احمد محمود: تفاوت میان نسخهها
جزبدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(۵۳ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۳: | خط ۳: | ||
|تصویر = Untitled.png | |تصویر = Untitled.png | ||
|توضیح تصویر = | |توضیح تصویر = | ||
|نام اصلی = احمد | |نام اصلی = احمد اعطا | ||
|زمینه فعالیت = نویسندگی | |زمینه فعالیت = نویسندگی | ||
|ملیت = ایرانی | |ملیت = ایرانی | ||
خط ۱۲: | خط ۱۲: | ||
|محل مرگ = تهران | |محل مرگ = تهران | ||
|علت مرگ = بیماری ریوی | |علت مرگ = بیماری ریوی | ||
|محل زندگی = | |محل زندگی = | ||
|مختصات محل زندگی = | |مختصات محل زندگی = | ||
خط ۲۱: | خط ۲۰: | ||
|لقب = | |لقب = | ||
|بنیانگذار = | |بنیانگذار = | ||
|پیشه = | |پیشه = داستاننویس | ||
|سالهای نویسندگی = | |سالهای نویسندگی = | ||
|سبک نوشتاری = | |سبک نوشتاری = [[واقعگرایی]] | ||
|کتابها = | |کتابها = "[[همسایهها]]"، "[[زمین سوخته]]"، "[[مدار صفر درجه]]" و... | ||
|مقالهها = | |مقالهها = | ||
|نمایشنامهها = | |نمایشنامهها = | ||
خط ۳۰: | خط ۲۹: | ||
|دیوان اشعار = | |دیوان اشعار = | ||
|تخلص = | |تخلص = | ||
|فیلم | |فیلم ساخته براساس اثر = | ||
|همسر = طاهره ناجی <ref>{{یادکرد وب|نشانی=https://www.ilna.ir/%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF-%D9%87%D9%86%D8%B1-6/307813-%D8%B7%D8%A7%D9%87%D8%B1%D9%87-%D9%86%D8%A7%D8%AC%DB%8C-%D9%87%D9%85%D8%B3%D8%B1-%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF-%D8%AF%D8%B1%DA%AF%D8%B0%D8%B4%D8%AA|عنوان=طاهره ناجی، همسر احمد محمود درگذشت.}}</ref> | |همسر = طاهره ناجی<ref>{{یادکرد وب|نشانی= https://www.ilna.ir/%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF-%D9%87%D9%86%D8%B1-6/307813-%D8%B7%D8%A7%D9%87%D8%B1%D9%87-%D9%86%D8%A7%D8%AC%DB%8C-%D9%87%D9%85%D8%B3%D8%B1-%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF-%D8%AF%D8%B1%DA%AF%D8%B0%D8%B4%D8%AA|عنوان= طاهره ناجی، همسر احمد محمود درگذشت.}}</ref> | ||
|شریک زندگی = | |شریک زندگی = | ||
|فرزندان = سیامک، سعیده، | |فرزندان = سیامک، سعیده، بابک و سارک | ||
|تحصیلات = | |تحصیلات = | ||
|دانشگاه = | |دانشگاه = | ||
خط ۳۹: | خط ۳۸: | ||
|شاگرد = | |شاگرد = | ||
|استاد = | |استاد = | ||
|علت شهرت = | |علت شهرت = دو رمان [[همسایهها]]{{سخ}}و [[زمینسوخته]] | ||
|تأثیرگذاشته بر = | |تأثیرگذاشته بر = | ||
|تأثیرپذیرفته از = | |تأثیرپذیرفته از = | ||
خط ۴۶: | خط ۴۴: | ||
|imdb_id = | |imdb_id = | ||
|soure_id = | |soure_id = | ||
|جوایز = پکا<ref>{{یادکرد وب|نشانی=http://www.bbc.com/persian/arts/021021_la-cy-bestbook.shtml | عنوان=بهترین رمان فارسی سال۸۰}}</ref> و [[جایزه ادبی هوشنگ گلشیری|هوشنگ گلشیری]]<ref>{{یادکرد وب|نشانی= http://www.golshirifoundation.com/award01.htm|عنوان=دوره اول جایزه گلشیری}}</ref> | |جوایز = پکا<ref>{{یادکرد وب|نشانی= http://www.bbc.com/persian/arts/021021_la-cy-bestbook.shtml |عنوان= بهترین رمان فارسی سال۸۰}}</ref> و جایزهٔ [[جایزه ادبی هوشنگ گلشیری|هوشنگ گلشیری]]<ref>{{یادکرد وب|نشانی= http://www.golshirifoundation.com/award01.htm|عنوان= دوره اول جایزه گلشیری}}</ref> | ||
|گفتاورد = | |گفتاورد = | ||
|امضا = | |امضا = | ||
}} | }} | ||
[[پرونده:Ahmad Mahmoud.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center> | [[پرونده:Ahmad Mahmoud.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'اگر عشق دل آدم را تکان نده{{سخ}}چطور بفهمه که زندهس؟!"'<ref>{{پک|احمد محمود|۱۳۷۶|ک= مدار صفر درجه|ص= ۱۷۸۰}}</ref></center>]] | ||
{{پک|احمد محمود|۱۳۷۶|ک= مدار صفر درجه}}</ref></center>]] | |||
"'احمد اعطا"' ملقببه "'احمد محمود"' نویسندهٔ رمان پرمخاطب [[همسایهها]] است که [[مدار صفر درجه]] و بیش از سیزده اثر دیگر را نیز پیرو مکتب [[واقعگرایی اجتماعی]] خلق کرد. محمود را نویسندهای میشناسند آگاه به زمانهٔ خویش و بینا به مضامین سیاسی. دریافت جوایز ادبی متعدد و ترجمهٔ آثارش بهزبانهای گوناگون، آوازهٔ محمود را به آنسوی مرزها کشاند. | |||
<center>* * * * *</center> | <center>* * * * *</center> | ||
احمد محمود | احمد محمود را پیشاهنگ نحلهٔ داستاننویسی جنوب ایران میدانند. محمود از داستاننویسانی است که "'قصّهٔ جنوب"' را ماندگار کرد. وی از پدر و مادری دزفولی بهدنیا آمد. آنان پس از جنگ دوم جهانی به اهواز کوچ کرده بودند تا فرصت شغلی بیابند. احمد در اهواز درس خواند و از دبیرستان شاپور سابق دیپلم گرفت. در همایشهای حزبی اواخر دهه۲۰ شرکت کرد، دستگیر شد و به زندان دژبان لشکر۱۰ زرهی اهواز افتاد. پس از گذراندن دوران زندان و تبعید و شکنجه، یعنی اواخر دهه۳۰ داستان بلند و جذاب «داستان یک شهر» را نوشت که دستچین این تبعید رنجبار اما پرتجربه بود.<ref name= "نویسنده جنوب">{{یادکرد وب|نشانی= http://ensani.ir/fa/article/author/19171?ArticleSearch%5BpageSize%5D=20&ArticleSearch%5BscientificRank%5D=&ArticleSearch%5BjournalId%5D=&ArticleSearch%5Byear%5D=&ArticleSearch%5BfieldId%5D=&ArticleSearch%5Blanguage%5D=&ArticleSearch%5Btitle%5D=%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF+%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF&ArticleSearch%5BsortBy%5D=|عنوان= یاد احمد محمود}}</ref> | ||
ادبیات احمد محمود را از لحاظ درونمایه و فضا و محتوا بازتاب جنوبی جهانشمول میدانند<ref name="حموله">{{یادکرد وب|نشانی= http://www.matneno.com/?s=%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF+%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF|عنوان= نقد و تحلیل رمان درخت انجیر معابد احمد محمود}}</ref> و محمود را نویسندهای میخوانند که به متن زندگی پرداخته و رنجهای اجتماعی را ترسیم کرده است. وی استاد مسلّم خلق فضا و زبان است و در آثارش نفت، اعتصاب، مبارزه، شط، کشتی، لنج، گرما و شرجی، نخل، خانههای کارگری، بیستفوتیها، بلوکهای کارمندی... قصّههای آشنایی است.<ref name="ادبیات محمود">{{یادکرد وب|نشانی= http://naghdketab.blogfa.com/post/8|عنوان= خوانش}}</ref> | |||
"'نویسندهای که باید پیامبر ادبیات جنوب لقب گیرد"' مهرهٔ تأثیرگذار همنسلان خود و نسلهای بعد شد.<ref name="ادبیات محمود"/> | |||
محمود از معدود نویسندگانی است که خود را از هر سو درگیر رمان کرد. شخصیّتپردازی، فضاسازی، دیالوگنویسی، خلق ماجراها و تعلیقهای متعدد همه و همه از نویسندهای خبر میدهد که اصولاً با انبوهی از اطلاعات تاریخی معاصر و بهویژه شناخت انسان معاصر روبهرو است. چاپ رمان [[همسایهها]] محمود را به اعتباری رساند که بتواند به نوشتنِ تماموقت بپردازد. آثار او بهزبانهای روسی، انگلیسی، فرانسوی و ارمنی ترجمه و چاپ شده است.<ref name="احمد محمود"/> | |||
==از میان یادها== | |||
===همیشه درگیر مجوز بودهام=== | |||
محمود دربارهٔ انتشار داستانهایش گفته: «تاکنون همهٔ آثارم تقریباً به چاپ چندم رسیدهاند؛ اما همیشه برای کسب جواز انتشار آثارم با دستگاه سانسور دولتی درگیری داشتهام. این درگیری موجب شده که سالها هیچ اثری از من چاپ نشود.»<ref name="احمد محمود"/> | |||
== | ===کرگدن باش=== | ||
احمد محمود جایی از یادداشتهای روزانهاش مینویسد: «واقعاً که نویسنده تو مملکت ما باید پوستش از پوست کرگدن کلفتتر باشد تا بتواند به نوشتن ادامه بدهد.» این را بعد از شرحی درباره گیرکردن رمان [[همسایهها]] بهقول خودش در "ادارهٔ سانسور شاهنشاهی" و [[وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی|وزارت ارشاد جمهوری اسلامی]] نوشته است.<ref name="حکایت حال"/> | |||
==== | {{جعبه گفتاورد |نقلقول=<center><span style="color:purple">"'حقیقت این است که حرف من، کتاب من است. وقتی چند سال است که روا یا ناروا از چاپ آثارم جلوگیری میشود، دیگر چه حرفی برای گفتن میماند؟<ref name="دیدار"/></span><noinclude></center>|تراز=چپ|عرض=۲۵%|رنگ پسزمینه=#d5fdf4}} | ||
به شهادت یادداشتهای روزانهاش، او خودش یک کرگدن بود که اگر نبود، با روزگار سختی که پس از زندان و تبعید، مشکلات مالی، جنگ هشتساله و جلوگیری از انتشار کتابهایش تجربه کرده بود، نوشتن آن تعداد کتاب ممکن نمیشد.<ref name="خوابگرد">{{یادکرد وب|نشانی= | |||
http://khabgard.com/149/%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%D9%86%D8%AF%D9%87%e2%80%8c%D8%A7%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%A8%D9%87-%D8%B9%D9%86%D9%88%D8%A7%D9%86-%D8%AD%D9%82%e2%80%8c%D8%A7%D9%84%D8%AA%D8%A3%D9%84%DB%8C%D9%81%D9%90-%DA%A9/|عنوان= خوابگرد}}</ref> | |||
=== | ===نامهای به گلستان=== | ||
محمود | محمود در نامهای به ابراهیم گلستان از چاپ کتاب آدم زنده مینویسد: «... در این فاصله یک کتاب ۲۰۰صفحهای از من منتشر شد با نام «آدم زنده» که روی جلدش آمده است نوشته: ممدوحبنعاطل ابونزّال و مترجم: احمد محمود که اگر فرصت کنید و بخوانید حتی نخوانید (همراه این نامه برایتان پست میکنم) خودتان دستگیرتان میشود قضیه از چه قرار است و این هم مشروط است به اینکه از خیبر پست سالم بگذرد و به دستتان برسد.»<ref name="دیدار"/> | ||
===خودم نوشتم!=== | |||
محمود داستان بلند «آدم زنده» را مینویسد و نام خودش را مترجم ذکر میکند. احمد محمود در مقدمه این کتاب، دربارهٔ نویسنده که او را «ممدوحابنعاطل ابونزال» معرفی میکند، چنین توضیح میدهد: «نویسنده این کتاب فرد ناشناسی است که دربارهٔ او اطلاعات کمی وجود دارد؛ جزاینکه در قاهره بهدنیا آمده و در دهه۹۰ هم از دنیا رفته است.»{{سخ}} | |||
محمود با این کار خود، بهطرز دردآوری سانسور کتاب در ایران را به تمسخر گرفته است. | |||
«خودم نوشتم... کتاب را به اسمی عربی معرفی کردیم. انگار که حوادثش در بغداد میگذرد و ربطی به ما ندارد. راحت و آسوده چاپ شد.»<ref name= "مغضوب شاه"/> | |||
===از اعطا تا محمود=== | |||
نام شناسنامهای محمود «احمد اعطا» است. محمود وقتی داستان کوتاه «صب | نام شناسنامهای محمود «احمد اعطا» است. محمود وقتی داستان کوتاه «صب میشه» را به هیئت تحریریه مجلهٔ "امید ایران" برای چاپ ارائه داد، از ترس اینکه مبادا دوستانش او را مسخره کنند و بگویند حالا احمد اعطا هم خودش را در جرگهٔ نویسندگان جا زده است، از هیئت تحریریه خواست تا این داستان را به نام مستعار «احمد احمد» منتشر کنند و مجله هم همین کار را کرد.{{سخ}} | ||
هفتهٔ بعد، احمد اعطا داستان دیگری را به مجله داد که نام شخصیت اصلی داستان محمود است. گروه هیئت تحریریه به او گفتند دوستی دارند به نام «احمد موسوی» که نوشتههایش را زیرِ نام مستعار «احمد احمد» مینویسد و بهتر است نام دیگری انتخاب کند. او هم میگوید پس بنویسید: «احمد محمود» و چنین میشود که نام احمد محمود ماندگار میشود و همهٔ آثار احمد اعطا در پنجاه سال گذشته زیر نام احمد محمود بهچاپ میرسد.<ref name="روایت">{{یادکرد وب|نشانی= http://www.irna.ir/fa/News/83042157 |عنوان= «زمین سوخته»، روایتی زیست شده در نخستین روزهای جنگ}}</ref> | |||
[[پرونده:مول.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'اولین کتاب"'</center>]] | |||
محمود پس از پایان دورهٔ تبعید و بازگشت به اهواز تصمیم گرفت داستانهایش را که قبلاً در مجلات | ===نویسندهٔ خجالتی=== | ||
محمود پس از پایان دورهٔ تبعید و بازگشت به اهواز تصمیم گرفت داستانهایش را که قبلاً در مجلات "نقش جهان" و "ایران" بهچاپ رسیده بود، بهصورت مجموعهای به نام «مول» منتشر کند. این در حالی بود که بهتازگی از تبعید برگشته بود و از نظر مالی در مضیقه بود. با یکی از دوستانش به نام «احمد آقایی» این موضوع را درمیان میگذارد. آقایی پیشنهاد میدهد محمود پول قرض بگیرد و کتاب را چاپ کند. محمود میگوید: "«اگر کتابها فروش نرفت چگونه قرضم را پس بدهم؟»"{{سخ}} | |||
آقایی به او دلگرمی میدهد که کتابها فروش خواهند رفت. محمود پولی تهیه میکنند و باهم به تهران میروند. وقتی به چاپخانه میرسند محمود داخل نمیرود و آقایی داستانها را میبرد و به مسئول چاپخانه به نام «زندهدل» نشان میدهد. زندهدل میپرسد، خود نویسنده کجاست؟ وقتی آقایی میگوید نویسندهاش خجالت میکشد و بیرون ایستاده، میخواهد نویسندهٔ متواضع داستانها را ببیند. هزار نسخه چاپ میشود. نهصد نسخه را به اهواز میبرند و بهفروش میرسد و محمود قرضش را میدهد.<ref name="احمد محمود"/> | |||
[[پرونده:دریا هنوز آرام است محمود.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'یه کیلو ببر یه دونه جایزه بگیر!"'</center>]] | |||
محمود از چاپ کتاب | ===جایزهٔ دو کلیلو کتابم را بده!=== | ||
محمود از چاپ کتاب «دریا هنوز آرام است» میگوید: | |||
:سال ۴۰ یا ۴۱ که در جیرفت کرمان کار میکردم روزی بستهای پستی به دستم رسید. ۳۰ نسخه از کتاب بود. خوشحال شدم و متعجب از تیراژ ۳۰۰۰ تایی درحالیکه کتاب پر از غلط تایپی بود و تیراژ معمول بهترین کتابها هم روی ۱۰۰۰ تا بود. بعد شنیدم که آقای کاشیچی کتاب را کیلویی میفروشد و در ازای هر کیلو کتاب یک نسخه «دریا هنوز آرام است» را مهر جایزه میزند و به خریدار یک کیلویی جایزه میدهد. بهای هر کتاب ۴۰ ریال بود. من هم سری به چاپخانه زدم و دو کیلو (احتمالاً) کتاب «دریا هنوز آرام است» خریدم. دو کیلو را تحویل گرفتم و گفتم: «جایزهاش چه شد؟» گفت: «اِ! تو که دو کیلو از همین را خریدی!» و گفتم بههرحال جایزهاش را هم میخوام. دو تا جایزه «دریا هنوز آرام است» را گذاشت روی دو کیلو «دریا هنوز آرام است» و تحویل داد.<ref name="انسانگرا"/> | |||
===از دهسالگی در "'حرکت"'=== | |||
محمدعلی به پسرش میگوید: گفتهام حاجحسن سراج برای عیدت کفش شورو بدوزد. عصر که از مدرسه آمدی برو پات را قالب بگیرد. احمد از شادی بال درمیآورد. روزهای آخر بهمن است. عصر از مدرسه تا خانه را یک نفس میدود. کیف و کتابش را پرت میکند. لقمهٔ نان و پنیرش را لوله میکند. میدود تا بازار سرپوشیده تا کفشدوزی حاجحسن. پا را اندازه میزند. باید ۲۰ روز منتظر بماند. سر راه میرود کارونِ سیلابی را ببیند و کشتیها و پل سفیدش را. نگاهش میماند پیش جاشوهای شرکت کشتیرانی. حواسش پرت بوی ماهی کباب و قلیان میشود. شب شده. میدود. سر راه میبیند که سینما میهن خلوت است. بوی نانبرنجی قدمهایش را سست میکند. دست توی جیب میکند. پولی ندارد. دیروقت شده. میدود. مادر دم در خانه منتظر است. خدا به دادت برسد. قل هو الله بخوان. هفت بار میخواند و فوت میکند به خودش. پدر کمربند دور دست پیچانده، منتظر است؛ سه ضربه. تا یادت بماند اینقدر سربههوا نباشی! حاجحسن خلف وعده میکند. بالاخره روز آخر اسفند کفش آماده میشود. شب میگذارد بالای رختخوابش. بوی سبزی پلو، کلوچه اهوازی، چرم تازه. دم سال تحویل است. کفش به پایش تنگ است. بند جورابش گم شده. حسرت به دلش میماند با رخت و کفش نو بنشیند پای سفره. پدر میپرسد؛ مگر همانجا امتحانش نکردی؟ امتحان کرده. اندازه بود. پدر کفش را نگاه میکند. بند جوراب توی کفش است. کفش اندازه میشود. رخت نو، کفش نو و سال تحویل میشود. دل لرزیدنها تمام میشود. همهٔ هیجانها و انتظار کشیدنها. نمیداند چرا چنین شده. دهساله است. «"'نمیدانستم آنچه هست از لذت رنج، از دلزدگی تا اشتیاق، از کوشش و توفیق تا سرخوردگی همه، شوق و ذوق حرکت است برای رسیدن. لذتِ وظیفه است، لذتی که در ذات وظیفه است و بر دوشمان. در راه رسیدن و آغازی دیگر و شور و التهاب دیگر در حرکت دیگر و باز آغاز دیگر."'»<ref name="دیدار">{{پک|محمود(اعطا)|۱۳۸۱|ک= دیدار با احمد محمود|ص= ۶۴}}</ref> | |||
===حقالتألیف!=== | |||
محمود در یادداشتهایش نوشته که «کتاب پسرک بومی و غریبهها را انتشارات بابک چاپ کرد، هر دو در سال۱۳۵۰ حقالتألیف هم داد؛ سیصد تومان و تعدادی شلوار کار. یکی هفده تومن حساب کرد که از تولیدی همسایهاش گرفت و داد بردم خانه بچهها بپوشند. خودم هم پوشیدم. تو خانه خوب بود.»<ref name="خوابگرد"/> | |||
===داستان مدادها و نوشتن=== | ===داستان مدادها و نوشتن=== | ||
محمود در در جوانی با خودنویس مینوشت ولی بعدها مداد را جایگزین کرد. شب به شب | محمود در در جوانی با خودنویس مینوشت ولی بعدها مداد را جایگزین کرد. شب به شب ١۶ مداد را میتراشید و فردایش دیگر مدادی نمیتراشید، همین که مدادی تمام میشد، مدادی دیگر جایگزین میکرد. هنگام نوشتن نمیخواست هیچ چیزی تمرکزش را بههم بریزد یا مزاحمش شود.<ref name="بابک اعطا">{{یادکرد وب|نشانی= http://farhangemrooz.com/news/52919/%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF-%D8%A8%D9%87-%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D9%BE%D8%B3%D8%B1%D8%B4-%D8%A8%D8%A7%D8%A8%DA%A9-%D8%A7%D8%B9%D8%B7%D8%A7-%D8%A8%D8%A7%D8%B1-%D8%AF%DB%8C%DA%AF%D8%B1-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%D9%86%D8%AF%D9%87-%D8%A7%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%AE%D9%88%D8%A8 | ||
|عنوان= احمد محمود | |عنوان= احمد محمود بهروایت پسرش}}</ref> | ||
=== | ===اوّلین کتاب=== | ||
اوّلین بار محمود با کتابی از [[صادق هدایت]] به نام «فردا» با کتابخوانی آشنا میشود، حولوحوش ۱۳۳۰. او از خواندن این داستان لذت میبرد و بهگفتهٔ خودش شادی این کتاب یکی از انگیزههای او برای داستاننویسی بوده.<ref name="انسانگرا">{{یادکرد وب|نشانی= https://www.facebook.com/HistoryCultureArtIran/videos/1752092331725364/ | |||
|عنوان= احمد محمود نویسندهٔ انسانگرا}}</ref> | |||
|عنوان= احمد محمود | |||
==== | ===از احساس که برآید=== | ||
:<font color=orange>""'درد نسلم بر دوشم نشسته و درد تمام تاریخ""'</font> | |||
:<font color=orange>""'گیاه خواب زرد میبیند""'</font> | |||
:<font color=orange>""'در پاییز""'</font> | |||
:<font color=orange>""'مورچه خواب انبار خوشههای طلایی گندم""'</font> | |||
:<font color=orange>""'خرس خواب زمستانی و من""'</font> | |||
:<font color=orange>""'خواب نان گندم زرد طلایی""'</font> | |||
:<font color=orange>""'در زمستان این مرز پرگهر""'</font> | |||
::::::<font color=darkmagenta>""'احمد محمود آذر۱۳۷۴<ref name="دیدار"/>""'</font> | |||
=== | ===احمد عاشق همسرش بود=== | ||
احمد محمود | «اگر چنین همسری نداشتم، احمد محمود نمیشدم.»{{سخ}} | ||
محمود قبل از اینکه کتابی را بهچاپ بسپارد، اول آن را برای خانوادهاش میخواند و به آنها میگفت بیرحم باشند و نظرشان را خیلی محکم بدهند؛ ولی دوست نداشت بعضی مطالب کتاب، همسرش را آزار بدهد. بههمیندلیل وقتی داشت [[همسایهها]] را مینوشت، اجازه نمیداد همسرش آن را بخواند.{{سخ}} | |||
احمد، هم نویسندهای چیرهدست بود و هم به خانه و خانواده پایبند. به بیان بابک: | |||
:«پدر واقعاً مرد خانواده هم بود. مثل بعضیها نبود که فکر میکنند؛ چون سمت روشنفکری رفتهاند، به خانواده خود بیتوجه باشند او هرگز چنین نبود و اتفاقاً مردی سنتی بود.»<ref name="بابک اعطا"/> | |||
=== | ===عاشقانهٔ یواشکی=== | ||
[[احمد دهقان]]، شیفتهٔ نویسندهٔ همنام خودش است. در مصاحبهای از این شیفتگی میگوید: | |||
:"گفته بود فلانی بیاید ببینمش؛ اما من فقط رمان را برایش فرستادم. بد عهدی با خودم کرده بودم! یک بار در نمایشگاه کتاب، دو ساعت دورادور نشستم و او را تماشا کردم. بعد هم در مراسم «انتخاب بیست اثر داستانی پس از انقلاب» او را دیدم. دو، سه ردیف پشت سر او نشستم تا خوب بتوانم ببینمش. الان که فکرش را میکنم، میبینم چه لحظات خوش و سرمستکنندهای بود. عاشقانهٔ یواشکی!"<ref name= "کرگدن">{{یادکرد وب|نشانی= https://www.sarpoosh.com/culture-thought/book-poetry/book-poetry960101387.html | |||
|عنوان= احمد محمود تنها بود}}</ref> | |||
=== | ===از عشق کم نوشتهام=== | ||
محمود میگوید از عشق و زن کم نوشتهام: | |||
:از عشق کم نوشتهام. در [[همسایهها]] کمی به آن پرداختهام و متأسفانه همان باعث شده است که اجازه چاپ مجدد نگیرد. خودم را در عشق سانسور نکردهام جاهایی که حس کردهام نیاز است از آن گفتهام. شاید فکر میکردهام همین قدر لازم است. شاید حقش بود بیشتر میپرداختم.{{سخ}} | |||
از زن کم نوشتهام و این شاید نقص چشمگیر کار من باشد و شاید هم بهدلیل مردسالاریِ جامعهٔ ما. شاید چون در جامعه مردها بیشتر مسلطاند و بیشتر فعالاند یا شاید قشر یا اقشاری را که مطرح میکنم چنین خصلت و خصوصیاتی دارند.{{سخ}} | |||
از مرگ همان قدر نوشتهام که لازم بود. با مرگ راحت برخورد میکنم. مرثیهخوانی نمیکنم. بستگی دارد به وضع روحی، سنتی و فرهنگی کسانی که کسی را از دست دادهاند.<ref name="حکایت حال"/> | |||
=== | [[پرونده:Hamsayeha.chape3.paltoee.JPG|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'تجدید چاپ شد!"'</center>]] | ||
====محمود عاشق سینما و نمایش بود==== | |||
سال۱۳۳۸ در روزنامه آگهی شد که نمایشنامهٔ «مولیر» در تالار «پارس» لالهزار تهران به روی صحنه میرود. بیپولی نمیتوانست مانع از رسیدن محمود به تماشای نمایشنامه شود. او همراه دوستش با قطار راهی تهران شد. درحالیکه باید پول قطار و مسافرخانه و بلیط و شام را باید با صد تومان میداد. متصدی سالن که میفهمد آنها از اهواز برای دیدن نمایش آمدهاند در ردیف دوم جایشان میدهد. شب را در مسافرخانهٔ امیرکبیر اقامت میکنند و خوشحال برمیگردند اهواز.<ref name="احمد محمود"/> | |||
=== | ====سیگار بکش!==== | ||
احمد محمود رو به دوربین میگوید: «این سیگار داره منو میکُشه؛ ولی باز میکِشم.» بعد ته سیگارش را خاموش میکند و میخندد. میگوید: «دکترها میگویند سیگار نکش. فقط یکی از دکترها گفته روزی ده تا سیگار برای تو لازم است. بکش.»<ref name="انسانگرا"/> | |||
=== | ===مجله مثل حلوا=== | ||
محمود میگوید: «دورهٔ ما با الان بسیار متفاوت بود. تنها یک مجله به دست ما میرسید به اسم "سخن" و ما آن را مثل حلوا میخوردیم. استادی نبود که کارمان را نشانش بدهیم، بخواند و نقد کند. دو سهنفری دور هم مینشستیم و میخواندیم و انتقاد میکردیم بیآنکه نقدمان پایه و اساسی داشته باشد.»<ref name="انسانگرا"/> | |||
=== | ===حس مادری=== | ||
محمود میگوید: | محمود میگوید: «من همیشه نسبت به زنان و مردانی که در سن پیری مشکل دارند و زندگیشان راحت نیست، واقعاً دل میسوزانم. من مرد هستم و نمیتوانم ادعا کنم که حس مادری دارم؛ اما احساسات یک مادر را حس کردهام. این پیرزنها چه در «دیدار» چه در «ننهامرو» چه در «عصای پیری» کسانی هستند که یک عمر بار سنگین را بهدوش کشیدهاند و حالا دیگر باید بگذارندش زمین و نفسی بهراحت بکشند. لازم نیست مادر باشم تا این را حس کنم.»<ref name="حکایت حال"/> | ||
<ref name= | |||
====گشتم، نبود، نگرد، نیست!==== | |||
بهزاد فراهانی میگوید: «برخی شخصیتهای زن در داستانهای مختلف هستند که آدم دوست دارد آنها را ببیند و یکی از آنها یکی از شخصیتهای زن در اثر محمود بود. یک بار به محمود گفتم دلم میخواهد این شخصیت را ببینم، کجا میتوانم پیدا کنم؟ محمود خندید و گفت: «خود من هم دنبالش میگردم.» آن شخصیت هم خورشیدکلاه بود در داستان یک شهر.»<ref name="احمد محمود"/> | |||
=== | [[پرونده:870267 381.png|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'تبعیدی رنجبار و پرحاصل"'</center>]] | ||
===مرا مارکسیست خواند=== | |||
محمود میگوید: «رمان درخت انجیر معابد را کسی آستین بالا نزد ببیند چه هست. همین طور مدار صفر درجه را جز یک نفر بچه مسلمان که من با او سازگاری ندارم. او مرا مارکسیست و کمونیست و ضدمذهب و ضدرهبری خواند و همین آدم مرا از جایزه محروم کرد.»<ref name="انسانگرا"/> | |||
===جایزهٔ ویژهٔ جشنوارهٔ «بیست سال ادبیات داستانی در ایران» === | ===جایزهٔ ویژهٔ جشنوارهٔ «بیست سال ادبیات داستانی در ایران» === | ||
====نگاه بهتزدهٔ محمود==== | ====نگاه بهتزدهٔ محمود==== | ||
قرار بود | قرار بود "جایزهٔ ویژهٔ هیئت داوران" جشنوارهٔ «بیست سال ادبیات داستانی» در سال۱۳۷۶ را به کتاب احمد محمود بدهند؛ اما رمان [[مدار صفر درجه]] ضدجنگ خوانده شد و این جایزه سوخت. وزیر وقت ارشاد گفت: «من هرگز نگاه بهتزده و غمآلود احمد محمود را از یاد نمیبرم.»<ref name="احمد محمود"/> | ||
====جایزه را ندادند!==== | ====جایزه را ندادند!==== | ||
احمد محمود از جایزهٔ «بیست سال ادبیات داستانی» میگوید؛ | احمد محمود از جایزهٔ «بیست سال ادبیات داستانی» میگوید؛{{سخ}} | ||
جایزه را ندادند! چه بکنم؟! بروم با | جایزه را ندادند! چه بکنم؟! بروم با آنها دعوا بکنم؟! اول عنوان کردند که برندهٔ جایزهٔ ممتاز رمان [[مدار صفر درجه]] است. تا لحظهٔ آخر هم تصمیم همین بود. حتی به مراسم دعوتم کردند. بیست جایزه از نفر اول تا بیستم و یک جایزهٔ ممتاز که اختصاص داشت به من. اسامی را از پایین خواندند تا رسید به من. حالا باید جایزهٔ ممتاز را اعلام میکردند و میدادند. لوحش هم روی میز بود؛ اما اعلام کردند خانمها آقایان بفرمایید برای پذیرایی! همه رفتند بیرون. لوح را هم برداشتند بردند!<ref name="نگاه دیگران">{{یادکرد وب|نشانی= http://ensani.ir/file/download/article/20120326160143-4005-209.pdf | ||
اول عنوان کردند که برندهٔ جایزهٔ ممتاز رمان مدار صفر درجه است. تا لحظهٔ آخر هم تصمیم همین بود. حتی به مراسم دعوتم کردند. بیست جایزه از نفر اول تا بیستم و یک جایزهٔ ممتاز که | |عنوان= احمد محمود از نگاه خود و دیگران و...}}</ref> علت حذف من مطابق آنچه مطبوعات نوشتند اتهاماتی بود که هرچه در خودم و در زندگی خودم گشتم هیچ نشانهای از هیچیک از این اتهامات ندیدم. بهنظر میآید که در جامعهی مدنی مورد ادعای اخیر، من یکی جا نگرفتهام.<ref name="تکه نامه">{{یادکرد وب|نشانی= http://khabgard.com/1510/%d9%86%d8%a7%d9%85%d9%87-%d9%85%d9%86%d8%aa%d8%b4%d8%b1%d9%86%d8%b4%d8%af%d9%87-%d8%a7%d8%ad%d9%85%d8%af-%d9%85%d8%ad%d9%85%d9%88%d8%af/|عنوان= تکهای از نامهای منتشرنشده از احمد محمود}}</ref> | ||
|عنوان= احمد محمود از نگاه خود و دیگران | |||
====جای احمد محمود خالی بود!==== | |||
[[احمد دهقان]] که کتاب [[سفر به گرای ۲۷۰ درجه]] اش، جایزه بیست سال داستاننویسی برای ادبیات پایداری را برنده شد؛ اما در صدر لیست کتابهای این حوزه [[زمین سوخته]] را معرفی میکند و میگوید: «گفته بودند احمد محمود جزو برندگان است و وقتی اسامی را اعلام کردند، اسمش نبود. همه شوکه شده بودند. وقتی دوستان خبرنگار نظرم را درباره انتخابها پرسیدند، گفتم جای احمد محمود خالی بود.»<ref name= "کرگدن"/> | |||
==== | ====[[محمدرضا سرشار|رهگذر]] و جایزهٔ محمود==== | ||
رضا | رضا رهگذر در متنی با عنوان "حکایت من و حذف نام احمد محمود از فهرست نویسندگان برتر ادبیات داستانی کشور در سال۱۳۷۸" این طور نوشته: :«واقعیت این است که فقیر تا امروز هرگز افتخار این را نداشتهام که چه برای خودم و چه برای دیگران نامهای خطاب به مقام معظم رهبری بنویسم. البته از اینکه نقدم باعث وقوع چنین اتفاق مثبت مهمی شده است بسیار خوشحالم و خدا را شکر میکنم و از هر مسئولی که براساس نقد مذکور دستور حذف اثر مذکور را از فهرست مورد اشاره داده است صمیمانه سپاسگزارم.»<ref name="حکایت من">{{یادکرد وب|نشانی= http://www.sarshar.org/archives/notes/_78_1.html|عنوان= حکایت من و حذف نام احمد محمود از فهرست نویسندگان برتر ادبیات داستانی کشور در سال۷۸}}</ref> | ||
=== | ===آبگوشت اوین=== | ||
محمود میگوید: «من ترجیح میدهم آبگوشت اوین را بخورم تا بهترین زندگی را در آمریکا یا اروپا داشته باشم. من این جایی هستم اگر بروم میمیرم. گفتهاند از هر نطر تأمینم میکنند بروم انجا کار کنم. نه میتوانم در انجا کار ادبی بکنم و نه میتوانم زندگی کنم، حتی در امریکا.»<ref name="نگاه دیگران"/>{{سخ}} | |||
سرزمین آدم مثل سینهٔ مادر است که به او شیر میدهد. نویسندهای که از سرزمین خودش دور میشود، مثل بچهای است که از سینهٔ مادرش دور افتاده باشد.<ref name= "ادبیات اقلیمی در ادبیات احمد محمود">{{یادکرد وب|نشانی= http://ensani.ir/file/download/article/20120326160615-4005-590.pdf|عنوان= ادبیات اقلیمی در ادبیا تا احمد محمود}}</ref> | |||
=== | ===در سوگ محمود=== | ||
{{گفتاورد تزیینی دیگر|right|عاشقان چون زندگی زایندهاند{{سخ}} عاشقان در عاشقی پایندهاند{{سخ}} عشق از جانی به جانی میرود{{سخ}}داستان از جاودانی میرود{{سخ}}مرد عاشق نمیمیراندش{{سخ}}در چراغی تازه میگیراندش{{سخ}}سرنوشت اوست این خود سوختن{{سخ}}شعله گرداند چراغ افروختن{{سخ}}[[ه.ا.سایه]] در سوگ محمود<ref name="دیدار"/>}} | |||
===آخرین بازخوانی کتاب زندگی در واپسین روزها=== | ===آخرین بازخوانی کتاب زندگی در واپسین روزها=== | ||
[[محمود دولتآبادی]] در واپسین روزهای زندگی احمد | [[محمود دولتآبادی]] در واپسین روزهای زندگی احمد با شاخهای گل آفتابگردان در بیمارستان به عیادتش میرود. احمد موقع خداحافظی از او میخواهد جلو برود و بارها و بارها پیشانی دولتآبادی را میبوسد و داستان زندگیاش را مرور میکند و یک جا میگوید: «... و در مقطعی تو را پیدا کردم.» دولتآبادی میگوید: «من در عمق چشمهایش درخشش و قدرت یافتم. قطعاً میدانست دارد تمام میکند و گویی این کتاب زندگی خودش را در کمالِ فشردگی و دقت و نظم طی چند دقیقه بازخوانی کرد.»<ref name="احمد محمود"/> | ||
===عقربههایی که ایستادند=== | ===عقربههایی که ایستادند=== | ||
بابک اعطا در مصاحبهای به ساعت رومیزی اتاق کار پدرش اشاره میکند و میگوید: «من این ساعت را روی ساعت فوت ایشان ۱۰:۲۰ نگه داشتم.»<ref name= | بابک اعطا در مصاحبهای به ساعت رومیزی اتاق کار پدرش اشاره میکند و میگوید: «من این ساعت را روی ساعت فوت ایشان ۱۰:۲۰ نگه داشتم.»<ref name="احمد محمود"/>{{سخ}} | ||
[[پرونده:واپسین روزها.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'واپسین روزهای نویسندهٔ جنوب"'</center>]] | |||
===[[همسایهها]]ی پربرکت=== | ===[[همسایهها]]ی پربرکت=== | ||
رمان | این رمان محمود که نخستین بار در سال۱۳۵۳ منتشر شد، آنچنان اقبالی یافت که بهگفتهٔ بابک اعطا، پسر احمد محمود، در گفتوگو با روزنامه شرق، محمود که تا آن زمان مجبور بود برای تأمین معاش چند کار را بهطور همزمان انجام دهد، با درآمد حاصل از همسایهها توانست به آرزوی دیرینهٔ خود برسد؛ در خانه بنشیند و فقط بنویسد.<ref name= "مغضوب شاه">{{یادکرد وب|نشانی= http://fa.rfi.fr/%D9%85%D8%BA%D8%B6%D9%88%D8%A8-%D8%B4%D8%A7%D9%87-%D9%88-%D8%B1%D9%87%D8%A8%D8%B1-20121003/%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86 | ||
|عنوان =مغضوب شاه | |عنوان =مغضوب شاه}}</ref> | ||
===پاتوق غروب اهواز=== | ===پاتوق غروب اهواز=== | ||
پاتوق محمود دکهٔ | پاتوق محمود دکهٔ کتابفروشی «رجبعلی بوستان» نبش خیابان پهلوی سابق (امام خمینی) اهواز بود. حسن ناجی، احمد آقایی، [[محمد ایوبی]] و [[سیدمحمود سجادی]] اغلب غروبها کنار این دکه دور هم جمع میشدند. این دورهمیها به پیشنهاد محمود جدیتر شد و تبدیل به جلسات ادبی و گاه سیاسی شد. هرکس نوشتههای خودش را میخواند. کریم پرتو، حبیبالله ریختهگر و عبدالرضا قناد نیز در این جلسات حضور داشتند.<ref name= "نویسنده جنوب"/> | ||
===نوجوانی و حسرت سفر=== | ===نوجوانی و حسرت سفر=== | ||
احمد نوجوان | احمد نوجوان تعطیلات تابستانی را به کارکردن میگذراند تا کمکی برای معاش خانوادهٔ دوازده نفره باشد. آرزوی سفر تابستانه و خلاصی از گرمای نفسبر اهواز دست نداد تا تابستان۱۳۲۰ که احمد با پدر راهی مشهد شد. زیارت و سیاحتی بود برای کودک سفرنرفته. اما پا نرسیده به حرم خبر میرسد که «ارتش انگلیس خوزستان را تصرف کرده و اهواز با خاک یکسان شده.» پدر و پسر شتابان و فلاکتبار از سفر باز میگردند و در مقابل چشمان حیرتزدهٔ خود اهواز را سر جای خودش میبینند که پاسبانهای هندی جای پاسبانهای خودی را گرفتهاند. حسرت سفر بر دل احمد جوان میماند و باز هم کار تابستانه و کسب تجربه تا نویسندگی.<ref name="احمد محمود"/> | ||
