سهراب سپهری
سهراب سپهری، شاعر، نقاش و نویسنده معاصر ایرانی است.
انتشار دو شعر بلند صدای پای آب و مسافر و نیز مجموعهشعر حجم سبز از افتخارات این شاعر بلندآوازه است. [۱]
سپهری دهه اول و دوم زندگی خویش را با علم و هنر به سر آورد. دهه سوم زندگیاش را به تجربهاندوزی و سفر٬ و دهه چهارم را بیشتر در سفرهای دراز گذراند. در این دوره بود که بارها و بارها به: ژاپن، فرانسه، ایتالیا، هندوستان، آمریکا، و بسیاری دیگر از کشورهای شرق و غرب سفر کرد. بسیاری از آگاهان زندگی و شعر وی را تأثیر پذیرفته از تعالیم خاور دور و ادیان هند و بودا میدانند. برخی دیگر معتقد شدهاند که او تحت تأثیر ادیان ژاپن بوده است، اما درست این است که او انسانی بود که تعالیم خویش را از زندگی میگرفت و هرگز هیچ یک از میراثهای درست و منطقی زندگی را نفی نمیکرد. برای او آنچه مهم بود، قرار داشتن در مدار زندگی بود.
در این میان آشنایی و رفاقت او با ستونهای بزرگ ادب فارسی و بیش از همه نیما یوشیج و فروغ فرخزاد نشاندهنده کشش و ذوق اوست. سپهری با همه بزرگان شعری ایران ایام خود دوستی داشت، اما در بین آنها استقلال خود را حفظ میکرد. در هیچ یک از صفحات زندگی او به نمونهای از تنش و بحران برخورد نمیکنیم، بلکه راه او راه هنر است و در این راه سکوت را بر هر چیزی ترجیح میدهد.
بهترین شاهد این موضوع انتشار آرام و تدریجی آثارش است. سپهری آثار خود را در فضایی آرام و در ساکنترین و بیجنجالترین بخشهای دهه ۳۰ و ۴۰ به دست چاپ سپرد و پس از سال ۱۳۴۵ تا مدتهای مدیدی شعر نگفت. در هیچ یک از زندگی نامههای موجود از علت این موضوع سخن به میان نیامده است که چرا شاعرِ صدای پای آب و مسافر و حجم سبز٬ از سال ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۹ که پای از هستی بیرون کشید، تنها ۱۴ قطعه شعر سرود...
در نهایت٬ شاعر بزرگ عشق و هنر پس از تحمل یک دوره بیماری که حدود دو سال طول کشید، سرانجام در اول مرداد ۱۳۵۹ در سن ۵۲ سالگی بدرود حیات گفت. طبق وصیتش او را به زادگاه کودکیاش در مشهد اردهال منتقل کردند و با قطعهای که بر حسب تصادف از حجم سبز انتخاب شد، سنگ قبری برایش نهادند: «به سراغ من اگر می آیید، نرم و آهسته بیایید، مباد که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...» [۲]
داستانک
داستانکهای انتشار
داستانک عشق
داستانک استاد
کابوس مدرسه
«... مدرسه، خوابهای مرا قيچی كرده بود. نماز مرا شكسته بود. مدرسه، عروسك مرا رنجانده بود. روز ورود، يادم نخواهد رفت: مرا از ميان بازیهايم ربودند و به كابوس مدرسه بردند. خودم را تنها ديدم و غريب... از آن پس و هربار دلهره بود كه به جای من راهی مدرسه میشد...» (اتاق آبي - صفحه 33)
نخستین پاداش
اول دبستان بودم. یک روز داشتم نقاشی میکردم، معلم ترکه انار را برداشت و مرا زد و گفت: همه درسهایت خوب است، تنها عیب تو این است که نقاشی میکنی! این نخستین پاداشی بود که برای نقاشی گرفتم. [۳] سهراب از معلم كلاس اولش چنين میگويد: «...آدمي بیرؤيا بود. پيدا بود كه زنجره را نمیفهمد. در پيش او خيالات من چروك ميخورد...
داستانک مردم
ده تا بیست مطلب از مجلات دورهٔ خود
شعرهای خط خطی
پریدخت، خواهر سهراب میگوید: هر شب موقع خواب قلم و کاغذی کنار بسترش میگذاشت. صبح که چشم میگشود، شعری را که به خاطر تاریکی شب با خطی درهم و نامرتب نوشته بود را میخواند و تبسمی که شاید نشانهٰ رضایت بود در چهرهاش نقش میبست... [۴]
داستانکهای دوستی
داستانکهای قهر
مأمور مبارزه با ملخ!
«نمیدانم تابستان چه سالی، ملخ به شهر ما هجوم آورد. زیانها رساند. من مأمور مبارزه با ملخ در یکی از آبادیها شدم. راستش را بخواهید، حتی برای کشتن یک ملخ هم نقشه نکشیدم! وقتی میان مزارع راه میرفتم، سعی میکردم پا روی ملخها نگذارم. اگر محصول را میخوردند پیدا بود که گرسنهاند. منطق من ساده و هموار بود. روزها در آبادی زیر یک درخت دراز میکشیدم و پرواز ملخها را در هوا دنبال میکردم. اداره کشاورزی مزد مرا میپرداخت.» خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
داستانک نگرفتن جوایز
من رفتم و عوفی ماند!
«... روزی هم در کلاس بودیم، دبیر ادب هم بود. تکهای از محمد عوفی در میان بود در ذم خیانت. ما سر در کتاب داشتیم و دبیر بلند میخواند. بدینجا رسید که: «خیانت در نبشتن، صورت جنایت دارد تا خردمندان را معلوم شود که خیانت و جنایت هر دو یکی است.» بلند شدم و اجازه خواستم و گفتم: «چنار» و «خیار» هم در نوشتن مانند هماند پس باید هر دو یکی باشند! دبیر از جا در رفت و مرا از در بیرون راند. اما عوفی در کلاس ماند...» [۵]
داستانک حرفی که در حین گرفتن جایزه زده است
چند متر نزدیکتر...
«من سالها نماز خواندهام. بزرگترها میخواندند من هم میخواندم. در دبستان ما را برای نماز به مسجد میبردند. روزی در مسجد بسته بود. بقال سر گذر گفت: نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متری به خدا نزدیکتر باشید!... مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد. و من سالها مذهبی ماندم بی آنکه خدایی داشته باشم.» [۶]
داستانکهای عصبانیت، ترک مجلس، مهمانیها، برنامهها، استعفا و مشابه آن
داستانک نحوهٔ مرگ، بازتاب خبر مرگ در روزنامهها و مجلات و نمونههایی از آن
داستانکهای دارایی
داستانکهای زندگی شخصی
داستانک برخی خالهزنکیهای شیرین (اشکها و لبخندها)
دزدی میوه را زود یاد گرفتم!
