شهریار عباسی
شهریار عباسی | |
---|---|
زمینهٔ کاری | نویسندگی |
زادروز | ۱۳۴۹ خرمآباد |
محل زندگی | تهران |
بنیانگذار | مجلۀ ایرانپاک |
پیشه | داستاننویس، منتقد و مدرس |
مدرک تحصیلی | علومسیاسی |
دانشگاه | تهران |
شهریار عباسی داستاننویس، منتقد، سردبیر مجله و مدرس کارگاههای داستاننویسی است.
شهریار عباسی را بیشتر با آثارش دربارۀ دفاع مقدس میشناسند. منتقدان ادبی آثارش را مزین به نگاهی متفاوت و بدیع به جنگ میشناسند که کلیشههای رایجِ حاصل از سانسور و خودسانسوری را بههم میزند. همین جنس نگاه باعث واکنشهای متفاوت و جنجالبرانگیزی دربارۀ این نویسنده شده است. از برگزیدگی و داوری جشنواره جایزهٔ جلال تا نامۀ برخی نویسندگان به وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی علیه وی، حاکی از برداشتهای بسیار متفاوت از نوشتههای این نویسنده است.
کودکی عباسی در خرمآباد گذشت و تا پایان دورۀ متوسطه در همان شهر ماند. سپس برای ادامهٔ تحصیل به تهران رفت و در دانشگاه تهران در رشتۀ علومسیاسی درس خواند.
عباسی تجربهٔ تئاتر و سرایش را در نوجوانی آغاز کرد. در جوانی چند داستانکوتاه نوشت که بعدها با نام «پیتزای برشته» منتشر شد. اولین رمان وی «التهاب» در فضای سورئالیستی بهسال۱۳۸۱ وارد بازار رفت.[۱] اما اولین رمانی دیدهشده از شهریار عباسی «میخواهم یک نامۀ کوتاه بنویسم» نام دارد که ۵ سال بعد به مخاطبانش رساند.[۲]
کمکم قصهٔ رماننویسی شهریار عباسی بسیار جدی راه به جایزههای ادبی باز کرد. «سایههای بلند» که طولانیترین اثر اوست سال۱۳۹۲ در جایزۀ شهیدغنیپور نشان ویژهٔ تقدیر گرفت و «دختر لوتی» که سال۱۳۹۳ منتشر کرده بود اثر برگزیدهٔ هشتمین دورهٔ جایزهٔ جلال شد.[۳]
شهریار عباسی علاوهبر خلق اثر ادبی، در موضوع آسیبهای اجتماعی نیز فعال است. وی سردبیری ماهنامهٔ «ایرانِپاک» با موضوع آسیب اعتیاد را از سال۱۳۸۶ تا کنون برعهده دارد.
از میان یادها
شکایتنامهٔ سرشار علیه انتساب شهریار
« | پسازآنکه سیدعباس صالحی وزیر ارشاد برای دهمین دورۀ جایزه ادبی جلال آلاحمد شهریار عباسی را به سِمت دبیرعلمی جشنواره منصوب کرد انجمن قلم ایران بهریاست محمدرضا سرشار(رضا رهگذر) در نامهای خطاب به وزیر از انتخاب وی انتقاد کرد. متن این شکوائیه:
مهدی قزلی دبیر اجرایی جایزه در واکنش به نامهٔ رهگذر چنین اعلام کرد:
شهریار عباسی نیز به این پاسخ اکتفا کرد:
|
» |
نوروزهای کودکی و نوجوانی
اولین نوروزی که یادم مانده، آغاز سال۱۳۵۵ است. سال که تحویل شد، دست توی دست پدرم از خانه بیرون رفتم. حس میکردم همهچیز نو شده و با چند دقیقهٔ پیش فرق دارد. بین زمین و آسمان میدویدم. نوروز۵۷ سفرۀ هفتسین بزرگ و مفصلی توی بزرگترین اتاق خانه چیده بودیم. سال که تحویل شد، صدای عکاس دورهگردی را شنیدیم که داد میزند: عکس میگیرم، عکس... نوروز۱۳۶۰ جنگ هم شروع شده بود. پدرم راضی نبود سفره بچینیم؛ ولی بهاصرارِ ما پذیرفت. من و برادرم رفتیم از سرِ خیابان دو تا ماهی قرمز خریدیم و شادمانه برگشتیم... نوروز۶۲ خیلی تلخ بود. بهمن۶۱ پسرعمهام شهید شد. موقع تحویل سال، من و برادرم و پسرعمویم در خانه تنها بودیم. وقتی سال تحویل شد، بههم نگاه کردیم و حتی سال نو را تبریک نگفتیم... نوروز۶۶ جبهه بودم. زمان تحویل سال را از رادیوی اتوبوسی شنیدم که به قرارگاه میرفت. وقتی رسیدیم، یکساعتی از شروع سال گذشته بود... .[۶]
ممیزیها
از ممیزیهای مشهور در آثار شهریار عباسی، سانسور واژهٔ «ختنه» در رمان «دختر لوتی» است و نیز توقیف شش ماهه در سال۱۳۸۹ برای رمان «هتل گمبو» به آن دلیل که در داستان بسیجیِ سیگاری دارد. خودش به ایجاد رویکردهای دوقطبی در فضای ادبیات انتقاد میکند و میگوید: «بهزحمت توانستم رئیس وقت ادارۀ کتاب ارشاد را ملاقات کنم. آنجا با ادله عجیبی مواجه شدم. مسئولی فهرستی را جلوی روی من گذاشت که اولین ردیفش این بود: «گامو یک اثر ضدجنگ است!» یا در جای دیگری به سیگارکشیدن سربازِ بسیجی ایراد گرفته بودند. واقعاً شوکه شدم و به ایشان گفتم سن و سال شما اقتضا نمیکند که بدانید ما در جبهه سهمیه سیگار هم داشتیم. اما با این توضیحات، ناچار شدم برای انتشار کتاب، بخشهایی مثل را بهطورکامل از کتاب حذف کنم. در رمان «دختر لوتی» که اساساً به سنت پیغمبر نکته گرفتند. درحالیکه حتی در برخی از مناطق «ختنهکردن» را «سنتکردن» عنوان میکنند.»[۷]
کوتاهداستانی تقدیم به محمود[۸]
سالروز درگذشت احمد محمود، شهریار عباسی همراهبا مهدی قزلی و چند تن از نویسندگان بر سر مزار محمود حاضر شد و متنی را تقدیمش کرد با این مضمون:
- تگ گرما شکسته است. روزهای اول پاییز است. چهرۀ شهر عوض شده است. احمد پس میکشد و تکیه میدهد به این دیوار ابدی و سکوت میکند. دلش نمیخواهد باور کند چه شده است. هرچه ما وراجی میکنیم، احمد سکوت میکند. جان از دست و پایش بریده است؛ ولی انگار زیرلب میگوید: کاش...