[[پرونده:THTd01AQTd8MMWA4tHCEHrHU.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'کتابی که چاپ نشد!"'</center>]] | |||
===داستانکهای مشهور ممیزی=== | ===داستانکهای مشهور ممیزی=== | ||
رمان همسایهها بعد از چاپ اول توقیف | رمان [[همسایهها]] بعد از چاپ اول توقیف شد. بعد از ۲۰ سال دوباره چاپ و دوباره توقیف شد. دلیل این ممنوعیت را دفعهٔ اول، بار سیاسی کتاب و دفعهٔ دوم مبتذلبودن آن عنوان کردند.<ref name= "احمد محمود">{{پک|باوی ساجد، حبیب|۱۳۹۶|ک= احمد محمود، ادبیات معاصر ایران در گذر زمان-۱)|ص= ۴۴}}</ref><span style="color:black{{{1|}}};background:lime{{{2|}}}">"' وزارت ارشاد جواب روشنی دربارهٔ انتشار مجدد [[زمین سوخته]] خلال دو سال که این رمان روی میز ممیزی افتاده است، نداد.<ref name="دیدار"/>"'</span><noinclude> | ||
< | |||
===عکس سنگقبر و داستانکی از تشییع جنازه و | [[پرونده:سنگ مزار محمود.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'با آبی آسمان درهم شد!"'</center>]] | ||
احمد محمود در | ===عکس سنگقبر و داستانکی از تشییع جنازه و جزییات آن=== | ||
مراسم تشییع جنازهٔ پیکر احمد محمود از مقابل تالار وحدت آغاز شد و عدهٔ زیادی از | احمد محمود در بیمارستان مهرداد تهران بستری شد و پس از هشت روز زندگیکردن در حالت اغما زندگی ابدی خود را از صبح روز دوازدهم مهرماه۱۳۸۱ آغاز کرد. پیکرش در گورستان امامزاده طاهر کرج و در کنار بزرگانی چون [[هوشنگ گلشیری|گلشیری]] و [[احمد شاملو|شاملو]] به خاک سپرده شد.{{سخ}} | ||
در | مراسم تشییع جنازهٔ پیکر احمد محمود از مقابل تالار وحدت آغاز شد و عدهٔ زیادی از نویسندگان، هنرمندان، فیلمسازان، دانشجویان، فرهنگیان، دانشگاهیان و اهل ادب و هنر ایران چون: فریبرز رئیسدانا، [[لیلی گلستان]]، [[امیرحسن چهلتن]]، [[منوچهر آتشی]]، جعفر دهقانینسب، انور خامهای، [[محمود دولتآبادی]]، عطاءالله مهاجرانی، [[ابراهیم یونسی]]، [[منصور اوجی]]، [[فیروز زنوزی جلالی]]، [[محمد بهارلو]]، [[اسدالله امرایی]]، [[سیدعلی صالحی]]، محمود معتقدی، [[پوران فرخزاد]]، غلامحسین سالمی، سیامک اطلسی، علیاصغر رمضانپور و مجید صیادی در مراسم خاکسپاری حضور داشتند.{{سخ}} | ||
در این مراسم [[لیلی گلستان]]، [[امیرحسن چهلتن]]، عطاالله مهاجرانی، [[ابراهیم یونسی]] و محمود دولتآبادی هرکدام کوتاه از محمود و آثارش گفتند. دولتآبادی گفت: «حرف خاصی ندارم؛ جزاینکه در عمرم، هیچ انسان محتضری را ندیده بودم که همچون احمد محمود با دلیری بهسمت نیستن خود برود و این جملات را از قول محمود نقل کرد؛ "من خودم بودم و رسیدن به این خودم بودن، کار سادهای نیست." بله، این امر، بسیار دشوار است و او توانست این دشواری را به انجام نیک برساند. باید بگویم که بسیاری از جانهای نجیب برخوردار از تاثیرات احمد محمود به زندگی و به کار ادامه خواهند داد.»<ref name="تشییع جنازه">{{یادکرد وب|نشانی= http://www.pyknet.net/page0/paiez/mehr/p68mahmud.htm|عنوان =تشییع پیکر احمد محمود}}</ref> | |||
{{جعبه گفتاورد |نقلقول=<center><span style="color:purple">"'حالا مخروبههایی برجای مانده است بهیادگار، هنوز جابهجا شعلههای نفت است که سر به آسمان میساید و آسمان شب آن دیار هیچگاه سیاه نیست، بل همیشه سرخ است. و حالا پانزده سال از خاموشی راوی جنوب میگذرد.<ref name="احمد محمود"></ref></span><noinclude></center>|تراز=چپ|عرض=۲۵%|رنگ پسزمینه=#d5fdf4}} | |||
[[پرونده:حضور جمعی از نویسندگان بر مزار محمود.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'حضور جمعی از نویسندگان بر مزار محمود"'</center>]] | |||
====مرگ از نظر محمود==== | ====مرگ از نظر محمود==== | ||
"«نظری ندارم چون مرگ را نمیشناسم. تا زمانی که زندگی میکنم، مرگ نیست، وقتی مرگ رسید دیگر زندگی نیست؛ بنابراین درباره مرگ فکر نمیکنم. بههرحال مرگ میرسد و کاری هم نمیتوان کرد و همانطورکه [[احمد شاملو|شاملو]] میگوید زندگی بیشرمانه کوتاه است.<ref name="بابک اعطا"/>»"{{سخ}} | |||
محمود علاوهبر زندان و تبعید، تجربههای مربوط به مرگ را وقایع مهم زندگیاش یاد کرده است. یکی از این تجربههای تأثیرگذار روی زندگی و نوشتههای محمود، مشاهدهٔ تیرباران افسران حزب توده در لشکر۲ زرهی تهران در سال۱۳۳۴ است.{{سخ}} | |||
دیگری سه حادثهٔ مختلف و سه مواجهٔ خودش با مرگ: یک بار در شط کارون در روبهرویی با کوسه که بهگمان خودش بهطرز ناباورانهای جان درمیبرد. بار دیگر هنگام شنا در عرض رودخانهٔ جراحی (اطراف ماهشهر) که نفس کم میآورد و بهسختی خود را به ساحل میرساند. سومی در جادهای در کوههای لرستان که ماشین با سرعت زیاد از جاده منحرف شده؛ اما درست در لبهٔ پرتگاه متوقف میشود.<ref name="دیدار"/> | |||
[[پرونده:خانه پدری احمد محمود در خیابان کافی (گرشاسب).jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'خانه پدری احمد محمود در خیابان کافی (گرشاسب)"'</center>]] | |||
[[پرونده:خانهٔ پدری.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'خانهٔ پدری و [[همسایهها]]!"'</center>]] | |||
[[پرونده:بیهودگی.jpg|280px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'.. حس میکنم که دارم بیهوده زندگی میکنم.<ref>{{پک|محمود(اعطا)|۱۳۸۱|ک= دیدار با احمد محمود|ص= ۶۹}}</ref>"'</center>]] | |||
[[پرونده:زمین سوخته.jpeg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'ردپای قلمش هویداست!"'</center>]] | |||
==زندگی و یادگار== | |||
===سوانح عمر=== | ===سوانح عمر=== | ||
۱۳۱۰ تولد در اهواز | ====زندگی و نوشتن==== | ||
* ۱۳۱۰: تولد در اهواز، فرزند اول پدر و مادری دزفولیالاصل | |||
* ۱۳۲۳: اخذ مدرک ششم ابتدایی از دبستان خیام اهواز؛ ترک تحصیل؛ اوّلین تجربهٔ استخدامی | |||
* ۱۳۲۵: اتمام دورهٔ کارورزی آموزشگاه فنی؛ استعفا؛ ادامهٔ تحصیل در دورهٔ متوسطه | |||
* ۱۳۲۷: ازدواج با عمهزاده (طاهره خانم ناجی) | |||
* ۱۳۲۸: آغاز فعالیت در سازمان جوانان حزب توده ایران تا سال۱۳۳۶ و بعد از آن جدایی کامل از حزب | |||
* ۱۳۲۹: مشارکت در مبارزات دوران ملی شدن صنعت نفت؛ دستگیری و زندان | |||
* ۱۳۲۹تا۳۰: پایان دورهٔ متوسطهٔ شبانه در دبیرستان شاپور اهواز | |||
* ۱۳۳۰: سربازی و راه یافتن به دانشکده افسری ارتش اهواز و خدمت سربازی | |||
* ۱۳۳۲: بازداشت و شش ماه زندان و ابتلا به بیماری ریوی | |||
* ۱۳۳۳: زندان و تبعید بهدلیل فعالیتهای سیاسی در اهواز، تهران، شیراز و بندر لنگه بهمدت بیش از پنج سال؛ چاپ اوّلین داستان کوتاه «صب میشه» در مجلهٔ "ایران" | |||
* ۱۳۳۵: چاپ داستان در مجلهٔ "نقش جهان" | |||
* ۱۳۳۸: اتمام دوران تبعید و بازگشت به اهواز؛ چاپ مجموعهداستان «مول» | |||
* ۱۳۳۹: چاپ مجموعهداستان «دریا هنوز آرام است» | |||
* ۱۳۴۱: انتشار مجموعهداستان «بیهودگی» | |||
* ۱۳۴۵: هجرت به تهران | |||
* ۱۳۴۷: چاپ مجموعهداستان «زائری زیر باران» | |||
* ۱۳۵۰: چاپ دو مجموعهداستان «پسرک بومی» و «غریبهها» | |||
* ۱۳۵۳ چاپ و انتشار [[همسایهها]] | |||
* ۱۳۶۰: چاپ رمان «داستان یک شهر» | |||
* ۱۳۶۱: چاپ رمان [[زمین سوخته]] | |||
* ۱۳۶۹: چاپ کتاب «دیدار» شامل یک داستان بلند و دو داستان کوتاه | |||
* ۱۳۷۰: چاپ مجموعهداستان «قصّه آشنا» | |||
* ۱۳۷۱: چاپ گزیدهٔ ۲۳ داستان کوتاه در مجموعهٔ «از مسافر تا تبخال» | |||
* ۱۳۷۲: چاپ رمان [[مدار صفر درجه]] | |||
* ۱۳۷۴: چاپ گفتوگوی لیلی گلستان با احمد محمود با عنوان «حکایت حال»؛ چاپ دو فیلمنامه | |||
* ۱۳۷۶: چاپ ترجمهٔ رمان «آدم زندهدل» از «ممدوح بن عاطل ابونزال» با نام «آدم زنده» | |||
* ۱۳۷۹: چاپ رمان «درخت انجیر معابد» | |||
* ۱۳۸۱: درگذشت در بیمارستان مهراد تهران و خاکسپاری در امامزاده طاهر کرج | |||
====زندگی و کار==== | |||
* ۱۳۲۵: اشتغال به کارآموزی در آموزشگاه فنی آبادان (A.T.S) | |||
* ۱۳۳۶تا۳۹: گذراندن دورههای کارشناسی امور اجتماعی و شرکتهای تعاونی و روستایی در ورامین، سرپرستی حوزهٔ عمرانی خرمآباد لرستان بهمدت سه سال | |||
* ۱۳۴۰تا۴۲: کارشناس امور اجتماعی در شرکت «ایتال کنسولت» جیرفت | |||
* ۱۳۴۳تا۴۵: کارشناس آمار رئیس دفتر استانداری خوزستان | |||
* ۱۳۵۱تا۵۳: معاون اداره رفاه سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی | |||
* ۱۳۵۳تا۵۷: قائممقام مدیرعامل مؤسسه تولید و پخش پوشاک دفتر مرکزی تهران (این مؤسسه دارای شش کارخانه تولیدی لباس جین برای کارگران شرکت نفت، راهآهن، ذوبآهن در شهرهای زاهدان، سنندج، ایلام، گنبد و تهران و ... بود. | |||
* ۱۳۵۷: درخواست بازخرید و نوشتنِ تمام وقت | |||
[[پرونده:پروانه مسافرت در زمان تبعید.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'تبعید و سفر!"'</center>]] | |||
===زندگی در جنوب=== | |||
احمد اوّلین فرزند خانوادهٔ پرجمعیت خوزستانی بود، شش پسر (محمود، ابوالقاسم، محمد که شهادتش در اوایل جنگ بهانهٔ نوشتن [[زمین سوخته]] شد، ماشاالله و محسن) و چهار دختر. پدر و مادرش دزفولی بودند. به امید ساختن زندگی بهتر به اهواز مهاجرت کردند، به شهر نفت و فولاد. احمد در اهواز بهدنیا آمد. خانوادهٔ مادری از فیلمسازان سنتی دزفول بودند. پدرش معمار سنتی بود و گاهی پیمانکاری شرکت نفت را بهعهده میگرفت. مردی خوب و زحمتکش و دارای فکری روشن و منطبق با زمان که باید بهتنهایی شکم دوازده نفر را سیر میکرد چون مادر خانواده خانهدار بود. محمود میگوید: «پدر و مادر نجیب و زحمتکشی داشتم اما از عهدهٔ تحصیل من برنمیآمدند. توانش را نداشتند که به آن همه بچه برسند.»<ref name="انسانگرا"/>{{سخ}} | |||
در دبیرستان شاپور سابق(مصطفی خمینی) دیپلم عملی گرفت. دبیرستانی که دو سال پس از تولد او توسط شرکت نفت ایران و انگلیس در اهواز ساخته شد و به وزارت معارف (فرهنگ و سپس آموزش و پرورش) تحویل شد.{{سخ}}در همایشهای حزبی اواخر دهه۲۰ شرکت کرد، دستگیر شد و به زندان دژبان لشکر ۱۰ زرهی اهواز افتاد. بعد از شش ماه حبس به دانشکدهٔ افسری میرود و همزمان به فعالیتهای سیاسی خود ادامه میدهد و بار دیگر در پادگان دو زرهی به زندان میافتد. در آنجا از نزدیک رفت و آمدها، شکنجهها، مقاومتها، محاکمات و تیرباران گروه نخست افسران انقلابی، مهندس کیوان، دکتر فاطمی وزندانیان دیگری را میبیند. پس از محاکمه همراه سه تن از دوستانش به زندان پادگان شیراز، جهرم و لار منتقل میشود و سرانجام به بندر لنگه تبعید میشود و بهمدت دو سال در کسوت سرباز صفر در محل پادگان این شهر زندگی میکند. اواخر دهه۳۰ از تبعید گناوه برگشت. محمود تمام تجربهها و مشاهدات خود را از این دوره را در رمان [[داستان یک شهر]] بهصورت زنده بهتصویر میکشد.<ref name= "نویسنده جنوب"/> | |||
[[پرونده:گواهینامه رانندگی.jpg|220px|thumb|چپ|<center>"'مدرکی کنار دیگر مدارک"'</center>]] | |||
[[پرونده:موسیو محمود.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'موسیو پیر و خسته و تنها!"'</center>]] | |||
===توصیف محمود از دوران شباب=== | |||
احمد نوجوانی و جوانی خودش را این طور توصیف میکند: «نوجوانیِ من، بیقراری بود و تمکینناپذیری و شر و شور داشتن. عین خروس جنگی. زمانی هم که سخت کار میکردم، شبها گاهی تا سحر مطالعه میکردم و مینوشتم. جوانیام همه چیز دارد و هیچ ندارد. پر از ماجرا و پر از هیچ! هیچ کاری را (جز نوشتن) بهطور مرتب ادامه ندادهام.»{{سخ}} | |||
کار کردن را از دوران نوجوانی آغاز کرد. بعد از اتمام دوران زندان و تبعید بیکار بود. به مشاغل متعددی روی آورد که هرکدام را بنا بهدلایلی کنار گذاشت. شغلهایی که محمود در جوانی تجربه کرد بهگفتهٔ خودش از بیست بیشتر است: کارگری، آجرتراشی،انبارداری، پیمانکار ساختمانی، پارچهفروشی، کارمندی دستگاه تبلیغاتی، مقالهنویسی، سردبیری روزنامهٔ محلی، گاراژداری ماشینآلات کشاورزی، کارمندی شهرداری، کار در سازمان زنان ایران، نویسندگی برنامهٔ رادیویی، کارمندی شرکت فروش هواپیماهای یک موتوره شخصی (سنسا)، تا کار در اداره رفاه و خدمات اجتماعی و قائممقام مدیرعامل موسسهٔ تولید و پخش پوشاک در سال۱۳۵۷. در سال۱۳۴۲ به تهران مهاجرت کرد و در سال۱۳۴۳ در یک کار دولتی مشغول به کار شد؛ ولی بعد از انقلاب به خواست خودش بازخرید و خانهنشینی شد تا تمام وقت به نوشتن بپردازد. شهرتش را در نویسندگی از سال۱۳۴۸ و با داستان «زائری زیر باران» بهدست آورد.<ref name="نگاه دیگران"/>{{سخ}} | |||
مادام و موسیو خسته و تنها! | |||
حجم کارهایش راضیاش نمیکنند. بچهها که رفتهاند پی زندگیشان، مسیو و مادام تنها ماندهاند. میگوید: «هیچ! عمری شصت و چندساله و این حجم ناچیز کار، اسباب شرمندگیست، اما راه گریزی هم ندارم. همهٔ عمر روزی ده ودازده ساعت کار کردهام تا پاسخگوی نیازهای زندگانی باشم. با همین حرفها خودم را گول میزنم و تسکین میدهم.»<ref name="نگاه دیگران"/> | |||
====فعالیتهای فرهنگی<ref name="دیدار"/>==== | |||
* همکاری با تعدادی از نشریات هفتگی، ماهانه و جنگهای فصلی در تهران | |||
* همکاری با رادیو ایران، نویسندهٔ برنامههای انتقادیاجتماعی در تهران | |||
* تهیه و تنظیم مطالب و چاپ نشریهٔ هفتگی سازمان زنان ایران | |||
= | |||
===شخصیت و اندیشه=== | ===شخصیت و اندیشه=== | ||
{{جعبه گفتاورد |نقلقول=<center><span style="color:purple">"'سیاست سرنوشت محتوم ماست. سیاست به ما تحمیل شده، بیاینکه خودمان بخواهیم و بیآنکه آن را بشناسیم.<ref>{{پک|گلستان|۱۳۹۰|ک= حکایت حال|ص= ۴۵}}</ref></span><noinclude></center>|تراز=چپ|عرض=۲۲%|رنگ پسزمینه=#d5fdf4}} | |||
{{گفتاورد تزیینی|تا کی این خاک زرخیز مانندش را بزاید.}} | {{گفتاورد تزیینی|تا کی این خاک زرخیز مانندش را بزاید.}} | ||
محمود واقعیتهایی را خود انتخاب میکرد، نمیگذاشت انتخاب شود. واقعگرا بود. [[واقعگرایی|رئالیستی]] عمیق و پرداختشده داشت و تصویربردار سطحی اتفاقات روزانهٔ زندگی نبود. او غوغای پرخروش خود را که قابل تشبیه به جریان رود کارون است، با ظاهری خاموش ابراز میکرد. این شخصیتی است که مینو فرشچی از محمود بهتصویر میکشد.<ref name="احمد محمود"/>{{سخ}} | |||
محمود | بهزاد فراهانی او را کسی میداند که میهناش را عاشقانه دوست داشت و در راستای غرور و حرمت ملتش گام برمیداشت. فروتنی محمود نشئت گرفته از روح و شخصیت جنوبی او بود و از تابش سرخ خورشید که به رگ و خون شرقی تابیده میشود. او صاحب زندگی زیبایی بود که شایستهٔ زندگی یک هنرمند بود.<ref name="احمد محمود"/> | ||
::<span style="color:DarkBlue{{{1|}}};background:lime{{{2|}}}">"'هنرمند باید حتماً ایدئولوژی داشته باشد. باید حتماً برای خودش جهانبینی مشخصی داشته باشد."'</span><noinclude><ref name="دیدار"/> | |||
بهزاد فراهانی او را کسی میداند که میهناش را عاشقانه دوست داشت و در راستای غرور و حرمت ملتش گام برمیداشت. فروتنی محمود | محمود به نقش فرهنگی پدر در خانواده این طور نگاه میکرد: «پدر خانواده باید یاد بگیرد وقتی وارد خانه میشود، حداقل یک روزنامه زیر بغلش باشد.» با این راه به بچهاش یاد میدهد که دستکم روزنامه بخوانند چون بچه، خواندن را از پدر یاد میگیرد. وقتی با روزنامه به خانه میروی، یعنی به خواندن ارج میگذاری.<ref name="بابک اعطا"/> | ||
{{جعبه گفتاورد |نقلقول=<center><span style="color:purple">"'زبان باید بتواند فضا بسازد.<ref>{{پک|گلستان|۱۳۹۰|ک= حکایت حال|ص= ۱۱۵}}</ref>{{سخ}} | |||
محمود به نقش فرهنگی پدر در خانواده این طور نگاه میکرد: «پدر خانواده باید یاد بگیرد وقتی وارد خانه میشود، حداقل یک روزنامه زیر بغلش باشد.» با این راه به بچهاش یاد میدهد که دستکم روزنامه بخوانند چون بچه، خواندن را از پدر یاد میگیرد. وقتی با روزنامه به خانه میروی، یعنی به خواندن ارج میگذاری.<ref name= | "'داستان تعریف حرکت نیست، تعریف است در حرکت."'<ref>{{پک|گلستان|۱۳۹۰|ک= حکایت حال|ص= ۱۲۴}}</ref> | ||
</span><noinclude></center>|تراز=چپ|عرض=۲۲%|رنگ پسزمینه=#d5fdf4}} | |||
====علایق احمد محمود==== | ====علایق احمد محمود==== | ||
بابک اعطا از علایق پدرش | بابک اعطا از علایق پدرش میگوید: | ||
:"احمد محمود در کنار علاقهاش به نوشتن و خواندن، سرگرمیهای دیگری هم داشت؛ از جمله فوتبال. از فوتبال خوشش میآمد. طرفدار تیم خاصی نبود و فقط طرفدار تیم ملی بود. در سررسیدش تاریخ بازیهای ایران را مینوشت که در آن ساعتها با کسی قرار نگذارد. او بهجز فوتبال سینما را هم دوست داشت. سینما را بسیار خوب میشناخت و میتوانست سینماگر خوبی شود. در جوانی فعالیتش را بهنوعی با سینما آغاز کرد ولی مسیر برایش باز نبود و پشتوانهٔ مالی هم نداشت. فیلمهای خوب را میدید؛ ولی پیگیر کارهای یک فیلمساز خاص نبود. نقاشی را هم بسیار دوست داشت و خیلی خوب نقاشی میکرد البته برای خودش. زبان انگلیسی و ایتالیایی را خیلی خوب میدانست و کلا ذهنی هنری داشت."<ref name="بابک اعطا"/> | |||
احمد محمود در | ===زمینهٔ فعالیت=== | ||
احمد محمود را پدر داستاننویسی اجتماعی میشناسند. محمود تا مدتها عضو فعال کانون نویسندگان ایران بود و سپس به انشعاب شورای نویسندگان و هنرمندان ایران پیوست. او که بهدلیل زبان و لحن صمیمانهٔ آثارش، مخاطبی عام داشت، علاوهبر داستاننویسی تلاشهایی نیز در جهت نوشتن فیلمنامه کرد. اولین و آخرین فیلمنامه ساختهشدهاش آب (حبیب کاوش، ۱۳۵۳) نام داشت. او این فیلمنامه را براساس داستانی از خودش، نوشته بود. دو فیلمنامهٔ دیگر او؛ «پسران والا» و «میدان خاکی» در سال۱۳۷۴ بهچاپ رسید.<ref name="راسخون،احمد محمود">{{یادکرد وب|نشانی= https://rasekhoon.net/article/show/162798/اØمد-Ù…Øمود/|عنوان =احمد محمود}}</ref> | |||
[[پرونده:جایزه احمد محمود.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'«نشان احمد محمود» به «حکایت حال» هم رسید."'</center>]] | |||
[[پرونده:جایزه محمود.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'«یک پروندهٔ کهنه» اولین جایزهٔ احمد محمود را برد."'</center>]] | |||
[[پرونده:5c3051e77cca6.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|"'<center>لیلی گلستان و نشان احمد محمود"'</center>]] | |||
[[پرونده:Mahmood-dolatabadi&neshan ahmad.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'محمود دولتآبادی: آقایان مسؤولان فرهنگی، شما تقویم هستید، ما تاریخ."'</center><ref name="تقویم">{{یادکرد وب|نشانی = https://honarland.ir/%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF-%D8%AF%D9%88%D9%84%D8%AA-%D8%A2%D8%A8%D8%A7%D8%AF%DB%8C-%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF-%DA%86%D9%87-%DA%AF/|عنوان =محمود دولتآبادی: آقایان مسؤلان فرهنگی ، شما تقویم هستید، ما تاریخ!}}</ref>]] | |||
[[پرونده:N00270103-r-b-019.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|فرزندان محمود در مراسم جایزه احمد محمود]] | |||
[[پرونده:Mahmood& dostan.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|محمود و دوستان، منزل بابک، دهه۸۰]] | |||
===یادمان و بزرگداشتها=== | ===یادمان و بزرگداشتها=== | ||
==== | ====بزرگداشت احمد محمود در اهواز==== | ||
این | مراسم بزرگداشتی در هفتادمین سالروز احمد محمود در خوزستان برگزار شد. در این مراسم وزیر وقت «عطاالله مهاجرانی» درباب شخصیت و آثار محمود سخنرانی کرده بود. محمود در این مراسم خرسند بود و گفته بود: «مردم خوزستان هیچکدام کم نگذاشتند.»<ref name="احمد محمود"/> | ||
====[[جایزه ادبی احمد محمود|جایزهٔ احمد محمود]]==== | |||
در | این جایزه را سال۱۳۹۶ سه نفر از شخصیتهای فعال در عرصهٔ داستاننویسی بهنامهای «محمد کامرانی»، [[محمدحسن شهسواری]] و [[مهدی یزدانیخرم]] بنا نهاده شد که از بین رمانها و مجموعهداستانهای منتشرشده در سال گذشته، آثاری را تقدیر و برگزیده کرد.<ref name="جایزه محمود">{{یادکرد وب|نشانی= https://meidaan.com/archive/39401|عنوان= نخستین دوره، در دو شاخه رمان و مجموعهداستان}}</ref> | ||
====نشان احمد محمود==== | |||
در ابتدای جلسهٔ دومین [[جایزه ادبی احمد محمود|جایزهٔ احمد محمود]] که سال۱۳۹۷ با حضور نویسندگان، منتقدان و مخاطبان ادبیات، برگزار شد، [[مهدی یزدانیخرم]] «نشان افتخار محمود» به این برنامه را افزوده شده است. این نشان هر سال به انتخاب هیئت مؤسس به کسی تعلق خواهد میگیرد که گام بزرگ و مهمی بر شناساندن احمد محمود و آثارش برداشته است. داوران هر دو بخش، [[لیلی گلستان]]، [[محمود دولتآبادی]] و خانواده احمد محمود حضور داشتند.{{سخ}} | |||
این نشان برای اوّلین بار به [[لیلی گلستان]] بهسبب چاپ کتاب «حکایت حال» تعلق گرفت که شامل مصاحبههایی با احمد محمود است. | |||
[[ | |||
====تندیس احمد محمود==== | |||
جایزه دومین دورهٔ [[جایزه ادبی احمد محمود|جایزهٔ احمد محمود]] شامل تندیسی ساخته رضا قرباغی و یکمیلیون تومان پول نقد بود. تندیس دومین جایزه ادبی احمد محمود به کتاب «زخم شیر» نوشته صمد طاهری انتشارات نیماژ تعلق گرفت.<ref name="تندیس">{{یادکرد وب|نشانی= https://virgool.io/@nevisandeh90.mm11/%D8%AC%D8%A7%DB%8C%D8%B2%D9%87-%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF-%D8%A8%D9%87-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%D9%86%D8%AF%D9%87-%D8%A8%D9%86%D8%A7%D9%85-%DA%AF%DB%8C%D9%84%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D8%B3%DB%8C%D8%AF-m2etohv1tgfu|عنوان= جایزه احمد محمود به نویسنده بنام گیلان رسید}}</ref> | |||
==== | ===از زوایهٔ نگاهها=== | ||
====[[داریوش مهرجویی]]==== | |||
رمانهایی که از او خواندیم در شمار اندک رمانهایی بود که خوشم آمد. آنها از نظر ساختار، شخصیتپردازی، روند قصّه، تکنیکهای بهکار برده شده و حتی نثر روانش توجه مردم را جلب کرده است.<ref name="قلمرنج">{{یادکرد وب|نشانی = https://www.niksalehi.com/learn/%D9%82%D9%84%D9%85%D8%B1%D9%86%D8%AC-%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF-%D8%A8%D9%87-%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%D8%B4-%D8%AF%D8%B1%D8%A2%D9%85%D8%AF.html|عنوان= قلمرنج احمد محمود بهنمایش درآمد}}</ref> | |||
====[[محمدعلی سپانلو]]==== | |||
محمود را یکی از بنیانگذاران مکتب خوزستان در تاریخ ادبیات داستانی میداند.<ref name="همشهری"/> | |||
====[[حسن میرعابدینی]]==== | |||
حسن میرعابدینی با تعابیر خودش از محمود در کتاب پنج جلدی [[صدسال داستاننویسی در ایران]] که یکی از ماندگارترین کتاب های نقد حرفه ای در عرصه ادبیات داستانی ایران است، یاد میکند. | |||
<ref name="همشهری">{{یادکرد وب|نشانی= | |||
====میرعابدینی==== | |||
حسن میرعابدینی | |||
<ref name= | |||
http://newspaper.hamshahri.org/id/25088/%D8%A8%D8%A8%D8%AE%D8%B4%DB%8C%D8%AF-%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87%C2%AB%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF%C2%BB-%DA%A9%D8%AC%D8%A7%D8%B3%D8%AA.html | http://newspaper.hamshahri.org/id/25088/%D8%A8%D8%A8%D8%AE%D8%B4%DB%8C%D8%AF-%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87%C2%AB%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF%C2%BB-%DA%A9%D8%AC%D8%A7%D8%B3%D8%AA.html | ||
|عنوان=همشهری | |عنوان=همشهری}}</ref> | ||
====[[عبدالعلی دستغیب]]==== | |||
احمد محمود در تاریخ ادبیات داستانی ایران تکرارناشدنی است. احمد محمود، نویسندهای محجوب و مهربان و درعینحال گوشهگیر و شریف بود. هرگز بهیاد ندارم که از کسی سعایت کند. در [[جایزه ادبی هوشنگ گلشیری|جایزهٔ بنیاد گلشیری]] که حضار برای او کف میزدند بانهایت تواضع جایزه را پس داد تا بنیان مالی بنیاد بیشتر شود. اوج تواضع او را با عمق جان درک کردهام و برای احترام به او و داستانهایش کلاه از سر برمیدارم.<ref name="همشهری"/> احمد محمودی که من میشناسم بسیار متکیبهخود، مستغنی، دردمند و اصیل است. او که به بهای رنجهای عمیق و کوششهای پیگیر به این مرتبه رسیده و در حوزهٔ قصّهنویسی معاصر ایران، آوازهای بلند دارد، اکنون نیز همان مرد رنجدیدهٔ غمگین است که کاری به کار دیگران ندارد. در خلوت خویش کار میکند و میکوشد آثارش را به مرتبهٔ بلندتری برساند. گرچه بیشتر ناقدان ادبی ما دربارهٔ کار محمود خاموش ماندهاند، بااینهمه، آثار او راه خود را در میان جامعه باز کرده و به زبان و دل و گوش مردم رسیده است.<ref name="نگاه دیگران"/> | |||
==== | ====[[فیروز زنوزی جلالی]]==== | ||
حتی در غمانگیزترین صحنههای آثار محمود رگههای طنز بهچشم میخورد. این یکی از شاخصههای نویسندگان بزرگ دنیا است؛ طنز تلخ و گزیدهای که در آثارشان بهچشم میخورد. این طنز که بسیار هم پنهان است در جایجای آثار محمود بهچشم میخورد. محمود در آثارش بسیار شفاف عمل میکرد. او تجربیات خود و آنچه واقعاً احساس کرده بود درنهایت نیرومندی و با زبانی ساده بیان میکرد.<ref name="دیدار"/> | |||
====[[رضا امیرخانی]]==== | ====[[رضا امیرخانی]]==== | ||
با اندیشهٔ پشت | با اندیشهٔ پشت هیچیک از کارهای سترگ محمود همسو نیستم؛ اما ستایشش میکنم، بهدلیل نگاه جامعاش، بهسبب نگاه آزادش. او به ادبیات خیانت نکرد و همواره آواز خواند؛ نه جیغ زد و نه زنجموره کرد. محمود ویژگی عجیب دیگری نیز دارد.شخصیتهای برجستهٔ رمانهای ایرانی عمدتاً در کنجی تاریک پنهان بودهاند تا نویسندهای آنها را بیابد؛ گلمحمد، زری و یوسف... اما محمود شخصیتهایش را ازمیان ما پیدا میکرد. نوذر را میگویم. زندهترین و دمدستترین شخصیت ایرانی. کسی که هر روز میبینیمش. نوذر میان ما میزید و محمود او را دوباره به ما نشان داد.<ref name="نگاه دیگران"/> | ||
==== | ====کاوه گوهرین==== | ||
محمود به باور من یکی از آن آزادگان مرد | محمود به باور من یکی از آن آزادگان مرد بود. کسی که بعد از [[زمین سوخته]] همیشه هم بدینسبب و هم بهدلیل توانایی بالایش در داستاننویسی، در دل و بر زبان و قلم، او را ستودهام و عمیقاً برایش احترام قائلم. | ||
زمین | زمین سوخته اثری واقعیتگرایانه و همدلانه با دفاع مقدس ما هرچند با نظرگاه فردی غیرمذهبی بود. در [[مدار صفر درجه]] او متأسفانه چرخشی عمیق و مجدد بهسوی گرایشهای مارکسیستی خود کرده و با دوری از اصول مسلم واقعیتگرایی، واقعهٔ عظیم انقلاب اسلامی را بهشکلی کاملاً تحریفآمیز بهتصویر کشیده است. درخت انجیر معابد رمانی است که در آن در قالب نقد خرافات مذهبی، بخش عظیمی از جامعهٔ مذهبی ما زیر سؤال برده شده، اما روشنفکران مذهبی از جامعهٔ مذهبی، حتی در کسوت روحانی، تأیید شدند. [[همسایهها]]ی او بهلحاظ تصاویر غیراخلاقیِ مطرحشده در آن، قابل توصیه به مردم و بهویژه نسل جوان نیست.<ref name="نگاه دیگران"/> | ||
{{جعبه گفتاورد|نقلقول=<center><span style="color:purple">"'آدمهای داستانش در جهانی که میسازد دنیا میآیند، نفس میکشند و زندگی را شروع میکنند. نومید میشوند، شادند، پیروز میشوند، زخم میخورند، سرخوش به دنبال زندگی تقلا میکنند و شکست میخورند. او دارد مینویسد.{{سخ}} «فرزین شیرازی»<ref name="دیدار"/> | |||
</span><noinclude></center>|تراز=چپ|عرض=۲۲%|رنگ پسزمینه=#d5fdf4}} | |||
====[[مهدی قزلی]]==== | ====[[مهدی قزلی]]==== | ||
احمد محمود صاحب و | احمد محمود صاحب و دارندهٔ افتخار «اوّلین روایتگر» از جنگ تحمیلی، در جایگاه رویدادی مهم و درخور اعتنا در تاریخ ایرانزمین است. وقتی احمد محمود کتاب [[زمین سوخته]] را مینوشت، نویسندگان دیگری هم بودند که میتوانستند راوی جنگِ ما باشند؛ ولی این افتخار نصیب محمود شد که در آن بحبوحه جنگ و تردیدی که به قلب و قلم برخی نویسندگان و روشنفکران در دفاع از ایران افتاده بود، با جسارت، زمانمند و مکانمند، این اوّلین رمان جنگ را نوشته است. زمین و زمان این سرزمین نسوخت و ایران سربلند ماند و امثال احمد محمود در این سربلندی سهیماند با سطور مسطورشان. ما در بنیاد شعر و ادبیات داستانی پایِ هر نویسنده و شاعر باشرفی که در اندیشه حفظِ هویت ملی است میایستیم و چنان که آنان با به جان خریدن تهمتها و برچسبها از نوشتن باز نایستادند و راوی ایران شدهاند، ما هم سپاسگزار و قدردان غیرت و شرفشان خواهیم بود. راوی زمین سوخته، زندهیاد احمد محمود یکی از آنهاست.»<ref name="باشرف"/> | ||
====ابراهیم زاهدی مطلق==== | |||
حالا دیگر زمین من است سوخته و خاکستر شده که نویسندهای باید برای خداپرستیاش پیش منِ | ====[[ابراهیم زاهدی مطلق]]==== | ||
حالا دیگر زمین من است سوخته و خاکستر شده که نویسندهای باید برای خداپرستیاش پیش منِ روزنامهنگار قسم بخورد که: «آقای زاهدی! والله ما هم مسلمانیم... والله ما هم خدا را قبول داریم... . والله ما هم کشورمان را دوست داریم. والله...» ای نویسنده محترم! اشهد انک تو مرد باشرفی بودی؛ خصوصا در زمانهای که شرف، گوهر نایابی شده است که بهجای دستها و قلبهای فرزندان آدم، فقط از زبانهایشان شُرّه میکند.<ref name="باشرف"/> | |||
====[[شهریار عباسی]]==== | ====[[شهریار عباسی]]==== | ||
شهریار عباسی با ارجاعات بینامتنی مرتبط با آثار زنده یاد احمد محمود حرفش را آغاز میکند: «با سرفه میخندد و به سیگار پک میزند و میگوید: | شهریار عباسی با ارجاعات بینامتنی مرتبط با آثار زنده یاد احمد محمود حرفش را آغاز میکند: «با سرفه میخندد و به سیگار پک میزند و میگوید: هرکس سهمی از عمر دارد و اگر از دست برآید باید چنان زیست که تلخ نباشد یا تلخی برای دیگران فراهم نیاید.» | ||
«تگ گرما شکسته است. روزهای اول پاییز است. چهرهی شهر عوض شده است. احمد پس میکشد و تکیه میدهد به این دیوار ابدی و سکوت میکند. دلش نمیخواهد باور کند چه شده است. هرچه ما وراجی میکنیم، احمد سکوت میکند. جان از دست و پایش بریده | «تگ گرما شکسته است. روزهای اول پاییز است. چهرهی شهر عوض شده است. احمد پس میکشد و تکیه میدهد به این دیوار ابدی و سکوت میکند. دلش نمیخواهد باور کند چه شده است. هرچه ما وراجی میکنیم، احمد سکوت میکند. جان از دست و پایش بریده است؛ ولی انگار زیر لب میگوید: کاش...» | ||
<ref name= | <ref name="باشرف">{{یادکرد وب|نشانی= | ||
https://www.ilna.ir/%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF-%D9%87%D9%86%D8%B1-6/542792-%D8%AF%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%A8%D8%A7-%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF-%D9%85%D8%A7-%D9%BE%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%D8%A7%D8%B9%D8%B1-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%D9%86%D8%AF%D9%87-%D8%A8%D8%A7%D8%B4%D8%B1%D9%81-%D9%85%DB%8C-%D8%A7%DB%8C%D8%B3%D8%AA%DB%8C%D9%85|عنوان=دیدار | https://www.ilna.ir/%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF-%D9%87%D9%86%D8%B1-6/542792-%D8%AF%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%A8%D8%A7-%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF-%D9%85%D8%A7-%D9%BE%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%D8%A7%D8%B9%D8%B1-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%D9%86%D8%AF%D9%87-%D8%A8%D8%A7%D8%B4%D8%B1%D9%81-%D9%85%DB%8C-%D8%A7%DB%8C%D8%B3%D8%AA%DB%8C%D9%85|عنوان= دیدار بانویسندهٔ باشرف}}</ref> | ||
====یوسف عزیزی بنیطُرُف==== | ====یوسف عزیزی بنیطُرُف==== | ||
احمد محمود در عرصهٔ رماننویسی ایران شخصیتی خودساخته است. وی در این عرصه خوش درخشید و تا سالیان سال نامش در عرصهٔ داستانی زبان فارسی پایدار خواهد ماند. اما به گمان من احمد محمود بافت اجتماعی شهر اهواز را در آثار ادبی خود | احمد محمود در عرصهٔ رماننویسی ایران شخصیتی خودساخته است. وی در این عرصه خوش درخشید و تا سالیان سال نامش در عرصهٔ داستانی زبان فارسی پایدار خواهد ماند. اما به گمان من احمد محمود بافت اجتماعی شهر اهواز را در آثار ادبی خود بهخوبی نشان نداده است. ما در آثارش قهرمان عرب نمیبینیم و اگر هم باشند آدمهای فرعیاند. البته استثناهایی هم وجود دارند که به قاعده و لایههای پایین جامعه نظر داشت؛ اما میتوانست فضای دید خود را وسیعتر بگیرد و عمیقتر نگاه کند و تودههای عرب را هم ببیند و بهنسبت وجود فیزیکی و اجتماعی و تاریخیشان در اهواز و خوزستان آنان را در آثار خود بهتصویر بکشد.<ref name="احمد محمود"/><font color=purple>"'او بهنیکی در یاد تاریخ خواهد ماند. جویبار زیبای نوشتههایش همچنان آرامآرام جاری خواهد ماند."'</font><ref name="دیدار"/> | ||
