نجف دریابندری: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲۲۸: | خط ۲۲۸: | ||
===زیر ذرهبین نجف دریابندری=== | ===زیر ذرهبین نجف دریابندری=== | ||
نجف در گفتگویی، به این نکتهٔ آشکار اما مغفول اشاره میکند که قضایا غالبا بیش از یک وجه دارند؛ حال آنکه اکثر ما گرایش داریم آنها را تکوجهی در نظر آوریم.<ref>{{پک|حریری|۱۳۷۶|ک= یک گفتوگو: ناصر حریری با نجف دریابندری|ص= ۱۱۳}}</ref> بر این اساس، نظر موافق یا مخالف هر کسی (حتی آقای دریابندری) در باب یک موضوع، احتمالا به یک جنبه از موضوع مورد بحث بازمیگردد و نه تمام جهات آن. | |||
====[[محمدجعفر محجوب]]==== | ====[[محمدجعفر محجوب]]==== | ||
:'''محمدجعفر محجوب بدون شک، آدمیزاد بسیار ممتازی بود و نویسندهٔ این سطور میتواند ادعا کند که نزدیک به پنجاه سال سعادت رفاقت با او را داشته است...'''{{سخ}} | :'''محمدجعفر محجوب بدون شک، آدمیزاد بسیار ممتازی بود و نویسندهٔ این سطور میتواند ادعا کند که نزدیک به پنجاه سال سعادت رفاقت با او را داشته است...'''{{سخ}} | ||
خط ۲۴۹: | خط ۲۵۰: | ||
===[[صادق هدایت|هدایت]]، [[صادق چوبک|چوبک]]، [[ابراهیم گلستان|گلستان]] و [[جلال آلاحمد|جلال]]: مسابقهٔ نثرنویسی=== | ===[[صادق هدایت|هدایت]]، [[صادق چوبک|چوبک]]، [[ابراهیم گلستان|گلستان]] و [[جلال آلاحمد|جلال]]: مسابقهٔ نثرنویسی=== | ||
:''سالها پیش یک مجله انگلیسی | :''سالها پیش یک مجله انگلیسی شمارهای مخصوص ادبیات جدید ایران درآورده بود، ترجمه چند داستان کوتاه از چوبک و آلاحمد و یکی دو تای دیگر و یک قطعه از [[بوف کور]] هم توی این مجله چاپ شده بود. این قطعه همان قطعهٔ معروف «شب پاورچین پاورچین دور میشد...» بود. در واقع معروفیت این قطعه از همانجا شروع شد. مترجم این قطعه که گمان میکنم پرفسور آربری بود چند خط از فارسی این قطعه را هم با خط فونتیک چاپ کرده بود. ظاهرا برای این که به خوانندگان انگلیسی یک تصوری بدهد که زبان عجیب و غریب فارسی چه صداهایی دارد. ظاهرا بعضی اشخاص تصور کردند که آربری رازی یا سحر خاصی در این کلمات کشف کرده، در نتیجه این قطعه به عنوان نمونهای، بلکه شاهکاری از «استیل» هدایت معروف شد و هدایت هم در ردیف «استیلیست»ها قرار گرفت. من یادم نیست هدایت آن موقع زنده بود یا نه. گمان نمیکنم، ولی اگر این قضیه را میشنید خیال میکنم میگفت این غلطها به آن فرنگی فلاننشور نیامده.''{{سخ}}<ref name= ''خبرآنلاین''/> | ||
:''راستش این تخم لق را به نظر من چوبک توی دهن آن حضرات انداخت ولی خودش زیاد دنبالش را نگرفت. در همان سالهایی که اتومبیل شخصی رفته رفته عمومی | :''راستش این تخم لق را به نظر من چوبک توی دهن آن حضرات انداخت ولی خودش زیاد دنبالش را نگرفت. در همان سالهایی که اتومبیل شخصی رفته رفته عمومی شد، «استیل شخصی» هم باب شد. بعضیها به طور طبیعی نوعی استیل شخصی دارند که اشتباهناپذیر است. مثل فردوسی در شاهنامه، مثل مولوی در مثنوی ، مثل سعدی در بوستان یا اگر بخواهیم به عصر خودمان برسیم مثل [[احمد کسروی|کسروی]] در «تاریخ مشروطه». بعضیها هم نوعی استیل را خودشان میسازند، وگرنه پیش از آن مثل سایر خلق خدا حرف میزنند. آلاحمد تا حدی این کار را کرد و تا آخر عمر کوتاهش به استیل خودش پایبند بود. منتها استیل او مثل حرف زدن آدمی است که سکسکه گرفته و آخر عباراتش را می خورد. بدبختانه این سکسکه خیلی هم واگیردار بود، اگرچه حالا دیگر یواش یواش آثار شفا در مبتلاشدگانش دیده میشود. گلستان هیچ وقت به استیل ثابتی نرسید. بیماری او از نوع پارکینسونیسم بود. بیمار پارکینسونی اول قدری ملنگ و خوشادا میشود بعد رفته رفته اداهایش مبدل به لغوه میشود و آخر سر به فلج کامل ختم میشود. گلستان چندی نوآوری و شیرینکاری کرد، بعد این در و آن در زد تا بالاخره سر از بحر طویل درآورد و خاموش شد. خوشبختانه پارکینسونیسم واگیردار نیست.''<ref name= ''خبرآنلاین''/> | ||
====[[نیما یوشیج]]==== | ====[[نیما یوشیج]]==== |
نسخهٔ ۹ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۰۳:۰۵
نجف دریابندری | ||||
---|---|---|---|---|
من فکر میکنم ترجمه به محض اینکه از حد کار مکانیکی یا ساختکاری بالاتر برود، نوعی آفرینش ادبی است.[۲] | ||||
زمینهٔ کاری | ترجمه، نویسندگی، داستاننویسی، نقد ادبی، نقاشی، عکاسی و معماریخطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
| |||
زادروز | در شناسنامه: ۱ شهریور ۱۳۰۸ (در واقع:زمستان ۱۳۰۹)[۳] آبادان[۴] | |||
مرگ | ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹[۱] تهرانخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
| |||
محل زندگی | آبادان، تهرانخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد | |||
علت مرگ | کهولت سن و بیماری شدید[۵] | |||
جایگاه خاکسپاری | بهشت سکینهٔ کرجخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
| |||
لقب | ن. بندرخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
| |||
پیشه | مترجم، نویسنده، داستاننویس، منتقد ادبی، نقاش، عکاس و معمارخطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
| |||
سالهای نویسندگی | ۱۳۲۰ تا ۱۳۹۹خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
| |||
کتابها | درد بیخویشتنی، کتاب مستطاب آشپزی، ترجمهٔ «وداع بااسلحه» همینگوی و «تاریخ فلسفهٔ غرب» و ... | |||
همسر(ها) | ژانت د. لازاریان[۶]، فهیمه راستکارخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
| |||
فرزندان | نوشین، آرش و سهراب[۷] | |||
اثرپذیرفته از | سید احمد فردید[۸] | |||
|
نجف دریابندری مترجم، ویراستار، نویسنده، نقاش، منتقد ادبی، عکاس و عضو افتخاریِ انجمن صنفی مترجمان ایران است.[۹][۱۰]
نجف طی حدود شش دهه حضور فعال در عرصهٔ فرهنگ و ادب ایران، جریانهای مهمی را در کشور پایهگذاری کرد و یا سهم عمدهای در شکلگیری آنها داشت؛ او با ترجمهٔ آثار مهمی از ادبیات غرب، دریچهای را گشود که بر تاریخ ادبیات داستانی معاصر تاثیر عمده نهاد[۱۱] و با ترجمهٔ آثار فلسفی از سنت غربی -در زمانی که هنوز زبان فارسی اصطلاحات لازم را برای بیان فلسفهٔ جدید نداشت- با روایتی روشن و درخور فهم راسل از فلسفهٔ غرب، به روشنی و رسایی زبان فارسی در بیان مفاهیم فلسفی کمک کرد. البته او در فلسفه تنها مترجم نبود؛ از نجف تالیفاتی هم در این زمینه در دست است که از آن جمله میتوان به «درد بیخویشتنی» اشاره کرد که شاید اگر به زبان انگلیسی نوشته میشد میتوانست شهرت فراوانی در محافل فلسفی کسب کند.[۱۲]
نجف دریابندری طی دوران فعالیتش در موسسهٔ فرانکلین، نقش بزرگی در راهاندازی جریانی از ترجمه، تالیف و تولید آثار مهم داشت که به فراخور اوضاع اجتماعی ضرورت مییافتند. این امر در نوع خود بیسابقه و حرکتی نوین در عرصهٔ چاپ و نشر بود و اگر دستاورد آن را از دریچهٔ امروز بنگریم، درمییابیم که موفقیت کمنظیر همایون صنعتیزاده در فرانکلین بدون وجود نجف دریابندری و بینش وسیع او نسبت به اوضاع و احوال ایران ناممکن بود. افزون بر این، بسیاری از مبانی و اصول تولید کتاب و مخاطبشناسی و نیازسنجی بر سیاستهای فرهنگی و مثبت افرادی مانند دریابندری استوار است.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
پیشگامی نجف در عرصهٔ ادبیات و کتاب در همینجا پایان نمییابد. همزمان با پختگی و صلابت زبان و بیان نجف در ترجمهٔ آثاری چون «معنی هنر» و «افسانهٔ دولت»، چاشنی طنز در معنای حقیقی نیز به آن افزوده شد؛ او در «چنین کنند بزرگان»، الگویی پرمایه از ترجمه و کاربرد زبان طنز ارائه میدهد. وی در ادامهٔ روند پیشگامانهٔ خود، با تالیف کتاب مستطاب آشپزی باز هم مخاطبان خود را شگفتزده کرد و نظرشان را به بخشهای دیگری از فرهنگ و جامعه معطوف ساخت.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
دریابندری در نقد ادبی هم جایگاه مهمی دارد که گواه آن را میتوان در مجموعه مقالاتی که از او به چاپ رسیده دید. داستاننویسان، نقاشان، شاعران و نمایشنامهنویسان زیادی بودند که نقد و معرفی باریکبینانهٔ نجف هنرشان را آشکار کرد که از جملهٔ آنها میتوان به علیمحمد افغانی و رمان خواندنیاش شوهر آهوخانم اشاره کرد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
نجف با عالم نقاشی و هنرهای تجسمی هم عمیقا آشنا بود و مقدار زیادی از مقالات و مقولات ذهنیاش راجع به نقاشی و نقاشان معاصر ایران و جهان. او نقاش چیرهدستی هم بود اما از سر فروتنی، وقتی در مصاحبههایش دربارهٔ نقاشی، عکاسی و معماری که او به صورت نسبتا حرفهای به آن مشغول بود میپرسیدند، در پاسخ میگفت فقط به این کارها سرگرم بود. این بخش مهم از فعالیتهای هنری نجف در زیر سایهٔ سنگین ترجمهها و تالیفاتش از نظرها پنهان مانده است.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
از میان یادها
همینگوی؛ نه همینگوی
« | بین خودمان بماند؛ من آن موقع اسم همینگوی را «همینگوی» تلفظ میکردم؛ چون نویسندهٔ مقاله، «همینگوی» نوشته بود. بههمیندلیل خود من بعد از آنکه تلفظ درست اسم آن بابا را یاد گرفتم این اسم را همیشه بهصورت «همینگوی» نوشتم که مبادا باز «همینگوی» تلفظ کنم. بههرحال، من با خواندن آن مقالۀ گلستان با اسم همینگوی آشنا شدم؛ اولین داستانهای او را هم مدتی بعد در مجموعهای که گلستان ترجمه کرده بود خواندم: «زندگی خوش کوتاه فرانسیس مکومبر».[۱۳] | » |
وداع با اسلحه: دو روایت
از روابط نجف با ابراهیم گلستان معمولا دو روایت وجود دارد؛ روایت نجف و روایت گلستان. دریابندری میگوید گلستان باعث شد که نجف به فکر ترجمهٔ همینگوی بیفتد؛ البته بدون آنکه خودش بداند:
- در آن موقع، من در یک جایی به اسم ادارهٔ انتشارات شرکت ملی نفت کار میکردم، گلستان هم آنجا بود. یک روز متن انگلیسی «وداع با اسلحه» را به من داد که بخوانم. من به جای اینکه این کتاب را بخوانم ترجمهاش کردم. یعنی بعد از آن که مقداری از آن را خواندم دیدم که باید ترجمهاش کنم، و دست به کار شدم. چند دفتر کاغذ کاهی خریدم و شروع کردم.[۱۴]
اما ماجرا از زبان گلستان:
- نجف دریابندری توی شرکت نفت، ادارهٔ انتشار شرکت نفت در آبادان، زیر دست من کار میکرد. یک روزی من دیدم یک کسی اومد اداره. گفتم این را کی آورده؟ گفتند آقای دریابندری. گفتم بگید بیا. اومد. گفتم این کیه چرا ورداشتیش آوردیش اینجا؟... گفت والله تقصیر من نیست. حزب به من گفته اینو بیارم. گفتم غلط کردین، هم تو و هم حزب، اینجا خونهٔ ننه که نیست... اصلا تو خودت چرا تو حزبی؟ گفت آقا چیکار کنم، برم شبا تو باشگاه ایران تونبولا بازی کنم؟ گفتم بشین ترجمه کن. گفت شما به من کتاب بدین ترجمه کنم. من هم فردا صبح که از خونه میاومدم، دست کردم از تو گنجه کتابهام یک کتاب درآوردم. دست بر قضا «وداع با اسلحه» همینگوی بود. آوردم گفتم بشین اینو ترجمه کن. خوب، او هم ترجمه کرد.[۱۵]
پزشکنیا، نجف و نقاشی
نقاشیهای نجف بیانگر نوعی صیرورت است. او همواره در حال تجربهٔ بیانها و شیوههای گوناگون بودهاست. کسانی که نقاشیهای نجف را دیدهاند، عقیده دارند نجف در نقاشی هم مانند ترجمهها و نوشتههایش به شیوهای شخصی رسیده است. نجف، به گفتهٔ خودش، گوش کمشنوا اما حساسی برای ارزش کلمهّها و ساختمان جملهها دارد؛ گویا این حساسیت به بیناییاش هم سرایت کرده است.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
نجف دریابندری با «هوشنگ پزشکنیا» و «حسین کاظمی» معاشرت داشته و تعدادی از نقاشیهای آنها را فهیمه راستکار و «سهراب دریابندری» گردآوردهاند. نجف در نقاشی از پزشکنیا تاثیر گرفته است؛ مخصوصا این تاثیر را میتوان در پارهای از «طبیعت بیجان»هایی یافت که نجف با آبرنگ و پاستل و مداد کشیده است. سابقهٔ آشنایی پزشکنیا و نجف به آبادان و حضور نجف در شرکت نفت بازمیگردد. نجف در آبادان به آتلیهٔ نقاشی پزشکنیا میرفته، اوقاتش را آنجا میگذرانده و نقاشیکردن پزشکنیا را میدیده است. گویا پزشکنیا برادری داشته که با نقاشی اروپا آشنا بوده و کتابهایی از نقاشیهای نقاشان اروپایی را به هوشنگ پزشکنیا و نجف و دوستانشان میداده است. این کار در برانگیختن میل نجف و پزشکنیا به نقاشی موثر بود.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
درد و رنج تازیانه چند روزی بیش نیست
- آخرین خبری که من از کیوان گرفتم دو چیز بود. یکی اسمی که همراه با تاریخ با مداد روی دیوار گچی یکی از سلولهای بازداشتگاه لشکر ۲ زرهی نوشته شده بود. در آن ایام من زندانی بودم و مرا همراه با پنج نفر از رفقایم برای محاکمۀ مجدد از آبادان به بازداشتگاه لشکر ۲ زرهی تهران آورده بودند. ما همه به حبسهای سنگین محکوم شده بودیم، با این حال هفتۀ اول ما را در سلولهای انفرادی بازداشتگاه زرهی انداختند. من و یکی از آن جمع شش نفری در یک سلول افتادیم، و طبعاً با کنجکاوی شروع کردیم به وارسی در و دیوار سلول. روی دیوار مقداری خط و اسم بود، من از میان آنها یک خط آشنا را شناختم: «مرتضی کیوان ۲۶ مهر ۱۳۳۳». اینکه میگویم مربوط به پاییز ۱۳۳۴ است؛ یعنی حدود یک سال بعد از اعدام کیوان امضای او روی دیوار سلولش باقی مانده بود. تاریخ روزش دقیقاً در خاطرم نمانده، شاید روز دیگری بود؛ ولی میدانستم که سحرگاه ۲۷ مهر کیوان را در میدان تیر همان لشکر ۲ زرهی اعدام کردهاند. بنابراین کیوان به احتمال قوی تا شب آخر در همان سلول بوده و این آخرین پیام او بود، البته نه به شخص من، به هر کسی که گذارش به آن سلول میافتاد، و این پیام از قضا به من هم رسید. پیام دوم یک بیت شعر بود که با همان خط آشنا روی دیوارۀ یک لیوان لعابی دستهدار نخودیرنگ با مداد کپی نوشته شده بود:
درد و رنج تازیانه چند روزی بیش نیست | رازدار خلق اگر باشی همیشه زندهای |
- این لیوان را بعد که از سلول انفرادی به قسمت «عمومی» برده شدیم دیدم. لیوانی بود که توی آن از قسمت عمومی برای کیوان که توی سلول انفرادی بود چای میفرستادند و یک بار کیوان آن را با این شعر برگردانده بود. زندانیهای عمومی، که در این مدت چند دور عوض شده بودند، آن لیوان را نگه داشته بودند و به من نشان دادند.[۱۶]
گواهی عدم سوء پیشینه برای ترجمه[۱۷]
- یکی دو جا این پیشنهاد مطرح شده که چون در حال حاضر هیچ قرار و قاعدهای بر کار ترجمه حاکم نیست و هر کس دلش خواست میتواند هر کتابی را ترجمه کن و اگر توانست چاپ هم بکند، پس بهتر است ترتیبی داده شود که یک سازمانی بر امر ترجمه نظارت داشته باشد... اصل مطلب این است که اختیار کار را از «افراد متفرقه» سلب کنیم و بدهیم به دست یک دستگاه اداری، که ممکن است گردانندگانش عدهای از خود مترجمان باشند، یا دولت هم دستی در آن داشته باشد. من با این کار مخالفم... خلاصهاش این است که «نظارت» این انجمن یا هر چه هست در عمل به این صورت در خواهد آمد که «صلاحیت» مترجم هر کتابی اول باید به تصویب مقامات آن دستگاه برسد. آن مقامات هم مثل همهٔ ادارات از مترجم یا داوطلب ترجمه مدارک تحصیلی و نمونهٔ کار خواهند خواست، و اگر قضیه شکل دولتی پیدا کند لابد عدم سوء پیشینه و صلاحیت اخلاقی و این جور چیزها هم اضافه میشود. هیچ کدام اینها با کار آفرینشی جور در نمیآید...
- حساب خود من که به کلی پاک است، چون نه مدرک تحصیلی دارم و نه عدم سوء پیشینه، در امتحان صلاحیت اخلاقی هم به احتمال قوی مردود میشوم. یک وقت من برای گرفتن گواهینامهٔ رانندگی رفتم ورقهٔ عدم سوء پیشینه بگیرم، یک ورقهای به من دادند که تویش نوشته بود شخص نامبرده که بنده باشم به جز اقدام بر علیه سلطنت مشروطه و خیانت به کشور و تحریک اشرار و تسلیح عشایر و تبلیغ مرام اشتراکی سوء پیشینهای ندارد.
احضار روح
داستان از این قرار است که حدود بیست سال پیش یکی از دوستان، من و چند نفر دیگر را برد به یک جلسۀ احضار ارواح. یادش بهخیر، غلامحسین ساعدی هم بود. شاید خود ساعدی بود که ما را برد، درست یادم نیست. درهرحال احضارکنندۀ ارواح سرهنگی بازنشسته بود. طرفهای پارک شهر یک مدیوم هم داشت که جوان بیستودوسهسالهای بود. جناب سرهنگ مدیومش را هیپنوتیزم میکرد. بعد از او میخواست روحِ اشخاص متفرقه را حاضر کند. روح هم حاضر میشد و با مدیوم که خوابیده بود با حضار حرف میزد. خلاصه، جناب سرهنگ مدیوم را خواب کرد و از ما پرسید روح چهکسی را مایلاید احضار کنیم. من هم گفتم لطفاً روح صادق هدایت را احضار کنید؛ چون کار خیلی واجبی با ایشان دارم. جناب سرهنگ گفت آقای هدایت خودشان تشریف میآورند احتیاجی به احضار نیست. معلوم شد این کار هر شبشان است. گفتم بسیار خب. پس هروقت آقای هدایت تشریف آوردند، مرا خبر کنید. خلاصه بعد از مدتی گفتند آقای هدایت تشریف آوردند اگر سؤالی دارید بفرمایید. فیلم «داش آکَل» مثلاینکه تازه درآمده بود، بحث آکُل و آکَل مطرح شده بود. گفتم از آقای هدایت بپرسید «داش آکَل» درست است یا «داش آکُل»؛ هدایت بهزبان فصیح گفت: «داش آکَل» ما بعد از مذاکره با چند روح دیگر بلند شدیم رفتیم هتل مرمر توی خیابان فیشرآباد که پاتوق خیلی از دوستان بود. آنجا دیدم اسماعیل شاهرودی شاعر معروف و مرحوم نشسته دارد با یک عده سر همین مسئلۀ آکَل و آکُل دعوا میکند. شاهرودی میگفت آکَل، آنها میگفتند آکُل. من گفتم حق با شاهرودی است؛ چون من نیمساعت پیش از خود هدایت پرسیدم، گفت آکَل. شاهرودی گفت بفرمایید، این هم شاهد. ولی هیچکس از من نپرسید تو نیمساعت پیش هدایت را کجا دیدهای...[۱۸]
حکایت بوف کور و نجف[۱۹]
- در بین اهل ادبیات این تصور وجود دارد که بوف کور و ملکوت بهرام صادقی بهترین نمونههای داستاننویسی در ایران هستند. شما ظاهرا عقاید دیگری دارید. نظرتان چیست؟ اگر قرار باشد ادبیات احوال درونی آدمی را تصویر کند، «بوف کور» شاید یکی از زندهترین و بهترین تصویرها باشد.
عرض میشود حکایت من و بوف کور حکایت آن آدمی است که به همشهریهاش گفت اگر یک اسب زین کرده و صد تومان خرج سفر به من بدهید یک مطلب خیلی مهمی را به شما میگویم. همشهریهایش هم اینها را میدهند و آن مرد را تا دم دروازه شهر بدرقه میکنند و آن مرد میگوید: ای مردم بلبل خیلی بد میخواند! و به تاخت از آن شهر فرار میکند. حالا مشکل من این است که تازه از سر آمدهام و جایی هم ندارم که بروم یا قایم بشوم ولی مثل این است که چاره نیست، باید بگویم که من از بوف کور هیچ خوشم نمیآید.
- چرا؟
اگر در یک کلام بخواهید بگویم برای این که زیادی منحط است... منظور من از منحط احتمالا غیر از آن چیزی است که شما از این کلمه میفهمید. منظور من آن چیزی است که به فرانسه هنر یا ادبیات «دکادان» میگویند. مثل اشعار سمبولیستهای آخر قرن گذشته در فرانسه یا از بعضی جهات ـ ولی البته نه از همهٔ جهات ـ مثل اشعار سبک هندی خودمان. بنابراین منحط لزوما به معنای بد یا فاسد یا ناشیانه نیست. هنر و ادبیات منحط همیشه طرفدارانی داشته است و دارد... منحط به معنای «دکادان» یعنی در آستانهٔ فساد و آستانهٔ فساد گاهی عین کمال است. پنیرهای بسیار عالی فرانسه غالبا در حالت «دکادانس» یا در آستانهٔ فساد درجا میزنند. من شخصا از ذوق منحط بیبهره نیستم چون غالب پنیرهای فرانسوی را اگر گیرم بیاید دوست میدارم. ولی گاهی پنیر واقعا فاسد میشود. یک بار یک تکه پنیر «بری» داشتیم که مدتی مانده بود. دیدم قیافهٔ خوبی ندارد. آن ایام دو سه تا گربه داشتیم. گذاشتم جلوی گربهها. گربهها پنیر را بو کردند، بعد مشورت مختصری با هم کردند و تصمیم گرفتند که از پنیر صرفنظر کنند. با این حال من بعدا پنیر را خوردم و طوری هم نشدم.
- چرا درباره خود بوف کور صحبت نمیکنید؟
من در واقع دارم دربارهٔ بوف کور صحبت میکنم منتها به زبان منحط. بوف کور به نظر من تحت تاثیر جنبش معروف سمبولیستهای فرانسه نوشته شده و همچنین البته تحت تاثیر سوررئالیستها. حتی تاثیر فیلمهای سوررئالیستی مثل «مطب دکتر کالیگاری» در این داستان کاملا پیداست. اولا سمبولیسم و سوررئالیسم در هنر اروپا دورهها یا سبکهای زودگذری بودند و حالا فقط جنبهٔ تاریخی دارند. منظور من البته این نیست که دیگر کسی حق ندارد به این سبکها چیزی بنویسد. ولی اگر کسی بک چنین چیزی نوشت، دیگر صرف این که نوشتهاش سمبولیستی است یا سوررئالیستی است عمل را توجیه نمیکند. زمانی که هدایت بوف کور را مینوشت سمبولیسم فرانسوی دیگر از مد افتاده بود ولی سوررئالیسم هنوز زنده بود. هدایت لابد فکر میکرده دارد نوبرش را میآورد. ولی آنچه آورده اگر هم آن روز نوبر بوده حالا دیگر نوبر نیست. وسواس ذهنی است که حس تناسبش را از دست داده و تماسش با واقعیت و اوضاع زمانه قطع شده.
زندگی و یادگار
بر چرخ روزگار
- زمستان ۱۳۰۹: تولد نجف در آبادان (در شناسنامه، تاریخ تولدش ۱ شهریور ۱۳۰۸ ذکر شده است.)خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۲۸: ترجمهٔ «یک گل سرخ برای امیلی» ویلیام فاکنرخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۳۱: ازدواج با «ژانت لازاریان» (گالریدار و منتقد هنری)خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۳۳: : انتشار ترجمهٔ نجف از «وداع با اسلحه» اثر همینگوی – زندانیشدن و حکم حبس ابد برای نجفخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۳۷: آزادی از زندان – استخدام در «استودیو گلستان»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۳۸: استخدام در «موسسهٔ فرانکلین»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۳۹: تولد «نوشین»، اولین فرزند نجفخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۴۰: انتشار ترجمهٔ «بیگانهای در دهکده» اثر مارک تواین – انتشار ترجمهٔ «تاریخ فلسفهٔ غرب» برتراند راسلخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۴۱: انتشار ترجمهٔ «تاریخ سینما» اثر آرتور نایت – تولد «آرش»، دومین فرزند نجف و ژانتخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۴۹: انتشار مجموعه مقالات نجف با عنوان «در عین حال» - انتشار ترجمهٔ «عرفان و منطق» اثر برتراند راسل – انتشار ترجمهٔ «قضیهٔ رابرت اوپنهایمر» اثر هاینار کیپهارتخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۵۱: انتشار ترجمهٔ «معنی هنر» اثر هربرت رید – انتشار ترجمهٔ «چنین کنند بزرگان» اثر ویل کاپیخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۵۲: ازدواج با «فهیمه راستکار»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۵۳: تولد «سهراب»، تنها فرزند نجف و فهیمهخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۵۴: استخدام در تلویزیون ملی ایرانخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۵۵: انتشار ترجمهٔ «آنتیگونه» اثر سوفوکلسخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۵۶: انتشار مجموعهٔ «نمایشنامههای بکت» در دو جلدخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۵۷: انقلاب اسلامی و قطع همکاری با تلویزیونخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۶۱: انتشار ترجمهٔ «متفکران روس» اثر آیزایا برلین – انتشار ترجمهٔ «رگتایم» اثر ادگار لورنس دکتروف – انتشار ترجمهٔ «قدرت» برتراند راسلخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۶۲: انتشار ترجمهٔ «افسانهٔ دولت» ارنست کاسیررخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۶۳: انتشار مجموعه مقالات نجف با عنوان «به عبارت دیگر» - انتشار ترجمهٔ «پیرمرد و دریا» اثر ارنست همینگویخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۶۶: انتشار ترجمهٔ «هکلبریفین» اثر مارک تواینخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۶۹: انتشار کتاب «درد بیخویشتنی»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۷۱: انتشار ترجمهٔ «گور به گور» اثر ویلیام فاکنر - انتشار ترجمهٔ «تاریخ روسیه شوروی – انقلاب بلشویکی» اثر ادوارد هلت کارخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۷۲: انتشار ترجمهٔ «فلسفهٔ روشناندیشی» اثر ارنست کاسیررخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۷۵: انتشار ترجمهٔ «بازماندهٔ روز» اثر کازوئو ایشیگوروخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۷۶: انتشار کتاب «یک گفتگو: ناصر حریری با نجف دریابندری»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۷۷: انتشار ترجمهٔ «بیلی باتگیت» اثر ادگار لورنس دکتروفخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۷۸: انتشار ترجمهٔ «پیامبر و دیوانه» اثر جبران خلیل جبران - انتشار ترجمهٔ «برفهای کلیمانجارو» اثر همینگویخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۷۹: انتشار «کتاب مستطاب آشپزی؛ از سیر تا پیاز» با همکاری فهیمه راستکارخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۸۰: انتشار کتاب «افسانهٔ اسطوره»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۸۱: نخستین سکتهٔ مغزیخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۸۳: انتشار ترجمهٔ «کلیها» اثر هیلاری استنیلندخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۸۹: دومین سکتهٔ مغزیخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۹۱: درگذشت فهیمه راستکارخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۹۳: چهارمین سکتهٔ مغزیخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۹۶: ثبت ملی «نجف دریابندری» به عنوان گنجینهٔ زندهٔ بشری در میراث خوراکخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - ۱۳۹۹: درگذشت بهوقت ۱۱ و ۲۷ دقیقهٔ صبح روز ۱۵ اردیبهشت؛ خاکسپاری در بهشت سکینه کرج صبح روز ۱۷اردیبهشتخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
زندگی، سیاست و ادبیات
کودکی و تحصیلات
در آبادان متولد شد؛ دی یا بهمن ۱۳۰۹. پدرش عمدا شناسنامهاش را یک سال زودتر گرفت که او را زودتر به مدرسه بفرستد. در آن زمان کشتیهای نفتکش اروپایی بین آبادان و کلکته در رفتوآمد بودند. آبادان بندر شده بود و چند نفر پایلوت کشتیها بودند. پدر نجف یکی از آن پایلوتها بود که در اصل از اهالی بوشهر بود و مدتی هم در بصره کار میکرد. از رفقا و همکاران پدر نجف در آن روزها میتوان به عمو یا عموی بزرگ ایرج گرگین و پدر ایرج پارسینژاد اشاره کرد. پدر پارسینژاد بود که باعث شد خانوادهٔ دریابندری در آبادان خانهای بسازند و ماندگار شوند.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
نجف دریابندری در ششسالگی به مدرسه میرود -مدرسهٔ مختلط «هفده دی» (روز کشف حجاب)- و در همان سال پدرش از دنیا میرود. بعد از اتمام کلاس چهارم در این مدرسه، به «مدرسهٔ رازی» میرود:
- «در آن مدرسه من شاگرد خوبی بودم. زرنگ بودم، دست و پا داشتم و ... ولی بعد که آمدم به مدرسهٔ رازی –آن مدرسهٔ مختلط تا کلاس چهارم داشت- بعد که آمدم به مدرسهٔ پسرها، نمیدانم چطور شد که دیگر شاگرد زرنگی نبودم. محیط عوض شده بود، بساط دیگری بود... در همین موقعها جنگ شروع شد. نیروهای متفقین آمدند له آبادان و اصلا شهر به کلی دگرگون شد، اصلا فضا عوش شد، درست مثل اینکه دری باز شده باشد.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
نجف در مدرسهٔ رازی تا سال سوم دبیرستان درس خواند و بعد از دنیای تحصیلات رسمی خداحافظی کرد. البته دورهٔ سهسالهٔ بعدی را در کلاسهای شبانه گذراند ولی در امتحان دیپلم تجدید شد و بعد از آن دیگر امتحان نداد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد در همان مدرسهٔ رازی مطالبی از او در مجلهٔ دبیرستان چاپ شد که نشان از ذوق او دارد. به جز آن، طرحهایی نیز به قلم او در همان مجله هست که استعداد او در طراحی و نقاشی را نشان میدهد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
- «شرکت نفت کار میکردم و دیگر احتیاجی نداشتم که امتحان بدهم. این سال ۱۳۳۰ بود. من هم برای خودم یک پا آدم سیاسی شده بودم. حزب توده هم در این زمان مخفی بود ولی همه چیزش آشکار بود.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
شرکت نفت و آغاز کار ترجمه
در آبادان، در خانهٔ روبروی خانهٔ پدری نجف، دو سه جوان زندگی میکردند، به اسم «شیرازی». این جوانها بعدا در شرکت نفت آدمهای مهمی شدند. برادر یکی از این آنها که رئیس چاپخانهٔ آبادان بود، نجف را به شرکت نفت برد و به «آقای جاوید»، رئیس ادارهٔ کارمندان شرکت نفت، معرفی کرد و نجف به عنوان کارمند شرکت نفت استخدام شد. یک سالی در این شغل مشغول بود و همزمان خودش شروع به یادگیری زبان انگلیسی کرد:خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
- «سینمای شرکت نفت آن موقع فیلمهای زبان اصلی میگذاشت. ما هم شبها میرفتیم سینما. هر فیلمی را دو سه بار میدیدیم و مقداری از بر میکردیم... توی مدرسه درس انگلیسی من خوب نبود، تجدید شدم. شاید هم برای تجدیدی شروع کردم به خواندن انگلیسی و بعد دیگر دنبالش را گرفتم.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
بعد از حدود یک سال، نجف به «سیمنز کلاب» یا «باشگاه ملوانان» منتقل شد و پست مدیر امور داخلی باشگاه را گرفت. در این دوره، ارتباط او با ملوانان که اکثرا انگلیسیزبان بودند، در تسلطش بر زبان انگلیسی موثر بود. نجف در این مدت به عضویت حزب توده درآمده بود و البته کار شرکت نفت را جدی نمیگرفت. همین امر باعث شد که در شرکت نفت چند بار شغل عوض کند؛ از باشگاه ملوانان به ادارهٔ حسابداری رفت و از آنجا به درخواست خودش به «ادارهٔ انتشارات شرکت نفت»:
- «من رفتم ادارهٔ انتشارات شرکت نفت. آنجا دکتر نطقی بود که رئیس اداره بود، ابراهیم گلستان بود، دکتر محمدعلی موحد بود، من از همهشان جوانتر بودم. باز میخواستم همان بازی را دربیاورم که جاهای دیگر درآورده بودم. یک روز حمید نطقی مرا صدا کرد، گفت من یک گزارش خیلی خوب برای تو فرستادهام به کارگزینی. در صورتی که من هر جا رفته بودم گزارش داده بودند که این کارمند خوبی نیست... این بود که من هم خودم را جمع و جور کردم... به این ترتیب من در روزنامهٔ آبادان اخبارش را ترجمه میکردم و بقیه اوقات هم به مسخرهبازی ادامه میدادم تا اینکه مرا گرفتند.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
در همین دورهٔ فعالیت در ادارهٔ انتشارات، داستان «یک گل سرخ برای امیلی» را ترجمه کرد که ابراهیم گلستان آن را در روزنامهٔ «خبرهای روز» منتشر کرد. کتاب «وداع با اسلحه» را هم گلستان به او داد که نجف آن را ترجمه کرد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
حزب توده، کودتا و زندان
دریابندری قبل از کودتای ۲۸ مرداد یک بار به خاطر ارتباطش با حزب توده به زندان افتاد؛ اما بعد از ده روز با ضمانت آزاد شد و دوباره به شرکت نفت برگشت. بعد از کودتا، در اواخر سال ۱۳۳۲ برای نجف احضاریهای آمد. نجف خودش را معرفی کرد و گرفتار شد:
- «تا رفتم مرا گرفتند و گفتند حالا باید باشی تا تکلیفت روشن شود. هیچی دیگر. به زندان افتادیم و از شرکت نفت هم اخراج شدیم. دیگر داشت قضایا جدی میشد. آمدند و گروهی درست کردند که محاکمه و اعدام کنند.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
طبق گفتههای نجف، جریان از این قرار بود که «عباس گرمان» از اعضای حزب، به آبادان آمده بود و به فکر افتاده بود که به کلی خارج از دستورات حزب، شخصا اسلحه تهیه کند و آمادهٔ نبرد شود. اسلحهها را در خانهٔ سرایدار «مهندس آگه» انبار کرده بودند. در این فاصله شبکهٔ افسری حزب توده در تهران لو رفته بود و افسری به نام «قراگوزلو» که رئیس ادارهٔ امنیت آبادان بود و ضمنا تودهای هم بود، گرفتار شده بود. این آقای قراگوزلو به گفتهٔ نجف، رنگ عوض کرده بود و مسئول تشکیل پرونده علیه دریابندری و ده نفر دیگر (مهندس بهشتی، مددی، آگه و ...) بود. نجف در آخرین ایام آزادی رابط بین کمیتهٔ محلی آبادان و جبههٔ ملی بود.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
این یازده نفر به اعدام محکوم شدند اما به خاطر وجود سرهنگ «جلیل بزرگمهر» -که بعدا عضو جبهٔ ملی شد- در سمت فرمانداری نظامی آبادان، و قولی که سرهنگ به مادر نجف داده بود، اعدامها به حبس ابد تخفیف یافت. بعد از یک سال، آنها را به تهران منتقل کردند. در روزهایی که اولین دستهٔ افسران حزب توده از جمله مرتضی کیوان اعدام شدند، نجف برای تشکیل پرونده در تهران بود و وقتی به زندان آبادان برگشت، خبر مرگ دوستش را از زبان محمدعلی صفریان شنید. بعد از آن دوباره دادگاههایی تشکیل شد و حکم نجف به ۱۵ سال حبس تخفیف یافت. نجف سه چهار ماه در لشکر دو زرهی بود و بعد از دادگاه به زندان قصر منتقل شد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
با پیگیریهای خانوادهٔ نجف و از جمله همسر اولش، ژانت د. لازاریان، در سال ۱۳۳۶ پروندهٔ او به دادگستری رفت و حکمش به چهار سال حبس تقلیل یافت. حاصل کار نجف در ایام زندان، ترجمهٔ «تاریخ فلسفهٔ غرب» راسل بود و ترجمهها و نوشتههایی دیگر.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
آزادی و استخدام در فرانکلین
نجف بعد از آزادی نمیتوانست به شرکت نفت برگردد. ابتدا به ادارهٔ حقوقی نزد محمدعلی موحد رفت و بعد از آن آقای «پیرنظر» در سازمان برنامه او را به «استودیو گلستان» در تهران فرستاد. هشت یا نه ماه نزد گلستان مشغول به کار شد اما با او اختلاف پیدا کرد. پیرنظر این بار نجف را نزد همایون صنعتیزاده در موسسه فرانکلین فرستاد. همایون صنعتیزاده که ترجمهٔ نجف از «وداع با اسلحه» را دیده بود، چند ماهی به صورت غیرحضوری با او همکاری کرد تا اینکه از سازمان امنیت کسب تکلیف کند. با موافقت سازمان امنیت، نجف در فرانکلین همکار فتحالله مجتبایی، منوچهر انور و علیاصغر مهاجر شد. بعد از رفتن انور و مجتبایی، نجف به سمت دبیر انتشارات فرانکلین منصوب شد و ده پانزده سال در این سمت باقی ماند. مهاجر، صنعتیزاده و دریابندری به نوبت برای دورهّهای آموزش مدیریت به سوییس سفر کردند. بعد از بازگشت نجف از سوییس، بر اثر اختلافاتی، صنعتیزاده از فرانکلین رفته بود و مهاجر، کریم امامی را در سمت قبلی نجف گذاشته بود و نجف را به سمت معاونت موسسه ارتقا داده بود.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد هر چند پست بهتری نصیب نجف شده بود، اما در نبود همایون صنعتیزاده آنجا را مناسب خود ندید و در سال ۱۳۵۴ از فرانکلین بیرون آمد و به تلویزیون ملی ایران رفت. در آنجا سرپرست ترجمه و دوبلهٔ فیلمهایی شد که در آن زمان در شبکهٔ دو پخش میشدند. این کار را تا زمان انقلاب ادامه داد و پس از آن دیگر کار رسمی نکرد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
بعد از انقلاب
نجف دریابندری پس از انقلاب، سی سال از عمرش را در کار ترجمه و نوشتن گذاشت؛ یعنی یک عمر کامل کاری. کتاب مستطاب آشپزی هم محصول همین دوران است که با همکاری همسرش فهیمه راستکار منتشر کرد. اهمیت نجف دریابندری صرفا در این نیست که وقتی «تاریخ فلسفهٔ غرب را ترجمه میکند بر غنای فلسفه در ایران میافزاید و زبان فلسفی ما را کاملتر میکند، کتاب آشپزی هم که مینویسد فرهنگ آشپزی را در ایران پی مینهد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
از ابتدای دههٔ هشتاد فعالیتهای ادبی نجف کمی کمتر شد و دلیل آن سکتههای پیاپی و دستوپنجه نرم کردن با بیماری بود. مرگ فهیمه هم بعد از جراحیهای متعدد، توش و توانش را گرفت. اما در این سالها پسرش سهراب، با اینکه گاهی آماج تیر ملامت و شماتت بعضی از دوستان نجف بوده، بار سنگین مواظبت از او و مادرش را بر عهده گرفت.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد محمد زهرایی، مدیر نشر کارنامه، نیز در سالهایی که نجف به لحاظ جسمی و روحی دچار بحران شدید بود، با نهایت رفق و شفقت مواظب حال او بود.[۲۰]
درگذشت نجف
اگر حدود صد سال پیش که نجف دریابندری هنوز بهدنیا نیامده بود، پدر بوشهریاش در بصره پیشنهاد انگلیسیها برای گرفتن تابعیت عراق را میپذیرفت و همانجا میماند، به کار راهنمایی کشتیهایی خارجی و به آبادان نمیرفت، شاید هرگز خبر درگذشت پسرِ آن پدر که بعدها در آبادان بهدنیا آمد، هیچ اهمیتی نمیداشت.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
اما ناخدا خلف بوشهری پس از چندین سال کار در بصره به آبادان میرود و پسرش چشم میگشاید و سیچهل سال بعد میشود نجف دریابندریِ مترجم که بههنگام مرگ در ۹۰سالگی آوازهٔ ادبی و فراملی داشت.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
نجف دریابندری ساعت ۱۰صبح روز دوشنبه، ۱۵اردیبهشت۱۳۹۹، پس از یک دوره بیهوشی چشم باز کرد و بهگفته سهراب، پسرش، «نگاهی پرسشگرانه» به دنیا انداخت و در ساعت ۱۱و۲۷دقیقه چشمانش را برای همیشه بست.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی داردخطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
آیین خاکسپاری دریابندری، ظهر چهارشنبه، ۱۷اردیبهشت۱۳۹۹، بدون حضور علاقهمندان و فقط با حضور جمعی محدود بهدلیل وضعیت پیشآمده ناشی از شیوع ویروس کرونا، در گورستان «بهشت سکینه» کرج برگزار شد.
پیکر نجف دریابندری پس از انتقال از بهشت زهرای تهران، در قطعه نامآوران بهشت سکینه کرج، در کنار مزار همسرش، فهیمه راستکار، به خاک سپرده شد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی داردخطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
شخصیت و اندیشه
محمدعلی موحد در صحبت از «حالات و مقامات» نجف دریابندری، به دو نکته اشاره میکند که شاید عصارهٔ ویژگیهای نجف باشند؛ «اول اینکه نجف آدمی است خودآموز به معنی خود آموخته، خود استاد خود بوده، خود کشته و خود دروده؛ و به تعبیر نظامی «کباب از ران خود خورده». از آنها نیست که متاعشان در تفاخر به حضور چند صباحی در سر کلاس فلان و بهمان و احیانا گذراندن رسالهای با یکی از آنان خلاصه شود.» به همین دلیل است که در نوشتهها و سخنان نجف، بر خلاف فرآوردههای نظام رسمی آموزشی، نشانی از خودنمایی و اظهار معلومات دیده نمیشود و مخاطب احساس میکند که یک دوست با او صحبت میکند.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
« | نکتهٔ دیگر آن که در این دور و زمانی که ما هستیم، سرعت بیسابقه و حیرتانگیز و هولناک تحولات چنان است که پیوند میان نسلها در کمترین مسافت و کوتاهترین زمان فرومیگسلد. پدر و پسر چندان بیگانه میشوند که زبان یکدیگر را نمیفهمند. در چنین قیامتی که برپا شده، نویسندهای که امروز چیز مینویسد و مورد توجه عامه قرار میگیرد، هر دم در خطر آن است که مخاطبان خود را از دست بدهد و رابطهاش با نسلهای بعدی قطع شود. نجف از معدود نویسندگانی است که تا حدود زیادی در این میدان موفق عمل کرده است. نجف همواره مورد توجه و علاقهٔ جوانان بوده.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
|
» |
زمینهٔ فعالیت
ترجمه
به عقیدهٔ ایرج پارسینژاد، روایت دریابندری از «تاریخ فلسفهٔ غرب» برتراند راسل، پس از سیر حکمت در اروپای محمدعلی فروغی مهمترین و معتبرترین کتابی است که در این حوزه به فارسی منتشر شده است. با توجه به اینکه در چند سدهٔ گذشته، جامعهٔ ایرانی چیز تازهای در زمینههای علوم و فنون و فکر فلسفهٔ جدید پدید نیاورده بود تا توانسته باشد زبان فارسی را برای بیان این مفاهیم قوی کند، کوشش دریابندری در رساکردن و توانایی زبان فارسی در آثار فلسفی ترجمهشدهٔ او را باید قدر دانست.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
ترجمهٔ رمان و داستان حوزهٔ دیگری از کارهای دریابندری است. او در گزینش زبان در هر اثر داستانی هنری ویژه دارد. هنر او در ترجمهٔ «انحطاط و سقوط غالب اشخاص» از ویل کاپی با روایت فارسی «چنین کنند بزرگان» و همچنین «بازماندهٔ روز» ایشیگورو در حدی است که باید آن را نه ترجمه که «بازآفرینی هنرمندانه» نامید.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد نجف در ترجمههایش تلاش میکند لذتی را که خود از اثر برده است به خواننده منتقل کند و این کار را با ترجمهٔ سبک و لحن نویسنده انجام میدهد. دریابندری با ترجمهٔ نوگرایانهٔ «وداع با اسلحه» شهرت یافت. قبل از او ابراهیم گلستان، ترجمهٔ نام کتاب را «ترک سلاح» گذاشته بود. شاید از این سخنان نجف بتوان ویژگی بارز ترجمههای او را دریافت:
« | «یکی از همکاران که اهل قلم بود (اشاره به ابراهیم گلستان) کتابی به من داد به اسم «وداع با اسلحه» A Farewel to Arms. شروع کردم به خواندن این کتاب و حس کردم که باید ترجمهاش کنم. همانطور که میدانید، این کتاب در حوزهٔ نشر انگلیسی و ادبیات آمریکایی کتاب خاصی است؛ حس کردم که زبان این کتاب دارای یک نوع تیزی و برندگی است که خواننده را تحت تاثیر قرار میدهد، یا حداقل در من این تاثیر را داشت، به طوری که وقتی کتاب را خواندم نوعی بیقراری در خودم حس کردم، مثل این بود که چارهای نداشتم، حتما باید این کتاب را ترجمه میکردم.»[۲۱] | » |
دریابندری از فارسی به انگلیسی هم ترجمههایی دارد، از جمله برگردان نیمی از نسخهای از «اشغال» بهرام بیضایی و ترجمهٔ بیشتر کتاب «درد بیخویشتنی» خودش که هیچکدام هنوز منتشر نشدهاند.[۲۲]
مقالهنویسی، داستاننویسی و نقد ادبی
امروزه ما در حوزهٔ نقد ادبی وضع غریبی داریم. منتقدانی داریم که نظریههای عجیب و غریبی را به زبانی که فقط اسمش فارسی است بیان میکنند اما خود آثار ادبی را نمیخوانند. اگر از این نقدنویسان دانشگاهی بپرسید نجف دریابندری در کجای کار شما قرار میگیرد؟، احیانا لبخندی میزنند و میگویند اینها نقد ذوقی است و دورهاش گذشته! اما اگر به برخی از نقدهایی که نجف نوشته نگاهی بیندازیم، میبینیم که این منتقدان در نظری که دادهاند چندان راه صواب را نپیمودهاند؛ مثلا نقدی که دریابندری بر شوهر آهوخانم نوشت، به نوعی دو مسیری را که نویسنده میتوانست در آینده پیش بگیرد نشان داده بود و به نوعی نویسنده را از میدان دادن به نقاط ضعف کار خود بر حذر داشته بود (پیشبینیای که گویا بعدها به واقعیت پیوست)، یا نقدی که نجف بر چند نمایشنامهٔ غلامحسین ساعدی نوشت را میتوان به منزلهٔ کشف آدمی دانست که منتقد فکر میکند حقش باید به جا آورده شود و در عین حال، هشداری بود به نویسنده که مواظب برخی جنبههای کارش باشد. چیزی که شایسته است از دریابندری در فضای ادبی ایران بماند، همین گوشبهزنگی نسبت به رویدادهای تازه است، و این امر الان جایش واقعا خالی است. دریابندری در نقدهایش، خوشامدش را به سطح بالاتری کشانده و دیگران را هم در لذتی که از اثر برده سهیم میکند.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
از جمله مقالاتی که به قلم نجف به روی کاغذ آمدهاند، میتوان به مقدمههایی اشاره کرد که دریابندری بر ترجمههای مختلف خود نوشته است. در این مقدمهها، نجف اطلاعات پیرامونی مفصلی در مورد نویسندهٔ اثر و دیدگاههای ادبی، اجتماعی، فلسفی، تاریخی و سبکی او به دست میدهد و سپس شیوهٔ ترجمه، مشکلات آن، روشهای نزدیکی به متن اصلی و انتخاب زبان و لحن مناسب را با خواننده در میان میگذارد. در خلال این مباحث، نجف به تناسب موضوع، نظرش را در مورد کتابی که انتخاب کرده، نقش مترجم، نوع ترجمه و واژههای پیشنهادی به پشتوانهٔ تجارب غنی بیان میکند. مجموعهٔ این مقدمهها را میتوان در کتاب از این لحاظ یکجا مشاهده کرد.[۲۳] از دیگر تالیفات نجف میتوان به کتاب درد بیخویشتنی اشاره کرد که به بررسی مفهوم «الیناسیون» در تاریخ فلسفهٔ غرب میپردازد. مجموعهٔ دیگر مقالات او با عنوان به عبارت دیگر نیز حاوی مقالات مهمی از جمله در موضوع نقاشی است.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
نجف در داستاننویسی هم دستی دارد. «یک مرغ پاکوتاه گردندراز» طلیعهٔ ظهور داستاننویسان جنوب و خوزستان شد، داستان کوتاهی نوشتهٔ نجف دریابندری که در جمع دوستان نزدیکش در «باشگاه ایران» آبادان خواند. به عقیدهٔ صفدر تقیزاده، بعید نیست که داستاننویسان دیگری که پس از این ایام یا همزمان با آن در خوزستان ظهور کردند مانند احمد محمود، ناصر تقوایی، محمد ایوبی، منصور خاکسار، اصغر عبداللهی و ... همگی به طور غیرمستقیم تحت تاثیر چند داستان کوتاهی باشند که نجف نوشته بود.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
نقاشی، عکاسی و معماری
دریابندری وقتی دانشآموز بود به نقاشی علاقهمند شد و اولین طرحهایش را وقتی هفدهساله بود در سالنامهٔ «مدرسهٔ رازی» آبادان کشید. در میان نقاشیهای او بیش از ۳۰ پرتره از دکتر محمد مصدق هست. نجف این شمایلهای مصدق را چند سال بعد از انقلاب در دههٔ شصت کشیده و از آنها به عنوان نوعی ادای دین به مقام شامخ مصدق یاد میکند. دریابندری در همان سالها، پرترههایی هم از دکتر پرویز ناتل خانلری، فواد روحانی و غلامعلی حداد عادل کشیده است. نجف نقاشیهای دیگری هم دارد که چندتایی از آنها قبلا منتشر شده، اما بخش اعظم آثار نقاشی او هنوز پردهنشیناند و به بازار نشر نیامدهاند. نقاشیهای دریابندری از حیث تعداد، پرشمار نیست اما در تاریخ نقاشی معاصر ایران مهم و البته مهجورند. از دیگر آثار او میتوان به تابلوی نقاشی اتاقش در زندان قصر تهران (اتاق شمارهٔ ۱۲ زندان سیاسی قصر) اشاره کرد که به بهانهٔ انتشار کتاب مستطاب آشپزی و در صفحات آغازین آن چاپ شد.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه احمد سمیعی گیلانی که از دوستان نزدیک نجف است، در جایی اشاره میکند که طرح چهرههای پروین گنابادی، مجتبی مینوی، کریم کشاورز، شاهرخ مسکوب و ... در پشت جلد نشریهٔ کوتاهعمر «کتاب امروز» از دریابندری است.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
نجف غیر از نقاشی، در کار عکاسی و معماری هم بوده است. تقریبا به صورت حرفهای عکاسی میکرده و طرح ساختمان خانههایی که برای خودش ساخته را خودش ریخته است.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
بزرگداشت نجف دریابندری
شب نجف دریابندری، صد و پنجاه و ششمین شب از شبهای مجلهٔ بخارا، با همکاری بنیاد فرهنگی هنری ملت، مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی و بنیاد موقوفات دکتر محمد افشار، به تاریخ چهارشنبه سوم اردیبهشتماه ۱۳۹۳ برگزار شد.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
در این شب، ناصر تقوایی، محمدعلی موحد، جلال خالقی مطلق، سیروس ابراهیمزاده، حسین محجوبی، جمشید ارجمند، محمود امیدسالار، پرویز کلانتری، منوچهر انور، حسین معصومی همدانی، ایرج پارسینژاد، صفدر تقیزاده، محبوبه مهاجر، رضا جعفری، مصطفی ملکیان، داریوش شایگان و ... حضور داشتند و عدهای از آنها طی سخنرانیهایی، به ابعاد مختلف فعالیتها و ویژگیهای نجف دریابندری اشاره کردند. بخشهایی از «باز هم زندگی»، فیلمی از بیژن بیرنگ دربارهٔ نجف دریابندری، نمایش داده شد و فخرالدین فخرالدینی نیز پرترهای از نجف را به وی اهدا نمود.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
نجف از نگاه دیگران
حسین معصومی همدانی
« | آدمهایی که در نسل من هستند خیلی چیزها از دریابندری آموختهاند ولی به دلیل ظرافت آن چیزهایی که آموختهاند، واقعا خیلی وقتها نمیتوانند بگویند چه آموختهاند. مثل این است که آدم بگوید این غذایی که من خوردم، این هوایی که من تنفس کردم چه به من اضافه کرده است. ظاهرا هیچ، ولی در عمق وجود آدم تغییراتی میدهد. من شخصا باید اعتراف کنم که وقتی چیزی مینویسم، خیلی وقتها انگار آقای دریابندری را جلوی چشمم میبینم. میدانم که نوشتهٔ ایشان تقلیدناپذیر است و قصد این را هم ندارم که تقلید بکنم ولی انگار او مظهر یک جور نوشتن است که من دوست دارم همانطور بنویسم: روشن نوشتن، کلاه سر کسی نگذاشتن، خود را پشت الفاظ بزرگ و اصطلاحات قلمبه پنهان نکردن.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
|
» |
ناصر تقوایی
« | نجف آن چیزی را ترجمه میکند که خودش از آن لذت برده، کاری به این ندارد که چقدر نثرش به نثر نویسنده نزدیک است. کوشش میکند لذتی را که در حین ترجمه از آن برده به دیگران منتقل کند. به همین دلیل با وجودی که معمولا در کار نجف یک متن ساده میبینید، در عین حال نثر هر داستانی متغیر است. یک وقتی «تاریخ فلسفهٔ غرب» است، یک وقتی داستان فاکنر است، یک وقتی «تاریخ سینما» است. اینها مدیومهای کاملا متفاوتی هستند. به صورت منطقی ذهنیتهای خیلی متفاوتی در بشر وجود دارد ولی نجف از آن مواردی است که هر وقت چشم تیزش به یک چیز خوب برخورده جذب کرده، گرفته و کرده مال خودش. جالب اینجاست که خیلی چیزها در پنجاه سال گذشته از شعر ما بیرون آمد، فیالواقع از نیما بیرون آمد. اتفاقا نجف هرگز به شعر توجهی نداشت؛ چیزی که ورود به آن، درکش و ارتباط با آن شده بود هدف اول تمام روشنفکران ایرانی. نه اینکه نمیخواند ولی به آن شکل دنبالش نبود. ندیدهام و فکر نمیکنم نجف هرگز شعر ترجمه کرده باشد. مثل دیگر روشنفکران ما یکباره در ادبیات مجذوب شعر نشد. نمیدانم آگاهانه یا به دلیل غریزهٔ ذاتی خودش، به نثر توجه کرد. تنوعی که با ترجمههای متفاوتش در نثر فارسی به وجود آورد، حتی به نویسندگان ما خیلی راه نشان میدهد.[۲۴] |
» |
ابراهیم گلستان[۲۵]
پرویز جاهد در مصاحبهاش با گلستان، از او در مورد نجف دریابندری سوال میکند. گلستان ابتدا با این جمله شروع میکند:
- «هیچ کار نتونست بکنه.»
و بعد خاطرهای از دوران همکاری خود با نجف در شرکت نفت تعریف میکند؛ از این قرار که همسر نجف (ژانت د. لازاریان) زیاد به شرکت نفت تلفن میکرده و یک روز فروغ فرخزاد به دستور گلستان تلفن را به نجف وصل نمیکند. ژانت به دفتر میآید، داد و هوار راه میاندازد و به فروغ فحاشی میکند. گلستان میآید و غائله را میخواباند. بعد از آن نجف نزد گلستان میرود و به خاطر آبروریزی پیشآمده گریه میکند. گلستان طی بیان این خاطره نظرش را در مورد نجف جوان بیان میکند (که البته نظرش خیلی مثبت نیست) و میگوید:
- «یک مسئله سر نجف برای من پیدا شد و آن این بود که خواستم اون بره کار بکنه. نمیتونست. اون بایست فیلسوف میشد که حالا گویا شده.»
البته گلستان در انتهای صحبتهایش میگوید:
- «آقای نجف دریابندری حالا اگر کسی هست و اهمیت داره، تو نمیتونی بگی اون وقت هم همینجوری بود. آخه اینجوری نبود طفلک. حتی انگلیسیاش هم انگلیسی درهم بود اون وقت. خوب، هر کسی کار میکنه یاد میگیره. رشد میکنه. به فهم میرسه. هیچوقت کارهای ناقص اشخاص در سالهای پیش را نمیشود به حساب الانشان گذاشت. خوب همین الان این کارها را کرده. خوب چه ارتباط داره. اگر کتاب ترجمه کرده و اگر خوب ترجمه کرده، خوب کرده، اگر چیزی نوشته و اگر خوب نوشته که نوشته. من حالا باید بیام بگویم آقا تو آمدی اون روز این کار را کردی. زندگی اینجوری نیست که.»
آثار و آدمهای تاثیرگذار بر کار دریابندری
دریابندری در گفتگویش با ناصر حریری، در صحبت از ترجمههایش از فاکنر و همینگوی، به این نکته اشاره میکند که کار ترجمه را از صفر شروع نکرده و در واقع پا روی شانهٔ دیگران گذاشته است:
- من چند تا از کارهایی را که روی خود من خیلی اثر کردند برای شما میشمارم. داستانی به نام «دیوار» اثر ژان پل سارتر ترجممهٔ صادق هدایت در «مجلۀ سخن»، داستانی به نام «کراسوس شکارچی» اثر فرانتس کافکا ترجمۀ صادق هدایت در همان مجله، نمایشنامهای به نام «پیش از ناشتایی» اثر یوجین اونیل ترجمۀ صادق چوبک باز در مجلۀ سخن، داستانی به نام «کارگر بیمار» اثر دی.اج.لارنس ترجمۀ صادق چوبک در «مردم ماهانه»، داستانی به نام «جورابهای سفید» اثر دی.اچ.لارنس ترجمۀ پرویز داریوش در مردم ماهانه؛ داستان دیگری به نام «مردی که مرد» اثر دی.اچ.لارنس ترجمۀ پرویز داریوش که به صورت کتاب چاپ شده بود. داستانی به نام «آن روز آفتاب غروب» اثر ویلیام فاکنر ترجمۀ ابراهیم گلستان در مردم ماهانه (آنطور که یادم میآید بعدا گلستان عنوان این داستان را عوض کرد و گذاشت «آن روز شب که شد). همه اینها نمونههای نوع تازهای از ادبیات بودند که من قبلا نظیرشان را ندیده بودم و به زبانی ترجمه شده بودند که برای ما یعنی برای نسل من تازگی داشت.[۲۶]
زیر ذرهبین نجف دریابندری
نجف در گفتگویی، به این نکتهٔ آشکار اما مغفول اشاره میکند که قضایا غالبا بیش از یک وجه دارند؛ حال آنکه اکثر ما گرایش داریم آنها را تکوجهی در نظر آوریم.[۲۷] بر این اساس، نظر موافق یا مخالف هر کسی (حتی آقای دریابندری) در باب یک موضوع، احتمالا به یک جنبه از موضوع مورد بحث بازمیگردد و نه تمام جهات آن.
محمدجعفر محجوب
- محمدجعفر محجوب بدون شک، آدمیزاد بسیار ممتازی بود و نویسندهٔ این سطور میتواند ادعا کند که نزدیک به پنجاه سال سعادت رفاقت با او را داشته است...
- اگر بتوان گفت که انسان میتواند عاشق چیزی غیر از انسان دیگری بشود، باید گفت که «امیر» محجوب، عاشق زبان و شعر فارسی بود. نمیدانم چرا او چند سال از اول جوانیاش را صرف تحصیل علم در رشتههای حقوق و اقتصاد کرده بود، ولی شاهد بودم که در اولین فرصت به دانشکدهٔ ادبیات رفت و همه میدانیم که او یکی از برجستهترین کسانی است که از آن دانشکده بیرون آمدند..[۲۸]
محمد قاضی و ترجمهٔ او از اثر سروانتس
دریابندری بارها گفته که ترجمهٔ محمد قاضی از «دن کیشوت» را یک اثر هنری میداند و اینکه خود در کار ترجمه از این اثر و در کل از کارهای محمد قاضی بسیار آموخته است:
- چیزی که در ترجمۀ دنکیشوت از همان سطرهای اول نظر آدم را میگیرد این است که خواننده احساس میکند با نثر خاصی سروکار دارد که دقیقا برای این کار یعنی برای نقل داستان سروانتس به زبان فارسی، ساخته و پرداخته شده. این اولا، اما این نوع کوششها همیشه به نتیجه نمیرسد. چهبسا مترجمی کوشش میکند زبان خاصی بهاصطلاح برای ترجمۀ اثری بسازد، ولی زبانش با متنی که دارد ترجمه میکند مناسبت ندارد. نثر قاضی در دن کیشوت برای این داستان بسیار مناسب است. این ثانیاً. سوم اینکه این نثر یا زبان بیریشه و بیپدر و مادر یا به اصطلاح مندرآوردی نیست. خواننده ریشههایش را تشخیص میدهد. چه در ادبیات کلاسیک فارسی چه در زبان داستانسرایی قدیم، مثل «حسینکرد» و «امیرارسلان» و غیره. چهارم اینکه سبک یا لحن بیانی که مترجم برای نقل داستان پیدا کرده صحبت یک صفحه و ده صفحه و یک فصل و دو فصل نیست، این زبان در سراسر داستان با تمام قوت از توی داستان میجوشد و هیچجا افت نمیکند. به نظر من همۀ اینها مشخصات یک کار هنری ممتاز است.[۲۹]
غلامحسین مصاحب[۳۰]
نجف برای درگذشت او در روزنامۀ اطلاعات چنین مینویسد:
« | غلامحسین مصاحب مولف «دایرهالمعارف فارسی»، درگذشت. مدتها بود که بیم آن میرفت پیش از آنکه کار نشر باقیماندۀ دایرهالمعارف به پایان رسیده باشد، چراغ عمر این مرد خاموش شود؛ اما هفتۀ گذشته این حادثه روی داد. بیست و چهار پنج سال پیش که قرارداد ترجمۀ «دایرهالمعارف وایکینگ» یک جلدی با مصاحب بسته شد. انتظار میرفت که این کار در ظرف یکی دو سال به پایان برسد و اگر مصاحب آدمی بود که به ترجمۀ یک دایرهالمعارف خارجی به همان صورت اصلی و بدون کم و زیاد رضایت میداد، البته این انتظار بیجا نمیبود؛ ولی خیلی زود معلوم شد که مصاحب یک مترجم معمولی نیست بلکه میخواهد ترجمۀ دایرةالمعارف وایکینگ را بهانۀ تالیف یک اثر بزرگ قرار دهد که دایرهالمعارف فارسی باشد... جریان تالیف این کتاب داستان دراز و دردناکی است که باید روزی نوشته شود، آنچه تاکنون میتوان گفت این است که مصاحب رفتهرفته نه تنها خود در این کار غرق شد بلکه گروهی از بارزترین استعدادها را در زمینهٔ تالیف و ترجمه به دنبال خود کشاند و از طریق «آزمایش و اشتباه» تالیف یک اثر بزرگ ادبیات فارسی را آغاز کرد. |
» |
مرتضی کیوان
- صحبتکردن دربارهٔ کیوان برای من آسان نیست، گمان نمیکنم برای هیچ کدام از دوستان او آسان باشد، چون که این کار خیلی راحت ممکن است به یک روضهخوانی لوس و سانتیمانتال مبدل بشود، و این درست خلاف خاطرهای است که پیش همهٔ ما از کیوان باقی مانده و هیچ کدام میل نداریم آن را مغشوش یا مخدوش کنیم. کیوان نقطهٔ مرکزی حلقهّای بیشماری از دوستان گوناگون بود، که بعضی از آنها حتی همدیگر را نمیشناختند. الان که نزدیک چهل سال از مرگ کیوان میگذرد دست زمانه این حلقهها را پراکنده کرده، هر کدام ما به سی خودمان رفتهایم و آدم دیگری شدهایم، حتی افراد یک حلقهٔ کوچک همدیگر را نمیبینند، یا کمتر میبینند، چند نفری هم برای همیشه از میان ما رفتهاند؛ ولی اسم کیوان برای همهٔ ما در حکم کلمهٔ رمزی است که به محض اینکه ادا میشود، پردههای دوری و سردی را پس میزند و ما را به هم نزدیک میکند، ولی چون همهٔ ما میدانیم کیوان کی بود و چهقدر یکایک ما را دوست میداشت، این است که میان خودمان معمولا یک کلمه یا نگاه کافی است؛ کیوان باز زنده میشود و میآید کنار ما مینشیند و به حرفهای ما گوش میدهد... البته ما هم او را دوست میداشتیم، هر کس به اندازهٔ ظرفیت و معرفتش، ولی خصلت او، چیزی که کیوان را کیوان میکرد، ظرفیت خود او بود برای دوستداشتن دوستانش.[۳۱]
ذبیحالله منصوری
- مرحوم منصوری درواقع مترجم نبود، نوعی نویسنده بود که از اول بنا را بر این گذاشته بود که خودش را مترجم معرفی کند. برحسب عادت اسم خودش را مترجم میگذاشت. شاید به این علت که خیال میکرد اگر بنویسد مؤلف فروشش صدمه میخورد. چه بسا درست هم خیال میکرد. منصوری درواقع تهیهکنندۀ مواد خواندنی آسان و روان و نازل برای قشر وسیعی از خوانندگان فارسی زبان بود. این قشر ظاهراً بیشتر از مردم مسن تشکیل میشد: کارمندان بازنشسته، بیوهزنهای بیکار، و مانند اینها... در هر حال منصوری سالها بدون وقفه زحمت کشید و خوراک خوانندگان خودش را فراهم کرد، رسم و عادت کتابخواندن را در خیلی از خانوادهها زنده نگه داشت، بلکه هم توسعه داد.[۳۲]
هدایت، چوبک، گلستان و جلال: مسابقهٔ نثرنویسی
- سالها پیش یک مجله انگلیسی شمارهای مخصوص ادبیات جدید ایران درآورده بود، ترجمه چند داستان کوتاه از چوبک و آلاحمد و یکی دو تای دیگر و یک قطعه از بوف کور هم توی این مجله چاپ شده بود. این قطعه همان قطعهٔ معروف «شب پاورچین پاورچین دور میشد...» بود. در واقع معروفیت این قطعه از همانجا شروع شد. مترجم این قطعه که گمان میکنم پرفسور آربری بود چند خط از فارسی این قطعه را هم با خط فونتیک چاپ کرده بود. ظاهرا برای این که به خوانندگان انگلیسی یک تصوری بدهد که زبان عجیب و غریب فارسی چه صداهایی دارد. ظاهرا بعضی اشخاص تصور کردند که آربری رازی یا سحر خاصی در این کلمات کشف کرده، در نتیجه این قطعه به عنوان نمونهای، بلکه شاهکاری از «استیل» هدایت معروف شد و هدایت هم در ردیف «استیلیست»ها قرار گرفت. من یادم نیست هدایت آن موقع زنده بود یا نه. گمان نمیکنم، ولی اگر این قضیه را میشنید خیال میکنم میگفت این غلطها به آن فرنگی فلاننشور نیامده.
خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - راستش این تخم لق را به نظر من چوبک توی دهن آن حضرات انداخت ولی خودش زیاد دنبالش را نگرفت. در همان سالهایی که اتومبیل شخصی رفته رفته عمومی شد، «استیل شخصی» هم باب شد. بعضیها به طور طبیعی نوعی استیل شخصی دارند که اشتباهناپذیر است. مثل فردوسی در شاهنامه، مثل مولوی در مثنوی ، مثل سعدی در بوستان یا اگر بخواهیم به عصر خودمان برسیم مثل کسروی در «تاریخ مشروطه». بعضیها هم نوعی استیل را خودشان میسازند، وگرنه پیش از آن مثل سایر خلق خدا حرف میزنند. آلاحمد تا حدی این کار را کرد و تا آخر عمر کوتاهش به استیل خودش پایبند بود. منتها استیل او مثل حرف زدن آدمی است که سکسکه گرفته و آخر عباراتش را می خورد. بدبختانه این سکسکه خیلی هم واگیردار بود، اگرچه حالا دیگر یواش یواش آثار شفا در مبتلاشدگانش دیده میشود. گلستان هیچ وقت به استیل ثابتی نرسید. بیماری او از نوع پارکینسونیسم بود. بیمار پارکینسونی اول قدری ملنگ و خوشادا میشود بعد رفته رفته اداهایش مبدل به لغوه میشود و آخر سر به فلج کامل ختم میشود. گلستان چندی نوآوری و شیرینکاری کرد، بعد این در و آن در زد تا بالاخره سر از بحر طویل درآورد و خاموش شد. خوشبختانه پارکینسونیسم واگیردار نیست.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
نیما یوشیج
نجف دریابندری در گفتوگویی دربارۀ نیما وی را پیرمرد خلوضع مازندرانی توصیف میکند؛ ولی بعدها میگوید که این عبارت داوری او از نیما نبوده و تصوری است که تا اوایل دهۀ بیست در بعضی محافل شعر کهن دربارۀ نیما وجود داشته است. نیما آدمی است که سنت هزار سالۀ فرمالیسم شعر فارسی را کنار گذاشت و از جای دیگری شروع کرد. با این کار ساده آن بت کهن را شکست؛ ولی کار دنیا طوری است که غالب بتشکنها خودشان مبدل به بت میشوند.[۳۳]
کمالالملک
کمالالملک در گرماگرم جنبش امپرسیونیستها برای مطالعۀ نقاشی به پاریس میرود؛ ولی ظاهراً چیزی از کارهای آنها به چشمش نمیخورد، یا اگرهم خورده آن را بهکلی نادیده گرفته. بههمیندلیل است که کمالالملک با آنکه استاد زبردستی بوده، نقشش در تاریخ هنر نقاشی ایران بازدارنده است.[۳۴]
بزرگ علوی
علوی پیش از به زندان افتادن در ۱۳۱۶ فقط یک مجمومۀ داستان منتشر می کند که مجموعۀ درخشانی هم نیست. درواقع فعالیت علوی بهعنوان نویسنده در واقع بعد از شهریور ۲۰ شروع میشود که دورۀ دیگری است با مسائل دیگری. شهرت و نفوذ علوی در این دوره بیشتر جنبۀ سیاسی دارد. اگر علوی زیر سایۀ حزب توده نبود من گمان نمیکنم بهعنوان نویسنده آن اسم و اعتبار را پیدا میکرد.[۳۵]
فردوسی
فرنگیها غالباْ فردوسی را با همر مقایسه میکنندُ چون اینها هردو حماسۀ منظوم ساختهاند، و هردو تاریخ قوم خودشان را بهصورتی که آن قوم تصور یا تخیل میکرده به نظرم در آوردهاند. فردوسی برای ما بسیار بیشتر از هومر برای غربیها اهمیت دارد، از این جهت که او کارش را در آخرین مرحلۀ تحول زبان ما انجام داده است. فردوسی شاهنامه را پس از آخرین تحول زیان فارسی سروده یعنی تحویلی که دویست سیصد سال پیش از او در زبان رخ داده بود به عبارت دیگر، زبان همر مرده است. و حال آنکه زبان فردوسی زنده است و ما تپش قلب این زبان را در بیت بیت شاهنامه احساس میکنیم. چه بسا تا دویست سیصد سال دیگر نسلهای بعد از ما ناچار بشوند شاهنامه و بوستان و غیره را ترجمه کنند، چنانکه همین امروز هم نسل جدید رفتهرفته دارد از میراث کلاسیک بیگانگی نشان میدهد. این هم جای تاسف نیست. چنانکه برای مردم انگلیس هم جای تاسف نیست که زبانشان تحول پیدا کرده و حالا آثار شکسپیر را به آسانی نمیتوانند بخوانند. اگر آن چیزی را که به اسم «هویت ملی» میشناسیم بیندازیم روی میز تشریح و بشکافیم، خواهیم دید که قسمتی از بافت او از همین شاهنامه است. این شوخی نیست. در تمام تاریخ ادبیات جهان فقط فردوسی است که به همۀ این هدفها رسیده.[۳۶]
خلقیات
منوچهر انور از نخستین برخوردش با نجف در موسسهٔ فرانکلین خاطرهای دارد که ذکر آن در شناخت خلقیات نجف راهگشاست:
- یک روز که در دفتر نشسته بودیم، یک کسی وارد شد... گمان میکنم بیستوهشت سالی بیشتر نداشت و شیشههای عینکش تهاستکانی بود، حال غریبی داشت، انگار سرگردان بود و در عین حال به خودش سخت اطمینان داشت، و از این حالش معصومیتی میتراوید که نظیر آن را من هرگز ندیده بودم، همراهش ترجمهای بود از «مارک تواین» با عنوان «بیگانهای در دهکده». دستنوشته را کنار گذاشتم که بعد آن را بخوانم. مسحور آن حالت معصومیت او شده بودم. ضمن حرفهایی که با هم میزدیم، من چیزی در او دیدم که به نظر من... سرچشمهٔ تمام فضایلی (است) که اگر بخواهیم حق همهٔ آنها را ادا کنیم، مثنوی هفتاد من کاغذ شود، اما میشود تمامی آنها را در یک کلمه خلاصه کرد: «صداقت»؛ صفتی که حاصل آن یکیبودن با خود است و «آزادی» -از درون، نه از بیرون-، چنانکه دریابندری از آن برخوردار است. من در عمرم قلمی به صمیمیت قلم دریابندری ندیدهام و تراوش هیچ قلمی را به زلالی آن نیافتهام، و هیچ شهامتی را از شهامت او افتادهتر و صادقتر. صداقت -که البته از مقولهٔ اخلاق است- سرچشمهٔ هنرها و مناقب نجف دریابندری است.[۳۷]
نگاه دریابندری به برخی از آثارش
یک گل سرخ برای امیلی
« | هنوز بعضی از دوستان من، ناصر تقوایی مثلا، گاهی به من میگویند «یک گل سرخ برای امیلی» بهترین ترجمۀ توست. من البته از این حرف خیلی خوشم میآید ولی بعد فکر میکنم اگر واقعا اینطور باشد خیلی باید به حال خودم تاسف بخورم. رسیدن به زبانی مثل زبان «دو سرباز» در «یک گل سرخ برای امیلی»، مثلاً محتاج بنیۀ ادبی یا غور در ادبیات فارسی نبود؛ کافی بود آدم گوش حساسی داشته باشد و خیمهشببازی را هم خوانده باشد و من خوانده بودم.[۳۸] | » |
رگتایم
دریابندری در مصاحبهای در مورد ترجمهٔ این کتاب میگوید:
- «این کار را خیلی از خوانندگان پسندیدهاند، ولی بعد از انتشار این ترجمه من متوجه شدم که چند اشتباه در آن هست، که سهچهارتای آنها توی صفحهٔ اول کتاب است.
- کلمۀ shingle (شینگل) در زبان انگلیسی سهچهار معنی دارد. معنی اولش، یعنی آن که معمولاً در دیکسیونر اول میآید، «قلوهسنگ» است. ولی من این کلمه را مثل خیلی کلمههای دیگر از دیکسیونر یاد نگرفتم، بیش از پنجاه سال پیش، از زبان یک سرکارگر انگلیسی شنیدم وقتی که داشتند خیابانهای آبادان را آسفالت میکردند و برای زیرکار آسفالت قلوهسنگ میریختند و میکوبیدند. وقتی شروع کردم «رگتایم» را ترجمه کنم دیدم در همان سطر اول صحبت از خانهای است که با «شینگل» قهوهایرنگ ساخته شده. من هم طبعاً «شینگل» را قلوهسنگ ترجمه کردم. بعد از آنکه «رگتایم» منتشر شد یک نفر به من گفت که اینجا منظور از«شینگل» قلوهسنگ نیست. منظور روکش یا روکارِ دیوار خانه است. چندسال پیش که خودم امریکا بودم دیدم که روکار بیشتر خانهها تکههای چوب دراز و باریکی است.... منظور نویسندهٔ «رگتایم» هم یکی از همین خانههاست. خوب این امری است مربوط به فرهنگ مادی به اصطلاح. من اگر به جای آبادان در یکی از شهرهای آمریکا بزرگ شده بودم اولین معنایی که برای کلمهٔ «شینگل» به خاطرم میآمد روکار چوبی خانه بود، نه قلوهسنگ، و آن اشتباه را نمیکردم.»[۳۹]
نمونهای از نثر نجف
بخشی از داستان کوتاه «حمام»، نوشتهٔ نجف دریابندری را در زیر آوردهایم. این داستان اولین بار در شمارهٔ ۲ نشریهٔ «فصلی از هنر» در سال ۱۳۴۹ منتشر شد:
« | ... ما چهل و چند نفری میشدیم و بازداشتگاهمان پشت پاسدارخانهٔ لشکر بود. اتاق بازداشتگاه دو پنجرهٔ بزرگ رو به میدان مشق داشت. پشت پنجرهها توری و میلهٔ آهنی کشیده بودند و همیشه یک سرباز تفنگبهدوش زیر پنجرههّا کشیک میداد. منظرهٔ میدان مشق، که آن طرفش انبوه کاج و چنار و زبانگنجشک پشت هم صف کشیده بودند، از پشت توری مثل تابلوی نقاشی بود؛ مگر وقتی که بهداریها از آنجا میگذشتند و همهٔ ما برای تماشای آنها پشت پنجره جمع میشدیم و مسخرهشان میکردیم و بهداریها هم زندانیهای ناخوش و ناجور بودند که در بهداری، دویست سیصد متری پاسدارخانه نگهشان میداشتند و چون ساختمان بهداری مستراح و دستشویی نداشت، روزی دو بار سربازها آنها را سینه میکردند و از میدان مشق میگذراندند و میآوردندنشان به زندان ما تا از دستشویی و مستراح ما استفاده کنند و برگردند. صف بهداریها مثل یک جوخهٔ شکستخورده بود. یکیشان ابراهیم گردنشکسته بود که من نمیدانستم چرا به او میگفتیم گردنشکسته؛ چون گردنش درست بود و فقط بازویش شکسته بود و قفسهٔ سینه و دستهایش را تا آرنج گچ گرفته بودند و مثل مترسک دستهاش باز بود و بایستی یک نفر لیوان آب جلوی دهانش بگیرد و تو مستراح دکمهٔ شلوارش را برایش باز کند. یکی دیگر حسین کرمانی بود که باز من نمیدانستم اسمش کرمانی است یا چون کرمانی است به او میگوییم کرمانی. حسین کرمانی نمیتوانست بایستد اما غیر از این عیبی نداشت و اگر دو نفر زیر بغلش را میگرفتند که نیفتد خودش میتوانست راه برود و خنده و شوخی هم میکرد. یکی دیگرشان آدمی بود که اسمش را نمیدانستم. همیشه دولا دولا راه میرفت، چون که نمیدانم با تیغ یا شیشهٔ شکسته خواسته بود شکم خودش را پاره کند و بعد که شکمش را دوخته بودند، پوست شکمش گویا طوری کشیده شده بود که نمیتوانست راست بایستد. یکیشان هم حبیب بود که هیچ عیب و علتی نداشت، اما با قد بلندش عبا روی دوش میانداخت و یک پیپ دستهخمیده به لب میگذاشت و به همه چیز و همه کس شتروار آهسته سر تکان میداد. یکیشان هم دکتر کیانی بود که چون حالش بد بود، بیرون نمیآوردندش و زیرش لگن میگذاشتند. من خود دکتر کیانی را ندیده بودم، اما چند هفته بود که ملاقاتیهاش را عصر دوشنبه میدیدم که میآمدند و او را ندیده برمیگشتند... |
» |
آثار و کتابشناسی
اصالت نثر دریابندری
حسین معصومی همدانی دربارهٔ نثر نجف میگوید:
« | نثری مثل نثر دریابندری نثری نیست که صرفا در اثر خواندن کتابها حاصل شده باشد. او بارها علاقهاش را به بعضی از آثار منثور فارسی، نمونهٔ بارزش کتاب عبدالله مستوفی، بیان کرده است. ولی اگر آن تجربهٔ زیسته نبود شاید ایشان در عالم نثر یک نفر مقلد نثر قاجاری میشد در دوران معاصر. یک آدمی میشد که از آن نثر به یک ظواهری میچسبد، به بعضی اصطلاحات، به بعضی اشیاء و اینها را سعی میکرد تکرار کند؛ ولی نثر دریابندری تکرار نثر هیچکس نیست، نه نثر کلاسیک فارسی، نه هیچکدام از نمونههای نثر فارسی و نه نمونههایی که ایشان خیلی دلبستگی به آنها نشان میدهند. نثر او وافعا تقلیدناپذیر است. من فکر میکنم کمتر کسی نوشتهای از آقای دریابندری، لااقل از بهترین نوشتههای ایشان، را خوانده باشد و احساسی شبیه حسادت یا غبطهخوردن بر این توانایی نکرده باشد. یک نثر سهل ممتنع... نثر او یک نثر کاملا متمایز است که عناصرش و شیوهٔ بیانش نه فقط از جاهای مختلف سنت ادبی ما فراهم آمده، بلکه از یک زندگی فراهم آمده که به این آدم نوعی خلوص داده که راحت و روان میتواند منظورش را بیان کند.[۴۰] | » |
در راستای همین تحلیل شاید بتوان در میان مترجمان ایرانی، از نجف دریابندری در کنار عزتالله فولادوند و محمد قاضی به عنوان پیروان مکتب سعدی در نثر فارسی معاصر یاد کرد؛ مترجمانی که در ترجمههای خود هم به روانی و هم به رسایی نوشته نظر دارند.[۴۱]
کارنامهٔ نجف دریابندری
ترجمه[۴۲][۴۳]
- وداع با اسلحه، ارنست همینگوی، تهران: صفیعلیشاه، ۱۳۳۳. تجدید چاپ: سازمان کتابهای جیبی، ۱۳۴۰، ۱۳۴۴ و ۱۳۵۰؛ امیرکبیر، ۱۳۹۵-۱۳۹۸؛ نیلوفر، ۱۳۶۲، ۱۳۶۸، ۱۳۷۲، ۱۳۷۶، ۱۳۸۲، ۱۳۸۵، ۱۳۸۷، ۱۳۹۰ و ۱۳۹۲؛ شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۹۴-۱۳۹۷.
- بیگانهای در دهکده، مارک تواین، تهران: کیهان، ۱۳۴۰. تجدید چاپ: امیرکبیر، ۱۳۵۱، ۱۳۷۸، ۱۳۸۴ و ۱۳۹۳-۱۳۹۷. شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۹۷ با عنوان «غریبهٔ عجیب».
- تاریخ فلسفهٔ غرب و روابط آن با اوضاع سیاسی و اجتماعی از قدیم تا امروز، برتراند راسل، ۳ جلد، تهران: امیرکبیر، کتابهای جیبی؛ فرانکلین، ۱۳۴۰. تجدید چاپ: سخن، ۱۳۴۰؛ تبریز: چاپخانهٔ بهمن، ۱۳۴۵؛ امیرکبیر، کتابهای جیبی؛ فرانکلین، ۱۳۴۵، ۱۳۴۷، ۱۳۴۸، ۱۳۵۰، ۱۳۵۱، ۱۳۵۳ و ۱۳۵۴. پرواز، ۱۳۴۹، ۱۳۵۰، ۱۳۵۱، ۱۳۵۳، ۱۳۶۵، ۱۳۷۳، ۱۳۹۰ و ۱۳۹۴ با عنوان «تاریخ فلسفهٔ غرب».
- تاریخ سینما، آرتور نایت، تهران: موسسه انتشارات فرانکلین، ۱۳۴۱. تجدید چاپ: امیرکبیر، کتابهای جیبی؛ فرانکلین، ۱۳۴۸، ۱۳۵۱، ۱۳۵۴، ۱۳۷۱، ۱۳۷۷، ۱۳۸۱، ۱۳۸۲، ۱۳۸۷ و ۱۳۹۵.
- چنین کنند بزرگان، ویلیام جیکوب کاپی (ویل کاپی)، تهران: مجلهٔ خوشه، ۱۳۴۷. تجدید چاپ: پیام، ۱۳۵۱، ۱۳۵۳، ۱۳۵۵ و ۱۳۵۷؛ پرواز، ۱۳۶۴، ۱۳۷۹، ۱۳۸۰، ۱۳۹۲، ۱۳۹۳ و ۱۳۹۴؛ پروانه، ۱۳۷۸.
- قضیهٔ رابرت اوپنهایمر، هاینار کیپهارت، تهران: خوارزمی، ۱۳۴۹. تجدید چاپ: خوارزمی، ۱۳۵۶ و ۱۳۸۴.
- عرفان و منطق، برتراند راسل، تهران: امیرکبیر، کتابهای جیبی، ۱۳۴۹. تجدید چاپ: امیرکبیر، ۱۳۶۲؛ ناهید، انتشارات علمی و فرهنگی ۱۳۸۲، ۱۳۸۴، ۱۳۸۶، ۱۳۸۹ و ۱۳۹۴-۱۳۹۷.
- یک گل سرخ برای امیلی، ویلیام فاکنر، تهران: پیام، ۱۳۵۰. تجدید چاپ: نیلوفر، ۱۳۶۳، ۱۳۸۲، ۱۳۸۵، ۱۳۹۲ و ۱۳۹۶.
- معنی هنر، هربرت ادوارد رید، تهران: کتابهای جیبی، فرانکلین، ۱۳۵۱. تجدید چاپ: کتابهای جیبی، فرانکلین، ۱۳۵۲، ۱۳۵۴ و ۱۳۷۱؛ شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۴، ۱۳۷۹، ۱۳۸۰، ۱۳۸۱، ۱۳۸۴، ۱۳۸۶، ۱۳۸۸، ۱۳۹۰ و ۱۳۹۲؛ سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۷۱.
- آنتیگونه، سوفوکلس، تهران: آگاه، ۱۳۵۳. تجدید چاپ: آگاه، ۱۳۵۵ و ۱۳۹۳؛ آگه، ۱۳۹۱ و ۱۳۹۳-۱۳۹۸.
- نمایشنامههای بکت، ساموئل بکت، ۲ جلد، تهران: کتابهای جیبی، فرانکلین، ۱۳۵۶. (جلد ۱: در انتظار گودو و دست آخر؛ جلد ۲: چه روزهای خوشی) تجدید چاپ: کارنامه، ۱۳۸۸.
- رگتایم، ادگار لورنس دکتروف، تهران: خوارزمی، ۱۳۶۱. تجدید چاپ: خوارزمی، ۱۳۶۷، ۱۳۸۴ و ۱۳۸۵.
- متفکران روس، آیزایا برلین، تهران: خوارزمی، ۱۳۶۱.
- قدرت، برتراند راسل، تهران: خوارزمی، ۱۳۶۱. تجدید چاپ: خوارزمی، ۱۳۶۷، ۱۳۷۱، ۱۳۸۴، ۱۳۸۵ و ۱۳۹۰.
- افسانهٔ دولت، ارنست کاسیرر، تهران: خوارزمی، ۱۳۶۲. تجدید چاپ: خوارزمی، ۱۳۶۲-۱۳۹۴.
- پیرمرد و دریا، ارنست همینگوی، تهران: خوارزمی، ۱۳۶۳. تجدید چاپ: خوارزمی، ۱۳۷۲، ۱۳۸۵ و ۱۳۸۹-۱۳۹۸.
- سرگذشت هکلبری فین، مارک تواین، تهران: خوارزمی، ۱۳۶۶. تجدید چاپ: خوارزمی، ۱۳۶۹ و ۱۳۸۰.
- بیلی باتگیت، ادگار لورنس دکتروف، تهران: قطره ، ۱۳۷۱. تجدید چاپ: طرح نو، ۱۳۷۷، ۱۳۷۸ و ۱۳۸۹؛ طرح نقد، ۱۳۹۷؛ کارنامه، ۱۳۹۷.
- تاریخ روسیهٔ شوروی: انقلاب بلشویکی، ادوارد هلت کار، تهران: نشر زندهرود، ۱۳۷۱.
- گور به گور، ویلیام فاکنر، تهران: نشر چشمه، ۱۳۷۱. تجدید چاپ: چشمه، ۱۳۸۲، ۱۳۸۶، ۱۳۸۷، ۱۳۸۹ و ۱۳۹۱-۱۳۹۸.
- فلسفهٔ روشناندیشی، ارنست کاسیرر، تهران: خوارزمی، ۱۳۷۲.
- بازماندهٔ روز، کازوئو ایشیگورو، تهران: کارنامه، ۱۳۷۵. تجدید چاپ: کارنامه، ۱۳۷۶-۱۳۹۹.
- پیامبر و دیوانه، جبران خلیل جبران، تهران: کارنامه، ۱۳۷۸. تجدید چاپ: کارنامه، ۱۳۸۰، ۱۳۸۴، ۱۳۸۵، ۱۳۸۹، ۱۳۹۲ و ۱۳۹۶.
- برفهای کلیمانجارو، ارنست همینگوی، تهران: تجربه، ۱۳۷۸. تجدید چاپ: موسسهٔ نگارش الکترونیک کتاب، ۱۳۹۴؛ چشمه، ۱۳۹۹.
- خانهٔ برناردا آلبا: درام زنان روستاهای اسپانیا، فدریکو گارسیا لورکا، تهران: کارنامه، ۱۳۸۱. تجدید چاپ: کارنامه، ۱۳۸۲، ۱۳۹۱ و ۱۳۹۲ با عنوان «خانهٔ برنارد آلبا».
- کلیها، هیلاری استنیلند، تهران: کارنامه، ۱۳۸۳.
- سیری در هنر ایران (از دوران پیش از تاریخ تا امروز)، زیر نظر آرتر پوپ، فیلیس آکرمن، ۱۵ جلد، ویراستار: سیروس پرهام، ترجمهٔ نجف دریابندری و دیگران، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۵-۱۳۹۰ و ۱۳۹۴. (جلد ۱: دورههای پیش از هخامنشی، هخامنشی و پارتی و اشکانی – جلد ۲: دورهٔ ساسانی – جلد ۳: معماری دوران اسلامی – جلد ۴: سفالگری، خوشنویسی و کتیبهنگاری – جلد ۵: هنر نقاشی و کتابآرایی، پارچه و پارچهبافی و پوشاک – جلد ۶: فرش و فرشبافی، فلزکاری، هنرهای فرعی، آرایهها و موسیقی – جلد ۷: مشتمل بر تصاویر مجلدات اول و دوم، لوحهای ۱-۲۵۷ – جلد ۸: مشتمل بر تصاویر مجلدات سوم و چهارم: معماری اسلامی لوحهای ۲۵۸-۵۴۴ و آرایهها لوحهای ۲۵۸-۵۴۴ – جلد ۹: مشتمل بر تصاویر سفال و سفالینهٔ لعابدار لوحهای ۵۵۵-۸۱۱ – جلد ۱۰: مشتمل بر تصاویر نقاشی و کتابآرایی لوحهای ۸۱۲-۹۸۰ – جلد ۱۱: مشتمل بر تصاویر پارچهبافی لوحهای ۹۸۱-۱۱۰۶ – جلد ۱۲: مشتمل بر تصاویر فرش لوحهای ۱۱۰۷-۱۲۵۷ – جلد ۱۳: مشتمل بر تصاویر فلزکاری و هنرهای فرعی لوحهای ۱۲۷۶-۱۴۸۲ – جلد ۱۴: نمایه، کتابنامه، واژهنامه – جلد ۱۵: پیوستها و تعلیقات)
- سعادت، سیما یاری، تهران: کتاب مس، ۱۳۹۶.
تألیفخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی داردخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
- در عین حال: مجموعه مقالات، تهران: پیام، ۱۳۴۹. تجدید چاپ: نشر پرواز، ۱۳۶۷ و ۱۳۷۳.
- به عبارت دیگر: مجموعه مقالات، تهران: پیک، ۱۳۶۳.
- درد بیخویشتنی: بررسی مفهوم الیناسیون در فلسفهٔ غرب، تهران: نشر پرواز، ۱۳۶۶. تجدید چاپ: پرواز، ۱۳۶۹؛ فرهنگ نشر نو، آسیم، ۱۳۹۶ و ۱۳۹۸.
- کتاب مستطاب آشپزی از سیر تا پیاز، نجف دریابندری؛ با همکاری فهیمه راستکار، ۲ جلد، تهران: نشر کارنامه، ۱۳۷۹. تجدید چاپ: ۱۳۸۴، ۱۳۸۹، ۱۳۹۰ و ۱۳۹۷.
- افسانهٔ اسطوره: شرح چند نظریه در افسانهشناسی و نقد یک اصطلاح، تهران: کارنامه، ۱۳۸۰. تجدید چاپ: کارنامه، ۱۳۹۴.
- از این لحاظ، تهران: کارنامه، ۱۳۸۸. تجدید چاپ: کارنامه، ۱۳۹۲.
جوایز و افتخارات
- جایزهٔ تورنتون وایلدر از دانشگاه کلمبیای نیویورک به پاس اهتمام نجف به ترجمهٔ آثار ادبی آمریکایی و به عنوان بهترین مترجم آثار ادبی آمریکایی به زبان فارسی (۱۹۹۳)خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - انتخاب نجف دریابندری به عنوان گنجینهٔ زندهٔ بشری در میراث خوراک در فهرست حاملان (نادرهکاران) میراث ناملموس به پاس نگارش کتاب مستطاب آشپزیخطای یادکرد: برچسب
<ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
بررسی نمونهای آثار
کتاب مستطاب آشپزی
هر چند نجف دریابندری در مصاحبهای، ایدهٔ اصلی نگارش چنین اثری را علاقهٔ شخصی عنوان کرده و آن را یادگاری از دوران تجرد و تنهاییاش میداند، اما مقدمهٔ او بر کتاب مستطاب از چیز دیگری حکایت میکند. او در زمانی به تالیف این کتاب دست برد که کمتر کسی آشپزی را مقولهای موجه برای تحقیق و تالیف میدانست. آشپزی از موضوعاتی است که هویت و بالندگی جامعه را بازتاب میدهد و مضامین پیچیدهای را در خود دارد که هویت و شناسهٔ ملی هر کشوری به آن وابسته است. این فن-و به تعبیر نجف: هنر- زبانی گویا و توانمند است که از چیستی ما سخن میگوید و بازگوکنندهٔ فرهنگ، تاریخ، جغرافیا، اسطوره، انگارههای دینی، باورها و ارزشها، نظام اجتماعی و طبقات، تفاوتها و شباهتهای منطقهای، خلقیات و عادات و جایگاه اجتماعی است و حتی معانی سیاسی، پزشکی، جادویی و ادبی بسیاری در خود نهفته دارد. از این رو، نجف را باید پیشگام نگریستن به آشپزی به مثابهٔ فرهنگ در ایران و پیرو جامعهشناسان و مردمشناسان بزرگی مانند «لوی استروس»، «مری داگلاس» و «پییر بوردیو» دانست که در آثار خود، با توجه به خاستگاه سفرهآرایی، انواع خوراکها و رابطهٔ متقابل ساختار اسطورهای با نحوهٔ پخت و آرایش غذا، تفاوتهای قومی و طبقهٔ اجتماعی افراد را مورد بررسی قرار دادهاند.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
طنز قوی دریابندری در نگارش کتاب مستطاب، این کتاب را همراستای یک اثر ادبی قرار میدهد. این طنز پرمایه به فراخور موضوع، هم در مقدمه و پیشگفتار و هم لابلای شرح دستورهای آشپزی به کار رفته است.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد بحثهای نجف در این کتاب هر چند همه به آشپزی ختم میشوند، اما حاکی از افق باز نویسنده در همهٔٔ شئون زندگیاند و برای خوانندهٔ مستعد میتوانند گشایندهٔ دریچهای تازه برای نگریستن به امور آشنای پیشین باشند؛ مثلا در جایی به بهانهٔ اینکه برخی مردم برخی غذاها را نمیپسندند، طنازانه مینویسد:
« | البته هستند کسانی که با بعضی غذاها به هیچ قیمتی سر آشتی ندارند یا حاضر نیستند هیچ غذای تازهای را آزمایش کنند، ولی به اینها هم ایرادی نمیتوان گرفت؛ زورگویی جزو حقوق شناختهشدهٔ آشپزها نیست.[۴۴] | » |
موضوع دیگری که در کتاب مستطاب جلب توجه میکند، اهتمام مولف به آموزش طرز مطالعهٔ علمی کتاب و یادآوری کاربرد و اهمیت کتاب به خوانندهٔ احتمالا غیرحرفهای است. دریابندری به مخاطب خود توصیه میکند که با شیوهٔ استفاده از فهرستها و نمایهها آشنا شوند و به فرهنگ واژگان کتاب رجوع کنند.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد تنظیم دقیق و مصور کتاب که به همت نشر کارنامه فراهم آمده را میتوان تحولی در عرصهٔ کتابآرایی و صنعت نشر ایران دانست. ویراستاری موشکافانه، صفحهآرایی و طراحی نوآورانه، تهیهٔ واژهنامه، اعلامهای تفصیلی و ... همگی حکایت از تلاش موفق گروهی میکند که علیرغم قیمت نسبتا بالای آن، اقبال مخاطبان را در پی داشته است.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
ترجمهٔ «بازماندهٔ روز» اثر کازوئو ایشیگورو
در این اثر دریابندری علاوه بر برگردان متن به زبان فارسی یک گام فراتر برداشته و سعی در ترجمهٔ لحن و سبک اثر کرده است. برگردان سبک از عرصههای خطرناکیست که تنها یک مترجم خبره میتواند وارد آن شود و لباسی متناسب با حس و حال اثر در زبان مبدا را در فرهنگ زبان مقصد یافته و بر آن بپوشاند. مترجم در پیشگفتاری که بر این کتاب نوشته، اشارهای دقیق و جامع به این مسئله میکند.[۴۵]
رمان «بازماندهٔ روز» شرح سفر ششروزهٔ «استیونز»۷ پیشخدمت «لرد دارلینگتون» است که به تازگی ارباب جدیدی جای او را گرفته و این ارباب جدید از استیونز خواسته که در چند روز غیبتش از قصر، او نیز از فرصت استفاده کند و برای نخستین بار در طول عمرش پا از سرای دارلینگتون بیرون بگذارد و در جنوب انگلستان به سفری تفریحی برود.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
در واقع دریابندری ترجمهای به دست میدهد که نه تنها در معنی مستقیم و بیواسطه، بلکه در موقعیت و کاربرد آن هم در زبان مبدا با معادل خود در زبان مقصد نزدیک باشد. برای نمونه، میتوان به معادلیابی او برای واژههای Butler و House-keeper و خود عنوان کتاب اشاره کرد که با بحثی موشکافانه در پیشگفتار، از برگردان این واژهها دفاع میکند. سپس سراغ کل لحن و زبان رمان میرود. اینجاست که نخستین دشواری برای مترجم رو مینماید. نثر اداری و اشرافی نویسندهٔ سفرنامه، کهنه و نخنماست. او جسارت تغییر در ساختار زبان را برای تنوعبخشیدن به آن ندارد؛ چرا که چنین زبانی نشان از هویت او دارد. ترجمهٔ چنین متنی دیگر نمیتواند تنها بر معادل واژگانی و ساختار معادل در زبان مقصد استوار بماند. هوش و ذکاوت دریابندری به عنوان مترجم، او را به سوی زبان سفرنامههای دورهٔ قاجار سوق میدهد که نوع زیستی و فرهنگی آنها در موارد زیادی نزدیک به موقعیت رمان ایشیگورو است. نثری که دریابندری انتخاب کرده، همان نثر دستوپاگیر و نوکرصفت دوران قاجار است و درست مانند نسخهٔ انگلیسی اثر از عبارات نخنما و تکراری استفاده میکند. نثر نجف پر از کلیشههای مستعمل و گاه خندهداری است که بیش از دویست سال است که در ادبیات ما از آن استفاده شده و صد البته با زبان زنده و پویای امروز فاصله دارد. یکدست کردن چنین نثری تا انتهای کتاب و حفظ ریتم اثر البته کار بسیار دشواری است که نجف دریابندری باز هم از آن سربلند بیرون آمده است.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
منبعشناسی
- یک گفتگو: ناصر حریری با نجف دریابندری، تهران: کارنامه، ۱۳۷۶.
- مصاحبهٔ تاریخ شفاهی با نجف دریابندری، ۲۷ مرداد ۱۳۷۶، مصاحبه و پیادهسازی از پیمانه صالحی، تهران: سازمان اسناد ملی ایران، ۱۳۷۶.
- سی سال ترجمه، سی سال تجربه؛ سخن میگویند از تجربیات خویش: بهاءالدین خرمشاهی، نجف دریابندری، کامران فانی، صفدر تقیزاده، به کوشش مهدی افشار، تهران: انوار دانش، واژهآرا، ۱۳۷۷.
- گفتوگو با نجف دریابندری، مهدی مظفر ساوجی، تهران: مروارید، ۱۳۸۸.
- سالهای جوانی و سیاست: خاطرات نجف دریابندری از آبادان در گفتگو با حسین میرزایی، آبادان: حسین میرزایی، ۱۳۹۵.
- یادداشتهای روزانه: سی روز با نجف دریابندری، مهدی مظفری ساوجی، تهران: نگاه، ۱۳۹۲.
پانویس
- ↑ «نجف، بدون مراسم عمومی به آغوش خاک رفت».
- ↑ حریری، یک گفتوگو: ناصر حریری با نجف دریابندری، ۸۸.
- ↑ «زندگینامهٔ نجف دریابندری».
- ↑ علینژاد. «یک کمی تودهای، یک کمی لیبرال: اندر احوالات نجف دریابندری». سیاهمشق، ش. ۱۱، ۸۶ تا ۹۴.
- ↑ «نجف دریابندری: سرگذشت مترجمِ محکوم به اعدام».
- ↑ «ژانت لازاریان، گالری دار و منتقد هنری درگذشت».
- ↑ «پرونده ادبی هنری نجف دریابندری از سیر تا پیاز». سیاهمشق، ش. ۱۱، ۶۸ و ۶۹.
- ↑ اتحاد، پژوهشگران معاصر ایران، ۶: ۶۳۰.
- ↑ علینژاد. «با نجف دریابندری دربارهٔ خودش، آدمها و روزگارش». بخارا، ش. ۱۰۰، ۳۳۵ تا ۳۷۷.
- ↑ «نجف دریابندری که بود؟».
- ↑ ابراهیمی. «چرا کتاب مستطاب آشپزی؟!». بخارا، ش. ۱۰۰، ۳۷۸ تا ۳۸۷.
- ↑ پارسینژاد. «در فضائل استاد نجف». بخارا، ش. ۱۰۰، ۳۱۴ تا ۳۱۸.
- ↑ حریری، یک گفتوگو: ناصر حریری با نجف دریابندری، ۴۴.
- ↑ حریری، یک گفتوگو: ناصر حریری با نجف دریابندری، ۴۴.
- ↑ جاهد، نوشتن با دوربین: رودررو با ابراهیم گلستان، ۱۳۸.
- ↑ حریری، یک گفتوگو: ناصر حریری با نجف دریابندری، ۵۱ و ۵۲.
- ↑ حریری، یک گفتوگو: ناصر حریری با نجف دریابندری، ۱۰۶ و ۱۰۷.
- ↑ حریری، یک گفتوگو با نجف(ج۱).
- ↑ «مصاحبه با نجف دریابندری: مجلهٔ آدینه».
- ↑ موحد. «نجف دریابندری، خودآموز و همراه با نسل جوان». بخارا، ش. ۱۰۰، ۲۹۵ تا ۲۹۷.
- ↑ تقیزاده. «نجف دریابندری، شخصیتی شاخص و دوستداشتنی». بخارا، ش. ۱۰۰، ۳۱۹ تا ۳۳۰.
- ↑ «داستان کوتاه «حمام» نوشتهٔ نجف دریابندری».
- ↑ علیپور گسکری. «از این لحاظ (نجف دریابندری)». نامهٔ فرهنگستان، ش. ۴۸، ۲۲۶ تا ۲۳۳.
- ↑ تقوایی. «میراث نجف دریابندری برای ما». بخارا، ش. ۱۰۰، ۳۳۱ تا ۳۳۴.
- ↑ جاهد، نوشتن با دوربین: رودررو با ابراهیم گلستان، ۱۳۹ تا ۱۴۱.
- ↑ حریری، یک گفتوگو: ناصر حریری با نجف دریابندری، ۳۹ و ۴۰.
- ↑ حریری، یک گفتوگو: ناصر حریری با نجف دریابندری، ۱۱۳.
- ↑ اتحاد، پژوهشگران معاصر ایران، ۱۲: ۳۸۰ و ۳۸۱.
- ↑ حریری، یک گفتوگو: ناصر حریری با نجف دریابندری، ۲۹.
- ↑ اتحاد، پژوهشگران معاصر ایران، ۱۰: ۷۴.
- ↑ حریری، یک گفتوگو: ناصر حریری با نجف دریابندری، ۴۶ و ۴۷.
- ↑ حریری، یک گفتوگو: ناصر حریری با نجف دریابندری، ۱۰۸ و ۱۱۱.
- ↑ حریری، یک گفتوگو با نجف(ج۱).
- ↑ حریری، یک گفتوگو با نجف(ج۱).
- ↑ حریری، یک گفتوگو با نجف(ج۱).
- ↑ حریری، یک گفتوگو با نجف(ج۱).
- ↑ انور. «نجف دریابندری در موسسهٔ فرانکلین». بخارا، ش. ۱۰۰، ۳۰۲ تا ۳۰۷.
- ↑ حریری، یک گفتوگو: ناصر حریری با نجف دریابندری، ۳۳ و ۳۴.
- ↑ حریری، یک گفتوگو: ناصر حریری با نجف دریابندری، ۸۳ و ۸۴.
- ↑ معصومی همدانی. «اصالت نثر دریابندری». بخارا، ش. ۱۰۰، ۳۰۸ تا ۳۱۳.
- ↑ عابدیشال. «پارسی را به جهان رونق و آوازه از اوست: نثرنویسان معاصر در مکتب سعدی». سعدیشناسی، ش. ۱۲، ۱۳۰ تا ۱۴۴.
- ↑ «آثار نجف دریابندری».
- ↑ «کتابشناسی نجف دریابندری». بخارا، ش. ۱۰۰، ۳۸۸ تا ۳۹۶.
- ↑ تدینی. «کتاب مستطاب یک زندگی: نگاهی به کتاب مستطاب آشپزی نجف دریابندری». برگ هنر، ش. ۲۲، ۱۶ تا ۲۱.
- ↑ پوری. «نجف دریابندری؛ شیخالمترجمین». برگ هنر، ش. ۲۲، ۲۲ تا ۲۵.
منابع
- حریری، ناصر (۱۳۷۶). یک گفتوگو: ناصر حریری با نجف دریابندری. تهران: کارنامه.
- اتحاد، هوشنگ (۱۳۸۷). پژوهشگران معاصر ایران. ۶، ۱۰ و ۱۲. فرهنگ معاصر.
- علینژاد، سیروس. «یک کمی تودهای، یک کمی لیبرال: اندر احوالات نجف دریابندری». سیاهمشق، ش. ۱۱ (فروردین و اردیبهشت ۱۳۹۷).
- نظری و حقدوست، فرهاد و نهال. «چرا باید نجف نام تو باشد؟». سیاهمشق، ش. ۱۱ (فروردین و اردیبهشت ۱۳۹۷).
- «پرونده ادبی هنری نجف دریابندری از سیر تا پیاز». سیاهمشق، ش. ۱۱ (فروردین و اردیبهشت ۱۳۹۷).
- «کتابشناسی نجف دریابندری». بخارا، ش. ۱۰۰ (خرداد و تیر ۱۳۹۳).
- معصومی همدانی، حسین. «اصالت نثر دریابندری». بخارا، ش. ۱۰۰ (خرداد و تیر ۱۳۹۳).
- عابدیشال، کامیار. «پارسی را به جهان رونق و آوازه از اوست: نثرنویسان معاصر در مکتب سعدی». سعدیشناسی، ش. ۱۲ (اردیبهشت ۱۳۸۸).
- علینژاد، سیروس. «با نجف دریابندری دربارهٔ خودش، آدمها و روزگارش». بخارا، ش. ۱۰۰ (خرداد و تیر ۱۳۹۳).
- ابراهیمی، معصومه. «چرا کتاب مستطاب آشپزی؟!». بخارا، ش. ۱۰۰ (خرداد و تیر ۱۳۹۳).
- پارسینژاد، ایرج. «در فضائل استاد نجف». بخارا، ش. ۱۰۰ (خرداد و تیر ۱۳۹۳).
- تدینی، منصوره. «کتاب مستطاب یک زندگی: نگاهی به کتاب مستطاب آشپزی نجف دریابندری». برگ هنر، ش. ۲۲ (تابستان ۱۳۹۸).
- پوری، احمد. «نجف دریابندری؛ شیخالمترجمین». برگ هنر، ش. ۲۲ (تابستان ۱۳۹۸).
- موحد، محمدعلی. «نجف دریابندری، خودآموز و همراه با نسل جوان». بخارا، ش. ۱۰۰ (خرداد و تیر ۱۳۹۳).
- جاهد، پرویز (۱۳۹۴). نوشتن با دوربین: رودررو با ابراهیم گلستان. اختران.
- تقیزاده، صفدر. «نجف دریابندری، شخصیتی شاخص و دوستداشتنی». بخارا، ش. ۱۰۰ (خرداد و تیر ۱۳۹۳).
- مسکوب، ترانه. «گزارش شب نجف دریابندری». بخارا، ش. ۱۰۰ (خرداد و تیر ۱۳۹۳).
- علیپور گسکری، بهناز. «از این لحاظ (نجف دریابندری)». نامهٔ فرهنگستان، ش. ۴۸ (پاییز و زمستان ۱۳۹۱).
- تقوایی، ناصر. «میراث نجف دریابندری برای ما». بخارا، ش. ۱۰۰ (خرداد و تیر ۱۳۹۳).
- انور، منوچهر. «نجف دریابندری در موسسهٔ فرانکلین». بخارا، ش. ۱۰۰ (خرداد و تیر ۱۳۹۳).
پیوند به بیرون
- «زندگینامهٔ نجف دریابندری». همشهریآنلاین. بازبینیشده در ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹.
- «نجف، بدون مراسم عمومی به آغوش خاک رفت». رادیوفردا. بازبینیشده در ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹.
- «نجف دریابندری: سرگذشت مترجمِ محکوم به اعدام». رادیوفردا. بازبینیشده در ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹.
- «ژانت لازاریان، گالری دار و منتقد هنری درگذشت». ایرانوایر. بازبینیشده در ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹.
- «آثار نجف دریابندری». کتابخانهٔ ملی. بازبینیشده در ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹.
- «خاکسپاری نجف در کنار فهمیه». ایسنا. بازبینیشده در ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹.
- «داستان کوتاه «حمام» نوشتهٔ نجف دریابندری». رادیو پیام. بازبینیشده در ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹.
- «مصاحبه با نجف دریابندری: مجلهٔ آدینه». خبرآنلاین. بازبینیشده در ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹.
- «نجف دریابندری که بود؟». چارسوپلاس. بازبینیشده در ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹.