شهریار
سیدمحمدحسین بهجت تبریزی مشهور به محمدحسین شهریار، متخلص به شهریار، شاعر معاصر است که به غزلهایش شهرت دارد.
شهریار به زبانهای ترکی آذربایجانی و فارسی شعر سروده است. او در سرودن انواع گونههای شعر فارسی مانند قصیده، مثنوی، غزل، قطعه، رباعی و شعر نیمایی نیز تبحر داشته است، اما بیشتر از دیگر گونهها در غزل شهره بود و از جمله غزلهای معروف او میتوان به «علیای همای رحمت» و «آمدی جانم به قربانت» اشاره کرد. [۱] ولی بیشتر توجه شهریار به غزل بوده و به شیوهٔ استادان غزل، به سبک عراقی سروده است که در عین تتبع، طرز بیان او تازگی دارد. در بعضی غزلهایش نفوذ «حافظ» پیداست. [۲] شهریار در تبریز متولد شد اما بیشتر دوران کودکی خود را در شنگولآباد در نزدیکی خشکناب گذراند. او کلاسهای ابتدایی را در مدرسه «فیوضات» و سیکل را در دبیرستان فردوسی، که در آن زمان به دبیرستان محمدیه معروف بود، به پایان رسانید. در سال۱۲۹۹ به تهران آمد و تحصیلات متوسطه را در مدرسه «دارالفنون» سپری کرد. در سال ۱۳۰۲ وارد مدرسه طب شد و پس از شش سال تحصیل، عاشق دختری شده و درس را به طور کلی رها کرد... پس از ترک تحصیل، به نیشابور تبعید شد و پس از آن، از روی ناچاری وارد خدمات دولتی گردید و پس از چند بار تغییر شغل و سمت، سرانجام در بانک کشاورزی مشغول به کار شد و تا ایّام بازنشستگی به همین خدمت مشغول بود. [۳] یکی از مهمترین آثار شهریار منظومهٔ حیدربابایه سلام (سلام به حیدربابا) است که از شاهکارهای ادبیات ترکی آذربایجانی بهشمار میرود. او اولین دفتر شعر خود را در سال ۱۳۱۰ منتشر کرد. روز بيست و هفتم شهريورماه، سالروز درگذشت شهريار، با تصويب شورای عالی انقلاب فرهنگی، روز ملی شعر و ادب پارسی، ناميده شده است. [۴]
داستانک
داستانکهای انتشار
شانس ادبی
شهریار از قرآن و حافظخوانیاش در کودکی به عنوان یک شانس یاد میکند: «من شانس ادبی که آوردم مدیون این هستم که در ده بودم، ۶سال داشتم الفبا را خوانده بودم. میتوانستم عبارات را بخوانم ولی معانی آنها را نمیدانستم. در اطاق عمهام که ما زندگی میکردیم یک طاقچه بود. در آن طاقچه دو کتاب بود با جلدهای مندرس، یکی قرآن مجید بود و دیگری دیوان حافظ. من میرفتم بازی میکردم و میآمدم یکدفعه آیات قرآن را میخواندم و یکدفعه حافظ را. از اول مغزم پر شد با این کلمات موزیکال آسمانی قرآن مجید و اشعار حافظ. بهطوریکه وقتی بزرگتر شدم شعرهای دیگر و هر چیز دیگری را که میشنیدم و میدیدم به نظرم سبک میآمد. عمدهٔ شانس من این است که از اول با قرآن و حافظ شروع شد که هنوز هم هست.» [۵]
اولین شعرخوانی
شهرزاد، دختر شهریار، از زبان پدرش، خاطرات کودکی او را از سالهای آغازین شعرسرایی میگوید: «روزی با بچههای محل مشغول بازی بودم. بعد از برگشت به خانه به درخت بزرگی که در وسط حیات خانه بود خیره شدم و شروع به خواندن شعر کردم؛ سخنان موزونی که نمیدانستم چگونه به مغز و زبان من میآمدند! ناگهان پدرم مرا صدا کرد. با صدای پدر به طرف او برگشتم، با حالتی تعجبآمیز پرسید: این اشعار را کجا یاد گرفتی؟ گفتم: کسی اینها را به من یاد نداده. خودم میگویم! اول باور نکرد، ولی بعد از این که مطمئن شد، در حالی که صدایش از شوق میلرزید، با صدای بلند مادرم را صدا کرد و گفت: «کوکب بیا ببین چه پسری دارم...». [۶]
داستانک عشق
آن عشقِ نافرجام
خانم ننه خشکنابی
داستانک استاد
داستانک شاگرد
داستانک مردم
ده تا بیست مطلب از مجلات دورهٔ خود
داستانکهای دشمنی
داستانکهای دوستی
داستانکهای قهر
«به سایه جان من بگویید...»
ه.ا.سایه از اواخر دههٔ ۲۰ با شهریار آشنا شد. او نخست هر هفته روزهای شنبه به دیدار شهریار میرفت اما کمکم فاصلهٔ این دیدارها کوتاه و کوتاهتر شد تا این که به هر روز رسید. ابتهاج سالها هر روز ساعت دوونیم بعدازظهر به خانهٔ شهریار میرفت و تا نیمهٔ شب در کنار او میماند. اما ماجرای برخورد تلخ شهریار با ابتهاج در یکی از این دیدارها و آسیبی که هر دوی آنها از این اتفاق میبینند ماجرای جالبی است که سایه در کتاب «پیر پرنیاناندیش»، که حاصل گفتوگوی بلندی با ابتهاج است، از آن یاد میکند. خلاصهای از آن به شرح زیر است:
«یه روز رفتم خونهٔ شهریار... گفتم: سلام شهریار جان! دیدم سرشو پایین انداخته و هیچی نمیگه. اگه خانوم مادرش درو باز نکرده بود من میگفتم لابد مادرش مرده که شهریار این طوری ماتم گرفته. منم با تعجب نگاش کردم و بق کردم و شروع کردم به تماشای در و دیوار. بعد از سه-چهار دقیقه زیرچشمی نگاهش کردم دیدم گوشه لباش تکان میخوره… این رمز شهریار بود، وقتی گوشه لباش میلرزید معلوم بود که یه چیزیش میشه. بعد یهمرتبه سرشو بلند کرد و به من گفت: «تو چرا هر روز میآیی اینجا؟» اگه جز شهریار هر کس دیگهای بود من پا میشدم و درو به در میزدم و میرفتم… من با تعجب نگاش میکردم… شروع کرد به داد و بیداد و گفت که: من مالک نیستم که تورو مباشرم کنم، من وزیر نیستم که تورو معاونم کنم و از این چیزهای مسخره دنیوی به اصطلاح، من فقط حیرت کرده بودم که چهشه شهریار؟ خل شده!… هی گفت، هی گفت…
رفتن پیش شهریار برای من یک پناهگاه بود... حالا پناهگاهی که من از سالها پیش با شعرش آشنا هستم، عاشقانه شعرشو دوست دارم و خودشو هم دیدم که آدمیه فوقالعاده لطیف، فوقالعاده مهربان و فوقالعاده نیکخواه، داره با من اینطور برخورد میکنه… هی گفت و گفت و گفت، من فهمیدم که چه بلایی داره به سرم میآد، ظاهرا یک لحظه شهریار سرشو بلند کرد و دید که من زار زار ساکت گریه میکنم. نمیدونید چه حالی داشتم… یه وادادگی عجیب، یه بیکسی مطلق...
شهریار یه مرتبه ساکت شد… یه سفره به عرض یه متر جلوش پهن بود… از روی سفره پرید زانوهای منو گرفت، میلرزید واقعا تمام تنش میلرزید. حالا هی زانو و مچ پامو ماچ میکنه و میگه منو ببخش، تو که میدونی من دیوانهام.
من دستمو میزارم به سینه شهریار و اونو پس میزنم و هی میگم: ولم کن شهریار، برو شهریار… من زور دستم زیاده[…] بعد دیدم که شهریار رفت سر جاش و داره زار گریه میکنه... سهتارو دستش گرفت شروع کرد به ساز زدن… شور زد، خوب یادمه!... من هم شروع کردم به آواز خوندن… یه آوازی که بغض جلوی صداتونو میگیره… «بگذار تا بگریم چون در ابر بهاران»... او ساز زد و من آواز خوندم و بعد هم ساکت نشستم. شهریار هم ساکت نشسته بود و فقط گریه میکرد و گاهی یک هق هق آرومی هم میکرد. من یک مقداری نشستم، نمیدونم چقدر طول کشید، کوتاه بود. در هر صورت حالا ساعت چهار، چهار و نیم بعدازظهره. خب من تا ساعت یازده، دوازده، یک، دو بعداز نصفشب گاهی هم اگه صبا بود بیشتر مینشستم. بعد پا شدم گفتم شهریار برم دیگه.
شهریار یه نگاهی به من کرد و پا شد و من هم راه افتادم. شهریار وقتی دید من راه افتادم سمت در، دنبال من اومد و گفت: میدونم که میری و دیگه نمیآی… من هیچی نگفتم. حتی برنگشتم نگاش کنم. از در که رفتم بیرون تازه گریهام شروع شد، اون گریهای که دلم میخواست. گریه سیر، گریه دیوانهها... ساعت تازه پنج بعدازظهره، حالا من دیگه کجا برم، من تا نصفشب خونه شهریار بودم و بعد میرفتم خونه و میخوابیدم. حس میکردم که دیگه شهر خالیه... راه رفتم که خودمو آروم کنم نشد. درحالیکه من در هر حالتی زود میتونم به خودم مسلط بشوم. رفتم خونه و خیلی هم دیر خوابم برد و صبح هم از خونه زدم بیرون. قصد داشتم دیگه پیش شهریار نرم اما شهر برام غریب بود… دیگه نمیدونستم چی کار کنم. آخه صبح که پا میشدم میدونستم که باید این چند ساعتو بگذرونم تا ساعت دو بشه برم پیش شهریار. صبح هم که نمیرفتم خونهش واسه این بود که میدونستم خوابه... به هرحال اون روز تا غروب تو خیابونا سرگردان راه رفتم… شب که رفتم خونه، خالهام گفت که: آقای شهریار اومده در خونه. اصلا من وحشت کردم، شهریار مگر میتونه از خونه بیرون بیاد...
