معصومه سپهری
معصومه سپهری | |
---|---|
زمینهٔ کاری | ادبیات داستانی |
زادروز | ۱۳۵۲ تبریز |
ملیت | ایرانی |
پیشه | مستندسازی دفاع مقدس |
کتابها | کتاب گویای «لشکر خوبان»، «یک جعبه شیرینی یک گلوله»، «نورالدین پسر ایران»، «لشکر خوبان» |
همسر(ها) | ایوب نصیری اوغلی (جانباز ۷۰ درصد) |
فرزندان | محمدامین |
مدرک تحصیلی | کارشناس فلسفه از دانشگاه تبریز در سال ۱۳۷۸، کارشناس ارشد فلسفه از دانشگاه علامه طباطبائی تهران در سال ۱۳۸۳ |
دانشگاه | دانشگاه تبریز، دانشگاه علامه طباطبایی |
معصومه سپهری، نویسنده و مستندساز ایرانی در حوزه دفاع مقدس است.[۱]
معصومه سپهری، متولد زمستان ۱۳۵۳ در شهر تبریز است. در دانشگاههای تبریز و علامه طباطبایی تهران در رشته فلسفه تحصیل کرده است. از نوجوانی اهل مطالعه و نوشتن بوده و به صورت اتفاقی به وادی ادبیات جنگ و پیادهکردن نوارهای مصاحبه رزمندگان وارد شده است. سال ۷۴ نگارش خاطرات مهدیقلی رضایی به وی پیشنهاد شد که آن را با شوق پذیرفته و ساکن سرزمین ادبیات شد! آن کار بعدها نام «لشکرخوبان» به خود گرفت. سال ۷۷ با معرفی آقای رضایی با یکی از جانبازان بیادعای جنگ تحمیلی، دکتر ایوب نصیراوغلی پیمان زندگی بست. ایشان یکی از غواصانی بوده که شرح حالشان را در لشکر خوبان نوشته شده است. در پانزدهسالگی مجروح و قطع نخاع شده بودند و به هنگام ازدواج تازه از مقطع دکترای پزشکی عمومی فارغالتحصیل شده بودند. سپهری علیرغم دشواریهای زندگی خاصی که دارد، همسرش را بهترین حامی و مشوق در ادامه کار ادبی و تحصیلش میداند.[۱]
ایشان حدود ۱۳ سال در مطبوعات محلی و موسسات فرهنگی تبریز بهعنوان گزارشگر، خبرنگار، عکاس و مصاحبهگر قلم زدهاست و چند سال نیز مدیر مسئولی هفتهنامه محلی «آذرپیام» بوده است. اما سالهاست که بهطور جدی کار تحقیق و نگارش را انجام میدهد. کتاب «لشکر خوبان» را در سال ۸۴ چاپ کرد که سال بعد در جشنواره کتاب سال دفاع مقدس (۱۳۸۵) برگزیده شد و سال ۸۸ افتخار بزرگی کسب کرد و اثر ممتاز جشنواره ربع قرن کتاب دفاع مقدس در بخش خاطرات دیگرنوشت شد. کتاب دوم وی به نام «نورالدین پسر ایران» در سال ۹۰ چاپ شد و با توجه و یادداشت تمجیدآمیز مقام معظم رهبری به سرعت در جامعه تبلیغ و منتشر شد. مهر ماه سال ۹۱ هم تقریظ ارزشمند مقام معظم رهبری بر کتاب لشکر خوبان منتشر شد که تعابیر بینظیری درباره کتاب به کار برده بودند. «آقا» در دیداری با تعدادی از رزمندگان لشکر عاشورا، تعبیر «جهاد فی سبیل الله» را در مورد دو کتاب سپهری به کار بردند. سپهری اینک در کنار درس، مشغول پروژههایی از جمله تهیه کتاب زندگی شهدای دانشجو است.[۱]
آیینهای از معصومه سپهری
ازدواج با یک جانباز
من هرگز بهطور جدی به ازدواج با یک جانباز فکر نکرده بودم. تصور میکردم ازدواج با یک جانباز شرایط خاصی لازم دارد که من شرایط آن را ندارم، اما خواست خداوند چیز دیگری بود. از سال ۷۵ که مشغول نگارش خاطرات آقای مهدیقلی رضایی بودم، ارتباط نزدیکی با همسر ایشان پیدا کردم. تابستان ۷۷ روزی در بنیاد جانبازان ایشان را واسطه میکنند تا بحث ازدواج با آقای نصیراوغلی را به من پیشنهاد دهند. آقای رضایی، همسرم را از زمان جنگ میشناخت و ایشان را خیلی قبول داشت. وقتی همسر ایشان مساله را با من مطرح کردند، به یاری خدا توانستم راحت تصمیم بگیرم.[۲]
شناخت دنیای جنگ و جانبازان
من هم مثل اغلب مردم به جانبازان احترام میگذاشتم، اما شناخت درستی درباره آنها نداشتم. چه بسا اطلاعات غلطی هم داشتم. اما رفتهرفته شناختم بیشتر شد. شناخت دنیای جنگ و رزمندگان و جانبازان، آرزوهای مرا بزرگتر کرده بود. واقعا زندگی عادی راضیام نمیکرد. زندگی با یک جانباز خیلی متفاوت بود هر چند میدانستم سختیهای زیادی خواهیم داشت ولی روحیه خوبی داشتم و آنقدر توکل من بالا بود که همان روزی که پیشنهاد دادند در درونم به این اتفاق بزرگ بله گفتم.[۲]
حمایت خانواده
بهطرز باورنکردنی کل زمان پیشنهاد ازدواج تا خواستگاری و عقد، کمتر از یک ماه طول کشید! موافقت با این ازدواج برای پدر و مادر عزیزم واقعا سخت بود. جامعه ما هرگز به نقش فداکارانه پدران و مادران همسران جانبازان نپرداخته است. خیلیها ادعاهای بزرگ در مورد اسلام و انقلاب داشتند اما حاضر نبودند زندگی همیشگی دخترشان را با جانبازی با مجروحیت شدید ببینند و از آنها حمایت کنند. من همیشه بهخاطر همراهی آنها مدیونشان هستم. این انتخاب من برای آنها بسیار سخت و سنگین بود. آنها نگران آن بودند که دخترشان تا دو سه سال پیش منتقد جنگ و فضای کشور بود، حالا چگونه میخواهد با یک جانباز نخاعی ازدواج کند! خیلیها فکر میکردند من احساساتی شدم. در آن یک ماه به اندازه همه سالهای پیش از آن نصیحت شنیدم! البته این دوره را همه همسران جانبازان تجربه کردهاند و من هم یکی از آنهایم.[۲]
چرا من نتوانم؟
وقتی بحث ازدواج پیش آمد و تعریفهای زیادی از آقای رضایی درباره آقای نصیراوغلی شنیدم خیالم تا حد زیادی راحت شد چون آقای رضایی در جبهه مربی غواصی همسرم بود و ایشان را خوب میشناخت. با تحقیقی که کردیم تقریبا مطمئن شدم از نظر اصول اصلی زندگی مشکل بزرگی نخواهم داشت. میماند مشکلات جانبازیشان که با روحیهای که آن روزها داشتم اصلا آنها را بزرگ نمیدیدم. یعنی با خودم گفتم اگر این فرد شرایطش را پذیرفته و تا اینجا آمده چرا من نتوانم؟[۲]
ورود به متن جنگ