- کاش چی؟
- احمد میگوید: من میروم!
- میخواهم بپرسم کجا؟ ساکش را میاندازد رو دوشش و راه میافتد؛ ولی دودل است.
- میگویم: خب پس چرا معطلی؟
- تازه حرفش میگیرد و مدام چیزهایی میگوید که همهشان در جایی در ذهنم باقی میمانند. از خالد میگوید و چقدر حرف دارد از باران. چنان از باران میگوید که حس میکنم چیزی نمانده باران ببارد. دلش پُر است از فرامرز و کارهای عجیبوغریبش و فکر میکنم عمهٔ تاجیاش را همین امروز وقتی میرفتم نان بخرم توی کوچه دیدم که آرام میرفت. بهنظرم هنوز واهمهای عمیق از گروهبان غانم دارد و به دیوار مردهشویخانه تکیه داده است و از غم علی سیگاربهسیگار میگیراند. وقتی میگوید گودی کمر علی و برجستگی لمبرش از خون دلمه و خشکیده، سیاهی میزند، تنم مورمور میشود. دلم طاقت نمیآورد. سر برمیگردانم و چشمانم را رویهم میگذارم.
- میگوید: این حکایت حال است.
- میپرسم کدام حکایت؟ کدام حال؟
- بیحوصله میگوید: اه! از مرحله، پرتی پسر! از مش رحیم و غلام هم پرتتری تو!
- میخواهم از بلورخانم و شریفه یا از دختر سیاهچشم بگوید. حوصلهاش نمیکشد و میگوید: هرچه تا حالا گفتم بس است.
- و بعد بیآنکه چیزی بپرسم، خودش میگوید: داستان تعریفِ حرکت، تعریف اشیا و حوادث نیست. داستان تعریف است در حرکت!
- میخواهم بگویم یعنی چه؟ پشیمان میشوم. گرههای ابرویش و سرفههای خشکاش که انگار از ته حلق من درمیآید پشیمانم میکند.
- سرفهاش که میایستد، خودش میگوید: تکنیک را باور دارم، عنصر لازمی است برای داستان. داستان باید معماری داشته باشد، خوشساخت باشد و اینها همه کار تکنیک است که «داستان» را به «رمان» تبدیل میکند؛ اما «استفاده از تکنیک» و «مرعوبشدن در برابر تکنیک» دو مقولهٔ کاملاً جداست.
- به دستهای لرزانش خیره میشوم و میگویم: وقتی زمین سوخته است، اینها به چه کارمان میآید؟
- بازهم به سیگار پک میزند و سرفه میکند و دست بالا میکند و درخت را نشانم میدهد. تا حالا نگاهم به بالای درخت نیفتاده بود. چشمم میافتد به دستی که در انفجار از شانه جدا شده است و همراه موج انفجار بالا رفته است و تو خوشۀ خشک نخل پایهبلند گوشۀ حیاط ننهباران گیر کرده است. آفتاب کاکل نخل را سایهروشن زده است. خون خشک، تمام دست را پوشانده است. انگشت کوچک دست، از بند دوم قطع شده است و سبابهاش مثل یک درد، مثل یک تهمت و مثل یک تیر سه شعبه به قلبم نشانه رفته است.
- حیران به احمد نگاه میکنم و میگویم: کی انفجار شد؟ چرا ما سالم ماندهایم؟
- با سرفه میخندد و به سیگار پک میزند و میگوید: هرکس سهمی از عمر دارد و اگر از دست برآید باید چنان زیست که تلخ نباشد یا تلخی برای دیگران فراهم نیاید.
بیست کلاس در علومسیاسی
شهریار عباسی خلاف کارنامۀ ادبیاش، در دانشگاه تهران علومسیاسی خوانده و تجربۀ نشستن در کلاس مدرسانی چون حسین بشیریه، حسین سیفزاده، صادق زیباکلام و... را دارد. همچنین بهگفتۀ خودش تنها کسی بود که در آن دوره توانست از حسین بشیریه نمره ۲۰ بگیرد.
زیباکلام و حافظۀ استثناییاش
سالها بعد از دوران دانشجویی، عباسی استادش زیباکلام را در انتشارات روزنه بهصورت اتفاقی میبیند. زیباکلام در اولین برخورد شهریار عباسی را میشناسد و حتی اسامیِ همدورهایهایش را میگوید و در جواب پرسش یکی از مدیران نشر روزنه که پرسیده بود آیا فکر میکرده، شهریار عباسی نویسنده شود، گفته بود: «بله! مطمئن بودم کارمند ارشاد نمیشود.»
زندگی و یادگار
سالشمار
گذری از کودکی تا کنون
وی اکنون ساکن تهران است.
