نیما یوشیج: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌ادبیات
پرش به ناوبری پرش به جستجو
آقای مستقیم (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
طراوت بارانی (بحث | مشارکت‌ها)
جز طراوت بارانی صفحهٔ نیما را به نیما یوشیج منتقل کرد
 
(۸ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۵: خط ۵:
|نام اصلی                = علی اسفندیاری
|نام اصلی                = علی اسفندیاری
|زمینه فعالیت            = سرایش، نویسندگی و نظریه‌پردازی ادبی
|زمینه فعالیت            = سرایش، نویسندگی و نظریه‌پردازی ادبی
|تاریخ تولد              = ۲۱ آبان ۱۲۷۶ ه. ش.
|تاریخ تولد              = ۲۱آبان۱۲۷۶ه‍.ش.
|محل تولد                = یوش
|محل تولد                = یوش
|والدین                  = ابراهیم نوری و طوبی مفتاح
|والدین                  = ابراهیم نوری و طوبی مفتاح
|تاریخ مرگ              = ۱۳ دی ۱۳۳۸ ه. ش.
|تاریخ مرگ              = ۱۳دی۱۳۳۸ه‍.ش.
|محل مرگ                = تجریش، تهران
|محل مرگ                = تجریش، تهران
|علت مرگ                = بیماری ذات‌الریه
|علت مرگ                = بیماری ذات‌الریه
خط ۲۱: خط ۲۱:
|بنیانگذار              = شعر نیمایی
|بنیانگذار              = شعر نیمایی
|پیشه                    = شاعر و معلم
|پیشه                    = شاعر و معلم
|سال‌های نویسندگی        = از ۱۲۹۹ تا ۱۳۳۸
|سال‌های نویسندگی        = از ۱۲۹۹تا۱۳۳۸
|سبک نوشتاری            = مدرنیسم ادبی
|سبک نوشتاری            = مدرنیسم ادبی
|کتاب‌ها                  = [[افسانه]]، [[آب در خوابگه مورچگان]] و...
|کتاب‌ها                  = [[افسانه]]، [[آب در خوابگه مورچگان]] و...
خط ۶۹: خط ۶۹:
|امضا                    =  
|امضا                    =  
}}
}}
'''نیما یوشیج''' شاعر و نظریه‌پرداز معاصر ایرانی بود. همچنین او را پدر شعر نو ایران می‌دانند.
 
[[پرونده:Nimajavani.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''نیما در ایام جوانی'''</center>]]
'''نیما یوشیج''' شاعر، نویسنده و نظریه‌پرداز معاصر ایرانی بود. همچنین او را پدر شعر نو ایران می‌دانند.
<center> * * *</center>{{سخ}}
<center> * * *</center>{{سخ}}
[[پرونده:Nimajavani.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''نیما در ایام جوانی'''</center>]]
علی اسفندیاری که بعدترها نیما یوشیج شد، شاعری است که بیش از هر شاعر دیگری در راه تجدد واقعی در شعر فارسی تلاش کرد و این امر را هدف شاعری خود قرار داد.<ref name="chashmandaz">{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = زرین‌کوب|نام = حمید|عنوان =چشم‌انداز شعر نو فارسی|ص=۴۸}}</ref> {{سخ}}
علی اسفندیاری که بعدتر نیما یوشیج شد، شاعری است که بیش از هر شاعر دیگری در راه تجدد واقعی در شعر فارسی تلاش کرد و این امر را هدف شاعری خود قرار داد.<ref name="chashmandaz">{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = زرین‌کوب|نام = حمید|عنوان =چشم‌انداز شعر نو فارسی|ص=۴۸}}</ref> {{سخ}}
نیما در ابتدا به روال زمان شعر می‌گفت و با شاعران زمان خود، مثل [[محمدتقی بهار|ملک‌الشعرا]]، [[علی اشتری]] و [[علی‌اصغر حکمت]] نشست‌ و برخاست داشت. شعرهای این دورهٔ او، نوعی تقلید از شیوهٔ سرایش کلاسیک فارسی است؛ اما آشنایی او با ادبیات کلاسیک فارسی چنان نیست که غرق در آن شود.<ref name="chashmandaz"/> نیما در سال۱۳۰۱ «[[افسانه]]» را می‌سراید که فصلی جدید در شعر فارسی و عملاً آغازگر شعر نوست. این شعر مخالفت‌های قُدمایی‌‌ها را در پی دارد، هرچند که بسیاری از تجددگرایان این شعر را ستودند. افسانه نقطهٔ ذوق نیماست که او را از کهن‌سرایی به تجدد متوجه ساخت.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = جلالی پندری|نام = یدالله|عنوان= گزینه اشعار نیما یوشیج|ص=۷۳}}</ref>{{سخ}}
نیما در ابتدا به روال زمان شعر می‌گفت و با شاعران زمان خود، مثل[[محمدتقی بهار|ملک‌الشعرا]]، [[علی اشتری]] و [[علی‌اصغر حکمت]] نشست‌ و برخاست داشت. شعرهای این دورهٔ او، نوعی تقلید از شیوهٔ سرایش کلاسیک فارسی است. اما آشنایی او با ادبیات کلاسیک فارسی چنان نیست که غرق در آن شود.<ref name="chashmandaz"/> نیما در سال ۱۳۰۱ «[[افسانه]]» را می‌سراید که فصلی جدید در شعر فارسی و عملاً آغازگر شعر نو است. این شعر مخالفت‌های قُدمایی‌‌ها را در پی دارد، هرچند که بسیاری از تجددگرایان این شعر را ستودند. افسانه نقطهٔ ذوق نیماست که او را از کهن‌سرایی به تجدد متوجه ساخت. <ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = جلالی پندری|نام = یدالله|عنوان =گزینه اشعار نیما یوشیج| ص=۷۳}}</ref>{{سخ}}
نیما پس از افسانه، از سال۱۳۰۱تا۱۳۱۶ دست به آزمایش‌های مختلف می‌زند و اشعار دیگری را در قالب‌هایی مثل رباعی، قطعه و  قالب شعر افسانه، برای تکامل آن فرم، می‌سراید. در این فاصلهٔ زمانی، او شعر «[[خانوادهٔ یک سرباز]]» را می‌سراید که نشان می‌دهد وی نه تنها از بیان و فکر رمانتیکی افسانه دور شده‌ است و به نوعی واقع‌گرایی هنری نزدیک می‌شود، بلکه نوعی تفکر و اندیشه انسانی و اجتماعی را در‌می‌یابد و از بُعد غنایی به سوی شعر اجتماعی حرکت می‌کند.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = زرین‌کوب|نام = حمید|عنوان =چشم‌انداز شعر نو فارسی|ص=۶۳}}</ref>{{سخ}}
نیما پس از افسانه، از سال ۱۳۰۱ تا ۱۳۱۶ دست به آزمایش‌های مختلف می‌زند و اشعار دیگری را در قالب‌هایی مثل رباعی، قطعه و  قالب شعر افسانه، برای تکامل آن فرم، می‌سراید. در این فاصلهٔ زمانی، او شعر «[[خانوادهٔ یک سرباز]]» را می‌سراید که نشان می‌دهد وی نه تنها از بیان و فکر رمانتیکی افسانه دور شده‌است و به نوعی واقع‌گرایی هنری نزدیک می‌شود، بلکه نوعی تفکر و اندیشه انسانی و اجتماعی را در‌می‌یابد و از بُعد غنایی به سوی شعر اجتماعی حرکت می‌کند.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = زرین‌کوب|نام = حمید|عنوان =چشم‌انداز شعر نو فارسی|ص=۶۳}}</ref>{{سخ}}
اما نقطه‌ای که شعر نو در آن، به معنای واقعی کلمه، متولد می‌شود، با سرودن شعر «[[ققنوس]]» رخ می‌دهد. این شعر علاوه‌ بر ویژگی‌های ادبی، از نظر روایت‌شناسی نیز تغییر عمده‌ای در شیوهٔ شاعری نیما به شمار می‌رود و عملاً نیما را شاعری نمادگرا می‌کند.<ref>{{یادکرد ژورنال|عنوان= بررسی عملکرد روایت در اشعار نیما با تکیه بر نشانه‌شناسی ققنوس|}}</ref>
اما نقطه‌ای که شعر نو در آن، به معنای واقعی کلمه، متولد می‌شود، با سرودن شعر «[[ققنوس]]» رخ می‌دهد. این شعر علاوه‌ بر ویژگی‌های ادبی، از نظر روایت‌شناسی نیز تغییر عمده‌ای در شیوهٔ شاعری نیما به شمار می‌رود و عملاً نیما را شاعری نمادگرا می‌کند.<ref>{{یادکرد ژورنال|عنوان= بررسی عملکرد روایت در اشعار نیما با تکیه بر نشانه‌شناسی ققنوس|}}</ref>


خط ۸۳: خط ۸۴:
[[اسماعیل شاهرودی]] در مصاحبه‌ای با روزنامهٔ اطلاعات که در کتاب «یادمان نیما» از آن نقل شده است، چنین شرح می‌دهد که:  
[[اسماعیل شاهرودی]] در مصاحبه‌ای با روزنامهٔ اطلاعات که در کتاب «یادمان نیما» از آن نقل شده است، چنین شرح می‌دهد که:  
{{گفتاورد تزیینی| نیما تعریف می‌کرد که در «کنگرهٔ نویسندگان» وقتی شعر می‌خواند [[بدیع‌الزمان فروزانفر]] را دیده‌بود که زیر میز رفته و می‌خندد. فروزانفر گفت:« چه‌طور این مرد نمی‌فهمد که شعرش وزن و قافیه ندارد؟»<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = لاهوتی|نام = محمدرضا|عنوان = یادمان نیما|ص=۱۶۳}}</ref>}}
{{گفتاورد تزیینی| نیما تعریف می‌کرد که در «کنگرهٔ نویسندگان» وقتی شعر می‌خواند [[بدیع‌الزمان فروزانفر]] را دیده‌بود که زیر میز رفته و می‌خندد. فروزانفر گفت:« چه‌طور این مرد نمی‌فهمد که شعرش وزن و قافیه ندارد؟»<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = لاهوتی|نام = محمدرضا|عنوان = یادمان نیما|ص=۱۶۳}}</ref>}}
===گزارشی از ازدواج===
 
[[پرونده:ALIEH 0016-2.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''عالیه جهانگیر در یوش''']]
[[پرونده:ALIEH 0016-2.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''عالیه جهانگیر در یوش''']]
نیما در یادداشت‌هایش، ازواج با عالیه جهانگیر را چنین شرح می‌دهد:
===سرگرفتن بساط دامادی===
{{گفتاورد تزیینی|برای این‌که به خیال‌های مشوش  و شبگردی‌های خودم که قلبم را خسته کرده‌بود،  خاتمه بدهم، به این‌ کار اقدام کرده‌ام و چون این مواصلت از روی علاقه و میل مفرط طرفین بوده‌، یعنی به طرف توانسته بودم مثل شیطان بی‌رحم با کلمات مرتّب خود افسون بدمم، خیلی ارزان و بی‌تکلف صورت گرفت. اگر یک نگارنده مکالمات شاعر داماد را در حجلهٔ عروسی، وقتی به تنهایی با هم نشسته بودند، به تحریر می‌آورد، معلوم است غیر از مکالمات هر عروس و دامادی بود... این دختر، باهوش، محجوب و فاضل است. در یکی از مدرسه‌های دخترانه درس می‌دهد، سنش از ۲۵ سال متجاوز است. [[میرزاجهانگیر شیرازی|جهانگیرخان صوراسرافیل]]، دایی او محسوب می‌شود. قامت کشیده و رسا، موی بور و طلایی دارد. دیشب با هم روبرو شدیم. خیلی مجلس عقد شاعر به سادگی صورت گرفت.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = لاهوتی|نام = محمدرضا|عنوان = یادمان نیما|ص=۴۰}}</ref>}}
نیما در یادداشت‌هایش، ازدواج با عالیه جهانگیر را چنین شرح می‌دهد:
{{گفتاورد تزیینی|برای‌اینکه به خیال‌های مشوش  و شبگردی‌های خودم که قلبم را خسته کرده‌بود،  خاتمه بدهم، به این‌ کار اقدام کرده‌ام و چون این مواصلت از روی علاقه و میل مفرط طرفین بوده‌، یعنی به طرف توانسته بودم مثل شیطان بی‌رحم با کلمات مرتّب خود افسون بدمم، خیلی ارزان و بی‌تکلف صورت گرفت. اگر یک نگارنده مکالمات شاعر داماد را در حجلهٔ عروسی، وقتی به تنهایی با هم نشسته بودند، به تحریر می‌آورد، معلوم است غیر از مکالمات هر عروس و دامادی بود... این دختر، باهوش، محجوب و فاضل است. در یکی از مدرسه‌های دخترانه درس می‌دهد، سنش از ۲۵ سال متجاوز است. [[میرزاجهانگیر شیرازی|جهانگیرخان صوراسرافیل]]، دایی او محسوب می‌شود. قامت کشیده و رسا، موی بور و طلایی دارد. دیشب با هم روبرو شدیم. خیلی مجلس عقد شاعر به سادگی صورت گرفت.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = لاهوتی|نام = محمدرضا|عنوان = یادمان نیما|ص=۴۰}}</ref>}}


===داستان چاپ آثار===
===داستان چاپ آثار===
[[پرونده:Nimavajalal.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''[[جلال آل‌احمد]] در وسط و نیما در گوشه، سمت راست''']]
[[پرونده:Nimavajalal.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''[[جلال آل‌احمد]] در وسط و نیما در گوشه، سمت راست''']]
نیما در وصیت‌نامه‌اش، دکتر [[محمد معین]] را وصی خویش اعلام کرد و اشاره به این کرد که در چاپ آثارش، در کنار دکتر معین، [[جلال آل‌احمد]] و [[ابوالقاسم جنتی عطایی]] نیز کمک دست او باشند. آل‌احمد پس از مرگ نیما در یادداشتی چاپ آثار نیما و ورود [[سیروس طاهباز]] را به این کار، چنین شرح می‌دهد:   
نیما در وصیت‌نامه‌اش، دکتر [[محمد معین]] را وصی خویش اعلام کرد و اشاره به این کرد که در چاپ آثارش، در کنار دکتر معین، [[جلال آل‌احمد]] و [[ابوالقاسم جنتی عطایی]] نیز کمک دست او باشند. آل‌احمد پس از مرگ نیما در یادداشتی چاپ آثار نیما و ورود [[سیروس طاهباز]] را به این کار، چنین شرح می‌دهد:   
{{گفتاورد تزیینی|یک سال پس از مرگش -۱۳۳۹- «افسانه و رباعیات» در یک جلد درآمد. در نشریات کیهان. به‌ نظارت استادم محمد معین و داریوش و جنتی و آن یکی دیگر(و این سومین بار بود که چاپ می‌شد) و رباعیات را ما دو تن دیگر. و دکتر معین فقط سرپرستی می‌کرد. و بعد هرکدام ما به‌ علّتی سرخوردیم، یکی به علت ولنگاری این دوست در فلان رنگین‌نامه و دیگری به علت مشاغلی که داشت و سومی به وحشتی که از «قائمیان‌بازی» می‌کرد- دکتر محمدمعین هم همان کار «لغت‌نامه» کافی بود از پا بیندازدش. ناچار عالیه خانم به دست و پا افتاد. و چه شوری می‌زد! تا یک روز جمع شدیم با «[[محمود مشرف‌آزاد تهرانی|آزاد]]» و «[[غلامحسی ساعدی|ساعدی]]» و «طاهباز» که تعهد کنیم نشر الباقی آثار پیرمرد را. و حال آن‌که هر کداممان یک سر و هزار سودا. تا عاقبت طاهباز داوطلب شد. و قرارمان بر این‌که عالیه خانم همهٔ کارها را بسپارد به طاهباز تا به کمک خودش و شراگیم نظمی بدهند به‌ دفترها و آن یکی دیگر هم دست طاهباز را بگذارد در دست دکتر معین که اگر ما همّت نداشتیم، این دارد. و این کار را کردیم. و طاهباز راه افتاد. <ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = جنتی عطایی|نام = ابوالقاسم|عنوان = نیما یوشیج؛زندگانی و آثار او|ص=۵}}</ref>}}
{{گفتاورد تزیینی|یک سال پس از مرگش به‌سال۱۳۳۹ «افسانه و رباعیات» در یک جلد درآمد. در نشریات کیهان. به‌ نظارت استادم محمد معین و داریوش و جنتی و آن یکی دیگر(و این سومین بار بود که چاپ می‌شد) و رباعیات را ما دو تن دیگر. و دکتر معین فقط سرپرستی می‌کرد. و بعد هرکدام ما به‌ علّتی سرخوردیم، یکی به علت ولنگاری این دوست در فلان رنگین‌نامه و دیگری به علت مشاغلی که داشت و سومی به وحشتی که از «قائمیان‌بازی» می‌کرد، محمدمعین هم همان کار «لغت‌نامه» کافی بود از پا بیندازدش. ناچار عالیه‌خانم به دست و پا افتاد. و چه شوری می‌زد! تا یک روز جمع شدیم با «[[محمود مشرف‌آزاد تهرانی|آزاد]]» و «[[غلام‌حسین ساعدی|ساعدی]]» و «طاهباز» که تعهد کنیم نشر الباقی آثار پیرمرد را. و حال آنکه هر کداممان یک سر و هزار سودا. تا عاقبت طاهباز داوطلب شد. و قرارمان بر اینکه عالیه‌خانم همهٔ کارها را بسپارد به طاهباز تا به کمک خودش و شراگیم نظمی بدهند به‌ دفترها و آن یکی دیگر هم دست طاهباز را بگذارد در دست دکتر معین که اگر ما همّت نداشتیم، این دارد و این کار را کردیم. و طاهباز راه افتاد.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = جنتی عطایی|نام = ابوالقاسم|عنوان = نیما یوشیج؛زندگانی و آثار او|ص=۵}}</ref>}}
 
===نیمای بهانه‌گیر===
===نیمای بهانه‌گیر===
عالیه جهانگیر، همسر نیما، دربارهٔ بهانه‌گیربودن نیما و قهرکردن مداوم او خاطره‌ای را شرح می‌دهد:
عالیه جهانگیر، همسر نیما، دربارهٔ بهانه‌گیربودن نیما و قهرکردن مداوم او خاطره‌ای را شرح می‌دهد:
{{گفتاورد تزیینی|یکی از شب‌ها سبزی‌پلو داشتیم، باز دیر آمد. همه شام خورده، خوابیده بودند. من آهسته در را باز کردم و شام را از پایین آوردم به بالا. وقتی شام را زمین گذاشتم به بهانهٔ این‌که این غذا دست‌خورده و کثیف است، ظرف پلو را روی فرش ریخت و قهر کرد. اثاثیهٔ خود را که عبارت بود از چندین جلد کتاب در چادر شبی پیچید و روی دوش خود گذاشت و از در بیرون رفت.{{سخ}}
{{گفتاورد تزیینی|یکی از شب‌ها سبزی‌پلو داشتیم، باز دیر آمد. همه شام خورده، خوابیده بودند. من آهسته در را باز کردم و شام را از پایین آوردم به بالا. وقتی شام را زمین گذاشتم به بهانهٔ اینکه این غذا دست‌خورده و کثیف است، ظرف پلو را روی فرش ریخت و قهر کرد. اثاثیهٔ خود را که عبارت بود از چندین جلد کتاب در چادر شبی پیچید و روی دوش خود گذاشت و از در بیرون رفت.{{سخ}}
من پشت در حیاط ماندم و در را باز گذاشتم تا کسی در نزند و اهل خانه بیدار شوند. مدتی که گذشت از ته کوچه صدایی آمد که دو نفر با هم حرف می‌زنند. صدا نزدیک شد. تا آمدند در بزنند من در را باز کردم و گفتم با کی کار دارید؟ از شکاف در لباس پاسبان به چشمم خورد.{{سخ}}
من پشت در حیاط ماندم و در را باز گذاشتم تا کسی در نزند و اهل خانه بیدار شوند. مدتی که گذشت از ته کوچه صدایی آمد که دو نفر با هم حرف می‌زنند. صدا نزدیک شد. تا آمدند در بزنند من در را باز کردم و گفتم با کی کار دارید؟ از شکاف در لباس پاسبان به چشمم خورد.{{سخ}}
پاسبان اسم مرا برد. گفتم چه می‌خواهید در این وقت شب؟{{سخ}}
پاسبان اسم مرا برد. گفتم چه می‌خواهید در این وقت شب؟{{سخ}}
گفت خواهش دارم این آقا را اجازه بدهید بیاید امشب بخوابد و فردا برود. چون با این کوله‌بار فکر می‌کنند سارق است.{{سخ}}
گفت خواهش دارم این آقا را اجازه بدهید بیاید امشب بخوابد و فردا برود. چون با این کوله‌بار فکر می‌کنند سارق است.{{سخ}}
در جواب گفتم خودشان رفته‌اند، من بیرونشان نکرد‌ام.{{سخ}}
در جواب گفتم خودشان رفته‌اند، من بیرونشان نکرد‌ام.{{سخ}}
بعد معلوم شد به پاسبان گفته عالیه خانم با من نزاع کرده و حالا می‌خواهم بروم منزل مادرم... <ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = اسلامیه|نام = مصطفی|عنوان = زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره|ص=۶۴}}</ref>}}
بعد معلوم شد به پاسبان گفته عالیه‌خانم با من نزاع کرده و حالا می‌خواهم بروم منزل مادرم...<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = اسلامیه|نام = مصطفی|عنوان = زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره|ص=۶۴}}</ref>}}
 
===دیدار با برادر===
===دیدار با برادر===
لادبن پس از قریب یازده سال دوری، در سال ۱۳۱۰ پنهانی به ایران سفر کرده بود و پس از ارتباط با حزب کمونیست ایران و دیدار با شخصیت‌هایی چون دکتر تقی ارانی در راه بازگشت به شوروی به دیدار برادرش آمده بود. عالیه خانم، جزییات این دیدرا ناگهانی و پرمخاطره را، که آخرین دیدار دو برادر بود، چنین بازگفته است:
لادبن پس از قریب یازده سال دوری، در سال۱۳۱۰ پنهانی به ایران سفر کرده بود و پس از ارتباط با حزب کمونیست ایران و دیدار با شخصیت‌هایی چون دکتر تقی ارانی در راه بازگشت به شوروی به دیدار برادرش آمده بود. عالیه‌خانم، جزییات این دیدرا ناگهانی و پرمخاطره را، که آخرین دیدار دو برادر بود، چنین بازگفته است:
{{گفتاورد تزیینی|یک شب سروکلهٔ لادبن پیدا شد، با یک لباس دهاتی از یوش آمده بود. چند روزی در خانهٔ ما در آستارا مخفی بود و بالاخره یک شب بعد از خوردن شام، من و نیما و لادبن به نزدیک رودخانهٔ مرز ایران و شوروی رفتیم و نیما و لادبن، یکدیگر را بغل کردند و بوسیدند.[...] لادبن کفش‌هایش را درآورد و از رودخانه گذشت. در آن طرف آب ما سایهٔ سیاهش را در تاریکی می‌دیدیم که کفش‌هایش پوشید و در لابلای درختان انبوه در دل سیاه شب ناپدید شد.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = اسلامیه|نام = مصطفی|عنوان = زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره|ص=۱۶۷}}</ref>}}
{{گفتاورد تزیینی|یک شب سروکلهٔ لادبن پیدا شد، با یک لباس دهاتی از یوش آمده بود. چند روزی در خانهٔ ما در آستارا مخفی بود و بالاخره یک شب بعد از خوردن شام، من و نیما و لادبن به نزدیک رودخانهٔ مرز ایران و شوروی رفتیم و نیما و لادبن، یکدیگر را بغل کردند و بوسیدند.[...] لادبن کفش‌هایش را درآورد و از رودخانه گذشت. در آن طرف آب ما سایهٔ سیاهش را در تاریکی می‌دیدیم که کفش‌هایش پوشید و در لابلای درختان انبوه در دل سیاه شب ناپدید شد.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = اسلامیه|نام = مصطفی|عنوان = زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره|ص=۱۶۷}}</ref>}}
[[پرونده:Aalieh nima.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''نیما یوشیج و همسرش، عالیه جهانگیر'''</center>]]
===در بحبوحهٔ کودتا===
===در بحبوحهٔ کودتا===
[[پرونده:Aalieh nima.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''نیما یوشیج و همسرش، عالیه جهانگیر'''</center>]]
[[جلال آل‌اجمد]] در مقالهٔ «[[پیرمرد چشم ما بود]]» حال‌وروز نیما را در بحبوحهٔ کودتای ۲۸مرداد۱۳۳۲ شرح می‌دهد:  
[[جلال آل‌اجمد]] در مقالهٔ «[[پیرمرد چشم ما بود]]» حال‌وروز نیما را در بحبوحهٔ کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ شرح می‌دهد:  
{{گفتاورد تزیینی| بعد ار قضایای ۲۸ مرداد طبیعی بود که می‌آیند سراغش. با آن سوابق. خودش هم بو برده بود که یک روز یک گونی شعر آورد خانهٔ ما برایش گذاشتیم توی شیروانی و خطر که گذشت دادیم. خیال می‌کرد همهٔ دعواهای دنیا سر لحاف گونی شعر اوست. ماه اول یا دوم آن قضایا بود که آمدند. یکی از دست‌به‌دهن‌های محل که روزگاری نوکری خانه‌شان را کرده بود و بعد حرف و سخنی با ایشان پیدا کرده‌بود، آن قضایا که پیش آمد رفته‌ بود خبر داده‌ بود که بله فلانی تقنگ دارد و جلسه می‌کند. پیرمرد البته تفنگ داشت؛ اما جواز طاق و جفت هم داشت و جلسه هم می‌کرد؛ اما چه‌جور جلسه‌ای؟ و اصلاً برای تعقیب او احتیاجی به تفنگ داشتن یا جلسه کردن نبود. صبج بود که آمده‌ بودند و همه‌جا را گشته بودند. حتّی توی قوطی پودر عالیه‌خانم را. بعد که پیرمرد را دیدیم، می‌گفت:«نشسته‌ای که یک مرتبه می‌ریزند و می‌روند توی اطاق خواب زنت و توی قوطی پودرش دنبال گلوله می‌گردند. این هم شد زندگی؟»<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = آل‌احمد|نام = جلال|عنوان =ارزیابی شتاب‌زده|ص=۵۱}}</ref>}}
{{گفتاورد تزیینی| بعد ار قضایای ۲۸ مرداد طبیعی بود که می‌آیند سراغش. با آن سوابق. خودش هم بو برده بود که یک روز یک گونی شعر آورد خانهٔ ما برایش گذاشتیم توی شیروانی و خطر که گذشت دادیم. خیال می‌کرد همهٔ دعواهای دنیا سر لحاف گونی شعر او است. ماه اول یا دوم آن قضایا بود که آمدند. یکی از دست‌به‌دهن‌های محل که روزگاری نوکری خانه‌شان را کرده بود و بعد حرف و سخنی با ایشان پیدا کرده‌بود-آن قضایا که پیش آمد رفته‌ بود خبر داده‌ بود که بله فلانی تقنگ دارد و جلسه می‌کند. پیرمرد البته تفنگ داشت، اما جواز طاق و جفت هم داشت و جلسه هم می‌کرد، اما چه‌جور جلسه‌ای؟ و اصلاً برای تعقیب او احتیاجی به تفنگ داشتن یا جلسه کردن نبود. صبج بود که آمده‌ بودند و همه‌جا را گشته بودند. حتّی توی قوطی پودر عالیه خانم را. بعد که پیرمرد را دیدیم، می‌گفت:«نشسته‌ای که یک مرتبه می‌ریزند و می‌روند توی اطاق خواب زنت و توی قوطی پودرش دنبال گلوله می‌گردند. این هم شد زندگی؟»<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = آل‌احمد|نام = جلال|عنوان =ارزیابی شتاب‌زده|ص=۵۱}}</ref>}}
 
===نیمای دبیر===
===نیمای دبیر===
[[انور خامه‌ای]]، نیما را به عنوان معلم چنین توصیف می‌کند:
[[انور خامه‌ای]]، نیما را به عنوان معلم چنین توصیف می‌کند:
{{گفتاورد تزیینی| آن‌ها(شاگردان نیما) می‌گفتند او اصلاً به برنامهٔ درسی و کتاب درسی کاری ندارد، در کلاس مانند یک دوست کنار شاگردان می‌نشیند و با آن‌ها به گپ‌زدن و درد دل‌کردن می‌پردازد. گاهی هم داستان‌ها یا شعرهایی از خود یا شعرای دیگری را می‌خواند. همهٔ آن‌ها از او به نیکی و احترام یادمی‌کردند. <ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = جلالی پندری|نام = یدالله|عنوان =گزینه اشعار نیما یوشیج| ص=۲۱}}</ref>}}
{{گفتاورد تزیینی| آن‌ها(شاگردان نیما) می‌گفتند او اصلاً به برنامهٔ درسی و کتاب درسی کاری ندارد، در کلاس مانند یک دوست کنار شاگردان می‌نشیند و با آن‌ها به گپ‌زدن و درد دل‌کردن می‌پردازد. گاهی هم داستان‌ها یا شعرهایی از خود یا شعرای دیگری را می‌خواند. همهٔ آن‌ها از او به نیکی و احترام یادمی‌کردند.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = جلالی پندری|نام = یدالله|عنوان =گزینه اشعار نیما یوشیج| ص=۲۱}}</ref>}}
===کتک‌خوردن نیما===
 
نیما در طول اقامتش در آستارا، در مدرسهٔ حکیم نظامی تدریس می‌کرد. در پی مشاجره‌هایی که هر روز با مدیر مدرسه داشت، روزی کار به درگیری فیزیکی کشید. به روایت «یوسف کلانتری»، یکی از معلمان مدرسهٔ حکیم نظامی:
===نردبان را آتش زد===
{{گفتاورد تزیینی| نیما به علت کمبود هیزم و خاموش‌بودن بخاری کلاس‌اش، آن روز با حکیمی مشاجره کرد و آخر سر نیز نردبان چوبی مدرسه را شکست و سوزاند. حکیمی که کلّی عصبانی شده بود، حرف‌های رکیکی به نیما زد و چنین بود که مشاجرات لفظی نیما با حکیمی بالا گرفت. بالاخره نیما به والی آذربایجان، یعنی ادیب سمیعی، که مردی شعردوست بود و با نیما روابط دوستانه‌ای داشت، متوسّل شد. آقای والی نیز نیما را به دکتر احمد محسنی، مدیرکل معارف آذربایجان توصیه نمود. بلافاصله از سوی مدیر کل، رییس معارف رضاییه به عنوان بازرس به آستارا اعزام شد. نامبرده پس از ورود به آستارا تمام معلّمین را در دفتر جمع کرد و از آن‌ها توضیح خواست. اغلب معلمین به طرفداری رییس معارف که مدیر مدرسه هم بود، برخاستند. من حق را به جانب نیما داده و از او طرفداری نمودم که این‌ کار من باعث تیرگی روابط من با اداره شد.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = اسلامیه|نام = مصطفی|عنوان = زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره|ص=۱۵۴}}</ref>}}
نیما در طول اقامتش در آستارا، در مدرسهٔ حکیم نظامی تدریس می‌کرد. درپی مشاجره‌هایی که هر روز با مدیر مدرسه داشت، روزی کار به درگیری فیزیکی کشید. به‌روایت «یوسف کلانتری»، یکی از معلمان مدرسهٔ حکیم نظامی:
{{گفتاورد تزیینی| نیما به‌علت کمبود هیزم و خاموش‌بودن بخاری کلاس‌اش، آن روز با حکیمی مشاجره کرد و آخر سر نیز نردبان چوبی مدرسه را شکست و سوزاند. حکیمی که کلّی عصبانی شده بود، حرف‌های رکیکی به نیما زد و چنین بود که مشاجرات لفظی نیما با حکیمی بالا گرفت. بالاخره نیما به والی آذربایجان، یعنی ادیب سمیعی که مردی شعردوست بود و با نیما روابط دوستانه‌ای داشت، متوسّل شد. آقای والی نیز نیما را به دکتر احمد محسنی، مدیرکل معارف آذربایجان توصیه کرد. بلافاصله از سوی مدیرکل، رئیس معارف رضاییه به‌عنوان بازرس به آستارا اعزام شد و پس از ورود به آستارا تمام معلّمان را در دفتر جمع کرد و از آن‌ها توضیح خواست. اغلب معلمان به طرفداری رئیس معارف که مدیر مدرسه هم بود، برخاستند. من حق را به جانب نیما داده و از او طرفداری کردم که این‌ کار من باعث تیرگی روابطم با اداره شد.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = اسلامیه|نام = مصطفی|عنوان = زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره|ص=۱۵۴}}</ref>}}
 
===پیرمرد چشم ما بود===
===پیرمرد چشم ما بود===
[[جلال آل‌احمد]] در کتاب ارزیابی شتاب‌زده، از اولین دیدار خود با نیما چنین می‌گوید:
[[جلال آل‌احمد]] در کتاب ارزیابی شتاب‌زده، از اولین دیدار خود با نیما چنین می‌گوید:
{{گفتاورد تزیینی|بار اول که پیرمرد را دیدم در کنگرهٔ نویسندگانی بود که خانهٔ «وکس» در تهران علم‌ کرده‌بود. تیرماه ۱۳۲۵. زبر و زرنگ می‌آمد و می‌رفت. دیگر شعرا کاری به‌کار او نداشتند. من هم که شاعر نبودم و علاوه بر آن جوانکی بودم و توی جماعت بُر خورده بودم. شبی که نوبت شعر خواندن او بود-یادم است- برق خاموش شد. و روی میز خطابه شمعی نهادند و او در محیطی عهدبوقی «[[آی آدم‌ها]]»یش را خواند. سر بزرگ و تاسش برق می‌زد و گودی چشم‌ها و دهانش عمیق شده‌بود و خودش ریزه‌تر می‌نمود. و تعجب می‌کردی که این فریاد از کجای او در می‌آید.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = جلالی پندری|نام = یدالله|عنوان =گزینه اشعار نیما یوشیج| ص=۱۲۳}}</ref>}}
{{گفتاورد تزیینی|بار اول که پیرمرد را دیدم در کنگرهٔ نویسندگانی بود که خانهٔ «وکس» در تهران علم‌ کرده‌ بود. تیر۱۳۲۵. زبر و زرنگ می‌آمد و می‌رفت. دیگر شعرا کاری به‌کار او نداشتند. من هم که شاعر نبودم و علاوه‌بر آن جوانکی بودم و توی جماعت بُر خورده بودم. شبی که نوبت شعر خواندن او بود، یادم است، برق خاموش شد. و روی میز خطابه شمعی نهادند و او در محیطی عهدبوقی «[[آی آدم‌ها]]»یش را خواند. سر بزرگ و تاسش برق می‌زد و گودی چشم‌ها و دهانش عمیق شده‌ بود و خودش ریزه‌تر می‌نمود. و تعجب می‌کردی که این فریاد از کجای او در می‌آید.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = جلالی پندری|نام = یدالله|عنوان =گزینه اشعار نیما یوشیج| ص=۱۲۳}}</ref>}}
 
===شراگیم، پدر را کشت===
===شراگیم، پدر را کشت===
[[سیمین دانشور]]، همسایهٔ نیما، در مصاحبه‌ای عامل مرگ نیما را شراگیم، فرزند نیما می‌داند:{{سخ}}
[[سیمین دانشور]]، همسایهٔ نیما در مصاحبه‌ای عامل مرگ نیما را شراگیم، فرزند نیما می‌داند:
{{گفتاورد تزیینی|باعث مرگ نيما شراگيم بود. شراگيم شر بود، خيلي. گفت مي‌خوام برم شكار. زمستون بود. پيرمرد رو برد يوش. اون‌جا سينه‌پهلو كرد. پسرش برداشت او را با قاطر برد به يوش. مجبور شدن برش گردونن. اين‌جا ما رفتيم پيشش. گفت شراگيم منو كشت. براي اين‌كه منو برد يوش، براي شكار و من سرما خوردم. وقتي عصرا مي رفتيم پيشش، مي‌گفت يك زني مي‌اومد كه كارامون رو بكنه. عاليه كه اين‌جا كار مي كرد و تازه عاليه خانم نمي‌رسيد. خانومه مثل جغد به من نگاه مي كرد. مثل اين‌كه مرگ منو حدس مي‌زد و ديگه مرد. و رفت تا لب هيچ. خيلي حيف شد.<ref>{{یادکرد وب|نشانی=http://www.mazandnume.com/fullcontent/10074/%d8%a8%d8%a7%d8%b9%d8%ab-%d9%85%d8%b1%da%af-%d9%86%d9%8a%d9%85%d8%a7%d8%8c%d8%b4%d8%b1%d8%a7%da%af%d9%8a%d9%85-%d8%a8%d9%88%d8%af/|عنوان =باعث مرگ نیما، شراگیم بود}}</ref>}}
{{گفتاورد تزیینی|باعث مرگ نیما شراگیم بود. شراگیم شر بود، خیلی. گفت می‌خوام برم شکار. زمستون بود. پیرمرد رو برد یوش. اونجا سینه‌پهلو کرد. پسرش برداشت او را با قاطر برد به یوش. مجبور شدن برش گردونن. اینجا ما رفتیم پیشش. گفت شراگیم منو کشت. برای‌اینکه منو برد یوش، برای شکار و من سرما خوردم. وقتی عصرا می‌رفتیم پیشش، می‌گفت یک زنی می‌اومد که کارامون رو بکنه. عالیه که اینجا کار می‌کرد و تازه عالیه‌خانم نمی‌رسید. خانومه مثل جغد به من نگاه می‌کرد. مثل‌اینکه مرگ منو حدس می‌زد و دیگه مرد و رفت تا لب هیچ. خیلی حیف شد.<ref>{{یادکرد وب|نشانی=http://www.mazandnume.com/fullcontent/10074/%d8%a8%d8%a7%d8%b9%d8%ab-%d9%85%d8%b1%da%af-%d9%86%d9%8a%d9%85%d8%a7%d8%8c%d8%b4%d8%b1%d8%a7%da%af%d9%8a%d9%85-%d8%a8%d9%88%d8%af/|عنوان =باعث مرگ نیما، شراگیم بود}}</ref>}}
 
