سعید تشکری نویسنده، منتقد، نمایشنامه‌نویس، کارگردان و رمان‌نویس ایرانی است.[۲]

سعید تشکری

واژگان کلیدی‌ترین مایملک نوشتار هستند که نویسنده با آن هستی را شکار می‌کند. هنر نویسنده یعنی نوشتن خلاق از رویدادی سخت.[۱]
زادروز ۱۳۴۲
قوچان
مرگ ۱۹بهمن۱۴۰۰ (۵۸سالگی)
مشهد
علت مرگ بیماری ام‌اس
جایگاه خاکسپاری صحن کوثر حرم مطهر رضوی در کنار مضجع شریف علی‌بن موسی‌الرضا
پیشه نویسنده
کتاب‌ها «غریب قریب»، «بار باران»، «آرتیست»، «هندوی شیدا»، «شاه بهار»، «من هستم گیلگمش»، «سیمیا»، «پاریس، پاریس» و ...
فرزندان نگار و یلدا
مدرک تحصیلی فارغ‌التحصیل ادبیات نمایشی
* * * * *

سعید تشکری برای مخاطبان ادبیات دینی، انقلابی و اقلیمی نامی آشناست. او در حوزهٔ نمایشنامه‌نویسی برای صحنه و رادیو، فیلمنامه‌نویسی و مقاله‌نویسی نیز نویسنده‌ای کارآزموده محسوب می‌شود و سال‌هاست به نوشتن رمان و داستان مشغول است. بخشی از فعالیت‌های تشکری در داستان‌هایی خلاصه می‌شود که دربارهٔ انقلاب اسلامی و مبارزات مردم شهر مشهد برای پیروزی انقلاب نوشته است.[۳] می‌توان تشکری را یکی از اقلیمی‌نویس‌های جدی امروز داستان‌نویسی ایران دانست؛ نویسنده‌ای که نمایشنامه‌ها و داستان‌های دینی و انقلابی مختلفی را در کارنامه دارد و البته حرف‌های مهمی دربارهٔ فقدان حضور انقلاب در داستانِ داستان‌نویسان کشور.[۴] سعید تشکری یکی از نویسندگانی است که سال‌ها در حوزهٔ ادبیات دینی و به‌طور مشخص آثار رضوی فعالیت دارد.[۵]

در شهر قوچان به دنیا آمد و زندگی کرد. پدرش کارمند ادارهٔ دادگستری بود. تا ۱۷سالگی در کانون پرورش فکری کودکان کار می‌کرد بعد به تهران آمد و در کنار درس، کار هم می‌کرد. وی فارغ‌التحصیل ادبیات نمایشی، عضو کانون ملی منتقدان تئاتر، عضو بین‌المللی کانون جهانی تئاتر ITCA، مدرس ادبیات نمایشی و داستان‌نویسی و رمان‌نویس است. از دیگر فعالیت‌های او می‌توان به چاپ مقالاتی در مطبوعات در حوزهٔ رمان و ادبیات نمایشی، ساخت فیلم و نگارش نمایش‌نامه‌های رادیویی در اداره کل نمایش رادیو اشاره کرد. تاکنون بیش از ۴۰کتاب از تشکری منتشر شده است. سعید تشکری از جهان هنرهای نمایشی، تئاتر و سینما و رادیو و تلوزیون به دنیای رمان قدم گذاشت. وی با رمان «بارِ باران» به عنوان رمان‌نویس به مخاطب معرفی شد.[۶] از سال ۱۳۶۰ فعالیت‌هایش را با عنوان نویسنده و کارگردان مطرح تئاتر و سینما، نویسندهٔ مقالات در مطبوعات در حوزهٔ ادبیات و هنر، داوری و منتقد جشنوارهٔ تئاتر فجر، شرکت در جشنواره‌های ملی و کشوری، چاپ آثار در حوزهٔ رمان، ادبیات نمایشی، ساخت فیلم و نگارش سریال‌های تلوزیونی و نگارش نمایش‌نامه‌های رادیویی در ادارهٔ کل نمایش رادیو تهران ادامه داد. همچنین در جایگاه استاد شاگردان زیادی را در حوزهٔ هنر و ادبیات تربیت کرد و امروز نیز در جایگاه یکی از رمان‌نویسان طراز اول کشور در حوزهٔ ادبیات دینی و انقلاب مطرح است. او بارها به‌عنوان نمایشنامه‌نویس، کارگردان تئاتر و فیلمنامه‌نویس برتر برندهٔ جایزه شده و با حضور در جشنواره‌های ملی و بین‌المللی چون فجر، امام رضا (ع)، یونیسف و ... در کارنامهٔ سی‌و‌چندسالهٔ ادبی‌هنری عناوین زیادی کسب کرده است. تشکری برندهٔ جایزهٔ سه دوره کتاب سال رضوی و کتاب سال شهید غنی‌پور در سال‌های ۱۳۸۵، ۱۳۸۸ و ۱۳۹۰ برای نگارش رمان «بارِ باران» شده است. نگارش بخش اول سریال «زمانه» در سال ۱۳۹۱ که از سریال‌های موفق و پربینندهٔ شبکه سوم سیما از آخرین کارهای او در حوزهٔ تلوزیون بود. در زمینهٔ ادبیات داستانی نیز چاپ رمان‌های موفق پاریس، پاریس، ولادت، رژیسور و بارِ باران از آثار اوست. در زمینهٔ ادبیات نمایشی نیز کارهای او بارها و بارها توسط ناشران مختلف تجدیدچاپ گردیده است. همچنین مجموعه نمایش‌های او در دو جلد توسط انتشارات نیستان به نام‌های وصل هزار مجنون و وقتی زمین دروغ می‌گوید چاپ شده، که مجموعهٔ «وقتی زمین دروغ می‌گوید» در زمستان ۱۳۹۱ عنوان کتاب برتر سال را به خود اختصاص داد.[۲]

آینه‌ای از سعید تشکری

مخالفت خانواده

از ۱۲سالگی از خانه جدا شدم و به تهران رفتم و در مدرسه عالی هنر درس خواندم. و به‌طور‌ کامل از جانب خانواده طرد شدم و امروز آن پدر و مادر نیستند که فرزندشان را ببیند که آیا آن سیستم فکری مد نظرشان درست بود یا غلط! قضاوت این مساله با تاریخ است. ما همین امروز هم اگر فرزندانمان بخواهند تئاتر کار کنند مخالفت می‌کنیم. یعنی عمدتا در مورد تربیت نسلی که می‌خواهیم به هنر و ادبیاتمان خدمت کند، بسیار بخیلیم. به حساب خودمان از نظر تربیتی سخت می‌گیریم در حالی که هنر و ادبیات امن‌ترین سرزمینی است که فرزندانمان می‌توانند در آن بار بیایند.[۷]

کتابخانهٔ کودک

در انتهای باغ ملی قوچان یک کتابخانه برای کودکان قرار دارد، به همراه پدرم زیاد از آنجا رد می‌شدم. سال ۱۳۴۸ بود و من ششمین بهار زندگی‌ام را می‌گذراندم. یک روز مسئول کتابخانه که جلوی باغ ملی تصادف کرده بود، کاملاُ اتفاقی من و پدرم را دید و به ما گفت این کلید را به کتابخانهٔ کودک برسانیم، پدرم این کار را به من واگذار کرد. همان روز یک گروه تئآتر از تهران آمده بودند می‌خواستند نمایش اجرا کنند کارگردان من را دید و از من خواست که نقش یک بچهٔ شش ساله‌ را در نمایش‌شان بازی کنم. بدون اینکه شناختی از تئاتر داشته باشم با آنها همراه شدم. این اولین آشناییم با تئاتر بود.[۸]

سیل قوچان

بدترین و بهترین خاطره کودکی من سیل قوچان است. اواخر نوروز بود قصد داشتیم نمایشی در قوچان اجرا کنیم که آدم‌های مهمی برای دیدنش از تهران می‌آمدند. روی پل اترک قوچان که رفتیم، آب تا زیر دهانه پل بالا آمده بود. غرش رود اترک برایمان جذاب بود. اما فاصله همین شادی و خنده‌ٔ ما و بالا آمدن آب و غرق شدن شهر در آب زیاد نبود. خاطرم هست ما با دوچرخه می‌رفتیم و آب در پشت سرمان می‌آمد. صبح فردا به جز یکی دو خانه، هیچ دیواری در شهر وجود نداشت و همه شهر زیر آب رفته بود. بدترین لحظه هنگامی بود که دیدم کتاب‌های من و روزنامه کیهان بچه‌ها روی آب می‌رفت[۷]

شیرین و تلخ

شیرین ترین اتفاقی که من 51 ساله فکر می‌کنم اگر آن اتفاق نمی‌افتاد، اینجا نبودم؛ تلفن اسرار آمیزی بود که توسط آقای سید مهدی شجاعی به من شد. او می‌خواست همه آثار مرا چاپ کند. چه آنهایی که قبلا چاپ شده، چه آنهایی که هنوز منتشر نشده است. و این خیلی اتفاق خجسته ای بود. پس از آن چاپ رمانهایم که مرا در فاز حرفه ای به عرصه دیگری برد، اتفاق شیرینی بود. و اما تلخ ترین خاطره روزی بود که در مطب دکتر فهمیدم به ام اس مبتلایم[۷]

خاستگاه

من از قوچان و مشهد برآمده‌ام اما در تهران درس خواندم و کار کردم. به نویسندهٔ خیابانی مشهورم. معنای نویسندهٔ خیابانی هم، در زیست‌بوم بودن است. من اقلیم باورم؛ اهل دو شهر موسیقی مقامی و ادبیات کهن‌سال؛ که مداوم نوآور هم بوده است. «بخشی‌»‌های شمال خراسان با تار و چگور و قیچک توانستند قصه‌گویی کنند. این سوتر در مشهد بزرگ با این‌همه انسان بزرگ و فرهیختهٔ ادبی و هنرمند و اهل ادب، مکتبی به نام هنر خراسان را سال‌ها زنده نگه داشته‌اند. از خطاطی تا نقاشی و شعر و کتابت و فرهنگ عامه. تمثیلی در کار نیست. من نمایشنامه و فیلمنامه‌های بسیاری نوشته‌ام. اما در رمان‌نویسی زیستنی دیگر در کارم است.[۶]

خاطرات نویسنده

حق طبیعی همهٔ نویسندگان است که از حوادث بزرگ زندگی خود خاطره‌نویسی کنند. وقتی از انتشارات ستاره‌ها پیشنهاد شد خاطراتم را بنویسم، به این نتیجه رسیدم که خاطرات شفاهی زندگی من به چه کار مخاطبی می‌آید که رمان‌های مرا می‌خواند؟ از این رو تصمیم گرفتم بخش‌هایی از زندگی را در قالب رمان فراهم کنم. بنابراین رمان وسنی اولین بخش زندگی من است که به دوران پرشور نوجوانی‌ام برمی‌گردد.[۹]

علیه پدر

ما پسران هووهای پدرانمان هستیم. به دلیل استبداد خاصی که پدران به مادران داشتند و پسران علیه پدران و به نفع مادران این ستیز را دنبال می‌کردند. این اتفاق برای من هم افتاد؛ به‌طوری‌ که بیش از آنکه نوجوانی کنم، احساس کردم باید معرفت خرج مادرم کنم. این مساله باعث شد از خانه رانده شده و به منزل پدربزرگ و مادربزرگم بروم؛ خانه‌ای که در آن پدربزرگ و مادربزرگ از نظر اخلاقیات و رفتار با پدر و مادرم متفاوت بودند. این تفاوت در حدی بود که من از استبداد زندگی خارج شده و به رویکرد ایمانی رسیدم.[۹]

دوچرخه

در آن دوران، دوچرخهٔ کورسی در مشهد اندک بود. من با کارکردن یک دوچرخهٔ کورسی، تهیه کردم که آرزویم بود. تنها سه یا چهار نفر از این دوچرخه‌ها داشتند. برای همین عضو تیم مشهد شدم و این اتفاقات باعث شد به دوچرخه وابسته شوم. کم‌کم‌ از پدربزرگ و مادربزرگ و محیط خانه دور شدم. این دوری به حدی رسید که متوجه نشدم آن‌ها در عین زندگی، مبارزه با دستگاه شاهنشاهی را هم دنبال می‌کنند.[۹]

معلم‌های نخستین

معلم‌های نخستین من در داستان‌نویسی فردوسی و عطار هستند، اما آن‌سوتر در اروپا و غرب دایره وسیع‌تر است. وقتی داستان می‌نویسیم، فن و الگوی خود را از زندگی به داستان می‌دهیم. با شگرد، داستان خود را به ابرداستان و یا شگرف‌داستان تبدیل می‌کنیم.[۳]

ورود به جهان کلمه

وقتی در کار هنرهای نمایشی باشی، رمان نوشتن‌ات می‌شود تفنن یا بخت‌آزمایی! خیلی خوبش می‌شود «هنر ترکیبی» و این یعنی وارد جهان تاویل و مکتوب‌نویسی شدن؛ به‌جای نشان دادن جهان در تئاتر و تصویر و قاب تلوزیون یا رادیو. اما من اصلا «قصه‌نویس» بودم و بعد هنرمند. یعنی خیلی پیشتر جهان کلمه برایم معنا داشت. اینکه چرا رمان‌نویس شدم و از پس آن برآمدم، برمی‌گردد به خواندن پیگیر آن در جهان ادبیات. خواندنِ پیگیر که چیزی از زیر دستت در نرود، آدم را منبسط می‌کند و به فلسفه می‌برد. در آغاز ورودم به این جهان فلسفی، در رادیو کار می‌کردم.[۶]

همسایهٔ عجیب؛ آغاز دنیای تازه

همسایه‌ای در مجتمع ما بود که خیلی عجیب بود. محل نوشتن من پشت‌بام بود. تازه به این مجتمع آمده بودم. یک عصر بهاری بود که صدای ساز تار و بعد هم کمانچه شنیدم. گوش‌هایم تیز شد. پایین رفتم. مردان و زنان مسنی از آن آپارتمان بیرون می‌آمدند. شب کتاب‌هایم را برداشتم و سراغ همسایه‌ام رفتم. پیرمردی با موهای بلند. خودم را معرفی کردم. او هم خودش را معرفی کرد. زانوهایم لرزید. فرزین عدنانی بود؛ شاعری هم‌دورهٔ اخوان ثالث، منتقد، آشنای شعر و ادبیات دههٔ چهل و پنجاه و اکنون فیلسوف. اینگونه بود که با نقد روبه‌رو شدم! با کلمات تازهٔ یک فیلسوف.[۶]

چه می‌آوریم برای هم!