جوایز و افتخارات
- نامزد نهایی جایزه شهیدغنیپور در بخش رمان دفاع مقدس در سال۱۳۸۷ برای «رمان میخواهم یک نامه کوتاه بنویسم»
- برگزیده جایزه ادبی اصفهان در سال۱۳۸۸ برای رمان «زنی پنهان در میان واژهها»
- نامزد نهایی کتاب فصل و جایزه هفت اقلیم در سال۱۳۹۱ برای رمان «هتل گمو»
- برگزیده جایزهٔ شهیدغنیپور در سال۱۳۹۲ در بخش رمان آزاد برای «سایههای بلند»
- برگزیده جایزه ادبی جلال آلاحمد برای رمان «دختر لوتی» در سال۱۳۹۴
زمینههای فعالیت
- داوری جشنواره جلال آلاحمد[۹]
- تدریس داستاننویسی در کلاسها و کارگاههای گوناگون
نظرات
رمان چیست؟
«رمان بازآفرینی تجربۀ انسانی است، بهطوری که نویسنده در این بازآفرینی به کشف تازهای از تجربۀ زیستن میرسد. نکته اینکه، کشف در رمان، خودآگاه بهدست نمیآید و اتفاقی هم نیست. کشف در رمان از جنس شهود است. آنچه نویسنده میکند، نه بازتاب واقعیت است و نه توضیحی دربارۀ آن. نویسنده یک بار دیگر زیست خود را در فضای واژهها بازسازی میکند. البته این بازسازی کاری برای رسیدن به آرزوها نیست؛ بلکه تلاشی برای کشف چگونه بودن و چرا بودن است. برای همین، ممکن است آنچه در رمان کشف میشود، هولناک، ناخواستنی و تلخ باشد. نویسنده مسئول ساختن دنیای زیبا در رمان نیست. شاید کارش، کشف زخمهایی باشد که اگر درمان شوند، زندگی زیباتر شود.»[۱۰]
داستان ایرانی به زن ایرانی میماند
در این کشور کسی به فکر داستان ایرانی نیست. حتی برخی داستاننویسان ایرانی مترجم آثار خارجی شدهاند و توی سر داستان ایرانی میزنند و هرکس بیشتر به داستانهای ایرانی بتازد شجاعتر و باسوادتر خوانده میشود. در این کشور حرفهایی میشود در داستانهای خارجی ترجمه و منتشر کرد که تصور انتشارشان در داستان ایرانی رویاست. در این کشور داستان ایرانی به زن ایرانی میماند. حقوقش پایمال میشود، حجابش اجباری است و آسان میشود سرش هوو آورد.[۱۱]
سانسور
سانسور تلاش بیهودۀ بشر برای فرار از خود و دنیای پیرامون است که بر دو پایه استوار است. جهل و ترس دو پایۀ سانسور هستند که در علم و هنر به یکشکل عمل میکنند. کسانی که امروز هنر را سانسور میکنند، دنبالۀ کسانی هستند که گزارههای علمی را در گذشته سانسور میکردند و عالمان را وامیداشتند از حرفهایشان توبه کنند. گرچه حالا هم هر جا بشود گزارههای علم را رد میکنند، ولی چون هنر علاوهبر مشاهده و آزمایش به تجربههای درونی وابسته است، سانسورش را راحتتر توجیه میکنند.
امروز همۀ ما دادگاهی که گالیله را ناچار کرد حرفش را پس بگیرد، لعنت میکنیم. کسانی که هنر را سانسور میکنند گناه بزرگتری مرتکب میشوند، چون ممکن است آنچه را سانسور میکنند دیگر به شکل کنونیاش تکرار نشود.[۱۲]
دخالت نهادهای نظامی در فرهنگ
«به نظر من اساساً نهادهای نظامی و یا وابسته به نظام، نمیتوانند و نباید در تولید آثار ادبی وارد شوند زیرا اصولاً تعاریفی که در نظام وجود دارد، با اساس ادبیات متفاوت است. حتی در دموکراتترین کشورهای جهان نیز نمیبینیم که ارتشها مسئولیتی در تولید و یا حمایت از آثار هنری نقشی داشته باشند. نظامیها هرگز به تفاوتها اهمیت نمیدهند و تنها دنبال شباهتها هستند. همانطور که نهادهای نظامی اینطورند. مثلا نظامیان بهدنبال رعایت نظم کامل در رژههای نظامی هستند؛ یعنی دوست دارند بالا رفتن و پایینرفتنهای منظم دست و پای سربازان را ببینند؛ اما هنر و ادبیات، دنبال تفاوتهاست؛ آنچنانکه اگر در میان سربازان، یک سرباز حرکتهای نامنظمی در رژه داشته باشد، آن سرباز است که مورد توجه نویسنده قرار میگیرد.اما این افراد و سازمانهای تابعهشان به دنبال تقدیس بیقید و شرط هستند؛ آنچنان که اهداف سازمانیشان از آنها میخواهد. بنابراین هرگز ایدئولوژی شان را عوض نمیکنند و اصرار دارند جنگ را تنها از یک نگاه باید دید. به همین خاطر است که از بین آثاری که در این ساختار تولید میشوند، هرگز اثر شاخصی تولید نمیشود.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
جنگ
«من بارها گفتهام که ادبیات ایران اگر بتواند و بخواهد جهانی شود مسیر آن از ادبیات دفاع مقدس میگذرد. جنگ است که میتواند نگاهی عریان به انسان داشته باشد و این نگاه چیزی است که مخاطب جهانی ادبیات از ما انتظارش را دارد. اما اصولاً جنگ در هر فرهنگ و هر کشوری، اتفاق بدی است و هر انسانی با اتکا به انسانیت خود، باید ضدجنگ باشد؛ چرا که محصول جنگ، کشته شدن، تخریب محیط زیست و فجایع مختلف است. بنابراین اینکه یک رمان، موضع ضدجنگ داشته باشد و فضای جنگ را تلخ و تاریک توصیف کند، چیز بدی نیست. من پنجم ابتدایی بودم که جنگ شروع شد و با پایان جنگ، من دیپلم را گرفتم؛ یعنی این دوران بهترین روزهای عمرم را به خود اختصاص داده است. بنابراین میتوانم بگویم جنگ بخشی از زندگی من است، پس چه بخواهم و چه نخواهم، هر وقت قلم به دست میگیرم بر نوشتههایم تاثیر میگذارد. ما نویسندهایم؛ سیاستمدار نیستیم! و از آنجا که جنگ اتفاق مهمی در زندگی ما بوده، از آن مینویسم، همین.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
