صادق هدایت: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌ادبیات
پرش به ناوبری پرش به جستجو
Karbar1 (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
Karbar1 (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب: واگردانی دستی
 
خط ۱۲: خط ۱۲:
|محل مرگ                = پاریس، فرانسه
|محل مرگ                = پاریس، فرانسه
|علت مرگ                = خودکشی
|علت مرگ                = خودکشی
|محل زندگی              = تهران و پاریس
|محل زندگی              = تهران و پاریس
|مختصات محل زندگی      = آپارتمان شمارهٔ ۳۷مکرر، خیابان «شامپیونه»{{سخ}}بولوار «سن میشل»، پاریس
|مختصات محل زندگی      = آپارتمان شمارهٔ ۳۷مکرر، خیابان «شامپیونه»{{سخ}}بولوار «سن میشل»، پاریس
|مدفن                  = گورستان پرلاشزِ پاریس، قطعهٔ ۸۵
|مدفن                  = گورستان پرلاشزِ پاریس، قطعهٔ ۸۵
خط ۵۳: خط ۵۳:
او طی زندگی‌اش با افراد سرشناس بسیاری در ارتباط بود با آن‌ها رابطهٔ دوستی داشت و به‌طور متقابل، بر آن‌ها تأثیر گذاشت و از آنها تأثیر می‌گرفت. [[پرویز ناتل خانلری]]، [[بزرگ علوی]]، [[مجتبی مینوی]]، [[مسعود فرزاد]]، [[محمدضیاء هشترودی]]، [[حسن قائمیان]]، [[صادق چوبک]] و [[ابوالقاسم انجوی شیرازی]] برخی از این افراد بودند.<ref>{{یادکرد ژورنال|نام‌ خانوادگی= براهنی|عنوان= بازنویسی بوف کور|ژورنال= بایا|ص= ۸}}</ref>{{سخ}}
او طی زندگی‌اش با افراد سرشناس بسیاری در ارتباط بود با آن‌ها رابطهٔ دوستی داشت و به‌طور متقابل، بر آن‌ها تأثیر گذاشت و از آنها تأثیر می‌گرفت. [[پرویز ناتل خانلری]]، [[بزرگ علوی]]، [[مجتبی مینوی]]، [[مسعود فرزاد]]، [[محمدضیاء هشترودی]]، [[حسن قائمیان]]، [[صادق چوبک]] و [[ابوالقاسم انجوی شیرازی]] برخی از این افراد بودند.<ref>{{یادکرد ژورنال|نام‌ خانوادگی= براهنی|عنوان= بازنویسی بوف کور|ژورنال= بایا|ص= ۸}}</ref>{{سخ}}
درعین‌حال منتقدانی نیز داشت که شاید [[نیما]] سرشناس‌ترینشان باشد. نیما به ارزش‌های راهگشای کار هدایت آشنا بود و انتقادهایش به او زمانی به‌شکل نقد ادبی و با استدلال‌های شفاف فنی بیان می‌شد و زمان دیگری متوجه مضمون آثار کسی است که به‌قول او انگار نمی‌خواهد در دنیای «بدون انزجار و وحشت» زندگی کند. بنیان‌گذار شعر نو در پایانِ نامه و پس از انتقادهای فراوان به کاستی‌های کار هدایت از منظر داستان‌نویسی مدرن، نثر او را می‌ستاید و تلاش‌هایش در این زمینه را هم‌سنگ کار خود در شعر عنوان می‌کند:
درعین‌حال منتقدانی نیز داشت که شاید [[نیما]] سرشناس‌ترینشان باشد. نیما به ارزش‌های راهگشای کار هدایت آشنا بود و انتقادهایش به او زمانی به‌شکل نقد ادبی و با استدلال‌های شفاف فنی بیان می‌شد و زمان دیگری متوجه مضمون آثار کسی است که به‌قول او انگار نمی‌خواهد در دنیای «بدون انزجار و وحشت» زندگی کند. بنیان‌گذار شعر نو در پایانِ نامه و پس از انتقادهای فراوان به کاستی‌های کار هدایت از منظر داستان‌نویسی مدرن، نثر او را می‌ستاید و تلاش‌هایش در این زمینه را هم‌سنگ کار خود در شعر عنوان می‌کند:
:"«کاری که تو در نثر انجام دادی، من در نظم کلمات خشن و سقط انجام داده‌ام که به نتیجه‌ٔ زحمت آن‌ها را رام کرده‌ام... .»"<ref>{{یادکرد وب|نشانی= https://www.dw.com/fa-ir/%DB%B1%DB%B1%DB%B0-%D8%B3%D8%A7%D9%84%DA%AF%DB%8C-%D9%87%D8%AF%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%B3%D8%A7%DB%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A8%D8%B1-%D8%B3%D8%B1-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%DB%8C-%D9%85%D8%B9%D8%A7%D8%B5%D8%B1-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86/a-16603923|عنوان= سایه‌ای سنگین و گسترده بر داستان‌نویسی معاصر}}</ref>{{سخ}}
:''«کاری که تو در نثر انجام دادی، من در نظم کلمات خشن و سقط انجام داده‌ام که به نتیجه‌ٔ زحمت آن‌ها را رام کرده‌ام... .»''<ref>{{یادکرد وب|نشانی= https://www.dw.com/fa-ir/%DB%B1%DB%B1%DB%B0-%D8%B3%D8%A7%D9%84%DA%AF%DB%8C-%D9%87%D8%AF%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%B3%D8%A7%DB%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A8%D8%B1-%D8%B3%D8%B1-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%DB%8C-%D9%85%D8%B9%D8%A7%D8%B5%D8%B1-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86/a-16603923|عنوان= سایه‌ای سنگین و گسترده بر داستان‌نویسی معاصر}}</ref>{{سخ}}
او فروردین۱۳۳۰ در آپارتمانی اجاره‌ای در خیابان «شامپیونه» پاریس، پایتخت فرانسه، با گاز به زندگی خودش پایان داد.<ref>{{پک|طاهباز|۱۳۷۶|ک= بوف کور (دربارهٔ زندگی و هنر صادق هدایت)|ص= ۳۶}}</ref>
او فروردین۱۳۳۰ در آپارتمانی اجاره‌ای در خیابان «شامپیونه» پاریس، پایتخت فرانسه، با گاز به زندگی خودش پایان داد.<ref>{{پک|طاهباز|۱۳۷۶|ک= بوف کور (دربارهٔ زندگی و هنر صادق هدایت)|ص= ۳۶}}</ref>


[[پرونده:HedayatVaOtherFamilyMembers.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'هدایت در پنج‌سالگی (با لباس سفید)، همراه‌با خواهران، برادران و عموزاده‌هایش، باغ پدربزرگ (نیرالملک)"'</center>]]
[[پرونده:HedayatVaOtherFamilyMembers.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''هدایت در پنج‌سالگی (با لباس سفید)، همراه‌با خواهران، برادران و عموزاده‌هایش، باغ پدربزرگ (نیرالملک)'''</center>]]
[[پرونده:WithBrothers.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'از راست: عیسی، صادق و محمود هدایت"'</center>]]
[[پرونده:WithBrothers.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''از راست: عیسی، صادق و محمود هدایت'''</center>]]
[[پرونده:Sadegh.bradar.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'در کنار برادرانش، عیسی و محمود"'</center>]]
[[پرونده:Sadegh.bradar.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''در کنار برادرانش، عیسی و محمود'''</center>]]
[[پرونده:Hedayat nojavan.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'شانزده‌سالگی، تهران"'</center>]]
[[پرونده:Hedayat nojavan.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''شانزده‌سالگی، تهران'''</center>]]
[[پرونده:Hedayan javani.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'جوانی سرشار از شور"'</center>]]
[[پرونده:Hedayan javani.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''جوانی سرشار از شور'''</center>]]
[[پرونده:Hedayat-moqaddam.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'درحال تخته‌نردبازی با محمد مقدم"'</center>]]
[[پرونده:Hedayat-moqaddam.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''درحال تخته‌نردبازی با محمد مقدم'''</center>]]
[[پرونده:Hedayat.piknik.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'همراه جمعی از دانشجویان (ایستاده)، فرانسه، ۱۳۰۶"'</center>]]
[[پرونده:Hedayat.piknik.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''همراه جمعی از دانشجویان (ایستاده)، فرانسه، ۱۳۰۶'''</center>]]
[[پرونده:Hedayat ba terez&madarash.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'همراه‌با ترز، معشوقه‌‌اش و مادر او"'</center>]]
[[پرونده:Hedayat ba terez&madarash.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''همراه‌با ترز، معشوقه‌‌اش و مادر او'''</center>]]
[[پرونده:HedayatAfterFirstSuicide.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'تصویری پس از اولین اقدام به خودکشی، پاریس ۱۳۰۷"'</center>]]
[[پرونده:HedayatAfterFirstSuicide.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''تصویری پس از اولین اقدام به خودکشی، پاریس ۱۳۰۷'''</center>]]
[[پرونده:HedayatDansBalmasce.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'حضور در جشن بالماسکه، تهران، ۱۳۰۹"'</center>]]
[[پرونده:HedayatDansBalmasce.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''حضور در جشن بالماسکه، تهران، ۱۳۰۹'''</center>]]
[[پرونده:HedayatDarGholhak.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'قلهک تهران، ۱۳۰۹"'</center>]]
[[پرونده:HedayatDarGholhak.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''قلهک تهران، ۱۳۰۹'''</center>]]
[[پرونده:Hedayat&dostan.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'از چپ: هدایت، حسن رضوی، [[بزرگ علوی]] و دو نفر از دوستان{{سخ}}اطراف تهران، ۱۳۰۹"'</center>]]
[[پرونده:Hedayat&dostan.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''از چپ: هدایت، حسن رضوی، [[بزرگ علوی]] و دو نفر از دوستان{{سخ}}اطراف تهران، ۱۳۰۹'''</center>]]
==از میان یادها==
==از میان یادها==
===گرایش به گیاه‌خواری===
===گرایش به گیاه‌خواری===
هدایت و دلیل گیاه‌خوارشدن به‌روایت خودش:
هدایت و دلیل گیاه‌خوارشدن به‌روایت خودش:
:"یک شب توی باغچه برّه یا گوسفندی را به درخت بستند. سراسر شب بع‌بع می‌کرد. بامدادان او را کشتند. ظهر که به خانه برگشتم، فهمیدم از گوشت همان بره یا گوسفند غذا پخته بودند. بوی خون و گوشت توی دماغم پیچیده بود. دلم آشوب شد و دیگر لب به گوشت نزدم."<ref>{{پک|اتحاد|۱۳۸۲|ک= پژوهشگران معاصر ایران: صادق هدایت(ج.۶)|ص= ۲۷۸و۲۷۹}}</ref>
:''یک شب توی باغچه برّه یا گوسفندی را به درخت بستند. سراسر شب بع‌بع می‌کرد. بامدادان او را کشتند. ظهر که به خانه برگشتم، فهمیدم از گوشت همان بره یا گوسفند غذا پخته بودند. بوی خون و گوشت توی دماغم پیچیده بود. دلم آشوب شد و دیگر لب به گوشت نزدم.''<ref>{{پک|اتحاد|۱۳۸۲|ک= پژوهشگران معاصر ایران: صادق هدایت(ج.۶)|ص= ۲۷۸و۲۷۹}}</ref>


===«ژان دو لاری ویر»===
===«ژان دو لاری ویر»===
{{گفتاورد تزیینی|نقل از هدایت:
{{گفتاورد تزیینی|نقل از هدایت:
:پدرم برای آموختن زبان فرانسه اهمیت خاصی قائل بود. شروع کردم به خواندن کتاب به این زبان و به‌دنبال نصیحت فلسفی، ترجمهٔ مقالات و داستان‌های کوتاه از زبان فرانسوی، چون مجلات آن دوره فقط برای ترجمه حاضر بودند دستمزد بدهند. ضمناً از این راه می‌توانستم پول توجیبیِ کمی به‌دست بیاورم. مجله‌ای که بیش از دیگران دستمزد می‌داد، مجلهٔ هفتگی "ترقی" بود که برای آن، هفته‌ای یک شعر یا یک نُووِل یا سرگذشت شخص مشهوری را ترجمه می‌کردم. بعد از مدتی که برای این مجله چند داستان از چخوف، گیدو ماپاسان، چند شعر از بودلر، ورلن و کنتس دو.نو.آی که به‌سختی ترجمه کردم، به صرافت افتادم که اشعار بی‌قافیه و به‌صورت نثری را که می‌سازم به‌صورت ترجمه از یک شاعر فرانسوی جا بزنم. اسم این شاعر را گذاشتم «ژان دولاری ویر» و به نام مستعار «فری» مترجمش بودم.
:پدرم برای آموختن زبان فرانسه اهمیت خاصی قائل بود. شروع کردم به خواندن کتاب به این زبان و به‌دنبال نصیحت فلسفی، ترجمهٔ مقالات و داستان‌های کوتاه از زبان فرانسوی، چون مجلات آن دوره فقط برای ترجمه حاضر بودند دستمزد بدهند. ضمناً از این راه می‌توانستم پول توجیبیِ کمی به‌دست بیاورم. مجله‌ای که بیش از دیگران دستمزد می‌داد، مجلهٔ هفتگی ''ترقی'' بود که برای آن، هفته‌ای یک شعر یا یک نُووِل یا سرگذشت شخص مشهوری را ترجمه می‌کردم. بعد از مدتی که برای این مجله چند داستان از چخوف، گیدو ماپاسان، چند شعر از بودلر، ورلن و کنتس دو.نو.آی که به‌سختی ترجمه کردم، به صرافت افتادم که اشعار بی‌قافیه و به‌صورت نثری را که می‌سازم به‌صورت ترجمه از یک شاعر فرانسوی جا بزنم. اسم این شاعر را گذاشتم «ژان دولاری ویر» و به نام مستعار «فری» مترجمش بودم.
:سردبیر مجله، [[ابراهیم مدرسی|مدرسی]]، مردی بود ادیب و لیسانسهٔ حقوق. این اشعار را می‌پسندید و ظاهراً‌ مورد لطف خوانندگانش می‌یافت و بابت هر ستون مجله، بیست تومان به من می‌پرداخت. تااینکه وقتی خواستم به فرنگ بیایم، به دیدنش رفتم. به او گفتم: «راستی اگر کسی برایتان ترجمه‌ای از ژان دولاری ویر» آورد چاپ نکنید. پرسید: «چرا؟» گفتم: «برای اینکه همچو شخصی وجود ندارد!» مدرسی بی‌اینکه منتظر توضیحات من شود درحالی‌که دیکسیونر لاروس کوچک را از جاکتابی پشت‌سرش برمی‌داشت، گفت: «الآن تاریخ تولدش راهم برایتان می‌گویم.» و البته اسم او را در صفحات اعلام این لغت‌نامه پیدا نکرد و دل‌چرکین شد.<ref>{{پک|فرزانه|۱۹۸۸|ک= آشنایی با صادق هدایت|ص= ۳۴و۳۵}}</ref>}}
:سردبیر مجله، [[ابراهیم مدرسی|مدرسی]]، مردی بود ادیب و لیسانسهٔ حقوق. این اشعار را می‌پسندید و ظاهراً‌ مورد لطف خوانندگانش می‌یافت و بابت هر ستون مجله، بیست تومان به من می‌پرداخت. تااینکه وقتی خواستم به فرنگ بیایم، به دیدنش رفتم. به او گفتم: «راستی اگر کسی برایتان ترجمه‌ای از ژان دولاری ویر» آورد چاپ نکنید. پرسید: «چرا؟» گفتم: «برای اینکه همچو شخصی وجود ندارد!» مدرسی بی‌اینکه منتظر توضیحات من شود درحالی‌که دیکسیونر لاروس کوچک را از جاکتابی پشت‌سرش برمی‌داشت، گفت: «الآن تاریخ تولدش راهم برایتان می‌گویم.» و البته اسم او را در صفحات اعلام این لغت‌نامه پیدا نکرد و دل‌چرکین شد.<ref>{{پک|فرزانه|۱۹۸۸|ک= آشنایی با صادق هدایت|ص= ۳۴و۳۵}}</ref>}}


خط ۱۰۲: خط ۱۰۲:
{{گفتاورد تزیینی|صبح آن روز هدایت را توی یک کافه در مرکز پاریس دیدم. خیلی گرفته به‌نظر می‌رسید. زیاد حرف نزد و بیشتر از معمول نوشید. موقع خداحافظی، چند کاغذ بهم داد تا برای دوست و اقوامش در تهران پست کنم. این بیشتر نگرانم کرد و خواستم تعقیبش کنم؛ اما توی شلوغی مترو او را گم کردم. آخرش رفتم پیش نصرالله انتظام، دبیر دوم سفارت در پاریس که بعداً اولین رئیس مجمع عمومی سازمان ملل شد. و گفتم که رفتار هدایت نگرانم کرده. بعد دوتایی یک‌راست رفتیم [محل زندگی هدایت] تا او را ببینیم که خانه نبود؛ اما اثاثیه‌اش را بسته‌ بود. روز بعد، از تلاش ناموفق او برای خودکشی باخبر شدیم.<ref name= "firstSuicide">{{پک|کاتوزیان|۱۳۷۲|ک= صادق هدایت از افسانه تا واقعیت|ص= ۵۰و۵۱}}</ref>}}
{{گفتاورد تزیینی|صبح آن روز هدایت را توی یک کافه در مرکز پاریس دیدم. خیلی گرفته به‌نظر می‌رسید. زیاد حرف نزد و بیشتر از معمول نوشید. موقع خداحافظی، چند کاغذ بهم داد تا برای دوست و اقوامش در تهران پست کنم. این بیشتر نگرانم کرد و خواستم تعقیبش کنم؛ اما توی شلوغی مترو او را گم کردم. آخرش رفتم پیش نصرالله انتظام، دبیر دوم سفارت در پاریس که بعداً اولین رئیس مجمع عمومی سازمان ملل شد. و گفتم که رفتار هدایت نگرانم کرده. بعد دوتایی یک‌راست رفتیم [محل زندگی هدایت] تا او را ببینیم که خانه نبود؛ اما اثاثیه‌اش را بسته‌ بود. روز بعد، از تلاش ناموفق او برای خودکشی باخبر شدیم.<ref name= "firstSuicide">{{پک|کاتوزیان|۱۳۷۲|ک= صادق هدایت از افسانه تا واقعیت|ص= ۵۰و۵۱}}</ref>}}
رضوی پس از این ماجرا هدایت را می‌بیند. هدایت برای رضوی این‌طور شرح می‌دهد:
رضوی پس از این ماجرا هدایت را می‌بیند. هدایت برای رضوی این‌طور شرح می‌دهد:
:"تو پاریس که از تو جدا شدم یک‌راست به کافه‌ای در کشان [محل زندگی هدایت] رفتم و چند گیلاس دیگر هم زدم. حساب را پرداختم و بقیه‌اش را انعام دادم. بعد رفتم به یک نقطهٔ پرت‌افتاده کنار رودخانهٔ مارن و از بالای یک پل قدیمی شیرجه زدم آن تو. نمی‌دانستم که یک جفت جوان در قایق زیر پل سرگرم معاشقه‌اند. جوانک فوری پرید و مرا بیرون کشید؛ اما تا اسم و آدرس یک آشنای نزدیک را نمی‌دادم ول‌کُن نبود. بالاخره نشانی عیسی، برادرم را در مدرسهٔ توپخانه دادم."<ref name= "firstSuicide"/>
:''تو پاریس که از تو جدا شدم یک‌راست به کافه‌ای در کشان [محل زندگی هدایت] رفتم و چند گیلاس دیگر هم زدم. حساب را پرداختم و بقیه‌اش را انعام دادم. بعد رفتم به یک نقطهٔ پرت‌افتاده کنار رودخانهٔ مارن و از بالای یک پل قدیمی شیرجه زدم آن تو. نمی‌دانستم که یک جفت جوان در قایق زیر پل سرگرم معاشقه‌اند. جوانک فوری پرید و مرا بیرون کشید؛ اما تا اسم و آدرس یک آشنای نزدیک را نمی‌دادم ول‌کُن نبود. بالاخره نشانی عیسی، برادرم را در مدرسهٔ توپخانه دادم.''<ref name= "firstSuicide"/>


===عینک سیاه آقای نویسنده===
===عینک سیاه آقای نویسنده===
خط ۱۱۵: خط ۱۱۵:
===هدایت بی‌حال‌وحوصله===
===هدایت بی‌حال‌وحوصله===
دورانی که هدایت پس از انصراف از تحصیل به ایران بازگشته‌ بود «آژانس پارس» بنگاهِ مطبوعاتی وابسته به وزارت خارجه بود. سال‌ها بعد، این بنگاه به آژانس خبریِ غول‌پیکر پارس تبدیل شد که بعد از انقلاب اسلامی هم نام آن به «ایرنا» تغییر یافت. در این زمان [[محمدعلی جمال‌زاده]] و [[محمد مقدم]] هر دو هدایت را به نصرالله انتظام، رئیس این بنگاه معرفی کردند و او در آنجا مشغول‌به‌کار شد. اصلی‌ترین وظیفهٔ هدایت، ترجمهٔ مقالات مطبوعات خارجی بود؛ اما او فقط چند ماهی آنجا دوام آورد. مدتی پس از استعفای هدایت از آژانس پارس، وقتی جمال‌زاده، نصرالله انتظام را در ژنو دید از او چگونگی و دلیل استعفای هدایت را جویا شد و انتظام توضیح داد:
دورانی که هدایت پس از انصراف از تحصیل به ایران بازگشته‌ بود «آژانس پارس» بنگاهِ مطبوعاتی وابسته به وزارت خارجه بود. سال‌ها بعد، این بنگاه به آژانس خبریِ غول‌پیکر پارس تبدیل شد که بعد از انقلاب اسلامی هم نام آن به «ایرنا» تغییر یافت. در این زمان [[محمدعلی جمال‌زاده]] و [[محمد مقدم]] هر دو هدایت را به نصرالله انتظام، رئیس این بنگاه معرفی کردند و او در آنجا مشغول‌به‌کار شد. اصلی‌ترین وظیفهٔ هدایت، ترجمهٔ مقالات مطبوعات خارجی بود؛ اما او فقط چند ماهی آنجا دوام آورد. مدتی پس از استعفای هدایت از آژانس پارس، وقتی جمال‌زاده، نصرالله انتظام را در ژنو دید از او چگونگی و دلیل استعفای هدایت را جویا شد و انتظام توضیح داد:
:"پس از چندی متوجه شدم هدایت، هنگام ترجمه، همهٔ فعل‌ها را در وجه شرطی صرف می‌کند. وقتی دلیل این‌ کار را پرسیدم، پاسخ داد که بعدازظهرها هیچ وجه دیگری به فکرش نمی‌رسد! من گفتم که بنابراین بهتر است صبح‌ها ترجمه کنی. هدایت پاسخ داد که اصلاً ممکن نیست! چون صبح‌ها به‌هیچ‌وجه حال ترجمه ندارم!"<ref>{{پک|اتحاد|۱۳۸۲|ک= پژوهشگران معاصر ایران: صادق هدایت(ج.۶)|ص= ۳۰۸}}</ref>
:''پس از چندی متوجه شدم هدایت، هنگام ترجمه، همهٔ فعل‌ها را در وجه شرطی صرف می‌کند. وقتی دلیل این‌ کار را پرسیدم، پاسخ داد که بعدازظهرها هیچ وجه دیگری به فکرش نمی‌رسد! من گفتم که بنابراین بهتر است صبح‌ها ترجمه کنی. هدایت پاسخ داد که اصلاً ممکن نیست! چون صبح‌ها به‌هیچ‌وجه حال ترجمه ندارم!''<ref>{{پک|اتحاد|۱۳۸۲|ک= پژوهشگران معاصر ایران: صادق هدایت(ج.۶)|ص= ۳۰۸}}</ref>


===توهین نژادپرستانه===
===توهین نژادپرستانه===
خط ۱۲۱: خط ۱۲۱:
{{گفتاورد تزیینی|تهیه‌ و تدوین این جزو‌ه‌ واکنشی است در اعتراض به‌ شرکت شاعری از شاعران عراقی در کنگره‌ٔ بزرگداشت فردوسی. «پیشکش‌آوردن...» اعتراضی است مبتنی‌بر احساسات افراطی میهن‌پرستانه‌... و ملهم از همان مقولات «عرب را رسیده‌ است...» و «تفو بر تو ای چرخ گردون، تفو...»}}
{{گفتاورد تزیینی|تهیه‌ و تدوین این جزو‌ه‌ واکنشی است در اعتراض به‌ شرکت شاعری از شاعران عراقی در کنگره‌ٔ بزرگداشت فردوسی. «پیشکش‌آوردن...» اعتراضی است مبتنی‌بر احساسات افراطی میهن‌پرستانه‌... و ملهم از همان مقولات «عرب را رسیده‌ است...» و «تفو بر تو ای چرخ گردون، تفو...»}}
در همان مقدمه‌، از قول عیسی، برادر صادق آمده‌‌ است که‌:
در همان مقدمه‌، از قول عیسی، برادر صادق آمده‌‌ است که‌:
:"برخی می‌گویند هدایت به‌ هندوستان‌ رفت تا در کمپانی فیلم‌برداری کار کند یا برای خواندن زبان پهلوی رفت؛ ولی حقیقت چیز دیگری است. سال۱۳۱۳ آقای علی مقدم جزوه‌ای به‌ نام «پیشکش‌آوردن اعرابی به‌ بارگاه‌ ایران» چاپ کرد که‌ شکل عرب روی جلد آن‌ را صادق کشیده‌‌ بود. انتشار این جزوه‌، خشم جناب آقای [[علی‌اصغر حکمت]]، وزیر فرهنگ آن زمان را برافروخت و با کمک مراجع قانونی صادق هدایت ممنوع‌القلم شد و تحت‌تعقیب قرار گرفت... برای خاموش‌شدن سروصداها و آرامش اعصاب تحریک‌شده‌ٔ صادق صلاح بود که‌ مسافرتی بنماید و چندی نگذشت که‌ با فروش اثاثیه‌ و کتاب‌هایش، به‌ هندوستان رفت..."<ref>{{یادکرد وب|نشانی= http://www.bokan.de/laperekan/nuseran/Kak%20Anwer/hedayet.htm/|عنوان= زمزمهٔ عقل‌های سلیم و ناسلیم}}</ref>
:''برخی می‌گویند هدایت به‌ هندوستان‌ رفت تا در کمپانی فیلم‌برداری کار کند یا برای خواندن زبان پهلوی رفت؛ ولی حقیقت چیز دیگری است. سال۱۳۱۳ آقای علی مقدم جزوه‌ای به‌ نام «پیشکش‌آوردن اعرابی به‌ بارگاه‌ ایران» چاپ کرد که‌ شکل عرب روی جلد آن‌ را صادق کشیده‌‌ بود. انتشار این جزوه‌، خشم جناب آقای [[علی‌اصغر حکمت]]، وزیر فرهنگ آن زمان را برافروخت و با کمک مراجع قانونی صادق هدایت ممنوع‌القلم شد و تحت‌تعقیب قرار گرفت... برای خاموش‌شدن سروصداها و آرامش اعصاب تحریک‌شده‌ٔ صادق صلاح بود که‌ مسافرتی بنماید و چندی نگذشت که‌ با فروش اثاثیه‌ و کتاب‌هایش، به‌ هندوستان رفت...''<ref>{{یادکرد وب|نشانی= http://www.bokan.de/laperekan/nuseran/Kak%20Anwer/hedayet.htm/|عنوان= زمزمهٔ عقل‌های سلیم و ناسلیم}}</ref>


===آخرین روزهای حضور در ایران===
===آخرین روزهای حضور در ایران===
بنابه گفتهٔ [[ابوالقاسم انجوی شیرازی|اِنجوی شیرازی]] هدایت قبل از آخرین سفرش به اروپا بی‌اندازه خسته‌ بود. سلسلهٔ اعصابش به‌کلی از هم در‌رفته‌ بود. محیط هم از هر جهت ناراحتی‌های او را تشدید می‌کرد. ناچار به فکر سفر اروپا افتاد و برای مرخصیِ چهار‌ماهه و استعلاجی راهی شد. هرچند نیت هدایت این بود که در اروپا کاری پیدا بکند که با آن کار، مدتی در اروپا بماند. فروختن کتابخانه‌اش، خالی‌کردن اتاقش، بخشیدن اشیا یا کتاب‌هایش به اشخاص، بالاخص همراه‌بردن دورهٔ آثارش که از هر نسخه یکی جلد کرده‌ داشت و در آن‌ها تجدیدنظر کرده‌ بود همهٔ این‌ها نشان می‌داد که او به‌شکل سفری طولانی یا لااقل بیشتر از چهار‌ ماه رهسپار اروپا می‌شود. کتاب‌هایی که غالب آن‌ها و بلکه همگی، حاشیه داشت و به خط دست او بود به نازل‌ترین بها به‌فروش رفت. آنگاه به فکر تخلیهٔ اتاق و بیرون ریختن «احمال» و «اشقال» دیگر افتاد. آنچه به او تعلق داشت و در آن اتاق کذایی پدری بود همه‌وهمه را بیرون ریخت و بیرون فرستاد. حتی کاغذهای سفید و مدادپاک‌کن و مداد و این قبیل وسایل را.<ref>{{پک|اتحاد|۱۳۸۲|ک= پژوهشگران معاصر ایران: صادق هدایت(ج.۶)|ص= ۳۴۰}}</ref>
بنابه گفتهٔ [[ابوالقاسم انجوی شیرازی|اِنجوی شیرازی]] هدایت قبل از آخرین سفرش به اروپا بی‌اندازه خسته‌ بود. سلسلهٔ اعصابش به‌کلی از هم در‌رفته‌ بود. محیط هم از هر جهت ناراحتی‌های او را تشدید می‌کرد. ناچار به فکر سفر اروپا افتاد و برای مرخصیِ چهار‌ماهه و استعلاجی راهی شد. هرچند نیت هدایت این بود که در اروپا کاری پیدا بکند که با آن کار، مدتی در اروپا بماند. فروختن کتابخانه‌اش، خالی‌کردن اتاقش، بخشیدن اشیا یا کتاب‌هایش به اشخاص، بالاخص همراه‌بردن دورهٔ آثارش که از هر نسخه یکی جلد کرده‌ داشت و در آن‌ها تجدیدنظر کرده‌ بود همهٔ این‌ها نشان می‌داد که او به‌شکل سفری طولانی یا لااقل بیشتر از چهار‌ ماه رهسپار اروپا می‌شود. کتاب‌هایی که غالب آن‌ها و بلکه همگی، حاشیه داشت و به خط دست او بود به نازل‌ترین بها به‌فروش رفت. آنگاه به فکر تخلیهٔ اتاق و بیرون ریختن «احمال» و «اشقال» دیگر افتاد. آنچه به او تعلق داشت و در آن اتاق کذایی پدری بود همه‌وهمه را بیرون ریخت و بیرون فرستاد. حتی کاغذهای سفید و مدادپاک‌کن و مداد و این قبیل وسایل را.<ref>{{پک|اتحاد|۱۳۸۲|ک= پژوهشگران معاصر ایران: صادق هدایت(ج.۶)|ص= ۳۴۰}}</ref>


===گذری بر «روی جادهٔ نمناک»<ref name= "نمناک">{{یادکر وب|نشانی= https://seemorgh.com/culture/literature/literature-papers/398477-%D8%A2%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D8%A7%D8%AB%D8%B1-%D8%B5%D8%A7%D8%AF%D9%82-%D9%87%D8%AF%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%B1%D9%88%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D9%86%D9%85%D9%86%D8%A7%DA%A9-%D9%88%D8%A7%DA%A9%D9%86%D8%B4-%D9%85%D9%87%D8%AF%DB%8C-%D8%A7%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86-%D8%AB%D8%A7%D9%84%D8%AB-%D8%A8%D9%87-%D8%AE%D9%88%D8%AF%DA%A9%D8%B4%DB%8C/|عنوان= کوشش اخوان بر جادهٔ نمناک}}</ref>===
===گذری بر «روی جادهٔ نمناک»<ref name= ''نمناک''>{{یادکر وب|نشانی= https://seemorgh.com/culture/literature/literature-papers/398477-%D8%A2%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D8%A7%D8%AB%D8%B1-%D8%B5%D8%A7%D8%AF%D9%82-%D9%87%D8%AF%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%B1%D9%88%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D9%86%D9%85%D9%86%D8%A7%DA%A9-%D9%88%D8%A7%DA%A9%D9%86%D8%B4-%D9%85%D9%87%D8%AF%DB%8C-%D8%A7%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86-%D8%AB%D8%A7%D9%84%D8%AB-%D8%A8%D9%87-%D8%AE%D9%88%D8%AF%DA%A9%D8%B4%DB%8C/|عنوان= کوشش اخوان بر جادهٔ نمناک}}</ref>===
از کسانی که بر بالین صادق هدایت در آپارتمانش حاضر بودند نقل است که:
از کسانی که بر بالین صادق هدایت در آپارتمانش حاضر بودند نقل است که:
:"وقتی همراه با پلیس وارد آپارتمان شدیم پیکر لاغر و ضعیف هدایت به گونه‌ای قرار داشت که انگار یکی دیگر از شوخی‌های همیشگی‌اش را می‌کرد. در کنار تختش مبلغ ۴۵۱۰ فرانک جهت مراسم کفن‌ودفن قرار داشت. و همچنین نقل است که تکه‌های کاغذ پاره‌ای که نوشتهٔ کامل ازبین‌رفته بود و تنها چیزی که خوانده می‌شد این بود: «روی جاده نمناک»"{{سخ}}
:''وقتی همراه با پلیس وارد آپارتمان شدیم پیکر لاغر و ضعیف هدایت به گونه‌ای قرار داشت که انگار یکی دیگر از شوخی‌های همیشگی‌اش را می‌کرد. در کنار تختش مبلغ ۴۵۱۰ فرانک جهت مراسم کفن‌ودفن قرار داشت. و همچنین نقل است که تکه‌های کاغذ پاره‌ای که نوشتهٔ کامل ازبین‌رفته بود و تنها چیزی که خوانده می‌شد این بود: «روی جاده نمناک»''{{سخ}}
و این همان سرنخی است که [[مهدی اخوان ثالث]] در شعر و متنی پرمحتوی می‌کوشد تا در موضوعات داستان‌های قبلی به موضوع داستان ازبین‌رفته که آخرین دست‌نوشتهٔ هدایت بوده پی‌ببرد.
و این همان سرنخی است که [[مهدی اخوان ثالث]] در شعر و متنی پرمحتوی می‌کوشد تا در موضوعات داستان‌های قبلی به موضوع داستان ازبین‌رفته که آخرین دست‌نوشتهٔ هدایت بوده پی‌ببرد.


خط ۱۳۶: خط ۱۳۶:
==زندگی و یادگار==
==زندگی و یادگار==
===لوح زندگی در ۲۸ ردیف<ref>{{پک|دهباشی|۱۳۸۰|ک= یاد صادق هدایت|ص= ۹تا۱۷}}</ref>===
===لوح زندگی در ۲۸ ردیف<ref>{{پک|دهباشی|۱۳۸۰|ک= یاد صادق هدایت|ص= ۹تا۱۷}}</ref>===
* "'۱۲۸۱"': تولد در تهران، شب سه‌شنبه ۲۸بهمن.
* '''۱۲۸۱''': تولد در تهران، شب سه‌شنبه ۲۸بهمن.
* "'۱۲۸۷"': آغاز تحصیل در مدرسه علمیه.
* '''۱۲۸۷''': آغاز تحصیل در مدرسه علمیه.
* "'۱۳۰۰"': سفر به فرانسه.
* '''۱۳۰۰''': سفر به فرانسه.
* "'۱۳۰۳"': نشر کتاب‌های «رباعیات عمر خیام» و «انسان و حیوان» و داستان‌کوتاه «زبان حال یک الاغ در وقت مرگ».
* '''۱۳۰۳''': نشر کتاب‌های «رباعیات عمر خیام» و «انسان و حیوان» و داستان‌کوتاه «زبان حال یک الاغ در وقت مرگ».
* "'۱۳۰۴"': پایان تحصیل در مدرسه «سن لوئی».
* '''۱۳۰۴''': پایان تحصیل در مدرسه «سن لوئی».
* "'۱۳۰۵"': سفر به بلژیک در آبان‌ماه و نام‌نویسی در آموزشگاه عالی مهندسان در رشتهٔ راه‌وساختمان.
* '''۱۳۰۵''': سفر به بلژیک در آبان‌ماه و نام‌نویسی در آموزشگاه عالی مهندسان در رشتهٔ راه‌وساختمان.
* "'۱۳۰۶"': چاپ کتاب «فوائد گیاه‌خواری» در برلن و [[زنده‌به‌گور]] در تهران.
* '''۱۳۰۶''': چاپ کتاب «فوائد گیاه‌خواری» در برلن و [[زنده‌به‌گور]] در تهران.
* "'۱۳۰۷"': نخستین اقدام به خودکشی.
* '''۱۳۰۷''': نخستین اقدام به خودکشی.
* "'۱۳۰۹"': بازگشت به ایران پیش از اتمام تحصیلات؛ آغاز کار در بانک ملی ایران؛ انتشار کتاب «پروین، دختر ساسان» و «افسانهٔ آفرینش».
* '''۱۳۰۹''': بازگشت به ایران پیش از اتمام تحصیلات؛ آغاز کار در بانک ملی ایران؛ انتشار کتاب «پروین، دختر ساسان» و «افسانهٔ آفرینش».
* "'۱۳۱۰"': انتشار [[افسانه]] و «سایهٔ مغول»؛ استعفا از بانک ملی در مرداد‌؛ چاپ [[اصفهان نصف‌جهان]] در تهران.
* '''۱۳۱۰''': انتشار [[افسانه]] و «سایهٔ مغول»؛ استعفا از بانک ملی در مرداد‌؛ چاپ [[اصفهان نصف‌جهان]] در تهران.
* "'۱۳۱۱"': شروع‌به‌کار در اداره‌کل تجارت در شهریور‌ماه؛ چاپ مجموعه‌داستان [[سه قطره خون]].
* '''۱۳۱۱''': شروع‌به‌کار در اداره‌کل تجارت در شهریور‌ماه؛ چاپ مجموعه‌داستان [[سه قطره خون]].
* "'۱۳۱۲"': انتشار «سایه‌روشن»، «نیرنگستان»، «علویه‌خانم» و «مازیار».
* '''۱۳۱۲''': انتشار «سایه‌روشن»، «نیرنگستان»، «علویه‌خانم» و «مازیار».
* "'۱۳۱۳"': تشکیل گروه چهار نفریِ [[گروه ربعه|ربعه]] (هدایت، [[مجتبی مینوی]]، [[بزرگ علوی]] و [[مسعود فرزاد]]) انتشار «ترانه‌های خیام»؛ ورود به کار آژانس پارس در ۱۶دی‌ماه؛ انتشار «[[وغ‌وغ ساهاب]]» با [[مسعود فرزاد]] در تهران.
* '''۱۳۱۳''': تشکیل گروه چهار نفریِ [[گروه ربعه|ربعه]] (هدایت، [[مجتبی مینوی]]، [[بزرگ علوی]] و [[مسعود فرزاد]]) انتشار «ترانه‌های خیام»؛ ورود به کار آژانس پارس در ۱۶دی‌ماه؛ انتشار «[[وغ‌وغ ساهاب]]» با [[مسعود فرزاد]] در تهران.
* "'۱۳۱۴"': استعفا از آژانس پارس.
* '''۱۳۱۴''': استعفا از آژانس پارس.
* "'۱۳۱۵"': استخدام در شرکت سهامی‌کل ساختمان؛ سفر به هندوستان؛ فراگیری زبان پهلوی؛ انتشار [[بوف کور]] با خط خود به‌صورت پلی‌کپی.
* '''۱۳۱۵''': استخدام در شرکت سهامی‌کل ساختمان؛ سفر به هندوستان؛ فراگیری زبان پهلوی؛ انتشار [[بوف کور]] با خط خود به‌صورت پلی‌کپی.
* "'۱۳۱۶"': اشتغال مجدد در بانک ملی با سِمت متصدی خرید و فروش ارز.
* '''۱۳۱۶''': اشتغال مجدد در بانک ملی با سِمت متصدی خرید و فروش ارز.
* "'۱۳۱۷"': همکاری با مجلهٔ موسیقی به‌مدیریت سرگرد مین‌باشیان تا تعطیل‌شدن آن در سال۱۳۲۰؛ استعفا از بانک ملی.
* '''۱۳۱۷''': همکاری با مجلهٔ موسیقی به‌مدیریت سرگرد مین‌باشیان تا تعطیل‌شدن آن در سال۱۳۲۰؛ استعفا از بانک ملی.
* "'۱۳۱۸"': انتشار «گجسته ابالیش»، ترجمه‌شده از متن پهلوی.
* '''۱۳۱۸''': انتشار «گجسته ابالیش»، ترجمه‌شده از متن پهلوی.
* "'۱۳۲۰"': آغاز همکاری با دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران برای ترجمه.
* '''۱۳۲۰''': آغاز همکاری با دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران برای ترجمه.
* "'۱۳۲۱"': انتشار مجموعه‌داستان [[سگ ولگرد]] در تهران.
* '''۱۳۲۱''': انتشار مجموعه‌داستان [[سگ ولگرد]] در تهران.
* "'۱۳۲۲"': انتشار داستان «آب زندگی»؛ انتشار «گزارش گمان‌شکن» و «کارنامه اردشیر پاپکان» ترجمه‌شده از متن پهلوی.  
* '''۱۳۲۲''': انتشار داستان «آب زندگی»؛ انتشار «گزارش گمان‌شکن» و «کارنامه اردشیر پاپکان» ترجمه‌شده از متن پهلوی.  
* "'۱۳۲۳"': انتشار «زند وهمن یسن»، ترجمه از متن پهلوی؛ انتشار مجموعهٔ «ولنگاری».
* '''۱۳۲۳''': انتشار «زند وهمن یسن»، ترجمه از متن پهلوی؛ انتشار مجموعهٔ «ولنگاری».
* "'۱۳۲۴"': عضویت در انجمن روابط فرهنگی ایران با اتحاد جماهیر شوروی؛ پیوستن به هیئت تحریریهٔ مجلهٔ پیام نو؛ برگزاری مجلس بزرگداشت هدایت در انجمن روابط ایران و شوروی در آبان‌ماه؛ سفر به شوروی برای شرکت در جشن بیست‌و‌پنجمین سال تأسیس دانشگاه دولتی آسیای میانه در آذر به‌همراه هیئت و به‌اتفاق علی‌اکبر سیاسی.
* '''۱۳۲۴''': عضویت در انجمن روابط فرهنگی ایران با اتحاد جماهیر شوروی؛ پیوستن به هیئت تحریریهٔ مجلهٔ پیام نو؛ برگزاری مجلس بزرگداشت هدایت در انجمن روابط ایران و شوروی در آبان‌ماه؛ سفر به شوروی برای شرکت در جشن بیست‌و‌پنجمین سال تأسیس دانشگاه دولتی آسیای میانه در آذر به‌همراه هیئت و به‌اتفاق علی‌اکبر سیاسی.
* "'۱۳۲۵"': تشکیل کنگرهٔ نویسندگان و گویندگان ایران با شرکت هدایت.
* '''۱۳۲۵''': تشکیل کنگرهٔ نویسندگان و گویندگان ایران با شرکت هدایت.
* "'۱۳۲۷"': انتشار «گروه محکومین» به‌‌اتفاق [[حسن قائمیان]].
* '''۱۳۲۷''': انتشار «گروه محکومین» به‌‌اتفاق [[حسن قائمیان]].
* "'۱۳۲۸"': دعوت از هدایت برای شرکت در کنگره جهانی هواداران صلح و پاسخِ منفی وی به این دعوت.
* '''۱۳۲۸''': دعوت از هدایت برای شرکت در کنگره جهانی هواداران صلح و پاسخِ منفی وی به این دعوت.
* "'۱۳۲۹"': انتشار کتاب «مسخ» به‌همکاریِ حسن قائمیان؛ عزیمت به فرانسه.
* '''۱۳۲۹''': انتشار کتاب «مسخ» به‌همکاریِ حسن قائمیان؛ عزیمت به فرانسه.
* "'۱۳۳۰"': خودکشی با گاز در نیمهٔ دوم فروردین در سن ۴۸سالگی؛ خاک‌سپاری در ۲۷فروردین در گورستان پرلاشز پاریس.
* '''۱۳۳۰''': خودکشی با گاز در نیمهٔ دوم فروردین در سن ۴۸سالگی؛ خاک‌سپاری در ۲۷فروردین در گورستان پرلاشز پاریس.


===شرح‌حالی به‌زبان هدایت===
===شرح‌حالی به‌زبان هدایت===
{{جعبه گفتاورد|روشن است که وقتی هدایت درخواست [[علی‌اکبر دهخدا|علامه دهخدا]] را برای نوشتن شرح‌حالی‌ از خود رد می‌کند آنچه از وی به‌جا مانده، زیر نوعی فشار و محذور بوده است. درواقع هدایت با این سطرها کوشش کرده است چیزی دربارۀ خودش ننویسد:{{سخ}}
{{جعبه گفتاورد|روشن است که وقتی هدایت درخواست [[علی‌اکبر دهخدا|علامه دهخدا]] را برای نوشتن شرح‌حالی‌ از خود رد می‌کند آنچه از وی به‌جا مانده، زیر نوعی فشار و محذور بوده است. درواقع هدایت با این سطرها کوشش کرده است چیزی دربارۀ خودش ننویسد:{{سخ}}
"'من همان‌قدر از شرح‌حال خودم رَم می‌کنم که درمقابل تبلیغات امریکایی‌مآبانه. آیا دانستن تاریخ تولدم به‌درد چه‌ کسی می‌خورد؟ اگر برای استخراج زایچه‌ام است این مطلب فقط باید طرف توجه خودم باشد. اگرچه از شما چه پنهان، بارها با منجمان مشورت کرده‌ام؛ پیش‌بینی‌ آن‌ها هیچ‌گاه حقیقت نداشته‌. اگر برای علاقهٔ خوانندگان است باید اول مراجعه به آرای عمومی آن‌ها کرد. چون اگر خودم پیش‌دستی بکنم مثل این است که برای جزئیات احمقانهٔ زندگیم قدر و قیمتی قائل شده باشم. به‌علاوه خیلی از جزئیات است که همیشه انسان سعی می‌کند از دریچهٔ چشم دیگران خودش را قضاوت بکند و از این جهت مراجعه به عقیدهٔ خود آن‌ها مناسب‌تر خواهد بود؛ مثلاً اندازهٔ اندامم را خیاطی که برایم لباس دوخته بهتر می‌داند و پینه‌دوز سرگذر هم بهتر می‌داند که کفش من از کدام طرف ساییده می‌شود. این توضیحات همیشه مرا به یاد بازار چارپایان می‌اندازد که یابوی پیری را در معرض فروش می‌گذارند و برای جلب مشتری به صدای بلند جزئیاتی از سن و خصایل و عیوبش نقل می‌کنند.{{سخ}}از این گذشته شرح‌حال من هیچ نکتهٔ برجسته‌ای دربرندارد. نه پیش‌آمد قابل‌ِتوجهی در آن رخ داده، نه عنوانی داشته‌ام، نه دیپلم مهمی در دست دارم و نه در مدرسه شاگرد درخشانی بوده‌ام؛ بلکه برعکس، همیشه با عدم موفقیت روبه‌رو شده‌ام. در اداراتی که کار کرده‌ام همیشه عضو مبهم و گمنامی بوده‌ام و رؤسایم از من دل خونی داشته‌اند به‌طوری‌که هروقت استعفا داده‌ام با شادی هذیان‌آوری پذیرفته شده‌‌ است. روی‌هم‌رفته، موجود وازدهٔ بی‌مصرف، قضاوت محیط دربارهٔ من می‌باشد و شاید هم حقیقت در همین باشد."'<ref>{{پک|دهباشی|۱۳۸۰|ک= یاد صادق هدایت|ص=۱۹}}</ref><ref name= "شرح‌حال‌نویسی">{{یادکرد وب|نشانی= https://www.aftabir.com/articles/view/art_culture/literature_verse/c5c1228126228_sadegh_hedayat_p1.php/%D8%B4%D8%B1%D8%AD-%D8%AD%D8%A7%D9%84-%D9%87%D8%AF%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%B4-%D9%88-%D8%B9%D9%84%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%AF%D9%87%D8%AE%D8%AF%D8%A7|عنوان= شرح‌حال هدایت به‌قلم خودش و علامه دهخدا}}</ref>}}
'''من همان‌قدر از شرح‌حال خودم رَم می‌کنم که درمقابل تبلیغات امریکایی‌مآبانه. آیا دانستن تاریخ تولدم به‌درد چه‌ کسی می‌خورد؟ اگر برای استخراج زایچه‌ام است این مطلب فقط باید طرف توجه خودم باشد. اگرچه از شما چه پنهان، بارها با منجمان مشورت کرده‌ام؛ پیش‌بینی‌ آن‌ها هیچ‌گاه حقیقت نداشته‌. اگر برای علاقهٔ خوانندگان است باید اول مراجعه به آرای عمومی آن‌ها کرد. چون اگر خودم پیش‌دستی بکنم مثل این است که برای جزئیات احمقانهٔ زندگیم قدر و قیمتی قائل شده باشم. به‌علاوه خیلی از جزئیات است که همیشه انسان سعی می‌کند از دریچهٔ چشم دیگران خودش را قضاوت بکند و از این جهت مراجعه به عقیدهٔ خود آن‌ها مناسب‌تر خواهد بود؛ مثلاً اندازهٔ اندامم را خیاطی که برایم لباس دوخته بهتر می‌داند و پینه‌دوز سرگذر هم بهتر می‌داند که کفش من از کدام طرف ساییده می‌شود. این توضیحات همیشه مرا به یاد بازار چارپایان می‌اندازد که یابوی پیری را در معرض فروش می‌گذارند و برای جلب مشتری به صدای بلند جزئیاتی از سن و خصایل و عیوبش نقل می‌کنند.{{سخ}}از این گذشته شرح‌حال من هیچ نکتهٔ برجسته‌ای دربرندارد. نه پیش‌آمد قابل‌ِتوجهی در آن رخ داده، نه عنوانی داشته‌ام، نه دیپلم مهمی در دست دارم و نه در مدرسه شاگرد درخشانی بوده‌ام؛ بلکه برعکس، همیشه با عدم موفقیت روبه‌رو شده‌ام. در اداراتی که کار کرده‌ام همیشه عضو مبهم و گمنامی بوده‌ام و رؤسایم از من دل خونی داشته‌اند به‌طوری‌که هروقت استعفا داده‌ام با شادی هذیان‌آوری پذیرفته شده‌‌ است. روی‌هم‌رفته، موجود وازدهٔ بی‌مصرف، قضاوت محیط دربارهٔ من می‌باشد و شاید هم حقیقت در همین باشد.'''<ref>{{پک|دهباشی|۱۳۸۰|ک= یاد صادق هدایت|ص=۱۹}}</ref><ref name= ''شرح‌حال‌نویسی''>{{یادکرد وب|نشانی= https://www.aftabir.com/articles/view/art_culture/literature_verse/c5c1228126228_sadegh_hedayat_p1.php/%D8%B4%D8%B1%D8%AD-%D8%AD%D8%A7%D9%84-%D9%87%D8%AF%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%B4-%D9%88-%D8%B9%D9%84%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%AF%D9%87%D8%AE%D8%AF%D8%A7|عنوان= شرح‌حال هدایت به‌قلم خودش و علامه دهخدا}}</ref>}}


[[پرونده:FamilyTreeOfHedayats.png|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'شجره‌نامهٔ خاندان هدایت"'</center>]]
[[پرونده:FamilyTreeOfHedayats.png|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''شجره‌نامهٔ خاندان هدایت'''</center>]]
[[پرونده:Hedayat sharhhal.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'شرح‌حال خودنوشته{{سخ}}دست‌نویس صادق هدایت"'</center>]]
[[پرونده:Hedayat sharhhal.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''شرح‌حال خودنوشته{{سخ}}دست‌نویس صادق هدایت'''</center>]]
[[پرونده:HedayatMother.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'زیورالملوک هدایت، مادر صادق"'</center>]]
[[پرونده:HedayatMother.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''زیورالملوک هدایت، مادر صادق'''</center>]]
[[پرونده:HedayatWithFather.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'صادق در کنار پدرش، اعتضادالملک"'</center>]]
[[پرونده:HedayatWithFather.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''صادق در کنار پدرش، اعتضادالملک'''</center>]]
[[پرونده:KhaandaanHedayat.jpeg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'از راست: انتوان‌خان، محمدخان، اسدالله‌خان، حاجی‌مشیرخان، لطف‌الله‌خان، میرزاعبدالوهاب‌خان، رضا‌قلی‌خان (جد صادق هدایت)، شعاع‌السلطنه، محمدعلی‌خان فراش‌باشی"'</center>]]
[[پرونده:KhaandaanHedayat.jpeg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''از راست: انتوان‌خان، محمدخان، اسدالله‌خان، حاجی‌مشیرخان، لطف‌الله‌خان، میرزاعبدالوهاب‌خان، رضا‌قلی‌خان (جد صادق هدایت)، شعاع‌السلطنه، محمدعلی‌خان فراش‌باشی'''</center>]]
====خاندان و خانوادهٔ هدایت====
====خاندان و خانوادهٔ هدایت====
صادق هدایت روز ۲۸بهمن۱۲۸۱ دو سال پیش از جنبش مشروطهٔ ایران، در تهران خیابان کوشک به‌دنیا آمد.<ref name="tahbaazbistopanj">{{پک|طاهباز|۱۳۷۶|ک= بوف کور (دربارهٔ زندگی و هنر صادق هدایت)|ص= ۲۵}}</ref> پدربزرگش رضاقلی‌خان هدایت از رجال دورهٔ ناصری و پدرش رضا‌قلی اعتضادالملک، رئیس مدرسهٔ نظام بود و مادرش زیورالملک، دختر مخبرالسلطنه.<ref name="dehbashihaft"/> دایی صادق، نصرالملک هدایت در دوران پهلوی ۱۴ بار وزیر و سناتور شد. زیورالملک، فردی تحصیل‌کرده بود و تمام روزنامه‌هایی آن دوران را می‌خواند و مانند اکثر خانوادهٔ هدایت وابستهٔ به فرهنگ دورهٔ قاجار بود و از دوران پهلوی دل خوشی نداشت. درضمن از آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها نفرت داشت و همیشه می‌گفت: «آمریکا، آب زیر کاه.»<ref name="tahbaazbistopanj"/> به‌گفتهٔ [[بیژن جلالی]]، پسرخالهٔ هدایت «[صادق] روحیهٔ طنز و تندیِ زبان و حدت ذهن و کج‌خلقی خود را از مادر به‌ارث برد.»<ref>{{پک|طاهباز|۱۳۷۶|ک= بوف کور (دربارهٔ زندگی و هنر صادق هدایت)|ص= ۲۵و۲۶}}</ref> نسبت صادق هدایت به رضاقلی‌خان هدایت، شاعر و مورخ قرن سیزدهم هجری قمری می‌رسد. مخبرالسلطنه، پدربزرگ مادری صادق نیز از همین خاندان بود. مخبرالسلطنه، هنگام قیام شیخ‌محمد خیابانی و شهادت او والی آذربایجان بود. وی در سال‌های تحصیل صادق در فرانسه، نخست‌وزیر رضاشاه بود و بارها در اختلافات هدایت با سفارت ایران در فرانسه و مقامات فرهنگی، از صادق، به‌شکل غیرمستقیم حمایت کرده بود.<ref>{{پک|طاهباز|۱۳۷۶|ک= بوف کور (دربارهٔ زندگی و هنر صادق هدایت)|ص= ۲۶}}</ref>{{سخ}}
صادق هدایت روز ۲۸بهمن۱۲۸۱ دو سال پیش از جنبش مشروطهٔ ایران، در تهران خیابان کوشک به‌دنیا آمد.<ref name="tahbaazbistopanj">{{پک|طاهباز|۱۳۷۶|ک= بوف کور (دربارهٔ زندگی و هنر صادق هدایت)|ص= ۲۵}}</ref> پدربزرگش رضاقلی‌خان هدایت از رجال دورهٔ ناصری و پدرش رضا‌قلی اعتضادالملک، رئیس مدرسهٔ نظام بود و مادرش زیورالملک، دختر مخبرالسلطنه.<ref name="dehbashihaft"/> دایی صادق، نصرالملک هدایت در دوران پهلوی ۱۴ بار وزیر و سناتور شد. زیورالملک، فردی تحصیل‌کرده بود و تمام روزنامه‌هایی آن دوران را می‌خواند و مانند اکثر خانوادهٔ هدایت وابستهٔ به فرهنگ دورهٔ قاجار بود و از دوران پهلوی دل خوشی نداشت. درضمن از آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها نفرت داشت و همیشه می‌گفت: «آمریکا، آب زیر کاه.»<ref name="tahbaazbistopanj"/> به‌گفتهٔ [[بیژن جلالی]]، پسرخالهٔ هدایت «[صادق] روحیهٔ طنز و تندیِ زبان و حدت ذهن و کج‌خلقی خود را از مادر به‌ارث برد.»<ref>{{پک|طاهباز|۱۳۷۶|ک= بوف کور (دربارهٔ زندگی و هنر صادق هدایت)|ص= ۲۵و۲۶}}</ref> نسبت صادق هدایت به رضاقلی‌خان هدایت، شاعر و مورخ قرن سیزدهم هجری قمری می‌رسد. مخبرالسلطنه، پدربزرگ مادری صادق نیز از همین خاندان بود. مخبرالسلطنه، هنگام قیام شیخ‌محمد خیابانی و شهادت او والی آذربایجان بود. وی در سال‌های تحصیل صادق در فرانسه، نخست‌وزیر رضاشاه بود و بارها در اختلافات هدایت با سفارت ایران در فرانسه و مقامات فرهنگی، از صادق، به‌شکل غیرمستقیم حمایت کرده بود.<ref>{{پک|طاهباز|۱۳۷۶|ک= بوف کور (دربارهٔ زندگی و هنر صادق هدایت)|ص= ۲۶}}</ref>{{سخ}}
خط ۱۸۱: خط ۱۸۱:
صادق در شش‌سالگی به دبستان علمیه فرستاده شد و با پایان تحصیلات ابتدایی به مدرسهٔ [[دارالفنون]] رفت. هدایت در ۱۵سالگی چشم‌درد سختی گرفت و مجبور شد برای بهبود، شش ماه خواندن و نوشتن را کنار بگذارد. این بیماری، او را یک‌ سال از هم‌شاگردی‌هایش عقب انداخت. در سال بعد، ۱۲۹۸شمسی هدایت را به مدرسهٔ معتبر سن‌لویی فرستادند. در آنجا درس‌ها را هم به‌فارسی و هم به‌فرانسوی تدریس می‌کردند. هدایت در سال۱۳۰۴ از سن‌لویی فارغ‌التحصیل شد.<ref>{{پک|کاتوزیان|۱۳۷۲|ک= صادق هدایت از افسانه تا واقعیت|ص= ۲۸}}</ref>{{سخ}}از همان دوران مدرسه، متونِ ادبیِ فارسی و فرانسوی را با ولع می‌خواند و علاقهٔ خاصی نیز به «علوم خفیه» نشان می‌داد. ۱۵یا۱۶‌ساله بود که مطالعهٔ کتاب‌های خاصی را آغاز کرد. هدایت با کتابخانه‌های مهم و معروف فرانسه مکاتبه می‌کرد و با هزینه‌های گزاف این کتاب‌ها را به‌دست می‌آورد. مطالعهٔ این کتاب‌هایی باعث حیرت خانواده می‌شد؛ زیرا مربوط به علم جادوگری بود. او در ماه دو یا سه جلد از این کتاب‌ها را می‌گرفت و سپس گوشه‌ای می‌نشست و ساعت‌ها به مطالعهٔ آن‌ها می‌پرداخت. موضوعات این کتاب‌ها عموماً مسائلی در زمینه احضار روح، جادوگری، کیمیاگری، جفر، رمل، کف‌بینی و پیشگویی بود. هدایت گاه خود نیز کارهایی می‌کرد شبیه آنچه در کتاب خوانده بود. سرگرم این دست مطالعه‌ها و کارها بود که ناگهان کتابی فرانسوی به نام «شارلاتانیزم دو ووآله(charlatanisme de voile)» از پاریس به دستش رسید که او را از جا تکان داد. این کتاب پرده از حقه‌بازی‌های جادوگران برداشته‌ بود و صادق را تحت‌تأثیر قرار داد و پس از آن، دست از مطالعهٔ کتاب‌های جادوگری برداشت.<ref>{{پک|اتحاد|۱۳۸۲|ک= پژوهشگران معاصر ایران: صادق هدایت(ج.۶)|ص= ۲۸۰و۲۸۱}}</ref>
صادق در شش‌سالگی به دبستان علمیه فرستاده شد و با پایان تحصیلات ابتدایی به مدرسهٔ [[دارالفنون]] رفت. هدایت در ۱۵سالگی چشم‌درد سختی گرفت و مجبور شد برای بهبود، شش ماه خواندن و نوشتن را کنار بگذارد. این بیماری، او را یک‌ سال از هم‌شاگردی‌هایش عقب انداخت. در سال بعد، ۱۲۹۸شمسی هدایت را به مدرسهٔ معتبر سن‌لویی فرستادند. در آنجا درس‌ها را هم به‌فارسی و هم به‌فرانسوی تدریس می‌کردند. هدایت در سال۱۳۰۴ از سن‌لویی فارغ‌التحصیل شد.<ref>{{پک|کاتوزیان|۱۳۷۲|ک= صادق هدایت از افسانه تا واقعیت|ص= ۲۸}}</ref>{{سخ}}از همان دوران مدرسه، متونِ ادبیِ فارسی و فرانسوی را با ولع می‌خواند و علاقهٔ خاصی نیز به «علوم خفیه» نشان می‌داد. ۱۵یا۱۶‌ساله بود که مطالعهٔ کتاب‌های خاصی را آغاز کرد. هدایت با کتابخانه‌های مهم و معروف فرانسه مکاتبه می‌کرد و با هزینه‌های گزاف این کتاب‌ها را به‌دست می‌آورد. مطالعهٔ این کتاب‌هایی باعث حیرت خانواده می‌شد؛ زیرا مربوط به علم جادوگری بود. او در ماه دو یا سه جلد از این کتاب‌ها را می‌گرفت و سپس گوشه‌ای می‌نشست و ساعت‌ها به مطالعهٔ آن‌ها می‌پرداخت. موضوعات این کتاب‌ها عموماً مسائلی در زمینه احضار روح، جادوگری، کیمیاگری، جفر، رمل، کف‌بینی و پیشگویی بود. هدایت گاه خود نیز کارهایی می‌کرد شبیه آنچه در کتاب خوانده بود. سرگرم این دست مطالعه‌ها و کارها بود که ناگهان کتابی فرانسوی به نام «شارلاتانیزم دو ووآله(charlatanisme de voile)» از پاریس به دستش رسید که او را از جا تکان داد. این کتاب پرده از حقه‌بازی‌های جادوگران برداشته‌ بود و صادق را تحت‌تأثیر قرار داد و پس از آن، دست از مطالعهٔ کتاب‌های جادوگری برداشت.<ref>{{پک|اتحاد|۱۳۸۲|ک= پژوهشگران معاصر ایران: صادق هدایت(ج.۶)|ص= ۲۸۰و۲۸۱}}</ref>


