فیروز زنوزی جلالی
فیروز زنوزی جلالی | |
---|---|
زمینهٔ کاری | نویسندگی، تدریس و داوری |
زادروز | ۱آبان۱۳۲۹ خرمآباد لرستان |
مرگ | ۵اردیبهشت۱۳۹۶ تهران |
محل زندگی | تهران |
علت مرگ | سرطان ریه |
جایگاه خاکسپاری | قطعه هنرمندان بهشتزهرا |
پیشه | نویسندهٔ داستان، فیلم و نمایش، کارگردان تئاتر و سینما، مدرس داستاننویسی و داور جشنواره |
کتابها | یک لحظه بیش نیست، قاعدهٔ بازی و... |
همسر(ها) | مریم حاجحسینعلی تجریشی |
فرزندان | فراز، فرزاد، فرزان و فاخته |
فیروز زنونی جلالی (۱آبان۱۳۲۹ در خرمآباد[۱] تا ۵اردیبهشت۱۳۹۶ در تهران) نویسندهٔ معاصر ایرانی بود. رمانهایی چون «مخلوق» و «برج۱۱۰» دو نمونه از آثار برجستهٔ اوست./ صفحه در وبگاه سوره |
فیروز زنوزی جلالی داستاننویس، نمایشنامهنویس، فیلمنامهنویس، کارگردان تئاتر و سینما، مدرس و منتقد بود. این افسر بازنشستهٔ نیروی دریایی، اولین داستانهایش را در مجلات «فردوسی» و «کاریکاتور» چاپ کرد.
فیروز زنوزی جلالی که بهسبب شغل نظامی پدر بارها از شهری به شهری نقل مکان میکرد. سرانجام در سالهای پایانیِ دبستان به تهران آمد و تا پایان دوران دبیرستان در تهران ماند. علاقهاش به دریانوردی در سن هجدهسالگی، او را به شهر بوشهر و نیروی دریایی کشاند. و بالاخره فضای خاص و آرام بوشهر و بندر و وضعیت خاص جلالی هنگام حضور در نیروی دریایی بود که او را به ادبیات نزدیک کرد. بهگفتهٔ زنوزی:
- «شهر تفیده و گویا پرتابشده در لبهٔ آخر دنیا، شهری پاک، بریده از همهٔ شور زندگی. نه بوشهر امروز که بوشهر آن زمان: تبعیدگاه صرف، با آن هوای سنگین بختکوار. بگو تنوری داغ و تنسوز؛ پرشرجی؛ بیآب و علف؛ یکسر برشته و سوخته. و همانوقت و در همانجا بود که از رنج واقع، تن به سِحر قلم و تخیل سپردم.»
نخستین مجموعهداستانش، «سالهای سرد» را در سال۱۳۶۷ منتشر کرد. اغلب آثارش متکی به تجربیات شرکت در جنگ تحمیلی است. داستانهایی نیز دربارهٔ شوربختی مردم فقیر یا وسواسها و هراسهای کارمندان دارد. گزیدهای از داستانهایش در مجموعهٔ گزیدهٔ ادبیات معاصر منتشر شده است. او برای مجموعهٔ مردی با کفشهای قهوهای برندهٔ جایزهٔ «بیست سال ادبیات داستانی» شد. زنوزی فیلمنامه و نقد ادبی نیز مینوشت. رمان «مخلوق» نوشتهٔ ۱۳۷۹ تصویری از آفرینش بنابر روایات تاریخی و اسطورهای، با نثری کهنگرایانه است. او که جایزهٔ بنیاد شهید را برای نویسندهٔ برگزیدهٔ داستانهای کوتاه جنگ برده است، به فیلمسازی و نمایشنامهنویسی هم اشتغال داشت.
درخلال خلق همین آثار است که خبرهایی از برگزیدهشدن رمان معروفش قاعدهٔ بازی در کویوبرزن ادبیات بهویژه بین اهالی رماننویس میپیجید. «قاعدهٔ بازی» در جشنوارهها و جایزههای ادبی همانند کتاب سال، قلم زرین و جایزهٔ جلال آلاحمد[۲] برندهٔ جوایز متعددی میشود.
ساختار روانکاوانۀ قاعدهٔ بازی، این رمان را در مرتبهٔ قیاس با بوف کور اثر معروف صادق هدایت قرار میدهد. رمانی روانکاوانه که در آن راوی، پلشتیهای روح انسانی را برونافکنی میکند و متن، آینهای میشود برای انعکاس خباثتها و دروغهای ذهن آدمی. در این اثر نویسنده که همان راوی است با زبان نشانه، به پالایش روح خویش میپردازد تا راهی برای پاکی و تطهیر خود و جهان پیرامونش باز کند.
عمدهترین مضامین داستانهای زنوزی جنگ(تلخیها و شیرینیهای دفاع مقدس) و فقر و شوربختی مردم و اندوه و محنت انسانهای دردمند است. پارهای از داستانهای کوتاه او به زبانهای عربی، انگلیسی، چینی و روسی ترجمه شدهاند. حضور زنوزی در سمت داور و کارشناس در جشنوارههای مختلفی چون کتابسال، جلال آلاحمد، قلم زرین، نقد سال، گام اول، داستان انقلاب، کتاب فصل و رمان متفاوت (واو) از دیگر فعالیتهای اوست.
زنوزی عضو شورای رمان بنیاد جانبازان، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و حوزه هنری(وابسته به سازمان تبلیغات اسلامی) بود. ناخدای داستاننویس، زنوزی، جسمش از زمستان۱۳۹۴ درگیر سرطان مزمن شد و بالاخره هم، در اثر همین عارضهٔ ریوی، پس از پاروزدنهای طولانی در دریای متلاطم زندگی، تنها وقتی که فقط پنج روز از دومین ماه بهار۱۳۹۶ میگذشت، کشتی جانش به ساحلی امن، آرام گرفت.
از میان یادها
تجربه نوشتن در کودکی
خاطرم هست همیشه زنگ انشا را خیلی دوست داشتم و همیشه ناراحت بودم که چرا آن زنگ را زیاد جدی نمیگیرند. زنگی بود برای دیگران بین زنگ ورزش و درس و برای من مهمترین زنگ. دبیر ادبیاتمان مرد جاافتادهٔ موسفیدی بود که عینک تهاستکانی میزد و به من علاقهٔ خاصی داشت. تعریف و تمجیدهای بیش از اندازهاش از من، حسادت بیشتر بچهها را برانگیخته بود و تا استاد لب باز میکرد به تعریف میگفتند: آقامعلم، زنوزی را باید در زنگ ریاضی ببینید که چه موش میشود. یادم میآید روزی دبیر ادبیاتمان از بچهها دربارهٔ ماضی استمراری پرسید و هیچکدام بلد نبودند. دبیرمان کلی بچهها را سرزنش کرد و به من گفت: زنوزی جان بلند شو و برای این بچههای بیسواد ماضی استمراری را تعریف کن. یخ زدم، چون من هم نمیدانستم. تمجمجکنان گفتم: ماضی استمراری آقا... ماضی استمراری چیز است؛ یعنی ماضی استمراری. و بچهها شروع کردند به خندیدن. دبیرمان عصبانی روی میز کوبید و عینکش را جابهجا کرد و گفت: بشین زنوزی جان، بنشین. من که خجالتزده نشستم، دبیرمان بااطمینان گفت: میدانید بچهها، زنوزی حق دارد. پارهای وقتها آدم از شدت معلومات زیاد قاطی میکند، قند توی دلم آب شد.