«در خانه آرام نداشتم. از هر چه درخت بود بالا میرفتم. از پشت بام میپريدم پايين. من شر بودم. مادرم پيشبينی میکرد که من لاغر خواهم ماند. من هم ماندم. ما بچههای يک خانه نقشههای شيطاني میکشيديم.
روز دهم مه ۱۹۴۰ موتور سيکلت عموي بزرگم را دزديديم، و مدتی سواری کرديم. دزدی ميوه را خيلي زود ياد گرفتيم.از ديوار باغ مردم بالا میرفتيم و انجير و انار میدزديديم. چه کيفي داشت! شبها در دشت صفیآباد به سينه میخزيديم تا به جاليز خيار و خربزه نزديک شويم. تاريکي و اضطراب را ميان مشتهای خود میفشرديم. تمرين خوبي بود. هنوز دستم نزديک ميوه دچار اضطرابی آشنا میشود.» خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
داستانک شکایتهایی از دیگران کرده به محاکم و شکایتهایی که از او شده
داستانکهای مشهور ممیزی
داستانکهای مربوط به مصاحبهها، سخنرانیها و حضور رادیو یا تلویزیون یا فضای مجازی همراه ارايه نمونههایی از آن برای بخش شنیداری و تصویری
عکس سنگقبر و داستانکی از تشییع جنازه و جزيیات آن
داستانهای دیگر
زندگی و تراث
در شناسنامهٰ سهراب آمده است؛ متولد ۱۵ مهرماه سال ۱۳۰۷ در كاشان. خود او اما میگويد: «من کاشیام، اما در قم متولد شدهام. شناسنامهام درست نیست. مادرم میداند كه من روز چهاردهم مهر به دنيا آمدهام. درست سر ساعت ۱۲. مادرم صدای اذان را ميشنيده است...» خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
سهراب و خانوادهاش پس از زندگی کوتاهی در قم، به گلپایگان و خوانسار رفته و بعد از آن در سرزمین پدری یعنی کاشان اقامت گزیدند.
پدر سهراب، اسدالله سپهري، كارمند اداره پست و تلگراف كاشان، اهل ذوق و هنر بود. وقتي سهراب خردسال بود، پدر به بيماری فلج مبتلا شد:
«... كوچك بودم كه پدرم بيمار شد و تا پايان زندگی بيمار ماند. پدرم تلگرافچي بود. در طراحي دست داشت. خوش خط بود. تار مينواخت. او مرا به نقاشي عادت داد...» (هنوز در سفرم - صفحه 10). پدر سهراب در سال ۱۳۴۱ از دنیا رفت. مادر سهراب، ماهجبين، اهل شعر و ادب بود. او در خرداد سال۱۳۷۳ درگذشت.
تنها برادر سهراب، منوچهر در سال ۱۳۶۹ درگذشت. خواهران سهراب، همايوندخت، پریدخت و پروانه نام دارند.
باغِ...
دوران کودکی سهراب در باغ بزرگی، در محلهٰ دروازه عطای کاشان، با درختان تنومند و کهنسال عَرعَر و تبریزی و اَقاقی، جوی آبی که در عرض باغ جاری بود و کنار آن پر از گلهای داوودی، شب بو، زنبق و اطلسی بود، سپری شد. همنشینی باچنین طبیعتی، تأثیر ژرف و عمیقی بر روحش گذاشته و با جانش عجین شده بود. ویژگیهای طبیعت، لطف و سادگی، لطافت و ملایمت، خلوص و پاکی، بر روحش نقش بسته و در شعرهایش متجلّی میشد. باغ ما در طرف سایه دانایی بود. باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه، باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس و آینه بود. باغ ما شاید ، قوسی از دایره سبز سعادت بود... [۷] ... خانه، بزرگ بود. باغ بود و همه جور درخت داشت. براي يادگرفتن، وسعت خوبی بود. خانه ما همسايه صحرا بود . تمام روياهايم به بيابان راه داشت... (هنوز در سفرم - صفحه 10)
طبیعت در شعر سهراب
«من صداى نفس باغچه را مى شنوم
و صداى ظلمت را، وقتى از برگى مى ریزد
و صداى سرفه روشنى از پشت درخت
عطسه آب از هر رخنه سنگ
چکچک چلچله از سقف بهار»
سهراب، شاعر طبیعت و ستایش از آن است. او در اشعارش چنان عناصر طبیعت را به تصویر می کشد که به خواننده احساس در متن طبیعت بودن دست می دهد و با این احساس به آرامش می رسد. او به مثابه آینهای در برابر طبیعت است که حقایق آن را برای دیگران منعکس می کند. اشعارش دارای تصویرهای شاعرانه و بدیع و رنگارنگ است. برخی بر این اصل در شعرهای سهراب سپهری معتقد هستند که او با آگاهی و حضوری که در دنیای تصویر و هنرهای تجسمی داشته و با درک از مفاهیم موجود در زبان عناصر تصویر، پیام خود را به بیننده القاء می کرده؛ و علت اینکه اشاره های او در بیان موضوع در دل می نشیند ، آگاهی و تسلط او نسبت به درکی است که از راه چشم و ارتباط عناصر تصویر عاید انسان می شود؛ به این معنی ، رابطه رنگها – خطوط – سایه روشن ها در طبیعت و ساختمان اشیاء و احساس جاری در آنها؛ ترکیب این عناصر به اضافه عواملی چون ریتم – فضا – زمان – حرکت – جنسیت – بافت در کنار هم در یک ترکیب، احساس را به بیننده القاء می کنند.
ویژگی اصلی شعر سپهری تصویر گرائی است . سپهری یک شاعر ایماژیست . تصویرگر است این نتیجه طبیعت گرائی اوست که با نوع نگرش فکری وی هماهنگ است . سپهری از جهت اندیشگی شیفته یک نوع عرفان خاص خود است که بدان می توان عرفان طبیعی نامید .
اگر عرفان عرفای قدیم آنان را در الله مستغرق می ساخت … در سپهری باعث شده که با دید عرفانی در طبیعت غرق شود و وقتی تا این اندازه در طبیعت مستغرق می گردد، دستمایه ایماژهای شعر خود را فراهم می آورد .
سهراب میان طبیعت و ماورای طبیعت در نوسان است. سهراب دیدی انسانی به طبیعت و دیدی طبیعی به انسان دارد. او همواره در شعرهای خود روح را به ماده و ماده را به روح تبدیل می کند. همه اشیا در سخن او به سماع برمی خیزند. سمبل های شعر خود را از موجودات طبیعت می گیرد.
سهراب در متن طبیعت قرار می گیرد و از میان آن به بی کرانگی دنیایی پررمزوراز می نگرد.