[[پرونده:HedayatWithFamilyAndFather.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'در کنار برادران و پدرش"'</center>]]
[[پرونده:HedayatWithFamilyAndFather.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''در کنار برادران و پدرش'''</center>]]
[[پرونده:HedayatInBelgium.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'همراهِ پسردایی‌اش خسرو هدایت، شهر گان در بلژیک"'</center>]]
[[پرونده:HedayatInBelgium.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''همراهِ پسردایی‌اش خسرو هدایت، شهر گان در بلژیک'''</center>]]
====سال‌های نویسندگی====
====سال‌های نویسندگی====
هدایت در مدت ۲۸ سال فعالیت ادبی، بیش از یکصد اثر ادبی از خود به‌جا گذاشت. آثارش را در دو دوره باید دید:
هدایت در مدت ۲۸ سال فعالیت ادبی، بیش از یکصد اثر ادبی از خود به‌جا گذاشت. آثارش را در دو دوره باید دید:
خط ۱۹۲: خط ۱۹۲:
تمایلات [[واقع‌گرایی|رئالیستی]] نثر صادق هدایت، در دورهٔ دوم فعالیت ادبی او استحکام و توسعه پذیرفت؛ دورانی که تغییر وضع ایران، پس از شهریور۱۳۲۰ و برکناری رضاشاه از سلطنت، هدایت را تحت‌تأثیر قرار داده بود. در آن سال‌ها او دامنهٔ موضوعات و زمینه‌های آثارش را بسط داد و مسائل حاد اجتماعی و مبارزهای میهن‌پرستی و مردم‌دوستی در ردیف داستان‌ رئالیستی جالب آن زمان نوشته‌های هدایت قرار گرفت که از نمونه‌هایش سه مجموعه‌داستان «[[سگ ولگرد]]»، «[[ولنگاری]]» و «آب زندگی» است. در سال۱۳۲۴ هدایت داستان «حاجی‌آقا» را می‌نویسد که از حیث حجم، بزرگ‌ترین اثر اوست.<ref name="DehbashiPageTroisCentDixNeuf">{{پک|دهباشی|۱۳۸۰|ک=یاد صادق هدایت|ص= ۳۱۹}}</ref>
تمایلات [[واقع‌گرایی|رئالیستی]] نثر صادق هدایت، در دورهٔ دوم فعالیت ادبی او استحکام و توسعه پذیرفت؛ دورانی که تغییر وضع ایران، پس از شهریور۱۳۲۰ و برکناری رضاشاه از سلطنت، هدایت را تحت‌تأثیر قرار داده بود. در آن سال‌ها او دامنهٔ موضوعات و زمینه‌های آثارش را بسط داد و مسائل حاد اجتماعی و مبارزهای میهن‌پرستی و مردم‌دوستی در ردیف داستان‌ رئالیستی جالب آن زمان نوشته‌های هدایت قرار گرفت که از نمونه‌هایش سه مجموعه‌داستان «[[سگ ولگرد]]»، «[[ولنگاری]]» و «آب زندگی» است. در سال۱۳۲۴ هدایت داستان «حاجی‌آقا» را می‌نویسد که از حیث حجم، بزرگ‌ترین اثر اوست.<ref name="DehbashiPageTroisCentDixNeuf">{{پک|دهباشی|۱۳۸۰|ک=یاد صادق هدایت|ص= ۳۱۹}}</ref>


[[پرونده:HedayatWithEisa.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'همراه‌با برادر بزرگ‌ترش عیسی{{سخ}}در فرانسه"'</center>]]
[[پرونده:HedayatWithEisa.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''همراه‌با برادر بزرگ‌ترش عیسی{{سخ}}در فرانسه'''</center>]]
[[پرونده:Hedayat Va Daneshjouha.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'در جمع عده‌ای از دانشجو‌ها{{سخ}}در پاریس"'</center>]]
[[پرونده:Hedayat Va Daneshjouha.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''در جمع عده‌ای از دانشجو‌ها{{سخ}}در پاریس'''</center>]]
====زندگی در سفر====
====زندگی در سفر====
۵شهریور۱۳۰۵خورشیدی صادق هدایت از راه بندرپهلوی (انزلی) و سپس بندر بادکوبه (باکو)، عازم مسکو می‌شود. از مسکو با ترن، ابتدا به برلین و سرانجام به بروکسل در کشور بلژیک می‌رود. این سفر، از طرف وزارت فواید عامه و از طریق بورسیهٔ تحصیلی برای هدایت و ۱۱۰ نفر از دانشجویان ایرانی میسر می‌شود. هدایت قرار است در بندر «گان» در بلژیک، در رشتهٔ ریاضیات عالی تحصیل کند. سپس به پاریس می‌رود و چند بار رشتهٔ تحصیلی خود را عوض می‌کند: از معماری به دندان‌سازی، از دندان‌سازی به امور رفاهی و از امور رفاهی به ادبیات. هدایت هیچ‌ علاقه‌ای به تحصیل آکادمیک نداشت و به‌جای مطالعهٔ دروس دانشگاهی خود، اکثر وقت خود را به نوشتن می‌گذراند. در این دوره، بازهٔ طولانی مشاجره با خانواده شروع می‌شود. از یک طرف خانواده با فشار بسیار، مجبورش می‌کنند که ادامهٔ تحصیل دهد؛ چراکه تحصیل در فرنگ را برای او امتیازی می‌دانستند که می‌تواند رفاه صادق را در آینده تضمین کند و برای او زن، خانه و شغل مناسب به‌ارمغان آورد از طرفی، صادق هیچ رغبتی به این آمال خانواده نشان نمی‌داد و تحصیل، برای او سرخوردگی به‌‌بار می‌آورد. این مشاجره‌ها در متن نامه‌نگاری‌های هدایت با خانواده است. سرانجام در سال۱۳۰۸ از تحصیل انصراف می‌دهد و سال۱۳۰۹ به ایران بازمی‌گردد.<ref name= "safarbistoseh">{{یادکرد ژورنال|عنوان= سفرنامهٔ صادق هدایت|ژورنال= فردوسی|ص= ۲۳}}</ref><ref>{{پک|اتحاد|۱۳۸۲|ک= پژوهشگران معاصر ایران: صادق هدایت(ج.۶)|ص= ۲۹۵}}</ref>{{سخ}}
۵شهریور۱۳۰۵خورشیدی صادق هدایت از راه بندرپهلوی (انزلی) و سپس بندر بادکوبه (باکو)، عازم مسکو می‌شود. از مسکو با ترن، ابتدا به برلین و سرانجام به بروکسل در کشور بلژیک می‌رود. این سفر، از طرف وزارت فواید عامه و از طریق بورسیهٔ تحصیلی برای هدایت و ۱۱۰ نفر از دانشجویان ایرانی میسر می‌شود. هدایت قرار است در بندر «گان» در بلژیک، در رشتهٔ ریاضیات عالی تحصیل کند. سپس به پاریس می‌رود و چند بار رشتهٔ تحصیلی خود را عوض می‌کند: از معماری به دندان‌سازی، از دندان‌سازی به امور رفاهی و از امور رفاهی به ادبیات. هدایت هیچ‌ علاقه‌ای به تحصیل آکادمیک نداشت و به‌جای مطالعهٔ دروس دانشگاهی خود، اکثر وقت خود را به نوشتن می‌گذراند. در این دوره، بازهٔ طولانی مشاجره با خانواده شروع می‌شود. از یک طرف خانواده با فشار بسیار، مجبورش می‌کنند که ادامهٔ تحصیل دهد؛ چراکه تحصیل در فرنگ را برای او امتیازی می‌دانستند که می‌تواند رفاه صادق را در آینده تضمین کند و برای او زن، خانه و شغل مناسب به‌ارمغان آورد از طرفی، صادق هیچ رغبتی به این آمال خانواده نشان نمی‌داد و تحصیل، برای او سرخوردگی به‌‌بار می‌آورد. این مشاجره‌ها در متن نامه‌نگاری‌های هدایت با خانواده است. سرانجام در سال۱۳۰۸ از تحصیل انصراف می‌دهد و سال۱۳۰۹ به ایران بازمی‌گردد.<ref name= "safarbistoseh">{{یادکرد ژورنال|عنوان= سفرنامهٔ صادق هدایت|ژورنال= فردوسی|ص= ۲۳}}</ref><ref>{{پک|اتحاد|۱۳۸۲|ک= پژوهشگران معاصر ایران: صادق هدایت(ج.۶)|ص= ۲۹۵}}</ref>{{سخ}}
خط ۱۹۹: خط ۱۹۹:
آذر۱۳۲۴خورشیدی از جانب دانشگاه تاشکند در ازبکستان، از هدایت دعوت می‌شود که همراه‌با چند شخصیت ایرانی دیگر مانند علی‌اکبر سیاسی، رئیس دانشگاه تهران و فریدون کشاورز، از رؤسای حزب توده، برای مدت ۱۵ روز، به‌مناسبت ۲۵ساله‌شدن دانشگاه آسیای میانه به آن دیار سفر کنند. مطابق با پاسپورت هدایت، او در ۱۶آذر۱۳۲۴ وارد ازبکستان شده و در تاریخ ۲۹آذر۱۳۲۴ به ایران برمی‌گردد.<ref name= "safarbistochahar"/>
آذر۱۳۲۴خورشیدی از جانب دانشگاه تاشکند در ازبکستان، از هدایت دعوت می‌شود که همراه‌با چند شخصیت ایرانی دیگر مانند علی‌اکبر سیاسی، رئیس دانشگاه تهران و فریدون کشاورز، از رؤسای حزب توده، برای مدت ۱۵ روز، به‌مناسبت ۲۵ساله‌شدن دانشگاه آسیای میانه به آن دیار سفر کنند. مطابق با پاسپورت هدایت، او در ۱۶آذر۱۳۲۴ وارد ازبکستان شده و در تاریخ ۲۹آذر۱۳۲۴ به ایران برمی‌گردد.<ref name= "safarbistochahar"/>


[[پرونده:MinBashianvaHaeDayat.jpg|250px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'کنار غلام‌حسین مین‌باشیان، سردبیر مجله «موسیقی»"'</center>]]
[[پرونده:MinBashianvaHaeDayat.jpg|250px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''کنار غلام‌حسین مین‌باشیان، سردبیر مجله «موسیقی»'''</center>]]
====پیشه‌ها====
====پیشه‌ها====
هدایت پس از بازگشت از فرانسه، سال۱۳۰۹ در «بانک ملی ایران» آغازبه‌کار می‌کند. در این دوره بارقه‌هایی از امیدواری اولیه در هدایت پدیدار است؛ چراکه به‌قول خودش می‌توانست «پولی به جیب بزند.» هرچند این امیدها برای مستقل‌شدن در زندگی، دیرپا نیست و اندکی بعد، در مهر۱۳۱۰ از این کار استعفا می‌دهد. در این زمان طی نامه‌ای به دوستش، تقی رضوی می‌نویسد، قصد دارد پس از استعفا به‌شکل شراکتی با دو نفر از دوستانش، کتابخانه‌ای دایر کنند؛ هرچند چنین نمی‌شود و در نامهٔ بعدی‌اش به تقی رضوی به‌تاریخ مهر۱۳۱۱ خود را کارمند ادارهٔ تجارت می‌نامد. هدایت از ۶شهریور۱۳۱۱ تا دی‌۱۳۱۳ در اداره‌کل تجارت کار می‌کرد و تا ۳۰اسفند۱۳۱۴ در وزارت امور خارجه مشغول‌ بود. در این دوره او در «آژانس خبری پارس» (ایرنا) استخدام شد که در آنجا وظیفهٔ انتخاب متن و ترجمه از مطبوعات خارجی را برعهده داشت. پس از آن نیز دوره‌ای را در شرکت سهامی‌کل ساختمان گذراند. وی در سال۱۳۱۶ پس از بازگشت از سفر هند، مجدداً در بانک ملی ایران استخدام شد؛ اما بیش از یک‌ سال در آنجا نماند. پس از آن، او با چاپ مقاله در مجلات مختلف همچون «موسیقی» امورات می‌گذراند. آخرین شغلی که هدایت، پیش از سفر بی‌بازگشتش، در ایران برعهده داشت، مترجمی برای دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران بود.<ref>{{پک|اتحاد|۱۳۸۲|ک= پژوهشگران معاصر ایران: صادق هدایت(ج.۶)|ص= ۳۰۷، ۳۰۸، ۳۲۷ و ۳۴۳}}</ref>
هدایت پس از بازگشت از فرانسه، سال۱۳۰۹ در «بانک ملی ایران» آغازبه‌کار می‌کند. در این دوره بارقه‌هایی از امیدواری اولیه در هدایت پدیدار است؛ چراکه به‌قول خودش می‌توانست «پولی به جیب بزند.» هرچند این امیدها برای مستقل‌شدن در زندگی، دیرپا نیست و اندکی بعد، در مهر۱۳۱۰ از این کار استعفا می‌دهد. در این زمان طی نامه‌ای به دوستش، تقی رضوی می‌نویسد، قصد دارد پس از استعفا به‌شکل شراکتی با دو نفر از دوستانش، کتابخانه‌ای دایر کنند؛ هرچند چنین نمی‌شود و در نامهٔ بعدی‌اش به تقی رضوی به‌تاریخ مهر۱۳۱۱ خود را کارمند ادارهٔ تجارت می‌نامد. هدایت از ۶شهریور۱۳۱۱ تا دی‌۱۳۱۳ در اداره‌کل تجارت کار می‌کرد و تا ۳۰اسفند۱۳۱۴ در وزارت امور خارجه مشغول‌ بود. در این دوره او در «آژانس خبری پارس» (ایرنا) استخدام شد که در آنجا وظیفهٔ انتخاب متن و ترجمه از مطبوعات خارجی را برعهده داشت. پس از آن نیز دوره‌ای را در شرکت سهامی‌کل ساختمان گذراند. وی در سال۱۳۱۶ پس از بازگشت از سفر هند، مجدداً در بانک ملی ایران استخدام شد؛ اما بیش از یک‌ سال در آنجا نماند. پس از آن، او با چاپ مقاله در مجلات مختلف همچون «موسیقی» امورات می‌گذراند. آخرین شغلی که هدایت، پیش از سفر بی‌بازگشتش، در ایران برعهده داشت، مترجمی برای دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران بود.<ref>{{پک|اتحاد|۱۳۸۲|ک= پژوهشگران معاصر ایران: صادق هدایت(ج.۶)|ص= ۳۰۷، ۳۰۸، ۳۲۷ و ۳۴۳}}</ref>
خط ۲۰۶: خط ۲۰۶:
صادق هدایت، اولین بار در اوایل خرداد۱۳۰۷ با انداختن خود در رودخانهٔ مارن، خودکشی کرد. هرچند از آن، جان سالم به‌در برد<ref name= "firstSuicide"/> در نهم‌آوریل۱۹۵۱میلادی(۱۹فرروردین۱۳۳۰) دومین اقدام را در آپارتمان خود واقع در بولوار «سن میشل» خیابان «شامپیونه» پاریس انجام داد و با گشودن شیر گاز، زندگی خود را به‌پایان رساند. جسدش را در گورستان «پرلاشز» به خاک سپردند. پس از رفتن ابدی‌اش، در مطبوعات و روزنامه‌های اروپای غربی مرثیه‌ها و مقاله‌های بسیاری انتشار یافت.<ref name="dehbashilescot"/> «توپ مرواری» اثری از اوست که پس از مرگش منتشر شد. نشریه‌های متعدد پایتختی در مقاله‌های گوناگون خود نوشته‌اند که هدایت پیش از مرگ، تعداد زیادی از نسخه‌‌های چاپ‌نشده‌ٔ نوشته‌های خود را سوزانده است.<ref name="DehbashiPageTroisCentDixNeuf"/>
صادق هدایت، اولین بار در اوایل خرداد۱۳۰۷ با انداختن خود در رودخانهٔ مارن، خودکشی کرد. هرچند از آن، جان سالم به‌در برد<ref name= "firstSuicide"/> در نهم‌آوریل۱۹۵۱میلادی(۱۹فرروردین۱۳۳۰) دومین اقدام را در آپارتمان خود واقع در بولوار «سن میشل» خیابان «شامپیونه» پاریس انجام داد و با گشودن شیر گاز، زندگی خود را به‌پایان رساند. جسدش را در گورستان «پرلاشز» به خاک سپردند. پس از رفتن ابدی‌اش، در مطبوعات و روزنامه‌های اروپای غربی مرثیه‌ها و مقاله‌های بسیاری انتشار یافت.<ref name="dehbashilescot"/> «توپ مرواری» اثری از اوست که پس از مرگش منتشر شد. نشریه‌های متعدد پایتختی در مقاله‌های گوناگون خود نوشته‌اند که هدایت پیش از مرگ، تعداد زیادی از نسخه‌‌های چاپ‌نشده‌ٔ نوشته‌های خود را سوزانده است.<ref name="DehbashiPageTroisCentDixNeuf"/>


[[پرونده:Hedayat.marsiyeh.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'زمزمهٔ [[اخوان]] در غم رفتن هدایت"'</center>]]
[[پرونده:Hedayat.marsiyeh.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''زمزمهٔ [[اخوان]] در غم رفتن هدایت'''</center>]]
====سرودهٔ [[اخوان]] در رثای هدایت<ref name= "نمناک"/>====
====سرودهٔ [[اخوان]] در رثای هدایت<ref name= ''نمناک''/>====
مهدی اخوان ثالث در مقدمهٔ شعرش چنین نوشته:
مهدی اخوان ثالث در مقدمهٔ شعرش چنین نوشته:
:مدت‌ها پس از خودکشی صادق هدایت همین چندی پیش در اخبار او خواندم که در ایام نزدیک به آن فرجام تلخ، چندتایی آثار منتشرنشدهٔ خود را که نزد این‌وآن بوده ازشان می‌گیرد و با آنچه از این دست آثار پیش خودش بوده یکجا در یک لحظهٔ بحرانی و خشماگین می‌سوزاند و از آن جمله کتابی یا کتابچه‌ای بوده است یا نمی‌دانم چه نامش «روی جادهٔ نمناک» که شاید بعضی از دوستان دمخور و نزدیک هدایت این کتاب را نزد او دیده باشند یا نام و نشانش را شنیده. اما جز آنچه گذشت دیگر خط‌وخبری از چندوچون این اثر منتشرنشده و سوختهٔ او ظاهراً در دست نیست یا ما انبوه و عامه مردم بی‌خبریم... باری، از حرف‌های او گذشته، اصلاً نفس خبر و اسم و سرنوشت این اثر معدوم از آن عزیز برای من خاطره‌انگیز و دردآلود بود و پرسش‌ها و حسرت‌ها و تأثرها با خود داشت که یحتمل از خوانده‌های کار او پیشم کمتر نبود. گرامی خوبی که ننگ وجود تهران را بر صفحهٔ این ملک، هزاره‌ای و قرنی چندیک‌بار، پیداشدن چنین نازنین فرزندی در دامنش مگر بشوید و کفاره دهد. اکنون این زمزمه‌ای است با او و برای او و کتیبهٔ شکسته‌بسته‌ای بر آستانهٔ یاد ارجمند او.
:مدت‌ها پس از خودکشی صادق هدایت همین چندی پیش در اخبار او خواندم که در ایام نزدیک به آن فرجام تلخ، چندتایی آثار منتشرنشدهٔ خود را که نزد این‌وآن بوده ازشان می‌گیرد و با آنچه از این دست آثار پیش خودش بوده یکجا در یک لحظهٔ بحرانی و خشماگین می‌سوزاند و از آن جمله کتابی یا کتابچه‌ای بوده است یا نمی‌دانم چه نامش «روی جادهٔ نمناک» که شاید بعضی از دوستان دمخور و نزدیک هدایت این کتاب را نزد او دیده باشند یا نام و نشانش را شنیده. اما جز آنچه گذشت دیگر خط‌وخبری از چندوچون این اثر منتشرنشده و سوختهٔ او ظاهراً در دست نیست یا ما انبوه و عامه مردم بی‌خبریم... باری، از حرف‌های او گذشته، اصلاً نفس خبر و اسم و سرنوشت این اثر معدوم از آن عزیز برای من خاطره‌انگیز و دردآلود بود و پرسش‌ها و حسرت‌ها و تأثرها با خود داشت که یحتمل از خوانده‌های کار او پیشم کمتر نبود. گرامی خوبی که ننگ وجود تهران را بر صفحهٔ این ملک، هزاره‌ای و قرنی چندیک‌بار، پیداشدن چنین نازنین فرزندی در دامنش مگر بشوید و کفاره دهد. اکنون این زمزمه‌ای است با او و برای او و کتیبهٔ شکسته‌بسته‌ای بر آستانهٔ یاد ارجمند او.
:<span style="color:darkred">""'روی جادهٔ نمناک""'</span>
:<span style="color:darkred">'''''روی جادهٔ نمناک'''''</span>
:<span style="color:darkred">"اگرچه حالیا دیری‌است کان بی‌کاروان کولی</span>
:<span style="color:darkred">''اگرچه حالیا دیری‌است کان بی‌کاروان کولی</span>
:<span style="color:darkred">"ازین دشت غبارآلوده کوچیده است</span>
:<span style="color:darkred">''ازین دشت غبارآلوده کوچیده است</span>
:<span style="color:darkred">"هنوز از خویش پرسم گاه:</span>
:<span style="color:darkred">''هنوز از خویش پرسم گاه:</span>
:<span style="color:darkred">"آه</span>
:<span style="color:darkred">''آه</span>
:<span style="color:darkred">"چه می‌دیده است آن غمناک روی جادهٔ نمناک</span>
:<span style="color:darkred">''چه می‌دیده است آن غمناک روی جادهٔ نمناک</span>
:<span style="color:darkred">"زنی گم کرده بویی آشنا و آزار دلخواهی؟</span>
:<span style="color:darkred">''زنی گم کرده بویی آشنا و آزار دلخواهی؟</span>
:<span style="color:darkred">"سگی ناگاه دیگر بار</span>
:<span style="color:darkred">''سگی ناگاه دیگر بار</span>
:<span style="color:darkred">"وزیده بر تنش گمگشته عهدی مهربان با او.</span>
:<span style="color:darkred">''وزیده بر تنش گمگشته عهدی مهربان با او.</span>
:<span style="color:darkred">"سیه‌روزی از عبث بیزار و سیر از عمر</span>
:<span style="color:darkred">''سیه‌روزی از عبث بیزار و سیر از عمر</span>
:<span style="color:darkred">"به‌تلخی باخته دار و ندار زندگی را در قماری سرخ؟</span>
:<span style="color:darkred">''به‌تلخی باخته دار و ندار زندگی را در قماری سرخ؟</span>
:<span style="color:darkred">"و شاید هم درختی ریخته هر روز همچون سایه در ریزش</span>
:<span style="color:darkred">''و شاید هم درختی ریخته هر روز همچون سایه در ریزش</span>
:<span style="color:darkred">"هزاران قطرهٔ خون بر خاک روی جادهٔ نمناک؟</span>
:<span style="color:darkred">''هزاران قطرهٔ خون بر خاک روی جادهٔ نمناک؟</span>
:<span style="color:darkred">"چه نجوا داشته با خویش؟</span>
:<span style="color:darkred">''چه نجوا داشته با خویش؟</span>
:<span style="color:darkred">"پیامی دیگر از تاریک‌خون دل‌مرده سودازده، کافکا؟</span>
:<span style="color:darkred">''پیامی دیگر از تاریک‌خون دل‌مرده سودازده، کافکا؟</span>
:<span style="color:darkred">"درودی دیگری بر هوش جاوید قرون و حیرت عصیانی اعصار</span>
:<span style="color:darkred">''درودی دیگری بر هوش جاوید قرون و حیرت عصیانی اعصار</span>
:<span style="color:darkred">"ابر رند همهٔ آفاق، مست راستین خیام؟</span>
:<span style="color:darkred">''ابر رند همهٔ آفاق، مست راستین خیام؟</span>
:<span style="color:darkred">"تفوِ دیگری بر عهد و هنجار عرب یا با تفی دیگر به ریش عرش و بر آیین این ایام؟</span>
:<span style="color:darkred">''تفوِ دیگری بر عهد و هنجار عرب یا با تفی دیگر به ریش عرش و بر آیین این ایام؟</span>
:<span style="color:darkred">"چه نقشی می‌زده است آن خوب</span>
:<span style="color:darkred">''چه نقشی می‌زده است آن خوب</span>
:<span style="color:darkred">"به شوق و شور یا حسرت؟</span>
:<span style="color:darkred">''به شوق و شور یا حسرت؟</span>
:<span style="color:darkred">"دگر بر خاک یا افلاک روی جادهٔ نمناک؟</span>
:<span style="color:darkred">''دگر بر خاک یا افلاک روی جادهٔ نمناک؟</span>
:<span style="color:darkred">"مگر آن نازنین عیاروش لوطی؟</span>
:<span style="color:darkred">''مگر آن نازنین عیاروش لوطی؟</span>
:<span style="color:darkred">"شکایت می‌کند ز آن عشق نافرجام دیرینه</span>
:<span style="color:darkred">''شکایت می‌کند ز آن عشق نافرجام دیرینه</span>
:<span style="color:darkred">"و ز او پنهان، به‌خاطر می‌سپارد گفته‌اش طوطی؟</span>
:<span style="color:darkred">''و ز او پنهان، به‌خاطر می‌سپارد گفته‌اش طوطی؟</span>
:<span style="color:darkred">"کدامین شهسوار باستان می‌تاخته چالاک</span>
:<span style="color:darkred">''کدامین شهسوار باستان می‌تاخته چالاک</span>
:<span style="color:darkred">"فکنده صید بر فتراک روی جادهٔ نمناک؟</span>
:<span style="color:darkred">''فکنده صید بر فتراک روی جادهٔ نمناک؟</span>
:<span style="color:darkred">"که می‌داند چه می‌دیده است آن غمگین؟</span>
:<span style="color:darkred">''که می‌داند چه می‌دیده است آن غمگین؟</span>
:<span style="color:darkred">"دگر دیری است کز این منزل ناپاک کوچیده است.</span>
:<span style="color:darkred">''دگر دیری است کز این منزل ناپاک کوچیده است.</span>
:<span style="color:darkred">"و طرف دامن از این خاک برچیده است.</span>
:<span style="color:darkred">''و طرف دامن از این خاک برچیده است.</span>
:<span style="color:darkred">"ولی من نیک می‌دانم</span>
:<span style="color:darkred">''ولی من نیک می‌دانم</span>
:<span style="color:darkred">"چو نقش روز روشن بر جبین غیب می‌خوانم</span>
:<span style="color:darkred">''چو نقش روز روشن بر جبین غیب می‌خوانم</span>
:<span style="color:darkred">"که او هر نقش می‌بسته است یا هر جلوه می‌دیده است</span>
:<span style="color:darkred">''که او هر نقش می‌بسته است یا هر جلوه می‌دیده است</span>
:<span style="color:darkred">"نمی‌دیده است چون خود پاک روی جادهٔ نمناک.</span>
:<span style="color:darkred">''نمی‌دیده است چون خود پاک روی جادهٔ نمناک.</span>


===شخصیت و اندیشه===
===شخصیت و اندیشه===
خط ۲۵۱: خط ۲۵۱:
====باور به وطن====
====باور به وطن====
میهن‌دوستی صادق هدایت را اطرافیانش صحه می‌گذارند. به‌باور ونسان مونتی:
میهن‌دوستی صادق هدایت را اطرافیانش صحه می‌گذارند. به‌باور ونسان مونتی:
:"صادق هدایت یک ایرانی وطن‌پرست بود شیفتهٔ این کشور بود و وطنش را بیشتر از هرچیزی دوست داشت. وطن‌پرستی او هیچ ارتباطی با هیاهو و خودخواهی نداشت. وطن‌پرستی او به‌معنای خاصی بود. وطن در نظر او فقط کوه و جنگ و دشت و بیابان و شهرها نبود. او اگر وطنش را دوست داشت مردمان آن را دوست داشت؛ مردمی که در این سرزمین زندگی می‌کردند و بی‌گناه در فقر و مذلت و ستم‌کشی به‌سر می‌بردند. هدایت در آثار خود دلش با این مردم است و آن‌ها را می‌شناسد. شریک دردشان است و می‌کوشد دردها و کیف‌های آن‌ها را برای خوانندگان خود جلوه‌ سازد. علاقهٔ او به گذشته نیز از همین منظر است."<ref>{{پک|مونتی|۱۳۳۱|ک= دربارهٔ صادق هدایت، نوشته‌ها و اندیشه‌های او|ص= ۴۰}}</ref>{{سخ}}
:''صادق هدایت یک ایرانی وطن‌پرست بود شیفتهٔ این کشور بود و وطنش را بیشتر از هرچیزی دوست داشت. وطن‌پرستی او هیچ ارتباطی با هیاهو و خودخواهی نداشت. وطن‌پرستی او به‌معنای خاصی بود. وطن در نظر او فقط کوه و جنگ و دشت و بیابان و شهرها نبود. او اگر وطنش را دوست داشت مردمان آن را دوست داشت؛ مردمی که در این سرزمین زندگی می‌کردند و بی‌گناه در فقر و مذلت و ستم‌کشی به‌سر می‌بردند. هدایت در آثار خود دلش با این مردم است و آن‌ها را می‌شناسد. شریک دردشان است و می‌کوشد دردها و کیف‌های آن‌ها را برای خوانندگان خود جلوه‌ سازد. علاقهٔ او به گذشته نیز از همین منظر است.''<ref>{{پک|مونتی|۱۳۳۱|ک= دربارهٔ صادق هدایت، نوشته‌ها و اندیشه‌های او|ص= ۴۰}}</ref>{{سخ}}
هرچند به‌باور برخی، همچون [[پرویز ناتل خانلری]] گروهی از نویسندگان ایرانی آن دوره، به‌نوعی از وطن‌پرستی که افراطی و پر از تعصب بود، خو گرفته بودند که صادق هدایت نیز جزیی از آن دسته است:
هرچند به‌باور برخی، همچون [[پرویز ناتل خانلری]] گروهی از نویسندگان ایرانی آن دوره، به‌نوعی از وطن‌پرستی که افراطی و پر از تعصب بود، خو گرفته بودند که صادق هدایت نیز جزیی از آن دسته است:
:"من اسم وطن‌پرستی هدایت و امثال او را وطن‌پرستی منفی و احساساتی می‌گذارم. منفی از آن جهت که این نوع وطن‌پرستی هیچ‌گونه جهان‌بینی با خود نداشت و هیچ‌گونه طریقهٔ عملی برای پیشرفت این «وطن عزیز» در اندیشه‌های آنان ارائه نمی‌شد و احساساتی ازآن‌روی که این دسته از نویسندگان هرآنچه را که مخالف اعتقادات شخصی خود بود مطرود و غیرقابل قبول می‌پنداشتند و اعتقادات شخصی آن‌ها نسبت به وطن اگر مبالغه نکنیم چیزی در ردیف تعصبات نژادی اروپاییان پس از جنگ جهانی اول بود. هدایت به‌شدت به وطنش عشق می‌ورزید و این آب و خاک را دوست می‌داشت؛ اما همچنان‌ که گفتم در این دوست‌داشتن‌ها منطق را کمتر ملاحظه می‌کرد و به احساس بیشتر توجه داشت."<ref>{{پک|دهباشی|۱۳۸۰|ک= یاد صادق هدایت|ص= ۲۳۱و۲۳۲}}</ref>
:''من اسم وطن‌پرستی هدایت و امثال او را وطن‌پرستی منفی و احساساتی می‌گذارم. منفی از آن جهت که این نوع وطن‌پرستی هیچ‌گونه جهان‌بینی با خود نداشت و هیچ‌گونه طریقهٔ عملی برای پیشرفت این «وطن عزیز» در اندیشه‌های آنان ارائه نمی‌شد و احساساتی ازآن‌روی که این دسته از نویسندگان هرآنچه را که مخالف اعتقادات شخصی خود بود مطرود و غیرقابل قبول می‌پنداشتند و اعتقادات شخصی آن‌ها نسبت به وطن اگر مبالغه نکنیم چیزی در ردیف تعصبات نژادی اروپاییان پس از جنگ جهانی اول بود. هدایت به‌شدت به وطنش عشق می‌ورزید و این آب و خاک را دوست می‌داشت؛ اما همچنان‌ که گفتم در این دوست‌داشتن‌ها منطق را کمتر ملاحظه می‌کرد و به احساس بیشتر توجه داشت.''<ref>{{پک|دهباشی|۱۳۸۰|ک= یاد صادق هدایت|ص= ۲۳۱و۲۳۲}}</ref>


====اضطراب روحی و زیست خیامی====
====اضطراب روحی و زیست خیامی====
خط ۲۶۸: خط ۲۶۸:
====داستان‌نویسی====
====داستان‌نویسی====
برخی افراد، صادق هدایت را بنیان‌گذار نگارش داستان کوتاه در ایران می‌دانند. بعضی از نویسندگان معاصر، تحت تأثیر سبک و سیاق نگارش وی قرار گرفته‌اند.<ref>{{یادکرد ژورنال|نام‌ خانوادگی= بلوکی|عنوان= جایگاه صادق هدایت در داستان‌نویسی|ژورنال= کتاب ماه ادبیات و فلسفه|تاریخ= بهمن۱۳۸۱|ص= ۷۴}}</ref>
برخی افراد، صادق هدایت را بنیان‌گذار نگارش داستان کوتاه در ایران می‌دانند. بعضی از نویسندگان معاصر، تحت تأثیر سبک و سیاق نگارش وی قرار گرفته‌اند.<ref>{{یادکرد ژورنال|نام‌ خانوادگی= بلوکی|عنوان= جایگاه صادق هدایت در داستان‌نویسی|ژورنال= کتاب ماه ادبیات و فلسفه|تاریخ= بهمن۱۳۸۱|ص= ۷۴}}</ref>
داستان‌های هدایت با درنظرگرفتن مضامین، در "پنج" دسته قرار می‌گیرد:{{سخ}}
داستان‌های هدایت با درنظرگرفتن مضامین، در ''پنج'' دسته قرار می‌گیرد:{{سخ}}
۱. [[واقع‌گرایی|واقع‌گرایانه]]  ۲. طنزآمیز  ۳. ملی‌گرایانه  ۴. شخصی یا ذهنی‌روانی  ۵. علمی‌تخیلی
۱. [[واقع‌گرایی|واقع‌گرایانه]]  ۲. طنزآمیز  ۳. ملی‌گرایانه  ۴. شخصی یا ذهنی‌روانی  ۵. علمی‌تخیلی


=====داستان‌های [[واقع‌گرایی|واقع‌گرایانه]]=====
=====داستان‌های [[واقع‌گرایی|واقع‌گرایانه]]=====
# «آبجی‌خانم»، «حاجی‌مراد» و «مرده‌خور‌ها» در کتاب "[[زنده‌به‌گور]]"
# «آبجی‌خانم»، «حاجی‌مراد» و «مرده‌خور‌ها» در کتاب ''[[زنده‌به‌گور]]''
# «گرداب»، «داش‌آکل»، «طلب آمرزش»، «لاله»، «چنگال» و «محلل» در کتاب "[[سه قطره خون]]"
# «گرداب»، «داش‌آکل»، «طلب آمرزش»، «لاله»، «چنگال» و «محلل» در کتاب ''[[سه قطره خون]]''
# «زنی که مردش را گم کرد» و «شب‌های ورامین» در کتاب "سایه روشن"
# «زنی که مردش را گم کرد» و «شب‌های ورامین» در کتاب ''سایه روشن''
# «دون‌ژوان کرج» و «بن‌بست» در کتاب "[[سگ ولگرد]]"{{سخ}}
# «دون‌ژوان کرج» و «بن‌بست» در کتاب ''[[سگ ولگرد]]''{{سخ}}
هدایت در این داستان‌ها سعی کرده با استفاده از زبان و تکنیک‌های داستانی مفاهیمی چون اخلاق، عادات، رفتارها، علایق، اعتقادها و مسائل مردم عامه را بازتاب دهد؛ اما معمولاً در این بازتاب‌ها، نشانی از «دلسوزی برای طبقات محروم اجتماع» در آثار مشاهده نمی‌شود. به‌باور برخی، حتی اگر هدایت، عامه را در این داستان‌ها قضاوت کرده‌ باشد، این قضاوت منفی است؛ زیرا خیلی از شخصیت‌های این داستان‌ها، مردمانی دورو، دروغ‌گو، بی‌عفت، بی‌اخلاق و در چند نمونه، دزد و آدم‌کش‌اند که البته از خصلت رئالیستی و انتقادی این داستان‌ها برمی‌خیزد. ضمن‌ آنکه هدایت در این داستان‌ها قضاوت مشهود و ملموسی دربارهٔ گفتار و کردار آن جماعت نمی‌کند.<ref>{{پک|طاهباز|۱۳۷۶|ک= بوف کور (دربارهٔ زندگی و هنر صادق هدایت)|ص= ۴۲و۴۳}}</ref>
هدایت در این داستان‌ها سعی کرده با استفاده از زبان و تکنیک‌های داستانی مفاهیمی چون اخلاق، عادات، رفتارها، علایق، اعتقادها و مسائل مردم عامه را بازتاب دهد؛ اما معمولاً در این بازتاب‌ها، نشانی از «دلسوزی برای طبقات محروم اجتماع» در آثار مشاهده نمی‌شود. به‌باور برخی، حتی اگر هدایت، عامه را در این داستان‌ها قضاوت کرده‌ باشد، این قضاوت منفی است؛ زیرا خیلی از شخصیت‌های این داستان‌ها، مردمانی دورو، دروغ‌گو، بی‌عفت، بی‌اخلاق و در چند نمونه، دزد و آدم‌کش‌اند که البته از خصلت رئالیستی و انتقادی این داستان‌ها برمی‌خیزد. ضمن‌ آنکه هدایت در این داستان‌ها قضاوت مشهود و ملموسی دربارهٔ گفتار و کردار آن جماعت نمی‌کند.<ref>{{پک|طاهباز|۱۳۷۶|ک= بوف کور (دربارهٔ زندگی و هنر صادق هدایت)|ص= ۴۲و۴۳}}</ref>


خط ۲۸۵: خط ۲۸۵:
# «حاجی‌آقا»
# «حاجی‌آقا»
# قضیهٔ «توپ مرواری»{{سخ}}
# قضیهٔ «توپ مرواری»{{سخ}}
در این داستان‌ها هدایت برخلاف داستان‌های [[واقع‌گرایی|واقع‌گرایانه‌]]اش حضور و اندیشه‌های شخصی خود را کم‌وبیش آشکار باقی گذاشته‌ است. این آثار اغلب مضامینی کوبنده دارد و هدف هدایت در آن‌ها «تعیین تکلیف با هیئت حاکمهٔ ادبی و تسویه حساب با هیئت حاکمهٔ سیاسی است که اعضایشان اغلب یکی بودند.» مثلاً «قضیهٔ خر دجال» تمثیلی دربارهٔ "سیدضیاالدین طباطبایی"، کودتای سوم‌اسفند و دورهٔ بیست‌سالهٔ حاکمیت رضاشاه است. داستان «میهن‌پرست» نیز در وصف دو تن از ادبای رسمی و بانفوذ دوران رضاشاه، یعنی سید[[ولی‌الله نصر]] و [[علی‌اصغر حکمت]] است. هدایت در این داستان آشکارا این دو تن را به‌سخره می‌گیرد و به آنان می‌تازد.<ref>{{پک|طاهباز|۱۳۷۶|ک= بوف کور (دربارهٔ زندگی و هنر صادق هدایت)|ص= ۴۴}}</ref>
در این داستان‌ها هدایت برخلاف داستان‌های [[واقع‌گرایی|واقع‌گرایانه‌]]اش حضور و اندیشه‌های شخصی خود را کم‌وبیش آشکار باقی گذاشته‌ است. این آثار اغلب مضامینی کوبنده دارد و هدف هدایت در آن‌ها «تعیین تکلیف با هیئت حاکمهٔ ادبی و تسویه حساب با هیئت حاکمهٔ سیاسی است که اعضایشان اغلب یکی بودند.» مثلاً «قضیهٔ خر دجال» تمثیلی دربارهٔ ''سیدضیاالدین طباطبایی''، کودتای سوم‌اسفند و دورهٔ بیست‌سالهٔ حاکمیت رضاشاه است. داستان «میهن‌پرست» نیز در وصف دو تن از ادبای رسمی و بانفوذ دوران رضاشاه، یعنی سید[[ولی‌الله نصر]] و [[علی‌اصغر حکمت]] است. هدایت در این داستان آشکارا این دو تن را به‌سخره می‌گیرد و به آنان می‌تازد.<ref>{{پک|طاهباز|۱۳۷۶|ک= بوف کور (دربارهٔ زندگی و هنر صادق هدایت)|ص= ۴۴}}</ref>




خط ۳۰۰: خط ۳۰۰:
# «[[سه قطره خون]]»  
# «[[سه قطره خون]]»  
# و...{{سخ}}
# و...{{سخ}}
در این نوشته‌ها حضور شخص نویسنده بسیار آشکار است و نمی‌توان بین داستان و عوالم نویسنده مرز قطعی‌ای قائل شد. حال‌وهوای این داستان‌ها بسیار به‌هم شبیه است و تمام آن‌ها با مرگ یا خودکشی قهرمان داستان پایان می‌یابند. در سراسر رمان "«بوف کور»" «گرد مرگ پاشیده است». داستان «زنده‌به‌گور» نیز چنین خاتمه می‌یابد: «این یادداشت‌ها با یک دستهٔ ورق در کشوی میز او بود؛ ولیکن خود او در تختخواب افتاده، نفس‌کشیدن از یادش رفته‌ بود.»<ref>{{پک|طاهباز|۱۳۷۶|ک= بوف کور (دربارهٔ زندگی و هنر صادق هدایت)|ص= ۴۷و۴۸}}</ref>
در این نوشته‌ها حضور شخص نویسنده بسیار آشکار است و نمی‌توان بین داستان و عوالم نویسنده مرز قطعی‌ای قائل شد. حال‌وهوای این داستان‌ها بسیار به‌هم شبیه است و تمام آن‌ها با مرگ یا خودکشی قهرمان داستان پایان می‌یابند. در سراسر رمان ''«بوف کور»'' «گرد مرگ پاشیده است». داستان «زنده‌به‌گور» نیز چنین خاتمه می‌یابد: «این یادداشت‌ها با یک دستهٔ ورق در کشوی میز او بود؛ ولیکن خود او در تختخواب افتاده، نفس‌کشیدن از یادش رفته‌ بود.»<ref>{{پک|طاهباز|۱۳۷۶|ک= بوف کور (دربارهٔ زندگی و هنر صادق هدایت)|ص= ۴۷و۴۸}}</ref>


=====علمی‌تخیلی=====
=====علمی‌تخیلی=====
داستان «س.گ.ل.ل.» در زمرهٔ "'داستان‌های علمی‌تخیلی"' هدایت است که در نوع خود اولین است.<ref name="thirdandfourthpartofstories"/>
داستان «س.گ.ل.ل.» در زمرهٔ '''داستان‌های علمی‌تخیلی''' هدایت است که در نوع خود اولین است.<ref name="thirdandfourthpartofstories"/>


====پژوهشگری====
====پژوهشگری====
* ادیبان، هدایت را پژوهشگرِ حوزهٔ ادبیات فولکلور و آغازگر جنبش گردآوری و تدوین علمی ترانه‌ها و قصه‌های عامیانه می‌دانند. هدایت با این دید که تحقیق در فرهنگ مردم، برخی از نقاط تاریک فلسفی و تاریخی را برای جامعه روشن می‌کند ترانه‌ها و قصه‌هایی را که می‌شنید یا برایش می‌فرستادند، بی‌هیچ دخل و تصرفی به‌چاپ می‌رساند. او برای جلب توجه افراد باسواد به اهمیت فرهنگ مردم و اشاعهٔ روش علمی جمع‌آوری آن، از زمان نگارش نخستین داستان‌هایش تا سال‌های پایانیِ عمر، چندین مقاله نوشت: مقدمه‌ بر «اوسانه» و «نیرنگستان» و مقالات «ترانه‌های عامیانه» چاپ‌شده در مجلهٔ «موسیقی» و «فُلْکْلُر یا فرهنگ توده» و نیز «قصه‌ها و ترانه‌های عامیانه» منتشرشده در مجله‌های «موسیقی» و «[[مجله سخن|سخن]]». هدایت در جایگاه داستان‌نویسی آگاه به زبان و روح عامهٔ مردم و نیز با ذوق ادبیِ و دیدگاه تخیلیِ خود، ترانه‌ها و افسانه‌های فولکوریک را «صدای درونی هر ملت» می‌نامد. او گردآوری فولکلور، از طریق جست‌وجو در «ولایت‌ها و دهکده‌ها» را وظیفهٔ هر فرد وطن‌پرستی می‌دانست. گردآوریِ فرهنگ توده، به‌روش علمی، پس از چاپ کتاب «نیرنگستان» آغاز شد و توجه به اهمیت روایت‌های شفاهی در رشد ادبیات نوشتاری را باید برجسته‌ترین بخش نظریات فولکلورشناسی هدایت دانست. او پس از برشماریِ ارزش ادبی، فکر نیرومند و تازه و نیز زبان ساده و طبیعیِ هنر و ادبیات تودهٔ آن‌ها را «مصالح اولیهٔ بهترین شاهکارهای بشر» می‌داند و رد آن‌ را در برخی از متون کلاسیک ادبیات فارسی، مثل «ویس و رامین» دنبال می‌کند.<ref name="HedayatCriticTrenteSix"/>{{سخ}}
* ادیبان، هدایت را پژوهشگرِ حوزهٔ ادبیات فولکلور و آغازگر جنبش گردآوری و تدوین علمی ترانه‌ها و قصه‌های عامیانه می‌دانند. هدایت با این دید که تحقیق در فرهنگ مردم، برخی از نقاط تاریک فلسفی و تاریخی را برای جامعه روشن می‌کند ترانه‌ها و قصه‌هایی را که می‌شنید یا برایش می‌فرستادند، بی‌هیچ دخل و تصرفی به‌چاپ می‌رساند. او برای جلب توجه افراد باسواد به اهمیت فرهنگ مردم و اشاعهٔ روش علمی جمع‌آوری آن، از زمان نگارش نخستین داستان‌هایش تا سال‌های پایانیِ عمر، چندین مقاله نوشت: مقدمه‌ بر «اوسانه» و «نیرنگستان» و مقالات «ترانه‌های عامیانه» چاپ‌شده در مجلهٔ «موسیقی» و «فُلْکْلُر یا فرهنگ توده» و نیز «قصه‌ها و ترانه‌های عامیانه» منتشرشده در مجله‌های «موسیقی» و «[[مجله سخن|سخن]]». هدایت در جایگاه داستان‌نویسی آگاه به زبان و روح عامهٔ مردم و نیز با ذوق ادبیِ و دیدگاه تخیلیِ خود، ترانه‌ها و افسانه‌های فولکوریک را «صدای درونی هر ملت» می‌نامد. او گردآوری فولکلور، از طریق جست‌وجو در «ولایت‌ها و دهکده‌ها» را وظیفهٔ هر فرد وطن‌پرستی می‌دانست. گردآوریِ فرهنگ توده، به‌روش علمی، پس از چاپ کتاب «نیرنگستان» آغاز شد و توجه به اهمیت روایت‌های شفاهی در رشد ادبیات نوشتاری را باید برجسته‌ترین بخش نظریات فولکلورشناسی هدایت دانست. او پس از برشماریِ ارزش ادبی، فکر نیرومند و تازه و نیز زبان ساده و طبیعیِ هنر و ادبیات تودهٔ آن‌ها را «مصالح اولیهٔ بهترین شاهکارهای بشر» می‌داند و رد آن‌ را در برخی از متون کلاسیک ادبیات فارسی، مثل «ویس و رامین» دنبال می‌کند.<ref name="HedayatCriticTrenteSix"/>{{سخ}}
* حوزهٔ پژوهشی هدایت در آثاری چون مقدمه، شرح و ترجمهٔ متون پهلوی نیز وسعت یافته است. علاقه به ایران باستان و جلوه‌های مقاومت ایرانیان در برابر اقوام «غیرایرانی» به‌شکل‌های گوناگون در داستان‌ها و نمایشنامه‌های هدایت بازتاب دارد. این علاقه در سال‌های اقامت او در هند، با آموختن زبان پهلوی و ترجمهٔ چند متن باستانی به‌زبان فارسی، نمود بیشتری یافت. هدایت پس از بازگشت از سفر هند، ضمن چاپ متونی که در هند ترجمه کرده‌ بود متن‌های دیگری را نیز به‌فارسی برگرداند. «کارنامهٔ اردشیر پاپکان»، «گجسته ابالیش»، «شهرستان ایران‌شهر»، «گزارش گمان‌شکن»، «فصولی از یادگار جاماسب»، «زند وهمن یسن» و «آمدن شاه‌بهرام ورجاوند» نمونه‌هایی است که از او به‌جای مانده است. هدایت بر این آثار مقدمه‌هایی نیز نوشته که به‌باور بسیاری نشان‌دهندهٔ جست‌وجوی کنجکاوانه و درازمدت او در ادبیات پیش از دوران اسلام و آگاهی دین‌شناختیِ اوست. وی در این مقدمه‌ها پس از معرفیِ رساله و ارائه اطلاعات نسخه‌شناسی، درون‌مایهٔ متن را شرح داده است. هدایت مطالعات خود در متون پهلوی را با مقالهٔ «خط پهلوی و الفبای صوتی» دنبال کرد. «مقالاتی از صادق هدایت دربارهٔ ایران و زبان فارسی» را که در پاسخ به "سیدحسن تقی‌زاده" و در اثبات غنای زبان و ادبیات پهلوی نوشت باید نمونه‌ای بارز در این حوزهٔ پژوهشگریِ او دانست.<ref name="HedayatCriticTrenteSix"/>
* حوزهٔ پژوهشی هدایت در آثاری چون مقدمه، شرح و ترجمهٔ متون پهلوی نیز وسعت یافته است. علاقه به ایران باستان و جلوه‌های مقاومت ایرانیان در برابر اقوام «غیرایرانی» به‌شکل‌های گوناگون در داستان‌ها و نمایشنامه‌های هدایت بازتاب دارد. این علاقه در سال‌های اقامت او در هند، با آموختن زبان پهلوی و ترجمهٔ چند متن باستانی به‌زبان فارسی، نمود بیشتری یافت. هدایت پس از بازگشت از سفر هند، ضمن چاپ متونی که در هند ترجمه کرده‌ بود متن‌های دیگری را نیز به‌فارسی برگرداند. «کارنامهٔ اردشیر پاپکان»، «گجسته ابالیش»، «شهرستان ایران‌شهر»، «گزارش گمان‌شکن»، «فصولی از یادگار جاماسب»، «زند وهمن یسن» و «آمدن شاه‌بهرام ورجاوند» نمونه‌هایی است که از او به‌جای مانده است. هدایت بر این آثار مقدمه‌هایی نیز نوشته که به‌باور بسیاری نشان‌دهندهٔ جست‌وجوی کنجکاوانه و درازمدت او در ادبیات پیش از دوران اسلام و آگاهی دین‌شناختیِ اوست. وی در این مقدمه‌ها پس از معرفیِ رساله و ارائه اطلاعات نسخه‌شناسی، درون‌مایهٔ متن را شرح داده است. هدایت مطالعات خود در متون پهلوی را با مقالهٔ «خط پهلوی و الفبای صوتی» دنبال کرد. «مقالاتی از صادق هدایت دربارهٔ ایران و زبان فارسی» را که در پاسخ به ''سیدحسن تقی‌زاده'' و در اثبات غنای زبان و ادبیات پهلوی نوشت باید نمونه‌ای بارز در این حوزهٔ پژوهشگریِ او دانست.<ref name="HedayatCriticTrenteSix"/>


