شهریار

از ویکی‌ادبیات
پرش به ناوبری پرش به جستجو
شهریار

حیدربابا دنیا یالان دنیادی...
نام اصلی محمدحسین بهجت تبریزی
زمینهٔ کاری شعر
زادروز ۱۱دی۱۲۸۵
روستای خشکناب، آذربایجان شرقی
پدر و مادر سیداسماعیل موسوی (معروف به حاج‌میرآقا خُشگنابی) و...
مرگ ۲۷شهریور۱۳۶۷ (۲۳ژوئیهٔ۲۰۰۰)
بیمارستان مهر تهران
علت مرگ پیری و کسالت
جایگاه خاکسپاری مقبرة‌الشعراء تبریز
رویدادهای مهم انقلاب مشروطه
لقب محمدحسین شهریار
پیشه شاعر
سبک نوشتاری غزل، قصیده، مثنوی، قطعه و...
دیوان سروده‌ها حیدربابایه سلام،...
تخلص «بهجت» و «شهریار»
همسر(ها) عزیزه عبدالخالقی
فرزندان شهرزاد و مریم و هادی
مدرک تحصیلی طب
دانشگاه دارالفنون
امضا
از راست: منوچهر آتشی، شهریار، ه‍.ا.سایه، محمدرضا شفیعی کدکنی و اصغر فردی
از راست: شفیعی کدکنی، شهریار، ه‍.ا.سایه


سیدمحمدحسین بهجت تبریزی مشهور به محمدحسین شهریار، متخلص به شهریار، شاعر آذری‌زبان معاصر است.

* * * * *


داستانک

داستانک‌های انتشار

اولین شعرخوانی

شهرزاد، دختر شهریار، از زبان پدرش، خاطرات کودکی او را از سال‌های آغازین شعرسرایی می‌گوید: «روزی با بچه‌های محل مشغول بازی بودم. بعد از برگشت به خانه به درخت بزرگی که در وسط حیات خانه بود خیره شدم و شروع به خواندن شعر کردم؛ سخنان موزونی که نمی‌دانستم چگونه به مغز و زبان من می‌آمدند! ناگهان پدرم مرا صدا کرد. با صدای پدر به طرف او برگشتم، با حالتی تعجب‌آمیز پرسید: این اشعار را کجا یاد گرفتی؟ گفتم: کسی اینها را به من یاد نداده. خودم می‌گویم! اول باور نکرد، ولی بعد از این که مطمئن شد، در حالی که صدایش از شوق می‌لرزید، با صدای بلند مادرم را صدا کرد و گفت: «کوکب بیا ببین چه پسری دارم...». [۱]

داستانک عشق

داستانک استاد

داستانک شاگرد

داستانک مردم

ده تا بیست مطلب از مجلات دورهٔ خود

داستانک‌های دشمنی

داستانک‌های دوستی

داستانک‌های قهر

«به سایه جان من بگویید...»

ه‍.ا.سایه از اواخر دههٔ ۲۰ با شهریار آشنا شد. او نخست هر هفته روزهای شنبه به دیدار شهریار می‌رفت اما کم‌کم فاصله این دیدارها کوتاه و کوتاه‌تر شد تا این که به هر روز رسید. ابتهاج سال‌ها هر روز ساعت دو و نیم بعدازظهر به خانهٔ شهریار می‌رفت و تا نیمهٔ شب در کنار او می‌ماند. اما ماجرای برخورد تلخ شهریار با ابتهاج در یکی از این دیدارها و آسیبی که هر دوی آنها از این اتفاق می‌بینند ماجرای جالبی است که سایه در کتاب «پیر پرنیان‌اندیش» که حاصل گفت‌وگوی بلندی با ابتهاج است این ماجرا را چنین روایت می‌کند:
«داستان از این قراره که یه روز رفتم خونهٔ شهریار دیدم بیدار نشسته. معمولا هر وقت می‌رفتم خونه شهریار، اون خواب بود. گفتم: سلام شهریار جان! دیدم سرشو پایین انداخته و هیچی نمی‌گه. اگه خانوم مادرش درو باز نکرده بود من می‌گفتم لابد مادرش مرده که شهریار این طوری ماتم گرفته. منم با تعجب نگاش کردم... منم بق کردم و شروع کردم به تماشای در و دیوار. بعد از سه-چهار دقیقه زیرچشمی نگاهش کردم دیدم گوشه لباش تکان می‌خوره… این رمز شهریار بود، یعنی وقتی گوشه لباش می‌لرزید معلوم بود که یه چیزیش می‌شه. بعد یه‌مرتبه سرشو بلند کرد و به من گفت: «تو چرا هر روز می‌آیی اینجا؟» اگه جز شهریار هر کس دیگه‌ای بود من پا می‌شدم و درو به در می‌زدم و می‌رفتم… آخه من جایی نمی‌رم که کسی به من بگه چرا هر روز می‌آیی اینجا. من با تعجب نگاش می‌کردم… شروع کرد به داد و بیداد و گفت که:‌ من مالک نیستم که تورو مباشرم کنم، من وزیر نیستم که تورو معاونم کنم و از این چیزهای مسخره دنیوی به اصطلاح، من فقط حیرت کرده بودم که چه‌شه شهریار؟ خل شده!… هی گفت، هی گفت…
رفتن پیش شهریار برای من یک پناهگاه بود. اساساً چند چیز بود که من هر مصیبتی رو با اونها می‌تونستم تحمل و فراموش کنم: یکی پیش شهریار رفتن و یکی بیلیارد بازی کردن... حالا توجه کنید که شهریار که به زعم من پناهگاه منه، اون هم پناهگاهی که من از سال‌ها پیش با شعرش آشنا هستم، عاشقانه شعرشو دوست دارم و خودشو هم دیدم که آدمیه فوق‌العاده لطیف، فوق‌العاده مهربان و فوق‌العاده نیکخواه، داره با من اینطور برخورد می‌کنه… هی گفت و گفت و گفت، من فهمیدم که چه بلایی داره به سرم می‌آد، ظاهرا یک لحظه شهریار سرشو بلند کرد و دید که من زار زار ساکت گریه می‌کنم. از اون گریه‌ها. من کاملا حس می‌کردم که صورتم خیسه. نمی‌دونید چه حالی داشتم… یه وادادگی عجیب، یه بی‌کسی مطلق، وای وای، یک آدم غریب. یه آدم بی‌کس که اصلا نمی‌فهمه که چرا اینجا اومده و اینجا نشسته!
شهریار ظاهراً سرشو بلند کرد و دید که من دارم گریه می‌کنم… یه سفره‌ به عرض یه متر جلوش پهن بود[…] شهریار یه مرتبه ساکت شد…[…] از روی سفره پرید زانوهای منو گرفت، می‌لرزید واقعا تمام تنش می‌لرزید. حالا هی زانو و مچ پامو ماچ می‌کنه و می‌گه منو ببخش، تو که می‌دونی من دیوانه‌ام. حالا من دستمو می‌زارم به سینه شهریار و اونو پس می‌زنم و هی می‌گم: ولم کن شهریار، برو شهریار… من زور دستم زیاده[…] بعد دیدم که شهریار رفت سر جاش و داره زار گریه می‌کنه. بعد دوباره اومد منو بغل کرد و بوسید... بعد دید نمی‌تونه منو آروم کنه رفت سر جاش نشست و سه‌تارو دستش گرفت شروع کرد به ساز زدن… شور زد، خوب یادمه!... شهریار شروع کرد به ساز زدن و منم شروع کردم به آواز خوندن… یه آوازی که بغض جلوی صداتونو می‌گیره… «بگذار تا بگریم چون در ابر بهاران»... او ساز زد و من آواز خوندم و بعد هم هین جوری ساکت نشستم. شهریار هم ساکت نشسته بود و فقط گریه می‌کرد و گاهی یک هق هق آرومی هم می‌کرد. من یک مقداری نشستم، نمی‌دونم چقدر طول کشید، کوتاه بود. در هر صورت حالا ساعت چهار، چهار و نیم بعدازظهره. خب من تا ساعت یازده، دوازده، یک، دو بعداز نصف‌شب گاهی هم اگه صبا بود بیشتر می‌نشستم. بعد پا شدم گفتم شهریار برم دیگه.

شهریار یه نگاهی به من کرد و پا شد و من هم راه افتادم. شهریار وقتی دید من راه افتادم سمت در، دنبال من اومد و گفت: می‌دونم که می‌ری و دیگه نمی‌آی… من هیچی نگفتم. حتی برنگشتم نگاش کنم. از در که رفتم بیرون تازه گریه‌ام شروع شد، اون گریه‌ای که دلم می‌خواست. گریه سیر، گریه دیوانه‌ها... ساعت تازه پنج بعدازظهره، حالا من دیگه کجا برم، من تا نصف‌شب خونه شهریار بودم و بعد می‌رفتم خونه و می‌خوابیدم. حس می‌کردم که دیگه شهر خالیه، هیچ چیزی نیست، نه مکانی، نه زمانی و نه موجودی. رفتم مثل دیوانه‌ها چند ساعت تو خیابان‌ها راه رفتم. خودمو آروم کنم نشد. درحالی‌که من در هر حالتی زود می‌تونم به خودم مسلط بشوم. رفتم خونه و خیلی هم دیر خوابم برد و صبح هم از خونه زدم بیرون. قصد داشتم دیگه پیش شهریار نرم اما شهر برام غریب بود… همه جا غریب بود... دیگه نمی‌دونستم چی کار کنم. آخه صبح که پا می‌شدم می‌دونستم که باید این چند ساعتو بگذرونم تا ساعت دو بشه برم پیش شهریار. صبح هم که نمی‌رفتم خونه‌ش واسه این بود که می‌دونستم خوابه، نمی‌تونستم هشت ساعت، ده ساعت بشینم تا آقا از خواب پاشه که. به هرحال اون روز تا غروب تو خیابونا سرگردان راه رفتم، نمی‌دونم چی کار کردم[…] خلاصه شب که رفتم خونه، خاله‌ام گفت که: آقای شهریار اومده در خونه. اصلا من وحشت کردم، شهریار مگر می‌تونه از خونه بیرون بیاد...

خاله‌ام گفت:‌آقای شهریار گفت که «به سایه جان من بگید که اگه فردا نیاد، من می‌آم تو کوچه همین جا می‌شینم!» صبح رفتم خونه‌ش. خب منم دلم پر می‌زد براش. اونم مثل این که گناهی کرده و خجالت می‌کشه سرشو پایین انداخت بعد از چند لحظه گفت: «دیروز نیامدید؟» نیامدید؟ هه! من نگاهی کردم و بعد گفت: «یه شعر عرض کردم»، معمولا می‌گفت یک غزل عرض کردم. اما این بار خیلی با شرمندگی گفت شعر عرض کردم. مثلا این که یه وسیله عذرخواهیه. گفتم بخون شهریار جان! تا گفتم شهریار جان فهمید که دیگه صفا شده. توی دیوان شهریار یه شعری هست به اسم «اشک مریم» که برای این واقعه ساخته[…]: «دوشم که بدگمانی چون اهرمن به جان تاخت/ حورم به دیده دیو و طاووسم اژدها بود...» [۲]

داستانک‌های آشتی‌ها

====سایه‌ات

داستانک نگرفتن جوایز

داستانک حرفی که در حین گرفتن جایزه زده است

داستانک‌های مذهب و ارتباط با خدا

داستانک‌های عصبانیت، ترک مجلس، مهمانی‌ها، برنامه‌ها، استعفا و مشابه آن

داستانک نحوهٔ مرگ، بازتاب خبر مرگ در روزنامه‌ها و مجلات و نمونه‌هایی از آن

داستانک‌های دارایی

داستانک‌های زندگی شخصی

داستانک برخی خاله‌زنکی‌های شیرین (اشک‌ها و لبخندها)

داستانک شکایت‌هایی از دیگران کرده به محاکم و شکایت‌هایی که از او شده

داستانک‌های مشهور ممیزی

داستانک‌های مربوط به مصاحبه‌ها، سخنرانی‌ها و حضور رادیو یا تلویزیون یا فضای مجازی همراه ارايه نمونه‌هایی از آن برای بخش شنیداری و تصویری

عکس سنگ‌قبر و داستانکی از تشییع جنازه و جزيیات آن

داستان‌های دیگر

زندگی و تراث

سال‌شمار زندگی

کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری

تولد مبهم!

.........شهریار خود در این باره می‌گوید: «تولد من تحقیقاً معلوم نیست، ولی اواخر۲۴ یا اوایل۲۵ قمری است. در سال ۱۳۰۲ در تهران ادارهٔ آمار تشکیل شده بود که رفتیم شناسنامه گرفتیم. آن روز هم نمی‌شد تحقیقاً سال قمری را با شمسی تطبیق کرد که ۲۵ قمری با چه سال شمسی مطابق می‌شود. بعدها فهمیدیم ۱۲۸۵ است و من تولدم را۸۳ گرفتم در صورتی که۸۵ شمسی بود. مخصوصا دو سال بیشتر می‌گرفتیم که بتوانیم در انتخابات شرکت کنیم».خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

کودکی

دورهٔ کودکی شهریار مصادف با انقلاب تبریز علیه حکومت استبدادی محمدعلی‌شاه و طرفداری از مشروطه بود و درنتیجه در شهر تبریز درگیری‌هایی رخ می‌داد. پدر استاد شهریار برای در امان ماندن جان خانواده‌اش، آنها را به زادگاهش، «خشگناب» فرستاد. بدین‌ترتیب شهریار دورهٔ کودکی را بیشتر در روستاهای «شَنْگُولْ‌آباد»، «قِیشْ قُرشاقْ» و «خُشْگِنابْ» سپری کرد. او تحصیلات مقدماتی را با قرائت گلستان سعدی و نِصابُ‌الصِبْیان در مکتب‌خانهٔ روستا، یا در نزد پدر فرزانه‌اش آموخت. شهریار دراین‌باره می‌گوید: «اوّلین استاد و مربی من پدرم بود. او طلبه‌ای بود خیلی نورانی... که نجف هم رفته بود [و] اجتهاد داشت».خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

شخصیت و اندیشه

زمینهٔ فعالیت

یادمان و بزرگداشت‌ها

از نگاه دیگران (چند دیدگاه مثبت و منفی)

بزرگ علوی

بزرگ علوی در کتاب تاریخ و تحول ادبیات جدید ایران در خصوص شهریار می‌نویسد: «محمدحسین شهریار یکی از خوش‌طبع‌ترین سرایندگان سال‌های بیست، ستاره درخشانی است که در جور پرفشار استبداد پدید آمد. همزمان با اینکه نیما یوشیج، شاعر پراستعداد با هستی شایستگی، در گزارهٔ واژگانی واپسین و لطیف‌ترین پنداشت‌هایش دچار لغزش می‌شد، ما شهریار را در پیش‌روی خود داریم، مردی با شایستگی بیرون از اندازه و استعداد سرایندگی بسیار بالا و استعداد زبانی چندین‌سویه و چندین‌گونه، که البته به خاطر شرایط اجتماعی نمی‌توانست شایندگی‌هایش را به‌خوبی ببالانند و در خدمت میهنش بکار گیرد.» [۳]

شهریار در اشعار دیگر شاعران

ترانهٔ غزل دلکشم مگر نشنفتیکه رام من نشدی آخر ای غزال رمیده
خموش سایه که شعر تو را دگر نپسندمکه دوش گوش دلم شعر شهریار شنیده
رازی‌ست که آن نگار می‌داند چیسترنجی‌ست که روزگار می‌داند چیست
آنی که چو غنچه در گلو خونم از اوست من دانم و شهریار می‌داند چیست
چون دل مفتون ترا مشکل به دست آورده‌است کی رها می‌سازدت اینگونه آسان شهریار
اولین استاد شعر و آخرین سلطان عشقهر کجا نام تو در آغاز و پایان شهریار
زین شهر مردپرور و زین شهر عشق‌زایبرخیزد آنچه مایهٔ غرور و وقار ماست
گه شهریار پرورد این شهر، گاه شمسکز نامشان تفاخر ملک و دیار ماست
شعر همان عشق که با شهریارکرد سرافرازی و نام‌آوری
شعر همان فتنه و آذرم و رازکز نگه دوست کند دلبری
به شهریار بگو شهریار می‌آیددوباره بخت ترا در کنار می‌آید
بگو که عرصهٔ شعر و ادب بپیرایندکه از سواد دل آن شهسوار می‌آید
ای شهریار نغمه که با چتر زرفشاندستانسرای عشق و خداوند چامه‌ای
از من ترا به طبع گرانمایه، صد درودزآنرو، که در بسیط سخنی، پیش جامه‌ای
شهریارا تو همان دلبر و دلدار عزیزینازنینا، تو همان پاک‌ترین پرتو جامی
ای برای تو بمیرم، که تو تب‌کردهٔ عشقیای بلای تو به جانم، که تو جانی و جهانی
شهریار حزن بودی، خانه‌ات بیت‌الحزنپادشاه قلعهٔ خاموش روح خویشتن
شهر ویرانی سراسر خانه‌هایش سوختهبادهای دربه‌در چرخان و بر در حلقه‌زن

[۴]

در نیمه‌های قرن بشرسوزان
اشک مجسمی بود، در چشم روزگار
جان‌مایهٔ محبت و رقت
ای وای شهریار
خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش

تفسیر خود از آثارش

موضع‌گیری‌های او دربارهٔ دیگران

همراهی‌های سیاسی

مخالفت‌های سیاسی

نامه‌های سرگشاده

نام‌های دسته‌جمعی

بیانیه‌ها

جملهٔ موردعلاقه در کتاب‌هایش

جمله‌ای از ایشان

نحوهٔ پوشش

تکیه‌کلام‌ها

خلقیات

منزلی که در آن زندگی می‌کرد (باغ و ویلا)

گزارش جامعی از سفرها(نقشه همراه مکان‌هایی که به آن مسافرت کرده است)

برنامه‌های ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است

ناشرانی که با او کار کرده‌اند

بنیان‌گذاری

تأثیرپذیری‌ها

استادان و شاگردان

شاگردان

اصغر فردی ابراهیم اقبالی

علت شهرت

شهریار در دوره‌ای از تاریخ معاصر ایران ظهور نمود، که اختناق ناشی از کودتای نظامی «سیدضیاء» و توافق استعمار بریتانیا و آمریکا بر سر قدرت‌گیری «رضاخان میرپنج» بر جامعهٔ ایران سایه افکنده بود. فضای ادبی و فرهنگی ایران در آن سال‌ها در ادامهٔ مسیر سلطهٔ جریان روشنفکری پس از مشروطه قرار داشت، سلطه‌ای که خواهان ایجاد نوعی ادبیات شبه‌مدرن متأثر از ادبیات مدرن غرب به‌ویژه در ادامهٔ روند نهضت ترجمه بود. اکثریت روشنفکران ظهوریافته در این سال‌ها، همچون ملک‌الشعرای بهار، ابولقاسم لاهوتی، سعید نفیسی، محمدعلی فروغی و... یا با دربار رابطه داشتند و یا در محافل زرسالار پنهان در غرب عضو بودند، این اتفاق فرهنگ ایران‌زمین را در سال‌های ابتدایی قرن سیزدهم خورشیدی گرفتار پروژهٔ مدرنیزاسیون کرده بود که مستقیم خواهان احیای مبانی فکری ایران باستان و ارائهٔ چهره‌ای مرتجع از اسلام و پیرو آن عرفان اسلامی بود.
شعر فارسی در این سال‌ها شاعران تندمزاج و منتقدی همچون محمد فرخی‌یزدی، میرزاده عشقی، عارف قزوینی، ایرج میرزا را به خود دید. مهمترین ویژگی اشعار این شاعران توجه آنان به مضامین اجتماعی و تاریخی بود که میراث ادبیات عرفانی پیش از آن را نادیده می‌انگاشت. حتی پس از ظهور غزل‌سرایانی همچون رهی معیری و ه‍.ا.سایه، غزل همچنان در حیطه‌ای ناسوتی در نسبتی کاملا فردی و متوجه مضامینی تاریخی بود و غفلت از پیشینهٔ عرفانی آن کاملا محسوس بود. با ظهور شعر نو این غفلت مضاعف شد، دراین‌میان دو شاعر احیاگر میراث ادبیات عرفانی-اسلامی بودند که با اشعار خود توصل به عالم لاهوتی را عیان ساختند و غزل‌هایی را در حمد و ستایش ذات حق‌تعالی سرودند؛ پروین اعتصامی و شهریار. اهمیت شهریار و جایگاه او در شعر، در توجه به این نقش مهم در تاریخ ادبیات ایران نهفته است. شاید پس از او و متأثر از او بود که ابتهاج نیز مسیری بدیع در مناجات‌نامه‌هایش طی نمود و این تأثیرپذیری از شهریار در جملگی شاعران این دوره مشهود است.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

فیلم ساخته شده براساس

حضور در فیلم‌های مستند دربارهٔ خود

اتفاقات بعد از انتشار آثار

نام جاهایی که به اسم این فرد است

کاریکاتورهایی که درباره‌اش کشیده‌اند

مجسمه و نگاره‌هایی که از او کشیده‌اند

ده تا بیست مطلب نقل‌شده از نمونه‌های فوق از مجلات آن دوره

برگه‌هایی از مصاحبه‌های فرد

آثار و کتاب‌شناسی

سبک و لحن و ویژگی آثار

کارنامه و فهرست آثار

جوایز و افتخارات

منبع‌شناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)

بررسی چند اثر

ناشرانی که با او کار کرده‌اند

تعداد چاپ‌ها و تجدیدچاپ‌های کتاب‌ها

منبع‌شناسی

منابعی که دربارهٔ فرد و آثارش نوشته شده است. (شامل کتاب، مقاله و پایان‌نامه)

نوا، نما، نگاه

خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونه‌های شنیداری و تصویری انتخاب شود)

جستارهای وابسته

پانویس

  1. «درگذشت استاد شهریار». مجلهٔ گلبرگ، ش. ۳۱ (تیر۱۳۸۰): ۶۶. 
  2. [khabaronline.ir/news/458670/// «ماجرای کدورت بین ابتهاج و شهریار چه بود؟»]. خبرآنلاین، ۲۷شهریور۱۳۹۴. بازبینی‌شده در ۲۷مهر ۱۳۹۸. 
  3. [mshrgh.ir/451538/// «که شهریارم و صاحبدلان سپاه من است»]. مشرق نیوز، ۱۹مرداد۱۳۹۴. بازبینی‌شده در ۲۶مهر ۱۳۹۸. 
  4. «شهریار در اشعار دیگر شاعران». جهان نیوز، ۲۸مرداد۱۳۹۶. بازبینی‌شده در ۲۶مهر ۱۳۹۸. 

منابع

پیوند به بیرون