برای او همسانی با طبیعت پایان راه نیست. او در دل طبیعت به سیر و سلوک می پردازد و سرانجام در درون آن به مرحله کشف و شهود می رسد.
در دوره اول شعری اش طبیعت به کلی غایب است. در حجم سبز او به یگانگی کامل با طبیعت می رسد. تقارن معنویت و طبیعت با یکدیگر به گونه ای است که دیگر غیرقابل تفکیک می باشند. در ما هیچ ، ما نگاه یگانگی او با طبیعت به مرحله ای می رسد که نه تنها فاصله ها برداشته شده بلکه جای رهرو و طبیعت با هم عوض می شود. خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
ویژگی کلی اشعار سپهری، داشتن زبانی لطیف، خیالات ظریف، تصویرهای زیبا، خلق و استفاده از نمادهای شعری که ویژه خود اوست و درنهایت مضامین و مفاهیم عرفانی و فلسفی است. سال 1312، ورود به دبستان خيام(مدرس) كاشان.
خرداد سال 1319 ، پايان دوره شش ساله ابتدايي. ... دبستان را كه تمام كردم، تابستان را در كارخانه ريسندگي كاشان كار گرفتم. يكي دو ماه كارگر كارخانه شدم. مهرماه همان سال، آغاز تحصيل در دوره متوسطه در دبيرستان پهلوي كاشان. ... در دبيرستان، نقاشي كار جدي تري شد. زنگ نقاشي، نقطه روشني در تاريكي هفته بود... (هنوز در سفرم - صفحه 12) از دوستان اين دوره : محمود فيلسوفي و احمد مديحي سال 1320، سهراب و خانواده به خانه اي در محله سرپله كاشان نقل مكان كردند. سال 1322، پس از پايان دوره اول متوسطه، به تهران آمد و در دانشسراي مقدماتي شبانه روزي تهران ثبت نام كرد. ... در چنين شهري [كاشان]، ما به آگاهي نميرسيديم. اهل سنجش نميشديم. در حساسيت خود شناور بوديم. دل میباختيم. شيفته میشديم و آنچه میاندوختيم، پيروزی تجربه بود. آمدم تهران و رفتم دانشسرای مقدماتی. به شهر بزرگی آمده بودم. اما امكان رشد چندان نبود... (هنوز در سفرم- صفحه 12) سال 1324 دوره دوساله دانشسراي مقدماتي به پايان رسيد و سهراب به كاشان بازگشت. ... دوران دگرگوني آغاز ميشد. سال 1945 بود. فراغت در كف بود. فرصت تامل به دست آمده بود. زمينه براي تكانهاي دلپذير فراهم ميشد... (هنوز در سفرم)
آذرماه سال 1325 به پيشنهاد مشفق كاشانی(عباس كي منش متولد 1304) در اداره فرهنگ (آموزش و پرورش) كاشان استخدام شد. ... شعرهای مشفق را خوانده بودم ولي خودش را نديده بودم. مشفق دست مرا گرفت و به راه نوشتن كشيد. الفباي شاعري را او به من آموخت... (هنوز در سفرم)
کودکی و نوجوانی
دوران درس آموزی سهراب در دبستان به شکل معمولی سپری شد. مثل همه کودکان مشق مینوشت، مثل همه کودکان بازیگوش بود، مثل همه کودکان از معلم میترسید، مثل همه کودکان از تعطیلات خوشش میآمد و مثل همه کودکان تنبیه میشد. اما تفاوتهایی با دیگر هم سن و سالانش داشت: او عشقی عجیب به نقش داشت. بنابراین مثل همه کودکان نقاشی نمیکرد بلکه مثل خودش نقاشی میکرد. دیگر آنکه سهراب در خانه شور و شر به پا میکرد ولی در مدرسه کودکی معصوم و طفلی بسیار مؤدب بود. بنابراین تنبیه شدن او در مدرسه هیچ وقت به خاطر بازیگوشی یا شلوغی نبود بلکه به این جهت بود که بیش از اندازه نقاشی میکرد.
آشنایی با چهرههای فرهنگی شهر کوچک کاشان این اجازه را به سهراب نوجوان میداد که به مسائلی فراتر و بزرگتر فکر کند. از این رو وقتی هنوز پا به جوانی نگذاشته بود٬ در تعدادی از هنرهای رایج و مرسوم دستی بر آتش داشت. خط زیبا، نقش زیبا، شعر زیبا و نگاه زیبا... . او در ۱۷ سالگی دیوانی را به چاپ سپرد.
همه چیز در خدمت هنر
جاودانگی سهراب سپهری درست از جوانیاش شروع شد. نگاه فراخ او به پدیدههای ملموس و ناملموس که بعدها عناصر شعر و شعور او را تشکیل دادند٬ همگی میراث بازمانده ایام جوانی اویند. سپهری جوانی خود را به پای هنر نهاد. عرصههای بعدی زندگی او٬ که خود را در تحصیلات دانشگاهی و مشغول شدن در کارهای اداری نمایان کرد٬ هرگز نتوانست اشتیاق جدی سهراب را به هنر از بین ببرد. گویا عهد بسته بود همه چیز را به خدمت هنر بیاورد: از درس تا کار و سمتهای اجتماعی.او حتی در دوره تحصیل در دانشگاه نیز بیش از آن که به کتابهای درسی بیاندیشد به شکار جلوههای هنری زمان میگذاشت. خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
پا به پای سفر
شخصیت و اندیشه
سپهری از تنهاترین کسانِ زمانهی خود بود. کمتر کسی او را در افتتاحیهی نمایش آثارش دیده است؛ هرگز با مجله یا روزنامهای مصاحبه نکرد؛ خیلی زود از کارهای دولتی و زندگی در اجتماع کناره گرفت؛ و برای رسیدن به آرامش جانش رو به عرفان هند آورد. او انزواطلب بود و درونگرا. هیچگاه ازدواج نکرد. هیچگاه به صراحت شعری عاشقانه برای یک جفت نسرود.
