رضا امیرخانی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۸۶: | خط ۱۸۶: | ||
بايد ششدانگِ ذهنتان را بدهيد پای كار. در چين نويسندهای داريم بهنامِ «شینائيان». او هم مثلِ «ژائو» جزو كسانی است كه بعد از واقعهٔ «ميدانِ تيانآنمن» در ۸۹، جزوِ نويسندهگانِ معترض شناخته میشود. در چين مخاطب دارد. پركار است. فقط شش رمانِ چاپ نشده دارد درحالیكه «ژائو» فقط دو رمان نوشته است؛ اما تنها تفاوتش با «ژائو» اين است كه در مقابلِ غربیها سر خم نكرده است. پس ميانِ «شینائيان» و «ژائو زينگجيان»، ژائو نوبليست میشود. برای نوبل گرفتن بايد نرمش كرد. نه فقط نرمشِ گردن، كه از كمر بايد خم شد. لامذهب دُمِ فراكِ آكادمی سلطنتيِ سوئد را جوری طراحی كردهاند كه فقط وقتی خم میشوی، راست میايستد...» | بايد ششدانگِ ذهنتان را بدهيد پای كار. در چين نويسندهای داريم بهنامِ «شینائيان». او هم مثلِ «ژائو» جزو كسانی است كه بعد از واقعهٔ «ميدانِ تيانآنمن» در ۸۹، جزوِ نويسندهگانِ معترض شناخته میشود. در چين مخاطب دارد. پركار است. فقط شش رمانِ چاپ نشده دارد درحالیكه «ژائو» فقط دو رمان نوشته است؛ اما تنها تفاوتش با «ژائو» اين است كه در مقابلِ غربیها سر خم نكرده است. پس ميانِ «شینائيان» و «ژائو زينگجيان»، ژائو نوبليست میشود. برای نوبل گرفتن بايد نرمش كرد. نه فقط نرمشِ گردن، كه از كمر بايد خم شد. لامذهب دُمِ فراكِ آكادمی سلطنتيِ سوئد را جوری طراحی كردهاند كه فقط وقتی خم میشوی، راست میايستد...» | ||
====شیعهایم==== | ====ما اصلاً شیعهایم==== | ||
مدرسهای داشتیم که معلم دینی میآمد سر کلاس و اجازه داشتیم با او بحث کنیم. یادم است بهخاطر معلم دینی سوم دبیرستانم که درس امامت میداد، کتب «صحاح سته» اهل سنت را خواندم و رفتم سر کلاس و بهعنوان سنی با او بحث کردم. یکبار من را کشید کنار گفت: «شما نباید حنفی باشید، احتمالا شافعی هستید، چون اسمت رضاست. من تقاضا دارم که شما سر کلاسهای من نیایی. آموزش و پرورش، کلاسهای اهل سنت دارد، برو سر همان کلاسها. اینجوری وقت بقیه گرفته میشود.» بعد من شروع کردم به خندیدن و گفتم: «بابا ما اصلا شیعهایم!»<ref>{{یادکرد وب|نشانی = http://www.iranamerica.com/forum/showthread.php?t=32015 |عنوان = سفره زندگی باید رنگارنگ باشد}}</ref> | مدرسهای داشتیم که معلم دینی میآمد سر کلاس و اجازه داشتیم با او بحث کنیم. یادم است بهخاطر معلم دینی سوم دبیرستانم که درس امامت میداد، کتب «صحاح سته» اهل سنت را خواندم و رفتم سر کلاس و بهعنوان سنی با او بحث کردم. یکبار من را کشید کنار گفت: «شما نباید حنفی باشید، احتمالا شافعی هستید، چون اسمت رضاست. من تقاضا دارم که شما سر کلاسهای من نیایی. آموزش و پرورش، کلاسهای اهل سنت دارد، برو سر همان کلاسها. اینجوری وقت بقیه گرفته میشود.» بعد من شروع کردم به خندیدن و گفتم: «بابا ما اصلا شیعهایم!»<ref>{{یادکرد وب|نشانی = http://www.iranamerica.com/forum/showthread.php?t=32015 |عنوان = سفره زندگی باید رنگارنگ باشد}}</ref> | ||
خط ۱۹۳: | خط ۱۹۳: | ||
«به هر صورتِ فتوای امام، فتوای امام بود. نه فتوای رهبر و نه فتوای مرجع. فتوايی كه حلال شمرد خونِ كسي را كه به زندهگيِ ديگران تعرض كند. فتوایی كه ايستاد روبهروی شعارِ فريبای دورانِ مدرن كه "جان مقدم بر انديشه است." كه اگر جان مقدم بر انديشه باشد، ظاهر اين است كه جان ارجمندی يافته؛ باطن، بیارجيِ انديشه است. يعنی هيچ انديشهای نمیتوان يافت كه برای آن بتوان جان فدا كرد... با اين شعار كه حقا هم شعارِ دورانِ معاصر است، فاتحهٔ آرمان و آرمانخواهی خوانده خواهد شد، و در عوض خيالت تخت كه هر چه خواهی بگو، به سخره و به طعنه... و فتوا مقابلِ اين شعار ايستاد. و اهلِ فتوا را نيز چارهای جز اين نيست...» | «به هر صورتِ فتوای امام، فتوای امام بود. نه فتوای رهبر و نه فتوای مرجع. فتوايی كه حلال شمرد خونِ كسي را كه به زندهگيِ ديگران تعرض كند. فتوایی كه ايستاد روبهروی شعارِ فريبای دورانِ مدرن كه "جان مقدم بر انديشه است." كه اگر جان مقدم بر انديشه باشد، ظاهر اين است كه جان ارجمندی يافته؛ باطن، بیارجيِ انديشه است. يعنی هيچ انديشهای نمیتوان يافت كه برای آن بتوان جان فدا كرد... با اين شعار كه حقا هم شعارِ دورانِ معاصر است، فاتحهٔ آرمان و آرمانخواهی خوانده خواهد شد، و در عوض خيالت تخت كه هر چه خواهی بگو، به سخره و به طعنه... و فتوا مقابلِ اين شعار ايستاد. و اهلِ فتوا را نيز چارهای جز اين نيست...» | ||
===سیاهههای صدتایی==== | ====سیاهههای صدتایی==== | ||
امیرخانی دو بار سیاههٔ صدتایی رمان معرفی کرده است. یکی در دههٔ هشتاد و دیگری در دههٔ نود که در '''همشهری جوان''' منتشر شده است. در سیاههٔ اول نام آثار معروفتر و جهانیتری دیده میشود. | امیرخانی دو بار سیاههٔ صدتایی رمان معرفی کرده است. یکی در دههٔ هشتاد و دیگری در دههٔ نود که در '''همشهری جوان''' منتشر شده است. در سیاههٔ اول نام آثار معروفتر و جهانیتری دیده میشود. | ||
خط ۲۰۳: | خط ۲۰۳: | ||
====دروغی به نام نمایشگاه کتاب==== | ====دروغی به نام نمایشگاه کتاب==== | ||
تیتر بالا نظر امیرخانی دربارهٔ نمایشگاه کتاب تهران است. او دربارهٔ مکان نمایشگاه هم مینویسد: | تیتر بالا نظر امیرخانی دربارهٔ نمایشگاه کتاب تهران است. او دربارهٔ مکان نمایشگاه هم مینویسد: | ||
«بايد نوشت از طراحيِ غيرمهندسيِ راهروها. | «بايد نوشت از طراحيِ غيرمهندسيِ راهروها. رشتهای آكادميك داريم برای تحليلِ حركتِ انبوههها و اگر اين شعور بود، لازم نداشتيم هر سال جهتِ الفباييِ غرفهها را عوض كنيم تا ابتدای سالن جمعيت زياد باشد، و انتهای سالن جمعيت كم. | ||
بايد نوشت از خطرِ انفجارِ حتا يك ترقه در سالن... نه | بايد نوشت از خطرِ انفجارِ حتا يك ترقه در سالن... نه بهخاطرِ ترقه كه بهخاطر از بينرفتن نفوس زيرِ دستوپا. در سالنی كه كوچكترين امكاناتِ خروجِ اضطراری در آن تعبيه نشده است. | ||
بايد نوشت از سايت فيفا كه گفته است پرطرفدارترين | بايد نوشت از سايت فيفا كه گفته است پرطرفدارترين بازی مقدماتیِ جامِجهانی۲۰۱۰ بازی ايران و عربستان بوده است. آيا اين طرفدارِ زياد، معنايش رشدِ فوتبال ماست؟ كه خلافش خود همی پيداست از نتيجهٔ بازی! يا نشانگرِ فقدانِ يك مَفر در يك كلانشهرِ دهميليوني؟! بههمينترتيب آيا آمارِ بازديدكنندهٔ نمايشگاه يعنی پيشرفتِ فرهنگی؟!!» | ||
====فاتحه بر مزار سمپاد==== | ====فاتحه بر مزار سمپاد==== | ||
امیرخانی خود سمپادی بوده است و در سرلوحهای از سیاستهای تازه دولت نهم در حوزهٔ استعداد درخشان شوریده و متنی نوشته است و سمپاد را از دست رفته دیده است. او مینویسد: «و الا چهگونه -بدونِ قدرتِ مرگبارِ سلاحِ | امیرخانی خود سمپادی بوده است و در سرلوحهای از سیاستهای تازه دولت نهم در حوزهٔ استعداد درخشان شوریده و متنی نوشته است و سمپاد را از دست رفته دیده است. او مینویسد: «و الا چهگونه -بدونِ قدرتِ مرگبارِ سلاحِ هستهای- میشود يك نهادِ آموزشی را -با سیوپنج سال سابقهٔ درخشان و دههاهزار فارغالتحصيلِ سرآمد و صدها استادِ برجسته- ظرفِ مدتی كوتاه به خاكِ سياه نشاند؟!» | ||
====جلال میگیرم به شرطی که رقابت واقعی باشد==== | ====جلال میگیرم به شرطی که رقابت واقعی باشد==== | ||
در دورهٔ دوم | در دورهٔ دوم [[جایزهٔ ادبی جلال آلاحمد]]، [[بیوتن]] نامزد میشود و امیرخانی مینویسد: | ||
«آوردن نام کتاب در میان شش کتاب | «آوردن نام کتاب در میان شش کتاب برگزیدهٔ جایزهٔ جلال، درحالیکه این «بیوتن»، حتی در میان نامزدهای «کتاب فصل» هم نبوده است، از بازیهای ژورنالیستی ارشاد است.» | ||
یازدهمین دورهٔ [[جایزهٔ ادبی جلال آلاحمد]] درحالی به کار خود پایان داد که بهغیر از بخش «رمان و داستان بلند»، در دیگر بخشهای «نقد ادبی»، «مستندنگاری» و «مجموعهداستان» اثری موفق به کسب عنوان برگزیده نشد. امیرخانی درحالی موفق به دریافت عنوان برگزیدهٔ این دوره برای رمان «رهش» شد که از دریافت جایزهٔ ۱۰۰میلیون تومانی آن گذشت و آن را به مؤسسهٔ پژوهشی «دانایار» (که آموزش معلمان اهلسنت مقطع ابتدایی در سیستان و بلوچستان را بر عهده دارد) اهدا کرد. | |||
====افغانستان خانهٔ خودم بود==== | ====افغانستان خانهٔ خودم بود==== | ||
امیرخانی در سال هشتادوهشت به افغانستان میرود. | امیرخانی در سال هشتادوهشت به افغانستان میرود. در این باره مینویسد: «بدون هماهنگی و بدون دعوت به افغانستان رفتم. اگر به مجلسی من را بخوانند، حتما باید من را دعوت کنند. اگر به شهری بروم، دوست دارم به آن شهر دعوت شوم و در دنیا یکجاست که انسان بدون دعوت به آنجا میرود و کدورتی از این بابت پیدا نمیکند و آنجا جایی نیست جز خانهٔ انسان. وقتی به افغانستان رفتم، احساس کردم وارد خانهٔ خودم شدم و در خانهٔ خودم لازم نیست کسی من را دعوت کند.<ref name="افغانستان">{{یادکرد ژورنال |نام خانوادگی= امیرخانی |نام= رضا |تاریخ= اردیبهشت۱۳۹۱ |عنوان= وارد خانه خودم شدم}}</ref> | ||
====جدانویسی==== | ====جدانویسی==== | ||
امیرخانی رسمالخطش، تفاوتهایی با سایر نویسندگان و فرهنگستان | امیرخانی رسمالخطش، تفاوتهایی با سایر نویسندگان و فرهنگستان زبان و ادب فارسی دارد. دلیل جدانویسیاش را اینطور عنوان میکند: « نزدیک به ۱۷سال است که به این شیوه مینویسم و تا به امروز هم به آن پایبند هستم. در جدانویسی بهنظر میرسد خط ماشینی در متونی که میخوانیم و مینویسیم، بر خط نوشتهشده با دست غلبه دارد. در تعریف نرمافزار word عنوان شده که یک واژهٔ معنایی متحد، چیزی است که بین دو فاصله قرار میگیرد. این تعریف به من اجازه میدهد راحتتر این کار را انجام دهم. دلیل آن هم از یکسو به گسترش زبان فارسی مربوط میشود و از سوی دیگر به خطری که این زبان را تهدید میکند. این امر نگرانیهایی را در من ایجاد کرده و بههمین دلیل دست به این سبک نوشتن زدهآم. ما در این حوزهٔ لغتسازی عملکرد خوبی نداشتهایم. برخلاف برادران عربزبان که بهدلیل تصریف کلمهها خیلی سریع دست به جعل کلمهها میزنند. شاید جدانویسی کمک کند، ریشههای کلمهها را بهتر بشناسیم و در آنسو بتوانیم معادلهای بهتری را برای کلمههای بیگانه بسازیم. اما من فقط در حوزهٔ کتابهای خودم دست به این کار میزنم و شاید اگر مسئول یک روزنامه بودم، دست به این کار نمیزدم.»<ref name="افغانستان"/> | ||
====نانوایی سه صفی==== | ====نانوایی سه صفی==== | ||
چند سال قبل، در خیابانهای دمشق | چند سال قبل، در خیابانهای دمشق میگشتم که نانوایی دیدم با سه صف. عجیب بود. معمولا نانواییها دو صف دارند، یکی برای خانمها و یکی برای آقایان، جلو رفتم، دیدم بالای صف اول نوشته «للرجال»، بعدی «للنساء» و سومی «للعسکرین»، یعنی برای نظامیها. این را یادداشت کردم. وقتی درگیریهای سوریه شروع شد، گفتم اگر بخواهم دربارهٔ سوریه مقاله بنویسم، حتما با نوشتن «سه صف» شروع میکنم. هرچند ممکن است به سوریه بروید و نکتهای ببینید که از آن در داستانی درباره افغانستان استفاده کنید.<ref name="وضعیت نویسندگی"/> | ||
==== | ====وجهشبه==== | ||
در سفری، به روستاها رفته بودیم و کتاب پخش میکردیم. از روستایی به روستای دیگر | در سفری، به روستاها رفته بودیم و کتاب پخش میکردیم. از روستایی به روستای دیگر. راه، خاکی بود و بلد نبودیم. یک روستایی بلدراه، با ما همراه شد. این روستایی در مسیر، خیلی حرف میزد و مراقب رانندگی ما بود. اولِ یکی از سرپایینیها گفت: «مراقب باش، پیچ بعدی، پیچ زشتی است.» کار او برایم خندهدار بود. از نظر زبانی، این یک کشف است که بین صفت و موصوف وجه شبه را داشته باشید، ولی صفت را اشتباه به کار ببرید.<ref name="وضعیت نویسندگی"/> | ||
====گفتگو در داستان==== | ====گفتگو در داستان==== | ||
زمانی ۲ کتاب نوشتم که یکی از | زمانی ۲ کتاب نوشتم که یکی از آنها در ارشاد مانده بود. رفتم وزارت ارشاد. به من گفتند شما گفتوگوها را بیپروا نوشتهاید. آن زمان نمیدانستم دیالوگ هم مینویسم و خوشحال شدم. اولینبار بود که به گفتوگو در داستان فکر کردم.<ref name="وضعیت نویسندگی"/> | ||
====استاد امیرخانی!==== | ====استاد امیرخانی!==== | ||
در خانه نمیتوانستم بگویم کتاب نوشتهام. اگر | در خانه نمیتوانستم بگویم کتاب نوشتهام. اگر میگفتن بنشین سر درسومشقت، تو چه بلدی؟ جوابی نداشتم. مهمترین مرکز پخش کتاب آن زمان را پیدا کردم. رفتم و گفتم استاد امیرخانی را میشناسید؟ گفتند بله، ارادت داریم! شاید استاد امیرخانی خطاط در ذهنشان بود. گفتم کتاب جدیدشان چاپ شده، خودم همه آن را خواندهام، خیلی خوب است. بیزحمت شما همهٔ آن را پخش کنید. قبول کردند، ولی گفتند نمیتوانیم نقدی حساب کنیم، چک ۸ماهه به شما میدهیم.<ref name="وضعیت نویسندگی"/> | ||
====«جایزه» و «مجوز» همخانواده نیستند==== | ====«جایزه» و «مجوز» همخانواده نیستند==== | ||
در بخش | در بخش ویژهٔ مربوط به موضوع «کار» دهمین دورهٔ [[جایزهٔ ادبی جلال آلاحمد]]، [[رضا امیرخانی]] از گرفتن بخش مادی جایزه امتناع کرد و نگرفتن جایزه از ارشاد را اینطور شرح داد: «کلمهٔ مجوز با کلمهٔ جایزه همخانواده نیست. من تا زندهام، دنبال مجوز میدوم و از وزارت ارشاد هم جایزه نمیگیرم. بههمینخاطر هم بخش معنوی جایزه را پذیرفته و بخش مادی آن را نمیپذیرم.»<ref>{{یادکرد وب|نشانی = https://www.mehrnews.com/news/4192496/%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D8%B2%DB%8C%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D9%87%D9%85%DB%8C%D9%86-%D8%AC%D8%A7%DB%8C%D8%B2%D9%87-%D8%AC%D9%84%D8%A7%D9%84-%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%AE%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D8%A7%D8%AF-%D8%AC%D8%A7%DB%8C%D8%B2%D9%87-%D9%86%D9%85%DB%8C-%DA%AF%DB%8C%D8%B1%D9%85 |عنوان= امیرخانی: از ارشاد جایزه نمیگیرم!}}</ref> | ||
====ایران کرهشمالی نمیشود==== | ====ایران کرهشمالی نمیشود==== | ||
در تحریریه ''' | در تحریریه '''روزنامهٔ فرهیختگان''' بیشتر سؤالها به کتاب جدیدش برمیگردد که همه میدانند سفرنامه او به کرهشمالی است. توضیحات کاملی میدهد. از اسم کتاب تا اینکه چطور این سفر برایش پیش آمد و تصمیم رفتن به این کشور را گرفت. یکی از بچهها میپرسد: «فقط یک سؤال را جواب دهید که ایران مثل کرهشمالی میشود با وجود تحریمها؟» همه میخندند و امیرخانی میگوید: «مطمئن باشید چنین اتفاقی نمیافتد. اصلا چنین چیزی امکان ندارد. آنها با ما در همهچیز بسیار متفاوت هستند و ما اصلا مثل آنها نمیشویم.»<ref name="کرهشمالی"/> | ||
==زندگی و یادگار== | ==زندگی و یادگار== | ||
خط ۲۴۶: | خط ۲۴۴: | ||
سوانح عمر امیرخانی را از طریق «کیبورد»هایش میخوانیم: | سوانح عمر امیرخانی را از طریق «کیبورد»هایش میخوانیم: | ||
*زادهشدن به تاريخِ بيستوهفتمِ | *زادهشدن به تاريخِ بيستوهفتمِ ارديبهشتماهِ۵۲شمسی{{سخ}} | ||
*بزرگشدن در فضای پرهيجانِ انقلاب اسلامی{{سخ}} | *بزرگشدن در فضای پرهيجانِ انقلاب اسلامی{{سخ}} | ||
*گهگاه با كيفِ كودكانهای پر از | *گهگاه با كيفِ كودكانهای پر از اعلاميه، پوششیبودن برای كارهای پدری{{سخ}} | ||
*و گهگاه همبازیبودن با ادموند و آربی و آرش در محلهٔ | *و گهگاه همبازیبودن با ادموند و آربی و آرش در محلهٔ بيستوپنج شهريور در تهران{{سخ}} | ||
*بحرانِ اولشدن و بيستگرفتن در هر آنچه كه میشد در دورهٔ دبستان{{سخ}} | *بحرانِ اولشدن و بيستگرفتن در هر آنچه كه میشد در دورهٔ دبستان{{سخ}} | ||
*راستی، يکبار هم بوسيدنِ دستِ امام | *راستی، يکبار هم بوسيدنِ دستِ امام بهسالِ۶۱...{{سخ}} | ||
* | *سال۶۲، رفتن به مركزِ آموزش تيزهوشِ علامهٔ حلی{{سخ}} | ||
*بزرگشدن در فضايی سرشار از تكثر و تنوع در علامهٔ حلی و رفاقت با كلی رفيق كه هنوز كه هنوز است مویشان را با | *بزرگشدن در فضايی سرشار از تكثر و تنوع در علامهٔ حلی و رفاقت با كلی رفيق كه هنوز كه هنوز است مویشان را با عالموآدم عوض نخواهم كرد...{{سخ}} | ||
*گرفتارشدن در گروهی سهنفره به سرپرستی جوانی مهندس كه از جنگ برگشته بود و پروژهٔ موشكیاش تمام نشده بود و طراحی و ساختنِ هواپيمای يكنفرهٔ غدير۲۴ و شايد هم جايزهگرفتن در ۶۹، در چهارمين | *گرفتارشدن در گروهی سهنفره به سرپرستی جوانی مهندس كه از جنگ برگشته بود و پروژهٔ موشكیاش تمام نشده بود و طراحی و ساختنِ هواپيمای يكنفرهٔ غدير۲۴ و شايد هم جايزهگرفتن در ۶۹، در چهارمين جشنوارهٔ اختراعات و ابتكاراتِ خوارزمی{{سخ}} | ||
*قبولشدن در رشتهٔ مهندسیِ مكانيک{{سخ}} | *قبولشدن در رشتهٔ مهندسیِ مكانيک{{سخ}} | ||
*كاركردن در پروژهٔ هواپيمای دونفره آموزشی غدير۲۷ و همزمان گرفتنِ مدرک خلبانی شخصی (پی.پی.ال.){{سخ}} | *كاركردن در پروژهٔ هواپيمای دونفره آموزشی غدير۲۷ و همزمان گرفتنِ مدرک خلبانی شخصی (پی.پی.ال.){{سخ}} | ||
*عضوشدن در | *عضوشدن در هيئتمديرهٔ موسسهٔ خصوصی هواپويان بهسالِ۷۱ كه قرار بود بههمتِ مردانی ميانسالتر، صنعتِ هوايی را بهميانِ مردم ببرد...{{سخ}} | ||
*ردشدنِ پروژهٔ غدير۲۷ در مزايدهای داخلی و دولتی و عوضش دادنِ پروژهٔ دولتی به يك شركتِ خارجی! | *ردشدنِ پروژهٔ غدير۲۷ در مزايدهای داخلی و دولتی و عوضش دادنِ پروژهٔ دولتی به يك شركتِ خارجی! بهسالِ۷۲...{{سخ}} | ||
*افسردهشدن و بازگشتن به جنين تولد، دبيرستانِ علامهٔ حلی و معلمی و همزمان راهانداختنِ معاونتِ پژوهشی دبيرستان و فعاليت در آن از | *افسردهشدن و بازگشتن به جنين تولد، دبيرستانِ علامهٔ حلی و معلمی و همزمان راهانداختنِ معاونتِ پژوهشی دبيرستان و فعاليت در آن از سالِ۷۲تا۷۴ كه حاصلش چند مقام شد برای دوستانِ كوچکترِ آنروز و برادرانِ امروزم در جشنوارههای دانشآموزی خوارزمی...{{سخ}} | ||
*كاركردن در | *كاركردن در هيئتتحريريه نشريهٔ «روايت» كه مخصوص دانشآموزان و فارغالتحصيلان استعدادهای درخشان بود، از سالِ۷۰تا۷۲.{{سخ}} | ||
