نجف دریابندری
نجف دریابندری | ||||
---|---|---|---|---|
من فکر میکنم ترجمه به محض اینکه از حد کار مکانیکی یا ساختکاری بالاتر برود، نوعی آفرینش ادبی است.[۲] | ||||
زمینهٔ کاری | ترجمه، نویسندگی، نقد ادبی، نقاشی و عکاسیخطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
| |||
زادروز | در شناسنامه: ۱ شهریور ۱۳۰۸ (در واقع:زمستان ۱۳۰۹)[۳] آبادان[۴] | |||
مرگ | ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹[۱] تهرانخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
| |||
محل زندگی | آبادان، تهرانخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد | |||
علت مرگ | کهولت سن و بیماری شدید[۵] | |||
جایگاه خاکسپاری | بهشت سکینهٔ کرجخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
| |||
پیشه | مترجم، نویسنده، منتقد ادبی، نقاش و عکاسخطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
| |||
سالهای نویسندگی | ۱۳۲۰ تا ۱۳۹۹خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
| |||
کتابها | درد بیخویشتنی، کتاب مستطاب آشپزی، ترجمهٔ «وداع بااسلحه» همینگوی و «تاریخ فلسفهٔ غرب» و ... | |||
همسر(ها) | ژانت د. لازاریان[۶]، فهیمه راستکارخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
| |||
فرزندان | نوشین، آرش و سهراب[۷] | |||
اثرپذیرفته از | سید احمد فردید[۸] | |||
|
نجف دریابندری مترجم، ویراستار، نویسنده، نقاش، منتقد ادبی، عکاس و عضو افتخاریِ انجمن صنفی مترجمان ایران است.[۹]
نجف طی حدود شش دهه حضور فعال در عرصهٔ فرهنگ و ادب ایران، جریانهای مهمی را در کشور پایهگذاری کرد و یا سهم عمدهای در شکلگیری آنها داشت؛ او با ترجمهٔ آثار مهمی از ادبیات غرب، دریچهای را گشود که بر تاریخ ادبیات داستانی معاصر تاثیر عمده نهاد[۱۰] و با ترجمهٔ آثار فلسفی از سنت غربی -در زمانی که هنوز زبان فارسی اصطلاحات لازم را برای بیان فلسفهٔ جدید نداشت- با روایتی روشن و درخور فهم راسل از فلسفهٔ غرب، به روشنی و رسایی زبان فارسی در بیان مفاهیم فلسفی کمک کرد. البته او در فلسفه تنها مترجم نبود؛ از نجف تالیفاتی هم در این زمینه در دست است که از آن جمله میتوان به «درد بیخویشتنی» اشاره کرد که شاید اگر به زبان انگلیسی نوشته میشد میتوانست شهرت فراوانی در محافل فلسفی کسب کند.[۱۱]
نجف دریابندری طی دوران فعالیتش در موسسهٔ فرانکلین، نقش بزرگی در راهاندازی جریانی از ترجمه، تالیف و تولید آثار مهم داشت که به فراخور اوضاع اجتماعی ضرورت مییافتند. این امر در نوع خود بیسابقه و حرکتی نوین در عرصهٔ چاپ و نشر بود و اگر دستاورد آن را از دریچهٔ امروز بنگریم، درمییابیم که موفقیت کمنظیر همایون صنعتیزاده در فرانکلین بدون وجود نجف دریابندری و بینش وسیع او نسبت به اوضاع و احوال ایران ناممکن بود. افزون بر این، بسیاری از مبانی و اصول تولید کتاب و مخاطبشناسی و نیازسنجی بر سیاستهای فرهنگی و مثبت افرادی مانند دریابندری استوار است.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
پیشگامی نجف در عرصهٔ ادبیات و کتاب در همینجا پایان نمییابد. همزمان با پختگی و صلابت زبان و بیان نجف در ترجمهٔ آثاری چون «معنی هنر» و «افسانهٔ دولت»، چاشنی طنز در معنای حقیقی نیز به آن افزوده شد؛ او در «چنین کنند بزرگان»، الگویی پرمایه از ترجمه و کاربرد زبان طنز ارائه میدهد. وی در ادامهٔ روند پیشگامانهٔ خود، با تالیف «کتاب مستطاب آشپزی» باز هم مخاطبان خود را شگفتزده کرد و نظرشان را به بخشهای دیگری از فرهنگ و جامعه معطوف ساخت.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
دریابندری در نقد ادبی هم جایگاه مهمی دارد که گواه آن را میتوان در مجموعه مقالاتی که از او به چاپ رسیده دید. داستاننویسان، نقاشان، شاعران و نمایشنامهنویسان زیادی بودند که نقد و معرفی باریکبینانهٔ نجف هنرشان را آشکار کرد که از جملهٔ آنها میتوان به علیمحمد افغانی و رمان خواندنیاش شوهر آهوخانم اشاره کرد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
نجف با عالم نقاشی و هنرهای تجسمی هم عمیقا آشنا بود و مقدار زیادی از مقالات و مقولات ذهنیاش راجع به نقاشی و نقاشان معاصر ایران و جهان. او نقاش چیرهدستی هم بود اما از سر فروتنی، وقتی در مصاحبههایش دربارهٔ نقاشی، عکاسی و معماری که او به صورت نسبتا حرفهای به آن مشغول بود میپرسیدند، در پاسخ میگفت فقط به این کارها سرگرم بود. این بخش مهم از فعالیتهای هنری نجف در زیر سایهٔ سنگین ترجمهها و تالیفاتش از نظرها پنهان مانده است.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
از میان یادها
همینگوی؛ نه همینگوی
« | بین خودمان بماند؛ من آن موقع اسم همینگوی را «همینگوی» تلفظ میکردم؛ چون نویسندهٔ مقاله، «همینگوی» نوشته بود. بههمیندلیل خود من بعد از آنکه تلفظ درست اسم آن بابا را یاد گرفتم این اسم را همیشه بهصورت «همینگوی» نوشتم که مبادا باز «همینگوی» تلفظ کنم. بههرحال، من با خواندن آن مقالۀ گلستان با اسم همینگوی آشنا شدم؛ اولین داستانهای او را هم مدتی بعد در مجموعهای که گلستان ترجمه کرده بود خواندم: «زندگی خوش کوتاه فرانسیس مکومبر».[۱۲] | » |
وداع با اسلحه
یک روز گلستان متن انگلیسی وداع با اسلحه را به من داد که بخوانم. من بهجایاینکه این کتاب را بخوانم ترجمهاش کردم؛ یعنی بعد از آنکه مقداری از آن را خواندم دیدم که باید ترجمهاش کنم و دست بهکار شدم. چند دفتر کاغذ کاهی خریدم و شروع کردم. این کار هشت ماه طول کشید.[۱۳]
سوءپیشینه
یک وقت من برای گرفتن گواهینامۀ رانندگی رفتم ورقۀ عدمسوءپیشینه بگیرم. یک ورقهای به من دادند که تویش نوشته بود شخص نامبرده که بنده باشم بهجز اقدام علیه سلطنت مشروطه و خیانت به کشور و تحریک اشرار و تسلیح عشایر و تبلیغ مرام اشتراکی سوءپیشینهای ندارد![۱۴]
احضار روح
داستان از این قرار است که حدود بیست سال پیش یکی از دوستان، من و چند نفر دیگر را برد به یک جلسۀ احضار ارواح. یادش بهخیر، غلامحسین ساعدی هم بود. شاید خود ساعدی بود که ما را برد، درست یادم نیست. درهرحال احضارکنندۀ ارواح سرهنگی بازنشسته بود. طرفهای پارک شهر یک مدیوم هم داشت که جوان بیستودوسهسالهای بود. جناب سرهنگ مدیومش را هیپنوتیزم میکرد. بعد از او میخواست روحِ اشخاص متفرقه را حاضر کند. روح هم حاضر میشد و با مدیوم که خوابیده بود با حضار حرف میزد. خلاصه، جناب سرهنگ مدیوم را خواب کرد و از ما پرسید روح چهکسی را مایلاید احضار کنیم. من هم گفتم لطفاً روح صادق هدایت را احضار کنید؛ چون کار خیلی واجبی با ایشان دارم. جناب سرهنگ گفت آقای هدایت خودشان تشریف میآورند احتیاجی به احضار نیست. معلوم شد این کار هر شبشان است. گفتم بسیار خب. پس هروقت آقای هدایت تشریف آوردند، مرا خبر کنید. خلاصه بعد از مدتی گفتند آقای هدایت تشریف آوردند اگر سؤالی دارید بفرمایید. فیلم «داش آکَل» مثلاینکه تازه درآمده بود، بحث آکُل و آکَل مطرح شده بود. گفتم از آقای هدایت بپرسید «داش آکَل» درست است یا «داش آکُل»؛ هدایت بهزبان فصیح گفت: «داش آکَل» ما بعد از مذاکره با چند روح دیگر بلند شدیم رفتیم هتل مرمر توی خیابان فیشرآباد که پاتوق خیلی از دوستان بود. آنجا دیدم اسماعیل شاهرودی شاعر معروف و مرحوم نشسته دارد با یک عده سر همین مسئلۀ آکَل و آکُل دعوا میکند. شاهرودی میگفت آکَل، آنها میگفتند آکُل. من گفتم حق با شاهرودی است؛ چون من نیمساعت پیش از خود هدایت پرسیدم، گفت آکَل. شاهرودی گفت بفرمایید، این هم شاهد. ولی هیچکس از من نپرسید تو نیمساعت پیش هدایت را کجا دیدهای...[۱۵]
بوف کور و هدایت
بوف کور اثر منحطی است و دوستش ندارم. در اواخر قرن گذشت رونق داشت. شعرایی مثل بودلر و ورلن توی این خط بودهاند. من نمیدانم اسم منحط را چهکسی روی این شعرا گذاشه بود؛ ولی پیروان مکتب منحط این اسم و عنوان را برای خودشان قبول داشتند، حتی یکی وقت نشریهای هم داشتند به اسم le decadent، یعنی «منحط». بله، اسم نشریهشان «منحط» بود.
واقعیت این است که فارسی هدایت گاهی لنگ میزد: این را هرکس نگاهی به نوشتههای هدایت بیندازد میبیند. گاهی فعلش ناقص است. گاهی ارکان جمله سرجای خودشان نیستند، گاهی ساختمان جمله شکل فرنگی دارد... .
گمان میکنم یکی از چیزهایی که در آن روزها خوانندگان داستانهای هدایت را میگیرد این است که میبینند در این داستانها از آن عنصر دروغآمیز و ملالآور موسوم به «اخلاق» هیچ خبری نیست.