سهراب در نامهای که به یکی از بهترین دوستان خود٬ صادق بریرانی٬ در دهه ۱۳۳۰ مینویسد٬ دلیل نخواستن اجتماع و دوری از مردم را اینطور میپندارد: «... من نمیخواهم مثل [آندره] ژید بگویم پستتر و کثیفتر از انسان٬ اجتماعی از آنهاست. ولی چیزی که برایم روشن است٬ این است که اجتماع کور و خطاکار است. به علاوه٬ ذوق اجتماع همیشه در مرتبه پایین قرار دارد. بنابراین٬ در کارهای ذوقی هم پای اجتماعی بودن درخور هنرمند واقعی٬ که پیشتازی میکند٬ نیست؛ و به درد کسی میخورد که صاحب یک ذوق معمولی و تلطیف نشده است. هنرمند حقیقی پیوسته پیجوی عالیترین شکل هنری است. کار ندارد به این که این عالیترین شکل هنری چقدر از دریافت اجتماعیاش دور است.» [۸]
از شاعری تا نقاشی
سپهری٬ تا اوایل دهه ٬۳۰ بیشتر شاعر بود تا نقاش؛ اما کنارهگیریاش از تعهد به وزارت فرهنگ و آمدن خودخواستهاش به تهران و خصوصاً آشنایی با هنرمندان مهم زمان خود که برخی در دانشکده هنرهای زیبا٬ یا دانشجو بودند یا استاد٬ او را به سمت حرفهای نگریستن به نقاشی سوق داد. سپهری در دوره نقاشیهای رنگین٬ دیوانه رنگ خاکستری بود. تونالیته همه پردههای نقاشی او٬ در همه هفت دوره کاریاش٬ خاکستری است. رنگ خاکستری معرف بر هیچ بودن جهان است. در آخرین شعرهایی که قبل از مرگ سروده بود٬ به هیچِ خوشرنگ اشاره دارد.
آخرین اصوات...
سهراب سپهری در سال ۱۳۵۸ به بیماری سرطان خون مبتلا شد و در همان سال برای درمان به انگلستان رفت، اما چندی بعد ناکام از درمان به تهران بازگشت. نقاش متولد مهر ۱۳۰۷ کاشان٬ بعد از پنجاه و یک سال و چند ماه٬ وقتی که در بعداز ظهر اول اردیبهشت ٬۱۳۵۹ از کمر به پایین فلج شده بود و در بیمارستان پارس تهران داشت به درد سرطان این بدن خاکی را ترک میکرد٬ از لای پنجره صدای پایکوبی مردم را برای یک انقلاب مردمی میشنید. صدای شلیکها و شعارها آخرین اصواتی بود که از این جهان با خود به جهانی دیگر میبرد. لحظهای که او با تمام تنهاییاش داشت میرفت٬ انقلاب با همه خروش داشت میآمد... خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد خبر درگذشت او در مطبوعات ایران منتشر شد. خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
ماجرای سنگها
پس از مرگ سهراب، صحن امامزاده سلطانعلیبن محمد باقر در روستای مشهد اردهال، واقع در اطراف کاشان، میزبان همیشگی او شد. در آغاز، یک کاشی فیروزهای در محل دفن سهراب سپهری نصب شد، اما مدتی بعد با حضور خانواده سهراب، سنگ سفید رنگی جایگزین آن شد که روی آن، بخشی از شعر «واحهای در لحظه» از کتاب حجم سبز با خطاطی رضا مافی حکاکی شده بود؛ سنگ سادهای که همگان قبرش را با تصویر آن میشناسند؛
سال ۱۳۸۴ نیز که در حین بازسازی صحن امامزاده، بر اثر بیدقتی کارگران و برخورد مصالح، سنگ قبر سهراب سپهری شکست، تلاشی ناشیانه شده بود تا سنگ قبری شبیه به سنگ قبر پیشین جایگزین شود که برای بسیاری شاید این تغییر قابل تشخیص نبود تا آن که در ۲۹ اسفند ماه ۱۳۸۷، سنگ قبر سهراب در حرکتی غیرمترقبه تغییر کرد. یک بولدزر و چند کارگر، سنگ قبر سهراب را کندند و سنگی سیاه و دراز جایگزین سنگ پیشین کردند. [۹] جالب این بود که شماره تماس مؤسسه حکاکی سنگ قبر روی آرامگاه سهراب درج شده بود که با اصرار دوستداران و خانواده اش سنگ تعویض شد. این پایان ماجرا نبود. چند سال بعد شهرداری کاشان بااهدای یک قطعه سنگ، مجدداً ظاهر آرام آرامگاه او را تغییر داد. گرچه سنگ جدید از سنگهای قبلی آراستهتر است و همان شعر اولیه «به سراغ من اگر میآیید، نرم و آهسته بیایید...» در وسط آن نقش بسته است اما ترجمه انگلیسی این شعر، که در حاشیه سنگ حک شده، بسیار ابتدایی و دارای چندین اشکال است. [۱۰]
سالشمار زندگی
۱۳۰۷
- تولد در كاشان
۱۳۱۹
- پايان دوره ابتدايی در دبستان خيام كاشان
۱۳۲۲
- پايان دوره اول دبيرستان در دبيرستان پهلوی كاشان
۱۳۲۴
- پايان دوره دو ساله دانشسرای مقدماتی در تهران
۱۳۲۵
- استخدام در اداره فرهنگ(آموزش و پرورش) كاشان
۱۳۲۷
- استعفا از اداره فرهنگ كاشان و اخذ دیپلم کامل ادبی
۱۳۲۷
- آغاز تحصيل در دانشكدهٔ هنرهای زيبای دانشگاه تهران
۱۳۲۷
- استخدام در شركت نفت تهران
۱۳۲۸
- استعفا از شركت نفت پس از هشت ماه كار
۱۳۳۰
- انتشار اولين مجموعه اشعار با عنوان «مرگ رنگ»
۱۳۳۲
- پايان دورهٔ نقاشی دانشكده هنرهای زيبا و دريافت مدرک ليسانس. دريافت نشان درجه یک علمی فرهنگ با احراز رتبه اول در دانشگاه
۱۳۳۲
- آغاز كار در سازمان همكاری بهداشت تهران به عنوان طراح
۱۳۳۲
- شركت در چند نمايشگاه نقاشی در تهران
۱۳۳۲
- انتشار دومين مجموعهٔ اشعار با عنوان «زندگی خوابها»
۱۳۳۳
- آغاز كار در بخش موزههای اداره كل هنرهای زيبا(فرهنگ و هنر)، و تدريس در هنرستانهای هنرهای زيبا
۱۳۳۴
- ترجمهٔ اشعار ژاپنی در مجله «سخن»
۱۳۳۶
- سفر به اروپا از راه زميني تا پاريس و لندن. نامنويسی در مدرسه هنرهای زيبای پاريس در رشته ليتوگرافي(چاپ سنگي)
۱۳۳۷
- شركت در اولين بينال تهران
۱۳۳۷
- سفر دو ماهه از پاريس به رم، شركت در بينال ونيز، بازگشت به ايران
۱۳۳۷
- آغاز كار در ادارهٔ كل اطلاعات وزارت كشاورزی با سمت سرپرستی سازمان سمعی و بصری
۱۳۳۹
- شركت در بينال دوم تهران؛ دريافت جايزهٔ اول هنرهای زيبا
۱۳۳۹
- سفر به توكيو برای آموختن فنون حكاكی روی چوب. بازديد از شهرها و مراكز هنری ژاپن
۱۳۴۰
- توقف در هند در راه بازگشت به ايران؛ تماشای آگره و تاجمحل
۱۳۴۰
- برگزاری نمايشگاه انفرادی نقاشی در تالار عباسی تهران
۱۳۴۰