عدهای با کنایه میگفتند نکند من بهخاطر مدرک یا امکانات با ایشان ازدواج میکنم! درحالیکه من دانشجوی سال آخر فلسفه دانشگاه تبریز بودم، معدلم الف بود، واقعا وقت سرخاراندن نداشتم، درس و فعالیتهای فرهنگی در دانشگاه، فعالیت مطبوعاتی، نگارش کتاب و... همه میدانستند که موقعیتهای خوب ازدواج برایم فراهم است. اما خالصانه میگویم جانبازی ایشان برای من مافوق همهچیز بود. مخصوصا که فهمیدم از غواصان بسیجی کربلای۵ بودهاند که هنگام نگارش آن فصل از کتاب لشکر خوبان بسیار منقلب شدم. اصلا همه رزمندگان به غواصان خطشکن با دیده احترام مینگرند بهخاطر کار بزرگی که حتی در زمان جنگ هر کسی نمیتوانست انجامش دهد. علاوه بر این یقین پیدا کردم ایشان ذرهای از راهشان پشیمان نیستند. بلکه علیرغم شرایط سختشان در تحصیل و زندگی اجتماعی آدم موفق و مورد احترامی هستند. با این ازدواج رسما وارد متن جنگ شدم.[۲]
اصلیترین حامی
شرایط زندگی یک فرد نخاعی بسیار محدودکننده است. اما ما از اول زندگی طوری برخورد کردیم که اگر کاری را میتوانند خودشان انجام دهند، این کار را بکنند و همیشه وابسته نباشند. ایشان آدم سختکوش و باارادهای هستند که در پانزدهسالگی مجروح شدهاند اما به گمان من از همسالان خود در هیچچیز عقب نیستند. به تحصیل و نگارش خاطرات جنگ هم علاقه خاصی داشته و دارند و واقعا اصلیترین حامی و کمک من در این سالها هستند.[۲]
نوشتن را رها نکردم
زندگیام بعد از ازدواج خیلی محدود شد. طبیعی است هر دختری ازدواج میکند مسئولیتهای زندگی محدودش میکند و فراغت زمان مجردی را ندارد. در مورد ما این شرایط بسیار متفاوت بود. همینقدر بدانید که دو سال اول زندگی شرایطمان طوری بود که من اگر در خانه نبودم، همسرم نمیتوانست از منزل خارج شود یا حتی بهخاطر وجود پله در خانه، به آشپزخانه برود! ما مشکلات را به کمکم خدا حل میکردیم و باز به مشکلات بزرگتری میرسیدیم. مشکلاتی که حالا دیگر ارزش بازگویی ندارند اما مدتها وقت و فکر و روح ما معطل کردهاند. علیرغم همه این مسائل، من نوشتن را رها نکردم. ارشد فلسفه را با رفتوآمدهای خستهکننده به تهران در دانشگاه علامه خواندم. (آن روزها دانشگاه تبریز ارشد فلسفه را نداشت) نوشتن خاطرات آقای عافی هم در همین شرایط انجام شد.[۲]
قصه مشترک خانواده جانبازان
در خاطرات بسیاری از همسران جانبازان خواندهام چه احوالی مثلا در روز جانباز داشتهاند. این قصه مشترک ماست! البته در این مدت از همسرم یاد گرفتهام ما به وظیفه خودمان عمل کنیم و توقعی هم از مردم نداشته باشیم. هر کسی باید به وظیفه خودش آشنا باشد و روزی در قبال کارهایش به خداوند پاسخگو باشد. خوشبختانه ما در گذر سالها آنقدر سرمان را گرم درس و کار کردهایم که گاهی وقت کم میآوریم. ما خلوتمان را دوست داریم اما میشناسم بسیاری از دوستان جانبازمان را که پس از سالها تنهایی روحیهشان خیلی شکننده شده ... کاش شرمنده آنها نشویم![۲]
تاثیرپذیری از دوستان
زمان مدرسه انشایم خوب بود. دبیرستان که بودم در کانون پرورش فکری با مربی بسیار خوبی به نام خانم «شکوفه خیابانی» آشنا شدم که دوستی با ایشان و نگاهشان به زندگی، مذهب و ادبیات تاثیر زیادی در زندگی من گذاشت.[۲]
اولین آشنایی جدی
از سال ۷۳ دفتر هنر و ادبیات مقاومت نوارهای مصاحبه با رزمندگان را برای پیاده کردن گفتهها روی کاغذ به چند نفر از جمله خانم خیابانی میداد. خانم خیابانی به من پیشنهاد کرد من هم این کار را انجام دهم، من قبول کردم و این اولین آشنایی جدی من با حوزه دفاع مقدس بود.[۲]
تازه بودن خاطرات جنگ
در اولین نواری که پیاده کردم اسم رزمنده یادم نیست اما یادم هست که حادثه در «دره شیلر» اتفاق میافتاد. جغرافیا و حوادثی که دربارهاش حرف میزدند مرا جذب کرده بود. آن را با وسواس چند بار نوشتم و تحویل دادم. بعد نوارهای دیگری دادند که مصاحبه با رزمندهای به نام «سید نورالدین عافی» بود. حدود بیست نوار از ایشان را پیاده کردم. خاطرات چند سال زندگی در جنگ، شرکت در عملیاتها، زخمی شدنهای عجیب، خنده و گریهها برای من تازگی داشت و کنجکاویام را بیشتر میکرد.[۲]
کتابخوانی قهار
شعر مینوشتم، گاهی شعرهایم چاپ میشد یا به کنگرههای ملی شعر در شهرهای دیگر دعوت میشدم. علاقه خاصی به شعر داشتم و در کنارش کتابخوان قهاری بودم.[۲]
دنیای روشنفکری
راستش من یک جورهایی در دنیای روشنفکری غرق بودم. کتابهایی که میخواندم، شاعرانی که به آنها علاقه داشتم و به بعضی هنوز هم علاقه دارم، در فضای دیگری بودند. از مایاکوفسکی، پابلو نرودا، اکتاویو پاز و ناظم حکمت گرفته تا شاعران ایرانی مثل شاملو، فروغ، اخوان و سهراب و.... شعرهای خودم هم در همین فضاها بود.[۲]
در جستوجوی حقیقت
از مسائل انسانی و عشق و نگرانی و رنجهایی که همهجا گریبان انسانها را گرفته، رفتهرفته به سمت انسانهایی کشیده میشدم که درد و عشق و امیدشان از جنس دیگری بود. ایمان این آدمها خیلی روشنتر و زندهتر بود. اهل عمل بودند حتی تا پای جان. من از سالهای نوجوانی دنبال حرفهای تازه و حقیقت بودم و خاطرات مفصل مهدیقلی رضایی دریچههای تازه و روشنی به زندگی، آدمها و حتی مرگ برایم باز کرد.[۲]
رسیدن به راههای تازه