انقلاب اسلامی علیه چپگرایی در ادبیات
«وقتی ایران در سال ۱۳۲۰ به اشغال نیروهای خارجی در میآید و رضاشاه سرنگون میشود، ادبیات نیروهای چپ بر نوشتههای داستانی ما تسلط مییابد و بین سالهای دهه ۱۳۲۰ تا پیروزی انقلاب اسلامی، تفکر سوسیالیستی و مارکسیستی، ادبیات ما را تغییر میدهند. با پیروزی انقلاب اسلامی، ادبیات داستانی ما تحت تأثیر انقلاب و جنگ تحمیلی قرار گرفت و نوشتن از این رویداد بزرگ، موجب شد تا داستاننویسی ما علاوه بر خلاصی و جدایی از اندیشههای چپگرا، حرفهای تازهای برای گفتن داشته باشد. داستاننویسان ایرانی در ۱۵ سال اخیر به دنبال شکل نوینی از نویسندگی بودهاند و بعد از سال ۱۳۸۰ کشف تازهای از دنیای فوق مدرن داستاننویسی اتفاق افتاده است.»[۱۳]
روایت در قرآن
زاویۀ دید در سورههای قرانی با هم متفاوت است. یعنی از چند زاویۀ دید برای بیان روایتها استفاده شده است. برای مثال، زاویه دید سورۀ حمد با بیشتر سورههای قران متفاوت است. جالب تر آنکه گاهی در یک سورۀ کوتاه چند بار زاویۀ دید عوض شده است. نکتۀ دوم، شیوۀ روایتپردازی است. تاآنجاکه من دیدهام، کمتر روایتی بهطور خطی در قران آمده است. بیشتر روایتها از نقطههای میانی آغاز شدهاند و گاه شروع روایت از نقطۀ پایان است. سورههای یوسف و مریم نمونههای جالب این نوع روایتاند.[۱۴]
دامپروری
«هولناکترین کاری که در مسیر تمدنِ بشر انجام شده، «دامپروری» است. فکرش را که بکنی از انسان بودن چندشات میشود. انسان، حیوانی را به محلِ زندگیِ خود میآورد، با او دوست میشود، به او غذا و جا میدهد و حیوانِ بیچاره خیال میکند دوستِ خوبی یافته است؛ ولی انسان همین حیوان را میکشد و با لذت میخورد. در واقع از ابتدا دوستی در کار نبوده است. انسان با کمکِ این عقلِ لعنتی، حیوان را فریفته است! گلۀ گوسفندها یا دستهٔ مرغها را وقتی به خانۀ صاحبشان برمیگردند، دیدهاید؟ آنجا را خانۀ خود میدانند و آسودهخاطر به جایی میروند که سر آخر قتلگاه آنهاست. بهنظرم، شکار نیز غمانگیز است؛ ولی دستِکم حیوان میتواند بگریزد و کشته شدنش حاصلِ اعتمادِ بیهوده به شکارچی نیست.»[۱۵]
یادهای مذهبی
نووز ۵۵ وقتی با پدرم از خانه بیرون زدیم سر کوچه که رسیدیم پیرمردی چند تصویر کاغذی برای فروش کنارِ خیابان پهن کرده بود. تصویری از امام علی نظرم را جلب کرد. دست پدرم را کشیدم و اصرار کردم آن را با پول عیدیام برایم بخرد و او خرید. چهرهای جذاب و مردانه، با چشمهای درشت و مژهها و ابروهای بلند و کشیده. عمامۀ سبزی دورِ سرش بود و ریشها و موهای بلند و مرتبی داشت. دستش به قبضۀ شمشیر بود که نوکش از وسط دو فاق شده بود. لبخند نمیزند؛ ولی برای من لبخندی زیرِ لبهایش پنهان بود که بوی عید میداد و هنوز هم میدهد.
خلقیات
قلبم در تحویل سال تندتر میزند
« | شهریار عباسی خود را عشق نوروز میداند:
نوروز۶۱ نیز وقتی با برادرم از خرید ماهی قرمز برمیگشتم نزدیک خانه، مرد جوانی با نگاه اخمآلود، زیرِ لب غرید: مردم اینهمه شهید دادند، اون وقت اینها عید گرفتهاند! حرفش دلمان را شکست. وقتی موضوع را به پدرم گفتیم روی دست خودش زد و گفت: راست گفته! دلم بیشتر شکست؛ ولی سال که نو شد و پدرم عیدیدادن یادش نرفت، همهچیز یادم رفت.
نوروز۶۳ پدر و مادرم رفته بودند خانۀ عمهام چون بهمن سال قبلش پسرعمه شهید شده بود. آن روز اگر کسی میدید تلویزیون روشن کردهایم سرزنشمان میکرد؛ اما من و برادرم که تنها در خانه ماندهبودیم تلویزیون را روشن کردیم. وقتی تحویلِ سال اعلام شد، قلبم تند زد و بوی عید توی مشامم دوید. آن روز شهیدشدن پسرعمهام یادم رفت. نوروز۶۶ که در جبهه از رادیو خبر تحویل سال را شنیدیم تا به قرار برسیم یک ساعت از سال جدید گذشته بود. بچههای همسنگر تحویلمان گرفتند. روبوسی و تبریک سال نو غربت را از یادم برد. در آن روزهای سخت و تلخ هم عید برایم شیرین بود. آنجا هم قلبم تندتر زد. |
» |
از نگاه شهریار عباسی
فروغ فرخزاد
گاهی با خود می اندیشم با مرگ زودهنگامش چه شعرهای زیبایی از ما و زبان فارسی دریغ کرد. اما او به واقع تولدی دیگر در فرهنگ و ادب سرزمین ما بود که مرگ پایانش نبود.[۱۶]
هاشمی رفسنجانی
