مرتضی کیوان
مرتضی کیوان شاعر، منتقد، روزنامهنگار و فعال سیاسی بود که پس از کودتای ۲۸مرداد و درحالیکه مسئولیت نگهداری سه تن از افسران حزب توده را برعهده داشت، در خانه خود بازداشت و به اعدام محکوم شد. او نخ تسبیح بسیاری از حلقههای روشنفکری و جلسات ادبی نظیر «انجمن شعر شمع سوخته» بود.
مرتضی کیوان در خانوادهای فقیر چشم گشود. ابتدای نوجوانی و زمانی که کلاس نهم بود، پدرش مُرد و فقر، بیشتر بر خانوادهاش سایه افکند. با مرگ پدر مسئولیتهای زندگی زودتر از آنچه تصور داشت، گریبانش را گرفت و سرپرست خانواده شد.[۱] همزمان با درس خواندن کار میکرد. کیوان در دبیرستان مروی دیپلم گرفت. سپس به خدمت دولت درآمد و در وزارت راه مشغول بهکار شد. در آنجا، زیرنظر آموزشگاه فنی دورهای تخصصی آموزش دید و برای انجام وظیفه در سال۱۳۲۳ به شهر همدان اعزام شد.
کیوان در تمام دوران زندگی بسیار میخواند و مینوشت. یادداشتهای شخصیاش که معمولاً نقد و تجزیه و تحلیل کتاب بود، کمکم به نقد ادبی تبدیل شد و بهتدریج از بایگانی شخصی پا به مطبوعات و مجلات گذاشت و حاصل آنها صدها نقد کتاب، نقد ادبی، یاددشت سیاسی، شعر، داستان کوتاه و طرح مسائل اجتماعی شد.[۲]
کیوان را فردی اجتماعی با دوستان فراوان میشناختند. دوستانی که از او بهگونهای دیگر یاد میکردند. او نویسندهها و روشنفکران بسیاری را به یکدیگر متصل کرد. محمدجعفر محجوب در کتاب خود با اشاره مبسوط به این موضوع اشاره میکند که چگونه او توانست حلقههایی از روشنفکران و شعرای زمانه خود را تشکیل دهد و بر آثار و اندیشههای آنان اثر گذارد. محجوب به ارتباط احمد شاملو و فریدون رهنما در شناخت ادبیات فرانسه اشاره میکند. از دیگر تأثیرات کیوان ارتباط بین نویسندگان و ناشران و جراید بود.[۳]
از مرتضی کیوان جز تعدادی نامه که به دوستان خود نوشت و مقالاتی که روزنامههای وقت چاپ کردند، اثری باقی نمانده است.[۴]
دستنوشتههای او در یورش مأموران به خانهاش بهغارت رفت و عمدهٔ کارهایش بازگردانده نشد. هرچند همسر مرتضی، پوری سلطانی تلاشهای بسیاری برای بازپسگرفتن تعدادی از نامه کرد؛ اما انبوه دستنوشتههای وی از بین رفت.[۵]
دلگفتهها
انشای کلاس
هر دو همکلاس بودند. محجوب میگفت انشای مرتضی خیلی خوب بود و مال من خیلی بد... «حافظ چه میگوید» محمود هومن را میدهد به محجوب، بعداً نظر او را میخواهد. محجوب نظر میدهد، مرتضی میگوید همینها را که گفتی بنویس، هرچه محجوب حاشیه میرود؛ او بیشتر اصرار میکند. مقاله، نوشته و در مجله جهاننو چاپ میشود: اولین مقاله محجوب! میگفت مرتضی قلم به دست من داد وگرنه انشای من خیلی بد بود و اگر اصرار او نبود شاید هرگز چیزی نمینوشتم.[۶]
مهرورزیهای بیادعا
یکی از روزها در دقایقی که منتظر آمدن مرتضی بودم، نامهای را که همان روز از مادرم رسیده بود میخواندم و از اینکه مادر از نامه ننوشتن من گله کرده بود چنان متأثر شده بودم که گویا اشکی بر صورتم نشسته بود. در همین لحظه مرتضی سررسید و پس از فهمیدن ماجرا علت ننوشتن مرا پرسید و من بهانه کردم که فرصت نمیکنم برای خرید تمبر و پاکت به پستخانه بروم. نمیدانم با چه تردستی مرتضی نشانی مادر مرا از پشت پاکت برداشت و در دیدار بعد ده پاکت تمبر شده با نشانی مادرم به دست من داد و گفت دیگر بهانهای برای نامه ننوشتن نخواهی داشت.[۷]
زایش عشق
دانشکده میرفتم و یادم است دربارهٔ ویس و رامین تحقیقی میکردم و آن شبِ آشنایی در این باره با مرتضی صحبت کرده بودم. صبح روز بعد او به دانشکدهٔ ادبیات آمد و در این خصوص مطلبی از صادق هدایت برایم آورد و دوستی ما از همانجا سرگرفت... پس از نیم ساعت گفتوگو بهنظرم آمد سالها باهم دوست و آشنا بودهایم.[۸]
خانه مخفی عروس
عروسی کردیم، خانه ما مخفی بود و من بهناچار میبایست جای دیگری را به خانوادهام نشانی میدادم. پسر دایی مرتضی ما را پذیرا شد. من ۱۵ روز اول زندگیم را بهظاهر در آنجا گذارندم تا دیدوبازدیدها فروکش کرد. سرانجام از سهراه زندان به خیابان خانقاه رفتم و در کاشانه خودم ماوا گزیدم. خانه نسبتاً قدیمی و متوسطی بود با چهار یا پنج اتاق. یکی دست مادر و خواهر کیوان بود. یکی دست ما و بقیهٔ دوستانمان که مخفی بودند.[۹]
کارتها
