شهریار
سیدمحمدحسین بهجت تبریزی مشهور به محمدحسین شهریار، متخلص به شهریار، شاعر آذریزبان معاصر است.
داستانک
داستانکهای انتشار
اولین شعرخوانی
شهرزاد، دختر شهریار، از زبان پدرش، خاطرات کودکی او را از سالهای آغازین شعرسرایی میگوید: «روزی با بچههای محل مشغول بازی بودم. بعد از برگشت به خانه به درخت بزرگی که در وسط حیات خانه بود خیره شدم و شروع به خواندن شعر کردم؛ سخنان موزونی که نمیدانستم چگونه به مغز و زبان من میآمدند! ناگهان پدرم مرا صدا کرد. با صدای پدر به طرف او برگشتم، با حالتی تعجبآمیز پرسید: این اشعار را کجا یاد گرفتی؟ گفتم: کسی اینها را به من یاد نداده. خودم میگویم! اول باور نکرد، ولی بعد از این که مطمئن شد، در حالی که صدایش از شوق میلرزید، با صدای بلند مادرم را صدا کرد و گفت: «کوکب بیا ببین چه پسری دارم...». [۱]
داستانک عشق
داستانک استاد
داستانک شاگرد
داستانک مردم
ده تا بیست مطلب از مجلات دورهٔ خود
داستانکهای دشمنی
داستانکهای دوستی
داستانکهای قهر
«به سایه جان من بگویید...»
ه.ا.سایه از اواخر دههٔ ۲۰ با شهریار آشنا شد. او نخست هر هفته روزهای شنبه به دیدار شهریار میرفت اما کمکم فاصلهٔ این دیدارها کوتاه و کوتاهتر شد تا این که به هر روز رسید. ابتهاج سالها هر روز ساعت دوونیم بعدازظهر به خانهٔ شهریار میرفت و تا نیمهٔ شب در کنار او میماند. اما ماجرای برخورد تلخ شهریار با ابتهاج در یکی از این دیدارها و آسیبی که هر دوی آنها از این اتفاق میبینند ماجرای جالبی است که سایه در کتاب «پیر پرنیاناندیش»، که حاصل گفتوگوی بلندی با ابتهاج است، از آن یاد میکند. خلاصهای از آن به شرح زیر است:
«یه روز رفتم خونهٔ شهریار... گفتم: سلام شهریار جان! دیدم سرشو پایین انداخته و هیچی نمیگه. اگه خانوم مادرش درو باز نکرده بود من میگفتم لابد مادرش مرده که شهریار این طوری ماتم گرفته. منم با تعجب نگاش کردم و بق کردم و شروع کردم به تماشای در و دیوار. بعد از سه-چهار دقیقه زیرچشمی نگاهش کردم دیدم گوشه لباش تکان میخوره… این رمز شهریار بود، وقتی گوشه لباش میلرزید معلوم بود که یه چیزیش میشه. بعد یهمرتبه سرشو بلند کرد و به من گفت: «تو چرا هر روز میآیی اینجا؟» اگه جز شهریار هر کس دیگهای بود من پا میشدم و درو به در میزدم و میرفتم… من با تعجب نگاش میکردم… شروع کرد به داد و بیداد و گفت که: من مالک نیستم که تورو مباشرم کنم، من وزیر نیستم که تورو معاونم کنم و از این چیزهای مسخره دنیوی به اصطلاح، من فقط حیرت کرده بودم که چهشه شهریار؟ خل شده!… هی گفت، هی گفت…
رفتن پیش شهریار برای من یک پناهگاه بود... حالا پناهگاهی که من از سالها پیش با شعرش آشنا هستم، عاشقانه شعرشو دوست دارم و خودشو هم دیدم که آدمیه فوقالعاده لطیف، فوقالعاده مهربان و فوقالعاده نیکخواه، داره با من اینطور برخورد میکنه… هی گفت و گفت و گفت، من فهمیدم که چه بلایی داره به سرم میآد، ظاهرا یک لحظه شهریار سرشو بلند کرد و دید که من زار زار ساکت گریه میکنم. نمیدونید چه حالی داشتم… یه وادادگی عجیب، یه بیکسی مطلق...
شهریار یه مرتبه ساکت شد… یه سفره به عرض یه متر جلوش پهن بود… از روی سفره پرید زانوهای منو گرفت، میلرزید واقعا تمام تنش میلرزید. حالا هی زانو و مچ پامو ماچ میکنه و میگه منو ببخش، تو که میدونی من دیوانهام.
من دستمو میزارم به سینه شهریار و اونو پس میزنم و هی میگم: ولم کن شهریار، برو شهریار… من زور دستم زیاده[…] بعد دیدم که شهریار رفت سر جاش و داره زار گریه میکنه... سهتارو دستش گرفت شروع کرد به ساز زدن… شور زد، خوب یادمه!... من هم شروع کردم به آواز خوندن… یه آوازی که بغض جلوی صداتونو میگیره… «بگذار تا بگریم چون در ابر بهاران»... او ساز زد و من آواز خوندم و بعد هم ساکت نشستم. شهریار هم ساکت نشسته بود و فقط گریه میکرد و گاهی یک هق هق آرومی هم میکرد. من یک مقداری نشستم، نمیدونم چقدر طول کشید، کوتاه بود. در هر صورت حالا ساعت چهار، چهار و نیم بعدازظهره. خب من تا ساعت یازده، دوازده، یک، دو بعداز نصفشب گاهی هم اگه صبا بود بیشتر مینشستم. بعد پا شدم گفتم شهریار برم دیگه.
شهریار یه نگاهی به من کرد و پا شد و من هم راه افتادم. شهریار وقتی دید من راه افتادم سمت در، دنبال من اومد و گفت: میدونم که میری و دیگه نمیآی… من هیچی نگفتم. حتی برنگشتم نگاش کنم. از در که رفتم بیرون تازه گریهام شروع شد، اون گریهای که دلم میخواست. گریه سیر، گریه دیوانهها... ساعت تازه پنج بعدازظهره، حالا من دیگه کجا برم، من تا نصفشب خونه شهریار بودم و بعد میرفتم خونه و میخوابیدم. حس میکردم که دیگه شهر خالیه... راه رفتم که خودمو آروم کنم نشد. درحالیکه من در هر حالتی زود میتونم به خودم مسلط بشوم. رفتم خونه و خیلی هم دیر خوابم برد و صبح هم از خونه زدم بیرون. قصد داشتم دیگه پیش شهریار نرم اما شهر برام غریب بود… دیگه نمیدونستم چی کار کنم. آخه صبح که پا میشدم میدونستم که باید این چند ساعتو بگذرونم تا ساعت دو بشه برم پیش شهریار. صبح هم که نمیرفتم خونهش واسه این بود که میدونستم خوابه... به هرحال اون روز تا غروب تو خیابونا سرگردان راه رفتم… شب که رفتم خونه، خالهام گفت که: آقای شهریار اومده در خونه. اصلا من وحشت کردم، شهریار مگر میتونه از خونه بیرون بیاد...
خالهام گفت:آقای شهریار گفت که «به سایه جان من بگید که اگه فردا نیاد، من میآم تو کوچه همین جا میشینم!» صبح رفتم خونهش. خب منم دلم پر میزد براش. اونم مثل این که گناهی کرده و خجالت میکشه سرشو پایین انداخت بعد از چند لحظه گفت: «دیروز نیامدید؟» نیامدید؟ هه! من نگاهی کردم و بعد گفت: «یه شعر عرض کردم»، معمولا میگفت یک غزل عرض کردم. اما این بار خیلی با شرمندگی گفت شعر عرض کردم. مثلا این که یه وسیله عذرخواهیه. گفتم بخون شهریار جان! تا گفتم شهریار جان فهمید که دیگه صفا شده. توی دیوان شهریار یه شعری هست به اسم «اشک مریم» که برای این واقعه ساخته[…]: «دوشم که بدگمانی چون اهرمن به جان تاخت/ حورم به دیده دیو و طاووسم اژدها بود...» [۲]
داستانکهای آشتیها
====سایهات
داستانک نگرفتن جوایز
داستانک حرفی که در حین گرفتن جایزه زده است
داستانکهای مذهب و ارتباط با خدا
داستانکهای عصبانیت، ترک مجلس، مهمانیها، برنامهها، استعفا و مشابه آن
داستانک نحوهٔ مرگ، بازتاب خبر مرگ در روزنامهها و مجلات و نمونههایی از آن
داستانکهای دارایی
داستانکهای زندگی شخصی
دیگر مگرش به خواب بینم!
شهریار داستان خبردار شدن از فوت پدر را چنین روایت میکند: «در استان خراسان کارمند بودم، شب رؤیای عجیبی دیدم؛ مشاهده کردم که پدرم بر فراز آسمان بر روی ماه روشن قرار دارد و تا نیمههای قامتش در نور ماه فرو رفته است و در هالهای از نور مغروق میباشد! وقتی از خواب بیدار شدم دریافتم که پدرم فوت کرده است! فردای همان روز از تلگراف خبر فوت پدرم را دریافت کردم...» شهریار، بعد از فوت پدر، در مصرعی از منظومهٔ «هذیان دل»، میسراید: «دیگر مگرش به خواب بینم...» خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
داستانک برخی خالهزنکیهای شیرین (اشکها و لبخندها)
داستانک شکایتهایی از دیگران کرده به محاکم و شکایتهایی که از او شده
داستانکهای مشهور ممیزی
داستانکهای مربوط به مصاحبهها، سخنرانیها و حضور رادیو یا تلویزیون یا فضای مجازی همراه ارايه نمونههایی از آن برای بخش شنیداری و تصویری
عکس سنگقبر و داستانکی از تشییع جنازه و جزيیات آن
داستانهای دیگر
زندگی و تراث
سالشمار زندگی
شهریور۱۲۸۵
- تولد در تبریز، بازارچهٔ میرزا نصرالله، چای قیراغی
۱۲۸۸
- مهاجرت خانواده به قریه «خشکناب» به علت انقلابها و ناامنی در تبریز
۱۲۹۰
- آغاز تحصیلات ابتدایی در مکتبخانهٔ قریه
- آشنایی با قرآن و دیوان حافظ نزد ملامحمدباقر و ملاابراهیم
۱۲۹۱
- آرامش نسبی در تبریز و بازگشت خانواده به شهر
۱۲۹۲
- آغاز آشنایی و دوستی با «حبیب ساهر تبریزی» در مکتبخانه
- آغاز تحصیلات دروس عربی در مدرسه طالبیه تبریز.(از جامعالمقدمات تا مقامات حریرى و حمیدى)
- شروع به آموزش زبان و ادبیات فرانسه در منزل و نزد معلم خصوصی
- آشنایی با اشعار میرزا علیاکبر صابر
- سرودن اولین شعر به زبان ترکی
۱۲۹۴
- سرودن دومین شعر، اولین شعر فارسی:
(من گنهکار شدم، وای به من
مردمآزار شدم، وای به من...)
۱۲۹۵
- سرودن سومین شعر به تأثیر اشعار «شاتوبریان» در وصف تبریز
۱۲۹۶
- سرودن اشعار ترکی به همراهی «میرحبیب ساهر تبریزی»
۱۲۹۷
- سرودن چهارمین شعر به اقتفای شعر یکی از اجداد خود:
««خور» به «مه» یار شود گر تو به «مهیار» آیی،
آفتابا چه شود گر تو به مه یار آیی»
۱۲۹۸
- سرودن پنجمین شعر در کنار رودخانهٔ «صافی» مراغه(صوفی چای) در گردشی همراه پدر:
«صوفی بیا که بر لب «صافی» مکانم است،
وین صبح جاودانه صفابخش جانم است»
۱۲۹۹
- چاپ چند غزل با تخلص «بهجت» در مجلهٔ «ادب» مدرسهٔ «متوسطه» تبریز
- اخذ مدرک سیکل اول متوسطه از مدارس «متحده» و «متوسطه» تبریز
- تصمیم به سفر اروپا و انصراف از سفر
- اسفندماه، عزیمت و مهاجرت به تهران برای ادامهٔ تحصیل
- ۲۹اسفندماه، ورود به تهران، و اقامت در منزل «اکرمالسلطنه»، خواهر محمدعلیشاه قاجار
۱۳۰۰
- آغاز آشنایی و دوستی با «ابوالحسن صبا» و عبدالکریم امیری فیروزکوهی
- ورود به دارلفنون برای تکمیل تحصیلات متوسطه
- تغییر تخلص از «بهجت» به «شهریار» با تفأل از دیوان حافظ
۱۳۰۲
- آغاز شیفتگی و عاشقی
- اتمام سیکل دوم متوسطه و اخذ مدرک از دارلفنون با معدل ۱۳.۱
۱۳۰۳
- ورود به مدرسهٔ عالی «طب» به اصرار پدر
۱۳۰۶
- آشنایی با قمرالملوک وزیری.(در یک مهمانى بزرگ توسط ابوالقاسم شهیار(دوستش) و سرودن غزل «از کورى چشم فلک امشب قمر اینجاست…» در همان مجلس)
- گذراندن دورهٔ انترنی در بیمارستان «سپه»
۱۳۰۷
- شرکت در مجالس احضار روح دکتر خلیلخان ثقفی تا سال ۱۳۰۹
۱۳۰۸
- چاپ مثنوی در قطع جیبی با نام «روح پروانه»
- اواخر سال، فوت صمیمیترین دوستش «ابوالقاسم شهیار»
- جدایى از معشوق در تعاقب خوابى که دیده بود، بحران شدید روحى، رها کردن تحصیل طب در آخرین ترم تحصیلی
۱۳۱۰
- چاپ و انتشار دیوان اشعار با عنوان «دیوان شهریار» با مقدمهٔ ملکالشعرا بهار، سعید نفیسی، پژمان بختیاری
- شروع به کار در اداره ثبت اسناد و املاک سبزوار
۱۳۱۱
- اردیبهشتماه، انتقال به نیشابور با رتبهٔ یک اداری، به سمت مأمور در ادارهٔ ثبت و اسناد، با حقوق «۳۲۰ ریال» در ماه
- خردادماه، ملاقات با «کمالالملک» در حسینآباد و اقامت ده روزه در منزل وی
۱۳۱۲
- انتقال از نیشابور به مشهد، آشنایی و دوستی با میرزا رضاخان عقیلی، محمود فرخ و علی اکبر آزادی متخلص به گلشن آزادی
- شرکت در انجمنهای ادبی خراسان از جمله مکتب شاهپور
۱۳۱۳
- فوت پدر، سیداسماعیل موسوى مشهور به «حاج میرآقا خشگنابى» و دفن وی در قم
- شرکت در جشن هزارهٔ فردوسی در طوس
۱۳۱۴
- بازگشت به تهران و اقامت در خیابان ژاله
- تجدید چاپ دیوانش و حذف تمامی مقدمههای قبلی و بخشی از مقدمهٔ ملکالشعرا بهار
۱۳۱۵
- فروردینماه؛ استخدام در بانک کشاورزی و پیشه و هنر با مساعدت اسماعیل ایرخیزی
- خردادماه؛ شروع به کار در بانک، با سمت «متصدی حسابداری»
۱۳۱۶
- سفر کوتاه به تبریز و ملاقات با خانواده
۱۳۱۷
- سفر به شهر بارفروش «بابل» به همراه امیری فیروزکوهی برای ملاقات با نیما یوشیج و عدم پذیرش وی از طرف نیما
۱۳۱۸
- ابتلا به بحرانهای روحی شدید
۱۳۱۹
- ورود به جرگهٔ فقر و درویشى و شرکت مجدد در مجالس احضار ارواح
۱۳۲۱
- اولین دیدارش با نیما یوشیج در تهران
- چاپ مثنوی با مقدمهٔ حسن ارسنجانی با نام «صدای خدا»
۱۳۲۳
- آشنایی با «حبیب سماعی»، سنتور نواز
۱۳۲۴
- تیرماه؛ شرکت در اولین کنگرهٔ نویسندگان ایران به ریاست ملکالشعرا بهار
۱۳۲۵
- چاپ منظومهای با مقدمهٔ «علی شاهنده» با عنوان «قهرمان استالینگراد»
- سفر مادرش از تبریز به تهران برای پرستاری از وی
۱۳۲۶
- آغاز آشنایی و دوستی با ه.ا.سایه
۱۳۲۸
- چاپ جلد اول دیوانش با مقدمهٔ «علی زهری» شامل غزلیات، رباعیات و قطعات
- معافیت از خدمت در بانک کشاورزی به تصویب و دستور نخستوزیر وقت
۱۳۲۹
- سرودن منظومهٔ حیدر بابایه سلام به تأثیر حضور مادر و تجدید خاطرات کودکى
۱۳۳۱
- فوت مادرش کوکب خانم در ۳۱ تیرماه در بیمارستان هزار تختخوابی تهران و دفن در شهر قم
۱۳۳۲
- عزیمت و بازگشت به تبریز
- مردادماه؛ ازدواج با یکی از خویشاوندان و آموزگاران دبستان به نام «عزیزه عبدالخالقی»
- خرید خانه در خیابان پهلوی نزدیک ارک با استفاده از وام بانک کشاورزی
- چاپ منظومهٔ «حیدر بابا سلام» در تبریز
۱۳۳۳
- چاپ اشعارش با عنوان «منتخب آثار شهریار» توسط نشریهٔ مهرگان
- تولد اولین فرزندش با نام «شهرزاد»
۱۳۳۴
- آغاز کتابت قرآن مجید و گوشهگیری تدریجی از اجتماع و دوستان
- شهریورماه؛ دیدار با «ابوالحسن صبا» و «عبدالله دوامی» در شهر تبریز
۱۳۳۵
- چاپ جلد دوم دیوانش با عنوان «شهریار۲» شامل مثنویها، قصاید و اشعار متفرقه
- تولد دومین فرزندش «ابوالحسن» (بعد از ۱۵روز فوت مىکند)
- اشتغال مجدد در بانک کشاورزی به علت سختی در معیشت
- چاپ جلد سوم دیوان با عنوان «شهریار۳ مکتب شهریار» در تهران
۱۳۳۶
- آبانماه، سرودن مثنوی به مناسبت روز مولانا با عنوان «مولانا در خانقاه شمس»
- تولد سومین فرزندش «مریم»
- چاپ جلد چهارم دیوانش با عنوان «شهریار۴» در تهران شامل «افسانهٔ شب» و سایر آثار
۱۳۳۷
- تیرماه؛ آخرین دیدارش با نیما یوشیج در تبریز
- اسفندماه؛ نامگذاری روز ۱۶اسفند به نام روز شهریار در تاریخ آذربایجان از طرف وزارت فرهنگ وقت و تجلیل از او با حضور عدهاى از شاعران و نویسندگان از جمله حسین پژمان بختیارى
۱۳۳۸
- تولد چهارمین فرزندش «هادى»
- دیدار با ه.ا.سایه در تبریز
۱۳۴۰
- ترجمهٔ گزیدهای از اشعارش به زبان انگلیسی
۱۳۴۲
- انتشار کتاب «منوگرافیا محمدحسین شهریار» تألیف غلامحسین بیگدلى در باکو
۱۳۴۳
- سفر به «خشگناب» و سرودن جلد دوم «حیدر بابایه سلام»
- انتشار کتاب با عنوان «شهریار و حیدر بابایه سلام» تألیف پروفسور احمد آتش در ترکیه
۱۳۴۴
- دهم خردادماه، بازنشستگى از بانک کشاورزى
- دیدار با ه.ا.سایه و نادر نادرپور در تبریز
۱۳۴۵
- دعوت به شوروى براى شرکت در جشن «دویست و پنجاهمین سالگرد تولد ملاپناه واقف» (دعوتنامه را چهارماه پس از جشن به او مىدهند)
- سرودن شعر «سهندیه» در جواب بولود قره چورلو «سهند» شاعر آذربایجانى
۱۳۴۶
- چاپ دوم «حیدر بابا» با مقدمهٔ دکتر منوچهر مرتضوى در تبریز
- تابستان، دیدار با ابوالقاسم انجوى شیرازى در تبریز
- امتناع از قبولی ریاست کتابخانهٔ پهلوی و مهاجرت به تهران علیرغم اصرار رژیم
- تیرماه، چاپ دیوان با عنوان «کلیات دیوان شهریار مجموعه پنج جلدى» در تبریز
- مسافرت ۱۵روزه به تهران و دیدار با فریدون مشیری، ه.ا. سایه و نادر نادرپور
- تجلیل از وی در محافل فرهنگی متعدد
۱۳۴۸
- اعطاى درجهٔ «استاد افتخارى» به او از طرف دانشگاه تبریز و تجلیل از وى در سالن شیر و خورشید تبریز
- نقلمکان به خانهٔ جدید در کوی مقصودیه
۱۳۴۹
- چاپ جلد دوم دیوان با عنوان «کلیات دیوان شهریار» در تبریز
- اجابت دعوت مردم و دانشکدهٔ ادبیات شهر ارومیه و سفر به آن شهر
۱۳۵۰
- سفر به تهران و شرکت در نمایشگاه فرش همچنین تجلیل از او در چند محفل فرهنگى
- ششم آذرماه؛ دیدار با «رستم علیاف» ایرانشناس شوروی
- بیست وهفتم آذرماه؛ تجلیل از وی در انجمن روابط فرهنگی ایران و ترکیه
- دیماه؛ بازگشت به تبریز
- ترجمهٔ برخی از اشعارش به زبان فرانسه
- عدم اجابت دعوت سفر به شهر مسجدسلیمان به دلیل ضعف مزاج
۱۳۵۱
- انتشار کتاب «آذری تورکجهسى»(ترکی آذری) تألیف «پروفسور محرم ارگین» در ترکیه. (در این کتاب منظومهٔ حیدربابایه سلام بهعنوان معتبرترین سند زبان ترکى آذرى نقد و مورد ارزیابى قرار گرفته است)
- دیدار با «رسول حمزه اتوف» شاعر داغستانی در تبریز
- مردادماه؛ سخنرانی در سمینار «دبیران زبان و ادبیات کشور» در تبریز
- آبانماه، ریاست دومین کنگرهٔ سراسری شعر ایران در تبریز
۱۳۵۲
- دیماه؛ مهاجرت به تهران و اقامت در منطقهٔ امیرآباد
۱۳۵۳
- فوت همسرش عزیزه خانم و دفن وی در قم
۱۳۵۶
- تابستان؛ بازگشت به تبریز و کنارهگیری از اجتماع
۱۳۵۷
- همنوایی با قیام ملت و حضور در راهپیمایی و تظاهرات
۱۳۶۱
- چاپ اشعار ترکى با عنوان «شهریارین آذربایجان دیلینده اثرلرى» به کوشش یحیى شیدا در تبریز
۱۳۶۳
- برپایی کنگرهای ۳روزه به مناسبت هشتادمین سالگرد تولدش در تالار وحدت دانشگاه تبریز باعنوان «کنگرهٔ بزرگداشت استاد سید محمدحسین شهریار»
- چاپ مجموعهٔ شعرى با نام «نغمههاى خون» همزمان با کنگرهٔ بزرگداشت
۱۳۶۵
- اقامت یک ماهه در اسکو در زمان بمبارانهای تبریز
۱۳۶۶
- شانزدهم خردادماه، دیدار با ه.ا. سایه و محمدرضا شفیعی کدکنی در تبریز
- تیرماه؛ دیدار با رئیس جمهور وقت «حضرت آیتالله خامنهای» در رأس جمعى از شاعران آذربایجانى در استاندارى تبریز
- آذرماه؛ آغاز بیماری و بستری شدن در بیمارستان امام خمینی(ره) شهر تبریز
۱۳۶۷
- نهم مردادماه؛ شدت بیماری و انتقال وی به تهران
- دیدار با مهدی اخوان ثالث در بیمارستان مهر
- دیدار با مفتون امینى در بیمارستان مهر
- دیدار با فریدون مشیرى در بیمارستان مهر
- دیدار با سیمین بهبهانى در بیمارستان مهر
- عیادت آیتاللّه خامنهاى(رئیسجمهور وقت) از او در بیمارستان مهر
- شهریورماه؛ شرکت در یک محفل خصوصی با حضور اخوان ثالث، سیمین بهبهانی و حمید مصدق
- شهریورماه؛ دیدار با قدیمیترین دوستش «لطفالله زاهدی» در بیمارستان مهر
- شهریورماه؛ دیدار با مهدى اخوان ثالث، و دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در بیمارستان مهر
- بیست وهفتم شهریورماه؛ فوت ساعت ۶.۴۵ بامداد در بیمارستان مهر
- بیست وهشتم شهریورماه؛ تشییع از بیمارستان تا فرودگاه و انتقال پیکرش به تبریز
- بیست ونهم شهریورماه؛ پیش ازظهر، دفن در مقبرةالشعراى تبریز، با تشییع بیش از ۴۰هزار نفر و اعلام عزاى عمومى در سراسر آذربایجان
کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری
تولد مبهم!
.........شهریار خود در این باره میگوید: «تولد من تحقیقاً معلوم نیست، ولی اواخر۲۴ یا اوایل۲۵ قمری است. در سال ۱۳۰۲ در تهران ادارهٔ آمار تشکیل شده بود که رفتیم شناسنامه گرفتیم. آن روز هم نمیشد تحقیقاً سال قمری را با شمسی تطبیق کرد که ۲۵ قمری با چه سال شمسی مطابق میشود. بعدها فهمیدیم ۱۲۸۵ است و من تولدم را۸۳ گرفتم در صورتی که۸۵ شمسی بود. مخصوصا دو سال بیشتر میگرفتیم که بتوانیم در انتخابات شرکت کنیم».خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
مادر و پدر
یادبودهای شهریار از زنی به نام مادر، سوای پژواک مهر و عاطفهاش در چهاردیواری خانه است؛ «من تراژیکترین شعرهای ترکی را در نوحههای مادرم شنیدم؛ زنی که به هنگام مرگ دخترش، آنچنان مویه کرد و آنچنان شعرهایی خواند که من هیچگاه نظیر آنها را نشنیدهام. اما افسوس که نتوانستم آنها را بنویسم و بهعنوان بخشی از شعر و ادبیات زبان آذری حفظ کنم.»
شهریار از پدری سخن میراند که سهمی درخور در شکلگیری ذوق شاعرانهاش دارد؛ «پدر بزرگواری داشتم، بینظیر بود؛ سیدی نورانی. اهل ذوق بود و هنر. خط خوشی هم داشت و باآنکه وکیل درجهٔ اول بود، خوشنویس و محرّر حاج میرزا حسین، مجتهد تبریز بود. اسمش حاج میرآقا خوشگنابی بود.»
خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
کودکی
دورهٔ کودکی شهریار مصادف با انقلاب تبریز علیه حکومت استبدادی محمدعلیشاه و طرفداری از مشروطه بود و درنتیجه در شهر تبریز درگیریهایی رخ میداد. پدر استاد شهریار برای در امان ماندن جان خانوادهاش، آنها را به زادگاهش، «خشگناب» فرستاد. بدینترتیب شهریار دورهٔ کودکی را بیشتر در روستاهای «شَنْگُولْآباد»، «قِیشْ قُرشاقْ» و «خُشْگِنابْ» سپری کرد. او تحصیلات مقدماتی را با قرائت گلستان سعدی و نِصابُالصِبْیان در مکتبخانهٔ روستا، یا در نزد پدر فرزانهاش آموخت. شهریار دراینباره میگوید: «اوّلین استاد و مربی من پدرم بود. او طلبهای بود خیلی نورانی... که نجف هم رفته بود [و] اجتهاد داشت».خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
شخصیت و اندیشه
ملاک شعر بودن یک شعر از نظر شهریار در وهلهٔ اول قدرت تأثیر در خواننده است نه تازگی و غرابت مضمون کلمات. شعر از نظر او در وهلهٔ اول باید اثرگذار باشد و تازه در آن وقت است که میشود دربارهٔ تازگی آن بحث کرد و چیزی گفت، حتی اگر شعری وزن هم نداشته باشد ولی گیرا باشد باز شعر است. [۳]
زمینهٔ فعالیت
یادمان و بزرگداشتها
از نگاه دیگران (چند دیدگاه مثبت و منفی)
بزرگ علوی
بزرگ علوی در کتاب تاریخ و تحول ادبیات جدید ایران در خصوص شهریار مینویسد: «محمدحسین شهریار یکی از خوشطبعترین سرایندگان سالهای بیست، ستاره درخشانی است که در جور پرفشار استبداد پدید آمد. همزمان با اینکه نیما یوشیج، شاعر پراستعداد با هستی شایستگی، در گزارهٔ واژگانی واپسین و لطیفترین پنداشتهایش دچار لغزش میشد، ما شهریار را در پیشروی خود داریم، مردی با شایستگی بیرون از اندازه و استعداد سرایندگی بسیار بالا و استعداد زبانی چندینسویه و چندینگونه، که البته به خاطر شرایط اجتماعی نمیتوانست شایندگیهایش را بهخوبی ببالانند و در خدمت میهنش بکار گیرد.» [۴]
شهریار در اشعار دیگر شاعران
ترانهٔ غزل دلکشم مگر نشنفتی | که رام من نشدی آخر ای غزال رمیده | |
خموش سایه که شعر تو را دگر نپسندم | که دوش گوش دلم شعر شهریار شنیده |
رازیست که آن نگار میداند چیست | رنجیست که روزگار میداند چیست | |
آنی که چو غنچه در گلو خونم از اوست | من دانم و شهریار میداند چیست |
چون دل مفتون ترا مشکل به دست آوردهاست | کی رها میسازدت اینگونه آسان شهریار | |
اولین استاد شعر و آخرین سلطان عشق | هر کجا نام تو در آغاز و پایان شهریار |
زین شهر مردپرور و زین شهر عشقزای | برخیزد آنچه مایهٔ غرور و وقار ماست | |
گه شهریار پرورد این شهر، گاه شمس | کز نامشان تفاخر ملک و دیار ماست |
شعر همان عشق که با شهریار | کرد سرافرازی و نامآوری | |
شعر همان فتنه و آذرم و راز | کز نگه دوست کند دلبری |
به شهریار بگو شهریار میآید | دوباره بخت ترا در کنار میآید | |
بگو که عرصهٔ شعر و ادب بپیرایند | که از سواد دل آن شهسوار میآید |
ای شهریار نغمه که با چتر زرفشان | دستانسرای عشق و خداوند چامهای | |
از من ترا به طبع گرانمایه، صد درود | زآنرو، که در بسیط سخنی، پیش جامهای |
شهریارا تو همان دلبر و دلدار عزیزی | نازنینا، تو همان پاکترین پرتو جامی | |
ای برای تو بمیرم، که تو تبکردهٔ عشقی | ای بلای تو به جانم، که تو جانی و جهانی |
شهریار حزن بودی، خانهات بیتالحزن | پادشاه قلعهٔ خاموش روح خویشتن | |
شهر ویرانی سراسر خانههایش سوخته | بادهای دربهدر چرخان و بر در حلقهزن |
در نیمههای قرن بشرسوزان
اشک مجسمی بود، در چشم روزگار
جانمایهٔ محبت و رقت
ای وای شهریار
خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش
تفسیر خود از آثارش
موضعگیریهای او دربارهٔ دیگران
همراهیهای سیاسی
مخالفتهای سیاسی
نامههای سرگشاده
نامهای دستهجمعی
بیانیهها
جملهٔ موردعلاقه در کتابهایش
جملهای از ایشان
نحوهٔ پوشش
تکیهکلامها
خلقیات
منزلی که در آن زندگی میکرد (باغ و ویلا)
گزارش جامعی از سفرها(نقشه همراه مکانهایی که به آن مسافرت کرده است)
برنامههای ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است
ناشرانی که با او کار کردهاند
بنیانگذاری
تأثیرپذیریها
حافظ، پیر و مرشد شهریار
شهریار در جایی سروده:
پیر رندان خواجهٔ شیراز و من شاگرد او | رندم و از خواجه دارم با شما رندان سلام |
شهریار، نخستین قدمهای خود را در شعر، بر جای پای حافظ مینهد. تخلّص خود را از او به تفأل میستاند و پس از آن که خود رهرو و تیزگام این طریق نهچندان هموار میشود نیز، خواجه را بهعنوان چراغدار و پیشوای خود از یاد نمیبرد. در دیوان و دفتر او، از هیچکس بهاندازهٔ حافظ نام برده نشده است؛
شیوهٔ کار من از خواجه شیراز بپرس | کان چه استاد غزل گفت بکن، آن کردم |
به اعتقاد شهریار، حافظ، بزرگترین شاعر جهان است. او الگوی شعر و تمثیل شاعری است و شهریار، منصفانه هر جا که فرصتی دست میدهد، بر پیر خود ادای دین میکند.
حافظا! چشمهٔ اشراق تو جاویدانی است | تا ابد آب از این چشمه روان خواهد بود |
خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
استادان و شاگردان
شاگردان
علت شهرت
شهریار در دورهای از تاریخ معاصر ایران ظهور نمود، که اختناق ناشی از کودتای نظامی «سیدضیاء» و توافق استعمار بریتانیا و آمریکا بر سر قدرتگیری «رضاخان میرپنج» بر جامعهٔ ایران سایه افکنده بود. فضای ادبی و فرهنگی ایران در آن سالها در ادامهٔ مسیر سلطهٔ جریان روشنفکری پس از مشروطه قرار داشت، سلطهای که خواهان ایجاد نوعی ادبیات شبهمدرن متأثر از ادبیات مدرن غرب بهویژه در ادامهٔ روند نهضت ترجمه بود. اکثریت روشنفکران ظهوریافته در این سالها، همچون ملکالشعرای بهار، ابولقاسم لاهوتی، سعید نفیسی، محمدعلی فروغی و... یا با دربار رابطه داشتند و یا در محافل زرسالار پنهان در غرب عضو بودند، این اتفاق فرهنگ ایرانزمین را در سالهای ابتدایی قرن سیزدهم خورشیدی گرفتار پروژهٔ مدرنیزاسیون کرده بود که مستقیم خواهان احیای مبانی فکری ایران باستان و ارائهٔ چهرهای مرتجع از اسلام و پیرو آن عرفان اسلامی بود.
شعر فارسی در این سالها شاعران تندمزاج و منتقدی همچون محمد فرخییزدی، میرزاده عشقی، عارف قزوینی، ایرج میرزا را به خود دید. مهمترین ویژگی اشعار این شاعران توجه آنان به مضامین اجتماعی و تاریخی بود که میراث ادبیات عرفانی پیش از آن را نادیده میانگاشت. حتی پس از ظهور غزلسرایانی همچون رهی معیری و ه.ا.سایه، غزل همچنان در حیطهای ناسوتی در نسبتی کاملا فردی و متوجه مضامینی تاریخی بود و غفلت از پیشینهٔ عرفانی آن کاملا محسوس بود. با ظهور شعر نو این غفلت مضاعف شد، دراینمیان دو شاعر احیاگر میراث ادبیات عرفانی-اسلامی بودند که با اشعار خود توصل به عالم لاهوتی را عیان ساختند و غزلهایی را در حمد و ستایش ذات حقتعالی سرودند؛ پروین اعتصامی و شهریار. اهمیت شهریار و جایگاه او در شعر، در توجه به این نقش مهم در تاریخ ادبیات ایران نهفته است. شاید پس از او و متأثر از او بود که ابتهاج نیز مسیری بدیع در مناجاتنامههایش طی نمود و این تأثیرپذیری از شهریار در جملگی شاعران این دوره مشهود است.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
فیلم ساخته شده براساس
حضور در فیلمهای مستند دربارهٔ خود
اتفاقات بعد از انتشار آثار
نام جاهایی که به اسم این فرد است
کاریکاتورهایی که دربارهاش کشیدهاند
مجسمه و نگارههایی که از او کشیدهاند
ده تا بیست مطلب نقلشده از نمونههای فوق از مجلات آن دوره
برگههایی از مصاحبههای فرد
آثار و کتابشناسی
سبک و لحن و ویژگی آثار
شهریار به ویژگی شعر خود توجه داشت و خود بسیاری از اشعارش را به خصوص شعرهایی را که با نام «مکتب شهریار» در کتاب کلیات دیوان او آمده، رمانتیک دانسته است. خود وی دراینباره میگوید: «این کتاب را مکتب شهریار خواندهاند. این تسمیه به معنای واقعی صحیح نیست... بایستی «سبک شهریار» میگفتند. چون بعضی اشعار این کتاب به شکل مکتب رمانتیک غربی است به این مناسبت «مکتب شهریار» گفتهاند. به هر جهت بنده خودم موافق نیستم ولی کلمهٔ بهتری هم که این مقصصود را بیان کند و باد برودتی هم نداشته باشد فعلا به نظرم نمیآید» خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
کارنامه و فهرست آثار
جوایز و افتخارات
منبعشناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)
بررسی چند اثر
ناشرانی که با او کار کردهاند
تعداد چاپها و تجدیدچاپهای کتابها
منبعشناسی
منابعی که دربارهٔ فرد و آثارش نوشته شده است. (شامل کتاب، مقاله و پایاننامه)
نوا، نما، نگاه
خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونههای شنیداری و تصویری انتخاب شود)
جستارهای وابسته
پانویس
- ↑ «درگذشت استاد شهریار». مجلهٔ گلبرگ، ش. ۳۱ (تیر۱۳۸۰): ۶۶.
- ↑ [khabaronline.ir/news/458670/// «ماجرای کدورت بین ابتهاج و شهریار چه بود؟»]. خبرآنلاین، ۲۷شهریور۱۳۹۴. بازبینیشده در ۲۷مهر ۱۳۹۸.
- ↑ مریم مشرّف، زندگی و شعر محمدحسین بهجت تبریزی، ۲۶.
- ↑ [mshrgh.ir/451538/// «که شهریارم و صاحبدلان سپاه من است»]. مشرق نیوز، ۱۹مرداد۱۳۹۴. بازبینیشده در ۲۶مهر ۱۳۹۸.
- ↑ «شهریار در اشعار دیگر شاعران». جهان نیوز، ۲۸مرداد۱۳۹۶. بازبینیشده در ۲۶مهر ۱۳۹۸.