- انتشار مجموعهٔ [«آوار آفتاب»]، آغاز تدريس در هنركدهٔ هنرهای تزیينی تهران، انتشار چهارمین مجموعه شعر با عنوان [«شرق اندوه»]
۱۳۴۰
- كنارهگيری از مشاغل دولتی به طور كلی (اسفند ۱۳۴۰)
۱۳۴۱
- برگزاری دو نمايشگاه انفرادی در تالار فرهنگ تهران
۱۳۴۲
- شركت در نمايشگاه گروهی در گالری گيلگمش تهران
۱۳۴۲
- برگزاری نمايشگاه انفرادی در استوديو فيلم گلستان، دروس، تهران
۱۳۴۲
- شركت در بينال سان پاولو برزيل
۱۳۴۲
- شركت در نمايشگاه گروهی هنر معاصر ايران، موزه بندر لوهاور، فرانسه
۱۳۴۲
- شركت در نمايشگاه گروهی گالری نيالا تهران
۱۳۴۲
- برگزاری نمايشگاه انفرادی در گالری صبا تهران
۱۳۴۳
- سفر به هند(بمبئی، بنارس، دهلي، اگره، غارهاي آجانتا، كشمير)؛ سفر به پاكستان( تماشای لاهور و پيشاور)؛ سفر به افغانستان(اقامت در كابل). بازگشت به تهران
۱۳۴۴
- شركت و برگزاری در دو نمايشگاه گروهی و انفرادی در گالری بورگز تهران
۱۳۴۴
- انتشار شعر بلند [«صداي پاي آب»] در فصلنامه «آرش»
۱۳۴۴
- سفر به اروپا(مونيخ و لندن). بازگشت به ايران
۱۳۴۵
- سفر به اروپا(فرانسه،اسپانيا، هلند، ايتاليا، اتريش). بازگشت به ايران
۱۳۴۵
- انتشار شعر بلند [«مسافر»] در فصلنامه «آرش»
۱۳۴۶
- برگزاری نمايشگاه انفرادی در گالری سيحون تهران
۱۳۴۶
- انتشار مجموعه اشعار با عنوان [«حجم سبز»] توسط انتشارات روزن
۱۳۴۶
- برگزاری [شب شعر سپهری] در گالری روزن
۱۳۴۷
- شركت در نمايشگاه گروهی در گالری مس تهران
۱۳۴۷
- شركت در نمايشگاه فستيوال روايان فرانسه
۱۳۴۷
- شركت در نمايشگاه هنر معاصر ايران در باغ انستيتو گوته تهران
۱۳۴۷
- شركت در نمايشگاه گروهی در دانشگاه شيراز
۱۳۴۸
- شركت در فستيوال بينالمللی نقاشی در فرانسه و اخذ امتياز مخصوص
۱۳۴۹
- سفر به آمريكا و اقامت در لانگ آيلند. شركت در نمايشگاه گروهی در شهر «بريج همپتن». بازگشت به ايران پس از هفت ماه اقامت در نيويورك. سفر دوباره به آمريكا
۱۳۵۰
- برگزاری نمايشگاه انفرادی در گالری بنسن نيويورك. بازگشت به ايران
۱۳۵۰
- برگزاری نمايشگاه انفرادی در گالری ليتو تهران
۱۳۵۱
- برگزاری نمايشگاه انفرادی در گالری سيروس پاريس، انتقال نمايشگاه گالری سيروس به گالری سيحون تهران
۱۳۵۲
- برگزاری نمايشگاه انفرادی ديگر در گالری سيحون
۱۳۵۲
- سفر به پاريس و اقامت در «كوی بينالمللي هنره»
۱۳۵۳
- سفر به يونان و مصر. بازگشت به ايران
۱۳۵۳
- شركت در غرفه ايران در اولين نمايشگاه هنری بينالمللی تهران
۱۳۵۴
- برگزاری نمايشگاه انفرادی در گالری سيحون
۱۳۵۵
- شركت در نمايشگاه هنر معاصر ايران در «بازار هنر» بال، سويس
۱۳۵۶
- انتشار [«هشت كتاب»] (شامل مجموعه اشعار منتشر شده سپهری بهاضافه مجموعه [«ماهيچ، ما نگاه»] توسط كتابخانه طهوري تهران
۱۳۵۷
- برگزاری نمايشگاه انفرادی در گالری سيحون
۱۳۵۸
- تجديد چاپ «هشت كتاب»
۱۳۵۸
- سفر به انگلستان برای درمان بيماری سرطان خون، بازگشت به ايران
۱۳۵۹
- مرگ در بيمارستان پارس تهران
یادمان و بزرگداشتها
از نگاه دیگران
سهراب سپهری از دید بسیاری از منتقدان٬ شاعری است با احساس بسیار قوی و اندیشه عرفانی که در بیشتر آثار وی مشاهده میشود. عدهای نیز، او را شاعری تنها لقب میدهند که نسبت به رویدادها و مسائل اجتماعی زمانهاش بیتفاوت است. شاعری که در دوران پرالتهاب دهه ۴۰ که شاعران بسیاری به سرودن شعرهای سیاسی مشغول بودند، اعتنایی به سیاست نداشت و همین موضوع زمینه انتقادهای بسیار به او شد. در میان نظراتی که در مورد این شاعر از صاحبنظران وجود دارد٬ انتقادهایی که به شیوه شعری او شده است٬ بیشتر به چشم میخورد؛
احمد شاملو
از نگاه شاملو سهراب سپهری در شعرهایش بیشتر به جنبه «زیبایی» اکتفا کرده و این کافی نیست. شاملو معتقد است هر شاعر آرمانگرا در نهایت امر یک آنارشیست تام و تمام است اما اشکال سهراب در این است که ذاتاً آنارشیست نیست و در نتیجه٬ دارویی که تجویز میکند مسکن است نه معالج. او اختلاف خود با سپهری را در موضوع کاربرد شعر میداند و در این باره میگوید: «من ترجیح میدهم شعر شیپور باشد نه لالایی. یعنی بیدارکننده باشد نه خوابآور». شاملو فرم کارهای سپهری را در ردیف فروغ قرار میدهد و معتقد است آن سنگینی و تقید به وزنی که در کار اخوان است و کارش را از شعر دور میکند و به حیطه قدرت ادبی میکشد٬ در کار این دو نیست. او البته در کنار تمام این اختلاف مشربها٬ تأکید میکند که انسانی شریفتر از سهراب را کمتر میشناخته و از صمیم قلب به خلوص این انسان بیغل و غش حرمت میگذاشته است. [۱۱]
مهدی اخوان ثالث
مهدی اخوان ثالث معتقد است، نقاشیهای سهراب از شعرهایش بهتر است و میگوید: «از کارهای سهراب سپهری در این هشت کتاب چهار پنج شعر بدک نیست، بسیار نازکانه و لطیف است و به نظر من از بسیاری جهات تحت تأثیر شعرهای اخیر فروغ فرخزاد. او در ابتدا همه نوآوریها و اسلوببازیها را آزمود. این اواخر که راهش را پیدا کرد، متأسفانه اجل مهلتش نداد که بیشتر کار کند. ولی سهراب سپهری مرد نجیب و محجوبی بود و نقاش بسیار خوبی... فقط این چند شعر اخیرش است که میتواند پیامی را به خوانندهاش ابلاغ کند، چون یکی از هدفهای شعر ابلاغ پیام است... او در اشعار قبلیاش بیهوده به این طرف و آن طرف میگشت و میخواست کاری را انجام بدهد که دیگران انجام نداده بودند. ولی همانطور که قبلا گفتم، نجیب بود و چون برای کارش اصالتی قائل بود، دوباره بر سر جای اولش سادگی برگشت و کوشید تا در این اشعار آخرینش به مردم نزدیک بشود. او جستوجوگر سرگردانی بود که نقاشیهایش را به مراتب بهتر از شعرهایش ارائه میداد.»
