نجف دریابندری
نجف دریابندری مترجم، ویراستار، نویسنده، منتقد و عضو افتخاریِ انجمن صنفی مترجمان ایران بود.[۹]
نجف دریابندری | ||||
---|---|---|---|---|
من فکر میکنم ترجمه بهمحضاینکه از حد کار مکانیکی یا ساختکاری بالاتر برود نوعی آفرینش ادبی است.[۲] | ||||
زمینهٔ کاری | ترجمه، نویسندگی، نقد، نقاشی، عکاسی و معماریخطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
| |||
زادروز | ۱شهریور۱۳۰۸(شناسنامه)، زمستان۱۳۰۹(گفتهٔ نجف)[۳] آبادان، محله حمام جرمنی[۴] | |||
مرگ | ۱۵اردیبهشت۱۳۹۹[۱] تهرانخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
| |||
محل زندگی | آبادان و تهرانخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد | |||
علت مرگ | کهولت سن و بیماری شدید[۵] | |||
جایگاه خاکسپاری | بهشت سکینهٔ کرجخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
| |||
لقب | ن.بندرخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
| |||
پیشه | مترجم، داستاننویس، منتقد، نقاش، عکاس و معمارخطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
| |||
سالهای نویسندگی | ۱۳۲۰ تا ۱۳۹۹خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
| |||
کتابها | تألیف: «درد بیخویشتنی»، کتاب مستطاب آشپزی و... ترجمه: «وداع بااسلحه» و... | |||
همسر(ها) | ژانت د.لازاریان(۱۳۳۱)[۶] و فهیمه راستکار (۱۳۵۲تا۱۳۹۱)خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
| |||
فرزندان | نوشین، آرش و سهراب[۷] | |||
اثرپذیرفته از | سیداحمد فردید[۸] | |||
|
نجف دریابندری طی حدود شش دهه حضور فعال در عرصهٔ فرهنگ و ادب ایران، جریانهای مهمی را در کشور پایهگذاری کرد و سهم عمدهای در شکلگیری آنها داشت. دریابندری از یک سو با برگردان آثار ارزندهٔ ادبیات غرب، دریچهای را گشود که بر تاریخ ادبیات داستانی معاصر تأثیر عمده نهاد[۱۰] و از سوی دیگر بهواسطهٔ ترجمهٔ آثار مهمی از فلسفهٔ غرب، با روایتی روشن و درخور فهم راسل از فلسفه، به روشنی و رسایی زبان فارسی در بیان مفاهیم فلسفی کمک کرد؛ آنهم زمانی که هنوز زبان فارسی اصطلاحات لازم را برای بیان فلسفهٔ جدید نداشت. دریابندری در فلسفه فقط مترجم نبود. «درد بیخویشتنی» که شاید اگر بهانگلیسی نوشته میشد میتوانست شهرت فراوانی در محافل فلسفی کسب کند، تألیف نجف است.[۱۱]
دریابندری طی دوران فعالیتش در مؤسسهٔ فرانکلین، در راهاندازی جریانی از ترجمه، تألیف و تولید آثار مهم، نقش بزرگی داشت که به فراخور اوضاع اجتماعی، ضرورت مییافت. این مهم در عرصهٔ چاپ و نشر حرکتی بیسابقه و نوین قلمداد میشد و از منظر دستاوردی که داشت، موفقیت چشمگیر همایون صنعتیزاده در فرانکلین را میسّر کرد طوریکه بدون وجود دریابندری و بینش وسیع او نسبت به اوضاع و احوال ایران، ناممکن بود. افزونبر این، بسیاری از مبانی و اصول تولید کتاب، مخاطبشناسی و نیازسنجی بر مبنای سیاستهای فرهنگی و مثبت افرادی چون نجف استوار است.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
پیشگامیِ دریابندری در عرصهٔ ادبیات و کتاب البته که بیش از اینهاست. همزمان با پختگی و صلابت زبان و بیان نجف در ترجمهٔ آثاری چون «معنی هنر» و «افسانهٔ دولت»، چاشنی طنز در معنای حقیقی نیز به چنین متنهایی افزوده شد. نجف در «چنین کنند بزرگان»، الگویی پرمایه از ترجمه و کاربرد زبان طنز ارائه داد. وی در ادامهٔ روند پیشگامانهٔ خود، با تألیف کتاب مستطاب آشپزی بازهم مخاطبانش را شگفتزده کرد و نظرشان را به بخشهای دیگری از فرهنگ و جامعه معطوف ساخت.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
دریابندری در نقد ادبی هم جایگاه مهمی دارد که گواه آن مجموعهمقالات بهچاپرسیدهٔ اوست. داستاننویسان، نقاشان، شاعران و نمایشنامهنویسان زیادی بودند که نقد و معرفی باریکبینانهٔ نجف هنرشان را آشکار کرد. علیمحمد افغانی و رمان خواندنیاش شوهرِ آهوخانم نمونهای از آن است.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
دریابندری با عالم نقاشی و هنرهای تجسمی هم عمیقاً آشنا بود و تعداد بسیاری از مقالهها و مقولههای ذهنیاش درباب نقاشی و نقاشان معاصر ایران و جهان است. او نقاش چیرهدستی بود؛ اما از سر فروتنی، وقتی در مصاحبههایش دربارهٔ نقاشی، عکاسی و معماری که نسبتاً حرفهای به آن میپرداخت میپرسیدند، در پاسخ میگفت فقط سرگرمی است. این بخش مهم از فعالیتهای هنری نجف در زیر سایهٔ سنگین ترجمهها و تألیفهایش از نظرها پنهان ماند.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
از میان یادها
همینگوی؛ نه همینگوی
« | بین خودمان بماند؛ من آن موقع اسم همینگوی را «همینگوی» تلفظ میکردم؛ چون نویسندهٔ مقاله، «همینگوی» نوشته بود. بههمیندلیل خود من، بعد از آنکه تلفظ درست اسم آن بابا را یاد گرفتم این اسم را همیشه بهصورت «همینگوی» نوشتم که مبادا باز «همینگوی» تلفظ کنم. بههرحال، من با خواندن مقالۀ گلستان با اسم همینگوی آشنا شدم؛ اولین داستانهای او را هم مدتی بعد در مجموعهای به اسم «زندگی خوش کوتاه فرانسیس مکومبر» که گلستان ترجمه کرده بود خواندم.[۱۲] | » |
وداع با اسلحه: دو روایت
از روابط نجف با گلستان معمولاً دو روایت خواندنی است: ۱. روایت نجف و ۲. روایت گلستان. دریابندری میگوید گلستان باعث شد که نجف به فکر ترجمهٔ همینگوی بیفتد؛ البته بدون آنکه خودش بداند:
- در آن موقع، من در جایی به اسم ادارهٔ انتشارات شرکت ملی نفت کار میکردم گلستان هم آنجا بود. روزی متن انگلیسی «وداع با اسلحه» را به من داد که بخوانم. من بهجای اینکه این کتاب را بخوانم ترجمهاش کردم؛ یعنی بعد از آنکه کمی از آن را خواندم دیدم که باید ترجمهاش کنم و دستبهکار شدم. چند دفتر کاغذ کاهی خریدم و شروع کردم.[۱۳]
اما ماجرا از زبان گلستان چیز دیگری است:
- نجف دریابندری توی شرکت نفت، ادارهٔ انتشار شرکت نفت در آبادان، زیر دست من، کار میکرد. یک روزی من دیدم یک کسی اومد اداره. گفتم این را کی آورده؟ گفتند آقای دریابندری. گفتم بگید بیا. اومد. گفتم این کیه؟ چرا ورداشتیش آوردیش اینجا؟... گفت والله تقصیر من نیست. حزب به من گفته اینو بیارم. گفتم غلط کردین، هم تو و هم حزب. اینجا خونهٔ ننه که نیست... اصلاً تو خودت چرا تو حزبی؟ گفت آقا چیکار کنم؟ برم شبا تو باشگاه ایران تونبولا بازی کنم؟ گفتم بشین ترجمه کن. گفت شما به من کتاب بدین ترجمه کنم. من هم فرداصبح که از خونه میاومدم، دست کردم از تو گنجه کتابهام یک کتاب درآوردم. دست بر قضا «وداع با اسلحه» همینگوی بود. آوردم گفتم بشین اینو ترجمه کن. خوب، او هم ترجمه کرد.[۱۴]
پزشکنیا، نجف و نقاشی
نقاشیهای نجف بیانگر نوعی صیرورت (از صورتی به صورت دیگر درآمدن) است. او همواره درحال تجربهٔ بیانها و شیوههای گوناگون بود. کسانی که نقاشیهای نجف را دیدهاند، عقیده دارند نجف در نقاشی هم مانند ترجمهها و نوشتههایش بهشیوهای شخصی رسیده بود. نجف، بهگفتهٔ خودش، گوش کمشنوا اما حساسی برای ارزش کلمهها و ساختمان جملهها داشت؛ گویا این حساسیت به بیناییاش هم سرایت کرده بود.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
نجف دریابندری با «هوشنگ پزشکنیا» و «حسین کاظمی» معاشرت داشت و تعدادی از نقاشیهای آنها را فهیمه راستکار و «سهراب دریابندری» گردآوردهاند. نجف در نقاشی از پزشکنیا تأثیر گرفته بود. این تأثیر را میتوان در پارهای از «طبیعت بیجان»هایی یافت که نجف با آبرنگ و پاستل و مداد کشیده است. سابقهٔ آشنایی پزشکنیا و نجف به آبادان و حضور نجف در شرکت نفت بازمیگردد. گویا پزشکنیا برادری داشت که با نقاشی اروپا آشنا بود و کتابهایی از نقاشان اروپایی به هوشنگ و نجف و دوستانشان میداد. این کار در برانگیختن میل نجف و پزشکنیا به نقاشی مؤثر بود.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
درد و رنج تازیانه چند روزی بیش نیست
« | آخرین خبری که من از کیوان گرفتم دو چیز بود: یکی اسمی که همراهبا تاریخ با مداد روی دیوار گچی یکی از سلولهای بازداشتگاه لشکر۲ زرهی نوشته شده بود. در آن ایام زندانی بودم و مرا همراهبا پنج نفر از رفقایم برای محاکمۀ مجدد از آبادان به آن آورده بودند. ما همه به حبسهای سنگین محکوم شده بودیم، بااینحال هفتۀ اول ما را در سلولهای انفرادی بازداشتگاه زرهی انداختند. من و یکی از آن جمع ششنفری در یک سلول افتادیم و طبعاً با کنجکاوی شروع کردیم به وارسیِ در و دیوار سلول. روی دیوار مقداری خط و اسم بود. من از میان آنها یک خط آشنا را شناختم: «مرتضی کیوان ۲۶مهر۱۳۳۳». اینکه میگویم مربوط به پاییز۱۳۳۴ است؛ یعنی حدود یک سال بعد از اعدام کیوان امضای او روی دیوار سلولش باقی مانده بود. تاریخ روزش دقیقاً در خاطرم نمانده، شاید روز دیگری بود؛ ولی میدانستم که سحرگاه ۲۷مهر کیوان را در میدان تیر همان لشکر۲ زرهی اعدام کردهاند. بنابراین کیوان بهاحتمال قوی تا شب آخر در همان سلول بوده و این آخرین پیام او بود، البته نه به شخص من، به هرکسی که گذارش به آن سلول میافتاد و این پیام از قضا به من هم رسید.
این لیوان را بعد که از سلول انفرادی به قسمت «عمومی» برده شدیم دیدم. لیوانی بود که توی آن از قسمت عمومی برای کیوان که توی سلول انفرادی بود چای میفرستادند و یک بار کیوان آن را با این شعر برگردانده بود. زندانیهای عمومی که در این مدت چند دور عوض شده بودند، آن لیوان را نگه داشته بودند و به من نشان دادند.[۱۵] |
» |
گواهی عدم سوءپیشینه برای ترجمه[۱۶]
دریابندری از اعتراضش به نظارت دولت بر کار آفرینش میگوید:
- یکی دو جا این پیشنهاد مطرح شده که چون درحالحاضر هیچ قرار و قاعدهای بر کار ترجمه حاکم نیست و هرکس دلش خواست میتواند هر کتابی را ترجمه و اگر توانست چاپ هم بکند، پس بهتر است ترتیبی داده شود که سازمانی بر امر ترجمه نظارت داشته باشد... اصل مطلب این است که اختیار کار را از «افراد متفرقه» سلب کنیم و بدهیم به دست دستگاه اداری که ممکن است گردانندگانش عدهای از خود مترجمان باشند یا دولت هم دستی در آن داشته باشد. من با این کار مخالفم... خلاصهاش این است که «نظارت» این انجمن یا هرچه هست در عمل به این صورت درخواهد آمد که «صلاحیت» مترجم هر کتابی اول باید به تصویب مقامات آن دستگاه برسد. آن مقامات هم مثل همهٔ ادارهها از مترجم یا داوطلب ترجمه مدارک تحصیلی و نمونهٔ کار خواهند خواست و اگر قضیه شکل دولتی پیدا کند لابد عدم سوءپیشینه و صلاحیت اخلاقی و این جور چیزها هم اضافه میشود. هیچکدام اینها با کار آفرینشی جور درنمیآید... .
