صمد بهرنگی
صمد بهرنگی شاعر و داستاننویس کودک، معلم، منتقد، مترجم و پژوهشگر فولکلور آذربایجانی بود. او را بهنوعی هانس کریستین آندرسون ایران مینامند. خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه بهرنگی در کنار انبوهیِ آثارش آنهم در عمری کمتر از سه دهه، به آفرینش ماهی سیاه کوچولو دست زد که خود، شاهکاری در ادبیات معاصر است و علاوهبر ترجمهٔ آن بهزبانهای گوناگون، در سال۱۹۶۹ جایزهٔ بیینال براتیسلاوای چکسلواکی را از آنِ خود کرد.
صمد بهرنگی | |
---|---|
غرضش «رفتن» بود نه رسیدن | |
زمینهٔ کاری | تدریس، نویسندگی، شعر، ترجمه و پژوهش |
زادروز | ۲تیر۱۳۱۸ تبریز |
پدر و مادر | عزت و سارا |
مرگ | غرق شدن در ارس: ۹شهریور۱۳۴۷ کشف پیکر: ۱۲شهریور۱۳۴۷ ارسباران (رود ارس، ساحل روستای کوانق) |
محل زندگی | تبریز و قفقاز |
جایگاه خاکسپاری | گورستان امامیه |
لقب | «ص.قارانقوش»، «چنگیز مرآتی»، «افشین پرویزی»، «صاد»، «داریوش نواب مرغی»، «بهرنگ»، «بابک بهرامی»، «ص.آدام» و «آدی باتمیس»[۱]خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
|
پیشه | معلم، داستاننویس، شاعر، مترجم و پژوهشگر |
کتابها | پارهپاره، کندوکاو، افسانههای آذربایجان (۲جلدی) و... |
نوشتارها | ٰ |
مدرک تحصیلی | زبان و ادبیات انگلیسی |
دانشگاه | دانشکده ادبیات فارسی و زبانهای خارجی دانشگاه تبریز |
کودکی صمد بهرنگی، در محلهٔ قدیمی جنوب شهر تبریز و در تنگدستیِ مطلق گذشت. مادر و پدرش، «سارا» و «عزت»، بهسختی زندگیِ صمد، دو برادر و سه خواهرش را تأمین میکردند. کارگری، زهتابی و فروش آبِ مشک به قفقازها و روسها کفاف مخارج خانواده را نمیداد. عزت، سرانجام با فوج بیکاران آذربایجان، راهی قفقاز و باکو شد و دیگر خبری از او نشد.
صمد اما بهمحض اتمام تحصیلات مقدماتیِ دانشسرا به معلمی روی آورد و از هجدهسالگی در روستاهای ماماغان، قندجهان، گوگان، آخیرجان و آذرشهر در آذربایجانشرقی تدریس کرد. ۱۳۳۷ بود که همزمان با آموزگار، در دانشکدهٔ ادبیات فارسی و زبانهای خارجی دانشگاه تبریز، پذیرفته شد و طی سه سال گواهینامهٔ پایان تحصیلات را گرفت.
بهرنگی نخستین چهرهٔ ادبی است که دو شعر شاملو بهنامهای «پریا» و «دختران ننهدریا» را الگویی بسیار جدی برای شعر کودک میداند و به دفاع از شاخهٔ محاورهای شعر کودکان برمیخیزد. او را نخستین نظریهپرداز شعر کودک میدانند که بین سادگی شعر و پشتسرهمچیدن کلمات بچهگانه مرز قائل میشد. بهرنگی از دسته نویسندگانی است که بنا به دوران سیاسی زمانهٔ خود و تأثیر حزب توده در ادبیات داستانی، از همهسو با ستم روبهرو شد؛ گاه از چپ بهنام همدلی و همفکری، داستان ماندگارش ماهی سیاه کوچولو را تاحد مانیفست جنبش چریکی، پایین آوردند و جنبهٔ کودکانه و ادبی آن را یکسره نادیده گرفتند و گاه دگراندیشان، او را بهدلیل اندیشه و تلاشهایش، کافر و مرتد خواندند.[۲] لیک صمد، گویی چون بیدی که از بادی نمیهراسد با گردآوریِ فرهنگ عامهٔ ملتها و قصههای مردم آذربایجان، گامی محکم در معرفی ادبیات شفاهی ایران برداشت.
[۳]
او افسانههای عامیانه را بنمایهٔ قصههای کودکانه کرد و از ادبیات کودکان پلی ساخت بین دنیای رنگین بیخبری، رویا و خیالهای شیرین کودکی با جهان تاریک و آگاه، غرقه در واقعیتهای تلخ و دردآور و سرسخت بزرگسالی.[۴]
سال ۱۳۴۱ رئیس دبیرستانی که بهرنگی آموزگارش بود گزارشی تنظیم کرد که بهموجب آن صمد را به جرم بیان سخنهای ناخوشایند در دفتر دبيرستان و بين دبيران، از دبیرستان به دبستان منتقل کردند. یک سال بعد و درپی افزایش فعالیتهای فرهنگی، با پاپوش رئیس وقت ادارهٔ فرهنگ آذربایجان، کار بهرنگی به دادگاه کشید که البته پس از تبرئه، حکم آزادی گرفت.[۵]
صمد بهرنگی نوشتن را با طنزنویسی در نشریات شروع کرد. ۱۳۳۹، داستان «عادت» را نوشت که نخستین اثر منتشرشدهٔ او بود. این حضور با نوشتن «تلخون» و «بینام» و چندین داستان دیگر ادامه یافت. از زبان انگلیسی و ترکیِ استانبولی به فارسی و از فارسی به ترکیِ آذربایجانی، ترجمههایی بهجا گذاشته است؛ نظیر ترجمهٔ اشعار مهدی اخوان ثالث، فروغ فرخزاد و نیما یوشیج. جمعآوری فولکلور آذربایجان و مسائل تربیتی موضوع کارهای پژوهشی کارنامهٔ اوست. بهرنگی در کتاب کندوکاو در مسایل تربیتی ایران کلمات عربیِ بهعاریه گرفتهشده را بخش بزرگی از اشتراک زبانهای رایج ایرانی نظیر ترکیِ آذری با فارسی دانست و بههمیندلیل علاوهبرآنکه با حذف این لغات به بهانههایی چون باستانگرایی مخالف بود، تأکید زیادی کرد که این وااژهها حین آموزش زبان فارسی به کودکان آذربایجانی، جایگاه خود را حفظ کند.[۶]
قصهها و غصههای صمد اگرچه تا شهریور۱۳۴۷ در دل خودش ماند، از آن پس، هر مرز و حصاری را شکست. روزهای غمانگیزی برای دوستان ماهی سیاه کوچولو رقم میخورد وقتی که خالقش را آرامگرفته بین دنیای آبیِ ماهی کوچکش؛ در میان موجهای رود ارس یافتند. جسد بهرنگی را چند روز بعد از غرقشدنش، در نزدیکی پاسگاه کلاله چند کیلومتری محل حادثه، از آب گرفتند و پیکرش را در گورستان امامیهٔ تبریز دفن کردند. دلیل مرگ صمد از همان روزهای نخستِ انتشار خبر، با نظرات متعددی هم در رسانهها و هم بهشکل شایعه همراه بود. برخی گفتند که وی به دستورِ یا به دستِ عوامل دولت پهلوی بهقتل رسیده است. برخی نیز گفتند صمد غرق شد؛ چون شنا بلد نبود. در این بین تنها کسی که زمان مرگ یا نزدیک به آن زمان، کمترین فاصله را با صمد داشت، «حمزه فراهتی» است که آخرین دقایق عمر بهرنگی را چنین روایت کرد:
:«من این طرف بودم و صمد آن طرفتر. یک دفعه دیدم کمک میخواهد. هرچه کردم نتوانستم کاری بکنم.»
[۷]
داستانک
پشیمانم کرد
بهرنگی از بابت نشر اول ماهی سیاه کوچولو ابراز پشیمانی کرده بود. در نامهای به دو تن از شاگردانش نوشت:
- «من کار غلطی کردهام که قصهام را به این ناشر دادهام. درست است که تقریباً ۱۲۰۰تا۱۳۰۰ تومان به من خواهند داد؛ اما حتم میدانم برخلاف قصههای دیگرم به دست بچههایی که هم شما میشناسید و هم من میشناسم که با چه مشقتی زندگی میکنند، نخواهد رسید.»[۸]
«پارهپاره» مرا تعلیق کرد
بابت چاپ كتاب «پارهپاره» در سال ۱۳۴۳ تحت تعقیب قرار گرفت و با صدور كیفرخواست از سوی دادستانی عادی ۱۰۵ ارتشیكم تبریز، بهمدت ۶ ماه از خدمت تعلیق شد. بهرنگی مینویسد: «مرا از آذرشهر به گاوگان فرستادند و ۲۴۰ تومن از حقوقم کسر کردند که چرا در امور مسخرهٔ اداری دخالت کرده بودم... .»
کینه ورزیدند وقتی صمد مخالفت کرد!
«الفبای آذری» را بهرنگی در سال ۱۳۴۲ برای مدارس آذربایجان نوشت. این کتاب پیشنهاد جلال آلاحمد برای چاپ به «كمیتهٔ پیكار جهانی با بیسوادی» فرستاده شد؛ اما صمد با تغییراتی كه قرار بود آن كمیته در كتاب ایجاد كند قاطعانه مخالفت كرد. بهرنگی پیشنهاد پول کلان آن کمیته را پس زد و كتاب را پس گرفت و خشم و كینهٔ عوامل ذینفع در چاپ كتاب برانگیخته شد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
گشتزنی دوساعته و شرم ابدی
صمد عاشق نشد و عشقی نورزید جز به شاگردانش و به نوشتن، که اگر دل در گرو عشق زنی داشت، شاید برای زندهماندن، جدال بیشتری با ارس میکرد. در نامهای که به دوستش «یوسف» نوشته، ازدواج را کار احمقانهای دانسته است. حداکثر مدتی که صمد برای زن و تفریح وقت گذاشت دو ساعت گشتزنی با دوچرخه در محلهٔ ارامنه بود به امید یافتن همدمی، که از این بابت هم سخت احساس شرم کرده است.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
عاشق قصههایت، عاشق سیبلت هم میشود!
سبیلهای صمد در بین دوستانش باعث شوخی و خنده میشد. در نامهای از شاگردانش میخوانیم: «صمدآقا میدانم حالا دختران زیادی در تهران به سبیلهای شما عاشق هستند؛ مواظب باش یکی را بگیرید زیاد نه ها. چون بچههای زیاد و پسران و جوانان زیاد و دختران بیشتری به قصههای شما عاشق هستند. کسی که به شما عاشق باشد حتماً به سبیلهایتان هم عاشق میشود.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
علاقهٔ معلم و شاگرد دوطرفه بود!
شاگردان صمد چنان به او وابسته میشدند که بعد از تمامشدن ساعت مدرسه هم عادتهای او بهویژه خواندن کتاب را ترک نمیکردند. یکی از آنها برای صمد مینویسد:
- «من به عادات شما عاشق شدم. آوازهایی که در نمایش به من فرموده بودید هر روز میخوانم؛ گل مامان اُزلوم، سن و گلسینه بولبولومسن.»
و نوشتهٔ یکی دیگر از شاگردانش: «این دفعه عروسی میکنید؛ چون خیلی ثروتمند شدید.»
جایی باش که مفیدتر هستی!
صمد بهرنگی با همهٔ علاقهای که به تبریز و مردم آذربایجان میورزید، معتقد بود، :«آدم هر جا مفیدتر باشد باید آنجا برود.» او به شاگردانش آموخت، هیچ کجا بهخودیخود، بد یا خوب نیست و این آدمها و اعمالشان است که جایی را خوشنام یا بدنام، یا اجتماعی را خوب یا بد میکنند و با همین نگرش تا زمانی که میتوانست در تهران زندگی کرد تا بتواند بهقول خودش:«آدم مفیدتری» برای وطنش باشد.
آدمهای قصهاش میشدند؛ چون به آنها علاقه داشت!
صمد با اطرافیانش دوست بود. هرچه مینوشت از دل این دوستی بیرون میتراوید:
- قصهٔ من از کوچه و بازار دهات و مردمان و بزرگان و کوچکتران سرزمینمان زاده شده است.
بهگفتهٔ خودش، شخصیت «یاشار» در داستان «اولدوز و کلاغها» را از میان شاگردانش در روستای آخیرجان و همینطور زنبابا، بابا و اولدوز را از میان آدمهایی که مدتها با آنها در تماس بود، پیدا کرد. صمد با آدمهای اطرافش و با شخصیتهای قصههایش دوست بود و در میان آنها زندگی میکرد.
میرنجم از کسی که زار میزند!
داستانهای صمد، قصهٔ رنج و درد مردم اطرافش بود و در خلوت خود بر این رنجها میگریست؛ اما از شِکوه و ناله بیزار بود. صمد اهل دشمنی با آدمها نبود. داستاننویس کودکان، مهربانتر از آن بود که از کسی کینهای بهدل بگیرد. با همهٔ این احوال، یک بار به برادرش گلایهٔ یکی از دوستانش را کرد که گاهی از دوستش متنفر میشود؛ چون تمام روز ناله و ضجهموره میکند و شب تا صبح گریه و زاری راه میاندازد و خواب ندارد. صمد میگوید:
- «کمترین لحظهای نیست که من فارغ از اندوه باشم؛ اما همیشه این را با بردباری تحمل میکنم و خیلی بهندرت زار میزنم و گلایه میکنم. آنقدر قدرت دارم که اندوهم را تحمل کنم و زار نزنم.»
به من نگو آقا!
به شاگردانش میگفت، او را «جناب» و «آقا» خطاب نکنند. با شاگردانش دوست بود و بعد از پایان مدرسه این دوستی ادامه یافت و به آن افتخار میکرد. صمد بینیاز از لقب و افتخاری بود و به دوستی با شاگردانش دلخوش. صمد قبل از چاپ هر داستاناز شاگردانش میخواست آن را بخوانند تا مطمئن شود داستان سطحی نیست و چاپ آن مفید است.
متهمش کردند که مرتد است
رئیس ادارهٔ فرهنگ آذرشهر در سال ۱۳۴۲ برای صمد بهرنگی پاپوش میدوزد و درنهایت پروندهای میسازد به این جرم: صمد در دبیرستان گفته خدایی وجود ندارد. صمد از بابت پروندهای که برایش ساختند و جریمهای که از حقوقش کسر کردند گلایهای نکرد؛ اما در متن نامههایش از تهمت ناروایی که به او زدند، سخت شِکوه کرده است. او آدم توداری بود و از درونیاتش کمتر میگفت. در اندک نامهای از رازونیاز شبانه با خدا و اشکهایش نوشته است، آنهم صرفاً برای دلداری دوستانی که از تنهایی و گرفتاری، مینالیدند.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
به کلاس اول بفرستیدم!
صمد بهرنگی طی نامهای در ۱مهر۱۳۴۱ از حسنظن رئیس وقت ادارهٔ فرهنگ تشکر کرد و خواست که جای دبیرستان به دبستان منتقل شود. او مینویسد فقط در کلاس اول میتواند با شور و رغبت درس دهد و مفید باشد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
صمد جنجال بهپا میکند
صمد در نامهای مینویسد که چگونه با ريیس فرهنگ دستبهیقه شده و جنجال راه انداخته است. بعد از این درگیری وزارت فرهنگ یکسوم حقوقش را کسر میکند. صمد مینویسد: «اگرچه ظاهراً من شکست خوردم و ثلث حقوقی از طرف وزارت فرهنگ جریمه شدم... [مسلم است] کسی که حرف حق میزند تو دهنش گلابیّه نمیگذارند.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
مرگ صمد
قصهٔ فراهتی
صمد بهرنگی بیستونهسالگی در روخانهٔ ارس غرق شد. مرگ او شایعاتی درپی داشت و عدهای دستگاه ساواک را مسئول دانستند؛ اما اگر بهانهٔ مرگ صمد را بخواهیم، داستان «حمزه فراهتی» و علاقه او به اسب را باید خواند. حمزه فراهتی تنها فردی است که روزهای آخر زندگی صمد کنار او بود. فراهتیِ دامپزشک، مأموریت تیمار اسبهای نوار مرزی ارتش را در مرزهای شمال آذربایجان بهعهده داشت و برحسباتفاق صمد، او را در این مأموریت همراهی کرد. آنها نزدیکی پاسگاه مرزی خمارلو برای آبتنی به رودخانه زدند. اسد بهرنگی برادر صمد میگوید: «صمد شنا بلد نبود.» فراهتی صدای فریاد صمد را میشنود و او را میبیند که در آب دستوپا میزند. نه از او و نه از چند سربازی که به آب زده بودند برای نجات صمد کاری برنیامد و صمد بهرنگی پس از چند دقیقه، در بستر ارس به آرامش فرومیرود.[۹]
امید جوان و علی دهباشی
علی دهباشی در هفتهنامهٔ امید جوان بهمناسبت روز ملی «ادبیات کودکونوجوان» دربارهٔ مرگ صمد گفت: مردم باور نمیکنند قهرمانی غرق شود. مردم دوست داشتند که بگویند صمد کشته شده است؛ اما واقعیت این است که صمد شنا بلد نبود. تا قبل از انتشار نامهٔ جلال آلاحمد بهطورقطع و یقین میگفتند صمد را غرق کرده و کشتهاند و بخشی از این ادعا مستند میشد به مقاله آلاحمد. اما جلال هم بعدها گفت که صمد غرق شده و ما خواستیم به افسانهسازی عوام جهت دهیم. من پس از پیروزی انقلاب برای اولین بار نامهای از جلال آلاحمد منتشر کردم که در آن، به منصور اوجی شاعر شیرازی مینویسد: «اما در باب قضیه صمد بهرنگی، او خودش غرق شد، ما خواستیم در مقالهٔ صمد و افسانهسازی عوام، به افسانهٔ مردم جهت دهیم و برایناساس مرگ او را به گردن حکومت بیندازیم.»خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
مگر چند تا صمد داریم؟
جلال آلاحمد خبر را از تلفنی از غلامحسین ساعدی شنید. ساعدی گفته بود: «صمد افتاده توی ارس!» جلال شنیده بود: «غرق شده.» و ادامه داده بود: :«حالا من چه کنم؟ چگونه باور کنم که صمد مرده؟ او که یکتنه ادای دین به زبان مادری را تعهّد میکرد، او که به سرخوردگی از ما بزرگترها و به نفرت از «از ما بهترون»، به کودکان پناه برده بود... و آیا کافی است که حالا در مرگ او فقط بگویی لاالهالّااللّه؟!... حالا بایست در داغ این برادر کوچکتر عزا گرفت و مرثیه گفت و مگر چند تا صمد داریم؟ و آیا کافی است مدرنبازی درآوردن؟ و بهجای گریستن در غم مرگ او یا بهجای خدا عالم است، کدام ریش را حنا نبستن بر کربلای ویتنام گریستن؟... نه فایده ندارد. بهتر این است که من اکنون با چهل و پنج، شش سال عمر و با کلّی پز و افاده و معلومات، امّا به عوامی عامّیترین آدمها و به دیرباوری هر زندیقی که فرض کنی... چُو بیندازم که صمد عین آن ماهی سیاه کوچک از راه ارس خود را اکنون به دریا رسانده است تا روزی از نو ظهور کند.[۱۰]
شایعهٔ جلال بود!
غلامحسین ساعدی در مصاحبه با ضیاء صدقی ماجرای مرگ صمد بهرنگی را این طور میگوید:
- «صمد توی رودخانه ارس افتاد و مرد... بعد این شایعه را درواقع آلاحمد به دهان همه انداخت. برایاینکه یکی از خصلتهای عمدهٔ جلال، من نمیگویم بد است یا خوب و شاید هم اصلاً خوب است، یک حالت «Myth ساختن» است و «Mythپروری». و وقتی Myth میسازد، میتواند مثلاً دشمن را بیشتر بترساند؛ ولی نوشته یادم هست، که نمیدانم صمد مرده در چیز یا کشته شده. و این قضیه یواشیواش تبدیل شد به یک نوع چطور بگویم، اغراقگویی، نه دربارهٔ صمد، بلکه دربارهٔ خیلی دیگران.»[۱۱]
داستانکهای دارایی
صمد بعد از پشتسرگذاشتن دوران سخت کودکی در خانهٔ پدری و بهقول دوستانش پولدارشدن، بازهم ساده زیست. او از حقوق معلمی و درآمد چاپ داستانهایش راضی بود؛ اما هر وقت صحبتی از پول کرده، از خرید کتاب و رونقبخشیدن به کتابخانههای کوچک بوده است. دارایی بهرنگی شاگردان و دوستان خوب و نوشتههایش بود و جز این حرفها چیزی در نامهها و زندگی صمد یافت نمیشود.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
با بزرگان در قهوهخانهٔ خران
هرگز از وقتگذراندن در برخی اماکن عمومی و پررفتوآمد و دیدن آدمهای مختلف رویگردان نبود. در تبریز کافهای بود معروف به «قهوهخانه خران» (بهترکی آذربایجانی: اِشَّکلَر قهوهسی)، در سرای ایکی قاپیلی در راستهٔ بازار تبریز. طنزگویان و بذلهگویان تبریز در آن جمع میشدند و انواع طنز، جوک، بذله و شوخیها با موضوعات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و فلسفی در میان مشتریان قهوهخانه مطرح ردوبدل میشد. بعدها که نشریه طنز توفیق سوژه «حزب خران» را درست کرد، این قهوهخانه هم به نام اشکلر قهوهسی مشهور شد. علاوهبر بهرنگی، نویسندگانی چون جلال آلاحمد، منوچهر هزارخانی، عمران صلاحی و غلامحسین ساعدی گاهی به این قهوهخانه آمده با طنزگویان تبریز، گپ میزدند و تبریزیهای شوخطبع نیز سربهسر آنها میگذاشتند.[۱۲]
گرم نامه مینوشت
صمد همواره سرگرم نامهنوشتن بود. در این نامهها از هوا و باران و برف نوشته، زیر آسمان هر شهر و دهی که بوده. به یکی از شاگردانش نوشته: «امروز برف خوبی باریده است؛ دوشنبه ۱۰بهمن... یک ساعتی زیر برف توی خیابانهای تبریز گشته بودم... .»
و در نامهای دیگر به دوستش یوسف که گویا از سیل تبریز پرسیده، مینویسد: «...گذشته از خانههایی که ویران شدند و آدمهایی که کشته شدند (در حدود ۶ نفر) و باغها و بستانها که گرفتار سیل شدند، اتفاقات جالب دیگری هم افتاد... .»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
دلم چرک کرده بود
شبی در خانهٔ دوستی مهمان بود. نامادریِ بچهٔ سهسالهٔ دوستش، بچه را کتک میزند. صمد که دلش پُر بوده، مینشیند به هایهای گریه سردادن. خودش مینویسد:
- «چه گریستنی! مثلاینکه دلم چرک کرده بود. چرک و خونابه بیرون میریخت. بچهها را دورم جمع کرده بودم و هایهای میگریستم، کوچولوها هم با من.»
جای کتابمان، کتابی دیگر بدید!
یکی از نامههای بهرنگی در پاسخ به نامهای است از ادارهٔ فرهنگ مبنیبر تحویلندادن یک جلد کتابچه به نام «منتخب نهجالبلاغه» به دبستان آذرقاضی جهان. بهرنگی در این نامه عنوان کرد که کتاب سه سال پیش در روند امانتدادن به معلمان و دانشآموزان از بین رفته و برای جبران مکافات کتابچهٔ دیگری به نام «منتخب کلمات حضرت محمد(ص)» را جانشین آن کنند؛ چون آن کتاب در بازار یافت نمیشود.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
اعتراف به جفا
دو چشم بیسو فیلمی است محصول سال ۱۳۶۲ به کارگردانیِ محسن مخملباف که مجید مجیدی در آن به ایفای نقش میپردازد. مجیدی که در آن فیلم نقش معلم را دارد ۳۲ سال بعد، یعنی ۲۹فروردین۱۳۹۴، بهگزارش پارسینه، در کتابی با عنوان در قلمروی دیدار به جفایی که در حق صمد بهرنگی کرده، اعتراف میکند و مینویسد:
- «اعتراف میکنم که «دو چشم بیسو» را یک نقطهٔ تاریک در کارنامهٔ خود میدانم؛ با بازی در نقش آن معلم، واقعاً احساس میکنم، در حق صمد بهرنگی جفا کردهام!»
مرگ بر ماهی سیاه کوچولو، شعاری است که کودکان روستا در انتهای فیلم سرمیدهند.[۱۳]
آرامگاه صمد از آب به سنگ درآمد!
محمدباقر کریمی عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد تبریز، نهم شهریورماهی برای انصافنیوز چنین یادداشتی فرستاد: «اطمینان دارم که هیچکدام از شما نمیتوانید حدس بزنید، این عکس گور چه کسی است؟ این گور بینشان و رنگورورفته متعلق به یکی از مشاهیر ماست؛ یکی از مشاهیر ایران و آذربایجان. کسی که با وجود عمر بسیار کوتاهِ ۲۹سالش، چنان درخشید که انگار بیش از قرنی زیسته است. بله اینجا گور صمد است؛ صمد بهرنگی، که نه عکسی بر روی گورش هست و نه نشان احترامی که جوامع بافرهنگ به مشاهیر خود قائل میشوند. انگارنهانگار که در اینجا پایهگذار ادبیات کودکان ایران خوابیده است که کتابهایش به خارج از مرزها راه یافت و «ماهی سیاه کوچولو»یش به انتخاب منتقدان روزنامهٔ گاردین در شمار ۱۰ کتاب برتر ادبیات کودکان قرار گرفت.»
مینوشت جایاینکه حرف بزند!
صمد نامهنگاری منظم بود و همواره منتظر رسیدن نامه. این نامهها را با شاگردان قدیمی که به چشم دوست نگاهشان میکرد، دوستانش که «یوسف» نزدیکترینشان بود و هممحلهای دوران کودکی و به برادرش مینوشت. نامههایش علاوهبر پاسخی به حس مردمدوستی، ابزاری بود در دست صمد برای القای خط فکری و مطالعاتی خود را به دیگران.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
همهٔ ما ماهی سیاه کوچولو هستیم!
۱۳۹۴، ترجمهٔ انگلیسی ماهی سیاه کوچولو در انگلستان، عنوان بهترين اثر خارجی را گرفت و باز بر سر زبان افتاد. همان سال طی مراسمی فرشید مثقالی لوگوی ماهی سیاه کوچولو را به شورا هدیه کرد. در رونمایی لوگو، کلیپی از توران میرهادی پخش شد با عنوان: «همهٔ ما ماهی سیاه کوچولو هستیم.»
زندگی و تراث
سوانح عمر
- ۱۳۱۸: تولد در محله چرنداب تبریز در دوم تیر
- ۱۳۳۴: ورود به دانشسرای مقدماتی پسران تبریز در مهرماه
- ۱۳۳۶: اتمام تحصیلات در خردادماه و آغاز آموزگاری در مهرماه
- ۱۳۳۷: ورود به دورهٔ شبانه دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تبریز و تحصیل در رشته زبانوادبیات انگلیسی در مهرماه
- ۱۳۳۹: چاپ اولین داستانش به نام «عادت»
- ۱۳۴۰: چاپ داستان «تلخون»، دستگیری و اعدام تعدادی از نزدیکان صمد به دست رژیم شاه و شرکت او در اعتصابات دانشجویی
- ۱۳۴۱: دریافت گواهینامه پایان تحصیلات در خردادماه
- ۱۳۴۱: اخراج از دبیرستان بهجرم بیان سخنهای ناخوشایند در دفتر دبیرستان و انتقال به دبستان
- ۱۳۴۲: افزایش فعالیتهای فرهنگی و به دادگاه کشیدهشدن او با پاپوش رئیس ادارهٔ فرهنگ، چاپ کتاب الفبای آذری برای مدارس آذربایجان؛ نوشتن داستان «بینام»
- ۱۳۴۳: تحت تعقیب قرارگرفتن بهعلت چاپ کتاب «پارهپاره»، صدور کیفرخواست از سوی دادستانی عادی ۱۰۵ ارتشیکم تبریز و بهدنبال آن صدور حکم تعلیق از خدمت بهمدت شش ماه، نگارش کتاب «انشا ساده» با نام مستعار افشین پرویزی، لغو حکم تعلیق او در آبان، بازگشت صمد به کلاس درس
- ۱۳۴۴ : ترجمهٔ کتاب «ما الاغها!»، نوشتهٔ عزیز نسین، در پاییز
- ۱۳۴۷ : مرگ بهعلت غرق شدن در رود ارسخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۴۸ : ترجمهٔ «کلاغ سیاهه» (از مامین سیبیریاک) در خرداد، ترجمهٔ کتاب «خرابکار» (قصههایی از چند نویسنده ترکزبان) در تیر و چند قصه دیگر برای کودکان
- ۱۳۹۴ : ترجمه انگلیسی ماهی سیاه کوچولو و بر سر زبانها افتادن مجدد کتاب و نویسنده
کودکیِ سخت، نوجوانیِ جستوجوگرانه و جوانیِ ناکام
تولدش را ۲تیر۱۳۱۸ در محلهٔ چرنداب از محلههای جنوب با بافت قدیمیِ شهر تبریز ثبت کردند که تهیدستیِ خانواده نیز ضمیمهٔ آن بود.
کودکیِ در رنج
صمد فرزند چهارم خانواده بود. بعد از دو دختر و یک پسر. دوران کودکی صمد با کار و رنج و محرومیت توأم بود. دهساله بود که پدر به قفقاز رفت. تکهنانی برایشان بهجا گذاشت با استکانی چای و یک وصیت که درس بخوانند و کارمند شوند تا حقوقبگیر باشند تا خیالشان راحت باشد که آخر ماه چندرغازی دستشان را میگیرد.[۱۴]
نوجوانیِ جستوجوگر
غلامحسین ساعدی در مصاحبهای نوجوانیِ صمد چنین توصیف میکند؛ آشنایی من با صمد بهرنگی در سطحی است که من او را از بچگی میشناختم. صمد محصل دانشسرای مقدماتی بود و من اصلاً نمیشناختمش، مثل هزاران نفر دیگر. توی کتابفروشی آمد با ترسولرز، من آنجا بودم. دیدم بچهٔ جوانی آمد و لباس ژندهای تنش است و «چه باید کرد» چرنیشفسکی را میخواهد… کتابفروشی «معرفت» بود. یارو گفت همچین کتابی نیست. من تعجب کردم که این بچه چه جوری میخواهد این را. بعد صدایش کردم، ترسید. من یک مقداری از کتابهایم را از قبل از ۲۸مرداد قایم کرده بودم توی صندوق و توی باغی چال کرده بودیم. گفتم من دارم و با من راه افتاد و آمد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
جوانیِ ناکام
شخصیت بهرنگی از آغاز تولد با سختی و فقر شکل گرفت؛ اما رنج بهرنگیِ هجدهساله با کوچ کردن به دهکورههای دهخوارقان (آذرشهر) آذربایجان آغاز شد. صمد که پس از اتمام دورهٔ دبیرستان در مهر۱۳۳۴ به دانشسرای مقدماتی تبریز راه یافت و دو سال بعد در خرداد۱۳۳۶ درسش را تمام کرد، در مهر همان سال به معلمی روی آورد و از هجدهسالگی در روستاهای ماماغان، قندجهان، گوگان، آخیرجان و آذرشهر آذربایجان شرقی تدریس کرد. آموزگاریِ صمد بهرنگی با آگاهیِ کامل از وضعیت اسفبار روستاها از آغاز با بنبست روبهرو بود. او حتی اگر برای توضیح دادن واژههای ناآشنا به مصادیق عینی نیاز داشت، در مضیقه بود. از سوی دیگر کودکان آذریزبان و ناآشنا با زبان فارسی، بهرنگی را بهچالش میکشاندند و او برای آموزش به قصّهگویی پناه میبرد. بهرنگی در مدرسهای مجاور گورستان با کلاسهای کاهگلیِ سرد، قصّهگویی را آغاز کرد. شاگردانی که اگر به نامهایی مثل سینما، مجله، مأمور راهنمایی و کارت تبریک برمیخوردند، هاج و واج به او خیره میشدند. قصّهگویی شاید تنها روشِ تربیتی در کلاسی بود که نقشهٔ جغرافیا حکم کیمیا را داشت.[۱۵]
دنیای شاگردان صمد و دوستان ماهی سیاه کوچولو در ۱۲شهریور ۱۳۴۷ در تاریکی فرو رفت؛ وقتی جسد بیجان صمد را کنار رود ارس پیدا کردند. ۹شهریور تلالو تابش طلایی خورشید روی سطح ارس، جوان پر از شور و شعف را سمت خود کشاند. صمد لخت شد و به آب زد تا سفر ابدی خود را آغاز کند و ارس او را به سرنوشت ماهی سیاه کوچولو اش پیوند دهد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
شخصیت و اندیشه
بهرنگی در خانوادهای تنگدست بزرگ شد و تا پایان عمر کوتاهش دغدغهٔ بهبود اوضاع معیشتی و تحصیلیِ کودکانی را داشت که در وضعیتی مشابه او رشد میکردند. در نامهای به شاگردان قدیمی خود، مینویسد:
- «اگر شما پس از ممقان و پس از دبیرستان، از جنبوجوش بیفتید و فقط به خوردن و خوابیدن و وقتگذرانیدن اکتفا کنید من حس خواهم کرد که عمرم را در ممقان بیهوده صرف کردهام و این فکر مرا سخت ناامید میکند و سخت غمگینم میکند.»
صمد بهرغم مشغلههای خود، وقت زیادی صرف نامهنگاریهای روشنگرانه میکرد و از دوستی با شاگردانش لذت میبرد و آرزو داشت کتابهایش به دست کودکان محروم برسد. او به یاددادن و یادگرفتن سخت معتقد بود؛ اما میگفت:
- «یادگرفتن باید بهخاطر تأثیر در دیگران و ایجاد تغییر در محیط زندگی و آدمهای دور و نزدیک باشد. یادگرفتن اگر فقط بهخاطر یادگرفتن باشد، یک شاهی ارزش ندارد.»
بهرنگی در شیوهٔ آموزشی و مضمون قصههای خود میکوشید روح اعتراض به نظام حاکم را در دانشآموزانش پرورش دهد. پای پیاده در روستاها راه میافتاد و اگر کسی کتابخانهای تأسیس کرده بود، تشویقش میکرد و به مجموعه کتابهایش میافزود. بچهها را بهویژه تشویق به مطالعه میکرد و هرچه از جذابیت و روشهای دوستداشتنی برای این گروه سنی میدانست در کار میگرفت تا بچه با کتاب همراهیِ همیشگی کنند و تمام طول زندگی با آن مأنوس باشند. میگفت که کتاب بخوانند و سپس آن را در جملاتی ساده برای دیگران خلاصهنویسی کنند.
صمد بهرنگی دربرابر بیعدالتیهایی که در حقش میشد سکوت نمیکرد؛ اما هرگز از سخت کارکردن و جنبوجوش نیفتاد. بعضیها سرزنش میکردند که چرا با آنهمه ظلمی که به او میشود بازهم جانفشانی میکند، اما صمد به «رفتن» معتقد بود.
غرض «رفتن» است نه رسیدن
زمینهٔ فعالیت
- نوشتن مقالهها و قطعات طنزآمیز و آغاز کار نویسندگی در نشریۀ فکاهی «توفیق».
- نگارش قصههای تمثیلینمادیی با اقتباس از افسانههای محلی مانند داستان «تلخون».
- داستاننویسی برای کودکان در ژانرهای گوناگون واقعگرا، فانتزی و ترکیبی.
- انتشار کتابهای آموزشی با موضوع بررسی مشکلات و موانع تعلیموتربیت کودکان روستایی و نقد نابهنجاریها و شیوههای ناهماهنگ رایج در آموزشوپرورش وقت و پژوهش در زمینهٔ گنجینۀ وسیع و متنوع فرهنگ مردمی (فولکلور) خطۀ آذربایجان مانند کتاب «کندوکاو در مسائل تربیتی ایران».
- ترجمهٔ قصههایی از ترکیِ استانبولی به فارسی و برگردان گزیدهای از سرودههای شاعران معاصر به ترکیِ آذری.
بهرنگی کوشید نونگری و تفکر انتقادی مدرن را در ادبیات کودک ترویج و تثبیت کند. نکته اینجاست که هنوز کودکان و ادبیات کودک ایران با انبوهی از مشکلاتی که او مطرح کرد، درگیر است.[۱۶]
یادمان و بزرگداشتها
تبلور دیدگاهها دربارهٔ بهرنگی
آیتالله خامنهای
« | آقای بهرنگی آدم مسلمونی بود. خب روش چپیها اینه که هر مبارزی را به لطایف الحیلی به خودشون بچسبونن. صمد مسلمون بود؛ اما اونها تلاششون اینه که صمد را کمونیست معرفی کنن.[۱۷] | » |
علیاشرف درویشیان
درویشیان و صمد بهرنگی، تأثیر و تأثری برهم داشتند که پس از مرگِ صمد سبب شد درویشیان راه بهرنگی را بهطریقی ادامه دهد. درویشیان میگوید:
- «من خودم را لایقِ این نمیدانم که بگویند جای صمد زندگی میکنم. زمانی که خبرِ فوتِ صمد را شنیدم در منزل بودم و تا ساعتِ دو نیمهشب در راهرو قدم میزدم. خوابم نمیبُرد. تنها میخواستم ذهنم را آرام کنم و تا زمانی که شروع به نوشتن کردم، این آرامش را نیافتم. «صمد جاودانه شد» را آن زمان نوشتم.»
خسرو گلسرخی
صمد بهرنگی با عشق به مردم و آتشی که از این عشق در سینهاش گُرمیگرفت، چشمانداز محرومیتهای جامعه را با درنگ در تضادهایی که خاستگاه این حرمانهاست در آثارش تصویر کرد. «بهرنگی» این معلم محرومان از بچهها آغاز کرد، جانمایهاش را از بچههای محروم گرفت و به آنان بخشید. این بخشش او به بچهها آموخت که باید راهی جست تا ایستاد و گریاند. نمیتوان مسیحوار آن سوی صورت را نیز آمادۀ خوردن سیلی کرد. او به بچهها فهماند که هیچ بچهای پولدار بهدنیا نمیآید. پدر اگر بینان به خانه بازمیگردد، گناهی ندارد. این علتی دارد و اگر تنپوش ژندۀ او در مدرسه، تحقیر برایش میخرد علتی دیگر.
مهدی یزدانیخرم
در مقالهای با عنوان «استالینیستِ مهربان یا چهگوارای داستاننویس؟» بهقلم وی که در گزیده جستارها و رویدادهای ادبی دوشنبه، ۱مرداد۱۳۹۴، درج شده است، میخوانیم: صمد بهرنگی در بیستونه سالهگی در آبهای رودخانهٔ مرزیِ اَرس غرق شد و از دنیا رفت. سالِ ۱۳۴۷. اما حالاکه چیزی نمانده به پنجاهمین سالمرگش، بازخوانیِ تأثیرِ او و ایدههایاش بر تفکرِ ادبیاتِ کودک بیش از هر چیزی احساس میشود. بهرنگی از بتهای ازلی جریانِ فدایی و حتی چپهای میانهرو محسوب میشد و صدالبته کتابهایش در بسیاری از کتابخانهها دههها بعد از مرگش دستبهدست میچرخید و هنوز هم طرفدارانی دارد. این بتِ ازلی که در پروژهٔ رندانهٔ آلاحمد «شهید» اعلام شد و بعدها که فرج سرکوهی در اوایلِ دههٔ هفتاد حیلهٔ جانانهٔ آلاحمد را افشا کرد بازهم نتوانست این شهیدبودگی را از او سلب کند؛ چراکه یکی از نمادهای ادبیاتِ کودکی است و تأثیرش بر نسلهای بعد از او انکارناپذیر.
شهرام اقبالزاده
نگاهی به استقبال گسترده از «ماهی سیاه کوچولو»، پس از گذشت حدود نيمقرن (و البته دیگر آثار وی) و برگزیدهشدن ترجمهٔ اخیر انگلیسی بهعنوان بهترین اثر خارجی ادبیات کودک در انگلستان، فارغ از بحث و جدلهای سیاسی، خود بهترین گواه ارزش ادبی کار صمد بهرنگی است.
محمدجواد جزینی
اگر با ملاکهای ادبیات کودکونوجوان امروز به کتاب مجموعهداستان «قصههای بهرنگ» نگاه کنیم ضعفهای عمدهای در ساختار اغلب قصههای آن میبینیم. شاید اکنون که در روزهای آخر دههٔ دوم انقلاب بهسر میبریم، با پیدایش آثار ارزشمندی در حوزهٔ ادبیات داستانی کودکونوجوان، آثار صمد بهرنگی جای عرضاندام نداشته باشد؛ اما باید پذیرفت که بهرنگی در پیدایش ادبیات داستانی کودک ونوجوان سهم بزرگ و انکارناپذیری داشت و نویسندگانی چون درویشیان و منصور یاقوتی به تقلید از صمد پرداختهاند.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
علی دهباشی
صمد بهرنگی تا سال۱۳۶۰ یکی از نویسندگان مطرح در حوزهٔ کودکونوجوان بود؛ اما بهتدریج کمرنگ شد. برایاینکه او نویسنده کاملاً سیاسی بود و وقتی تبوتاب جریانهای سیاسی در آن سالها فرونشست، بسیاری از گفتهها و نوشتههای صمد هم جنبهٔ عادی یافت. امروز بچههای ما دنبال مسائل دیگری هستند؛ مثل اسطورههای جدیدی که در بازیهای کامپیوتری خلق میشود. درواقع فرهنگ جهانی، کار دست ما داده است![۱۸]
محمدرضا سرشار
بهرنگی بیش از اینکه یک نویسنده صرف باشد، نویسندهای سیاسی بود که موضوعات و دیدگاههای سیاسی مختلف نظیر جریان روشنفکری و کمونیستی بر داستانهای وی تأثیر بسیار گذاشت؛ بهطوریکه گاه میتوان بهسختی اظهارنظر کرد بهرنگی نویسنده است یا شخصیتی سیاسی. غلبه بر همین نوع اندیشهها در آثار بهرنگی منجر شد که بسیاری از پدرومادران خواندن کتاب این نویسنده را برای فرزندان خود مفید ندانند.[۱۹]
صمد پدر ادبیات کودکونوجوان است!
« | یعقوب حیدری در گفتوگویی از صمد بهرنگی چنین یاد میکند:
|
» |
محسن هجری
بهرنگی نخستین نویسندهای است که در دهه۳۰ با نوشتن کتاب «کندوکاو در مسائل تربیتی در ایران» حساسیتهای خود را دربارهٔ نظام آموزشی و ساختار تعلیمی برجسته میکند. بهرنگی در این کتاب تئوریک ادبیات کودک را چونان ابزاری میبیند که میتوان با کمک آن فرآیند آموزشوتعلیم را دگرگون کرد. بهعبارتدیگر کودک آرمانی بهرنگی، با کمک ادبیات کودک با مفاهیمی آشنا میشود که به او کمک میکند تا شخصیتش متفاوت شود. البته این نگاه تعلیمی فقط به آموزش واژهها و مفاهیم بسنده نمیکند؛ بلکه تلاش میکند تا الگوهایی آرمانی را برای مخاطبان خود تعریف کند. بهنظر میرسد نگاه صمد بهرنگی تداوم همان جریانی است که بعد از انقلاب مشروطه از نظام آموزشی سنتی فاصله گرفت و الگوهای روزآمد را پیگیری کرد. در این تلاشها یکی از اهداف اصلی، حل معضل آن دسته از کودکان دوزبانه است که زبان فارسی، زبان دومشان محسوب میشود، بهویژه کودکان آذریزبان که بهرنگی سالها برای آموزش آنها وقت گذاشت.[۲۱]
بهرنگی و تعریفش از خود
« | «قارچ زاده نشدم بی پدر و مادر، اما مثل قارچ نمو کردم؛ ولی نه مثل قارچ، زود از پا درآمدم. هر جا نمیبود، به خود کشیدم، کسی نشد مرا آبیاری کند. من نمو کردم…، مثل درخت سنجد کجومعوج و قانع به آبِ کم و شدم معلم روستاهای آذربایجان.»
|
» |
گاه دلواپس است و گاه مسخره میخواند!
صمد با قصّههایش زندگی می کرد. سطرهای زیادی از نامههای به شاگردانش را عاشقانه و دربارهٔ داستانها و چگونگی یافتن شخصیتهای قصههایش نوشته است. از آنها میخواست مفصل از ایرادها و نواقص داستانهایش بگویند و بنویسند. از «اولدوز»، «یاشار» و «کلاغها» زیاد گفته و نگران بود از اینکه هرکدام از شخصیتهایش چقدر معانی مدنظر او را در ذهن مخاطب جا انداخته است. هر بار که در نامهای که به دستش رسیده به «اولدوز» یا اسم داستانهایش برخورده است ذوقزده شده و بیپیرایه ابراز خوشحالی کرده است. از اینکه قصّههای کودکانهاش را بزرگسالان هم دوست داشتند، لذت میبرد؛ اما «کتاب انشا» را خودش نیز مسخره خوانده و به برادرش سپرده تبلیغش را بکند؛ اما خودش پولش را برای خریدش هدر ندهد: «کار گند و مسخرهای است؛ اما بهجرئت میتوانم بگویم بعضی قسمتهایش حتی قابلِاستفادهٔ آقای آموزگاران خل و بیسواد ماست.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
فقر، درد، نور، آموختن و رفتن در کلام بهرنگی[۲۲]
- فقر، شب را بیغذا سرکردن نیست، فقر، روز را بیاندیشه بهسربردن است.
- هر نوری هرچقدر هم ناچیز باشد، بالاخره روشنایی است.
- درد من حصار برکه نیست؛ بلکه زیستن با ماهیانی است که فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است.
- واقعاً چه فایدهای دارد که ذهنم را از چیزهایی انباشته کنم که هیچ به دردم نخواهد خورد. من که نیامدهام اینجا شاگرد اول شوم، فقط قبولی برایم کافی است.
- غرض رفتن است نه رسیدن. زندگی کلاف سردرگمی است، به هیچجا راه نمیبرد؛ اما نباید ایستاد، بااینکه میدانیم نخواهیم رسید، نباید ایستاد. وقتی هم که مُردیم؛ مُردیم بهدرک...!
- سعی کن به غمت عادت کنی. من میگویم درعینحال که زندگی احمقانهترین و بیمزهترین چیز موجود است، میشود به آن عادت کرد و با نوعی بیاعتنایی به بود و نبودش، آرام زیست.
- باور کن من نمیخواهم چیزی بشوم، تنها میخواهم یک انسان باشم.
کلاه صمد بهرنگی بر روی سر عاشیقها
علی مغازهای در آخرين روز از چهارمین جشنوارهٔ آینهدار که خرداد۱۳۹۶ برپا بود، کلاه بهرنگی را روی سرش گذاشت تا جشنواره با یاد خالق ماهی سیاه کوچولو تمام شود، تا کلاه پشمی صمد از قصههای کودکانهاش جا نماند که اگر کسی به یاد صمد بیفتد بیکلاه نمیشود. صمد آنقدری عمر نکرد که قیافهای عوض کند و جز یک لا پیراهن در تابستان و یک پالتو و شالگردن کاموایی زمستانه هیبت دیگری برای یک جوان نویسندهٔ آذربایجان تداعی نمیشود.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
یک اتاق اجارهای کل سرپناهش بود!
صمد بهرنگی، بهقول شاگردانش بعد از اینکه آدم پولداری شد، دست از سادهزیستی برنداشت. او چند صباحی اتاقی اجاره کرد در روستایی نرسیده به آذرشهر بهمبلغ ماهیانه بیست تومان. مدتی در خانهای در تبریز، چند شبی را در کافهای که دریچهای رو به صحرا داشت (سر راه آخیرجان) و اگر فرصتی مییافت کنار مادرش روزگار گذراند. او از قهوهخانهای برای برادرش مینویسد: «یوسف، تو هیچ قهوهخانهٔ سرراه دیدهای؟ وسط بیابان، دور از آبادی، تو باشی و قهوهخانهچی و یک مشت مردم ناشناس که هر ساعت عوض میشوند و دیگران میآیند و بهجای آنها مینشینند و چایی میخوردند...»
صمد گاهی شبها را در آن قهوهخانه میگذراند، کنار رانندهها، کمکرانندهها، دهاتیها. روی یک گلیم روی سکوی جلوی اتاق، با یک بخاری هیزمی که هیزمش را بهقول خودش برادر کوچیکهٔ قهوهچی از باغهای اطراف کش میرفت. صبح هم پیاده میرفت تا دِه، سر کلاس درس.
وقت سفر نکرد
عمر کوتاه صمد بهرنگی کفاف سفرهای پرخرج و دورودراز را نکرد. او ماهی سیاه کوچولو را به دریا فرستاد و خودش از تهران و تبریز آن طرفتر نرفت؛ اما سرکشی و گشتوگذار در روستاهای آذربایجان از دلخوشیهای صمد بود. بهرنگی تابستان سال۱۳۴۳ خودش را به روستاگردی در بستانآباد، دیزناب، سیسان، تازاسیسان، قرهچمن، زرلی و قرهبولاغ سرگرم کرد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
آنچه بنیاد نهاد
باآنکه مهدی آذریزدی اولین کسی است که به فکر نوشتن داستان برای کودکونوجوان افتاد و بدین دلیل او را پدر ادبیات داستانی کودکونوجوان میشناسند؛[۲۳][۲۴] لیکن با در نظر گرفتن برخی ویژگیهای آثار صمد بهرنگی، میتوان او را بنیانگذار ادبیات داستانی کودکونوجوان به معنای امروزی آن دانست و ازاینروست که خیلی زود نویسندگان دیگر نیز از سبک نوشتاری بهرنگی تقلید کردند.
نشریهٔ هنریاجتماعی آدینه بههمت صمد بهرنگی و یارانش از ابتدای مهر۱۳۴۴ منتشر شد و تا شهریور۱۳۴۵ نیز ادامه یافت.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
تأثیر هم از اثر و هم از مؤثر
صمد در نامههایش خواندن این کتابها و نشریات را به دوستان و شاگردانش سفارش کرده است.
- کتابها: نگاهی به تاریخ جهان جواهر نعلنهرو، مادام بواری، بیگانه آلبر کامو، خزه، گرسنه کنوت هاسون، قیام در اردوگاه تربلینکا، کتاب تحلیلی دریان هاشم رضی، نگاهی به تاریخ جهان نهرو، ظهور و سقوط رایش سوم ویلیم شایرر، سرگذشت مادر، جُنگ ساوالان، ایران را از یاد نبریم، طرح مقدماتی جامعهشناسی ایران و...
- نشریات: کتاب هفته، علم و زندگی، مهد آزادی،...
- نویسندههایی که در نامههایش به دوستان و شاگردانش معرفی کرده و بهنظر میرسد از آنها تأثیر گرفته: محمدعلی اسلامی ندوشن (شاعر و نویسنده)، ایرج پزشکزاد، سوفوکل، ماکسیم گورکی و...
فیلم ساختهشده براساس
- نمایشنامه ماهی سیاه کوچولو اثر مهرنوش علیا اقتباسی است از قصهای که صمد بهرنگی نوشت. نمایش «ماهی سیاه کوچولو» را محمد عاقبتی کارگردانی کرد و پروژه مشترکی شد بین ایران و آمریکا با نگاهی آزاد به نوشتهٔ صمد بهرنگی. این نمایش را کمپانی نیوویکتوری در نیویورک طی تابستان۲۰۱۶ بهعنوان یکی از طرحهای برگزیده برای کارگاه پروژههای جدید انتخاب کرد و پاییز۲۰۱۶ نیز در Down Town Art منهتن و African American Arts & Culture Complex سانفرانسیسکو بهزبان انگلیسی روی صحنه رفت.
اتفاقات بعد از انتشار آثار
انتشار کتاب «صمد، ساختار یک اسطوره» نوشتهٔ «محمدهادى محمدی» و «علی عباسی» بعد از دو دهه آثار صمد بهرنگی را از مهجور و ممنوعبودن درآورد. به بهانهٔ چاپ این کتاب «شهرام اقبالزاده» در نقدی مفصل با عنوان «اسطوره، سیاست و ادبیات» در ماهنامهٔ کتاب ماه کودک و نوجوان بهدلایل ماندگاریِ صمد و آثارش میپردازد و سرانجام «تابو»ی نام صمد بهرنگی شکسته میشود.
مردی که به ارس پیوست
«چند روایت از یک انسان که با امواج ارس به دریا پیوست» نامی شد برای نمایش گروهیِ آثار آرش تنهایی، فرشاد آلخمیس، صالح تسبیحی، مرتضی خسروی، زرتشت رحیمی، یحیی رویدل، شواتیر، کیانوش غریبپور، نفیر، اسماعیل قنبری و گلرخ نفیسی که محفلش را ۶شهریور۱۳۹۴ برپا کردند. در این نمایشگاه ۱۰ اثر تجسمی بههمراه ۴۸ طرح جلد، پوستر، عکس و تصاویری مستند از صمد بهرنگی بهنمایش گذاشتند.
موضوع و تمرکز نمایشگاه خود صمد بهرنگی بود و هریک از هنرمندان روایت خود را از صمد بهتصویر کشیدند. غرض ارايهٔ روایت غیررسمی و غیرفاخر از شخصیتهایی مثل صمد بهرنگی بود و هنر تجسمی صرفاً ابزاری برای پرداختن به صمد. آرش تنهایی که گردآورندهٔ نمایشگاه نیز بود، صمد بهرنگی را از نویسندگان بسیار توانا و از چهرههای مهم ادبیات ایران دانست که شخصیت و تفکر بزرگ او را نمیتوان انکار کرد.
مجموعهای از طرح جلد کتابهای صمد، پوسترهایی دربارهٔ او و عکسها و نامههایش نیز در این نمایشگاه بهنمایش گذاشته شد که در میان آنها آثاری از مرتضی ممیز، فرشید مثقالی، آیدین آغداشلو امیر اثباتی و دیگرانی چون وحید آتشی، ضیاءالدین جاوید، بزرگ خضرایی، مصطفی رمضانی، بهزاد غریبپور، اردشیر محصص، تلخان ناودل و… حضور داشت.
دیروز مهربان، امروز خشن
صمد بهرنگی با نثری ساده و بیتکلف به وادی ادبیات پا گذاشت. آثار او در دههٔ چهل درهای ادبیات داستانی را به روی بسیاری از کودکانونوجوانان ایران، بهویژه کودکانِ پابرهنه، بیخانمان و فقیر روستایی گشود و زندگی و دغدغههای آنان را در کانون توجه خود قرار داد. او آنها را دید، درکشان کرد و عمارت قصّههایش را به آنها تقدیم کرد.
قصّههای صمد تکبعدی و بیحجم نیست؛ بلکه دارای ابعاد و زمینههای تحلیلی است. بنمایه و تفکر غالب در این داستانها بیشتر بر زمینههای سیاسیاجتماعی و اقتصادیطبقاتی تأکید میکند. او با شگرد خاص خود، مضامینی مانند انساندوستی و آزادیخواهی و ارزشپروری را بیان میکند. گرچه پس از گذشت سه دهه عدهٔ، پیرنگ ستیزهجویانهٔ داستانهای او را برای مخاطب کودک، مناسب نمیدانند.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
کارنامه و فهرست آثار
تمام امضاها صمد بود
وقتی جدیترین دلیل استفاده از نام مستعار، مسائل امنیتی و سیاسی باشد نام صمد بهرنگی بهمیان میآيد. «ص.قارانقوش»، «چنگیز مرآتی»، «افشین پرویزی»، «صاد»، «داریوش نواب مرغی»، «بهرنگ»، «بابک بهرامی»، «ص.آدام» و «آدی باتمیس» همهشان صمد بهرنگیاند. او از دومین داستانش، تلخون كه در كتاب هفته منتشر میشد، امضا با نام مستعار را شروع كرد. تلخون با نام «ص.قارانقوش» منتشر شد و اين روند با كتابها و مقالههای ديگرش ادامه یافت. «ص.قارانقوش» در كتاب پارهپاره هم جای صمد نشست تااينكه در سال۱۳۴۳ بهخاطرش تحت تعقیب قرار گرفت و كتاب انشای سادهای برای كودكان با نام افشین پرویزی نوشت. مجلهٔ مهد آزادی مقالهای با نام «سخنی دربارهٔ تاریخ» در ارديبهشت۱۳۴۵ با نام «صاد» و مرز علوم قدیم و دانش نو با نام «چنگیز مرآتی» در شهريور همان سال بهقلم صمد دارد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
حاصل کوشش وی طی عمر کوتاهش که ده سال آن را به تألیف پرداخت، چنین کارنامهای است:[۲۵]
قصه برای کودکان
- «عادت» اولین داستان، در نوزدهسالگی
- اولدوز و کلاغها
- اولدوز و عروسک سخنگو
- پسرک لبوفروش
- قوچعلی و دختر پادشاه
- ماهی سیاه کوچولو
- کجل کفترباز
- یک هلو و هزار هلو
- «تلخون» در بیستسالگی، برگرفته از داستانهای بومی آذربایجان، انتشار در کتاب هفته با نام مستعار «قارانقوش»
- چهل و دو ساعت در خواب و بیداری
- سرگذشت پسرک دهاتی (چاپنشده)
- کلاغها،عروسکها و آدمها (چاپنشده)
تحقیقات فلکوریک و تربیتی و اجتماعی
- کندوکاو در مسائل تربیتی ایران
- متل و چیستانها (با بهروز دهقانی)
- افسانههای آذربایجان (با بهروز دهقانی) جلد اول
- افسانههای آذربایجان (با بهروز دهقانی) جلد دوم
- پارهپاره (چاپنشده)
- الفبا برای کودکان روستایی (چاپنشده)
- آذربایجان در نهضت مشروطیت ایران (چاپنشده)
ترجمه
- «ما الاغها» نوشتهٔ عزیز نسین
- «خرابکار» نوشتهٔ چند نویسندهٔ ترک
- «دفتر اشعار معاصر» (چاپ نشد)
جوایز و افتخارات
ماهی سیاه کوچولو
- کتاب برگزیدهٔ کودک در سال۱۳۴۷
- دریافت جایزهٔ ششمین نمایشگاه کتاب کودک در بلون ایتالیا
- دریافت جایزهٔ بیینال براتیسلاوای چکسلواکی در سال۱۹۶۹
- ترجمه به چندین زبان دنیا که ترجمهٔ سوئدی آن با نقاشیهای نسخهٔ اصلی فارسی بهچاپ رسید.
- اهدای جایزهٔ هانس کریستین آندرسون برای تصویرگریِ این اثر به فرشید مثقالی
درباره بهرنگی چه نوشتهاند
- «جهانبینی ماهی سیاه کوچولو»، منوچهر هزارخانی، آرش، دوره دوم، شماره۵، ۱۸آذر۱۳۴۷
- «صمد جاودانه شد»، علیاشرف درویشیان، ۱۳۵۲
- «کتاب جمعه»، سال اول، شماره۶، ۱۵شهریور۱۳۵۸
- «برادرم صمد» نوشتهٔ اسد بهرنگی
- «صمد، ساختار یک اسطوره»، محمدهادى محمدی و علی عباسی
- «صمد آن گونه که بود (نگاهی دیگر به قصهها و آراء صمد)»، رضا رهگذر، ۱۳۷۲
ماهی سیاه کوچولو قصهای برای همه
حکایت زندگی و سرگذشت ماهیِ سیاه کوچکی است که از آن تکرار بیهودهای که دیگرانِ قصه، زندگی مینامند، خسته شده است. روزی راه دریا را پیش میگیرد، طول جویبار را از پی هدفش طی میکند و با اتفاقها و گرفتاریهای سفر همراه میشود. ماهی از میان موج حملهٔ همسایگان به او که معتقدند حرفهای گندهگنده میزند و بچههای دیگر را از راه بهدر میکند و نیز از دل مخالفت مادرش بابت تصمیمی که ماهی برای ادامهٔ زندگی گرفته، عبور میکند و از ضمیر حکایتهای درسآموزِ مارمولک دانا که چشم او را بهروی خطراتِ راه میگشاید و مسیر نجات را نشانش میدهد تا از حیلهگریهای خرچنگ و خطرات مرغ ماهیخوار که دشمن درجهٔ یک او و دیگر ماهیهای است، خود را به سرمنزل آزادی میرساند.
ماهی سیاه کوچولو نماد شخصیتی «جستوجوگر» از دوستداشتنیترین کهنالگوهای شخصیتیِ بهرنگی، قهرمانی است که در مسیر قهرمانانهٔ خود در مواجهه با کهنالگوهای «نابودگر» و جنگجو» به کمک کهنالگوهای «حامی» به وادیِ «تشرف» قدم مینهد و به آزادی و رهایی درونی، یعنی بیداریِ قهرمان درون، دست مییابد. تکرار و بهتعبیری حلول خصایص کهنِ ماهی سیاه کوچولو، در ماهی قرمز کوچولو پایان روایت علاقهٔ صمد را به نمایش استمرار این چرخه در میان جامعه نشان میدهد؛ یعنی تقویت و زنده نگهداشتن «حس جستوجوگری» و «اعتراض» در نهاد آزادهٔ کودکان همعصر خویش و نسل آینده.
خالقِ ماهی سیاه کوچولو از هر دو طرف با ستم روبهروست. گاه تا حد مانیفستِ جنبش چریکی پایین آورده شده و جنبهٔ کودکانگی و ادبیِ اثرش یکسره نادیده گرفته میشود؛ و گاه از سوی دیگراندیشان، کافر و مرتد صدایش میزنند. نمونه آن، نقدهای رضا رهگذر است. باری، نگاهی به استقبال گسترده از داستان ماهی سیاه کوچولو پس از گذشت حدود نيمقرن، فارغ از بحثوجدلهای سیاسی پیرامون، خود بهترین گواه ارزش ادبی کار صمد است که البته برگزیدهشدن ترجمهٔ انگلیسی آن بهعنوان بهترین اثر خارجی ادبیات کودک در انگلستان، بر ماندگاری اثر صحهای دیگر میگذارد. بیانصافی و حتی غیرعلمی است که آثار صمد بهرنگی را به سطح بیانيههای سیاسی یا آثاری ایدئولوژیک فروبکاهیم و ارزش ادبی و نقش تاریخی او را در نگاه به کودک و درک کمابیش درستش از اهمیت دوران کودکی و ادبیات کودک، نادیده انگاریم.[۲۶]
ناشرانی که با او کار کردهاند
- انتشارات کانون پرورش فکری کودکانونوجوانان
- موسسهٔ انتشارات امیرکبیر
- انتشارات مجید
نوا، نما، نگاه
خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونههای شنیداری و تصویری انتخاب شود)
پانویس
- ↑ «مستعارنویسی بین ادبیان». روزنامه اعتماد.
- ↑ «صمد بهرنگی و ترویج تفکر انتقادی مدرن در ادبیات کودک».
- ↑ بهرنگی ۱۳۷۷، افسانههای آذربایجان، ۲.
- ↑ ، برگرفته از مقالهای دربارهٔ کتاب آوای نوگلان
- ↑ «زندگینامهٔ صمد بهرنگی».
- ↑ «بررسی تطبیقی سازمایۀ گفت وگو در داستان های ماهی سیاه کوچولو و الحدیقة الأجمل با تأکید بر آموزه های دینی». ادب عربی، ش. ۱ (۱۳۹۷): ۲۱تا۳۷.
- ↑ حیاتنامه
- ↑ بهرنگی، اسد. نامههای صمد بهرنگی.
- ↑ «مرگ صمد بهرنگی از زبان تنها شاهد ماجرا».
- ↑ مجلّهی آرش، شماره۱۸ (دربارهٔ صمد بهرنگی)، صفحه۷و۱۲
- ↑ ««صمد بهرنگی» در مصاحبه با «غلامحسین ساعدی»».
- ↑ «کافه خران».
- ↑ «اعتراف به جفا در حق صمد بهرنگی».
- ↑ «نگاهی به زندگی و آثار صمد بهرنگی».
- ↑ رادمنش، شهرزاد. «بررسی عناصر شخصيت و حادثه در داستان «اولدوز و عروسک سخنگو» از صمد بهرنگی». مجلهٔ علوم پژوهشی مطالعات ادبيات كودک دانشگاه شيراز.
- ↑ «صمد بهرنگی».
- ↑ «نظر شخص اول ایران دربارهٔ صمد بهرنگی».
- ↑ «صمد بهرنگی مطرح بود و کمرنگ شد؛ چون سیاسی بود.».
- ↑ «سخت است بگویی بهرنگی نویسنده بود یا شخصیت سیاسی!».
- ↑ «پدر ادبیات کودکونوجوان ایران است، صمد بهرنگی!».
- ↑ «به نظام آموزشی و ساختار تعلیمی حساس بود!».
- ↑ «کتاب صوتی افسانهٔ محبت صمد بهرنگی».
- ↑ «مروری بر زندگی پدر ادبیات کودکونوجوان ایران».
- ↑ «گذری بر زندگی «آذریزدی» پدر ادبیات کودک و نوجوان ایران».
- ↑ یادی-از-یک-نویسنده
- ↑ «از هر سویی نقدهای تند میکردند». روزنامه شرق.
منابع
- بهرنگی، اسد. نامههای صمد بهرنگی.
- بهرنگی، صمد. افسانههای آذربایجان.
- بهرنگی، صمد. سخنی درباره کتاب آوای نوگلان. در بهرنگی، صمد. مجموعه مقالات. تبریز: شمس.
- بهرنگی، صمد. قصههای صمد بهرنگی.
- {{ادب عربی، سال دهم، شمارهٔ ۱، بهار ۹۷، بررسی تطبیقی سازمایهٔ گفتوگو در داستانهای ماهی سیاه کوچولو و الحدیقةالأجمل با تأکید بر آموزههای دینی، سیدمهدی مسبوق استاد گروه زبان و ادبیات عربی دانشگاه بوعلی سینا، ابوذر خجسته دانشجوی دکتری زبانوادبیات عربی دانشگاه بوعلیسینا،مجلّهآرش، شمارهٔ۱۸ (دربارهٔ صمد بهرنگی)، صفحه۷و۱۲}}
- رادمنش، شهرزاد. «بررسی عناصر شخصيت و حادثه در داستان «اولدوز و عروسک سخنگو» از صمد بهرنگی». مجلهٔ علوم پژوهشی مطالعات ادبيات كودک دانشگاه شيراز، ش. دوم.
- مسبوق، سیدمهدی و ابوذر گلزار خجسته. «بررسی تطبیقی سازمایۀ گفت وگو در داستان های ماهی سیاه کوچولو و الحدیقة الأجمل با تأکید بر آموزه های دینی». ادب عربی، ش. ۱ (۱۳۹۷): ۲۱تا۳۷.
- جزینی، محمدجواد. «سهم صمد». علوم انسانی واسلامی، ش. ۱۲ (۱۳۷۷): ۷تا۸.
پیوند به بیرون
- «مستعارنویسی بین ادبیان». روزنامه اعتماد(صفحهٔ۹، هنر و ادبیات)، ۱۳مهر۱۳۹۴. بازبینیشده در ۱تیر۱۳۹۸.
- «زندگینامهٔ صمد بهرنگی». همشهری آنلاین، ۲اردیبهشت۱۳۹۱. بازبینیشده در ۱تیر۱۳۹۸.
- «صمد بهرنگی و ترویج تفکر انتقادی مدرن در ادبیات کودک». میدان، ۹شهریور۱۳۹۶. بازبینیشده در ۱تیر۱۳۹۸.
- «زندگینامهٔ صمد بهرنگی». وبگاه همشهری آنلاین، ۲اردیبهشت۱۳۹۱.
««صمد بهرنگی» در مصاحبه با «غلامحسین ساعدی»». ایشیقنت، ۶شهریور۱۳۹۴. بازبینیشده در ۲۰دی۱۳۹۷.
- «زندگینامهٔ صمد بهرنگی». بازبینیشده در ۲۰دی۱۳۹۷.
- «حیاتنامه».
- «کتاب صوتی افسانه محبت صمد بهرنگی».
- «اعتراف به جفا در حق صمد بهرنگی». وبگاه پارسینه، ۲۹فروردین۱۳۹۴. بازبینیشده در ۱۰بهمن۱۳۹۷(۳۰ژانویه۲۰۱۹).
- «ادعای قتل صمد بهرنگی افسانهسازی عوام بود». تاریخ ایران، ۱۹تیر۱۳۹۲. بازبینیشده در ۹بهمن۱۳۹۷.</ref>
- «پدر ادبیات کودکونوجوان ایران است، صمد بهرنگی!». عصر ایران، ۱۹تیر۱۳۹۵. بازبینیشده در ۹بهمن۱۳۹۷.
- «سخت است بگویی بهرنگی نویسنده بود یا شخصیت سیاسی!». تسنیم، ۳۱تیر۱۳۹۳. بازبینیشده در ۹بهمن۱۳۹۷.
- «کافه خران». تبریزتریپ، ۷اردیبهشت ۱۳۹۷. بازبینیشده در ۲۰دی۱۳۹۷.
- «نگاهی به زندگی و آثار صمد بهرنگی». نورمگز، مهر۱۳۸۲. بازبینیشده در ۲۰دی۱۳۹۷.
- «نظر شخص اول ایران دربارهٔ صمد بهرنگی». خبرگزاری میزان، ۲۷بهمن۱۳۹۵. بازبینیشده در ۳بهمن۱۳۹۷.
- «صمد بهرنگی مطرح بود و کمرنگ شد؛ چون سیاسی بود.». تاریخ ایران، ۱۹تیر۱۳۹۲. بازبینیشده در ۹بهمن۱۳۹۷.
- «به نظام آموزشی و ساختار تعلیمی حساس بود!». ایبنا، ۲تیر۱۳۹۷. بازبینیشده در ۹بهمن۱۳۹۷.
- «مروری بر زندگی پدر ادبیات کودکونوجوان ایران». خبرگزاری صداوسیما، ۱۸تیر۱۳۹۷. بازبینیشده در ۳تیر۱۳۹۸.
- «گذری بر زندگی «آذریزدی» پدر ادبیات کودک و نوجوان ایران». ایسنا، ۱۷تیر۱۳۹۷. بازبینیشده در ۳تیر۱۳۹۸.
- «مرگ صمد بهرنگی از زبان تنها شاهد ماجرا». ایسنا، ۶ شهریور۱۳۹۴. بازبینیشده در ۳۰تیر۱۳۹۸.
- «از هر سویی نقدهای تند میکردند». روزنامه شرق، ۴اریبهشت۱۳۹۵. بازبینیشده در ۲۴دی۱۳۹۷.
- «كلاه صمد بهرنگی بر روی سر عاشيقها». مگ ایران، 3دی۱۳۹۶. بازبینیشده در ۲۵بهمن۱۳۹۷.
«صمد بهرنگی». ویکیفقه. بازبینیشده در ۲۰بهمن۱۳۹۷.