*و البته شاعرشدن در چندين دوره از دوازده دورهٔ شبهای شعرِ انقلاب اسلامی علامهٔ حلی با آن مخاطبهای فراوان و دوستداشتنی{{سخ}} | *و البته شاعرشدن در چندين دوره از دوازده دورهٔ شبهای شعرِ انقلاب اسلامی علامهٔ حلی با آن مخاطبهای فراوان و دوستداشتنی{{سخ}} | ||
*و خدمتگزارِ خدمتگزاران بودن در هيئتِ خدمتگزارانِ اهلِبيت از تأسيسش در | *و خدمتگزارِ خدمتگزاران بودن در هيئتِ خدمتگزارانِ اهلِبيت از تأسيسش در سال۷۰ تا همين حالا و به مددِ ارباب تا تهِ كار...{{سخ}} | ||
* | *بعد ترکهمساختن و نصبكردنِ يك تنورِ خورشيدی در بشاگرد با همان برادرانِ علامهٔ حلی بهسالِ۷۹...{{سخ}} | ||
*همزمان نوشتنِ داستان و مقاله در شمارههای ميانی تا پايانی ماهنامهٔ نيستان، از | *همزمان نوشتنِ داستان و مقاله در شمارههای ميانی تا پايانی ماهنامهٔ نيستان، از ۷۵تا۷۶{{سخ}} | ||
*بعدتر سفری به ايالاتِ متحده | *بعدتر سفری به ايالاتِ متحده بهسالِ۷۹{{سخ}} | ||
*راهانداختنِ سايتِ لوح و...{{سخ}} | *راهانداختنِ سايتِ لوح و...{{سخ}} | ||
*اين وسطها عضويت در | *اين وسطها عضويت در هيئتمديرهٔ شركتِ سورهٔ پيام از سالِ۸۱تا۸۲{{سخ}} | ||
*داشتنِ يک كارِ تجاری شخصی از | *داشتنِ يک كارِ تجاری شخصی از سالِ۸۱تا۸۳ و شايد هم تا همين حالا...{{سخ}} | ||
*رياستِ | *رياستِ هيئتمديرهٔ [[انجمن قلم ايران]]، ساختنِ سالن و كتابفروشی انجمنِ قلمِ ايران، برگزاركردنِ جشنوارهٔ '''«سلام بر نصرالله»'''، همزمان با جنگِ۳۳روزه و فرستادنِ بزرگترين كاروانِ اهلِ فرهنگِ ايرانی به لبنان بهسالِ۸۶{{سخ}} | ||
*و از همه شيرينتر، سفر به همهٔ استانهای كشور و هجده كشورِ دنيا{{سخ}} | *و از همه شيرينتر، سفر به همهٔ استانهای كشور و هجده كشورِ دنيا{{سخ}} | ||
*و حالا كه برخی نويسندهام میخوانند، منتشركردنِ...{{سخ}} | *و حالا كه برخی نويسندهام میخوانند، منتشركردنِ...{{سخ}} | ||
خط ۲۷۵: | خط ۲۷۳: | ||
===شخصیت و اندیشه=== | ===شخصیت و اندیشه=== | ||
رضا امیرخانی، نویسندهای باهوش و صاحبرأی که موضعگیریهای سیاسی و فرهنگیاش هم | رضا امیرخانی، نویسندهای باهوش و صاحبرأی است که موضعگیریهای سیاسی و فرهنگیاش هم بهاندازهٔ داستانهایش اهمیت دارد. نویسندهای که با صدای بلند میگوید «از نسل فرزندان خمینی است و آمده است بگوید اتفاقاً آب عقل و عشق در یک جوی روان است.» نویسندهای فروتن که بهقول دوستانش «اسیر محبت است و خراب رفاقت.»{{سخ}} | ||
وی اعتقادش به شریعت و طریقت را اینگونه بیان میکند: «من جوان مسلمان در دنیای امروز، اگر بخواهم تنها شریعت را بگیرم، هیچ تضمینی وجود ندارد عضو القاعده نشوم یا وهابی و سلفی از کار در نیایم. شریعت بدون طریقت و خالی از مرامومشرب چنین خطراتی دارد. شریعتی که از روح خالی میشود و امروز داریم نمونههایش را در جامعهٔ خودمان بهوفور میبینیم. رُک و راستش را بگویم؟ اگر امام نبود، قطعاً من داستاننویس نمیشدم. برای اینکه زندگیام هیچچیز قابل افتخاری نداشت. شاید من آدمی مسلمان میبودم که بامرام زندگی میکردم، اما هیچوقت نمیتوانستم، جرأتش را نداشتم که آن را برای مردم نمایش بدهم. اصلاً شما چرا از اقبال مخاطب به کتاب «منِاو» حرف میزنی؟ چرا «قیصر و گوزنها» را تحلیل نمیکنی؟ مسعود کیمیایی دست روی مرامومشرب گذاشت و این مرامومشرب ذاتاً امری برخاسته از جامعهٔ دینیِ ما بود. بهخاطر هم این است که فرهنگ لغات سیدرسول در گوزنها یا قیصر، بهشدت فرهنگ لغات یک آدم مذهبی است. اینها برمیگردد به سابقهای از دینورزی در جامعهٔ ما که شریعت خشکوخالی نمیتواند آن را برتابد و تو اسمش را میگذاری مرامومشرب، من میگویم طریقت.«<ref name="اخراجیها"/> | |||
====دربارهٔ داستاننویسی و زبان فارسی==== | |||
* اولین چیزی که برای نوشتن یک شخصیت مهم است، لحن اوست. تا وقتی لحن او را پیدا کنم که چهطور حرف میزند، کاری نکردهام. برای من شکل راه یافتن، طبقه اجتماعی، شغل و ... اینقدر مهم نیست که لحنِ شخصیت مهم است. اگر لحن شخصیت را پیدا کنم، یعنی او را شناختهام.<ref name="وضعیت نویسندگی"/> | |||
* روزی که مردم به جای اینکه از من بپرسند کارت چیست و چه میکنی؟ از من پرسیدند کتاب بعدی تو چیست؟ آن روز میفهمم نویسندهام. | |||
کتابی که سال۷۴ نوشتم و تا سال۸۰، ۲۰هزار نسخهاش هم فروش نرفت، الان سالی ۱۰هزار نسخه فروش دارد. این کتاب، همان کتاب است و من همان آدم. استمرار من در کار، موجب شد چنین اتفاقی بیفتد. حتی شهرت اسم هم مؤثر نیست. با نوشتن کتاب اول حتی اگر شاهکار باشد، نباید انتظار داشت مخاطب به نویسندهٔ آن، «نویسنده» بگوید. نویسنده کسی است که عمرش را در نویسندگی میگذراند. نویسندگی یک کار اثباتی نیست، بلکه یک کار ثبوتی است. باید آنقدر داستان بنویسد که مردم بگویند داستاننویس است.<ref name="وضعیت نویسندگی"/> | |||
* تعریفم از داستان، اصیل است. یعنی عاریتی نیست و آن را از جایی نگرفتهام. شاید بهمعنای منطقی، تعریف جامعومانعی از داستان نباشد، اما از این زاویه به داستان نگاه میکنم. نوشتهای که تعلیق داشته باشد و مخاطب هنگام خواندن، برای اینکه بداند «بعد چه میشود؟» نتواند آن را زمین بگذارد، از جنس خود داستان است.<ref name="وضعیت نویسندگی"/> | |||
* داستان را جزو علمهای گزارهای نمیدانم که قابل تدریس باشد، جزو مهارتها میدانم. اگر آموزشی هم باشد، از راه آموزش، گزارهای نیست. با توجه به ذوق داستاننویسی موقع نوشتن، ارتباط نویسنده با واقعیت، در داستان واقعی یا فراواقعی تفاوتی ندارد.<ref name="وضعیت نویسندگی"/> | |||
* یادداشت برداشتن کار مهم و پیچیدهای نیست، اما به نویسنده کمک میکند. اگر جایی نکتهای ببینم که فکر کنم بعد به دردم میخورد، حتما یادداشت میکنم. کمتر از یکدرصد این یادداشتها بهدردم می خورد. یعنی کاری با بازدهی این یکدرصد انجام میدهم. خیلی از یادداشتها هیچوقت بهدردم نمیخورد و بعضیها وقتی بهدردم میخورد که اصلا به آنها فکر نمیکنم.<ref name="وضعیت نویسندگی"/> | |||
* نویسندهٔ مرد میتواند از زبان راوی زن بنویسد؟ کسی که جنگ را ندیده، میتواند درباره آن بنویسد؟ نویسنده میتواند دربارهٔ تجربهای بنویسد که آن را زیست نکرده؟ جواب آسان به سؤال، «نه» است.<ref name="وضعیت نویسندگی"/> | |||
* دلیل اینکه کتابهای حوزههای انقلاب ضعیفند، این است که نویسندهها دنبال تجربههای تازه نیستند. مثلا دربارهٔ جنگ، همه در «روایت فتح» مشترکیم. اگر نویسندهای سراغ تجربهٔ مشترک برود، نمیتواند کاری بکند. چون روایت فتح را یکبار دیدهایم. نویسنده باید بتواند برای مخاطب حرف تازهای از جنگ بنویسد. اگر نمیتواند، نباید بنویسد.<ref name="وضعیت نویسندگی"/> | |||
* زمانی یک زبان زنده مینامند که ادیبها و عالمها، آن زبان را زنده نگه دارند، نه اینکه فقط در فرهنگستانها درباره آن حرف بزنند. زبان فارسی زمانی زنده میماند که بتواند زایا باشد. یعنی وقتی کلمهای وارد این زبان شد، بتواند آن را از آنِ خودش بکند.<ref name="وضعیت نویسندگی"/> | |||
===زمینهٔ فعالیت=== | ===زمینهٔ فعالیت=== | ||
رماننویسی، سفرنامهنویسی، جستارنویسی و | رماننویسی، سفرنامهنویسی، جستارنویسی و بهقول خودش «یک تجربه ناموفق داستانکوتاه». | ||
[[پرونده:امیرخانی.jpg|بندانگشتی|چپ|<center>'''تجلیل در افغانستان'''</center>]] | [[پرونده:امیرخانی.jpg|بندانگشتی|چپ|<center>'''تجلیل در افغانستان'''</center>]] | ||
===یادمان و بزرگداشتها=== | ===یادمان و بزرگداشتها=== | ||
مراسم پاسداشت رضا امیرخانی از سوی | مراسم پاسداشت رضا امیرخانی از سوی اتحادیهٔ ناشران و نویسندگان افغانستان در کابل برگزار شد. این مراسم برای نوشتن کتاب «جانستان کابلستان» بود. [[مهدی قزلی]] و محمدحسین جعفریان نیز در جشنوارهٔ ادبیات داستانی افغانستان امیرخانی را در این سفر همراهی کردند.<ref>{{یادکرد وب|نشانی = https://www.mehrnews.com/news/3876289/%D9%BE%D8%A7%D8%B3%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA-%D8%B1%D8%B6%D8%A7-%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%AE%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%DA%A9%D8%A7%D8%A8%D9%84-%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D8%B2%D8%A7%D8%B1-%D9%85%DB%8C-%D8%B4%D9%88%D8%AF |عنوان = پاسداشت رضا امیرخانی در کابل برگزار میشود}}</ref> | ||
===ده فرمان نوشتنِ امیرخانی=== | ===ده فرمان نوشتنِ امیرخانی=== | ||
#با پایجامه ننويسيم! دقیقاً منظورم همان پیژاما است. [توصیه میشود نویسندهها] صبح کمی جابهجا شوند و لباسِ کار بپوشند و بعد در محلی مخصوصِ نوشتن، ولو حمامِ آپارتمان، بنویسند... | |||
#کافهٔ پاریسی با کافهٔ تهرانی کمی فرق میکند! من یکی دو تا کافهٔ تهرانیِ مناسب برای نوشتن، خاصه پیش از ظهر، میشناسم، که موقعی که محلِ کارم مشکل داشته باشد، میتوانم به آنها پناه ببرم و البته برای اینکه حکمش نرود، قطعاً از آنها نام نخواهم برد! تفاوتِ دیگری هم دارد ایران با فرانسه، آنهم یحتمل سرک کشیدنِ مشتریِ میزِ کناری است روی صفحهٔ نمایشِ لپتاپ! | |||
#قطعاً تایپ کنید! با خودکار و مداد نوشتن، در نوشتنِ حرفهای سنتی منسوخ است. «گوستاو فلوبر» صد سالِ پیش «مادام بواری» را با ماشینِ تحریر تایپ میکرده است... | |||
#با بيل و كلنگِ پلاستيكی كار نكنيد! من به جلساتِ ادبی، نشستهای نقد، جوایزِ دولتی و غیرِدولتی، صفحههای ادبیِ مطبوعات، طرحهای کمیسیونِ فرهنگیِ مجلس و کلِ وزارتِ ارشاد و...، دور از جانِ شما، همینجوری نگاه میکنم. | |||
#رانندهٔ تاكسی حقوق نگيرد! اگر رانندهٔ تاکسی بابتِ رانندهگی، حقوق بگیرد و از مسافر کرایه نگیرد، دیگر دنبالِ مسافر سوارکردن نخواهد بود. توی تاکسیِ نوشتن، مخاطب باید سوار شود، مخاطبِ واقعی. این را به تفصیل در "نفحات نفت" توضیح دادهام. | |||
#حینِ نوشتن، نفس نکشید! گوش دادن، خود یک کار است، نوشتن هم کاری دیگر! به قولِ فضلا و علمای علمِ رایانه، من آنقدرها هم "مالتی تسکینگ" و چند وظیفهای بلد نیستم کار کنم. اگر میشد توصیه میکردم که حتا اعمالِ غیرارادی مثلِ تنفس را هم حینِ نوشتن، تعطیل کنید. حالا که نمیشود بایستی اقرار کنم که من علاوهبر نفسکشیدن، حتما فنجانِ بزرگی از قهوه، و جدیدترها چایِ سبز، جلوِ دستم هست تا گاهی به صورتِ غیرارادی لبی تر کنم! | |||
#متأسفانه به من و شما وحی نمیشود! وحی و الهام و سایرِ تجربیاتِ معنوی، حینِ نگارش به کار نمیآیند. بنابراین به جای این که حین نوشتن، به این موضوعات بیاندیشید، سعی کنید در زندهگیتان آدمِ خوبی باشید؛ در نوشتن، خودتان را و تجاربِ معنویتان را خواهید نمایاند! | |||
#دفترچهٔ یادداشت و مداد، دیگر به کارِ نویسندهٔ امروزی نمیآید! چرا؟ چون به جای آن میتوانید از ضبطِصوتهای کوچک و بهتر از آن از پروندهٔ اجراییِ ضبطِصوتِ داخلِ تلفنِ همراهتان استفاده کنید. این وسیله را همیشه بایستی همراه داشته باشید. حسنِ ضبطِصوت این است که میتوانید در حینِ صخرهنوردی هم از آن استفاده کنید، به خلافِ دفترچهی یادداشت! قبلا به جای صخرهنوردی، رانندهگی را نوشته بودم که بیشتر مبتلابه است، اما از ترسِ راهنماییورانندهگی جابهجاش کردم!! | |||
#شما هم مثلِ دستگاههای فتوکپی، زمانی برای گرمشدن لازم دارید! اتومبیلهای قدیمی، دستگاههای زیراکسِ قدیمی و خیلی چیزهای قدیمیِ دیگر، زمانی لازم دارند برای وارمآپ و بعد میتوانند راه بیافتند. من هم بهعنوانِ نویسندهای نه چندان قدیمی، چنینِ زمانی لازم دارم برای نوشتن. معمولا دو تا چهار ساعت، زمانِ گرم شدنِ من است. در این مدت، کمی به هر چیزی که بعدتر میتواند مرا از نوشتن دور کند، ور میروم. مثلاً ایمیلهام را چک میکنم. اخبارِ روز را دنبال میکنم. به تلفنهای واجب رسیدهگی میکنم. نامهها را جواب میدهم. حتا کمی در جا میدوم... و بعد میبینم دیگر هیچ کاری ندارم به جز نوشتن! پس از آن حدودِ یکساعت هم مطالبِ قبلی و روزهای پیش را میبینم و بعد نیمساعت تا یک ساعت مینویسم... | |||
#حضرتِ استادی وجود ندارند! سرتان را گول نمالند که متنتان را پیش از چاپ باید به استاد بدهید و باید زانوی ادب به زمین بزنید و کتاب اگر تقریظ نداشته باشد، کتاب نیست و... حضرتِ استاد توی قفسهٔ کتابخانهها هستند، بخشِ کلاسیکها!! | |||
===از نگاه دیگران (چند دیدگاه مثبت و منفی)=== | ===از نگاه دیگران (چند دیدگاه مثبت و منفی)=== | ||
====[[داوود غفارزادگان]]==== | ====[[داوود غفارزادگان]]==== | ||
{{گفتاورد تزیینی|شباهت میان دنیای داستانی من با دنیای داستانی رضا امیرخانی مثل شباهت میان زبان فارسی و زبان چینی است. من هرچه از امیرخانی میخوانم هیچ شباهتی میان او و خود نمیبینم. از فرم و محتوا بگیر تا هر آنچه مربوط به قصه است. من عاشق زبان فارسیام. رضا فارسی را خوب و پاکیزه مینویسد و | {{گفتاورد تزیینی|شباهت میان دنیای داستانی من با دنیای داستانی رضا امیرخانی مثل شباهت میان زبان فارسی و زبان چینی است. من هرچه از امیرخانی میخوانم هیچ شباهتی میان او و خود نمیبینم. از فرم و محتوا بگیر تا هر آنچه مربوط به قصه است. من عاشق زبان فارسیام. رضا فارسی را خوب و پاکیزه مینویسد و دایرهٔ واژگانی گستردهای دارد؛ اما فارسی را جوری مینویسد که من نمینویسم. امیرخانی نویسندهای است کاربلد. تکنیک را خوب میشناسد؛ اما اجرای او با اجرای من زمین تا آسمان تفاوت دارد. | ||
:دغدغههای داستانی امیرخانی هیچ ربطی به دغدغههای داستانی من ندارد. امیرخانی با شهرتش و با تیراژ بالای کتابهایش | :دغدغههای داستانی امیرخانی هیچ ربطی به دغدغههای داستانی من ندارد. امیرخانی با شهرتش و با تیراژ بالای کتابهایش هیچوقت چیزی از من کم نکرده است. او دنیا را از دریچهای میبیند که من قادر یا مایل به دیدنش نیستم. او نویسندهای است از میان ما متشابهها بهدر جُسته. ساز متفاوت خود را میزند. نه تکنیکالنویس است که مرعوب کند، نه زبانآوری که شیفته سازد. امیرخانی حرفهای مینویسد. حرفهای کتاب چاپ میکند و حرفهای برای کتابش کار روابط عمومی انجام میدهد. تمام چیزهایی که من متشابه ازش بینصیبم. هر کتابی را که به عرصه میرساند، برنامهای برای کتاب بعدیاش دارد. اهل سفر است و ماجرا. ماجراجو هم هست زیادی. آنقدر که دوستان و اطرافیان را گاهگاهی نگران سازد، و رفیقباز و بامرام. به بازار و سیاست هم نیمنگاهی دارد البته؛ با چاشنیای از عرفان آغشته به تفقه.}}<ref>{{یادکرد وب|نشانی = http://ermia.ir/contents.aspx?id=826 |عنوان = ترس ادبیات ما از تفاوتها}}</ref> | ||
====اسدالله امیری==== | ====اسدالله امیری==== | ||
اسدالله امیری، رایزن فرهنگی افغانستان در ایران، | اسدالله امیری، رایزن فرهنگی افغانستان در ایران، دربارهٔ نایاب شدن کتاب، «جانستان کابلستان» رضا امیرخانی مینویسد: | ||
«تقریبا اکثریت اهالی قلم و ادب با این کتاب آشنا شدهاند و استقبالی که در جامعه فرهنگی ایران از این کتاب شد، در افغانستان نیز انجام گرفت و حتی در برههای این کتاب در افغانستان نایاب شد. این کتاب جایگاهی خاص در ادبیات مشترک این دو کشور دارد و رویکرد جدیدی در نگاه فرهنگی این دو کشور ایجاد کرده است و با گسترش | «تقریبا اکثریت اهالی قلم و ادب با این کتاب آشنا شدهاند و استقبالی که در جامعه فرهنگی ایران از این کتاب شد، در افغانستان نیز انجام گرفت و حتی در برههای این کتاب در افغانستان نایاب شد. این کتاب جایگاهی خاص در ادبیات مشترک این دو کشور دارد و رویکرد جدیدی در نگاه فرهنگی این دو کشور ایجاد کرده است و با گسترش دایرهٔ خوانندگانش این نگاه رو به توسعه نیز هست.»<ref name="افغانستان"/> | ||
====فریدالدین حداد عادل==== | ====فریدالدین حداد عادل==== | ||
«قیدار» فصل نوینی است در ادبیات داستانی با محور موضوع جوانمردان. پیش از این فتیان و مرام مسلک آنها موضوع آثار مکتوب قابل ملاحضهای بود و اینک پس از چند دهه افول آثار داشها و لوطیها، قیدار یک گام جدید است. شاید همانطور که قیصر سرآغاز یک نوع فیلمسازی و موجساز شد، قیدار هم چنین جایگاهی دارد.<ref>{{یادکرد ژورنال |نام خانوادگی= عادل |نام= فریدالدین |تاریخ= شهریور۱۳۹۱ |عنوان= قلندر زنده است}}</ref> | |||
====[[یوسفعلی میرشکاک]]==== | ====[[یوسفعلی میرشکاک]]==== | ||
مشكلی كه امیرخانی دارد، مشكل همهٔ ماست. مشكل مميزیِ درونی است. ما چند نوع مميزی داريم. يكی مميز و مفتش بزرگی است كه درون ماست. مميز بعدی وزارت ارشاد است. مميز بعدی بقيهٔ | مشكلی كه امیرخانی دارد، مشكل همهٔ ماست. مشكل مميزیِ درونی است. ما چند نوع مميزی داريم. يكی مميز و مفتش بزرگی است كه درون ماست. مميز بعدی وزارت ارشاد است. مميز بعدی بقيهٔ ارگانهایی هستند كه همهشان حق مداخله در ادبيات دارند و اگر در شعر خيلی نمیتوانند مداخله كنند، برای اين است كه شعر خيلی اجمالی است، ولی در رمان، شما اگر بند كفشهای يك پليس را باز توصيف كرده باشيد، نيروی انتظامی به خودش اجازه میدهد كه اعتراض كند.<ref name="ممیزی درونی">{{یادکرد وب|نشانی = http://www.amirkhani.ir/contents.aspx?id=457 |عنوان = آنچه گفت بگو، گفتهام}}</ref> | ||
====[[ميثم امیری]]==== | ====[[ميثم امیری]]==== | ||
امیرخانی میگوید: «كسی كه درد دارد میتواند بنویسد.» نمیگویم عرفان درد ندارد، ولی لااقل اندازهٔ [[مصطفی مستور]] بهدنبالِ جواب نیست، بلكه بهمعنای دقیقتر، آنقدر سؤالِ حلنشده ندارد. امیرخانی تُویِ | امیرخانی میگوید: «كسی كه درد دارد میتواند بنویسد.» نمیگویم عرفان درد ندارد، ولی لااقل اندازهٔ [[مصطفی مستور]] بهدنبالِ جواب نیست، بلكه بهمعنای دقیقتر، آنقدر سؤالِ حلنشده ندارد. امیرخانی تُویِ «منِاو» تهِ دام پهنكردن بود. آخرش میدیدی همهچیز را خواندهای. هم نواب را دوست داری، هم ابوراصف را ... اما نگار هم دوستداشتنی است...<ref name="ممیزی درونی"/> | ||
====[[محمدرضا بایرامی]]==== | ====[[محمدرضا بایرامی]]==== | ||