ما بچه بودیم که انقلاب شد و بسیار کنجکاو بودیم که چهرههای انقلابی را بشناسیم. چهرههای تازهای اینجا و آنجا از درون انقلاب برآمدند و دیری نپایید که شیخ جوانی در همه جا خودنمایی کرد. او برخلاف بیشتر انقلابیها، ریش نداشت. با دیدن او فهمیدم برخی آدمبزرگها هم ریش ندارند. خبر ترور آن شیخ جوان و نجاتش بهواسطۀ شجاعت همسرش نیز یکی از خبرهای بود که در یادم ماند. چندی بعد، روی یکی از دیوارهای شهرمان شعاری نقش بست که «هاشمی زنده است تا نهضت زنده است». آن روزها یقین کردم که شیخ جوان آدم بسیار مهمی است. راستش تا سالها گمان نمیکردم روزی جمهوری اسلامی پابرجا باشد و او از قدرت بیفتد. شک نداشتم که او مرد دوم جمهوری اسلامی است. اگر بخواهم هاشمی را با سیاستمداری در تاریخ معاصر ایران مقایسه کنم، شاید بیش از همه به قوامالسلطنه شبیه باشد.[۱۷]
جای خالی سلوچ
هرکس هرچه میخواهد بگوید. من باور دارم که «جای خالی سلوچ» چیزی کمتر از «صد سال تنهایی» ندارد و برای من که در این سرزمین ریشه دارم، خواندنیتر، آموزندهتر، شیرینتر و بسیار باارزشتر است. [۱۸]
نامهها
سیدمحمد خاتمی
«آقای خاتمی عزیز سلام من بارها گفتهام، داستاننویس نباید داستان سیاسی بنویسد و هنوز هم بر نظرم استوار ایستادهام. ولی روشن است که شرکت در انتخابات و دادن رأی فقط برای سیاستمداران نیست و حق مردم است. از این گذشته، شما را فقط یک سیاستمدار نمیدانم، چون حرفهایتان را شنیدهام و نوشتههایتان را خواندهام. شما دستکم به من ثابت کردهاید که در نظر و عمل به اصول اخلاقی و انسانی پایبند هستید و عمیقاً به حق مردم برای تعیین سرنوشتشان احترام میگذارید. جناب خاتمی، من شما را بسیار دوست میدارم و گرچه گاهی منتقد عملکردتان بودهام؛ ولی منش و روشتان را در وضع کنونی، برآیند روح جامعه امروزمان میدانم. عیبها و حسنهای شما، همانهایی است که روح جمعی ما ایرانیان دارد. میدانم چه زمانی که رئیسجمهور بودهاید و چه پس از آن و بهویژه در چهار سال اخیر، بسیار آزار دیدهاید؛ ولی یکی از اخلاقهای دوستداشتنی شما صبر و گذشتی است که در سیاستمداران دیگر سراغ ندارم. سرتان را درد نمیآورم و از جایگاه یک شهروند ایرانی، دعوت میکنم، بلکه اصرار میکنم، نامزد انتخابات ریاستجمهوری سال۱۳۹۲ بشوید. میدانم و میدانید که کار بسیار دشوار است، ولی چارهای نیست. بازی روزگار طوری چرخیده که قرعۀ کار به نامتان افتاده است. بهتازگی گفتهاید، از اینکه عظمت ایران آب میشود غصهدارید. پس به دریا بزنید، ما هم هستیم. شاید فرجی شد.» [۱۹]
معصومه ابتکار
در جریان برنامه پیادهروی «شمس و مولانا» که بههمت بنیاد شعر و ادبیات داستانی ایرانیان و با حضور مجید قیصری، شهریار عباسی، مهدی قزلی، حبیب یوسفزاده، محمدعلی قربانی، میثم امیری، سیدسکندر حسینی و تعدادی از مخاطبان ادبیات، طی روزهای سوم تا پنجم خرداد از فشم به سمت بلده انجام شد که بعد از آن شهریار عباسی خطاب به رئیس محیط زیست وقت چنین نوشت: «سرکار خانم دکتر معصومه ابتکار
معاون محترم رییس جمهور و رییس سازمان محیط زیست
با سلام
همانطورکه میدانید تعدادی از شاعران و داستاننویسان، مسیر فشم به شمال را (با گذر از دشت لار، آبشار سفیدآب، گردنه سرخک، روستای یالرود و ...) پیاده پیمودند. پیام شما برای این گروه باعث دلگرمی ما شد و قدری از دشواری پیمودن مسیر را برایمان کاست. به سهم خودم بابت پیامی که دادید متشکرم و چند نکته را نیز اضافه میکنم.
در ابتدای مسیر با راهبندی مواجه شدیم که عبور به سمت منطقه حفاظتشده را (جز با داشتن مجوز) مسدود کرده بود. تا رسیدن مجوز کمی معطل شدیم، لیکن من خشنود شدم از اینکه دری بر پیکر زخمخورده محیط زیست ایران دیدم و خشنودتر شدم، وقتی شنیدم شما از زمان دولت آقای خاتمی تاکنون، در برابر احداث جاده از این مسیر و بههم خوردن اکوسیستم آن مقاومت کردهاید و تکهای از محیط زیست کشورم را مادرانه با چنگ و دندان محفوظ نگه داشتهاید. این را نوشتم چون میدانم در شرایطی که بیشتر مردمان به سودهای شخصی و زودگذر میاندیشند، اینگونه مقاومتها چقدر دشوار است.
گرچه این کوهپیمایی برای پاهای من سنگین بود، ولی دلم به دیدن طبیعت زیبا و کمتر دستخورده مسیر سبک شد و یکی از همکاران شما که در مسیر ما را دید و نان و پنیرش را صادقانه تعارفمان کرد، ایثار را پس از سالهای دور جنگ، برایم تداعی کرد.
دشت زیبا و سرسبز، آبشارهای بلند، قلههای پیدرپی و برفگرفته که پشت به پشت هم بیپایان به نظر میآمدند و به ویژه دیدن خرسی با تولههایش (از فاصله نزدیک در دره یالرود) مرا ذوقزده کرد. در نوجوانی در کوههای لرستان از نزدیک خرس دیده بودم. گمان نمیکردم بار دیگر دیدن چنین حیوانی در طبیعت ایران از فاصله نزدیک نصیبم شود. من و همراهانم به جای ترسیدن از خرس، ذوقزده شدیم. البته آنها از ما ترسیدند و در زیر آبشار پنهان شدند، گویی از وحوش میگریختند! و لابد حق داشتند.
همانطورکه شما نیز در پیامتان به الهام شاعران و نویسندگان از طبیعت اشاره کردید، طبیعت و جغرافیا نقش مهمی در ادبیات دارد و متأسفانه در ادبیات سالهای اخیر، به دلایل متعدد «جغرافیا» کمرنگ شده و همین از اصالت و سترگی ادبیات ما کاسته است.
