صادق هدایت

از ویکی‌ادبیات
پرش به ناوبری پرش به جستجو
صادق هدایت

زادروز ۲۸بهمن ۱۲۸۱[۲]
تهران
پدر و مادر هدایت قلی‌خان اعتضاد‌الملک و زیور‌الملوک[۳]
مرگ ۱۹فروردین ۱۳۳۰[۱]
پاریس
علت مرگ خودکشی
جایگاه خاکسپاری گورستان پرلاشز در پاریس[۱]
نمایشنامه‌ها پروین دختر ساسان
شریک(های)
زندگی
ماری ترز[۴]
اثرپذیرفته از ادبیات اروپا خصوصا فرانسه[۲]

[۵]

صادق در کنار برادران

صادق هدایت روشن‌فکر، داستان‌نویس، منتقدادبی، مترجم و پژوهشگرِ زبان پهلوی، و ادبیات فولکلور، روزنامه‌نگار و نمایش‌نامه‌نویس بود.[۲]

* * * * *

از نگاه اکثر اهالی ادبیات صادق هدایت را بایستی بنیان‌گذار واقعی داستان فارسی بدانیم. او داستان‌نویسی بود که توجه زیادی به ساخت بیرونی داستان به‌عنوان یک اهتمام هنری داشت. بیشتر منتقدان باور دارند که هدایت با اخذ ساختمان داستان کوتاه و توجه به درون شخصیت‌‌‌ها از فرهنگ اروپایی برای نخستین بار صناعت داستان‌نویسی جدید را به نویسندگان ایرانی معرفی کرد و با درهم‌آمیختن قدرت داستان‌سرایی و با آگاهی‌هایش از فرهنگ مردم توانست تعدادی از اصیل‌ترین آثار ادبی معاصر را به‌وجود آورد.[۲] نقد و بررسی آثار هدایت در کتاب‌های مختلف استادانی چون عبدالعلی دستغیب، محمدعلی سپانلو و... آورده شده است.ref.

خاطره‌نگاری

نخستین اثر ادبی

اگر از کتاب کوچک ولی جالب «انسان و حیوان» که در سال ۱۳۰۳ پیش از سفر اروپا، در تهران نوشته‌است بگذریم، نخستین اثر ادبی هدایت قطعهٔ ناتمام «مرگ» است که در سال ۱۳۰۵ در گان بلژیک نوشت. این حکایت نخست در دورهٔ چهارمِ شمارهٔ ۱۱ مجلهٔ ایران‌شهر برلین به‌تاریخ یکم بهمن ۱۳۰۵ و بعد در مجموعهٔ «پروین دختر ساسان» (تهران ۱۳۳۳) چاپ شد و بعد در سال۱۳۰۶ که در پاریس بود رسالهٔ تمیز و تقریباً بی‌ایراد «فواید گیاهخواری» را به قلم آورد که در سلسله انتشارات ایران‌شهر در برلین چاپ شد.[۲]

تنها معشوقه‌اش

هدایت معشوقه‌ای داشت. نام این زن «ماری ترز» است. دخترهایی که در زندگی هدایت با او دوست بوده‌اند در اثر اتفاق یا حادثه بوده است. مثلا چون با خانواده ماری ترز رفت‌ و آمد داشته از این طریق با او آشنا شده است دوستی آن‌ها مدت زیادی نبوده، چون در مجموع مدت اقامت صادق هدایت درپاریس ۴ سال بوده. هدایت هیچ‌گاه راجع به معشوقه‌اش صحبت نکرد.[۴] او هیچ‌گاه ازدواج نکرد در واقع، هدایت با ازدواج مخالف بود.

مردم‌داری

هدایت با‌ این‌که از طبقهٔ اشراف بود، ولی زندگی ساده‌ای داشت و به‌طبقه فرودست جامعه بسیار احترام می‌گذاشت و این موضوع در اکثر داستان‌های هدایت به‌چشم می‌خورد.[۴]

جمعِ یاران

از سال ۱۳۰۹ به بعد تا سال ۱۳۱۵ که به هندوستان رفت، پرکارترین دورهٔ فعالیت ادبی هدایت بود. در این دوره بود که با بزرگ علوی، مجتبی مینوی و مسعود فرزاد آشنا شد و این چهار نفر که اصول فکری، دیدِ واحد، ادب و دانش و هنر آنان را به هم نزدیک کرده‌بود،‌ اغلب عصرها را در یکی از کافه‌های لاله‌زار نو به‌نام «رز نوار» به بحث می‌نشستند.

بی‌اعتقاد بود

در مورد مسائل مذهبی هدایت اعتقادی به خدا نداشت. او لائیک بود و این مسائل را خرافات می‌دانست.[۴]

نحوهٔ مرگ

هدایت در ۱۹ فروردین ۱۳۳۰، چند روز بعد از آغاز سال نو در پاریس در ساختمان شماره ۳۷ مکرر خیابان شامپیونه در خانه‌ای کارگری و قدیمی و در فقر و تنگدستی، با باز کردن شیر گاز آشپزخانه به زندگی خود خاتمه داد.[۱]

خبرِ روزنامه‌ها

روزنامهٔ فیگارو نوشت: صادق هدایت نویسنده بزرگ ایران و برادر زن ژنرال رزم‌آرا خودکشی کرد. این خبر در روزنامهٔ لوموند نیز منعکس شد.[۱]

بنگر ز دنیا چه داشته

آخرین دارایی صادق هدایت ۱۳۰۰۰۰هزار فرانک بود که پلیس در اساس هدایت پیدا کرده بود.[۱]

زندگی شخصی

صادق هدایت از وزارت فرهنگ و معارف حقوق می‌گرفت و نسبت به مسائل مادی فوق العاده بی توجه بود. از لحاظ اخلاقی بسیار خجالتی بود بسیار تمیز و وسواسی بود توجه خانم‌ها زود به او جلب می‌شد در جمع‌های غیر خصوصی بسیار مبادی آداب بود وزیبا سخن می‌گفت. صادق اهل تجملات نبود حتی دفتر کاری هم نداشت. او با ازدواج مخالف بود فرزانه در خاطراتی که هدایت برای وی نقل کرده از رفت و شد دو سه باره هدایت به محل زن‌های بدکاره سخن می‌گوید و یک‌بار هم در پاریس به محل همجنس‌گراها می‌روند. اما در مورد همجنس‌گرایی صادق هدایت می‌گوید: «هیچ وقت سخنی در این مورد نشنیدم او اصلا راجع به مسائل جنسی صحبت نمی‌کرد و اگر هم صحبت می‌کرد فقط در حد شوخی و طنز بود هدایت در کل به زن خوشبین نبود.» زبان فرانسه را خوب می‌دانست. برای نویسندگان قدیمی مثل داستایوسکی ارزش خاصی قائل بود همینطور به نویسندگان فرانسه. او کتاب‌های کافکا و سارتر را بسیار می‌خواند.

اعتیاد

صادق در اواخر زندگی به الکل و مواد مخدر پناه برده بود.
م.فرزانه:

یک‌ بار که برای ملاقات هدایت رفته بودم او از جعبه هزار بیشه پاکتی در آورد و از داخل آن گرد سفیدی در گودی شصتش ریخت و آن را استنشاق کرد معلوم شد کوکائین بوده بار دیگری که به دیدار او رفتم باز از همان جعبه هزار بیشه پاکتی در آورد این بار داخل آن گرد زرد رنگی (مایل به زرد) بود از او پرسیدم این چیست گفت هروئین و دوباره مثل دفعه قبل مقداری از آن را مصرف کرد. الکل هم که تقریبا همیشه کنار او بود.[۵]

او معمولا شاخه‌ای عود در اتاق خود می‌سوزاند. کنار کتاب‌هایش مشک می‌گذاشت از داخل کمد کتابی در آورد که بوی مشک می‌داد اکثر کتاب‌های او همین بو را می‌دادند. او انسانی وسواسی و مرتب بود. ولی این اواخر دیده شده بود که به قهوه خانه‌هایی که در آن تریاک مصرف می‌شد رفت و آمد می‌کرد و منتظر می‌نشست تا یک کارگر تمیز وافور را به لب او بگذراد. یک بار هم جایی رفت دخمه مانند؛ افرادی که در آن بودند به اشباح شبیه بودند کنار آن‌ها نشست و مشغول کشیدن تریاک شد.

پاتوق

هدایت کافه نشین بود یعنی به نوعی کافه خانه او بود کافه قنادی فردوسی، کافه رستوران ژاله، کافه رستوران کنتیناتال، باغ شمیران، هتل نادری، پرنده آبی پاتوق هدایت بود زیرا استقلالی را که در خانه به دنبالش بود و نیافته بود آنجا پیدا کرده بود خانه حکم خوابگاه را برای او داشت یا به قول خودش قبری که شب‌ها خود را در آن به خاک می‌سپارد ویک آخ وتف هم بر روی آن می‌اندازد.

بازجویی شد

علی اصغر حکمت که وزیر فرهنگ آن زمان بود به خاطر حمله‌ای که هدایت در کتاب وغ‌وغ ساهاب به او کرده از او شکایت کرد و شهربانی هم عنوان کرد، برخلاف عفت عمومی کتاب نوشته و او را به تامینات کشاندند و از او باز جویی کردند که اگر خانواده هدایت دخالت نکرده بودند او را به زندان می‌انداختند.[۴]

ممنوعیت و ممیزی

ممنوع‌القلم شد

هدایت به خاطر انتشار کتاب وغ‌وغ ساهاب ممنوع القلم شد و به خاطر همین بوف کور را به صورت پلی کپی در هندوستان منتشر کرد.[۴]

غیر قابل خواندن یا روشن‌فکرانه!

آثار هدایت بعد از پیروزی انقلاب در یک وقفه طولانی چاپ نشد زیرا آثار او را غیر قابل خواندن توصیف شد.

مجوز در جمهوری اسلامی

سید عباس صالحی گفته:

آثار هدایت هم مانند آثار دیگر نویسندگان ایرانی است. طبیعتا زمینه‌های نشر آثارش با شرایط عمومی که نشر ما دارد، است و طبق همان ضوابط ما در قوانین عمل می‌شود. انتشار کتاب‌های صادق هدایت از جمله معروف‌ترین اثر او «بوف کور» بعضا با مشکل مواجه‌ بوده، در حالی‌که آثار این نویسنده همواره به صورت افست به فروش می‌رسند.[۶]

پایانِ صادق

وصیت‌نامه ننوشت

هدایت اعتقادی به وصیت‌نامه نداشت می‌گفت اصلاً چه کار احمقانه‌ای کرده. چرا وصیت‌نامه نوشته است؟ آدمی که خودش را می‌ترکاند دیگر به چس‌ناله و وراجی احتیاج ندارد. به او چه که بعدش چه خواهد شد که مردم را پند و نصیحت بدهد؟ همین که ترکیدی و رفتی، دیگر رفته‌ای. تمام شده است. بعدش دیگر به تو مربوط نمی‌شود.

قبل از خودکشی

هدایت هفت روز پیش از خودکشی خودش مدعی بود که دوران جوانی نویسندگی‌اش به سر آمده و تازه موقع چیز نوشتنش شده خسرو هدایت می‌گفت صادق خان همیشه دلش می‌خواست خودش را بکشد هنگامی که در بلژیک با هم درس می‌خواندیم یک‌بار او به قصد خودکشی خود را در رودخانه انداخت.

آخرین نوشته از صادق هدایت

«دیدار به قیامت. ما رفتیم و دل شما را شکستیم.»

چرا خودکشی کرد؟

چه سوزهاست نهانی درون پیرهنم. صادق هدایت زیر بار بسیاری از کیفیات آفرینش نمی‌رفت و از پروردگار در باطن سوال‌هایی داشت که به قول خودش به جانش افتاده بود و بلاجوابی آفرینش را در وجودش تلخ ترمی ساختند. هدایت می‌پرسید تو به چه حقی مرا آفریدی؟ به چه عذری بدون رضای من مرا به دنیا آوردی؟ چرا به سوال‌هایم جواب نمی‌دهی؟ من از تو می‌پرسم اصلاً جهان را چرا آفریدی؟ تو جواب می‌دهی برای این‌که مرا ستایش وعبادت کنید: خلقناکم لتعبودن.
اما تو خود به صراحت درحق خود گفته‌ای که غنی عن العالمین هستی و از ستایش، عبادت، نماز و روزهٔ مخلوقی چون ما و هر مخلوق دیگری مستغنی و بی نیاز هستی پس چرا مرا و ما را آفریدی؟ من خوب می‌دانم که حرفم به گوش‌ات نمی‌رسد و این نیز خود مایهٔ دردِ روزگارِ تلخ و تاریک من است. من می‌دانم که چیزهای خوب و زیبا هم زیاد آفریده‌ای و می‌گویی جمیلم و جمال را دوست می‌دارم. می‌دانم که ماه و ستاره، گل و سبزه، صورت دل‌فریب، آوازخوش و دلکش، بوسه، خوردن و پوشیدن، گفت و شنود با صاحب‌دلان بلند اندیشه و آزاده و بافهم و باذوق هم آفریده‌ٔ توست. پس چرا آن همه چیزهای دِهِشتناک (هدایت این کلمه را زیاد استعمال می‌کرد) و زشت و زیان بخش و هلاکت زا، حتي گل‌ها و برگ‌ها و قارچ‌های خوش آب و رنگی که سمی است و مانند مار و عقرب زهرناک و کشنده است را به وجود آوردی؟ چرا در مقابل نیکی و پاکی و صفات ملکوتی –رذالت و خباثت، دنائت و حمق، جهل و تعصب، حرص و طمع، حسد و ظلم، جور و ضعف و مرگ و فنا را سربار بیچارگی‌های ما کردی؟
چرا باید هرچیز خوب و زیبایی سرانجام بپوسد و بگندد و زشت و کریه بگردد و سرانجام با خاک یکسان بشود؟
می‌گویی از نو آن‌ها را به صورت بهتری در می‌آورم. این همه تبدیل و تغییر چرا؟ و تکلیف چون من وجود لاجان و ناتوانی که تا چشم به هم بزنم رفتنی هستم و نابود می شوم چیست؟ تو آدم و حوا آفریدی، مرحبا به تو! تو بهشت و خلد برین ساختی و آدم و حوا را درآنجا ساکن ساختی؛ آفرین بر تو! پس به چه علت و به کدام بهانه مار و گندم ابلیس را به جان آن‌ها انداختی تا با کمک، فریب، خدعه و دورنگی آن‌ها از آن‌جا بیرون بیفتند و دارای سرنوشتی بشوند که دل سنگ را می سوزاند؟ چرا با کمک نیرنگی که واقعا دل‌پسند نیست آن‌ها را ساکن این کره خاکی ساختی که باید شکم را به عرق پیشانی و کدیمین سیر کرد؟ چرا دو فرزند دل‌بند آن‌ها یعنی هابیل و قابیل را به علت مسأله‌ای که با زیر شکم ارتباط دارد به جان هم انداختی تا برادرکشی درمیان آدمیان مرسوم ومعمول گردد؟ می‌گویی آن همه پیامبر و رسول فرستادم تا شما فرزندان آدم را راهنما باشند و راه راست و صراط مستقیم را به شما نشان بدهند… مریزاد -دستت درد نکند- ولی با آن که کرورها از آدمیان هر روز و شب با لحن تضرع از تو درخواست می‌کنند اهدنا صراط المستقیم پس کی در این راه خواهند افتاد؟ تاکنون پس ازهزارها و کرورها سال تاجایی که تاریخ نشان می‌دهد روزگار ما آدمیان بییار و یاور مدام بدتر، مشکل‌تر و وخیم تر شده و به صورت مسأله‌ای باهزار مجهول لاینحل در آمده است. به ما می‌گویند که تو دنیا را برای مقصودی آفریده‌ای. آیا کی باید به مقصود برسی و مرکب به هدف برسد؟ پس منظور مقدست کی جامه‌ی عمل و تحقق خواهد پوشید؟ به ما می‌گویند دنیا اول و آخر ندارد و یا اگر دارد از دایره فهم وادراک ما آدمی‌زادهای لغ ملغی محدود الشعور بیرون است. آیا تصدیق نمی‌نمایی که درحق من یا ما ظلم شده است؟ سماور می داند چرا می جوشد و باد می داند که چرا می وزد. و سیب می داند چرا رنگ و عطر و مزه می‌پذیرد و حق دارد فکر کند برای آدمیان خلق شده است. ما آدمیان کوته‌بین آشکار می‌گوییم که آسمان و زمین و خورشید و پروین برای ما آفریده شده است و ابر و باد و خورشید و فلک در کارند تا ما نانی به کف آریم و به غفلت نخوریم ولی شاید به حقیقت نزدیک‌تر باشد که بگوییم: تابه غفلت بخوریم.
من روسیاه حاضرم بپذیرم که در طبیعت هر چیزی به درد چیز دیگری می‌خورد ولی هیچ سر در نمی‌آورم که ما آدمیان به چه دردی می خوریم. اگر باید به درد چیزی بخوریم چرا باید به آن همه زمانی که از ازل می‌گذرد هنوز آن درد را درمان نشده‌ایم و آیا بیم آن نمی‌رود که تا ابد این درد اساسی را درمان نکنیم؟ آیا می توان پذیرفت که روزی این سرگردانی و مصیبت بلاعلاج به پایان خواهد رسید؟ من هم می‌دانم که سال‌ها و گاهی قرن ها‌ می‌گذرد تا یک نفر فضول آقا (مانند خود من) پیدا شود و به جز شکم و زیرشکم خود را دست‌خوش اندیشه‌های بی‌سر و ته بکند و بگوید: خدایا راست می‌گویم فتنه از توست و یا گر آمدنم به من بدی نامدی. وازسر به سر تو گذاشتن کیف و حال و تسلیت خاطری برای خود دست و پا کند و واویلا که من نیز نمی‌دانم چرا از آن افراد بسیار شافه و نادری هستم که به این نوع فکرها می‌افتم و چون می‌شنوم که؛ بازیچهٔ قدرت الهیم همه. به خود می‌گویم ای کاش با کمک یا نیرنگی از عروسک پشت پرده بودن خلاصی می‌یافتم.