رنگِ تازهٔ زبان محجوب
محمدجعفر محجوب در زمستان۱۳۲۹ برای گردش به آبادان رفته بود. در جمع کوچکی از جوانان محلی حاضر شد. در آن ایام جوانی بیستوپنجششساله بود و لهجهٔ غلیظِ تهرانیاش برای ما غریب بود. بهسرعت روحیهٔ جمع را دریافت و رنگ و روی تازهای به آن داد و درحقیقت سردستهٔ جمع شد. آنچه از بابِ شعر و شوخی و تکیهکلام و ضربالمثل و... از او شنیدیم در ذهن همه حک شد. بعد از آن همه کموبیش بهزبان امیر و حتی بهخیال خودمان با لهجهٔ او حرف میزدیم.[۱۶]
زندگی و یادگار
بر چرخ روزگار
- زمستان ۱۳۰۹: تولد نجف در آبادان (در شناسنامه، تاریخ تولدش ۱ شهریور ۱۳۰۸ ذکر شده است.)خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۲۸: ترجمهٔ «یک گل سرخ برای امیلی» ویلیام فاکنرخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۳۱: ازدواج با «ژانت لازاریان» (گالریدار و منتقد هنری)خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۳۳: : انتشار ترجمهٔ نجف از «وداع با اسلحه» اثر همینگوی – زندانیشدن و حکم حبس ابد برای نجفخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۳۷: آزادی از زندان – استخدام در «استودیو گلستان»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۳۸: استخدام در «موسسهٔ فرانکلین»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۳۹: تولد «نوشین»، اولین فرزند نجفخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۴۰: انتشار ترجمهٔ «بیگانهای در دهکده» اثر مارک تواین – انتشار ترجمهٔ «تاریخ فلسفهٔ غرب» برتراند راسلخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۴۱: انتشار ترجمهٔ «تاریخ سینما» اثر آرتور نایت – تولد «آرش»، دومین فرزند نجف و ژانتخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۴۹: انتشار مجموعه مقالات نجف با عنوان «در عین حال» - انتشار ترجمهٔ «عرفان و منطق» اثر برتراند راسل – انتشار ترجمهٔ «قضیهٔ رابرت اوپنهایمر» اثر هاینار کیپهارتخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۵۱: انتشار ترجمهٔ «معنی هنر» اثر هربرت رید – انتشار ترجمهٔ «چنین کنند بزرگان» اثر ویل کاپیخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۵۲: ازدواج با «فهیمه راستکار»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۵۳: تولد «سهراب»، تنها فرزند نجف و فهیمهخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۵۴: استخدام در تلویزیون ملی ایرانخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۵۵: انتشار ترجمهٔ «آنتیگونه» اثر سوفوکلسخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۵۶: انتشار مجموعهٔ «نمایشنامههای بکت» در دو جلدخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۵۷: انقلاب اسلامی و قطع همکاری با تلویزیونخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۶۱: انتشار ترجمهٔ «متفکران روس» اثر آیزایا برلین – انتشار ترجمهٔ «رگتایم» اثر ادگار لورنس دکتروف – انتشار ترجمهٔ «قدرت» برتراند راسلخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۶۲: انتشار ترجمهٔ «افسانهٔ دولت» ارنست کاسیررخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۶۳: انتشار مجموعه مقالات نجف با عنوان «به عبارت دیگر» - انتشار ترجمهٔ «پیرمرد و دریا» اثر ارنست همینگویخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۶۶: انتشار ترجمهٔ «هکلبریفین» اثر مارک تواینخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۶۹: انتشار کتاب «درد بیخویشتنی»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۷۱: انتشار ترجمهٔ «گور به گور» اثر ویلیام فاکنر - انتشار ترجمهٔ «تاریخ روسیه شوروی – انقلاب بلشویکی» اثر ادوارد هلت کارخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۷۲: انتشار ترجمهٔ «فلسفهٔ روشناندیشی» اثر ارنست کاسیررخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۷۵: انتشار ترجمهٔ «بازماندهٔ روز» اثر کازوئو ایشیگوروخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۷۶: انتشار کتاب «یک گفتگو: ناصر حریری با نجف دریابندری»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۷۷: انتشار ترجمهٔ «بیلی باتگیت» اثر ادگار لورنس دکتروفخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۷۸: انتشار ترجمهٔ «پیامبر و دیوانه» اثر جبران خلیل جبران - انتشار ترجمهٔ «برفهای کلیمانجارو» اثر همینگویخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۷۹: انتشار «کتاب مستطاب آشپزی؛ از سیر تا پیاز» با همکاری فهیمه راستکارخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۸۰: انتشار کتاب «افسانهٔ اسطوره»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۸۱: نخستین سکتهٔ مغزیخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۸۳: انتشار ترجمهٔ «کلیها» اثر هیلاری استنیلندخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۸۹: دومین سکتهٔ مغزیخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۹۱: درگذشت فهیمه راستکارخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۹۳: چهارمین سکتهٔ مغزیخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۹۶: ثبت ملی «نجف دریابندری» به عنوان گنجینهٔ زندهٔ بشری در میراث خوراکخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۹۹: درگذشت بهوقت ۱۱ و ۲۷ دقیقهٔ صبح روز ۱۵ اردیبهشت؛ خاکسپاری در بهشت سکینه کرج صبح روز ۱۷اردیبهشتخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
زندگی، سیاست و ادبیات
کودکی و تحصیلات
در آبادان متولد شد؛ دی یا بهمن ۱۳۰۹. پدرش عمدا شناسنامهاش را یک سال زودتر گرفت که او را زودتر به مدرسه بفرستد. در آن زمان کشتیهای نفتکش اروپایی بین آبادان و کلکته در رفتوآمد بودند. آبادان بندر شده بود و چند نفر پایلوت کشتیها بودند. پدر نجف یکی از آن پایلوتها بود که در اصل از اهالی بوشهر بود و مدتی هم در بصره کار میکرد. از رفقا و همکاران پدر نجف در آن روزها میتوان به عمو یا عموی بزرگ ایرج گرگین و پدر ایرج پارسینژاد اشاره کرد. پدر پارسینژاد بود که باعث شد خانوادهٔ دریابندری در آبادان خانهای بسازند و ماندگار شوند.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
نجف دریابندری در ششسالگی به مدرسه میرود -مدرسهٔ مختلط «هفده دی» (روز کشف حجاب)- و در همان سال پدرش از دنیا میرود. بعد از اتمام کلاس چهارم در این مدرسه، به «مدرسهٔ رازی» میرود:
- «در آن مدرسه من شاگرد خوبی بودم. زرنگ بودم، دست و پا داشتم و ... ولی بعد که آمدم به مدرسهٔ رازی –آن مدرسهٔ مختلط تا کلاس چهارم داشت- بعد که آمدم به مدرسهٔ پسرها، نمیدانم چطور شد که دیگر شاگرد زرنگی نبودم. محیط عوض شده بود، بساط دیگری بود... در همین موقعها جنگ شروع شد. نیروهای متفقین آمدند له آبادان و اصلا شهر به کلی دگرگون شد، اصلا فضا عوش شد، درست مثل اینکه دری باز شده باشد.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
نجف در مدرسهٔ رازی تا سال سوم دبیرستان درس خواند و بعد از دنیای تحصیلات رسمی خداحافظی کرد. البته دورهٔ سهسالهٔ بعدی را در کلاسهای شبانه گذراند ولی در امتحان دیپلم تجدید شد و بعد از آن دیگر امتحان نداد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد در همان مدرسهٔ رازی مطالبی از او در مجلهٔ دبیرستان چاپ شد که نشان از ذوق او دارد. به جز آن، طرحهایی نیز به قلم او در همان مجله هست که استعداد او در طراحی و نقاشی را نشان میدهد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
- «شرکت نفت کار میکردم و دیگر احتیاجی نداشتم که امتحان بدهم. این سال ۱۳۳۰ بود. من هم برای خودم یک پا آدم سیاسی شده بودم. حزب توده هم در این زمان مخفی بود ولی همه چیزش آشکار بود.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
شرکت نفت و آغاز کار ترجمه
در آبادان، در خانهٔ روبروی خانهٔ پدری نجف، دو سه جوان زندگی میکردند، به اسم «شیرازی». این جوانها بعدا در شرکت نفت آدمهای مهمی شدند. برادر یکی از این آنها که رئیس چاپخانهٔ آبادان بود، نجف را به شرکت نفت برد و به «آقای جاوید»، رئیس ادارهٔ کارمندان شرکت نفت، معرفی کرد و نجف به عنوان کارمند شرکت نفت استخدام شد. یک سالی در این شغل مشغول بود و همزمان خودش شروع به یادگیری زبان انگلیسی کرد:خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