قصهٔ دریاییشدن
تقدیر من این بود که دبیرستان ما واقع باشد در جایی که کارکنان نیروی دریایی را با لباسهای سفید میدیدم و شاید ذهن احساساتی و بیقرار من، در آن موقعیت به دنبال گریزگاهی میگشت که آنها طعمهاش بودهاند؛ چون ماهی سرگردان و گرسنهای بودم در زلال آب که آماده بودم هر قلابی را به دهان بگیرم. این شد که آن قلاب مرا گرفت و برد و ناگاه خودم را دیدم که در شمال هستم و بعد از آن بوشهر.
دریایینویسی
گفتنیهای زیادی دربارهٔ دریا و نیروی دریایی دارم که مثنوی هفتاد من کاغذ است. نمیخواهم وارد آن عرصه شوم؛ چون مجبور میشوم از بغضهایم بگویم، بغض جنگ تحمیلی، بغض سقوط پایگاه نیروی دریایی در خرمشهر، از دستدادن بهترین همکاران و خانه و زندگی و آن روزهای تلخ و مرارتبار. اجازه بدهید آنها را درست هضم کنم آن وقت آنها را آن خاطرات تلخ و شوریده را خواهم نوشت... . گمان نکنید که به آن بیتوجه هستم، خیر. نیروی دریایی، خلیج فارس، درگیریها و سقوط خرمشهر و آن دوستان سفیدپوش غرقهبهخونم که جسدشان در گرماگرم روزهای داغ خوزستان متورم شد و بو گرفت و خواباندشان لای یخ، اسرار هزار مگوی تودرتوی غریبی است که هنوز شبها را و این قلم ناتوان را برمیآشوباند.
فیلمنامهنویسی و امرارمعاش
بههرحال ما هم با اینهمه اولاد باید زندگی کنیم؛ ولی بااینحال هیچگاه درعین نیاز مغبون نظرات تحمیلی نشدهام. کارد بخورد به آن شکم. اگر هم بنا به مقتضیات، مشغول نوشتن فیلمنامهای بودهام که چالهای از هر هزار چالههای زندگیام را پرکرده باشم و در همان حال سوژهٔ داستانی دلخواه درنظرم آمده با اینکه میدانستم نوشتن آن قصه از نظر مادی چالهٔ کوچکی را هم پرنمیکند، فیلمنامه را به یکسره کنار گذاشتهام و پرداختهام به داستان. همهٔ اینها در حالی است که میدانم حتی یکدهم عرقریزیهای نوشتن رمان، متأسفانه در این ملک، ارزشی مادی یک فیلمنامه درجهٔ «ج» را هم ندارد و این بسیار تأسفبرانگیز است؛ چه از نظر مادی چه از نظر معنوی. یک نگاه به مطبوعات این مملکت شما را به این مسئله واقف میکند که نام یک بازیگر جوان با زلفهای پریشان ارجحیت دارد بر فلان نویسندهٔ خاکخورده، اسم هر دوشان را هم میگذارند هنرمند. تازه آدم نمیداند این زخم ناسور را کجا پنهان کند که بسیاری از بانیان بهاصطلاح مشوق ادبیات این مملکت، دستهٔ دوم را به این اولینهای خاکسترنشین ترجیح میدهند.
نقدنویسی بهناگاه
من ناخواسته وارد میدان نقد و نقادی شدم. بیشتر به ماسبق شغلی بود که چنین شد. خواندن اثر این و آن نویسنده برای کارشناسی و سپردن آن آثار برای چاپ باعث شد تا نظرات مثبت و منفیام را بهطورمعمول برای آن ناشر مکتوب کنم و ادامهٔ این بحث بعدها سبب شد که دربارهٔ رمانها و داستانهای کوتاهی هم که از این و آن نویسنده صاحب نام میخواندم، چگونگی کیفیت کار را مکتوب کنم.
سِحر قلم
بوشهر و آفتابسوزان و تنهایی در دریا او را به ساحل نوشتن کشاند. بهقول خودش: همانوقت و در همانجا بود که از رنج واقع ناگزیر تن به سحر قلم و تخیل سپردم و اولین داستانم «یک لحظه بیش نیست» را نوشتم و برای مجله «فردوسی» فرستادم.
مردی با لباس نیروی دریایی
در سالهای ۱۳۶۵ و ۱۳۶۶ در نمازخانه حوزهٔ هنری، آن زمان که کلاسهای داستاننویسی در آن برگزار میشد، برای اولین بار دیدمش: مردی با لباس نیروی دریایی. استاد سرشار ما را بههم معرفی کرد. ایشان بالبخند گفت: «خانم تجار نویسندهٔ «نرگسها»» در طول همهٔ سالهای رفته، رفیق راه بودیم. برای خانواده هم سلام و دعا داشتیم و ایامی که بهاتفاق دکتر یعقوب آژند سردبیری فصلنامه ادبیات داستانی را داشتیم این ارتباط بیشتر شد. گاهی هم در همان اتاقک ۳×۲ کنج حیاط حوزه به دیدن ایشان میرفتم. از کتاب و کتابت میگفتیم و از ادبیات و راه پردستاندازش و از این دوست و آن دوست نویسنده.
خاموشی فیروز
همپا و غمخوار زنش بود. زنی که عاشقانه همسر خود را دوست میداشت و وقتی میگفت «جلالی» تمامی شکوه و جلالی را که یک زن عاشق در کلامش نسبت به همسر خود میتواند داشته باشد در صدای او میشنیدی. هر بار از همسرش صحبت میکرد، بغض و اشک بود که راه صحبتکردنش را میبست. ۱۳۹۴ که سرطان ریه گرفت، با پیگیریهای زنش هنوز سرپا بود؛ ولی پس از مرگ همسرش در سال۱۳۹۵ طولی نکشید شمع جسمش خاموش شد. فراق او و همسرش زیاد طولانی نشد.
مرغی در قفس
داستانهای او در نشریات دیگری هم منتشر میشد تا زمانی که بهگفته خودش یک داستان دنبالهدار نوشت به نام «مرغی در قفس» و هنوز قسمتهای پایانی آن چاپ نشده بود که در همان اثنا بخش ضداطلاعات نیروی دریایی به او گفت که «نظامی حق نوشتن و چاپ داستان ندارد!» و سپس به او گفتند اگر بخواهد به کارش ادامه دهد اول باید داستانش را تحویل دهد تا بخوانند و اگر صلاح دیدند، آنهم بعد از اعمال اصلاحات، چاپ کند. بهگفته زنوزی: «چنین شد که پس از چاپ حدود بیستوسه داستان در این و آن نشریه، دیگر عطای نوشتن را به لقایش بخشیدم و قلم را بوسیدم و بهکل گذاشتمش کنار.»
