محمدجعفر محجوب
محمدجعفر محجوب | |
---|---|
زمینهٔ کاری | نویسنده، محقق، مترجم، مصحح، فرهنگنویس و فرهنگپژوه |
زادروز | ۱شهریور۱۳۰۳[۲] تهران |
پدر و مادر | نصرتالشریعه (مادر) [۳] |
مرگ | ۲۷بهمن۱۳۷۴[۱] لسآنجلس، کالیفرنیا |
علت مرگ | ابتلاء به چنگار (سرطان) |
نام(های) دیگر |
امیر[۴] |
بنیانگذار | کرسی «ادب عوام» در دانشکدهٔ هنرهای دراماتیک [۵] |
پیشه | تندنویس مجلس شورای ملی، مدرس، دانشیار و استاد زبان و ادب فارسی، رایزن فرهنگی ایران در پاکستان، عضو انجمن ایرانی فلسفه و علوم انسانی، سرپرست فرهنگستان زبان و فرهنگستان ادب و هنر ایران |
کتابها | ادبیات عامهٔ ایران ، کلیات عبید زاکانی، انتخاب و انطباق منابع فارسی برای تدوین کتابهای کودکان و نوجوانان و... |
نوشتارها | آفرین فردوسی و... |
تخلص | م.صبحدم |
همسر(ها) | شمسی عسگری و زهرا نامدار |
فرزندان | شهرزاد و شهریار |
مدرک تحصیلی | لیسانس علوم سیاسی، لیسانس زبان و ادبیات فارسی، دکتری زبان و ادبیات فارسی |
دانشگاه | دانشگاه تهران |
محمدجعفر محجوب نویسنده، محقق، مترجم، مصحح، فرهنگنویس، فرهنگپژوه نامی، استاد دانشگاه داخل و خارج کشور و صاحبنظر در فرهنگ و ادب عامه در سال ۱۳۳۰ در تهران دیده بهجهان گشود و دوران دبستان و دبیرستان خود را در پایتخت گذراند. وی در سال ۱۳۲۳ کارش را با تندنویسی در مجلس آغاز کرد.
در سالهای ۱۳۲۶ و ۱۳۳۳ در رشتههای علوم سیاسی و زبان و ادبیات فارسی لیسانس خود را از دانشکدهٔ حقوق و ادبیات دانشگاه تهران دریافت کرد. پس از آن موفق شد در سال ۱۳۴۲ درجهٔ دکترای زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران دریافت کند.
از سال ۱۳۳۶ به بعد سمتهای مدرس، دانشیار و استاد زبان و ادب فارسی را در دانشگاه تربیتمعلم و دانشگاه تهران بهعهده داشت.
در سالهای ۱۳۵۰ و ۱۳۵۱ بهعنوان استاد میهمان در دانشگاه آکسفورد انگلستان و دو دوره در سالهای ۱۳۵۳تا۱۳۵۵ و ۱۳۶۱تا۱۳۶۳ در دانشگاه استراسبورگ فرانسه به آموزش زبان و ادبیات فارسی پرداخت.
محمدجعفر محجوب مدت ۲۳ سال عضو انجمن ایرانی فلسفه و علوم انسانی وابسته به یونسکو بود. وی از سال ۱۳۵۸تا۱۳۵۹ ریاست فرهنگستان زبان و فرهنگستان ادب و هنر ایران را بهعهده داشت و از سال ۱۳۷۰ تا هنگام مرگش در ۱۳۷۴ در دانشگاه برکلی در کالیفرنیا به تدریس ادبیات فارسی مشغول بود.
از مجموعه درسهای محجوب که در سال ۱۳۶۷ به بعد ضبط شده است، شرح و تفسیر برخی از غزلیات حافظ، شرحی دربارهٔ مثنوی مولانا، نظامی گنجهای، شاهنامهٔ فردوسی و باب دوم سعدی از سوی انتشارات ماهور در قالب سیدی به بازار عرضه شد.
بیان گرم و شیرین و شیوهٔ تفسیری جذاب ایشان نقش مهمی در آشناکردن علاقهمندان به ادب فارسی داشته است. محجوب طی زندگی پربارش برخی از متون کهن را تصحیح کرده و تألیفات باارزشی مانند: برگزیدهٔ غزلیات شمستبریزی، دیوان قاآنی شیرازی، دیوان سروش اصفهانی، ویس و رامین فخرالدین اسعد گرگانی، کلیات ایرجمیرزا، متن کامل امیرارسلان، سبک خراسانی در شعر فارسی، فرهنگ لغات و اصطلاحات عامیانه (با همکاری محمدعلی جمالزاده) و تصحیح کلیات عبیدزاکانی را به سامان رساند. برخی از مقالات وی دربارهٔ فرهنگ عامیانه در کتابی حجیم و دوجلدی از سوی نشر چشمه به بازار کتاب عرضه شد.
آخرین اثر محجوب کتاب آفرین فردوسی بود که در سال ۱۳۷۱ در تهران منتشر شد.
[۶]
داستانک
یگانه متاع محجوب
در مصاحبهٔ ناصر زراعتی با محجوب، کمی پیش از سفرِ بیبرگشتش، سخن از این میشود که باوجود دوری از مکان، روح و جان ایران همیشه ایشان بوده است حتی بیشتر هم کار کردهاند. محجوب با شیرینی همیشه میگوید: «والله، به سوری گفتند: «اشتها داری؟» گفت: «من بینوا در جهان، همین متاع دارم!» من چیز دیگری که ندارم! نه فیزیک اتمی بلدم، نه مهندس کامپیوترم، نه شیمیدان، نه پزشک... تنها چیزی که بلدم همین زبان و ادب فارسی است. یک وقتی، کسی پرسید: «تو دکتر چی هستی؟» گفتم: «من دکتر خوشصحبتی هستم.» چهار کلمه زبان و ادب فارسی خواندهام. آن هم بهشکل ناقص، همانطور که عرض کردم نمیتوانستم سر اغلب کلاسها حاضر شوم...» [۷]
داستانک مردمیبودن
محمدجعفر یاحقی در شب محجوب خاطرهای گفتند از مردمیبودن و بیتعلقی ایشان به مسائل. یاحقی در ۱۳۷۰ در بروکلی بود، با محجوب تماس میگیرد و میگوید میخواهد به لسانجلس برود. محجوب میگوید بیا و خودش با اتومبیل شخصی بهدنبالش میرود، برایش هتل میگیرد، با دوستانِ بسیاری آشنایش میکند، درحالیکه شبِ تولدِ شصتوهشتسالگیاش بوده و دوستانش در شهری دیگر برایش تولد گرفته بودند.
داستانک فردوسیدوستیاش
یاحقی تعریف میکند محجوب به خراسان آمده بود، باهم به آرامگاه فردوسی میروند. در کتابفروشیِ داخلِ موزه، کتاب آفرین فردوسی را میبینند. دو جلد از کتاب را بااینکه خودش مؤلف کتاب بوده، میخرد و پولش را حساب میکند. سپس به پاژ، زادگاه فردوسی میروند. در مسیر، کنارِ بنای یادبود «میل اخنگان»، از همسرش میخواهد کمی خاک بردارد. میخواست خاک توس را به امریکا ببرد و بو کند.