فروغ فرخزاد
اما فروغ فرخزاد که از دوستان سهراب سپهری هم بوده است، نظر متفاوتی دارد: «سپهری از بخش آخر کتاب «آوار آفتاب» شروع میشود و به شکل خیلی تازه و مسحورکنندهای هم شروع میشود و همینطور ادامه دارد و پیش میرود. سپهری با همه فرق دارد. دنیای فکری و حسی او برای من جالبترین دنیاهاست. او از شهر و زمان و مردم خاصی صحبت نمیکند. او از انسان و زندگی حرف میزند و به همین دلیل وسیع است. در زمینه وزن راه خودش را پیدا کرده. اگر تمام نیروهایش را فقط صرف شعر میکرد، آنوقت میدیدید که به کجا خواهد رسید.»
محمدرضا شفیعی کدکنی
محمدرضا شفیعی کدکنی با اعتقاد به نبود ساخت شعری در آثار سهراب، از این موضوع انتقاد میکند: «شعر او در کل زنجیرهای است از مصراعهای مستقل که عامل وزن، بدون قافیه آنها را به هم پیوند میدهد و به ندرت دارای ساخت شعری (Structure) است... به همین مناسبت دورترین کس است از نیما و اخوان و شاملو... و به نظرم میتوان گفت نوعی شعر سبک هندی جدید است که مجازهای زبانی بیشترین سهم را در ایجاد آن دارند... سپهری تمام عمرش بیش از آنکه صرف شعر گفتن شود، صرف کوشیدن در راه رسیدن به سبک شعری شد و با «صدای پای آب» به سبک شعری موفقی رسید و همان سبک در «ما هیچ ما نگاه» بلای جان او شد و مشتش را در برابر خواننده هوشیار باز کرد...» [۱۲]
رضا براهنی
«سهراب با عرفان سر و کار دارد و شاعری بسیار صمیمی است. اما من با عارف بودن در عصر ما مخالف بودم و معتقد بودم که شاعر باید اجتماعی باشد و شاعری که همیشه در سنگر زندگی کند نمیتواند با مردم ارتباط بر قرار کند. البته اکنون معتقدم که شاعر نباید تنها در یک دوران خاص و در رابطه با یک مطلب خاص شعر بگوید." براهنی معتقد است: از جهت تکنیک شعر، سپهری به قدرت شعر نیما، اخوان، شاملو و یا فروغ نیست.»
سیمین دانشور
«سهراب را دوست دارم. شعرش یک نوع نقاشی و نقاشی اش یک نوع شعر شد. سهراب از صمیم قلب خود را وقف شعر و نقاشی کرده بود. سهراب تیپ شهودی بود بر خلاف نیما که تیپ فکور بود .طبع شهودی سهراب بی ا ینکه او را متوجه گنجینه گسترده عرفان ایران بکند، به خاور دور و ژاپن کشاندش. ره آورد این سفر هم در نقاشی و هم در شعر سهراب اثر گذاشت. از شعر (هایکو) بسیار خوشش آمده بود. شعر سهراب به نظر من ادامه یافته هایکو است. سهراب فرصت زیادی نداشته تا به مطالعه ادبیات سنتی ما بپردازد. به هر جهت شعر سهراب شعر مطلق است ، شعر ناب است.»
فرج سواد کوهی
«سهراب سپهری توانایی و شایستگی آن را داشت که یکی از بحثانگیزترین و تأثیرگذارترین شاعران زمانهی ما باشد. اما به رغم تأثیر گسترده سبک و زبان و بسامانی و نظامیافتگی اندیشه سپهری، محتوای شعر او، تأثیری بر جریانهای فکری و فرهنگی جامعه به جا نگذاشت.»
شاهرخ مسکوب
شاهرخ مسکوب از دیدی دیگر به سپهری مینگرد: « سهراب سرنوشت دیگری دارد. او هر چند از اجتماع فاصله گرفته بود، اما درد دل روزگار خود بود. او شاعر روزگار است «از اهالی امروز» او زندگی اجتماعی را از گذرگاه طبیعت مینگرد.»
نصرت رحمانی
«آنچه ما را به سوی هم جذب میکرد، تمایل هر دوی ما به هنر بود. هر دو به نقاشی سخت شیفته بودیم و خط و رنگ به دوستی ما دامن میزد... سهراب سپهری یکی از چهرههای شاخص این روزگار بود. با آنکه به هیچ انجمنی دل نبست حرفش در همه مجامع ادبی بود. شیوهی خاصش او را از دیگران متمایز میکرد. سپهری عرفان ما را خوب میشناخت، او مردی جهانگشته و مطلع بود.»
مرتضی ممیز
«سپهری چه نقاش و یا چه شاعر به هر حال مورد ستایش به حق جامعه قرار گرفته است. در واقع جامعه از سپهری شاعر ستایش بیشتری کرده است تا از سپهری نقاش. و سپهری نقاش در فرهنگ و تاریخ ما مهجور و ناشناخته مانده است.»
حمید مصدق
«او چون نقاش بود گاهی در تصویرگری به نوعی نابی و عامی خاص میرسید. در کتابهای اولیه سهراب نشانهای از وزن نمیبینید بیشتر نثر شاعرانه است. در کارهای آخرش وزنهای نیمایی را به کار میبندد. سپهری یک تصویرساز است و کوشش عمدهاش در بیان تصاویری زیبا از صحنههای خاص است بیآنکه مطالبش ارتباط چندانی با یکدیگر داشته باشد.»