دعوتم کرد داخل آپارتمانش. از اشیای غیرکاربردی خبری نبود. یک صندلی گهواره‌ای سرخ، یک کاناپهٔ لیمویی، یک میز هنر، دقیقا می‌گویم یک میز هنر. همه چیز رویش بود؛ فنجان و قوطی نسکافه، یک مجسمهٔ بتهوون، یک تابلوی نقاشی، چند فرهنگ لغت، خرواری روزنامه و مجله، یک سری کتاب روی هم چیده شده از نام‌آوران فلسفه. نشستم. کتاب‌هایم را و درخواست دوستی دادم. ایشان به شرطی پذیرفت؛ اینکه «جلسات ماهیانهٔ من در خانه‌ام از اندیشه‌ورزانی است که نظریه داشته باشند. یعنی هر چه را ماهانه در ماه قبل یافته‌اند در یک زمان پنج‌دقیقه‌ای در اختیار هم بگذارند.» بعد هم گفت کتاب‌هایتان را می‌خوانم.[۶]

زاویه‌نشین شدم

آموختن فلسفه و شرکت در جمعی یگانه آغاز شد. به این ترتیب، دوری من از مجامع عمومی هنر، غلظت پیدا کرد. بعد هم بلاهای مرگ پدر و مادر افزون شد. من شدم زاویه‌نشین صاحب قلمم. صاحب قلمم که زاویه‌نشین‌اش شدم، امام هشتم بود. به این ترتیب بارِ باران نوشته شد. پیشنهاد فضیلت و قدرت هم که در آثارم می‌خوانید، همه محصول فکری استادم است.[۶]

سرآغاز رضوی شدن

یک قصه‌نویس بودم. در صفحهٔ ادبیات روزنامهٔ قدس مسئولیت داشتم و قصه‌هایی دربارهٔ امام رضا (ع) می‌نوشتم. زمانی رسید که دیدم این قصه ها با بازخورد خوب از طرف مخاطبان روبه‌رو شدند. همان موقع بود که احساس کردم آن جای خالی را که می‌خواهم در آن کار کنم، پیدا کرده‌ام. آن موقع نمایشنامه‌نویس هم بودم و نمایشنامهٔ «هفت دریا شبنم» را نوشته بودم که مربوط به آدمی در محیط جغرافیایی امام هشتم بود. این نمایشنامه توسط ۱۰۸ گروه تئاتری در کشور اجرا شد و همین مسأله برایم خیلی عجیب بود. این نمایشنامه در شهر مشهد هم دو بار توسط دوستان مشهدی به جشنوارهٔ فجر رفت. بعد از آن هم، نمایشنامهٔ «دیدهٔ بیدار» را نوشتم. به این ترتیب این ماجرا داشت کم‌کم‌ شکل خود را پیدا می‌کرد و هنوز هم کسی من را با نام «نمایشنامه‌نویس رضوی» خطاب نمی‌کرد. می‌گفتند سعید تشکری درام‌نویسی است که مسائل روز را با نگاه دینی می‌بیند. این اتفاق هم در رادیو می‌افتاد هم در کارهای تلوزیونی و هم قصه‌هایی که می‌نوشتم.[۵]

مشوق این راه

سید مهدی شجاعی، مدیر انتشارات نیستان، که پیش‌تر رمان «بارِ باران» را هم از من چاپ کرده بود، نقش قابل توجهی داشت که زنگ زد و گفت ما یک رمان از زندگی امام رضا (ع) می‌خواهیم. نتیجهٔ این تماس تلفنی، رمان «ولادت» شد. این اتفاق مثل جویی بود که آب در آن روان شده است. پس از چاپ رمان ولادت هم انتشارات نیستان با پیشنهاد آقای شجاعی، رمان «پاریس‌، پاریس»‌ام را چاپ کرد که دربارهٔ کشف حجاب از منظر مشهد و حرم امام رضا (ع) وبد. نقش آقای شجاعی در این کشف است که بدون هیچ اغراقی، آن را بزرگترین نقش می‌دانم. به‌نظرم با چاپ «ولادت» سید مهدی شجاعی، من را کامل‌شده پیدا کرد.[۵]

یکی از پنج خادم رضوی

تشکری در سال ۱۳۹۹ به‌عنوان یکی از پنج خادم فرهنگ رضوی معرفی و در هفتهٔ کرامت از وی تجلیل شد. ریشه‌های این انتخاب به دورانی مربوط می‌شود که سعید تشکری در برهه‌ای ایستاده که نه جشنوارهٔ هنری امام رضا (ع) هست، نه چیزی درین‌باره گفته می‌شود و نه کسی شجاعت این را دارد که در زمینهٔ ادبیات دینی کار کند؛ روزگاری که با آثاری روبه‌رو بودیم که دربارهٔ زندگی این امام بودند اما چیزی به اسم ادبیات در آن‌ها وجود نداشت. در واقع رونویسی با بازنویسی منابع یا منبعی همیشگی بودند.[۵]

خاطره‌ای از ولادت

پس از چاپ رمان «ولادت» یک دانشجوی رشتهٔ پزشکی، نامه‌ای به انتشارات نیستان نوشته و گفته بود، من فردا «تاریخ اسلام» امتحان دارم، این کتاب را تا صبح خواندم و احساس کردم تمام بنیان‌های فکری‌ام تغییر کرده است. رمان می‌تواند چنین تاثیری بر مخاطب خود بگذارد.[۱۰]

وفادار به مکتب خراسان

زبان در آثار من تغییر نکرده و لحن است که تغییر کرده است. من کماکان به زبان خراسانی می‌نویسم، کماکان زبانم زیان پاکیزهٔ خراسان است. تلاشم این است که به مکتب خراسان وفادار باشم. به‌واقع حکمتی را که از خراسان و حضرت رضا (ع) گرفتم، تبدیل به ادبیات می‌کنم.[۱۰]

بیماری

به دلایل مختلفی سعی کردم بیماری‌ام را مخفی نگه دارم، اما موفق نشدم. یکی از دوستانم به‌طور اتفاقی من را در مرکز درمان بیماران ام‌اس در مشهد در سال ۸۸ دید و خبر در میان جامعهٔ هنرمندان مشهد پیچید اما واکنش خاصی از سوی فرد یا نهادی ندیدم. به علت عوارض ناشی از این بیماری، مدتی قدرت تکلم و قدرت بینایی یکی از چشمانم را از دست دادم. این بیماری بسیار چسبنده است و نیاز به ترمیم روحی‌روانی دارد چیزی که متاسفانه از سوی مسئولان هرگز ندیدم.[۱۱]

خداحافظی از دنیای نمایش

در هنرهای نمایشی، بعد از مدتی احساس کردم که فضای کار برایم وجود ندارد و با آن فضا خداحافظی کردم. نیامدم حسرتش را داشته باشم و تبدیل شدم به یک فیلمنامه‌نویس، بعد از مدتی احساس کردم که من میرزابنویس هستم تا فیلمنامه‌نویس. بعد از آن از حوزهٔ فیلمنامه‌نویسی هم خداحافظی کردم. ولی ادبیات به‌شدت زنده و پویاست و همیشه هم گفتم که یک نویسندهٔ هنرمند هستم؛ یعنی آثار و رمان‌هایم را طوری می‌نویسم که قابل اجرا باشد.[۱۰]

آرزوی نویسنده

نوشتن رمان در ارتباط با حضرت رسول(ص) که تقریبا در حال انجامش هستم آرزوی من است همچنین دربارهٔ عاشورا کماکان معتقدم که باید رمانی به وجود بیاید که مخاطب امروز ورای تمام این روایت‌ها آن اندوهناکی عاشورا را درک کند چراکه وجه عاشقانهٔ عاشورا همچنان مغفول مانده است.[۱۰]

موسیقی

تقریبا همه نوع موسیقی را حفظ هستم و امکان ندارد شما درباره موسیقی حرف بزنید و من در جایی لکنت پیدا کنم. گوشم از ۵ سالگی با موسیقی آشناست و زمانی که مبتلا به ام‌اس شدم و دستهایم از کار افتاده بود، نه برای موزیسین‌شدن بلکه برای اینکه دستهایم حرکت کنند، سنتور زدن یاد گرفتم. من تا آن زمان هرگز ساز نمی‌زدم. موسیقی در واقع در نجات من موثر بود، بخصوص ساعت‌هایی که در مدت هشت ماه مشکل و کیست در حنجره، نمی‌توانستم حرف بزنم، موسیقی هم‌بالین من بود.[۷]

سیاست

اصلا و ابدا هیچ علاقه‌ای به سیاست ندارم و معتقدم سیاست یک شوخی بزرگ است و صداقت ندارد. شبکه‌های اجتماعی هم در حدی که بخش حرفه‌ای‌ام باشد و یک ویترین برای معرفی کتاب و امثالهم. اما در بخش غیرحرفه‌ای علاقه‌ای به آن ندارم.[۷]

ادبیات پارانورمانویسی

من سعی کردم تکنیکی در ادبیات به وجود بیاورم، که مخاطب به‌جای خواندن، ببنید، فعل دیدن در خواندنش گسترده‌تر باشد، نه با توصیف کردن بلکه مخاطب را در ترافیک رمان فرو‌بردن، موفق به این کار شدم. من ادبیات را به شیوه پارانورمانویسی دنبال می‌کنم، این تکنیکی نبوده که در رمان ایرانی تاکنون دنبال شده باشد.[۱۲]

آخرین پست اینستاگرام

 
آخرین پست اینستاگرامی

تصویر آخرین پست اینستاگرامی سعید تشکری پس از درگذشت او در فضای مجازی دست‌به‌دست می‌شود که در آن نوشته است: «رفیقان مدتی بدرود...».[۱۳]

زندگی و یادگار

درگذشت

 
 
 
 
 

سعید تشکری، سال‌ها به نوعی شدید از بیماری ام‌اس مبتلا بود. این نویسنده در ۱۹بهمن۱۴۰۰ در آخرین مراجعه خود به بیمارستان رضوی برای تزریق خون که اوایل هفته جاری انجام شد، متاسفانه بدن به تزریق واکنش نشان داد و به حالت اغما رفت. بعد از وضعیت پیش آمده، تشکری مورد عمل جراحی قرار گرفت که موفقیت‌آمیز بوده است؛ اما به دلیل شدت خونریزی، پزشکان شریان اصلی را قطع کرده‌اند. پزشکان امیدوار بودند که تشکری به‌زودی از حالت اغما خارج شود و بهبود یابد.[۱۴] اما روز بعد به دلیل کم‌خونی، درگذشت.[۱۵]

مراسم تشییع پیکر سعید تشکری، ساعت ۷ صبح پنج‌شنبه، ۲۱بهمن‌ماه، با حضور حجت‌الاسلام‌والمسلمین نصرالله پژمانفر، نماینده مردم مشهد در مجلس شورای اسلامی در صحن کوثر حرم مطهر رضوی برگزار شد. از جمله دیگر حاضران در این مراسم میثم مرادی بیناباج، مدیر استان‌های حوزه هنری، محمد حسین‌زاده، مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی خراسان رضوی، ابراهیم‌ زره‌ساز، مدیرکل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان خراسان رضوی، مجید عسگری، مدیر حوزه هنری خراسان رضوی، مجید طهوریان عسگری، عضو کمیسیون فرهنگی شورای اسلامی شهر مشهد، نویسندگان، شاعران، خانواده و دوستان آن مرحوم بودند. تشکری که به مقام خادمی امام رضا(ع) نائل شده بود، به خواست حجت‌الاسلام‌والمسلمین احمد مروی، تولیت آستان قدس رضوی، پس از اقامه نماز میت در صحن کوثر حرم مطهر رضوی در کنار مضجع شریف علی‌بن موسی‌الرضا آرمید.[۱۶]


پیام‌های تسلیت

یاسر احمدوند، معاون امور فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی

«یَا أَیَّتُها النَّفسُ المُطمَئِنَّة إِرجعی إِلی ربِّکَ راضیة مَرضیةً

خامه خوش‌تراش خادم خوش‌نام و پرآوازه فرهنگ فروزان رضوی از خروش و تپش بازایستاد و شیفتگان ادبیات خنشان و دلکش دینی و آیینی را به سوگی سترگ نشاند.

سعید تشکری خوشه‌ای خوش‌نما بود از شاخساران اندیشه ریشه‌دار و ادب بالنده خراسان بزرگ که در اوج باروری و در آستانه بهارآوری، دستخوش خزان شد.

آن فقید «سعید» واله واژه و کلمه بود و دلباخته آموختن و آموزگاری تا آخرین نفس؛ گو این‌که طلایه‌داری جایزه نوخاسته داستان حماسی و نیز برگزیدگی سزاوارانه در جایزه‌ای آراسته به نشان دلنشین جلال آل قلم در همین روزهای واپسین، گواه مدعاست؛ همچنین بر جای‌ نهادن آثار پرشمار داستانی و نمایشی آماده انتشار و شاگردان شایسته سوگواری که مشعله‌دار راه روشن اویند و رهگشای آفاق نامکشوف فرارو.

آن جان خروشان و خیال‌خیزان -که مفتون گنبد فیروزه‌ای گوهرشاد بود و مطاف قلم «سبزآبی»اش، گلدسته‌های زرین سلطان سریر ارتضا- رضا به قضا داد تا برای همیشه قریب آن غریب هماره حبیب باشد و مأنوس با انیس نفوس.

آن شیدای شمس‌الشموس -که هزار پنجره مضمون آفتابی داشت- بال در بال نسیم، به «بار باران» ره یافته و هم‌سرای سپیده شد تا «ولادت» دگرباره داشته باشد در خلوتگه خورشید و در گستره آسمانی روشنا و مهر.

در این دمِ همدمی بهت و اندوه تنها دلخوشیم که آن روان بی‌قرار در کرانه رضوان آرام گرفته و فرجام زیست شورانگیزش، یک «موقف» دلپذیر است تا هم‌آوا شویم بدین نوا که:

«عاش سعیداً و مات سعیداً»[۱۷]

محمد اله‌یاری، مدیرکل دفتر توسعه کتاب و کتابخوانی وزارت ارشاد

«خبر درگذشت نویسنده متعهد، توانا، نمایشنامه‌نویس و پژوهشگر برجسته خراسانی مرحوم سعید تشکری موجب تاثر و تألم فراوان شد.

آن مرحوم با خلق آثار مانا در عرصه ادبیات دینی و نگارش رمان‌های متعدد درباره زندگی حضرت امام رضا (ع)، به‌راستی در زمره خادمان آستان مبارک حضرت ثامن الائمه قرار داشت.

این‌جانب ضمن عرض تسلیت به مردم شریف خراسان و جامعه بزرگ فرهنگی و هنری کشور و خانواده محترم آن مرحوم، برای آن فقید سعید در ماه پرخیر و برکت رجب، رحمت و رضوان الهی و برای بازماندگان صبر و سلامتی از درگاه ایزد منان مسألت می‌کنم.»[۱۷]

محمد مهدی دادمان، رئیس حوزه هنری

انا لله وانا الیه‌ راجعون

«دق بَر دل بَر ِ ایوانتم. خیلی کریمی و می‌دانم. کاسه کاسه اشک ریختم امروز. جهان برایم کوچک شده. خودم رنجورم از خودم. از خودم به تو پناه آورده‌ام. می‌دانم که نیک نگاهم می‌کنی. من از پَس ِ پَردهٔ اشک می‌گویمت، می‌دانم می‌دانی حالم را... نجاتم ده به فضل ِ خود... »

استاد بزرگ و ادیب والامقام جناب آقای سعید تشکری، خادم آستان مقدس امام رضا (ع) و مرید مکتب خراسان، نویسنده چیره‌دست رمان، نمایشنامه، فیلمنامه و منتقد مطرح ادبیات داستانی متأسفانه ساعاتی پیش پس از طی دوران سخت و سرد بیماری به آغوش خورشید رسید و تن زمینی را به قصد دیدار دوست ترک گفت.

تواضع، فروتنی و شوخ‌طبعی در کنار صراحت‌‌ لهجه، شوق تعلیم و نقل دانش و تجربه و البته عشق‌ورزی به نوشتن (من نویسنده‌ام، زندگی‌ام وقف نوشتن شد، من همانم که می‌خوانی‌ام…) و خلق آثار ماندگار و ارزشمند، او را به یک استاد و هنرمند بی‌بدیل تبدیل نمود تا امروز فقدان ایشان بیش از فرض برای مخاطبین عمومی و جامعه‌ ادبی جبران‌ناپذیر باشد.

اینجانب ضایعه سخت فقدان او را خدمت خانواده مکرم ایشان، بازماندگان، شاگردان و همه دغدغه‌مندان حوزه ادبیات تسلیت می‌گویم و از درگاه خداوند متعال، رحمت و مغفرت الهی و علّو درجات اخروی را برای او طلب می‌کنم.[۱۸]

انجمن صنفی نمایشنامه‌نویسان و مترجمان تئاتر ایران

انجمن صنفی نمایشنامه‌نویسان و مترجمان تئاتر ایران در یادداشتی که برشی از رمان «رژیسور» سعید تشکری در آن آورده شده است، فقدان وی را تسلیت گفت.

در این یادداشت آمده است:

«روسی‌خان به گلشا گفت: عکاسی را که یاد گرفتی، حالا در خیال خودت، سینماتوگراف را هم بیاموز. بعد از عکاسی نوبت سینما است. شما ملت شفاهی هستید. داستان، شعر، نثر، غزل و رباعی و مثنوی زیاد دارید؛ اما تصور و تصویر ندارید. ملتی که زیاد حرف می‌زند، دیر تصمیم می‌گیرد. خیال می‌کند می‌داند. ما فکر کردیم در جنگ با مشروطه‌خواهان، چگونه باید در ایران بمانیم. راهش فقط این است: شما باید پادشاهی داشته باشید که ایران مملکت دوم او باشد و روسیه سرزمین اول او. پس پادشاه شما را تربیت کردیم. راستی، حالا این پادشاه می‌خواهد با تو حرف بزند ...

برشی از رمان «رژیسور» نوشته‌ سعید تشکری (۲۰ تیرماه ۱۳۴۲/ قوچان - ۱۹ بهمن‌ماه ۱۴۰۰/ مشهد)

انجمن صنفی نمایشنامه‌نویسان و مترجمان تئاتر ایران فقدانِ سعید تشکری، نویسنده، هنرمند و عضو حرفه‌ای‌ خود را به خانواده‌ محترم ایشان و جامعه‌ هنر و ادبیات کشور تسلیت می‌گوید. یادش گرامی، روانش شاد.»[۱۹]

حجت الاسلام والمسلمین احمد مروی ، تولیت آستان قدس رضوی

بسم الله الرحمن الرحیم

درگذشتِ نویسنده متعهد انقلاب، خالق آثار ماندگار در عرصه ادبیات دینی و انقلابی، خادم الرضا(ع) ، شادروان سعید تشکری برای تمامی اصحاب فرهنگ و ادب خسارت‌بار است.

این نویسنده سخت‌کوش و انقلابی، تمام استعداد برجسته و هنر فاخر خود را در خدمت ارزش‌ها و آرمان‌های معنوی انقلاب اسلامی قرار داده بود.

حاصل عمر پربار او علاوه بر ده‌ها اثر گران‌سنگ و ارزشمند، شاگردان توانمند بسیاری است که امید است ادامه‌دهنده راه او به سوی قله‌های والای هنر دینی و انقلابی باشند.

نگارش رمان‌های متعدد درباره زندگی حضرت امام علی‌بن‌موسی‌الرضا_ علیه آلاف التحیة والثناء_ از جمله اوسنه گوهرشاد، موقف، آبی‌ها و غریب قریب، نام او را در شمار خادمان فرهنگی آن حضرت جاودانه کرد و امید است تلاش خالصانه او مقبول درگاه آن هشتمین امام رئوف قرار گیرد.

این جانب این ضایعه اسفبار را به عموم اهالی فرهنگ و ادب و همچنین به خانواده محترم آن مرحوم تسلیت عرض می‌کنم.[۲۰]

سید مهدی شجاعی

سعید تشکری نویسنده کتاب‌های آسمانی به محضر میزبان رئوف بار یافت.

سعید تشکری یکی از سرمایه‌های بی‌بدیل این مرز و بوم بود که قدر و منزلتش چنان که باید و شاید شناخته نشد و خسته و دل‌آزرده از بی‌مهری زمینیان به اهل آسمان پیوست.

نویسنده‌ای که عشق به اهل بیت عصمت -علیهم السلام- و بخصوص حضرت شمس الشموس -سلام الله علیه- در آثارش موج می‌زد و محصول پژوهش‌های توان‌فرسا و ریاضت‌های طاقت‌سوزش را کریمانه در طبق اخلاص می‌گذاشت و در قالبی فاخر و نفیس تقدیم مخاطبان تشنه می‌کرد.

سعید تشکری نویسنده‌ای توانمند، پرکار و خستگی‌ناشناس بود.

نویسنده‌ای که سالیان متمادی با سخت‌ترین بیماری‌های جسمی و عمیق‌ترین زخم‌های روحی، کنار آمده بود اما از نوشتن کناره نگرفته بود.

نویسنده‌ای که دست از جان شسته بود و با نفس مقدس قلم زنده بود.

نویسنده‌ای که آسمانی‌ترین آثارش را در سخت‌ترین شرایط و بیشترین محدودیت خلق کرد. و از برگ برگ آثارش بال‌هایی برای پرواز تا آستان محبوب ساخت.

نویسنده‌ای که اگر نه در ایران این زمان که هر زمان در هر کجای جهان می‌بود، این‌چنین دچار غربت و مظلومیت نمی‌شد. در جایگاهی بایسته می‌نشست و مراقبتی شایسته از او صورت می‌گرفت. هر زمان و مکانی که نه جهل و شعبده و عوام‌فریبی که علم و ادب و هنر فضیلت محسوب می‌شد و سرنوشت فضیلت دست رذیلت سپرده نمی‌شد.

اما مع‌الاسف، در دور و دیاری که سکهٔ رایج جهل است و دانش و بینش مذموم، ستاره‌ها غریبانه افول می‌کنند و چراغ‌ها دچار غفلت یا مهاجرت می‌شوند و گرنه در سکوتی سنگین به خاموشی می‌گرایند.

در دور و دیاری که بزرگان به بازی‌های کودکانه سیاست و قدرت مشغولند، کسانی متولی فرهنگ و ادب و هنر می‌شوند که خزف را از صدف باز نمی‌شناسند و سهل است که فقط سنگ و کلوخ را تکریم و تجلیل می کنند.

خوشا به سعادت سعید تشکری که رندانه رخت خویش از این ورطه بیرون کشید و در سایه‌سار میزبان آسمانی و امام مهربانی مأوا گزید.

طوبی له و حسن مآب.[۲۱]

حجت الاسلام والمسلمین نصرالله پژمانفر، نماینده مردم مشهد و کلات

وی را باید بزرگ ادبیات انقلاب و ادبیات رضوی دانست. سال‌ها در این راه کتب متعددی به رشته تحریر درآورد و شاگردان زیادی برای نشر معارف اسلامی و انقلابی تربیت کرد.[۲۲]

حجت الاسلام والمسلمین علی اکبر سبزیان، مدیرکل کتابخانه های عمومی استان خراسان رضوی

تحمل این فراق برای همه کسانی که با ایشان محشور بودند و شاگردان و مخاطبان آن مرحوم، بسیار سخت و طاقت‌فرسا است.[۲۲]

عباس محمدی، مدیرکل مرکز آفرینش‌های ادبی حوزه هنری

اندوه این خبر به‌خاطر تازه‌بودن داغ استاد جهانگیر خسروشاهی دوچندان شد و ضایعه فقدان این دو قلم ارزشمند و متعهد در روزهای پیروزی انقلاب برای علاقمندان ایشان خسرانی بزرگ بود.[۲۲]

هادی حاجتمند، کارگردان و فیلمنامه‌نویس

«سعید تشکری نویسنده‌ای فعال در حوزه ادبیات انقلاب اسلامی و به معنای کامل و تام یک معلم بود، گویی داستان‌های تشکری کیوآرکد داشتند که با خوانش آن‌ها وارد خیابان‌های شهر مشهد می‌شدیم. با اینکه بیماری MS به این نویسنده پرکار و توانمند رنج زیادی می‌داد بسیار با علاقه و پشتکار به مسیر خود ادامه می‌داد و در سن ۵۷ سالگی به اندازه یک جوان ۲۷ ساله انرژی و شور داشت. این قدرت نتیجه نیروی معنوی بود که از عشق خاصش به امام رضا (ع) به وی رسیده بود. تشکری قلم توانای خود را وقف خدمتگزاری به ساحت امام هشتم (ع) کرده بود و افتخار می‌کرد که نویسنده رضوی و نیز کفشدار حرم ایشان است. در تمام رمان‌ها و داستان‌های تشکری ردی از حرم امام رضا (ع) دیده می‌شود که افتخاری بی‌نظیر است. در روز‌های اخیر که درباره شهید چمنی از شهیدان کردستان با تشکری صحبت می‌کردیم به من گفت علاقه‌مند شده داستانی درباره این شهید بنویسد که متأسفانه مجالش را پیدا نکرد. معتقدم که تشکری هنوز زنده است و از لحظه ترک این دنیای فانی وجود مطلق شده و در جوار امام رضا (ع) به آرامش رسیده است.»[۲۳]

سعید محسن‌زاده، مدیرمسئول نشر ستاره‌ها و از شاگردان و دوستان سعید تشکری

«ایشان یک معلم دلسوز، شاگردساز، شاگردپرور و متواضع بود. در کار بسیار جدی و خوش‌قول و منظم بود به‌طوری که در طول سال‌هایی که با ایشان کار می‌کردم تا حالا از ایشان بدقولی ندیده بودم. آقای تشکری به گردن نشر ستاره‌ها و ادبیات قومیتی مشهد و ادبیات انقلابی حق پدری دارد و من مطمئنم ما در این حوزه یتیم شدیم. ایشان وقتی با آدم‌ها برخورد می‌کرد در حوزه‌ها و ساحت‌های مختلف آدم‌ها دست می‌گذاشت و آن‌ها را بالا می‌آورد و مثل معلم و پدرِ دلسوز همراهی‌شان می‌کرد. ایشان تصمیم گرفتند خاطرات و داستان زندگی‌شان را در سه‌گانه‌ای بنویسند که یکی از آن سه‌گانه با عنوان «وسنی» چاپ شد و اتفاقاً هفته گذشته هم به چاپ دوم رسید. دو جلد دیگر این سه‌گانه هم «یکه» و «رفیق» است که قرار است چاپ شوند و انگار ایشان سه‌گانه‌شان را گذاشتند و رفتند. به عقیده من تشکری جادوگر و کارگردان کلمات بود و آن‌قدر دایره واژگانی وسیعی داشت که هیچ‌گاه از خواندن کار‌های او خسته نمی‌شویم. اگر او در جبهه انقلاب نبود و در جبهه روشنفکران غربزده بود اوضاعش از لحاظ مادی و اعتباری خیلی بهتر از این‌ها بود.[۲۳]

محمدمهدی اسماعیلی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی

«قصه‌های دلنشین رضوی و رمان‌های توحیدی و انقلابی و نمایشنامه‌های ضداستبدادی و ضداستعماری سعید تشکری عزیز در بارگاه حق تعالی گم نخواهد شد و در حافظه تمدنی ملت فرهنگ‌پرور و پرافتخار ایران همیشه خواهد درخشید.»[۲۳] [۲۳]

محمدباقر قالیباف، رئیس مجلس شورای اسلامی

«بسم الله الرحمن الرحیم

انا لله و انا الیه راجعون

درگذشت نویسنده توانا، منتقد، نمایشنامه‌نویس، فیلمساز و پژوهشگر برجسته خراسانی مرحوم سعید تشکری موجب تأسف و تأثر گردید. ایشان به عنوان یکی از فعالان نام‌آشنا و متعهد در حوزه اندیشه، ادبیات و هنرانقلابی، دینی و شعائر رضوی، دغدغه‌مند ارزش‌های نظام بود و در طول سال‌های عمر خویش با تلاش بی‌وقفه در نگارش تالیفات، مقالات و نقد ادبی و خلق آثار هنری یادگارهای متعددی از خویش برجای گذاشته که بدون شک در گنجینه فرهنگ کشور به یادگار باقی خواهد ماند. اینجانب ضمن عرض تسلیت به اهالی فرهنگ‌ و فرهیختگان کشور به‌ویژه مردم‌ شریف خراسان، دوستان و خانواده ارجمند آن مرحوم، برای آن فقید سعید رحمت و رضوان الهی و برای بازماندگان صبر و سلامتی از درگاه خداوند متعال مسئلت می‌نمایم.[۲۴]

علیرضا مختارپور، رئیس سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران

«إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ

افسوس که سرمایه ز کف بیرون شد

وز دست اجل، بسی جگرها خون شد

جامعه فرهنگی‌ادبی ایران روز ۱۴بهمن به سوگ جهانگیر خسروشاهی از نویسندگان و پژوهشگران اهل معرفت و ذوق و اخلاق نشست و هنوز یک هفته از این واقعه جانسوز نگذشته که روز ۱۹بهمن داغ درگذشت سعید تشکری نویسنده، پژوهشگر و هنرمند دین‌مدار و متعهد، دل اهالی فرهنگ و ادب و هنر را آتش زد. افسوس و حسرت از دست دادن این عزیزان به‌راحتی جبران‌شدنی نیست و چاره‌ای جز استمداد از درگاه ربوبی برای التیام درد سوگواران و استدعا برای افاضه فیض الهی در تربیت و رویش امثال و نظائر آن به حق پیوستگان از میان نسل جوان در عرصه فرهنگ و ادب و هنر وجود ندارد. امید که دست حمایت و هدایت حضرت حق همچنان پشتیبان این سرزمین و دین و آیین و مردم شریف ایران زمین باشد. ان‌شاءالله

و من الله التوفیق»[۲۵]

سیدعلیرضا مهرداد

سعید تشکری در حوزه ادبیات رضوی و بومی خراسان شاهکار کرد. یک تنه شانه خود را زیر بار سنگین بومی‌نویسی و نوشتن درباره امام رضا(ع) قرار داد و در تمام آثار سعید تشکری به محض اینکه وارد می‌شوی، او دستت را می‌گیرد و تو را به حرم امام رضا(ع) می‌برد. یعنی در «مشتاق»، «پریزاد»، «ولادت»، «پاریس پاریس»، «سیمیا» به محض اینکه خواندن را شروع می‌کنی، امکان ندارد که سفرت ختم به علی‌بن موسی‌الرضا و حضور در حرم نشود.

در هر کدام از آثار سعید تشکری، یکی از شخصیت‌ها خود سعید است. به عنوان مثال در «مفتون و فیروزه»، مفتون سعید است؛ در «پاریس پاریس» عکاس و خبرنگار خبوشانی خود سعید است. در «پریزاد» علی شیر نوایی خود سعید است که به حرم پناهنده می‌شود و با امام رضا(ع) مناجات می‌کند و از غربت، تنهایی، دردها، رنج‌ها و گرفتاری‌هایش به امام رضا(ع) می‌گوید.

او بدون هیچ خست و بخلی، داشته‌هایش را در اختیار شاگردانش قرار می‌داد. تقریبا می‌توان گفت اولین رمان جمعی توسط سعید تشکری و شاگردانش در ایران نوشته و چاپ شد که جمع ۶نفره کنار یکدیگر یک رمان نوشته بودند.[۲۶]

حسین عباس‌زاده

سعید تشکری از نویسنده‌های خیلی فعال و پرکار بود که سال‌های سال در موضوع ادبیات داستانی، چه در بخش تالیف و چه در بخش آموزش فعالیت کرده بود. مخصوصا طی چند سال اخیر در حوزه هنری خراسان رضوی کلاس‌های رمان و داستان برگزار می‌کرد. آقای تشکری می‌گفت قلمش وقف امام رضا(ع) است و فقط برای امام رضا(ع) می‌نویسد. واقعا هم همینطور بود و اکثر داستان‌هایی که ایشان نوشته بود متعلق به امام رضا(ع) بود. آخر تمام داستان‌های آقای تشکری به حرم مطهر رضوی ختم می‌شود و امروز نیز در پایان داستان زندگی‌اش در مجاورت امام رضا(ع) آرام گرفت.

یکی از ویژگی‌های خوب سعید تشکری پشتکار بود و آنچه که در هنر ادبیات خیلی حائز اهمیت است، پشتکار است. با اینکه او سال‌های سال بیمار بود و با بیماری دست و پنجه نرم می‌کرد، اما بسیار فعال و پرکار بود که این فعال بودن از پشتکار می‌آمد. سعید تشکری به‌واسطه همین پشتکار توانسته بود کتاب‌های بسیاری در یک دهه اخیر به چاپ برساند، در صورتی که نویسنده‌های دیگر شاید در سال یا هر دو سال یکبار، یک اثر چاپ کنند. به نظرم به غیر از پشتکار و تلاش خود ایشان، عنایت امام رضا(ع) بود که ایشان توانسته بود انقدر فعال باشد و برای امام هشتم(ع) بنویسد. سعید تشکری یکی از وزنه‌ها و ستون‌های ادبیات مشهد بود. حیف که او از میان ما رفت و قطعا جایش برای همیشه در ادبیات مشهد و ایران خیلی خالی خواهد بود.[۲۶]

علیرضا لعلی

من به‌عنوان یک رفیق چهل‌ساله امروز در کنار پیکر سعید نمی‌دانم چه بگویم. فقط می‌دانم که سعید جان، زاده رنج و صیقل‌خورده درد بود. وقتی در برابر سختی‌ها، تنگ‌نظری‌ها و محدودیت‌ها منِ نوعی و امثال منِ نوعی کم می‌آوردیم، او می‌ایستاد و قد بلند می‌کرد تا به نجاست انفعال گرفتار نشود. بر سرعت و توان خود می‌افزود تا خود و توان علمی و ادبی خود را به همه ثابت کند. من به‌عنوان یک رفیق چهل‌ساله و قدیمی او، بخشی از تاریخ زندگی‌ام، وجودم و جگرم شرحه شرحه دارد با رفتن سعید می‌رود. تمام اعتباری که حوزه هنری دارد و از آن به‌عنوان ادبیات دینی و رضوی یاد می‌کند، مگر به‌غیر از سعید تشکری شاخه تناوری دارد؟ او به تمام ما آموخت که ادبیات دینی، غیر دینی، اجتماعی و سیاسی، همه یک زبان و فصل مشترک دارند و آن ادبیات است. سعید به تمام ما آموخت که با هر مرام و پسوندی که می‌خواهیم در حوزه ادبیات فعالیت کنیم، قبل از هرچیز بدانیم که ادبیات چیست. بدانیم که ادبیات آدم می‌سازد؛ از آدم انسان می‌سازد، تنگ‌نظر نیست و سایه‌گستر است. زیر هر پسوندی که می‌خواهید سینه بزنید، بدانید که ادبیات آدم را مودب می‌کند و در ساحت علم و عمل مانند سعید بخشنده می‌کند. سعید برای شاگردانش و بقیه افراد آسمان بود، آفتابش بی‌دریغ می‌تابید و افراد مختلف از آفتاب او بهره‌مند می‌شدند.[۲۶]

دیدگاه

رمان دینی

رمان دینی برای من جستجوی فضیلت گمشده است. فضیلت هم نیازمند آگاهی تئوری رمان مدرن است. اما مدرن چیست؟ این مفهوم نو شدن در ذات نیست. بلکه استفاده مطلوب از دانش ادبی و هنری جهانی است؛ کوششی که نویسندهٔ دینی وظیفه دارد در باندی پرواز کند که اتمسفر کیهانی‌اش او را به خلاقیت برساند و «جهانی» بیندیشد اما خداباور باشد.[۶]

واژگان از یادرفتهٔ ادبیات

آنقدر سعی کرده‌ایم تهرانی بخوانیم، بنویسیم و حرف بزنیم که فکر می‌کنیم هر کلمه‌ای خارج از واژگان شهرِ عزیزِ تهران، نامأنوس است. درصورتی‌که یکی از وظایف ادبیات، گوشزد کردن خرده فرهنگ‌ها با برجسته‌کردن کلمات بومی است، خرده فرهنگی که در اقلیم خود فرهنگ مادر است و کلماتی بومی که توسط دوستان فرم‌گرای ما فراموش‌ شده‌ و از عرصهٔ ادبیات خارج شده‌اند. اکنون نویسندگان بوم‌گرای ما باید با یک ستیز عالمانه تمامی واژگان از یاد رفته را به ادبیات برگردانند. من این نقد را به خود نویسندگان دارم، نویسندگان فرم‌گرای فاکنرنویسی که عمدتا چون علاقهٔ خاصی به جریان روز دارند، تصمیم دارند این نوع ادبیات را هم از مخارج و مخزن ادبیات ایرانی تخلیه کنند.[۳]

داستان‌ ملی

هر بار که ما داستانی را در یک گوشه از این سرزمین منتشر می‌کنیم آن را با کلمات و جملاتی نظیر: این اثر داستانی است دربارهٔ خوزستان یا اینکه داستانی دربارهٔ اصفهان نوشته شده است یا ما با داستانی روبه‌رو هستیم که دربارهٔ مازندران نوشته شده است. و درست در همین اثنا هر داستانی که غیر از این حوزه‌ها باشد و به تهران عزیز بازگردد، آن را داستانِ ملی قلمداد می‌کنیم. باید دقت داشت داستان‌هایی که در حوزه‌های جغرافیایی و اقلیمی اتفاق می‌افتند، داستان‌های ملی هستند نه اثری که چند خیابان معروف تهران را به نمایش می‌گذارد، خیابان‌هایی که بیشتر بافت توریستی دارند. هر اثری ادبی که در آن سوی مرزها چاپ می‌شود، بلافاصله در مدت زمان دو هفته توسط مترجمان حاذق ما به شکل دیکشنری ترجمه می‌شود و نمونهٔ همان‌ها توسط نویسندگان زبردست ما نوشته و منتشر می‌شود. برای همین من اثری را که در این نقاط جغرافیایی و بومی منتشر می‌شود، ملی‌تر می‌دانم تا آن اثری که به این‌صورت منتشر شود.[۳]

داستان‌های آشپزخانه‌ای

معتقدم پیش از انقلاب داستان‌هایی وجود دارند که اصلا نوشته نشده‌اند. از یک مقطعی به بعد همهٔ ما داستان‌های انقلاب را فراموش کردیم و به داستان‌هایی انتزاعی پناه بردیم که تردید در آن‌ها موج می‌زند، تعهد اجتماعی وجود ندارد، کنشی اتفاق نمی‌افتد و بیشتر داستان‌های آشپزخانه‌ای هستند. اگر ما بخشی از تاریخ انقلاب و جنگ را به همان شکلی که در آن حضور داشتیم و قهرمانش بودیم، با همه نشستن‌ها و برخاستن‌ها ارائه ندهیم، پس قرار است چه کسی آن را ارئه دهد؟ اگر نویسنده، این حلقه‌های مفقوده را به‌عنوان یک تریبون جمعی، در ساحت ادبیات انجام ندهد که تمام روایت‌ها مفقود می‌شود![۳]

خاطره نداریم

به‌عنوان کسی که در دهه‌های ۴۰ و ۵۰ زندگی کرده و در دههٔ ۶۰ تبدیل به نویسنده شده، فکر می‌کنم ما، آدم‌هایی هستیم که خاطره نداریم؛ یعنی آدمی نداریم که در این دهه‌ها زندگی کرده و در دههٔ ۶۰ قلم به دست گرفته باشد و بخواهد خاطراتش را بنویسد. اتفاقات زیادی در این سه دهه رخ دادند که جای تامل بسیار و پرداخت داستانی و تصویری دارند اما در داستان‌های داستان‌نویسان ما جا ندارند. و این یعنی «ما» یعنی همان آدم‌هایی که خاطره ندارند.[۴]

درد اصلی داستان امروز

درد اصلی داستان امروز ما در نپرداختن به حادثهٔ مهمی مثل انقلاب، نداشتن اقلیم است. در آن زمانه‌ای که در دهه‌های ۴۰ و ۵۰ در ایران، ادبیات تولید می‌کردیم، ادبیاتمان روستایی بود؛ با این نگاه که گویی انقلاب ۵۷ یک انقلاب روستایی است. درحالی‌که انقلاب، شهری بود. این مسأله خیلی مهم است که ما یک تعریف و البته تعریف صحیحی از مفهوم داشته باشیم. اقلیم مسألهٔ مهمی است. وقتی در داستان‌مان لوکیشن یا مکان یا اقلیم نداریم، جایی هم برای زاد و ولد قهرمان نداریم. نه‌‌تنها قهرمان، که پیرنگ هم نداریم. چون اقلیم و قهرمان باعث به‌وجود‌آمدن یک پیوستگی می‌شوند که اسمش پیرنگ است. شاید در نوشتن زبده باشیم اما در نوشتن چیزی که قرار است تبدیل به یک قرار و تبادل اجتماعی با مخاطب شود، شکست می‌خوریم. ما خواننده را به دهلیزی دعوت می‌کنیم که در آن، اثر ما را بخواند اما لوکیشن نداریم. به همین دلیل ادبیات‌مان به سمتی رفته که لوکیشن‌اش هیچ‌انگار است. از دههٔ ۶۰ به بعد ادبیات ما فاقد اقلیم می‌شود و به‌جای آن‌که بیرون‌گرا و با جامعه در ارتباط باشد، تبدیل به ادبیات درون‌گرایِ آه می‌شود. در دهه‌های ۷۰ و ۸۰ هم وضع به همین منوال پیش رفت و امروز در نقطه‌ای هستیم که هویت‌مان را از دست داده‌ایم و تبدیل به نوعی از ادبیات شده‌ایم که هیچ‌انگار است.[۴]

نگاه رادیکالی

این نگاه رادیکالی که در ادبیات شکل می‌گیرد، نشان‌دهندهٔ فقدان اقلیم است. وقتی در ادبیات‌مان اقلیم نداریم، تاریخ هم نداریم. یعنی بین انقلاب مشروطه، ملی شدن صنعت نفت و انقلاب ۵۷ تفکیک و تفاوت قائل نیستیم. برخی این سه رویداد بزرگ را مثل هم می‌دانند درحالی‌که ریشه و نتیجهٔ هر کدام متفاوت بود؛ در انقلاب اسلامی سال ۵۷، بنیاد یک حکومت بود که عوض شد و اصلا شبیه دو انقلاب پیشین نبود.[۴]

دو نوع نویسنده داشتیم

در دههٔ ۶۰ دو نوع نویسنده داریم؛ یکی آن‌هایی که مثل ما تازه راه افتاده بودند، یکی نویندگان حرفه‌ای که عقبه و پیشینه‌ای داشتند. این نویسندگان حرفه‌ای خیلی علاقه‌مند بودند که انقلاب اتفاق بیافتد. همه در آن دوره موافق پیروزی انقلاب بودند.[۴]

نویسندگان توریستی

این روزها نویسندگان اصلی رها شده و به نویسندگان توریستی توجه می‌شود که کارشان نه کشف و خلق اثر جدید که تکرار آثار قدیمی و نوشتن از روی دست دیگران است. به دلیل عدم حمایت مناسب از نویسندگان و این‌که جایگاه معنوی نویسنده با تولید اثر حفظ نمی‌شود، نویسندگان ما از نظر ادبی، یتیم هستند. در حال حاضر، توریست‌های ادبیات رضوی زیاد شده‌اند. متاسفانه مثل موارد دیگرمان که اصلی‌ها را کنار می‌گذاریم و به فرعی‌ها می‌پردازیم، در زمینهٔ ادبیات رضوی هم نویسندگان اصلی را کنار گذاشته و به نویسندگان توریستی می‌پردازیم. می‌خواهم بگویم نگین بدلی نمی‌تواند با نسخهٔ اصلی برابری کند. بنابراین نباید خیالمان راحت باشد که ادبیات رضوی وارد دنیای ادبیات شده و دیگر تمام است. چون دوباره‌نویسی و بهره‌برداری از قبلی‌ها دوباره منجر به تولید آثار تکراری شده و می‌شود. بنابراین مدتی است که با همان شکل قبلی ادبیات رضوی روبه‌رو هستیم. فقط داشته‌هایمان بیشتر از گذشته شده است.[۵]

دغدغهٔ نویسنده

همیشه فکر می‌کنم باید با آثارم جاهای خالی ادبیات را پر کنم. فکر هم می‌کنم که این دغدغه، وظیفهٔ هر هنرمندی است. این دغدغه وقتی در آدم‌ها شکل می‌گیرد که مطالعات خودشان را دربارهٔ موضوعات موردعلاقه‌شان به تکامل برسانند.[۵]

دغدغهٔ من کماکان دغدغهٔ ادبیات رضوی و اعتلای آن است. یکی دیگر از دغدغه‌هایم معرفی ادبیات ایران به جهان است؛ معتقدم برای اینکه بتوانیم ادبیاتمان را جهانی‌تر معرفی کنیم، باید به‌جای حرف‌زدن از فاصلهٔ عمیق، آن را مملوس‌تر به مخاطب خود نشان دهیم. نویسندهٔ بدون آدرس، نویسنده‌ای بی‌ جهان هویت است. من نویسندهٔ آثار بدون آدرس زیستی و هویتی نیستم.[۲۷]

شروع جریان ادبی رضوی

در این سال‌ها که آغاز جشنواره‌های رضوی را داشتیم، نویسندگانی به این راه آمدند اما مسیری که من داشتم، همان راهِ پر کردن جاهای خالی بود. رمان‌هایی که پس از آن، در انتشارات‌هایی مثل سوره مهر، نیستان یا آستان قدس رضوی چاپ شدند، به‌نوعی فرزندان «ولادت» بودند. من بیشتر از آن‌که به ماجراهای شعاری قضیه فکر کنم، به ادبیات فکر می‌کردم. نباید ادبیات رضوی را از ادبیات ملی‌مان جدا کنیم. یعنی به آن به‌عنوان یک‌ اَنگ یا فضای فرصت‌طلبانه نگاه نکنیم. ما همانطور که ادبیات شهری و روستایی داریم، ادبیات رضوی هم داریم.[۵]

فقدان بوطیقا در ادبیات رضوی

در ادبیات رضوی و حتی فراتر از آن، در رسانهٔ ملی، نویسندگان و نانویسندگان و ناشران، به‌ویژه مدیران و مروجان و برگزارکنندگان جشنواره‌های موضوعی از یک فقدان استراتژیک رنج می‌برند و آن فقدان بوطیقاست. تاکتیک‌پذیری‌های موضوعی و غیرخلاق باعث شده است اکنون برای ما، جز تاکتیک‌های مصنوع و تقویمی، هیچ‌چیز باقی نمانَد. حذف جدی نویسندگان از رویدادها و تبدیل شدن فرآیند خلق ادبیات به جشن مدیران و هدیه به خود، آسیبی جدی است. نداشتن عمق و ماندن در سطح، نبود استراتژی در جذب، بی‌رغبتی برای تولیدات، تولد توریستی شبه‌نویسنده و نانویسندگان و عدم تاثیرگذاری بر مخاطب رضوی، زنگ خطری جدی را به صدا درآورده که به‌وضوح شنیده می‌شود.[۲۸]

ادبیات پایتخت‌گریز

به ادبیاتی فکر می‌کردم که شهری باشد اما تهرانی نباشد و مشهد را به جغرافیای غیرتهرانی ادبیات ایران وارد کنم. چون تا پیش از آن، می‌دیدم که اقلیم ادبیات شهری کشور ما، تهران بود و دغدغه‌ای که داشتم باید وارد جغرافیای فکری ما می‌شد. افراد زیادی بودند که می‌گفتند ما وقتی می‌خواهیم به مشهد بیاییم، رمان ولادت را می‌خوانیم. چون در این رمان، همان مسیری را داریم که امام رضا (ع) طی کرده است؛ البته با شخصیت‌های دیگر.[۵]