- حساب خود من که بهکلی پاک است؛ چون نه مدرک تحصیلی دارم و نه عدم سوءپیشینه. در امتحان صلاحیت اخلاقی هم بهاحتمال قوی مردود میشوم. یک وقت من برای گرفتن گواهینامهٔ رانندگی رفتم ورقهٔ عدم سوءپیشینه بگیرم، یک ورقهای به من دادند که تویش نوشته بود شخص نامبرده که بنده باشم بهجز اقدام علیه سلطنت مشروطه و خیانت به کشور و تحریک اشرار و تسلیح عشایر و تبلیغ مرام اشتراکی، سوءپیشینهای ندارد.
داشآکَل یا داشآکُل
خاطره نجف از فیلم «داشآکل»:
- داستان از این قرار است که حدود بیست سال پیش یکی از دوستان، من و چند نفر دیگر را برد به جلسۀ احضار ارواح. یادش بهخیر، غلامحسین ساعدی هم بود. شاید هم خود ساعدی بود که ما را برد، درست یادم نیست. درهرحال احضارکنندۀ ارواح سرهنگ بازنشستهای بود. طرفهای پارک شهر یک مدیوم هم داشت که جوان بیستودوسهسالهای بود. جناب سرهنگ مدیومش را هیپنوتیزم میکرد. بعد از او میخواست روحِ اشخاص متفرقه را حاضر کند. روح هم حاضر میشد و توسط مدیوم که درحال خواب بود با حضار حرف میزد. خلاصه، جناب سرهنگ مدیوم را خواب کرد و از ما پرسید روح چه کسی را مایلید احضار کنیم. من هم گفتم لطفاً روح صادق هدایت را احضار کنید؛ چون کار خیلی واجبی با ایشان دارم. جناب سرهنگ گفت آقای هدایت خودشان تشریف میآورند، احتیاجی به احضار نیست. معلوم شد این کار هر شبشان است. گفتم بسیار خب. پس هروقت آقای هدایت تشریف آوردند، مرا خبر کنید. خلاصه بعد از مدتی گفتند آقای هدایت تشریف آوردند، اگر سؤالی دارید بفرمایید. فیلم «داشآکَل» مثلاینکه تازه درآمده بود، بحث آکُل یا آکَل مطرح شده بود. گفتم از آقای هدایت بپرسید «داشآکَل» درست است یا «داشآکُل»؛ هدایت بهزبان فصیح گفت: «داشآکَل»
- ما بعد از مذاکره با چند روح دیگر بلند شدیم رفتیم هتل مرمر توی خیابان فیشرآباد که پاتوق خیلی از دوستان بود. آنجا دیدم اسماعیل شاهرودی شاعر معروف و مرحوم نشسته دارد با عدهای سر همین آکَل یا آکُل جَرومَنجر میکند. شاهرودی میگفت آکَل، آنها میگفتند آکُل. من گفتم حق با شاهرودی است؛ چون من نیم ساعت پیش از خود هدایت پرسیدم، گفت آکَل. شاهرودی گفت بفرمایید، این هم شاهد. ولی هیچکس از من نپرسید تو نیمساعت پیش هدایت را کجا دیدهای... .[۱۷]
حکایت بوف کور و نجف[۱۸]
مجلهٔ آدینه طی گفتوگویی با نجف سؤالی میپرسد و جوابی میگیرد:
- در بین اهل ادبیات این تصور است که بوف کور و ملکوت بهرام صادقی بهترین نمونههای داستاننویسی در ایران است. شما ظاهراً عقاید دیگری دارید. اگر قرار باشد ادبیات احوال درونی آدمی را تصویر کند، «بوف کور» شاید یکی از زندهترین و بهترین تصویرها باشد. نظرتان چیست؟
- عرض میشود حکایت من و بوف کور حکایت آن آدمی است که به همشهریهاش گفت: «اگر یک اسب زینکرده و صد تومان خرج سفر به من بدهید یک مطلب خیلی مهمی را به شما میگویم.» همشهریهایش هم اینها را میدهند و آن مرد را تا دم دروازه شهر بدرقه میکنند و آن مرد میگوید: «ای مردم بلبل خیلی بد میخواند!» و به تاخت از آن شهر فرار میکند. حالا مشکل من این است که تازه از سر آمدهام و جایی هم ندارم که بروم یا قایم بشوم؛ ولی مثل این است که چاره نیست، باید بگویم که من از بوف کور هیچ خوشم نمیآید.
- چرا؟
- اگر در یک کلام بخواهید بگویم برای اینکه زیادی منحط است... منظور من از منحط احتمالاً غیر از آن چیزی است که شما از این کلمه میفهمید. منظور من آن چیزی است که به فرانسه هنر یا ادبیات «دکادان» میگویند. مثل اشعار سمبولیستهای آخر قرن گذشته در فرانسه یا از بعضی جهات، ولی البته نه از همهٔ جهات، مثل اشعار سبک هندی خودمان. بنابراین منحط لزوماً بهمعنای بد یا فاسد یا ناشیانه نیست. هنر و ادبیاتِ منحط همیشه طرفدارانی داشته است و دارد... منحط بهمعنای «دکادان» یعنی در آستانهٔ فساد و آستانهٔ فساد گاهی عین کمال است. پنیرهای بسیار عالی فرانسه غالباً در حالت «دکادانس» یا در آستانهٔ فساد درجا میزنند. من شخصاً از ذوق منحط بیبهره نیستم؛ چون غالب پنیرهای فرانسوی را اگر گیرم بیاید دوست میدارم. ولی گاهی پنیر واقعاً فاسد میشود. یک بار یک تکه پنیر «بری» داشتیم که مدتی مانده بود. دیدم قیافهٔ خوبی ندارد. آن ایام دوسه تا گربه داشتیم. گذاشتم جلوی گربهها. گربهها پنیر را بو کردند، بعد مشورت مختصری باهم کردند و تصمیم گرفتند که از پنیر صرفنظر کنند. بااینحال من بعداً پنیر را خوردم و طوری هم نشدم.
- چرا درباره خود بوف کور صحبت نمیکنید؟
- من درواقع دارم دربارهٔ بوف کور صحبت میکنم منتها به زبان منحط. بوف کور بهنظر من تحت تأثیر جنبش معروف سمبولیستهای فرانسه نوشته شده و همچنین البته تحت تأثیر سوررئالیستها. حتی تأثیر فیلمهای سوررئالیستی مثل «مطب دکتر کالیگاری» در این داستان کاملاً پیداست. اولاً سمبولیسم و سوررئالیسم در هنر اروپا دورهها یا سبکهای زودگذری بودند و حالا فقط جنبهٔ تاریخی دارند. منظور من البته این نیست که دیگر کسی حق ندارد به این سبکها چیزی بنویسد؛ ولی اگر کسی بک چنین چیزی نوشت، دیگر صرف اینکه نوشتهاش سمبولیستی است یا سوررئالیستی، عمل را توجیه نمیکند. زمانی که هدایت، بوف کور را مینوشت سمبولیسم فرانسوی دیگر از مد افتاده بود؛ ولی سوررئالیسم هنوز زنده بود. هدایت لابد فکر میکرده دارد نوبرش را میآورد؛ ولی آنچه آورده اگر هم آن روز نوبر بوده حالا دیگر نوبر نیست. وسواس ذهنی است که حس تناسبش را از دست داده و تماسش با واقعیت و اوضاع زمانه قطع شده است.
زندگی و یادگار
بر چرخ روزگار: براساس شمارهٔ۱۱ مجله سیاهمشقخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
- ۱۳۰۹: تولد در آبادان، ۱شهریور۱۳۰۸ (در شناسنامه)
- ۱۳۲۸: ترجمهٔ «یک گل سرخ برای امیلی» اثر ویلیام فاکنر
- ۱۳۳۱: ازدواج با «ژانت لازاریان» ارمنیِ ایرانیتبار، گالریدار و منتقد هنری
- ۱۳۳۳: : انتشار ترجمهٔ «وداع با اسلحه» اثر همینگوی؛ زندانیشدن و صدور حکم حبس ابد
- ۱۳۳۷: آزادی از زندان؛ استخدام در «استودیو گلستان»
- ۱۳۳۸: استخدام در «مؤسسهٔ فرانکلین»
- ۱۳۳۹: تولد «نوشین»، اولین فرزند
- ۱۳۴۰: چاپ ترجمهٔ «بیگانهای در دهکده» نوشتهٔ مارک تواین؛ انتشار ترجمهٔ «تاریخ فلسفهٔ غرب» از برتراند راسل
- ۱۳۴۱: انتشار ترجمهٔ «تاریخ سینما» از آرتور نایت؛ تولد «آرش»، دومین فرزند
- ۱۳۴۹: انتشار مجموعهمقالات «درعینحال»؛ چاپ ترجمهٔ «عرفان و منطق» اثر برتراند راسل؛ انتشار ترجمهٔ «قضیهٔ رابرت اوپنهایمر» از هاینار کیپهارت
- ۱۳۵۱: چاپ ترجمهٔ «معنی هنر» اثر هربرت ری؛ انتشار ترجمهٔ «چنین کنند بزرگان» از ویل کاپی
- ۱۳۵۲: ازدواج با «فهیمه راستکار»
- ۱۳۵۳: تولد «سهراب»، تنها فرزند نجف و فهیمه
- ۱۳۵۴: استخدام در تلویزیون ملی ایران
- ۱۳۵۵: چاپ ترجمهٔ «آنتیگونه» اثر سوفوکلس
- ۱۳۵۶: انتشار مجموعهٔ «نمایشنامههای بکت» در دو جلد
- ۱۳۵۷: انقلاب اسلامی و قطع همکاری با تلویزیون
- ۱۳۶۱: انتشار ترجمهٔ «متفکران روس» از آیزایا برلین؛ چاپ ترجمهٔ «رگتایم» ادگار لورنس دکتروف؛ انتشار ترجمهٔ «قدرت» برتراند راسل
- ۱۳۶۲: چاپ ترجمهٔ «افسانهٔ دولت» نوشتهٔ ارنست کاسیرر
- ۱۳۶۳: انتشار مجموعهمقالات «بهعبارتدیگر»؛ چاپ ترجمهٔ «پیرمرد و دریا» اثر ارنست همینگوی
- ۱۳۶۶: چاپ ترجمهٔ «هکلبریفین» از مارک تواین
- ۱۳۶۹: انتشار «درد بیخویشتنی»
- ۱۳۷۱: چاپ ترجمهٔ «گور به گور» اثر ویلیام فاکنر؛ انتشار ترجمهٔ «تاریخ روسیه شوروی، انقلاب بلشویکی» نوشتهٔ ادوارد هلت کار
- ۱۳۷۲: چاپ ترجمهٔ «فلسفهٔ روشناندیشی» از ارنست کاسیرر
- ۱۳۷۵: انتشار ترجمهٔ «بازماندهٔ روز» اثر کازوئو ایشیگورو
- ۱۳۷۶: چاپ «یک گفتوگو: ناصر حریری با نجف دریابندری»
- ۱۳۷۷: انتشار ترجمهٔ «بیلی باتگیت» نوشتهٔ ادگار لورنس دکتروف
- ۱۳۷۸: انتشار ترجمهٔ «پیامبر و دیوانه» اثر جبران خلیل جبران؛ انتشار ترجمهٔ «برفهای کلیمانجارو» از همینگوی
- ۱۳۷۹: انتشار «کتاب مستطاب آشپزی؛ از سیر تا پیاز» با فهیمه راستکار
- ۱۳۸۰: چاپ «افسانهٔ اسطوره»
- ۱۳۸۱: نخستین سکتهٔ مغزی
- ۱۳۸۳: انتشار ترجمهٔ «کلیها» اثر هیلاری استنیلند
- ۱۳۸۹: دومین سکتهٔ مغزی
- ۱۳۹۱: درگذشت فهیمه راستکار
- ۱۳۹۳: چهارمین سکتهٔ مغزی
- ۱۳۹۶: ثبت ملی «نجف دریابندری» با جایگاه گنجینهٔ زندهٔ بشری در میراث خوراک
- ۱۳۹۹: درگذشت بهوقت ۱۱و۲۷ دقیقهٔ صبح روز ۱۵اردیبهشت؛ خاکسپاری در بهشت سکینه کرج صبح روز ۱۷اردیبهشتخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
زندگی، سیاست و ادبیات
کودکی و تحصیلات
در آبادان متولد شد. دی یا بهمن۱۳۰۹. پدرش عمداً شناسنامه را یک سال جلوتر گرفت که او را زودتر به مدرسه بفرستد. در آن زمان کشتیهای نفتکش اروپایی بین آبادان و کلکته در رفتوآمد بودند. آبادان بندر شده بود و چند نفر پایلوت کشتیها بودند. پدر نجف یکی از آن پایلوتها بود که در اصل از اهالی بوشهر بود و مدتی هم در بصره کار میکرد. از رفقا و همکاران پدر نجف در آن روزها میتوان به عموی ایرج گرگین و پدر ایرج پارسینژاد اشاره کرد. پدر پارسینژاد بود که باعث شد خانوادهٔ دریابندری در آبادان خانهای بسازد و ماندگار شود.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
نجف دریابندری در ششسالگی به مدرسه میرود؛ مدرسهٔ مختلط «هفدهدی» (روز کشف حجاب). در همان سال پدرش را از دست میدهد. بعد از اتمام کلاس چهارم در این مدرسه، به «مدرسهٔ رازی» میرود:
- «در آن مدرسه من شاگرد خوبی بودم. زرنگ بودم، دستوپا داشتم و... ولی بعد که آمدم به مدرسهٔ رازی، آن مدرسهٔ قبلی مختلط تا کلاس چهارم داشت، بعد که آمدم به مدرسهٔ پسرها، نمیدانم چطور شد که دیگر شاگرد زرنگی نبودم. محیط عوض شده بود، بساط دیگری بود... در همین موقعها جنگ شروع شد. نیروهای متفقین آمدند به آبادان و اصلاً شهر بهکلی دگرگون شد، اصلاً فضا عوش شد، درست مثل اینکه دری باز شده باشد.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
نجف در مدرسهٔ رازی تا سال سوم دبیرستان درس خواند و بعد از دنیای تحصیلات رسمی خداحافظی کرد. البته دورهٔ سهسالهٔ بعدی را در کلاسهای شبانه گذراند؛ ولی در امتحان دیپلم تجدید شد و بعد از آن دیگر امتحان نداد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد در همان مدرسهٔ رازی مطالبی از او در مجلهٔ دبیرستان چاپ شد که نشان از ذوق او دارد. بهجز آن، طرحهایی نیز بهقلم او در همان مجله چاپ شد که استعداد او در طراحی و نقاشی را نشان میداد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
- «شرکت نفت کار میکردم و دیگر احتیاجی نداشتم که امتحان بدهم. این، سال۱۳۳۰ بود. من هم برای خودم یک پا آدم سیاسی شده بودم. حزب توده هم در این زمان مخفی بود؛ ولی همه چیزش آشکار بود.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
شرکت نفت و آغاز کار ترجمه
در آبادان، در خانهٔ روبهروی خانهٔ پدری نجف، دوسه جوان زندگی میکردند، به اسم «شیرازی». این جوانها بعداً در شرکت نفت آدمهای مهمی شدند. برادر یکی از این آنان که رئیس چاپخانهٔ آبادان بود نجف را به شرکت نفت برد و به «آقای جاوید»، رئیس ادارهٔ کارمندان شرکت نفت، معرفی کرد و نجف کارمند شرکت نفت شد. یک سالی در این شغل مشغول بود و همزمان خودش شروع به یادگیری زبان انگلیسی کرد:خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
- «سینمای شرکت نفت آن موقع فیلمهای زبان اصلی میگذاشت. ما هم شبها میرفتیم سینما. هر فیلمی را دوسه بار میدیدیم و مقداری ازبَرمیکردیم... توی مدرسه درس انگلیسی من خوب نبود، تجدید شدم. شاید هم برای تجدیدی شروع کردم به خواندن انگلیسی و بعد دیگر دنبالش را گرفتم.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
بعد از حدود یک سال، نجف به «سیمنز کلاب» یا «باشگاه ملوانان» منتقل شد و پست مدیر امور داخلی باشگاه را گرفت. در این دوره، ارتباط او بیشتر با ملوانان بود که اکثراً انگلیسیزبان بودند و در تسلطش بر زبان انگلیسی مؤثر. نجف در این مدت بهعضویت حزب توده درآمده بود و البته کار شرکت نفت را جدی نمیگرفت. همین امر باعث شد که در شرکت نفت چند بار شغل عوض کند؛ از باشگاه ملوانان به ادارهٔ حسابداری رفت و از آنجا به درخواست خودش به «ادارهٔ انتشارات شرکت نفت»:
- «من رفتم ادارهٔ انتشارات شرکت نفت. آنجا دکتر نطقی بود که رئیس اداره بود، ابراهیم گلستان بود، دکتر محمدعلی موحد بود، من از همهشان جوانتر بودم. باز میخواستم همان بازی را دربیاورم که جاهای دیگر درآورده بودم. یک روز حمید نطقی مرا صدا کرد. گفت من یک گزارش خیلی خوب برای تو فرستادهام به کارگزینی. درصورتیکه من هرجا رفته بودم گزارش داده بودند که این کارمند خوبی نیست... این بود که من هم خودم را جمعوجور کردم... بهاینترتیب من در روزنامهٔ آبادان اخبارش را ترجمه میکردم و بقیه اوقات هم به مسخرهبازی ادامه میدادم تااینکه مرا گرفتند.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
در همان دورهٔ فعالیت در ادارهٔ انتشارات، داستان «یک گل سرخ برای امیلی» را ترجمه کرد که ابراهیم گلستان آن را در روزنامهٔ «خبرهای روز» منتشر کرد. کتاب «وداع با اسلحه» را هم گلستان به او داد که نجف آن را ترجمه کرد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
حزب توده، کودتا و زندان
دریابندری قبل از کودتای ۲۸مرداد۱۳۳۲ یک بار بهدلیل ارتباطش با حزب توده به زندان افتاد؛ اما بعد از ده روز با ضمانت آزاد شد و دوباره به شرکت نفت برگشت. بعد از کودتا در اواخر همان سال برای نجف احضاریهای آمد. نجف خود را معرفی کرد و گرفتار شد:
- «تا رفتم مرا گرفتند و گفتند حالا باید باشی تا تکلیفت روشن شود. هیچی دیگر. به زندان افتادیم و از شرکت نفت هم اخراج شدیم. دیگر داشت قضایا جدی میشد. آمدند و گروهی درست کردند که محاکمه و اعدام کنند.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - «جریان از این قرار بود که «عباس گرمان» از اعضای حزب، به آبادان آمده بود و به فکر افتاده بود که بهکلی خارج از دستورات حزب، شخصاً اسلحه تهیه کند و آمادهٔ نبرد شود. اسلحهها را در خانهٔ سرایدار «مهندس آگه» انبار کرده بودند. در این فاصله شبکهٔ افسری حزب توده در تهران لو رفته بود و افسری به نام «قراگوزلو» که رئیس ادارهٔ امنیت آبادان بود و تودهای، گرفتار شده بود. این آقای قراگوزلو رنگ عوض کرده بود و مسئول تشکیل پرونده علیه دریابندری و ده نفر دیگر (مهندس بهشتی، مددی، آگه و...) بود.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
دریابندری در آخرین ایام آزادی رابط بین کمیتهٔ محلی آبادان و جبههٔ ملی بود. این یازده نفر به اعدام محکوم شدند؛ اما به این دلیل که سرهنگ «جلیل بزرگمهر» که بعدها عضو جبهٔ ملی شد، سِمت فرمانداری نظامی آبادان را داشت و نیز قولی که سرهنگ به مادر نجف داده بود، اعدامها به حبس ابد تخفیف یافت. بعد از یک سال، آنها را به تهران منتقل کردند. در روزهایی که اولین دستهٔ افسران حزب توده همچون مرتضی کیوان اعدام شدند، نجف برای تشکیل پرونده در تهران بود و زمانی که به زندان آبادان برگشت، خبر مرگ دوستش را از زبان محمدعلی صفریان شنید. بعد از آن دوباره دادگاههایی تشکیل شد و حکم نجف به ۱۵ سال حبس تخفیف یافت. نجف سهچهار ماه در لشکر۲ زرهی بود و بعد از دادگاه به زندان قصر منتقل شد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
با پیگیریهای خانوادهٔ نجف بهویژه همسر اولش، ژانت د.لازاریان، پروندهٔ نجف در سال۱۳۳۶ به دادگستری رفت و حکمش به چهار سال حبس تقلیل یافت. حاصل کار نجف در ایام زندان، ترجمهٔ «تاریخ فلسفهٔ غرب» راسل بود و نیز ترجمهها و نوشتههایی دیگر.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
آزادی و استخدام در فرانکلین
نجف بعد از آزادی نمیتوانست به شرکت نفت برگردد. ابتدا به ادارهٔ حقوقی نزد محمدعلی موحد رفت و بعد از آن آقای «پیرنظر» در سازمان برنامه او را به «استودیو گلستان» در تهران فرستاد. هشت یا نه ماه نزد گلستان مشغولبهکار شد اما با او اختلاف پیدا کرد. پیرنظر این بار نجف را نزد همایون صنعتیزاده در مؤسسهٔ فرانکلین فرستاد. همایون صنعتیزاده که ترجمهٔ نجف از «وداع با اسلحه» را دیده بود، چند ماهی غیرحضوری با او همکاری کرد تااینکه از سازمان امنیت، کسب تکلیف کند. با موافقت سازمان امنیت، نجف در فرانکلین همکار فتحالله مجتبایی، منوچهر انور و علیاصغر مهاجر شد. بعد از رفتن انور و مجتبایی، نجف به سِمت دبیر انتشارات فرانکلین منصوب شد و دهپانزده سال در این سمت باقی ماند. مهاجر، صنعتیزاده و دریابندری بهنوبت برای دورهّهای آموزش مدیریت به سوئیس سفر کردند. بعد از بازگشت نجف از سوئیس، بر اثر اختلافهایی، صنعتیزاده از فرانکلین رفته بود و مهاجر، کریم امامی را در سمت قبلی نجف گذاشته و نجف را به سمت معاونت مؤسسهٔ ارتقا داده بود.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد هرچند پست بهتری نصیب نجف شده بود؛ اما در نبود همایون صنعتیزاده آنجا را مناسب خود ندید و در سال۱۳۵۴ از فرانکلین بیرون آمد و به تلویزیون ملی ایران رفت. در آنجا سرپرست ترجمه و دوبلهٔ فیلمهایی شد که در آن زمان از شبکهٔ دو پخش میشد. این کار را تا زمان انقلاب ادامه داد و پس از آن دیگر کار رسمی نکرد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
بعد از انقلاب
نجف دریابندری پس از انقلاب، سی سال از عمرش را در کار ترجمه و نوشتن گذاشت؛ یعنی یک عمر کامل کاری. کتاب مستطاب آشپزی هم محصول همین دوران است که با همکاری همسرش فهیمه راستکار منتشر کرد. اهمیت نجف دریابندری صرفاً در این نیست که وقتی «تاریخ فلسفهٔ غرب» را ترجمه میکند بر غنای فلسفه در ایران میافزاید؛ زیرا کتاب آشپزی هم که مینویسد فرهنگ آشپزی را در ایران پی مینهد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
از ابتدای دههٔ هشتاد فعالیتهای ادبی نجف کمی کمتر شد و دلیل آن سکتههای پیاپی و دستوپنجه نرمکردن با بیماری بود. مرگ فهیمه هم بعد از جراحیهای متعدد، توش و توانش را گرفت؛ اما در این سالها پسرش سهراب، بااینکه گاهی آماج تیر ملامت و شماتت بعضی از دوستان نجف بوده، بار سنگین مواظبت از او و مادرش را برعهده گرفت.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد محمد زهرایی، مدیر نشر کارنامه، نیز در سالهایی که نجف بهلحاظ جسمی و روحی دچار بحران شدید بود درنهایت رفاقت و مهربانی از وی مواظبت میکرد.[۱۹]
درگذشت نجف
اگر حدود صد سال پیش که نجف دریابندری هنوز بهدنیا نیامده بود، پدر بوشهریاش در بصره پیشنهاد انگلیسیها برای گرفتن تابعیت عراق را میپذیرفت و همانجا میماند و به کار راهنمایی کشتیهایی خارجی و به آبادان نمیرفت، شاید هرگز خبر درگذشت پسرِ آن پدر که بعدها در آبادان بهدنیا آمد، هیچ اهمیتی نمیداشت.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
اما ناخدا خلف بوشهری پس از چندین سال کار در بصره به آبادان میرود و پسرش چشم میگشاید و سیچهل سال بعد میشود نجف دریابندریِ مترجم که هنگام مرگ در ۹۰سالگی آوازهٔ ادبی و فراملی داشت.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
نجف دریابندری ساعت ۱۰صبح روز دوشنبه، ۱۵اردیبهشت۱۳۹۹، پس از یک دوره بیهوشی چشم باز کرد و بهگفته سهراب، پسرش، «نگاهی پرسشگرانه» به دنیا انداخت و در ساعت ۱۱و۲۷دقیقه چشمانش را برای همیشه بست.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی داردخطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
تشییع پیکر دریابندری، ظهر چهارشنبه، ۱۷اردیبهشت۱۳۹۹، بدون حضور علاقهمندان و فقط با حضور جمعی محدود بهدلیل وضعیت پیشآمده ناشی از شیوع ویروس کروناانجام شد. نجف را پس از انتقال از بهشت زهرای تهران، در قطعه نامآوران بهشت سکینه کرج، در کنار مزار همسرش، فهیمه، زیر باران به خاک سپردند.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی داردخطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
[۲۰]
شخصیت و اندیشه
« | محمدعلی موحد در صحبت از «حالات و مقامات» نجف دریابندری، به دو نکته اشاره میکند که شاید عصارهٔ ویژگیهای نجف باشد:
|
» |
زمینهٔ فعالیت
ترجمه
بهعقیدهٔ ایرج پارسینژاد، روایت دریابندری از «تاریخ فلسفهٔ غرب» برتراند راسل، پس از «سیر حکمت در اروپا» اثر محمدعلی فروغی مهمترین و معتبرترین کتابی است که در این حوزه بهفارسی منتشر شد. باتوجهبه اینکه در چند سدهٔ گذشته، جامعهٔ ایرانی چیز تازهای در زمینههای علوم و فنون و تفکر فلسفهٔ جدید پدید نیاورد تا بتواند زبان فارسی را برای بیان این مفاهیم قوی کند کوشش دریابندری در رساکردن و توانایی زبان فارسی برای آثار فلسفی را باید قدر دانست.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
ترجمهٔ رمان و داستان، حوزهٔ دیگری از کارهای دریابندری است. او در گزینش زبان در هر اثر داستانی، هنری ویژه دارد. هنر او در ترجمهٔ «انحطاط و سقوط غالب اشخاص» از ویل کاپی با روایت فارسیِ «چنین کنند بزرگان» و نیز «بازماندهٔ روز» ایشیگورو در حدی است که باید آن را نه ترجمه که «بازآفرینیِ هنرمندانه» نامید.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد نجف در ترجمههایش تلاش میکند لذتی را که خود از اثر برده است به خواننده منتقل کند و این کار را با ترجمهٔ سبک و لحن نویسنده انجام میدهد. دریابندری با برگردان نوگرایانهٔ «وداع با اسلحه» شهرت یافت. قبل از او ابراهیم گلستان، ترجمهٔ نام کتاب را «ترک سلاح» گذاشته بود. شاید از این سخنان نجف بتوان ویژگی بارز ترجمههای او را دریافت:
« | «یکی از همکاران که اهل قلم بود [اشاره به ابراهیم گلستان] کتابی به من داد به اسم «وداع با اسلحه: A Farewel to Arms». شروع کردم به خواندن این کتاب و حس کردم که باید ترجمهاش کنم. همانطورکه میدانید این کتاب در حوزهٔ نشر انگلیسی و ادبیات آمریکایی اثر خاصی است. حس کردم که زبان این کتاب یک نوع تیزی و برندگی دارد که خواننده را تحت تأثیر قرار میدهد یا حداقل در من این تأثیر را داشت. طوریکه وقتی کتاب را خواندم نوعی بیقراری در خود حس کردم. مثل این بود که چارهای نداشتم، حتماً باید این کتاب را ترجمه میکردم.»[۲۱] | » |
دریابندری از فارسی بهانگلیسی هم ترجمههایی دارد. برگردان نیمی از «اشغال» نوشتهٔ بهرام بیضایی و ترجمهٔ بخش زیادی از «درد بیخویشتنی» اثر خودش، که هیچکدام هنوز منتشر نشده است.[۲۲]
مقالهنویسی، داستاننویسی و نقد
حسین معصومی همدانی در صدمین شمارهٔ بخارا مینویسد:
- «امروزه ما در حوزهٔ نقد ادبی وضع غریبی داریم. منتقدانی داریم که نظریههای عجیبوغریبی را به زبانی که فقط اسمش فارسی است بیان میکنند؛ اما خود آثار ادبی را نمیخوانند. اگر از این نقدنویسان دانشگاهی بپرسید نجف دریابندری در کجای کار شما قرار میگیرد، احیاناً لبخندی میزنند و میگویند اینها نقد ذوقی است و دورهاش گذشته! اما اگر به برخی از نقدهایی که نجف نوشته نگاهی بیندازیم، میبینیم که این منتقدان در نظری که دادهاند چندان راه صواب را نپیمودهاند؛ مثلاً نقدی که دریابندری بر شوهرِ آهوخانم نوشت، دو مسیری را که نویسنده میتوانست در آینده پیش بگیرد نشان میداد و نویسنده را از میداندادن به نقاط ضعف کار خود برحذر میداشت، [همان] پیشبینی که گویا بعدها به واقعیت پیوست. یا مثلاً نقدی که نجف بر چند نمایشنامهٔ غلامحسین ساعدی نوشت بهمنزلهٔ کشف آدمی است که منتقد فکر میکند حقش باید بهجا آورده شود و درعینحال، هشداری بود به نویسنده که مواظب برخی جنبههای کارش باشد. چیزی که شایسته است از دریابندری در فضای ادبی ایران بماند، همین گوشبهزنگی نسبت به رویدادهای تازه است و این امر الان جایش واقعاً خالی است. دریابندری در نقدهایش، خوشامدش را به سطح بالاتری کشانده و دیگران را هم در لذتی که از اثر برده است سهیم میکند.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
از مقالههایی که بهقلم نجف بر کاغذ آمده، مانند مقدمههایی که دریابندری بر ترجمههای مختلف خود نوشته است، نباید گذشت. در این مقدمهها نجف اطلاعاتِ مفصلی دربارهٔ نویسندهٔ اثر و دیدگاههای ادبی، اجتماعی، فلسفی، تاریخی و سبکی او به دست میدهد و سپس شیوهٔ ترجمه، مشکلات آن، روشهای نزدیکی به متن اصلی و انتخاب زبان و لحن مناسب را با خواننده درمیان میگذارد. درخلال این مباحث، نجف به تناسب موضوع، نظرش را درباب کتابی که انتخاب کرده، نقش مترجم، نوع ترجمه و واژههای پیشنهادی به پشتوانهٔ تجارب غنی بیان میکند. مجموعهٔ این مقدمهها در کتاب «از این لحاظ» یکجا دردسترس است.[۲۳] از دیگر تألیفهای نجف «درد بیخویشتنی» است که به بررسی مفهوم «الیناسیون» در تاریخ فلسفهٔ غرب میپردازد. مجموعهای دیگر از مقالههای او با عنوان «بهعبارتدیگر» نیز حاوی مقالههای مهمی در موضوعهایی چون نقاشی است.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
نجف در داستاننویسی هم دستی دارد. «یک مرغ پاکوتاهِ گردندراز» طلیعهٔ ظهور داستاننویسان جنوب و خوزستان شد. داستان کوتاهی نوشتهٔ نجف دریابندری که در جمع دوستان نزدیکش در «باشگاه ایران» آبادان خواند. بهعقیدهٔ صفدر تقیزاده، بعید نیست داستاننویسان دیگری که پس از این روزها یا همزمان با آن در خوزستان ظهور کردند مانند احمد محمود، ناصر تقوایی، محمد ایوبی، منصور خاکسار و اصغر عبداللهی همگی حتی بهصورت غیرمستقیم تحت تأثیر چند داستان کوتاهی باشند که نجف نوشته بود.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
نقاشی، عکاسی و معماری
نجف وقتی دانشآموز بود به نقاشی علاقهمند شد و اولین طرحهایش را وقتی هفدهساله بود در سالنامهٔ «مدرسهٔ رازی» آبادان کشید. در میان نقاشیهای او بیش از ۳۰ پرتره از «محمد مصدق» دیده میشود که چند سال بعد از انقلاب در دههٔ شصت کشید و آنها را نوعی ادای دین به مقام شامخ مصدق میداند. دریابندری در همان سالها پرترههایی هم از پرویز ناتل خانلری، فؤاد روحانی و غلامعلی حداد عادل کشیده است. نجف نقاشیهای دیگری هم دارد که چند تایی از آنها قبلاً منتشر شده است؛ اما بخش اعظم آثار نقاشی او هنوز پردهنشین مانده و به بازار نشر نیامده است. نقاشیهای دریابندری از حیث تعداد، پرشمار نیست؛ ولی در تاریخ نقاشی معاصر ایران مهم و البته مهجورند. از دیگر آثار او میتوان به تابلوی نقاشیِ اتاقش در زندان قصر تهران (اتاق شمارهٔ۱۲ زندان سیاسی قصر) اشاره کرد که به بهانهٔ انتشار کتاب مستطاب آشپزی و در صفحات آغازین آن چاپ شد.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه احمد سمیعی گیلانی که از دوستان نزدیک نجف است در جایی اشاره میکند که طرح چهرههای محمد پروین گنابادی، مجتبی مینوی، کریم کشاورز، شاهرخ مسکوب و... در پشت جلد نشریهٔ کوتاهعمر «کتاب امروز» از دریابندری است.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
نجف غیر از نقاشی، در کار عکاسی و معماری هم بود. تقریباً حرفهای عکاسی میکرد و طرح ساختمان خانههایی که برای خودش ساخته را خودش هم ریخته بود.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
بزرگداشت نجف دریابندری
شب نجف دریابندری، صدوپنجاهوششمین شب از شبهای مجلهٔ بخارا با همکاری بنیاد فرهنگیهنری ملت، مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی و بنیاد موقوفات محمد افشار، چهارشنبه ۳اردیبهشت۱۳۹۳ برگزار شد.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
در این شب، ناصر تقوایی، محمدعلی موحد، جلال خالقی مطلق، محمود امیدسالار، پرویز کلانتری، منوچهر انور، حسین معصومی همدانی، ایرج پارسینژاد، مصطفی ملکیان، داریوش شایگان، صفدر تقیزاده و... حضور داشتند و برخی از حاضران طی سخنرانیهایی به ابعاد مختلف فعالیتها و ویژگیهای نجف دریابندری اشاره کردند. بخشهایی از «بازهم زندگی»، فیلمی از بیژن بیرنگ دربارهٔ دریابندری، نمایش داده شد و فخرالدین فخرالدینی نیز پرترهای از نجف را به وی اهدا کرد.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
نجف از نگاه دیگران
حسین معصومی همدانی
« | آدمهایی که در نسل من هستند خیلی چیزها از دریابندری آموختهاند؛ ولی بهدلیل ظرافت آن چیزهایی که آموختهاند واقعاً خیلی وقتها نمیتوانند بگویند چه آموختهاند. مثل این است که آدم بگوید این غذایی که من خوردم یا این هوایی که من تنفس کردم چه به من اضافه کرده است. ظاهراً هیچ ولی در عمق وجود آدم تغییراتی میدهد. من شخصاً باید اعتراف کنم که وقتی چیزی مینویسم خیلی وقتها انگار آقای دریابندری را جلوی چشمم میبینم. میدانم که نوشتهٔ ایشان تقلیدناپذیر است و قصد این را هم ندارم که تقلید بکنم؛ ولی انگار او مظهر یک جور نوشتن است که من دوست دارم همانطور بنویسم: روشننوشتن، کلاه سر کسی نگذاشتن، خود را پشت الفاظ بزرگ و اصطلاحات قلمبه پنهاننکردن.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
|
» |
ابراهیم گلستان
« | پرویز جاهد در مصاحبهاش با گلستان، از او دربارهٔ نجف دریابندری سؤال میکند. گلستان با این جمله وارد بحث میشود:
و بعد خاطرهای از دوران همکاری خود با نجف در شرکت نفت تعریف میکند با این مضمون:
|
» |
ناصر تقوایی[۲۵]
نجف آن چیزی را ترجمه میکند که خودش از آن لذت برده، کاری به این ندارد که چقدر نثرش به نثر نویسنده نزدیک است. کوشش میکند لذتی را که حین ترجمه از آن برده به دیگران منتقل کند. بههمیندلیل با وجودی که معمولاً در کار نجف یک متن ساده میبینید، درعینحال نثر هر داستانی متغییر است. یکوقتی «تاریخ فلسفهٔ غرب» است، یکوقتی داستان فاکنر است، یکوقتی «تاریخ سینما». اینها مدیومهای کاملاً متفاوتی است. بهصورت منطقی ذهنیتهای خیلی متفاوتی در بشر وجود دارد؛ ولی نجف از آن نمونههایی است که هروقت چشم تیزش به چیز خوبی برخورده جذب کرده، گرفته و کرده مال خودش.
جالب اینجاست که خیلی چیزها در پنجاه سال گذشته از شعر ما بیرون آمد، فیالواقع از نیما بیرون آمد. اتفاقاً نجف هرگز به شعر توجهی نداشت. چیزی که ورود به آن، درکش و ارتباط با آن شده بود هدف اول تمام روشنفکران ایرانی. نهاینکه نمیخواند؛ ولی به آن شکل دنبالش نبود. ندیدهام و فکر نمیکنم نجف هرگز شعر ترجمه کرده باشد. مثل دیگر روشنفکران ما یکباره در ادبیات مجذوب شعر نشد. نمیدانم آگاهانه یا بهدلیل غریزهٔ ذاتی خودش، به نثر توجه کرد. تنوعی که با ترجمههای متفاوتش در نثر فارسی بهوجود آورد حتی به نویسندگان ما خیلی راه نشان میدهد.
آثار و آدمهای تأثیرگذار بر کار دریابندری
« | دریابندری در گفتوگویش با ناصر حریری در صحبت از ترجمههایش از فاکنر و همینگوی، به این نکته اشاره میکند که کار ترجمه را از صفر شروع نکرده و درواقع پا روی شانهٔ دیگران گذاشته است:
|
» |
زیر ذرهبین نجف
نجف در گفتوگویی به این نکتهٔ آشکار اما مغفول اشاره میکند که قضایا غالباً بیش از یک وجه دارد حالآنکه اکثر ما گرایش داریم آنها را تکوجهی درنظر آوریم.[۲۷] برایناساس، نظر موافق یا مخالف هرکسی حتی دریابندری درباب هر موضوعی، احتمالاً به یک جنبه از موضوعِ محل بحث بازمیگردد و نه تمام جهات آن.
محمدجعفر محجوب
- محمدجعفر محجوب بدون شک، آدمیزاد بسیار ممتازی بود و نویسندهٔ این سطور میتواند ادعا کند که نزدیک به پنجاه سال سعادت رفاقت با او را داشته است... اگر بتوان گفت که انسان میتواند عاشق چیزی غیر از انسان دیگری بشود، باید گفت که «امیر» محجوب، عاشق زبان و شعر فارسی بود. نمیدانم چرا او چند سال از اول جوانیاش را صرف تحصیل علم در رشتههای حقوق و اقتصاد کرده بود؛ ولی شاهد بودم که در اولین فرصت به دانشکده ادبیات رفت و همه میدانیم که او یکی از برجستهترین کسانی است که از آن دانشکده بیرون آمدند.[۲۸]
محمد قاضی و ترجمهٔ او از اثر سروانتس
دریابندری بارها گفته که ترجمهٔ قاضی از «دن کیشوت» را اثری هنری میداند و اینکه خود در کار ترجمه از این اثر و درکل از کارهای قاضی بسیار آموخته است:
- «چیزی که در ترجمۀ دنکیشوت از همان سطرهای اول نظر آدم را میگیرد این است که خواننده احساس میکند با نثر خاصی سروکار دارد که دقیقاً برای این کار یعنی برای نقل داستان سروانتس به زبان فارسی، ساختهوپرداخته شده است این اولاً. اما این نوع کوششها همیشه به نتیجه نمیرسد. چهبسا مترجمی کوشش میکند زبان خاصی بهاصطلاح برای ترجمۀ اثری بسازد؛ ولی زبانش با متنی که دارد ترجمه میکند مناسبت ندارد. نثر قاضی در دن کیشوت برای این داستان بسیار مناسب است این ثانیاً. سوماینکه این نثر یا زبان بیریشه و بیپدرومادر یا بهاصطلاح مندرآوردی نیست. خواننده ریشههایش را تشخیص میدهد. چه در ادبیات کلاسیک فارسی چه در زبان داستانسرایی قدیم، مثل «حسینکرد» و «امیرارسلان» و غیره. چهارماینکه سبک یا لحن بیانی که مترجم برای نقل داستان پیدا کرده صحبت یک صفحه و ده صفحه و یک فصل و دو فصل نیست، این زبان در سراسر داستان با تمام قوت از توی داستان میجوشد و هیچجا افت نمیکند. بهنظر من همۀ اینها مشخصات یک کار هنری ممتاز است.[۲۹]
غلامحسین مصاحب
« | نجف برای درگذشت مصاحب در روزنامۀ اطلاعات چنین مینویسد:
|
» |
مرتضی کیوان
صحبتکردن دربارهٔ کیوان برای من آسان نیست. گمان نمیکنم برای هیچکدام از دوستان او آسان باشد؛ چون این کار خیلی راحت ممکن است به یک روضهخوانی لوس و سانتیمانتال مبدل بشود و این درست خلاف خاطرهای است که پیش همهٔ ما از کیوان باقی مانده و هیچکدام میل نداریم آن را مغشوش یا مخدوش کنیم. کیوان نقطهٔ مرکزی حلقهای بیشماری از دوستان گوناگون بود که بعضی از آنها حتی همدیگر را نمیشناختند. الان که نزدیک چهل سال از مرگ کیوان میگذرد دست زمانه این حلقهها را پراکنده کرده، هرکدام ما به سی خودمان رفتهایم و آدم دیگری شدهایم، حتی افراد یک حلقهٔ کوچک همدیگر را نمیبینند یا کمتر میبینند، چند نفری هم برای همیشه از میان ما رفتهاند؛ ولی اسم کیوان برای همهٔ ما در حکم کلمهٔ رمزی است که بهمحضاینکه ادا میشود پردههای دوری و سردی را پس میزند و ما را بههم نزدیک میکند. اما چون همهٔ ما میدانیم کیوان کی بود و چهقدر یکایک ما را دوست میداشت، این است که میان خودمان معمولاً یک کلمه یا نگاه کافی است. کیوان باز زنده میشود و میآید کنار ما مینشیند و به حرفهای ما گوش میدهد... البته ما هم او را دوست میداشتیم. هرکس به اندازهٔ ظرفیت و معرفتش، ولی خصلت او چیزی که کیوان را کیوان میکرد، ظرفیت خود او بود برای دوستداشتن دوستانش.[۳۱]
ذبیحالله منصوری
مرحوم منصوری درواقع مترجم نبود نوعی نویسنده بود که از اول بنا را بر این گذاشته بود که خودش را مترجم معرفی کند. برحسب عادت اسم خودش را مترجم میگذاشت. شاید به این علت که خیال میکرد اگر بنویسد مؤلف فروشش صدمه میخورد. چهبسا درست هم خیال میکرد. منصوری درواقع تهیهکنندۀ مواد خواندنی آسان و روان و نازل برای قشر وسیعی از خوانندگان فارسیزبان بود. این قشر ظاهراً بیشتر از مردم مسن تشکیل میشد: کارمند، بازنشسته، بیوهزنهای بیکار و مانند اینها... درهرحال منصوری سالها بدون وقفه زحمت کشید و خوراک خوانندگان خودش را فراهم کرد. رسم و عادت کتابخواندن را در خیلی از خانوادهها زنده نگه داشت، بلکه هم توسعه داد.[۳۲]
هدایت، چوبک، گلستان و جلال: مسابقهٔ نثرنویسی
سالها پیش یک مجلهٔ انگلیسی شمارهای مخصوص ادبیات جدید ایران درآورده بود. ترجمه چند داستانکوتاه از چوبک و آلاحمد و یکی دو تای دیگر و یک قطعه از بوف کور هم توی این مجله چاپ شده بود. این قطعه همان قطعهٔ معروف «شب پاورچین پاورچین دور میشد...» بود. درواقع معروفیت این قطعه از همانجا شروع شد. مترجم این قطعه که گمان میکنم پرفسور آربری بود چند خط از فارسی این قطعه را هم با خط فونتیک چاپ کرده بود. ظاهراً برای اینکه به خوانندگان انگلیسی تصوری دهد که زبان عجیبوغریب فارسی چه صداهایی دارد. ظاهراً بعضی اشخاص تصور کردند که آربری رازی یا سِحر خاصی در این کلمات کشف کرده؛ درنتیجه این قطعه نمونه و بلکه شاهکاری از «استیل» هدایت معروف شد و هدایت هم در ردیف «استیلیست»ها قرار گرفت. من یادم نیست هدایت آن موقع زنده بود یا نه. گمان نمیکنم؛ ولی اگر این قضیه را میشنید خیال میکنم میگفت این غلطها به آن فرنگی فلاننشور نیامده.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
راستش این تخمِلق را بهنظرم چوبک توی دهن آن حضرات انداخت؛ ولی خودش زیاد دنبالش را نگرفت. در همان سالهایی که اتومبیل شخصی رفتهرفته عمومی شد، «استیل شخصی» هم باب شد. بعضیها بهطور طبیعی نوعی استیل شخصی دارند که اشتباهناپذیر است. مثل فردوسی در شاهنامه، مثل مولوی در مثنوی، مثل سعدی در بوستان یا اگر بخواهیم به عصر خودمان برسیم مثل کسروی در «تاریخ مشروطه». بعضیها هم نوعی استیل را خودشان میسازند؛ وگرنه پیش از آن، مثل سایر خلق خدا حرف میزدند. آلاحمد تاحدی این کار را کرد و تا آخر عمرِ کوتاهش به استیل خودش پایبند بود. منتها استیل او مثل حرفزدن آدمی است که سکسکه گرفته و آخر عباراتش را میخورد. بدبختانه این سکسکه خیلی هم واگیردار بود. اگرچه حالا دیگر یواشیواش آثار شفا در مبتلاشدگانش دیده میشود. گلستان هیچوقت به استیل ثابتی نرسید. بیماری او از نوع پارکینسونیسم بود. بیمار پارکینسونی اول قدری ملنگ و خوشادا میشود بعد رفتهرفته اداهایش مبدل به لغوه شده و آخر سر به فلج کامل ختم میشود. گلستان چندی نوآوری و شیرینکاری کرد بعد ایندر و آندر زد تا بالاخره سر از بحر طویل درآورد و خاموش شد. خوشبختانه پارکینسونیسم واگیردار نیست.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
نیما یوشیج
نجف دریابندری در گفتوگویی دربارۀ نیما وی را «پیرمرد خلوضع مازندرانی» توصیف میکند؛ ولی بعدها میگوید که این عبارت داوریِ او دربارهٔ نیما نبوده و تصوری است که تا اوایل دهۀ بیست در بعضی محافل شعر کهن دربارۀ نیما مطرح میشد.
بهنظر نجف، نیما آدمی است که سنت هزارسالۀ فرمالیسم شعر فارسی را کنار گذاشت و از جای دیگری شروع کرد. با این کار ساده آن بت کهن را شکست؛ ولی کار دنیا طوری است که غالب بتشکنها خودشان مبدل به بت میشوند.[۳۳]
هدایت در برابر جمالزاده و کمالالملک
تصور میکنم که تأثیر اولین داستانهای هدایت بر خوانندگان آن روز تکاندهنده و بیدارکننده بود. ناگهان ادبیات روز منسوخ و حتی مضحک میشود. بله جمالزاده هم در فرنگ بود و اولین داستانهایش را از فرنگ به ایران فرستاد. در این که قریحهٔ سرشاری هم داشته و چند قدم از زمان خودش جلوتر بود جای شکی نیست؛ ولی بهنظر من جمالزاده هیچوقت معنای انقلاب ادبی اروپا را درک نکرد، چنانکه با انقلاب هنرهای بصری و تجسمی اروپا هم که زیر چشمش رخ داده هیچ تماسی نگرفت. درست مثل کمالالملک که در گرماگرم جنبش امپرسیونیستها برای مطالعهٔ نقاشی به پاریس میرود؛ ولی ظاهراً چیزی از کارهای آنها به چشمش نمیخورد یا اگر هم خورده، آن را بهکلی نادیده گرفته. بههمیندلیل است که کمالالملک باآنکه استاد زبردستی بود نقشش در تاریخ هنر نقاشی ایران، نقش بازدارنده است. به این معنی که هر پیشرفتی که بعد از او در این زمینه صورت گرفته، با شکستن سنت او حاصل شد. از لحاظ تاریخی فرق جمالزاده با کمالالملک این است که جمالزاده با همهٔ عمر دراز و انرژیِ فراوانش کمابیش منفرد میماند و مکتب و پیرویی پیدا نمیکند. علتش هم گمان میکنم این است که پس از انتشار اولین آثار او خیلی زود چهرهٔ هدایت پیدا میشود و مکتب و سنت جدید را او یعنی هدایت، بنا میگذارد، نه جمالزاده.[۳۴]
بزرگ علوی
دریابندری در گفتوگوی خود با ناصر حریری از آن انقلاب ادبی صحبت میکند که بهواسطهٔ آثار صادق هدایت در ایران رخ داد. سؤالی که برای مصاحبهگر پیش میآید این است که چرا از بزرگ علوی اسمی برده نشد. آیا او در این مهم نقشی نداشته؟ پاسخ نجف این است:
- چرا، ولی بهنظر من اهمیت او با هدایت قابلِقیاس نیست. علوی پیش از به زندان افتادن در ۱۳۱۶ فقط یک مجموعهداستان منتشر میکند که مجموعهٔ درخشانی هم نیست. یکیدو داستان فرنگی هم در «مجلهٔ دنیا»ی دکتر ارانی ترجمه میکند؛ مثل «گلهای سفید» که قبلاً صحبتش را کردیم و بههرحال چیز مهمی نیست. فعالیت علویِ نویسنده درواقع بعد از شهریور۱۳۲۰ شروع میشود که دورهٔ دیگری است با مسائل دیگری. شهرت و نفوذ علوی در این دوره بیشتر جنبهٔ سیاسی دارد. اگر علوی زیر سایهٔ حزب توده نبود من گمان نمیکنم در کسوت نویسنده، آن اسم و اعتبار را پیدا میکرد. با همهٔ اینها بهنظر من ملاحظهٔ شما درست است؛ علوی در اولین قدمها پشت سر هدایت بوده و طبعاً باید او را هم تاحدی بهحساب آورد.[۳۵]
فردوسی و هُمر
فرنگیها غالباً فردوسی را با هُمر مقایسه میکنند. چون اینها هر دو حماسۀ منظوم ساختهاند و هر دو تاریخ قوم خودشان را بهصورتی که آن قوم تصور یا تخیل میکرده بهنظم درآوردهاند؛ چون بالاتر از هُمر کسی را ندارند که با سرایندهٔ «شاهنامه» مقایسه کنند.
فردوسی برای ما بسیار بیشتر از هُمر برای غربیها اهمیت دارد. از این جهت که او کارش را در آخرین مرحلۀ تحول زبان ما انجام داده است. فردوسی شاهنامه را پس از آخرین تحول زبان فارسی سرود؛ یعنی تحولی که دویستسیصد سال پیش از او در زبان رخ داده بود. بهعبارتدیگر، زبان هُمر مرده است و حالآنکه زبان فردوسی زنده است و ما تپش قلب این زبان را در بیتبیت شاهنامه احساس میکنیم. چهبسا تا دویستسیصد سال دیگر نسلهای بعد از ما ناچار بشوند شاهنامه و بوستان و آثاری از این دست را ترجمه کنند، چنانکه همین امروز هم نسل جدید رفتهرفته دارد از میراث کلاسیک بیگانگی نشان میدهد. این هم جای تأسف نیست. چنانکه برای مردم انگلیس هم جای تأسف نیست که زبانشان تحول پیدا کرده و حالا آثار شکسپیر را بهآسانی نمیتوانند بخوانند.
اگر آن چیزی را که به اسم «هویت ملی» میشناسیم بیندازیم روی میز تشریح و بشکافیم، خواهیم دید که قسمتی از بافت او از همین شاهنامه است. این شوخی نیست. در تمام تاریخ ادبیات جهان فقط فردوسی است که به همۀ این هدفها رسیده است.[۳۶]
خلقیات
منوچهر انور از نخستین برخوردش با نجف در مؤسسهٔ فرانکلین خاطرهای دارد که ذکر آن در شناخت خلقوخوی نجف راهگشاست:
- یک روز که در دفتر نشسته بودیم یک کسی وارد شد... گمان میکنم بیستوهشت سالی بیشتر نداشت و شیشههای عینکش تهاستکانی بود. حال غریبی داشت. انگار سرگردان بود و درعینحال به خودش سخت اطمینان داشت و از این حالش معصومیتی میتراوید که نظیر آن را من هرگز ندیده بودم. همراهش ترجمهای بود از «مارک تواین» با نام «بیگانهای در دهکده». دستنوشته را کنار گذاشتم که بعد آن را بخوانم. مسحور آن حالت معصومیت او شده بودم. ضمن حرفهایی که باهم میزدیم من چیزی در او دیدم که بهنظر من... سرچشمهٔ تمام فضایلی [است] که اگر بخواهیم حق همهٔ آنها را ادا کنیم، مثنویِ هفتادمنکاغذ شود؛ اما میشود تمامی آنها را در یک کلمهٔ خلاصه کرد: «صداقت» صفتی که حاصل آن یکیبودن با خود است و «آزادی» از درون، نه از بیرون، چنانکه دریابندری از آن برخوردار بود. من در عمرم قلمی به صمیمیت قلم دریابندری ندیدهام و تراوش هیچ قلمی را به زلالی آن نیافتهام و هیچ شهامتی را از شهامت او افتادهتر و صادقتر. صداقت که البته از مقولهٔ اخلاق است سرچشمهٔ هنرها و مناقب نجف دریابندری است.[۳۷]
نگاه دریابندری به برخی از آثارش
یک گل سرخ برای امیلی
« | هنوز بعضی از دوستان من، ناصر تقوایی مثلاً، گاهی به من میگویند «یک گل سرخ برای امیلی» بهترین ترجمۀ توست. من البته از این حرف خیلی خوشم میآید؛ ولی بعد فکر میکنم اگر واقعاً این طور باشد خیلی باید به حال خودم تأسف بخورم. رسیدن به زبانی مثل زبان «دو سرباز» در «یک گل سرخ برای امیلی» مثلاً، محتاج بنیۀ ادبی یا غور در ادبیات فارسی نبود، کافی بود آدم گوش حساسی داشته باشد و «خیمهشببازی» را هم خوانده باشد و من خوانده بودم.[۳۸] | » |
رگتایم
دریابندری در مصاحبهای از ترجمهٔ این کتاب میگوید:
- «این کار را خیلی از خوانندگان پسندیدهاند؛ ولی بعد از انتشار این ترجمه من متوجه شدم که چند اشتباه در آن هست که سهچهار تای آنها توی صفحهٔ اول کتاب است.
- کلمۀ shingle (شینگل) در زبان انگلیسی سهچهار معنی دارد. معنی اولش، یعنی آن که معمولاً در دیکسیونر اول میآید، «قلوهسنگ» است؛ ولی من این کلمه را مثل خیلی کلمههای دیگر از دیکسیونر یاد نگرفتم. بیش از پنجاه سال پیش، از زبان یک سرکارگر انگلیسی شنیدم وقتی که داشتند خیابانهای آبادان را آسفالت میکردند و برای زیرکار آسفالت قلوهسنگ میریختند و میکوبیدند. وقتی شروع کردم «رگتایم» را ترجمه کنم دیدم در همان سطر اول صحبت از خانهای است که با «شینگل» قهوهایرنگ ساخته شده. من هم طبعاً «شینگل» را قلوهسنگ ترجمه کردم. بعد از آنکه «رگتایم» منتشر شد یک نفر به من گفت که اینجا منظور از«شینگل» قلوهسنگ نیست. منظور روکش یا روکارِ دیوار خانه است. چند سال پیش که خودم امریکا بودم دیدم که روکار بیشتر خانهها تکههای چوب دراز و باریکی است... منظور نویسندهٔ «رگتایم» هم یکی از همین خانههاست. خوب این امری است مربوط به فرهنگ مادی بهاصطلاح. من اگر بهجای آبادان در یکی از شهرهای آمریکا بزرگ شده بودم اولین معنایی که برای کلمهٔ «شینگل» به خاطرم میآمد روکار چوبی خانه بود، نه قلوهسنگ. و آن اشتباه را نمیکردم.»[۳۹]
آثار و کتابشناسی
کارنامهٔ نجف دریابندری
ترجمه[۴۰][۴۱]
- «وداع با اسلحه» ارنست همینگوی، تهران: صفیعلیشاه ۱۳۳۳؛ تجدیدچاپها: سازمان کتابهای جیبی ۱۳۴۰، ۱۳۴۴ و ۱۳۵۰، امیرکبیر ۱۳۹۵تا۱۳۹۸، نیلوفر ۱۳۶۲، ۱۳۶۸، ۱۳۷۲، ۱۳۷۶، ۱۳۸۲، ۱۳۸۵، ۱۳۸۷، ۱۳۹۰ و ۱۳۹۲ و شرکت انتشارات علمی و فرهنگی ۱۳۹۴تا۱۳۹۷
- «بیگانهای در دهکده» مارک تواین، تهران: کیهان ۱۳۴۰؛ تجدیدچاپها: امیرکبیر ۱۳۵۱، ۱۳۷۸، ۱۳۸۴ و ۱۳۹۳تا۱۳۹۷ و شرکت انتشارات علمی و فرهنگی ۱۳۹۷ با عنوان «غریبهٔ عجیب»
- «تاریخ فلسفهٔ غرب و روابط آن با اوضاع سیاسی و اجتماعی از قدیم تا امروز» برتراند راسل، ۳ جلد، تهران: امیرکبیر، کتابهای جیبی، فرانکلین و سخن ۱۳۴۰؛ تجدیدچاپها: تبریز، چاپخانهٔ بهمن، ۱۳۴۵، امیرکبیر، کتابهای جیبی و فرانکلین ۱۳۴۵، ۱۳۴۷، ۱۳۴۸، ۱۳۵۰، ۱۳۵۱، ۱۳۵۳ و ۱۳۵۴ و پرواز ۱۳۴۹، ۱۳۵۰، ۱۳۵۱، ۱۳۵۳، ۱۳۶۵، ۱۳۷۳، ۱۳۹۰ و ۱۳۹۴ با نام «تاریخ فلسفهٔ غرب»
- «تاریخ سینما» آرتور نایت، تهران: انتشارات فرانکلین ۱۳۴۱؛ تجدیدچاپها: امیرکبیر، کتابهای جیبی و فرانکلین ۱۳۴۸، ۱۳۵۱، ۱۳۵۴، ۱۳۷۱، ۱۳۷۷، ۱۳۸۱، ۱۳۸۲، ۱۳۸۷ و ۱۳۹۵.
- «چنین کنند بزرگان» ویلیام جیکوب کاپی(ویل کاپی)، تهران: مجلهٔ خوشه ۱۳۴۷؛ تجدیدچاپها: پیام ۱۳۵۱، ۱۳۵۳، ۱۳۵۵ و ۱۳۵۷، پرواز ۱۳۶۴، ۱۳۷۹، ۱۳۸۰، ۱۳۹۲، ۱۳۹۳ و ۱۳۹۴ و پروانه: ۱۳۷۸.
- «قضیهٔ رابرت اوپنهایمر» هاینار کیپهارت، تهران: خوارزمی ۱۳۴۹ و ۱۳۵۶ و ۱۳۸۴
- «عرفان و منطق» برتراند راسل، تهران: امیرکبیر و کتابهای جیبی ۱۳۴۹؛ تجدیدچاپها: امیرکبیر ۱۳۶۲ و ناهید و انتشارات علمی و فرهنگی ۱۳۸۲، ۱۳۸۴، ۱۳۸۶، ۱۳۸۹ و ۱۳۹۴تا۱۳۹۷
- «یک گل سرخ برای امیلی» ویلیام فاکنر، تهران: پیام ۱۳۵۰. تجدیدچاپ: نیلوفر ۱۳۶۳، ۱۳۸۲، ۱۳۸۵، ۱۳۹۲ و ۱۳۹۶.
- «معنی هنر» هربرت ادوارد رید، تهران: کتابهای جیبی، فرانکلین ۱۳۵۱؛ تجدیدچاپ: کتابهای جیبی و فرانکلین ۱۳۵۲، ۱۳۵۴ و ۱۳۷۱، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی ۱۳۷۴، ۱۳۷۹، ۱۳۸۰، ۱۳۸۱، ۱۳۸۴، ۱۳۸۶، ۱۳۸۸، ۱۳۹۰ و ۱۳۹۲ و سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی ۱۳۷۱.
- «آنتیگونه» سوفوکلس، تهران: آگاه ۱۳۵۳؛ تجدیدچاپها: آگاه ۱۳۵۵ و ۱۳۹۳ و آگه ۱۳۹۱ و ۱۳۹۳تا۱۳۹۸.
- «نمایشنامههای بکت» ساموئل بکت، ۲ جلد، تهران: کتابهای جیبی و فرانکلین ۱۳۵۶ (جلد۱: «در انتظار گودو و دست آخر»؛ جلد۲: »چه روزهای خوشی»)؛ تجدیدچاپ: کارنامه ۱۳۸۸
- «رگتایم» ادگار لورنس دکتروف، تهران: خوارزمی ۱۳۶۱؛ تجدیدچاپ: خوارزمی، ۱۳۶۷، ۱۳۸۴ و ۱۳۸۵
- «متفکران روس» آیزایا برلین، تهران: خوارزمی ۱۳۶۱
- «قدرت» برتراند راسل، تهران: خوارزمی ۱۳۶۱؛ تجدیدچاپ: خوارزمی ۱۳۶۷، ۱۳۷۱، ۱۳۸۴، ۱۳۸۵ و ۱۳۹۰
- «افسانهٔ دولت» ارنست کاسیرر، تهران: خوارزمی ۱۳۶۲؛ تجدیدچاپ: خوارزمی ۱۳۶۲تا۱۳۹۴
- «پیرمرد و دریا» ارنست همینگوی، تهران: خوارزمی ۱۳۶۳؛ تجدیدچاپ: خوارزمی، ۱۳۷۲، ۱۳۸۵ و ۱۳۸۹تا۱۳۹۸
- «سرگذشت هکلبری فین» مارک تواین، تهران: خوارزمی ۱۳۶۶؛ تجدیدچاپ: خوارزمی، ۱۳۶۹ و ۱۳۸۰
- «بیلی باتگیت» ادگار لورنس دکتروف، تهران: قطره ۱۳۷۱؛ تجدیدچاپ: طرح نو ۱۳۷۷، ۱۳۷۸ و ۱۳۸۹، طرح نقد ۱۳۹۷ و کارنامه ۱۳۹۷
- «تاریخ روسیهٔ شوروی: انقلاب بلشویکی» ادوارد هلت کار، تهران: نشر زندهرود ۱۳۷۱
- «گوربهگور» ویلیام فاکنر، تهران: نشر چشمه ۱۳۷۱، ۱۳۸۲، ۱۳۸۶، ۱۳۸۷، ۱۳۸۹ و ۱۳۹۱تا۱۳۹۸
- «فلسفهٔ روشناندیشی» ارنست کاسیرر، تهران: خوارزمی ۱۳۷۲
- «بازماندهٔ روز» کازوئو ایشیگورو، تهران: کارنامه ۱۳۷۵تا۱۳۹۹
- «پیامبر و دیوانه» جبران خلیل جبران، تهران: کارنامه ۱۳۷۸، ۱۳۸۰، ۱۳۸۴، ۱۳۸۵، ۱۳۸۹، ۱۳۹۲ و ۱۳۹۶
- «برفهای کلیمانجارو» ارنست همینگوی، تهران: تجربه، ۱۳۷۸؛ تجدیدچاپ: مؤسسهٔ نگارش الکترونیک کتاب ۱۳۹۴ و چشمه ۱۳۹۹
- «خانهٔ برناردا آلبا»(درام زنان روستاهای اسپانیا، فدریکو گارسیا لورکا) تهران: کارنامه ۱۳۸۱، ۱۳۸۲، ۱۳۹۱ و ۱۳۹۲
- «کلیها» هیلاری استنیلند، تهران: کارنامه ۱۳۸۳
- «سیری در هنر ایران»(از دوران پیش از تاریخ تا امروز) زیرنظر آرتر پوپ، فیلیس آکرمن، ۱۵ جلد، ویراستار: سیروس پرهام، ترجمهٔ نجف دریابندری و دیگران، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی ۱۳۸۵تا۱۳۹۰ و ۱۳۹۴، متشملبر جلد۱: دورههای پیش از هخامنشی، هخامنشی و پارتی و اشکانی؛ جلد۲: دورهٔ ساسانی؛ جلد۳: معماری دوران اسلامی؛ جلد۴: سفالگری، خوشنویسی و کتیبهنگاری؛ جلد۵: هنر نقاشی و کتابآرایی، پارچه و پارچهبافی و پوشاک؛ جلد۶: فرش و فرشبافی، فلزکاری، هنرهای فرعی، آرایهها و موسیقی؛ جلد۷: تصاویر مجلدات اول و دوم، لوحهای ۱تا۲۵۷؛ جلد۸: تصاویر مجلدات سوم و چهارم: معماری اسلامی و آرایههای لوحهای ۲۵۸تا۵۴۴؛ جلد۹: تصاویر سفال و سفالینهٔ لعابدار لوحهای ۵۵۵تا۸۱۱؛ جلد۱۰: تصاویر نقاشی و کتابآرایی لوحهای ۸۱۲تا۹۸۰؛ جلد۱۱: تصاویر پارچهبافی لوحهای ۹۸۱تا۱۱۰۶؛ جلد۱۲: تصاویر فرش لوحهای ۱۱۰۷تا۱۲۵۷؛ جلد۱۳: تصاویر فلزکاری و هنرهای فرعی لوحهای ۱۲۷۶تا۱۴۸۲؛ جلد۱۴: نمایه، کتابنامه، واژهنامه؛ جلد۱۵: پیوستها و تعلیقات
- «سعادت» سیما یاری، تهران: کتاب مس ۱۳۹۶
تألیفخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی داردخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
- «درعینحال» مجموعهمقالات، تهران: پیام ۱۳۴۹؛ تجدیدچاپ: پرواز ۱۳۶۷ و ۱۳۷۳
- «بهعبارتدیگر» مجموعهمقالات، تهران: پیک ۱۳۶۳
- «درد بیخویشتنی» بررسی مفهوم الیناسیون در فلسفهٔ غرب، تهران: پرواز ۱۳۶۶؛ تجدیدچاپها: پرواز ۱۳۶۹ و فرهنگ نشر نو و آسیم ۱۳۹۶ و ۱۳۹۸
- کتاب مستطاب آشپزی(از سیر تا پیاز)، نجف دریابندری و فهیمه راستکار ۲ جلد، تهران: کارنامه ۱۳۷۹، ۱۳۸۴، ۱۳۸۹، ۱۳۹۰ و ۱۳۹۷
- «افسانهٔ اسطوره» شرح چند نظریه در افسانهشناسی و نقد یک اصطلاح، تهران: کارنامه ۱۳۸۰ و ۱۳۹۴
- «از این لحاظ تهران» کارنامه ۱۳۸۸ و ۱۳۹۲
سبک و لحن و ویژگی آثار
اصالت نثر دریابندری
« | حسین معصومی همدانی دربارهٔ نثر نجف میگوید:
در راستای همین تحلیل شاید بتوان در میان مترجمان ایرانی، از نجف دریابندری در کنار عزتالله فولادوند و محمد قاضی به عنوان پیروان مکتب سعدی در نثر فارسی معاصر یاد کرد؛ مترجمانی که در ترجمههای خود هم به روانی و هم به رسایی نوشته نظر دارند.[۴۳] |
» |
نمونهای از نثر نجف
داستانکوتاه «حمام»، نوشتهٔ نجف است که اولین بار در شمارهٔ ۲ نشریهٔ «فصلی از هنر» در سال۱۳۴۹ منتشر شد:
« | ... ما چهلوچند نفری میشدیم و بازداشتگاهمان پشت پاسدارخانهٔ لشکر بود. اتاق بازداشتگاه دو پنجرهٔ بزرگ رو به میدان مشق داشت. پشت پنجرهها توری و میلهٔ آهنی کشیده بودند و همیشه یک سرباز تفنگبهدوش زیر پنجرهها کشیک میداد. منظرهٔ میدان مشق که آن طرفش انبوه کاج و چنار و زبانگنجشک پشتِهم صف کشیده بودند، از پشت توری مثل تابلوی نقاشی بود؛ مگر وقتیکه بهداریها از آنجا میگذشتند و همهٔ ما برای تماشای آنها پشت پنجره جمع میشدیم و مسخرهشان میکردیم و بهداریها هم زندانیهای ناخوش و ناجوری بودند که در بهداریِ دویستسیصدمتری پاسدارخانه نگهشان میداشتند و چون ساختمان بهداری مستراح و دستشویی نداشت، روزی دو بار سربازها آنها را سینه میکردند و از میدان مشق میگذراندند و میآوردندنشان به زندان ما تا از دستشویی و مستراح ما استفاده کنند و برگردند. صف بهداریها مثل یک جوخهٔ شکستخورده بود. یکیشان ابراهیم گردنشکسته بود که من نمیدانستم چرا به او میگفتیم گردنشکسته؛ چون گردنش درست بود و فقط بازویش شکسته بود و قفسهٔ سینه و دستهایش را تا آرنج گچ گرفته بودند و مثل مترسک دستهاش باز بود و بایستی یک نفر لیوان آب جلوی دهانش بگیرد و تو مستراح دکمهٔ شلوارش را برایش باز کند. یکی دیگر حسین کرمانی بود که باز من نمیدانستم اسمش کرمانی است یا چون کرمانی است به او میگوییم کرمانی. حسین کرمانی نمیتوانست بایستد اما غیر از این عیبی نداشت و اگر دو نفر زیر بغلش را میگرفتند که نیفتد خودش میتوانست راه برود و خنده و شوخی هم میکرد. یکی دیگرشان آدمی بود که اسمش را نمیدانستم. همیشه دولادولا راه میرفت چون که نمیدانم با تیغ یا شیشهٔ شکسته خواسته بود شکم خودش را پاره کند و بعد که شکمش را دوخته بودند، پوست شکمش گویا طوری کشیده شده بود که نمیتوانست راست بایستد. یکیشان هم حبیب بود که هیچ عیب و علتی نداشت اما با قد بلندش عبا روی دوش میانداخت و یک پیپ دستهخمیده به لب میگذاشت و به همهچیز و همهکس شتروار آهسته سر تکان میداد. یکیشان هم دکتر کیانی بود که چون حالش بد بود، بیرون نمیآوردندش و زیرش لگن میگذاشتند. من خود دکتر کیانی را ندیده بودم اما چند هفته بود که ملاقاتیهاش را عصر دوشنبه میدیدم که میآمدند و او را ندیده، برمیگشتند... |
» |
جوایز و افتخارات
- جایزهٔ «تورنتون وایلدر» از دانشگاه کلمبیای نیویورک بهپاس اهتمام نجف به ترجمهٔ آثار ادبیِ آمریکایی در جایگاه بهترین مترجم آثار ادبی آمریکایی به زبان فارسی در ۱۹۹۳خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - انتخاب نجف دریابندری با افتخار «گنجینهٔ زندهٔ بشری» در میراث خوراک مندرج در فهرست حاملان(نادرهکاران) میراث ناملموس بهپاس نگارش کتاب مستطاب آشپزیخطای یادکرد: برچسب
<ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
بررسی نمونهای آثار
کتاب مستطاب آشپزی
هرچند دریابندری در مصاحبهای ایدهٔ اصلی نگارش چنین اثری را علاقهٔ شخصی طرح کرده و آن را یادگاری از دوران تجرد و تنهاییاش میداند، مقدمهٔ او بر «کتاب مستطاب» از چیز دیگری حکایت میکند. او در زمانی به تألیف این کتاب دست برد که کمتر کسی آشپزی را مقولهای موجه برای تحقیق و تألیف میدانست. آشپزی از آن موضوعهاست که هویت و بالندگی جامعه را بازتاب میدهد و مضامین پیچیدهای را در خود دارد که هویت و شناسهٔ ملی هر کشوری به آن وابسته است. این فن و بهتعبیر نجف «هنر» زبانی گویا و توانمند است که از چیستی ما سخن میگوید و بازگوکنندهٔ فرهنگ، تاریخ، جغرافیا، اسطوره، انگارههای دینی، باورها و ارزشها، نظام اجتماعی و طبقات، تفاوتها و شباهتهای منطقهای، خلقیات، عادات و جایگاه اجتماعی است و حتی معانیِ سیاسی، پزشکی، جادویی و ادبی بسیاری در خود نهفته دارد. ازاینرو، نجف را باید پیشگام نگریستن به آشپزی بهمثابهٔ فرهنگ در ایران و پیرو جامعهشناسان و مردمشناسان بزرگی مانند «لوی استروس»، «مری داگلاس» و «پییر بوردیو» دانست که در آثار خود، باتوجهبه خاستگاه سفرهآرایی، انواع خوراکها و رابطهٔ متقابل ساختار اسطورهای با نحوهٔ پخت و آرایش غذا، تفاوتهای قومی و طبقهٔ اجتماعی افراد را بررسی میکند.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
طنز قوی دریابندری در نگارش کتاب مستطاب، این کتاب را همراستای یک اثر ادبی قرار میدهد. این طنز پرمایه به فراخور موضوع، هم در مقدمه و پیشگفتار و هم لابهلای شرح دستورهای آشپزی بهکار رفته است.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد بحثهای نجف در این کتاب هرچند همه به آشپزی ختم میشوند، حاکی از افق باز نویسنده در همهٔٔ شئون زندگی است و برای خوانندهٔ مستعد میتواند گشایندهٔ دریچهای تازه برای نگریستن به امور آشنای پیشین باشد؛ مثلاً در جایی بهبهانهٔ اینکه برخی مردم برخی غذاها را نمیپسندند، طنازانه مینویسد:
- البته هستند کسانی که با بعضی غذاها به هیچ قیمتی سر آشتی ندارند یا حاضر نیستند هیچ غذای تازهای را آزمایش کنند؛ ولی به اینها هم ایرادی نمیتوان گرفت. زورگویی جزو حقوق شناختهشدهٔ آشپزها نیست.[۴۴]
موضوع دیگری که در کتاب مستطاب جلب توجه میکند اهتمام مؤلف به آموزش طرز مطالعهٔ علمی کتاب و یادآوری کاربرد و اهمیت کتاب به خوانندهٔ احتمالاً غیرحرفهای است. دریابندری به مخاطب خود توصیه میکند که با شیوهٔ استفاده از فهرستها و نمایهها آشنا شوند و به فرهنگ واژگان کتاب رجوع کنند.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد تنظیم دقیق و مصور کتاب را که بههمت نشر کارنامه فراهم آمده میتوان تحولی در عرصهٔ کتابآرایی و صنعت نشر ایران دانست. ویراستاریِ موشکافانه، صفحهآرایی و طراحی نوآورانه، تهیهٔ واژهنامه، اعلامهای تفصیلی و... همگی حکایت از تلاش موفق گروهی میکند که بهرغم قیمت نسبتاً زیاد آن، اقبال مخاطبان را درپی داشته است.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
ترجمهٔ «بازماندهٔ روز» اثر کازوئو ایشیگورو
در این اثر دریابندری علاوهبر برگردان متن بهفارسی گامی فراتر برداشته و سعی در ترجمهٔ لحن و سبک اثر کرده است. برگردان سبک از عرصههای خطرناکی است که تنها مترجمی خبره میتواند وارد آن شود و لباسی متناسب با حسوحال اثر در زبان مبدأ را در فرهنگ زبان مقصد یافته و بر آن بپوشاند. مترجم در پیشگفتاری که بر این کتاب نوشته، اشارهای دقیق و جامع به این مسئله میکند.[۴۵]
رمان «بازماندهٔ روز» شرح سفر ششروزهٔ «استیونز۷» پیشخدمت «لرد دارلینگتون» است که بهتازگی ارباب جدیدی جای او را گرفته و این ارباب جدید از استیونز خواسته که در چند روز غیبتش از قصر، او نیز از فرصت استفاده کند و برای نخستین بار در عمرش پا از سرای دارلینگتون بیرون گذارد و به سفری تفریحی سمت جنوب انگلستان برود.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
درواقع دریابندری ترجمهای به دست میدهد که نهتنها در معنی مستقیم و بیواسطه، که در موقعیت و کاربرد، آنهم در زبان مبدأ با معادل خود در زبان مقصد نزدیک باشد. برای نمونه، معادلیابی او برای واژههای Butler و House-keeper و خود عنوان کتاب درخور توجه است که با بحثی موشکافانه در پیشگفتار، از برگردان این واژهها دفاع میکند. سپس سراغ کل لحن و زبان رمان میرود. اینجاست که نخستین دشواری برای مترجم رو مینماید. نثر اداری و اشرافی نویسندهٔ سفرنامه، کهنه و نخنماست. او جسارت تغییر در ساختار زبان را برای تنوعبخشیدن به آن ندارد؛ چراکه چنین زبانی نشان از هویت او دارد. ترجمهٔ چنین متنی دیگر نمیتواند تنها بر معادل واژگانی و ساختار معادل در زبان مقصد استوار بماند. هوش و ذکاوت دریابندری در جایگاه مترجم، او را بهسوی زبان سفرنامههای دورهٔ قاجار سوق میدهد که نوع زیستی و فرهنگی آنها در مثالهای زیادی نزدیک به موقعیت رمان ایشیگورو است. نثری که دریابندری انتخاب کرده، همان نثر دستوپاگیر و نوکرصفت دوران قاجار است و درست مانند نسخهٔ انگلیسی اثر از عبارات نخنما و تکراری استفاده میکند. نثر نجف پر از کلیشههای مستعمل و گاه خندهداری است که بیش از دویست سال است که در ادبیات ما از آن استفاده شده و صدالبته با زبان زنده و پویای امروز فاصله دارد. یکدستکردن چنین نثری تا انتهای کتاب و حفظ ریتم اثر البته کار بسیار دشواری است که نجف دریابندری بازهم از آن سربلند بیرون آمده است.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
منبعشناسی
- «یک گفتوگو»(ناصر حریری با نجف دریابندری) تهران: کارنامه، ۱۳۷۶
- «مصاحبهٔ تاریخ شفاهی با نجف دریابندری» ۲۷مرداد۱۳۷۶، مصاحبه و پیادهسازی از پیمانه صالحی، تهران: سازمان اسناد ملی ایران، ۱۳۷۶
- «سی سال ترجمه، سی سال تجربه»(سخن میگویند از تجربیات خویش: بهاءالدین خرمشاهی، نجف دریابندری، کامران فانی و صفدر تقیزاده) بهکوشش مهدی افشار، تهران: انوار دانش، واژهآرا، ۱۳۷۷
- «گفتوگو با نجف دریابندری» بههمت مهدی مظفری ساوجی، تهران: مروارید، ۱۳۸۸
- «یادداشتهای روزانه»(سی روز با نجف دریابندری) بهکوشش مهدی مظفری ساوجی، تهران: نگاه، ۱۳۹۲
- «سالهای جوانی و سیاست»(خاطرات نجف دریابندری از آبادان در گفتوگو با حسین میرزایی) آبادان: حسین میرزایی، ۱۳۹۵
جستارهای وابسته
پانویس
- ↑ «نجف، بدون مراسم عمومی به آغوش خاک رفت».
- ↑ حریری، یک گفتوگو: ناصر حریری با نجف دریابندری، ۸۸.
- ↑ «زندگینامهٔ نجف دریابندری».
- ↑ علینژاد. «یک کمی تودهای، یک کمی لیبرال». سیاهمشق، ش. ۱۱، ۸۶تا۹۴.
- ↑ «سرگذشت مترجمِ محکوم به اعدام».
- ↑ «ژانت لازاریان، گالری دار و منتقد هنری درگذشت».
- ↑ «پرونده ادبیهنری نجف دریابندری از سیر تا پیاز». سیاهمشق، ش. ۱۱، ۶۸و۶۹.
- ↑ اتحاد، پژوهشگران معاصر ایران، ۶: ۶۳۰.
- ↑ علینژاد. «با نجف دریابندری دربارهٔ خودش، آدمها و روزگارش». بخارا، ش. ۱۰۰، ۳۳۵تا۳۷۷.
- ↑ ابراهیمی. «چرا کتاب مستطاب آشپزی؟!». بخارا، ش. ۱۰۰، ۳۷۸تا۳۸۷.
- ↑ پارسینژاد. «در فضائل استاد نجف». بخارا، ش. ۱۰۰، ۳۱۴تا۳۱۸.
- ↑ حریری، یک گفتوگو، ۴۴.
- ↑ حریری، یک گفتوگو، ۴۴.
- ↑ جاهد، نوشتن با دوربین، ۱۳۸.
- ↑ حریری، یک گفتوگو، ۵۱و۵۲.
- ↑ حریری، یک گفتوگو، ۱۰۶و۱۰۷.
- ↑ حریری، یک گفتوگو، ۱۷۹و۱۸۰.
- ↑ «مصاحبه با نجف دریابندری».
- ↑ موحد. «نجف دریابندری، خودآموز و همراه با نسل جوان». بخارا، ش. ۱۰۰، ۲۹۵تا۲۹۷.
- ↑ «پیکر نجف در باران زیر چتر زمین رفت».
- ↑ تقیزاده. «نجف دریابندری، شخصیتی شاخص و دوستداشتنی». بخارا، ش. ۱۰۰، ۳۱۹تا۳۳۰.
- ↑ «بررسی داستان کوتاه «حمام»».
- ↑ علیپور گسکری. «از این لحاظ». نامهٔ فرهنگستان، ش. ۴۸، ۲۲۶تا۲۳۳.
- ↑ جاهد، نوشتن با دوربین، ۱۳۹تا۱۴۱.
- ↑ تقوایی. «میراث نجف دریابندری برای ما». بخارا، ش. ۱۰۰، ۳۳۱تا۳۳۴.
- ↑ حریری، یک گفتوگو، ۳۹و۴۰.
- ↑ حریری، یک گفتوگو، ۱۱۳.
- ↑ اتحاد، پژوهشگران معاصر ایران، ۱۲: ۳۸۰و۳۸۱.
- ↑ حریری، یک گفتوگو، ۲۹.
- ↑ اتحاد، پژوهشگران معاصر ایران، ۱۰: ۷۴.
- ↑ حریری، یک گفتوگو، ۴۶و۴۷.
- ↑ حریری، یک گفتوگو، ۱۰۸و۱۱۱.
- ↑ حریری، یک گفتوگو، ۱۵۱و۱۵۲.
- ↑ حریری، یک گفتوگو، ۱۸۵و۱۸۶.
- ↑ حریری، یک گفتوگو، ۱۸۹و۱۹۰.
- ↑ حریری، یک گفتوگو، ۱۴۰تا۱۴۲.
- ↑ انور. «نجف در فرانکلین». بخارا، ش. ۱۰۰، ۳۰۲تا۳۰۷.
- ↑ حریری، یک گفتوگو، ۳۳و۳۴.
- ↑ حریری، یک گفتوگو، ۸۳و۸۴.
- ↑ «آثار نجف دریابندری».
- ↑ «کتابشناسی نجف دریابندری». بخارا، ش. ۱۰۰، ۳۸۸تا۳۹۶.
- ↑ معصومی همدانی. «اصالت نثر دریابندری». بخارا، ش. ۱۰۰، ۳۰۸تا۳۱۳.
- ↑ عابدیشال. «پارسی را به جهان رونق و آوازه از اوست: نثرنویسان معاصر در مکتب سعدی». سعدیشناسی، ش. ۱۲، ۱۳۰تا۱۴۴.
- ↑ تدینی. «کتاب مستطاب یک زندگی». برگ هنر، ش. ۲۲، ۱۶تا۲۱.
- ↑ پوری. «شیخالمترجمین». برگ هنر، ش. ۲۲، ۲۲تا۲۵.
- ↑ «نجف دریابندری که بود؟».
- ↑ «نودمین سالروز تولد نجف دریابندری».
منابع
- حریری، ناصر (۱۳۷۶). یک گفتوگو: ناصر حریری با نجف دریابندری. تهران: کارنامه.
- اتحاد، هوشنگ (۱۳۸۷). پژوهشگران معاصر ایران. ۶ و ۱۰ و ۱۲. فرهنگ معاصر.
- علینژاد، سیروس. «یک کمی تودهای، یک کمی لیبرال: اندر احوالات نجف دریابندری». سیاهمشق، ش. ۱۱ (فروردینواردیبهشت۱۳۹۷).
- نظری و حقدوست، فرهاد و نهال. «چرا باید نجف نام تو باشد؟». سیاهمشق، ش. ۱۱ (فروردینواردیبهشت۱۳۹۷).
- «پرونده ادبی هنری نجف دریابندری از سیر تا پیاز». سیاهمشق، ش. ۱۱ (فروردینواردیبهشت۱۳۹۷).
- «کتابشناسی نجف دریابندری». بخارا، ش. ۱۰۰ (خردادوتیر۱۳۹۳).
- معصومی همدانی، حسین. «اصالت نثر دریابندری». بخارا، ش. ۱۰۰ (خردادوتیر۱۳۹۳).
- عابدیشال، کامیار. «پارسی را به جهان رونق و آوازه از اوست: نثرنویسان معاصر در مکتب سعدی». سعدیشناسی، ش. ۱۲ (اردیبهشت۱۳۸۸).
- علینژاد، سیروس. «با نجف دریابندری دربارهٔ خودش، آدمها و روزگارش». بخارا، ش. ۱۰۰ (خردادوتیر۱۳۹۳).
- ابراهیمی، معصومه. «چرا کتاب مستطاب آشپزی؟!». بخارا، ش. ۱۰۰ (خردادوتیر۱۳۹۳).
- پارسینژاد، ایرج. «در فضائل استاد نجف». بخارا، ش. ۱۰۰ (خردادوتیر۱۳۹۳).
- تدینی، منصوره. «کتاب مستطاب یک زندگی: نگاهی به کتاب مستطاب آشپزی نجف دریابندری». برگ هنر، ش. ۲۲ (تابستان۱۳۹۸).
- پوری، احمد. «نجف دریابندری؛ شیخالمترجمین». برگ هنر، ش. ۲۲ (تابستان۱۳۹۸).
- موحد، محمدعلی. «نجف دریابندری، خودآموز و همراهبا نسل جوان». بخارا، ش. ۱۰۰ (خردادوتیر۱۳۹۳).
- جاهد، پرویز (۱۳۹۴). نوشتن با دوربین: رودررو با ابراهیم گلستان. اختران.
- تقیزاده، صفدر. «نجف دریابندری، شخصیتی شاخص و دوستداشتنی». بخارا، ش. ۱۰۰ (خردادوتیر۱۳۹۳).
- مسکوب، ترانه. «گزارش شب نجف دریابندری». بخارا، ش. ۱۰۰ (خردادوتیر۱۳۹۳).
- علیپور گسکری، بهناز. «از این لحاظ (نجف دریابندری)». نامهٔ فرهنگستان، ش. ۴۸ (پاییزوزمستان۱۳۹۱).
- تقوایی، ناصر. «میراث نجف دریابندری برای ما». بخارا، ش. ۱۰۰ (خردادوتیر۱۳۹۳).
- انور، منوچهر. «نجف دریابندری در مؤسسهٔ فرانکلین». بخارا، ش. ۱۰۰ (خردادوتیر۱۳۹۳).
پیوند به بیرون
- «زندگینامهٔ نجف دریابندری». همشهریآنلاین. بازبینیشده در ۲۰اردیبهشت۱۳۹۹.
- «نجف، بدون مراسم عمومی به آغوش خاک رفت». رادیوفردا. بازبینیشده در ۲۰اردیبهشت۱۳۹۹.
- «نجف دریابندری: سرگذشت مترجمِ محکوم به اعدام». رادیوفردا. بازبینیشده در ۲۰اردیبهشت۱۳۹۹.
- «پیکر نجف در باران زیر چتر زمین رفت». تعادل، ۱۸اردیبهشت۱۳۹۹. بازبینیشده در ۱۲خرداد۱۳۹۹.
- «ژانت لازاریان، گالری دار و منتقد هنری درگذشت». ایرانوایر. بازبینیشده در ۲۰اردیبهشت۱۳۹۹.
- «آثار نجف دریابندری». کتابخانهٔ ملی. بازبینیشده در ۲۰اردیبهشت۱۳۹۹.
- «خاکسپاری نجف در کنار فهمیه». ایسنا. بازبینیشده در ۲۰اردیبهشت۱۳۹۹.
- «داستان کوتاه «حمام» نوشتهٔ نجف دریابندری». رادیو پیام. بازبینیشده در ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹.
- «مصاحبه با نجف دریابندری: مجلهٔ آدینه». خبرآنلاین. بازبینیشده در ۲۰اردیبهشت۱۳۹۹.
- «نجف دریابندری که بود؟». چارسوپلاس. بازبینیشده در ۲۰اردیبهشت۱۳۹۹.
- «نودمین سالروز تولد نجف دریابندری». ایندیپندنتپرشین، ۳شهریور۱۳۹۸. بازبینیشده در ۱۲خرداد۱۳۹۹.