محمود مشرف تهرانی(م.آزاد)
«نقاشان میگویند او شاعر خوبی است و شاعران میگویند او نقاش بهتری است. سپهری شاعر خوبی است ولی البته باید از کارهایش انتخابی کرده شود. شعر سپهری ظریف است ولی محکم نیست. اشعارش را کامل نمیبینم، البته دارای معانی، مضامین و عبارات لطیف است.»
داریوش آشوری
«به نظر من سهراب شاعر خوب و موفقی است. او جزو همین چند شاعر موفق دوران ماست، از جهت فکری شاید روشنتر و دقیقتراز اندیشه دیگر شاعران میشود در موردش قضاوت کرد. چرا که از اندیشههای مشخصی تاثیر پذیرفته است و میتواند آنها را در شعر خود منعکس بکند. او بیانگر نوعی رفان طبیعی در آثارش است.»
علی موسوی گرمارودی
«سپهری از کسانی است که راه نیما را شناخته بود اما آن را با پای خود و با شخصیت یگانه خویش پیمود. او خود را با رنگ و کلمه، بیان میکرد. مصالح خلاقیت او، هم رنگ بود وهم کلمه و او با این هر دو نقاشی میکرد، یا با این هر دو «مأموریت ادبی» خود را انجام میداد. سپهری نخستین کسی یا دست کم مهمترین شاعری است که زبان شعر نو را با زبان محاوره پیوند زد.»
مرتضی باقری
«او وارد زمان خطی تاریخ نمیشود، از این روی شعر سپهری تاریخمند نیست. او بیتفاوت از کنار شهر و جمعیت انبوه آدمیان عبور میکند. قطار سیاست را خالی میبیند و هیاهو و غوغای شهریان را با چشمی نیمه باز مینگرد و میگذرد.» [۱۳]
شمس لنگرودی
شمس لنگرودی نیز معتقد است، سهراب سپهری توانسته است علیرغم همه انتقادهای غیرهنری با ایستادگی، صبر و هوشیاری به قله شعر نو دست یابد: «در جامعهای که نقد هنر بستگی مستقیم به ناتوانی و تواناییهای غیرهنری خالق اثر هنری دارد، لازمه ایستادگی و دوام در برابر تخطئهها و تنگنظریها و بیاعتناییها، فقط خلق آثاری نیرومند است، و سپهری از چنین قدرت مسحورکنندهای برخوردار بود.او با استعدادی ژرف و شناخت و اعتماد به نفس فراوان، در سایه تلاشی طاقتفرسا و دقتی حوصلهسوز، در توفان انواع توطئهها و دیگر ابتلائات فرهنگی جوامع استبدادی، با صبر و هوشیاری کافی کار کرد، قدم به قدم پیش آمد، تا نیمه اول دهه 40 که با انتشار آثاری چون «صدای پای آب» و «مسافرم و «حجم سبز» به قله شعر نو دست یافت.»
سیروس شمیسا
سیروس شمیسا هم که نظر تعدادی از شاعران برجسته را درباره سهراب سپهری در کتاب «راهنمای ادبیات معاصر» گرد آورده، خود درباره این شاعر مینویسد: «سپهری همانقدر که در میان مردم و ادبدوستان شیفتگان بیشتری یافت، در نزد برخی از شاعران طرد شد و آنان عمدتاً بنا بر دو محور٬ یکی اینکه شعرهای او مردمی و سیاسی نیست و دیگر اینکه ساختار ندارد، او را رد کردند و به نظر من این ردیهها مبنای علمی درستی ندارند و باید آنها را از باب منافسات شاعران همعصر محسوب داشت.
سپهری یکی از بزرگترین شاعران معاصر است و هرچه زمان بیشتر میگذرد، عظمت او (و فروغ) بیشتر آشکار میشود و برعکس از اهمیت شاعران ایدئولوژیک کاسته میشود. به نظر بسیاری از دوستداران شعر، سپهری هم به لحاظ زبان و ساخت و هم به لحاظ بینش و محتوا، یک سر و گردن از دیگران فراتر رفته است. او در هر دو جنبه فلسفی هستیشناسی و معرفتشناسی به اوجهایی دست یافته است که برای معاصران او دست نداده است... به نظر میرسد که شهرت و محبوبیت سپهری در میان مردم برای آن دسته از ادیبانی که این توفیق را منوط به شعر سیاسی و اجتماعی میدانستند، پدیدهای غیرقابل هضم بوده است و لذا هر یک با طرح مسألهای به ظاهر موجه و علمی شگفتی خود را اظهار کردهاند.» خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش
تفسیر خود از آثارش
وجود گرسنگی، شقایق را شدیدتر میکند
سهراب حتما انتقادهای دیگران به بیاعتناییاش به سیاست و نگاه همیشه لطیفش به اطراف را شنیده بود... او در جایی میان نوشتههایش گویی پاسخ این حرفها را اینگونه میدهد: «...دنیا پر از بدی است و من شقایق تماشا میکنم. روی زمین میلیونها گرسنه است. کاش نبود. ولی وجود گرسنگی، شقایق را شدیدتر میکند و تماشای من ابعاد تازهای به خود میگیرد. یادم هست در بنارس میان مردهها و بیمارها و گداها، از تماشای یک بنای قدیمی دچار ستایش ارگانیک شده بودم. پایم در فاجعه بود و سرم در اسنتیک. وقتی پدرم مرد، نوشتم: پاسبانها همه شاعر بودند. حضور فاجعه، آنی دنیا را تلطیف کرده بود. فاجعه آن طرف سکه بود، وگرنه من میدانستم که پاسبانها شاعر نیستند. در تاریکی آنقدر ماندهام که از روشنی حرف بزنم. چیزی در ما نفی نمیگردد. دنیا در ما ذخیره میشود. و نگاه ما به فراخور این ذخیره است...» [۱۴]
موضعگیریهای او دربارهٔ دیگران
همراهیهای سیاسی
مخالفتهای سیاسی
نامههای سرگشاده
نامهای به مادر
دهلي،۲ فروردين
«مادر عزيزم؛
پريشب، يعنی شب عيد، با هواپيما به خاك هندوستان رسيدم. در توكيو بالاخره توانستم يك سفر بروم به كيوتو و نارا. اين دو شهر سابقا پايتخت ژاپن بودهاند. بهترين آثار هنری در همين دو شهر است. بدون ديدن آنها، انگار ژاپن را نديدهام. يك سفر هم رفتم به كاما كورا كه از توكيو دور نيست، خلاصه ژاپن را آنطور كه میخواستم ديدم...
... قصد من اين است سه ماه در هند بمانم. بعد از راه كشمير و پاكستان و افغانستان به ايران میآيم. خوشبختانه به ايران نزديك شدهام. اولا نامه زود میرسد، ثانيا از راه هوا يا زمين مسافرت آسان است. با هواپيمای جت تا تهران سه ساعت راه است بنابراين غصهای ندارد،(تا پول هست میشود ماند).