از زبان محمدعلی جمال‌زاده: هدایت چند سالی پیش ازآن که از تهران به پاریس و از پاریس به وادی عدم برود در نامه‌ای که در ژنو به من نوشت درباره بازی (عروسک پشت پرده) (به زبان فرانسه پولی شینل) از من اطلاعاتی خواست و گویا درباب آنچه درمملکت ترکیه نشان می‌دهند و بی‌شباهت به عروسک پشت پرده نیست، برایش مطالبی نوشتم. راستش گاهی من هم مانند اکثر فرزندان آدم می‌خورم و می‌آشامم و می‌خوابم و ازعیش و نوش روی برگردان نیستم. ولی چه کنم که همین عوالم هم سرانجام روحم را خسته می‌سازد و از بسیاری چیزها سیر می‌شوم و باز به همان دایره‌ی غم افزای سرگردانی و غم حیرت که چه بسا ایجاد یک نوع تنفر و انزجاری می‌کند می‌افتم. آن وقت است که دیگر حتی چیزهای خوب و قشنگ و دلپذیر و با معنی هم هیجان و خلجان وجودم را که سخت حساس و نکته‌سنج آفریده شده (و وضع محیطی هم که درآن عمر را به سر می‌برم شدیدتر ساخته است) و مرا معذب می‌دارد و به راستی که جانم را می‌آزارد و حتی مرا به یاد خودکشی می‌اندازد. آن وقت است که دیگر شعله‌ی رحم و مروت و دلسوزی چه در حق خودم و چه در حق دنیا و مردم دنیا و هرآنچه تعلق به دنیا دارد در نهادم خاموش می‌گردد و در اعماق وجودم تفاوتی مابین زشت و زیبا باقی نمی‌ماند. آن وقت است که عطش نیستی و هم قدم شدن با فنا و عدم در سر تا پایم بیدار می‌گردد و از کائنات روی برگردان و گریزان می‌شوم و معنی این سخن کم‌نظیر شیخ هرات برایم کاملاً روشن می‌گردد که:

گر جمله کاینات کافر گردند بردامن کبریايش ننشیند گرد ومنی که با شعر و شعرا (به استثنای خیام خودم) چندان میانه‌ای ندارم صدای حافظ را می‌شنوم که:

برو که رونق این کارخانه کم نشود ز زهد همچو تویی یا ز فسق همچو منی


و متوجه می‌گردم که حافظِ عارف هم دنیا را (کارخانه) خوانده است و کارخانه‌ای درمقابل نظرم مجسم می‌گردد که به قصاب‌خانه شباهت تام و تمامی دارد و گوسفندان را می‌بینم که بع‌بع‌کنان به عالم بی‌اعتنا داخل می‌شوند و همان‌جا سرشان را می‌برند و گوشت و دُنبه و شکمه آن‌ها را حیوان دیگری به نام آدمی‌زاد به نیش می‌کشد. و می‌جود وهضم می‌کند و در چاله پر گند و بویی خالی می‌کند و شکر چنین انعامی را به جا می‌آورد. از همه بدتر آن‌که این کار زوال و پایانی هم ندارد و این قصاب‌خانهٔ ابدی را دنیای اکل و ماکول هم می‌نامیم و چنان است گویی تنها برای تکرار همین جریان شگفت آمیز آفریده شده‌ایم. به رأی العین می‌بینیم که مخلوقات شیره‌ی جان هم‌دیگر رامی‌مکند و بدان زنده‌اند و دنیا در نظرم تیره و تار می‌گردد و دلم به هم می‌خورد و حالت تهوع دست می‌دهد وآن وقت است که فکر رفتن و دور شدن و نیست شدن سرمستم می‌سازد و چون می‌بینم که برای رهایی یافتن ازاین مخمصه ودغدغه راهی وجود دارد تسلا می‌یابم و به خود می‌گویم رفیق حالا که باید رفت چرا دیگرمعطلی! تو که دیگر در انتظار چیزی نیستی پس امروز را به فردا افکندن بی‌معنی است و با عزم و جزم چنان که گویی به حجله عروس می‌روم دست به کار می‌شوم و با خون‌سردی هر چه تمام‌تر و بی‌سر و صدا و ننه من غریبم با کمک بی‌منت گاز منزل آشپزخانه که مانند آن همه نیروهای دیگر مرموز است و دراین گردون گردنده و این چرخ و فلک دیوانه و مصروع دارای توانایی فتنه‌گر و اثر بخشی است از قید آن‌چه آن را حیات می‌خوانند رهایی می‌یابم ومزه آسایش جاودانی بی‌بروبیا و بی‌چون‌وچرا و بی‌اگرومگر و بی‌دردسر را می‌چشم. به جایی می‌روم که شاید پایانی نداشته باشد و عدم محض باشد وهیچ به خاطرم خطور هم نمی‌کند که به زعم حافظ شیراز مرغ چمنم و دارم به گلشن رضوان می‌روم. هیچ نمی‌دانم به کجا دارم می‌روم همین قدرکه می‌دانم که به جایی می روم که نام و نشانی ندارد و قاطبه‌ی مخلوقات رهسپار آن هستند.[۷]

از زبان مهندس رحمت الله مقدم

مهندس رحمت‌ الله مقدم اولین ایرانیِ شاهد جسد بی‌جان هدایت بود. از سرایدار سوال کردم در باره آن زن و مرد که قبل از من به آنجا رفته بودند توضیح بیشتری بدهد پیرزن گفت:

یک و زن و مرد آمده بودند سراغ آقای هدایت را گرفتند من راهنمایی‌شان کردم... برگشتند و یادداشتی به من دادند که به آقای هدایت بدهم پرسیدم مگر آقای هدایت آن بالا نیستند؟ بوی گاز پیچیده بود و در قفل بود فورا یک نفر را آوردم که قفل را باز کند؛ داخل آشپزخانه آقای هدایت روی زمین و روی پتویی که پهن کرده بود دراز کشیده و مرده بود. در ورودی آشپزخانه مقداری پنبه ریخته شده بود یک قابلمه دسته دارِ نو روی شعله گاز قرار داشت در قسمت‌های دیگر تمام درزهای پنجره را با پنبه گرفته بود.[۱]
هدایت می‌خواست به مهمانی برود

ساعت چهار ونیم بعد از ظهر من (رحمت الله مقدم) به اتفاق خسرو هدایت به منزل صادق هدایت آمدیم جلوی در یک آمبولانس سیاه رنگ بسیار تمیز ایستاده بود و یک مامور هم به چشم میخورد. تابوت را که مخصوص حمل جنازه بود دونفر به بالا بردند. وارد اتاق شدیم صادق خان خوابیده بود روی تخت دراز کشیده بود یک ژاکت به تن داشت خیلی تمیز و پیراهن سفید و شلوار به پا داشت. صورتش را اصلاح کرده بود موهای شانه خورده و مرتب انگار می‌خواست به مهمانی برود.[۱]

هوس آشپزی کرده بود

پلیس به من گفت آقای هدایت قبلا وسط این اطاق (آشپزخانه) روی پتویی بودند. ما نعش را به همان شکل به روی تخت انتقال دادیم. پیرزن صاحب خانه من را به کناری کشید و گفت اینها را خود آقای هدایت خرید آورده. این آپارتمان گاز نداشت. آقای هدایت خیلی به من اصرار کردند که چون قصد آشپزی دارند من گاز بیاورم. من کارگر آوردم گاز را درست کند من قبلا این قابلمه های نو را که آقای هدایت خریده بود دستشان دیدم گفتم مرد جوان هوس آشپزی کرده.[۱]

یک کارگر ساده

آدرس آن مردی را که مهمان هدایت بود از پلیس گرفتم به خارج از پاریس در سن دنی رفتم یک مرد بلند بالا چهار شانه یک کارگر ایرانی ارمنی از فلسفه و بحث های فلسفی و اینگونه چیزها خبری نداشت یک کارگر ساده.[۱]

حواشی خودکشی

با خودکشی هدایت گفت‌وگوها و شایعه‌پردازی‌ها آغاز شد و درباره خودکشی او سخن‌‌‌ها گفتند.

مصاحبه محمود هدایت

برادرش محمود هدایت در مصاحبه با پرویز لوشانی گفت: «درست یادم هست او کلاس پنجم یا ششم ابتدایی بود که یک روز پیش من آمد و یک روزنامه کوچولو به دستم داد و گفت این‌ها را من در می‌آورم قطع روزنامه که خودش مطالب آن را نوشته بود. یک هشتم بود. روزنامه کوچولو را نگاه کردم اسمش را گذاشته‌اند ندای اموات آرم این روزنامه که خودش آن را نقاشی کرده بود خیلی عجیب و وحشتناک بود تصویری خیالی و در عین حال وهم‌انگیز از عزرائیل در حالی که داس اجل در دستش بود.»

یک دیوانگی کردم!

گفتند:

در سفر اول خود به پاریس که برای تحصیل رفته بود روزی در اواخر سال۱۹۲۸ اردیبهشت۱۳۰۷ در حوالی پایتخت خواسته بود خودش را غرق کند و در کارتی که در تاریخ سوم مه آن سال برای برادرش محمود هدایت فرستاد، نوشته بود: یک دیوانگی کردم به خیر گذشت.

آسان‌ترین نوع خودکشی

باز نوشتند:

۱۵سال پیش روزی به یکی از دوستان خود گفته بود که خودکشی با گاز آسان ترین نوع خودکشی‌هاست؛ تخیلات شیرین و کیفی که ایجاد می‌کند اضطراب و وحشت مرگ را از آدم دور می‌سازد.

مقاومت بیهوده

همچنین گفتند همیشه می‌گفته:

بعضی‌‌‌ها در همه عمر مجذوب خودکشی هستند و مقاومت آن‌ها در برابر این کشش بیهوده است.[۸] [۹]

به نام زیستن زندگی نکرد

روزنامه گلبرگ تهران نوشت:


مرگ وخودکشی هدایت یک امر عادی نبود و هرگز دلیل ضعف و ناتوانی او نیست بلکه این انتحار آخر، این اعتراض را فریاد عدم انقلاب و تسلیم شدن او و افرادی بود که دیگر نمی‌توانستند زنده به گوری خود و هم نوعان خود را در یک محیط بی در و دروازه به چشم ببینند شاید به قول خود دیگر حاضر نبود به نام زیستن از زندگانی کردند بیش از آن ادای زندگی را دربیاورد.[۱۰] [۱۱] [۱۲]

مسیر آرامگاه

در مسجد مسلمانان

جنازه هدایت را برای انجام تشریفات مذهبی به مسجد مراکشی‌ها در پاریس بردند. هانری ماسه در مسجد سخنرانی کرد و گفت: خودکشی اسرارانگیز صادق هدایت ضایعه‌ای برای ادبیات ایران و جهان است و اهمیت آثارش را زمان ثابت خواهد کرد. همین‌طور دکتر محمد شاهکار گفت: این حادثه برای تاریخ ادبیات ایران ضایعه بزرگ و جبران‌ناپذیری است.[۱]

«غروب»، سروده‌ی محمد اسلامی باری هدایت

دنیا به کام مردم صاحب درایت است
حق را به صاحبان درایت عنایت است
بر صفحه جریده زرین روزگار
پیوسته ثبت، نام بلند هدایت است
کب صادق هدایت از این خطه رخت بربست
از وی به هر کجا که روی صدحکایت است
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
آغاز عشق را ابدیت، نهایت است
چون صادق هدایت هر آنکس به عشق زیست
آثار وی برای جهانی هدایت است

اقامتگاه دائم

تلگراف مرگ هدایت وقتی به تهران می‌رسد که خانواده هدایت در حال آماده شدن برای برگزاری مراسم چهلم رزم آرا هستند. بزرگ‌ترهای خانواده پس از مشورت و بحث به این نتیجه می‌رسند که جنازه بطور موقت در گورستان پرلاشز دفن شود. البته بعدها آقای محمود هدایت بمنظور بررسی آرامگاه صادق هدایت به پاریس می‌آید و از آرامگاه دیدن می‌کند و سرانجام تشریفات خرید زمین و برقرار شدن دائمی آرامگاه را فراهم می‌سازد.[۱]

تدفین

حدود ده یا یازده نفر در مراسم تدفین هدایت شرکت داشتند هوا هنوز حسابی تاریک نشده بود که دو تا مأمور دفن پرلاشز تابوت را به آهستگی داخل گور کردند و طبق سنت فرانسوی‌‌‌ها هرکس با یک بیلچه مقداری خاک داخل گور ریختند و مراسم تمام شد. اولین نفرآقای جم بود و آخرین نفر آقای مهران که بعدها وزیر فرهنگ شد.[۱]

بعد از خودکشی

با خودکشی هدایت گفت‌وگوها و شایعه‌پردازی‌ها آغاز شد و درباره خودکشی او سخن‌‌‌ها گفتند. برادرش محمود هدایت در مصاحبه با پرویز لوشانی گفت: «درست یادم هست او کلاس پنجم یا ششم ابتدایی بود که یک روز پیش من آمد و یک روزنامه کوچولو به دستم داد و گفت این‌ها را من در می‌آورم قطع روزنامه که خودش مطالب آن را نوشته بود. یک هشتم بود. روزنامه کوچولو را نگاه کردم اسمش را گذاشته‌اند ندای اموات آرم این روزنامه که خودش آن را نقاشی کرده بود خیلی عجیب و وحشتناک بود تصویری خیالی و در عین حال وهم‌انگیز از عزرائیل در حالی که داس اجل در دستش بود.» گفتند: در سفر اول خود به پاریس که برای تحصیل رفته بود روزی در اواخر سال۱۹۲۸ اردیبهشت۱۳۰۷ در حوالی پایتخت خواسته بود خودش را غرق کند و در کارتی که در تاریخ سوم مه آن سال برای برادرش محمود هدایت فرستاد نوشته بود: یک دیوانگی کردم به خیر گذشت. باز نوشتند ۱۵سال پیش روزی به یکی از دوستان خود گفته بود که خودکشی با گاز آسان ترین نوع خودکشی‌هاست؛ تخیلات شیرین و کیفی که ایجاد می‌کند اضطراب و وحشت مرگ را از آدم دور می‌سازد. و نیز گفتند همیشه می‌گفته بعضی‌‌‌ها در همه عمر مجذوب خودکشی هستند و مقاومت آن‌ها در برابر این کشش بیهوده است.[۱۳] [۹]