تا مرتضی بیاید من اتاق خودمان را از روزنامه و اسناد و مدارک پاک کردم و همه را بردم و ریختم پستوخانه و در را قفل کردم. مرتضی رسید. گفت کارتهای حزبیمان؟ خواستم از او بگیرم نگذاشت. گفت میدهم به مادرم قایمش کند. در همین گیرودار در زدند. من رفتم در را باز کنم. هنوز لای در را باز نکرده، عدهای با لباس نظامی و غیرنظامی ریختند تو و گفتند باید خانه را بگردند. سه ساعت یا بیشتر در خانه ما بودند. بالاخره کارتها به دستشان افتاد، در آن پستو شکسته شد و بسیاری چیزها بر آنها مسلم شد. رفتارشان وحشیانهتر شد. کلمات رکیکی که از دهانشان خارج میشد ناگفتنی است. یکی فریاد میکشید من همان سیاحتگرم که در روزنامههایتان به من فحش میدادید، دیگری میگفت مرا نمیشناسید؟ من سرگرد زیبایی معروفم که پاهای وارطان را با دست خودم قطع کردم.[۱۰]
گنجشک کیوانیُه
همیشه خودنویس خوب با جوهر سبز و مقداری یادداشت توی جیب بغلش داشت. این یادداشتها را از لای کتابها و مجلهها و حتی روزنامهها برمیداشت، از هر نکته خواندنی یا عجیب یا مضحکی که به چشمش میخورد. ما همدیگر را معمولاً توی کافهها میدیدیم و کیوان همین که مینشست یادداشتهایش را از جیبش درمیآورد و روی میز میریخت. اسم این یادداشتها گنجشکهای کیوانیه بود و همهٔ ما برای دیدن آخرین گنجشکها بیتاب بودیم.[۱۱]
آخرین یادگاری
در آن ایام من زندانی بودم و مرا همراه با پنج نفر از رفقایم برای محاکمه مجدد از آبادان به بازداشتگاه لشکر۲ زرهی تهران آورده بودند. حبسهای سنگین داشتیم، بااینحال هفتهٔ اول ما در سلولهای انفرادی بازداشتگاه زرهی انداختند. من و یکی از آن جمع شش نفری در یک سلول افتادیم و طبعاً با کنجکاوی شروع کردیم به وارسی در و دیوار سلول. روی دیوار چند خط و اسم بود، من از میان آنها خطی آشنا را شناختم: مرتضی کیوان ۲۶مهر۱۳۳۳. کیوان را در سحرگاه ۲۷مهرماه۱۳۳۳ در میدان تیر همان لشکر۲ زرهی اعدام کردند؛ بنابراین کیوان بهاحتمال قوی تا شب آخر در همان سلول بوده و این آخرین پیام او بود، البته نه به شخص من، به هرکسی که گذارش به آن سلول میافتاد و این پیام از قضا به من هم رسید.[۱۲]
زندگی و تراث
سوانح عمر
- ۱۳۰۰ تولد در اصفهان، فروردین
- ۱۳۱۵ تصدیق کلاس ششم ابتدایی
- ۱۳۱۶ فوت پدر و قبول سرپرستی خانواده
- ۱۳۲۰ آغاز ارتباط با روزنامهها از طریق همکاری با مجله گلهای رنگارنگ و انتشار مستمر نقدادبی و یادداشت سیاسی و اجتماعی در جراید تا پایان عمر
- ۱۳۲۳ استخدام در وزارت راه و اعزام به شهر تهران
- ۱۳۲۴ عضویت در گروه پیکار
- ۱۳۲۵ مهاجرت به تهران، مدیرداخلی مجله بانو، سردبیری مجله جهان نو، شرکت فعال در انجمنهای ادبی و گروههای فرهنگیروشنفکری
- ۱۳۲۶ تأسیس اتحادیه نویسندگان مطبوعات ایران؛ رئیس دفترخانه ادارهکل دفتر وزارتی، معاون اداره دفتر وزارت راه
- ۱۳۲۷ عضویت در حزب توده
- ۱۳۳۰ عضو تحریریه مجله کبوتر صلح، تأسیس انجمن ادبی شمع سوخته
- ۱۳۳۳ ازدواج، بازداشت و اعدام در سحرگاه ۲۷ ماه مهر ساعتِ ۳:۳۰
شرحی بر زندگی
مرتضی کیوان در فروردین۱۳۰۰ در اصفهان متولد شد. از تاریخ دقیق تولد او اطلاعاتی در دست نیست؛ اما از نام یکی از امضاهای او مشخص است که در فروردین ماه متولد شده و بهاری است. پدر او یک مغازه سقط فروشی داشت و با دریافت اجاره آن زندگی میکرد. پدربزرگش ملاعباسعلی کیوان از شیوخ معروف صوفیه دراویش گنابادی اصفهان بود. مجالس وعظ او بهکثرت جمعیت مشهور بود و کتابهایی در مباحث تصوف نگاشته بود. اما بعدها حاشیههایی نوشت و از دراویش جدا شد. چراغ اندیشه را پدربزرگ در ذهن و ضمیر کیوان روشن کرد. تأثیر اندیشههای پدربزرگ و روحیه انتقادی که داشت بعدها در شعر و افکارش نمودار شد، بهگونهای که همسر و دوستان از تأثیر روحی و فکری پدربزرگ و خاطراتی که در نزد آنها بازگو کرده است، روایت کردند.[۱۳]
آغاز فعالیت سیاسی کیوان با عضویت در حزب پیکار بود.[۱۴] و سپس مبارزه خود را از طریق روزنامهنگاری و با مقالاتی که مینوشت پی گرفت. او پس از ترور شاه در دانشگاه تهران در ۱۵بهمن۱۳۲۷ که حزب غیرقانونی شده بود، به حزب توده پیوست و به زندگی پنهانی روی آورد.
عضویت در پیکار در سال۱۳۲۳ اولین بازداشت و زندان را بهمدت ۲۰ روز برای او بههمراه آورد. او در ضمن مبارزاتش بارها دستگیر شد؛ ولی هر بار چند ماهی بیشتر طول نکشید. برای دومین بار و سومین بار در بیجار و در قم زندانی شد. و بعدها یک بار دیگر نیز به خارک تبعید و زندانی میشود. او پس از آزادی در نامهای به سیاوش کسرایی مینویسد: «این توقیف و تبعید و زندان مرا از خودم بیرون آورد. روزهایی رسید که دیدم خندهها و یاوهگوییهای ما لعاب چرکین بیهودگیهاست ... دور هم جمع شدهایم، خنده زدهایم و ندانستهایم که نقد وجود را به عبث با سمباده خنده تراشیده و دور ریختهایم»[۱۵]
او در مرداد۱۳۲۵ درخواست انتقال به وزارت راه داد و به تهران آمد. در کنار طی کردن پلههای روزنامهنگاری و دغدغههای سیاسی و اجتماعی که داشت، در اداره رییس دفترخانه اداره کل دفتر وزارتی و معاون اداره دفتر وزارت راه شد.