====نقدنویسی====
====نقدنویسی====
خط ۳۱۳: خط ۳۱۳:
* هدایت فعالیت خود در زمینهٔ نقد آثار کلاسیک را با نوشتن یادداشت‌هایی بر ترجمهٔ «فرق‌الشیعه» و «رسالهٔ غفران» ابوالعلاء معری نشان داد. نقدی که هدایت در این دو مقاله نوشته است لحنی جدی دارد؛ اما در نقدهای بعدی‌اش بر متون کلاسیک، مثل «در پیرامون لغت فرس اسدی» و «شیوهٔ نوین در تحقیق ادبی» (دربارهٔ خمسهٔ نظامی) هرچند لحن مقالهٔ ظاهراً جدی است، توانسته با طنزی عمیق شیوهٔ استادان دانشگاهیِ «[[گروه سبعه]]» در تصحیح و تحشیهٔ متون کهن را دست اندازد.<ref name="HedayatCriticTrenteSix">{{یادکرد ژورنال|نام‌ خانوادگی= میرعابدینی|عنوان= صادق هدایت، در جایگاه منتقد ادبی|ژورنال= کتاب ماه ادبیات و فلسفه|ص= ۳۶}}</ref>
* هدایت فعالیت خود در زمینهٔ نقد آثار کلاسیک را با نوشتن یادداشت‌هایی بر ترجمهٔ «فرق‌الشیعه» و «رسالهٔ غفران» ابوالعلاء معری نشان داد. نقدی که هدایت در این دو مقاله نوشته است لحنی جدی دارد؛ اما در نقدهای بعدی‌اش بر متون کلاسیک، مثل «در پیرامون لغت فرس اسدی» و «شیوهٔ نوین در تحقیق ادبی» (دربارهٔ خمسهٔ نظامی) هرچند لحن مقالهٔ ظاهراً جدی است، توانسته با طنزی عمیق شیوهٔ استادان دانشگاهیِ «[[گروه سبعه]]» در تصحیح و تحشیهٔ متون کهن را دست اندازد.<ref name="HedayatCriticTrenteSix">{{یادکرد ژورنال|نام‌ خانوادگی= میرعابدینی|عنوان= صادق هدایت، در جایگاه منتقد ادبی|ژورنال= کتاب ماه ادبیات و فلسفه|ص= ۳۶}}</ref>
* نقد وسیع هدایت بر «ویس و رامین» اثر فخرالدین اسعد گرگانی است. وی در آن نقد، اثر را رمان خوانده و توانایی شاعر در توصیفات عاطفی و عاشقانه و اطلاعات وسیعش در اصطلاح‌ها و لغت‌های عامیانه و مثل‌ها و حکمت‌ها را می‌ستاید.<ref name= "hedayadAsCritic">{{یادکرد ژورنال|نام‌ خانوادگی= میرعابدینی|عنوان= صادق هدایت، در جایگاه منتقد ادبی|ژورنال= کتاب ماه ادبیات و فلسفه|ص= ۳۷}}</ref>
* نقد وسیع هدایت بر «ویس و رامین» اثر فخرالدین اسعد گرگانی است. وی در آن نقد، اثر را رمان خوانده و توانایی شاعر در توصیفات عاطفی و عاشقانه و اطلاعات وسیعش در اصطلاح‌ها و لغت‌های عامیانه و مثل‌ها و حکمت‌ها را می‌ستاید.<ref name= "hedayadAsCritic">{{یادکرد ژورنال|نام‌ خانوادگی= میرعابدینی|عنوان= صادق هدایت، در جایگاه منتقد ادبی|ژورنال= کتاب ماه ادبیات و فلسفه|ص= ۳۷}}</ref>
* اصلی‌ترین کار پژوهشی‌انتقادی هدایت به‌باور برخی، نقد کامل او بر خیام است که به‌صورت مقدمه ابتدای «ترانه‌های خیام» منتشر کرد. پرداختن به "رباعیات خیام" سال‌ها مشغلهٔ ذهنی هدایت بود. او این کار را نه در جایگاه منتقدی حرفه‌ای که برای دفاع از ارزش‌های ذهنی خود انجام داد. بسیاری باور دارند که آنچه هدایت دربارهٔ خیام نوشته‌ است نشان از شکل‌گیری افکار و روحیات خودش، به‌نسبت اندیشه‌های خیام دارد و درواقع وی می‌کوشد تا شخصیت و اندیشه‌های خود را در قالب نقد خیام ارائه دهد. باری، هدایت در این مقدمهٔ پنجاه‌صفحه‌ای، اشاره‌ای به وقایع زندگی خیام نمی‌کند و صرفاً به فلسفه و هنر شاعری او می‌پردازد. مقدمهٔ «ترانه‌های خیام» تلاشِ همه‌جانبهٔ هدایت برای شناختن و شناساندن این فیلسوف و شاعر است.<ref name= "hedayadAsCritic"/>
* اصلی‌ترین کار پژوهشی‌انتقادی هدایت به‌باور برخی، نقد کامل او بر خیام است که به‌صورت مقدمه ابتدای «ترانه‌های خیام» منتشر کرد. پرداختن به ''رباعیات خیام'' سال‌ها مشغلهٔ ذهنی هدایت بود. او این کار را نه در جایگاه منتقدی حرفه‌ای که برای دفاع از ارزش‌های ذهنی خود انجام داد. بسیاری باور دارند که آنچه هدایت دربارهٔ خیام نوشته‌ است نشان از شکل‌گیری افکار و روحیات خودش، به‌نسبت اندیشه‌های خیام دارد و درواقع وی می‌کوشد تا شخصیت و اندیشه‌های خود را در قالب نقد خیام ارائه دهد. باری، هدایت در این مقدمهٔ پنجاه‌صفحه‌ای، اشاره‌ای به وقایع زندگی خیام نمی‌کند و صرفاً به فلسفه و هنر شاعری او می‌پردازد. مقدمهٔ «ترانه‌های خیام» تلاشِ همه‌جانبهٔ هدایت برای شناختن و شناساندن این فیلسوف و شاعر است.<ref name= "hedayadAsCritic"/>
* آشنایی دقیق هدایت با ادبیات جهان سبب شد که تا پایان عمر، اخبار کتاب‌های جدید را دنبال کند. وی بر تعدادی از ترجمه‌های آثار مدرن ادبیات جهان، مقدمه‌های انتقادی نوشت و بعضی را در مطبوعات معرفی کرد. یکی از مقدمه‌های نخستش را ابتدای کتاب «دوشیزهٔ ارلئان» اثر "شیلر" به‌ترجمهٔ دوستش، [[بزرگ علوی]] نگاشت و در آن به بررسی زمینهٔ تاریخیِ درام پرداخت. مقدمهٔ «خاموشی دریا» اثر "ورکور"، ترجمهٔ حسن شهیدنورایی، نقد دیگری است از هدایت که موضوع اثر را توضیح داده و چند سطر در تشویق مترجم نوشته است. او در مقدمهٔ «کارخانهٔ مطلق‌سازی» نوشتهٔ "کارل چاپک" به‌ترجمهٔ [[حسن قائمیان]]، پس از معرفی نویسنده، از شگرد ادبی او می‌نویسد و تلاش پدیدآور در هم‌خوانیِ لحنِ خاص قهرمانان با منش آنان را رضایت‌بخش می‌داند. هدایت نقدی نیز بر ترجمهٔ "م.ع.شمیده" از «بازرس» "گوگول" نوشت و ضمن مقایسه ترجمه با اصل اثر و نشان‌دادن انحراف‌ها و کاستی‌ها نتیجه گرفت که «در ترجمه یا اقتباس، حذف یا اضافه‌کردن جملات جایز نیست؛ مگر تا حدی‌ که لطمه به فکر نویسنده وارد نیاورد یا مطلب را نسبت به‌ زبان ترجمه‌نشده، روشن‌تر بنمایاند.»{{سخ}}
* آشنایی دقیق هدایت با ادبیات جهان سبب شد که تا پایان عمر، اخبار کتاب‌های جدید را دنبال کند. وی بر تعدادی از ترجمه‌های آثار مدرن ادبیات جهان، مقدمه‌های انتقادی نوشت و بعضی را در مطبوعات معرفی کرد. یکی از مقدمه‌های نخستش را ابتدای کتاب «دوشیزهٔ ارلئان» اثر ''شیلر'' به‌ترجمهٔ دوستش، [[بزرگ علوی]] نگاشت و در آن به بررسی زمینهٔ تاریخیِ درام پرداخت. مقدمهٔ «خاموشی دریا» اثر ''ورکور''، ترجمهٔ حسن شهیدنورایی، نقد دیگری است از هدایت که موضوع اثر را توضیح داده و چند سطر در تشویق مترجم نوشته است. او در مقدمهٔ «کارخانهٔ مطلق‌سازی» نوشتهٔ ''کارل چاپک'' به‌ترجمهٔ [[حسن قائمیان]]، پس از معرفی نویسنده، از شگرد ادبی او می‌نویسد و تلاش پدیدآور در هم‌خوانیِ لحنِ خاص قهرمانان با منش آنان را رضایت‌بخش می‌داند. هدایت نقدی نیز بر ترجمهٔ ''م.ع.شمیده'' از «بازرس» ''گوگول'' نوشت و ضمن مقایسه ترجمه با اصل اثر و نشان‌دادن انحراف‌ها و کاستی‌ها نتیجه گرفت که «در ترجمه یا اقتباس، حذف یا اضافه‌کردن جملات جایز نیست؛ مگر تا حدی‌ که لطمه به فکر نویسنده وارد نیاورد یا مطلب را نسبت به‌ زبان ترجمه‌نشده، روشن‌تر بنمایاند.»{{سخ}}
اما مهم‌ترین مقدمه‌ٔ هدایت «پیام کافکا» است که بر ترجمهٔ حسن قائمیان از «گروه محکومین» نوشت. هدایت که با کافکا احساس نزدیکی روحی و ذهنی داشت با لحن صمیمانه و سرشار از احترام، به معرفیِ دنیای شگرف این نویسنده پرداخت و یکی از نمونه‌های نخست نقد ادبیِ مدرن ایران را پدید آورد. او در این مقاله ضمن بازنمایی جهان‌بینیِ کافکا از ورای نوشته‌هایش، مدرنیسم ادبی را به خوانندگان معرفی کرد. هدایت در تحلیل دین‌شناختی آثار کافکا مرزبندی قاطعی دارد؛ از گرایش صرف اگزیستانسیالیستی می‌پرهیزد و می‌کوشد «تعابیر فلسفی را با گونه‌ای از چاشنی اجتماعی همراه سازد و اندیشه‌های انتزاعی را در پرتو وضعیت مشخص تاریخی توضیح دهد».<ref>{{یادکرد ژورنال|نام‌ خانوادگی= میرعابدینی|عنوان= صادق هدایت، در جایگاه منتقد ادبی|ژورنال= کتاب ماه ادبیات و فلسفه|ص= ۳۸و۳۹}}</ref>{{سخ}}
اما مهم‌ترین مقدمه‌ٔ هدایت «پیام کافکا» است که بر ترجمهٔ حسن قائمیان از «گروه محکومین» نوشت. هدایت که با کافکا احساس نزدیکی روحی و ذهنی داشت با لحن صمیمانه و سرشار از احترام، به معرفیِ دنیای شگرف این نویسنده پرداخت و یکی از نمونه‌های نخست نقد ادبیِ مدرن ایران را پدید آورد. او در این مقاله ضمن بازنمایی جهان‌بینیِ کافکا از ورای نوشته‌هایش، مدرنیسم ادبی را به خوانندگان معرفی کرد. هدایت در تحلیل دین‌شناختی آثار کافکا مرزبندی قاطعی دارد؛ از گرایش صرف اگزیستانسیالیستی می‌پرهیزد و می‌کوشد «تعابیر فلسفی را با گونه‌ای از چاشنی اجتماعی همراه سازد و اندیشه‌های انتزاعی را در پرتو وضعیت مشخص تاریخی توضیح دهد».<ref>{{یادکرد ژورنال|نام‌ خانوادگی= میرعابدینی|عنوان= صادق هدایت، در جایگاه منتقد ادبی|ژورنال= کتاب ماه ادبیات و فلسفه|ص= ۳۸و۳۹}}</ref>{{سخ}}
* هدایت در زمینهٔ نقد ادبیات معاصر ایران نیز آثاری دارد. آنچه به کار هدایت که یکی از نقاط عطف در نقد ادبی ایران است برجستگی می‌بخشد، مقاله‌های طنزآمیزی اوست که درباره‌ٔ ادبیات دوران خود نوشت و در آن‌ها شکل ادبیِ تازه‌ای برای انتقاد ابداع کرد به‌ نام «قضیه». هدایت در نقدهایش بر ادبیات معاصر ایران، برخوردی جدی با نظام ادبی مسلط بر زمانه دارد. او در کتاب خود «[[وغ‌وغ ساهاب]]» که همراه‌با [[مسعود فرزاد]] منتشر کرد به‌ نظم ادبی مستقر هجوم آورد و «پرسشگری» و «تفکر» دو خصلت‌ مدرن و موجد تخیل را اساس طنزهای انتقادی در این اثر قرار داد. این اثر را «تز [[گروه ربعه]] در مقابل کهنه‌پرستان [[گروه سبعه]]» می‌شناسند. در این کتاب، هدایت خواننده را در تهران عصر رضاشاه می‌گرداند و ابتذال فرهنگی دوران، از سینما و تئاتر گرفته تا کتاب‌فروشی‌ها و کافه‌ها و روزنامه‌ها را پیش چشم خواننده می‌آورند.<ref>{{یادکرد ژورنال|نام‌ خانوادگی= میرعابدینی|عنوان= صادق هدایت، در جایگاه منتقد ادبی|ژورنال= کتاب ماه ادبیات و فلسفه|ص= ۴۰}}</ref>{{سخ}}
* هدایت در زمینهٔ نقد ادبیات معاصر ایران نیز آثاری دارد. آنچه به کار هدایت که یکی از نقاط عطف در نقد ادبی ایران است برجستگی می‌بخشد، مقاله‌های طنزآمیزی اوست که درباره‌ٔ ادبیات دوران خود نوشت و در آن‌ها شکل ادبیِ تازه‌ای برای انتقاد ابداع کرد به‌ نام «قضیه». هدایت در نقدهایش بر ادبیات معاصر ایران، برخوردی جدی با نظام ادبی مسلط بر زمانه دارد. او در کتاب خود «[[وغ‌وغ ساهاب]]» که همراه‌با [[مسعود فرزاد]] منتشر کرد به‌ نظم ادبی مستقر هجوم آورد و «پرسشگری» و «تفکر» دو خصلت‌ مدرن و موجد تخیل را اساس طنزهای انتقادی در این اثر قرار داد. این اثر را «تز [[گروه ربعه]] در مقابل کهنه‌پرستان [[گروه سبعه]]» می‌شناسند. در این کتاب، هدایت خواننده را در تهران عصر رضاشاه می‌گرداند و ابتذال فرهنگی دوران، از سینما و تئاتر گرفته تا کتاب‌فروشی‌ها و کافه‌ها و روزنامه‌ها را پیش چشم خواننده می‌آورند.<ref>{{یادکرد ژورنال|نام‌ خانوادگی= میرعابدینی|عنوان= صادق هدایت، در جایگاه منتقد ادبی|ژورنال= کتاب ماه ادبیات و فلسفه|ص= ۴۰}}</ref>{{سخ}}
طبع شعر هدایت در قضیه <span style="color:#A2006D">"'«وغ‌وغ ساهاب»"'</span><ref name= "قضیه">{{یادکرد وب|نشانی= https://nl-nl.facebook.com/groups/ZndgyMbhm/|عنوان= دلی داشت نازک‌تر از دل یتیمی دشنام‌شنیده}}</ref>
طبع شعر هدایت در قضیه <span style="color:#A2006D">'''«وغ‌وغ ساهاب»'''</span><ref name= ''قضیه''>{{یادکرد وب|نشانی= https://nl-nl.facebook.com/groups/ZndgyMbhm/|عنوان= دلی داشت نازک‌تر از دل یتیمی دشنام‌شنیده}}</ref>
:<span style="color:#A2006D">"بود یک شاعر خیلی خیلی مهمی در قزوین"</span>
:<span style="color:#A2006D">''بود یک شاعر خیلی خیلی مهمی در قزوین''</span>
:<span style="color:#A2006D">"که سخنش بود شیرین‌تر از ساخارین"</span>
:<span style="color:#A2006D">''که سخنش بود شیرین‌تر از ساخارین''</span>
:<span style="color:#A2006D">"طبع شعر او فوق‌العاده روان بود ای پسر"</span>
:<span style="color:#A2006D">''طبع شعر او فوق‌العاده روان بود ای پسر''</span>
:<span style="color:#A2006D">"روان‌تر از آبشار نیاگارا ای پدر"</span>
:<span style="color:#A2006D">''روان‌تر از آبشار نیاگارا ای پدر''</span>
:<span style="color:#A2006D">"ازقضا یک شبی این کتاب مستطاب"</span>
:<span style="color:#A2006D">''ازقضا یک شبی این کتاب مستطاب''</span>
:<span style="color:#A2006D">"که اسم مبارکش هست «وغ‌وغ ساهاب»"</span>
:<span style="color:#A2006D">''که اسم مبارکش هست «وغ‌وغ ساهاب»''</span>
:<span style="color:#A2006D">"افتاد به دست اون شاعر شهیر بی‌نظیر"</span>
:<span style="color:#A2006D">''افتاد به دست اون شاعر شهیر بی‌نظیر''</span>
:<span style="color:#A2006D">"او خوشش نیومد خواست به آن کُند تحقیر"</span>
:<span style="color:#A2006D">''او خوشش نیومد خواست به آن کُند تحقیر''</span>
:<span style="color:#A2006D">"گفت: اگرچه پیش از این من نساخته‌ام قضیه"</span>
:<span style="color:#A2006D">''گفت: اگرچه پیش از این من نساخته‌ام قضیه''</span>
:<span style="color:#A2006D">"فقط گفته‌ام غزل و رباعی و دوبیتی و ترجیع‌بند و مثنوی و مسمط و قصیده"</span>
:<span style="color:#A2006D">''فقط گفته‌ام غزل و رباعی و دوبیتی و ترجیع‌بند و مثنوی و مسمط و قصیده''</span>
:<span style="color:#A2006D">"لیکن همین امشب چندین قضیه عالی می‌سازم"</span>
:<span style="color:#A2006D">''لیکن همین امشب چندین قضیه عالی می‌سازم''</span>
:<span style="color:#A2006D">"تا این قضیه‌سازهای چرند را خجالت دهم"</span>
:<span style="color:#A2006D">''تا این قضیه‌سازهای چرند را خجالت دهم''</span>
:<span style="color:#A2006D">"شعر من از این اشعار مزخرف البته بهتر شود"</span>
:<span style="color:#A2006D">''شعر من از این اشعار مزخرف البته بهتر شود''</span>
:<span style="color:#A2006D">"یاجوج و ماجوج و کمپانی لیمیتد خاک بر سر شود"</span>
:<span style="color:#A2006D">''یاجوج و ماجوج و کمپانی لیمیتد خاک بر سر شود''</span>
:<span style="color:#A2006D">"این‌ها جون دلشون، به خیالشون خیلی هنر کرده‌اند"</span>
:<span style="color:#A2006D">''این‌ها جون دلشون، به خیالشون خیلی هنر کرده‌اند''</span>
:<span style="color:#A2006D">"مثل‌اینکه دیگران چنین نتوانند کنند"</span>
:<span style="color:#A2006D">''مثل‌اینکه دیگران چنین نتوانند کنند''</span>
:<span style="color:#A2006D">"مخلص کلام، آقا شاعر زبردست استاد"</span>
:<span style="color:#A2006D">''مخلص کلام، آقا شاعر زبردست استاد''</span>
:<span style="color:#A2006D">"با آن طبع شعر خطرناک روان وقاد"</span>
:<span style="color:#A2006D">''با آن طبع شعر خطرناک روان وقاد''</span>
:<span style="color:#A2006D">"یک باغستان باصفایی را انتخاب کرد"</span>
:<span style="color:#A2006D">''یک باغستان باصفایی را انتخاب کرد''</span>
:<span style="color:#A2006D">"یک بطری شراب شاهانی هم همراه برد"</span>
:<span style="color:#A2006D">''یک بطری شراب شاهانی هم همراه برد''</span>
:<span style="color:#A2006D">"نیشست تنهایی بر لب جوغ آب"</span>
:<span style="color:#A2006D">''نیشست تنهایی بر لب جوغ آب''</span>
:<span style="color:#A2006D">"ازقضا آن شب بسیار هم قشنگ بود مهتاب"</span>
:<span style="color:#A2006D">''ازقضا آن شب بسیار هم قشنگ بود مهتاب''</span>
:<span style="color:#A2006D">"خورد چون قدری شراب، شد شنگول و سرمست"</span>
:<span style="color:#A2006D">''خورد چون قدری شراب، شد شنگول و سرمست''</span>
:<span style="color:#A2006D">"قلمدون را واکرد، طومار را گرفت در دست"</span>
:<span style="color:#A2006D">''قلمدون را واکرد، طومار را گرفت در دست''</span>
:<span style="color:#A2006D">"غوطه زد در بحر ذخار افکار ابکار"</span>
:<span style="color:#A2006D">''غوطه زد در بحر ذخار افکار ابکار''</span>
:<span style="color:#A2006D">"تا سازد به این سبک یک مقدار اشعار آبدار"</span>
:<span style="color:#A2006D">''تا سازد به این سبک یک مقدار اشعار آبدار''</span>
:<span style="color:#A2006D">"ماه غوروب کرده، شراب‌ها ته کشیده"</span>
:<span style="color:#A2006D">''ماه غوروب کرده، شراب‌ها ته کشیده''</span>
:<span style="color:#A2006D">"جوغ خشک شده، هنوز شعری نیومده!"</span>
:<span style="color:#A2006D">''جوغ خشک شده، هنوز شعری نیومده!''</span>


[[پرونده:Sadegh-hedayat-ahoo.jpg|200px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>شعری از «ابوحفص سغدی» زیر نقاشیِ آهو:{{سخ}}"'آهوی کوهی در دشت چگونه بوذا{{سخ}}او ندارد یار، بی‌یار چگونه روذا"'</center>]]
[[پرونده:Sadegh-hedayat-ahoo.jpg|200px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>شعری از «ابوحفص سغدی» زیر نقاشیِ آهو:{{سخ}}'''آهوی کوهی در دشت چگونه بوذا{{سخ}}او ندارد یار، بی‌یار چگونه روذا'''</center>]]
[[پرونده:Hedayat ahouramazda.jpg|200px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'نقاشی اهورامزدا با بال‌های شکسته"'</center>]]
[[پرونده:Hedayat ahouramazda.jpg|200px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''نقاشی اهورامزدا با بال‌های شکسته'''</center>]]
[[پرونده:Lakateh BoufKour.jpg|200px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'شخصیت زنِ [[بوف کور]]"'</center>]]
[[پرونده:Lakateh BoufKour.jpg|200px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''شخصیت زنِ [[بوف کور]]'''</center>]]
[[پرونده:The_last_page_of_The_Blind_Owl.png|200px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'بوف، حُسن‌ختام رمان «[[بوف کور]]»"'</center>]]
[[پرونده:The_last_page_of_The_Blind_Owl.png|200px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''بوف، حُسن‌ختام رمان «[[بوف کور]]»'''</center>]]
====نقاشی====
====نقاشی====
صادق هدایت گاهی نقاشی هم می‌کشید. بیشتر آثار او مربوط به دورهٔ تحصیلش در فرانسه است. پدرش به او گفته بود که به سراغ نقاشی برود؛ چراکه «خاندان آن‌ها خیری از ادبیات ندیده‌اند.» هدایت خود را «نقاش مرده‌ها» می‌دانست.<ref>{{یادکرد ژورنال|نام‌ خانوادگی= کشاورز|عنوان= بازشناسی مبانی نظری نگارگری ایرانی در رمان بوف کور|ژورنال= پژوهش‌های ادبی|ص=۱۳۸}}</ref> چند نقاشی مشهور از هدایت:
صادق هدایت گاهی نقاشی هم می‌کشید. بیشتر آثار او مربوط به دورهٔ تحصیلش در فرانسه است. پدرش به او گفته بود که به سراغ نقاشی برود؛ چراکه «خاندان آن‌ها خیری از ادبیات ندیده‌اند.» هدایت خود را «نقاش مرده‌ها» می‌دانست.<ref>{{یادکرد ژورنال|نام‌ خانوادگی= کشاورز|عنوان= بازشناسی مبانی نظری نگارگری ایرانی در رمان بوف کور|ژورنال= پژوهش‌های ادبی|ص=۱۳۸}}</ref> چند نقاشی مشهور از هدایت:
خط ۳۵۷: خط ۳۵۷:
* نقاشی روی جلد حاجی‌آقا، چاپ اول که درواقع گونه‌ای از تذهیب کتب قدیمی را تجلی می‌کند.<ref name= "HedayatNaghaashi"/>
* نقاشی روی جلد حاجی‌آقا، چاپ اول که درواقع گونه‌ای از تذهیب کتب قدیمی را تجلی می‌کند.<ref name= "HedayatNaghaashi"/>
* «لکاته یا اثیری»: تصویر زنی در آغاز رمان [[بوف کور]] که معرف ویژگی و شخصیت زنِ داستان است.<ref>{{پک|مونتی|۱۳۳۱|ک= دربارهٔ صادق هدایت، نوشته‌ها و اندیشه‌های او|ص= ۱۳۳}}</ref>
* «لکاته یا اثیری»: تصویر زنی در آغاز رمان [[بوف کور]] که معرف ویژگی و شخصیت زنِ داستان است.<ref>{{پک|مونتی|۱۳۳۱|ک= دربارهٔ صادق هدایت، نوشته‌ها و اندیشه‌های او|ص= ۱۳۳}}</ref>
* «بوف»: تصویری از جغد در پایان رمان "بوف کور"، به‌چاپ بمبئی که نشان از ختم‌کلام نویسنده دارد.<ref>{{پک|مونتی|۱۳۳۱|ک= دربارهٔ صادق هدایت، نوشته‌ها و اندیشه‌های او|ص= ۱۳۶}}</ref>
* «بوف»: تصویری از جغد در پایان رمان ''بوف کور''، به‌چاپ بمبئی که نشان از ختم‌کلام نویسنده دارد.<ref>{{پک|مونتی|۱۳۳۱|ک= دربارهٔ صادق هدایت، نوشته‌ها و اندیشه‌های او|ص= ۱۳۶}}</ref>


===سیاست در زندگی هدایت===
===سیاست در زندگی هدایت===
به‌گفتهٔ [[انور خامه‌ای]] از اعضای حزب توده:
به‌گفتهٔ [[انور خامه‌ای]] از اعضای حزب توده:
:"هدایت گرایشی به حزب توده در آن معنا که عضو حزب شود، نداشت. گرچه رهبران حزب توده اصرار زیادی داشتند که او به‌عضویت حزب دربیاید. هدایت اگر هم گرایشی داشت، عنوان نمی‌کرد؛ اما به‌طورکل در آن سال‌های ابتدایی دههٔ بیست، گرایش‌هایی نسبت به حزب توده یا کمونیسم پیدا کرده‌ بود و نسبت به فاشیسم یا نازیسم روی خوش نشان نمی‌داد و نوعی عناد با امپریالیسم و استعمار در او دیده می‌شد. اما در هر صورت اهل فعالیت سیاسی تااین‌حد که عضو حزبِ سیاسی شود، نبود؛ اگرچه دیدگاه‌های سیاسی هم‌ داشت. جلسات سرّی اصلاح‌طلبان حزب توده در سال۱۳۲۲ در خانهٔ هدایت تشکیل می‌شد. هدایت نسبت به ما خوش‌بین بود و ما هم یک خوش‌بینی بی‌خودی نسبت به حزب توده داشتیم! البته هدایت در این جلسات سکوت می‌کرد و تنها میزبان ما بود. یعنی در بحث‌ها شرکت نمی‌کرد. امثال [[احسان طبری]] یا نورالدین کیانوری خیلی اصرار داشتند که خوش‌بینیِ هدایت نسبت به حزب توده حفظ شود و در این جهت از ما کمک می‌گرفتند... هدایت رابطهٔ مستقیم با حزب توده نداشت و هرگاه قصد داشت ارتباطی برقرار کند یا مطلبی برای چاپ بدهد، به‌واسطهٔ [[عبدالحسین نوشین|نوشین]] یا طبری یا من اقدام می‌کرد. ما هم در روزنامه‌هایمان می‌نوشتیم و هدایت هم در آن زمان اهل نوشتن بود."<ref>{{یادکرد وب|نشانی= https://www.rokna.net/%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF%DB%8C-9/440853-%D8%AD%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D9%86%DB%8C%D9%85%D8%A7-%DB%8C%D9%88%D8%B4%DB%8C%D8%AC-%D8%B5%D8%A7%D8%AF%D9%82-%D9%87%D8%AF%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%AF%D8%B1-%DA%AF%D9%81%D8%AA-%DA%AF%D9%88%DB%8C%DB%8C-%D9%85%D9%86%D8%AA%D8%B4%D8%B1-%D9%86%D8%B4%D8%AF%D9%87-%D8%A8%D8%A7-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D9%87-%DB%8C%D8%A7%D8%AF-%D8%AF%DA%A9%D8%AA%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D9%88%D8%B1-%D8%AE%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%DB%8C|عنوان= حیات سیاسی نیما و هدایت در گفت‌و‌گویی منتشر‌نشده}}</ref>
:''هدایت گرایشی به حزب توده در آن معنا که عضو حزب شود، نداشت. گرچه رهبران حزب توده اصرار زیادی داشتند که او به‌عضویت حزب دربیاید. هدایت اگر هم گرایشی داشت، عنوان نمی‌کرد؛ اما به‌طورکل در آن سال‌های ابتدایی دههٔ بیست، گرایش‌هایی نسبت به حزب توده یا کمونیسم پیدا کرده‌ بود و نسبت به فاشیسم یا نازیسم روی خوش نشان نمی‌داد و نوعی عناد با امپریالیسم و استعمار در او دیده می‌شد. اما در هر صورت اهل فعالیت سیاسی تااین‌حد که عضو حزبِ سیاسی شود، نبود؛ اگرچه دیدگاه‌های سیاسی هم‌ داشت. جلسات سرّی اصلاح‌طلبان حزب توده در سال۱۳۲۲ در خانهٔ هدایت تشکیل می‌شد. هدایت نسبت به ما خوش‌بین بود و ما هم یک خوش‌بینی بی‌خودی نسبت به حزب توده داشتیم! البته هدایت در این جلسات سکوت می‌کرد و تنها میزبان ما بود. یعنی در بحث‌ها شرکت نمی‌کرد. امثال [[احسان طبری]] یا نورالدین کیانوری خیلی اصرار داشتند که خوش‌بینیِ هدایت نسبت به حزب توده حفظ شود و در این جهت از ما کمک می‌گرفتند... هدایت رابطهٔ مستقیم با حزب توده نداشت و هرگاه قصد داشت ارتباطی برقرار کند یا مطلبی برای چاپ بدهد، به‌واسطهٔ [[عبدالحسین نوشین|نوشین]] یا طبری یا من اقدام می‌کرد. ما هم در روزنامه‌هایمان می‌نوشتیم و هدایت هم در آن زمان اهل نوشتن بود.''<ref>{{یادکرد وب|نشانی= https://www.rokna.net/%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF%DB%8C-9/440853-%D8%AD%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D9%86%DB%8C%D9%85%D8%A7-%DB%8C%D9%88%D8%B4%DB%8C%D8%AC-%D8%B5%D8%A7%D8%AF%D9%82-%D9%87%D8%AF%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%AF%D8%B1-%DA%AF%D9%81%D8%AA-%DA%AF%D9%88%DB%8C%DB%8C-%D9%85%D9%86%D8%AA%D8%B4%D8%B1-%D9%86%D8%B4%D8%AF%D9%87-%D8%A8%D8%A7-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D9%87-%DB%8C%D8%A7%D8%AF-%D8%AF%DA%A9%D8%AA%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D9%88%D8%B1-%D8%AE%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%DB%8C|عنوان= حیات سیاسی نیما و هدایت در گفت‌و‌گویی منتشر‌نشده}}</ref>


===شرحی بر سفرهای هدایت و دستاوردهای آن===
===شرحی بر سفرهای هدایت و دستاوردهای آن===
صادق هدایت چهار سفر خارجی به فرانسه، هند و ازبکستان کرد، پنج سفر داخلی به اصفهان، شیراز، گیلان، آذربایجان، مازندران و چند گردش کوتاه نیز به قلهک و شهریار تهران که اطلاعات مختصری دربارهٔ آن‌ها در دست‌ است. مهم‌ترین سفر او عزیمت به اروپا و اقامت چندساله در فرانسه بود که بر نحوهٔ تفکر، مطالعه و برقراری ارتباط و آگاهی از فرهنگ و تمدن غرب برای او بسیار تأثیر گذاشت. مسافرت به‌ هند نیز برای هدایت دستاورد پرمحتوایی داشت که آشنایی و مطالعهٔ فرهنگ هندی و بودایی و تکمیل «[[بوف کور]]» از آن دست است. به‌جز سفری که هدایت به اصفهان کرد و شرح آن را در کتاب «اصفهان نصف جهان» به‌تفصیل آورد دربارهٔ دیگر مسافرت‌هایش سفرنامه‌ای ندارد و بسیار مختصر در نامه‌هایی که به دوستان خود نوشته‌، از این سفرها یاد کرده است. گاهی نیز هم‌سفرهایش در یادداشت‌های خود، مسافرت با هدایت را شرح داده‌اند.<ref name= "safarbistoseh"/>
صادق هدایت چهار سفر خارجی به فرانسه، هند و ازبکستان کرد، پنج سفر داخلی به اصفهان، شیراز، گیلان، آذربایجان، مازندران و چند گردش کوتاه نیز به قلهک و شهریار تهران که اطلاعات مختصری دربارهٔ آن‌ها در دست‌ است. مهم‌ترین سفر او عزیمت به اروپا و اقامت چندساله در فرانسه بود که بر نحوهٔ تفکر، مطالعه و برقراری ارتباط و آگاهی از فرهنگ و تمدن غرب برای او بسیار تأثیر گذاشت. مسافرت به‌ هند نیز برای هدایت دستاورد پرمحتوایی داشت که آشنایی و مطالعهٔ فرهنگ هندی و بودایی و تکمیل «[[بوف کور]]» از آن دست است. به‌جز سفری که هدایت به اصفهان کرد و شرح آن را در کتاب «اصفهان نصف جهان» به‌تفصیل آورد دربارهٔ دیگر مسافرت‌هایش سفرنامه‌ای ندارد و بسیار مختصر در نامه‌هایی که به دوستان خود نوشته‌، از این سفرها یاد کرده است. گاهی نیز هم‌سفرهایش در یادداشت‌های خود، مسافرت با هدایت را شرح داده‌اند.<ref name= "safarbistoseh"/>


[[پرونده:Hedayat & dostan.paris.jpg|200px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'همراه‌با دانشجویان در فرانسه، ۱۳۰۶{{سخ}}(ایستاده، نفر اول سمت چپ)"'</center>]]
[[پرونده:Hedayat & dostan.paris.jpg|200px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''همراه‌با دانشجویان در فرانسه، ۱۳۰۶{{سخ}}(ایستاده، نفر اول سمت چپ)'''</center>]]
[[پرونده:SamoisHedayat.jpg|200px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'بر آب‌های رودخانهٔ ساموآ{{سخ}}حوالی پاریس"'</center>]]
[[پرونده:SamoisHedayat.jpg|200px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''بر آب‌های رودخانهٔ ساموآ{{سخ}}حوالی پاریس'''</center>]]
[[پرونده:Hedayat Dar Paris.jpg|200px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'دوران اقامت در پاریس"'</center>]]
[[پرونده:Hedayat Dar Paris.jpg|200px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''دوران اقامت در پاریس'''</center>]]
====دستاورد سفر به اروپا====
====دستاورد سفر به اروپا====
هدایت طی مسافرت به اروپا از سال۱۳۰۵تا۱۳۰۹ش شهرهای بسیاری مانند هاور، دوویل، پواتیه، فونتن‌بلو، نیس را دیدن کرد و درمجموع با فرهنگ و هنر اروپا در پاریس که آن زمان مرکز فرهنگ اروپایی بود، آشنا شد. وی بخش چشمگیری از داستان‌ها و گزارش‌هایش را در همین سفر نوشت و با بسیاری از بزرگان و استادان علمی و ادبی ارتباط برقرار کرد. این، اولین سفر هدایت به خارج از کشور بود و در ساختن‌وپرداختن اندیشه‌های او اثرات زیادی داشت.<ref name= "safarbistoseh"/>
هدایت طی مسافرت به اروپا از سال۱۳۰۵تا۱۳۰۹ش شهرهای بسیاری مانند هاور، دوویل، پواتیه، فونتن‌بلو، نیس را دیدن کرد و درمجموع با فرهنگ و هنر اروپا در پاریس که آن زمان مرکز فرهنگ اروپایی بود، آشنا شد. وی بخش چشمگیری از داستان‌ها و گزارش‌هایش را در همین سفر نوشت و با بسیاری از بزرگان و استادان علمی و ادبی ارتباط برقرار کرد. این، اولین سفر هدایت به خارج از کشور بود و در ساختن‌وپرداختن اندیشه‌های او اثرات زیادی داشت.<ref name= "safarbistoseh"/>
خط ۳۷۵: خط ۳۷۵:
صادق هدایت در بمبئی، نزد «بهرام گورانکل سریا» در انستیتو «ک.آر.کاما شرقی» به تکمیل زبان پهلوی می‌پردازد. همچنین توسط [[محمدعلی جمال‌زاده]] به سرمیرزااسماعیل، رئیس وزرای ایالت میسور که ایرانی‌الاصل بود معرفی می‌شود و به میسور مسافرت می‌کند و به‌قول خودش ۱۵ روز را در زندگی اعیانی و اشرافی می‌گذراند. در همین ایام است که هدایت متن [[بوف کور]] را تکمیل و به‌صورت دست‌نوشته از طریق پلی‌کپی نشر می‌دهد. در آن زمان، هدایت این کتاب را در ایران منتشر نمی‌کند و فقط پنجاه نسخه از آن در هندوستان چاپ می‌شود. او در سفر به هند علاوه‌بر آموختن زبان پهلوی و انتشار بوف کور، با فرهنگ و فلسفهٔ و عرفان هندی از نزدیک آشنا شد.<ref name= "safarbistochahar"/>
صادق هدایت در بمبئی، نزد «بهرام گورانکل سریا» در انستیتو «ک.آر.کاما شرقی» به تکمیل زبان پهلوی می‌پردازد. همچنین توسط [[محمدعلی جمال‌زاده]] به سرمیرزااسماعیل، رئیس وزرای ایالت میسور که ایرانی‌الاصل بود معرفی می‌شود و به میسور مسافرت می‌کند و به‌قول خودش ۱۵ روز را در زندگی اعیانی و اشرافی می‌گذراند. در همین ایام است که هدایت متن [[بوف کور]] را تکمیل و به‌صورت دست‌نوشته از طریق پلی‌کپی نشر می‌دهد. در آن زمان، هدایت این کتاب را در ایران منتشر نمی‌کند و فقط پنجاه نسخه از آن در هندوستان چاپ می‌شود. او در سفر به هند علاوه‌بر آموختن زبان پهلوی و انتشار بوف کور، با فرهنگ و فلسفهٔ و عرفان هندی از نزدیک آشنا شد.<ref name= "safarbistochahar"/>


[[پرونده:HedayatDarOzbakestan.jpg|200px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'در کنار علی‌اکبر سیاسی، فریدون کشاورز و دو تن از شخصیت‌های فرهنگی ازبکستان"'</center>]]
[[پرونده:HedayatDarOzbakestan.jpg|200px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''در کنار علی‌اکبر سیاسی، فریدون کشاورز و دو تن از شخصیت‌های فرهنگی ازبکستان'''</center>]]
====دستاوردهای سفر به ازبکستان====
====دستاوردهای سفر به ازبکستان====
در این سفر که از راه زمینی طی شد هدایت در توس، آرامگاه فردوسی را می‌بیند و از مزار غزّالی بازدید می‌کند و در ازبکستان در شهر نیج‌رودک، بر مزار رودکی می‌رود و از موزهٔ این شاعر دیدن می‌کند.<ref name= "safarbistochahar"/>{{سخ}}هدایت که این سفر بیشتر وقت خود را به مطالعۀ نسخه‌های خطی نفیس و منحصربه‌فردِ کتابخانۀ دانشگاه تاشکند می‌گذراند دربارهٔ این سفر به حسن شهیدنورایی می‌نویسد:
در این سفر که از راه زمینی طی شد هدایت در توس، آرامگاه فردوسی را می‌بیند و از مزار غزّالی بازدید می‌کند و در ازبکستان در شهر نیج‌رودک، بر مزار رودکی می‌رود و از موزهٔ این شاعر دیدن می‌کند.<ref name= "safarbistochahar"/>{{سخ}}هدایت که این سفر بیشتر وقت خود را به مطالعۀ نسخه‌های خطی نفیس و منحصربه‌فردِ کتابخانۀ دانشگاه تاشکند می‌گذراند دربارهٔ این سفر به حسن شهیدنورایی می‌نویسد:
:"باری، جای شما خالی، به‌طور غلط‌انداز به‌همراهی آقایان دکتر سیاسی و دکتر کشاورز از طرف انجمن فرهنگی برای ۱۵ روز به‌مناسبت جشن ۲۵سالۀ دانشگاه تاشکند دعوت به آن صفحات شدیم. من هم دعوت را اجابت کردم و حالا دو هفته می‌گذرد که از مسافرت برگشته‌ام. برای اشخاص کنجکاو و پر از انرژی چیزهای دیدنی و مقایسه‌کردنی بسیار داشت و آینۀ عبرت به‌شمار می‌رفت که در مدت ۲۵ سال کم‌وبیش یک ملت عقب‌مانده در تمام شئونات فرهنگی و اجتماعی چه ترقیاتی کرده بود. روی‌هم‌رفته بسیار خوش گذشت؛ اما چه فایده که به مصداق مثل «شیخ‌حسن کشکت را بساب»، وقتی که از خواب پریدم باز جلو[ی] تغار کشک خودم را دیدم."<ref>{{پک|هدایت|۱۳۷۹|ک= هشتادودو نامه به حسن شهیدنورایی|ص= ۵۱}}</ref>{{سخ}}
:''باری، جای شما خالی، به‌طور غلط‌انداز به‌همراهی آقایان دکتر سیاسی و دکتر کشاورز از طرف انجمن فرهنگی برای ۱۵ روز به‌مناسبت جشن ۲۵سالۀ دانشگاه تاشکند دعوت به آن صفحات شدیم. من هم دعوت را اجابت کردم و حالا دو هفته می‌گذرد که از مسافرت برگشته‌ام. برای اشخاص کنجکاو و پر از انرژی چیزهای دیدنی و مقایسه‌کردنی بسیار داشت و آینۀ عبرت به‌شمار می‌رفت که در مدت ۲۵ سال کم‌وبیش یک ملت عقب‌مانده در تمام شئونات فرهنگی و اجتماعی چه ترقیاتی کرده بود. روی‌هم‌رفته بسیار خوش گذشت؛ اما چه فایده که به مصداق مثل «شیخ‌حسن کشکت را بساب»، وقتی که از خواب پریدم باز جلو[ی] تغار کشک خودم را دیدم.''<ref>{{پک|هدایت|۱۳۷۹|ک= هشتادودو نامه به حسن شهیدنورایی|ص= ۵۱}}</ref>{{سخ}}
دستاورد دیگر این سفر که روز جمعه ۱۶آذر۱۳۲۴ را تاریخ ورود هدایت و همراهانش در تاشکند ثبت کرده همان شرح‌حال معروف به‌قلم صادق هدایت است که خانۀ فرهنگ شوروی از مهمانان درخواست می‌کند. اصل دست‌نوشته‌ٔ این شرح‌حال، بنابه اظهار پروفسور د.س.کمیساروف، رایزن فرهنگی سفارت شوروی موقع سفر هیئت ایرانی به تاشکند و مترجم پاره‌ای از آثار هدایت به‌زبانِ روسی، در اختیار شرق‌شناس مشهور بانو «روزنفلد» بوده است. بانو روزنفلد از میزبانان هیئت ایرانی بود و این احتمال می‌رود که هدایت به درخواست و اصرار شخص او دست به نوشتن شرح‌حال خود زده باشد. درهرحال روشن است که هدایت برای نوشتن آن شرح‌حال زیر نوعی فشار و محذور بوده و به‌همین‌جهت آنچه نوشته است به‌هیچ‌وجه صورت معمولِ شرح‌حال‌نویسی را ندارد؛ درواقع این طور به‌نظر می‌رسد که هدایت کوشش کرده است چیزی دربارۀ خودش ننویسد.<ref name= "شرح‌حال‌نویسی"/>
دستاورد دیگر این سفر که روز جمعه ۱۶آذر۱۳۲۴ را تاریخ ورود هدایت و همراهانش در تاشکند ثبت کرده همان شرح‌حال معروف به‌قلم صادق هدایت است که خانۀ فرهنگ شوروی از مهمانان درخواست می‌کند. اصل دست‌نوشته‌ٔ این شرح‌حال، بنابه اظهار پروفسور د.س.کمیساروف، رایزن فرهنگی سفارت شوروی موقع سفر هیئت ایرانی به تاشکند و مترجم پاره‌ای از آثار هدایت به‌زبانِ روسی، در اختیار شرق‌شناس مشهور بانو «روزنفلد» بوده است. بانو روزنفلد از میزبانان هیئت ایرانی بود و این احتمال می‌رود که هدایت به درخواست و اصرار شخص او دست به نوشتن شرح‌حال خود زده باشد. درهرحال روشن است که هدایت برای نوشتن آن شرح‌حال زیر نوعی فشار و محذور بوده و به‌همین‌جهت آنچه نوشته است به‌هیچ‌وجه صورت معمولِ شرح‌حال‌نویسی را ندارد؛ درواقع این طور به‌نظر می‌رسد که هدایت کوشش کرده است چیزی دربارۀ خودش ننویسد.<ref name= ''شرح‌حال‌نویسی''/>
[[پرونده:Hedayat&dostanash.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'ايستاده از راست: منوچهر مزینی، هدایت، یحیی خلوتی. پاريس، ۱۳۰۷ش"'</center>]]
[[پرونده:Hedayat&dostanash.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''ايستاده از راست: منوچهر مزینی، هدایت، یحیی خلوتی. پاريس، ۱۳۰۷ش'''</center>]]
[[پرونده:HedayatVaMinovi.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'همراه‌با [[مجتبی مینوی]]، شاه‌عبدالعظیم، ۱۹۳۳م"'</center>]]
[[پرونده:HedayatVaMinovi.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''همراه‌با [[مجتبی مینوی]]، شاه‌عبدالعظیم، ۱۹۳۳م'''</center>]]
===هدایت در آینهٔ نگاه دگران===
===هدایت در آینهٔ نگاه دگران===
====[[نیما یوشیج]]====
====[[نیما یوشیج]]====
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:Nima-asli231.jpg|60px|راست]] نیما زمستان۱۳۱۵ چنین نامه‌ای به هدایت می‌نویسد:
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:Nima-asli231.jpg|60px|راست]] نیما زمستان۱۳۱۵ چنین نامه‌ای به هدایت می‌نویسد:
:"دوست عزیز! چند تا کتابی را که توسط «[[بزرگ علوی]]» فرستاده‌ بودید، خواندم. شما فقط یک خطای بزرگ مرتکب شده‌اید. این قبیل کتاب‌ها مثل «چمدان» و «[[وغ‌وغ ساهاب]]» به‌اندازهٔ فهم و شعور ملت ما نیست. این دوره که به ما می‌گویند ابنای آن هستیم از خیلی جهات که اساس آن مربوط به شرایط اقتصادی و مادی است فاقد این مزیت است. شما با این نُووِل‌ها که انسان میل می‌کند تمام آن را بخواند برای مرده‌ها، بی‌همه‌چیزها روی قبرشان چیزهایی راجع‌ به زندگی و همه‌چیز ساخته‌اید. گربه را با زین طلا زین کرده‌اید، درصورتی‌که حیوان از این رَم می‌کند. بدین جهت اظهارنظر درخصوص نوول‌های شما نمی‌کنم. این‌ کار خیلی زود است. فقط برای خود ما می‌تواند بی‌معنی نباشد. به‌طورکلی در نوول‌های شما انسان به‌ سلطهٔ قوی و احساسات و فانتزی‌های شخصی برمی‌خورد. فکری که انسان می‌کند درخصوص پیدایش و تحول آن‌هاست؛ ولی در شکل کامل و سایر موارد مختلف می‌توان به‌طور دقیق‌تر تحت‌‌نظر گذاشت."<ref>{{پک|طاهباز|۱۳۷۶|ک= بوف کور (دربارهٔ زندگی و هنر صادق هدایت)|ص= ۲۲۳و۲۲۴}}</ref>}}
:''دوست عزیز! چند تا کتابی را که توسط «[[بزرگ علوی]]» فرستاده‌ بودید، خواندم. شما فقط یک خطای بزرگ مرتکب شده‌اید. این قبیل کتاب‌ها مثل «چمدان» و «[[وغ‌وغ ساهاب]]» به‌اندازهٔ فهم و شعور ملت ما نیست. این دوره که به ما می‌گویند ابنای آن هستیم از خیلی جهات که اساس آن مربوط به شرایط اقتصادی و مادی است فاقد این مزیت است. شما با این نُووِل‌ها که انسان میل می‌کند تمام آن را بخواند برای مرده‌ها، بی‌همه‌چیزها روی قبرشان چیزهایی راجع‌ به زندگی و همه‌چیز ساخته‌اید. گربه را با زین طلا زین کرده‌اید، درصورتی‌که حیوان از این رَم می‌کند. بدین جهت اظهارنظر درخصوص نوول‌های شما نمی‌کنم. این‌ کار خیلی زود است. فقط برای خود ما می‌تواند بی‌معنی نباشد. به‌طورکلی در نوول‌های شما انسان به‌ سلطهٔ قوی و احساسات و فانتزی‌های شخصی برمی‌خورد. فکری که انسان می‌کند درخصوص پیدایش و تحول آن‌هاست؛ ولی در شکل کامل و سایر موارد مختلف می‌توان به‌طور دقیق‌تر تحت‌‌نظر گذاشت.''<ref>{{پک|طاهباز|۱۳۷۶|ک= بوف کور (دربارهٔ زندگی و هنر صادق هدایت)|ص= ۲۲۳و۲۲۴}}</ref>}}
نیما در یادداشت‌های روزانه خود نیز که عموماً به شخصیت‌ها و وقایع مهم آن روزگار، مستقیماً و بی‌هیچ ابایی نقد وارد کرده، تنها عدهٔ معدودی را ستوده که صادق هدایت در شمار آن‌هاست:
نیما در یادداشت‌های روزانه خود نیز که عموماً به شخصیت‌ها و وقایع مهم آن روزگار، مستقیماً و بی‌هیچ ابایی نقد وارد کرده، تنها عدهٔ معدودی را ستوده که صادق هدایت در شمار آن‌هاست:
{{گفتاورد تزیینی|هدایت را مداحانِ هدایت کشتند. برای من گفته بود. هدایت را دستجات چپ و راست کشتند. خودش هم دم نزد و من هم نزدم. برای اینکه افکار ملتش را دوست‌ داشت...<ref>{{پک|یوشیج|۱۳۹۶|ک= یادداشت‌های روزانهٔ نیما یوشیج|ص= ۴۵}}</ref> هدایت در صدر نویسندگان امروز ماست؛ زیرا هدایت انسانی غیر از انسان‌های امروز ماست. دوست و مرید او [[بزرگ علوی|علوی]] این را نمی‌دانست؛ اما [هدایت] نواقصی هم دارد که من به او گفته‌ام.<ref>{{پک|یوشیج|۱۳۹۶|ک= یادداشت‌های روزانهٔ نیما یوشیج|ص= ۱۷۹}}</ref> هدایت هم اخیراً همین‌طور رنج می‌برد. حتی رفقای نزدیک به او هم از رنج او خبر نداشتند. به من متصل تکرار می‌کرد که «هر انسانی در زندگی‌اش تنهاست.»<ref>{{پک|یوشیج|۱۳۹۶|ک= یادداشت‌های روزانهٔ نیما یوشیج|ص= ۲۰۹}}</ref> نکته این است که هدایت بهترین نویسندهٔ ایران بود؛ ولی خامی‌هایی هم دارد. بعضی‌ها را به‌قول خودش که می‌گفت با کمال عجله نوشته و به مطبعه داده‌ بود...<ref>{{پک|یوشیج|۱۳۹۶|ک= یادداشت‌های روزانهٔ نیما یوشیج|ص= ۲۱۹}}</ref> دوست‌داران حسابی ایران: [[ذبیح بهروز|بهروز]]، [[محمد مقدم]]، هدایت مرحوم و... X نویسنده است و غول نویسنده است و شپش نویسنده است. جوان هنوز نمی‌داند که نویسنده صادق هدایت است.<ref>{{پک|یوشیج|۱۳۹۶|ک= یادداشت‌های روزانهٔ نیما یوشیج|ص= ۲۵۸}}</ref>}}
{{گفتاورد تزیینی|هدایت را مداحانِ هدایت کشتند. برای من گفته بود. هدایت را دستجات چپ و راست کشتند. خودش هم دم نزد و من هم نزدم. برای اینکه افکار ملتش را دوست‌ داشت...<ref>{{پک|یوشیج|۱۳۹۶|ک= یادداشت‌های روزانهٔ نیما یوشیج|ص= ۴۵}}</ref> هدایت در صدر نویسندگان امروز ماست؛ زیرا هدایت انسانی غیر از انسان‌های امروز ماست. دوست و مرید او [[بزرگ علوی|علوی]] این را نمی‌دانست؛ اما [هدایت] نواقصی هم دارد که من به او گفته‌ام.<ref>{{پک|یوشیج|۱۳۹۶|ک= یادداشت‌های روزانهٔ نیما یوشیج|ص= ۱۷۹}}</ref> هدایت هم اخیراً همین‌طور رنج می‌برد. حتی رفقای نزدیک به او هم از رنج او خبر نداشتند. به من متصل تکرار می‌کرد که «هر انسانی در زندگی‌اش تنهاست.»<ref>{{پک|یوشیج|۱۳۹۶|ک= یادداشت‌های روزانهٔ نیما یوشیج|ص= ۲۰۹}}</ref> نکته این است که هدایت بهترین نویسندهٔ ایران بود؛ ولی خامی‌هایی هم دارد. بعضی‌ها را به‌قول خودش که می‌گفت با کمال عجله نوشته و به مطبعه داده‌ بود...<ref>{{پک|یوشیج|۱۳۹۶|ک= یادداشت‌های روزانهٔ نیما یوشیج|ص= ۲۱۹}}</ref> دوست‌داران حسابی ایران: [[ذبیح بهروز|بهروز]]، [[محمد مقدم]]، هدایت مرحوم و... X نویسنده است و غول نویسنده است و شپش نویسنده است. جوان هنوز نمی‌داند که نویسنده صادق هدایت است.<ref>{{پک|یوشیج|۱۳۹۶|ک= یادداشت‌های روزانهٔ نیما یوشیج|ص= ۲۵۸}}</ref>}}
خط ۳۹۱: خط ۳۹۱:
====[[محمدعلی جمال‌زاده]]====
====[[محمدعلی جمال‌زاده]]====
[[پرونده:Jamalzad.jpg|60px|راست]] جمال‌زاده در نامه‌ای به محمود کتیرانی می‌نویسد:
[[پرونده:Jamalzad.jpg|60px|راست]] جمال‌زاده در نامه‌ای به محمود کتیرانی می‌نویسد:
:"این کندوکاو در جزییات زندگانی نویسندگان از عادات فرنگی‌هاست و در عادات و رسوم ما مشرق‌زمینی‌ها زیاد دیده نشده‌ است و شاید بهتر هم همین باشد. من معتقدم که آثار و کتاب‌های هدایت بهترین معرف او هستند و جوهر و چکیده روح او در کتاب‌هایش است و این‌همه جست‌وجو در جزییات زندگی او زیاد معنی و لزومی ندارد. باید به‌ گفته‌ پرداخت و زیاد درپی گوینده نبود.
:''این کندوکاو در جزییات زندگانی نویسندگان از عادات فرنگی‌هاست و در عادات و رسوم ما مشرق‌زمینی‌ها زیاد دیده نشده‌ است و شاید بهتر هم همین باشد. من معتقدم که آثار و کتاب‌های هدایت بهترین معرف او هستند و جوهر و چکیده روح او در کتاب‌هایش است و این‌همه جست‌وجو در جزییات زندگی او زیاد معنی و لزومی ندارد. باید به‌ گفته‌ پرداخت و زیاد درپی گوینده نبود.
:من معتقدم اگر در آخرین ایام عمرش، صادق هدایت در پاریس با اشخاص بهتر و مرتب‌تری نشست‌وبرخاست پیدا کرده‌ بود که اهل خمر و دود و... نباشند خودکشی نمی‌کرد (یا شاید نمی‌کرد)."<ref>{{پک|فرزانه|۱۹۸۸|ک= آشنایی با صادق هدایت|ص= ۱۹و۲۰}}</ref>
:من معتقدم اگر در آخرین ایام عمرش، صادق هدایت در پاریس با اشخاص بهتر و مرتب‌تری نشست‌وبرخاست پیدا کرده‌ بود که اهل خمر و دود و... نباشند خودکشی نمی‌کرد (یا شاید نمی‌کرد).''<ref>{{پک|فرزانه|۱۹۸۸|ک= آشنایی با صادق هدایت|ص= ۱۹و۲۰}}</ref>


====[[پرویز ناتل خانلری]]====
====[[پرویز ناتل خانلری]]====
[[پرونده:Parviz Khanlari.jpeg|60px|راست]] پرویز ناتل‌ خانلری، شعر مشهور «[[عقاب]]» خود را به صادق هدایت تقدیم کرده‌ بود و اولین‌ بار نیز پیش از آنکه این شعر را برای کسی بخواند برای هدایت خواند.<ref>{{یادکرد ژورنال|نام‌ خانوادگی= رنجبر|عنوان= شعر عقاب خانلری و صادق هدایت|ژورنال= حافظ|شماره= ۹|ص=}}</ref> ناتل در جایی دیدگاه خود را دربارهٔ هدایت چنین بیان می‌کند:
[[پرونده:Parviz Khanlari.jpeg|60px|راست]] پرویز ناتل‌ خانلری، شعر مشهور «[[عقاب]]» خود را به صادق هدایت تقدیم کرده‌ بود و اولین‌ بار نیز پیش از آنکه این شعر را برای کسی بخواند برای هدایت خواند.<ref>{{یادکرد ژورنال|نام‌ خانوادگی= رنجبر|عنوان= شعر عقاب خانلری و صادق هدایت|ژورنال= حافظ|شماره= ۹|ص=}}</ref> ناتل در جایی دیدگاه خود را دربارهٔ هدایت چنین بیان می‌کند:
:"صادق هدایت نویسنده‌ای است که بی‌شک از نام‌آورترین نویسندگان این سال‌های اخیر است و آن «شاهکار» آخرین او پرده‌ٔ ابهامی بر زندگانیش کشید که شاید اگر به‌ همین‌ منوال پیش برویم در فاصله‌ای دورتر، او در شمار افسانه‌ها قرار گیرد. نام صادق هدایت در پاره‌ای از نقاط گیتی، معرف شیوهٔ نوین داستان‌سرایی و قصه‌نویسی در ایران نزد همگان است."<ref>{{پک|دهباشی|۱۳۸۰|ک= یاد صادق هدایت|ص= ۲۱۱}}</ref>
:''صادق هدایت نویسنده‌ای است که بی‌شک از نام‌آورترین نویسندگان این سال‌های اخیر است و آن «شاهکار» آخرین او پرده‌ٔ ابهامی بر زندگانیش کشید که شاید اگر به‌ همین‌ منوال پیش برویم در فاصله‌ای دورتر، او در شمار افسانه‌ها قرار گیرد. نام صادق هدایت در پاره‌ای از نقاط گیتی، معرف شیوهٔ نوین داستان‌سرایی و قصه‌نویسی در ایران نزد همگان است.''<ref>{{پک|دهباشی|۱۳۸۰|ک= یاد صادق هدایت|ص= ۲۱۱}}</ref>


====دیدگاه [[مجتبی مینوی]] دربارهٔ [[گروه ربعه]] و هدایت====
====دیدگاه [[مجتبی مینوی]] دربارهٔ [[گروه ربعه]] و هدایت====
{{نقل‌قول|[[پرونده:Hedayat.darbareh.minovi.jpg|60px|راست]] بیست‌ سال پیش بود که آن دایره به‌وجود آمد. دایره‌ای که اسمش را ربعه گذاشتیم... هریک از ما شخصیت خود را داشت و زیر بار رئیس نمی‌رفتیم؛ اما در حب و هنر هم‌رأی بودیم و در خیلی از جنبه‌ها اشتراک و شباهت داشتیم. اجتماع ما غالباً در قهوه‌خانه‌ها و رستوران اتفاق می‌افتاد و این را از مقولهٔ تجاهر به فسق نشمارید. گاهی مشروب‌های قوی‌تر از آب هم بی‌پرده‌پوشی می‌نوشیدیم... ما شاید آن روزگار گمان می‌کردیم که چون قدر مقام نویسندگی هدایت را می‌شناسیم، او را تشویق می‌کنیم؛ اما حقیقت مطلب این بود که او موجب تشویق ما بود و در هریک از ما لیاقتی می‌یافت آن را به‌کار می‌انداخت.<ref>{{پک|دهباشی|۱۳۸۰|ک= یاد صادق هدایت|ص= ۲۵۳و۲۵۴}}</ref>}}
{{نقل‌قول|[[پرونده:Hedayat.darbareh.minovi.jpg|60px|راست]] بیست‌ سال پیش بود که آن دایره به‌وجود آمد. دایره‌ای که اسمش را ربعه گذاشتیم... هریک از ما شخصیت خود را داشت و زیر بار رئیس نمی‌رفتیم؛ اما در حب و هنر هم‌رأی بودیم و در خیلی از جنبه‌ها اشتراک و شباهت داشتیم. اجتماع ما غالباً در قهوه‌خانه‌ها و رستوران اتفاق می‌افتاد و این را از مقولهٔ تجاهر به فسق نشمارید. گاهی مشروب‌های قوی‌تر از آب هم بی‌پرده‌پوشی می‌نوشیدیم... ما شاید آن روزگار گمان می‌کردیم که چون قدر مقام نویسندگی هدایت را می‌شناسیم، او را تشویق می‌کنیم؛ اما حقیقت مطلب این بود که او موجب تشویق ما بود و در هریک از ما لیاقتی می‌یافت آن را به‌کار می‌انداخت.<ref>{{پک|دهباشی|۱۳۸۰|ک= یاد صادق هدایت|ص= ۲۵۳و۲۵۴}}</ref>}}


====[[علی‌اکبر دهخدا]]<ref name= "شرح‌حال‌نویسی"/>====
====[[علی‌اکبر دهخدا]]<ref name= ''شرح‌حال‌نویسی''/>====
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:Dehkhoda.Aliakbarkhan.jpg|60px|راست]] [[محمد پروین گنابادی]] از دوستان و یاران نزدیکِ دهخدا و هدایت نقل کرده است:
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:Dehkhoda.Aliakbarkhan.jpg|60px|راست]] [[محمد پروین گنابادی]] از دوستان و یاران نزدیکِ دهخدا و هدایت نقل کرده است:
:مرحوم دهخدا به صادق بسیار علاقه‌مند بود و او را نویسنده‌ای توانا و هنرمندی شایسته و رادمردی شریف می‌دانست. بااینکه برحسب خصوصیاتی که در تنظیم [[لغت‌نامه‌|لغت‌نامهٔ]] خود به‌کار می‌برد قرار بود و هم‌اکنون نیز این قرار پایدار است که شرحِ‌حال نامداران و شخصیت‌های معاصر، هرچند جنبه‌ٔ جهانی داشته باشند تا هنگامی که درقیدحیات‌اند، نوشته نشود که مبادا برحسبِ [حبّ] و بغض، حمل بر خصوصی و شخصی شود؛ اما هنگامی که دکتر [[جعفر شهیدی|شهیدی]] حرف «صاد» را تنظیم می‌کرد روزی نزد دهخدا آمد و گفت:
:مرحوم دهخدا به صادق بسیار علاقه‌مند بود و او را نویسنده‌ای توانا و هنرمندی شایسته و رادمردی شریف می‌دانست. بااینکه برحسب خصوصیاتی که در تنظیم [[لغت‌نامه‌|لغت‌نامهٔ]] خود به‌کار می‌برد قرار بود و هم‌اکنون نیز این قرار پایدار است که شرحِ‌حال نامداران و شخصیت‌های معاصر، هرچند جنبه‌ٔ جهانی داشته باشند تا هنگامی که درقیدحیات‌اند، نوشته نشود که مبادا برحسبِ [حبّ] و بغض، حمل بر خصوصی و شخصی شود؛ اما هنگامی که دکتر [[جعفر شهیدی|شهیدی]] حرف «صاد» را تنظیم می‌کرد روزی نزد دهخدا آمد و گفت:
::"«شما دستور داده بودید شرحِ‌حال صادق هدایت در این کتاب بیاید؛ بنابراین بهتر است از خود صادق خواهش کنیم شرح مختصری به‌قلم خودش بنویسد.»"
::''«شما دستور داده بودید شرحِ‌حال صادق هدایت در این کتاب بیاید؛ بنابراین بهتر است از خود صادق خواهش کنیم شرح مختصری به‌قلم خودش بنویسد.»''
:سپس [دهخدا] به من رو کرد و گفت: "«تو صادق را می‌بینی؟»"
:سپس [دهخدا] به من رو کرد و گفت: ''«تو صادق را می‌بینی؟»''
:گفتم: "«آری.»"
:گفتم: ''«آری.»''
:گفت: "«از قولِ من به او بگو به‌قلم خودش شرحِ‌حالی بنویسد و چون مدتی است خودش را هم ندیده‌ام سری به اینجا بزند.»"
:گفت: ''«از قولِ من به او بگو به‌قلم خودش شرحِ‌حالی بنویسد و چون مدتی است خودش را هم ندیده‌ام سری به اینجا بزند.»''
:گفتم: "«من می‌توانم صادق را وادار کنم که به اینجا بیاید؛ اما دربارۀ نوشتن شرحِ‌حالی به‌قلم خودش، تردید دارم که چنین پیشنهادی را بپذیرد.»"
:گفتم: ''«من می‌توانم صادق را وادار کنم که به اینجا بیاید؛ اما دربارۀ نوشتن شرحِ‌حالی به‌قلم خودش، تردید دارم که چنین پیشنهادی را بپذیرد.»''
:روز بعد در کافه فردوسی صادق را دیدم و چون به اخلاق او آشنایی داشتم گفتم: "«دهخدا حال تو را می‌پرسید و می‌گفت دلم برای صادق تنگ شده است.»"
:روز بعد در کافه فردوسی صادق را دیدم و چون به اخلاق او آشنایی داشتم گفتم: ''«دهخدا حال تو را می‌پرسید و می‌گفت دلم برای صادق تنگ شده است.»''
:سری تکان داد و گفت: "«من هم مدتی است او را ندیده‌ام این روزها به منزلش می‌روم.»"
:سری تکان داد و گفت: ''«من هم مدتی است او را ندیده‌ام این روزها به منزلش می‌روم.»''
:و ازقضا فردای آن روز پیش‌ازظهر نزد دهخدا آمد و به‌قول خودش پس از چاق‌سلامتی، دهخدا شرحی دربارۀ علاقۀ خود به صادق بیان کرد و به‌ویژه یادآور شد که:
:و ازقضا فردای آن روز پیش‌ازظهر نزد دهخدا آمد و به‌قول خودش پس از چاق‌سلامتی، دهخدا شرحی دربارۀ علاقۀ خود به صادق بیان کرد و به‌ویژه یادآور شد که:
::"«من از معاصرانی که درقیدحیات‌اند تنها می‌خواهم شرحِ‌حال تو را آن‌هم به‌قلم خودت، در لغت‌نامه بیاورم؛ بنابراین انتظار دارم این خواهش مرا بپذیری و به میل خودت شرحِ‌حالی بنویسی.»"
::''«من از معاصرانی که درقیدحیات‌اند تنها می‌خواهم شرحِ‌حال تو را آن‌هم به‌قلم خودت، در لغت‌نامه بیاورم؛ بنابراین انتظار دارم این خواهش مرا بپذیری و به میل خودت شرحِ‌حالی بنویسی.»''
:صادق با همان شیوه‌ٔ همیشگی خنده‌ای سرداد و گفت: "«زکی، شرح‌حال من، ولش!»"
:صادق با همان شیوه‌ٔ همیشگی خنده‌ای سرداد و گفت: ''«زکی، شرح‌حال من، ولش!»''
:دهخدا بااصرار گفت: "«صادق‌جان شوخی را ول کن و شرح‌حال بنویس.»"
:دهخدا بااصرار گفت: ''«صادق‌جان شوخی را ول کن و شرح‌حال بنویس.»''
:اما پاسخ صادق پس از چندین بار خواهش و تمنا همان خنده‌ٔ شوخ‌آمیز و «زکی» و «ولش» بود و به‌هیچ‌وجه حاضر نشد چنین چیزی بنویسد تا سرانجام از منابع دیگر و اطلاعات خودِ دهخدا شرح‌حال وی را نوشتند. آمدنِ هدایت به منزل دهخدا در اوایل سال۱۳۲۹ بود که چند ماه بعد به پاریس رفت و ازقضا شرح‌حالش در لغت‌نامه هنگامی چاپ شد که صادق در آنجا انتحار کرده بود.}}
:اما پاسخ صادق پس از چندین بار خواهش و تمنا همان خنده‌ٔ شوخ‌آمیز و «زکی» و «ولش» بود و به‌هیچ‌وجه حاضر نشد چنین چیزی بنویسد تا سرانجام از منابع دیگر و اطلاعات خودِ دهخدا شرح‌حال وی را نوشتند. آمدنِ هدایت به منزل دهخدا در اوایل سال۱۳۲۹ بود که چند ماه بعد به پاریس رفت و ازقضا شرح‌حالش در لغت‌نامه هنگامی چاپ شد که صادق در آنجا انتحار کرده بود.}}


خط ۴۲۴: خط ۴۲۴:


====[[جلال آل‌احمد]]====
====[[جلال آل‌احمد]]====
{{نقل‌قول|[[پرونده:Jalal002.jpg |60px|راست]] جامعه‌ای که هدایت و [[بوف کور]] را نفی می‌کند ناچار در اثر هدایت نفی شده‌ است. هدایت نه‌تنها جایی در واقعیت‌ها ندارد؛ بلکه دنیایِ حقایق پر از ابتذال و پر از فقر و مسکنت نمی‌تواند جای او باشد. هدایت «بوف کور» بیگانه است. او ناچار به مرگ می‌گریزد، مرگی که دوسه‌ بار او را برای خودکشی به‌کوشش واداشته‌ است. هدایت اگرچه با بوف کور هوای حکومت پیش از شهریور۱۳۲۰ را ابدی کرده‌ است؛ اما انگار که با فرهنگ اسلامی بریده‌ است و حتی با آن کین می‌توزد. «علویه‌خانم»، «محلل» و «انیران» به‌جای خود؛ در هیچ‌جا از کار وسیع او اثری از دورهٔ اسلامی نمی‌بینیم. کوشش او گاهی در راهی است که به زردشتی‌بازیِ دورهٔ پیش از شهریور۱۳۲۰ مدد می‌دهد. و آیا به این دلیل نیست که خود او دست آخر همان [[سگ ولگرد]] را می‌ماند؟<ref>{{پک|دهباشی|۱۳۸۰|ک= یاد صادق هدایت|ص= ۶۴۲و۶۴۳}}</ref> چراکه جامعه‌ٔ زیستیِ هدایت، به‌دلیل عقاید و افکارش، او را پس زدند.<ref name= "طرد هدایت"/>}}
{{نقل‌قول|[[پرونده:Jalal002.jpg |60px|راست]] جامعه‌ای که هدایت و [[بوف کور]] را نفی می‌کند ناچار در اثر هدایت نفی شده‌ است. هدایت نه‌تنها جایی در واقعیت‌ها ندارد؛ بلکه دنیایِ حقایق پر از ابتذال و پر از فقر و مسکنت نمی‌تواند جای او باشد. هدایت «بوف کور» بیگانه است. او ناچار به مرگ می‌گریزد، مرگی که دوسه‌ بار او را برای خودکشی به‌کوشش واداشته‌ است. هدایت اگرچه با بوف کور هوای حکومت پیش از شهریور۱۳۲۰ را ابدی کرده‌ است؛ اما انگار که با فرهنگ اسلامی بریده‌ است و حتی با آن کین می‌توزد. «علویه‌خانم»، «محلل» و «انیران» به‌جای خود؛ در هیچ‌جا از کار وسیع او اثری از دورهٔ اسلامی نمی‌بینیم. کوشش او گاهی در راهی است که به زردشتی‌بازیِ دورهٔ پیش از شهریور۱۳۲۰ مدد می‌دهد. و آیا به این دلیل نیست که خود او دست آخر همان [[سگ ولگرد]] را می‌ماند؟<ref>{{پک|دهباشی|۱۳۸۰|ک= یاد صادق هدایت|ص= ۶۴۲و۶۴۳}}</ref> چراکه جامعه‌ٔ زیستیِ هدایت، به‌دلیل عقاید و افکارش، او را پس زدند.<ref name= ''طرد هدایت''/>}}


====[[احسان طبری]]====
====[[احسان طبری]]====
خط ۴۴۴: خط ۴۴۴:
====غوره‌نشده، مویز شدیم====
====غوره‌نشده، مویز شدیم====
{{گفتاورد تزیینی|هدایت در نامه‌ای به تقی رضوی می‌نویسد:
{{گفتاورد تزیینی|هدایت در نامه‌ای به تقی رضوی می‌نویسد:
:"دیروز تمام آن [کتابی که فرستاده‌ بودید] را خواندم و کارتی که در جوف آن بود دیدم. الحق که خوش‌سلیقه هستید و چهرهٔ دل‌آرامی را انتخاب کردید. امیدوارم از او کامیاب شوید؛ اما به‌درد بنده نمی‌خورد، چون که غوره نشده، تیرگیِ زندگی و بدی دوران مرا مویز کرده. اگر خواستید کارت بفرستید تاریک، غمناک و مهیب باشد بیشتر دوست خواهم‌ داشت. باری، ایران و مافی‌ها را زود فراموش کردید. حق هم دارید. تا می‌توانید این خواب خوفناک، این کابوس جان‌گداز را به‌یاد نیاورید.<ref>{{پک|بهارلو|۱۳۷۴|ک= نامه‌های صادق هدایت|ص= ۱۵۲}}</ref>}}
:''دیروز تمام آن [کتابی که فرستاده‌ بودید] را خواندم و کارتی که در جوف آن بود دیدم. الحق که خوش‌سلیقه هستید و چهرهٔ دل‌آرامی را انتخاب کردید. امیدوارم از او کامیاب شوید؛ اما به‌درد بنده نمی‌خورد، چون که غوره نشده، تیرگیِ زندگی و بدی دوران مرا مویز کرده. اگر خواستید کارت بفرستید تاریک، غمناک و مهیب باشد بیشتر دوست خواهم‌ داشت. باری، ایران و مافی‌ها را زود فراموش کردید. حق هم دارید. تا می‌توانید این خواب خوفناک، این کابوس جان‌گداز را به‌یاد نیاورید.<ref>{{پک|بهارلو|۱۳۷۴|ک= نامه‌های صادق هدایت|ص= ۱۵۲}}</ref>}}


====نارضایتی شخصی====
====نارضایتی شخصی====
هدایت طی نامه‌ٔ مورخ ۱۲فوریه‌۱۹۳۷ به [[مجتبی مینوی]] از ناتوانی خود برای انجام کارهای عملی و کسب درآمد می‌نویسد:
هدایت طی نامه‌ٔ مورخ ۱۲فوریه‌۱۹۳۷ به [[مجتبی مینوی]] از ناتوانی خود برای انجام کارهای عملی و کسب درآمد می‌نویسد:
:"... با وجود کبر سن برای زندگی به‌اندازهٔ طفل شیرخواری مسلح نیستم. حتی زبانی که حرف می‌زدم، اینجا کسی نمی‌فهمد و به‌قدر یک غاز برایم ارزش ندارد. باید ازسرِنو همه‌چیز را یاد گرفت و وارد مبارزه شد."<ref>{{پک|فرزانه|۱۳۷۲|ک= آشنایی با صادق هدایت|ص= ۵۷}}</ref>
:''... با وجود کبر سن برای زندگی به‌اندازهٔ طفل شیرخواری مسلح نیستم. حتی زبانی که حرف می‌زدم، اینجا کسی نمی‌فهمد و به‌قدر یک غاز برایم ارزش ندارد. باید ازسرِنو همه‌چیز را یاد گرفت و وارد مبارزه شد.''<ref>{{پک|فرزانه|۱۳۷۲|ک= آشنایی با صادق هدایت|ص= ۵۷}}</ref>


[[پرونده:BoufkourhedayetBeMinovi.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'متن تقدیمیِ هدایت به [[مجتبی مینوی|مینوی]] و تحشیهٔ مینوی بر آن"'</center>]]
[[پرونده:BoufkourhedayetBeMinovi.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''متن تقدیمیِ هدایت به [[مجتبی مینوی|مینوی]] و تحشیهٔ مینوی بر آن'''</center>]]
[[پرونده:Hedayat.darbareh.minovi.jpg|60px|راست]]
[[پرونده:Hedayat.darbareh.minovi.jpg|60px|راست]]
===موضع‌گیری‌های او دربارهٔ دیگران===
===موضع‌گیری‌های او دربارهٔ دیگران===
خط ۴۵۸: خط ۴۵۸:
{{گفتاورد تزیینی|همین دوست و آشنایی‌هایی که در لندن نشسته‌اند... تو بحبوحهٔ جنگ... آقای مینوی، آقای فرزاد. اول مینوی، بعد هم فرزاد... تو مخ لندن بست نشسته‌اند. معنی همکاری با انگلیسی‌ها را هم خوب می‌دانند و تازه سه‌قورت‌ونیمشان هم باقی است... آن‌وقت‌ها مینوی سنگ هیتلر را به سینه می‌زد. وقیحانه مجیز گوبلز را می‌گفت. حالا جیره‌خوار چرچیل شده‌ است و چطور توجیه بکنند که چرا تو گُه غلطیده‌اند؟<ref>{{پک|فرزانه|۱۹۸۸|ک= آشنایی با صادق هدایت|ص= ۲۴و۲۵}}</ref>}}
{{گفتاورد تزیینی|همین دوست و آشنایی‌هایی که در لندن نشسته‌اند... تو بحبوحهٔ جنگ... آقای مینوی، آقای فرزاد. اول مینوی، بعد هم فرزاد... تو مخ لندن بست نشسته‌اند. معنی همکاری با انگلیسی‌ها را هم خوب می‌دانند و تازه سه‌قورت‌ونیمشان هم باقی است... آن‌وقت‌ها مینوی سنگ هیتلر را به سینه می‌زد. وقیحانه مجیز گوبلز را می‌گفت. حالا جیره‌خوار چرچیل شده‌ است و چطور توجیه بکنند که چرا تو گُه غلطیده‌اند؟<ref>{{پک|فرزانه|۱۹۸۸|ک= آشنایی با صادق هدایت|ص= ۲۴و۲۵}}</ref>}}


[[پرونده:HedayatVaChoobak.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'در گردشی با [[صادق چوبک]]"'</center>]]
[[پرونده:HedayatVaChoobak.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''در گردشی با [[صادق چوبک]]'''</center>]]
[[پرونده:HedayatWithRouzbeh.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'فرزند [[صادق چوبک|چوبک]]، روزبه در کنار هدایت"'</center>]]
[[پرونده:HedayatWithRouzbeh.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''فرزند [[صادق چوبک|چوبک]]، روزبه در کنار هدایت'''</center>]]
====[[علی‌اصغر حکمت]]====
====[[علی‌اصغر حکمت]]====
{{نقل‌قول|[[پرونده:HedayatOnHekmat.jpg|60px|راست]] سال۱۳۱۳ علی‌اصغر حکمت که آن زمان وزیر معارف بود پس از انتشار جزوهٔ مقدم و هدایت درباب هزارهٔ فردوسی، بسیار خشمگین شد؛ درنتیجه شهربانی به ماجرا ورود کرد. از هدایت تعهد کتبی گرفتند که تا اطلاع ثانوی، حق چاپ، نوشتن و کشیدن چیزی را ندارد. این ممنوع‌القلم و الانتشارشدن، هدایت را واداشت تا واکنش ظریفی نشان دهد. [[بزرگ علوی]] تعریف می‌کند:
{{نقل‌قول|[[پرونده:HedayatOnHekmat.jpg|60px|راست]] سال۱۳۱۳ علی‌اصغر حکمت که آن زمان وزیر معارف بود پس از انتشار جزوهٔ مقدم و هدایت درباب هزارهٔ فردوسی، بسیار خشمگین شد؛ درنتیجه شهربانی به ماجرا ورود کرد. از هدایت تعهد کتبی گرفتند که تا اطلاع ثانوی، حق چاپ، نوشتن و کشیدن چیزی را ندارد. این ممنوع‌القلم و الانتشارشدن، هدایت را واداشت تا واکنش ظریفی نشان دهد. [[بزرگ علوی]] تعریف می‌کند:
:"صادق هدایت آدم خوشمزه‌ای بود. یک شب آمد و به من گفت: «این حکمت می‌خواد نمایندهٔ مجلس بشه. ببین چی می‌گم. می‌دونی چی درست بکن. یک متن درست بکن که آقای علی‌اصغر حکمت، کاندید جامعهٔ یهودی‌ها، یعنی کاندید آن‌هاست.» آقا، این گرفت و من و چند نفر دیگر با کمکِ مالیِ مظفر فیروز در بحبوحهٔ انتخابات، آن را چاپ و در هوا پخش کردیم و با این‌ کار علی‌اصغر حکمت ضربه خورد. چه ضربه‌ای!"}}
:''صادق هدایت آدم خوشمزه‌ای بود. یک شب آمد و به من گفت: «این حکمت می‌خواد نمایندهٔ مجلس بشه. ببین چی می‌گم. می‌دونی چی درست بکن. یک متن درست بکن که آقای علی‌اصغر حکمت، کاندید جامعهٔ یهودی‌ها، یعنی کاندید آن‌هاست.» آقا، این گرفت و من و چند نفر دیگر با کمکِ مالیِ مظفر فیروز در بحبوحهٔ انتخابات، آن را چاپ و در هوا پخش کردیم و با این‌ کار علی‌اصغر حکمت ضربه خورد. چه ضربه‌ای!''}}
[[صادق چوبک]] نیز خاطره‌ای از این اتفاق به‌یاد دارد:
[[صادق چوبک]] نیز خاطره‌ای از این اتفاق به‌یاد دارد:
:"هنگام انتخابات بود که دیدم یک آگهی با این مضمون و با امضای «خاخام موشی حق‌ِنظر» در روزنامهٔ اطلاعات بیرون آمد: «از هم‌کیشان کلیمی و دوستان عزیز خواهشمندم جناب آقای علی‌اصغر حکمت را به‌عنوان نمایندهٔ کلیمیان انتخاب فرمایند.» که البته این کار هدایت بود."<ref>{{پک|اتحاد|۱۳۸۲|ک= پژوهشگران معاصر ایران: صادق هدایت(ج.۶)|ص= ۳۲۴و۳۲۵}}</ref>
:''هنگام انتخابات بود که دیدم یک آگهی با این مضمون و با امضای «خاخام موشی حق‌ِنظر» در روزنامهٔ اطلاعات بیرون آمد: «از هم‌کیشان کلیمی و دوستان عزیز خواهشمندم جناب آقای علی‌اصغر حکمت را به‌عنوان نمایندهٔ کلیمیان انتخاب فرمایند.» که البته این کار هدایت بود.''<ref>{{پک|اتحاد|۱۳۸۲|ک= پژوهشگران معاصر ایران: صادق هدایت(ج.۶)|ص= ۳۲۴و۳۲۵}}</ref>


[[پرونده:KartpostalHedayat.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'کارت‌پستالی که صادق برای برادرش عیسی فرستاد"'</center>]]
[[پرونده:KartpostalHedayat.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''کارت‌پستالی که صادق برای برادرش عیسی فرستاد'''</center>]]
===سیمای صادق هدایت===
===سیمای صادق هدایت===
صادق هدایت متوسط‌قامت بود و اندامی بسیار باریک داشت. عینک می‌زد و همیشه سیگاری بین انگشتان می‌گذاشت. او حالت خون‌سرد، قیافهٔ تودار و ظاهر بی‌قید خود را همیشه حفظ می‌کرد. مونتی در کتابش می‌نویسید: «هیچ چیزی که توجه ما را به خود جلب کند در او نیست. مگر شاید در نظر دوستان صمیمیش که در او نوعی گیرندگی و زیبایی می‌دیدند.»<ref>{{پک|مونتی|۱۳۳۱|ک= دربارهٔ صادق هدایت، نوشته‌ها و اندیشه‌های او|ص=۱۸}}</ref>{{سخ}}
صادق هدایت متوسط‌قامت بود و اندامی بسیار باریک داشت. عینک می‌زد و همیشه سیگاری بین انگشتان می‌گذاشت. او حالت خون‌سرد، قیافهٔ تودار و ظاهر بی‌قید خود را همیشه حفظ می‌کرد. مونتی در کتابش می‌نویسید: «هیچ چیزی که توجه ما را به خود جلب کند در او نیست. مگر شاید در نظر دوستان صمیمیش که در او نوعی گیرندگی و زیبایی می‌دیدند.»<ref>{{پک|مونتی|۱۳۳۱|ک= دربارهٔ صادق هدایت، نوشته‌ها و اندیشه‌های او|ص=۱۸}}</ref>{{سخ}}
از نظر [[پرویز ناتل خانلری]] هدایت، روی‌هم‌رفته، قیافهٔ سمپاتیک و گیرایی داشت. از لحاظ لباس‌پوشیدن و آرایش ظاهری بدون اینکه هیچ تعمد خاصی در این کار داشته‌ باشد یا قیدی را بر خود تحمیل کند مرد بسیار مرتب و پاکیزه‌‌ای بود. لباس‌هایی که می‌پوشید، شیک نبود؛ اما لباس مرتبی بود. در لباس‌پوشیدن نظم و ترتیب خاصی را پیاده می‌کرد که از نظم و ترتیب کلی او در حرکاتش ناشی می‌شد.<ref>{{پک|دهباشی|۱۳۸۰|ک= یاد صادق هدایت|ص= ۲۱۴}}</ref>
از نظر [[پرویز ناتل خانلری]] هدایت، روی‌هم‌رفته، قیافهٔ سمپاتیک و گیرایی داشت. از لحاظ لباس‌پوشیدن و آرایش ظاهری بدون اینکه هیچ تعمد خاصی در این کار داشته‌ باشد یا قیدی را بر خود تحمیل کند مرد بسیار مرتب و پاکیزه‌‌ای بود. لباس‌هایی که می‌پوشید، شیک نبود؛ اما لباس مرتبی بود. در لباس‌پوشیدن نظم و ترتیب خاصی را پیاده می‌کرد که از نظم و ترتیب کلی او در حرکاتش ناشی می‌شد.<ref>{{پک|دهباشی|۱۳۸۰|ک= یاد صادق هدایت|ص= ۲۱۴}}</ref>


[[پرونده:Bar mazar hedayat.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'اندیشه‌ٔ [[اخوان]] تلفیقی از اندیشه‌های فردوسی، خیام، هدایت و باورهای شخصی خود بود.<ref>{{یادکرد وب|نشانی= https://karvand.persianblog.ir/aN3Bj5YoK4Cgn43LkyX4-%D8%B3%D9%87-%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%D8%A8%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D9%85%DB%8C%D9%86-%D8%B3%D8%A7%D9%84%D9%85%D8%B1%DA%AF-%D9%85%D9%87%D8%AF%DB%8C-%D8%A7%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86-%D8%AB%D8%A7%D9%84%D8%AB|عنوان= سه خاطره}}</ref>"'</center>]]
[[پرونده:Bar mazar hedayat.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''اندیشه‌ٔ [[اخوان]] تلفیقی از اندیشه‌های فردوسی، خیام، هدایت و باورهای شخصی خود بود.<ref>{{یادکرد وب|نشانی= https://karvand.persianblog.ir/aN3Bj5YoK4Cgn43LkyX4-%D8%B3%D9%87-%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%D8%A8%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D9%85%DB%8C%D9%86-%D8%B3%D8%A7%D9%84%D9%85%D8%B1%DA%AF-%D9%85%D9%87%D8%AF%DB%8C-%D8%A7%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86-%D8%AB%D8%A7%D9%84%D8%AB|عنوان= سه خاطره}}</ref>'''</center>]]
===خلق هدایت به‌روایت [[اخوان]]===
===خلق هدایت به‌روایت [[اخوان]]===
{{گفتاورد تزیینی|حکایت کرد مرا دکتر تقی تفضلی که سه‌تار خوش می‌نوازد و آزاده‌ای است افتاده و آدمی‌سیرت. [آنگاه] که در پاریس بودم، سال‌ها پیش، و هدایت نیز در پاریس بود گاه‌گاهی دیداری داشتیم و یک‌بار چنین پیش آمد که در گذرگاهی دیدمش خیابانی نزدیک خانهٔ من. گفتیم و شنفتیم و راهکی رفتیم پیاده، اگرچه من شوریده و رنجور بودم و او افسرده. و به خانه [که] رسیدیم خواندمش، پذیرفت و درون آمد. لختکی آسودیم. سرگرم تنقل و از ری و روم و بغداد سخن‌گفتن. مینایی از بادهٔ فرنگان داشتم، پیش گذاشتم. نم‌نمک لب ترکردیم تا کم‌کمک مستان شدیم و آنچنان‌تر. دیگر سخن را بازار نمانده بود. هر دو بر این بودیم. صفحاتی چند از الحان و نغمه‌های فرنگ به خانه داشتم، از همه دستی، گوناگون. خواستم آن صندوقچهٔ کوکی پیش آورم، شنیدن را. خواستم و برخاستم. لکن حرمت میهمان را، آن‌هم چنو عزیز میهمانی، به مشورت پرسیدم که از فلان‌وفلان خوش‌تر داری یا آن یک و آن دیگر و نام بردم تنی چند از فحول‌ائمهٔ شریف‌ترین الحان فرنگ را که همه را نیک می‌شناخت، به‌تمام‌وکمال و اشارتی کافی بود. دیدم که جواب نمی‌دهد. دیگران را نام بردم، باز جواب نداد. خاموش ماندم که او سخن گوید. نگفت؛ اما به‌پای خاست ساغری در دست، گریبان و گره زنار فرنگ گشوده، همچنان خاموش سوی پستوی حجره رفت، که آشنا بود. و باز آمد. سه‌تار من در دستش. به من داد و بازگشت به جای خویش و نشست بی‌آنکه سخنی گوید. به شگفت اندر شدم که به خبر می‌شنیدم او چنین ساز و سرودها خوش ندارد و شاد شدم که به عیان می‌دیدم نه چنان است. ساز کوک ترک داشت. نواختن گرفتم. نخست کرشمهٔ درآمدی ملایم و بعد و بعد همچنان تا بیشتر گوشه‌ها و فرازوفرودها. پنجه گرم شده بود، که ساز خوش بود و راه دلکش و جوان بودیم و شراب ما را نیک دریافته، حالتی رفت که مپرس. و صادق را می‌دیدم که سر می‌جنباند و گفتی به‌زمزمه چیزی می‌خواند. چون چندی برآمد، برخاست ساغر منش پُرکرده به دستی و به دیگر دست نُقل، پیش آمد و به من داد. نوشیدم شادی او را. ساغر تهی از من بستد و گفت: «افشاری» و به جای خویش بازگشت و بنشست خاموش و منتظر. من مقام دیگر کردم و دلیر بر اندام، گرم‌تر و بِهنجارتر. می‌رفتم و می‌رفتم همچنان دلیر. در پیچ‌وخم راهی باریک بودم به‌ظرافت و سوز که ناگاه شنیدم صیحه‌ای از صادق برآمد و گفت: «بس است! بس، بس» و گریستن گرفت به‌زار زار، که دلی داشت نازک‌تر از دل یتیمیْ دشنام‌شنیده. ساز فروهشتم و سویش دویدم. دست فرا پیش آورد که به خویشم گذار. گذاشتم و لختی گذشت. باز به باده‌خوردن نشستیم و از این در و آن در سخن گفتیم. اما من مترصد بودم تا سخن را به جایی کشانم که از آن حال که رفت طُرفی دریابم. گویی بفراست دریافت. گفت: «همه آنچه تو شنیده‌ای از انکار من این عالم جادوئی را، خبر است و بیشتر خبرها دروغ، اما اگر من گاهی چنان گفته‌ام، نه از آن رو بوده است که منکر ژرفی و پاکی و شرف و عزت این الحانم. نه هرگز. من تاب این سحر ندارم که چنگ در جگرم می‌اندازد و همه درد و اندهان خفته بیدار می‌کند. تا سر منزل جنون می‌کشدم، می‌کُشدم. من تاب این را ندارم.» (برگرفته از مجموعه‌مقالات اخوان ثالث، موسیقی ما)<ref name= "قضیه"/>}}
{{گفتاورد تزیینی|حکایت کرد مرا دکتر تقی تفضلی که سه‌تار خوش می‌نوازد و آزاده‌ای است افتاده و آدمی‌سیرت. [آنگاه] که در پاریس بودم، سال‌ها پیش، و هدایت نیز در پاریس بود گاه‌گاهی دیداری داشتیم و یک‌بار چنین پیش آمد که در گذرگاهی دیدمش خیابانی نزدیک خانهٔ من. گفتیم و شنفتیم و راهکی رفتیم پیاده، اگرچه من شوریده و رنجور بودم و او افسرده. و به خانه [که] رسیدیم خواندمش، پذیرفت و درون آمد. لختکی آسودیم. سرگرم تنقل و از ری و روم و بغداد سخن‌گفتن. مینایی از بادهٔ فرنگان داشتم، پیش گذاشتم. نم‌نمک لب ترکردیم تا کم‌کمک مستان شدیم و آنچنان‌تر. دیگر سخن را بازار نمانده بود. هر دو بر این بودیم. صفحاتی چند از الحان و نغمه‌های فرنگ به خانه داشتم، از همه دستی، گوناگون. خواستم آن صندوقچهٔ کوکی پیش آورم، شنیدن را. خواستم و برخاستم. لکن حرمت میهمان را، آن‌هم چنو عزیز میهمانی، به مشورت پرسیدم که از فلان‌وفلان خوش‌تر داری یا آن یک و آن دیگر و نام بردم تنی چند از فحول‌ائمهٔ شریف‌ترین الحان فرنگ را که همه را نیک می‌شناخت، به‌تمام‌وکمال و اشارتی کافی بود. دیدم که جواب نمی‌دهد. دیگران را نام بردم، باز جواب نداد. خاموش ماندم که او سخن گوید. نگفت؛ اما به‌پای خاست ساغری در دست، گریبان و گره زنار فرنگ گشوده، همچنان خاموش سوی پستوی حجره رفت، که آشنا بود. و باز آمد. سه‌تار من در دستش. به من داد و بازگشت به جای خویش و نشست بی‌آنکه سخنی گوید. به شگفت اندر شدم که به خبر می‌شنیدم او چنین ساز و سرودها خوش ندارد و شاد شدم که به عیان می‌دیدم نه چنان است. ساز کوک ترک داشت. نواختن گرفتم. نخست کرشمهٔ درآمدی ملایم و بعد و بعد همچنان تا بیشتر گوشه‌ها و فرازوفرودها. پنجه گرم شده بود، که ساز خوش بود و راه دلکش و جوان بودیم و شراب ما را نیک دریافته، حالتی رفت که مپرس. و صادق را می‌دیدم که سر می‌جنباند و گفتی به‌زمزمه چیزی می‌خواند. چون چندی برآمد، برخاست ساغر منش پُرکرده به دستی و به دیگر دست نُقل، پیش آمد و به من داد. نوشیدم شادی او را. ساغر تهی از من بستد و گفت: «افشاری» و به جای خویش بازگشت و بنشست خاموش و منتظر. من مقام دیگر کردم و دلیر بر اندام، گرم‌تر و بِهنجارتر. می‌رفتم و می‌رفتم همچنان دلیر. در پیچ‌وخم راهی باریک بودم به‌ظرافت و سوز که ناگاه شنیدم صیحه‌ای از صادق برآمد و گفت: «بس است! بس، بس» و گریستن گرفت به‌زار زار، که دلی داشت نازک‌تر از دل یتیمیْ دشنام‌شنیده. ساز فروهشتم و سویش دویدم. دست فرا پیش آورد که به خویشم گذار. گذاشتم و لختی گذشت. باز به باده‌خوردن نشستیم و از این در و آن در سخن گفتیم. اما من مترصد بودم تا سخن را به جایی کشانم که از آن حال که رفت طُرفی دریابم. گویی بفراست دریافت. گفت: «همه آنچه تو شنیده‌ای از انکار من این عالم جادوئی را، خبر است و بیشتر خبرها دروغ، اما اگر من گاهی چنان گفته‌ام، نه از آن رو بوده است که منکر ژرفی و پاکی و شرف و عزت این الحانم. نه هرگز. من تاب این سحر ندارم که چنگ در جگرم می‌اندازد و همه درد و اندهان خفته بیدار می‌کند. تا سر منزل جنون می‌کشدم، می‌کُشدم. من تاب این را ندارم.» (برگرفته از مجموعه‌مقالات اخوان ثالث، موسیقی ما)<ref name= ''قضیه''/>}}


[[پرونده:KhanehyePedariHedayat.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'نمایی از خانهٔ پدری"'</center>]]
[[پرونده:KhanehyePedariHedayat.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''نمایی از خانهٔ پدری'''</center>]]
[[پرونده:HedayatWorkRoom.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'اتاقش در تهران، میز و کمدش در موزهٔ رضا عباسی نگهداری می‌شود.{{سخ}}تابلو نقاشیِ روی دیوار اثر حسین کاظمی در ۱۲فروردین۱۳۲۴"'</center>]]
[[پرونده:HedayatWorkRoom.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''اتاقش در تهران، میز و کمدش در موزهٔ رضا عباسی نگهداری می‌شود.{{سخ}}تابلو نقاشیِ روی دیوار اثر حسین کاظمی در ۱۲فروردین۱۳۲۴'''</center>]]
===منزل‌هایی که هدایت سکونت کرد===
===منزل‌هایی که هدایت سکونت کرد===
هدایت از زمان تولد تا آخرین سفرش به پاریس هرگز خانه‌ای از خود نداشت و تمام عمر به‌استثنای زمانی که در سفر بود در اتاقی از خانه پدری زندگی می‌کرد.<ref>{{پک|طاهرنوکنده|۱۳۹۶|ک= این شماره با تأخیر۸|ص= ۱۵۹}}</ref>
هدایت از زمان تولد تا آخرین سفرش به پاریس هرگز خانه‌ای از خود نداشت و تمام عمر به‌استثنای زمانی که در سفر بود در اتاقی از خانه پدری زندگی می‌کرد.<ref>{{پک|طاهرنوکنده|۱۳۹۶|ک= این شماره با تأخیر۸|ص= ۱۵۹}}</ref>
خط ۴۹۳: خط ۴۹۳:


====خانهٔ آخر: آپارتمانی در پاریس====
====خانهٔ آخر: آپارتمانی در پاریس====
هدایت بعد از ترک ایران و اقامت در فرانسه به‌سال۱۳۲۹ آپارتمانی کوچک در خیابان «شامپیونه»، بولوار «سن میشل» پاریس را اجاره می‌کند که گویا غالباً هم خانه نبوده و صرفاً شب‌هنگام برای خواب به منزل می‌رفته است. کمی کمتر از دو سال سکونت در این منزل ساده است که جسم بی‌جانش را شب‌هنگام در ۹آوریل۱۹۵۱ (۱۹فروردین۱۳۳۰) خوابیده بر کف زمین در همین آپارتمان یافتند که غرق در بوی گاز بود و منافذش همگی بسته.<ref name= "سرانجام صادق"/>
هدایت بعد از ترک ایران و اقامت در فرانسه به‌سال۱۳۲۹ آپارتمانی کوچک در خیابان «شامپیونه»، بولوار «سن میشل» پاریس را اجاره می‌کند که گویا غالباً هم خانه نبوده و صرفاً شب‌هنگام برای خواب به منزل می‌رفته است. کمی کمتر از دو سال سکونت در این منزل ساده است که جسم بی‌جانش را شب‌هنگام در ۹آوریل۱۹۵۱ (۱۹فروردین۱۳۳۰) خوابیده بر کف زمین در همین آپارتمان یافتند که غرق در بوی گاز بود و منافذش همگی بسته.<ref name= ''سرانجام صادق''/>


===شرح اقتباس‌‌ها از آثار و زندگی هدایت===
===شرح اقتباس‌‌ها از آثار و زندگی هدایت===
====مستند اصفهان====
====مستند اصفهان====
اولین فیلمی که از نوشته‌های صادق هدایت وام گرفته «اصفهان»، ساختهٔ "محمدقلی سیار"، محصول سال۱۳۳۶ است که براساس سفرنامهٔ «اصفهان نصف جهان» مستندسازی شد.<ref name= "eghtebas"/>
اولین فیلمی که از نوشته‌های صادق هدایت وام گرفته «اصفهان»، ساختهٔ ''محمدقلی سیار''، محصول سال۱۳۳۶ است که براساس سفرنامهٔ «اصفهان نصف جهان» مستندسازی شد.<ref name= "eghtebas"/>


====[[بوف کور]]====
====[[بوف کور]]====
در دههٔ پنجاه تلاش برای اقتباس از آثار هدایت پررنگ‌تر شد. "بزرگمهر رفیعا" که آن زمان در آمریکا به‌سرمی‌برد به [[جهانگیر هدایت]] وکیل و برادرزادهٔ صادق نامه‌ای نوشت تا برای اقتباس از "بوف کور" اجازه بگیرد؛ اما جهانگیر هدایت موافقت نکرد. رفیعا فیلم «بوف کور» را در آمریکا ساخت و باتوجه‌به پیگیری‌های جهانگیر هدایت، این فیلم در ایران نمایش داده نشد.<ref name= "eghtebas"/> در سال۱۳۵۴ "کیومرث درم‌بخش" همراه‌با "پرویز فنی‌زاده" نسخه‌ٔ دیگری از بوف کور را ساخت.<ref name= "eghtebas"/><ref>{{یادکرد وب|نشانی= http://www.cinemajournal.ir/43-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D8%A8%D8%B9%D8%AF-%D8%A7%D8%B2-%D8%AA%D8%AC%D8%B1%D8%A8%D9%87-%DA%A9%DB%8C%D9%88%D9%85%D8%B1%D8%AB-%D8%AF%D8%B1%D9%85%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D9%BE%D8%B1%D9%88%DB%8C%D8%B2-%D9%81//|عنوان= ۴۳ سال بعد از درم‌بخش، کارگردانی کم‌نام‌و‌نشان سراغ «بوف کور» رفت!}}</ref>
در دههٔ پنجاه تلاش برای اقتباس از آثار هدایت پررنگ‌تر شد. ''بزرگمهر رفیعا'' که آن زمان در آمریکا به‌سرمی‌برد به [[جهانگیر هدایت]] وکیل و برادرزادهٔ صادق نامه‌ای نوشت تا برای اقتباس از ''بوف کور'' اجازه بگیرد؛ اما جهانگیر هدایت موافقت نکرد. رفیعا فیلم «بوف کور» را در آمریکا ساخت و باتوجه‌به پیگیری‌های جهانگیر هدایت، این فیلم در ایران نمایش داده نشد.<ref name= "eghtebas"/> در سال۱۳۵۴ ''کیومرث درم‌بخش'' همراه‌با ''پرویز فنی‌زاده'' نسخه‌ٔ دیگری از بوف کور را ساخت.<ref name= "eghtebas"/><ref>{{یادکرد وب|نشانی= http://www.cinemajournal.ir/43-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D8%A8%D8%B9%D8%AF-%D8%A7%D8%B2-%D8%AA%D8%AC%D8%B1%D8%A8%D9%87-%DA%A9%DB%8C%D9%88%D9%85%D8%B1%D8%AB-%D8%AF%D8%B1%D9%85%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D9%BE%D8%B1%D9%88%DB%8C%D8%B2-%D9%81//|عنوان= ۴۳ سال بعد از درم‌بخش، کارگردانی کم‌نام‌و‌نشان سراغ «بوف کور» رفت!}}</ref>


====فیلم «داش‌آکل»<ref name= "eghtebas">{{یادکرد ژورنال|نام‌ خانوادگی= حیاتی|عنوان= نقش رسانه در تقلید معنا؛ تحلیل تطبیقی داستان و فیلم داش‌آکل|ژورنال= ادبیات تطبیقی|تاریخ= پاییزوزمستان۱۳۹۴|ص= ۲۰و۲۱و۲۳}}</ref>====
====فیلم «داش‌آکل»<ref name= "eghtebas">{{یادکرد ژورنال|نام‌ خانوادگی= حیاتی|عنوان= نقش رسانه در تقلید معنا؛ تحلیل تطبیقی داستان و فیلم داش‌آکل|ژورنال= ادبیات تطبیقی|تاریخ= پاییزوزمستان۱۳۹۴|ص= ۲۰و۲۱و۲۳}}</ref>====
در سال۱۳۵۰ "مسعود کیمیایی" براساس داستان «داش‌آکل» از مجموعهٔ «[[سه قطره خون]]» فیلمی با همین نام ساخت که بهروز وثوقی در آن فیلم نقش‌آفرینی کرد. برخی کار کیمیایی را دون شأن هدایت دانسته‌اند و برخی دیگر فیلم را اثری فاخر به‌شمار آورده‌اند که حتی رتبهٔ داستان هدایت را ارتقا داده است.
در سال۱۳۵۰ ''مسعود کیمیایی'' براساس داستان «داش‌آکل» از مجموعهٔ «[[سه قطره خون]]» فیلمی با همین نام ساخت که بهروز وثوقی در آن فیلم نقش‌آفرینی کرد. برخی کار کیمیایی را دون شأن هدایت دانسته‌اند و برخی دیگر فیلم را اثری فاخر به‌شمار آورده‌اند که حتی رتبهٔ داستان هدایت را ارتقا داده است.


====ساحره====
====ساحره====
"داوود میرباقری" «ساحره» را با اقتباس از داستان «عروسک پشت‌ِپرده» در سال۱۳۷۶ کارگردانی کرد. این فیلم، به‌ظاهر شباهت‌هایی با داستان اصلی دارد؛ ولی در نشان‌دادن محتوا و اصول، بحث دیگری را نمایش می‌دهد.<ref>{{یادکرد وب|نشانی= https://netnevesht.com/sahereh-movie-critic/|عنوان= بررسی تطبیقی فیلم ساحره و داستان عروسک پشت‌ِپرده}}</ref>
''داوود میرباقری'' «ساحره» را با اقتباس از داستان «عروسک پشت‌ِپرده» در سال۱۳۷۶ کارگردانی کرد. این فیلم، به‌ظاهر شباهت‌هایی با داستان اصلی دارد؛ ولی در نشان‌دادن محتوا و اصول، بحث دیگری را نمایش می‌دهد.<ref>{{یادکرد وب|نشانی= https://netnevesht.com/sahereh-movie-critic/|عنوان= بررسی تطبیقی فیلم ساحره و داستان عروسک پشت‌ِپرده}}</ref>


====گفت‌وگو با سایه====
====گفت‌وگو با سایه====
قریب نیم‌قرن بعد از اولین اقتباس، «گفت‌وگو با سایه» براساس زندگی صادق هدایت ساخته شد؛ فیلمی از "خسرو سینایی" در سال۱۳۸۴ که وجوه کمترْ پرداخته‌شدهٔ زندگی هدایت را به‌نمایش درآورد.<ref>{{یادکرد ژورنال|نام‌ خانوادگی= طالبی‌نژاد|عنوان= گزارش اقلیت|ژورنال= هفت|تاریخ= اسفند۱۳۸۴|صفحات= ۸۰}}</ref>
قریب نیم‌قرن بعد از اولین اقتباس، «گفت‌وگو با سایه» براساس زندگی صادق هدایت ساخته شد؛ فیلمی از ''خسرو سینایی'' در سال۱۳۸۴ که وجوه کمترْ پرداخته‌شدهٔ زندگی هدایت را به‌نمایش درآورد.<ref>{{یادکرد ژورنال|نام‌ خانوادگی= طالبی‌نژاد|عنوان= گزارش اقلیت|ژورنال= هفت|تاریخ= اسفند۱۳۸۴|صفحات= ۸۰}}</ref>


====بوف نه‌چندان کور====
====بوف نه‌چندان کور====
"محمدعلی سجادی" با الهام از رمان «[[بوف کور]]» نمایش «بوف نه‌چندان کور» را ساخت و تیر و مرداد۱۳۹۶ روی صحنه برد. به‌باور تحلیلگران، سجادی با نگاهِ خاص خود به بوف کور، امکانِ از بیرون نظاره‌کردن داستان و شخصیت‌ها و لاجرم تحلیل را برای مخاطب فراهم آورد و این، باعث شد که روند داستان و هم‌ذات‌پنداریِ ناشی از آن، مخاطب را درگیر خود نکند تا بتوان به لایه‌های زیرین متن و تحلیل درست دست یافت یا حداقل تا حدودی نمایش را فهمید و درک کرد. او شخصیتی ملموس‌تر را به داستان افزود. نقاشی که ناتوان از راه‌رفتن است و هرچند که هرازگاهی، در مواقع خاص از روی ویلچر بلند می‌شود و راه می‌رود.<ref>{{یادکرد وب|نشانی= http://arttalks.ir/%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%D8%B4-%D8%A8%D9%88%D9%81-%D9%86%D9%87-%DA%86%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%88%D8%B1/|عنوان= نمایش بوف نه‌چندان کور}}</ref>
''محمدعلی سجادی'' با الهام از رمان «[[بوف کور]]» نمایش «بوف نه‌چندان کور» را ساخت و تیر و مرداد۱۳۹۶ روی صحنه برد. به‌باور تحلیلگران، سجادی با نگاهِ خاص خود به بوف کور، امکانِ از بیرون نظاره‌کردن داستان و شخصیت‌ها و لاجرم تحلیل را برای مخاطب فراهم آورد و این، باعث شد که روند داستان و هم‌ذات‌پنداریِ ناشی از آن، مخاطب را درگیر خود نکند تا بتوان به لایه‌های زیرین متن و تحلیل درست دست یافت یا حداقل تا حدودی نمایش را فهمید و درک کرد. او شخصیتی ملموس‌تر را به داستان افزود. نقاشی که ناتوان از راه‌رفتن است و هرچند که هرازگاهی، در مواقع خاص از روی ویلچر بلند می‌شود و راه می‌رود.<ref>{{یادکرد وب|نشانی= http://arttalks.ir/%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%D8%B4-%D8%A8%D9%88%D9%81-%D9%86%D9%87-%DA%86%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%88%D8%B1/|عنوان= نمایش بوف نه‌چندان کور}}</ref>


===جایزه‌ای به نام [[جایزهٔ ادبی صادق هدایت|هدایت]]===
===جایزه‌ای به نام [[جایزهٔ ادبی صادق هدایت|هدایت]]===
[[جهانگیر هدایت]] از سال۱۳۸۱ جایزه‌ای با نام صادق هدایت برگزار می‌کند. دبیرخانه این جایزه آثار ادبی شرکت‌کنندگان را که از اول خرداد تا آخر آبان‌ هر سال، به این دفتر رسیده است، بررسی می‌کند. جوایز نفرات برتر در ۲۸بهمن (سالروز تولد هدایت) اهدا می‌شود.<ref>{{یادکرد وب|نشانی= https://www.bbc.com/persian/arts/story/2008/03/080310_an-ek-hedayat.shtml|عنوان= گفت‌وگو با جهانگیر هدایت دربارهٔ عمویش}}</ref>
[[جهانگیر هدایت]] از سال۱۳۸۱ جایزه‌ای با نام صادق هدایت برگزار می‌کند. دبیرخانه این جایزه آثار ادبی شرکت‌کنندگان را که از اول خرداد تا آخر آبان‌ هر سال، به این دفتر رسیده است، بررسی می‌کند. جوایز نفرات برتر در ۲۸بهمن (سالروز تولد هدایت) اهدا می‌شود.<ref>{{یادکرد وب|نشانی= https://www.bbc.com/persian/arts/story/2008/03/080310_an-ek-hedayat.shtml|عنوان= گفت‌وگو با جهانگیر هدایت دربارهٔ عمویش}}</ref>


[[پرونده:Hedayat&akharin aks.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'عکسی که برای تمام خویشاوندانش فرستاد{{سخ}}آخرین عکس، پاریس، ۱۳۲۹"'</center>]]
[[پرونده:Hedayat&akharin aks.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''عکسی که برای تمام خویشاوندانش فرستاد{{سخ}}آخرین عکس، پاریس، ۱۳۲۹'''</center>]]
[[پرونده:HedaytFirstTomb.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'گورستان پرلاشز، مزار هدایت پس از خاک‌سپاری"'</center>]]
[[پرونده:HedaytFirstTomb.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''گورستان پرلاشز، مزار هدایت پس از خاک‌سپاری'''</center>]]
[[پرونده:Hedayat.mazar nakhost.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'اولین سنگ بنای خانهٔ ابدی"'</center>]]
[[پرونده:Hedayat.mazar nakhost.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''اولین سنگ بنای خانهٔ ابدی'''</center>]]
[[پرونده:HedayatCurrentTomb.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'سنگ کنونیِ بر ایستگاه آخر{{سخ}}به دست خانواده‌اش در سال۱۳۴۰"'</center>]]
[[پرونده:HedayatCurrentTomb.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''سنگ کنونیِ بر ایستگاه آخر{{سخ}}به دست خانواده‌اش در سال۱۳۴۰'''</center>]]
===تأثیرپذیری‌ها===
===تأثیرپذیری‌ها===
====تأثیرپذیری اولیه از شوپنهاور====
====تأثیرپذیری اولیه از شوپنهاور====
خط ۵۳۸: خط ۵۳۸:


=====فرق هدایت با کافکا<ref>{{پک|اتحاد|۱۳۸۲|ک= پژوهشگران معاصر ایران: صادق هدایت(ج.۶)|ص= ۷۵و۷۶}}</ref>=====
=====فرق هدایت با کافکا<ref>{{پک|اتحاد|۱۳۸۲|ک= پژوهشگران معاصر ایران: صادق هدایت(ج.۶)|ص= ۷۵و۷۶}}</ref>=====
# هدایت در «پیام کافکا» از طرفی انزوای کافکا را به‌صورت تنهایی و احساسی از ناسازگاری او با پوچی دنیای اطرافش تعبیر می‌کند و از طرف دیگر، رهایی او از توهم و توانایی او را در روبه‌روشدن با پوچی زندگی، بدون پناه‌بردن به دلداری‌ها و تسلی‌های مذهبی، بررسی می‌کند؛ درنتیجه با اصرار "ماکس برود" دوست کافکا درخصوص ایمانی که کافکا در پایان عمر به مذهب یهود آورد و با نظر خوش‌بینانه و مثبت و مذهبی به جزئیات آدمی نگریست، به‌شدت مخالفت است.
# هدایت در «پیام کافکا» از طرفی انزوای کافکا را به‌صورت تنهایی و احساسی از ناسازگاری او با پوچی دنیای اطرافش تعبیر می‌کند و از طرف دیگر، رهایی او از توهم و توانایی او را در روبه‌روشدن با پوچی زندگی، بدون پناه‌بردن به دلداری‌ها و تسلی‌های مذهبی، بررسی می‌کند؛ درنتیجه با اصرار ''ماکس برود'' دوست کافکا درخصوص ایمانی که کافکا در پایان عمر به مذهب یهود آورد و با نظر خوش‌بینانه و مثبت و مذهبی به جزئیات آدمی نگریست، به‌شدت مخالفت است.
# اختلاف دیگر این دو در بیان نیرومندانهٔ امید زندگی کافکا و یأس و بی‌پناهی هدایت در حالات زندگی اوست. به‌همین‌دلیل «تنهایی» در کارهای هدایت تاریک‌تر و دردناک‌تر جلوه‌گر می‌شود.
# اختلاف دیگر این دو در بیان نیرومندانهٔ امید زندگی کافکا و یأس و بی‌پناهی هدایت در حالات زندگی اوست. به‌همین‌دلیل «تنهایی» در کارهای هدایت تاریک‌تر و دردناک‌تر جلوه‌گر می‌شود.
# هدایت در مقایسه با کافکا به‌نسبت وضعیت سیاسی و موقعیت‌های اجتماعی که در آن می‌زیست، با تجلی وحشتناک‌تری از پوچی روبه‌روست.
# هدایت در مقایسه با کافکا به‌نسبت وضعیت سیاسی و موقعیت‌های اجتماعی که در آن می‌زیست، با تجلی وحشتناک‌تری از پوچی روبه‌روست.
خط ۵۴۶: خط ۵۴۶:
پیش از هدایت، جمال‌زاده در «[[یکی بود یکی نبود]]» نویسندگان را به‌ استفاده از اصطلاحات عامیانه و نثر حکایتی توصیه کرده‌ بود؛ لذا این فکر در برخی از اهالی ادبیات به‌وجود آمد که صادق هدایت که در آثارش از این نمونه‌ها بهره‌ برده‌، متأثر از جمال‌زاده است. درحالی‌که آثار هدایت مستقلاً محصول ذوق و ابتکار شخصی، توجه او به زندگانی طبقهٔ پایین اجتماع، همدلی او با اکثریت محروم، علاقهٔ باطنی او به ایران و زبان و تمدن ایران باستان، شیفتگی او به زیبایی و سادگی زبان جاری و واکنش او برضد خرافات و کهنه‌پرستی است. ادب‌پژوهان نشان داده‌اند که هدایت هرگز بر آن نبود که به‌طور تصنعی خود را وارد شیوهٔ خاصی از نویسندگی کند شیوه‌ای که توسط دیگران توصیه شده‌ باشد. «هانری گریوزلا» نیز این تفکر را که بین کار صادق هدایت و محمدعلی جمال‌زاده ارتباطی باشد به‌صراحت رد می‌کند و باور دارد که «جمال‌زاده یک نمود کم‌وبیش مجزایی بوده‌ است.» سپس هدایت را بنیان‌گذار مکتب نوین داستان‌نویسی در ایران معرفی می‌کند و نفوذ او را تنها عامل مؤثر و مسلم در روش‌ داستان‌نویسی ایران می‌داند.<ref>{{پک|مونتی|۱۳۳۱|ک= دربارهٔ صادق هدایت، نوشته‌ها و اندیشه‌های او|ص= ۲۷}}</ref>
پیش از هدایت، جمال‌زاده در «[[یکی بود یکی نبود]]» نویسندگان را به‌ استفاده از اصطلاحات عامیانه و نثر حکایتی توصیه کرده‌ بود؛ لذا این فکر در برخی از اهالی ادبیات به‌وجود آمد که صادق هدایت که در آثارش از این نمونه‌ها بهره‌ برده‌، متأثر از جمال‌زاده است. درحالی‌که آثار هدایت مستقلاً محصول ذوق و ابتکار شخصی، توجه او به زندگانی طبقهٔ پایین اجتماع، همدلی او با اکثریت محروم، علاقهٔ باطنی او به ایران و زبان و تمدن ایران باستان، شیفتگی او به زیبایی و سادگی زبان جاری و واکنش او برضد خرافات و کهنه‌پرستی است. ادب‌پژوهان نشان داده‌اند که هدایت هرگز بر آن نبود که به‌طور تصنعی خود را وارد شیوهٔ خاصی از نویسندگی کند شیوه‌ای که توسط دیگران توصیه شده‌ باشد. «هانری گریوزلا» نیز این تفکر را که بین کار صادق هدایت و محمدعلی جمال‌زاده ارتباطی باشد به‌صراحت رد می‌کند و باور دارد که «جمال‌زاده یک نمود کم‌وبیش مجزایی بوده‌ است.» سپس هدایت را بنیان‌گذار مکتب نوین داستان‌نویسی در ایران معرفی می‌کند و نفوذ او را تنها عامل مؤثر و مسلم در روش‌ داستان‌نویسی ایران می‌داند.<ref>{{پک|مونتی|۱۳۳۱|ک= دربارهٔ صادق هدایت، نوشته‌ها و اندیشه‌های او|ص= ۲۷}}</ref>


[[پرونده:Hedayat-Bozorg Va Partou Alavi-Farzad-Loretta.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'نشسته: کنار [[مسعود فرزاد]] و پرتو علوی{{سخ}}ردیف وسط: [[بزرگ علوی|علوی]] و یکی از دوستان{{سخ}}بالا: لورتا"'</center>]]
[[پرونده:Hedayat-Bozorg Va Partou Alavi-Farzad-Loretta.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''نشسته: کنار [[مسعود فرزاد]] و پرتو علوی{{سخ}}ردیف وسط: [[بزرگ علوی|علوی]] و یکی از دوستان{{سخ}}بالا: لورتا'''</center>]]
===بنیان‌گذاری‌ [[گروه ربعه]]===
===بنیان‌گذاری‌ [[گروه ربعه]]===
هدایت و سه‌ نفر از دوستان نزدیکش [[مجتبی مینوی]] و [[بزرگ علوی]] و [[مسعود فرزاد]] گروهی تشکیل دادند موسوم به «گروه ربعه» که خواستار تحول در ادبیات بود. این گروه و هوادارنش به‌شدت در مقابل [[گروه سبعه]] قرار گرفت که به قالب‌های کهن ادبی پایبند بود. [[ملک‌الشعرای بهار]]، [[بدیع‌الزمان فروزانفر]]، [[جلال‌الدین همایی]]، [[عبدالعظیم قریب]]، [[رشید یاسمی]]، [[سعید نفیسی]] و نصرالله فلسفی اعضای اصلی سبعه بودند.<ref>{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی= رضی|عنوان= زمینه‌ها و عوامل نومیدی صادق هدایت|ژورنال= پژوهش‌های ادبی|تاریخ= بهار۱۳۸۵|ص= ۱۱۱}}</ref>{{سخ}}
هدایت و سه‌ نفر از دوستان نزدیکش [[مجتبی مینوی]] و [[بزرگ علوی]] و [[مسعود فرزاد]] گروهی تشکیل دادند موسوم به «گروه ربعه» که خواستار تحول در ادبیات بود. این گروه و هوادارنش به‌شدت در مقابل [[گروه سبعه]] قرار گرفت که به قالب‌های کهن ادبی پایبند بود. [[ملک‌الشعرای بهار]]، [[بدیع‌الزمان فروزانفر]]، [[جلال‌الدین همایی]]، [[عبدالعظیم قریب]]، [[رشید یاسمی]]، [[سعید نفیسی]] و نصرالله فلسفی اعضای اصلی سبعه بودند.<ref>{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی= رضی|عنوان= زمینه‌ها و عوامل نومیدی صادق هدایت|ژورنال= پژوهش‌های ادبی|تاریخ= بهار۱۳۸۵|ص= ۱۱۱}}</ref>{{سخ}}
* دلیل انتخاب نام «ربعه» به‌تعبیر مینوی:
* دلیل انتخاب نام «ربعه» به‌تعبیر مینوی:
:یک دهن‌کجی بود به آن جماعتی که ایشان را به اسم ادبای سبعه می‌شناختیم و هر مجله و کتاب و روزنامه‌ای که به‌فارسی منتشر می‌شد از آثار قلم آن‌ها خالی نبود. هم آن‌ها از هفت‌ نفر بیشتر بودند و هم ما از چهار نفر. اما آن‌ها هزاروهزار دل داشتند درحالی‌که ما یگانه بودیم.<ref name="rabeedevistnavadonoh">{{پک|بهارلو|۱۳۷۴|ک= نامه‌های صادق هدایت|ص= ۲۹۹}}</ref>{{سخ}}
:یک دهن‌کجی بود به آن جماعتی که ایشان را به اسم ادبای سبعه می‌شناختیم و هر مجله و کتاب و روزنامه‌ای که به‌فارسی منتشر می‌شد از آثار قلم آن‌ها خالی نبود. هم آن‌ها از هفت‌ نفر بیشتر بودند و هم ما از چهار نفر. اما آن‌ها هزاروهزار دل داشتند درحالی‌که ما یگانه بودیم.<ref name="rabeedevistnavadonoh">{{پک|بهارلو|۱۳۷۴|ک= نامه‌های صادق هدایت|ص= ۲۹۹}}</ref>{{سخ}}
* "مسعود فرزاد" دیگر عضو این گروه چهارنفره، جایی می‌نویسد:
* ''مسعود فرزاد'' دیگر عضو این گروه چهارنفره، جایی می‌نویسد:
:چهار تا جوان فرنگ‌رفته و زبان‌دان بودیم که درعین‌حال دست‌وبال ما در ادبیات فارسی نیز بند بود و هر چهار تا شوق کار در زمینهٔ ادبیات ایران داشتیم. نکتهٔ دیگر، ترکیبِ جالب گروه بود. هدایت فرانسه می‌دانست، بزرگ علوی، آلمانی، من انگلیسی می‌دانستم و مینوی عربی. با این کیفیت هریک از نفرات این گروه درمجموع می‌توانست با اکثر رویدادها و حوادث ادبی جهان آشنا باشد.<ref>{{پک|بهارلو|۱۳۷۴|ک= نامه‌های صادق هدایت|ص= ۳۰۰}}</ref>{{سخ}}
:چهار تا جوان فرنگ‌رفته و زبان‌دان بودیم که درعین‌حال دست‌وبال ما در ادبیات فارسی نیز بند بود و هر چهار تا شوق کار در زمینهٔ ادبیات ایران داشتیم. نکتهٔ دیگر، ترکیبِ جالب گروه بود. هدایت فرانسه می‌دانست، بزرگ علوی، آلمانی، من انگلیسی می‌دانستم و مینوی عربی. با این کیفیت هریک از نفرات این گروه درمجموع می‌توانست با اکثر رویدادها و حوادث ادبی جهان آشنا باشد.<ref>{{پک|بهارلو|۱۳۷۴|ک= نامه‌های صادق هدایت|ص= ۳۰۰}}</ref>{{سخ}}
* فرزاد انتخاب نامِ گروه را درپی شوخی می‌داند:
* فرزاد انتخاب نامِ گروه را درپی شوخی می‌داند:
:شوخی ربعه‌شدن داستانی هم دارد. آن‌ موقع ناشر فعالی در تهران بود به‌نام «محمد رمضانی» که اغلب کتب فارسی را او چاپ می‌کرد. آن‌ شب دوست من از قول رمضانی گفت که ایشان معتقدند که در ایران هرچیز و هر مقالهٔ ادبی و... که نوشته می‌شود متعلق به یک‌ تن از «گروه سبعه» است. من خندیدم و گفتم خوب، آن‌ها «سبعه» و ما هم از امشب می‌شویم «ربعه»! البته این یک شوخی «[[وغ‌وغ ساهابی]]» بود. تعمداً اربعه را ربعه گفتم بودم که وزن سبعه را داشته‌ باشد. ماجرای این شوخی را که برای هدایت و دو نفر از دوستانم تعریف کردم، همه خندیدیم و از آن شبْ این اسم «ربعه» ماندنی شد.<ref>{{پک|بهارلو|۱۳۷۴|ک= نامه‌های صادق هدایت|ص= ۳۰۰و۳۰۱}}</ref>
:شوخی ربعه‌شدن داستانی هم دارد. آن‌ موقع ناشر فعالی در تهران بود به‌نام «محمد رمضانی» که اغلب کتب فارسی را او چاپ می‌کرد. آن‌ شب دوست من از قول رمضانی گفت که ایشان معتقدند که در ایران هرچیز و هر مقالهٔ ادبی و... که نوشته می‌شود متعلق به یک‌ تن از «گروه سبعه» است. من خندیدم و گفتم خوب، آن‌ها «سبعه» و ما هم از امشب می‌شویم «ربعه»! البته این یک شوخی «[[وغ‌وغ ساهابی]]» بود. تعمداً اربعه را ربعه گفتم بودم که وزن سبعه را داشته‌ باشد. ماجرای این شوخی را که برای هدایت و دو نفر از دوستانم تعریف کردم، همه خندیدیم و از آن شبْ این اسم «ربعه» ماندنی شد.<ref>{{پک|بهارلو|۱۳۷۴|ک= نامه‌های صادق هدایت|ص= ۳۰۰و۳۰۱}}</ref>
* اما میان ادبای سبعه و ادبای ربعه، تفاوت چشمگیری بود. افراد سبعه، پاسداران ادبیات کلاسیک ایران بودند درحالی‌که هدایت و یارانش، چشم‌هایشان به ادبیات خارجی باز بود. به‌گفتهٔ فرزاد:
* اما میان ادبای سبعه و ادبای ربعه، تفاوت چشمگیری بود. افراد سبعه، پاسداران ادبیات کلاسیک ایران بودند درحالی‌که هدایت و یارانش، چشم‌هایشان به ادبیات خارجی باز بود. به‌گفتهٔ فرزاد:
:"تحت هدایتِ «هدایت» به حقایق اصیل‌تری آشنا شده‌ بودیم که همهٔ تلاش ما این بود که سنت‌های پیچیده و مهجور و غامض و درعین‌حال توخالی زمان را شکسته و مفری به‌سوی ادبیات نوین باز کنیم."<ref name= "sisadoyeknameha">{{پک|بهارلو|۱۳۷۴|ک= نامه‌های صادق هدایت|ص= ۳۰۱}}</ref>
:''تحت هدایتِ «هدایت» به حقایق اصیل‌تری آشنا شده‌ بودیم که همهٔ تلاش ما این بود که سنت‌های پیچیده و مهجور و غامض و درعین‌حال توخالی زمان را شکسته و مفری به‌سوی ادبیات نوین باز کنیم.''<ref name= "sisadoyeknameha">{{پک|بهارلو|۱۳۷۴|ک= نامه‌های صادق هدایت|ص= ۳۰۱}}</ref>
* [[بزرگ علوی]] نیز در مقاله‌ای دربارهٔ گروه ربعه چنین می‌نویسید:
* [[بزرگ علوی]] نیز در مقاله‌ای دربارهٔ گروه ربعه چنین می‌نویسید:
{{گفتاورد تزیینی|مسعود فرزاد در «سرگذشت خود» چنین آورده‌ است: «در حدود ۱۳۱۰شمسی گروه ربعه به پیشوایی صادق هدایت تشکیل شد.» مسعود فروتنی کرده و نخواسته‌ است شخص خود را برجسته جلوه دهد. اصطلاح تشکیل‌شدن ربعه، دست‌کم از نظر من، صحیح نیست. اصلاً ربعه‌ای تشکیل نشد. صادق هدایت که از هرگونه گروه‌بندی و سازمان‌دهی بیزار بود و هرگز وارد هیچ گروه و حزبی و دسته‌بندی نشد، نمی‌توانست پیشوا باشد. این لغتی بود که دیگران به ما دادند.
{{گفتاورد تزیینی|مسعود فرزاد در «سرگذشت خود» چنین آورده‌ است: «در حدود ۱۳۱۰شمسی گروه ربعه به پیشوایی صادق هدایت تشکیل شد.» مسعود فروتنی کرده و نخواسته‌ است شخص خود را برجسته جلوه دهد. اصطلاح تشکیل‌شدن ربعه، دست‌کم از نظر من، صحیح نیست. اصلاً ربعه‌ای تشکیل نشد. صادق هدایت که از هرگونه گروه‌بندی و سازمان‌دهی بیزار بود و هرگز وارد هیچ گروه و حزبی و دسته‌بندی نشد، نمی‌توانست پیشوا باشد. این لغتی بود که دیگران به ما دادند.
خط ۵۶۹: خط ۵۶۹:
:هدایت با آن حجب و کم‌رویی خاصش در معاشرت با زنان بسیار «محتاط» و حتی ترسو بود. هیچ به‌یاد ندارم که صادق هنگام صحبت با زنی به چشم آن زن نگاه کرده‌ باشد. برای او صحبت‌کردن و معاشرت با زن‌ها یک‌ نوع ناراحتی شدید به‌وجود می‌آورد.<ref name= "Khanlarideuxcentdixhuit">{{پک|دهباشی|۱۳۸۰|ک= یاد صادق هدایت|ص= ۲۱۸}}</ref>{{سخ}}
:هدایت با آن حجب و کم‌رویی خاصش در معاشرت با زنان بسیار «محتاط» و حتی ترسو بود. هیچ به‌یاد ندارم که صادق هنگام صحبت با زنی به چشم آن زن نگاه کرده‌ باشد. برای او صحبت‌کردن و معاشرت با زن‌ها یک‌ نوع ناراحتی شدید به‌وجود می‌آورد.<ref name= "Khanlarideuxcentdixhuit">{{پک|دهباشی|۱۳۸۰|ک= یاد صادق هدایت|ص= ۲۱۸}}</ref>{{سخ}}
* دربارهٔ شایعاتی که آن زمان، درباب همجنس‌گرابودن هدایت بر سرزبان‌ها بود خانلری چنین توضیح می‌دهد:
* دربارهٔ شایعاتی که آن زمان، درباب همجنس‌گرابودن هدایت بر سرزبان‌ها بود خانلری چنین توضیح می‌دهد:
:"شایعاتی که پس از مرگ او دربارهٔ «سلیقهٔ مخصوصش» بر سر زبان‌ها انداختند فقط یک شایعه بود که از دو علت ناشی می‌شد. یکی همان حجب دور از حد وی دربارهٔ زن‌ها و دیگری تظاهرات بی‌‌جایی‌ که در سال‌های آخر عمر به یاریِ تنی چند که دورش را گرفته‌ بودند به‌راه انداخته‌ بود."<ref name= "Khanlarideuxcentdixhuit"/>{{سخ}}
:''شایعاتی که پس از مرگ او دربارهٔ «سلیقهٔ مخصوصش» بر سر زبان‌ها انداختند فقط یک شایعه بود که از دو علت ناشی می‌شد. یکی همان حجب دور از حد وی دربارهٔ زن‌ها و دیگری تظاهرات بی‌‌جایی‌ که در سال‌های آخر عمر به یاریِ تنی چند که دورش را گرفته‌ بودند به‌راه انداخته‌ بود.''<ref name= "Khanlarideuxcentdixhuit"/>{{سخ}}
* دیدگاه خود هدایت دربارهٔ مسئلهٔ همجنس‌گرایی چنین است:
* دیدگاه خود هدایت دربارهٔ مسئلهٔ همجنس‌گرایی چنین است:
{{گفتاورد تزیینی|از شکسپیر گرفته تا خواجه همه‌شان این‌کاره بوده‌اند. حیوانات هم این‌کاره‌اند. طبیعت این‌جوری است. مردها برای اینکه جلوی سروهمسر، مردْ حساب بشوند خودشان را می‌زنند به بچه‌بازی. برای مردهای اینجا بنداز مردی حساب می‌شود. نظربازی همیشه رواج داشته‌ است. زیبایی پسندیدن ربطی به زن و مرد بودن ندارد... خودشان هزار فسق و فجور دارند و جانماز آب می‌کشند؛ ولی وای به وقتی که بشنوند نوابغ هوموسکسوئل(همجنس‌گرا) بوده‌اند... همه‌شان می‌خواهند ادای «اسکار وایلد»، «ژان کوکتو» و «ژید» را دربیاورند. نه‌خیر! همهٔ شعرا و نویسنده‌ها از زن بیزار نبوده‌اند. برعکس، خیلی هم عاشق زن بوده‌اند. آدمیزاد همه‌جوره هست، مثل حیوانات.<ref>{{پک|فرزانه|۱۳۷۲|ک= آشنایی با صادق هدایت|ص=۵۷}}</ref>}}
{{گفتاورد تزیینی|از شکسپیر گرفته تا خواجه همه‌شان این‌کاره بوده‌اند. حیوانات هم این‌کاره‌اند. طبیعت این‌جوری است. مردها برای اینکه جلوی سروهمسر، مردْ حساب بشوند خودشان را می‌زنند به بچه‌بازی. برای مردهای اینجا بنداز مردی حساب می‌شود. نظربازی همیشه رواج داشته‌ است. زیبایی پسندیدن ربطی به زن و مرد بودن ندارد... خودشان هزار فسق و فجور دارند و جانماز آب می‌کشند؛ ولی وای به وقتی که بشنوند نوابغ هوموسکسوئل(همجنس‌گرا) بوده‌اند... همه‌شان می‌خواهند ادای «اسکار وایلد»، «ژان کوکتو» و «ژید» را دربیاورند. نه‌خیر! همهٔ شعرا و نویسنده‌ها از زن بیزار نبوده‌اند. برعکس، خیلی هم عاشق زن بوده‌اند. آدمیزاد همه‌جوره هست، مثل حیوانات.<ref>{{پک|فرزانه|۱۳۷۲|ک= آشنایی با صادق هدایت|ص=۵۷}}</ref>}}


