نادر ابراهیمی
نادر ابراهیمی | ||||
---|---|---|---|---|
و اگر عشق با همین روزمرگیها عشق بماند، عشق است. | ||||
زمینهٔ کاری | نویسندگی، ترانهسرایی، ترجمه و فیلمسازی | |||
زادروز | ۱۴فروردین۱۳۱۵ تهران | |||
پدر و مادر | عطاءالملک | |||
مرگ | ۱۶خرداد۱۳۸۷ تهران | |||
محل زندگی | تهران | |||
جایگاه خاکسپاری | قطعهٔ هنرمندان بهشتزهرا | |||
پیشه | نویسنده، روزنامهنگار، فیلمساز، ترانهسرا و مترجم | |||
سالهای نویسندگی | ۱۳۴۰تا۱۳۸۷ | |||
کتابها | آتش بدون دود، ابنمشغله، یک عاشقانه آرام، مردی در تبعید ابدی، بار دیگر شهری که دوست میداشتم، ابوالمشاغل و... | |||
همسر(ها) | فرزانه منصوری تهرانی مقدم (ابراهیمی) | |||
فرزندان | رایکا | |||
مدرک تحصیلی | لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی | |||
اثرگذاشته بر | احمدرضا احمدی، کیومرث پوراحمد، ابراهیم حاتمیکیا، کمال تبریزی، فواد صفاریانپور و سعید کیائی | |||
اثرپذیرفته از | جلال آلاحمد | |||
وبگاه رسمی | www.naderebrahimi.info | |||
شمارهٔ 2382720/ صفحه در دادگان فیلمها | ||||
|
نادر ابراهیمی قاجار معروف به نادر ابراهیمی داستاننویس، پژوهشگر، قصهنویس و مترجم بود.
تحصیل کوتاهمدت در دارالفنون، نیمهکاره رهاکردن دورهٔ دانشکدهٔ حقوق و اخذ مدرک لیسانس در رشتهٔ زبان و ادبیات انگلیسی، شاکلهٔ زندگی تحصیلات آکادمیکِ ابراهیمی را تشکیل میدهد و آنطورکه در زندگینامهٔ خودنوشت، ابنمشغله (۱۳۵۵)، مینگارد همواره به کارهای گوناگون از تعمیر ماشینآلات کشاورزی تا خبرنگاری، ویراستاری و پژوهشگری، روی آورده است؛ هرچند در بین اهالی ادبیات و مردم، داستاننویس میخوانندش.[۲]
پانزدهسالگی به حزب ملت ایران پیوست و اوایل دههٔ۴۰، بهاتفاق محمدعلی سپانلو، احمدرضا احمدی و مهرداد صمدی، گروه طرفه را تشکیل میدهد. تقریباً بیستوپنجساله بود که نخستین داستانش را در کتاب هفته و جُنگ طرفه بهچاپ رساند. سال ۱۳۴۲ فعالیتهایش او را به پشت میلههای زندان کشاند و جالب آنکه اولین کتابش، خانهای برای شب در همان دوران منتشر شد.[۳]
ابراهیمی چنانکه از مضامین داستانهایش پیداست، نویسندهای تجربهگرا با افتوخیزهای فکری و ادبی است و گاه بسیار درگیر نثر خوشآهنگ، تاحدیکه گویی ساختمان داستان را از یاد برده و دلمشغول اخلاقیات، بحثهای منطقی دوسویه با نتیجههای نچندان روشن و وسواس در درستنویسی و کوششهای بیوقفه در آرایش نثر و جملهپردازی میشود.[۲]
با همراهیِ همسرش، فرزانه منصوری و با حمایت مالی انتشارات امیرکبیر، مؤسسهٔ مطالعاتی «همگام با کودکان و نوجوانان» را در سال ۱۳۵۰ تأسیس میکند و به مطالعه، نوشتن و ترجمه دربارهٔ رفتار، زبان و شیوههای یادگیری کودکان میپردازد. در این رهگذر قصهٔ دور از خانه به سال ۱۳۴۶، کتاب برگزیدهٔ سال شورای کتاب کودک میشود و درخت قصه، قمریهای قصه در سال ۱۳۶۹، جایزهٔ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را از آنِ خود میکند.[۳]
نوشتن دربارهٔ روحیات کارمندان و روشنفکران، نگارش داستانهای توصیفی پرماجرا و رمانتیک دربارهٔ زندگی ترکمنها، خلق داستانهای وهمناک و اخلاقگرایانه با درونمایهٔ مسائل کلی جامعهٔ بشری از دیگر مضامین انتخابی اوست. از سال ۱۳۵۰ به فیلمنامهنویسی روی آورد و آنکه خیال بافت، آنکه عمل نکرد را نوشت. سپس جذب تلویزیون شد. مجموعههای تلویزیونی آتش بدونِدود، سفرهای دور و دراز هامی و کامی و همچنین فیلمنامههای سینمایی «صدای صحرا»، «روزی که هوا ایستاد» و «آخرین عادل غرب» حاصل کار او در این زمینه است؛ اما فعالیت او در عرصه فیلمنامهنویسی و سینما به این نمونهها ختم نشد، ابراهیمی استادی است که در تربیت و کشف ویژگیِ تعدادی از چهرههای مطرح در سینمای امروز ایران نقش بسزایی داشت.[۳]
این نویسنده رمانی با عنوان سه دیدار نوشت که سه نوبت از دیدار هرگز انجامنشده، با امام خمینی(ره) را در آن گزارش میکند. ابراهیمی برای نگارش «سه دیدار» نزدیک به ۱۷ سال زمان صرف کرد تااینکه درنهایت سال ۷۵ نگارش آن را بهپایان رساند و سال ۷۷ پیشنهاد انتشار آن را از حوزهٔ هنری دریافت کرد که منجر به چاپ نخست شد. هرچند نوشتهشدن این کتاب هیچگاه به مذاق روشنفکران خوش نیامد و نادر ابراهیمی بارها و بارها محل حملهٔ این طیف قرار گرفت.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
ابراهیمی غیر از این، کتابی دربارهٔ جنگ نوشت که به اسم با سرود خوان جنگ در خطهٔ نام و ننگ شهرت دارد. او بهعنوان نویسنده و محقق آزاد همراه هنرمندان و فیلمسازانی چون ابراهیم حاتمیکیا و کمال تبریزی در فروردین ۱۳۶۵ به خطه جنوب ایران سفر میکند و راوی رزم پیرِ جوانان رزمنده شد. [۴]
داستانک
برنامهٔ روزانه
ابراهیمی عادت خاصی برای نوشتن داشت. فرزانه منصوری نحوهٔ کارکردن نادر را چنین توصیف میکند:
دوست داشت صبح زود بیدار شود؛ برخلاف من که به خواب صبح علاقه دارم. صبحهای زود پیادهروی میکرد. خرید خانه را هم سر راه انجام میداد و به خانه که برمیگشت، من و بچهها تازه بیدار میشدیم. دوش میگرفت و با همهٔ ما خوشوبش میکرد. بعد پشت میز کارش مینشست و مینوشت یا اگر بیرون کاری داشت، میرفت و باز وقتی برمیگشت اولین برنامهاش رسیدن به خانواده بود. شب هم وقتی همه میخوابیدیم، نادر پشت میزش مینشست و تاجاییکه میتوانست و کشش داشت و ذهنش مایل به نوشتن بود، کار میکرد. گاهی ممکن بود تا ۴ و ۵ صبح کار کند و بعد از پشت میز بلند شود و برود پیادهروی یا اینکه یکیدو ساعتی فرصت استراحت پیدا کند. یادداشتهایی برای خودش و برای تأکید نوشته بود که به در و دیوار اتاقش میزد... دقیق برنامهریزی میکرد. یک ساعت ورزش، یک ساعت ساز، نیمساعت بازی با دختر کوچکمان، ۶ صفحه پاکنویس، یک ساعت برای فرزان، دقایقی خطاطی و...[۵]
دوستیِ چهلساله
یکی از دوستانم در بانک عمران شعبهٔ هیلتون سابق کار میکرد. همیشه به من میگفت: «چقدر کتاب میخوانی؟ خسته نمیشوی؟» روزی گفت: «جلال اینجا همکاری دارم که مثل توست، دائم سرش در کتاب است و مطلب مینویسد.» گفتم: «کیست؟» گفت: «نادر ابراهیمی» گفتم: «اتفاقاً یک قصه از او در «کتاب هفته» چاپ شد.» وقتی نادر آمد دو پاراگراف آن را از حفظ خواندم. خوشش آمد و شمارهٔ من را گرفت. آن زمان من مدیر تولید انتشارات روزبهان بودم. از آن موقع به بعد کتابهایش را آورد پیش من. از سال۴۶ یا ۴۷ باهم آشنا شدیم و نزدیک به ۴۰ سال باهم دوست بودیم.[۶]
دو نسل ابراز علاقه
یکی از افسران نیروی هوایی، اسم پسرش را از روی یکی از کتابهای نادر ابراهیمی انتخاب کرد و بعدها علاقه آن پسر به نادر تاحدی بود که او نیز نام دخترش را از روی یکی از شخصیتهای داستانهای ابراهیمی انتخاب کند. بهقدری مردم با داستانهای او ارتباط برقرا میکردند که گاهی دنبال کوچهها و خیابانهای داستانها میگشتند و فکر میکردند این نشانیها و این آدمها واقعی هستند.[۶]
نادر را کتک زدند
روشنفکران هیچوقت نادر را برای نوشتن کتابهایش نبخشیدند. او و کتابهایش همیشه با توطئه سکوت درگیر بودند. آتش بدونِدود را به پول شخصی خودش چاپ کرد. برای انتشار این کتاب و داستان سه دیدار روشنفکران بسیار اذیتش کردند. هیچ کتابفروشی، حاضر نشد این کتابها را بفروشد. خودش سه هفته کتابهایش را برد نمازجمعه گرگان و آنها را فروخت. چهارمین هفته ریختند و او را کتک زدند و نگذاشتند کتابهایش را بفروشد.[۶]
مدرسه دارالفنون و دعوای آشوری
حُسن مدرسهٔ دارالفنون این بود که دانشآموزان اجازه داشتند بهصورت آزاد به هر کلاسی میخواهند بروند و همیشه کلاس آقای شریفیان در جلساتی که دربارهٔ ملیشدن نفت حرف میزد پر از جمعیت میشد، طوریکه دانشجویان روی طاقچه مینشستند و بحث داغ میشد. آنزمان من (محمدعلی سپانلو) بودم و ناصر شاهینپر و احمدرضا احمدی و بهرام بیضایی و نوذر پرنگ و عباس پهلوان و نادر ابراهیمی و داریوش آشوری. این بحثها گاهی در زنگ انشا نوشتاری درمیگرفت و گاه میشنیدیم که هفته پیش در کلاس انشا داریوش آشوری انشایی نوشته و به عقاید نادر ابراهیمی حمله کرده و این هفته هم نادر میخواهد بههمان صورت جوابش را بدهد.[۷]
درگیری با گلابدرهای
یوسفعلی میرشکاک نقل میکند: در مجلسی که طبقمعمول محمود دیر به آن رسید، نادر ابراهیمی گفت که میخواهد براساس زندگی ملاصدرا و حضرت امام(ره) کتابی بنویسد. محمود گلابدرهای گفت: بخواب. نادر گفت: بله؟ محمود جوابش داد: بخواب! تو انقلابی نیستی و خیلی کوچکتر از این حرفهایی، درغیراینصورت تلویزیون قطبزاده به تو اجازه کار نمیداد. کسی جرئت نداشت به محمود چیزی بگوید و من باید پادرمیانی میکردم؛ اما من هم میدیدم حق با محمود است.[۸][۹]
تأسیس کانون نویسندگان
خانه داریوش آشوری بودیم. خیلیها نیامده بودند. نُه نفر بودیم. زن آشوری متن مخالفت ما با کنگره دولتی نویسندگان را به تعداد نُه نفر تایپ کرده بود. همان نُه نفری که بعدها رسماً و اسماً حلقه اصلی کانون نویسندگان را تشکیل دادند: آلاحمد، بهرام بیضایی، داریوش آشوری، اسماعیل نوریعلا، اسلام کاظمیه، فریدون معزیمقدم، هوشنگ وزیری، محمدعلی سپانلو و من (نادر ابراهیمی).[۷]
دفن اثر
روزی به سرم زد تاریخ تحلیلی ادبیات داستانی ایران را بنویسم. تقریباً ششصد صفحه پاکنویس داشتم مربوط به دورههای مختلف و کتابهای مختلف. آنها را بردم به جای تمیز و مجللی که نام عصر قدیمیاش بنگاه ترجمه و نشر کتاب بود و اسم انقلابیاش را هنوز هم یاد نگرفتهام! پوشه را گذاشتم و توضیح دادم چنین قصدی دارم؛ اما تألیف چنین اثری احتمالاً سیچهل سال وقت میخواهد و نیروی اضافی. من، بیکار بیکارم. امکانات مالی ندارم. نیروی اضافی هم ندارم. اگر نمونههای کار را پسندیدید، قرارداد ببندید و من را خانهنشین کنید تا این کار را بهسرانجام رسانم. آنجا دو تن بودند که بسیار دستم انداختند و بازی دادند. گفتند: کار را بگذارید و بروید و سه ماه بعد برگردید. اینجا یک هیئت نُه نفر از دانشمندان، آثار را مطالعه میکنند. سه ماه بعد، بازگشتم. بازهم سربهسرم گذاشتند و فرمودند: کارتان رد شد. پوشهٔ نمونههایم را زدم زیر بغلم، سرافکنده تا بیایم بیرون. گفت: نمیخواهید توضیحات هیئت را بشنوید؟ گفتم: اگر لازم است، چرا؛ گفت: هیئت معتقد است که ما اصولاً در ادبیاتمان، داستان نداریم. هرچه داریم فقط شعر است. پرسیدم: پس من این همه داستان را از کجا آوردهام؟ گفت: نظر هیئت را خواستید به شما گفتیم. گفتم: نظر چنین هیئتی نباید به مدارک و واقعیات باشد؟ با خشونت گفت: اینجا حق جروبحث ندارید. پرسیدید، جواب دادیم. بیرونم کردند. در بحث میتوانستم مثل شپش لهشان کنم؛ اما مرا سراندن بهسوی یک اعتراض ساده و بعد... به خانه برگشتم. همهٔ یادداشتهایم در این زمینه را در دو بستهٔ بزرگ جمعوجور کردم. روی آنها نوشتم: «بیمصرف. بعد از مرگم، بههیچوجه چاپ نشود. ناقص و معیوب و آشفته است» و بردم به زیرزمین خانه، همه را آنجا دفن کردم.
شاید فقط همین یک بار شاگرد خلف او باشم!
مریم زندی خواهر نادر ابراهیمی است که بهگفتهٔ خودش:
- رابطهٔ ما بسیار نزدیک بود. بااینکه من از او خیلی کوچکتر بودم؛ همدیگر را خیلی قبول داشتیم. عکاسی برخلاف سایر کارهای رسانهای به رابطه، چندان وابسته نیست؛ اما در اوایل کار چون من با هنرمندان آشنا نبودم، رابطهٔ نادر با آنها روی [موفقیت] کار من تأثیرگذار بود. دوران دانشجوییِ من، ما در بسیاری کارها باهم همکاری میکردیم و باهم همراه بودیم. اما بعد از انقلاب مسائلی پیش آمد که بخشی از آن به ظاهر خانوادگی و بخشی از آن به دلیل تفکرات ایدئولوژیک جاری در آن زمان بود و من بهدلیل کدورت و جدایی بیستساله بین ما، تا زمانی که نادر زنده بود، به نسبتم با او اشارهای نمیکردم و حاضر نشدم به دیدن او بروم. شاید همین یک بار شاگرد خلف او باشم.[۱]
شاگردی که از صفر به صد رسید
معلم بسیار خوبی بود. تا پیش از بیماری، روزهای سهشنبه درِ خانهاش به روی نویسندگان و نقاشان باز بود. کسی از مراجعانش اصلاً از هنر تصویرگری چیزی نمیدانست؛ اما بعد از ۱۰تا۱۱ جلسه به نقاشی درجه یک تبدیل شد.[۱۰]
نَقل منصوری از سه دیدار
دربارهٔ «سه دیدار» اول این را بگویم، برای آن کسانی که میگویند نادر ابراهیمی چطور برای امام کتاب نوشته است، نادر از خرداد۱۳۴۲ امام را میشناخت و درپی شناخت مردی بود که واقعاً او را مبارز بداند. حرکات او را دنبال میکرد، مثلاینکه آدم زندگی چهگوارا با فیدل کاسترو را دنبال کند که شخصیتهای مبارز بسیار زیبایی بودند. یادم میآید در همان شلوغی انقلاب روزنامهها را میآورد و میخواست از یادداشتها و خبرهای کوچک روزنامهها کتابی به نام نهضت ایمان بنویسد. میگفت: «فرزانه بیا کمک کن.» اخبار را میبریدم و توی پوشهای به نام «مستندات نهضت ایمان» جمع میکردم. از خرداد۴۲، دنبال این مرد بود بهعنوان فردی مبارز. بعدها فهمید که فیلسوف هم هست، شاعر هم هست. «سه دیدار» را برای این ننوشت که حقوق یا مزد بیشتر بگیرد؛ مثل همهٔ حقالتألیفهای دیگر بود. معترضان به نادر همان شبهروشنفکران بودند، اینها به عقاید دیگران احترام نمیگذارند. نادر اعتقادش را با صدای بلند بیان میکرد. روزی هم اگر میفهمید که این اعتقاد اشتباه است، بازهم با صدای بلند میگفت که من اشتباه کردم.[۱۱]
کودکی و آوارگی
پدربزرگم که آجودان حضور قاجار از اولاد ابراهیمخان ظهیرالدوله بود، به دستور رضاخان پهلوی از کرمان به مشکینشهر آذربایجان تبعید و خلع درجه شد. پدرم، عطاءالمک آنجا بهدنیا آمد. آذری بود و آذری سخن میگفت. مادرم از لاریجانیهای مقیم تهران بود. نمیدانم من را در شمال بهدنیا آورده یا اینکه اول در تهران زاده شدم و بلافاصله به شمال برده است. کودکیهایم را در شاهی (قائمشهر امروز) و گرگان (استرآباد دیروز) گذراندم. کودکانه عاشق شمال شدم و پیوسته فخر شمالیبودن فروختهام. همانطورکه فخر آذریبودن. بااینحال وقتی کمسنوسال بودم، مادرم از پدرم جدا شد و هیچکدامشان بههیچوجه مرا نمیخواستند. از اینجا رانده و از آنجا مانده. با من دائماً «دستش دِه» بازی میکردند؛ ولی هیچکس دلش نمیخواست توپ را نگه دارد. هرگز در هیچ جالتی مهربانی دیگران به خویشتن را حس و لمس نکردهام.[۱۲]
کرمان، خانهٔ ابراهیمیهاست
سالها پیش از این با گروهی فیلمبردار برای کار مستندی، به کرمان رفتم. در مهمانخانهای فروآمدم. مرد دفتردار نامم را پرسید. گفتم:
- نادر ابراهیمی.
سربلند کرد و مرا نگاه کرد، مدتی. بعد، مؤدب و مهربان ایستاد و گفت:
- ابراهیمی کرمانی؟
- بله قربان؛ اما کرمان را تازه آمدهام که ببینم.
اتاقهایمان را تصرف کردیم. هنوز تنکوفته به بستر نسپرده بودیم که انگشت به در زدند.
- بفرمایید؟
مردی متین و جاافتاده وارد شد و مرا نامید.
- منم
- در کرمان. ابراهیمیها حق ندارند به مهمانخانه بروند. کرمان، خانهٔ ابراهیمیهاست.
- در کرمان. ابراهیمیها حق ندارند به مهمانخانه بروند. کرمان، خانهٔ ابراهیمیهاست.
گفتم که ما بسیاریم و کارمان ایجاب میکند که اینجا باشیم. چند لحظه بعد، مرد دیگری وارد شد و مرا طلبید و همان سخنها بازگفت و من نیز آنچه گفته بودم، بازگفتم. باور نمیکردم که میان افراد این قبیلهٔ بزرگ، چنین وابستگی شگفتانگیزی باشد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
وقتی نادر ابراهیمی با راننده دست به یقه شد
« | شفیقه رهیده، همسر مرحوم حسن حبیبی، در کتاب دیدار در پاریس خاطره جالبی از نادر ابراهمی تعریف میکند:
«قبل از انقلاب قرار بود در مرکز خیلی بزرگی در کرج از زنهایی که در خانهها هستند و به هرحال بیکارند، برای آموزش و کارهای دیگر استفاده کنیم. من رانندهای داشتم و یک چیپ تقریبا درب و داغانی هم در اختیار ما بود. این راننده، من و نادر ابراهیمی را با هم آنجا برد. در راه بازگشت، نادر شروع کرد با من صحبت کردن. راجع به بعضی موضوعات اعتقادی. خلاصه اینقدر گفت و گفت و گفت تا این راننده یک لحظه ویراژی داد و توقف کرد و پیاده شد. در ماشین را باز کرد، یقه نادر را گرفت، گفت «بیا پایین خدانشناسِ فلان فلان شده. من اگر نکشمت بهخاطر خانم دکتر بود، والا تا حالا کشته بودمت؛ بیا پایین!» نادر ابراهیمی هم فقط میخندید، چون قدش خیلی بلند بود و راننده هم کوچولو.[۱۳]» |
» |
زندگی و تراث
سالشمار زندگی
چنین آغاز شد و چنان انجامید.
نادر ابراهیمی ۱۴فروردین۱۳۱۵ در تهران بهدنیا آمد. تحصیلات مقدماتی را در مدرسۀ دارالفنون طی کرد و پس از گذراندن ششم ادبی وارد دانشکدهٔ حقوق شد. مدتی با داریوش آشوری، سیروس صبوری و محمدعلی سپانلو همدرس بود؛ اما بعد دانشکده حقوق را رها کرد و اینبار در رشتهٔ زبان و ادبیات انگلیسی به درجه لیسانس رسید.[۱۴]
ارائه فهرست کاملی از مشاغل ابراهیمی کار دشواری است. او خود در دو کتاب ابن مشغله و ابوالمشاغل ضمن شرح وقایع زندگی به فعالیتهای گوناگونش نیز پرداخته است. در این میان، نویسندگی را بهطور جدی و رسمی، با اندوختهای غنی از مطالعۀ کتب کلاسیک فارسی، از شانزدهسالگی آغاز کرد. سال۱۳۴۲ اولین کتابش، خانهای برای شب را بهچاپ رساند که داستان «دشنام» در آن با استقبالی چشمگیر مواجه شد؛ بهآذین و سیمین دانشور آن را بهعنوان یکی از سه قصهٔ برگزیده ایرانی به غرب معرفی کردند. آلاحمد آن را ستود و داریوش مهرجویی ترجمهٔ انگلیسی آن را بهچاپ رساند.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
در ۱۳۳۰ به حزب ملت ایران که تازه تأسیس شده بود، پیوست و مدتی را به اتهام مشارکت در تظاهرات و درگیریهای ۱۵خرداد۱۳۴۲ در زندان شاه بهسربرد. اولین کتابش در سال ۱۳۴۲ و هنگامی که در زندان بهسر میبرد انتشار یافت. از آن بهبعد در زندگی پرفراز پر نشیب خود، کتابهای بسیاری را منتشر کرد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
پس از رهایی از بند، به همکاری با روزنامهٔ آیندگان پرداخت. در مدت دو سال همکاری با تلویزیون آثار مستند بسیاری نوشت و کارگردانی کرد و در سال ۱۳۴۹ توانست اولین مؤسسه غیرانتفاعیغیردولتی ایرانشناسی را تأسیس کند.
