بلقیس سلیمانی
بلقیس سلیمانی داستاننویس، منتقد،روزنامهنگار، پژوهشگر، مدرس و برندهٔ جایزهٔ ادبی مهرگان و جایزهٔ اصفهان است که مفتخر به نشان درجهیک هنری در سال۱۳۹۵ شد.[۱]
بلقیس سلیمانی | ||||
---|---|---|---|---|
زمینهٔ کاری | داستاننویسی، نقد ادبی، پژوهش | |||
زادروز | ۱۳۴۲ شهرستان رابر، کرمان | |||
ملیت | ایرانی | |||
لقب | بلقیسو | |||
سبک نوشتاری | واقعگرایی و اقلیمی | |||
کتابها | بازی آخر بانو مارون سگسالی روز خرگوش پیاده و ... | |||
همسر(ها) | مجتبی بشردوست | |||
فرزندان | کیمیا و سپهر | |||
مدرک تحصیلی | کارشناسی ارشد فلسفه | |||
دانشگاه | دانشگاه تهران | |||
امضا | ||||
|
نامش بلقیس و متولد سال۱۳۴۲در روستایی حوالی کرمان است. چهارسال پس از بهدنیاآمدنش صاحب شناسنامه شد و آن سالهای بدون سجل،«بلقیسو» صدایش میکردند.[۲] کودکیاش با هیزمهای دودی اجاق، پیچوتابِ دوکهای نخریسی مادر، شبنشینی باسوادهای روستا که مشاعره میکردند و صدای پدر که شاهنامه یا حافظ میخواند؛ گذشت. بلقیس قبل آنکه مدرسه برود بسیار بیتها از مولانا و حافظ و فردوسی ... حفظ بود.[۳] در چهاردهسالگی، برادر معلّمش او را با دنیای کتاب و جهان داستان آشنا کرد. هجدهسالگی کلیدر را خواند و پس از آن، با سودای نویسندگی، در دفتری دویست برگ، نخستین داستانش را نوشت. آن دفتر در گذر ایّام گم شد و بلقیس ِشیفتهٔ کتاب و ممتاز کلاس، به دبیرستانی نزدیکِ روستا رفت و در رشتهٔ ادبیات درسش را بهپایان رساند. سپس کنکور شرکت کرد و سالهای نخستین ِانقلاب فرهنگی، در رشتهٔ «فلسفه دانشگاه تهران» پذیرفته شد. او مدتی تندنویس ِنویسندهای در کانون تئاتر بانوان بود[۴]، چند سالی ادبیات تدریس میکرد و دو فیلم سینمایی بازی کرده است که تنها یکی از آنها بهنمایش در آمد.[۵]پس از ازدواجش زمانی کوتاه در شمال زیست و دوباره با همسرش به تهران بازگشت. اولین اثری که از او در روزنامه چاپ شد شعر سپیدی درباره کودکان کشته در جنگ بود. از اواسط دههٔ هفتاد برای مطبوعات، نقد ادبی نوشت و نخستین سطر از رمانش را که بازی آخر بانو نام دارد در سال١٣٧٧ قلم زد. این رمان، نخستین بار در سال١٣٨۴ چاپ شد و با برندهشدن در جوایز ادبی، بلقیس سلیمانی را به مخاطبان داستان، شناساند.[۶]او مدرس کارگاههای رماننویسی بوده است و جوایز ادبی متعددی را داوری کرده استخطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه. سلیمانی شش سال مديرگروهِ فرهنگعامه، راديو فرهنگ بوده است[۷]و اکنون از پرکارترین و پرمخاطبترین داستاننویسان معاصر است که١٣رمان چاپشده و بیش از هشتاد مقاله در کارنامهٔ خویش دارد.
داستانک
بلقیس واقعیام نه استعاری!
- «بسیاری بر این باورند که نام بلقیس سلیمانی اسم مستعار یگانهای است که انتخاب کردم تا بهچشم بیایم. شاید بهدلیل ترکیب شگفت، تاریخی و زیبای بلقیس و سلیمان، خیال میکنند که این نام از اعماق تاریخ خودش را برکشیده و به من رسانده است؛ اما نه این طور نیست. من، واقعاً بلقیسم.»[۸]
بلد بودم و تنبیهم کرد
- «تصور کنید زمانی را که من کلاس اول ابتدییام. روزی بازرس که از اربابان روستاست به مدرسه میآید. دخترش نمیتواند کلمه «ندارد» را بخش کند. معلّم برای اثبات پرکاری خود و خنگی دخترک از دانش آموزان دیگر میخواهد تا کلمه را بخش کنند. من کارم را بلدم و درست بخش میکنم. ارباب عصبانی است و به معلّم میگوید دخترکش را تنبیه کند و معلّم ترکهٔ خیسخوردهٔ بید را از گوشه کلاس برمیدارد و فرمان میدهد: «دستها جلو» و این فرمان برای همهٔ دانشآموزان است حتی من، بااینکه درست گفتهام. این عادلانه نیست... این انصاف نیست... از همان زمان بچگی مفهوم عدالت از صحن کلاسهای تنگ و کاهگلی جفتپا میپرد در ذهن و روانم و همهٔ عمر در شخصیتم جا خوش میکند.»[۹]
ردپای بلقیسها را بر ضمیرم حس میکنم
دو بلقیس در ادبیات ایران و جهان بودهاند که حس مرا به نامم عمیقتر کردهاند:
- اولی بلقیس عمهٔ مارال که ستون خانوادهٔ کلمیشیها در رمان کلیدر نوشتهٔ دولتآبادی است. البتّه اگر از بلقیس سنگ صبور صادق چوبک نامی نبرم، اجحاف کردهام؛ چرا که سالها این شخصیت با من بوده و حتی در هجوم باشکوه بلقیس کلیدر هم عقب نکشیده است.