زندگی و یادگار
سالشمار زندگانی
- ۱۳۲۹: تولد در شهر خرمآباد
- ۱۳۳۵: مهاجرت به بروجرد بهعلت انتقال پدر و آغاز تحصیل در پایهٔ ابتدایی
- ۱۳۳۸: مهاجرت به تهران بهعلت انتقال پدر و ادامهٔ تحصیل دبستان و دبیرستان
- ۱۳۴۸: استخدام در نیروی دریایی
- ۱۳۴۹: انتقال به بوشهر
- ۱۳۵۰: چاپ اولین داستان در مجلهٔ «فردوسی» به نام یک لحظه بیش نیست
- ۱۳۵۲: پایان اولین دورهٔ کار نویسندگی بهدلایل شغلی و ممانعت از نوشتن پس از چاپ ۲۳ داستان
- ۱۳۵۳: انتقال به تهران
- ۱۳۵۴: عزیمت به ایتالیا جهت مأموریت
- ۱۳۵۷: انتقال به خرمشهر و خدمت در واحدهای شناور
- ۱۳۵۹: آغاز جنگ تحمیلی و جنگزدگی نویسنده، انتقال به بوشهر و سپس به تهران
- ۱۳۶۵: آغاز دور دوم کار نویسنده با چاپ داستان «تمشک وحشی» در روزنامه کیهان
- ۱۳۶۶: آشنایی با حوزهٔ هنری با چاپ داستان «لکلکها» در گاهنامه داستان شماره۶ و احراز رتبه اول در مسابقهٔ نمایشنامهنویسی فجر وزارت ارشاد اسلامی و اهدای جایزه به وی
- ۱۳۶۷: چاپ اولین مجموعهٔ مستقل به نام «سالهای سرد» از طرف حوزهٔ هنری
- ۱۳۶۹: چاپ دومین مجموعهداستان «خاک و خاکستر»
- ۱۳۷۰: چاپ سومین مجموعهداستان «روزی که خورشید سوخت» و ساخت فیلم «آلفا هنوز زنده است» و اهدای جایزه از طرف بنیاد شهید بهعنوان یکی از نویسندگان برگزیده داستانهای کوتاه جنگ «سطرهای سرخ»
- ۱۳۷۳: چاپ چهارمین داستان «مردی با کفشهای قهوهای»
- ۱۳۷۴: عضویت در شورای رمان بنیاد جانبازان
- ۱۳۷۵: عضویت در کارگروه رمان ادارهکل ارشاد اسلامی استان تهران، عضویت در شورای کارگاه حوزهٔ هنری، ساخت فیلم سینمایی «آینه و آب»، سانحهٔ سخت تصادف رانندگی و بازنشستگی پیش از موعد از نیروی دریایی با درجهٔ ناخدا یکمی
- ۱۳۷۶: چاپ فیلمنامهٔ «آینه و مرداب» و چاپ مجموعهداستان جنگ «اسکاد روی ماز۵۴۳» با انتشارات کیهان و نیز اشتغال در واحد ادبیات حوزهٔ هنری در سمت کارشناس داستان و رمان
شرح حادثه از زبان زنوزی
اولآبان۱۳۲۹ را روز تولدم گفتهاند و در شهر خرمآباد. شهر «قلعه فلکالافلاک» ، «گرداب سنگی» و «کیو»، سه جا و سه نقطهٔ پررنگ خاطراتِ دوران کودکیام در آن شهر بود. پدر نظامی بود و هرازچندگاه منتقل به شهری. کلاس چهارم که تمام شد راهی «بروجرد» شدیم. فقط یک سال و کلاس پنجم را در شهر پربیشه و یخچال گذراندیم و سر آخر به تهران آمدیم. به شهر بیدرودروازهٔ غریبکش! دوراهی قپان و امامزاده حسن با پردهخوانیها و تعزیههایش و ادامهٔ باقی درس، دبستان و دبیرستان و سال آخر تحصیل در پلچوبی و خیابان درختی و فیلم «هنگامه» و بهروز وثوقی. و دیگر ماندگار شده بودیم و جلوپوست انداخته بودیم تا[اینکه] وسوسهٔ پوشیدن لباس سفید نیروی دریایی در سر پرباد هجدهسالگیام افتاد و بُریدم از تهران.
یادمانها و بزرگداشتها
مراسم یادبود و بزرگداشت فیروز زنوزی جلالی چهارشنبه، ۵اردیبهشت۱۳۹۷، با حضور محسن مؤمنیشریف، علیرضا قزوه، یوسفعلی میرشکاک، هادی خورشاهیان، داود امیریان، خسرو آقایاری، راضیه تجار، حبیب احمدزاده و تعدادی از نویسندگان در تالار اندیشهٔ حوزه هنری برگزار شد.
عیادت در بیمارستان
۱۶اسفند۱۳۹۴ جمعی از مدیران بنیاد ادبیات داستانی با حضور در بیمارستان مسیح دانشوری، ضمن عیادت از این نویسنده، با کادر درمانی بیمارستان نیز گفتوگو کردند و مراحل درمان وی را جویا شدند.
از نگاه دیگران
عبدالعلی دستغیب
زنوزی جلالی نظرگاه پیوستهای دربارهٔ زندگانی و رویدادها و آدمیان دارد که خالی از فکر انتقادی و گاه استهزائی نیست. او غالباً ایده یا فکری را میگیرد و آن را میورزد و شکل و بسط میدهد؛ ولی بهعلل پیدایش آن فکر و جنبهٔ اجتماعی و زمانی آن توجه چندانی ندارد و گاه این فکر بهصورت رمز و نماد درمیآید. این قسم تمرکز بر فکر با مفهومی ویژه، کشش داشتانی را در پرده میگذارد و دانستگی خواننده را از شرح و بسط وقایع بهسوی تأمل بر آن ایدهٔ ویژه برمیگرداند؛ یعنی خواننده را بیشتر متوجهٔ روابط درونی اشخاص داستانی میسازد و طبعاً اگر این روابط درونی، پیوند تنگاتنگی با یکدگیر نداشته باشد سبب خستگی و انصراف خاطر خواننده خواهد شد و مساعی داستاننویس بههدر خواهد رفت.
یوسفعلی میرشکاک
زمانی که فیروز میخواست کتاب «برج۱۱۰» را بنویسد به او گفتم که میترسم از عهده ادای حق مطلب برنیایی و دربمانی. بهتر است این کار را انجام ندهی؛ اما او با دلایلی که میآورد میخواست حتماً این کار را انجام دهد. من با اصطلاحها، کلیشهها و عباراتی که در متن استفاده میکرد، مخالف بودم و معتقدم بودم زبان فارسی این نوآوریها و کلیشهها را پس میزند و مخاطب را هنگام خواندن، کُند میکند.
حسن میرعابدینی
برخی از داستانهای زنوزی جلالی نشانگر تجربهگرایی او در زمینهٔ نثر و فرم داستانی است. مثلاً موضوع داستانهای «مردی با کفشهای قهوهای» جستوجوی شیوههای مختلفِ نوشتنِ داستان حین روایت آن است.