ابراهیمی علاوهبر تألیف آثار تئوریک در باب شیوههای نویسندگی، به تدریس این مهارت نیز پرداخت. مدتی در دارالفنون تحصیل کرد؛ اما طولی نکشید که به کار روی آورد. دورهٔ دانشکدهٔ حقوق را نیمهتمام گذاشت و به تحصیلاتش را در رشتهٔ زبان و ادبیات انگلیسی ادامه داد. چنانکه از زندگی خودنوشت او کتاب ابنمشغله، برمیآید به کارهای گوناگون، از تعمیر ماشینآلات کشاورزی تا خبرنگاری روزنامهٔ آیندگان و ویراستاری و پژوهشگری برای تلویزیون، پرداخته است؛ اما در بین اهالی ادبیات و مردم ب هعنوان داستاننویس شهرت دارد.
داستانهای اولیهاش را در نخستین سالهای دهه۱۳۴۰ در کتاب هفته و جُنگ طرفه بهچاپ رساند. در همین دوره، او و محمدعلی سپانلو در کنار احمدرضا احمدی و مهرداد صمدی، گروه طرفه را تشکیل دادند و با همراهیِ اکبر رادی و اسماعیل نوریعلا انتشارات «طرفه» را راه انداخت؛ اما طرفی نبست.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
ابراهیمی مدتی را در مؤسسهٔ خدمت به کودکان مشغول بود و قصهٔ «دور از خانهٔ» او برای کودکان کتاب که در ۱۳۴۶ نوشت، برگزیدهٔ سال «شورای کتاب کودک» شد. اما بهحق، فعالیت حرفهای در ادبیات کودک را با همکاری همسرش فرزانه منصوری در سال ۱۳۵۰ با تأسیس مؤسسهٔ همگام با کودکان و نوجوانان که حمایت مالی انتشارات امیرکبیر دربر داشت، آغاز کرد؛ مؤسسهای بهمنظور مطالعه دربارهٔ کودکان و نوجوانان که فعالیتش را در حیطهٔ نوشتن، چاپ و پخش کتاب، نقاشی، عکاسی، تحقیق دربارهٔ خلقوخو، رفتار و زبان کودکان و بررسیِ شیوههای یادگیری آنان دنبال کرده و میکند. ابراهیمی مقدمهای بر فارسینویسی برای کودکان در سال۱۳۵۳ و چند مقدمهٔ دیگر دربارهٔ مراحل گوناگون خلق و تولید ادبیات کودکان و نوجوانان نوشت. او ضمن نوشتن داستانها و آثار آموزشی برای کودکان، برخی از حکایتهای کهن را نیز برای آنان بازنویسی کرد. در سال۱۳۶۹ جایزهٔ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را برای درخت قصه، قمریهای قصه گرفت. از او آثار متعددی، شامل تألیف و ترجمه برای کودکان منتشر شده است.[۳]
ابراهیمی تصویرگری و ویرایش آثاری از نویسندگان کودک را نیز بهعهده گرفت و ضمن ترجمهٔ چند کتاب بهفارسی، چه در زمینهٔ کودکان و چه در زمینهٔ بزرگسالان، چند اثرش را به زبانهای مختلف دنیا برگرداندند؛ برای نمونه در کتاب دو قصهٔ برگزیدهٔ آسیا، قصهٔ ایرانی این مجموعه از اوست. دو جلد کتاب نیز در نقد و تحلیل جامعهشناختی داستانهای او بهفرانسه در بلژیک نوشته شده است.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
داستانهایش نشانگر آزمونهای گوناگون در زمینهٔ نثر و مضمون است و او را نویسندهای تجربهگرا با افتوخیزهای فکری و ادبی معرفی میکنند که گاه آنقدر درگیر پرداختن به نثر خوشآهنگ و جملات قصار میشود که ساختمان داستان را از یاد میبرد. دلمشغولیهای شدید به اخلاقیات، وفور کلمات نغز و قصار برساختهٔ خود نویسنده، بحثهای منطقی دوسویه با نتیجههای نچندان روشن و وسواس در درستنویسی و کوششهای بیوقفه در آرایش نثر و جملهپردازی و یافتن سلسله کلماتی آهنگین و موزون از ویژگیهای آثار اوست.[۳]
ابراهیمی داستانهای خود را با نوشتن قصههای استعاری شروع کرد. سپس آثاری دربارهٔ مشغلههای روحی کارمندان و روشنفکران نوشت و پس از نگارش چند داستان توصیفی پرماجرا و رمانتیک دربارهٔ زندگی ترکمنها داستانهای وهمناک و اخلاقگرایانهای در زمینهٔ مسائل کلی بشری خلق کرد. داستانهای کوتاهش طی ۱۳۶۹تا۱۳۷۰ را در سه مجلد، انتشارت امیرکبیر منتشر کرده است.[۳]
ابراهیمی برای رمان «آتش بدون دود» برندهٔ لوح زرین و دیپلم افتخار بیست سال ادبیات داستانی ایرانِ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی شد. او طی چهار دههٔ فعالیت ادبی در کنار داستان و شعر، نمایشنامه، فیلمنامه و نقد ادبی نیز نوشت.[۳] از میان نقدهایش، مقاله بازدید قصهٔ امروز (پیام نوین؛ ۱۳۴۵-۱۳۴۶) مهمترین آنهاست. او بهجز لوازم نویسندگی یعنی کتاب ساختار و مبانی ادبیات داستانی؛ ۱۳۷۰، جلد اول تاریخ تحلیلی پنجهزار سال ادبیات داستانی ایران را با نام صوفیانهها و عارفانهها در همان سال منتشر کرد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
تلاشهای تقریباً بیوقفه نادر ابراهیمی در باب نویسندگی، تصویرگری و سینما، چه برای کودکان و چه بزرگسالان سرانجام او را به دامن بیماری انداخت و رنج ۹ سال بیماری، در بعدازظهر پنجشنبه ۱۶خرداد۱۳۸۷، زمانی که به ۷۳سالگی رسیده بود، با خاموشی مطلق در بستری از اتاقهای بیمارستانی در تهران پایان پذیرفت.[۱۵]
این گونه دیدندش!
سیمین دانشور
نادر ابراهیمی در معرفیِ ادبیات به کودکان این سرزمین کمک بسیاری کرد. کار بزرگ و نادرِ او معرفی و شناساندن ادبیات به کودکان از طریق قصههایش بود و این شناخت برای کودکان بسیار ارزنده و درخور توجه است. علاوهبر آثار او در زمینهٔ ادبیات کودک، کارهایش در ادبیات بزرگسال نیز بسیار ارزنده است که بسیاری از آنها را دوست دارم.[۱۶]
عبدالعلی دستغیب
در دههٔ چهل، هم در شعر و هم در قصه، کوششهایی بهعمل آمد که فرم و محتوای داستاننویسی را عوض کرد. یکی از نویسندگانی که این موضوع را احساس کرد و فرم تازهای در نوشتن پدید آورد، ابراهیمی بود. بهشکل داستانهای آمریکایی، داستان مینوشت. ابراهیمی داستانهای کوتاهی نوشت و چاپ کرد که حتی بعضی از آنها که ماجرای حملهٔ گرگی به یک ده است، توجه نویسندگان قدیمیتر از جمله جلال آلاحمد را جلب کرد. چند داستانی که ابراهیمی در آن دهه نوشت، تا حدودی تازگی داشت؛ اما کار نویسندگی او با کتاب «آتش بدونِدود» تمام شد. او نویسندهای بود که میبایست توجه خود را به قصههای کوتاه متمرکز میکرد؛ ولی متأسفانه به کارهای سفارشی و روزنامهنگاری پرداخت و دیگر نتوانست از نظر فرم و محتوا کار تازهای انجام دهد.[۱۷]
قاسمعلی فراست
نوشتن برای نادر ابراهیمی تفریح نبود؛ بلکه زندگی و نفس او ادبیات و نوشتن بود. ابراهیمی اساساً زندگی خود را وقف داستاننویسی، بهویژه داستاننویسی برای بچهها کرده بود. او به درستنوشتن از لحاظ ویرایش و سالمبودن زبان بسیار حساس بود و نوشتههایش سبک و سیاق بسیار مشخصی داشت. ابراهیمی حتی اگر نامش را پایین نوشتههایش نمیزد، با وسواسی که بهخرج میداد معلوم بود که این قلم برای اوست.[۱۸]
جمال میرصادقی
از جنبهٔ پرنویسی، گمان نمیکنم نویسندهٔ دیگری در ایران با ابراهیمی برابری کند. غیر از داستانهایی که دارد در زمینهٔ داستان کوتاه، کتاب نقدوتحلیل کودک، تصویرپردازی کتاب کودک، ابزار داستاننویسی، شرححالنویسیِ خود و ترجمه نمایشنامه هم آثاری منتشر کرده است. او نویسندهای تجربهگراست و در زمینههای مختلف ادبیات داستانی نیز طبع خود را آزموده است. ابراهیمی هم در زمینهٔ معنا و هم ساختار و محتوا و شکل داستان و هم در زمینهٔ آفریدن انواع داستان تجربه دارد؛ اما بهجز چند نمونهٔ استثنایی، به پختگی و کمال نسبی نمیرسد؛ زیرا اغلب از سیر منطقی معنایی و شکل ساختاری بینقص و ایرادی برخوردار نیست. او داستاننویسی واقعگرا بود و طرحهایش، جز برخی از آنها، کمتر بیعیب و ایراد است. سه خصوصیت خرق عادت، پیرنگ ضعیف و كلیگرایی در بعضی از داستانهای ابراهیمی دیده میشود. اما دربارهٔ نثرش، نثری حسابشده و تقریباً بیعیب و ایراد است و به مقتضای گفتار و نوشتار. گاهی از جملات قصار بهره میگیرد و نثرش از نثر محمد حجازی، نویسندهٔ دههٔ۲۰، بیبهره نیست.[۱۹]
احمدرضا احمدی
از ویژگیهای نادر این است که کارهای متنوعی کرد؛ خطاطی، نقاشی، نوازندگی، نویسندگی، فیلمسازی و... از معدود ایرانیهایی بود که برای زندگی و کار، برنامه داشت. هیچوقت اداهای روشنفکرانه و رفتارهای نامعقول نداشت. نظرهایش را صریح میگفت و ترسی از واکنش حرفهای دیگران نداشت. یادم میآید به یکی از نقاشان کتاب کودک که جایزهٔ جهانی برده بود، بهشدت انتقاد کرد و گفت: «نقاشیهای او اصلاً بهدرد نمیخورد. این نقاشیها بچهها را میترساند.»