من ایمان دارم هر کس در زندگی واقعا چیزی را صادقانه و از ته دل بخواهد به آن میرسد. من در خانواده مذهبی سنتی بزرگ شدهام اما نوجوان که بودم در مورد مذهب و روش زندگی سوالات اساسی داشتم. خیلی آوارگی کشیدم. با انرژی، جسور و کنجکاو بودم. بهشدت مطالعه میکردم. نقاشی و عکاسی میکردم و گاه بهخاطر یک گالری نقاشی یا عکس از تبریز به تهران میرفتم. خانواده، مخصوصا دوست بزرگوارم خانم خیابانی هم هوای مرا داشت، سرگردانی و بدوبدوهای مرا میدید و در مقابل اعتراضها و طغیانهای من صبر میکرد و اگر میپرسیدم با آرامش راهنماییام میکرد. روزگاری همه شعرهایم فضای سرد و ناامیدی داشت. ایدهآلهایم انگار اینجا نبودند. مسیر سخت و روزهای پرتلاطمی گذراندم اما ارزشمند بودند چون مرا به راههای تازهای رساندند.[۲]
تجربه مشترک با آوینی
اولینبار بعضی جملهها تکانم داد. از جمله، این نوشته شهید مرتضی آوینی که «هنر آنست که بمیری پیش از آنکه بمیراندت و مبدا و منشا حیات آنانند که چنین مردهاند...» شهید آوینی در مستندهایش از چیزهایی حرف میزد و مینوشت که به آنها ایمان داشت. آنها را دوست داشتم اما هنوز سوال داشتم. یعنی بعد از نگاه تازه به مذهب و زندگی بود که توانستم ربط و نسبت خودم را با نوشتن از جنگ پیدا کنم و با جان و دل همراه شوم. بعدها که زندگی شهید آوینی را خواندم فکر کردم تجربه کوچکی از مسیری که این انسان بزرگوار و هنرمند واقعی پیمود، داشتهام. همیشه سعی میکنم شکرش را بجا بیاورم.[۲]
نگارش زندگینامه شهدا
اطلاعات اولیهای از شهدای دانشجو از ابتدا در اداره ایثارگران دانشگاه و ستاد دانشجویان شاهد وجود داشت که بهتدریج تکمیل شد. از سال ۱۳۷۶ کارهایی در این خصوص صورت گرفته بود. سال ۸۵ که من بهعنوان کارشناس فرهنگی وارد مدیریت فرهنگی شدم یکی از کارهایم، نگارش زندگینامه شهدا بود. از آن زمان در مقاطع مختلف همکاریهای خوبی در این جهت شده است. آقای دکتر علی اصغرزاده و آقای محمود فیضی، مدیران فرهنگی اسبق و فعلی دانشگاه، همکاران امور فرهنگی و ... .[۱]
در حالوهوای دفاع مقدس
نوشتن از حالوهوای دفاع مقدس و شنیدن آن خاطرات از زبان رزمندگان و ایثارگرانی که از آن دوران یادگارهای بسیار دارند، بسیار شیرین و شگفتانگیز است. راستش را بخواهید ۱۸ سال پیش وقتی با صدای آقای مهدیقلی رضایی از رزمندگان لشکر ۳۱ عاشورا آشنا شدم، دختری ۲۰ ساله بودم. در آن سالها کمی شعر میسرودم، عکاسی میکردم و به خبرنگاری نیز علاقه داشتم، اما به دنبال حقیقت بودم.[۳]
تردید در ادامه راه
بسیاری از راهها را رفتم و کتابها را خواندم. در این میان به دفاع مقدس به دیده تردید نگاه میکردم. اما خداوند در مسیر راهم، آقای بایرام علی ورمرزیاری را قرار داد تا بتوانم کار نگارش این کتاب را انجام دهم. اما مهدیقلی رضایی یکی از هزاران رزمندهای است که در شانزدهسالگی، به زور دستکاری شناسنامه راهی جبهه میشود و آنجا به معنی کامل کلمه بزرگ میشود و بهعنوان یکی از نیروهای اطلاعات، حضور موثر و کارهای مهم و طاقتفرسای نیروهای واحد اطلاعات در جنگ هشتساله را در کتاب بازمیگوید، و همچنین از خاطرات ناب سردار لشکر عاشورا شهید مهدی باکری و دهها شهید دیگر سخن میگوید.[۳]
زیستن با خاطرات جنگ
در خانواده و فامیل رزمندهای به آن صورت نداشتیم، اما مسیر زندگی من چنین بود و به قول آقای قلیزاده(نویسنده اخراجیها) ما برای نوشتن این کتابها انتخاب شده بودیم. من هم به این موضوع اعتقاد دارم؛ چرا که من بهخاطر عطشی که برای فهمیدن واقعیت جنگ داشتم و اینکه چگونه رزمندهای چون باکری به این مرحله انسانی رسیدهاند این کار را انتخاب کردم و برخلاف حرف و حدیثی متناقض، از آقای رضایی واقعیت و دیدههای جنگ را بیکموکاست و بدون بزرگنمایی شنیدم. در این کتاب من فهمیدم که میتوانم برای جنگ بنویسم چون فعالیت من قبل از آن ادبی و حضور در شبهای شعر و ... بود. همیشه برخی چیزها برایم سوال بود، هر چند با این خاطرات زیسته بودم تا اینکه حدیثی از امام صادق(ع) شنیدم که: تواناییهای انسانها براساس انگیزه آنهاست. این حدیث جواب من بود برای پیبردن به انگیزه رزمندگان.[۴]
یادداشتی برای همسر جانباز
سپهری در مطلبی درباره جانباز شدن همسرش در عملیات کربلای ۵ نوشت: دشوار است از عمر ۴۵ ساله، سی سالش روی ویلچر نشسته باشی و با درد خو بگیری. اما عجب دشواری محبوبی که حق برایت برگزیده است…. و چه صبر و استقامت و جوشش باشکوهی که ایمان بهدرستی راهت، در همه روزهایت منتشر کرده است تا با لبخند و بیگلایه از تقدیر دشوارت باز هم پیش بروی و جهاد اکبر را معنا کنی… سیامین سالروز جانبازیات باز هم یادآور زیبایی زندگی بر مدار حق است.[۵]
زندگی و یادگار
دیدگاه و اندیشه
نگاه غلط جامعه
خانوادههای جانبازان مشکلات ریز و درشتی دارند که واقعا خیلی از آنها برای دیگران قابل درک نیست. گفتن آنها هم دردی را دوا نکرده است! همینقدر بدانید هیچکدام از ما بهخاطر مشکلی که ناشی از مجروحیت جنگ است گله نمیکنیم اما مشکلاتی آزاردهنده هستند که قابل حل هستند و بیشتر هم از نگاه غلط دیگران یا برنامهریزی اشتباه جامعه و نهادهای متولی ریشه میگیرد ولی کسی دلسوزانه به فکرشان نیست. واقعا بعضیها طوری عمل میکنند گویی ما آدمهای غیرطبیعی هستیم! گویی یادشان رفته قرار بود همه با هم این راه را برویم... حتی خیلی از جبههرفتهها هم در گرفتاری زندگی روزمره دوستان جانبازشان را از یاد بردهاند.[۲]
غربت نویسندههای جنگ
آنقدر ما نویسندههای ادبیات مستند جنگ، توی این کشور غریب و بیکس هستیم که حتی وقت نمایش جایزهها هم زبانمان میگیرد و شاید بغضمان که نتوانیم بگوییم با چه جان کندنی این کتابها را نوشتیم و خلق کردیم و با چه آسانی آنها را از ما جدا کردند! برایش برنامه ریختند! انیمیشنش را ساختند! ترجمهاش کردند! ... بیآنکه بگویند یک نفر بود سالها نشست پای این روایتها که کتابش کند! و حقی دارد! و لابد حرفی.... راستی! ما چه جان سختیم. منِ سپهری، اوی سیدهاعظم حسینی ( نویسنده کتاب «دا») که آن همه را شنیدیم و دیدیم و .... بغض تلخش را فرو خوردیم و هنوز پای این کار هستیم![۶]