از همان وقتی که [[ارمیا]] منتشر شد، خوانندگان رضا امیرخانی دریافتند | از همان وقتی که [[ارمیا]] منتشر شد، خوانندگان رضا امیرخانی دریافتند نویسندهٔ توانایی متولد شده، گویی از جنس سالینجر، که میتواند دغدغههایی مثل رستگاری را با قوتوقدرت و بدون شعارزدگی و کاملاً خلاقانه و داستانی، به وادی ادبیات بکشاند. البته دغدغهٔ رستگاری در [[منِاو]] و [[بیوتن]] و سایر آثار امیرخانی عمدهتر و پررنگتر است تا وقتی که برسد به [[رهش]]؛ آنهم وقتی که نویسنده، در حال تبدیل شدن بیشتر از آرمانگرا به واقعگراست؛ و دقیقاً بههمیندلیل، هم تلختر است و هم کمحوصلهتر. شاید هم این ویژگی آدمهایی است که زیادی بزرگ شدهاند. یعنی کاملاً آدم بزرگ محسوب میشوند و دلشان میخواهد حرفشان را رُک بزنند؛ بهجای حاشیه رفتن. شاید برای همین است که سیر داستاننویسی امیرخانی روزبهروز به سمت سادگی بیشتر میرود. از «منِاو» تا «رهش» فاصله زیادی است از این منظر. فرق رهش با آثار قبلی نویسنده شاید در این باشد که در آثار قبلی، او سعی در ساخت دنیای مطلوب خود دارد و در رهش، سعی در ویران کردن دنیایی که ساختهشده اما مطلوب نیست؛ بنابراین با شدت بیشتری، گام در وادی ادبیات اعتراضی میگذارد.<ref>{{یادکرد ژورنال |نام خانوادگی = بایرامی|عنوان = آیا رهش امکان دارد؟}}</ref> | ||
====[[ابراهیم زاهدی مطلق]]==== | ====[[ابراهیم زاهدی مطلق]]==== | ||
«امیرخانی در کتابهای | «امیرخانی در کتابهای «منِاو»، «بیوتن»، «ارمیا» و «قیدار»، بخشی از گروههای مختلف انقلاب را یاد میکند. در بخشی روحانیت را ذکر میکند و در یکی جوانمردان را میآورد و پروبال میدهد. به نظرم پرداختن به شخصیت دانشگاهیان بهعنوان یکی از گروههای مهم و تأثیرگذار در انقلاب، در کتابهای او خالی است. | ||
در کتابهای او ادبیات انقلاب را میتوان کمکم پیدا کرد. هم در آن مسلمانی هست و هم عشق و نفرت. زبان خاص خود را هم دارد. مهمتر از همه اینکه این آدم هیئتی است. انقلاب ما | در کتابهای او ادبیات انقلاب را میتوان کمکم پیدا کرد. هم در آن مسلمانی هست و هم عشق و نفرت. زبان خاص خود را هم دارد. مهمتر از همه اینکه این آدم هیئتی است. انقلاب ما اصلاً از هیئتها آمده و شکل گرفته؛ بههمین خاطر نویسندهٔ آن هم باید از هیئت دربیاید؛ مثل نویسندهٔ جنگی که باید جبهه را تجربه کرده باشد. در این صورت، زبان شخصیتها را بهخوبی میداند؛ مثلاً زبان روحانیت در آثار امیرخانی با روحانی در دیگر آثار داستانی نوشته شده، فرق میکند.»<ref>{{یادکرد وب|نشانی = https://www.tasnimnews.com/fa/news/1391/11/18/19761/%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D8%AF-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8%DB%8C-%D8%B3%D9%88%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%84%DB%8C%D8%B3%D8%AA%DB%8C-%D8%B4%D8%AF%D9%87-%D8%A7%D8%B3%D8%AA |عنوان = ادبیات انقلاب، داستان ندارد}}</ref> | ||
====[[محمدرضا سرشار]]==== | ====[[محمدرضا سرشار]]==== | ||
هرچند نظر سرشار بهطور مستقیم در متن زیر به امیرخانی اشاره نکرده است، اما ادعای امیرخانی و اصرار بر رسمالخط مخصوص در کتابهایش و بازنشر این مطلب در سایت | هرچند نظر سرشار بهطور مستقیم در متن زیر به امیرخانی اشاره نکرده است، اما ادعای امیرخانی و اصرار بر رسمالخط مخصوص در کتابهایش و بازنشر این مطلب در سایت «ارمیا» که گردانندهٔ آن خود امیرخانی است، این شائبه را بهوجود میآورد که منظور سرشار از رسمالخط «مندرآوردی» رسمالخط مربوط به کتابهای اوست: | ||
«بهنظر من هیچ ناشری نباید رسمالخطی جدای از رسمالخطهای | «بهنظر من هیچ ناشری نباید رسمالخطی جدای از رسمالخطهای بهرسمیت شناختهشده زبان فارسی را قبول کند. در میان این مراکزی که رسمالخط پیشنهاد دادهاند، فعلا فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی، از بقیه اعتبار بیشتری دارد. البته ممکن است نویسندهای در رسمالخط، بخشی از پیشنهادهای فرهنگستان را بپذیرد و بخشی دیگر را از رسمالخط مراکز و صاحبنظران شناختهشده دیگر استفاده کند. این عیبی ندارد. ولی به نظر من، بههیچعنوان نباید اجازه داد، این کارهای مندرآوردی و این بازیهای فاقد مبنا و پشتوانهٔ علمی با شکلهای کلمات، منتشر شود. ممکن است اینگونه نویسندهها، داستاننویس قابلی باشند، ولی حق قانونگذاری در رسمالخط را ندارند. ضمناینکه این بازیهای لوس با شکل کلمات، کار نخنمای کهنهشده در دنیا است.»<ref>{{یادکرد وب|نشانی = https://www.farsnews.com/news/13910316001104/%D8%B3%D8%B1%D8%B4%D8%A7%D8%B1-%D9%88%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%B1-%D9%85%D8%B9%D8%AA%D9%85%D8%AF-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA%E2%80%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%86%D9%85%DB%8C%E2%80%8C%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%D9%85-%D9%86%D8%A7%D8%B4%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%85%D9%82%D8%A7%D8%A8%D9%84 |عنوان=ناشران مقابل رسمالخط غیرمتعارف بایستند}}</ref> | ||
===نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش=== | ===نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش=== | ||
اینکه انسان از خودش بخواهد تعریف | اینکه انسان از خودش بخواهد تعریف بدهد، سخت است. چون ابتدا باید سر برگرداند و ببیند مردم دربارهٔ او چه میگویند. بعد از ۴۰سال، اصولاً انسان تغییرات زیادی میکند. ابتدا دوست داشتم جهان را تغییر بدهم و ادبیات را از همین رو انتخاب کرده بودم. اما آرامآرام به اجتماع و جامعهٔ خودم رسیدم و... حالا اگر این تغییرات کوچک فقط در خودم اتفاق بیفتد خیلی خوشحال میشوم.<ref name="سلاح"/> | ||
====رهش==== | ====رهش==== | ||
«رهش» | «رهش» دربارهٔ تهران حرف میزند. به معنای رهیدن است و اگر دقیقتر به آن نگاه کنیم بهمعنای شهر برعکس است. شهری که عالی و سافلش عوض و آن طرفی شده است. این کتاب در فضای توسعهٔ شهری است که هم دوستش دارم و هم از آن میترسم. این کتاب درباره یک زن و شوهر معمار است که با هم زندگی میکنند. خانم معمار در شرکتها مشغول است و آقای معمار مجبور است در شهرداری کار کند. بنابراین کارشان قدری با هم تعارض دارد. از آن طرف فرزندی دارند که گرفتار آلودگی هوا است و به این دلیل دچار بیماری شده است. <ref name="سلاح"/> | ||
====[[منِاو]]==== | |||
====[[ | «منِاو» و خط فکری آن تا حدودی برمیگردد به شرایط جامعه در آن زمان. در ظاهر، این کتاب هیچ ربطی به زمان حال ندارد، بهجز بخش کوتاهی در فصل آخر، هیچ بخشی در فضای معاصر روایت نمیشود. من در آن سالها که حوالی دوم خرداد بود، جامعهٔ پیرامونم را میدیدم که در آن نوعی مدرنیزاسیون سطحی دارد مطرح میشود. من نمیتوانستم از کنار این ماجرا رد شوم. شاید یکی از زیرساختهای جامعهشناختی در «منِاو» قضیهٔ کشف حجاب باشد که برای من نمودی از مدرنیزاسیون سطحی بود. و این را معادل با مدرنیزاسیونی میدیدم که داشت در سالهای پس از دومخرداد تعقیب میشد و فکر میکردم که هر دو اینها ابتر خواهند ماند. <ref name="اخراجیها"/> | ||
====قیدار==== | ====قیدار==== | ||
قیدار دربارهٔ مردی است که بهشدت دوست دارد | قیدار دربارهٔ مردی است که بهشدت دوست دارد ادامهدهندهٔ سلسلهٔ خود بادشد، میخواهد خودش باشد. شخصیت این رمان دوست دارد جهان خودش را خود بسازد و با ساحت شخصی خود بر جهان بیرونیاش تأثیر بگذارد. داستان شخصیت این رمان، همچنین تلمیحی به زندگی قیدار نبی (ع) دارد. ایدهٔ نگارش این رمان مربوط به چهار سال قبل بود، اما نوشتن آن در سال گذشتهٔ به پایان رسید.<ref>{{یادکرد ژورنال |نام خانوادگی= امیرخانی |نام= رضا |تاریخ= خرداد۱۳۹۲ |عنوان= قیدار به آخر خط رسید}}</ref> | ||
====بیوتن==== | ====بیوتن==== | ||
در رمان «بیوتن» روی مهاجرت زبانی کار کردم و زبان برایم مهم بود؛ زبانهای عربی، فارسی و انگلیسی. میخواستم نشان بدهم کسی که مهاجرت زبانشناختی انجام میدهد و از یک زبان وارد زبان دیگر میشود، نمیتواند معقول فکر کند. چند راه داشتم؟ چقدر میتوانستم ترتیب کلمهها را در جمله تغییر دهم؟ در فیلمها برای این کار از لهجه استفاده میکنند. اما نویسنده نمیتواند در کتاب لهجه به کار ببرد. یکدفعه یاد آن روستایی افتادم و فهمیدم برای این کار میتواند از صفت و موصوفی استفاده کنم که جایی غیر جای خودشان به کار رفتهاند.<ref name="وضعیت نویسندگی"> {{یادکرد ژورنال |نام خانوادگی= امیرخانی |نام= رضا |تاریخ= اردیبهشت۱۳۹۲ |عنوان= وضعیت خطرناک نویسندگی}}</ref> | در رمان «بیوتن» روی مهاجرت زبانی کار کردم و زبان برایم مهم بود؛ زبانهای عربی، فارسی و انگلیسی. میخواستم نشان بدهم کسی که مهاجرت زبانشناختی انجام میدهد و از یک زبان وارد زبان دیگر میشود، نمیتواند معقول فکر کند. چند راه داشتم؟ چقدر میتوانستم ترتیب کلمهها را در جمله تغییر دهم؟ در فیلمها برای این کار از لهجه استفاده میکنند. اما نویسنده نمیتواند در کتاب لهجه به کار ببرد. یکدفعه یاد آن روستایی افتادم و فهمیدم برای این کار میتواند از صفت و موصوفی استفاده کنم که جایی غیر جای خودشان به کار رفتهاند.<ref name="وضعیت نویسندگی"> {{یادکرد ژورنال |نام خانوادگی= امیرخانی |نام= رضا |تاریخ= اردیبهشت۱۳۹۲ |عنوان= وضعیت خطرناک نویسندگی}}</ref> | ||
====ارمیا==== | ====ارمیا==== | ||
برای نوشتن داستان، همیشه باید به ذهنم بیاید، البته همراه درامی که درون آن وجود دارد. مثلا به «ارمیا»ی پایان جنگ و به «ارمیا»ی آمریکا فکر کردم و در آمریکا نوعی درام بهوجود آمد الان برای «ارمیا» حرف جدیدی ندارم که بتوانم او را وارد چالش کنم و در دو فضا نشان | برای نوشتن داستان، همیشه باید به ذهنم بیاید، البته همراه درامی که درون آن وجود دارد. مثلا به «ارمیا»ی پایان جنگ و به «ارمیا»ی آمریکا فکر کردم و در آمریکا نوعی درام بهوجود آمد. الان برای «ارمیا» حرف جدیدی ندارم که بتوانم او را وارد چالش کنم و در دو فضا نشان بدهم. در هر دو رمان «ارمیا» و «بیوتن» این شخصیت در ارتباط با محیط دچار چالش میشود. هرچند شخصیت پیچیدهتر باشد، برای نوشتن آن بیشتر فکر میکنم.<ref name="وضعیت نویسندگی"/> | ||
====ناصر ارمنی==== | ====ناصر ارمنی==== | ||
ناصر ارمنی اشتباهی بود بر مبنای آموزههای داستاننویسی. میگفتند قبل از رمان باید داستان کوتاه نوشته باشی. من اول رمانم را نوشته بودم، بعد دیدم اینطوری که خیلی بد شد! مثل دانشگاه که جای پیشنیازها را عوض میکردیم، تصمیم گرفتم پیشنیاز رمان را که همان داستان کوتاه باشد پاس کنم تا گرفتار | ناصر ارمنی اشتباهی بود بر مبنای آموزههای داستاننویسی. میگفتند قبل از رمان باید داستان کوتاه نوشته باشی. من اول رمانم را نوشته بودم، بعد دیدم اینطوری که خیلی بد شد! مثل دانشگاه که جای پیشنیازها را عوض میکردیم، تصمیم گرفتم پیشنیاز رمان را که همان داستان کوتاه باشد پاس کنم تا گرفتار ادارهٔ آموزش نشوم! ناصر ارمنی بیمعنی بود؛ بههمان اندازه که پاسکردن پیشنیاز بیمعنی است.<ref name="امیرالمومنین">{{یادکرد وب|نشانی = https://www.mashreghnews.ir/news/154731/%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%84%D9%85%D8%A4%D9%85%D9%86%DB%8C%D9%86-%D9%85%D9%87%D9%85-%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%DA%A9%D9%84%D9%85%D9%87-%D8%B9%D8%A7%D9%84%D9%85-%D8%AA%D9%88%D8%B5%DB%8C%D9%87-%D8%A8%D9%87-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%D8%A7%D9%86-%D8%AC%D9%88%D8%A7%D9%86 |عنوان = مطالبی که از نوشتنشان پشیمانم}}</ref> | ||
===تفسیر خود از آثارش=== | ===تفسیر خود از آثارش=== | ||
امیرخانی اعتقاد دارد: «شاید یک متفکر، آزمایشگاه دیگری داشته باشد و یک فیلمساز، آزمایشگاه متفاوت دیگری. من یکبار پارادایم سنت و مدرنیته را باز کردم و بستم؛ یعنی در یک آزمایشگاه سنت و مدرنیته، یکی از شخصیتهایم را نه گذاشتمش توی آمریکا، نه در ایران، نه | امیرخانی اعتقاد دارد: «شاید یک متفکر، آزمایشگاه دیگری داشته باشد و یک فیلمساز، آزمایشگاه متفاوت دیگری. من یکبار پارادایم سنت و مدرنیته را باز کردم و بستم؛ یعنی در یک آزمایشگاه سنت و مدرنیته، یکی از شخصیتهایم را نه گذاشتمش توی آمریکا، نه در ایران، نه اصلاً در فضای دیگری. جغرافیایش برایم اهمیتی نداشت؛ گذاشتمش در سنت و مدرنیته. مثل سوسک له شد! با نوشتن کتاب «بیوتن» متوجه شدم که دنیایی که براساس جدال سنت و مدرنیته شکل میگیرد، قتلگاه انقلاب اسلامی است.»<ref>{{یادکرد وب|نشانی = https://www.khabaronline.ir/news/260288/%D8%B1%D8%B2%D9%85%D9%86%D8%AF%D9%87-%D8%A7%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%D9%BE%DB%8C-%D8%B9%D8%B4%D9%82%D8%B4-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D9%85%D8%B1%DB%8C%DA%A9%D8%A7-%D9%85%DB%8C-%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D8%A8%DB%8C%D9%88%D8%AA%D9%86-%DB%8C%D8%A7-%D8%A8%DB%8C-%D9%88%D8%B7%D9%86 |عنوان = رزمندهای که در پی عشقش به آمریکا میرود}}</ref> | ||
===موضعگیریهای او دربارهٔ دیگران=== | ===موضعگیریهای او دربارهٔ دیگران=== | ||
====[[صادق هدایت]]==== | ====[[صادق هدایت]]==== | ||
شاید در | شاید در عرصهٔ داستان یا نگاه به موضوع بتوانیم دربارهٔ نوشتههایش صحبت کنیم، اما در عرصه زبان، هدایت، کار انجام نمیدهد.<ref name="وضعیت نویسندگی"/> | ||
====[[ابوتراب خسروی]]==== | ====[[ابوتراب خسروی]]==== | ||
امروز ابوتراب خسروی روی زبان فارسی کار میکند. لحن داستانهای او با جلال آلاحمد و محمدعلی جمالءژاده فرق دارد. منظورم این نیست چون ۳۰سال دیرتر از آنها مینویسد، پس زبان متفاوتی دارد. اتفاقا زبان او به زبان کهن نزدیکتر است و امکانات زبان کهن را بیشتر از جلال در نظر می گیرد. الان این امکانات زبان کم است. امکاناتش برای ما مشخص نیست، یا امکانات بالفعل آن زیاد نیست.<ref name="وضعیت نویسندگی"/> | امروز ابوتراب خسروی روی زبان فارسی کار میکند. لحن داستانهای او با جلال آلاحمد و محمدعلی جمالءژاده فرق دارد. منظورم این نیست چون ۳۰سال دیرتر از آنها مینویسد، پس زبان متفاوتی دارد. اتفاقا زبان او به زبان کهن نزدیکتر است و امکانات زبان کهن را بیشتر از جلال در نظر می گیرد. الان این امکانات زبان کم است. امکاناتش برای ما مشخص نیست، یا امکانات بالفعل آن زیاد نیست.<ref name="وضعیت نویسندگی"/> |
نسخهٔ ۲۵ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۱:۵۶
رضا امیرخانی | ||||
---|---|---|---|---|
در سفر خارگ بهسال۱۳۹۳ | ||||
نام اصلی | محمدرضا امیرخانی | |||
زمینهٔ کاری | داستان جستار مستندنویسی | |||
زادروز | ۲۷اردیبهشت۱۳۵۲[۱] تهران | |||
پدر و مادر | محمدعلی امیرخانی (پدر) | |||
محل زندگی | تهران | |||
رویدادهای مهم | برندهٔ یازدهمین دورهٔ جایزه ادبی جلال آلاحمد | |||
بنیانگذار | وبسایت ادبی لوح خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
| |||
سالهای نویسندگی | از ۱۳۷۴ تاکنون خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
| |||
سبک نوشتاری | هویتاندیشی | |||
کتابها | منِ او، داستان سیستان، بیوتن و... | |||
همسر(ها) | خانم چینیفروشان (از ۱۳۸۴) | |||
فرزندان | علی و حنیف | |||
مدرک تحصیلی | مهندسی مکانیک (کارشناسی) خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
| |||
دانشگاه | دانشگاه صنعتی شریف | |||
وبگاه رسمی | http://ermia.ir | |||
|
رضا امیرخانی داستاننویس، مستندنگار، جستارنویس، روزنامهنگار، خلبان، مدیر فرهنگی، کارآفرین و مدیر اجرایی است. او یکی از پروفروشترین نویسندههای ادبیات امروز ایران و از برندگان جایزهٔ ادبی جلال است.
بیشتر چهرههای تیزهوش و موفق مملکت به دانشگاه صنعتی شریف یا دانشگاه تهران یا دیگر مراکز آموزش عالی برگزیده نسبت داده میشوند. با اینهمه، از دانشآموختگان دو دبیرستان در تهران کمتر سخنی بهمیان آورده میشود: علامه حلّی و فرزانگان. تالار افتخارات این دو دبیرستان دیدهها را به خود جلب میکند؛ میرزاخانی ریاضیدان، مرادی شطرنجباز، فشنگچی فوتبالیست، شریعتی سیاستمدار، پورنادرِ ویکینویس و شخص ویژهٔ دیگر: رضا امیرخانیِ نویسنده.
نخستین موفقیت امیرخانی نه در جذب مخاطبان ادبیات داستانی که در تصاحب رتبهٔ نخست جشنوارهٔ خوارزمی بود. در سال۱۳۶۹؛ آنهم بهدلیل اجرای برنامهٔ پژوهشی «طراحی و ساختنِ هواپيمای يک نفرهٔ غدير-۲۴ در چهارمين جشنوارهٔ اختراعات و ابتکاراتِ خوارزمی» که بهتعبیر امیرخانی «اول شدنِ در آن کمترين فايدهٔ آن پروژه بود.»
سال بعد در دانشگاه صنعتی شریف پذیرفته شد؛ اما خاک ادبیات برایش «کَش» داشت و این چهرهٔ جوان علمی را بههمراه خود برد. از میانهٔ دههٔ هفتاد، اندکاندک ادبیات، حرفهٔ امیرخانی شد و بعد از انتشار رمانِ منِ او بهسال۱۳۷۸ در ادبیات داستانی نام یافت و بهتعبیر امیرحسین فردی از آیندهداران ادبیات داستانی مملکت خوانده شد.
در انتهای دههٔ هفتاد به آمریکا سفر کرد؛ رهاوردِ آن، دو کتاب به نامهای نشتِ نشا و بیوتن بههمراه نشر مقالههایی در وبگاه ادبی لوح بود. مسئولیت انجمن قلم ایران را تجربه کرد و از چهرههای مؤثر جریان ادبی موسوم به جریان متعهد شد. در گفتوگو با «هابیل» خود را «آنارشیست» و «آرمانگرا» نامید و به نقد جریانهای فرهنگی حاکمیت پرداخت. جستار نوشت و با جلال آلاحمد مقایسه شد؛ به ستایش یا به طعن.
هرگز چهرهای سیاسی نبوده و نیست؛ اما از سیاست برکنار هم. مواضعش در سال۱۳۸۸ قهر و غضب دید. در آشفتهبازار آن سال، صفارهرندی او را از «رویشهای انقلاب اسلامی» نامید؛ این اظهارِنظر هم نمیتوانست او را از میدان گریزازمرکز ریزشگری دور بدارد. در جانستان کابلستان تحلیلی از وقایع آن سال ارائه کرد. او همچنان از منتقدان محمود احمدینژاد است؛ سفرنامهٔ سیدعلی خامنهای به سیستانوبلوچستان را نوشته و در حیات و ممات اکبر هاشمیرفسنجانی از او به نیکویی نام برده است. به بیشتر دولتهای بعد از انقلاب، نقد وارد و تأکید میکند از دریچهٔ فرهنگ به سیاست مینگرد که «فرهنگ مادر سیاست است» و مباد «فرزندی مادرش را بزاید.»