====[[محمود دولتآبادی]]==== | ====[[محمود دولتآبادی]]==== | ||
حسن خلق و درستی شخصیت | حسن خلق و درستی شخصیت محمود، از اخلاق کلاسیک جامعه شمرده میشود که در روزگار جدید بسیار نایاب و روزبهروز نایابتر میشود. افراد همانی نیستند که هستند. اما احمد محمود همانی بود که بهواقع بود. هرگز ندیدم در امری ریا کند و در کاری که میخواهد انجام دهد چهرههای گوناگون بهنمایش بگذارد. شخصیت احمد محمود را هم بهجرئت میتوانم بگویم بینظیر بود. او حتی در اموری که بهنظر میآمد خوشایند نباشد و مردم معمولاً پنهان میکنند مقیّد این امور نبود.<ref name= "احمد محمود"/> | ||
====[[محمد ایوبی]]==== | ====[[محمد ایوبی]]==== | ||
هرکس بهجای محمود بود با این فشارهای سیاسی نوشتن را رها میکرد. داستانهای جذاب همیشه منتقدی دارند که بهواسطهٔ آن نویسنده دیده میشود. هرگز آثار محمود نقد نشد و اگر شد نقدی مغرضانه بود و هرکس دیگری بود از نویسندگی زده میشد. محمود انسان والایی بود. حسادت نداشت و خردهحسابها که بعضی از هنرمندان با نویسندگان داشتند نداشت. میگفت اگر کسی خوب کار کند جا برای فعالیت همه هست. خیلیها علاوهبر اینکه از مکتب نویسندگی او خیلی چیزها یاد گرفتند از مکتب انسانیت او بیشتر یاد گرفتند.<ref name= "احمد محمود"/> | |||
[[پرونده:احمد محمود.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'در نویسندگی نامآوری مطرح نیست، اگر هست عشق است و تازه عشق رسواانگیز و گاهی با رسوایی و بدنامی."'</center>]] | |||
====[[مصطفی مستور]]==== | ====[[مصطفی مستور]]==== | ||
داستانهای محمود از جنس هنر معطوف به هنر نیست. جهان داستانهای محمود آکنده از مفاهیم سیاسی، اجتماعی انسانی است. که او را کنار چوبک، آلاحمد، هدایت و دولتآبادی مینشاند. با این همه، فرم و صورت در کارهای او همواره شانهبهشانه با نگاه انسانمدار او جلو آمده است. داستانهای محمود اکنون گنجینهای از واژهها تصویرها و فضاهایی است که باید بهگونهای مدرسهای مورد تأمل و دقت قرار گیرد.<ref name="نگاه دیگران"/> | |||
====[[محمدرضا بایرامی]]==== | ====[[محمدرضا بایرامی]]==== | ||
کمتر نویسندهای است که بتواند شخصیتهایی به عالم ادبیات معرفی کند که | کمتر نویسندهای است که بتواند شخصیتهایی به عالم ادبیات معرفی کند که بهراحتی از یاد نرون اما محمود این قدر را دارد. او یکی از بزرگنرین نویسندگان طول تاریخ ادبیات ماست. قوت تصاویر، قدرت توصیف، روانی نثر، صفحهچینیها و برشهای استادانه و بهخصوص برآمدن از پس صحنههای شلوغ و حتی بسیار شلوغ، از امتیازهای آثار اوست. او بهطور ذاتی نویسنده بود. اهل حرافی و حکم صادر کردن و دادِ سخن دادن در تئوریهای ادبی و غیره نبود. من یک بار در خانهاش به دیدنش رفتم. محمود بهگرمی ما را پذیرفت. در خانهٔ کلنگی و و بسیار کوچکش. در اتاق کوچک محل کارش که تخت و بخاری گازی نصف آن را اشغال کرده بود، بهزحمت جایی برای نشستن پیدا کردیم.<ref name="نگاه دیگران"/> | ||
====فرج سرکوهی==== | ====[[فرج سرکوهی]]==== | ||
احمد محمود از | احمد محمود از انگشتشمار نویسندگان ایرانی است که رمان چندصدایی خلق کرده است. آدمهای داستانهای محمود نه از یک لایه کمشمار نازک جامعه که از بستر گسترده و متنوع زندگی برخاستهاند، با ذهنیت متمایز خود میاندیشند و عمل میکنند، از روانشناسی فردی متمایز برخوردارند و با لحن و زبان خود سخن میگویند. بهترین داستانهای محمود نه از یک منظر و نگاه، که از منظرهای گوناگون روایت میشوند و در روایتهای او هیچ چیز و هیچکس در مرکز داستان نیست. | ||
بهترین داستانهای محمود نه از یک منظر و نگاه، که از منظرهای گوناگون روایت | آثار محمود از منظر دیالوگ نویسی نیز از نمونههای درخشان در ادبیات معاصر فارسی است. در دیالوگهای هر آدم داستانهای محمود میتوان روانشناسی فردی، ذهنیت، شخصیت، فرهنگ و پایه اجتماعی او را بازشناخت.<ref name= "چندصدایی">{{یادکرد وب|نشانی= http://www.bbc.com/persian/arts/2012/10/121005_l44_mahmoud_ahmad_author|عنوان =احمد محمود، خالق رمان چند صدایی فارسی}}</ref> | ||
آثار محمود از منظر دیالوگ نویسی نیز از نمونههای درخشان در ادبیات معاصر فارسی است. در دیالوگهای هر آدم داستانهای محمود | |||
==== | ====[[احمد دهقان]]==== | ||
احمد محمود در عرصهٔ داستاننویسی، معلم و مرشدی بیادعا بود. او در داستاننویسی خیلی بدی دید. وقتی که باید او را میدیدند، بهعمد نادیدهاش گرفتند. من که نویسندهام، میفهمم نادیدهگرفتن آدم، وقتی که باید دیده شود، چقدر زجرآور است. او تنها بود. تنهای تنها و بیادعا. «[[زمین سوخته]]» با اینکه اوّلین رمانی است که دربارهٔ جنگ هشتساله نوشته شده، اگر نگوییم بهترین، از خلقهای کمنظیر است. حداقل برای من که دربارهٔ جنگ خیلی خواندهام و کمی هم بوی گند باروت خورده زیر دماغم، میتوانم بگویم توصیفهای او از خیلیها برای اینکه این رمان را بیارزش جلوه دهند، گفتند یک گزارش واقعی و مستند است و نفهمیدند که آنقدر احمد محمود این رمان را خوب و تأثیرگذار نوشته که آنها گمان میکنند واقعی است. او در همان زمان آموزگار خیلی از داستاننویسان بود، بیآنکه ادعایی بکند و بیآنکه کلاس درسی بگذراند. کتابهایش، خلق و خو و رفتار و صداقت بیپایان و گفتههایش آموزنده بود. اینهاست که آدمی را وادار میکند به احترامش کلاه از سر بردارد و صمیمانه دوستش بدارد.<ref name= "کرگدن"/> | |||
[[پرونده:کاکل نخل.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'پایان [[زمین سوخته]]"'</center>]] | |||
| | |||
===نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش=== | ===نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش=== | ||
{{گفتاورد تزیینی|محمود در نوشتهٔ کوتاهی | {{گفتاورد تزیینی|محمود در نوشتهٔ کوتاهی بهسال۱۳۷۳ چنین شروع به معرفی خود میکند: | ||
چهارمدیماه۱۳۱۰ در اهواز بهدنیا آمدهام. حالا شصت و سه ساله هستم، عمری دراز و دستی کوتاه. در جوانی گرفتار امر سیاست شدم و بعد زندان و زندان و تبعید. سال۱۳۳۶ که رها شدم وضعیت دگرگون شده بود. با همهٔ اشتیاقی که داشتم نشد و نتوانستم، به تحصیل ادامه دهم. پس نیمهدرسخوانده باقی ماندم. بیقراری و ناسازگاری وجوه مشخص روزگار جوانی من بود، همین بود که در هیچ کاری نتوانستم پایدار باشم. اگر بنا باشد مشاغلی را که داشتهام تعداد کنم از بیست میگذرد.<ref>{{یادکرد وب|نشانی= https://www.isna.ir/news/92100301098/%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF-%D8%A8%D9%87-%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF|عنوان=معرفی از زبان عطا}}</ref>}}<span style="color:DarkBlue{{{1|}}};background:lime{{{2|}}}">"'من کماکان نویسندهای معنقد به عدالت اجتماعی هستم و پایبند به مؤلفههای اجتماعی."'</span><noinclude><ref name="احمد محمود"/> | |||
هر نویسندهای تا دوران پیری از روزگار کودکی، نوجوانی و جوانیاش تغذیه میکند. یعنی این تأثیر آنقدر نیرومند است که همیشه هنگام نوشتن آدم زیر نفوذش است: | |||
* اولاینکه من این دوران را در خوزستان گذراندهام. | |||
* دوماینکه بهنظر من جنوب و بهخصوص خوزستان سرزمین حوادث بزرگ است. مسئلهٔ نفت، مهاجرت و مهاجرپذیری، رودخانههای پرآب، نخلستانهای بزرگ... . | |||
* سوماینکه جنوب را خوب میشناسم. مردمش را خوب میشناسم.{{سخ}} | |||
بههرحال جنوب برای من وزن بیشتری دارد و فکر میکنم مسئلهٔ اقلیمیبودن حوادث و آدمها معنیاش این نیست که دربند اقلیم بماند و همانجا خفه شود، میشود از اقلیم مملکتی شد.<ref name="احمد محمود"/> | |||
===رمان ایرانی را چنین میداند=== | |||
{{جعبه گفتاورد |نقلقول=<center><span style="color:darkblue">"'من داستاننویسی را یک امر جدی میدانم. داستان مجموعهای از رساییها، نارساییها، کجرویها، درست اندیشیدنها، تفکرات، عملکردها و محیط و فضای انسانها را مطرح میکند تا انسان به خلق مجدد خود و هستی خود با شک، تأمل و با تردید، با نفی و با اثبات نگاه بکند. تا شاید از درون تعریف پیراسته و آراستهٔ خودش و در برابر تصویر «لُبّ هستی» به شناخت بهتری از خودش برسد."'<ref>{{پک|گلستان|۱۳۹۰|ک= حکایت حال|ص= ۱۲۳}}</ref></span><noinclude></center>|تراز=چپ|عرض=۲۵%|رنگ پسزمینه=#d5fdf4}} | |||
محمود در پاسخ به پرسشهای قمر غفّار از بخش فارسی جامعه ملیه اسلامیه دهلی هندوستان به برخی از مشکلات داستاننویسی در ایران اشاره کرده؛ رمان ایرانی بهدلیل جوانبودن، سانسور و مشکلات طاقتشکنی که در راه رشد و تکاملش هست هنوز از پختگی لازم برخوردار نیست. عمده مشکلاتی که در رمان و نیز در داستان کوتاه داریم و همه بهنوعی گرفتارش هستیم اینهاست: | |||
* ضعف در ساختمان داستان | |||
* شلختگی در زبان | |||
* درازنفسی و پرگویی | |||
* تحریف در تاریخ و مصلحتاندیشی | |||
* سادهانگاری و سادهاندیشی. در این زمینه، فیالمثل بسیار دیده شده که فقرنگاری فیزیکی بهجای کالبدشکافی فقر نشسته است.{{سخ}} | |||
شاخهای از داستاننویسی ما گرفتار بیماریِ دیگر است که وجه مشخصهٔ آن پیچیدهنویسی عمدی است که اسمش را «تکنیک» میگذارند. این شاخه غالباً حرفی برای گفتن ندارد و اصولاً معتقد است که داستان فقط تکنیک است و لاغیر! مشکل مینویسند؛ اما فقیر هستند و ماهیت خود را زیر چتر تکنیک پنهان میکنند. پیوسته از «نو» دم میزنند؛ ولی حرفهای کهنهشدهٔ غرب را ارائه میدهند.<ref name="دیدار"/>{{سخ}} | |||
از آن طرف امروز گرفتار کاغذ گران هستیم. تاجر شب خوابید، صبح بیدار شد، ثروتش چهار برابر شد. گرفتار چاپ گران هستیم. گرفتار سلیقه هستیم بدتر از سانسور. <span style="color:Blue{{{1|}}};background:Gold{{{2|}}}">"'باسوادان ما هنوز ضرورت خواندن کتاب را حس نمیکنند."'</span><noinclude> گرفتار بحران کتاب هستیم. امروز تیراژ پنجهزار جلد برای خیلیها آرزو شده است و این یعنی از بین رفتن ناشر و نویسنده.<ref name="دیدار"/> | |||
===تفسیر خود از آثارش=== | ===تفسیر خود از آثارش=== | ||
در تریلوژی همسایهها، داستان یک شهر، بازگشت ( از | در تریلوژی همسایهها، داستان یک شهر، بازگشت (از مجموعهداستان دیدار)، اگر از [[همسایهها]] حرکت کنیم و برسیم به [[مدار صفر درجه]] میبینیم که [[همسایهها]] را بیشتر با نوعی غریزه و کمتر شناخت نوشتهام، در حالی که «مدار صفر درجه» را بیشتر با شناخت داستان و کمتر غریزی نوشتهام.<ref name="حکایت حال"/> | ||
===از دریچهٔ نگاه محمود=== | |||
====[[غلامحسین ساعدی]]==== | |||
محمود، غلامحسین ساعدی را نمایشنامهنویس یاد میکند که زود از دست رفت و تأسف همه را برانگیخت. کارهای ساعدی را میپسندید و معتقد بود بهراحتی با آنها میتوان ارتباط برقرار کرد.<ref name="حکایت حال"/> | |||
====[[محمود دولتآبادی]]==== | |||
دولتآبادی نویسندهای زحمتکش است. نوشتن برایش زندگی است. خواننده میتواند با کلیدر ارتباط برقرار کند و از این نظر موفق است؛ اما من [[جای خالی سلوچ]] را بیشتر میپسندم. سایهٔ سنگین این «سلوچ»ی که در آغاز داستان رفته، تا انتهای داستان همه جا هست و این یک کار هنرمندانه است.<ref name="حکایت حال"/> | |||
====[[جلال آلاحمد]]==== | ====[[جلال آلاحمد]]==== | ||
در پاسخ به این | در پاسخ به این سؤال [[لیلی گلستان]] که محتوای داستانهای آلاحمد را نمیپسندید یا سبک نوشتن او را میگوید: «حرف دربارهٔ ساختمان و شکل داستانهای آلاحمد است. داستانهایش شتابزده هستند که من خیلی نمیپسندم. غالب آنچه آلاحمد در سبک داستان نوشته، فرصتی برایش فراهم آورده تا انتقاد کند و مقاله قالب بهتری است برای این کار. حضور آلاحمد در داستانهایش کاملاً مشخص است و درحقیقت شخصیتهای داستانی را به خدمت گرفته است تا افکار خودش را بیان کند که خوب است، بهشرط آن که سهم سایر عناصر داستانی نیز ملحوظ شود. در داستانهایش آفرینش کم است، زبانی هم که در داستان بهکار میگیرد بهنظر من مناسب داستان نیست.»<ref name="حکایت حال"/> | ||
====[[صادق هدایت]]==== | |||
داستانهای هدایت را خیلی میپسندم. هر دستبهقلمی در مملکت ما آثار هدایت را باید خوانده باشد.<ref>{{پک|گلستان|۱۳۹۰|ک= حکایت حال|ص= ۵۱}}</ref> | |||
====[[صادق چوبک]]==== | ====[[صادق چوبک]]==== | ||
کار | کار چوبک زنده، پرحرکت و رنگارنگ، است نه رنگین. داستان در دست چوبک نرم است و در بیان خشن. چوبک در روایت داستان خونسرد و بیطرف است؛ اما در انتخاب موضوع هیچ نویسندهای را ندیدم که به اندازهٔ چوبک یکسویه نگاه کند و در انتخاب جانبگیر باشد. تنها زشتی، کثیفی و پلیدی ببیند. نمود یکسونگری در چوبک چنان است که انگار نهادی است. مثل کسانی نیست که فقر و فلاکت را بر کارشان سوار میکنند، ذاتی است. گفته میشود: «دیدن پلیدی از تفکر و فلسفهٔ چوبک مایه میگیرد.»{{سخ}} | ||
چوبک با دخالت و استبداد کامل محدودهای از پلشتی را انتخاب میکند، زیباییزداییاش میکند و بعد کنار میکشد و با خونسردی روایت میکند و خواننده را به دام میاندازد تا | چوبک با دخالت و استبداد کامل محدودهای از پلشتی را انتخاب میکند، زیباییزداییاش میکند و بعد کنار میکشد و با خونسردی روایت میکند و خواننده را به دام میاندازد تا بدون یک دم تنفس پاک، زجر بکشد؛ اما چوبک در محتوا هرچه هست داستان را خوب مینویسد. بعد از سی سال هنوز تأثیر «چرا دریا طوفانی شد» را یادم میآید و تأثیرش را حس میکنم.<ref name="حکایت حال"/> | ||
====[[رضا براهنی]]==== | ====[[رضا براهنی]]==== | ||
براهنی بامطالعه و باسواد است و پرکار، اما گاهی | براهنی بامطالعه و باسواد است و پرکار، اما گاهی بهشدت دیکتارتور است و با حبّ و بغض که همین به کارش لطمه میزند. گاهی شمشیر را از رو میبندد و گاهی هم با محبت اظهار لطف میکند.<ref name="حکایت حال">{{پک|گلستان|۱۳۹۰|ک= حکایت حال|ص=}}</ref> | ||
===احمد محمود و میلان کوندرا=== | ===احمد محمود و میلان کوندرا=== | ||
محمود در پاسخ به این سؤال که از آثار | محمود در پاسخ به این سؤال که از آثار میلان کوندرا بهدلیل ضدکمونیست بودن کوندراست که خوشش نمیآید، صریحاً اعلام کرده که: «اصلاًً من کمونیست نیستم که او ضدکمونیست باشد و مـن از او بـدم بیاید.»<ref name="حکایت حال"/> | ||
اینکه به من بگویند این جوری بنویس یا آن جوری بنویس اصلاً زیر بار نمیروم. وقتی از فلان نظریه استفاده میکنم که در من درونی شده باشد. اگر نشود استفاده نمیکنم حالا کوندرا باشد یا هرکس دیگر. او برای خودش تئوریهایی دارد. من هم برای خودم تئوریهایی دارم. من خودم را کمتر یا بالاتر از او نمیدانم. او یک شخصیت دارد و من هم یک شخصیت. از کارش خوشم نمیآید و وقتم را صرف آثارش نمیکنم.<ref name="نگاه دیگران"/> | |||
===همراهیهای سیاسی=== | ===همراهیهای سیاسی=== | ||
محمود در | محمود در جوانی وابسته به سازمان جوانان حزب توده بود، بهگفتهٔ خودش در آن زمان این تنها حزبی بود که بهسمت طبقات محروم حرکت میکرد؛ اما از سال۱۳۳۶ ارتباطاتش را با حزب قطع کرد. محمود ظاهراً قائل به جدا کردن سیاست از «واقعیت داستانی» نیست. محمود بنابه تعبیر همینگوی، «سیاست» را برای راه فرار خود انتخاب نکرده است؛ زیرا او هم «موضوع» را میشناسد و هم «نوشتن» را میداند. احمد محمود اگرچه هرگز نتوانسته بود خود را از سیاست دور نگه دارد؛ اما توجه مطلق او به صناعت داستان و رمان و ساخت آنها کاملاً مشهود است.<ref name="احمد محمود"/>{{سخ}} | ||
محمود در سال۱۳۷۲ در جواب نامه کسی که برایش نوشته بود اگر [[مدار صفر درجه]] به سیاست روز آلوده نشده بود بهتر بود، مینویسد: «من با این باور خیلی موافق نیستم. آدمها و حوادث، از ابزار کار نویسنده هستند. من چطور میتوانم آدمهای امروز سرزمینام را، جدا از سیاست تعریف کنم و مدعی باشم که حق مطلب را ادا کردهام؟» او نامهاش را با این جمله تمام میکند که «اصلاً خود جدا کردن سیاست از ادبیات اگر که صادقانه هم باشد، نوعی سیاست است.<ref name="خوابگرد"/> | |||
محمود در | |||
===نامههای دستهجمعی=== | ===نامههای دستهجمعی=== | ||
احمد محمود عضو کانون نویسندگان و از امضاکنندهگان | احمد محمود عضو کانون نویسندگان و از امضاکنندهگان بیانیهٔ ۱۳۴ با عنوان «ما نویسندهایم» بود. در سال۱۳۷۳ تعداد صدوسیوچهار نویسنده از اعضای کانون نویسندگان ایران طی یک نامهٔ سرگشاده خواستار آزادی اندیشه، بیان و نشر آثار خود شده و به سانسور اعتراض کردند و از حضور صنفی خود در کانون نویسندگان ایران خبر دادند. | ||
===جملهٔ دوستداشتنی در کتابهایش=== | |||
{{بلی}}هر نسلی باید تجربه خودش را بکنه و سرش هم به سنگ خودش بخوره.{{سخ}} | |||
===جملهٔ | {{بلی}}داستان سیاست نیست، در خدمت پرولتاریا هم نیست. داستان باید مثل شعبدهباز باشد! حرف نباید بزنه، نشان باید بده، عمل در حرکت، همین! {{سخ}} | ||
{{بلی}}داستان، گزارش درد آدمها نیست! ([[مدار صفر درجه]]){{سخ}} | |||
{{بلی}}این روزها مرگ، همه جا سایه انداختهاست. من حتی به نامهرسان اداره هم نمیگم نامههای اداری را ببره. میترسم تا از اداره میزنه بیرون، کشته بشه و تمام عمر پشیمون باشم... از زن و بچهاش خجالت بکشم! ([[زمین سوخته]]){{سخ}} | |||
هر نسلی باید تجربه خودش را بکنه و سرش هم به سنگ خودش بخوره. | {{بلی}}جنگزده مثل مهمون سه روز اول محترمه. بعد مثل مرده یواش یواش بو میگیره و میشه سربار جامعه. (زمین سوخته){{سخ}} | ||
{{بلی}}آدم عین علف هرزه است و خیلی زود به همه چیز عادت میکند. (زائری زیر باران){{سخ}} | |||
داستان سیاست نیست، در خدمت پرولتاریا هم نیست. داستان باید مثل | {{بلی}}خیلی از چیزهای بیاهمیت برای زندگی ضروری است. اصلاً مجموعهای از چیزهای بهظاهر بیاهمیت، زندگی را تشکیل میدهد. زندگی یعنی همین!(زائری زیر باران){{سخ}} | ||
{{بلی}}حالا میتوانستم بفهمم که خشنترین قیافهها، جدیترین کارها و نابودکنندهترین دردها فقط میتواند یک شوخی باشد، یک شوخیِ گذرا.(زائری زیر باران){{سخ}} | |||
داستان، گزارش درد | {{بلی}}آدم اگه بخواد حرف نزنه، اگه بخواد از هرکسوناکسی حرف بشنفه، به یکی چیزی نگه که قابل نداره، به یکی چیزی نگه که کار دست آدم میده، اون یکی مزلفه و دهانبهدهان شدن باهاش عاره، اون یکی لباس دولت تنشه که باید سرمون رو روی یه خشت بذاریم و بمیریم.(از مسافر تا تبخال){{سخ}} | ||
{{بلی}}شش سال کافی است که زندگی آدم این همه تغییر کند؟ عجب آدم کودنی هستی... یک لحظه هم کافی است فقط یک ثانیه...(سه کتاب){{سخ}} | |||
{{بلی}}وقتی که حرفها تو مغز آدم جوش میزنن و تو دل آدم آتیش میندازن، همه گرم و گیران ولی همچین که از دهن بیرون ریختهشدن و گرمای خون ازشون گرفته شد و رفتن تو قالب کلمات، همه سرد و یخزده میشن. (غریبهها و پسرک بومی){{سخ}} | |||
{{بلی}}یهو خراب میشی مثل یک ساختمون، مثل یه عمارت که رو لجن بنا شده باشه. صدای خرابشدن خودتو میشنفی... چطور بگم؟... میشنفی که یه چیزی تو دلت خراب شد. رو هم ریخت. رو هم! اون وقت دیگه تو هیچی نداری... نه دستی که نوازشت کنه... نه اعتماد و نه... میدونی مرد... اون وقت از خودت بیشتر از هرکسی بدت میاد... دلت میخواد که دنیا رو سرت خراب بشه... (غریبهها و پسرک بومی)<ref>{{یادکرد وب|نشانی= https://fa.wikiquote.org/wiki/%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF|عنوان= احمد محمود}}</ref> | |||
===تأکیدها=== | ===تأکیدها=== | ||
نویسنده باید | {{بلی}} نویسنده باید آدمهای داستانش را بشناسد، نه فقط آنچه انجام میدهند، نه فقط آنچه بالفعل است؛ بلکه آنچه در توانایی آنهاست هم باید بداند حتی اگر در داستان او از قوه بهفعل درنیاید.<ref name="چندصدایی"/>{{سخ}} | ||
{{بلی}} داستان بهگمان من نه کشف است و نه شهود و نه تکنیک مطلق. داستان وقتی پرداخت میشود، اجزای متفاوت واقعیتهایی است که از جاهای مختلف جمعآوری و باهم تلفیق میشوند و میشوند یک داستان. اینها اجزای عینی و حسیِ واقعی موجود در زندگی هستند که مطابق ذوق و حس و شناخت و شعور نویسنده از خود و پیرامون و دور و نزدیکش فراهم میآیند.<ref name="چندصدایی"/>{{سخ}} | |||
{{بلی}} در نویسندگی نامآوری مطرح نیست، اگر هست عشق است و تازه عشق رسواانگیز که گاهی رسوایی و بدنامی هم میآورد. نوشتن آسان نیست. کار، زحمت، مطالعه، نوشتن... کار، کار بهاضافهٔ جنم.<ref name="دیدار"/>{{سخ}} | |||
{{بلی}} کمتر منتقدی است که بهجای اینکه بگوید: «این خطاست، چون با قاعده و اصول مغایرت دارد». بگوید: «این خطاست، چون حقایق و شواهد زندگی چیز دیگری است». اگر نیسنده باتوجهبه جریان تکامل و زندگی، انسان را چنانکه هست (نهآنطورکه باید باشد) ترسیم بکند وظیفهٔ خود را انجام داده است.<ref name="دیدار"/>{{سخ}} | |||
{{بلی}} تنومند بودن شاخهٔ ادبیات اقلیم جنوب و از اقلیم است که باید جهانی شد.<ref name="دیدار"/>{{سخ}} | |||
{{بلی}} امروز نویسنده شاهدی است که در دادگاه تاریخ، خود مدّعی و مدّعی علیه هم هست. میبیند و ماجراها را گزارش میکند و خود نیز در خلق ماجراها سهیم است. شرایط چنان است که نویسنده نمیتواند از حوادث برکنار باشد و از سر سیری بنویسد و نثر زیبا بپردازد.<ref name="دیدار"/>{{سخ}} | |||
{{بلی}} فقر نه حرمتی دارد و نه فضیلتی. اگر به فقر میپردازیم باید در جهت شکافتهشدن فقر باشد. باید دید چه کسانی موجب این فقر هستند.<ref name="حکایت حال"/> | |||
{{جعبه گفتاورد |نقلقول=<center><span style="color:purple">"'در کشورهای جهان سوم پذیرفتن مقام روشنفکری به تعبیری پذیرفتن مقام شهادت است. چون تحمل حکومتها در پذیرفتن انتقاد کم است.<ref name="حکایت حال"/> | |||
</span><noinclude></center>|تراز=چپ|عرض=۲۵%|رنگ پسزمینه=#d5fdf4}} | |||
*از غریزه تا تفکر | ===توصیههایی برای نوشتن=== | ||
در همسایهها بیشتر کارم غریزی بوده است و سادگی نمود بیشتری | * "'نظم"': مثل یک کارمند منظم هستم. هر روز سر ساعت هفت مشغول نوشتن میشوم تا ساعت یک ظهر. | ||
کارهایم را قبل از چاپ میدهم سه نفر بخوانند. دخترم (سارک) و پسرم (تا زمانی که کنارم بودند.) و اغلب «ابراهیم یونسی».<ref name="حکایت حال"/>{{سخ}} | |||
* "'زبان"': امروز فقط رسالت انتقال مفاهیم را ندارد. زبان باید بتواند فضا بسازد. باید هویت اشخاص داستان را تبیین کند. باید خلق مکان بکند. در حالی که هنوز در وظیفهٔ ابتدایی زبان که نقل مفاهیم است لنگ میزنیم.<ref name="حکایت حال"/>{{سخ}} | |||
* "'کشف"': میتوانیم نام اجزای متشکلهای که داستان را میسازند بگذاریم «کشف» نه «خلق مجدد». پس برای این مکاشفه باید برویم سراغ اجزای عینی موجود و سراغ خصلتها و خصوصیات آدمهای موجود و بنا بر نیاز داستانمان این اجزا را انتخابب و ترکیبشان کنیم و این بهگمان من کشف است نه شهود و نه تکنیک مطلق.<ref name="حکایت حال"/>{{سخ}} | |||
* "'با ذهن و رنگ مینویسم"': روزی کسی بورخس را دید و از او پرسید شما بورخس نویسنده هستید؟ و او گفت: «گاهی بورخس نویسنده هستم.» در این حرف جدا از لحن طنزآمیز، بهرهای از واقعیت است. نویسنده وقتی نمینویسد، خطی فکر میکند استدلالی فکر میکند که حتی من خیال میکنم این تفکر و تعقل و استدلال رنگ خاکستری دارد. نویسنده وقتی مینویسد، مبتنی بر این شعورِ آگاه، در هالهای از ناآگاهی است و با ذهنی رنگین کار میکند. من در لحظهای که مینویسم، آن استدلال خشک و خاکستریرنگ اصلاً برایم وجود ندارد. یک ترکیب ذهنی، حجمی و رنگین است که از دل این حجم و ذهن و رنگ «خلق» صورت میگیرد.<ref name="حکایت حال"/> | |||
* "'حواسم فقط به نوشتن است و بس!"': محمود موقع نوشتن نه به فکر سلیقه و خوشایند مخاطب بود و نه منتقد. نهاینکه برای آنها حرمتی قائل نباشد؛ بلکه موقع نوشتن تمام حواس و فکرش پی نوشتن بوده و آنها حضور نداشتهاند. | |||
* "'حرکت"': به اینجا رسیدیم که داستان، تعریف حرکت، تعریف اشیا یا حوادث نیست. داستان تعریف است در حرکت. رمان موجودی است زنده. در رمان، نبض باید در لحظهلحظهٔ اشیای طبیعی و غیرطبیعی، در انسان و در کلام بزند.<ref name="حکایت حال"/> | |||
* "'شخصیت"': اگر شخصیتهای اصلی ناشناخته باشند کار دست نویسنده میدهند و بالاخره یک جایی متوقف میشوند و با هیچ تمهیدی حرکت نمیکنند. شخصیتهایم خودسانسوری نمیکنم؛ اما در مورد آزادیِ شخصیتها گرفتاریهای متفاوتی هست. گاهی اوقات این آزادی آدمها را جامعه برنمیتابد، نه حرکتشان را نه حرف و نه عملشان را. گاه این آزادی را حاکمیتها نمیپذیرند. به شما اصلاً اجازه نمیدهند که شخصیتی واقعیت خودش را عریان کند.<ref name="حکایت حال"/> | |||
* "'ایدئولوژی"': نویسنده باید ایدئولوژی داشت باشد. نویسنده باید جهان خودش و داستانش را بشناند. نویسنده باید جهانبینی داشته باشد؛ اما نباید در چارچاق و قالب خاصی فکر کند. وقتی نویسنده در چارچوبی گنجید تبدیل میشود به ابزار فعل و وسیلهٔ تبلیغاتی. هر انسانی هم اثر میگذارد و هم اثر میپذیرد. مجموعه افکار نویسنده میتواند کمابیش با مجموعه افکار خاصی از سیاست هماهنگی کند. اما نه به این معنا که در چارچوبی محدود و محبوس شود.<ref name="حکایت حال"/> | |||
* "'از غریزه تا تفکر"': در [[همسایهها]] بیشتر کارم غریزی بوده است و سادگی نمود بیشتری دارد؛ اما در [[مدار صفر درجه]] تفکر و شناخت هم هست. در «مدار صفر درجه» عمق بیشتری دارد، سه جریان تنیدهدرهم، باهم حرکت میکنند و به تفکری یگانه میرسند: نازایی بلقیس، ماهی سرخ و بیبی سلطنت.<ref name="حکایت حال"/> | |||
=== | ===چهاردیواری محمود=== | ||
محمود بعد از | محمود بعد از منتقلشدن به تهران چند سال در امیریه و بعد هم منیریه اجارهنشینی کرد. بالاخره با وام بانکی خانهای در نارمک خرید و از اوایل دهه۵۰ در آن ساکن شدند و هنوز هم همین خانه، خانه احمد محمود است.{{سخ}} | ||
نخستین چیزی که در نگاه اول رخ مینماید، سادگی اتاق است. اتاق مرد نویسنده هیچ تجملی ندارد. یک میز تحریر با چندین مداد. یک مدادتراش رو میزی که برای ما روزهای درس و مدرسه را تداعی میکند. کتابخانهای با کتابهای گوناگون و قفسهای با جوایز مختلف. از جایزه مهرگان ادب تا جایزه هوشنگ گلشیری و البته جایزههای دیگری که در این قفسه | نخستین چیزی که در نگاه اول رخ مینماید، سادگی اتاق است. اتاق مرد نویسنده هیچ تجملی ندارد. یک میز تحریر با چندین مداد. یک مدادتراش رو میزی که برای ما روزهای درس و مدرسه را تداعی میکند. کتابخانهای با کتابهای گوناگون و قفسهای با جوایز مختلف. از جایزه مهرگان ادب تا جایزه هوشنگ گلشیری و البته جایزههای دیگری که در این قفسه غایباند و تاریخ خود حکایت آنها را میداند. چیزهای دیگری هم هست. عکسهایی از آقای نویسنده و گواهینامه دوچرخهسواریاش و البته یک برگه جذاب دیگر هم هست؛ تبعیدنامه احمد محمود.<ref name="بابک اعطا"/> | ||
<ref name= | |||
===خانهٔ پدری=== | ===خانهٔ پدری=== | ||
محمود رمان [[همسایهها]]، «دیدار» و آثار شاخص قدیمیاش را در خانهٔ پدری (در خیابان شهید گشتاسب اهواز) نوشته است. در این خانه درختی به سن و به نام احمد کاشتهاند و هنوز هست. «گنجشکها تو شاخ و برگ انبوه درخت کُنار که وسط حیاط است سروصدا راه انداختهاند. عصر که میشود گنجشکها دسته دسته هجوم میآورند به درخت کنار و غروب که میشود، درخت کنار از گنجشک سیاهی میزند...» (زمین سوخته)<ref name= | محمود رمان [[همسایهها]]، «دیدار» و آثار شاخص قدیمیاش را در خانهٔ پدری (در خیابان شهید گشتاسب اهواز) نوشته است. در این خانه درختی به سن و به نام احمد کاشتهاند و هنوز هست. «گنجشکها تو شاخ و برگ انبوه درخت کُنار که وسط حیاط است سروصدا راه انداختهاند. عصر که میشود گنجشکها دسته دسته هجوم میآورند به درخت کنار و غروب که میشود، درخت کنار از گنجشک سیاهی میزند...» ([[زمین سوخته]])<ref name="احمد محمود"/> | ||
این خانه با همهٔ یادگارها و خاطراتش در بهمن ماه ۱۳۹۹ توسط مالک جدید خانه تخریب شد، تا خوانندگان همسایهها و دیگر رمانهای احمد محمود در حسرت دیدن آن حیاط و درخت و گنجشکهایش بمانند. <ref name="تیشه">{{یادکرد وب|نشانی= https://www.irna.ir/news/84227006/%D8%AA%DB%8C%D8%B4%D9%87-%D8%A8%D9%87-%D8%B1%DB%8C%D8%B4%D9%87-%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%D9%87%D9%88%D8%A7%D8%B2|عنوان =تیشه به ریشه خانه "احمد محمود" در اهواز}}</ref> | |||
===گزارش جامعی از سفرها | ===گزارش جامعی از سفرها=== | ||
احمد محمود در پاسخ به دعوت ابراهیم گلستان که او را به انگلیس دعوت کرده مینویسد: «گرانی بی حد و حساب، | احمد محمود در پاسخ به دعوت ابراهیم گلستان که او را به انگلیس دعوت کرده مینویسد: | ||
:«گرانی بی حد و حساب، لحظهبهلحظه همه چیز، طوری درگیر گذران روزانهمان کرده است که خیال سفر چنان دور از ذهن میشود که انگارنهانگار چیزی به نام سفر هست. سفرهای دعوتی هم که معاذالله!»<ref name="خوابگرد"/> | |||
=== | ==="جُنگ جنوب"=== | ||
پاتوقهای عصرانه و جلسات ادبی محمود، نشریهٔ "جنگ جنوب" بهانضمام «نوای ملت» را درپی داشت که خود مدیریت و سردبیری میکرد. جوانان اهواز و شهرهای دیگر بهخصوص دزفول، آبادان و مسجد سلیمان از این نشریه استقبال زیادی میکردند.<ref name= "نویسنده جنوب"/> محمود چند صفحهای از رمان [[همسایهها]] را با عنوان قصّهٔ کوتاه «دوسرپنج» در "جنگ جنوب" چاپ کرد؛ ولی بعد از مهاجرت به تهران نشریه تعطیل شد.<ref name="دیدار"/> | |||
پاتوقهای عصرانه و جلسات ادبی | |||
===تأثیرپذیری=== | ===تأثیرپذیری=== | ||
احمد محمود | احمد محمود از صاحبان مشغلی که به آنها اشتغال داشته، از مردمی که در زندگیاش حضور داشتهاند و جامعهای که در آن زیسته و از سفرهایش به وقایع و شخصیتهای مهمی یاد کرده که همه در امر نوشتن به کارش آمدهاند. | ||
محمود معتقد است که هر دست به قلمی در ایران باید آثار هدایت را خوانده باشد. او در ابتدای نویسندگی از نویسندگان روس مثل تولستوی، داستایوسکی، گورکی و بالاخص چرنیشفسکی (چه باید کرد؟) | اما در این میان از دو نفر نام برده که نقش مؤثری در زندگی و نویسندگیاش داشتهاند. [[ابراهیم یونسی]] که موجب انتشار رمان [[همسایهها]] توسط انتشارات امیرکبیر میشود و پس از انتشار این رمان بود که احمد محمود نویسندهای جدی در عرصهٔ ادبیات شناخته شد. «محمدامین البرزی» رئیس عمران وزارت کشور در سال۱۳۳۶ که بهرغم مخالفت سازمان امنیت او را استخدام میکند و از دربهدری و بیکاری رهاییاش میدهد.<ref name="دیدار"/>{{سخ}} | ||
در نوشتن، محمود معتقد است که هر دست به قلمی در ایران باید آثار [[صادق هدایت|هدایت]] را خوانده باشد. او در ابتدای نویسندگی از نویسندگان روس مثل تولستوی، داستایوسکی، گورکی و بالاخص چرنیشفسکی (چه باید کرد؟) متأثر بود. عظمت رمان جنگ و صلح را که بارها خوانده بود، ستایش میکرد. از آثار کلاسیک داخلی، «تاریخ بیهقی» و «خسرو و شیرین» نظامی را هم بهقول خودش بارها خوانده و لذت برده بود؛ اما بیش از اینها از تأثیر عمیق دو داستان کوتاهِ «ولفگانگ بورشرت » بر روحیهٔ دوران جوانیاش که تا پایان عمر برایش بهجامانده، نام برده است.<ref name="حکایت حال"/> | |||
او بوف کور | او [[بوف کور]] شاهکار هدایت، [[چشمهایش]] داستان [[بزرگ علوی]]، [[شوهرِ آهوخانم]] خلق [[علیمحمد افغانی]]، [[سنگ صبور]] رمان [[صادق چوبک]]، [[سووشون]] شاهکار [[سیمین دانشور]]، [[جای خالی سلوچ]] خلق [[محمود دولتآبادی]]، «زمستان۶۲» بهقلم [[اسماعیل فصیح]] و «تا فردا خدا نگهدار» اثر «براهیموک» را از کتابهای دلخواهش نام برده است. محمود زمانی نیز از خواندن کارهای «عزیز نسین» و [[چرندوپرند]] [[علیاکبر دهخدا|دهخدا]] لذت میبرده است.<ref name="حکایت حال"/> | ||
===فیلم ساختهشده براساس=== | |||
* نمایشنامهای رادیویی براساس رمان [[مدار صفر درجه]] ساخته شد. همچنین حسن فتحی از نام رمان «مدار صفردرجه» برای سریال خود استفاده کرد که هر دو بار اعتراض بابک محمود (اعطا) را بهدنبال داشت.<ref name="حسن فتحی">{{یادکرد وب|نشانی= https://www.isna.ir/news/92111308826/%D8%A7%D9%86%D8%AA%D9%82%D8%A7%D8%AF-%D9%81%D8%B1%D8%B2%D9%86%D8%AF-%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF-%D8%A7%D8%B2-%D8%B1%D8%A7%D8%AF%DB%8C%D9%88-%D9%88-%D8%AD%D8%B3%D9%86-%D9%81%D8%AA%D8%AD%DB%8C|عنوان =انتقاد فرزند «احمد محمود» از رادیو و حسن فتحی}}</ref> | |||