روایت مردانه و برخورد نامردانه
ما زنانی هستیم که مردانهترین روایتها را از دوران سخت کشورمان به قلم درآوردیم اما مجبورمان کردند نامردانهترین برخوردها با کتابهایمان را هم ببینیم و دم برنیاوریم! ما عجیب جان سختیم که هنوز عاشقانه، سطرسطر مینویسیم تا فردا تاریخ شرمنده شهیدان ایران نباشد.[۶]
ارج نهادن به مستندسازان
در حوزه مستندنگاری، کار نویسنده چندان ارج نهاده نمیشود و قدردانی از زحمات مولف تنها در حد حرف باقی میماند، اما تقدیر از مولف چنین آثاری در جایزه ادبی جلال آلاحمد، ارجنهادن به کار اوست و باعث انگیزهبخشی میشود.[۷]
نقش کلیدی کتابداران
کتاب خواندن بهویژه کتاب خوب خواندن میتواند زندگی بشر را عمق بدهد که در این بین نقش کتابداران در انتخاب و معرفی و اشاعه آثار خوب به مطالعهکنندگان کلیدی میباشد.[۸]
قدرت معنوی در روایتگری جنگ
هرکسی که در حوزه ادبیات دفاع مقدس قدم میگذارد بیشک لطف خداوند شامل حال او شده است چرا که نگارش در این حوزه علاوه بر خلاقیت، قدرت معنوی فراوانی را نیز به عنوان پیشینه میطلبد که در روایتگری هر آنچه حقیقت است نوشته شود.[۸]
حقیقتجویی و ارزش آدمی
حرکت به دنبال حقیقت که تمامشدنی نیست. به مرحلهای میرسی اما باز هم دنبال چیزهای دیگری هستی. خدا هم این تلاش انسانها را دوست دارد و اصلا قیمت آدمی به همین تلاشهاست. به هر حال به لطف خدا خیلی امیدوارم.[۲]
سختی راه جانبازان
زندگی جانبازان برای خودشان در عین سختی، شیرین هم هست. وقتی فکر میکنی که این زحمات و سختیها در راهیست که این همه مبارزه و رشادت و شهادت برای آن بوده است، از این که زندگیات در این راه است باید خدا را هزاران بار شکر کنی. وقتی تاریخ اسلام و تاریخ مبارزات انقلاب اسلامی یا خاطرات رزمندگان را میخوانم یا مینویسم هزاران بار خدا را شکر میکنم که ما را هم در این راه قرار داده. انشاالله که بپذیرد.[۲]
تغییر با یاد شهدا
ظاهرا آرزوها و افکار نسلها با هم تفاوت دارد اما جوانها در هر نسل و عصر، انسان، دانشجوهای سرشار از انرژی، آرمانخواه و جسور هستند. دانشجویان شهید از بهترینهای نسل خودشان بودند. آنها دغدغههای پاک و مقدسی داشتند. فکر میکنم انس و آشنایی با شهدا، بهترین امید و تذکر است که همه ما را در هر جایگاهی سر خط بیاورد تا خودمان را بشناسیم و از فرصتها بهترین استفاده را بکنیم. مطمئنم کسانی که از کیفیت زندگیشان راضی نیستند یا انگیزهشان را از دست دادهاند، با زندگی شهدا و خاطرات رزمندگان میتوانند تغییرات عالی در فکر و عملشان به وجود بیاورند.[۱]
توجه و عنایت شهدا
به این باور رسیدهام که شهدا هیچ کار خالصی را بیپاسخ نمیگذارند. رسیدن به حال خوب و سرخوشی عجیب در برخی فرازهای سخت و آسان شدن گرهها، ... همه بهخاطر توجه خود شهدا است.[۱]
همدلی در شناخت شهدا
یکی از شاخصههای آدمی، توانایی بر «همدلی» ست. همدلی و همذاتپنداری با دیگران میتواند نگاه ما را تغییر بدهد. اگر هر یک از ما بتوانیم خود را در موقعیت و فضای آدم دیگری تصور کنیم، میتوانیم اخلاقیتر زندگی کنیم. اگر بتوانیم دانشجویان شهید را از راه مطالعه دستنوشتهها، نامهها و زندگیشان بشناسیم و به سوالات مهمی که برای آنها به وجود آمده پاسخ دهیم، هم خود و نیروی درونمان را بهتر میشناسیم، هم ایمان و عشق را دوباره معنا میکنیم و هم از امروز و فردایمان بهتر استفاده میکنیم. پیشنهاد میکنم دانشجویان اهل هنر و قلم به این فضا نزدیک بشوند. اینجا ظاهرا ما چیزی تولید میکنیم اما در واقع خودمان در مسیری پر از زیبایی و امید هستیم. اینها همان وعده الهیست و از برکت حیات ابدی شهدا، گویی ما هم زنده و توانا میشویم.[۱]
توسل رزمندگان به اهل بیت
دفاع ما مقدس بود، چون ما شروعکننده جنگ نبودیم. ما فرزندان سرزمینی مسلمان و شیعی هستیم که زندگیهایمان به وجود مقدس معصومین(ع) پیوندی ویژه دارد. این پیوند و انس اما در دل جنگ بسیار خاصتر نمود داشت. چنانکه همه عملیاتهای ما در برابر دشمن با رمزهای یاعلی(ع)، یا حسین(ع)، یا زهرا(س)، یا ابوالفضل(ع) و... شروع میشد. همه رزمندهها به عشق دیدار روی مبارک اهل بیت(ع) و رضایت آنها راهی میدان میشدند و آرزو داشتند اگر به فیض شهادت نایل شدند در رکاب حضرت اباعبدالله الحسین(ع) باشند. این ایده و تفکر جنگ ما را مقدس کرد. این توسل به اهل بیت(ع) در دل و جان رزمندگان وجود داشت.[۳]
ادای دین به شهدا
نوشتن برای معصومین(ع) برکت زندگی ماست، ضمن این که همه ما بهنوعی باید در برابر مجاهدتها و جانفشانیهای این بزرگواران در مسیر اعتلای اسلام، دین خود را ادا کنیم.[۳]
جایگاه فرهنگی امام هشتم
آستان قدس رضوی قطب بزرگ اشاعه فرهنگ امام هشتم(ع) است و جالب این که این مساله منحصر به ایران نیست، بلکه تلاشهای این مجموعه مرزهای کشور را پشت سرگذاشته و خارج از ایران، علاقهمندان و محبین این امام همام را نیز پوشش میدهد و این همه به عنایت خود حضرت و تلاش خادمان ایشان محقق شده است.[۳]
اشاعه معارف اهل بیت
در دورههای گذشته اجداد و گذشتگان ما، معارف بلند اهل بیت(ع) را به ما عرضه کردند. ما هم امروز در برابر نسلهای جدید قرار داریم و تألیف کتب مختلف درباره زندگی امام رضا(ع) نیاز آنهاست و همه نویسندگان باید پاسخگوی این نیاز باشند.[۳]
جنگ علیه دوگانگیها
لازم است رزمندگان و همه کسانی که در متن جنگ بودند متعهد به حرفهای خود باشند؛ نه اینکه تنها حرف از زمان گذشتهای بزنند که جامعه پذیرای آن نیست. کاش آنقدر از جنگ نمیگفتیم، بلکه کم میگفتیم اما به آن عمل میکردیم. در بحث خاطرات که حوزه کاری من است، راویان و از جمله مدیران باید به اخلاص، حساسیت به بیتالمال، مهرورزی، اعتماد، جدیت و پشتکار در کار متعهد باشند. اگر در هر عرصهای علاقهمندان به خاطرات خودشان را ملزم به انجام اخلاقیات کنند وضعیت فرهنگی ما دگرگون خواهد شد و دوگانگی از بین میرود.[۹]
فرهنگ و صحنه عمل
بحث مهمتر در انتقال فرهنگ، لایه عمیقتر آن یعنی صحنه عمل است. زمانی که کتاب چاپ میشود و میبینیم که در یک لایه کاربردی، بین آنچه نوشته شده است و آنچه در جامعه عمل میشود فاصله است، حساسیت کار بروز پیدا میکند. با توجه به اینکه کاربرد اصلی کتاب زندهتر کردن اخلاق در جامعه است اگر این اتفاق بهخوبی بیافتد، میتوان گفت فرهنگی که درباره آن صحبت میشود بروز و ظهور پیدا کرده است.[۹]
دسترسی مردم به کتاب
بهعنوان کسی که قسمتی از کار فرهنگی برعهدهام بوده است حس میکنم در قبال وقتی که داشتم کارم را قابل قبول انجام دادم. اما تمام کار به همینجا ختم نمیشود چرا که اگر کتاب خوبی چاپ شود اما در عرصه توزیع ناموفق باشد و یا مدیریت و کارشناسی بر روی قیمت و چاپ کتاب صورت نگیرد کار به نتیجه درستی ختم نمیشود و کتاب نمیتواند با تمام اهداف خود به دست عامه مردم برسد.[۹]
ضعف مستندسازی
به برخی کتابها در عین سادگی علاقهمندم رجوع کنم. برای مثال کتاب «نامههای فهیمه» کتاب خوب و تاثیرگذاری است. کتابهایی هم هستند که وقتی به آنها فکر میکنم افسوس میخورم که چرا سوژه به این خوبی به دلیل متعدد از جمله کم پرداخته شدن به موضوع، همکاری کم راوی با نویسنده و یا عجله، کار به صورت ضعیف ارائه شده به همین دلیل افسوس میخورم که چه سوژههای خوبی از دست رفتهاند.[۹]
لایههای عمیق جنگ
جنگ گستره وسیعی دارد و همه لایههای جامعه را دربر میگیرد. نمیتوانیم بگوییم کار را به اندازه کافی انجام دادهایم. هنوز در بحث خاطرات بهخصوص خاطرات فرماندهان کار جدی صورت نگرفته است. خاطرات اقشاری که در جبهه حضور داشتند و یا بهنوعی درگیر جنگ بودهاند اعم از خاطرات همسران رزمندگان و مادرانشان و بهخصوص خودشان باید جدی و عمیقا به آن پرداخته شود در این صورت میتواند منبع دهها کتاب، فیلنامه، نمایشنامه و رمان شود.[۹]
سختی راه مستندسازی
با وجودی که تعداد آثار در حوزه دفاع مقدس زیاد نیست اما آثار خوبی داریم. در این حوزه مشکلات جدی از جمله نقص و خلا قانونی وجود دارد. از نویسندگانی که حرفهای کار میکنند هیچ حمایتی نمیشود و با اینکه سوژههای خوب و نویسندگان موفق بسیاری داریم اما ادامه راه مبهم است و وضعیت پدیدآورنده در این مسیر مشخص نیست.[۹]
قداست کلمات
برای من اهمیت دفاع مقدس در این است که من سعی داشتم کارم را خوب انجام دهم چون من مثل رزمندهها در جنگ نبودم تا آن را به عینه ببینم. بهنظر من کاری که انسانیت انسان را به تصویر بکشد، برایم اولویت دارد، هر چند اخلاقاً متعهد هستم که کتابی را که اکنون در حال بازنویسی دارم تمام کنم چون به قداست کلمات معتقدم. امیدوارم چیزی ننویسم که در آینده ببینم وقت خود و خوانندگان را تلف کردهام.[۴]
ایمان به هدف
خیلی از عملکردها انسانها را از درون تغییر میدهد. من نه آنها را محکوم میکنم نه تایید. فقط میگویم اگر نگاهمان به مسائل صحیح باشد، سختترین اتفاقهای جسمانی و انسانی برایمان قابل تحمل است. من سعی کردهام در درونم، ایمان به هدف را پرورش دهم و اگر انسان این مسائل را وارد زندگی خود کند موفقتر خواهد بود.[۴]
جنگ و بعد از جنگ
ادبیات جنگ بهصورت جدی پرداخت نشده است و ارگانهای ذیربط هم چندان به این کار اهمیت نمیدهند. جایزه سالانه خاطره در ژاپن به خاطرات جنگ جهانی تعلق میگیرد درحالیکه در کشور ما نسل جنگ و نسل بعد از آن با هم ارتباط ندارند. ما باید تلاش کنیم این فاصله برداشته شود.[۴]
کتابهای ادبی مستند
کتابهای ادبی مستند با مشکلات متعدد اعم از کسر منابع، آفت فراموشی بسیاری از جزییات، طولانیبودن مسیر همراهی با راوی و تلاش از طریق متفاوت برای نزدیکی و کشف حقیقت، سرانجام بهگونهای مستند، خواندنی و باورپذیر، از دست نگارنده به چاپ سپرده میشوند، اما پس از انتشار با تهدیدها و آسیبهای گوناگونی مواجه میشوند که گاه هویت ذاتی آنها را تحت تاثیر قرار داده و مانع حرکت صحیح آنها در مسیر سالم فرهنگی و ادبی میشوند. حاصل نگاههای غیرعالمانه و هیجانی به برخی آثار، به جای حمایت از تولید آنها، جایگاهشان را به مخاطره میاندازد. بنده بعد از قریب ۱۷ سال حضور در این عرصه، این مخاطرات را در چند محور دستهبندی میکنم، گرچه بحث در مورد زوایای ناشناخته خاطرهنگاری، به جلسات اختصاصی نیاز دارد. از یاد نبریم بسیاری از خاطرات بکر، مهم و ارزشمند، به دلیل برخورد غیراصولی و شتابزده نویسندگان با آنها در سطح باقی مانده و تولدی ناقص یافتهاند و نتوانستهاند زیست فرهنگی شایستهای در عرصه ادبیات کشور داشته باشند. مساله دوم آن است که نه ناشران و نه بسیاری از کارشناسان و اصحاب رسانه، به دلیل اهمیت ندادن به فرآیند تولید این آثار، حقوق نویسندگان این حوزه را به رسمیت نمیشناسند. البته باید توجه داشته باشیم که شیوههای نویسندگان در نگارش کتابهای خاطره متنوع بوده و نمیتوان با همه آنها برخورد حقوقی یکسان کرد. بهراستی نشاندن راوی در جایگاه نویسنده، چه شأنی به راوی میافزاید؟ او که در مقام یک رزمنده هم کار خود را کرده و بار خود را به منزل رسانده است! آیا زمان آن نرسیده است با اظهار نظر کسانی که گاهی کتابهای مستند جنگ را در حد تقریر روایت شفاهی صاحب خاطره و تدوین آن محدود میکنند و گاهی قبای رمان و داستان بر تن آن مینشانند، از موضع قوت عالمانه رفتار و آن را اصلاح کرد؟ آیا وقت آن نرسیده است اگر نمیتوانیم کمکی به رفع موانع خاطرهنگاری کنیم، لااقل با عملکرد و اظهارنظرهای غیرکارشناسانه، انگیزه خاطرهنگاران را از بین نبریم! در روزگاری که مشکلات متعدد اقتصادی و فرهنگی، کتاب را از زندگی روزانه مردم دورتر میکند توجه و اقبال مردم به چنین کتابهایی فرصت مبارکی است برای آشتی آنان با مطالعه. نمیدانم افرادی که گمان میکنند توجه و تبلیغ و پرفروش شدن این آثار، مخل توجه مردم به سایر کتابها میشود، چه دلیل منطقی بر این گفتارشان دارند! امروز این انتخاب نشان داد که این آثار، واجد قابلیتهای خاصی بودهاند و طبیعی است هر ناشری، اثر خوب را در تعدد چاپ و معرفی، یاری کند.[۷]
دیگران از نگاه معصومه سپهری
مهدیقلی رضایی و راوی «لشکر خوبان»
ایشان جانباز هفتاد درصد و از نیروهای واحد اطلاعات در لشکر عاشورا بودند که از اواخر سال ۶۰ تا پایان جنگ و بعد عملیات تفحص شهدا حضور داشتند. خاطرات و حوادث عجیب و غریب ایشان خصوصا در مورد دوستانشان که همگی از بچههای زرنگ و استثنایی جنگ بودند، مرا به فکر وا میداشت. در تلاطم عجیبی افتاده بودم. چیزهایی میشنیدم خیلی عمیقتر و واقعیتر از آنچه تا آن وقت شنیده بودم. وقتی آخرین نوارها را پیاده میکردم مسئول دفتر ادبیات آذربایجان پیشنهاد دادند خودم خاطرات مهدیقلی رضایی را بنویسم. این منتهای آرزوی من بود اما ریسک بزرگی بود. من کاملا بیتجربه بودم اما با اشتیاق کار را پذیرفتم. بعدها یقین پیدا کردم که این کار عنایت خدا نسبت به من بود که راه تازهای پیش پایم گشود.[۲]
جوایز
- انتخاب «شکرخوبان» بهعنوان کتاب برگزیده بخش خاطرات دیگرنوشت در جشنواره ربع قرن کتاب دفاع مقدس در سال ۱۳۸۸
- انتخاب کتاب «لشکر خوبان» بهعنوان کتاب برگزیده در بخش خاطرات شفاهی در دهمین دوره جشنواره کتاب سال دفاع مقدس در سال ۱۳۸۵
- کسب رتبه نخست در نخستین کنگره ملی خاطرهنویسی دفاع مقدس در سال ۹۰
- تجلیل در دومین همایش زندهنامان تبریز (چهره ماندگار تبریز) در سال ۱۳۸۹
- حائز رتبه ۳۷ در آزمون استخدام اداری کشور در گروه فرهنگی و هنری (سال ۱۳۸۳)
- شناختهشدن کتاب «نورالدین پسر ایران» بهعنوان اثر شایسته تقدیر در گروه خاطرات حوزه مستندنگاری در پنجمین دوره جایزه ادبی جلال آلاحمد
کتابشناسی
- «لشکرخوبان»، انتشارات سوره مهر، ۱۳۸۴
- «یک جعبه شیرینی یک گلوله»، انتشارات سوره مهر، ۱۳۹۴
- «نورالدین پسر ایران»، انتشارات سوره مهر، ۱۳۹۰
فعالیتها و مسئولیتها
مدیرمسئول هفته نامه محلی آذر پیام در سال ۱۳۸۵ تا ۱۳۸۸
کارشناس فرهنگی دانشگاه علوم پزشکی تبریز از سال ۸۵ تاکنون
نگاهی به برخی آثار
لشکر خوبان
«لشکر خوبان» خاطرات مهدیقلی رضایی، از روزهای پرشور دوران دفاعمقدس است که معصومه سپهری، کار مصاحبه و تنظیم و نگارش متن کتاب را انجام داده است. نویسنده روایت کتاب را از ماجرای اعزام مخفیانه مهدیقلی رضایی، نوجوان آن سالها به جبهه آغاز میکند. مهدیقلی بعد از حضور در عملیات فتحالمبین و مسلمبنعقیل، با یک اتفاق ساده وارد واحد اطلاعات لشکر ۳۱ عاشورا میشود. از اینجاست که پرده از کار نیروهای اطلاعات در بخشی از جنگ کنار میرود و شرحی از شناساییها و جزئیات نابی از عملیاتهای والفجر مقدماتی، بدر، والفجر ۸، کربلای ۴، کربلای ۵، بیتالمقدس ۲ و ۳ و مرصاد روایت میشود تا در نهایت کتابی شکل بگیرد که اکنون با نام لشکر خوبان سر زبانهاست. کتاب از ۲۷ فصل تشکیل شده که بهترتیب زمانی، فصلها در کنار هم قرار گرفته است. روایت از تبریز شروع میشود و نویسنده همراه راوی عازم مناطق جنگی میشود تا ۷۰ ماه حضور مهدیقلی رضایی در مناطق مختلف عملیاتی با جزئیات هرچه بیشتر روی کاغذ جاری شود. جانباز ۷۰ درصد همه آنچه را که از همراهی رزمندگان لشکر خوبان در ذهن داشته برای نویسنده کتاب تعریف میکند و سرانجام کتاب ۸۰۸ صفحهای «لشکر خوبان» شکل میگیرد. در این کتاب، نویسنده حسوحال و دیدههای کسی را روایت کرده که با ۷۰ ماه حضور در جبهه، جانباز هفتاددرصد است. این اثر در دهمین دوره کتاب سال دفاعمقدس در بخش خاطرات شفاهی برگزیده شد. اما بزرگترین افتخار کتاب لشکر خوبان، تقریظ مقام معظم رهبری بر این کتاب بود که در فروردین ۱۳۹۲ اتفاق افتاد.[۱۰]
روند شکلگیری «لشکر خوبان» از زبان نویسنده کتاب
نگارش این کتاب چند سال طول کشید و هر دو یعنی من و آقای مهدیقلی رضایی میخواستیم با صداقت به عمق جنگ نگاه کنیم. نگارش این کتاب در سالهای ۷۸-۷۹ تمام شد و برای چاپ مسیر پنجساله را طی کرد تا این که سال ۸۴ انتشارات سوره مهر آن را به چاپ رساند. این کتاب در دهمین جشنواره کتاب سال دفاع مقدس در بخش تاریخ شفاهی برگزیده شد و در سال ۸۸ نیز در اوج ناباوری این کتاب در جشنواره ربع قرن کتاب دفاع مقدس باز هم در بخش کتابهای شفاهی ممتاز شناخته شد.[۳]
نگاه به وقایع از زوایه دید راوی