در سالهای میانی دههٔ هفتاد بهدلیل نوشتن رمان ارمیا جایزهٔ بیستسال داستاننویسی دفاع مقدس را دریافت کرد. بعدها در جایزهٔ ادبی شهید حبیب غنیپور قدر دید و در سالهای میانی دههٔ نود، پس از دو دهه حضور فعال و مستمر و مؤثر در دنیای ادبیات، دوباره از سوی کارگزاران فرهنگی دولت به جایگاه جایزه و تجلیل فراخوانده شد. نشان درجهٔ یک هنری گرفت. برای نوشتن «نفحات نفت»، منتخب دهسال ادبیات اقتصادی در دهمین دورهٔ جایزهٔ ادبی جلال شد. در دورهٔ یازدهم جایزهٔ ادبی جلال، جایزهٔ بخش رمان را تصاحب کرد.
از میان یادها
کودکی و ترس
در کودکی با اتومبیل پدر از راهی بیابانی میگذشتند. ماشین بین دو روستا در بیابان خراب شد. پدر رفت تا کسی را برای کمک بیاورد. در این فاصله سگها حمله کردند به در پارچهای ماشین. پدر برگشت و بهجایاینکه سگها را دور کند، با رضا دعوا کرد و گفت: «چیه شلوغ میکنی، سگه دیگه!»[۲]
شیرکاکائو سرِ مزرعه
مزرعه شخم و شاید هم دیسک زده شده و خاک نرم و قهوهای بهرو آمده است. کودک سرِ ذوق میآید و کنار زمین مینشیند. ذوقش از دیدن آنهمه کاکائو است و «کلّی» شیرکاکائو که با اینهمه کاکائوی تازه درست خواهد شد. ذوقش را با پدر درمیان میگذارد. پدر، حرف کودک را تأیید میکند. این تأیید خلّاقانه را میتوان نخستین پرواز پرندهٔ خیال در سرزمینی دانست که بعدها برای امیرخانی، داستان نام یافت.
حسابکتاب
پدر فرستادش تا چک بانکی را پاس کند. قد پسر به پیشخوان نمیرسید. بانکی، دستی را میدید که روی پیشخوان آمده و چکی را نگه داشته است. دریافت که پسرکی حامل چک است. او را برگرداند تا با پدرش بیاید. پدر امّا بانکی را ملامت کرد که چرا چک پسر را نپذیرفته؛ کجای قانون نوشته که پسرش نمیتواند چک نقد کند؟ بانکی جوابی نداشت و رضا خوشحال بود از اعتماد پدر نسبت به خودش.
دیدار
نه سالش بود که از سربالایی محلهٔ قدیمی تهران بالا رفت. نهال انقلاب در خاک مملکت ریشه، سفت کرده بود. پیچید. از سرِ پیچ، هیبت مرد پیدا بود. میگوید آنچه دیده بود، «نور» بود؛ نوری که سوسوی یقین را در همهٔ گذرگاههای شکدار زندگیاش حفظ میکرد. نزدیک شد. دست خمینی را بوسید.
اولش شعر مینوشت
در شبهای شعر حلّی شعر میسرود: «شمسِ من اينک مسجدالاقصاست، ای دوست، در ناصره، در صور، در صيداست، ای دوست، هر جا شهيدی رفت شمسِ من همانجاست، هر جا دلی میتفت شمسِ من همانجاست.» و البته شعرهای دیگری هم گفت؛ اما ساکن سرزمین شعر نماند. به توصیهٔ «علی معلم» به داستاننویسی روی آورد.
کتاب اوّل
«ارمیا» را نوشت و به دوستی سپرد تا بخواند و دیدگاهش را بگوید. ۲۲ساله بود. سفری پیش آمد. وقتی بازگشت کتاب منتشر شده بود؛ بههمّت همان دوست.
استاد یا استاذ
تنها «مصطفی ملکیان» را استاد مینامید. چنان که ملکیان او را شاگرد خود میدانست. استاد دیگری نداشت، اما استاذ یا پیرِ دیر یا راهنمای راه یا دوستِ معمّر همانی بود که خطاب به او نوشت: «آخرین تیر ترکش خداوند» [آیتالله] سیدعلی گلپایگانی.
رقابت در ادبیات
معلّم جلسههای کتابخوانی راه انداخت. جلسههای معلّم را خوش نداشت. او با کَل انداخت. همیشه جلوتر بود و بیشتر میخواند. صدها کتاب در یک سال خواند. همان حس رقابت او را به مُلک ادبیات رساند. جذب شد و ماند.
از رهبر
در سفر سیستانوبلوچستان حاضر بود و رهبر را در آغوش کشید. «وه چه نحیف است...» و بعد در جلسههای خاطرهگویی رهبر هم حاضر بود و در فیلم معروف «عیادت هنرمندان» هم. در جلسهها، سخنانی را از قول رهبر نقل میکند؛ همچون تأکیدات معظمله بر وحدت بین شیعه و سنّی.
سایت لوح
در اولین مقالهٔ لوح نوشت: «صبحبهصبح عمو، دست میكشد توی لانهها و تخمِمرغها را توی سبدش میگذارد. "لوح" تخمِ دوزردهای هم نيست. مالِ بد بيخِ ريشِ صاحبش. اما میدانيد كه تخمِ كبوتر جان میدهد برای زبان بازكردنِ بچه... عمو سامِ عزيز! اين طفل، بدجوری شرور است، بیادبیاش را ببخش... بگذر تا بگذريم، آخر، گذشت كارِ بزرگان است. اصحابِ ل و ح، لشوشِ ويلانِ حوزهٔ هنری، آمدهاند تا ل و ح، لانهٔ وسيعِ حواصيل را پر كنند...»
حمایت از شهردار تهران
احمدینژاد تازه شهردار شده بود. از آن کوه یخ تنها قلّهاش پیدا بود. به جلسهٔ هیأتدولت راهش ندادند. امیرخانی نوشت: «پرواضح است كه اگر فرداروز مثلا وزيرِ تعاون اعلام كند كه وزارتِ متبوع و بل مطبوعش از بيخ تعطيل میشود، هيچ تغييری در زندهگيِ بنده و شما رخ نخواهد داد و واضحتر است كه اگر شهردارِ تهران اعلام كند كه جمعهها شهرداری تا ظهر باز است، بر نرخِ مسكن در تهران -و بهتبع ايران تاثير خواهد گذاشت. چهگونه بود كه شهردارِ مفنگی در جلساتِ كابينه جا داشت، اما نوبت به اين بندهخدا كه رسيد، آسمان تپيد؟ ... درست كه ما اهلِ سياست نيستيم، اما چيزهايی هست كه بيش از آنچه سياسی باشند، فرهنگیاند. فرهنگی كه بايستی مادرِ سياست باشد و نه فرزند خواندهٔ او... بههررو، نقشِ غلط مبين كه همان "لوح"ِ سادهايم.»
دلم برای لبنان تنگ میشود
امیرخانی لبنان را دوست دارد و مینویسد: «الگوی انسانِ لبنانی، دروزی باشد يا اهلِ تسنن، مارونی باشد يا ارمنی، شيعه باشد يا اسماعيلی و علوی، انسانی است متعالی، و نزديكترينِ شخصيتِ به اين انسانِ متعالی، يعنی مابهالاشتراكِ همهٔ اين اديان و فرقِ مذاهب، حقيقتِ وجودِ اميرالمؤمنين است. بنابراين شگفتزده نبايد شد وقتي پيروانِ مذهبِ مجعولِ دروزی -كه شبيه به بهائيتِ خودمان است- و حتا ذاتِ احديت را قبول ندارند، تصويری از اميرالمؤمنين حيدر را با سبيلِ پرپشت -چيزی شبيه به شيوخِ خودشان- به احترام نگاه میدارند. شگفتزده نبايد شد وقتی در دارالاعترافِ كليسای مارونیها دعايی میبينی كه با كمی جابهجايی چيزی میشود بسيار شبيه به دعای كميل. شگفتزده نبايد شد وقتی ميخائيل نعيمهٔ مسيحی در تقريظش بر كتابِ جرداق مینويسد، "اين تصوير شكلِ زندهای از بزرگترين مردِ عربی پس از پيامبر است." شگفتزده نبايد شد وقتی در ضيافتِ شامِ روزِ پايانی، تا رايزنِ فرهنگی، آقای هاشمی از محبتِ ايرانيان به استاذ «جرج جرداق» بهواسطهٔ اميرالمؤمنين سخن میراند، دكتر «وجيه منصور» نائبرييس انجمنِ نويسندهگانِ لبنانی كه سنیمذهب است، میخندد كه ما نيز محبِ اميرالمؤمنين هستيم... من پاسخِ سوالِ خود را دريافتهام و دلم برای خانهٔ عاشقانِ اميرالمؤمنين تنگ شده است. دلم برای لبنان تنگ شده است...»
خلع سلاح
با ناشر روسیاش تعامل خوبی داشت، اما با ناشر لبنانیاش خیر. وقتی دربارهٔ کپی یکی از آثارش به ناشر لبنانی زنگ زد و پرسید «بهتر نبود از من اجازه میگرفتی یا به حقوق من و ناشرم فکر میکردی»، در جواب شنید: «صبح در لبنان کتاب چاپ و ظهر در قم کپیبرداری میشود، تو چطور توقع داری من به تو حقالتالیف بدهم؟!» امیرخانی کاملا خلع سلاح شد و دیگر حرفی برای گفتن نداشت.»[۳]
نویسندهٔ سابق
پیش از انتشار رهش گفت: «آخرین کتابی که از من چاپ شد «قیدار» در سال۹۱ بود. بعد از آن من ایدهای داشتم که متأسفانه بهدلیل شرایط کاری که برایم پیش آمد و مسئلهای که زندگیام را تحت تأثیر قرار داد، چند سالی نتوانستم خوب بنویسم و مشغولیتهای دیگری داشتم. همیشه نگران بودم به نویسندهٔ سابق تبدیل شوم چون فکر میکردم تنها چیزی که سابق برنمیدارد نویسندگی است! وزیر و وکیل سابق میشوند اما نویسنده نه.»[۳]
کدام عاشورا
در سرلوحهٔ سیوپنجم نوشت: در خیابان پنجم (Fifth Ave) در قلبِ منهتنِ نيويورك پاكستانیها دسته راه میاندازند و زنجير میزنند. چنان مراسم پرشوری دارند كه نگوونپرس. همه با لباسهای بلندِ محلی و شلوارهای سپيد. نه گمان ببری كه سنتِ تازهای است؛ كه هر سال روزِ عاشورا همين برنامه هست. دسته راه میافتد و سينه میزند و پلیس نیویورک هم با اسب و تفنگ و كلی تشكيلات از اين دسته مراقبت میكند.
میتوان بهقطعويقين نوشت كه همين جماعت در مجالسِ خصوصی در نيويورك (مثلِ بعضی از مجالسِ ما) قمه میزنند و در مصيبتِ اباعبدالله اشك میريزند. اين يعنی ظاهرِ عاشورا.
امیرخانی از عاشورایی نوشت که در هواپیمای ایرباس دیده بود. عاشورای بعد از زلزلهٔ بم؛ بعد از رتقوفتق امور زخمیها: يكي از خانمهای مهماندار بلند شد. اما سرمهماندار جلویش را گرفت. رفت و برای همه چای آورد. توی يك سينی بزرگ. نه با قوری و دنگوفنگهای مرسوم... تلوتلوخوران سينی را جلو آورد و گذاشت بينِ ما كه روی زمين نشسته بوديم. بهجای بفرماييد و هيير يو آر گفت: - اجرِ همهتان با امام حسين!
دريافتم كه «كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا» يعنی چه. حتي اگر يوم شب باشد و ارض، ارتفاعِ سی هزار پايي...
دفاع از تئوری ولایت فقیه
چرخهٔ اقتدار عنوان نوشتهای است از رضا امیرخانی که چرخهٔ دور در جمهوری اسلامی را توضیح میدهد و میکوشد «ولایت فقیه» را بهعنوان برونرفت از وضعیتهای بحرانی جمهوری اسلامی پیشنهاد دهد. در این متن انشای ننوشته دیگران را مینویسد: «گمان میكنم نگاهِ عقلاني به نظامِ حكومتيِمان تنها راهِ برونرفت از بحرانهای آتی باشد...» او در مقالهٔ چرخهٔ اقتدار نشان میدهد که نظام جمهوری اسلامی بدون ولایت فقیه و سازوکارهایش فرو میپاشد.
علیه نوبل
امیرخانی جایزهٔ نوبل در ادبیات را یک جایزهٔ تحتتأثیر مناسبات سیاسی و تعیینکننده در همین مناسبات میداند. یکبار نوبل را یک چینی به نام «زینگجیان» میبرد؛ چه آنکه «سوئدیها حتا منتظر نمیمانند تا ترجمهٔ انگليسيِ كتاب چاپ شود. مستحبِ موكد است كه مزدِ كارگر را پيش از آن كه عرقش خشك شود، بپردازند... » و «پس ژائو بايد نوبل بگيرد تا مائو حذف شود!» امیرخانی در انتهای مقالهٔ خود چنین مینویسد: «اما براي پانوبلیهای خودمان! خوب حواستان را جمع كنيد! نوبلِ ايران در راه است. ميانِ ديپلماسيِ پينگپونگ و ديپلماسيِ فوتبال تشابههای زيادی وجود دارد. اما بايد دقتكرد. «رومن گاری» كه نسلِ كتابخوانِ ما او را با «خداحافظ گاري كوپر» و «مردی با پرنده» میشناسند، يك نويسندهٔ فرانسوي است كه راجع به آمريكا زياد نوشته است. اما حتا يك كتابش را در شبكهٔ كتابخانههای عموميِ آمريكا پيدا نمیكنيد. جايی كه حتا كتابهای فارسيِ صادق هدايت و محمدعلی جمالزاده را میبينيد، اسمی از اين نويسندهٔ جهانی نمیبينيد، پس «رومن گاری» بايد خواب يك جايزهٔ جهانی را ببيند. بايد ششدانگِ ذهنتان را بدهيد پای كار. در چين نويسندهای داريم بهنامِ «شینائيان». او هم مثلِ «ژائو» جزو كسانی است كه بعد از واقعهٔ «ميدانِ تيانآنمن» در ۸۹، جزوِ نويسندهگانِ معترض شناخته میشود. در چين مخاطب دارد. پركار است. فقط شش رمانِ چاپ نشده دارد درحالیكه «ژائو» فقط دو رمان نوشته است؛ اما تنها تفاوتش با «ژائو» اين است كه در مقابلِ غربیها سر خم نكرده است. پس ميانِ «شینائيان» و «ژائو زينگجيان»، ژائو نوبليست میشود. برای نوبل گرفتن بايد نرمش كرد. نه فقط نرمشِ گردن، كه از كمر بايد خم شد. لامذهب دُمِ فراكِ آكادمی سلطنتيِ سوئد را جوری طراحی كردهاند كه فقط وقتی خم میشوی، راست میايستد...»
ما اصلاً شیعهایم
مدرسهای داشتیم که معلم دینی میآمد سر کلاس و اجازه داشتیم با او بحث کنیم. یادم است بهخاطر معلم دینی سوم دبیرستانم که درس امامت میداد، کتب «صحاح سته» اهل سنت را خواندم و رفتم سر کلاس و بهعنوان سنی با او بحث کردم. یکبار من را کشید کنار گفت: «شما نباید حنفی باشید، احتمالا شافعی هستید، چون اسمت رضاست. من تقاضا دارم که شما سر کلاسهای من نیایی. آموزش و پرورش، کلاسهای اهل سنت دارد، برو سر همان کلاسها. اینجوری وقت بقیه گرفته میشود.» بعد من شروع کردم به خندیدن و گفتم: «بابا ما اصلا شیعهایم!»[۴]
دفاع از فتوای امام
امیرخانی در نوشتهای آیههای شیطانی سلمان رشدی را نقد کرد و نوشت: «به هر صورتِ فتوای امام، فتوای امام بود. نه فتوای رهبر و نه فتوای مرجع. فتوايی كه حلال شمرد خونِ كسي را كه به زندهگيِ ديگران تعرض كند. فتوایی كه ايستاد روبهروی شعارِ فريبای دورانِ مدرن كه "جان مقدم بر انديشه است." كه اگر جان مقدم بر انديشه باشد، ظاهر اين است كه جان ارجمندی يافته؛ باطن، بیارجيِ انديشه است. يعنی هيچ انديشهای نمیتوان يافت كه برای آن بتوان جان فدا كرد... با اين شعار كه حقا هم شعارِ دورانِ معاصر است، فاتحهٔ آرمان و آرمانخواهی خوانده خواهد شد، و در عوض خيالت تخت كه هر چه خواهی بگو، به سخره و به طعنه... و فتوا مقابلِ اين شعار ايستاد. و اهلِ فتوا را نيز چارهای جز اين نيست...»
سیاهههای صدتایی
امیرخانی دو بار سیاههٔ صدتایی رمان معرفی کرده است. یکی در دههٔ هشتاد و دیگری در دههٔ نود که در همشهری جوان منتشر شده است. در سیاههٔ اول نام آثار معروفتر و جهانیتری دیده میشود.
اگر خمینی نبود
امیرخانی مینویسد: «اما اگر امام نبود، حاج عبدالله كارمند بانك بود. يك كارمندِ ساده. و اين سوالی است كه از همهٔ مسوولان، نامزدهای انتخابات، مديران، دولتمردان هرازگاهی بايد پرسيد. كه اگر خميني نبود، شما چهكاره بوديد؟ سوزنی به خود زده باشم كه اگر در بازار و صنعت نبودم، كافهنشينِ مفلوكي بودم كه شبها ما را كِه بَرد خانه. كجا بدونِ امام ما را جگرِ نوشتن بود؟»
دروغی به نام نمایشگاه کتاب
تیتر بالا نظر امیرخانی دربارهٔ نمایشگاه کتاب تهران است. او دربارهٔ مکان نمایشگاه هم مینویسد: «بايد نوشت از طراحيِ غيرمهندسيِ راهروها. رشتهای آكادميك داريم برای تحليلِ حركتِ انبوههها و اگر اين شعور بود، لازم نداشتيم هر سال جهتِ الفباييِ غرفهها را عوض كنيم تا ابتدای سالن جمعيت زياد باشد، و انتهای سالن جمعيت كم. بايد نوشت از خطرِ انفجارِ حتا يك ترقه در سالن... نه بهخاطرِ ترقه كه بهخاطر از بينرفتن نفوس زيرِ دستوپا. در سالنی كه كوچكترين امكاناتِ خروجِ اضطراری در آن تعبيه نشده است. بايد نوشت از سايت فيفا كه گفته است پرطرفدارترين بازی مقدماتیِ جامِجهانی۲۰۱۰ بازی ايران و عربستان بوده است. آيا اين طرفدارِ زياد، معنايش رشدِ فوتبال ماست؟ كه خلافش خود همی پيداست از نتيجهٔ بازی! يا نشانگرِ فقدانِ يك مَفر در يك كلانشهرِ دهميليوني؟! بههمينترتيب آيا آمارِ بازديدكنندهٔ نمايشگاه يعنی پيشرفتِ فرهنگی؟!!»
فاتحه بر مزار سمپاد
امیرخانی خود سمپادی بوده است و در سرلوحهای از سیاستهای تازه دولت نهم در حوزهٔ استعداد درخشان شوریده و متنی نوشته است و سمپاد را از دست رفته دیده است. او مینویسد: «و الا چهگونه -بدونِ قدرتِ مرگبارِ سلاحِ هستهای- میشود يك نهادِ آموزشی را -با سیوپنج سال سابقهٔ درخشان و دههاهزار فارغالتحصيلِ سرآمد و صدها استادِ برجسته- ظرفِ مدتی كوتاه به خاكِ سياه نشاند؟!»
جلال میگیرم به شرطی که رقابت واقعی باشد
در دورهٔ دوم جایزهٔ ادبی جلال آلاحمد، بیوتن نامزد میشود و امیرخانی مینویسد: «آوردن نام کتاب در میان شش کتاب برگزیدهٔ جایزهٔ جلال، درحالیکه این «بیوتن»، حتی در میان نامزدهای «کتاب فصل» هم نبوده است، از بازیهای ژورنالیستی ارشاد است.»
یازدهمین دورهٔ جایزهٔ ادبی جلال آلاحمد درحالی به کار خود پایان داد که بهغیر از بخش «رمان و داستان بلند»، در دیگر بخشهای «نقد ادبی»، «مستندنگاری» و «مجموعهداستان» اثری موفق به کسب عنوان برگزیده نشد. امیرخانی درحالی موفق به دریافت عنوان برگزیدهٔ این دوره برای رمان «رهش» شد که از دریافت جایزهٔ ۱۰۰میلیون تومانی آن گذشت و آن را به مؤسسهٔ پژوهشی «دانایار» (که آموزش معلمان اهلسنت مقطع ابتدایی در سیستان و بلوچستان را بر عهده دارد) اهدا کرد.
افغانستان خانهٔ خودم بود
امیرخانی در سال هشتادوهشت به افغانستان میرود. در این باره مینویسد: «بدون هماهنگی و بدون دعوت به افغانستان رفتم. اگر به مجلسی من را بخوانند، حتما باید من را دعوت کنند. اگر به شهری بروم، دوست دارم به آن شهر دعوت شوم و در دنیا یکجاست که انسان بدون دعوت به آنجا میرود و کدورتی از این بابت پیدا نمیکند و آنجا جایی نیست جز خانهٔ انسان. وقتی به افغانستان رفتم، احساس کردم وارد خانهٔ خودم شدم و در خانهٔ خودم لازم نیست کسی من را دعوت کند.[۵]
جدانویسی
امیرخانی رسمالخطش، تفاوتهایی با سایر نویسندگان و فرهنگستان زبان و ادب فارسی دارد. دلیل جدانویسیاش را اینطور عنوان میکند: « نزدیک به ۱۷سال است که به این شیوه مینویسم و تا به امروز هم به آن پایبند هستم. در جدانویسی بهنظر میرسد خط ماشینی در متونی که میخوانیم و مینویسیم، بر خط نوشتهشده با دست غلبه دارد. در تعریف نرمافزار word عنوان شده که یک واژهٔ معنایی متحد، چیزی است که بین دو فاصله قرار میگیرد. این تعریف به من اجازه میدهد راحتتر این کار را انجام دهم. دلیل آن هم از یکسو به گسترش زبان فارسی مربوط میشود و از سوی دیگر به خطری که این زبان را تهدید میکند. این امر نگرانیهایی را در من ایجاد کرده و بههمین دلیل دست به این سبک نوشتن زدهآم. ما در این حوزهٔ لغتسازی عملکرد خوبی نداشتهایم. برخلاف برادران عربزبان که بهدلیل تصریف کلمهها خیلی سریع دست به جعل کلمهها میزنند. شاید جدانویسی کمک کند، ریشههای کلمهها را بهتر بشناسیم و در آنسو بتوانیم معادلهای بهتری را برای کلمههای بیگانه بسازیم. اما من فقط در حوزهٔ کتابهای خودم دست به این کار میزنم و شاید اگر مسئول یک روزنامه بودم، دست به این کار نمیزدم.»[۵]
نانوایی سه صفی
چند سال قبل، در خیابانهای دمشق میگشتم که نانوایی دیدم با سه صف. عجیب بود. معمولا نانواییها دو صف دارند، یکی برای خانمها و یکی برای آقایان، جلو رفتم، دیدم بالای صف اول نوشته «للرجال»، بعدی «للنساء» و سومی «للعسکرین»، یعنی برای نظامیها. این را یادداشت کردم. وقتی درگیریهای سوریه شروع شد، گفتم اگر بخواهم دربارهٔ سوریه مقاله بنویسم، حتما با نوشتن «سه صف» شروع میکنم. هرچند ممکن است به سوریه بروید و نکتهای ببینید که از آن در داستانی درباره افغانستان استفاده کنید.[۶]
وجهشبه
در سفری، به روستاها رفته بودیم و کتاب پخش میکردیم. از روستایی به روستای دیگر. راه، خاکی بود و بلد نبودیم. یک روستایی بلدراه، با ما همراه شد. این روستایی در مسیر، خیلی حرف میزد و مراقب رانندگی ما بود. اولِ یکی از سرپایینیها گفت: «مراقب باش، پیچ بعدی، پیچ زشتی است.» کار او برایم خندهدار بود. از نظر زبانی، این یک کشف است که بین صفت و موصوف وجه شبه را داشته باشید، ولی صفت را اشتباه به کار ببرید.[۶]
گفتگو در داستان
زمانی ۲ کتاب نوشتم که یکی از آنها در ارشاد مانده بود. رفتم وزارت ارشاد. به من گفتند شما گفتوگوها را بیپروا نوشتهاید. آن زمان نمیدانستم دیالوگ هم مینویسم و خوشحال شدم. اولینبار بود که به گفتوگو در داستان فکر کردم.[۶]
استاد امیرخانی!
در خانه نمیتوانستم بگویم کتاب نوشتهام. اگر میگفتن بنشین سر درسومشقت، تو چه بلدی؟ جوابی نداشتم. مهمترین مرکز پخش کتاب آن زمان را پیدا کردم. رفتم و گفتم استاد امیرخانی را میشناسید؟ گفتند بله، ارادت داریم! شاید استاد امیرخانی خطاط در ذهنشان بود. گفتم کتاب جدیدشان چاپ شده، خودم همه آن را خواندهام، خیلی خوب است. بیزحمت شما همهٔ آن را پخش کنید. قبول کردند، ولی گفتند نمیتوانیم نقدی حساب کنیم، چک ۸ماهه به شما میدهیم.[۶]
«جایزه» و «مجوز» همخانواده نیستند
در بخش ویژهٔ مربوط به موضوع «کار» دهمین دورهٔ جایزهٔ ادبی جلال آلاحمد، رضا امیرخانی از گرفتن بخش مادی جایزه امتناع کرد و نگرفتن جایزه از ارشاد را اینطور شرح داد: «کلمهٔ مجوز با کلمهٔ جایزه همخانواده نیست. من تا زندهام، دنبال مجوز میدوم و از وزارت ارشاد هم جایزه نمیگیرم. بههمینخاطر هم بخش معنوی جایزه را پذیرفته و بخش مادی آن را نمیپذیرم.»[۷]
ایران کرهشمالی نمیشود
در تحریریه روزنامهٔ فرهیختگان بیشتر سؤالها به کتاب جدیدش برمیگردد که همه میدانند سفرنامه او به کرهشمالی است. توضیحات کاملی میدهد. از اسم کتاب تا اینکه چطور این سفر برایش پیش آمد و تصمیم رفتن به این کشور را گرفت. یکی از بچهها میپرسد: «فقط یک سؤال را جواب دهید که ایران مثل کرهشمالی میشود با وجود تحریمها؟» همه میخندند و امیرخانی میگوید: «مطمئن باشید چنین اتفاقی نمیافتد. اصلا چنین چیزی امکان ندارد. آنها با ما در همهچیز بسیار متفاوت هستند و ما اصلا مثل آنها نمیشویم.»[۸]
زندگی و یادگار
سالشمار
سوانح عمر امیرخانی را از طریق «کیبورد»هایش میخوانیم:
- زادهشدن به تاريخِ بيستوهفتمِ ارديبهشتماهِ۵۲شمسی
- بزرگشدن در فضای پرهيجانِ انقلاب اسلامی
- گهگاه با كيفِ كودكانهای پر از اعلاميه، پوششیبودن برای كارهای پدری
- و گهگاه همبازیبودن با ادموند و آربی و آرش در محلهٔ بيستوپنج شهريور در تهران
- بحرانِ اولشدن و بيستگرفتن در هر آنچه كه میشد در دورهٔ دبستان
- راستی، يکبار هم بوسيدنِ دستِ امام بهسالِ۶۱...
- سال۶۲، رفتن به مركزِ آموزش تيزهوشِ علامهٔ حلی
- بزرگشدن در فضايی سرشار از تكثر و تنوع در علامهٔ حلی و رفاقت با كلی رفيق كه هنوز كه هنوز است مویشان را با عالموآدم عوض نخواهم كرد...
- گرفتارشدن در گروهی سهنفره به سرپرستی جوانی مهندس كه از جنگ برگشته بود و پروژهٔ موشكیاش تمام نشده بود و طراحی و ساختنِ هواپيمای يكنفرهٔ غدير۲۴ و شايد هم جايزهگرفتن در ۶۹، در چهارمين جشنوارهٔ اختراعات و ابتكاراتِ خوارزمی
- قبولشدن در رشتهٔ مهندسیِ مكانيک
- كاركردن در پروژهٔ هواپيمای دونفره آموزشی غدير۲۷ و همزمان گرفتنِ مدرک خلبانی شخصی (پی.پی.ال.)
- عضوشدن در هيئتمديرهٔ موسسهٔ خصوصی هواپويان بهسالِ۷۱ كه قرار بود بههمتِ مردانی ميانسالتر، صنعتِ هوايی را بهميانِ مردم ببرد...
- ردشدنِ پروژهٔ غدير۲۷ در مزايدهای داخلی و دولتی و عوضش دادنِ پروژهٔ دولتی به يك شركتِ خارجی! بهسالِ۷۲...
- افسردهشدن و بازگشتن به جنين تولد، دبيرستانِ علامهٔ حلی و معلمی و همزمان راهانداختنِ معاونتِ پژوهشی دبيرستان و فعاليت در آن از سالِ۷۲تا۷۴ كه حاصلش چند مقام شد برای دوستانِ كوچکترِ آنروز و برادرانِ امروزم در جشنوارههای دانشآموزی خوارزمی...
- كاركردن در هيئتتحريريه نشريهٔ «روايت» كه مخصوص دانشآموزان و فارغالتحصيلان استعدادهای درخشان بود، از سالِ۷۰تا۷۲.
- و البته شاعرشدن در چندين دوره از دوازده دورهٔ شبهای شعرِ انقلاب اسلامی علامهٔ حلی با آن مخاطبهای فراوان و دوستداشتنی
- و خدمتگزارِ خدمتگزاران بودن در هيئتِ خدمتگزارانِ اهلِبيت از تأسيسش در سال۷۰ تا همين حالا و به مددِ ارباب تا تهِ كار...
- بعد ترکهمساختن و نصبكردنِ يك تنورِ خورشيدی در بشاگرد با همان برادرانِ علامهٔ حلی بهسالِ۷۹...
- همزمان نوشتنِ داستان و مقاله در شمارههای ميانی تا پايانی ماهنامهٔ نيستان، از ۷۵تا۷۶
- بعدتر سفری به ايالاتِ متحده بهسالِ۷۹
- راهانداختنِ سايتِ لوح و...
- اين وسطها عضويت در هيئتمديرهٔ شركتِ سورهٔ پيام از سالِ۸۱تا۸۲
- داشتنِ يک كارِ تجاری شخصی از سالِ۸۱تا۸۳ و شايد هم تا همين حالا...
- رياستِ هيئتمديرهٔ انجمن قلم ايران، ساختنِ سالن و كتابفروشی انجمنِ قلمِ ايران، برگزاركردنِ جشنوارهٔ «سلام بر نصرالله»، همزمان با جنگِ۳۳روزه و فرستادنِ بزرگترين كاروانِ اهلِ فرهنگِ ايرانی به لبنان بهسالِ۸۶
- و از همه شيرينتر، سفر به همهٔ استانهای كشور و هجده كشورِ دنيا
- و حالا كه برخی نويسندهام میخوانند، منتشركردنِ...
- و همهٔ اين زيادیها را نوشتن و آن كمیها را ننوشتن... چه میارزد برای كسی كه خوب میداند هنوز كاری نكرده است...[۹]
شخصیت و اندیشه
رضا امیرخانی، نویسندهای باهوش و صاحبرأی است که موضعگیریهای سیاسی و فرهنگیاش هم بهاندازهٔ داستانهایش اهمیت دارد. نویسندهای که با صدای بلند میگوید «از نسل فرزندان خمینی است و آمده است بگوید اتفاقاً آب عقل و عشق در یک جوی روان است.» نویسندهای فروتن که بهقول دوستانش «اسیر محبت است و خراب رفاقت.»
وی اعتقادش به شریعت و طریقت را اینگونه بیان میکند: «من جوان مسلمان در دنیای امروز، اگر بخواهم تنها شریعت را بگیرم، هیچ تضمینی وجود ندارد عضو القاعده نشوم یا وهابی و سلفی از کار در نیایم. شریعت بدون طریقت و خالی از مرامومشرب چنین خطراتی دارد. شریعتی که از روح خالی میشود و امروز داریم نمونههایش را در جامعهٔ خودمان بهوفور میبینیم. رُک و راستش را بگویم؟ اگر امام نبود، قطعاً من داستاننویس نمیشدم. برای اینکه زندگیام هیچچیز قابل افتخاری نداشت. شاید من آدمی مسلمان میبودم که بامرام زندگی میکردم، اما هیچوقت نمیتوانستم، جرأتش را نداشتم که آن را برای مردم نمایش بدهم. اصلاً شما چرا از اقبال مخاطب به کتاب «منِاو» حرف میزنی؟ چرا «قیصر و گوزنها» را تحلیل نمیکنی؟ مسعود کیمیایی دست روی مرامومشرب گذاشت و این مرامومشرب ذاتاً امری برخاسته از جامعهٔ دینیِ ما بود. بهخاطر هم این است که فرهنگ لغات سیدرسول در گوزنها یا قیصر، بهشدت فرهنگ لغات یک آدم مذهبی است. اینها برمیگردد به سابقهای از دینورزی در جامعهٔ ما که شریعت خشکوخالی نمیتواند آن را برتابد و تو اسمش را میگذاری مرامومشرب، من میگویم طریقت.«[۱۰]
دربارهٔ داستاننویسی و زبان فارسی
- اولین چیزی که برای نوشتن یک شخصیت مهم است، لحن اوست. تا وقتی لحن او را پیدا کنم که چهطور حرف میزند، کاری نکردهام. برای من شکل راه یافتن، طبقه اجتماعی، شغل و ... اینقدر مهم نیست که لحنِ شخصیت مهم است. اگر لحن شخصیت را پیدا کنم، یعنی او را شناختهام.[۶]
- روزی که مردم به جای اینکه از من بپرسند کارت چیست و چه میکنی؟ از من پرسیدند کتاب بعدی تو چیست؟ آن روز میفهمم نویسندهام.
کتابی که سال۷۴ نوشتم و تا سال۸۰، ۲۰هزار نسخهاش هم فروش نرفت، الان سالی ۱۰هزار نسخه فروش دارد. این کتاب، همان کتاب است و من همان آدم. استمرار من در کار، موجب شد چنین اتفاقی بیفتد. حتی شهرت اسم هم مؤثر نیست. با نوشتن کتاب اول حتی اگر شاهکار باشد، نباید انتظار داشت مخاطب به نویسندهٔ آن، «نویسنده» بگوید. نویسنده کسی است که عمرش را در نویسندگی میگذراند. نویسندگی یک کار اثباتی نیست، بلکه یک کار ثبوتی است. باید آنقدر داستان بنویسد که مردم بگویند داستاننویس است.[۶]
- تعریفم از داستان، اصیل است. یعنی عاریتی نیست و آن را از جایی نگرفتهام. شاید بهمعنای منطقی، تعریف جامعومانعی از داستان نباشد، اما از این زاویه به داستان نگاه میکنم. نوشتهای که تعلیق داشته باشد و مخاطب هنگام خواندن، برای اینکه بداند «بعد چه میشود؟» نتواند آن را زمین بگذارد، از جنس خود داستان است.[۶]
- داستان را جزو علمهای گزارهای نمیدانم که قابل تدریس باشد، جزو مهارتها میدانم. اگر آموزشی هم باشد، از راه آموزش، گزارهای نیست. با توجه به ذوق داستاننویسی موقع نوشتن، ارتباط نویسنده با واقعیت، در داستان واقعی یا فراواقعی تفاوتی ندارد.[۶]
- یادداشت برداشتن کار مهم و پیچیدهای نیست، اما به نویسنده کمک میکند. اگر جایی نکتهای ببینم که فکر کنم بعد به دردم میخورد، حتما یادداشت میکنم. کمتر از یکدرصد این یادداشتها بهدردم می خورد. یعنی کاری با بازدهی این یکدرصد انجام میدهم. خیلی از یادداشتها هیچوقت بهدردم نمیخورد و بعضیها وقتی بهدردم میخورد که اصلا به آنها فکر نمیکنم.[۶]
- نویسندهٔ مرد میتواند از زبان راوی زن بنویسد؟ کسی که جنگ را ندیده، میتواند درباره آن بنویسد؟ نویسنده میتواند دربارهٔ تجربهای بنویسد که آن را زیست نکرده؟ جواب آسان به سؤال، «نه» است.[۶]
- دلیل اینکه کتابهای حوزههای انقلاب ضعیفند، این است که نویسندهها دنبال تجربههای تازه نیستند. مثلا دربارهٔ جنگ، همه در «روایت فتح» مشترکیم. اگر نویسندهای سراغ تجربهٔ مشترک برود، نمیتواند کاری بکند. چون روایت فتح را یکبار دیدهایم. نویسنده باید بتواند برای مخاطب حرف تازهای از جنگ بنویسد. اگر نمیتواند، نباید بنویسد.[۶]
- زمانی یک زبان زنده مینامند که ادیبها و عالمها، آن زبان را زنده نگه دارند، نه اینکه فقط در فرهنگستانها درباره آن حرف بزنند. زبان فارسی زمانی زنده میماند که بتواند زایا باشد. یعنی وقتی کلمهای وارد این زبان شد، بتواند آن را از آنِ خودش بکند.[۶]
زمینهٔ فعالیت
رماننویسی، سفرنامهنویسی، جستارنویسی و بهقول خودش «یک تجربه ناموفق داستانکوتاه».
یادمان و بزرگداشتها
مراسم پاسداشت رضا امیرخانی از سوی اتحادیهٔ ناشران و نویسندگان افغانستان در کابل برگزار شد. این مراسم برای نوشتن کتاب «جانستان کابلستان» بود. مهدی قزلی و محمدحسین جعفریان نیز در جشنوارهٔ ادبیات داستانی افغانستان امیرخانی را در این سفر همراهی کردند.[۱۱]
ده فرمان نوشتنِ امیرخانی
- با پایجامه ننويسيم! دقیقاً منظورم همان پیژاما است. [توصیه میشود نویسندهها] صبح کمی جابهجا شوند و لباسِ کار بپوشند و بعد در محلی مخصوصِ نوشتن، ولو حمامِ آپارتمان، بنویسند...
- کافهٔ پاریسی با کافهٔ تهرانی کمی فرق میکند! من یکی دو تا کافهٔ تهرانیِ مناسب برای نوشتن، خاصه پیش از ظهر، میشناسم، که موقعی که محلِ کارم مشکل داشته باشد، میتوانم به آنها پناه ببرم و البته برای اینکه حکمش نرود، قطعاً از آنها نام نخواهم برد! تفاوتِ دیگری هم دارد ایران با فرانسه، آنهم یحتمل سرک کشیدنِ مشتریِ میزِ کناری است روی صفحهٔ نمایشِ لپتاپ!
- قطعاً تایپ کنید! با خودکار و مداد نوشتن، در نوشتنِ حرفهای سنتی منسوخ است. «گوستاو فلوبر» صد سالِ پیش «مادام بواری» را با ماشینِ تحریر تایپ میکرده است...
- با بيل و كلنگِ پلاستيكی كار نكنيد! من به جلساتِ ادبی، نشستهای نقد، جوایزِ دولتی و غیرِدولتی، صفحههای ادبیِ مطبوعات، طرحهای کمیسیونِ فرهنگیِ مجلس و کلِ وزارتِ ارشاد و...، دور از جانِ شما، همینجوری نگاه میکنم.
- رانندهٔ تاكسی حقوق نگيرد! اگر رانندهٔ تاکسی بابتِ رانندهگی، حقوق بگیرد و از مسافر کرایه نگیرد، دیگر دنبالِ مسافر سوارکردن نخواهد بود. توی تاکسیِ نوشتن، مخاطب باید سوار شود، مخاطبِ واقعی. این را به تفصیل در "نفحات نفت" توضیح دادهام.
- حینِ نوشتن، نفس نکشید! گوش دادن، خود یک کار است، نوشتن هم کاری دیگر! به قولِ فضلا و علمای علمِ رایانه، من آنقدرها هم "مالتی تسکینگ" و چند وظیفهای بلد نیستم کار کنم. اگر میشد توصیه میکردم که حتا اعمالِ غیرارادی مثلِ تنفس را هم حینِ نوشتن، تعطیل کنید. حالا که نمیشود بایستی اقرار کنم که من علاوهبر نفسکشیدن، حتما فنجانِ بزرگی از قهوه، و جدیدترها چایِ سبز، جلوِ دستم هست تا گاهی به صورتِ غیرارادی لبی تر کنم!
- متأسفانه به من و شما وحی نمیشود! وحی و الهام و سایرِ تجربیاتِ معنوی، حینِ نگارش به کار نمیآیند. بنابراین به جای این که حین نوشتن، به این موضوعات بیاندیشید، سعی کنید در زندهگیتان آدمِ خوبی باشید؛ در نوشتن، خودتان را و تجاربِ معنویتان را خواهید نمایاند!
- دفترچهٔ یادداشت و مداد، دیگر به کارِ نویسندهٔ امروزی نمیآید! چرا؟ چون به جای آن میتوانید از ضبطِصوتهای کوچک و بهتر از آن از پروندهٔ اجراییِ ضبطِصوتِ داخلِ تلفنِ همراهتان استفاده کنید. این وسیله را همیشه بایستی همراه داشته باشید. حسنِ ضبطِصوت این است که میتوانید در حینِ صخرهنوردی هم از آن استفاده کنید، به خلافِ دفترچهی یادداشت! قبلا به جای صخرهنوردی، رانندهگی را نوشته بودم که بیشتر مبتلابه است، اما از ترسِ راهنماییورانندهگی جابهجاش کردم!!
- شما هم مثلِ دستگاههای فتوکپی، زمانی برای گرمشدن لازم دارید! اتومبیلهای قدیمی، دستگاههای زیراکسِ قدیمی و خیلی چیزهای قدیمیِ دیگر، زمانی لازم دارند برای وارمآپ و بعد میتوانند راه بیافتند. من هم بهعنوانِ نویسندهای نه چندان قدیمی، چنینِ زمانی لازم دارم برای نوشتن. معمولا دو تا چهار ساعت، زمانِ گرم شدنِ من است. در این مدت، کمی به هر چیزی که بعدتر میتواند مرا از نوشتن دور کند، ور میروم. مثلاً ایمیلهام را چک میکنم. اخبارِ روز را دنبال میکنم. به تلفنهای واجب رسیدهگی میکنم. نامهها را جواب میدهم. حتا کمی در جا میدوم... و بعد میبینم دیگر هیچ کاری ندارم به جز نوشتن! پس از آن حدودِ یکساعت هم مطالبِ قبلی و روزهای پیش را میبینم و بعد نیمساعت تا یک ساعت مینویسم...
- حضرتِ استادی وجود ندارند! سرتان را گول نمالند که متنتان را پیش از چاپ باید به استاد بدهید و باید زانوی ادب به زمین بزنید و کتاب اگر تقریظ نداشته باشد، کتاب نیست و... حضرتِ استاد توی قفسهٔ کتابخانهها هستند، بخشِ کلاسیکها!!
از نگاه دیگران (چند دیدگاه مثبت و منفی)
داوود غفارزادگان
« | شباهت میان دنیای داستانی من با دنیای داستانی رضا امیرخانی مثل شباهت میان زبان فارسی و زبان چینی است. من هرچه از امیرخانی میخوانم هیچ شباهتی میان او و خود نمیبینم. از فرم و محتوا بگیر تا هر آنچه مربوط به قصه است. من عاشق زبان فارسیام. رضا فارسی را خوب و پاکیزه مینویسد و دایرهٔ واژگانی گستردهای دارد؛ اما فارسی را جوری مینویسد که من نمینویسم. امیرخانی نویسندهای است کاربلد. تکنیک را خوب میشناسد؛ اما اجرای او با اجرای من زمین تا آسمان تفاوت دارد.
|
» |
اسدالله امیری
اسدالله امیری، رایزن فرهنگی افغانستان در ایران، دربارهٔ نایاب شدن کتاب، «جانستان کابلستان» رضا امیرخانی مینویسد: «تقریبا اکثریت اهالی قلم و ادب با این کتاب آشنا شدهاند و استقبالی که در جامعه فرهنگی ایران از این کتاب شد، در افغانستان نیز انجام گرفت و حتی در برههای این کتاب در افغانستان نایاب شد. این کتاب جایگاهی خاص در ادبیات مشترک این دو کشور دارد و رویکرد جدیدی در نگاه فرهنگی این دو کشور ایجاد کرده است و با گسترش دایرهٔ خوانندگانش این نگاه رو به توسعه نیز هست.»[۵]
فریدالدین حداد عادل
«قیدار» فصل نوینی است در ادبیات داستانی با محور موضوع جوانمردان. پیش از این فتیان و مرام مسلک آنها موضوع آثار مکتوب قابل ملاحضهای بود و اینک پس از چند دهه افول آثار داشها و لوطیها، قیدار یک گام جدید است. شاید همانطور که قیصر سرآغاز یک نوع فیلمسازی و موجساز شد، قیدار هم چنین جایگاهی دارد.[۱۳]
یوسفعلی میرشکاک
مشكلی كه امیرخانی دارد، مشكل همهٔ ماست. مشكل مميزیِ درونی است. ما چند نوع مميزی داريم. يكی مميز و مفتش بزرگی است كه درون ماست. مميز بعدی وزارت ارشاد است. مميز بعدی بقيهٔ ارگانهایی هستند كه همهشان حق مداخله در ادبيات دارند و اگر در شعر خيلی نمیتوانند مداخله كنند، برای اين است كه شعر خيلی اجمالی است، ولی در رمان، شما اگر بند كفشهای يك پليس را باز توصيف كرده باشيد، نيروی انتظامی به خودش اجازه میدهد كه اعتراض كند.[۱۴]
ميثم امیری
امیرخانی میگوید: «كسی كه درد دارد میتواند بنویسد.» نمیگویم عرفان درد ندارد، ولی لااقل اندازهٔ مصطفی مستور بهدنبالِ جواب نیست، بلكه بهمعنای دقیقتر، آنقدر سؤالِ حلنشده ندارد. امیرخانی تُویِ «منِاو» تهِ دام پهنكردن بود. آخرش میدیدی همهچیز را خواندهای. هم نواب را دوست داری، هم ابوراصف را ... اما نگار هم دوستداشتنی است...[۱۴]
محمدرضا بایرامی
از همان وقتی که ارمیا منتشر شد، خوانندگان رضا امیرخانی دریافتند نویسندهٔ توانایی متولد شده، گویی از جنس سالینجر، که میتواند دغدغههایی مثل رستگاری را با قوتوقدرت و بدون شعارزدگی و کاملاً خلاقانه و داستانی، به وادی ادبیات بکشاند. البته دغدغهٔ رستگاری در منِاو و بیوتن و سایر آثار امیرخانی عمدهتر و پررنگتر است تا وقتی که برسد به رهش؛ آنهم وقتی که نویسنده، در حال تبدیل شدن بیشتر از آرمانگرا به واقعگراست؛ و دقیقاً بههمیندلیل، هم تلختر است و هم کمحوصلهتر. شاید هم این ویژگی آدمهایی است که زیادی بزرگ شدهاند. یعنی کاملاً آدم بزرگ محسوب میشوند و دلشان میخواهد حرفشان را رُک بزنند؛ بهجای حاشیه رفتن. شاید برای همین است که سیر داستاننویسی امیرخانی روزبهروز به سمت سادگی بیشتر میرود. از «منِاو» تا «رهش» فاصله زیادی است از این منظر. فرق رهش با آثار قبلی نویسنده شاید در این باشد که در آثار قبلی، او سعی در ساخت دنیای مطلوب خود دارد و در رهش، سعی در ویران کردن دنیایی که ساختهشده اما مطلوب نیست؛ بنابراین با شدت بیشتری، گام در وادی ادبیات اعتراضی میگذارد.[۱۵]
ابراهیم زاهدی مطلق
«امیرخانی در کتابهای «منِاو»، «بیوتن»، «ارمیا» و «قیدار»، بخشی از گروههای مختلف انقلاب را یاد میکند. در بخشی روحانیت را ذکر میکند و در یکی جوانمردان را میآورد و پروبال میدهد. به نظرم پرداختن به شخصیت دانشگاهیان بهعنوان یکی از گروههای مهم و تأثیرگذار در انقلاب، در کتابهای او خالی است. در کتابهای او ادبیات انقلاب را میتوان کمکم پیدا کرد. هم در آن مسلمانی هست و هم عشق و نفرت. زبان خاص خود را هم دارد. مهمتر از همه اینکه این آدم هیئتی است. انقلاب ما اصلاً از هیئتها آمده و شکل گرفته؛ بههمین خاطر نویسندهٔ آن هم باید از هیئت دربیاید؛ مثل نویسندهٔ جنگی که باید جبهه را تجربه کرده باشد. در این صورت، زبان شخصیتها را بهخوبی میداند؛ مثلاً زبان روحانیت در آثار امیرخانی با روحانی در دیگر آثار داستانی نوشته شده، فرق میکند.»[۱۶]
محمدرضا سرشار
هرچند نظر سرشار بهطور مستقیم در متن زیر به امیرخانی اشاره نکرده است، اما ادعای امیرخانی و اصرار بر رسمالخط مخصوص در کتابهایش و بازنشر این مطلب در سایت «ارمیا» که گردانندهٔ آن خود امیرخانی است، این شائبه را بهوجود میآورد که منظور سرشار از رسمالخط «مندرآوردی» رسمالخط مربوط به کتابهای اوست:
«بهنظر من هیچ ناشری نباید رسمالخطی جدای از رسمالخطهای بهرسمیت شناختهشده زبان فارسی را قبول کند. در میان این مراکزی که رسمالخط پیشنهاد دادهاند، فعلا فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی، از بقیه اعتبار بیشتری دارد. البته ممکن است نویسندهای در رسمالخط، بخشی از پیشنهادهای فرهنگستان را بپذیرد و بخشی دیگر را از رسمالخط مراکز و صاحبنظران شناختهشده دیگر استفاده کند. این عیبی ندارد. ولی به نظر من، بههیچعنوان نباید اجازه داد، این کارهای مندرآوردی و این بازیهای فاقد مبنا و پشتوانهٔ علمی با شکلهای کلمات، منتشر شود. ممکن است اینگونه نویسندهها، داستاننویس قابلی باشند، ولی حق قانونگذاری در رسمالخط را ندارند. ضمناینکه این بازیهای لوس با شکل کلمات، کار نخنمای کهنهشده در دنیا است.»[۱۷]
نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش
اینکه انسان از خودش بخواهد تعریف بدهد، سخت است. چون ابتدا باید سر برگرداند و ببیند مردم دربارهٔ او چه میگویند. بعد از ۴۰سال، اصولاً انسان تغییرات زیادی میکند. ابتدا دوست داشتم جهان را تغییر بدهم و ادبیات را از همین رو انتخاب کرده بودم. اما آرامآرام به اجتماع و جامعهٔ خودم رسیدم و... حالا اگر این تغییرات کوچک فقط در خودم اتفاق بیفتد خیلی خوشحال میشوم.[۳]
رهش
«رهش» دربارهٔ تهران حرف میزند. به معنای رهیدن است و اگر دقیقتر به آن نگاه کنیم بهمعنای شهر برعکس است. شهری که عالی و سافلش عوض و آن طرفی شده است. این کتاب در فضای توسعهٔ شهری است که هم دوستش دارم و هم از آن میترسم. این کتاب درباره یک زن و شوهر معمار است که با هم زندگی میکنند. خانم معمار در شرکتها مشغول است و آقای معمار مجبور است در شهرداری کار کند. بنابراین کارشان قدری با هم تعارض دارد. از آن طرف فرزندی دارند که گرفتار آلودگی هوا است و به این دلیل دچار بیماری شده است. [۳]
منِاو
«منِاو» و خط فکری آن تا حدودی برمیگردد به شرایط جامعه در آن زمان. در ظاهر، این کتاب هیچ ربطی به زمان حال ندارد، بهجز بخش کوتاهی در فصل آخر، هیچ بخشی در فضای معاصر روایت نمیشود. من در آن سالها که حوالی دوم خرداد بود، جامعهٔ پیرامونم را میدیدم که در آن نوعی مدرنیزاسیون سطحی دارد مطرح میشود. من نمیتوانستم از کنار این ماجرا رد شوم. شاید یکی از زیرساختهای جامعهشناختی در «منِاو» قضیهٔ کشف حجاب باشد که برای من نمودی از مدرنیزاسیون سطحی بود. و این را معادل با مدرنیزاسیونی میدیدم که داشت در سالهای پس از دومخرداد تعقیب میشد و فکر میکردم که هر دو اینها ابتر خواهند ماند. [۱۰]
قیدار
قیدار دربارهٔ مردی است که بهشدت دوست دارد ادامهدهندهٔ سلسلهٔ خود بادشد، میخواهد خودش باشد. شخصیت این رمان دوست دارد جهان خودش را خود بسازد و با ساحت شخصی خود بر جهان بیرونیاش تأثیر بگذارد. داستان شخصیت این رمان، همچنین تلمیحی به زندگی قیدار نبی (ع) دارد. ایدهٔ نگارش این رمان مربوط به چهار سال قبل بود، اما نوشتن آن در سال گذشتهٔ به پایان رسید.[۱۸]
بیوتن
در رمان «بیوتن» روی مهاجرت زبانی کار کردم و زبان برایم مهم بود؛ زبانهای عربی، فارسی و انگلیسی. میخواستم نشان بدهم کسی که مهاجرت زبانشناختی انجام میدهد و از یک زبان وارد زبان دیگر میشود، نمیتواند معقول فکر کند. چند راه داشتم؟ چقدر میتوانستم ترتیب کلمهها را در جمله تغییر دهم؟ در فیلمها برای این کار از لهجه استفاده میکنند. اما نویسنده نمیتواند در کتاب لهجه به کار ببرد. یکدفعه یاد آن روستایی افتادم و فهمیدم برای این کار میتواند از صفت و موصوفی استفاده کنم که جایی غیر جای خودشان به کار رفتهاند.[۶]
ارمیا
برای نوشتن داستان، همیشه باید به ذهنم بیاید، البته همراه درامی که درون آن وجود دارد. مثلا به «ارمیا»ی پایان جنگ و به «ارمیا»ی آمریکا فکر کردم و در آمریکا نوعی درام بهوجود آمد. الان برای «ارمیا» حرف جدیدی ندارم که بتوانم او را وارد چالش کنم و در دو فضا نشان بدهم. در هر دو رمان «ارمیا» و «بیوتن» این شخصیت در ارتباط با محیط دچار چالش میشود. هرچند شخصیت پیچیدهتر باشد، برای نوشتن آن بیشتر فکر میکنم.[۶]
ناصر ارمنی
ناصر ارمنی اشتباهی بود بر مبنای آموزههای داستاننویسی. میگفتند قبل از رمان باید داستان کوتاه نوشته باشی. من اول رمانم را نوشته بودم، بعد دیدم اینطوری که خیلی بد شد! مثل دانشگاه که جای پیشنیازها را عوض میکردیم، تصمیم گرفتم پیشنیاز رمان را که همان داستان کوتاه باشد پاس کنم تا گرفتار ادارهٔ آموزش نشوم! ناصر ارمنی بیمعنی بود؛ بههمان اندازه که پاسکردن پیشنیاز بیمعنی است.[۲]
تفسیر خود از آثارش
امیرخانی اعتقاد دارد: «شاید یک متفکر، آزمایشگاه دیگری داشته باشد و یک فیلمساز، آزمایشگاه متفاوت دیگری. من یکبار پارادایم سنت و مدرنیته را باز کردم و بستم؛ یعنی در یک آزمایشگاه سنت و مدرنیته، یکی از شخصیتهایم را نه گذاشتمش توی آمریکا، نه در ایران، نه اصلاً در فضای دیگری. جغرافیایش برایم اهمیتی نداشت؛ گذاشتمش در سنت و مدرنیته. مثل سوسک له شد! با نوشتن کتاب «بیوتن» متوجه شدم که دنیایی که براساس جدال سنت و مدرنیته شکل میگیرد، قتلگاه انقلاب اسلامی است.»[۱۹]
موضعگیریهای او دربارهٔ دیگران
صادق هدایت
شاید در عرصهٔ داستان یا نگاه به موضوع بتوانیم دربارهٔ نوشتههایش صحبت کنیم، اما در عرصه زبان، هدایت، کار انجام نمیدهد.[۶]
ابوتراب خسروی
امروز ابوتراب خسروی روی زبان فارسی کار میکند. لحن داستانهای او با جلال آلاحمد و محمدعلی جمالءژاده فرق دارد. منظورم این نیست چون ۳۰سال دیرتر از آنها مینویسد، پس زبان متفاوتی دارد. اتفاقا زبان او به زبان کهن نزدیکتر است و امکانات زبان کهن را بیشتر از جلال در نظر می گیرد. الان این امکانات زبان کم است. امکاناتش برای ما مشخص نیست، یا امکانات بالفعل آن زیاد نیست.[۶]
سیدمهدی شجاعی
سيد مهديِ شجاعي، سنتِ فتيانِ اين قوم را زنده نگاه ميدارد. رسمِ فتوت بر اين بود كه مرشد در گودِ مرام و معرفت، ميانبندي ميكرد و لامالفلا بر كمرِ لنگيِ نوپا ميبست. من از سيد مهدي شجاعي ميآموزم كه اگر روزي دري به تختهاي خورد و نفسِ صاحبِ اين قلم نيز خريداري پيدا كرد، پيش از خود به ديگران و پيش از ديگران به نوخاستهگان بپردازم. كه گفت اگر شراب خوري جرعهاي فشان بر خاك...
مرتضی آوینی
همانكه مادرِ دوران چو او نزاده، تويي خدا اگر به كسي تابِ عشق داده، تويي خليفه روي زمين او اگر نهاده، تويي بهل كه ساده بگويم، امامزاده تويي به تكه تكهي نعشت دخيل بايد بست دخيل بر كرمِ جبرئيل بايد بست وگرنه نعشِ تو را سوي آسمان كه برد؟ كه اين امانتِ تابوت از علي بخرد؟ امانتي خدا را امين او برده است علي نرفت، فرشته بدان زمين خورده است
علی معلم دامغانی
اگر جويي انصاف بود، در مييافتيم كه انقلابِ معلم در شعر بسي اصيلتر و بشكوهتر است از آشوبِ شعر نو. آشوبِ شعرِ نو، جوابي است به ابتذالِ بازگشت. اما كارِ معلم انقلابي است استوار بر شانهي قدما. انقلابي كه دقيقاً مانندهي انقلابِ اسلامي، تفكيك ميكند ميانِ ماضي و مستقبل. و البته پر واضح است كه مجلهي شعر و سايتِ لوح و جلسهي حوزه و مثلِ اينها را حوصلهي دريايي نيست كه پخته شود در آتشِ شعر معلم و كيست آن لاييِ الاييِ يك لا جامه، كه كند گرم به هنگامِ دغا هنگامه... پس همان به كه به شعرِ فرانو بپردازيم و پستمدرنيسم در حافظ و ايماژ در صندلي و فلسفهي زباني و... كه اگر اينها اقتضاء شعر است، بدانيد معلم حكيم است و نه شاعر...
محمدرضا بایرامی
بايرامي نويسندهاي تجربي است و به مددِ تجربهي شخصي در آثارش طرح ميزند. زندهگيِ بايرامي دو تجربهي شخصيِ سترگ را در خود جا داده است. اولي تجربهي كوتاهِ زندهگيِ روستايي در اوانِ كودكي و دومي نيز تجربهي حضور چند ساله در جنگ در پايانِ نوجواني. دو تجربهي نسبتاً كوتاه اما بسيار عميق. بيراه نيست اگر درونمايهي آثارِ داستانيِ بايرامي را نيز چونان زندهگياش به اين دو دسته تقسيم نماييم. با تذكرِ اين نكته كه در داستان به خلافِ زندهگي، بايرامي فرصتِ آميختنِ اين دو تجربه را نيز دارد.
سیدعطاالله مهاجرانی و دیگر مهاجران از سیاست به فرهنگ
دكتر مهاجراني چه آن روز كه در گزندِ باد را در مخالفت با احمد شاملو مينوشت و چه امروز كه در مخالفت با نظام مينويسد، به لحاظِ ادبي مايهاي نداشته است. براي من باعثِ بسي تاسف است وقتي ميبينم وزيرِ ارشاد مملكتم كه تازه جزوِ معدود وزراي صاحب پي.اچ.دي بوده است، سنكوپ را مثلِ كمسوادان سنگكوب مينويسد يا مثلِ بچههايي كه زبانِ دومشان فارسي است، از ربطِ "براي" به جاي ربطِ مالكيت استفاده ميكند. (اين آينه شمعدان براي شقايق است.) رمانِ مهاجراني به لحاظِ تكنيكِ داستاننويسي چيزي بيشتر از مناظرهي دكتر و پير ندارد! چارهاي نداريم جز اين كه نويسنده را در زمينهي ادبياتِ داستاني آدمي كممطالعه بدانيم. ضمنِ آن كه ايدهي شهرِ شيشهاي نيز پيشتر چه در شهرهاي نامرئيِ ايتالو كالوينو و چه در ميراي كريستوفر فرانك كار شده است. لذا اگر بحثِ سرقتِ ادبي را منتفي بدانيم، مجبوريم اين قضيه را به كممطالعه بودنِ وزيرِ سابق مربوط بدانيم. به هر رو من بسيار خوشحالم كه مهاجراني و پورنجاتي رمان مينويسند، دهنمكي فيلم ميسازد و تاجيك (مشاورِ آقاي خاتمي) شعر ميگويد! دستِ كم مردم با سطحِ ادبياتِ چهرههاي سياسيشان آشنا ميشوند. و ميفهمند كه ادبيات كاري است جدي و عميق، به خلافِ سياستِ رايج!!!
عطای پهلوان
«کسی پیدا شده است در کرمان که مقام مدیریت نیست. «پیدا شده است» لغو سهوی نیست. او سالها، خودخواسته گم بوده است. حالا انتشارات اطلاعات و کتاب «عطای پهلوان» و محمدعلی علومیِ نویسنده، او را پیدا کردهاند... صبح به صبح با دوچرخه قدیمی سر کار میرود و از پوشهدانِ فلزیاش پروندهای را بیرون میکشد تا بسازد مدرسه نساخته را... و پرونده را چند ماه بعد بگذارد کنار بایگانی غیررسانهای صدوشصت پرونده قبلی مدارس ساختهشده...»[۲۰]
بهمن شعلهور
بهمن شعلهور مترجمی است که دین عظیمی بر شعر ترجمهٔ ما دارد و او بود که نخستینبار «سرزمین هرز» تی اس الیوت را ترجمه کرد؛ شعر بلندی که در ادبیات غرب، برخی آن را مهمترین شعر قرن بیستم میدانند.[۱۰]
تفاوت حسین مرتضاییان و احمد غلامی بااحمد دهقان
بهنظر من باید بین کسانی مثل حسن مرتضاییان و احمد غلامی با احمد دهقان فرق گذاشت. مجموعهٔ کارنامهٔ دهقان اینقدر روشن هست که با یکی دوتا نمرهٔ پایین معدلش باز هم خیلی بالا باشد. در بحث ادبیات ضدجنگ، کسانی مثل غلامی و مرتضاییان را باید جدیتر ارزیابی کرد.[۱۰]
ادبیات چپ و محسن مخملباف
من فکر میکنم متأسفانه نفوذ ادبیات چپ در ادبیات آرمانگرای ایرانی بعد از انقلاب، همچنان ادامه پیدا کرد. بسیاری از داستانهای انقلاب که بهظاهر زاییدهٔ فضای انقلاباند و در آنها شخصیت روحانی یا نمادهای دینی مثل مسجد و عزاداری امام حسین (ع) دیده میشود، باز هم در امتداد الگوی ادبیات چپ بودهاند. چرا که در اینها فقر یک ارزش و ثروت یک ضد ارزش تلقی شده است. تقریبا همهٔ داستانهای انقلاب در فضای روستا اتفاق میافتند. داستانهای کودکونوجوان هم بر اساس همین الگوی چپ نوشته شدهاند. در ادبیات بزرگسال هم مثلا «باغ بلور» یا «حوض سلطون» مخلباف به همین روال است.[۱۰]
عبدالله والی
امیرخانی پیامبر بشاگرد را دربارهٔ والی نوشته است. در جایی از متن میخوانیم: «همان بارِ اول كه حاجي را ديدم از ثبتِ خاطرات و تصاوير گفتم. جواب داد: “آويني چيزِ ديگري بود. نشستيم يك روز، چشم توي چشمِ هم. من ميگفتم و او گريه ميكرد. او ميگفت و من گريه ميكردم. راستي فيلمش خوب بود؟” ميگويم بينظير بود حاجي. در دلم ميگويم مثلِ خودت.»
مصطفی مستور
امیرخانی در نوشتهٔ «دفاع از کیان مستور» از او دفاع میکند و او را نویسندهٔ داستانهایی «عمیقا دینی» میدااند: «به هر رو مستور از معدود زحمتكشاني است كه بارِ ادبياتِ داستانيِ ديني را به دوش ميكشد و اين تلاشِ او قابل ستايش است. اين كه گفتم جزوِ اول كساني بودم كه بر كتابِ “روي ماه...“ مطلب نوشتم، نه از سرِ منتگزاري بود و مثلِ بعضي طعنه زدن كه “ديدي به چاپِ ده رسيده است!“ و دوختنِ كيسه و يتقارضون الثنا و يتراقبون الجزا... نه! همه ميدانيم كه كتابِ خوب فارغ از مدح و ذمِ ما و امثال ما راهِ خود را ميرود و به اندازهي تواناييهايش نفوذ پيدا ميكند. اولين مطلب را نوشتم تا بدانيم “مادحِ خورشيد، مداحِ خود است!“ يعني همينقدر كه ديگران بدانند كور نيستيم براي ما در اين شهرِ كوران كفايت ميكند...»
جلال آلاحمد
ما كه مى گوييم يعنى نويسندگان بعد از انقلاب... داستايوفسكى در جايى گفته بود ما همه از زير شنل گوگول به در آمديم. همين را محمود دولت آبادى در شكلى ديگر گفته بود كه ما همه در تاريكخانه هدايت ظاهر شديم. و بگذار من اين گونه بگويم كه ما همه فرزندان زن زيادى جلاليم! جلالى كه به ما آموخت روش روشنفكر ايرانى بودن را...
اکبر خلیلی
اکر خلیلی در عرصه ادبیات انقلاب اسلامی با تک کتاب ترکههای درخت آلبالو صاحب کسوت است. اصلا کاری ندارم بعد در زندگی چه کرد، چگونه آزادانه و حر زیست، اینها را را اصلا میگذاریم کنار. به همین دلیل تک کار، صاحب کسوت است.[۲۱]
قاسمعلی فراست
نویسندهٔ دیگری هم هست که شاید با آقای خلیلی فرق کند، اما بهنظرم در ادبیات جنگ صاحب کسوت است؛ قاسمعلی فراست. «نخلهای بیسر» و «ترکههاب درخت آلبالو»، دو کتاب و اولین کسوتی هستند که ادبیات جنگ و انقلاب ما پوشیده.[۲۱]
هرمان هسه
داستانهای موفقی داریم که شخصیتپردازی خوبی دارند، اما ماجرای آن قوی نیست. بعضی داستانهای هرمان هسه این ویژگی را دارند و وارد فضاهای متافیزیکی میشوند که هسه به آنها علاقهمند است. ماجرای آن پیچیده نیست ولی شخصیتپردازی و فضاسازی آن قوی است.[۶]
کالین مککالو
«پرنده خارزار» یا «مرغان شاخسار طرب» کالین مککالو، کتاب قطوری است و فصلهای مختلفی دارد. تمام فصلهای کتاب دومش، با طلوع یا غروب خورشید کنار دریا شروع میشود. این نویسنده در مصاحبهای گفته بود: «از جوانی میدانستم با چنین رمانی دستوپنچه نرم میکنم، برای همین روی ۴۰۰ توصیف از طلوع و غروب خورشید کار کردم و آنها را در پوشههایی نگه داشتم.[۶]
شهرستان ادب
من از نظر محتوایی با این انتشارات مشکلی ندارم؛ مشکل من ساختار است. فکر کنید که ما حوزهای داریم، حوزهای که خیلیها در آن رفتوآمد داشتند؛ از قیصر امینپور و سیدحسن حسینی و بقیه. من هنوز که هنوز است، چایهایی که در حیاط حوزه هنری میخوردیم، یادم نمیرود. اما دلیل نمیشود اگر دیدیم جایی ضعیف شد، جایی دیگر را در کنارش بنا کنیم و دیگر به آن سابقه نهاد قبلی کاری نداشته باشیم. مشکلم با شهرستان ادب در همین مسئله است.[۸]
دربارهٔ اخراجیها و ادبیات دفاع مقدس
پدیدهای مثل اخراجیها، دُمَلی است که از شدت چرکینشدن ترکیده است. من این پدیده را برونرفت مناسبی نمیبینم. عقرب هم چنین ویژگیای داشت. اگر در آن روزها رفتار درست و عاقلانهای با کارهایی مثل هفت روز آخر یا سفر به گرای ۲۷۰ درجه میشد، سیر درست ادبیات دفاع مقدس شکل میگرفت. امروز این مسیر بهقدری کج شده که برای بازگشت به مسیر اصلیمان، مجبور شدهایم چنین هزینههایی بدهیم. دولت دریافته که مسیر ادبیات و هنر جنگ از اعتدال خارج شده، اما سوراخ دعا را باز گم کردهاند؛ راهش اخراجیها نیست؛ قطعاً راه دیگری داشته و دارد. اما خیلی از این راهها را آرامآرام مسدود کردهایم.[۱۰]
داستایفسکی
من طرفدار تولستوی هستم. داستایفسکی پیچیدهتر است.[۲]
تولستوی
اگر صنف ما پیامبر داشت، تولستوی پیامبر صنف ما بود.[۲]
آنتوان چخوف
با داستان کوتاه میانهای ندارم.[۲]
هوشنگ گلشیری
بنیادش یا کتابش؟ معمولا اولی را بیشتر میشناسند.[۲]
احمد دهقان
شکلات تلخ. برای سلامت قلب هر جامعهای شکلات تلخ لازم است.[۲]
سیمین دانشور
شخصا به ایشان مدیونم. شانزده هفدهساله بودم که سووشون را خواندم و به محض اتمامش به خودم گفتم، من باید رمان بنویسم. اولینبار بود که با یک «رمان ایرانی» روبهرو شده بودم. پیش از آن هر رمان ایرانی را خوانده بودم، برایم این درخشش را نداشت.[۲]
حبیب احمدزاده
دیشب خوابش را دیدم. خواب دیدم کسی ما را در ماشین دستگیر کرده بود و داشت در راه بازداشتگاه نصیحتمان میکرد. به ما گفت شما داستان آدم ثانی حبیب احمدزاده را خواندهاید؟ من گفتم که با حبیب دوستم و او همهٔ ما را آزاد کرد! همین نشان میدهد که حتی در خوابِ آدم هم ارتباطاتی دارد![۲]
محمود دولتآبادی
تصویر بسته از انقلاب اسلامی، قاتل جان انقلاب است. یعنی واقعا روح انقلاب اسلامی با نوشته آقای محمود دولتآبادی ضربه میخورد؟ من اینچنین فکر نمیکنم. روشن است که من همنظر با آقای دولتآبادی نیستم. وقتی نون نوشتن را میخوانم غصه میخورم که چگونه جریان چپ، ذهن خلاق یک نویسنده حرفهای را به انسداد کشانده است، اما این به آن معنا نیست که از عدم انتشار کتاب ایشان خوشحال شوم. من به ایشان و باقی نویسندگان به دلایل حرفهای احترام میگذارم.[۲۲]
علیرضا قزوه
کاش تقویمِ سادهای بخرد. از این تقویمهایی که تُویش مناسبتها را ننوشتهاند.[۲]
قیصر امینپور
بعد از زلزلهٔ بم در یک جمع خصوصی از هنرمندان، مشغول توضیح و توصیف فضای بم بعد از زلزله بودم. آقامصطفای رحماندوست از دور اشاره میکردند نگو، نگو. متوجهٔ منظورشان نمیشدم، تا آنکه دیدم قیصر حالش بد شده است... قیصر رقیق بود.[۲]
علی پروین
همان که مردم انتخاب کردهاند: سلطان.[۲]
ابوالفضل زرویی نصرآباد
بهخلاف طنزش و شادیِ جوانمردانهاش، غمخوارِ عالم؛ و بهخلاف ظاهرش مردانهاش، لطیفترین کودکی که میتوان تصور کرد.[۲]
مرتضی سرهنگی
مرتضی سرهنگی در یک دورهای یکتنه به اردوگاههای اسرای عراقی رفت و شروع کرد به سندسازی خاطرات اسرا. امروز دیگر دسترسی به آن اسرا امکانپذیر نیست؛اما اسناد بسیار باارزشی حدود نودهزار صفحه خاطره مستند از آنان در ایران مانده و همهٔ اینها را شخص مرتضی تهیه و تدوین کرده. اصلاً در آن دوره به فکر کسی نمیرسید که امکان دارد نزد اسرای عراقی خاطراتی باشد که بعدها بهدرد بخورد. وقتی یک نویسنده از زمانش جلوتر باشد، میشود این.[۲]
مرتضی آوینی، فردید، رضا امیرخانی، حسین معززینیا و چند تن دیگر
امیرخانی در مصاحبهٔ شمارهٔ ۵۴ مجله اندیشه پویا نظرش را درباره مرتضی آوینی اینگونه بیان میکند: «من در جلال نماندهام. طبیعتا تأثیر زیادی که جلال و بعدها شهید آوینی از فردید گرفته بودند جلوی خیلی از کارهای مهمی را که میتوانستند انجام دهند، گرفت. آدم نباید در کسی بماند. هرکسی کار خودش را باید بکند و نباید در همهٔ حوزهها وارد شود. شهید آوینی حتما مستندسازی بود که ردهٔ جهانی داشت، اما انتقاد من به هواداران شهید آوینی این بود که یک مستندساز درجه یک جهانی را به یک متفکر درجه سه داخلی تبدیل نکنید؛ ولی انگار ما دوست داشتیم از او یک متفکر عای جاه بسازیم که وقتی وارد عرصهٔ فکر میشود چیزی بیشتر از فردید برای ما ندارد.»[۲۳]
حسین معززینیا، سردبیر سابق مجله ۲۴ در نوشتهای که در سایت خبرآنلاین منتشر شده، جوابیهای پرسش برانگیز میدهد.
بر اساس آنچه در بالا عیناً نقل کردم، گزارههایی قطعی و یقینی در اظهارنظر شما وجود دارد که به این ترتیب است:
یک: شهید آوینی از فردید تأثیر «زیادی» گرفته است، در حدی که در فردید «مانده» است.
دو: اشراف شما بر تاریخ سینمای مستند و سوابق تولید این نوع از فیلم در دنیا و علمی که در این عرصه حاصل کردهاید به شما اثبات کرده شهید آوینی «حتما» مستندسازی بوده که ردهٔ جهانی داشته. پس یعنی «ردهٔ» او برتر از آن بوده که با مستندسازان داخلی قابل مقایسه باشد. بنابراین با توجه به تسلط شما بر تاریخ سینمای مستند ایران، به این یقین رسیدهاید که در کل تاریخ مستندسازی ما کسی به چنان رتبهای نرسیده که بخواهد با شهید آوینی قیاس شود و بهتر است ایشان را در ردهای بالاتر، در ردهٔ جهانی ارزیابی کنیم.
سه: اعتقاد دارید شهید آوینی یک متفکر «درجه سه داخلی» است که چیزی بیشتر از فردید برای ما ندارد. فردید یک فیلسوف بوده. پس شما بر تاریخ فلسفه و تفکر ایران هم اشراف کامل دارید و طبق علمی که در این عرصه حاصل کردهاید به روشنی میدانید فردید دقیقاً چه «داشته» و از طرف دیگر میدانید شهید آوینی هم چه عرضه کرده و حالا یقین دارید آنچه آوینی عرضه کرده پشت آنچه فردید عرضه کرده، مانده.
با توجه به این گزارهها، و با توجه به قطعیت و اعتماد به نفسی که در حکمهای صادرشدهٔ شما به چشم میخورد که لابد ناشی از مطالعات گستردهٔ شما در همهٔ این حوزهها و مطالعهٔ آثار فردید و آوینی و دیگر متفکران معاصر است، دو سؤال برای من پیش آمده:
اول: اولین کتاب نظری که به قلم آوینی منتشر شده «آینهی جادو» نام دارد که لابد شما سطر به سطر خواندهاید. نویسنده، در مقدمهٔ این کتاب نوشته کلمه به کلمهٔ آنچه در کتابش آمده حاصل تأملاتش در زمان مونتاژ فیلمهای روایت فتح است و همهٔ مباحث کتاب از تجربههای عملی او در فیلمسازی برگرفته شده. با توجه به تحلیل شما، سیدمرتضی آوینی بهکلی دچار خطای محاسبه بوده و متوجه نبوده بین آنچه دغدغهٔ فکری اوست و فیلمهایی که میسازد دیواری وجود دارد به ضخامت فاصلهٔ یک متفکر درجه سهٔ داخلی با یک مستندساز درجه یک جهانی. طبق نظریهٔ شما تفکری که در فیلمهای روایت فتح جاری است از بیخ و بن ارتباطی ندارد با «تأثیر زیاد» فردید، بلکه آوینی در زمان تولید این فیلمها از منبع فکری دیگری که آن هم «تأثیر زیاد» روی آوینی داشته بهره میبرده. این دوپارگی وجودی آوینی را درک نمیکنم، مسئله را روشن میفرمایید؟
دوم: چیزی که شما «تأثیر زیاد» آوینی از فردید میدانید لابد یا با ارجاع به تاریخ زندگیاش قابل اثبات است یا با استناد به نوشتههای او. پس شما حتماً جایی خواندهاید که آوینی در کلاسهای فردید شرکت میکرده یا در محافلی همنشین و معاشر او بوده، یا اینکه در مطالعهٔ نوشتههای آوینی به مواردی برخوردهاید که «تأثیر زیاد» بر او را به شما اثبات کرده تا آن حد که اساساً در فردید «مانده» و پیش نرفته. در صورت امکان برای روشن شدن ذهن بنده چند نمونه از این نوشتهها را یادآوری بفرمایید و از طرف دیگر اثر یا گفتاری از فردید را هم مثال بزنید تا بتوانیم در مقایسه، این تأثیرگذاری و تأثیرپذیری را درک کنیم.[۲۴]
همراهیهای سیاسی و مخالفتهای سیاسی
اظهارنظرهای تند وچالشی اخیر امیرخانی و دیگران
پیش از چاپ کتاب رهش، چندان از امیرخانی انتظار نمیرفت که دیدگاههای انتقادی تندی دربارهٔ بعضی مسائل و موضوعات و اشخاص داشته باشد؛ اما پس از «رهش»، دامنهٔ این انتقادهای هر از گاهی به اعتراضهایی بعضا شدید بهجایی رسید که با دیدگاههای اپوزسیون و ضدانقلاب یکی دانسته شد. اگرچه هنوز بسیاری او را در حقیقت از بهترین نویسندگان انقلاب میدانند و نظریات او را تنها نظر یک معترضِ خودی.
اظهارنظرهایی ذیل، بخشی از سخنان دیروز و اخیر امیرخانی و دیگران را توأمان دربرمیگیرد، تا مخاطب راحتتر و بهتر نظریات کُند و تند و مهارناشدنی؛ نظریاتی علیه نیروهای منتسب به خود و جریان روشنفکری و...
امیرخانی علیه جریان منتسب به روشنفکری
امیرخانی میگوید: «روشنفکری ما آنقدر مقلد دنیای خارج از خودش بود که حتی کسی مثل ارنست همینگوی از آمریکا را که بهعنوان رانندهٔ آمبولانس به جنگ داخلی اسپانیا میرود، نمیبیند. یکنفر از این روشنفکران حتی قطار تهران ـ اهواز را سوار نشد تا حداقل پشت جبهه را ببیند. این موضوع هم باعث شد که جریان روشنفکری عملاً طی این سیسال حذف شود. این یک اتفاق بزرگ و ناراحتکننده است. ناراحتکننده از اینجهت که جریان روشنفکری لائیک یا ضدانقلابی یا چپ، وجودش بهنفع منِ روشنفکر انقلابی میشد، چون میتوانست مرا نقد کند و من در دیالوگِ با او، راه خودم را پیدا میکردم. در تمام صنایع فرهنگی ما اینان تقریباً مخاطب عمومی را از دست دادهاند. الآن در عرصهٔ نشر، در عرصهٔ سینما و سایر عرصهها تقریباً تمام بازی دست بچههایی است که بهنحوی با انقلاب اسلامی نسبت داشتهاند. اگر روشنفکری ضدانقلاب ما میتوانست نسبتش را با واقعههایی مانند جنگ مشخص کند و اینطور بیتفاوت از کنار قضیه عبور نکند، بیشتر عمر میکرد.»
امیرخانی علیه مجتمع ناشران و رجانیور
«نقد تند سیاسی و هتاکی سیاسی به کارهای من، به مخاطب برنمیگردد، به یکسری رقبا برمیگردد که از محل انقلاب اسلامی تغذیه میکنند؛ مثلا بچههای مرتبط با مجمع ناشران و رجانیوز اینان پول میگیرند از حکومت، با این توجیه که «اگر ما نباشیم، کسی ادبیات انقلاب اسلامی را نمیخواند. به ما پول بدهید تا مردم را با پویش و جشن تقریظ و تخفیف و خرید ارگانی و شوی هنرپیشه و سلبریتی کتابخوان کنیم.» وقتی بگویند مردم بهطور طبیعی کتاب انتخاب میکنند و میخوانند، «از توطئهٔ شرق و غرب در بازار کتاب میگویند و فلان ناشر را آمریکایی و دیگری را معاند مینامند...»
ناراحتی کیهان از امیرخانی بهدلیل انتقاد از قالیباف
روزنامهٔ کیهان نوشت: «انتشار رمان جدید امیرخانی، واکنشهای برخی از مردم و کارشناسان فرهنگی را که جنبهٔ انتقادی دارد، برانگیخته است. برخی از طعنه به قشر مذهبی در این رمان نوشتهاند و عدهای هم گفتهاند که توقعشان از این نویسنده بیش از اینها بوده و مطالعهٔ این رمان تُوی ذوقشان زده است، چون بیشتر به یک بیانیهٔ سیاسی علیه شهردار سابق تهران شباهت دارد.»
نظر مرتضی کاردر دربارهٔ اعتراضات تند امیرخانی
«نخستینبار نیست که رضا امیرخانی با این ادبیات علیه نهادهایی مثل مجمع ناشران انقلاب اسلامی و تشکلهایی که در عرف سیاسی امروز با حاکمیت هستند، موضع میگیرد؛ نویسندهای که در حقیقت ستارهٔ نویسندگان چنین تشکلهایی محسوب میشد، حالا آشکارا در مقابل تشکلهایی که در طول این سالها حامیان او و داستانهایش بودهاند، ایستاده و نسبتهایی به آنان میدهد که هیچ نویسندهٔ روشنفکر یا حتی اپوزیسیونی جرأت نکرده به نهادهای انقلابی نزدیک به حاکمیت چنین نسبتهایی بدهد!»
سخنان میثم نیلی، مدیرعامل مجمع ناشران و جواب تند امیرخانی
میثم نیلی در گفتوگو با روزنامه صبح نو گفته: «این ششمین موضعگیری صریح آقای امیرخانی علیه مجمع در رسانههاست؛ ولی ما دوست نداریم رابطهمان با ایشان غیرمحبتآمیز و غیردوستانه باشد. رضا امیرخانی از نظر ما نویسندهٔ خوب و متعلق به جبههٔ انقلاب است و حتی اگر وی به مجمع باز هم بدوبیراه بگوید، نظر ما دربارهٔ ایشان تغییری نمیکند و هیچ ریاکاری هم در این موضع نیست. در تمام این سالها، ما حتی یکبار هم به ایشان پاسخ رسانهای ندادیم. البته یکیدو بار از ایشان دعوت کردیم که بیایند مجمع یا ما نزدشان برویم تا سوءتفاهمها برطرف شود که نپذیرفتند. مجمع در طول همهٔ سالهای قبل کتابهای او را بهخوبی ترویج کرده و عکس ایشان هم بهعنوان یکی از نویسندگان خوب جبههٔ انقلاب در مجمع نصب شده است.»
رضا امیرخانی در پاسخ، بار دیگر به مدیر مجمع ناشران انقلاب اسلامی تاخته و گفته: «گفتهاند عکس من در مجمع نصب شده است. من اول باید حسب ادب، از طرف عکس، از ایشان تشکر کنم که حالا میفهمم که چرا مردم به من محبت دارند؛ کاش مثل ردگیریهای مدرن اینترنتی میشد رد مردمی را که عکس مرا در مجمع دیدهاند و بعد کتابهایم را خواندهاند، گرفت تا حق دلالی این محبتشان را صاف کنم!» جایی دیگر نوشتهاند که «مجمع در طول همهٔ سالهای قبل کتابهای او را بهخوبی ترویج کرده» و یحتمل مرادش وجود نام کتابی از من در سیاهههای هزارتاییشان بوده است. پابهماهِ معرفت! اگر قرار باشد مجمع ناشران ضدانقلاب هم یک سیاههٔ هزارتایی از کتاب ایرانی معرفی کند، بالاخره نام کتابی از من در آن پیدا میشد دیگر! گذشته از آن، اول آنچه را که زاییدهای بزرگ کن و ببین برای باقی کتب سیاههات چه کردهای و بعد دست تُو کاسه دیگران کن!»
اما مرتضی کاردر معتقد است حقیقت ماجرا اینگونه است: «رابطه رضا امیرخانی و مجمع ناشران انقلاب اسلامی رابطهای در حد یک عکس در میان دهها عکس و یک کتاب در سیاههٔ صدتایی کتابها نیست. امیرخانی سالهاست که در صدر نویسندگان محبوب این طیف قرار دارد و بهنوعی ستارهٔ نسل تازهٔ مخاطبان ادبیات انقلاب محسوب میشود و کتابهایش گل سرسبد کتابفروشیهای مجمع ناشران انقلاب و پاتوق کتاب و ترنجستان و… است. اما پرسش اصلی اینجاست که چرا امیرخانی چنین مواضع تندی گرفته است؟ او یادش رفته که ستارهٔ مخاطبان کتابفروشیهای انقلابی است؟ یادش رفته بیشتر مخاطبانش از چنین طیفی میآیند؟ یا اینکه میخواهد مرزبندیهای سیاسیاش را با دوستان گذشتهاش آشکار کند و تصویری تازه از خود به نمایش بگذارد؟!»
پلهپله تا رهبریِ نویسندگان انقلاب
مرتضی کاردر کل ماجرا را از ابتدای نویسندگی امیرخانی شرح میدهد که خلاصهاش چنین است: «ظهور رضا امیرخانی را در میان نسل سوم نویسندگان انقلاب اسلامی باید یک اتفاق دانست. امیرخانی زمانی ظهور کرد که نویسندگان نسلهای گذشته دورهٔ طلایی خود را سپری کرده بودند و جامعهٔ ادبیات انقلاب چندان امیدی به آمدن نویسندهای تازه نداشت. رضا امیرخانی نویسندهای جوان بود که نهتنها ادبیات و داستان مدرن را خوب میشناخت، بلکه نویسندهای با آرمانهای انقلابی محسوب میشد. او شمار بسیاری از نسل جدید و انقلابی را به خواندن داستان کشاند. امیرخانی خیلی زود به شهرت رسید. زمانی بنیانیان بعد از زم، امیرخانی به حوزهٔ هنری رفت و سایت لوح را بهراه انداخت و کتاب من او تا چند سال کتاب اول انتشارات سورهٔ مهر بود. هرچه بیشتر گذشت شمار مخاطبان آثار امیرخانی بیشتر شد و مخاطبان آرمانهای انقلابی بیش از پیش نویسندهٔ آرمانی خود را میشناختند. امیرخانی نویسندهای بود که برای همراهی رهبر معظم انقلاب در سفر به سیستان و بلوچستان انتخاب شد و داستان سیستان را نوشت. طبیعی بود که نهادهای انقلابی و حاکمیتی وظیفهٔ خود بدانند از چنین نویسندهای حمایت کنند. او مصداق کامل یک جوان نویسندهٔ انقلابی وفادار به آرمانهای انقلاب اسلامی بود که پلههای شهرت و محبوبیت و موفقیت را در میان نویسندگان انقلاب طی میکرد و به جایگاهی دست مییافت که با هیچ نویسندهٔ دیگری قابل قیاس نبود.
امیرخانی خیلی زود به ریاست هیأتمدیرهٔ انجمن تازهتأسیس قلم، که قرار بود جبههٔ نویسندگان انقلاب اسلامی را رهبری کند، انتخاب شد. اما امیرخانی در سالهای بعد تلاش کرد تا کمکم خود را بهعنوان نویسندهای مستقل جا بیندازد. ابتدا کتابهای خود را از حوزهٔ هنری گرفت و به انتشارات افق سپرد، تا نشان دهد نسبتی با فروشهای دولتی ندارد و هر ناشری کارهایش را منتشر کند. با اینهمه، او همچنان نویسندهٔ محبوب مخاطبان جبههٔ فرهنگی انقلاب محسوب میشد و همواره از حمایت نهادهای وابسته به آنها برخوردار بود، بهویژه زمانی که نهادهایی شبیه مجمع ناشران انقلاب اسلامی شکل گرفتند و صاحب کتابفروشیها و شبکهٔ توزیع کتاب در تهران و شهرستانها شدند، نام امیرخانی در صدر فهرست نویسندگان این کتابفروشیها قرار داشت و بهترین جای ویترین آنان از آنِ امیرخانی بود. در عین حال، امیرخانی نیز پرفروشترین نویسندهٔ طیف ناشران انقلاب اسلامی بود. در واقع، یک رابطهٔ دوطرفه وجود داشت که هر دو طرف از وضعیت راضی بهنظر میرسیدند. تا اینکه رهش در ۱۹بهمن ۱۳۹۶رونمایی شد و انبوه مخاطبان برای گرفتن امضا، صفی دراز از کتابفروشی افق تا خیابان وصال کشیدند. رهش به ماجرای شهر تهران میپردازد و شوهر شخصیت اصلی رمان مردی است که محمدباقر قالیباف شهردار اسبق تهران را تداعی میکند. امیرخانی در خلال رمانش تعریضهایی نیز به موضوعات مختلف دارد؛ جایی که نماد تمدنی جمهوری اسلامی را مصلای نیمهکاره تهران میداند و آن را با شمسالعماره و کاخ گلستان و بناهای بهجامانده از دورهٔ صفوی و حکومت کریمخان زند مقایسه میکند. چنین نویسندهای با نویسندهٔ ارمیا و من او فاصلههایی آشکار دارد. از همان روزهای نخست انتشار رهش، واکنش مخاطبان وفادار امیرخانی به اثر تازهاش شروع شد. مخاطبان حرفهایتر رهش را اثری شعاری دانستند. اما مگر رهش با آثار دیگر امیرخانی مثل بیوتن و قیدار چقدر فرق داشت؟ آیا آنها نیز همینقدر شعاری نبودند؟ آیا حالا که امیرخانی شخصیتی شبیه مدیران اصولگرای جمهوری اسلامی ساخته بود سبب نشده بود که این مخاطبان شعاریبودن اثرش را پیش چشم بیاورند؟
بعضی از مخاطبان، رفتارهای اخیر امیرخانی را با حاتمیکیا مقایسه کرده و گفتهاند میل به همواره خبرسازبودن و درصدربودن امیرخانی را به چنین رفتارهایی واداشته است. وقتی که میگوید: «نسبتی بین امثال ما نیست بهجز نسبت عکس، البته نه آن عکسی که زدهای به دیوار مجمع! امروز که همه میدانند دولت با دونرخیکردن ارز، زمینهای برای گرفتاری فراهم میآورد، باید فریاد کشید که نهادهای ۸۸سازی مثل همین مجمع ناشران، دونرخیهای فرهنگی هستند…»
مجتبی گلستانی نیز در یادداشتی در کانال پشت پردهٔ کتاب نوشته: «پیشتر فکر میکردم با ماجراهایی که در حاشیهٔ رمان ضعیف و مبتذل رهش پیش آمده، امیرخانی صرفاً شهوت فروش گرفته یا دستکم دچار توهم مردمیبودن است، در قالب کلیشهٔ احمقانهٔ نویسندهٔ مردمی. اما آقای امیرخانی حالا توهم اپوزیسیونبودن هم پیدا کرده. اگر دیروز رهش را برای روز مبادا و محوکردن عکسهای یادگاریاش با این و آن نوشته بود، امروز چنان تند میرود که طبق منطق یا با منی یا بر ضد من، همهٔ منتقدانش را احمدینژادی و رجانیوزی معرفی میکند. گویی موتور فاشیسم ادبی در حضرتشان شدیداً بهکار افتاده که حق نمک را با هیچکس نگه نمیدارند…»
نامههای سرگشاده
کیهان نوشت: «رضا امیرخانی در واکنش به اظهار محبت و دوستی مجمع ناشران انقلاب اسلامی، دومیننامه خود علیه این تشکل را هم منتشر کرد؛ نامهای که برخی گروهها و فعالان فرهنگی انقلابی را هم شامل شده است. نامهٔ امیرخانی علیه طیفی که طی این سالها او را بزرگ کردهاند، ادبیاتی کینهورزانه و عصبی دارد. در شرایطی که راهزنان مختلف در عرصههای سیاسی و اقتصادی و فرهنگی، در حال لطمهزدن به کشور هستند، عجیب است که این نویسنده که خود را «فرماندهٔ نیروی هوایی ادبیات» میپندارد، حمله به دوستانش را برگزیده است. این نامه، درست مثل رمان اخیر امیرخانی یعنی رهش دچار ازهمگسیختگی، فقدان انسجام و صدور بیانیههای بیمحل است! نویسنده در این نامه به هر دری زده و به هر یک از دوستان و همسنگرهایش که توانسته نیشی وارد کرده، بدون اینکه دلیلی برای اتهامات وارده بیاورد. بهطور مثال، یکی را هتاک خوانده بیآنکه مشخص باشد کی و کجا هتاکی کرده! به مدیر جوان یکی از گروههای تلویزیونی حمله کرده، آنهم در شرایطی که هنوز جوهر حکم انتصاب این مدیر خشک نشده است و... نامهای که بیشتر یک خودزنی و عقدهگشایی بهنظر میرسد تا اینکه جنبهٔ راهگشا داشته باشد.»