آنچه به نظرش درست بود انجام میداد و فقط به جذب عدهای خاص از مخاطبان فکر نمیکرد. بههمیندلیل در میان خوانندگانِ آثارش، همهجور آدمی دیده میشود. کتاب بزرگسالش (بار دیگر شهری که دوست داشتم) بالغ بر ۱۸ چاپ میخورد. بااینحال اهتمام فوقالعادهای به ادبیات کودکانونوجوانان داشت. با چهرههای مطرح دیگری چون بیضایی، محمدعلی سپانلو، منوچهر آتشی و دیگران کار را شروع کرد؛ اما هیچکدام از آنان کار کودک را ادامه ندادند. نادر ابراهیمی کار کودکونوجوان را جدی گرفت. دریغ که دیگر او تکرار نمیشود.[۱۰]
یوسفعلی میرشکاک
در کارهای نادر ابراهیمی بهویژه در «با سرودخوان جنگ» برای آنها که اهل ادبیاتاند، پیغام مهمی است: اهل تقلید نباشند و تقصیر نپذیرند.
درگیری نادر ابراهیمی با روشنفکران به روزگار حال برنمیگردد. قبل از انقلاب هم از جنس آنها نبود. نه خرابات روشنفکران را داشت و نه مفسدههای بیرونی آنها را. قبل از انقلاب هم خرجش از آنها جدا بود.[۸]
ابراهیم حاتمیکیا
وقتی فهمیدم برای بچههایی که توی کار داستاننویسیِ جبهه و جنگ هستند، کلاس گذاشته، من هم رفتم. همون جلسهٔ اول مجذوب شدم. وقتی بهش گفتم که داریم میریم به منطقهٔ جنگی. گفت: «چرا ما رو نمیبرید؟» تعجب کردم. گفتم: «جدی میآیید؟» گفت: «بله چرا نیام؟!»
حاتمیکیا بهقول خودش، غیرقانونی حکم مأموریتی تنظیم میکند و بهاتفاق کمال تبریزی به منطقه میروند:
- سفر عجیبی بود. بعد کتابی در انتشارات امیرکبیر چاپ کرد با نام «با سرودخوان جنگ در خطهٔ نام و ننگ». همون موقعها اخبارش پیچید که خوب جریان همصنف خودش یا بهتعبیری روشنفکران ادبی، این موضوع رو نمیپسندیدند. برای من هم جذاب بود که وقتی گفتیم بریم جبهه گفت منم میام. طبق قاعدهٔ همیشگی که کنار گود مینشینند و میگویند لنگش کن یا اخاخ! اصلاً جنگ چیه؟ جنگیدن عقلانیت نیست و...[۲۰]
محمدرضا سرشار
[نادر ابراهیمی] همیشه بهدنبال نان بود؛ حتی زمانی که تحصیل میکرد؛ در این راه تقریباً نوزده بار شغل عوض کرد... . درحقیقت، نویسندگی هم برای ابراهیمی چه برای کودکانونوجوانان و چه برای بزرگسالان، یک «شغل» بود، مثل دیگر شغلها؛ وسیلهای برای کسب درآمد و گذران زندگی؛ و نه یک عشق و علاقه... .[۲۱]
جلال فهیمهاشمی
نوع رفتار و مخاطب کتابهای نادر با بقیهٔ نویسندگان و روشنفکران فرق میکرد. نادر مخالف جَو حاکم بر مطبوعات آن زمان بود؛ بههمیندلیل، خودش و آثارش مسکوت بود؛ اما مردم عادی و مخاطبهای کتابهایش همیشه به او علاقه داشتند. چون بهعکس روشنفکران، جنس مردم را خوب میشناخت و هرگز از آنان جدا نشد.[۶]
منوچهر احترامی
کارهای ابراهیمی اثرگذار بود. او کتابهای جایزهگرفته هم داشت و در میان کارهای زیادی که انجام داده، قصههای خوبی هم دارد. یادم میآید قبل از انقلاب، برای بچهها مجموعهٔ تلویزیونی «هامی و کامی» را ساخت که این کار را بچهها و بزرگتر میدیدند و مهمتر اینکه ایدهٔ خوب و جدیدی بود که به ایرانگردی و جهانگردی توجه میکرد و اطلاعات خوبی به بچهها میداد.[۱۰]
سینا بهمنش
نادر ابراهیمی شعار نمیداد؛ باورهایش را با ما درمیان گذاشت. عشق، تعصب، زمان، زمانه، وطنگریزی که به ساحل مهگرفته یا آنسوی ساحل مهگرفته میگریزد، کتاب، خواندن، انقلاب، حکومت و شاه را نقد میکند. دلیل اینهمه سکوت مقابل نوشتهها، اندیشهها و نقدهای نادر ابراهیمی، آنهم از سوی کسانی که خود را اندیشمند و منتقد میدانند، چیست؟[۲۲]
سوسن طاقدیس
من بااینکه نادر ابراهیمی را از نزدیک ندیدهام؛ اما گویی سالهاست او را میشناسم. بااینحال دربارهاش چنین مینویسم:
- «تو را نمیشناسم. تو را که گوشههای دلم از آثارت پرشده است. تو را که اینهمه بودی. کنار هم بودیم و قصههای تو در خیال خانه من خانهٔ قشنگی داشت.
تو را نمیشناسم گرچه گمان میکردم میشناسم. تو رفتهای و میفهمم عمر درازی در کنار تو بودم. کنار من بودی و بین ما دو قدم فاصله بیش نبود؛ اما دو قدم پنهای دیوار فاصله بود.
تو را نمیشناسم. تو را که «آتش بدونِدود» وجودت، در دلم شمعی برافروخته بود. «هامی و کامی»ات در خانه من زندگی میکردند و «عاشقانه آرام»ت، در همان شهری که دوست میداشتی و دوست میداشتم؛ عاشقانهٔ آرامبخش لذتهایم بود.
ولی همهٔ کدهایت اینجاست. نشانیات را دارم. میتوان تو را پیدا کرد و با تو باز آشنا شد، اگرچه رفته باشی.»[۱۰]
المیرا دادور
زنستیزی و زنستایی موضوع جدیدی در ادبیات معاصر ایران نیست. مثلاً صادق هدایت به جایی میرسد که مجبور میشود از زن اثیری دست بردارد و لکاته نصیبش شود. یا علی دشتی زن را چیزی جز فتنه نمیداند؛ ولی زن در نگاه نادر ابراهیمی آرمانگراست. زنهایی داستانهای او چه قبل و چه بعد از سال۱۳۵۷، تمام خواستهشان را برای عشقشان میگذارند. عشق به فرزند، عشق به همسر، میهن و... .[۲۳]
نامهٔ منتشرنشده ابراهیم گلستان به نادر ابراهیمی
هوش را بهکارنبردن، گناه کبیره است.
شنبه ۲۱دسامبر۱۹۹۱
نادر ابراهیمی گرامی
احمدرضا که آمد نامه تو را برای من آورد، چیزی که پیشبینی آن از خیال نگذشته بود، تا آن روز. از آن روز زیرورو میکردم آیا باید یک چند کلمه پاسخی بنویسم که اگر بنویسم باید فقط برای سپاس از محبتت باشد یا پاسخ به خواهشت یا واکنش به حرف های توی آن نامه. درهرحال باز از خیال هرگز نمیگذشت که من بنشینم، یک روز و نامهای برای تو بنویسم. حالا چیزهایی که هرگز از خیال نگذشته بودهاند در هر زمینه اتفاق میافتد. پایان دورهٔ هزاره است و حوادث زیروروکننده پیش میآیند. این هم یکیش. چه باید کرد؟[۲۴]
سیاه و سفید و خاکستری، دید و رفت.
صادق هدایت
صادق هدایت را بهیاد میآورند؟ «باد، او را هم با خود خواهد برد.» خیال میکنید جز «بوف کور»، آنهم به دلیلهای مختلف قابلبحث، چیزی از آن مرحوم خواهد ماند؟خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
هوشنگ گلشیری
با آینههای دردار گامی جدی در حفظ خود بهعنوان یک نویسنده بزرگ ایرانی برداشته است.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
ر.اعتمادی
زمان ما کتابهایی بهقلم موجودی بهنام «ر.اعتمادی» هم خوب فروش میرفت؛ بهمراتب بهتر از کارهای من.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
کیومرث منشیزاده
جوان که بودیم به شعرهای ریاضیوارش گوش میدادیم و گاه میخندیدیم. چیزی بیش از این یادم نیست.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
سعید نفیسی
دربارهٔ سعید نفیسی چیزی نمیگویم؛ چراکه هنوز هم کسانی معتقدند او دانشمند بزرگی بوده است؛ بسیار بسیار بزرگ و کارهای بزرگ بسیاری هم کرده است؛ نظیر ترجمهٔ ایلیاد و ادیسه. دربارهٔ مردی که چنین اعتقاداتی نسبت به او وجود دارد، بهآسانی نمیتوان سخن گفت. صبر میکنیم.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
احمدرضا احمدی
به اعتقاد من یکی از شاعرانهاندیشان و شاعرانِ بزرگ عصر ماست؛ یا بهتر بگویم «از بزرگترین پرورشدهندگانِ خیال و تصویر و حس.» احمدی، بیش از سی سال است که «پیشگام موج نو» بودن خود را در شعر ما حفظ کرده است و این مطلقاً آسان نیست. در شعر احمدی چهبسا که به معنا نرسیم یا به معنای یگانهٔ محتوم نرسیم؛ اما به حس و تصویر میرسیم، در سطحی باورنکردنی. احمدرضا احمدی در فرهنگ بشری یک مسئله است نه یک فرد؛ یک جریان و مکتب است نه یک روش بیان، یک محور است نه یک معما.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
میمندینژاد
تنها همین یادم هست که وقتی بچه و نوجوان بودیم پاورقیهای جذاب و کاملاً سطحی او را در مجله میخواندیم و لذت میبردیم؛ «نادر شاه افشار» و چنین چیزهایی مینوشت.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
ناظرزاده
دکتر فرهاد ناظرزاده کرمانی را دورادور میشناسم. استاد خوبی است و نویسندهای که دانشجویانش اکثراً او را دوست دارند.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
طاهره صفارزاده
این بانوی آگاهِ پرشور را تاحدی میشناسم. سرشار از زندگی و عشق به آموختن.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
هوشنگ مرادی کرمانی
نویسندهٔ قصههای مجید، آدم باصفایی است واقعاً! قصههای مجید هم، قبل از آنکه فیلم شود، قصههای لطیف و دلنشین و باصفایی بود. حال دیگر نمیدانم این قصهها بهآسانی حیثیت قدیم خود را بهدست میآورند یا نه! زمان لازم است، تحمل میکنیم.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
محمود دولتآبادی
دولتآبادیِ ارجمند ما قدری کمرنگ شده است. انگار که تازه فروید را کشف کرده و بسیار دیر. قصههایی را که ریشه در عقدههای جنسی دارد باید در هفدهسالگی نوشت. شاید دولتآبادی به چاپ برخی طرحهای ناتمام خود اقدام میکند؛ اما بههرحال خوب است و مسلط و آگاه.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
محسن مخملباف
با همان «باغ بلور» کاری کرده است سنگین و ماندگار.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
غلامحسین ساعدی و بهرام صادقی
آثارشان در تاریخ ادبیات ما ماندگار است.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
جملات نغز از وی
« | داستان ما بیهویت نشده، بیهویت هم نخواهد شد. داستاننویس میانسال و جوان و نوجوان ما هم بیهویت نخواهد شد. ترس، ما را بیهویت خواهد کرد و شبهروشنفکر ترسو که هیچیک هم در خانه ما جایی ماندگار ندارند. شبهروشنفکر، سیگارش که تمام شود. به گدایی میافتد و هم به گریه. چنین آدمی قابل آن نیست که ما از تلاشش برای بیهویت کردن ملتمان بترسیم.خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
نگفتن، همان دروغ گفتن است، قدری کثیفتر.خطای یادکرد: برچسب شخصیت ستون فقرات داستان است. شخصیت در حرکت، ایجاد ماجرا میکند. ماجرا در امتداد زمان است که شکل نهایی خود را مییابد و به ساختمان میرسد. این داستان به معنی عام کلمه است. همین داستان اگر اعتبار هنری هم داشته باشد، یعنی «بیان زیبا و متعالی احساس، عاطفه و اندیشه انسانی» باشد، میشود داستان به معنای هنری کلمه.خطای یادکرد: برچسب شخصیت در داستان زاییده ذهن فعال و خلاق نویسنده است. گرچه پس از زاییده شدن و شکل گرفتن، مانند یک انسان بیرون از داستان، ارادهای فعال و عور انتخاب و حق حیات و تفکر پیدا میکند و راه خود را مییابد و خود، در کنار نویسنده به ساخت ماجرا مشغول میشود.خطای یادکرد: برچسب اگر داستانی بهذهنم بیاید که نتوانم آن را به تمامی اداره کنم، یعنی سروته کمرکش داستان را بدانم و حرکتهای شخصیتها را بتوانم پیشبینی و طرحی کاملا دقیق و گامبهگام از آن داستان در ذهن داشته باشم و هنوز آغاز نکرده، بدانم چگونه پایانی در انتظار شخصیتها و ماجراست. مسلم بدانید آن داستان را – حتی اگر ماجرای اصلیاش بینظیر باشد- دور میاندازم.خطای یادکرد: برچسب کسی صفحه جنگ این سرزمین را ندیده، هرچه هست، نویسنده نیست.خطای یادکرد: برچسب هرکسی ادعای هنرمندی دارد، یا گرفتار توهم هنرمند بودن است، جسور هم هست. هنرمند محافظهکار، یعنی غیرممکن، یعنی دروغ. اما محصول جسارت و سخن نو آوردن و کار تازه کردن، همیشه آفرینش و بدیع نیست.خطای یادکرد: برچسب آنکس که میخواهد فیلمنامهنویسی متعلق به خطه فرهنگ و هنر بشود، در آغاز راه باید گفتوگویی طولانی با روح خویش را ترتیب بدهد. شب، زیر آسمان خدا. در خلوت کامل. به دور از همه وسوسهها و فریبکاریها.خطای یادکرد: برچسب روشنفکرانِ ما، بهخاطر آنکه حرفشان در مورد «فقط صد و پنجاه سال»، درست درآید، نه تنها حاضرند گیلگمش را به دگیران بفروشند، که حاضرند کل وطن را هم بفروشند که علیالاصول مال خودشان نیست و هیچ سهمی در حفظش نداشتهاند و به خاطر نگه داشتنش، حتی یک فریاد هم نکشیدهاند و یک شهید هم ندادهاند.خطای یادکرد: برچسب هرگز نگفتهام و نمیگویم که دنیا بگیریم و فقط به خودمان نگاه کنیم. این کار بیماریست و بسیار خطرناک. من میگویم: نگاهی پرغرور به درون، نگاهی کنجکاوانه به بیرون. جهان، متعلق به انسان است و انسان، حق دارد از سراسر جهان بهره برگیرد؛ اما کسی که گلستان هزار رنگ و عطر کنار خانه خود را نمیبیند، چطور ممکن است رابطهای درست با گلهایی در باغی دور برقرار کند؟خطای یادکرد: برچسب |
» |
خلقیاتش چنین بود.