اینکه توانستم در نگارش این کتاب خود را به جای رزمنده بگذارم برآیند چند نکته بود، اول این که آقای رضایی روایتگر خوبی بود و جزئیات را بسیار تصویری و گویا تعریف میکرد، از طرف دیگر من هم فردی اهل مطالعه و شعر بودم. با کنار هم گذاشتن چیزهایی که میشنیدم میتوانستم تصویر قابل لمسی برای خود بسازم. برای نگارش این کتاب بیش از ۶۰۰ صفحه متن مصاحبه داشتم که از آنها هم کمک گرفتم.[۳]
علت تفاوت لحن و نوع روایت
اگر این کتاب را یک مرد مینوشت متفاوت بود. من از منظر کسی نگاه میکردم که دوست داشت در آن فضا باشد و بهخاطر دلیل مختلف ـ که خانمبودن و سن کم از جمله آنهاست ـ امکان نداشت. اما باور داشتم اگر نتوانم این فضا را لمس و باور کنم، کسی نمیتواند با آن ارتباط برقرار کند. صبر و حوصله آقای رضایی هم قابل تحسین بود. من نقشهٔ دفاع مقدس را مطالعه کرده بودم و حتی کربلای چهار را هم بهخوبی میتوانستم روی نقشه شرح دهم، اما باز از آقای رضایی جزییات را میپرسیدم تا چیزی را ندانسته ننویسم. سیر کتابها خاطرات مقطعی هستند اما «لشکر خوبان» که از خاطرات نوجوان شانزدهساله آغاز میشود، توالی خاطرات را به همراه دارد و من هم اصرار داشتم تا این یکپارچگی خاطرهها حفظ شود. از تفاوتهای دیگر کتاب این بود که من خانمی بودم که نمیدانستم و میخواستم بدانم تا ناگفتهها بازگو شوند.[۴]
یک جعبه شرینی یک گلوله
این کتاب روایتی جذاب از روزهای پیش از انقلاب است که برای نوجوانان نوشته شده است. کتاب «یک جعبه شیرینی یک گلوله» را انتشارات سوره مهر منتشر کرده است. این کتاب درباره قیام مردم تبریز در ۲۹ بهمن سال ۱۳۵۶ است، که در طی آن انقلابیون تبریز به مناسبت چهلمین روز کشتهشدگان تظاهرات ۱۹دی قم، دست به تظاهرات زدند و بیشتر نقاط شهر را تسخیر کردند تا این که تا ساعت ۵ بعد از ظهر نیروهای دولتی کنترل شهر را به دست گرفتند. در این اعتراض، برای نخستینبار پس از وقایع ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، ارتش برای کنترل وضعیت مستقیماً وارد درگیریها شد. نویسنده این کتاب را برای مخاطب نوجوان نوشته است. اهمیت آگاهی نسل جدید از تاریخ آنقدر زیاد است که نباید آن را نادیده گرفت. این کتاب تلاشی است برای آشنا کردن نوجوانان با تاریخ ایران.[۱۱]
برشی از متن کتاب
- از یاددادن و یادگرفتن لذت میبرد. نگاه عمیقی داشت که قسمتی از آن را در کلاسهای فلسفه یافته بود و قسمت بیشترش را در آیههای کتاب خدا. سعی میکرد خودش را بر اساس آنچه اسلام از انسان توقع دارد، بسازد. در این مسیر، یاددادن هم جزئی از برنامهاش بود. چنین آدمی اصلاً نمیتوانست بیتفاوت به پیرامونش، فقط در فکر خودش باشد. روزگار مردم و جامعه را میدید که نهتنها از اسلام، بلکه از عزت و استقلال میهنشان ایران فقط یک نام مانده بود. خودش را به آب و آتش میزد تا آنچه از کلام خدا میفهمید، به بچهها نشان بدهد. برای همین بود کلاسهای قرآن مسجد ارشاد را با همه وجود اداره میکرد و پسربچههای شلوغی را که معلوم نبود اوقات بیکاریشان در کوچهباغهای شلوغ محلهٔ حکمآباد چطور پر میشد، به مسجد میکشاند.
- بچهها، این معلم قرآن جدی و خوشاخلاق را دوست داشتند. صوت زیبای تلاوت قرآنش، سوز غریبی داشت. همین تلاوت دلنشین، بچهها را بیشتر مجذوب میکرد. تازه وقتی نزدیکش میشدند، میدیدند آقای رنجبر آذرفام نهفقط معلم قرآن، که معلم زندگی میشود برایشان. مهربانانه مراقب بچهها بود و همه میدانستند در نگرانیها و مشکلات زندگیشان میتوانند از او کمک بگیرند. آقای رنجبر فقط به روخوانی قرآن اکتفا نمیکرد؛ بلکه آیهها را به زبان بچهها برایشان تفسیر میکرد. چون خالصانه در این کلاسها حاضر میشد، همیشه میشد حرفهای تازه از او شنید. شاید برای همین بود که از نقاط گوناگون شهر به کلاس و جلسات سخنرانیاش میآمدند. دوستانش وقتی میدیدند در سخنرانیهای محمدباقر در مسجد محله مقصودیه، دکتر کرانی ـ استاد فلسفهی دانشگاه ـ حاضر میشود، خیلی ذوق میکردند؛ هر چند محمدباقر به این تعاریف دلخوش نبود. پرندهٔ روح او در افق بالاتری میپرید!
- از مدتها پیش، او در کنار دانشجویان مبارز دیگر در فرصتهای مناسب خود را به جلسات سخنرانی آقای قاضی طباطبايی میرساند؛ انگار به سرچشمهای رسیده بود که اشتیاقش به آن هر روز بیشتر از روز پیش میشد. در همین جلسات بود که با جريان نهضت اسلامی و آیتالله خمينی آشناتر شد. میشنید، میخواند و در کلاسهایش برای نوجوانان بازگو میکرد. هر چه به آقای قاضی نزدیکتر میشد، حس میکرد گمشدهاش را بیشتر یافته است. احساس او نسبت به آقای قاضی، با خیلی از جوانان دیگر مشترک بود.[۱۱]
نورالدین پسر ایران
این کتاب که در آذر ماه ۱۳۹۰ منتشر شده، خاطرات سید نورالدین عافی است. معصومه سپهری برای جمعآوری این کتاب شخصاً نیز چندین مصاحبه تکمیلی از صاحب خاطرات و همرزمان او گرفته است. کتاب نورالدین پسر ایران از هجده فصل و عکسهای ضمیمه و فهرست اعلام تشکیل شده است.[۱۲]
مراحل نگارش کتاب «نورالدین پسر ایران» و مشکلات آن از زبان نویسنده کتاب
حکایت نگارش و نشر کتاب «نورالدین پسر ایران» حکایت خون دل خوردن مادری است که برای حیات زیبای فرزندش، بارها و بارها لب از سخن گزیده و سکوت کرده است. ما کسانی هستیم که در عرصه ادبیات پایداری قلم زدهایم و کوشیدهایم انگیزه و عشق خود را نثار ماندگارکردن جریانی سازیم که باور داریم میتواند ادبیات و فرهنگ ما را متحول سازد. ما با وجود برخی اختلاف سلیقهها یک خانوادهایم و بهخاطر عشق به وطن و راهی که مکتب زیبای پیامآور رحمت، حضرت محمد(ص) پیش پایمان گشود، حاضر به ادامه راه تا آخرین رمق هستیم. خداوندا! نقص و کوتاهی ما را با قدرت زیبایت به منزل اصلاح برسان و جرعهای از حیات حسینی به ما بنوشان، امید که گم نشویم.[۷]