- «سینمای شرکت نفت آن موقع فیلمهای زبان اصلی میگذاشت. ما هم شبها میرفتیم سینما. هر فیلمی را دو سه بار میدیدیم و مقداری از بر میکردیم... توی مدرسه درس انگلیسی من خوب نبود، تجدید شدم. شاید هم برای تجدیدی شروع کردم به خواندن انگلیسی و بعد دیگر دنبالش را گرفتم.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
بعد از حدود یک سال، نجف به «سیمنز کلاب» یا «باشگاه ملوانان» منتقل شد و پست مدیر امور داخلی باشگاه را گرفت. در این دوره، ارتباط او با ملوانان که اکثرا انگلیسیزبان بودند، در تسلطش بر زبان انگلیسی موثر بود. نجف در این مدت به عضویت حزب توده درآمده بود و البته کار شرکت نفت را جدی نمیگرفت. همین امر باعث شد که در شرکت نفت چند بار شغل عوض کند؛ از باشگاه ملوانان به ادارهٔ حسابداری رفت و از آنجا به درخواست خودش به «ادارهٔ انتشارات شرکت نفت»:
- «من رفتم ادارهٔ انتشارات شرکت نفت. آنجا دکتر نطقی بود که رئیس اداره بود، ابراهیم گلستان بود، دکتر محمدعلی موحد بود، من از همهشان جوانتر بودم. باز میخواستم همان بازی را دربیاورم که جاهای دیگر درآورده بودم. یک روز حمید نطقی مرا صدا کرد، گفت من یک گزارش خیلی خوب برای تو فرستادهام به کارگزینی. در صورتی که من هر جا رفته بودم گزارش داده بودند که این کارمند خوبی نیست... این بود که من هم خودم را جمع و جور کردم... به این ترتیب من در روزنامهٔ آبادان اخبارش را ترجمه میکردم و بقیه اوقات هم به مسخرهبازی ادامه میدادم تا اینکه مرا گرفتند.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
در همین دورهٔ فعالیت در ادارهٔ انتشارات، داستان «یک گل سرخ برای امیلی» را ترجمه کرد که ابراهیم گلستان آن را در روزنامهٔ «خبرهای روز» منتشر کرد. کتاب «وداع با اسلحه» را هم گلستان به او داد که نجف آن را ترجمه کرد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
حزب توده، کودتا و زندان
دریابندری قبل از کودتای ۲۸ مرداد یک بار به خاطر ارتباطش با حزب توده به زندان افتاد؛ اما بعد از ده روز با ضمانت آزاد شد و دوباره به شرکت نفت برگشت. بعد از کودتا، در اواخر سال ۱۳۳۲ برای نجف احضاریهای آمد. نجف خودش را معرفی کرد و گرفتار شد:
- «تا رفتم مرا گرفتند و گفتند حالا باید باشی تا تکلیفت روشن شود. هیچی دیگر. به زندان افتادیم و از شرکت نفت هم اخراج شدیم. دیگر داشت قضایا جدی میشد. آمدند و گروهی درست کردند که محاکمه و اعدام کنند.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
طبق گفتههای نجف، جریان از این قرار بود که «عباس گرمان» از اعضای حزب، به آبادان آمده بود و به فکر افتاده بود که به کلی خارج از دستورات حزب، شخصا اسلحه تهیه کند و آمادهٔ نبرد شود. اسلحهها را در خانهٔ سرایدار «مهندس آگه» انبار کرده بودند. در این فاصله شبکهٔ افسری حزب توده در تهران لو رفته بود و افسری به نام «قراگوزلو» که رئیس ادارهٔ امنیت آبادان بود و ضمنا تودهای هم بود، گرفتار شده بود. این آقای قراگوزلو به گفتهٔ نجف، رنگ عوض کرده بود و مسئول تشکیل پرونده علیه دریابندری و ده نفر دیگر (مهندس بهشتی، مددی، آگه و ...) بود. نجف در آخرین ایام آزادی رابط بین کمیتهٔ محلی آبادان و جبههٔ ملی بود.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
این یازده نفر به اعدام محکوم شدند اما به خاطر وجود سرهنگ «جلیل بزرگمهر» -که بعدا عضو جبهٔ ملی شد- در سمت فرمانداری نظامی آبادان، و قولی که سرهنگ به مادر نجف داده بود، اعدامها به حبس ابد تخفیف یافت. بعد از یک سال، آنها را به تهران منتقل کردند. در روزهایی که اولین دستهٔ افسران حزب توده از جمله مرتضی کیوان اعدام شدند، نجف برای تشکیل پرونده در تهران بود و وقتی به زندان آبادان برگشت، خبر مرگ دوستش را از زبان محمدعلی صفریان شنید. بعد از آن دوباره دادگاههایی تشکیل شد و حکم نجف به ۱۵ سال حبس تخفیف یافت. نجف سه چهار ماه در لشکر دو زرهی بود و بعد از دادگاه به زندان قصر منتقل شد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
با پیگیریهای خانوادهٔ نجف و از جمله همسر اولش، ژانت د. لازاریان، در سال ۱۳۳۶ پروندهٔ او به دادگستری رفت و حکمش به چهار سال حبس تقلیل یافت. حاصل کار نجف در ایام زندان، ترجمهٔ «تاریخ فلسفهٔ غرب» راسل بود و ترجمهها و نوشتههایی دیگر.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
آزادی و استخدام در فرانکلین
نجف بعد از آزادی نمیتوانست به شرکت نفت برگردد. ابتدا به ادارهٔ حقوقی نزد محمدعلی موحد رفت و بعد از آن آقای «پیرنظر» در سازمان برنامه او را به «استودیو گلستان» در تهران فرستاد. هشت یا نه ماه نزد گلستان مشغول به کار شد اما با او اختلاف پیدا کرد. پیرنظر این بار نجف را نزد همایون صنعتیزاده در موسسه فرانکلین فرستاد. همایون صنعتیزاده که ترجمهٔ نجف از «وداع با اسلحه» را دیده بود، چند ماهی به صورت غیرحضوری با او همکاری کرد تا اینکه از سازمان امنیت کسب تکلیف کند. با موافقت سازمان امنیت، نجف در فرانکلین همکار فتحالله مجتبایی، منوچهر انور و علیاصغر مهاجر شد. بعد از رفتن انور و مجتبایی، نجف به سمت دبیر انتشارات فرانکلین منصوب شد و ده پانزده سال در این سمت باقی ماند. مهاجر، صنعتیزاده و دریابندری به نوبت برای دورهّهای آموزش مدیریت به سوییس سفر کردند. بعد از بازگشت نجف از سوییس، بر اثر اختلافاتی، صنعتیزاده از فرانکلین رفته بود و مهاجر، کریم امامی را در سمت قبلی نجف گذاشته بود و نجف را به سمت معاونت موسسه ارتقا داده بود.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد هر چند پست بهتری نصیب نجف شده بود، اما در نبود همایون صنعتیزاده آنجا را مناسب خود ندید و در سال ۱۳۵۴ از فرانکلین بیرون آمد و به تلویزیون ملی ایران رفت. در آنجا سرپرست ترجمه و دوبلهٔ فیلمهایی شد که در آن زمان در شبکهٔ دو پخش میشدند. این کار را تا زمان انقلاب ادامه داد و پس از آن دیگر کار رسمی نکرد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
بعد از انقلاب
نجف دریابندری پس از انقلاب، سی سال از عمرش را در کار ترجمه و نوشتن گذاشت؛ یعنی یک عمر کامل کاری. کتاب «مستطاب آشپزی» هم محصول همین دوران است که با همکاری همسرش فهیمه راستکار منتشر کرد. اهمیت نجف دریابندری صرفا در این نیست که وقتی «تاریخ فلسفهٔ غرب را ترجمه میکند بر غنای فلسفه در ایران میافزاید و زبان فلسفی ما را کاملتر میکند، کتاب آشپزی هم که مینویسد فرهنگ آشپزی را در ایران پی مینهد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
از ابتدای دههٔ هشتاد فعالیتهای ادبی نجف کمی کمتر شد و دلیل آن سکتههای پیاپی و دستوپنجه نرم کردن با بیماری بود. مرگ فهیمه هم بعد از جراحیهای متعدد، توش و توانش را گرفت. اما در این سالها پسرش سهراب، با اینکه گاهی آماج تیر ملامت و شماتت بعضی از دوستان نجف بوده، بار سنگین مواظبت از او و مادرش را بر عهده گرفت.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد محمد زهرایی، مدیر نشر کارنامه، نیز در سالهایی که نجف به لحاظ جسمی و روحی دچار بحران شدید بود، با نهایت رفق و شفقت مواظب حال او بود.[۱۷]
درگذشت نجف
اگر حدود صد سال پیش که نجف دریابندری هنوز بهدنیا نیامده بود، پدر بوشهریاش در بصره پیشنهاد انگلیسیها برای گرفتن تابعیت عراق را میپذیرفت و همانجا میماند، به کار راهنمایی کشتیهایی خارجی و به آبادان نمیرفت، شاید هرگز خبر درگذشت پسرِ آن پدر که بعدها در آبادان بهدنیا آمد، هیچ اهمیتی نمیداشت.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
اما ناخدا خلف بوشهری پس از چندین سال کار در بصره به آبادان میرود و پسرش چشم میگشاید و سیچهل سال بعد میشود نجف دریابندریِ مترجم که بههنگام مرگ در ۹۰سالگی آوازهٔ ادبی و فراملی داشت.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
نجف دریابندری ساعت ۱۰صبح روز دوشنبه، ۱۵اردیبهشت۱۳۹۹، پس از یک دوره بیهوشی چشم باز کرد و بهگفته سهراب، پسرش، «نگاهی پرسشگرانه» به دنیا انداخت و در ساعت ۱۱و۲۷دقیقه چشمانش را برای همیشه بست.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی داردخطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
آیین خاکسپاری دریابندری، ظهر چهارشنبه، ۱۷اردیبهشت۱۳۹۹، بدون حضور علاقهمندان و فقط با حضور جمعی محدود بهدلیل وضعیت پیشآمده ناشی از شیوع ویروس کرونا، در گورستان «بهشت سکینه» کرج برگزار شد.