راضیه تجار
فیروز زنوزی جلالی نویسندهای مرگاندیش بود و تقدیر و سرنوشت را بهگواه آثارش باور داشت. در نیمهٔ راه و اواخر سالهای عمر بسیار دغدغهٔ نوشتن از نوع متفاوت را داشت. یافتن واژگان جدید، دغدغهٔ صید کلماتی دستمالینشده و گوشنواز. گاه به گلایه از خود میگفت: «مدتهاست چیزی قلمی نکردم، کارهای نیمهکاره زیاد دارم. دریغ از یک خط نوشتن.»
بهدلیل یک سوءتفاهم از حوزه رفت.
حبیب احمدزاده
یکی از چهرههای دقیق در ادبیات ما فیروز زنوزی جلالی بود. آشنایی ما از یک تصادف شروع شد در جایی که قرار بود آثار من و تعدادی دیگر داوری شود و من اعتراض داشتم.
یک ویژگی مشترک دیگر ما، تجربه در نیروی دریایی بود. او تجربهٔ کار در نیروی دریایی ارتش و من تجربهٔ کار در نیروی دریایی سپاه را داشتم. من در نیروی دریایی ارتش کسی را نمیشناسم که مانند زنوزی به ادبیات پرداخته باشد نه به خاطرهگویی. او تنها فردی از گروه و گرایش خویش است که اصلاً در کارش اغراق نمیکرد و ذرهای نمیتوان در آمارش شک کرد.
فرزاد زنوزی جلالی (فرزند فیروز)
پدر من برای نوشتن کتاب «مخلوق» دوبار قرآن را بهفارسی خواند. با کارهایش ارتباط زیادی برقرار میکرد و در عمق کار فرومیرفت. او با کارهایش میخندید و گریه میکرد و بسیار سختگیرانه با کتابهایش برخورد میکرد و کاری که واقعاً از نظرش جالب نبود منتشر نمیکرد.
خسرو آقایاری
او را همیشه یک سروگردن بالاتر از بقیه افراد حوزه هنری میدیدم. بارها کارها و آثار او را خواندهام و برای من تبدیل به کارهای بالینی شده و هروقت احساس میکنم چیز متفاوتی بخوانم به کتابهای او مراجعه میکنم.
مصطفی جمشیدی
در عرصههای مختلفی مانند نقد، داستان، داوری و نشر کتاب حضور فعال داشت. ما از سال۱۳۸۴ در هستهٔ اقتباس برای سینما همکاری داشتیم.
او در مقابل ادبیات ابتذال و ادبیاتی که انسان را به شکستن و نشستن تبدیل میکند در موضع خود ایستاد و برحسب غیرت و مهربانی ذاتی عصبیتی هم روی آثارش داشت و همین مسئله سبب موفقیت او در آثارش مانند کتاب «برج۱۱۰» شد.
داوود امیریان
بااینکه کارهای احمد محمود را نقد کرده بود همیشه با احترام زیادی از او یاد میکرد؛ چون خودش هم نویسنده بود و میدانست چقدر نویسندگی کار سختی است. بهیاد دارم فیلمنامهای براساس یکی از آثار «او.هنری» نوشته بود.
محسن مؤمنیشریف
امیدواری زنوزی جلالی به ادبیات زیاد بود. بههمیندلیل بهدنبال کارهای سخت میرفت. زنوزی جلالی مملو از حرفهای زیاد و جدیدی در ادبیات بود. جرئت و شجاعت برای کارهای سخت از ویژگیهای زنوزی جلالی بود. او کار را جدی تا آخر ادامه میداد. همیشه کارها را بهسرانجام میرساند. بهعنوانمثال «مخلوق» کار بسیار بزرگی بود که او انجام داد و مملو از شخصیتهای خوبی که او خلق کرده بود.
دیگران در ذهن و ضمیر زنوزی
محمود گلابدرهای
روح سرگردان محمود گلابدرهای ۴۸ ساعت است آرام گرفته است. به یاد احمد محمود افتادم که مشکل تنفسی داشت و وقتی به او گفتم اجازه دهید دربارهٔ شما چیزی بنویسم که نهادهای مسئول مساعدت کنند، گفت اگر این کار را کنی، دیگر تلفن تو را هم جواب نمیدهم. یاد مرحوم آغاسی و تیمور ترنج افتادم که در همین تنهایی از دنیا رفتند. نمیدانم این چه امر محتومی است که نویسندگان باید در تنهایی بمیرند؟
گلابدرهای نویسندهٔ پرکاری بود و برای هفتادمیلیون ایرانی مینوشت؛ ولی نکتهٔ تکاندهنده این است که در تنهایی جان سپرد. در تمام نوشتههایش خودش بود و قلم ویژهٔ خود را داشت. گلابدرهای نسل ویژه همدوره خود را شناخته بود. گرچه عصبیتی در قلمش بود که گاهی به اثر لطمه میزد. به او گفتم در نوشتههایت، هم شخصیتها و هم راوی و... همه گلابدرهای هستند. اهل مصلحتاندیشی و مماشات نبود و از این جهت بسیار به جلال آلاحمد نزدیک بود.
علی مؤذنی
سالهای پیش، در جایی قرار بر این شد که از بین آثار ۲۵سالهٔ ادبیات دینی، آثار شاخصی را انتخاب و داوری کنیم که به نتایج عجیبی رسیدیم. بهرغم حجم زیاد آثار نوشتهشده با موضوع دینی و ائمهٔ معصومین(ع)، به اثر درخور توجهی دست نیافتیم.
در ادبیات داستانی ما باورمندی مسئله بسیار مهمی است و این مسئله که من آن را زمینهٔ علاقمندسازی مینامم، کمتر در ادبیات داستانیِ ما دیده میشود؛ اما در آثار مؤذنی این مسئله بهزیبایی ارائه شده است که شیوهٔ ارائه آن در رمان «مأمور» علی مؤذنی کمنظیر یا حتی بینظیر است. موذنی در آثار خود، حرف نمیزند، بلکه نشان میدهد و این کار چکیده همهٔ درسهای ادبیات داستانی دنیاست.
جملات فیروزهای زنوزی
شبیه دیگری شدن، دغدغهٔ ادبیات داستانی است.
برای طرد یک نویسنده، هیچ ضربهای بالاتر از چاپ و انتشار آثار سست و بیدروپیکر او نیست.
نویسندهای که حرفی برای گفتن ندارد و نمیخواهد یا نمیتواند به خواننده چیز تازهای بدهد و به فکر و اندیشه وادارش کند، اصلاً چرا مینویسد؟ داستان و رمان خوب، آن رمان و داستانی است که خواننده وقتی آن را میخواند با خودش بگوید: خوب شد که خواندمش.
بزرگترین امتیاز یک اثر در آن است که نویسنده توانسته باشد لایهای از هزارتوی روان و جان بشری را بشکافد. یکی از ویژگیهای بسیار مهم نویسنده در این است که بتواند گوشهای از تاریکیهای روح بشر را روشن کند.