نویسندهٔ شهرستانی

«نویسندهٔ شهرستانی» یک عنوان است دیگر! مثلا می‌گویند سعید تشکری، نویسندهٔ خراسانی است. بعضی از همکاران ما از این اسم فرار می‌کنند ولی من اصلا فرار نمی‌کنم. من اقلیم را باور دارم و باور داشتم که باید وارد ادبیات می‌شد. خوشحال هم هستم که این کار را کردم. من این فضا را شکاندم، این کار هم با همکاری و پشتیبانی انتشارات نیستان انجام شد. نویسندگان شهرستانی ما دو گروه هستند؛ اول آن‌هایی که در شهرستان زندگی کرده‌اند و سپس به تهران مهاجرت کرده‌اند. این گروه پس از مهاجرت تهرانی شده و از گذشته‌شان فراری‌اند. اما گروه دوم، رویه‌ای خلاف رویهٔ گروه اول دارند. من عضو گروه دوم هستم و مشخصا نویسنده‌ای خراسانی هستم. اصلا هم از این مسأله گریزان نیستم و معتقدم اقلیم‌های متفاوت شهری هستند که ایران بزرگ را می‌سازند. تهران که تمام ایران نیست! و معتقدم کسی که تهران باشد به‌خاطر تهرانی بودنش سهم بزرگی در ادبیات ما ندارد. مثلا اگر هوشنگ مرادی کرمانی را از ادبیاتمان بگیریم، او را از ادبیات ایران گرفته‌ایم نه از ادبیات کرمان؛ چون او آمده و ادبیات کرمان را وارد ادبیات ایران کرده است.[۵]

نویسندهٔ واقعی

ما دو گروه نویسنده داریم؛ نویسندگان پاره‌وقت و تمام‌وقت. نویسندگان پاره‌وقت کسانی هستند که گه‌گاهی کتاب می‌نویسند و پنج‌شش‌ سال یک‌بار کتابی منتشر می‌کنند. اما نویسندهٔ تما‌م‌وقت کسی است که هر روز روی معدن ادبیات کار می‌کند و وظیفه و مشخصه‌اش، نویسنده‌بودن است.[۵]

مسئولیت نهادها

نویسندگان واقعی باید حمایت شوند و خانه یا انجمنی داشته باشند. نهادهای زیربط باید کار کشف را انجام بدهند. نه این‌که کشف را یکی دیگر انجام بدهد، بعد نهادها بیایند بهره‌برداری کنند. باید ادبیات مسالهٔ اصلی باشد. نویسندگان باید با این حمایت‌ها، از اردوگاه‌های مختلف با هم در ارتباط باشند. من به‌عنوان نویسنده، این پشتیبانی و حمایت را نمی‌بینم چون نهادها خیلی زود از کار حمایت خسته می‌شوند. و این خستگی چه اجحاف بزرگی است! چون نویسنده هرچه جلوتر می‌رود، پخته‌تر می‌شود و آرامش بیشتری نیاز دارد.[۵]

یتیم ادبی

بحثم به مسائل مالی و اقتصادی ارتباطی ندارد. من معتقدم در شرایط کنونی، نویسندگان ما یتیم ادبی‌اند. مساله‌ام این است که جایگاه معنوی نویسنده با تولید آثار ادبی‌اش حفظ شود. این حفظ‌شدن مسالهٔ مورد نظر من است. وگرنه پول که نمی‌تواند نویسنده تربیت کند. هیچوقت هم نشده که با پول نویسندهٔ فاخر تولید کنیم.[۵]

خالق و مخاطب ادبیات رضوی

شاخصهٔ یک اثر ادبی، فقط چاپ آن نیست. بلکه استقبال مردمی هم هست. وقتی می‌توانید در حوزهٔ ادبیات رضوی کار کنید که درجهٔ نوشتاری مقبول و صداقت داشته باشید. یعنی کسی باید دربارهٔ حضرت رضا (ع) بنویسد که خلوص داشته باشد و من سعی کردم این‌گونه باشم.[۵]

جذب مخاطب جدید

نویسندگانی که هنرهای ترکیبی، یعنی سینما، تئاتر، داستان‌نویسی و رمان‌نویسی را دنبال می‌کنند، همیشه دنبال تکنیک و روشی هستند که مخاطب جدیدی را در ادبیات جذب خود کنند. برای اینکه مخاطب جدیدتری وارد فضای ادبیات شود و اگر بخواهیم نسل جدیدتری کتاب بخواند، نیازمند سازوکار جدیدی هستیم. در کشورهای اروپایی، «ادبیات سینما» یا «ادبیات انیمیشن» وجود دارد که خیلی برایشان جذاب است اما در کشور ما متاسفانه نویسندگان برای اینکه یک اثر فانتزی خلق کنند، تعریفی از فانتزی می‌آورند که متعلق به سال‌ها پیش ادبیات روس و غرب است و به‌جای تولید در ادبیات، وارد فضایی تئوریک و پرت می‌شود. نظریه‌پردازانی هم وجود دارند که همه‌چیز را با یک متر اندازه می‌کنند و دانشی محدود در حد چند پیش‌فرض برای مجادلات خود دارند؛ برای مثال گمان می‌کنند برای کتاب فانتزی، تنها و تنها «شازده کوچولو» حق حیات دارد. هر سال تعداد حدودا شش میلیون نفر از بخش نوجوان جامعه، وارد جوانی می‌شوند و از آنجایی که بیشتر فیلم و انیمیشن دیده‌اند، عمدتا رسانه‌شان، رسانهٔ تصویری بوده است و نسبت به ادبیات آن‌طوری که باید و شاید اتکا ندارند. ما نویسندگانی نداریم که با شناخت کاملی از این فرصت خوب، ادبیات جدیدتری با فرمول‌های نو بنویسند.[۲۷]

ابزار رمان‌نویس

پژوهش یکی از لوازم و وظایف اصلی نویسندهٔ رمان است، اما رمان‌نویس، پژوهشگر نیست و تنها رمان‌نویس است؛ یعنی پژوهش‌ها با دید رمان خوانده می‌شوند و بر مقیاس‌های تطبیقی قرار می‌گیرند. رمان‌نویس بر نشنیده‌ها تکیه می‌کند و آن چیزی را که می‌خواند قبل و بعد می‌گذارد و آن واقعه را دراماتیک می‌کند.[۱۰]

چطور از اسطوره‌های دینی بنویسیم

برخی عقیده دارند که در حوزهٔ رمان دینی باید طوری حرف بزنیم که مخاطبین دیندار ما با پیش‌آگاهی‌هایی که دارند، دچار گم‌گشتگی نشوند؛ یعنی اعتماد کنند. اما درست‌تر این است که به رمان‌نویس دینی اعتماد کنند. این اعتماد ناشی از این است که خلوص نویسنده با خلوص مخاطب یکی باشد و رفتار فرصت‌طلبانه و خودخواهانه از نویسنده به قصد استفاده از واقعهٔ اقتباسی برای ارائهٔ چیزی متفاوت‌تر از آن اقتباس سر نزند. در این نقطه رمان‌نویس دینی خیلی متفاوت می‌شود با رمان‌نویس اقتباسی که در حوزه‌های دیگر هنری انجام می‌گیرد. مهم این است که میان نگاه خواننده و نویسنده و پژوهشگران، تطابق، نه تفاهم وجود داشته باشد.[۱۰]

ادبیات نیایشی، ادبیات آئینی

از همان ابتدا که رمان‌هایم منتشر شد باید نکته‌ای را می‌گفتم، ولی منتظر ماندم چند اثرم منتشر شود و سپس تفاوت عمیق بین ادبیات آئینی و ادبیات نمایشی را مطرح کنم. ادبیات آئینی توسط اشخاصی خلق می‌شود که در زنده‌سازی قصه‌های آئینی نقش دارند؛ یعنی بیشتر یک نوع نمایش آئینی خلق می‌کنند. نمایش نه به صورت صحنه‌ای، نوعی رفتار آئینی به وجود می‌آورند. ادبیات نیایشی، ادبیات تقویمی نیست. ادبیاتی است که در میدان فکر نویسنده و خلوص و خلوت نویسنده تبدیل به اجرا و نوعی متابولیسم رفتاری می‌شود، مانند خون است، خونی که در تمام مدت سال در حوزهٔ هر کاری که نویسنده انجام دهد جریان دارد.[۱۰]

نگاه نمایشی

در نگارش رمان اعتقاد راسخ دارم که هر فصل، یک سکانس است. حالا یک فصل ممکن است پلان سکانس یا یک فصل، سکانس باشد. یک فصل از رمان را آنقدر اندازه می‌نویسم که مخاطب با کاتِ من کات دهد و آن را کاملا درک کند. گذشتن مخاطب از یک فصل برای زیاده‌گویی‌ها باعث می‌شود بسیاری از رفتارهای دراماتیک و رفتارهای لازم را از دست بدهد.[۱۰]

هنرمندان میان‌رشته‌ای

هنرمندان میان رشته‌ای، هنرمندانی هستند که نویسنده، کارگردان و منتقد هستند یک ویژگی منحصربه‌فرد دارند که آن‌ها را از نویسندگان صرف و البته قابل احترام جدا می‌کند؛ این افراد بیشتر از اینکه نویسنده باشند، اجراگر هستند و اثر خود را به واسطهٔ کلمات اجرا می‌کنند.[۱۰]

داستان‌نویسی مذهبی برای کسب سود اقتصادی

هنرمندان و نویسندگانی که با تقویم و سالنامه، اثر تولید می‌کنند و آن را نگه می‌دارند تا در ایام خاصی منتشرش کنند دنبال سود اقتصادی هستند ولی من آدمی هستم که در اولین رمانم بار باران گفتم:‌ یک خادم کاتب حضرت رضا(ع) هستم و به حرف خودم هم وفادارم تا در هر اثرم مقلد همین فکر باشم. ابایی ندارم از گفتن این حرف که آثار من وابسته به یک جریان فکری است که خودم به‌شدت آن را دوست دارم و اعتقاد دارم و بر اساس آن روش زندگی می‌کنم.[۱۰]

تئاتر تجاری

یکی از وظایف مهم نمایشنامه‌نویس این است که به تئاتری که در آن زیست می‌کند پیشنهادهای جدیدی بدهد. فقدان پیشنهاد می‌شود تکرار. تکرار می‌شود کلیشه. کلیشه می‌شود، عدم خلاقیت. عدم خلاقیت همان نکته‌ای است که ما به سمت تئاتر تجاری پیش‌ می‌برد.[۲۹]

محل اقلیم، محل زندگی

مکتب‌های داستان‌نویسی در همه‌جای دنیا بیشتر در محل اقلیم نویسنده تعریف می‌شود نه در محل زندگی نویسنده؛ یعنی اقلیم سکونت با اقلیم زیست متفاوت است. بسیاری از نویسندگانی که آثارشان در تهران چاپ می‌شود متعلق به شهر تهران نیستند؛ ولی بعضی‌ها خیلی دوست دارند متولد تهران باشند و نیستند. این بزرگترین مشکل ماست.[۱۰]

انتقاد از نویسندگان جدید

تاریخ طبیعی ما، کهنسال شدن در ادبیات است. امروزه خیلی ارزان با نوشتن و عمر خود رفتار می‌کنیم. متاسفانه نویسندگان جدید از امکاناتی که در راستای کمک به نویسنده فراهم است استفاده نمی‌کنند و شاهد یک فقدان انرژی در ادبیات هستیم به این معنا که نویسندگان کنونی اهل تحمیل خود بر شرایط نیستند. فقدان «آن» در نویسندگان جدیدی که پا به عرصهٔ نگارش متون می‌گذارند، از ضعف‌های موجود در ادبیات است. متاسفانه این شور و هیجان نوشتن که در نسل قدیم وجود دارد را در نویسندگان جوان نمی‌بینم.[۳۰]

فقدان قصه‌گویی

اینکه نویسنده قلم خوبی داشته باشد و بتواند احساسات خود را بیان کند و کلمات میلی‌متری را کنار هم بچیند تا حزن‌انگیزی و شورانگیزی به سیر داستان بدهد، کارکرد خوبی دارد اما باید کشش در داستان ایجاد کند. این کشش و درگیری مهم‌ترین ارکان برقراری ارتباط با مخاطب است . ما با فقدان قصه‌گویی مواجهیم. قصه‌هایی که در این زمانه نوشته می‌شوند، پر از حکمت و انسان‌های حکیم‌اند که قصه را جمع‌بندی می‌کنند و دربارهٔ آن حکم می‌دهند در‌حالی‌که آن کشف‌هایی که در طول داستان به آن می‌رسیم، سبب می‌شود داستان‌نویسی ما به چشم بیاید. پس باید کنش در داستان‌نویسی به این نسل برگردد.[۳۱]

آرتیست داستانمان باشیم

قدم‌زدن در تاریخ و مطالعهٔ آن، شرط اصلی برای نگارش یک داستان است. حضور نویسنده در اثر و استفاده از خاطراتی که بر او گذشته است، یکی از عوامل جذابیت داستان است اما نویسندگان جوان در آثار خود حضور ندارند به این معنا که گویا دستوراتی از افق دوری داده می‌شود که افرادی به‌عنوان شخصیت‌های داستان به روی کاغذ بیایند که از خود واقعی نویسنده به دوراند، وجود خارجی ندارند و قهرمان وجود آن‌ها امکان بروز ندارد. نویسنده باید آرتیست داستانش باشد و این چیزی است که در آثار نویسندگان قدیم به وضوح مشاهده می‌شود. سال ۱۳۵۴ به‌طور اتفاقی به تئاتر علاقه‌مند و در سال ۱۳۵۷ وارد دانشگاه هنرهای دراماتیک شدم، خاطرم هست برای نگارش دیالوگ جدید در یکی از تئاترها به‌اجبار دیالوگ‌نویسی را فرا گرفتم و بعد از آن شش سال در تالار وحدت و تئاتر شهر گریمور بودم. عروسک‌سازی مدرسهٔ موش‌ها و بعد از آن قصه‌نویسی دربارهٔ عروسک‌های مختلف به نویسندگی رو بیاورم و در جریان آشنایی با تصویرگران مختلف به نگارش کتاب‌هایی در زمینهٔ تصویرگری پرداختم.[۳۰]

جوایز ادبی

آسیب‌زننده‌ترین بخش در ادبیات داستانی ایران، همین جوایز ادبی است. در تمام جوایز ادبی دولتی و مستقل، برگزیدگان نهایی جوایز ادبی در ایران بی‌هیچ تردیدی در انحصار چند ناشر و نویسندگان این ناشران هستند. جایزه‌های ادبی مستقل و حتی جوایز ادبی دولتی نیز همگی درگیر این جریانات آسیب‌رسان فعال هستند. خوانندگان و مخاطبان هم که از این بازی آگاه شده‌اند، دیگر به کتاب‌ها و نویسندگانشان و جوایزشان اعتماد ندارند و این بخش دردناک ماجراست. در این کارخانهٔ غول‌آسا، به تولید ادبیاتی مشغول هستیم که هیچ مخاطبی ندارد و ما شاهد هدیه‌های داستانی کافه‌نشین‌ها و انجمن‌های داستانی به یکدیگر هستیم.[۳۲]

نویسندگان بی‌دغدغه

ادبیات داستانی ما، اکنون به داوری داستان‌نویسانی می‌پردازد که به‌شدت بی‌دغدغه‌اند و داستان‌ها با معیاری با عنوان «خوشم نیامد» و لایک‌های انجمنی ارزیابی می‌شود. در واقع داستان‌نویسیِ اکنون ایران، به‌جای ایجاد دغدغه و کنش و بن‌اندیشه، ترجیح می‌‌دهد بر اساس مدیوم‌های نخ‌نما‌شدهٔ شبه‌مدرن، دست به خلق آثار داستانی بزند.[۳۲]

اقیانوسی به عمق نیم‌بند انگشت

نویسندگان نسل جدید از نظر تکنیکی از نویسندگان قدیمی‌تر قوی‌تر و تواناترند. اما این قدرت در تکنیک بر قامت اثری بی‌محتوا، بی‌دغدغه و بر اساس بن‌اندیشه‌های ضعیف می‌نشیند و این دقیقا وضع و احوالی است که امروز داستان‌نویسی با آن دست‌به‌گریبان است. عمق موجود در آثار داستانی امروز ایران، با میزان مدعای نویسندگانش هم‌خوانی چندانی ندارد. در واقع ادبیات داستانی امروز ایران اقیانوسی است با نیم‌بند انگشت عمق.[۳۲]

پاسداشت‌ها

  • پاسداشت بیست سال خلق اثر در حوزهٔ دفاع مقدس/ پاسداشت بیست سال تلاش تئاتر دینی، تالار وحدت، ۱۳۸۷
  • سلاخ/ داستان برگزیدهٔ اول مسابقهٔ داستان‌نویسی رضوی، ۱۳۹۰
  • اعطای نشان عالی اداره کل هنرهای نمایشی صدای جمهوری اسلامی ایران در آیین نهمین جشنوارهٔ بین‌المللی امام رضا، ۱۳۹۱
  • تقدیر ویژه در جشنوارهٔ ادبی هنری هشت/ بنیاد ادبیات داستانی ایرانیان برای داستان برگزیده «اینجا کسی خواب نیست»، ۱۳۹۱
  • در جشنوارهٔ ملی ادبی داستان‌های قرآنی آیات/ آیین بزرگداشت چهار دهه فعالیت مستمر و تاثیرگذار تئاتر دفاع مقدس در خلق چهاردهمین جشنوارهٔ سراسری دفاع مقدس، ۱۳۹۲
  • تجلیل در کافه فرهنگ مشهد، ۱۳۹۷[۲]

مسئولیت‌های اجرایی

  • دبیر علمی مسابقهٔ داستان‌نویسی رضوی آبان ۱۳۹۸
  • دبیر نخستین جشنوارهٔ ملی نمایشنامه‌نویسی اقتباسی «گام دوم»[۲]
  • دبیر عصرانهٔ داستان‌نویسان رضوی در سه‌شنبه‌های به‌نشر[۳۱]

سعید تشکری از نگاه دیگران

سید مهدی شجاعی

فقدان هنرمند متعهد، هنرمند ولایی، هنرمند عاشق اهل بیت و خادم امام رضا بسیار دردناک، تاسف‌برانگیز و شکافی است که با هیچ وسیله‌ای پر نخواهد شد. من به‌عنوان یک رفیق که در تمام طول عمر، جز اُخُوت، برادری، رفاقت و صداقت از او ندیده‌ام، به‌عنوان یک نویسنده‌ای که دوشادوش و در کنارش تجربه‌های قلمی را سپری کرده‌ام و به‌عنوان یک ناشری که تلاش کرده‌ام مجموعه آثار او را منتشر کنم، در پیشگاه امام رضا سلام الله علیه گواهی می‌دهم که زنده یاد سعید تشکری حدود ۲۰سال پیش که در حرم امام رضا(ع) با هم پیمانی بستیم، در تمام این سال‌ها به جز خدمت به اهل بیت به چیز دیگری نمی‌اندیشید.

از سعید تشکری، نزدیک‌تر، متعهدتر و انقلابی‌تر کسی را نمی توان پیدا کرد که تمام قد در خدمت آستان اهل بیت به‌خصوص امام رضا سلام الله علیه باشد. وقتی این تنهایی و غربت را در مورد او می بینیم، اسباب تاسف است و جا دارد در این‌جایی که او را بدرقه می‌کنیم، بگویم با آنچه که ما می‌فهمیم به جای خوبی رسیده است و میزبان خوبی از این پس خواهد داشت. بعد از مرحوم ابوالفضل زرویی نصرآباد، زنده یاد سعید تشکری، دومین نفری است که به‌دلیل کم‌توجهی دار فانی را وداع گفت. امیدوارم آنچه ما کم گذاشتیم، میزبان جدیدش جبران کند.[۳۳]

فرزین عدنانی؛ آثار شما صاحب ندارد

بعد از خواندن کتاب‌هایم با صراحت گفت شما ابن‌الوقت هستید. بعد هم گفت حافظ هم ابن‌الوقت بود، اما هزار سال است حافظ است. شما اما برای مخاطب روز می‌نویسید. آثار شما صاحب ندارد! تلنگر اساسی همین‌جا زده شد. بی صاحبی![۶]

محمد خسروی‌راد

تشکری در آستانهٔ ۶۰ سالگی هنوز می‌نویسد و به‌ هنگام خلق اثر هنوز پویاست و ترسی از آزمون و خطا و پاگذاشتن در عرصه‌های مخاطره‌آمیز ندارد. او سعی می‌کند با نوشتن هر کتاب، خودش را با چالش تازه‌ای در انتخاب و خلق فرم و تمهید روبه‌رو سازد.[۳۴]

ولادت نمونهٔ موفق یک رمان با ویژگی‌های امروز است که بر اساس بخشی از مستندات تاریخی نوشته شده است که فقط تاریخ نمی‌گوید و همواره «رمان» است. و حالا که «سیمیا» درآمده می‌توان گفت، ولادت چندان از سر اتفاق، از جنس ادبیات جوششی، مولود نبوغ شخصی و بارقه‌ای موقتی نبوده و کوشش و جهد و دانایی نویسنده است که دست به کار شده و جان و روحش را به عرق‌ریزی واداشته‌ است.[۳۵]

یادداشت رضا وحید دربارهٔ رمان سیمیا

در میان نویسندگان کشور، جای خالی اثری که احساس خاص ترس را به صورت درست در نموداری از روایت به عرصهٔ ادبیات وارد کند، خالی مانده بود. ادبیاتی که ریشه در آثار گوتیک دارد که بر احساس ترس استوار است. نویسنده‌ای همچون سعید تشکری پا را در چنین حیطه‌ای می‌گذارد و ادبیاتی گوتیک به گواه کتاب سیمیا خلق می‌کند. تشکری خود را وام‌دار نوعی از ادبیات می‌داند که نام آن را ادبیات شهودی نهاده است. می‌توان یک پای رمان سیمیا را در این نوع ادبیات و پای دیگر آن را در گوتیک بودنش دانست. این دو گام، روایت کتاب سیمیا را پیش می‌برند و به‌شدت در یکدیگر پیچیده و باعث هر چه غنی‌تر و پرمغزتر شدن این کتاب شده‌اند. بنابراین سعید تشکری در این اثر توانسته است رمانی خاص با روایتی دگرگونه به ادبیات ایران بیفزاید و دریچه‌ای نو، مقابل خوانندگان و از آن مهم‌تر نویسندگانی که از تجربه‌های نو می‌هراسند بگشاید.[۳۶]

نظر نویسنده دربارهٔ آثارش

بارِ باران کتابی شریف که حکم فرزندی خوشبخت را دارد. اما خیلی دیر به چاپ دوم رسید؛ علت این است که فرزندان پیاپی فرصت دیده‌شدن را از بار باران گرفتند. اگر کسی بار باران را بخواند و آثار دیگرم را هم متصل بخواند قطعا برای بار باران است که شاد می‌شود. چون به‌شدت منضبط، دقیق و وقفی به جهت بوطیقای حرم رضوی است. تراشه‌ای کامل است. در مقام تعریف از خود نمی‌گویم بلکه این، قیاس بین آثارم است. رمان ولادت من دقیقا از منظومهٔ فکری بار باران سرچشمه می‌گیرد. غریب قریب، سیمیا و بسیاری دیگر مثل سبز آبی و شاه بهار که کتاب دوم رمان ولادت است هم از منظومهٔ فکری بار باران سرچشمه می‌گیرد. منِ داستانی در رمان بار باران تاریخ را حذف می‌کند. ادبیات جایش را می‌گیرد. پُرُتوتیپ به‌جای پیشین تیپ در ادبیات اسطوره‌ای و آیینی باید از جایی بنیان‌گذاری شود و به تکامل برسد. در سال ۱۴۰۰ بار باران مجددا چاپ شده است. آن زمان نخستین رمانم را نوشتم و اکنون رمان‌های زیادی دارم که این تئوری را کامل کرده‌اند. بار باران داستان من است از گوهرشاد. تاریخ تیتر است و نه استناد. در این کتاب نفی قدرت را در کنار فضیلت قرار دادم پس مستندات حافظ آبرویِ تاریخ‌نویس یک تیتر است. من در بار باران، رزق یافتم که رمان‌نویس شوم! اما نوشتن با درون‌مایهٔ امام هشتم یک فضیلت است.[۶]

تشکری، «آرتیست» را به‌عنوان شجاعت ادبی خود معرفی کرده و در ارتباط با ریسکی که در نگارش آن به کار برده گفته است: من مجبور بودم برای اینکه مثالی از این نوع ادبیات زده باشم، به یک تکنیک جدید نسبت به کارهای دیگرم دست بزنم که این کار در بین نویسندگان به‌نام شجاعت ادبی شناخته می‌شود، یعنی نویسنده در ریسکی قرار می‌گیرد و این شجاعت را از خود بروز می‌دهد و یا شکست می‌خورد و یا یک فرمول به ادبیات می‌دهد. اگر جاهای خالی ادبیات خود را نشانه بگیریم، در واقع به ادبیات خودمان پیشنهاد جدید می‌دهیم و اگر این کار را نکنیم، به یک تکرار می‌رسیم و مخاطبمان را از دست می‌دهیم. «عدالت‌محوری» بخش مفقودهٔ ادبیات ایران است. با توجه به این نیاز، تصمیم گرفتم اثر جدیدی بنویسم که طی آن بین ورزش‌های رزمی و ادبیات تصویری به یک ژانر «سینمایی‌ادبی» برسم تا برای مخاطب جذاب باشد و دارای یک فرمول نوین و ساده‌خوان نیز باشد. در «آرتیست»، من اول تکنیک‌های داستان‌نویسی را به مخاطبم یاد می‌دهم تا بگویم چه تکنیکی را می‌خواند. سپس تکنیک‌های رزمی را به خواننده گوشزد می‌کنم تا هنگامی که رمان می‌خواند، کاملا آشنا با فنون رزمی باشد و همچنین رمانی فان و آرتیستیک را بخواند، تا توأمان هم مفاهیم بخش مفقودهٔ ادبیات برایش عیان شود و در بطن رمان مفهومی گمشده که همان «عدالت‌محوری» است را با نشاط «ادبی سینمایی» بخواند و لذت ببرد.[۲۷]

نظر تشکری دربارهٔ دیگران

جلال آل‌احمد

جلال، آقای ادبیات ماست؛ نویسندگان ادعا می‌کردند که به آن‌ها الهام می‌شود و جلال با همین مسئله دچار مشکل بود و می‌گفت چیزی الهام نمی‌شود؛ بلکه وزن پیدا می کند.[۳۷]

رمان دریادل

خانم مریم قربان‌زادهٔ در اثر جدید خود -دریادل- ما را در حُزنی عاشقانه و وقف‌وار می‌برد. چرا می‌گویم داناییِ نویسنده، در کنار هوشِ‌ عاطفی او به اثبات رسیده است؟‌ زیرا برای نوشتن از دریادلیِ یک زنِ رنج‌بر و همیشه برپاایستاده به نام فاطمه دهقانی، درکنار یک قهرمانِ دفاع مقدس به نام شهید رفیعی، باید در کنار مستندنگاری، هوش رمان‌نویسی هم داشت تا بتوان بسیار موزاییکی و دقیق، با داشتن یک راوی منحر‌به‌فرد، و با زبانی خبره‌نویسی و کاملا زنانه، از این قهرمانِ معصوم و مظلوم نوشت.[۳۸]

رمان «نقل گیتی» اثر محمد خسروی‌راد

نقالِ رمان «نقل گیتی» برای من و بسیاری دیگر، خوانشِ شهری از یک نویسندهٔ آدرس‌دار و با‌هویت است. رمانش به‌شدت زاویه‌مند روابط خرد و کلانِ شهری به شهری دیگر است. کُنج‌نویسی زیبا و جان‌داری دارد. گذر از آزمون‌های سخت و بسیار پیچیده در رمان کاملا جذاب است. پلاستیکی و توضیحی نیست. سرشار از پراتیک است.[۳۹]

سیدمهدی شجاعی

سید مهدی شجاعی، به حق کسی است که به ادبیات دینی ما شاخصه داده و امروز خیلی‌ها یعنی همان توریستی‌ها سعی می‌کنند مثل او بنویسند. درحالی‌که آن جریان‌سازی و حسی که به‌خاطر انتشار یک اثر وجود داشته، فقط به آن فرد و اثرش، آن هم در زمان خودش ربط دارد. ایشان باعث رقم خوردن دو اتفاق شده است؛ هم نویسندگان واقعی را کشف کرده و هم نویسندگان جوان را.[۵]

اکبر رادی

اکبر رادی برای من به‌عنوان یک نویسنده و کارگردان، نمونهٔ کامل فاصلهٔ دو نسل از تئاتر ایران است. استاد رادی برای من دو جایگاه دارد؛ آدمی که نمایشنامه‌نویس بزرگی بود و هست. انسان دیگری که درون استاد رادی زبانه می‌کشید، کسی است که در هنر و ادبیات نظریه دارد؛ به‌ویژه در تئاتر. پوست بسیاری را با نقد‌های خود کنده است. نظراتش بسیاری از جوانان را نجات داده است.[۴۰]

انتشارات نیستان

انتشارات نیستان دارد وظایفی را انجام می‌‌دهد که به عهده‌اش نیست؛ بلکه وظایف موسساتی است که برای چنین کارهایی تاسیس شده‌اند ولی به وظیفه‌شان عمل نمی‌کنند. انتشارات نیستان آثاری مثل آثار دانشگاهی چاپ می‌کند. یعنی انگار نویسنده دارد جهان ادبیات را متکثر می‌کند. وقتی نیستان از نویسنده‌ای، یک اثر می‌خواهد با اثرش با رویکرد منتقدانه روبه‌رو می‌شود. در انتشارات نیستان متر و میزانی وجود دارد که مساله‌اش ادبیات است؛ با گرایش دینی، اجتماعی یا هر گرایش دیگری.[۵]

محمد حنیف

کتاب‌ها و مقالات تحلیلی محمد حنیف بسیار منحصر‌به‌فرد است که من یکی از خوانندگان آن هستم. کتاب با اعمال شاقه اثری شاق است و البته که برای من هم چنان عقیقی است دردانه.[۴۱]

دربارهٔ رمان مستوری

آنانی که مستوری را خوانده‌اند، قطعا چون من، سرخوشِ حال و احوال انسانی آن هستند، انسان بی‌تردید اصلی‌ترین تکاپوی جدی ادبیات است. اما صادق کرمیار نویسندهٔ عزیز ما در رمان مستوری، در خوشی‌ها نلمیده و فرمان‌های تذهیبی صادر نکرده! بلکه بر بال دیگری از توانمندی دراماتیک و بسیار غنی از حسِ رقیق و ظریف انسانی، با نثری آسان خوان، ما را به درون یک رابطهٔ کاملا امروزی و عاشقانه می‌برد، تا نه در وصف کلمات ریسه‌ای، که در هر بومی و جایی و آدم‌های نانویسنده‌ای که مداوم تذکراتِ غیردینامیک و داستانی به ما نویسندگان می‌دهند، در جشنِ رنج آگاهی و انتظار قرار دهد، آدم‌هایی که بی‌مایگی ندارند.[۴۲]

کارنامهٔ آثار و جوایز

سینما و تلوزیون

  • مجموعهٔ تلوزیونی زمانه، نویسندهٔ مشترک شبکهٔ‌ ۳، ۱۳۹۱
  • واقعه، مجموعهٔ ۲۶قسمتی شبکهٔ ۲، ۱۳۸۵و۱۳۸۴
  • یوسف می‌آید، تله‌ فیلم، نویسنده و کارگردان، سیمای مرکز خراسان رضوی.
  • محلهٔ سپیدار، مجموعهٔ تلوزیونی، نویسنده و مشاور، ۱۳۸۹
  • شکر تلخ، مجموعهٔ تلوزیونی ۱۳قسمتی، شبکهٔ استانی ایلام.
  • گل‌آباد، مجموعهٔ تلوزیونی خراسان رضوی.
  • رویت، فیلم داستانی، نویسنده و کارگردان، ۱۳۸۷.
  • بهشت منتظر می ماند، شبکهٔ‌ دو سیما، ۱۳۸۵و۱۳۸۴.[۲]

رمان و داستان بلند

مقاله‌ها و یادداشت‌ها

  • ظهور واقعی ترس در ادبیات ایران
  • رمان «سیمیا» روایتی تاریخی برای آینده‌ای بهتر از گذشته و حال
  • اثری به ظرافت شعر؛ یادداشتی بر رمان نیایشی «سیمیا»
  • در انبار فضل تو بس دانه‌هاست!؛ تحلیلی بر «سیمیا»ی سعید تشکری
  • ولادت سیمیا
  • «سیمیا»، همگرایی در واگرایی.[۲]

ادبیات نمایشی

  • هفت دریا شبنمی/ دفتر تهیه و تدوین متون مذهبی مرکز هنرهای نمایشی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ۱۳۷۵/ برندهٔ نویسندهٔ برتر از نخستین جشنوارهٔ نماز و نیایش صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران.
  • قاف/ حوزهٔ هنری، ۱۳۷۷/ برگزیدهٔ اول مسابقات نمایشنامه‌نویسی کودکان و نوجوانان یونسکو.
  • قاصدک/ انتشارات مدرسه، ۱۳۷۹
  • مادر/ انتشارات مدرسه، ۱۳۷۹
  • اهل اقاقیا/ بنیاد حفظ و نشر آثار و ارزش‌های دفاع مقدس، ۱۳۷۴/ متن منتخب نخستین جشنوارهٔ سراسری تئاتر دفاع مقدس
  • عاشق‌ترین روزگار/ بنیاد حفظ و نشر آثار و ارزش‌های دفاع مقدس، ۱۳۷۵/ متن منتخب سومین جشنوارهٔ سراسری تئاتر دفاع مقدس
  • آواز پر جبرئیل/ بنیاد حفظ و نشر آثار و ارزش‌های دفاع مقدس، ۱۳۷۶
  • آینه، وقت آفتاب/ بنیاد حفظ و نشر آثار و ارزش‌های دفاع مقدس، ۱۳۷۷/ لوح سپاس و برگزیدهٔ بیست سال نمایشنامه‌نویسی دفاع مقدس، ۱۳۸۶
  • وقت کوچ است.../ حوزهٔ هنری، ۱۳۷۷/ برگزیدهٔ نخستین مسابقهٔ نمایشنامه‌نویسی مشاهیر اسلام، ۱۳۷۶
  • اینک هاویه/ حوزهٔ هنری، ۱۳۷۷
  • به خورشید بگو/ بنیاد حفظ و نشر آثار و ارزش‌های دفاع مقدس، ۱۳۷۸
  • آینه چشمان/ حوزهٔ هنری، ۱۳۷۹
  • آبی‌های زمین/ حوزهٔ هنری/ برگزیدهٔ اول مسابقات نمایشنامه‌‌نویسی محراب قلم، ۱۳۷۹
  • حال شباب/ انتشارات نیستان، ۱۳۸۰
  • برفابه‌های بهاری/ انتشارات نمایش، ۱۳۸۰
  • وصل هزار مجنون/ انتشارات نمایش، ۱۳۸۰
  • بشارت/ انتشارات نیستان، ۱۳۸۲
  • دیدهٔ بیدار/ انتشارات نمایش، ۱۳۸۵
  • آه و ماه/ حوزهٔ هنری خراسان رضوی، ۱۳۸۷
  • سمنبویان/ انتشارات نمایش، ۱۳۸۷/ برگزیدهٔ ششمین جشنوارهٔ تئاتر رضوی، بخش تولید متون، ۱۳۸۷
  • دست هزار غریب/ حوزهٔ هنری سورهٔ مهر، ۱۳۸۸
  • شهادت‌خوانی/ حوزهٔ هنری، ۱۳۸۸/ برگزیدهٔ دومین جشنوارهٔ کریمهٔ اهل بیت، ۱۳۸۸
  • یوسف می‌آید/ بنیاد حفظ و نشر آثار دفاع مقدس، ۱۳۸۸
  • وصل هزار مجنون/ انتشارات نیستان، ۱۳۸۹
  • وقتی زمین دروغ می‌گوید/ انتشارات نیستان، ۱۳۹۱/ برندهٔ بیست‌و‌دومین جایزهٔ کتاب فصل، ۱۳۹۱
  • وقت خوب مصائب/ بنیاد آفرینش‌های هنری آستان قدس رضوی، ۱۳۹۲/ برگزیده و تقدیر ویژهٔ هیئت داوران جشنوارهٔ بین‌المللی امام رضا، ۱۳۹۱
  • من سقراط مجروح را دوست دارم/ انتشارات نیستان، ۱۳۹۵[۲]

سبک و لحن و ویژگی آثار

رمان‌های تشکری توصیف ندارند و در واقع ترکیبی از نمایشنامه‌نویسی، فیلمنامه‌نویسی و داستان‌نویسی هستند. این شکل از داستان‌نویسی، پیشنهاد او به ادبیات است. البته پیش از این مارگریت دوراس این ترکیب را ارائه کرده است. تصویر از فیلمنامه، دیالوگ از نمایشنامه، پیرنگ از رمان. اما توصیف در این ساختار، خواننده را مواجه با ضدّ اتمسفر می‌کند. شخصیت‌شناسی آثار وی تک‌‌ساحتی نیست و خودش در داستانش کاراکتر دارد. سعید تشکری با علایق معرفتیِ ایرانی و دینی‌اش کوشش می‌کند قهرمانانی توأمان دیدنی و خواندنی خلق کند؛ ادبیاتی که «شهود» بن مایه‌اش است. کهن‌الگوها در نوع رمان‌نویسی وی بسیار به کار گرفته می‌شود.[۶] یکی از هنرهای تشکری در رمان، ساختن شخصیت‌ها و افرادی در حاشیهٔ قصه برای جلوه‌دادن به موقعیت دراماتیک آن است. به عبارت دیگر او داستانی در حاشیهٔ یک واقعیت تاریخی خلق و در قصهٔ خود می‌پروراند به شکلی که هیچ خدشه‌ای به اصل داستان وارد نشود.[۱۰]

کشف روایت و قصه در دل تاریخ

گروهی از نویسندگان هستند که داستان‌های تاریخی می‌نویسند که من جزء آن‌ها نیستم. من قصه، یعنی داستان مردمی را می‌نویسم که در یک دوران تاریخی زندگی می‌کردند که ممکن است این دوران تاریخی، شباهت زیادی با دوران کنونی مخاطبم داشته باشد. این قصه‌ها قطعا تاریخ مستند نیستند و قصه‌های دوران محسوب می‌شوند. قصه‌هایی که در دوران‌های متفاوت اتفاق می‌افتند و برای من که نویسنده‌ام، کشف به وجود می‌آورند. پس من در حقیقت قصه‌ها را تبدیل به روایت داستانی می‌کنم.[۱۰]

معرفی چند اثر

دربارهٔ رمان بارِ باران

این رمان اثری است که تشکری را از دنیای هنرهای نمایشی به ادبیات پرتاب کرده است. داستان این رمان، دربارهٔ شخصیت تاریخی گوهرشادبیگم، عروس حاکمان تیموری در خراسان است که باعث و بانی ساخت مسجد گوهرشاد در مشهد شد.[۶]

دربارهٔ رمان سیمیا

سیمیا دومین مجلد از رمان تحسین‌شدهٔ ولادت است که از سوی انتشارت نیستان روانهٔ بازار شد. سیمیا روایتی است در حاشیهٔ هجرت امام هشتم از مدینه به مرو و شهادت ایشان در این شهر. قهرمان این رمان که از داستان قبل به این رمان پا می‌گذارند لیلا و هاتف و فرزند آن‌هاست که به‌دنبال حقیقت ماجرای هجرت امام و پذیرش ولایتعهدی شهادت امام رضا و نیز قصاص قاتل امام جواد هستند.[۱۰] سیمیا از حیث زبان روایت نیز یک اتفاق جدید در ادبیات داستانی ماست. زبان نویسنده در این اثر زبانی تجربی، دیداری و شنیداری است که به‌شدت یادآور نویسندگانی همچون «آلن دوباتن» و «مارگریت دوراس» در ادبیات آن سوی مرزهاست. تشکری در این رمان برای اولین بار در ایران راه‌ و رسم نمایشنامه‌نویسی و فیلمنامه‌نویسی را به نفع داستان‌نویسی به کار گرفته است و با این‌ کار تکنیک جدیدی را به ساختار رمان‌نویسی فارسی پیشنهاد کرده است. شخصیت‌های این داستان خود را با زبان نمایش معرفی می‌کنند و به صحنهٔ روایت می‌روند، در سیمیا گویی کلمات هم بازیگرند. این رمان نمونه‌ای درخشان از ورایتگری حرفه‌ای و امروزی، از فصلی به فصل و موقعیتی به موقعیت دیگر دانست با رعایت اصول نوشتن یک اثر مینی‌مالیستی. یعنی آوردن بیشترین معنا و مفهوم در کمترین حجم کلمات.[۴۳]

سیمیا روایتی است در حاشیهٔ هجرت امام هشتم از مدینه به مرو و شهادت ایشان در این شهر. قهرمان این رمان که از داستان قبل به این رمان پا می‌گذارند لیلا و هاتف و فرزند آن‌هاست که به دنبال حقیقت ماجرای هجرت امام و پذیرش ولایتعهدی شهادت امام رضا و نیز قصاص قاتل امام جواد هستند.[۱۰]

دربارهٔ اوسنهٔ گوهرشاد

این رمانک فانتزی در یک مجموعه از داستان‌های به‌هم‌پیوسته روایت‌گر داستانی خیالی همگام با واقعیت از واقعهٔ قیام خونین مسجد گوهرشاد سخن به‌ میان آورده است که در جریان این رمان، گوهرشادبیگم، پایه‌گذار احداث بنای مسجد گوهرشاد حرم رضوی بعد از هزار سال به مکانی می‌آید که خود ساخته و با ملکه‌ای روبه‌رو می‌شود که قرار است آنچه را که او ساخته ویران کند. در خلال این مواجهه، حادثهٔ خونین ۲۱ تیر سال ۱۳۱۴ش روایت می‌شود. این رمان در پویش ملی کتابخوانی این اثر در کمتر از سه ماه به چاپ بیست‌و‌پنجم رسید.[۴۴]

دربارهٔ پاریس‌ پاریس

درون‌مایهٔ داستان پاریس‌ پاریس، سودای پاریسی کردن شهر مشهد به وسیلهٔ کشف حجاب زنان و در ادامه، اتفاقات مسجد گوهرشاد در سال ۱۳۱۴ است که در زمان حکومت رضاخان و نخست‌وزیری محمدعلی فروغی رخ داده است. یکی از ویژگی‌های این کتاب بهره‌بردن نویسنده از مستنداتی همچون روزنامه‌های نوبهار و بهار و شرق آفتاب است. نویسنده در این داستان کوشیده است به زوایای پیدا و پنهان این رخداد غم‌انگیز بپردازد و افرادی همچون فتح‌الله پاکروان (استاندار)، محمدرفیع نوایی (رئيس شهربانی)، سرتیپ ایرج مطبوعی (فرماندهٔ لشکر) و افراد دیگری را معرفی کند که مستقیم یا غیرمستقیم در وقوع این حادثهٔ دردناک نقش داشتند. پاریس‌ پاریس اثری داستانی و روایتی خواندنی از مجموعه‌حوادثی است که به کشتار مردم مظلوم در مسجد گوهرشاد منجر شد. سعید تشکری در این کتاب به‌خوبی توانسته است چهرهٔ واقعی استثمار و استعمار را به تصویر بکشد. زبان روایی ساده و صمیمی، استفاده از زاویه‌دید سوم شخص در بیان دیالوگ‌ها، خط داستانی تودرتو و زنجیروار و نیز انسجام روایی از ویژگی‌های این اثر به حساب می‌آیند که بر گیرایی و جذابیت و اثرگذاری آن افزوده است.[۴۵]

دربارهٔ رمان پریزاد

در این رمان قصهٔ بخشی از خراسان بزرگ روایت می‌شود که در سال‌های سلطنت سلطان حسین بایقرا با کمبود و قحطی آب روبه‌ور شد. بستر زمانی این داستان مربوط به سلسلهٔ تیموریان است که فرقهٔ اسماعیلیان نفوذ زیادی بر آن‌ها داشتند. این نفوذ باعث شد مرد فاضل و وارسته‌ای به نام امیرعلی شیرنوایی به وزارت دربار تیموریان برسد. تشکری پریزاد را در سبک نگارشی مکتب خراسان نوشته و علت این کار را زنده‌کردن مکتبی عنوان کرده که سال‌هاست خاموش شده است. به‌این‌ترتیب او تلاش کرده اقلیم زادگاه خود و داستان‌های قدیمی‌اش را با داستان و روایتی امروزی، بستر مکانی قصهٔ خود قرار دهد.[۴۶]

دربارهٔ رمان هرایی

این رمان در ادامهٔ پیوند میان سنت ادبی خراسان که ادبیات و آثار وی نمایان است و دغدغه‌های تاریخی و اجتماعی او شکل گرفته است. هرایی به زبان خراسانی یعنی آوای بلند و وجه تسمیهٔ این انتخاب برای نام رمان به یکی از قهرمان‌های رمان برمی‌گردد که به زبان دری و خراسان کهن سخن می‌گوید و ریشه‌های هراتی دارد. در این رمان سرنوشت یک بانوی پزشک روایت می‌شود که برخلاف عادت جامعهٔ زیستی خود، بر هویتش به‌‌عنوان پزشک و قانون پزشک‌بودن در تمام مناسبات اجتماعی و فردی و تعهد اجتماعی خود تاکید دارد و از این زاویه نقدی بر رفتارهای آدم‌هایی که تعهدی در رفتار و شئونات خود ندارند بیان می‌کند. در واقع اسرا، قهرمان رمان هرایی می‌خواهد با شغل خود کنشگر باشد و این اول مصائب اوست. نویسندهٔ این رمان بر این باور است که نگاه تکنیکی در این رمان هم‌چنان نگاه به ادبیاتِ سینماست و از این منظر تلاش کرده تا اثری خلق کند که در عین حال و توأمان دیدنی و خواندنی باشد. این رمان در حوزهٔ زبان و روایت نیز سعی کرده تا مکانیسم زبان و لحن شهر هرات در افغانستان امروز که جزئی از هویت جغرافیایی خرسان بزرگ است را در وجود یک قهرمان با زبان دری متبلور کند. هرایی دومین اثری است که تشکری سعی کرده در آن به‌صورتی پررنگ خود را از قاب نویسندهٔ متعهد به تاریخ و سنت‌های تاریخی و مذهبی آثار گذشته‌اش بیرون کشیده و در نگاه یک مصلح اجتماعی نشان دهد. هرایی در واقع تلاشی است برای بازنمایی بخشی از فضیلت‌های اجتماعی و فردی فراموش‌شده در بطن زیست و زندگی ایرانی که در قالب بازی و فرم کلمات با ذهن نویسنده بازنمایی شده است.[۱]

دربارهٔ رمان آبی‌ها

این رمان با محوریت موضوع رضوی، روایتگر زندگی پزشکی است که دنبال گوهر کامل معاصر خویش است و دیگر نمی‌خواهد در پستوی قدرت راهبان بماند، شهر انطاکیه و حران، تبعیدگاه دانش این طبیب دلداده است. او در سیر این هجرت، هم عشق زمینی را پیدا می‌کند و هم آسمانی و طوفان آبی‌ترین رویداد زندگی‌اش را به تلاطم می‌رساند. آبی‌ها از انطاکیه آغاز می‌شود. از دیری که زکریای رومی در آن‌جا علم طب می‌خواند و سپس در کوچه‌های مدینه به دلدادگی خواهر و برادری به نام علی و وفا می‌رسید و از آنجا راهی طوس می‌شود و بر بالین هارون‌الرشید بیمار می‌نشیند که از درد بر خود می‌پیچد. در ادامهٔ داستان، عشق نجیبی سر بر می‌آورد و در میانهٔ این شور عاشقانه، وفاداری وفا و علی و احمد به خاندان امامت رخ نشان می‌دهد. کتاب آبی‌ها دو جلد است. کتاب اول با هجرت حضرت رضا (ع) به مرو به پایان رسید و کتاب دوم ادامهٔ ماجرا تا زمان شهادت امام هشتم است.[۴۷]

دربارهٔ رمان غریب قریب

تشکری دربارهٔ نثر کتابش گفت: «در این سرزمین مخصوصا در خراسان، ما چه بخواهیم و چه نخواهیم شاعریم یعنی شعور شعر داریم و زبان خراسانی و ادبیات شفاهی‌مان به‌شدّت شاعرانه است. اگر کتاب نثر شاعرانه دارد در حقیقت اشکال به من وارد نمی‌شود، اشکال به نویسندگانی وارد می‌شود که در این سرزمین می‌نویسند امّا غیبت شاعرانه دارند».[۴۸]

دربارهٔ رمان کافه داش آقا

موضوع این رمان دربارهٔ روشنفکران دههٔ پنجاه در کافه‌ای است به نام داش آقا. این کافه هم‌چون کافه نادری تهران بوده که اکنون دیگر نشانی از آن باقی نمانده است. این کافه، پاتوق نویسندگان و هنرمندان در کنار کارگران و طبقه غیرمرفه جامعه بود و از هر جای کشور هر فردی که با نویسندگان مشهدی چون اخوان‌ثالث، محمدرضا شفیعی‌کدکنی و دیگر بزرگان مشهد کار داشت به آن‌جا می‌رفت. جالب این‌که محل تبادل کتاب‌ها و آثار هنرمندان و نویسندگان با یکدیگر نیز بوده است. بسیاری در خاطرات شفاهی از این کافه یاد کرده‌اند.
در این رمان زندگی ادبی هنری و رابطه مستقیم با تودهٔ مردم و غیرفرمایشی بودن، توسط یک کافه‌دار به نام میرحسین تبریزیان ایجاد شد که در یک کاروانسرا در خیابان قدیمی مشهد یعنی ارگ برپا شده بود که در همسایگی یک سینمای ملی به نام سینما ایران قرار داشت. زندگی آپاراتچی این سینما، شخصیت مرکزی این رمان است که حوادث زندگی او با این کافه پیوند خورده است. کتاب کافه‌ داش‌آقا علیه تفسیرهای رادیکال روشنفکری چپ است که دقیقاً حالا با لباس غرب‌زدگی مفرط دارند دنبال هویت گمشدهٔ چپ و ایدئالیستی خود می‌گردند.[۴۹]

دربارهٔ رمان آرتیست

در آرتیست، سعیدی اول تکنیک‌های داستان‌نویسی را به مخاطب یاد می‌دهد تا بگوید چه تکنیکی را می‌خواند. سپس تکنیک‌های رزمی را به خواننده گوشزد می‌کند تا هنگامی که رمان را می‌خواند، کاملاً آشنا با فنون رزمی شود و همچنین رمانی فان و آرتیستیک را بخواند، تا توأمان هم مفاهیم بخش مفقوده ادبیات برایش عیان شود و در بطن رمان مفهومی گمشده که همان «عدالت‌محوری» است را با نشاط «ادبی سینمایی» بخواند و لذت ببرد. سعید پویا در داستان کاملاً همان سعید تشکری است، نوع رفتاری که نویسنده داخل اثر دارد، کاملًا مبتنی با رفتارهای زیستی و هویتی خود تشکری است. همچنین دغدغهٔ او که کماکان دغدغهٔ ادبیات رضوی و اعتلای آن است، در این داستان دیده می‌شود و خادمی است که به این نوع نگاشتن بسیار وفادار است.
نویسنده آرزویی معنوی دارد تا بتواند در ازای فروش دانایی خود و گرفتن دستمزدی قابل اعتنا، همسایه امام رضا (ع) شود ولی مردی متمول و ساکن آسایشگاه سالمندان که خود مورد سوءاستفادهٔ فرزندانش قرار گرفته، در بزنگاهی شاد، در پروسه‌ای فان، آرزوی بزرگ نویسنده‌ای که هم فنون رزمی را می‌شناسد و هم نویسنده و کارگردانی به‌نام است از بین می‌برد. رمان دارای جوهره جستجوگر و نشاط برانگیز و البته با سنت ادبی «هکل بری فین و تام سایری» مهیج‌گونه نوشته شده است.
جلد کتاب به‌دلیل جذابیت‌های تصویری که دارد، برای مخاطب ایهام می‌کند که با چه کتابی روبه‌رو است. درون‌مایه کتاب طنز است و به‌شدت عناصر کمیک (عناصری همچون اندازه یا جاگذاری قطعات، که روند بیان داستان یا موضوع را کنترل می‌کند) در آن وجود دارد و تصویر جلد با یکی از کاراکترهای درون داستان که آن بچه‌هایی هستند که لباس‌های مختلف می‌پوشند و درب کافه‌ها و رستوران‌ها می‌ایستند و قهرمان اصلی درون ماسک خود را پنهان کرده‌اند لذا به این دلیل از این طرح جلد استفاده شده است. [۵۰].
نجمه مولوی: اجرای‌های کتاب آرتیست، شبیه درخت انجیر معابد است. با همان تنومندی و درهم‌تنیدگی، با شاخه‌ها و شاخک‌های درهم پیچیده، شکننده و تقدسی که در جای‌جای کتاب می‌توان به‌عنوان نیم‌لایه‌ای، آن را دید. اگر دست من بود. عنوان کتاب را (انجیر معابد) می‌گذاشتم. نیمه‌های ماجرا بود که این شباهت را کشف کردم و هر چه به انتهای کتاب نزدیک‌تر می‌شدم، به این عنوان استعاری بیشتر مانوس می‌شدم. در آرتیست توازن برقرار است. توازنی بین شخصیت‌های کتاب و مخاطبانش. هیچ‌کدام بر دیگری برتری ندارند. مخاطبان همراه حوادث کتاب حرکت می‌کنند. آهنگ این حرکت، آهنگ دلچسبی است. کنار نویسنده سفر می‌رود و قصه سفر را می‌خواند. حضور شخصیت‌ها حساب‌شده و منطقی در ماجرا، گم و پیدا می‌شود. به جز پروفسور بنازاده بدبخت که برای مخاطب روشن نیست چرا آمد و چرا سقوط کرد! اصلا عدم و حضورش چه تاثیری در روند داستان داشت؟ آرتیست جذاب است چون سراسر ایده است. هر کدام از این ایده‌ها می‌توانند خود ماجراها بسازد. کاراکتری که با شکل خاصی حرف می‌زند. آرتیست جذاب است چون فرم نگارشی متفاوت دارد. این تفاوت می‌تواند عیوب احتمالی اثر را بپوشاند. ضعف‌هایی مثل زبان که زبان معیار داستان نیست. دیالوگ‌ها خیلی خیلی دم‌دستی و روزمره است. در حالی که لحن اینقدر خوب در داستان نشسته است.[۵۱]

منبع‌شناسی

مقالات

  • کلاف گم (دست هزار غریب نوشتهٔ سعید تشکری)، نویسنده: هومن نجفیان، صحنه دورهٔ جدید تابستان ۱۳۸۸۸، شمارهٔ ۶۷.

پانویس

  1. ۱٫۰ ۱٫۱ ««هرایی» سعید تشکری منتشر شد». 
  2. ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ ۲٫۳ ۲٫۴ ۲٫۵ ۲٫۶ ۲٫۷ «سعید تشکری». 
  3. ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ ۳٫۳ ۳٫۴ «نویسندگان بوم‌گرا واژگان ازیادرفته را به ادبیات برگردانند». 
  4. ۴٫۰ ۴٫۱ ۴٫۲ ۴٫۳ ۴٫۴ «ادبیات معاصرمان اقلیم و قهرمان ندارد/در نقطه بی‌هویتی ایستاده‌ایم». 
  5. ۵٫۰۰ ۵٫۰۱ ۵٫۰۲ ۵٫۰۳ ۵٫۰۴ ۵٫۰۵ ۵٫۰۶ ۵٫۰۷ ۵٫۰۸ ۵٫۰۹ ۵٫۱۰ ۵٫۱۱ ۵٫۱۲ ۵٫۱۳ ۵٫۱۴ «نویسندگان ما یتیم ادبی‌اند/ رواج گونه توریستی در ادبیات رضوی». 
  6. ۶٫۰۰ ۶٫۰۱ ۶٫۰۲ ۶٫۰۳ ۶٫۰۴ ۶٫۰۵ ۶٫۰۶ ۶٫۰۷ ۶٫۰۸ ۶٫۰۹ ۶٫۱۰ ۶٫۱۱ «چگونه رمان‌نویس شدم؟/ دیدار با فرزین عدنانی و ورود به جهان ادبیات». 
  7. ۷٫۰ ۷٫۱ ۷٫۲ ۷٫۳ ۷٫۴ «ناگفته های سعید تشکری/ من فقط نویسنده ام!». سایت روز امتحان، ۱۶ تیر ۱۳۹۴. 
  8. «با من مهربان باش؛ دیدار با سعید تشکری نمایشنامه نویس و مدرس تئاتر». نمایش، ش. ۱۶۵ (سال پانزدهم / خرداد ۱۳۹۲): ۱۱۶ - ۱۲۰. 
  9. ۹٫۰ ۹٫۱ ۹٫۲ «سعید تشکری: عشق به خانواده و دوچرخه و مبارزات انقلابی‌ام را در «وسنی» آوردم». 
  10. ۱۰٫۰۰ ۱۰٫۰۱ ۱۰٫۰۲ ۱۰٫۰۳ ۱۰٫۰۴ ۱۰٫۰۵ ۱۰٫۰۶ ۱۰٫۰۷ ۱۰٫۰۸ ۱۰٫۰۹ ۱۰٫۱۰ ۱۰٫۱۱ ۱۰٫۱۲ ۱۰٫۱۳ ۱۰٫۱۴ «به مکتب ادبی خراسان وفادار می‌مانم/همه آرزوهای آقای نویسنده». 
  11. «سعيد تشكري: بينايي‌ام را از دست دادم ولي كسي سراغي از من نگرفت». 
  12. ««مشهد»‌ جغرافیای داستان‌نویسی من است/ادبیات رضوی وقتی زنده می‌شود که معاصر سازی شود». رسالت، ۱۴ مرداد ۱۳۹۶. 
  13. «پست-عجیب-اینستاگرامی-هنرمندی-که-دیروز-درگذشت». 
  14. «سعید-تشکری-هنوز-اغماست-عمل-جراحی-امیدوار-کننده-بوده». 
  15. «سعید تشکری درگذشت». 
  16. «پیکر-سعید-تشکری-در-صحن-حرم-رضوی-به-خاک-سپرده-شد». 
  17. ۱۷٫۰ ۱۷٫۱ «۲-پیام-تسلیت-برای-درگذشت-سعید-تشکری». 
  18. «رئیس-حوزه-هنری-درگذشت-زنده-یاد-سعید-تشکری-را-تسلیت-گفت». 
  19. «پیام-تسلیت-انجمن-صنفی-نمایشنامه-نویسان-در-پی-درگذشت-سعید-تشکری». 
  20. «پیام-تسلیت-تولیت-آستان-قدس-رضوی-درپی-درگذشت-سعید-تشکری». 
  21. «سید-مهدی-شجاعی-سعید-تشکری-دست-از-جان-شسته-بود-و-با-نفس-مقدس». 
  22. ۲۲٫۰ ۲۲٫۱ ۲۲٫۲ «پیام-تسلیت-جمعی-از-چهره-های-فرهنگی-به-مناسبت-درگذشت-سعید-تشکری». 
  23. ۲۳٫۰ ۲۳٫۱ ۲۳٫۲ ۲۳٫۳ «اگر-در-جبهه-شبه‌روشنفکران-بود-به-او-بها-می‌دادند». 
  24. {{یادکرد وب|نشانی= https://www.isna.ir/news/1400112015539%7Cعنوان=}/تسلیت-قالیباف-برای-درگذشت-سعید-تشکری}
  25. «/تسلیت-رئیس-کتابخانه-ملی-برای-درگذشت-۲-نویسنده». 
  26. ۲۶٫۰ ۲۶٫۱ ۲۶٫۲ «گزارش-ایسنا-از-مراسم-تشییع-سعید-تشکری». 
  27. ۲۷٫۰ ۲۷٫۱ ۲۷٫۲ «تبیین عدالت به عنوان بخش مفقوده ادبیات ایران در رمان «آرتیست»». 
  28. «ادبیات رضوی و مساله فقدان بوطیقا». 
  29. مصاحبه کننده: کهن، نگین؛ مصاحبه شونده: تشکری، سعید. «گفت و گو با سعید تشکری:نویسنده، کارگردان و رمان نویس جایی برای نفس کشیدن نداریم». نمایش، ش. ۲۳۶ (۱۳۹۸): ۳۴ - ۴۲. 
  30. ۳۰٫۰ ۳۰٫۱ «نویسندگان جوانمان در آثار خود حضور ندارند». 
  31. ۳۱٫۰ ۳۱٫۱ «فقدان قصه‌گویی در ادبیات ما موج می‌زند». 
  32. ۳۲٫۰ ۳۲٫۱ ۳۲٫۲ «سعید تشکری: ادبیات داستانی امروز ایران اقیانوسی است با نیم بند انگشت عمق». 
  33. «زنده-یاد-سعید-تشکری-تمام-قد-در-خدمت-آستان-اهل-بیت-بود». 
  34. «ایستادن روی مرز پرمخاطره «شدن» و «نشدن»». 
  35. «ولادتِ سیمیا...». 
  36. «ظهور واقعی ترس در ادبیات ایران». 
  37. «تشکری: «غرب زدگی» جلال، گفتمانِ ادبی ایران است». 
  38. «نگاهی به رمان «دریادل»/از شهربانو تا دریادل». 
  39. «دریچه‌ای به بازشناسی وطن در ادبیات». 
  40. «رادی شرفِ درام‌نویسی ماست». 
  41. «عقیقی دردانه با اعمال شاقه». 
  42. «یادداشت "سعید تشکری" برای "مستوری"». 
  43. «سیمیا؛ اتفاقی تازه در ادبیات داستانی ایران». 
  44. ««اوسنه گوهرشاد» به شمارگان ۲۵ هزار نسخه رسید». 
  45. «کتاب‌های خواندنی دربارۀ واقعه مسجد گوهرشاد». 
  46. «چورچین روایت؛ نگاهی به رمان «پریزاد»». 
  47. «جلد دوم رمان آبی‌ها چاپ شد». 
  48. سیم‌ریز، مهدی؛ شادی غفوریان. «گفت‌وگو با سعید تشکری پیرامون داستان‌نویسی دینی، با نگاه به رمان غریب قریب». آستان هنر، ش. ۸ (بهار ۱۳۹۳): ۵۷ - ۷۰. 
  49. «پازل آثارم افشای اشرافیت کپک‌زده فرمالیستی است/ داستان‌نویس بازتولیدکننده‌ زیستگاه است». رسالت، ۳۱ شهریور ۱۳۹۸. 
  50. «تبیین عدالت به عنوان بخش مفقودهٔ ادبیات ایران در رمان «آرتیست»». خبربان، ۱۴ فروردین ۱۳۹۹. 
  51. «انجیر معابد کاغذی / یادداشتی بر کتاب " آرتیست" سعید تشکری». هنرآنلاین، ۱۷ دی ۱۳۹۹.