پیکر نجف دریابندری پس از انتقال از بهشت زهرای تهران، در قطعه نامآوران بهشت سکینه کرج، در کنار مزار همسرش، فهیمه راستکار، به خاک سپرده شد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی داردخطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
شخصیت و اندیشه
محمدعلی موحد در صحبت از «حالات و مقامات» نجف دریابندری، به دو نکته اشاره میکند که شاید عصارهٔ ویژگیهای نجف باشند؛ «اول اینکه نجف آدمی است خودآموز به معنی خود آموخته، خود استاد خود بوده، خود کشته و خود دروده؛ و به تعبیر نظامی «کباب از ران خود خورده». از آنها نیست که متاعشان در تفاخر به حضور چند صباحی در سر کلاس فلان و بهمان و احیانا گذراندن رسالهای با یکی از آنان خلاصه شود.» به همین دلیل است که در نوشتهها و سخنان نجف، بر خلاف فرآوردههای نظام رسمی آموزشی، نشانی از خودنمایی و اظهار معلومات دیده نمیشود و مخاطب احساس میکند که یک دوست با او صحبت میکند.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
« | نکتهٔ دیگر آن که در این دور و زمانی که ما هستیم، سرعت بیسابقه و حیرتانگیز و هولناک تحولات چنان است که پیوند میان نسلها در کمترین مسافت و کوتاهترین زمان فرومیگسلد. پدر و پسر چندان بیگانه میشوند که زبان یکدیگر را نمیفهمند. در چنین قیامتی که برپا شده، نویسندهای که امروز چیز مینویسد و مورد توجه عامه قرار میگیرد، هر دم در خطر آن است که مخاطبان خود را از دست بدهد و رابطهاش با نسلهای بعدی قطع شود. نجف از معدود نویسندگانی است که تا حدود زیادی در این میدان موفق عمل کرده است. نجف همواره مورد توجه و علاقهٔ جوانان بوده.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
|
» |
آثار تأثیرگذار
من چندتا از کارهایی را که روی خود من خیلی اثر کرده اند برای شما میشمارم. داستانی به نام دیوار اثر ژان پل سارتر ترجمة صادق هدایت در مجلۀ سخن داستانی به نام کراسوس شکارچی اثر فرانتس کافکا ترجمۀ صادق هدایت در همان مجله. نمایشنامهای به نام پیش از ناشتایی اثر یوجین اونیل ترجمۀ صادق چوبک باز در مجلۀ سخن. داستانی به نام کارگر بیمار اثر دی.اج.لارنس ترجمۀ صادق چوبک در مردم ماهانه؛ داستانی به نام جورابهای سفید اثر دی.اچ.لارنس ترجمۀ پرویز داریوش در مردم ماهانه؛ داستان دیگری به نام مردی که مرد اثر دی.اچ.لارنس ترجمۀ پرویز داریوش که به صورت کتاب چاپ شده بود. داستانی به نام آن روز آفتاب غروب اثر ویلیام فاکنر ترجمۀ ابراهیم گلستان در مردم ماهانه (آنطورکه یادم میآید بعدا گلستان عنوان این داستان را عوض کرد و گذاشت آن روز که شب شد) همه اینها نمونههای نوع تازهای از ادبیات بودند که من قبلا نظیرشان را ندیده بودم و به زبانی ترجمه شده بودند که برای ما یعنی برای نسل من تازگی داشت.[۱۸]
از نگاه نجف
محمدجعفر محجوب
دربارۀ فضل و کمال محمدجعفر محجوب و خصایل و مکارم او، بهعنوان استاد برجسته و شیرینزبان ادبیات فارسی و نویسنده و محقق و مترجم نامآور، و دربارۀ اهمیت آثار او، شاگردان و همکارانش که یکایک به او دلبستگی داشتند و برایش احترام فراوان قائل بودند. محمد جعفر محجوب که در حلقۀ خانواده و دوستان نزدیکش«امیر» نامیده میشد، بدون شک، آدمیزاد بسیار ممتازی بود و نویسندۀ این سطور میتواند ادعا کند که نزدیک به پنجاه سال سعادت رفاقت با او را داشته است.[۱۹]
محمد قاضی
نام محمد قاضی را اولین بار از دوست فقیدم مرتضی کیوان شنیدم این پیش از ۱۳۳۰ بود. تا آن زمان قاضی فقط یک کار ادبی کرده بود و آن ترجمۀ فیلمنامۀ دونکیشوت بود که گویا پیش از شهریور۱۳۲۰ منتشر شده بود. این ترجمه را من هرگز ندیده بودم؛ ولی ما یعنی حلقۀ دوستان کیوان میدانستیم که دونکیشوت اثر مهمی است و خیال میکردیم که آنچه قاضی ترجمه کرده است متن کامل این اثر است و به همین جهت برای اسم او احترام زیادی قائل بودیم. بعدها قاضی نقل میکرد که خود او هم کم یا بیش همینطور خیال یکرده است. و اگر اشتباه نکنم این را در شرح حالش-خاطرات یک مترجم، هم نوشته است این نشانۀ گویایی از سادگی و صداقت شخصیت قاضی بود و کسانی که قاضی را از نزدیک میشناختند میدانند که او این سادگی و صداقت را همیشه داشت و هرگز از دست نداد به هر حال قاضی در فاصلۀ ترجۀ آن فیلمنامه تا ترجمهٔ جزیرهٔ پنگوئنها که گمان میکنم بیش از ده سال.[۲۰]
غلامحسین مصاحب
نجف برای درگذشت او در روزنامۀ اطلاعات چنین مینویسد: غلامحسین مصاحب مولف دایرهالمعارف فارسی، درگذشت. مدتها بود که بیم آن میرفت بیش از آنکه کار نشر باقیماندۀ دایرهالمعارف به پایان رسیده باشد چراغ عمر این مرد خاموش شود؛ اما هفتۀ گذشته این حادثه روی داد. بیشت و چهار پنج سال پیش که قرارداد ترجمۀ دایرهالمعارف وایکینگ یک جلدی با مصاحب بسته شد. انتظار میرفت که این کار در ظرف یکی دو سال بهپایان برسد و اگر مصاحب آدمی بود که به ترجمۀ یک دایرةالمعارف خارجی بههمان صورت اصلی و بدون کم و زیاد رضایت میداد و البته این انتظار بیجا نمیبود؛ ولی خیلی زود معلوم شد که مصاحب یک مترحم معمولی نیست بلکه میخواهد ترجمۀ دایرةالمعارف وایکینگ را بهانۀ تالیف یک اثر بزرگ قرار دهد که دایرهالمعارف فارسی باشد.[۲۱]
ذبیحالله منصوری
مرحوم منصوری درواقع مترجم نبود، نوعی نویسنده بود که از اول بنا را بر این گذاشته بود که خودش را مترجم معرفی کند. برحسب عادت اسم خودش را مترجم میگذاشت. شاید به این علت که خیال میکرد اگر بنویسد مؤلف فروشش صدمه میخورد. چه بسا درست هم خیال میکرد. منصوری درواقع تهیهکنندۀ مواد خواندنی آسان و روان و نازل برای قشر وسیعی از خوانندگان فارسی زبان بود. این قشر ظاهراً بیشتر از مردم مسن تشکیل میشد: کارمندان بازنشسته، بیوهزنهای بیکار، و مانند اینها.[۲۲]
نیما یوشیج
نجف دریابندری در گفتوگویی دربارۀ نیما وی را پیرمرد خلوضع مازندرانی توصیف میکند؛ ولی بعدها میگوید که این عبارت داوری او از نیما نبوده و تصوری است که تا اوایل دهۀ بیست در بعضی محافل شعر کهن دربارۀ نیما وجود داشته است. نیما آدمی است که سنت هزار سالۀ فرمالیسم شعر فارسی را کنار گذاشت و از جای دیگری شروع کرد. با این کار ساده آن بت کهن را شکست؛ ولی کار دنیا طوری است که غالب بتشکنها خودشان مبدل به بت میشوند.[۲۳]
کمالالملک
کمالالملک در گرماگرم جنبش امپرسیونیستها برای مطالعۀ نقاشی به پاریس میرود؛ ولی ظاهراً چیزی از کارهای آنها به چشمش نمیخورد، یا اگرهم خورده آن را بهکلی نادیده گرفته. بههمیندلیل است که کمالالملک با آنکه استاد زبردستی بوده، نقشش در تاریخ هنر نقاشی ایران بازدارنده است.[۲۴]
بزرگ علوی
علوی پیش از به زندان افتادن در ۱۳۱۶ فقط یک مجمومۀ داستان منتشر می کند که مجموعۀ درخشانی هم نیست. درواقع فعالیت علوی بهعنوان نویسنده در واقع بعد از شهریور ۲۰ شروع میشود که دورۀ دیگری است با مسائل دیگری. شهرت و نفوذ علوی در این دوره بیشتر جنبۀ سیاسی دارد. اگر علوی زیر سایۀ حزب توده نبود من گمان نمیکنم بهعنوان نویسنده آن اسم و اعتبار را پیدا میکرد.[۲۵]
مرتضی کیوان
کیوان را معمولاً توی کافهها میدیدیم و کیوان همینکه مینشست یادداشتهایش را از جیبش در میآورد و روی میز میریخت. اسم این یادداشتها «گنجشکهای کیوانیه بود. و همۀ ما برای دیدن آخرین گنجشکها بیتاب بودیم. بعضی از این گنجشکها را کیوان عینا از توی روزنامهها یا مجلهها میبرید.
- کیوان درواقع اولین ویراستار ایران بود و خیلی از شعرها و نوشتهها و ترجمهها پیش از چاپ از زیر نظرش میگذشت و دستکاری میشد؛ یعنی همان کاری که امروز به آن میگوییم ویرایش. حتی گاهی نوشتۀ روی شیشۀ مغازهها را هم با همان خودنویسش ویرایش میکرد و ما از دستش میخندیدیم.
- کیوان بود که دست مرا گرفت و راهی را که بعد از او طی کردم پیش پایم گذاشت.