===بوی پول===
===بوی پول===
[[سیروس طاهباز]]، چنین شرح می‌دهد:{{سخ}}
[[سیروس طاهباز]]، چنین شرح می‌دهد:{{سخ}}
{{گفتاورد تزیینی|در مورد من نوشته‌اند من مقداری و از نامه‌ها و آثار نیما را نزد خود نگه داشته‌ام و آن‌ها را به ایشان پس نمی‌دهم. این مطلب، کذب محض است. بنده کلیهٔ دست‌نوشته‌های نیما یوشیج را که از سال ۱۳۶۲ به امانت نزد این‌جانب بود کامل و صحیح و سالم به شراگیم یوشیج بازگرداندم و ایشان آن‌ها را به مبلغ هفتاد ملیون ریال به فرهنگستان ادب و زبان فارسی و سازمان میراث فرهنگی فروختند و مستقیماً آن‌ها را از خانهٔ من به این محل‌ها بردند. خوب به خاطر دارم هنگام تحویل گرفتن این دست‌نوشته‌ها بوی پول چنان ایشان را مست کرده‌ بود که حتّی این فرصت را به من ندادند که بعضی از آثار را در پرونده‌های جداگانه بگذارم و آن‌ها را به‌ طور انبوه در کیسه‌های بزرگ زباله ریختند و بردند. من فقط فرصت کردم نامه‌ها و دفترهای یادداشت‌های روزانه و دیوان رباعیات و روجا و یک نمایش‌نامهٔ چاپ‌نشده را جدا کنم برای مطابقهٔ بعدی، که بعداً آن‌ها به خود ایشان دادم. یک دفتر و چند برگ  بازمانده را هم بعدها به سازمان اسناد ملی ایران سپردم و رسید گرفتم. وصیت هم کرده‌ام که اگر بعد از مرگ من اوراقی از نیما یوشیج در میان انبوه اوراق و کتاب‌های اتاق من یافت شود به همین سازمان سپرده شود.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = طاهباز|نام = سیروس|عنوان =کماندار بزرگ کوهساران|صص =۲۶۷-۲۷۴}}</ref>}}
{{گفتاورد تزیینی|دربارهٔ من نوشته‌اند من مقداری و از نامه‌ها و آثار نیما را نزد خود نگه داشته‌ام و آن‌ها را به ایشان پس نمی‌دهم. این مطلب، کذب محض است. بنده کلیهٔ دست‌نوشته‌های نیما یوشیج را که از سال۱۳۶۲ به امانت نزد اینجانب بود کامل و صحیح و سالم به شراگیم یوشیج بازگرداندم و ایشان آن‌ها را به مبلغ هفتاد ملیون ریال به فرهنگستان ادب و زبان فارسی و سازمان میراث فرهنگی فروختند و مستقیماً آن‌ها را از خانهٔ من به این محل‌ها بردند. خوب به خاطر دارم هنگام تحویل گرفتن این دست‌نوشته‌ها بوی پول چنان ایشان را مست کرده‌ بود که حتّی این فرصت را به من ندادند که بعضی از آثار را در پرونده‌های جداگانه بگذارم و آن‌ها را به‌ طور انبوه در کیسه‌های بزرگ زباله ریختند و بردند. من فقط فرصت کردم نامه‌ها و دفترهای یادداشت‌های روزانه و دیوان رباعیات و روجا و یک نمایش‌نامهٔ چاپ‌نشده را جدا کنم برای مطابقهٔ بعدی، که بعداً آن‌ها به خود ایشان دادم. یک دفتر و چند برگ  بازمانده را هم بعدها به سازمان اسناد ملی ایران سپردم و رسید گرفتم. وصیت هم کرده‌ام که اگر بعد از مرگ من اوراقی از نیما یوشیج در میان انبوه اوراق و کتاب‌های اتاق من یافت شود به همین سازمان سپرده شود.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = طاهباز|نام = سیروس|عنوان =کماندار بزرگ کوهساران|ص =۲۶۷تا۲۷۴}}</ref>}}
 
===«لنین شرق»===
===«لنین شرق»===
اردشیر آوانسیان در خاطراتش چنین می‌نویسد:
اردشیر آوانسیان در خاطراتش چنین می‌نویسد:
{{گفتاورد تزیینی|لادبن در تهران به ما گفته بود برادری دارم شاعر، اگر به تهران رفتید او را پیدا کنید... هنگامی که من و روستا برای کار حزبی در اوایل ۱۹۲۰ به ایران آمدیم در تهران فکر پیداکردن نیما شدیم.[...] وارد خانهٔ او شدیم. [...] نیما فهمید ما دوست‌های لادبن هستیم. با حرارت زیادی شروع کرد با ما صحبت‌کردن(دو آتشه بود). ما هم تا آن‌جایی که عقلمان می‌رسید تبلیغات مارکسیستی می‌کردیم. مثل این‌که بحث ما عادی بود، اما یک‌مرتبه حالت ما عوض شد و مات و مبهوت شدیم وقتی دیدیم که نیما با حرکات  دست و سر تمام وجودش به حرکت درآمده و اظهار کرد که «من لنین شرق هستم». او این اظهارات را با حرارت زیاد و با باور عمیق به خود کرد که که ما را ناراحت کرد و شدیداً با او شروع به بحث کردیم.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = طاهباز|نام = سیروس|عنوان =کماندار بزرگ کوهساران|ص =۴۷}}</ref>}}
{{گفتاورد تزیینی|لادبن در تهران به ما گفته بود برادری دارم شاعر، اگر به تهران رفتید او را پیدا کنید... هنگامی که من و روستا برای کار حزبی در اوایل۱۹۲۰ به ایران آمدیم در تهران فکر پیداکردن نیما شدیم.[...] وارد خانهٔ او شدیم. [...] نیما فهمید ما دوست‌های لادبن هستیم. با حرارت زیادی شروع کرد با ما صحبت‌کردن(دو آتشه بود). ما هم تاآنجاکه عقلمان می‌رسید تبلیغات مارکسیستی می‌کردیم. مثل‌اینکه بحث ما عادی بود؛ اما یک‌مرتبه حالت ما عوض شد و مات و مبهوت شدیم وقتی دیدیم که نیما با حرکات  دست و سر تمام وجودش به حرکت درآمده و اظهار کرد که «من لنین شرق هستم». او این اظهارات را با حرارت زیاد و با باور عمیق به خود کرد که ما را ناراحت کرد و شدیداً با او شروع به بحث کردیم.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = طاهباز|نام = سیروس|عنوان =کماندار بزرگ کوهساران|ص =۴۷}}</ref>}}
==زندگی و تراث==
 
===آخرین عکس===
به‌نقل از «هادی شفائیه»:
{{گفتاورد تزیینی|اوایل زمستان بود و روزها خیلی کوتاه. ساعت شش بعداز ظهر هوا کاملاً تاریک شده و شب فرا رسیده‌ بود. باران ریزی می‌بارید. من در آتلیه‌­ام به امور جاری می‌پرداخت­م که زنگ در به صدا درآمد. وقتی باز کردم احمد شاملو را با قیافه­‌ای اندوه‌بار و درهم روبه­‌روی خود دیدم که فقط جمله­‌ای بسیار کوتاه بر زبان راند: « نیما مرد». هر دو ساکت و بی­‌حرکت ماندیم. دقیقه­‌ای به درازی سال گذشت. آن­‌گاه شاملو لب به سخن گشود و در‌حالی‌که بغض گلویش را می‌فشرد گفت:«آمدم تا تو را ببرم آخرین عکس­ اش را بگیری».{{سخ}}
دوربینم را برداشتم و به راه افتادیم. حرفی برای گفتن نداشتیم. تا مسجدی که جنازه به امانت گذاشته شده بود در سکوت مطلق طی شد. باران هم چنان می‌­بارید و آسفالت­ خیابان برق می‌زد. به مسجدی در خیابان سعدی، نزدیک چهارراه سیدعلی رفتیم. شاملو در آن­ جا آهسته از یکی سؤالی کرد و پس از این­ که آن شخص جوابی داد و با انگشت کسی را نشان داد به سراغ مرد میان­‌سالی که عبایی بر دوش داشت، رفت و پس از صحبت در­گوشی بسیار کوتاه چیزی در دست آن مرد گذاشت و او، ما را به شبستان مسجد برد، چراغ روشن کرد و رفت.{{سخ}}
نیمای بی‌جان در آن­جا روی قالیچه و زیر یک طاق ترمه راحت و آرام در خواب ابدی بود.
نگاه­ های هر دو نفرمان به یک­ جا دوخته‌شد و مدتی طولانی در همان­ حال ساکت و بی‌حرکت ماندیم، گویی در جای خود میخکوب شده بودیم. گمان می­‌کنم در خیال هر دو افکاری شبیه هم جریان داشت.
اندامی که در زیر ترمه آرمیده بود چنان لاغر و نحیف بود که به‌نظر نمی‌­رسید چیزی در آن­جا وجود داشته‌باشد. از او، که اساساً جثه­‌ای کوچک و لاغر داشت، در نتیجه بیماری طولانی جز پوست و استخوان چیزی باقی نمانده‌ بود.
نمی‌­دانم چه مدت در همان حال بودیم. با تصوّر و تجسّم آن­ چه با کنار رفتن پوشش‌­ها نمایان می‌شد از انجام کاری که برای آن رفته بودم صرف­‌نظر کردم و بی­‌آن­که  کلمه‌ای بر زبان بیاورم بازوی شاملو را گرفتم، چراغ را خاموش کردم و از آن­جا بیرون آمدیم...{{سخ}}
دریغ­م آمد تصویر و تصوّری را که روزی از آن چهرهٔ جالب و نگاه­‌های نافذ، برای خود و همهٔ دوست­داران­ش به وجود‌ آورده‌ بودم برهم بزنم.<ref>{{یادکرد وب|نشانی= http://tootimag.com/%D9%85%D8%B7%D9%84%D8%A8/2102/%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D9%87-%D8%A7%D9%8A-%D8%A7%D8%B2-%D9%86%D9%8A%D9%85%D8%A7|عنوان= خاطره‌ای از نیما|}}</ref>}}
 
 
[[پرونده:Koudakinima.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''نخستین تصویر از نیما یوشیج'''</center>]]
[[پرونده:Koudakinima.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''نخستین تصویر از نیما یوشیج'''</center>]]
[[پرونده:Alaedin-Travel-Company-Attraction-Nur-Nima-Yushij-House-1.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''خانه‌موزهٔ نیما یوشیج در موطنش، یوش'''</center>]]
[[پرونده:Alaedin-Travel-Company-Attraction-Nur-Nima-Yushij-House-1.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''خانه‌موزهٔ نیما یوشیج در موطنش، یوش'''</center>]]
[[پرونده:Khanehmoozeh.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''خانهٔ نیما یوشیج در تجریش'''</center>]]
[[پرونده:Khanehmoozeh.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''خانهٔ نیما یوشیج در تجریش'''</center>]]
[[پرونده:1554532 10201910669266639 692315294 n.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''نیما یوشیج و دیگر اهالی یوش، در شکارگاه'''{{سخ}}نیما شکارگری را بسیار دوست‌داشت.</center>]]
[[پرونده:1554532 10201910669266639 692315294 n.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''نیما یوشیج و دیگر اهالی یوش، در شکارگاه'''{{سخ}}نیما شکارگری را بسیار دوست‌ داشت.</center>]]
===سالنامهٔ زندگی نیما یوشیج===
==زندگی و تراث==
به نقل از زندگی‌نامهٔ خودنوشت نیما یوشیج، کتاب‌های زندگی‌نامه‌های نیما و خاطرات نیما و دیگران، سال‌شمار زندگی نیما به شرح زیر است:{{سخ}}
===روزشمار نیما برگرفته از زندگی‌نامهٔ خودنوشت ===
*'''۱۲۷۶''': تولد در ۲۱ آبان، در یوش.
* '''۱۲۷۶''': تولد در ۲۱آبان، در یوش.
*'''۱۲۸۳ تا ۱۲۸۸''': تحصیلات در مکتب‌‌خانهٔ یوش. همراهی با پدر در ییلاق و قشلاق‌های روستاییان و شبانان. آموختن سوارکاری و تیراندازی نزد پدر. آشنایی با صفورا، دختری از چادرنشینان ایل کوشکک.
* '''۱۲۸۳ تا ۱۲۸۸''': تحصیلات در مکتب‌‌خانهٔ یوش. همراهی با پدر در ییلاق و قشلاق‌های روستاییان و شبانان. آموختن سوارکاری و تیراندازی نزد پدر. آشنایی با صفورا، دختری از چادرنشینان ایل کوشکک.
*'''۱۲۸۸''': سفر به تهران و آغاز تحصیل در مدرسهٔ حیات جاویدان.
* '''۱۲۸۸''': سفر به تهران و آغاز تحصیل در مدرسهٔ حیات جاویدان.
*'''۱۲۹۰''': بازگشت به یوش. دیدارهای دوباره با صفورا.
* '''۱۲۹۰''': بازگشت به یوش. دیدارهای دوباره با صفورا.
*'''۱۲۹۱ تا ۱۲۹۶''': تحصیل در مدرسهٔ کاتولیک سن‌لویی. آشنایی با رسام ارژنگی در نگارستان و کارگاه او. نیما در این دوره عاشق دختری به‌نام هلن می‌شود.
* '''۱۲۹۱ تا ۱۲۹۶''': تحصیل در مدرسهٔ کاتولیک سن‌لویی. آشنایی با رسام ارژنگی در نگارستان و کارگاه او. نیما در این دوره عاشق دختری به‌نام هلن می‌شود.
*'''۱۲۹۶''':پایان تحصیل در مدرسهٔ سن‌لویی و بازگشت به شوش. ناکامی در ازدواج با صفورا.
* '''۱۲۹۶''':پایان تحصیل در مدرسهٔ سن‌لویی و بازگشت به شوش. ناکامی در ازدواج با صفورا.
*'''۱۲۹۸''': بازگشت به تهران. استخدام در ادارهٔ مالیه.
* '''۱۲۹۸''': بازگشت به تهران. استخدام در ادارهٔ مالیه.
*'''۱۲۹۹''': پایان سرودن «قصهٔ رنگ‌پریده، خون سرد»
* '''۱۲۹۹''': پایان سرودن «قصهٔ رنگ‌پریده، خون سرد»
*'''۱۳۰۰''': چاپ  «قصهٔ رنگ‌پریده، خون سرد». ترک خدمت در ادارهٔ مالیه برای پیوستن به ''' جنبش جنگل '''.
* '''۱۳۰۰''': چاپ  «قصهٔ رنگ‌پریده، خون سرد». ترک خدمت در ادارهٔ مالیه برای پیوستن به ''' جنبش جنگل '''.
*'''۱۳۰۱''': سرودن قطعهٔ «ای شب» و چاپ آن در هفته‌نامهٔ نوبهار. پایان سرودن «افسانه» در دی‌ ماه. چاپ نخستین بخش آن در روزنامهٔ «قرن بیستم».
* '''۱۳۰۱''': سرودن قطعهٔ «ای شب» و چاپ آن در هفته‌نامهٔ نوبهار. پایان سرودن «افسانه» در دی‌ ماه. چاپ نخستین بخش آن در روزنامهٔ «قرن بیستم».
*'''۱۳۰۳''': چاپ بخش‌های دیگری از «[[افسانه]]» در منتخبات آثار به کوشش [[محمدضیاء هشترودی]].
* '''۱۳۰۳''': چاپ بخش‌های دیگری از «[[افسانه]]» در منتخبات آثار به‌کوشش [[محمدضیاء هشترودی]].
*'''۱۳۰۴''': دعوت برای شرکت در مجلس مؤسسان برای اصلاح قانون اساسی و تغییر سلطنت، عدم پذیرش نیما. آشنایی با «عالیه جهانگیر» . ازدواج با او.
* '''۱۳۰۴''': دعوت برای شرکت در مجلس مؤسسان برای اصلاح قانون اساسی و تغییر سلطنت، عدم پذیرش نیما. آشنایی با «عالیه جهانگیر» . ازدواج با او.
*'''۱۳۰۵''': چاپ فصلی از رمان «[[آیدین]]» در روزنامهٔ «شفق سرخ». نامه‌های عاشقانه به عالیه. مرگ میرزابراهیم، پدر نیما.
* '''۱۳۰۵''': چاپ فصلی از رمان «[[آیدین]]» در روزنامهٔ «شفق سرخ». نامه‌های عاشقانه به عالیه. مرگ میرزابراهیم، پدر نیما.
*'''۱۳۰۶''': سرودن منظومهٔ«سرباز پولادین» در اسفندماه همان سال.
* '''۱۳۰۶''': سرودن منظومهٔ«سرباز پولادین» در اسفندماه همان سال.
*'''۱۳۰۷''': سفر به بارفروش(بابل) همراه عالیه. نگارش «[[سفرنامهٔ بارفروش]]». بازنویسی و تکمیل رمان «آیدین».
* '''۱۳۰۷''': سفر به بارفروش(بابل) همراه عالیه. نگارش «[[سفرنامهٔ بارفروش]]». بازنویسی و تکمیل رمان «آیدین».
*'''۱۳۰۸''': همراهی با عالیه به رشت و لاهیجان. گم‌شدن رمان «آیدین» در اسباب‌کشی‌ها.
* '''۱۳۰۸''': همراهی با عالیه به رشت و لاهیجان. گم‌شدن رمان «آیدین» در اسباب‌کشی‌ها.
*'''۱۳۰۹ تا ۱۳۱۱''': اقامت در آستارا به‌عنوان معلم مدرسهٔ «حکیم نظامی». درگیری او با مدیر مدرسه و نمایندهٔ معارف آستارا.
* '''۱۳۰۹ تا ۱۳۱۱''': اقامت در آستارا به‌عنوان معلم مدرسهٔ «حکیم نظامی». درگیری او با مدیر مدرسه و نمایندهٔ معارف آستارا.
*'''۱۳۱۲''': سرودن «[[قلعهٔ سقریم]]»
* '''۱۳۱۲''': سرودن «[[قلعهٔ سقریم]]»
*'''۱۳۱۵''': نامهٔ صادق هدایت در نقد و بررسی برخی از آثار او.
* '''۱۳۱۵''': نامهٔ [[صادق هدایت]] در نقد و بررسی برخی از آثار او.
*'''۱۳۱۶''': سرودن«[[ققنوس]]» در بهمن‌ماه آن سال.
* '''۱۳۱۶''': سرودن«[[ققنوس]]» در بهمن‌ماه آن سال.
*'''۱۳۱۸''': همکاری با مجلهٔ «موسیقی». سرودن سوگنامهٔ «[[وای بر من]]».
* '''۱۳۱۸''': همکاری با مجلهٔ «موسیقی». سرودن سوگنامهٔ «[[وای بر من]]».
*'''۱۳۱۹''': سرودن منظومهٔ «[[خانهٔ سریویلی]]»
* '''۱۳۱۹''': سرودن منظومهٔ «[[خانهٔ سریویلی]]»
*'''۱۳۲۲''': چاپ «[[امید پلید]]» در «نامهٔ مردم». نامه به [[احسان طبری]] در پاسخ به نقد او.
* '''۱۳۲۲''': چاپ «[[امید پلید]]» در «نامهٔ مردم». نامه به [[احسان طبری]] در پاسخ به نقد او.
*'''۱۳۲۵''': برپایی نخستین «[[کنگرهٔ نویسندگان ایران]]».
* '''۱۳۲۵''': برپایی نخستین «[[کنگرهٔ نویسندگان ایران]]».
*'''۱۳۲۴''': تولد اولین و تنهاترین فرزندش، «شراگیم».
* '''۱۳۲۴''': تولد اولین و تنهاترین فرزندش، «شراگیم».
*'''۱۳۳۰''': سرودن «[[مرغ آمین]]» و چاپ آن در هفته‌نامهٔ ادبی و خبری «اتمیک»، از نشریات هوادار ملی شدن صنعت نفت و دکتر مصدق.
* '''۱۳۳۰''': سرودن «[[مرغ آمین]]» و چاپ آن در هفته‌نامهٔ ادبی و خبری «اتمیک»، از نشریات هوادار ملی شدن صنعت نفت و دکتر مصدق.
*'''۱۳۳۲''': سرودن «[[دل فولادم]]» پس از کودتای ۲۸ مرداد. همسایگی با [[جلال آل‌احمد]] و [[سیمین دانشور]] در محلهٔ شمیران، تجریش.
* '''۱۳۳۲''': سرودن «[[دل فولادم]]» پس از کودتای ۲۸مرداد. همسایگی با [[جلال آل‌احمد]] و [[سیمین دانشور]] در محلهٔ شمیران، تجریش.
*'''۱۳۳۸''': سفر به یوش در زمستان، ابتلا به بیماری ذات‌الریه و درگذشت در ۱۳ دی. خاکسپاری در گورستان ابن‌بابویه.
* '''۱۳۳۸''': سفر به یوش در زمستان، ابتلا به بیماری ذات‌الریه و درگذشت در ۱۳دی. خاکسپاری در گورستان ابن‌بابویه.
*'''۱۳۷۰''': انتقال بارماندهٔ پیکر نیما به یوش.
* '''۱۳۷۰''': انتقال بارماندهٔ پیکر نیما به یوش.


===زندگینامهٔ پیرمرد===
===زندگینامهٔ پیرمرد===
خط ۱۶۶: خط ۱۸۸:
[[پرونده:Fathernima.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''میرزا ابراهیم نوری اسفندیاری، ملقب به اعظام السلطنه، پدر نیما''']]
[[پرونده:Fathernima.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''میرزا ابراهیم نوری اسفندیاری، ملقب به اعظام السلطنه، پدر نیما''']]
[[پرونده:Nima's brother.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''لادبن یوشیج، تنها برادر نیما'''{{سخ}}بخش مهمی از نامه‌های نیما به اوست.]]
[[پرونده:Nima's brother.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''لادبن یوشیج، تنها برادر نیما'''{{سخ}}بخش مهمی از نامه‌های نیما به اوست.]]
علی نوری اسفندیاری که بعدتر اسم خود را به نیما یوشیج تغییر داد، در ۲۱ آبان ۱۲۷۶، در یوش که دهی سردسیر و دورافتاده و کوهستانی بود و از توابع نور مازندران محسوب می‌شد، به دنیا آمد. پدر وی میرزا ابراهیم نوری اسفندیاری، ملقب به اعظام‌السلطنه، مالکی بلند قامت و تفنگدار بود و مادر وی طوبی مفتاح نام داشت. نیما، برادران و خواهرانی به‌نام‌های بهجت، ناکیتا، ثریا و رضا(لادبن) داشت.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = اسلامیه|نام = مصطفی|عنوان = زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره| ص=۱۶}}</ref>{{سخ}}
علی نوری اسفندیاری که بعدتر اسم خود را به نیما یوشیج تغییر داد، در ۲۱آبان۱۲۷۶، در یوش که دهی سردسیر و دورافتاده و کوهستانی بود و از توابع نور مازندران محسوب می‌شد، به دنیا آمد. پدر وی میرزا ابراهیم نوری اسفندیاری، ملقب به اعظام‌السلطنه، مالکی بلند قامت و تفنگ‌دار بود و مادر وی طوبی مفتاح نام داشت. نیما، برادران و خواهرانی به‌نام‌های بهجت، ناکیتا، ثریا و رضا(لادبن) داشت.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = اسلامیه|نام = مصطفی|عنوان = زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره|ص=۱۶}}</ref>{{سخ}}
سال‌های نخست کودکی او در یوش سپری شد.  پدرش در همان سال‌ها غایب شد و تفنگ بر دوش گذاشت و همراه دیگر تفنگداران یوش و در کنار دیگر مازندرانی‌ها برای جنبش نوپای مشروطه به جنگ رفت. همان موقع‌ها بود که پدرش به وی سوارکاری و تیراندازی آموخت و هر خطایی را که از نیما در یادگیری سرمی‌زد، با شلاق پاسخ می‌داد.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = اسلامیه|نام = مصطفی|عنوان = زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره| ص=۱۷}}</ref>{{سخ}}
سال‌های نخست کودکی او در یوش سپری شد.  پدرش در همان سال‌ها غایب شد و تفنگ بر دوش گذاشت و همراه دیگر تفنگداران یوش و در کنار دیگر مازندرانی‌ها برای جنبش نوپای مشروطه به جنگ رفت. همان موقع‌ها بود که پدرش به وی سوارکاری و تیراندازی آموخت و هر خطایی را که از نیما در یادگیری سرمی‌زد، با شلاق پاسخ می‌داد.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = اسلامیه|نام = مصطفی|عنوان = زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره| ص=۱۷}}</ref>{{سخ}}
نیمای تازه به نوجوانی رسیده، در میان غوغای نوجوانی و شور آن سنین، عاشق صفورا می‌شود. صفورا دختری چادرنشین و کوهستانی از اهالی ایل کوشکک بود. پدر صفورا، ایل‌بیگی علی‌جان‌بیگ نام داشت و با پدر نیما نشست و برخاست داشت. نیما هر بار که فرصت دست می‌داد و پدرش به صرف ناهار با ایل‌بیگی علی‌جان‌بیگ دعوت می‌شد، همراه می‌شد تا به بهانهٔ ناهار، صفورا را ملاقات کند. نیما به هر بهانه‌ای از درس مکتب‌خانه می‌گریخت و به اردوگاه ایل کوشکک سر می‌کشید.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = اسلامیه|نام = مصطفی|عنوان = زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره| ص=۱۷}}</ref>این روال تا جایی ادامه داشت که نیما در یوش بود. در سال ۱۲۸۸ نیمای ۱۲ساله به همراه خانواده به تهران مهاجرت کرد تا در مدرسهٔ «حیات جاویدان» ادامهٔ تحصیل دهد. آنان در روبه‌روی مسجد شاه خانه‌ای تهیه کردند تا روزگار نوجوانی نیما در آن‌جا سپری شود. نیما پس از پایان دورهٔ ابتدایی در مدرسهٔ «حیات جاویدان»، همراه پدر به یوش بازگشت و صفورا را مجددا ملاقات کرد. نیما، همراه برادرش لادبن، به اصرار پدر برای ادامهٔ تحصیل به تهران بازگشت. پدر سپرده بود تا آن‌ها در بهترین مدرسهٔ تهران ثبت‌نام شوند. چنین شد که نیما و لادبن در مدرسهٔ کاتولیکی سن‌لویی به ادامهٔ تحصیل پرداختند. مدرسه‌ای که توسط فرانسوی‌ها در سال ۱۲۴۱ در کوچهٔ نکیسا، بین خیابان لاله‌زار و فردوسی، تأسیس شده‌بود و در آن زبان‌های فرانسوی، عربی، فارسی، علوم، تاریخ، جغرافیا، حساب و خوش‌نویسی و نقاشی تدریس می‌شد. در دوران تحصیل نیما در آن مدرسه، او با شعرای رمانتیک فرانسوی، از جمله «لامارتین» آشنا شد. روزها به همین منوال برای نیما می‌گذشت تا اینکه جنگ اول جهانی آغاز شد و نیما بی‌قرار شد و سفری چند ماهه به یوش کرد.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = اسلامیه|نام = مصطفی|عنوان = زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره| صص=۲۲ و ۲۳}}</ref> جنگ در ایران قحطی و هرج‌ومرج به‌وجود آورد. در این بحبوحه نیما با عباس رسام ارژنگی، نقاش و مجسمه‌ساز آشنا شد و دوستی عمیقی بین آن‌ها به‌وجود آمد. رسام ارژنگی هنرجویی به‌نام هلن داشت که نیما پس از چندی به او دلباخته شد و چند ماهی با او دوست بود. حاصل این دوستی برای نیما چیزی جز سرشکستگی و سرگشتگی نداشت. چرا که هلن ارمنی بود و هنگامی که خبر کشتار ارامنه به‌دست ترک‌های عثمانی شنیده‌شد، همراه با خانواده و دیگر ارمنی‌های تهران، به شهرستان‌های دور گریختند و چنین شد که عشق نیما به هلن نافرجام گشت. <ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = اسلامیه|نام = مصطفی|عنوان = زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره| صص=۲۵ و ۲۶}}</ref>{{سخ}}
نیمای تازه به نوجوانی رسیده، در میان غوغای نوجوانی و شور آن سنین، عاشق صفورا می‌شود. صفورا دختری چادرنشین و کوهستانی از اهالی ایل کوشکک بود. پدر صفورا، ایل‌بیگی علی‌جان‌بیگ نام داشت و با پدر نیما نشست و برخاست داشت. نیما هر بار که فرصت دست می‌داد و پدرش به صرف ناهار با ایل‌بیگی علی‌جان‌بیگ دعوت می‌شد، همراه می‌شد تا به بهانهٔ ناهار، صفورا را ملاقات کند. نیما به هر بهانه‌ای از درس مکتب‌خانه می‌گریخت و به اردوگاه ایل کوشکک سرمی‌کشید.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = اسلامیه|نام = مصطفی|عنوان = زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره|ص=۱۷}}</ref>این روال تا جایی ادامه داشت که نیما در یوش بود. در سال۱۲۸۸ نیمای ۱۲ساله به‌همراه خانواده به تهران مهاجرت کرد تا در مدرسهٔ «حیات جاویدان» ادامهٔ تحصیل دهد. آنان در روبه‌روی مسجدشاه خانه‌ای تهیه کردند تا روزگار نوجوانی نیما در آنجا سپری شود. نیما پس از پایان دورهٔ ابتدایی در مدرسهٔ «حیات جاویدان»، همراه پدر به یوش بازگشت و صفورا را مجددا ملاقات کرد. نیما، همراه برادرش لادبن، به اصرار پدر برای ادامهٔ تحصیل به تهران بازگشت. پدر سپرده بود تا آن‌ها در بهترین مدرسهٔ تهران ثبت‌نام شوند. چنین شد که نیما و لادبن در مدرسهٔ کاتولیکی سن‌لویی به ادامهٔ تحصیل پرداختند. مدرسه‌ای که توسط فرانسوی‌ها در سال۱۲۴۱ در کوچهٔ نکیسا، بین خیابان لاله‌زار و فردوسی، تأسیس شده‌ بود و در آن زبان‌های فرانسوی، عربی، فارسی، علوم، تاریخ، جغرافیا، حساب و خوش‌نویسی و نقاشی تدریس می‌شد. در دوران تحصیل نیما در آن مدرسه، او با شعرای رمانتیک فرانسوی، از جمله «لامارتین» آشنا شد. روزها به همین منوال برای نیما می‌گذشت تااینکه جنگ اول جهانی آغاز شد و نیما بی‌قرار شد و سفری چند ماهه به یوش کرد.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = اسلامیه|نام= مصطفی|عنوان= زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره| ص=۲۲و۲۳}}</ref> جنگ در ایران قحطی و هرج‌ومرج به‌وجود آورد. در این بحبوحه نیما با عباس رسام ارژنگی، نقاش و مجسمه‌ساز آشنا شد و دوستی عمیقی بین آن‌ها به‌وجود آمد. رسام ارژنگی هنرجویی به‌نام هلن داشت که نیما پس از چندی به او دلباخته شد و چند ماهی با او دوست بود. حاصل این دوستی برای نیما چیزی جز سرشکستگی و سرگشتگی نداشت. چرا که هلن ارمنی بود و هنگامی که خبر کشتار ارامنه به‌دست ترک‌های عثمانی شنیده‌شد، همراه‌با خانواده و دیگر ارمنی‌های تهران، به شهرستان‌های دور گریختند و چنین شد که عشق نیما به هلن نافرجام گشت.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = اسلامیه|نام = مصطفی|عنوان = زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره|ص=۲و۲۶}}</ref>{{سخ}}
نیما پس از پایان تحصیل با دو مدرک، یکی از وزارت معارف و دیگری از مدرسهٔ سن‌لویی، به یوش بازگشت و قصد ازدواج با صفورا را کرد. پدر نیما و پدر صفورا با این ازدواج موافق بودند. پدر نیما اما یک شرط داشت و آن این‌که نیما و صفورا باید به تهران مهاجرت کنند و زندگی‌ شهری داشته باشند، نه روستایی و با درآمد کشاورزی و دامداری. ولی صفورا که ایلیاتی بود نمی‌توانست از ایل و چراگاه دل بکند و در نتیجه راضی به قبول این شرط نشد. لذا ازدواج رخ نداد و سرخوردگی دیگری برای نیما آفرید.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = اسلامیه|نام = مصطفی|عنوان = زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره| ص=۲۷}}</ref> داستان عاشقی نیما و صفورا تا آن حد آشنا و سرزبان‌ها بود که رمضان جمشیدی، شاعری که مثل نیما از اهالی یوش بود، بعد از مرگ نیما چنین سرود:<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = جمشیدی|نام = رمضان|عنوان = گل‌انبار|ص=۱۶۲}}</ref>{{سخ}}
نیما پس از پایان تحصیل با دو مدرک، یکی از وزارت معارف و دیگری از مدرسهٔ سن‌لویی، به یوش بازگشت و قصد ازدواج با صفورا را کرد. پدر نیما و پدر صفورا با این ازدواج موافق بودند. پدر نیما اما یک شرط داشت، اینکه نیما و صفورا باید به تهران مهاجرت کنند و زندگی‌ شهری داشته باشند، نه روستایی و با درآمد کشاورزی و دامداری. ولی صفورا که ایلیاتی بود نمی‌توانست از ایل و چراگاه دل بکند و درنتیجه راضی به قبول این شرط نشد. لذا ازدواج رخ نداد و سرخوردگی دیگری برای نیما آفرید.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = اسلامیه|نام = مصطفی|عنوان = زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره| ص=۲۷}}</ref> داستان عاشقی نیما و صفورا تا آن حد آشنا و سرزبان‌ها بود که رمضان جمشیدی، شاعری که مثل نیما از اهالی یوش بود، بعد از مرگ نیما چنین سرود:<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = جمشیدی|نام = رمضان|عنوان = گل‌انبار|ص=۱۶۲}}</ref>{{سخ}}
{{شعر|نستعلیق|سبک=color: blue}}{{ب|ای صبا یک دمی از ره لطف، بر سر قبر نیما گذر کن|گو به آن شاعر خفته در خاک، خیز بر زادگاهت نظر کن}}
{{شعر|نستعلیق|سبک=color: blue}}{{ب|ای صبا یک دمی از ره لطف، بر سر قبر نیما گذر کن|گو به آن شاعر خفته در خاک، خیز بر زادگاهت نظر کن}}
{{ب|گو به نیما مگر شد فراموش در دل نیمه شب‌های مهتاب|گفت‌وگو داشتی با صفورا روی گل‌های صحرا لب آب}}
{{ب|گو به نیما مگر شد فراموش در دل نیمه شب‌های مهتاب|گفت‌وگو داشتی با صفورا روی گل‌های صحرا لب آب}}
{{ب| کوه و صحرا گل و لالهٔ یوش انتظار تو دارد|انتظار تو دارد صفورا، تنگهٔ ماخ‌اولا را نظر کن}}
{{ب| کوه و صحرا گل و لالهٔ یوش انتظار تو دارد|انتظار تو دارد صفورا، تنگهٔ ماخ‌اولا را نظر کن}}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}
نیما پس از ناکامی‌اش در ازدواج با صفورا به تهران برگشت و در وزارت مالیه استخدام شد. با امضای قرارداد ننگین ۱۹۱۹، شرایط کشور مجدداً بحرانی شد و در سال ۱۲۹۹ نیما برای رهایی از این وضعیت، به یوش بازگشت. در آن‌جا «[[قصهٔ رنگ‌پریده، خون سرد]]» را نوشت و چندی بعد با دارایی شخصی خود منتشر کرد. سپس همراه با پدر و دیگر شمالی‌ها به جنبش جنگل پیوست و تا ۱۳۰۰ که جنبش کاملاً در هم پاشید، با میرزاکوچک‌خان همراه بود. سپس به تهران بازگشت و مجدداً در ادارهٔ مالیه مشغول به کار شد. او در دی ماه سال ۱۳۰۱، بخشی از شعر «[[افسانه]]» را به دوست‌اش، [[میرزاده عشقی]] داد تا در روزنامه‌اش، «قرن بیستم»، انتشار دهد. انتشار افسانه مخالفت‌های بسیاری از سوی قدمایی‌ها برانگیخت و اتهامات بسیاری بر نیما وارد شد. <ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = اسلامیه|نام = مصطفی|عنوان = زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره| صص=۴۱-۵۵}}</ref>{{سخ}}
نیما پس از ناکامی‌اش در ازدواج با صفورا به تهران برگشت و در وزارت مالیه استخدام شد. با امضای قرارداد ننگین ۱۹۱۹، شرایط کشور مجدداً بحرانی شد و در سال۱۲۹۹ نیما برای رهایی از این وضعیت، به یوش بازگشت. در آنجا «[[قصهٔ رنگ‌پریده، خون سرد]]» را نوشت و چندی بعد با دارایی شخصی خود منتشر کرد. سپس همراه با پدر و دیگر شمالی‌ها به جنبش جنگل پیوست و تا ۱۳۰۰ که جنبش کاملاً در هم پاشید، با میرزاکوچک‌خان همراه بود. سپس به تهران بازگشت و مجدداً در ادارهٔ مالیه مشغول به کار شد. او در دی ماه سال۱۳۰۱، بخشی از شعر «[[افسانه]]» را به دوست‌اش، [[میرزاده عشقی]] داد تا در روزنامه‌اش، «قرن بیستم»، انتشار دهد. انتشار افسانه مخالفت‌های بسیاری از سوی قدمایی‌ها برانگیخت و اتهامات بسیاری بر نیما وارد شد.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = اسلامیه|نام = مصطفی|عنوان = زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره| ص=۴۱تا۵۵}}</ref>{{سخ}}
در ۶ اردیبهشت سال ۱۳۰۴، نیما با عالیه جهانگیر که خواهرزادهٔ میرزاجهان‌گیرخان صوراسرافیل بود، آشنا شد، او را به عقد درآورد و یک سال بعد، با او ازدواج کرد. ازدواج آن‌ها مصادف با فوت پدر نیما، میرزا ابراهیم، شد. چنین بود که مجلس عروسی آن‌ دو بسیار مختصر و ساده بر پا شد. در ابتدای زندگی آن‌ها، عالیه که هنوز با طبع ایلیاتی نیما آگاه نبود، بسیار با وی مشاجره می‌کرد.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = اسلامیه|نام = مصطفی|عنوان = زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره| صص=۶۰-۸۹}}</ref>{{سخ}}  
در ۶اردیبهشت۱۳۰۴، نیما با عالیه جهانگیر که خواهرزادهٔ میرزاجهان‌گیرخان صوراسرافیل بود، آشنا شد، او را به عقد درآورد و یک سال بعد، با او ازدواج کرد. ازدواج آن‌ها مصادف با فوت پدر نیما، میرزا ابراهیم، شد. چنین بود که مجلس عروسی آن‌ دو بسیار مختصر و ساده بر پا شد. در ابتدای زندگی آن‌ها، عالیه که هنوز با طبع ایلیاتی نیما آگاه نبود، بسیار با وی مشاجره می‌کرد.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = اسلامیه|نام = مصطفی|عنوان = زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره| ص=۶۰تا۸۹}}</ref>{{سخ}}  
نیما و عالیه در سال ۱۳۰۷ به سبب انتقال کار عالیه به بارفروش(اکنون بابل)، به آن شهر رفتتند. در آن‌جا نیما «[[سفرنامهٔ بارفروش]]» را به رشتهٔ تحریر درآورد.  سال بعد، یعنی ۱۳۰۸،  مجددا به سبب انتقال عالیه آن‌ها به رشت مهاجرت کردند. در همین اسبا‌ب‌کشی‌ها بود که رمان «[[آیدین]]» که نیما بسیار برروی آن زحمت کشیده‌بود، گم شد. در این سال‌ها او همجنان بی‌کار بود و گه‌گاه شعری در نشریه‌ای چاپ می‌کرد. در مهر سال ۱۳۰۹ به آستارا نقل مکان کردند و نیما در آن‌جا در مدرسهٔ متوسطهٔ حکیم نظامی به عنوان معلم مشغول به کار شد. پس از یک‌ماه و نیم از آغاز به کار نیما در آن مدرسه، مشکلاتی به وجود آمد. مشکل اصلی، لجاجت مدیر مدرسه، فتح‌الله حکیمی با نیما بود. طوری که به زدوخورد انجامید. پس از درگیری‌های قضایی بسیار، نهایتاً نیما و عالیه به تهران بازمی‌گردند و در خانهٔ پدری عالیه ساکن می‌شوند.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = اسلامیه|نام = مصطفی|عنوان = زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره| صص=۹۱-۱۶۸}}</ref>{{سخ}}
نیما و عالیه در سال۱۳۰۷ به سبب انتقال کار عالیه به بارفروش(اکنون بابل)، به آن شهر رفتتند. در آنجا نیما «[[سفرنامهٔ بارفروش]]» را به رشتهٔ تحریر درآورد.  سال بعد، ۱۳۰۸،  مجددا به سبب انتقال عالیه آن‌ها به رشت مهاجرت کردند. در همین اسبا‌ب‌کشی‌ها بود که رمان «[[آیدین]]» که نیما بسیار برروی آن زحمت کشیده‌بود، گم شد. در این سال‌ها او همجنان بی‌کار بود و گه‌گاه شعری در نشریه‌ای چاپ می‌کرد. در مهر۱۳۰۹ به آستارا نقل مکان کردند و نیما در آنجا در مدرسهٔ متوسطهٔ حکیم نظامی به‌عنوان معلم مشغول به کار شد. پس از یک‌ماه‌ونیم از آغاز به کار نیما در آن مدرسه، مشکلاتی به وجود آمد. مشکل اصلی، لجاجت مدیر مدرسه، فتح‌الله حکیمی با نیما بود. طوری که به زدوخورد انجامید. پس از درگیری‌های قضایی بسیار، نهایتاً نیما و عالیه به تهران بازمی‌گردند و در خانهٔ پدری عالیه ساکن می‌شوند.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = اسلامیه|نام = مصطفی|عنوان = زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره|ص=۹۱تا۱۶۸}}</ref>{{سخ}}
از نیما در سال‌های ۱۳۱۱ و ۱۳۱۲، اثر خاصی در دست نیست. او در سال ۱۳۱۳ قلعهٔ سقریم را سرود. از آن سال‌، تا سال ۱۳۱۶، نیما به خاطر مشکلات زندگی و دیگر مشکلات روحی، حال خوشی نداشت و به قول [[مهدی اخوان ثالث]]، «در خانهٔ خود گویی به چله نشسته بود.» در سال ۱۳۱۶ تا ۱۳۱۹ اما نیما دست به قلم برد و ققنوس، لاشخورها، خانهٔ سریویلی و آثار دیگری را سرود. پس از ورود متفقین و سقوط رضاشاه، فضای سیاسی کشور باز شد و احزابی مثل حزب توده سر برآوردند. از آن پس نزدیکی‌ای بین نیما و حزب توده به‌ وجود آمد. اما او هیچ‌گاه عضو آن نشد، همیشه استقلال خود را از آن حزب حفظ کرد و مانند بسیاری دیگر، او نیز پس از چندی از آن حزب سر خورده گشت. در دوران نخست‌وزیری محمد مصدّق، نیما با انتشار اشعاری، همدلی خود را با مصدّق و جنبشش نشان داد. نمونهٔ آن شعر «[[مرغ آمین]]» است که در نشریهٔ «اتمک» که نشریه‌ای طرفدار جنبش ملی‌شدن صنعت نفت بود، منتشر شد. همچنین نیما شعر «[[دل فولادم]]» را برای دکتر مصدّق سرود.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = اسلامیه|نام = مصطفی|عنوان = زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره| صص=۱۶۸-۲۳۳}}</ref>{{سخ}}
از نیما در سال‌های۱۳۱۱و۱۳۱۲، اثر خاصی در دست نیست. او در سال۱۳۱۳ قلعهٔ سقریم را سرود. از آن سال‌، تا سال۱۳۱۶، نیما به خاطر مشکلات زندگی و دیگر مشکلات روحی، حال خوشی نداشت و به قول [[مهدی اخوان ثالث]]، «در خانهٔ خود گویی به چله نشسته بود.» در سال۱۳۱۶تا۱۳۱۹ اما نیما دست به قلم برد و ققنوس، لاشخورها، خانهٔ سریویلی و آثار دیگری را سرود. پس از ورود متفقین و سقوط رضاشاه، فضای سیاسی کشور باز شد و احزابی مثل حزب توده سر برآوردند. از آن پس نزدیکی‌ای بین نیما و حزب توده به‌‌وجود آمد. اما او هیچ‌گاه عضو آن نشد، همیشه استقلال خود را از آن حزب حفظ کرد و مانند بسیاری دیگر، او نیز پس از چندی از آن حزب سر خورده گشت. در دوران نخست‌وزیری محمد مصدّق، نیما با انتشار اشعاری، همدلی خود را با مصدّق و جنبشش نشان داد. نمونهٔ آن شعر «[[مرغ آمین]]» است که در نشریهٔ «اتمک» که نشریه‌ای طرفدار جنبش ملی‌شدن صنعت نفت بود، منتشر شد. همچنین نیما شعر «[[دل فولادم]]» را برای دکتر مصدّق سرود.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = اسلامیه|نام = مصطفی|عنوان = زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره|ص=۱۶۸تا۲۳۳}}</ref>{{سخ}}
نیما در سال ۱۳۲۲، همسایهٔ جلال آل‌احمد در تجریش شد. در سال‌های پس از کودتا، نیما خانه‌نشین شد و با عدهٔ اندکی از افرادی، مثل آل‌احمد، [[سیمین دانشور]]، ابراهیم ناعم نشست‌ و برخاست داشت و تنها با «بهمن محصص» که در ایتالیا بود، نامه‌نگاری می‌کرد. او در سال ۱۳۳۵، وصیت‌نامه‌اش را نوشت و در آن دکتر [[محمد معین]] را قیّم خود اعلام کرد. نیما در شبانگاه چهارشنبه، ۱۳ دی ماه سال ۱۳۳۸ به علت بیماری ذات‌الریه چشم از جهان فرو بست و ابتدا در قبرستان ابن‌بابویه خاک شد و سپس بازمانده جسد او در سال ۱۳۷۰، به یوش منتقل شد.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = طاهباز|نام = سیروس|عنوان =کماندار بزرگ کوهساران|صص =۲۶۷-۲۷۴}}</ref>
نیما در سال۱۳۲۲، همسایهٔ جلال آل‌احمد در تجریش شد. در سال‌های پس از کودتا، نیما خانه‌نشین شد و با عدهٔ اندکی از افرادی، مثل آل‌احمد، [[سیمین دانشور]]، ابراهیم ناعم نشست‌ و برخاست داشت و تنها با «بهمن محصص» که در ایتالیا بود، نامه‌نگاری می‌کرد. او در سال۱۳۳۵، وصیت‌نامه‌اش را نوشت و در آن [[محمد معین]] را قیّم خود اعلام کرد. نیما در شبانگاه چهارشنبه، ۱۳دی۱۳۳۸ به علت بیماری ذات‌الریه چشم از جهان فرو بست و ابتدا در قبرستان ابن‌بابویه خاک شد و سپس بازمانده جسد او در سال۱۳۷۰، به یوش منتقل شد.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = طاهباز|نام = سیروس|عنوان =کماندار بزرگ کوهساران|ص =۲۶۷تا۲۷۴}}</ref>