بسیار همت میخواهد که نویسنده زنجیرکش مادیات نشود و بهدور از ضروریات ناگریز زندگی بتواند در محراب قلم خویش آنگونه که میخواهد و باید تنها باشد. وی ناگریز میشود برای گذران زندگی گاه بهرغم میلش دست به نوشتن کارهای کوششی بزند و از جوشش دور بماند. بسیار ناگوار است چاپ ۲۰۰۰تا۳۰۰۰ نسخه در کشوری با این پیشینهٔ فرهنگی و ۶۰تا۷۰ میلیون جمعیت. در ترکمنستان که تمامش برابر استان مازندران ماست، تیراژ یک کتاب ۳۰۰۰۰ نسخه است و در اینجا تااینحد نازل. هنوز رنج قلم از آنِ نویسنده است و بیشترین سود از آنِ ناشر. بیرودربایستی باید گفت نویسندگان از اقشاری هستند که با وجود اهمیت کارشان، ظلم مضاعفی به آنان از این نظر میشود.
ذوقزدگان هنرمند ما غافلاند که لباس دستدوم و خوشدوخت لنگه دنیا را بهزور نمیتوانند به تن مردم شرقی بنمایند. نتیجهاش همین میشود. یا کتش تنگ است یا آستنیش کوتاه است. هر ملتی ساخت و بافت و روحیات خاص خودش را میطلبد و ادبیاتی که باید آینهٔ تمامنمای مردمان روزگارش باشد از آینهدار همین را میخواهد. تن مجروح بیگلاب را وانهادن و پرداختن به آلیس، سه تار خاکگرفتهٔ بابارحیم را وانهادن و پرداختن به آکاردئون ژینا خودفریبی است. باید از پشت تبسم نامهٔ درد را بیرون کشید و با خلوت فرزند شهید به مدرسه رفت.
متأسفانه تعریف غلطی در ایران جا افتاده و آن، این که نویسنده تا زمانی که داستانکوتاه بنویسد و رمان ننویسد، نویسنده نیست؛ البته تعاریف دیگری هم وجود دارد. بهگمان من واقعاً نوشتن داستانکوتاهِ خوب و ششدانگ که سرپا باشد بهلحاظی از رماننویسی دشوارتر است؛ چراکه در فرصت اندک باید جنبههای کوچکشدهٔ رمان در آن رعایت شود.
اگر میان رمان و داستان بخواهیم اهمیتی قائل شویم باید بگویم در عرصهٔ داستانکوتاه به درجهای رسیدیم که اگر آثار ترجمه شوند و با سایر کشورها قیاس شود مشخص میشود که ما در این عرصه چیزی از سایر کشورها کم نداریم و باید بگویم در عرصهٔ داستانکوتاه موفقتر از رمان هستیم.
آثار و کتابشناسی
کارنامه و فهرست آثار
مجموعهداستان
- «سالهای سرد» ۱۳۶۸
- «خاک و خاکستر» ۱۳۶۹
- «روزی که خورشید سوخت» ۱۳۷۰
- «مردی با کفشهای قهوهای» ۱۳۷۳
- «اسکاد روی ماز ۵۴۳» ۱۳۷۶
- «سیاه بمبک» ۱۳۷۷
- «اولیها» بهاهتمام، ۱۳۷۷
- «گزیده ادبیات معاصر» ۱۳۷۸
- «قصه۸۳» ۱۳۸۳
- «سال۸۲» ۱۳۸۳
- «ساعت لعنتی» ۱۳۸۷
- «شرلی و داستانهای دیگر» ۱۳۸۸
- «حضور» ۱۳۸۹
- «دل آدم سیب است» بهاهتمام، ۱۳۹۱
- «دوشنبههای دوستداشتنی» بهاهتمام، ۱۳۹۱
- «عطر عربی» بهاهتمام، ۱۳۹۶
رمان و داستان بلند
- «مخلوق» ۱۳۷۹
- «قاعدهٔ بازی» ۱۳۸۶
- «توپ پاشنه سمت ساعت دو» ۱۳۸۷
- «سکان سمت میانهٔ اروند» ۱۳۸۷
- «برج ۱۱۰» ۱۳۹۵
فیلمنامه
- «دیوانهوار»
- «سالاد فصل»
- «شور و شیرین»
- «این کوچولوی پُر دردسر»
فیلم سینمایی
- «آیینه و مرداب»
- «آلفا هنوز زنده است»
نمایشنامه
- «مثنوی کوچه» ۱۳۶۹، توسط امیر دژاکام کارگردانی و در تالار هنر خرداد۱۳۶۸ روی صحنه رفت.
- «درختی در برزخ» ۱۳۷۰، برندهٔ رتبهٔ اول چهارمین دورهٔ مسابقه نمایشنامهنویسی فرهنگی هنری فجر استان تهران در سال۱۳۶۶
- «غریبه» ۱۳۷۱
- «فاجعهٔ نوزدهمین» ۱۳۷۲
- «تیغ برپشت» ۱۳۷۳
- «سلطان و کاتب» ۱۳۷۴
- «نماز» ۱۳۷۵
- «جُنگهای هنری دریا» ۱۳۷۶
نقد
- «آسیبشناسی ادبیات داستانی معاصر» ۱۳۸۱
- «این کشتی شکسته، کی سلامت به ساحل میرسد؟!» ۱۳۸۱
- «درست، تمامقد، در برابر آینه» ۱۳۸۱
- «تکهای از هیچ» ۱۳۸۲
- «عدول از ترفندها، آموزههایی از کلاس درس ولادیمیر ناباکوف» ۱۳۸۴
- «محرومان و نامحرومان در ادبیات داستانی: نقد شما که غریبه نیستید» ۱۳۸۵
- «شطرنج با رزمندهای که میخواست مات شود» ۱۳۸۵
- «باران بر زمین سوخته» ۱۳۸۶
- «تجربهگرایان و سترونی قلم: نگاهی به چندوچون آثار چند نویسنده معاصر» ۱۳۸۷
- «جلال آلاحمد و آداب دروغگویی!»
سبک و لحن و ویژگی آثار
داستانهای جلالی پیچوتاب و گاه فضایی وهمآمیز دارد و برخی از گفتوگوها معماآمیز است؛ اما روال آنها غامض و مبهم نیست و رگههای واقعیت در بدنهٔ اصلی قصهها نمایان است. درواقع آدمها و اشیاء برای این نویسنده چیزهایی روشن و صیقلی نیستند که در یک نظر دریافت شوند. باید آنها را از درون و برون و از همهٔ جوانت دید تا مأنوس شوند و رازشان را آشکار سازند.