نامه دوم امیرخانی چنین است: «نسل من، با یک دهه فاصله، تمام سعیمان این بود که کتابمان به راستهٔ انقلاب و بازار واقعی کتاب برسد. مطمئن بودیم که با رقابت میتوانیم جای خودمان را پیدا کنیم. در این میان هیچ مدیر فرهنگی کمک حال ما نبود. آنها نمیتوانستند باور کنند که کتاب میتواند بهشکل عادی در کتابفروشیها فروش رود و مدام بهدنبال دستهای کذایی در فروش کتاب بودند تا ناتوانی خودشان را لاپوشانی کنند. ما بهنظرِ آن کابینهٔ انقلابی اعتقاد نداشتیم و اعتقاد داشتیم، انقلابیبودن دقیقا از مسیر غیردولتیبودن میگذرد. در این میان بر برخی ناشران حتی دولتی تأثیر گذاشتیم و تبدیلشان کردیم به ناشران سودده و آنها نیز وارد بازار رقابتی شدند. دورهٔ طلایی سورهٔ مهر در نیمهٔ اول دههٔ هشتاد با همین نگاه شکل گرفت و اولینکتابهای واقعی سورهٔ مهر اینگونه به بازار کتاب رسیدند؛ دورهای که با طلوع نماد دا، غروب غمانگیزِ دورهٔ طلاییش شروع شد. دقیقا با همان ایده دهه شصتی او متولد شد. با همان شعارهای سابق. فریاد میکشیدند جریان نشر دست تودهایهاست و ناشران عمدتا دزدند و با رانت ارشاد زندهاند. ضدانقلابها بیشتر میخورند و میبرند و انقلابی مظلوم است... از ارشاد رانت میگیرند و هیچکدام سود واقعی ندارند و دستشان در جیب دولت است و... کنار مهمترین دستآورد هنر انقلاب که حوزهٔ هنری بود، چیزی ساختیم مثل شهرستان ادب. اگر حوزه ایرادی داشت، خوب همین گروه بهجای تأسیس دکان جدید، وارد حوزه میشدند و تلاش میکردند برای تغییر آن. در این مسیر آدم ساخته میشد، آدم واقعی... مدیر واحد ادبیات را عوض میکردیم با نمایش کارآمدی. اصلا رییس حوزه را عوض میکردیم... چرا باید دکان جدید ساخت؟!»
جملهای از ایشان
«من هرگز سعی نکردم برای خوشآمد دولتی چیزی بنویسم. در هر موقعیتی باید حقیقت مکتوم آن دوره را نوشت.»
در جواب منتقدانی که میگویند من با نوشتن کتاب رهش از ریلی که در این سالها در آن در حال حرکت بودهام خارج شدهام، میگویم: «ریلی نبوده است. قیدار روی چه ریلی بوده است. مساله این است که معاصرترین آثارم یعنی قیدار و رهش بعد از انتشار با مخاطب وارد چالش شده و با گذشت زمان آرامآرام این چالش رفع میشود.»
خلقیات
سلوک شخصی، ادب فردی و آگاهبودن از ادب مقام در مواجهه با طبقههای طولی و عرضی افراد جامعه، تواضع غیرتصنعی، نجابت کلام و پیراستگی گفتار، صمیمت و شیکپوشی این نویسنده، از جمله رازهای آشکار محبوبیت و مقبولیت اوست.[۲۵]
گزارش جامعی از سفرها(نقشه همراه مکانهایی که به آن مسافرت کرده است)
امیرخانی، ایرانگردی است که به بیش از ۳۰ کشور جهان نیز سفر کرده و برخی از نوارهای مرزی ایران را بارها با پای پیاده پیموده است.
بنیانگذاری
سایت لوح
علت شهرت
رمانها و داستانهای چالشی واقعگرای اجتماعی ـ سیاسی
فیلم ساخته شده براساس
مستند پرترهٔ رضا امیرخانی نویسنده و منتقد ادبی ایرانی ساختهشده توسط سپهر سورهٔ هنر حوزهٔ هنری[۲۶]
حضور در فیلمهای مستند دربارهٔ خود
اتفاقات بعد از انتشار آثار
آثار و منبعشناسی
سبک و لحن و ویژگی آثار
کارنامه و فهرست آثار
- ارمیا (رمان و مجموعه داستان): انتشارات سورهٔ مهر، رقعی، ۱۳۷۴
- ناصر ارمنی (مجموعهداستانهای کوتاه): انتشارات کتاب نیستان، رقعی، ۱۳۷۸
- من او: انتشارات سورهٔ مهر، رقعی، ۱۳۷۸/ سومین اثر رضا امیرخانی است که اغلب منتقدین این کتاب را شاهکار ادبی وی میدانند. امیرخانی برای نوشتن آن نزدیک دو سال از عمرش را وقف مطالعهٔ آثاری دربارهٔ تهران قدیم کرد.
- از به (داستان بلند): انتشارات کتاب نیستان، رقعی، ۱۳۸۰/ چهارمین اثر نویسنده است. وی در این کتاب به بیان گوشهای از سختیهای زندگی در دوران جنگ و بعد از آن پرداخته است.
- داستان سیستان: انتشارات قدیانی، سال ۸۲ / سفرنامهٔ داستان سیستان، پنجمین کار رضا امیرخانی است که به حواشی مسافرت سیدعلی خامنهای [رهبر انقلاب] به استان سیستان و بلوچستان پرداخته است.
- نشت نشا: انتشارات قدیانی، سال ۸۴ / مقالهٔ بلندی است که در آن به ریشهیابی مهاجرت نخبگان پرداخته است.
- بیوتن: انتشارات علم، سال ۸۷ / رمان بیوتن، داستان یکی از بازماندههای جنگ تحمیلی ایران است که به بهانهای به آمریکا سفر کرده.
سرلوحهها: سرلوحهها گزیدهای از یادداشتهای پراکندهٔ سالهای ۸۱-۸۴ در سایت لوح نوشته شده و توسط انتشارات سپیده باوران اسفندماه ۱۳۸۷ به چاپ رسیده است.
- نفحات نفت: نشر افق، رقعی، ۱۳۸۹/ جستاری در فرهنگ مدیریت نفتی و دولتی در جمهوری اسلامی ایران.
- جانستان کابلستان: نشر افق، رقعی،۱۳۹۰/ سفرنامهای است که حاصل سفر به کشور افغانستان است.
- قیدار (رمان): نشر افق، رقعی، ۱۳۹۱
- ر ه ش (رمان)، نشر افق، زمستان ۱۳۹۶
جوایز و افتخارات
- کتاب اِرمیا برگزیدهٔ جشنوارهٔ آثار ۲۰ سال دفاع مقدس و مورد تقدیر در اولیندورهٔ جشنوارهٔ مهر و دومینجشنوارهٔ دفاع مقدس
- کتاب من او که در دومینجشنوارهٔ مهر مورد تقدیر قرار گرفته و یکی از سه کتاب برگزیده منتقدان مطبوعات و سه کتاب برگزیدهٔ سال ۱۳۷۹
- کتاب قیدار برگزیدهٔ بخشِ داستانِ بیستویکمین دورهٔ جایزهٔ کتابِ فصل
- کتاب نفحات نفت اثر شایستهٔ تقدیر دهمیندورهٔ جایزهٔ ادبی جلال آلاحمد در بخش ویژه
- کتاب رهش اثر برگزیدهٔ یازدهمیندورهٔ جایزهٔ ادبی جلال آلاحمد در بخش رمان و داستان بلند
منبعشناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)
کتاب «خوانشی نقادانه از آثار رضا امیرخانی» بهکوشش محمدحسن شاهنگی در مرکز پژوهشهای جوان (وابسته به پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی) که اخیراً تجدید چاپ شده است.
شاهنگی در این کتاب به بررسی دلایل پرفروششدن کتابهای امیرخانی پرداخته و گفته است: «سوزن پرگار رضا امیرخانی مرکزیتی بهنام اندیشه و دغدغه دارد؛ اندیشهای دغدغهمند و دغدغهای اندیشهورز.»[۲۷]
بررسی چند اثر
حسن میرعابدینی منتقد معاصر ادبیات، در کتاب صدسال داستاننویسی در بررسی رمانهای ژانر جنگ، ارمیای امیرخانی را کمی توصیف میکند:
در داستانهای جنگ به دو الگوی تکرارشونده برمیخوریم. یکی از این الگوها ساختار رویارویی است: با رو در رو قرار گرفتنِ شخصیتهای معتقد و مردد، نوعی کشمکش دراماتیک پدید میاید که علاقه خواننده را برای دنبال کردن ماجرا جلب میکند... دومین الگو، ساختار نوآموزی نام دارد: افرادی که هریک نمایندهٔ تیپ خاصی هستند، به لحاظ روانی تغییر میکنند و از ناآگاهی به آگاهی و از حالت انفعال به حالت فعال میٰرسند. در اغلب داستانهای جنگ میتوان شاهد پیروی از این دو الگو بود: در داستانهای دههٔ ۱۳۶۰، فردی ترسان و سستاعتقاد، و در نتیجه گریزان از خطرهای خط مقدم، در اثر رویارویی با «قهرمان اصول» - که معتقد و نترس است – به خود میآید، روند نوآموزی را طی میکند و «دیگری» میشود تا دست از زندگی بشوید و به استقبال خطر و مرگ برود. در داستانهای دههٔ ۱۳۷۰ وضع از چه قرار است؟ قاسمعلی فراست در گلاب خانم (۱۳۷۴)، حسین فتاحی در عشق سالهای جنگ (۱۳۷۳)، رضا امیرخانی در ارمیا (۱۳۷۴) و ابراهیم حسنبیگی در ریشه در اعماق (۱۳۷۳)، نگرانی و بیم و امید جانبازانی را شرح میدهند که در بازگشت از جنگ، ناگزیر از مواجهه با مسئولیتهای زندگی روزمرهاند... قهرمان رمان ارمیا دانشجویی که پس از شهارت همرزمش، حاضر به خروج از سنگر نیست. حتی وقتی جنگ پایان مییابد، او تغییر نوضع نمیدهد... برخوردهای اطرافیان که رفتارها و سر و وضع ارمیا را بههنجار نمیدانند، بر دلزدگی او از زندگی روزمره می افزاید. از شهر میگریزد، از جادهای فرعی به درون جنگلهای شمال میرود؛ به جایی پرت افتاده در میان چند معدنچی؛ ولی جمع آنان و محبت پدرانهٔ معدنچی پیر را هم تاب نمیآورد و...[۲۸]
نفحات نفت
میلاد حسینی در بخش ادب و هنر روزنامه همشهری، نفحات نفت امیرخانی را علیه مدیریت نفتی و دولتی میداند:
نفحات نفت جستاری است علیه مدیریت غلط وابسته به نفت که در آن خلاقیت کشته شده، چون اهمیتی ندارد کسی کار واقعی انجام دهد و پول دربیاورد. بهتر آن است که مدیری سهلتی شد و هدف آن باشد که توسعه عرضی در شیرهای نفت ختم شود. «من نفت دارم پس هستم»؛ امیرخانی با این نگاه مخالف است و راهش را حذف محدودیتهای دستوپاگیری که خیلیها را فراری داده یا مجبور به کوچ و سرمایهگذاری در کشورهای همسایه کرده، میداند که پیش از ارائه نظریه راه را باز بگذاریم تا «کار واقعی» مسیر طبیعی را پیدا کند و بعد آن را تحلیل کنیم و بشود تز؛ نه طی کردن راه های وارونه. [۲۹]
ناشرانی که با او کار کردهاند
سورهٔ مهر، نیستان، سپیده باوران، افق، علم، قدیانی
تعداد چاپها و تجدیدچاپهای کتابها
نوا، نما، نگاه
خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونههای شنیداری و تصویری انتخاب شود)
پانویس
- ↑ «امیرخانی از زبان خودش». وبسایت رسمی رضا امیرخانی. بازبینیشده در ۷بهمن۱۳۹۷.
- ↑ ۲٫۰۰ ۲٫۰۱ ۲٫۰۲ ۲٫۰۳ ۲٫۰۴ ۲٫۰۵ ۲٫۰۶ ۲٫۰۷ ۲٫۰۸ ۲٫۰۹ ۲٫۱۰ ۲٫۱۱ ۲٫۱۲ ۲٫۱۳ «مطالبی که از نوشتنشان پشیمانم».
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ ۳٫۳ %D8%B4%D8%A8-%D8%B1%D9%88%D8%B4%D9%86 «انتقادات صریح رضا امیرخانی به وضعیت کپیرایت در «چشم شب روشن»».
- ↑ «سفره زندگی باید رنگارنگ باشد».
- ↑ ۵٫۰ ۵٫۱ ۵٫۲ امیرخانی، رضا. وارد خانه خودم شدم. اردیبهشت۱۳۹۱.
- ↑ ۶٫۰۰ ۶٫۰۱ ۶٫۰۲ ۶٫۰۳ ۶٫۰۴ ۶٫۰۵ ۶٫۰۶ ۶٫۰۷ ۶٫۰۸ ۶٫۰۹ ۶٫۱۰ ۶٫۱۱ ۶٫۱۲ ۶٫۱۳ ۶٫۱۴ ۶٫۱۵ ۶٫۱۶ ۶٫۱۷ امیرخانی، رضا. وضعیت خطرناک نویسندگی. اردیبهشت۱۳۹۲.
- ↑ «امیرخانی: از ارشاد جایزه نمیگیرم!».
- ↑ ۸٫۰ ۸٫۱ «روز متفاوت ما و رضا امیرخانی».
- ↑ «زندگینامه رضا امیرخانی از زبان خودش».
- ↑ ۱۰٫۰ ۱۰٫۱ ۱۰٫۲ ۱۰٫۳ ۱۰٫۴ ۱۰٫۵ امیرخانی، رضا. من عمیقا یک آنارشیستم.
- ↑ «پاسداشت رضا امیرخانی در کابل برگزار میشود».
- ↑ «ترس ادبیات ما از تفاوتها».
- ↑ عادل، فریدالدین. قلندر زنده است. شهریور۱۳۹۱.
- ↑ ۱۴٫۰ ۱۴٫۱ «آنچه گفت بگو، گفتهام».
- ↑ بایرامی. آیا رهش امکان دارد؟.
- ↑ «ادبیات انقلاب، داستان ندارد».
- ↑ «ناشران مقابل رسمالخط غیرمتعارف بایستند».
- ↑ امیرخانی، رضا. قیدار به آخر خط رسید. خرداد۱۳۹۲.
- ↑ «رزمندهای که در پی عشقش به آمریکا میرود».
- ↑ «این کتاب را رضا امیرخانی به شما پیشنهاد میدهد».
- ↑ ۲۱٫۰ ۲۱٫۱ امیرخانی، رضا. «با صاحبان کسوت چه کردهایم». ماهنامه ادبیات و داستان، ش. ششم (آبان۱۳۹۱): ۳۹.
- ↑ امیرخانی، رضا. کشور به عقل نیاز دارد، نه اعتراض.
- ↑ امیرخانی، رضا. سفارشنویس؟ هیچوقت نبودهام.
- ↑ «پرسش حسین معززینیا از رضا امیرخانی».
- ↑ «چرا «رضا امیرخانی» نویسندهای ممتاز است؟».
- ↑ «رضا امیرخانی کیست؟».
- ↑ «رضا امیرخانی اندیشهای دغدغهمند دارد».
- ↑ میرعابدینی، حسن. صدسال داستاننویسی ایران.
- ↑ حسینی، میلاد. انقلابی میان دیگران. ۱۰ اردیبهشت۱۳۹۷.
منابع
- امیرخانی، رضا. «وارد خانه خودم شدم». ماهنامه ادبیات و داستان، ش. اول (اردیبهشت۱۳۹۱): ۲۵.
- عادل، فریدالدین. «قلندر زنده است». ماهنامه ادبیات و داستان، ش. چهارم (شهریور۱۳۹۱): ۳۵.
- امیرخانی، رضا. «با صاحبان کسوت چه کردهایم». ماهنامه ادبیات و داستان، ش. ششم (آبان۱۳۹۱): ۳۹.
- امیرخانی، رضا. «قیدار به آخر خط رسید». ماهنامه ادبیات و داستان، ش. دوم (خرداد۱۳۹۲): ۱۷.
- امیرخانی، رضا. «وضعیت خطرناک نویسندگی». ماهنامه ادبیات و داستان، ش. ششم (اردیبهشت۱۳۹۲): ۳۹-۳۴.
- میرعابدینی، حسن (۱۳۸۷). صدسال داستاننویسی ایران. سوم و چهارم. تهران: چشمه. ص. ۱۲۸۴-۱۲۸۲. شابک ۴-۴۹-۶۱۹۴-۹۶۴ مقدار
|شابک=
را بررسی کنید: checksum (کمک). - حسینی، میلاد. «انقلابی میان دیگران». رزونامه همشهری، ش. ۷۵۹۲ (۱۰ اردیبهشت۱۳۹۷): ۱۲.
- بایرامی، امیرخانی. «آیا رهش امکان دارد؟». روزنامه فرهیختگان (تهران)، ش. ۲۴۵۸ (۲۲اسفند۱۳۹۶): ۴.
- امیرخانی، رضا. «من عمیقا یک آنارشیستم». مجله هابیل (تهران)، ش. ۷ (آبان و آذر ۱۳۸۷): -.
- امیرخانی، رضا. «سفارشنویس؟ هیچوقت نبودهام». مجله اندیشه پویا (تهران)، ش. ۵۴ (آبان۱۳۹۷): ۲۱.
- امیرخانی، رضا. «کشور به عقل نیاز دارد، نه اعتراض». مجله تجربه (تهران)، ش. ۱۲ (خرداد ۱۳۹۱): -.
پیوند به بیرون
- «وبسایت رسمی رضا امیرخانی».
- «امیرخانی: از ارشاد جایزه نمیگیرم!». خبرگزاریِ مهر، ۱۶دی۱۳۹۶. بازبینیشده در ۱۲تیر۱۳۹۸.
- «ترس ادبیات ما از تفاوتها». ermia.ir، ۴ تیر ۱۳۹۱. بازبینیشده در ۲۰ آبان ۱۳۹۸.
- «روز متفاوت ما و رضا امیرخانی». farhikhtegandaily.com، ۱۹ مرداد ۱۳۹۸. بازبینیشده در ۲۱ آبان ۱۳۹۸.
- «بیوگرافی رضا امیرخانی نویسنده». photokade.com، ۱۹ مرداد ۱۳۹۰. بازبینیشده در ۲۲ آبان ۱۳۹۸.
- «زندگینامه: رضا امیرخانی». www.hamshahrionline.ir، ۶ بهمن ۱۳۹۱. بازبینیشده در ۲۲ آبان ۱۳۹۸.
- «زندگینامه رضا امیرخانی از زبان خودش». apm1378.blogfa.co، ۱۶ بهمن ۱۳۸۷. بازبینیشده در ۲۲ آبان ۱۳۹۸.
- %D8%B4%D8%A8-%D8%B1%D9%88%D8%B4%D9%86 «انتقادات صریح رضا امیرخانی به وضعیت کپی رایت در «چشم شب روشن»». www.mashreghnews.ir، ۲۰ آذر ۱۳۹۶. بازبینیشده در ۲۲ آبان ۱۳۹۸.
- «مطالبی که از نوشتنشان پشیمانم». www.mashreghnews.ir، ۲۶ شهریور ۱۳۹۱. بازبینیشده در ۲۲ آبان ۱۳۹۸.
- «رضا امیرخانی اندیشهای دغدغهمند دارد». www.yjc.ir، ۲۸ بهمن ۱۳۹۶. بازبینیشده در ۲۵ آبان ۱۳۹۸.
- «ادبیات انقلاب، داستان ندارد». www.tasnimnews.com، ۱۸ بهمن ۱۳۹۱. بازبینیشده در ۲۵ آبان ۱۳۹۸.
- «آنچه گفت بگو، گفتهام». www.amirkhani.ir، ۲ خرداد ۱۳۸۹. بازبینیشده در ۲۵ آبان ۱۳۹۸.
- «رزمندهای که در پی عشقش به آمریکا میرود». www.khabaronline.ir، ۸ آذر ۱۳۹۱. بازبینیشده در ۲۵ آبان ۱۳۹۸.
- «رضا امیرخانی کیست؟». www.aparat.com، ۲۲ بهمن ۱۳۹۶. بازبینیشده در ۲۵ آبان ۱۳۹۸.
- «چرا «رضا امیرخانی» نویسندهای ممتاز است؟». www.mashreghnews.ir، ۲۱ بهمن ۱۳۹۶. بازبینیشده در ۲۵ آبان ۱۳۹۸.
- «این کتاب را رضا امیرخانی به شما پیشنهاد میدهد». cheee.ir، ۲ خرداد ۱۳۹۴. بازبینیشده در ۴ آذر ۱۳۹۸.
- «پرسش حسین معززینیا از رضا امیرخانی». www.khabaronline.ir، ۳۰ آبان ۱۳۹۷. بازبینیشده در ۴ آذر ۱۳۹۸.
- «پاسداشت رضا امیرخانی در کابل برگزار میشود». www.mehrnews.com، ۲۵ دی ۱۳۹۵. بازبینیشده در ۵ آذر ۱۳۹۸.
- «ناشران مقابل رسمالخط غیرمتعارف بایستند». www.farsnews.com، ۱۹ خرداد ۱۳۹۱. بازبینیشده در ۶ آذر ۱۳۹۸.
- «سفره زندگی باید رنگارنگ باشد». www.iranamerica.com، ۱۹ خرداد ۱۳۹۱. بازبینیشده در ۶ آذر ۱۳۹۸.
- صفحههای دارای خطا در ارجاع
- مقالات دارای جعبه اطلاعات
- خطاهای یادکرد: شابک
- زادگان ۱۳۵۲
- رماننویسان مرد
- برندگان جایزه ادبی جلال آلاحمد
- نویسندگان داستان کوتاه
- جستارنویسان مرد
- اعضای انجمن قلم ایران
- مستندنویسان مرد
- بنیانگذاران ادبی
- دانشآموختگان دبیرستان علامه حلی تهران
- نویسندگان هویتگرا
- دیدارکنندگان با خامنهای
- دانشآموختگان دانشگاه صنعتی شریف