[[پرونده:57621468.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''نیما یوشیج و پسرش، شراگیم'''</center>]]
[[پرونده:57621468.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''نیما یوشیج و پسرش، شراگیم'''</center>]]
===شخصیت و اندیشه===
===شخصیت و اندیشه===
از نظر روح‌انگیز کراچی، شعر «[[وای بر من]]» نیما، واکنشی هراس‌آلود، در زمینهٔ ارتباط او با جهان پیرامونش بود. نیما در ایجاد روابط اجتماعی و نوشتاری، واکنشی هیجانی- منفی داشت که معلول احساس تنهایی، ناتوانی اجتماعی یا به‌عبارتی عدم برقراری رابطه با دیگران بود، اگر چه این تفاوت هنرمند با مردم متعارف را نمی‌توان عیب اخلاقی و رفتاری او محسوب کرد، اما احساس تنهایی همانند کم‌رویی که به‌تدریج سبب جدایی درونی فرد با دیگران می‌شود، می‌تواند سبب افسردگی و کاهش تمایل اجتماعی شود.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =مجموعه مقالات بزرگداشت یکصدمین  سالگرد تولد نیما یوشیج|صص=۱۷۱-۱۸۴}}</ref>{{سخ}}
از نظر [[روح‌انگیز کراچی]]، شعر «وای بر من» نیما واکنشی هراس‌آلود، در زمینهٔ ارتباط او با جهان پیرامونش بود. نیما در ایجاد روابط اجتماعی و نوشتاری، واکنشی هیجانی، منفی داشت که معلول احساس تنهایی، ناتوانی اجتماعی یا به‌عبارتی عدم برقراری رابطه با دیگران بود، اگرچه این تفاوت هنرمند با مردم متعارف را نمی‌توان عیب اخلاقی و رفتاری او محسوب کرد؛ اما احساس تنهایی همانند کم‌رویی که به‌تدریج سبب جدایی درونی فرد با دیگران می‌شود، می‌تواند سبب افسردگی و کاهش تمایل اجتماعی شود.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =مجموعه مقالات بزرگداشت یکصدمین  سالگرد تولد نیما یوشیج|ص=۱۷۱تا۱۸۴}}</ref>{{سخ}}
پیچیدگی روانی نیما در دگرگونی نیازها و دست‌نیافتن به برخی موقعیت‌ها، فرصت‌ها و قابلیت‌ها بی‌تأثیر نبود. تک‌روی، گوشه‌گیری، انزوا‌طلبی و تنهایی مداوم، کمرویی او را چنان تشدید کرد که در عین توان‌مندی، احساس عجز می‌کرد و بدین‌سان کم‌رویی در او به صورت مشکلی آزاردهنده در آمد، به ‌طوری که کمتر در اجتماع ظاهر می‌شد و از رویاروشدن با افراد ترس داشت. او در نامه‌ای به لادبن نوشت:
پیچیدگی روانی نیما در دگرگونی نیازها و دست‌نیافتن به برخی موقعیت‌ها، فرصت‌ها و قابلیت‌ها بی‌تأثیر نبود. تک‌روی، گوشه‌گیری، انزوا‌طلبی و تنهایی مداوم، کمرویی او را چنان تشدید کرد که در عین توان‌مندی، احساس عجز می‌کرد و بدین‌سان کم‌رویی در او به صورت مشکلی آزاردهنده در آمد، به ‌طوری که کمتر در اجتماع ظاهر می‌شد و از رویاروشدن با افراد ترس داشت. او در نامه‌ای به لادبن نوشت:
{{نقل‌قول|از ۱۳۰۵ به‌بعد به‌کلی عوض شده‌ام، از همه کس منزجرم و به هیچ‌چیز اعتماد ندارم، بدبینی من به‌قدری است که شخصاً از خودم می‌ترسیدم. سابقاً وجودی بودم مطرودتر از شیطان، امروز بدتر از این.<ref name="kerachi"> {{یادکرد کتاب|عنوان =مجموعه مقالات بزرگداشت یکصدمین  سالگرد تولد نیما یوشیج|ص=۴۰۴}}</ref> }}
{{نقل‌قول|از ۱۳۰۵ به‌بعد به‌کلی عوض شده‌ام، از همه کس منزجرم و به هیچ‌چیز اعتماد ندارم، بدبینی من به‌قدری است که شخصاً از خودم می‌ترسیدم. سابقاً وجودی بودم مطرودتر از شیطان، امروز بدتر از این.<ref name="kerachi"> {{یادکرد کتاب|عنوان =مجموعه مقالات بزرگداشت یکصدمین  سالگرد تولد نیما یوشیج|ص=۴۰۴}}</ref> }}
نیما یوشیج، شخصی بود که انزوا را دوست داشت. او میل داشت همیشه در آغوش طبیعت باشد.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = طاهباز|نام = سیروس|عنوان =کماندار بزرگ کوهساران|ص=۴۱}}</ref> نیما بارها و بارها این ابعاد شخصیتی خود را در زندگی‌نامهٔ خودنوشتش بیان کرده‌است. مثلا در جایی گفته‌است:
نیما یوشیج، شخصی بود که انزوا را دوست داشت. او میل داشت همیشه در آغوش طبیعت باشد.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = طاهباز|نام = سیروس|عنوان =کماندار بزرگ کوهساران|ص=۴۱}}</ref> نیما بارها و بارها این ابعاد شخصیتی خود را در زندگی‌نامهٔ خودنوشتش بیان کرده‌است. مثلا در جایی گفته‌است:
{{نقل‌قول| وضع رفتار و سکنات من، کناره‌گیری و حجبی که مخصوص بچه‌های تربیت‌شده در بیرون شهر است موضوعی بود که در مدرسه مسخره برمی‌داشت. <ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = جلالی پندری|نام = یدالله|عنوان =گزینه اشعار نیما یوشیج| ص=۱۲}}</ref>}}
{{نقل‌قول| وضع رفتار و سکنات من، کناره‌گیری و حجبی که مخصوص بچه‌های تربیت‌شده در بیرون شهر است موضوعی بود که در مدرسه مسخره برمی‌داشت.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = جلالی پندری|نام = یدالله|عنوان =گزینه اشعار نیما یوشیج|ص=۱۲}}</ref>}}
از ویژگی‌‌های دیگر نیما که بارها نیماپژوهان به آن اشاره کرده‌اند، آزادگی و طبع بلند او است. خود او درجایی گفته‌است:
از ویژگی‌‌های دیگر نیما که بارها نیماپژوهان به آن اشاره کرده‌اند، آزادگی و طبع بلند او است. خود او درجایی گفته‌است:
{{نقل‌قول| در ۱۵ سالگی گاهی می‌رفتم که مورّخ شوم، نقاش می‌شدم و گاهی روحی، گاهی طبیعی. خوشبختانه هر نوع قوهٔ خلّاقه در من وجود داشت. تمام آشنایان مرا تحسین می‌نمودند. مخصوصاً چیزی که خودشان از به‌کار بردنشان، از عمل کردن مثل آن عاجز بودند. هرگز یاد نمی‌کنم که چه اندازه تعجب می‌کردم! در من یک روح اخلاقی رو به تعالی بود. با یک قلب پاک، یک روح بی‌آلایش زندگی می‌کردم. <ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = جلالی پندری|نام = یدالله|عنوان =گزینه اشعار نیما یوشیج| ص=۱۳}}</ref> }}
{{نقل‌قول| در ۱۵سالگی گاهی می‌رفتم که مورّخ شوم، نقاش می‌شدم و گاهی روحی، گاهی طبیعی. خوشبختانه هر نوع قوهٔ خلّاقه در من وجود داشت. تمام آشنایان مرا تحسین می‌نمودند. مخصوصاً چیزی که خودشان از به‌کار بردنشان، از عمل کردن مثل آن عاجز بودند. هرگز یاد نمی‌کنم که چه اندازه تعجب می‌کردم! در من یک روح اخلاقی رو به تعالی بود. با یک قلب پاک، یک روح بی‌آلایش زندگی می‌کردم.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = جلالی پندری|نام = یدالله|عنوان =گزینه اشعار نیما یوشیج| ص=۱۳}}</ref>}}
همچنین  روح‌انگیز کراچی معتقد است نیما دلی به گستردگی زمین داشت تا هر نابه‌حقی و ناهمواری را تحمل کند. از جهتی همین مقاومت‌ها پیامدی چون دل‌زدگی و رنج دربرداشت تا او را غمگین و تنها در دنیایی هولناک رها کند. اگرچه این نیمای درون‌گرا در انزوا مسحور عوامل ذهنی خویش بود و از مردم دوری می‌کرد و ظاهراً به همه بی‌اعتنا بود، اما هم‌درد نیازمندان، مطرودان و مظلومان جامعه بود و به سبب همین ویژگی روانی، قهرمانان اثرش به طبقه‌ای از اجتماع تعلّق داشتند که زندگی خویش را در کار بی‌مزد و پاداش می‌گذراندند. درنتیجه می‌توان گفت شخصیت نیما نقطهٔ تلاقی فردیت و جامعه‌گرایی بود.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =مجموعه مقالات بزرگداشت یکصدمین سالگرد تولد نیما یوشیج|صص= ۴۰۷ - ۴۰۹}}</ref>  
همچنین  روح‌انگیز کراچی معتقد است نیما دلی به گستردگی زمین داشت تا هر نابه‌حقی و ناهمواری را تحمل کند. از جهتی همین مقاومت‌ها پیامدی چون دل‌زدگی و رنج دربرداشت تا او را غمگین و تنها در دنیایی هولناک رها کند. اگرچه این نیمای درون‌گرا در انزوا مسحور عوامل ذهنی خویش بود و از مردم دوری می‌کرد و ظاهراً به همه بی‌اعتنا بود؛ اما هم‌درد نیازمندان، مطرودان و مظلومان جامعه بود و به سبب همین ویژگی روانی، قهرمانان اثرش به طبقه‌ای از اجتماع تعلّق داشتند که زندگی خویش را در کار بی‌مزد و پاداش می‌گذراندند. درنتیجه می‌توان گفت شخصیت نیما نقطهٔ تلاقی فردیت و جامعه‌گرایی بود.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان= مجموعه مقالات بزرگداشت یکصدمین سالگرد تولد نیما یوشیج|ص= ۴۰۷تا۴۰۹}}</ref>
 
===زمینهٔ فعالیت===
===زمینهٔ فعالیت===
====شعر====
====شعر====
هرچند نیما پیش از سال ۱۳۰۰، اشعار بسیاری سروده‌بود، اما اغلب این اشعار، اشعاری شخصی بودند و وی آن‌ها را چاپ نکرد. اکثر این اشعار بیشتر در سبک خراسانی بودند.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = لاهوتی|نام = محمدرضا|عنوان = یادمان نیما|ص=۲۹}}</ref>اما اولین شعر او که تصمیم گرفت آن را چاپ کند، «[[قصهٔ رنگ پریده، خون سرد]]» بود. این شعر که در سال ۱۲۹۹ سروده‌ شده‌بود و با هزینهٔ خود نیما چاپ شده‌بود، شرح دلدادگی‌اش را به صفورا، اولین عشق نیما باز‌می‌گوید.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = اسلامیه|نام = مصطفی|عنوان = زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره| ص=۲۹}}</ref> در سال ۱۳۰۰ که نیما شکست‌خورده، از جنبش جنگل در گیلان، به تهران بازمی‌گردد، شعر «[[ای شب]]» را می‌سراید.{{سخ}}
هرچند نیما پیش از سال۱۳۰۰، اشعار بسیاری سروده‌ بود، اغلب این اشعار، اشعاری شخصی بودند و وی آن‌ها را چاپ نکرد. اکثر این اشعار بیشتر در سبک خراسانی بودند.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = لاهوتی|نام = محمدرضا|عنوان = یادمان نیما|ص=۲۹}}</ref>اما اولین شعر او که تصمیم گرفت آن را چاپ کند، «[[قصهٔ رنگ پریده، خون سرد]]» بود. این شعر که در سال۱۲۹۹ سروده‌ شده‌بود و با هزینهٔ خود نیما چاپ شده‌ بود، شرح دلدادگی‌اش را به صفورا، اولین عشق نیما باز‌می‌گوید.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = اسلامیه|نام = مصطفی|عنوان = زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره|ص=۲۹}}</ref> در سال۱۳۰۰ که نیما شکست‌خورده، از جنبش جنگل در گیلان، به تهران بازمی‌گردد، شعر «[[ای شب]]» را می‌سراید.{{سخ}}
اما انقلاب نیما در سرودن «[[افسانه]]» و عرضهٔ شعر به فضای ادبی کشور بود. او راهی جدید در ادبیات و شعر ایران گشود و شعر نو را به ایرانیان شناساند. او بخش نخست افسانه را در ۲۴ اسفند سال ۱۳۰۱ در شمارهٔ چهاردهم دورهٔ دوم «روزنامهٔ قرن بیستم» چاپ کرد.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = اسلامیه|نام = مصطفی|عنوان = زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره| ص=۴۷}}</ref> او باقی این شعر را در همین مجله که تندروترین و بی‌پرواترین نشریهٔ ادبی-سیاسی روزگار خود بود، منتشر کرد. محمدضیاء هشترودی که دو سال بعد این شعر را در کتاب «منتخب آثار» خود چاپ می‌کند، نیما را با «'''سولی پرودوم'''»، شاعر فرانسوی مقایسه می‌کند. هرچند که بسیاری پس از خواندن این شعر، نیما را ستایش می‌کنند، باری، بازخوردها چندان مناسب نیست، و روح قدمایی‌ای که در فضای آن روز ادبیات ایران حاکم است، این شعر را پس می‌زند. به‌گونه‌ای که نیما در نامه‌ای به «میرزاده عشقی»، سردبیر «روزنامهٔ قرن بیستم» چنین می‌نویسد:
اما انقلاب نیما در سرودن «[[افسانه]]» و عرضهٔ شعر به فضای ادبی کشور بود. او راهی جدید در ادبیات و شعر ایران گشود و شعر نو را به ایرانیان شناساند. او بخش نخست افسانه را در ۲۴اسفند۱۳۰۱ در شمارهٔ چهاردهم دورهٔ دوم «روزنامهٔ قرن بیستم» چاپ کرد.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = اسلامیه|نام = مصطفی|عنوان = زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره|ص=۴۷}}</ref> او باقی این شعر را در همین مجله که تندروترین و بی‌پرواترین نشریهٔ ادبی‌سیاسی روزگار خود بود، منتشر کرد. محمدضیاء هشترودی که دو سال بعد این شعر را در کتاب «منتخب آثار» خود چاپ می‌کند، نیما را با «'''سولی پرودوم'''»، شاعر فرانسوی مقایسه می‌کند. هرچند که بسیاری پس از خواندن این شعر، نیما را ستایش می‌کنند، باری، بازخوردها چندان مناسب نیست و روح قدمایی‌ای که در فضای آن روز ادبیات ایران حاکم است، این شعر را پس می‌زند. به‌گونه‌ای که نیما در نامه‌ای به «میرزاده عشقی»، سردبیر «روزنامهٔ قرن بیستم» چنین می‌نویسد:
{{نقل‌قول|شعر افسانه را می‌خوانند، بالبدیهه به همان وزن، یک شعر بدون معنا از خودشان می‌سازند، به آن می‌افزایند؛ دوبار، سه‌بار، از سر گرفته، می‌خوانند و می‌خندند... من اقلاً توانسته‌ام وسیلهٔ تفریح و خندهٔ آن‌ها را فراهم کنم. این هم یک نوع هنر است.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = لاهوتی|نام = محمدرضا|عنوان = یادمان نیما|ص=۳۳}}</ref>}}
{{نقل‌قول|شعر افسانه را می‌خوانند، بالبدیهه به همان وزن، یک شعر بدون معنا از خودشان می‌سازند، به آن می‌افزایند؛ دوبار، سه‌بار، از سر گرفته، می‌خوانند و می‌خندند... من اقلاً توانسته‌ام وسیلهٔ تفریح و خندهٔ آن‌ها را فراهم کنم. این هم یک نوع هنر است.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = لاهوتی|نام = محمدرضا|عنوان = یادمان نیما|ص=۳۳}}</ref>}}
در سال ۱۳۰۵، نیما با سرمایهٔ خود «[[خانوادهٔ سرباز]]» را منتشر کرد. اعتماد به‌نفس نیما تکان‌دهنده است و باورکردنی نیست؛ او در مقدمهٔ این کتاب می‌نویسد:
در سال۱۳۰۵، نیما با سرمایهٔ خود «[[خانوادهٔ سرباز]]» را منتشر کرد. اعتماد به‌نفس نیما تکان‌دهنده است و باورکردنی نیست؛ او در مقدمهٔ این کتاب می‌نویسد:
{{نقل‌قول|چیزهایی که قابل تحسین و توجه‌ٔ عموم واقع می‌شوند، اغلب این‌طور اتفاق افتاده است که روز قبل بالعموم آن‌ها را رد و تکذیب کرده‌اند. شعرهای این‌ کتاب از این قبیل است.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = لنگرودی|نام = شمس|عنوان =تاریخ تحلیلی شعر نو، جلد۱|ص=۱۰۵}}</ref>}}
{{نقل‌قول|چیزهایی که قابل تحسین و توجه‌ٔ عموم واقع می‌شوند، اغلب این‌طور اتفاق افتاده است که روز قبل بالعموم آن‌ها را رد و تکذیب کرده‌اند. شعرهای این‌ کتاب از این قبیل است.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = لنگرودی|نام = شمس|عنوان= تاریخ تحلیلی شعر نو، جلد۱|ص=۱۰۵}}</ref>}}
نیما نیز چون دیگر شاعران نوپرداز پیش از خود، شعر آزاد را از طریق زبان فرانسه و آشنایی با شعر اروپا شناخت و در زبان فارسی به‌ کار بست. ولی فرق اساسی نیما با دیگر شاعران نوپرداز این بود که دیگران دقیقاً به فلسفهٔ کار آگاه نبودند و صرفا از روی تنوع و تازگی و امکان آزادی بیان و مهم‌تر از همه، جذابیت‌های پنهان و آشکار و رایحهٔ غرب، دست به سرودن شعر آزاد زده‌بودند، حال آن‌که نیما چنان که در مباحث تئوریکش پیداست، عمیقاً به علت شکل‌گیری و ظهور شعر آزاد در ایران و جهان آگاهی داشته، و به همین دلیل نیز، بخشی از همّ خود را مصروف تبیین و تعلیل تاریخی هنر نوین می‌کرده است.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = لنگرودی|نام = شمس|عنوان =تاریخ تحلیلی شعر نو، جلد۱|ص=۱۰۷}}</ref> سنت‌گرایان تفکر شعر نیمایی را درک نمی‌کردند و می‌گفتند:«اوزان و بحور فارسی آن‌قدر متعدد و فراوان است و آن‌قدر منشعبات و متفرعات دارد که نیازی به شعر شکسته و یا آزاد گفتن نیست.» اما در تفکر نیمایی، مسئله نه کمبود اوزان و بحور شعر فارسی که اساساً خود اوزان و بحور از‌ پیش‌ تعیین‌شده است. نیما می‌گوید:«این محتواست که در جریان شکل‌گیری، شکل شعر را به‌دست می‌دهد.» ولی آن‌ها می‌گویند:«ما کلّی شکل داریم که باید محتوا را در داخل آن‌ها بریزیم.» <ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = لنگرودی|نام = شمس|عنوان =تاریخ تحلیلی شعر نو، جلد۱|ص=۱۴۳}}</ref>
نیما نیز چون دیگر شاعران نوپرداز پیش از خود، شعر آزاد را از طریق زبان فرانسه و آشنایی با شعر اروپا شناخت و در زبان فارسی به‌ کار بست. ولی فرق اساسی نیما با دیگر شاعران نوپرداز این بود که دیگران دقیقاً به فلسفهٔ کار آگاه نبودند و صرفا از روی تنوع و تازگی و امکان آزادی بیان و مهم‌تر از همه، جذابیت‌های پنهان و آشکار و رایحهٔ غرب، دست به سرودن شعر آزاد زده‌ بودند، حال آنکه نیما چنان که در مباحث تئوریکش پیداست، عمیقاً به علت شکل‌گیری و ظهور شعر آزاد در ایران و جهان آگاهی داشته و به‌همین‌دلیل نیز، بخشی از همّ خود را مصروف تبیین و تعلیل تاریخی هنر نوین می‌کرده است.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = لنگرودی|نام = شمس|عنوان= تاریخ تحلیلی شعر نو، جلد۱|ص=۱۰۷}}</ref> سنت‌گرایان تفکر شعر نیمایی را درک نمی‌کردند و می‌گفتند:«اوزان و بحور فارسی آن‌قدر متعدد و فراوان است و آن‌قدر منشعبات و متفرعات دارد که نیازی به شعر شکسته یا آزاد گفتن نیست.» اما در تفکر نیمایی، مسئله نه کمبود اوزان و بحور شعر فارسی که اساساً خود اوزان و بحور از‌ پیش‌ تعیین‌شده است. نیما می‌گوید:«این محتواست که در جریان شکل‌گیری، شکل شعر را به‌دست می‌دهد.» ولی آن‌ها می‌گویند: «ما کلّی شکل داریم که باید محتوا را در داخل آن‌ها بریزیم.»<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی= لنگرودی|نام = شمس|عنوان =تاریخ تحلیلی شعر نو، جلد۱|ص=۱۴۳}}</ref>
 
[[پرونده:Sardisnima.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''سردیس نیما یوشیج در پارک ملت شهر تهران'''</center>]]
[[پرونده:Sardisnima.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''سردیس نیما یوشیج در پارک ملت شهر تهران'''</center>]]
====ادبیات کودکان====
====ادبیات کودکان====
علا‌قه‌مندان به ادبیات، نیما را معمولاً به‌‌عنوان شاعری نوآور می‌شناسند. در حالی‌که ایجاد تحول در شعر فارسی، تنها افتخار نیما نیست. او از پیشگامان معاصر داستان‌نویسی کودکان بود. «[[توکایی در قفس]]» یکی از این داستان‌ها است. نیما این قصه را در اردیبهشت سال ۱۳۲۰ به اتمام رساند. در این داستان می‌توان مشابهت‌های بسیاری را میان توکا که در قفس گرفتار است و نیمایی که طبعی رها و کوهستانی دارد و در شهر اسیر شده‌است، دید.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =مجموعه مقالات بزرگداشت یکصدمین  سالگرد تولد نیما یوشیج|صص=۱۱۵-۱۱۸}}</ref>{{سخ}}
علا‌قه‌مندان به ادبیات، نیما را معمولاً به‌‌عنوان شاعری نوآور می‌شناسند. در حالی‌که ایجاد تحول در شعر فارسی، تنها افتخار نیما نیست. او از پیشگامان معاصر داستان‌نویسی کودکان بود. «[[توکایی در قفس]]» یکی از این داستان‌هاست. نیما این قصه را در اردیبهشت۱۳۲۰ به اتمام رساند. در این داستان می‌توان مشابهت‌های بسیاری را میان توکا که در قفس گرفتار است و نیمایی که طبعی رها و کوهستانی دارد و در شهر اسیر شده‌است، دید.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =مجموعه مقالات بزرگداشت یکصدمین  سالگرد تولد نیما یوشیج|ص= ۱۱۵تا۱۱۸}}</ref>{{سخ}}
نیما همچنین شعرهایی برای کودکان سروده‌است. شعرهایی که او برای کودکان سروده‌است، نشانهٔ توجه او به نسل آینده است. از او ۵ شعر برای کودکان و یک لالایی برجای مانده است. <ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = طاهباز|نام = سیروس|عنوان =کماندار بزرگ کوهساران|صص=۱۲۷ و ۱۲۸}}</ref>{{سخ}}
نیما همچنین شعرهایی برای کودکان سروده‌است. شعرهایی که او برای کودکان سروده‌است، نشانهٔ توجه او به نسل آینده است. از او ۵ شعر برای کودکان و یک لالایی برجای مانده است.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = طاهباز|نام= سیروس|عنوان= کماندار بزرگ کوهساران|ص=۱۲۷و۱۲۸}}</ref>{{سخ}}
نمونه‌ای ای از این اشعار: {{سخ}}
نمونه‌ای ای از این اشعار: {{سخ}}
'''بهار'''{{سخ}}
'''بهار'''{{سخ}}
خط ۲۲۹: خط ۲۵۳:
:::<span style="color:darkred">بچه‌ها بهار.
:::<span style="color:darkred">بچه‌ها بهار.
</span>
</span>
[[پرونده:Shamlu&yushij.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''نیما از مؤسسان [[انجمن ادبی شمع سوخته]] بود.'''{{سخ}}از سمت راست: [[ه‍.ا.سایه|هوشنگ ابتهاج]]، [[سیاوش کسرایی]]، نیما یوشیج، [[احمد شاملو]] و [[مرتضی کیوان]]</center>]]
[[پرونده:Shamlu&yushij.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''نیما از مؤسسان [[انجمن ادبی شمع سوخته]] بود.'''{{سخ}}از سمت راست: [[هوشنگ ابتهاج]]، [[سیاوش کسرایی]]، نیما یوشیج، [[احمد شاملو]] و [[مرتضی کیوان]]</center>]]
 
====داستان====
====داستان====
نثر دوران مشروطه و بعد از آن در عین برخورداری از رهیافت فکری تازه به زبان عامه نیز گرایش داشت. داستان‌های نیما نیز دقیقاً دنباله‌رو این دو اصل اند.{{سخ}}
نثر دوران مشروطه و بعد از آن در عین برخورداری از رهیافت فکری تازه به زبان عامه نیز گرایش داشت. داستان‌های نیما نیز دقیقاً دنباله‌رو این دو اصل اند.{{سخ}}
از نیما تعدادی داستان در دست است. اما از قرار معلوم و آ‌ن‌طور که خود در نامه‌ای می‌نویسد، او بسیاری از داستان‌های خود را از بین ‌می‌برده‌است. «من نمی‌توانم به پاکنویس داستان‌های کوچکی که نوشته‌ام برسم. داستان‌های کوچک زیادی نوشته‌ام و خیلی زیاد، از زمان‌های قدیم وبسیاری را شخص خودم سوزانده‌ام و به کارهای دیگر که در نظر من برای مردم لازم‌تر است، مشغولم. به‌علاوه من دچار فکرهای مشوش و غمناک هستم.» {{سخ}}
از نیما تعدادی داستان دردست است؛ اما از قرار معلوم و آ‌ن‌طور که خود در نامه‌ای می‌نویسد، او بسیاری از داستان‌های خود را از بین ‌می‌برده‌است. «من نمی‌توانم به پاکنویس داستان‌های کوچکی که نوشته‌ام برسم. داستان‌های کوچک زیادی نوشته‌ام و خیلی زیاد، از زمان‌های قدیم وبسیاری را شخص خودم سوزانده‌ام و به کارهای دیگر که در نظر من برای مردم لازم‌تر است، مشغولم. به‌علاوه من دچار فکرهای مشوش و غمناک هستم.» {{سخ}}
همچنین نیما، در یادداشت‌های خود بارها اشاره داشته است که «در واقع داستان راهی است که او(شاعر) در آن همه‌گونه مهارت و زبردستی، هوش و ذوق خود را می‌آزماید.»<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = یوشیج|نام = نیما|عنوان =نسخهٔ الکترونیکی کتاب حرف‌های همسایه|ص=۸|}}</ref> یا در جایی دیگر اشاره می‌کند که « خیال می‌کند عشق، شاعر را به غزل‌سرایی وا می‌دارد، در صورتی که اگر عشق خام نباشد، شاعر به غزل اکتفا نکرده، به داستان‌سرایی می‌افند و به کارهای دیگر و عشق او در ضمن مطالب غیرعاشقانه به شکل احساسات خاصی که گرم و جاندار است، بیان می‌شود.»<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = یوشیج|نام = نیما|عنوان =نسخهٔ الکترونیکی کتاب حرف‌های همسایه|ص=۱۳۹|}}</ref>{{سخ}}
همچنین نیما، در یادداشت‌های خود بارها اشاره داشته است که «در واقع داستان راهی است که او(شاعر) در آن همه‌گونه مهارت و زبردستی، هوش و ذوق خود را می‌آزماید.»<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = یوشیج|نام = نیما|عنوان =نسخهٔ الکترونیکی کتاب حرف‌های همسایه|ص=۸|}}</ref> یا در جایی دیگر اشاره می‌کند که « خیال می‌کند عشق، شاعر را به غزل‌سرایی وا می‌دارد، در صورتی که اگر عشق خام نباشد، شاعر به غزل اکتفا نکرده، به داستان‌سرایی می‌افند و به کارهای دیگر و عشق او در ضمن مطالب غیرعاشقانه به شکل احساسات خاصی که گرم و جاندار است، بیان می‌شود.»<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = یوشیج|نام = نیما|عنوان =نسخهٔ الکترونیکی کتاب حرف‌های همسایه|ص=۱۳۹|}}</ref>{{سخ}}
آثار نیما در زمینهٔ داستان، شامل یک داستان بلند، هشت داستان کوتاه و سه داستانک می‌شود. در اکثر این داستان‌ها رگه‌هایی از طنز دیده می‌شود. طنزی که ژرف‌ساختی تلخ و غمگین اما خنده‌آور دارد.<ref name="nasrnevis">{{یادکرد وب|نشانی= https://www.sid.ir/fa/seminar/ViewPaper.aspx?FID=3191392h0887|عنوان= نيماي نثرنويس (معرفي و شرح مختصري از آثار غيرمنظوم نيما يوشيج)|}}</ref> نیما تعریف خود از تراژدی و طنز را این‌گونه بیان می‌کند:
آثار نیما در زمینهٔ داستان، شامل یک داستان بلند، هشت داستان کوتاه و سه داستانک می‌شود. در اکثر این داستان‌ها رگه‌هایی از طنز دیده می‌شود. طنزی که ژرف‌ساختی تلخ و غمگین اما خنده‌آور دارد.<ref name="nasrnevis">{{یادکرد وب|نشانی= https://www.sid.ir/fa/seminar/ViewPaper.aspx?FID=3191392h0887|عنوان= نیمای نثرنویس (معرفی و شرح مختصری از آثار غیرمنظوم نیما یوشیج)|}}</ref> نیما تعریف خود از تراژدی و طنز را این‌گونه بیان می‌کند:
{{نقل قول| طنز و تراژدی هر دو حاکی از چیزهایی هستند که برخلاف چشم‌داشت ماست. فقط با این‌ تفاوت که در تراژدی برمی‌انگیزیم برای دفع و دفاع، حال آن‌که در کمدی دفع و دفاعی لازم نمی‌دانیم. این است که در کمدی‌های واقعی و با ارزش، علاوه‌بر استهزای ما علاوه بر خنده می‌تواند جای دفع و دفاع را پر کند. مطالب خنده‌انگیز وقتی هم اصیل و هم با ارزش‌ هستند که این مزه را بدهند؛ چیزی از شیرینی حاکی از حماقت و چیزی-خواه پوشیده و خواه آشکار- از تلخی و حاکی از رنجیدگی‌های گاهی بی‌ورای ما از هر جور و از هر قسم.<ref name="nasrnevis"/>}}
{{نقل قول| طنز و تراژدی هر دو حاکی از چیزهایی هستند که برخلاف چشم‌داشت ماست. فقط با این‌ تفاوت که در تراژدی برمی‌انگیزیم برای دفع و دفاع، حال آنکه در کمدی دفع و دفاعی لازم نمی‌دانیم. این است که در کمدی‌های واقعی و با ارزش، علاوه‌بر استهزای ما علاوه بر خنده می‌تواند جای دفع و دفاع را پر کند. مطالب خنده‌انگیز وقتی هم اصیل و هم با ارزش‌ هستند که این مزه را بدهند؛ چیزی از شیرینی حاکی از حماقت و چیزی، خواه پوشیده و خواه آشکار، از تلخی و حاکی از رنجیدگی‌های گاهی بی‌ورای ما از هر جور و از هر قسم.<ref name="nasrnevis"/>}}
 
 
[[پرونده:About-nima-youshij-5.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''تصویر سنگ قبر نیما یوشیج'''{{سخ}} مدفن نیما در یوش است.</center>]]
[[پرونده:About-nima-youshij-5.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''تصویر سنگ قبر نیما یوشیج'''{{سخ}} مدفن نیما در یوش است.</center>]]
[[پرونده:Vasiyatnameh nima.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''وصیت‌نامهٔ نیما یوشیج'''</center>]]
[[پرونده:Vasiyatnameh nima.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''وصیت‌نامهٔ نیما یوشیج'''</center>]]
===انعکاس نیما در آینه دیدگاه‌ها===
====[[منوچهر آتشی]]====
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:Atashi manoucher.nima.jpg|60px|بی‌قاب|راست|هیچ]] نیما در این دیار هنوز ناشناس است. قالب نیمایی را شناخته‌اند؛ یعنی سهل‌الوصول یافته‌اند. اما معنای کار و انقلاب نیما را نفهمیده‌اند. فی‌المثل هنوز درنیافته‌اند که چرا نیمای سنت‌شکن، خود شعر بی‌وزن نسروده‌است. آیا از ناتوانی و نادانی بوده‌ است؟ بی‌تردید: نه. او می‌دانسته به چه مهمی دست‌ یازیده است. او شاعری پارسی‌گوی و وارث شاعران پارسی‌گوی بوده که کوشیده خود و ادبیات دیار خود را با جهان پیشرفته هماهنگ کند. او سنت نشکسته تا با گذشته دشمنی کند؛ بلکه سنت شکسته تا سنتی نو پی بریزد. سنتی که همیشه آبستن سنتی تازه‌تر باشد. نیما ظرفیت‌های تازه و تازه‌تر زبان شعر پارسی را پیش روی ما گذاشته‌ است.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = آتشی|نام = منوچهر|عنوان= گزینهٔ اشعار منوچهر آتشی|ص=۳۶}}</ref>}}