[[پرونده:Hedayat & dostan.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'از راست: آندره سوروگین، [[مجتبی مینوی|مینوی]]، مین‌باشیان و [[مسعود فرزاد|فرزاد]]{{سخ}}در پیک‌نیک دوستانه، خارج از تهران</center>]]
[[پرونده:Hedayat & dostan.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''از راست: آندره سوروگین، [[مجتبی مینوی|مینوی]]، مین‌باشیان و [[مسعود فرزاد|فرزاد]]{{سخ}}در پیک‌نیک دوستانه، خارج از تهران</center>]]
[[پرونده:HedayatDarKhaneheMinovi.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'منزل [[مجتبی مینوی]]{{سخ}}از راست: یان ریپکا، مینوی، مین‌باشیان و [[بزرگ علوی|آقابزرگ]]{{سخ}}نشسته: آندره سوروگین"'</center>]]
[[پرونده:HedayatDarKhaneheMinovi.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''منزل [[مجتبی مینوی]]{{سخ}}از راست: یان ریپکا، مینوی، مین‌باشیان و [[بزرگ علوی|آقابزرگ]]{{سخ}}نشسته: آندره سوروگین'''</center>]]
[[پرونده:HedayatDarMianDoustaan.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'از چپ: [[شین پرتو]]، [[مسعود فرزاد|فرزاد]]، [[عبدالحسین نوشین|نوشین]]، [[بزرگ علوی|علوی]](پشت به تصویر){{سخ}}[[پرویز ناتل خانلری|خانلری]]، لرتا هایراپتیان(همسر نوشین)، ناشناخته‌، [[مجتبی مینوی|مینوی]] و پرتو علوی"'{{سخ}}حومهٔ تهران</center>]]
[[پرونده:HedayatDarMianDoustaan.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''از چپ: [[شین پرتو]]، [[مسعود فرزاد|فرزاد]]، [[عبدالحسین نوشین|نوشین]]، [[بزرگ علوی|علوی]](پشت به تصویر){{سخ}}[[پرویز ناتل خانلری|خانلری]]، لرتا هایراپتیان(همسر نوشین)، ناشناخته‌، [[مجتبی مینوی|مینوی]] و پرتو علوی'''{{سخ}}حومهٔ تهران</center>]]
====دورهم‌نشینی(گعدهٔ) هدایت====
====دورهم‌نشینی(گعدهٔ) هدایت====
بخشی زیادی از زندگی صادق هدایت به کافه‌‌نشینی می‌گذشت. در خیابان لاله‌زار نو کافه‌ای بود به نام «رزنوار(گل سیاه)» که بعدها به «ژاله» تغییر نام داد صادق دوران اولیهٔ عمرر را در این کافه می‌نشست؛ ولی در اواخر زندگی روزها کافه «فردوس» خیابان استامبول بود و شب‌ها کافه «ماسکوت» خیابان فردوسی.<ref>{{پک|مونتی|۱۳۳۱|ک= دربارهٔ صادق هدایت، نوشته‌ها و اندیشه‌های او|ص=۸}}</ref> پس از انتشار «زنده‌به‌گور» (۱۳۰۹) هدایت با [[بزرگ علوی]]، [[مسعود فرزاد]] و [[مجتبی مینوی]] آشنا شد. این چهار نفر که هر شب در کافه «رزنوار» دور هم جمع می‌شدند. بعدها دیگرانی نیز به این جمع اضافه شدند: غلام‌حسین مین‌باشیان که سرگرد بود و حسین سرشار، هر دو موسیقی‌دان بودند و [[عبدالحسین نوشین]] و همسرش لورتا که بازیگر بودند. همچنین یان ریپکا ایران‌شناس چکسلواکیایی که برای آشنایی با ادبیات معاصر ایران، در تهران حضور داشت و با هدایت آشنا شد و [[پرویز ناتل خانلری|خانلری]] را نیز به هدایت معرفی کرد. از دیگر دوستان هدایت که گاهْ شب‌ها در کافه‌ به او می‌پیوستند: [[حسن قائمیان]]، [[محمد پروین گنابادی]]، محسن هشترودی، [[محمدضیاء هشترودی]]، [[صادق چوبک]]، [[ابوالقاسم انجوی شیرازی]] و آندری سِوروگین بودند.<ref>{{پک|اتحاد|۱۳۸۲|ک= پژوهشگران معاصر ایران: صادق هدایت(ج.۶)|ص=۳۱۰و۳۱۱}}</ref> اکثر دوستان هدایت، همه روشن‌فکران جوانی از خانواده‌هایی نسبتاً متجدد و مرفه بودند. به‌باور همایون کاتوزیان، آن‌ها یاغیانی اجتماعی و فکری، مهاجم، شیک و آلامُد (به‌روز) بودند که هرکدام یا تحصیلاتش در اروپا بود یا حداقل فرهنگ قسمتی از کشورهای اروپایی را می‌شناختند.<ref>{{پک|اتحاد|۱۳۸۲|ک= پژوهشگران معاصر ایران: صادق هدایت(ج.۶)|ص= ۳۱۴}}</ref>
بخشی زیادی از زندگی صادق هدایت به کافه‌‌نشینی می‌گذشت. در خیابان لاله‌زار نو کافه‌ای بود به نام «رزنوار(گل سیاه)» که بعدها به «ژاله» تغییر نام داد صادق دوران اولیهٔ عمرر را در این کافه می‌نشست؛ ولی در اواخر زندگی روزها کافه «فردوس» خیابان استامبول بود و شب‌ها کافه «ماسکوت» خیابان فردوسی.<ref>{{پک|مونتی|۱۳۳۱|ک= دربارهٔ صادق هدایت، نوشته‌ها و اندیشه‌های او|ص=۸}}</ref> پس از انتشار «زنده‌به‌گور» (۱۳۰۹) هدایت با [[بزرگ علوی]]، [[مسعود فرزاد]] و [[مجتبی مینوی]] آشنا شد. این چهار نفر که هر شب در کافه «رزنوار» دور هم جمع می‌شدند. بعدها دیگرانی نیز به این جمع اضافه شدند: غلام‌حسین مین‌باشیان که سرگرد بود و حسین سرشار، هر دو موسیقی‌دان بودند و [[عبدالحسین نوشین]] و همسرش لورتا که بازیگر بودند. همچنین یان ریپکا ایران‌شناس چکسلواکیایی که برای آشنایی با ادبیات معاصر ایران، در تهران حضور داشت و با هدایت آشنا شد و [[پرویز ناتل خانلری|خانلری]] را نیز به هدایت معرفی کرد. از دیگر دوستان هدایت که گاهْ شب‌ها در کافه‌ به او می‌پیوستند: [[حسن قائمیان]]، [[محمد پروین گنابادی]]، محسن هشترودی، [[محمدضیاء هشترودی]]، [[صادق چوبک]]، [[ابوالقاسم انجوی شیرازی]] و آندری سِوروگین بودند.<ref>{{پک|اتحاد|۱۳۸۲|ک= پژوهشگران معاصر ایران: صادق هدایت(ج.۶)|ص=۳۱۰و۳۱۱}}</ref> اکثر دوستان هدایت، همه روشن‌فکران جوانی از خانواده‌هایی نسبتاً متجدد و مرفه بودند. به‌باور همایون کاتوزیان، آن‌ها یاغیانی اجتماعی و فکری، مهاجم، شیک و آلامُد (به‌روز) بودند که هرکدام یا تحصیلاتش در اروپا بود یا حداقل فرهنگ قسمتی از کشورهای اروپایی را می‌شناختند.<ref>{{پک|اتحاد|۱۳۸۲|ک= پژوهشگران معاصر ایران: صادق هدایت(ج.۶)|ص= ۳۱۴}}</ref>
خط ۵۸۲: خط ۵۸۲:
=====پیش از خودکشی=====
=====پیش از خودکشی=====
*‌ هدایت پانزده‌ سال پیش از دومین اقدام به خودکشی‌، به یکی از دوستانش، چنین گفته‌ بود:
*‌ هدایت پانزده‌ سال پیش از دومین اقدام به خودکشی‌، به یکی از دوستانش، چنین گفته‌ بود:
:"خودکشی با گاز آسان‌ترین نوع خودکشی‌ است. تخیلات شیرین و کیفی که ایجاد می‌کند اضطراب و وحشت مرگ را از آدم دور می‌کند."<ref name="montipanjahochahar">{{پک|مونتی|۱۳۳۱|ک= دربارهٔ صادق هدایت، نوشته‌ها و اندیشه‌های او|ص= ۵۴}}</ref>
:''خودکشی با گاز آسان‌ترین نوع خودکشی‌ است. تخیلات شیرین و کیفی که ایجاد می‌کند اضطراب و وحشت مرگ را از آدم دور می‌کند.''<ref name="montipanjahochahar">{{پک|مونتی|۱۳۳۱|ک= دربارهٔ صادق هدایت، نوشته‌ها و اندیشه‌های او|ص= ۵۴}}</ref>
در سه‌ سال آخر عمر، هدایت نامه‌هایی به حسن شهیدنورایی می‌نویسد که در متن آن‌ها حالت پژمردگی و کلافگی و بیگانگی و بیهودگی او کاملاً روشن است. یک سطر از مضمون این نامه‌ها:
در سه‌ سال آخر عمر، هدایت نامه‌هایی به حسن شهیدنورایی می‌نویسد که در متن آن‌ها حالت پژمردگی و کلافگی و بیگانگی و بیهودگی او کاملاً روشن است. یک سطر از مضمون این نامه‌ها:
:"اما چیزی که هست حالا اصلاً حوصلهٔ چاق سلامتی ندارم... احتیاج به تسلیت هم ندارم. آینده هم خودم می‌دانم که برایم بن‌بست است. تقصیر کسی هم نیست... ."<ref name= "soixentquatorze">{{پک|کاتوزیان|۱۳۷۲|ک= صادق هدایت و مرگ نویسنده|ص=۷۴}}</ref>{{سخ}}
:''اما چیزی که هست حالا اصلاً حوصلهٔ چاق سلامتی ندارم... احتیاج به تسلیت هم ندارم. آینده هم خودم می‌دانم که برایم بن‌بست است. تقصیر کسی هم نیست... .''<ref name= "soixentquatorze">{{پک|کاتوزیان|۱۳۷۲|ک= صادق هدایت و مرگ نویسنده|ص=۷۴}}</ref>{{سخ}}
و در نامهٔ دیگری می‌نویسد:
و در نامهٔ دیگری می‌نویسد:
{{گفتاورد تزیینی|سرتاسر زندگی، ما یک bete Pourchasse (حیوان مناسب شکار) بوده‌ایم. حالا دیگر این جانور traquee شده(گیر افتاده) و حسابی از پا درآمده. فقط مقداری reflexes(واکنش) به‌طرز احمقانه‌ای کار خودشان را انجام می‌دهند. گناهمان هم همین بوده که زیادی به زندگی ادامه داده‌ایم و جای دیگران را تنگ کرده‌ایم.<ref>{{پک|کاتوزیان|۱۳۷۲|ک= صادق هدایت و مرگ نویسنده|ص= ۷۴و۷۵}}</ref>}}
{{گفتاورد تزیینی|سرتاسر زندگی، ما یک bete Pourchasse (حیوان مناسب شکار) بوده‌ایم. حالا دیگر این جانور traquee شده(گیر افتاده) و حسابی از پا درآمده. فقط مقداری reflexes(واکنش) به‌طرز احمقانه‌ای کار خودشان را انجام می‌دهند. گناهمان هم همین بوده که زیادی به زندگی ادامه داده‌ایم و جای دیگران را تنگ کرده‌ایم.<ref>{{پک|کاتوزیان|۱۳۷۲|ک= صادق هدایت و مرگ نویسنده|ص= ۷۴و۷۵}}</ref>}}
خط ۵۹۳: خط ۵۹۳:
:«بعضی‌ها در همهٔ عمر خود مجذوب خودکشی هستند و مقاوت آن‌ها در برابر این کنش بیهوده است.»<ref name="montipanjahochahar"/>
:«بعضی‌ها در همهٔ عمر خود مجذوب خودکشی هستند و مقاوت آن‌ها در برابر این کنش بیهوده است.»<ref name="montipanjahochahar"/>


[[پرونده:LastNoteOfHedayat.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'آخرین یادداشت خودکشی هدایت:{{سخ}}دیدار به قیامت، ما رفتیم و دل شما را شکستیم. همین."'</center>]]
[[پرونده:LastNoteOfHedayat.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''آخرین یادداشت خودکشی هدایت:{{سخ}}دیدار به قیامت، ما رفتیم و دل شما را شکستیم. همین.'''</center>]]
[[پرونده:Hedayatdeadbody.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'خودکشی با گاز در آپارتمان اجاره‌ای{{سخ}}شماره‌ٔ ۳۷مکرر، خ.شامپیونه پاریس{{سخ}} سه‌شنبه ۲۰فروردین۱۳۳۰"'</center>]]
[[پرونده:Hedayatdeadbody.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''خودکشی با گاز در آپارتمان اجاره‌ای{{سخ}}شماره‌ٔ ۳۷مکرر، خ.شامپیونه پاریس{{سخ}} سه‌شنبه ۲۰فروردین۱۳۳۰'''</center>]]
[[پرونده:HeDaytDeadBody2.gif|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'پیکر کفن‌پوش هدایت در تابوت{{سخ}}پیش از خاک‌سپاری"'</center>]]
[[پرونده:HeDaytDeadBody2.gif|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''پیکر کفن‌پوش هدایت در تابوت{{سخ}}پیش از خاک‌سپاری'''</center>]]
=====پس از خودکشی=====
=====پس از خودکشی=====
جسم بی‌جان صادق هدایت را شب‌هنگام دوشنبه ۱۹فروردین۱۳۳۰(۹آوریل۱۹۵۱) در آپارتمان کوچکش کشف کردند. او پس از مسدودکردن منافذ پنجره‌ها شیر گاز اجاق آشپزی را باز کرده و روی تخت دراز کشیده‌ بود. زن و مردی ارمنی‌ایرانی که هدایت چند بار در خانهٔ آن‌ها شام خورده‌ بود و این‌ بار هدایت از آن‌ها دعوت کرده‌ بود که شام مهمان او باشند سبب کشف جنازه هدایت شدند. آنان پس از اینکه چند بار در می‌زنند و پاسخی نمی‌شنوند متوجه بوی گاز می‌شوند و پلیس را خبر می‌کنند.<ref name= "سرانجام صادق">{{پک|کاتوزیان|۱۳۷۲|ک= صادق هدایت و مرگ نویسنده|ص= ۱۸۵}}</ref>{{سخ}}
جسم بی‌جان صادق هدایت را شب‌هنگام دوشنبه ۱۹فروردین۱۳۳۰(۹آوریل۱۹۵۱) در آپارتمان کوچکش کشف کردند. او پس از مسدودکردن منافذ پنجره‌ها شیر گاز اجاق آشپزی را باز کرده و روی تخت دراز کشیده‌ بود. زن و مردی ارمنی‌ایرانی که هدایت چند بار در خانهٔ آن‌ها شام خورده‌ بود و این‌ بار هدایت از آن‌ها دعوت کرده‌ بود که شام مهمان او باشند سبب کشف جنازه هدایت شدند. آنان پس از اینکه چند بار در می‌زنند و پاسخی نمی‌شنوند متوجه بوی گاز می‌شوند و پلیس را خبر می‌کنند.<ref name= ''سرانجام صادق''>{{پک|کاتوزیان|۱۳۷۲|ک= صادق هدایت و مرگ نویسنده|ص= ۱۸۵}}</ref>{{سخ}}
پس از مرگ هدایت بحث‌های بسیاری دربارهٔ این واقعه درگرفت. بعضی‌ها کوشیدند خودکشی هدایت را معلول عواملی غیرشخصی وانمود کنند. گروهی تصور می‌کردند که او بر اثر مرگ دوست خود، "حسن شهیدنورایی" تحت‌تأثیر یک‌ بیماری درمان‌ناپذیر روحی بود. عده‌ای می‌پنداشتند که وی از بازگشت تعصبات مذهبی که یکی از مثال‌های آن، قتل شوهرخواهرش رزم‌آرا بود بیمناک گشته‌ باشد. هرچند کسانی نیز بودند که باور داشتند او به‌ قصد اعتراض به نظام موجود اجتماعی دست به چنین عملی زد و نتیجتاً مرگ او جنبهٔ سیاسی دارد.<ref>{{پک|مونتی|۱۳۳۱|ک= دربارهٔ صادق هدایت، نوشته‌ها و اندیشه‌های او|ص= ۵۵}}</ref> اظهارات مبالغه‌آمیزی نیز عنوان شده نظیر اینکه هدایت پاریس را برای خودکشی انتخاب کرد؛ زیرا تهران را لایق این کار نمی‌دانست. یا اینکه در پاریس خوکشی کرد؛ چراکه نمی‌خواست که میهن آریایی خود را به خون خود بیالاید. همچنین بعضی‌ها او را در مسلک شهدا به‌حساب آوردند.<ref>{{پک|کاتوزیان|۱۳۷۲|ک= صادق هدایت و مرگ نویسنده|ص= ۱۹}}</ref>{{سخ}}
پس از مرگ هدایت بحث‌های بسیاری دربارهٔ این واقعه درگرفت. بعضی‌ها کوشیدند خودکشی هدایت را معلول عواملی غیرشخصی وانمود کنند. گروهی تصور می‌کردند که او بر اثر مرگ دوست خود، ''حسن شهیدنورایی'' تحت‌تأثیر یک‌ بیماری درمان‌ناپذیر روحی بود. عده‌ای می‌پنداشتند که وی از بازگشت تعصبات مذهبی که یکی از مثال‌های آن، قتل شوهرخواهرش رزم‌آرا بود بیمناک گشته‌ باشد. هرچند کسانی نیز بودند که باور داشتند او به‌ قصد اعتراض به نظام موجود اجتماعی دست به چنین عملی زد و نتیجتاً مرگ او جنبهٔ سیاسی دارد.<ref>{{پک|مونتی|۱۳۳۱|ک= دربارهٔ صادق هدایت، نوشته‌ها و اندیشه‌های او|ص= ۵۵}}</ref> اظهارات مبالغه‌آمیزی نیز عنوان شده نظیر اینکه هدایت پاریس را برای خودکشی انتخاب کرد؛ زیرا تهران را لایق این کار نمی‌دانست. یا اینکه در پاریس خوکشی کرد؛ چراکه نمی‌خواست که میهن آریایی خود را به خون خود بیالاید. همچنین بعضی‌ها او را در مسلک شهدا به‌حساب آوردند.<ref>{{پک|کاتوزیان|۱۳۷۲|ک= صادق هدایت و مرگ نویسنده|ص= ۱۹}}</ref>{{سخ}}
پس از خودکشی هدایت اکثر مطبوعات ایران، به‌ویژه دو مجلهٔ «[[سپیدوسیاه]]» و «فردوسی»، به‌شکل چشمگیری موضوع نویسندگی، نقد آثار و زندگی و مرگ او را نشر دادند. برادر بزرگ‌تر صادق هدایت، محمود که تا مدت‌ها دربارهٔ برادرش و مرگ او سکوت کرده‌ بود پس از انتشار مقاله‌ٔ «از خاطرات ادبی دکتر [[پرویز خانلری]]» به‌‌قلم [[صدرالدین الهی]] که بخش زیادی از آن به صادق هدایت اختصاص داشت سکوت خود را شکست و دربارهٔ زندگی برادرش و قدرنشناسی جامعه در برخورد با برادرش، سخن گفت و انتقادهای تندی بر اطرافیان هدایت، دوستان و هم‌مشربانش وارد آورد که آن‌ها را بسیار برآشفت. پس‌ازآن تا مدت‌ها خانوادهٔ هدایت، دوستان او را متهم به قدرنشناسی کردند و یاران هدایت، خانواده‌اش را به درک‌نکردن نابغه‌ای که از درون آن جمع برخاسته بود.<ref>{{پک|دهباشی|۱۳۸۰|ک= یاد صادق هدایت|ص= ۸۲۶و۸۲۷}}</ref>
پس از خودکشی هدایت اکثر مطبوعات ایران، به‌ویژه دو مجلهٔ «[[سپیدوسیاه]]» و «فردوسی»، به‌شکل چشمگیری موضوع نویسندگی، نقد آثار و زندگی و مرگ او را نشر دادند. برادر بزرگ‌تر صادق هدایت، محمود که تا مدت‌ها دربارهٔ برادرش و مرگ او سکوت کرده‌ بود پس از انتشار مقاله‌ٔ «از خاطرات ادبی دکتر [[پرویز خانلری]]» به‌‌قلم [[صدرالدین الهی]] که بخش زیادی از آن به صادق هدایت اختصاص داشت سکوت خود را شکست و دربارهٔ زندگی برادرش و قدرنشناسی جامعه در برخورد با برادرش، سخن گفت و انتقادهای تندی بر اطرافیان هدایت، دوستان و هم‌مشربانش وارد آورد که آن‌ها را بسیار برآشفت. پس‌ازآن تا مدت‌ها خانوادهٔ هدایت، دوستان او را متهم به قدرنشناسی کردند و یاران هدایت، خانواده‌اش را به درک‌نکردن نابغه‌ای که از درون آن جمع برخاسته بود.<ref>{{پک|دهباشی|۱۳۸۰|ک= یاد صادق هدایت|ص= ۸۲۶و۸۲۷}}</ref>


===نگاره‌ها ترسیمی از هدایت===
===نگاره‌ها ترسیمی از هدایت===
<gallery widths="170px" heights="180px" perrow="4">
<gallery widths="170px" heights="180px" perrow="4">
پرونده:HedayatFantasyPicture.jpg|<center>"'نقاشیِ فانتزی از هدایت بر فراز برج ایفلِ پاریس"'</center>
پرونده:HedayatFantasyPicture.jpg|<center>'''نقاشیِ فانتزی از هدایت بر فراز برج ایفلِ پاریس'''</center>
پرونده:HedaayatPaintingByKazzemi.jpg|<center>"'اثر حسین کاظمی، آویخته بر دیوار خانهٔ چهارم"'</center>
پرونده:HedaayatPaintingByKazzemi.jpg|<center>'''اثر حسین کاظمی، آویخته بر دیوار خانهٔ چهارم'''</center>
</gallery>
</gallery>


[[پرونده:HedayatCompleteWorks.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'آثار هدایت در یک قاب"'</center>]]
[[پرونده:HedayatCompleteWorks.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''آثار هدایت در یک قاب'''</center>]]
[[پرونده:Hadji Agha hedayat Front Cover.png|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'چاپ اول حاجی‌آقا، با طراحیِ هدایت</center>]]
[[پرونده:Hadji Agha hedayat Front Cover.png|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''چاپ اول حاجی‌آقا، با طراحیِ هدایت</center>]]
==آثار و کتاب‌شناسی==
==آثار و کتاب‌شناسی==
===کارنامهٔ صادق هدایت===
===کارنامهٔ صادق هدایت===
خط ۶۷۳: خط ۶۷۳:


=====تحلیل و بررسی=====
=====تحلیل و بررسی=====
* صادق هدایت اولین‌ بار سال۱۳۱۵ [[بوف کور]] را در بمبئی هندوستان به‌شکل چاپ دستی با خط خودش و به‌صورت پلی‌کپی منتشر کرد. نخستین نوبت چاپ این اثر در ایران برمی‌گردد به انتشار بخش‌هایی از "بوف کور" به‌صورت پاورقی در روزنامهٔ «ایران» در سال۱۳۲۰.<ref>{{پک|دهباشی|۱۳۸۰|ک= یاد صادق هدایت|ص= ۱۳}}</ref>
* صادق هدایت اولین‌ بار سال۱۳۱۵ [[بوف کور]] را در بمبئی هندوستان به‌شکل چاپ دستی با خط خودش و به‌صورت پلی‌کپی منتشر کرد. نخستین نوبت چاپ این اثر در ایران برمی‌گردد به انتشار بخش‌هایی از ''بوف کور'' به‌صورت پاورقی در روزنامهٔ «ایران» در سال۱۳۲۰.<ref>{{پک|دهباشی|۱۳۸۰|ک= یاد صادق هدایت|ص= ۱۳}}</ref>
* در «بوف کور» صحنه‌ها عموماً مبهم، رؤیاانگیز، سربسته و مرموز است و محل وقوع این صحنه‌ها دنیایی بین دنیای خواب و بیداری است؛ یعنی دنیایی که انعکاسی از دنیای حقیقی دارد.
* در «بوف کور» صحنه‌ها عموماً مبهم، رؤیاانگیز، سربسته و مرموز است و محل وقوع این صحنه‌ها دنیایی بین دنیای خواب و بیداری است؛ یعنی دنیایی که انعکاسی از دنیای حقیقی دارد.
* خواننده «بوف کور» احساس تلخ‌ و ناگواری از سازگاری دنیا، دشواری رسیدن به مقصود، شکنجهٔ روحی، بیزاری از همه‌کس و همه‌چیز در خود می‌یابد. می‌بیند حتی آنچه مطلوب آدمی است با همهٔ فریبندگی‌ها، زیبایی‌ها و عشوه‌گری‌ها همچون لاشهٔ مرده‌ای گندانیده شده‌ است. ایمان محکم به پوچ‌بودن، مجازی‌بودن، منفی‌بودن، ناپایدار‌بودن، مسخره‌بودن دنیا در سطربه‌سطر رمان محسوس است. دنیایی که در آن پناهگاهی جز عالم نیستی نمی‌توان یافت و زندگی نوعی کشمکش در درونِ وجود و نوعی دربه‌دری و آوارگی در دنیای وجود است. دنیایی لغزنده و گریزان، محکوم و مطرود، محدود و پست، پرآشوب و پردغدغه و پر از بیم و هراس. دنیای رجاله‌ها، دنیایی که در آن آدمی پیوسته است با نیروی معنوی مرده‌ای تجزیه‌شده که لاشه‌اش گندیده‌‌ است و مگس و زنبورهای طلایی گرد آن در پروازند؛ ولی وزن این لاشه همچنان روی سینه فشار می‌آورد.<ref>{{پک|مونتی|۱۳۳۱|ک= دربارهٔ صادق هدایت، نوشته‌ها و اندیشه‌های او|ص= ۴۹و۵۰}}</ref>
* خواننده «بوف کور» احساس تلخ‌ و ناگواری از سازگاری دنیا، دشواری رسیدن به مقصود، شکنجهٔ روحی، بیزاری از همه‌کس و همه‌چیز در خود می‌یابد. می‌بیند حتی آنچه مطلوب آدمی است با همهٔ فریبندگی‌ها، زیبایی‌ها و عشوه‌گری‌ها همچون لاشهٔ مرده‌ای گندانیده شده‌ است. ایمان محکم به پوچ‌بودن، مجازی‌بودن، منفی‌بودن، ناپایدار‌بودن، مسخره‌بودن دنیا در سطربه‌سطر رمان محسوس است. دنیایی که در آن پناهگاهی جز عالم نیستی نمی‌توان یافت و زندگی نوعی کشمکش در درونِ وجود و نوعی دربه‌دری و آوارگی در دنیای وجود است. دنیایی لغزنده و گریزان، محکوم و مطرود، محدود و پست، پرآشوب و پردغدغه و پر از بیم و هراس. دنیای رجاله‌ها، دنیایی که در آن آدمی پیوسته است با نیروی معنوی مرده‌ای تجزیه‌شده که لاشه‌اش گندیده‌‌ است و مگس و زنبورهای طلایی گرد آن در پروازند؛ ولی وزن این لاشه همچنان روی سینه فشار می‌آورد.<ref>{{پک|مونتی|۱۳۳۱|ک= دربارهٔ صادق هدایت، نوشته‌ها و اندیشه‌های او|ص= ۴۹و۵۰}}</ref>
* قسمت اول رمان چه از لحاظ ساختمان و چه از لحاظ لحن، شیوهٔ رمانتیک‌های قرن بیستم است و جنبهٔ تراژیک این مکتب را در مسئلهٔ مرگ‌واری حفظ کرده‌ است. معشوق در این قسمت، خودِ مرگ است که به‌صورت یک دختر اثیری تجلی می‌کند و در قسمت دوم، زنی است که به شخصیت‌های گوناگون ظاهر می‌شود؛ نه‌اینکه زن‌های مختلفی باشند که به یک چهره درآیند. شالودهٔ «بوف کور» بر جریان عشق شکست‌خوردهٔ جوانی بنا شده‌ که از زن فقط نگاه سرزنش‌آمیز دیده‌ است و در خود، فرورفته و در تنهایی می‌سوزد و برای اینکه از چنگ شیدایی و دلدادگی خود رها شود داستان این عشق را روی کاغذ می‌آورد.<ref>{{پک|فرزانه|۱۹۸۸|ک= آشنایی با صادق هدایت|ص= ۳۹۴}}</ref>
* قسمت اول رمان چه از لحاظ ساختمان و چه از لحاظ لحن، شیوهٔ رمانتیک‌های قرن بیستم است و جنبهٔ تراژیک این مکتب را در مسئلهٔ مرگ‌واری حفظ کرده‌ است. معشوق در این قسمت، خودِ مرگ است که به‌صورت یک دختر اثیری تجلی می‌کند و در قسمت دوم، زنی است که به شخصیت‌های گوناگون ظاهر می‌شود؛ نه‌اینکه زن‌های مختلفی باشند که به یک چهره درآیند. شالودهٔ «بوف کور» بر جریان عشق شکست‌خوردهٔ جوانی بنا شده‌ که از زن فقط نگاه سرزنش‌آمیز دیده‌ است و در خود، فرورفته و در تنهایی می‌سوزد و برای اینکه از چنگ شیدایی و دلدادگی خود رها شود داستان این عشق را روی کاغذ می‌آورد.<ref>{{پک|فرزانه|۱۹۸۸|ک= آشنایی با صادق هدایت|ص= ۳۹۴}}</ref>
* در قسمت اول، راوی داستان عصارهٔ نظریهٔ خودش را دربارهٔ عشق و مرگ، در زمان محدود یک‌ روز، با اشخاصی معدود و لمس‌نشدنی و گذرا بیان می‌کند. اشخاص قسمت دوم رمان شبح‌وار نیستند. شخصیت‌های داستان‌اند و هریک به‌دقت وصف می‌شوند. هرچند اسم خاص ندارند و چهره‌شان به یکدیگر شبیه است؛ ولی مشخصاتشان طوری است که هریک نمونه‌ای از افراد کوچه و خیابان و به‌خصوص اطرافیان راوی را می‌سازند.<ref>{{پک|فرزانه|۱۹۸۸|ک= آشنایی با صادق هدایت|ص= ۳۹۷}}</ref>
* در قسمت اول، راوی داستان عصارهٔ نظریهٔ خودش را دربارهٔ عشق و مرگ، در زمان محدود یک‌ روز، با اشخاصی معدود و لمس‌نشدنی و گذرا بیان می‌کند. اشخاص قسمت دوم رمان شبح‌وار نیستند. شخصیت‌های داستان‌اند و هریک به‌دقت وصف می‌شوند. هرچند اسم خاص ندارند و چهره‌شان به یکدیگر شبیه است؛ ولی مشخصاتشان طوری است که هریک نمونه‌ای از افراد کوچه و خیابان و به‌خصوص اطرافیان راوی را می‌سازند.<ref>{{پک|فرزانه|۱۹۸۸|ک= آشنایی با صادق هدایت|ص= ۳۹۷}}</ref>
* در "بوف کور" هدایت از تمام صنایع ممکن هنر و مخصوصاً هنر نویسندگی عصر خود استفاده کرده و از یک سرگذشت منطقی که از صافیِ «بین خواب و بیداری» گذشته باشد آگاهانه‌ترین اثر زمان خود را ساخته است. از این حیث کار او شبیه کاری است که "ادگار آلن پو" در شعر معروفش «غراب» کرده‌ است. ادگار آلن پو این شعر را آگاهانه و به‌طورعمد، با دقت بسیار بران صورت ساخته‌ است.<ref>{{پک|فرزانه|۱۹۸۸|ک= آشنایی با صادق هدایت|ص= ۳۸۹}}</ref>
* در ''بوف کور'' هدایت از تمام صنایع ممکن هنر و مخصوصاً هنر نویسندگی عصر خود استفاده کرده و از یک سرگذشت منطقی که از صافیِ «بین خواب و بیداری» گذشته باشد آگاهانه‌ترین اثر زمان خود را ساخته است. از این حیث کار او شبیه کاری است که ''ادگار آلن پو'' در شعر معروفش «غراب» کرده‌ است. ادگار آلن پو این شعر را آگاهانه و به‌طورعمد، با دقت بسیار بران صورت ساخته‌ است.<ref>{{پک|فرزانه|۱۹۸۸|ک= آشنایی با صادق هدایت|ص= ۳۸۹}}</ref>
* در قسسمت دوم "بوف کور" هدایت نیز همچون معماری هنرمند و ماهر، ساختمانی بنا کرده که هر جز آن حاوی حرف‌ها، اندیشه‌ها و احساسات اوست. در این قسمت، هدایت این نوول را بسط داده و از آن رمان ساخته است.<ref>{{پک|فرزانه|۱۹۸۸|ک= آشنایی با صادق هدایت|ص= ۳۹۰}}</ref>
* در قسسمت دوم ''بوف کور'' هدایت نیز همچون معماری هنرمند و ماهر، ساختمانی بنا کرده که هر جز آن حاوی حرف‌ها، اندیشه‌ها و احساسات اوست. در این قسمت، هدایت این نوول را بسط داده و از آن رمان ساخته است.<ref>{{پک|فرزانه|۱۹۸۸|ک= آشنایی با صادق هدایت|ص= ۳۹۰}}</ref>
* به‌نقل از مصطفی فرزانه، انگیزه‌ٔ هدایت از نوشتن «بوف کور» این بود:
* به‌نقل از مصطفی فرزانه، انگیزه‌ٔ هدایت از نوشتن «بوف کور» این بود:
{{گفتاورد تزیینی|فقط می‌خواهم پیش‌ از اینکه بروم بمیرم، دردهایی که مرا خرده‌خرده مانند خوره یا سلعه، گوشهٔ این اتاق خورده‌ است روی کاغذ بیاورم؛ چون به این وسیله بهتر می‌توانم خودم را مرتب و منظم کنم. آیا مقصودم نوشتن وصیت‌نامه است؟ هرگز. چون نه مال دارم که دیوان بخورند و نه دین دارم که شیطان ببرد.<ref>{{پک|فرزانه|۱۹۸۸|ک= آشنایی با صادق هدایت|ص= ۳۹۲و۳۹۳}}</ref>}}
{{گفتاورد تزیینی|فقط می‌خواهم پیش‌ از اینکه بروم بمیرم، دردهایی که مرا خرده‌خرده مانند خوره یا سلعه، گوشهٔ این اتاق خورده‌ است روی کاغذ بیاورم؛ چون به این وسیله بهتر می‌توانم خودم را مرتب و منظم کنم. آیا مقصودم نوشتن وصیت‌نامه است؟ هرگز. چون نه مال دارم که دیوان بخورند و نه دین دارم که شیطان ببرد.<ref>{{پک|فرزانه|۱۹۸۸|ک= آشنایی با صادق هدایت|ص= ۳۹۲و۳۹۳}}</ref>}}
* به‌گفتهٔ [[حسن قائمیان]] از دوستان نزدیک هدایت:
* به‌گفتهٔ [[حسن قائمیان]] از دوستان نزدیک هدایت:
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:Hasan Ghaaemian On Bouf Kour.jpg|100px|راست]]"بوف کور مسلماً در همان حالتی نوشته‌ شده‌ که کافکا در آن حالت چیز می‌نوشته؛ یعنی در حالت خواب و بیداری، در عالم رؤیا، در عالم خلسه... در بوف کور فرار هدایت، از زندگی معمول و گریز او از حقیقت‌های این زندگی که سرشار از ابتذال و پستی است کاملاً هویداست."<ref>{{پک|مونتی|۱۳۳۱|ک= دربارهٔ صادق هدایت، نوشته‌ها و اندیشه‌های او|ص=۴۸}}</ref>}}
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:Hasan Ghaaemian On Bouf Kour.jpg|100px|راست]]''بوف کور مسلماً در همان حالتی نوشته‌ شده‌ که کافکا در آن حالت چیز می‌نوشته؛ یعنی در حالت خواب و بیداری، در عالم رؤیا، در عالم خلسه... در بوف کور فرار هدایت، از زندگی معمول و گریز او از حقیقت‌های این زندگی که سرشار از ابتذال و پستی است کاملاً هویداست.''<ref>{{پک|مونتی|۱۳۳۱|ک= دربارهٔ صادق هدایت، نوشته‌ها و اندیشه‌های او|ص=۴۸}}</ref>}}
* از دههٔ بیست که «بوف کور» برای اولین‌ بار انتشار یافت مسئلهٔ منابع آن و نفوذ سایر آثار در آن، موضوع بحث‌های بسیار شد. دیدگاه غالب در آن زمان ملهم از نظرات حزب توده بود که هنوز نیز البته با قوت و مقبولیت بسیار کمتری رواج دارد و براساس این دیدگاه، بوف کور موقعیت سیاسی زمان رضاه‌شاه را منعکس می‌کند. [[احسان طبری]] در سال۱۳۲۶ طی مقاله‌ای این تفسیر را برای نخستین‌ بار مطرح کرد. او در صحبت از هدایت، ضمن‌آنکه بوف کور را تراوشاتی از «تاریکی‌ها و تلخ‌کامی‌های روح هدایت» و دون‌ شأن نویسنده‌ای مترقی می‌داند درعین‌حال ارزیابی‌‌اش از کتاب «سند محکومیت جامعهٔ مبتذل عصر، مبین عظمت روح کسی است که در آن محیط خفقان‌آور رنج کشیده‌ است.»<ref>{{پک|کاتوزیان|۱۳۷۲|ک= صادق هدایت از افسانه تا واقعیت|ص= ۱۶۷}}</ref> هرچند پس از مرگ هدایت، دیگر افرادی که وابسته به حزب توده بودند این تفسیر را گسترده کردند و گفتند:
* از دههٔ بیست که «بوف کور» برای اولین‌ بار انتشار یافت مسئلهٔ منابع آن و نفوذ سایر آثار در آن، موضوع بحث‌های بسیار شد. دیدگاه غالب در آن زمان ملهم از نظرات حزب توده بود که هنوز نیز البته با قوت و مقبولیت بسیار کمتری رواج دارد و براساس این دیدگاه، بوف کور موقعیت سیاسی زمان رضاه‌شاه را منعکس می‌کند. [[احسان طبری]] در سال۱۳۲۶ طی مقاله‌ای این تفسیر را برای نخستین‌ بار مطرح کرد. او در صحبت از هدایت، ضمن‌آنکه بوف کور را تراوشاتی از «تاریکی‌ها و تلخ‌کامی‌های روح هدایت» و دون‌ شأن نویسنده‌ای مترقی می‌داند درعین‌حال ارزیابی‌‌اش از کتاب «سند محکومیت جامعهٔ مبتذل عصر، مبین عظمت روح کسی است که در آن محیط خفقان‌آور رنج کشیده‌ است.»<ref>{{پک|کاتوزیان|۱۳۷۲|ک= صادق هدایت از افسانه تا واقعیت|ص= ۱۶۷}}</ref> هرچند پس از مرگ هدایت، دیگر افرادی که وابسته به حزب توده بودند این تفسیر را گسترده کردند و گفتند:
:"با تشدید تسلط دیکتاتوری هدایت بیشتر در تیرگی یأس و بدبینی فرومی‌رود. فشار دیکتاتوری برای تحکیم پایه‌های لرزان فرمان‌روایی‌اش به‌طور مدام افزایش می‌یابد. دستگاه تفتیش عقاید وحشیانه به کاوش وجدان‌ها می‌پردازد. در این موقعیت هدایت از زبان بوف کور سخن می‌گوید."<ref>{{پک|کاتوزیان|۱۳۷۲|ک= صادق هدایت از افسانه تا واقعیت|ص= ۱۶۸}}</ref>
:''با تشدید تسلط دیکتاتوری هدایت بیشتر در تیرگی یأس و بدبینی فرومی‌رود. فشار دیکتاتوری برای تحکیم پایه‌های لرزان فرمان‌روایی‌اش به‌طور مدام افزایش می‌یابد. دستگاه تفتیش عقاید وحشیانه به کاوش وجدان‌ها می‌پردازد. در این موقعیت هدایت از زبان بوف کور سخن می‌گوید.''<ref>{{پک|کاتوزیان|۱۳۷۲|ک= صادق هدایت از افسانه تا واقعیت|ص= ۱۶۸}}</ref>
* کاوش‌های بسیاری نیز دربارهٔ تأثیرپذیری هدایت از آثار خارجی و دیگر منابع شد. کافکا، سارتر، خیام، ریلکه، ژرار دونروال، ادگار آلن‌پو و دیگران را از نویسندگان تأثیرگذار بر ساخت «بوف کور» می‌دانند. "مایکل بیرد" در کتابش «بوف کور به‌عنوان یک رمان غربی» با استفاده از منابع ادبی غربی و نیز چند اثر دیگر هدایت، در بررسی خاستگاه غربی رمان، توجه خود را روی دو فرآیند متمرکز می‌کند: "«فرآیند نفوذی و فرآیند ارتباطی مابین فرهنگ‌ها.»" آنچه مسلم است یافتن تأثیر متقدمان در کار نویسنده لزوماً از اعتبار و اصالت آن کم نمی‌کند. هر نویسنده‌ای بدون شک تحت نفوذ فرهنگ و ادب سرزمینی قرار دارد که خود در آن نشو و نما کرده‌ است.<ref>{{پک|کاتوزیان|۱۳۷۲|ک= صادق هدایت از افسانه تا واقعیت|ص= ۱۶۸}}</ref>
* کاوش‌های بسیاری نیز دربارهٔ تأثیرپذیری هدایت از آثار خارجی و دیگر منابع شد. کافکا، سارتر، خیام، ریلکه، ژرار دونروال، ادگار آلن‌پو و دیگران را از نویسندگان تأثیرگذار بر ساخت «بوف کور» می‌دانند. ''مایکل بیرد'' در کتابش «بوف کور به‌عنوان یک رمان غربی» با استفاده از منابع ادبی غربی و نیز چند اثر دیگر هدایت، در بررسی خاستگاه غربی رمان، توجه خود را روی دو فرآیند متمرکز می‌کند: ''«فرآیند نفوذی و فرآیند ارتباطی مابین فرهنگ‌ها.»'' آنچه مسلم است یافتن تأثیر متقدمان در کار نویسنده لزوماً از اعتبار و اصالت آن کم نمی‌کند. هر نویسنده‌ای بدون شک تحت نفوذ فرهنگ و ادب سرزمینی قرار دارد که خود در آن نشو و نما کرده‌ است.<ref>{{پک|کاتوزیان|۱۳۷۲|ک= صادق هدایت از افسانه تا واقعیت|ص= ۱۶۸}}</ref>
* نتیجه آن که رمان «بوف کور»، با دست‌وپنجه نرم‌کردن با مسئله‌ای جهانی، بدون اینکه از شرق و غرب تأثیرات چشمگیری در ساخت ادبی‌اش بگیرد مرز‌ها را پشت‌ِسر گذارد و تبدیل به اثری بین‌المللی شد.<ref>{{پک|کاتوزیان|۱۳۷۲|ک= صادق هدایت از افسانه تا واقعیت|ص= ۱۶۹}}</ref>
* نتیجه آن که رمان «بوف کور»، با دست‌وپنجه نرم‌کردن با مسئله‌ای جهانی، بدون اینکه از شرق و غرب تأثیرات چشمگیری در ساخت ادبی‌اش بگیرد مرز‌ها را پشت‌ِسر گذارد و تبدیل به اثری بین‌المللی شد.<ref>{{پک|کاتوزیان|۱۳۷۲|ک= صادق هدایت از افسانه تا واقعیت|ص= ۱۶۹}}</ref>


خط ۶۹۹: خط ۶۹۹:
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}
شعر به اینجا که ‌می‌رسید مادر رخساره با تغییر از اتاق بیرون می‌رود. رخساره ابروهایش را بالا می‌کشید و می‌گوید:‌ «این دیوانه است.» بعد دست سیاوش را می‌گیرد و هر دو قهقه می‌خندند و از در بیرون می‌روند. به‌هرحال، افراد ناشناس دیگری نیز در قتل این گربه که صدایش در عشق‌بازی با نازی (گربهٔ ماده) گوش‌خراش است، دخیل‌اند. قاتلان معمولاً گربه‌ها را مجرم می‌دانند؛ اما می‌گویند «سه قطره خون» مال گربه نیست. مهم‌تر از همه، فقط آدم‌ها نیستند که قاتل گربه‌اند؛ بلکه عشق و هوس نیز مایهٔ مرگ گربه‌هاست.<ref>{{یادکرد ژورنال|نام‌ خانوادگی= تسلیمی|عنوان= تحلیل سه قطره خون با رویکرد جامعه‌شناسی ساخت‌گرا|ص=۱۷۸ و ۱۷۹}}</ref>}}
شعر به اینجا که ‌می‌رسید مادر رخساره با تغییر از اتاق بیرون می‌رود. رخساره ابروهایش را بالا می‌کشید و می‌گوید:‌ «این دیوانه است.» بعد دست سیاوش را می‌گیرد و هر دو قهقه می‌خندند و از در بیرون می‌روند. به‌هرحال، افراد ناشناس دیگری نیز در قتل این گربه که صدایش در عشق‌بازی با نازی (گربهٔ ماده) گوش‌خراش است، دخیل‌اند. قاتلان معمولاً گربه‌ها را مجرم می‌دانند؛ اما می‌گویند «سه قطره خون» مال گربه نیست. مهم‌تر از همه، فقط آدم‌ها نیستند که قاتل گربه‌اند؛ بلکه عشق و هوس نیز مایهٔ مرگ گربه‌هاست.<ref>{{یادکرد ژورنال|نام‌ خانوادگی= تسلیمی|عنوان= تحلیل سه قطره خون با رویکرد جامعه‌شناسی ساخت‌گرا|ص=۱۷۸ و ۱۷۹}}</ref>}}
* مجموعه‌داستان «سه قطره خون» برگزیده‌ای از داستان‌های کوتاه هدایت و شامل ده داستان است که «طلب آمرزش» را "فرخ غفاری" ترجمه کرد. در پایان این کتاب توضیحی دربارهٔ برخی از واژگان فارسی آمده‌ است. برخی از معروف‌ترین داستان‌های هدایت در این مجموعه جا دارد؛ مانند "'سه ‌قطره خون، گرداب، داش‌آکل، محلل، آینهٔ شکسته، طلب آمرزش، گجسته دژ"'.<ref>{{یادکرد ژورنال|نام‌ خانوادگی= پوینده|عنوان= معرفی کتاب: سه قطره خون|ژورنال= کلک|تاریخ= خرداد۱۳۶۹|ص= ۱۸۴}}</ref>
* مجموعه‌داستان «سه قطره خون» برگزیده‌ای از داستان‌های کوتاه هدایت و شامل ده داستان است که «طلب آمرزش» را ''فرخ غفاری'' ترجمه کرد. در پایان این کتاب توضیحی دربارهٔ برخی از واژگان فارسی آمده‌ است. برخی از معروف‌ترین داستان‌های هدایت در این مجموعه جا دارد؛ مانند '''سه ‌قطره خون، گرداب، داش‌آکل، محلل، آینهٔ شکسته، طلب آمرزش، گجسته دژ'''.<ref>{{یادکرد ژورنال|نام‌ خانوادگی= پوینده|عنوان= معرفی کتاب: سه قطره خون|ژورنال= کلک|تاریخ= خرداد۱۳۶۹|ص= ۱۸۴}}</ref>


====[[سگ ولگرد]]====
====[[سگ ولگرد]]====
خط ۷۰۵: خط ۷۰۵:
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:SageVelgardCover.jpg|120px|چپ]]«پات» سگ اسکاتلندی در هوس یافتن ماده‌سگی، صاحب خود را گم می‌کند و در کوچه و بازار سرگردان می‌شود. مردم از آزار و اذیت این سگ بی‌پناه، پرهیز ندارند و از شاگرد قصاب گرفته تا پسرک شیربرنج‌فروش به او سنگ می‌زنند. در میان این خستگی‌ها و کتک‌ها، بوهای مختلف او را به یاد خوشِ گذشته می‌اندازد. یاد دوران کودکی در آغوش پُرمهر مادر، بازی در میان سبزه‌ها، آسایش در خانهٔ صاحبش، دوستی با پسر صاحب‌خانه و... بوی غریزهٔ ماده او را به باغی می‌کشاند که سرانجام با چوب و دستهٔ بیل باغبانان از آنجا بیرون رانده‌ می‌شود. هیچ‌کس احساس او را درک نمی‌کند و همه با او دشمنِ خونی‌اند و او شدیداً نیاز به محبت دارد. در پایان داستان شخصی به او خوراک لذیذی می‌دهد و او به‌خیال اینکه این شخص صاحبش شود دنبال ماشینش می‌دود؛ اما تمام بدنش درد می‌گیرد و او را از حرکت بازمی‌دارد و درنهایت با لاشهٔ سرد او و سه کلاغ که برای درآوردن چشم‌های میشی‌اش آمده‌اند داستان به‌پایان می‌رسد.<ref>{{یادکرد ژورنال|نام‌ خانوادگی= شریفی ولدانی|عنوان= بازتاب اسطوره در سگ ولگرد|ژورنال= ادب و زبان|تاریخ= پاییزوزمستان۱۳۹۳|ص= ۲۳۹}}</ref>}}
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:SageVelgardCover.jpg|120px|چپ]]«پات» سگ اسکاتلندی در هوس یافتن ماده‌سگی، صاحب خود را گم می‌کند و در کوچه و بازار سرگردان می‌شود. مردم از آزار و اذیت این سگ بی‌پناه، پرهیز ندارند و از شاگرد قصاب گرفته تا پسرک شیربرنج‌فروش به او سنگ می‌زنند. در میان این خستگی‌ها و کتک‌ها، بوهای مختلف او را به یاد خوشِ گذشته می‌اندازد. یاد دوران کودکی در آغوش پُرمهر مادر، بازی در میان سبزه‌ها، آسایش در خانهٔ صاحبش، دوستی با پسر صاحب‌خانه و... بوی غریزهٔ ماده او را به باغی می‌کشاند که سرانجام با چوب و دستهٔ بیل باغبانان از آنجا بیرون رانده‌ می‌شود. هیچ‌کس احساس او را درک نمی‌کند و همه با او دشمنِ خونی‌اند و او شدیداً نیاز به محبت دارد. در پایان داستان شخصی به او خوراک لذیذی می‌دهد و او به‌خیال اینکه این شخص صاحبش شود دنبال ماشینش می‌دود؛ اما تمام بدنش درد می‌گیرد و او را از حرکت بازمی‌دارد و درنهایت با لاشهٔ سرد او و سه کلاغ که برای درآوردن چشم‌های میشی‌اش آمده‌اند داستان به‌پایان می‌رسد.<ref>{{یادکرد ژورنال|نام‌ خانوادگی= شریفی ولدانی|عنوان= بازتاب اسطوره در سگ ولگرد|ژورنال= ادب و زبان|تاریخ= پاییزوزمستان۱۳۹۳|ص= ۲۳۹}}</ref>}}
* بررسی اثر:{{سخ}}
* بررسی اثر:{{سخ}}
"سگ ولگرد" عنوان مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه هدایت است که در سال۱۳۲۱ به‌چاپ رسید. «سگ ولگرد» از همین مجموعه، اولین داستانِ کوتاه هدایت است که از هنگام انتشار، با استقبال زیادی مواجه شد. برخی از نویسندگان آن دوره، مانند [[جلال آل‌احمد]] این داستان را موفق‌ترین اثر هدایت دانسته‌اند. به‌باور آل‌احمد، منظور از سگ در این داستان، شخص هدایت است؛ زیرا در جامعه‌ای زندگی می‌کند که او را به‌دلیل عقاید و افکارش طرد کرده‌اند. داستان «سگ ولگرد» را از همان سال‌های اول پس از انتشار، نقادان، نویسندگان، هنرمندان، فیلم‌سازان و شعرا استقبال کردند. به‌باور برخی داستان «انتری که لوطی‌اش مرد»، نوشتهٔ [[صاق چوبک]]، تقلیدی هنری از این داستانِ هدایت است.<ref name= "طرد هدایت">{{یادکرد ژورنال|نام‌ خانوادگی= شریفی ولدانی|عنوان= بازتاب اسطوره در سگ ولگرد|ژورنال= ادب و زبان|تاریخ= پاییزوزمستان۱۳۹۳|ص= ۲۳۴}}</ref>
''سگ ولگرد'' عنوان مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه هدایت است که در سال۱۳۲۱ به‌چاپ رسید. «سگ ولگرد» از همین مجموعه، اولین داستانِ کوتاه هدایت است که از هنگام انتشار، با استقبال زیادی مواجه شد. برخی از نویسندگان آن دوره، مانند [[جلال آل‌احمد]] این داستان را موفق‌ترین اثر هدایت دانسته‌اند. به‌باور آل‌احمد، منظور از سگ در این داستان، شخص هدایت است؛ زیرا در جامعه‌ای زندگی می‌کند که او را به‌دلیل عقاید و افکارش طرد کرده‌اند. داستان «سگ ولگرد» را از همان سال‌های اول پس از انتشار، نقادان، نویسندگان، هنرمندان، فیلم‌سازان و شعرا استقبال کردند. به‌باور برخی داستان «انتری که لوطی‌اش مرد»، نوشتهٔ [[صاق چوبک]]، تقلیدی هنری از این داستانِ هدایت است.<ref name= ''طرد هدایت''>{{یادکرد ژورنال|نام‌ خانوادگی= شریفی ولدانی|عنوان= بازتاب اسطوره در سگ ولگرد|ژورنال= ادب و زبان|تاریخ= پاییزوزمستان۱۳۹۳|ص= ۲۳۴}}</ref>


==مطالعهٔ منابع بیشتر==
==مطالعهٔ منابع بیشتر==
خط ۷۱۳: خط ۷۱۳:
# «نقد آثار هدایت» [[عبدالعلی دستغیب]]، تهران: سپهر، شیراز: کتاب‌فروشی زند، ۱۳۵۷
# «نقد آثار هدایت» [[عبدالعلی دستغیب]]، تهران: سپهر، شیراز: کتاب‌فروشی زند، ۱۳۵۷
# «یادبودنامه‌ٔ صادق هدایت: به‌مناسبت هشتادمین سال تولد او» حسن طاهباز، کلن: بیدار، ۱۹۸۳
# «یادبودنامه‌ٔ صادق هدایت: به‌مناسبت هشتادمین سال تولد او» حسن طاهباز، کلن: بیدار، ۱۹۸۳
# "Sadeq Hedayat: the life and literature of an Iranian Writer", Mohammad Ali Katouzian, London: I.B.Tauris, 1991
# ''Sadeq Hedayat: the life and literature of an Iranian Writer'', Mohammad Ali Katouzian, London: I.B.Tauris, 1991
# «نقد و تفسیر آثار صادق هدایت» محمدرضا قربانی، تهران: نشر ژرف، ۱۳۷۲
# «نقد و تفسیر آثار صادق هدایت» محمدرضا قربانی، تهران: نشر ژرف، ۱۳۷۲
# «داستان یک روح: شرح و متن بوف کور» سیروس شمیسا، تهران: فردوس، ۱۳۷۲
# «داستان یک روح: شرح و متن بوف کور» سیروس شمیسا، تهران: فردوس، ۱۳۷۲

نسخهٔ کنونی تا ‏۸ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۰۹

صادق هدایت

زمینهٔ کاری نوشتن، پژوهش، نقد و نقاشی
زادروز ۲۸بهمن۱۲۸۱(۱۷فوریه۱۹۰۳)
تهران
پدر و مادر هدایت قلی‌خان اعتضاد‌الملک و زیور‌الملوک
مرگ ۱۹فروردین۱۳۳۰(۹آوریل۱۹۵۱)
پاریس، فرانسه
محل زندگی تهران و پاریس
آپارتمان شمارهٔ ۳۷مکرر، خیابان «شامپیونه»
بولوار «سن میشل»، پاریس
علت مرگ خودکشی
جایگاه خاکسپاری گورستان پرلاشزِ پاریس، قطعهٔ ۸۵
لقب صادق‌خان
پیشه رمان و داستان و نمایشنامه‌نویس
منتقد و نقاش
سال‌های نویسندگی ۱۳۰۲ تا پایان عمر
کتاب‌ها بوف کور، سگ ولگرد و...
نوشتارها «مقالاتی از صادق هدایت دربارهٔ ایران و زبان فارسی» و...
نمایشنامه‌ها پروین، دختر ساسان
شریک(های)
زندگی
ترز
دلیل سرشناسی پایه‌گذاریِ ادبیات داستانیِ نهیلیستی در ایران
اثرگذاشته بر صادق چوبک، محمود دولت‌آبادی و...
اثرپذیرفته از ژان پل سارتر، شوپنهاور، فرانتس کافکا و...
وب‌گاه رسمی http://sadegh-khan-hedayat.com/
امضا

صادق هدایت داستان‌نویس، منتقد ادبی، مترجم و پژوهشگر زبان پهلوی و ادبیات فولکلور، روزنامه‌نگار و نمایشنامه‌نویس بود.

* * * * *

اهالی ادبیات، صادق هدایت را در ردیف‌های نخست نویسندگان بزرگ معاصر ایران می‌دانند.[۱] هدایت بیش از چهل عنوان داستان، سه نمایشنامه، سه مقاله دربارهٔ فرهنگ توده (فولکلور)، مطالعاتی دربارهٔ خیام و کافکا، پژوهش‌هایی درخصوص زبان پهلوی و ترجمه‌هایی از این زبان به‌فارسی، برجای گذاشته‌ است.[۲] از آثار بسیار برجستهٔ هدایت و مهم‌ترین اثر داستانی ادبیات ایران، رمان بوف کور است که نخستین رمان فارسی نیز شناخته می‌شود.
او طی زندگی‌اش با افراد سرشناس بسیاری در ارتباط بود با آن‌ها رابطهٔ دوستی داشت و به‌طور متقابل، بر آن‌ها تأثیر گذاشت و از آنها تأثیر می‌گرفت. پرویز ناتل خانلری، بزرگ علوی، مجتبی مینوی، مسعود فرزاد، محمدضیاء هشترودی، حسن قائمیان، صادق چوبک و ابوالقاسم انجوی شیرازی برخی از این افراد بودند.[۳]
درعین‌حال منتقدانی نیز داشت که شاید نیما سرشناس‌ترینشان باشد. نیما به ارزش‌های راهگشای کار هدایت آشنا بود و انتقادهایش به او زمانی به‌شکل نقد ادبی و با استدلال‌های شفاف فنی بیان می‌شد و زمان دیگری متوجه مضمون آثار کسی است که به‌قول او انگار نمی‌خواهد در دنیای «بدون انزجار و وحشت» زندگی کند. بنیان‌گذار شعر نو در پایانِ نامه و پس از انتقادهای فراوان به کاستی‌های کار هدایت از منظر داستان‌نویسی مدرن، نثر او را می‌ستاید و تلاش‌هایش در این زمینه را هم‌سنگ کار خود در شعر عنوان می‌کند:

«کاری که تو در نثر انجام دادی، من در نظم کلمات خشن و سقط انجام داده‌ام که به نتیجه‌ٔ زحمت آن‌ها را رام کرده‌ام... .»[۴]

او فروردین۱۳۳۰ در آپارتمانی اجاره‌ای در خیابان «شامپیونه» پاریس، پایتخت فرانسه، با گاز به زندگی خودش پایان داد.[۵]

هدایت در پنج‌سالگی (با لباس سفید)، همراه‌با خواهران، برادران و عموزاده‌هایش، باغ پدربزرگ (نیرالملک)
از راست: عیسی، صادق و محمود هدایت
در کنار برادرانش، عیسی و محمود
شانزده‌سالگی، تهران
جوانی سرشار از شور
درحال تخته‌نردبازی با محمد مقدم
همراه جمعی از دانشجویان (ایستاده)، فرانسه، ۱۳۰۶
همراه‌با ترز، معشوقه‌‌اش و مادر او
تصویری پس از اولین اقدام به خودکشی، پاریس ۱۳۰۷
حضور در جشن بالماسکه، تهران، ۱۳۰۹
قلهک تهران، ۱۳۰۹
از چپ: هدایت، حسن رضوی، بزرگ علوی و دو نفر از دوستان
اطراف تهران، ۱۳۰۹

از میان یادها

گرایش به گیاه‌خواری

هدایت و دلیل گیاه‌خوارشدن به‌روایت خودش:

یک شب توی باغچه برّه یا گوسفندی را به درخت بستند. سراسر شب بع‌بع می‌کرد. بامدادان او را کشتند. ظهر که به خانه برگشتم، فهمیدم از گوشت همان بره یا گوسفند غذا پخته بودند. بوی خون و گوشت توی دماغم پیچیده بود. دلم آشوب شد و دیگر لب به گوشت نزدم.[۶]

«ژان دو لاری ویر»

اولین مواجهه با ادبیات اروپا

یاد برادر

مریدان احمق!

هدایتِ بذله‌گو

پرویز ناتل خانلری باور دارد که بذله‌گویی هدایت از دو جا سرچشمه می‌گرفت؛ یکی استعداد خانوادگی آن‌ها در بذله‌گویی و دیگری تربیت نیمه‌فرانسوی او. خانلری داستانی از زبان هدایت در این باره نقل می‌کند:

ترز: معشوقهٔ هدایت

ترز (therèse) معشوقهٔ صادق در رنس، زمان تحصیلش در پاریس بود. پدر ترز در جنگ جهانی اول در جبههٔ «ماژینو» کشته‌ شده‌‌ بود و مادرش آرزو داشت دختر او با مرد دل‌خواه خود ازدواج کند و خوشبخت شود.

نخستین اقدام

صادق هدایت در اوایل خرداد۱۳۰۷، برای نخستین بار اقدام به خودکشی کرد. به‌نقل از تقی رضوی:

رضوی پس از این ماجرا هدایت را می‌بیند. هدایت برای رضوی این‌طور شرح می‌دهد:

تو پاریس که از تو جدا شدم یک‌راست به کافه‌ای در کشان [محل زندگی هدایت] رفتم و چند گیلاس دیگر هم زدم. حساب را پرداختم و بقیه‌اش را انعام دادم. بعد رفتم به یک نقطهٔ پرت‌افتاده کنار رودخانهٔ مارن و از بالای یک پل قدیمی شیرجه زدم آن تو. نمی‌دانستم که یک جفت جوان در قایق زیر پل سرگرم معاشقه‌اند. جوانک فوری پرید و مرا بیرون کشید؛ اما تا اسم و آدرس یک آشنای نزدیک را نمی‌دادم ول‌کُن نبود. بالاخره نشانی عیسی، برادرم را در مدرسهٔ توپخانه دادم.[۱۲]

عینک سیاه آقای نویسنده

عیسی هدایت برادر صادق که در زمان تحصیلِ هدایت در فرانسه در همان کشور درس نظامی می‌خواند پس از نخستین خودکشیِ هدایت، از تلاش سفارت ایران برای درمان مشکلات روحی صادق از طریق استخدام یک دکتر مغزواعصاب می‌گوید:

سوراخ‌کردن چشم‌های محمدرضا‌شاه!

هدایت بی‌حال‌وحوصله

دورانی که هدایت پس از انصراف از تحصیل به ایران بازگشته‌ بود «آژانس پارس» بنگاهِ مطبوعاتی وابسته به وزارت خارجه بود. سال‌ها بعد، این بنگاه به آژانس خبریِ غول‌پیکر پارس تبدیل شد که بعد از انقلاب اسلامی هم نام آن به «ایرنا» تغییر یافت. در این زمان محمدعلی جمال‌زاده و محمد مقدم هر دو هدایت را به نصرالله انتظام، رئیس این بنگاه معرفی کردند و او در آنجا مشغول‌به‌کار شد. اصلی‌ترین وظیفهٔ هدایت، ترجمهٔ مقالات مطبوعات خارجی بود؛ اما او فقط چند ماهی آنجا دوام آورد. مدتی پس از استعفای هدایت از آژانس پارس، وقتی جمال‌زاده، نصرالله انتظام را در ژنو دید از او چگونگی و دلیل استعفای هدایت را جویا شد و انتظام توضیح داد:

پس از چندی متوجه شدم هدایت، هنگام ترجمه، همهٔ فعل‌ها را در وجه شرطی صرف می‌کند. وقتی دلیل این‌ کار را پرسیدم، پاسخ داد که بعدازظهرها هیچ وجه دیگری به فکرش نمی‌رسد! من گفتم که بنابراین بهتر است صبح‌ها ترجمه کنی. هدایت پاسخ داد که اصلاً ممکن نیست! چون صبح‌ها به‌هیچ‌وجه حال ترجمه ندارم![۱۵]

توهین نژادپرستانه

هم‌زمان با برگزاری جشن هزاره‌ٔ فردوسی به‌سال۱۳۱۳ در تهران، علی مقدم و صادق هدایت جزوه‌ای منتشر کردند که‌ مجموعه‌ٔ آن، یعنی شعر مقدم و کاریکاتورهای هدایت، ریشخند و اهانتی بود به‌ یکی از مهمانان مراسم، «جمیل صدقی زهاوی» که‌ نماینده‌ٔ کشور عراق بود و در جشن حضور داشت و بر سر مزار فردوسی شعری به‌فارسی در ستایش او خواند‌ه‌‌ بود. این جزوه‌، اندکی پس از برگزاری مراسم هزاره‌ٔ فردوسی منتشر شد و عنوان آن «پیشکش‌آوردن اعرابی به‌ بارگاه‌ ایران» بود که از طنزی تلخ در تحقیر شخصیت شاعر و توهین به اعراب و به‌سخره‌‌گرفتن شعری که در ستایش فردوسی سروده‌ بود، مایه داشت. در مقدمه‌ٔ کتاب «وغ‌وغ ساهاب» به‌چاپ فرانسه آمده‌‌ است:

در همان مقدمه‌، از قول عیسی، برادر صادق آمده‌‌ است که‌:

برخی می‌گویند هدایت به‌ هندوستان‌ رفت تا در کمپانی فیلم‌برداری کار کند یا برای خواندن زبان پهلوی رفت؛ ولی حقیقت چیز دیگری است. سال۱۳۱۳ آقای علی مقدم جزوه‌ای به‌ نام «پیشکش‌آوردن اعرابی به‌ بارگاه‌ ایران» چاپ کرد که‌ شکل عرب روی جلد آن‌ را صادق کشیده‌‌ بود. انتشار این جزوه‌، خشم جناب آقای علی‌اصغر حکمت، وزیر فرهنگ آن زمان را برافروخت و با کمک مراجع قانونی صادق هدایت ممنوع‌القلم شد و تحت‌تعقیب قرار گرفت... برای خاموش‌شدن سروصداها و آرامش اعصاب تحریک‌شده‌ٔ صادق صلاح بود که‌ مسافرتی بنماید و چندی نگذشت که‌ با فروش اثاثیه‌ و کتاب‌هایش، به‌ هندوستان رفت...[۱۶]

آخرین روزهای حضور در ایران

بنابه گفتهٔ اِنجوی شیرازی هدایت قبل از آخرین سفرش به اروپا بی‌اندازه خسته‌ بود. سلسلهٔ اعصابش به‌کلی از هم در‌رفته‌ بود. محیط هم از هر جهت ناراحتی‌های او را تشدید می‌کرد. ناچار به فکر سفر اروپا افتاد و برای مرخصیِ چهار‌ماهه و استعلاجی راهی شد. هرچند نیت هدایت این بود که در اروپا کاری پیدا بکند که با آن کار، مدتی در اروپا بماند. فروختن کتابخانه‌اش، خالی‌کردن اتاقش، بخشیدن اشیا یا کتاب‌هایش به اشخاص، بالاخص همراه‌بردن دورهٔ آثارش که از هر نسخه یکی جلد کرده‌ داشت و در آن‌ها تجدیدنظر کرده‌ بود همهٔ این‌ها نشان می‌داد که او به‌شکل سفری طولانی یا لااقل بیشتر از چهار‌ ماه رهسپار اروپا می‌شود. کتاب‌هایی که غالب آن‌ها و بلکه همگی، حاشیه داشت و به خط دست او بود به نازل‌ترین بها به‌فروش رفت. آنگاه به فکر تخلیهٔ اتاق و بیرون ریختن «احمال» و «اشقال» دیگر افتاد. آنچه به او تعلق داشت و در آن اتاق کذایی پدری بود همه‌وهمه را بیرون ریخت و بیرون فرستاد. حتی کاغذهای سفید و مدادپاک‌کن و مداد و این قبیل وسایل را.[۱۷]

گذری بر «روی جادهٔ نمناک»[۱۸]

از کسانی که بر بالین صادق هدایت در آپارتمانش حاضر بودند نقل است که:

وقتی همراه با پلیس وارد آپارتمان شدیم پیکر لاغر و ضعیف هدایت به گونه‌ای قرار داشت که انگار یکی دیگر از شوخی‌های همیشگی‌اش را می‌کرد. در کنار تختش مبلغ ۴۵۱۰ فرانک جهت مراسم کفن‌ودفن قرار داشت. و همچنین نقل است که تکه‌های کاغذ پاره‌ای که نوشتهٔ کامل ازبین‌رفته بود و تنها چیزی که خوانده می‌شد این بود: «روی جاده نمناک»

و این همان سرنخی است که مهدی اخوان ثالث در شعر و متنی پرمحتوی می‌کوشد تا در موضوعات داستان‌های قبلی به موضوع داستان ازبین‌رفته که آخرین دست‌نوشتهٔ هدایت بوده پی‌ببرد.

نان‌خوردن از نام هدایت و بررسی قانونی آن

نگاهی گذرا به آثاری که پس از مرگ هدایت در‌بارهٔ او منتشر شده‌ است نکته‌هایی را روشن می‌سازد. برخی باور دارند که از هر ده کتاب دربارهٔ هدایت دست‌کم هفت کتاب به‌گونه‌ای است که از آن بوی سودجویی می‌آید. گروهی، با تکثیر غیر‌مجاز و غیر‌اخلاقی، از آثار صادق هدایت نان می‌خورند. این افراد آگاهانه و به‌عمد، هر روز عنوان یکی از نوشته‌های هدایت را بر جلد مجموعه‌ای از نوشته‌های او حک کرده و کتاب جدیدی جعل می‌کنند. این‌ کار، درمجموع نه به‌زیان هدایت که به‌ضرر ادبیات کشور است؛ چراکه با اعتماد و علاقهٔ خوانندگان آثار ادبی، برخورد غیرانسانی صورت می‌گیرد و نتیجهٔ آن، واخوردگی و سرخوردگی خوانندگان در درازمدت است. هر‌ بار که عنوان یکی از داستان‌های صادق هدایت را روی جلد کتابی قرار دهند و به‌انتخاب خود، چند داستان و نوشته از هدایت را به‌شکل کتابی مستقل چاپ کنند به‌مرورد تعداد کتاب‌های صادق هدایت به تعداد نوشته‌های وی خواهد‌ رسید. در‌حالی‌که نویسنده در زمان حیاتش آثار خود را تقسیم‌بندی، طبقه‌بندی و نام‌گذاری کرده‌‌ است. اخلاق و قانون نیز حکم می‌کند که همان طبقه‌بندی‌ها، مجموعه‌ها و نام‌گذاری‌های مد‌نظر و تأیید نگارنده، ملاک همیشگی باشد. علاوه‌بر این کام‌جوی‌ها هستند کسانی که در نقش محقق و نویسنده به جان نام و حیثیت ادبی هدایت افتادند و از نام او نان می‌خورند. به‌گونه‌ای که قبح این کار چنان کم‌رنگ شده که برخی از افراد سرشناس و محققانِ عنوان‌دار نیز از انجام آن روی‌گردان نیستند.[۱۹]

زندگی و یادگار

لوح زندگی در ۲۸ ردیف[۲۰]

  • ۱۲۸۱: تولد در تهران، شب سه‌شنبه ۲۸بهمن.
  • ۱۲۸۷: آغاز تحصیل در مدرسه علمیه.
  • ۱۳۰۰: سفر به فرانسه.
  • ۱۳۰۳: نشر کتاب‌های «رباعیات عمر خیام» و «انسان و حیوان» و داستان‌کوتاه «زبان حال یک الاغ در وقت مرگ».
  • ۱۳۰۴: پایان تحصیل در مدرسه «سن لوئی».
  • ۱۳۰۵: سفر به بلژیک در آبان‌ماه و نام‌نویسی در آموزشگاه عالی مهندسان در رشتهٔ راه‌وساختمان.
  • ۱۳۰۶: چاپ کتاب «فوائد گیاه‌خواری» در برلن و زنده‌به‌گور در تهران.
  • ۱۳۰۷: نخستین اقدام به خودکشی.
  • ۱۳۰۹: بازگشت به ایران پیش از اتمام تحصیلات؛ آغاز کار در بانک ملی ایران؛ انتشار کتاب «پروین، دختر ساسان» و «افسانهٔ آفرینش».
  • ۱۳۱۰: انتشار افسانه و «سایهٔ مغول»؛ استعفا از بانک ملی در مرداد‌؛ چاپ اصفهان نصف‌جهان در تهران.
  • ۱۳۱۱: شروع‌به‌کار در اداره‌کل تجارت در شهریور‌ماه؛ چاپ مجموعه‌داستان سه قطره خون.
  • ۱۳۱۲: انتشار «سایه‌روشن»، «نیرنگستان»، «علویه‌خانم» و «مازیار».
  • ۱۳۱۳: تشکیل گروه چهار نفریِ ربعه (هدایت، مجتبی مینوی، بزرگ علوی و مسعود فرزاد) انتشار «ترانه‌های خیام»؛ ورود به کار آژانس پارس در ۱۶دی‌ماه؛ انتشار «وغ‌وغ ساهاب» با مسعود فرزاد در تهران.
  • ۱۳۱۴: استعفا از آژانس پارس.
  • ۱۳۱۵: استخدام در شرکت سهامی‌کل ساختمان؛ سفر به هندوستان؛ فراگیری زبان پهلوی؛ انتشار بوف کور با خط خود به‌صورت پلی‌کپی.
  • ۱۳۱۶: اشتغال مجدد در بانک ملی با سِمت متصدی خرید و فروش ارز.
  • ۱۳۱۷: همکاری با مجلهٔ موسیقی به‌مدیریت سرگرد مین‌باشیان تا تعطیل‌شدن آن در سال۱۳۲۰؛ استعفا از بانک ملی.
  • ۱۳۱۸: انتشار «گجسته ابالیش»، ترجمه‌شده از متن پهلوی.
  • ۱۳۲۰: آغاز همکاری با دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران برای ترجمه.
  • ۱۳۲۱: انتشار مجموعه‌داستان سگ ولگرد در تهران.
  • ۱۳۲۲: انتشار داستان «آب زندگی»؛ انتشار «گزارش گمان‌شکن» و «کارنامه اردشیر پاپکان» ترجمه‌شده از متن پهلوی.
  • ۱۳۲۳: انتشار «زند وهمن یسن»، ترجمه از متن پهلوی؛ انتشار مجموعهٔ «ولنگاری».
  • ۱۳۲۴: عضویت در انجمن روابط فرهنگی ایران با اتحاد جماهیر شوروی؛ پیوستن به هیئت تحریریهٔ مجلهٔ پیام نو؛ برگزاری مجلس بزرگداشت هدایت در انجمن روابط ایران و شوروی در آبان‌ماه؛ سفر به شوروی برای شرکت در جشن بیست‌و‌پنجمین سال تأسیس دانشگاه دولتی آسیای میانه در آذر به‌همراه هیئت و به‌اتفاق علی‌اکبر سیاسی.
  • ۱۳۲۵: تشکیل کنگرهٔ نویسندگان و گویندگان ایران با شرکت هدایت.
  • ۱۳۲۷: انتشار «گروه محکومین» به‌‌اتفاق حسن قائمیان.
  • ۱۳۲۸: دعوت از هدایت برای شرکت در کنگره جهانی هواداران صلح و پاسخِ منفی وی به این دعوت.
  • ۱۳۲۹: انتشار کتاب «مسخ» به‌همکاریِ حسن قائمیان؛ عزیمت به فرانسه.
  • ۱۳۳۰: خودکشی با گاز در نیمهٔ دوم فروردین در سن ۴۸سالگی؛ خاک‌سپاری در ۲۷فروردین در گورستان پرلاشز پاریس.

شرح‌حالی به‌زبان هدایت

روشن است که وقتی هدایت درخواست علامه دهخدا را برای نوشتن شرح‌حالی‌ از خود رد می‌کند آنچه از وی به‌جا مانده، زیر نوعی فشار و محذور بوده است. درواقع هدایت با این سطرها کوشش کرده است چیزی دربارۀ خودش ننویسد:
من همان‌قدر از شرح‌حال خودم رَم می‌کنم که درمقابل تبلیغات امریکایی‌مآبانه. آیا دانستن تاریخ تولدم به‌درد چه‌ کسی می‌خورد؟ اگر برای استخراج زایچه‌ام است این مطلب فقط باید طرف توجه خودم باشد. اگرچه از شما چه پنهان، بارها با منجمان مشورت کرده‌ام؛ پیش‌بینی‌ آن‌ها هیچ‌گاه حقیقت نداشته‌. اگر برای علاقهٔ خوانندگان است باید اول مراجعه به آرای عمومی آن‌ها کرد. چون اگر خودم پیش‌دستی بکنم مثل این است که برای جزئیات احمقانهٔ زندگیم قدر و قیمتی قائل شده باشم. به‌علاوه خیلی از جزئیات است که همیشه انسان سعی می‌کند از دریچهٔ چشم دیگران خودش را قضاوت بکند و از این جهت مراجعه به عقیدهٔ خود آن‌ها مناسب‌تر خواهد بود؛ مثلاً اندازهٔ اندامم را خیاطی که برایم لباس دوخته بهتر می‌داند و پینه‌دوز سرگذر هم بهتر می‌داند که کفش من از کدام طرف ساییده می‌شود. این توضیحات همیشه مرا به یاد بازار چارپایان می‌اندازد که یابوی پیری را در معرض فروش می‌گذارند و برای جلب مشتری به صدای بلند جزئیاتی از سن و خصایل و عیوبش نقل می‌کنند.
از این گذشته شرح‌حال من هیچ نکتهٔ برجسته‌ای دربرندارد. نه پیش‌آمد قابل‌ِتوجهی در آن رخ داده، نه عنوانی داشته‌ام، نه دیپلم مهمی در دست دارم و نه در مدرسه شاگرد درخشانی بوده‌ام؛ بلکه برعکس، همیشه با عدم موفقیت روبه‌رو شده‌ام. در اداراتی که کار کرده‌ام همیشه عضو مبهم و گمنامی بوده‌ام و رؤسایم از من دل خونی داشته‌اند به‌طوری‌که هروقت استعفا داده‌ام با شادی هذیان‌آوری پذیرفته شده‌‌ است. روی‌هم‌رفته، موجود وازدهٔ بی‌مصرف، قضاوت محیط دربارهٔ من می‌باشد و شاید هم حقیقت در همین باشد.
[۲۱][۲۲]

شجره‌نامهٔ خاندان هدایت
شرح‌حال خودنوشته
دست‌نویس صادق هدایت
زیورالملوک هدایت، مادر صادق
صادق در کنار پدرش، اعتضادالملک
از راست: انتوان‌خان، محمدخان، اسدالله‌خان، حاجی‌مشیرخان، لطف‌الله‌خان، میرزاعبدالوهاب‌خان، رضا‌قلی‌خان (جد صادق هدایت)، شعاع‌السلطنه، محمدعلی‌خان فراش‌باشی

خاندان و خانوادهٔ هدایت

صادق هدایت روز ۲۸بهمن۱۲۸۱ دو سال پیش از جنبش مشروطهٔ ایران، در تهران خیابان کوشک به‌دنیا آمد.[۲۳] پدربزرگش رضاقلی‌خان هدایت از رجال دورهٔ ناصری و پدرش رضا‌قلی اعتضادالملک، رئیس مدرسهٔ نظام بود و مادرش زیورالملک، دختر مخبرالسلطنه.[۲۴] دایی صادق، نصرالملک هدایت در دوران پهلوی ۱۴ بار وزیر و سناتور شد. زیورالملک، فردی تحصیل‌کرده بود و تمام روزنامه‌هایی آن دوران را می‌خواند و مانند اکثر خانوادهٔ هدایت وابستهٔ به فرهنگ دورهٔ قاجار بود و از دوران پهلوی دل خوشی نداشت. درضمن از آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها نفرت داشت و همیشه می‌گفت: «آمریکا، آب زیر کاه.»[۲۳] به‌گفتهٔ بیژن جلالی، پسرخالهٔ هدایت «[صادق] روحیهٔ طنز و تندیِ زبان و حدت ذهن و کج‌خلقی خود را از مادر به‌ارث برد.»[۲۵] نسبت صادق هدایت به رضاقلی‌خان هدایت، شاعر و مورخ قرن سیزدهم هجری قمری می‌رسد. مخبرالسلطنه، پدربزرگ مادری صادق نیز از همین خاندان بود. مخبرالسلطنه، هنگام قیام شیخ‌محمد خیابانی و شهادت او والی آذربایجان بود. وی در سال‌های تحصیل صادق در فرانسه، نخست‌وزیر رضاشاه بود و بارها در اختلافات هدایت با سفارت ایران در فرانسه و مقامات فرهنگی، از صادق، به‌شکل غیرمستقیم حمایت کرده بود.[۲۶]
هرچند خاندان هدایت، خاندانِ جاافتادهٔ قدیمی و در زمرهٔ اشراف آن زمان محسوب می‌شدند؛ پدر هدایت، از مقام خیلی بالا و تمول چشمگیری بهره‌مند نبود.[۲۷] هدایت دو برادر و سه خواهر بزرگ‌تر از خود داشت.[۲۴] برادر بزرگ‌تر صادق، محمود، حقوق‌دان بود و سپس قاضی دیوان عالی کشور شد. او در زمان نخست‌وزیریِ سپهبد رزم‌آرا که شوهر‌خواهر برادران هدایت بود؛ یعنی در سال‌های ۱۳۲۹تا۱۳۳۰ به‌ سِمت معاونت نخست‌وزیر گماشته شد. برادر دیگر صادق، عیسی در استخدام ارتش بود و دورهٔ آموزش افسری توپخانه را در فرانسه گذراند.[۲۸]

اوان کودکی

صادق در شش‌سالگی به دبستان علمیه فرستاده شد و با پایان تحصیلات ابتدایی به مدرسهٔ دارالفنون رفت. هدایت در ۱۵سالگی چشم‌درد سختی گرفت و مجبور شد برای بهبود، شش ماه خواندن و نوشتن را کنار بگذارد. این بیماری، او را یک‌ سال از هم‌شاگردی‌هایش عقب انداخت. در سال بعد، ۱۲۹۸شمسی هدایت را به مدرسهٔ معتبر سن‌لویی فرستادند. در آنجا درس‌ها را هم به‌فارسی و هم به‌فرانسوی تدریس می‌کردند. هدایت در سال۱۳۰۴ از سن‌لویی فارغ‌التحصیل شد.[۲۹]
از همان دوران مدرسه، متونِ ادبیِ فارسی و فرانسوی را با ولع می‌خواند و علاقهٔ خاصی نیز به «علوم خفیه» نشان می‌داد. ۱۵یا۱۶‌ساله بود که مطالعهٔ کتاب‌های خاصی را آغاز کرد. هدایت با کتابخانه‌های مهم و معروف فرانسه مکاتبه می‌کرد و با هزینه‌های گزاف این کتاب‌ها را به‌دست می‌آورد. مطالعهٔ این کتاب‌هایی باعث حیرت خانواده می‌شد؛ زیرا مربوط به علم جادوگری بود. او در ماه دو یا سه جلد از این کتاب‌ها را می‌گرفت و سپس گوشه‌ای می‌نشست و ساعت‌ها به مطالعهٔ آن‌ها می‌پرداخت. موضوعات این کتاب‌ها عموماً مسائلی در زمینه احضار روح، جادوگری، کیمیاگری، جفر، رمل، کف‌بینی و پیشگویی بود. هدایت گاه خود نیز کارهایی می‌کرد شبیه آنچه در کتاب خوانده بود. سرگرم این دست مطالعه‌ها و کارها بود که ناگهان کتابی فرانسوی به نام «شارلاتانیزم دو ووآله(charlatanisme de voile)» از پاریس به دستش رسید که او را از جا تکان داد. این کتاب پرده از حقه‌بازی‌های جادوگران برداشته‌ بود و صادق را تحت‌تأثیر قرار داد و پس از آن، دست از مطالعهٔ کتاب‌های جادوگری برداشت.[۳۰]

در کنار برادران و پدرش
همراهِ پسردایی‌اش خسرو هدایت، شهر گان در بلژیک

سال‌های نویسندگی

هدایت در مدت ۲۸ سال فعالیت ادبی، بیش از یکصد اثر ادبی از خود به‌جا گذاشت. آثارش را در دو دوره باید دید:

  • دورهٔ اول، از سال‌های ۱۳۰۲تا۱۳۲۰
  • دورهٔ دوم، پس از شهریور‌۱۳۲۰ تا پایان عمر.[۳۱]

صادق هدایت نوشتن را از همان دوران مدرسه آغاز کرد و در آن زمان دو جزوهٔ «رباعیات خیام» و «انسان و حیوان» را منتشر کرد؛ رباعیات خیام را در ۱۸سالگی به‌سال۱۳۰۲[۳۲] و رسالهٔ «انسان و حیوان» را که پیش‌نویسی شد برای اثری دربارهٔ فواید گیاه‌خواری، پنج‌ سال بعد در اروپا. دامنهٔ موضوع رسالهٔ دوم، به‌نسبت رسالهٔ اول، وسیع‌تر است و پی‌پروایی در طرح و اندیشه‌ها و تازگی‌ آن‌ها شناخت روشن‌تری از ارزش‌ها و احساسات مؤلف جوان میسر می‌سازد.[۳۳]
هدایت نخستین داستانش را در اواخر سال۱۹۲۹م(۱۳۰۹ش) در پاریس نوشت و عنوان «زنده‌به‌گور» را بر آن گذارد. وی در سال۱۹۳۱م(۱۳۱۰ش) داستان «سایهٔ مغول» در مجموعهٔ «انیران» و یک سال بعد ۱۳۱۱ش مجموعهٔ سه قطره خون شامل یازده داستان را انتشار داد. سال۱۹۳۳م(۱۳۱۲ش) داستان «علویه‌خانم» را که سرشار از توصیف‌ها و محاورهای محلی و معمولی است، چاپ کرد. در سال۱۹۳۴م(۱۳۱۳ش) در تهران، اثر نسبتاً‌ کوچکی با عنوان طنزآمیز کتاب «مستطاب وغ‌وغ ساهاب» منتشر شد که نویسنده نام خود را در آغاز آن ذکر نکرده‌ بود؛ ولی خیلی زود پی‌بردند که این هجو نیش‌دار دربارهٔ محققان، دانشمندان، مترجمان، هنرپیشگان، نویسندگان، ناشران و کتاب‌فروشان آن زمان، به‌قلم صادق هدایت و مسعود فرزاد است.[۳۴]
صادق هدایت دوران اقامت خود در بمبئی دو داستان به‌زبان فرانسوی با نام‌های Lunatique و Sampingue نوشت.[۳۴] وی به‌سال ۱۳۱۵ش رمان بوف کور را که قبلاً در تهران پایه‌ریزی و آغاز کرده بود در بمبئی تکمیل کرد و در همان‌جا بسیار محدود، به‌چاپ رساند.[۳۵]
تمایلات رئالیستی نثر صادق هدایت، در دورهٔ دوم فعالیت ادبی او استحکام و توسعه پذیرفت؛ دورانی که تغییر وضع ایران، پس از شهریور۱۳۲۰ و برکناری رضاشاه از سلطنت، هدایت را تحت‌تأثیر قرار داده بود. در آن سال‌ها او دامنهٔ موضوعات و زمینه‌های آثارش را بسط داد و مسائل حاد اجتماعی و مبارزهای میهن‌پرستی و مردم‌دوستی در ردیف داستان‌ رئالیستی جالب آن زمان نوشته‌های هدایت قرار گرفت که از نمونه‌هایش سه مجموعه‌داستان «سگ ولگرد»، «ولنگاری» و «آب زندگی» است. در سال۱۳۲۴ هدایت داستان «حاجی‌آقا» را می‌نویسد که از حیث حجم، بزرگ‌ترین اثر اوست.[۳۶]

همراه‌با برادر بزرگ‌ترش عیسی
در فرانسه
در جمع عده‌ای از دانشجو‌ها
در پاریس

زندگی در سفر

۵شهریور۱۳۰۵خورشیدی صادق هدایت از راه بندرپهلوی (انزلی) و سپس بندر بادکوبه (باکو)، عازم مسکو می‌شود. از مسکو با ترن، ابتدا به برلین و سرانجام به بروکسل در کشور بلژیک می‌رود. این سفر، از طرف وزارت فواید عامه و از طریق بورسیهٔ تحصیلی برای هدایت و ۱۱۰ نفر از دانشجویان ایرانی میسر می‌شود. هدایت قرار است در بندر «گان» در بلژیک، در رشتهٔ ریاضیات عالی تحصیل کند. سپس به پاریس می‌رود و چند بار رشتهٔ تحصیلی خود را عوض می‌کند: از معماری به دندان‌سازی، از دندان‌سازی به امور رفاهی و از امور رفاهی به ادبیات. هدایت هیچ‌ علاقه‌ای به تحصیل آکادمیک نداشت و به‌جای مطالعهٔ دروس دانشگاهی خود، اکثر وقت خود را به نوشتن می‌گذراند. در این دوره، بازهٔ طولانی مشاجره با خانواده شروع می‌شود. از یک طرف خانواده با فشار بسیار، مجبورش می‌کنند که ادامهٔ تحصیل دهد؛ چراکه تحصیل در فرنگ را برای او امتیازی می‌دانستند که می‌تواند رفاه صادق را در آینده تضمین کند و برای او زن، خانه و شغل مناسب به‌ارمغان آورد از طرفی، صادق هیچ رغبتی به این آمال خانواده نشان نمی‌داد و تحصیل، برای او سرخوردگی به‌‌بار می‌آورد. این مشاجره‌ها در متن نامه‌نگاری‌های هدایت با خانواده است. سرانجام در سال۱۳۰۸ از تحصیل انصراف می‌دهد و سال۱۳۰۹ به ایران بازمی‌گردد.[۳۷][۳۸]
سال۱۳۱۴ش شین.پرتو (علی شیرازپور)، از دوستان صادق هدایت دعوت می‌کند که باهم به هند بروند. هدایت به‌علت اشتیاق به این سفر، از شرکت سهامی‌کل ساختمان استعفا داده و ۳دسامبر۱۹۳۶ راهی بمبئی می‌شود و در آپارتمان شین.پرتو در بمبئی اقامت می‌کند. دو سال بعد، شهریور۱۳۱۶ هدایت به تهران بازمی‌گردد.[۳۹]
آذر۱۳۲۴خورشیدی از جانب دانشگاه تاشکند در ازبکستان، از هدایت دعوت می‌شود که همراه‌با چند شخصیت ایرانی دیگر مانند علی‌اکبر سیاسی، رئیس دانشگاه تهران و فریدون کشاورز، از رؤسای حزب توده، برای مدت ۱۵ روز، به‌مناسبت ۲۵ساله‌شدن دانشگاه آسیای میانه به آن دیار سفر کنند. مطابق با پاسپورت هدایت، او در ۱۶آذر۱۳۲۴ وارد ازبکستان شده و در تاریخ ۲۹آذر۱۳۲۴ به ایران برمی‌گردد.[۳۹]

کنار غلام‌حسین مین‌باشیان، سردبیر مجله «موسیقی»

پیشه‌ها

هدایت پس از بازگشت از فرانسه، سال۱۳۰۹ در «بانک ملی ایران» آغازبه‌کار می‌کند. در این دوره بارقه‌هایی از امیدواری اولیه در هدایت پدیدار است؛ چراکه به‌قول خودش می‌توانست «پولی به جیب بزند.» هرچند این امیدها برای مستقل‌شدن در زندگی، دیرپا نیست و اندکی بعد، در مهر۱۳۱۰ از این کار استعفا می‌دهد. در این زمان طی نامه‌ای به دوستش، تقی رضوی می‌نویسد، قصد دارد پس از استعفا به‌شکل شراکتی با دو نفر از دوستانش، کتابخانه‌ای دایر کنند؛ هرچند چنین نمی‌شود و در نامهٔ بعدی‌اش به تقی رضوی به‌تاریخ مهر۱۳۱۱ خود را کارمند ادارهٔ تجارت می‌نامد. هدایت از ۶شهریور۱۳۱۱ تا دی‌۱۳۱۳ در اداره‌کل تجارت کار می‌کرد و تا ۳۰اسفند۱۳۱۴ در وزارت امور خارجه مشغول‌ بود. در این دوره او در «آژانس خبری پارس» (ایرنا) استخدام شد که در آنجا وظیفهٔ انتخاب متن و ترجمه از مطبوعات خارجی را برعهده داشت. پس از آن نیز دوره‌ای را در شرکت سهامی‌کل ساختمان گذراند. وی در سال۱۳۱۶ پس از بازگشت از سفر هند، مجدداً در بانک ملی ایران استخدام شد؛ اما بیش از یک‌ سال در آنجا نماند. پس از آن، او با چاپ مقاله در مجلات مختلف همچون «موسیقی» امورات می‌گذراند. آخرین شغلی که هدایت، پیش از سفر بی‌بازگشتش، در ایران برعهده داشت، مترجمی برای دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران بود.[۴۰]

خودکشی و پس از آن

صادق هدایت، اولین بار در اوایل خرداد۱۳۰۷ با انداختن خود در رودخانهٔ مارن، خودکشی کرد. هرچند از آن، جان سالم به‌در برد[۱۲] در نهم‌آوریل۱۹۵۱میلادی(۱۹فرروردین۱۳۳۰) دومین اقدام را در آپارتمان خود واقع در بولوار «سن میشل» خیابان «شامپیونه» پاریس انجام داد و با گشودن شیر گاز، زندگی خود را به‌پایان رساند. جسدش را در گورستان «پرلاشز» به خاک سپردند. پس از رفتن ابدی‌اش، در مطبوعات و روزنامه‌های اروپای غربی مرثیه‌ها و مقاله‌های بسیاری انتشار یافت.[۳۱] «توپ مرواری» اثری از اوست که پس از مرگش منتشر شد. نشریه‌های متعدد پایتختی در مقاله‌های گوناگون خود نوشته‌اند که هدایت پیش از مرگ، تعداد زیادی از نسخه‌‌های چاپ‌نشده‌ٔ نوشته‌های خود را سوزانده است.[۳۶]

زمزمهٔ اخوان در غم رفتن هدایت

سرودهٔ اخوان در رثای هدایتخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

مهدی اخوان ثالث در مقدمهٔ شعرش چنین نوشته:

مدت‌ها پس از خودکشی صادق هدایت همین چندی پیش در اخبار او خواندم که در ایام نزدیک به آن فرجام تلخ، چندتایی آثار منتشرنشدهٔ خود را که نزد این‌وآن بوده ازشان می‌گیرد و با آنچه از این دست آثار پیش خودش بوده یکجا در یک لحظهٔ بحرانی و خشماگین می‌سوزاند و از آن جمله کتابی یا کتابچه‌ای بوده است یا نمی‌دانم چه نامش «روی جادهٔ نمناک» که شاید بعضی از دوستان دمخور و نزدیک هدایت این کتاب را نزد او دیده باشند یا نام و نشانش را شنیده. اما جز آنچه گذشت دیگر خط‌وخبری از چندوچون این اثر منتشرنشده و سوختهٔ او ظاهراً در دست نیست یا ما انبوه و عامه مردم بی‌خبریم... باری، از حرف‌های او گذشته، اصلاً نفس خبر و اسم و سرنوشت این اثر معدوم از آن عزیز برای من خاطره‌انگیز و دردآلود بود و پرسش‌ها و حسرت‌ها و تأثرها با خود داشت که یحتمل از خوانده‌های کار او پیشم کمتر نبود. گرامی خوبی که ننگ وجود تهران را بر صفحهٔ این ملک، هزاره‌ای و قرنی چندیک‌بار، پیداشدن چنین نازنین فرزندی در دامنش مگر بشوید و کفاره دهد. اکنون این زمزمه‌ای است با او و برای او و کتیبهٔ شکسته‌بسته‌ای بر آستانهٔ یاد ارجمند او.
روی جادهٔ نمناک
اگرچه حالیا دیری‌است کان بی‌کاروان کولی
ازین دشت غبارآلوده کوچیده است
هنوز از خویش پرسم گاه:
آه
چه می‌دیده است آن غمناک روی جادهٔ نمناک
زنی گم کرده بویی آشنا و آزار دلخواهی؟
سگی ناگاه دیگر بار
وزیده بر تنش گمگشته عهدی مهربان با او.
سیه‌روزی از عبث بیزار و سیر از عمر
به‌تلخی باخته دار و ندار زندگی را در قماری سرخ؟
و شاید هم درختی ریخته هر روز همچون سایه در ریزش
هزاران قطرهٔ خون بر خاک روی جادهٔ نمناک؟
چه نجوا داشته با خویش؟
پیامی دیگر از تاریک‌خون دل‌مرده سودازده، کافکا؟
درودی دیگری بر هوش جاوید قرون و حیرت عصیانی اعصار
ابر رند همهٔ آفاق، مست راستین خیام؟
تفوِ دیگری بر عهد و هنجار عرب یا با تفی دیگر به ریش عرش و بر آیین این ایام؟
چه نقشی می‌زده است آن خوب
به شوق و شور یا حسرت؟
دگر بر خاک یا افلاک روی جادهٔ نمناک؟
مگر آن نازنین عیاروش لوطی؟
شکایت می‌کند ز آن عشق نافرجام دیرینه
و ز او پنهان، به‌خاطر می‌سپارد گفته‌اش طوطی؟
کدامین شهسوار باستان می‌تاخته چالاک
فکنده صید بر فتراک روی جادهٔ نمناک؟
که می‌داند چه می‌دیده است آن غمگین؟
دگر دیری است کز این منزل ناپاک کوچیده است.
و طرف دامن از این خاک برچیده است.
ولی من نیک می‌دانم
چو نقش روز روشن بر جبین غیب می‌خوانم
که او هر نقش می‌بسته است یا هر جلوه می‌دیده است
نمی‌دیده است چون خود پاک روی جادهٔ نمناک.

شخصیت و اندیشه

ویژگی‌های شخصیتی

باور به وطن

میهن‌دوستی صادق هدایت را اطرافیانش صحه می‌گذارند. به‌باور ونسان مونتی:

صادق هدایت یک ایرانی وطن‌پرست بود شیفتهٔ این کشور بود و وطنش را بیشتر از هرچیزی دوست داشت. وطن‌پرستی او هیچ ارتباطی با هیاهو و خودخواهی نداشت. وطن‌پرستی او به‌معنای خاصی بود. وطن در نظر او فقط کوه و جنگ و دشت و بیابان و شهرها نبود. او اگر وطنش را دوست داشت مردمان آن را دوست داشت؛ مردمی که در این سرزمین زندگی می‌کردند و بی‌گناه در فقر و مذلت و ستم‌کشی به‌سر می‌بردند. هدایت در آثار خود دلش با این مردم است و آن‌ها را می‌شناسد. شریک دردشان است و می‌کوشد دردها و کیف‌های آن‌ها را برای خوانندگان خود جلوه‌ سازد. علاقهٔ او به گذشته نیز از همین منظر است.[۴۲]

هرچند به‌باور برخی، همچون پرویز ناتل خانلری گروهی از نویسندگان ایرانی آن دوره، به‌نوعی از وطن‌پرستی که افراطی و پر از تعصب بود، خو گرفته بودند که صادق هدایت نیز جزیی از آن دسته است:

من اسم وطن‌پرستی هدایت و امثال او را وطن‌پرستی منفی و احساساتی می‌گذارم. منفی از آن جهت که این نوع وطن‌پرستی هیچ‌گونه جهان‌بینی با خود نداشت و هیچ‌گونه طریقهٔ عملی برای پیشرفت این «وطن عزیز» در اندیشه‌های آنان ارائه نمی‌شد و احساساتی ازآن‌روی که این دسته از نویسندگان هرآنچه را که مخالف اعتقادات شخصی خود بود مطرود و غیرقابل قبول می‌پنداشتند و اعتقادات شخصی آن‌ها نسبت به وطن اگر مبالغه نکنیم چیزی در ردیف تعصبات نژادی اروپاییان پس از جنگ جهانی اول بود. هدایت به‌شدت به وطنش عشق می‌ورزید و این آب و خاک را دوست می‌داشت؛ اما همچنان‌ که گفتم در این دوست‌داشتن‌ها منطق را کمتر ملاحظه می‌کرد و به احساس بیشتر توجه داشت.[۴۳]

اضطراب روحی و زیست خیامی

درباب زیست خیامیِ صادق هدایت باید به حرف خودش در کتاب «ترانه‌های خیام» رجوع کرد:

«راز آفرینش در زندگی از ازل، نوشته، گردش دوران، ذرات گردنده، هرچه باداباد هیچ است دم را دریابیم.»[۴۴]

کتاب «گروه محکومین و پیام کافکا» نیز نشان از اضطراب روحی هدایت دارد که به‌شکل باورش دربارهٔ کافکا بروز می‌یابد:

«کافکا بیش از دیگران احساس تندی از سردی دنیا دارد؛ ولیکن نه می‌تواند این سردی را از خود براند و نه به آن خو کند... او به‌جای اینکه از این فضای یخ‌زده بگریزد و در حرارت کانون خانوادگی پناهنده شود، به‌سوی سرمای فلج‌کننده، به‌سوی خاموشی جاودان و تهی بی‌پایان می‌رود و دلیرانه راه خود را می‌پیماید.[۴۵] هرگاه کافکا تن خود را به مرگ می‌سپارد برای این است که از فریب‌های زندگی گمراه نشود و به‌جز ستایش «پوچ» زیر بار چیز دیگر نمی‌رود. آیا نتیجه‌ای می‌توان گرفت جزاینکه برای انسان هیچ راه دررو نیست و امیدی هم وجود ندارد؟[۴۶] انسان با جسم خود حس می‌کند که محدود و جداست و گاهی بدبخت. نه‌تنها باید با جسمی هم‌منزل شد؛ بلکه از همه بدتر یک جسم پست پلید است که پستی آن نسبی نیست و مطلق است و به ما چسبیده.»[۴۷]

هدایت طی نامه‌ای به محمدعلی جمال‌زاده در تاریخ ۲۳مهر۱۳۲۷، یعنی کمتر از سه‌ سال پیش از خودکشی‌، چنین می‌نویسد:

به‌گفتهٔ ونسان مونتی، فکر مرگ همیشه در سر او بود. بیشتر داستان‌هایش با مرگ کسی ختم می‌کرد و در آن پایان غم‌انگیز داستان‌ها که پیش‌بینی هم نشد‌ه‌ است در نظر خواننده امری اجتناب‌ناپذیر جلوه داده‌ می‌شود.[۴۹]

زمینهٔ فعالیت

داستان‌نویسی

برخی افراد، صادق هدایت را بنیان‌گذار نگارش داستان کوتاه در ایران می‌دانند. بعضی از نویسندگان معاصر، تحت تأثیر سبک و سیاق نگارش وی قرار گرفته‌اند.[۵۰] داستان‌های هدایت با درنظرگرفتن مضامین، در پنج دسته قرار می‌گیرد:
۱. واقع‌گرایانه ۲. طنزآمیز ۳. ملی‌گرایانه ۴. شخصی یا ذهنی‌روانی ۵. علمی‌تخیلی

داستان‌های واقع‌گرایانه
  1. «آبجی‌خانم»، «حاجی‌مراد» و «مرده‌خور‌ها» در کتاب زنده‌به‌گور
  2. «گرداب»، «داش‌آکل»، «طلب آمرزش»، «لاله»، «چنگال» و «محلل» در کتاب سه قطره خون
  3. «زنی که مردش را گم کرد» و «شب‌های ورامین» در کتاب سایه روشن
  4. «دون‌ژوان کرج» و «بن‌بست» در کتاب سگ ولگرد

هدایت در این داستان‌ها سعی کرده با استفاده از زبان و تکنیک‌های داستانی مفاهیمی چون اخلاق، عادات، رفتارها، علایق، اعتقادها و مسائل مردم عامه را بازتاب دهد؛ اما معمولاً در این بازتاب‌ها، نشانی از «دلسوزی برای طبقات محروم اجتماع» در آثار مشاهده نمی‌شود. به‌باور برخی، حتی اگر هدایت، عامه را در این داستان‌ها قضاوت کرده‌ باشد، این قضاوت منفی است؛ زیرا خیلی از شخصیت‌های این داستان‌ها، مردمانی دورو، دروغ‌گو، بی‌عفت، بی‌اخلاق و در چند نمونه، دزد و آدم‌کش‌اند که البته از خصلت رئالیستی و انتقادی این داستان‌ها برمی‌خیزد. ضمن‌ آنکه هدایت در این داستان‌ها قضاوت مشهود و ملموسی دربارهٔ گفتار و کردار آن جماعت نمی‌کند.[۵۱]

داستان‌های طنزآمیز
  1. حکایت‌واره‌ها یا قضیه‌های کتاب «وغ‌وغ ساهاب»
  2. داستان‌های کتاب «ولنگاری»
  3. «آب زندگی»
  4. «میهن‌پرست»
  5. «حاجی‌آقا»
  6. قضیهٔ «توپ مرواری»

در این داستان‌ها هدایت برخلاف داستان‌های واقع‌گرایانه‌اش حضور و اندیشه‌های شخصی خود را کم‌وبیش آشکار باقی گذاشته‌ است. این آثار اغلب مضامینی کوبنده دارد و هدف هدایت در آن‌ها «تعیین تکلیف با هیئت حاکمهٔ ادبی و تسویه حساب با هیئت حاکمهٔ سیاسی است که اعضایشان اغلب یکی بودند.» مثلاً «قضیهٔ خر دجال» تمثیلی دربارهٔ سیدضیاالدین طباطبایی، کودتای سوم‌اسفند و دورهٔ بیست‌سالهٔ حاکمیت رضاشاه است. داستان «میهن‌پرست» نیز در وصف دو تن از ادبای رسمی و بانفوذ دوران رضاشاه، یعنی سیدولی‌الله نصر و علی‌اصغر حکمت است. هدایت در این داستان آشکارا این دو تن را به‌سخره می‌گیرد و به آنان می‌تازد.[۵۲]


داستان‌های ملی‌گرایانه
  1. «سایهٔ مغول»
  2. «آخرین لبخند»
  3. پروین، دختر ساسان»
  4. «مازیار»

در دو داستان نخست و دو نمایشنامهٔ بعدی نیز نظرات شخصی هدایت آشکار است و گاه کار به شعاردادن و ناسزاگویی می‌کشد. با پایان‌گرفتن جنگ جهانی اول، اندیشه‌های احساساتی ملی‌گرایانه به‌صورت ایدئولوژی قدرت حاکم وقت، تبدیل شد و بر افکار و آثار بسیاری از روشن‌فکران و نویسندگان، حتی هدایت که میانه‌ای با قدرت حاکم نداشت، تأثیر گذاشت.[۵۳]

شخصی یا ذهنی‌روانی
  1. «بوف کور»
  2. «زنده‌به‌گور»
  3. «سه قطره خون»
  4. و...

در این نوشته‌ها حضور شخص نویسنده بسیار آشکار است و نمی‌توان بین داستان و عوالم نویسنده مرز قطعی‌ای قائل شد. حال‌وهوای این داستان‌ها بسیار به‌هم شبیه است و تمام آن‌ها با مرگ یا خودکشی قهرمان داستان پایان می‌یابند. در سراسر رمان «بوف کور» «گرد مرگ پاشیده است». داستان «زنده‌به‌گور» نیز چنین خاتمه می‌یابد: «این یادداشت‌ها با یک دستهٔ ورق در کشوی میز او بود؛ ولیکن خود او در تختخواب افتاده، نفس‌کشیدن از یادش رفته‌ بود.»[۵۴]

علمی‌تخیلی

داستان «س.گ.ل.ل.» در زمرهٔ داستان‌های علمی‌تخیلی هدایت است که در نوع خود اولین است.[۵۳]

پژوهشگری

  • ادیبان، هدایت را پژوهشگرِ حوزهٔ ادبیات فولکلور و آغازگر جنبش گردآوری و تدوین علمی ترانه‌ها و قصه‌های عامیانه می‌دانند. هدایت با این دید که تحقیق در فرهنگ مردم، برخی از نقاط تاریک فلسفی و تاریخی را برای جامعه روشن می‌کند ترانه‌ها و قصه‌هایی را که می‌شنید یا برایش می‌فرستادند، بی‌هیچ دخل و تصرفی به‌چاپ می‌رساند. او برای جلب توجه افراد باسواد به اهمیت فرهنگ مردم و اشاعهٔ روش علمی جمع‌آوری آن، از زمان نگارش نخستین داستان‌هایش تا سال‌های پایانیِ عمر، چندین مقاله نوشت: مقدمه‌ بر «اوسانه» و «نیرنگستان» و مقالات «ترانه‌های عامیانه» چاپ‌شده در مجلهٔ «موسیقی» و «فُلْکْلُر یا فرهنگ توده» و نیز «قصه‌ها و ترانه‌های عامیانه» منتشرشده در مجله‌های «موسیقی» و «سخن». هدایت در جایگاه داستان‌نویسی آگاه به زبان و روح عامهٔ مردم و نیز با ذوق ادبیِ و دیدگاه تخیلیِ خود، ترانه‌ها و افسانه‌های فولکوریک را «صدای درونی هر ملت» می‌نامد. او گردآوری فولکلور، از طریق جست‌وجو در «ولایت‌ها و دهکده‌ها» را وظیفهٔ هر فرد وطن‌پرستی می‌دانست. گردآوریِ فرهنگ توده، به‌روش علمی، پس از چاپ کتاب «نیرنگستان» آغاز شد و توجه به اهمیت روایت‌های شفاهی در رشد ادبیات نوشتاری را باید برجسته‌ترین بخش نظریات فولکلورشناسی هدایت دانست. او پس از برشماریِ ارزش ادبی، فکر نیرومند و تازه و نیز زبان ساده و طبیعیِ هنر و ادبیات تودهٔ آن‌ها را «مصالح اولیهٔ بهترین شاهکارهای بشر» می‌داند و رد آن‌ را در برخی از متون کلاسیک ادبیات فارسی، مثل «ویس و رامین» دنبال می‌کند.[۵۵]
  • حوزهٔ پژوهشی هدایت در آثاری چون مقدمه، شرح و ترجمهٔ متون پهلوی نیز وسعت یافته است. علاقه به ایران باستان و جلوه‌های مقاومت ایرانیان در برابر اقوام «غیرایرانی» به‌شکل‌های گوناگون در داستان‌ها و نمایشنامه‌های هدایت بازتاب دارد. این علاقه در سال‌های اقامت او در هند، با آموختن زبان پهلوی و ترجمهٔ چند متن باستانی به‌زبان فارسی، نمود بیشتری یافت. هدایت پس از بازگشت از سفر هند، ضمن چاپ متونی که در هند ترجمه کرده‌ بود متن‌های دیگری را نیز به‌فارسی برگرداند. «کارنامهٔ اردشیر پاپکان»، «گجسته ابالیش»، «شهرستان ایران‌شهر»، «گزارش گمان‌شکن»، «فصولی از یادگار جاماسب»، «زند وهمن یسن» و «آمدن شاه‌بهرام ورجاوند» نمونه‌هایی است که از او به‌جای مانده است. هدایت بر این آثار مقدمه‌هایی نیز نوشته که به‌باور بسیاری نشان‌دهندهٔ جست‌وجوی کنجکاوانه و درازمدت او در ادبیات پیش از دوران اسلام و آگاهی دین‌شناختیِ اوست. وی در این مقدمه‌ها پس از معرفیِ رساله و ارائه اطلاعات نسخه‌شناسی، درون‌مایهٔ متن را شرح داده است. هدایت مطالعات خود در متون پهلوی را با مقالهٔ «خط پهلوی و الفبای صوتی» دنبال کرد. «مقالاتی از صادق هدایت دربارهٔ ایران و زبان فارسی» را که در پاسخ به سیدحسن تقی‌زاده و در اثبات غنای زبان و ادبیات پهلوی نوشت باید نمونه‌ای بارز در این حوزهٔ پژوهشگریِ او دانست.[۵۵]

نقدنویسی

صادق هدایت مسائل ادبی و فرهنگی دوران خود را از نظر دور نمی‌داشت. او در حوزه‌‌های متفاوت، از فرهنگ عامه، متون پهلوی، ادبیات کلاسیک ایران تا ادبیات جهان و ادبیات معاصر ایران را نقد می‌کرد. هدایت نقد را هم به‌اندازهٔ داستان‌هایش جدی می‌گرفت؛ ازاین‌رو فرمی به نام «قضیه» ابداع کرد که با استفاده از آن، توانست نقد را از حد شرح و تفسیر اثر خارج کند و نقدهایش را به رتبهٔ خلق اثر ادبی برساند.[۵۶]

  • هدایت فعالیت خود در زمینهٔ نقد آثار کلاسیک را با نوشتن یادداشت‌هایی بر ترجمهٔ «فرق‌الشیعه» و «رسالهٔ غفران» ابوالعلاء معری نشان داد. نقدی که هدایت در این دو مقاله نوشته است لحنی جدی دارد؛ اما در نقدهای بعدی‌اش بر متون کلاسیک، مثل «در پیرامون لغت فرس اسدی» و «شیوهٔ نوین در تحقیق ادبی» (دربارهٔ خمسهٔ نظامی) هرچند لحن مقالهٔ ظاهراً جدی است، توانسته با طنزی عمیق شیوهٔ استادان دانشگاهیِ «گروه سبعه» در تصحیح و تحشیهٔ متون کهن را دست اندازد.[۵۵]
  • نقد وسیع هدایت بر «ویس و رامین» اثر فخرالدین اسعد گرگانی است. وی در آن نقد، اثر را رمان خوانده و توانایی شاعر در توصیفات عاطفی و عاشقانه و اطلاعات وسیعش در اصطلاح‌ها و لغت‌های عامیانه و مثل‌ها و حکمت‌ها را می‌ستاید.[۵۷]
  • اصلی‌ترین کار پژوهشی‌انتقادی هدایت به‌باور برخی، نقد کامل او بر خیام است که به‌صورت مقدمه ابتدای «ترانه‌های خیام» منتشر کرد. پرداختن به رباعیات خیام سال‌ها مشغلهٔ ذهنی هدایت بود. او این کار را نه در جایگاه منتقدی حرفه‌ای که برای دفاع از ارزش‌های ذهنی خود انجام داد. بسیاری باور دارند که آنچه هدایت دربارهٔ خیام نوشته‌ است نشان از شکل‌گیری افکار و روحیات خودش، به‌نسبت اندیشه‌های خیام دارد و درواقع وی می‌کوشد تا شخصیت و اندیشه‌های خود را در قالب نقد خیام ارائه دهد. باری، هدایت در این مقدمهٔ پنجاه‌صفحه‌ای، اشاره‌ای به وقایع زندگی خیام نمی‌کند و صرفاً به فلسفه و هنر شاعری او می‌پردازد. مقدمهٔ «ترانه‌های خیام» تلاشِ همه‌جانبهٔ هدایت برای شناختن و شناساندن این فیلسوف و شاعر است.[۵۷]
  • آشنایی دقیق هدایت با ادبیات جهان سبب شد که تا پایان عمر، اخبار کتاب‌های جدید را دنبال کند. وی بر تعدادی از ترجمه‌های آثار مدرن ادبیات جهان، مقدمه‌های انتقادی نوشت و بعضی را در مطبوعات معرفی کرد. یکی از مقدمه‌های نخستش را ابتدای کتاب «دوشیزهٔ ارلئان» اثر شیلر به‌ترجمهٔ دوستش، بزرگ علوی نگاشت و در آن به بررسی زمینهٔ تاریخیِ درام پرداخت. مقدمهٔ «خاموشی دریا» اثر ورکور، ترجمهٔ حسن شهیدنورایی، نقد دیگری است از هدایت که موضوع اثر را توضیح داده و چند سطر در تشویق مترجم نوشته است. او در مقدمهٔ «کارخانهٔ مطلق‌سازی» نوشتهٔ کارل چاپک به‌ترجمهٔ حسن قائمیان، پس از معرفی نویسنده، از شگرد ادبی او می‌نویسد و تلاش پدیدآور در هم‌خوانیِ لحنِ خاص قهرمانان با منش آنان را رضایت‌بخش می‌داند. هدایت نقدی نیز بر ترجمهٔ م.ع.شمیده از «بازرس» گوگول نوشت و ضمن مقایسه ترجمه با اصل اثر و نشان‌دادن انحراف‌ها و کاستی‌ها نتیجه گرفت که «در ترجمه یا اقتباس، حذف یا اضافه‌کردن جملات جایز نیست؛ مگر تا حدی‌ که لطمه به فکر نویسنده وارد نیاورد یا مطلب را نسبت به‌ زبان ترجمه‌نشده، روشن‌تر بنمایاند.»

اما مهم‌ترین مقدمه‌ٔ هدایت «پیام کافکا» است که بر ترجمهٔ حسن قائمیان از «گروه محکومین» نوشت. هدایت که با کافکا احساس نزدیکی روحی و ذهنی داشت با لحن صمیمانه و سرشار از احترام، به معرفیِ دنیای شگرف این نویسنده پرداخت و یکی از نمونه‌های نخست نقد ادبیِ مدرن ایران را پدید آورد. او در این مقاله ضمن بازنمایی جهان‌بینیِ کافکا از ورای نوشته‌هایش، مدرنیسم ادبی را به خوانندگان معرفی کرد. هدایت در تحلیل دین‌شناختی آثار کافکا مرزبندی قاطعی دارد؛ از گرایش صرف اگزیستانسیالیستی می‌پرهیزد و می‌کوشد «تعابیر فلسفی را با گونه‌ای از چاشنی اجتماعی همراه سازد و اندیشه‌های انتزاعی را در پرتو وضعیت مشخص تاریخی توضیح دهد».[۵۸]

  • هدایت در زمینهٔ نقد ادبیات معاصر ایران نیز آثاری دارد. آنچه به کار هدایت که یکی از نقاط عطف در نقد ادبی ایران است برجستگی می‌بخشد، مقاله‌های طنزآمیزی اوست که درباره‌ٔ ادبیات دوران خود نوشت و در آن‌ها شکل ادبیِ تازه‌ای برای انتقاد ابداع کرد به‌ نام «قضیه». هدایت در نقدهایش بر ادبیات معاصر ایران، برخوردی جدی با نظام ادبی مسلط بر زمانه دارد. او در کتاب خود «وغ‌وغ ساهاب» که همراه‌با مسعود فرزاد منتشر کرد به‌ نظم ادبی مستقر هجوم آورد و «پرسشگری» و «تفکر» دو خصلت‌ مدرن و موجد تخیل را اساس طنزهای انتقادی در این اثر قرار داد. این اثر را «تز گروه ربعه در مقابل کهنه‌پرستان گروه سبعه» می‌شناسند. در این کتاب، هدایت خواننده را در تهران عصر رضاشاه می‌گرداند و ابتذال فرهنگی دوران، از سینما و تئاتر گرفته تا کتاب‌فروشی‌ها و کافه‌ها و روزنامه‌ها را پیش چشم خواننده می‌آورند.[۵۹]

طبع شعر هدایت در قضیه «وغ‌وغ ساهاب»[۶۰]

بود یک شاعر خیلی خیلی مهمی در قزوین
که سخنش بود شیرین‌تر از ساخارین
طبع شعر او فوق‌العاده روان بود ای پسر
روان‌تر از آبشار نیاگارا ای پدر
ازقضا یک شبی این کتاب مستطاب
که اسم مبارکش هست «وغ‌وغ ساهاب»
افتاد به دست اون شاعر شهیر بی‌نظیر
او خوشش نیومد خواست به آن کُند تحقیر
گفت: اگرچه پیش از این من نساخته‌ام قضیه
فقط گفته‌ام غزل و رباعی و دوبیتی و ترجیع‌بند و مثنوی و مسمط و قصیده
لیکن همین امشب چندین قضیه عالی می‌سازم
تا این قضیه‌سازهای چرند را خجالت دهم
شعر من از این اشعار مزخرف البته بهتر شود
یاجوج و ماجوج و کمپانی لیمیتد خاک بر سر شود
این‌ها جون دلشون، به خیالشون خیلی هنر کرده‌اند
مثل‌اینکه دیگران چنین نتوانند کنند
مخلص کلام، آقا شاعر زبردست استاد
با آن طبع شعر خطرناک روان وقاد
یک باغستان باصفایی را انتخاب کرد
یک بطری شراب شاهانی هم همراه برد
نیشست تنهایی بر لب جوغ آب
ازقضا آن شب بسیار هم قشنگ بود مهتاب
خورد چون قدری شراب، شد شنگول و سرمست
قلمدون را واکرد، طومار را گرفت در دست
غوطه زد در بحر ذخار افکار ابکار
تا سازد به این سبک یک مقدار اشعار آبدار
ماه غوروب کرده، شراب‌ها ته کشیده
جوغ خشک شده، هنوز شعری نیومده!
شعری از «ابوحفص سغدی» زیر نقاشیِ آهو:
آهوی کوهی در دشت چگونه بوذا
او ندارد یار، بی‌یار چگونه روذا
نقاشی اهورامزدا با بال‌های شکسته
شخصیت زنِ بوف کور
بوف، حُسن‌ختام رمان «بوف کور»

نقاشی

صادق هدایت گاهی نقاشی هم می‌کشید. بیشتر آثار او مربوط به دورهٔ تحصیلش در فرانسه است. پدرش به او گفته بود که به سراغ نقاشی برود؛ چراکه «خاندان آن‌ها خیری از ادبیات ندیده‌اند.» هدایت خود را «نقاش مرده‌ها» می‌دانست.[۶۱] چند نقاشی مشهور از هدایت:

  • «آهوی تنها»: آهویی که سر به آسمان بلند کرده‌ است. این نقاشی به‌مناسبت چهل‌وششمین سالگرد درگذشت هدایت در سال۱۳۷۶ چاپ‌ شد. نوشتهٔ زیر نقاشی نیز به‌خط صادق هدایت است.[۶۲]
  • «اهورامزدا»: اهورامزدا با بال‌های شکسته که به‌گفتهٔ جهانگیر هدایت نمادی از درماندگی نیکی در مقابل پلیدی است.[۶۲]
  • نقاشی روی جلد حاجی‌آقا، چاپ اول که درواقع گونه‌ای از تذهیب کتب قدیمی را تجلی می‌کند.[۶۲]
  • «لکاته یا اثیری»: تصویر زنی در آغاز رمان بوف کور که معرف ویژگی و شخصیت زنِ داستان است.[۶۳]
  • «بوف»: تصویری از جغد در پایان رمان بوف کور، به‌چاپ بمبئی که نشان از ختم‌کلام نویسنده دارد.[۶۴]

سیاست در زندگی هدایت

به‌گفتهٔ انور خامه‌ای از اعضای حزب توده:

هدایت گرایشی به حزب توده در آن معنا که عضو حزب شود، نداشت. گرچه رهبران حزب توده اصرار زیادی داشتند که او به‌عضویت حزب دربیاید. هدایت اگر هم گرایشی داشت، عنوان نمی‌کرد؛ اما به‌طورکل در آن سال‌های ابتدایی دههٔ بیست، گرایش‌هایی نسبت به حزب توده یا کمونیسم پیدا کرده‌ بود و نسبت به فاشیسم یا نازیسم روی خوش نشان نمی‌داد و نوعی عناد با امپریالیسم و استعمار در او دیده می‌شد. اما در هر صورت اهل فعالیت سیاسی تااین‌حد که عضو حزبِ سیاسی شود، نبود؛ اگرچه دیدگاه‌های سیاسی هم‌ داشت. جلسات سرّی اصلاح‌طلبان حزب توده در سال۱۳۲۲ در خانهٔ هدایت تشکیل می‌شد. هدایت نسبت به ما خوش‌بین بود و ما هم یک خوش‌بینی بی‌خودی نسبت به حزب توده داشتیم! البته هدایت در این جلسات سکوت می‌کرد و تنها میزبان ما بود. یعنی در بحث‌ها شرکت نمی‌کرد. امثال احسان طبری یا نورالدین کیانوری خیلی اصرار داشتند که خوش‌بینیِ هدایت نسبت به حزب توده حفظ شود و در این جهت از ما کمک می‌گرفتند... هدایت رابطهٔ مستقیم با حزب توده نداشت و هرگاه قصد داشت ارتباطی برقرار کند یا مطلبی برای چاپ بدهد، به‌واسطهٔ نوشین یا طبری یا من اقدام می‌کرد. ما هم در روزنامه‌هایمان می‌نوشتیم و هدایت هم در آن زمان اهل نوشتن بود.[۶۵]

شرحی بر سفرهای هدایت و دستاوردهای آن

صادق هدایت چهار سفر خارجی به فرانسه، هند و ازبکستان کرد، پنج سفر داخلی به اصفهان، شیراز، گیلان، آذربایجان، مازندران و چند گردش کوتاه نیز به قلهک و شهریار تهران که اطلاعات مختصری دربارهٔ آن‌ها در دست‌ است. مهم‌ترین سفر او عزیمت به اروپا و اقامت چندساله در فرانسه بود که بر نحوهٔ تفکر، مطالعه و برقراری ارتباط و آگاهی از فرهنگ و تمدن غرب برای او بسیار تأثیر گذاشت. مسافرت به‌ هند نیز برای هدایت دستاورد پرمحتوایی داشت که آشنایی و مطالعهٔ فرهنگ هندی و بودایی و تکمیل «بوف کور» از آن دست است. به‌جز سفری که هدایت به اصفهان کرد و شرح آن را در کتاب «اصفهان نصف جهان» به‌تفصیل آورد دربارهٔ دیگر مسافرت‌هایش سفرنامه‌ای ندارد و بسیار مختصر در نامه‌هایی که به دوستان خود نوشته‌، از این سفرها یاد کرده است. گاهی نیز هم‌سفرهایش در یادداشت‌های خود، مسافرت با هدایت را شرح داده‌اند.[۳۷]

همراه‌با دانشجویان در فرانسه، ۱۳۰۶
(ایستاده، نفر اول سمت چپ)
بر آب‌های رودخانهٔ ساموآ
حوالی پاریس
دوران اقامت در پاریس

دستاورد سفر به اروپا

هدایت طی مسافرت به اروپا از سال۱۳۰۵تا۱۳۰۹ش شهرهای بسیاری مانند هاور، دوویل، پواتیه، فونتن‌بلو، نیس را دیدن کرد و درمجموع با فرهنگ و هنر اروپا در پاریس که آن زمان مرکز فرهنگ اروپایی بود، آشنا شد. وی بخش چشمگیری از داستان‌ها و گزارش‌هایش را در همین سفر نوشت و با بسیاری از بزرگان و استادان علمی و ادبی ارتباط برقرار کرد. این، اولین سفر هدایت به خارج از کشور بود و در ساختن‌وپرداختن اندیشه‌های او اثرات زیادی داشت.[۳۷]

دستاورد سفر به هند

صادق هدایت در بمبئی، نزد «بهرام گورانکل سریا» در انستیتو «ک.آر.کاما شرقی» به تکمیل زبان پهلوی می‌پردازد. همچنین توسط محمدعلی جمال‌زاده به سرمیرزااسماعیل، رئیس وزرای ایالت میسور که ایرانی‌الاصل بود معرفی می‌شود و به میسور مسافرت می‌کند و به‌قول خودش ۱۵ روز را در زندگی اعیانی و اشرافی می‌گذراند. در همین ایام است که هدایت متن بوف کور را تکمیل و به‌صورت دست‌نوشته از طریق پلی‌کپی نشر می‌دهد. در آن زمان، هدایت این کتاب را در ایران منتشر نمی‌کند و فقط پنجاه نسخه از آن در هندوستان چاپ می‌شود. او در سفر به هند علاوه‌بر آموختن زبان پهلوی و انتشار بوف کور، با فرهنگ و فلسفهٔ و عرفان هندی از نزدیک آشنا شد.[۳۹]

در کنار علی‌اکبر سیاسی، فریدون کشاورز و دو تن از شخصیت‌های فرهنگی ازبکستان

دستاوردهای سفر به ازبکستان

در این سفر که از راه زمینی طی شد هدایت در توس، آرامگاه فردوسی را می‌بیند و از مزار غزّالی بازدید می‌کند و در ازبکستان در شهر نیج‌رودک، بر مزار رودکی می‌رود و از موزهٔ این شاعر دیدن می‌کند.[۳۹]
هدایت که این سفر بیشتر وقت خود را به مطالعۀ نسخه‌های خطی نفیس و منحصربه‌فردِ کتابخانۀ دانشگاه تاشکند می‌گذراند دربارهٔ این سفر به حسن شهیدنورایی می‌نویسد:

باری، جای شما خالی، به‌طور غلط‌انداز به‌همراهی آقایان دکتر سیاسی و دکتر کشاورز از طرف انجمن فرهنگی برای ۱۵ روز به‌مناسبت جشن ۲۵سالۀ دانشگاه تاشکند دعوت به آن صفحات شدیم. من هم دعوت را اجابت کردم و حالا دو هفته می‌گذرد که از مسافرت برگشته‌ام. برای اشخاص کنجکاو و پر از انرژی چیزهای دیدنی و مقایسه‌کردنی بسیار داشت و آینۀ عبرت به‌شمار می‌رفت که در مدت ۲۵ سال کم‌وبیش یک ملت عقب‌مانده در تمام شئونات فرهنگی و اجتماعی چه ترقیاتی کرده بود. روی‌هم‌رفته بسیار خوش گذشت؛ اما چه فایده که به مصداق مثل «شیخ‌حسن کشکت را بساب»، وقتی که از خواب پریدم باز جلو[ی] تغار کشک خودم را دیدم.[۶۶]

دستاورد دیگر این سفر که روز جمعه ۱۶آذر۱۳۲۴ را تاریخ ورود هدایت و همراهانش در تاشکند ثبت کرده همان شرح‌حال معروف به‌قلم صادق هدایت است که خانۀ فرهنگ شوروی از مهمانان درخواست می‌کند. اصل دست‌نوشته‌ٔ این شرح‌حال، بنابه اظهار پروفسور د.س.کمیساروف، رایزن فرهنگی سفارت شوروی موقع سفر هیئت ایرانی به تاشکند و مترجم پاره‌ای از آثار هدایت به‌زبانِ روسی، در اختیار شرق‌شناس مشهور بانو «روزنفلد» بوده است. بانو روزنفلد از میزبانان هیئت ایرانی بود و این احتمال می‌رود که هدایت به درخواست و اصرار شخص او دست به نوشتن شرح‌حال خود زده باشد. درهرحال روشن است که هدایت برای نوشتن آن شرح‌حال زیر نوعی فشار و محذور بوده و به‌همین‌جهت آنچه نوشته است به‌هیچ‌وجه صورت معمولِ شرح‌حال‌نویسی را ندارد؛ درواقع این طور به‌نظر می‌رسد که هدایت کوشش کرده است چیزی دربارۀ خودش ننویسد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

ايستاده از راست: منوچهر مزینی، هدایت، یحیی خلوتی. پاريس، ۱۳۰۷ش
همراه‌با مجتبی مینوی، شاه‌عبدالعظیم، ۱۹۳۳م

هدایت در آینهٔ نگاه دگران

نیما یوشیج

نیما در یادداشت‌های روزانه خود نیز که عموماً به شخصیت‌ها و وقایع مهم آن روزگار، مستقیماً و بی‌هیچ ابایی نقد وارد کرده، تنها عدهٔ معدودی را ستوده که صادق هدایت در شمار آن‌هاست:

محمدعلی جمال‌زاده

جمال‌زاده در نامه‌ای به محمود کتیرانی می‌نویسد:

این کندوکاو در جزییات زندگانی نویسندگان از عادات فرنگی‌هاست و در عادات و رسوم ما مشرق‌زمینی‌ها زیاد دیده نشده‌ است و شاید بهتر هم همین باشد. من معتقدم که آثار و کتاب‌های هدایت بهترین معرف او هستند و جوهر و چکیده روح او در کتاب‌هایش است و این‌همه جست‌وجو در جزییات زندگی او زیاد معنی و لزومی ندارد. باید به‌ گفته‌ پرداخت و زیاد درپی گوینده نبود.
من معتقدم اگر در آخرین ایام عمرش، صادق هدایت در پاریس با اشخاص بهتر و مرتب‌تری نشست‌وبرخاست پیدا کرده‌ بود که اهل خمر و دود و... نباشند خودکشی نمی‌کرد (یا شاید نمی‌کرد).[۷۳]

پرویز ناتل خانلری

پرویز ناتل‌ خانلری، شعر مشهور «عقاب» خود را به صادق هدایت تقدیم کرده‌ بود و اولین‌ بار نیز پیش از آنکه این شعر را برای کسی بخواند برای هدایت خواند.[۷۴] ناتل در جایی دیدگاه خود را دربارهٔ هدایت چنین بیان می‌کند:

صادق هدایت نویسنده‌ای است که بی‌شک از نام‌آورترین نویسندگان این سال‌های اخیر است و آن «شاهکار» آخرین او پرده‌ٔ ابهامی بر زندگانیش کشید که شاید اگر به‌ همین‌ منوال پیش برویم در فاصله‌ای دورتر، او در شمار افسانه‌ها قرار گیرد. نام صادق هدایت در پاره‌ای از نقاط گیتی، معرف شیوهٔ نوین داستان‌سرایی و قصه‌نویسی در ایران نزد همگان است.[۷۵]

دیدگاه مجتبی مینوی دربارهٔ گروه ربعه و هدایت

بیست‌ سال پیش بود که آن دایره به‌وجود آمد. دایره‌ای که اسمش را ربعه گذاشتیم... هریک از ما شخصیت خود را داشت و زیر بار رئیس نمی‌رفتیم؛ اما در حب و هنر هم‌رأی بودیم و در خیلی از جنبه‌ها اشتراک و شباهت داشتیم. اجتماع ما غالباً در قهوه‌خانه‌ها و رستوران اتفاق می‌افتاد و این را از مقولهٔ تجاهر به فسق نشمارید. گاهی مشروب‌های قوی‌تر از آب هم بی‌پرده‌پوشی می‌نوشیدیم... ما شاید آن روزگار گمان می‌کردیم که چون قدر مقام نویسندگی هدایت را می‌شناسیم، او را تشویق می‌کنیم؛ اما حقیقت مطلب این بود که او موجب تشویق ما بود و در هریک از ما لیاقتی می‌یافت آن را به‌کار می‌انداخت.[۷۶]

علی‌اکبر دهخداخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

بزرگ علوی

پس از جمال‌زاده که در سال۱۳۲۹ه‍.ق کتاب «یکی بود یکی نبود» را منتشر کرد و راه نوینی در داستان‌نویسیِ فارسی باز کرد صادق هدایت بزرگ‌ترین نویسنده‌ای است که توانست با کشف زبان مخصوص به خود که مستقیماً از زبان سادهٔ مردم و دردمندان ایران مایه گرفته‌ است در داستان‌های کوتاه خود ادبیاتی در وصف زندگی مردم به‌وجود آورد.[۷۷]

غلام‌حسین یوسفی

داستان‌های هدایت را که می‌خوانیم زندگی در نظرمان دگرگون می‌شود. از روزگار نوجوانی، برخی از ایام زندگانی من نیز مانند بسیاری از افراد نسل ما با خواندن آثار صادق هدایت و تأمل در آن‌ها بارور شده‌ است؛ ازاین‌رو به او بسیار مدیونیم که به ساعات زیادی از حیات ما روح و معنی بخشیده‌ است. اگر امروز برخی از جلوه‌های فریبندهٔ زندگی، برای کسانی از ما چندان جاذبه‌ای ندارد شاید این حالت تاحدودی نتیجهٔ انس با هدایت است که از آن سال‌ها چشم ما را به افق وسیع اندیشه، آزادگی، انسان‌دوستی و همت بلند می‌گشود و به‌قدر استعداد خود از آثارش کسب فیض می‌کردیم.[۷۸]

جلال آل‌احمد

جامعه‌ای که هدایت و بوف کور را نفی می‌کند ناچار در اثر هدایت نفی شده‌ است. هدایت نه‌تنها جایی در واقعیت‌ها ندارد؛ بلکه دنیایِ حقایق پر از ابتذال و پر از فقر و مسکنت نمی‌تواند جای او باشد. هدایت «بوف کور» بیگانه است. او ناچار به مرگ می‌گریزد، مرگی که دوسه‌ بار او را برای خودکشی به‌کوشش واداشته‌ است. هدایت اگرچه با بوف کور هوای حکومت پیش از شهریور۱۳۲۰ را ابدی کرده‌ است؛ اما انگار که با فرهنگ اسلامی بریده‌ است و حتی با آن کین می‌توزد. «علویه‌خانم»، «محلل» و «انیران» به‌جای خود؛ در هیچ‌جا از کار وسیع او اثری از دورهٔ اسلامی نمی‌بینیم. کوشش او گاهی در راهی است که به زردشتی‌بازیِ دورهٔ پیش از شهریور۱۳۲۰ مدد می‌دهد. و آیا به این دلیل نیست که خود او دست آخر همان سگ ولگرد را می‌ماند؟[۷۹] چراکه جامعه‌ٔ زیستیِ هدایت، به‌دلیل عقاید و افکارش، او را پس زدند.خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه

احسان طبری

هدایت از کسانی است که در دوران تحول و تجدد کشور ما در رشد ادبیات نوین و زبان فارسی نقش عمده‌ای را بازی کرده‌ و در روح زمان خود مؤثر بوده‌ است. بااینکه ابتکار به‌کاربردن زبان عامیانه در ادبیات را باید به دهخدا منسوب دانست؛ ولی کسی که این کار را با قدرت و صلاحیت و مهارت کامل انجام داد و با آثار خود، زبان فارسی را دقیق‌تر و بیان‌کننده‌تر ساخت، هدایت است. درواقع هدایت زبان بی‌روح «روزنامه‌ای» را که پر از تعبیرات قالبی و اصطلاحات بخشنامه‌ای و ترکیبات خنک و تشبیهات تکرارشده و کسالت‌آور است به‌کلی دور انداخته، زبان زنده و دقیق و نافذ مردم را برای بیان زندگی و احساسات آن‌ها انتخاب کرده‌ است.[۸۰]

احمد فردید

بر این باورم که صادق هدایت، روی‌هم‌رفته، نویسنده‌ای بود «نیست‌انگار». آدمی بود که مانند همهٔ هنرمندان و نویسندگان باخترزمین حوالت تاریخی او چنین آمده‌ بود که آنچه برای او اصالت داشته‌ باشد همان «من» و «ما»ی انسانی باشد، نه حق و حقیقت به‌طور مطلق. هدایت بیش از هرچیز، قلندرمآب و عارف‌منش بود؛ اما قلندرمآب و عارف‌منش فرنگی‌مآب. او از دیدگاه من یک «صوفی فرنگی» بود... هدایت هیچ‌گاه به مارکسیسم نپیوست و گرایش او به روس از دلبستگی او به مارکسیسم و کمونیسم نبود؛ از تأثیر ژرفی بود که ادبیات و روح عرفانی روس در او بخشیده‌ بود. هدایت در آغاز جوانی، چندی از «شوونیسم» بعضی از اشخاص که مد روز شده‌ بود، تأثیر گرفت؛ ولی به‌هرحال با دین اسلام از نظر اصولی کاری نداشت و در این زمینه چنین می‌اندیشید که درخت را از میوه‌اش باید شناخت و با این ترازو، اوضاع و احوال کشورهای اسلامی را می‌سنجید... .[۸۱]

آیت الله سیدعلی خامنه‌ای

یک روز صادق هدایت در این کشور مُد بود، البته حالا این‌طور نیست؛ این مربوط به حدود بیست سال پیش است. هرکس می‌خواست راجع به قصه حرف بزند، حتماً باید اسم صادق هدایت را می‌آورد! البته صادق هدایت نقاط قوّتی دارد؛ اما نقاط ضعفی هم دارد. صادق هدایت که جزو نویسندگان بزرگ دنیا نیست. اگر شما صادق هدایت را با نویسنده‌های معروف دنیا مقایسه کنید چه نویسنده‌های روسی، چه نویسنده‌های فرانسوی، چه نویسنده‌های انگلیسی؛ این‌هایی که رمان‌های معروف را خلق کردند و داستان‌های بزرگ را نوشتند درمقابل آن‌ها بچه‌ٔ کوچکی است! البته او در ایران جایگاهی دارد؛ اما در همان حد باید او را تفخیم کرد و نه بیشتر. آدم نباید اسیر مُد باشد.[۸۲]

یوسف اسحاق‌پور

«کسانی هستند که از بیست‌سالگی شروع به جان‌کندن می‌کنند.» این حرف صادق هدایت است بزرگ‌ترین نویسندهٔ ایران نوین. کسی که درست شرح همین جان‌کندن را نوشته‌ است. همهٔ جادو و جنبلی که کرده‌اند تا مگر آفت هدایت به‌ جان کسی نزند و خودکشی‌اش یک امر شخصی تلقی شود برای این‌ بوده که نخواسته‌اند همین نکته را ببینند: از زندگی بیزار بود، وجودش اشکال داشت، دیوانه بود، انحراف داشت، بازماندهٔ گروهی بود که دورانش به‌سر رسیده‌ بود. خوب، که چه؟ هر اثری همین است؛ هر اثری بازتاب طنین غیرشخصی‌ترین عناصر زندگی آدمی در قالب فردی‌ترین و مخفی‌ترین آن‌هاست. منتها هدایتِ زنده‌به‌گور، فردی به‌معنای معمولی کلمه نبود.[۸۳]

سهیلا شهشهانی

صادق هدایت پایه‌گذار رشتهٔ انسان‌شناسی در ایران بود. او به‌طور منظم شروع به گردآوری ترانه‌های عامیانه، قصه، لالایی، بازیِ بچه‌ها، عقاید عامیانه و بالاخره تهیه و نشر یک طرح با موضوع فولکلور و روش تحقیق آن کرد. این فعالیت‌ها را هدایت طی ۱۴ سال در سه نوشته‌ٔ مهم به رشتهٔ تحریر درآورد.[۸۴] در نوشته‌های هدایت اشاراتی می‌بینیم که نشانهٔ اطلاع او از برخی نوشته‌ها و مکاتب رشتهٔ انسان‌شناسی است. او مستقیماً از «ادوارد تایلر» انگلیسی (پایه‌گذار انسان‌شناسی و مکتب تحول‌گرا) یاد می‌کند و نقل‌قولی از کتاب «فرهنگ بدوی» تایلر راجع‌به بازماندن آداب و رسوم «تمدن پست» در درون «تمدن عالی» می‌آورد.[۸۵]

نگاه هدایت به خود

غوره‌نشده، مویز شدیم

نارضایتی شخصی

هدایت طی نامه‌ٔ مورخ ۱۲فوریه‌۱۹۳۷ به مجتبی مینوی از ناتوانی خود برای انجام کارهای عملی و کسب درآمد می‌نویسد:

... با وجود کبر سن برای زندگی به‌اندازهٔ طفل شیرخواری مسلح نیستم. حتی زبانی که حرف می‌زدم، اینجا کسی نمی‌فهمد و به‌قدر یک غاز برایم ارزش ندارد. باید ازسرِنو همه‌چیز را یاد گرفت و وارد مبارزه شد.[۸۷]
متن تقدیمیِ هدایت به مینوی و تحشیهٔ مینوی بر آن

موضع‌گیری‌های او دربارهٔ دیگران

مجتبی مینوی

ازنظرِ مصطفی فرزانه، در «گروه ربعه» که هدایت آن را همراه‌با مینوی، مسعود فرزاد و بزرگ علوی بنیان می‌نهد مینوی ادیب‌تر و صاحب مطالعات بیشتر بود و هدایت محبت و احترام خاصی به او بروز می‌داد و در زمینهٔ تحقیقات ادبی و فلسفی نظر او را جدی می‌گرفت. هدایت به‌تاریخ ۱۲فوریه۱۹۳۷ از بمبئی نامه‌ای برای مینوی به لندن می‌فرستد و در آن علاوه‌بر شرح مفصل مسافرت و دیده‌وشنیده‌های خود (کاری که از هدایت کمتر سر زده است) به‌سبک و لحن خودمانی از او به هند دعوت می‌کند.[۸۸]
و البته در جای دیگر، نظر هدایت دربارهٔ مینوی منفی است:

در گردشی با صادق چوبک
فرزند چوبک، روزبه در کنار هدایت

علی‌اصغر حکمت

سال۱۳۱۳ علی‌اصغر حکمت که آن زمان وزیر معارف بود پس از انتشار جزوهٔ مقدم و هدایت درباب هزارهٔ فردوسی، بسیار خشمگین شد؛ درنتیجه شهربانی به ماجرا ورود کرد. از هدایت تعهد کتبی گرفتند که تا اطلاع ثانوی، حق چاپ، نوشتن و کشیدن چیزی را ندارد. این ممنوع‌القلم و الانتشارشدن، هدایت را واداشت تا واکنش ظریفی نشان دهد. بزرگ علوی تعریف می‌کند:

صادق هدایت آدم خوشمزه‌ای بود. یک شب آمد و به من گفت: «این حکمت می‌خواد نمایندهٔ مجلس بشه. ببین چی می‌گم. می‌دونی چی درست بکن. یک متن درست بکن که آقای علی‌اصغر حکمت، کاندید جامعهٔ یهودی‌ها، یعنی کاندید آن‌هاست.» آقا، این گرفت و من و چند نفر دیگر با کمکِ مالیِ مظفر فیروز در بحبوحهٔ انتخابات، آن را چاپ و در هوا پخش کردیم و با این‌ کار علی‌اصغر حکمت ضربه خورد. چه ضربه‌ای!

صادق چوبک نیز خاطره‌ای از این اتفاق به‌یاد دارد:

هنگام انتخابات بود که دیدم یک آگهی با این مضمون و با امضای «خاخام موشی حق‌ِنظر» در روزنامهٔ اطلاعات بیرون آمد: «از هم‌کیشان کلیمی و دوستان عزیز خواهشمندم جناب آقای علی‌اصغر حکمت را به‌عنوان نمایندهٔ کلیمیان انتخاب فرمایند.» که البته این کار هدایت بود.[۹۰]
کارت‌پستالی که صادق برای برادرش عیسی فرستاد

سیمای صادق هدایت

صادق هدایت متوسط‌قامت بود و اندامی بسیار باریک داشت. عینک می‌زد و همیشه سیگاری بین انگشتان می‌گذاشت. او حالت خون‌سرد، قیافهٔ تودار و ظاهر بی‌قید خود را همیشه حفظ می‌کرد. مونتی در کتابش می‌نویسید: «هیچ چیزی که توجه ما را به خود جلب کند در او نیست. مگر شاید در نظر دوستان صمیمیش که در او نوعی گیرندگی و زیبایی می‌دیدند.»[۹۱]
از نظر پرویز ناتل خانلری هدایت، روی‌هم‌رفته، قیافهٔ سمپاتیک و گیرایی داشت. از لحاظ لباس‌پوشیدن و آرایش ظاهری بدون اینکه هیچ تعمد خاصی در این کار داشته‌ باشد یا قیدی را بر خود تحمیل کند مرد بسیار مرتب و پاکیزه‌‌ای بود. لباس‌هایی که می‌پوشید، شیک نبود؛ اما لباس مرتبی بود. در لباس‌پوشیدن نظم و ترتیب خاصی را پیاده می‌کرد که از نظم و ترتیب کلی او در حرکاتش ناشی می‌شد.[۹۲]

اندیشه‌ٔ اخوان تلفیقی از اندیشه‌های فردوسی، خیام، هدایت و باورهای شخصی خود بود.[۹۳]

خلق هدایت به‌روایت اخوان

نمایی از خانهٔ پدری
اتاقش در تهران، میز و کمدش در موزهٔ رضا عباسی نگهداری می‌شود.
تابلو نقاشیِ روی دیوار اثر حسین کاظمی در ۱۲فروردین۱۳۲۴

منزل‌هایی که هدایت سکونت کرد

هدایت از زمان تولد تا آخرین سفرش به پاریس هرگز خانه‌ای از خود نداشت و تمام عمر به‌استثنای زمانی که در سفر بود در اتاقی از خانه پدری زندگی می‌کرد.[۹۴]

خانهٔ اول: زادگاه هدایت، خانهٔ جعفرقلی‌خان نیرالملک

صادق هدایت ۲۷بهمن۱۲۸۱ در این خانه زاده شد و تا سال۱۲۸۶ در همین خانه می‌زیست. در خیابان لاله‌زار نو(مخبرالدوله سابق) تهران، خانه و باغ وسیعی بود متعلق به جعفرقلی‌خان نیرالملک، پدربزرگ صادق هدایت که امروز بخشی از بنای آن در ضلع غربی همان خیابان باقی مانده و در قسمت بزرگی از زمین آن ساختمان‌های جدید ساخته شده‌ است. نیرالملک تا حدود سال۱۲۸۶ که این خانه را به حسن پیرنیا (مؤتمن‌الملک) فروخت و به خیابان خاقانی(کوشک بعدی) تغییر منزل داد با خانواده‌اش در آن زندگی می‌کرد. پنج سال از دوران کودکی صادق هدایت در آن خانه سپری شد.[۹۵]

خانهٔ دوم: خانهٔ پدری در خیابان کوشک

این خانه را اعتضاد‌الملک، پدر صادق هدایت حدود سال۱۲۸۶ خرید. در جوار آن، خانهٔ دیگری متعلق به برادر بزرگ او رضا‌قلی هدایت بود. پدرشان، جعفرقلی‌خان نیرالملک نیز با پسرانش می‌زیست. این دو خانه در ضلع شمالی خیابان کوشک قرار داشت و عرضشان از سفارت دانمارک تا خیابان سعدی بود. اتاق صادق هدایت در غرب حیاط خلوت، مستقل و دور از حیاط مرکزی و اهل خانه، نزدیک اتاق مادرش بود که از حیاط چند پله می‌خورد و بالا می‌رفت و پس از ایوان کوچکی به اتاق او می‌رسید. این اتاق دو پنجره داشت: یکی رو به حیاط خلوت و دیگری رو به خیابان باز می‌شد. پنجره‌ٔ رو به خیابان برای هدایت این امتیاز را داشت که وقتی دوستی پیش او می‌آمد دور از دید اهل خانه تلنگری به پنجره می‌زد و هدایت در را به روی او می‌گشود. این اتاق یک پستو هم داشت. دورتادور اتاق و پستوی آن، مانند اتاق‌های دیگر خانه، تا کمر با اَشکال گل‌وبوته کاشی‌کاری شده‌ بود. اتاق او همیشه مرتب بود و هرچیزی در جای خود قرار داشت. میزی بزرگِ سنگین چوبی، چند صندلی، تخت‌خوابی که روزها به‌صورت کاناپه درمی‌آمد، یک گرامافون، تندیسی از بودا، مقداری کتاب و گنجهٔ معروف به «هزار بیشه» که هدایت در آن پول، مشروب و یادداشت‌هایش را می‌گذاشت. گنجهٔ معروف به «هزار بیشه» اکنون در موزهٔ رضا عباسی در تهران نگهداری می‌شود. بر دیوارهای اتاقش هم چند طرح و نقاشی به‌قلم خودش و «آندره سوروگین» و یک طرح آهو آویخته بود. اعتضادالملک این خانه را در سال۱۳۲۴ به‌علت کمبود درآمد و نابسامانی وضع مالی، فروخت. دولت پهلوی این خانه را در سال۱۳۵۴ برای برپایی موزه‌ای به نام صادق هدایت خرید. پس از بازسازی آن پاره‌ای از لوازم شخصی هدایت را از بازماندگانش گرفتند تا در این موزه نگهداری کنند؛ ولی پس از پیروزی انقلاب اسلامی با دگرگونی‌های به‌وجود‌آمده در سیاست‌های فرهنگی، این تلاش‌ها نافرجام ماند و خانهٔ هدایت در اختیار دانشگاه علوم‌پزشکی تهران قرار گرفت. نخست مهدکودک کارکنان بیمارستان امیراعلم (مهدکودک صادقیه) تبدیل شد و اکنون از آن بهره‌برداریِ کتابخانه‌ای می‌شود؛ ولی بیشتر قسمت‌های آن انبار بیمارستان امیراعلم است. این بنا در تاریخ ۲۶آبان۱۳۷۸ به‌شماره۲۴۹۱ در فهرست آثار ملی ایران به‌ثبت رسیده‌ است.[۹۶]

خانهٔ سوم: خانهٔ اجاره‌ای در اطراف خیابان روزولت

خانوادهٔ هدایت از بهار۱۳۲۴ تا تابستان۱۳۲۵ در این خانه می‌زیسته‌اند. اعتصام‌الملک هدایت، پدر صادق پس از فروش خانهٔ خیابان کوشک، قصد ساختن خانه‌ای را در خیابان ثریا(سمیه کنونی) کرد که به‌علت کامل‌نشدن مراحل ساخت مجبور به اجارهٔ خانه‌ای نزدیک به خیابان رسالت (مفتح کنونی) شد. خانواده‌ٔ هدایت بیش از یک‌ سال در خانهٔ اجاره‌ای زندگی کردند. در آن زمان اطراف خیابان روزولت هنوز به‌شکل یکدست ساخته نشده‌ بود و فقط سفارت آمریکا بود که در آن میان خودنمایی می‌کرد. خانهٔ اجاره‌ای اعتصام‌الملک، در خیابان شهیدبوربور کنونی، از بین رفته و جای آن خانه‌ای دیگر ساخته شده‌ است. گویا هدایت داستان بلند «حاجی‌آقا» را در این خانه به‌پایان رسانده‌ است. در دورهٔ زندگی در همین خانه، صادق هدایت به ازبکستان سفر کرده‌ است.[۹۷]

خانهٔ چهارم: خیابان ثریا

تابستان۱۳۲۵ خانوادهٔ هدایت به منزلی دو طبقه در خیابان ثریا(سمیهٔ کنونی) نقل مکان کرد. خانه اکنون نبش کوچهٔ فردوسی، شهیدجلیل مژدهی است. این خانه را اعتضاد‌الملک پس از فروش خانهٔ کوشک ساخت که تا سال۱۳۲۸ برق نداشت. اتاق هدایت در طبقهٔ بالا در ضلع شرقی ساختمان، کنار اتاق پدرش اعتضاد‌الملک و اتاق خواهرش اشرف‌الملوک قرار‌ داشت که از شوهرش جدا شده‌ بود و در آنجا زندگی می‌کرد. هدایت در این خانه، آرامش نداشت و ناگزیر بیشتر ساعت‌های روز را خارج از خانه در شهر و کافه می‌گذراند و فقط شب‌ها برای نوشتن و خواب به خانه می‌رفت. اتاق هدایت با دو پنجره رو به شرق و رو به جنوب، درست رو‌به‌روی پلهٔ ورودی بود. در اینجا هم طوری بود که او به‌راحتی می‌توانست دوستی را دور از دید دیگران به اتاق خود بپذیرد. یک میز بزرگ چوبی، چند صندلی، چراغ مطالعه، تخت‌خواب، گنجه معروف به «هزار بیشه» و مقداری کتاب، اثاثه‌ٔ او در اتاقش بود. تابلوی چهرهٔ هدایت، اثر حسین کاظمی هم به دیوار آویخته‌ بود. صادق هدایت، «پیام کافکا» و قضیه «توپ مرواری» را در این خانه نوشت. این آخرین خانهٔ هدایت در ایران بود و پس از آن به پاریس رفت. این خانه هم‌اکنون از‌بین‌رفته و به جایش بنای دیگری ساخته شده‌ است.[۹۸]

خانهٔ آخر: آپارتمانی در پاریس

هدایت بعد از ترک ایران و اقامت در فرانسه به‌سال۱۳۲۹ آپارتمانی کوچک در خیابان «شامپیونه»، بولوار «سن میشل» پاریس را اجاره می‌کند که گویا غالباً هم خانه نبوده و صرفاً شب‌هنگام برای خواب به منزل می‌رفته است. کمی کمتر از دو سال سکونت در این منزل ساده است که جسم بی‌جانش را شب‌هنگام در ۹آوریل۱۹۵۱ (۱۹فروردین۱۳۳۰) خوابیده بر کف زمین در همین آپارتمان یافتند که غرق در بوی گاز بود و منافذش همگی بسته.خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه

شرح اقتباس‌‌ها از آثار و زندگی هدایت

مستند اصفهان

اولین فیلمی که از نوشته‌های صادق هدایت وام گرفته «اصفهان»، ساختهٔ محمدقلی سیار، محصول سال۱۳۳۶ است که براساس سفرنامهٔ «اصفهان نصف جهان» مستندسازی شد.[۹۹]

بوف کور

در دههٔ پنجاه تلاش برای اقتباس از آثار هدایت پررنگ‌تر شد. بزرگمهر رفیعا که آن زمان در آمریکا به‌سرمی‌برد به جهانگیر هدایت وکیل و برادرزادهٔ صادق نامه‌ای نوشت تا برای اقتباس از بوف کور اجازه بگیرد؛ اما جهانگیر هدایت موافقت نکرد. رفیعا فیلم «بوف کور» را در آمریکا ساخت و باتوجه‌به پیگیری‌های جهانگیر هدایت، این فیلم در ایران نمایش داده نشد.[۹۹] در سال۱۳۵۴ کیومرث درم‌بخش همراه‌با پرویز فنی‌زاده نسخه‌ٔ دیگری از بوف کور را ساخت.[۹۹][۱۰۰]

فیلم «داش‌آکل»[۹۹]

در سال۱۳۵۰ مسعود کیمیایی براساس داستان «داش‌آکل» از مجموعهٔ «سه قطره خون» فیلمی با همین نام ساخت که بهروز وثوقی در آن فیلم نقش‌آفرینی کرد. برخی کار کیمیایی را دون شأن هدایت دانسته‌اند و برخی دیگر فیلم را اثری فاخر به‌شمار آورده‌اند که حتی رتبهٔ داستان هدایت را ارتقا داده است.

ساحره

داوود میرباقری «ساحره» را با اقتباس از داستان «عروسک پشت‌ِپرده» در سال۱۳۷۶ کارگردانی کرد. این فیلم، به‌ظاهر شباهت‌هایی با داستان اصلی دارد؛ ولی در نشان‌دادن محتوا و اصول، بحث دیگری را نمایش می‌دهد.[۱۰۱]

گفت‌وگو با سایه

قریب نیم‌قرن بعد از اولین اقتباس، «گفت‌وگو با سایه» براساس زندگی صادق هدایت ساخته شد؛ فیلمی از خسرو سینایی در سال۱۳۸۴ که وجوه کمترْ پرداخته‌شدهٔ زندگی هدایت را به‌نمایش درآورد.[۱۰۲]

بوف نه‌چندان کور

محمدعلی سجادی با الهام از رمان «بوف کور» نمایش «بوف نه‌چندان کور» را ساخت و تیر و مرداد۱۳۹۶ روی صحنه برد. به‌باور تحلیلگران، سجادی با نگاهِ خاص خود به بوف کور، امکانِ از بیرون نظاره‌کردن داستان و شخصیت‌ها و لاجرم تحلیل را برای مخاطب فراهم آورد و این، باعث شد که روند داستان و هم‌ذات‌پنداریِ ناشی از آن، مخاطب را درگیر خود نکند تا بتوان به لایه‌های زیرین متن و تحلیل درست دست یافت یا حداقل تا حدودی نمایش را فهمید و درک کرد. او شخصیتی ملموس‌تر را به داستان افزود. نقاشی که ناتوان از راه‌رفتن است و هرچند که هرازگاهی، در مواقع خاص از روی ویلچر بلند می‌شود و راه می‌رود.[۱۰۳]

جایزه‌ای به نام هدایت

جهانگیر هدایت از سال۱۳۸۱ جایزه‌ای با نام صادق هدایت برگزار می‌کند. دبیرخانه این جایزه آثار ادبی شرکت‌کنندگان را که از اول خرداد تا آخر آبان‌ هر سال، به این دفتر رسیده است، بررسی می‌کند. جوایز نفرات برتر در ۲۸بهمن (سالروز تولد هدایت) اهدا می‌شود.[۱۰۴]

عکسی که برای تمام خویشاوندانش فرستاد
آخرین عکس، پاریس، ۱۳۲۹
گورستان پرلاشز، مزار هدایت پس از خاک‌سپاری
اولین سنگ بنای خانهٔ ابدی
سنگ کنونیِ بر ایستگاه آخر
به دست خانواده‌اش در سال۱۳۴۰

تأثیرپذیری‌ها

تأثیرپذیری اولیه از شوپنهاور

هدایت در جوانی از شوپنهاور تأثیر گرفته‌ بود و با ادبیات عرفانی از این طریق آشنا شد. وی در اوایل جوانی کتاب «جهان خواهش و نیایش» را خواند و بدبینی آن فیلسوف، اعتباری که او به‌لحاظی به هنرمند می‌نهد در هدایت اثری ژرف نهاد.[۱۰۵]

هدایت و کافکا؛ شباهت‌ها و اختلاف‌ها

وجوه مشابه[۱۰۶]

هدایت در زندگی و کارهای کافکا به وجود نیروهای متضادی پی‌برد که اساس زندگی‌اش را تشکیل می‌داد. شکل خاصی از پوچیِ زندگی که در شخصیت و آثار کافکا و هدایت نقش بسته‌ از منظرهای بسیاری شبیه‌ به‌هم است.

  1. هر دو از خانواده‌هایی بودند که فشار سنگینی بر وجودشان وارد آورد و آن‌ها را در مسیری پیش راند که ذاتاً نمی‌توانستند آن راه را دنبال کنند. کافکا فشار را از جانب پدر و نحوهٔ کمک‌های او می‌دید و هدایت این فشار از سنن و رسوم دیرپای خانوادهٔ برجسته‌ای حس می‌کرد که به‌لحاظ خدمات اجتماعی جایگاه مهمی داشت.
  2. هر دو در مطالعه و تحصیل ناموفق و نامرتب باشند که از عواقب فشار خانوادگی بود.
  3. هر دو خود را در دام کارهای بی‌ارزش، روزمره و تحمل‌ناپذیر اداری گرفتار دیدند. ناچیزی و مسخرگیِ کارشان این احساس را ایجاد کرد که به‌‌نحوی از توقع‌هایی که از خود دارند باز‌مانده‌اند و به‌دنبال آن احساس گناه و بی‌ارزشی کردند.
  4. هر دو از توانایی و نیروهای درونی خود آگاه و از افکار کم‌مایهٔ اطرافیان بیزار و متنفر بودند.
  5. تفاوتِ بین خود را با دیگران به‌خوبی می‌شناختند و گرچه تنهایی و انزوا را از جنبه‌های خاصی می‌ستودند درکل از آن رنج می‌بردند.
  6. انگیزه‌های درونی، آنان را به یافتن مکان و مرتبه‌ای در جامعهٔ انسان‌ها و سازش و همکاری با دیگران و ادامهٔ زندگی خوش و عادی تحریک می‌کرد.
  7. گاه هر دو مانند جانور داستان «کاوش‌های یک سگ» نوشتهٔ کافکا شک می‌کردند که وفاداری و جانب‌داری‌شان از حقیقت درونی، می‌تواند برایشان بسیار گران تمام شده‌ باشد. مانند سگ داستان، تمایل هر انسانی را در جست‌وجو و گفت‌وگو از حقیقت درونی می‌‌یافتند و تمایلی متضاد، آنان را به خاموش‌‌ و خفه‌کردن این حقیقت درونی وا‌می‌داشت و تاحدامکان به ادامهٔ زندگیِ بی‌دردسر تشویق می‌کرد.
  8. هدایت و کافکا با اطمینان و اتکایی که به توانایی خود داشتند به دفاع در مقابل دنیای خارجی روی‌ آوردند و بالاخره مسئله مرگ، تاحدی آنان را به وسوسه انداخت که دست به خودکشی ترغیب زدند.
فرق هدایت با کافکا[۱۰۷]
  1. هدایت در «پیام کافکا» از طرفی انزوای کافکا را به‌صورت تنهایی و احساسی از ناسازگاری او با پوچی دنیای اطرافش تعبیر می‌کند و از طرف دیگر، رهایی او از توهم و توانایی او را در روبه‌روشدن با پوچی زندگی، بدون پناه‌بردن به دلداری‌ها و تسلی‌های مذهبی، بررسی می‌کند؛ درنتیجه با اصرار ماکس برود دوست کافکا درخصوص ایمانی که کافکا در پایان عمر به مذهب یهود آورد و با نظر خوش‌بینانه و مثبت و مذهبی به جزئیات آدمی نگریست، به‌شدت مخالفت است.
  2. اختلاف دیگر این دو در بیان نیرومندانهٔ امید زندگی کافکا و یأس و بی‌پناهی هدایت در حالات زندگی اوست. به‌همین‌دلیل «تنهایی» در کارهای هدایت تاریک‌تر و دردناک‌تر جلوه‌گر می‌شود.
  3. هدایت در مقایسه با کافکا به‌نسبت وضعیت سیاسی و موقعیت‌های اجتماعی که در آن می‌زیست، با تجلی وحشتناک‌تری از پوچی روبه‌روست.
  4. در نظر کافکا سازمان اجتماعی با مفاهیمی چون شخصیت‌نداشتن، حقارت، فساد و تشریفات بی‌معنی و بیخود جامعه برابر است؛ ولی در نظر هدایت، سازمان اجتماعی، استبداد مقتدرانه‌ای بود که در سایه‌اش، آزادی بیان را ستمگرانه خفه کرده‌ بودند و صمیمانه‌ترین اجتماع ادبی را تماماً زیر نظر داشتند و کوچک‌ترین مخالفت با گردانندگان اجتماع، جان انسان را به‌مخاطره می‌افکند.

آیا هدایت از جمال‌زاده تأثیر پذیرفته‌ بود؟

پیش از هدایت، جمال‌زاده در «یکی بود یکی نبود» نویسندگان را به‌ استفاده از اصطلاحات عامیانه و نثر حکایتی توصیه کرده‌ بود؛ لذا این فکر در برخی از اهالی ادبیات به‌وجود آمد که صادق هدایت که در آثارش از این نمونه‌ها بهره‌ برده‌، متأثر از جمال‌زاده است. درحالی‌که آثار هدایت مستقلاً محصول ذوق و ابتکار شخصی، توجه او به زندگانی طبقهٔ پایین اجتماع، همدلی او با اکثریت محروم، علاقهٔ باطنی او به ایران و زبان و تمدن ایران باستان، شیفتگی او به زیبایی و سادگی زبان جاری و واکنش او برضد خرافات و کهنه‌پرستی است. ادب‌پژوهان نشان داده‌اند که هدایت هرگز بر آن نبود که به‌طور تصنعی خود را وارد شیوهٔ خاصی از نویسندگی کند شیوه‌ای که توسط دیگران توصیه شده‌ باشد. «هانری گریوزلا» نیز این تفکر را که بین کار صادق هدایت و محمدعلی جمال‌زاده ارتباطی باشد به‌صراحت رد می‌کند و باور دارد که «جمال‌زاده یک نمود کم‌وبیش مجزایی بوده‌ است.» سپس هدایت را بنیان‌گذار مکتب نوین داستان‌نویسی در ایران معرفی می‌کند و نفوذ او را تنها عامل مؤثر و مسلم در روش‌ داستان‌نویسی ایران می‌داند.[۱۰۸]

نشسته: کنار مسعود فرزاد و پرتو علوی
ردیف وسط: علوی و یکی از دوستان
بالا: لورتا

بنیان‌گذاری‌ گروه ربعه

هدایت و سه‌ نفر از دوستان نزدیکش مجتبی مینوی و بزرگ علوی و مسعود فرزاد گروهی تشکیل دادند موسوم به «گروه ربعه» که خواستار تحول در ادبیات بود. این گروه و هوادارنش به‌شدت در مقابل گروه سبعه قرار گرفت که به قالب‌های کهن ادبی پایبند بود. ملک‌الشعرای بهار، بدیع‌الزمان فروزانفر، جلال‌الدین همایی، عبدالعظیم قریب، رشید یاسمی، سعید نفیسی و نصرالله فلسفی اعضای اصلی سبعه بودند.[۱۰۹]

  • دلیل انتخاب نام «ربعه» به‌تعبیر مینوی:
یک دهن‌کجی بود به آن جماعتی که ایشان را به اسم ادبای سبعه می‌شناختیم و هر مجله و کتاب و روزنامه‌ای که به‌فارسی منتشر می‌شد از آثار قلم آن‌ها خالی نبود. هم آن‌ها از هفت‌ نفر بیشتر بودند و هم ما از چهار نفر. اما آن‌ها هزاروهزار دل داشتند درحالی‌که ما یگانه بودیم.[۱۱۰]
  • مسعود فرزاد دیگر عضو این گروه چهارنفره، جایی می‌نویسد:
چهار تا جوان فرنگ‌رفته و زبان‌دان بودیم که درعین‌حال دست‌وبال ما در ادبیات فارسی نیز بند بود و هر چهار تا شوق کار در زمینهٔ ادبیات ایران داشتیم. نکتهٔ دیگر، ترکیبِ جالب گروه بود. هدایت فرانسه می‌دانست، بزرگ علوی، آلمانی، من انگلیسی می‌دانستم و مینوی عربی. با این کیفیت هریک از نفرات این گروه درمجموع می‌توانست با اکثر رویدادها و حوادث ادبی جهان آشنا باشد.[۱۱۱]
  • فرزاد انتخاب نامِ گروه را درپی شوخی می‌داند:
شوخی ربعه‌شدن داستانی هم دارد. آن‌ موقع ناشر فعالی در تهران بود به‌نام «محمد رمضانی» که اغلب کتب فارسی را او چاپ می‌کرد. آن‌ شب دوست من از قول رمضانی گفت که ایشان معتقدند که در ایران هرچیز و هر مقالهٔ ادبی و... که نوشته می‌شود متعلق به یک‌ تن از «گروه سبعه» است. من خندیدم و گفتم خوب، آن‌ها «سبعه» و ما هم از امشب می‌شویم «ربعه»! البته این یک شوخی «وغ‌وغ ساهابی» بود. تعمداً اربعه را ربعه گفتم بودم که وزن سبعه را داشته‌ باشد. ماجرای این شوخی را که برای هدایت و دو نفر از دوستانم تعریف کردم، همه خندیدیم و از آن شبْ این اسم «ربعه» ماندنی شد.[۱۱۲]
  • اما میان ادبای سبعه و ادبای ربعه، تفاوت چشمگیری بود. افراد سبعه، پاسداران ادبیات کلاسیک ایران بودند درحالی‌که هدایت و یارانش، چشم‌هایشان به ادبیات خارجی باز بود. به‌گفتهٔ فرزاد:
تحت هدایتِ «هدایت» به حقایق اصیل‌تری آشنا شده‌ بودیم که همهٔ تلاش ما این بود که سنت‌های پیچیده و مهجور و غامض و درعین‌حال توخالی زمان را شکسته و مفری به‌سوی ادبیات نوین باز کنیم.[۱۱۳]
  • بزرگ علوی نیز در مقاله‌ای دربارهٔ گروه ربعه چنین می‌نویسید:

هدایت و پیرامون او

دیدگاه‌ها دربارهٔ سلیقهٔ ارتباطی

نظر صادق هدایت درباب روابط عاطفی را بیش از هرکسی باید از خلال حرف‌های خودش که گاه آمیخته با شوخی است، ردگیری کرد. هدایت در گفت‌وگویی با مصطفی فرزانه می‌گوید:

اگر منظورت این است که چرا خانم‌بازی نمی‌کنم علت جای دیگر است. اولندش کو دختر تروتمیز تودل‌برو که بخواهد با من مغازله بکند؟ نه ماشینِ سواریِ آمریکایی دارم، نه برورو و دم‌ودستگاه. اگر هم قرار باشد بروم با لگوری‌ها خاک‌توسری بکنم، نصیب نشود.
هدایت با آن حجب و کم‌رویی خاصش در معاشرت با زنان بسیار «محتاط» و حتی ترسو بود. هیچ به‌یاد ندارم که صادق هنگام صحبت با زنی به چشم آن زن نگاه کرده‌ باشد. برای او صحبت‌کردن و معاشرت با زن‌ها یک‌ نوع ناراحتی شدید به‌وجود می‌آورد.[۱۱۵]
  • دربارهٔ شایعاتی که آن زمان، درباب همجنس‌گرابودن هدایت بر سرزبان‌ها بود خانلری چنین توضیح می‌دهد:
شایعاتی که پس از مرگ او دربارهٔ «سلیقهٔ مخصوصش» بر سر زبان‌ها انداختند فقط یک شایعه بود که از دو علت ناشی می‌شد. یکی همان حجب دور از حد وی دربارهٔ زن‌ها و دیگری تظاهرات بی‌‌جایی‌ که در سال‌های آخر عمر به یاریِ تنی چند که دورش را گرفته‌ بودند به‌راه انداخته‌ بود.[۱۱۵]
  • دیدگاه خود هدایت دربارهٔ مسئلهٔ همجنس‌گرایی چنین است:
از راست: آندره سوروگین، مینوی، مین‌باشیان و فرزاد
در پیک‌نیک دوستانه، خارج از تهران
منزل مجتبی مینوی
از راست: یان ریپکا، مینوی، مین‌باشیان و آقابزرگ
نشسته: آندره سوروگین
از چپ: شین پرتو، فرزاد، نوشین، علوی(پشت به تصویر)
خانلری، لرتا هایراپتیان(همسر نوشین)، ناشناخته‌، مینوی و پرتو علوی

حومهٔ تهران

دورهم‌نشینی(گعدهٔ) هدایت

بخشی زیادی از زندگی صادق هدایت به کافه‌‌نشینی می‌گذشت. در خیابان لاله‌زار نو کافه‌ای بود به نام «رزنوار(گل سیاه)» که بعدها به «ژاله» تغییر نام داد صادق دوران اولیهٔ عمرر را در این کافه می‌نشست؛ ولی در اواخر زندگی روزها کافه «فردوس» خیابان استامبول بود و شب‌ها کافه «ماسکوت» خیابان فردوسی.[۱۱۷] پس از انتشار «زنده‌به‌گور» (۱۳۰۹) هدایت با بزرگ علوی، مسعود فرزاد و مجتبی مینوی آشنا شد. این چهار نفر که هر شب در کافه «رزنوار» دور هم جمع می‌شدند. بعدها دیگرانی نیز به این جمع اضافه شدند: غلام‌حسین مین‌باشیان که سرگرد بود و حسین سرشار، هر دو موسیقی‌دان بودند و عبدالحسین نوشین و همسرش لورتا که بازیگر بودند. همچنین یان ریپکا ایران‌شناس چکسلواکیایی که برای آشنایی با ادبیات معاصر ایران، در تهران حضور داشت و با هدایت آشنا شد و خانلری را نیز به هدایت معرفی کرد. از دیگر دوستان هدایت که گاهْ شب‌ها در کافه‌ به او می‌پیوستند: حسن قائمیان، محمد پروین گنابادی، محسن هشترودی، محمدضیاء هشترودی، صادق چوبک، ابوالقاسم انجوی شیرازی و آندری سِوروگین بودند.[۱۱۸] اکثر دوستان هدایت، همه روشن‌فکران جوانی از خانواده‌هایی نسبتاً متجدد و مرفه بودند. به‌باور همایون کاتوزیان، آن‌ها یاغیانی اجتماعی و فکری، مهاجم، شیک و آلامُد (به‌روز) بودند که هرکدام یا تحصیلاتش در اروپا بود یا حداقل فرهنگ قسمتی از کشورهای اروپایی را می‌شناختند.[۱۱۹]

خودکشی

پیش از خودکشی
  • ‌ هدایت پانزده‌ سال پیش از دومین اقدام به خودکشی‌، به یکی از دوستانش، چنین گفته‌ بود:
خودکشی با گاز آسان‌ترین نوع خودکشی‌ است. تخیلات شیرین و کیفی که ایجاد می‌کند اضطراب و وحشت مرگ را از آدم دور می‌کند.[۱۲۰]

در سه‌ سال آخر عمر، هدایت نامه‌هایی به حسن شهیدنورایی می‌نویسد که در متن آن‌ها حالت پژمردگی و کلافگی و بیگانگی و بیهودگی او کاملاً روشن است. یک سطر از مضمون این نامه‌ها:

اما چیزی که هست حالا اصلاً حوصلهٔ چاق سلامتی ندارم... احتیاج به تسلیت هم ندارم. آینده هم خودم می‌دانم که برایم بن‌بست است. تقصیر کسی هم نیست... .[۱۲۱]

و در نامهٔ دیگری می‌نویسد:

این قبیل نامه‌ها به افرادی مثل شهیدنورایی، محمدعلی جمال‌زاده و دیگر دوستان هدایت که تعدادشان کم نیست حالت مضطرب، عصبانی و افسردهٔ هدایت را به‌خوبی منعکس می‌کند. لحن و مضمون این نامه‌ها گویای آن است که هدایت به‌احتمال زیاد از جوانی تا هنگام مرگ، با بیماری افسردگی دست‌به‌گریبان بوده‌ است.[۱۲۳]

  • هدایت نظر مثبتی به کافکا داشت و «گروه محکومین» او را ترجمه کرد. در بخش پیام کافکا که ابتدای کتاب آمده، می‌نویسد:
  • و جمله‌ای دیگر از هدایت:
«بعضی‌ها در همهٔ عمر خود مجذوب خودکشی هستند و مقاوت آن‌ها در برابر این کنش بیهوده است.»[۱۲۰]
آخرین یادداشت خودکشی هدایت:
دیدار به قیامت، ما رفتیم و دل شما را شکستیم. همین.
خودکشی با گاز در آپارتمان اجاره‌ای
شماره‌ٔ ۳۷مکرر، خ.شامپیونه پاریس
سه‌شنبه ۲۰فروردین۱۳۳۰
پیکر کفن‌پوش هدایت در تابوت
پیش از خاک‌سپاری
پس از خودکشی

جسم بی‌جان صادق هدایت را شب‌هنگام دوشنبه ۱۹فروردین۱۳۳۰(۹آوریل۱۹۵۱) در آپارتمان کوچکش کشف کردند. او پس از مسدودکردن منافذ پنجره‌ها شیر گاز اجاق آشپزی را باز کرده و روی تخت دراز کشیده‌ بود. زن و مردی ارمنی‌ایرانی که هدایت چند بار در خانهٔ آن‌ها شام خورده‌ بود و این‌ بار هدایت از آن‌ها دعوت کرده‌ بود که شام مهمان او باشند سبب کشف جنازه هدایت شدند. آنان پس از اینکه چند بار در می‌زنند و پاسخی نمی‌شنوند متوجه بوی گاز می‌شوند و پلیس را خبر می‌کنند.خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
پس از مرگ هدایت بحث‌های بسیاری دربارهٔ این واقعه درگرفت. بعضی‌ها کوشیدند خودکشی هدایت را معلول عواملی غیرشخصی وانمود کنند. گروهی تصور می‌کردند که او بر اثر مرگ دوست خود، حسن شهیدنورایی تحت‌تأثیر یک‌ بیماری درمان‌ناپذیر روحی بود. عده‌ای می‌پنداشتند که وی از بازگشت تعصبات مذهبی که یکی از مثال‌های آن، قتل شوهرخواهرش رزم‌آرا بود بیمناک گشته‌ باشد. هرچند کسانی نیز بودند که باور داشتند او به‌ قصد اعتراض به نظام موجود اجتماعی دست به چنین عملی زد و نتیجتاً مرگ او جنبهٔ سیاسی دارد.[۱۲۵] اظهارات مبالغه‌آمیزی نیز عنوان شده نظیر اینکه هدایت پاریس را برای خودکشی انتخاب کرد؛ زیرا تهران را لایق این کار نمی‌دانست. یا اینکه در پاریس خوکشی کرد؛ چراکه نمی‌خواست که میهن آریایی خود را به خون خود بیالاید. همچنین بعضی‌ها او را در مسلک شهدا به‌حساب آوردند.[۱۲۶]
پس از خودکشی هدایت اکثر مطبوعات ایران، به‌ویژه دو مجلهٔ «سپیدوسیاه» و «فردوسی»، به‌شکل چشمگیری موضوع نویسندگی، نقد آثار و زندگی و مرگ او را نشر دادند. برادر بزرگ‌تر صادق هدایت، محمود که تا مدت‌ها دربارهٔ برادرش و مرگ او سکوت کرده‌ بود پس از انتشار مقاله‌ٔ «از خاطرات ادبی دکتر پرویز خانلری» به‌‌قلم صدرالدین الهی که بخش زیادی از آن به صادق هدایت اختصاص داشت سکوت خود را شکست و دربارهٔ زندگی برادرش و قدرنشناسی جامعه در برخورد با برادرش، سخن گفت و انتقادهای تندی بر اطرافیان هدایت، دوستان و هم‌مشربانش وارد آورد که آن‌ها را بسیار برآشفت. پس‌ازآن تا مدت‌ها خانوادهٔ هدایت، دوستان او را متهم به قدرنشناسی کردند و یاران هدایت، خانواده‌اش را به درک‌نکردن نابغه‌ای که از درون آن جمع برخاسته بود.[۱۲۷]

نگاره‌ها ترسیمی از هدایت

آثار هدایت در یک قاب
چاپ اول حاجی‌آقا، با طراحیِ هدایت

آثار و کتاب‌شناسی

کارنامهٔ صادق هدایت

کتاب‌های تألیفی

  1. «زبان حال یک الاغ در وقت مرگ» تهران: مرداد و شهریور۱۳۰۳، مجلهٔ وفا، دورهٔ دوم
  2. «فواید گیاه‌خواری» برلن: چاپخانهٔ ایرانشهر، ۱۳۰۶
  3. «زنده‌به‌گور» تهران: چاپخانهٔ فردوسی، ۱۳۰۹
  4. «پروین دختر ساسان» تهران:کتابخانهٔ فردوسی، ۱۳۰۹
  5. «اصفهان نصف جهان» تهران: کتابخانهٔ خاور، چاپ‌خانهٔ فردین و برادر، ۱۳۱۱
  6. «سایه روشن» تهران: مطبعهٔ روشنایی، ۱۳۱۲
  7. «نیرنگستان» تهران:کتابخانه و مطبعهٔ دانش، ۱۳۱۲
  8. «مازیار (با مجتبی مینوی)» تهران: مطبعهٔ روشنایی، ۱۳۱۲
  9. «وغ‌وغ ساهاب» تهران: مطبعهٔ روشنایی، ۱۳۱۳
  10. «ترانه‌های خیام» تهران: مطبعهٔ روشنایی، ۱۳۱۳
  11. «بوف کور» بمبئی: بی‌نا، ۱۳۱۵
  12. «سگ ولگرد» تهران: انتشارات بازرگانی نجات، ۱۳۲۱
  13. «علویه‌خانم و ولنگاری» تهران: چاپخانهٔ فرهنگ، ۱۳۲۳
  14. «حاجی‌آقا» تهران: انتشارات سخن، ۱۳۲۴
  15. «نوشته‌های پراکنده» تهران: انتشارات امیرکبیر، ۱۳۳۴
  16. «افسانهٔ آفرینش» پاریس: انتشارات آدرین مزون نو، ۱۳۲۵
  17. «البعثة الاسلامیه فی‌البلادالافرنجیه(کاروان اسلام)» پاریس: انتشارات سازمان جنبش ناسیونالیستی دانشگاهیان و دانش‌پژوهان و روشن‌بینان ایران، ۱۳۶۱
  18. «توپ مرواری» (قضیه) وین: انتشارات کارا،هانور:انتشارات کیوان، ۱۳۷۴

کتاب‌های ترجمانی

  1. «مشاور مخصوص» اثرِ آنتوان چخوف، ۲۶تیرماه۱۳۱۰، مجلهٔ افسانه، شماره۲۸، سال سوم
  2. «کارنامهٔ اردشیر پاپکان» ترجمه از متن پهلوی، تهران: چاپخانهٔ تابان، ۱۳۱۸
  3. «گورستان زنان خیانتکار» نوشتهٔ آرتور کریستن‌سن، بهمن‌واسفند۱۳۲۲، مجلهٔ سخن، شماره۷و۸
  4. «زند وهمن یسن» (ترجمه از متن پهلوی)، تهران: چاپخانهٔ فرهنگ، ۱۳۲۳
  5. «گروه محکومین» خلقِ فرانتس کافکا، ترجمه با حسن قائمیان، تهران: چاپخانهٔ تابش، ۱۳۲۷
  6. «مسخ» اثرِ فرانتس کافکا تهران: انتشارات زوار، ۱۳۲۹
  7. «گزارش گمان‌شکن» (ترجمه از متن پهلوی)، تهران: انتشارات دیبایه، ۱۳۸۷

مقاله‌های تألیفی

  1. «شرح کوتاهی دربارهٔ گزیده‌ای از ترانه‌های کردی»، بهمن‌واسفند۱۳۱۸، مجلهٔ موسیقی، شماره۱۱و۱۲
  2. «انتقاد بر فیلم ملانصرالدین در بخارا» و «انتقاد بر ترجمهٔ کتاب بازرس اثر گوگول» مرداد۱۳۲۳، مجلهٔ پیام نو، شماره۱، سال اول
  3. «معرفی کتاب خاموشی دریا اثر ورکور» اسفند۱۳۲۳، مجلهٔ سخن، شماره۳، سال دوم
  4. «آمدن شاه بهرام ورجاوند» تیر۱۳۲۴، مجلهٔ سخن، شماره۷، سال دوم
  5. «انتقاد بر ترجمهٔ رسالهٔ زعفران اثر ابو‌العلاء معری» مرداد۱۳۲۴، مجلهٔ پیام نو، شماره۹
  6. «یادداشتی بر کتاب فرق‌الشیعه» مهر۱۳۲۵، مجلهٔ پیام نو، شماره۱، سال سوم
  7. «توضیحی دربارهٔ قدمت قصهٔ بلبل سرگشته» آذرودی۱۳۲۵، مجلهٔ سخن، شماره۷، سال دوم
  8. «ضحاک و فریدون» اسفند۱۳۲۹، مجلهٔ ایران‌آباد، شماره۱۲
  9. «دربارهٔ شعر نو» اسفند۱۳۳۲، روزنامهٔ پولاد، شماره۲۸۸، سال هشتم
  10. «مقالاتی از صادق هدایت دربارهٔ ایران و زبان فارسی» دفاع صادق هدایت از ایران و زبان فارسی، سال۱۳۴۷ و ۱۳۴۸، مجلهٔ سخن، دورهٔ هجدهم

سبک و لحن و ویژگی آثار

YesY هدایت در آثارش، نثر فارسی از لحن متون کهن به‌زبان عهد مشروطه و از زبان مشروطه به‌زبان معاصر را که درحال تکوین بود، ادامه می‌دهد. سادگی و توجه به زبان عامیانه، ویژگی بارز و برجستهٔ سبک اوست. به‌‌باور سیروس شمیسا در کار هدایت، عبارت‌پردازی و جمله‌سازی و هنرنمایی نیست. او به‌کسی اقتدا نمی‌کند. برای پروراندن مطلب، آیه و حدیث و شعر نمی‌آورد. نیک و بد هرچه هست از خود اوست و آنچه را که به گفتن احتیاج دارد ساده و روشن بیان می‌کند.[۱۲۸]
به‌باور پرویز ناتل خانلری همین توجه‌به‌ سادگی است که باعث می‌شود در نوشته‌های هدایت به‌ندرت با مترادف‌ها و مکررها برخورد می‌کنیم. نویسنده در کارهایش می‌کوشد که همان کلمهٔ لازم را پیدا کند و روی کاغذ بیاورد. او معتقد است که وجه تمایز هدایت از دیگر نویسندگان هم‌زمانش، این است که هدایت عبارت‌پرداز نیست.[۱۲۹]
YesY دیگر ویژگی مهم نثر هدایت، تناسبی است که او بین درون‌مایه و سبک نثر داستان رعایت می‌کند؛ مثلاً در داستان «میهن‌پرست» نخستین بندهای داستان که به معرفی «سیدنصرالله» اختصاص دارد تدارکی است حساب‌شده‌ برای لحنی که در سراسر داستان حفظ شده‌ است. این وحدت لحن که جنبهٔ روایی داستان را تقویت می‌کند ذهن خواننده را به زمینه‌های اجتماعی داستان نیز معطوف می‌سازد. در این بخش از داستان، هدایت با انتخاب تعابیر کنایی و ترفندهای لفظی و کاربرد مفردات و ترکیبات ادیبانه و عامیانه دربرابر خودنمایی زبان «سیدنصر‌الله» که لغات عربی را با مخرج صحیح و اصیل استعمال می‌کند و «شک و تردید از معلومات خود در ذهن مستمعان باقی نمی‌گذارد» نوعی بدیل و نقیضه ساخته‌ است.[۱۲۹]
آثار صادق هدایت مملو از لطیفه‌های تند و شوخی‌های نیش‌دار است. در آثار او بیزاری از ابتذال و میل به ردکردن عقاید جاری دیده می‌شود. در آثار او می‌توان حملات کم‌وبیش سختی به مسائلی که عموماً در آن زمان مورد توجهٔ عامهٔ مردم است، استخراج کرد.[۱۳۰]
YesY آثار ناسیونالیستی و رمانتیک هدایت بازتابی از موج آریایی‌گری، بیگانه‌ترسی و بیگانه‌زدایی‌اند که در دهه‌های نخستین قرن بیستم به‌سرعت در میان روشن‌فکران، تجددطلبان و تحصیل‌کردگان رشد کرده‌ بود. هم‌ تأثیر محیط و هم تأثیر آرای شخص هدایت در آن دوران در آثارش مشهود است. به‌باور محمدعلی همایون کاتوزیان، این آثار هدایت، خوانشی‌ترین آثار اوست؛ اما داستان‌های رئالیستی و انتقادی هدایت تاحد زیادی از شخص، شخصیت و عواطف او فاصله دارند. موضوع این داستان‌های هدایت معمولاً زندگی مردم عادی است که اگر او از درون دربارهٔ آن‌ها نظری داشته‌ باشد از بیرون نسبت به آن‌ها تعصبی نشان نمی‌دهد.[۱۳۱]
به‌طورکلی ویژگی‌های نثر هدایت، چنین برمی‌شمارند:

  1. هدایت همچون نویسندگان معاصر دیگر، از زبان عامیانه استفاده کرده‌ است و به‌خصوص برخی واژگان عامیانه نثرش غرابتی خاص برای خواننده دارد.
  2. شخصیت‌های روشن‌فکر هدایت بیشتر به‌ زبانی شاعرانه که در آن واژگان فرنگی کم نیست و پر از ابهامات فلسفی و پوچی است، سخن می‌گویند.
  3. توصیفات نثر هدایت بیشتر بر شخصیت و فضاسازی متمرکز است و ویژگی اصلی هر دو تیرگی است.
  4. یکی از ویژگی‌های مهم فکری در نثر هدایت، کاربرد مؤلفه‌های ابهام‌زا است که نشان از تردید‌های ذهنی او دارد.
  5. در نثر هدایت همه‌گونه تکرار از حرف، واژه و جمله و به‌‌خصوص عدد دیده می‌شود.
  6. نحو نثر هدایت درمجموع ساده، اما نمونه‌های نسبتاً زیادی از نارسایی‌های زبانی به‌چشم می‌خورد.
  7. نثر هدایت، به‌‌خصوص در بوف کور، سه قطره خون و زنده‌به‌گور شاعرانه است. تشبیه، اسناد مجازی، استعاره‌های رمزی و نوعی متناقض‌نما مهم‌ترین عناصر شاعرانهٔ نثر هدایت است.[۱۳۲]

بررسی چند اثر هدایت

بوف کور

خلاصهٔ داستان
تحلیل و بررسی
  • صادق هدایت اولین‌ بار سال۱۳۱۵ بوف کور را در بمبئی هندوستان به‌شکل چاپ دستی با خط خودش و به‌صورت پلی‌کپی منتشر کرد. نخستین نوبت چاپ این اثر در ایران برمی‌گردد به انتشار بخش‌هایی از بوف کور به‌صورت پاورقی در روزنامهٔ «ایران» در سال۱۳۲۰.[۱۳۵]
  • در «بوف کور» صحنه‌ها عموماً مبهم، رؤیاانگیز، سربسته و مرموز است و محل وقوع این صحنه‌ها دنیایی بین دنیای خواب و بیداری است؛ یعنی دنیایی که انعکاسی از دنیای حقیقی دارد.
  • خواننده «بوف کور» احساس تلخ‌ و ناگواری از سازگاری دنیا، دشواری رسیدن به مقصود، شکنجهٔ روحی، بیزاری از همه‌کس و همه‌چیز در خود می‌یابد. می‌بیند حتی آنچه مطلوب آدمی است با همهٔ فریبندگی‌ها، زیبایی‌ها و عشوه‌گری‌ها همچون لاشهٔ مرده‌ای گندانیده شده‌ است. ایمان محکم به پوچ‌بودن، مجازی‌بودن، منفی‌بودن، ناپایدار‌بودن، مسخره‌بودن دنیا در سطربه‌سطر رمان محسوس است. دنیایی که در آن پناهگاهی جز عالم نیستی نمی‌توان یافت و زندگی نوعی کشمکش در درونِ وجود و نوعی دربه‌دری و آوارگی در دنیای وجود است. دنیایی لغزنده و گریزان، محکوم و مطرود، محدود و پست، پرآشوب و پردغدغه و پر از بیم و هراس. دنیای رجاله‌ها، دنیایی که در آن آدمی پیوسته است با نیروی معنوی مرده‌ای تجزیه‌شده که لاشه‌اش گندیده‌‌ است و مگس و زنبورهای طلایی گرد آن در پروازند؛ ولی وزن این لاشه همچنان روی سینه فشار می‌آورد.[۱۳۶]
  • قسمت اول رمان چه از لحاظ ساختمان و چه از لحاظ لحن، شیوهٔ رمانتیک‌های قرن بیستم است و جنبهٔ تراژیک این مکتب را در مسئلهٔ مرگ‌واری حفظ کرده‌ است. معشوق در این قسمت، خودِ مرگ است که به‌صورت یک دختر اثیری تجلی می‌کند و در قسمت دوم، زنی است که به شخصیت‌های گوناگون ظاهر می‌شود؛ نه‌اینکه زن‌های مختلفی باشند که به یک چهره درآیند. شالودهٔ «بوف کور» بر جریان عشق شکست‌خوردهٔ جوانی بنا شده‌ که از زن فقط نگاه سرزنش‌آمیز دیده‌ است و در خود، فرورفته و در تنهایی می‌سوزد و برای اینکه از چنگ شیدایی و دلدادگی خود رها شود داستان این عشق را روی کاغذ می‌آورد.[۱۳۷]
  • در قسمت اول، راوی داستان عصارهٔ نظریهٔ خودش را دربارهٔ عشق و مرگ، در زمان محدود یک‌ روز، با اشخاصی معدود و لمس‌نشدنی و گذرا بیان می‌کند. اشخاص قسمت دوم رمان شبح‌وار نیستند. شخصیت‌های داستان‌اند و هریک به‌دقت وصف می‌شوند. هرچند اسم خاص ندارند و چهره‌شان به یکدیگر شبیه است؛ ولی مشخصاتشان طوری است که هریک نمونه‌ای از افراد کوچه و خیابان و به‌خصوص اطرافیان راوی را می‌سازند.[۱۳۸]
  • در بوف کور هدایت از تمام صنایع ممکن هنر و مخصوصاً هنر نویسندگی عصر خود استفاده کرده و از یک سرگذشت منطقی که از صافیِ «بین خواب و بیداری» گذشته باشد آگاهانه‌ترین اثر زمان خود را ساخته است. از این حیث کار او شبیه کاری است که ادگار آلن پو در شعر معروفش «غراب» کرده‌ است. ادگار آلن پو این شعر را آگاهانه و به‌طورعمد، با دقت بسیار بران صورت ساخته‌ است.[۱۳۹]
  • در قسسمت دوم بوف کور هدایت نیز همچون معماری هنرمند و ماهر، ساختمانی بنا کرده که هر جز آن حاوی حرف‌ها، اندیشه‌ها و احساسات اوست. در این قسمت، هدایت این نوول را بسط داده و از آن رمان ساخته است.[۱۴۰]
  • به‌نقل از مصطفی فرزانه، انگیزه‌ٔ هدایت از نوشتن «بوف کور» این بود:
  • از دههٔ بیست که «بوف کور» برای اولین‌ بار انتشار یافت مسئلهٔ منابع آن و نفوذ سایر آثار در آن، موضوع بحث‌های بسیار شد. دیدگاه غالب در آن زمان ملهم از نظرات حزب توده بود که هنوز نیز البته با قوت و مقبولیت بسیار کمتری رواج دارد و براساس این دیدگاه، بوف کور موقعیت سیاسی زمان رضاه‌شاه را منعکس می‌کند. احسان طبری در سال۱۳۲۶ طی مقاله‌ای این تفسیر را برای نخستین‌ بار مطرح کرد. او در صحبت از هدایت، ضمن‌آنکه بوف کور را تراوشاتی از «تاریکی‌ها و تلخ‌کامی‌های روح هدایت» و دون‌ شأن نویسنده‌ای مترقی می‌داند درعین‌حال ارزیابی‌‌اش از کتاب «سند محکومیت جامعهٔ مبتذل عصر، مبین عظمت روح کسی است که در آن محیط خفقان‌آور رنج کشیده‌ است.»[۱۴۳] هرچند پس از مرگ هدایت، دیگر افرادی که وابسته به حزب توده بودند این تفسیر را گسترده کردند و گفتند:
با تشدید تسلط دیکتاتوری هدایت بیشتر در تیرگی یأس و بدبینی فرومی‌رود. فشار دیکتاتوری برای تحکیم پایه‌های لرزان فرمان‌روایی‌اش به‌طور مدام افزایش می‌یابد. دستگاه تفتیش عقاید وحشیانه به کاوش وجدان‌ها می‌پردازد. در این موقعیت هدایت از زبان بوف کور سخن می‌گوید.[۱۴۴]
  • کاوش‌های بسیاری نیز دربارهٔ تأثیرپذیری هدایت از آثار خارجی و دیگر منابع شد. کافکا، سارتر، خیام، ریلکه، ژرار دونروال، ادگار آلن‌پو و دیگران را از نویسندگان تأثیرگذار بر ساخت «بوف کور» می‌دانند. مایکل بیرد در کتابش «بوف کور به‌عنوان یک رمان غربی» با استفاده از منابع ادبی غربی و نیز چند اثر دیگر هدایت، در بررسی خاستگاه غربی رمان، توجه خود را روی دو فرآیند متمرکز می‌کند: «فرآیند نفوذی و فرآیند ارتباطی مابین فرهنگ‌ها.» آنچه مسلم است یافتن تأثیر متقدمان در کار نویسنده لزوماً از اعتبار و اصالت آن کم نمی‌کند. هر نویسنده‌ای بدون شک تحت نفوذ فرهنگ و ادب سرزمینی قرار دارد که خود در آن نشو و نما کرده‌ است.[۱۴۵]
  • نتیجه آن که رمان «بوف کور»، با دست‌وپنجه نرم‌کردن با مسئله‌ای جهانی، بدون اینکه از شرق و غرب تأثیرات چشمگیری در ساخت ادبی‌اش بگیرد مرز‌ها را پشت‌ِسر گذارد و تبدیل به اثری بین‌المللی شد.[۱۴۶]

سه قطره خون

  • خلاصهٔ داستان:
  • مجموعه‌داستان «سه قطره خون» برگزیده‌ای از داستان‌های کوتاه هدایت و شامل ده داستان است که «طلب آمرزش» را فرخ غفاری ترجمه کرد. در پایان این کتاب توضیحی دربارهٔ برخی از واژگان فارسی آمده‌ است. برخی از معروف‌ترین داستان‌های هدایت در این مجموعه جا دارد؛ مانند سه ‌قطره خون، گرداب، داش‌آکل، محلل، آینهٔ شکسته، طلب آمرزش، گجسته دژ.[۱۴۸]

سگ ولگرد

  • خلاصهٔ داستان:
  • بررسی اثر:

سگ ولگرد عنوان مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه هدایت است که در سال۱۳۲۱ به‌چاپ رسید. «سگ ولگرد» از همین مجموعه، اولین داستانِ کوتاه هدایت است که از هنگام انتشار، با استقبال زیادی مواجه شد. برخی از نویسندگان آن دوره، مانند جلال آل‌احمد این داستان را موفق‌ترین اثر هدایت دانسته‌اند. به‌باور آل‌احمد، منظور از سگ در این داستان، شخص هدایت است؛ زیرا در جامعه‌ای زندگی می‌کند که او را به‌دلیل عقاید و افکارش طرد کرده‌اند. داستان «سگ ولگرد» را از همان سال‌های اول پس از انتشار، نقادان، نویسندگان، هنرمندان، فیلم‌سازان و شعرا استقبال کردند. به‌باور برخی داستان «انتری که لوطی‌اش مرد»، نوشتهٔ صاق چوبک، تقلیدی هنری از این داستانِ هدایت است.خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه

مطالعهٔ منابع بیشتر

کتاب

  1. «کتاب صادق هدایت» محمود کتیرایی، تهران: اشرفی، ۱۳۵۰
  2. «کتاب‌شناسی» محمد گلبن، تهران: توس، ۱۳۵۶
  3. «نقد آثار هدایت» عبدالعلی دستغیب، تهران: سپهر، شیراز: کتاب‌فروشی زند، ۱۳۵۷
  4. «یادبودنامه‌ٔ صادق هدایت: به‌مناسبت هشتادمین سال تولد او» حسن طاهباز، کلن: بیدار، ۱۹۸۳
  5. Sadeq Hedayat: the life and literature of an Iranian Writer, Mohammad Ali Katouzian, London: I.B.Tauris, 1991
  6. «نقد و تفسیر آثار صادق هدایت» محمدرضا قربانی، تهران: نشر ژرف، ۱۳۷۲
  7. «داستان یک روح: شرح و متن بوف کور» سیروس شمیسا، تهران: فردوس، ۱۳۷۲
  8. «صادق هدایت در گذر زمان» موسی‌الرضا طایفی اردبیلی، تهران: ایمان، ۱۳۷۲
  9. «خودکشی صادق هدایت» اسماعیل جمشیدی، تهران: زرین، ۱۳۷۳
  10. «بوف کور هدایت» محمدعلی کاتوزیان، تهران: مرکز، ۱۳۷۳
  11. «آن‌کس‌که با سایه‌اش حرف می‌زد» صادق همایونی، شیراز: نوید شیراز، ۱۳۷۳
  12. «بر مزار صادق هدایت» یوسف اسحاق‌پور، تهران: باغ آیینه، ۱۳۷۳
  13. «روان ازهم‌گسیخته: بوف کور» زردشت اعتمادزاده، بی‌جا: بی‌نا، ۱۳۷۴
  14. «زندگی، عشق و مرگ از دیدگاه صادق هدایت: نگاهی نو به بوف کور» شاپور جورکش، تهران: آگاه، ۱۳۷۷
  15. «نهیلیسم صادق هدایت» احمد فردید، تهران: رفیعه تفکر، ۱۳۷۷
  16. «یاد بیدار: یادی از صادق هدایت و نقد آثارش» پرویز داریوش، تهران: نشر سالی، ۱۳۷۸
  17. «صادق هدایت» کیومرث پارسای، تهران: اکباتان، ۱۳۷۹
  18. «حسرتی، نگاهی و آهی! آلبوم عکس‌های صادق هدایت» جهانگیر هدایت، تهران: دید، ۱۳۷۹
  19. «مرد اثیری: سیری در زندگانی» حسن کامیار، تهران: نظر روزگار، ۱۳۸۰
  20. «سی‌وشش روز با صادق هدایت: یادداشت‌های روزانهٔ عیسی هدایت» عیسی هدایت، تهران: نشر سالی، ۱۳۸۱
  21. «پوسترهای صادق هدایت» حمیدرضا وصاف، تهران: نازنین، ۱۳۸۱
  22. «روی جاده نمناک» محمد قاسم‌زاده، تهران: کاروان، ۱۳۸۱
  23. «صادق هدایت و هراس از مرگ» محمد صنعتی، تهران: مرکز، ۱۳۸۲
  24. «نیمهٔ‌پنهان سرگذشت صادق هدایت» جهانگیر هدایت، تهران: ورجاوند، ۱۳۸۲
  25. «زندگی صادق هدایت» آنیتا بهار، تهران: شرکت توسعه کتابخانه‌های ایران، ۱۳۸۲
  26. «صادق هدایت از نگاه بوف کور» مریم‌السادات گوشه، تهران: روزنگار، ۱۳۸۲
  27. «دربارهٔ صادق هدایت و هدایت از نگاه اروپاییان» حسن قائمیان، تهران: آزادمهر، ۱۳۸۴
  28. «صادق هدایت» علی جان‌زاده، تهران: بی‌نا، ۱۳۸۴
  29. «کتاب‌شناسی صادق هدایت» ناهید حبیبی‌آزاد، تهران: قطره، ۱۳۸۶
  30. «بازخوانی تصویری بوف کور و بررسی چهار داستان دیگر» محمدرضا محمودزاده، ساری: شلفین، ۱۳۸۶
  31. «زندگی با مرگ» سیما هدایت، تهران: بدرقهٔ جاویدان، ۱۳۸۶
  32. «شناخت‌نامهٔ صادق هدایت» جهانگیر هدایت، تهران: چشمه، ۱۳۸۷
  33. «حقیقت «بوف کور» نقدی متفاوت بر بوف کور شاخص‌ترین اقر هدایت» محمدرضا سرشار، تهران: کانون اندیشهٔ جوان، ۱۳۸۷
  34. «نابغه یا دیوانه؟!: ناگفته‌ها دربارهٔ صادق هدایت» محمود طلوعی، تهران: علمی، ۱۳۸۷
  35. «یکصدمین سال تولد صادق هدایت در ایران و جهان» جهانگیر هدایت، تهران: دنیای دانش: جاویدان، ۱۳۹۱

مقاله

  1. «بوف کور، غنای فرم و محتوا» محمد تقوی، فصل‌نامهٔ زنده‌رود، سال اول، ش:۱، پاییز۱۳۷۱، ص:۴۵تا۵۴
  2. «آب از سرچشمه گل‌آلود است» علی‌رضا حافظی، ادبیات داستانی، سال اول، ش:۱۱، شهریور۱۳۷۲، ص:۳۸تا۴۰
  3. «صادق هدایت پایه‌گذار انسان‌شناسی در ایران» سهیلا شهشهانی، کلک، ش:۳۵و۳۶، بهمن‌واسفند۱۳۷۲، ص:۱۶۵تا۱۷۱
  4. «صادق، فرزانه، فرزانه صادق!» اسماعیل جمشیدی، کلک، ش:۶۰، اسفند۱۳۷۳، ص:۳۴۱تا۳۴۸
  5. «نامه‌های صادق هدایت» محمد بهارلو، دنیای سخن، ش:۶۴، خردادوتیر۱۳۷۴، ص:۴۸تا۵۱
  6. «نیست‌انگاری و صادق هدایت» یوسف‌علی میرشکاک، مشرق، ش:۵، مرداد۱۳۷۴، ص:۵۸تا۶۱
  7. «صادق هدایت و انتقادی‌ترین اثر او حاجی‌آقا» مریم غازیانی، کهکشان، سال پنجم، ش:۴۳، شهریور۱۳۷۴، ص:۲۸تا۳۳
  8. «آب زندگی» افشین معاصر، کلک، ش:۷۶تا۷۹، تیر تا مهر۱۳۷۵
  9. «۵ نامهٔ منتشرنشده از صادق هدایت» محمد بهارلو، آدینه، ش:۱۱۴، آذر۱۳۷۵ ص:۳۸تا۴۱
  10. «جمع پریشان» کاوه گوهرین، جهان کتاب، سال دوم، ش:۱۳و۱۴، تیر۱۳۷۶، ص:۱۳
  11. «گزنکرده پاره‌کردن» محمد بهارلو، جهان کتاب، سال دوم، ش:۱۵و۱۶، مرداد۱۳۷۶، ص:۸و۹
  12. «شباهت‌های فکری هدایت و فروغ» روح‌انگیز کراچی، چیستا، سال پانزدهم، ش:۴و۵، دی و بهمن۱۳۷۶، ص:۳۰۵تا۳۰۷
  13. «خانه هست؛ اما دیگر نیست» اکبر منتجبی، زمان، ش:۲۱، فروردین۱۳۷۷، ص:۴۷
  14. «سفر مازندران و چند یاد دیگر» صادق چوبک، زمان، ش:۲۱، فروردین۱۳۷۷، ص:۳۶تا۴۳
  15. «نسل نورس من و هدایت» مهدی فرودگاهی، جامعه، ۲۹فروردین۱۳۷۷، ص:۹
  16. «کتابی که حرف جدیدی ندارد» منیرالدین بیروتی، جامعه، ۲۱خرداد۱۳۷۷، ص:۸
  17. «نگاهی به زوایای ناشناخته زندگی هدایت» گزارشی از جهانگیر هدایت، سال هشتم، ش:۸۹، تیر۱۳۷۷، ص:۷۶تا۷۹
  18. «صادق هدایت نقاش» گزارشی از جهانگیر هدایت، سال هشتم، ش:۹۰، مرداد۱۳۷۷، ص:۷۳تا۷۵
  19. «حکایت نان‌درآوردن صادق هدایت» گزارشی از جهانگیر هدایت، ش:۹۲، مهر۱۳۷۷، ص:۱۵۵تا۱۵۶
  20. «دگرگونی زبان و نوشتار در بوف کور» فرشید دلشاد، فصلنامهٔ هنر، دورهٔ جدید، ش:۳۷، پاییز۱۳۷۷، ص:۳۶تا۴۰
  21. «هدایت و تکامل آگاهی» پیمان آزاد، آدینه، ش:۱۳۵، دی۱۳۷۷، ص:۶۸و۶۹
  22. «نگاهی به «فردا»ی هدایت» محمدرضا مدیحی، پایاب، سال اول، ش:۱، اسفند۱۳۷۷، ص:۶۵تا۷۴
  23. «صادق هدایت و ترانه‌های خیام» علی میرافضلی، نشر دانش، سال هفدهم، ش:۱، بهار۱۳۷۸، ص:۲۷تا۳۹
  24. «بازخوانی داستان داش‌آکل» مریم خراسانی، کارنامه، ش:۷، شهریور و مهر۱۳۷۸، ص:۶۴تا۷۸
  25. «اگر مرآت می‌گذاشت صادق هدایت دندان‌ساز قابلی از آب درمی‌آمد» منوچهر سعیدوزیری، دنیای سخن، ش:۸۷، شهریور و مهر۱۳۷۸، ص:۷تا۷۲
  26. «هدایت به فرهنگ عامیانهٔ مردم ایران چهرهٔ دیگری داد» جهانگیر هدایت، عصر آزادگان، ۲۸بهمن۱۳۷۸، ص:۱۰
  27. «بوف کور، چکیدهٔ همهٔ دانسته‌های هدایت» جهانگیر هدایت، آفتاب امروز، ۳۰بهمن۱۳۷۸، ص:۴
  28. «بوف کور نمادی برای عبور از خود!» محمود معتقدی، فرهنگ توسعه، ش:۴۲و۴۳، اسفند۱۳۷۸، ص:۱۵۸
  29. «صادق هدایت و پیام کافکا» ایرج پارسی‌نژاد، بخارا، ش:۹و۱۰، آذر و اسفند۱۳۷۸، ص:۲۹۹و۳۰۸
  30. «بازهم داش‌آکل» شاپور جورکش، کارنامه، دوره اول، ش:۹، اسفند۱۳۷۸، ص:۸۰تا۸۳
  31. «من هدایت را دوست ندارم!» حجت کاویان‌راد؛ «هدایت، راوی لحظه‌های تلخ خفقان» حمیدرضا گنجی، آفرینش، ۲۰فروردین۱۳۷۹، ص:۱۰
  32. «بوف کور و بحران فرهنگ مخالف» فرهاد حیدری‌گوران، دوران امروز، ۱۹دی۱۳۷۹، ص:۹
  33. «به هدایت» احمد اخوت، جهان کتاب، ش:۱۲۱و۱۲۲، اردیبهشت۱۳۸۰، ص:۲۰تا۲۳
  34. «جاودان، یادها» ناصر وثوقی، بخارا، ش:۱۸، خرداد و تیر۱۳۸۰، ص:۳۷۰و۳۸۶
  35. «بازخوانی حاجی‌مراد، داستانی از صادق هدایت» احسن صغری، گلستانه، ش:۳۶، بهمن۱۳۸۰، ص:۹۲
  36. «تولد پس از صد سال تنهایی» احسان عابدی، همشهری، ۲اردیبهشت۱۳۸۱، ص:۲۸
  37. «قضایای صادق هدایت و وغ‌وغ ساهاب» پرهام شهرجردی، آزاد، ۴تیر۱۳۸۱، ص:۵
  38. «هدایت و سرچشمه‌های متن» محمود معتقدی، ایران، ۱۵تیر۱۳۸۱، ص:۲۰
  39. «تاریک‌خانهٔ هدایت» امیرحسن چهل‌تن، توسعه، ۲۰تیر۱۳۸۱، ص:۹
  40. «نگاه گستاخ کاشف تا ته قضیه» جواد مجابی، توسعه، ۲۰تیر۱۳۸۱، ص:۹
  41. «اسطوره‌آفرینی و اسطوره‌کشی» محمد صنعتی، همشهری، ۲۳تیر۱۳۸۱، ص:۶
  42. «شاید پرنده رهگذری خواب می‌دید» محمد محمدعلی، همشهری، ۲۹تیر۱۳۸۱، ص:۱۶
  43. «بوف کور استعاره همیشه زنده است» عنایت سمیعی، نگاه نو، ش:۵۳، مرداد۱۳۸۱، ص:۴۸و۴۹
  44. «صادق هدایت و کارت پستال» جهانگیر هدایت، مردم‌سالاری، ۱۵مهر۱۳۸۱، ص:۶
  45. «نگاهی توصیفی به شخصیت صادق هدایت» ناصر میری، همشهری، سال دوم، ش:۱۲۹، ۶آبان۱۳۸۱، ص:۲۶
  46. «ادبیات ایده تسلط کامل بر مفاهیم است» محمد قاسم‌زاده، اعتماد، ۳آذر۱۳۸۱، ص:۱، ویژه‌نامه
  47. «از زندگی تا عشق به مرگ» امیلی امرایی، اعتماد، ۱۹آذر۱۳۸۱، ص:۸
  48. «دیدن را می‌آموزم!» علی عبداللهی، کارنامه، ش:۳۲، دی۱۳۸۱، ص:۴۸تا۵۰
  49. «تلخ نه، شرم‌آور است» جهانگیر هدایت، آزما، ش:۱۹، دی۱۳۸۱، ص:۳۲تا۳۴
  50. «از عشق تا انزجار» امیلی امرایی، توسعه، ۳بهمن۱۳۸۱، ص:۸
  51. «جایگاه صادق هدایت در داستان‌نویسی» ابراهیم بلوکی، کتاب‌ماه ادبیات و فلسفه، ش:۶۴، بهمن۱۳۸۱، ص:۷۴تا۷۷
  52. «نویسنده‌ای که جهان به او نیاز داشت» مجتبی پورمحسن، همبستگی، ۴اسفند۱۳۸۱
  53. «هدایت همه را سرکار گذاشت!» علی‌الله سلیمی، جمهوری اسلامی، ۲۷اسفند۱۳۸۱، ص:۹
  54. «آن بی‌کاروان کولی» علی‌اصغر قره‌باغی، گلستانه، ش:۴۷، اسفند۱۳۸۱، ص:۴۴تا۴۷
  55. «هدایت می‌خواست از خودش فراروی کند» علی معصومه، بایا، دورهٔ ۲، سال اول، ش:۳تا۵، ۱۳۸۱، ص:۹۶تا۱۰۱
  56. «تنهایی هدایت» امیرحسن چهل‌تن، کارنامه، ش:۳۴، اردیبهشت۱۳۸۲، ص:۳۰تا۳۱
  57. «تار خیالی هدایت» محمود فلکی، کارنامه، ش:۳۴، اردیبهشت۱۳۸۲، ص:۳۴تا۳۷
  58. «پس از بابل» شهریار وقفی‌پور، کارنامه، ش:۳۴، اردیبهشت۱۳۸۲، ص:۳۸تا۴۰
  59. «هدایت نمایشنامه‌نویس» بابک پرهام، کارنامه، ش:۳۴، اردیبهشت۱۳۸۲، ص:۴۴و۴۵
  60. «زندگی سگی» ناصر صفاریان، فیلم، ش:۲۰و۳۰۰ اردیبهشت۱۳۸۲، ص:۷۴
  61. «شباهتی میان هیتلر و هدایت!» کبری دهقانی، ابرار، ۸خرداد۱۳۸۲، ص:۶
  62. «نگاه آرمان‌شهری هدایت، آب زندگی» حجت‌الله اصیل، فرهنگ مردم، سال دوم، ش:۱، بهار۱۳۸۲، ص:۶۳تا۶۶
  63. «اسطوره‌ٔ هدایت» احمد یزدانی، اعتماد، ۹تیر۱۳۸۲، ص:۹
  64. «صادق هدایت، نسخه پیش از چاپ» کیمیا امیری، کتاب هفته، ش:۱۵۰، ۱آذر۱۳۸۲، ص:۱۳
  65. «صادق هدایت» حسن ذوالفقاری، رشد آموزش زبان و ادب فارسی، ش:۶۶، ۱۳۸۲، ص:۳۰تا۳۹
  66. «زندگی در دالان جهنم» مینو ضابطیان، ایران، ۳اردیبهشت۱۳۸۳، ص:۹
  67. «سرو روان» محمدحسن نجفی، کارنامه، ش:۴۲، اردیبهشت۱۳۸۳، ص:۳۴و۳۵
  68. «هدایت و بوف کور» پرارین پورحاجی‌زاده، مردم‌سالاری، ۱۲شهریور۱۳۸۳، ص:۱۵
  69. «صادق هدایت هنوز زنده» اسدالله عمادی، کلک، ش:۱۵۰، دی۱۳۸۳، ص:۲۴تا۲۶
  70. «هدایت در غبار» عسل همتی، فرهنگ آشتی، ۱۱بهمن۱۳۸۳، ص:۱۴
  71. «غیاب زمان در بوف کور» عنایت سمیعی، فرهنگ آشتی، ۲۹مرداد۱۳۸۴، ص:۱۴
  72. «درد خدایی هدایت و بوف کور» محمودرضا شریعت‌زاده، ماهنامهٔ حافظ، ش:۲۰، آبان۱۳۸۴، ص:۵۲تا۵۴
  73. «فوتوریسم و بحث‌های فلسفی در اثری از صادق هدایت» فیروزه خضرایی، جهان کتاب، ش:۱۹۹، آبان۱۳۸۴، ص:۲۴و۲۵
  74. «سایه‌ها و خاک» علی اناری، همشهری، ۲۵بهمن۱۳۸۴، ص:۲۲
  75. «صادق هدایت، راوی درون» محمدحسن نقوی، مردم‌سالاری، ۲۷بهمن۱۳۸۴، ص:۵
  76. «هدایت و بوف کور» داریوش مهرجویی، شرق، ۳اسفند۱۳۸۴، ص:۲۰
  77. «اتمسفر نوشتار و انگشت‌ سبابه هدایت، نوشتن مرهیوا» مهدی دادخواه تهرانی، اعتماد، ۱۶اسفند۱۳۸۴، ص:۷و۹
  78. «روشن‌فکری کافه‌ای و گروه ربعه، عصر به‌خیر آقای هدایت» ناصر جعفرزاده، اعتماد، ۱۶اسفند۱۳۸۴، ص:۷
  79. «خودکشی هدایت از نگاهی دیگر و شبی ادامهٔ همان شب است» رضوان صابری، اعتماد، ۱۶اسفند۱۳۸۴، ص:۱۰
  80. «هدایت و بوف کور» محمد سلیم‌جو، اعتماد، ۲۸خرداد۱۳۸۵، ص:۵
  81. «راز شهرت صادق هدایت» مجتبی حبیبی، ادبیات داستانی، ش:۱۱۲، آبان و آذر۱۳۸۶، ص:۱۰۲و۱۰۴
  82. «که سر به کوه و بیابان تو داده‌ای ما را» پیتر ایوری، کلک، ش:۷۱و۷۲، بهمن و اسفند، ص:۴۰۹تا۴۱۲

نوا و نما و نگاه

پانویس

  1. «صادق هدایت». کیان، ۱۴۸تا۱۶۱. 
  2. والری رادو. «آثار هدایت». کیان، ۳۵۱. 
  3. «بازنویسی بوف کور». بایا، ۸. 
  4. «سایه‌ای سنگین و گسترده بر داستان‌نویسی معاصر». 
  5. طاهباز، بوف کور (دربارهٔ زندگی و هنر صادق هدایت)، ۳۶.
  6. اتحاد، پژوهشگران معاصر ایران: صادق هدایت(ج.۶)، ۲۷۸و۲۷۹.
  7. فرزانه، آشنایی با صادق هدایت، ۳۴و۳۵.
  8. اتحاد، پژوهشگران معاصر ایران: صادق هدایت(ج.۶)، ۲۸۲.
  9. بهارلو، نامه‌های صادق هدایت، ۲۸۵.
  10. دهباشی، یاد صادق هدایت، ۸۱۹و۸۲۰.
  11. دهباشی، یاد صادق هدایت، ۲۱۶و۲۱۷.
  12. ۱۲٫۰ ۱۲٫۱ ۱۲٫۲ کاتوزیان، صادق هدایت از افسانه تا واقعیت، ۵۰و۵۱.
  13. اتحاد، پژوهشگران معاصر ایران: صادق هدایت(ج.۶)، ۲۹۳و۲۹۴.
  14. دهباشی، یاد صادق هدایت، ۸۲۱.
  15. اتحاد، پژوهشگران معاصر ایران: صادق هدایت(ج.۶)، ۳۰۸.
  16. «زمزمهٔ عقل‌های سلیم و ناسلیم». 
  17. اتحاد، پژوهشگران معاصر ایران: صادق هدایت(ج.۶)، ۳۴۰.
  18. الگو:یادکر وب
  19. «جایگاه صادق هدایت در داستان‌نویسی». کتاب ماه ادبیات و فلسفه، بهمن۱۳۸۱، ۷۴و۷۵. 
  20. دهباشی، یاد صادق هدایت، ۹تا۱۷.
  21. دهباشی، یاد صادق هدایت، ۱۹.
  22. «شرح‌حال هدایت به‌قلم خودش و علامه دهخدا». 
  23. ۲۳٫۰ ۲۳٫۱ طاهباز، بوف کور (دربارهٔ زندگی و هنر صادق هدایت)، ۲۵.
  24. ۲۴٫۰ ۲۴٫۱ دهباشی، یاد صادق هدایت، ۷.
  25. طاهباز، بوف کور (دربارهٔ زندگی و هنر صادق هدایت)، ۲۵و۲۶.
  26. طاهباز، بوف کور (دربارهٔ زندگی و هنر صادق هدایت)، ۲۶.
  27. فرزانه، آشنایی با صادق هدایت، ۳۲۳.
  28. کاتوزیان، صادق هدایت از افسانه تا واقعیت، ۲۷.
  29. کاتوزیان، صادق هدایت از افسانه تا واقعیت، ۲۸.
  30. اتحاد، پژوهشگران معاصر ایران: صادق هدایت(ج.۶)، ۲۸۰و۲۸۱.
  31. ۳۱٫۰ ۳۱٫۱ دهباشی، یاد صادق هدایت، ۳۱۴.
  32. کاتوزیان، صادق هدایت از افسانه تا واقعیت، ۳۱.
  33. کاتوزیان، صادق هدایت از افسانه تا واقعیت، ۳۵.
  34. ۳۴٫۰ ۳۴٫۱ دهباشی، یاد صادق هدایت، ۳۱۵.
  35. دهباشی، یاد صادق هدایت، ۳۱۸.
  36. ۳۶٫۰ ۳۶٫۱ دهباشی، یاد صادق هدایت، ۳۱۹.
  37. ۳۷٫۰ ۳۷٫۱ ۳۷٫۲ «سفرنامهٔ صادق هدایت». فردوسی، ۲۳. 
  38. اتحاد، پژوهشگران معاصر ایران: صادق هدایت(ج.۶)، ۲۹۵.
  39. ۳۹٫۰ ۳۹٫۱ ۳۹٫۲ ۳۹٫۳ «سفرنامهٔ صادق هدایت». فردوسی، ۲۴. 
  40. اتحاد، پژوهشگران معاصر ایران: صادق هدایت(ج.۶)، ۳۰۷، ۳۰۸، ۳۲۷ و ۳۴۳.
  41. مونتی، دربارهٔ صادق هدایت، نوشته‌ها و اندیشه‌های او، ۱۸تا۲۱.
  42. مونتی، دربارهٔ صادق هدایت، نوشته‌ها و اندیشه‌های او، ۴۰.
  43. دهباشی، یاد صادق هدایت، ۲۳۱و۲۳۲.
  44. مونتی، دربارهٔ صادق هدایت، نوشته‌ها و اندیشه‌های او، ۴۲.
  45. هدایت، گروه محکومین و پیام کافکا، ۳۳.
  46. هدایت، گروه محکومین و پیام کافکا، ۳۵.
  47. هدایت، گروه محکومین و پیام کافکا، ۳۹.
  48. بهارلو، نامه‌های صادق هدایت، ۲۴۰.
  49. مونتی، دربارهٔ صادق هدایت، نوشته‌ها و اندیشه‌های او، ۴۷.
  50. «جایگاه صادق هدایت در داستان‌نویسی». کتاب ماه ادبیات و فلسفه، بهمن۱۳۸۱، ۷۴. 
  51. طاهباز، بوف کور (دربارهٔ زندگی و هنر صادق هدایت)، ۴۲و۴۳.
  52. طاهباز، بوف کور (دربارهٔ زندگی و هنر صادق هدایت)، ۴۴.
  53. ۵۳٫۰ ۵۳٫۱ طاهباز، بوف کور (دربارهٔ زندگی و هنر صادق هدایت)، ۴۶.
  54. طاهباز، بوف کور (دربارهٔ زندگی و هنر صادق هدایت)، ۴۷و۴۸.
  55. ۵۵٫۰ ۵۵٫۱ ۵۵٫۲ «صادق هدایت، در جایگاه منتقد ادبی». کتاب ماه ادبیات و فلسفه، ۳۶. 
  56. «صادق هدایت، در جایگاه منتقد ادبی». کتاب ماه ادبیات و فلسفه، ۳۵. 
  57. ۵۷٫۰ ۵۷٫۱ «صادق هدایت، در جایگاه منتقد ادبی». کتاب ماه ادبیات و فلسفه، ۳۷. 
  58. «صادق هدایت، در جایگاه منتقد ادبی». کتاب ماه ادبیات و فلسفه، ۳۸و۳۹. 
  59. «صادق هدایت، در جایگاه منتقد ادبی». کتاب ماه ادبیات و فلسفه، ۴۰. 
  60. «دلی داشت نازک‌تر از دل یتیمی دشنام‌شنیده». 
  61. «بازشناسی مبانی نظری نگارگری ایرانی در رمان بوف کور». پژوهش‌های ادبی، ۱۳۸. 
  62. ۶۲٫۰ ۶۲٫۱ ۶۲٫۲ «صادق هدایت نقاش». گزارش، ۷۴. 
  63. مونتی، دربارهٔ صادق هدایت، نوشته‌ها و اندیشه‌های او، ۱۳۳.
  64. مونتی، دربارهٔ صادق هدایت، نوشته‌ها و اندیشه‌های او، ۱۳۶.
  65. «حیات سیاسی نیما و هدایت در گفت‌و‌گویی منتشر‌نشده». 
  66. هدایت، هشتادودو نامه به حسن شهیدنورایی، ۵۱.
  67. طاهباز، بوف کور (دربارهٔ زندگی و هنر صادق هدایت)، ۲۲۳و۲۲۴.
  68. یوشیج، یادداشت‌های روزانهٔ نیما یوشیج، ۴۵.
  69. یوشیج، یادداشت‌های روزانهٔ نیما یوشیج، ۱۷۹.
  70. یوشیج، یادداشت‌های روزانهٔ نیما یوشیج، ۲۰۹.
  71. یوشیج، یادداشت‌های روزانهٔ نیما یوشیج، ۲۱۹.
  72. یوشیج، یادداشت‌های روزانهٔ نیما یوشیج، ۲۵۸.
  73. فرزانه، آشنایی با صادق هدایت، ۱۹و۲۰.
  74. «شعر عقاب خانلری و صادق هدایت». حافظ، ش. ۹. 
  75. دهباشی، یاد صادق هدایت، ۲۱۱.
  76. دهباشی، یاد صادق هدایت، ۲۵۳و۲۵۴.
  77. دهباشی، یاد صادق هدایت، ۲۷۵.
  78. دهباشی، یاد صادق هدایت، ۱۶۳و۱۶۴.
  79. دهباشی، یاد صادق هدایت، ۶۴۲و۶۴۳.
  80. دهباشی، یاد صادق هدایت، ۲۶۵.
  81. دهباشی، یاد صادق هدایت، ۶۱۸تا۶۲۰.
  82. «دیدار اعضای گروه ادب‌وهنر صدا». 
  83. دهباشی، یاد صادق هدایت، ۱۰۱.
  84. دهباشی، یاد صادق هدایت، ۵۱.
  85. دهباشی، یاد صادق هدایت، ۵۵.
  86. بهارلو، نامه‌های صادق هدایت، ۱۵۲.
  87. فرزانه، آشنایی با صادق هدایت، ۵۷.
  88. فرزانه، آشنایی با صادق هدایت، ۳۴۰.
  89. فرزانه، آشنایی با صادق هدایت، ۲۴و۲۵.
  90. اتحاد، پژوهشگران معاصر ایران: صادق هدایت(ج.۶)، ۳۲۴و۳۲۵.
  91. مونتی، دربارهٔ صادق هدایت، نوشته‌ها و اندیشه‌های او، ۱۸.
  92. دهباشی، یاد صادق هدایت، ۲۱۴.
  93. «سه خاطره». 
  94. طاهرنوکنده، این شماره با تأخیر۸، ۱۵۹.
  95. طاهرنوکنده، این شماره با تأخیر۸، ۱۶۰و۱۶۱.
  96. طاهرنوکنده، این شماره با تأخیر۸، ۱۶۷تا۱۷۰.
  97. طاهرنوکنده، این شماره با تأخیر۸، ۱۷۴تا۱۷۶.
  98. طاهرنوکنده، این شماره با تأخیر۸، ۱۷۷و۱۷۸.
  99. ۹۹٫۰ ۹۹٫۱ ۹۹٫۲ ۹۹٫۳ «نقش رسانه در تقلید معنا؛ تحلیل تطبیقی داستان و فیلم داش‌آکل». ادبیات تطبیقی، پاییزوزمستان۱۳۹۴، ۲۰و۲۱و۲۳. 
  100. «۴۳ سال بعد از درم‌بخش، کارگردانی کم‌نام‌و‌نشان سراغ «بوف کور» رفت!». 
  101. «بررسی تطبیقی فیلم ساحره و داستان عروسک پشت‌ِپرده». 
  102. «گزارش اقلیت». هفت، اسفند۱۳۸۴، ۸۰. 
  103. «نمایش بوف نه‌چندان کور». 
  104. «گفت‌وگو با جهانگیر هدایت دربارهٔ عمویش». 
  105. اتحاد، پژوهشگران معاصر ایران: صادق هدایت(ج.۶)، ۷۲.
  106. اتحاد، پژوهشگران معاصر ایران: صادق هدایت(ج.۶)، ۷۴و۷۵.
  107. اتحاد، پژوهشگران معاصر ایران: صادق هدایت(ج.۶)، ۷۵و۷۶.
  108. مونتی، دربارهٔ صادق هدایت، نوشته‌ها و اندیشه‌های او، ۲۷.
  109. رضی. «زمینه‌ها و عوامل نومیدی صادق هدایت». پژوهش‌های ادبی، بهار۱۳۸۵، ۱۱۱. 
  110. بهارلو، نامه‌های صادق هدایت، ۲۹۹.
  111. بهارلو، نامه‌های صادق هدایت، ۳۰۰.
  112. بهارلو، نامه‌های صادق هدایت، ۳۰۰و۳۰۱.
  113. ۱۱۳٫۰ ۱۱۳٫۱ بهارلو، نامه‌های صادق هدایت، ۳۰۱.
  114. «فرزاد، انسان رنج‌دیده و ستیزگر». آینده، مرداد۱۳۶۱، ۱۷۴تا۱۷۶. 
  115. ۱۱۵٫۰ ۱۱۵٫۱ دهباشی، یاد صادق هدایت، ۲۱۸.
  116. فرزانه، آشنایی با صادق هدایت، ۵۷.
  117. مونتی، دربارهٔ صادق هدایت، نوشته‌ها و اندیشه‌های او، ۸.
  118. اتحاد، پژوهشگران معاصر ایران: صادق هدایت(ج.۶)، ۳۱۰و۳۱۱.
  119. اتحاد، پژوهشگران معاصر ایران: صادق هدایت(ج.۶)، ۳۱۴.
  120. ۱۲۰٫۰ ۱۲۰٫۱ مونتی، دربارهٔ صادق هدایت، نوشته‌ها و اندیشه‌های او، ۵۴.
  121. کاتوزیان، صادق هدایت و مرگ نویسنده، ۷۴.
  122. کاتوزیان، صادق هدایت و مرگ نویسنده، ۷۴و۷۵.
  123. کاتوزیان، صادق هدایت و مرگ نویسنده، ۷۷.
  124. کاتوزیان، صادق هدایت و مرگ نویسنده، ۷۸.
  125. مونتی، دربارهٔ صادق هدایت، نوشته‌ها و اندیشه‌های او، ۵۵.
  126. کاتوزیان، صادق هدایت و مرگ نویسنده، ۱۹.
  127. دهباشی، یاد صادق هدایت، ۸۲۶و۸۲۷.
  128. آتش‌سودا. «سبک نثر داستانی هدایت». پژوهش‌های نقد ادبی، زمستان۱۳۹۶، ۱۳و۱۴. 
  129. ۱۲۹٫۰ ۱۲۹٫۱ آتش‌سودا. «سبک نثر داستانی هدایت». پژوهش‌های نقد ادبی، زمستان۱۳۹۶، ۱۴. 
  130. مونتی، دربارهٔ صادق هدایت، نوشته‌ها و اندیشه‌های او، ۳۶.
  131. کاتوزیان، صادق هدایت و مرگ نویسنده، ۶۷.
  132. آتش‌سودا. «سبک نثر داستانی هدایت». پژوهش‌های نقد ادبی، زمستان۱۳۹۶، ۴۸. 
  133. هدایت، بوف کور، ۱تا۱۷۸.
  134. هیلمن. «بوف کور هدایت». ایران‌شناسی، تابستان ۱۳۷۷، ۲۸۵تا۲۸۷. 
  135. دهباشی، یاد صادق هدایت، ۱۳.
  136. مونتی، دربارهٔ صادق هدایت، نوشته‌ها و اندیشه‌های او، ۴۹و۵۰.
  137. فرزانه، آشنایی با صادق هدایت، ۳۹۴.
  138. فرزانه، آشنایی با صادق هدایت، ۳۹۷.
  139. فرزانه، آشنایی با صادق هدایت، ۳۸۹.
  140. فرزانه، آشنایی با صادق هدایت، ۳۹۰.
  141. فرزانه، آشنایی با صادق هدایت، ۳۹۲و۳۹۳.
  142. مونتی، دربارهٔ صادق هدایت، نوشته‌ها و اندیشه‌های او، ۴۸.
  143. کاتوزیان، صادق هدایت از افسانه تا واقعیت، ۱۶۷.
  144. کاتوزیان، صادق هدایت از افسانه تا واقعیت، ۱۶۸.
  145. کاتوزیان، صادق هدایت از افسانه تا واقعیت، ۱۶۸.
  146. کاتوزیان، صادق هدایت از افسانه تا واقعیت، ۱۶۹.
  147. تحلیل سه قطره خون با رویکرد جامعه‌شناسی ساخت‌گرا. ۱۷۸ و ۱۷۹. 
  148. «معرفی کتاب: سه قطره خون». کلک، خرداد۱۳۶۹، ۱۸۴. 
  149. «بازتاب اسطوره در سگ ولگرد». ادب و زبان، پاییزوزمستان۱۳۹۳، ۲۳۹. 

منابع

  1. فرزانه، مصطفی (۱۹۸۸). آشنایی با صادق هدایت. پاریس: بی‌نا. شابک ۲۹۵۰۱۷۴۴۳۴.
  2. فرزانه، مصطفی (۱۳۷۲). آشنایی با صادق هدایت. تهران: مرکز.
  3. مونتی، ونسان (۱۳۳۱). دربارهٔ صادق هدایت، نوشته‌ها و اندیشه‌های او. تهران: دنیای امروز.
  4. همایون کاتوزیان، محمدعلی (۱۳۷۲). صادق هدایت: از افسانه تا واقعیت. تهران: طرح نو.
  5. همایون کاتوزیان، محمدعلی (۱۳۷۴). صادق هدایت و مرگ نویسنده. تهران: مرکز. شابک ۹۶۴۳۰۵۱۱۶۱.
  6. دهباشی، علی (۱۳۸۰). یاد صادق هدایت. تهران: ثالث. شابک ۹۶۴۷۲۳۰۶۰۵.
  7. اتحاد، هوشنگ (۱۳۸۲). پژوهشگران معاصر ایران(ج.۶). تهران: فرهنگ معاصر. شابک ۹۶۴۵۵۴۵۸۱۱.
  8. بهارلو، محمد (۱۳۴۲). نامه‌های صادق هدایت. تهران: اوجا.
  9. هدایت، صادق (۱۳۴۸). بوف کور. تهران: امیرکبیر.
  10. هدایت، صادق؛ قائمیان، حسن (۱۳۴۲). گروه محکومین و پیام کافکا. تهران: امیرکبیر.
  11. طاهرنوکنده، محسن (۱۳۹۶). این شماره با تأخیر۸. تهران: نیلوفر. شابک ۹۷۸۹۶۴۴۴۸۷۱۴۹.
  12. طاهباز، سیروس (۱۳۷۶). بوف کور (دربارهٔ زندگی و هنر صادق هدایت). تهران: زریاب.
  13. یوشیج، نیما (۱۳۹۶). یادداشت‌های روزانهٔ نیما یوشیج. تهران: مروارید. شابک ۹۷۸۹۶۴۸۸۳۸۹۲۳.
  14. هدایت، صاق (۱۳۷۹). هشتادودو نامه به حسن شهیدنورایی. پاریس: چشم‌انداز.
  15. والری رادو، پاستور و حسن قائمیان. «صادق هدایت». سخن، ش. ۵ (اردیبهشت ۱۳۳۳): ۳۴۹تا۳۵۵. 
  16. آتش‌سودا، محمدعلی. «سبک نثر داستانی هدایت». پژوهش‌های نقد ادبی، ش. ۴(پی‌درپی۳۰) (زمستان۱۳۹۶): ۱۱تا۴۸. 
  17. معزی مقدم، فریدون. «داش‌آکل هدایت و داش‌آکل کیمیایی». نگین، ش. ۷۶ (شهریور۱۳۵۰): ۱۴تا۱۷. 
  18. رضی، احمد و مسعود بهرامی. «زمینه‌ها و عوامل نومیدی صادق هدایت». پژوهش‌های ادبی، ش. ۱۱ (بهار۱۳۸۵): ۹۳تا۱۱۲. 
  19. هیلمن، مایکل. «بوف کور هدایت». ایران‌شناسی، ش. ۳۸ (تابستان ۱۳۷۷): ۲۸۵تا۲۹۶. 
  20. «سفرنامهٔ صادق هدایت». فردوسی، ش. ۶۹و۷۰ (مهروآبان۱۳۸۷): ۲۲تا۲۶. 
  21. «فرزاد؛ انسان رنجدیده و ستیزگر». آینده، ش. ۵ (مرداد۱۳۶۱): ۱۲۳۷تا۲۴۱. 
  22. «صادق هدایت، در جایگاه منتقد ادبی». کتاب ماه ادبیات و فلسفه، ش. ۴۶و۴۷ (مردادوشهریور۱۳۸۰): ۳۴تا۴۱. 
  23. «بازنویسی بوف کور». بایا، ش. ۱۰تا۱۲ (فروردین،اردیبهشت‌وخرداد ۱۳۷۹): ۸تا۲۰. 
  24. «گزارش اقلیت». هفت، ش. ۲۷ (اسفند۱۳۸۴): ۸۰. 
  25. «صادق هدایت نقاش». گزارش، ش. ۹۰ (مرداد۱۳۷۷): ۷۴و۷۵. 
  26. «شعر عقاب خانلری و صادق هدایت». حافظ، ش. ۹ (آذر۱۳۸۳). 
  27. «جایگاه صادق هدایت در داستان‌نویسی». کتاب ماه ادبیات و فلسفه، ش. ۶۴ (بهمن۱۳۸۱): ۷۴تا۷۷. 
  28. «تحلیل سه قطره خون با رویکرد جامعه‌شناسی ساخت‌گرا». ادب‌پژوهی، ش. ۷و۸ (بهاروتابستان۱۳۸۸): ۱۷۱تا۱۸۸. 
  29. «صادق هدایت». کیان، سالنامهٔ۱۳۸۸، ۱۴۸تا۱۶۱. 
  30. «بازتاب اسطوره در سگ ولگرد». ادب و زبان، ش. ۳۶ (پاییزوزمستان۱۳۹۳): ۲۳۳تا۲۵۵. 
  31. «بازشناسی مبانی نظری نگارگری ایرانی در رمان بوف کور». پژوهش‌های ادبی، ش. ۵۴ (زمستان۱۳۹۵): ۱۱۴تا۱۴۳. 
  32. «نقش رسانه در تقلید معنا؛ تحلیل تطبیقی داستان و فیلم داش‌آکل». ادبیات تطبیقی، ش. ۱۲ (پاییزوزمستان۱۳۹۴): ۱۱تا۴۵. 
  33. «معرفی کتاب: سه قطره خون». کلک، ش. ۳ (خرداد۱۳۶۹): ۱۸۴تا۱۸۵. 

پیوند به بیرون

  1. «سایه‌ای سنگین و گسترده بر سر داستان‌نویسی معاصر ایران». دویچه‌وله، ۲۸بهمن۱۳۹۱. بازبینی‌شده در ۱۹فروردین۱۳۹۹. 
  2. «زمزمهٔ عقل‌های سلیم و ناسلیم». بوکان. بازبینی‌شده در ۱۹دی۱۳۹۸. 
  3. «کوشش اخوان بر جادهٔ نمناک». سیمرغ، ۱۹فروردین۱۳۹۷. بازبینی‌شده در ۱۸فروردین۱۳۹۹. 
  4. «شرح‌حال هدایت به‌قلم خودش و علامه دهخدا». دیباچه، ۱۱آذر۱۳۸۷. بازبینی‌شده در ۸اسفند۱۳۹۸. 
  5. «دلی داشت نازک‌تر از دل یتیمی دشنام‌شنیده». فیس‌بوک صادق هدایت، ۱اسفند۱۳۹۷. بازبینی‌شده در ۱۸فروردین۱۳۹۹. 
  6. «حیات سیاسی نیما یوشیج و صادق هدایت در گفت‌و‌گویی منتشرنشده با زنده‌یاد انور خامه‌ای». رکنا، ۸آذر۱۳۹۷. بازبینی‌شده در ۱۹دی۱۳۹۸. 
  7. «بیانات در دیدار اعضای گروه ادب‌وهنر صدای جمهوری اسلامی ایران‌». دفتر حفظ و نشر آثار خامنه‌ای، ۵اسفند۱۳۷۰. بازبینی‌شده در ۱۹‌دی‌۱۳۹۸. 
  8. «سه خاطره(از بیستمین سال‌مرگ مهدی اخوان ثالث)». کاروند، ۶شهریور۱۳۸۹. بازبینی‌شده در ۲۸دی۱۳۹۸. 
  9. «۴۳ سال بعد از تجربه کیومرث درم‌بخش، پرویز فنی‌زاده، کارگردانی کم‌نام‌ونشان سراغ «بوف کور» رفت!». نت‌نوشت، ۲۹مارس۲۰۱۷. بازبینی‌شده در ۶بهمن۱۳۹۸. 
  10. «بررسی تطبیقی فیلم ساحره به‌کارگردانیِ داوود میرباقری و داستان عروسک پشت‌ِپرده از صادق هدایت». نت‌نوشت، ۲۶خرداد۱۳۹۷. بازبینی‌شده در ۲۲دی‌۱۳۹۸. 
  11. «نمایش بوف نه‌چندان کور، روایت غیروفادار سجادی از بوف کور». آرت‌تالک. بازبینی‌شده در ۱۵دی۱۳۹۸. 
  12. «گفت‌‌وگو با جهانگیر هدایت دربارهٔ عمویش». بی‌بی‌سی فارسی، ۲۲اسفند۱۳۸۶. بازبینی‌شده در ۱۹دی۱۳۹۸.