ما و شما در کارمان نقطه مشترکی داریم. هر دو باید حافظ میراث ارزشمند و در خطر این سرزمین باشیم. شما حافظ محیط زیست ایران هستید و خودتان بهتر میدانید تا چه اندازه، آسیبدیده و زخمخورده است. ما نیز حافظ زبان و ادبیات فارسی هستیم که مانند محیط زیست به شدت آسیب دیده و در معرض حذف شدن در برابر سایر زبانهاست.
این سفر مرا به ادامه کارم مصممتر و سرسختی را در من تقویت کرد. حضور در کوهستان و طبیعت، تجربه باارزشی برای شاعر و داستاننویس است. خستگی، گرسنگی، تشنگی، ترس، مقاومت، سرمای گزنده، گرمای کشنده، آفتاب سوزنده، سرسختی، ناامیدی از رسیدن، امید به دیدن آبادی، ارزش یک تکه نان یا چند قطره آب، ارزش همراهی، تکیه بر توان شخصی و ... را بهتر از هر جایی در کوهستان و طبیعت میتوان تجربه کرد. بیشک داستاننویس و شاعری که اینها را به خوبی تجربه نکند، نمیتواند آنها را در اثر هنری به درستی بازآفرینی و به مخاطب منتقل کند.
برای شما و همکارانتان در حراست از محیط زیست ایران زیبا و کهن آرزوی موفقیت میکنم. به سهم خودم هرجا بتوانم برای حفظ این میراث حیاتی تلاش خواهم کرد. معتقدم حراست از محیط زیست مانند حفظ زبان فارسی وظیفه همه ماست و نباید برای حفاظت آن منتظر دیگری باشیم.
با احترام
شهریار عباسی
هفتم خرداد هزاروسیصدونود و شش» [۲۰]
دیدگاه سیاسی
وی تاکنون رسماً در سیاست اعلام وابستگی نکرده؛ اما از مواضع وی میتوان فهمید که شهریار عباسی اصلاحطلب-اعتدالی است. [۲۱]
اشعار
شهریار عباسی باوجوداینکه داستاننویس است؛ اما در شعرسرایی هم مهارت دارد و گهگاهی بعضی از آنها را در وبلاگ شخصیاش منتشر میکند.
بنیانگذاری
ماهنامۀ ایران پاک
شهریار عباسی از سال۸۶ تاکنون سردبیر مجلۀ ایران پاک به مدیرمسئولی فرزین رحیمنظری است. این نشریۀ فرهنگیاجتماعی بیشتر به معضل اعتیاد و مسائل مربوط به آن میپردازد. [۲۲]
برنامه در کشورهای خارجی
جشنواره فرهنگی هنری بابل
شهریار عباسی بههمراه عبدالعزیز حمادی در سال ۱۳۹۵ این جشنواره حضور پیدا کردند. این جشنواره از زمان صدام حسین، هرساله در شهر حله برگزار میشود. شهر حله در کنار شهر باستانی بابل بنا شده که از مراکز فرهنگی عراق است. عمده برنامههای این جشنواره به شعرخوانی شاعران اختصاص دارد اما تقریبا از تمامی هنرها میتوان در آن نشانهای یافت. امسال بهجز ایران کشورهای دیگری مانند آرژانتین، آلمان، ایرلند، انگلستان، سوریه، عمان، ترکیه و لبنان نیز در این جشنواره مهمانانی داشتند و شهریار عباسی نیز در مراسم روز پایانی به سخنرانی دربارۀ سیر تحول ادبیات داستانی در ایران پرداخت.
وی دراینباره میگوید: «در این فرصت سعی کردم به جای روایت از تاریخ ادبیات فارسی به معرفی سیر تحول ادبیات در ایران بپردازم. این در حالی بود که دیگر مهمانان به طور عمده سعی داشتند آثار خود را معرفی کنند. من ترجیح دادم سیر تحول ادبیات فارسی را از دوران باستان تا فردوسی به صورت مقایسهای روایت و پس از آن ورود نثرنویسی جدی به فارسی را تا دوران صفویه و پس از آن چگونگی تأثیرپذیری رمانس فارسی از رمانسهای غربی و نیز ورورد رمان به ایران و نیز تاثیرپذیری آن از ادبیات سوسیالیستی را شرح دهم. در واقع در این سخنرانی تلاشم این بود که نشان دهم ایران هیچ گاه از داستان و اسطوره خالی نبوده و پیوند فرهنگی عمیقی با آن داشته است که خوشبختانه این اظهارات با استقبال قابل توجهی نیز روبهرو شد و باعث شگفتی حضار نیز شد.» [۲۳]
نمایشگاه فرانکفورت
در سال ۱۳۹۵ شهریار عباسی همراه با دیگر هنرمندان و ناشران در نمایشگاه فرانکفورت حضور داشت. وی در این نمایشگاه دربارۀ مزایای رمان سخنرانی ایراد کرد که بخشی از آن بدین شرح است: «...در جامعه توتالیتر انسانها توصیف کوتاهی دارند. یا به پیشوا وفادار و خوباند یا خائن و بد هستند. در چنین جامعهای تعریف انسانها شبیه و حتی کپی یکدیگر است. با خواندن رمان میآموزیم که برای توضیح هر انسان ممکن است صدها صفحه نیز کم باشد. شاید سیاستمداران مایل باشند جامعه را پیوسته و همبسته نمایش بدهند، ولی رمان نمیتواند چنین کاری بکند. در رمان، انسان با خودش نیز همبسته نیست و نیروهای درونیاش مدام با هم در ستیزند. جامعه نیز چنین است و دیدن لبخند یگانگی در آن از عهدۀ رماننویس برنمیآید. رماننویس تعارضها را کشف و نمایش میدهد. او بهدنبال گسترش تعارضها نیست، بلکه با کشف این اختلافها راه را برای مصالحۀ واقعی در جامعه میگشاید. توصیه میکنم، ایرانیان را از طریق خبرها و سخنان سیاستمدران یا ژنرالها نشناسید. اگر میخواهید ما را بهتر بشناسید، رمانهای ما را بخوانید. به گمان من، رمان ایرانی به دلایل مختلف مغفول واقع شده است. خوشبختانه اروپاییان با هنر ایرانی از طریق سینما آشنا شدهاند. من اینجا هستم که به شما بگویم، رمان ایرانی چند برابر سینمای ایران پیش رفته و سینمای ما وامدار ادبیات امروز ماست. اگر رمانهای ایرانی را ترجمه کنید و بخوانید، به این سخن من گواهی خواهید داد.» [۲۴] و[۲۵]
آثار و کتابشناسی
هشت رمان، یک مجموعهداستان و یک داستان بلند
رمان
- التهاب
- میخواهم یک نامۀ کوتاه بنویسم
- موسم آشفتگی
- زنی پنهان در میان واژهها
- هتل گمو
- سایههای بلند
سبک و لحن و ویژگی اثر
اولین رمان وی «التهاب» در فضای سورئالیستی بهسال۱۳۸۱ وارد بازار رفت. این رمان و دو داستان امروزی و اساطیریِ برگرفته از شاهنامه فردوسی بهطور موازی در آن روایت کرده که به موضوع مرگ و ناآگاهی انسان میپردازد. اما اولین رمان دیدهشده «میخواهم یک نامۀ کوتاه بنویسم» نام دارد که در سال ۱۳۸۶ منتشر کرد. داستان در فضای دههٔ شصت و در خرمآباد میگذرد و فضای رعب و وحشت ناشی از بمبارانهای این شهر در میانۀ جنگ ایران و عراق بر آن حاکم است. شخصیتهای اصلی رمان دو نوجواناند که وسوسه میشوند برای استفاده از سهمیه رزمندگان به جبهه بروند. این رمان در همان سال نامزد دریافت بهترین رمان با موضوع جنگ در ایران شد.
