Test

نسخهٔ تاریخ ‏۱۲ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۳۷ توسط Admin (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

جلال آل‌احمد

پیوسته می‌نوشت[۲]
نام اصلی سیدجلال آل‌احمد
زمینهٔ کاری داستان، جستار، مستندنویسی، ترجمه
زادروز ۰۲ آذر ۱۳۰۲[۳]
تهران
پدر و مادر سیداحمد طالقانی و خانم دانایی
مرگ ۱۸شهریور۱۳۴۸[۱]
اسالمِ گیلان
محل زندگی تهران
علت مرگ ایست قلبی
جایگاه خاکسپاری شهرری، مسجد فیروزآبادی
رویدادهای مهم روزگار جلال آل‌احمد
لقب جلال آل‌قلم[۴]
بنیانگذار کانون نویسندگان ایران[۵]
سال‌های نویسندگی از ۱۳۲۳ تا ۱۳۴۸[۶]
سبک نوشتاری واقع‌گرایی[۷]
کتاب‌ها "غرب‌زدگی"، "مدیر مدرسه"، "خسی در میقات" و...
همسر(ها) سیمین دانشور (۱۳۲۹تا۱۳۴۸)
فرزندان نداشت
مدرک تحصیلی "ادبیات فارسی" (کارشناسی)
"ادبیات فارسی" (دکتری ناتمام)[۸]
دانشگاه "دانشگاه خوارزمی" (دانشسرای عالی)
"دانشگاه تهران"
حوزه "علمیه نجف" (ناتمام)[۹]
امضا
جلال در دوران تحصیل در دبیرستان
جلال در جوانی کنار ایوان مدائن
جلال جوان در کنار سیمینش
آیت‌الله سیداحمد حسینی طالقانی پدر زنده‌یاد جلال آل‌احمد کنار فرزندش حجت‌الاسلام سیدمحمدتقی طالقانی و نواده‌اش حجت‌الاسلام سیدعلی آل‌احمد
جلال آل‌احمد درحال گفت‌وگو با چند تن از دانشجویان دانشگاه تبریز
جلال در کنار نیما یوشیج، علی‌اصغر خبره‌زاده و برخی دوستانش در دوران پس از انشعاب از حزب توده
جلال آل‌احمد کنار پروفسور هانس استراشر در حاشیه یکی از ایرانگردی‌های خویش
جلال در خانهٔ پدری


"'سید جلال آل‌احمد"' روشن‌فکر، داستان‌نویس، منتقد ادبی و هنری، روزنامه‌نگار، فعال سیاسی، مستندنگار، جستارنویس، مترجم، معلم و نیز مدرس دانشگاه بود.

* * * * *

از نگاه اهالی ادبیات، آل‌احمد از نویسندگان مؤثر و جریان‌ساز ادبیات معاصر بود. نثر و نظر آل‌احمد بحث‌های پردامنه‌ای بین روشن‌فکران و نویسندگان ایجاد کرده است. به همین خاطر، دیدگاه‌های آل‌احمد و سبک نویسندگی وی، موافقان و مخالفان بسیاری داشت. بخشی از این دیدگاه‌های متنوع دربارۀ وی در کتاب "یادنامۀ جلال آل‌احمد" بازتاب داده شده است؛ در «این گفت‌ و سخن‌ها» هم «مبلغ نویسندگی لومپنیسم» نامیده شده است، هم «آذرخشی در دل تاریکی».

آل‌احمد در خانواده‌ای پر جمعیت و پس از تولد هفت دختر به‌دنیا آمد. پدر وی [آیت‌الله] سیداحمد طالقانی از مجتهدان زمانه بود و با [آیت‌الله] سید محمود طالقانی پیوند خویشاوندی داشت. پدر آل‌احمد با اصلاحات دورۀ پهلوی اوّل بر سر مهر نبود. به‌همین‌دلیل در دستگاه اداری‌ وقت وارد نشد و به تعبیر آل‌احمد ترجیح داد «آقای محل» باقی بماند. چنین شخصیتی راضی نبود فرزندش جز علوم حوزوی بخواند. او انتظار داشت که جلال وارد بازار کار شود، ولی آل‌احمد دور از چشم پدر به تحصیل پرداخت و از آموزش‌های مدارس جدید بهره برد. در مدرسه شبانه دیپلم گرفت و بعد از دانشسرای عالی فارغ‌التحصیل شد.[۶] با آنکه می‌توانست دکترای ادبیات فارسی از دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران دریافت کند،[۱۰] تحصیلات عالیه را رها کرد و به حیطه ادبیات خلاقه رو آورد. سال‌ها معلم بود، چنان‌‌که برخی از داستان‌های جلال ریشه در تجربه‌های معلّمی او دارد.[۶]

آل‌احمد از ابتدای دهه ۲۰ وارد دنیای ادبیات شد. اولین مجموعه داستان او "دید و بازدید" نام داشت. از آن زمان تا لحظه مرگ به سال ۱۳۴۸ آثار آل‌احمد به‌شکلی منظم در قالب‌های گوناگون ادبی منتشر می‌شدند. او همانند بسیاری از هم‌نسلان روشن‌فکرش جذب حزب توده شد و مدتی نیز سردبیر ماهنامۀ مردم بود. اما در میانهٔ التهاب‌های سیاسی دهه سی از این حزب جدا شد و دیگر به‌طور رسمی فعالیت سیاسی نکرد.[۶]


آل‌احمد بسیار اهل سفر بود. به صدها آبادی سفر کرد و تا آخرین لحظه‌های عمرش برنامه‌های سفرهای آتی را برنامه‌ریزی می‌کرد. به آمریکا و روسیه و فلسطین اشغالی و کشورهای اروپایی و ممالک عربی هم سفر کرد. شرح تمام این سفرها را می‌نوشت و از روزهایش یادداشت‌برداری می‌کرد. هم‌زمان با این یادداشت‌برداری‌های در سفر، به همسرش سیمین دانشور هم نامه می‌نوشت.[۶] با عنایت به مقاله‌ها و یادداشت‌ها و ده‌ها کتاب منتشر شده از او و سیاههٔ نامه‌هایش، می‌توان نتیجه گرفت که آل‌احمد پیوسته می‌نوشت.

آل‌احمد با شخصیت‌های سیاسی بسیاری هم دیدار می‌کرد. با هویدا یکی از آنان بود؛خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد ثابتی نیز به دیدار او رفت و پیوسته با اراباب قدرت در تماس و مذاکره و مشاجره بود.[۱۱] شرح یکی از این مشاجرات را مسعود بهنود در برنامه هزار داستان خود نقل کرده است. [۱۲] آل‌احمد، پس از انتشار "غرب‌زدگی" با [امام] روح‌الله موسوی خمینی دیدار و نسبت به آیندۀ او ابراز خوشبینی کرد. با عنایت به‌ همین دیدار و اظهارنظر آل‌احمد، شخصیت‌های انقلابی تاریخ معاصر ایران از او به نیکویی نام می‌برند. [۱۳] [۴]

‌آل‌احمد در سال ۱۳۲۹ با سیمین دانشور ازدواج کرد و تا پایان عمر بچه‌دار نشد. او شرح این ماجرا را در کتاب "سنگی بر گوری" نوشته است. آل‌احمد زمانی در اسالم گیلان از دنیا رفت که به‌تصحیح سفرنامه‌هایش مشغول بود و قصد داشت داستانی بنویسید به نام «نسل جدید».[۶]

‌آثار آل‌احمد صدها بار تجدید چاپ شده است. "مدیر مدرسه" رمان مشهور آل‌احمد است که پس از پیروزی انقلاب اسلامی تاکنون (مطابق اطلاعات بانک داده‌های خانۀ کتاب) ۹۸ بار چاپ شده است. در یک سال اخیر نیز ۹۹ بار آثار آل‌احمد چاپ شده است. "غرب‌زدگی" و "در خدمت و خیانت روشن‌فکران" دو اثر مهم آل‌احمد در جستارنویسی است که جمعا ۷۸ بار به‌چاپ رسیده‌اند. با نگاه به میانگین تعداد نسخه‌های منتشرشده از سفرنامه‌ها، سفرنامه‌های آل‌احمد نیز پرخواننده هستند. "خسی در میقات" سفرنامۀ حج اوست که پس از انقلاب اسلامی تاکنون ۸۵ بار تجدید چاپ شده است. ترجمه آل‌احمد از کتاب "قمارباز" نوشتۀ داستایفسکی نیز ۸۰ بار چاپ شده است.(این داده‌ها مبتنی بر جست‌وجوی پیشرفتهٔ وب‌سایت خانه کتاب صورت گرفته است.)


‌گران‌ترین جایزۀ ادبی حال حاضر ایران به نام این نویسنده ضرب شده است.[۱۴] جایزهٔ ادبی جلال آل‌احمد سالانه به‌همت بنیاد شعر و ادبیات داستانی ایرانیان مستقر در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در آذرماه، در ایام نزدیک به سال‌روز تولد جلال آل‌احمد، برگزار می‌شود. در این رویداد ادبی، نشان ویژۀ جلال آل‌احمد نیز به برگزیدگان اهدا می‌شود.[۱۵]

داستانک‌ها

زندگی و دیدارهای آل‌احمد از خانه دزاشیب تا کافه فیروز و از کافه نادری تا کلبه‌اش در دهکدهٔ اسالم سرشار از نکته و خاطره و داستان است. شمّه‌ای از این روایت‌ها در ادامه می‌آید.

آشنایی در اتوبوس

در تعطیلات عید سال ۲۹ سیمین و ویکتوریا در شهرستان مهمان بودند. بلیط بازگشت پیدا نمی‌شد. یأس‌شان نپایید. چند دانشجوی بانشاط برنامه‌شان را تغییر دادند. آن‌ها تصمیم گرفتند چند روزی بیشتر از بهار آن شهر بهشتی استفاده کنند. بلیط‌ها را به سیمین و ویکتوریا دادند. در اتوبوس جوانی بلندبالا و خوش‌پوش جایش را به سیمین سپرد. به‌همین بهانه، با او از کتاب و ادبیات و فرهنگ حرف زد. گره رفاقت و وفاداری افکنده شد و آن دو یک‌دیگر را پسندیدند و پیوند بستند. آن جوان جلال بود. [۱۶]

مخالفت با ولایت عزرائیل

وقتی یادداشت‌های سفر آل‌احمد و دانشور به «ولایت عزرائیل» منتشر شد، صداهای مخالف در فضا طنین انداخت. [آیت‌الله] سید علی خامنه‌ای که از دوستداران کتاب‌های آل‌احمد بود، این اعتراض را به گوش او رساند. آل‌احمد سربالا پاسخ داد؛ ولی به سال۴۶ متنی را در نشریه دنیای جدید منتشر کرد با عنوان «آغاز یک نفرت». دنیای جدید برای همیشه تعطیل شد. قمی‌ها همان متن را با تیتر «اسرائیل، عامل امپرالیسم» منتشر کردند. رضایت نسبی کسب شد. [۱۷]

سر پرشور

مجابی و سپانلو مصاحبه را شروع کردند و رفته‌رفته تعدادی دیگری نیز به آن‌ها اضافه شدند. بحث به موضوعات سیاسی کشید. جلال با صدای بلند شروع به انتقاد از حکومت کرد و گفت:

«می‌خواهند تا سال۲۰۰۰ در این مملکت تعداد دهات را از ۱۰هزار به ۲هزار برسانند و این قتل‌عام بزرگ سنت‌های ایرانی است...»

ناگهان سیمین بلند شد و با بغض گفت:

«او را‌‌ رها کنید؛ چرا وادارش می‌کنید چنین حرف‌هایی را در جمع عمومی بزند؟ به صلاحش نیست.»

و گفت‌وگو قطع شد.[۱۸]

دیدار با بنیان‌گذار

احمد واسطه بود و آیت‌الله در بیرونی خانه‌اش مهمان‌ها را پذیرفت. آنچه دیده به آن جلب می‌شد، تشکچه‌ای بود در بالای اتاق. از زیر تشکچه گوشه‌ کتابی بیرون زده بود. جلال جلد غرب‌زدگی را شناخت. به آیت‌الله گفت:‌

«این پرت‌وپلاها به دست شما هم رسیده؟»

آیت‌الله پرت‌وپلا را اباطیل شنید. انکار کرد و ادامه داد:‌ «این حرف‌ها را ما باید می‌زدیم.»

آیت‌الله از زیر همان تشکچه پاکتی بیرون آورد. آن‌قدری بود که پیش‌پرداخت خانه‌ای را تأمین کند که بعدها شمس آل‌احمد در آن زندگی کند.[۱۹]

فرزندخواندگان

اولی‌ گزینه لیلی گلستان بود.[۲۰] او خاطرات شیرین گذشته و محبت‌های سیمین و جلال را راوی است نه به‌اندازه امکانی اینکه بتواند فرزندخوانده آنان باشد؛ امّا فرزند داشتن مهم‌ترین مسئله زندگی زناشویی سیمین و جلال بود. فرزند هوشیاری را هم در سال‌های آخر یافته بودند. احمد یاسمی‌ نامی بود در اسالم. جلال و سیمین هر دو موافق بودند که احمد را به تهران بفرستند. شاید هم فرزندشان باشد؛ اینکه سنگی بر گور جلال باشد که نه؛ برای آن پدرِ خونی بودن ذاتی است. احمد نپذیرفت، هم‌چنان‌که هیچ‌کس دیگری هم نپذیرفت؛ امّا احمد با حسرت از خاطرات گذشته یاد می‌کند و الان پشیمان است.[۲۱]

آنچه ثابتی گفت

«فکر نکن ما آنقدر ناشی هستیم که تو را بکشیم و اجازه بدهیم شهید راه آزادی شوی و از قبرت امامزاده ساخته شود. روزی که در خیابان راه می‌روی یک کامیون ترمز بریده زیرت می‌گیرد و لهت می‌کند. بعد با عزت و احترام در شاه عبدالعظیم دفنت می‌کنیم و نخست‌وزیر هم هر هفته یک دسته گل تقدیم مزارت می‌کند.»

این روایتی بود که پرویز ثابتی ساواک برای جلال ساخت. آنچه رخ داد، دور بود و نبود.[۲۲]

عزاداری نامشروع

این‌که سید محسن امین حق داشته باشد منتقد سنت‌های عزاداری حسینی باشد حرفی بود، اینکه جلال راوی این دیدگاه و مبشّر آن باشد حرفی دیگر. پدر دوّمی را تاب نیاورد. کدورت ایجاد شده بود. بعدها نحوه پوشش سیمین هم بر این کدورت می‌افزود؛ امّا اوّلین کتاب منتشرشدهٔ جلال خشمی را در پدر افروخت که به گفته بستگان تا آخر باقی ماند.[۲۳]

نصر و جلال

نصر نباید جلوی جلال و کتاب‌هایش را گرفت.

«من آمدم اجازه گرفتم که ما کتاب‌های جلال آل‌احمد را به‌نمایش بگذاریم در کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران.»

دلیلش این بود که:

« مردم خیال نکنند این‌ها اسرار مگوست؛ خود کارل مارکس را هم بگذارید، داس ‌کاپیتال را هم بگذارید روی میز جوان‌ها ببینند، ببینند داخلش چیست.»

آخرش چه شد؟ نصر می‌گوید:

«متأسفانه سازمان امنیت مخالفت می‌کرد و نگذاشتند.» [۲۴]

مذهب مختار

جلال به حج رفت و در آنجا نماز گزارد و بعد از سال‌ها نماز صبح خواند. در غرب‌زدگی به نگاه مذهبی روحانیون امید بست. آن‌ها را تنها گروهی می‌دانست که می‌توانستند آن‌ بکنند که آل‌احمد انتظار می‌کشید؛ رهایی از غرب و دل سپردن به هویت خود. با این همه در تک‌نگاری‌هایش رفتار مذهبی از خود گزارش نکرده است با این‌که از نوشیدن‌هایش حرف زده است و گاهی هم از تقیدات همراهان گله می‌کرد. جناب جیم در سفر فرنگ یکی از آنان بود.

رفیق شفیق

با هم مخالفت می‌کردند. سروصدای بسیار داشتند. فریادهایی می‌کشیدند که رگ گردن‌شان را سرخ‌تر می‌جنباند. این هم‌بحث قدیمی، این یار همیشه، نزدیک‌ترین رفیقش خلیل ملکی بود. او به تیر۴۸ رفت. ریش توپی عکس آخر جلال هم به‌سبب ازدست‌دادن این رفیق دیرین بود. حتی انور خامه‌ای بعید نمی‌داند مرگ ملکی در سال ۴۸ جلال را از پای انداخته باشد. این اظهار نظر اگر ذوقی هم باشد، حاکی از صمیمیت بین جلال و خلیل ملکیِ نیروی سوّم بود. [۲۵][۲۶]

با سیمین

مطابق مستند جلال به‌روایت اسالم که ساخته حسن حبیب‌زاده است، مردم رابطه بین سیمین و جلال را عاشقانه توصیف کرده‌اند.[۲۷] نامه‌ها که در چند جلد به‌همت نشر نیلوفر منتشر شده است گواه همین علاقه است. عبارت‌های پر از مهر بین آن‌ها می‌پایید. نامه‌های جلال به سیمین در سفر آمریکا از خود سفرنامه آمریکا جلال بیشتر حجم یافته است و نامه‌های سیمین به جلال از هر دوی این‌ها بیشتر.

القاب

از مدرسه شروع کرده بود. انتر ساواک و دلقک دربار نخسین خطاب‌ها بود. بعدها ادامه یافت. مهربان‌ترش عبارت «دوست پیر شده» بود خطاب به نیما یوشیج و تندترهایش «بار قاطر» برای احسان یار شاطر. «خانلرخان» نصیب پرویز ناتل خانلری شد [۲۵] [۲۸] و البته «سرور» نهایت احترامی بود که می‌توانست به «حضرت» احمد فردید هدیه شود.[۲۹] بااین‌همه جلال صراحتاً نظرش را درباره دیگران اعلام می‌کرد. یک بار هم از آمریکا خطاب به سیمین نوشت:

«یکی بزن توی سر آن دخترک ترک [...] و بهش حالی کن که این شهر غیر از علی‌آباد است و این ژلال غیر از شوهر احمق اوست. پدرسوخته! مرده‌شورش را ببرد.»[۳۰]

نکند ساواکی باشید؟

راححت به موسوی گرمارودی اعتماد نکرد. باید زمان می‌گذشت. حق با جلال بود چون همیشه تحت تعقیب ساواک بود.

«وقتی گفتم از کجا آمده‌ام و با چه افرادی آشنا هستم، به‌‌تدریج به من اعتماد کرد. در این فاصله نعمت آزرم هم از مشهد آمد و همراه ایشان به منزل مرحوم جلال رفتیم. از همه مهم‌تر این که آدم بسیار باهوش و باتجربه‌ای بود و سریع اهل و نااهل را می‌شناخت. در کافه فیروز، من یک روز سر میز ایشان بودم، آقای براهنی هم می‌آمد. مرحوم جلال از ایشان دعوت کرد به خانه‌اش برود و بفرمایی هم به بنده زد. من هم سریع پذیرفتم![۳۱]

با هم‌ولایتی

سیدمحمود اهل طالقان و آیت‌الله جبهه ملّی بود. جلال را می‌ستود و جلال هم دوست داشت که با او صحبت کند؛ درباره اسلام و سیاست. جلال می‌گفت:

«آقا سرم آتش گرفته. این روزها دارم منفجر می‌شوم.»

سید محمود گفت در اوّلین فرصت به کلبه جلال در اسالم خواهد رفت تا از اوضاع زمانه بگویند. سید محمود حکمت آتش در سرِ جلال را نیافته بود. اوّلین فرصت هیچ‌گاه پیش نیامد.[۳۲]

 
[آیت‌الله]سید محمود طالقانی از خویشاوندان و دوست‌داران جلال بود.

ساعتی پس از مرگ

سیمین خودش پشت فرمان نشست تا برود دنبال دکتر شیخ. جلال امّا در دنیای ما نبود. سرایدار نظام بابایی نام داشت که کنار سیمین نشست. باران آمده بود و باریکه راه از سرِ خلیف‌آباد تا ساحل آلالان گِلی بود. سیمین امّا نمی‌دانست بر کدام زمین راه می‌راند. لندرور بین زمین و آسمان و مماس با پرچین‌ها می‌تازید. نظام گفت:

«آن رفته، ما را هم می‌خواهید مثل او کنید... آرام‌تر بروید.»

سیمین دستش را آورد بالا و گریان گفت:

«نظام! جلال مرده.»[۲۷]

پنج‌شنبه‌ها

اسلام کاظمیه، برادران رویایی، منوچهر هزارخانی، ابراهیم گلستان، احمد شاملو، سیروس طاهباز، یوسف شریعت‌زاده، میرزای توکلی، حسین توکلی، رضا براهنی، پرویز داریوش، ناصر پاکدامن، نادر نادرپور، به‌آذین، غلامحسین ساعدی، هانیبال الخاص، اصغر خبره‌زاده، منوچهر آتشی، رحیم عابدی، عبدالعلی دستغیب، مهری آهی، علی‌اصغر حاج‌سیدجوادی، هوشنگ ساعدلو و داریوش آشوری از افرادی بودند که در جلسه پنج‌شنبه‌های خانهٔ سیمین و جلال حاضر بودند.[۲۳]

ساعدی پس از مرگ جلال

سیدحسینی مترجم نقل می‌کند در روز مرگ جلال، ساعدی حال زاری داشت. به گلسرخی گفت:

«هیچ چیز ننویسید.»

و بعد گریه سر داد. توی ماشین هم ادامه داد. مثل زن‌ها نوحه می‌کرد. در خانه صبا به ترکی گفت:

«هجده ساعت است که گریه می‌کنم و مثل جغد شده‌ام.»[۳۳]

اهلش نبود

اهلش نبود، ولی بخاری هیزمی گذاشته بود و ارادت‌مندان را آرزو به دل نمی‌گذاشت. آن‌ها از مصاحبت با بخاری هیزمی سیر نمی‌شدند. او هم احترام مهمان را به‌جا می‌آورد. مهمان‌ها از مطرح‌ترین شاعران زمان بودند؛‌ یکی در شعر کلاسیک و دیگری در شعر نو. ولی هر دو مصاحبتی یکسان را در کنار بخاری هیزمی طلب می‌کردند.[۳۴]

نرخ‌ها

جلال از عددها نمی‌گذشت. تک‌نگاری‌های جلال از قیمت‌های روز آکنده بود و مثل هر ایرانی دیگری عددها را سبک‌سنگین می‌کرد و این سبک‌سنگین کردن‌ها را هم می‌نوشت. در سفر فرنگ به سال ۴۱ پالتوی جیر خوب در پاریس ۱۰۰۰ فرانک بود در حالی که حق‌الزحمه جلال برای هر روزش ۴۵ فرانک. برای ۳۸ روز اقامت در فرنگ ۱۵۵۰ فرانک خرج کرده بود:

«ساندویچ به سه فرانک، یک حمام در هتل، دو و نیم. و هشت تا برای نهار. یک قهوه و دو تا کنیاک، شش و نیم.»

و همین طور دیگر خرج‌وبرج‌ها را می‌نوشت در سفر روسیه به روبل و در سفر حجاز به‌ریال و در دیگر یادداشت‌ها به واحدهای پولی دیگر.

 
جلال در مراسم ترحیم فروغ فرخزاد

فروغ؛ آنچنان‌که بود

با او فاصله داشت. خبرهایی به گوشش می‌رسید. برایش پذیرفتنی نبود. ولی علیه‌اش نبود. حمایت می‌کرد. درباره کمتر کسی این‌گونه سکوت کرده بود. روز ترحیم هم سرش پایین‌تر بود. لبه‌های پالتو بالا آمده بود. چشم‌هایش هم نمی‌خواست روبه‌رو را بشکافد.

دیدار با محمد قاضی

قاضی روزی در کتاب‌‌فروشی نیل به آل‌احمد برخورد. آل‌احمد هم مشغول به کار خود بود و قاضی هم شعر نویی را می‌خواند. رو می‌کند به جلال:

«نوشته ناشتایی خود را کارد زدم. این یعنی چه؟»

جلال گفت:‌

«پدر از آن روز که چشم ما به کتاب باز شد با ترجمه‌های تو باز شد. حالا تو می‌گویی نمی‌فهمم؟»[۲۵]

پرخاش به هویدا

در دیدار با امیر عباس هویدا، همراهان دیگری هم داشت؛ امّا آنکه پرشورتر از باقی به هویدا پرخاش کرد او بود. هویدا از وجود سانسور اظهار بی‌خبری کرد. او از هیئت نویسندگان خواست تا طرحی برای سانسور بیاورند. آل‌احمد گفت:

«ما برای اعتراض به سانسور به اینجا آمده‌ایم حال شما می‌خواهید از ما مشتی سانسورچی درست کنید؟»

هویدا پاسخی نداشت. دستور بررسی داد. تا امروز گزارشی از آن کمیته مورد نظر هویدا به‌دست نیامده است.[۳۵]

بن‌بست ارض

این نام بن‌بستی بود که به خانه جلال و سیمین در دزاشیب ختم می‌شد. جلال این اسم را بر روی آن گذاشت. گویی جلالْ زمین را بن‌بستی می‌دانست که او هم در آن زندگی می‌کرد. خانهٔ بن‌بست ارض در سال ۹۷ تبدیل شد به خانه‌موزهٔ سیمین و جلال.

کلاس انشاء

رسم نبود که معلّمان در آن روزگار در انتهای کلاس بنشینند. جلال امّا با دانش‌آموزان می‌جوشید. یک‌بار هم رفت پای تخته و نوشت: «چرا زنده‌ام؟» یکی گفت برای انتقام زنده است. انتقام از «طبقه‌ای که ظلم می‌کند.» جلال گفت:

«انسان نمی‌تواند برای انتقام زنده بماند.» بلکه برای «پی‌ریزی جامعه‌ای نو» می‌تواند همه را «به زیستن فرا بخواند.»[۳۶]

 
آل‌احمد در سال‌های جوانی

پالتوفروشی در مشهد

جلال تازه از حرم بیرون آمده بود. پالتو را روی دوشش انداخته بود. مردی از حرم بیرون آمده بود. رو کرد به جلال:

«پالتو را چند می‌فروشی؟»

جلال گفت:

«عموجان فروشی نیست.»

جلال ذوق کرد. به شریعتی می‌گفت خیلی خوش‌حال است از اینکه می‌بیند که یک دهاتی او را مثل خودش دیده و فکر نکرده است مثلاً «روشن‌فکری» است که از تهران آمده است. شریعتی به جلال گفت:

«او خوب با تو تا کرده است؛ ولی تو خوب جوابش را ندادی. یک آدم معمولی که نمی‌گوید عموجان فروشی نیست... اصلاً نمی‌گوید عموجان. این یعنی تو بیگانه‌ای، من از طبقه‌ای دیگرم.»[۳۷]

مرگ مشکوک

غیر از شمس، خواهرزاده‌اش هم این اواخر مرگ او را مشکوک نامید. سیمین چنین باوری نداشت. جلال خودش استاد این داستان بود. در موضوع صمد بهرنگی و آقا تختی مرگ‌ها را مشکوک جلوه داد و آن را بر گردن حکومت انداخت. طنز روزگار این بود که مرگ جلال هم چنین شد؛‌ هم‌چون پابلو نرودا و سیدمصطفی خمینی و یاسر عرفات و سعیدی سیرجانی.

پس از

امیرحسین فردی او را عمو خطاب می‌کرد. رضا امیرخانی خودش و مانند خودش را فرزند زنِ زیادیِ آل‌احمد می‌دانست. علی موسوی گرمارودی او را بزرگ‌ترین معلم خود خطاب کرد. محمدعلی مهدوی‌راد کار جلال را مصداق عمل صالح می‌دانست. هر روز بر این اظهارنظرهای «پس از» افزوده می‌شود.

زندگی و تراث

سوانح عمر

سال‌شمار زندگی آل‌احمد در پایین می‌آید. این سال‌شمار بر مبنای پژوهش علی دهباشی تهیه شده است:[۲۵]

  • ۱۳۰۲: تولد در محله پاچنار تهران
  • ۱۳۲۲: سفر به نجف که دیری نپایید. بازگشت به ایران و تأسیس انجمن اصلاح. اخذ مدرک دیپلم از دارالفنون.
  • ۱۳۲۳: پیوستن به حزب توده ایران
  • ۱۳۲۴: چاپ اوّلین داستان به نام زیارت. آشنایی با صادق هدایت. انتشار کتاب دید و بازدید عید.
 
جلال در نخستین سال‌های کنش‌های ادبی خود بیشتر داستان کوتاه می‌نوشت.
 
دهباشی چندین کتاب درباره آل‌احمد منتشر کرده است.

روی دور تند

زندگی جلال آل‌احمد از سال ۱۳۰۲ که به‌دنیا آمد تا ۱۳۴۸ که از دنیا رفت، از هیجان آکنده بود و شرح آن زندگانی را جابه‌جا در داستان‌ها و تک‌نگاری‌ها و جستارهایش آورده بود. مثلا دوچرخه‌سواری و سال‌های کودکی‌اش در داستان گلدسته‌ها و فلک نمودار شده بود. سابقه معلمی و مدیر مدرسه بودنش در مدیر مدرسه و نفرین زمین پررنگ بود. چنان می‌نوشت که چنان می‌زیست. نوشته‌های آل‌احمد به‌حتم کم یا زیاد رد پایی در واقعیت داشته‌اند. اهل نوشتن از فضاهای تجربه‌‌نشده یا صرفاً خیال‌انگیز نبود. ازاین‌رو جلال را نویسنده‌ای واقع‌گرا نامیده‌اند.[۷] آل‌احمد روی دور تند می‌زیست. چنان‌که گفته‌اند ازدواجش را باور نمی‌کردند. صاعقه‌وار بود.[۳۸] ظرف چند روز دوستی و دلبستگی، قرار زناشویی بسته شد. سیمین دانشور که آل‌احمد «دختر شیرازی» هم صدایش می‌کرد، به خواستگارهای دیگر جواب رد داده بود و در برابر جذبه جلال آل‌احمد تاب نیاورد.[۲۷]

همین زندگی روی دور تند برای آثار جلال هم اتّفاق افتاد. برخلاف برخی از نویسندگان و شاعران، جمهور آثار آل‌احمد در زمان حیات او به‌چاپ رسیده بود. عادت نداشت نوشته را در پستو پنهان کند. می‌نوشت. حروف‌چینی می‌کرد. به سلیقه خود ویرایش و پیرایش می‌کرد و به دست چاپ می‌سپرد. فاصله بین نوشته شدن یک کتاب تا انتشارش برای آل‌احمد چندان طولانی نبود.

تولدش در تهران و محلهٔ پاچنار از او نویسنده‌ای شهری می‌ساخت و او را نویسنده‌ای شهری هم نامیده‌اند و می‌توانست از محیط‌های شهری بنویسد و از روابط آدم‌های شهر. بعدها که به حوزه نجف رفت و در کار دین شده بود به سنت‌های اصلاح دینی توجه نشان داد. عزاداری‌های نامشروع را ترجمه کرد و ناگهان شهرت یافت. با نگاه به سال‌شمار زندگی آل‌احمد می‌توان چنین گفت که در سال‌های ابتدایی نویسندگی بیشتر داستان کوتاه می‌نوشت. این عادت را در دهه‌های بعدی زندگی‌اش ادامه نداد. در سال‌های پایانی عمر تماماً به رمان‌نویسی روی آورده بود.

در دهه‌های جوانی بیشتر به سفرهای داخلی می‌رفت. در دههٔ آخر عمر توانست به تعبیر خودش چهار قبله را زیارت کند. مسکو و آمریکا و مکه و بیت‌المقدس. سفر به اروپا هم در همین دهه رخ داد. سفری طولانی که شرحش را در سفر فرنگ نوشته است و ردپایی از آن سفر در کتاب‌های دیگری هم دیده می‌شود؛‌ همچون سنگی بر گوری.

آل‌احمد به نسبت نویسندگان ایرانی پرکار بود. سیاهه آثار آل‌احمد در بخش منبع‌شناسی همین جستار نشان می‌دهد که آل‌احمد از مقاله‌نویسی تا روزنامه‌نگاری از نقد تا تک‌نگاری از داستان‌نویسی تا نامه‌نگاری را پرحجم و منظم دنبال می‌کرد. تنها آثار ترجمه شده آل‌احمد می‌تواند برای سبدِ آثار یک مترجم تمام وقت کافی باشد.

آل‌احمد پیری و فرتوتی را به‌چشم ندید. اوّلین بار که به‌طور جدّی مریض شد، آخرین‌ بارش بود و از دنیا رفت. همین شد که لیلی گلستان با شنیدن خبر درگذشت آل‌احمد غش کرد[۲۰] و سیمین نمی‌توانست آن رفتن روی دور تند را باور کند. مرگ آل‌احمد شبیه زندگی‌اش بود. دفعی، آنی، چنان‌که هزاران بار درباره‌اش گفته‌اند: سخت «تلگرافی.»

از زبان خود

آل‌احمد متن خودزندگی‌نامه‌اش را در دی‌ماه ۴۳ منتشر کرد. آل‌احمد درباره زندگی‌اش به همان بیان همیشگی‌اش نوشت. از «نزول اجلالش به باغ وحش این عالم» گفته است تا جایی که دربارهٔ تک‌ تک آثارش صحبت کرده است؛ امّا دربارهٔ روزهایی که پیش‌رو داشت نوشته بود:

«و می بینی که تنها آن بازرگان نیست که به جزیره کیش شبی ترا به حجره خویش خواند و چه مایه مالیخولیا که به سرداشت...»[۶]

از نگاه دیگران

دیدگاه‌های مثبت و منفی درباره آل‌احمد فراوان است. برخی از این دیدگاه‌ها چکیده‌وار در ادامه می‌آیند. کتاب دیدگاه‌های آل‌احمد به‌اندازه آثار آل‌احمد حجیم و پرحاشیه است. در نظر دیگران آن‌چنان بود که [امام] خمینی مایل به دیدارش بود، هویدا درباره‌اش نظر می‌داد و رهبر فعلی جمهوری اسلامی شیفته وی بود. این گرایش‌ها و نظرها تنها به سیاست‌مداران محدود نمی‌شد، همه طیف‌های فکری نیز از او سخن می‌گفتند. شمّه‌ای از این دیدگاه‌ها در ادامه می‌آید.

دیدگاه داریوش آشوری

داریوش آشوری به خانه آل‌احمد رفت‌وآمد داشت. درباره او می‌نویسد: «همه را وامی‌داشت که در برابر او موضع بگیرند» چراکه «هیچ‌کس نمی‌توانست او را ندیده بگیرد.» به‌نظر آشوری، آل‌احمد «حضوری شدید داشت که تمام فضا را پرمی‌کرد.» او ادبیات آل‌احمد را پس از ادبیات هدایت، از گونه و لونی دیگر تحلیل می‌کند. آشوری می‌نویسد: «ادبیات سرخورده، غمگین، و رنگ‌پریدهٔ بوف کور جایش را به ادبیاتی ستیزنده و شتابنده و جهنده و پرغوغا داد.» به نظر آشوری نثر آل‌احمد به او این امکان را می‌داد که بتواند «ضعف‌»هایش را بپوشاند. آشوری که از منتقدان غرب‌زدگی آل‌احمد هم بود، با جمله «باری، یادش بخیر، این برادر بزرگ» مقاله‌اش دربارهٔ او را به‌پایان برد.[۳۹]

 
آشوری از منتقدان کتاب غرب‌زدگی است.

دیدگاه فریدون آدمیت

به‌نظر آدمیت، آل‌احمد از «سیر برخورد تمدن‌ها» آگاهی نداشت. آل‌احمد نه تاریخ مدرنیت غرب را می‌شناخت، «نه در فرهنگ غرب مایه‌ای داشت.» آدمیت چنین می‌نوشت که آل‌احمد «آشفته»فکر و به‌لحاظ «اجتماعی» هم نویسنده‌ای متوسط بود. در نظر وی، آل‌احمد در «موضوع» و حتی در «سبک» هم بازاری بود. آدمیت نمونه درست اعتراض در نوشتن را در صادق هدایت می‌دید نه در کلمه‌های «مصنف غرب‌زدگی». آدمیت بر این باور استوار بود که آل‌احمد، نقش نویسندگی «لومپنیسم» را به بهترین وجهی ایفا می‌کرد. جمله‌های آخر آدمیت دربارهٔ آل‌احمد دل‌جویانه بود:‌ «گرچه شاید در اصل چنین نیتی نداشت.»[۴۰]

دیدگاه مهدی اخوان ثالث

آل‌احمد چنان بود که شاعران زمان هم درباره‌اش نظر بدهند و نثر بنویسند. نثر آل‌احمد درنظر اخوان ثالث یک نثر «ممتاز و درخشان» بود. او آل‌احمد را نویسنده‌ای «با استعداد پرشور و حساس و فعالی» می‌دید که با حساسیت فوق‌العاده‌ای با «مسائل و امور تازه» درگیر می‌شد. به‌نظر اخوان ثالث مسائلی در جامعه ایرانی مطرح نمی‌شد؛ مگر آنکه آل‌احمد در آن مسأله «داوری پرشور و شجاعانه و انسانی» نکرده باشد.[۴۱]

دیدگاه ایرج افشار

به‌نظر افشار آل‌احمد «چشمه جوشنده و زلالی از کوهسار زیبای ادب معاصر ایران» بود که چون «بادپایی تندسیر از کاروان فهم و ذوق» جلوه می‌کرد و «جاودانه» می‌ماند. افشار با نثری از آل‌احمد تمجید می‌کرد که او از آن دوری می‌کرد و حتّی منتقد آن بود! افشار می‌نویسد: «این هنرمنده جوینده، انسان دلیر و جوشان از میان ما رفت و زود هم رفت. شمع سراپا نسوخته بود.» به تعبیر افشار، «نویسندگی زندگی او بود. او با این لذّت زندگی می‌کرد.» به عقیده افشار، آل‌احمد «به ادبیان و محققان اعتقادی نداشت.» از همین روی بود که دوره دکتری ادبیات فارسی در دانشگاه تهران را به‌پایان نبرد.[۸]

دیدگاه هانیبال الخاص

الخاص، مورد علاقه آل‌احمد بود و بذله‌گویی و خوش‌محضری‌اش سیمین و جلال را سرِ ذوق می‌آورد. او آل‌احمد را «انسان» می‌دانست فراتر از آن‌که او را آدمی سیاسی یا حتّی اجتماعی بداند. الخاص او را انسانی «پرمحبت و هنرمند و ایرانی» می‌دانست. الخاص هم‌چنین معتقد است آل‌احمد در نثر و هنر «غول بود» و با دانشور هم‌نظر است که «هیچ‌کس نمی‌تواند جای جلال را پر» کند.[۴۲]

دیدگاه امیرپرویز پویان

پویان بر این باور بود که آل‌احمد در صف آن‌ها که از گونه چریک‌های چپ زمانه می‌گنجیدند نبود، هرچند در صف «دشمن» هم تحلیل نمی‌شد. به‌همین اعتبار، به نسبتی «محدود» دوست آن‌ها بود. پویان در همان متن اشاره می‌کرد آل‌احمد «دشمن را هدایت می‌کرد» چراکه از «انقلاب می‌ترسید.» به‌نظر پویان، ازآنجایی‌که جلال از «دیکتاتوری پرولتاریا» می‌هراسید نسبت به «دیکتاتوری بورژوازی» منعطف می‌شد. پویان آل‌احمد را به‌طور هم‌زمان ضدامپرایالیسم و ضد کمونیسم می‌دانست.[۴۳]

 
پویان، آل‌احمد را یک انقلابی نمی‌دانست.

دیدگاه [آیت‌الله]سید علی خامنه‌ای

«بهترین سال‌های جوانی» [آیت‌الله] خامنه‌ای «با محبت و ارادت به» آل‌احمد «گذشته است.» او معتقد است: «در نظر من، آل‌احمد، شاخصه‌ٔ یک جریان در محیط تفکر اجتماعی ایران است. تعریف این جریان، کار مشکل و محتاج تفصیلی است؛ امّا در یک کلمه می‌شود آن را «توبه‌ٔ روشن‌فکری» نامید. با همه‌ٔ بار مفهوم مذهبی و اسلامی که در کلمه «توبه» هست.» وی از گپ‌وگفتی تلفنی با آل‌احمد صحبت می‌کند که بااینکه به نتیجه‌ای دلخواه نرسید؛ ولی از علاقه‌اش به جلال نکاست.[۴]

دیدگاه پرویز خرسند

«بزرگ‌ترین اثر جلال خود جلال بود. کتابی که نزدیک به پنجاه سال درحال نوشتنش بود... برجسته‌ترین صفت جلال را وجودش می‌گفت. وجودی که تجسم کامل یگانگی بود. یگانگی جسم و روح. ماده و معنی. واژه و مفهوم. آدم و عمل. جلال تصویر روشن نویسنده بود و مانیفست ادبیات و مقاومت. بی‌جلال ادبیات هجرت بی‌معنی است.»[۴۴]

دیدگاه محمدعلی جمال‌زاده

جمال‌زاده، آل‌احمد را «مرد مردانه‌ای» می‌دانست که تنها یک بار بیشتر نتوانست ببیندش. با این‌که پیش‌تر بر سر مدیر مدرسه نامه‌نگاری انتقادی بین این دو نفر رقم خورده بود، ولی دیدار با «صفا و محبت» همراه بود. جمال‌زاده با خواندن کتاب غروب جلال نوشته سیمین دانشور بر این موضوع اشاره می‌کند که «جلال چه وجود نادر و فیاض و سرمشق سعی و کوشش و نمونه خدمت‌گزاری و مردم‌دوستی بوده است.»[۴۵]

دیدگاه سیمین دانشور

دانشور در کتاب غروب جلال دیدگاه‌های خود درباره آل‌احمد را شرح داده بود. این کتاب مشحون از ستایش‌های دانشور بود. او زندگی و مرگ جلال را «زیبا» توصیف می‌کرد.او می‌گفت که آل‌احمد تحمل «دست‌های آلوده» را نداشت. «تحمل نوکری و نان به نرخ روز خوردن» هم. دانشور نوشت: «جلال خوب می‌بیند و خوب هم نشان می‌دهد. سر نترسی دارد.» دانشور بر این باور بود که کوشش‌های آل‌احمد در فضای ادبیات در حد «فداکاری» بود. سیمین می‌گفت کمتر زنی در جهان اقبال او را داشته است که جفتی مناسب خودش پیدا کند.

 
جلال و سیمین در کنار پرویز داریوش و همسرش

دیدگاه رضا داوری اردکانی

داوری اردکانی صفت «دردمندی» را در بین نوشته‌های جلال برجسته می‌بیند. او بر این باور است که آل‌احمد «حاضر بود از هر کس که چیزی می‌دانست یاد بگیرد و سخن درست را از زبان هر کس که می‌شنید، تصدیق می‌کرد.» داوری اردکانی تحلیل سید احمد فردید درباره غرب‌زدگی را می‌پسندد و درست می‌پندارد. با این حال، معتقد است آل‌احمد «وجه سیاسی» این پدیده را به‌خوبی توضیح داده است. داوری اردکانی، آل‌احمد را از بسیاری از «ملامت‌گران» او «بزرگ‌تر و خوش‌ذوق‌تر و فاضل‌تر» می‌داند. [۴۶]

دیدگاه محمود دولت‌آبادی

دولت‌آبادی خود را منتقد آثار آل‌احمد می‌نامد و نفرین زمین را «سطحی» می‌داند. داستان‌نویسی آل‌احمد چنان نبود که مورد توجه محمود دولت‌آبادی قرار گیرد. با این همه، دولت‌آبادی «مردم دوستی» آل‌احمد را می‌ستود. او معتقد است که آل‌احمد با «صمیمیتی باطنی» می‌نوشت ولی قلم او از عهده تحلیل «عمیق و همه‌جانبه تاریخی» برنمی‌آمد.[۴۷]

دیدگاه احمد شاملو

یک آل‌احمد و دو شاملو. شاملوی اوّل به سال۴۸ شعری سرود که به آل‌احمد تقدیم شد؛ گفت:

«مردی با گردشِ آب

مردی مختصر

که خلاصه‌ٔ خود بود.»

شاملو بعدها از آل‌احمد انتقاد کرد و غرب‌زدگی را کتابی «یاوه» نامید. او آل‌احمد را «بچه آخوند» نامید که تا آخر عمر هم «بچه آخوند» مانده بود.[۴۸] این اظهار نظر شاملو فراتر از یک اظهار نظر انتقادی علیه یک کتاب بود، نمایان‌گر دیدگاهی تازه بود.

 
پوستر دوره هشتم جایزهٔ ادبی جلال

دیدگاه علی شریعتی

شریعتی می‌گفت بعد از «سه سال» روحش از عزای آل‌احمد بیرون نیامده بود. او جلال را «روشن‌فکری» می‌دانست که «بازگشت به خویش را تمرین» می‌کرد. او «جرأت» داشتن آل‌احمد را می‌ستود و این «گستاخی» را ارج می‌نهاد. از نگاه شریعتی، آل‌احمد مسئول و بیدار و «آگاه» بود. شریعتی بیش از یک بار از آل‌احمد سخن گفت و ستایشش کرد.[۳۷][۴۹]

دیدگاه بهرام صادقی

«آل‌احمد خیلی طبیعت نویسندگی دارد» و علاوه‌بر آن مدام در جوش‌وخروش است و «راکد» نیست. صادقی امیداور بود که آل‌احمد «نوول»‌های بهتری می‌نوشت؛ ولی مقاله‌های او را «بی‌نهایت» دوست می‌داشت. به نظر صادقی، آل‌احمد «زنده‌ترین نویسنده‌ای است که» او می‌شناسد. با این حال، صادقی نسبت به تقلید از آل‌احمد ابراز نگرانی می‌کرد و معتقد بود چنین رفتاری، ارزش کار آل‌احمد را از بین می‌برد.[۲۵]

دیدگاه طاهره صفارزاده

صفارزاده می‌نویسد: «نثر آل‌احمد شباهتی با شخصیتی دارد متحرک و تندرو و تیز و نافذ.» به‌نظر او آل‌احمد نویسنده‌ای با «تعهد» بود که «خلاقیت» خود را هم برای «دفاع از حق و حقیقت» به‌کار می‌گرفت. صفارزاده، دیدگاه‌های آل‌احمد در غرب‌زدگی و در خدمت و خیانت روشن‌فکران را نقد می‌کرد و بر این باور بود که راه‌حل‌های آل‌احمد بیشتر راه‌حل‌هایی «سیاسی» بودند و او با فاصله از «قدرت و عملکرد درونی مذهب ایستاده» بود.[۲۵]

 
جواد طباطبایی از منتقدان آل‌احمد است.

دیدگاه جواد طباطبایی

در برنامه پروهشی طباطبایی نقد دو کتاب آل‌احمد دیده می‌شود؛ یکی غرب‌زدگی و دیگری در خدمت و خیانت روشن‌فکران. طباطبایی، آل‌احمد را گرفتار در «پرده پندار ایدئولوژی» می‌داند و «التقاط»نویسی آل‌‌احمد را به بلندپروازی‌های ایدئولوژیک او نسبت می‌دهد و پیگیری پیکاری سیاسی را غایت کوشش‌های «نظری» آل‌احمد می‌داند. طباطبایی این دو کتاب آل‌احمد را بر «ضابطه‌ای» استوار نمی‌بیند مگر «موضع‌گیری خاص در مناسبات قدرت.» به تعبیر طباطبایی، آل‌احمد در «دام نوعی مشروعه‌نویسی» گرفتار آمد که «اعتقادی به آن نمی‌توانست داشته باشد.» چه آن‌که آل‌احمد در میدان سیاسی در جست‌وجوی «پرچمی» بود که به نشانه «استیلای غرب‌زدگی» برافراشته باشد. درواقع به‌زعم طباطبایی، آل‌احمد به دنبال صدور «بیانیه‌ای سیاسی» بوده است. طباطبایی در زوال اندیشه سیاسی در ایران پایه تحلیل خود درباره آل‌احمد را چنین توضیح می‌دهد:

«اگر تذکره‌نویس تاریخ نباشیم، نمی‌توان نظریه نداشت؛ اما اگر نتوان نظریه را به محک مواد و داده‌های تاریخی زد، و مفاهیم و مقولات آن نظریه را با ارجاع به داده‌های تاریخی دقیق‌تر کرد، تاریخ و نظریه‌ای وجود نخواهد داشت. نظریه تاریخی زمانی نظریه است که بتوان بر مبنای آن تاریخ نوشت وگرنه نظریه به عنصری در ایدئولوژی تبدیل خواهد شد که جز در مناسبات قدرت به‌کار نمی‌آید.»[۵۰]

دیدگاه بزرگ علوی

علوی بر این باور بود که همان احترامی را برای آل‌احمد قائل می‌شد که نسلی از روشن‌فکران برای صادق هدایت قائل می‌شدند. با این‌همه علوی معتقد بود که این دو نویسنده -آل‌احمد و هدایت- که تقریبا هم‌اندازه هم عمر کرده‌اند، «شاهکار» خود را ننوشته‌اند.[۲۵]

دیدگاه هوشنگ گلشیری

گلشیری می‌نوشت اگر بخواهید با نثر آل‌احمد یک «فنجان چای» بنوشید، «یا فنجان خواهد شکست و یا چای خواهد ریخت؛ اما اگر از فاجعه‌ای بخواهید عکس بگیرید یا چشم‌اندازهای مسافر قطار را ثبت کنید» نثر آل‌احمد «بهترین نثر است. نمونه‌اش را می‌شود در نفرین زمین دید... به‌همین‌دلیل است که این نثر در داستان کوتاه بهتر می‌تواند خودش را نشان بدهد، به‌خصوص اگر داستان اول شخص مفرد باشد.» با این همه گلشیری دیدگاهش را چنین جمع‌بندی‌ می‌کرد:

«کار او و حیاتش در این محدوده که من حرف می‌زنم نمی‌گنجد.»[۲۵]

 
آیدین آغاداشلو در شب جلال

دیدگاه شاهرخ مسکوب

مسکوب، آل‌احمد را بیش از هر چیزی «جستارنویس» می‌دانست و «گزارشگری چیره‌دست». به نظر مسکوب، شخصیت اجتماعی آل‌احمد از شخصیت ادبی‌اش «نمایان‌تر» بود. مسکوب معتقد بود آل‌آحمد در «مرکز اجتماع خود ایستاده بود» و «در گرانی‌گاه رویدادها.» مسکوب آل‌احمد را «وجدان مضطربی» می‌دانست که می‌توانست «خواب خوش هر که را می‌توانست آشفته کند.»[۲۵]

دیدگاه اسماعیل نوری‌علا

نوری‌علا، آل‌احمد را «متفکری» می‌دانست که «جز از پشت عینک سیاست» به جهان نمی‌نگریست. در نظر نوری‌علا، در شناخت آل‌احمد باید اولویت را به سیاست داد. نوری‌علا می‌نویسد:‌

«درست به‌همین‌دلیل است که آثار او با تاریخ حیات سیاسی جامعهٔ ما درهم می‌آمیزد و جزیی از آن می‌شود و هم‌چنان‌که از آن تأثیر پذیرفته است، بر آن تأثیر نیز می‌گذارد.»

نوری‌علا، آل‌احمد را «سرآغاز یک نهضت واقعی ملّی می‌دانست» که توانست «صاحب فکران» رااز «حقارت در برابر غرب» برهاند و سبب شود تا به «خویشتن‌شناسی» بپردازد.[۲۵]

دیدگاه محمدعلی همایون کاتوزیان

«جلال آنچنان‌که از نامش برمی‌آید، روشنی بود و شکوه. باغبان بود و بیش از همه انسانی مهربان. دریغ که عمر کوتاهی داشت و نتوانست تمامی آنچه را می‌اندیشید و به آن دل بسته بود را عرضه کند.» این گفته‌های همایون کاتوزیان درباره آل‌احمد است.[۵۱]

دیدگاه مایکل هیلمن

هیلمن استاد ایرانشناسی دانشگاه آستین در ایالت تکزاس است. او معتقد است آل‌احمد «معروف‌ترین روشن‌فکر ایرانی» در روزگار خود بود. او در مقاله‌ای بلند به تحلیل شخصیت آل‌احمد می‌پردازد و وجوهی از «تضاد» را درباره شخصیت او بیان می‌کند. او بر این باور است که جلال نماینده روشن‌فکران «ضد رژیم پهلوی» بود. هیلمن کوشید در مقاله‌اش به معضلات فرهنگی این «شخصیت ادبی» اشاره کند و گزارش جامعی از زمانه و آثار وی به‌دست دهد.[۲۵]

یادمان‌ها

جایزهٔ ادبی جلال آل‌احمد

این رویداد ادبی که به پشتوانه مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی تأسیس شده است، سالانه هم‌زمان با روزهای تولد جلال آل‌احمد برگزار می‌شود. این جایزه ادبی ابتدا با تعیین اهداء ۱۱۰ سکه بهار آزادی آغاز به‌کار کرد و پس از دوره دهم، جایزه‌‌ای ۳۰ سکه‌ای معادل جایزه کتاب سال به برگزیدگان اهداء می‌کند.[۱۵]

شب بخارای جلال آل‌احمد

در سال ۹۲، صد و سی و دومین برنامه شب بخارا ویژه جلال آل‌احمد برگزار شد. در این بزرگذاشت علی دهباشی، عبدالله انوار، محمدعلی همایون کاتوزیان، آیدین آغداشلو و غلام‌رضا امامی صحبت کردند.[۵۲]

بنیان‌گذاری

تأسیس انجمن اصلاح

یک انجمن کوچک در «کوچهٔ انتظام، امیریه.» که به‌گفتهٔ آل‌احمد «شب ها در کلاس‌هایش مجانی فنارسه (فرانسه) درس می دادیم و عربی و آداب سخنرانی و روزنامه دیواری داشتیم... تا عاقبت تصمیم گرفتیم که دسته جمعی به حزب توده بپیوندیم.»[۶]

تأسیس حزب سوسیالیست تودهٔ ایران

آل‌احمد همراه با خلیل ملکی و با انشعاب از حرب توده، این تشکیلات سیاسی را تأسیس کرد که «تاب چندانی نیاورد و منحل شد و ما ناچار شدیم به سکوت.»[۶]

 
فعالیت‌های سیاسی آل‌احمد نپایید

تأسیس حزب زحمتکشان ایران

این حزب را هم با همراهیِ خلیل ملکی و البته کمک مظفر بقایی تأسیس کرد. این تشکیلات هم دیری نپایید.[۶]

تأسیس نیروی سوم

همراه با خلیل ملکی تأسیس شد و با کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ برای همیشه از فعالیت آشکار سیاسی و حضور در نیروی سوم کناره گرفت.[۶]

کانون نویسندگان ایران

آل‌احمد از بنیان‌گذاران کانون نویسندگان ایران و از امضاءکنندگان نخستین بیانیه بود. جلسه اول این کانون در منزل آل‌احمد تشکیل شد. اسماعیل نوری‌علا در شبکه‌ای ماهواره به‌طور مفصل دربارهٔ تشکیل کانون نویسندگان ایران و نقش آل‌احمد صحبت کرده است.[۵۳]

زمینه و شیوهٔ فعالیت

زمینه‌های فعالیت آل‌احمد در هر کدام‌ از شاخه‌های ادبی پر تعداد و قابل توجه است. از چیزی می‌نوشت که تجربه‌اش کرده بود. مثلاً برای نوشتن «سرگذشت کندوها» به کندو‌های عسل در دهات سر می‌زد. حتی می‌خواست در خانه‌اش کندو بگذارد که سیمین اجازه نداد. می‌ترسید که جلال سراغ حیوانات بزرگ‌تری برود و خانه به باغ وحش تبدیل شود. سیمین می‌گوید هیچ‌گاه ندیده است که جلال برای نوشتن متنی زور زده باشد. در اتاق را می‌بست و با انباشتن فضای اتاقش از دود سیگار به‌شکل مداوم می‌نوشت و به شکار سوژه‌ها می‌رفت. هیچ‌گاه هم وقت نوشتن افسرده‌حال به‌نظر نمی‌رسید. از کاری که می‌کرد لذّت می‌برد. احتیاط نمی‌شناخت و به استقبال خطر و حادثه می‌رفت.[۵۴]

داستان‌نویسی

اوّلین نوشته‌های آل‌احمد داستان بودند. داستان کوتاه‌هایی منبعث از فضای واقعی جامعه که در دهه بیست خورشیدی منتشر می‌شد. آل‌احمد بعدها به رمان‌نویسی روی آورد و بیشتر داستان‌های آخر عمر جلال، داستان بلند و رمان بودند.

جستارنویسی

آل‌احمد از جستارنویسی ابایی نداشت؛ او بیشتر از آن‌که مقیّد به داستان‌نویسی باشد، به فعل نوشتن اهتمام داشت. جستارهای جلال جزء پر سر و صداترین نوشته‌هایش بودند. غرب‌زدگی‌اش توقیف بود و دیگر نوشته‌هایش هم دردسرساز. با این همه آل‌احمد، به‌تعبیر مصطفی رحیمی، از درگاه ادبیات سخن می‌گفت. رحیمی معتقد بود کار بزرگ جلال در جستارنویسی بود.[۲۵]

 
جلال در سفر

مستندنگاری

از اورازان آغاز کرد و تا آخر عمر به‌طور مرتب سفرنامه‌ها و تک‌‌نگاری‌ها و شرح توصیف‌هایش را می‌نوشت. عدّه‌ای جلال را اساسا جلال مستندنویس می‌دانند و برجستگی او را در مستندنگاری‌هایش می‌دانند. جلال آن‌قدر در این کار اهتمام داشت که به‌تعبیر غلام‌رضا امامی حتی در گورستان‌ها به روی سنگ قبرها به دنبال گذشته‌ها می‌گشت و یادداشت برمی‌داشت. یک بار هم از سرما و باد و باران اِبا نکرد. سرما خورد، لرزید، ولی از تمام قبرستانی دوره افتاده در دلِ زاگرس یادداشت‌برداری کرد.[۲۵]

ترجمه

آل‌احمد هم داستان ترجمه می‌کرد، هم نمایشنامه. برخی از ترجمه‌های آل‌احمد به‌طور مشترک صورت می‌پذیرفت. اوّلین کارش ترجمه و آخرین کاری که در زمان حیاتش به‌چاپ نخست رسید هم‌چنین.[۲۵]

از نگاه جلال

افراد، نحله‌ها، کتاب‌ها و کنش‌ها درمعرض داوری آل‌احمد بودند.

دربارهٔ علی‌اکبر دهخدا و محمدتقی بهار

آ‌ل‌احمد، دهخدا را «با طنزی و بینش اجتماعی در نثر» می‌دانست؛ «با نوآوری‌هایی در شعر.» علی‌اکبر دهخدا «نمونهٔ دیگری است از روشن‌فکر چند ارزشه. که عین ملک‌الشعرای بهار در جست‌وجوی ملاک‌های تازه است در عالم ادب.» به‌نظر آل‌احمد، بهار «آخرین اعتبار خراسان و خراسانی است در هوای تازه‌ای که انگ و رنگ پرچم‌ها و ملیت‌های ساختگی، خراسان را سه چهار پاره کرده. با تمایل بیشتری به سیاست.» آل‌احمد دربارهٔ بهار و دهخدا هم‌زمان چنین می‌گوید: «درست است که بهار به‌خلاف دهخدا غرب‌زده است و بینش سیاسی و اجتماعی مستقری ندارد و هم قصیده برای نفت می‌گوید و هم برای جغد جنگ؛‌ اما به‌هرحال تحول شخصیت او [چنان است که] بدل می‌شود روشن‌فکری خلاصهٔ یک دورهٔ تاریخی.»[۵۵]

 
نمای خانهٔ سیمین و جلال از بیرون
 
گوشهٔ حیاط خانهٔ این زوج نویسنده

دربارهٔ شهریار

شهریار «شاعر غزل‌سرای معاصر؛ که به‌عنوان شاعر دست اوّل در زبان ترکی شناخته شده است و حیدر بابایه سلام او قابل قیاس با افسانهٔ نیما، اما به‌عنوان شاعر فارسی‌زبان، غزل‌سرای دست سوم یا چهارمی است.»[۵۶]

دربارهٔ ابراهیم پورداود

آل‌احمد شاگرد پورداود بود در دانشگاه تهران. باآنکه او را «مرد سالمی» می‌دانست، ولی برآن شد مقدمه پورداود بر بیژن و منیژه را نقد کند. آل‌احمد، «زردتشتی‌بازی» پورداود را نقد می‌کرد و زشت می‌دانست «حضرت»ش به‌جای نشستن بر کرسی استادی، بر کرسی «مؤبدی» بنشیند.او کتاب پورداود را «دست‌پخت کنسرسیوم» می‌دانست و «تعصب» این «آخوند زردتشتی» را نقد می‌کرد.[۵۷]

دربارهٔ صادق هدایت

آل‌احمد به بیانی تحلیلی از صادق هدایت و بوف کور یاد می‌کرد و اثر مشهور او را می‌ستود. او بر این باور بود که «هدایت را تا زنده بود کسی نشناخت.» آل‌احمد شناخت هدایت را کاری «دشوار» می‌دانست. آل‌احمد به‌جای اظهارنظر دربارهٔ هدایت، درباره آثار او نظر داشت؛ آثاری که «جاودان خواهد ماند.» آل‌احمد این طور جمع‌بندی می‌کرد که هدایت را هم باید بر اساس آثارش شناخت. «آثاری که صمیمانه‌ترین وصفی و تعبیری از «خود» خجول و دزدیدهٔ او است.»[۵۸]

 
با ابراهیم گلستان

ابراهیم گلستان

«گلستان مثل همه ما فعال بود؛ اما نوعی خودخواهی نمایش‌دهنده داشت که کمتر در دیگران می‌دیدی. همیشه متلکم وحده بود. مجال گوش دادن به دیگری را نداشت. این‌ها را هنوز هم دارد؛ اما باهوش بود و باذوق. خوب می‌نوشت و خوب عکس برمی‌داشت. تحمل شنیدن دو کلمه حرف حساب را داشت؛ ولی حیف که درست‌وحسابی درس نخوانده بود. یعنی تحمل نیاموخته بود. ناچار نخوانده ملا بود.»[۵۹]

نیما یوشیج

جستارهای آل‌احمد دربارهٔ نیما یوشیج می‌تواند یک کتاب را تشکیل دهد. آل‌احمد متن مفصلی درباره مجموعه شعر افسانه می‌نویسد و بر این باور است که نیما «تکامل یافته است و شعرش زبان احتیاجات هنری روز است. همین خصوصیت است که نیما را در شمار بزرگ‌ترین رهبران شعرای جوان ما قرار داده و مکتبی که او باز کرده است، چه‌بسیار تقلید می‌کنند.» آل‌احمد «اعتراف» می‌کند که شعر نیما را «بیشتر می‌پسندد و بیشتر از همه می‌خواند»ش. او با بازخوانی شعرهای نیما و بررسی آن‌ها نتیجه می‌گیرد که نیما شاعری «زبردست» است که «دریچه‌ای تازه» رو به مخاطب می‌گشاید و تنها به «تخیل اکتفا نمی‌کند.» او نیما را «هنرمند شاعر» می‌داند؛ «به‌معنی دارندهٔ شعود هنری و وجدان بیدار طبقاتی.»

آل‌احمد بعدها نامه‌ای خطاب به نیما می‌نویسد و از حضورش در فستیوال بخارست انتقاد می‌کند. این نامه با ترجیع‌بندِ «دوست پیر شدهٔ من آقای نیما» از همراهی او در «صدای قهقههٔ دسته‌جمعی بی‌خبران» انتقاد می‌کند و به او هشدار می‌دهد که باید در آن فستیوال «هر چه را دارد بپردازد.» آل‌احمد این نامه سرباز را با امضای «کدخدا رستم» به دست نیما می‌رساند و آرزوی می‌کند «دست علی همراه»ش باشد.

آل‌احمد نوشته‌هایی را پس از مرگ نیما منتشر کرده بود. عنوان یکی از این نوشته‌ها «نیما دیگر شعر نخواهد گفت» بوده است. او نوشت که نیمی از آن‌چه نیما سرود، «میراث یک عمر را بسنده بود.» به‌نظر آل‌احمد، نیما «فدایی شعر معاصر» بود و «پیش‌مرگ جوانهٔ شعر جوانان.» او در این نوشته نیز نیما و کارهای او را ستود.

 
تندیسی از نیما و سیمین و جلال در موزه مشاهیر برج میلاد تهران

آل‌احمد گزارش مرگ نیما را نیز در نوشته‌ای جدا شرح داد. دربارهٔ «زندگی درویشی» او نوشت و عنوان کرد که نیما «قدمی جز در راه شعر برنداشت.» پس این گزارش کوتاه، «پیرمرد چشم ما بود» را منتشر کرد که گزارشی تک‌نگارانه و جزیی بود از خاطرات آل‌احمد با نیما و هم‌زیستی آن دو نفر. این متن طولانی به روحیات نیما هم یاد می‌کرد و برگ‌هایی از زندگی خصوصی نیما را هم رو. دست آخر هم لحظه به لحظه از دقایقی نوشت که مرگ نیما را شنیده و باور کرده بود.

آل‌احمد در سال۴۷ نیز بار دیگر در دانشگاه تهران از نیما سخن گفته بود. از این جلسه فیلم کوتاهی هم به‌دست آمده است. آل‌احمد این جلسه را به شور و هیجان رساند و توضیح ‌داد که «نیما از تمام دوران خودش خبر داشت.» بااین‌حال از خاطره‌گویی پرهیز کرد و گفت آن قدر پیر نشده که بخواهد خاطره بگوید.[۶۰]

چهره

امامی، آل‌احمد را چنین توصیف کرده است: «چهره‌اش استخوانی بود. سری بزرگ داشت که دو چشم درشتش مثل فانوس در آن می‌درخشید. سیمایش سبزه بود و شیارهایی از رنج درون بر آن نمودار... دست‌هایش کشیده بود، انگشت‌های لاغرش را گاه به‌شدت درهم می‌فشرد و قلم به دست می‌گرفت لب‌ها هم با آن تکان می‌خورد، گویی قلم یکی از انگشتانش بود. از انگشتش خشم و عصیان بیرون می‌ریخت و اشنو را به لبش می‌گذاشت و فشارش می‌داد، گمان می‌کردی بر سنگی دندان می‌زند. تند راه می‌رفت، پنداشتی که از دامنه کوه به زمین می‌آید. او به قله رسیده بود. قامتش بلند که در میان جمع آن رفعت به‌چشم می‌خورد.»[۲۵]

 
در کنار غلام‌رضا امامی

تکیه کلام‌ها

«رئیس» واژهٔ پرتکرار آل‌احمد بود خطاب به دیگران. در مورادی هم از «مرد ناحسابی» هم استفاده می‌کرد. در نامه‌ها و گفته‌ها از کلمه «حضرت» هم بهره می‌برد. گاهی برای احترام و گاهی هم به طعنه. یک بار هم نوشت: «علامه»؛ در نقد کارهای پرویز ناتل خانلری. ازآنجاکه نثر آل‌احمد موجز و اختصاری بود، «الخ» به‌همراه «...» بسیار در آثارش دیده می‌شود؛ حتّی در وصیت‌نامه‌اش.

خلقیات

نوشته‌اند که «حرف که می‌زد مثل آتشفشان بود. لحظاتی گدازه‌ها را از دهان بیرون می‌ریخت. آتشی بود پرلهیب که همه را می‌سوزاند. یخ‌ها را آب می‌کرد و هیزم‌ها را گرم.» دانشور می‌نویسد آل‌احمد از زندگی «مرفه و راحت» گریزان بود. بااین‌حال به اطرافش توجه می‌کرد. با «آرامشی بی‌نظیر» به گل‌های باغچه «ور» می‌رفت. مو حرس می‌کرد. شاخه‌های خشک درخت را می‌زد. یاس‌ها را می‌پیرایید و قلمه می‌زد. سیم‌کشی و تعمیر دستگاه‌های برقی و کار با تلفن و تعمیر خودرو را هم به‌خوبی بلد بود. مهارت‌های فنّی جلال بیشتر از حد متعارف بود.[۶۱]

 

گزارش از سفرها

مطابق یادداشت‌های به‌دست آمده از آل‌احمد می‌توان به سفرهای او نیز اشاره کرد.

اورازان

اورازان مسقط‌الرأس آل‌احمد بود. این کتاب یکی از نخستین تک‌نگاری‌ها آل‌احمد است. سفر به اورزان مکرر اتفاق می‌افتاد. کتاب اورازان یک تک‌نگاری ادبی و یک اثر در مردم‌شناسی شناخته می‌شود. او نسبت به این روستا حساس بود و حتّی دست‌رسی مردم اورازان به جاده پایین‌دست را تسهیل کرد و می‌خواست برق هم به آنجا بکشد.

تات‌نشین‌های بلوک زهرا

این منطقه هم به طالقان و زادگاه اجداد جلال آل‌احمد نزدیک بود. نوشتن از تات‌ها در دسته علاقه‌مندی‌های آل‌احمد می‌گنجید. حتّی در سال‌های آخر عمر هم دوست داشت از تات‌نشین‌های تالش نیز بنویسید. کتاب تات‌نشین‌های بلوک زهرا در دهه سی نوشته شده بود و جامعه‌شناسان را به تک‌نگاری از جای‌جای مملکت علاقه‌مند کرده بود.[۲۵]

 
سفر به اورازان

سفر به یزد

گزارش سفر به یزد در ارزیابی شتاب‌زده منتشر شده بود. این سفر به سال۱۳۳۷ صورت گرفته بود و گزارش جلال سبک زندگی مردم یزد و مسالهٔ آب در شهر را مورد توجه قرار داده بود.

سفر به کرمان

این سفر هم در ادامه همان سفر یزد رخ داد در بهار۱۳۳۷. این سفر با نثری «شتاب‌زده» در سال۱۳۴۸ منتشر شد.

سفر به خارگ

ابراهیم گلستان بانی این سفر و تک‌نگاری بود. کتاب جلال با عنایت به توسعه صنعت نفت ایران در خارگ به سال۱۳۳۹ منتشر شد. از نامی که آل‌احمد برای تک‌نگاری خارگ برگزید، می‌توان دریافت که آل‌احمد هم خارگ را گنجی گران‌بها می‌دید که ممکن است در تکنولوژی نفتی تاراج بشود. جزیره خارگ در یتیم فارس نام کتاب او است.

سفر به کاشان

این هم یکی از صدها سفر آل‌احمد به منطقه‌ای از ایران بود. در ایام قالی‌شویان سال۱۳۴۳ به مشهد اردهال رفت و گزارش آن را نوشت.

سفر به خوزستان

سال۴۳، جلال به‌هدف نوشتن و سفارش سازمان آب و برق به خوزستان رفت. این گزارش در سال۱۳۴۵ در مجله آرش منتشر شد. جلال از ۲۰ سال قبل از آن چندباری به خوزستان سفر کرد. در سفر سال۴۳، جلال از آبادان و اهواز و اندیمشک و هفت‌تپه.[۶۲]

در دیگر کشورها

برنامه‌های ادبی آل‌احمد در دیگر کشورها هم گزارش شده‌‌اند. این سفرها بیشتر به هدف نوشتن صورت گرفته بود.

سفر به عراق

یکی از اوّلین سفرهای آل‌احمد سفر به نجف بود برای کسب مراتب علمی حوزی. مطابق آن‌چه که از بعد از او به دست ما رسیده است، می‌توان گفت بدیهی بود که آل‌احمد در آن محیط دوام نمی‌آورد. حضورش طولی نکشید. چند ماهی مقیمِ حوزه علمیه نجف شدن و بعد هم بازگشتن به مملکت.[۲۳]

 
جلال در سفر به اروپا

سفر به فرنگ

سفر به کشورهای اروپایی چند ماهی طول کشید. شرح سفر جلال در کتاب سفر فرنگ آمده است. این سفر ۴ماهه و به سفارش دولت وقت بود برای شناخت روش‌های مختلف در نوشتن کتاب‌های درسی. او در این سفر با محمدعلی جمال‌زاده دیدار کرد.

سفر به آمریکا

این سفر به سال۱۳۴۴ روی داد. بعدها یادداشت‌های آل‌احمد در کتابی به نام سفر آمریکا منتشر شد. مهم‌ترین بخش این سفر به حضور جلال در هاروارد اختصاص می‌یابد. گزارش حضور جلال در هاروارد در گزارش جلال به نام گزارش دو ماهه هاروارد آمده است.

سفر به فلسطین اشغالی

سفر به ولایت عزارئیل گزارشی از سفر هفده روزهٔ آل‌احمد و دانشور به سرزمین اشغال‌شدهٔ فلسطین. این سفر با دعوت دولت [غاصب] اسرائیل صورت گرفته بود.

سفر حج تمتع

سفر حج تمتع جلال آل‌احمد در سال ۴۳ صورت گرفت و شرح آن در کتاب خسی در میقات آمده است. بنا به متن آل‌احمد، این سفر بر روحیات آل‌احمد اثر گذاشته است.

سفر به شوروی

این سفر درست بعد از سفر حج جلال پیش آمد. آل‌احمد به ممالک شوروی سفر کرد و شرح دیده‌های خود را در کتاب سفر روس آورده است.

استادان

نمی‌توان سبک آل‌احمد در نوشتن را شاگرد کسی دانست. بااینکه او قطعاً شاگرد کسانی چون ابراهیم پورداود در دانشگاه تهران بوده است.

فیلم‌های مستند

جلال به روایت اسالم ساخته حسن حبیب‌زاده و به سفارش بنیاد شعر و ادبیات داستانی ایرانیان و نویسنده بودن ساخته مصطفی آل‌احمد از جمله فیلم‌های مستندی است که درباره جلال آل‌احمد ساخته شده است. دیگر مستندی دربارهٔ آل‌احمد را پریسا عشقی با عنوان «جلال آل‌احمد» ساخته است. این مستند در چهل‌سالگی جلال آل‌احمد از سیمای جمهوری اسلامی پخش شده است.

به نام جلال

برخی از خیابان‌ها یا معابر یا مراکز فرهنگی یا بهداشتی یا مجموعه‌های فروشگاهی به اسم جلال نام‌گذاری شده است. برخی از این جاها، سیاهه‌وار در ادامه می‌آید. این مکان‌ها با رجوع به [۱] در دسترس است.

خیابان جلال در اسالم

خیابانی در شهر اسالم واقع شهرستان تالش به اسم جلال‌ آل‌احمد است که از سرِ خلیف‌آباد آغاز می‌شود و تا ساحل آلالان کشیده می‌شود.

بزرگ‌راه جلال ‌آل‌احمد در تهران

این بزرگراه در حدود مرکز متمایل به غرب شهرستان تهران نام‌گذاری شده است. این بزرگراه از بزرگراه اشرفی اصفهانی آغاز می‌شود و به‌طول حدود هفت کیلومتر تا بعد از خیابان کارگر شمالی امتداد می‌یابد.

 
داروخانه‌ای به نام جلال در تهران

خیابان جلال آل‌احمد در مشهد

این خیابان به‌طول حدود سه کیلومتر در منطقه زیباشهر مشهد واقع شده است.

مدرسه راهنمایی جلال ‌آل‌احمد در تهران و جاهای دیگر

یکی از مدارسی که به اسم جلال نام‌گذاری شده است در منطقه یک تهران در خیابان تختی در باغ فرودس واقع شده است. بیمارستانی به نام این نویسنده یک مدرسه ابتدایی در شهرک فرهنگیان شهرستان هشتگرد در استان البرز به نام جلال آل‌احمد نام‌گذاری شده است. دبیرستان دخترانه جلال آل‌احمد در کرمانشاه در خیابان شریعتی در قسمت جنوبی شهر واقع شده است. البته دبیرستان‌های دیگری در سیریک و گُشت (بین سراوان و خاش) و آبادان به نام این نویسنده نام‌گذاری شده است و البته در ده‌ها نقطهٔ دیگر هم.

داروخانه شبانه‌روزی جلال آل‌احمد در تهران

این داروخانه در منطقه گیشا تهران و برِ بزرگراه جلال واقع شده است. این داروخانه در سال ۱۳۸۰ تأسیس شده است.

میدان میوه و تره‌بار جلال آل‌احمد در تهران

این میدان میوه‌فروشی نیز در برِ بزرگراه جلال در منطقه امیرآباد تهران قرار گرفته است.

فرهنگسرای جلال‌ آل‌احمد در طالقان

این فرهنگسرا در شهرک منطقه طالقان در استان البرز قرار گرفته است. برنامه‌های فرهنگی و هنری در این مرکز برگزار می‌شود.

خیابان جلال آل‌احمد در اراک

این خیابان به‌طول حدود یک کیلوکتر در مرکز شهرستان اراک نام‌گذاری شده است. یک طرف این خیابان به میدان علی‌‌بن‌ابی‌طالب و طرفِ دیگر آن به بلوار شهدا مشرف است.

شکل جلال

تصویرهای مختلفی از جلال کشیده شده است. سیاهه برخی از این طر‌ح‌ها و نگاره‌ها در پایین می‌آید:

 
اثر بهروز گلزاری

پرتره‌ها و نقاشی‌ها از جلال

  • چهره جلال اثر الهام ناظر به‌سال۱۳۶۷
  • چهره جلال اثر بهروز گلزاری به‌سال۱۳۶۳
  • چهره جلال کار زمان زمانی
  • پرتره جلال اثر بهروز رضوی به‌سال۱۳۵۸
  • چهره جلال اثر نقاشی آبرنگِ داراب بهنام
  • نقاشی روی شیشه از جلال کاری از رویا فیضی
  • پرتره جلال کاری از مرتضی ممیز به‌سال۱۳۵۱
  • طرح جلال اثری از آیدین آغاداشلو
  • طرح جلال و سیمین اثر هانیبال الخاص

تندیس‌های جلال

  • تندیسی در میدان معلم شهرستان طالقان
  • تندیسی از جلال کار مریم خزاعی به‌سال۱۳۶۳
  • تندیسی از جلال کار علیرضا خاقانی در برج میلاد تهران

یادبودهای جلال آل‌احمد

  • نشان جایزه ادبی جلال آل‌احمد که منقش به نام جلال آل‌احمد است و روی فلز یا چوب مزین شده است.
  • تمبر ده ریالی یادبود جلال آل‌احمد
 
شهریور۱۳۴۸.آخرین تصویر از جلال آل‌احمد در اسالم خلخال

مصاحبه‌ها

آل‌احمد چند مصاحبه معروف دارد. یکی از آن‌ها با شمیم بهار است و دیگری گفت‌وگویی است بین او دانشجویان دانشگاه تهران. گفت‌وگوی معروف دیگری از جلال گزارش شده است که با همراهی غلام‌حسین ساعدی در دانشگاه تبریز صورت گرفته بود.

گزارش مرگ

مرگ جلال را دانشور در غروب جلال گزارش کرده است. شمس آل‌احمد هم گزارشی از مرگ جلال در کتاب از چشم برادر آورده است. دانشور به جنبه‌های فردی و اجتماعی و نویسندگی آل‌احمد پرداخته است. شمس آل‌احمد هم فرضیه خود دربارهٔ مرگ برادرش را پرورده است.

وصیت‌نامه

متن وصیت‌نامهٔ آل‌احمد به‌تاریخ پنج‌شنبه ۶فروردین۱۳۴۳ ساعت ۱۰:۳۰ تنظیم شده است. عین متن وصیت‌نامه با رسم‌الخط آل‌احمد در ادامه می‌آید:

«دیگر اینکه دیشب همان در لارک... این وصیت‌نامه را نوشتم بعنوان امر استحبابی پیش از حج...

نوشته‌های چاپ شده و نشده همه‌اش زیرنظر عیال و شمس و داریوش و گلستان و دراختیار ایشان خواهد بود.

آنچه چاپ شده است که شده است و اگر خدای نکرده به تجدیدچاپ رفت زیرنظر آن‌هاست و آن‌هایی که چاپ‌نشده (یادداشت‌های روزانه و سفرنامه و قصه‌های ناتمام و الخ...) با نظر همین سه نفر چاپ خواهد شد. البته اگر مشتری داشت و به هر صورت درآمد همه این اباطیل در یک صندوق متمرکز خواهد شد که یه نظر همان سه نفر صرف ادامه تحصیل کسانی از فامیل خود من خواهد شد که پول ندارند و الخ... کتاب‌هایم را نیز به‌این سه نفر می‌بخشممیان خودشان قسمت کنند، غیر از اینها دارایی آخری من یک جسم خواهد بود آنهم مال نزدیک‌ترین تالار تشریحی که میتوان در محل مرگ من یافت.»[۲۵]

آثار و منبع‌شناسی

ابتدا کتاب‌شناسی آل‌احمد مرور و سپس شمّه‌ای از بحث‌ها دربارهٔ آثار او نوشته می‌شود.

کتاب‌شناسی

آثار آل‌احمد در ۴ بخش کلان داستان‌ها، جستارها، مستندنگاری‌ها و ترجمه قابل دسته‌بندی است.

داستان
 
آل‌احمد ترجمه هم می‌کرد
جستارنویسی
 
جلد چهارم ادب و هنر امروز ایران ویژه جلال آل‌احمد
مستندنگاری‌
ترجمه

ویژگی

  • یکی از ویژگی‌های آثار آل‌احمد عامیانه‌نویسی او بوده است. به تعبیر فرامز خبیری او با کتاب لغت میانه‌ای نداشت. در نامهٔ جمالزاده به آل‌احمد نیز دربارهٔ همین کوشش آل‌احمد صحبت شده است. همچنان‌که جلال از رسالهٔ پولس ترجمه کرده بود: «کلام تو ای کاتب هم‌چون گل باشد که چون شکفت بوید و دل جوید و سپس که پژمرد صد دانه از آن بماند و بپراکند. نه هم‌چون خاری که در پای مردمان خلد و چون بیخ‌برکنی هیچ نماند.»[۲۵][۶۳]
 
مستندی دربارهٔ آل‌احمد
  • اساس نوشته‌های آل‌احمد بر موجزنویسی بوده است. از آن به نثر «تلگرافی» هم یاد کرده‌اند. نثری گزیده‌گو که می‌کوشد در کمترین عبارت‌ها سخن خود را عرصه بنشاند.[۶۴] بااین‌حال نثر آل‌احمد در یکی دو اثر هم‌چون غرب‌زدگی یا نون والقلم از دیگر آثار او فاصله می‌گیرد. برخی از پژوهندگان هم چون جواد طباطبایی نثر آل‌احمد در نون والقلم را مصداق «هبوط نثر فارسی» از نوشته‌های «معنادار میرزا ابوالقاسم قائم مقام» دانسته‌اند.[۶۵]
  • نثر جلال سخت برون‌گراست. براهنی معتقد است نثر آل‌احمد یک‌سره در کار بیرونی‌نویسی و نگاهی اجتماعی است. او معتقد است کاش این نثر که از نثر هدایت هم «بهتر» است، در خدمت بررسی درونی شخصیت‌ها قرار می‌گرفت.[۲۵]
  • آل‌احمد واقع‌گرایانه می‌نویسد. چندین مقاله در این باره نوشته شده است و پژوهش‌گران به وجوه پررنگی از واقع‌گرایی در آثار آل‌احمد اشاره کرده‌اند. هیچ‌ گفت‌وگو ندارد که اگر آل‌احمد نویسنده‌ای واقع‌گرا نباشد، قطعاً نویسنده مستحیل در واقعیت است. تمام عمر مستندنگاری کرده و کوشیده است واقعیت را ببیند و بنویسد. حسن میرعابدینی از آن به «تصویر بدون دخل و تصرف رویدادها» یاد می‌کند.[۶۶]

عادت نویسندگی آل‌احمد

مهم‌ترین عادت نویسندگی آل‌احمد آن بود که به نوشتن عادت داشت. هر روز می‌نوشت. جز نویسندگی کاری نمی‌شناخت و به تعبیر سیمین ساعت‌ها اتاق کارش را ترک نمی‌کرد تا کار به‌ثمر برسد.[۶۷] یادداشت‌برداری می‌کرد. بسیار نامه می‌نوشت. به‌گفتهٔ شمس نیمی از زباله‌های خانه آل‌احمد مرتبط با نوشتن و کاغذ بود. هم‌زمان به نوشتن به انتشار هم اهتمام داشت. کمتر نوشته‌ای از آل‌احمد به‌جا مانده است که گفته باشند از انتشارش ابا داشته باشد.[۶۸] از این جهت هم آل‌احمد را می‌توان استثنایی نامید.

آثار ترجمه شده از جلال آل‌احمد به دیگر زبان‌ها

 
نسخه انگلیسی ولایت عزرائیل

منبع‌شناسی

درباره آل‌احمد ده‌ها کتاب‌ و صدها پایان‌نامه و رساله و هزاران مقاله نوشته شده است.

کتاب‌ها دربارهٔ آل‌احمد

ده‌ها کتاب درباره آل‌احمد نوشته شده است. برخی از این کتاب‌ها در ادامه سیاهه‌وار می‌آیند.

یادنامهٔ جلال به‌کوشش علی دهباشی در نشر شهاب ثاقب

این یادنامه کوشیده است دیدگاه‌های مختلف درباره آل‌احمد را منعکس کند. نوشته‌هایی چون غروب جلال نوشتهٔ سیمین دانشور، آشفتگی فکر تاریخی نوشتهٔ فریدون آدمیت، جلال آل‌احمد نوشتهٔ داریوش آشوری، سوگ آل‌احمد نوشتهٔ ایرج افشار، نگاهی دوباره به تاریخ نوشتهٔ آیدین آغداشلو، مدیر مدرسه، نون والقلم و جلال آل‌احمد نوشتهٔ [[شمیم بهار]، غروب جلال نوشتهٔ محمدعلی جمال‌زاده، به یاد جلال نوشتهٔ علی شریعتی به‌همراه نشر دیدگاه‌های از هوشنگ گلشیری، احسان یارشاطر، محمود دولت‌آبادی، بزرگ علوی، جمال میرصادقی، شاهرخ مسکوب، مهدی اخوان ثالث، محمدرضا شفیعی کدکنی، جواد مجابی، غلام‌رضا امامی، هانیبال الخاص، جواد مجابی، اسماعیل خویی از جمله مطالب این کتاب هستند.

آقا جلال به‌روایت تازه نوشته محمود گلاب‌دره‌ای

دربارهٔ این کتاب نوشته شده است:

«نویسنده در این داستان از خاطرات دوره تحصیل خود سخن می‌گوید و این که چگونه با «جلال آل‌احمد» آشنا شده و روزگاری شاگرد او بوده است. فضای تهران گذشته، حال و هوای زمان، چگونگی دوره تحصیل و جمع دوستان در قالب خاطرات گوناگون، مضمون اصلی این داستان را تشکیل می‌دهد. در این داستان، اغلب به اندیشه‌های جلال توجه شده است، به‌ویژه مفهوم «بازگشت به خویشتن» و «اتکا به فرهنگ بومی»، بن‌مایهِ اصلی این داستان به‌شمار می‌آید.»

 
سنگ قبر جلال در مسجد فیروزآبادیِ شهر ری

القصه... جلال آل‌احمد نوشتهٔ مصطفی جمشیدی در نشر امیرکبیر

این کتاب از مجموعه کتاب‌های ستاره‌های درخشان در نشر امیرکبیر و اوّلین آن‌ها هم بوده است. این سرگذشت‌نامه بر اساس زندگی جلال آل‌احمد نوشته شده است. هدف این کتاب بیشتر آشنایی نسل امروز مخاطبان ادبیات ایرانی با جلال آل‌احمد نوشته شده است.

جای پای جلال نوشتهٔ مهدی قزلی در نشر سوره مهر

این کتاب حاوی روایت هشت سفر داخلی نویسنده است. هفت سفر از این هشت سفر، پس از بیش از نیم قرن، بازآفرینی شدهٔ سفرهای آل‌احمد است. او بر آن بوده است تا زمانه و جامعه را دوباره ببیند و بنویسد. یک سفر هم روایت نویسنده است از سفر او به اسالم؛ «شهر مرگ جلال».

دیگر آثار درباره آل‌احمد

از دیگر آثاری دربارهٔ آل‌احمد می‌توان به جلال آل‌احمد نوشتهٔ حبیبه جعفریان، جلال آل‌احمد نوشتهٔ کامران پارسی‌نژاد و [[[جلال آل‌احمد و گذار از سنت به تجدد]] نوشتهٔ حسین قاضیان اشاره کرد.

پایان‌نامه و رساله‌ها درباره آل‌احمد

صدها پایان‌نامه کارشناسی ارشد درباره آل‌احمد و آثارش به‌طورکلّی نوشته یا بخشی از آن نوشته‌ها به آل‌احمد و آثار او اشاره شده است. صرف‌نظر از حیطه‌های ادبی، توجه به وجوه سیاسی و اجتماعی شخصیت آل‌احمد و آثار وی در این پایان‌نامه‌ها دیده می‌شود. هجده رساله دکتری دربارهٔ آل‌احمد نوشته یا در بخشی از آن به او و آثارش شده است. در عنوان چهار رساله دکتری نام آل‌احمد به صراحت دیده می‌شود. [۶۹]

 
از یادداشت‌های جلال

شعرها درباره آل‌احمد

اشعار سروده شدهٔ دربارهٔ جلال آل‌احمد به‌اندازهٔ یک کتاب است. بخشی از این سروده‌ها در ادامه می‌آید:[۲۵]

مهدی اخوان ثالث

ز صف ما چه سری رفت و گرامی گهری ای دریغا! چه بگویم که چه‌ها بود جلال

ریشۀ خون و گل گوشت رها کن، که تمام عصب شعله‌ور و عاصی ما بود جلال

همۀ تن، رگِ غیرت، همه خون، خشم و خروش همه جان شور و شرر، نور و نوا بود جلال

استخوان‌قرص تنی، پیکرۀ جهد و جهاد تن بهل؛ کز جنم و جان جدا بود جلال

دل ما بود و در آن، درد و دلیری ضربان سینه‌اش خانقه سِرّ و صفا بود جلال

هم زبان دل ما، هم ضربان دل ما تپش و تابش آتشکده‌ها بود جلال

هر خط او خطری، هر قدمش اقدامی هر نگه نایرۀ نور و ذکا بود جلال

پیشگامان خطر، گاه خطا نیز کنند گرچه گویند که معصوم‌نیا بود جلال

دم عصمت نزد؛ اما قدم عبرت زد جای کتمان پی جبران خطا بود جلال

قلمش پیک خطر پویه، که بر لوح سکوت تازه صد سینه سخن، بلکه صلا بود جلال

چه یلی از صف ما، بی بدلی از کف ما رفت و دردا که به صد درد دوا بود جلال

گر چه میرفت از اولاد پیمبر به‌شمار من بر آنم که ز ابنای خدا بود جلال

گر چه در خانه و بر بستر خود رفت به خواب شک ندارم که یکی از شهدا بود جلال

 
اخوان به منزل جلال رفت‌وآمد داشت.

حسین منزوی

 
پرتره‌ای از جلال

روزگاری بود

و فصل زرد و زبون

از برون بهاری بود

کنار خانۀ دل‌های ما که بارو داشت

درخت لاغری آرام رست و ریشه دواند

به ناگهان نه، ولی از همان نخست، بلند

و از همان آغاز

چه بادها که وزید از چهارسوی درخت

که ریشه‌کن کندش

ولی درخت به پا ایستاد و باز ریشه دواند

که از بن بارو

درون خانۀ دل‌های ما گشود رهی

و ما برخی ز خون خویش

به رگ‌های ریشه‌اش دادیم

و ما برخی

بلند باروی اطراف قلب‌‌هامان را

ز پیش روی درخت بلند برچیدیم

و آن درخت از آن پس

درست در دل ماست

و آن درخت، همیشه

درست در دل ماست

کنون دریغ از آن سودها که رفت که نیست

به شاخه‌شاخۀ آن

آشیان مرغان بود

به سایه‌های بلندی که می‌فکند به خاک

 
وقتی جلال از دنیا رفت، منزوی ۲۳ ساله بود.

چه خسته‌های مسافر

که بار می‌افکند

و در نسیم نجیبی که می‌وزید از آن

حرارت و عرق تند چهره می‌خشکید

هزارها قلم از شاخه‌های نازک آن

به هر کویر نشاندند و بارور گردید

کنون دریغ از آن سودها که رفت

که نیست

کنون دریغ تو ای خوب

ای بلندترین

دریغا تو

تو ای نجیب‌ترین و تو ای اصیل‌ترین

تو ای تناور گشن

دریغا تو

تو ای تجسم پاک اصالت و رادی

تو ای مجسمۀ راستین آزادی

دریغا تو

تو ای فریاد

سکوت و خلوت این باغ بخ

ما را کشت

کجاست آن‌همه آوای جاودانه بلند

سیمین بهبهانی

ز شب خفتگان یاد کن، شبی آرمیدی اگر سلامی هم از ما رسان، به صبحی رسیدی اگر

به حجت در این داوری، ز دوزخ نشان می‌دهم به دعوی ز خوش‌باوری، بهشت آفریدی اگر

کجا می‌کند چاره‌ای، شبی بر ورق پاره‌ای زخورشید انگاره‌ای، چو طفلان کشیدی اگر...

 
دو سیمین در کنار هم؛ یکی دل‌بسته و دیگری دوست‌دارِ جلال

سید حسن حسینی

چون شیر در این بیشه خروشید جلال جز از خم حق باده ننوشید جلال

تا سبز شود باغ خزان‌دیدۀ شرق گلگونه قبای عشق پوشید جلال

احمد شاملو

قناعت‌وار

تکیده بود

باریک و بلند

چون پیامی دشوار

که در لغتی

با چشمانی

از سوآل و

عسل

و رُخساری برتافته

از حقیقت و

باد.

مردی با گردشِ آب

مردی مختصر

که خلاصه‌ٔ خود بود.

خرخاکی‌ها در جنازه‌ات به سوءِظن می‌نگرند.

 
شاملو بعدها شعر خود دربارهٔ جلال را پس گرفت.

پیش از آنکه خشمِ صاعقه خاکسترش کند

تسمه از گُرده‌ٔ گاوِ توفان کشیده بود.


آزمونِ ایمان‌های کهن را

بر قفلِ معجرهای عتیق

دندان فرسوده بود.


بر پرت‌افتاده‌ترینِ راه‌ها

پوزار کشیده بود

رهگذری نامنتظر

که هر بیشه و هر پُل آوازش را می‌شناخت.

□ جاده‌ها با خاطره‌ٔ قدم‌های تو بیدار می‌مانند

که روز را پیشباز می‌رفتی،

هرچند

سپیده

تو را

از آن پیش‌تر دمید

که خروسان

بانگِ سحر کنند.


مرغی در بال‌هایش شکفت

زنی در پستان‌هایش

باغی در درختش.

ما در عتابِ تو می‌شکوفیم

در شتابت

ما در کتابِ تو می‌شکوفیم

در دفاع از لبخندِ تو

که یقین است و باور است.

دریا به جُرعه‌ای که تو از چاه خورده‌ای حسادت می‌کند.

بررسی چند اثر

 
جلال عاشق طبیعت بود؛ سیمین هم هم‌پای او.

نقد چند اثر از کتاب‌های جلال آل‌احمد در ادامه می‌آید.[۲۵]

سرگذشت کندوها

این کتاب درباره کندوداری به اسم کمند علی‌بک است که کار و بارش در کندوداری رونق می‌گیرد. داستان از آنجا آغاز می‌شود که زنبورها خود را گرفتار بلا می‌بینند و این بلا سرانجام به جان کندودار هم می‌افتد.

نقد سرگذشت کندوها نوشتهٔ غلام‌علی سیار

سیار، سرگذشت کندوها را بهترین اثر آل‌احمد می‌داند. او این کتاب را «بهترین نمونه توصیف طبیعت در نثر جدید» فارسی می‌شمارد. او معتقد است که «روش ساده‌نویسی» آل‌احمد ستودنی است. سیار می‌نویسد: «هر نویسنده‌ای ممکن است سال‌ها خودش را گم کند و ناگهان در کتابی قسمتی از استعداد باطنی و زوایای نامکشوفی از روحیه خود را بدون این‌که بداند بروز بدهد.»

مدیر مدرسه

داستان از زبان مدیری است که داستان معلمان و دانش‌آموزان یک مدرسه را روایت می‌کند. در ابتدای داستان‌، مدرسه بر روالی طبیعی اداره می‌شود. کم‌‌کم مسائلی اندک اندک پدید می‌آید.

نقد مدیر مدرسه نوشتهٔ محمدعلی جمال‌زاده

جمال‌زاده معتقد است کتاب مدیر مدرسه چندان دربارهٔ درس و مشق نیست و مدیر و ناظم و معلمین عموماً در فکر کارهای دیگری هستند. بااین‌حال، نویسنده توانسته است جزئیات مدارس را به خوبی توضیح و «شمه‌ای از گرفتاری‌ها و بدبختی‌ها»ی مدیران و معلمین را شرح دهد؛ ولی جمال‌زاده ایراداتی را به نثر این کتاب وارد ساخته است. او می‌نویسد:‌ «چندان لزومی ندارد که کلمات را با املاء عوامانه بنویسیم.» جمال‌زاده در ادامه این نقد به برخی از این کلمه‌ها اشاره می‌کند و فراتر از این موضوع، برخی از ترکیب‌های ساخته‌شده در کتاب را نامأنوس و غریب می‌پندارد.

 
انتشار غرب‌زدگی در دورهٔ پهلوی ممنوع بود.

جزیره خارک، در یتیم خلیج

یکی از سفرنامه‌های آل‌احمد که به‌سفارش ابراهیم گلستان و وزارت نفت آن زمان نوشته شد. آل‌احمد در بازدیدی از خارک -خارک در حال ساخت و تغییر، گزارشی از منطقه، مردم و موقعیت این جزیزه به‌دست می‌دهد.

دیدگاه احمد آرام درباره کتاب جزیره خارک، در یتیم خلیج

آرام بر این باور است آل‌احمد توانسته است در آثار تک‌نگاری خود گزارشی از اوضاع و احوال محلی نقاطی از ایران به‌دست بدهد. در خارک هم با «عرق ریختن» و «تفحص» کردن توانسته است اوضاع و احوال این «جزیره گران‌بها» را روشن کند. آرام فصل به فصل کار آل‌احمد را مرور کند و «روشن‌بینی، موشکافی و دلسوزی» او را در دیدن خارک نشان دهد.

غرب‌زدگی

آل‌احمد در این کتاب مشکل بزرگ اجتماع ایرانیان را غرب‌زدگی می‌نامد. او در این کتاب مؤلفه‌های غرب‌زدگی را برمی‌شمرد. او می‌کوشد به‌دلایلی را بشمرد که به عقیده وی زبونی و حقارت ملل شرقی را توضیح می‌دهد.

دیدگاه داریوش آشوری دربارهٔ غرب‌زدگی

آشوری بر این باور است که غرب‌زدگی از اشکالات اساسی رنج می‌برد. یکی از آن اشکال‌ها در تعاریف کتاب دیده می‌شود. آشوری تأکید می‌کند که نویسنده تعریف غرب را به‌درستی به‌کار نبرده است. آشوری بر این باور است که آل‌احمد به «گل‌آلود کردن آب» قصد «عمیق» نشان دادنش را دارد. او معتقد است آل‌احمد به برخی اقتضائات جغرافیایی و تمدنی کشور ما توجه ندارد. او می‌نویسد:‌ «مشکل آل‌احمد همان طور که گفتم این است که میان آنچه به تمدن غرب معروف است و آن سابقهٔ تاریخی آن از پنج شش قرن نمی‌گذرد، با اصطلاح جغرافیایی «غرب» تفاوتی نمی‌گذارد و دچار این سوء تفاهم بزرگ می‌شود که حتّی اسلام هم از «غرب» آمده است!»

آشوری دیگر اشتباه آل‌احمد را دراین می‌داند که رابطهٔ بین «بورژوازی» و «شهرنشینی» را به‌درستی درک نکرده بلکه ارتباط بین آن‌ها را «معکوس» فهمیده است. آشوری از این که آل‌احمد غرب را یک کل یک‌پارچه در نظر می‌گیرد انتقاد می‌کند و می‌کوشد در عباراتی موجز تاریخ غرب جدید را توضیح دهد. آشوری تبیین آل‌احمد از ارتباط بین روحانیون و مدرنیته را هم زیرسؤال می‌برد و متن خود را با نقد این مسئله پایه‌ای در غرب‌زدگی به‌پایان می‌برد.

نوا، نما، نگاه

تصاویر، صداها و فیلم‌های از جلال یا درباره جلال و آثار وی در ادامه می‌آید.

بریده کتاب

 
"گشایش داستانسنگی بر گوری"
 
"بخشی از غرب‌زدگی"


 
"آغاز داستان کوتاهی در زن زیادی"
 
"خشی از‌ خسی در میقات"
 
"چاله‌ای از یک چاه و دو چاله"


 
"از نوشتار هدایت بوف کور در هفت مقاله"


پانویس

  1. دانشور، غروب جلال، ۲۳.
  2. دانشور، غروب جلال، ۷-۸.
  3. «تاریخ دقیق زادروز جلال». 
  4. ۴٫۰ ۴٫۱ ۴٫۲ «تعبیر سید علی خامنه‌ای درباره جلال آل‌احمد». 
  5. «دربارهٔ کانون نویسندگان ایران». 
  6. ۶٫۰۰ ۶٫۰۱ ۶٫۰۲ ۶٫۰۳ ۶٫۰۴ ۶٫۰۵ ۶٫۰۶ ۶٫۰۷ ۶٫۰۸ ۶٫۰۹ ۶٫۱۰ «خودزندگی‌نامهٔ جلال آل‌احمد». 
  7. ۷٫۰ ۷٫۱ جوادی یگانه، محمدرضا و فرشاد مهدی‌پور. «روش‌شناسی جلال آل‌احمد». پژوهش‌های انسان‌شناسی ایران ۳، ش. ۱ (۱۳۹۲). 
  8. ۸٫۰ ۸٫۱ دهباشی، یادنامهٔ جلال آل‌احمد، ۱۶۱.
  9. کائینی، دو برادر، ۱۰۶.
  10. «دیدار جلال با هویدا». 
  11. «ناگفته‌هایی از دیدار جلال با ثابتی». 
  12. «هزارداستان بهنود دربارهٔ جلال». 
  13. شمس آل‌احمد، از چشم برادر.
  14. «گران‌ترین جایزهٔ ادبی کشور». 
  15. ۱۵٫۰ ۱۵٫۱ «محفل جایزهٔ ادبی جلال». 
  16. «آشنایی جلال با سیمین». 
  17. جلال آل‌احمد، سفر به ولایت عزرائیل.
  18. ‏ «گفت‌وگوی ناتمام مجابی و سپانلو با جلال». 
  19. پروین‌زاد، مهدی. «گفت‌وگو با شمس آل‌احمد». کیهان فرهنگی، ش. ۲۲ (۱۳۹۲): ۱۰تا۱۱. 
  20. ۲۰٫۰ ۲۰٫۱ یادآور، ش. سوم (۱۳۸۶): ۱۴۸-۱۵۰. 
  21. «فرازهایی از تاریخ ایران». 
  22. کائینی، دو برادر، ۲۱۷-۲۱۸.
  23. ۲۳٫۰ ۲۳٫۱ ۲۳٫۲ کائینی، دو برادر.
  24. «دربارهٔ جلال در گفت‌وگو با سید حسین نصر». تاریخ‌ ایرانی، ۱۹ فروردین ۱۳۹۲. بازبینی‌شده در ۲ بهمن ۱۳۹۷. 
  25. ۲۵٫۰۰ ۲۵٫۰۱ ۲۵٫۰۲ ۲۵٫۰۳ ۲۵٫۰۴ ۲۵٫۰۵ ۲۵٫۰۶ ۲۵٫۰۷ ۲۵٫۰۸ ۲۵٫۰۹ ۲۵٫۱۰ ۲۵٫۱۱ ۲۵٫۱۲ ۲۵٫۱۳ ۲۵٫۱۴ ۲۵٫۱۵ ۲۵٫۱۶ ۲۵٫۱۷ ۲۵٫۱۸ ۲۵٫۱۹ ۲۵٫۲۰ دهباشی، یادنامهٔ جلال آل‌احمد.
  26. خامه‌ای، انور. «خاطراتی از جلال آل‌احمد». کلک، ش. ۱۸ و ۱۹ (۱۳۷۰). 
  27. ۲۷٫۰ ۲۷٫۱ ۲۷٫۲ ‏ «جلال به روایت اسالم». خانه مستند انقلاب اسلامی. بازبینی‌شده در ۲ بهمن ۱۳۹۷. 
  28. آل‌احمد، ارزیابی شتاب‌زده.
  29. آل‌احمد، غرب‌زدگی.
  30. دانشور، نامه‌های سیمین دانشور و جلال آل‌احمد.
  31. ‏ «خاطرهٔ گرمارودی از جلال». مشرق‌نیوز، ۱۸ شهریور ۱۳۹۳. بازبینی‌شده در ۲بهمن۱۳۹۷. 
  32. دهباشی، یادنامهٔ جلال آل‌احمد، ۲۹۲-۲۹۴.
  33. دهباشی، یادمان جلال آل‌احمد، ۵۵تا۵۷.
  34. دهباشی، دو بردر، ۲۸۴.
  35. خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ متنی برای ارجاع‌های با نام دیدار هویدا وارد نشده است
  36. دهباشی، یادنامهٔ جلال آل‌احمد، ۱۴۳.
  37. ۳۷٫۰ ۳۷٫۱ دهباشی، یادمان جلال آل‌احمد، ۴۳-۵۳.
  38. دهباشی، یادنامهٔ جلال آل‌احمد، ۱۴۷-۱۵۳.
  39. دهباشی، یادنامهٔ جلال آل‌احمد، ۲۴۹-۲۶۴.
  40. دهباشی، یادنامهٔ جلال آل‌احمد، ۵۳۸تا۵۵۱.
  41. دهباشی، یادنامهٔ جلال آل‌احمد، ۲۷۸.
  42. دهباشی، یادنامهٔ جلال آل‌احمد، ۱۳۶-۱۴۱.
  43. دهباشی، یادنامهٔ جلال آل‌احمد، ۱۱۹-۱۲۴.
  44. دهباشی، یادنامهٔ جلال آل‌احمد، ۲۷۳-۲۷۴.
  45. دهباشی، یادنامهٔ جلال آل‌احمد، ۵۵۹-۵۶۵.
  46. دهباشی، یادنامهٔ جلال آل‌احمد، ۲۷۴-۲۷۶.
  47. دولت‌آبادی، محمود. «مردم‌دوستی‌اش را برجسته می‌کنم و می‌ستایم». یادآور ۳، ش. ۱ (۱۳۸۷). 
  48. ‏ «دیدگاه شاملو درباره آل‌احمد». بازبینی‌شده در ۳بهمن۱۳۹۷. 
  49. دهباشی، یادمان جلال آل‌احمد، ۷۸-۸۱.
  50. ‏ «آل‌احمد از نگاه طباطبایی». وبلاگ تی‌لم، ۷ آذر ۱۳۹۷. بازبینی‌شده در ۴ بهمن ۱۳۹۷. 
  51. دهباشی، یادمان جلال آل‌احمد.
  52. ‏ «شب جلال». بخارا، ۳ مهر ۱۳۹۲. بازبینی‌شده در ۴ بهمن ۱۳۹۷. 
  53. ‏ «روایت نوری‌علا از کانون نویسندگان ایران». شبکه ماهواره‌ای ایران فردا. بازبینی‌شده در ۴بهمن۱۳۹۷. 
  54. دانشور، غروب جلال.
  55. آل‌احمد، ادب و هنر امروز ایران.
  56. آل‌احمد، ادب و هنر امروز ایران.
  57. آل‌احمد، ادب و هنر امروز ایران.
  58. آل‌احمد، ادب و هنر امروز ایران.
  59. آل‌احمد، یک چاه و دو چاله.
  60. آل‌احمد، ادب و هنر امروز ایران.
  61. دانشور، غروب جلال.
  62. آل‌احمد، ادب و هنر امروز ایران.
  63. آل‌احمد، ادب و هنر امروز ایران.
  64. دانشور، غروب جلال.
  65. ‏ «آل‌احمد از نگاه طباطبایی». وبلاگ تی‌لم، ۷ آذر ۱۳۹۷. بازبینی‌شده در ۴بهمن۱۳۹۷. 
  66. میرعابدینی، صد سال داستان‌نویسی ایران.
  67. دانشور، غروب جلال.
  68. شمس آل‌احمد، از چشم برادر.
  69. ‏ «جلال در پایان‌نامه‌ها و رساله‌ها». پایگاه اطلاعات علمی ایران. بازبینی‌شده در ۱بهمن۱۳۹۷. 

منابع

  1. دانشور، سیمین (۱۳۹۰). غروب جلال.
  2. جوادی یگانه، محمدرضا و فرشاد مهدی‌پور. «روش‌شناسی جلال آل‌احمد». پژوهش‌های انسان‌شناسی ایران ۳، ش. ۱ (۱۳۹۲). 
  3. دهباشی، علی (۱۳۶۴). یادنامهٔ جلال آل‌احمد. شهاب ثاقب.
  4. کائینی، محمدرضا (۱۳۹۲). دو برادر (ناگفته‌هایی از زندگی و زمانه جلال و شمس آل‌احمد). اطلاعات.
  5. آل‌احمد، شمس (۱۳۶۹). از چشم برادر. سعدی.
  6. آل‌احمد، جلال (۱۳۷۳). سفر به ولایت عزرائیل. رواق.
  7. پروین‌زاد، مهدی. «گفت‌وگو با شمس آل‌احمد». کیهان فرهنگی، ش. ۲۲ (۱۳۹۲): ۱۰-۱۱. 
  8. یادآور، ش. سوم (۱۳۸۶). 
  9. آل‌احمد، جلال (۱۳۷۶). ارزیابی شتاب‌زده. فردوس.
  10. آل‌احمد، جلال (۱۳۸۸). غرب‌زدگی. مجید.
  11. دانشور، سیمین (۱۳۸۴). نامه‌های سیمین دانشور و جلال آل‌احمد. (۱و ۲). نیلوفر.
  12. دهباشی، علی (۱۳۶۸). یادمان جلال آل‌احمد. مؤسسه فرهنگی هنری گسترش هنر.
  13. آل‌احمد، جلال (۱۳۷۳). ادب و هنر امروز ایران. (مجموعه ۴ جلدی). ميترا.
  14. آل‌احمد، جلال (۱۳۷۶). یک چاه و دو چاله. فردوس.
  15. میرعابدینی، حسن (۱۳۸۸). صد سال داستان‌نویسی ایران. ۱ و ۲. چشمه. شابک ۹۶۴-۶۱۹۴-۷۷-۹-۹۷۸ مقدار |شابک= را بررسی کنید: invalid prefix (کمک).
  16. خامه‌ای، انور. «خاطراتی از جلال آل‌احمد». کلک، ش. ۱۸ و ۱۹ (۱۳۷۰). 

پیوند به بیرون