شوخی واگیردار
شوخیهای محجوب سیستماتیک بود، به این معنی که هر کلمهای یا فکری را ممکن بود به بازی بگیرد و این بازی را ادامه دهد. به این ترتیب، نوعی زبان خصوصی به وجود آورده بود که بسیار ساده و محدود بود؛ ولی درست مانند زبان متعارف عمل میکرد... وقتی میگفت «دیشب فیلم حرافی درج کردیم»، منظورش این بود فیلم قشنگی تماشا کرده است. یا اگر میگفت «فلانی معلومات کودانی کارسازی کرده»، منظورش این بود که فلانی کتاب مهملی نوشته است. این زبان را البته همه نمیفهمیدند؛ اما دوستان محجوب آن را یاد گرفته بودند و بیاختیار میان خودشان به کار میبردند. [۸]
رنگِ تازهٔ زبان محجوب
نجف دریابندری میگوید:
- محجوب در زمستان ۱۳۲۹ برای گردش به آبادان رفته بود. در جمع کوچکی از جوانان محلی حاضر شد. در آن ایام جوانی بیستوپنج شش ساله بود و لهجهٔ غلیظِ تهرانیاش برای ما غریب بود. بهسرعت روحیهٔ جمع را دریافت و رنگ و روی تازهای به آن داد و در حقیقت سردستهٔ جمع شد. آنچه از بابِ شعر و شوخی و تکیهکلام و ضربالمثل و غیره از او شنیدیم در ذهن همه حک شد. بعد از آن همه کموبیش به زبان امیر و حتی به خیال خودمان با لهجهٔ او حرف میزدیم.[۹]
رنجِ انشانویسی
از گوشههای شگفتآور زندگی وی رنجِ انشانوشتن بوده، طوریکه اگر کسی در دوران دبیرستان و حتی دوران تحصیل علم حقوق به ایشان میگفت که شما بیش از چهل سال قلم خواهی زد، چنانکه اگر وزن نوشتههایت را در ترازو بگذارند از وزنِ خودت بیشتر میشود، بیدرنگ پاسخ میداد «تو حتماً دیوانهای که چنین خیال میکنی». اما این پیشبینی واقعیت یافت.[۱۰]
آدم قرار نیست صد دفعه بمیرد
پارسینژاد میگوید آخرین بار مرداد۷۵ محجوب را دیده، سرطان به استخوانش رسیده بود. از درد نمیخوابید و سخت تکیده شده بود. نگران، از محجوب خواسته بود مدتی درسش را تعطیل کند و استراحت کند. با لهجهٔ شیرینش گفته بود:
- «سید، این دکترِ من خودش اوسای سلاطونه، هر کاری بتونه میکنه. هنوزم که جوابِ آخر رو ندادن. وانگهی آدمیزاد قرار نیس که صد دفه بمیره. من درسمو ول نمیکنم.»[۱۱]
زندگی و تراث
احوال و رویدادهای عمر
سالشمار زندگی و آثار محجوب در ادامه میآید. این سالشمار برگرفته از پژوهش علی دهباشی است: [۱۲]
- ۱۳۰۳: تولد، تهران، اول شهریور
- ۱۳۲۳: دریافت دیپلم دبیرستان، تهران
- ۱۳۲۳: آغاز خدمت در تندنویسی مجلس شورای ملی
- ۱۳۲۶: دریافت درجهٔ لیسانس رشتهٔ علوم سیاسی از دانشگاه تهران
- ۱۳۳۲: انتشار کتاب فن نگارش با راهنمای انشاء با همکاری علیاکبر فرزامپور (چاپ دهم، ۱۳۵۹)
- ۱۳۳۳: دریافت درجهٔ لیسانس رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران
- ۱۳۳۶: عضویت در انجمن ایرانی فلسفه و علوم انسانی وابسته به یونسکو تا ۱۳۵۹؛ انتشار کتاب برگزیدهٔ غزلیات شمس تبریزی با مقدمه و شرح، امیرکبیر، تهران؛ انتشار کتاب دربارهٔ کلیلهودمنه (داستانهای بیدپای)، خوارزمی، تهران (چاپ دوم ۱۳۴۹)؛ انتشار کتاب دیوان قاآنی شیرازی، با مقدمهٔ انتقادی و شرح، امیرکبیر، تهران
- ۱۳۳۷: انتشار کتاب ویس و رامین، فخرالدین اسعد گرگانی، با تعلیقات، اندیشه، تهران
- ۱۳۳۹: تدریس زبان و ادبیات فارسی در دانشسرای عالی تهران؛ انتشار کتاب دیوان سروش اصفهانی، امیرکبیر، تهران
- ۱۳۴۰: انتشار کتاب امیرارسلان، با مقدمهای در احوال مؤلف و معرفی منابع کتاب، سازمان کتابهای جیبی، تهران؛ انتشار کتاب کلیات ایرج میرزا، (۱۳۴۲، ۱۳۴۹، ۱۳۵۳، ۱۳۵۶ در ایران)؛ چاپهای پنجم ۱۳۶۵ و ششم ۱۳۶۸، شرکت کتاب، امریکا
- ۱۳۴۱: انتشار کتاب فرهنگ لغات و اصطلاحات عامیانه، با همکاری سیدمحمدعلی جمالزاده، تهران
- ۱۳۴۲: دریافت درجهٔ دکتری زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران؛ دانشیار زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه تربیت معلم، مأمور تدریس در دانشگاه تهران
- ۱۳۴۵: انتشار کتاب طرایقالحقایق در سه جلد، کتابفروشی بارانی، تهران؛ انتشار کتاب سبک خراسانی در شعر فارسی (رسالهٔ دکترای زبان و ادبیات فارسی)، دانشگاه تربیتمعلم، تهران
- ۱۳۵۰: انتشار کتاب شاهنامهٔ فردوسی، امیرکبیر، تهران؛ استاد مدعو در دانشگاه اکسفورد انگلسستان تا ۱۳۵۱
- ۱۳۵۲: استاد مدعو در دانشگاه استراسبورگ فرانسه تا ۱۳۵۲
- ۱۳۵۳: رایزن فرهنگی ایران در پاکستان تا ۱۳۵۸
- ۱۳۵۸: رئیس فرهنگستان زبان، فرهنگ و ادب و هنر ایران، تا ۱۳۵۹؛ انتشار کتاب فتوتنامهٔ سلطانی، بنیاد فرهنگ ایران، تهران
- ۱۳۶۱: استاد مدعو در دانشگاه استراسبورگ فرانسه تا ۱۳۶۲
- ۱۳۷۰: استاد مدعو در دانشگاه کالیفرنیا برکلی، همزمان با تدریس شاهنامهٔ فردوسی در لسانجلس.
- ۱۳۷۱: انتشار کتاب آفرین فردوسی، مجموعهٔ مقالات دربارهٔ فردوسی و شاهنامه، چاپ دوم ۱۳۷۸، مروارید، تهران
- ۱۳۷۴: مرگ، برکلی کالیفرنیا
- ۱۳۷۷: انتشار کتاب خاکستر هستی، مجموعهٔ مقالات، مصاحبه و زندگینامهٔ دکتر محمدجعفر محجوب، مروارید، تهران
- ۱۳۸۰: انتشار نوارهای شنیداری داستان رستم و سهراب، با صدا و شرح و تفسیرِ دکتر محمدجعفر محجوب، (۸ کاست)، ماهور، تهران؛ انتشار نوارهای شنیداری داستان رستم و اسفندیار، با صدا و شرح و تفسیرِ دکتر محمدجعفر محجوب، (۸ کاست)، ماهور، تهران؛ انتشار نوارهای شنیداری داستانهای اساطیری شاهنامه، با صدا و شرح و تفسیرِ دکتر محمدجعفر محجوب، (۸ کاست)، ماهور، تهران
- ۱۳۸۲: انتشار کتاب مجموعه مقالات دربارهٔ افسانهها و آداب و رسوم مردم ایران، دکتر محمدجعفر محجوب، در دو جلد بهکوشش دکتر حسن ذوالفقاری
- همچنین مقالههای پژوهشی که در نشریات آکادمیک ایراننامه و ایرانشناسی و فصلنامهٔ بررسی کتاب (ویژهٔ هنر و ادبیات) در امریکا چاپ شدهاند.
کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری
خدا بیامرزد مادر مرحوم مرا زبان سخنگو داشت (برخلاف پدرم که خیلی حرفبزن نبود) و در آوردن شعر و ضربالمثل یدی طولا. میگفت هرکس از تو (یعنی مخلص) آبستن شود سال میزاید. مقصود از این مثل بیان دلگندگی و پشتگوش فراخی و تنبلی ارادتمند بود. از نامهٔ ۱۹بهمن۱۳۶۱، هشتمفوریه۱۹۸۳، استراسبورگ[۱۳]
زائیدهٔ تهران بود. بچهتهران، پدر و مادرش هم زائیدهٔ تهران بودند. پدرش از سهچهار پشت پیشتر بختیاری بود و در سال ۱۲۸۸ قمری، حدود اواسطِ سلطنت ناصرالدینشاه به دنیا آمده بود. منزل پدریاش در پامنار بود؛ دروازه شمیران. پدرش سوادکی داشت و دواسازی میکرد. دواخانه داشت در شاهآباد، کوچهٔ ظهیرالاسلام و به این قرار سرشناس بود. مادرش هم از شمیرانات بود. ظاهراْ پدرش یا جدش در دستگاه امینالدوله و پدر امینالدوله از خدم و حشم بودند. محجوب در منزلی در سهراه ژاله به دنیا آمد؛ در مدرسهٔ دخترانهای به نام طیّبات. در آن دوران مردم با سرمایه و همتِ خودشان مدرسه تأسیس میکردند چون بیشتر مردم بیسواد بودند. اسم این مدرسهها مدرسه ملی بود. عمهاش که به او خانم مدیر میگفتند و از پدرش چندسالی بزرگتر بود، کت و شلیته میپوشید و عینک بادامی به چشم میزد و در اتاقی پنجدری که حکم دفترش را داشت مینشست و مدرسه را اداره میکرد. مدرسه اندرونی و بیرونی داشته که در اتاقی که صندوقخانهای دراز و تاریک داشت و راهرویی که به پشتبام منتهی بود پدر و مادر محجوب زندگی میکردند. مادر محجوب در آن مدرسه درس میداد و ازدواجِ دیرهنگامِ پدر محجوب، که در آن سالها حدود ۵۲ سال سن داشت، در نتیجهٔ پادرمیانی عمه بود. پدرش مجرد و دیرسال مانده بود چون خود را متعهد مخارج مادر و خواهرش میدانست.
تاریخ تولد محجوب ۲۲محرم۱۳۴۳ معادل ۱شهریور۱۳۰۳ شمسی است. [۱۴] اما در شناسنامهاش اینطور نوشته نشده است، یعنی حدود دوسال بزرگتر به تاریخ خرداد۱۳۰۱ است. دلیلش هم این است چون میخواست کار قضایی بگیرد باید سنش ۲۵ سال میبود، بنابراین شناسنامهاش را دو سال بزرگتر کرد.
از آنجا که منزلشان هم مدرسه بود، هم خانه، محجوب که فرزند اول خانه بود، آزادانه از این کلاس به آن کلاس و از این اتاق به آن اتاق میرفت. در آن زمان تنها پسر توی آن مدرسه بود و بقیه همه دختر بودند. روزی دخترها با سروصدا نزد مادر محجوب میروند که این بچه سواد دارد، هر چه به او میدهیم میخواند و هجی میکند. سنِ محجوب در آن زمان حدود سهونیم چهار سال بود. پدر محجوب هم از موقعیت استفاده کرد و قرآن را به او آموخت. به سن مدرسه که رسید او را به مدرسهٔ سیروس بردند که نزدیکترین مدرسه به منزلشان بود. پدرش به آنها گفت پسرم سواد دارد، چند کلمهای از او پرسیدند و در نهایت تشخیص دادند محجوب کلاس چهارم بنشیند. او که بچهٔ نحیف و ضعیفی بود، بسیار از همکلاسیهایش آزار دید. درسش خوب بود هرچند هرگز در مدرسه درس نمیخواند و در خانه لای کتاب را باز نمیکرد، اگر مشقی بود می نوشت و اگر مسئلهای بود حل میکرد. تا کلاس پنجم آنجا بود و پس از آن چون مدرسه سیروس منحل شد، او را به دبستان امیر معزی بردند. در دهسالگی تصدیق ابتدایی را گرفت.
باز انتخاب پدرش نزدیکترین دبیرستان به منزلشان بود؛ مدرسه تجارت. همان روز اول تعدادی از کتابهایش را دزدیدند که خود عذاب عظیمی بر جانش گذاشت. پدر با عتاب و تنبیه متهمش کرد به بی عرضگی و دیگر برایش کتابها را نخرید. محجوب ناچار شد برای اینکه از شماتت معلمها در امان بماند، تمام تاریخ مشیرالدوله را، که از کتاب های ازدستدادهاش بود، با جوهر بنویسد؛ چیزی در حدود هفتصد، هشتصد صفحه پستی.
همان سال مبتلا شد به حصبه. دو سهماهی طول کشید تا نقاهتش برطرف شود؛ چون باید غذای نرم میخورد، مادرش چند ماه به پامنار و دکانهای آببندی میرفت تا برایش شیربرنج و فرنی بخرد. خلاصه دو سهماهی از سال گذشته بود که به مدرسه رفت.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
ماجرای ازدواج دوم محجوب
زهرا نامدار، دختر برادر دکتر اقبالِ نخستوزیر بود. ده سال از محجوب بزرگتر بود. چیزهایی خوانده بود، چون شوهر اولش در تئاتر بوده و دکلاماسیون را از او یاد گرفته بود و به شعر هم علاقه داشت و به نحوهٔ خاصی دکلمه میکرد. گویا زمانی که میخواسته تز بنویسد سراغ محجوب میرود و باب آشنایی باز میشود. کمی پیش از مهاجرت ازدواج میکنند. بعد از مهاجرت هم در آپارتمان کوچکی در لسآنجلس همراه همین خانم زندگی میکرد و تا آخر با هم بودند.[۱۵]
از عاشقی
«عاشق کسی است که از عشق خود سرمست باشد و این سرمستی را به دیگران هم سرایت بدهد. این همان رابطهای است که محجوب با زبان و شعر فارسی داشت.» دریابندری باز میگوید گاهی هم اگر مانند هر انسانی به چیزهای دیگری هم اعتنا میکرد برای فراهمکردن اسبابِ پرداختن به عشقش بود. نشست و برخاست با او سبب میشد عاشق زبان فارسی شوی.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
حافظهٔ غریب محجوب
«هزاران بیت شعر در حافظه داشت» که بیدرنگ و بیدودلی در اختیارش بود و میتوانست شاهد مثال برای اثباتِ نکتهای دستوری یا فقط برای لذتبردن شنونده از حفظ بخواند. «حافظهٔ محجوب با عشق او ارتباط مستقیم داشت.» بهنظر نمیآمد شعری را به قصد حفظکردن خوانده باشد.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
تکیهکلام
تکیهکلام او «سید» بود. میگفت: سید، سید روشنگر[۱۶]
شیرین زبانی که محجوب بود
او مرد شیرین سخنی بود که به خوشترین لهجهٔ تهرانی حرف میزد. محجوب این لهجهٔ عادی تهرانی را به لطف گیرایی نقالهای سخندان به زبان میآورد، بهطوریکه، پس از چند لحظه، مخاطب بیاختیار به گفتار او دل میداد و توجه میکرد.[۱۷]
خودش را دست میانداخت
محجوب خاکی و فروتن بود و این درواقع وجه دیگری از شوخطبعی او بود. آدمی که جنبههای مضحک همهٔ امور دنیا را میشکافت و بازگو میکرد. طبعاً، خودش را هم به شکل یکی از همان امور میدید و دست میانداخت. درواقع آنقدر فروتن بود که ادعای فروتنی هم نداشت. برای او آمیزش با آدمها از هر کاری مهمتر بود.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
نادر نادرپور محجوب را با شش خصلتی که باهم درتضاد بودند میشناخت: «سادهمردی هوشیار»، «توانگری گشادهدست»، «سنتگرایی بدعتگزار».
نادرپور ادامه میدهد این تضاد در زندگی خصوصیاش هم آشکار بود و از او «شرمگینی بیپروا» ساخته بود که درعین داشتن شرم، هنگامِ بذلهگویی چنان گستاخ میشد که حاضران را نادیده میگرفت. خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
رنج بیماری
بزرگ علوی در سال ۱۳۶۶ مهمان محجوب در فرانسه بود. او میگوید: «گاهی احساس میکردم که تندرست نیست، شبها صدای ناله او را میشنیدم. روز بعد که از او دلیل آن را میپرسیدم، بیآنکه اخم کند میگفت شاید خواب میدیدهام. نمیتوانم تصور کنم که از همان وقت گرفتار بیماریای بود که به مرگش منتهی شد.»
از نگاه دیگران (چند دیدگاه مثبت و منفی)
فراچشم ایرج افشار
او دانشمندی ادیب بود. صاحب ذوق والای ادبی بود. شعرشناس بود. پژوهشگر دانشگاهی در رشتهٔ فرهنگ عامه بود. خوشحافظه و خوشسلیقه در شعرخوانی بود. آگاهِ کمرقیبی در زمینهٔ ادبیات داستانی و حماسی و پیشینهٔ آنها بود. تندنویس و بسیارنویس بود.
دوستی با او از سالهای پیش آمد که در مجلس، تندنویس بود و اوقات فراغت را در کتابخانهٔ مجلس به مطالعهٔ جراید قدیم و کتابهای ادبی میپرداخت. در آن زمان از جوانان روزنامهنویس و نویسندگان تندوتیز بود. گرایشی تام و تمام به جریانهای چپ داشت ولی نسبتاً زود دریافت که راه تحقیق و تجسس علمی با هایوهو و هیایهوی سیاسی سازگاری ندارد. وادی سیاست جز تیه ضلالت و گرفتاری نیست. پس دل به درس و بحث دانشگاهی بست و دانست که درک محضر استادانی مانند: بهار و سعید و پورداوود و اقبال و همایی و فروزانفر و مدرس رضوی و پرویز خطیبی و خانلری و مُعین و صفا، شوق و کششی دارد که کوششهای اجتماعی و هیجانی روز از آن عاری است. چون این راه را به استواری دنبال کرد، خود به مقام استادی رسید و جوهر دانایی خود را نیک عرضه کرد.
در آغاز جوانی دورهٔ شاهنامهخوانی با او داشتیم. یادش بهخیر باد که مرحوم مرتضی کیوان آن اساس را گذاشت. محجوب معمولاً شاهنامه میخواند و با سابقهای که از سخنوری و نقالی زورخانه داشت، اشعار را بسیار گیرا ادا میکرد. دوستان از طرز خواندن او لذت میبردند.
وقتی جمالزاده موادّ فرهنگ عامیانهٔ خود را به من سپرد که چاپ کنم چون آن کتاب محتاج به بررسی و تنظیم دقیق بود، این کارِ گران را از محجوب درخواست کردم. او با دو سه سال کار توانست کتاب را آراسته کند. کتاب بهچاپ رسید و اکنون نایاب است.[۱۸]
نقدش بر حافظ بهسعی سایه
« | میلاد عظیمی که با کوشش عاطفه طیّه کتاب پیر پرنیاناندیش را جمعآوری کرده است از سایه دربارهٔ نقد درازدامنی که محجوب بر «حافظ بهسعی سایه» در مجلهٔ کلک نوشته میپرسد. سایه پاسخ میدهد:
|
» |
فراچشم سایه
سابقهٔ دوستی این دو به خیلی قدبم بازمیگردد. «وای! وای! محجوب یک حافظهٔ عجیبوغریب باورنکردنی داشت... ملکالشعرا بهار یک قصیده داشت با قافیهٔ ماشین و کابین... این قصیده اصلاً آهنپاره است و سروصدای آهنپارهها را میشنوید توش... سایه به قصیدهٔ «از زندان» اشاره دارد:
یاد ندارد کس از ملوک و سلاطین | شاهی چون پهلوی به عزّ و به تمکین |
...محجوب همهٔ این قصیده رو حفظ بود! بهش میگفتم آقای محجوب! تو چطور اینهمه آهنقراضه رو تو ذهنت جا دادی؟! یا همهٔ اون شعر مکرم اصفهانی رو حفظ بود؛ «باز گویم، گاه گویم، باز گویم، گاه گویم»، همهٔ شعر این طوری بود. ولی محجوب همهٔ اینها رو حفظ بود. من تو عمرم حافظهای مثل حافظهٔ محجوب ندیدم.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
فراچشم بزرگ علوی
بزرگ علوی مینویسد: محجوب در ابراز عقاید خود میانهرو و آشتیجو بود. امان از کسی که به فرهنگ ایران میتاخت، آنوقت چنان او را میکوفت که دیگر مدارا و فروتنی سرش نمیشد. (علوی ۱۳۷۸: ص ۶)
انسانِ قرن ما نبود
از پرویز کاردان ، بهعنوان نویسنده، کارگردان و بازیگر، در مصاحبهای پرسیدند اگر در کاری نمایشی یکی از آدمهای نمایش شما محمدجعفر محجوب باشد، دوست دارید به کدام جنبههای شخصیتی ایشان بیشتر بپردازید؟ در واقع این آدم بازی شما، استاد محجوب، مدرس و بانی واحد درسی «ادب عوام» است؟ محمدجعفر خوشخلق و شیرینکلام و بذلوگو است؟ یا جعفر انسانی متواضع، فروتن، بزرگوار، بزرگمنش و افتاده و خاکی است؟ کاردان در پاسخ میگوید: تصور میکنم، اگر زمانی در نمایشنامهای انسان والایی چون محمدجعفر محجوب، با این صفاتی که شما گفتهاید، داشته باشیم، بسیاری به آن خرده خواهند گرفت که این انسانْ انسان قرن ما نیست، چراکه این همه محسنات نمیتواند در یک انسان قرن ما باشد ولی حقیقت این است که استاد محجوب جز این نبود، و من شیفتهٔ کلام شیرین و بذلهگویی استاد بودم و مرید مرد فروتن، بزرگوار و افتادهای که همهٔ ما مدیون او هستیم.(کاردان ۱۳۷۴: ص ۴)
گرایش سیاسی محجوب
سال ۱۳۲۴ وقتی محجوب به مجلس رفت، فراکسیون حزب توده در مجلس بود. ایرج اسکندری، فریدون کشاورز، شهاب فردوس، پروین گنابادی، تقی فداکار، اردشیر آوانسیان، عبدالصمد کامبخش...
میان آنها ناطقهای درجه یک بود، بهخصوص فریدون کشاورز که ناطق فوقالعاده ای بود. آنها حقجانبانه برای دانشجوهای جوان حرف میزدند. یکی دو تا جزوه هم میدادند که «حزب تودهٔ ایران چه میگوید و چه میخواهد؟» ناخودآگاه وارد جریان میشود؛ اما خیلی زود متوجه میشود باید برگردد.
در بیرون، بعد از ۲۸مرداد، وقتی خروشچف آمد و اسناد بسیاری روی دایره ریخت علیه استالین که تا پیش از آن وقتی اسمش میآمد، همه با گلاب دهانشان را میشستند. در داخل هم از اعضای شعبهٔ مطبوعات حزب بود که هفتهای یک روز با اعضای کمیتهٔ مرکزی جلسه داشتند. از افراد تهِ تهِ شبکه. مدام به آنها یادآوری میکردند که مدرکی با خودشان حمل نکنند، مبادا چیزی دست پلیس بیفتد. آن وقت یکهو سازمان نظامی حزب لو میرود و دستگیر میشوند که هر کس اسمش در آن لیست بود، بالای دار رفتنش حتمی میشود. سهچهار تا گونی یادداشتها و نوشتههای کوچک وریز، به خط تکتک رفقای اسیر را بردند فرمانداری نظامی و بعد کتاب سیاه حزب تودهٔ ایران را منتشر کردند.
میگفت دیگر ماندن در حزب خفت عقل بود! رفت و هیچوقت دیگر برنگشت.[۱۹]
مهدی نوریان تعریف میکند روزی محجوب گفت میخواهم به شما جوانها نصیحتی بکنم:
- «من از سال ۱۳۲۴تا۱۳۳۴ در سیاست بودم. آن ده سال را که اوج جوانی و یادگیریام بود در سیاست تلف کردم و به شما نصیحت میکنم این کار را نکنید. کسیکه میخواهد در رشتهٔ ادبیات باشد در بیست و چهار ساعت هم وقت کم میآورد و اصلاً فرصت ندارد که به کارهای دیگر بپردازد و باید همهٔ وقتش را صرف ادبیات کند. شما اشتباه مرا نکنید و با سیاست کاری نداشته باشید.»[۲۰]
نظرگاهش دربارهٔ چرایی سقوط حزب کمونیست
از نظرش کل قضیه بسیار ساده بود. دستگاهی که در روسیه بهوجود آمد به اندازهٔ پول سیاهی برای آدمها و خون و جانشان ارزشی قائل نبود. از آنها بهعنوان ابزار و وسیلهای در دستش استفاده میکرد و هر وقت هم دلش میخواست و منافعش ایجاب میکرد، رهایشان میکرد. همهٔ احزاب را همینطور میدید. فقط در ایتالیا استقلالش حفظ شد. اما معتقد بود در فرانسه و روسیه آدمهایی پفیوز و بیارزش و نوکرمآب در رأس نشسته بودند و نتیجهاش توطئه پشت توطئه و خیانت پشت خیانت شد. اخلاق در حزب سقوط کرد تا آنجا که شأنِ آدم هم سقوط کرد. دروغ و زیرآبزنی به منتهادرجهاش رسید تا حدی که عفونت بالا زد و از داخل همه چیز پکید.[۲۱]
ما کی هستیم که پیام داشته باشیم
علی دهباشی در مراسم شب محمدجعفر محجوب جملهای از ایشان خواند:
- «ما اولاً کی هستیم که پیام داشته باشیم. ثانیاْ چه پیامی! مردم دنبال کار و زندگیشان هستند. بنده چه بگویم؟ ما اینجا هستیم، هیچ منتی هم بر سر کسی نداریم. یک چیزهایی یاد گرفتهایم، تازه منتپذیرِ آن بزرگانی هستیم که اینها را به ما یاد دادهاند. سعی میکنیم تا آنجا که ممکن است اینها را به دیگران منتقل کنیم و وام به گردن خودمان نگیریم و من امیدوارم که هموطنان در داخل کشور و ایرانیان خارج کشور هیچگاه ایرانیبودنِ خود را فراموش نکنند. این حرف بهمعنای آن نیست که میشود ایرانیبودن را فراموش کرد. نخیر، نمیشود! حتی بابت نمیدانم تخمهژاپنی و آشرشته هم که شده، فراموش نمیشود. ما ایرانی زاده شدیم و هر جا که باشیم ایرانی هستیم.»[۲۲]
سفارشنامهٔ محجوب دربارهٔ یادداشتهای بازمانده از خود
ایرج افشار که دوستیاش با محجوب از سال ۱۳۲۵ پاگرفته بود در یادداشتی میگوید که محجوب مشروحهای مصدّق را خطاب به همسر گرامی خود [زهرا اقبال] نوشته بود:
- «در مورد یادداشتها و فیشها و مطالب چاپنشدهای که از من مانده است ایشان با صلاحدید دوستم ایرج افشار اقدام مقتضی را اعم از چاپ و انتشار یا کامپیوتریکردن یا واگذاری آن به نهادی علمی معمول خواهد داشت و اگر خدای ناخواسته ایشان حیات نداشتند با دوست دیگرم آقای دکتر احمد تفضلی و در صورت دسترسینیافتن بدیشان با دوست و همکار دیگرم آقای محمدرضا شفیعیکدکنی ماجرا را درمیان خواهد گذاشت و به صلاحدید ایشان عمل خواهد کرد. ...این وصیتنامه را در کمال عقل و اختیار در روز دوشنبه ۲۸اسفند۱۳۷۲ موافقِ ۱۹مارچ۱۹۹۴ در شهر لسانجلس به خط خود نوشتم.»
با پیگری افشار، کاظم بجنوردی، رئیس کتابخانهٔ ملی، ترتیبی دادند که آن یادداشتها و میکروفیلمها به ایران آورده شود و به گنجینهٔ کتابخانهٔ ملی سپرده شود.[۲۱]
از شاعری که محجوب بود
غزلی سرودهٔ محمدجعفر محجوب
احمد مهدوی دامغانی در سوگنامهای که برای محجوب نوشته، از فضیلتِ «شاعری» محجوب سخن بهمیان میآورد که نمونهاش غزلی است که بیش از سی سال پیش در یغما چاپ شده بود:
به شب دو دیده به راهی که داشتم دارم | به روز شام سیاهی که داشتم دارم | |
ز دیده سیل سرشکم اگر فروخشکید | به سینه شعلهٔ آهی که داشتم دارم | |
مرا گناه غم عشق توست و تا دم مرگ | به دوش بار گناهی که داشتم دارم | |
اگر به تارک مه پا نهم هنوز به سر | هوای دیدن ماهی که داشتم دارم | |
مباش تنگدل ای گل که من ز شبنم اشک | به پاکی تو گواهی که داشتم دارم | |
به عاشقان نظری کن کزان دو نرگسِ مست | امیدِ نیم نگاهی که داشتم دارم | |
مرانم از نظر خویشتن به قهر که من | به کوی عشق تو راهی که داشتم دارم[۲۳] |
شعرش چیزی نبود
سایه میگفت که محجوب شعر مینوشت؛ اما چیز خاصی نبود. معمولی بود. یکی دوبار که در مجالس قصد داشت شعر بخواند، مقدمهچینی میکرد که در حضور فلانی من نباید شعر بخوانم و خودش میدانست که شعرش چیزی نیست؛ ولی وقتی دهنش گرم میشد، خیلی عالی قصه تعریف میکرد.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
خود را شاعر نمیدانست
نادر نادرپور میگوید: «در زندگی محجوب آنچه شگفت مینمود احترازی بود که از ادعادی داستاننویسی و شاعری داشت.» او هرگز داعیهٔ آفریدگاری در اقلیم ادب نداشت و خود را شاعر یا داستانسرا نمیپنداشت.(نادرپور ۱۳۷۵: ص ص ۱۸۷تا۱۹۰)
نوهاش، امیررضا مغربی میگوید: «از وجود طبع شعر در او، تا حدی که خود را شاعر نمیدانست، باخبر بودم؛ ولی چگونه میتوان پذیرفت که گویندهٔ غزل زیر شاعر نبوده باشد:
دیشب نظر به روی نکوی تو داشتم | چشم امید خویش به سوی تو داشتم | |
از دیدهٔ تر ای مه رخشان برج حُسن | آیینه در برابر روی تو داشتم | |
من نقش آرزوی خود ای نقش آرزو | در بند زلف غالیهِ بوی تو داشتم | |
دلتنگیت مباد که در جام خوشدلی | هر مِی که داشتم ز سبوی تو داشتم | |
طبع رمیده را گهرافشان و نکتهسنج | از ذوق لعل نادرهگوی تو داشتم | |
گوی و گلوی دختر دلبند شعر را | زیور ز یاد گوش و گلوی تو داشتم | |
گرمی طبع و لطف سخن را به یادگار | از لطف طبع و گرمی خوی تو داشتم | |
خواب تو خوش! که من شب تاریک هجر را | تا بامداد زنده به بوی تو داشتمخطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه |
دویست سال بگذرد تا چون ما گلی بشکفد
” | ناگهان خبر رسید که سرانجام آن واقعهٔ شوم پیش آمد. اما من هنوز باور نمیکنم که دهانِ آن راویِ شکرسخن از گفتار بازمانده باشد. او آنجا نشسته و دارد از فردوسی و شاهنامه میگوید.[۲۴] | “ |
محجوب سپندار فروزانی را میماند که پس از زمانی روشنیبخشی، میرفت تا درون خویش مرگ بیند و به زندگانی رسد. دوستان میدانستند که استاد محجوب در کار نبرد با چنگار است و، با آنهمه، دست از زیبانبرد زیست برنمیداشت! میاندیشید، میخواند، میپژوهید و مینوشت... (ابنیوسف ۱۳۷۴الف: ص:۴۶)
سوگسرودها
ببند ایرج از این اظهارِ غم دم | که غمگین میکنی خواننده را هم |
جهان ما چه وضعش خوب میشد | زمین ما عجب مرغوب میشد | |
اگر هر آدمی در رشتهٔ خویش | محمدجعفر محجوب میشد |
آثار و منبعشناسی
کتابشناسی
تألیف
- «فرهنگ لغات و اصطلاحات عامیانه»، (با همکاری محمدعلی جمالزاده)
- «فن نگارش یا راهنمای انشا»، (۱۳۳۳)
- «دربارهٔ کلیلهودمنه»، (۱۳۳۹)
- «سبک خراسانی در شعر فارسی»، رسالهٔ دکترای ادبیات (۱۳۴۵)
- «انتخاب و انطباق منابع فارسی برای تدوین کتابهای کودکان و نوجوانان]]»، (۱۳۵۴)
- «آفرین فردوسی»، (مجموعهٔ مقالات)، (۱۳۷۲)
- «خاکستر هستی»، (مجموعهٔ مقالات)، (۱۳۷۹)
تصحیح
- «منتخب غزلیات شمس تبریزی»، (۱۳۳۴)
- «دیوان قاآنی شیرازی»، (۱۳۳۶)
- «ادبیات عامیانهٔ ایران»، (مجموعهٔ مقالات)، (۱۳۸۲)
- «درباره فتوت و جوانمردی در ایران و فرهنگ عامه»، (۱۳۳۶)
- «دیوان سروش اصفهانی»، (۱۳۳۹)
- «ویس و رامین»، فخرالدین اسعد گرگانی، (۱۳۳۷)
- «امیر ارسلان نامدار»، تألیف نقیبالممالک، (۱۳۴۰)
- «کلیات ایرج میرزا»، (۱۳۴۱)
- «طرائقالحقایق»، تألیف نایبالصدر شیرازی، (۱۳۴۵)
- «فتوتنامهٔ سلطانی»، تألیف حسین واعظ کاشفی سبزواری، (۱۳۵۰)
- «کلیات عبید زاکانی»، نیویورک: bibliotheca persica press (۱۹۹۹)
- «شاهنامه فردوسی»، (۱۳۵۰)
ترجمه
- انتقام مروارید، اثر جان اشتاینبک، (۱۳۲۸)
- داستانهای دریای جنوب، اثر «جک لندن» (۱۳۳۰)
- جزیره وحشت، اثر «جک لندن»، (۱۳۳۰)
- پسر گرگ، اثر جک لندن، (۱۳۳۰)، (ترجمه با نام مستعار م.صبحدم)
- آتش، اثر هانری باربوس، (۱۳۳۰)، (ترجمه با نام مستعار م.صبحدم)
- پاشنه آهنین، اثر جک لندن، (۱۳۳۱)
- خاطرات خانهٔ مردگان، اثر فئودر داستایوسکی، (۱۳۳۵)
- از خود گذشتگی زنان، اثر جک لندن، (۱۳۳۵)
- مروارید، اثر جان اشتاینبک، (۱۳۴۰)
- میخائیل سگ سیرک، اثر جک لندن، (۱۳۴۲)
چهار قلمرو فعالیت محجوب
شاهرخ مسکوب کارهای محجوب را به چهار رشتهٔ متفاوت تقسیم میکند: اول، روزنامهنگاری و ترجمهٔ ادبیات غربی به فارسی است.
دوم، بررسی و تحقیق در ادب رسمی (کلاسیک) فارسی، ویراستاری یا چاپ انتقادی تعدادی از متنهای ادبی است.
سوم، پژوهش و معرفی ادبیات بهویژه داستانهای عامیانه است.