===نیما در نگاه دیگران===
====[[منوچهر آتشی]]====
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:Atashi manoucher.nima.jpg|60px|بی‌قاب|راست|هیچ]] نیما در این دیار هنوز ناشناس است. قالب نیمایی را شناخته‌اند، یعنی سهل‌الوصول یافته‌اند، اما معنای کار و انقلاب نیما را نفهمیده‌اند. فی‌المثل هنوز درنیافته‌اند که چرا نیمای سنت‌شکن، خود شعر بی‌وزن نسروده‌است. آیا از ناتوانی و نادانی بوده‌است؟ بی‌تردید: نه. او می‌دانسته به چه مهمی دست‌ یازیده است. او شاعری پارسی‌گوی و وارث شاعران پارسی‌گوی بوده، که کوشیده خود و ادبیات دیار خود را با جهان پیشرفته هماهنگ کند. او سنت نشکسته تا با گذشته دشمنی کند، بلکه سنت شکسته تا سنتی نو پی بریزد. سنتی که همیشه آبستن سنتی تازه‌تر باشد. نیما ظرفیت‌های تازه و تازه‌تر زبان شعر پارسی را پیش روی ما گذاشته‌است.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = آتشی|نام = منوچهر|عنوان = گزینهٔ اشعار منوچهر آتشی|ص=۳۶}}</ref>}}
====[[یحیی آرین‌پور]]====
====[[یحیی آرین‌پور]]====
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:Yahyaarianpour57.jpg|60px|بی‌قاب|راست|هیچ]] کار نیما، برخلاف دیگر رفقایش، عجولانه و نسنجیده نبود. او نمی‌خواست مخالفان را در همان قدم اول یکسره و یکباره از خود روی‌گردان کند. چنان است که گویی استنباط کرده بود هموطنان وی به شکل و قالب شعر و الفاظی که در آن به‌کار می‌رود بیشتر دلبستگی دارند تا به مضمون آن‌ها.{{سخ}} کار نیما در نخستین قدم هنوز شکستن و فروریختن نبود. او از اصول جاریهٔ شعر فارسی منحرف نشد و شعرهای اولیهٔ خود را در همان قالب‌های معمول و معهود ریخت. وزن و قافیه را به‌جای خود گذاشت و قافیه‌ها را برای آن‌ که پشت سر هم و علی غیرالنهایه تکرار نشود، با یک مصرع فاصله داد و دیگر پیرامون قافیه‌ای که آورده بود نگشت تا از تأثیر یکنواخت و نامطلوب قافیه‌های مسلسل و مکرّر بکاهد و بدین ترتیب غزل یا تغزل نوینی با مفردات خوب و ترکیب درست پدید آورد که دردها و غم‌های شاعر-یا به عبارت بهتر- دردهای جامعه را ترنم می‌کرد. <ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = آرین‌پور|نام = یحیی|عنوان = از صبا تا نیما|جلد= دوم|ص=۴۷۰}}</ref>}}
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:Yahyaarianpour57.jpg|60px|بی‌قاب|راست|هیچ]] کار نیما، برخلاف دیگر رفقایش، عجولانه و نسنجیده نبود. او نمی‌خواست مخالفان را در همان قدم اول یکسره و یکباره از خود روی‌گردان کند. چنان است که گویی استنباط کرده بود هموطنان وی به شکل و قالب شعر و الفاظی که در آن به‌کار می‌رود بیشتر دلبستگی دارند تا به مضمون آن‌ها.{{سخ}} کار نیما در نخستین قدم هنوز شکستن و فروریختن نبود. او از اصول جاریهٔ شعر فارسی منحرف نشد و شعرهای اولیهٔ خود را در همان قالب‌های معمول و معهود ریخت. وزن و قافیه را به‌جای خود گذاشت و قافیه‌ها را برای‌آنکه پشت‌سرهم و علی‌غیرالنهایه تکرار نشود، با یک مصرع فاصله داد و دیگر پیرامون قافیه‌ای که آورده بود نگشت تا از تأثیر یکنواخت و نامطلوب قافیه‌های مسلسل و مکرّر بکاهد و بدین ترتیب غزل یا تغزل نوینی با مفردات خوب و ترکیب درست پدید آورد که دردها و غم‌های شاعر و درحقیقت دردهای جامعه را ترنم می‌کرد.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = آرین‌پور|نام = یحیی|عنوان = از صبا تا نیما|جلد= دوم|ص=۴۷۰}}</ref>}}
====[[فریدون توللی]]====
 
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:1409258.jpg|60px|بی‌قاب|راست|هیچ]] نیما یوشیج از چشم من به بت‌شکن جسوری می‌مانست که چکش به‌دست، اصنام دیرین بت‌کده‌ای کهنسال را بر خاک ریزد و بی‌آن‌که سخنی چند در ناپیدایی خداوند و یکتایی وی بازگوید، پرستندگان آن هیاکل دیرباز را به دامن بهتی عظیم رها کند. من در آن هنگام ویرانگری نیما را که وجه اشتراکی هم با احساس من داشت کاری پر ارج برمی‌شمردم. ولی نمونه‌های شعری او را که به کلامی سست و ابیاتی معلول و پیوندی خارج از دستور زبان سروده‌ شده بود، شایستهٔ آن نمی‌دانستم که در برافراشتن کاخ رفیع شعر امروز، طرح تجدید بنا قرار گیرد. <ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = توللی|نام = فریدون|عنوان = شگرف|ص=۱۸|}}</ref>}}
====[[فریدون تَوَلَلَّی]]====
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:1409258.jpg|60px|بی‌قاب|راست|هیچ]] نیما یوشیج از چشم من به بت‌شکن جسوری می‌مانست که چکش به‌دست، اصنام دیرین بت‌کده‌ای کهنسال را بر خاک ریزد و بی‌آنکه سخنی چند در ناپیدایی خداوند و یکتایی وی بازگوید، پرستندگان آن هیاکل دیرباز را به دامن بهتی عظیم رها کند. من در آن هنگام ویرانگری نیما را که وجه اشتراکی هم با احساس من داشت کاری پر ارج برمی‌شمردم. ولی نمونه‌های شعری او را که به کلامی سست و ابیاتی معلول و پیوندی خارج از دستور زبان سروده‌ شده بود، شایستهٔ آن نمی‌دانستم که در برافراشتن کاخ رفیع شعر امروز، طرح تجدید بنا قرار گیرد.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = توللی|نام = فریدون|عنوان = شگرف|ص=۱۸}}</ref>}}
====[[پرویز ناتل خانلری]]====
====[[پرویز ناتل خانلری]]====
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:Khanlariparviz.jpg|60px|بی‌قاب|راست|هیچ]] تأثیر نیما در شعر پارسی کاملاً واضح و نمایان است. او در تحوّل و تجدّد شعر فارسی تأثیر به‌سزایی داشته است. اما آن‌ها که به شعر نیما روی‌آورده‌اند و آن‌ها را از حفظ کرده‌اند و می‌خوانند خیلی زیاد نیستند. این مسلّم است که در اشعار او دیگر مضامینی که حافظ، سعدی و یا جامی به‌کار برده‌اند، وجود ندارد. البته از این جنبه شعر نیما دارای تازگی‌هایی است، اما در عین حال آن‌چه را هم که ما از یک شعر لیریک توقع داریم نمی‌توانیم در شعر نیما پیدا کنیم. این اشعار را نمی‌شود از حفظ کرد و در خاطر نگه داشت. اشعاری نیستند که کسی گاه‌گاه بخواند و از آن لذّت ببرد، این اشعار از آن‌هایی نیستند که بتوانند همانند اشعار شاعران کهن به ما لذّت بدهند. <ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = حریری|نام = ناصر|عنوان = هنر و ادبیات امروز|صص=۹۰ و ۹۱|}}</ref>}}
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:Khanlariparviz.jpg|60px|بی‌قاب|راست|هیچ]] تأثیر نیما در شعر پارسی کاملاً واضح و نمایان است. او در تحوّل و تجدّد شعر فارسی تأثیر بسزایی داشته است. اما آن‌ها که به شعر نیما روی‌آورده‌اند و آن‌ها را از حفظ کرده‌اند و می‌خوانند خیلی زیاد نیستند. این مسلّم است که در اشعار او دیگر مضامینی که حافظ، سعدی یا جامی به‌کار برده‌اند، وجود ندارد. البته از این جنبه شعر نیما دارای تازگی‌هایی است؛ اما درعین‌حال آنچه را هم که ما از یک شعر لیریک توقع داریم نمی‌توانیم در شعر نیما پیدا کنیم. این اشعار را نمی‌شود از حفظ کرد و در خاطر نگه داشت. اشعاری نیستند که کسی گاه‌گاه بخواند و از آن لذّت ببرد، این اشعار از آن‌هایی نیستند که بتوانند همانند اشعار شاعران کهن به ما لذّت بدهند.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = حریری|نام = ناصر|عنوان= هنر و ادبیات امروز|ص=۹۰و۹۱|}}</ref>}}
 
====[[نصرت رحمانی]]====
====[[نصرت رحمانی]]====
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:Nosratrahmani.jpg|60px|بی‌قاب|راست|هیچ]] تنها و غریب از پشت کوه‌ها به این‌جا آمد، تنها و غریب در مقابل خیل انبوه فرمانبرداران قوانین کهن سینه سپر کرد، تنها و غریب تا دورترین مرز سرزمین کج‌اندیشان و سیاه‌کیشان پیش تاخت و تنها و غریب در پهنهٔ وسیع فتوحاتش شمشیر به دست جان داد. او نه تنها بدعت‌گذار، بلکه شاعر بزرگی بود که تاریخ ادبیات ما تا کنون به خود ندیده است، بلکه انسانی غریب و تنها بود که به ما آموخت قلب‌هایمان را بر سر دست‌هایمان نگه داریم و با شعرهایمان زندگی کنیم. او به ما آموخت شعر اسلحه است.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = لاهوتی|نام = محمدرضا|عنوان = یادمان نیما|صص=۱۶۵ و ۱۶۶}}</ref>}}
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:Nosratrahmani.jpg|60px|بی‌قاب|راست|هیچ]] تنها و غریب از پشت کوه‌ها به اینجا آمد، تنها و غریب در مقابل خیل انبوه فرمانبرداران قوانین کهن سینه سپر کرد، تنها و غریب تا دورترین مرز سرزمین کج‌اندیشان و سیاه‌کیشان پیش تاخت و تنها و غریب در پهنهٔ وسیع فتوحاتش شمشیر به دست جان داد. او نه تنها بدعت‌گذار، بلکه شاعر بزرگی بود که تاریخ ادبیات ما تاکنون به خود ندیده است، بلکه انسانی غریب و تنها بود که به ما آموخت قلب‌هایمان را بر سر دست‌هایمان نگه داریم و با شعرهایمان زندگی کنیم. او به ما آموخت شعر اسلحه است.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = لاهوتی|نام = محمدرضا|عنوان = یادمان نیما|ص=۱۶۵و۱۶۶}}</ref>}}
 
====[[سیمین دانشور]]====
====[[سیمین دانشور]]====
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:Simindaneshvar4536.jpg|60px|بی‌قاب|راست|هیچ]]نیما همسایهٔ ما بود و به خانهٔ ما می‌آمد. قیافهٔ پیامبرانه‌ای داشت با موهای سفید و چشم‌های درشت و سیاهش  و حالت طنزی که در قیافه‌اش بود. شعرهایش را می‌خواند و جوری می‌خواند که انگار همهٔ هستی‌اش را نثارمان می‌کرد و من چشم می‌دوختم به شعله‌های آتش و می‌اندیشیدم که شعرهای آتشناک نیما با آن شعله‌ها به بام برمی‌شود. شعر محبوب دیگر نیما«در فروبند» بود. شعرهایش را جوری می‌خواند که انگار آن‌ها همان آن، از ذهنش ببیرون تراویده‌اند. به گمان من «مرغ آمین» و «پادشاه فتح» دو تا از بهترین شعرهای او هستند. ولی راستش خودش خیلی آن‌ها را نمی‌خواند. حتّی آن‌ها را ازبرنبود. به‌گمانم از این جهت که این دو شعر ابهام‌آمیز بودند، مخصوصا «پادشاه فتح»، و نیما خودش را محتاج به توضیح می‌دید. وقتی اصرار می‌ورزیدیم این دو شعر را بخواند، از روی نوشته می‌خواند. <ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = حریری|نام = ناصر|عنوان = هنر و ادبیات امروز|صص=۴۸ و ۴۹|}}</ref>}}
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:Simindaneshvar4536.jpg|60px|بی‌قاب|راست|هیچ]]نیما همسایهٔ ما بود و به خانهٔ ما می‌آمد. قیافهٔ پیامبرانه‌ای داشت با موهای سفید و چشم‌های درشت و سیاهش  و حالت طنزی که در قیافه‌اش بود. شعرهایش را می‌خواند و جوری می‌خواند که انگار همهٔ هستی‌اش را نثارمان می‌کرد و من چشم می‌دوختم به شعله‌های آتش و می‌اندیشیدم که شعرهای آتشناک نیما با آن شعله‌ها به بام برمی‌شود. شعر محبوب دیگر نیما«در فروبند» بود. شعرهایش را جوری می‌خواند که انگار آن‌ها همان آن، از ذهنش ببیرون تراویده‌اند. به گمان من «مرغ آمین» و «پادشاه فتح» دو تا از بهترین شعرهای او است؛ ولی راستش خودش خیلی آن‌ها را نمی‌خواند. حتّی آن‌ها را از بر نبود. به‌گمانم از این جهت که این دو شعر ابهام‌آمیز بودند، مخصوصا «پادشاه فتح» و نیما خودش را محتاج به توضیح می‌دید. وقتی اصرار می‌ورزیدیم این دو شعر را بخواند، از روی نوشته می‌خواند. <ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = حریری|نام = ناصر|عنوان = هنر و ادبیات امروز|ص=۴۸و۴۹|}}</ref>}}
 
====[[محمدرضا شفیعی کدکنی]]====
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:1734858.jpg|60px|بی‌قاب|راست|هیچ]]قدری شجاعت لازم دارد و اندکی هم احتیاط که کسی امروز بگوید و از غوغای «عوام رشنفکر» نترسد که شاید بشود تأثیر اندکی از بعضی شعرهای [[پرویز ناتل خانلری|خانلری]] را بر بعضی از شعرهای نیما، از سال‌های بعد از ۱۳۲۰، دید. ظاهراً در تاریخ ادب فارسی، کفری صریح چنین که من گفتم کسی نگفته است و چنین خرق اجماعی، در حدّ جنون، هیچ کس مرتکب نشده‌است که دست‌کم، در یکی دو شعر، نیما را متأثر از خانلری بداند. ولی برای من، با همهٔ ارادتی که به نیما دارم و با همهٔ ستایشی که نسبت به عظمت او همیشه نشان داده‌ام ـ یک مسأله همیشه جای بحث بوده‌ است و من از مطرح کردن آن هیج پرهیز و پروایی ندارم تا نسل‌های آینده دربارهٔ آن به‌شیوه‌های علمی تحقیق کنند... آن کفر بزرگ و آن ذنب لایغفر این است که «دربارهٔ آثار نیما یوشیج، چه نظم او و چه نثر او، ملاک اعتبار تاریخ نشر آن‌هاست و نه تاریخی که در پای آن‌ها نهاده شده‌است.» نیما با نامه‌ها و یادداشت‌های روزانه‌اش به ما ثابت کرده‌است که با همهٔ مقام شامخ هنری‌اش، در رعایت «حق و حقیقت»، چندان هم «عادل و معصوم» نبوده‌ است و بعضاً از تهمت‌زدن به دیگران، گویا در لحظه‌های خشم و کین، پروا و پرهیز نداشته‌است. به‌همین‌دلیل تاریخ آن نامه‌ها و تاریخ آن شعرها، فقط در حدّ زمان انتشارشان اعتبار دارد و لاغیر.{{سخ}}من جست‌وجویی در مطبوعات آن سال‌ها ندارم؛ ولی تصوّر می‌کنم که نیما یوشیج شعر «غروب»‌اش را پس از خواندن شعر خانلری در سخن، شمارهٔ ۱۱و۱۲، به تاریخ مرداد۱۳۲۳ سروده‌است و تاریخ قدیمی‌تری، فروردین ۱۳۲۳، زیر شعر گذاشته‌است و تاآنجاکه می‌دانیم تاریخ نشر آن شعر نیما سال‌ها بعد از نشر شعر خانلری بوده‌ است... چنان‌که تردیدی ندارم که «حرف‌های همسایه» را با هر تاریخی که در زیر آن‌ها نهاده، به تأثیری از «چند نامه به شاعری جوان» ریلکه و ترجمهٔ خانلری که در ۱۳۲۰، انتشار یافته نوشته‌است... و بگذارید این کفر دیگر را هم همینجا بگویم که به‌نظر من بخش‌های اصلی و محوری «ارزش احساسات» هم ترجمهٔ آزاد بفهمی نفهمی از یک کتاب فرانسوی است که مطالبی از کتابی نظیر دایرة‌المعارف اسلام(چاپ اوّل)، دربارهٔ شعر معاصر ترک و عرب بر آن افزوده شده‌است.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =گزینهٔ اشعار پرویز ناتل خانلری|ص=۱۰و۱۱}}</ref>}}
 
====[[احمد شاملو]]====
====[[احمد شاملو]]====
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:A-6744.jpg|60px|بی‌قاب|راست|هیچ]]هم‌زمانی [[محمدتقی بهار|بهار]] و نیما از تصادف‌های آموزنده‌ٔ تاریخ شعر فارسی است. هم‌زمانی دو چهره از دیدنی‌ترین چهره‌های ادب و شعر این مرز و بوم که یکی مظهری از  پیروزی و نام‌آوری است و دیگری نمونه‌ای درخشان از پایمردی و شهادت(که همچنان که خود می‌گفت: در هنر، آن‌که به  کاری تازه دست می‌زند می‌باید مقامی نظیر مقام شهادت را بپذیرد!) و جالب این‌که، آن یک، با خیلی از ستایندگان، مجموعه‌ٔ قطور سرودهایش به‌جز این حاصلی به‌بار نیاورد که چیزی به قطر کتاب کهنی بیافزاید، و این‌ یک درحالی‌که سفیهش می‌خواندند و در رفتار و کردار و حتّی چگونگی لباس پوشیدنش نشانه‌های جنون می‌جستند، شهامت و آزادمردی‌اش را به‌ دیوانگی تشبیه می‌کردند و راه نفسش را بسته بودند و به زمانی دراز جایی برای نشر سروده‌های خویش نمی‌یافت و به ماهی یکصد و سی تومان حقوق انتظار خدمت معلمی ساخته بود همین‌قدر که جایی برای نشر یکی دو شعر و مجالی برای تنفسکی یافت، دم معجزه‌آسای مسیحایی‌اش به یکی کرشمه، گورستان کویری را جنگلی پربار و بر کرد! <ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = شاملو|نام = احمد|عنوان = از مهتابی به کوچه|ص=۱۱۲}}</ref>}}
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:A-6744.jpg|60px|بی‌قاب|راست|هیچ]]هم‌زمانی [[محمدتقی بهار|بهار]] و نیما از تصادف‌های آموزنده‌ٔ تاریخ شعر فارسی است. هم‌زمانی دو چهره از دیدنی‌ترین چهره‌های ادب و شعر این مرز و بوم که یکی مظهری از  پیروزی و نام‌آوری است و دیگری نمونه‌ای درخشان از پایمردی و شهادت(که همچنان که خود می‌گفت: در هنر، آنکه به  کاری تازه دست می‌زند می‌باید مقامی نظیر مقام شهادت را بپذیرد!) و جالب اینکه، آن یک، با خیلی از ستایندگان، مجموعه‌ٔ قطور سرودهایش به‌جز این حاصلی به‌بار نیاورد که چیزی به قطر کتاب کهنی بیافزاید و این‌ یک درحالی‌که سفیهش می‌خواندند و در رفتار و کردار و حتّی چگونگی لباس پوشیدنش نشانه‌های جنون می‌جستند، شهامت و آزادمردی‌اش را به‌ دیوانگی تشبیه می‌کردند و راه نفسش را بسته بودند و به زمانی دراز جایی برای نشر سروده‌های خویش نمی‌یافت و به ماهی یکصدوسی تومان حقوق انتظار خدمت معلمی ساخته بود همین‌قدر که جایی برای نشر یکی دو شعر و مجالی برای تنفسکی یافت، دم معجزه‌آسای مسیحایی‌اش به یکی کرشمه، گورستان کویری را جنگلی پربار و بر کرد!<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = شاملو|نام = احمد|عنوان = از مهتابی به کوچه|ص=۱۱۲}}</ref>}}
====[[محمدحسین بهجت تبریزی| محمدحسین شهریار]]====
 
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:Shahriyar-105.jpg|60px|بی‌قاب|راست|هیچ]]نیما، موقعی که بنده تنها غزلساز بودم و رسیده‌ بودم به حافظ و در حافظ مستغرق، به من رسید. آن موقع -خدا بیامرزد- مرحوم ضیاء هشترودی کتاب «منتخابات آثار»ش را چاپ کرد. دراین کتاب من برای اولین دفعه با اسم نیما و «[[افسانه]]ٔ» نیما آشنا شدم. من «افسانهٔ» نیما را آن‌قدر که هست دیده‌ام و تفصیلی دارد که من وقتی این را خواندم «افسانهٔ» نیما مرا از حافظ متصرف ساخت. یک ماه، دو ماه من غرق در این «افسانه» بودم. <ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = لاهوتی|نام = محمدرضا|عنوان = یادمان نیما|ص=۹۹}}</ref>}}
====[[محمدحسین شهریار]]====
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:Shahriyar-105.jpg|60px|بی‌قاب|راست|هیچ]]نیما، موقعی که بنده تنها غزلساز بودم و رسیده‌ بودم به حافظ و در حافظ مستغرق، به من رسید. آن موقع، خدا بیامرزد، مرحوم ضیاء هشترودی کتاب «منتخابات آثار»ش را چاپ کرد. دراین کتاب من برای اولین دفعه با اسم نیما و «[[افسانه]]ٔ» نیما آشنا شدم. من «افسانهٔ» نیما را آن‌قدر که هست دیده‌ام و تفصیلی دارد که من وقتی این را خواندم «افسانهٔ» نیما مرا از حافظ متصرف ساخت. یک ماه، دو ماه من غرق در این «افسانه» بودم.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = لاهوتی|نام = محمدرضا|عنوان = یادمان نیما|ص=۹۹}}</ref>}}
 
====[[داریوش آشوری]]====
====[[داریوش آشوری]]====
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:Dariushashouri7544.jpg|60px|بی‌قاب|راست|هیچ]]او بالفطره شاعر است و شاعر بزرگی هم هست. از این جهت که ذهن و حس تند و سرکشی داشت، در نسل خودش آدم بی‌نظیری است. چو او در نسل خودش شاید فقط بشود [[صادق هدایت]] را به‌عنوان مثال ذکر کرد-البته در قلمرو دیگری- دلیل این توفیق او هم شاید این باشد که او به حوزهٔ ادبیات سنتی ما تعلّق نداشته است، چرا که از مازندران می‌آید و به مدرسهٔ فرانسوی‌ها قدم می‌گذارد، البته در این میانه با ادبیات فارسی آشنایی پیدا می‌کند، اما این آشنایی در او آن‌قدر قوی نیست که رسوخ کامل خود را اعمال کند. جسارت‌های شخصی او و همین عدم تعلّق به حوزهٔ ادبیات فارسی به وی این اجازه را می‌دهد که دست به ادبیات عجیب و غریب و تندی بزند. البته این تجربیات در بعضی از موارد خیلی افراطی به نظر می‌رسد.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = حریری|نام = ناصر|عنوان = هنر و ادبیات امروز|صص=۹۵ و ۹۶|}}</ref>}}
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:Dariushashouri7544.jpg|60px|بی‌قاب|راست|هیچ]]او بالفطره شاعر است و شاعر بزرگی هم هست. از این جهت که ذهن و حس تند و سرکشی داشت، در نسل خودش آدم بی‌نظیری است. چو او در نسل خودش شاید فقط بشود [[صادق هدایت]] را به‌عنوان مثال ذکر کرد، البته در قلمرو دیگری، دلیل این توفیق او هم شاید این باشد که او به حوزهٔ ادبیات سنتی ما تعلّق نداشته است؛ چراکه از مازندران می‌آید و به مدرسهٔ فرانسوی‌ها قدم می‌گذارد، البته در این میانه با ادبیات فارسی آشنایی پیدا می‌کند؛ اما این آشنایی در او آن‌قدر قوی نیست که رسوخ کامل خود را اعمال کند. جسارت‌های شخصی او و همین تعلّق‌نداشتن به حوزهٔ ادبیات فارسی به وی این اجازه را می‌دهد که دست به ادبیات عجیب و غریب و تندی بزند. البته این تجربیات در بعضی از نمونه‌ها خیلی افراطی به‌نظر می‌رسد.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = حریری|نام= ناصر|عنوان = هنر و ادبیات امروز|ص=۹۵و۹۶}}</ref>}}
 
[[پرونده:169019 757.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''نیما یوشیج، پسرش شراگیم، شهریار و دخترش '''</center>]]
[[پرونده:169019 757.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''نیما یوشیج، پسرش شراگیم، شهریار و دخترش '''</center>]]
===تفسیر خود از آثارش===
===نیما و تفسیرش از آثار خود===
====[[افسانه]]====
====[[افسانه]]====
در شمارهٔ چهارم دورهٔ دوم روزنامهٔ قرن بیستم، به تاریخ چهارشنبه، ۲۴ اسفند، نیما در نامه‌ای به دوستی خیالی «افسانه» را چنین شرح می‌دهد:{{گفتاورد تزیینی|این ساختمانی که «افسانهٔ» من در آن جای گرفته‌است و یک طرز مکالمهٔ طبیعی و آزاد را نشان می‌دهد، شاید برای دفعهٔ اول پسندیدهٔ تو نباشد... اما چیزی که مرا به رعایت این ساختمان تازه معتقد کرده است، همانا رعایت معنی و طبیعت است و هیچ حسنی برای شعر و شاعر بالاتر از این نیست که بهتر بتواند طبیعت را تشریح کند. وقتی که نمایش خود را تمام کردم و به این سبک به صحنه دادم نشان خواهم داد چه‌طور. حالا شاید بعضی تصوّرات کوچکِ کوچک نتواند به تو مدد دهد تا تفاوت این ساختمان را با ساختمان‌های کهنه بشناسی. نظریات مرا در دیباچهٔ نمایش آیندهٔ من خواهی‌دید. این «افسانه» فقط نمونه‌ای است. <ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = حریری|نام = ناصر|عنوان = هنر و ادبیات امروز|صص=۹۵ و ۹۶|}}</ref>}}
در شمارهٔ چهارم دورهٔ دوم روزنامهٔ قرن بیستم، به تاریخ چهارشنبه، ۲۴اسفند، نیما در نامه‌ای به دوستی خیالی «افسانه» را چنین شرح می‌دهد:{{گفتاورد تزیینی|این ساختمانی که «افسانهٔ» من در آن جای گرفته‌است و یک طرز مکالمهٔ طبیعی و آزاد را نشان می‌دهد، شاید برای دفعهٔ اول پسندیدهٔ تو نباشد...؛ اما چیزی که مرا به رعایت این ساختمان تازه معتقد کرده است، همانا رعایت معنی و طبیعت است و هیچ حسنی برای شعر و شاعر بالاتر از این نیست که بهتر بتواند طبیعت را تشریح کند. وقتی که نمایش خود را تمام کردم و به این سبک به صحنه دادم نشان خواهم داد چه‌طور. حالا شاید بعضی تصوّرات کوچکِ کوچک نتواند به تو مدد دهد تا تفاوت این ساختمان را با ساختمان‌های کهنه بشناسی. نظریات مرا در دیباچهٔ نمایش آیندهٔ من خواهی‌دید. این «افسانه» فقط نمونه‌ای است.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = حریری|نام = ناصر|عنوان = هنر و ادبیات امروز|ص=۹۵و۹۶}}</ref>}}
 
====[[منظومهٔ خانهٔ سریویلی]]====
====[[منظومهٔ خانهٔ سریویلی]]====
نیما منظومهٔ بلند سریویلی را در تابستان ۱۳۱۹ به شیوه‌ای متفاوت با سروده‌های پیشینش سرود و در مقدمه نوشت:{{سخ}}
نیما منظومهٔ بلند سریویلی را در تابستان۱۳۱۹ به‌شیوه‌ای متفاوت با سروده‌های پیشینش سرود و در مقدمه نوشت:{{سخ}}
«این شعرهای آزاد، آرام و شمرده و با رعایت نقطه‌گذاری و به حال طبیعی خوانده می‌شوندـ همانطور که یک قطعهٔ نثر را می‌خوانند.{{سخ}}
«این شعرهای آزاد، آرام و شمرده و با رعایت نقطه‌گذاری و به حال طبیعی خوانده می‌شوند، همان‌طورکه یک قطعهٔ نثر را می‌خوانند.{{سخ}}
سریویل اسم دهکده‌ای است در به کجور نزدیک به هزارخال، این دو کلمه از دو جز ترکیب شده‌است: سری(خانه) و ویل(محل).{{سخ}}
سریویل اسم دهکده‌ای است در به کجور نزدیک به هزار خال، این دو کلمه از دو جز ترکیب شده‌است: سری(خانه) و ویل(محل).{{سخ}}
سریویلی شاعر، با زنش و سگش در دهکدهٔ ییلاقی ناحیه جنگلی زندگی می‌کردند. تنها خوشی سریویلی به این بود که توکاها در موقع کوچ‌کردن از ییلاق به قشلاق در صحن خانهٔ با صفای او چند صباحی اتراق کرده، می‌خواندند. اما در یک شب طوفانی وحشتناک شیطان به پشت در خانهٔ او آمده، امان می‌خواهد.{{سخ}}
سریویلی شاعر، با زنش و سگش در دهکدهٔ ییلاقی ناحیه جنگلی زندگی می‌کردند. تنها خوشی سریویلی به این بود که توکاها در موقع کوچ‌کردن از ییلاق به قشلاق در صحن خانهٔ با صفای او چند صباحی اتراق کرده، می‌خواندند. اما در یک شب طوفانی وحشتناک شیطان به پشت در خانهٔ او آمده، امان می‌خواهد.{{سخ}}
سریویلی مایل نیست آن محرک کثیف را در خانهٔ خود راه بدهد و بین آن‌ها جرّ و بحث درمی‌گیرد. بالاخره شیطان راه می‌یابد و در دهلیز خانهٔ او می‌خوابد و موی و ناخن خود را کنده، بستر می‌سازد. سریویلی خیال می‌کند دیگر به واسطهٔ آن مطرود، روی صبح را نخواهد دید.{{سخ}}
سریویلی مایل نیست آن محرک کثیف را در خانهٔ خود راه بدهد و بین آن‌ها جرّ و بحث درمی‌گیرد. بالاخره شیطان راه می‌یابد و در دهلیز خانهٔ او می‌خوابد و موی و ناخن خود را کنده، بستر می‌سازد. سریویلی خیال می‌کند دیگر به‌واسطهٔ آن مطرود، روی صبح را نخواهد دید.{{سخ}}
به عکس، صبح از هر روز دل‌گشاتر درآمد، ولی موی و ناخن شیطان تبدیل به ماران و گزندگان می‌شوند و سریویلی به جاروب‌کردن آن‌ها می‌پردازد. او همین‌طور تمام ده را پر از ماران و گزندگان می‌بیند و برای نجات ده می‌کوشد.{{سخ}}
به عکس، صبح از هر روز دل‌گشاتر درآمد؛ ولی موی و ناخن شیطان تبدیل به ماران و گزندگان می‌شوند و سریویلی به‌جاروب‌کردن آن‌ها می‌پردازد. او همین‌طور تمام ده را پر از ماران و گزندگان می‌بیند و برای نجات ده می‌کوشد.{{سخ}}
در این وقت کسان سریویلی خیال می‌کنند پسر آن‌ها دیوانه شده‌است و جادوگران رابرای شفای او می‌آورند. باقی داستان، جنگ بین سریویلی و اتباع شیطان و شیطان است.{{سخ}}
در این وقت کسان سریویلی خیال می‌کنند پسر آن‌ها دیوانه شده‌است و جادوگران رابرای شفای او می‌آورند. باقی داستان، جنگ بین سریویلی و اتباع شیطان و شیطان است.{{سخ}}
خانهٔ سریویلی خراب می‌شود و سال‌‌ها می‌گذردو مرغان صبح، گل با منقار خود از کوه‌ها آورده خانهٔ او را دوباره می‌سازند.{{سخ}}
خانهٔ سریویلی خراب می‌شود و سال‌‌ها می‌گذردو مرغان صبح، گل با منقار خود از کوه‌ها آورده خانهٔ او را دوباره می‌سازند.{{سخ}}
سریویلی دوباره با زنش و سگش به خانهٔ خود بازمی‌گردد. اما افسوس دیگر توکاهای قشنگ در صحن خانهٔ او نخواندند و او برای همیشه غمگین ماند.» <ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = یوشیج|نام = نیما|عنوان = نیما یوشیح؛ مجموعهٔ کامل اشعار|صص= ۳۶۱-۳۶۲}}</ref>
سریویلی دوباره با زنش و سگش به خانهٔ خود بازمی‌گردد؛ اما افسوس دیگر توکاهای قشنگ در صحن خانهٔ او نخواندند و او برای همیشه غمگین ماند.»<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = یوشیج|نام = نیما|عنوان = نیما یوشیح؛ مجموعهٔ کامل اشعار|ص= ۳۶۱و۳۶۲}}</ref>
 
[[پرونده:N73-6iliativayaleh.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''نیما در یوش'''</center>]]
[[پرونده:N73-6iliativayaleh.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''نیما در یوش'''</center>]]
===موضع‌گیری‌های او دربارهٔ دیگران===
===موضع‌گیری‌های او دربارهٔ دیگران===
====[[صادق هدایت]]====
====[[صادق هدایت]]====
نیما خطاب به هدایت:
نیما خطاب به هدایت:
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:Sadegh hedayat.jpg|60px|بی‌قاب|راست|هیچ]]به طور کلی و اساسی در نوول‌های(novel) شما انسان به سلطهٔ قوی احساسات و فانتزی‌های شخصی برمی‌خورد. فکری که انسان می‌کند، در خصوص پیدایش و تحولات آن‌هاست...{{سخ}}
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:Sadegh hedayat.jpg|60px|بی‌قاب|راست|هیچ]]به‌طورکلی در نوول‌های(novel) شما انسان به سلطهٔ قوی احساسات و فانتزی‌های شخصی برمی‌خورد. فکری که انسان می‌کند، در خصوص پیدایش و تحولات آن‌هاست...{{سخ}}
هروقت یک انسان به یک به‌هم ریختگی و عدم تساوی در استیل شما برمی‌خورد، در ضمن احساسات و فانتزی‌های شخصی نویسنده، به‌طور محسوس آن‌ را تشخیص داده و آن عبارت از یک بی‌اعتنایی به شکل کار است که نویسنده بر حسب تمایلات خود، فقط خودش را به‌جای همه‌چیز می‌بیند. بنابراین می‌بینیم که پرسناژها نوع تفکرات و تکلمات خود را از دست‌داده، به‌جای آن‌ها خود نویسنده است که دارد آن‌طور که دلش می‌خواهد حرف می‌زند.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = آتشی|نام = منوچهر|عنوان = گزینهٔ اشعار منوچهر آتشی|ص=۳۶}}</ref>}}
هروقت یک انسان به یک به‌هم ریختگی و عدم تساوی در استیل شما برمی‌خورد، در ضمن احساسات و فانتزی‌های شخصی نویسنده، به‌طور محسوس آن‌ را تشخیص داده و آن عبارت از یک بی‌اعتنایی به شکل کار است که نویسنده بر حسب تمایلات خود، فقط خودش را به‌جای همه‌چیز می‌بیند. بنابراین می‌بینیم که پرسناژها نوع تفکرات و تکلمات خود را از دست‌داده، به‌جای آن‌ها خود نویسنده است که دارد آن‌طور که دلش می‌خواهد حرف می‌زند.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = آتشی|نام = منوچهر|عنوان = گزینهٔ اشعار منوچهر آتشی|ص=۳۶}}</ref>}}
====[[منوچهر شیبانی]]====
====[[منوچهر شیبانی]]====
نیما در مجامع شیبانی را ولیعهد خود می‌دانسته و در نامه‌ای به او گفته‌است:
نیما در مجامع شیبانی را ولیعهد خود می‌دانسته و در نامه‌ای به او گفته‌است:
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:Sheybani.jpg|60px|بی‌قاب|راست|هیچ]]آقای شیبانی! من به شما جرأت نمی‌دهم؛ من با اشاره‌هایی که می‌کنم نزدیکی بیشتر به خودم در هنری که ملّت ما به آن احتیاج دارد می‌دهم و زیاد نزدیکی می‌دهم، خیلی زیاد. به همان اندازه که شما خودتان خواسته‌اید نزدیکی داشته باشید. این نزدیکی به تکنیک، لازم و بی بروبرگرد، مفید برای مطالب روزانه است که طبقه چشم به راه ما منتظر آن است. اگر شما توانسته باشید جواب این همه استغاثه را ندهید، جواب به هیچ چیز را نداده‌اید. اشعار شما از این حیث در نظر من کمال اهمّیت را دارد.<ref>{{یادکرد وب|نشانی=http://www.iranart.ir/%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF-5/7868-%D8%B3%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D9%BE%D8%B1-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D9%88%D9%84%DB%8C%D8%B9%D9%87%D8%AF-%D9%86%DB%8C%D9%85%D8%A7-%DB%8C%D9%88%D8%B4%DB%8C%D8%AC-%DA%A9%D9%87-%D9%BE%DB%8C%D8%B4-%D8%A7%D8%B2-%D8%B4%D8%A7%D9%85%D9%84%D9%88-%D8%B4%D8%B9%D8%B1-%D8%A8%DB%8C-%D9%88%D8%B2%D9%86-%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA/|عنوان =سیری در زندگیِ پر فراز و فرود ولیعهد نیما یوشیج که پیش از شاملو شعر بی‌وزن نوشت}}</ref>}}
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:Sheybani.jpg|60px|بی‌قاب|راست|هیچ]]آقای شیبانی! من به شما جرئت نمی‌دهم؛ من با اشاره‌هایی که می‌کنم نزدیکی بیشتر به خودم در هنری که ملّت ما به آن احتیاج دارد می‌دهم و زیاد نزدیکی می‌دهم، خیلی زیاد. به‌همان اندازه که شما خودتان خواسته‌اید نزدیکی داشته باشید. این نزدیکی به تکنیک، لازم و بی بروبرگرد، مفید برای مطالب روزانه است که طبقه چشم به راه ما منتظر آن است. اگر شما توانسته باشید جواب این همه استغاثه را ندهید، جواب به هیچ چیز را نداده‌اید. اشعار شما از این حیث در نظر من کمال اهمّیت را دارد.<ref>{{یادکرد وب|نشانی=http://www.iranart.ir/%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF-5/7868-%D8%B3%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D9%BE%D8%B1-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D9%88%D9%84%DB%8C%D8%B9%D9%87%D8%AF-%D9%86%DB%8C%D9%85%D8%A7-%DB%8C%D9%88%D8%B4%DB%8C%D8%AC-%DA%A9%D9%87-%D9%BE%DB%8C%D8%B4-%D8%A7%D8%B2-%D8%B4%D8%A7%D9%85%D9%84%D9%88-%D8%B4%D8%B9%D8%B1-%D8%A8%DB%8C-%D9%88%D8%B2%D9%86-%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA/|عنوان =سیری در زندگیِ پر فراز و فرود ولیعهد نیما یوشیج که پیش از شاملو شعر بی‌وزن نوشت}}</ref>}}
 