- آخرین خبری که من از کیوان گرفتم دوچیز بود. یکی اسمی که همراه با تاریخ با مداد روی دیوار گچی یکی از سلولهای بازداشتگاه لشکر ۲ زرهی نوشته شده بود. در آن ایام من زندانی بودم و مرا همراه با پنج نفر از رفقایم برای محاکمۀ مجدد از آبادان به بازداشتگاه لشکر ۲ زرهی تهران آورده بودند. ما همه به حبسهای سنگین محکوم شده بودیم، با این حال هفتۀ اول ما را در سلولهای انفرادی بازداشتگاه زرهی انداختند. من و یکی از آن جمع شش نفری در یک سلول افتادیم، و طبعاً با کنجکاوی شروع کردیم به وارسی در و دیوار سلول. روی دیوار مقداری خط و اسم بود، من از میان آنها یک خط آشنا را شناختم: «مرتضی کیوان ۲۶مهر۱۳۳۳» اینکه میگویم مربوط به پاییز۱۳۳۴ است؛ یعنی حدود یک سال بعد از اعدام کیوان امضای او روی دیوار سلولش باقی مانده بود. تاریخ روزش دقیقاً در خاطرم نمانده، شاید روز دیگری بود؛ ولی میدانستم که سحرگاه ۲۷مهر کیوان را در میدان تیر همان لشکر۲ زرهی اعدام کردهاند. بنابراین کیوان به احتمال قوی تا شب آخر در همان سلول بوده و این آخرین پیام او بود، البته نه به شخص من، به هرکسی که گذارش به آن سلول میافتاد، و این پیام از قضا به من هم رسید. پیام دوم یک بیت شعر بود که با همان خط آشنا روی دیوارۀ یک لیوان لعابی دستهدار نخودیرنگ با مداد کپی نوشته شده بود:
درد و رنج تازیانه چند روزی بیش نیست | رازدار خلق اگر باشی همیشه زندهای |
نزدیک غروب روز ۲۷مهر مرا با چند نفر دیگر از یک جایی به اسم پادگان نظامی امیرآباد آبادان به زندانی که به اسم«آسایشگاه» معروف بود منتقل کردند. وقتی وارد شدیم زندانیها در حیاط خاکی آسایشگاه پراکنده بودند، ولی هیچ جنب و جوشی نداشتند، برخلاف معمول هیچکس به استقبال ما نیامد. بعد محمدعلی صفریان که در میان زندانیها بود آمد آهسته از کنار من گذشت و زیر لب گفت: «کیوان امروز صبح اعدام شد.»[۲۶]
ترجمۀ خشم و هیاهو
تمام حقیقت این است که ترجمۀ خشم و هیاهوی بهمن شعلهور به دست منوچهر انور، جمله به جمله با اصل مقابله و اصلاح شده بود به طوری که سهم اصلاح کننده از سهم مترجم بیشتر بود که کمتر نبود. منوچهر انور آن موقع سردبیر یا بهاصطلاح امروز سرویراستار مؤسسۀ فرانکلین بود و مدت زیادی وقت صرف این کار کرد.[۲۷]
ترجمه بهمثابه خلق ادبی
ترجمه بهمحض اینکه از حد کار مکانیکی یا ساختکاری بالاتر برود؛ یعنی از حد کاری که از ماشین ساخته باشد نوعی آفرینش ادبی است و باید با ملاکهای نقد ادبی سنجیده شود؛ بنابراین ملاکها یا مبانی نقد ترجمه از مبانی نقد ادبی جدا نیست، گیرم اینکه بعضی ملاحظات مربوط به حدود مطابقت ترجمه با اصل اثر هم اینجا پیش میآید؛ ولی من شاید برخلاف نظر خیلیها معتقد نیستم که این مطابقت تنها ملاک سنجش ترجمه است.[۲۸]
ترجمۀ آثار کهن
ما هیچ سبک و سیاق حاضر و آمادهای در آثار متقدمین سراغ نداریم که برای ترجمۀ فلان یا بهمان اثر خارجی به آن رجوع کنیم. در ترجمۀ هر اثری باید به زبان خاص آن برسیم. حالا البته آدم هرچه از میراث ادبیات فارسی اندوختۀ بیشتری داشته باشد، لابد مقدوراتش برای رسیدن به زبانی که دنبالش میگردد بیشتر خواهد بود، گرچه در این مورد هم راستش من خیلی یقین ندارم، چون همیشه این خطر هست که آدم در آن آثار غرق بشود.[۲۹]
رابطۀ مترجم و آزادی
مترجم وقتی کارش قابل اعتناست که بتواند اثری را در زبان خودش از نو بیافریند. این آفرینش ناچار محتاج آزادی است. به همین دلیل بهترین ترجمهها آنهایی نیستند که مترجم با ترس و لرز قلم را روی کاغذ گذاشته و زبان فارسی را با فشار و با عجز و التماس توی قالب تألیف کلام خارجی چپانده. من نگران اینجور ترجمهها نیستم. چون فکر میکنم اینها وارد ادبیات فارسی نمیشوند، اینها خیلی زود در ردیف کتابهای مرده و فراموششده قرار میگیرند.[۳۰]
رمان شوهر آهوخانم
احساس من همیشه این بوده است که لای این کتاب هفتصد صفحهای یک رمان بسیار عالی خوابیده، که اگر روزی از لای آن خاک و خل دربیاید چیز درخشانی خواهد بود.[۳۱]
سیاحت شرق
کتابی هست به اسم سیاحت شرق. این کتاب زندگینامۀ یک نفر روحانی است به اسم آقا نجفی قوچانی که در اواخر دورۀ قاجار بیست سالگی در نجف طلبه بوده و بعد هم به شعر خودش قوچان برگشته و مجتهد آنجا شده و حالا هم گویا مقبرهاش زیارتگاه مردم آن نواحی است. کتاب این آدم به نظر من یک اثر ادبی بسیار شایان توجه است.[۳۲]
ترجمه و مترجم
ترجمه علم نیست عمل است کاری است که آدم با آموزش منظم یا غیر منظم یاد میگیرد، و در هر حال از راه آزمایش و خطا؛ مثل ساز زنی یا دوچرخه سواری. مترجمِ هنرمند کسی است که بتواند یک متن را به صورتی ترجمه کند که خود نویسنده اگر همزبان مترجم بود آن متن را به آن صورت مینوشت. معنی این حرف هم این است که مثلاً اگر من بخواهم هملت شکسپیر را به فارسی ترجمه کنم، باید پیش خودم شکسپیری را تصور کنم که فارسیزبان است و دارد هملت را به زبان خودش، که فارسی است، مینویسد، یا نوشته است، و حالا من که مترجم هملت هستم باید ترجمهام را از روی دست ْن شکسپیر فرضی بنویسم. به این ترتیب ترجمۀ فارسی هملت مثل متنِ انگلیسی هملت یک شاهکار هنری از کار در میآید.[۳۳]
زبان فاخر
زبان فاخر در بسیاری از موارد چیزی نیست جز همان زبان مندرس روزنامهها که مقداری زر و زیور و خرمهره و اینجورچیزها به آن آویزان کردهاند، یا نوعی لحاف چلتکه است که از متون کهن سرهم کردهاند، اما چیزی که به نظر من مهمتر است، وقتی ما برای اثری که داریم ترجمه میکنیم زبان پیشساختهای در نظر داشته باشیم، دیگر محلی برای کار آفرینشی روی آن ترجمه باقی نمیماند.[۳۴]
ترجمۀ دونکیشوت
بعد که دن کیشوت را خواندم احساس کردم مثل آدمی هستم که تازه شناکردن را یاد گرفتهۀ میبیند روی آب ماندن آنقدرها هم که خیال میکرده مشکل نیست! شاید خوانندگان هیچ ردپایی از دنکیشت را در این ترجمه من ندیده باشند؛ ولی من خودم میدانم که در این کار چقدر به قاضی مدیون هستم. کار کوچکی است ولی دینش کوچک نیست چون این دین برای من دستمایهای شد که در جاهای دیگر هم بهکار بردم. چیزی که در ترجمۀ دنکیشوت از همان سطرهای اول نظر آدم را میگیرد این است که خواننده احساس میکند با نثر خاصی سروکار دارد که دقیقا برای این کار یعنی برای نقل داستان سروانتس به زبان فارسی، ساخته و پرداخته شده. این اولا، اما این نوع کوششها همیشه به نتیجه نمیرسد. چهبسا مترجمی کوشش میکند زبان خاصی بهاصطلاح برای ترجمۀ اثری بسازد، ولی زبانش با متنی که دارد ترجمه میکند مناسبت ندارد. نثر قاضی در دن کیشوت برای این داستان بسیار مناسب است. این ثانیاً سوم اینکه نثر یا زبان بیریشه و بیپدر و مادر یا به اصطلاح من دراوردی نیست. خواننده ریشههایش را تشخیص میدهد. چه در ادبیات کلاسیک فارسی چه در زبان داستانسرایی قدیم، مثل حسینکرد و امیرارسلان و غیره. چهارم اینکه سبک یا لحن بیانی که مترجم برای نقل داستان پیدا کرده صحبت یک صفحه و ده صفحه و یک فصل و دو فصل نیست، این زبان در سراسر داستان با تمام قوت از توی داستان میجوشد و هیچجا افت نمیکند. به نظر من همۀ اینها مشخصات یک کار هنری ممتاز است.[۳۵]
ویلیام فاکنر
فاکنر همیشه مرا وسوسه کرده، هنوز هم میکند، ولی آمادگی خود آدم همیشه یکجور نیست.[۳۶]
فردوسی
فرنگیها غالباْ فردوسی را با همر مقایسه میکنندُ چون اینها هردو حماسۀ منظوم ساختهاند، و هردو تاریخ قوم خودشان را بهصورتی که آن قوم تصور یا تخیل میکرده به نظرم در آوردهاند. فردوسی برای ما بسیار بیشتر از هومر برای غربیها اهمیت دارد، از این جهت که او کارش را در آخرین مرحلۀ تحول زبان ما انجام داده است. فردوسی شاهنامه را پس از آخرین تحول زیان فارسی سروده یعنی تحویلی که دویست سیصد سال پیش از او در زبان رخ داده بود به عبارت دیگر، زبان همر مرده است. و حال آنکه زبان فردوسی زنده است و ما تپش قلب این زبان را در بیت بیت شاهنامه احساس میکنیم. چه بسا تا دویست سیصد سال دیگر نسلهای بعد از ما ناچار بشوند شاهنامه و بوستان و غیره را ترجمه کنند، چنانکه همین امروز هم نسل جدید رفتهرفته دارد از میراث کلاسیک بیگانگی نشان میدهد. این هم جای تاسف نیست. چنانکه برای مردم انگلیس هم جای تاسف نیست که زبانشان تحول پیدا کرده و حالا آثار شکسپیر را به آسانی نمیتوانند بخوانند. اگر آن چیزی را که به اسم «هویت ملی» میشناسیم بیندازیم روی میز تشریح و بشکافیم، خواهیم دید که قسمتی از بافت او از همین شاهنامه است. این شوخی نیست. در تمام تاریخ ادبیات جهان فقط فردوسی است که به همۀ این هدفها رسیده.[۳۷]
گلستان سعدی
انضباطی که در مقدمۀ گلستان سعدی رعایت شده-در همان قطعۀ معرووف «منت خدای را عز و جل»-شاید در تمام ادبیات دنیا بینظیر باشد. در واقع ساختمان این قطعه از لحاظ زیر و بم و فرود و فراز خیلی شبیه به ساختمان یک سمفونی است. ولی نکته این است که بنای نثر گلستان بر صنعت است، نه بر ضبط زبان طبیعی.[۳۸]
ادبیات مدرن قبل از شهریور۱۳۲۰
حالا که به آثار دورۀ پیش از شهریور۱۳۲۰ نگاه میکنیم میبینیم که در میان این آثار هیچ نشانهای از ادبیات مدرن به چشم نمیخورد. البته صادق هدایت و بزرگ علوی هستند. ولی آنها هم چندان خبری از ادبیات مدرن ندارند. علوی یک داستان خیلی سانتی مانتال به اسم گلهای سفید به عنوان نمونهای از ادبیات اروپایی ترجمه میکند و با امضای مستعادر فریدون ناخدا در مجلۀ دنیای دکتر ارانی در میآورد. این داستان بعد از شهریور۲۰ تجدید چاپ شد و من خواندم ولی مرا نگرفت. بعدا فهمیدم اصلا از قماش ادبیات قرن بیستم نیست. گلهای سفید اثر همان اشتفان زوایگی است که ده پانزده سال بعد خواننده و خریدار فراوان پیدا کرد و همۀ آثارش ترجمه شد. از جمله همین داستان مورد بحث، که اسم اصلیاش نامۀ یک زن ناشناس بود. زوایگ در واقع نویسنده خلی متوسطی بود و امروز دیگر در ادبیات مدرن غرب محلی از اعراب ندارد. صادق هدایت البته تماسش با هنر مدرن بیشتر بود ولی تلاش او هم برای رسیدن به ادبیات مدرن همان بوف کور معروف است که تقلیدی است از داستانهای گوتیک قرن پیش و از ادبیات سمبولیک فرانسه و در اوایل قرن حاضر. این عقبماندگی فرهنگی منحصر به ادبیات هم نیست. آدم برجستهای مثل دکتر تقی ارانی که مدیر همان مجلۀ دنیا بود کتاب پسیکولوژیاش را از روی متون و منابغ قرن نوزدهمی نوشته. درحالیکه در اوایل قرن بیستم روانشناسی در اروپا و امریکا بهکلی متحول شده بود.[۳۹]
نگاه دریابندری به برخی از آثارش
یک گل سرخ برای امیلی
« | هنوز بعضی از دوستان من، ناصر تقوایی مثلا، گاهی به من میگویند «یک گل سرخ برای امیلی» بهترین ترجمۀ توست. من البته از این حرف خیلی خوشم میآید ولی بعد فکر میکنم اگر واقعا اینطور باشد خیلی باید به حال خودم تاسف بخورم. رسیدن به زبانی مثل زبان «دو سرباز» در «یک گل سرخ برای امیلی»، مثلاً محتاج بنیۀ ادبی یا غور در ادبیات فارسی نبود؛ کافی بود آدم گوش حساسی داشته باشد و خیمهشببازی را هم خوانده باشد و من خوانده بودم.[۴۰] | » |
رگتایم
دریابندری در مصاحبهای در مورد ترجمهٔ این کتاب میگوید:
- «این کار را خیلی از خوانندگان پسندیدهاند، ولی بعد از انتشار این ترجمه من متوجه شدم که چند اشتباه در آن هست، که سهچهارتای آنها توی صفحهٔ اول کتاب است.
- کلمۀ shingle (شینگل) در زبان انگلیسی سهچهار معنی دارد. معنی اولش، یعنی آن که معمولاً در دیکسیونر اول میآید، «قلوهسنگ» است. ولی من این کلمه را مثل خیلی کلمههای دیگر از دیکسیونر یاد نگرفتم، بیش از پنجاه سال پیش، از زبان یک سرکارگر انگلیسی شنیدم وقتی که داشتند خیابانهای آبادان را آسفالت میکردند و برای زیرکار آسفالت قلوهسنگ میریختند و میکوبیدند. وقتی شروع کردم «رگتایم» را ترجمه کنم دیدم در همان سطر اول صحبت از خانهای است که با «شینگل» قهوهایرنگ ساخته شده. من هم طبعاً «شینگل» را قلوهسنگ ترجمه کردم. بعد از آنکه «رگتایم» منتشر شد یک نفر به من گفت که اینجا منظور از«شینگل» قلوهسنگ نیست. منظور روکش یا روکارِ دیوار خانه است. چندسال پیش که خودم امریکا بودم دیدم که روکار بیشتر خانهها تکههای چوب دراز و باریکی است.... منظور نویسندهٔ «رگتایم» هم یکی از همین خانههاست. خوب این امری است مربوط به فرهنگ مادی به اصطلاح. من اگر به جای آبادان در یکی از شهرهای آمریکا بزرگ شده بودم اولین معنایی که برای کلمهٔ «شینگل» به خاطرم میآمد روکار چوبی خانه بود، نه قلوهسنگ، و آن اشتباه را نمیکردم.»[۴۱]
آثار و کتابشناسی
اصالت نثر دریابندری
حسین معصومی همدانی دربارهٔ نثر نجف میگوید:
« | نثری مثل نثر دریابندری نثری نیست که صرفا در اثر خواندن کتابها حاصل شده باشد. او بارها علاقهاش را به بعضی از آثار منثور فارسی، نمونهٔ بارزش کتاب عبدالله مستوفی، بیان کرده است. ولی اگر آن تجربهٔ زیسته نبود شاید ایشان در عالم نثر یک نفر مقلد نثر قاجاری میشد در دوران معاصر. یک آدمی میشد که از آن نثر به یک ظواهری میچسبد، به بعضی اصطلاحات، به بعضی اشیاء و اینها را سعی میکرد تکرار کند؛ ولی نثر دریابندری تکرار نثر هیچکس نیست، نه نثر کلاسیک فارسی، نه هیچکدام از نمونههای نثر فارسی و نه نمونههایی که ایشان خیلی دلبستگی به آنها نشان میدهند. نثر او وافعا تقلیدناپذیر است. من فکر میکنم کمتر کسی نوشتهای از آقای دریابندری، لااقل از بهترین نوشتههای ایشان، را خوانده باشد و احساسی شبیه حسادت یا غبطهخوردن بر این توانایی نکرده باشد. یک نثر سهل ممتنع... نثر او یک نثر کاملا متمایز است که عناصرش و شیوهٔ بیانش نه فقط از جاهای مختلف سنت ادبی ما فراهم آمده، بلکه از یک زندگی فراهم آمده که به این آدم نوعی خلوص داده که راحت و روان میتواند منظورش را بیان کند.[۴۲] | » |
در راستای همین تحلیل شاید بتوان در میان مترجمان ایرانی، از نجف دریابندری در کنار عزتالله فولادوند و محمد قاضی به عنوان پیروان مکتب سعدی در نثر فارسی معاصر یاد کرد؛ مترجمانی که در ترجمههای خود هم به روانی و هم به رسایی نوشته نظر دارند.[۴۳]
کارنامهٔ نجف دریابندری
ترجمه[۴۴][۴۵]
- وداع با اسلحه، ارنست همینگوی، تهران: صفیعلیشاه، ۱۳۳۳. تجدید چاپ: سازمان کتابهای جیبی، ۱۳۴۰، ۱۳۴۴ و ۱۳۵۰؛ امیرکبیر، ۱۳۹۵-۱۳۹۸؛ نیلوفر، ۱۳۶۲، ۱۳۶۸، ۱۳۷۲، ۱۳۷۶، ۱۳۸۲، ۱۳۸۵، ۱۳۸۷، ۱۳۹۰ و ۱۳۹۲؛ شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۹۴-۱۳۹۷.
- بیگانهای در دهکده، مارک تواین، تهران: کیهان، ۱۳۴۰. تجدید چاپ: امیرکبیر، ۱۳۵۱، ۱۳۷۸، ۱۳۸۴ و ۱۳۹۳-۱۳۹۷. شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۹۷ با عنوان «غریبهٔ عجیب».
- تاریخ فلسفهٔ غرب و روابط آن با اوضاع سیاسی و اجتماعی از قدیم تا امروز، برتراند راسل، ۳ جلد، تهران: امیرکبیر، کتابهای جیبی؛ فرانکلین، ۱۳۴۰. تجدید چاپ: سخن، ۱۳۴۰؛ تبریز: چاپخانهٔ بهمن، ۱۳۴۵؛ امیرکبیر، کتابهای جیبی؛ فرانکلین، ۱۳۴۵، ۱۳۴۷، ۱۳۴۸، ۱۳۵۰، ۱۳۵۱، ۱۳۵۳ و ۱۳۵۴. پرواز، ۱۳۴۹، ۱۳۵۰، ۱۳۵۱، ۱۳۵۳، ۱۳۶۵، ۱۳۷۳، ۱۳۹۰ و ۱۳۹۴ با عنوان «تاریخ فلسفهٔ غرب».
- تاریخ سینما، آرتور نایت، تهران: موسسه انتشارات فرانکلین، ۱۳۴۱. تجدید چاپ: امیرکبیر، کتابهای جیبی؛ فرانکلین، ۱۳۴۸، ۱۳۵۱، ۱۳۵۴، ۱۳۷۱، ۱۳۷۷، ۱۳۸۱، ۱۳۸۲، ۱۳۸۷ و ۱۳۹۵.
- چنین کنند بزرگان، ویلیام جیکوب کاپی (ویل کاپی)، تهران: مجلهٔ خوشه، ۱۳۴۷. تجدید چاپ: پیام، ۱۳۵۱، ۱۳۵۳، ۱۳۵۵ و ۱۳۵۷؛ پرواز، ۱۳۶۴، ۱۳۷۹، ۱۳۸۰، ۱۳۹۲، ۱۳۹۳ و ۱۳۹۴؛ پروانه، ۱۳۷۸.
- قضیهٔ رابرت اوپنهایمر، هاینار کیپهارت، تهران: خوارزمی، ۱۳۴۹. تجدید چاپ: خوارزمی، ۱۳۵۶ و ۱۳۸۴.
- عرفان و منطق، برتراند راسل، تهران: امیرکبیر، کتابهای جیبی، ۱۳۴۹. تجدید چاپ: امیرکبیر، ۱۳۶۲؛ ناهید، انتشارات علمی و فرهنگی ۱۳۸۲، ۱۳۸۴، ۱۳۸۶، ۱۳۸۹ و ۱۳۹۴-۱۳۹۷.
- یک گل سرخ برای امیلی، ویلیام فاکنر، تهران: پیام، ۱۳۵۰. تجدید چاپ: نیلوفر، ۱۳۶۳، ۱۳۸۲، ۱۳۸۵، ۱۳۹۲ و ۱۳۹۶.
- معنی هنر، هربرت ادوارد رید، تهران: کتابهای جیبی، فرانکلین، ۱۳۵۱. تجدید چاپ: کتابهای جیبی، فرانکلین، ۱۳۵۲، ۱۳۵۴ و ۱۳۷۱؛ شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۴، ۱۳۷۹، ۱۳۸۰، ۱۳۸۱، ۱۳۸۴، ۱۳۸۶، ۱۳۸۸، ۱۳۹۰ و ۱۳۹۲؛ سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۷۱.
- آنتیگونه، سوفوکلس، تهران: آگاه، ۱۳۵۳. تجدید چاپ: آگاه، ۱۳۵۵ و ۱۳۹۳؛ آگه، ۱۳۹۱ و ۱۳۹۳-۱۳۹۸.
- نمایشنامههای بکت، ساموئل بکت، ۲ جلد، تهران: کتابهای جیبی، فرانکلین، ۱۳۵۶. (جلد ۱: در انتظار گودو و دست آخر؛ جلد ۲: چه روزهای خوشی) تجدید چاپ: کارنامه، ۱۳۸۸.
- رگتایم، ادگار لورنس دکتروف، تهران: خوارزمی، ۱۳۶۱. تجدید چاپ: خوارزمی، ۱۳۶۷، ۱۳۸۴ و ۱۳۸۵.
- متفکران روس، آیزایا برلین، تهران: خوارزمی، ۱۳۶۱.
- قدرت، برتراند راسل، تهران: خوارزمی، ۱۳۶۱. تجدید چاپ: خوارزمی، ۱۳۶۷، ۱۳۷۱، ۱۳۸۴، ۱۳۸۵ و ۱۳۹۰.
- افسانهٔ دولت، ارنست کاسیرر، تهران: خوارزمی، ۱۳۶۲. تجدید چاپ: خوارزمی، ۱۳۶۲-۱۳۹۴.
- پیرمرد و دریا، ارنست همینگوی، تهران: خوارزمی، ۱۳۶۳. تجدید چاپ: خوارزمی، ۱۳۷۲، ۱۳۸۵ و ۱۳۸۹-۱۳۹۸.
- سرگذشت هکلبری فین، مارک تواین، تهران: خوارزمی، ۱۳۶۶. تجدید چاپ: خوارزمی، ۱۳۶۹ و ۱۳۸۰.