چهارم، آموزش و تدریس قلمروی اساسی زندگی فرهنگی است.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه(مسکوب ۱۳۷۵: ص ۱۷۶)
در باب پژوهش محجوب دربارهٔ تعزیه
تحقیقات او در زمینهٔ تعزیه و سابقهٔ آن در ایران خواندنی است. وی تصریح کرد که تعزیه در ایران بهگونهای تحت تأثیر نمایشهای دینی مسیحیان مؤمن اروپا بهوجود آمده است.(متینی ۱۳۷۲: ص۳) محجوب بیان میکند نقالی، معرکهگیری، تقلید و تعزیهخوانی جزءِ ادبیات نمایشی عامه است. تعزیه نمایشنامهای است در قالب شعر و نظم.(تفرجی شیرازی ۱۳۵۵/۲۵۳۵: ص۲۱)
محجوب صاحبنظری در حوزهٔ ادبیات کودکان و نوجوانان=
کتاب انتخاب و انطباق منابع ادب فارسی برای تدوین کتابهای کودکان و نوجوانان رسالهای کمحجم و پرفایده است که راههای بهرهگیری از متون کلاسیک و متناسبسازی آنها را برای نسل امروز معرفی میکند. او منخصص روانشناسی کودکان و مهمتر از آن متخصص تحلیل قصههای کودکان است. میگوید: «ما دنیای کودکان را با اینکه روزگاری در آن بودهاسم فراموش کردهایم و اصلاً نمیتوانیم آن را درک کنیم. بچهها نگرانیها، اضطرابها، ترسها و بدبختیهای خاصی دارند، ولی چون برای ما قابللمس نیست، وقتی که بچه گریه یا ناراحتی میکند، نهایتاً به او میگوییم: باباجان برایت اسباببازی میخرم! اما بچه اصلاً دنبال این چیزها نیست. نگرانیهای دیگری دارد که بر ما پوشیده است، چون ما آن روزگار را فراموش کردهایم.»[۲۵]
پژوهندهٔ ادبیات عامه
محمدجعفر، که در خانه او را امیر صدا میزدند، از همان کودکی شیفتهٔ داستانها، مثلها و افسانههای عامیانه بود. بهدلیل هوش ذاتی، قبل از رفتن به مکتب و مدرسهٔ ابتدایی، خواندن و نوشتن میدانست.
ذوالفقاری ۱۳۸۱[۲۶]
محجوب پژوهندهٔ ادبیات عامه و شناسانندهٔ داستانهای عامیانه است. رسم گمشدهٔ سخنوری را اولین بار او معرفی کرد که اساساً چیست.(مسکوب ۱۳۷۵: ص۱۷۹) او از سال ۱۳۳۷ حاصل مطالعات خود را به مرور دربارهٔ ادبیات عوام، در گذشته و حال، در مجلهٔ سخن به سردبیری پرویز ناتلخانلری منتشر ساخت. خلیل موحد دیلمقانی مینویسد: نوشتههای محجوب در مجلهٔ سخن دریچهٔ تازهای بود بهسوی ادبیات عامیانه و آیینها و آداب و رسوم مردمی کشورمان گشوده شده بود و ارزش این ادبیات را برما جوانها نشان میداد... محجوب در معرفی هنرهای عامیانه، تنها به نوشته بسنده نمیکرد. یادم میآید در یکی از شبها که مجلسی از طرف مجلهٔ سخن در باشگاه دانشگاه تدارک دیده شده بود، محجوب با مرشدی که یکی از نامدارترین مرشدهای زمان خود بود وارد انجمن شد و مرشد و هنر او را با بیان شیرین خود به حضار معرفی کرد و سپس مرشد ضرب گرفت و همراه آن اشعاری مناسب با لحنی گیرا و خوش خواند.(موحد دیلمقانی ۱۳۷۴: ص ۴)
شاید اغراق نباشد اگر بگوییم کمتر کسی از معاصران ما، در حد وی، با زورخانه و ورزشهای باستانی و آداب و اصطلاحات آن آشنا بوده است. اطلاع وی در این رشته حتی از خود زورخانهکاران کهنسال نیز بیشتر بوده است؛ چه آنان فقط از آنچه امروز در گو زورخانههای ایران میگذرد آگاهند و محجوب، علاوه بر زورخانههای امروز، با تاریخچه و تحول آن و نیز اصطلاحات پیشینیان ما در این رشتهٔ ورزشی نیز بهخوبی آشنا بود.(متینی ۱۳۷۲: ص ۳)
پژوهش در داستانهای ایرانی
جنبهٔ دیگر فعالیت محمدجعفر محجوب در پژوهش داستانهای ایرانی، مانند امیرارسلان، حسین کرد، چهل طوطی و رستمنامه است.(علوی ۱۳۷۸: ص:۶)
قصهٔ امیرارسلان نامدار معروفتر از همه است. در پژوهش و ویراستاری محجوب، داستانگوی ناشناخته و نویسندهٔ آن هر دو شناسانده شدهاند. (مسکوب ۱۳۷۵: ص ۱۸۰) مقدمهٔ بسیار محققانه و شیرینی که محجوب بر امیرارسلان نامدار نوشته از نوشتههای خواندنی و بهیادماندنی او است. (مهدوی دامغانی ۱۳۷۴: صص۵۷۸و۵۷۹)
وی نهتنها داستانهای عامیانهٔ فارسی و آیینها و سنتهای ایرانی را معرفی کرده است بلکه بررسی و پژوهش دربارهٔ این موضوعهای مهم را تا سطح مطالعات دانشگاهی و تحقیقات دانشگاهی به بحث گذاشته و توجه ادیبان کهنسال و پژوهشگران جوان و دانشجویان را به اهمیت این رشته از ادب فارسی جلب کرده است.(متینی ۱۳۷۲: ص ص ۱تا۲)
معلمی که محجوب بود
محجوب خوشصحبت و مجلسآرا بود و حافظهٔ بینظیری داشت. کلاسهاس درسش گرم و زنده بود و شاگردانش او را بسیار دوست میداشتند.
موحد دیلقمانی ۱۳۷۴[۲۷]
او از سال ۱۳۳۹ تا پایان عمر گرم تدریس و آموزش رشتههای گوناگون فرهنگ ایران و ادب فارسی در مؤسسات زیر بود: دانشسرای عالی، دانشگاه تربیت معلم، دانشگاه تهران، دانشگاه آکسفرد، دانشگاه استراسبورگ، دانشگاه برکلی کالیفرنیا. (مسکوب ۱۳۷۵: ص ص ۱۸۱تا۱۸۲)
ضبط نوارهایی دربارهٔ بزرگان زبان و ادبیات فارسی
پرویز کاردان میگوید محجوب با بیانی گرم، ساده و دلنشین قصههای شاهنامه را برای ما تعریف و تفسیر کرده است. (کاردان ۱۳۷۴: ص۴) محجوب طی دورهٔ مهاجرت خود به امریکا که تا درگذشت او ادامه یافت، ضمن تدریس در دانشگاه برکلی، توانست چهار دوره مجموعهٔ شاهنامه را با صدای خود ضبط و در اختیار علاقهمندان قرار دهد. وی در کنار فعالیتهای دانشگاهی و پژوهشی، غزلیات حافظ، گلستان سعدی، شاهنامهٔ فردوسی، هفت پیکر نظامی، مثنوی مولانا و... را در برکلی و سن حوزه تدریس میکرد که حاصل آن دهها نوار فیلمی است که به عنوان گنجینهای بینظیر باقی مانده است. (جعفری ؟: ص۱)
پانویس
- ↑ بخارا (تهران).
- ↑ بخارا (تهران).
- ↑ پژوهشگران معاصر ایران. ۱۲. تهران: فرهنگ معاصر. ۱۳۸۷. ص. ۴۵۳. شابک ۹۷۸۹۶۴۸۶۳۷۵۵۷. از پارامتر ناشناخته
|نامخانوادگی=
صرفنظر شد (کمک); پارامتر|first1=
بدون|last1=
در Authors list وارد شدهاست (کمک); تاریخ وارد شده در|تاریخ بازبینی=
را بررسی کنید (کمک); پارامتر|تاریخ بازیابی=
نیاز به وارد کردن|پیوند=
دارد (کمک) - ↑ بخارا (تهران).