====[[احمد شاملو]]====
====[[احمد شاملو]]====
پس از انتشار شعر «[[افسانه]]» توسط شاملو، نیما در نامه‌ای به او چنین می‌نویسد:
پس از انتشار شعر «[[افسانه]]» توسط شاملو، نیما در نامه‌ای به او چنین می‌نویسد:
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:A-6744.jpg|60px|بی‌قاب|راست|هیچ]]عزيزِ من! اين چند کلمه را برای اين می‌نويسم که اين يک جلد «افسانه» از من در پيش شما يادگاری باشد. شما واردترين کس بر کارِ من و روحيه‌ی من هستيد و با جرأتی که التهاب و قدرت رؤيت لازم دارد، وارديد. اشعار شما گرم و جاندار است و همين علّتش وارد بودن شماست که پی برده‌ايد در چه حال و موقعيت مخصوصی برای هر قطعه شعر من دست به کار می‌زنم.مخصوصن چند سطر که در مقدمه راجع به زنده‌گانی خصوصی من نوشته‌ايد به من کيف می‌دهد شما خوب دريافته‌ايد که من از رنج‌های متناوبی که به زنده‌گانی شخصی خودِ من چسبيده‌است چطور حرف نمی‌زنم. <ref>{{یادکرد وب|نشانی=https://www.cgie.org.ir/fa/news/3855|عنوان =دو نامه نیما به احمد شاملو}}</ref>}}
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:A-6744.jpg|60px|بی‌قاب|راست|هیچ]]عزیزِ من! این چند کلمه را برای این می‌نویسم که این یک جلد «افسانه» از من در پیش شما یادگاری باشد. شما واردترین کس بر کارِ من و روحیه‌ٔ من هستید و با جرأتی که التهاب و قدرت رؤیت لازم دارد، واردید. اشعار شما گرم و جاندار است و همین علّتش وارد بودن شماست که پی برده‌اید در چه حال و موقعیت مخصوصی برای هر قطعه شعر من دست به‌کار می‌زنم.مخصوصن چند سطر که در مقدمه راجع به زنده‌گانی خصوصی من نوشته‌اید به من کیف می‌دهد شما خوب دریافته‌اید که من از رنج‌های متناوبی که به زنده‌گانی شخصی خودِ من چسبیده‌است چطور حرف نمی‌زنم.<ref>{{یادکرد وب|نشانی=https://www.cgie.org.ir/fa/news/3855|عنوان =دو نامه نیما به احمد شاملو}}</ref>}}
 
====[[محمد معین]]====
====[[محمد معین]]====
نیما در وصیت‌نامه‌اش، دکتر [[محمد معین]] را چنین وصف می‌کند:
نیما در وصیت‌نامه‌اش، دکتر [[محمد معین]] را چنین وصف می‌کند:
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:Mohammadmoein.jpg|60px|بی‌قاب|راست|هیچ]]بعد از من هیچ‌کس حق دست‌زدن به آثار مرا ندارد، به‌جز دکتر محمد معین، اگرچه او مخالف ذوق من باشد. دکتر محمد معین حق دارد در آثار من کنجکاوی کند. دکتر محمد معین، مَثَل صحیح علم و دانش است. دکتر محمد معین که هنوز او را ندیده‌ام مثل کسی است که او را دیده‌ام. اگر شرعاً می‌توانم قیّم برای ولد خود داشته‌‌باشم، دکتر محمد معین است، ولو این‌که او شعر مرا دوست نداشته‌باشد. <ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = جلالی پندری|نام = یدالله|عنوان =گزینه اشعار نیما یوشیج| ص=۲۹}}</ref>}}
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:Mohammadmoein.jpg|60px|بی‌قاب|راست|هیچ]]بعد از من هیچ‌کس حق دست‌زدن به آثار مرا ندارد، به‌جز محمد معین، اگرچه او مخالف ذوق من باشد. دکتر محمد معین حق دارد در آثار من کنجکاوی کند. دکتر محمد معین، مَثَل صحیح علم و دانش است. دکتر محمد معین که هنوز او را ندیده‌ام مثل کسی است که او را دیده‌ام. اگر شرعاً می‌توانم قیّم برای ولد خود داشته‌‌باشم، دکتر محمد معین است؛ ولواینکه او شعر مرا دوست نداشته‌باشد. <ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = جلالی پندری|نام = یدالله|عنوان =گزینه اشعار نیما یوشیج| ص=۲۹}}</ref>}}
 
====[[شین پرتو]]====
====[[شین پرتو]]====
نیما در نامه‌ای به شین پرتو:
نیما در نامه‌ای به شین پرتو:
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:عکس نیما و پرتو.jpg|60px|بی‌قاب|راست|هیچ]]شما قیافه‌ٔ درخور توجهی در ادبیات ما هستید. در شعر شما زیبایی زندگی هست. در صفحهٔ هشت «[[دختر دریا]]»(رمانی از شین پرتو) در همان‌جا که می‌گویید «موزیگر هم جام شرابش را نوشید.» پیوستگی و پختگی شما را در داستان‌نویسی می‌رساند. کار که بدون قصد و شناختن رویهٔ مسلّم انجام گیرد، در شیوهٔ شما نیست. از لحاظ این‌که شعر فارسی به کدام راه دارد می‌رود و خواهد رفت، شعر شما را باید خواند. شما فوت کاسه‌گری را پیش از هر کار دریافته‌اید. این است که در اشعار شما خواننده می‌بیند، می‌شنود، مثل این‌که با خواندن اشعار شما زندگی می‌کند، به عمق فرو می‌رود و دست به بدن جانداری فرومی‌برد. به قول غزالی شوق که تمنای دیدار است، مستدعی حالت مکاشفه است؛ شما قبلاً این مکاشفه را در قلب خود داشته‌اید. این است که شوق شما زنده است و شعر از آن حال پیدا می‌کند.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی۱ = یوشیج|نام۱ = نیما|نام خانوادگی۲ = شیرازپور|نام۲ = شین|عنوان =نسخهٔ الکترونیکی کتاب دو نامه و غراله خورشید|}}</ref>}}
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:عکس نیما و پرتو.jpg|60px|بی‌قاب|راست|هیچ]]شما قیافه‌ٔ درخور توجهی در ادبیات ما هستید. در شعر شما زیبایی زندگی هست. در صفحهٔ هشت «[[دختر دریا]]»(رمانی از شین پرتو) در همانجاکه می‌گویید «موزیگر هم جام شرابش را نوشید.» پیوستگی و پختگی شما را در داستان‌نویسی می‌رساند. کار که بدون قصد و شناختن رویهٔ مسلّم انجام گیرد، در شیوهٔ شما نیست. ازلحاظ اینکه شعر فارسی به کدام راه دارد می‌رود و خواهد رفت، شعر شما را باید خواند. شما فوت کاسه‌گری را پیش از هر کار دریافته‌اید. این است که در اشعار شما خواننده می‌بیند، می‌شنود، مثل‌اینکه با خواندن اشعار شما زندگی می‌کند، به عمق فرو می‌رود و دست به بدن جانداری فرومی‌برد. به‌قول غزالی شوق که تمنای دیدار است، مستدعی حالت مکاشفه است؛ شما قبلاً این مکاشفه را در قلب خود داشته‌اید. این است که شوق شما زنده است و شعر از آن حال پیدا می‌کند.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی۱ = یوشیج|نام۱= نیما|نام خانوادگی۲ = شیرازپور|نام۲ = شین|عنوان =نسخهٔ الکترونیکی کتاب دو نامه و غراله خورشید|}}</ref>}}
 
====رسّام ارژنگی====
====رسّام ارژنگی====
نیما در نامه‌‌هایی که به دوست نقاش‌اش، رسام ارژنگی می‌داده‌است، چنین او را خطاب کرده‌است و راجع‌به او قلم رانده:
نیما در نامه‌‌هایی که به دوست نقاش‌اش، رسام ارژنگی می‌داده‌است، چنین او را خطاب کرده‌است و راجع‌ به او قلم رانده:
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:Arjangi.jpg|60px|بی‌قاب|راست|هیچ]]از خیلی جهات حالات من و شما به هم شبیه است.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی۱ = یوشیج|نام۱ = نیما|عنوان =نسخهٔ الکترونیکی کتاب نیما و نقاشی|ص= ۶۳}}</ref> شما دچار آن نگرانی‌ها نیستید که من به آن دچارم و من خوشحالم به خوشحالی شما.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی۱ = یوشیج|نام۱ = نیما|عنوان =نسخهٔ الکترونیکی کتاب نیما و نقاشی|ص= ۶۵}}</ref>همیشه آرزوی دیدار تو را دارم. تمثال تو را، دوست عزیزم. پیش خودم بالای این میز و چند جلد کتاب به دیوار چسپانیده‌ام و با آن خاطرات ایّام سابق را تجدید می‌کنم.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی۱ = یوشیج|نام۱ = نیما|عنوان =نسخهٔ الکترونیکی کتاب نیما و نقاشی|ص= ۴۴}}</ref>یقین بدارید در میان همهٔ آن‌چه که از اطراف می‌آید که در این گوشهٔ خلوت مرا پیدا کند، کاغذ شما برای من آن چیزهای خیلی قیمتی و با آن قلم‌اندازی‌های سر صفحهٔ خود یادگار متمایزی است.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی۱ = یوشیج|نام۱ = نیما|عنوان =نسخهٔ الکترونیکی کتاب نیما و نقاشی|ص= ۴۷}}</ref>}}
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:Arjangi.jpg|60px|بی‌قاب|راست|هیچ]]از خیلی جهات حالات من و شما به‌هم شبیه است.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی۱ = یوشیج|نام۱ = نیما|عنوان =نسخهٔ الکترونیکی کتاب نیما و نقاشی|ص= ۶۳}}</ref> شما دچار آن نگرانی‌ها نیستید که من به آن دچارم و من خوشحالم به خوشحالی شما.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی۱ = یوشیج|نام۱ = نیما|عنوان =نسخهٔ الکترونیکی کتاب نیما و نقاشی|ص= ۶۵}}</ref>همیشه آرزوی دیدار تو را دارم. تمثال تو را، دوست عزیزم. پیش خودم بالای این میز و چند جلد کتاب به دیوار چسپانیده‌ام و با آن خاطرات ایّام سابق را تجدید می‌کنم.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی۱ = یوشیج|نام۱ = نیما|عنوان =نسخهٔ الکترونیکی کتاب نیما و نقاشی|ص= ۴۴}}</ref>یقین بدارید در میان همهٔ آنچه که از اطراف می‌آید که در این گوشهٔ خلوت مرا پیدا کند، کاغذ شما برای من آن چیزهای خیلی قیمتی و با آن قلم‌اندازی‌های سر صفحهٔ خود یادگار متمایزی است.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی۱ = یوشیج|نام۱ = نیما|عنوان =نسخهٔ الکترونیکی کتاب نیما و نقاشی|ص= ۴۷}}</ref>}}
 
====بهمن محصص====
====بهمن محصص====
[[پرونده:Photo-35.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''نیما یوشیج، بهمن محصص و نیکولاس بوویه. سال ۱۳۳۱ در منزل نیما یوشیج.'''</center>]]
[[پرونده:Photo-35.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''نیما یوشیج، بهمن محصص و نیکولاس بوویه. سال۱۳۳۱ در منزل نیما یوشیج.'''</center>]]
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:492f6ef9d24849479471ffca4a229c31.jpg|60px|بی‌قاب|راست|هیچ]] اگر شما تندرست هستید و تا اندازه‌ای سور و سات به راه است و تعلّق خاطر نسبت به دلبر طرّار و گدایی شما را از حال نبرده‌است، از فکرهایی که نگرانی را بارور می‌شوند، برکنار باشید. کار خودتان را بکنید. همین که دلی را با کار خودتان به دست آوردید یقین بدانید آن چیزی را که دنبال آن بوده‌اید، به دست آورده‌اید.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی۱ = یوشیج|نام۱ = نیما|عنوان =نسخهٔ الکترونیکی کتاب نیما و نقاشی|ص= ۷۷}}</ref>}}
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:492f6ef9d24849479471ffca4a229c31.jpg|60px|بی‌قاب|راست|هیچ]] اگر شما تندرست هستید و تا اندازه‌ای سور و سات به راه است و تعلّق خاطر نسبت به دلبر طرّار و گدایی شما را از حال نبرده‌است، از فکرهایی که نگرانی را بارور می‌شوند، برکنار باشید. کار خودتان را بکنید. همین که دلی را با کار خودتان به‌دست آوردید یقین بدانید آن چیزی را که دنبال آن بوده‌اید، به‌دست آورده‌اید.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی۱ = یوشیج|نام۱ = نیما|عنوان =نسخهٔ الکترونیکی کتاب نیما و نقاشی|ص= ۷۷}}</ref>}}
 
====[[فریدون مشیری]]====
====[[فریدون مشیری]]====
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:MOSHIRIf.jpg|60px|بی‌قاب|راست|هیچ]] اکثر جوان‌ها پیش من آمدند( که بعداً بتوانند بگویند ما با او نشست و برخاست داشتیم) شعرهایی به چاپ رسیده یا به به چاپ نرسیده از من گرفتند، ولی آخر کار امانت را (که یک صفحه شعر بود) برداشته و گریختند و رفتند. [[فریدون مشیری]] کسی است که هفت قطعه عکس مرا برد و نیاورد، حتّی عکس زن و بچه‌ٔ من.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = یوشیج|نام = نیما|عنوان =یادداشت‌های روزانهٔ نیما یوشیج|ص=۲۳۸}}</ref>}}
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:MOSHIRIf.jpg|60px|بی‌قاب|راست|هیچ]] اکثر جوان‌ها پیش من آمدند (که بعداً بتوانند بگویند ما با او نشست و برخاست داشتیم) شعرهایی به‌چاپ رسیده یا به‌چاپ نرسیده از من گرفتند؛ ولی آخر کار امانت را (که یک صفحه شعر بود) برداشته و گریختند و رفتند. [[فریدون مشیری]] کسی است که هفت قطعه عکس مرا برد و نیاورد، حتّی عکس زن و بچه‌ٔ من.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = یوشیج|نام = نیما|عنوان =یادداشت‌های روزانهٔ نیما یوشیج|ص=۲۳۸}}</ref>}}
 
====[[عباس اقبال آشتیانی]]====
====[[عباس اقبال آشتیانی]]====
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:11415000.jpg|60px|بی‌قاب|راست|هیچ]]عباس اقبال یکی از به‌وجودآورندگان تاریخ ایران و تاریخ ادبیات ایران است. عباس اقبال به آن اندازه که در حافظه دارم کسی است که طبع در تاریخ را در ایران شروع کرد. هر قدر که او شاگرد علامهٔ قزوینی باشد، کثرت کار وفور دریافت ذوق و سلیقهٔ برازنده و دلکش ورود حسابی نگار از آن عباس اقبال است. در تمام دوره‌های بعد از او کسی به قدرت و متانت کار او را ندارد و هرکس آمد، مثل علّامه قزوینی که می‌گویند استاد او بود، مقام شاگردی او را دارد. مقام یک تقلیدچی را. <ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = یوشیج|نام = نیما|عنوان =یادداشت‌های روزانهٔ نیما یوشیج|ص=۲۴۶}}</ref>}}
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:11415000.jpg|60px|بی‌قاب|راست|هیچ]]عباس اقبال یکی از به‌وجودآورندگان تاریخ ایران و تاریخ ادبیات ایران است. عباس اقبال به آن اندازه که در حافظه دارم کسی است که طبع در تاریخ را در ایران شروع کرد. هر قدر که او شاگرد علامهٔ قزوینی باشد، کثرت کار وفور دریافت ذوق و سلیقهٔ برازنده و دلکش ورود حسابی نگار از آن عباس اقبال است. در تمام دوره‌های بعد از او کسی به قدرت و متانت کار او را ندارد و هرکس آمد، مثل علّامه قزوینی که می‌گویند استاد او بود، مقام شاگردی او را دارد. مقام یک تقلیدچی را.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = یوشیج|نام = نیما|عنوان =یادداشت‌های روزانهٔ نیما یوشیج|ص=۲۴۶}}</ref>}}
====[[محمدحسین بهجت تبریزی| محمدحسین شهریار]]====
 
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:Shahriyar-105.jpg|60px|بی‌قاب|راست|هیچ]]چه‌قدر شعرهایم را که چاپ نشده‌بود برای شهریار خواندم و او در شعرهای خود گنجانید و من آن شعرها را دور انداختم.{{سخ}} مثل این مضمون که وقتی صدای پا را می‌شنوند می‌گریزند که قطعه‌ای بود و پاره کردم و شاید یک رباعی به این مضمون داشته‌باشم. مثل این مضمون که وقتی می‌آیی من نیستم، و خود من فکر می‌کردم مضمون من شبیه به سعدی است، ور نه بسیار بجویی که نیابی بازم و شبیه به که به کنج قفسم نیست به جز مشت پری، اما شهریار فوراً قاپید و شعر کرد. شهریار از عین شعرهای انتشاریافته‌ٔ من برداشت کرده‌است، مثل دیگران تا چه رسد به این چیزها- من خیلی به او در خصوص مطلب‌های امروز صحبت‌ کردم- و حاصل این بود که او برداشت کند- ولی او برای ثروت و ذوق و فکر من هیچ اهمیت ندارد. <ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = یوشیج|نام = نیما|عنوان =یادداشت‌های روزانهٔ نیما یوشیج|ص=۲۵۶}}</ref>}}
====[[محمدحسین شهریار]]====
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:Shahriyar-105.jpg|60px|بی‌قاب|راست|هیچ]]چه‌قدر شعرهایم را که چاپ نشده‌ بود برای شهریار خواندم و او در شعرهای خود گنجانید و من آن شعرها را دور انداختم.{{سخ}} مثل این مضمون که وقتی صدای پا را می‌شنوند می‌گریزند که قطعه‌ای بود و پاره کردم و شاید یک رباعی به این مضمون داشته‌باشم. مثل این مضمون که وقتی می‌آیی من نیستم و خود من فکر می‌کردم مضمون من شبیه به سعدی است «ور نه بسیار بجویی که نیابی بازم» و شبیه به «که به کنج قفسم نیست به‌جز مشت پری» اما شهریار فوراً قاپید و شعر کرد. شهریار از عین شعرهای انتشاریافته‌ٔ من برداشت کرده‌است، مثل دیگران تا چه رسد به این چیزها من خیلی به او درخصوص مطلب‌های امروز صحبت‌ کردم و حاصل این بود که او برداشت کند؛ ولی او برای ثروت و ذوق و فکر من هیچ اهمیت ندارد.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = یوشیج|نام = نیما|عنوان =یادداشت‌های روزانهٔ نیما یوشیج|ص=۲۵۶}}</ref>}}
 
[[پرونده:Photo-36.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''دست‌خط نیما یوشیج'''</center>]]
[[پرونده:Photo-36.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''دست‌خط نیما یوشیج'''</center>]]
===نیما و سیاست===
===نیما و سیاست===
[[پرونده:13941013000418 PhotoL.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''نیما یوشیج در حال آموزش تیراندازی به فرزندش، یوش'''</center>]]
[[پرونده:13941013000418 PhotoL.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''نیما یوشیج در حال آموزش تیراندازی به فرزندش، یوش'''</center>]]
نیما فعالیت سیاسی نداشت، اما دارای اندیشه‌های سیاسی و اجتماعی مخالف حاکمیت موجود و نوشته‌ها و سرود‌هایی بود که عقاید آزادی‌خوانه‌اش را بازتاب می‌داد. او عمیقاً سوسیالیست بود و برادرش، لادبن، از ترس دیکتاتوری رضاشاه به شوروی گریخته بود تا برای پایداری و گسترش سوسیالیسم بجنگد. خانهٔ نیما در هر کجا که بود، انبوهی از آثار، نامه‌ها و سرود‌هایی را در خود داشت که هر برگ‌اش، گواه مخالفت سرسختانهٔ او با نظام موجود و محکومیت‌اش از نظر دستگاه رضاشاهی بود، سروده‌هایی مثل «شهید گمنام» که در آن با اشاره به تعقیب و تفتیش‌های رعب‌انگیز مشابه گفته‌ بود: «چه هراسی است، چه کسی در پی ما است؟ ما بمیریم که یک ابله شاست؟» یا منظومهٔ بلند سرباز پولادین، سوگنامه‌ای در شرح و اعتراض به اعدام سرهنگ احمد پولادین به فرمان رضاشاه، با این پیام که «با هر خلاف جستن راهی به زندگی است، بی‌ذره‌ای مخالفت آیین بندگی است، جز مرده هیچ‌کس تسلیم محض نیست.»<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = اسلامیه|نام = مصطفی|عنوان = زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره| ص= ۱۴۱}}</ref>
نیما فعالیت سیاسی نداشت؛ اما دارای اندیشه‌های سیاسی و اجتماعی مخالف حاکمیت موجود و نوشته‌ها و سرود‌هایی بود که عقاید آزادی‌خوانه‌اش را بازتاب می‌داد. او عمیقاً سوسیالیست بود و برادرش، لادبن، از ترس دیکتاتوری رضاشاه به شوروی گریخته بود تا برای پایداری و گسترش سوسیالیسم بجنگد. خانهٔ نیما در هر کجا که بود، انبوهی از آثار، نامه‌ها و سرود‌هایی را در خود داشت که هر برگش، گواه مخالفت سرسختانهٔ او با نظام موجود و محکومیت‌اش از نظر دستگاه رضاشاهی بود، سروده‌هایی مثل «شهید گمنام» که در آن با اشاره به تعقیب و تفتیش‌های رعب‌انگیز مشابه‌گفته‌ بود: «چه هراسی است، چه کسی در پی ما است؟ ما بمیریم که یک ابله شاست؟» یا منظومهٔ بلند سرباز پولادین، سوگنامه‌ای در شرح و اعتراض به اعدام سرهنگ احمد پولادین به فرمان رضاشاه، با این پیام که «با هر خلاف جستن راهی به زندگی است، بی‌ذره‌ای مخالفت آیین بندگی است، جز مرده هیچ‌کس تسلیم محض نیست.»<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = اسلامیه|نام = مصطفی|عنوان = زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره|ص= ۱۴۱}}</ref>
 
===نیما و حزب توده===
===نیما و حزب توده===
ارتباط نیما با حزب توده، با انتشار شعر «[[امید پلید]]»، در روزنامهٔ «نامهٔ مردم» که متعلّق به حزب توده بود، آغاز شد. این شعر با مقدمه‌ای از [[احسان طبری]] چاپ رسید. سپس حزب توده با همکاری «انجمن روابط فرهنگی ایران-شوروی» از تاریخ ۴ تیرماه تا ۱۲ تیرماه ۱۳۲۵، نخستین کنگرهٔ نویسندگان ایران را برپا کرد که نیما نیز در آن حاضر بود و در سخنرانی خود شرح مختصری از دوران کودکی، جوانی و دلدادگی‌اش داد و به توضیح شیوهٔ نوآورانه‌اش پرداخت.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = اسلامیه|نام = مصطفی|عنوان = زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره| صص= ۱۹۱ و ۲۰۴}}</ref> {{سخ}}
ارتباط نیما با حزب توده، با انتشار شعر «[[امید پلید]]»، در روزنامهٔ «نامهٔ مردم» که متعلّق به حزب توده بود، آغاز شد. این شعر با مقدمه‌ای از [[احسان طبری]] چاپ رسید. سپس حزب توده با همکاری «انجمن روابط فرهنگی ایران‌شوروی» از تاریخ ۴تا۱۲تیر۱۳۲۵، نخستین کنگرهٔ نویسندگان ایران را برپا کرد که نیما نیز در آن حاضر بود و در سخنرانی خود شرح مختصری از دوران کودکی، جوانی و دلدادگی‌اش داد و به توضیح شیوهٔ نوآورانه‌اش پرداخت.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = اسلامیه|نام = مصطفی|عنوان = زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره|ص= ۱۹۱و۲۰۴}}</ref> {{سخ}}
حزب توده برای آشنایی بیشتر اعضای خود و دیگر افرادی که عضو نبودند(مثل نیما) با کشورهای سوسیالیستی، گه‌گاهی مقدمات سفری به آن کشورها فراهم می‌کرد. در اواخر بهار ۱۳۳۲ حزب سفری را به رومانی تدارک دید که نیما در آن ثبت‌نام کرد. [[جلال آل‌احمد]] که تازه از حزب جدا شده‌بود، پس از آگاهی از این اتفاق، در نامه‌ای به نیما تاخت. این در حالی بود که نیما فقط برای شرکت در جشنواره‌ای با موضوع شعر قصد این کار را کرده بود.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = اسلامیه|نام = مصطفی|عنوان = زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره| ص=۲۰۵}}</ref> {{سخ}}
حزب توده برای آشنایی بیشتر اعضای خود و دیگر افرادی که عضو نبودند(مثل نیما) با کشورهای سوسیالیستی، گه‌گاهی مقدمات سفری به آن کشورها فراهم می‌کرد. در اواخر بهار۱۳۳۲ حزب سفری را به رومانی تدارک دید که نیما در آن ثبت‌نام کرد. [[جلال آل‌احمد]] که تازه از حزب جدا شده‌ بود، پس از آگاهی از این اتفاق، در نامه‌ای به نیما تاخت. این در حالی بود که نیما فقط برای شرکت در جشنواره‌ای با موضوع شعر قصد این کار را کرده بود.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی= اسلامیه|نام= مصطفی|عنوان= زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره|ص=۲۰۵}}</ref>{{سخ}}
نیما همچنین در جایی راجع‌به ارتباطش با حزب توده می‌نویسد:
نیما همچنین در جایی راجع‌ به ارتباطش با حزب توده می‌نویسد:
{{گفتاورد تزیینی| من کمونیست نیستم. می‌دانم که بعضی از افکار من به آن‌ها نزدیک می‌شود، اما می‌دانم که آن‌ها بسیار زیاد نقطه‌های ضعف دارند، و عمده مادیت غلیظ آن‌هاست. خود منطق ماتریالیسم دیالکتیک هم با این مادیت جور در نمی‌اید-دنیا حساب‌هایی دارد و علوم پیشرفت‌هایی و پابه‌پای علوم، فلسفه یعنی عقل حاصل‌شده از علوم نیز پیشرفت‌هایی دارد.{{سخ}}
{{گفتاورد تزیینی| من کمونیست نیستم. می‌دانم که بعضی از افکار من به آن‌ها نزدیک می‌شود؛ اما می‌دانم که آن‌ها بسیار زیاد نقطه‌های ضعف دارند و عمده مادیت غلیظ آن‌هاست. خود منطق ماتریالیسم دیالکتیک هم با این مادیت جور درنمی‌آید، دنیا حساب‌هایی دارد و علوم پیشرفت‌هایی و پابه‌پای علوم، فلسفه یعنی عقل حاصل‌شده از علوم نیز پیشرفت‌هایی دارد.{{سخ}}
من بزرگ‌تر و منزّه‌تر از این هستم که توده‌ای باشم. یعنی یک فرد متفکّر محال است که تحت حکم فلان جوانک که دلال و کارچاق‌کن دشمن شمالی ماست، برود و فکرش را محدود به فکر او کند. این تهمت دارد مرا می‌کشد. من دارم دق می‌کنم از دست مردم.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = طاهباز|نام = سیروس|عنوان =کماندار بزرگ کوهساران|ص=۲۷۰}}</ref>}}
من بزرگ‌تر و منزّه‌تر از این هستم که توده‌ای باشم. یعنی یک فرد متفکّر محال است که تحت حکم فلان جوانک که دلال و کارچاق‌کن دشمن شمالی ماست، برود و فکرش را محدود به فکر او کند. این تهمت دارد مرا می‌کشد. من دارم دق می‌کنم از دست مردم.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = طاهباز|نام = سیروس|عنوان =کماندار بزرگ کوهساران|ص=۲۷۰}}</ref>}}
همچنین نیما در یکی از یادداشت‌های روزانه‌اش چنین می‌نویسد:
همچنین نیما در یکی از یادداشت‌های روزانه‌اش چنین می‌نویسد:
{{گفتاورد تزیینی| همه‌جور توهین و بی‌حرمتی‌ها را من در این کشور نسبت به خودم دیدم، من‌جمله اسم توده‌ای که به روی اسم من گذارده شده‌است. فحشی از این بدتر، من در این کشور ندیدم که به من توده‌ای بگویند، یعنی نوکر روس‌ها و پست‌تر از این نوکر طبری‌ها.<ref name="kerachi"/>}}
{{گفتاورد تزیینی|همه‌جور توهین و بی‌حرمتی‌ها را من در این کشور نسبت به خودم دیدم، من‌جمله اسم توده‌ای که به روی اسم من گذارده شده‌ است. فحشی از این بدتر، من در این کشور ندیدم که به من توده‌ای بگویند، یعنی نوکر روس‌ها و پست‌تر از این نوکر طبری‌ها.<ref name="kerachi"/>}}
 
==آثار و کتاب‌شناختی==
===نیما با چه سبکی و به چه لحنی می‌سرود===
نیما در شیوهٔ جدید خود شعر فارسی را در سه بُعد قابل دگرگونی و تغییر می‌دید: در محتوا، در شکل ذهنی و در شکل ظاهری. در باب محتوا نیما شعر گفتن را نوعی زندگی کردن می‌داند و می‌گوید:« گوینده غالباً درونی‌های خود را پی‌درپی با آن چیزهایی که در زندگی هست یا نیست و ممکن است در جز آن قرار گیرد برآورد کند.» او کسی را شاعر می‌داند که جکیدهٔ زمان خود و مربوط به زمان خودش باشد و بتواند همواره در شکل زندگی و زمان زندگی با یافته‌های خودش باشد. یعنی در واقع توفیق نمودن یا گفتن را برای گوینده‌ای مسلّم می‌داند که بتواند خود را با یافته‌های خویش به ما نشان دهد و خصایص و اندیشه‌هایش همان‌طور که هست از او به دیگران انتقال پیدا کند. به‌طوری که شعرش نمونه‌ای از خود او باشد و نیز وابسته‌ به زمان و مکانی باشد که شاعر در آن هست و با آن بستگی دارد و از آن پیدا شده‌ است؛ مثل‌اینکه بدون قصد و نه‌به‌خود این کار را انجام دهد.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = زرین‌کوب|نام = حمید|عنوان =چشم‌انداز شعر نو فارسی|ص=۶۸}}</ref>{{سخ}}
نیما گذشته از دگرگون‌کردن بینش شاعرانه، در شکل و قالب نیز تحولاتی به‌وجود می‌آورد. او براساس اوزان قدیمی، نوعی وزن جدید ارائه می‌هد و قصد دارد در تمام این دگرگونی‌ها به شعرش وزنی طبیعی دهد. او وزن را در شعر تأیید می‌کند و می‌پذیرد و حتّی آن را امری لازم و کاملاً طبیعی می‌شمارد.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = زرین‌کوب|نام= حمید|عنوان =چشم‌انداز شعر نو فارسی|ص=۷۱}}</ref>{{سخ}}
به‌عقیدهٔ حمید زرین‌کوب نیما وزن شعر فارسی را با شکستن مصراع‌ها و به‌هم زدن تساوی طولی آن‌ها به‌شکلی ترمیم می‌کند. بنابراین، نیما شعر فارسی را در ابعاد اصلی آن یعنی شکل ظاهر و درون‌مایه به‌سوی تکامل و تجدد کشاند.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = زرین‌کوب|نام = حمید|عنوان =چشم‌انداز شعر نو فارسی|ص= ۷۳و۷۵}}</ref>


==آثار و منبع‌شناسی==
===سبک و لحن و ویژگی آثار===
نیما در شیوهٔ جدید خود شعر فارسی را در سه بُعد قابل دگرگونی و تغییر می‌دید: در محتوا، در شکل ذهنی و در شکل ظاهری. در باب محتوا، نیما شعر گفتن را نوعی زندگی کردن می‌داند و می‌گوید:« گوینده غالباً درونی‌های خود را پی‌درپی با آن چیزهایی که در زندگی هست یا نیست و ممکن است در جز آن قرار گیرد برآورد کند.» او کسی را شاعر می‌داند که جکیدهٔ زمان خود و مربوط به زمان خودش باشد و بتواند همواره در شکل زندگی و زمان زندگی با یافته‌های خودش باشد. یعنی در واقع توفیق نمودن یا گفتن را برای گوینده‌ای مسلّم می‌داند که بتواند خود را با یافته‌های خویش به ما نشان دهد، و خصایص و اندیشه‌هایش همان‌طور که هست از او به دیگران انتقال پیدا کند. به‌طوری که شعرش نمونه‌ای از خود او باشد و نیز وابسته‌ به زمان و مکانی باشد که شاعر در آن هست و با آن بستگی دارد و از آن پیدا شده‌است؛ مثل این‌که بدون قصد و نه‌به‌خود این کار را انجام دهد.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = زرین‌کوب|نام = حمید|عنوان =چشم‌انداز شعر نو فارسی|ص=۶۸}}</ref>{{سخ}}
نیما گذشته از دگرگون‌کردن بینش شاعرانه، در شکل و قالب نیز تحولاتی به‌وجود می‌آورد. او براساس اوزان قدیمی، نوعی وزن جدید ارائه می‌هد و قصد دارد در تمام این دگرگونی‌ها به شعرش وزنی طبیعی دهد. او وزن را در شعر تأیید می‌کند و می‌پذیرد و حتّی آن را امری لازم و کاملاً طبیعی می‌شمارد.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = زرین‌کوب|نام = حمید|عنوان =چشم‌انداز شعر نو فارسی|ص=۷۱}}</ref>{{سخ}}
به عقیدهٔ حمید زرین‌کوب نیما وزن شعر فارسی را با شکستن مصراع‌ها و به‌هم زدن تساوی طولی آن‌ها، به‌شکلی ترمیم می‌کند. بنابراین، نیما شعر فارسی را در ابعاد اصلی آن یعنی شکل ظاهر و درون‌مایه به سوی تکامل و تجدد کشاند.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = زرین‌کوب|نام = حمید|عنوان =چشم‌انداز شعر نو فارسی|صص= ۷۳ و ۷۵}}</ref>
===کارنامه و فهرست آثار===
[[پرونده:Arjangi-nima.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''نیما یوشیج، اثر رسام ارژنگی'''</center>]]
[[پرونده:Arjangi-nima.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''نیما یوشیج، اثر رسام ارژنگی'''</center>]]
[[پرونده:Nima mohasses.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''نیما یوشیج، اثر بهمن محصص'''</center>]]
[[پرونده:Nima mohasses.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''نیما یوشیج، اثر بهمن محصص'''</center>]]
[[پرونده:Cc8d0d50c9c1fa6d04d0acb53dc8be3a.gif|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''نیما یوشیج، اثر مرتضی ممیز'''</center>]]
[[پرونده:Cc8d0d50c9c1fa6d04d0acb53dc8be3a.gif|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''نیما یوشیج، اثر مرتضی ممیز'''</center>]]
===کارنامه و فهرست آثار===
====شعر====
====شعر====
#«آب در خوابگاه مورچگان»(رباعیات)، تهران، امیرکبیر، ۱۳۴۶
# «آب در خوابگاه مورچگان»(رباعیات)، تهران، امیرکبیر، ۱۳۴۶
#«افسانه»، تهران، بروخیم، ۱۳۰۳
# «افسانه»، تهران، بروخیم، ۱۳۰۳
#«افسانه و رباعیات»(۲۶۱ رباعی)، تهران، کیهان، ۱۳۳۹
# «افسانه و رباعیات»(۲۶۱ رباعی)، تهران، کیهان، ۱۳۳۹
#«حکایات و خانوادهٔ سرباز»، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۴
# «حکایات و خانوادهٔ سرباز»، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۴
#«شعر من»(۲۱ شعر)، تهران، جوانه، ۱۳۴۵
# «شعر من»(۲۱ شعر)، تهران، جوانه، ۱۳۴۵
#«شهر شب و شهر صبح»، تهران، مروارید، ۱۳۴۶
# «شهر شب و شهر صبح»، تهران، مروارید، ۱۳۴۶
#«فریادها»، تهران، خیام، ۱۳۰۵
# «فریادها»، تهران، خیام، ۱۳۰۵
#«فریادهای دیگر و عنکبوت رنگ»، تهران، جوانه، ۱۳۵۰
# «فریادهای دیگر و عنکبوت رنگ»، تهران، جوانه، ۱۳۵۰
#«قصهٔ رنگ پریده، خون سرد»، تهران، مطبعهٔ سعادت، ۱۳۰۱
# «قصهٔ رنگ پریده، خون سرد»، تهران، مطبعهٔ سعادت، ۱۳۰۱
#«قلم‌انداز»، تهران، دنیا، ۱۳۴۹
# «قلم‌انداز»، تهران، دنیا، ۱۳۴۹
#«ماخ اولا»، تبریز، شمس، ۱۳۴۴
# «ماخ اولا»، تبریز، شمس، ۱۳۴۴
#«مانلی»، تهران، صفیعلیشاه، ۱۳۳۶
# «مانلی»، تهران، صفی‌علی‌شاه، ۱۳۳۶
#«مانلی و خانهٔ سریویلی»، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۲
# «مانلی و خانهٔ سریویلی»، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۲
#«ناقوس»، تهران، مروارید، ۱۳۴۶
# «ناقوس»، تهران، مروارید، ۱۳۴۶
#«مجموعهٔ کامل اشعار نیما یوشیج»(فارسی و طبری)، تهران، نگاه، ۱۳۷۰
# «مجموعهٔ کامل اشعار نیما یوشیج»(فارسی و طبری)، تهران، نگاه، ۱۳۷۰
 
====برگزیدهٔ اشعار====
====برگزیدهٔ اشعار====
#جلالی پندری،یدالله، «گزیدهٔ اشعار نیما یوشیج»، تهران، مروارید، ۱۳۷۴
# جلالی پندری،یدالله، «گزیدهٔ اشعار نیما یوشیج»، تهران، مروارید، ۱۳۷۴
#جنتی عطایی، ابوالقاسم، «نیما، زندگانی و آثار او»، تهران، صفیعلیشاه،۱۳۳۴
# جنتی عطایی، ابوالقاسم، «نیما، زندگانی و آثار او»، تهران، صفی‌علی‌شاه،۱۳۳۴
#جنتی عطایی، ابوالقاسم، «نیما یوشیج کیست؟ چیست؟»، تهران، احمد ناصحی، ۱۳۳۴
# جنتی عطایی، ابوالقاسم، «نیما یوشیج کیست؟ چیست؟»، تهران، احمد ناصحی، ۱۳۳۴
#طاهباز، سیروس، «برگزیدهٔ اشعار نیما یوشیج»، تهران، جیبی، ۱۳۴۲
# طاهباز، سیروس، «برگزیدهٔ اشعار نیما یوشیج»، تهران، جیبی، ۱۳۴۲
#طاهباز، سیروس، «برگزیدهٔ آثار نیما یوشیج»، تهران، بزرگمهر، ۱۳۶۸
# طاهباز، سیروس، «برگزیدهٔ آثار نیما یوشیج»، تهران، بزرگمهر، ۱۳۶۸
#طاهباز، سیروس، «برگزیدهٔ شعرهای نیما یوشیج»، تهران، نگاه، ۱۳۷۶
# طاهباز، سیروس، «برگزیدهٔ شعرهای نیما یوشیج»، تهران، نگاه، ۱۳۷۶
#طاهباز، سیروس، «دنیا خانهٔ من است»، تهران، کمیسیون ملی یونسکو، ۲۵۲
# طاهباز، سیروس، «دنیا خانهٔ من است»، تهران، کمیسیون ملی یونسکو، ۲۵۲
#طاهباز، سیروس، «نمونه‌هایی از شعر نیما یوشیج»، تهران، جیبی، ۱۳۵۲
# طاهباز، سیروس، «نمونه‌هایی از شعر نیما یوشیج»، تهران، جیبی، ۱۳۵۲
 
====دربارهٔ شعر====
====دربارهٔ شعر====
#«ارزش احساسات و پنج مقاله در شعر و نمایش»، تهران، گوتنبرگ، ۱۳۵۱
# «ارزش احساسات و پنج مقاله در شعر و نمایش»، تهران، گوتنبرگ، ۱۳۵۱
#«حرف‌های همسایه»، تهران، دنیا، ۱۳۵۱
# «حرف‌های همسایه»، تهران، دنیا، ۱۳۵۱
#«دربارهٔ شعر و شاعری»، تهران، دفترهای زمانه، ۱۳۶۸
# «دربارهٔ شعر و شاعری»، تهران، دفترهای زمانه، ۱۳۶۸
#«یادداشت‌های و مجموعهٔ اندیشه»، تهران، امیرکبیر، ۱۳۴۸
# «یادداشت‌های و مجموعهٔ اندیشه»، تهران، امیرکبیر، ۱۳۴۸
 