- دومی بلقیس همسر نزار قبانی است. نخستین بار که شعر بلند نزار برای همسرش بلقیس را با صدای خودش گوش کردم، سیر گریستم.»[۱۰]
بلقیس الراوی٭٭٭ بلقیس الراوی٭٭٭ ضربآهنگ نامش را دوست داشتم٭٭٭ پناه میجستم به نواختنش و میهراسیدم از چسباندن نام او بهنام خودم
زنگتفریح علف میچیدیم
- «مدرسه مستخدم و بابا نداشت. ناظم هم نداشت. معلّم، هم مدیر بود، هم ناظم و هم دفتردار. و ما هم دانشآموز بودیم و هم مستخدم. نوبتبهنوبت عصرها میماندیم و کلاسها را تمیز میکردیم. جالباینکه ما سطل آشغال نداشتیم؛ چون نه کیک میخوردیم، نه ساندیس و نه ساندویچ. موزهای تغذیه رایگانمان را هم برادر و پدرمان به عباس سوپری میفروختند تا برایمان مداد و دفتر بخرند. معلّم فصل بهار ساعتی به ما درس ریاضی و علوم میداد و بعد سوی دشت روانه میکرد تا برای گوسفندانش علف بچینیم.»[۱۱]
کتابها راهم را عوض کردند
همهٔ دوران مدرسه درسخوان بودم. اگرچه در ریاضی از جدول ضرب فراتر نرفتم و در علوم در همان حد سلول و مولکول ماندهام، در دروس ادبی و حفظی تقریباً بیرقیب و در انشاء تک بودم. سال ١٣۵۶ وقتی که چهاردهساله بودم؛ آشنایی من با کتابهایی بود که زندگی مرا برای همیشه دستخوش تغییر کردند. دو کتاب از انبوه کتابها در ذهنم ماندهاند؛ ماهی سیاه کوچولو از صمد بهرنگی و خداحافظ شهر شهادت از شریعتی.[۱۲]
حسرت دیدن نامم در روزنامه به دلم ماند
انتخاب اولم در کنکور سال ١٣۶٢دبیری تاریخ دانشسرای عالی یزد بود. گریهوزاری من از آنجا شروع شد که رد صلاحیت شدم و البته به آدمهای فرصتطلبی که دروازهٔ دانشگاه را به رویم بسته بودند بدوبیراه گفتم و اعتراض کردم. یکی از همان فرصتطلبهای دوآتشه که بعدها یکی از مقامهای مهم شهر شد به مقابله با من برخاست و تهدیدم کرد و اگر کمی کوتاه نمیآمدم؛ کتک مفصلی میخوردم. تعهد کتبی دادم که اعتراض نکنم و سرنوشت خود را بپذیرم.[۱۳]
اما بعد از یکسالونیم تفحص و تحقیقِ آقایان و پیجویی ما، آقایان تصمیم گرفتند نخستین رشتهٔ آزاد انتخابی مرا که فلسفهٔ دانشگاه تهران بود تأیید کنند. با نامهٔ کوتاه اداری اطلاع دادند در این رشته پذیرفته شدهام و حسرتدیدن نامم در روزنامه را بر دلم گذاشتند.[۱۴]
بازیگر شدم
سال شصتوچهار بود که دوستی برایم بازی در فیلمی سینمایی را جور کرد. اسم فیلم «ردپایی بر شن» بود و موضوع آن حوادثی بود که در میان یک ایل میگذشت. نقشم زن روستایی بود. خوب گوسفند میدوشیدم و نان میپختم. فیلم با آن گروه به سرانجامی نرسید و من دستازپا درازتر به تهران برگشتم. بعدها البتّه این فیلم با عوامل دیگری ساخته شد. دومین و آخرین فیلمم، نامش «شنا در زمستان» بود و من نقش مادر پسرکی را بازی میکردم که درگیر بگیر و ببندهای پهلوی دوم بود. خاطرهانگیزترین بخش این فیلم همبازیشدن با پسرکهایی بود که از کانون اصلاح تربیت آورده بودند.[۱۵]
جَنگ شاعرم کرد
گروهی پنجشش نفره بودیم که تقریباً هر دو هفته یکبار به کوه می زدیم، چای آتشی میخوردیم و شعرهای شاملو، فروغ، اخوان و سهراب سپهری را بلندبلند در کوه میخواندیم و تا عبورممنوع، صعود میکردیم.[۱۶]
جنگ خلیج فارس بود و من تازه مادر شده بودم. اجساد مادران و کودکان عراقی را که در تلویزیون می دیدم ، پسرکم را محکم در بغل میفشردم. همان روزها نخستین و آخرین شعر سپید عمرم را سرودم. شعری برای مادران و کودکان کشتهٔ عرب. این شعر نخستین نوشتهٔ من بود که چاپ شد تصور میکنم در کیهان یا اطلاعات منتشر شد.[۱۷]
الگوهای شریعتی به من جسارت میدادند
شریعتی سال پنجاهوپنج با «خداحافظ شهر شهادت» بر من ظاهر شد. از آن کلمات آتشین خوشم میآمد و چیزی پشت آن نثر اندوهزده و آهنگین وجود داشت که مرا همراه میکرد. شریعتیخوانی را با پیروزی انقلاب، به جد و جهد شروع کردم. حالا از علی، فاطمه، زینب و ابوذر... دریافتی انقلابی داشتم.[۱۸]
امامزاده ابوالقاسم رمانهایم
محرم هر سال برادران بزرگم، عباسی بودند و کفن خونین به تنشان میکردند. من زمان و مکان را در مینوردیدم و به صحرای کربلا میرفتم و حس یگانهای را تجربه میکردم. علمگردانی در روستا خود طلیعه روضهخوانیهای روستا بود. پدرم دو شب روضه داشت. یک شب از این مجالس روضهخوانی به ذکر مصایب قمربنیهاشم اختصاص داشت. این ارادت به قمربنیهاشم چنان در خانواده ما بنیادی بود که قسم راست همه اهل خانه به ابوالفضل یا قمربنیهاشم بود. البته قسم راست دیگرمان، به امامزاده ابوالقاسم بود که در تپّهای نزدیک روستا واقع شده بود و همواره در رمانهایم تکرار شده است.[۱۹]
مرگ بر پول و زندهباد پول
من در سراسر این نیمقرنی که زیستهام مواضع کاملاً متفاوتی نسبت به پول داشتهام. ما در روستا خوشنشین بودیم. خوشنشین به تعبیر ما، یعنی کسی که زمین ندارد. نه آبی داشتیم نه ملکی. انقلاب که رخ داد تنفر من از پول، رنگ و بوی ایدولوژیک گرفت. پولدارها زالوهای خونآشامی بودند که کاخشان را بر کوخ ستمگران بنا کرده بودند.[۲۰]اما آن تنفر انقلابی در این سالهای میانسالی به پولدوستی تبدیل شده است. خودم را فعلهٔ فرهنگی میدانم و بدون آینده، جایی استخدام نیستم و بیمه ندارم. «مرگ بر پول و زندهباد پول» شعار منِ پنجاهساله است.[۲۱]
جوانمرگی من و کتابهایم
«بازی آخر بانو» که ابتدا نامش «من شهرزاد هستم» بود نخستین نوشتهٔ من بود که بهدنیا نیامده بهمحاق رفت. تقریباً دو سالوهشت ماه در اداره کتاب ماند و در نهایت غیرقابلچاپ اعلام شد. من و کتابم در آستانهٔ جوانمرگی بودیم.اما من باز هم ادامه دادم و «خالهبازی» را نوشتم و به ناشر دادم که نپذیرفت همینطور که سابق بر این رمان «بازی آخر بانو» را شش بار ناشر رد کرده بود. در سال ١٣٨٢ بود که در جلسهای از صاحبنظری شنیدم که رمانِ نویسندهای غربی، چهار پایان دارد. این کلام مرا بر آن داشت تا دربارهٔ رمانهای پستمدرن و پایانهای مفتوح مطالعه کنم. شاهزاده یا دستکم شوالیهٔ پستمدرنیسم در آن سال، با زرهِ نهچندان فولادینش از راه رسید و دستِ من و «بازی آخر بانو» را گرفت تا چاپ شد.[۲۲]
جایزه جلال فرمایشی اهدا نشد
بلقیس سلیمانی هیئت علمی و داور هفتمین دوره جایزه جلال، در پاسخ به انتقاداتی که جایزه جلال را فرمایشی می خواندند گفت: «وقتی از ادبیات متعهد صحبت میکنیم باید به تاریخچه آن نیز نگاه کنیم. ادبیات متعهد در ایران اتفاقاً بر خلاف منتقدان فعلی جایزه جلال، ادبیاتی است که عقبه دینی ندارد. نیروهای چپ در ایران قائل بهخلق ادبیات متعهد بودند که درد و رنج مردم تحتستم را بازتاب دهد. برادرانی که معتقدند ادبیات امروز نماینده واقعی ادبیات ایران نیست، بدانند همین ادبیات است که نه سوبسید میگیرد و نه حمایت میشود اما مخاطب خودش را در آن مییابد و همین باعث میشود این ادبیات به چاپ چندم هم برسد. [۲۳]
داستانکهای مربوط به مصاحبهها
زندگی و تراث
بلقیس و گذر زمان
- ١٣۴٢: تولد در رابر کرمان
- ١٣۵۵: آشنایی با کتابهای شریعتی و دگرگونی اندیشهها
- ١٣۵٧: آغاز فعالیتهای انقلابی در روستا
- ١٣۶٠: برنده در مسابقههای کتابخوانی مدرسه،امور تربیتی و سپاه
- ١٣۶٢: شرکت در کنکور سراسری، رد صلاحیت از رشته دبیری
- ١٣۶٣: پذیرفته شدن در رشته فلسفه دانشگاه تهران، آغاز زندگی در تهران
- ١٣۶۴: دبیری در ورامین، بازی در فیلم «ردپایی بر شن»
- ١٣۶۵: منشی کانون تئاتر بانوان
- ١٣۶٨: ازدواج با مجتبی بشردوست، مهاجرت به دیار همسرش در گیلان
- ١٣٧١: مهاجرت به تهران
- ١٣٧٧: نوشتن نخستین سطر «بازی آخر بانو»
- ١٣٧٩: چاپ «همنوا با مرغ سحر» اثری پژوهشی
- ١٣٨٠: چاپ «هنر و زیبایی از دیدگاه افلاطون»
- ١٣٨١: چاپ «تفنگ و ترازو» (نقد و تحلیل رمانهای جنگ)
- ۱۳۸۴: چاپ «بازی آخر بانو»
- ١٣۸۶: انتشار مجموعه داستان «بازی عروس و داماد»
- ١٣٨٧: انتشار «خالهبازی»
- ١٣٨٩: انتشار «به هادس خوش آمدید»، «پسری که مرا دوست داشت»
- ١٣٩١: انتشار «روز خرگوش»
- ١٣٩٢: چاپ «سگسالی»
- ١٣٩۴: چاپ «من از گورانیها میترسم»، «شب طاهره»
- ١٣٩۵: چاپ «مارون»
- ١٣٩۶: توقیف «مارون»
- ١٣٩٧: چاپ «آن مادران، این دختران»، «پیاده»
- ١٣٩٨ : چاپ «نام کوچک من بلقیس»
کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری
بلقیس در روستایی از حاشیهٔ کوههزار که به «کوه شاه» معروف بود بهدنیا آمد.[۲۴]در خانوادهای پر جمعیت که شش خواهر و دو برادر بودند و در سه اتاقِ کوچک کاهگلی روزگار میگذراندند. پدرش سواد مکتبخانهای داشت و دیوان حافظ و شاهنامه فردوسی بهتکرار در خانهشان خوانده می شد.[۲۵] نخستین شکل نوشتاری کلمات را در دیوان حافظ دید؛ کلماتی که همچو پیچک در خود پیچیده بودند.[۲۶]پدرش در شبهای بلند پاییزی رمانس حسین کردشبستری و امیرارسلان رومی را بهتناوب برای اهل خانه میخواند و جهان بلقیس با ادبیات و شعر ریشه دوانید. کتاب «قصیده مشکلگشا» نخستین کتابی بود که او در هشتسالگی پس از باسوادشدنش خواند.[۲۷] چهاردهساله بود که برادر معلّمش چند کتاب برایش آورد و از آن پس، بساط گلدوزی و پتهدوزی بلقیس جمع شد و فقط کتاب، پشتِ کتاب بود که میخواند و میخواند. فاصلهٔ روستا با مرکز بخش، پنج کیلومتر بود و بلقیس هرروز، با پای پیاده مسیر را میپیمود تا از گنج محقر کتابخانه آنجا بهرهمند شود. شریعتی با کتابها و نوارهایش راه تازهای بر بلقیس گشود و او به سیل انقلابیون پیوست. بعدازانقلاب فرهنگی و گشایش دانشگاهها، بهامید معلّم شدن، کنکور داد اما در گزینش تأیید نشد تا آنکه یکسال بعد، در رشتهٔ «کارشناسی فلسفه» دانشگاه تهران پذیرفته شد. دانشگاه برایش سرزمین موعود بود جایی که میشد با آزادی و اندیشه ملاقات کرد و آنها را به چالش کشید، فریاد زد، شیشه شکست و اعتراض کرد و کتاب خواند.[۲۸]بلقیس در کلاسهای شفیعی کدکنی، سروش، عباس میلانی و محمدجواد لاریجانی ...درس آموخت [۲۹] سالهای دانشجویی را در خوابگاه سپری کرد و سالِ آخر را، با برادرش، در خانهای کوچک از محلههای قدیمی تهران گذراند. بلقیس در تمام سالهای دانشجویی کار میکرد. از معلّمی ادبیات در دبیرستان ورامین گرفته[۳۰]تا سبزی پاککنی و بستهبندی آبنبات در کارگاهی کوچک. مدتی هم منشی کانون تئاتر بانوان بود و برای رئیسش که رماننویس و نمایشنامهنویس بود؛ تندنویسی میکرد.[۳۱]اواخر دههٔ شصت با مجتبی بشردوست، پژوهشگر و استاد زبان و ادبیات فارسی ازدواج کرد و با همسرش که از خطهٔ شمال بود به گیلان سرسبز رفت و در مدارس آنجا درس گفت. گیلان را، بارانش را، سرسبزی و طراوتش را، بهسبب همهٔ نداشتههایش در کویر دوست داشت[۳۲]اما سهسال بعد بهسبب شغل همسرش برای همیشه به تهران بازگشت و در غربِ تهران ساکن شد تا بهامروز. یک دختر به نام صبا و یک پسر بهنام سپهر حاصل این ازدواج است.
شخصیت و اندیشه
دغدغهٔ اصلی سلیمانی، موانع و مشکلات زنان در مسیر رشد و کمال است.او نویسندهای است که با طرح موتیفهای اسطورهای در رمانهای خود بر عقاید و اندیشههایش تأکید می کند. او نویسندهای اقلیمگرا است که به آداب و رسوم محل زندگیاش توجّه خاصی دارد.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
زمینهٔ فعالیت
بلقیس سلیمانی ابتدا بهعنوان منتقد ادبی و پژوهشگر وارد عرصههای فرهنگی و ادبی کشور شد و بیش از هشتاد مقاله و نقدادبی تاکنون قلم زده است. شش سالی مدیر گروه مطالعات فرهنگی، شبکه رادیویی فرهنگ بوده است.[۳۳]مدتی مدرس کارگاههای رماننویسی در مدرسه رمان بود و داوری جایزههای ادبی را بر عهده داشت؛ از جمله جشنواره بینالمللی برنامههای رادیویی و جایزه منتقدان و نویسندگان مطبوعات.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازهاو داور بخش رمان و داستان بلند هفتمین دوره جایزه ادبی جلال بوده است.[۳۴]
بلقیس از نگاه دیگران
سیدمهدی شجاعی
« | خانم سلیمانی اگر چه کمی دیر، نویسندگی را آغاز کرده است اما از جمله متفکرترین و هدفمندترین نویسندگان صاحب اندیشه ما است.خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
|
» |
حسن محمودی
« | سليمانی نويسندهای است که تکليف خود و داستانها و مخاطبانش را روشن کرده است و آثارش از آن بخش از ادبيات نخبهگرا که در برابر خواندهشدن مقاومت ميکند، فاصله گرفته است. آثار سلیمانی، بهشکلی آبرومندانه در مرز ميان ادبيات نخبهگرا و عامهپسند قرار گرفته است و مخاطبان زيادی هم دارد.خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
|
» |
رامبد خانلری
« | داستانهای بلقيس سليمانی بر دو اصل متکی هستند، يکی جغرافيای داستانی و تأثير اقليم بر آدمهای داستان و ديگری روابطانسانی و گذشتهٔ تاثيرگذار شخصيتها. اين دو اصل باعث میشود که دنيای داستانهای سليمانی مختصات مشخصی داشته باشد و از اين رو معتقدم که او يکی از بهترين نويسندگان ادبيات داستانی استخطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
|
» |
بلقیس از خودش میگوید
« | من نویسندهای هستم که دیر متولد شدم. در سن سیوهشتسالگی اولین اثر داستانیام را نوشتم. این در سرزمینی که نویسندگانش جوانمرگ میشوند یا بسیاری زیر پنجاهسالگی میمیرند خطرناک است.[۳۵]از طریق «شاهنامه» بود که با روایت آشنا شدم.یک نوع بینش نیهیلیستی در من و کارهایم هست که آن را از حافظ گرفتهام و نگرشم به حکومت اسلامی را از «نهجالبلاغه» گرفتهام. علت علاقهمندیام به «نهجالبلاغه» این است که در دوران نوجوانی و برنامه کتابخوانی با دوستانم، «نهجالبلاغه» خواندیم و از همان زمان، برایم بهمثابه کتابی راهگشا ظاهر گشت.[۳۶] | » |
بلقیس از آثارش میگوید
داستان خوب از نگاه سلیمانی چه مؤلفههایی دارد؟
« | داستان خوب، داستانی است که وضعیت بشری را بازگو میکند. راز ماندگاری داستان خوب، تکنیک، فرم و ساختار است. برای مثال، موضوع پدرکشی را در شاهکار داستایوفسکی یعنی «برادران کارامازوف» میبینید در حالی که همین موضوع در نمایشنامه «ادیپشاه» نیز بیان شده بود. در هر دو داستان، یک وضعیت انسانی تکرار شده است اما فرم و ساختار، این دو اثر را متفاوت از همدیگر میکند. ویژگی دیگر که سبب متفاوتشدن داستانی میشود، تناسب فضا، زمان و مکان است که یک انسان خاص را نمایندگی میکند. شاید دلیل این موضوع را بتوان در سیالبودن روح انسان جستجو کرد.خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
|
» |
نگاه بلقیس به دیگران
غزاله علیزاده
من هرگز خانم علیزاده را ندیدم ولی از این و آن شنیدم که او زنی زیبا و اگر بار منفی اصطلاح «جلوهفروش» را در اینجا لحاظ نکنیم، جلوهفروش بوده است. یعنی زیباییاش را پاس میداشته و به جهان عرضه میکرده است. او مثل من، بدنش را سالها به فراموشی نمیسپرد و از لحاظ نظری بین خودش و بدنش فاصله نمیانداخت و به دوگانگی دکارتی «بدن و ذهن» یا «جسم و روح» باور نداشت و نگاهی زیباشناختی به بدنش داشت. احتمالاً برای نجات بدنش از اضمحلال و فروپاشی بوده که به مرگ خودخواسته روی آورده است.[۳۷]
بهرام صادقی
در ادبیات داستانی ایران، رمان ملکوت بهرام صادقی نمونهٔ اعلای داستانی است که بدن در آن حضور دارد. بهرام صادقی در این اثر بهنظرم به دوگانهانگاری تاریخی میاندیشد و رمان را به آزمایشگاهی برای محکزدن این دوگانهانگاری تبدیل میکند.[۳۸]
فاکنر
داستانهای فاکنر برای مخاطب، بسیار سختخوان هستند و این نکته به شیوهٔ نگارش و روایتگری او بر میگردد که به فرم و عنصر زبان در داستانهایش بسیار توجه دارد. جملههایش برخلاف دیگر نویسنده همعصر خود بسیار پیچیده و طولانی هستند. بهعنوان نمونه جملهٔ نخست داستان «آبشالوم آبشالوم» فاکنر، شامل دوازده سطر است. [۳۹]
ذبيحالله منصوری
ذبیحالله منصوری خدمت بزرگی به طيفی از كتابخوانها كرد طيفی كه كمتر نويسندهای به آنها توجّه داشت. نثر خوب، بازیهای روایی مناسب و بهجا، آثار وی را برجسته میكند.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
نویسندگان دههٔ هفتاد
از ويژگیهای نویسندگان دههٔ هفتاد تجربهگرايی است. آنچه به نام فرديتگرایی پس از دههٔ شصت مطرح میشود تجربهگرایی همراه فرديتگرایی است. حتی در آثار دولتآبادی هم كليت و روحجمعی حاكم بود چرا كه بيش از هر چيز، بر تاريخِ اجتماع تمركز میكردند تا زندگیهای فردی. دو پديده در اين دهه ديده میشود. بامداد خمار كه در سال هفتادوشش نخستين بار منتشر شد و تا اواخر دههٔ هفتاد به چاپ بیستوپنج میرسد. پديدهٔ ديگر ذبيحالله منصوری است. البته دوره او پيش از انقلاب است اما كتاب وی بارها در این دهه تجديدچاپ میشود.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
«دا» رمان نیست
اين كتاب علیرغم داشتن ويژگیهای خاص خود، يك كتاب با محتوای خاطرهنويسی محسوب میشود و هيچ رنگ و بويی از محتوای رمان، در آن نمود ندارد.[۴۰]
از ادبیات متعهد تا جبهه روشنفکری
بلقیس سلیمانی تا پیش از چاپ «رمان بازی آخر بانو» در عرصه ادبیات و در واقع نقد، چهرهای کاملاً متعهد داشت. در محافل و جلسههای ادبی متعهدها شرکت میکرد ولی نامش در نشریههای روشنفکری برده نمیشد و اگر هم نامی از او برده میشد، کم و کیفش اصلاًوابداً مثل حالا نبود. اما بهمحض چاپ «بازی آخر بانو» با سختگیریها و سهلگیریهایی از طرف دو جریان متعهد و روشنفکر به بازی دیگری فراخوانده شد و در واقع بازی دومِ خودش را آغاز کرد که برای متعهدها ناخوشایند بود و برای روشنفکرها خوشایند.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
همراهیهای سیاسی
بلقیس سلیمانی معتقد است ایماژ جمیله بوپاشا و اعظم طالقانی دو ایماژ مونثی بودند ک او را به پیکار علیه ظلم و جور فرا میخواندند.او که خودش را مذهبی نوگرا میدانست؛ قرائتش از «نهجالبلاغه» و «صحیفهسجادی» و آثار «شریعتی» هویتی بود که او را به تاریخ و متافیزیک پیوند بدهد و بتواند با تکیه به متنهای مقدس، با سلطه مبارزه کند و خیمه عدالت بگسترد. [۴۱]
مخالفتهای سیاسی
بلقیس ِنوجوان، طبقات فرودین جامعه را وارثِ انقلاب میدانست اما تصور میکرد در روستایش، همچنان نظام اربابرعیتی برپاست. او تصمیم گرفت با چند تن از دوستانش، انقلابی اقلیمی راه بیندازد و مستضعف را به حقش برساند و مستکبر را به سزای اعمالش. آنها تور والیبال مدرسه را که اغلب اربابزادهها با آن بازی میکردند؛ آتش زدنند و پس از صدور بیانه شدیدالحن، بهباورخویش، مستکبران را به سزای اعمالشان رساندند.[۴۲]
نامههای سرگشاده
نامهای دستهجمعی
بیانیهها
کتابهای محبوبش
«شاهنامه» فردوسی، «دیوان حافظ»، «نهجالبلاغه»، «کلیدر» نوشته محمود دولتآبادی، شازده کوچولو اثر آنتوان دوسنتاگزوپری، «شوخی» از میلان کوندرا، «مادام بوواری» نوشته گوستاو فلوبر، «برداران کارامازوف» اثر داستایوفسکی، «گوربهگور» از ویلیام فاکنر و «آنا کارنینا» نوشته تولستوی کتابهای محبوب بلقیس سلیمانی هستند.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
جملهٔ موردعلاقه در کتابهایش
جملهای از ایشان
نحوهٔ پوشش
- «ما همیشه چادری بودیم، پیش از انقلاب و یکیدو سال بعد از انقلاب، چادررنگی سر میکردیم. بعد از آن کمکم چادرمشکی سر کردم و آن را تا زمانی که دانشگاه قبول شدم حفظ کردم.[۴۳]»
یادداشتی که جنجالی شد
بلقیس سلیمانی، یادداشتی کوتاه بهنام «من کیستم؟» در روزنامه اعتماد منتشر کرد. آنقدر این نوشته جنجال برانگیز شد که بسیاری سلیمانی را با آن میشناسند نه سیزده رمانی که چاپ کرده است. طیف وسیعی از مخاطبان این یادداشت را در فضای رسانهها بازنشر دادند و در کلاسهای روزنامهنگاری تدریس شد. برایش برنامه رادیویی ساختند و حتی «کیهان لندن» آن را منتشر کرد. بسیاری آن را اثری فمنیستی قلمداد می کنند.[۴۴]»
«من دوشیزهمکرمه هستم، وقتی زنها روی سرم قند میسابند و همزمان قند توی دلم آب میشود. من مرحومهمغفوره هستم، وقتی زیر یک سنگ سیاه گرانیت قشنگ خوابیدهام و احتمالاً هیچ خوابی نمیبینم. من والدهمکرمه هستم، وقتی اعضای هیئتمدیره شرکت پسرم برای خودشیرینی بیست آگهی تسلیت در بیست روزنامه معتبر چاپ میکنند. من همسری مهربان و مادری فداکار هستم، وقتی شوهرم برای اثبات وفاداریاش البته تا چهلم آگهی وفات مرا در صفحه اول پرتیراژترین روزنامه شهر به چاپ میرساند. من زوجه هستم، وقتی شوهرم پس از چهارسالودوماهوسهروز، به حکم قاضی دادگاه خانواده قبول میکند به من و دختر ششسالهام ماهانه بیستوپنج هزارتومان بدهد...»خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
تکیهکلامها
خلقیات
منزلی که در آن زندگی میکرد
گزارش جامعی از سفرها
برنامههای ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است
بنیانگذاری
تأثیرپذیریها
استادان و شاگردان
علت شهرت
فیلم ساخته شده براساس
حضور در فیلمهای مستند دربارهٔ خود
اتفاقات بعد از انتشار آثار
نام جاهایی که به اسم این فرد است
کاریکاتورهایی که دربارهاش کشیدهاند
مجسمه و نگارههایی که از او کشیدهاند
ده تا بیست مطلب نقلشده از نمونههای فوق از مجلات آن دوره
برگههایی از مصاحبههای فرد
آثار و کتابشناسی
وجوه زنانه، دههٔ شصت و اتفاقهای خاص سیاسیاجتماعی آن دوران، پسزمینه غالب آثار بلقیس سلیمانی است. وجه اشتراک دیگری که میتوان میان آثار او پیدا کرد، فلسفه رقیقی است که به نظر میرسد از تحصیلات فلسفی سلیمانی به کارهایش سرایت میکند. البته این اصلاً به این معنا نیست که آثار سلیمانی مضمون فلسفی دارند آنطور که مثلاً آثار «داستایوفسکی» یا «کامو» را فلسفی میدانیم. بلکه بیشتر به این معناست که سلیمانی از سر تفنن و فکرنکرده نمینویسد. در اغلب کارهای او عنصر اندیشه حضور دارد. میتوان لایهٔ رویی اثر را کنار زد و در پس این لایه، به عمق داستانها رسید.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
بزرگ ترین ایرادی که می توان در رمانهای سلیمانی و نویسندگی او مشاهده کرد، تکرار یک تیپ شخصیتی خاص است که خواننده را به یاد ادبیاتهای تبلیغاتی و حزبی میاندازد. در رمانهای سلیمانی همواره شاهد حضور کلان و تأثیرگذار دختری روستایی هستیم که خواننده پروپاقرص ادبیات و تاریخ و فلسفه است. از همان دخترهای همهفنحریف و همهچیزدانی که در حال دوشیدن شیر گاو، «هگل» میخوانند. این شخصیت کلیشهای، می تواند ارثیهای باشد از طرف ادبیات متعهد و ذهن سلیمانی. شاید نویسنده نتوانسته از زیر بار سنگین واقعیت زندگی شخصیاش بیرون بیاید. این تیپ شاید یکبار آن هم در «بازی آخر بانو» با آن شکل و محتوای خاص پذیرفتنی باشد اما تکرار آن، به ادبیات بلقیس سلیمانی آسیبی جدی میزند.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
کارنامهٔ بلقیس سلیمانی
آثار پژوهشی
- هنر و زیبایی از دیدگاه افلاطون
- همنوا با مرغ سحر (زندگی و شعر علیاکبر دهخدا)
- تفنگ و ترازو (نقد و تحلیل رمانهای جنگ)
رمانها و داستانها
- بازی آخر بانو برنده جایزه ادبی مهرگان و جایزه اصفهان
- مجموعه داستان بازی عروس و داماد
- خالهبازی
- به هادس خوش آمدید
- پسری که مرا دوست داشت
- روز خرگوش
- سگ سالی
- شب طاهره
- من از گورانیها میترسم
- مارون
- آن مادران، این دختران
- پیاده
- نام کوچک من بلقیس
مقالهها[۴۵]
او بیش از هشتاد مقاله[۴۶] در کارنامه خود دارد...
- نقد و بررسی کتاب شخصیتپردازی در داستانهای کوتاه دفاع مقدس، کتاب ماهادبیات، سال دوم،شماره۲۳، اسفند۱۳۸۷
- شما که غریبه نیستید، کتاب ماهادبیات و فلسفه، شماره۹۴، مرداد۱۳۸۴
- اینجا گنجشک ها نفس میکشند، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۸۷و۸۸، دی و بهمن۱۳۸۳
- زنان میتوانند، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۸۷و۸۸، دی و بهمن۱۳۸۳
- چرا خلاصه این رمان دشوار است؟ (نقد و بررسی کتاب پستی)، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۷۲، مهر۱۳۸۲
- در ستایش نشانهها، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۷۵و۷۶، دی و بهمن۱۳۸۲
- در حضور تاریخ، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۶۳، دی۱۳۸۱
- سفر از جنون اندیشه به ندانستگی کودکی، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۶۰، مهر۱۳۸۱
- ضیافت ناممکن، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۶۳، دی۱۳۸۱
- در خلوت راوی، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۶۰، مهر۱۳۸۱
- تقارن و تقابل فرهنگها، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۵۶و۵۷، خرداد و تیر۱۳۸۱
- سیر دلبستن و دلکنده، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۵۶و۵۷، خرداد و تیر ۱۳۸۱
- نقد داستان عریضه، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۴۴، خرداد۱۳۸۰
- زن در داستانهای جنگ، ادبیات داستانی، شماره۵۵، تیر و مرداد۱۳۸۰
- رمان هیس روایت تنهایی انسانها، ادبیات داستانی، شماره۵۴، فروردین و اردیبهشت و خرداد۱۳۸۰
- عنصر اندیشه در رمان فارسی، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۴۱و۴۲، اسفند۱۳۷۹و فروردین۱۳۸۰
- این یک درخت نیست، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۴۹، آبان۱۳۸۰
- بازگشت به عشق پاک، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۴۸، مهر۱۳۸۰
- زیبایی راستین، هنر راستین (نسبت زیبایی، عشق و خیر از دیدگاه افلاطون)، هنر، شماره۴۱، پاییز۱۳۷۸
- شعر و دیالکتیک، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۲۸، بهمن۱۳۷۸
- راویان بحران، ناقدان مدرنیته، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۲۰، خرداد۱۳۷۸
- کتاب و جامعه، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۲۳و۲۴، شهریور و مهر۱۳۷۸
- علامه محمد قزوینی و علامه علیاکبر دهخدا، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۲۲، مرداد۱۳۷۸
- از فرادست (حکایت شیخ صنعان، حکایت یاد و فراموشی)، ادبیات داستانی، شماره۴۹، زمستان۱۳۷۷
- شعر و شاعری از دیدگاه افلاطون (بخش دوم)، شعر، شماره۲۳، تابستان۱۳۷۷
- شعر و شاعری از دیدگاه افلاطون (بخش اول)، شعر، شماره۲۲، بهار۱۳۷۷
- پژوهشی در رئالیسم اروپایی، ادبیات داستانی سال دوم، شماره۲۳، شهریور۱۳۷۳
- رمان کیمیاگر در آینه ادب پارسی، ادبیات داستانی، شماره۴۵، زمستان۱۳۷۶
- فیلمنامهای جذاب برای فیلمی پرحادثه، ادبیات داستانی، سال سوم، شماره۳۳، زمستان۱۳۷۴
- از یک سند روان جامعهشناسانه تا یک اثر ناب ادبی، ادبیات داستانی سال سوم، شماره۲۸و۲۹، بهمن و اسفند۱۳۷۳
- سپهری و نگاه اسطورهای، کلمه دانشجو، شماره۵، خرداد و تیر۱۳۷۲
سبک و لحن و ویژگی آثار
دهه شصت و تحولات سیاسیاجتماعی آن، موتیف تمام آثار اوست.
جوایز و افتخارات
- برنده جایزه ادبی مهرگان در۱۳۸۵
- برنده جایزه ادبی اصفهان در۱۳۸۵
- دریافت نشانِ درجه یک هنری در۱۳۹۵
بررسی چند اثر
ناشرانی که با او کار کردهاند
چشمه، ققنوس، ثالث، روزگار، زاوش، گوهر منظوم
تعداد چاپها و تجدیدچاپهای کتابها
منبعشناسی
منابعی که دربارهٔ آثار بلقیس سلیمانی نوشته شده است
- این است ناتورالیسم، به قلم مهدی یزدانیخرم درباره رمانِ پیاده، چاپشده در روزنامه سازندگی، شماره۳۲۶ روزدوشنبه۲۰اسفند۱۳۹۷ [۴۷]
- بررسی تطبيقی ميانرشتهای چاپ و توليد كتابهای داستانی سيمين دانشور و بلقيس سليمانی، نوشته فرشته رستمی، چاپشده در نشریه مطالعات ميان رشتهای در علوم انسانی، تابستان١٣٩۴ ,دوره٧ ,شماره٣[۴۸]
- جامعهشناسی رمان خالهبازی بر مبنای نظریّه «پییر بوردیو»، به قلم مهدی خادمیکولایی، مجید سرمدی، فاطمه زمانیکارمزدی، منتشرشده در مجله ادبیات پارسی معاصر، سال پنجم، پاییز١٣٩۴ شماره٣[۴۹]
- پسامدرنیسم در آثار بلقیس سلیمانی، نوشته فریده اشرفی، منتشرشده در گلستانه شهریور١٣٨٨ شماره١٠٠[۵۰]
- بررسی و تحلیل فرآیند فردیّت در رمان «به هادس خوش آمدید»، به قلم مهدی خادمیکولایی، منتشرشده در فصلنامه زبان و ادب فارسی دانشگاه آزاد سنندج، سال هفتم، تابستان١٣٩۴، شماره٢٣[۵۱]
نوا، نما، نگاه
خواندنی و شنیداری و تصویری
جستارهای وابسته
پانویس
- ↑ «نشان درجه یک هنری».
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ٧.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ٢١.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ٣٨.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١۵۵.
- ↑ «نخستین رمان».
- ↑ «رادیوفرهنگ».
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١١.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١٧.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١٢.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١٩.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ٣٠.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١٠٩.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١٣٣.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١۵٨.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١۶١.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١٧٩.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ٨۴.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ۴۶.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١٢٨.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١٣١.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ٢١٩.
- ↑ «جایزه فرمایشی».
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١٧١.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ٢۴.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ٢۵.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ٢٩.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١٣۴.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١٣٧.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١٢٩.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١۵۵.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١٢٢.
- ↑ «فعالیت سلیمانی».
- ↑ «داور جایزه جلال».
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ٢١٧.
- ↑ «کتابهای محبوب».
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١٨۶.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١٩١.
- ↑ «فاکنر به روایت بلقیس».
- ↑ «رمان «دا»».
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ٨٧.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ٩۶.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ٨١.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١٨١.
- ↑ «مقالههای بلقیس سیلمانی».
- ↑ «بیش از هشتاد مقاله در کارنامه».
- ↑ «این است ناتورالیسم».
- ↑ «سیمین دانشور و بلقیس سلیمانی».
- ↑ «نظریّه «پییر بوردیو»».
- ↑ «پسامدرنیسم».
- ↑ «فرآیند فردیّت».
منابع
- سلیمانی، بلقیس (۱۳۹۸). نام کوچک من بلقیس. تهران: نشر چشمه. ص. ۲۲۴. شابک ۹۷۸-۶۰۰-۲۷۸-۴۷۴-۲.
پیوند به بیرون
- «اعطای درجه یک هنری». ایسنا، ۱۳مرداد۱۳۹۵. بازبینیشده در ١٧مهر۱۳۹٨.