* فیلمی که هرگز ساخته نشد! [[داریوش مهرجویی]] رمان [[همسایهها]] را یکی از کتابهای محبوب خود میداند. مهرجویی معتقد است تعداد رمانهای خوب ایرانی که اقتباس از آنها امکان دارد، اندک است و «همسایهها» از نمونههای کمنظیر است. درست در آغاز انقلاب فیلمنامهای براساس این رمان با همکاری محمود نوشته شد؛ اما در گیرودار اوایل انقلاب کار معلق ماند. فیلمنامه گم شد و فیلم هرگز ساخته نشد.<ref name="احمد محمود"/> | |||
[[پرونده:Bandargah tabeed.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'بابک اعطا در صحنهای از مستند «بندرگاه تبعید» ساخته فاطمه رسولزاده"'</center>]] | |||
< | [[پرونده:مستند.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'احمد محمود در مستند مقصودلو"'</center>]] | ||
====محمود در مستندِ مقصودلو==== | |||
«احمد محمود، نویسنده انسانگرا» مستندی ساختهٔ بهمن مقصودلو است که در سال۱۳۸۱ یعنی سه ماه قبل از فوت احمد محمود ساخته شد. این فیلم بخشی از مجموعهای از تک نگاریهای بهمن مقصودلو دربارهٔ شاعران و نویسندگان معاصر ایران است که در دهه گذشته، ساخته شده است. در فیلم محمود گوشههایی از زندگی، خاطرات دوران کودکی، جوانی و بازداشتها و نیز دیدگاههایش را بازمیگوید. بهمن مقصودلو، سازنده این فیلم، شانس این را داشته که سه ماه قبل از درگذشت احمد محمود با او باشد و زندگی احمد محمود را در واپسین ماههای زندگی اش بهتصویر بکشد. حضور احمد محمود ویژگی منحصربهفردی به فیلم میدهد. فیلم تلاشی است برای ثبت تصویری از احمد محمود و زندگیاش در جایگاه نویسنده. احمد محمود در این فیلم بخشهایی از رمان همسایهها را بازخوانی میکند.<ref name="انسانگرا"/> | |||
=== | [[پرونده:ترس محمود.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'«ترس» محمود"'</center>]] | ||
===اتفاقات بعد از انتشار آثار=== | |||
رمان[[همسایهها]]در سال۱۳۵۳ چاپ شد؛ اما این رمان در سال۱۳۴۳ با نام «عقده» نوشته شده بود. بهگفتهٔ سیامک اعطا فرزند ارشد محمود این رمان در دهه۳۰ و در ۶ جلد دفتر ۲۰۰صفحهای کاهی نگاشته شد؛ اما اینها دقیق و مستند نیست. فرازی از نسخهٔ نخست این رمان بهصورت داستانی مستقل با نام «ترس» در مجموعهداستان «زائری زیر باران» چاپ و منتشر شده است.<ref name="احمد محمود"/> | |||
=== | ===مجلاتی با داستانهای محمود=== | ||
محمود برخی آثار خود را قبل از چاپ بهصورت کتاب، در مجلاتی منتشر کرده است: | |||
* [[سخن]] به سردبیری پرویز ناتل خانلری که در سالهای ۱۳۲۲تا۱۳۵۷ | |||
* «امید ایران» بهسردبیری محمد عاصمی از سال۱۳۲۷ | |||
* انتشار بخشهایی از رمان[[همسایهها]] در «پیام نوین»، «فردوسی» و «جنگ جنوب». | |||
[[پرونده:غریبهها و پسرک بومی.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'غریبهها و پسرک بومی در یک کتاب"'</center>]] | |||
==آثار و کتابشناسی== | |||
===فهرست خلقها=== | |||
====مجموعهداستان==== | |||
# مول، ۱۳۳۹ | |||
# دریا هنوز آرام است، ۱۳۴۰ | |||
# بیهودگی، ۱۳۴۱ | |||
# زائری زیر باران، ۱۳۴۸ | |||
# غریبهها و پسرک بومی، ۱۳۵۰ | |||
# دیدار شامل یک داستان بلند و دو داستان کوتاه، ۱۳۶۹ | |||
# قصّه آشنا، ۱۳۷۰ | |||
# از مسافر تا تبخال، ۲۳ داستان کوتاه، ۱۳۷۱ | |||
====رمان==== | |||
=== | # [[همسایهها]]، ۱۳۵۳ | ||
# داستان یک شهر، ۱۳۶۰ | |||
# [[زمین سوخته]]، ۱۳۶۰ | |||
# [[مدار صفر درجه]]، ۱۳۷۲ | |||
# درخت انجیر معابد، ۱۳۷۹ | |||
====ترجمه==== | |||
* آدم زنده؛ رمانی از ممدوح بن عاطل ابونزال با نام۱۳۷۶ | |||
=== | ====فیلمنامه==== | ||
* آب، ۱۳۵۳ | |||
* پسران والا، ۱۳۷۳ | |||
* ميدان خاکی، ۱۳۷۴ | |||
===آثار ترجمهشده از او=== | |||
# [[همسایهها]] بهروسی و آلمانی و در سال۱۹۸۵ بهانگلیسی | |||
# «شهر کوچک ما» بهروسی و آلمانی، مترجم آلمانی زیگفرید لطفی، ۱۹۸۴ | |||
# «پسرک بومی» بهانگلیسی و آلمانی، مترجم آلمانی مانفرد لورنتس، ۱۹۸۴ | |||
# «زیر باران» بهارمنی و آلمانی، مترجم آلمانی کارلا روستاییان، ۱۹۸۱ | |||
# «دیدار» بهآلمانی در کتابی به نام Die RuckkeHR، در انتهای کتاب بخشی از گفتوگوی لیلی گلستان نیز چاپ شده است.<ref name="دیدار"/> | |||
# «بازگشت» بهآلمانی، ۱۹۹۸ | |||
# «غریبهها» بهروسی، فرانسه و انگلیسی در مجلهٔ "آسیا، آفریقا" شمارهٔ ۴، ۱۹۸۰<ref name="دیدار"/> | |||
===سبک و لحن و ویژگی آثار=== | ===سبک و لحن و ویژگی آثار=== | ||
محمود در | محمود در آثار نخستین خود تحت تأثیر [[صادق هدایت|هدایت]] و [[صادق چوبک|چوبک]] بود. از «زائری زیر باران» بهتدریج سبک خاص خود را یافت تااینکه در [[همسایهها]] آن را تثبیت کرد. از آن زمان محمود همواره بهسوی سبک ویژهٔ خود در نویسندگی در حرکت بوده و از این منظر آخرین آثارش بهترین آثار اوست.<ref name="انجمن فارسی"/>{{سخ}} | ||
داستانهای محمود، نثری دارد که خود صبغهٔ لهجهٔ جنوب ایران را یدک میکشد. محمود نویسندهای است که مفردات، ترکیبات، اصطلاحات، مثلها و ظرافتهای زبان فارسی را بهخوبی میشناخت و از آن بهره میگیرفت. ویژگیهای زیر از شاخههای برجستهٔ آثار اوست: | |||
* تعدّد افعال و کوتاهی جملات که به داستان پویایی و حرکت میدهد: «به جسد نگاه میکنم. کلشعبان است. لابد شب تو دکان خوابیده است. چشمان درشتش باز است. انگار دارد نگاهم میکند.»(همسایهها، ص:۳۲۲)<ref name="انجمن فارسی"/>{{سخ}} | |||
از | پنجههایمان تویهم بود، بلند میشویم و راه میافتیم. میرسیم به میدان نو چراغهای بزرگ ساختمان باشگاه... رو چمن راه میرویم. احساس میکنم که سبک شدهام. میخواهم پر بکشم. پنجهٔ سیهچشم را فشار میدهم. به بتهٔ نخل میرسیم. برگهایش عین سرنیزههای تو درهم است. من از طرف چپ بته میروم. سیهچشم از طرف راست بته میرود.دستهایمان به بلالی بته نخل کشیده میشود.(همسایهها)<ref name="انجمن فارسی"/>{{سخ}} | ||
تعدّد افعال و کوتاهی جملات که به داستان پویایی و حرکت میدهد: «به جسد نگاه میکنم. کلشعبان است. لابد شب تو دکان خوابیده است. چشمان درشتش باز است. انگار دارد نگاهم میکند.»( | توی حیاط آشوب بود، باران شلاقی بود و دور. آسمانغرنبهٔ سنگین بود. باران در را بست. چراغ اتاق را روشن کرد. نامه کتایون دستش بود. نشست پای منقل، لیوان چای را برداشت. سرد بود. به پاکت نگاه کرد و چای خورد. نامه را بار دیگر خواندو گذاشتش توی جیب. باز، سیگار گیراند. برخاست، پتو و متکا از کنج اتاق آورد. دراز کشید. دستش با سیگار بالای منقل بود. غلت زد. سیگار نکشیده را چپاند تو خاکستر منقل. ساعد دست را گذاشت روی پیشانی، باز غلت زد. نشست. سیگار را از توی خاکستر برداشت و روشنش کرد. چند پک زد. خاموشش کرد. خوابید. پتو را کشید روی سینه. بار دیگر نشست. برخاست. به عکس مائده نگاه کرد. دستش به جیب رفت. خالی آمد بیرون. رفت طرف در اتاق. پشت در ایستاد. صدای تند باران، روی سقف، توی حیاط. برگشت. پتو را تا زد... .<ref name="حکایت حال"/> {{سخ}} | ||
په سیچه دستم میلرزه. یخ کردم، قرار بگیر آخر! سیچه ایقد میلرزی دلِ تیرخورده. نیمتنه کجاست؟ په چارقدم کو؟...<ref name="حکایت حال"/> | |||
= | |||
* گاه با جملات گسترده با پیروهای متعدد و تکرار موجهایم که از عوامل ایجاد موسیقی کلام است. «انگشت کوچک دست از بند دوم قطع شده است و سبابهاش مثل یک درد، مثل یک تهمت و مثل یک تیر سه شعبه به قلبم نشانه رفته است.»([[زمین سوخته]]، ص۳۲۹) | |||
* در آثار محمود به متممهایی با بسامد زیاد برخورد میکنیم که بدون حرف اضافه بهکار رفته است. چنین خذفی علاوهبراینکه در تداول گفتار و محاوره رخ میدهد، برگرفته از گویش مردم جنوب است: «نوذر دست کرد جیبِ بغل» | |||
* گاه محمود ضمایر پیوسته را در نقش مفعول بهکار میبرد که این امر بیشتر در گفتار رایج است تا در نوشتار. این کار موجب کوتاهی کلام یعنی ایجاد ایجاز در سخن میشود: «افسر جوانی مثل گوسفند میشماردمان و تحویلمان میگیرد.» | |||
* فقط واژههای ناآشنا بهکاررفته در داستانهای محمود جنوبی نیست، بلکه جملات بافت لهجهٔ جنوب را دارد. مثلاً کسره نقش حرف اضافه را ایفا میکند: «بهزور سیگار تعارفِ عمونورزو کرد.»<ref name="انجمن فارسی">{{یادکرد وب|نشانی= http://www.anjomanfarsi.ir/pdf/pa7/2/1062.pdf|عنوان= بررسی ایدئولوژی احمد محمود برمبنای رمان «زمین سوخته»}}</ref> | |||
[[پرونده:باران بر زمین سوخته.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'نقدی بر رمانهای محمود"'</center>]] | |||
[[پرونده:حکایت حال.jpg|230px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'سرانجام محمود با لیلی گفتوگو کرد."'</center>]] | |||
===محمود روایتگر خطهٔ جنوب=== | |||
====شهادت بر زادگاه==== | |||
* بیاغراق باید گفت آثار محمود شهادتی است بر زندگی و زادگاهش.<ref name="ساجد">{{پک|باوی ساجد، حبیب|۱۳۹۶|ک= احمد محمود، ادبیات معاصر ایران در گذر زمان-۱)|ص= ۲۱}}</ref> | |||
* او به ثبت دشواریهای اقلیمی خود همت گماشت: «سگها با تهیگاههای فرورفته که غالباً دستها یا پاهایشان زیر چرخهای قطار مانده و قطع شده است، زیر آفتاب پهن شدهاند و زمین را بو میکنند. کارگران اسکله و راهآهن با دیلمی بهدست و پتکی بهدوش، اینجا و آنجا پراکندهاند. کشتیها دور و نزدیک لنگر انداختهاند... جمعیتی غریب به پنجاه نفر لخت و پاپتی درانتظار قطار مسافربری جلوی باشگاه راهآهن رو پاشنه چندک زدهاند... .» برگرفته از داستان کوتاه «بندر» از مجموعهٔ «زائری زیر باران»<ref name="باوی">{{پک|باوی ساجد، حبیب|۱۳۹۶|ک= احمد محمود، ادبیات معاصر ایران در گذر زمان-۱)|ص= ۲۶}}</ref> | |||
[[پرونده:محمود روی پل اهواز.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'احمد و کارونش"'</center>]] | |||
====کارونِ احمد محمود==== | |||
جنبهٔ نمادین و ساختاری کارون در رمان [[همسایهها]] حقیقتاً میتواند برای فرزندان اهواز امروز جذاب و البته بهنوعی رؤیا و آرزویی دستنیافتنی و تلخ باشد؛ کارونی که نگارنده در دهه۶۰ و در دوران کودکی خود دیده است. نقش کارون در رمان همسایهها و دیگر آثار احمد محمود همچون [[مدار صفر درجه]]، ریشهای فراتر از دلبستگی ادبی برای محمود دارد. آنچنان که آرزو داشت همهٔ پهنای کارون را با بلم طی کند. مدار صفر درجه اساساً با کارون آغاز میشود: «عرق رو تن لخت باران، رگهرگه شیار زد. سطح آرام کارون میدرخشید، مثل فلس نقرهگون ماهی کارونی.» (مدار صفر درجه،ص:۱۱)، بنابراین شط کارون بر خلاف بسیاری از نویسندگانی که بعدها آن را دستمایه قرار دادهاند، تنها نقش توریستی نداشته بلکه برعکس، نقشی کاملاً همتراز با خط روایی همسایهها دارد. "'همسایهها سند زمانهٔ خودش"' است؛ کارون سیلابی و توفنده و گلآلود شده است... ممی را کوسه زد.(همسایهها،ص: ۲۱۴و۲۵۹) هرکس اندک شناختی از شط داشته باشد میداند که کوسه در عمق زیاد پیدا میشود.(ص:۴۸و۴۹) | |||
[[پرونده:شهر کوچک ما.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'شهری که نخل داشت."'</center>]] | |||
====نخلهای بریده و چاههای نفت==== | |||
نخلها بریده میشدند برای چاههای نفت؛ از این رو میبینیم که نویسندگان جنوب از هر روزنهای که روایت میکردند، نفت مشخصهٔ آن روایت و حوادث میشد: «بامداد یک روز گرم تابستان آمدند و با تبر افتادند به جان نخلهای بلندپایه...سایهٔ چینهها نشسته بودیم و لندوکهای لرزان را تو مشتمان فشرده بودیم و با حسرت نگاهشان کرده بودیم که نخلستان پشت خانهٔ ما از سایه تهی میشد و تنهها رو هم انبار میشد...انگار که پشت خانههای ما هرگز نخلستانی نبوده است.» (شهر کوچک ما مجموعهداستان «غریبهها»){{سخ}} | |||
احمد محمود یکی از معدود نویسندگان معاصر است که با بهکارگیری بجا و هنرمندانهٔ عناصر داستان، آثار خود را پدید آورده است. بیشتر آثار وی تحت تأثیر رخدادهای اجتماعی و جنگ و پیامدهای آن بوده است.{{سخ}} | |||
اثر [[زمین سوخته]] و [[مدار صفر درجه]] درحقیقت نگاه مستقیم احمد محمود به وقایع جنگ تحمیلی و رویدادهای انقلاب است.<ref name="روایت"/> | |||
===زبان محمود=== | |||
==== | از ویژگیهای آثار محمود زبان اوست. ادبیات ایران بدهکار زبان و نوع بیان اوست که شاید "هر دو دهه کسی مثل محمود قد علم کند و پرچم اقتدار ادبیات داستانی را بهدوش بکشد."{{سخ}} | ||
کمتر کسی به اندازهٔ محمود توانسته یک شخصیتپردازی مناسب، انطباق با شخصیت، بهرهگیری از واژگان و اصطلاحات جنوبی و ترکیببندی اقلیمی را هماهنگ باهم در آثار خود جمع کند.<ref name="احمد محمود"/> | |||
[[پرونده:جایزه هوشنگ گلشیری.jpg|200px|thumb|بندانگشتی|راست|<center>"'محمود و جایزهٔ [[جایزه هوشنگ گلشیری|گلشیری]]"'</center>]] | |||
[[پرونده:گلشیری و محمود.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'[[هوشنگ گلشیری|گلشیری]] و محمود"'</center>]] | |||
===جوایز و افتخارات=== | ===جوایز و افتخارات=== | ||
====[[جایزه هوشنگ گلشیری|جایزهٔ گلشیری]]==== | |||
رمان [[درخت انجیر معابد]]، برندهٔ جایزهٔ | رمان [[درخت انجیر معابد]]، برندهٔ جایزهٔ نخستین دورهٔ جایزهٔ هوشنگ گلشیری ۱۳۸۰ شد. | ||
مطابق متن لوح تقدیر، هیئت داوران، این رمان را | مطابق متن لوح تقدیر، هیئت داوران، این رمان را بهدلیل پرداختن به گذشتهای که نمیگذرد و هر بار بهشکل و شمایلی، گاه مدرنیسمی پوشالی و گاه پرستش خرافه، تکرار میشود، آفرینش جغرافیایی خیالی و مبتنی بر رئالیسمی زنده و جزئینگر و درخشان، زبان شتابان و رنگین و تصویری که جهانی پریشان و معلق میان گذشته و حال را رام خود کرده است؛ بهترین رمان سال۱۳۷۹ شناخت.<ref name="بنیاد گلشیری">{{یادکرد وب|نشانی= http://www.golshirifoundation.com/award01.htm|عنوان=دوره اول جایزه گلشیری}}</ref>{{سخ}} | ||
====جایزهٔ پکا==== | |||
* هیئت داوران پکا در سال۱۳۸۰ بهمنظور قدردانی از عمری تلاش خستگیناپذیر احمد محمود، جهت اعتلای داستاننویسی معاصر جایزهای ویژه با عنوان جایزه «مجموعه آثار» را به وی تقدیم کرد که او ضمن پیرش جایزه و تندیس مهرگان ادب، وجه نقد آن را برای تشویق نویسندگان جوان به صندوق پکا بازگردانید.{{سخ}} | |||
* محمود در اواخر عمر خود به ناحق از گرفتن «جایزه ۲۰ سال ادبیات داستانی در ایران» برای رمان [[مدار صفر درجه]] محروم ماند.<ref name="پکا">{{یادکرد وب|نشانی= http://www.bbc.com/persian/arts/021021_la-cy-bestbook.shtml|عنوان=بهترین رمان فارسی سال۸۰}}</ref> | |||
[[پرونده: Medar0darajeh.jpg|150px|thumb|بندانگشتی|راست|<center>"'مدار صفر درجه هدیهٔ محمود به ادبیات کشور"'</center>]] | |||
===نگاهی کوتاه به رمانهای احمد محمود=== | |||
====[[مدار صفر درجه]]==== | |||
«مدار صفر درجه» چهارمین رمان احمد محمود است در سه جلد و ۱۷۸۲ صفحه. رمان، فضای سیاسیاجتماعی هفت سال پیش از پیروزی انقلاب را روایت میکند.<ref name= "طنز">{{یادکرد وب|نشانی= http://journals.pnu.ac.ir/article_1570_169740695e08fb481d310759276d81dd.pdf|عنوان= شگردهای طنزپردازی در رمان مدار صفر درجه، احمد محمود}}</ref> و با آنچه در رمان [[همسایهها]] و داستان یک شهر آمده بود، خویشاوندی دارد. نظام متکی به درآمد نفت و حمایت جهان فنسالار، نه منحصراً سرمایهداری غرب، ملتی را بهبند کشیده و زندانی بهوجود آورده که همهٔ مردم را در دایرهای مسدود اسیر ساخته. نویسنده بینش تاریخی دارد و از رویدادهایی سخن میگوید که مردم ما در آن دوره با آن سر و کار داشتهاند و در بستر آن به حرکت و جنبش و جوش درآمدهاند؛ نیز در همان زمان روانشناسی اشخاص را بهبحث میگذارد. | |||
رمان از زاویهٔ دیدی واقعی و بومی آغاز میشود. یک روز و نیم، شرجی در رود کارون، دو کوسه باهم حرکت میکنند و بالههای گردهشان موازی هم همچون تیغی برنده آب کارون را میشکافد. بابان را که در گرما تن به آب سپرده شکار میکنند. این صحنهٔ آغازین، نخستین ضربه را به خوانده میزند و او را دنبال خط سیر داستان میکشاند.{{سخ}} | |||
داستان خانوادهای که پدر (نوذر) در تظاهرات خیابانی هنگامهٔ اوجگیری جنبش ملی کشته شده، پسر بزرگ (برزو) ناخلف است و در آغاز داستان نانآور خانه (بابو) خوراک کوسهها شده است. خانوادهای آسیبدیده از لایههای فرودست جامعه که مادر (خاور) باید زندگانی فرزندان را سرآوری کند. با مرگ بابان (بابو)، برادر کوچکتر (باران) که کلاس دوم دبیرستان است، تحصیل را رها میکند و در سلمانی «یارولی» شاگردی میکند. داستان با ورود باران به فعالیتهای سیاسی و زندانیشدنش ادامه مییابد. زمان داستان زمان متلاطمی است؛ سالهایی که بهتدریج حرکت انقلابی مردم در آنها آغاز میشود و گسترش مییابد.<ref name="بیداردلان">{{پک|آقایی|۱۳۶۴|ک= بیداردان در آینه|ص= ۲۴۷}}</ref>{{سخ}} | |||
محمود با شخصیتپردازی استادانه و خلق صحنهها و کنشهای جذاب، تمامی عناصر را با هدف روایت داستانی که مخاطب را لحظهبهلحظه با خود پیش میبرد، بهکار گرفته است. عنصر جذاب در این رمان طنز است. محمود عناصر طنز را با هدف اعتراض به مسائل سیاسی، اجتماعی و اقتصادی روزگار خود بهکار برده است تا با خروج از هنجار عادی کلام و به یاری تناقضهای هنری، آرمانهای خود را در رسیدن جامعه به وضعیت مطلوب حقق بخشد. نوذر یکی از شخصیتهای طناز این داستان دربارهٔ خساست یارولی کنایهآمیز میگوید: «مو یه نامرد میشناسم، سر خاک باباش فاتحه مجانی نمیخونه!» یا نوذر در کلانتری میگوید: «اَ ترسشان خشتک آدمم میگردن!... خیال میکنه تو لیفهٔ تنبانم مسلسل دارم.»<ref name= "طنز"/>{{سخ}} | |||
احمد محمود در ملاقاتی با دوست قدیمیاش «هادی طحان» میگوید که قهرمانهای داستان مدار صفر درجهاش همه از دوستانش هستند و «براتعلی عکاس» همان «هادی طحان» صاحب عکاسی سایه است که در داستان شده «عکاسی آفتاب».<ref name="احمد محمود"/> [[احمد دهقان]] از «نوذر» را هدیه احمد محمود به ادبیات کشور مینامد!<ref name= "کرگدن"/> | |||
==== | ====[[زمین سوخته]]==== | ||
رمان | «زمین سوخته» در دهه۶۰ تا اواخر دهه۷۰ پرفروشترین رمان حوزهٔ دفاع مقدس شمرده میشد. این رمان هرچند دارای داستان ساده و خطی و روایتی در بازهٔ زمانی سه ماهه از آغاز تجاوز لشکر بعث به منطقهٔ جنوب کشورمان است؛ اما با چنان ظرافتی بهرشته تحریر درآمده که حتی بسیاری از منتقدان اینگونه ادبیات داستانی را نیز به تمجید و تشویق واداشته است.<ref name="روایت"/>{{سخ}} | ||
احمد محمود در | محمود، در این رمان با همان سبک نویسندگان جنوب بهشرح حوادث و خاطرات اوایل جنگ شهر اهواز میپردازد. فضایی که بر کل رمان حاکم است، فضایی توأم با ترس، دلهره و اضطراب است، فضایی که تمام شخصیّتهای آن در اضطراب بهسر میبرند و هر لحظه احتمال کشتهشدن میرود. مرگ همه جا کمین کرده است و خواننده این فضای حاکم بر رمان را بهخوبی حس میکند.{{سخ}} | ||
تمامی صحنههای رمان بیانگر اوضاع سیاسی و اجتماعی ماههای اول جنگ در شهرهای جنگزده است. هرج و مرج و فساد ناشی از بروز جنگ بهخوبی نمایان است. نویسنده به کمک عنصر توصیف و بهکار بردن جملات کوتاه و پتکوار این فضا را به خواننده منتقل مینماید.<ref name="زمین سوخته">{{یادکرد وب|نشانی= http://www.qpjournal.ir/WebUsers/qpjournal/UploadFiles/OK/13971007166508-F.pdf |عنوان =بررسی عناصر داستانی «زمین سوخته»}}</ref>{{سخ}} | |||
احمد محمود درخصوص نوشتن این رمان گفته: «وقتی خبر کشته شدن برادرم را در جنگ شنیدم، از تهران راه افتادم رفتم جنوب. رفتم سوسنگرد، رفتم هویزه. تمام این مناطق را رفتم. تقریباً نزدیک جبهه بودم. وقتی برگشتم، واقعاً دلم تلنبار شده بود. دیدم چه مصیبتی را تحمل میکنم. اما مردم چه آرامند. چون تا تهران موشک نخورد، جنگ را حس نکرد. دلم میخواست لااقل مردم مناطق دیگر هم بفهمند که چه اتفاقی افتاده است. همین فکر وادارم کرد که زمین سوخته را بنویسم.»<ref name="روایت"/> | |||
در بخشی از رمان میخوانیم: «همیشه ماها سنگ زیر آسیا هستیم. همهٔ دردها را ما باید تحمّل کنیم. زمان اون گور به گوری، فقر و گرسنگی مال ما بود. زندان، شکنجه و دربهدری مال بچههای ما بود. حالام توپ و خمسه خمسه مال ما است.»<ref name="روایت"/> | |||
==== | [[پرونده:درخت_انجیر_معابد.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'آخرین رمان"'</center>]] | ||
====درخت انجیر معابد==== | |||
رمانی در ۱۰۳۸ صفحه و شش فصل که دو محور اصلی دارد: عصیان و خرافه. داستان زندگی یک درخت و یک خانواده است. زندگی پرفرازونشیب و عصیان آمیز جوانی بی آینده و ناراضی از شرایط زندگی خود به نام «فرامرز» است که شهرکی را به خاک و خون میکشد. قدرت احمد محمود در ساختن و پروردن شخصیت «فرامرز آذرپاد» تحسینانگیز و درخور ستایش است و اوج استادی و مهارت داستاننویسی احمد محمود را در خلق این شخصیت بینظیر و منحصربهفرد بهخوبی میتوان مشاهده کرد، شخصیتی که در کنار شخصیت هایی چون خالد، باران و نوروز از درخشان ترین شخصیت های ادبیات داستانی این مرز و بوم هستند و هر کدام در نوع خود بیبدیل و بینظیرند.{{سخ}} | |||
محور دیگر رمان درختی است معروف به درخت انجیر معابد که درختی معجزهگر و مقدس، نماد باورها و اعتقادات آیینی مردم زود باور میشود. احمد محمود با قلم توانا و نثر شیوای خویش، در اوج هنرمندی نشان داده است که فرصتطلبان مکاری چون نسلانسل علمدارها چگونه و با چه ترفندهایی از ذهن ساده و مستعد خرافهپرستی مردم فرودست سوءاستفاده میکنند.{{سخ}} | |||
یکی از اساسیترین ایرادهای وارد بر این رمان درازبودن بیش از حد آن است که در بعضی از بخشها کشدار شدن بیش از حد ماجراهای فرعی آن را تا حدی کسلکننده و ملالآور ساخته است. | |||
درمجموع میتوان رمان درخت انجیر معابد را واپسین یادگار احمد محمود دانست.{{سخ}} | |||
... مواظب علمدار باش. مردم حرمتش دارن!... درست که یه باغبان بیشتر نیست؛ ولی متولی درخت انجیرم هست، پدر بر پدر! انجیر معابدم یک درخت بیثمره ولی با حرف و حدیث و حکایاتی که از علمدار اول به ذهن و دل مردم نشسته و روز به روزم بیشتر و بیشتر میشه دیگهٔ درخت مثل همهٔ درختای دیگه نیست! حالا دیگه تبدیلشده به نشانهای از قدرت و اعتقاد مردم! پس هم باید حرمت علمدار داشته باشی و هم حرمت خود درخت! (درخت انجیر معابد، ص:۹۰)<ref>{{یادکرد وب|نشانی= https://vista.ir/article/217721|عنوان= نقد رمان درخت انجیر معابد (نوشتهٔ احمد محمود)}}</ref> | |||
====[[همسایهها]]==== | |||
داستان بلند همسایهها، سیاسیاجتماعی است. راوی، «خالد» را از نوجوانی تا آغاز بیستسالگی تعقیب میکند و زندگی او، اطرافیانش و وقایع پیش از کودتای ۲۸ مرداد و دوران نهضت ملی شدن نفت در شهر اهواز را روایت میکند. همچنان که رمان پیش میرود «خالد» از نوجوانی بیتجربه به فردی سیاسی تبدیل میشود. در این میان عشقش به دختر «سیهچشم»، او را در تنگنایِ انتخابِ میان عشق و وظیفه میگذارد و عاقبت سر از زندان در میآورد. خالد چهرهای مشخص، فردی و اجتماعی دارد، روحیاتی مانند بسیاری از جوانان ایران. رمان از نظم منطقی برخوردار است با ساختار دقیق و سنجیده. صحنههای زندگی چنان ترسیم میشوند که اوصاف و مناظر و حالتهای آن جزء خود داستان درمیآیند و از بیرون به آن تحمیل نمیشوند. خالد و مبارزه در رمان [[همسایهها]] شکست میخورد؛ اما تبعات این شکست و کودتای ۲۸مرداد۱۳۳۲ به «داستان یک شهر» محول میشود و «خالد» در آن رمان دچار تبعید و دورانی پرحرمان میشود.<ref name="دستغیب">{{پک|دستغیب|۱۳۷۸|ک= نقد آثار احمد محمود}}</ref> | |||
احمد محمود | ====داستان یک شهر==== | ||
در | اثر طویل احمد محمود است که درعین استقلال، بهلحاظ پیگیری ماجراهای خالد، قهرمان همسایهها میتواند ادامه این رمان نیز محسوب شود که ازنظر جذابّیت و کثرت شخصیّتها و رویدادها بدان شباهت دارد و از نظر پختگی سبک و کاربرد فنون ادبی مهارت نویسنده را عیانتر میسازد.<ref>{{یادکرد وب|نشانی= https://www.sid.ir/Fa/Seminar/ViewPaper.aspx?ID=22202|عنوان= بررسی شخصیّت و شخصیّتپردازی در «داستان یک شهر»}}</ref> | ||
راوی داستان که پس از وقایع سیاسی سالهای ۱۳۲۹ تا ۱۳۳۲ و کشاکشهای زندان و مبارزهٔ آن سالها، تجربهٔ بیشتری اندوخته، دانشجوی دانشکدهٔ افسرای و از مبارزان است. پس از کشف شبکهٔ افسران توده، چند ماهی به زندان میافتد و سپس همراه سه دانشجوی زندانی به بندرلنگه تبعید میشود. بندر لنگه شهرک مخروبه و از رونق افتادهای است که در آن حرکت و جنبشی نیست. راوی داستان تنها و ملول است. از دوری خانوده رنج میبرد. در ظاهر آرام و در باطن در جوش و خروش است. از این و ان خبر حزب را میگیرد، با افسر نگهبان بدرفتار درمیافتد و بههرحال میکوشد، هویت مبارزهجویانهاش ر حفظ کند. تنها نقطهٔ روشن زندگی او دوستی با «علی» و معاشقه با شریفه و بعد خورشید کلاه و خاطرهٔ چند ماه زندانیاش که مبارزان را در سلولها و حمام پادگان زیر شکنجه میانداختند و مجروح و نیمهجان به جایگاهشان باز میگرداندند تا بعد چند تنی از مقاومترینشان را اعدام کنند. این خاطرات از بهترین بخشهای رمان است که بهصورت یادآوریهای گسسته روایت میشود: «هوا دارد روشن میشود. رنگ ستارهها پریده است...مهندس کیوان به پنجره نگاه میکند. لبخند کمرنگی به لبش نشسته است و سبیل به قاعدهاش، چهرهاش را دلنشینتر کرده است. سرهنگ افشار سینهاش را جلو میدهد و نفس میکشد. لبهایش از هم باز میشود. انگار دارد میخندد. انگار قهقهه میزند و انگار میخواهد فریاد بزند: خونها باید ریخته شود تا این ملت بیدار گردد. | |||
احمد محمود توانشته در این رمان ستمدیدگی مضاعف مبارزان دهه۳۰ را نشان بدهد و عملکرد دستگاه تفتیش عقاید و سازمان شکنجهٔ شاه را نیز مجسم کند. بااینهمه نویسنده واقعبین است و همهٔ دستگاه دولتی را به یک چوب نمیراند. سربازان و افسرانی که در خدمت دستگاه هستند همه پلید نیستند؛ اما از بین ماجراهای فرعی رمان، ماجرای شریفه و خورشید کلاه و ماجرای عشق منحرف گروهبان مرادی چشمگیرتر است. شریفه و خورشید کلاه را دست فقر و نابسامانی خانوادگی به ورطهٔ فساد رانده است؛ اما در هر دو با وجود داغ و زخمی که از جامعه بر پیکر خود دارند، عواطف بشری موج میزند: چشمهایم را روی هم میگذارم. ذهنم آشفته است. تصویر شریفه با تصویر خورشید کلاه تو ذهنم قاطی میشود. گاه خورشید کلاه ورم میکند. عین شریفه که دریا پسش داده بود... .<ref name="دستغیب"/> | |||
=== | ===نگاهی به داستان پسرک بومی=== | ||
پسرک بومی یکی از داستانهای بلند | پسرک بومی یکی از داستانهای بلند مجموعهداستان «دیدار» است که محمود در آن به عشق پرداخته است، بهقول خودش عشقی غیرمتعارف. عشق پسری فقیر به دختری انگلیسی.<ref name="انسانگرا"/> | ||
داستان، داستان شهروز پسری جنوبی است که همراه پدرش در جنبش ملی کردن صنعت نفت شرکت میکند. مبارزات این جوان مصادف میشود با دلدادگی او به بتی که دختر یکی از مهندسان خارجی شرکت نفت است. در یکی از شورشهای خیابانی که شهروز نیز در آن حضور دارد، مردم خشمگین و آکنده از احساسات ضدخارجی، اتومبیل خانواده ی بتی را در خیابان به آتش میکشند. شهروز که ناظر واقعه است برای نجات بتی خود را به شعلههای آتش میزند و همراه با او در لهیب آتش میسوزد. نویسنده در این داستان اثرگذار، بتی و شهروز را قربانیان سیاست و استعمار میداند و خارج از چارچوبهای قومی و ملی مظلومیت هر دو را فریاد میکند.<ref name="داستان محمود">{{یادکرد وب|نشانی= http://www.irandidar.com/index.php?option=com_content&task=view&id=123|عنوان= گذری بر داستانهای کوتاه احمد محمود، خاتون خندابی}}</ref> | |||
داستان، داستان شهروز پسری جنوبی است که همراه پدرش در جنبش ملی کردن صنعت نفت شرکت میکند. مبارزات این جوان مصادف میشود با دلدادگی او به بتی که دختر یکی از مهندسان خارجی شرکت نفت است. در یکی از شورشهای خیابانی که شهروز نیز در آن حضور دارد، مردم خشمگین و آکنده از احساسات | |||
}}</ref> | |||
===ناشرانی که | ===ناشرانی که افتخار چاپ داشتنهاند=== | ||
گوتنبرگ، فرهنگ، بابک، امیرکبیر، نشر نو، نگاه، معین و مهناز<ref name="احمد محمود"/> | |||
===تعداد چاپها و تجدیدچاپهای کتابها=== | ===تعداد چاپها و تجدیدچاپهای کتابها=== | ||
همسایهها ۱۳۵۳ توسط امیرکبیر چاپ میشود. توقیف میشود. بعد از انقلاب توسط نشر معین تجدید چاپ و دوباره توقیف میشود. محمود از تعداد چاپهای بدون مجوز کتاب بیخبر است. | * [[همسایهها]] ۱۳۵۳ توسط امیرکبیر چاپ میشود. توقیف میشود. بعد از انقلاب توسط نشر معین تجدید چاپ و دوباره توقیف میشود. محمود از تعداد دقیق چاپهای بدون مجوز کتاب بیخبر است.<ref name="انسانگرا"/> اما در حدود ۲۵۰هزار نسخه از این در بازار توزیع شده که ۱۰۰هزار نسخه توسط نشر امیرکبیر و بقیه بهطور قاچاق چاپ شده است.<ref name="دیدار"/> | ||
* «داستان یک شهر» در سال۱۳۶۰ توسط انتشارات امیرکبیر چاپ شد. دو سه ماه بعد توسط نشر نو تجدید چاپ شد و توقیف شد. در ۱۳۷۲ چاپ معین مجدداً مجوز چاپ گرفت و چاپ شد.<ref name="انسانگرا"/>{{سخ}} | |||
* [[زمین سوخته]] ۱۳۶۱ توسط نشر نو به تعداد ۱۱هزار نسخه چاپ شد. یک ماه بعد به چاپ دوم رسید با تیراژ ۲۲هزار نسخه.<ref name="انسانگرا"/> | |||
* [[مدار صفر درجه]] در سال۱۳۷۲ چاپ شد، چاپ دوم ۱۳۷۴ و تا ۱۳۷۶ به چاپ سوم و تا سال۱۳۹۶ توسط انتشارات معین به چاپ یازدهم رسید.<ref name="تعداد چاپها"/> | |||
* «درخت انجیر معابد» در چاپ اول طی ۴۵ روز نزدیک به ۴هزار نسخه فروش داشت<ref name="دیدار"/> و به چاپ یازدهم رسید. | |||
* «از مسافر تا تبخال» به چاپ ششم و «غریبهها و پسرک بومی» به چاپ هشتم رسیده است.<ref name="تعداد چاپها">{{یادکرد وب|نشانی= | |||
https://www.mehrnews.com/news/4032553/%D9%85%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%B5%D9%81%D8%B1-%D8%AF%D8%B1%D8%AC%D9%87-%D9%88-%D8%AF%D8%B1%D8%AE%D8%AA-%D8%A7%D9%86%D8%AC%DB%8C%D8%B1-%D9%85%D8%B9%D8%A7%D8%A8%D8%AF-%D8%A8%D9%87-%DA%86%D8%A7%D9%BE-%DB%8C%D8%A7%D8%B2%D8%AF%D9%87%D9%85-%D8%B1%D8%B3%DB%8C%D8%AF%D9%86%D8%AF|عنوان= گذری بر داستانهای کوتاه احمد محمود}}</ref> | |||
==منبعشناسی== | |||
# «احمد محمود» (مجموعه یاد۶) نوشته حسین جاوید، انتشارات ایدهٔ خلاقیت | |||
# «داستانشناخت ایران» (نقد و بررسی آثار احمد محمود) نوشته جواد اسحاقیان، انتشارات نگاه | |||
# «داستان شناخت ایران: نقد و بررسی آثار احمد محمود» از جواد اسحاقیان. | |||
# «همسایه با بیگانهها» (جستارهایی درباره آثار احمد محمود) نوشته محمد مفتاحی انتشارات روزگار | |||
# «باران بر زمین سوخته» از [[فیروز زنوزی جلالی]]، تحلیل و نقد رمانهای احمد محمود. | |||
# در مجلهٔ "رودکی" مقالاتی درخصوص احمد محمود و آثارش چاپ شده است. از جمله مقالهای با عنوان «یاد احمد محمود» از «حبیب باوی ساجد» که در این مقاله تأکید بیشتر بر خود احمد محمود و زندگی اوست تا تحلیل آثارش. مقالهای نیز در همین نشریه از «حسن اصغری» با عنوان «جایگاه احمد محمود در گستردگی فرهنگ معنوی ما» به تحلیل محتوایی شخصیت محمود و آثارش در فرهنگ معنوی پرداخته است.<ref name= "نقد جامعهشناسی">{{یادکرد وب|نشانی= https://www.virascience.com/|عنوان= نقد جامعهشناسی رمان صفر درجه}}</ref> | |||
# آناهیتا اجاکیانس در مقالات متعددی، برای مرور آثار احمد محمود (زمستان۱۳۸۳) که در شمارههای پشتسرهم بهچاپ رسیده است، به بررسی و بیان خلاصهواری از آثار احمد محمود پرداخته است. | |||
# «نقد و بررسی آثار داستانی احمد محمود» پایاننامهای است از شیدا عیدیپور در اسفند۱۳۸۸، دانشگاه شهیدمدنی آذربایجان | |||
# «تحلیل تاریخی رمان احمد محمود: [[همسایهها]] و داستان «یک شهر» پایاننامهٔ عباس باقینژاد بهسال ۱۳۹۷، در دانشگاه آزاد اسلامی ارومیه. | |||
==در گوشهوکنار تارنماها== | |||