در شهریور۱۳۲۵ یعنی دو ماه بعد از انتقال به تهران، در خارج از ساعات اداری، اولین تجربه فعالیت مطبوعاتی را در مجله بانو به مدیرمسئولی و صاحب امتیازی نیره سعیدی بهعنوان مدیرداخلی آغاز کرد. او فراتر از یک مدیر و بهسرعت در نقش سردبیری ظاهر شد.[۱۶] سپس به مجله جهان نو رفت. تجربهای که در سال۱۳۳۰ با تأسیس مجلهٔ «کبوتر صلح» بهاوج رسید. کیوان دیگر نویسنده قوی دست بود و با مقالاتی که نوشت در میان نویسندگان شهره شد.[۱۷]
شخصیت و اندیشه
کیوان فعالیت سیاسی را از سال۱۳۲۱ شروع کرد. یادداشتها و قطعاتی از او در دست است از سالهای ۲۲ و ۲۳ با نامهای «خیام و سنگلج»، «خاموشی ایران» و «تبعید» نوشته شده است که همه رنگ سیاسی دارد. گرایشهای فکری کیوان در همهٔ این یادداشتها یکی است؛ یعنی رهائی و اعتلای بشر. بدینترتیب زندگی کیوان رنگ دیگری داشت. او خویش را بازیافته بود. بشر دوستی، دفاع از حقوق زحمتکشان، انسانیت، احترام به دیگران، تفکر، خواندن، درستاندیشیدن، صلح، دوستداشتن و وفا، عشق به خانواده و خلق را تبلیغ میکرد و کیوان خود تجلی همهٔ اینها بود.
- از دیدگاه اسلامی نُدوشن:[۱۸]
در بین خاطراتی که دوستان نزديک کيوان دربارهٔ او نوشتهاند خاطرات اسلامی ندوشن ويژگیِ خاصی دارد:
- کیوان فردی بود «با طبع ملایم و رمانتیکگونه» كه استعداد بیشتری برای طرفداری از نهضتهای صلحجویانه از نوع گاندی داشت.
بااینحال تعجب میکند که چرا کيوان به شاخه تندروی حزب توده گرایش پیدا کرد و در آن راه افتاد. ندوشن میگوید:
- توجیهی برای اين کار کيوان نتوانستم پيدا کنم؛ جزاينکه فضای افراطی ایران، در تفکر و سیاست، گاهی طبایع حساس را به طرف افراط و راهحل نهایی و قهرآمیز میراند.
کیوان دوستان همدل و همزبانی یافته بود که به او رنگ میدادند. مهر و صداقت و احساس مسئولیت در دوستی و ارتباط با دیگران از صفات بارز مرتضی بود و همین رابطه را در فعالیتهای سیاسی و اجتماعی خود حفظ کرده بود. در قطعهٔ بلندی به نام «برای کتابهایم» که به ندوشن تقدیم کرده است، مینویسد: «هیچ یک از رفیقان و دوستان و آشنایان من، حتی مادرم نمی دانست که من همیشه در رنجی دائمی بسر بردهام...؛ اما همیشه خندیدهام. زندگی را اگر یاوه یا درهوا یافتهام نجیبانه و صادقانه متأثر شدهام و زهر ملال و اندوه در جانم دویده است... عدالت و حقیقت را اگر از دسترس خود و بشر دور دیدهام به دامن هنر آویختهام و آن را بهترین سرگرمی و جاویدان ترین لذات انسانی شناختهام... در همه حال و در همه کار، در هر احساس و در هر عاطفه نسبت به آرمانم «صمیمیت» داشتهام و همیشه درپی بهروزی خود و دیگران بودهام.»[۱۹]
زمینهٔ فعالیت
نقد کتاب
در سالهای ۱۳۲۳تا۱۳۲۶ و در زمانی که کیوان تازه پا در جوانی گذاشته بود نقدهای فراوانی به کتابها و مقالههای ادبی مشهور با نام مستعار نوشت که نویسندگان بزرگ آن روز چون جمالزاده به وی جوابیه نوشتند. از او در مجلات گوناگون، نقد کتابها و مقالههای بیشماری نظیر فاجعه، دیوان غبار، ولگردان از ماکسیم گورکی، علوم برای توده بهقلم فروتن، خدایان تشنهاند از آناتول فرانس، دخمهنشینان از میخائیل سادوده آنو، سایه از علی دشتی، دیدوبازدید از جلال آلاحمد، کمونیسم و رستاخیز از رژه گارودی، آرا و عقاید از گوستاو لوبن، انسان وحشی از امیل زولا... با اسامی مستعار چاپ شده بود که دردسترس نیست.
ویراستاری
او ویراستاری و ویرایش کتابهای دوستان ادبی خود را برعهده میگرفت که از او بهعنوان اولین ویراستار ایران نیز نام بردهاند. همسرش در خاطرات خود ذکر میکند که کتاب «وداع با اسلحه» ارنست همینگوی به ترجمه نجف دریابندری و مروارید جان اشتاینبک ترجمه محمدجعفر محجوب را ویراستاری کرده است.
روزنامهنگاری
مرتضی کیوان روزنامهنگاری را دوست داشت و در سالهای ۱۳۲۰تا۱۳۲۲ قطعات ادبی و اشعارش را در نشریه گلهای رنگارنگ چاپ میکرد. او علاوهبر سردبیری مجله بانو و مجله جهاننو به سایر مجلهها و روزنامهها در زمینههای مختلف هنری، ادبی، اجتماعی و فلسفی مقاله میداد و نقد کتاب مینوشت. او با بیشتر مجلات و روزنامههای آن روز مثل کبوتر صلح، مصلحت، پیک صلح، سخن، گلهای رنگارنگ و روزنامههایی چون بهسوی آینده، شهباز، نبرد، ایران ما، هفتهنامه سوگند و بسیار نشریات دیگر همکاری داشت.
امضاها و نامهای مستعار
کیوان با این امضاها مقاله و نقد نوشته است: مرتضی کیوان، م. کیوان، م. ک. م. فروردین، م. گراش، آبنوسی، دلپاک، سایه، بیزار، پگاه، سامان، مهتاب، آویده[۲۰]
آنچه کیوان بنیان نهاد
اتحادیه نویسندگان مطبوعات ایران
شاید کمتر کسی نام کیوان را در تأسیس اتحادیه نویسندگان مطبوعات ایران شنیده باشد، نهادی مستقل در جهت سازماندهی صنف نویسندگان و روزنامه نگاران کشور. امری که بعدها در کانون نویسندگان ایران در سال۱۳۴۷ و سندیکای نویسندگان و خبرنگاران ایران در سال۱۳۴۱ بهتحقق رسید. در شمارهٔ ۲۰اسفند۱۳۲۶ در روزنامه ستاره میخوانیم این افراد از طرف اعضا مؤسس اتحادیه نویسندگان مطبوعات ایران به سمت عضویت هیئت مدیره اتحادیه نامبرده انتخاب شدهاند: علی کسمایی مدیرعامل، علی زرینقلم معاون، مسعود برزین منشی، مرتضی کیوان منشی، جهانگیر افخمی خزانهدار، فرهنگ ریمن بازرس و محمدعلی شیرازی مشاور حقوقی[۲۱]
انجمن ادبی شمع سوخته
انجمنی ادبی بود که در اوایل دهه۱۳۳۰ با حضور پیشتازان شعر نو ایران نظیر محمدجعفر محجوب، هوشنگ ابتهاج، سیاوش کسرایی، نیما یوشیج، احمد شاملو و مهدی اخوان ثالث تشکیل شد. جلسات این انجمن بیشتر بهصورت هیئتی و خودجوش برگزار میشد و عمده نقش آن تبادل و بحث و نقد اشعار، داستان کوتاه و مقالات اعضا بود. این انجمن یکی از دهها محفل دوستانهای بود که پیرامون مرتضی کیوان جمع میشدند. این جلسات چنانچه در خاطرات ایرج افشار ذکر شده بیشتر در کافهها و به فراخور احوال اعضا در منزل هریک برگزار میشد. اهمیت این قبیل انجمنها و حلقهها در ارتباط و تعامل بین هنرمندان و روشنفکران عصر در حل مسائل اجتماعی و سیاسی روز بود که خارج از فضای حزبی و با ابزارهای فرهنگی دنبال میشد.[۲۲]
واپسین نامه
به دنبال زندگی و سرنوشت و سرانجام خود میروم. همهٔ شما برای من عزیز و مهربان بودید و چقدر به من محبت کردهاید؛ اما من نتوانستم، نتوانستم، جبران کنم. اکنون که پاک و شریف میمیرم، دلم خندان است که برای شما پسر، دوست و شوهر و برادر نجیبی بودم، همین کافی است. دوستانم زندگی ما را ادامه میدهند و رنگین میسازند... همه را دوست دارم زیرا زندگی پاک و نجیبانه و شرافتمندانه را میپرستیدهام. زن عزیزم یادت باشد که عمو تیغتیغی تو، راه را تا به آخر طی کرد.[۲۳]
کیوان در زلال نگاهها
محمدجعفر محجوب، در مقام دوست
او را کشتند و سالها گذشت هنوز دل من و وجدان ناآگاه، ضمیر نابهخود من، هنوز این مرگ را نپذیرفته است. هر چند گاه یک بار خواب میبینم که مرتضی کیوان زنده است یا مثلاً ضعیف است باید پرستاری بشود، باید مواظبت کنند تا حالش خوب بشود. هیچ وقت من در درونم نتوانستم این را باور کنم و این را تحمل کنم.[۲۴] مرتضی کیوان اهل قلم بود. اهل نگارش هم بود و بهخصوص حق عظم به گردن نسل هم سال من دارد. کسانی که قلم در دست دارند تقریباً همه تربیتشدهٔ کیوان بودند، نه از این نظر که او حق استادی به گردنشان داشت، خیر، ولی این بچه استعداد خاصی داشت در اینکه هرکسی را در راه و روشی که دارد و در استعدادی که نشان میدهد تشویق کند و او را به رفتن راه وادارد.[۲۵]
شاملو از مرتضی سخن میگویم
وارطان سالاخاتیان و مرتضی کیوان در شمار قهرمانان اشعار شاملو. از عموهایت سخن میگویم، نگاه کن[۲۶]، عشق عمومی، آن روزها چهار قطعه شعری است از اشعار شاملو که به کیوان اختصاص دارد. او در پینوشت شعر از عموهایت سخن میگویم نوشت این شعر خطاب به پسرم که در آن هنگام هشتساله بود، در اعدام مبارزان سازمان نظامی عموماً و مرتضی کیوان خصوصاً نوشته شد. او در توصیف مرتضی کیوان میگوید:
- «من از او بسیار چیزها آموختم. مرتضی نزدیکترین دوست من بود، برای من واقعاً انسانی نمونه بود، انسانی فوقالعاده. من هیچ وقت نتوانستم دردش را فراموش کنم، هیچ وقت... قتل نابهنگامش هرگز برای من کهنه نشد و حتی اکنون که این سطور را مینویسم... پس از ۳۵ سال هنوز غمش چنان در دلم تازه است که انگار خبرش را دمی پیش شنیدهام.»[۲۷]
و شاملو در چنین غمی بود که «بهخاطر تو، بهخاطر هر چیز کوچک هر چیز پاک به خاک افتادند، به یادآر، عموهایت را میگویم، از مرتضی سخن میگویم» را سرود.[۲۸]
مصطفی فرزانه، صورتبند خاطره
فرزانه نویسندهای که برمبنا شناخت مستقیم و رابطهٔ دوستانه و بیواسطه، توصیفی از شخصیت و منش کیوان ارائه داده است. او این نوشتار را بههمراه برخی نامههای کیوان در کتابی به نام بنبست، برمبنای چند نامه از مرتضی کیوان منتشر کرده است. او در مقدمهٔ این کتاب میگوید: «چه باعث شده من آنها را حفظ کنم؟ چهل سال آزگار آنها را بغل گرفتهام، از این خانه به آن خانه، از این شهر به آن شهر بردهام... در طی این سالها بارها جابهجایشان میکردم، نگاهشان میکردم بدونآنکه محتوایشان به یادم مانده باشد، آنها را دوباره نمیخواندم. انگار که این کاغذها برایم فقط عزیز بودند، یک جور یادگاریهای متبرک بودند.»[۲۹]
شاهرخ مسکوب: کیوان رفیق بود، رفیق
دوستداشتن، پیله خود را شکافتن، به دیگری دستیافتن و او را در دل پذیرفتن، مثل پرواز در پرنده، در ذات زیستن او بود. این دوستی را پاسداشتن و پروردن، چگونه دوستداشتن و دوستیکردن، این هنری بود که او خوب میشناخت. او در کُنه ضمیر دوستانش چنان نقش بسته که انگار گَرد فراموشی هرگز بر وی نمینشیند.[۳۰]
محمدعلی اسلامی نُدوشن: حلقهای ادبی داشتیم
در همین سالهای دانشکده حقوق، بین سالهای ۲۵تا۲۸، یک حلقه ادبی شده بودیم که نقطهٔ اتصال آن مرتضی کیوان عضو وزارت راه بود. کیوان همه را بههم پیوند میداد. حلقهای چندنفری تشکیل دادیم. من بودم و کیوان و محجوب و ناصر نظمی و نعمتالله ناظری. کیوان گاهی شعر میگفت که چیزی درخور توجهای نبود. در نثر، بیشتر نقد کتاب مینوشت؛ ولی چون ذاتاً مرد خلیقی بود و برای تشویق دیگران کار میکرد، نقدهایش زننده نبود و بیشتر جنبه تأییدی داشت.[۳۱]
ایرج افشار: در نوشتن مکتوب دوستانه پرتوان بود
در جمع دوستان آن روز نادرهای بود کم مانند، از این حیث که بسیار میخواند. مخصوصاً هم آنچه به ترجمه میرسید و از این رهگذر با ادبیات غربی و بهطوراخص ادبیات روسی و نوشتههای هنری و اجتماعی مکتبهای چپ آشنایی مییافت و هم آنچه از ادبیات و متون فارسی در دسترس او قرار میگرفت. او در این وادی تشنه ناآرام و سیریناپذیر بود. کیوان نثر را تند و روان و بیعیب و سریع مینوشت. در نوشتن مکتوب دوستانه پرتوان بود.[۳۲]
نجف دریابندری: کیهان شعر نیمدار میسرود
خود کیوان در شعر و داستان طبعآزمایی کرده بود؛[۳۳] ولی از هر دو دست کشیده بود. اولین شعرهایش در اواسط دهه۲۰ چاپ میکرد. خودش به این شعرها میگفت نیمدار، چون نه کهنه بود نه نو. یک بار که بهعنوان خبرنگار روزنامه بهسوی آینده به آبادان آمده بود پاکتی بزرگ پر از این داستانها بهعنوان سوغات برای من آورده بود که من خواندم و به او برگرداندم. تقریباً همهٔ داستانها زمینهٔ عشقی و رمانتیک داشتند. نامهٔ مفصلی به کیوان نوشتم که پر بود از ایراد و اعتراض به این داستانها، ولی کیوان همهاش را با نام مستعار ن.بندر چاپ کرد.[۳۴]
هوشنگابتهاج، درس وفا
سایه روایت میکند که این شعر را در سال۱۳۵۲ ساختم. مسگرآباد. گورستان بود. گور مرتضی کیوان هم آنجا بود. آنجا را کوبیدن. برایاینکه قبرها را از بین ببرند درخت کاشتن. بعد درختها را زدن ساختمان درست کردن. درختهای سرو و کاج بلند داشت. ساختمان درست کردن که هیچ اثری از قبرها از جمله قبر کیوان باقی نماند. برای این قضیه این شعر را در خانهٔ پوری ساختم و روی بشقاب نوشتم.[۳۵] سایه قطعات دیگری نیز در سوگ دوست خود سروده است که میتوان به «درس وفا»، «صدای پای دوست»، «خون بها» و «کیوان ستاره بود» اشاره کرد.[۳۶]
مرثیهسرودهها
نیما یوشیج، میگریَم
سیاوش کسرایی نقل میکند، پس از اعدام افسران دستهٔ اول در سال۱۳۳۳ که در میان آن اعدامیها کیوان نیز بود، من در خانه نیما بودم. وقتی خبر به ما رسید بهشدت گریستیم و همان شب بود که نیما این رباعی را سرود: «بیچاره ندانست که چون میگریَم، گریید و نه آگاه که خون میگریَم، چون شب بگذشت و مستی آرام گرفت، دانست که من با چه جنون میگریَم»[۳۷]
سیاوش کسرایی، یادگار
کسرایی در مهر۱۳۳۴ شعر یادگار را به یاد کیوان سرود. «ای عطر ریخته، ای عطر گریخته، دل عطردان خالی و پر انتظار توست، غم یادگار توست». او اشعار «گهواره شب» و «پاییز درو»[۳۸] را نیز برای کیوان سروده است.[۳۹]
احسان طبری: وان شعر آخرین که سرودی شهادت است
طبری در مجموعه از میان ریگها و الماسها اثری به یاد مرتضی کیوان دارد. این شعر در کنار اشعاری دیگر با موسیقی محمدرضا لطفی خوانده شد.[۴۰]
هستن از مهدی اخوان ثالث[۴۱]
اخوان در رثای آنانکه جان به پاکی دادند، غمگین نیست و شعر هستن او به یاد و نام مرتضی کیوان در غم کسانی است که ماندند و یاد جوانمردان را از خاطر زدودند.[۴۲]
عشق عمومی سرودهٔ احمد شاملو
شاملو این شعر را با مطلع «اشک رازی ست، لبخند رازی ست، عشق رازی ست، اشک آن شب لبخند عشقام بود، قصه نیستم که بگوئی، نغمه نیستم که بخوانی، صدا نیستم که بشنوی، یا چیزی چنان که ببینی، یا چیزی چنان که بدانی، من دردِ مشترکم، مرا فریاد کن» بطور اختصاصی برای مرتضی کیوان و بهطور عمومیتر به یاد اعدام گروه اول سازمان نظامی حزب توده در سال۱۳۳۴ سرود.[۴۳]
هوشنگ ابتهاج: کیوان ستاره بود!