خالهام گفت:آقای شهریار گفت که «به سایه جان من بگید که اگه فردا نیاد، من میآم تو کوچه همین جا میشینم!» صبح رفتم خونهش. خب منم دلم پر میزد براش. اونم مثل این که گناهی کرده و خجالت میکشه سرشو پایین انداخت بعد از چند لحظه گفت: «دیروز نیامدید؟» نیامدید؟ هه! من نگاهی کردم و بعد گفت: «یه شعر عرض کردم»، معمولا میگفت یک غزل عرض کردم. اما این بار خیلی با شرمندگی گفت شعر عرض کردم. مثلا این که یه وسیله عذرخواهیه. گفتم بخون شهریار جان! تا گفتم شهریار جان فهمید که دیگه صفا شده. توی دیوان شهریار یه شعری هست به اسم «اشک مریم» که برای این واقعه ساخته[…]: «دوشم که بدگمانی چون اهرمن به جان تاخت/ حورم به دیده دیو و طاووسم اژدها بود...» [۷]
داستانکهای آشتیها
====سایهات
داستانک نگرفتن جوایز
داستانک حرفی که در حین گرفتن جایزه زده است
داستانکهای مذهب و ارتباط با خدا
داستانکهای عصبانیت، ترک مجلس، مهمانیها، برنامهها، استعفا و مشابه آن
داستانک نحوهٔ مرگ، بازتاب خبر مرگ در روزنامهها و مجلات و نمونههایی از آن
داستانکهای دارایی
داستانکهای زندگی شخصی
بوسهٔ ستارخان بر محمدحسین کوچک!
در بهبوههٔ جنگ تبریز، محمدحسین دو ساله بود... در یکی از روزها که دم در مشغول بازی بود، مادرش با نگرانی آمد که او را به خانه ببرد. در این وقت مرد تنومندی با پیشانی فراخ از برابر منزل آنها میگذشت. چهرهٔ خرم محمدحسین توجهش را جلب کرد و بیاختیار به سوی او رفت و او را از مادرش گرفت و در آغوش کشید و بوسید. این مرد کسی جز ستارخان نبود![۸]
دیگر مگرش به خواب بینم!
شهریار داستان خبردار شدن از فوت پدر را چنین روایت میکند: «در استان خراسان کارمند بودم، شب رؤیای عجیبی دیدم؛ مشاهده کردم که پدرم بر فراز آسمان بر روی ماه روشن قرار دارد و تا نیمههای قامتش در نور ماه فرو رفته است و در هالهای از نور مغروق میباشد! وقتی از خواب بیدار شدم دریافتم که پدرم فوت کرده است! فردای همان روز از تلگراف خبر فوت پدرم را دریافت کردم...» شهریار، بعد از فوت پدر، در مصرعی از منظومهٔ «هذیان دل»، میسراید: «دیگر مگرش به خواب بینم...» [۹]"
داستانک برخی خالهزنکیهای شیرین (اشکها و لبخندها)
داستانک شکایتهایی از دیگران کرده به محاکم و شکایتهایی که از او شده
داستانکهای مشهور ممیزی
مومیایی
«بعد سی و پنج سال برگشتم، به یک مومیایی ماندهام که بعد قرنها زنده شده باشد؛ در اطراف خود هیچ چیز آشنایی نمیبینم حتی یک خشت؛ همه رفتهاند همه… سایه و شبح گذشتگان را حس میکنم که به سرعت خود را از من پنهان میکنند، انگار زیر گوشی حرفهایی هم میزنند اما تا به گوش من برسد کلمات محو میشوند؛ شاید میگویند چه جان سخت است که هنوز هم زنده است! خداحافظ ثریا…» ....................... .......................
یادِ یاران...
ٔاصغر فردی از خاطرات شهریار در فراق دوستان قدیمش چنین میگوید: «عاشق دوستهای قدیمش بود... وقتی بیهوش میشد و به هوش میآمد میگفت: صبا جان! صبا جان!، اشاره به ابوالحسن صبا. یا امیر جان! اشاره به امیری فیروزکوهی. یا حسین جان! اشاره به حسین تهرانی یا نیما جان. همیشه از دوستان قدیمش خاطره میگفت و گریه میکرد، خاطراتش را با پروین اعتصامی و کمالالملک میگفت...». [۱۰]
داستانکهای مربوط به مصاحبهها، سخنرانیها و حضور رادیو یا تلویزیون یا فضای مجازی همراه ارايه نمونههایی از آن برای بخش شنیداری و تصویری
عکس سنگقبر و داستانکی از تشییع جنازه و جزيیات آن
داستانهای دیگر
زندگی و تراث
سالشمار زندگی
"'شهریور۱۲۸۵"'
- تولد در تبریز، بازارچهٔ میرزا نصرالله، چای قیراغی
"'۱۲۸۸"'
- مهاجرت خانواده به قریه «خشکناب» به علت انقلابها و ناامنی در تبریز
"'۱۲۹۰"'
- آغاز تحصیلات ابتدایی در مکتبخانهٔ قریه
- آشنایی با قرآن و دیوان حافظ نزد ملامحمدباقر و ملاابراهیم
"'۱۲۹۱"'
- آرامش نسبی در تبریز و بازگشت خانواده به شهر
"'۱۲۹۲"'
- آغاز آشنایی و دوستی با «حبیب ساهر تبریزی» در مکتبخانه
- آغاز تحصیلات دروس عربی در مدرسه طالبیه تبریز.(از جامعالمقدمات تا مقامات حریرى و حمیدى)
- شروع به آموزش زبان و ادبیات فرانسه در منزل و نزد معلم خصوصی
- آشنایی با اشعار میرزا علیاکبر صابر
- سرودن اولین شعر به زبان ترکی
"'۱۲۹۴"'
- سرودن دومین شعر، اولین شعر فارسی:
(من گنهکار شدم، وای به من
مردمآزار شدم، وای به من...)
"'۱۲۹۵"'
- سرودن سومین شعر به تأثیر اشعار «شاتوبریان» در وصف تبریز
"'۱۲۹۶"'
- سرودن اشعار ترکی به همراهی «میرحبیب ساهر تبریزی»
"'۱۲۹۷"'
- سرودن چهارمین شعر به اقتفای شعر یکی از اجداد خود:
««خور» به «مه» یار شود گر تو به «مهیار» آیی،
آفتابا چه شود گر تو به مه یار آیی»
"'۱۲۹۸"'
- سرودن پنجمین شعر در کنار رودخانهٔ «صافی» مراغه(صوفی چای) در گردشی همراه پدر:
«صوفی بیا که بر لب «صافی» مکانم است،
وین صبح جاودانه صفابخش جانم است»
"'۱۲۹۹"'
- چاپ چند غزل با تخلص «بهجت» در مجلهٔ «ادب» مدرسهٔ «متوسطه» تبریز
- اخذ مدرک سیکل اول متوسطه از مدارس «متحده» و «متوسطه» تبریز
- تصمیم به سفر اروپا و انصراف از سفر
- اسفندماه، عزیمت و مهاجرت به تهران برای ادامهٔ تحصیل
- ۲۹اسفندماه، ورود به تهران، و اقامت در منزل «اکرمالسلطنه»، خواهر محمدعلیشاه قاجار
"'۱۳۰۰"'
- آغاز آشنایی و دوستی با «ابوالحسن صبا» و عبدالکریم امیری فیروزکوهی
- ورود به دارلفنون برای تکمیل تحصیلات متوسطه
- تغییر تخلص از «بهجت» به «شهریار» با تفأل از دیوان حافظ
"'۱۳۰۲"'
- آغاز شیفتگی و عاشقی
- اتمام سیکل دوم متوسطه و اخذ مدرک از دارلفنون با معدل ۱۳.۱
"'۱۳۰۳"'
- ورود به مدرسهٔ عالی «طب» به اصرار پدر
"'۱۳۰۶"'
- آشنایی با قمرالملوک وزیری.(در یک مهمانى بزرگ توسط ابوالقاسم شهیار(دوستش) و سرودن غزل «از کورى چشم فلک امشب قمر اینجاست…» در همان مجلس)
- گذراندن دورهٔ انترنی در بیمارستان «سپه»
"'۱۳۰۷"'
- شرکت در مجالس احضار روح دکتر خلیلخان ثقفی تا سال ۱۳۰۹
"'۱۳۰۸"'
- چاپ مثنوی در قطع جیبی با نام «روح پروانه»
- اواخر سال، فوت صمیمیترین دوستش «ابوالقاسم شهیار»
- جدایى از معشوق در تعاقب خوابى که دیده بود، بحران شدید روحى، رها کردن تحصیل طب در آخرین ترم تحصیلی
"'۱۳۱۰"'
- چاپ و انتشار دیوان اشعار با عنوان «دیوان شهریار» با مقدمهٔ ملکالشعرا بهار، سعید نفیسی، پژمان بختیاری
- شروع به کار در اداره ثبت اسناد و املاک سبزوار
"'۱۳۱۱"'
- اردیبهشتماه، انتقال به نیشابور با رتبهٔ یک اداری، به سمت مأمور در ادارهٔ ثبت و اسناد، با حقوق «۳۲۰ ریال» در ماه
- خردادماه، ملاقات با «کمالالملک» در حسینآباد و اقامت ده روزه در منزل وی
"'۱۳۱۲"'
- انتقال از نیشابور به مشهد، آشنایی و دوستی با میرزا رضاخان عقیلی، محمود فرخ و علی اکبر آزادی متخلص به گلشن آزادی
- شرکت در انجمنهای ادبی خراسان از جمله مکتب شاهپور
"'۱۳۱۳"'
- فوت پدر، سیداسماعیل موسوى مشهور به «حاج میرآقا خشگنابى» و دفن وی در قم
- شرکت در جشن هزارهٔ فردوسی در طوس
"'۱۳۱۴"'
- بازگشت به تهران و اقامت در خیابان ژاله
- تجدید چاپ دیوانش و حذف تمامی مقدمههای قبلی و بخشی از مقدمهٔ ملکالشعرا بهار
"'۱۳۱۵"'
- فروردینماه؛ استخدام در بانک کشاورزی و پیشه و هنر با مساعدت اسماعیل ایرخیزی
- خردادماه؛ شروع به کار در بانک، با سمت «متصدی حسابداری»
"'۱۳۱۶"'
- سفر کوتاه به تبریز و ملاقات با خانواده
"'۱۳۱۷"'
- سفر به شهر بارفروش «بابل» به همراه امیری فیروزکوهی برای ملاقات با نیما یوشیج و عدم پذیرش وی از طرف نیما
"'۱۳۱۸"'
- ابتلا به بحرانهای روحی شدید
"'۱۳۱۹"'
- ورود به جرگهٔ فقر و درویشى و شرکت مجدد در مجالس احضار ارواح
"'۱۳۲۱"'
- اولین دیدارش با نیما یوشیج در تهران
- چاپ مثنوی با مقدمهٔ حسن ارسنجانی با نام «صدای خدا»
"'۱۳۲۳"'
- آشنایی با «حبیب سماعی»، سنتور نواز
"'۱۳۲۴"'
- تیرماه؛ شرکت در اولین کنگرهٔ نویسندگان ایران به ریاست ملکالشعرا بهار
"'۱۳۲۵"'
- چاپ منظومهای با مقدمهٔ «علی شاهنده» با عنوان «قهرمان استالینگراد»
- سفر مادرش از تبریز به تهران برای پرستاری از وی
"'۱۳۲۶"'
- آغاز آشنایی و دوستی با ه.ا.سایه
"'۱۳۲۸"'
- چاپ جلد اول دیوانش با مقدمهٔ «علی زهری» شامل غزلیات، رباعیات و قطعات
- معافیت از خدمت در بانک کشاورزی به تصویب و دستور نخستوزیر وقت
"'۱۳۲۹"'
- سرودن منظومهٔ حیدر بابایه سلام به تأثیر حضور مادر و تجدید خاطرات کودکى
"'۱۳۳۱"'
- فوت مادرش کوکب خانم در ۳۱ تیرماه در بیمارستان هزار تختخوابی تهران و دفن در شهر قم
"'۱۳۳۲"'
- عزیمت و بازگشت به تبریز
- مردادماه؛ ازدواج با یکی از خویشاوندان و آموزگاران دبستان به نام «عزیزه عبدالخالقی»
- خرید خانه در خیابان پهلوی نزدیک ارک با استفاده از وام بانک کشاورزی
- چاپ منظومهٔ «حیدر بابا سلام» در تبریز
"'۱۳۳۳"'
- چاپ اشعارش با عنوان «منتخب آثار شهریار» توسط نشریهٔ مهرگان
- تولد اولین فرزندش با نام «شهرزاد»
"'۱۳۳۴"'
- آغاز کتابت قرآن مجید و گوشهگیری تدریجی از اجتماع و دوستان
- شهریورماه؛ دیدار با «ابوالحسن صبا» و «عبدالله دوامی» در شهر تبریز
"'۱۳۳۵"'
- چاپ جلد دوم دیوانش با عنوان «شهریار۲» شامل مثنویها، قصاید و اشعار متفرقه
- تولد دومین فرزندش «ابوالحسن» (بعد از ۱۵روز فوت مىکند)
- اشتغال مجدد در بانک کشاورزی به علت سختی در معیشت
- چاپ جلد سوم دیوان با عنوان «شهریار۳ مکتب شهریار» در تهران
"'۱۳۳۶"'
- آبانماه، سرودن مثنوی به مناسبت روز مولانا با عنوان «مولانا در خانقاه شمس»
- تولد سومین فرزندش «مریم»
- چاپ جلد چهارم دیوانش با عنوان «شهریار۴» در تهران شامل «افسانهٔ شب» و سایر آثار
"'۱۳۳۷"'
- تیرماه؛ آخرین دیدارش با نیما یوشیج در تبریز
- اسفندماه؛ نامگذاری روز ۱۶اسفند به نام روز شهریار در تاریخ آذربایجان از طرف وزارت فرهنگ وقت و تجلیل از او با حضور عدهاى از شاعران و نویسندگان از جمله حسین پژمان بختیارى
"'۱۳۳۸"'
- تولد چهارمین فرزندش «هادى»
- دیدار با ه.ا.سایه در تبریز
"'۱۳۴۰"'
- ترجمهٔ گزیدهای از اشعارش به زبان انگلیسی
"'۱۳۴۲"'
- انتشار کتاب «منوگرافیا محمدحسین شهریار» تألیف غلامحسین بیگدلى در باکو
"'۱۳۴۳"'
- سفر به «خشگناب» و سرودن جلد دوم «حیدر بابایه سلام»
- انتشار کتاب با عنوان «شهریار و حیدر بابایه سلام» تألیف پروفسور احمد آتش در ترکیه
"'۱۳۴۴"'
- دهم خردادماه، بازنشستگى از بانک کشاورزى
- دیدار با ه.ا.سایه و نادر نادرپور در تبریز
"'۱۳۴۵"'
- دعوت به شوروى براى شرکت در جشن «دویست و پنجاهمین سالگرد تولد ملاپناه واقف» (دعوتنامه را چهارماه پس از جشن به او مىدهند)
- سرودن شعر «سهندیه» در جواب بولود قره چورلو «سهند» شاعر آذربایجانى
"'۱۳۴۶"'
- چاپ دوم «حیدر بابا» با مقدمهٔ دکتر منوچهر مرتضوى در تبریز
- تابستان، دیدار با ابوالقاسم انجوى شیرازى در تبریز
- امتناع از قبولی ریاست کتابخانهٔ پهلوی و مهاجرت به تهران علیرغم اصرار رژیم
- تیرماه، چاپ دیوان با عنوان «کلیات دیوان شهریار مجموعه پنج جلدى» در تبریز
- مسافرت ۱۵روزه به تهران و دیدار با فریدون مشیری، ه.ا. سایه و نادر نادرپور
- تجلیل از وی در محافل فرهنگی متعدد
"'۱۳۴۸"'
- اعطاى درجهٔ «استاد افتخارى» به او از طرف دانشگاه تبریز و تجلیل از وى در سالن شیر و خورشید تبریز
- نقلمکان به خانهٔ جدید در کوی مقصودیه
"'۱۳۴۹"'
- چاپ جلد دوم دیوان با عنوان «کلیات دیوان شهریار» در تبریز
- اجابت دعوت مردم و دانشکدهٔ ادبیات شهر ارومیه و سفر به آن شهر
"'۱۳۵۰"'
- سفر به تهران و شرکت در نمایشگاه فرش همچنین تجلیل از او در چند محفل فرهنگى
- ششم آذرماه؛ دیدار با «رستم علیاف» ایرانشناس شوروی
- بیست وهفتم آذرماه؛ تجلیل از وی در انجمن روابط فرهنگی ایران و ترکیه
- دیماه؛ بازگشت به تبریز
- ترجمهٔ برخی از اشعارش به زبان فرانسه
- عدم اجابت دعوت سفر به شهر مسجدسلیمان به دلیل ضعف مزاج
"'۱۳۵۱"'
- انتشار کتاب «آذری تورکجهسى»(ترکی آذری) تألیف «پروفسور محرم ارگین» در ترکیه. (در این کتاب منظومهٔ حیدربابایه سلام بهعنوان معتبرترین سند زبان ترکى آذرى نقد و مورد ارزیابى قرار گرفته است)
- دیدار با «رسول حمزه اتوف» شاعر داغستانی در تبریز
- مردادماه؛ سخنرانی در سمینار «دبیران زبان و ادبیات کشور» در تبریز
- آبانماه، ریاست دومین کنگرهٔ سراسری شعر ایران در تبریز
"'۱۳۵۲"'
- دیماه؛ مهاجرت به تهران و اقامت در منطقهٔ امیرآباد
"'۱۳۵۳"'
- فوت همسرش عزیزه خانم و دفن وی در قم
"'۱۳۵۶"'
- تابستان؛ بازگشت به تبریز و کنارهگیری از اجتماع
"'۱۳۵۷"'
- همنوایی با قیام ملت و حضور در راهپیمایی و تظاهرات
"'۱۳۶۱"'
- چاپ اشعار ترکى با عنوان «شهریارین آذربایجان دیلینده اثرلرى» به کوشش یحیى شیدا در تبریز
"'۱۳۶۳"'
- برپایی کنگرهای ۳روزه به مناسبت هشتادمین سالگرد تولدش در تالار وحدت دانشگاه تبریز باعنوان «کنگرهٔ بزرگداشت استاد سید محمدحسین شهریار»
- چاپ مجموعهٔ شعرى با نام «نغمههاى خون» همزمان با کنگرهٔ بزرگداشت
"'۱۳۶۵"'
- اقامت یک ماهه در اسکو در زمان بمبارانهای تبریز
"'۱۳۶۶"'
- شانزدهم خردادماه، دیدار با ه.ا. سایه و محمدرضا شفیعی کدکنی در تبریز
- تیرماه؛ دیدار با رئیس جمهور وقت «حضرت آیتالله خامنهای» در رأس جمعى از شاعران آذربایجانى در استاندارى تبریز
- آذرماه؛ آغاز بیماری و بستری شدن در بیمارستان امام خمینی(ره) شهر تبریز
"'۱۳۶۷"'
- نهم مردادماه؛ شدت بیماری و انتقال وی به تهران
- دیدار با مهدی اخوان ثالث در بیمارستان مهر
- دیدار با مفتون امینى در بیمارستان مهر
- دیدار با فریدون مشیرى در بیمارستان مهر
- دیدار با سیمین بهبهانى در بیمارستان مهر
- عیادت آیتاللّه خامنهاى(رئیسجمهور وقت) از او در بیمارستان مهر
- شهریورماه؛ شرکت در یک محفل خصوصی با حضور اخوان ثالث، سیمین بهبهانی و حمید مصدق
- شهریورماه؛ دیدار با قدیمیترین دوستش «لطفالله زاهدی» در بیمارستان مهر
- شهریورماه؛ دیدار با مهدى اخوان ثالث، و دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در بیمارستان مهر
- بیست وهفتم شهریورماه؛ فوت ساعت ۶.۴۵ بامداد در بیمارستان مهر
- بیست وهشتم شهریورماه؛ تشییع از بیمارستان تا فرودگاه و انتقال پیکرش به تبریز
- بیست ونهم شهریورماه؛ پیش ازظهر، دفن در مقبرةالشعراى تبریز، با تشییع بیش از ۴۰هزار نفر و اعلام عزاى عمومى در سراسر آذربایجان
کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری
تولد مبهم!
شهریار، خود دربارهٔ سال تولداش، در گفتوگویی با مجله کیهان فرهنگی(شماره۲، اردیبهشت۱۳۶۳) میگوید: «تولد من تحقیقاً معلوم نیست، ولی اواخر۲۴ یا اوایل۲۵ قمری است. تاریخ تولد من پشت یک قرآن نوشته شده بود. ولی دو دفعه خانه ما را ویران کردند. یک دفعه مشروطهطلبان و یک دفعه هم مستبدین. در سال ۱۳۰۲ در تهران ادارهٔ آمار تشکیل شده بود که رفتیم شناسنامه گرفتیم. آن روز هم نمیشد تحقیقاً سال قمری را با شمسی تطبیق کرد که ۲۵قمری به چه سال شمسی مطابق میشود. بعدها فهمیدیم۱۲۸۵ است و من تولدم را۸۳ گرفتم در صورتی که۸۵ شمسی بود. مخصوصا دو سال بیشتر میگرفتیم که بتوانیم در انتخابات شرکت کنیم». [۱۱]
مادر و پدر
یادبودهای شهریار از زنی به نام مادر، سوای پژواک مهر و عاطفهاش در چهاردیواری خانه است؛ «من تراژیکترین شعرهای ترکی را در نوحههای مادرم شنیدم؛ زنی که به هنگام مرگ دخترش، آنچنان مویه کرد و آنچنان شعرهایی خواند که من هیچگاه نظیر آنها را نشنیدهام. اما افسوس که نتوانستم آنها را بنویسم و بهعنوان بخشی از شعر و ادبیات زبان آذری حفظ کنم.» شهریار از پدری سخن میراند که سهمی درخور در شکلگیری ذوق شاعرانهاش دارد؛ «پدر بزرگواری داشتم، بینظیر بود؛ سیدی نورانی. اهل ذوق بود و هنر. خط خوشی هم داشت و باآنکه وکیل درجهٔ اول بود، خوشنویس و محرّر حاج میرزا حسین، مجتهد تبریز بود. اسمش حاج میرآقا خوشگنابی بود.» [۱۲]
کودکی
دورهٔ کودکی شهریار مصادف با انقلاب تبریز علیه حکومت استبدادی محمدعلیشاه و طرفداری از مشروطه بود و درنتیجه در شهر تبریز درگیریهایی رخ میداد. پدر استاد شهریار برای در امان ماندن جان خانوادهاش، آنها را به زادگاهش، «خشگناب» فرستاد. بدینترتیب شهریار دورهٔ کودکی را بیشتر در روستاهای «شَنْگُولْآباد»، «قِیشْ قُرشاقْ» و «خُشْگِنابْ» سپری کرد. او تحصیلات مقدماتی را با قرائت گلستان سعدی و نِصابُالصِبْیان در مکتبخانهٔ روستا، یا در نزد پدر فرزانهاش آموخت. شهریار دراینباره میگوید: «اوّلین استاد و مربی من پدرم بود. او طلبهای بود خیلی نورانی... که نجف هم رفته بود [و] اجتهاد داشت».[۶]
مهاجرت به تهران
«من سیکل اول دبیرستان را در تبریز خواندم، ۱۴ سال داشتم که به تهران رفتم. از اول سال ۱۳۰۰ من در تهران بودم. رضاخان در سوم اسفند کودتا کرده بود و من ۲۹ اسفند وارد تهران شدم. بعد تحصیلاتم را تا سال آخر دانشکده طب ادامه دادم... من بچه محجوبی بودم[...] تا سال ۱۳۰۸ هیچکس را در تهران نمیشناختم، مدرسه بود و منزل. رفیقی داشتم به نام «شهریار» که از بچگی از تبریز با من بود.» [۵] ..............
روزهای پایانی...
«بشیر فرهخت»، یکی از دوستان و مریدان شهریار، که او را تا لحظات پایانی عمرش همراهی کرد، از خاطرات روزهای پایانی و وصیت شهریار اینگونه یاد میکند: در روزهای پایانی عمرش از شهرزاد، دختر بزرگش خواسته بود تا با من تماس بگیرد و چند وصیت به من کرد که یکی از آنها این بود که پس از فوت، من استاد را در قبر بگذارم. سه تن از پزشکان حاذق کشور و منتخب استاندار آذربایجان شرقی متشکل از دکتر پورعجم، مرحوم دکتر عطاری دهخوارقانی و دکتر شکاریان، طبابت شهریار را در روزهای پایانی عمر برعهده داشتند و تصمیم نهایی برای ماندگار شدن شهریار در ایران را هم آنها گرفتند. شهریار ابتدا در بیمارستان امام خمینی(ره) تبریز و سپس در بیمارستان مهر تهران بستری شد و پنج روز بعد همانجا جان سپرد. طبق وصیت خود استاد، او را من در قبر گذاشتم. [۱۳]
نقش مزار...
شهریار، در روز۲۷ شهریورماه سال ۱۳۶۷، در بیمارستان مهر تهران درگذشت و در ۲۹شهریور ۱۳۶۷، در مقبرةالشعرا تبریز، در کنار اسدی طوسی، خاقانی شروانی و هُمام تبریزی به خاک سپرده شد. یکی از واپسین شعرهای او که برای سنگ مزارش سروده است، چنین است:
«نقش مزار من کنید این دو سخن که شهریار
با غم عشق زاده و با غم عشق داده جان» [۳]
شخصیت و اندیشه
شعر شهریار
شهریار نیز چون هر شاعر بزرگ دیگری، در شعرش ادوار مختلفی را، تجربه کرده است و این ادوار علاوه بر آنکه تابع فصلهای مختلف حیات شاعر از جوانی و میانسالی و پیریاند، از تغییرات و تحولات دیگر زندگی او نیز متأثرند. تغییرات و تحولاتی که حاصل تأثیرهای زمان و محیط و نیز ضرورتهای تاریخی و حوادث و دیدارها و آشناییهای شاعر با دیگران است. هرچند در این مورد تقسیمبندی دقیقی نمیشود ارائه کرد، اما شاید بتوان گفت که در حیات شعری شهریار سه دوره، مشخص یا مشخصتر است:
۱) دورهٔ جوانی او که با عشق(عشق ملموس، انسانی و تنی) درگیر است. در این دوره، شهریار غزلهای پرشور عاشقانهاش را میسراید.
۲) دورهای که از آشناییاش با افسانهٔ نیما، آغاز میشود و به ارتباط عمیقتر با شعر نیمایی منجر میگردد. در این دوره، شهریار، اگر نه بهترین که دستکم معاصرترین آثارش را مینویسد. ٰ
۳) دورهٔ آخر که به سالهای پختگی و پیری شاعر مربوط میشود، در این دوره گرایش به نوعی عرفان در شعر شهریار آشکار است. مشخصترین وجه این دوره از شاعری او، گرایش شدیدی است که به حافظ ابراز میشود. حافظ در این دوره خصوصاً و در تمام دوران شاعری شهریار عموماً، قطب، مقتدا، الگو و پیر و مرشد شهریار در شاعری است. در این دوره شهریار بسیاری از غزلهای غیرعاشقانهٔ خود را میسراید. [۱۴]
...شعر شهریار آیینهٔ تمامنمای حال اوست و جریان گردان و سیّال تخیل و اندیشه او را در کشاکش یک حالت عاطفی و در مقام عدل و حقیقی انسان تصویر میکند. این حال همانطور که ممکن است در یک غزل منعکس شود، در مجموعهٔ دیوان شهریار هم منعکس است چراکه اگر گاهی به حکم وقت جنبهٔ عارفانه یک غزل برجسته میشود، در غزلی دیگر به اقتضای حال و وقت دیگر جنبهٔ زمینی و مجازی تشخص و برجستگی پیدا میکند.
به همین سبب است که جستجو برای به دست دادن یک نظام فکری و فلسفی و اخلاقی معین که با منطق عقلانی و یک بُعدی و مستقیم زمان آگاهی ما بتواند توجیهپذیر باشد، در شعر شهریار ناممکن است. شعر شهریار بیان هیچ تعلیم اخلاقی یا ضداخلاقی را از طریق زبان به عهده نمیگیرد، چون اصولاٌ خود بیان اندیشه یا مضمونی از پیش سنجیده و پرداخته نیست. [۱۵]
ملاک شعر بودن یک شعر از نظر شهریار در وهلهٔ اول قدرت تأثیر در خواننده است نه تازگی و غرابت مضمون کلمات. شعر از نظر او در وهلهٔ اول باید اثرگذار باشد و تازه در آن وقت است که میشود دربارهٔ تازگی آن بحث کرد و چیزی گفت، حتی اگر شعری وزن هم نداشته باشد ولی گیرا باشد باز شعر است. [۱۶]
شهریار و انقلاب اسلامی
محمدحسین بهجت تبریزی در سال ۱۳۵۷ه.ش، همزمان با حرکت انقلابی مردم علیه طاغوت، به صفوف مبارزین پیوست و از آن تاریخ تا لحظه وفات از راه قلم و شعر با انقلاب همراهی نمود. [۱۷] «اصغر فردی»، شهریارپژوه و شاگرد شهریار، در مورد ارتباط شهریار با انقلاب اسلامی گفته است: «فصلی از زندگی رادیکال و مبارزات ضدپهلوی شهریار را در شعرش میبینیم. خب ادامه این روند را پس از پیروزی انقلاب هم میبینیم اما بدیهی است او از انقلابی که دلباختهاش بوده است، حمایت کند. رفتار شهریار پس از انقلاب، اپوزتیو و مبارزهای نیست بلکه حمایت است از جریان انقلابی. بنابراین باز هم انقلابی و رادیکال است. با این حال مگر شهریار در دوره حمایت از انقلاب، مورد حمایت قرار گرفت؟ آیتا... خامنهای گهگاه با ایشان تماس میگرفت و وقتی در بیمارستان تبریز بودند به ملاقاتشان آمد. اما اینکه میگویند شهریار اینطور و آنطور حمایت میشد، درست نیست». [۱۸]
فرح پهلوی و توجه به شهریار...
از توجه فرح پهلوی به شهریار بسیار یاد شده است. از جملهٔ آنهاست؛ مطلبی از مجلهٔ یغما(سال۱۳۵۶): «...شهریار به استحقاق همواره مورد عنایت و توجه بانوی ادبپرور ایران، علیاحضرت فرح پهلوی بوده و هست...» [۱۹] برخی میگویند شهریار با حکومت پهلوی چندان اصطکاکی ایجاد نمیکرد و حوصله دردسر نداشت. روایت اصغر فردی از ماجرای شهریار با فرح در این باره خواندنی است: «سال ۱۳۵۵ مهرداد پهلبد که وزیر فرهنگ بود با یک سند ملکی و کیفی پرپول میآید پیش شهریار؛ سند ملکی ساختمانی ویلایی در قلهک شمیران که فرح آن خریداری کرده بود تا شهریار را بیاورد تهران و آنجا ساکن کند. حالا ببینید شهریار در این شعر چه گفته: «میکده چون به باد شد، دعوت من به باده کرد/ روغن ریختهست کو نذر امامزاده کرد». توجه داشته باشید دو سال پیش از وقوع انقلاب آن را پیشبینی میکند و طعنهای هم روانه فرح میدارد. شهریار هیچوقت آن خانه را نپذیرفت. استاندار مدام نامه نوشت به شهریار که ما از این بابت تحت فشاریم و بیا خانه را بپذیر اما شهریار اصلا استاندار را به حضور نپذیرفت». [۱۸]
زمینهٔ فعالیت
یادمان و بزرگداشتها
کنگرهٔ بزرگداشت محمدحسین شهریار، در روزهای ۲۹تا۳۱ فروردین ۱۳۶۳، در تالار وحدت دانشگاه تبریز. [۵]
شهریار از نگاه دیگران
بزرگ علوی
بزرگ علوی در کتاب تاریخ و تحول ادبیات جدید ایران در خصوص شهریار مینویسد: «محمدحسین شهریار یکی از خوشطبعترین سرایندگان سالهای بیست، ستاره درخشانی است که در جور پرفشار استبداد پدید آمد. همزمان با اینکه نیما یوشیج، شاعر پراستعداد با هستی شایستگی، در گزارهٔ واژگانی واپسین و لطیفترین پنداشتهایش دچار لغزش میشد، ما شهریار را در پیشروی خود داریم، مردی با شایستگی بیرون از اندازه و استعداد سرایندگی بسیار بالا و استعداد زبانی چندینسویه و چندینگونه، که البته به خاطر شرایط اجتماعی نمیتوانست شایندگیهایش را بهخوبی ببالانند و در خدمت میهنش بکار گیرد.» [۲۰]
حسین منزوی
حسین منزوی در کتاب خود با نام «این ترک پارسیگوی»، که در سال۱۳۷۲ منتشر شد، از شهریار به عنوان «شاعر شیدایی و شیوایی» یاد میکند. منزوی در مقدمه این کتاب میگوید:«...دفتر شهریار همیشه برای تسخیر دل مشتاق من، طرفههایی در آستین داشته است. اگر در۲۰ سالگی، غزلهای عاشقانهاش را دوست داشتم و در سی سالگی، «ای وای مادرم» او را، میپسندیدم و در۴۰ سالگی با «هذیان دل»اش، در آفاق شور و حال، پر میگشودم، امروز در عین حال که تمامی آن شعرها را که سوگلیهای۲۰ و۳۰ و۴۰ سالگیام بودهاند، دوست میدارم، با غزلهای جاافتاده پیرانهسرش، خلوت میکنم و دیوان و دفتر او از کتابهای بالینی من است». [۲۱]
دیگران از نگاه او
در مصاحبهای که تعدادی از شاعران از جمله: مهرداد اوستا، حمید سبزواری، محمود شاهرخی، گلشن کردستانی، مشفق کاشانی و سپیده کاشانی، در سال ۱۳۶۳، به درخواست مجلهٔ «کیهان فرهنگی» در هشتاد سالگی شهریار از او در منزل ایشان داشتند، نظر او را نسبت به چند تن از شاعران معاصرش جویا شدهاند. در زیر صحبتهای شهریار در مورد هر یک از شاعران مورد پرسش عیناً آمده است:
پروین اعتصامی
شهریار از کلاس بینش و اخلاق عرفانی و ویژگیهای شعر پروین چنین میگوید: «بنظرم پیش از من پروین اعتصامی است که عفت و عصمت و اخلاقیاتش کامل بود. بقیه دیگر که اهل معصیت بودند. نمیتوانست کلاسشان بالا باشد. تزکیه نداشتند. اخلاقیات و کلاس پروین اعتصامی والا و بالاست، هم کلاسش و هم صنعتش و هیچ عیبی در شعرش نیست. دیوان یکدست کمتر مثل پروین داریم. علتش هم همان است که پاک و پاکیزه بود.» ....... میگفت پروین باید زن من میشد. او شایسته من بود و من شایسته او. او رفت زن یک افسر شهربانی شد و من زن معمولی گرفتم. درصورتی که ما باید به هم میرسیدیم. هم کفو هم بودیم. میگفت پروین به کسی رو نمیداد. خیلی جدی بود. در انجمنهای ادبی که پدرش در کتابخانه مجلس برگزار میکرد. من هم میرفتم. عین مردها مینشست و شعر میخواند. اصلا بهش نمیآمد. گرچه من عاشقش بود و دلم جای دیگری گرو بود ولی او هم اصلا توی این باغها نبود که آدم نزدیکش بشود. استاد منظومهای هم برای پروین گفته که آن هم چاپ نشده. ولی من آن را دارم. آنجا مینویسد پروین حق من بود.[۱۰]
نیما یوشیج
«نیما شاعر بسیار خوبی بود، شاگرد ملکالشعراء بود. سبکش یک سبک ترکستانی بود؛ قصاید خوب داشت و قطعات خوبی داشت، افسانهاش یک شاهکار است. من خیلی تحت تأثیرش واقع شدم. «دو مرغ بهشتی» و «هذیان دل» من تحت تأثیر اوست. مجبورش کردند. به نظرم سال ۳۴ بود، اینجا گریه کرد و گفت: «تو باز تبریزی داشتی در رفتی، من کجا میتوانستم بروم.» گفتم: نیما جان! آخر تو که افسانه داری، تو که قصاید داری، اینها چیست که تو مینویسی؟ آن وقت گریه کرد و گفت: مجبورم کردند. بعد از آن که کلکش را کندند آن وقت او را قائد مخرّبین کردند. اعتقادات نیما خوب بود، منتها به عرفان نرسید. در همان «افسانه» میبینید. خدا با همه چیز هست.» [۵]
امیری فیروزکوهی
«ایشان باسوادند. اگر وسیلهای بود، بنده گاهگاهی خدمتش میرسیدم.»
فصیحالزمان رضوانی
«یکی از بهترین غزلسراهای معاصر فصیحالزمان بود. بعضی از غزلهای او به اسم شاطر عباس چاپ شده است. با من خیلی دوست بود، اهل منبر بود، بر منبر هم شعرهای بسیار خوب میخواند، نطق و خطابهاش هم خیلی قوی بود. لطیفترین غزلها را او میخواند. مثلاً یک ماه رفته بود رشت، نامهای برای من نوشت، آن غزل معروفش را هم نوشت، گفت: این را اینجا ساختهام ببینید چطور است. که من هم از او استقبال کردم: همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی...» [۵]
شهریار در اشعار دیگر شاعران
"'ترانهٔ غزل دلکشم مگر نشنفتی"' | "'که رام من نشدی آخر ای غزال رمیده"' | |
"'خموش سایه که شعر تو را دگر نپسندم"' | "'که دوش گوش دلم شعر شهریار شنیده"' |
"'رازیست که آن نگار میداند چیست"' | "'رنجیست که روزگار میداند چیست"' | |
"'آنی که چو غنچه در گلو خونم از اوست"' | "' من دانم و شهریار میداند چیست"' |
"'چون دل مفتون ترا مشکل به دست آوردهاست"' | "' کی رها میسازدت اینگونه آسان شهریار"' | |
"'اولین استاد شعر و آخرین سلطان عشق"' | "'هر کجا نام تو در آغاز و پایان شهریار"' |
"'زین شهر مردپرور و زین شهر عشقزای"' | "'برخیزد آنچه مایهٔ غرور و وقار ماست"' | |
"'گه شهریار پرورد این شهر، گاه شمس"' | "'کز نامشان تفاخر ملک و دیار ماست"' |
"'شعر همان عشق که با شهریار"' | "'کرد سرافرازی و نامآوری"' | |
"'شعر همان فتنه و آذرم و راز"' | "'کز نگه دوست کند دلبری"' |
"'به شهریار بگو شهریار میآید"' | "'دوباره بخت ترا در کنار میآید"' | |
"'بگو که عرصهٔ شعر و ادب بپیرایند"' | "'که از سواد دل آن شهسوار میآید"' |
"'ای شهریار نغمه که با چتر زرفشان"' | "'دستانسرای عشق و خداوند چامهای"' | |
"'از من ترا به طبع گرانمایه، صد درود"' | "'زآنرو، که در بسیط سخنی، پیش جامهای"' |
"'شهریارا تو همان دلبر و دلدار عزیزی"' | "'نازنینا، تو همان پاکترین پرتو جامی"' | |
"'ای برای تو بمیرم، که تو تبکردهٔ عشقی"' | "'ای بلای تو به جانم، که تو جانی و جهانی"' |
"'شهریار حزن بودی، خانهات بیتالحزن"' | "'پادشاه قلعهٔ خاموش روح خویشتن"' | |
"'شهر ویرانی سراسر خانههایش سوخته"' | "'بادهای دربهدر چرخان و بر در حلقهزن"' |
""'در نیمههای قرن بشرسوزان""'
""'اشک مجسمی بود، در چشم روزگار""'
""'جانمایهٔ محبت و رقت""'
""'ای وای شهریار""'
[۲۲]
نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش
تفسیر خود از آثارش
حیدربابا
شهریار در پاسخ به این پرسش که چرا حیدربابا را به فارسی نسرودهاید چنین میگوید: «هر کاری کردم که بتوانم چند بیت از حیدربابا را ترجمه و تکمیل کنم نتوانستم... همان «هذیان دل» من، حیدربابای فارسی است دیگر، اما هیچوقت به پای حیدربابا نمیرسد، آن چیز دیگری است.» «حیدربابا را به واسطهٔ آمدن مادرم به تهران سرودم. ترکی را فراموش کرده بودم، مادرم که آمد خاطرات تجدید شد. جلد اول حیدربابا را تهران ساختم که بسیار خوب شد. اصلا ترکی تأثیر عجیبی دارد، هرجا میخواندم در و دیوار مینالید. بعد که به تبریز آمدم جلد دوم هم برایش نوشتم که آن هم شاهکار است...» [۵]
علی ای همای رحمت
«این غزل مربوط به دوران تائب شدنم است. آخر من یکباره سخت دلشکسته شدم. اصل من هم پاک بود چون پدرم خیلی پاکیزه و خوشقلب بود. یکدفعه پنج بت را از من گرفتند: تریاک را ترک کردم، پانزده سال عشق سوزانی داشتم که آن هم باعث شد که من پاک بمانم. حالا میفهمم که خدا چه لطف عجیبی در حق من کرده است. پانزده سال من را نگاهداشته بود، آن هم در جوانی در محیطی مثل تهران. یکی دیگر مثلا موسیقی بود؛ وقتی که سهتار میزدم اشک صبا میریخت. او میگفت تو یک آتشی در دل من میریزی، آخر از همه سهتار را کنار گذاشتم. دیگر اینکه صوفی شده بودم، گیر درویشها افتاده بودم. آن موقع که اسلامی در بین نبود، باز درویشی یک چیز غنیمتی بود... حافظ هم شاید همینطور بوده، آن هم همان بتها را شکسته که حافظ شده. من هم این پنج بت را شکستم، والا شعر گفتن به این سادگی نیست که هر شاعری بتواند حافظ بشود.»[۵]
موضعگیریهای او دربارهٔ دیگران
همراهیهای سیاسی
مخالفتهای سیاسی
نامههای سرگشاده
نامهای دستهجمعی
بیانیهها
جملهٔ موردعلاقه در کتابهایش
جملهای از ایشان
«توصیه میکنم شعر متوسط را نخوانید، شعر متوسط آدم را متوسط میکند؛ تا شاهکار نباشد نخوانید.»
نحوهٔ پوشش
تکیهکلامها
خلقیات
«بشیر فرهخت»، دوست و مرید شهریار، که هفتاد سال او را همراهی کرد، از شهریار چنین میگوید: «او، شاعر اشکها بود و همیشه گریه میکرد، همانطور که آدمهای عاقل همیشه دلشان خون است...» [۱۳]
«صادق صفوی»، در نوشتهای که در سال۱۳۵۶، در مجله یغما منتشر شده است، در وصف شهریارِ جوان چنین میگوید: «در سالهای بعد از ۱۳۰۱[...]، بنده با استاد محمدحسین شهریار آشنا و دوست شدم[...]. شهریار در آن اوقات بسیار حساس و زودرنج و معصوم و لطیفطبع بود که اکنون هم همان صفات را داراست.» [۱۹]
خانه موزهٔ شهریار
خانهٔ شهریار، با قدمت دوره پهلوی دوم(۱۳۴۷) در مرکز شهر تبریز قرار دارد. این خانه در ۲طبقه و با مصالح جدید در عرصهٔ ۲۲۵متر مربع و زیربنای ۱۲۵متر مربع ساخته شده است. خانهٔ شهریار بعدها به تملک شهرداری شهر تبریز درآمد و به موزهٔ ادبی این شاعر تبدیل شد. ین خانه در سال ۱۳۸۶ توسط سازمان میراث فرهنگی و گردشگری با شماره ۲۲۷۲۹ در فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسید. [۲۳]
گزارش جامعی از سفرها(نقشه همراه مکانهایی که به آن مسافرت کرده است)
برنامههای ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است
ناشرانی که با او کار کردهاند
بنیانگذاری
تأثیرپذیریها
حافظ، پیر و مرشد شهریار
شهریار در جایی سروده:
پیر رندان خواجهٔ شیراز و من شاگرد او | رندم و از خواجه دارم با شما رندان سلام |
شهریار، نخستین قدمهای خود را در شعر، بر جای پای حافظ مینهد. تخلّص خود را از او به تفأل میستاند و پس از آن که خود رهرو و تیزگام این طریق نهچندان هموار میشود نیز، خواجه را بهعنوان چراغدار و پیشوای خود از یاد نمیبرد. در دیوان و دفتر او، از هیچکس بهاندازهٔ حافظ نام برده نشده است؛
شیوهٔ کار من از خواجه شیراز بپرس | کان چه استاد غزل گفت بکن، آن کردم |
به اعتقاد شهریار، حافظ، بزرگترین شاعر جهان است. او الگوی شعر و تمثیل شاعری است و شهریار، منصفانه هر جا که فرصتی دست میدهد، بر پیر خود ادای دین میکند.
حافظا! چشمهٔ اشراق تو جاویدانی است | تا ابد آب از این چشمه روان خواهد بود |
استادان و شاگردان
شاگردان
اصغر فردی اصغر فردی از زمانی كه در سال۱۳۵۵ صدا و شعرهای شهريار را از راديو تبريز شنيد و از پدرش خواست که او را نزد اين شاعر ببرد، تا سالهای بعد و روزهای آخر عمر شهريار كنار او بود. شهريار به گفته فردی، فردی گوشهگير بود و معمولا كسی را به حضور نمیپذيرفت، اصغر فردی در دوران بيش از يک دهه آخر حيات شهريار مرتب به حضورش پذيرفته میشد. او خود، در مصاحبهاش با خبرگزاری فارس، در اینباره میگوید: من تنها شاگرد استاد هستم، ايشان شاگردی نداشتند، از سال۱۳۲۸ كه با آقای ابتهاج ارتباط داشت تا سال۱۳۳۱ ديگر كسی را به حضور نپذيرفتند. بعد از ترک تهران و مراجعت به تبريز، من توفيق ملازمت ايشان را داشتم، نه در را روی کسی باز میكردند و نه تلفن جواب میدادند، زياد هم اهل معاشرت نبودند، از منزل به سختی خارج میشدند، در رأیگيریها صندوق را به خانه میآورديم، توفيق بنده اين بود كه تمام اين سالها را پيش ايشان بودم و اين ارتباط تا آخرين روزهای حيات جسمی ايشان ادامه داشت. [۱۰] لازم به ذکر است نقدهایی نیز به این موضوع که فردی خود را تنها شاگرد و همراه شهریار در سالهای پایانی عمر ایشان میداند، شده است. [۲۵]
علت شهرت
شهریار در دورهای از تاریخ معاصر ایران ظهور نمود، که اختناق ناشی از کودتای نظامی «سیدضیاء» و توافق استعمار بریتانیا و آمریکا بر سر قدرتگیری «رضاخان میرپنج» بر جامعهٔ ایران سایه افکنده بود. فضای ادبی و فرهنگی ایران در آن سالها در ادامهٔ مسیر سلطهٔ جریان روشنفکری پس از مشروطه قرار داشت، سلطهای که خواهان ایجاد نوعی ادبیات شبهمدرن متأثر از ادبیات مدرن غرب بهویژه در ادامهٔ روند نهضت ترجمه بود. اکثریت روشنفکران ظهور یافته در این سالها، همچون ملکالشعرای بهار، ابولقاسم لاهوتی، سعید نفیسی، محمدعلی فروغی و... یا با دربار رابطه داشتند و یا در محافل زرسالار پنهان در غرب عضو بودند، این اتفاق فرهنگ ایرانزمین را در سالهای ابتدایی قرن سیزدهم خورشیدی گرفتار پروژهٔ مدرنیزاسیون کرده بود که مستقیم خواهان احیای مبانی فکری ایران باستان و ارائهٔ چهرهای مرتجع از اسلام و پیرو آن عرفان اسلامی بود.
شعر فارسی در این سالها شاعران تندمزاج و منتقدی همچون محمد فرخییزدی، میرزاده عشقی، عارف قزوینی، ایرج میرزا را به خود دید. مهمترین ویژگی اشعار این شاعران توجه آنان به مضامین اجتماعی و تاریخی بود که میراث ادبیات عرفانی پیش از آن را نادیده میانگاشت. حتی پس از ظهور غزلسرایانی همچون رهی معیری و ه.ا.سایه، غزل همچنان در حیطهای ناسوتی در نسبتی کاملا فردی و متوجه مضامینی تاریخی بود و غفلت از پیشینهٔ عرفانی آن کاملا محسوس بود. با ظهور شعر نو این غفلت مضاعف شد، دراینمیان دو شاعر احیاگر میراث ادبیات عرفانی-اسلامی بودند که با اشعار خود توصل به عالم لاهوتی را عیان ساختند و غزلهایی را در حمد و ستایش ذات حقتعالی سرودند؛ پروین اعتصامی و شهریار. اهمیت شهریار و جایگاه او در شعر، در توجه به این نقش مهم در تاریخ ادبیات ایران نهفته است. شاید پس از او و متأثر از او بود که ابتهاج نیز مسیری بدیع در مناجاتنامههایش طی نمود و این تأثیرپذیری از شهریار در جملگی شاعران این دوره مشهود است.[۲۰]
برای شهریار...
مجموعه تلویزیونی شهریار
سریال تلویزیونی شهریار بهکارگردانی کمال تبریزی در سال ۵-۱۳۸۴ تولید شده است. پروانه پرتو تهیهکننده، این سریال را، بهعنوان محصول کشور ایران تهیه کرده است. شهریار در سال ۱۳۸۶ پخش خود را از شبکه دو سیما آغاز کرد. فیلمنامهٰ شهریار توسط مهدی سجادهچی نوشته شده است.این سریال پیرامون زندگی شهریار از دوران کودکی تا درگذشت اوست. [۲۶] مريم بهجت تبريزی، فرزند شهريار در واكنش به این سريال گفت: اعلام میكنم كه آنچه با عنوان سريال شهريار از شبكه دو پخش شده، ارتباطی با زندگی این شاعر بلندآوازهٔ ايرانی نداشته است. این مجموعه دارای صحنهها و سكانسهايی غيرواقعی و توهينآميز به شخصيت استاد شهريار بوده كه نه تنها با واقعيتهای حيات آن بزرگوار همخوانی نداشته و ندارد، بلكه با تحريف و تغييراتی همراه بوده است كه نهايتاً به مسخ شخصيت حقيقی و اجتماعی و ادبی پدرم منجر میشود. كسی كه اين فيلم را ساخته كوچكترين شناختی از شخصيت ادبی، مذهبی، دينی و عرفانی پدرم نداشته است. [۲۷]
مستند «شهریار»
مستند «شهریار»، به نویسندگی، تهیهکنندگی و کارگردانی سعادتعلی سعیدپور، به بررسی جایگاه شعر محمدحسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار و ملقب به شاعر ملی پرداخته است. [۲۸]
حضور در فیلمهای مستند دربارهٔ خود
اتفاقات بعد از انتشار آثار
به نام شهریار...
روز ملی شعر و ادب فارسی
۲۷ شهریورماه، سالروز درگذشت شهریار، از سوی شورای عالی انقلاب فرهنگی ایران، به روز ملی شعر و ادب، نامیده شده است. [۲۹] این تصمیم، با همت دکتر علیاصغر شعردوست، نماینده مردم تبریز در دوره ششم مجلس شورای اسلامی، و تصویب شورای عالی انقلاب فرهنگی صورت گرفت و چنین روزی در تقویم ایران ثبت شد. [۳۰] وی، دليل پيشنهاد خود را بیتوجهی به شعر شمرده كه يكی از مهمترين وجوه هنر و حافظه تاريخی ملت ايران است. او، در مورد انتخاب اين روز، چنين بيان كرده است: شهريار هم از نظر توانایی ادبی، در عرصههای مختلف شعر طبعآزمائی كرد و هم، با مردم زيست. او در كنار پاسداری از سنتهای ادبی، سرودههای عامهپسندی دارد و در اين زمينه، اگر نگویيم شاعر بینظير، كمنظير است. هم چنين دليل ديگر پيشنهاد خود را برای اين روز، معاصر بودن شهريار قلمداد كرد. [۲۹] این روز در سالهای پایانی دهه ۷۰ به تقویم ایران راه یافت، بحث بر سر نامگذاری روز بزرگداشت شهریار بهعنوان «روز ملی شعر و ادب فارسی»، از همان ابتدا حرفوحدیثهای بسیاری را با خود داشت. بسیاری از صاحبنظران بر این باور بودند و هستند که اگرچه شهریار شاعر بزرگ و ارجمندی است، اما اینکه روز درگذشت و بزرگداشت او را بهعنوان «روز ملی شعر و ادب فارسی» انتخاب کنند، بیتردید جفا و ناسپاسی در حق شاعران بزرگی در تاریخ ایران است که حقی بسیار بزرگتر از حق شهریار به گردن زبان و فرهنگ و اندیشه ایران دارند. [۳۰]
کاریکاتورهایی که دربارهاش کشیدهاند
مجسمه و نگارههایی که از او کشیدهاند
ده تا بیست مطلب نقلشده از نمونههای فوق از مجلات آن دوره
برگههایی از مصاحبههای فرد
آثار و کتابشناسی
سبک و لحن و ویژگی آثار
شهریار به ویژگی شعر خود توجه داشت و خود بسیاری از اشعارش را به خصوص شعرهایی را که با نام «مکتب شهریار» در کتاب کلیات دیوان او آمده، رمانتیک دانسته است. خود وی دراینباره میگوید: «این کتاب را مکتب شهریار خواندهاند. این تسمیه به معنای واقعی صحیح نیست... بایستی «سبک شهریار» میگفتند. چون بعضی اشعار این کتاب به شکل مکتب رمانتیک غربی است به این مناسبت «مکتب شهریار» گفتهاند. به هر جهت بنده خودم موافق نیستم ولی کلمهٔ بهتری هم که این مقصود را بیان کند و باد برودتی هم نداشته باشد فعلا به نظرم نمیآید» [۱۶]
غزلیّات
غزلیات شهریار از مشهورترین آثار این شاعر معاصر است. اهمیت شهریار و سرّ شهرت او بیشتر در این است که سبک حافظ را با شعر خود درآمیخت و آن را با سلیقهٔ خاص خود ممزوج گردانید و سبکی نو در غزلسرایی به وجود آورد.
قصاید
از خصوصیات قصاید شهریار، که آن را از قصاید شاعران سبک عراقی جدا میکند، قصیدههایی است که شاعر با یاد یاران و عزیزانی که بیشتر از اهل هنر و ادب بودهاند سروده است ولی زبان شعری شهریار در قصاید همان زبان معروف شهریار که بیشتر خو کرده به غزل است، میباشد. از زیباترین قصاید شهریار میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
«به یاد ملکالشعرای بهار»، «صبا میمیرد»، «بدرقهٔ مرغ بهشتی»، «ساز عبادی»، «ابتکار من» که در آنها به ترتیب از بهار، صبا و نیما و عبادی و سایه یاد میکند.
در قصاید شهریار بزرگانی چون سعدی، حافظ، رودکی و... از جایگاه و منزلت خاصی برخورداراند. از دیگر خصوصیات شعری شهریار در قصایدش پاس داشتن هویت ملی و ایرانی است.
مثنویات
مثنویهایی چون «شعر و حکمت»، «صدای خدا»، «مولانا در خانقاه شمس تبریزی»، «شبیخون»، «روح پروانه» و... از شاهکارهای شاعر در این قالب شعری است. مثنوی «شعر و حکمت» از نمونههای بارز شعری شهریار در مثنوی است. [۳]
کارنامه و فهرست آثار
جوایز و افتخارات
منبعشناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)
بررسی چند اثر
حیدربابایه سلام
منظومه حیدربابای شهریار جزو آثار کمنظیر ادبیات غنایی تُرکی است. در منظومه حیدربابا صنایع بدیع و آرایههای ادبی بسیار طبیعی و به دور از هر گونه تکلفی به کار رفته است. شهریار در این منظومه، که اغلب به بیان تجربههای دوران طلایی کودکی و نوجوانی خود میپردازد، در واقع انگشت به نقاط بسیار حساس گذاشته و با یادآوری خاطرات کودکی خود یک فضای نوستالژیک به وجود میآورد. شهریار در شعر بلند «حیدربابایه سلام» با کلمات جادویی خود دلهای خوانندگان را به دیاری آشنا اما دستنیافتنی میبرد. [۳]
ای وای مادرم
«در راه قم به هرچه گذشتم عبوس بود/ پیچید کوه و فحش به من داد و دور شد/ صحرا همه خطوط کج و کوله و سیاه/ طوماز سرنوشت و خبرهای سهمگین/ دریاچه هم به حال من از دور میگریست/ تنها طواف دور ضریح و یکی نماز/ یک اشک هم بسوره یاسین چکید/ مادر به خاک رفت...»
مزار مادری که «شهریار» زاد
«آرامجای مرحومه مغفوره «خانم ننه خشکنابی»؛ والدهٔ شاعر بزرگ فارسیگوی و ترکیگوی ایرانزمین، استاد سید محمدحسین شهریار، که در سیویکم تیرماه سال۱۳۳۱ دعوت حق را لبیک گفت و به وسیلهٔ شهریار ملک سخن در این محل به خاک سپرده شد.»
«مادر شهریار تبریز است، شیرزن بود و شیرمردان زاد.»
این متن سنگ قبر مزار مادر شهریار است، بانویی که تا چند سال قبل، و پیش از یادآوری دکتر شعردوست، زیر سنگی قدیمی خفته بود و جز شعری و جملهای، یادی از او نبود. خاطرات استاد شهریار از درگذشت و تدفین مادرش بسیار تلخ و دردناک است؛ گویی تمام مسیر تا قم را در خلسهای سنگین و مهآلود طی کرده و در چنین احوالی مادر را به دیار ابدی رسانده. خانم ننه خشکنابی در گورستان نو قم که امروز بیشتر با نام «مرقد مطهر کربلایی کاظم کریمی ساروقی» میشناسند، دفن شده است. [۳۱]
ناشرانی که با او کار کردهاند
تعداد چاپها و تجدیدچاپهای کتابها
منبعشناسی
منابعی که دربارهٔ فرد و آثارش نوشته شده است. (شامل کتاب، مقاله و پایاننامه)
نوا، نما، نگاه
خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونههای شنیداری و تصویری انتخاب شود)
جستارهای وابسته
پانویس
- ↑ «روز شعر و ادب فارسی». خبرگزاری صدا و سیما، ۲۷شهریور۱۳۹۶. بازبینیشده در ۲۹دی۱۳۹۸.
- ↑ «شهریار». هلال، ش. ۱۳ (آبان۱۳۳۴): ۱۷.
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ ۳٫۳ محمدتقی سبکدل، مکتب شهریار، ۱۲و۱۳.
- ↑ «۲۷شهریور روز شعر و ادب فارسی». بیتوته. بازبینیشده در ۲۹دی۱۳۹۸.
- ↑ ۵٫۰ ۵٫۱ ۵٫۲ ۵٫۳ ۵٫۴ ۵٫۵ ۵٫۶ «غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا». کیهان فرهنگی، اردیبهشت ۱۳۶۳، ۵تا۱۰.
- ↑ ۶٫۰ ۶٫۱ «درگذشت استاد شهریار». مجلهٔ گلبرگ، ش. ۳۱ (تیر۱۳۸۰): ۶۶.
- ↑ [khabaronline.ir/news/458670/// «ماجرای کدورت بین ابتهاج و شهریار چه بود؟»]. خبرآنلاین، ۲۷شهریور۱۳۹۴. بازبینیشده در ۲۷مهر ۱۳۹۸.
- ↑ مریم مشرّف، زندگی و شعر محمدحسین بهجت تبریزی، ۲۳۳.
- ↑ صالح حسینی، ترجمهٔ حیدر بابا، ۱۳.
- ↑ ۱۰٫۰ ۱۰٫۱ ۱۰٫۲ «ناگفتههای تنها شاگرد شهریار از زندگی استادش». خبرگزاری فارس، ۲۷شهریور۱۳۸۹. بازبینیشده در ۱۸خرداد ۱۳۹۹.
- ↑ «غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا». مجلهٔ کیهان فرهنگی، ش. ۲ (اردیبهشت۱۳۶۳): ۶.
- ↑ «عشق میبارد جمال پیر را(گفتوگو با استاد شهریار)». مجلهٔ هنر، ش. ۱۴ (تابستان۱۳۶۶): ۲۰۵.
- ↑ ۱۳٫۰ ۱۳٫۱ «او مرید و همدم "شهریار" بود». ایسنا، ۲۶شهریور ۱۳۹۸. بازبینیشده در ۱۰خرداد ۱۳۹۹.
- ↑ حسین منزوی، این ترک پارسیگوی، ۱۹و۲۰.
- ↑ محمدتقی سبکدل، مکتب شهریار، ۸.
- ↑ ۱۶٫۰ ۱۶٫۱ مریم مشرّف، زندگی و شعر محمدحسین بهجت تبریزی، ۲۶.
- ↑ «آیینهٔ ایام». فرهنگ کوثر، ش. ۱۸ (شهریور۱۳۷۷): ۶۳.
- ↑ ۱۸٫۰ ۱۸٫۱ «دست رد به ویلای فرح». جامجم آنلاین، ۲۷شهریور ۱۳۹۸. بازبینیشده در ۱۰خرداد ۱۳۹۹.
- ↑ ۱۹٫۰ ۱۹٫۱ «استاد شهریار». یغما، ش. ۳۴۳ (فروردین۱۳۵۶): ۴۹.
- ↑ ۲۰٫۰ ۲۰٫۱ [mshrgh.ir/451538/// «که شهریارم و صاحبدلان سپاه من است»]. مشرق نیوز، ۱۹مرداد۱۳۹۴. بازبینیشده در ۲۶مهر ۱۳۹۸.
- ↑ حسین منزوی، این ترک پارسیگوی، ۵و۶.
- ↑ ۲۲٫۰ ۲۲٫۱ «شهریار در اشعار دیگر شاعران». جهان نیوز، ۲۸مرداد۱۳۹۶. بازبینیشده در ۲۶مهر ۱۳۹۸.
- ↑ [/www.hamshahrionline.ir/photo/168291//// «آشنایی با خانهٔ استاد شهریار-آذربایجان شرقی»]. همشهری آنلاین، ۱۰اردیبهشت۱۳۹۱. بازبینیشده در ۲۹دی ۱۳۹۸.
- ↑ «شهریار مُلک سخن». مجلهٔ گلبرگ، ش. ۵۴ (شهریور۱۳۸۳): ۱۷۰.
- ↑ «شهریار بیچاره شهریار». گلهای حسرت، ۲۰آذر۱۳۹۰. بازبینیشده در ۱۸خرداد ۱۳۹۹.
- ↑ [1385/https://www.manzoom.ir/title/tt6485190//// «سریال تلویزیونی شهریار»]. منظوم. بازبینیشده در ۲۹دی ۱۳۹۸.
- ↑ «انتقاد دختر شهریار از سريال «شهريار»». تابناک، ۱۶اردیبهشت ۱۳۸۷. بازبینیشده در ۲۹دی ۱۳۹۸.
- ↑ [http:www.doctv.ir/program/152816// «مستند «شهریار»»]. شبکه مستند سیما. بازبینیشده در ۲۴خرداد ۱۳۹۹.
- ↑ ۲۹٫۰ ۲۹٫۱ «۲۷شهریور، روز شعر و ادب فارسی». سازمان اسناد و کتابخانهٔ ملی جمهوری اسلامی ایران. بازبینیشده در ۲۸خرداد ۱۳۹۹.
- ↑ ۳۰٫۰ ۳۰٫۱ «درنگی در «روز ملی شعر و ادب فارسی»». شهرآرانیوز، ۲۷شهریور۱۳۹۸. بازبینیشده در ۲۸خرداد ۱۳۹۹.
- ↑ «مهمان تبریزی گورستان نو قم...». خبرگزاری فارس، ۲۷شهریور ۱۳۹۸. بازبینیشده در ۲۴خرداد ۱۳۹۹.
منابع
- منزوی، حسین (۱۳۷۲). شهریار شاعر شیدایی و شیوایی؛ این ترک پارسیگوی. تهران: برگ.
- سبکدل، محمدتقی (۱۳۹۳). مکتب شهریار: تأملی بر زندگانی، شعر و اندیشهٔ استاد شهریار. تبریز: بهاردخت.
- «غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا». کیهان فرهنگی، ش. ۲ (اردیبهشت ۱۳۶۳): ۵تا۱۰.
- عرفانی، خواجه عبدالحمید. «شهریار». مجلهٔ هلال، ش. ۱۳ (آبان۱۳۳۴): ۱۳تا۱۸.
- صفوی، صادق. «استاد شهریار». مجلهٔ یغما، ش. ۳۴۳ (فروردین۱۳۵۶): ۴۹.
- عابدی، محمد. «آیینهٔ ایام». فرهنگ کوثر، ش. ۱۸ (شهریور۱۳۷۷): ۶۰تا۶۳.