# [[عبدالعی دستغیب]] علاوهبر «نقد آثار احمد محمود» که بهسال۱۳۷۸ منتشر کرده، در پاسخ به پایگاه ادبیهنری "حضور" نیز نظرش را دربارهٔ خلقهای محمود بازگو میکند و گفتوگو را این طور بهپایان میبرد: "«احمد» در عرصهٔ داستاننویسی، در ردیف اولینها بود. پیدا بود که قلم در دستش، نرم است. بهخصوص در تکنیک گفتوگو که تکنیک آمریکاییهاست این اواخر، تبحر پیدا کرده بود. این را هم بگویم که گرچه بیشتر ناقدان ادبی ما دربارهٔ آثار «محمود» خاموش ماندهاند، آثار او راه خود را در میان جامعه باز کرده و به زبان دل و گوش مردم رسیده است و هرچه بیشتر خواهد رسید."<ref name= "سلوک محمود">{{یادکرد وب|نشانی= https://www.hoozoor.com/%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF-%D9%88%D8%AC%D8%AF%D8%A7%D9%86-%D8%A8%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%D9%88-%D8%A7%D8%B5%DB%8C%D9%84-%D8%AC%D8%A7%D9%85%D8%B9%D9%87%DA%AF%D9%81%D8%AA-%D9%88%DA%AF%D9%88-%D8%A8/|عنوان= صحه بر بیداریِ وجدان جامعه در سلوک محمود و آثارش|ناشر= حضور|تاریخ انتشار= ۱۳مهر۱۳۹۳|تاریخ بازدی= ۴دی۱۳۹۸}}</ref> | |||
# "توانا" درگاهی است پژوهشیآموزشی که لابهلای مطالبش به «یادی از احمد محمود» کرده و از خلال گفتوگوهای وی با برخی چهرههای ادبی، گزیدهای را به مخاطبانش ارائه داده است. متنهای توانا کمتر دستخوش خطای معمول مطالب مندرج در فضاهای مجازی است و از این منظر مطالب کشش مطالعه دارد.<ref name= "توانا">{{یادکرد وب|نشانی= https://tavaana.org/fa/Ahmad_Mahmoud|عنوان= از میان یادهای احمد محمود}}</ref> | |||
# در تارنمای "کلوپ صدا" داستانی از مجموعهٔ «غریبهها و پسرک بومی» به نام «وقتی تنها هستم، نه» میشنویم که از عشقی حکایت میکند که شروع نشده است و پایان نمییابد. این داستان وجه دیگری از دنیای داستانی احمد محمود را مینمایاند که جایی بسیار دورتر از [[همسایهها]]، [[مدار صفردرجه]] و [[زمین سوخته]] است.<ref name= "صوت داستان">{{یادکرد وب|نشانی= https://soundcloud.com/omid-keshtkar/gyqckzwjyqj6|عنوان= داستانی بهقدری متفاوت که گویی دنیای دیگری است}}</ref> | |||
# گپوگفتی که شاهین یوسفی از "شوشان" با مونس و همنشین احمد محمود درخلال رماننویسیهایش کرده نیز نقلهایی خواندنی است. جانکلام سیامک اعطا فخری است که به شاگردی پدر میکند.<ref name= "سیامک محمود">{{یادکرد وب|نشانی= http://shooshan.ir/fa/news/31622/%DA%AF%D9%BE-%D9%88-%DA%AF%D9%81%D8%AA%DB%8C-%D8%A8%D8%A7-%D9%81%D8%B1%D8%B2%D9%86%D8%AF-%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF|عنوان= سیامک اعطا مباهات میکند به شاگردی پدر|ناشر= پایگاه خبری و تحلیلی شوشان}}</ref> | |||
==نوا، نما، نگاه== | ==نوا، نما، نگاه== | ||
[[پرونده:New Doc 55 1.jpg|150px|thumb|بندانگشتی|راست|<center>"'مصاحبه با لیلی گلستان{{سخ}}در کتاب حکایت حال"'</center>]] | |||
<gallery>پرونده:واقع گرایی محمود.mp4|<center>"'آنچه مینویسیم..."'</center></gallery> | |||
==پانویس== | ==پانویس== | ||
خط ۶۷۳: | خط ۶۶۸: | ||
==منابع== | ==منابع== | ||
* {{یادکرد کتاب | نام خانوادگی =محمود | نام =احمد | پیوند نویسنده =احمد محمود|عنوان=مدار صفر درجه (۳جلدی)| | * {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی= محمود|نام= احمد|پیوند نویسنده= احمد محمود|عنوان= مدار صفر درجه (۳جلدی)|سال= ۱۳۷۶|ناشر= معین|مکان= تهران|شابک = ۹۶۴-۵۶۴۳-۱۵-۵}} | ||
* {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی= محمود(اعطا)|نام = سارک، بابک و سیامک|عنوان= دیدار با احمد محمود|سال= ۱۳۸۴|ناشر= معین|مکان= تهران|شابک= ۹۶۴-۷۶۰۳-۳۵-۵}} | |||
* {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی= دستغیب|نام= عبدلعلی|عنوان= نقد آثار احمد محمود|سال= ۱۳۷۸|ناشر= معین|مکان= تهران|شابک= ۹۶۴-۵۶۴۳-۵۶-۲}} | |||
* {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی= باوی ساجد| نام= حبیب|عنوان= احمد محمود، ادبیات در گذر زمان|سال= ۱۳۹۶| ناشر= افراز|مکان= تهران|شابک= ۹۷۸-۶۰۰-۵۲۱۸-۳۸-۱}} | |||
* {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی= آقایی|نام= احمد|پیوند نویسنده= احمد آقایی|عنوان= بیداردلان در آینه معرفی و نقد آثار احمد محمود|سال= ۱۳۸۲|ناشر= بهنگار|مکان= تهران|شابک= ۹۶۴-۶۳۳۲-۴۳-۹}} | |||
* {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی= گلستان|نام= لیلی|عنوان= حکایت حال، گفتوگو با احمد محمود|سال= ۱۳۸۳|ناشر= معین|مکان = تهران|شابک= ۹۶۴-۷۶۰۳-۲۷-۴}} | |||
==پیوند به بیرون== | ==پیوند به بیرون== | ||
# {{یادکرد وب|نشانی= https://www.ilna.ir/%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF-%D9%87%D9%86%D8%B1-6/307813-%D8%B7%D8%A7%D9%87%D8%B1%D9%87-%D9%86%D8%A7%D8%AC%DB%8C-%D9%87%D9%85%D8%B3%D8%B1-%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF-%D8%AF%D8%B1%DA%AF%D8%B0%D8%B4%D8%AA|عنوان= طاهره ناجی، همسر احمد محمود درگذشت |ناشر= ایلنا|تاریخ انتشار= ۴مهر۱۳۹۴|تاریخ بازدید= ۱۴اردیبهشت۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= http://www.bbc.com/persian/arts/021021_la-cy-bestbook.shtml|عنوان= بهترین رمان فارسی سال۸۰|ناشر= بیبیسی فارسی|نویسنده= سینا سعدی|تاریخ انتشار= ۳۰مهر۱۳۸۱|تاریخ بازدید= ۱۴اردیبهشت۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= http://www.golshirifoundation.com/award01.htm|عنوان= دوره اول جایزه گلشیری|ناشر=وبگاه بنیاد گلشیری|تاریخ انتشار=۱۳۸۰| تاریخ بازدید= ۱۴اردیبهشت۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= https://www.isna.ir/news/92100301098/%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF-%D8%A8%D9%87-%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF|عنوان=احمد محمود از زبان احمد اعطا|ناشر=ایسنا|تاریخ انتشار= ۱۳دی۱۳۹۲| تاریخ بازدید= ۱۴اردیبهشت۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= http://naghdketab.blogfa.com/post/8|عنوان= خوانش|تاریخ انتشار= ۲۹تیر۱۳۸۸| تاریخ بازدید= ۱۴اردیبهشت۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= http://www.irna.ir/fa/News/83042157|عنوان= «زمین سوخته»، روایتی زیستشده در نخستین روزهای جنگ|ناشر= ایرنا(کد خبر: ۸۳۰۴۲۱۵۷)|تاریخ انتشار= ۲مهر۱۳۹۷|تاریخ بازدید= ۲۰اردیبهشت۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= | |||
http://farhangemrooz.com/news/52919/%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF-%D8%A8%D9%87-%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D9%BE%D8%B3%D8%B1%D8%B4-%D8%A8%D8%A7%D8%A8%DA%A9-%D8%A7%D8%B9%D8%B7%D8%A7-%D8%A8%D8%A7%D8%B1-%D8%AF%DB%8C%DA%AF%D8%B1-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%D9%86%D8%AF%D9%87-%D8%A7%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%AE%D9%88%D8%A8 | |||
|عنوان= احمد محمود بهروایت پسرش|ناشر= فرهنگ امروز| تاریخ انتشار= ۴دی۱۳۹۶|تاریخ بازدید= ۱۴اردیبهشت۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= https://www.facebook.com/HistoryCultureArtIran/videos/1752092331725364/ | |||
|عنوان= احمد محمود نویسندهٔ انسانگرا، ساختهٔ بهمن مقصودلو|تاریخ بازدید= ۱۹فروردین۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= http://ensani.ir/file/download/article/20120326160143-4005-209.pdf | |||
|عنوان= احمد محمود از نگاه خود و دیگران نگاهی به زندگی و آثار احمد محمود بهبهانه درگذشت او (نوشتهٔ راحله صفوی)|ناشر= پرتال جامع علومانسانی (برگرفته از نشریهٔ ادبیات داستانی)|تاریخ بازدید= ۲۰اردیبهشت۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= http://www.sarshar.org/archives/notes/_78_1.html|عنوان= حکایت من وحذف نام آقای احمد محمود از فهرست نویسندگان برتر ادبیات داستانی کشور در سال۷۸|ناشر= خبرگزاری ایسنا(کد خبر: ۹۶۰۲۰۲۰۰۷۴۷)|تاریخ انتشار= ۲۷خرداد۱۳۸۹|تاریخ بازدید= ۵خرداد۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= http://fa.rfi.fr/%D9%85%D8%BA%D8%B6%D9%88%D8%A8-%D8%B4%D8%A7%D9%87-%D9%88-%D8%B1%D9%87%D8%A8%D8%B1-20121003/%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86 | |||
|عنوان= مغضوب شاه|تاریخ انتشار= ۱۳۹۱|تاریخ بازدید= ۶خرداد۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= http://ensani.ir/fa/article/author/19171?ArticleSearch%5BpageSize%5D=20&ArticleSearch%5BscientificRank%5D=&ArticleSearch%5BjournalId%5D=&ArticleSearch%5Byear%5D=&ArticleSearch%5BfieldId%5D=&ArticleSearch%5Blanguage%5D=&ArticleSearch%5Btitle%5D=%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF+%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF&ArticleSearch%5BsortBy%5D=|عنوان= یاد محمود|ناشر=رودکی شماره۲۰|تاریخ انتشار= ۱۳۸۶|تاریخ بازدید= ۱خرداد۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= http://www.pyknet.net/page0/paiez/mehr/p68mahmud.htm|عنوان= تشییع پیکر احمد محمود|ناشر= پیکنت|تاریخ بازدید= ۳۰اردیبهشت۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= | |||
http://khabgard.com/149/%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%D9%86%D8%AF%D9%87%e2%80%8c%D8%A7%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%A8%D9%87-%D8%B9%D9%86%D9%88%D8%A7%D9%86-%D8%AD%D9%82%e2%80%8c%D8%A7%D9%84%D8%AA%D8%A3%D9%84%DB%8C%D9%81%D9%90-%DA%A9/|عنوان= خوابگرد|تاریخ انتشار= ۲۴خرداد۱۳۹۴|تاریخ بازدید= ۱۴اردیبهشت۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= https://rasekhoon.net/article/show/162798/اØمد-Ù…Øمود/|عنوان= احمد محمود|ناشر= راسخون|تاریخ انتشار= مهر۱۳۸۹|تاریخ بازدید= ۲۰اردیبهشت۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= | |||
https://meidaan.com/archive/39401|عنوان= نخستین دوره، در دو شاخه رمان و مجموعهداستان|ناشر= میدان|تاریخ انتشار= ۹تیر۱۳۹۶|تاریخ بازدید=۴دی۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= https://virgool.io/@nevisandeh90.mm11/%D8%AC%D8%A7%DB%8C%D8%B2%D9%87-%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF-%D8%A8%D9%87-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%D9%86%D8%AF%D9%87-%D8%A8%D9%86%D8%A7%D9%85-%DA%AF%DB%8C%D9%84%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D8%B3%DB%8C%D8%AF-m2etohv1tgfu|عنوان= جایزه احمد محمود به نویسنده بنام گیلان رسید|ناشر= ویرگول|تاریخ انتشار= ۲۰دی۱۳۹۷|تاریخ بازدید= ۲۴تیر۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= https://www.niksalehi.com/learn/%D9%82%D9%84%D9%85%D8%B1%D9%86%D8%AC-%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF-%D8%A8%D9%87-%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%D8%B4-%D8%AF%D8%B1%D8%A2%D9%85%D8%AF.html|عنوان= قلمرنج احمد محمود بهنمایش درآمد|ناشر= نیکصالحی|تاریخ انتشار= بهمن۱۳۸۶|تاریخ بازدید= ۲۰اردیبهشت۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= | |||
http://newspaper.hamshahri.org/id/25088/%D8%A8%D8%A8%D8%AE%D8%B4%DB%8C%D8%AF-%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87%C2%AB%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF%C2%BB-%DA%A9%D8%AC%D8%A7%D8%B3%D8%AA.html|عنوان= همشهری|تاریخ انتشار= ۹مرداد۱۳۹۷|تاریخ بازدید= ۲۵اردیبهشت۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= | |||
https://www.ilna.ir/%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF-%D9%87%D9%86%D8%B1-6/542792-%D8%AF%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%A8%D8%A7-%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF-%D9%85%D8%A7-%D9%BE%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%D8%A7%D8%B9%D8%B1-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%D9%86%D8%AF%D9%87-%D8%A8%D8%A7%D8%B4%D8%B1%D9%81-%D9%85%DB%8C-%D8%A7%DB%8C%D8%B3%D8%AA%DB%8C%D9%85|عنوان= دیدار با نویسندهٔ باشرف|ناشر= خبرگزاری ایلنا(کد خبر: ۵۴۲۷۹۲)|تاریخ انتشار= ۱۲مهر۱۳۹۲|تاریخ بازدید= ۱۹فروردین۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= http://www.bbc.com/persian/arts/2012/10/121005_l44_mahmoud_ahmad_author|عنوان =احمد محمود، خالق رمان چندصدایی فارسی|تاریخ انتشار= ۱۴مهر۱۳۹۱|تاریخ بازدید= ۶خرداد۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= http://ensani.ir/fa/article/author/19171?ArticleSearch%5BpageSize%5D=20&ArticleSearch%5BscientificRank%5D=&ArticleSearch%5BjournalId%5D=&ArticleSearch%5Byear%5D=&ArticleSearch%5BfieldId%5D=&ArticleSearch%5Blanguage%5D=&ArticleSearch%5Btitle%5D=%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF+%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF&ArticleSearch%5BsortBy%5D= | |||
|عنوان= یاد احمد محمود|ناشر= رودکی ش:۲۰|تاریخ انتشار= ۱۳۸۶|تاریخ بازدید= ۱خرداد۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= https://www.isna.ir/news/92100301098/%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF-%D8%A8%D9%87-%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF|عنوان= معرفی از زبان اعطا|ناشر= ایسنا (کد خبر: ۹۲۱۰۰۳۰۱۰۹۸)|تاریخ انتشار= ۳دی۱۳۹۲|تاریخ بازدید= ۴خرداد۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= http://www.anjomanfarsi.ir/pdf/pa7/2/1062.pdf|عنوان= بررسی ایدئولوژی احمد محمود برمبنای رمان «زمین سوخته»(نوشتهٔ زینب دارائی)|ناشر= انجمن فارسی|تاریخ انتشار= ۶خرداد۱۳۹۳|تاریخ بازدید= ۲۶اردیبهشت۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= https://www.isna.ir/news/92111308826/%D8%A7%D9%86%D8%AA%D9%82%D8%A7%D8%AF-%D9%81%D8%B1%D8%B2%D9%86%D8%AF-%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF-%D8%A7%D8%B2-%D8%B1%D8%A7%D8%AF%DB%8C%D9%88-%D9%88-%D8%AD%D8%B3%D9%86-%D9%81%D8%AA%D8%AD%DB%8C|عنوان= انتقاد فرزند «احمد محمود» از رادیو و حسن فتحی|ناشر= خبرگزاری ایسنا(کد خبر= ۹۲۱۱۱۳۰۸۸۲۶)|تاریخ انتشار= ۱۳بهمن۱۳۹۲|تاریخ بازدید= ۶خرداد۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= http://www.golshirifoundation.com/award01.htm|عنوان= گلشیری|تاریخ بازدید= ۱۵اردیبهشت۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= http://www.bbc.com/persian/arts/021021_la-cy-bestbook.shtml|عنوان= بهترين رمان فارسی سال۸۰|تاریخ بازدید= ۱۵اردیبهشت۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= https://www.virascience.com/|عنوان= نقد جامعهشناسی رمان صفر درجه (نوشتهٔ رضا رحیمی از دانشگاه محقق اردبیلی)|تاریخ انتشار= ۱۳۹۲|تاریخ بازدید= ۶خرداد۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= http://journals.pnu.ac.ir/article_1570_169740695e08fb481d310759276d81dd.pdf|عنوان= شگردهای طنزپردازی در رمان مدار صفر درجه، احمد محمود(نویسندگان: صفیه توکلیمقدم، فاطمه کوپا، مصطفی گرجی و فرهاد درودگریان)|ناشر= فصلنامه تخصصی مطالعاتی داستانی، س:دوم بهار۱۳۹۳، ش:سوم، ص: ۵تا۲۰|تاریخ انتشار= ۱۸شهریور۱۳۸۸|تاریخ بازدید= ۱بهمن۱۳۹۷}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= http://www.qpjournal.ir/WebUsers/qpjournal/UploadFiles/OK/13971007166508-F.pdf |عنوان= بررسی عناصر داستانی «زمین سوخته»|ناشر= قند پارسی، س:اول۱۳۹۷، ش:۱(نویسندگان: زیبا قالوندی، سیدحمزه عابدی و علی عزیزی)|تاریخ= زمستان۱۳۹۷|تاریخ بازدید= ۲۶اردیبهشت۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= https://vista.ir/article/217721|عنوان= نقد رمان درخت انجیر معابد (نوشتهٔ احمد محمود)|ناشر= ایسنا|تاریخ انتشار= ۱۰خرداد۱۳۹۸|تاریخ بازدید= ۱۰خرداد۱۳۹۷}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= https://www.sid.ir/Fa/Seminar/ViewPaper.aspx?ID=22202|عنوان= بررسی شخصیّت و شخصیّتپردازی در «داستان یک شهر»|ناشر= پایگاه مرکز اطلاعات علمی جهاد دانشگاهی| نویسنده= عالی کردکلایی حمید، وفایی اکرم|تاریخ انتشار= ۱۳۹۵|تاریخ بازدید= ۱۰خرداد۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= http://www.irandidar.com/index.php?option=com_content&task=view&id=123|عنوان = گذری بر داستانهای کوتاه احمد محمود، خاتون خندابی|ناشر= تبیان|تاریخ انتشار= ۱۰مهر۱۳۸۹|تاریخ بازدید= ۳۰اردیبهشت۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= | |||
https://www.mehrnews.com/news/4032553/%D9%85%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%B5%D9%81%D8%B1-%D8%AF%D8%B1%D8%AC%D9%87-%D9%88-%D8%AF%D8%B1%D8%AE%D8%AA-%D8%A7%D9%86%D8%AC%DB%8C%D8%B1-%D9%85%D8%B9%D8%A7%D8%A8%D8%AF-%D8%A8%D9%87-%DA%86%D8%A7%D9%BE-%DB%8C%D8%A7%D8%B2%D8%AF%D9%87%D9%85-%D8%B1%D8%B3%DB%8C%D8%AF%D9%86%D8%AF|عنوان= گذری بر داستانهای کوتاه احمد محمود|کد خبر ۴۰۳۲۵۵۳|ناشر= مهرنیوز|تاریخ انتشار= ۴مرداد۱۳۹۶|تاریخ بازدید= ۲۰اردیبهشت۱۳۸۹}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= https://www.sarpoosh.com/culture-thought/book-poetry/book-poetry960101387.html | |||
|عنوان= احمد محمود تنها بود|ناشر= سرپوش، هفتهنامه کرگدن، محمد بادپر (کد خبر: ۹۶۰۱۰۱۳۸۷)|تاریخ انتشار= ۱۴فروردین۱۳۹۶|تاریخ بازدید= ۱۲خرداد۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= http://ensani.ir/file/download/article/20120326160615-4005-590.pdf|عنوان= ادبیات اقلیمی در ادبیا ت احمد محمود|ناشر= مجلهٔ ادبیات داستانی، ش۱۱۲، سمیه شکریزاده|تاریخ انتشار= آبان۱۳۸۶|تاریخ بازدید= ۱۲خرداد۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی = https://honarland.ir/%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF-%D8%AF%D9%88%D9%84%D8%AA-%D8%A2%D8%A8%D8%A7%D8%AF%DB%8C-%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF-%DA%86%D9%87-%DA%AF/|عنوان= محمود دولتآبادی: آقایان مسؤلان فرهنگی ، شما تقویم هستید، ما تاریخ!|ناشر= سرزمین هنر|تاریخ انتشار= ۲۶اسفند۱۳۹۶|تاریخ بازدید = ۱۱مهر۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= http://www.matneno.com/?s=%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF+%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF|عنوان= نقد و تحلیل رمان درخت انجیر معابد احمد محمود|ناشر= متننو|تاریخ انتشار= ۲۹تیر۱۳۸۸|تاریخ بازدید= ۱۴اردیبهشت۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= https://fa.wikiquote.org/wiki/%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF|عنوان= احمد محمود|ناشر= ویکی گفتاورد|تاریخ بازدید= ۲۲تیر۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= https://ketabism.ir/ahmad_mahmood/|عنوان= زندگینامه و معرفی داستانهای احمد محمود|ناشر= کتابیسم|تاریخ انتشار= ۱۲مهر۱۳۹۴|تاریخ بازدید= ۱۴اردیبهشت۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= http://khabgard.com/1510/%d9%86%d8%a7%d9%85%d9%87-%d9%85%d9%86%d8%aa%d8%b4%d8%b1%d9%86%d8%b4%d8%af%d9%87-%d8%a7%d8%ad%d9%85%d8%af-%d9%85%d8%ad%d9%85%d9%88%d8%af/|عنوان= تکهای از نامهای منتشرنشده از احمد محمود|ناشر= خوابگرد|تاریخ انتشار= ۱۲مهر۱۳۹۵|تاریخ بازدید= ۹مرداد۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= https://www.isna.ir/news/92111308826/%D8%A7%D9%86%D8%AA%D9%82%D8%A7%D8%AF-%D9%81%D8%B1%D8%B2%D9%86%D8%AF-%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF-%D8%A7%D8%B2-%D8%B1%D8%A7%D8%AF%DB%8C%D9%88-%D9%88-%D8%AD%D8%B3%D9%86-%D9%81%D8%AA%D8%AD%DB%8C|عنوان= انتقاد فرزند «احمد محمود» از رادیو و حسن فتحی|ناشر= ایسنا|تاریخ انتشار= ۱۳بهمن۱۳۹۲|تاریخ بازدید= ۱۱شهریور۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= https://tavaana.org/fa/Ahmad_Mahmoud|عنوان= از میان یادهای احمد محمود|ناشر= توانا|تاریخ بازدید= ۴دی۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= https://soundcloud.com/omid-keshtkar/gyqckzwjyqj6|عنوان= داستانی بهقدری متفاوت که گویی دنیای دیگری است|ناشر= کلوپ صدا|تاریخ بازدید=۴دی۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= http://shooshan.ir/fa/news/31622/%DA%AF%D9%BE-%D9%88-%DA%AF%D9%81%D8%AA%DB%8C-%D8%A8%D8%A7-%D9%81%D8%B1%D8%B2%D9%86%D8%AF-%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF|عنوان= سیامک اعطا مباهات میکند به شاگردی پدر|ناشر= پایگاه خبری و تحلیلی شوشان|تاریخ انتشار= ۲۳فروردین۱۳۹۵|تاریخ بازدید= ۴دی۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= https://www.irna.ir/news/84227006/%D8%AA%DB%8C%D8%B4%D9%87-%D8%A8%D9%87-%D8%B1%DB%8C%D8%B4%D9%87-%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%D9%87%D9%88%D8%A7%D8%B2|عنوان =تیشه به ریشه خانه "احمد محمود" در اهواز|ناشر= ایرنا|تاریخ انتشار= ۲۴بهمن۱۳۹۹|تاریخ بازدید= ۲۷ بهمن۱۳۹۹}} |
نسخهٔ کنونی تا ۲۶ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۰۷
احمد محمود | ||||
---|---|---|---|---|
نام اصلی | احمد اعطا | |||
زمینهٔ کاری | نویسندگی | |||
زادروز | ۴دی۱۳۱۰ اهواز | |||
مرگ | ۱۲مهر۱۳۸۱ تهران | |||
ملیت | ایرانی | |||
علت مرگ | بیماری ریوی | |||
جایگاه خاکسپاری | امامزاده طاهرِ کرج | |||
پیشه | داستاننویس | |||
سبک نوشتاری | واقعگرایی | |||
کتابها | "همسایهها"، "زمین سوخته"، "مدار صفر درجه" و... | |||
همسر(ها) | طاهره ناجی[۱] | |||
فرزندان | سیامک، سعیده، بابک و سارک | |||
دلیل سرشناسی | دو رمان همسایهها و زمینسوخته | |||
|
"'احمد اعطا"' ملقببه "'احمد محمود"' نویسندهٔ رمان پرمخاطب همسایهها است که مدار صفر درجه و بیش از سیزده اثر دیگر را نیز پیرو مکتب واقعگرایی اجتماعی خلق کرد. محمود را نویسندهای میشناسند آگاه به زمانهٔ خویش و بینا به مضامین سیاسی. دریافت جوایز ادبی متعدد و ترجمهٔ آثارش بهزبانهای گوناگون، آوازهٔ محمود را به آنسوی مرزها کشاند.
احمد محمود را پیشاهنگ نحلهٔ داستاننویسی جنوب ایران میدانند. محمود از داستاننویسانی است که "'قصّهٔ جنوب"' را ماندگار کرد. وی از پدر و مادری دزفولی بهدنیا آمد. آنان پس از جنگ دوم جهانی به اهواز کوچ کرده بودند تا فرصت شغلی بیابند. احمد در اهواز درس خواند و از دبیرستان شاپور سابق دیپلم گرفت. در همایشهای حزبی اواخر دهه۲۰ شرکت کرد، دستگیر شد و به زندان دژبان لشکر۱۰ زرهی اهواز افتاد. پس از گذراندن دوران زندان و تبعید و شکنجه، یعنی اواخر دهه۳۰ داستان بلند و جذاب «داستان یک شهر» را نوشت که دستچین این تبعید رنجبار اما پرتجربه بود.[۵] ادبیات احمد محمود را از لحاظ درونمایه و فضا و محتوا بازتاب جنوبی جهانشمول میدانند[۶] و محمود را نویسندهای میخوانند که به متن زندگی پرداخته و رنجهای اجتماعی را ترسیم کرده است. وی استاد مسلّم خلق فضا و زبان است و در آثارش نفت، اعتصاب، مبارزه، شط، کشتی، لنج، گرما و شرجی، نخل، خانههای کارگری، بیستفوتیها، بلوکهای کارمندی... قصّههای آشنایی است.[۷] "'نویسندهای که باید پیامبر ادبیات جنوب لقب گیرد"' مهرهٔ تأثیرگذار همنسلان خود و نسلهای بعد شد.[۷] محمود از معدود نویسندگانی است که خود را از هر سو درگیر رمان کرد. شخصیّتپردازی، فضاسازی، دیالوگنویسی، خلق ماجراها و تعلیقهای متعدد همه و همه از نویسندهای خبر میدهد که اصولاً با انبوهی از اطلاعات تاریخی معاصر و بهویژه شناخت انسان معاصر روبهرو است. چاپ رمان همسایهها محمود را به اعتباری رساند که بتواند به نوشتنِ تماموقت بپردازد. آثار او بهزبانهای روسی، انگلیسی، فرانسوی و ارمنی ترجمه و چاپ شده است.[۸]
از میان یادها
همیشه درگیر مجوز بودهام
محمود دربارهٔ انتشار داستانهایش گفته: «تاکنون همهٔ آثارم تقریباً به چاپ چندم رسیدهاند؛ اما همیشه برای کسب جواز انتشار آثارم با دستگاه سانسور دولتی درگیری داشتهام. این درگیری موجب شده که سالها هیچ اثری از من چاپ نشود.»[۸]
کرگدن باش
احمد محمود جایی از یادداشتهای روزانهاش مینویسد: «واقعاً که نویسنده تو مملکت ما باید پوستش از پوست کرگدن کلفتتر باشد تا بتواند به نوشتن ادامه بدهد.» این را بعد از شرحی درباره گیرکردن رمان همسایهها بهقول خودش در "ادارهٔ سانسور شاهنشاهی" و وزارت ارشاد جمهوری اسلامی نوشته است.[۹]
به شهادت یادداشتهای روزانهاش، او خودش یک کرگدن بود که اگر نبود، با روزگار سختی که پس از زندان و تبعید، مشکلات مالی، جنگ هشتساله و جلوگیری از انتشار کتابهایش تجربه کرده بود، نوشتن آن تعداد کتاب ممکن نمیشد.[۱۱]
نامهای به گلستان
محمود در نامهای به ابراهیم گلستان از چاپ کتاب آدم زنده مینویسد: «... در این فاصله یک کتاب ۲۰۰صفحهای از من منتشر شد با نام «آدم زنده» که روی جلدش آمده است نوشته: ممدوحبنعاطل ابونزّال و مترجم: احمد محمود که اگر فرصت کنید و بخوانید حتی نخوانید (همراه این نامه برایتان پست میکنم) خودتان دستگیرتان میشود قضیه از چه قرار است و این هم مشروط است به اینکه از خیبر پست سالم بگذرد و به دستتان برسد.»[۱۰]
خودم نوشتم!
محمود داستان بلند «آدم زنده» را مینویسد و نام خودش را مترجم ذکر میکند. احمد محمود در مقدمه این کتاب، دربارهٔ نویسنده که او را «ممدوحابنعاطل ابونزال» معرفی میکند، چنین توضیح میدهد: «نویسنده این کتاب فرد ناشناسی است که دربارهٔ او اطلاعات کمی وجود دارد؛ جزاینکه در قاهره بهدنیا آمده و در دهه۹۰ هم از دنیا رفته است.»
محمود با این کار خود، بهطرز دردآوری سانسور کتاب در ایران را به تمسخر گرفته است.
«خودم نوشتم... کتاب را به اسمی عربی معرفی کردیم. انگار که حوادثش در بغداد میگذرد و ربطی به ما ندارد. راحت و آسوده چاپ شد.»[۱۲]
از اعطا تا محمود
نام شناسنامهای محمود «احمد اعطا» است. محمود وقتی داستان کوتاه «صب میشه» را به هیئت تحریریه مجلهٔ "امید ایران" برای چاپ ارائه داد، از ترس اینکه مبادا دوستانش او را مسخره کنند و بگویند حالا احمد اعطا هم خودش را در جرگهٔ نویسندگان جا زده است، از هیئت تحریریه خواست تا این داستان را به نام مستعار «احمد احمد» منتشر کنند و مجله هم همین کار را کرد.
هفتهٔ بعد، احمد اعطا داستان دیگری را به مجله داد که نام شخصیت اصلی داستان محمود است. گروه هیئت تحریریه به او گفتند دوستی دارند به نام «احمد موسوی» که نوشتههایش را زیرِ نام مستعار «احمد احمد» مینویسد و بهتر است نام دیگری انتخاب کند. او هم میگوید پس بنویسید: «احمد محمود» و چنین میشود که نام احمد محمود ماندگار میشود و همهٔ آثار احمد اعطا در پنجاه سال گذشته زیر نام احمد محمود بهچاپ میرسد.[۱۳]
نویسندهٔ خجالتی
محمود پس از پایان دورهٔ تبعید و بازگشت به اهواز تصمیم گرفت داستانهایش را که قبلاً در مجلات "نقش جهان" و "ایران" بهچاپ رسیده بود، بهصورت مجموعهای به نام «مول» منتشر کند. این در حالی بود که بهتازگی از تبعید برگشته بود و از نظر مالی در مضیقه بود. با یکی از دوستانش به نام «احمد آقایی» این موضوع را درمیان میگذارد. آقایی پیشنهاد میدهد محمود پول قرض بگیرد و کتاب را چاپ کند. محمود میگوید: "«اگر کتابها فروش نرفت چگونه قرضم را پس بدهم؟»"
آقایی به او دلگرمی میدهد که کتابها فروش خواهند رفت. محمود پولی تهیه میکنند و باهم به تهران میروند. وقتی به چاپخانه میرسند محمود داخل نمیرود و آقایی داستانها را میبرد و به مسئول چاپخانه به نام «زندهدل» نشان میدهد. زندهدل میپرسد، خود نویسنده کجاست؟ وقتی آقایی میگوید نویسندهاش خجالت میکشد و بیرون ایستاده، میخواهد نویسندهٔ متواضع داستانها را ببیند. هزار نسخه چاپ میشود. نهصد نسخه را به اهواز میبرند و بهفروش میرسد و محمود قرضش را میدهد.[۸]
جایزهٔ دو کلیلو کتابم را بده!
محمود از چاپ کتاب «دریا هنوز آرام است» میگوید:
- سال ۴۰ یا ۴۱ که در جیرفت کرمان کار میکردم روزی بستهای پستی به دستم رسید. ۳۰ نسخه از کتاب بود. خوشحال شدم و متعجب از تیراژ ۳۰۰۰ تایی درحالیکه کتاب پر از غلط تایپی بود و تیراژ معمول بهترین کتابها هم روی ۱۰۰۰ تا بود. بعد شنیدم که آقای کاشیچی کتاب را کیلویی میفروشد و در ازای هر کیلو کتاب یک نسخه «دریا هنوز آرام است» را مهر جایزه میزند و به خریدار یک کیلویی جایزه میدهد. بهای هر کتاب ۴۰ ریال بود. من هم سری به چاپخانه زدم و دو کیلو (احتمالاً) کتاب «دریا هنوز آرام است» خریدم. دو کیلو را تحویل گرفتم و گفتم: «جایزهاش چه شد؟» گفت: «اِ! تو که دو کیلو از همین را خریدی!» و گفتم بههرحال جایزهاش را هم میخوام. دو تا جایزه «دریا هنوز آرام است» را گذاشت روی دو کیلو «دریا هنوز آرام است» و تحویل داد.[۱۴]
از دهسالگی در "'حرکت"'
محمدعلی به پسرش میگوید: گفتهام حاجحسن سراج برای عیدت کفش شورو بدوزد. عصر که از مدرسه آمدی برو پات را قالب بگیرد. احمد از شادی بال درمیآورد. روزهای آخر بهمن است. عصر از مدرسه تا خانه را یک نفس میدود. کیف و کتابش را پرت میکند. لقمهٔ نان و پنیرش را لوله میکند. میدود تا بازار سرپوشیده تا کفشدوزی حاجحسن. پا را اندازه میزند. باید ۲۰ روز منتظر بماند. سر راه میرود کارونِ سیلابی را ببیند و کشتیها و پل سفیدش را. نگاهش میماند پیش جاشوهای شرکت کشتیرانی. حواسش پرت بوی ماهی کباب و قلیان میشود. شب شده. میدود. سر راه میبیند که سینما میهن خلوت است. بوی نانبرنجی قدمهایش را سست میکند. دست توی جیب میکند. پولی ندارد. دیروقت شده. میدود. مادر دم در خانه منتظر است. خدا به دادت برسد. قل هو الله بخوان. هفت بار میخواند و فوت میکند به خودش. پدر کمربند دور دست پیچانده، منتظر است؛ سه ضربه. تا یادت بماند اینقدر سربههوا نباشی! حاجحسن خلف وعده میکند. بالاخره روز آخر اسفند کفش آماده میشود. شب میگذارد بالای رختخوابش. بوی سبزی پلو، کلوچه اهوازی، چرم تازه. دم سال تحویل است. کفش به پایش تنگ است. بند جورابش گم شده. حسرت به دلش میماند با رخت و کفش نو بنشیند پای سفره. پدر میپرسد؛ مگر همانجا امتحانش نکردی؟ امتحان کرده. اندازه بود. پدر کفش را نگاه میکند. بند جوراب توی کفش است. کفش اندازه میشود. رخت نو، کفش نو و سال تحویل میشود. دل لرزیدنها تمام میشود. همهٔ هیجانها و انتظار کشیدنها. نمیداند چرا چنین شده. دهساله است. «"'نمیدانستم آنچه هست از لذت رنج، از دلزدگی تا اشتیاق، از کوشش و توفیق تا سرخوردگی همه، شوق و ذوق حرکت است برای رسیدن. لذتِ وظیفه است، لذتی که در ذات وظیفه است و بر دوشمان. در راه رسیدن و آغازی دیگر و شور و التهاب دیگر در حرکت دیگر و باز آغاز دیگر."'»[۱۰]
حقالتألیف!
محمود در یادداشتهایش نوشته که «کتاب پسرک بومی و غریبهها را انتشارات بابک چاپ کرد، هر دو در سال۱۳۵۰ حقالتألیف هم داد؛ سیصد تومان و تعدادی شلوار کار. یکی هفده تومن حساب کرد که از تولیدی همسایهاش گرفت و داد بردم خانه بچهها بپوشند. خودم هم پوشیدم. تو خانه خوب بود.»[۱۱]
داستان مدادها و نوشتن
محمود در در جوانی با خودنویس مینوشت ولی بعدها مداد را جایگزین کرد. شب به شب ١۶ مداد را میتراشید و فردایش دیگر مدادی نمیتراشید، همین که مدادی تمام میشد، مدادی دیگر جایگزین میکرد. هنگام نوشتن نمیخواست هیچ چیزی تمرکزش را بههم بریزد یا مزاحمش شود.[۱۵]
اوّلین کتاب
اوّلین بار محمود با کتابی از صادق هدایت به نام «فردا» با کتابخوانی آشنا میشود، حولوحوش ۱۳۳۰. او از خواندن این داستان لذت میبرد و بهگفتهٔ خودش شادی این کتاب یکی از انگیزههای او برای داستاننویسی بوده.[۱۴]
از احساس که برآید
- ""'درد نسلم بر دوشم نشسته و درد تمام تاریخ""'
- ""'گیاه خواب زرد میبیند""'
- ""'در پاییز""'
- ""'مورچه خواب انبار خوشههای طلایی گندم""'
- ""'خرس خواب زمستانی و من""'
- ""'خواب نان گندم زرد طلایی""'
- ""'در زمستان این مرز پرگهر""'
- ""'احمد محمود آذر۱۳۷۴[۱۰]""'
احمد عاشق همسرش بود
«اگر چنین همسری نداشتم، احمد محمود نمیشدم.»
محمود قبل از اینکه کتابی را بهچاپ بسپارد، اول آن را برای خانوادهاش میخواند و به آنها میگفت بیرحم باشند و نظرشان را خیلی محکم بدهند؛ ولی دوست نداشت بعضی مطالب کتاب، همسرش را آزار بدهد. بههمیندلیل وقتی داشت همسایهها را مینوشت، اجازه نمیداد همسرش آن را بخواند.
احمد، هم نویسندهای چیرهدست بود و هم به خانه و خانواده پایبند. به بیان بابک:
- «پدر واقعاً مرد خانواده هم بود. مثل بعضیها نبود که فکر میکنند؛ چون سمت روشنفکری رفتهاند، به خانواده خود بیتوجه باشند او هرگز چنین نبود و اتفاقاً مردی سنتی بود.»[۱۵]
عاشقانهٔ یواشکی
احمد دهقان، شیفتهٔ نویسندهٔ همنام خودش است. در مصاحبهای از این شیفتگی میگوید:
- "گفته بود فلانی بیاید ببینمش؛ اما من فقط رمان را برایش فرستادم. بد عهدی با خودم کرده بودم! یک بار در نمایشگاه کتاب، دو ساعت دورادور نشستم و او را تماشا کردم. بعد هم در مراسم «انتخاب بیست اثر داستانی پس از انقلاب» او را دیدم. دو، سه ردیف پشت سر او نشستم تا خوب بتوانم ببینمش. الان که فکرش را میکنم، میبینم چه لحظات خوش و سرمستکنندهای بود. عاشقانهٔ یواشکی!"[۱۶]
از عشق کم نوشتهام
محمود میگوید از عشق و زن کم نوشتهام:
- از عشق کم نوشتهام. در همسایهها کمی به آن پرداختهام و متأسفانه همان باعث شده است که اجازه چاپ مجدد نگیرد. خودم را در عشق سانسور نکردهام جاهایی که حس کردهام نیاز است از آن گفتهام. شاید فکر میکردهام همین قدر لازم است. شاید حقش بود بیشتر میپرداختم.
از زن کم نوشتهام و این شاید نقص چشمگیر کار من باشد و شاید هم بهدلیل مردسالاریِ جامعهٔ ما. شاید چون در جامعه مردها بیشتر مسلطاند و بیشتر فعالاند یا شاید قشر یا اقشاری را که مطرح میکنم چنین خصلت و خصوصیاتی دارند.
از مرگ همان قدر نوشتهام که لازم بود. با مرگ راحت برخورد میکنم. مرثیهخوانی نمیکنم. بستگی دارد به وضع روحی، سنتی و فرهنگی کسانی که کسی را از دست دادهاند.[۹]
محمود عاشق سینما و نمایش بود
سال۱۳۳۸ در روزنامه آگهی شد که نمایشنامهٔ «مولیر» در تالار «پارس» لالهزار تهران به روی صحنه میرود. بیپولی نمیتوانست مانع از رسیدن محمود به تماشای نمایشنامه شود. او همراه دوستش با قطار راهی تهران شد. درحالیکه باید پول قطار و مسافرخانه و بلیط و شام را باید با صد تومان میداد. متصدی سالن که میفهمد آنها از اهواز برای دیدن نمایش آمدهاند در ردیف دوم جایشان میدهد. شب را در مسافرخانهٔ امیرکبیر اقامت میکنند و خوشحال برمیگردند اهواز.[۸]
سیگار بکش!
احمد محمود رو به دوربین میگوید: «این سیگار داره منو میکُشه؛ ولی باز میکِشم.» بعد ته سیگارش را خاموش میکند و میخندد. میگوید: «دکترها میگویند سیگار نکش. فقط یکی از دکترها گفته روزی ده تا سیگار برای تو لازم است. بکش.»[۱۴]
مجله مثل حلوا
محمود میگوید: «دورهٔ ما با الان بسیار متفاوت بود. تنها یک مجله به دست ما میرسید به اسم "سخن" و ما آن را مثل حلوا میخوردیم. استادی نبود که کارمان را نشانش بدهیم، بخواند و نقد کند. دو سهنفری دور هم مینشستیم و میخواندیم و انتقاد میکردیم بیآنکه نقدمان پایه و اساسی داشته باشد.»[۱۴]
حس مادری
محمود میگوید: «من همیشه نسبت به زنان و مردانی که در سن پیری مشکل دارند و زندگیشان راحت نیست، واقعاً دل میسوزانم. من مرد هستم و نمیتوانم ادعا کنم که حس مادری دارم؛ اما احساسات یک مادر را حس کردهام. این پیرزنها چه در «دیدار» چه در «ننهامرو» چه در «عصای پیری» کسانی هستند که یک عمر بار سنگین را بهدوش کشیدهاند و حالا دیگر باید بگذارندش زمین و نفسی بهراحت بکشند. لازم نیست مادر باشم تا این را حس کنم.»[۹]
گشتم، نبود، نگرد، نیست!
بهزاد فراهانی میگوید: «برخی شخصیتهای زن در داستانهای مختلف هستند که آدم دوست دارد آنها را ببیند و یکی از آنها یکی از شخصیتهای زن در اثر محمود بود. یک بار به محمود گفتم دلم میخواهد این شخصیت را ببینم، کجا میتوانم پیدا کنم؟ محمود خندید و گفت: «خود من هم دنبالش میگردم.» آن شخصیت هم خورشیدکلاه بود در داستان یک شهر.»[۸]
مرا مارکسیست خواند
محمود میگوید: «رمان درخت انجیر معابد را کسی آستین بالا نزد ببیند چه هست. همین طور مدار صفر درجه را جز یک نفر بچه مسلمان که من با او سازگاری ندارم. او مرا مارکسیست و کمونیست و ضدمذهب و ضدرهبری خواند و همین آدم مرا از جایزه محروم کرد.»[۱۴]
جایزهٔ ویژهٔ جشنوارهٔ «بیست سال ادبیات داستانی در ایران»
نگاه بهتزدهٔ محمود
قرار بود "جایزهٔ ویژهٔ هیئت داوران" جشنوارهٔ «بیست سال ادبیات داستانی» در سال۱۳۷۶ را به کتاب احمد محمود بدهند؛ اما رمان مدار صفر درجه ضدجنگ خوانده شد و این جایزه سوخت. وزیر وقت ارشاد گفت: «من هرگز نگاه بهتزده و غمآلود احمد محمود را از یاد نمیبرم.»[۸]
جایزه را ندادند!
احمد محمود از جایزهٔ «بیست سال ادبیات داستانی» میگوید؛
جایزه را ندادند! چه بکنم؟! بروم با آنها دعوا بکنم؟! اول عنوان کردند که برندهٔ جایزهٔ ممتاز رمان مدار صفر درجه است. تا لحظهٔ آخر هم تصمیم همین بود. حتی به مراسم دعوتم کردند. بیست جایزه از نفر اول تا بیستم و یک جایزهٔ ممتاز که اختصاص داشت به من. اسامی را از پایین خواندند تا رسید به من. حالا باید جایزهٔ ممتاز را اعلام میکردند و میدادند. لوحش هم روی میز بود؛ اما اعلام کردند خانمها آقایان بفرمایید برای پذیرایی! همه رفتند بیرون. لوح را هم برداشتند بردند![۱۷] علت حذف من مطابق آنچه مطبوعات نوشتند اتهاماتی بود که هرچه در خودم و در زندگی خودم گشتم هیچ نشانهای از هیچیک از این اتهامات ندیدم. بهنظر میآید که در جامعهی مدنی مورد ادعای اخیر، من یکی جا نگرفتهام.[۱۸]
جای احمد محمود خالی بود!
احمد دهقان که کتاب سفر به گرای ۲۷۰ درجه اش، جایزه بیست سال داستاننویسی برای ادبیات پایداری را برنده شد؛ اما در صدر لیست کتابهای این حوزه زمین سوخته را معرفی میکند و میگوید: «گفته بودند احمد محمود جزو برندگان است و وقتی اسامی را اعلام کردند، اسمش نبود. همه شوکه شده بودند. وقتی دوستان خبرنگار نظرم را درباره انتخابها پرسیدند، گفتم جای احمد محمود خالی بود.»[۱۶]
رهگذر و جایزهٔ محمود
رضا رهگذر در متنی با عنوان "حکایت من و حذف نام احمد محمود از فهرست نویسندگان برتر ادبیات داستانی کشور در سال۱۳۷۸" این طور نوشته: :«واقعیت این است که فقیر تا امروز هرگز افتخار این را نداشتهام که چه برای خودم و چه برای دیگران نامهای خطاب به مقام معظم رهبری بنویسم. البته از اینکه نقدم باعث وقوع چنین اتفاق مثبت مهمی شده است بسیار خوشحالم و خدا را شکر میکنم و از هر مسئولی که براساس نقد مذکور دستور حذف اثر مذکور را از فهرست مورد اشاره داده است صمیمانه سپاسگزارم.»[۱۹]
آبگوشت اوین
محمود میگوید: «من ترجیح میدهم آبگوشت اوین را بخورم تا بهترین زندگی را در آمریکا یا اروپا داشته باشم. من این جایی هستم اگر بروم میمیرم. گفتهاند از هر نطر تأمینم میکنند بروم انجا کار کنم. نه میتوانم در انجا کار ادبی بکنم و نه میتوانم زندگی کنم، حتی در امریکا.»[۱۷]
سرزمین آدم مثل سینهٔ مادر است که به او شیر میدهد. نویسندهای که از سرزمین خودش دور میشود، مثل بچهای است که از سینهٔ مادرش دور افتاده باشد.[۲۰]
در سوگ محمود
” | عاشقان چون زندگی زایندهاند عاشقان در عاشقی پایندهاند عشق از جانی به جانی میرود داستان از جاودانی میرود مرد عاشق نمیمیراندش در چراغی تازه میگیراندش سرنوشت اوست این خود سوختن شعله گرداند چراغ افروختن ه.ا.سایه در سوگ محمود[۱۰] |
“ |
آخرین بازخوانی کتاب زندگی در واپسین روزها
محمود دولتآبادی در واپسین روزهای زندگی احمد با شاخهای گل آفتابگردان در بیمارستان به عیادتش میرود. احمد موقع خداحافظی از او میخواهد جلو برود و بارها و بارها پیشانی دولتآبادی را میبوسد و داستان زندگیاش را مرور میکند و یک جا میگوید: «... و در مقطعی تو را پیدا کردم.» دولتآبادی میگوید: «من در عمق چشمهایش درخشش و قدرت یافتم. قطعاً میدانست دارد تمام میکند و گویی این کتاب زندگی خودش را در کمالِ فشردگی و دقت و نظم طی چند دقیقه بازخوانی کرد.»[۸]
عقربههایی که ایستادند
بابک اعطا در مصاحبهای به ساعت رومیزی اتاق کار پدرش اشاره میکند و میگوید: «من این ساعت را روی ساعت فوت ایشان ۱۰:۲۰ نگه داشتم.»[۸]
همسایههای پربرکت
این رمان محمود که نخستین بار در سال۱۳۵۳ منتشر شد، آنچنان اقبالی یافت که بهگفتهٔ بابک اعطا، پسر احمد محمود، در گفتوگو با روزنامه شرق، محمود که تا آن زمان مجبور بود برای تأمین معاش چند کار را بهطور همزمان انجام دهد، با درآمد حاصل از همسایهها توانست به آرزوی دیرینهٔ خود برسد؛ در خانه بنشیند و فقط بنویسد.[۱۲]
پاتوق غروب اهواز
پاتوق محمود دکهٔ کتابفروشی «رجبعلی بوستان» نبش خیابان پهلوی سابق (امام خمینی) اهواز بود. حسن ناجی، احمد آقایی، محمد ایوبی و سیدمحمود سجادی اغلب غروبها کنار این دکه دور هم جمع میشدند. این دورهمیها به پیشنهاد محمود جدیتر شد و تبدیل به جلسات ادبی و گاه سیاسی شد. هرکس نوشتههای خودش را میخواند. کریم پرتو، حبیبالله ریختهگر و عبدالرضا قناد نیز در این جلسات حضور داشتند.[۵]
نوجوانی و حسرت سفر
احمد نوجوان تعطیلات تابستانی را به کارکردن میگذراند تا کمکی برای معاش خانوادهٔ دوازده نفره باشد. آرزوی سفر تابستانه و خلاصی از گرمای نفسبر اهواز دست نداد تا تابستان۱۳۲۰ که احمد با پدر راهی مشهد شد. زیارت و سیاحتی بود برای کودک سفرنرفته. اما پا نرسیده به حرم خبر میرسد که «ارتش انگلیس خوزستان را تصرف کرده و اهواز با خاک یکسان شده.» پدر و پسر شتابان و فلاکتبار از سفر باز میگردند و در مقابل چشمان حیرتزدهٔ خود اهواز را سر جای خودش میبینند که پاسبانهای هندی جای پاسبانهای خودی را گرفتهاند. حسرت سفر بر دل احمد جوان میماند و باز هم کار تابستانه و کسب تجربه تا نویسندگی.[۸]
داستانکهای مشهور ممیزی
رمان همسایهها بعد از چاپ اول توقیف شد. بعد از ۲۰ سال دوباره چاپ و دوباره توقیف شد. دلیل این ممنوعیت را دفعهٔ اول، بار سیاسی کتاب و دفعهٔ دوم مبتذلبودن آن عنوان کردند.[۸]"' وزارت ارشاد جواب روشنی دربارهٔ انتشار مجدد زمین سوخته خلال دو سال که این رمان روی میز ممیزی افتاده است، نداد.[۱۰]"'
عکس سنگقبر و داستانکی از تشییع جنازه و جزییات آن
احمد محمود در بیمارستان مهرداد تهران بستری شد و پس از هشت روز زندگیکردن در حالت اغما زندگی ابدی خود را از صبح روز دوازدهم مهرماه۱۳۸۱ آغاز کرد. پیکرش در گورستان امامزاده طاهر کرج و در کنار بزرگانی چون گلشیری و شاملو به خاک سپرده شد.
مراسم تشییع جنازهٔ پیکر احمد محمود از مقابل تالار وحدت آغاز شد و عدهٔ زیادی از نویسندگان، هنرمندان، فیلمسازان، دانشجویان، فرهنگیان، دانشگاهیان و اهل ادب و هنر ایران چون: فریبرز رئیسدانا، لیلی گلستان، امیرحسن چهلتن، منوچهر آتشی، جعفر دهقانینسب، انور خامهای، محمود دولتآبادی، عطاءالله مهاجرانی، ابراهیم یونسی، منصور اوجی، فیروز زنوزی جلالی، محمد بهارلو، اسدالله امرایی، سیدعلی صالحی، محمود معتقدی، پوران فرخزاد، غلامحسین سالمی، سیامک اطلسی، علیاصغر رمضانپور و مجید صیادی در مراسم خاکسپاری حضور داشتند.
در این مراسم لیلی گلستان، امیرحسن چهلتن، عطاالله مهاجرانی، ابراهیم یونسی و محمود دولتآبادی هرکدام کوتاه از محمود و آثارش گفتند. دولتآبادی گفت: «حرف خاصی ندارم؛ جزاینکه در عمرم، هیچ انسان محتضری را ندیده بودم که همچون احمد محمود با دلیری بهسمت نیستن خود برود و این جملات را از قول محمود نقل کرد؛ "من خودم بودم و رسیدن به این خودم بودن، کار سادهای نیست." بله، این امر، بسیار دشوار است و او توانست این دشواری را به انجام نیک برساند. باید بگویم که بسیاری از جانهای نجیب برخوردار از تاثیرات احمد محمود به زندگی و به کار ادامه خواهند داد.»[۲۱]
مرگ از نظر محمود
"«نظری ندارم چون مرگ را نمیشناسم. تا زمانی که زندگی میکنم، مرگ نیست، وقتی مرگ رسید دیگر زندگی نیست؛ بنابراین درباره مرگ فکر نمیکنم. بههرحال مرگ میرسد و کاری هم نمیتوان کرد و همانطورکه شاملو میگوید زندگی بیشرمانه کوتاه است.[۱۵]»"
محمود علاوهبر زندان و تبعید، تجربههای مربوط به مرگ را وقایع مهم زندگیاش یاد کرده است. یکی از این تجربههای تأثیرگذار روی زندگی و نوشتههای محمود، مشاهدهٔ تیرباران افسران حزب توده در لشکر۲ زرهی تهران در سال۱۳۳۴ است.
دیگری سه حادثهٔ مختلف و سه مواجهٔ خودش با مرگ: یک بار در شط کارون در روبهرویی با کوسه که بهگمان خودش بهطرز ناباورانهای جان درمیبرد. بار دیگر هنگام شنا در عرض رودخانهٔ جراحی (اطراف ماهشهر) که نفس کم میآورد و بهسختی خود را به ساحل میرساند. سومی در جادهای در کوههای لرستان که ماشین با سرعت زیاد از جاده منحرف شده؛ اما درست در لبهٔ پرتگاه متوقف میشود.[۱۰]
زندگی و یادگار
سوانح عمر
زندگی و نوشتن
- ۱۳۱۰: تولد در اهواز، فرزند اول پدر و مادری دزفولیالاصل
- ۱۳۲۳: اخذ مدرک ششم ابتدایی از دبستان خیام اهواز؛ ترک تحصیل؛ اوّلین تجربهٔ استخدامی
- ۱۳۲۵: اتمام دورهٔ کارورزی آموزشگاه فنی؛ استعفا؛ ادامهٔ تحصیل در دورهٔ متوسطه
- ۱۳۲۷: ازدواج با عمهزاده (طاهره خانم ناجی)
- ۱۳۲۸: آغاز فعالیت در سازمان جوانان حزب توده ایران تا سال۱۳۳۶ و بعد از آن جدایی کامل از حزب
- ۱۳۲۹: مشارکت در مبارزات دوران ملی شدن صنعت نفت؛ دستگیری و زندان
- ۱۳۲۹تا۳۰: پایان دورهٔ متوسطهٔ شبانه در دبیرستان شاپور اهواز
- ۱۳۳۰: سربازی و راه یافتن به دانشکده افسری ارتش اهواز و خدمت سربازی
- ۱۳۳۲: بازداشت و شش ماه زندان و ابتلا به بیماری ریوی
- ۱۳۳۳: زندان و تبعید بهدلیل فعالیتهای سیاسی در اهواز، تهران، شیراز و بندر لنگه بهمدت بیش از پنج سال؛ چاپ اوّلین داستان کوتاه «صب میشه» در مجلهٔ "ایران"
- ۱۳۳۵: چاپ داستان در مجلهٔ "نقش جهان"
- ۱۳۳۸: اتمام دوران تبعید و بازگشت به اهواز؛ چاپ مجموعهداستان «مول»
- ۱۳۳۹: چاپ مجموعهداستان «دریا هنوز آرام است»
- ۱۳۴۱: انتشار مجموعهداستان «بیهودگی»
- ۱۳۴۵: هجرت به تهران
- ۱۳۴۷: چاپ مجموعهداستان «زائری زیر باران»
- ۱۳۵۰: چاپ دو مجموعهداستان «پسرک بومی» و «غریبهها»
- ۱۳۵۳ چاپ و انتشار همسایهها
- ۱۳۶۰: چاپ رمان «داستان یک شهر»
- ۱۳۶۱: چاپ رمان زمین سوخته
- ۱۳۶۹: چاپ کتاب «دیدار» شامل یک داستان بلند و دو داستان کوتاه
- ۱۳۷۰: چاپ مجموعهداستان «قصّه آشنا»
- ۱۳۷۱: چاپ گزیدهٔ ۲۳ داستان کوتاه در مجموعهٔ «از مسافر تا تبخال»
- ۱۳۷۲: چاپ رمان مدار صفر درجه
- ۱۳۷۴: چاپ گفتوگوی لیلی گلستان با احمد محمود با عنوان «حکایت حال»؛ چاپ دو فیلمنامه
- ۱۳۷۶: چاپ ترجمهٔ رمان «آدم زندهدل» از «ممدوح بن عاطل ابونزال» با نام «آدم زنده»
- ۱۳۷۹: چاپ رمان «درخت انجیر معابد»
- ۱۳۸۱: درگذشت در بیمارستان مهراد تهران و خاکسپاری در امامزاده طاهر کرج
زندگی و کار
- ۱۳۲۵: اشتغال به کارآموزی در آموزشگاه فنی آبادان (A.T.S)
- ۱۳۳۶تا۳۹: گذراندن دورههای کارشناسی امور اجتماعی و شرکتهای تعاونی و روستایی در ورامین، سرپرستی حوزهٔ عمرانی خرمآباد لرستان بهمدت سه سال
- ۱۳۴۰تا۴۲: کارشناس امور اجتماعی در شرکت «ایتال کنسولت» جیرفت
- ۱۳۴۳تا۴۵: کارشناس آمار رئیس دفتر استانداری خوزستان
- ۱۳۵۱تا۵۳: معاون اداره رفاه سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی
- ۱۳۵۳تا۵۷: قائممقام مدیرعامل مؤسسه تولید و پخش پوشاک دفتر مرکزی تهران (این مؤسسه دارای شش کارخانه تولیدی لباس جین برای کارگران شرکت نفت، راهآهن، ذوبآهن در شهرهای زاهدان، سنندج، ایلام، گنبد و تهران و ... بود.
- ۱۳۵۷: درخواست بازخرید و نوشتنِ تمام وقت
زندگی در جنوب
احمد اوّلین فرزند خانوادهٔ پرجمعیت خوزستانی بود، شش پسر (محمود، ابوالقاسم، محمد که شهادتش در اوایل جنگ بهانهٔ نوشتن زمین سوخته شد، ماشاالله و محسن) و چهار دختر. پدر و مادرش دزفولی بودند. به امید ساختن زندگی بهتر به اهواز مهاجرت کردند، به شهر نفت و فولاد. احمد در اهواز بهدنیا آمد. خانوادهٔ مادری از فیلمسازان سنتی دزفول بودند. پدرش معمار سنتی بود و گاهی پیمانکاری شرکت نفت را بهعهده میگرفت. مردی خوب و زحمتکش و دارای فکری روشن و منطبق با زمان که باید بهتنهایی شکم دوازده نفر را سیر میکرد چون مادر خانواده خانهدار بود. محمود میگوید: «پدر و مادر نجیب و زحمتکشی داشتم اما از عهدهٔ تحصیل من برنمیآمدند. توانش را نداشتند که به آن همه بچه برسند.»[۱۴]
در دبیرستان شاپور سابق(مصطفی خمینی) دیپلم عملی گرفت. دبیرستانی که دو سال پس از تولد او توسط شرکت نفت ایران و انگلیس در اهواز ساخته شد و به وزارت معارف (فرهنگ و سپس آموزش و پرورش) تحویل شد.
در همایشهای حزبی اواخر دهه۲۰ شرکت کرد، دستگیر شد و به زندان دژبان لشکر ۱۰ زرهی اهواز افتاد. بعد از شش ماه حبس به دانشکدهٔ افسری میرود و همزمان به فعالیتهای سیاسی خود ادامه میدهد و بار دیگر در پادگان دو زرهی به زندان میافتد. در آنجا از نزدیک رفت و آمدها، شکنجهها، مقاومتها، محاکمات و تیرباران گروه نخست افسران انقلابی، مهندس کیوان، دکتر فاطمی وزندانیان دیگری را میبیند. پس از محاکمه همراه سه تن از دوستانش به زندان پادگان شیراز، جهرم و لار منتقل میشود و سرانجام به بندر لنگه تبعید میشود و بهمدت دو سال در کسوت سرباز صفر در محل پادگان این شهر زندگی میکند. اواخر دهه۳۰ از تبعید گناوه برگشت. محمود تمام تجربهها و مشاهدات خود را از این دوره را در رمان داستان یک شهر بهصورت زنده بهتصویر میکشد.[۵]
توصیف محمود از دوران شباب
احمد نوجوانی و جوانی خودش را این طور توصیف میکند: «نوجوانیِ من، بیقراری بود و تمکینناپذیری و شر و شور داشتن. عین خروس جنگی. زمانی هم که سخت کار میکردم، شبها گاهی تا سحر مطالعه میکردم و مینوشتم. جوانیام همه چیز دارد و هیچ ندارد. پر از ماجرا و پر از هیچ! هیچ کاری را (جز نوشتن) بهطور مرتب ادامه ندادهام.»
کار کردن را از دوران نوجوانی آغاز کرد. بعد از اتمام دوران زندان و تبعید بیکار بود. به مشاغل متعددی روی آورد که هرکدام را بنا بهدلایلی کنار گذاشت. شغلهایی که محمود در جوانی تجربه کرد بهگفتهٔ خودش از بیست بیشتر است: کارگری، آجرتراشی،انبارداری، پیمانکار ساختمانی، پارچهفروشی، کارمندی دستگاه تبلیغاتی، مقالهنویسی، سردبیری روزنامهٔ محلی، گاراژداری ماشینآلات کشاورزی، کارمندی شهرداری، کار در سازمان زنان ایران، نویسندگی برنامهٔ رادیویی، کارمندی شرکت فروش هواپیماهای یک موتوره شخصی (سنسا)، تا کار در اداره رفاه و خدمات اجتماعی و قائممقام مدیرعامل موسسهٔ تولید و پخش پوشاک در سال۱۳۵۷. در سال۱۳۴۲ به تهران مهاجرت کرد و در سال۱۳۴۳ در یک کار دولتی مشغول به کار شد؛ ولی بعد از انقلاب به خواست خودش بازخرید و خانهنشینی شد تا تمام وقت به نوشتن بپردازد. شهرتش را در نویسندگی از سال۱۳۴۸ و با داستان «زائری زیر باران» بهدست آورد.[۱۷]
مادام و موسیو خسته و تنها!
حجم کارهایش راضیاش نمیکنند. بچهها که رفتهاند پی زندگیشان، مسیو و مادام تنها ماندهاند. میگوید: «هیچ! عمری شصت و چندساله و این حجم ناچیز کار، اسباب شرمندگیست، اما راه گریزی هم ندارم. همهٔ عمر روزی ده ودازده ساعت کار کردهام تا پاسخگوی نیازهای زندگانی باشم. با همین حرفها خودم را گول میزنم و تسکین میدهم.»[۱۷]
فعالیتهای فرهنگی[۱۰]
- همکاری با تعدادی از نشریات هفتگی، ماهانه و جنگهای فصلی در تهران
- همکاری با رادیو ایران، نویسندهٔ برنامههای انتقادیاجتماعی در تهران
- تهیه و تنظیم مطالب و چاپ نشریهٔ هفتگی سازمان زنان ایران
شخصیت و اندیشه
« | تا کی این خاک زرخیز مانندش را بزاید. | » |
محمود واقعیتهایی را خود انتخاب میکرد، نمیگذاشت انتخاب شود. واقعگرا بود. رئالیستی عمیق و پرداختشده داشت و تصویربردار سطحی اتفاقات روزانهٔ زندگی نبود. او غوغای پرخروش خود را که قابل تشبیه به جریان رود کارون است، با ظاهری خاموش ابراز میکرد. این شخصیتی است که مینو فرشچی از محمود بهتصویر میکشد.[۸]
بهزاد فراهانی او را کسی میداند که میهناش را عاشقانه دوست داشت و در راستای غرور و حرمت ملتش گام برمیداشت. فروتنی محمود نشئت گرفته از روح و شخصیت جنوبی او بود و از تابش سرخ خورشید که به رگ و خون شرقی تابیده میشود. او صاحب زندگی زیبایی بود که شایستهٔ زندگی یک هنرمند بود.[۸]
- "'هنرمند باید حتماً ایدئولوژی داشته باشد. باید حتماً برای خودش جهانبینی مشخصی داشته باشد."'[۱۰]
محمود به نقش فرهنگی پدر در خانواده این طور نگاه میکرد: «پدر خانواده باید یاد بگیرد وقتی وارد خانه میشود، حداقل یک روزنامه زیر بغلش باشد.» با این راه به بچهاش یاد میدهد که دستکم روزنامه بخوانند چون بچه، خواندن را از پدر یاد میگیرد. وقتی با روزنامه به خانه میروی، یعنی به خواندن ارج میگذاری.[۱۵]
علایق احمد محمود
بابک اعطا از علایق پدرش میگوید:
- "احمد محمود در کنار علاقهاش به نوشتن و خواندن، سرگرمیهای دیگری هم داشت؛ از جمله فوتبال. از فوتبال خوشش میآمد. طرفدار تیم خاصی نبود و فقط طرفدار تیم ملی بود. در سررسیدش تاریخ بازیهای ایران را مینوشت که در آن ساعتها با کسی قرار نگذارد. او بهجز فوتبال سینما را هم دوست داشت. سینما را بسیار خوب میشناخت و میتوانست سینماگر خوبی شود. در جوانی فعالیتش را بهنوعی با سینما آغاز کرد ولی مسیر برایش باز نبود و پشتوانهٔ مالی هم نداشت. فیلمهای خوب را میدید؛ ولی پیگیر کارهای یک فیلمساز خاص نبود. نقاشی را هم بسیار دوست داشت و خیلی خوب نقاشی میکرد البته برای خودش. زبان انگلیسی و ایتالیایی را خیلی خوب میدانست و کلا ذهنی هنری داشت."[۱۵]
زمینهٔ فعالیت
احمد محمود را پدر داستاننویسی اجتماعی میشناسند. محمود تا مدتها عضو فعال کانون نویسندگان ایران بود و سپس به انشعاب شورای نویسندگان و هنرمندان ایران پیوست. او که بهدلیل زبان و لحن صمیمانهٔ آثارش، مخاطبی عام داشت، علاوهبر داستاننویسی تلاشهایی نیز در جهت نوشتن فیلمنامه کرد. اولین و آخرین فیلمنامه ساختهشدهاش آب (حبیب کاوش، ۱۳۵۳) نام داشت. او این فیلمنامه را براساس داستانی از خودش، نوشته بود. دو فیلمنامهٔ دیگر او؛ «پسران والا» و «میدان خاکی» در سال۱۳۷۴ بهچاپ رسید.[۲۶]
یادمان و بزرگداشتها
بزرگداشت احمد محمود در اهواز
مراسم بزرگداشتی در هفتادمین سالروز احمد محمود در خوزستان برگزار شد. در این مراسم وزیر وقت «عطاالله مهاجرانی» درباب شخصیت و آثار محمود سخنرانی کرده بود. محمود در این مراسم خرسند بود و گفته بود: «مردم خوزستان هیچکدام کم نگذاشتند.»[۸]
جایزهٔ احمد محمود
این جایزه را سال۱۳۹۶ سه نفر از شخصیتهای فعال در عرصهٔ داستاننویسی بهنامهای «محمد کامرانی»، محمدحسن شهسواری و مهدی یزدانیخرم بنا نهاده شد که از بین رمانها و مجموعهداستانهای منتشرشده در سال گذشته، آثاری را تقدیر و برگزیده کرد.[۲۸]
نشان احمد محمود
در ابتدای جلسهٔ دومین جایزهٔ احمد محمود که سال۱۳۹۷ با حضور نویسندگان، منتقدان و مخاطبان ادبیات، برگزار شد، مهدی یزدانیخرم «نشان افتخار محمود» به این برنامه را افزوده شده است. این نشان هر سال به انتخاب هیئت مؤسس به کسی تعلق خواهد میگیرد که گام بزرگ و مهمی بر شناساندن احمد محمود و آثارش برداشته است. داوران هر دو بخش، لیلی گلستان، محمود دولتآبادی و خانواده احمد محمود حضور داشتند.
این نشان برای اوّلین بار به لیلی گلستان بهسبب چاپ کتاب «حکایت حال» تعلق گرفت که شامل مصاحبههایی با احمد محمود است.
تندیس احمد محمود
جایزه دومین دورهٔ جایزهٔ احمد محمود شامل تندیسی ساخته رضا قرباغی و یکمیلیون تومان پول نقد بود. تندیس دومین جایزه ادبی احمد محمود به کتاب «زخم شیر» نوشته صمد طاهری انتشارات نیماژ تعلق گرفت.[۲۹]
از زوایهٔ نگاهها
داریوش مهرجویی
رمانهایی که از او خواندیم در شمار اندک رمانهایی بود که خوشم آمد. آنها از نظر ساختار، شخصیتپردازی، روند قصّه، تکنیکهای بهکار برده شده و حتی نثر روانش توجه مردم را جلب کرده است.[۳۰]
محمدعلی سپانلو
محمود را یکی از بنیانگذاران مکتب خوزستان در تاریخ ادبیات داستانی میداند.[۳۱]
حسن میرعابدینی
حسن میرعابدینی با تعابیر خودش از محمود در کتاب پنج جلدی صدسال داستاننویسی در ایران که یکی از ماندگارترین کتاب های نقد حرفه ای در عرصه ادبیات داستانی ایران است، یاد میکند. [۳۱]
عبدالعلی دستغیب
احمد محمود در تاریخ ادبیات داستانی ایران تکرارناشدنی است. احمد محمود، نویسندهای محجوب و مهربان و درعینحال گوشهگیر و شریف بود. هرگز بهیاد ندارم که از کسی سعایت کند. در جایزهٔ بنیاد گلشیری که حضار برای او کف میزدند بانهایت تواضع جایزه را پس داد تا بنیان مالی بنیاد بیشتر شود. اوج تواضع او را با عمق جان درک کردهام و برای احترام به او و داستانهایش کلاه از سر برمیدارم.[۳۱] احمد محمودی که من میشناسم بسیار متکیبهخود، مستغنی، دردمند و اصیل است. او که به بهای رنجهای عمیق و کوششهای پیگیر به این مرتبه رسیده و در حوزهٔ قصّهنویسی معاصر ایران، آوازهای بلند دارد، اکنون نیز همان مرد رنجدیدهٔ غمگین است که کاری به کار دیگران ندارد. در خلوت خویش کار میکند و میکوشد آثارش را به مرتبهٔ بلندتری برساند. گرچه بیشتر ناقدان ادبی ما دربارهٔ کار محمود خاموش ماندهاند، بااینهمه، آثار او راه خود را در میان جامعه باز کرده و به زبان و دل و گوش مردم رسیده است.[۱۷]
فیروز زنوزی جلالی
حتی در غمانگیزترین صحنههای آثار محمود رگههای طنز بهچشم میخورد. این یکی از شاخصههای نویسندگان بزرگ دنیا است؛ طنز تلخ و گزیدهای که در آثارشان بهچشم میخورد. این طنز که بسیار هم پنهان است در جایجای آثار محمود بهچشم میخورد. محمود در آثارش بسیار شفاف عمل میکرد. او تجربیات خود و آنچه واقعاً احساس کرده بود درنهایت نیرومندی و با زبانی ساده بیان میکرد.[۱۰]
رضا امیرخانی
با اندیشهٔ پشت هیچیک از کارهای سترگ محمود همسو نیستم؛ اما ستایشش میکنم، بهدلیل نگاه جامعاش، بهسبب نگاه آزادش. او به ادبیات خیانت نکرد و همواره آواز خواند؛ نه جیغ زد و نه زنجموره کرد. محمود ویژگی عجیب دیگری نیز دارد.شخصیتهای برجستهٔ رمانهای ایرانی عمدتاً در کنجی تاریک پنهان بودهاند تا نویسندهای آنها را بیابد؛ گلمحمد، زری و یوسف... اما محمود شخصیتهایش را ازمیان ما پیدا میکرد. نوذر را میگویم. زندهترین و دمدستترین شخصیت ایرانی. کسی که هر روز میبینیمش. نوذر میان ما میزید و محمود او را دوباره به ما نشان داد.[۱۷]
کاوه گوهرین
محمود به باور من یکی از آن آزادگان مرد بود. کسی که بعد از زمین سوخته همیشه هم بدینسبب و هم بهدلیل توانایی بالایش در داستاننویسی، در دل و بر زبان و قلم، او را ستودهام و عمیقاً برایش احترام قائلم. زمین سوخته اثری واقعیتگرایانه و همدلانه با دفاع مقدس ما هرچند با نظرگاه فردی غیرمذهبی بود. در مدار صفر درجه او متأسفانه چرخشی عمیق و مجدد بهسوی گرایشهای مارکسیستی خود کرده و با دوری از اصول مسلم واقعیتگرایی، واقعهٔ عظیم انقلاب اسلامی را بهشکلی کاملاً تحریفآمیز بهتصویر کشیده است. درخت انجیر معابد رمانی است که در آن در قالب نقد خرافات مذهبی، بخش عظیمی از جامعهٔ مذهبی ما زیر سؤال برده شده، اما روشنفکران مذهبی از جامعهٔ مذهبی، حتی در کسوت روحانی، تأیید شدند. همسایههای او بهلحاظ تصاویر غیراخلاقیِ مطرحشده در آن، قابل توصیه به مردم و بهویژه نسل جوان نیست.[۱۷]
«فرزین شیرازی»[۱۰]
مهدی قزلی
احمد محمود صاحب و دارندهٔ افتخار «اوّلین روایتگر» از جنگ تحمیلی، در جایگاه رویدادی مهم و درخور اعتنا در تاریخ ایرانزمین است. وقتی احمد محمود کتاب زمین سوخته را مینوشت، نویسندگان دیگری هم بودند که میتوانستند راوی جنگِ ما باشند؛ ولی این افتخار نصیب محمود شد که در آن بحبوحه جنگ و تردیدی که به قلب و قلم برخی نویسندگان و روشنفکران در دفاع از ایران افتاده بود، با جسارت، زمانمند و مکانمند، این اوّلین رمان جنگ را نوشته است. زمین و زمان این سرزمین نسوخت و ایران سربلند ماند و امثال احمد محمود در این سربلندی سهیماند با سطور مسطورشان. ما در بنیاد شعر و ادبیات داستانی پایِ هر نویسنده و شاعر باشرفی که در اندیشه حفظِ هویت ملی است میایستیم و چنان که آنان با به جان خریدن تهمتها و برچسبها از نوشتن باز نایستادند و راوی ایران شدهاند، ما هم سپاسگزار و قدردان غیرت و شرفشان خواهیم بود. راوی زمین سوخته، زندهیاد احمد محمود یکی از آنهاست.»[۳۲]
ابراهیم زاهدی مطلق
حالا دیگر زمین من است سوخته و خاکستر شده که نویسندهای باید برای خداپرستیاش پیش منِ روزنامهنگار قسم بخورد که: «آقای زاهدی! والله ما هم مسلمانیم... والله ما هم خدا را قبول داریم... . والله ما هم کشورمان را دوست داریم. والله...» ای نویسنده محترم! اشهد انک تو مرد باشرفی بودی؛ خصوصا در زمانهای که شرف، گوهر نایابی شده است که بهجای دستها و قلبهای فرزندان آدم، فقط از زبانهایشان شُرّه میکند.[۳۲]
شهریار عباسی
شهریار عباسی با ارجاعات بینامتنی مرتبط با آثار زنده یاد احمد محمود حرفش را آغاز میکند: «با سرفه میخندد و به سیگار پک میزند و میگوید: هرکس سهمی از عمر دارد و اگر از دست برآید باید چنان زیست که تلخ نباشد یا تلخی برای دیگران فراهم نیاید.» «تگ گرما شکسته است. روزهای اول پاییز است. چهرهی شهر عوض شده است. احمد پس میکشد و تکیه میدهد به این دیوار ابدی و سکوت میکند. دلش نمیخواهد باور کند چه شده است. هرچه ما وراجی میکنیم، احمد سکوت میکند. جان از دست و پایش بریده است؛ ولی انگار زیر لب میگوید: کاش...» [۳۲]
یوسف عزیزی بنیطُرُف
احمد محمود در عرصهٔ رماننویسی ایران شخصیتی خودساخته است. وی در این عرصه خوش درخشید و تا سالیان سال نامش در عرصهٔ داستانی زبان فارسی پایدار خواهد ماند. اما به گمان من احمد محمود بافت اجتماعی شهر اهواز را در آثار ادبی خود بهخوبی نشان نداده است. ما در آثارش قهرمان عرب نمیبینیم و اگر هم باشند آدمهای فرعیاند. البته استثناهایی هم وجود دارند که به قاعده و لایههای پایین جامعه نظر داشت؛ اما میتوانست فضای دید خود را وسیعتر بگیرد و عمیقتر نگاه کند و تودههای عرب را هم ببیند و بهنسبت وجود فیزیکی و اجتماعی و تاریخیشان در اهواز و خوزستان آنان را در آثار خود بهتصویر بکشد.[۸]"'او بهنیکی در یاد تاریخ خواهد ماند. جویبار زیبای نوشتههایش همچنان آرامآرام جاری خواهد ماند."'[۱۰]
محمود دولتآبادی
حسن خلق و درستی شخصیت محمود، از اخلاق کلاسیک جامعه شمرده میشود که در روزگار جدید بسیار نایاب و روزبهروز نایابتر میشود. افراد همانی نیستند که هستند. اما احمد محمود همانی بود که بهواقع بود. هرگز ندیدم در امری ریا کند و در کاری که میخواهد انجام دهد چهرههای گوناگون بهنمایش بگذارد. شخصیت احمد محمود را هم بهجرئت میتوانم بگویم بینظیر بود. او حتی در اموری که بهنظر میآمد خوشایند نباشد و مردم معمولاً پنهان میکنند مقیّد این امور نبود.[۸]
محمد ایوبی
هرکس بهجای محمود بود با این فشارهای سیاسی نوشتن را رها میکرد. داستانهای جذاب همیشه منتقدی دارند که بهواسطهٔ آن نویسنده دیده میشود. هرگز آثار محمود نقد نشد و اگر شد نقدی مغرضانه بود و هرکس دیگری بود از نویسندگی زده میشد. محمود انسان والایی بود. حسادت نداشت و خردهحسابها که بعضی از هنرمندان با نویسندگان داشتند نداشت. میگفت اگر کسی خوب کار کند جا برای فعالیت همه هست. خیلیها علاوهبر اینکه از مکتب نویسندگی او خیلی چیزها یاد گرفتند از مکتب انسانیت او بیشتر یاد گرفتند.[۸]
مصطفی مستور
داستانهای محمود از جنس هنر معطوف به هنر نیست. جهان داستانهای محمود آکنده از مفاهیم سیاسی، اجتماعی انسانی است. که او را کنار چوبک، آلاحمد، هدایت و دولتآبادی مینشاند. با این همه، فرم و صورت در کارهای او همواره شانهبهشانه با نگاه انسانمدار او جلو آمده است. داستانهای محمود اکنون گنجینهای از واژهها تصویرها و فضاهایی است که باید بهگونهای مدرسهای مورد تأمل و دقت قرار گیرد.[۱۷]
محمدرضا بایرامی
کمتر نویسندهای است که بتواند شخصیتهایی به عالم ادبیات معرفی کند که بهراحتی از یاد نرون اما محمود این قدر را دارد. او یکی از بزرگنرین نویسندگان طول تاریخ ادبیات ماست. قوت تصاویر، قدرت توصیف، روانی نثر، صفحهچینیها و برشهای استادانه و بهخصوص برآمدن از پس صحنههای شلوغ و حتی بسیار شلوغ، از امتیازهای آثار اوست. او بهطور ذاتی نویسنده بود. اهل حرافی و حکم صادر کردن و دادِ سخن دادن در تئوریهای ادبی و غیره نبود. من یک بار در خانهاش به دیدنش رفتم. محمود بهگرمی ما را پذیرفت. در خانهٔ کلنگی و و بسیار کوچکش. در اتاق کوچک محل کارش که تخت و بخاری گازی نصف آن را اشغال کرده بود، بهزحمت جایی برای نشستن پیدا کردیم.[۱۷]
فرج سرکوهی
احمد محمود از انگشتشمار نویسندگان ایرانی است که رمان چندصدایی خلق کرده است. آدمهای داستانهای محمود نه از یک لایه کمشمار نازک جامعه که از بستر گسترده و متنوع زندگی برخاستهاند، با ذهنیت متمایز خود میاندیشند و عمل میکنند، از روانشناسی فردی متمایز برخوردارند و با لحن و زبان خود سخن میگویند. بهترین داستانهای محمود نه از یک منظر و نگاه، که از منظرهای گوناگون روایت میشوند و در روایتهای او هیچ چیز و هیچکس در مرکز داستان نیست. آثار محمود از منظر دیالوگ نویسی نیز از نمونههای درخشان در ادبیات معاصر فارسی است. در دیالوگهای هر آدم داستانهای محمود میتوان روانشناسی فردی، ذهنیت، شخصیت، فرهنگ و پایه اجتماعی او را بازشناخت.[۳۳]
احمد دهقان
احمد محمود در عرصهٔ داستاننویسی، معلم و مرشدی بیادعا بود. او در داستاننویسی خیلی بدی دید. وقتی که باید او را میدیدند، بهعمد نادیدهاش گرفتند. من که نویسندهام، میفهمم نادیدهگرفتن آدم، وقتی که باید دیده شود، چقدر زجرآور است. او تنها بود. تنهای تنها و بیادعا. «زمین سوخته» با اینکه اوّلین رمانی است که دربارهٔ جنگ هشتساله نوشته شده، اگر نگوییم بهترین، از خلقهای کمنظیر است. حداقل برای من که دربارهٔ جنگ خیلی خواندهام و کمی هم بوی گند باروت خورده زیر دماغم، میتوانم بگویم توصیفهای او از خیلیها برای اینکه این رمان را بیارزش جلوه دهند، گفتند یک گزارش واقعی و مستند است و نفهمیدند که آنقدر احمد محمود این رمان را خوب و تأثیرگذار نوشته که آنها گمان میکنند واقعی است. او در همان زمان آموزگار خیلی از داستاننویسان بود، بیآنکه ادعایی بکند و بیآنکه کلاس درسی بگذراند. کتابهایش، خلق و خو و رفتار و صداقت بیپایان و گفتههایش آموزنده بود. اینهاست که آدمی را وادار میکند به احترامش کلاه از سر بردارد و صمیمانه دوستش بدارد.[۱۶]
نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش
« | محمود در نوشتهٔ کوتاهی بهسال۱۳۷۳ چنین شروع به معرفی خود میکند:
چهارمدیماه۱۳۱۰ در اهواز بهدنیا آمدهام. حالا شصت و سه ساله هستم، عمری دراز و دستی کوتاه. در جوانی گرفتار امر سیاست شدم و بعد زندان و زندان و تبعید. سال۱۳۳۶ که رها شدم وضعیت دگرگون شده بود. با همهٔ اشتیاقی که داشتم نشد و نتوانستم، به تحصیل ادامه دهم. پس نیمهدرسخوانده باقی ماندم. بیقراری و ناسازگاری وجوه مشخص روزگار جوانی من بود، همین بود که در هیچ کاری نتوانستم پایدار باشم. اگر بنا باشد مشاغلی را که داشتهام تعداد کنم از بیست میگذرد.[۳۴] |
» |
"'من کماکان نویسندهای معنقد به عدالت اجتماعی هستم و پایبند به مؤلفههای اجتماعی."'[۸]
هر نویسندهای تا دوران پیری از روزگار کودکی، نوجوانی و جوانیاش تغذیه میکند. یعنی این تأثیر آنقدر نیرومند است که همیشه هنگام نوشتن آدم زیر نفوذش است:
- اولاینکه من این دوران را در خوزستان گذراندهام.