جوایز و افتخارات
- رتبهٔ اول چهارمین دورهٔ مسابقهٔ نمایشنامهنویسی فرهنگی هنری فجر استان تهران برای نمایشنامه درختی در برزخ در سال۱۳۶۶
- برندهٔ کتابِسال ۱۳۸۷ برای رمان قاعدهٔ بازی
- جایزه جشنوارهٔ دوسالانه قلم زرین برای رمان قاعدهٔ بازی
- تقدیرشدهٔ بخش رمانِ جایزه جلال آلاحمد در سال۱۳۸۷ برای رمان قاعدهٔ بازی
- دیپلم افتخار ۲۰ سال ادبیات داستانی انقلاب اسلامی برای کتاب مردی با کفشهای قهوهای
- دیپلم افتخار از بنیاد شهید برای رمان مخلوق
بررسی چند اثر
داستانهای فیروز زنوزی جلالی را که در مجموعههای سالهای سرد (۱۳۶۸)، خاک و خاکستر (۱۳۶۹)، روزی که خورشید سوخت (۱۳۷۰)، مردی با کفشهای قهوهای (۱۳۷۳) و در ماهنامههای ادبی نظیر کیهان فرهنگی منتشر شده است، باید به چند گروه تقسیم کرد:
- جهاد و مبارزه
- دفاع مقدس
- فقر و شوربختی طبقههای محروم
- زندگانی مهاجران اشرافی
- روابط آدمها و زندگانی خانوادگی
- وسواس کارمندی وظیفهشناس
- هراسها و اندوه اشخاص دردمند و جویای هدف و...
عبدالعلی دستغیب در کتاب از دریچه نقد به بررسی چند اثر این نویسنده پرداخته است:
برخی از این داستانها به استهزا و طنز میگرایند و برخی دیگر جنبهٔ تراژیک دارند؛ اما درمجموع زوایای تاریک و غمآلود زندگانی آدمیان را بهنمایش میگذارند. لحظههای شاد زندگانی در این داستانها بهندرت نمایش داده میشود و ازاینرو باید گفت که نویسنده از محیطی برآمده که در آن شادیهای اندک و رنج و اندوه بسیار دربرداشته است.
زنوزی جلالی که از سکوی نظری به وصف آدمها و رویدادها میپردازد، همانطورکه انتظار میرود داستانهای خود را در مداری مسدود قرار میدهد که مانع از «کشف واقعیت» است. در اینجا اشخاص نه برحسب وضعیتهای تنیروانی و واقعی خود، بلکه برحسب ادارک و تأمل نویسنده بهنمایش درمیآیند و زیر شعاع فکر نویسنده قرار میگیرند. بهاینترتیب جمع آدمیان به دو گروه نیک و بد، زشت و زیبا، سپید و سیاه تقسیم میشوند. نمونهٔ این ایستار دربارهٔ واقعیت را در قصهٔ «خاک و خاکستر» که زمینهٔ اجتماعی نیرومندی نیز دارد، میبینیم.
اسکاد روی ماز۵۴۳
سیمای سرگرد یعقوب در داستان اسکادروی ماز۵۴۳ فرماندهٔ عراقی پرتاب موشک بهسوی شهرهای ایران، نیز رضایتبخش نیست. دستهای او گوشتالود و شکمش گنده و همچون دنبک است. او فردی است راحتطلب و از جبههٔ نبرد گریزان و مدام ویسکی میخورد. در اینجا نویسنده ضرورتهای واقعیت را نادیده گرفته است. فرض کنیم سرگرد یعقوب شخص لاغراندام و دور از آسودهطلبی و حتی پارسا بود؛ مگر باز فرقی میکرد؟! زنوزی جلالی که خود مرد رزم است بهخوبی میداند قوانین نظام و اداری و نبرد، فوق تمایلات و خصایل روانی اشخاص است.
طرح این مسائل بهطور انتزاعی در داستاننویسی از تأثیر قصهٔ ساختهشده، میکاهد. نویسنده باید با تصویر و تجسم اشیا و فضا سطوح متفاوت واقعیت را نشان دهد؛ یعنی بهزبان داستان نه با زبان دیگری. در این داستان باید از نویسنده پرسید چرا خود را در قصهنویسی درگیر مسائل کلامی (و تئوریک) میکند!
خاک و خاکستر
این مجموعهداستان، بهجز قصهای که با نام اثر همنام است، حکایتگر ابداع زنوزی جلالی است. او در این داستانها و چند داستان سه مجموعهٔ دیگرش، صورت کلی و تعابیر عادیشدهٔ قصهنویسی رایج را کنار میگذارد و میکوشد تجارب واقعی و جزیی خود و اندوه و دلهره و شادیهای خویش را بهصورتی مشخص و ملموس به عرصهٔ داستاننویسی بیاورد و در این کار توفیق مییابد.
روایت داستانیِ نویسنده، گاه مستقیم است و گاه نامستقیم. زوایهٔ دید، گاه اول شخص است و گاه سوم شخص (دانای کل محدود) و در قصههای شکلات، کابینها، سکه و ملاقات چهارم، صورتی نوآیین مییابد.
در دو داستان چرس و فاخته از مجموعهٔ روزی که خورشید سوخت، نیز این تازگی بهدست آمده است. هرچند نویسنده در آنها هنوز پختگی لازم را نشان نمیدهد و قصهها از نظر زبان و نثر اشکالهایی دارد، او توانسته است به عرصهٔ شخصیت اشخاص داستانی نفوذ کند. در قصهٔ چرس فکر نویسنده، بر تصویری متمرکز میشود که ابعاد گونهگون به خود میگیرد.
کابینها
در قصهٔ کابینها چند نفر در تلفنخانهٔ عمومی با مخاطبان خود سخن میگویند و این مکالمهها درهم میآمیزد. در این میان مادر هجرانکشیدهایی درپی فرزند خود است و هرگاه سیمها قاطی میشود و به درون مکالمهٔ اشخاص میآید و سروصداها بلند میشود. هرکس دردی دارد و این دردهای ریز و درشت، عموض اجتماعی را نشان میدهد؛ اما آن درد واقعی و اصیل، درد مادر درهجران است که میان هیاهوی اصوات ناساز گم شده است.
صیاد و طوفان، شکلات، ساعت لعنتی و ملاقات چهارم
چهار داستان صیاد و طوفان، شکلات، ساعت لعنتی و ملاقات چهارم، وجوه مشترکی دارند و از داستانهای دیگر موفقترند. نویسنده در این قصهها نشان میدهد که در زمینهٔ زیست و شخصیت اشخاص، تجربههای دقیقی دارد. چه آنجا که از کودکی سخن میگوید یا از کارمندی وسواسی یا از آقای سهیل که به فکر دزدیدن تابلوی نقاشی گرانقیمت آقای افشار افتاده است... در این قصهها اشیا بهصورت تازه و حتی عجیبوغریب ظاهر میشوند؛ بدوناینکه محور داستان قرار گیرند و معنای انسانی قصه از بین برود. به سخن دیگر در اینجا برخلاف داستانهای مدرن رب گریه، کلوود سیمون و... گرچه بر وصف اشیاء تأکید میشود، حضور انسانها محو نمیشود.
با باد، با طوفان و تلواسه
در قصههای با باد، با طوفان و تلواسه سخن از مصایب جنگ است. قصهٔ اول، روایت داستانی با حسب حال زنی که شوهرش مفقود شده است، گره میخورد و در آخری، یعنی تلواسه، همسر آقای زیاری او را وادار میکند مادرش را در خانهٔ دیگری مسکن دهد؛ زیرا نمیتواند با مادر شوهرش زندگی کند.