سایه عصر روزی که کیوان اعدام شد، «کیوان ستاره بود» را نوشت.[۴۴]
آثار و کتابشناختی
سبک و لحن و ویژگی آثار
میراثش محدود است:
میراث مکتوبی که از مرتضی کيوان بهجا مانده آن اندازه نيست که امروز بشود آنها را فهرست کرد. اوايل شعر میگفت و آنطور که گفتهاند در برخی از حلقههای ادبی همدان هم شرکت میکرد و بابت ذوق شاعرانهاش تشویق میشد. اما بعداً که با شاعران و ادیبان خلاقتر و نوآورتری سروکار پيدا کرد بهتدريج آن جنبه شاعرانگی او کمرنگتر شد. بهگفتهٔ نجف دريابندری وقتی کیوان با هوشنگ ابتهاج و احمد شاملو در پاتوقشان جمع میشدند ابتهاج و شاملو شعر میخواندند و کیوان گوش میکرد و بیشتر ترجيح میداد تنقید کند. بهاينترتیب آنچه در چند سالِ پایانی زندگی کيوان پررنگتر شد علاقه او به نقد ديگران بود.[۱۸]
گرایش به ادبیات اروپا:
او مایل بود بیشتر آثار ادبی اروپا را نقد کند. نقدهایی هم که از او باقیمانده اين نکته را نشان میدهند. بااینحال به آثار فارسی بیرغبت نبود؛ اما علاقهاش به آثار غربی سبب شده بود مذاق او در زمینه ادبیات قدری تغییر کند و در برخی آثارِ ضعیف داستانی فارسی، عصبیاش کند. نمونهای از این نوع برخوردها را میشود از واکنش او به محمدعلی جمالزاده ديد.[۱۸]
تشویق اساس نقدش بود:
آنچه در نقدهای کیوان بیش از همه جالب بهنظر میرسد تکیهبر نکتههای مثبت آثار است. دلیلش شايد واضح باشد. روحيهٔ او داير بر تشویق بود. برای همين غالباً از آثار ادبی مختلف خوشش میآمد. خصوصاً اگر آن آثار ادبی مربوط به دوستان و یارانش میشدند.[۱۸]
مجلهٔ «جهان نو» بهتاریخ ۱۳۲۳ و ردپای نقدهای کیوان:
درک و دریافتِ نگاه انتقادی کیوان بهشکلی ویژه و تحقیقی میسر نیست؛ چراکه آثارش از دست رفته است. در حوزهٔ نقد، فقط یادداشتهای پراکندهای یافت میشود که بهدلیل علاقهاش به ادبیات چپ بیشتر دربارهٔ آثار ادبی شوروی و نوشتههای اروپای سوسیالیستی است. این نمونهها را یا در نشریاتی که خودش سردبیرشان بود منتشر کرده که اکنون از آنها چیزی باقی نمانده است یا دوستان روزنامهنگارش منتشر کردهاند. بیشترین یادداشت موجود در مجلهٔ «جهان نو. ۱۳۲۳» دیده میشود که مجلهای بود ادبیاجتماعی بهصاحبامتیازی «حسین حجازی» مترجم و روزنامهنگار آن زمان. «جهان نو» سال۱۳۳۳ از انتشار بازماند و بار دیگر از سال۱۳۴۵ انتشارش را از سرگرفت. در این مجله نقدهای بلند کیوان بر «اشتفان تسوایک» و «آناتول فرانس» باقی مانده است. کیوان به «صحرای محشر» محمدعلی جمالزاده نیز نقدی نوشت که دلزدگی و ناامیدیاش به داستان ایرانی در آن بهچشم میخورد. او در این نقد به جمالزاده خورده میگیرد که در قیدوبند درستنویسی نیست. محجوب میگوید:
- براساس نامههایی که از او دارم و نمیدانم چه شدند، نظر کیوان دربارهٔ درستنویسی، نهتنها شیوه نگارش که درستاندیشی بود.[۴۵]
کارنامهٔ سوختهٔ کیوان از زبان همدلی
- سطری از یادداشتهای کیوان:
- «میخواستم لجنزار کثیفی که نام آن را اجتماع نهادهایم را دگرگون سازم. راه پایان این ناهنجاری، تغییر سیاست است و اعتلای فرهنگ»[۴۵][۴۶][۴۷]
در همدلی بهقلم داراب آمده، این سطر یادداشت، نوشتهٔ شخصیتی ادبی، فرهنگی و سیاسی است که بهگفتهٔ نجفدریابندری سالهای پایانی عمرش قبل از تیربارانشدن، با نوشتن نامههای متعدد به برجستهترین چهرههای فرهنگی، ادبی و هنری به نقد آثار آنان گذراند. نامههای نیمباقیماندهای که «دفاع از حقوق زحمتکشان»، «صلح»، «دوستداشتن» و «درست اندیشیدن» کلیدواژههای اساسی آن است؛ و تا آن زمان که دریافتکنندهگانش مجبور به آتشزدن، پارهکردن یا سربهنیستکردن نامهها بهدلیل بازداشت کیوان نشده بودند، همین مکتوبهها تأثیرات فراوانی داشته و راهبردی بود.
محمدجعفر محجوب، مصحح بزرگ و ایرانپژوه تحسینشده میگوید:
- مرتضی کیوان با این نامهها در تربیت یک نسل کوشید و همهٔ آنها که همدوره او بودند و قلم بر دست داشتند از کیوان و نظرات انتقادیاش سود جستند.[۴۵]
- سطری از یادداشتی دیگر:
- «جوانی هستم احساساتی که زیبایی را در هرچه باشد، در طبیعت، نقاشی، زن و موسیقی به یکاندازه دوست دارم؛ ولی شعر خوب را به همه آنها ترجیح میدهم.»[۴۵]
داراب در همدلی نوشته، مرتضی کیوانِ پنهانشده در میان آن کلیدواژههای اساسی، کیوان دیگری است. این نکته با یادداشتهایی که از او به جامانده با سطر بالا منطبق است. گویا ذهن کیوان به فرهنگوهنر بیشتر گرایش دارد تا سیاست. دایره دوستانی که دور او گرد آمدند نیز گواه این مدعاست. افرادی که بیش و پیش از آنکه سیاسی باشند چهرههای ادبی و فرهنگیاند. افرادی که همگی شاید به جبر وضعیت اجتماعی گاهی، نظر یا عملی سیاسی داشتند یا آثاری را نوشته یا ترجمه کردند که میتواند در پیشبرد اعتلای اجتماع یاریگر باشد.[۴۵]
در یادداشتهایی کوتاه، نظر کیوان دربارهٔ برخی نویسندگان نامدار همدورهاش را نیز دیده میشود:
- علی دشتی نه با داستان «سایه» که با «فتنه» توانسته داستاننویسیاش را بهرخ بکشد.
- به شاملو توصیه میکنم که احتیاط کند رمانتیسم شعرش را نبلعد.
- ابتهاج «باز تیزپرواز سخنسرایی» است.[۴۵]
- نامههای کیوان هم نیست شد!
همدلی چنین مینگارد که در زندگی مرتضی کیوان یکی از جنبههای خاص و بسیار تأملبرانگیز حجم انبوه نامهنگاریهای اوست. همهٔ نزدیکان به او از نامههای فراوان و بیشمار کیوان به خودشان یاد کردهاند؛ اما شگفتی بزرگ این است که این حجم انبوه نامهها چه شدند؟ چرا از هیچکدام اثری نیست؟ نجف دریابندری میگوید:
- نامههای فراوان کیوان در زمان دستگیریام در آبادان از بین رفت.[۴۵]
ایرج افشار که خود بارها گفته بود که میتواند با نامههای کیوان کتاب بنویسد، چند سال قبل از مرگ چنین یاد کرد:
- نامهها را پاره کردم تا مأموران نتوانند از روی آنها افراد دیگری را دستگیر کنند.[۴۵]
- نامههای کیوان به دوستانی که ایران نبودند چه شد؟!
از نامههای کیوان به محمدعلی اسلامی نُدوشن که از نزدیکترین دوستانش بود نیز خبری نیست. ندوشن، بهرغم اظهارنظرهای مختلف دربارهٔ جنبههای روحی و احساسی و شخصیتی کیوان هرگز به این پرسش پاسخ نداد که مکتوبههای این رفیق دیرینش را کجا نگهداری کرده یا چه سرنوشتی برایشان پیش آمده است. برخی از دوستان کیوان همچون اسلامی ندوشن و سیروس ذکاء در کودتای ۲۸مرداد، ایران نبودند و عملاً دسترسی نیروهای امنیتی به آنها میسر نبود؛ آنها با نامههای کیوان چه کردند؟[۴۵] نامههای کیوان بهاستناد سخن دوستانش که چهرههای شاخص فرهنگوادب ایراناند، نامههایی شخصی نبود؛ بلکه مکتوبههایی انتقادی دربارهٔ وضعیت ادبیات و راهکارهای موجود بود و ارزش ادبی ویژهای داشت.[۴۵]
- تبلور آثار کیوان در کتابهای دیگران
سرانجام داراب چنین جمعبندی میکند که صرفاً «بنبست» نوشتهٔ مصطفی فرزانه که سال۱۳۸۴ با نشر «تاریخ ایران» بهچاپ رسید، گویای نامههای کیوان است. فرزانه با ظرافت خاصی در این اثر که میتوان آن را واپسین نامههای بازماندهٔ کیوان دانست، نامههای عمومرتضی به خودش را از گزند فراموشی دور داشته است.[۴۵]
دربارهٔ کیوان چنین نگاشتهاند
شصت سال عاشقی، زندگی و زمانه پوری سلطانی و مرتضی کیوان اثر فرشاد قوشچی[۴۸]
پوری سلطانی همسر مرتضی کیوان بود. این کتاب داستان مرتضی کیوان بهروایت همسر است. داستانی که مملو است از شکست و خیزش و عشق. در این کتاب کیوان از نگاه دیگری خوانده شده و مسائل حول حوادث و روابط یک زن و شوهر است. در اینجا کیوان بیشتر همسری عاشق و وفادار است که عشق به همسر و میهن در او یگانه است.[۴۹]
بنبست، برمبنای چند نامه از مرتضی کیوان بهکوشش مصطفی فرزانه
تنها منبع خصوصی و دست اول ماندگار در این کتاب است. کیوان در نامههایی که به فرزانه مینوشت و به فرانسه میفرستاد آشکارا از احساسات و اندیشههای خود میگوید.[۵۰]
کتاب مرتضی کیوان اثر شاهرخ مسکوب
مسکوب در این اثر، تلاش کرده مطالب را جوری جمعآوری کند که گویی این اثر را مرتضی کیوان شخصاً نوشته است. اتفاقاً تا حدودی هم موفق بود؛ اما این پژوهشگر، مترجم و نویسنده نیز که میگفت «فرهنگ ایران وطن من است»، بهدلیل ازبینرفتن آثار کیوان بخش وسیعی از کتاب را با نوشتههایی از نزدیکان او تدوین میکند. چهرههایی چون ایرج افشار، احمد جزایری و همهٔ آنها که در سوگ کیوان سالها قبل شعری سروده بودند.[۴۵]
۱۵ سال پیش نشر نادر این کتاب را منتشر کرد. در همان روزهای انتشار دو بار تجدیدچاپ شد و بعد از آن دیگر نشد. سال۱۳۹۷ مجوز چاپ جدید کتاب صادر شد و انتشارات جاوید آن را چاپ کرد. کتاب با مقدمه مسکوب و پوری سلطانی آغاز و با یادنامه منثور و منظوم دوستان ادیب کیوان ادامه مییابد و به نامهها و مقالات او ختم میشود. شاید بتوان این اثر را در مقایسه با آثار دیگر، یادنامهای ادبی و متناسب با سوژه درنظر گرفت. بررسی اندیشههای کیوان، بیشتر از دو اثر دیگر مدنظر نویسنده بوده است.[۵۱]
پانویس
- ↑ مسکوب، کتاب مرتضی کیوان، ۵۸.
- ↑ مسکوب، کتاب مرتضی کیوان، ۹۵.
- ↑ مسکوب، کتاب مرتضی کیوان، ۶۷.
- ↑ فرزانه، بنبست، برمبنای چند نامه از مرتضی کیوان، ۱۳.
- ↑ مسکوب، کتاب مرتضی کیوان، ۱۲تا۱۳.
- ↑ مسکوب، کتاب مرتضی کیوان، ۲۰.
- ↑ مسکوب، کتاب مرتضی کیوان، ۲۱۰.
- ↑ فرزانه، بنبست، برمبنای چند نامه از مرتضی کیوان، ۶۸.
- ↑ فرزانه، بنبست، برمبنای چند نامه از مرتضی کیوان، ۷۴.
- ↑ مسکوب، کتاب مرتضی کیوان، ۲۴۷.
- ↑ مسکوب، کتاب مرتضی کیوان، ۲۶۵.
- ↑ فرزانه، بنبست، برمبنای چند نامه از مرتضی کیوان، ۵۵.
- ↑ مسکوب، کتاب مرتضی کیوان، ۵۸.
- ↑ مسکوب، کتاب مرتضی کیوان، ۲۷.
- ↑ مسکوب، کتاب مرتضی کیوان، ۶۳.
- ↑ مسکوب، کتاب مرتضی کیوان، ۲۹.
- ↑ مسکوب، کتاب مرتضی کیوان، ۱۲۰.
- ↑ ۱۸٫۰ ۱۸٫۱ ۱۸٫۲ ۱۸٫۳ «میراث مکتوب کیوان».
- ↑ فرزانه، بنبست، برمبنای چند نامه از مرتضی کیوان، ۱۰۰.
- ↑ مسکوب، کتاب مرتضی کیوان، ۳۰.
- ↑ مسکوب، کتاب مرتضی کیوان، ۴۰.
- ↑ مسکوب، کتاب مرتضی کیوان، ۱۷۰.
- ↑ مسکوب، کتاب مرتضی کیوان، ۱۴۴.
- ↑ مسکوب، کتاب مرتضی کیوان، ۱۹.
- ↑ مسکوب، کتاب مرتضی کیوان، ۳۰۸.
- ↑ «سال اشک پوری، سال خون مرتضی».
- ↑ شاملو، مجموعه اشعار، ۶۰۶.
- ↑ مسکوب، کتاب مرتضی کیوان، ۳۲۶.
- ↑ فرزانه، بنبست، برمبنای چند نامه از مرتضی کیوان، ۱۰.
- ↑ مسکوب، کتاب مرتضی کیوان، ۲۰.
- ↑ مسکوب، کتاب مرتضی کیوان، ۳۷۹.
- ↑ مسکوب، کتاب مرتضی کیوان، ۳۵۳.
- ↑ مسکوب، کتاب مرتضی کیوان، ۵۹.
- ↑ مسکوب، کتاب مرتضی کیوان، ۳۴۲.
- ↑ عظیمی و طیه، پیر پرنیاناندیش.
- ↑ مسکوب، کتاب مرتضی کیوان، ۱۲۷.
- ↑ مسکوب، کتاب مرتضی کیوان، ۱۵۹.
- ↑ «پاییز درو».
- ↑ کسرایی، در هوای مرغ آمین: نقدها، گفتوگوها و داستانها.
- ↑ «به شاعر شهیدمرتضی کیوان».
- ↑ اخوان ثالث، از این اوستا، مجموعه شعر.
- ↑ «هستن اخوان برای کیوان».
- ↑ «عشق عمومی».
- ↑ «کیوان ستاره بود».
- ↑ ۴۵٫۰۰ ۴۵٫۰۱ ۴۵٫۰۲ ۴۵٫۰۳ ۴۵٫۰۴ ۴۵٫۰۵ ۴۵٫۰۶ ۴۵٫۰۷ ۴۵٫۰۸ ۴۵٫۰۹ ۴۵٫۱۰ ۴۵٫۱۱ ۴۵٫۱۲ «آثار مرتضی کیوان چه شد؟».
- ↑ «همدلی از آثار کیوان مینویسد!».
- ↑ «آثار مرتضی کیوان بهقلم داراب».
- ↑ قرشچی، شصت سال عاشقی.
- ↑ «فایل صوتی شصت سال عاشقی».
- ↑ «بنبست، نامههای کیوان».
- ↑ «کتاب مرتضی کیوان بهقلم مسکوب».
منابع
- مسکوب، شاهرخ (۱۳۷۹). کتاب مرتضی کیوان. تهران: فرهنگ جاوید.
- شاملو، احمد (۱۳۶۷). مجموعه اشعار. تهران: کانون انتشاراتی و فرهنگی بامداد.
- فرزانه، مصطفی (۱۳۷۰). بنبست، برمبنای چند نامه از مرتضی کیوان. پاریس: نشر سرشار.
- کسرایی، سیاوش (۱۳۸۲). در هوای مرغ آمین: نقدها، گفتوگوها و داستانها. تهران: نادر.
- اخوان ثالث، اخوان (۱۳۶۷). از این اوستا، مجموعه شعر. تهران: نشر مروارید.
- عظیمی، میلاد؛ طیه، عاطفه (۱۳۹۱). پیر پرنیاناندیش، گفتوگو با سایه. تهران: سخن.
- قوشچی، فرشاد (۱۳۹۵). شصت سال عاشقی، زندگی و زمانه پوری سلطانی و مرتضی کیوان. پاریس: نشر روزنه.
پیوند به بیرون
- «کیوان ستاره بود، شعر و صدای سایه». پرند، راوی حکایت باقی، ۱۲اسفند۱۳۸۶. بازبینیشده در ۷مهر۱۳۹۸.
- «عشق عمومی، شعر و صدای شاملو». پرند، راوی حکایت باقی، ۲۸مهر۱۳۹۲. بازبینیشده در ۷مهر۱۳۹۸.
- «هستن، شعر و صدای اخوانثالث». پرند، راوی حکایت باقی، ۲۱مهر۱۳۹۲. بازبینیشده در ۷مهر۱۳۹۸.
- «به شاعر شهید مرتضی کیوان، شعر و صدای احسان طبری». خصوصی، مرجعِ موسیقی سنتی و اصیل ایرانی، ۱۶اردیبهشت۱۳۹۶. بازبینیشده در ۷مهر۱۳۹۸.
- «پاییز درو، شعر و صدای کسرایی». پرند، راوی حکایت باقی، ۲۷مهر۱۳۷۴. بازبینیشده در ۷مهر۱۳۹۸.
- «سال اشک پوری، سال خون مرتضی». پرند، راوی حکایت باقی، ۲۳مهر۱۳۹۲. بازبینیشده در ۷مهر۱۳۹۸.
- «میراث مکتوب کیوان». گوهران، ۱۰بهمن۱۳۹۵. بازبینیشده در ۲۷مهر۱۳۹۸.
- «آثار مرتضی کیوان چه شد؟». روزنامهٔ همدلی، ۲۹شهریور۱۳۹۶. بازبینیشده در ۲۷مهر۱۳۹۸.
- «همدلی از آثار کیوان مینویسد!». روزنامهٔ همدلی، ۲۹شهریور۱۳۹۶. بازبینیشده در ۲۷مهر۱۳۹۸.
- «آثار مرتضی کیوان بهقلم داراب». وبگاه حامد داراب. بازبینیشده در ۲۷مهر۱۳۹۸.
- «معرفی کتاب «شصت سال عاشقی، زندگی و زمانه پوری سلطانی و مرتضی کیوان»». پایگاه خبری رویداد فرهنگی، ۳مرداد۱۳۹۶. بازبینیشده در ۷مهر۱۳۹۸.
- «بنبست، نامههای مرتضی کیوان نوشته مصطفی فرزانه». کتابناک. بازبینیشده در ۷مهر۱۳۹۸.
- «کتاب مرتضی کیوان نوشته شاهرخ مسکوب». کتابناک. بازبینیشده در ۷مهر۱۳۹۸.