- دوماینکه بهنظر من جنوب و بهخصوص خوزستان سرزمین حوادث بزرگ است. مسئلهٔ نفت، مهاجرت و مهاجرپذیری، رودخانههای پرآب، نخلستانهای بزرگ... .
- سوماینکه جنوب را خوب میشناسم. مردمش را خوب میشناسم.
بههرحال جنوب برای من وزن بیشتری دارد و فکر میکنم مسئلهٔ اقلیمیبودن حوادث و آدمها معنیاش این نیست که دربند اقلیم بماند و همانجا خفه شود، میشود از اقلیم مملکتی شد.[۸]
رمان ایرانی را چنین میداند
محمود در پاسخ به پرسشهای قمر غفّار از بخش فارسی جامعه ملیه اسلامیه دهلی هندوستان به برخی از مشکلات داستاننویسی در ایران اشاره کرده؛ رمان ایرانی بهدلیل جوانبودن، سانسور و مشکلات طاقتشکنی که در راه رشد و تکاملش هست هنوز از پختگی لازم برخوردار نیست. عمده مشکلاتی که در رمان و نیز در داستان کوتاه داریم و همه بهنوعی گرفتارش هستیم اینهاست:
- ضعف در ساختمان داستان
- شلختگی در زبان
- درازنفسی و پرگویی
- تحریف در تاریخ و مصلحتاندیشی
- سادهانگاری و سادهاندیشی. در این زمینه، فیالمثل بسیار دیده شده که فقرنگاری فیزیکی بهجای کالبدشکافی فقر نشسته است.
شاخهای از داستاننویسی ما گرفتار بیماریِ دیگر است که وجه مشخصهٔ آن پیچیدهنویسی عمدی است که اسمش را «تکنیک» میگذارند. این شاخه غالباً حرفی برای گفتن ندارد و اصولاً معتقد است که داستان فقط تکنیک است و لاغیر! مشکل مینویسند؛ اما فقیر هستند و ماهیت خود را زیر چتر تکنیک پنهان میکنند. پیوسته از «نو» دم میزنند؛ ولی حرفهای کهنهشدهٔ غرب را ارائه میدهند.[۱۰]
از آن طرف امروز گرفتار کاغذ گران هستیم. تاجر شب خوابید، صبح بیدار شد، ثروتش چهار برابر شد. گرفتار چاپ گران هستیم. گرفتار سلیقه هستیم بدتر از سانسور. "'باسوادان ما هنوز ضرورت خواندن کتاب را حس نمیکنند."' گرفتار بحران کتاب هستیم. امروز تیراژ پنجهزار جلد برای خیلیها آرزو شده است و این یعنی از بین رفتن ناشر و نویسنده.[۱۰]
تفسیر خود از آثارش
در تریلوژی همسایهها، داستان یک شهر، بازگشت (از مجموعهداستان دیدار)، اگر از همسایهها حرکت کنیم و برسیم به مدار صفر درجه میبینیم که همسایهها را بیشتر با نوعی غریزه و کمتر شناخت نوشتهام، در حالی که «مدار صفر درجه» را بیشتر با شناخت داستان و کمتر غریزی نوشتهام.[۹]
از دریچهٔ نگاه محمود
غلامحسین ساعدی
محمود، غلامحسین ساعدی را نمایشنامهنویس یاد میکند که زود از دست رفت و تأسف همه را برانگیخت. کارهای ساعدی را میپسندید و معتقد بود بهراحتی با آنها میتوان ارتباط برقرار کرد.[۹]
محمود دولتآبادی
دولتآبادی نویسندهای زحمتکش است. نوشتن برایش زندگی است. خواننده میتواند با کلیدر ارتباط برقرار کند و از این نظر موفق است؛ اما من جای خالی سلوچ را بیشتر میپسندم. سایهٔ سنگین این «سلوچ»ی که در آغاز داستان رفته، تا انتهای داستان همه جا هست و این یک کار هنرمندانه است.[۹]
جلال آلاحمد
در پاسخ به این سؤال لیلی گلستان که محتوای داستانهای آلاحمد را نمیپسندید یا سبک نوشتن او را میگوید: «حرف دربارهٔ ساختمان و شکل داستانهای آلاحمد است. داستانهایش شتابزده هستند که من خیلی نمیپسندم. غالب آنچه آلاحمد در سبک داستان نوشته، فرصتی برایش فراهم آورده تا انتقاد کند و مقاله قالب بهتری است برای این کار. حضور آلاحمد در داستانهایش کاملاً مشخص است و درحقیقت شخصیتهای داستانی را به خدمت گرفته است تا افکار خودش را بیان کند که خوب است، بهشرط آن که سهم سایر عناصر داستانی نیز ملحوظ شود. در داستانهایش آفرینش کم است، زبانی هم که در داستان بهکار میگیرد بهنظر من مناسب داستان نیست.»[۹]
صادق هدایت
داستانهای هدایت را خیلی میپسندم. هر دستبهقلمی در مملکت ما آثار هدایت را باید خوانده باشد.[۳۶]
صادق چوبک
کار چوبک زنده، پرحرکت و رنگارنگ، است نه رنگین. داستان در دست چوبک نرم است و در بیان خشن. چوبک در روایت داستان خونسرد و بیطرف است؛ اما در انتخاب موضوع هیچ نویسندهای را ندیدم که به اندازهٔ چوبک یکسویه نگاه کند و در انتخاب جانبگیر باشد. تنها زشتی، کثیفی و پلیدی ببیند. نمود یکسونگری در چوبک چنان است که انگار نهادی است. مثل کسانی نیست که فقر و فلاکت را بر کارشان سوار میکنند، ذاتی است. گفته میشود: «دیدن پلیدی از تفکر و فلسفهٔ چوبک مایه میگیرد.»
چوبک با دخالت و استبداد کامل محدودهای از پلشتی را انتخاب میکند، زیباییزداییاش میکند و بعد کنار میکشد و با خونسردی روایت میکند و خواننده را به دام میاندازد تا بدون یک دم تنفس پاک، زجر بکشد؛ اما چوبک در محتوا هرچه هست داستان را خوب مینویسد. بعد از سی سال هنوز تأثیر «چرا دریا طوفانی شد» را یادم میآید و تأثیرش را حس میکنم.[۹]
رضا براهنی
براهنی بامطالعه و باسواد است و پرکار، اما گاهی بهشدت دیکتارتور است و با حبّ و بغض که همین به کارش لطمه میزند. گاهی شمشیر را از رو میبندد و گاهی هم با محبت اظهار لطف میکند.[۹]
احمد محمود و میلان کوندرا
محمود در پاسخ به این سؤال که از آثار میلان کوندرا بهدلیل ضدکمونیست بودن کوندراست که خوشش نمیآید، صریحاً اعلام کرده که: «اصلاًً من کمونیست نیستم که او ضدکمونیست باشد و مـن از او بـدم بیاید.»[۹] اینکه به من بگویند این جوری بنویس یا آن جوری بنویس اصلاً زیر بار نمیروم. وقتی از فلان نظریه استفاده میکنم که در من درونی شده باشد. اگر نشود استفاده نمیکنم حالا کوندرا باشد یا هرکس دیگر. او برای خودش تئوریهایی دارد. من هم برای خودم تئوریهایی دارم. من خودم را کمتر یا بالاتر از او نمیدانم. او یک شخصیت دارد و من هم یک شخصیت. از کارش خوشم نمیآید و وقتم را صرف آثارش نمیکنم.[۱۷]
همراهیهای سیاسی
محمود در جوانی وابسته به سازمان جوانان حزب توده بود، بهگفتهٔ خودش در آن زمان این تنها حزبی بود که بهسمت طبقات محروم حرکت میکرد؛ اما از سال۱۳۳۶ ارتباطاتش را با حزب قطع کرد. محمود ظاهراً قائل به جدا کردن سیاست از «واقعیت داستانی» نیست. محمود بنابه تعبیر همینگوی، «سیاست» را برای راه فرار خود انتخاب نکرده است؛ زیرا او هم «موضوع» را میشناسد و هم «نوشتن» را میداند. احمد محمود اگرچه هرگز نتوانسته بود خود را از سیاست دور نگه دارد؛ اما توجه مطلق او به صناعت داستان و رمان و ساخت آنها کاملاً مشهود است.[۸]
محمود در سال۱۳۷۲ در جواب نامه کسی که برایش نوشته بود اگر مدار صفر درجه به سیاست روز آلوده نشده بود بهتر بود، مینویسد: «من با این باور خیلی موافق نیستم. آدمها و حوادث، از ابزار کار نویسنده هستند. من چطور میتوانم آدمهای امروز سرزمینام را، جدا از سیاست تعریف کنم و مدعی باشم که حق مطلب را ادا کردهام؟» او نامهاش را با این جمله تمام میکند که «اصلاً خود جدا کردن سیاست از ادبیات اگر که صادقانه هم باشد، نوعی سیاست است.[۱۱]
نامههای دستهجمعی
احمد محمود عضو کانون نویسندگان و از امضاکنندهگان بیانیهٔ ۱۳۴ با عنوان «ما نویسندهایم» بود. در سال۱۳۷۳ تعداد صدوسیوچهار نویسنده از اعضای کانون نویسندگان ایران طی یک نامهٔ سرگشاده خواستار آزادی اندیشه، بیان و نشر آثار خود شده و به سانسور اعتراض کردند و از حضور صنفی خود در کانون نویسندگان ایران خبر دادند.
جملهٔ دوستداشتنی در کتابهایش
هر نسلی باید تجربه خودش را بکنه و سرش هم به سنگ خودش بخوره.
داستان سیاست نیست، در خدمت پرولتاریا هم نیست. داستان باید مثل شعبدهباز باشد! حرف نباید بزنه، نشان باید بده، عمل در حرکت، همین!
داستان، گزارش درد آدمها نیست! (مدار صفر درجه)
این روزها مرگ، همه جا سایه انداختهاست. من حتی به نامهرسان اداره هم نمیگم نامههای اداری را ببره. میترسم تا از اداره میزنه بیرون، کشته بشه و تمام عمر پشیمون باشم... از زن و بچهاش خجالت بکشم! (زمین سوخته)
جنگزده مثل مهمون سه روز اول محترمه. بعد مثل مرده یواش یواش بو میگیره و میشه سربار جامعه. (زمین سوخته)
آدم عین علف هرزه است و خیلی زود به همه چیز عادت میکند. (زائری زیر باران)
خیلی از چیزهای بیاهمیت برای زندگی ضروری است. اصلاً مجموعهای از چیزهای بهظاهر بیاهمیت، زندگی را تشکیل میدهد. زندگی یعنی همین!(زائری زیر باران)
حالا میتوانستم بفهمم که خشنترین قیافهها، جدیترین کارها و نابودکنندهترین دردها فقط میتواند یک شوخی باشد، یک شوخیِ گذرا.(زائری زیر باران)
آدم اگه بخواد حرف نزنه، اگه بخواد از هرکسوناکسی حرف بشنفه، به یکی چیزی نگه که قابل نداره، به یکی چیزی نگه که کار دست آدم میده، اون یکی مزلفه و دهانبهدهان شدن باهاش عاره، اون یکی لباس دولت تنشه که باید سرمون رو روی یه خشت بذاریم و بمیریم.(از مسافر تا تبخال)
شش سال کافی است که زندگی آدم این همه تغییر کند؟ عجب آدم کودنی هستی... یک لحظه هم کافی است فقط یک ثانیه...(سه کتاب)
وقتی که حرفها تو مغز آدم جوش میزنن و تو دل آدم آتیش میندازن، همه گرم و گیران ولی همچین که از دهن بیرون ریختهشدن و گرمای خون ازشون گرفته شد و رفتن تو قالب کلمات، همه سرد و یخزده میشن. (غریبهها و پسرک بومی)
یهو خراب میشی مثل یک ساختمون، مثل یه عمارت که رو لجن بنا شده باشه. صدای خرابشدن خودتو میشنفی... چطور بگم؟... میشنفی که یه چیزی تو دلت خراب شد. رو هم ریخت. رو هم! اون وقت دیگه تو هیچی نداری... نه دستی که نوازشت کنه... نه اعتماد و نه... میدونی مرد... اون وقت از خودت بیشتر از هرکسی بدت میاد... دلت میخواد که دنیا رو سرت خراب بشه... (غریبهها و پسرک بومی)[۳۷]
تأکیدها
نویسنده باید آدمهای داستانش را بشناسد، نه فقط آنچه انجام میدهند، نه فقط آنچه بالفعل است؛ بلکه آنچه در توانایی آنهاست هم باید بداند حتی اگر در داستان او از قوه بهفعل درنیاید.[۳۳]
داستان بهگمان من نه کشف است و نه شهود و نه تکنیک مطلق. داستان وقتی پرداخت میشود، اجزای متفاوت واقعیتهایی است که از جاهای مختلف جمعآوری و باهم تلفیق میشوند و میشوند یک داستان. اینها اجزای عینی و حسیِ واقعی موجود در زندگی هستند که مطابق ذوق و حس و شناخت و شعور نویسنده از خود و پیرامون و دور و نزدیکش فراهم میآیند.[۳۳]
در نویسندگی نامآوری مطرح نیست، اگر هست عشق است و تازه عشق رسواانگیز که گاهی رسوایی و بدنامی هم میآورد. نوشتن آسان نیست. کار، زحمت، مطالعه، نوشتن... کار، کار بهاضافهٔ جنم.[۱۰]
کمتر منتقدی است که بهجای اینکه بگوید: «این خطاست، چون با قاعده و اصول مغایرت دارد». بگوید: «این خطاست، چون حقایق و شواهد زندگی چیز دیگری است». اگر نیسنده باتوجهبه جریان تکامل و زندگی، انسان را چنانکه هست (نهآنطورکه باید باشد) ترسیم بکند وظیفهٔ خود را انجام داده است.[۱۰]
تنومند بودن شاخهٔ ادبیات اقلیم جنوب و از اقلیم است که باید جهانی شد.[۱۰]
امروز نویسنده شاهدی است که در دادگاه تاریخ، خود مدّعی و مدّعی علیه هم هست. میبیند و ماجراها را گزارش میکند و خود نیز در خلق ماجراها سهیم است. شرایط چنان است که نویسنده نمیتواند از حوادث برکنار باشد و از سر سیری بنویسد و نثر زیبا بپردازد.[۱۰]
فقر نه حرمتی دارد و نه فضیلتی. اگر به فقر میپردازیم باید در جهت شکافتهشدن فقر باشد. باید دید چه کسانی موجب این فقر هستند.[۹]
توصیههایی برای نوشتن
- "'نظم"': مثل یک کارمند منظم هستم. هر روز سر ساعت هفت مشغول نوشتن میشوم تا ساعت یک ظهر.
کارهایم را قبل از چاپ میدهم سه نفر بخوانند. دخترم (سارک) و پسرم (تا زمانی که کنارم بودند.) و اغلب «ابراهیم یونسی».[۹]
- "'زبان"': امروز فقط رسالت انتقال مفاهیم را ندارد. زبان باید بتواند فضا بسازد. باید هویت اشخاص داستان را تبیین کند. باید خلق مکان بکند. در حالی که هنوز در وظیفهٔ ابتدایی زبان که نقل مفاهیم است لنگ میزنیم.[۹]
- "'کشف"': میتوانیم نام اجزای متشکلهای که داستان را میسازند بگذاریم «کشف» نه «خلق مجدد». پس برای این مکاشفه باید برویم سراغ اجزای عینی موجود و سراغ خصلتها و خصوصیات آدمهای موجود و بنا بر نیاز داستانمان این اجزا را انتخابب و ترکیبشان کنیم و این بهگمان من کشف است نه شهود و نه تکنیک مطلق.[۹]
- "'با ذهن و رنگ مینویسم"': روزی کسی بورخس را دید و از او پرسید شما بورخس نویسنده هستید؟ و او گفت: «گاهی بورخس نویسنده هستم.» در این حرف جدا از لحن طنزآمیز، بهرهای از واقعیت است. نویسنده وقتی نمینویسد، خطی فکر میکند استدلالی فکر میکند که حتی من خیال میکنم این تفکر و تعقل و استدلال رنگ خاکستری دارد. نویسنده وقتی مینویسد، مبتنی بر این شعورِ آگاه، در هالهای از ناآگاهی است و با ذهنی رنگین کار میکند. من در لحظهای که مینویسم، آن استدلال خشک و خاکستریرنگ اصلاً برایم وجود ندارد. یک ترکیب ذهنی، حجمی و رنگین است که از دل این حجم و ذهن و رنگ «خلق» صورت میگیرد.[۹]
- "'حواسم فقط به نوشتن است و بس!"': محمود موقع نوشتن نه به فکر سلیقه و خوشایند مخاطب بود و نه منتقد. نهاینکه برای آنها حرمتی قائل نباشد؛ بلکه موقع نوشتن تمام حواس و فکرش پی نوشتن بوده و آنها حضور نداشتهاند.
- "'حرکت"': به اینجا رسیدیم که داستان، تعریف حرکت، تعریف اشیا یا حوادث نیست. داستان تعریف است در حرکت. رمان موجودی است زنده. در رمان، نبض باید در لحظهلحظهٔ اشیای طبیعی و غیرطبیعی، در انسان و در کلام بزند.[۹]
- "'شخصیت"': اگر شخصیتهای اصلی ناشناخته باشند کار دست نویسنده میدهند و بالاخره یک جایی متوقف میشوند و با هیچ تمهیدی حرکت نمیکنند. شخصیتهایم خودسانسوری نمیکنم؛ اما در مورد آزادیِ شخصیتها گرفتاریهای متفاوتی هست. گاهی اوقات این آزادی آدمها را جامعه برنمیتابد، نه حرکتشان را نه حرف و نه عملشان را. گاه این آزادی را حاکمیتها نمیپذیرند. به شما اصلاً اجازه نمیدهند که شخصیتی واقعیت خودش را عریان کند.[۹]
- "'ایدئولوژی"': نویسنده باید ایدئولوژی داشت باشد. نویسنده باید جهان خودش و داستانش را بشناند. نویسنده باید جهانبینی داشته باشد؛ اما نباید در چارچاق و قالب خاصی فکر کند. وقتی نویسنده در چارچوبی گنجید تبدیل میشود به ابزار فعل و وسیلهٔ تبلیغاتی. هر انسانی هم اثر میگذارد و هم اثر میپذیرد. مجموعه افکار نویسنده میتواند کمابیش با مجموعه افکار خاصی از سیاست هماهنگی کند. اما نه به این معنا که در چارچوبی محدود و محبوس شود.[۹]
- "'از غریزه تا تفکر"': در همسایهها بیشتر کارم غریزی بوده است و سادگی نمود بیشتری دارد؛ اما در مدار صفر درجه تفکر و شناخت هم هست. در «مدار صفر درجه» عمق بیشتری دارد، سه جریان تنیدهدرهم، باهم حرکت میکنند و به تفکری یگانه میرسند: نازایی بلقیس، ماهی سرخ و بیبی سلطنت.[۹]
چهاردیواری محمود
محمود بعد از منتقلشدن به تهران چند سال در امیریه و بعد هم منیریه اجارهنشینی کرد. بالاخره با وام بانکی خانهای در نارمک خرید و از اوایل دهه۵۰ در آن ساکن شدند و هنوز هم همین خانه، خانه احمد محمود است.
نخستین چیزی که در نگاه اول رخ مینماید، سادگی اتاق است. اتاق مرد نویسنده هیچ تجملی ندارد. یک میز تحریر با چندین مداد. یک مدادتراش رو میزی که برای ما روزهای درس و مدرسه را تداعی میکند. کتابخانهای با کتابهای گوناگون و قفسهای با جوایز مختلف. از جایزه مهرگان ادب تا جایزه هوشنگ گلشیری و البته جایزههای دیگری که در این قفسه غایباند و تاریخ خود حکایت آنها را میداند. چیزهای دیگری هم هست. عکسهایی از آقای نویسنده و گواهینامه دوچرخهسواریاش و البته یک برگه جذاب دیگر هم هست؛ تبعیدنامه احمد محمود.[۱۵]
خانهٔ پدری
محمود رمان همسایهها، «دیدار» و آثار شاخص قدیمیاش را در خانهٔ پدری (در خیابان شهید گشتاسب اهواز) نوشته است. در این خانه درختی به سن و به نام احمد کاشتهاند و هنوز هست. «گنجشکها تو شاخ و برگ انبوه درخت کُنار که وسط حیاط است سروصدا راه انداختهاند. عصر که میشود گنجشکها دسته دسته هجوم میآورند به درخت کنار و غروب که میشود، درخت کنار از گنجشک سیاهی میزند...» (زمین سوخته)[۸] این خانه با همهٔ یادگارها و خاطراتش در بهمن ماه ۱۳۹۹ توسط مالک جدید خانه تخریب شد، تا خوانندگان همسایهها و دیگر رمانهای احمد محمود در حسرت دیدن آن حیاط و درخت و گنجشکهایش بمانند. [۳۸]
گزارش جامعی از سفرها
احمد محمود در پاسخ به دعوت ابراهیم گلستان که او را به انگلیس دعوت کرده مینویسد:
- «گرانی بی حد و حساب، لحظهبهلحظه همه چیز، طوری درگیر گذران روزانهمان کرده است که خیال سفر چنان دور از ذهن میشود که انگارنهانگار چیزی به نام سفر هست. سفرهای دعوتی هم که معاذالله!»[۱۱]
"جُنگ جنوب"
پاتوقهای عصرانه و جلسات ادبی محمود، نشریهٔ "جنگ جنوب" بهانضمام «نوای ملت» را درپی داشت که خود مدیریت و سردبیری میکرد. جوانان اهواز و شهرهای دیگر بهخصوص دزفول، آبادان و مسجد سلیمان از این نشریه استقبال زیادی میکردند.[۵] محمود چند صفحهای از رمان همسایهها را با عنوان قصّهٔ کوتاه «دوسرپنج» در "جنگ جنوب" چاپ کرد؛ ولی بعد از مهاجرت به تهران نشریه تعطیل شد.[۱۰]
تأثیرپذیری
احمد محمود از صاحبان مشغلی که به آنها اشتغال داشته، از مردمی که در زندگیاش حضور داشتهاند و جامعهای که در آن زیسته و از سفرهایش به وقایع و شخصیتهای مهمی یاد کرده که همه در امر نوشتن به کارش آمدهاند.
اما در این میان از دو نفر نام برده که نقش مؤثری در زندگی و نویسندگیاش داشتهاند. ابراهیم یونسی که موجب انتشار رمان همسایهها توسط انتشارات امیرکبیر میشود و پس از انتشار این رمان بود که احمد محمود نویسندهای جدی در عرصهٔ ادبیات شناخته شد. «محمدامین البرزی» رئیس عمران وزارت کشور در سال۱۳۳۶ که بهرغم مخالفت سازمان امنیت او را استخدام میکند و از دربهدری و بیکاری رهاییاش میدهد.[۱۰]
در نوشتن، محمود معتقد است که هر دست به قلمی در ایران باید آثار هدایت را خوانده باشد. او در ابتدای نویسندگی از نویسندگان روس مثل تولستوی، داستایوسکی، گورکی و بالاخص چرنیشفسکی (چه باید کرد؟) متأثر بود. عظمت رمان جنگ و صلح را که بارها خوانده بود، ستایش میکرد. از آثار کلاسیک داخلی، «تاریخ بیهقی» و «خسرو و شیرین» نظامی را هم بهقول خودش بارها خوانده و لذت برده بود؛ اما بیش از اینها از تأثیر عمیق دو داستان کوتاهِ «ولفگانگ بورشرت » بر روحیهٔ دوران جوانیاش که تا پایان عمر برایش بهجامانده، نام برده است.[۹]
او بوف کور شاهکار هدایت، چشمهایش داستان بزرگ علوی، شوهرِ آهوخانم خلق علیمحمد افغانی، سنگ صبور رمان صادق چوبک، سووشون شاهکار سیمین دانشور، جای خالی سلوچ خلق محمود دولتآبادی، «زمستان۶۲» بهقلم اسماعیل فصیح و «تا فردا خدا نگهدار» اثر «براهیموک» را از کتابهای دلخواهش نام برده است. محمود زمانی نیز از خواندن کارهای «عزیز نسین» و چرندوپرند دهخدا لذت میبرده است.[۹]
فیلم ساختهشده براساس
- نمایشنامهای رادیویی براساس رمان مدار صفر درجه ساخته شد. همچنین حسن فتحی از نام رمان «مدار صفردرجه» برای سریال خود استفاده کرد که هر دو بار اعتراض بابک محمود (اعطا) را بهدنبال داشت.[۳۹]
- فیلمی که هرگز ساخته نشد! داریوش مهرجویی رمان همسایهها را یکی از کتابهای محبوب خود میداند. مهرجویی معتقد است تعداد رمانهای خوب ایرانی که اقتباس از آنها امکان دارد، اندک است و «همسایهها» از نمونههای کمنظیر است. درست در آغاز انقلاب فیلمنامهای براساس این رمان با همکاری محمود نوشته شد؛ اما در گیرودار اوایل انقلاب کار معلق ماند. فیلمنامه گم شد و فیلم هرگز ساخته نشد.[۸]
محمود در مستندِ مقصودلو
«احمد محمود، نویسنده انسانگرا» مستندی ساختهٔ بهمن مقصودلو است که در سال۱۳۸۱ یعنی سه ماه قبل از فوت احمد محمود ساخته شد. این فیلم بخشی از مجموعهای از تک نگاریهای بهمن مقصودلو دربارهٔ شاعران و نویسندگان معاصر ایران است که در دهه گذشته، ساخته شده است. در فیلم محمود گوشههایی از زندگی، خاطرات دوران کودکی، جوانی و بازداشتها و نیز دیدگاههایش را بازمیگوید. بهمن مقصودلو، سازنده این فیلم، شانس این را داشته که سه ماه قبل از درگذشت احمد محمود با او باشد و زندگی احمد محمود را در واپسین ماههای زندگی اش بهتصویر بکشد. حضور احمد محمود ویژگی منحصربهفردی به فیلم میدهد. فیلم تلاشی است برای ثبت تصویری از احمد محمود و زندگیاش در جایگاه نویسنده. احمد محمود در این فیلم بخشهایی از رمان همسایهها را بازخوانی میکند.[۱۴]
اتفاقات بعد از انتشار آثار
رمانهمسایههادر سال۱۳۵۳ چاپ شد؛ اما این رمان در سال۱۳۴۳ با نام «عقده» نوشته شده بود. بهگفتهٔ سیامک اعطا فرزند ارشد محمود این رمان در دهه۳۰ و در ۶ جلد دفتر ۲۰۰صفحهای کاهی نگاشته شد؛ اما اینها دقیق و مستند نیست. فرازی از نسخهٔ نخست این رمان بهصورت داستانی مستقل با نام «ترس» در مجموعهداستان «زائری زیر باران» چاپ و منتشر شده است.[۸]
مجلاتی با داستانهای محمود
محمود برخی آثار خود را قبل از چاپ بهصورت کتاب، در مجلاتی منتشر کرده است:
- سخن به سردبیری پرویز ناتل خانلری که در سالهای ۱۳۲۲تا۱۳۵۷
- «امید ایران» بهسردبیری محمد عاصمی از سال۱۳۲۷
- انتشار بخشهایی از رمانهمسایهها در «پیام نوین»، «فردوسی» و «جنگ جنوب».
آثار و کتابشناسی
فهرست خلقها
مجموعهداستان
- مول، ۱۳۳۹
- دریا هنوز آرام است، ۱۳۴۰
- بیهودگی، ۱۳۴۱
- زائری زیر باران، ۱۳۴۸
- غریبهها و پسرک بومی، ۱۳۵۰
- دیدار شامل یک داستان بلند و دو داستان کوتاه، ۱۳۶۹
- قصّه آشنا، ۱۳۷۰
- از مسافر تا تبخال، ۲۳ داستان کوتاه، ۱۳۷۱
رمان
- همسایهها، ۱۳۵۳
- داستان یک شهر، ۱۳۶۰
- زمین سوخته، ۱۳۶۰
- مدار صفر درجه، ۱۳۷۲
- درخت انجیر معابد، ۱۳۷۹
ترجمه
- آدم زنده؛ رمانی از ممدوح بن عاطل ابونزال با نام۱۳۷۶
فیلمنامه
- آب، ۱۳۵۳
- پسران والا، ۱۳۷۳
- ميدان خاکی، ۱۳۷۴
آثار ترجمهشده از او
- همسایهها بهروسی و آلمانی و در سال۱۹۸۵ بهانگلیسی
- «شهر کوچک ما» بهروسی و آلمانی، مترجم آلمانی زیگفرید لطفی، ۱۹۸۴
- «پسرک بومی» بهانگلیسی و آلمانی، مترجم آلمانی مانفرد لورنتس، ۱۹۸۴
- «زیر باران» بهارمنی و آلمانی، مترجم آلمانی کارلا روستاییان، ۱۹۸۱
- «دیدار» بهآلمانی در کتابی به نام Die RuckkeHR، در انتهای کتاب بخشی از گفتوگوی لیلی گلستان نیز چاپ شده است.[۱۰]
- «بازگشت» بهآلمانی، ۱۹۹۸
- «غریبهها» بهروسی، فرانسه و انگلیسی در مجلهٔ "آسیا، آفریقا" شمارهٔ ۴، ۱۹۸۰[۱۰]
سبک و لحن و ویژگی آثار
محمود در آثار نخستین خود تحت تأثیر هدایت و چوبک بود. از «زائری زیر باران» بهتدریج سبک خاص خود را یافت تااینکه در همسایهها آن را تثبیت کرد. از آن زمان محمود همواره بهسوی سبک ویژهٔ خود در نویسندگی در حرکت بوده و از این منظر آخرین آثارش بهترین آثار اوست.[۴۰]
داستانهای محمود، نثری دارد که خود صبغهٔ لهجهٔ جنوب ایران را یدک میکشد. محمود نویسندهای است که مفردات، ترکیبات، اصطلاحات، مثلها و ظرافتهای زبان فارسی را بهخوبی میشناخت و از آن بهره میگیرفت. ویژگیهای زیر از شاخههای برجستهٔ آثار اوست:
- تعدّد افعال و کوتاهی جملات که به داستان پویایی و حرکت میدهد: «به جسد نگاه میکنم. کلشعبان است. لابد شب تو دکان خوابیده است. چشمان درشتش باز است. انگار دارد نگاهم میکند.»(همسایهها، ص:۳۲۲)[۴۰]
پنجههایمان تویهم بود، بلند میشویم و راه میافتیم. میرسیم به میدان نو چراغهای بزرگ ساختمان باشگاه... رو چمن راه میرویم. احساس میکنم که سبک شدهام. میخواهم پر بکشم. پنجهٔ سیهچشم را فشار میدهم. به بتهٔ نخل میرسیم. برگهایش عین سرنیزههای تو درهم است. من از طرف چپ بته میروم. سیهچشم از طرف راست بته میرود.دستهایمان به بلالی بته نخل کشیده میشود.(همسایهها)[۴۰]
توی حیاط آشوب بود، باران شلاقی بود و دور. آسمانغرنبهٔ سنگین بود. باران در را بست. چراغ اتاق را روشن کرد. نامه کتایون دستش بود. نشست پای منقل، لیوان چای را برداشت. سرد بود. به پاکت نگاه کرد و چای خورد. نامه را بار دیگر خواندو گذاشتش توی جیب. باز، سیگار گیراند. برخاست، پتو و متکا از کنج اتاق آورد. دراز کشید. دستش با سیگار بالای منقل بود. غلت زد. سیگار نکشیده را چپاند تو خاکستر منقل. ساعد دست را گذاشت روی پیشانی، باز غلت زد. نشست. سیگار را از توی خاکستر برداشت و روشنش کرد. چند پک زد. خاموشش کرد. خوابید. پتو را کشید روی سینه. بار دیگر نشست. برخاست. به عکس مائده نگاه کرد. دستش به جیب رفت. خالی آمد بیرون. رفت طرف در اتاق. پشت در ایستاد. صدای تند باران، روی سقف، توی حیاط. برگشت. پتو را تا زد... .[۹]
په سیچه دستم میلرزه. یخ کردم، قرار بگیر آخر! سیچه ایقد میلرزی دلِ تیرخورده. نیمتنه کجاست؟ په چارقدم کو؟...[۹]
- گاه با جملات گسترده با پیروهای متعدد و تکرار موجهایم که از عوامل ایجاد موسیقی کلام است. «انگشت کوچک دست از بند دوم قطع شده است و سبابهاش مثل یک درد، مثل یک تهمت و مثل یک تیر سه شعبه به قلبم نشانه رفته است.»(زمین سوخته، ص۳۲۹)
- در آثار محمود به متممهایی با بسامد زیاد برخورد میکنیم که بدون حرف اضافه بهکار رفته است. چنین خذفی علاوهبراینکه در تداول گفتار و محاوره رخ میدهد، برگرفته از گویش مردم جنوب است: «نوذر دست کرد جیبِ بغل»
- گاه محمود ضمایر پیوسته را در نقش مفعول بهکار میبرد که این امر بیشتر در گفتار رایج است تا در نوشتار. این کار موجب کوتاهی کلام یعنی ایجاد ایجاز در سخن میشود: «افسر جوانی مثل گوسفند میشماردمان و تحویلمان میگیرد.»
- فقط واژههای ناآشنا بهکاررفته در داستانهای محمود جنوبی نیست، بلکه جملات بافت لهجهٔ جنوب را دارد. مثلاً کسره نقش حرف اضافه را ایفا میکند: «بهزور سیگار تعارفِ عمونورزو کرد.»[۴۰]
محمود روایتگر خطهٔ جنوب
شهادت بر زادگاه
- بیاغراق باید گفت آثار محمود شهادتی است بر زندگی و زادگاهش.[۴۱]
- او به ثبت دشواریهای اقلیمی خود همت گماشت: «سگها با تهیگاههای فرورفته که غالباً دستها یا پاهایشان زیر چرخهای قطار مانده و قطع شده است، زیر آفتاب پهن شدهاند و زمین را بو میکنند. کارگران اسکله و راهآهن با دیلمی بهدست و پتکی بهدوش، اینجا و آنجا پراکندهاند. کشتیها دور و نزدیک لنگر انداختهاند... جمعیتی غریب به پنجاه نفر لخت و پاپتی درانتظار قطار مسافربری جلوی باشگاه راهآهن رو پاشنه چندک زدهاند... .» برگرفته از داستان کوتاه «بندر» از مجموعهٔ «زائری زیر باران»[۴۲]
کارونِ احمد محمود
جنبهٔ نمادین و ساختاری کارون در رمان همسایهها حقیقتاً میتواند برای فرزندان اهواز امروز جذاب و البته بهنوعی رؤیا و آرزویی دستنیافتنی و تلخ باشد؛ کارونی که نگارنده در دهه۶۰ و در دوران کودکی خود دیده است. نقش کارون در رمان همسایهها و دیگر آثار احمد محمود همچون مدار صفر درجه، ریشهای فراتر از دلبستگی ادبی برای محمود دارد. آنچنان که آرزو داشت همهٔ پهنای کارون را با بلم طی کند. مدار صفر درجه اساساً با کارون آغاز میشود: «عرق رو تن لخت باران، رگهرگه شیار زد. سطح آرام کارون میدرخشید، مثل فلس نقرهگون ماهی کارونی.» (مدار صفر درجه،ص:۱۱)، بنابراین شط کارون بر خلاف بسیاری از نویسندگانی که بعدها آن را دستمایه قرار دادهاند، تنها نقش توریستی نداشته بلکه برعکس، نقشی کاملاً همتراز با خط روایی همسایهها دارد. "'همسایهها سند زمانهٔ خودش"' است؛ کارون سیلابی و توفنده و گلآلود شده است... ممی را کوسه زد.(همسایهها،ص: ۲۱۴و۲۵۹) هرکس اندک شناختی از شط داشته باشد میداند که کوسه در عمق زیاد پیدا میشود.(ص:۴۸و۴۹)
نخلهای بریده و چاههای نفت
نخلها بریده میشدند برای چاههای نفت؛ از این رو میبینیم که نویسندگان جنوب از هر روزنهای که روایت میکردند، نفت مشخصهٔ آن روایت و حوادث میشد: «بامداد یک روز گرم تابستان آمدند و با تبر افتادند به جان نخلهای بلندپایه...سایهٔ چینهها نشسته بودیم و لندوکهای لرزان را تو مشتمان فشرده بودیم و با حسرت نگاهشان کرده بودیم که نخلستان پشت خانهٔ ما از سایه تهی میشد و تنهها رو هم انبار میشد...انگار که پشت خانههای ما هرگز نخلستانی نبوده است.» (شهر کوچک ما مجموعهداستان «غریبهها»)
احمد محمود یکی از معدود نویسندگان معاصر است که با بهکارگیری بجا و هنرمندانهٔ عناصر داستان، آثار خود را پدید آورده است. بیشتر آثار وی تحت تأثیر رخدادهای اجتماعی و جنگ و پیامدهای آن بوده است.