احمدرضا احمدی که از بیستسالگی با ابراهیمی دوست بوده، میگوید:
- «من با ابراهیمی خاطرات زیادی دارم. علاوهبر نسبت دور فامیلی، دوستی نزدیکی باهم داشتیم. ابراهیمی بیریا بود. اصلاً اهل دروغ نبود. آنچه به نظرش مهم و درست بود انجام میداد و فقط به جذب عدهای خاص از مخاطبان فکر نمیکرد. بههمیندلیل در میان خوانندگان آثارش همه جور آدمی دیده میشود. نادر بسیار جدی بود؛ اصلاًهم هنگام کار با کسی تعارف و شوخی نداشت. از معدود ایرانیهایی بود که برای زندگی و کارش برنامه داشت و بسیار در کار جدی بود. به خانوادهاش عشق میورزید و بسیار متعهد بود. بههمیندلیل همسرش در این ده سال برایش فداکاری کرد و در کنار او بود.»خطای یادکرد: برچسب تمامکنندهٔ
</ref>
برای برچسب<ref>
پیدا نشد
مراسم بزرگداشت
سال۱۳۸۴ خانهٔ هنرمندان برای نادر ابراهیمی بزرگداشتی برگزار کرد که پرویز کیمیاوی، کارگردان، بهدلیل سفر به فرانسه، در این مراسم نبود. او تأثر خود را برای نادرش چنین نوشت:
- نادر عزیز! چقدر متأسف و غمگینم که نمیتوانم در مراسم بزرگداشت تو حضور یابم. من در فرانسه بهسرمیبرم؛ چون در لیون تمام فیلمهایم را نمایش میدهند که البته در بین آنها «تپههای قیطریه» و «پ مثل پلیکان» نیز حضور دارند. نادر عزیز، بزرگان همیشه درانتظارند و تو هم بارها میگفتی، نور خواهد آمد و درانتظار آن خان هستی. دیالوگهای زیبای تو شاهد این گواهاند. آنگاه که در فیلم «پ مثل پلیکان»، پیرمردی روی نیمکت تنها نشسته است و منتظر:
- «اگه اون سفیده، اگه اون نرمه، اگه اون خنکه، مثل خوابه؛ پس چرا نمیاد؟! مگه من درانتظارش اینقدر پیر نشدم؛ پس باید بیاد دیگه!»
- تو عاشق این سرزمینی! عاشق این مرزوبوم. نوشتههایت، رمانهایت از عشق به خاک و فرهنگ اصیل ایران حکایت دارند. تو همیشه از بزرگان علم و ادب، از شعرا و فلاسفه ایران یاد کردی! تو همیشه با آنها در ارتباط فکری و ذهنی بودی! در شروع فیلم «تپههای قیطریه»، تو فقط با یک بار فیلم را دیدن، حس خودت را مستقیم، این طور یبان کردی:
- اینجا قیطریه! اینجا قیطریه! ما با گمشدگان تاریخ درارتباطیم. ما مودت تاریخیمان را تجدید میکنیم.
- نادر عزیز! یادت هست پس از دیدن فیلم «مجسمهها هم میمیرند» از آلنرنه که متن آن را ماگریت دوراس نوشته بود؛ چه حالی داشتی؟ جملهای در این فیلم را بهیاد میآوردی:
- «یک مجسمه همیشه زنده است. او وقتی میمیرد که نگاههای زنده و متفکر، دیگر وجود نداشته باشند.»
- تو هیچگاه دوست نداشتی اشیا از دل خاک بیرون آورده شوند. میگفتی:
- «فضا مناسب نیست و آنها آلوده خواهند شد و اصالت خود را از دست خواهند داد.»
- میگفتی:
- «نگاهها زنده نیستند.»
- اولین کلنگ باستانشناس که به زمین خورد، با صدای خودت گفتار خودت را این طور آغاز کردی:
- «حال دوران آزادی در قلب پرمحبت خاک پایان مییابد و آغاز اسارت است.»
- یا در سکانس دیگری، جایی کوزهها و اشیا با یکدیگر درددل میکردند:
- «ديديد با تمام پنهانكاریهای چندهزارسالهمون بالاخره اسیر شدیم؟
- نه... نه... فرار میكنيم.
- حتماً... حتماً... ، به كجا، خيال میكنید راهی وجود داره؟
- سردار نظر شما چیه؟
- به آفتاب قسم كه ما خواهیم گریخت...
- «ديديد با تمام پنهانكاریهای چندهزارسالهمون بالاخره اسیر شدیم؟
- نادر عزیز! از دور میبوسمت و از خدای بزرگ برایت سلامت و تندرستی آرزو میکنم.[۲۵]
رونمایی از کتاب صوتی
بهمناسبت هشتادسالگی نادر ابراهیمی و با حضور جمعی از هنرمندان، مسئولان شهری و علاقهمندان به ادبیات ایران، از سومین کتاب صوتیِ این نویسنده، رونمایی شد.
در این مراسم که افرادی چون داریوش ارجمند، خسرو سینایی، محمد صالحعلا، زهرا سعیدی، بیژن بیژنی، پیام دهکردی، احمد مسجدجامعی و عبدالحسین مختاباد از اعضای شورای شهر تهران و محمود صلاحی، رئیس سازمان فرهنگی، هنری شهرداری تهران حضور داشتند.[۲۶]
نظرات فرد دربارهٔ خودش
خواندن بیهوا و بیدروپیکر را از ۱۳یا۱۴سالگی شروع کردم. نمیدانم چرا. شاید چون در ابتدای نوجوانی، حزبی شدم و میل به خودنمایی پیدا کرده بودم؛ شاید بهاین دلیل که درونگرا بودم و رابطهٔ مطبوعی با دیگران برقرار نمیکردم. بد و غلط خواندم. بیمرشد و راهنما و مشاور. بخش عمدهای از عمرم را تلف کردم. شاید بهترین بخش دوران یادگیری را. نتیجهاش این شد که خواندن را یاد بگیرم و بعدها معتاد شدم به خواندن؛ اما متناسب نیاز خواندن.
بهجز یک سال، یعنی ۱۳۵۹ که در آن بهطور استثنا ۳۵هزار صفحه مارکسیسم خواندم و چندهزار صفحه یادداشت برداشتم و از پی آن، کتاب کوچک و تطبیقی «اقتصاد از دیدگاه حضرت علی(ع) و اقتصاد از دیدگاه مارکس» را نوشتم و بخشی از آن را هم به دعوت استادم دکتر عابدینی در دانشگاه آزاد سخنرانی کردم.
از بیستسالگی بیش از ۲۰هزار صفحه نخواندهام و بهطورمعمول هر سال، طبق برنامه، ۱۲هزار صفحه یعنی ماهی فقط هزار صفحه، روزی تقریباً ۳۳ خواندهام. دیر فهمیدم چگونه باید خواند، دیر برنامهریزی کردم و خیلی دیر، تدریس «روش چند کتابخوانی مقابل تکخوانی» را شروع کردم.
در ۱۸یا۱۹سالگی، تقریباً با متنهای قدیمی و اصلی فارسی، شعر و نثر آشنا بودم. مکررخوانی میکردم و علامتگذاری و یادداشتبرداری. از کلاس ۱۰تا۱۲ ادبی، کاملاً دیوانهوار میخواندم. مجنون تاریخ بیهقی شدم. شاگردانم همه میدانند.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
تفسیر فرد از آثارش
من ازآنجاکه یار و یاوری نداشتهام و ندارم، تقریباً بهتنهایی کار میکنم و چندین تحقیق بزرگ را بهطورهمزمان پیش میبرم و پیوسته میان اسناد و مدارکی گوناگون، گیجگیجی میخورم و تجربههای بسیار هم ثبت کردم که موجودی کمهوش و در بسیاری مواقع، بسیار کمهوش و بیحافظه، هستم، روش درستی برای کارکردن ندارم. برگهدان، یادداشتها، ورقپارهها و مدارکم بسیار آشفته و درهمریخته است و عصبانیکننده. عیب کارم این است که همیشه، لااقل دهپانزده تحقیق را باهم راه میبرم و این خبر از نقص عقل میدهد، جداً. در چندین گوشه اتاق کوچکم، چندین طرح و تحقیق را ولو کردهام. دو رمان در دست نوشتن دارم. با جلال شباهنگی، کتاب دانشگاهی «خلاقیت رنگ» را کار میکنم. با «حوزه» روی یک مجموعهٔ بزرگ برای کودکان و هماکنون صحنههای فیلمی را که در دست ساختن دارم طراحی میکنم. پشت این میز، پرسشهای شما را جواب میدهم، پشت آن میز، قصه یک عاشقانه آرام را پاکنویس میکنم، آنجا، کنار آن میز، کتاب «استهلال در ادبیات داستانی» را پیش میبرم و کنار این میز یادداشتهایم را دربارهٔ تاریخ ادبیات داستانی تنظیم میکنم... و مشکل خیلی بیش از اینهاست و حقیقت را به شما بگویم: :تنبل و کمکارم. گاه میبینم که یک ساعت ول میگردم و نق میزنم. در این وضعیت میبینم که شباهتهایی انکارناپذیر با روشنفکران اخته میهنم دارم و سخت خجل میشوم.