صادق در شعر م.امید

اگرچه حالیا دیریست کان بی کاروان کولی
ازین دشت غبار آلود کوچیده ست
و طرف دامن از این خاک دامنگیر برچیده ست
هنوز از خویش پرسم گاه
آه
چه می‌دیده ست آن غمناک روی جادهٔ نمناک؟
زنی گم کرده بویی آشنا و آزار دلخواهی؟
سگی ناگاه دیگر بار
وزیده بر تنش گمگشته عهدی مهربان با او
چنان چون پاره یا پیرار؟
سیه روزی خزیده در حصاری سرخ؟
اسیری از عبث بیزار و سیر از عمر
به تلخی باخته دار و ندار زندگی را در قناری سرخ؟
و شاید هم درختی ریخته هر روز همچون سایه در زیرش
هزاران قطره خون بر خاک روی جادهٔ نمناک؟
چه نجوا داشته با خویش؟
پیامی دیگر از تاریکخون دلمرده ی سودازده کافکا؟
همه خشم و همه نفرین، همه درد و همه دشنام؟
درود دیگری بر هوش جاوید قرون و حیرت عصبانی اعصار
ابر رند همه آفاق، مست راستین خیام؟
تقوای دیگری بر عهد و هنجار عرب، یا باز
تفی دیگر به ریش عرش و بر این این ایام؟
چه نقشی می‌زده ست آن خوب
به مهر و مردمی یا خشم یا نفرت؟
به شوق و شور یا حسرت؟
دگر بر خاک یا افلاک روی جادهٔ نمناک؟
دگر ره مانده تنها با غمش در پیش آیینه
مگر، آن نازنین عیاروش لوطی؟
شکایت می‌کند ز آن عشق نافرجام دیرینه
وز او پنهان به خاطر می‌سپارد گفته‌اش طوطی؟
کدامین شهسوار باستان می‌تاخته چالاک
فکنده صید بر فتراک روی جادهٔ نمناک؟
هزاران سایه جنبد باغ را، چون باد برخیزد
گهی چونان گهی چونین
که می‌داند چه می‌دیده ست آن غمگین؟
دگر دیریست کز این منزل ناپاک کوچیده ست
و طرف دامن از این خاک برچیده ست
ولی من نیک می‌دانم
چو نقش روز روشن بر جبین غیب می‌خوانم
که او هر نقش می‌بسته ست،‌ یا هر جلوه می‌دیده ست
نمی‌دیده ست چون خود پاک روی جادهٔ نمناک

زندگی و یادگار

گذر عمر

  • ۱۲۸۱: شمسی شب سه شنبه 28 بهمن در تهران تولد یافت
  • ۱۲۸۷:آغاز تحصیل در مدرسه علمیه ( دوره ابتدایی را در همین مدرسه و دوره متوسطه را در مدرسه دارالفنون گذرانید و زبان فرانسه را در مدرسه سن لوئی فراگرفت)
  • ۱۳۰۰: جزو محصلین اعزامی به فرانسه رفت
  • ۱۳۰۳: کتاب‌های رباعیات عمر خیام و انسان وحیوان را به چاپ رسانید.
  • ۱۳۰۴: فرغت از مدرسه سن لوئی
  • ۱۳۰۵: جزو کاروان اعزامی اروپا در آبان ماه به بلژیک روانه شد ودر آموزشگاه عالی مهندسین راه و ساختمان نام نویسی کرد.
  • ۱۳۰۶: کتاب فوائد گیاه خواری در برلن و زنده بگور در تهران به چاپ رسید
  • ۱۳۰۷: نخستین اقدام به خودکشی
  • ۱۳۰۹: بازگشت به ایران پیش از به پایان بردن تحصیلات
  • ۱۳۰۹: آغاز خدمت در بانک ملی ایران و انتشار کتاب پروین دختر ساسان و افسانه آفرینش
  • ۱۳۱۰: اوسانه وسایه مغول از او منتشر شد.
  • ۱۳۱۰: مرداد ماه از خدمت بانک ملی استعفاء داد و اصفهان نصف جهان او در تهران به چاپ رسید.
  • ۱۳۱۱: شهریور ماه وارد خدمت اداره کل تجارت شدو مجموعه داستان سه قطره خون او به چاپ رسید
  • ۱۳۱۲: سایه روشن نیرنگستان علویه خانم و مازیار منتشر شد.
  • ۱۳۱۳: تشکیل گروه چهار نفری ربعه ( هدایت مجتبی مینوی بزرگ علوی و مسعود فرزاد)
  • ۱۳۱۳: ترانه های خیام را منتشر کرد و در شانزدهم دیماه وارد خدمت آژانس پارس شد و وغ وغ ساهاب با م.فرزد در تهران منتشر شد.
  • ۱۳۱۴: از آژانس پارس استعفاء کرد
  • ۱۳۱۵: به خدمت شرکت سهامی کل ساختمان در آمد.
  • ۱۳۱۵: به هندوستان رفت و به فراگرفتن زبان پهلوی پرداخت و بوف کور را با خط خودش به صورت پلی کپی در آنجا منتشر ساخت.
  • ۱۳۱۶: بار دیگر در بانک ملی به سمت متصدی خرید و فروش ارز به کار مشغول شد.
  • ۱۳۱۷: همکاری خود را با مجله موسیقی به مدیری سرگرد مین باشیان آغاز کرد و تا تعطیل شدن آن در سال 1320 با آن مجله همکاری داشت.
  • ۱۳۱۷: از بانک ملی استعفاء کرد.
  • ۱۳۱۸: گجسته ابالیش که از متن پهلوی ترجمه کرده بود در تهران منتشر شد.
  • ۱۳۲۰: همکاری خود را با دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران به عنوان مترجم آغاز کرد.
  • ۱۳۲۱: مجموعه داستان سگ ولگرد او در تهران منتشر شد.
  • ۱۳۲۲: داستان اب زندگی او منتشر شد.
  • ۱۳۲۲: گزارش گمان شکن و کارنامه اردشیر پاپکان که از متن پهلوی ترجمه کرده بود انتشار یافت.
  • ۱۳۲۳: زند و هومن یسن را که از متن پهلوی ترجمه کرده بود و مجموعه ولنگاری او منتشر شد.
  • ۱۳۲۴:عضویت انجمن روابط فرهنگی ایران با اتحاد جماهیر شوروی را پذیرفت و به هیئت تحریریه مجله پیام نو پیوست.
  • ۱۳۲۴: آبان مجلس بزرگداشت هدایت در انجمن روابط ایران و شوروی برگزار شد و در این جلسه بزرگ علوی درباره او سخن گفت و یزدانبخش قهرمان و مریم فیروز دو داستان او را قرائت کردند.
  • ۱۳۲۴: ۱۶آذر به همراه هیئتی از جمله دکتر علی اکبر سیاسی برای شرکت در جشن بیست و پنجمین سال تاسیس دانشگاه دولتی آسیای میانه به ازبکستان شوروی عزیمت کرد.
  • ۱۳۲۴: ۳۰دی از ازبکستان به تهران بازگشت.
  • ۱۳۲۵: کنگره نویسندگان و گویندگان ایران با شرکت هدایت تشکیل شد.
  • ۱۳۲۷: گروه محکومین را با حسن قائمیان منتشر کرد.
  • ۱۳۲۸: از هدایت دعوت شد که در کنگره جهانی هواداران صلح شرکت کند و او از شرکت در آن کنگره امتناع ورزید.
  • ۱۳۲۹: کتاب مسخ را با حسن قائمیان منتشر کرد.
  • ۱۳۲۹: به فرانسه عزیمت نمود .
  • ۱۳۳۰: در نیمه دوم فروردین در سن 48 سالگی با گاز در پاریس خودکشی کرد.
  • ۱۳۳۰: در ۲۷فروردین در گورستان پرلاشز پاریس به خاک سپرده شد.[۲]

کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری

تولد در خاندان حجندب

صادق هدایت فرزند کوچک‌ترین فرزند هدایت‌قلیِ هدایت‌اعتضادالملک شب سه‌شنبه بیست‌وهشتم بهمن۱۳۸۱ هنگامی که از خاک ایران آزادی‌خواهی و مشروطه‌طلبی می‌جوشید در یک خانواده معروف و ثروتمند اشرافی از دودمان رضاقلی‌خان هدایت که ادیب و دانشور عهد ناصری بود در تهران چشم به‌جهان گشود. اصل نسب خاندان هدایت به دوره ماقبل از قاجار برمی‌گردد. در آن زمان خاندان هدایت که به خانواده حجندب معروف بودند در حجند که بعدها به خجند تغییر نام یافت زندگی می‌کردند. در اصل ریشه و اصل نسب آنان به همان منطقه مربوط می‌شود که امروزه در روسیه واقع شده است[۴]

زود مستقل شد

صادق خیلی زود پیوند خود را از خانواده که افراد آن همه مردان سرشناس کشور بودند و اگر می‌خواست می‌توانست با بهره‌گیری از قدرت و نفوذ آن به مقامات عالی دولتی دست یابد و زندگی مرفه و بی‌دردسری برای خود فراهم نماید برید. و از تن‌آسایی یک فرد نازپرورده و متنعم سر باز زد و با درآمد ناچیزی که از راه خدمت در دوایر مختلف دولتی به دست نیامد می‌آورد مستقلا زندگی کرد. این وارستگی و آزادی به او این مجال را داد که اوقات خود را با کاری که دوست‌ داشت یعنی ادبیات بگذراند.
صادق پس از دو برادر و دو خواهر به‌دنیا آمده و عزیزکردهٔ خانواده بود؛ ولی مانند سایر برادران و خواهران در دست عمه‌‌‌ها و دایی‌‌‌ها بزرگ شد و هفت هشت سالش بود که به اتفاق دو دوست و همبازی‌هایش مهندس خسرو هدایت قائم مقام شرکت ملی نفت که پسر دایی او بود و دکتر منوچهر هدایت رئیس پیشین بهداری وزارت آموزش و پرورش که پسر عمویش بود به مدرسه علمیه رفت و این سه نفر تا کلاس نهم دبیرستان با هم بودند.[۱۴]

از سرزندگی تا سرخوردگی

هدایت از بچگی بسیار سرزنده و شاداب بود اما بعدها در جامعه سرخورده می‌شود البته ابتدا در خانواده خود سرخورده شد. خانواده او را نمی‌فهمیدند. او عاشق گربه بود و بعدها به سراغ مسائلی از قبیل جادو می‌رفته به خاطر خرافاتی بودن خان جین مادرش بود. هدایت به موسیقی کلاسیک علاقه وافری داشت و این مسئله در جوانی به اوج خود رسید.[۲]

تحصیل و شغل

وی در سال ۱۳۰۴ تحصیلات متوسطه را در دارالفنون و دبیرستان فرانسوی سن‌لوئی تهران به پایان برد و با کسب موفقیت در مسابقه‌ای که ترتیب یافته بود در آبان‌ ماه سال ۱۳۰۵ با کاروان دانش‌آموزان اعزامی به اروپا، به بلژیک روانه شد و در آموزشگاه عالیِ آنجا در رشته مهندسی راه و ساختمان نام نویسی کرد اما در آن جا نمانده یک سال بعد با نخستین گروه دانشجویان اعزامی به اروپا برای تحصیل در رشته معماری رهسپار پاریس شد و ظاهراً دوره اقامت او در فرانسه که چهار سال طول کشید بیشتر به سیر و گشت گذشت.[۲] [۱۵] هدایت تحصیلات خود را به پایان برد و در سال ۱۳۰۹ که اوج قدرت رضاشاه بود به تهران بازگشت از قرار معلوم خانواده‌اش از این حیث ناراضی بودند و اصرار داشتند که او دوباره به اروپا برگردد و در رشته طب یا مهندسی و یا هر رشته دیگری که مایل است تحصیل کند هدایت در تهران ماند و شغل محقری در بانک ملی مرکز به عهده گرفت (حسابداری جزء با ماهی بیست تومان حقوق) و تا شهریور ۱۳۱۱ درآن بانک کار کرد و از ششم شهریور آن سال تا شانزدهم دی‌ماه ۱۳۱۳ در اداره کل تجارت و از آن به بعد چندی تا سوم اسفند ۱۳۰۴ در وزارت امور خارجه مشغول به کار شد و بعد وارد شرکت سهامی کل ساختمان گردید.

او را درک نکردند

هدایت تا زنده بود کسی او را نشناخت و هیچ‌گونه نوشته و اثری درباره او در مطبوعات پدید نیامد او دوست نداشت درباره‌اش زیاد سخن بگویند و بنویسند و حتی تنفر داشت که کسی بدون اجازه او نام آثار او را ببرد.[۱۶] کسی جز از عده‌ای دوستان معدود او که آن‌ها هم ترد شدگان جامعه بودند او را نمی‌فهمیدند.[۱۷] حتی به عنوان یک نویسنده هنرمند به همان اندازه در میان افراد خانواده و خویشان خود گمنام و ناشناس بود که در جامعه.[۱۸]


هدایت در فروردین ۱۳۳۰ در پاریس خودکشی کرد داستان‌هایش نشان دهنده خلاقیت‌های اوست، زیرا در آن‌ها واقعیت را به شکلی بدیع توصیف می‌کند و همین واقع‌گرایی صادقانه بزرگ‌ترین خدمت صادق هدایت به ادبیات معاصر ایران است. نوشتن برای او نه وسیله کسب جاه و مقام و نزدیک شدن به قدرت‌‌‌ها، بلکه شیوه‌ی زندگی بود.[۱۹]

جغدِ پیرِ نیما در رثای هدایت

هیس مبادا سخنی، جوی آرام

زیر این دره بغلتید و برفت

آفتاب از نگهش سرد بخواب

پرشی کرد و برنجید و برفت

در همه جنگل مغموم دگر

نیست زیبا صنمان را خبری

دلربایی ز پی استهزا

خنده‌ای کرد و پس از آنگه گذری

این زمان بالش در خونش فرو

جغد بر سنگ نشسته است خموش هیس

مبادا سخنی، جغدی پیر

پای در قیر به ره دارد گوش

بشنو از ناله خاموش غروب

ماجراهای دراز شب تار

دارد از مردم گم کرده حریف

یادی از اندوه دوری ز دیار

دم سرد غریبانه او

قصه‌هایی‌ست زنگذشته دور

یادگاری به غبار آلوده

که برانگیخته از چاله گور

نه برایت نفسی از دل دشت

نه وزد بادی از کوه بلند

سر به سر شومی و تنهایی و هم

همه جا خالی و خاموش و نژند

گرد بنشسته به کوی و برو بوم

آید آوای عزا از در و بام

بهت سنگینی و بیرنگی و بیم

نه نوید و نه درود پیام

روزگاری‌ست که بنشسته غروب

روز و شب بر سر این شهر تباه

روزگاری که نه روز است و نه شب

روزگار نه سپید و نه سیاه

دل فرو مرده و فرسوده روان

دود بگرفته رخ زیب و هنر

نه توان داد زامید نشان

نتوان یافت ز اندیشه خبر

چاره زین فتنه فرار است

فرار به اما نگاه غروب نگهی

بوی زلفش مگرم بنماید

به سراپرده آغوش رهی

روح و روان

وی دارای دو حالت روانی کاملا متفاوت و حتی متضاد بوده است انور خامه‌ای می‌گوید نمی‌توانداین دو روحیه متضاد را خوشحالی و اوقات تلخی بنامد چون هیچ چیزی در دنیا ممکن نبود او را خوشحال و شادمان و یا عصبانی و خشمگین کند و نیز نمی‌تواند آن را خوش‌بینی یا بدبینی بنامد زیرا هدایت اصولا یک نوع بدبینی فلسفی نسبت به دنیا و مافیها داشت. کلا هدایت بنیاد فکری بدبینانه‌ای داشت او یک ناسیانولیست تمام عیار بود و بعدها در جامعه سرخورده می‌شود. البته ابتدا در خانواده سرخورده بود[۲۰]

هدایت به حد اعلاء شوخ طبع بود هدایت وقتی سرحال بود آن قدر لودگی می‌کرد که همه را از خنده روده بر می‌کرد یک وقت هم که اوقاتش تلخ بود برعکسش رفتار می‌کرد. شاخص ترین رفتار او این بود که برای افراد متلک می‌ساخت البته نه از راه دشمنی و مخالفت. هدایت عاشق گربه بود به موسیقی کلاسیک علاقهٔ وافری داشت واین مسئله تا پایان عمر همراه او بود. واقعا موسیقی غربی او را به وجد می‌آورد.