====نامه‌ها====
====نامه‌ها====
#«دو نامه»(نامه‌های نیما یوشیج و شین پرتو)، تهران
# «دو نامه»(نامه‌های نیما یوشیج و شین پرتو)، تهران
#«دنیا خانهٔ من است»، تهران، توس، ۱۳۵۴
# «دنیا خانهٔ من است»، تهران، توس، ۱۳۵۴
#«کشتی و طوفان»، تهران، امیرکبیر
# «کشتی و طوفان»، تهران، امیرکبیر
#«مجموعهٔ کامل نامه‌های نیما یوشیج»، تهران، انتشارات علم، ۱۳۷۶
# «مجموعهٔ کامل نامه‌های نیما یوشیج»، تهران، انتشارات علم، ۱۳۷۶
#«نامه‌ها»(از مجموعهٔ آثار نیما یوشیج)، تهران، دفترهای زمانه، ۱۳۶۸
# «نامه‌ها»(از مجموعهٔ آثار نیما یوشیج)، تهران، دفترهای زمانه، ۱۳۶۸
#«نامه‌های نیما»(از مجموعهٔ آثار نیما یوشیج)، تهران، نگاه، ۱۳۷۶
# «نامه‌های نیما»(از مجموعهٔ آثار نیما یوشیج)، تهران، نگاه، ۱۳۷۶
#«نامه‌های نیما یوشیج به...»، تهران، نشر آبی، ۱۳۶۳
# «نامه‌های نیما یوشیج به...»، تهران، نشر آبی، ۱۳۶۳
#«نامه‌های نیما به همسرش عالیه»، تهران، آگاه، ۱۳۵۴
# «نامه‌های نیما به همسرش عالیه»، تهران، آگاه، ۱۳۵۴
 
====داستان‌ها====
====داستان‌ها====
#«آهو و پرنده‌ها»، تهران، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، ۱۳۴۹
# «آهو و پرنده‌ها»، تهران، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، ۱۳۴۹
#«آیدین»(یک فصل از کتاب)، تهران، شفق سرخ، ۱۳۰۴
# «آیدین»(یک فصل از کتاب)، تهران، شفق سرخ، ۱۳۰۴
#«توکایی در قفس»، تهران، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، ۱۳۵۰
# «توکایی در قفس»، تهران، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، ۱۳۵۰
#«داستانک حسنک، وزیر غزنه»(دو فصل از کتاب)، تهران، شفق سرخ، ۱۳۰۵
# «داستانک حسنک، وزیر غزنه»(دو فصل از کتاب)، تهران، شفق سرخ، ۱۳۰۵
#«غول و زنش و ارّابه‌اش»، هفته‌نامهٔ مصلحت، ۱۳۳۲
# «غول و زنش و ارّابه‌اش»، هفته‌نامهٔ مصلحت، ۱۳۳۲
#«غول و نقاش»، تهران، نشر ماه‌ریز، ۱۳۷۹
# «غول و نقاش»، تهران، نشر ماه‌ریز، ۱۳۷۹
#«کندوهای شکسته»، تهران، نیل، ۱۳۵۰
# «کندوهای شکسته»، تهران، نیل، ۱۳۵۰
#«فاخته چه گفت»(برگزیدهٔ آثار نیما یوشیج)، تهران، بزرگمهر، ۱۳۶۹
# «فاخته چه گفت»(برگزیدهٔ آثار نیما یوشیج)، تهران، بزرگمهر، ۱۳۶۹
#«مرقد آقا»، تهران، کلالهٔ خاور، ۱۳۲۳
# «مرقد آقا»، تهران، کلالهٔ خاور، ۱۳۲۳
#«نفت‌خواره»، دانستنیها، ۱۳۳۰
# «نفت‌خواره»، دانستنیها، ۱۳۳۰
 
====نمایش‌نامه====
====نمایش‌نامه====
#«کفش حضرت غلمان»(در برگزیده آثار نیما یوشیج)، تهران بزرگمهر، ۱۳۶۹
* «کفش حضرت غلمان»(در برگزیده آثار نیما یوشیج)، تهران بزرگمهر، ۱۳۶۹
 
====نقد====
====نقد====
#«جعفرخان از فرنگ برگشته»(در ارزش احساسات و پنج مقاله در شعر و نمایش)، تهران، گوتنبرگ، ۱۳۵۱
# «جعفرخان از فرنگ برگشته» (در ارزش احساسات و پنج مقاله در شعر و نمایش)، تهران، گوتنبرگ، ۱۳۵۱
#«نقد داستان‌های صادق هدایت»(در نامه از مجموعه آثار نیما یوشیج)، تهران، دفترهای زمانه، ۱۳۶۸
# «نقد داستان‌های [[صادق هدایت]]»(در نامه از مجموعه آثار نیما یوشیج)، تهران، دفترهای زمانه، ۱۳۶۸
#«نقد رمان صنعتی‌زاده»(در نامه‌ها از مجموعهٔ آثار نیما یوشیج)
# «نقد رمان صنعتی‌زاده»(در نامه‌ها از مجموعهٔ آثار نیما یوشیج)
#«نقد شعرهای شین پرتو»، دونامه، تهران، ۱۳۲۹
# «نقد شعرهای شین پرتو»، دونامه، تهران، ۱۳۲۹
#«نقد نوشته‌ی احسان طبری بر شعر امید پلید»، تهران، آرش، ۱۳۲۹
# «نقد نوشته‌ٔ [[احسان طبری]] بر شعر امید پلید»، تهران، آرش، ۱۳۲۹
 
====یادداشت‌های روزانه====
====یادداشت‌های روزانه====
#«از دفتر یادداشت‌های روزانه»(در نامه‌ها از مجموعهٔ آثار نیما یوشیج)، تهران، بزرگمهر، ۱۳۶۹
* «از دفتر یادداشت‌های روزانه»(در نامه‌ها از مجموعهٔ آثار نیما یوشیج)، تهران، بزرگمهر، ۱۳۶۹
#«سفرنامهٔ بارفروش، اثری نویافته از نیما یوشیج»، تهران، سازمان اسناد ملی ایران، ۱۳۷۵
* «سفرنامهٔ بارفروش، اثری نویافته از نیما یوشیج»، تهران، سازمان اسناد ملی ایران، ۱۳۷۵
#«دو سفرنامه از نیما یوشیج»، تهران، سازمان اسناد ملی ایران، ۱۳۷۹
* «دو سفرنامه از نیما یوشیج»، تهران، سازمان اسناد ملی ایران، ۱۳۷۹
 
====مقالات تحقیقی====
====مقالات تحقیقی====
#«ارزش احساسات»، تهران، صفیعلیشاه، ۱۳۳۵
* «ارزش احساسات»، تهران، صفی‌علی‌شاه، ۱۳۳۵
#«ارزش احساسات و پنج مقاله در شعر و نمایش»، تهران، گوتنبرگ، ۱۳۵۱
* «ارزش احساسات و پنج مقاله در شعر و نمایش»، تهران، گوتنبرگ، ۱۳۵۱
 
====ترجمه====
====ترجمه====
#شکسپیر، ویلیام،«اتتلو»، ترجمهٔ عبدالحسین نوشین، برگردان شعرها از نیما یوشیج، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۷   
* شکسپیر، ویلیام،«اتتلو»، ترجمهٔ عبدالحسین نوشین، برگردان شعرها از نیما یوشیج، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۷   
    
    
===منبع‌شناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)===
===منبع‌شناسی===
#آل احمد، جلال،«نیما چشم جلال بود(مجموعهٔ مقالات)»، تهران، کتاب سیامک، نشر میترا، ۱۳۷۶
# آل‌احمد، جلال،«نیما چشم جلال بود(مجموعهٔ مقالات)»، تهران، کتاب سیامک، نشر میترا، ۱۳۷۶
#آیتی، عبدالحمید، «شرح منظومهٔ مانلی و پانزذه قطعهٔ دیگر از نیما یوشیج»، تهران، نشر فرزان، ۱۳۷۵
# آیتی، عبدالحمید، «شرح منظومهٔ مانلی و پانزذه قطعهٔ دیگر از نیما یوشیج»، تهران، نشر فرزان، ۱۳۷۵
#اخوان ثالث، مهدی، «بدعت‌ها و بدایع نیما یوشیج»، تهران، توکا، ۱۳۵۷
# اخوان ثالث، مهدی، «بدعت‌ها و بدایع نیما یوشیج»، تهران، توکا، ۱۳۵۷
#اخوان ثالث، مهدی، «عطا و لقای نیما»، تهران، دماوند، ۱۳۶۱
# اخوان ثالث، مهدی، «عطا و لقای نیما»، تهران، دماوند، ۱۳۶۱
#پورنامداریان، تقی، «خانه‌ام ابری است، شعر نیما از سنّت تا تجدّد»، تهران، سروش، ۱۳۷۷  
# پورنامداریان، تقی، «خانه‌ام ابری است، شعر نیما از سنّت تا تجدّد»، تهران، سروش، ۱۳۷۷  
#ترابی، ضیاءالدین، «نیمایی دیگر»، تهران، نشر دنیای نو-نشر مینا، ۱۳۷۵
# ترابی، ضیاءالدین، «نیمایی دیگر»، تهران، نشر دنیای نو، نشر مینا، ۱۳۷۵
#تهرانی، خسرو، «نوگرایی نیما یوشیج»، تبریز، ۱۳۵۷
# تهرانی، خسرو، «نوگرایی نیما یوشیج»، تبریز، ۱۳۵۷
#ثروتیان، بهروز، «اندیشه و هنر در شعر نیما»، تهران، نگاه، ۱۳۵۷
# ثروتیان، بهروز، «اندیشه و هنر در شعر نیما»، تهران، نگاه، ۱۳۵۷
#حسنی، حمید، «موسیقی و شعر نیما» تهران، زمان، ۱۳۷۱
# حسنی، حمید، «موسیقی و شعر نیما» تهران، زمان، ۱۳۷۱
#خامه‌ای، انور، «چهار چهره»، تهران، کتاب‌سرا، ۱۳۶۸  
# خامه‌ای، انور، «چهار چهره»، تهران، کتاب‌سرا، ۱۳۶۸  
#دستغیب، عبدالعلی، «نیما یوشیج، نقد و بررسی» تهران، فرزین، ۱۳۵۱
# دستغیب، عبدالعلی، «نیما یوشیج، نقد و بررسی» تهران، فرزین، ۱۳۵۱
#شارق، بهمن، «نیما و شعر پارسی»، تهران، طهوری،۱۳۵۰
# شارق، بهمن، «نیما و شعر پارسی»، تهران، طهوری،۱۳۵۰
#صمدی، حسن، «کتابشناسی نیما یوشیج»، تهران، ۱۳۶۹
# صمدی، حسن، «کتاب‌شناسی نیما یوشیج»، تهران، ۱۳۶۹
#طاهباز، سیروس، «یادمان نیما یوشیج(مجموعهٔ مقالات)»، تهران، گسترش هنر، ۱۳۶۸
# طاهباز، سیروس، «یادمان نیما یوشیج(مجموعهٔ مقالات)»، تهران، گسترش هنر، ۱۳۶۸
#طاهباز، سیروس، «یوش»، تهران، مؤسسهٔ مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران، ۱۳۴۲
# طاهباز، سیروس، «یوش»، تهران، مؤسسهٔ مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران، ۱۳۴۲
#طاهباز، سیروس، «پردرد کوهستان، دربارهٔ زندگی و هنر نیما یوشیج»، از مجموعهٔ زندگی و هنر هنرمندان برجستهٔ ایران، تهران، زریاب، ۱۳۷۵
# طاهباز، سیروس، «پردرد کوهستان، دربارهٔ زندگی و هنر نیما یوشیج»، از مجموعهٔ زندگی و هنر هنرمندان برجستهٔ ایران، تهران، زریاب، ۱۳۷۵
#طاهباز، سیروس، «کماندار بزرگ کوهساران»، تهران، ثالث، ۱۳۸۰
# طاهباز، سیروس، «کماندار بزرگ کوهساران»، تهران، ثالث، ۱۳۸۰
#عبدعلی، محمد، «فرهنگ اشعار نیما»، تهران، فکر روز، ۱۳۷۴
# عبدعلی، محمد، «فرهنگ اشعار نیما»، تهران، فکر روز، ۱۳۷۴
#فلکی، محمود، «نگاهی به شعر نیما»، تهران، مروارید، ۱۳۷۳
# فلکی، محمود، «نگاهی به شعر نیما»، تهران، مروارید، ۱۳۷۳
#کسرایی، سیاوش، «چهرهٔ مردمی شعر نیما»، دانشگاه سیستان و بلوچستان، ۱۳۵۴
# کسرایی، سیاوش، «چهرهٔ مردمی شعر نیما»، دانشگاه سیستان و بلوچستان، ۱۳۵۴
#«می‌تراود مهتاب(مجموعهٔ مقالات)»، نشر ارغنون، ۱۳۷۳
# «می‌تراود مهتاب(مجموعهٔ مقالات)»، نشر ارغنون، ۱۳۷۳
#میرانصاری، علی، «اسنادی دربارهٔ نیما یوشیج»، تهران، سازمان اسناد ملی ایران، ۱۳۷۵
# میرانصاری، علی، «اسنادی دربارهٔ نیما یوشیج»، تهران، سازمان اسناد ملی ایران، ۱۳۷۵
#میرانصاری، علی، «کتاب‌شناسی نیما یوشیج»، تهران، کمیسیون ملی یونسکو در ایران و سازمان اسناد ملی ایران، ۱۳۷۵
# میرانصاری، علی، «کتاب‌شناسی نیما یوشیج»، تهران، کمیسیون ملی یونسکو در ایران و سازمان اسناد ملی ایران، ۱۳۷۵
===بررسی سه اثر از نیما یوشیج===
 
[[پرونده:13941013000459 PhotoL.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''انتقال پیکر پدر شعر نو فارسی به زادگاهش، یوش'''</center>]]
[[پرونده:13941013000459 PhotoL.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''انتقال پیکر پدر شعر نو فارسی به زادگاهش، یوش'''</center>]]
===بررسی سه اثر===
====منظومهٔ [[افسانه]]====
====منظومهٔ [[افسانه]]====
قطعهٔ افسانه درواقع برای شعر فارسی معاصر، نقطهٔ عطف و مقدمه و آغازی است. افسانه در ابعاد مختلف، چه در محتوی و قالب و چه در زبان و وزن نوعی شعر تکامل یافته‌ و آغازگر شعر جدید است. افسانه شعری غنایی و عاشقانه و به‌قول «هشترودی» غزلی به‌شیوهٔ نوین است و چیزی است که نیما آن‌ را کشف کرده و بدین وسیله در طرز ادای احساسات عاشقانه تغییر داده‌است. این منظومه هر چند تا حدّی از مایه‌ای کلاسیک برخوردار است، اما تازگی خاصی دارد، و گویی در آن نوعی تحرّک و هیجان دیده می‌شود که با محتوای عاشقانه و یا به قول نیما با محتوای نمایشی آن جور در می‌آید. در منظومهٔ افسانه شاعر از خودش صحبت می‌کند و حالت‌های شاعرانه و پراحساس خویش را توصیف می‌نماید. <ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = زرین‌کوب|نام = حمید|عنوان =چشم‌انداز شعر نو فارسی|ص=۵۳}}</ref>{{سخ}}
قطعهٔ افسانه درواقع برای شعر فارسی معاصر، نقطهٔ عطف و مقدمه و آغازی است. افسانه در ابعاد مختلف، چه در محتوی و قالب و چه در زبان و وزن نوعی شعر تکامل یافته‌ و آغازگر شعر جدید است. افسانه شعری غنایی و عاشقانه و به‌قول «هشترودی» غزلی به‌شیوهٔ نوین است و چیزی است که نیما آن‌ را کشف کرده و بدین وسیله در طرز ادای احساسات عاشقانه تغییر داده‌است. این منظومه هر چند تا حدّی از مایه‌ای کلاسیک برخوردار است؛ اما تازگی خاصی دارد و گویی در آن نوعی تحرّک و هیجان دیده می‌شود که با محتوای عاشقانه یا به‌قول نیما با محتوای نمایشی آن جور درمی‌آید. در منظومهٔ افسانه شاعر از خودش صحبت می‌کند و حالت‌های شاعرانه و پراحساس خویش را توصیف می‌نماید.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = زرین‌کوب|نام = حمید|عنوان =چشم‌انداز شعر نو فارسی|ص=۵۳}}</ref>{{سخ}}
عاشق منظومهٔ افسانه، در واقع همان عاشق رنج‌کشیده و بدبین قصهٔ رنگ‌پریده است که از زندگی بیزارتر و در زیر ضربهٔ غم و ناکامی‌ها سرسخت‌تر و آب‌دیده‌تر شده‌است. شاعر در این یادگار دورهٔ جوانی، گوشه‌های دل خود را می‌کاود. قصهٔ عشق و ناکامی و سرخوردگی خویش را بازمی‌جوید. بدبینی و مرارت‌های زندگی خود را طرح می‌کند. دریافت خود از ناپایداری و زودگذری عمر و فریب رنگ‌ها و هوس‌ها و آرزو‌ها را بیان می‌کند و هر جا فرصت می‌یابد، صحنه‌ها و منظره‌های زیبایی از گذشته و دوران جوانی خود، از شب‌زنده‌داری شبانان در کنار آتش، از لطافت بهار در میان درّه‌ها و دامان کوه‌ها - صحنه‌هایی که با اندوه و حسرت دوری از آن عهد و زمان نابود در هم آمیخته - تصویر می‌کند. <ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = آرین‌پور|نام = یحیی|عنوان = از صبا تا نیما|صص=۴۷۲ و ۴۷۳}}</ref>{{سخ}}
عاشق منظومهٔ افسانه، در واقع همان عاشق رنج‌کشیده و بدبین قصهٔ رنگ‌پریده است که از زندگی بیزارتر و در زیر ضربهٔ غم و ناکامی‌ها سرسخت‌تر و آب‌دیده‌تر شده‌ است. شاعر در این یادگار دورهٔ جوانی، گوشه‌های دل خود را می‌کاود. قصهٔ عشق و ناکامی و سرخوردگی خویش را بازمی‌جوید. بدبینی و مرارت‌های زندگی خود را طرح می‌کند. دریافت خود از ناپایداری و زودگذری عمر و فریب رنگ‌ها و هوس‌ها و آرزو‌ها را بیان می‌کند و هر جا فرصت می‌یابد، صحنه‌ها و منظره‌های زیبایی از گذشته و دوران جوانی خود، از شب‌زنده‌داری شبانان در کنار آتش، از لطافت بهار در میان درّه‌ها و دامان کوه‌ها صحنه‌هایی که با اندوه و حسرت دوری از آن عهد و زمان نابود در هم آمیخته، تصویر می‌کند.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = آرین‌پور|نام = یحیی|عنوان = از صبا تا نیما|ص=۴۷۲و۴۷۳}}</ref>{{سخ}}
این شعر ۱۲۷ بند است که در هر بند، پنج سطر شعر وجود دارد. چهار سطر اول هر بند، در قالب چهارپاره است و غالب آن‌ها مانند چهارپاره‌های معمول، در خط دوم و چهارم قافیه دارند و به دنبال این چهار سطر، سطر پنجمی می‌آید که از نظر قافیه با چهار سطر قبلی ارتباطی ندارد، در وزنی نه‌چندان معمول سروده شده‌است که در سراسر شعر، همپای با قافیه‌ها مانند یک قطعهٔ موسیقی به ایجاد فضای غنایی و پرابهام شعر می‌افزاید. <ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = طاهباز|نام = سیروس|عنوان =کماندار بزرگ کوهساران|ص =۱۴۲}}</ref>
این شعر ۱۲۷ بند است که در هر بند، پنج سطر شعر وجود دارد. چهار سطر اول هر بند، در قالب چهارپاره است و غالب آن‌ها مانند چهارپاره‌های معمول، در خط دوم و چهارم قافیه دارند و به‌دنبال این چهار سطر، سطر پنجمی می‌آید که از نظر قافیه با چهار سطر قبلی ارتباطی ندارد، در وزنی نه‌چندان معمول سروده شده‌ است که در سراسر شعر، همپای با قافیه‌ها مانند یک قطعهٔ موسیقی به ایجاد فضای غنایی و پرابهام شعر می‌افزاید.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی= طاهباز|عنوان= کماندار بزرگ کوهساران|ص =۱۴۲}}</ref>
 
==== شعر [[ققنوس]]====
==== شعر [[ققنوس]]====
ققنوس نام شعری از اشعار نیما یوشیج است که در مجموعهٔ «[[شعر من]]»، چاپ شد. تحوّلی که نیما در شعر فارسی ایجاد کرد، یعنی تحول نه تنها در شکل، بلکه در محتوا را می‌توان در شعر ققنوس مشهود یافت. از نظر [[جلال آل‌احمد]]، ققنوس نشانه‌ای از خود شاعر است. یعنی «خود نیماست که غرور‌آمیز و حماسه‌سرا در آرزوی ابدیت آثار خود، خود را به آتش می‌کشد.» اندیشهٔ نیمایی در ققنوس ایثار، جان در راه آرمان و خود را به‌ خطر مرگ افکندن برای حیات است. در پرتو رشد فرهنگ و معرفت و تحوّلات انقلابی جامعهٔ ایران، شعر ققنوس، سرود شهادت است. ققنوس یک نماد است. این نماد خود را در راه حقیقتی فدا می‌کند و از خاکستر او باز هم ققنوس و ققنوس‌های دیگر سر بر می‌آورند. نیما داستان ققنوس را آن گونه که در متون ادب و میتولوژی آمده‌است، نقل نکرده است. او به این مورد کاری ندارد که عمر ققنوس هزار سال است و این‌که در تقویم اساطیر فرس به چه معنی است و عرفای باطنیه در این مورد چه گفته‌اند. او داستان را تغییر داده و از افسانه عدول کرده ‌است، چون عمر ققنوس سرآید، خود را می‌سوزاند. او به طراز دیگری سخن رانده‌است و اشاره می‌کند که ققنوس از رنج‌های زندگی حیوانی خسته شده‌است و می‌خواهد خود را در راه حقیقتی به آتش کشد. دیدگاه او مترقّیانه است و واپس‌گرا نیست. نیما به این مورد کاری ندارد که ققنوس مرغ خوش‌رنگ و خوش‌آوازی است و مرغان را به دور خود جمع می‌کند. او می‌گوید ققنوس بر شاخ خیزران نشسته است، رهبر حرکت است، آواز سر می‌دهد، یار می‌گیرد و گرد او از رهروان و دوستان پر می‌گردد. آن‌گاه نقطهٔ عزیمت فرامی‌رسد. نیما در شعر ققنوس نشان می‌دهد که معتقد است که شاعر و هنرمند در کار خود، خود را دوباره می‌سازد، کار هنرمند وشاعر، کاری خلاق است و چیزی به هستی می‌افزاید.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =مجموعه مقالات بزرگداشت یکصدمین  سالگرد تولد نیما یوشیج|صص=۱۷۱-۱۸۴}}</ref> <ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = یوشیج|نام = نیما|عنوان = نیما یوشیح؛ مجموعهٔ کامل اشعار|ص=۳۲۵}}</ref>
ققنوس نام شعری از اشعار نیما یوشیج است که در مجموعهٔ «[[شعر من]]»، چاپ شد. تحوّلی که نیما در شعر فارسی ایجاد کرد، یعنی تحول نه تنها در شکل، بلکه در محتوا را می‌توان در شعر ققنوس مشهود یافت. از نظر [[جلال آل‌احمد]]، ققنوس نشانه‌ای از خود شاعر است. یعنی «خود نیماست که غرور‌آمیز و حماسه‌سرا در آرزوی ابدیت آثار خود، خود را به‌آتش می‌کشد.» اندیشهٔ نیمایی در ققنوس ایثار، جان در راه آرمان و خود را به‌ خطر مرگ افکندن برای حیات است. در پرتو رشد فرهنگ و معرفت و تحوّلات انقلابی جامعهٔ ایران، شعر ققنوس، سرود شهادت است. ققنوس یک نماد است. این نماد خود را در راه حقیقتی فدا می‌کند و از خاکستر او باز هم ققنوس و ققنوس‌های دیگر سر بر می‌آورند. نیما داستان ققنوس را آن گونه که در متون ادب و میتولوژی آمده‌است، نقل نکرده است. او به این موضوع کاری ندارد که عمر ققنوس هزار سال است و اینکه در تقویم اساطیر فرس به چه معنی است و عرفای باطنیه در این خصوص چه گفته‌اند. او داستان را تغییر داده و از افسانه عدول کرده ‌است، چون عمر ققنوس سرآید، خود را می‌سوزاند. او به طراز دیگری سخن رانده‌است و اشاره می‌کند که ققنوس از رنج‌های زندگی حیوانی خسته شده‌است و می‌خواهد خود را در راه حقیقتی به‌آتش کشد. دیدگاه او مترقّیانه است و واپس‌گرا نیست. نیما به این مطلب کاری ندارد که ققنوس مرغ خوش‌رنگ و خوش‌آوازی است و مرغان را به دور خود جمع می‌کند. او می‌گوید ققنوس بر شاخ خیزران نشسته است، رهبر حرکت است، آواز سر می‌دهد، یار می‌گیرد و گرد او از رهروان و دوستان پر می‌گردد. آنگاه نقطهٔ عزیمت فرامی‌رسد. نیما در شعر ققنوس نشان می‌دهد که معتقد است که شاعر و هنرمند در کار خود، خود را دوباره می‌سازد، کار هنرمند وشاعر، کاری خلاق است و چیزی به هستی می‌افزاید.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان = مجموعه مقالات بزرگداشت یکصدمین  سالگرد تولد نیما یوشیج|ص=۱۷۱تا۱۸۴}}</ref> <ref>{{یادکرد کتاب|عنوان = نیما یوشیح؛ مجموعهٔ کامل اشعار|ص= ۳۲۵}}</ref>
 
==== مقالهٔ [[ارزش احساسات]]====
==== مقالهٔ [[ارزش احساسات]]====
مهم‌ترین مقالهٔ تئوریک نیما، مقالهٔ ارزش احساسات است که در «[[نشریهٔ موسیقی]]» به چاپ رسید. از نظر [[شمس لنگرودی]]، این مقاله هنوز محکم‌ترین و مستدل‌ترین کتاب تئوریک در زمینهٔ شعر نو است. همچنین او معتقد است عصارهٔ حرف نیما در این سلسله مقالات این است که دیالکتیک تاریخ، جوامع را از چندین شکل تاریخی و اقتصادی و اجتماعی عبور می‌دهد که هر کدام از این شکل‌ها یا مراحل تاریخی، فرهنگ ویژهٔ خود را دارد: اقتصاد شبانی دارای فرهنگ شبانی، اقتصاد فئودالی دارای فرهنگ فئودالی و ... است که سرانجام به صنعت و فرهنگ ماشینی و کارخانه‌ای می‌رسد. نیما در این مقالات می‌گوید شاعر مترقی و معاصر کسی است که زمانش را درک کند. او در این مقالات از «ودا» و «اوستا» مثال می‌زند و یا از «امیل ورهان» بلژیکی و دیگران. او علت جاودانگی این موارد را در درک زمانهٔ خودشان می‌داند. <ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = لنگرودی|نام = شمس|عنوان =تاریخ تحلیلی شعر نو، جلد۱|ص=۲۱۱}}</ref>
مهم‌ترین مقالهٔ تئوریک نیما مقالهٔ ارزش احساسات است که در «[[نشریهٔ موسیقی]]» به‌چاپ رسید. از نظر [[شمس لنگرودی]]، این مقاله هنوز محکم‌ترین و مستدل‌ترین کتاب تئوریک در زمینهٔ شعر نوست. همچنین او معتقد است عصارهٔ حرف نیما در این سلسله مقالات این است که دیالکتیک تاریخ، جوامع را از چندین شکل تاریخی و اقتصادی و اجتماعی عبور می‌دهد که هرکدام از این شکل‌ها یا مراحل تاریخی، فرهنگ ویژهٔ خود را دارد: اقتصاد شبانی دارای فرهنگ شبانی، اقتصاد فئودالی دارای فرهنگ فئودالی و ... است که سرانجام به صنعت و فرهنگ ماشینی و کارخانه‌ای می‌رسد. نیما در این مقالات می‌گوید شاعر مترقی و معاصر کسی است که زمانش را درک کند. او در این مقالات از «ودا» و «اوستا» مثال می‌زند یا از «امیل ورهان» بلژیکی و دیگران. او علت جاودانگی این موارد را در درک زمانهٔ خودشان می‌داند. <ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = لنگرودی|نام = شمس|عنوان =تاریخ تحلیلی شعر نو، جلد۱|ص=۲۱۱}}</ref>
 
==نوا، نما، نگاه==
[[پرونده:Dastkhat syavash.png|150px|thumb|بندانگشتی|راست|<center>رباعیِ نیما برای مرتضی{{سخ}}به دست‌خط سیاوش</center>]]
 
{{شنیدن|نام پرونده=داروگ_صدای_غزاله_.mp3|عنوان= '''«داروگ» با صدای غزاله عليزاده'''| توصیف=}}
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 




خط ۴۳۲: خط ۵۱۱:


== منابع ==
== منابع ==
#{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = یوشیج|نام = نیما|عنوان = نیما یوشیج؛ مجموعهٔ کامل اشعار|ناشر = نگاه|شهر = تهران|سال =۱۳۹۵|شابک= ۹۷۸۹۶۴۶۱۷۴۰۲۳}}
# {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = یوشیج|نام = نیما|عنوان = نیما یوشیج؛ مجموعهٔ کامل اشعار|ناشر = نگاه|شهر = تهران|سال =۱۳۹۵|شابک= ۹۷۸۹۶۴۶۱۷۴۰۲۳}}
#{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = آتشی|نام = منوچهر|عنوان = گزینهٔ اشعار منوچهر آتشی|ناشر = مروارید|شهر = تهران|سال =۱۳۶۵|شابک= ۹۷۸۹۶۴۸۸۳۸۷۳۲}}
# {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = آتشی|نام = منوچهر|عنوان = گزینهٔ اشعار منوچهر آتشی|ناشر = مروارید|شهر = تهران|سال =۱۳۶۵|شابک= ۹۷۸۹۶۴۸۸۳۸۷۳۲}}
#{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = آرین‌پور|نام = یحیی|عنوان = از صبا تا نیما|ناشر = شرکت سهامی کتاب‌های جیبی|شهر = تهران|سال =۱۳۵۷|شابک= ۹۷۸۹۶۴۴۰۱۰۰۷۱}}
# {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = آرین‌پور|نام = یحیی|عنوان = از صبا تا نیما|ناشر = شرکت سهامی کتاب‌های جیبی|شهر = تهران|سال =۱۳۵۷|شابک= ۹۷۸۹۶۴۴۰۱۰۰۷۱}}
#{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = توللی|نام = فریدون|عنوان = شگرف|ناشر = انتشارات جاویدان|شهر = تهران|سال =۱۳۵۳|}}
# {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = توللی|نام = فریدون|عنوان = شگرف|ناشر = انتشارات جاویدان|شهر = تهران|سال =۱۳۵۳|}}
#{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = حریری|نام = ناصر|عنوان = هنر و ادبیات امروز|ناشر = کتابسرای بابل|شهر =بابل|سال =۱۳۶۶|}}
# {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = حریری|نام = ناصر|عنوان = هنر و ادبیات امروز|ناشر = کتابسرای بابل|شهر =بابل|سال =۱۳۶۶}}
#{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = لاهوتی|نام = محمدرضا|عنوان = یادمان نیما|ناشر = چاپ نیما|شهر =تهران|سال =۱۳۶۸|}}
# {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = لاهوتی|نام = محمدرضا|عنوان = یادمان نیما|ناشر = چاپ نیما|شهر =تهران|سال =۱۳۶۸|}}
#{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = شاملو|نام = احمد|عنوان = از مهتابی به کوچه|ناشر = توس|شهر =تهران|سال =۱۳۵۷|}}
# {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = شاملو|نام = احمد|عنوان = از مهتابی به کوچه|ناشر = توس|شهر =تهران|سال =۱۳۵۷|}}
#{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = اسلامیه|نام = مصطفی|عنوان = زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره|ناشر = نیلوفر|شهر =تهران|سال =۱۳۹۱|شابک=۹۷۸۹۶۴۴۴۸۵۱۳۸}}
# {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = اسلامیه|نام = مصطفی|عنوان = زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره|ناشر = نیلوفر|شهر =تهران|سال =۱۳۹۱|شابک=۹۷۸۹۶۴۴۴۸۵۱۳۸}}
#{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = جنتی عطایی|نام = ابوالقاسم|عنوان = نیما یوشیج؛زندگانی و آثار او|ناشر = صفی علیشاه|شهر = تهران|سال =۱۳۴۶}}
# {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = جنتی عطایی|نام = ابوالقاسم|عنوان = نیما یوشیج؛زندگانی و آثار او|ناشر = صفی علیشاه|شهر = تهران|سال =۱۳۴۶}}
#{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = جمشیدی|نام = رمضان|عنوان = گل‌انبار|ناشر = مؤلف|شهر = تهران|سال =۱۳۷۷}}
# {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = جمشیدی|نام = رمضان|عنوان = گل‌انبار|ناشر = مؤلف|شهر = تهران|سال =۱۳۷۷}}
#{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = جلالی پندری|نام = یدالله|عنوان =گزینه اشعار نیما یوشیج|ناشر = مروارید|شهر = تهران|سال =۱۳۸۴|شابک=۹۷۸۹۶۴۶۰۲۶۳۷۷}}
# {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = جلالی پندری|نام = یدالله|عنوان =گزینه اشعار نیما یوشیج|ناشر = مروارید|شهر = تهران|سال =۱۳۸۴|شابک=۹۷۸۹۶۴۶۰۲۶۳۷۷}}
#{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = یوشیج|نام = نیما|عنوان =یادداشت‌های روزانهٔ نیما یوشیج|ناشر = مروارید|شهر = تهران|سال =۱۳۹۶|شابک=۹۷۸۹۶۴۸۸۳۸۹۲۳}}
# {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = یوشیج|نام = نیما|عنوان =یادداشت‌های روزانهٔ نیما یوشیج|ناشر = مروارید|شهر = تهران|سال =۱۳۹۶|شابک=۹۷۸۹۶۴۸۸۳۸۹۲۳}}
#{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = طاهباز|نام = سیروس|عنوان =کماندار بزرگ کوهساران|ناشر = ثالث|شهر = تهران|سال =۱۳۹۶|شابک=۹۷۸۹۶۴۷۲۳۰۴۰۷}}
# {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = طاهباز|نام = سیروس|عنوان =کماندار بزرگ کوهساران|ناشر = ثالث|شهر = تهران|سال =۱۳۹۶|شابک=۹۷۸۹۶۴۷۲۳۰۴۰۷}}
#{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = لنگرودی|نام = شمس|عنوان =تاریخ تحلیلی شعر نو، جلد۱|ناشر = مرکز|شهر = تهران|سال=۱۳۷۷|شابک=۹۷۸۹۶۴۳۰۵۳۷۴۱}}
# {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = لنگرودی|نام = شمس|عنوان =تاریخ تحلیلی شعر نو، جلد۱|ناشر = مرکز|شهر = تهران|سال=۱۳۷۷|شابک=۹۷۸۹۶۴۳۰۵۳۷۴۱}}
#{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = زرین‌کوب|نام = حمید|عنوان =چشم‌انداز شعر نو فارسی|ناشر = توس|شهر = تهران|سال=۱۳۵۸|}}
# {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = زرین‌کوب|نام = حمید|عنوان =چشم‌انداز شعر نو فارسی|ناشر = توس|شهر = تهران|سال=۱۳۵۸|}}
#{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = آل‌احمد|نام = جلال|عنوان =ارزیابی شتاب‌زده|ناشر = فردوس|شهر = تهران|سال=۱۳۹۱|شابک=۹۷۸۹۶۴۳۲۰۱۸۱۴}}
# {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = آل‌احمد|نام = جلال|عنوان =ارزیابی شتاب‌زده|ناشر = فردوس|شهر = تهران|سال=۱۳۹۱|شابک=۹۷۸۹۶۴۳۲۰۱۸۱۴}}
#{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = یوشیج|نام = نیما|عنوان =نسخهٔ الکترونیکی کتاب حرف‌های همسایه|ناشر = do-l||سال=۱۳۹۲|}}
# {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = یوشیج|نام = نیما|عنوان =نسخهٔ الکترونیکی کتاب حرف‌های همسایه|ناشر = |سال=۱۳۹۲|شابک=}}
#{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی۱ = یوشیج|نام۱ = نیما|عنوان =نسخهٔ الکترونیکی کتاب نیما و نقاشی|ناشر = do-l||سال= ۱۳۹۳|}}
# {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی۱ = یوشیج|نام۱ = نیما|عنوان =نسخهٔ الکترونیکی کتاب نیما و نقاشی|ناشر = |سال= ۱۳۹۳|شابک=}}
#{{یادکرد کتاب|عنوان =مجموعه مقالات بزرگداشت یکصدمین  سالگرد تولد نیما یوشیج|ناشر = مرکز انتشارات کمیسیون ملی بونسکو در ایران|شهر = تهران|سال=۱۳۷۸|شابک=۹۶۴۶۵۶۸۰۷۶}}
# {{یادکرد کتاب|عنوان =مجموعه مقالات بزرگداشت یکصدمین  سالگرد تولد نیما یوشیج|ناشر = مرکز انتشارات کمیسیون ملی بونسکو در ایران|شهر = تهران|سال=۱۳۷۸|شابک=۹۶۴۶۵۶۸۰۷۶}}
# {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی۱= غلامحسین‌زاده |نام۱= غلامحسین|نام خانوادگی۲= طاهری |نام۲=قدرت‌الله|نام خانوادگی۳= کریمی |نام۳= فرزاد|تاریخ= بهار ۱۳۹۰|عنوان= بررسی عملکرد روایت در اشعار نیما با تکیه بر نشانه‌شناسی ققنوس|ژورنال= ادب‌پژوهی|دوره= |شماره=۱۵ |صفحات= |تاریخ بازبینی= ۲۶تیر۱۳۹۸}}
# {{یادکرد کتاب|عنوان =گزینهٔ اشعار پرویز ناتل خانلری|ناشر =مروارید|شهر = تهران|سال=۱۳۹۵|شابک=۹۷۸۹۶۴۱۹۱۳۶۸۹}}
# {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی۱= غلامحسین‌زاده |نام۱= غلامحسین|نام خانوادگی۲= طاهری |نام۲=قدرت‌الله|نام خانوادگی۳= کریمی |نام۳= فرزاد|تاریخ= بهار۱۳۹۰|عنوان= بررسی عملکرد روایت در اشعار نیما با تکیه بر نشانه‌شناسی ققنوس|ژورنال= ادب‌پژوهی|دوره= |شماره=۱۵|صفحات= |تاریخ بازبینی= ۲۶تیر۱۳۹۸}}


==پیوند به بیرون==
==پیوند به بیرون==
* {{یادکرد وب|نشانی=http://www.mazandnume.com/fullcontent/10074/%d8%a8%d8%a7%d8%b9%d8%ab-%d9%85%d8%b1%da%af-%d9%86%d9%8a%d9%85%d8%a7%d8%8c%d8%b4%d8%b1%d8%a7%da%af%d9%8a%d9%85-%d8%a8%d9%88%d8%af/|عنوان =باعث مرگ نیما، شراگیم بود|ناشر= وبگاه مازند نومه|تاریخ= ۹ مهر ۱۳۸۸|تاریخ بازدید= ۲۴تیر۱۳۹۸}}
* {{یادکرد وب|نشانی=http://www.mazandnume.com/fullcontent/10074/%d8%a8%d8%a7%d8%b9%d8%ab-%d9%85%d8%b1%da%af-%d9%86%d9%8a%d9%85%d8%a7%d8%8c%d8%b4%d8%b1%d8%a7%da%af%d9%8a%d9%85-%d8%a8%d9%88%d8%af/|عنوان =باعث مرگ نیما، شراگیم بود|ناشر= وبگاه مازند نومه|تاریخ= ۹مهر۱۳۸۸|تاریخ بازدید= ۲۴تیر۱۳۹۸}}
* {{یادکرد وب|نشانی=http://www.iranart.ir/%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF-5/7868-%D8%B3%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D9%BE%D8%B1-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D9%88%D9%84%DB%8C%D8%B9%D9%87%D8%AF-%D9%86%DB%8C%D9%85%D8%A7-%DB%8C%D9%88%D8%B4%DB%8C%D8%AC-%DA%A9%D9%87-%D9%BE%DB%8C%D8%B4-%D8%A7%D8%B2-%D8%B4%D8%A7%D9%85%D9%84%D9%88-%D8%B4%D8%B9%D8%B1-%D8%A8%DB%8C-%D9%88%D8%B2%D9%86-%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA/|عنوان =سیری در زندگیِ پر فراز و فرود ولیعهد نیما یوشیج که پیش از شاملو شعر بی‌وزن نوشت|ناشر= وبگاه ایران‌آرت|تاریخ= ۲۱ تیر ۱۳۹۶|تاریخ بازدید= ۲۴تیر۱۳۹۸}}
* {{یادکرد وب|نشانی=http://www.iranart.ir/%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF-5/7868-%D8%B3%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D9%BE%D8%B1-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D9%88%D9%84%DB%8C%D8%B9%D9%87%D8%AF-%D9%86%DB%8C%D9%85%D8%A7-%DB%8C%D9%88%D8%B4%DB%8C%D8%AC-%DA%A9%D9%87-%D9%BE%DB%8C%D8%B4-%D8%A7%D8%B2-%D8%B4%D8%A7%D9%85%D9%84%D9%88-%D8%B4%D8%B9%D8%B1-%D8%A8%DB%8C-%D9%88%D8%B2%D9%86-%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA/|عنوان =سیری در زندگیِ پرفراز و فرود ولیعهد نیما یوشیج که پیش از شاملو شعر بی‌وزن نوشت|ناشر= وبگاه ایران‌آرت|تاریخ= ۲۱تیر۱۳۹۶|تاریخ بازدید= ۲۴تیر۱۳۹۸}}
* {{یادکرد وب|نشانی=https://www.cgie.org.ir/fa/news/3855|عنوان =دو نامه نیما به احمد شاملو|ناشر= مرکز دائرة‌المعارف بزرگ اسلامی|تاریخ= ۲ مرداد ۱۳۹۲|تاریخ بازدید= ۲۵تیر۱۳۹۸}}
* {{یادکرد وب|نشانی=https://www.cgie.org.ir/fa/news/3855|عنوان =دو نامه نیما به احمد شاملو|ناشر= مرکز دائرة‌المعارف بزرگ اسلامی|تاریخ= ۲مرداد۱۳۹۲|تاریخ بازدید= ۲۵تیر۱۳۹۸}}
* {{یادکرد وب|نشانی= https://www.sid.ir/fa/seminar/ViewPaper.aspx?FID=3191392h0887|عنوان= نيماي نثرنويس (معرفي و شرح مختصري از آثار غيرمنظوم نيما يوشيج)|ناشر= وبگاه پایگاه مرکز اطلاعات علمی جهاد دانشگاهی|تاریخ= ۱۳شهریور۱۳۹۲|تاریخ بازدید= ۲۶تیر۱۳۹۸}}
* {{یادکرد وب|نشانی= https://www.sid.ir/fa/seminar/ViewPaper.aspx?FID=3191392h0887|عنوان= نیمای نثرنویس (معرفی و شرح مختصری از آثار غیرمنظوم نیما یوشیج)|ناشر= وبگاه پایگاه مرکز اطلاعات علمی جهاد دانشگاهی|تاریخ= ۱۳شهریور۱۳۹۲|تاریخ بازدید= ۲۶تیر۱۳۹۸}}
* {{یادکرد وب|نشانی= http://tootimag.com/%D9%85%D8%B7%D9%84%D8%A8/2102/%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D9%87-%D8%A7%D9%8A-%D8%A7%D8%B2-%D9%86%D9%8A%D9%85%D8%A7|عنوان= خاطره‌ای از نیما|ناشر= وبگاه طوطی‌مگ|تاریخ بازدید= ۳۱تیر۱۳۹۸}}

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۳ دی ۱۳۹۸، ساعت ۰۰:۵۲

نیما یوشیج

تنهای دگر منم که چشمم
طوفان سرشک می‌گشاید.
[۱]
نام اصلی علی اسفندیاری
زمینهٔ کاری سرایش، نویسندگی و نظریه‌پردازی ادبی
زادروز ۲۱آبان۱۲۷۶ه‍.ش.
یوش
پدر و مادر ابراهیم نوری و طوبی مفتاح
مرگ ۱۳دی۱۳۳۸ه‍.ش.
تجریش، تهران
محل زندگی یوش، تهران، آستارا
علت مرگ بیماری ذات‌الریه
جایگاه خاکسپاری امام‌زاده عبدالله، سپس یوش
در زمان حکومت قاجار و پهلوی
رویدادهای مهم انقلاب مشروطه، جنگ اول جهانی، جنبش جنگل، جنگ دوم جهانی و کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲
لقب پدر شعر نو
بنیانگذار شعر نیمایی
پیشه شاعر و معلم
سال‌های نویسندگی از ۱۲۹۹تا۱۳۳۸
سبک نوشتاری مدرنیسم ادبی
کتاب‌ها افسانه، آب در خوابگه مورچگان و...
تخلص نیما
همسر(ها) عالیه جهانگیر
فرزندان شراگیم
مدرک تحصیلی دیپلم
استاد نظام وفا
دلیل سرشناسی انقلاب در شعر کلاسیک فارسی
اثرگذاشته بر مهدی اخوان ثالث، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، منوچهر آتشی و...
اثرپذیرفته از آرتور رمبو، شارل بودلر، پل ورلن و...
نیما در ایام جوانی

نیما یوشیج شاعر، نویسنده و نظریه‌پرداز معاصر ایرانی بود. همچنین او را پدر شعر نو ایران می‌دانند.

* * *


علی اسفندیاری که بعدترها نیما یوشیج شد، شاعری است که بیش از هر شاعر دیگری در راه تجدد واقعی در شعر فارسی تلاش کرد و این امر را هدف شاعری خود قرار داد.[۲]
نیما در ابتدا به روال زمان شعر می‌گفت و با شاعران زمان خود، مثل ملک‌الشعرا، علی اشتری و علی‌اصغر حکمت نشست‌ و برخاست داشت. شعرهای این دورهٔ او، نوعی تقلید از شیوهٔ سرایش کلاسیک فارسی است؛ اما آشنایی او با ادبیات کلاسیک فارسی چنان نیست که غرق در آن شود.[۲] نیما در سال۱۳۰۱ «افسانه» را می‌سراید که فصلی جدید در شعر فارسی و عملاً آغازگر شعر نوست. این شعر مخالفت‌های قُدمایی‌‌ها را در پی دارد، هرچند که بسیاری از تجددگرایان این شعر را ستودند. افسانه نقطهٔ ذوق نیماست که او را از کهن‌سرایی به تجدد متوجه ساخت.[۳]
نیما پس از افسانه، از سال۱۳۰۱تا۱۳۱۶ دست به آزمایش‌های مختلف می‌زند و اشعار دیگری را در قالب‌هایی مثل رباعی، قطعه و قالب شعر افسانه، برای تکامل آن فرم، می‌سراید. در این فاصلهٔ زمانی، او شعر «خانوادهٔ یک سرباز» را می‌سراید که نشان می‌دهد وی نه تنها از بیان و فکر رمانتیکی افسانه دور شده‌ است و به نوعی واقع‌گرایی هنری نزدیک می‌شود، بلکه نوعی تفکر و اندیشه انسانی و اجتماعی را در‌می‌یابد و از بُعد غنایی به سوی شعر اجتماعی حرکت می‌کند.[۴]
اما نقطه‌ای که شعر نو در آن، به معنای واقعی کلمه، متولد می‌شود، با سرودن شعر «ققنوس» رخ می‌دهد. این شعر علاوه‌ بر ویژگی‌های ادبی، از نظر روایت‌شناسی نیز تغییر عمده‌ای در شیوهٔ شاعری نیما به شمار می‌رود و عملاً نیما را شاعری نمادگرا می‌کند.[۵]


داستانک

تسخرزدن بر نیما

نیما یک دیوانه بود

اسماعیل شاهرودی در مصاحبه‌ای با روزنامهٔ اطلاعات که در کتاب «یادمان نیما» از آن نقل شده است، چنین شرح می‌دهد که:

عالیه جهانگیر در یوش

سرگرفتن بساط دامادی

نیما در یادداشت‌هایش، ازدواج با عالیه جهانگیر را چنین شرح می‌دهد:

داستان چاپ آثار

جلال آل‌احمد در وسط و نیما در گوشه، سمت راست

نیما در وصیت‌نامه‌اش، دکتر محمد معین را وصی خویش اعلام کرد و اشاره به این کرد که در چاپ آثارش، در کنار دکتر معین، جلال آل‌احمد و ابوالقاسم جنتی عطایی نیز کمک دست او باشند. آل‌احمد پس از مرگ نیما در یادداشتی چاپ آثار نیما و ورود سیروس طاهباز را به این کار، چنین شرح می‌دهد:

نیمای بهانه‌گیر

عالیه جهانگیر، همسر نیما، دربارهٔ بهانه‌گیربودن نیما و قهرکردن مداوم او خاطره‌ای را شرح می‌دهد:

دیدار با برادر

لادبن پس از قریب یازده سال دوری، در سال۱۳۱۰ پنهانی به ایران سفر کرده بود و پس از ارتباط با حزب کمونیست ایران و دیدار با شخصیت‌هایی چون دکتر تقی ارانی در راه بازگشت به شوروی به دیدار برادرش آمده بود. عالیه‌خانم، جزییات این دیدرا ناگهانی و پرمخاطره را، که آخرین دیدار دو برادر بود، چنین بازگفته است:

نیما یوشیج و همسرش، عالیه جهانگیر

در بحبوحهٔ کودتا

جلال آل‌اجمد در مقالهٔ «پیرمرد چشم ما بود» حال‌وروز نیما را در بحبوحهٔ کودتای ۲۸مرداد۱۳۳۲ شرح می‌دهد:

نیمای دبیر

انور خامه‌ای، نیما را به عنوان معلم چنین توصیف می‌کند:

نردبان را آتش زد

نیما در طول اقامتش در آستارا، در مدرسهٔ حکیم نظامی تدریس می‌کرد. درپی مشاجره‌هایی که هر روز با مدیر مدرسه داشت، روزی کار به درگیری فیزیکی کشید. به‌روایت «یوسف کلانتری»، یکی از معلمان مدرسهٔ حکیم نظامی:

پیرمرد چشم ما بود

جلال آل‌احمد در کتاب ارزیابی شتاب‌زده، از اولین دیدار خود با نیما چنین می‌گوید:

شراگیم، پدر را کشت

سیمین دانشور، همسایهٔ نیما در مصاحبه‌ای عامل مرگ نیما را شراگیم، فرزند نیما می‌داند:

بوی پول

سیروس طاهباز، چنین شرح می‌دهد:

«لنین شرق»

اردشیر آوانسیان در خاطراتش چنین می‌نویسد:

آخرین عکس

به‌نقل از «هادی شفائیه»:


نخستین تصویر از نیما یوشیج
خانه‌موزهٔ نیما یوشیج در موطنش، یوش
خانهٔ نیما یوشیج در تجریش
نیما یوشیج و دیگر اهالی یوش، در شکارگاه
نیما شکارگری را بسیار دوست‌ داشت.

زندگی و تراث

روزشمار نیما برگرفته از زندگی‌نامهٔ خودنوشت

  • ۱۲۷۶: تولد در ۲۱آبان، در یوش.
  • ۱۲۸۳ تا ۱۲۸۸: تحصیلات در مکتب‌‌خانهٔ یوش. همراهی با پدر در ییلاق و قشلاق‌های روستاییان و شبانان. آموختن سوارکاری و تیراندازی نزد پدر. آشنایی با صفورا، دختری از چادرنشینان ایل کوشکک.
  • ۱۲۸۸: سفر به تهران و آغاز تحصیل در مدرسهٔ حیات جاویدان.
  • ۱۲۹۰: بازگشت به یوش. دیدارهای دوباره با صفورا.
  • ۱۲۹۱ تا ۱۲۹۶: تحصیل در مدرسهٔ کاتولیک سن‌لویی. آشنایی با رسام ارژنگی در نگارستان و کارگاه او. نیما در این دوره عاشق دختری به‌نام هلن می‌شود.
  • ۱۲۹۶:پایان تحصیل در مدرسهٔ سن‌لویی و بازگشت به شوش. ناکامی در ازدواج با صفورا.
  • ۱۲۹۸: بازگشت به تهران. استخدام در ادارهٔ مالیه.
  • ۱۲۹۹: پایان سرودن «قصهٔ رنگ‌پریده، خون سرد»
  • ۱۳۰۰: چاپ «قصهٔ رنگ‌پریده، خون سرد». ترک خدمت در ادارهٔ مالیه برای پیوستن به جنبش جنگل .
  • ۱۳۰۱: سرودن قطعهٔ «ای شب» و چاپ آن در هفته‌نامهٔ نوبهار. پایان سرودن «افسانه» در دی‌ ماه. چاپ نخستین بخش آن در روزنامهٔ «قرن بیستم».
  • ۱۳۰۳: چاپ بخش‌های دیگری از «افسانه» در منتخبات آثار به‌کوشش محمدضیاء هشترودی.
  • ۱۳۰۴: دعوت برای شرکت در مجلس مؤسسان برای اصلاح قانون اساسی و تغییر سلطنت، عدم پذیرش نیما. آشنایی با «عالیه جهانگیر» . ازدواج با او.
  • ۱۳۰۵: چاپ فصلی از رمان «آیدین» در روزنامهٔ «شفق سرخ». نامه‌های عاشقانه به عالیه. مرگ میرزابراهیم، پدر نیما.
  • ۱۳۰۶: سرودن منظومهٔ«سرباز پولادین» در اسفندماه همان سال.
  • ۱۳۰۷: سفر به بارفروش(بابل) همراه عالیه. نگارش «سفرنامهٔ بارفروش». بازنویسی و تکمیل رمان «آیدین».
  • ۱۳۰۸: همراهی با عالیه به رشت و لاهیجان. گم‌شدن رمان «آیدین» در اسباب‌کشی‌ها.
  • ۱۳۰۹ تا ۱۳۱۱: اقامت در آستارا به‌عنوان معلم مدرسهٔ «حکیم نظامی». درگیری او با مدیر مدرسه و نمایندهٔ معارف آستارا.
  • ۱۳۱۲: سرودن «قلعهٔ سقریم»
  • ۱۳۱۵: نامهٔ صادق هدایت در نقد و بررسی برخی از آثار او.
  • ۱۳۱۶: سرودن«ققنوس» در بهمن‌ماه آن سال.
  • ۱۳۱۸: همکاری با مجلهٔ «موسیقی». سرودن سوگنامهٔ «وای بر من».
  • ۱۳۱۹: سرودن منظومهٔ «خانهٔ سریویلی»
  • ۱۳۲۲: چاپ «امید پلید» در «نامهٔ مردم». نامه به احسان طبری در پاسخ به نقد او.
  • ۱۳۲۵: برپایی نخستین «کنگرهٔ نویسندگان ایران».
  • ۱۳۲۴: تولد اولین و تنهاترین فرزندش، «شراگیم».
  • ۱۳۳۰: سرودن «مرغ آمین» و چاپ آن در هفته‌نامهٔ ادبی و خبری «اتمیک»، از نشریات هوادار ملی شدن صنعت نفت و دکتر مصدق.
  • ۱۳۳۲: سرودن «دل فولادم» پس از کودتای ۲۸مرداد. همسایگی با جلال آل‌احمد و سیمین دانشور در محلهٔ شمیران، تجریش.
  • ۱۳۳۸: سفر به یوش در زمستان، ابتلا به بیماری ذات‌الریه و درگذشت در ۱۳دی. خاکسپاری در گورستان ابن‌بابویه.
  • ۱۳۷۰: انتقال بارماندهٔ پیکر نیما به یوش.

زندگینامهٔ پیرمرد

طوبی مفتاح، مادر نیما
میرزا ابراهیم نوری اسفندیاری، ملقب به اعظام السلطنه، پدر نیما
لادبن یوشیج، تنها برادر نیما
بخش مهمی از نامه‌های نیما به اوست.

علی نوری اسفندیاری که بعدتر اسم خود را به نیما یوشیج تغییر داد، در ۲۱آبان۱۲۷۶، در یوش که دهی سردسیر و دورافتاده و کوهستانی بود و از توابع نور مازندران محسوب می‌شد، به دنیا آمد. پدر وی میرزا ابراهیم نوری اسفندیاری، ملقب به اعظام‌السلطنه، مالکی بلند قامت و تفنگ‌دار بود و مادر وی طوبی مفتاح نام داشت. نیما، برادران و خواهرانی به‌نام‌های بهجت، ناکیتا، ثریا و رضا(لادبن) داشت.[۱۹]
سال‌های نخست کودکی او در یوش سپری شد. پدرش در همان سال‌ها غایب شد و تفنگ بر دوش گذاشت و همراه دیگر تفنگداران یوش و در کنار دیگر مازندرانی‌ها برای جنبش نوپای مشروطه به جنگ رفت. همان موقع‌ها بود که پدرش به وی سوارکاری و تیراندازی آموخت و هر خطایی را که از نیما در یادگیری سرمی‌زد، با شلاق پاسخ می‌داد.[۲۰]
نیمای تازه به نوجوانی رسیده، در میان غوغای نوجوانی و شور آن سنین، عاشق صفورا می‌شود. صفورا دختری چادرنشین و کوهستانی از اهالی ایل کوشکک بود. پدر صفورا، ایل‌بیگی علی‌جان‌بیگ نام داشت و با پدر نیما نشست و برخاست داشت. نیما هر بار که فرصت دست می‌داد و پدرش به صرف ناهار با ایل‌بیگی علی‌جان‌بیگ دعوت می‌شد، همراه می‌شد تا به بهانهٔ ناهار، صفورا را ملاقات کند. نیما به هر بهانه‌ای از درس مکتب‌خانه می‌گریخت و به اردوگاه ایل کوشکک سرمی‌کشید.[۲۱]این روال تا جایی ادامه داشت که نیما در یوش بود. در سال۱۲۸۸ نیمای ۱۲ساله به‌همراه خانواده به تهران مهاجرت کرد تا در مدرسهٔ «حیات جاویدان» ادامهٔ تحصیل دهد. آنان در روبه‌روی مسجدشاه خانه‌ای تهیه کردند تا روزگار نوجوانی نیما در آنجا سپری شود. نیما پس از پایان دورهٔ ابتدایی در مدرسهٔ «حیات جاویدان»، همراه پدر به یوش بازگشت و صفورا را مجددا ملاقات کرد. نیما، همراه برادرش لادبن، به اصرار پدر برای ادامهٔ تحصیل به تهران بازگشت. پدر سپرده بود تا آن‌ها در بهترین مدرسهٔ تهران ثبت‌نام شوند. چنین شد که نیما و لادبن در مدرسهٔ کاتولیکی سن‌لویی به ادامهٔ تحصیل پرداختند. مدرسه‌ای که توسط فرانسوی‌ها در سال۱۲۴۱ در کوچهٔ نکیسا، بین خیابان لاله‌زار و فردوسی، تأسیس شده‌ بود و در آن زبان‌های فرانسوی، عربی، فارسی، علوم، تاریخ، جغرافیا، حساب و خوش‌نویسی و نقاشی تدریس می‌شد. در دوران تحصیل نیما در آن مدرسه، او با شعرای رمانتیک فرانسوی، از جمله «لامارتین» آشنا شد. روزها به همین منوال برای نیما می‌گذشت تااینکه جنگ اول جهانی آغاز شد و نیما بی‌قرار شد و سفری چند ماهه به یوش کرد.[۲۲] جنگ در ایران قحطی و هرج‌ومرج به‌وجود آورد. در این بحبوحه نیما با عباس رسام ارژنگی، نقاش و مجسمه‌ساز آشنا شد و دوستی عمیقی بین آن‌ها به‌وجود آمد. رسام ارژنگی هنرجویی به‌نام هلن داشت که نیما پس از چندی به او دلباخته شد و چند ماهی با او دوست بود. حاصل این دوستی برای نیما چیزی جز سرشکستگی و سرگشتگی نداشت. چرا که هلن ارمنی بود و هنگامی که خبر کشتار ارامنه به‌دست ترک‌های عثمانی شنیده‌شد، همراه‌با خانواده و دیگر ارمنی‌های تهران، به شهرستان‌های دور گریختند و چنین شد که عشق نیما به هلن نافرجام گشت.[۲۳]
نیما پس از پایان تحصیل با دو مدرک، یکی از وزارت معارف و دیگری از مدرسهٔ سن‌لویی، به یوش بازگشت و قصد ازدواج با صفورا را کرد. پدر نیما و پدر صفورا با این ازدواج موافق بودند. پدر نیما اما یک شرط داشت، اینکه نیما و صفورا باید به تهران مهاجرت کنند و زندگی‌ شهری داشته باشند، نه روستایی و با درآمد کشاورزی و دامداری. ولی صفورا که ایلیاتی بود نمی‌توانست از ایل و چراگاه دل بکند و درنتیجه راضی به قبول این شرط نشد. لذا ازدواج رخ نداد و سرخوردگی دیگری برای نیما آفرید.[۲۴] داستان عاشقی نیما و صفورا تا آن حد آشنا و سرزبان‌ها بود که رمضان جمشیدی، شاعری که مثل نیما از اهالی یوش بود، بعد از مرگ نیما چنین سرود:[۲۵]

ای صبا یک دمی از ره لطف، بر سر قبر نیما گذر کنگو به آن شاعر خفته در خاک، خیز بر زادگاهت نظر کن
گو به نیما مگر شد فراموش در دل نیمه شب‌های مهتابگفت‌وگو داشتی با صفورا روی گل‌های صحرا لب آب
کوه و صحرا گل و لالهٔ یوش انتظار تو داردانتظار تو دارد صفورا، تنگهٔ ماخ‌اولا را نظر کن

نیما پس از ناکامی‌اش در ازدواج با صفورا به تهران برگشت و در وزارت مالیه استخدام شد. با امضای قرارداد ننگین ۱۹۱۹، شرایط کشور مجدداً بحرانی شد و در سال۱۲۹۹ نیما برای رهایی از این وضعیت، به یوش بازگشت. در آنجا «قصهٔ رنگ‌پریده، خون سرد» را نوشت و چندی بعد با دارایی شخصی خود منتشر کرد. سپس همراه با پدر و دیگر شمالی‌ها به جنبش جنگل پیوست و تا ۱۳۰۰ که جنبش کاملاً در هم پاشید، با میرزاکوچک‌خان همراه بود. سپس به تهران بازگشت و مجدداً در ادارهٔ مالیه مشغول به کار شد. او در دی ماه سال۱۳۰۱، بخشی از شعر «افسانه» را به دوست‌اش، میرزاده عشقی داد تا در روزنامه‌اش، «قرن بیستم»، انتشار دهد. انتشار افسانه مخالفت‌های بسیاری از سوی قدمایی‌ها برانگیخت و اتهامات بسیاری بر نیما وارد شد.[۲۶]
در ۶اردیبهشت۱۳۰۴، نیما با عالیه جهانگیر که خواهرزادهٔ میرزاجهان‌گیرخان صوراسرافیل بود، آشنا شد، او را به عقد درآورد و یک سال بعد، با او ازدواج کرد. ازدواج آن‌ها مصادف با فوت پدر نیما، میرزا ابراهیم، شد. چنین بود که مجلس عروسی آن‌ دو بسیار مختصر و ساده بر پا شد. در ابتدای زندگی آن‌ها، عالیه که هنوز با طبع ایلیاتی نیما آگاه نبود، بسیار با وی مشاجره می‌کرد.[۲۷]
نیما و عالیه در سال۱۳۰۷ به سبب انتقال کار عالیه به بارفروش(اکنون بابل)، به آن شهر رفتتند. در آنجا نیما «سفرنامهٔ بارفروش» را به رشتهٔ تحریر درآورد. سال بعد، ۱۳۰۸، مجددا به سبب انتقال عالیه آن‌ها به رشت مهاجرت کردند. در همین اسبا‌ب‌کشی‌ها بود که رمان «آیدین» که نیما بسیار برروی آن زحمت کشیده‌بود، گم شد. در این سال‌ها او همجنان بی‌کار بود و گه‌گاه شعری در نشریه‌ای چاپ می‌کرد. در مهر۱۳۰۹ به آستارا نقل مکان کردند و نیما در آنجا در مدرسهٔ متوسطهٔ حکیم نظامی به‌عنوان معلم مشغول به کار شد. پس از یک‌ماه‌ونیم از آغاز به کار نیما در آن مدرسه، مشکلاتی به وجود آمد. مشکل اصلی، لجاجت مدیر مدرسه، فتح‌الله حکیمی با نیما بود. طوری که به زدوخورد انجامید. پس از درگیری‌های قضایی بسیار، نهایتاً نیما و عالیه به تهران بازمی‌گردند و در خانهٔ پدری عالیه ساکن می‌شوند.[۲۸]
از نیما در سال‌های۱۳۱۱و۱۳۱۲، اثر خاصی در دست نیست. او در سال۱۳۱۳ قلعهٔ سقریم را سرود. از آن سال‌، تا سال۱۳۱۶، نیما به خاطر مشکلات زندگی و دیگر مشکلات روحی، حال خوشی نداشت و به قول مهدی اخوان ثالث، «در خانهٔ خود گویی به چله نشسته بود.» در سال۱۳۱۶تا۱۳۱۹ اما نیما دست به قلم برد و ققنوس، لاشخورها، خانهٔ سریویلی و آثار دیگری را سرود. پس از ورود متفقین و سقوط رضاشاه، فضای سیاسی کشور باز شد و احزابی مثل حزب توده سر برآوردند. از آن پس نزدیکی‌ای بین نیما و حزب توده به‌‌وجود آمد. اما او هیچ‌گاه عضو آن نشد، همیشه استقلال خود را از آن حزب حفظ کرد و مانند بسیاری دیگر، او نیز پس از چندی از آن حزب سر خورده گشت. در دوران نخست‌وزیری محمد مصدّق، نیما با انتشار اشعاری، همدلی خود را با مصدّق و جنبشش نشان داد. نمونهٔ آن شعر «مرغ آمین» است که در نشریهٔ «اتمک» که نشریه‌ای طرفدار جنبش ملی‌شدن صنعت نفت بود، منتشر شد. همچنین نیما شعر «دل فولادم» را برای دکتر مصدّق سرود.[۲۹]
نیما در سال۱۳۲۲، همسایهٔ جلال آل‌احمد در تجریش شد. در سال‌های پس از کودتا، نیما خانه‌نشین شد و با عدهٔ اندکی از افرادی، مثل آل‌احمد، سیمین دانشور، ابراهیم ناعم نشست‌ و برخاست داشت و تنها با «بهمن محصص» که در ایتالیا بود، نامه‌نگاری می‌کرد. او در سال۱۳۳۵، وصیت‌نامه‌اش را نوشت و در آن محمد معین را قیّم خود اعلام کرد. نیما در شبانگاه چهارشنبه، ۱۳دی۱۳۳۸ به علت بیماری ذات‌الریه چشم از جهان فرو بست و ابتدا در قبرستان ابن‌بابویه خاک شد و سپس بازمانده جسد او در سال۱۳۷۰، به یوش منتقل شد.[۳۰]

نیما یوشیج و پسرش، شراگیم

شخصیت و اندیشه

از نظر روح‌انگیز کراچی، شعر «وای بر من» نیما واکنشی هراس‌آلود، در زمینهٔ ارتباط او با جهان پیرامونش بود. نیما در ایجاد روابط اجتماعی و نوشتاری، واکنشی هیجانی، منفی داشت که معلول احساس تنهایی، ناتوانی اجتماعی یا به‌عبارتی عدم برقراری رابطه با دیگران بود، اگرچه این تفاوت هنرمند با مردم متعارف را نمی‌توان عیب اخلاقی و رفتاری او محسوب کرد؛ اما احساس تنهایی همانند کم‌رویی که به‌تدریج سبب جدایی درونی فرد با دیگران می‌شود، می‌تواند سبب افسردگی و کاهش تمایل اجتماعی شود.[۳۱]
پیچیدگی روانی نیما در دگرگونی نیازها و دست‌نیافتن به برخی موقعیت‌ها، فرصت‌ها و قابلیت‌ها بی‌تأثیر نبود. تک‌روی، گوشه‌گیری، انزوا‌طلبی و تنهایی مداوم، کمرویی او را چنان تشدید کرد که در عین توان‌مندی، احساس عجز می‌کرد و بدین‌سان کم‌رویی در او به صورت مشکلی آزاردهنده در آمد، به ‌طوری که کمتر در اجتماع ظاهر می‌شد و از رویاروشدن با افراد ترس داشت. او در نامه‌ای به لادبن نوشت:

از ۱۳۰۵ به‌بعد به‌کلی عوض شده‌ام، از همه کس منزجرم و به هیچ‌چیز اعتماد ندارم، بدبینی من به‌قدری است که شخصاً از خودم می‌ترسیدم. سابقاً وجودی بودم مطرودتر از شیطان، امروز بدتر از این.[۳۲]

نیما یوشیج، شخصی بود که انزوا را دوست داشت. او میل داشت همیشه در آغوش طبیعت باشد.[۳۳] نیما بارها و بارها این ابعاد شخصیتی خود را در زندگی‌نامهٔ خودنوشتش بیان کرده‌است. مثلا در جایی گفته‌است:

وضع رفتار و سکنات من، کناره‌گیری و حجبی که مخصوص بچه‌های تربیت‌شده در بیرون شهر است موضوعی بود که در مدرسه مسخره برمی‌داشت.[۳۴]

از ویژگی‌‌های دیگر نیما که بارها نیماپژوهان به آن اشاره کرده‌اند، آزادگی و طبع بلند او است. خود او درجایی گفته‌است:

در ۱۵سالگی گاهی می‌رفتم که مورّخ شوم، نقاش می‌شدم و گاهی روحی، گاهی طبیعی. خوشبختانه هر نوع قوهٔ خلّاقه در من وجود داشت. تمام آشنایان مرا تحسین می‌نمودند. مخصوصاً چیزی که خودشان از به‌کار بردنشان، از عمل کردن مثل آن عاجز بودند. هرگز یاد نمی‌کنم که چه اندازه تعجب می‌کردم! در من یک روح اخلاقی رو به تعالی بود. با یک قلب پاک، یک روح بی‌آلایش زندگی می‌کردم.[۳۵]

همچنین روح‌انگیز کراچی معتقد است نیما دلی به گستردگی زمین داشت تا هر نابه‌حقی و ناهمواری را تحمل کند. از جهتی همین مقاومت‌ها پیامدی چون دل‌زدگی و رنج دربرداشت تا او را غمگین و تنها در دنیایی هولناک رها کند. اگرچه این نیمای درون‌گرا در انزوا مسحور عوامل ذهنی خویش بود و از مردم دوری می‌کرد و ظاهراً به همه بی‌اعتنا بود؛ اما هم‌درد نیازمندان، مطرودان و مظلومان جامعه بود و به سبب همین ویژگی روانی، قهرمانان اثرش به طبقه‌ای از اجتماع تعلّق داشتند که زندگی خویش را در کار بی‌مزد و پاداش می‌گذراندند. درنتیجه می‌توان گفت شخصیت نیما نقطهٔ تلاقی فردیت و جامعه‌گرایی بود.[۳۶]

زمینهٔ فعالیت

شعر

هرچند نیما پیش از سال۱۳۰۰، اشعار بسیاری سروده‌ بود، اغلب این اشعار، اشعاری شخصی بودند و وی آن‌ها را چاپ نکرد. اکثر این اشعار بیشتر در سبک خراسانی بودند.[۳۷]اما اولین شعر او که تصمیم گرفت آن را چاپ کند، «قصهٔ رنگ پریده، خون سرد» بود. این شعر که در سال۱۲۹۹ سروده‌ شده‌بود و با هزینهٔ خود نیما چاپ شده‌ بود، شرح دلدادگی‌اش را به صفورا، اولین عشق نیما باز‌می‌گوید.[۳۸] در سال۱۳۰۰ که نیما شکست‌خورده، از جنبش جنگل در گیلان، به تهران بازمی‌گردد، شعر «ای شب» را می‌سراید.
اما انقلاب نیما در سرودن «افسانه» و عرضهٔ شعر به فضای ادبی کشور بود. او راهی جدید در ادبیات و شعر ایران گشود و شعر نو را به ایرانیان شناساند. او بخش نخست افسانه را در ۲۴اسفند۱۳۰۱ در شمارهٔ چهاردهم دورهٔ دوم «روزنامهٔ قرن بیستم» چاپ کرد.[۳۹] او باقی این شعر را در همین مجله که تندروترین و بی‌پرواترین نشریهٔ ادبی‌سیاسی روزگار خود بود، منتشر کرد. محمدضیاء هشترودی که دو سال بعد این شعر را در کتاب «منتخب آثار» خود چاپ می‌کند، نیما را با «سولی پرودوم»، شاعر فرانسوی مقایسه می‌کند. هرچند که بسیاری پس از خواندن این شعر، نیما را ستایش می‌کنند، باری، بازخوردها چندان مناسب نیست و روح قدمایی‌ای که در فضای آن روز ادبیات ایران حاکم است، این شعر را پس می‌زند. به‌گونه‌ای که نیما در نامه‌ای به «میرزاده عشقی»، سردبیر «روزنامهٔ قرن بیستم» چنین می‌نویسد:

شعر افسانه را می‌خوانند، بالبدیهه به همان وزن، یک شعر بدون معنا از خودشان می‌سازند، به آن می‌افزایند؛ دوبار، سه‌بار، از سر گرفته، می‌خوانند و می‌خندند... من اقلاً توانسته‌ام وسیلهٔ تفریح و خندهٔ آن‌ها را فراهم کنم. این هم یک نوع هنر است.[۴۰]

در سال۱۳۰۵، نیما با سرمایهٔ خود «خانوادهٔ سرباز» را منتشر کرد. اعتماد به‌نفس نیما تکان‌دهنده است و باورکردنی نیست؛ او در مقدمهٔ این کتاب می‌نویسد:

چیزهایی که قابل تحسین و توجه‌ٔ عموم واقع می‌شوند، اغلب این‌طور اتفاق افتاده است که روز قبل بالعموم آن‌ها را رد و تکذیب کرده‌اند. شعرهای این‌ کتاب از این قبیل است.[۴۱]

نیما نیز چون دیگر شاعران نوپرداز پیش از خود، شعر آزاد را از طریق زبان فرانسه و آشنایی با شعر اروپا شناخت و در زبان فارسی به‌ کار بست. ولی فرق اساسی نیما با دیگر شاعران نوپرداز این بود که دیگران دقیقاً به فلسفهٔ کار آگاه نبودند و صرفا از روی تنوع و تازگی و امکان آزادی بیان و مهم‌تر از همه، جذابیت‌های پنهان و آشکار و رایحهٔ غرب، دست به سرودن شعر آزاد زده‌ بودند، حال آنکه نیما چنان که در مباحث تئوریکش پیداست، عمیقاً به علت شکل‌گیری و ظهور شعر آزاد در ایران و جهان آگاهی داشته و به‌همین‌دلیل نیز، بخشی از همّ خود را مصروف تبیین و تعلیل تاریخی هنر نوین می‌کرده است.[۴۲] سنت‌گرایان تفکر شعر نیمایی را درک نمی‌کردند و می‌گفتند:«اوزان و بحور فارسی آن‌قدر متعدد و فراوان است و آن‌قدر منشعبات و متفرعات دارد که نیازی به شعر شکسته یا آزاد گفتن نیست.» اما در تفکر نیمایی، مسئله نه کمبود اوزان و بحور شعر فارسی که اساساً خود اوزان و بحور از‌ پیش‌ تعیین‌شده است. نیما می‌گوید:«این محتواست که در جریان شکل‌گیری، شکل شعر را به‌دست می‌دهد.» ولی آن‌ها می‌گویند: «ما کلّی شکل داریم که باید محتوا را در داخل آن‌ها بریزیم.»[۴۳]

سردیس نیما یوشیج در پارک ملت شهر تهران

ادبیات کودکان

علا‌قه‌مندان به ادبیات، نیما را معمولاً به‌‌عنوان شاعری نوآور می‌شناسند. در حالی‌که ایجاد تحول در شعر فارسی، تنها افتخار نیما نیست. او از پیشگامان معاصر داستان‌نویسی کودکان بود. «توکایی در قفس» یکی از این داستان‌هاست. نیما این قصه را در اردیبهشت۱۳۲۰ به اتمام رساند. در این داستان می‌توان مشابهت‌های بسیاری را میان توکا که در قفس گرفتار است و نیمایی که طبعی رها و کوهستانی دارد و در شهر اسیر شده‌است، دید.[۴۴]
نیما همچنین شعرهایی برای کودکان سروده‌است. شعرهایی که او برای کودکان سروده‌است، نشانهٔ توجه او به نسل آینده است. از او ۵ شعر برای کودکان و یک لالایی برجای مانده است.[۴۵]
نمونه‌ای ای از این اشعار:
بهار
بچه‌ها بهار!
گل‌ها واشدند.
برف‌ها پاشدند
از رو سبزه‌ها

از رو کوهسار
بچه‌ها بهار!

دارهِ رو درخت
می‌خونه به گوش
پوستین را بکن
قبا را بپوش

بیدار شو بیدار
بچه‌ها بهار

دارند می‌روند
دارند می‌پرند
زنبور از لونه
بابا از خونه

همه پی کار
بچه‌ها بهار.

نیما از مؤسسان انجمن ادبی شمع سوخته بود.
از سمت راست: هوشنگ ابتهاج، سیاوش کسرایی، نیما یوشیج، احمد شاملو و مرتضی کیوان

داستان

نثر دوران مشروطه و بعد از آن در عین برخورداری از رهیافت فکری تازه به زبان عامه نیز گرایش داشت. داستان‌های نیما نیز دقیقاً دنباله‌رو این دو اصل اند.
از نیما تعدادی داستان دردست است؛ اما از قرار معلوم و آ‌ن‌طور که خود در نامه‌ای می‌نویسد، او بسیاری از داستان‌های خود را از بین ‌می‌برده‌است. «من نمی‌توانم به پاکنویس داستان‌های کوچکی که نوشته‌ام برسم. داستان‌های کوچک زیادی نوشته‌ام و خیلی زیاد، از زمان‌های قدیم وبسیاری را شخص خودم سوزانده‌ام و به کارهای دیگر که در نظر من برای مردم لازم‌تر است، مشغولم. به‌علاوه من دچار فکرهای مشوش و غمناک هستم.»
همچنین نیما، در یادداشت‌های خود بارها اشاره داشته است که «در واقع داستان راهی است که او(شاعر) در آن همه‌گونه مهارت و زبردستی، هوش و ذوق خود را می‌آزماید.»[۴۶] یا در جایی دیگر اشاره می‌کند که « خیال می‌کند عشق، شاعر را به غزل‌سرایی وا می‌دارد، در صورتی که اگر عشق خام نباشد، شاعر به غزل اکتفا نکرده، به داستان‌سرایی می‌افند و به کارهای دیگر و عشق او در ضمن مطالب غیرعاشقانه به شکل احساسات خاصی که گرم و جاندار است، بیان می‌شود.»[۴۷]
آثار نیما در زمینهٔ داستان، شامل یک داستان بلند، هشت داستان کوتاه و سه داستانک می‌شود. در اکثر این داستان‌ها رگه‌هایی از طنز دیده می‌شود. طنزی که ژرف‌ساختی تلخ و غمگین اما خنده‌آور دارد.[۴۸] نیما تعریف خود از تراژدی و طنز را این‌گونه بیان می‌کند:

طنز و تراژدی هر دو حاکی از چیزهایی هستند که برخلاف چشم‌داشت ماست. فقط با این‌ تفاوت که در تراژدی برمی‌انگیزیم برای دفع و دفاع، حال آنکه در کمدی دفع و دفاعی لازم نمی‌دانیم. این است که در کمدی‌های واقعی و با ارزش، علاوه‌بر استهزای ما علاوه بر خنده می‌تواند جای دفع و دفاع را پر کند. مطالب خنده‌انگیز وقتی هم اصیل و هم با ارزش‌ هستند که این مزه را بدهند؛ چیزی از شیرینی حاکی از حماقت و چیزی، خواه پوشیده و خواه آشکار، از تلخی و حاکی از رنجیدگی‌های گاهی بی‌ورای ما از هر جور و از هر قسم.[۴۸]


تصویر سنگ قبر نیما یوشیج
مدفن نیما در یوش است.
وصیت‌نامهٔ نیما یوشیج

انعکاس نیما در آینه دیدگاه‌ها

منوچهر آتشی

یحیی آرین‌پور

فریدون تَوَلَلَّی

پرویز ناتل خانلری

نصرت رحمانی

سیمین دانشور

محمدرضا شفیعی کدکنی

احمد شاملو

محمدحسین شهریار

داریوش آشوری

نیما یوشیج، پسرش شراگیم، شهریار و دخترش

نیما و تفسیرش از آثار خود

افسانه

در شمارهٔ چهارم دورهٔ دوم روزنامهٔ قرن بیستم، به تاریخ چهارشنبه، ۲۴اسفند، نیما در نامه‌ای به دوستی خیالی «افسانه» را چنین شرح می‌دهد:

منظومهٔ خانهٔ سریویلی

نیما منظومهٔ بلند سریویلی را در تابستان۱۳۱۹ به‌شیوه‌ای متفاوت با سروده‌های پیشینش سرود و در مقدمه نوشت:
«این شعرهای آزاد، آرام و شمرده و با رعایت نقطه‌گذاری و به حال طبیعی خوانده می‌شوند، همان‌طورکه یک قطعهٔ نثر را می‌خوانند.
سریویل اسم دهکده‌ای است در به کجور نزدیک به هزار خال، این دو کلمه از دو جز ترکیب شده‌است: سری(خانه) و ویل(محل).
سریویلی شاعر، با زنش و سگش در دهکدهٔ ییلاقی ناحیه جنگلی زندگی می‌کردند. تنها خوشی سریویلی به این بود که توکاها در موقع کوچ‌کردن از ییلاق به قشلاق در صحن خانهٔ با صفای او چند صباحی اتراق کرده، می‌خواندند. اما در یک شب طوفانی وحشتناک شیطان به پشت در خانهٔ او آمده، امان می‌خواهد.
سریویلی مایل نیست آن محرک کثیف را در خانهٔ خود راه بدهد و بین آن‌ها جرّ و بحث درمی‌گیرد. بالاخره شیطان راه می‌یابد و در دهلیز خانهٔ او می‌خوابد و موی و ناخن خود را کنده، بستر می‌سازد. سریویلی خیال می‌کند دیگر به‌واسطهٔ آن مطرود، روی صبح را نخواهد دید.
به عکس، صبح از هر روز دل‌گشاتر درآمد؛ ولی موی و ناخن شیطان تبدیل به ماران و گزندگان می‌شوند و سریویلی به‌جاروب‌کردن آن‌ها می‌پردازد. او همین‌طور تمام ده را پر از ماران و گزندگان می‌بیند و برای نجات ده می‌کوشد.
در این وقت کسان سریویلی خیال می‌کنند پسر آن‌ها دیوانه شده‌است و جادوگران رابرای شفای او می‌آورند. باقی داستان، جنگ بین سریویلی و اتباع شیطان و شیطان است.
خانهٔ سریویلی خراب می‌شود و سال‌‌ها می‌گذردو مرغان صبح، گل با منقار خود از کوه‌ها آورده خانهٔ او را دوباره می‌سازند.
سریویلی دوباره با زنش و سگش به خانهٔ خود بازمی‌گردد؛ اما افسوس دیگر توکاهای قشنگ در صحن خانهٔ او نخواندند و او برای همیشه غمگین ماند.»[۶۰]

نیما در یوش

موضع‌گیری‌های او دربارهٔ دیگران

صادق هدایت

نیما خطاب به هدایت:

منوچهر شیبانی

نیما در مجامع شیبانی را ولیعهد خود می‌دانسته و در نامه‌ای به او گفته‌است:

احمد شاملو

پس از انتشار شعر «افسانه» توسط شاملو، نیما در نامه‌ای به او چنین می‌نویسد:

محمد معین

نیما در وصیت‌نامه‌اش، دکتر محمد معین را چنین وصف می‌کند:

شین پرتو

نیما در نامه‌ای به شین پرتو:

رسّام ارژنگی

نیما در نامه‌‌هایی که به دوست نقاش‌اش، رسام ارژنگی می‌داده‌است، چنین او را خطاب کرده‌است و راجع‌ به او قلم رانده:

بهمن محصص

نیما یوشیج، بهمن محصص و نیکولاس بوویه. سال۱۳۳۱ در منزل نیما یوشیج.

فریدون مشیری

عباس اقبال آشتیانی

محمدحسین شهریار

دست‌خط نیما یوشیج

نیما و سیاست

نیما یوشیج در حال آموزش تیراندازی به فرزندش، یوش

نیما فعالیت سیاسی نداشت؛ اما دارای اندیشه‌های سیاسی و اجتماعی مخالف حاکمیت موجود و نوشته‌ها و سرود‌هایی بود که عقاید آزادی‌خوانه‌اش را بازتاب می‌داد. او عمیقاً سوسیالیست بود و برادرش، لادبن، از ترس دیکتاتوری رضاشاه به شوروی گریخته بود تا برای پایداری و گسترش سوسیالیسم بجنگد. خانهٔ نیما در هر کجا که بود، انبوهی از آثار، نامه‌ها و سرود‌هایی را در خود داشت که هر برگش، گواه مخالفت سرسختانهٔ او با نظام موجود و محکومیت‌اش از نظر دستگاه رضاشاهی بود، سروده‌هایی مثل «شهید گمنام» که در آن با اشاره به تعقیب و تفتیش‌های رعب‌انگیز مشابه‌گفته‌ بود: «چه هراسی است، چه کسی در پی ما است؟ ما بمیریم که یک ابله شاست؟» یا منظومهٔ بلند سرباز پولادین، سوگنامه‌ای در شرح و اعتراض به اعدام سرهنگ احمد پولادین به فرمان رضاشاه، با این پیام که «با هر خلاف جستن راهی به زندگی است، بی‌ذره‌ای مخالفت آیین بندگی است، جز مرده هیچ‌کس تسلیم محض نیست.»[۷۴]

نیما و حزب توده

ارتباط نیما با حزب توده، با انتشار شعر «امید پلید»، در روزنامهٔ «نامهٔ مردم» که متعلّق به حزب توده بود، آغاز شد. این شعر با مقدمه‌ای از احسان طبری چاپ رسید. سپس حزب توده با همکاری «انجمن روابط فرهنگی ایران‌شوروی» از تاریخ ۴تا۱۲تیر۱۳۲۵، نخستین کنگرهٔ نویسندگان ایران را برپا کرد که نیما نیز در آن حاضر بود و در سخنرانی خود شرح مختصری از دوران کودکی، جوانی و دلدادگی‌اش داد و به توضیح شیوهٔ نوآورانه‌اش پرداخت.[۷۵]
حزب توده برای آشنایی بیشتر اعضای خود و دیگر افرادی که عضو نبودند(مثل نیما) با کشورهای سوسیالیستی، گه‌گاهی مقدمات سفری به آن کشورها فراهم می‌کرد. در اواخر بهار۱۳۳۲ حزب سفری را به رومانی تدارک دید که نیما در آن ثبت‌نام کرد. جلال آل‌احمد که تازه از حزب جدا شده‌ بود، پس از آگاهی از این اتفاق، در نامه‌ای به نیما تاخت. این در حالی بود که نیما فقط برای شرکت در جشنواره‌ای با موضوع شعر قصد این کار را کرده بود.[۷۶]
نیما همچنین در جایی راجع‌ به ارتباطش با حزب توده می‌نویسد:

همچنین نیما در یکی از یادداشت‌های روزانه‌اش چنین می‌نویسد:

آثار و کتاب‌شناختی

نیما با چه سبکی و به چه لحنی می‌سرود

نیما در شیوهٔ جدید خود شعر فارسی را در سه بُعد قابل دگرگونی و تغییر می‌دید: در محتوا، در شکل ذهنی و در شکل ظاهری. در باب محتوا نیما شعر گفتن را نوعی زندگی کردن می‌داند و می‌گوید:« گوینده غالباً درونی‌های خود را پی‌درپی با آن چیزهایی که در زندگی هست یا نیست و ممکن است در جز آن قرار گیرد برآورد کند.» او کسی را شاعر می‌داند که جکیدهٔ زمان خود و مربوط به زمان خودش باشد و بتواند همواره در شکل زندگی و زمان زندگی با یافته‌های خودش باشد. یعنی در واقع توفیق نمودن یا گفتن را برای گوینده‌ای مسلّم می‌داند که بتواند خود را با یافته‌های خویش به ما نشان دهد و خصایص و اندیشه‌هایش همان‌طور که هست از او به دیگران انتقال پیدا کند. به‌طوری که شعرش نمونه‌ای از خود او باشد و نیز وابسته‌ به زمان و مکانی باشد که شاعر در آن هست و با آن بستگی دارد و از آن پیدا شده‌ است؛ مثل‌اینکه بدون قصد و نه‌به‌خود این کار را انجام دهد.[۷۸]
نیما گذشته از دگرگون‌کردن بینش شاعرانه، در شکل و قالب نیز تحولاتی به‌وجود می‌آورد. او براساس اوزان قدیمی، نوعی وزن جدید ارائه می‌هد و قصد دارد در تمام این دگرگونی‌ها به شعرش وزنی طبیعی دهد. او وزن را در شعر تأیید می‌کند و می‌پذیرد و حتّی آن را امری لازم و کاملاً طبیعی می‌شمارد.[۷۹]
به‌عقیدهٔ حمید زرین‌کوب نیما وزن شعر فارسی را با شکستن مصراع‌ها و به‌هم زدن تساوی طولی آن‌ها به‌شکلی ترمیم می‌کند. بنابراین، نیما شعر فارسی را در ابعاد اصلی آن یعنی شکل ظاهر و درون‌مایه به‌سوی تکامل و تجدد کشاند.[۸۰]

نیما یوشیج، اثر رسام ارژنگی
نیما یوشیج، اثر بهمن محصص
نیما یوشیج، اثر مرتضی ممیز

کارنامه و فهرست آثار

شعر

  1. «آب در خوابگاه مورچگان»(رباعیات)، تهران، امیرکبیر، ۱۳۴۶
  2. «افسانه»، تهران، بروخیم، ۱۳۰۳
  3. «افسانه و رباعیات»(۲۶۱ رباعی)، تهران، کیهان، ۱۳۳۹
  4. «حکایات و خانوادهٔ سرباز»، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۴
  5. «شعر من»(۲۱ شعر)، تهران، جوانه، ۱۳۴۵
  6. «شهر شب و شهر صبح»، تهران، مروارید، ۱۳۴۶
  7. «فریادها»، تهران، خیام، ۱۳۰۵
  8. «فریادهای دیگر و عنکبوت رنگ»، تهران، جوانه، ۱۳۵۰
  9. «قصهٔ رنگ پریده، خون سرد»، تهران، مطبعهٔ سعادت، ۱۳۰۱
  10. «قلم‌انداز»، تهران، دنیا، ۱۳۴۹
  11. «ماخ اولا»، تبریز، شمس، ۱۳۴۴
  12. «مانلی»، تهران، صفی‌علی‌شاه، ۱۳۳۶
  13. «مانلی و خانهٔ سریویلی»، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۲
  14. «ناقوس»، تهران، مروارید، ۱۳۴۶
  15. «مجموعهٔ کامل اشعار نیما یوشیج»(فارسی و طبری)، تهران، نگاه، ۱۳۷۰

برگزیدهٔ اشعار

  1. جلالی پندری،یدالله، «گزیدهٔ اشعار نیما یوشیج»، تهران، مروارید، ۱۳۷۴
  2. جنتی عطایی، ابوالقاسم، «نیما، زندگانی و آثار او»، تهران، صفی‌علی‌شاه،۱۳۳۴
  3. جنتی عطایی، ابوالقاسم، «نیما یوشیج کیست؟ چیست؟»، تهران، احمد ناصحی، ۱۳۳۴
  4. طاهباز، سیروس، «برگزیدهٔ اشعار نیما یوشیج»، تهران، جیبی، ۱۳۴۲
  5. طاهباز، سیروس، «برگزیدهٔ آثار نیما یوشیج»، تهران، بزرگمهر، ۱۳۶۸
  6. طاهباز، سیروس، «برگزیدهٔ شعرهای نیما یوشیج»، تهران، نگاه، ۱۳۷۶
  7. طاهباز، سیروس، «دنیا خانهٔ من است»، تهران، کمیسیون ملی یونسکو، ۲۵۲
  8. طاهباز، سیروس، «نمونه‌هایی از شعر نیما یوشیج»، تهران، جیبی، ۱۳۵۲

دربارهٔ شعر

  1. «ارزش احساسات و پنج مقاله در شعر و نمایش»، تهران، گوتنبرگ، ۱۳۵۱
  2. «حرف‌های همسایه»، تهران، دنیا، ۱۳۵۱
  3. «دربارهٔ شعر و شاعری»، تهران، دفترهای زمانه، ۱۳۶۸
  4. «یادداشت‌های و مجموعهٔ اندیشه»، تهران، امیرکبیر، ۱۳۴۸

نامه‌ها

  1. «دو نامه»(نامه‌های نیما یوشیج و شین پرتو)، تهران
  2. «دنیا خانهٔ من است»، تهران، توس، ۱۳۵۴
  3. «کشتی و طوفان»، تهران، امیرکبیر
  4. «مجموعهٔ کامل نامه‌های نیما یوشیج»، تهران، انتشارات علم، ۱۳۷۶
  5. «نامه‌ها»(از مجموعهٔ آثار نیما یوشیج)، تهران، دفترهای زمانه، ۱۳۶۸
  6. «نامه‌های نیما»(از مجموعهٔ آثار نیما یوشیج)، تهران، نگاه، ۱۳۷۶
  7. «نامه‌های نیما یوشیج به...»، تهران، نشر آبی، ۱۳۶۳
  8. «نامه‌های نیما به همسرش عالیه»، تهران، آگاه، ۱۳۵۴

داستان‌ها

  1. «آهو و پرنده‌ها»، تهران، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، ۱۳۴۹
  2. «آیدین»(یک فصل از کتاب)، تهران، شفق سرخ، ۱۳۰۴
  3. «توکایی در قفس»، تهران، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، ۱۳۵۰
  4. «داستانک حسنک، وزیر غزنه»(دو فصل از کتاب)، تهران، شفق سرخ، ۱۳۰۵
  5. «غول و زنش و ارّابه‌اش»، هفته‌نامهٔ مصلحت، ۱۳۳۲
  6. «غول و نقاش»، تهران، نشر ماه‌ریز، ۱۳۷۹
  7. «کندوهای شکسته»، تهران، نیل، ۱۳۵۰
  8. «فاخته چه گفت»(برگزیدهٔ آثار نیما یوشیج)، تهران، بزرگمهر، ۱۳۶۹
  9. «مرقد آقا»، تهران، کلالهٔ خاور، ۱۳۲۳
  10. «نفت‌خواره»، دانستنیها، ۱۳۳۰

نمایش‌نامه

  • «کفش حضرت غلمان»(در برگزیده آثار نیما یوشیج)، تهران بزرگمهر، ۱۳۶۹

نقد

  1. «جعفرخان از فرنگ برگشته» (در ارزش احساسات و پنج مقاله در شعر و نمایش)، تهران، گوتنبرگ، ۱۳۵۱
  2. «نقد داستان‌های صادق هدایت»(در نامه از مجموعه آثار نیما یوشیج)، تهران، دفترهای زمانه، ۱۳۶۸
  3. «نقد رمان صنعتی‌زاده»(در نامه‌ها از مجموعهٔ آثار نیما یوشیج)
  4. «نقد شعرهای شین پرتو»، دونامه، تهران، ۱۳۲۹
  5. «نقد نوشته‌ٔ احسان طبری بر شعر امید پلید»، تهران، آرش، ۱۳۲۹

یادداشت‌های روزانه

  • «از دفتر یادداشت‌های روزانه»(در نامه‌ها از مجموعهٔ آثار نیما یوشیج)، تهران، بزرگمهر، ۱۳۶۹
  • «سفرنامهٔ بارفروش، اثری نویافته از نیما یوشیج»، تهران، سازمان اسناد ملی ایران، ۱۳۷۵
  • «دو سفرنامه از نیما یوشیج»، تهران، سازمان اسناد ملی ایران، ۱۳۷۹

مقالات تحقیقی

  • «ارزش احساسات»، تهران، صفی‌علی‌شاه، ۱۳۳۵
  • «ارزش احساسات و پنج مقاله در شعر و نمایش»، تهران، گوتنبرگ، ۱۳۵۱

ترجمه

  • شکسپیر، ویلیام،«اتتلو»، ترجمهٔ عبدالحسین نوشین، برگردان شعرها از نیما یوشیج، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۷

منبع‌شناسی

  1. آل‌احمد، جلال،«نیما چشم جلال بود(مجموعهٔ مقالات)»، تهران، کتاب سیامک، نشر میترا، ۱۳۷۶
  2. آیتی، عبدالحمید، «شرح منظومهٔ مانلی و پانزذه قطعهٔ دیگر از نیما یوشیج»، تهران، نشر فرزان، ۱۳۷۵
  3. اخوان ثالث، مهدی، «بدعت‌ها و بدایع نیما یوشیج»، تهران، توکا، ۱۳۵۷
  4. اخوان ثالث، مهدی، «عطا و لقای نیما»، تهران، دماوند، ۱۳۶۱
  5. پورنامداریان، تقی، «خانه‌ام ابری است، شعر نیما از سنّت تا تجدّد»، تهران، سروش، ۱۳۷۷
  6. ترابی، ضیاءالدین، «نیمایی دیگر»، تهران، نشر دنیای نو، نشر مینا، ۱۳۷۵
  7. تهرانی، خسرو، «نوگرایی نیما یوشیج»، تبریز، ۱۳۵۷
  8. ثروتیان، بهروز، «اندیشه و هنر در شعر نیما»، تهران، نگاه، ۱۳۵۷
  9. حسنی، حمید، «موسیقی و شعر نیما» تهران، زمان، ۱۳۷۱
  10. خامه‌ای، انور، «چهار چهره»، تهران، کتاب‌سرا، ۱۳۶۸
  11. دستغیب، عبدالعلی، «نیما یوشیج، نقد و بررسی» تهران، فرزین، ۱۳۵۱
  12. شارق، بهمن، «نیما و شعر پارسی»، تهران، طهوری،۱۳۵۰
  13. صمدی، حسن، «کتاب‌شناسی نیما یوشیج»، تهران، ۱۳۶۹
  14. طاهباز، سیروس، «یادمان نیما یوشیج(مجموعهٔ مقالات)»، تهران، گسترش هنر، ۱۳۶۸
  15. طاهباز، سیروس، «یوش»، تهران، مؤسسهٔ مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران، ۱۳۴۲
  16. طاهباز، سیروس، «پردرد کوهستان، دربارهٔ زندگی و هنر نیما یوشیج»، از مجموعهٔ زندگی و هنر هنرمندان برجستهٔ ایران، تهران، زریاب، ۱۳۷۵
  17. طاهباز، سیروس، «کماندار بزرگ کوهساران»، تهران، ثالث، ۱۳۸۰
  18. عبدعلی، محمد، «فرهنگ اشعار نیما»، تهران، فکر روز، ۱۳۷۴
  19. فلکی، محمود، «نگاهی به شعر نیما»، تهران، مروارید، ۱۳۷۳
  20. کسرایی، سیاوش، «چهرهٔ مردمی شعر نیما»، دانشگاه سیستان و بلوچستان، ۱۳۵۴
  21. «می‌تراود مهتاب(مجموعهٔ مقالات)»، نشر ارغنون، ۱۳۷۳
  22. میرانصاری، علی، «اسنادی دربارهٔ نیما یوشیج»، تهران، سازمان اسناد ملی ایران، ۱۳۷۵
  23. میرانصاری، علی، «کتاب‌شناسی نیما یوشیج»، تهران، کمیسیون ملی یونسکو در ایران و سازمان اسناد ملی ایران، ۱۳۷۵
انتقال پیکر پدر شعر نو فارسی به زادگاهش، یوش

بررسی سه اثر

منظومهٔ افسانه

قطعهٔ افسانه درواقع برای شعر فارسی معاصر، نقطهٔ عطف و مقدمه و آغازی است. افسانه در ابعاد مختلف، چه در محتوی و قالب و چه در زبان و وزن نوعی شعر تکامل یافته‌ و آغازگر شعر جدید است. افسانه شعری غنایی و عاشقانه و به‌قول «هشترودی» غزلی به‌شیوهٔ نوین است و چیزی است که نیما آن‌ را کشف کرده و بدین وسیله در طرز ادای احساسات عاشقانه تغییر داده‌است. این منظومه هر چند تا حدّی از مایه‌ای کلاسیک برخوردار است؛ اما تازگی خاصی دارد و گویی در آن نوعی تحرّک و هیجان دیده می‌شود که با محتوای عاشقانه یا به‌قول نیما با محتوای نمایشی آن جور درمی‌آید. در منظومهٔ افسانه شاعر از خودش صحبت می‌کند و حالت‌های شاعرانه و پراحساس خویش را توصیف می‌نماید.[۸۱]
عاشق منظومهٔ افسانه، در واقع همان عاشق رنج‌کشیده و بدبین قصهٔ رنگ‌پریده است که از زندگی بیزارتر و در زیر ضربهٔ غم و ناکامی‌ها سرسخت‌تر و آب‌دیده‌تر شده‌ است. شاعر در این یادگار دورهٔ جوانی، گوشه‌های دل خود را می‌کاود. قصهٔ عشق و ناکامی و سرخوردگی خویش را بازمی‌جوید. بدبینی و مرارت‌های زندگی خود را طرح می‌کند. دریافت خود از ناپایداری و زودگذری عمر و فریب رنگ‌ها و هوس‌ها و آرزو‌ها را بیان می‌کند و هر جا فرصت می‌یابد، صحنه‌ها و منظره‌های زیبایی از گذشته و دوران جوانی خود، از شب‌زنده‌داری شبانان در کنار آتش، از لطافت بهار در میان درّه‌ها و دامان کوه‌ها صحنه‌هایی که با اندوه و حسرت دوری از آن عهد و زمان نابود در هم آمیخته، تصویر می‌کند.[۸۲]
این شعر ۱۲۷ بند است که در هر بند، پنج سطر شعر وجود دارد. چهار سطر اول هر بند، در قالب چهارپاره است و غالب آن‌ها مانند چهارپاره‌های معمول، در خط دوم و چهارم قافیه دارند و به‌دنبال این چهار سطر، سطر پنجمی می‌آید که از نظر قافیه با چهار سطر قبلی ارتباطی ندارد، در وزنی نه‌چندان معمول سروده شده‌ است که در سراسر شعر، همپای با قافیه‌ها مانند یک قطعهٔ موسیقی به ایجاد فضای غنایی و پرابهام شعر می‌افزاید.[۸۳]

شعر ققنوس

ققنوس نام شعری از اشعار نیما یوشیج است که در مجموعهٔ «شعر من»، چاپ شد. تحوّلی که نیما در شعر فارسی ایجاد کرد، یعنی تحول نه تنها در شکل، بلکه در محتوا را می‌توان در شعر ققنوس مشهود یافت. از نظر جلال آل‌احمد، ققنوس نشانه‌ای از خود شاعر است. یعنی «خود نیماست که غرور‌آمیز و حماسه‌سرا در آرزوی ابدیت آثار خود، خود را به‌آتش می‌کشد.» اندیشهٔ نیمایی در ققنوس ایثار، جان در راه آرمان و خود را به‌ خطر مرگ افکندن برای حیات است. در پرتو رشد فرهنگ و معرفت و تحوّلات انقلابی جامعهٔ ایران، شعر ققنوس، سرود شهادت است. ققنوس یک نماد است. این نماد خود را در راه حقیقتی فدا می‌کند و از خاکستر او باز هم ققنوس و ققنوس‌های دیگر سر بر می‌آورند. نیما داستان ققنوس را آن گونه که در متون ادب و میتولوژی آمده‌است، نقل نکرده است. او به این موضوع کاری ندارد که عمر ققنوس هزار سال است و اینکه در تقویم اساطیر فرس به چه معنی است و عرفای باطنیه در این خصوص چه گفته‌اند. او داستان را تغییر داده و از افسانه عدول کرده ‌است، چون عمر ققنوس سرآید، خود را می‌سوزاند. او به طراز دیگری سخن رانده‌است و اشاره می‌کند که ققنوس از رنج‌های زندگی حیوانی خسته شده‌است و می‌خواهد خود را در راه حقیقتی به‌آتش کشد. دیدگاه او مترقّیانه است و واپس‌گرا نیست. نیما به این مطلب کاری ندارد که ققنوس مرغ خوش‌رنگ و خوش‌آوازی است و مرغان را به دور خود جمع می‌کند. او می‌گوید ققنوس بر شاخ خیزران نشسته است، رهبر حرکت است، آواز سر می‌دهد، یار می‌گیرد و گرد او از رهروان و دوستان پر می‌گردد. آنگاه نقطهٔ عزیمت فرامی‌رسد. نیما در شعر ققنوس نشان می‌دهد که معتقد است که شاعر و هنرمند در کار خود، خود را دوباره می‌سازد، کار هنرمند وشاعر، کاری خلاق است و چیزی به هستی می‌افزاید.[۸۴] [۸۵]

مقالهٔ ارزش احساسات

مهم‌ترین مقالهٔ تئوریک نیما مقالهٔ ارزش احساسات است که در «نشریهٔ موسیقی» به‌چاپ رسید. از نظر شمس لنگرودی، این مقاله هنوز محکم‌ترین و مستدل‌ترین کتاب تئوریک در زمینهٔ شعر نوست. همچنین او معتقد است عصارهٔ حرف نیما در این سلسله مقالات این است که دیالکتیک تاریخ، جوامع را از چندین شکل تاریخی و اقتصادی و اجتماعی عبور می‌دهد که هرکدام از این شکل‌ها یا مراحل تاریخی، فرهنگ ویژهٔ خود را دارد: اقتصاد شبانی دارای فرهنگ شبانی، اقتصاد فئودالی دارای فرهنگ فئودالی و ... است که سرانجام به صنعت و فرهنگ ماشینی و کارخانه‌ای می‌رسد. نیما در این مقالات می‌گوید شاعر مترقی و معاصر کسی است که زمانش را درک کند. او در این مقالات از «ودا» و «اوستا» مثال می‌زند یا از «امیل ورهان» بلژیکی و دیگران. او علت جاودانگی این موارد را در درک زمانهٔ خودشان می‌داند. [۸۶]

نوا، نما، نگاه

رباعیِ نیما برای مرتضی
به دست‌خط سیاوش








پانویس

  1. یوشیج، نیما. نیما یوشیح؛ مجموعهٔ کامل اشعار. ص. ۶۸۰.
  2. ۲٫۰ ۲٫۱ زرین‌کوب، حمید. چشم‌انداز شعر نو فارسی. ص. ۴۸.
  3. جلالی پندری، یدالله. گزینه اشعار نیما یوشیج. ص. ۷۳.
  4. زرین‌کوب، حمید. چشم‌انداز شعر نو فارسی. ص. ۶۳.
  5. بررسی عملکرد روایت در اشعار نیما با تکیه بر نشانه‌شناسی ققنوس. 
  6. لاهوتی، محمدرضا. یادمان نیما. ص. ۱۶۳.
  7. لاهوتی، محمدرضا. یادمان نیما. ص. ۴۰.
  8. جنتی عطایی، ابوالقاسم. نیما یوشیج؛زندگانی و آثار او. ص. ۵.
  9. اسلامیه، مصطفی. زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره. ص. ۶۴.
  10. اسلامیه، مصطفی. زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره. ص. ۱۶۷.
  11. آل‌احمد، جلال. ارزیابی شتاب‌زده. ص. ۵۱.
  12. جلالی پندری، یدالله. گزینه اشعار نیما یوشیج. ص. ۲۱.
  13. اسلامیه، مصطفی. زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره. ص. ۱۵۴.
  14. جلالی پندری، یدالله. گزینه اشعار نیما یوشیج. ص. ۱۲۳.
  15. «باعث مرگ نیما، شراگیم بود». 
  16. طاهباز، سیروس. کماندار بزرگ کوهساران. ص. ۲۶۷تا۲۷۴.
  17. طاهباز، سیروس. کماندار بزرگ کوهساران. ص. ۴۷.
  18. «خاطره‌ای از نیما». 
  19. اسلامیه، مصطفی. زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره. ص. ۱۶.
  20. اسلامیه، مصطفی. زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره. ص. ۱۷.
  21. اسلامیه، مصطفی. زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره. ص. ۱۷.
  22. اسلامیه، مصطفی. زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره. ص. ۲۲و۲۳.
  23. اسلامیه، مصطفی. زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره. ص. ۲و۲۶.
  24. اسلامیه، مصطفی. زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره. ص. ۲۷.
  25. جمشیدی، رمضان. گل‌انبار. ص. ۱۶۲.
  26. اسلامیه، مصطفی. زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره. ص. ۴۱تا۵۵.
  27. اسلامیه، مصطفی. زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره. ص. ۶۰تا۸۹.
  28. اسلامیه، مصطفی. زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره. ص. ۹۱تا۱۶۸.
  29. اسلامیه، مصطفی. زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره. ص. ۱۶۸تا۲۳۳.
  30. طاهباز، سیروس. کماندار بزرگ کوهساران. ص. ۲۶۷تا۲۷۴.
  31. مجموعه مقالات بزرگداشت یکصدمین سالگرد تولد نیما یوشیج. ص. ۱۷۱تا۱۸۴.
  32. ۳۲٫۰ ۳۲٫۱ مجموعه مقالات بزرگداشت یکصدمین سالگرد تولد نیما یوشیج. ص. ۴۰۴.
  33. طاهباز، سیروس. کماندار بزرگ کوهساران. ص. ۴۱.
  34. جلالی پندری، یدالله. گزینه اشعار نیما یوشیج. ص. ۱۲.
  35. جلالی پندری، یدالله. گزینه اشعار نیما یوشیج. ص. ۱۳.
  36. مجموعه مقالات بزرگداشت یکصدمین سالگرد تولد نیما یوشیج. ص. ۴۰۷تا۴۰۹.
  37. لاهوتی، محمدرضا. یادمان نیما. ص. ۲۹.
  38. اسلامیه، مصطفی. زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره. ص. ۲۹.
  39. اسلامیه، مصطفی. زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره. ص. ۴۷.
  40. لاهوتی، محمدرضا. یادمان نیما. ص. ۳۳.
  41. لنگرودی، شمس. تاریخ تحلیلی شعر نو، جلد۱. ص. ۱۰۵.
  42. لنگرودی، شمس. تاریخ تحلیلی شعر نو، جلد۱. ص. ۱۰۷.
  43. لنگرودی، شمس. تاریخ تحلیلی شعر نو، جلد۱. ص. ۱۴۳.
  44. مجموعه مقالات بزرگداشت یکصدمین سالگرد تولد نیما یوشیج. ص. ۱۱۵تا۱۱۸.
  45. طاهباز، سیروس. کماندار بزرگ کوهساران. ص. ۱۲۷و۱۲۸.
  46. یوشیج، نیما. نسخهٔ الکترونیکی کتاب حرف‌های همسایه. ص. ۸.
  47. یوشیج، نیما. نسخهٔ الکترونیکی کتاب حرف‌های همسایه. ص. ۱۳۹.
  48. ۴۸٫۰ ۴۸٫۱ «نیمای نثرنویس (معرفی و شرح مختصری از آثار غیرمنظوم نیما یوشیج)». 
  49. آتشی، منوچهر. گزینهٔ اشعار منوچهر آتشی. ص. ۳۶.
  50. آرین‌پور، یحیی. از صبا تا نیما. دوم. ص. ۴۷۰.
  51. توللی، فریدون. شگرف. ص. ۱۸.
  52. حریری، ناصر. هنر و ادبیات امروز. ص. ۹۰و۹۱.
  53. لاهوتی، محمدرضا. یادمان نیما. ص. ۱۶۵و۱۶۶.
  54. حریری، ناصر. هنر و ادبیات امروز. ص. ۴۸و۴۹.
  55. گزینهٔ اشعار پرویز ناتل خانلری. ص. ۱۰و۱۱.
  56. شاملو، احمد. از مهتابی به کوچه. ص. ۱۱۲.
  57. لاهوتی، محمدرضا. یادمان نیما. ص. ۹۹.
  58. حریری، ناصر. هنر و ادبیات امروز. ص. ۹۵و۹۶.
  59. حریری، ناصر. هنر و ادبیات امروز. ص. ۹۵و۹۶.
  60. یوشیج، نیما. نیما یوشیح؛ مجموعهٔ کامل اشعار. ص. ۳۶۱و۳۶۲.
  61. آتشی، منوچهر. گزینهٔ اشعار منوچهر آتشی. ص. ۳۶.
  62. «سیری در زندگیِ پر فراز و فرود ولیعهد نیما یوشیج که پیش از شاملو شعر بی‌وزن نوشت». 
  63. «دو نامه نیما به احمد شاملو». 
  64. جلالی پندری، یدالله. گزینه اشعار نیما یوشیج. ص. ۲۹.
  65. یوشیج، نیما؛ شیرازپور، شین. نسخهٔ الکترونیکی کتاب دو نامه و غراله خورشید.
  66. یوشیج، نیما. نسخهٔ الکترونیکی کتاب نیما و نقاشی. ص. ۶۳.
  67. یوشیج، نیما. نسخهٔ الکترونیکی کتاب نیما و نقاشی. ص. ۶۵.
  68. یوشیج، نیما. نسخهٔ الکترونیکی کتاب نیما و نقاشی. ص. ۴۴.
  69. یوشیج، نیما. نسخهٔ الکترونیکی کتاب نیما و نقاشی. ص. ۴۷.
  70. یوشیج، نیما. نسخهٔ الکترونیکی کتاب نیما و نقاشی. ص. ۷۷.
  71. یوشیج، نیما. یادداشت‌های روزانهٔ نیما یوشیج. ص. ۲۳۸.
  72. یوشیج، نیما. یادداشت‌های روزانهٔ نیما یوشیج. ص. ۲۴۶.
  73. یوشیج، نیما. یادداشت‌های روزانهٔ نیما یوشیج. ص. ۲۵۶.
  74. اسلامیه، مصطفی. زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره. ص. ۱۴۱.
  75. اسلامیه، مصطفی. زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره. ص. ۱۹۱و۲۰۴.
  76. اسلامیه، مصطفی. زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره. ص. ۲۰۵.
  77. طاهباز، سیروس. کماندار بزرگ کوهساران. ص. ۲۷۰.
  78. زرین‌کوب، حمید. چشم‌انداز شعر نو فارسی. ص. ۶۸.
  79. زرین‌کوب، حمید. چشم‌انداز شعر نو فارسی. ص. ۷۱.
  80. زرین‌کوب، حمید. چشم‌انداز شعر نو فارسی. ص. ۷۳و۷۵.
  81. زرین‌کوب، حمید. چشم‌انداز شعر نو فارسی. ص. ۵۳.
  82. آرین‌پور، یحیی. از صبا تا نیما. ص. ۴۷۲و۴۷۳.
  83. طاهباز. کماندار بزرگ کوهساران. ص. ۱۴۲.
  84. مجموعه مقالات بزرگداشت یکصدمین سالگرد تولد نیما یوشیج. ص. ۱۷۱تا۱۸۴.
  85. نیما یوشیح؛ مجموعهٔ کامل اشعار. ص. ۳۲۵.
  86. لنگرودی، شمس. تاریخ تحلیلی شعر نو، جلد۱. ص. ۲۱۱.

منابع

  1. یوشیج، نیما (۱۳۹۵). نیما یوشیج؛ مجموعهٔ کامل اشعار. تهران: نگاه. شابک ۹۷۸۹۶۴۶۱۷۴۰۲۳.
  2. آتشی، منوچهر (۱۳۶۵). گزینهٔ اشعار منوچهر آتشی. تهران: مروارید. شابک ۹۷۸۹۶۴۸۸۳۸۷۳۲.
  3. آرین‌پور، یحیی (۱۳۵۷). از صبا تا نیما. تهران: شرکت سهامی کتاب‌های جیبی. شابک ۹۷۸۹۶۴۴۰۱۰۰۷۱.
  4. توللی، فریدون (۱۳۵۳). شگرف. تهران: انتشارات جاویدان.
  5. حریری، ناصر (۱۳۶۶). هنر و ادبیات امروز. بابل: کتابسرای بابل.
  6. لاهوتی، محمدرضا (۱۳۶۸). یادمان نیما. تهران: چاپ نیما.
  7. شاملو، احمد (۱۳۵۷). از مهتابی به کوچه. تهران: توس.
  8. اسلامیه، مصطفی (۱۳۹۱). زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره. تهران: نیلوفر. شابک ۹۷۸۹۶۴۴۴۸۵۱۳۸.
  9. جنتی عطایی، ابوالقاسم (۱۳۴۶). نیما یوشیج؛زندگانی و آثار او. تهران: صفی علیشاه.
  10. جمشیدی، رمضان (۱۳۷۷). گل‌انبار. تهران: مؤلف.
  11. جلالی پندری، یدالله (۱۳۸۴). گزینه اشعار نیما یوشیج. تهران: مروارید. شابک ۹۷۸۹۶۴۶۰۲۶۳۷۷.
  12. یوشیج، نیما (۱۳۹۶). یادداشت‌های روزانهٔ نیما یوشیج. تهران: مروارید. شابک ۹۷۸۹۶۴۸۸۳۸۹۲۳.
  13. طاهباز، سیروس (۱۳۹۶). کماندار بزرگ کوهساران. تهران: ثالث. شابک ۹۷۸۹۶۴۷۲۳۰۴۰۷.
  14. لنگرودی، شمس (۱۳۷۷). تاریخ تحلیلی شعر نو، جلد۱. تهران: مرکز. شابک ۹۷۸۹۶۴۳۰۵۳۷۴۱.
  15. زرین‌کوب، حمید (۱۳۵۸). چشم‌انداز شعر نو فارسی. تهران: توس.
  16. آل‌احمد، جلال (۱۳۹۱). ارزیابی شتاب‌زده. تهران: فردوس. شابک ۹۷۸۹۶۴۳۲۰۱۸۱۴.
  17. یوشیج، نیما (۱۳۹۲). نسخهٔ الکترونیکی کتاب حرف‌های همسایه.
  18. یوشیج، نیما (۱۳۹۳). نسخهٔ الکترونیکی کتاب نیما و نقاشی.
  19. مجموعه مقالات بزرگداشت یکصدمین سالگرد تولد نیما یوشیج. تهران: مرکز انتشارات کمیسیون ملی بونسکو در ایران. ۱۳۷۸. شابک ۹۶۴۶۵۶۸۰۷۶.
  20. گزینهٔ اشعار پرویز ناتل خانلری. تهران: مروارید. ۱۳۹۵. شابک ۹۷۸۹۶۴۱۹۱۳۶۸۹.
  21. غلامحسین‌زاده، غلامحسین، قدرت‌الله طاهری و فرزاد کریمی. «بررسی عملکرد روایت در اشعار نیما با تکیه بر نشانه‌شناسی ققنوس». ادب‌پژوهی، ش. ۱۵ (بهار۱۳۹۰). 

پیوند به بیرون