برخی از ویژگیهای این کتاب
ویژگی اول، بیان روان و سلیس کتاب است. ویژگی دوم، صداقت و پرهیز از هرنوع مقدسنمایی و تطهیر وقایع است. سومین ویژگی کتاب نورالدین پسر ایران طنز مستتر در برخی گفتوگوها و مناظرهها است. ویژگی چهارم این کتاب، واقعنمایی و بیان صادقانه و مواجهه بسیار واقعی با زندگی است. ویژگی پنجم، اشارات معرفتی اثرگذار کتاب است. ویژگی ششم، نمایش وضعیت جامعه آن هنگام و نشاندادن برخی افراد یا گروههایی است در آن زمان که بسیاری از مردم غیور این سرزمین مشغول دفاع از دین و کشور و امامشان بودند، آنها با بیتفاوتی یا سهلانگاری یا کارشکنی، برخلاف جهت مردم حرکت و عمل میکردند. ویژگی هفتم کتاب نورالدین پسر ایران، نمایش عظمت روحی خانواده شهدا است. ویژگی هشتم، تأثیر توسل به ائمه اطهار علیهمالسلام و خصوصا امام رضا علیهالسلام است. ویژگی نهم، بیان دقیق برخی حوادث جبههها بهصورتی واقعی و نه اغراقآمیز است. ویژگی دهم که به آن اشاره میکنیم، پرهیز از بیان خاطره برای کسب شهرت و امتیاز است.[۱۲]
دستنوشته رهبر انقلاب بر حاشیه این كتاب:
بسم الله الرحمن الرحیم
- این نیز یكی از زیباترین نقاشیهای صفحه پُركار و اعجازگونه هشت سال دفاع مقدس است. هم راوی و هم نویسنده حقاً در هنرمندی، سنگ تمام گذاشتهاند. آمیختگی این خاطرات به طنز و شیرینزبانی كه از قریحهٔ ذاتی راوی برخاسته و با هنرمندی و نازکاندیشیِ نویسنده، بهخوبی و پختگی در متن جا گرفته است، و نیز صراحت و جرأت راوی در بیان گوشههایی كه عادتاً در بیان خاطرهها نگفته میماند، از ویژگیهای برجسته این كتاب است. تنها نقصی كه به نظر رسید نپرداختن به نقش فداكارانه همسری است كه تلخیها و دشواریهای زندگی با رزمندهای یکدنده و مجروح و شلوغ را به جان خریده و داوطلبانه همراهی دشوار و البته پراَجر با او را پذیرفته است. ساعات خوش و با صفایی را در مقاطع پیش از خواب با این كتاب گذراندم والحمدلله.[۱۳]
صاحب گرانترین جایزهٔ ادبی کشور
کتاب «نورالدین پسر ایران» طی مراسم اختتامیه پنجمین جایزه ادبی جلال آلاحمد، گرانترین جایزه ادبی ایران، که با بررسی بیش از چهار هزار و پانصد اثر همراه بود، در گروه مستندنگاری و بخش خاطرهنگاری موفق به کسب عنوان برترین کتاب شد.[۱۴]
پویانمایی
پویانمایی «نورالدین پسر ایران»، بر اساس خاطرات چاپ شده سید نورالدین عافی، به کارگردانی میثم حسینی ساخته شد. این مجموعه شامل سی قسمت پانزده دقیقهای است. علی تقیپور تهیهکننده برنامه «نورالدین پسر ایران» درباره آن میگوید: محمد صالح علا، آتیلا پسیانی، مسعود فروتن و پژمان بازغی از جمله هنرمندانی هستند که در نخستین قسمتهای «نورالدین پسر ایران» شاهد حضور آنها در برنامه خواهید بود.[۱۴]
برشی از متن کتاب
- داد زدم: نزن. و گلوله را بغل کردم تا از مسیر آتش عقبه بردارم، اما فندرسکی که دستش را روی گوشش گذاشته بود، با فشار زانویش توپ را شلیک کرد ... شلیک توپ همان و به هوا رفتن من همان! سرعت و فشار آتش عقبه مرا مثل توپ سبکی به هوا پرتاب کرد ... هیچچیز از آن ثانیههای عجیب به یاد ندارم ... فقط یادم هست محکم به زمین افتادم درحالیکه گردنم لای پاهایم گیر کرده بود! بوی عجیبی دماغم را پُر کرده بود. مخلوطی از بوی گوشت سوخته، باروت، خون و خاک ... بهتدریج صدای فریاد فندرسکی و دیگران هم به گوشم رسید. گریه میکردند، داد میزدند ... من تلاش میکردم سرم را از بین پاهایم خارج کنم، ولی نمیشد ... احساس میکردم مثل یک توپ گرد شدهام و اصلاً تحمل آن وضع را نداشتم. ناله میکردم: گردنم را بکشید بیرون ... اما این کار دقایقی طول کشید. وقتی سرم از آن حالت فشار خارج شد، دیدم همه گوشتهای تنم دارند میریزند. هیچ لباسی بر تنم نمانده بود. حتی نارنجکها و خشابهایی که به کمرم داشتم، ناپدید و شاید پودر شده بودند. بچهها به سر و صورتشان میزدند و گریه میکردند. من از لحظاتی قبل شهادتین میگفتم، اما هیچ نالهای از من بلند نبود. از بچگی همینطور بودم.[۱۲]
پانویس
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ ۱٫۴ ۱٫۵ ۱٫۶ «با شهداء میتوانیم آدم بهتری شویم».
- ↑ ۲٫۰۰ ۲٫۰۱ ۲٫۰۲ ۲٫۰۳ ۲٫۰۴ ۲٫۰۵ ۲٫۰۶ ۲٫۰۷ ۲٫۰۸ ۲٫۰۹ ۲٫۱۰ ۲٫۱۱ ۲٫۱۲ ۲٫۱۳ ۲٫۱۴ ۲٫۱۵ ۲٫۱۶ ۲٫۱۷ ۲٫۱۸ ۲٫۱۹ «گفتگوی قدس آنلاین با نویسنده کتاب نورالدین پسر ایران».
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ ۳٫۳ ۳٫۴ ۳٫۵ ۳٫۶ ۳٫۷ «گفتگو با معصومه سپهری، نویسنده کتاب لشکر خوبان».
- ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ ۴٫۲ ۴٫۳ ۴٫۴ ««سپهری» از لشکر خوبان میگوید.».
- ↑ «خانم نویسنده و ۳۰ سال جانبازی همسرش».
- ↑ ۶٫۰ ۶٫۱ «معصومه سپهری: نویسندگان ادبیات مستند جنگ غریب و بیکس هستند».
- ↑ ۷٫۰ ۷٫۱ ۷٫۲ «معصومه سپهری: قدردانی از مستندنگاران باعث انگیزهبخشی میشود».
- ↑ ۸٫۰ ۸٫۱ «تجلیل از هدایتالله بهبودی و معصومه سپهری از نویسندگان برجسته و متعهد آدربایجان شرقی».
- ↑ ۹٫۰ ۹٫۱ ۹٫۲ ۹٫۳ ۹٫۴ ۹٫۵ «مظلومیت «لشکر خوبان» قبل از تقریظ مقام معظم رهبری/ به کتاب «نامههای فهیمه» علاقمندم».
- ↑ «لشکر خوبان».
- ↑ ۱۱٫۰ ۱۱٫۱ «یک جعبه شیرینی یک گلوله نوشته».
- ↑ ۱۲٫۰ ۱۲٫۱ ۱۲٫۲ «نورالدین پسر ایران».
- ↑ «کتاب نورالدین پسر ایران ویژگی فرزندان ایران را نشان میدهد».
- ↑ ۱۴٫۰ ۱۴٫۱ «نورالدین پسر ایران».