زمینهٔ فعالیت

یادمان و بزرگداشت‌ها

در آبان ماه سال ۱۳۲۴ مجلس بزرگداشت هدایت در انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی برگزار شد در این جلسه بزرگ علوی درباره او سخن گفت و یزدانبخش قهرمان و مریم فیروز دو داستان او را قرائت کردند.[۲] همچنین همایش بین المللی هشتاد سال آوای بوف کور و شب صادق هدایت در تاریخ ۲۸بهمن ۱۳۹۴ در دهلی نو به ریاست افتخاری دکتر کایلیا واتسیان برگزار شد.

نامهٔ مرتضی کیوان به مصطفی فرزانه

امشب ۲۵ فروردین ۱۳۳۱ مجلسی به یادبود صادق هدایت برقرار بود. برنامه آنرا برایت می‌فرستم. آنچه به عنوان «درباره صادق هدایت» توسط مجتبی مینوی گفته شد شرح مختصری از خود هدایت بود جدا از آثارش. شاید ذکر اسامی بعضی از حاضرین که من آن‌ها را دیدم و می‌شناختم بد نباشد تا ملاحظه کنی که حتی از دسته‌های مختلف سیاسی -جمعی مختلف‌المسلک و دشمنان سیاسی- با هم در یک مجلس شرکت کرده‌اند. دکتر خانلری، خانم لرتا نوشین، دکتر محمدمقدم، صادق چوبک، مهندس فریور، ونسان مونتی (و چند زن و مرد فرانسوی و انگلیسی که گویا همه فارسی بلد بودند)، خانم دکتر رضوی، سایه، دکتر روح‌بخش، علی زهری، دکتر بقایی، جلال آل‌احمد، خانم دکتر سیمین دانشور، فریدون رهنما، منوچهرشیبانی، فخرالدین شادمان، خیرخواه، کولی، خاشع (با آنکه برنامه تئاتر سعدی داشتند)، ثمین باغچه‌بان، بزرگ علوی، حسین کاظمی، سعید نفیسی، حمیدرهنما، فضل‌الله گرکانی، امید، مهندس رضوی، دکتر عیسی سپهبدی، حبیب یغمایی و..‌. روی هم‌رفته جمعیت متناسب و متعددی بود. همین که اختلاف نظرهای سیاسی هم نتوانسته بود مانع جمع شدن عده‌ای از علاقمندان به آثار هدایت در یک محل و در یک برنامه بشود خود ناشی از تأثیر شخصیت و محدود نشدن هدایت به یک نقطه می‌باشد. اگر در تهران بودی و شدت اختلافات سیاسی افراد دسته‌های مختلف سیاسی را می‌دیدی، از تجمع آن‌ها در یک مجلس یادبود تعجب می‌کردی چه رسد به اینکه در یک برنامه با هم مشارکت داشته باشند.

بعد از هدایت چه می‌گویند!

دیدگاه آیت الله سیدعلی خامنه‌ای

یک روز در کشور چیزی مُد می‌شود و هرکس سعی می‌کند مطابق آن رفتار کند؛ مثلاً یک روز صادق هدایت در این کشور مُد بود -البته حالا این‌طور نیست؛ این مربوط به حدود بیست سال پیش است- هرکس می‌خواست راجع به قصه حرف بزند، حتماً باید اسم صادق هدایت را می‌آورد! البته صادق هدایت نقاط قوّتی دارد؛ اما نقاط ضعفی هم دارد. صادق هدایت که جزو نویسندگان بزرگ دنیا نیست. اگر شما صادق هدایت را با نویسنده‌های معروف دنیا مقایسه کنید -چه نویسنده‌های روسی، چه نویسنده‌های فرانسوی، چه نویسنده‌های انگلیسی؛ این‌هایی که رمان‌های معروف را خلق کردند و داستان‌های بزرگ را نوشتند- در مقابل آن‌ها بچه‌ی کوچکی است! البته او در ایران جایگاهی دارد؛ اما در همان حد باید او را تفخیم کرد، و نه بیشتر آدم نباید اسیر مُد باشد.

نظر مرتضی مطهری

در عصر ما به تقلید از اروپاییان و به علل دیگر که اکنون جای ذکرش نیست، نویسندگانی بدبین پیدا شده‌اند که زهرهایی را از این راه به جان جوانان می‌ریزند و آنان را بی‌علاقه به زندگی و احیاناً وادار به خودکشی می‌کنند و از طرف عوامل مرئی و نامرئی مورد تشویق قرار می‌گیرند و روزبه‌روز به عددشان افزوده می‌گردد. صادق هدایت از این گروه است. نوشته‌های وی به قول ویلیام جیمز حالت همان خوکی را می‌نمایاند که زیر تیغ ناله سر می‌دهد و یا موشی که در حالی که مشغول جان دادن است جیر جیر می‌کند.

دکتر شریعتی در «تاریخ تمدن» گفته

گرمارودی به صادق هدایت لعنت می‌فرستد!: شرم می‌کردم از خودم اگر بر صادق هدایت لعنت نمی‌فرستادم. خداوندا صادق هدایت را لعنت کن. نویسنده‌ٔ «توپ مرواری» توهین‌های زشتی به امام حسین(ع) کرده است، وظیفه‌ی هر قلم به دستِ اهل قبله می‌دانم که حداقل به جوانان این کشور بفهماند که چه بی‌شرف‌هایی در این کشور قلم زدند که از امویان هم بدتر بودند؛ اسمشان هم صادق بود و هدایت مردم را بر عهده داشتند.

♦ ♦ ♦ ♦ ♦
ابراهیم گلستان درباره هدایت نوشته: تنها بود و تنها ماند واز همان تنهایی منفرد ودور از حسدهای بی زبان وبی جرات محیط خودش بودوماند ورفت ولی مانده است
♦ ♦ ♦ ♦ ♦
محمود دولت آبادی می‌گوید: همه ما از تاریک‌خانه هدایت بیرون آمده‌ایم. هدایت همیشه اکنونی است. تاوقتی که مناسبات اجتماعی همین باشد که هست، هدایت همیشه نویسنده روز است، شاید به همین علت هم هست که در دوره پهلوی آثارش ممنوع است.[۲۲]
♦ ♦ ♦ ♦ ♦
نظر ابوالحسن صبا: شهریار در خاطره‌ای که از محفل دوستانه منزل خود نقل می‌کند: جلسه‌ای بود که هدایت هم در آن حضور داشت و بوف کور را خواند و همه حالت کراهتی پیدا کردند و من مجبور شدم هذیان دل را بخوانم وانبساط خاطری ایجاد شد صبا به هدایت گفت چرا با این قدرت قلم ما را به این حال انداختی و چرا اینقدر مناظر مکره را دوست داری.

دیدگاه محمدرضا سرشار

این صادق هدایت ملعون به هیچ‌وجه در ابعاد و اندازه‌هایی نبود که این همه در موردش صحبت شود و اینقدر او را بزرگ کنند. علت اصلی این که این آدم شبه مجنون را بزرگ کردند این بود که فرهنگ و آیین اسلامی را به باد فحش گرفته بود و تمامی اعتقادات و ارزش‌های اسلامی را با رکیک‌ترین الفاظ که به کار بردن آن شایسته‌ی هیچ انسان متعادل و عاقلی نیست، به خیال خود، مسخره کرده بود. از نوشتن این کلام شرم دارم. ولی باید به برخی هجویات این انسان دیوانه‌ی وازده‌ی پوچ‌گرا اشاره کنم؛ این عقب مانده‌ی بی شخصیت (صادق هدایت) در کتاب «توپ مرواری» که به نظر من صد بار از کتاب آیات شیطانی کثیف‌تر است نمونه‌های زیادی از این لجن‌پراکنی‌‌‌ها را انجام داده است. مثلا در صفحه ی 16 این کتاب می‌خوانیم:

عرب پست تر از این بود که از این فضولی‌‌‌ها بکند. نعوذ بالله، دین اسلام را درست کند. و این فتنه اسلام را جاسوسان یهودی راه انداختند و با دست خودشان درست کردند. برای اینکه تمدن ایران و روم را براندازند. و به مقصودشان هم رسیدند. اما مثل عصای موسی که مبدل به اژدها شد و خود او ازش ترسید، این اژدهای هفت سر هم دارد دنیا را می‌بلعد.

نظرِ خاصِ نیمایوشیج

نیما درباره صادق نظری خاص ارائه می‌دهد و می‌گوید:

او به نقص‌های روحی و شخصیتی هدایت هم اشاراتی دارد و می گوید:

هدایت ناجوانمردی‌هایی داشت که باید آن را حمل بر بی‌خیالی او کرد. رفتار او با شین پرتو که در هند از او پذیرایی کردو رفتار او با خود من در کنگره که حمایت نکرد و فقط نشسته بود که ازگلوبادش کنند، تاخودش بزرگ شود.

جلال هدایت را رد نمی‌کند

زنده یادجلال آل‌احمد بااینکه هدایت را رد نمی‌کند و او رادر شمار نویسندگان مطرح روزگار می شناسد، دربارهٔ او چنین می‌گوید:

هدایت گرچه بابوف کور، هوای حکومت پیش ازشهریور۲۰ را ابدی کرده است، اماانگار از فرهنگ اسلامی بریده است و حتی با آن کین می‌توزد. علویه خانم و محلل و انیران به جای خود، در هیچ‌جااز کار وسیع او اثری از دوره اسلامی نمی‌بینیم. کوشش او در راهی است که به زرتشتی بازی پیش ازشهریور۲۰ مدد می‌دهد.[۲۳]

دیدگاه احمد فردید

استاداحمد فردید هدایت را بی ارتباط با مردم و صوفی فرنگی می نامد؛

من یکبار درجایی لفظ صوفی فرنگی رادرباره صادق هدایت اطلاق کرده‌ام. صوفی فرنگی همان کسانی هستند که درجهان امروز از عرفان و تصوف غرب و ادبیات پوچ و تئاتر پوچ و از این‌جور حرف‌ها، سخن می‌گویند. بازگشت همهٔ این صوفی فرنگی به این امراست وآن آخرین مرحله نهایی فراراز حق به سوی انانیت اعم ازانانیت جمعی یا فردی.[۲۴]

دیدگاه احسان طبری

احسان طبری هدایت رابدین‌گونه معرفی می‌کند: نیست انگاری (نیهلیسم) ، لذت گرایی (هدویسم) ، بدبینی (پی میسم) ، لامذهبی (اته ئیسم) و ملی گرایی گذشته پرست درآثار هدایت به چشم می‌خورد. او زندگی رابازی پوچ و مسخره طبیعت می‌داند که مرگ بر آن مرجح است و مردم را به قول خودش دراین «تله خربگیری» مشغول دلقکی و رذالت و پستی می‌بیند واز آن‌ها متنفراست و از خود نیز بیزار است. لذا راه مرگ را می‌پیماید، او ستایش‌گر مرگ است.[۲۵]

روزنامهٔ چلنگر از هدایت نوشته

شماره هفتم روزنامه چلنگر بعد از مرگ -خودکشی- صادق هدایت از زبان شخصی به نام محمد علی افراشته -شاعر طبقه کارگری، عضو حزب توده و البته صاحب روزنامه- می‌نویسد:

همه ما افرادی که به نوشتن علاقه نشان می‌دهیم به این معلم بزرگ هنری خود شدیداً مدیونیم و غالبا در راه‌هایی می‌رویم که او با استقامت و شایستگی پیموده و به طور آشکار در موقع عرضه استعداد خود، ضعف و عدم لیاقت نشان می‌دهیم و پی می‌بریم که فاصله ما با آموزگاری که شروع کننده زبر‌دستی بوده است چقدر زیاد است. نسل‌های آینده بدون تردید نام صادق هدایت را تجلیل خواهند کرد.[۲۶]

دیدگاه سروش ایادی

دکتر سروش ایادی قطعاتی از بوف کور را نقل می‌کند واشاره به بیماری‌های مختلف هدایت می‌کند.

هدایت می‌نویسد: «به نظرم آمد تا مدتی که کوزه روی رف است. خوابم نخواهد برد وسواس یک جور ترس بی‌جا برایم تولید شده بود که کوزه خواهد افتاد. (فوبیا-ترس بیخود) بلند شدم که جای کوزه را محفوظ کنم ولی به واسطه تحریک مجهولی که خودم ملتفت نبودم دستم به کوزه خورد کوزه افتاد و شکست (امپولسیون). صدای دیگران را با گوشم می‌شینیدم و صدای خودم را درگلویم می‌شنیدم (اختلال تکلم داخلی).» اختلال

شخصیت به تدریج عمیق‌تر می‌شود و علائم هذیانی بیشتر می‌شود و تابلو بیماری شکل پیچیده‌تری پیدا می‌کند مجموعه‌ی این نوشته‌‌‌ها یک رشته هذیان‌های توهمی بعداز انیریسم است که محتوای آن‌ها علائم اختلال عمیق شخصیت ، توهمات سمعی، بصری، شامه، ذائقه وهمچنین علائم مرضی زیر مثل مانیریسم -پرسوراسیون. علامت آئینه و بالاتر از همه استرئوتیپی است که پیشرفت آن در این کتاب به طرف هذیان دستگاهی است- تابلوی بیماری اگر چه مخلوطی از علائم مختلف بیماری روحی است ولی مجموعاً شباهت به تابلوی استقرار اسکیزوئی دارد که در حال تبدیل به یک حالت هذیانی است ولی بطوری که نویسنده در ضمن نوشته‌هایش توضیح می‌دهد این عوالم بیشتر در حالت انیریسم برای او پیدا می‌شده و همچنین اشاره به تریاکی شدن خود می‌کند می‌توان دخالت تریاک را در این حالات مؤثر دانست ولی این تاثیر محدود به ایجاد و تشدید حالات انیریک است. تریاک نمی‌تواند اختلالات عمیق شخصیت واسترئوتیپی به وجود آورد نقاشی‌هایش نیز موید نوشته‌هایش است نقاشی‌های اهورامزدا با بال‌های پژمرده، ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم و نقاشی‌های مربوط به بوف کور از این قبیل است. خودکشی او هم علامت و نتیجه‌ی بیماری روحی اوست.