استادان و شاگردان
از تمامی شاگردان نادر ابراهیمی ابراهیم حاتمیکیا ، کمال تبریزی و حجت بقایی از بقیه معروفترند.
نام جاهایی که به اسم این فرد است
درحالحاضر، خیابان هفدهم کارگر شمالی که محل زندگی نادر ابراهیمی در سالهایی پایانی عمرش بوده است و این روزها در آن زندگی همسر و فرزندان زندگی میکنند به نام وی نامگذاری شده است.[۲۷]
کارنامه آثار
نویسندگی و کارگردانی
- سینمایی «صدای صحرا»، سال ۱۳۵۴، بههمراه تنظیم موسیقی متن
- مستند «علم کوه و تخت سلیمان»
- مستند «گلهای وحشی ایران»
- داستانی «پدر در کوهستان»
- مجموعهٔ ۳۶ساعته «آتش بدون دود»
- ۵۰ ساعت از مجموعهٔ تربیتی، آموزشی «سفرهای دور و دراز»
- مستند ۶۱دقیقهای «شرکت نفت در سختترین سالها»، همراهبا تدوین فیلم
- مجموعهٔ تلویزیونی به نام «اسناد کهنه، تاریخ نو»، همراهبا تدوین
- مستند «صحرای دوگانه»
- داستانی «روزی که هوا ایستاد» سال ۱۳۷۷
سایر فعالیتهای سینمایی
- نویسندگی و مشاورت کارگردانی مجموعه کوتاه تلویزیونی «هفته دولت».
- نویسندگی و مشاورت کارگردانی و تدوین مجموعهٔ ۱۳ قسمتی «جمعه خونین مکه».
- نگارش فیلمنامه فیلم «دست شیطان» به کارگردانی حسین زندباف، سال ۱۳۶۰.
- نگارش فیلمنامه فیلم «مادر» (براساس شعری از بهار) به کارگردانی فتحعلی اویسی سال ۱۳۶۳.
- تدریس فیلمنامهنویسی و کارگردانی و تحلیل فیلم و داستاننویسی در دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، دفتر فیلمسازی سپاه پاسداران، دانشکده صداوسیما
کتابهای کودکونوجوان
- دور از خانه تصویرگر: پری بیانی تهران، چاپ اول ۱۳۴۷، کتاب برگزیده شورای کتاب کودک و کتاب برگزیده آسیا از سوی سازمان جهانی یونسکو.
- کلاغها، چاپ اول، ۱۳۴۸ برندهٔ جایزه اول فستیوال کتابهای کودکان توکیو، برندهٔ جایزهٔ اول، سیب طلایی، براتیسلاوا و برندهٔ جایزهٔ اول تعلیموتربیت از یونسکو.
- سنجابها تصویرگر: رمضانی، چاپ اول، ۱۳۴۹.
- قصه گلهای قالی تصویرگر: نورالدین زرین کلک، چاپ اول، ۱۳۵۲.
- پهلوان پهلوانان پوریای ولی تصویرگر: علی کوثراحمدی، چاپ اول، ۱۳۵۲، دریافت جایزهٔ بزرگ جشنواره کتاب کودک کنکور نوما ژاپن در ۱۹۷۸.
- باران، آفتاب و قصه کاشی تصویرگر: علیاکبر صادقی، چاپ اول، ۱۳۵۳
- بزی که گم شد تصویرگر: یوتا آذرگین، چاپ اول، ۱۳۵۳
- من راه خانهام را بلد نیستم، چاپ اول، ۱۳۵۳
- سفرهای دور و دراز هامی و کامی در وطن ۱۶جلدی، چاپ اول، ۱۳۵۶
- این باغ بزرگ باورنکردنی (دربارهٔ کشاورزان ایران)
- جای او خالی (قصههای انقلاب، شماره دو)، چاپ اول، ۱۳۵۷
- نیروی هوایی (قصههای انقلاب، شماره سه)، چاپ اول، ۱۳۵۷
- برادرت را صدا بزن (قصههای انقلاب، شماره پنجم)
- برادر من مجاهد، برادر من فدایی، چاپ اول، ۱۳۵۷
- سحرگاهان همافرها اعدام میشوند (قصههای انقلاب، شماره چهارم)، چاپ اول، ۱۳۵۸
- جنگ بزرگ از مدرسه امیریان (قصههای اعتراض، شماره یک)، چاپ اول، ۱۳۵۸
- انقلاب به ما چه داد؟، چاپ اول، ۱۳۵۸
- نامه فاطمه و پاسخ نامه فاطمه
- مامان من چرا بزرگ نمیشوم؟ بابا من چرا بزرگ نمیشوم؟ (از قصههای ریحانه خانم شماره یک) تصویرگر: جمالالدین خرمینژاد، چاپ اول، ۱۳۶۸
- روزی که فریادم را همسایهها شنیدند (قصههای ریحانه خانم شماره دو) تصویرگر: جمالالدین خرمینژاد، چاپ اول، ۱۳۶۸
- آدم وقتی حرف میزند چه شکلی میشود (قصههای ریحانه خانم شماره سه) تصویرگر: جمالالدین خرمینژاد، چاپ اول، ۱۳۶۹
- درخت قصه، قمریهای قصه تصویرگر: محمدحسین تهرانی، چاپ اول، ۱۳۶۹ برنده جایزه کتاب و برگزیده از سوی هیأت داوران بزرگسال کانون پرورش فکری کودکانونوجوانان (سومین جشنواره، ۱۳۷۰) و برنده جایزه کتاب برگزیده از سوی هیات داوران خردسال کانون (سومین جشنواره، ۱۳۷۰)
- عبدالرزاق پهلوان (از مجموعه قصهها و داستانهای پهلوانی ایران) تصویرگر: علی کوثراحمدی، چاپ اول، ۱۳۶۹
- آنکه خیال بافت و آنکه عمل کرد تصویرگر: نیره تقوی، چاپ اول، ۱۳۶۹
- حکایت کاسه آب خنک (نوسازی حکایتهای خوب قدیم برای کودکان شماره یک) تصویرگر: امیر نساجی، چاپ اول، ۱۳۷۰
- حکایت دو درخت خرما (نوسازی حکایتهای خوب قدیم شماره دو) تصویرگر: امیر نساجی، چاپ اول، ۱۳۷۰
داستانهای سال۱۳۷۱
- قلب کوچکم را به چه کسی هدیه بدهم؟ تصویرگر: محمدحسین تهرانی، برنده دیپلم افتخار و سکه بهار آزادی اولین نمایشگاه آسیایی تصویرگران کتاب کودکونوجوان (۱۳۷۰)
- آن شب که تا سحر (نوسازی حکایتهای خوب قدیم شماره سه) تصویرگر: امیر نساجی
- دور ایران در شش ساعت (گزارش دومین نمایشگاه ایرانگردی ۱۳۷۱)
- داستان سنگ و فلز و آهن سنگ و آهن و پولاد (از مجموعه ایران را عزیز بداریم شماره دو) تصویرگر: حمیدرضا محسنی
- مثل پولاد باش پسرم، مثل پولاد (از مجموعه ایران را عزیز بداریم شماره یک) تصویرگر: حمیدرضا محسنی، چاپ اول، ۱۳۷۱تا۱۳۷۲
داستانهای سال۱۳۷۳
- قصه سار و سیب
- قصه موش خودنما و شتر باصفا
- با من بخوان تا یاد بگیری
- حالا دیگر میخواهم فکر کنم
- با من آشناشو، با من دوست شو (مقدمات و واژهنامه)، (از مجموعه من زیرزمین زندگی میکنم)
- ما مسلمانهای این آب و خاکیم (از مجموعه ایران را عزیز بداریم)
داستانهای سال۱۳۷۴
- هستم اگر میروم، گر نروم نیستم (با مایعات معدنی)، (از مجموعه من زیرزمین زندگی میکنم)
- راستی اگر نبودم (از مجموعه من زیرزمین زندگی میکنم)
- کمیاب و قیمتی اما همانقدر هم خوب و لازم (از مجموعه من زیرزمین زندگی میکنم)
- یک صعود باورنکردنی (خاطرات)
داستانهای سال۱۳۷۵
- نرگس و قالیچه سحرآمیز
- مدرسه بزرگتر هم وجود دارد (یک قصه بلند فلزی) (از مجموعه من زیرزمین زندگی میکنم)
- گل اباد دیروز، گل اباد امروز (یک قصه بلند فلزی)
- گلآباد امروز، گلآباد فردا (یک قصه بلند فلزی)
داستانهای سال۱۳۷۶
- فرهنگ فرآوردههای فلزی ایران (ایران را عزیز بداریم)
- فرهنگ مواد معدنی ایران (ایران را عزیز بداریم)
- پدر چرا توی خانه مانده است (قصههای انقلاب برای کودکان و نوجوانان، شماره یک)
و
- قصههای قالیچههای شیری، چاپ اول، ۱۳۷۷
ترجمههای کودکونوجوان
- از پنجره نگاه کن (نویسنده: جان والش انگلوند) ترجمه با همکاری احمد منصوری
- دوست کسیست که آدم را دوست دارد (نویسنده: جان والش انگوند) ترجمه با همکاری احمد منصوری
کتابهای ویژه بزرگسال
- آرش در قلمرو تردید، چاپ اول، ۱۳۴۱
- پاسخناپذیر، چاپ اول، ۱۳۴۱
- مصابا و رؤیاهای گاجرات
- مکانهای عمومی
- هزارپای سیاه و قصههای صحرا، چاپ اول، ۱۳۴۵
- افسانه باران
- در سرزمین کوچک من (منتخب آثار)
- تضادهای درونی
- انسان، جنایت و احتمال
- خانهای برای شب
- رونوشت بدون اصل
- غزل،داستانهای سال بد
- فردا شکل امروز نیست، چاپ اول، ۱۳۵۱
- ده قصه کوتاه، چاپ اول، ۱۳۵۱) [بعد از انتشار، سانسور و سوزانده شد و با تغییرات به نام «غزل داستانهای سال بد» چاپ شد]
- مقدمهای بر فارسینویسی برای کودکان، چاپ اول، ۱۳۵۳
- ابنمشغله، چاپ اول، ۱۳۵۴
- ابوالمشاغل، چاپ اول، ۱۳۵۶
- در حد توانستن (شعرگونهها)، چاپ اول، ۱۳۵۷
- مقدمهای بر مراحل خلق و تولید ادبیات کودکان، چاپ اول، ۱۳۶۳
- با سرودخوان جنگ، در خطه نام و ننگ (خاطرات)، چاپ اول، ۱۳۶۶
- مقدمهای برای مصورسازی کتاب کودکان، چاپ اول، ۱۳۶۷
- مقدمهای بر آرایش و پیرایش کتابهای کودکان، چاپ اول، ۱۳۶۸
- چهل نامه کوتاه به همسرم (نامهها)، چاپ اول، ۱۳۶۸
- مجموعه اول (قصههای کوتاه)، چاپ اول، ۱۳۶۹تا۱۳۷۰
- مجموعه دوم (قصههای کوتاه)، چاپ اول، ۱۳۶۹تا۱۳۷۰
- مجموعه سوم (قصههای کوتاه)، چاپ اول، ۱۳۶۹تا۱۳۷۰
- لوازم نویسندگی (ساختار و مبانی ادبیات داستانی)، چاپ اول، ۱۳۷۰
- صوفیانهها و عارفانهها (تاریخ تحلیلی پنج هزار سال ادبیات داستانی ایران)، چاپ اول، ۱۳۷۰
- آتش بدون دود (۷ جلد: اتحاد بزرگ/ حرکت از نو/ درخت مقدس/ گالان و سولماز/ هرگز آرام نخواهی گرفت/ هر سرانجام، سرآغازیست/ واقعیتهای پر خون)، چاپ اول، ۱۳۷۱
- حکایت آن اژدها (مجموعه ۱۰ داستان کوتاه)، چاپ اول، ۱۳۷۱
- تکثیر تأسفانگیز پدربزرگ، چاپ اول، ۱۳۷۵
- مردی در تبعید ابدی (بر اساس زندگی ملاصدرا)، چاپ اول، ۱۳۷۵
- یک عاشقانه آرام، چاپ اول، ۱۳۷۶
- بر جادههای آبی سرخ (بر اساس زندگی میرمهنای دوغابی) {از داستان بلند ۸ جلدی}، چاپ اول، ۱۳۷۷
- سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما میآید، چاپ اول، ۱۳۷۷
- بار دیگر شهری که دوست میداشتم
ترجمههای بزرگسالان
- مویه کن سرزمین محبوب (ترجمه با فریدون سالک)
- آدم آهنی (نویسنده: ترهیوز)
- خلاقیت در رنگ (ترجمه با جلال شباهنگی)
ویرایش و مقدمهنویسی کتابهای بزرگسال
- ترکمن صحرا (مقدمهنویسی) (مجموعه عکسهای مریم زندی)، چاپ اول، ۱۳۶۱
- خلاقیت در رنگ (ویرایش و مقدمهنویسی) (ترجمه با مشارکت جلال شباهنگی)
- چهار کوارتت الیوت (ویرایش و مقدمهنویسی) (ترجمه مهرداد صمدی)، چاپ اول، ۱۳۶۸
- الفبای فلسفه علی اکبر صادقی (مقدمهنویسی ) (از مجموعه ده جلدی نقاشان بزرگ ایران)
- طراحی حیوانات (مقدمهنویسی) (نویسنده علی کوثر احمدی) (با گفتاری تحلیلی در باب مفاهیم و تعاریف «طرح» در هنرها به قلم نادر ابراهیمی)
ویرایش و مصورسازی کتابهای کودک
- راه دور (نویسند: مریم زندی)، چاپ اول، ۱۳۵۱
- گل هفت رنگ (انویسنده: کاتالیو والنتین) ترجمه و تنظیم: المیرا دادور، چاپ اول، ۱۳۵۱
- قصه پیرزنی که دلش میخواست تمیزترین خانه دنیا را داشته باشد (نویسنده: شکور لطفی)، چاپ اول، ۱۳۵۳
- ما بوتۀ گل سرخ را از خواب بیدار کردیم [عروسکسازی] (نویسنده: شکور لطفی)، چاپ اول، ۱۳۵۶
- سومین هدیه (نویسنده: جان کرد) ترجمه: فرزانه ابراهیمی، چاپ اول، ۱۳۶۹
- در بهار خرگوش سفیدم را یافتم [ویراستاری] (نویسنده: احمدرضا احمدی)، چاپ اول، ۱۳۷۰
فهرست فیلمنامهها و نمایشنامهها
- صدای صحرا (فیلمنامه)، چاپ اول، ۱۳۴۸
- اجازه هست آقای برشت؟ (نمایشنامه)، چاپ اول، ۱۳۴۹
- وسعت معنای انتظار (نمایشنامه) (سه قصه نمایشی)، چاپ اول، ۱۳۵۵
- یک قصه معمولی و قدیمی در باب جنایت (نمایشنامه)
- آخرین عادل غرب (فیلمنامه)، چاپ اول، ۱۳۶۹
فهرست آثار منتشرنشده
- حضور حکومت در قلمرو ادبیات کودکان (تهران، آگاه)
- مقدمهای بر بررسی، نقد و تحلیل ادبیات کودکان (۲ جلد) (تهران، آگاه)
- مقدمهای بر حکایت و ادبیات کودکان (تهران، آگاه)
- قصه چیست؟ داستان چیست؟ (تهران، آگاه)
- ویژگیهای شعر کودک (تهران، آگاه)
- ضرباهنگ موسیقی در ادبیات کودک (تهران، آگاه)
- نمایش برای کودکان (تهران، آگاه)
جوایز و افتخاراتخطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
نادر ابراهیمی در ادبیات کودکان:
- جایزهٔ نخست براتیسلاوا
- جایزهٔ نخست تعلیموتربیت یونسکو
- جایزهٔ کتاب برگزیدهٔ سال ایران
و چندین جایزه دیگر را دریافت کرد. او همچنین عنوان نویسنده برگزیده ادبیات داستانی ٢٠ سال بعد از انقلاب را برای داستان بلند و هفتجلدی آتش بدونِدود گرفت.
«دور از خانه» منشترشده در سال۱۳۴۷، چنین کسب افتخار کرد:
- قصه برگزیدهٔ آسیا، از سوی «سازمان جهانی یونسکو»
- کتاب برگزیده شورای کتاب کودک
کتاب کلاغها که در سال۱۳۴۸ چاپ شد، این جوایزی دریافت کرد:
- جایزه اول فستیوال کتابهای کودکان توکیو ژاپن
- جایزه اول، سیب طلایی، براتیسلاوا
- جایزه اول تعلیموتربیت از یونسکو
داستان سنجابها به سال۱۳۴۹ انتشار یافت و این افتخارات را آورد:
- قصهٔ برگزیده آسیا، از سوی «سازمان جهانی یونسکو»
- کتاب برگزیده شورای کتاب کودک
قصهٔ گلهای قالی چاپشده در سال۱۳۵۲، در ژاپن چنین مطرح شد:
- جایزه بزرگ جشنواره کتاب کودک کنکور نوما، ژاپن
پهلوان پهلوانان؛ پوریایولی اثری چاپشده در سال۱۳۵۲:
- کتاب برگزیده از سوی «آکادمی المپیک» همایش فردوسی و اخلاق پهلوانی۱۳۸۴
- جایزه بزرگ جشنواره کتاب کودک کنکور نوما، ژاپن ۱۹۷۸
«درخت قصه»، «قُمریهای قصه» چاپشده در سال۱۳۶۹:
- جایزه کتاب برگزیده از سوی هیئت داوران بزرگسال کانون پرورش فکری کودکانونوجوانان
- جایزهکتاب برگزیده از سوی هیئت داوران خردسال، ترجمهشده به زبان روسی در ترکمنستان
«عبدالرزاق پهلوان» برندهٔ:
- کتاب برگزیده از سوی «آکادمی المپیک» همایش فردوسی و اخلاق پهلوانی۱۳۸۴
«قلب کوچکم را به چه کسی هدیه بدهم؟» دریافتکنندهٔ:
- دیپلم افتخار نخستین نمایشگاه بینالمللی تصویرگران کتاب کودک ۱۳۷۲
«ما مسلمانان این آب و خاکیم» از مجموعهٔ «ایران را عزیز بداریم»
- دریافت جایزهٔ نخست آسیایی تصویرگران کتاب کودک ۱۳۷۰
منبعشناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)
- یاد مهرگان: یادداشتهایی دربارهٔ نادر ابراهیمی، گردآورنده: شهرام اقبالزاده، ۱۸۰ صفحه، ناشر: خانه کتاب ایران، ۱۶مرداد۱۳۹۱
نگاهی به برخی آثارش
بار دیگر شهری که دوست میداشتم
از آثار شاخصی که در دههٔ چهل منتشر شد و برای نویسندهاش شهرت فراوان بههمراه آورد، «بار دیگر شهری که دوست میداشتم» شاهکار نادر ابراهیمی است که مسیر دیگری از ادبیات غالب دههٔ چهل پیمود؛ آنطورکه احمدرضا احمدی در شعر. ابراهیمی پیش از این کتاب در سال۱۳۴۲ اولین کتاب خود خانهای برای شب را منتشر کرده بود که داستان «دشنام» را بهآذین و سـیمین دانشور بهعنوان یکی از سه قصهٔ برگزیده ایرانی معرفی شد، آلاحمد آن را ستود و داریوش مهرجویی ترجمه انگلیسی آن را انجام داد؛ اما شاید نادر ابراهیمی واقعی را باید در «بار دیگر شهری که دوست میداشتم»، این اثر عاشقانه و شاعرانه جست؛ تصویری زیبا از عشق دو دختر و پسر نوجوان که خواننده را از شروع تا پایان رمان با نثری خیالانگیز یکنفس پیش میبرد: از باران رویایی پاییز تا پنج نامه از ساحل چمخاله به ستارهآباد و درنهایت پایان باران رویا. «بار دیگر شهری که دوست میداشتم» با خطاب قراردادن هلیا مدام به گذشته پل میزند تا خاطرهٔ یازدهسالگی راوی و هلیا را در امروز تصویر کند.[۲۸]
آتش بدونِدود (۷ جلد)
رمان بلندی که در هفت جلد منتشر شد و نویسنده در آن پس از اشاره به زیباییهای ترکمنصحرا در سه جلد اول و در چهار جلد بعد به شیوهای داستانیتاریخی، بیانی از مبارزات انقلابی معاصر را ارائه کرده است.
قهرمان رمان در جلد اول، گالان اوجا قهرمانی اسطورهای نزد ترکمنیهاست. در جلد دوم نویسنده با گذری کوتاه بر اتفاقات صحرا صحنه را برای معرفی یگانه قهرمانان داستان؛ دکتر آلنی آقاویلر و همسر وفادارش دکتر مارال آقاویلر فراهم میکند. آلنی نوه گالان اوجاست و یک شخصیت واقعی شمرده میشود. او یک انقلابی تحصیلکرده است که برای اعتلای نام وطن و رهایی آن از ظلم از هیچ کوششی فروگذار نیست. موضوع اصلی بقیهٔ رمان زندگی و فعالیتهای سیاسی این زوج است.
نادر ابراهیمی برای ساختهوپرداخته کردن «آتش بدونِدود» بیش از سی سال، یعنی نیمی از عمرش را صرف کرد. سریالی نیز با همین نام ساخت. داستان حدوداً از سال ۱۲۰۰ خورشیدی آغاز میشود. در ابتدا نویسنده توضیحی دربارهٔ سرگذشت تاریخیِ قوم ترکمن در ایران میدهد و سپس بهسراغ قوم یموت ترکمن میرود و... .خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
مکانهای عمومی
این کتاب از گفتوگوهای عامیانه میان مردمان سادهدل، با نثر روان حکایت دارد و درباره آدمی است که بهدلیل سرخوردگی در ایدههایش تصمیم به انزوا میگیرد؛ اما بودن او در مکانهای عمومی و موقعیتهای مردمی و اجتماعی، نوعی تضاد و تقابل را برایش رقم میزند.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
مصابا و رویای گاجرات
این مجموعه حاوی ۱۴ داستان کوتاه است که یکی از این داستانها «فراموشیِ فرزند فراموشی» نام دارد. در این داستان مردی مشغول تمیزکردن صندوقچهٔ قدیمیاش است که پسر کوچکش میآید و پاکتهای خالی نامه را از پدر میگیرد تا تمبرهایش را بردارد. در این هنگام کودک در میان وسایل صندوق قدیمی، بستهای مدادرنگی مییابد و به پدرش میگوید: این مدادرنگیها چقدر پیر هستند. کودک برای تعویض مدادرنگیهای پیر با مداد رنگی جوان، به مغازهای میرود و... .خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
رونوشت، بدونِاصل
روایتی متفاوت از مفهوم زندگی و مرگ، جنگ، توهم، عشق، مبارزه، وطنخواهی و سکوت.
کتاب شامل هفت داستان است که هرکدام موضوعی متفاوت دارند. به موضوع هر داستان از زاویه دیگری نگاه و تعریف شده است. مثلاً در داستان «کارمرگ»، راوی به شهری دعوت میشود که اصلاً روی نقشه کره زمین نیست و قطاری که او را به مقصد میبرد تنها یک مسافر دارد؛ چراکه میزبان فقط او را دعوت کرده است. مردم این کشور مراسم سنتی دارند به اسم کارمرگ همه باید این مراسم را انجام دهند و تا این مراسم در شناسنامه آنان ثبت نشود، اعتبار ندارند. کسی که کارمرگی میکند، تمام مراسم یک مرگ واقعی را قبول میکند و البته تحمل، از آغاز تا زمانی که سنگ بر گور بگذارند و آن شخص زمانی کوتاه در تاریکی مطلق گور بهسر خواهد برد و سپس سنگ برداشته میشود و مراسم تمام...؛ چراکه به نظر آنان، انسانِ مرگآشنا بینیاز از تباهکردن روح است و راوی این مراسم را تجربه میکند.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
ناشرانی که با او کار کردهاند
نادر ابراهیمی با توجه به گستردگی کتابها و موضوعاتی که درباره آنها نوشته، با ناشران زیادی و متفاوتی نظیر امیرکبیر، فکر روز، شهر قلم، سازمان همگام با کودکان و نوجوانان، فرهنگان، اطلاعات، سوره مهر، کانون پرورش فکری کودکانونوجوانان، مرکز، فرزین، هاشمی، پیشگام، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، جانزاده، آگاه و روزبهان کار کرده است. بااینحال غالب کتابهای چاپشده نادر ابراهیمی را انتشارات روزبهان منتشر کرده است.
نوا، نما، نگاه
خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونههای شنیداری و تصویری انتخاب شود)
پانویس
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ «جدایی بیستساله».
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ محمد شریفی. فرهنگ ادبیات فارسی معاصر. ص. ۴۸.
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ ۳٫۳ ۳٫۴ ۳٫۵ ۳٫۶ حسن میرعابدینی. فرهنگ داستاننویسان ایران از آغاز تا امروز. ص. ۱۶.
- ↑ «نقد یک کتاب دفاع مقدس در دفتر نشر معارف».
- ↑ «برای اهل کتاب مینوشت، نه اهل قلم».
- ↑ ۶٫۰ ۶٫۱ ۶٫۲ ۶٫۳ فهیمهاشمی، جلال. مردم را خوب میشناخت.
- ↑ ۷٫۰ ۷٫۱ محمدهاشم اکبریانی. محمدعلی سپانلو. ص. ۴۷.
- ↑ ۸٫۰ ۸٫۱ میرشکاک، یوسفعلی. «تقلید ممنوع». ماهنامه ادبیات و داستان، ۴۵.
- ↑ «گلابدرهای به ابراهیمی: تو انقلابی نیستی!».
- ↑ ۱۰٫۰ ۱۰٫۱ ۱۰٫۲ ۱۰٫۳ «او دیگر تکرار نمیشود».
- ↑ «ماجرای تنبیه یک نویسنده».
- ↑ «باد آنها را با خود خواهد برد.».
- ↑ پدرام الوندی. دیدار در پاریس. ص. ۶۵.
- ↑ ابراهیمی، نادر. «زندگینامه». کتاب ماه کودکونوجوان، ۳۸.
- ↑ «به من نگو استاد!».
- ↑ «نادر ابراهیمی ادبیات را به کودکان شناساند.».
- ↑ «نادر ابراهیمی فرم تازهای پدید آورد.».
- ↑ «نوشتن برای نادر ابراهیمی، حکم تنفس داشت.».
- ↑ «نویسندهای به پرنویسی نادر نداریم.».
- ↑ «سفر به منطقهٔ جنگی».
- ↑ محمدرضا سرشار. روزنگاشتهایی درباره ادبیات داستانی پس از انقلاب. انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی. ص. ۳۳۴.
- ↑ بهمنش، سینا. «نگفتن، کثیفتر است». ماهنامه ادبیات و داستان، ۷۴.
- ↑ دادور، المیرا. «نگاه نادر ابراهیمی آرمانگراست». ماهنامه ادبیات و داستان، ۷۲.
- ↑ «هوش را بهکارنبردن گناه کبیره است!».
- ↑ «بزرگداشت نادر ابراهیمی».
- ↑ «رونمایی از کتاب صوتی».
- ↑ «نامگذاری یک خیابان به نام نادر ابراهیمی».
- ↑ «نادر ابراهیمی».
منابع
- محمد شریفی (۱۳۹۵). فرهنگ ادبیات فارسی معاصر. تهران: فرهنگ نشر نو. ص. ۴۸. شابک ۹۷۸-۶۰۰-۷۴۳۹-۹۹-۹.
- حسن میرعابدینی (۱۳۸۶). فرهنگ داستاننویسان ایران از آغاز تا امروز. تهران: چشمه. ص. ۱۶. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۳۶۲-۳۶۲-۳.
- پدرام الوندی (۱۳۹۵). دیدار در پاریس. تهران: موسسه فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر. ص. ۶۵. شابک ۹۷۸-۶۰۰-۵۶۷۶-۴۳-۳.
- محمدهاشم اکبریانی (۱۳۹۶). محمدعلی سپانلو. تهران: ثالث. ص. ۴۷. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۳۸۰-۷۶۸-۹.
- محمدرضا سرشار (۱۳۹۲). روزنگاشتهایی درباره ادبیات داستانی پس از انقلاب. تهران: انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی. ص. ۳۳۴. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۴۱۹-۶۲۰-۱.
- ابراهیمی، نادر. «زندگینامه». کتاب ماه کودکونوجوان (تهران) اول (۱۳۸۰): ۳۸.
- فهیمهاشمی، جلال. «مردم را خوب میشناخت». ماهنامه ادبیات و داستان (تهران) دوم، ش. نهم (۱۳۹۲): ۶۲.
- ابراهیمی، نادر. «داستان در اروپا و آمریکا مرده است». ماهنامه ادبیات و داستان (تهران) اول، ش. چهارم (۱۳۹۲): ۳۱.
- میرشکاک، یوسفعلی. «تقلید ممنوع». ماهنامه ادبیات و داستان (تهران) اول، ش. پنجم (۱۳۹۲): ۴۵.
- بهمنش، سینا. «نگفتن، کثیفتر است». ماهنامه ادبیات و داستان (تهران) دوم، ش. نهم (۱۳۹۲): ۷۴.
- دادور، المیرا. «نگاه نادر ابراهیمی آرمانگراست». ماهنامه ادبیات و داستان (تهران) دوم، ش. نهم (۱۳۹۲): ۷۲.
- ابراهیمی، نادر. «ستون فقرات داستان». ماهنامه ادبیات و داستان (تهران) اول، ش. سوم (۱۳۹۲): ۲۸.
پیوند به بیرون
- «فیلمی روایتگونه از ابعاد مختلف زندگی انقلابی و کارهای نادر ابراهیمی». سامانه اکران. بازبینیشده در ۱۳خرداد۱۳۹۸.
- «برای اهل کتاب مینوشت، نه اهل قلم». شهرستان ادب، ۱۶فروردین۱۳۹۲. بازبینیشده در ۱۲خرداد۱۳۹۸.
- «او دیگر تکرار نمیشود». همشهری آنلاین، ۲۲خرداد۱۳۸۷. بازبینیشده در ۱۰خرداد۱۳۹۸.
- «ماجرای تقدیمنامه یک رمان به رهبر انقلاب». مشرقنیوز، ۱۶خرداد۱۳۹۶. بازبینیشده در ۱۳خرداد۱۳۹۸.
- «ماجرای تنبیه یک نویسنده». خبرگزاری دفاع مقدس، ۱۳خرداد۱۳۹۶. بازبینیشده در ۱۳خرداد۱۳۹۸.
- «نادر ابراهیمی تا قبل از دههٔ هفتاد کافر بود.». خبرگزاری مهر، ۱۴اردیبهشت۱۳۹۲. بازبینیشده در ۱۳خرداد۱۳۹۸.
- «باد آنها را با خود خواهد برد». بازبینیشده در ۱۰خرداد۱۳۹۸.
- «جدایی بیستساله». ایرانآرت، ۱۴فروردین۱۳۹۸.
- «گلابدرهای به ابراهیمی: تو انقلابی نیستی!». ایبنا، ۹شهریور۱۳۹۳. بازبینیشده در ۱۴خرداد۱۳۹۸.
- «سفر به منطقهٔ جنگی». وبگاه آپارات. بازبینیشده در ۱۴خرداد۱۳۹۸.
- «بزرگداشت نادر ابراهیمی». خبرگزاری فارس. بازبینیشده در ۱۴خرداد۱۳۹۸.
- «نقد یک کتاب دفاع مقدس در دفتر نشر معارف». تابتاک، ۴مهر۱۳۸۸. بازبینیشده در ۱۳خرداد۱۳۹۸.
- «نادر ابراهیمی ادبیات را به کودکان شناساند.». ایسنا. بازبینیشده در ۱۴خرداد۱۳۹۸.
- «نادر ابراهیمی فرم تازهای پدید آورد.». ایسنا. بازبینیشده در ۱۴خرداد۱۳۹۸.
- «نوشتن برای نادر ابراهیمی، حکم تنفس داشت.». ایسنا. بازبینیشده در ۱۴خرداد۱۳۹۸.
- «نویسندهای به پرنویسی نادر نداریم.». ایسنا. بازبینیشده در ۱۴خرداد۱۳۹۸.
- «به من نگو استاد!». دنیای اقتصاد. بازبینیشده در ۱۴خرداد۱۳۹۸.
- «رونمایی از کتاب صوتی». ایسنا، ۱۷تیر۱۳۹۶. بازبینیشده در ۱۳خرداد۱۳۹۸.
- «بزرگداشت نادر ابراهیمی». جامجم آنلاین، ۱۹خرداد۱۳۸۸. بازبینیشده در ۱۳خرداد۱۳۹۸.
- «داستاننویسی شهرهاش کرد نه، کارگردانی و فیلمنامهنویسی». پاتوق کتاب فردا. بازبینیشده در ۱۳خرداد۱۳۹۸.
- «نامگذاری یک خیابان به نام نادر ابراهیمی». وبگاه فرارو، ۱۳فروردین۱۳۹۰. بازبینیشده در ۱۳خرداد۱۳۹۸.
- «نادر ابراهیمی». وبگاه ناکجا، ۳خرداد۱۳۸۹. بازبینیشده در ۱۳خرداد۱۳۹۸.
- «هوش را بهکارنبردن گناه کبیره است». وبگاه ناکجا، ۱دی۱۳۷۷ برابر با ۲۱دسامبر۱۹۹۱. بازبینیشده در ۱۰خرداد۱۳۹۸.