- ↑ پژوهشگران معاصر ایران. ۱۲. تهران: فرهنگ معاصر. ۱۳۸۷. ص. ۴۲۹. شابک ۹۷۸۹۶۴۸۶۳۷۵۵۷. از پارامتر ناشناخته
|نامخانوادگی=
صرفنظر شد (کمک); پارامتر|first1=
بدون|last1=
در Authors list وارد شدهاست (کمک); تاریخ وارد شده در|تاریخ بازبینی=
را بررسی کنید (کمک); پارامتر|تاریخ بازیابی=
نیاز به وارد کردن|پیوند=
دارد (کمک) - ↑ «زندگینامهٔ محمدجعفر محجوب».
- ↑ بخارا (تهران).
- ↑ پژوهشگران معاصر ایران. ۱۲. تهران: فرهنگ معاصر. ۱۳۸۷. ص. ۳۸۳. شابک ۹۷۸۹۶۴۸۶۳۷۵۵۷. از پارامتر ناشناخته
|نامخانوادگی=
صرفنظر شد (کمک); پارامتر|first1=
بدون|last1=
در Authors list وارد شدهاست (کمک); تاریخ وارد شده در|تاریخ بازبینی=
را بررسی کنید (کمک); پارامتر|تاریخ بازیابی=
نیاز به وارد کردن|پیوند=
دارد (کمک) - ↑ پژوهشگران معاصر ایران. ۱۲. تهران: فرهنگ معاصر. ۱۳۸۷. ص. ۳۸۱. شابک ۹۷۸۹۶۴۸۶۳۷۵۵۷. از پارامتر ناشناخته
|نامخانوادگی=
صرفنظر شد (کمک); پارامتر|first1=
بدون|last1=
در Authors list وارد شدهاست (کمک); تاریخ وارد شده در|تاریخ بازبینی=
را بررسی کنید (کمک); پارامتر|تاریخ بازیابی=
نیاز به وارد کردن|پیوند=
دارد (کمک) - ↑ پژوهشگران معاصر ایران. ۱۲. تهران: فرهنگ معاصر. ۱۳۸۷. ص. ۳۹۸. شابک ۹۷۸۹۶۴۸۶۳۷۵۵۷. از پارامتر ناشناخته
|نامخانوادگی=
صرفنظر شد (کمک); پارامتر|first1=
بدون|last1=
در Authors list وارد شدهاست (کمک); تاریخ وارد شده در|تاریخ بازبینی=
را بررسی کنید (کمک); پارامتر|تاریخ بازیابی=
نیاز به وارد کردن|پیوند=
دارد (کمک) - ↑ پژوهشگران معاصر ایران. ۱۲. تهران: فرهنگ معاصر. ۱۳۸۷. ص. ۵۰۰. شابک ۹۷۸۹۶۴۸۶۳۷۵۵۷. از پارامتر ناشناخته
|نامخانوادگی=
صرفنظر شد (کمک); پارامتر|first1=
بدون|last1=
در Authors list وارد شدهاست (کمک); تاریخ وارد شده در|تاریخ بازبینی=
را بررسی کنید (کمک); پارامتر|تاریخ بازیابی=
نیاز به وارد کردن|پیوند=
دارد (کمک) - ↑ بخارا (تهران).
- ↑ محجوب، ۱۳۶۱ و اتحاد، پژوهشگران معاصر ایران، ۴۹۶.
- ↑ تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران: گفتگو با محمدجعفر محجوب، بهمن۱۳۶۳
- ↑ «خاطراتی از دکتر محجوب». بخارا (تهران)، ۱۳۹۴.
- ↑ پژوهشگران معاصر ایران. ۱۲. تهران: فرهنگ معاصر. ۱۳۸۷. ص. ۳۹۲. شابک ۹۷۸۹۶۴۸۶۳۷۵۵۷. از پارامتر ناشناخته
|نامخانوادگی=
صرفنظر شد (کمک); پارامتر|first1=
بدون|last1=
در Authors list وارد شدهاست (کمک); تاریخ وارد شده در|تاریخ بازبینی=
را بررسی کنید (کمک); پارامتر|تاریخ بازیابی=
نیاز به وارد کردن|پیوند=
دارد (کمک) - ↑ پژوهشگران معاصر ایران. ۱۲. تهران: فرهنگ معاصر. ۱۳۸۷. ص. ۴۴۸. شابک ۹۷۸۹۶۴۸۶۳۷۵۵۷. از پارامتر ناشناخته
|نامخانوادگی=
صرفنظر شد (کمک); پارامتر|first1=
بدون|last1=
در Authors list وارد شدهاست (کمک); تاریخ وارد شده در|تاریخ بازبینی=
را بررسی کنید (کمک); پارامتر|تاریخ بازیابی=
نیاز به وارد کردن|پیوند=
دارد (کمک) - ↑ «یادی از دوست، گفتوگو با ایرج افشار». بخارا (تهران)، ۱۳۹۴.
- ↑ «آخرین دیدار و گفتگو با استاد دکتر محمدجعفر محجوب». بخارا (تهران)، ۱۳۷۴.
- ↑ «خاطراتی از دکتر محجوب». بخارا (تهران)، ۱۳۹۴.
- ↑ ۲۱٫۰ ۲۱٫۱ زراعتی، ناصر. «آخرین دیدار و گفتگو با استاد دکتر محمدجعفر محجوب». بخارا (تهران)، ۱۳۷۴.
- ↑ «استادی که از «اوستاهای فرنگی» خجالت میکشید».
- ↑ «به یاد استادی که رفت». بخارا (تهران)، ۱۳۹۴.
- ↑ پژوهشگران معاصر ایران. ۱۲. تهران: فرهنگ معاصر. ۱۳۸۷. ص. ۴۹۲. شابک ۹۷۸۹۶۴۸۶۳۷۵۵۷. از پارامتر ناشناخته
|نامخانوادگی=
صرفنظر شد (کمک); پارامتر|first1=
بدون|last1=
در Authors list وارد شدهاست (کمک); تاریخ وارد شده در|تاریخ بازبینی=
را بررسی کنید (کمک); پارامتر|تاریخ بازیابی=
نیاز به وارد کردن|پیوند=
دارد (کمک) - ↑ پژوهشگران معاصر ایران. ۱۲. تهران: فرهنگ معاصر. ۱۳۸۷. ص. ۱۴۴تا۴۱۳. شابک ۹۷۸۹۶۴۸۶۳۷۵۵۷. از پارامتر ناشناخته
|نامخانوادگی=
صرفنظر شد (کمک); پارامتر|first1=
بدون|last1=
در Authors list وارد شدهاست (کمک); تاریخ وارد شده در|تاریخ بازبینی=
را بررسی کنید (کمک); پارامتر|تاریخ بازیابی=
نیاز به وارد کردن|پیوند=
دارد (کمک) - ↑ محجوب، ۱۳۶۱ و اتحاد، پژوهشگران معاصر ایران، ۴۵۴.
- ↑ محجوب، ۱۳۶۱ و اتحاد، پژوهشگران معاصر ایران، ۴۳۰.
منابع
- «یادنامهٔ بیستمینسالگرد درگذشت محمدجعفر محجوب». مجلهٔ فرهنگیهنری بخارا، بهمن-اسفند۱۳۹۴.
- «یادی از دوست». مجلهٔ کلک، فروردین-خرداد۱۳۷۵.
پیوند به بیرون
- «زندگینامهٔ محمدجعفر محجوب». وبگاه همشهری آنلاین، ۴فروردین۱۳۸۹.
- «استادی که از «اوستاهای فرنگی» خجالت میکشید». وبگاه ایسنا، ۱۳بهمن۱۳۹۴.