اما راجع به اين سرزمين، هنوز چيزی نمیتوانم بنويسم، چون بيش از يك روز نيست كه در اينجا هستم. دهلی شهر بزرگی است. ديروز همهاش در شهر گشتم.
هيچ كجا به اين اندازه باغهای بزرگ نديدهام، خيال دارم دوچرخه كرايه كنم و همه جا را بگردم. اينجا همه سحرخيز هستند، حتي گنجشكها. صبح هنوز هوا تاريك بود كه گنجشكها جيرجير میكردند، رنگ كلاغها يك كمی با رنگ كلاغهای ما فرق دارد، يعنی سر آنها دم به بنفشی میزند، البته مهم نيست، بايد يك كمی گذشت داشت، يك موش الان دارد وسط اطاق راه میرود.اينجا موجودات عجيب و غريب پيدا میشود، مار فراوان است، ولی من هنوز نديدهام. گاوها وسط كوچه و خيابان هستند و هيچكس حق ندارد آنها را كنار بزند...
دهلی قديم وضع بسيار بدی دارد. به قدری مردم بدبخت و گرسنه و مريض هستند كه تماشای آن اسفناك است. الان صبحانه آوردند و من خوردم. اين كارها فداكاری لازم دارد... باری من خيال دارم يك چند وقت در اينجا بمانم. من با جديت مشغول ياد گرفتن انگليسي هستم. جون بدون دانستن اين زبان نمیشود در اينجا زندگی كرد، شايد يك اكسپوزيسيون ترتيب بدهم،امروز میروم چند گالری را ببينم...» [۱۵]
نامهای دستهجمعی
بیانیهها
جملهٔ موردعلاقه در کتابهایش
جملهای از ایشان
نحوهٔ پوشش
تکیهکلامها
خلقیات
منزلی که در آن زندگی میکرد (باغ و ویلا)
گزارش جامعی از سفرها(نقشه همراه مکانهایی که به آن مسافرت کرده است)
برنامههای ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است
ناشرانی که با او کار کردهاند
بنیانگذاری
تأثیرپذیریها
متأثر از نیما
سهراب در آغاز کار شاعری تحت تأثیر شعرهای نیما بود و این تأثیر در «مرگ رنگ» به خوبی مشهود است. در آثار بعدی کم کم کارش شکل میگیرد و شعرش از دیگر شاعران همدوره خویش متمایز میگردد.
استادان و شاگردان
علت شهرت
فیلم ساخته شده براساس
حضور در فیلمهای مستند دربارهٔ خود
اتفاقات بعد از انتشار آثار
نام جاهایی که به اسم این فرد است
کاریکاتورهایی که دربارهاش کشیدهاند
مجسمه و نگارههایی که از او کشیدهاند
ده تا بیست مطلب نقلشده از نمونههای فوق از مجلات آن دوره
برگههایی از مصاحبههای فرد
آثار و منبعشناسی
اشعار
- مرگ رنگ (۱۳۳۰)
- ٰزندگی خوابها (۱۳۳۲)
- آوار آفتاب (۱۳۴۰)
- شرق اندوه (۱۳۴۰)
- صدای پای آب (۱۳۴۴)
- مسافر (۱۳۴۵)
- حجم سبز (۱۳۴۶)
- ما هیچ، ما نگاه (۱۳۶۳)
- اتاق آبی (۱۳۶۹)
سبک و لحن و ویژگی آثار
کارنامه و فهرست آثار
جوایز و افتخارات
منبعشناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)
بررسی چند اثر
ناشرانی که با او کار کردهاند
تعداد چاپها و تجدیدچاپهای کتابها
نوا، نما، نگاه
خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونههای شنیداری و تصویری انتخاب شود)
پانویس
- ↑ شمس لنگرودی، تاریخ تحلیلی شعر نو، ۵۰۸-۵۰۷.
- ↑ «مقالهای در مورد زندگینامه سهراب سپهری». پایگاه اینترنتی هنر اسلامی، ۱۳ خرداد ۱۳۹۳. بازبینیشده در ۱۹اردیبهشت ۱۳۹۸.
- ↑ سپهری٬ پریدخت، هنوز در سفرم (شعرها و یادداشتهای منتشر نشده سهراب سپهری)، ۱۶.
- ↑ سپهری٬ پریدخت، هنوز در سفرم (شعرها و یادداشتهای منتشر نشده سهراب سپهری)، ۹.
- ↑ سپهری٬ سهراب، اطاق آبی، ۶۲.
- ↑ سپهری٬ پریدخت، هنوز در سفرم (شعرها و یادداشتهای منتشر نشده سهراب سپهری)، ۱۴-۱۵.
- ↑ «تصویرسازی باغ و عناصر آن در اشعار سهراب». نشریه اینترنتی معماری منظر، ۱بهمن ۱۳۸۶. بازبینیشده در ۲۱خرداد ۱۳۹۸.
- ↑ اسدی کیارس، داریوش. «تندیس سهراب سپهری». تندیس، ش. ۱۳۵ (۱۳۸۷): ۴-۶.
- ↑ «قبر سهراب سپهری را بار دیگر سفید کنیم». تابناک، ۱اردیبهشت۱۳۹۲. بازبینیشده در ۱۰خرداد۱۳۹۸.
- ↑ «سنگ سهلانگاری روی سینهٰ سهراب». روزنامه ایران، ۱اردیبهشت۱۳۹۵. بازبینیشده در ۱۰خرداد۱۳۹۸.
- ↑ حریری٬ ناصر، دربارهی هنر و ادبیات (گفت و شنودی با احمد شاملو)، ۱۷۳-۱۷۶.
- ↑ «شعر سهراب از نگاه مخالفان و موافقان». ایسنا، ۱۴ مهر ۱۳۹۲. بازبینیشده در ۲۱اردیبهشت ۱۳۹۸.
- ↑ «سهراب سپهری از نظر منتقدان». وبگاه معید پناهی، ۱۳ آذر ۱۳۹۴. بازبینیشده در ۲۱اردیبهشت ۱۳۹۸.
- ↑ سپهری٬ پریدخت، هنوز در سفرم (شعرها و یادداشتهای منتشر نشده سهراب سپهری)، ۲۵.
- ↑ «نامههای سهراب سپهری». سایت رسمی سهراب سپهری. بازبینیشده در ۱۷خرداد ۱۳۹۸.
منابع
- شمس لنگرودی، محمد (۱۳۹۷). تاریخ تحلیلی شعر نو. ۱. تهران: نشر مرکز. ص. ۶۴۹ص. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۳۰۵-۳۵۹-۸. پارامتر
|تاریخ بازیابی=
نیاز به وارد کردن|پیوند=
دارد (کمک)