این قصهها را بهرغم بیان نامستقیم آنها باید برای دیگری تعریف کرد. واقعیتها از پشت حجاب تصویر اشیا بهخوبی پیداست و رویهمرفته، ساختار غنایی دارند. جملهها غالباً شعرگونهاند. واقعیتها قطعهقطعه کنار یکدیگر چیده میشوند، تعابیرِ حسی و عاطفی، رویهم انبوه میشوند و سپس نظمی تازه مییابند تا به قسمی حسی، تکوین یابند و قصه را شکل دهند. این شاخصه در قصهٔ شکلات بارزتر است و بعد بهصورت قطعهای مینیاتوریتر نیز تکرار میشود.
سالهای سرد
قصهٔ سالهای سرد دربارهٔ بیاعتباری زندگانی بر این کرهٔ خاکی است. مردهای دربارهٔ مرگ، تدوفین و پوسیدهشدنِ اجزای جسم خود حرف میزند. این قصه از نوع قصههای «کارناوالی» است که نمونهٔ عالیِ این قصهها قصهٔ بوبوک داستایوفسکی است. زنوزنی داستان را از زوایههای اقناعکنندهٔ آن را ننوشته است. بههرحال همواره این پرسش باقی است که مرده چگونه حرف میزند؟!
فتاح
در داستانهای جدید نویسنده، نظیر فتاح، واقعگراییِ بیشتری میبینیم. بیان این داستان نیز نامستقیم است. زبان مکالمهٔ داستان به گویش خوزی (خوزستانی) است. شخصیت و منس آدمها: میرزا، فتاح، گلاره، نازار، بیبیگلاب و... همراهبا گفتوگو شکل میگیرد و درونمایهٔ داستان را به پیشنما میآورد. داستان، بُعدی از ابعاد واقعیتی تلخ، تضاد فقر و ثروت را بهطور مؤثر مجسم میکند. کار فتاح در قطعهقطعهکردن گوسفند بهطور دقیق وصف میشود. هیچ توضیح اضافی در قصه نمیخوانیم. در پس گفتوگوها و اوصاف، واقعیتی تلخ و جانکاه نهفته است که بهتدریج تکوین مییابد و آشکار میشود.
خاک و خاکستر
در بیشتر داستانهای مجموعه خاک و خاکستر، نویسنده به ابعاد جدیدی در داستان کوتاهنویسیِ دههٔ اخیر رسیده است. روابطی که او با واقعیت زمانهٔ خود برقرار کرده، بهصورت داستانهای کوتاهی درآمده است که در پس برخی از آنها طنزی ظریف و استهزایی تلخ و در بنمایهٔ برخی دیگر احساس نمادین و تراژیک نهفته است. او در واقعیتها غور میکند و با تفکر آنها را میسنجد و برای گشودن کلاف سردرگم واقعیتهای متضاد میکوشد تا حادثه یا رازی آشفته و دردآور را که در آن پسوپشتها میلولد به پیشنما آورد. صادقانه در عرصهٔ التهابها و دردمندیهای بشری غوطهور میشود تا از غموض واقعیت بهسوی دنیای بهظاهر آسودهٔ ما که در بحرانی صعب گرفتار آمده است، پیامهایی بفرستد و آنچه، آسودهطلبی و سودجویی کوشش در کتمانش دارند، بارز و آشکار کند.
داوودیها
داوودیها زیباترین داستان مجموعه، زمینهٔ غنایی و مرثیهای دارد. ماجرای قصه در بیمارستان میگذرد. گل داودیِ گلی پاییزی، اندوه شاعر مقیم بیمارستان را برطرف نمیکند. زمستان است و برف و بیمارستان و گلهای داودی که در زیر برف پنهان ماندهاند. شاعر میخواهد از دلتنگی و بیمارستان بگریزد. در رویای شاعر، خورشید درست بهرنگ داودیِ سرخ درمیآید؛ انگار خورشید دارد با خرمنی از گل داودی فرامیرسد. برای شاعر، محیط چنان تیره و تار است که هیچ مأمنی در هیچ جا پیدا نمیشود. او حتی میترسد که مبادا باغچهٔ گلهای داودی یا خورشید را بدزدند. حالاکه در زندگانی موجود، نور امیدی نیست، در حوزهٔ خیال باید امید و روشنایی را یافت. بهتر است تاریکی نباشد؛ ولی اکنون که چنین چیزی امکان ندارد، چرا نتوان در خیال، آن را زنده کرد؟
روزی مثل بقیهٔ روزها
آنچه در قصهٔ روزی مثل بقیهٔ روزها چشمگیرتر است، لحن سرد روایت و آهنگ استهزاآمیز نویسنده است. رویدادها در فضایی بسته میگذرند.
ضعف در فضاسازی در اغلب آثار فیروز زنوزی جلالی به ویژه آثاری که در کتاب اول خود گرد آورده آشکار است. از همین روست که آن آثار برای خواننده ملموس نیستند و او نمیتواند خود را در رخداد غرق کند یا مکان حادثه و سیمای شخصیتها را به روشنی در صحنهٔ تخیل خود ترسیم کند. هول و ولاها نیز اغلب کمقوتند. چنانکه اگر مزیت کوتاهی قصهها نبود در خواننده کششی برای خواندن مشتاقانه اثر پدید نمیآمد. سالهای سرد برای زنوزی جلالی عرصه تجربه است.
اما در اغلب این تجربهها ناپختگی قلم شهود است. مگر در خود قصه سالهای سرد که به یمن توصیف قوی از آن ضعف آشکار دور شده است. در قصههای او همه ویژگیهای داستان به طور کامل جمع نشده است تا به کل آن قوت بخشد، بلکه در یکی کشمکش قوی است و یکی دیگر ویژگیهای داستان ضعیف و در دیگری تصویرپردازی و یا توصیف هنرمندانهتر است و عناصر دیگر موجب ضعف.
خاک و خاکستر نیز به سرنوشتی کمابیش مشابه گرفتار آمده. اما در این میان همچنان که گفته شد، مجموعهٔ روزی که خورشید سوخت در مرتبهای بهتر و والاتر قرار دارد.
اسکاد روی ماز۵۴۳
در این داستان جنگ شهرها دستمایهای برای کار قرار گرفته است تا بیرحمی دشمن عراقی را که به مردم عادی پشت جبهه هم رحم نمیکند، نشان داده شود.
رمان برج۱۱۰
برج۱۱۰، آخرین اثر داستانی بلند فیروز زنوزی جلالی، اثری نهتنها سختخوان که کندخوان و بدخوان است. تعداد کمی از خوانندگان این رمان قطور به پایان آن خواهند رسید. و تعداد کمتری برای فهم بیشتر نقاط مجهول فراوان آن دوباره آن را خواهند خواند و تعداد انگشتشماری برای یافت صحت و سقم ادعاهای فلسفی این کار آن را با معیارهای فلسفه اسلامی خواهند سنجید. دلایل متعددی بر این امر میتوان برشمرد. عدم انسجام ساختاری، ابهامات متعددی منطقی در پیرنگ داستان، مستقیمگویی، نداشتن قصهای جذاب و پیشبرنده، شخصیتهای غیر قابل همذاتپنداری در اثر از این دست دلایلاند.