دیدگاه محمدعلی جمال‌زاده

جمال زاده معتقد است که وی برای دنیای بهتری خلق شده بود و نمی‌توانست خود را با دنیای عادی و هر روزی سازش دهد و هموطنانش ندانستن که چگونه به استعدادهای او پاداش بدهند.[۲۷]

دیدگاه شین پرتو

هدایت از زندگی خودش بدش نمی‌آید این زندگی دیگران است که همواره بیزاری هدایت را بر می‌انگیزد این زندگی پوست پیرامونی آن است که هدایت به شوخی گاه آنان رجاله و گاه موجودات می‌خواند پس اگر رها شدن از زندگی را بتوان انگیزه خودکشی هدایت دانست باید پذیرفت که هدایت از زندگی دیگران خسته شده نه زندگی خودش.[۲۸]

دیدگاه پاستور والری رادو

پاستور والری رادو گفته است که هدایت با وجود ناامیدی مانند قهرمان داستان سامپینگه‌اش در آرزوی سرزمین شگفتی بود که ساکنان احتیاجات ناهموار آدمی را نداشته باشند سرزمین سحرانگیزی که ساکنان آن را خود قهرمانان تشکیل دهند و از جمال و لطف و زیبایی سرشار باشند.[۲۹] [۳۰]

م.امید می‌گوید

زخم‌‌‌ها را نشتر می‌زند و کثافت را بیرون می‌ریزد و قدرتی که ندارد بر ضد اجتماع فاسد و رسوم و عادات غلط و سنت‌هایی که بر اکثریت مردم طبیعی است بیان می‌کند اما این کار از قدرت و توانایی او بیرون است بدی را می‌شناسد و با همه نیرویش به آن حمله می‌برد ولی از علل بغرنج بندی و طریقه از میان برداشتن آن آگاهی ندارد. قوانین و سرنوشت و آینده این نبرد سنگین تاریخی را نمی‌شناسد و به همین جهت چشم‌انداز آینده‌اش محدود است در حین نبرد سرش به سنگ می‌خورد.[۳۱] [۳۲]

دیدگاه رضا براهنی

هدایت نماینده بشریت خرد شده و پایمال گردیده در دوران انحطاط است و اگر بخواهیم برای خودکشی هدایت دلیلی اجتماعی پیدا کنیم باید به دنبال بعضی از علل و معلول های اجتماعی باشیم هدایت آخرین تف بر‌ای کراهت و وقاحت را به صورت بیزاری از خود می‌اندازد از این نقطه‌نظر خودکشی هدایت یک خودکشی فردی نیست نوعی خودکشی برای فریاد و عصیان علیه انحطاط اجتماعی است نوعی هشدار به اجتماعی است که در معرض خودکشی قرار گرفته است و تا حدی خودکشی هدایت شاید نوعی ضدخودکشی است شاید نوعی شهادت است تا اجتماعی منحط از خودکشی نجات یابد.[۳۳] قصه‌نویسی تهران. ص. ۴۶۰و۴۶۱.</ref>

همه گول خوردند

هدایت خطاب به خودش و آثارش

در زندگی‌ام چیز قابل توجهی نیست!
مطلبی که در ادامه می‌آید، برای نخستین‌بار توسط کمیسارف و روزنفلد در مقدمهٔ ترجمهٔ روسی منتخبات داستان‌های هدایت، سال۱۹۵۷ در مسکو منتشر شد؛

روی هم رفته در ترجمه احوال من چیزی نمایانی وجود ندارد در زندگانی من چیزی که قابل توجه باشد رخ نداده نه رتبه عالی دارم و نه دانشنامه محکم. در دبستان هیچ وقت شاگرد برجسته نبودم و برعکس پیوسته با شکست روبه‌رو می‌شدم و هر کجا کار می‌کردم کارمند گمنام و فراموش شده‌ای بودم و اگر از کار کناره می‌گرفتم از من خرسند می‌شدند.[۳۴]

هفتاد سال سیاه هم نخواند
بعد از آن‌که من رفتم به درک می‌خواهد کسی کاغذ پاره‌های مرا بخواند، می‌خواهد هفتاد سال سیاه هم نخواند من فقط برای این احتیاج نوشتن که عجالتاً برایم ضروری شده است، می‌نویسم.[۳۵]


موضع‌گیری‌های او دربارهٔ دیگران

سیاسی بازی نمی‌کرد

هدایت با شخصیت های سیاسی مراوده‌ای نداشت هرچند که اکثراً حلقه اطراف او را افرادی تشکیل می‌دادند که عضو حزب توده بودند. وی هیچ‌وقت عضو هیچ حزبی نبود خودش را داخل این مسائل نمی‌کرد کاری به سیاست نداشت و فقط یک خوش‌بینی داشت که حزب توده روزی بیاید و مردم به دموکراسی برسند.

ضدیت با اقتدار

هرچند آثاری که هدایت پس از سال١٣٢٠ مى‌نویسد با آثار پیشین او تفاوت دارند، اما رشته‌ای نه چندان پنهان تمامى‌ نوشته‌هایش را به هم مى‌پیوندد. در آخرین داستان‌هاى هدایت، همچون نوشته‌‌هاى اولیه‌اش، دو دید همراه و متضاد مشاهده مى‌شود، دو دید جدایی‌ناپذیر که مبین تناقضات روحى نویسنده و وضعیت دوره زیست او است: پرداختن به زندگى و آرمان‌هاى مردم، درگیری با نومیدی‌‌‌ها و دلهره‌‌هاى خویش. به این‌گونه،انشقاق روحى نویسنده‌‌‌‌اى که در معرض فشارهاى گوناگونِ اجتماعى، خانوادگی و روحى بود، تکمیل می شود و وسوسه دردناک خودکشی، که عمری ذهنش را فرا گرفته بود، چیرگى مى‌یابد. در این سال‌‌هاى تحزب و روزنامه‌نگارى، هدایت به حزبی نپیوست، اما بیش از گذشته نگران سرنوشت ایران بود. در نامه‌ای به ژولیوکوری نوشت: «امپریالیست‌‌‌ها کشور ما را به زندان بزرگی مبدّل ساخته‌اند. سخن گفتن و درست اندیشیدن جرم است.»[۳۶]

نامهٔ جمال‌زاده

صادق هدایت در پاسخ نصیحت‌های جمال‌زاده به او نوشت:

«حرف سر این است که از هر کاری زده و خسته بیزارم اعصابم خورد شده مثل یک محکوم و شاید بدتر از آن شب را به روز می‌آورم و حوصله همه چیز را از دست دادم.[۳۷] [۳۸] [۳۹]

جمله‌ای از صادق

تنها مرگ است که دروغ نمی‌گوید حضور مرگ همه موهومات را نیست و نابود می‌کند ما بچه مرگ هستیم و مرگ است که ما را از فریب‌های زندگی نجات می‌دهد و در ته زندگی اوست که ما را صدا می‌زند و به سوی خودش می‌خواند.

تکیه‌کلام‌ها

در نوشتار

موقع نوشتن نامه یا خداحافظی، یاحق و یاهو می‌گفت در چند کتابی که به م.فرزانه هدیه داده عبارت سگ‌خور در چند جا به چشم می‌خورد.

در گفتار

عبارت‌هایی که موقع بازی تخت نرد زیاد استفاده می‌کرد؛ این دیگه خیر خونه شد، کبود و سیاهت می‌کنم، خاک بر سر گندش دراومد.

منزلی که در آن زندگی می‌کرد

هدایت هیچ‌گاه در تهران مستقل نبود به نوعی وابسته به خانواده بود یا در خانه‌های پدر سکونت داشت و یا در کنار خانواده در خانه اعتضادالملک در خیابان کوشک زندگی می‌کرد. اتاق او بدین شکل بود؛ اتاق ساده‌ای داشت. در یک طرف اتاق میز و صندلی‌اش بود و در طرف دیگر اتاق کاناپه‌ای گذاشته بود که ظاهراً محل خوابش روی آن بود. یکی دو تا صندلی با یک میز عسلی در آن‌جا بود. طرف دیگر اتاق هم کتاب‌خانه کوچکی داشت. [۲] [۴]

سفرها

سفر به هند

در سفری که یه هند داشت با زبان پهلوی آشنا شد، با بهرام گور ملاقات کرد و کتاب بوف کور را به چاپ رساند.
هدایت در سال ۱۳۱۵ به دعوت دکتر شیرازپور شین پرتو عضو وزارت امور خارجه که در آن هنگام کنسول ایران در بمبئی بود و با تحصیل مرخصی به ایران آمده بود به عنوان متخصص تنظیم دیالوگ فیلم فارسی به هندوستان رفت و در این سفر که کمتر از یک سال طول کشید با فرهنگ غنی هند آشنا شد و اطلاعات وسیع در زبان و ادبیات فارسی میانه یعنی پهلوی به دست آورد. نقل کردند که در بمبئی هر روز قسمت اعظم اوقات خود را در موزه و کتابخانه‌‌‌ها می‌گذراند و مثل شاگرد مکتبی دفتر و کتاب خود را بر می‌داشت و به نقطه دوری در بیرون شهر که اقامتگاه بهرام گور انکلساریا از دانشمندان پهلوی‌دان پارسی بود می‌رفت و در محضر او به آموختن این زبان که به گفته خودش نه به درد دنیا و نه به درد آخرتش می‌خورد می‌پرداخت و هم در آنجا بود یک کتاب کارنامه اردشیر پاپکان و شکند گمانیک ویچار را به فارسی در آورد و دو داستان ماه زده را به زبان فرانسه نوشت و از آن پس شاهکار معروف بی مانند خود بوف کور را که در تهران شروع کرده بود به اتمام رسانید و آن را در همان سال ۱۳۱۵ باخط خود به صورت پلی کپی در چهل پنجاه و به قولی در ۱۵۰ نسخه چاپ کرد.[۲]

سفر به ازبکستان

هدایت روز شانزدهم آذر ماه ۱۳۲۴ همراه یک هیئت فرهنگی برای شرکت در جشن یادبود بیست و پنجمین سال تشکیل دولت جمهوری ازبکستان به دعوت دانشگاه تاشکند به آن کشور رفت. همراهان او در این سفر دکتر سیاسی و دکتر کشاورز بودند و دو ماه در آنجا ماند و در اوضاع و احوال مردم آن سرزمین مطالعه و تحقیق کرد و ذخایر نسخه خطی نفیس و فراوان دانشگاه تاشکند را با علاقه و اعجاب از نظر بگذرانید اما در بازگشت از این سفر حاضر نشد مطابق معمول در انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی درباره مشاهدات خود در آن سفر سخنرانی کند و یا در جایی مطلبی بنویسد.[۲]

تأثیرپذیری‌ها

هدایت هیچ گاه در زمینه نوشتن استادی نداشته و تأثیرپذیرفته از ادبیات اروپا خصوصاً فرانسه و کافکا و سارتر بود. به کافکا و سارتر علاقه زیادی داشت و اعتقاد او بر این بود که ادبیات به دو مقطع پیش از جویس و بعد از جویس تقسیم می‌شود.[۲]

اندیشهٔ مؤثر

به تشویق او علوی «چمدان» را نوشت. نوشین تئاتر توپاز را به نام مردم به معرض نمایش گذاشت. در موقع تشکیل کنگره فردوسی نوشین و مین باشیان سه پرده نمایش از شاهنامه بیرون کشیدند بر روی صحنه آوردند. و مجتبی مینوی در آن دوره نامه تنسر، تاریخ مازیار، نوروزنامه، جلد اول شاهنامه شاهنشاهی ساسانیان و «ویس و رامین» را تصیح کرد که در آن‌ها فکر هدایت و همه ربعه دخالت داشت.[۲]

فیلم ساخته شده براساس

آثار ساخته شده مرتبط با زندگی و آثار صادق هدایت:

  • فیلم «بوف کور» ساختهٔ کیومرث درم بخش با بازی پرویز فنی زاده.
  • «سفر بهاری» ساخته کیومرث درم بخش با بازی پرویز فنی زادهمشغله فکری.
  • تئاتر «بوف کور» به کارگردانی نیلوفر بیضایی
  • فیلم «داش آکل» ساخته مسعود کیمیایی.
  • «گفت‌و‌گو با سایه» ساختهٔ خسرو سینایی[۴۰]

مکانی به نام او

خانهٔ هنر و ادبیاتی در شهر برلین آلمان وجود دارد به نام خانه هنر و ادبیات هدایت.

جایزه‌ای ادبی به نام هدایت

این برنامه به همت نشر هنوز و جهانگیر هدایت از سال 81 آغاز به کار کرد شرکت کنندگان آثار ادبی خود را از اول خرداد تا آخر آبان ماه به دفتر این مراسم ارسال می‌کنند و جوایز نفرات برتر در روز ۲۸ بهمن (سالروز تولد هدایت) اهدا می‌شود.[۴۱]

آثار و منبع‌شناسی

سبک و لحن و ویژگی آثار

مشغله فکری هدایت که در کلیه آثار قبل از ۱۹۳۷ او یافت می‌شود بر محور عشق و مرگ دور می‌زند ولی هدایت نویسنده است نه شاعر نه فیلسوف او نمی‌خواهد نظریاتش را به صورت سیستم در بیاورد و به خواننده حقنه کند. نویسندگی برای هدایت وسیله بیان احساسات و تأثرات و در یک کلمه دریافت خود از زندگی است آنچه را که می‌اندیشد و به هر گونه که می‌اندیشد بر صفحه کاغذ می‌ریزد در انتخاب کلمات دقت نمی‌کند و برای زیبایی ترکیب آن‌ها زحمت نمی‌کشد تا جایی که کسانی به او خرده گرفته‌اند که به فرم و تکنیک داستان‌نویسی آشنا نیست گفته‌اند سبک جمال‌زاده در هدایت نفوذ و تأثیر داشته است.[۲] هدایت بهترین نمونه‌های ادبیات مردم‌گرا و شخصیت‌هایی در پیوند با وقایع اجتماعی ارائه می‌کند: هدایت در «حاجى آقا» تصویری زنده و در یاد ماندنی از یک تاجر تیپیک ایرانی ترسیم می‌کند و در «فردا» به رنج‌‌هاى کارگران می‌پردازد. به قول آل‌احمد «بوف کور» به دنبال خود یک سلسله ادبیات بوف کوری به وجود آورده.[۴۲]

کارنامه‌ای پربار

صادق هدایت در سال ۱۳۲۳ نوشته:

ادبیات ایران بیشتر از هرچیزی به ترجمه شاهکارهای ادبی قدیم و جدید خارجه نیازمند است زیرا یکى از علت‌های بزرگ جمود و عدم تناسب و رشد فکرى ما نسبت به کشورهای متمدن، نداشتن تماس با افکار و سبک‌‌‌ها و روش‌های دنیای امروزه است همان‌طور که امروز ناگزیریم از لحاظ علمى‌ و هنری و فنی از دنیای متمدن استفاده بکنیم از لحاظ ادبی و فکری نیز راه دیگری در دسترس ما نخواهد بود و برای این منظور نیازمند ترجمه دقیق و صحیح آثار ادبی دنیا هستیم متأسفانه باید اقرار کرد که از این حیث بسیار فقیر می‌باشیم، به طوری که از هزار و یک آثاری که باید ترجمه و شناخته شده باشد، به فارسی ترجمه نشده است و آنچه شده طرف اطمینان نمی‌باشد، چون اغلب در ماهیت این کتاب‌‌‌ها دخل و تصرف فاحشی شده است و عبارات مسخ گردیده به نحوی که با اصل تطبیق نمی‌کند.[۴۳]

تألیفات

  1. رباعیات خیام، سال۱۳۰۳
  2. انسان و حیوان، انتشارات بروخیم
  3. فواید گیاهخواری، چاپ برلین ۱۳۰۶
  4. زنده بگور، سال۱۳۰۸
  5. اسیرفرانسوی، سال۱۳۰۹
  6. پروین دختر ساسان، تهران ۱۳۰۹، انتشارات امیرکبیر، کتاب‌خانه فردوس
  7. مجموعه زنده بگور، تهران ۱۳۰۹، انتشارات امیرکبیر، مشتمل بر داستان‌های: زنده بگور، اسیرفرانسوی، داود گوژپشت، مادلن، آتش پرست، آبجی خانم، مرده‌خورها، آب زندگی
  8. مجموعه سه قطره خون، تهران ۱۳۱۱، انتشارات امیرکبیر، شامل داستان‌های: سه قطره خون، گرداب، داش آکل، آینه شکسته، طلب آمرزش، لاله، صورتک‌ها، چنگال، محلل
  9. اصفهان نصف جهان، تهران ۱۳۱۱، انتشارات امیرکبیر
  10. علویه‌خانم، تهران ۱۳۱۲، انتشارات امیرکبیر
  11. نیرنگستان، تهران ۱۳۱۲، انتشارات امیرکبیر
  12. مازیار(با همکاری مجتبی مینوی)، تهران ۱۳۱۲، انتشارات امیرکبیر
  13. وغ وغ ساهاب(با همکاری مسعود فرزاد)، تهران ۱۳۱۳، انتشارات امیرکبیر
  14. ترانه‌های خیام، تهران ۱۳۱۳، انتشارات امیرکبیر
  15. بوف کور، بمبئی ۱۳۱۵، انتشارات امیرکبیر
  16. مجموعه سگ‌ولگرد، تهران ۱۳۲۱، شامل داستان‌های: سگ‌ولگرد، دن‌ژوان کرج، بن‌بست، کاتیا، تخت ابونصر، تجلی، تاریک‌خانه، میهن‌پرست
  17. مجموعه سایه‌روشن، تهران ۱۳۱۲، مشتمل بر داستان‌های: س گ ل ل، زنی که مردش راگم کرد، عروسک پشت پرده، آفرینگان، شب‌های ورامین، آخرین لبخند، پدران آدم
  18. گزارش گمان شکن، تهران ۱۳۲۲، انتشارات امیرکبیر
  19. زبان حال یک الاغ به وقت مرگ مجله وفا، سال دوم، شماره۶، صفحه۱۶۴ تا ۱۶۸، ۱۳۰۳.
  20. جادوگری در ایران La Magie en Perse: به فرانسه در مجله فرانسوی لووال دیسیس Le Voile dIsis، شماره۷۹، سال۳۱، چاپ پاریس، ۱۳۰۵.
  21. داستان مرگ در مجله ایرانشهر، دوره۴، شماره۱۱، چاپ برلن، صفحه۶۸۰ تا ۶۸۲، ۱۳۰۵.
  22. سایه مغول در مجموعه انیران - مطبعه فرهومند، ۱۳۱۰.
  23. کور و برادرش ترجمه از آرتورشینسلر Arthur Schnitzler نویسنده اتریشی، مجله افسانه، دوره۳، شماره۴و۵، ۱۳۱۰.
  24. کلاغ پیر ترجمه از الکساندرلانژکیلاند Alexandre Lange Kielland نویسنده نروژی، مجله افسانه، دوره ۳، شماره ۱۱، صفحه۱تا۵، ۱۳۱۰.
  25. تمشک تیغ‌دار ترجمه از آنتون چخوف روسی Anton Pavlovitch Tchekhov، مجله افسانه، دوره۳، شماره ۲۳، صفحه۱تا۵۱، ۱۳۱۰.
  26. مرداب حبشه ترجمه از گاستن شرا نویسنده فرانسوی Gaston Cherau، مجله افسانه، دوره۳، شماره۲۸، ۱۳۱۰.
  27. درد دل میرزایدالله مجله افسانه، دوره۳، جزوه۲۸، صفحه۱تا۲، که بعداً به نام داستان محلل چاپ شد.
  28. مشاورمخصوص ترجمه از آنتون چخوف، مجله افسانه، سال سوم، شماره۲۸، ۱۳۱۰.
  29. حکایت با نتیجه مجله افسانه، دوره۳، شماره۳۱، صفحه۲تا۳، ۱۳۱۰.
  30. شب‌های ورامین مجله افسانه، دوره سوم، شماره۳۲، صفحه۱۰تا۱۵، ۱۳۱۰.
  31. اوسانه: قطع جیبی نشریه آریان کوده، ۱۳۱۰.
  32. جادوگری درایران ترجمه از فرانسه، مجله جهان نو، سال دوم، شماره اول، صفحه۶۰تا۸۰، ۱۳۱۰.
  33. چطور ژاندارک دوشیزه اورلئان شده؟ مقدمه صادق هدایت بر کتاب دوشیزه اورلئان اثر شیلر، ترجمه بزرگ علوی، صفحه الف تا خ، ۱۳۱۱.
  34. کتاب البعثة الاسلامیه الی البلاد الافرنجیه ۱۳۱۳
  35. شرط‌بندی ترجمه از آنتون چخوف در مجموعه گل‌های رنگارنگ، ۱۳۱۳.
  36. کتاب بوف کور چاپ پلی‌کپی‌ شده، ۱۳۱۵.
  37. کارنامه اردشیرپاپکان، ترجمه از متون پهلوی ضمناً شامل زند و هومن یسن ترجمه از متون پهلوی، ۱۳۱۵.
  38. ترانه‌های عامیانه مجله موسیقی، سال اول، شماره‌های۶و۷، ۱۳۱۸.
  39. متل‌های فارسی مجله موسیقی، شماره۸، ۱۳۱۸.
  40. قصه‌های آقاموشه ، شنگول و منگول مجله موسیقی، سال‌اول، شماره۸، ۱۳۱۸.
  41. قصه لچک کوچولوی قرمز، مجله موسیقی، سال‌ دوم، شماره۲، ۱۳۱۸.
  42. چایکووسکی مجله موسیقی، سال دوم، شماره۳، خردادماه، صفحه۲۵تا۳۲، ۱۳۱۹.
  43. پیرامون لغت فرس اسدی، مجله موسیقی، سال دوم، شماره۱۱و۱۲، صفحه۳۱تا۳۶، ۱۳۱۹.
  44. شیوه نوین در تحقیق ادبی مجله موسیقی، سال دوم، شماره۱۱و۱۲، صفحه۱۹تا۳۰، ۱۳۱۹.
  45. گجسته ابالیش ترجمه از متن پهلوی، ۱۳۱۹.
  46. داستان ناز در مجله موسیقی، سال سوم، شماره دوم، صفحه۳۰تا۳۸، ۱۳۲۰.
  47. شیوه‌های نوین در شعرفارسی در مجله موسیقی، سال سوم، شماره۳، صفحه۲۲، ۱۳۲۰.
  48. سنگ صبور مجله موسیقی، سال سوم، شماره۶و۷، صفحه۱۳تا۱۸، ۱۳۲۰.
  49. نقد بازرس اثر گوگول، ترجمه در مجله پیام نو، سال اول، صفحه۵۲، ۱۳۲۳.
  50. ملانصرالدین در بخارا مجله پیام نو، سال اول، شماره اول، صفحه۵۷، ۱۳۲۳.
  51. زند و هومن یسن ترجمه از متن پهلوی، ۱۳۲۳.
  52. ولنگاری مجموعه داستان‌های: قضیه مرغ روح، قضیه زیر بته، قضیه فرهنگستان، قضیه دست برقضا، قضیه خردجال،قضیه نمک ترکی، ۱۳۲۳.
  53. کتاب حاجی آقا، ۱۳۲۴.
  54. نقد خاموشی دریا اثر ورکور، مجله سخن، سال دوم،شماره سوم،صفحه۲۲۷تا۲۲۸، ۱۳۲۴.
  55. چند نکته درباره ویس و رامین مجله پیام نو،سال اول، شماره نهم، صفحه۱۵تا۱۹ و شماره۱۰، صفحه۱۸و۲۶و۳۱، ۱۳۲۴.
  56. طلب آمرزش از کتاب سه قطره خون، مجله پیام نو، سال اول، شماره۱۲، صفحه۲۰تا۲۴، ۱۳۲۴.
  57. شنگول و منگول مجله پیام نو،سال دوم، شماره سوم، صفحه۵۴تا۵۵، ۱۳۲۴.
  58. انتقاد بر ترجمه «رساله غفران» ابوالعلاء معری، مجله پیام نو، سال دوم، شماره۹، صفحه۶۴، ۱۳۲۴.
  59. فلکلر یا فرهنگ توده، مجله سخن،‌ سال دوم، شماره۳، صفحه۱۷۹تا۱۸۴ و شماره۴، صفحه ۳۳۹ تا۳۴۲، ۱۳۲۴.
  60. طرح کلی برای کاوش فلکلر یک منطقه مجله سخن، سال دوم، شماره۴، صفحه۲۶۵تا۲۷۵، ۱۳۲۴.
  61. شغال و عرب ترجمه فرانتس کافکا،‌ مجله سخن،‌ سال دوم، شماره۵، صفحه۳۴۹، ۱۳۲۴.
  62. آمدن شاه بهرام ورجاوند ترجمه از متن پهلوی، مجله سخن، سال دوم، شماره۷، صفحه۵۴۰، ۱۳۲۴.
  63. خط پهلوی و الفبای صوتی مجله سخن، سال دوم، شماره۸، صفحه ۶۱۶تا۷۶۰ و شماره۹، صفحه۶۶۷تا۶۷۱، ۱۳۲۴.
  64. دیوار ترجمه از ژان پل سارتر Jean Paul Sartre نویسنده فرانسوی، مجله سخن، سال دوم، شماره۱۱و۱۲، صفحه۸۳۳تا۸۴۷، ۱۳۲۴.
  65. سامپینگه Sampingue، به زبان فرانسه در ژورنال دوتهران، ۱۳۲۴.
  66. لوناتیک Lunatique (هوس‌باز)، به زبان فرانسه در ژورنال دوتهران، ۱۳۲۴.
  67. افسانه آفرینش چاپ پاریس، آدرین مزون نو، ۱۳۲۵.
  68. آبجی خانم از مجموعه زنده بگور، مجله پیام نو، سال دوم، شماره۶، صفحه۳۱تا۳۶، اردیبهشت۱۳۲۵.
  69. فردا مجله پیام نو، سال دوم، شماره۷و۸، صفحه۵۴تا۶۴، ‍۱۳۲۵.
  70. ترجمه داستان فردا به زبان فرانسه در ژورنال دوتهران، ۱۳۲۵.
  71. گراکوش شکارچی ترجمه از فرانتس کافکا، مجله سخن،‌ سال سوم، شماره۱، صفحه۸۴تا۵۲، ۱۳۲۵.
  72. قصه کدو مجله سخن، دوره سوم، شماره۴، ۱۳۲۵.
  73. ترجمه هنر ساسانی درغرفه مدال‌ها اثر ال‌مور گشترن در مجله سخن، سال سوم، شماره۵، صفحه۳۱۸تا۳۸۲، ۱۳۲۵.
  74. بلبل سرگشته در مجله سخن، سال سوم، شماره ۶و۷، صفحه۴۳۲تا۴۴۳، ۱۳۲۵.
  75. مقدمه کتاب کارخانه مطلق‌سازی نوشته کارل چاپک نویسنده چک اسلواکی، با ترجمه حسن قائمیان، ۱۳۲۵.
  76. پیام کافکا مقدمه‌ای بر کتاب گروه محکومین فرانتس کافکا، ۱۳۲۷.
  77. کتاب توپ مرواری، ۱۳۲۷.
  78. مسخ اثر فرانتس کافکا، ترجمه با همکاری حسن قائمیان، ۱۳۲۷.

[۴۴]

منابعی درباره هدایت و آثارش

  • دارالمجانین: جمال‌زاده کتابی دارد تحت عنوان «دارالمجانین» که درمورد زندگی صادق هدایت است. اثر در واقع نخستین کتاب ادبی (تقریباً داستان واره) است که دربارهٔ زندگی صادق هدایت نگارش یافته و جلال آل‌احمد در نامه‌اش به جمال‌زاده از این کتاب نام برده و خطاب به جمال‌زاده می‌نویسد که در دارالمجانین به هدایت دهن کجی کرده‌ای.
  • چهل داستان برای صادق هدایت (چاپ اول پاییز ۹۶)
  • در پس کوچه های پاریس با برادرم صادق هدایت (چاپ دوم، پاییز ۹۶)
  • نیمه پنهان سرگذشت صادق هدایت از جهانگیر هدایت
  • یاد هدایت ۸۲: گزیده‌ای از داستان‌های شرکت کننده در دومین دوره‌ی جایزه‌ ادبی صادق هدایت
  • یاد هدایت ۸۱: گزیده‌ای از داستان های شرکت کننده در اولین دوره‌ی جایزه‌ص ادبی صادق هدایت
  • سی و شش روز با صادق هدایت: جهانگیر هدایت، ۱۳۸۱
  • آلبوم «آهوی تنها» مجموعه نقاشی‌های صادق هدایت: جهانگیر هدایت، ۱۳۸۱
  • خیام صادق، مجموعه آثار صادق هدایت درباره‌ی خیام: مقدمه و گردآوری جهانگیر هدایت، ۱۳۸۱
  • سه قطره خون، نقدها و نظرها، ترجمه‌ی انگلیسی: مقدمه و گردآوری جهانگیر هدایت، ۱۳۸۱
  • آلبوم «از مرز انزوا» مجموعه کارت پستال‌های صادق هدایت: مقدمه و گردآوری جهانگیر هدایت،۱۳۸۱
  • مرد اسیری: حسن عطایی راد، سید جلال قیامی میرحسینی، ۱۳۸۲، ۴۸۵صفحه
  • صادق هدایت و هراس از مرگ:‌ دکتر محمد صنعتی، ۱۳۸۰، ۴۳۰صفحه
  • آلبوم «حسرتی، نگاهی و آهی» مجموعه عکس‌های صادق هدایت: جهانگیر هدایت، ۱۳۷۹
  • هدایت و سپهری:‌ دکتر بهرام مقدادی، ۱۳۷۹، ۱۹۰صفحه
  • تاویل بوف کور:‌ محمد تقی غیاثی، ۱۳۷۷، ۲۵۷صفحه
  • زندگی و عشق و مرگ از دیدگاه صادق هدایت:‌ شاپور جورکش، ۱۳۷۷، ۲۶۰صفحه
  • ارزیابی آثار و آرای صادق هدایت: مریم دانایی برومند، ۱۳۷۶، ۲۸۰صفحه
  • زندگی و هنر صادق هدایت: سیروس طاهباز، ۱۳۷۶، ۲۴۹صفحه
  • نامه های صادق هدایت: محمد بهارلو، ۱۳۷۴، ۴۰۰صفحه
  • بر مزار صادق هدایت: بوسف اسحاق پور (به زبان فرانسه)، ترجمه باقر پرهام، ۱۳۷۳، ۱۱۷صفحه
  • صادق هدایت: محمد رضا قربانی، ۱۳۷۲، ۲۰۸صفحه
  • صادق هدایت و مرگ نویسنده:‌ دکتر محمد علی همایون کاتوزیان، ۱۳۷۲، ۱۸۹صفحه
  • داستان یک روح:‌ دکتر سیروس شمیسا، ۱۳۷۲، ۳۴۷صفحه
  • صادق هدایت در آینه آثارش: موسی الرضا طایفی اردبیلی، ۱۳۷۲، ۲۳۹صفحه
  • آشنایی با صادق هدایت: م.ف. فرزانه، ۱۳۷۲، ۴۵۱صفحه
  • یادبودنامه صادق هدایت: حسن طاهباز، ۱۹۸۳، چاپ آلمان، ۲۲۰صفحه
  • زندگی و آثار صادق هدایت: دکتر ابوالقاسم جنتی عطایی، ۱۳۶۰
  • تصویر هدایت: جواد علیزاده، ۱۳۵۷، ۱۰۲صفحه
  • مردی که با سایه اش حرف میزد:‌صادق همایونی، ۱۳۵۲، ۱۷۵صفحه
  • خودکشی صادق هدایت:‌اسماعیل جمشیدی، ۱۳۵۱، ۹۱صفحه
  • بحث کوتاهی درباره هدایت و آثارش:‌ رحمت مصطقوی، ۱۳۵۰، ۱۹۶صفحه
  • این است بوف کور:‌ م.ی.قطبی، ۱۳۵۰، ۱۹۱صفحه
  • تحقیق درباره بوف کور هدایت و اومانیسم از نظر ژان پل سارتر:‌ اکبر جعفری، ۱۳۵۰، ۲۶صفحه
  • کتاب صادق هدایت: محمود کتیرایی، ۱۳۴۹، ۳۹۹صفحه
  • درباره ظهور و علائم ظهور: حسن قائمیان، ۱۳۴۳، ۱۵۴صفحه
  • صادق هدایت در زندان زندگی: حسن حنایی، ۱۳۴۳، ۱۸۶صفحه
  • صادق هدایت و روانکاوی آثارش: دکتر محمد ابراهیم شریعت مداری، ۱۳۴۳، ۱۷۴صفحه
  • نظریات نویسندگان بزرگ خارحی درباره صادق هدایت: ترجمه حسن قائمیان، ۱۳۴۳، ۲۹۴صفحه
  • راجع به صادق هدایت صحیح و دانسته قضاوت کنیم: هوشنگ پیمانی، ۱۳۴۲، ۴۳۶صفحه
  • نثر ادبی صادق هدایت: ت.کشه لاوا، ۱۹۵۸، ۹۹صفحه، چاپ تفلیس
  • یادبودنامه صادق هدایت: ‌حسن قائمیان، ۱۳۳۶، ۴۷۲صفحه
  • آری بوف کور را باید سوزانید: حسن قائمیان، ۱۳۵۵، ۸۸صفحه
  • عقاید و افکار درباره صادق هدایت:‌ ۱۳۵۵، ۲۴۶صفحه
  • انتظار: حسن قائمیان، ۱۳۳۳، ۸۰صفحه
  • صادق هدایت و نوشته و اندیشه های او(به زبان فرانسه) : ونسان. مونتی، ۱۳۳۱، ۱۶۸صفحه
  • یادی از هدایت نویسنده مترقی و هنرمند ایران: ‌ایرج عزیز، ۱۳۳۰، ۳۱صفحه
  • یاد بیدار:‌ پرویز داریوش، ۱۳۳۰، ۴۵صفحه
  • درباره زندگی و آثار صادق هدایت:‌ د.س. کمیسروف، ترجمه حسن قائمیان، ۶۰صفحه، چاپ مسکو
  • نسل جوان ایران و بوف کور: دکتر محمد مقدسی، ۷۹صفحه
  • صبح صادق(هدایت):‌مهرداد مهرین، ۱۹۲صفحه
  • صادق هدایت، ترجمه و تحشیه داش آکل، سگ ولگرد:‌ سیاوش دانش، ۱۱۵صفحه