- بیلی باتگیت، ادگار لورنس دکتروف، تهران: قطره ، ۱۳۷۱. تجدید چاپ: طرح نو، ۱۳۷۷، ۱۳۷۸ و ۱۳۸۹؛ طرح نقد، ۱۳۹۷؛ کارنامه، ۱۳۹۷.
- تاریخ روسیهٔ شوروی: انقلاب بلشویکی، ادوارد هلت کار، تهران: نشر زندهرود، ۱۳۷۱.
- گور به گور، ویلیام فاکنر، تهران: نشر چشمه، ۱۳۷۱. تجدید چاپ: چشمه، ۱۳۸۲، ۱۳۸۶، ۱۳۸۷، ۱۳۸۹ و ۱۳۹۱-۱۳۹۸.
- فلسفهٔ روشناندیشی، ارنست کاسیرر، تهران: خوارزمی، ۱۳۷۲.
- بازماندهٔ روز، کازوئو ایشیگورو، تهران: کارنامه، ۱۳۷۵. تجدید چاپ: کارنامه، ۱۳۷۶-۱۳۹۹.
- پیامبر و دیوانه، جبران خلیل جبران، تهران: کارنامه، ۱۳۷۸. تجدید چاپ: کارنامه، ۱۳۸۰، ۱۳۸۴، ۱۳۸۵، ۱۳۸۹، ۱۳۹۲ و ۱۳۹۶.
- برفهای کلیمانجارو، ارنست همینگوی، تهران: تجربه، ۱۳۷۸. تجدید چاپ: موسسهٔ نگارش الکترونیک کتاب، ۱۳۹۴؛ چشمه، ۱۳۹۹.
- خانهٔ برناردا آلبا: درام زنان روستاهای اسپانیا، فدریکو گارسیا لورکا، تهران: کارنامه، ۱۳۸۱. تجدید چاپ: کارنامه، ۱۳۸۲، ۱۳۹۱ و ۱۳۹۲ با عنوان «خانهٔ برنارد آلبا».
- کلیها، هیلاری استنیلند، تهران: کارنامه، ۱۳۸۳.
- سیری در هنر ایران (از دوران پیش از تاریخ تا امروز)، زیر نظر آرتر پوپ، فیلیس آکرمن، ۱۵ جلد، ویراستار: سیروس پرهام، ترجمهٔ نجف دریابندری و دیگران، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۵-۱۳۹۰ و ۱۳۹۴. (جلد ۱: دورههای پیش از هخامنشی، هخامنشی و پارتی و اشکانی – جلد ۲: دورهٔ ساسانی – جلد ۳: معماری دوران اسلامی – جلد ۴: سفالگری، خوشنویسی و کتیبهنگاری – جلد ۵: هنر نقاشی و کتابآرایی، پارچه و پارچهبافی و پوشاک – جلد ۶: فرش و فرشبافی، فلزکاری، هنرهای فرعی، آرایهها و موسیقی – جلد ۷: مشتمل بر تصاویر مجلدات اول و دوم، لوحهای ۱-۲۵۷ – جلد ۸: مشتمل بر تصاویر مجلدات سوم و چهارم: معماری اسلامی لوحهای ۲۵۸-۵۴۴ و آرایهها لوحهای ۲۵۸-۵۴۴ – جلد ۹: مشتمل بر تصاویر سفال و سفالینهٔ لعابدار لوحهای ۵۵۵-۸۱۱ – جلد ۱۰: مشتمل بر تصاویر نقاشی و کتابآرایی لوحهای ۸۱۲-۹۸۰ – جلد ۱۱: مشتمل بر تصاویر پارچهبافی لوحهای ۹۸۱-۱۱۰۶ – جلد ۱۲: مشتمل بر تصاویر فرش لوحهای ۱۱۰۷-۱۲۵۷ – جلد ۱۳: مشتمل بر تصاویر فلزکاری و هنرهای فرعی لوحهای ۱۲۷۶-۱۴۸۲ – جلد ۱۴: نمایه، کتابنامه، واژهنامه – جلد ۱۵: پیوستها و تعلیقات)
- سعادت، سیما یاری، تهران: کتاب مس، ۱۳۹۶.
تألیفخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی داردخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
- در عین حال: مجموعه مقالات، تهران: پیام، ۱۳۴۹. تجدید چاپ: نشر پرواز، ۱۳۶۷ و ۱۳۷۳.
- به عبارت دیگر: مجموعه مقالات، تهران: پیک، ۱۳۶۳.
- درد بیخویشتنی: بررسی مفهوم الیناسیون در فلسفهٔ غرب، تهران: نشر پرواز، ۱۳۶۶. تجدید چاپ: پرواز، ۱۳۶۹؛ فرهنگ نشر نو، آسیم، ۱۳۹۶ و ۱۳۹۸.
- کتاب مستطاب آشپزی از سیر تا پیاز، نجف دریابندری؛ با همکاری فهیمه راستکار، ۲ جلد، تهران: نشر کارنامه، ۱۳۷۹. تجدید چاپ: ۱۳۸۴، ۱۳۸۹، ۱۳۹۰ و ۱۳۹۷.
- افسانهٔ اسطوره: شرح چند نظریه در افسانهشناسی و نقد یک اصطلاح، تهران: کارنامه، ۱۳۸۰. تجدید چاپ: کارنامه، ۱۳۹۴.
- از این لحاظ، تهران: کارنامه، ۱۳۸۸. تجدید چاپ: کارنامه، ۱۳۹۲.
جوایز و افتخارات
بررسی نمونهای آثار
کتاب مستطاب آشپزی
هر چند نجف دریابندری در مصاحبهای، ایدهٔ اصلی نگارش چنین اثری را علاقهٔ شخصی عنوان کرده و آن را یادگاری از دوران تجرد و تنهاییاش میداند، اما مقدمهٔ او بر کتاب مستطاب از چیز دیگری حکایت میکند. او در زمانی به تالیف این کتاب دست برد که کمتر کسی آشپزی را مقولهای موجه برای تحقیق و تالیف میدانست. آشپزی از موضوعاتی است که هویت و بالندگی جامعه را بازتاب میدهد و مضامین پیچیدهای را در خود دارد که هویت و شناسهٔ ملی هر کشوری به آن وابسته است. این فن-و به تعبیر نجف: هنر- زبانی گویا و توانمند است که از چیستی ما سخن میگوید و بازگوکنندهٔ فرهنگ، تاریخ، جغرافیا، اسطوره، انگارههای دینی، باورها و ارزشها، نظام اجتماعی و طبقات، تفاوتها و شباهتهای منطقهای، خلقیات و عادات و جایگاه اجتماعی است و حتی معانی سیاسی، پزشکی، جادویی و ادبی بسیاری در خود نهفته دارد. از این رو، نجف را باید پیشگام نگریستن به آشپزی به مثابهٔ فرهنگ در ایران و پیرو جامعهشناسان و مردمشناسان بزرگی مانند «لوی استروس»، «مری داگلاس» و «پییر بوردیو» دانست که در آثار خود، با توجه به خاستگاه سفرهآرایی، انواع خوراکها و رابطهٔ متقابل ساختار اسطورهای با نحوهٔ پخت و آرایش غذا، تفاوتهای قومی و طبقهٔ اجتماعی افراد را مورد بررسی قرار دادهاند.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
طنز قوی دریابندری در نگارش کتاب مستطاب، این کتاب را همراستای یک اثر ادبی قرار میدهد. این طنز پرمایه به فراخور موضوع، هم در مقدمه و پیشگفتار و هم لابلای شرح دستورهای آشپزی به کار رفته است.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد بحثهای نجف در این کتاب هر چند همه به آشپزی ختم میشوند، اما حاکی از افق باز نویسنده در همهٔٔ شئون زندگیاند و برای خوانندهٔ مستعد میتوانند گشایندهٔ دریچهای تازه برای نگریستن به امور آشنای پیشین باشند؛ مثلا در جایی به بهانهٔ اینکه برخی مردم برخی غذاها را نمیپسندند، طنازانه مینویسد:
« | البته هستند کسانی که با بعضی غذاها به هیچ قیمتی سر آشتی ندارند یا حاضر نیستند هیچ غذای تازهای را آزمایش کنند، ولی به اینها هم ایرادی نمیتوان گرفت؛ زورگویی جزو حقوق شناختهشدهٔ آشپزها نیست.[۴۶] | » |
موضوع دیگری که در کتاب مستطاب جلب توجه میکند، اهتمام مولف به آموزش طرز مطالعهٔ علمی کتاب و یادآوری کاربرد و اهمیت کتاب به خوانندهٔ احتمالا غیرحرفهای است. دریابندری به مخاطب خود توصیه میکند که با شیوهٔ استفاده از فهرستها و نمایهها آشنا شوند و به فرهنگ واژگان کتاب رجوع کنند.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد تنظیم دقیق و مصور کتاب که به همت نشر کارنامه فراهم آمده را میتوان تحولی در عرصهٔ کتابآرایی و صنعت نشر ایران دانست. ویراستاری موشکافانه، صفحهآرایی و طراحی نوآورانه، تهیهٔ واژهنامه، اعلامهای تفصیلی و ... همگی حکایت از تلاش موفق گروهی میکند که علیرغم قیمت نسبتا بالای آن، اقبال مخاطبان را در پی داشته است.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
ترجمهٔ «بازماندهٔ روز» اثر کازوئو ایشیگورو
در این اثر دریابندری علاوه بر برگردان متن به زبان فارسی یک گام فراتر برداشته و سعی در ترجمهٔ لحن و سبک اثر کرده است. برگردان سبک از عرصههای خطرناکیست که تنها یک مترجم خبره میتواند وارد آن شود و لباسی متناسب با حس و حال اثر در زبان مبدا را در فرهنگ زبان مقصد یافته و بر آن بپوشاند. مترجم در پیشگفتاری که بر این کتاب نوشته، اشارهای دقیق و جامع به این مسئله میکند.[۴۷]
رمان «بازماندهٔ روز» شرح سفر ششروزهٔ «استیونز»۷ پیشخدمت «لرد دارلینگتون» است که به تازگی ارباب جدیدی جای او را گرفته و این ارباب جدید از استیونز خواسته که در چند روز غیبتش از قصر، او نیز از فرصت استفاده کند و برای نخستین بار در طول عمرش پا از سرای دارلینگتون بیرون بگذارد و در جنوب انگلستان به سفری تفریحی برود.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
در واقع دریابندری ترجمهای به دست میدهد که نه تنها در معنی مستقیم و بیواسطه، بلکه در موقعیت و کاربرد آن هم در زبان مبدا با معادل خود در زبان مقصد نزدیک باشد. برای نمونه، میتوان به معادلیابی او برای واژههای Butler و House-keeper و خود عنوان کتاب اشاره کرد که با بحثی موشکافانه در پیشگفتار، از برگردان این واژهها دفاع میکند. سپس سراغ کل لحن و زبان رمان میرود. اینجاست که نخستین دشواری برای مترجم رو مینماید. نثر اداری و اشرافی نویسندهٔ سفرنامه، کهنه و نخنماست. او جسارت تغییر در ساختار زبان را برای تنوعبخشیدن به آن ندارد؛ چرا که چنین زبانی نشان از هویت او دارد. ترجمهٔ چنین متنی دیگر نمیتواند تنها بر معادل واژگانی و ساختار معادل در زبان مقصد استوار بماند. هوش و ذکاوت دریابندری به عنوان مترجم، او را به سوی زبان سفرنامههای دورهٔ قاجار سوق میدهد که نوع زیستی و فرهنگی آنها در موارد زیادی نزدیک به موقعیت رمان ایشیگورو است. نثری که دریابندری انتخاب کرده، همان نثر دستوپاگیر و نوکرصفت دوران قاجار است و درست مانند نسخهٔ انگلیسی اثر از عبارات نخنما و تکراری استفاده میکند. نثر نجف پر از کلیشههای مستعمل و گاه خندهداری است که بیش از دویست سال است که در ادبیات ما از آن استفاده شده و صد البته با زبان زنده و پویای امروز فاصله دارد. یکدست کردن چنین نثری تا انتهای کتاب و حفظ ریتم اثر البته کار بسیار دشواری است که نجف دریابندری باز هم از آن سربلند بیرون آمده است.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
منبعشناسی
- یک گفتگو: ناصر حریری با نجف دریابندری، تهران: کارنامه، ۱۳۷۶.
- مصاحبهٔ تاریخ شفاهی با نجف دریابندری، ۲۷ مرداد ۱۳۷۶، مصاحبه و پیادهسازی از پیمانه صالحی، تهران: سازمان اسناد ملی ایران، ۱۳۷۶.
- سی سال ترجمه، سی سال تجربه؛ سخن میگویند از تجربیات خویش: بهاءالدین خرمشاهی، نجف دریابندری، کامران فانی، صفدر تقیزاده، به کوشش مهدی افشار، تهران: انوار دانش، واژهآرا، ۱۳۷۷.
- گفتوگو با نجف دریابندری، مهدی مظفر ساوجی، تهران: مروارید، ۱۳۸۸.
- سالهای جوانی و سیاست: خاطرات نجف دریابندری از آبادان در گفتگو با حسین میرزایی، آبادان: حسین میرزایی، ۱۳۹۵.
- یادداشتهای روزانه: سی روز با نجف دریابندری، مهدی مظفری ساوجی، تهران: نگاه، ۱۳۹۲.
پانویس
- ↑ «نجف، بدون مراسم عمومی به آغوش خاک رفت».
- ↑ حریری، یک گفتوگو: ناصر حریری با نجف دریابندری، ۸۸.
- ↑ «زندگینامهٔ نجف دریابندری».
- ↑ علینژاد. «یک کمی تودهای، یک کمی لیبرال: اندر احوالات نجف دریابندری». سیاهمشق، ش. ۱۱، ۸۶ تا ۹۴.
- ↑ «نجف دریابندری: سرگذشت مترجمِ محکوم به اعدام».
- ↑ «ژانت لازاریان، گالری دار و منتقد هنری درگذشت».
- ↑ «پرونده ادبی هنری نجف دریابندری از سیر تا پیاز». سیاهمشق، ش. ۱۱، ۶۸ و ۶۹.
- ↑ اتحاد، پژوهشگران معاصر ایران، ۶: ۶۳۰.
- ↑ علینژاد. «با نجف دریابندری دربارهٔ خودش، آدمها و روزگارش». بخارا، ش. ۱۰۰، ۳۳۵ تا ۳۷۷.
- ↑ ابراهیمی. «چرا کتاب مستطاب آشپزی؟!». بخارا، ش. ۱۰۰، ۳۷۸ تا ۳۸۷.
- ↑ پارسینژاد. «در فضائل استاد نجف». بخارا، ش. ۱۰۰، ۳۱۴ تا ۳۱۸.
- ↑ حریری، یک گفتوگو: ناصر حریری با نجف دریابندری، ۴۴.
- ↑ اتحاد، پژوهشگران معاصر ایران(ج۱۲).
- ↑ حریری، یک گفتوگو با نجف(ج۱).
- ↑ حریری، یک گفتوگو با نجف(ج۱).
- ↑ اتحاد، پژوهشگران معاصر ایران(ج۱۲)، ۳۸۱.
- ↑ موحد. «نجف دریابندری، خودآموز و همراه با نسل جوان». بخارا، ش. ۱۰۰، ۲۹۵ تا ۲۹۷.
- ↑ حریری، یک گفتوگو با نجف(ج۱).
- ↑ اتحاد، پژوهشگران معاصر ایران(ج۱۲).
- ↑ حریری، یک گفتوگو با نجف(ج۱).
- ↑ اتحاد، پژوهشگران معاصر ایران(ج۱۲).
- ↑ حریری، یک گفتوگو با نجف(ج۱).
- ↑ حریری، یک گفتوگو با نجف(ج۱).
- ↑ حریری، یک گفتوگو با نجف(ج۱).
- ↑ حریری، یک گفتوگو با نجف(ج۱).
- ↑ حریری، یک گفتوگو با نجف(ج۱).
- ↑ حریری، یک گفتوگو با نجف(ج۱).
- ↑ حریری، یک گفتوگو با نجف(ج۱).
- ↑ حریری، یک گفتوگو با نجف(ج۱).
- ↑ حریری، یک گفتوگو با نجف(ج۱).
- ↑ حریری، یک گفتوگو با نجف(ج۱).
- ↑ حریری، یک گفتوگو با نجف(ج۱).
- ↑ حریری، یک گفتوگو با نجف(ج۱).
- ↑ حریری، یک گفتوگو با نجف(ج۱).
- ↑ حریری، یک گفتوگو با نجف(ج۱).
- ↑ حریری، یک گفتوگو با نجف(ج۱).
- ↑ حریری، یک گفتوگو با نجف(ج۱).
- ↑ حریری، یک گفتوگو با نجف(ج۱).
- ↑ حریری، یک گفتوگو با نجف(ج۱).
- ↑ حریری، یک گفتوگو: ناصر حریری با نجف دریابندری، ۳۳ و ۳۴.
- ↑ حریری، یک گفتوگو: ناصر حریری با نجف دریابندری، ۸۳ و ۸۴.
- ↑ معصومی همدانی. «اصالت نثر دریابندری». بخارا، ش. ۱۰۰، ۳۰۸ تا ۳۱۳.
- ↑ عابدیشال. «پارسی را به جهان رونق و آوازه از اوست: نثرنویسان معاصر در مکتب سعدی». سعدیشناسی، ش. ۱۲، ۱۳۰ تا ۱۴۴.
- ↑ «آثار نجف دریابندری».
- ↑ «کتابشناسی نجف دریابندری». بخارا، ش. ۱۰۰، ۳۸۸ تا ۳۹۶.
- ↑ تدینی. «کتاب مستطاب یک زندگی: نگاهی به کتاب مستطاب آشپزی نجف دریابندری». برگ هنر، ش. ۲۲، ۱۶ تا ۲۱.
- ↑ پوری. «نجف دریابندری؛ شیخالمترجمین». برگ هنر، ش. ۲۲، ۲۲ تا ۲۵.
منابع
- حریری، ناصر (۱۳۷۶). یک گفتوگو: ناصر حریری با نجف دریابندری. تهران: کارنامه.
- اتحاد، هوشنگ (۱۳۸۷). پژوهشگران معاصر ایران. ۶. فرهنگ معاصر.
- علینژاد، سیروس. «یک کمی تودهای، یک کمی لیبرال: اندر احوالات نجف دریابندری». سیاهمشق، ش. ۱۱ (فروردین و اردیبهشت ۱۳۹۷).
- حقدوست، نهال. «چرا باید نجف نام تو باشد؟». سیاهمشق، ش. ۱۱ (فروردین و اردیبهشت ۱۳۹۷).
- «پرونده ادبی هنری نجف دریابندری از سیر تا پیاز». سیاهمشق، ش. ۱۱ (فروردین و اردیبهشت ۱۳۹۷).
- «کتابشناسی نجف دریابندری». بخارا، ش. ۱۰۰ (خرداد و تیر ۱۳۹۳).
- معصومی همدانی، حسین. «اصالت نثر دریابندری». بخارا، ش. ۱۰۰ (خرداد و تیر ۱۳۹۳).
- عابدیشال، کامیار. «پارسی را به جهان رونق و آوازه از اوست: نثرنویسان معاصر در مکتب سعدی». سعدیشناسی، ش. ۱۲ (اردیبهشت ۱۳۸۸).
- علینژاد، سیروس. «با نجف دریابندری دربارهٔ خودش، آدمها و روزگارش». بخارا، ش. ۱۰۰ (خرداد و تیر ۱۳۹۳).
- ابراهیمی، معصومه. «چرا کتاب مستطاب آشپزی؟!». بخارا، ش. ۱۰۰ (خرداد و تیر ۱۳۹۳).
- پارسینژاد، ایرج. «در فضائل استاد نجف». بخارا، ش. ۱۰۰ (خرداد و تیر ۱۳۹۳).
- تدینی، منصوره. «کتاب مستطاب یک زندگی: نگاهی به کتاب مستطاب آشپزی نجف دریابندری». برگ هنر، ش. ۲۲ (تابستان ۱۳۹۸).
- پوری، احمد. «نجف دریابندری؛ شیخالمترجمین». برگ هنر، ش. ۲۲ (تابستان ۱۳۹۸).
- موحد، محمدعلی. «نجف دریابندری، خودآموز و همراه با نسل جوان». بخارا، ش. ۱۰۰ (خرداد و تیر ۱۳۹۳).
پیوند به بیرون
- «زندگینامهٔ نجف دریابندری». همشهریآنلاین. بازبینیشده در ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹.
- «نجف، بدون مراسم عمومی به آغوش خاک رفت». رادیوفردا. بازبینیشده در ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹.
- «نجف دریابندری: سرگذشت مترجمِ محکوم به اعدام». رادیوفردا. بازبینیشده در ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹.
- «ژانت لازاریان، گالری دار و منتقد هنری درگذشت». ایرانوایر. بازبینیشده در ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹.
- «آثار نجف دریابندری». کتابخانهٔ ملی. بازبینیشده در ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹.
- «خاکسپاری نجف در کنار فهمیه». ایسنا. بازبینیشده در ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹.