جلال آلاحمد
جلال آلاحمد | |
---|---|
نام اصلی | سیدجلال آلاحمد |
زادروز | ۰۲ آذر ۱۳۰۲ تهران |
مرگ | ۱۸ شهریور ۱۳۴۸ اسالم، گیلان |
جایگاه خاکسپاری | شهرری، مسجد فیروزآبادی |
سبک نوشتاری | رئالیسم |
کتابها | غربزدگی، مدیر مدرسه، زن زیادی و... |
همسر(ها) | سیمین دانشور |
امضا |
سید جلال آلاحمد روشنفکر، داستاننویس، منتقد ادبی، روزنامهنگار، فعال سیاسی، مستندنگار، جستارنویس، مترجم، معلم و نیز مدرس دانشگاه بود.
از نگاه جمهور اهالی ادبیات، آلاحمد از نویسندگان مؤثر و جریانساز ادبیات معاصر بود. نثر و نظر آلاحمد محل بحثهای پردامنهای بین روشنفکران و نویسندگان بوده است. از همین روی، دیدگاههای آلاحمد و سبک نویسندگی وی، موافقان و مخالفان بسیاری داشت. بخشی از این دیدگاههای متنوع دربارۀ وی در کتاب یادنامۀ جلال آلاحمد بازتاب داده شده است. در این کتاب، اظهار نظرها درباره وی از مبلغ نویسندگی «لومپنیسم» تا «آذرخشی در دل تاریکی» در نوسان است.
آلاحمد در خانوادهای پر جمعیت و پس از تولد هفت دختر به دنیا آمد. پدر وی [آیتالله] سیداحمد طالقانی از مجتهدان زمانه بود و با [آیتالله] [سید محمود طالقانی] پیوند خویشی داشت. پدر آلاحمد با اصلاحات دورۀ پهلوی اوّل بر سر مهر نبود. به همین خاطر در دستگاه اداری-حقوقی زمان وارد نشد و به تعبیر آلاحمد ترجیح داد «آقای محل» باقی بماند. چنین شخصیتی راضی نبود فرزندش جز علوم حوزوی بخواند. او انتظار داشت که جلال وارد بازار کار شود، ولی آلاحمد دور از چشم پدر به تحصیل پرداخت و از آموزشهای مدارس جدید بهره برد. در مدرسه شبانه دیپلم گرفت و بعد از دانشسرای عالی دانشآموخته شد. با آنکه میتوانست دکتری ادبیات فارسی از دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران دریافت کند، تحصیلات عالیه را رها کرد و پای در ورطه ادبیات خلاقه نهاد. سالها معلم بود که برخی از داستانهای جلال از تجربههای معلّمی او نیرو میگرفت.[۱]
آلاحمد از ابتدای دهه ۲۰ وارد دنیای ادبیات شد. اولین مجموعه داستان وی دید و بازدید نام داشت. از آن زمان تا لحظه مرگ به سال ۱۳۴۸ آثار آلاحمد به شکلی منظم در قالبهای گوناگون ادبی منتشر میشدند. او همانند بسیاری از همنسلان روشنفکرش جذب حزب توده شد و مدتی نیز سردبیر ماهنامۀ مردم بود. او در التهابات سیاسی دهه سی از این حزب جدا شد و دیگر به طور رسمی فعالیت سیاسی نمیکرد.
آلاحمد بسیار اهل سفر بود. به هزاران آبادی سفر کرد و تا آخرین لحظههای عمرش برنامههای سفرهای آتی را برنامهریزی میکرد. به آمریکا و روسیه و فلسطین اشغالی و کشورهای اروپایی و ممالک عربی هم سفر کرد. شرح تمام این سفرها را مینوشت و از روزهایش یادداشتبرداری میکرد. همزمان با این یادداشتبرداریهای در سفر به همسرش سیمین دانشور هم نامه مینوشت. با عنایت به مقالهها و یادداشتها و دهها کتاب منتشر شده از او و سیاههٔ نامههای او میتوان چنین نتیجه گرفت که آلاحمد پیوسته مینوشت.
آلاحمد با شخصیتهای سیاسی بسیاری هم دیدار میکرد. با هویدا دیدار کرد؛ ثابتی به دیدار او رفت و پیوسته با اراباب قدرت در تماس و مذاکره و مشاجره بود. شرح یکی از این مشاجرات را مسعود بهنود در برنامه هزار داستان خود نقل کرده است. آلاحمد، پس از انتشار غربزدگی با [امام] روحالله موسوی خمینی دیدار و نسبت به آیندۀ او ابراز خوشبینی کرد. با عنایت به همین دیدار و اظهار نظر آلاحمد، شخصیتهای انقلابی تاریخ معاصر ایران از او به نیکویی نام میبرند. [۲]
آلاحمد در سال ۱۳۲۹ با سیمین دانشور ازدواج کرد و تا پایان عمر بچهدار نشد. او شرح این ماجرا را در کتاب سنگی بر گوری نوشته است. آلاحمد زمانی در اسالم گیلان از دنیا رفت که به تصحیح سفرنامههایش مشغول بود و قصد داشت داستانی بنویسید به نام «نسل جدید».
آثار آلاحمد صدها بار تجدید چاپ شده است. مدیر مدرسه رمان مشهور آلاحمد است که پس از پیروزی انقلاب اسلامی تا کنون (مطابق اطلاعات بانک دادههای خانۀ کتاب) ۹۸ بار چاپ شده است. در یک سال اخیر نیز ۹۹ بار آثار آلاحمد چاپ شده است. غربزدگی و در خدمت و خیانت روشنفکران دو اثر مهم آلاحمد در جستارنویسی است که جمعا ۷۸ بار به چاپ رسیدهاند. با نگاه به میانگین تعداد نسخههای منتشر شده از سفرنامهها، سفرنامههای آلاحمد نیز پرخواننده هستند. خسی در میقات سفرنامۀ حج اوست که پس از انقلاب اسلامی تا کنون ۸۵ بار تجدید چاپ شده است. ترجمه آلاحمد از کتاب قمارباز نوشتۀ داستایفسکی نیز ۸۰ بار چاپ شده است.
گرانترین جایزۀ ادبی حال حاضر ایران به نام این نویسنده ضرب شده است. جایزهٔ ادبی جلال آلاحمد سالانه به همت بنیاد شعر و ادبیات داستانی ایرانیان مستقر در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در آذرماه -در ایام نزدیک به سالروز تولد جلال آلاحمد- برگزار میشود. در این رویداد ادبی، نشان ویژۀ جلال آلاحمد نیز به برگزیدگان اهداء میشود.
داستانکها
زندگی و دیدارهای آلاحمد از خانه دزاشیب تا کافه فیروز و از کافه نادری تا کلبهاش در دهکدهٔ اسالم سرشار از نکته و خاطره و داستان است. شمّهای از این روایتها در ادامه میآید.
آشنایی در اتوبوس
در تعطیلات عید سال ۲۹ سیمین و ویکتوریا در شهرستان مهمان بودند. بلیط بازگشت پیدا نمیشد. یأسشان نپایید. چند دانشجوی بانشاط برنامهشان را تغییر دادند. آنها تصمیم گرفتند چند روزی بیشتر از بهار بهشتی آن شهر بهشتی استفاده کنند. بلیطها را به سیمین و ویکتوریا دادند. در اتوبوس جوانی بلندبالا و خوشپوش جایش را به سیمین سپرد. به همین بهانه، با او از کتاب و ادبیات و فرهنگ حرف زد. گره رفاقت و وفاداری افکنده شد و آن دو یکدیگر را پسندیدند و پیوند بستند. آن جوان جلال بود. [۳]
مخالفت با ولایت عزرائیل
وقتی یادداشتهای سفر آلاحمد و دانشور به «ولایت عزرائیل» منتشر شد، صداهای مخالف در فضا طنین انداخت. [آیتالله] سید علی خامنهای که از دوستداران کتابهای آلاحمد بود، این اعتراض را به گوش او رساند. آلاحمد سربالا پاسخ داد، ولی به سال ۴۶ متنی را در نشریه دنیای جدید منتشر کرد با عنوان «آغاز یک نفرت».دنیای جدید برای همیشه تعطیل شد. قمیها همان متن را با تیتر «اسرائیل، عامل امپرالیسم» منتشر کردند. رضایت نسبی کسب شد. [۴]
سر پرشور
مجابی با سپانلو مصاحبه را شروع کردند و رفته رفته تعدادی دیگری نیز به آنها اضافه شدند. بحث به موضوعات سیاسی کشید. جلال با صدای بلند شروع به انتقاد از حکومت کرد و گفت:
«میخواهند تا سال ۲۰۰۰ در این مملکت تعداد دهات را از ۱۰ هزار به ۲ هزار برسانند و این قتلعام بزرگ سنتهای ایرانی است...» ناگهان سیمین بلند شد و با بغض گفت:
«او را رها کنید. چرا وادارش میکنید چنین حرفهایی را در جمع عمومی بزند؟ به صلاحش نیست.»
و گفتوگو قطع شد.
دیدار با بنیانگذار
احمد واسطه بود و آیتالله در بیرونی خانهاش مهمانها را پذیرفت. آنچه دیده به آن جلب میشد، تشکچهای بود در بالای اتاق. از زیر تشکچه گوشه کتابی بیرون زده بود. جلال جلد غربزدگی را شناخت. به آیتالله گفت:
«این پرتوپلاها به دست شما هم رسیده؟»
آیتالله پرتوپلا را اباطیل شنید. انکار کرد و ادامه داد: «این حرفها را ما باید میزدیم.»
آیتالله از زیر همان تشکچه پاکتی بیرون آورد. آنقدری بود که پیشپرداخت خانهای را تأمین کند که بعدها شمس آلاحمد در آن زندگی کند. [۵]
فرزندخواندگان
اولی گزینه لیلی گلستان بود. [۶] او خاطرات شیرین گذشته و محبتهای سیمین و جلال را راوی است نه به اندازه امکانی اینکه بتواند فرزندخوانده آنان باشد. امّا فرزند داشتن مهمترین مسأله زندگی زناشویی سیمین و جلال بود. فرزند هوشیاری را هم در سالهای آخر یافته بودند. احمد یاسمی نامی بود در اسالم. جلال و سیمین هر دو موافق بودند که احمد را به تهران بفرستند. شاید هم فرزندشان باشد؛ این که سنگی بر گور جلال باشد که نه؛ برای آن پدرِ خونی بودن ذاتی است. احمد نپذیرفت، همچنان که هیچ کس دیگری هم نپذیرفت. امّا احمد با حسرت از خاطرات گذشته یاد میکند و الان پشیمان است. [۷]
آنچه ثابتی گفت
«فکر نکن ما آنقدر ناشی هستیم که تو را بکشیم و اجازه بدهیم شهید راه آزادی شوی و از قبرت امامزاده ساخته شود. روزی که در خیابان راه میروی یک کامیون ترمز بریده زیرت میگیرد و لهت میکند. بعد با عزت و احترام در شاه عبدالعظیم دفنت میکنیم و نخستوزیر هم هر هفته یک دسته گل تقدیم مزارت میکند.»
این روایتی بود که پرویز ثابتی ساواک برای جلال ساخت. آنچه رخ داد، دور بود و نبود.
عزاداری نامشروع
اینکه سید محسن امین حق داشته باشد منتقد سنتهای عزاداری حسینی باشد حرفی بود، این که جلال راوی این دیدگاه و مبشّر آن باشد حرفی دیگر. پدر دوّمی را تاب نیاورد. کدورت ایجاد شده بود. بعدها نحوه پوشش سیمین هم بر این کدورت میافزود. امّا اوّلین کتاب منتشر شده جلال خشمی را در پدر افروخت که به گفته بستگان تا آخر باقی ماند.
نصر و جلال
نصر نباید جلوی جلال و کتابهایش را گرفت.
«من آمدم اجازه گرفتم که ما کتابهای جلال آلاحمد را به نمایش بگذاریم در کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران.»
دلیلش این بود که:
« مردم خیال نکنند اینها اسرار مگوست؛ خود کارل مارکس را هم بگذارید، داس کاپیتال را هم بگذارید روی میز جوانها ببینند، ببینند داخلش چیست.»
آخرش چه شد؟ نصر میگوید:
«متأسفانه سازمان امنیت مخالفت میکرد و نگذاشتند.»
مذهب مختار
جلال به حج رفت و در آنجا نماز گزارد و بعد از سالها نماز صبح خواند. در غربزدگی به نگاه مذهبی روحانیون امید بست. آنها را تنها گروهی میدانست که میتوانستند آن بکنند که آلاحمد انتظار میکشید؛ رهایی از غرب و دل سپردن به هویت خود. با این همه در تکنگاریهایش رفتار مذهبی از خود گزارش نکرده است با اینکه از نوشیدنهایش حرف زده است و گاهی هم از تقیدات همراهان گله میکرد. جناب جیم در سفر فرنگ یکی از آنان بود.
رفیق شفیق
با هم مخالفت میکردند. سروصدای بسیار داشتند. فریادهایی میکشیدند که رگ گردنشان را سرختر میجنباند. این همبحث قدیمی، این یار همیشه، نزدیکترین رفیقش خلیل ملکی بود. او به تیر ماه سال ۴۸ رفت. ریش توپی عکس آخر جلال هم به خاطر از دست دادن این رفیق دیرین بود. حتی انور خامهای بعید نمیداند مرگ ملکی در سال ۴۸ جلال را از پای انداخته باشد. این اظهار نظر اگر ذوقی هم باشد، حاکی از صمیمیت بین جلال و خلیل ملکیِ نیروی سوّم بود.
با سیمین
مطابق مستند جلال به روایت اسالم که ساخته حسن حبیبزاده است، مردم رابطه بین سیمین و جلال را عاشقانه توصیف کردهاند. نامهها که در چند جلد به همت نشر نیلوفر منتشر شده است گواه همین علاقه است. عبارتهای پر از مهر بین آنها میپایید. نامههای جلال به سیمین در سفر آمریکا از خود سفرنامه آمریکا جلال بیشتر حجم یافته است و نامههای سیمین به جلال از هر دوی اینها بیشتر.
القاب
از مدرسه شروع کرده بود. انتر ساواک و دلقک دربار نخسین خطابها بود. بعدها ادامه یافت. مهربانترش عبارت «دوست پیر شده» بود خطاب به نیما یوشیج و تندترهایش «بار قاطر» برای احسان یار شاطر. «خانلرخان» نصیب پرویز ناتل خانلری شد و البته «سرور» نهایت احترامی بود که میتوانست به «حضرت» احمد فردید هدیه شود. با این همه جلال صراحتا نظرش را درباره دیگران اعلام میکرد. یک بار هم از آمریکا خطاب به سیمین نوشت:
«یکی بزن توی سر آن دخترک ترک [...] و بهش حالی کن که این شهر غیر از علیآباد است و این ژلال غیر از شوهر احمق اوست. پدرسوخته! مردهشورش را ببرد.»
نکند ساواکی باشید؟
راححت به موسوی گرمارودی اعتماد نکرد. باید زمان میگذشت. حق با جلال بود چون همیشه تحت تعقیب ساواک بود.
«وقتی گفتم از کجا آمدهام و با چه افرادی آشنا هستم، بهتدریج به من اعتماد کرد. در این فاصله نعمت آزرم هم از مشهد آمد و همراه ایشان به منزل مرحوم جلال رفتیم. از همه مهمتر این که آدم بسیار باهوش و باتجربهای بود و سریع اهل و نااهل را میشناخت. در کافه فیروز، من یک روز سر میز ایشان بودم، آقای براهنی هم میآمد. مرحوم جلال از ایشان دعوت کرد به خانهاش برود و بفرمایی هم به بنده زد. من هم سریع پذیرفتم!»
با همولایتی
سید محمود اهل طالقان و آیتالله جبهه ملّی بود. جلال را میستود و جلال هم دوست داشت که با او صحبت کند؛ درباره اسلام و سیاست. جلال میگفت:
«آقا سرم آتش گرفته. این روزها دارم منفجر میشوم.»
سید محمود گفت در اوّلین فرصت به کلبه جلال در اسالم خواهد رفت تا از اوضاع زمانه بگویند. سید محمود حکمت آتش در سرِ جلال را نیافته بود. اوّلین فرصت هیچگاه پیش نیامد.
ساعتی پس از مرگ
سیمین خودش پشت فرمان نشست تا برود دنبال دکتر شیخ. جلال امّا در دنیای ما نبود. سرایدار نظام بابایی نام داشت که کنار سیمین نشست. باران آمده بود و باریکه راه از سرِ خلیفآباد تا ساحل آلالان گِلی بود. سیمین امّا نمیدانست بر کدام زمین راه میراند. لندرور بین زمین و آسمان و مماس با پرچینها میتازید. نظام گفت:
«آن رفته، ما را هم میخواهید مثل او کنید... آرامتر بروید.»
سیمین دستش را آورد بالا و گریان گفت:
«نظام! جلال رفته.»
پنجشنبهها
اسلام کاظمیه، برادران رویایی، منوچهر هزارخانی، ابراهیم گلستان، احمد شاملو، سیروس طاهباز، یوسف شریعتزاده، میرزای توکلی، حسین توکلی، رضا براهنی، پرویز داریوش، ناصر پاکدامن، نادر نادرپور، محمود بهآذین، غلامحسین ساعدی، هانیبال الخاص، اصغر خبرهزاده، منوچهر آتشی، رحیم عابدی، عبدالعلی دستغیب، مهری آهی، علی اصغر حاج سیدجوادی، هوشنگ ساعدلو و داریوش آشوری از جمله افرادی بودند که در جلسه پنجشنبههای خانهٔ سیمین و جلال حاضر بودند.
ساعدی پس از مرگ جلال
سیدحسینی مترجم نقل میکند روز مرگ جلال ساعدی حال زاری داشت. به گلسرخی گفت:
«هیچ چیز ننویسید.»
و بعد گریه سر داد. توی ماشین هم ادامه داد. مثل زنها نوحه میکرد. در خانه صبا به ترکی گفت:
«هجده ساعت است گریه میکنم و مثل جغد شدهام.»
اهلش نبود
اهلش نبود، ولی بخاری هیزمی گذاشته بود و ارادتمندان را آرزو به دل نمیگذاشت. آنها از مصاحبت با بخاری هیزمی سیر نمیشدند. او هم احترام مهمان را به جا میآورد. مهمانها از مطرحترین شاعران زمان بودند؛ یکی در شعر کلاسیک و دیگری در شعر نو. ولی هر دو مصاحبتی یکسان در کنار بخاری هیزمی طلب میکردند.
نرخها
جلال از عددها نمیگذشت. تکنگاریهای جلال از قیمتهای روز آکنده بود و مثل هر ایرانی دیگری عددها را سبکسنگین میکرد و این سبکسنگین کردنها را هم مینوشت. در سفر فرنگ به سال ۴۱ پالتوی جیر خوب در پاریس ۱۰۰۰ فرانک بود در حالی که حقالزحمه جلال برای هر روزش ۴۵ فرانک. برای ۳۸ روز اقامت در فرنگ ۱۵۵۰ فرانک خرج کرده بود:
«ساندویچ به سه فرانک، یک حمام در هتل، دو و نیم. و هشت تا برای نهار. یک قهوه و دو تا کنیاک، شش و نیم.»
و همین طور دیگر خرجوبرجها را مینوشت در سفر روسیه به روبل و در سفر حجاز به ریال و در دیگر یادداشتها به واحدهای پولی دیگر.
فروغ؛ آنچنان که بود
با او فاصله داشت. خبرهایی به گوشش میرسید. برایش پذیرفتنی نبود. ولی علیهاش نبود. حمایت میکرد. درباره کمتر کسی اینگونه سکوت کرده بود. روز تشییع هم سرهایش پایینتر بود. لبههای پالتو بالا آمده بود. چشمهایش هم نمیخواست روبهرو را بشکافد.
دیدار با محمد قاضی
قاضی روزی در کتابفروشی نیل به آلاحمد برخورد. آلاحمد هم مشغول به کار خود بود و قاضی هم شعر نویی را میخواند. رو میکند به جلال:
«نوشته ناشتایی خود را کارد زدم. این یعنی چه؟»
جلال گفت:
«پدر از آن روز که چشم ما به کتاب باز شد با ترجمههای تو باز شد. حالا تو میگویی نمیفهمم؟»
پرخاش به هویدا
در دیدار با امیر عباس هویدا، همراهان دیگری هم داشت. امّا آنکه پرشورتر از باقی به هویدا پرخاش کرد او بود. هویدا از وجود سانسور اظهار بیخبری کرد. او از هیأت نویسندگان خواست تا طرحی برای سانسور بیاورند. آلاحمد گفت:
«ما برای اعتراض به سانسور به اینجا آمدهایم حال شما میخواهید از ما مشتی سانسورچی درست کنید؟»
هویدا پاسخی نداشت. دستور بررسی داد. تا امروز گزارشی از آن کمیته مورد نظر هویدا به دست نیامده است.
بنبست ارض
این نام بنبستی بود که به خانه جلال و سیمین در دزاشیب ختم میشد. جلال این اسم را بر روی آن گذاشت. گویی جلالْ زمین را بنبستی میدانست که او هم در آنجا زندگی میکرد. خانهٔ بنبست ارض در سال ۹۷ تبدیل شد به خانه موزه سیمین دانشور و جلال آلاحمد.
کلاس انشاء
رسم نبود که معلّمان در آن روزگار در انتهای کلاس بنشینند. جلال امّا با دانشآموزان میجوشید. یکبار هم رفت پای تخته و نوشت: «چرا زندهام؟» یکی گفت برای انتقام زنده است. انتقام از «طبقهای که ظلم میکند.» جلال گفت:
«انسان نمیتواند برای انتقام زنده بماند.» بلکه برای «پیریزی جامعهای نو» میتواند همه را «به زیستن فرا بخواند.»
پالتوفروشی در مشهد
جلال تازه از حرم بیرون آمده بود. پالتو را روی دوشش انداخته بود. مردی از حرم بیرون آمده بود. رو کرد به جلال:
«پالتو را چند میفروشی؟»
جلال گفت:
«عموجان فروشی نیست.»
جلال ذوق کرد. به شریعتی میگفت خیلی خوشحال است از این که میبیند که یک دهاتی او را مثل خودش دیده و فکر نکرده است مثلا «روشنفکری» است که از تهران آمده است. شریعتی به جلال گفت:
«او خوب با تو تا کرده، ولی تو خوب جوابش را ندادی. یک آدم معمولی که نمیگوید عموجان فروشی نیست... اصلا نمیگوید عموجان. این یعنی تو بیگانهای، من از طبقه دیگرم.»
مرگ مشکوک
غیر از شمس، خواهرزادهاش هم این اواخر مرگ او را مشکوک نامید. سیمین چنین باوری نداشت. جلال خودش استاد این داستان بود. در موضوع صمد بهرنگی و آقا تختی مرگها را مشکوک جلوه داد و آن را بر گردن حکومت انداخت. طنز روزگار این بود که مرگ جلال هم چنین شد؛ همچون پابلو نرودا و سید مصطفی خمینی و یاسر عرفات و سعیدی سیرجانی.
پس از
امیرحسین فردی او را عمو خطاب میکرد. رضا امیرخانی خودش و مانند خودش را فرزند زنِ زیادیِ آلاحمد میدانست. [سید علی موسوی گرمارودی] او را بزرگترین معلم خود خطاب کرد. محمدعلی مهدویراد کار جلال را مصداق عمل صالح میدانست. هر روز بر این اظهارنظرهای «پس از» افزوده میشود.
زندگی و تراث
سوانح عمر
سالشمار زندگی آلاحمد در پایین ميآید. این سالشمار بر مبنای پژوهش علی دهباشی تهیه شده است:
۱۳۰۲: تولد در محله پاچنار تهران
۱۳۲۲: سفر به نجف که دیری نپایید. بازگشت به ایران و تأسیس انجمن اصلاح. اخذ مدرک دیپلم از دارالفنون.
۱۳۲۳: پیوستن به حزب توده ایران
۱۳۲۴: چاپ اوّلین داستان به نام زیارت. آشنایی با صادق هدایت. انتشار کتاب دید و بازدید عید.
۱۳۲۵: اتمام دورهٔ دانشکدهٔ ادبیات در دانشسرای عالی. آشنایی با نیما یوشیج. مدیریت چاپخانه شعلهور. انتشار گزارشهایی از بازدیدهای کلاسهای دبیرستانی. مدیریت داخلی [[روزنامه بشر]؛ روزنامه هفتگی و ارگان دانشجویان حزب توده. مدیریت داخلی مجله مردم مجلهٔ ماهانهٔ و تئوریک حزب توده ایران.
۱۳۲۶: تدریس در مدارس تهران. انشعاب از حزب توده به همراه خلیل ملکی. تأسیس حزب سوسیالیست تودهٔ ایران به همراه ملکی. انتشار از رنجی که میبریم. انتشار حزب توده بر سر دو راه به همراه اسحاق پریم. ترجمه و انتشار محمد آخرالزمان از پل کازانوا.
۱۳۲۷: انتشار مجموعه داستان کوتاه سه تار. ترجمه و چاپ قمارباز از فیودر داستایفسکی.
۱۳۲۸: ترجمه و انتشار داستان بیگانه اثر آلبر کامو به همراه علی اصغر خبرهزاده.
۱۳۲۹: مدیریت شاهد به صاحب امتیازی علی زهری و به سردبیری مظفر بقایی. تأسیس [[[حزب زحمتکشان ایران]] به همراه بقایی و ملکی. انتشار نمایشنامهای از کامو به نام سوء تفاهم. ازدواج با سیمین دانشور
۱۳۳۱: همراهی با خلیل ملکی در انتشار مجلهٔ نبرد زندگی. تأسیس نیروی سوم به همراه خلیل ملکی. انتشار مجموعه داستان زن زیادی و ترجمه دستهای آلوده اثر ژان پل سارتر.
۱۳۳۲: همسایگی و همنشینی با نیما یوشیج. کنارهگیری از نیروی سوم. تأسیس بنگاه مطبوعاتی رواق به همراه باقر کمیلی.
۱۳۳۳: انتشار کتاب اورازان و ترجمهٔ بازگشت از شوروی اثر آندره ژید.
۱۳۳۴: انتشار کتاب تاتنشینهای بلوک زهرا. انتشار مائدههای زمینی از آندره ژید به همراه پرویز داریوش. انتشار هفت مقاله.
۱۳۳۶: سفر به اروپا به همراه سیمین دانشور.
۱۳۳۷: انتشار داستانهای مدیر مدرسه و سرگذشت کندوها.
۱۳۳۹: مدیریت مجلهٔ علم و زندگی.
۱۳۴۰: انتشار نون و القلم.
۱۳۴۱: سرپرستی کیهان ماه که به اندازه دو شماره دوام آورد. انتشار کتابهای سه مقاله دیگر و کارنامه سه ساله و غربزدگی. سفر به اروپا.
۱۳۴۳: سفر به حج. سفر به شوروی به دعوت هفتمین کنگره بینالمللی مردمشناسی.
۱۳۴۴: سفر به آمریکا به دعوت سمینار بینالمللی و ادبی سیاسی دانشگاه هاروارد.
۱۳۴۵: انتشار ترجمهٔ کرگردن اثر اوژن یونسکو و انتشار سفرنامهٔ خسی در میقات.
۱۳۴۶: انتشار کتاب نفرین زمین و ترجمهٔ رسالهای از ارنست یونگر به نام عبور از خط.
۱۳۴۷: تشکیل کانون نویسندگان ایران. توقیف کارنامه سه ساله.
۱۳۴۸: مرگ خلیل ملکی در تیرماه. مرگ در بعد از ظهر هفدهم شهریورهاه ۱۳۸ در اسالم گیلان.
روی دور تند
زندگی جلال آلاحمد از سال ۱۳۰۲ که به دنیا آمد تا ۱۳۴۸ که از دنیا رفت، از هیجان آکنده بود و شرح آن زندگانی را جابهجا در داستانها و تکنگاریها و جستارهایش آورده بود. مثلا دوچرخهسواری و سالهای کودکیاش در داستان گلدستهها و فلک نمودار شده بود. سابقه معلمی و مدیر مدرسه بودنش در مدیر مدرسه و نفرین زمین پررنگ بود. چنان مینوشت که چنان میزیست. نوشتههای آلاحمد به حتم کم یا زیاد رد پایی در واقعیت داشتهاند. اهل نوشتن از فضاهای تجربه نشده یا صرفا خیالانگیز نبود. از این رو جلال را نویسندهای واقعگرا نامیدهاند.
آلاحمد روی دور تند میزیست. چنان که گفتهاند ازدواجش را باور نمیکردند. صاعقهوار بود. ظرف چند روز آشنایی و دوستی و دلبستگی، قرار زناشویی بسته شد. سیمین دانشور که آلاحمد «دختر شیرازی» هم صدایش میکرد، به خواستگارهای دیگر جواب رد داده بود و در برابر جذبه جلال آلاحمد تاب نیاورد.
همین زندگی روی دور تند برای آثار جلال هم اتّفاق افتاد. برخلاف بسیاری از نویسندگان و شاعران، جمهور آثار آلاحمد در زمان حیات او به چاپ رسیده بود. عادت نداشت نوشته را در پستو پنهان کند. مینوشت. حروفچینی میکرد. به سلیقه خود ویرایش و پیرایش میکرد و به دست چاپ میسپرد. فاصله بین نوشته شدن یک کتاب تا انتشارش برای آلاحمد چندان طولانی نبود.
آلاحمد به نسبت نویسندگان ایرانی پرکار بود. سیاهه آثار آلاحمد در بخش منبعشناسی همین جستار نشان میدهد که آلاحمد از مقالهنویسی تا روزنامهنگاری از نقد تا تکنگاری از داستاننویسی تا نامهنگاری را پرحجم دنبال میکرد. تنها آثار ترجمه شده آلاحمد میتواند برای سبدِ آثار یک مترجم تمام وقت کافی باشد.
آلاحمد پیری و فرتوتی را به چشم ندید. اوّلین بار که به طور جدّی مریض شد، آخرین بارش بود و از دنیا رفت. همین شد که لیلی گلستان با شنیدن خبر درگذشت آلاحمد غش کرد و سیمین نمیتوانست آن رفتن روی دور تند را باور کند. مرگ آلاحمد شبیه زندگیاش بود. دفعی، آنی، چنان که هزاران بار دربارهاش گفتهاند: سخت «تلگرافی.»
از نگاه دیگران
دیدگاههای مثبت و منفی درباره آلاحمد فراوان است. برخی از این دیدگاهها چکیدهوار در ادامه میآیند. کتاب دیدگاههای آل احمد به اندازه آثار آلاحمد حجیم و پرحاشیه است. در نظر دیگران آنچنان بود که [امام] خمینی مایل به دیدارش بود، هویدا دربارهاش نظر میداد و رهبر فعلی جمهوری اسلامی شیفته وی بود. این گرایشها و نظرها تنها به سیاستمداران محدود نمیشد، همه طیفهای فکری نیز از او سخن میگفتند. شمّهای از این دیدگاهها در ادامه میآید.
دیدگاه طاهره صفارزاده
صفارزاده مینویسد: «نثر آلاحمد شباهتی با شخصیتی دارد. متحرک و تندرو و تیز و نافذ.» به نظر او آلاحمد نویسنده با «تعهد» بود که «خلاقیت» خود را هم برای «دفاع از حق و حقیقت» به کار میگرفت. صفارزاده دیدگاههای آلاحمد در غربزدگی و در خدمت و خیانت روشنفکران را نقد میکند و بر این باور است که راهحلهای آلاحمد بیشتر راهحلهایی «سیاسی» هستند و او با فاصله از «قدرت و عملکرد درونی مذهب ایستاده» است.
دیدگاه ایرج افشار
به نظر افشار آلاحمد «چشمه جوشنده و زلالی از کوهسار زیبای ادب معاصر ایران» بود که چون «بادپایی تندسیر از کاروان فهم و ذوق» بود که «جاودانه» میماند. افشار مینویسد: «این هنرمنده جوینده، انسان دلیر و جوشان از میان ما رفت و زود رفت. شمع سراپا نسوخته بود.» به تعبیر افشار، «نویسندگی زندگی او بود. او با این لذّت زندگی میکرد.» به عقیده افشار، آلاحمد «به ادبیان و محققان اعتقادی نداشت.»
دیدگاه فریدون آدمیت
به نظر آدمیت، آلاحمد از «سیر برخورد تمدنها» آگاهی نداشت. آلاحمد نه تاریخ مدرنیت غرب را میشناخت، «نه در فرهنگ غرب مایهای داشت.» به نظر آدمیت، آلاحمد از «آشفته»فکر بود و به لحاظ «اجتماعی» هم نویسندهای متوسط بود. به نظر آدمیت، آلاحمد در «موضوع» و در «سبک» بازاری بود. آدمیت نمونه درست اعتراض در نوشتن را در صادق هدایت میدید نه در کلمههای «مصنف غربزدگی». آدمیت بر این باور استوار بود که آلاحمد، نقش نویسندگی «لومپنیسم» را به بهترین وجهی ایفا کرد.
دیدگاه هوشنگ گلشیری
گلشیری مینویسد اگر بخواهید با نثر آلاحمد با آن «فنجان چای» را بنوشید، «یا فنجان خواهد شکست و یا چای خواهد ریخت، اما اگر از فاجعهای بخواهید عکس بگیرید یا چشماندازهای مسافر قطار را ثبت کنید بهترین نثر است. نمونهاش را میشود در نفرین زمین دید... به همین دلیل است که این نثر در داستان کوتاه بهتر میتواند خودش را نشان بدهد، به خصوص اگر داستان اول شخص مفرد باشد.» با این همه، «کار او و حیاتش در این محدوده که من حرف میزنم نمیگنجد.»
دیدگاه اسماعیل نوریعلاء
نوریعلاء، آلاحمد را «متفکری» میدانست که «جز از پشت عینک سیاست» به جهان نمینگریست. در نظر نوریعلاء، در شناخت آلاحمد باید اولویت را به سیاست داد. نوریعلاء مینویسد: «درست به همین خاطر است که آثار او با تاریخ حیات سیاسی جامعهٔ ما درهم میآمیزد و جزیی از آن میشود و همچنان که از آن تأثیر پذیرفته است، بر آن تأثیر نیز میگذارد.» نوریعلاء، آلاحمد را «سرآغاز یک نهضت واقعی ملّی میدانست» که توانست «صاحب فکران» را از «حقارت در برابر غرب» برهاند و سبب شود تا به «خویشتنشناسی» بپردازد.
دیدگاه مهدی اخوان ثالث
نثر آلاحمد در نظر اخوان ثالث یک نثر «ممتاز و درخشان» است. او آلاحمد را نویسندهای «با استعداد پرشور و حساس و فعالی» میدید که با حساسیت فوقالعادهای با «مسائل و امور تازه» درگیر میشد. به نظر اخوان ثالث مسائلی در جامعه ایرانی مطرح نمیشد مگر آن که آلاحمد در آن مسأله «داوری پرشور و شجاعانه و انسانی» نکرده باشد.
دیدگاه علی شریعتی
شریعتی میگفت بعد از «سه سال» روحش از عزای آلاحمد بیرون نیامده بود. او جلال را «روشنفکری» میدانست که «بازگشت به خویش را تمرین» میکرد. او «جرأت» داشتن آلاحمد را میستود و این «گستاخی» را ارج مینهاد. از نگاه شریعتی، آلاحمد مسئول و بیدار و «آگاه» بود.
دیدگاه بزرگ علوی
علوی بر این باور بود که همان احترامی را برای آلاحمد قائل میشد که نسلی از روشنفکران برای صادق هدایت قائل میشد. با این همه علوی معتقد بود که این دو نویسنده -آلاحمد و هدایت- که تقریبا هماندازه هم عمر کردهاند، «شاهکار» خود را ننوشتهاند.
دیدگاه داریوش آشوری
داریوش آشوری مینویسد: «همه را وامیداشت که در برابر او موضع بگیرند» چرا که «هیچکس نمیتوانست او را ندیده بگیرد.» به نظر آشوری، آلاحمد «حضوری شدید داشت که تمام فضا را پر میکرد.» او ادبیات آلاحمد را پس از ادبیات هدایت تحلیل میکرد. آشوری مینویسد: «ادبیات سرخورده، غمگین، و رنگپریدهٔ بوف کور جایش را به ادبیاتی ستیزنده و شتابنده و جهنده و پر غوغا داد.» به نظر آشوری نثر آلاحمد به او این امکان را میداد که بتواند «ضعف»هایش را بپوشاند. آشوری که از منتقدان غربزدگی آلاحمد بود، با جمله «باری، یادش بخیر، این برادر بزرگ» مقالهاش در او را به پایان میبرد.
دیدگاه جواد طباطبایی
در برنامه پروهشی طباطبایی نقد دو کتاب آلاحمد دیده میشود؛ یکی غربزدگی و دیگری در خدمت و خیانت روشنفکران. طباطبایی، آلاحمد را گرفتار در «پرده پندار ایدئولوژی» میداند و «التقاط»نویسی آل احمد را به بلندپروازیهای ایدئولوژیک او نسبت میدهد و پیگیری پیکاری سیاسی را غایت کوششهای «نظری» آل احمد میداند. طباطبایی این دو کتاب آل احمد را بر «ضابطهای» استوار نمیبیند مگر «موضعگیری خاص در مناسبات قدرت.» به تعبیر طباطبایی، آل احمد در «دام نوعی مشروعهنویسی» گرفتار آمد که «اعتقادی به آن نمیتوانست داشته باشد.» چه آنکه آل احمد در میدان سیاسی در جستوجوی «پرچمی» بود که به نشانه «استیلای غربزدگی» برافراشته باشد. در واقع به زعم طباطبایی، آلاحمد به دنبال صدور «بیانیهای سیاسی» بوده است. طباطبایی در زوال اندیشه سیاسی در ایران پایه تحلیل خود درباره آلاحمد را چنین توضیح میدهد: «اگر تذکرهنویس تاریخ نباشیم، نمیتوان نظریه نداشت، اما اگر نتوان نظریه را به محک مواد و دادههای تاریخی زد، و مفاهیم و مقولات آن نظریه را با ارجاع به دادههای تاریخی دقیقتر کرد، تاریخ و نظریهای وجود نخواهد داشت. نظریه تاریخی زمانی نظریه است که بتوان بر مبنای آن تاریخ نوشت وگرنه نظریه به عنصری در ایدئولوژی تبدیل خواهد شد که جز در مناسبات قدرت به کار نمیآید.»
دیدگاه شاهرخ مسکوب
مسکوب، آلاحمد را بیش از هر چیزی «جستارنویس» میدانست و «گزارشگری چیرهدست». به نظر مسکوب، شخصیت اجتماعی آلاحمد از شخصیت ادبیاش «نمایانتر» بود. مسکوب معتقد بود آلآحمد در «مرکز اجتماع خود ایستاده بود» و «در گرانیگاه رویدادها.» مسکوب آلاحمد را «وجدان مظطربی» بود که میتوانست «خواب خوش هر که را میتوانست آشفته کند.»
دیدگاه [آیتالله]سید علی خامنهای
«بهترین سالهای جوانی» [آیتالله] خامنهای «با محبت و ارادت به» آلاحمد «گذشته است.» او معتقد است: «در نظر من، آلاحمد، شاخصهی یک جریان در محیط تفکر اجتماعی ایران است. تعریف این جریان، کار مشکل و محتاج تفصیل است. امّا در یک کلمه میشود آن را «توبهی روشنفکری» نامید. با همهی بار مفهوم مذهبی و اسلامی که در کلمه «توبه» هست.»
دیدگاه بهرام صادقی
«آلاحمد خیلی طبیعت نویسندگی دارد» و علاوه بر آن مدام در جوش و خروش است و «راکد» نیست. صادقی امیداور بود که آلاحمد «نوول»های بهتری مینوشت ولی مقالههای او را «بینهایت» دوست میداشت. به نظر صادقی، آلاحمد «زندهترین نویسندهای است که من میشناسم». با این حال، صادقی نسبت به تقلید از آلاحمد ابراز نگرانی میکند و ارزش کار او را از بین میبرد.
دیدگاه هانیبال الخاص
الخاص، آلاحمد را انسان میدانست فراتر از آنکه او را آدمی سیاسی یا حتّی اجتماعی بداند. الخاص او را انسانی «پرمحبت و هنرمند و ایرانی» میدانست. الخاص همچنین معتقد است آلاحمد در نثر و هنر «غول بود» و با دانشور همنظر است که «هیچ کس نمیتواند جای جلال را پر» کند.
دیدگاه احمد شاملو
یک آل احمد و دو شاملو. شاملوی اوّل به سال ۴۸ شعری سرود که به آلاحمد تقدیم شد؛ گفت:
«مردی با گردشِ آب
مردی مختصر
که خلاصهی خود بود.»
شاملو بعدها از آلاحمد انتقاد کرد و غربزدگی را کتابی «یاوه» نامید. او آلاحمد را «بچه آخوند» نامید که تا آخر عمر هم «بچه آخوند» مانده بود.
دیدگاه محمود دولتآبادی
دولتآبادی خود را منتقد آثار آلاحمد مینامد و نفرین زمین را «سطحی» میداند. با این همه، دولتآبادی «مردم دوستی» آلاحمد را میستود. او معتقد است که آلاحمد با «صمیمیتی باطنی» مینوشت ولی قلم او از عهده تحلیل «عمیق و همهجانبه تاریخی» برنمیآمد.
دیدگاه محمدعلی جمالزاده
جمالزاده، آلاحمد را «مرد مردانهای» میدانست که تنها یک بار بیشتر نتوانست ببیندش. با اینکه پیشتر بر سر مدیر مدرسه نامهنگاری انتقادی بین این دو نفر رقم خورده بود، ولی دیدار با «صفا و محبت» همراه بود. جمالزاده با خواندن کتاب غروب جلال نوشته سیمین دانشور بر این موضوع اشاره میکند که «جلال چه وجود نادر و فیاض و سرمشق سعی و کوشش و نمونه خدمتگزاری و مردمدوستی بوده است.»
دیدگاه محمدعلی همایون کاتوزیان
«جلال آنچنان که از نامش برمیآید، روشنی بود و شکوه. باغبان بود و بیش از همه انسانی مهربان. دریغ که عمر کوتاهی داشت و نتوانست تمامی آنچه را میاندیشید و به آن دل بسته بود را عرضه کند.» این گفتههای همایون کاتوزیان درباره آلاحمد است.
دیدگاه سیمین دانشور
دانشور در کتاب غروب جلال دیدگاههای خود درباره آلاحمد را شرح داده است. این کتاب مشحون از ستایشهای دانشور است. او زندگی و مرگ جلال را «زیبا» توصیف میکند.او میگوید که آلاحمد تحمل «دستهای آلوده» را نداشت. «تحمل نوکری و نان به نرخ روز خوردن» هم. دانشور مینویسد: «جلال خوب میبیند و خوب هم نشان میدهد. سر نترسی دارد.» دانشور بر این باور است که کوششهای آلاحمد در فضای ادبیات در حد «فداکاری» بود. سیمین میگفت کمتر زنی در جهان اقبال او را داشته است که جفتی مناسب خودش پیدا کند.
دیدگاه امیرپرویز پویان
پویان بر این باور بود که آلاحمد در صف آنها نبود، هرچند در صف «دشمن» هم نبود. به همین اعتبار به نسبتی «محدود» دوست آنها بود. ولی به نظر پویان، آلاحمد «دشمن را هدایت میکرد» چرا که از «انقلاب میترسید.» از آنجایی که جلال از «دیکتاتوری پرولتاریا» میهراسید نسبت به «دیکتاتوری بورژوازی» منعطف میشد. پویان آلاحمد را ضد امپرایالیسم و ضد کمونیسم میدانست.
دیدگاه پرویز خرسند
«بزرگترین اثر جلال خود جلال بود. کتابی که نزدیک به پنجاه سال در حال نوشتنش بود... برجستهترین صفت جلال را وجودش میگفت. وجودی که تجسم کامل یگانگی بود. یگانگی جسم و روح. ماده و معنی. واژه و مفهوم. آدم و عمل. جلال تصویر روشن نویسنده بود و مانیفست ادبیات و مقاومت. بیجلال ادبیات هجرت بيمعنی است.»
دیدگاه رضا داوری اردکانی
داوری اردکانی صفت «دردمندی» را در بین نوشتههای جلال برجسته میبیند. او بر این باور است که آلاحمد «حاضر بود از هر کس که چیزی میدانست یاد بگیرد و سخن درست را از زبان هر کس که میشنید، تصدیق میکرد.» داوری اردکانی تحلیل سید احمد فردید درباره غربزدگی را میپسندید و درست میپنداشت. با این حال، معتقد است آلاحمد «وجه سیاسی» این پدیده را به خوبی توضیح داده است. داوری اردکانی، آلاحمد را از بسیاری از «ملامتگران» او «بزرگتر و خوشذوقتر و فاضلتر» میدانست.
دیدگاه مایکل هیلمن
هیلمن استاد ایرانشناسی دانشگاه آستین در ایالت تکزاس است. او معتقد است آلاحمد «معروفترین روشنفکر ایرانی» در روزگار خود بود. او در مقالهای بلند به تحلیل شخصیت آلاحمد میپردازد و وجوهی از «تضاد» را درباره شخصیت او بیان میکند. او بر این باور است که جلال نماینده روشنفکران «ضد رژیم پهلوی» بود. هیلمن کوشید در مقالهاش به معضلات فرهنگی این «شخصیت ادبی» اشاره کند.
یادمانها
جایزهٔ ادبی جلال آلاحمد
این رویداد ادبی که به پشتوانه مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی تأسیس شده است، سالانه همزمان با روزهای تولد جلال آلاحمد برگزار میشود. این جایزه ادبی ابتدا با تعیین اهداء ۱۱۰ سکه بهار آزادی آغاز به کار کرد و پس از دوره دهم، جایزهای حداکثر ۳۰ سکهای معادل جایزه کتاب سال به برگزیدگان اهداء شد.
شب بخارای جلال آلاحمد
در سال ۹۲، صد و سی و دومین برنامه شب بخارا ویژه جلال آلاحمد برگزار شد. در این بزرگذاشت علی دهباشی، عبدالله انوار، محمدعلی همایون کاتوزیان، آیدین آغاداشلو و غلامرضا امامی صحبت کردند.
از زبان خود
آلاحمد متن خودزندگینامهاش را در دیماه ۴۳ منتشر کرد. آلاحمد درباره زندگیاش صحبت کرده است. از «نزول اجلالش به باغ وحش این عالم» گفته است تا جایی که دربارهٔ تک تک آثارش صحبت کرده است. امّا دربارهٔ روزهایی که پیشرو داشت نوشته است: «و می بینی که تنها آن بازرگان نیست که به جزیره کیش شبی ترا به حجره خویش خواند و چه مایه مالیخولیا که به سرداشت...»
بنیانگذاری
کانون نویسندگان ایران
آلاحمد از بنیانگذاران کانون نویسندگان ایران بود. او از امضاءکنندگان بیانیه ما نویسندهایم بود. جلسه اول این کانون در منزل آلاحمد تشکیل شد.
زمینه و شیوه فعالیت
زمینههای فعالیت آلاحمد در هر کدام از شاخههای ادبی پر تعداد و قابل توجه است.از چیزی مینوشت که تجربهاش کرده بود. مثلا برای نوشتن «سرگذشت کندوها» به کندوهای عسل در دهات سر میزد. حتی میخواست در خانهاش کندو بگذارد که سیمین اجازه نداد. میترسید که جلال سراغ حیوانات بزرگتری برود و خانه به باغ وحش تبدیل شود. سیمین میگوید هیچگاه ندیده است که جلال برای نوشتن متنی زور زده باشد. در اتاق را میبست و با انباشتن سیگارش از دود سیگار به شکل مداوم مینوشت. هیچگاه هم وقت نوشتن افسردهحال به نظر نمیرسید. از کاری که میکرد لذّت میبرد. احتیاط نمیشناخت و به استقبال خطر و حادثه میرفت.
داستاننویسی
اوّلین نوشتههای آلاحمد داستان بودند. داستان کوتاههایی منبعث از فضای واقعی جامعه که در دهه بیست خورشیدی منتشر میشد. آلاحمد بعدها به رماننویسی روی آورد و بیشتر داستانهای آخر عمر جلال، داستان بلند و رمان بودند.
جستارنویسی
آلاحمد از جستارنویسی ابایی نداشت؛ او بیشتر از آنکه مقیّد به داستاننویسی باشد، به فعل نوشتن اهتمام داشت. جستارهای جلال جزء پر سر و صداترین نوشتههایش بودند. غربزدگیاش توقیف بود و دیگر نوشتههایش هم دردسرساز بود. با این همه آلاحمد -به تعبیر مصطفی رحیمی- از درگاه ادبیات سخن میگفت. رحیمی معتقد بود کار بزرگ جلال در جستارنویسی بود.
مستندنگاری
از اورازان آغاز کرد و تا آخر عمر به طور مرتب سفرنامهها و تکنگاریها و شرح توصیفهایش را مینوشت. عدّهای جلال را اساسا جلال مستندنویس میدانند و برجستگی او را در مستندنگاریهایش میدانند. جلال آنقدر در این کار اهتمام داشت که به تعبیر غلامرضا امامی حتی در گورستانها به روی سنگ قبرها به دنبال گذشتهها میگشت و یادداشت برمیداشت.
ترجمه
آلاحمد هم داستان ترجمه میکرد، هم نمایشنامه. برخی از ترجمههای آلاحمد به طور مشترک صورت میپذیرفت.
از نگاه جلال
افراد، نحلهها، کتابها و کنشها در معرض داوری آلاحمد بودند.
صادق هدایت
ابراهیم گلستان
«گلستان مثل همه ما فعال بود. اما نوعی خودخواهی نمایشدهنده داشت که کمتر در دیگران میدیدی. همیشه متلکم وحده بود. مجال گوش دادن به دیگری را نداشت. اینها را هنوز هم دارد. اما باهوش بود و باذوق. خوب مینوشت و خوب عکس برمیداشت. تحمل شنیدن دو کلمه حرف حساب را داشت. اما حیف که درست و حسابی درس نخوانده بود. یعنی تحمل نیاموخته بود. ناچار نخوانده ملا بود.»
نیما یوشیج
جملات ماندگار
چهره
امامی، آلاحمد را چنین توصیف کرده است: «چهرهاش استخوانی بود. سری بزرگ داشت که دو چشم درشتش مثل فانوس در آن میدرخشید. سیمایش سبزه بود و شیارهایی از رنج درون بر آن نمودار... دستهایش کشیده بود، انگشتهای لاغرش را گاه به شدت درهم میفشرد و قلم به دست میگرفت لبها هم با آن تکان میخورد، گویی قلم یکی از انگشتانش بود. از انگشتش خشم و عصیان بیرون میریخت و اشنو را به لبش میگذاشت و فشارش میداد، گمان میکردی بر سنگی دندان میزند. تند راه میرفت، پنداشتی که از دامنه کوه به زمین میآید. او به قله رسیده بود. قامتش بلند که در میان جمع آن رفعت به چشم میخورد.»
تکیه کلامها
حضرت و رییس دو واژه پرتکرار آلاحمد بود خطاب به دیگران. در مورادی هم از «مرد ناحسابی» هم استفاده میکرد.
خلقیات
نوشتهاند که «حرف که میزد مثل آتشفشان بود. لحظاتی گدازهها را از دهان بیرون میریخت. آتشی بود پرلهیب که همه را میسوزاند. یخها را آب میکرد و هیزمها را گرم.» دانشور مینویسد آلاحمد از زندگی «مرفه و راحت» گریزان بود. با اینحال به اطرافش توجه میکرد. با «آرامشی بینظیر» به گلهای باغچه «ور» میرفت. مو حرس میکرد. شاخههای خشک درخت را میزد. یاسها را میپیرایید و قلمه میزد. سیمکشی و تعمیر دستگاههای برقی و کار با تلفن و تعمیر خودرو را هم به خوبی بلد بود. مهارتهای فنّی جلال بیشتر از حد متعارف بود.
گزارش از سفرها
مطابق یادداشتهای به دست آمده از آلاحمد میتوان به سفرهای او نیز اشاره کرد.
در دیگر کشورها
برنامههای ادبی آلاحمد در دیگر کشورها هم گزارش شدهاند.
ناشران
تأثیرپذیریها
استادان
تأثیرات مستقیم
فیلمهای مستند
بعداز نشر
خیابانهای جلال
کاریکاتورها
طرحها
مجسمهها و نگارهها
مصاحبهها
گفتوگو با شمیم بهار
گزارش مرگ
مرگ جلال را دانشور در غروب جلال گزارش کرده است.
آثار و منبعشناسی
کتابشناسی
داستان
- پنج داستان (۱۳۵۰) (۵ داستان کوتاه)
- نفرین زمین (۱۳۴۶) (یک داستان بلند)
- سنگی بر گوری (نوشتهٔ ۱۳۴۲، چاپ ۱۳۶۰) (یک داستان بلند)
- نون والقلم (۱۳۴۰) (یک داستان بلند)
- مدیر مدرسه (۱۳۳۷) (یک داستان بلند)
- سرگذشت کندوها (۱۳۳۷) (یک داستان بلند)
- زن زیادی (۱۳۳۱) (۹ داستان کوتاه)
- سه تار (۱۳۲۷) (۱۳ داستان کوتاه)
- از رنجی که میبریم (۱۳۲۶) (۷ داستان کوتاه)
- دید و بازدید (مجموعه داستان) (۱۳۲۴) (۱۲ داستان کوتاه)
جستارها
- «گزارشها» (۱۳۲۵)
- «حزب توده سر دو راه» (۱۳۲۶)
- غرب زدگی (۱۳۴۱)
- «کارنامه سه ساله» (۱۳۴۱)
- ارزیابی شتابزده (۱۳۴۳)
- یک چاه و دو چاله (۱۳۵۶)
- در خدمت و خیانت روشنفکران (۱۳۵۶) (انتشار پس از مرگ)[۸]
- مکالمات
- نیما چشم جلال بود
- در خدمتیم
- اسرائیل، عامل امپریالیسم (چاپ کتاب در تاریخ مهر ۱۳۵۷)
مشاهدات و سفرنامهها
- اورازان (۱۳۳۳) - مشاهداتی است که پس از بازدید از این منطقه - که سرزمین اجدادی او بودهاست، نگاشته شده.
- تاتنشینهای بلوک زهرا (۱۳۳۷)
- جزیرهٔ خارک درّ یتیم خلیج فارس (۱۳۳۹)
- خسی در میقات (۱۳۴۵)
- سفر به ولایت عزرائیل (۱۳۶۳)
- سفر روس (۱۳۶۹)
- سفر آمریکا
ترجمه
- تشنگی و گشنگی اثر اوژن یونسکو (۱۳۵۱)(در حدود پنجاه صفحه این کتاب را جلال آلاحمد ترجمه کرده بود که مرگ زودرس باعث شد نتواند آن را به پایان ببرد، پس از آلاحمد دکتر منوچهر هزارخانی بقیه کتاب را ترجمه کرد)
- چهل طوطی، قصههای کهن هندوستان (با سیمین دانشور، ۱۳۵۱)
- عبور از خط اثر ارنست یونگر (با محمود هومن، ۱۳۴۶)
- مائدههای زمینی اثر آندره ژید (با پرویز داریوش، ۱۳۴۳)
- کرگدن اثر اوژن یونسکو (۱۳۴۵)
- بازگشت از شوروی اثر آندره ژید (۱۳۳۳)
- دستهای آلوده اثر ژان پل سارتر (۱۳۳۱)
- سوء تفاهم اثر آلبر کامو (۱۳۲۹)
- بیگانه اثر آلبر کامو (با خبرهزاده، ۱۳۲۸)
- قمارباز (رمان) اثر فئودور داستایفسکی (۱۳۲۷)[۹]
- عزاداریهای نامشروع اثر محسن امین (از عربی، ۱۳۲۲)
سبک، لحن و ویژگی آثار
منبعشناسی
درباره آلاحمد دهها کتاب و صدها پایاننامه و رساله و هزاران مقاله نوشته شده است.
کتابها دربارهٔ آلاحمد
دهها کتاب درباره آلاحمد نوشته شده است. برخی از این کتابها در ادامه سیاههوار میآیند.
یادنامهٔ جلال به کوشش علی دهباشی در نشر شهاب ثاقب
این یادنامه کوشیده است دیدگاههای مختلف درباره آلاحمد را منعکس کند. نوشتههایی چون غروب جلال نوشتهٔ سیمین دانشور، آشفتگی فکر تاریخی نوشتهٔ فریدون آدمیت، جلال آلاحمد نوشتهٔ داریوش آشوری، سوگ آلاحمد نوشتهٔ ایرج افشار، نگاهی دوباره به تاریخ نوشتهٔ آیدین آغاداشلو، مدیر مدرسه، نون والقلم و جلال آلاحمد نوشتهٔ [[شمیم بهار]، غروب جلال نوشتهٔ محمدعلی جمالزاده، به یاد جلال نوشتهٔ علی شریعتی به همراه نشر دیدگاههای از هوشنگ گلشیری، احسان یاشاطر، محمود دولتآبادی، بزرگ علوی، جمال میرصادقی، شاهرخ مسکوب، مهدی اخوان ثالث، محمدرضا شفیعی کدکنی، جواد مجابی، غلامرضا امامی، هانیبال الخاص، جواد مجابی، اسماعیل خویی از جمله مطالب این کتاب هستند.
آقا جلال به روایت تازه نوشته محمود گلابدرهای
دربارهٔ این کتاب نوشته شده است:
«نویسنده در این داستان از خاطرات دوره تحصیل خود سخن میگوید و این که چگونه با «جلال آلاحمد» آشنا شده و روزگاری شاگرد او بوده است. فضای تهران گذشته، حال و هوای زمان، چگونگی دوره تحصیل و جمع دوستان در قالب خاطرات گوناگون، مضمون اصلی این داستان را تشکیل میدهد. در این داستان، اغلب به اندیشههای جلال توجه شده است، به ویژه مفهوم «بازگشت به خویشتن» و «اتکا به فرهنگ بومی»، بن مایه اصلی این داستان به شمار میآید.»
القصه... جلال آلاحمد نوشتهٔ مصطفی جمشیدی در نشر امیرکبیر
این کتاب از مجموعه کتابهای ستارههای درخشان در نشر امیرکبیر و اوّلین آنها هم بوده است. این سرگذشتنامه بر اساس زندگی جلال آلاحمد نوشته شده است. هدف این کتاب بیشتر آشنایی نسل امروز مخاطبان ادبیات ایرانی با جلال آلاحمد نوشته شده است.
جای پای جلال نوشتهٔ مهدی قزلی در نشر سوره مهر
این کتاب حاوی روایت هشت سفر داخلی نویسنده است. هفت سفر از این هشت سفر -پس از بیش از نیم قرن- بازآفرینی شدهٔ سفرهای آلاحمد است. او بر این بوده است تا زمانه و جامعه را دوباره ببیند و بنویسد. یک سفر هم روایت نویسنده است از سفر او به اسالم؛ «شهر مرگ جلال».
دیگر آثار درباره آلاحمد
از دیگر آثاری دربارهٔ آلاحمد میتوان به جلال آلاحمد نوشتهٔ حبیبه جعفریان، جلال آلاحمد نوشتهٔ کامران پارسینژاد و [[[جلال آلاحمد و گذار از سنت به تجدد]] نوشتهٔ حسین قاضیان اشاره کرد.
پایاننامه و رسالهها درباره آلاحمد
صدها پایاننامه کارشناسی ارشد درباره آلاحمد و آثارش به طور کلّی نوشته یا بخشی از آن نوشتهها به آلاحمد و آثار او اشاره شده است. صرفنظر از حیطههای ادبی، توجه به وجوه سیاسی و اجتماعی شخصیت آلاحمد و آثار وی در این پایاننامهها دیده میشود. هجده رساله دکتری دربارهٔ آلاحمد نوشته یا در بخشی از آن به او و آثارش شده است. در عنوان چهار رساله دکتری نام آلاحمد دیده میشود.
شعرها درباره آلاحمد
مهدی اخوان ثالث
ز صف ما چه سری رفت و گرامی گهری ای دریغا! چه بگویم که چهها بود جلال
ریشۀ خون و گل گوشت رها کن، که تمام عصب شعلهور و عاصی ما بود جلال
همۀ تن، رگِ غیرت، همه خون، خشم و خروش همه جان شور و شرر، نور و نوا بود جلال
استخوانقرص تنی، پیکرۀ جهد و جهاد تن بهل؛ کز جنم و جان جدا بود جلال
دل ما بود و در آن، درد و دلیری ضربان سینهاش خانقه سِرّ و صفا بود جلال
هم زبان دل ما، هم ضربان دل ما تپش و تابش آتشکدهها بود جلال
هر خط او خطری، هر قدمش اقدامی هر نگه نایرۀ نور و ذکا بود جلال
پیشگامان خطر، گاه خطا نیز کنند گرچه گویند که معصومنیا بود جلال
دم عصمت نزد، اما قدم عبرت زد جای کتمان پی جبران خطا بود جلال
قلمش پیک خطر پویه، که بر لوح سکوت تازه صد سینه سخن، بلکه صلا بود جلال
چه یلی از صف ما، بی بدلی از کف ما رفت و دردا که به صد درد دوا بود جلال
گر چه میرفت از اولاد پیمبر بهشمار من بر آنم که ز ابنای خدا بود جلال
گر چه در خانه و بر بستر خود رفت به خواب شک ندارم که یکی از شهدا بود جلال
=حسین منزوی
روزگاری بود
و فصل زرد و زبون
از برون بهاری بود
کنار خانۀ دلهای ما که بارو داشت
درخت لاغری آرام رست و ریشه دواند
به ناگهان نه، ولی از همان نخست، بلند
و از همان آغاز
چه بادها که وزید از چهارسوی درخت
که ریشهکن کندش
ولی درخت به پا ایستاد و باز ریشه دواند
که از بن بارو
درون خانۀ دلهای ما گشود رهی
و ما برخی ز خون خویش
به رگهای ریشهاش دادیم
و ما برخی
بلند باروی اطراف قلبهامان را
ز پیش روی درخت بلند برچیدیم
و آن درخت از آن پس
درست در دل ماست
و آن درخت، همیشه
درست در دل ماست
کنون دریغ از آن سودها که رفت که نیست
به شاخهشاخۀ آن
آشیان مرغان بود
به سایههای بلندی که میفکند به خاک
چه خستههای مسافر
که بار میافکند
و در نسیم نجیبی که میوزید از آن
حرارت و عرق تند چهره میخشکید
هزارها قلم از شاخههای نازک آن
به هر کویر نشاندند و بارور گردید
کنون دریغ از آن سودها که رفت
که نیست
کنون دریغ تو ای خوب
ای بلندترین
دریغا تو
تو ای نجیبترین و تو ای اصیلترین
تو ای تناور گشن
دریغا تو
تو ای تجسم پاک اصالت و رادی
تو ای مجسمۀ راستین آزادی
دریغا تو
تو ای فریاد
سکوت و خلوت این باغ بخ
ما را کشت
کجاست آنهمه آوای جاودانه بلند
سیمین بهبهانی
ز شب خفتگان یاد کن، شبی آرمیدی اگر سلامی هم از ما رسان، به صبحی رسیدی اگر
به حجت در این داوری، ز دوزخ نشان میدهم به دعوی ز خوشباوری، بهشت آفریدی اگر
کجا میکند چارهای، شبی بر ورق پارهای زخورشید انگارهای، چو طفلان کشیدی اگر...
سید حسن حسینی
چون شیر در این بیشه خروشید جلال جز از خم حق باده ننوشید جلال
تا سبز شود باغ خزاندیدۀ شرق گلگونه قبای عشق پوشید جلال
احمد شاملو
قناعتوار
تکیده بود
باریک و بلند
چون پیامی دشوار
که در لغتی
با چشمانی
از سوآل و
عسل
و رُخساری برتافته
از حقیقت و
باد.
مردی با گردشِ آب
مردی مختصر
که خلاصهی خود بود.
خرخاکیها در جنازهات به سوءِظن مینگرند.
□
پیش از آن که خشمِ صاعقه خاکسترش کند
تسمه از گُردهی گاوِ توفان کشیده بود.
آزمونِ ایمانهای کهن را
بر قفلِ معجرهای عتیق
دندان فرسوده بود.
بر پرتافتادهترینِ راهها
پوزار کشیده بود
رهگذری نامنتظر
که هر بیشه و هر پُل آوازش را میشناخت.
□ جادهها با خاطرهی قدمهای تو بیدار میمانند
که روز را پیشباز میرفتی،
هرچند
سپیده
تو را
از آن پیشتر دمید
که خروسان
بانگِ سحر کنند.
□
مرغی در بالهایش شکفت
زنی در پستانهایش
باغی در درختش.
ما در عتابِ تو میشکوفیم
در شتابت
ما در کتابِ تو میشکوفیم
در دفاع از لبخندِ تو
که یقین است و باور است.
دریا به جُرعهیی که تو از چاه خوردهای حسادت میکند.
کتاب=
ویژهنامهها
بررسی چند اثر
سرگذشت کندوها
این کتاب درباره کندوداری به اسم کمند علیبک است که کار و بارش در کندوداری رونق میگیرد. داستان از آنجا آغاز میشود که زنبورها خود را گرفتار بلا میبینند و این بلا سرانجام به جان کندودار هم میافتد.
نقد سرگذشت کندوها نوشتهٔ غلامعلی سیار
سیار، سرگذشت کندوها را بهترین اثر آلاحمد میداند. او این کتاب را «بهترین نمونه توصیف طبیعت در نثر جدید» فارسی میشمارد. او معتقد است که «روش سادهنویسی» آلاحمد ستودنی است. سیار مینویسد: «هر نویسندهای ممکن است سالها خودش را گم کند و ناگهان در کتابی قسمتی از استعداد باطنی و زوایای نامکشوفی از روحیه خود را بدون اینکه بداند بروز بدهد.»
مدیر مدرسه
داستان از زبان مدیری است که داستان معلمان و دانشآموزان یک مدرسه را روایت میکند. در ابتدای داستان، مدرسه بر روالی طبیعی اداره میشود. کم کم مسائلی اندک اندک پدید میآید.
نقد مدیر مدرسه نوشتهٔ محمدعلی جمالزاده
جمالزاده معتقد است کتاب مدیر مدرسه چندان دربارهٔ درس و مشق نیست و مدیر و ناظم و معلمین عموماً در فکر کارهای دیگری هستند. با این حال، نویسنده توانسته است جزئیات مدارس را به خوبی توضیح و «شمهای از گرفتاریها و بدبختیها»ی مدیران و معلمین را شرح دهد. ولی جمالزاده ایراداتی را به نثر این کتاب وارد ساخته است. او مینویسد: «چندان لزومی ندارد که کلمات را با املاء عوامانه بنویسیم.» جمالزاده در ادامه این نقد به برخی از این کلمهها اشاره میکند و فراتر از این موضوع، برخی از ترکیبهای ساختهشده در کتاب را نامأنوس و غریب میپندارد.
جزیره خارک، در یتیم خلیج
یکی از سفرنامههای آلاحمد که به سفارش ابراهیم گلستان و وزارت نفت آن زمان نوشته شد. آلاحمد در بازدیدی از خارک -خارک در حال ساخت و تغییر- گزارشی از منطقه، مردم و موقعیت این جزیزه به دست میدهد.
دیدگاه احمد آرام درباره کتاب جزیره خارک، در یتیم خلیج
آرام بر این باور است آلاحمد توانسته است در آثار تکنگاری خود گزارشی از اوضاع و احوال محلی نقاطی از ایران به دست بدهد. در خارک هم با «عرق ریختن» و «تفحص» کردن توانسته است اوضاع و احوال این «جزیره گرانبها» را روشن کند. آرام فصل به فصل کار آلاحمد را مرور کند و «روشنبینی، موشکافی و دلسوزی» او را در دیدن خارک نشان دهد.
=غربزدگی
آلاحمد در این کتاب مشکل بزرگ اجتماع ایرانیان را غربزدگی مینامد. او در این کتاب مؤلفههای غربزدگی را برمیشمرد. او میکوشد به دلایلی را بشمرد که به عقیده وی زبونی و حقارت ملل شرقی را توضیح میدهد.
دیدگاه داریوش آشوری درباره غربزدگی
آشوری بر این باور است که غربزدگی از اشکالات اساسی رنج میبرد. یکی از آن اشکالها در تعاریف کتاب دیده میشود. آشوری بر این باور است که نویسنده تعریف غرب را به درستی به کار نبرده است. آشوری بر این باور است که آلاحمد به «گلآلود کردن آب» قصد «عمیق» نشان دادنش را دارد. او معتقد است آلاحمد به برخی اقتضائات جغرافیایی و تمدنی کشور ما توجه ندارد. او مینویسد: «مشکل آلاحمد همان طور که گفتم این است که میان آنچه که به تمدن غرب معروف است و آن سابقهٔ تاریخی آن از پنج شش قرن نمیگذرد، با اصطلاح جغرافیایی «غرب» تفاوتی نمیگذارد و دچار این سوء تفاهم بزرگ میشود که حتّی اسلام هم از «غرب» آمده است!»
آشوری دیگر اشتباه آلاحمد را دراین میداند که رابطهٔ بین «بورژوازی» و «شهرنشینی» را به درستی درک نکرده است و ارتباط بین آنها را «معکوس» درک کرده است. آشوری از این که آلاحمد غرب را یک کل یکپارچه در نظر میگیرد انتقاد میکند و میکوشد در عباراتی موجز تاریخ غرب جدید را توضیح دهد. آشوری تبیین آلاحمد از ارتباط بین روحانیون و مدرنیته را هم زیر سؤال میبرد و متن خود را با نقد این مسأله پایهای در غربزدگی به پایان میبرد.
پرمخاطبها
نوا، نما، نگاه
پانویس
- ↑ [۱]
- ↑ شمس آلاحمد، از چشم برادر.
- ↑ «آشنایی جلال با سیمین». مشرقنیوز، ۱۶ شهریور ۱۳۹۳. بازبینیشده در ۱ ژانویه ۲۰۱۹.
- ↑ ولایت عزرائیل، جلال آلاحمد
- ↑ کیهان فرهنگی، ش. ۲۲۲ (فروردین ۱۳۸۴): ۱۰-۱۱.
- ↑ یادآور، ش. سوم (۱۳۸۶): ۱۴۸-۱۵۰.
- ↑ «فرازهایی از تاریخ ایران». تاریخنگار، ۲۸ شهریور ۱۳۹۱. بازبینیشده در ۱۷ دی ۱۳۹۷.
- ↑ کانون نویسندگان ایران ۱۳۵۸، ص ۲۲۹
- ↑ کانون نویسندگان ایران ۱۳۵۸، ص ۲۳۰
منابع
- گلشیری، هوشنگ، جدال نقش با نقاش در آثار سیمین دانشور. چاپ اول، تهران: انتشارات نیلوفر، ۱۳۷۶. شابک ۹۶۴‐۴۴۸‐۰۳۵‐X.
- نامهٔ کانون نویسندگان ایران. شماره اول، چاپ اول، تهران: مؤسسه انتشارات آگاه، ۱۳۵۸
- نقد و تحلیل و گزیده داستانهای جلال ال احمد - حسین شیخرضایی
- سایههای روشن در داستانهای جلال - جواد اسحاقیان
- غربزدگی؛ جلال آلاحمد؛ تهران؛ انتشارات مجید؛ چاپ چهارم: ۱۳۸۸. شابک ۵-۰۷۰-۴۵۳-۹۶۴. ص ۹۱.
پیوند به بیرون
- «زندگینامهٔ جلال آلاحمد از زبان خودش». https://article.tebyan.net، وبگاه تبیان، ۱۸فروردین۱۳۸۴.
- «آشنایی جلال با سیمین». مشرقنیوز، ۱۶ شهریور ۱۳۹۳. بازبینیشده در ۱ ژانویه ۲۰۱۹.
- «فرازهایی از تاریخ ایران». تاریخنگار، ۲۸ شهریور ۱۳۹۱. بازبینیشده در ۱۷ دی ۱۳۹۷.