بررسی موردی چند اثر

هدایت دهه بیست شمسی را به ترجمه آثار کافکا (١٣٣٢) و چند داستان کوتاه، و اندیشیدن درباره دنیای دلهره‌آمیز او مى‌گذراند و پیام کافکا (١٣٢٧) را در ستایش از کافکا و به واقع در توضیح اندیشه‌‌هاى خود مى‌نویسد.

مجموعه داستان‌هاى سگ ولگرد

این مجموعه در سال ١٣٢١ منتشر شد. هدایت در داستان‌هاى این کتاب بار دیگر به مضمون‌‌هاى مورد علاقه خود مى‌پردازد. در دُن ژوان کرج که نقدى است بر رمان‌هاى پَست عشق آلود، کاتیا و تجلّی، رفتن معشوقه با دیگری، سبب فروریزی درونىِ مرد عاشق مى‌شود. آدم‌‌هاى بیگانه و تنهاى داستان‌هاى بن بست، تخت ابونصر و تاریک‌خانه نیز در هر گام به دام تازه‌‌‌‌اى بر مى‌خورند تا عاقبت به بن بست برسند و مرگ را با آغوش باز بپذیرند. همه آن‌ها با سرگشتگی در جستجوى گمشده‌‌‌‌اى هستند؛ در سگ ولگرد هویت از دست رفته، در تجلّى و بن بست عشق و دوستی فنا شده و در تخت ابونصر امنیت و آسایش رخت بر بسته را مى‌جویند و نمى‌یابند. هدایت در بهترین داستان کتاب،از زاویه دید تازه یک سگ به زندگی سگىِ انسان‌ها مى‌نگرد، گویى از دنیاى پر تزویر آدم‌‌‌ها به دنیای بی تکلّف، لاابالی و بچگانه حیوانات پناه برده و در انس با آن‌ها سادگی، احساسات و مهربانى را، که در زندگى از آن محروم مانده بود، جستجو مى‌کرد. پات، سگى از نژاد اصیل، وقتى به دنبال ارضاى تمایلات جنسى خود رفته گم شده است. در اینجا هم، مثل بوف کور، فاصله باریکى میان نزدیکى جنسى و مرگ وجود دارد. زیرا هدایت نیازمندى‌‌هاى طبیعی را با احتیاجات منطقی و انسانى متناقض مى‌داند. هرکس به نوعى پات را مى‌آزارد. حس مى‌کرد وارد دنیای جدیدی شده که نه آنجا را از خودش مى‌دانست و نه کسی به احساسات و عوالم او پی مى‌برد. جست‌و‌جوى قهرمانان داستان‌هاى دیگر نیز براى یافتن دنیاى گمشده قدیم به شکست مى‌انجامد. مرد عجیب احوالِ داستان تاریکخانه لذّتِ لحظه خوشبختى را به کمک خودکشی حفظ و تثبیت مى‌کند. سگ ولگرد مى‌تواند داستان زندگى انسانى بیگانه در جامعه‌‌‌‌اى پست باشد. او یا باید اصالت و آرمان خود را حفظ کند و رنج ببرد، یا به ابتذال تن دهد و برای گرسنه نماندن دم بجنباند و اجازه دهد هرکس قلاده‌ای بر گردنش زند و به نوعى آزارش دهد. اگر چنین کند، و با زندگى متداول بسازد، سر از زباله دانى‌‌‌ها در مى‌آورد و پس از سگدو زدن‌‌هاى بى نتیجه -مثل پات که در پى اتومبیل مى‌دود- از پاى در مى‌آید.

هدایت پوچی و بیهودگی زندگی زمانه خود را به شکلى هنرمندانه بیان مى‌کند. در این داستان، حیوانى که در ته چشم هایش یک روح انسانی دیده می شود حتى نمى‌تواند کوچک‌ترین اعتراضی به زیست خفّت‌بار خود کند. او از اصل افتاده‌ای است که به جزاى گناهى نامعلوم، چون سگى ولگرد قربانى مى‌شود. به واقع، قهرمانِ نوعىِ هدایت -مثل خود نویسنده- به پایان کار خود نزدیک می شود. آیا این شخص یک نفر بچه اعیان خسته و زده شده از زندگی بود یا ناخوشی غریبی داشت؟ در هر صورت مثل مردم معمولى فکر نمى‌کرد. زندگى او تشکیل شده از یک رشته عدم موفقیت، دوندگى‌‌هاى بیهوده و عشق های ناکام. همه قهرمانان مجموعه سگ ولگرد زندگى خود را مرور مى‌کنند و طی تک گفتارهاى بلندى به جمع‌بندى افکار خود مى‌پردازند. هدایت داستان تخت ابونصر -افسانه‌ای تخیلی-علمى‌ درباره زنده شدن یک مومیایی باستانی- را در ستایش دنیای گمشده قدیم نوشت؛ و در داستان طنزآمیزمیهن پرست مناسبات اجتماعىِ معاصر را به سخره گرفت و صدای اعتراض خود را بر ضد سیاستمداران فضل فروش اما فاسد و غیر مسئول بلند کرد، و با نشان دادن حقارت روحى اینان، به تحقیر دوران مشعشع پرورش افکار پرداخت. افشاى چهره واقعى کسانى که از اعتبار اجتماعى بالایی برخوردارند، اما ازعوامل سقوط فرهنگ و جامعه هستند. مضمون اساس آثار جدید هدایت را تشکیل مى‌دهد. بن مایه آثار هدایت ضدیت با اقتدار پدرسالار است. در افسانه آفرینش (خیمه شب‌بازی در سه پرده) و قضیه‌‌هاى ولنگارى(١٣٢٣) و توپ مروارى براى استهزاى موضوع مورد نظر از فرم‌‌هاى کمیک و کاریکاتورى بهره مى‌جوید.

حاجی آقا

هدایت در حاجى آقا (١٣٢٤) به توصیف زندگى یک شخصیت تیپیک در قالبی نمایشی مى‌پردازد. حاجى ابوتراب نماینده طبقه‌‌‌‌اى است که با وجود ضعف و بیمارى و افتادن در سراشیب زوال، همچنان بر مسند قدرت است و مى‌کوشد دیکتاتورى سیاه رضا شاه را تجدید و تحکیم کند. به قول منتقدى حاجى الگوى یک سرمایه دار سنتّى، حماسه حقیر یک طبقه اندک مایه است. پدرسالار بوف کور در وجود او عینیت مى‌یابد. پس از وقایع شهریور ١٣٢٠ و سقوط رضاشاه، حاجى نیز چون بسیاری از همگنانش از تهران مى‌گریزد. اما به زودى اوضاع عادى مى‌شود و همه دزد‌‌‌ها و خائن‌‌‌ها و جاسوس‌‌‌ها و جانى‌‌‌ها و همکاران حاجى که با او همسفر بودند، پیروزمندانه به تهران بر مى‌گردند و از طریق احتکار غذا و دارو در دوران جنگ، سودهاى کلان مى‌برند. حاجى در هشتى خانه‌اش مى‌نشیند و آدم‌‌هاى گوناگون به دیدارش مى‌آیند؛ در برخورد با هر یک از آنان، جنبه‌‌‌‌اى از شخصیت حاجى رو مى‌شود.او سهام‌دار کارخانه، قاچاقچى، مقاطعه کار و مالک است و هدایت با تیزبینى او را در مرکز ثقل امور جارى جامعه قرار مى‌دهد.او از میهن‌پرستى دم مى‌زند، اما با سفارت‌خانه‌‌هاى بیگانه ارتباط دارد؛ حسرت امنیت دوره دیکتاتورى را مى‌خورد و چشم به راه قدوم هیتلر، ثانیه شمارى مى‌کند. حاجى، نماینده سرمایه‌دارى تجارى ایران، خصائل ملاکین را دارد، اما سودهاى سرشارى از توسعه مناسبات سرمایه‌دارى وابسته مى‌برد. عوامل متعددى براى حفظ این وضع دارد که روزنامه‌نگاران قلم به مزد و دیگران از آن جمله‌اند. پس از پایانِ جنگ، آمریکا جاى آلمان را در ذهن او مى‌گیرد به طورى که قسمتى از سرمایه‌ى خود را به آنجا منتقل مى‌کند. در این داستانِ سراسر بحث و جدل، هدایت حرف‌‌هاى خود را از دهان منادى الحق مى‌زند:

من در این جامعه که به فراخور زندگى امثال شما درست شده نمى‌توانم منشاءِ اثر باشم، وجودم عاطل و باطل است... اما افتخار مى‌کنم در این چاهک خلا هیچکاره‌ام... توى این چاهک فقط شما‌‌‌ها حق دارید که بخورید و کلفت شوید... اما من محکومم که از گند شما‌‌‌ها خفه بشوم.

حاجى آقا داستانى بى اوج و هول و ولاى داستانى است و با تغییراتى جزئى به مقاله‌‌‌‌اى تبلیغى بدل مى‌شود. هدایت نتوانسته است شخصیت و عملکرد حاجى را به شکلى داستانى بر متن زندگى اجتماعى توصیف کند. بی‌شک مدتى پس از خواندن داستان، گفت‌وگو‌‌‌ها و حرف‌‌هاى شعارى از یاد مى‌روند، زیرا تکرارى و عارى از خلاقیت هنرى‌اند. اما پیرمرد، رفتار و حرکاتش فراموش نشدنى است و در ذهن خواننده مى‌ماند. با وجود ضعف داستان و اغراقی که به کار رفته، حاجی آقا چهره‌‌‌‌اى زنده، قابل لمس و یکى از تیپ‌‌هاى ماندنى ادبیات معاصر ایران است. به قول منتقدىی: بزرگى این رمان در بازنمایى تیپیک زندگى بورژوازى بازرگان در شخصیت حاجى است. منش فرصت طلبانه، نرمش بى‌اندازه‌ى خوى و رنگارنگى چهره‌ى سیاسى این جناح از بورژوازى را که مى‌تواند با شکل‌‌‌ها و موقعیت‌‌هاى گوناگون اجتماعی خود را هماهنگ و یگانه کند، هدایت با هوشمندى و باریک بینى نشان داده است.

فردا

در مقابل حاجى آقا، داستان فردا(١٣٢٥) توصیفى از زندگى و مبارزات کارگران در فضایى اندوه‌بار است. این داستان که از لحاظ به کار گرفتن صناعت جریان سیال ذهن براى پیشبرد داستان، از نخستین آثار ایرانى است، از دو تک گویى تشکیل شده است. در آغاز مهدى زاغى حرف مى‌زند. او کارگرى دل‌زده است و روحیه‌ى تیپیک کارگران داستان‌هاى حزبى آن دوره را ندارد(بر خلاف حاجى) و اعتراض‌هایش از سر بى حوصلگى و سرخوردگى است. او هم، چون روشن‌فکران و کارمندان داستان‌هاى هدایت، با خویشتن درگیر است:

این سرما از هوا نیست، از جاى دیگه آب مى‌خوره؛ تو خودمه.
و یک بار مى‌گوید:
زندگى دالان دراز یخ زده‌‌‌‌اى است.

در واقع، این حرف هدایت است که از دهان مهدى بازگو مى‌شود. مهدى زمانى گرایشى به حزب یافته ولى دیرى نگذشته که از فرصت طلبى‌‌‌ها سرخورده و به حزبى‌‌‌ها گفته است:

شماها مرد عمل نیستید، همه‌اش حرف مى‌زنید... غلام راست مى‌گفت که من درست مقصودشان را نمى‌فهمم. شاید این هم یک جور سرگرمیه.


مهدى که براى کار در چاپ‌خانه‌اى به اصفهان رفته است، همراه دو رفیق دیگرش، در یک اعتصاب کارگرى کشته مى‌شود. در تک گویى دوم، که طبیعى‌تر از کار در آمده است، غلام -دوست مهدى و عضو اتحادیه و حزب- پس از اطلاع از مرگ مهدى، درباره‌ى او مى‌اندیشد. حزب به او امید خوشبختى در فردا را مى‌دهد، اما فردا او باید در عزاى رفیقش شرکت کند.

توپ مرواری

طنز هدایت شدیدترین و نومیدانه‌ترین جلوه‌ى خویش را در توپ مروارى مى‌یابد. بخشى از این اثر در نخستین ماه‌‌هاى تابستان سال١٣٣٢، به صورت پاورقى هفته‌نامه‌ى آتشبار انتشار یافت. هدایت مى‌کوشد غبار افسانه‌اى را از روى تاریخ کنار بزند و صاحبان اقتدار و متفکرانِ دربارى را هجو کند. و با نمودنِ ابتذالِ درونىِ بزرگان، حقارت روحى آنان را برملا کند و نظام شاهنشاهى را مورد طعن و لعن شدید قرار دهد. با این حال، از موضع تاریخ‌سازی مردم و موقعیت‌‌هاى مشخص اجتماعى حرکت نمى‌کند بلکه از دیدگاهى فرویدى بر نقش غرایز جنسى شخصیت‌‌‌ها در تاریخ تاکید مى‌ورزد. مثلا علت حمله‌ى نادر شاه به هند و آوردن توپ مروارى به ایران را ناشى از خواست زنان یائسه‌اش براى آبستن شدن به مدد توپ مى‌داند! در توپ مرواری بازگویی داستان توپی که در میدان ارک قرار داشت و زنان (بر اساس باورى خرافی) برای آبستن شدن سوارش می‌شدند، بهانه‌ى مرور بر مقوله‌ى قدرت از دوره‌ى صفویه تا دهه ۱۳۳۰ می‌شود. هر سطر این داستان اشاره به موضوعی تاریخی دارد، و هدایت برای بازگویی تاریخ به سلیقه خود، قالبی ابتکاری می‌آفریند این نوشته لحنى افسانه‌وار و زبانی هتّاک دارد هدایت با نثر پختهٔ کلاسیک مآبِ خود نثر متون کهن را تقلید می‌کند. و با به کارگیری زبان‌های عربی، ترکی و لهجه‌های گوناگونِ زبان فارسی به نوعی در هم آمیختگی عجیبی از سرگذشت‌‌‌ها و باورها دست می‌یابد. همه امور مهم را به شوخی می‌گیرد تا تابوها را بشکند و با خرافه‌پرستی مقابله کند. پادشاه اندلس، کریستف کلمب را فرا می‌خواند تا به تسخیر بلاد تازیان رود. کلمب به جای رسیدن به عربستان سرزمین آمریکا را کشف می‌کند و در آنجا توپ را می‌یابد. آن را با خود به پرتغال می‌آورد کاشفان -مستعمره‌چی‌های بعدی- توپ را به جزیره هرمز می‌آورند توپ، عامل استعمار، به مرور نشانه‌ای از قدرت نظامی و جنسی می‌شود، و از ورای تاریخ آن، تاریخ رسوخ استعمار و بهره‌وری‌های آن از ناآگاهی و خرافه‌پرستی مردم شرق، بازگو می‌شود. وقتی سپاه دراویش (صفوی جزیره‌ى هرمز را از پرتغالی‌‌‌ها میگیرد، دختر البو قرق پرتغالی‌، توپ را با خود به هند می‌برد. نادر توپ را از هند به ایران بازمی گرداند. برخورد هدایت به تاریخ، برخورد یک قربانی است که طبعا نمی‌تواند وقایع تاریخی را جدّى بگیرد، بلکه از آن مضحکه‌‌‌‌اى می‌سازد و عظمت آن را به سخره می‌گیرد. وقایع تاریخ یک فاجعه یا رومان است که به تناسب مقتضیات وقت هر مورّخى مطابق سلیقهٔ خودش از میان هرج و مرج اسناد تاریخی بهره‌برداری کرده است. منتقدی معتقد است: توپ مرواری آخرین اثر هدایت است و در آخرین دوران کمال و پختگی و بلوغ فکری او نوشته شده است. در آن روزگار هدایت بر اثر مطالعه آثار جیمز جویس به دقایقی از قبیل آهنگ کلمات و موسیقی آن‌ها، و صدایی که بر اثر تلفظ چند کلمه از پی یکدیگر از جمله برمى‌خیزد، و دقایقی از این نوع ، توجه بسیار داشت... هر یک کلمه را با دقت بسیار برگزیده، و هزاران گوشه و کنایه و لطف و ظرافت هنری را در ترکیب کلمه به کلمه‌ى آن در نظر داشته و حتی آهنگ کلمات آن را از نظر فرو نمی‌گذاشته است. با این همه توپ مرواری اثرى پراکنده است. البته بخشی از پراکنده‌گویی‌‌‌ها به عمد و برای گریز از مخاطرات صورت گرفته است، زیرا هدایت در نوشتن تاریخ ملاحظهٔ هیچ چیز را نکرده و بی‌پروایی بسیار به خرج داده است. طنز هدایت در این اثر گاه جرقه می‌زند تا هرآنچه شرف انسانی را به یغما می‌برد در آتش بسوزاند. اما این طنز جانبدار و هیجانی، به هجوى تلخ و نومیدانه تبدیل می‌شود. زیرا، تنها فایدهٔ تاریخ این است که از مطالعه‌اش به ترقی و آینده بشر هم ناامید می‌شود. هدایت، برخلاف دهخدا که با سلاح خنده به مردم امید می‌دهد و پایداری آنان را در برابر استبداد و جهل برمی‌انگیزد، بیشتر قصد انتقام جویى از عامه نادانی را دارد که او را از نفرت و بیزاری لبریز کرده‌اند.


هدایت که در نخستین دوره نویسندگی خویش چند نمایش‌نامه و داستان تاریخی سفارشی نوشته بود، در این دوره آثاری سفارشی در جهت باورهای سیاسی مردم گرایانه می‌نویسد، و در هر دو مورد تابع سلیقه حاکم بر فضای روشن‌فکری می‌شود. هدایت به زودی، با درک ماهیت احزاب از آنان دوری می‌گزیند. برای او در آینده نیز چون گذشته امیدی نیست. در جهانی که همواره او را پس می‌زند، پاسخی برای خود نمی‌یابد؛ و چون می‌داند که آزادی فردی -جدا از رهایی جامعه - امکان ندارد، گریزى فردی را بر می‌گزیند و خود را می‌کشد. عاقبت در وجود پر تناقض او، نومیدی بر امید چیره می‌شود. مردم زندگی می‌کنند و از جنبش‌‌‌ها و شکست‌‌‌ها می‌گذرند،اما نمی‌توانند نویسنده‌‌‌‌اى را، که ضمن ترس از ناآگاهی ویرانگر مردم، آن‌ها را دوست داشت و در جهت پیروزی آن‌ها می‌نوشت، همراه خود ببرند.[۴۵]

بوف کور

گروهی هدایت را با بوف کور می‌شناسند واین کتاب رابهترین اثر او می‌دانند و عده‌ای آن را فاقد ارزش تلقی می‌نمایند.

بوف کور از دید جمال‌زاده
مثلا صادق هدایت خواسته از سبک سور رئالیسم استفاده بکند. به اعتقاد من بدترین کتابش همین کتاب بوف کوراست.
اظهار نظر نجف دریابندری درباره بوف کور
از بوف کور خوشم نمی‌آید، برای این‌که زیادی منحط است. منحط به معنی، دکادان یعنی در آستانه فساد.[۴۶]

ناشرانی که با او کار کرده‌اند

ناشرانی که آثار هدایت را به‌چاپ رسانده‌اند در زمان حیات و بیشتر بعد از مرگش: سیمرغ، مجید، فردوسی، امیراکبیر،‌ مجله سخن، بازرگانی نجات، مجمع جهانی اهل بیت، نشر قطره، انتشارات نگاه، نشر ناژین، نشر آزادمهر، انتشارات صادق هدایت،انتشارات راشین، کتاب‌سرا، راویان مهر، دانش نگار، آوا نوشت، معین، جامه دران، کاروان، امید فردا، نیک فرجام، انگیزه مهر، آوای مکتوب، جامی مصدق، آلاچیق، نشر علم، آوای چکامه، شرکت انتشارات علمی فرهنگی، هنر پارینه، زریاب، روزگار بدرقه جاویدان، ارمغان، کتاب کوله پشتی، گهبد، آریابان، بادبادک، ورجاوند، نشر چشمه، اسطوره، نشر باهم. کتاب‌های هدایت به زبان‌های؛ ترکی، آلمانی، انگلیسی، فرانسه، هلندی، ایتالیایی، ژاپنی، رومانیایی، سوئدی، چینی و استانبولی ترجمه شده و توسط ناشران زیر چاپ و منتشر گردیده‌اند. Grove press, suhrkamp verlag, goethe&hafis verlage, l-aleph, jose corti, feltrinelli, yapi kerdi yayinlari.oneworld classics, Velage editation, studio editorial, Phebus, Sirueal Henan university press, Poorna publications, Hakusuisha, Kokusho, keibunsha, university of texaspress, Dejongboeken, palto yayinlari, atac yayinlari, kirmizi yayinlari, pales yayinlari ,nora kitap, timasyayinlari, dorlionyayinevi, insankitap, ayriniti yayinlari, edityra polirom.

تجدید چاپ‌ها

با سانسور

تجدید چاپ‌‌‌های آثار نویسنده همرا سانسور فراوان بود تا جایی که گاهاً اثر را مخدوش می‌کرد (به قول کاتوزیان اثر چنان مثله می‌شد که حتی فهم آن نیز برای نویسنده ٔاثر نیز دشوار می‌نمود) و تنها چند اثر او توسط انتشارات صادق هدایت در اصفهان و زیر نظر جهانگیر هدایت از جمله بوف کور بعد از چهل سال (برابر با نسخهٔ اصلی) در سال ۱۳۸۳ تجدید چاپ شد و بقیهٔ آثار با سانسور چاپ شدند.

تجدید چاپ‌های فراوان

بعد از انقلاب؛ چاپ کتاب‌های هدایت بعد از مدتی وقفه از سر گرفته شد و تجدید چاپ فراوان شد:

  • اصفهان نصف جهان ۲۳۸۰۰ نسخه
  • انسان و حیوان ۸۵۰۰ نسخه
  • باز آفرینی واقعیت ۶۰۰۰ نسخه(سال ۱۳۶۸)
  • بوف تنهایی من ۵۰۰۰ نسخه(۱۳۸۳)
  • بوف کور ۱۵۲۰۰ نسخه(۱۳۷۲)
  • پیام کافکا و بوف کور ۵۰۰۰ نسخه(۱۳۸۳)
  • تجلی ۳۳۰۰ نسخه(۱۳۸۴)
  • ترانه‌های خیام ۱۱۰۰۰هزار نسخه
  • درباره ظهور و علائم ظهور۶۶۰۰ نسخه(۱۳۸۳)
  • داش آکل ۶۱۰۰ نسخه (۱۳۹۷و ۱۳۸۳)
  • دون ژوان کرج ۵۰۰۰ نسخه (۱۳۸۴)
  • دوبرگردان ویک مقاله ۱۵۰۰ نسخه(۱۳۹۴ و ۱۳۹۳) انتشارات آوا نوشت
  • دیوار ۴۴۰۰۰ نسخه
  • زند و هومن یسن ۱۶۶۰۰ نسخه
  • مسخ ۷۶۰۰۰ نسخه
  • مردی که نفسش را کشت ۳۰۰۰ نسخه
  • نوشته های پراکنده ۲۷۴۰۰ نسخه
  • مجموعه آثار هدایت ۲۲۰۰۰ نسخه
  • یادگاری‌های هدایت ۳۰۰ نسخه
  • وغ وغ ساهاب ۳۷۹۰۰ نسخه
  • لاله ۳۰۰۰ نسخه
  • گزیده داستان‌های هدایت ۳۶۲۶۰ نسخه
  • کارخانه مطلق سازی (با مقدمه هدایت)۱۰۰۰ نسخه
  • سگ ولگرد ۸۲۶۰۰ نسخه
  • زنده به گور ۵۴۵۰۰ نسخه
  • زنی که مردش را گم کرده بود ۲۳۵۰۰ نسخه
  • سه قطره خون ۴۶۸۰۰ نسخه
  • فرهنگ عامیانه مردم ایران ۱۹۷۰۰ نسخه
  • گراکوس شکارچی ۳۲۲۰ نسخه
  • هشتاد و دونامه به حسن شهید نورایی ۲۲۰۰ نسخه
  • گرداب ۵۰۰۰ نسخه
  • پیام کافکا و گروه محکومین ۲۲۹۰۰ نسخه
  • فوائد گیاه خواری ۳۰۷۰۰ نسخه

پس از انقلاب اسلامی در مجموع ۵۸۹۰۸۰ نسخه از آثار هدایت در ایران توسط انتشارات‌‌‌ مختلف تجدید چاپ شده.[۴۷]

نگاه

خانهٔ پدری صادق هدایت با معماریِ قاجاری

پانویس

  1. ۱٫۰۰ ۱٫۰۱ ۱٫۰۲ ۱٫۰۳ ۱٫۰۴ ۱٫۰۵ ۱٫۰۶ ۱٫۰۷ ۱٫۰۸ ۱٫۰۹ ۱٫۱۰ ۱٫۱۱ خودکشی هدایت.
  2. ۲٫۰۰ ۲٫۰۱ ۲٫۰۲ ۲٫۰۳ ۲٫۰۴ ۲٫۰۵ ۲٫۰۶ ۲٫۰۷ ۲٫۰۸ ۲٫۰۹ ۲٫۱۰ ۲٫۱۱ ۲٫۱۲ ۲٫۱۳ ۲٫۱۴ زندگی و آثار هدایت.
  3. راز شهرت صادق هدایت. ص. ۲۹.
  4. ۴٫۰ ۴٫۱ ۴٫۲ ۴٫۳ ۴٫۴ ۴٫۵ ۴٫۶ ۴٫۷ صادق هدایت.
  5. ۵٫۰ ۵٫۱ آشنایی با صادق هدایت.
  6. . http://www.baharnews.ir/search.html. 
  7. «چرا صادق هدایت خودکشی کرد». 
  8. مجله سخن. 
  9. ۹٫۰ ۹٫۱ صادق هدایت، نوشته‌ها و اندیشه‌های او. ص. ۵۴.
  10. نوشته‌های پراکنده.
  11. افکار و عقاید درباره هدایت.
  12. روزنامه گلبرگ، ۱۳۳۱. 
  13. مجله سخن. 
  14. مجله سپید و سیاه شماره۱۴ سال پانزدهم. 
  15. صادق هدایت، نوشته‌ها و اندیشه‌های او. ص. ۲۹.
  16. ونسان مونتی. ص. ۱۸.
  17. «درباره آثار و افکار صادق هدایت». مجله مردم، ۱۳۲۶. 
  18. حواشی بر کتاب ونسان مونتی. ص. ۲۳.
  19. صدسال داستان‌نویسی ایران.
  20. صادق هدایت.
  21. تاریخ تمدن. ص. ۹۱-۹۴.
  22. «صادق هدایت به روابت محمود دولت‌آبادی/همه ما از تاریک‌خانه هدایت بیرون آمده‌ایم». 
  23. خدمت و خیانت روشن‌فکران. ص. ۳۹۳.
  24. روزنامه رستاخیز، ۱۳۵۵، ۱۹. 
  25. آورندگان اندیشه خطا. ص. ۸۴و۸۵.
  26. روزنامه چلنگر شماره هفتم. 
  27. عقاید و افکار درباره هدایت. ص. ۷۲.
  28. «شین پرتو به روایت پرتو اعظم». رستاخیز، ۱۳۵۶. 
  29. روزنامه گلبرگ. 
  30. مجله سخن، ۱۳۳۰. 
  31. روزنامه کیهان. 
  32. مجله شیوه، ۱۳۳۲. 
  33. مجله شیوه. 
  34. مقدمه ترجمه روسی منتخب داستان‌های هدایت.
  35. آشنایی با صادق هدایت.
  36. صدسال داستان‌نویسی ایران.
  37. مجله شیوه. 
  38. نوشته‌های پراکنده. ص. ۲۹۲و۲۹۳.
  39. عقاید و افکار درباره هدایت. ص. ۷۳.
  40. «ادعای جالب خسرو سینایی: صادق هدایت کسی بود که روی عکس رضاشاه شاخ کشید». 
  41. . http://sadegh-khan-hedayat.com/faHome.aspx. 
  42. صدسال داستانه‌نویسی ایران.
  43. صدسال داستان‌نویسی ایران.
  44. «سال‌شمار آثار». 
  45. صدسال داستان‌نویسی ایران.
  46. ماهنامهٔ آدینه شماره۳۷، ۱۳۶۸، ۲۰. 
  47. . www.iranart.ir. 

منابع

پیوند به بیرون