ناشرانی که با او کار کردهاند
از تمام ناشرانی که با فیروز زنوزی جلالی کار کردهاند سهم انتشارات «سوره مهر» از بقیه بیشتر بوده است. بعضی از کتابهای (باران بر زمین سوخته و قاعدهٔ بازی) وی در دو انتشارات بهطبع رسیده که این نشان از فسخ قرارداد با ناشر قبلی و توافق با ناشر بعدی است.
- شرکت انتشارات سورهٔ مهر
- کیهان
- نشر تندیس
- انتشارات انجمن قلم ایران
- شرکت انتشارات علمی و فرهنگی
- امیرکبیر
- دلوار
- خانه کتاب
- تکا (توسعه کتاب ایران)
- علم
- شهرستان ادب
- کتاب نیستان
تعداد چاپها و تجدیدچاپهای کتابها
تعدادکل چاپهای کتابهای منتشرشدهٔ از فیروز زنوزی جلالی، ۳۶ چاپ است که از این تعداد، دو اثر قاعدهٔ بازی با ۷۵۵۰ تیراژ و ساعت لعنتی با ۱۲۴۰۰ تیراژ، در بیشترین نوبت، یعنی هرکدام ۴ نوبت بهچاپ رسیده است.
منابعی که دربارهٔ زنوزی نوشته شده است
- «خاک و خاکستر و داستانهای دیگر» بهقلم عبدالعلی دستغیب (۱۳۷۵)
- «از آن سالهای سرد تا روزی که خورشید سوخت» فرشید حسامی (۱۳۷۶)
- «روایتی نمادین» فاطمه حیدری (۱۳۷۷)
- «دیوانهای با نگاه خردمندانه» سیامک وکیلی (۱۳۷۸)
- «مرگ آقای نویسنده» حسین فرجی (۱۳۷۸)
- «هبوط مخلوقات نویسا» علیالله سلیمی (۱۳۷۹)
- «لایههای هولانگیز رویدادهای ساده» (۱۳۷۹)
- «دنیایی کهن که در حوزه خیال به دیده میآید»، بهقلم عبدالعلی دستغیب (۱۳۷۹)
- «مسودهای اندر حکایت خلاقیتی سترگ و چشمان اسفندیار» بهقلم محمدحسن شهسواری (۱۳۸۰)
- «جای مخلوق کجاست؟» ع.زینالدین (۱۳۸۰)
- «قصه حقیقتی است ماندگار» فاطمه رحیمی (۱۳۸۰)
- «کوسه سیاه» علیالله سلیمی (۱۳۸۰)
- «مرگ جاودانه نویسنده» علیالله سلیمی (۱۳۸۰)
- «تلاش برای رسیدن به روح شرقی» پوریا محمدی (۱۳۸۰)
- «تجربهای دیگر از فقدان روحیه نقد و نقدپذیری» فاطمه علییار (۱۳۸۱)
- «گذری و نظری بر رمان مخلوق» مجتبی حبیبی (۱۳۸۲)
- «قهرمان داستان در جدال با نویسنده» عبدالعلی دستغیب (۱۳۸۲)
- «ادبیات انقلاب در عرصهٔ کودک و نوجوان پیشتازتر از بزرگسالان است» فیروزه محمدحسینی (۱۳۸۲)
- «چندصدایی در ادبیات بعد از انقلاب» سجاد صاحبانزند (۱۳۸۳)
- «با داوران جشنواره مشکل دارم» شمسی خسروی (۱۳۸۳)
- «سرقتهای ادبی، دغدغهها و راهکارها» مجتبی حبیبی (۱۳۸۳)
- «رمان امروز از فرمگرایی مفرط رنج میبرد» خدیجه زمانیان (۱۳۸۳)
- «فرهنگ جبهه، یک فرهنگ کلیشهای نیست» فیروزه محمدحسینی (۱۳۸۳)
- «فیروز زنوزی جلالی، نویسنده و منتقد ادبیات پایداری» (۱۳۸۳)
- «آسیبشناسی ادبیات بعد از انقلاب» محمدعلی گودینی (۱۳۸۴)
- «خیلی تعارف میکنیم» علیاصغر عزتیپاک (۱۳۸۴)
- «شاید ماندگار، شاید تکرارشدنی» بهبهانه انتخاب اثری داستانی بهعنوان کتابسال، زهرا ابوعلی (۱۳۸۵)
- «حکایت برگزیدگان بزرگ» عباس پارسا (۱۳۸۵)
- «نویسنده یا مترجم؟» خدیجه قرهگلی (۱۳۸۵)
- «ادبیات انقلاب زیر سایه جنگ است» احساس حضرتی (۱۳۸۶)
- «جایزهای برای آثار معمولی» محسن لطفیزاد (۱۳۸۶)
- «سنت محمود نقد» حرفهایی دربارهٔ باران بر زمین سوخته، آرش شفاعی (۱۳۸۶)
- «مثل زندگی» نگاهی به سیاه بمبک نوشته فیروز زنوزی جلالی، سبحان همتی (۱۳۸۶)
- «بارش آتش بر سر ماهیها» علیالله سلیمی (۱۳۸۷)
- «آشتی با مخاطبهای کمحوصله» سارا برومند (۱۳۸۷)
- «پرسه در دالانهای تاریک» محمدعلی گودینی (۱۳۸۷)
- «هراس از خط قرمزها» سجاد صاحبانزند (۱۳۸۷)
- «یک اتفاق بزرگ» لیلا کریمی (۱۳۸۷)
- «آنجا که نویسنده اعتراف میکند» عباس محبعلی (۱۳۸۸)
- «ساختار نو با درونمایه بومی» فیروز زنوزیجلالی از « قاعده بازی» میگوید؛ بردیا برزگر (۱۳۸۷)
- «قاعده بازی در شکارگاه» نقد و بررسی رمان قاعده بازی برنده جایزه کتابِسال ۱۳۸۷ مریم غفاریجاهد (۱۳۸۸)
- «ماکارونی خوابیده در آب داغ!» نقدی بر «قاعده بازی»، گرجی ابراهیمزاده (۱۳۸۸)
- «ما همه بازیمان را میکنیم» نگاهی به رمان «قاعده بازی» نوشته فیروز زنوزی جلالی، نرگس باقری ملاحسنعلی (۱۳۸۸)
- آسیبشناسی داستان کوتاه دفاع مقدس» (پایاننامه)، اعظم امیدترشیز (۱۳۹۰)
نوا، نما، نگاه
جستارهای وابسته
پانویس
منابع
پیوند به بیرون
- «زندگینامه:فیروز زنوزی جلالی (۱۳۲۹–۱۳۹۶)». همشهریآنلاین، چهارشنبه ۲۳فروردین۱۳۹۶. بازبینیشده در ۵دسامبر۲۰۱۸.
- «قاعده بازی، برندهٔ جایزه ادبی جلال». خبرگزاری فارس، چهارشنبه ۲آذر۱۳۸۷. بازبینیشده در ۲۱ژانویه۲۰۱۹.