«موسم آشفتگی» کار بعدی شهریار عباسی است که به موضوع زلزله در تهران پرداخته. عباسی در این رمان، نوع دیگری از نوشتن را آزمود و رمانی نوشت که قصۀ آن وقوع زلزلهای مهیب و خیالی در شهر تهران است. این رمان از سوی شهرداری تهران بهصورت کتاب صوتی منتشر شده است.[۲۶]
در سال۱۳۸۷ «زنی پنهان در میان واژهها» چاپ شد. عباسی تلاش کرده است تا این رمان را در سبک رئالیسم جادویی بنویسد. داستان در شهری در آخر دنیا میگذرد که فقط از طریق یک خط آهن با جاهای دیگر ارتباط دارد. قصه، قصهٔ پیرمردی کتابفروش است که با زنی از شخصیتهای کتابهای کتابخانهاش روبهرو میشود. «زنی پنهان در میان واژهها» از سوی جایزه ادبی اصفهان، شایسته تقدیر شناخته شد.
[۲۷]
او سپس در سال ۱۳۹۰ رمان «هتل گمو» را منتشر کرد که بازهم داستانی دربارۀ جنگ ایران و عراق است. در این رمان، یک سرباز ایرانی عاشق دختری کرد میشود که با خانوادهاش در روستایی بین ایران و عراق زندگی میکند و جنگ باعث میشود از محل زندگی خود کوچ کند. دربارۀ رمان «هتل گمو» نقدهای فراوانی در نشریات ایران نوشته شد و بیشتر منتقدان به تجلیل از این کتاب پرداختند و آن را بهعنوان اثری متفاوت در حوزه جنگ ایران و عراق بهشمار آوردند. این کتاب نامزد نهایی دریافت چند جایزه ادبی بوده است.[۲۸]
طولانیترین رمان عباسی با نام «سایههای بلند» منتشر شد، داستانی طولانی دربارۀ یک خانوادۀ ایرانی است که در آستانۀ انقلاب ایران در سال۱۳۵۷ در حاشیۀ یکی از شهرهای غرب ایران زندگی میکنند و هرکدام واکنش متفاوتی به وقوع انقلاب بروز میدهند و به سرنوشتهای متفاوتی دچار میشوند. «سایهّهای بلند» رمانی دیالوگمحور است که میتوان سبک نوشتاری آن را «نئورئالیسم» بهشمار آورد. این رمان در جایزۀ ادبی شهیدغنیپور نشان ویژهٔ تقدیر دریافت کرد.
«دختر لوتی» در سال۱۳۹۳ منتشر شد و سال بعد بهعنوان اثر برگزیده جایزه جایزه جلال آلاحمد معرفی شد. این رمان دربارۀ معلمی است که در میانۀ جنگ ایران و عراق به شهر کوچکی در جنوب غرب ایران فرستاده میشود و در آنجا با خانوادهای کولی که به کار موسیقی مشغول هستند آشنا میشود.
[۲۹]
«بازیگوش» تازهترین اثر شهریار عباسی است که تقریباً تمی سیاسی دارد. داستان دو مرد و یک زن را در یک قهوهخانهٔ بینراهی در جنوب غرب ایران و در دهههای ۴۰ تا ۶۰ روایت میکند. داستان با قتل یکی از مردها بهدست دیگری شروع میشود و بهمحض ورود به داستان، دلیل اختلافشان مشخص میشود و شخصیتهای داستان بهطور ناخواسته وارد مسائل سیاسی میشوند.
بررسی نمونهای اثر
بازیگوش
رمان بازیگوش آخرین اثر شهریار عباسی است. داستان از زاویهدید سومشخص نوشته شده است و ازاینجهت ساختاری روایی دارد، ماجرای داستان که به لحاظ زمانی سه دورۀ پیش از انقلاب ایران، دوران انقلاب و پسازآن را در برمیگیرد بازگوکننده حوادثی پیرامون شخصیتهای اصلی آن یعنی: سمندر، مهری، مرتضی و علی است. داستان با قتل آغاز میشود. قتلی که توسط «سمندر» و با ضربۀ ناگهانی به سر مرتضی، طی یک حرکت غریزی (با کوباندن سنگ) به وقوع میپیوندد. جنایتی که شبیه اولین جنایت بشر؛ داستان معروف (هابیل و قابیل) است و با جلوتر رفتن در داستان و فهمیدن این موضوع که مرتضی و سمندر همدیگر را «برادر» خطاب میکردند و با دریافتن اینکه انگیزۀ اصلی این قتل یک زن بوده است، کهنالگوی برادرکشی را در ذهن مخاطب پررنگ میشود. بدون تردید شهریار عباسی نیمنگاهی به اسطورهها در جریان داستان داشته است چراکه آگاهانه صحنهها و اتفاقهای داستان را تدارک دیده و مجال ایجاد چنین تداعیهایی را برای مخاطب ایجاد کرده است، از این نظر میتوان به کارکرد درخت انجیر در این رمان نیز اشاره کرد، درختی که مقدسترین گیاه در اسطورههای هندی است و معتقدند بودا زمانی که زیر این درخت نشسته بود، به حقیقت دست یافته است. در داستان نیز شاهد آن هستیم که شخصیت مهری ساعتها زیر این درخت مینشیند و به دنبال نشانههایی از یک شهودی درونی میگردد. ماجرای سمندر با یک جبر ناخواسته از کودکی شروع میشود. او علاوهبر هیکل درشت و مردانهاش نقصی در مردانگیاش دارد، بعدها به همین دلیل امینِ دوستش مرتضی میشود تا آنجا که زن دومش (مهری) را نزد او برای نگهداری میسپارد. مرتضی که در ساخت قهوهخانه سمندر به همین جهت کمکهایی کرده است از او میخواهد اتاقی کوچک برای مهری در کنج قهوهخانه بسازد و ماجراهای بعد که رقم میخورد، سمندر را به مردی عاشق و قاتلِ دوست خود تبدیل میکند. مهری زنی ساده و زیباست که سرنوشت او را با مرتضی آشنا میکند و همین سرنوشت بعد از مرگ مرتضی، او را به جایی میرساند که ساعتها زیر درخت انجیر مینشیند و به دنبال شهودی در خود و اثبات کراماتش میگردد؛ و ماجراهایی که برای علی پسر مرتضی رخ میدهد نیز اتفاقاتی از این سلک است. هرکدام از این شخصیتها طی بازیای که سرنوشت برای آنها رقم میزند وارد فضایی نو میشوند: ماجرای مرتضی (همسر مهری) از آنجایی رقم میخورد که مرگ برادرش یک سال بعد از کودتای بیست و هشتم مرداد و در اثر تصادف رانندگی روی میدهد، اما خانواده و دوستانش اعتقاد دارند رژیم او را سر به نیست کرده است. از گذشته مرتضی به خاطر علاقۀ زیاد به برادر، به کارهای سیاسی علاقهمند شد و هر موقع برادر با دوستانش راجع به سیاست حرف میزد او نیز خود را به آنها نزدیک مینمود و به حرفهای آنها گوش میداد. سالها بعد، بهدنبال یک آشنایی اتفاقی با فردی به نام مهندس نوری، کمکم علاقهای که مرتضی در پس ذهن خود نسبت به برادر و کارهایش نگه داشته دوباره زنده میشود و همین موضوع زمینهٔ وارد شدن او به کارهای سیاسی را فراهم میآورد. همانطور که آشنایی او با مهری (زن صیغهایش) و سمندر او را به سرنوشتی ناخواسته یعنی مرگ دچار میکند.
مجموعه داستان
پیتزای برشته
نوا، نما، نگاه
ویدئوها
متن خوانی شهریار عباسی برای امام رضا(ع)
تصاویر
پانویس
- ↑ «معرفی شهریار عباسی».
- ↑ «اولین اثر دیدهشده از عباسی».
- ↑ «سایههای بلند عباسی و نئورئالیسم».
- ↑ «اعتراض انجمن قلم ایران به یک انتخاب».
- ↑ «نشست خبری مهمترین جایزهٔ ادبی کشور».
- ↑ «هنوز هم قلبم تند میتپد».
- ↑ «ما سیاستمدار نیستیم، نویسندهایم».
- ↑ «ندیدن احمد محمود حسرتی ابدی برای من است».
- ↑ «شهریار عباسی دبیر علمی جشنواره».
- ↑ «رمان چیست؟».
- ↑ «داستان ایرانی».
- ↑ «علم هنر و سانسور».
- ↑ «سخنرانی در جشنوارۀ بابل».
- ↑ زاویه دید در قرآن.
- ↑ غمی که نمیدانم چگونه فراموشاش کنم.
- ↑ سالمرگ فروغ،.
- ↑ هاشمی در نقش قوام.
- ↑ خدا قوت استاد.
- ↑ نامه به سید محمد خاتمی، اسفند ۱۳۹۱.
- ↑ نامه به معصومه ابتکار.
- ↑ [ http://shahriarabbasi.blogfa.com.
- ↑ ماهنامۀ ایران پاک، خبرگزاری دفاع مقدس ۱۸آبان۱۳۹۳.
- ↑ برگزیده جلال از «بابل» گزارش میدهد، سایت مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی ۱۰ خرداد ۱۳۹۵.
- ↑ متن سخنرانی شهریار عباسی در نمایشگاه فرانکفورت.
- ↑ معرفی نمایندۀ ایران در نمایشگاه فرانکفورت.
- ↑ «رمان عباسی درپی زلزله تهران».
- ↑ «اثری مفتخر به جایزهٔ ادبی اصفهان».
- ↑ «هتل گمو پرداختی دوباره به جنگ تحمیلی».
- ↑ «سایههای بلند عباسی و نئورئالیسم».
منابع
پیوند به بیرون
- «شهریار عباسی و بنیاد ادبیات ایرانیان». جایزه ادبی جلال آلاحمد، ۱۳دی۱۳۹۶. بازبینیشده در ۱۰ژانویه۲۰۱۹.
- «اعتراض انجمن قلم ایران به یک انتخاب». خبرگزاری ایسنا، ۲۰آذر۱۳۹۶.
- «نشست خبری مهمترین جایزهٔ ادبی کشور». روزنامۀ صبح نو، ۶دی۱۳۹۶.
- «هنوز هم قلبم تند میتپد». وبلاگ شخصی شهریار عباسی، ۲۷اسفند۱۳۹۱.
- «ما سیاستمدار نیستیم، نویسندهایم». خبرگزاری آنا، ۳۱شهریور۱۳۹۴.
- «ندیدن احمد محمود حسرتی ابدی برای من است». وبگاه الف، ۳۱مهر۱۳۹۶.