اثر زمین سوخته و مدار صفر درجه درحقیقت نگاه مستقیم احمد محمود به وقایع جنگ تحمیلی و رویدادهای انقلاب است.[۱۳]
زبان محمود
از ویژگیهای آثار محمود زبان اوست. ادبیات ایران بدهکار زبان و نوع بیان اوست که شاید "هر دو دهه کسی مثل محمود قد علم کند و پرچم اقتدار ادبیات داستانی را بهدوش بکشد."
کمتر کسی به اندازهٔ محمود توانسته یک شخصیتپردازی مناسب، انطباق با شخصیت، بهرهگیری از واژگان و اصطلاحات جنوبی و ترکیببندی اقلیمی را هماهنگ باهم در آثار خود جمع کند.[۸]
جوایز و افتخارات
جایزهٔ گلشیری
رمان درخت انجیر معابد، برندهٔ جایزهٔ نخستین دورهٔ جایزهٔ هوشنگ گلشیری ۱۳۸۰ شد.
مطابق متن لوح تقدیر، هیئت داوران، این رمان را بهدلیل پرداختن به گذشتهای که نمیگذرد و هر بار بهشکل و شمایلی، گاه مدرنیسمی پوشالی و گاه پرستش خرافه، تکرار میشود، آفرینش جغرافیایی خیالی و مبتنی بر رئالیسمی زنده و جزئینگر و درخشان، زبان شتابان و رنگین و تصویری که جهانی پریشان و معلق میان گذشته و حال را رام خود کرده است؛ بهترین رمان سال۱۳۷۹ شناخت.[۴۳]
جایزهٔ پکا
- هیئت داوران پکا در سال۱۳۸۰ بهمنظور قدردانی از عمری تلاش خستگیناپذیر احمد محمود، جهت اعتلای داستاننویسی معاصر جایزهای ویژه با عنوان جایزه «مجموعه آثار» را به وی تقدیم کرد که او ضمن پیرش جایزه و تندیس مهرگان ادب، وجه نقد آن را برای تشویق نویسندگان جوان به صندوق پکا بازگردانید.
- محمود در اواخر عمر خود به ناحق از گرفتن «جایزه ۲۰ سال ادبیات داستانی در ایران» برای رمان مدار صفر درجه محروم ماند.[۴۴]
نگاهی کوتاه به رمانهای احمد محمود
مدار صفر درجه
«مدار صفر درجه» چهارمین رمان احمد محمود است در سه جلد و ۱۷۸۲ صفحه. رمان، فضای سیاسیاجتماعی هفت سال پیش از پیروزی انقلاب را روایت میکند.[۴۵] و با آنچه در رمان همسایهها و داستان یک شهر آمده بود، خویشاوندی دارد. نظام متکی به درآمد نفت و حمایت جهان فنسالار، نه منحصراً سرمایهداری غرب، ملتی را بهبند کشیده و زندانی بهوجود آورده که همهٔ مردم را در دایرهای مسدود اسیر ساخته. نویسنده بینش تاریخی دارد و از رویدادهایی سخن میگوید که مردم ما در آن دوره با آن سر و کار داشتهاند و در بستر آن به حرکت و جنبش و جوش درآمدهاند؛ نیز در همان زمان روانشناسی اشخاص را بهبحث میگذارد.
رمان از زاویهٔ دیدی واقعی و بومی آغاز میشود. یک روز و نیم، شرجی در رود کارون، دو کوسه باهم حرکت میکنند و بالههای گردهشان موازی هم همچون تیغی برنده آب کارون را میشکافد. بابان را که در گرما تن به آب سپرده شکار میکنند. این صحنهٔ آغازین، نخستین ضربه را به خوانده میزند و او را دنبال خط سیر داستان میکشاند.
داستان خانوادهای که پدر (نوذر) در تظاهرات خیابانی هنگامهٔ اوجگیری جنبش ملی کشته شده، پسر بزرگ (برزو) ناخلف است و در آغاز داستان نانآور خانه (بابو) خوراک کوسهها شده است. خانوادهای آسیبدیده از لایههای فرودست جامعه که مادر (خاور) باید زندگانی فرزندان را سرآوری کند. با مرگ بابان (بابو)، برادر کوچکتر (باران) که کلاس دوم دبیرستان است، تحصیل را رها میکند و در سلمانی «یارولی» شاگردی میکند. داستان با ورود باران به فعالیتهای سیاسی و زندانیشدنش ادامه مییابد. زمان داستان زمان متلاطمی است؛ سالهایی که بهتدریج حرکت انقلابی مردم در آنها آغاز میشود و گسترش مییابد.[۴۶]
محمود با شخصیتپردازی استادانه و خلق صحنهها و کنشهای جذاب، تمامی عناصر را با هدف روایت داستانی که مخاطب را لحظهبهلحظه با خود پیش میبرد، بهکار گرفته است. عنصر جذاب در این رمان طنز است. محمود عناصر طنز را با هدف اعتراض به مسائل سیاسی، اجتماعی و اقتصادی روزگار خود بهکار برده است تا با خروج از هنجار عادی کلام و به یاری تناقضهای هنری، آرمانهای خود را در رسیدن جامعه به وضعیت مطلوب حقق بخشد. نوذر یکی از شخصیتهای طناز این داستان دربارهٔ خساست یارولی کنایهآمیز میگوید: «مو یه نامرد میشناسم، سر خاک باباش فاتحه مجانی نمیخونه!» یا نوذر در کلانتری میگوید: «اَ ترسشان خشتک آدمم میگردن!... خیال میکنه تو لیفهٔ تنبانم مسلسل دارم.»[۴۵]
احمد محمود در ملاقاتی با دوست قدیمیاش «هادی طحان» میگوید که قهرمانهای داستان مدار صفر درجهاش همه از دوستانش هستند و «براتعلی عکاس» همان «هادی طحان» صاحب عکاسی سایه است که در داستان شده «عکاسی آفتاب».[۸] احمد دهقان از «نوذر» را هدیه احمد محمود به ادبیات کشور مینامد![۱۶]
زمین سوخته
«زمین سوخته» در دهه۶۰ تا اواخر دهه۷۰ پرفروشترین رمان حوزهٔ دفاع مقدس شمرده میشد. این رمان هرچند دارای داستان ساده و خطی و روایتی در بازهٔ زمانی سه ماهه از آغاز تجاوز لشکر بعث به منطقهٔ جنوب کشورمان است؛ اما با چنان ظرافتی بهرشته تحریر درآمده که حتی بسیاری از منتقدان اینگونه ادبیات داستانی را نیز به تمجید و تشویق واداشته است.[۱۳]
محمود، در این رمان با همان سبک نویسندگان جنوب بهشرح حوادث و خاطرات اوایل جنگ شهر اهواز میپردازد. فضایی که بر کل رمان حاکم است، فضایی توأم با ترس، دلهره و اضطراب است، فضایی که تمام شخصیّتهای آن در اضطراب بهسر میبرند و هر لحظه احتمال کشتهشدن میرود. مرگ همه جا کمین کرده است و خواننده این فضای حاکم بر رمان را بهخوبی حس میکند.
تمامی صحنههای رمان بیانگر اوضاع سیاسی و اجتماعی ماههای اول جنگ در شهرهای جنگزده است. هرج و مرج و فساد ناشی از بروز جنگ بهخوبی نمایان است. نویسنده به کمک عنصر توصیف و بهکار بردن جملات کوتاه و پتکوار این فضا را به خواننده منتقل مینماید.[۴۷]
احمد محمود درخصوص نوشتن این رمان گفته: «وقتی خبر کشته شدن برادرم را در جنگ شنیدم، از تهران راه افتادم رفتم جنوب. رفتم سوسنگرد، رفتم هویزه. تمام این مناطق را رفتم. تقریباً نزدیک جبهه بودم. وقتی برگشتم، واقعاً دلم تلنبار شده بود. دیدم چه مصیبتی را تحمل میکنم. اما مردم چه آرامند. چون تا تهران موشک نخورد، جنگ را حس نکرد. دلم میخواست لااقل مردم مناطق دیگر هم بفهمند که چه اتفاقی افتاده است. همین فکر وادارم کرد که زمین سوخته را بنویسم.»[۱۳]
در بخشی از رمان میخوانیم: «همیشه ماها سنگ زیر آسیا هستیم. همهٔ دردها را ما باید تحمّل کنیم. زمان اون گور به گوری، فقر و گرسنگی مال ما بود. زندان، شکنجه و دربهدری مال بچههای ما بود. حالام توپ و خمسه خمسه مال ما است.»[۱۳]
درخت انجیر معابد
رمانی در ۱۰۳۸ صفحه و شش فصل که دو محور اصلی دارد: عصیان و خرافه. داستان زندگی یک درخت و یک خانواده است. زندگی پرفرازونشیب و عصیان آمیز جوانی بی آینده و ناراضی از شرایط زندگی خود به نام «فرامرز» است که شهرکی را به خاک و خون میکشد. قدرت احمد محمود در ساختن و پروردن شخصیت «فرامرز آذرپاد» تحسینانگیز و درخور ستایش است و اوج استادی و مهارت داستاننویسی احمد محمود را در خلق این شخصیت بینظیر و منحصربهفرد بهخوبی میتوان مشاهده کرد، شخصیتی که در کنار شخصیت هایی چون خالد، باران و نوروز از درخشان ترین شخصیت های ادبیات داستانی این مرز و بوم هستند و هر کدام در نوع خود بیبدیل و بینظیرند.
محور دیگر رمان درختی است معروف به درخت انجیر معابد که درختی معجزهگر و مقدس، نماد باورها و اعتقادات آیینی مردم زود باور میشود. احمد محمود با قلم توانا و نثر شیوای خویش، در اوج هنرمندی نشان داده است که فرصتطلبان مکاری چون نسلانسل علمدارها چگونه و با چه ترفندهایی از ذهن ساده و مستعد خرافهپرستی مردم فرودست سوءاستفاده میکنند.
یکی از اساسیترین ایرادهای وارد بر این رمان درازبودن بیش از حد آن است که در بعضی از بخشها کشدار شدن بیش از حد ماجراهای فرعی آن را تا حدی کسلکننده و ملالآور ساخته است.
درمجموع میتوان رمان درخت انجیر معابد را واپسین یادگار احمد محمود دانست.
... مواظب علمدار باش. مردم حرمتش دارن!... درست که یه باغبان بیشتر نیست؛ ولی متولی درخت انجیرم هست، پدر بر پدر! انجیر معابدم یک درخت بیثمره ولی با حرف و حدیث و حکایاتی که از علمدار اول به ذهن و دل مردم نشسته و روز به روزم بیشتر و بیشتر میشه دیگهٔ درخت مثل همهٔ درختای دیگه نیست! حالا دیگه تبدیلشده به نشانهای از قدرت و اعتقاد مردم! پس هم باید حرمت علمدار داشته باشی و هم حرمت خود درخت! (درخت انجیر معابد، ص:۹۰)[۴۸]
همسایهها
داستان بلند همسایهها، سیاسیاجتماعی است. راوی، «خالد» را از نوجوانی تا آغاز بیستسالگی تعقیب میکند و زندگی او، اطرافیانش و وقایع پیش از کودتای ۲۸ مرداد و دوران نهضت ملی شدن نفت در شهر اهواز را روایت میکند. همچنان که رمان پیش میرود «خالد» از نوجوانی بیتجربه به فردی سیاسی تبدیل میشود. در این میان عشقش به دختر «سیهچشم»، او را در تنگنایِ انتخابِ میان عشق و وظیفه میگذارد و عاقبت سر از زندان در میآورد. خالد چهرهای مشخص، فردی و اجتماعی دارد، روحیاتی مانند بسیاری از جوانان ایران. رمان از نظم منطقی برخوردار است با ساختار دقیق و سنجیده. صحنههای زندگی چنان ترسیم میشوند که اوصاف و مناظر و حالتهای آن جزء خود داستان درمیآیند و از بیرون به آن تحمیل نمیشوند. خالد و مبارزه در رمان همسایهها شکست میخورد؛ اما تبعات این شکست و کودتای ۲۸مرداد۱۳۳۲ به «داستان یک شهر» محول میشود و «خالد» در آن رمان دچار تبعید و دورانی پرحرمان میشود.[۴۹]
داستان یک شهر
اثر طویل احمد محمود است که درعین استقلال، بهلحاظ پیگیری ماجراهای خالد، قهرمان همسایهها میتواند ادامه این رمان نیز محسوب شود که ازنظر جذابّیت و کثرت شخصیّتها و رویدادها بدان شباهت دارد و از نظر پختگی سبک و کاربرد فنون ادبی مهارت نویسنده را عیانتر میسازد.[۵۰] راوی داستان که پس از وقایع سیاسی سالهای ۱۳۲۹ تا ۱۳۳۲ و کشاکشهای زندان و مبارزهٔ آن سالها، تجربهٔ بیشتری اندوخته، دانشجوی دانشکدهٔ افسرای و از مبارزان است. پس از کشف شبکهٔ افسران توده، چند ماهی به زندان میافتد و سپس همراه سه دانشجوی زندانی به بندرلنگه تبعید میشود. بندر لنگه شهرک مخروبه و از رونق افتادهای است که در آن حرکت و جنبشی نیست. راوی داستان تنها و ملول است. از دوری خانوده رنج میبرد. در ظاهر آرام و در باطن در جوش و خروش است. از این و ان خبر حزب را میگیرد، با افسر نگهبان بدرفتار درمیافتد و بههرحال میکوشد، هویت مبارزهجویانهاش ر حفظ کند. تنها نقطهٔ روشن زندگی او دوستی با «علی» و معاشقه با شریفه و بعد خورشید کلاه و خاطرهٔ چند ماه زندانیاش که مبارزان را در سلولها و حمام پادگان زیر شکنجه میانداختند و مجروح و نیمهجان به جایگاهشان باز میگرداندند تا بعد چند تنی از مقاومترینشان را اعدام کنند. این خاطرات از بهترین بخشهای رمان است که بهصورت یادآوریهای گسسته روایت میشود: «هوا دارد روشن میشود. رنگ ستارهها پریده است...مهندس کیوان به پنجره نگاه میکند. لبخند کمرنگی به لبش نشسته است و سبیل به قاعدهاش، چهرهاش را دلنشینتر کرده است. سرهنگ افشار سینهاش را جلو میدهد و نفس میکشد. لبهایش از هم باز میشود. انگار دارد میخندد. انگار قهقهه میزند و انگار میخواهد فریاد بزند: خونها باید ریخته شود تا این ملت بیدار گردد. احمد محمود توانشته در این رمان ستمدیدگی مضاعف مبارزان دهه۳۰ را نشان بدهد و عملکرد دستگاه تفتیش عقاید و سازمان شکنجهٔ شاه را نیز مجسم کند. بااینهمه نویسنده واقعبین است و همهٔ دستگاه دولتی را به یک چوب نمیراند. سربازان و افسرانی که در خدمت دستگاه هستند همه پلید نیستند؛ اما از بین ماجراهای فرعی رمان، ماجرای شریفه و خورشید کلاه و ماجرای عشق منحرف گروهبان مرادی چشمگیرتر است. شریفه و خورشید کلاه را دست فقر و نابسامانی خانوادگی به ورطهٔ فساد رانده است؛ اما در هر دو با وجود داغ و زخمی که از جامعه بر پیکر خود دارند، عواطف بشری موج میزند: چشمهایم را روی هم میگذارم. ذهنم آشفته است. تصویر شریفه با تصویر خورشید کلاه تو ذهنم قاطی میشود. گاه خورشید کلاه ورم میکند. عین شریفه که دریا پسش داده بود... .[۴۹]
نگاهی به داستان پسرک بومی
پسرک بومی یکی از داستانهای بلند مجموعهداستان «دیدار» است که محمود در آن به عشق پرداخته است، بهقول خودش عشقی غیرمتعارف. عشق پسری فقیر به دختری انگلیسی.[۱۴] داستان، داستان شهروز پسری جنوبی است که همراه پدرش در جنبش ملی کردن صنعت نفت شرکت میکند. مبارزات این جوان مصادف میشود با دلدادگی او به بتی که دختر یکی از مهندسان خارجی شرکت نفت است. در یکی از شورشهای خیابانی که شهروز نیز در آن حضور دارد، مردم خشمگین و آکنده از احساسات ضدخارجی، اتومبیل خانواده ی بتی را در خیابان به آتش میکشند. شهروز که ناظر واقعه است برای نجات بتی خود را به شعلههای آتش میزند و همراه با او در لهیب آتش میسوزد. نویسنده در این داستان اثرگذار، بتی و شهروز را قربانیان سیاست و استعمار میداند و خارج از چارچوبهای قومی و ملی مظلومیت هر دو را فریاد میکند.[۵۱]
ناشرانی که افتخار چاپ داشتنهاند
گوتنبرگ، فرهنگ، بابک، امیرکبیر، نشر نو، نگاه، معین و مهناز[۸]
تعداد چاپها و تجدیدچاپهای کتابها
- همسایهها ۱۳۵۳ توسط امیرکبیر چاپ میشود. توقیف میشود. بعد از انقلاب توسط نشر معین تجدید چاپ و دوباره توقیف میشود. محمود از تعداد دقیق چاپهای بدون مجوز کتاب بیخبر است.[۱۴] اما در حدود ۲۵۰هزار نسخه از این در بازار توزیع شده که ۱۰۰هزار نسخه توسط نشر امیرکبیر و بقیه بهطور قاچاق چاپ شده است.[۱۰]
- «داستان یک شهر» در سال۱۳۶۰ توسط انتشارات امیرکبیر چاپ شد. دو سه ماه بعد توسط نشر نو تجدید چاپ شد و توقیف شد. در ۱۳۷۲ چاپ معین مجدداً مجوز چاپ گرفت و چاپ شد.[۱۴]
- زمین سوخته ۱۳۶۱ توسط نشر نو به تعداد ۱۱هزار نسخه چاپ شد. یک ماه بعد به چاپ دوم رسید با تیراژ ۲۲هزار نسخه.[۱۴]
- مدار صفر درجه در سال۱۳۷۲ چاپ شد، چاپ دوم ۱۳۷۴ و تا ۱۳۷۶ به چاپ سوم و تا سال۱۳۹۶ توسط انتشارات معین به چاپ یازدهم رسید.[۵۲]
- «درخت انجیر معابد» در چاپ اول طی ۴۵ روز نزدیک به ۴هزار نسخه فروش داشت[۱۰] و به چاپ یازدهم رسید.
- «از مسافر تا تبخال» به چاپ ششم و «غریبهها و پسرک بومی» به چاپ هشتم رسیده است.[۵۲]
منبعشناسی
- «احمد محمود» (مجموعه یاد۶) نوشته حسین جاوید، انتشارات ایدهٔ خلاقیت
- «داستانشناخت ایران» (نقد و بررسی آثار احمد محمود) نوشته جواد اسحاقیان، انتشارات نگاه
- «داستان شناخت ایران: نقد و بررسی آثار احمد محمود» از جواد اسحاقیان.
- «همسایه با بیگانهها» (جستارهایی درباره آثار احمد محمود) نوشته محمد مفتاحی انتشارات روزگار
- «باران بر زمین سوخته» از فیروز زنوزی جلالی، تحلیل و نقد رمانهای احمد محمود.
- در مجلهٔ "رودکی" مقالاتی درخصوص احمد محمود و آثارش چاپ شده است. از جمله مقالهای با عنوان «یاد احمد محمود» از «حبیب باوی ساجد» که در این مقاله تأکید بیشتر بر خود احمد محمود و زندگی اوست تا تحلیل آثارش. مقالهای نیز در همین نشریه از «حسن اصغری» با عنوان «جایگاه احمد محمود در گستردگی فرهنگ معنوی ما» به تحلیل محتوایی شخصیت محمود و آثارش در فرهنگ معنوی پرداخته است.[۵۳]
- آناهیتا اجاکیانس در مقالات متعددی، برای مرور آثار احمد محمود (زمستان۱۳۸۳) که در شمارههای پشتسرهم بهچاپ رسیده است، به بررسی و بیان خلاصهواری از آثار احمد محمود پرداخته است.
- «نقد و بررسی آثار داستانی احمد محمود» پایاننامهای است از شیدا عیدیپور در اسفند۱۳۸۸، دانشگاه شهیدمدنی آذربایجان
- «تحلیل تاریخی رمان احمد محمود: همسایهها و داستان «یک شهر» پایاننامهٔ عباس باقینژاد بهسال ۱۳۹۷، در دانشگاه آزاد اسلامی ارومیه.
در گوشهوکنار تارنماها
- عبدالعی دستغیب علاوهبر «نقد آثار احمد محمود» که بهسال۱۳۷۸ منتشر کرده، در پاسخ به پایگاه ادبیهنری "حضور" نیز نظرش را دربارهٔ خلقهای محمود بازگو میکند و گفتوگو را این طور بهپایان میبرد: "«احمد» در عرصهٔ داستاننویسی، در ردیف اولینها بود. پیدا بود که قلم در دستش، نرم است. بهخصوص در تکنیک گفتوگو که تکنیک آمریکاییهاست این اواخر، تبحر پیدا کرده بود. این را هم بگویم که گرچه بیشتر ناقدان ادبی ما دربارهٔ آثار «محمود» خاموش ماندهاند، آثار او راه خود را در میان جامعه باز کرده و به زبان دل و گوش مردم رسیده است و هرچه بیشتر خواهد رسید."[۵۴]
- "توانا" درگاهی است پژوهشیآموزشی که لابهلای مطالبش به «یادی از احمد محمود» کرده و از خلال گفتوگوهای وی با برخی چهرههای ادبی، گزیدهای را به مخاطبانش ارائه داده است. متنهای توانا کمتر دستخوش خطای معمول مطالب مندرج در فضاهای مجازی است و از این منظر مطالب کشش مطالعه دارد.[۵۵]
- در تارنمای "کلوپ صدا" داستانی از مجموعهٔ «غریبهها و پسرک بومی» به نام «وقتی تنها هستم، نه» میشنویم که از عشقی حکایت میکند که شروع نشده است و پایان نمییابد. این داستان وجه دیگری از دنیای داستانی احمد محمود را مینمایاند که جایی بسیار دورتر از همسایهها، مدار صفردرجه و زمین سوخته است.[۵۶]
- گپوگفتی که شاهین یوسفی از "شوشان" با مونس و همنشین احمد محمود درخلال رماننویسیهایش کرده نیز نقلهایی خواندنی است. جانکلام سیامک اعطا فخری است که به شاگردی پدر میکند.[۵۷]
نوا، نما، نگاه
-
"'آنچه مینویسیم..."'
پانویس
- ↑ «طاهره ناجی، همسر احمد محمود درگذشت.».
- ↑ «بهترین رمان فارسی سال۸۰».
- ↑ «دوره اول جایزه گلشیری».
- ↑ احمد محمود، مدار صفر درجه، ۱۷۸۰.
- ↑ ۵٫۰ ۵٫۱ ۵٫۲ ۵٫۳ «یاد احمد محمود».
- ↑ «نقد و تحلیل رمان درخت انجیر معابد احمد محمود».
- ↑ ۷٫۰ ۷٫۱ «خوانش».
- ↑ ۸٫۰۰ ۸٫۰۱ ۸٫۰۲ ۸٫۰۳ ۸٫۰۴ ۸٫۰۵ ۸٫۰۶ ۸٫۰۷ ۸٫۰۸ ۸٫۰۹ ۸٫۱۰ ۸٫۱۱ ۸٫۱۲ ۸٫۱۳ ۸٫۱۴ ۸٫۱۵ ۸٫۱۶ ۸٫۱۷ ۸٫۱۸ ۸٫۱۹ ۸٫۲۰ ۸٫۲۱ ۸٫۲۲ ۸٫۲۳ ۸٫۲۴ ۸٫۲۵ باوی ساجد، حبیب، احمد محمود، ادبیات معاصر ایران در گذر زمان-۱)، ۴۴.
- ↑ ۹٫۰۰ ۹٫۰۱ ۹٫۰۲ ۹٫۰۳ ۹٫۰۴ ۹٫۰۵ ۹٫۰۶ ۹٫۰۷ ۹٫۰۸ ۹٫۰۹ ۹٫۱۰ ۹٫۱۱ ۹٫۱۲ ۹٫۱۳ ۹٫۱۴ ۹٫۱۵ ۹٫۱۶ ۹٫۱۷ ۹٫۱۸ ۹٫۱۹ ۹٫۲۰ ۹٫۲۱ ۹٫۲۲ ۹٫۲۳ گلستان، حکایت حال.
- ↑ ۱۰٫۰۰ ۱۰٫۰۱ ۱۰٫۰۲ ۱۰٫۰۳ ۱۰٫۰۴ ۱۰٫۰۵ ۱۰٫۰۶ ۱۰٫۰۷ ۱۰٫۰۸ ۱۰٫۰۹ ۱۰٫۱۰ ۱۰٫۱۱ ۱۰٫۱۲ ۱۰٫۱۳ ۱۰٫۱۴ ۱۰٫۱۵ ۱۰٫۱۶ ۱۰٫۱۷ ۱۰٫۱۸ ۱۰٫۱۹ ۱۰٫۲۰ ۱۰٫۲۱ ۱۰٫۲۲ ۱۰٫۲۳ محمود(اعطا)، دیدار با احمد محمود، ۶۴.
- ↑ ۱۱٫۰ ۱۱٫۱ ۱۱٫۲ ۱۱٫۳ «خوابگرد».
- ↑ ۱۲٫۰ ۱۲٫۱ «مغضوب شاه».
- ↑ ۱۳٫۰ ۱۳٫۱ ۱۳٫۲ ۱۳٫۳ ۱۳٫۴ ««زمین سوخته»، روایتی زیست شده در نخستین روزهای جنگ».
- ↑ ۱۴٫۰۰ ۱۴٫۰۱ ۱۴٫۰۲ ۱۴٫۰۳ ۱۴٫۰۴ ۱۴٫۰۵ ۱۴٫۰۶ ۱۴٫۰۷ ۱۴٫۰۸ ۱۴٫۰۹ ۱۴٫۱۰ «احمد محمود نویسندهٔ انسانگرا».
- ↑ ۱۵٫۰ ۱۵٫۱ ۱۵٫۲ ۱۵٫۳ ۱۵٫۴ ۱۵٫۵ «احمد محمود بهروایت پسرش».
- ↑ ۱۶٫۰ ۱۶٫۱ ۱۶٫۲ ۱۶٫۳ «احمد محمود تنها بود».
- ↑ ۱۷٫۰۰ ۱۷٫۰۱ ۱۷٫۰۲ ۱۷٫۰۳ ۱۷٫۰۴ ۱۷٫۰۵ ۱۷٫۰۶ ۱۷٫۰۷ ۱۷٫۰۸ ۱۷٫۰۹ «احمد محمود از نگاه خود و دیگران و...».
- ↑ «تکهای از نامهای منتشرنشده از احمد محمود».
- ↑ «حکایت من و حذف نام احمد محمود از فهرست نویسندگان برتر ادبیات داستانی کشور در سال۷۸».
- ↑ «ادبیات اقلیمی در ادبیا تا احمد محمود».
- ↑ «تشییع پیکر احمد محمود».
- ↑ محمود(اعطا)، دیدار با احمد محمود، ۶۹.
- ↑ گلستان، حکایت حال، ۴۵.
- ↑ گلستان، حکایت حال، ۱۱۵.
- ↑ گلستان، حکایت حال، ۱۲۴.
- ↑ «احمد محمود».
- ↑ «محمود دولتآبادی: آقایان مسؤلان فرهنگی ، شما تقویم هستید، ما تاریخ!».
- ↑ «نخستین دوره، در دو شاخه رمان و مجموعهداستان».
- ↑ «جایزه احمد محمود به نویسنده بنام گیلان رسید».
- ↑ «قلمرنج احمد محمود بهنمایش درآمد».
- ↑ ۳۱٫۰ ۳۱٫۱ ۳۱٫۲ «همشهری».
- ↑ ۳۲٫۰ ۳۲٫۱ ۳۲٫۲ «دیدار بانویسندهٔ باشرف».
- ↑ ۳۳٫۰ ۳۳٫۱ ۳۳٫۲ «احمد محمود، خالق رمان چند صدایی فارسی».
- ↑ «معرفی از زبان عطا».
- ↑ گلستان، حکایت حال، ۱۲۳.
- ↑ گلستان، حکایت حال، ۵۱.
- ↑ «احمد محمود».
- ↑ «تیشه به ریشه خانه "احمد محمود" در اهواز».
- ↑ «انتقاد فرزند «احمد محمود» از رادیو و حسن فتحی».
- ↑ ۴۰٫۰ ۴۰٫۱ ۴۰٫۲ ۴۰٫۳ «بررسی ایدئولوژی احمد محمود برمبنای رمان «زمین سوخته»».
- ↑ باوی ساجد، حبیب، احمد محمود، ادبیات معاصر ایران در گذر زمان-۱)، ۲۱.
- ↑ باوی ساجد، حبیب، احمد محمود، ادبیات معاصر ایران در گذر زمان-۱)، ۲۶.
- ↑ «دوره اول جایزه گلشیری».
- ↑ «بهترین رمان فارسی سال۸۰».
- ↑ ۴۵٫۰ ۴۵٫۱ «شگردهای طنزپردازی در رمان مدار صفر درجه، احمد محمود».
- ↑ آقایی، بیداردان در آینه، ۲۴۷.
- ↑ «بررسی عناصر داستانی «زمین سوخته»».
- ↑ «نقد رمان درخت انجیر معابد (نوشتهٔ احمد محمود)».
- ↑ ۴۹٫۰ ۴۹٫۱ دستغیب، نقد آثار احمد محمود.
- ↑ «بررسی شخصیّت و شخصیّتپردازی در «داستان یک شهر»».
- ↑ «گذری بر داستانهای کوتاه احمد محمود، خاتون خندابی».
- ↑ ۵۲٫۰ ۵۲٫۱ «گذری بر داستانهای کوتاه احمد محمود».
- ↑ «نقد جامعهشناسی رمان صفر درجه».
- ↑ «صحه بر بیداریِ وجدان جامعه در سلوک محمود و آثارش». حضور، ۱۳مهر۱۳۹۳.
- ↑ «از میان یادهای احمد محمود».
- ↑ «داستانی بهقدری متفاوت که گویی دنیای دیگری است».
- ↑ «سیامک اعطا مباهات میکند به شاگردی پدر». پایگاه خبری و تحلیلی شوشان.
منابع
- محمود، احمد (۱۳۷۶). مدار صفر درجه (۳جلدی). تهران: معین. شابک ۹۶۴-۵۶۴۳-۱۵-۵.
- محمود(اعطا)، سارک، بابک و سیامک (۱۳۸۴). دیدار با احمد محمود. تهران: معین. شابک ۹۶۴-۷۶۰۳-۳۵-۵.
- دستغیب، عبدلعلی (۱۳۷۸). نقد آثار احمد محمود. تهران: معین. شابک ۹۶۴-۵۶۴۳-۵۶-۲.
- باوی ساجد، حبیب (۱۳۹۶). احمد محمود، ادبیات در گذر زمان. تهران: افراز. شابک ۹۷۸-۶۰۰-۵۲۱۸-۳۸-۱.
- آقایی، احمد (۱۳۸۲). بیداردلان در آینه معرفی و نقد آثار احمد محمود. تهران: بهنگار. شابک ۹۶۴-۶۳۳۲-۴۳-۹.
- گلستان، لیلی (۱۳۸۳). حکایت حال، گفتوگو با احمد محمود. تهران: معین. شابک ۹۶۴-۷۶۰۳-۲۷-۴.
پیوند به بیرون
- «طاهره ناجی، همسر احمد محمود درگذشت». ایلنا، ۴مهر۱۳۹۴. بازبینیشده در ۱۴اردیبهشت۱۳۹۸.
- سینا سعدی. «بهترین رمان فارسی سال۸۰». بیبیسی فارسی، ۳۰مهر۱۳۸۱. بازبینیشده در ۱۴اردیبهشت۱۳۹۸.
- «دوره اول جایزه گلشیری». وبگاه بنیاد گلشیری، ۱۳۸۰. بازبینیشده در ۱۴اردیبهشت۱۳۹۸.
- «احمد محمود از زبان احمد اعطا». ایسنا، ۱۳دی۱۳۹۲. بازبینیشده در ۱۴اردیبهشت۱۳۹۸.
- «خوانش». ۲۹تیر۱۳۸۸. بازبینیشده در ۱۴اردیبهشت۱۳۹۸.
- ««زمین سوخته»، روایتی زیستشده در نخستین روزهای جنگ». ایرنا(کد خبر: ۸۳۰۴۲۱۵۷)، ۲مهر۱۳۹۷. بازبینیشده در ۲۰اردیبهشت۱۳۹۸.
- «احمد محمود بهروایت پسرش». فرهنگ امروز، ۴دی۱۳۹۶. بازبینیشده در ۱۴اردیبهشت۱۳۹۸.
- «احمد محمود نویسندهٔ انسانگرا، ساختهٔ بهمن مقصودلو». بازبینیشده در ۱۹فروردین۱۳۹۸.
- «احمد محمود از نگاه خود و دیگران نگاهی به زندگی و آثار احمد محمود بهبهانه درگذشت او (نوشتهٔ راحله صفوی)». پرتال جامع علومانسانی (برگرفته از نشریهٔ ادبیات داستانی). بازبینیشده در ۲۰اردیبهشت۱۳۹۸.
- «حکایت من وحذف نام آقای احمد محمود از فهرست نویسندگان برتر ادبیات داستانی کشور در سال۷۸». خبرگزاری ایسنا(کد خبر: ۹۶۰۲۰۲۰۰۷۴۷)، ۲۷خرداد۱۳۸۹. بازبینیشده در ۵خرداد۱۳۹۸.
- «مغضوب شاه». ۱۳۹۱. بازبینیشده در ۶خرداد۱۳۹۸.
- «یاد محمود». رودکی شماره۲۰، ۱۳۸۶. بازبینیشده در ۱خرداد۱۳۹۸.
- «تشییع پیکر احمد محمود». پیکنت. بازبینیشده در ۳۰اردیبهشت۱۳۹۸.
- «خوابگرد». ۲۴خرداد۱۳۹۴. بازبینیشده در ۱۴اردیبهشت۱۳۹۸.
- «احمد محمود». راسخون، مهر۱۳۸۹. بازبینیشده در ۲۰اردیبهشت۱۳۹۸.
- «نخستین دوره، در دو شاخه رمان و مجموعهداستان». میدان، ۹تیر۱۳۹۶. بازبینیشده در ۴دی۱۳۹۸.
- «جایزه احمد محمود به نویسنده بنام گیلان رسید». ویرگول، ۲۰دی۱۳۹۷. بازبینیشده در ۲۴تیر۱۳۹۸.
- «قلمرنج احمد محمود بهنمایش درآمد». نیکصالحی، بهمن۱۳۸۶. بازبینیشده در ۲۰اردیبهشت۱۳۹۸.
- «همشهری». ۹مرداد۱۳۹۷. بازبینیشده در ۲۵اردیبهشت۱۳۹۸.
- «دیدار با نویسندهٔ باشرف». خبرگزاری ایلنا(کد خبر: ۵۴۲۷۹۲)، ۱۲مهر۱۳۹۲. بازبینیشده در ۱۹فروردین۱۳۹۸.
- «احمد محمود، خالق رمان چندصدایی فارسی». ۱۴مهر۱۳۹۱. بازبینیشده در ۶خرداد۱۳۹۸.
- «یاد احمد محمود». رودکی ش:۲۰، ۱۳۸۶. بازبینیشده در ۱خرداد۱۳۹۸.
- «معرفی از زبان اعطا». ایسنا (کد خبر: ۹۲۱۰۰۳۰۱۰۹۸)، ۳دی۱۳۹۲. بازبینیشده در ۴خرداد۱۳۹۸.
- «بررسی ایدئولوژی احمد محمود برمبنای رمان «زمین سوخته»(نوشتهٔ زینب دارائی)». انجمن فارسی، ۶خرداد۱۳۹۳. بازبینیشده در ۲۶اردیبهشت۱۳۹۸.
- «انتقاد فرزند «احمد محمود» از رادیو و حسن فتحی». خبرگزاری ایسنا(کد خبر= ۹۲۱۱۱۳۰۸۸۲۶)، ۱۳بهمن۱۳۹۲. بازبینیشده در ۶خرداد۱۳۹۸.
- «گلشیری». بازبینیشده در ۱۵اردیبهشت۱۳۹۸.
- «بهترين رمان فارسی سال۸۰». بازبینیشده در ۱۵اردیبهشت۱۳۹۸.
- «نقد جامعهشناسی رمان صفر درجه (نوشتهٔ رضا رحیمی از دانشگاه محقق اردبیلی)». ۱۳۹۲. بازبینیشده در ۶خرداد۱۳۹۸.
- «شگردهای طنزپردازی در رمان مدار صفر درجه، احمد محمود(نویسندگان: صفیه توکلیمقدم، فاطمه کوپا، مصطفی گرجی و فرهاد درودگریان)». فصلنامه تخصصی مطالعاتی داستانی، س:دوم بهار۱۳۹۳، ش:سوم، ص: ۵تا۲۰، ۱۸شهریور۱۳۸۸. بازبینیشده در ۱بهمن۱۳۹۷.
- «بررسی عناصر داستانی «زمین سوخته»». قند پارسی، س:اول۱۳۹۷، ش:۱(نویسندگان: زیبا قالوندی، سیدحمزه عابدی و علی عزیزی)، زمستان۱۳۹۷. بازبینیشده در ۲۶اردیبهشت۱۳۹۸.
- «نقد رمان درخت انجیر معابد (نوشتهٔ احمد محمود)». ایسنا، ۱۰خرداد۱۳۹۸. بازبینیشده در ۱۰خرداد۱۳۹۷.
- عالی کردکلایی حمید، وفایی اکرم. «بررسی شخصیّت و شخصیّتپردازی در «داستان یک شهر»». پایگاه مرکز اطلاعات علمی جهاد دانشگاهی، ۱۳۹۵. بازبینیشده در ۱۰خرداد۱۳۹۸.
- «گذری بر داستانهای کوتاه احمد محمود، خاتون خندابی». تبیان، ۱۰مهر۱۳۸۹. بازبینیشده در ۳۰اردیبهشت۱۳۹۸.
- «گذری بر داستانهای کوتاه احمد محمود». مهرنیوز، ۴مرداد۱۳۹۶. بازبینیشده در ۲۰اردیبهشت۱۳۸۹.
- «احمد محمود تنها بود». سرپوش، هفتهنامه کرگدن، محمد بادپر (کد خبر: ۹۶۰۱۰۱۳۸۷)، ۱۴فروردین۱۳۹۶. بازبینیشده در ۱۲خرداد۱۳۹۸.
- «ادبیات اقلیمی در ادبیا ت احمد محمود». مجلهٔ ادبیات داستانی، ش۱۱۲، سمیه شکریزاده، آبان۱۳۸۶. بازبینیشده در ۱۲خرداد۱۳۹۸.
- «محمود دولتآبادی: آقایان مسؤلان فرهنگی ، شما تقویم هستید، ما تاریخ!». سرزمین هنر، ۲۶اسفند۱۳۹۶. بازبینیشده در ۱۱مهر۱۳۹۸.
- «نقد و تحلیل رمان درخت انجیر معابد احمد محمود». متننو، ۲۹تیر۱۳۸۸. بازبینیشده در ۱۴اردیبهشت۱۳۹۸.
- «احمد محمود». ویکی گفتاورد. بازبینیشده در ۲۲تیر۱۳۹۸.
- «زندگینامه و معرفی داستانهای احمد محمود». کتابیسم، ۱۲مهر۱۳۹۴. بازبینیشده در ۱۴اردیبهشت۱۳۹۸.
- «تکهای از نامهای منتشرنشده از احمد محمود». خوابگرد، ۱۲مهر۱۳۹۵. بازبینیشده در ۹مرداد۱۳۹۸.
- «انتقاد فرزند «احمد محمود» از رادیو و حسن فتحی». ایسنا، ۱۳بهمن۱۳۹۲. بازبینیشده در ۱۱شهریور۱۳۹۸.
- «از میان یادهای احمد محمود». توانا. بازبینیشده در ۴دی۱۳۹۸.
- «داستانی بهقدری متفاوت که گویی دنیای دیگری است». کلوپ صدا. بازبینیشده در ۴دی۱۳۹۸.
- «سیامک اعطا مباهات میکند به شاگردی پدر». پایگاه خبری و تحلیلی شوشان، ۲۳فروردین۱۳۹۵. بازبینیشده در ۴دی۱۳۹۸.
- «تیشه به ریشه خانه "احمد محمود" در اهواز». ایرنا، ۲۴بهمن۱۳۹۹. بازبینیشده در ۲۷ بهمن۱۳۹۹.