صادق هدایت
صادق هدایت روشنفکر، داستاننویس، منتقدادبی، مترجم و پژوهشگر زبان پهلوی و ادبیات فولکلور، روزنامهنگار و نمایشنامهنویس بود.
صادق هدایت | |
---|---|
زادروز | ۲۸بهمن۱۲۸۱ تهران |
پدر و مادر | هدایت قلیخان اعتضادالملک و زیورالملوک |
مرگ | ۱۹ فروردین ۱۳۳۰ پاریس |
علت مرگ | خودکشی |
جایگاه خاکسپاری | گورستان پرلاشز در پاریس |
کتابها | بوف کور، سگ ولگرد |
نمایشنامهها | پروین دختر ساسان |
شریک(های) زندگی |
ماری ترز |
اثرپذیرفته از | ادبیات اروپا، خصوصاً فرانسه |
از میان خاطرهها
«ژان دو لاری ویر»
نقل از هدایت:
« | پدرم برای آموختن زبان فرانسه اهمیت خاصی قائل بود. شروع کردم به خواندن کتاب به این زبان و به دنبال نصیحت فلسفی، ترجمهٔ مقالات و داستانهای کوتاه از زبان فرانسوی. چون مجلات آن دوره فقط برای ترجمه حاضر بودند دستمزد بدهند، ضمناً از این راه میتوانستم پول توجیبی کمی بهدست بیاورم. مجلهای که بیش از دیگران دستمزد میداد، مجلهٔ هفتگی ترقی بود که برای آن هفتهای یک شعر یا یک نوول و یا سرگذشت شخص مشهوری را ترجمه میکردم. بعد از مدتی که برای این مجله چند داستان از چخوف، گی دو ماپاسان، چند شعر از بودلر، ورلن و کنتس دو نوآی که به سختی ترجمه کردم، به صرافت افتادم که اشعار بیقافیه و به صورت نثری را که میسازم به عتوان ترجمه از یک شاعر فرانسوی جا بزنم. اسم این شاعر را
گذاشتم «ژان دو لاری ویر» و به نام مستعار «فری» مترجمش بودم. |
» |
یاد برادر
به نقل از محمود هدایت:
« | اتاق صادق نزدیک در ورودی بود و پنجرههایش به خیابان باز میشد. او اکثراً در اتاقش بود، یا میخواند یا مینوشت. هروقت بیخبر سرمیرسیدم، میدیدم مشغول نوشتن است. عادت داشت که تا وقتی کسی را میدید، یادداشتهایش را جمع میکرد و کنار میگذاشت. از او میپرسیدم: «چه مینویسی؟» شانههایش را بالا میانداخت و میگفت: «ولش... بعد معلوم میشه!» شب و روز کارش خواندن و نوشتن بود. چشمش ضعیف بود. چشمش درد میکرد. مدام قطره توی چشمش میریخت و مشغول کارش میشد. حتی یکبار ندیدم که او در آن اتاق کاری جز خواندن و نوشتن بکند. زندگیش اینطوری میگذشت. [۲] |
» |
مریدان احمق و ملت ریقو
به گفتهٔ اردشیر آوانسیان:
« | بارها به منزل او(هدایت) رفتهبودم. اتاق، اثاثیهٔ سادهٔ کمی داشت. گربهای داشت که او را دوستداشت. بارها در منزلش به من گز اصفهان و باقلوای یزد دادهاست. پرسیدم: «صادق! تو که بودجه نداری! چهطور چنین چیزهای گرانی میخری؟» تبسمی کرد و گفت: «احمقهایی هستند که برایم میفرسند.» بعدها فهمیدم که او مریدانی دارد که از یزد و اصفهان اینطور چیزها برایش میفرستند... عیب هدایت در آن بود که آدم مأیوس و ناامیدی بود و بهطور مؤثری تحتتأثیر کافکا قرار داشت. علت هم آن است که در کشور نهضتی قوی وجود نداشت. لذا او به ملت ایران، «ملت ریقو» میگفت.[۳] | » |
هدایتِ بذلهگو
پرویز ناتل خانلری باور دارد که بذلهگویی هدایت از دو خصلت او است. یکی استعداد خانوادگی آنها در بذلهگویی و دیگری تربیت نیمه فرانسوی او. خانلری داستانی را از زبان هدایت در این باره نقل میکند:
« | بعد از آنکه ما ریش و سیبیل درآوردیم و به اصطلاح برای خودمان آدمی شدیم، کمکم شروع کردیم به اینکه دمی به خمره بزنیم و چون من مشروبهای خوب را خیلی دوست میداشتم، همیشه مقداری مشروب اصیل در کمدم پیدا میشد. پدرم موضوع را فهمیدهبود. تا میدید ما شراب خوبی گیر آوردهایم و گذاشتهایم که سر فرصت یک لیوان بخوریم، میآمد شراب را میبرد یا بطری را نصفه میکرد و روی کاغذ مینوشت:«پسر! شرابت را خوردم، شراب خوبی نبود. آنطور که میگفتی دوتومان گران خریدهای، تو قران هم نمیارزد.» و دو قران روی کاغذ میگذاشت و میرفت و ما در حسرت شراب میسوختیم. یک روز باخبر شدم که برای پدر یک بطر کنیاک هنسی اعلاء آوردهاند. همین که غاقل شد، رفتم سر کمدش، بطری را برداشتم و جایش کاغذ گذاشتم و نوشتم: «پدر! کنیاکت را خوردم، بسیار مزخرف بود. حوف پول که آدم پول این کنیاک را بدهد. چون واقعاً به هیچ نمیارزد، پولی برایت نگذاشتهام.»[۴] |
» |
نخستین اقدام
صادق هدایت، در اوایل خرداد ۱۳۰۷، برای نخستینبار اقدام به خودکشی کرد. به نقل از تقی رضوی:
« | صبح آن روز هدایت را توی یک کافه در مرکز پاریس دیدم. خیلی گرفته به نظر میرسید. زیاد حرف نزد و بیشتر از معمول نوشید. موقع خداحافظی، چند کاغذ بهم داد تا برای دوست و اقوامش در تهران پست. این بیشتر نگرانم کرد و خواستم تعقیبش کنم، اما توی شلوغی مترو او را گم کردم. آخرش رفتم پیش نصرالله انتظام (دبیر دوم سفارت در پاریس، که بعداً اولین رئیس مجمع عمومی سازمان ملل شد)، و گفتم که رفتار هدایت نگرانم کرده. بعد دوتایی یکراست رفتیم [محل زندگی هدایت] تا او را ببینیم که خانه نبود، اما اثاثیهاش را بستهبود. روز بعد از تلاش ناموفق او برای خودکشی با خبر شدیم. | » |
رضوی پس از این ماجرا، هدایت را میبیند. هدایت برای رضوی این ماجرا را اینطور شرح میدهد:
« | تو پاریس که از تو جدا شدم، یکراست به یک کافهای در کشان(محل زندگی هدایت) چند گیلاس دیگر هم زدم، حساب را پرداختم و بقیهاش را انعام دادم. بعد رفتم به یک نقطهٔ پرتافتاده کنار رودخانهٔ مارن و از بالای یک پل قدیمی شیرجه زدم آن تو. نمیدانستم که یک جفت جوان در قایق زیر پل سرگرم معاشقهاند. جوانک فوری پرید و مرا بیرون کشید، اما تا اسم و آدرس یک آشنای نزدیک را نمیدادم ولکن نبود. بالاخره، نشانی عیسی، برادرم را در مدرسهٔ توپخانه دادم.[۵] | » |
فحشهای آبدار
به نقل از اردشیر آوانسیان:
« | هدایت از عصبانیت از تنفری که نسبت به رضاشاه و خاندانش داشت، بدترین فحشها را به شاه و فامیلش میداد و فحشهای آبدار حوالهٔ زن و دخترهای شاه میکرد. روزی رفقا باز مرا بردند کافه. صادق هدایت وارد شد. ما را ندیدهبود. نشست پشت یک میز. با عجلهٔ پول حقوقی که از وزارت گرفتهبود را درآورد. شروع کرد با عجله روی این اسکناسها نقاشیکردن. تا آخرین دانهٔ این اسکناسها را درآورد و روی آنها نقاشی کرد و دیگر راحت شد و بعد شروع کرد به حرفزدند با دیگران. اما این نقاشیهای او چه بود؟ قبل از همه سوزنی درآورد و چشمهای محمدرضاشاه را سوراخ کرد. دوتا شاخ بالای سرش کشید. سیبیلهای چخماقی برایش درست کرد. [۶] |
» |
ترز: معشوقهٔ هدایت
ترز (therèse) همدم صمیمی هدایت در رنس، در زمان تحصیل هدایت در پاریس بودهاست. پدر او در جنگ بینالملل اول در جبههٔ «ماژینو» کشته شدهبود و مادرش آرزو داشت دخترش با مرد دلخواه خود ازدواج کند و خوشبخت شود. ترز در نامهای به هدایت مینویسد:
« | گربهٔ کوچک ایرانی من. تنها یک کارت کوچک، زیرا در مرخصی هستم، در «اترتا» پیش مادرم، و خیلی گرفتار. من چند روز پیش از «پونتورسن» رد میشدم، خیلی به نخستین ملاقاتمان فکر کردم. مادرم پیر شده و کمی بیمار است؛ این مرا ناراحت کرده. وقتی برگشتم به شما نامه خواهمنوشت، نزدیک ۱۵ ژوئن. من را محکوم به بیوفایی نکن، شاید تنبلی، و چرا اسم معشوقم را میپرسی؟ ترجیح میدهی که به شما جواب بدهم چندتا دارم، چیزی که لازم است بگویم این است که من از آنها هیچکدام را دوست ندارم. من به شما نامهای مفصل، تا ده روز دیگر مینویسم. من شما را همیشه دوست دارم.[۷] | » |
زندگی و یادگار
سالشمار زندگی هدایت
- ۱۲۸۱: تولد در شب سهشنبه ۲۸بهمن در تهران.
- ۱۲۸۷: آغاز تحصیل در مدرسه علمیه.
- ۱۳۰۰: اعزام به فرانسه.
- ۱۳۰۳: نشر کتابهای «رباعیات عمر خیام» و «انسان و حیوان» و داستان کوتاه «زبان حال یک الاغ در وقت مرگ».
- ۱۳۰۴: فارغالتحصیلی از مدرسه «سن لوئی».
- ۱۳۰۵: اعزام به بلژیک در آبانماه و نامنویسی در آموزشگاه عالی مهندسین در رشتهٔ راه و ساختمان.
- ۱۳۰۶: کتاب فوائد گیاهخواری در برلن و زنده به گور در تهران به چاپ رسید.
- ۱۳۰۷: نخستین اقدام به خودکشی.
- ۱۳۰۹: بازگشت به ایران پیش از به پایانبردن تحصیلات. آغاز خدمت در بانک ملی ایران و انتشار کتاب پروین دختر ساسان و افسانهٔ آفرینش.
- ۱۳۱۰: انتشار اوسانه و سایهٔ مغول. مردادماه از خدمت بانک ملی استعفا داد و اصفهان نصف جهان او در تهران به چاپ رسید.
- ۱۳۱۱: شهریورماه وارد خدمت ادارهٔ کل تجارت شد و مجموعهٔ داستان سه قطره خون او به چاپ رسید.
- ۱۳۱۲: سایهروشن، نیرنگستان، علویه خانم و مازیار منتشر شد.
- ۱۳۱۳: تشکیل گروه چهار نفری ربعه. (هدایت، مجتبی مینوی، بزرگ علوی و مسعود فرزاد) انتشار ترانههای خیام. در شانزدهم دیماه وارد خدمت آژانس پارس شد. انتشار وغوغ ساهاب با مسعود فرزاد در تهران.
- ۱۳۱۴: از آژانس پارس استعفا داد.
- ۱۳۱۵: استخدام در شرکت سهامی کل ساختمان. سفر به هندوستان. فراگیری زبان پهلوی. انتشار بوف کور با خط خود به صورت پلیکپی.
- ۱۳۱۶: بار دیگر اشتغال در بانک ملی به سمت متصدی خرید و فروش ارز.
- ۱۳۱۷: همکاری با مجلهٔ موسیقی به مدیری سرگرد مینباشیان تا تعطیلشدن آن در سال ۱۳۲۰. استعفا از بانک ملی.
- ۱۳۱۸: انتشار «گجسته ابالیش» که از متن پهلوی ترجمه کردهبود.
- ۱۳۲۰: آغاز همکاری با دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران به عنوان مترجم.
- ۱۳۲۱: انتشار مجموعهٔ داستان سگ ولگرد در تهران.
- ۱۳۲۲: انتشار داستان آب زندگی. انتشار گزارش گمانشکن و کارنامه اردشیر پاپکان، ترجمهشده از متن پهلوی.
- ۱۳۲۳: انتشار زند وهمن یسن، ترجمه از متن پهلوی. انتشار مجموعهٔ ولنگاری.
- ۱۳۲۴: عضویت در انجمن روابط فرهنگی ایران با اتحاد جماهیر شوروی. پیوستن به هیئت تحریریهٔ مجلهٔ پیام نو. آبان: برگزاری مجلس بزرگداشت هدایت در انجمن روابط ایران و شوروی. آذر: سفر به شوروی برای شرکت در جشن بیستوپنجمین سال تأسیس دانشگاه دولتی آسیای میانه به همراه هیئتی از جمله دکتر علیاکبر سیاسی.
- ۱۳۲۵: تشکیلشدن کنگرهٔ نویسندگان و گویندگان ایران با شرکت هدایت.
- ۱۳۲۷: انتشار «گروه محکومین» به اتفاق حسن قائمیان.
- ۱۳۲۸: دعوت از هدایت برای شرکت در کنگره جهانی هواداران صلح. پاسخ منفی هدایت به این دعوت.
- ۱۳۲۹: انتشار کتاب «مسخ» به اتفاق حسن قائمیان. عزیمت به فرانسه.
- ۱۳۳۰: خودکشی در نیمهٔ دوم فروردین در سن چهلوهشتسالگی، با گاز در پاریس. خاکسپاری در ۲۷ فروردین در گورستان پرلاشز پاریس.
کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری
من همانقدر از شرح حال خودم رَم میکنم که در مقابل تبلیغات امریکایی مآبانه. آیا دانستن تاریخ تولدم بهدرد چهکسی میخورد؟ اگر برای استخراج زایچهام است، این مطلب فقط باید طرف توجه خودم باشد. اگرچه از شما چه پنهان گرچه از شما چه پنهان، بارها با منجمین مشورت کردهام، اما پیشبینی آنها هیچگاه حقیقت نداشته. اگر برای علاقهٔ خوانندگان است، باید اول مراجعه به آرای عمومی آنها کرد... از این گذشته شرح حال من هیچ نکتهٔ برجستهای دربرندارد. نه پیش آمد قابل توجهی در آن رخ داده نه عنوانی داشتهام نه دیپلم مهمی در دست دارم و نه در مدرسه شاگرد درخشانی بودهام. بلکه برعکس همیشه با عدم موفقیت روبرو شدهام. در اداراتی که کار کردهام، همیشه عضو مبهم و گمنامی بودهام و رؤسایم از من دل خونی داشتهاند، بهطوری که هر وقت استعفا دادهام با شادی هذیانآوری پذیرفته شدهاست. روی هم رفته، موجود وازدهٔ بیمصرف، قضاوت محیط دربارهٔ من میباشد و شاید هم حقیقت در همین باشد. [۸]
خاندان هدایت
خاندان و خانوادهٔ هدایت
صادق هدایت روز ۲۸ بهمن سال ۱۲۸۱، دو سال پیش از جنبش مشروطهٔ ایران، در تهران، خیابان کوشک به دنیا آمد.[۹] پدربزرگش رضاقلیخان هدایت از رجال دورهٔ ناصری و پدرش رضاقلی اعتضادالملک، رئیس مدرسهٔ نظام بود. مادر او زیورالملک، دختر مخبرالسلطنه بود. [۱۰] دایی او نصرالملک هدایت بود که در دوران پهلوی ۱۴بار وزیر و سناتور بود. مادر او، فردی تحصیلکرده بود و تمام روزنامههایی را که منتشر میکردند، میخواند و مانند اکثر خانوادهٔ هدایت وابستهٔ به فرهنگ دورهٔ قاجار بود و از دوران پهلوی دل خوشی نداشت. همچنین گفته میشود که او از آمریکاییها و انگلیسیها نفرت داشت و همیشه میگفت: «آمریکا، آب زیر کاه.»[۹] بهگفتهٔ بیژن جلالی، پسرخالهٔ صادق هدایت، هدایت «روحیهٔ طنز و تندی زبان و حدت ذهن و کجخلقی خود را از مادر به ارث بردهاست.»[۱۱] نسبت صادق هدایت به رضا قلیخان هدایت، شاعر و مورخ قرن سیزدهم هجری قمری بود. مخبرالسلطنه، پدربزرگ مادری او نیز از همین خاندان بود. مخبرالسلطنهٔ هدایت، والی آذربایجان در هنگام قیام شیخ محمد خیابانی و شهادت او بود. او در سالهای تحصیل صادق هدایت در فرانسه، نخستوزیر رضاشاه بود و بارها در اختلافات هدایت با سفارت ایران در فرانسه و مقامات فرهنگی از صادق، به شکل غیرمستقیم حمایت میکرد.[۱۲]
هرچند که خاندان هدایت، یک خاندان جاافتادهٔ قدیمی و در زمرهٔ اشراف آن زمان محسوب میشدند، اما پدر هدایت، از مقامات خیلی بالا و تمول چشمگیری بهرهمند نبود. [۱۳] هدایت دو برادر و سه خواهر بزرگتر از خود داشت.[۱۰] برادر بزرگتر صادق، محمود، حقوقدان بود و سپس قاضی دیوان عالی کشور شد. او در زمان نخستوزیری سپهبد رزمآرا که شوهرخواهر برادران هدایت بود، یعنی در سالهای ۱۳۲۹ تا ۱۳۳۰، به سمت معاونت نخستوزیر گماشته شد. برادر دیگر صادق، یعنی عیسی، به استخدام ارتش درآمد. او دورهٔ آموزش افسری توپخانه را در فرانسه گذراند.[۱۴]
اوان کودکی
هدایت در شش سالگی به دبستان علمیه فرستاده شد و با پایان تحصیلات ابتدایی به مدرسهٔ دارالفنون رفت. او در سن پانزدهسالگی دچارر چشمدرد سختی شد. او مجبور شد برای بهبود، شش ماه خواندن و نوشتن را کنار بگذارد. این امر باعث شد تا به مدت یکسال از همشاگردیهایش عقب افتد. در سال بعد یعنی ۱۲۹۸ شمسی، هدایت به مدرسهٔ معتبر سنلویی فرستاده شد. در این مدرسه، درسها هم به زبان فارسی و هم به فرانسوی تدریس میشد. هدایت در سال ۱۳۰۴ از آن مدرسه فارغالتحصیل شد. [۱۵]
او از همان دوران مدرسه، متون ادبی فارسی و فرانسوی را با ولع میخواند و علاقهٔ خاصی نیز به «علوم خفیه» نشان میداد.
سالهای نویسندگی
هدایت در مدت ۲۲ سال فعالیت ادبی، بیش از یکصد اثر ادبی از خود بهجاگذاشت. دو دوره را میتوان برای آثار هدایت قائل بود: دورهٔ اول، از سالهای ۱۳۰۲ تا ۱۳۲۰. دورهٔ دوم، پس از شهریور ۱۳۲۰ تا پایان عمر.[۱۶]
هدایت نوشتن را از همان دوران مدرسه آغاز کرد و در آن زمان دو جزوهٔ «رباعیات خیام» و «انسان و حیوان» را منتشر کرد. او رباعیات خیام را در سال ۱۳۰۲، در هجدهسالگی، منتشر میکند. [۱۷] رسالهٔ انسان و حیوان را میتوان پیشنویس کاری دربارهٔ فواید گیاهخواری دانست که او پنج سال بعد در اروپا چاپ میکند. دامنهٔ موضوع این رساله، به نسبت «رسالهٔ رباعیات خیام»، وسیعتر است و پیپروایی در طرح و اندیشهها و تازگی آنها شناخت روشنتری از از ارزشها و احساسات مؤلف جوان را میسر میسازد. [۱۸]
نخستین داستان هدایت در سال ۱۹۲۹ میلادی، یعنی سال ۱۳۰۹ شمسی در پاریس نوشتهشده و عنوان «زنده به گور» را دارد. در سال ۱۹۳۱ میلادی، یعنی ۱۳۱۰، هدایت داستان «سایهٔ مغول» در مجموعهٔ «انیران» و در سال ۱۹۳۲، یعنی سال ۱۳۱۱ شمسی، مجموعهٔ «سه قطره خون»، شمال یازده داستان را منتشر میکند. در سال ۱۹۳۳، سال ۱۳۱۲، هدایت داستان «علویهخانم» خانم را که سرشار از توصیفات و محاورات محلی و معمولی است، چاپ میکند. در سال ۱۹۳۴، مصادف با سال ۱۳۱۳ خورشیدی، در تهران، اثر نسبتاً کوچکی با عنوان طنزآمیز «کتاب مستطاب وغوغ ساهاب» منتشر شد که نویسنده نام خود را در آغاز آن ذکر نکردهبود. با این وجود، به زودی پیبردهشد که این هجو نیشدار دربارهٔ محققین، دانشمندان، مترجمان، هنرپیشگان، نویسندگان، ناشران و کتابفروشان آن زمان، به قلم صادق هدایت و مسعود فرزاد بودهاست. [۱۹]
صادق هدایت، در مدت اقامت خود در بمبئی دو داستان به زبان فرانسوی با نامهای Lunatique و Sampingue نوشتهاست. [۱۹] هدایت در تهران، طرح اولیهٔ رمان بوف کور را پایهریزی کرد و نوشتن آن را در همانجا آغاز کرد. این داستان در سال ۱۳۱۵ شمسی در بمبئی تکمیل شد و در همانجا، به صورت محدود، توسط نویسنده به چاپ رسید.[۲۰]
تمایلات رئالیستی در نثر هدایت، در دورهٔ دوم فعالیت ادبی او، استحکام و توسعه پذیرفت. در این امر، تغییر وضع ایران، پس از شهریور ۱۳۲۰ و برکناری رضاشاه از سلطنت، صادق هدایت را تحتتأثیر قرار میدهد. در این دوره هدایت دامنهٔ موضوعات و زمینهٔهای آثارش را بسط میدهد. مسائل حاد اجتماعی و مبارزات مربوط به میهن و مردم در ردیف داستان رئالیستی جالب آن زمان قرار گرفته بودهاست. محموعه داستان «سگ ولگرد»، «ولنگاری» و «آب زندگی» در همین دوره نوشته شدهاست. در سال ۱۳۲۴، هدایت داستان «حاجیآقا» را مینویسد از حیث حجم، بزرگترین اثر اوست. [۲۱]
زندگی در سفر
روز ۵شهریور۱۳۰۵ خورشیدی، صادق هدایت از راه بندرپهلوی (انزلی) و سپس بندر بادکوبه (باکو)، عازم مسکو میشود. از مسکو با ترن، ابتدا به برلین و سرانجام به بروکسل در کشور بلژیک میرود. این سفر، از طرف وزارت فواید عامه و از طریق بورسیهٔ تحصیلی برای هدایت و ۱۱۰ نفر از دانشجویان ایرانی میسر میشود. هدایت قرار است در بندر «گان» در بلژیک، در رشتهٔ ریاضیات عالی تحصیل کند. سپس به پاریس منتقل میشود و چندبار رشتهٔ تحصیلی خود را عوض کرده و معماری به دندانسازی، از دندانسازی به امور رفاهی و از امور رفاهی به ادبیات تغییر رشته میدهد. سرانجام در سال ۱۳۰۹ به ایران باز میگرد.[۲۲]
در سال ۱۳۱۴، شین پرتو (علی شیرازپور)، از دوستان صادق هدایت از او دعوت میکند که با هم به هند بروند. صادق هدایت به علت اشتیاق به این سفر، از شرکت سهامی کل ساختمان استعفا داده و در تاریخ ۳دسامبر۱۹۳۶ میلادی راهی بمبئی میشود. او در بمبئی، در آپارتمان شین پرتو اقامت میکند. در شهریور۱۳۱۶ خورشیدی، هدایت به تهران مراجعت میکند.[۲۳]
هدایت در آذرماه ۱۳۲۴ خورشیدی، از جانب دانشگاه تاشکند در ازبکستان، همراه با چند شخصیت ایرانی دیگر مانند علیاکبر سیاسی، رئیس دانشگاه تهران و فریدون کشاورز، از رؤسای حزب توده، دعوت میشوند تا برای مدت ۱۵ روز، به مناسبت ۲۵سالهشدن دانشگاه آسیای میانه به آن دیار سفر کنند. مطابق با پاسپورت هدایت، او در ۱۶آذر۱۳۲۴ وارد ازبکستان شده و در تاریخ ۲۹آذر۱۳۲۴ به ایران بازمیگردد.[۲۳]
شغلها
خودکشی و پس از آن
صادق هدایت، برای اولینبار در اوایل خرداد سال ۱۳۰۷، با انداختن خود، در رودخانهٔ مارن اقدام به خودکشی کرد. هرچند این خودکشی ناموفق بود و هدایت زنده ماند.[۵]
اما در نهم آوریل ۱۹۵۱ میلادی، مصادف با ۱۹ فرروردین ۱۳۳۰، هدایت در آپارتمان خود واقع در بولوار «سن میشل» بهوسیلهٔ خودکشی با گشودن شیر گاز به زندگی خودش پایان داد. جسد او را در گورستان «پرلاشز» به خاک سپردند. پس از مرگ او، در مطبوعات و روزنامههای اروپای غربی مرثیهها و مقالههای بسیاری راجع به او انتشار یافت. [۱۶]
«توپ مرواری»، اثری از هدایت است که پس از مرگ او منتشر شد. طبق مقالههای متعددی که در نشریههای تهران درج شدهاست، هدایت پیش از مرگ خود، تعداد زیادی از نسخههای چاپنشدهٔ خود را سوزانیدهاست.[۲۱]
شخصیت و اندیشه
وجهات عام شخصیتی هدایت
به نقل از ونسان مونتی:
هدایت کمتر راز درونش را پیش کسی میگشود، مگر بعضی مواقع نادر که درددل میکرد و یا مواقعی که مطالعهٔ اثر تازهٔ نویسندهٔ دیگری اورا بهوجد میآورد و تا دوستان خود را در شادیای که از یافتن این اثر به او دست دادهبود سهیم نمیکرد، آرام نمینشست. او دوستان بالنسبه زیادی داشت که قادر به فهمیدن او بودند. بسیار فروتن بود و تنفر داشت که کسی بیاجازهٔ او، نام او و یا نام آثار او را بهکار ببرد. بذلهگو بود، استعداد عجیبی داشت که برخی از صحنههای زندگی را مضحک جلوه دهد و نقطهٔ ضعف اشخاص را بیابد. ولی بیشتر وقتها یک دورهٔ گرفتگی و نومیدی وصف ناپذیری را طی میکرد. لا وجود ظاهر لاابالی، بسیار منظم بود. اتاق خود را به دقت مرتب میکرد. همیشه به نامهها پاسخ میداد و میدانست چگونه خرج خود را تنظیم کند. یکی از خصایص برجستهٔ او، دلسوزی نسبت به حیوانات بود. معتقد بود که هیچکس حق ندارد آنها را از زندگی محروم کند. شاید به همین سبب بود که گیاهخوار ماندهبود. به سگ که در سرزمین اسلامی نجس شمرده میشود، نان و ماست میداد و این حیوان را موضوع داستانی به نام «سگ ولگرد» قرار دادهاست. گربه را بسیار دوست و گرامی میداشت و همیشه یک گربه بهروی میزش بود. موسیقی را بسیار دوست میداشت. یکی از داستانهای او به نام «لاله» به پرویز محمود در تهیهٔ یک سمفونی الهام بخشید.[۲۴]
رویکرد به ایران
دربارهٔ رویکرد هدایت به ایران، عمدهٔ نظرات در تأیید میهندوستی اوست. به باور ونسان مونتی:
صادق هدایت یک ایرانی وطنپرست بود، شیفتهٔ این کشور بود و وطنش را بیشتر از هر چیزی دوست داشت. وطنپستی او هیچ ارتباطی با هیاهو و خودخواهی نداشت، وطنپرستی او به معنای خاصی بود. وطن در نظر او فقط کوه و جنگ و دشت و بیابان و شهرها نبود. او اگر وطنش را دوست داشت، مردمان آن را دوست داشت، مردمی که در این سرزمین زندگی میکرد و بیگناه در فقر و مذلت و ستمکشی بهسر میبردند. هدایت در آثار خود دلش با آنهاست و آنها را میشناسد، شریک دردشان است و میکوشد دردها و کیفهای آنها را برای خوانندگان خود جلوهگر سازد. علاقهٔ او به گذشته نیز از همین نظر است.[۲۵]
اضطراب روحی و زیست خیامی
در رابطه با اضطراب روحی هدایت و زیست خیامی او، باید به حرف خود نویسده رجوع کرد که در کتاب «ترانههای خیام» میگوید:
راز آفرینش در زندگی از ازل، نوشته، گردش دوران، ذرات گردنده، هرچه باداباد هیچ است، دم را دریابیم.[۲۶]
همچنین او در کتاب «گروه محکومین و پیام کافکا» در رابطه با کافکا چنین باور دارد:
کافکا بیش از دیگران احساس تندی از سردی دنیا دارد، ولیکن نه میتواند این سردی را از خود براند و نه به آن خو کند... او بهجای اینکه از این فضای یخزده بگریزد و در حرارت کانون خانوادگی پناهنده شود، بهسوی سرمای فلجکننده، بهسوی خاموشی جاودان و تهی بیپایان میرود و دلیرانه اره خود را میپیماید.[۲۷] هرگاه کافکا تن خود را به مرگ میسپارد برای این است که از فریبهای زندگی گمراه نشود و بهجز ستایش «پوچ» زیر بار چیز دیگر نمیرود. آیا چنین نتیجهای میةوان گرفت جز اینکه برای انسان هیچ راه در رو نیست و امیدی هم وجود ندارد؟[۲۸] انسان با جسم خود حس میکند که محدود و جداست و گاهی بدبخت میباشد. نهتنها باید با جسمی هممنزل شد، بلکه از همه بدتر یک جسم پست پلید است که پستی آن نسبی نیست، بلکه مطلق میباشد و به ما چسپیده است.[۲۹]
هدایت در نامهای به محمدعلی جمالزاده به تاریخ ۲۳ مهر ۱۳۲۷، یعنی کمتر سهسال پیش از خودکشیاش، چنین مینویسد:
حرف سر این است که از هرکاری زده و خسته و بیزارم و اعصابم خرد شده. مثل یک محکوم و شاید بدتر از آن شب را به روز میآورم و حوصله همهچیز را ازدستدادهام. نه میتوانم دیگر تشویق بشوم و نه دلداری پیدا کنم و نه خود را گول بزنم. وانگهی میان محیط و زندگی و مخلفات دیگر ما ورطهٔ وحشتناکی تولید شده که حرف یکدیگر را نمیتوانیم بفهمیم.[۳۰]
به گفتهٔ ونسان مونتی، فکر مرگ همیشه در سر او بود. بیشتر داستانهایش با مرگ کسی ختم میکرد و در آن پایان غمانگیز داستانها که پیشبینی هم نشدهاست، در نظر خواننده امری اجتنابناپذیر جلوه داده میشود. [۳۱]
زمینهٔ فعالیت
داستاننویسی
بسیاری صادق هدایت را در میان داستاننویسان ایرانی، به اعتباری پدر داستاننویسی ایران یا دستکم بنیانگذار نگارش داستان کوتاه در ایران میدانند. سهم هدایت در ادبیات داستانی چنان است که بسیاری از نویسندگان معاصر، تحت تأثیر سبک و سیاق نگارش وی قرارگرفتهاند. جایگاه صادق هدایت در داستاننویسی. ۷۴.
داستانهای صادق هدایت را با در نظر گرقتن مضامینشان به چهار دسته تقسیم میکنند:
- داستانهای واقعگرا
- داستانهای طنزآمیز
- داستانهای ملیگرایانه
- داستانهای علمی تخیلی
داستانهای واقعگرایانهٔ صادق هدایت، داستانهایی مثل «آبجی خانم»،
پژوهشگری
اهالی ادبیات صادق هدایت را بهعنوان پژوهشگر ادبیات فولکلور نیز میشناسند واو را آغازگر جنبش گردآوری و تدوین علمی ترانهها و قصههای عامیانه در نظر میگیرند. هدایت با این دید که تحقیق در فرهنگ مردم میتواند «برخی از نکات تاریک فلسفی و تاریخی را برای ما روشن» کند، ترانهها و قصههایی را که شنیده یا برایش فرستاده شدهبودند، بیهیچ دخل و تصرفی به چاپ میرساند. او برای جلب توجه افراد باسواد به اهمیت فرهنگ مردم و اشاعهٔ روش علمی جمعآوری آن، از زمان نگارش نخستین داستانهایش تا سالهای پایانی عمر خود، مقالاتی نوشت: مقدمه بر «اوسانه»، «نیرنگستان»، مقالات «ترانههای عامیانه» در مجلهٔ موسیقی و «فلکلر یا فرهنگ توده». او همچنین برخی از قصههای عامیانه و ترانههای عامیانه را در مجلات موسیقی و سخن به چاپ رساند. هدایت از دیدگاه تخیلی یک داستاننویس آگاه با زبان و روح عامهٔ مردم، ترانهها و افسانههای فولکوریک را «صدای درونی هر ملتی» مینامد. او گردآوری فولکلور، از طریق جستوجو در «ولایات و دهکدهها» را وظیفهٔ هر فرد وطنپرستی میدانست. کار گردآوری فرهنگ توده، با روشی علمی، پس از چاپ کتاب «نیرنگستان» آغاز شد. شاید بتوان توجه به اهمیت روایتهای شفاهی در رشد ادبیات نوشتاری را برجستهترین بخش نظریات فولکلورشناسی هدایت دانست. او پس از برشماری ارزش ادبی، فکر نیرومند و تازه و زبان ساده و طبیعی هنر و ادبیات توده آنها را «مصالح اولیه بهترین شاهکارهای بشر» میداند و رد آن را در برخی از متون کلاسیک ادبیات فارسی، مثل «ویس و رامین» دنبال میکند.[۳۲]
صادق هدایت آثاری نیز در مقدمه، شرح و ترجمهٔ متون پهلوی دارد. علاقه به ایران باستان و جلوههای مقاومت ایرانیان در برابر اقوام «غیرایرانی»، به شکلهای گوناگون در داستانها و نمایشنامههای هدایت بازتاب یافتهاست. این علاقه در سالهای اقامت او در هند، به صورت آموختن زبان پهلوی و ترجمهٔ چند متن باستانی به زبان فارسی، نمود بیشتری یافت. هدایت پس از بازگشت به ایران از هند، ضمن چاپ متونی که در هند ترجمه کردهبود، متنهای دیگری را نیز به فارسی برگرداند.از این جمله میتوان از آثاری مانند «کارنامهٔ اردشیر پاپکان»، «گجسته ابالیش»، «شهرستان ایرانشهر»، «گزارش گمانشکن»، «فصولی از یادگار جاماسب»، «زند وهمن یسن» و «آمدن شاه بهرام ورجاوند» نام برد. همچنین هدایت بر این آثار مقدمههایی مینوشت که به باور بسیاری نشاندهندهٔ جستوجوی کنجکاوانهٔ و درازمدت او در ادبیات پیش از دوران اسلام و آگاهی دینشناختی اوست. او در مقدمههای خود پس از معرفی رساله و ارائه اطلاعات نسخهشناسی، درونمایهٔ متن را شرح میدهد. هدایت مطالعات خود را دربارهٔ متون پهلوی با مقالهٔ «خط پهلوی و الفبای صوتی» دنبال کرد. همچنین میتوان از «مقالاتی از صادق هدایت دربارهٔ ایران و زبان فارسی» یادکرد که در پاسخ به سیدحسن تقیزاده و در اثبات غنای زبان و ادبیات پهلوی نوشت.[۳۲]
نقدنویسی
صادق هدایت بهعنوان روشنفکری فعال، مسائل ادبی و فرهنگی دوران خود را از نظر دور نمیداشت. او در حوزههای متفاوتی، از جمله فرهنگ عامه، متون پهلوی، ادبیات کلاسیک ایران، ادبیات جهان و ادبیات معاصر ایران دست به نقد میزد. هدایت نقد را هم به اندازهٔ داستانهایش جدی میگرفت، از همین رو فرمی به نام «قضیه» را ابداع کرد که با استفاده از آن فرم توانست نقد را از حد شرح و تفسیر یک اثر خارج کند و نقدهایش را به مرحلهٔ خلق یک اثر ادبی برساند.[۳۳]
هدایت فعالیت خود را در زمینهٔ نقد آثار کلاسیک با نوشتن یادداشتهایی بر ترجمهٔ «فرقالشیعه» و «رسالهٔ غفران» ابوالعلا معری نشان داد. نقدی که هدایت در این دو مقاله مینویسد لحنی جدی دارد. اما در نقدهای بعدیاش بر متون کلاسیک، مثل «در پیرامون لغت فرس اسدی» و «شیوهٔ نوین در تحقیق ادبی» (دربارهٔ خمسهٔ نظامی)، هرچند لحن مقالهٔ ظاهراً جدی است، اما با طنزی عمیق شیوهٔ اساتید دانشگاهی «گروه سبعه» در تصحیح و تحشیهٔ متون کهن را دست میاندازد.[۳۲]
همچنین هدایت نقدی وسیع بر «ویس و رامین» فخرالدین اسعد گرگانی دارد. هدایت در نقد خود، این اثر را یک رمان میداند و همچنین توانایی شاعر در توصیفات عاطفی و عاشقانه و اطلاعات وسیع او در اصطلاحات و لغات عامیانه و امثال را میستاید.[۳۴]
اما به باور برخی، اصلیترین کار پژوهشی-انتقادی او، نقد کامل او بر خیام که به صورت مقدمه در ابتدای کتاب «ترانههای خیام» منتشر شد، است. پرداختن به رباعیات خیام، سالها مشغلهٔ ذهنی او بودهاست. هدایت این کار را نه بهعنوان یک منتقد حرفهای، بلکه برای دفاع از ارزشهای ذهنی خود انجام دادهاست. بسیاری باور دارند که آنچه هدایت دربارهٔ خیام نوشتهاست، از شکلگیری افکار و روحیات خود هدایت، بهنسبت اندیشههای خیام، بیشتر به خواننده اطلاع میدهد و درواقع این خود هدایت است که میکوشد تا شخصیت و اندیشههای خود را به شکل نقد خیام ارائه کند. باری، هدایت، در این مقدمه، اشارهای به وقایع زندگی خیام ندارد و تنها به فلسفه و هنر شاعری او میپردازد. مقدمهٔ پنجاه صفحهای هدایت بر «ترانههای خیام»، تلاش همهجانبهٔ او برای شناختن و شناساندن این فیلسوف و شاعر است.[۳۴]
صادق هدایت همچنین بر تعدادی از آثار ادبی جهان نیز نقد نوشت. هدایت آشانایی دقیقی با ادبیات جهان داشت و تا پایان عمر خود، اخبار کتابهای جدید را دنبال میکرد. او برای برخی از ترجمههای آثار مدرن ادبیات جهان مقدمههای انتقادی نوشتو بعضی را در مطبوعات معرفی کرد. یکی از نخستین مقدمههایش را بر «دوشیزهٔ ارلئان» اثر شیلر و به ترجمهٔ دوستش، بزرگ علوی نوشت و در آن به بررسی زمینهٔ تاریخی درام پرداخت. همچنین مقدمهٔ او بر «خاموشی دریا»، اثر ورکور، ترجمهٔ حسن شهید نورایی، توضیحی دربارهٔ موضوع اثر و چند سطری در تشویق مترجم است. اما در مقدمهٔ «کارخانهٔ مطلقسازی»، نوشتهٔ کارل چاپک و ترجمهٔ حسن قائمیان، پس از معرفی نویسنده، از شگرد ادبی او سخن میگوید و از تلاش برای همخوانی لحن خاص قهرمانان با منش آنها اضهار رضایت میکند. همچنین هدایت نقدی بر ترجمهٔ م. ع. شمیده از «بازرس» گوگول نوشت و ضمن مقایسه ترجمه با اصل و نشاندادن انحرافها و کاستیها، نتیجه گرفت که «در ترجمه ویا اقتباس، حذف و یا اضافهکردن جملات جایز نیست مگر تا حدی که لطمه به فکر نویسنده وارد نیاورد و یا مطلب را به زبان ترجمهنشده روشنتر بنمایاند. اما مهمترین مقدمهاش، «پیام کافکا» را بر ترجمهٔ حسن قائمیان از «گروه محکومین» کافکا نوشت. هدایت که با کافکا احساس نزدیکی روحی و ذهنی داشت، با لحن صمیمانه، سرشار از احترام، به معرفی دنیای شگرف این نویسنده پرداخت و یکی از نخستین نمونههای نقد ادبی مدرن ایران را پدید آورد. او در این مقاله ضمن بازنمایی جهانبینی کافکا از ورای نوشتههای او، مدرنیسم ادبی را به خوانندگان معرفی کرد. او با تحلیل دینشناختی آثار کافکا مرزبندی قاطعی دارد. همچنین از گرایش صرف اگزیستانسیالیستی میپرهیزد و میکوشد «تعابیر فلسفی را با گونهای چاشنی اجتماعی همراه سازد، و اندیشههای انتزاعی را در پرتو شرایط مشخص تاریخی توضیح دهد.»[۳۵]
هدایت در زمینهٔ نقد ادبیات معاصر ایران نیز آثاری دارد. آنچه به کار هدایت، بهعنوان یکی از نقاط عطف نقد ادبی ایران برجستگی میبخشد، مقالات طنزآمیزی است که درباره ادبیات دوران خود مینویسد؛ و در آنها موفق به ابداع شکل ادبی تازهای برای انتقاد، به نام «قضیه» میشود. هدایت در نقدهایش بر ادبیات معاصر ایران، برخوردی جدی با نظام ادبی مسلط بر زمانه دارد. او در کتاب خود، «وغوغ ساهاب» که همراه با مسعود فرزاد منتشر کرد، به نظم ادبی مستقر هجوم میآورد. پرسشگری و تفکر، بهعنوان خصلتی مدرن و موجد تخیل، اساس طنزهای انتقادی او در این اثر است. از این اثر به عنوان «تز گروه ربعه در مقابل کهنهپرستان گروه سبعه» یاد شد. در این اثر، هدایت خواننده را در تهران عصر رضاشاه میگرداند و ابتذال فرهنگی دوران، از سینما و تئاتر گرفته تا کتابفروشیها، کافهها و روزنامهها را پیش چشم خواننده میآورند. [۳۶]
نقاشی
صادق هدایت گاهاً نقاشی میکردهاست. بیشتر آثار او مربوط به دورهٔ تحصیلش در فرانسه میشود. پدرش به او گفته بود که به سراغ نقاشی برود، چرا که خاندان آنها خیری از ادبیات ندیدهاند. هدایت خود را «نقاش مردهها» میدانستهاست.[۳۷] آثار مشهور او در این زمینه به شرح زیر است:[۳۸]
- «آهوی تنها»، که آهویی را نشان میدهد که سر به آسمان بلند کردهاست. این نقاشی به مناسبت چهلوششمین سالگرد درگذشت هدایت در سال ۱۳۷۶ چاپ شدهاست.
- «اهورامزدا»، که اهورامزدا را با بالهای شکسته نشان میدهد که به گفتهٔ جهانگیر هدایت، نمادی از درماندگی نیکی در مقابل پلیدی است.
- نقاشی روی جلد حاجیآقا، چاپ اول، که در واقع گونهای از تذهیب کتب قدیمی را تجلی میکند.
- «لکاته/اثیری»، که هدایت در آغاز داستان بوف کور ترسیمکردهاست. [۳۹]
یادمان و بزرگداشتها
شرحی بر سفرهای هدایت
صادق هدایت چهار مسافرت به خارج از کشور، به اروپا، هند و ازبکستان و پنج مسافرت در داخل ایران به اصفهان، شیراز، گیلان، آذربایجان، مازندران و چند گردش کوتاه به قلهک و شهریار داشته که اطلاعات مختصری دربارهٔ آنها دردستاست. بهطور کلی مهمترین سفر او همان سفر به اروپا و و اقامت چندساله در فرانسه میباشد که نحوهٔ تفکر و مطالعه و برقراری ارتباط و آگاهی از فرهنگ و تمدن غرب برای او بسیار مؤثر بودهاست. مسافرت به هند نیز برای هدایت دستاورد پرمحتوایی داشته که آشنایی و مطالعهٔ فرهنگ هندی و بودایی و تکمیل «بوف کور» از آن جمله است. بهجز سفری که صادق هدایت به اصفهان داشته و این مسافرت خود را در کتاب «اصفهان نصف جهان» به تفصیل آوردهاست، دربارهٔ دیگر مسافرتهای خود سفرنامهای ندارد و در این باره بسیار مختصر در نامههایی که به دوستان خود نوشته، این سفرها را مورد اشاره قرار دادهاست و یا همسفرهای او در یادداشتهای خود، مسافرت با هدایت را شرح دادهاند.[۲۲]
دستاوردهای سفر به اروپا
هدایت در سفری که از سال ۱۳۰۵ تا ۱۳۰۹ به اروپا داشت، از شهرهای بسیاری مانند هاور، دوویل، پواتیه، فونتنبلو، نیس و... بازدید کرد و درمجموع با فرهنگ و هنر اروپا در پاریس که آن زمان مرکز فرهنگ اروپایی بود، آشنا شد. تعداد قابل ملاحظهای از داستانها و گزارشهای خود را در همین سفر مینویسد. او در این سفر با بسیاری از بزرگان و اساتید علمی و ادبی ارتباط برقرار میکند. این سفر اولین سفر هدایت به خارج از کشور است و در ساختن و پرداختن او اثرات زیادی داشتهاست.[۲۲]
دستاوردهای سفر به هندوستان
صادق هدایت در بمبئی، در نزد «بهرام گورانکل سریا»، در انستیتو «ک. آر. کاما شرقی»، به تکمیل زبان پهلوی میپردازد. همچنین توسط محمدعلی جمالزاده به سرمیرزااسماعیل، رییس وزرای ایالت میسور که ایرانیالاصل بوده معرفی میشود و به میسور مسافرت کرده و به قول خودش ۱۵ روز زندگی اعیانی و اشرافی میکند. در همین ایام است که هدایت متن بوف کور را تکمیل کرده و به صورت دستنوشته از طریق پلیکپی منتشر میسازد. هدایت اجازهٔ انتشار این کتاب را در ایران نمیدهد و فقط پنجاه نسخه از آن در هند منتشر میشود. او علاوه بر آموختن زبان پهلوی و انتشار بوف کور، با فرهنگ و فلسفهٔ و عرفان هندی از نزدیک آشنا شد.[۲۳]
دستاوردهای سفر به ازبکستان
در این مسافرت که از راه زمینی طی شد، هدایت در توس، آرامگاه فردوسی را میبیند و از مزار غزّالی بازدید میکند. در ازبکستان در شهر نیچرودک، به دیدار مزار و موزهٔ او میرود.[۲۳]
هدایت دربارهٔ این سفر به حسن شهیدنورایی مینویسد:
باری، جای شما خالی، بهطور غلطانداز به همراهی آقایان دکتر سیاسی و دکتر کشاورز از طرف انجمن فرهنگی برای ۱۵ روز به مناسبت جشن ۲۵ سالۀ دانشگاه تاشکند دعوت به آن صفحات شدیم. من هم دعوت را اجابت کردم و حالا دو هفته میگذرد که از مسافرت برگشتهام. برای اشخاص کنجکاو و پر از انرژی چیزهای دیدنی و مقایسهکردنی بسیار داشت و آئینۀ عبرت به شمار میرفت که در مدت ۲۵ سال کم و بیش یک ملت عقبمانده در تمام شئونات فرهنگی و اجتماعی چه ترقیاتی کرده بود. رویهمرفته بسیار خوش گذشت، اما چه فایده که به مصداق مثل «شیخ حسن کشکت را بساب» وقتی که از خواب پریدم باز جلو تغار کشک خودم را دیدم.[۴۱]
هدایت از چشم دیگران
نیما یوشیج
نیما یوشیج، در نامهای به تاریخ زمستان ۱۳۱۵، به هدایت چنین مینویسد:
دوست عزیز! چندتا کتابی را که توسط «بزرگ علوی» فرستادهبودید، خواندم. شما فقط یک خطای بزرگ مرتکب شدهاید. این قبیل کتابها، مثل «چمدان» و «وغوغ ساهاب» به اندازهٔ فهم و شعور ملت ما نیست. این دوره که به ما میگویند ابنای آن هستیم، از خیلی جهات، که اساس آن مربوط به شرایط اقتصادی و مادی است، فاقد این مزیت است. شما با این نوولها که انسان میل میکند تمام آن را بخواند، برای مردهها، بیهمهچیزها روی قبرشان چیزهایی راجع به زندگی و همهچیز ساختهاید. گربه را با زین طلا زین کردهاید، درصورتی که حیوان از این رَم میکند. بدین جهت اظهار نظر در خصوص نوولهای شما نمیکنم. این کار خیلی زود است. فقط برای خود ما میتواند بیمعنی نباشد. بهطور کلی و اساسی در نوولهای شما انسان به سلطهٔ قوی و احساسات و فانتزیهای شخصی برمیخورد. فکری که انسان میکند در خصوص پیدایش و تحول آنهاست. ولی در شکل کامل و سایر موارد مختلف را میتوان بهطور دقیقتر در تحتنظر گذاشت.[۴۲]
محمدعلی جمالزاده
جمالزاده در نامهای به محمود کتیرانی مینویسد:
این کندوکاو در جزییات زندگانی نویسندگان از عادات فرنگیهاست و در عادات و رسوم ما مشرقزمینیها زیاد دیده نشدهاست و شاید بهتر هم همین باشد. من معتقدم که آثار و کتابهای هدایت بهترین معرف او هستند و جوهر و چکیده روح او در کتابهایش است و این همه جستجو در جزییات زندگی او زیاد معنی و لزومی ندارد. باید به گفته پرداخت و زیاد در پی گوینده نبود.
من معتقدم اگر در آخرین ایام عمرش، صادق هدایت در پاریس با اشخاص بهتر و مرتبتری نشستوبرخاست پیدا کردهبود، که اهل خمر و دود و غیره نباشند، خودکشی نمیکرد(یا شاید نمیکرد.)[۴۳]
پرویز ناتل خانلری
پرویز ناتل خانلری، شعر مشهور «عقاب» خود را به صادق هدایت تقدیم کردهبود و اولینبار نیز، پیش از آنکه این شعر را برای کسی بخواند، برای هدایت خواندهبود.[۴۴] همچنین او در جایی دیدگاه خود را در رابطه با هدایت چنین بیان میکند:
صادق هدایت نویسندهای است که بیشک از نامآورترین نویسندگان این سالهای اخیر است و آن «شاهکار» آخرین او پردهٔ ابهامی بر زندگانیش کشید که شاید اگر به همین منوال پیش برویم، در فاصلهای دورتر، او جز افسانهها قرار گیرد. نام صادق هدایت در پارهای از نقاط گیتی به عنوان معرف شیوهٔ نوین داستانسرایی و قصهنویسی در ایران نزد همگان شناخته شدهاست.[۴۵]
دیدگاه مجتبی مینوی دررابطه با گروه ربعه و هدایت
بیستسال پیش بود که آن دایره در وجود آمد، دایرهای که اسمش را ربعه گذاشتیم. این اسم یک نوع دهن کجی بود به آن جماعتی که ایشان را به اسم ادبای سبعه میشناختیم. هم آنها از هفت نفر بیشتر بودند و هم ما از چهار نفر، اما آنها هزار و هزار دل داشتند. درحالی که ما یگانه بودیم، هر یک از ما شخصیت خود را داشت و زیر بار رئیس نمیرفتیم، اما در حب و هنر همرأی بودیم و در خیلی از جنبهها اشتراک و شباهت داشتیم. اجتماع ما غالباً در قهوهخانهها و رستوران اتفاق میافتاد و این را از مقولهٔ تجاهر به فسق نشمارید، ماهی مشروبهای قویتر از آب هم بیپردهپوشی مینوشیدیم... ما شاید آن روزگار گمان میکردیم که چون قدر مقام نویسندگی هدایت را میشناسیم، او را تشویق میکنیم، اما حقیقت مطلب این بود که او موجب تشویق ما بود و در هر یک از ما لیاقتی مییافت، آن را بهکار میانداخت.[۴۶]
بزرگ علوی
پس از جمالزاده که در سال ۱۳۲۹ هجری قمری، کتاب «یکی بود یکی نبود» را منتشر کرد و در زبان فارسی راه نوینی در داستاننویسی باز کرد، صادق هدایت بزرگترین نویسندهای است که توانست با کشف زبان مخصوص به خود که مستقیماً از زبان سادهٔ مردم و دردمندان ایران مایه گرفتهاست، در داستانهای کوتاه خود ادبیاتی در وصف زندگی مردم بهوجودآورد.[۴۷]
غلامحسین یوسفی
داستانهای هدایت را که میخوانیم، زندگی در نظرمان دگرگون میشود. از روزگار نوجوانی، برخی از ایام زندگانی من نیز مانند بسیاری از افراد نسل ما با خواندن آثار صادق هدایت و تأمل در آنها بارور شدهاست. از این رو له او بسیار به او مدیونیم که به ساعات زیادی از حیات ما روح و معنی بخشیدهاست. اگر امروز برخی از جلوههای فریبندهٔ زندگی، برای کسانی از ما چندان جاذبهای ندارد، شاید این حالت تاحدودی نتیجهٔ انس با هدایت است که از آن سالها، چشم ما را به افق وسیع اندیشه، آزادگی، انساندوستی و همت بلند میگشود و بهقدر استعداد خود از آثارش کسب فیض میکردیم.[۴۸]
جلال آلاحمد
جامعهای که هدایت و بوف کور را نفی میکند، ناچار در اثر هدایت نفی شدهاست. هدایت نهتنها جایی در واقعیتها ندارد، بلکه دنیای حقایق پر از ابتذال و پر از فقر و مسکنت نمیتواند جای او باشد. هدایت بوف کور بیگانه است. او ناچار به مرگ میگریزد، مرگی که دو سهبار او را برای خودکشی به کوشش واداشتهاست. هدایت اگرچه با بوف کور هوای حکومت پیش از شهریور ۱۳۲۰ را ابدی کردهاست، اما انگار که با فرهنگ اسلامی بریدهاست و حتی با آن کین میتوزد. علویه خانم، محلل و انیران بهجای خود؛ در هیچجا از کار وسیع او اثری از دورهٔ اسلامی نمیبینیم. کوشش او گاهی در راهی است که به زردشتی بازی دورهٔ پیش از شهریور ۱۳۲۰ مدد میدهد. و آیا به این دلیل نیست که خود او دست آخر همان سگ ولگرد را میماند؟[۴۹]
احسان طبری
هدایت از کسانی است که در دوران تحول و تجدد کشور ما، در رشد ادبیات نوین و زبان فارسی نقش عمدهای را بازی کرده و در روح زمان خود مؤثر بودهاست. با اینکه ابتکار بهکار بردن زبان عامیانه در ادبیات را باید به دهخدا منسوب داشت، ولی کسی که این کار را با قدرت و صلاحیت و مهارت کامل انجام داده و با آثار خود زبان فارسی را دقیقتر و بیانکنندهتر ساخته، هدایت است. درواقع هدایت زبان بیروح «روزنامهای» را که پر از تعبیرات قالبی و اصطلاحات بخشنامهای و ترکیبات خنک و تشبیهات تکرارشده و کسالتآور است، بهکلی دور انداخته . زبان زنده و دقیق و نافذ مردم را برای بیان زندگی و احساسات آنها انتخاب کردهاست.[۵۰]
احمد فردید
بر این باور هستم که صادق هدایت، رویهمرفته، نویسندهای بود «نیستانگار» (احمد فردید). آدمی بود که مانند همهٔ هنرمندان و نویسندگان باخترزمین حوالت تاریخی او چنین آمدهبود که آنچه برای او اصالت داشتهباشد، همان «من» و «ما»ی انسانی باشد، نه حق و حقیقت بهطور مطلق. هدایت بیش از هر چیز، قلندرمآب و عارفمنش بود، اما قلندرمآب و عارفمنش فرنگیمآب. او از دیدگاه من یک «صوفی فرنگی» بود... هدایت هیچگاه به مارکسیسم نپیوست و گرایش او به روس از دلبستگی او به مارکسیسم و کمونیسم نبود؛ از تأثیر ژرفی بود که ادبیات و روح عرفانی روس در او بخشیدهبود. هدایت در آغاز جوانی چندی از «شوونیسم» بعضی از اشخاص که مد روز شدهبود، تأثیر گرفت، ولی بههرحال با دین اسلام از نظر اصولی کاری نداشت و در این زمینه چنین میاندیشید که درخت را از میوهاش باید شناخت؛ و با این ترازو، اوضاع و احوال کشورهای اسلامی را میسنجید...[۵۱]
یوسف اسحاقپور
«کسانی هستند که از بیستسالگی شروع به جانکندن میکنند.» این حرف صادق هدایت است، بزرگترین نویسندهٔ ایران نوین، کسی که درست شرح همین جانکندن را نوشتهاست. همهٔ جادو و جنبلی که کردهاند تا مگر آفت هدایت به جان کسی نزند و خودکشیاش یک امر شخصی تلقی شود، برای این بوده که نخواستهاند همین نکته را ببینند: از زندگی بیزار بود، وجودش اشکال داشت، دیوانه بود، انحراف داشت، بازماندهٔ گروهی بود که دورانش به سر رسیدهبود. خوب، که چه؟ هر اثری همین است؛ هر اثری بازتاب طنین غیرشخصیترین عناصر زندگی آدمی در قالب فردیترین و مخفیترین آنهاست. منتها هدایت زنده به گور فردی به معنای دقیق کلمه نبود.[۵۲]
سهیلا شهشهانی
صادق هدایت پایهگذار رشتهٔ انسانشناسی در ایران بود. او بهطور منظم شروع به گردآوری ترانههای عامیانه و قصه و لالایی و بازی بچهها و عقاید عامیانه و بالاخره تهیه و نشر یک طرح برای گردآوری فولکلور و روش تحقیق کرد. این فعالیتها را هدایت طی چهاردهسال در سه نوشتهٔ مهم به رشتهٔ تحریر درآورد.[۵۳] در درون نوشتههای هدایت اشاراتی میبینیم که نشانهٔ اطلاع او از برخی نوشتهها و مکاتب رشتهٔ انسانشناسی است. او مستقیماً از «ادوارد تایلر» انگلیسی(پایهگذار انسانشناسی و مکتب تحولگرا) یاد میکند و نقلقولی از کتاب «فرهنگ بدوی» او راجعبه بازماندن آداب و رسوم «تمدن پست» در درون «تمدن عالی» میآورد.[۵۴]
نگاه هدایت به خود
غورهنشده، مویز شدیم
هدایت در نامهای به تقی رضوی مینویسد:
دیروز تمام آن[کتابی که فرستادهبودید] را خواندم و کارتی که در جوف آن بود دیدم. الحق که خوشسلیقه هستید و چهرهٔ دلآرامی را انتخاب کردید. امیدوارم از او کامیاب شوید، اما بهدرد بنده نمیخورد. چون که غوره نشده، تیرگی زندگی و بدی دوران مرا مویز کرده. اگر خواستید کارت بفرستید، تاریک، غمناک و مهیب باشد بیشتر دوست خواهمداشت. [۵۵]
نارضایتی شخصی
هدایت در نامهای مورخ ۱۲فوریه۱۹۳۷، به مجتبی مینوی از ناتوانی خود برای انجام کارهای عملی و کسب درآمد مینویسد:
... باوجود کبر سن برای زندگی به اندازهٔ طفل شیرخواری مسلح نیستم. حتی زبانی که حرف میزدم اینجا کسی نمیفهمد و بهقدر یک غاز برایم ارزش ندارد. باید از سر نو همهچیز را یادگرفت و وارد مبارزه شد.[۵۶]
نگاه هدایت به آثارش
موضعگیریهای او دربارهٔ دیگران
مجتبی مینوی
از منظر مصطفی فرزانه، در «گروه ربعه» که هدایت آن را همراه با مینوی، مسعود فرزاد و بزرگ علوی بنیان مینهد، مینوی ادیبتر و صاحب مطالعات بیشتر بوده، هدایت محبت و احترام خاصی برای او قائل بوده و در زمینهٔ تحقیقات ادبی و فلسفی نظر او را جدی میگرفتهاست. هدایت در نامهای که به تاریخ ۱۲ فوریهٔ ۱۹۳۷ از بمبئی برای مینوی به لندن میفرستد، گذشته از اینکه شرح مسافرت و دیده و شنیدههای خود را با مفصلاً شرح میدهد(کاری که کمتر دیده شدهاست که هدایت انجام دهد)، به سبک و لحن خودمانی از او به هند دعوت میکند. [۵۷]
البته نظرات گاهی ضد و نقیض میشود:
همین دوست و آشناییهایی که در لندن نشستهاند... تو بحبوحهٔ جنگ... آقای مینوی. آقای فرزاد. اول مینوی، بعد هم فرزاد... تو مخ لندن بست نشستهاند، معنی همکاری با انگلیسیها را هم خوب میدانند و تازه سهقورت و نیمشان هم باقیست... آنوقتها مینوی سنگ هیتلر را به سینه میزد. وقیحانه مجیز گوبلز را میگفت. حالا جیرهخوار چرچیل شدهاست و چطور توجیه بکنند که چرا تو گُه غلطیدهاند؟[۵۸]
سیمای صادق هدایت
آنطور که در تصاویر مشاهده میشود، قامت صادق هدایت متوسط و اندامی بسیار باریک داشت. او عینک میزد و همیشه سیگاری بین انگشتانش بود. او حالت خونسرد، قیافهٔ تودار، ضاهر بیقید خود را همیشه حفظ میکرد، بهطوری گفته میشود «هیچ چیزی که توجه ما را به خود جلب کند، در او نیست. مگر شاید در نظر دوستان صمیمیش که در او نوعی گیرندگی و زیبایی میدیدند.»[۵۹]
از نظر پرویز ناتل خانلری، رویهمرفته، قیافهٔ سمپاتیک و گیرایی داشت. از لحاظ لباس پوشیدن . آرایش ظاهری بدون اینکه هیچ تعمد خاصی در این کار داشتهباشد یا قیدی را بر خود تحمیل کند، مرد بسیار مرتب و پاکیزهای بود. لباسهایی که میپوشید، لباس شیک نبود، اما لباس مرتبی بود. در لباس پوشیدن نظم و ترتیب خاصی را پیاده میکرد که از نظم و ترتیب کلی او در حرکاتش ناشی میشد.[۶۰]
خانههای محل زندگی صادق هدایت
صادق هدایت از زمان تولد تا آخرین سفرش به مقصد پاریس،هیچگاه خانهای از خود نداشت و تمام عمر به استثنای زمانی که در سفر بود، در خانه پدری در اتاقی زندگی می کرد.[۶۱]
خانهٔ اول: زادگاه صادق هدایت، خانهٔ جعفرقلی خان نیرالملک
صادق هدایت از ۲۷ بهمن ۱۲۸۱ تا سال ۱۲۸۶ در این خانه میزیست. در خیابان لالهزار نو (مخبرالدوله سابق) تهران، خانه و باغ وسیعی متعلق به جعفرقلیخان نیرالملک، پدربزرگ صادق هدایت بود که امروزه بخشی از بنای آن در ضلع غربی خیابان لالهزار نو باقی مانده و در قسمت بزرگی از زمین آن ساختمانهای جدید ساخته شدهاست. صادق هدایت در این خانه زادهشد. نیرالملک تا حدود سال ۱۲۸۶ که این خانه را به حسن پیرنیا (مؤتمنالملک) فروخت و به خیابان خاقانی (کوشک بعدی) تغییر منزل داد، با خانوادهاش در آن زندگی میکرد. پنج سال از دوران کودکی صادق هدایت در خانه سپری شد.[۶۲]
خانهٔ دوم: خانهٔ پدری در خیابان کوشک
این خانه را اعتضادالملک، پدر صادق هدایت، حدود سال ۱۲۸۶ خریدهبود و در جوار آن، خانهٔ دیگری متعلق به برادر بزرگ او رضاقلی هدایت بود. پدر آنها، جعفرقلی خان نیر الملک نیز در همانجا با آنها میزیست. این دو خانه در ضلع شمالی خیابان کوشک قرار داشت و عرض آنها از سفارت دانمارک تا خیابان سعدی بود. اتاق صادق هدایت در غرب حیاط خلوت، مستقل و دور از حیاط مرکزی و اهل خانه، نزدیک اتاق مادرش بود که از حیاط چند پله میخورد و بالا میرفت و پس از ایوان کوچکی به اتاق او میرسید. این اتاق دو پنجره داشت: یکی رو به حیاط خلوت و دیگری رو به خیابان باز می شد. پنجرهٔ رو به خیابان برای هدایت این امتیاز را داشت که وقتی دوستی پیش او میآمد، دور از دید اهل خانه تلنگری به پنجره میزد و هدایت در را به روی او میگشود. این اتاق یک پستو هم داشت. دور تا دور اتاق و پستوی آن، مانند اتاق های دیگر خانه، تا کمر با اشکال گل و بوته کاشی کاری شدهبود. اتاق او همیشه مرتب بود و هر چیزی در جای خود قرار داشت. یک میز بزرگ سنگین چوبی، چند صندلی، یک تختخواب که روزها به صورت کاناپه درمیآمد، یک گرامافون، تندیسی از بودا، مقداری کتاب و گنجهٔ معروف به «هزار بیشه» که هدایت در آن پول، مشروب و یادداشتهایش را میگذاشت. گنجهٔ معروف به «هزار بیشه» اکنون در موزه رضا عباسی در تهران نگهداری میشود. بر دیوارهای اتاقش هم چند طرح و نقاشی به قلم خودش و «آندره سوریوگین» و یک طرح آهو آویخته بود. اعتضادالملک این خانه را در سال ۱۳۲۴ بهعلت کمبود درآمد و نابسامانی وضع مالی، فروخت. دولت پهلوی این خانه را در سال ۱۳۵۴ برای برپایی موزهای به نام صادق هدایت خرید. پس از بازسازی آن پارهای از لوازم شخصی هدایت را از بازماندگانش گرفتند تا در این موزه نگهداری کنند. ولی پیروزی انقلاب اسلامی با دگرگونیهای بهوجودآمده در سیاستهای فرهنگی، این تلاش را بیفرجام گذاشت و خانهٔ هدایت در اختیار دانشگاه علوم پزشکی تهران قرار گرفت. نخست مهدکودک کارکنان بیمارستان امیراعلم(مهد کودک صادقیه) تبدیل شد و اکنون از آن بهعنوان کتابخانه استفاده میشود. ولی بیشتر قسمتهای آن انبار بیمارستان امیر اعلم است. این بنا در تاریخ ۲۶ آبان ۱۳۷۸ به شماره ۲۴۹۱ در فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسیدهاست.[۶۳]
خانهٔ سوم: خانهٔ اجارهای در اطراف خیابان روزولت
خانوادهٔ هدایت از بهار ۱۳۲۴ تا تابستان ۱۳۲۵ در این خانه میزیستهاند. اعتصامالملک، پدر صادق هدایت، پس از فروش خانهٔ خیابان کوشک، قصد ساختن خانهای را در خیابان ثریا (سمیه کنونی) کردهبود که به علت کاملنشدن مراحل ساخت، مجبور به اجارهٔ خانهای نزدیک به خیابان رسالت (مفتح کنونی) شد. خانوادهٔ هدایت بیش از یکسال در خانهٔ اجارهای زندگی کردند. در آن زمان اطراف خیابان روزولت هنوز به شکل یکدست ساخته نشدهبود و فقط سفارت آمریکا بود که در آن میان خودنمایی میکرد. خانهٔ اجارهای اعتصامالملک، در خیابان شهید بوربور کنونی، از بین رفته و جای آن خانهای دیگر ساخته شدهاست. گفته میشود هدایت داستان بلند «حاجی آقا» را در این خانه به پایان رساندهاست. در دورهٔ زندگی در همین خانه صادق هدایت به ازبکستان سفر کردهاست.[۶۴]
خانهٔ چهارم: خیابان ثریا
تابستان ۱۳۲۵ خانوادهٔ هدایت به خانهٔ دو طبقهای در خیابان ثریا (سمیه کنونی)، اکنون نبش کوچهٔ فردوسی - شهید جلیل مژدهی - نقل مکان کرد. این خانه را اعتضادالملک پس از فروش خانهٔ کوشک ساختهبود. این خانه تا سال ۱۳۲۸ برق نداشت. اتاق هدایت در طبقهٔ بالا، در ضلع شرقی ساختمان، کنار اتاق پدرش اعتضادالملک و اتاق خواهرش اشرفالملوک قرارداشت که از شوهرش جدا شدهبود و در آنجا زندگی میکرد. هدایت در این خانه، آرامش نداشت و ناگزیر بیشتر ساعتهای روز را خارج از خانه در شهر و کافه میگذراند و فقط شبها برای نوشتن و خواب به خانه میرفت. اتاق هدایت با دو پنجره رو به شرق و رو به جنوب، درست روبروی پلهٔ ورودی بود. در اینجا هم طوری بود که او به راحتی میتوانست دوستی را به دور از دید دیگران به اتاق خود بپذیرد. یک میز بزرگ چوبی، چند صندلی، چراغ مطالعه، تختخواب، گنجه معروف به «هزار بیشه» و مقداری کتاب، اثاثهٔ او در اتاقش بود. تابلوی چهرهٔ هدایت، اثر حسین کاظمی هم به دیوار آویختهبود. صادق هدایت، «پیام کافکا» و «قضیه توپ مرواری» را در این خانه نوشتهاست. این آخرین خانهٔ هدایت در ایران بود و پس از آن به پاریس رفت. این خانه هماکنون ازبینرفته و به جایش بنای دیگری ساخته شدهاست.[۶۵]
تاثیرپذیریها
آیا هدایت از محمدعلی جمالزاده تأثیر پذیرفتهبود؟
پیش از هدایت، جمالزاده، در کتاب «یکیبود یکی نبود» خود، نویسندگان را به بهکاربردن اصطلاحات عامیانه و نثر حکایتی توصیه کردهبود. لذا این فکر در برخی از اهالی ادبیات بهوجود آمد که صادق هدایت، که در آثارش از این موارد بهره بردهبود، متأثر از جمالزاده است. این در حالی است که آثار هدایت مستقلاً محصول ذوق وابتکار شخصی، توجه او به زندگانی طبقهٔ پایین اجتماع، همدلی او با اکثریت محروم، علاقهٔ باطنی او به ایران و زبان و تمدن ایران باستان، شیفتگی او به زیبایی و سادگی زبان جاری و واکنش او بر ضد خرافات و کهنهپرستی اوست.ادبپژوهان نشان دادهاند که هدایت هیچگاه بر آن نبود که بهطور تصنعی خود را وارد شیوهٔ خاصی از نویسندگی، شیوهای که توسط دیگران توصیه شدهباشد، کند. همچنین «هانری گریوزلا» صریحاً این فکر را که بین کار صادق هدایت و محمدعلی جمالزاده ارتباطی موجود باشد، رد میکند و باور دارد که «جمالزاده یک نمود کموبیش مجزایی بودهاست.» سپس هدایت را بنیانگذار مکتب نوین داستان نویسی در ایران معرفی میکند و نفوذ او را به عنوان تنها عامل مؤثر در روش داستاننویسی ایران مسلم میشناسد.[۶۶]
بنیانگذاری گروه ربعه
گروه ربعه شامل هدایت و سهنفر از دوستان نزدیکش یعنی مجتبی مینوی، بزرگ علوی و مسعود فرزاد میشد که خواستار تحول در ادبیات بودند. این گروه و هوادارنش به شدت در مقابل گروه سبعه، که به قوالب کهن ادبی پایبند بودند، قرار داشتند. گروه سبعه عبارت بودند از ملکالشعرای بهار، بدیعالزمان فروزانفر، جلالالدین همایی، عبدالعظیم قریب، رشید یاسمی، سعید نفیسی و نصرالله فلسفی[۶۷]
اسم این گروه، بهتعبیر مینوی:
یک دهنکجی بود به آن جماعتی که ایشان را به اسم ادبای سبعه میشناختیم و هر مجله و کتاب و روزنامهای که به فارسی منتشر میشد، از آثار قلم آنها خالی نبود. هم آنها از هفتنفر بیشتر بودند و هم ما از چهارنفر. اما آنها هزار رو و هزار دل داشتند، در حالیکه ما یگانه بودیم.[۶۸]
مسعود فرزاد، دیگر عضو این گروه در اینباره مینویسد:
چهارتا جوان فرنگرفته و زباندان بودیم که در عین حال دست و بال ما در ادبیات فارسی نیز بند بود و چهارتا شوق کار در زمینهٔ ادبیات ایران داشتیم. مورد دیگر، ترکیب جالب گروه بود. هدایت فرانسه میدانست، بزرگ علوی آلمانی میدانست، من انگلیسی میدانستم و مینوی عربی. با این کیفیت هر یک از این گروه در مجموع میتوانست با اکثر رویدادها و حوادث ادبی جهان آشنا باشد.[۶۹]
فرزاد دررابطه با نام این گروه چنین شرح میدهد:
شوخی ربعهشدن داستانی هم دارد. آنموقع ناشر فعالی در تهران بود بهنام «آقای محمد رمضانی» که اغلب کتب فارسی را او چاپ میکرد. آنشب دوست من از قول آقای رمضانی گفت که ایشان معتقد هستند که در ایران هرچیز و هر مقالهٔ ادبی و غیره که نوشته میشود، متعلق به یک تن از «گروه سبعه» است. من خندیدم و گفتم خوب، آنها «سبعه» و ما هم از امشب میشویم «ربعه»!
البته این یک شوخی «وغوغ ساهابی» بود. تعمداً اربعه را ربعه گفتم بودم که وزن سبعه را داشتهباشد و این ماجرا پس از آن شب برای هدایت و دو نفر از دوستانم تعریف کردم و همه خندیدیم و از آن شب این اسم، «ربعه»، ماندنی شد.[۷۰]
اما میان ادبای سبعه و ادبای ربعه، تفاوت چشمگیری بود. افراد گروه سبعه، پاسداران ادبیات کلاسیک ایران بودند، در حالیکه هدایت و یارانش «چشمهایشان به ادبیات خارجی باز بود»، به نقل از فرزاد:
تحت هدایتِ «هدایت» به حقایق اصیلتری آشنا شدهبودیم که همهٔ تلاش ما این بود که سنتهای پیچیده و مهجور و غامض و در عین حال توخالی زمان را شکسته و مفری بهسوی ادبیات نوین باز کنیم.[۷۱]
همچنین بزرگ علوی در مقالهای در رابطه با گروه ربعه چنین میگوید:
مسعود فرزاد در «سرگذشت خود» چنین آوردهاست که «در حدود ۱۳۱۰ شمسی گروه ربعه به پیشوایی صادق هدایت تشکیل شد.» مسعود فروتنی کرده و نخواستهاست شخص خود را برجسته جلوه دهد. اصطلاح تشکیلشدن ربعه، دستکم از نظر من، صحیح نیست. اصلاً ربعهای تشکیل نشد. صادق هدایت که از هر گونه گروهبندی و سازماندهی بیزار بود و هرگز وارد هیچ گروه و حزبی و دستهبندی نشد، نمیتوانست پیشوا باشد. این لغتی بود که دیگران به ما دادند.
ما سهنفر دیگر که هرکدام یک کتاب کوفتی چاپ و منتشر کرده، هنوز غوره نشده چه برسد به مویز، میخواستیم خودی نشان بدهیم، پایمان بهوسیلهٔ مسعود فرزاد، برادر زن سعید نفیسی به این محفل ادبای سبعه باز شد. طبیعی است که حضرات صدرنشین ادبیات آثار ما را، به خصوص سه قطره خون هدایت را به سخره میگرفتند. ما را هیچجا راه نمیدادند مگر اینکه خود را به یکی از آنها میچسپاندیم و خودی نشان میدادیم. شبی پس از برگشت از خانهٔ سعید نفیسی، در راه، فرزاد گفت: «خوب اگر آنها ادبای سبعه هستند، ما هم ادبای ربعه هستیم.» گفتم: «آخر ربعه که معنی ندارد!» پاسخ داد: «ده! معنی نداشته باشد، عوضش قافیه که دارد.» [۷۲]
گروه ربعه اقماری مانند عبدالحسین نوشین، نیما یوشیج، غلامحسین مینباشیان، پرویز ناتل خانلری، محمد مقدم، شین پرتو، ذبیح بهروز، صادق چوبک، محمدضیاء هشترودی، محمدعلی جمالزاده، علیاصغر سروش نیز داشتهاست. اما قطب گروه ربعه، چنان که مینوی گفته، صادق هدایت بودهاست.[۷۱]
سینمای افتباسی از هدایت
مستند اصفهان
اولین فیلمی که از نوشتههای صادق هدایت وام گرفته، فیلم مستند «اصفهان»، ساختهٔ محمدقلی سیار، محصول سال ۱۳۳۶ است.[۷۳]
بوف کور
در دههٔ پنجاه، تلاش برای اقتباس از آثار هدایت پررنگتر شد. «بزرگمهر رفیعا» که در آن زمان در آمریکا بهسرمیبرد، برای جهانگیر هدایت، وکیل و برادرزادهٔ صادق هدایت نامهای نوشت تا برای اقتباس از بوف کور اجازه بگیرد، اما جهانگیر هدایت موافقت نکرد. رفیعا فیلم «بوف کور» را در آمریکا ساخت و با توجه به پیگیریهای جهانگیر هدایت، امکان نمایش آن در سینماهای ایران فراهم نشد.[۷۳]
در سال ۱۳۵۴، کیومرث درمبخش نسخهٔ دیگری از بوف کور را ساخت.[۷۳]
فیلم «داش آکل»
در سال ۱۳۵۰، مسعود کیمیایی، بر اساس داستان «داش آکل»، در مجموعهٔ «سه قطره خون» هدایت، فیلمی با همین نام ساخت.[۷۳] در این فیلم بهروز وثوقی نقشآفرینی کردهاست. [۷۴]
برخی کار کیمیایی را دون شأن هدایت دانستهاند و برخی دیگر فیلم را اثری فاخر بهشمار آوردهاند که حتی داستان هدایت را بالا آوردهاست.[۷۵]
گفتوگو با سایه
«فیلم گفتوگو در سایه»، فیلمی است که در سال ۱۳۸۴ توسط خسرو سینایی ساختهشد و در آن وجهههایی از زندگی هدایت به نمایش درمیآید که کمتر به آن پرداخته شدهاست.[۷۶]
تئاتر اقتباسی از هدایت
بوف نه چندان کور
«نمایش بوف نه چندان کور» نمایشی از محمدعلی سجادی با اقتباس از رمان «بوف کور» است. این نمایش در تیر و مرداد ۱۳۹۶ روی صحنه رفت. به باور تحلیلگران، محمدعلی سجادی با نگاه خاص خود به بوف کور هدایت، امکان از بیرون نظارهکردن داستان و شخصیت ها و لاجرم تحلیل آن را برای مخاطبان فراهم آوردهاست. اینگونه موجب شدهاست که روند داستان و همذاتپنداری ناشی از آن مخاطب را درگیر خود نکرده تا بتواند به لایههای زیرین متن و تحلیل درست دست یابد و حداقل آنکه بتواند تا حدودی نمایش را فهمیده و درک کند. او شخصیتی ملموستر را به داستان افزوده. شخصیتی که نقاش است و ناتوان از راه رفتن هرچند که هرازگاهی در مواقعی خاص از روی ویلچر بلند میشود و راه میرود.[۷۷]
جایزهای ادبی به نام هدایت
این برنامه به همت نشر هنوز و جهانگیر هدایت از سال 81 آغاز به کار کرد شرکت کنندگان آثار ادبی خود را از اول خرداد تا آخر آبان ماه به دفتر این مراسم ارسال میکنند و جوایز نفرات برتر در روز ۲۸بهمن (سالروز تولد هدایت) اهدا میشود.
مسائل هدایت
روابط عاطفی
دربارهٔ روابط عاطفی هدایت و رویکرد هدایت به این مسئله، نظرات بسیار است.
هدایت خود در گفتوگویی با مصطفی فرزانه میگوید:
اگر منظورت این است که چرا خانم بازی نمیکنم، علت جای دیگر است. اوندش کو دختر تر و تمیز تودلبرو که بخواهد با من مغازله بکند؟ نه ماشین سواری آمریکایی دارم، نه بر و رو و دم و دستگاه. اگر هم قرار باشد بروم با لگوریها خاکتوسری بکنم، نصیب نشود.
پرویز ناتل خانلری، باور دارد که هدایت:
به علت حجب و کمرویی خاصش در مورد معاشرت با زنان بسیار «محتاط» و «حتی میتوان گفت که ترسو بود. هیچ بهیاد ندارم که صادق هدایت هنگام صحبت با زنی به چشم آن زن نگاه کردهباشد. برای او صحبتکردن و معاشرت با زنها یک نوع ناراحتی شدید بهوجود میآورد.[۷۸]
همچنین خانلری، دربارهٔ شایعاتی که آن زمان، در رابطه با همجنسگرا بودن هدایت بر سرزبانها بود، توضیح میدهد که:
شایعاتی که پس از مرگ او دربارهٔ «سلیقهٔ مخصوصش» بر سر زبانها انداختند، فقط یک شایعه بود که از دو علت ناشی میشد. یکی همان حجب دور از حد وی دربازهٔ زنها و دیگری تظاهرات بیجایی که در سالهای آخر عمر به یاری تنی چند که دورش را گرفتهبودند، به راه انداختهبود.[۷۸]
البته دیدگاه خود هدایت در رابطه مسئلهٔ همجنسگرایی چنین است:
از شکسپیر گرفته تا خواجه همهشان اینکاره بودهاند. حیوانات هم اینکارهاند. طبیعت اینجوری است. مردها برای اینکه جلوی سر و همسر، مرد حساب بشوند، خودشان را میزنند به بچهبازی. برای مردهای اینجا، بنداز مردی حساب میشود. نظربازی همیشه رواج داشتهاست. زیبایی پسندیدن ربطی به زن و مرد بودن ندارد... خودشان هزار فسق و فجور دارند و جانماز آب میکشند. ولی وای به وقتی که بشنوند نوابغ هوموسکسوئل(همجنسگرا) بودهاند... همهشان میخواهند ادای «اسکار وایلد»، «ٰژان کوکتو» و «ژید» را دربیاورند. نه خیر! همهٔ شعرا و نویسندهها از زن بیزار نبودهاند. برعکس، خیلی هم عاشق زن بودهاند. آدمیزاد همهجوره هست. مثل حیوانات.[۷۹]
گعدهٔ هدایت
خودکشی
پیش از خودکشی
هدایت پانزدهسال پیش از دومین اقدام به خودکشیاش که موفقیتآمیز بود، به یکی از دوستانش چنین گفتهبود:
خودکشی با گاز آسانترین نوع خودکشیهاست. تخیلات شیرین و کیفی که ایجاد میکند، اضطراب و وحشت مرگ را از آدم دور میکند.[۸۰]
در سهسال آخر عمر هدایت، نامههایی از او به دوستش، حسن شهید نورایی موجود است که حالت پژمردگی و کلافگی، و بیگانگی و بیهودگی او را به خوبی تشریح میکنند. وی در یکی از این نامهها مینویسد:
اما چیزی که هست حالا اصلاً حوصلهٔ چاق سلامتی ندارم... احتیاج به تسلیت هم ندارم. آینده هم خودم میدانم که برایم بنبست است. تقصیر کسی هم نیست...[۸۱]
و در نامهٔ دیگری مینویسد:
سرتاسر زندگی، ما یک bete Pourchasse (حیوان مناسب شکار) بودهایم. حالا دیگر این جانور traquee شده(گیر افتاده) و حسابی از پا درآمده. فقط مقداری reflexes(واکنش) به طرز احمقانهای کار خودشان را انجام میدهند. گناهمان هم همین بوده که زیادی به زندگی ادامه دادهایم، و جای دیگران را تنگ کردهایم.[۸۲]
این قبیل نامهها به افرادی مقل شهید نورایی، محمدعلی جمالزاده و دیگر دوستان هدایت،، که تعدادشان کم نیست، حالت مضطرب، عصبانی و افسردهٔ هدایت را به خوبی منعکس میکنند. لحن و مضمون این نامهها حاکی از آن است که هدایت به احتمال زیاد از جوانی تا هنگام مرگ، با بیماری افسردگی دست به گریبان بودهاست.[۸۳]
همچنین هدایت نظر مثبتی به کافکا داشته و «گروه محکومین» او را ترجمه کردهاست. در ابتدای کتاب، در بخشی بهعنوان پیام کافکا مینویسد:
ای مرگ! تو از غم و اندوه و زندگی کاسته، بار سنگین آن را از دوش برمیداری... تو مانند مادر مهربانی هستی که بچهٔ خود را پس از یک روز طوفانی در آغوش کشیده و نوازش میکند و میخواباند... تو پرتو درخشانی اما تاریکیات میپندارند؛ تو سروش فرخندهٔ شادمانی هستی، اما در آستانهٔ تو شیون میکنند. تو فرستادهٔ سوگواری نیستی، تو درمان دلهای پژمرده میباشی...[۸۴]
این نیز از هدایت شنیده شدهبود که:
بعضیها در همهٔ عمر خود مجذوب خودکشی هستند و مقاوت آنها در برابر این کنش بیهوده است.[۸۰]
پس از خودکشی
جنازهٔ هدایت شبهنگام ۹ آوریل ۱۹۵۱، یعنی دوشنبه، ۱۹فروردین۱۳۳۰ کشف شد. او پس از مسدود کردن منافذ پنجرهها، شیر گاز اجاق آشپزی را باز کرده و روی زمین دراز کشیدهبود. کسانی که سبب کشف جنازه شدند، یک زن و مرد ارمنی ایرانی بودند. آنها پیش از أن، صادق هدایت را میشناختند و هدایت چندبار در خانهٔ آنها شام خوردهبود.اینبار هدایت از آنها دعوت کردهبود که شام، مهمان او باشند. این زوح شب، پس از اینکه چندبار در میزنند و پاسخی نمیشنوند، متوجه بوی گاز میشوند و پلیس را خبر میکنند. [۸۵]
پس از مرگ هدایت بحث دربارهٔ این واقعه، بسیار مطرح شدهاست. بعضیها کوشیدند خودکشی هدایت را معلول عواملی غیرشخصی وانمود کنند. گروهی تصور میکردند که او بر اثر مرگ دوست خود، شهید نورایی تحتتأثیر و وحشت یک بیماری درمانناپذیر روحی قرار گرفت. عدهای میپنداشتند که وی از بازگشت تعصبات مذهبی که یکی از مثالهای این امر، قتل شوهرخواهرش بود، بیمناک گشتهاست. هرچند کسانی نیز بودند که باور داشتند او به قصد اعتراض به نظام موجود اجتماعی دست به چنین عملی زد و نتیجتاً مرگ او جنبهٔ سیاسی دارد.[۸۶] اظهارات مبالغهآمیزی نیز عنوان شدهاند. از قبیل اینکه هدایت پاریس را برای خودکشی انتخاب کرد، چرا که تهران را لایق این کار نمیدانست. یا اینکه این کار را در پاریس کرد، چرا که نمیخواست که میهن آریایی خود را به خون خود بیالاید. همچنین بعضیها او را در مسلک شهدا بهحساب آوردند.[۸۷]
پس از خودکشی هدایت، اکثر مطبوعات ایران، به ویژه دو مجلهٔ «سپید و سیاه» و «فردوسی»، به شکل چشمگیری به موضوع نویسندگی، نقد آثار و زندگی و مرگ او پرداختند. برادر بزرگتر صادق هدایت، یعنی محمود، که تا مدتها در بارهٔ برادرش و مرگ او سکوت کردهبود، پس از انتشار مقالهٔ «از خاطرات ادبی دکتر پرویز خانلری» به قلم صدرالدین الهی، که بخش زیادی از آن به صادق هدایت اختصاص داشت، سکوت خود را شکست و دربارهٔ زندگی برادرش و قدرنشناسی جامعه نسبت به او سخن گفت و انتقادات تندی بر اطرافیان هدایت، دوستان و هممشربانش وارد آورد که آنها را بسیار برآشفت. پس از آن تا مدتها خانوادهٔ هدایت، دوستان او را متهم به قدرنشناسی و یاران هدایت، خانوادهاش را به عدم درک نابغهای که از درون آن جمع برخاسته بود، متهم میکردند.[۸۸]
آثار و منبعشناسی
سبک و لحن و ویژگی آثار
سبک نثر هدایت، ادامهٔ طبیعی تکوین نثر فارسی از لحن متون کهن به زبان عهد مشروطه و از زبان این دوره به زبان معاصر بود. سادگی و توجه به زبان عامیانه، ویژگی بارز و برجستهٔ آثار هدایت است. به باور سیروس شمیسا، در کار هدایت، عبارتپردازی و جملهسازی و هنرنمایی نیست. او بهکسی اقتدا نمیکند، برای پروراندن مطلب، آیه و حدیث و شعر نمیآورد. نیک و بد هرچه هست، از خود اوست و آنچه را که به گفتن احتیاج دارد، ساده و روشن بیان میکند.[۸۹]
به باور پرویز ناتل خانلری، به دلیل همین توجه به سادگی است که در نوشتههای هدایت بهندرت به مترادفات و مکررات برمیخوریم. نویسنده در کارهایش میکوشد که همان کلمهٔ لازم را پیدا کند و روی کاغذ بیاورد. او معتقد است که وجه تمایز هدایت از دیگر نویسندگان همزمانش، این است که هدایت عبارتپرداز نیست. [۹۰]
دیگر ویژگی مهم نثر هدایت، تناسبی است که وی بین درونمایه و سبک نثر داستان رعایت میکند. بهعنوان مثال، در داستان طنز «میهنپرست»، نخستین بندهای داستان که به معرفی «سیدنصرالله» اختصاص دارد، تدارکی حساب شدهاست، برای لحنی که در سراسر داستان حفظ شدهاست. این وحدت لحن که جنبهٔ روایی داستان را تقویت میکند، ذهن خواننده را به زمینههای اجتماعی داستان نیز معطوف میکند. در این بخش از داستان، هدایت با انتخاب تعابیر کنایی و ترفندهای لفظی و کاربرد مفردات و ترکیبات ادیبانه و عامیانه دربرابر خودنمایی زبان «سیدنصرالله» که لغات عربی را با مخرج صحیح و اصیل استعمال میکند، «شک و تردید از معلومات خود در ذهن مستمعین باقی نمیگذارد»، نوعی بدیل و نقیضه ساختهاست.[۹۰]
آثار صادق هدایت مملو از لطیفههای تند و شوخیهای نیشدار است. در آثار او بیزاری از ابتذال و میل به ردکردن عقاید جاری دیده میشود. در آثار او میتوان حملات کموبیش سختی به مسائلی که عموماً در آن زمان مورد توجهٔ عامهٔ مردم است، استخراج کرد. [۹۱]
آثار ناسیونالیستی و رمانتیک هدایت بازتابی از موج آریاییگری، بیگانهترسی و بیگانهزداییاند که در دهههای نخستین قرن بیستم به سرعت در میان روشنفکران، تجددطلبان و درسخواندگان آن دوره رشد کردهبود. همتأثیر محیط و هم تأثیر آراء شخص هدایت در آن دوران در آثار او مشهود است. به باور محمدعلی همایون کاتوزیان، این آثار هدایت، خوانشیترین آثار او هستند. اما داستانهای رئالیستی و انتقادی هدایت تا حد زیادی از شخص، شخصیت و عواطف او فاصله دارند. موضوغ این داستانهای هدایت معمولاً زندگی مردم عادی است که اگر او از درون دربارهٔ آنها نظری داشتهباشد، از بیرون نسبت به آنها تعصبی نشان نمیدهد.[۹۲]
بهطور کلی ویژگیهای نثر هدایت، چنین است:
- هدایت همچون نویسندگان معاصر دیگر، از زبان عامیانه استفاده کردهاست و بهخصوص برخی واژگان عامیانه نثرش غرابتی خاص برای خواننده دارد.
- شخصیتهای روشنفکر هدایت بیشتر به زبانی شاعرانه که در آن واژگان فرنگی کم نیست و پر از ابهامات فلسفی و پوچی است، سخن میگویند.
- توصیفات نثر هدایت بیشتر بر شخصیت و فضاسازی متمرکز است و ویژگی اصلی هر دو تیرگی است.
- یکی از ویژگیهای مهم فکری در نثر هدایت، کاربرد مؤلفههای ابهامزا است که نشان از تردیدهای ذهنی او دارد.
- در نثر هدایت همهگونه تکرار از حرف، واژه و جمله و به خصوص عددبه چشم میخورد.
- نحو نثر هدایت در مجموع ساده، اما نمونههای نسبتاً زیادی از نارساییهای زبانی به چشم میخورد.
- نثر هدایت، به خصوص در بوف کور، سه قطره خون و زنده به گور شاعرانه است. تشبیه، اسناد مجازی، استعارههای رمزی و نوعی متناقضنما، مهمترین عناصر شاعرانهٔ نثر هدایت است. [۹۳]
آثار
تألیف
- «زبان حال یک الاغ در وقت مرگ»، مرداد و شهریور ۱۳۰۳، مجلهٔ وفا، دورهٔ دوم
- «فواید گیاهخواری»، برلن: چاپخانهٔ ایرانشهر، ۱۳۰۶
- «زنده به گور»، تهران: چاپخانهٔ فردوسی، ۱۳۰۹
- «پروین دختر ساسان»، تهران:کتابخانهٔٔ فردوسی، ۱۳۰۹
- «اصفهان نصف جهان»، تهران: کتابخانهٔ خاور، چاپخانهٔ فردین و برادر، ۱۳۱۱
- «سایه روشن»، تران: مطبعهٔ روشنایی، ۱۳۱۲
- «علویه خانم و ولنگاری»، تهران: چاپخانهٔ فرهنگ، ۱۳۲۳
- «نیرنگستان»، تهران:کتابخانه و مطبعهٔ دانش، ۱۳۱۲
- «مازیار (با مجتبی مینوی)»، تهران: مطبعهٔ روشنایی، ۱۳۱۲
- «وغوغ ساهاب»، تهران: مطبعهٔ روشنایی، ۱۳۱۳
- «ترانههای خیام»،تهران: مطبعهٔ روشنایی، ۱۳۱۳
- «بوف کور»، بمبئی: بینا، ۱۳۱۵
- «سگ ولگرد»، تهران: انتشارات بازرگانی نجات، ۱۳۲۱
- «حاجیآقا»، تهران: انتشارات سخن، ۱۳۲۴
- «قضیهٔ توپ مرواری»، وین: انتشارات کارا،هانور:انتشارات کیوان، ۱۳۷۴
- «نوشتههای پراکنده»، تهران: انتشارات امیرکبیر، ۱۳۳۴
- «افسانهٔ آفرینش»، پاریس: انتشارات آدرین مزون نو، ۱۳۲۵
- «البعثة الاسلامیه فی البلادالافرنجیه»، پاریس: انتشارات سازمان جنبش ناسیونالیستی دانشگاهیان و دانشپژوهان و روشنبینان ایران، ۱۳۶۱
ترجمه
- «زند وهمن یسن (ترجمه از متن پهلوی)»، تهران: چاپخانهٔ فرهنگ، ۱۳۲۳
- «کارنامهٔ اردشیر بابکان(ترجمه از متن پهلوی)»، تهران: چاپخانهٔ تابان، ۱۳۱۸
- کافکا، فرانتس، «گروه محکومین(با حسن قائمیان)»، تهران: چاپخانهٔ تابش، ۱۳۲۷
- کافکا، فرانتس، «مسخ»، تهران: انتشارات زوار، ۱۳۲۹
- «گزارش گمانشکن(ترجمه از متن پهلوی)»، تهران: انتشارات دیبایه، ۱۳۸۷
- «گزارش گمانشکن»، تهران: انتشارات دیبایه، ۱۳۸۷
- کریستنسن، آرتور، «گورستان زنان خیانتکار»، بهمن و سفند ۱۳۲۲، مجلهٔ سخن، شمارهٔ هفتم و هشتم
- چخوف، آنتوان، «مشاور مخصوص»، ۲۶ تیرماه ۱۳۱۰، مجلهٔ افسانه، شماره ۲۸، سال سوم
مقالات
- «ضحاک و فریدون»، اسفند ۱۳۲۹، مجلهٔ ایران آباد، شمارهٔ ۱۲
- «آمدن شاه بهرام ورجاوند»، تیر ۱۳۲۴، مجلهٔ سخن، شمارهٔ هفتم، سال دوم
- «مقالاتی از صادق هدایت دربارهٔ ایران و زبان فارسی(دفاع صادق هدایت از ایران و زبان فارسی)»، سال ۱۳۴۷ و ۱۳۴۸، مجلهٔ سخن، دورهٔ هجدهم
- «دربارهٔ شعر نو»، اسفند ۱۳۳۲، روزنامهٔ پولاد، شمارهٔ ۲۸۸، سال هشتم
- «انتقاد بر ترجمهٔ رسالهٔ زعفران اثر ابوالعلاء معری»، مرداد ۱۳۲۴،مجلهٔ پیام نو، شمارهٔ نهم
- «انتقاد بر فیلم ملانصرالدین در بخارا»، مرداد ۱۳۲۳، مجلهٔ پیام نو، شمارهٔ اول، سال اول
- «یادداشتی بر کتاب فرقالشیعه»، مهر ۱۳۲۵،مجلهٔ پیام نو، شمارهٔ اول، سال سوم
- «انتقاد بر ترجمهٔ کتاب بازرس اثر گوگول»، مرداد ۱۳۲۳، مجلهٔ پیام نو، شمارهٔ اول، سال اول
- «معرفی کتاب خاموشی دریا اثر ورکور»، اسفند ۱۳۲۳، مجلهٔ سخن، شمارهٔ سوم، سال دوم
- «توضیحی دربارهٔ قدمت قصهٔ بلبل سرگشته»، آذر و دی ۱۳۲۵، مجلهٔ سخن، شمارهٔ هفتم، سال دوم
- «شرح کوتاهی دربارهٔ گزیدهای از ترانههای کردی»، بهمن و اسفند ۱۳۱۸، مجلهٔ موسیقی، شمارهٔ ۱۱ و ۱۲
منابعشناسی
مقاله
- بهارلو، محمد، «۵ نامهٔ منتشرنشده از صادق هدایت»، آدینه، ش ۱۱۴، آذر، ۱۳۷۵ ص ۳۸ تا ۴۱
- منتجبی، اکبر، «خانه هست، اما دیگر نیست»، زمان، ش ۲۱، فروردین ۱۳۷۷، ص ۴۷
- چوبک، صادق، «سفر مازندران و چند یاد دیگر»، زمان، ش ۲۱، فروردین ۱۳۷۷، ص ۳۶ تا ۴۳
- فرودگاهی، مهدی، «نسل نورس من و هدایت»، جامعه، ۲۹ فروردین ۱۳۷۷، ص ۹
- هدایت، جهانگیر، «نگاهی به زوایای ناشناخته زندگی هدایت»، گزارش، سال۸، ش ۸۹، تیر ۱۳۷۷، ص ۷۶ تا ۷۹
- هدایت، جهانگیر، «صادق هدایت نقاش»، گزارش، سال ۸، ش ۹۰، مرداد ۱۳۷۷، ص ۷۳ تا ۷۵
- هدایت، جهانگیر، «حکایت نان درآوردن صادق هدایت»، گزارش، ش ۹۲، مهر ۱۳۷۷، ص ۱۵۵ تا ۱۵۶
- کاویانراد، حجت، «من هدایت را دوست ندارم!»، آفرینش، ۲۰ فروردین ۱۳۷۹، ص ۱۰
- گنجی، حمیدرضا، «هدایت، راوی لحظههای تلخ خفقان»، آفرینش، ۲۰ فروردین ۱۳۷۹، ص ۱۰
- عابدی، احسان، «تولد پس از صدسال تنهایی»، همشهری، ۲ اردیبهشت ۱۳۸۱، ص ۲۸
- هدایت، جهانگیر، «تلخ نه، شرمآور است»، آزما، ش ۱۹، دی ۱۳۸۱، ص ۳۲ تا ۳۴
- یزدانی، احمد، «اسطورهٔ هدایت»، اعتماد، ۹ تیر ۱۳۸۲، ص ۹
- ذوالفقاری، حسن، «صادق هدایت»، رشد آموزش زبان و ادب فارسی، ش ۶۶، ۱۳۸۲، ص ۳۰ تا ۳۹
- امیری، کیمیا، «صادق هدایت، نسخه پیش از چاپ»، کتاب هفته، ش ۱۵۰، ۱ آذر ۱۳۸۲، ص ۱۳
- بهارلو، محمد، «نامههای صادق هدایت»، دنیای سخن، ش ۶۴، خرداد و تیر ۱۳۷۴، ص ۴۸ تا ۵۱
- قرهباغی، علیاصغر، «آن بیکاروان کولی»، گلستانه، ش ۴۷، اسفند ۱۳۸۱، ص ۴۴ تا ۴۷
- جمشیدی، اسماعیل، «صادق، فرزانه، فرزانه صادق!»، کلک، ش ۶۰، اسفند ۱۳۷۳، ص ۳۴۱ تا ۳۴۸
- همتی، عسل، «هدایت در غبار»، فرهنگ آشتی، ۱۱ بهمن ۱۳۸۳، ص ۱۴
- ایوری، پیتر، «که سر به کوه و بیابان تو دادهای ما را»، کلک، ش ۷۱ و ۷۲، بهمن و اسفند، ص ۴۰۹ تا ۴۱۲
- گوهرین، کاوه، «جمع پریشان»، جهان کتاب، سال ۲، ش ۱۳ و ۱۴، تیر ۱۳۷۶، ص ۱۳
- بیروتی، منیرالدین، «کتابی که حرف جدیدی ندارد»، جامعه، ۲۱ خرداد ۱۳۷۷، ص ۸
- عمادی، اسدالله، «صادق هدایت هنوز زنده»، کلک، ش ۱۵۰، دی ۱۳۸۳، ص ۲۴ تا ۲۶
- مهرجویی، داریوش، «هدایت و بوف کور»، شرق، ۳ اسفند ۱۳۸۴، ص ۲۰
- تقوی، محمد، «بوف کور، غنای فرم و محتوا»، فصلنامهٔ زندهرود، سال اول، ش اول، پاییز ۱۳۷۱، ص ۴۵ تا ۵۴
- علیرضا، حافظی، «آب از سرچشمه گلآلود است»، ادبیات داستانی، سال ۱، ش ۱۱، شهریور ۱۳۷۲، ص ۳۸ تا ۴۰
- میرشکاک، یوسفعلی، «نیستانگاری و صادق هدایت»، مشرق، ش ۵، مرداد ۱۳۷۴، ص ۵۸ تا ۶۱
- غازیانی، مریم، «صادق هدایت و انتقادیترین اثر او حاجیآقا»، کهکشان، سال ۵، ش ۴۳، شهریور ۱۳۷۴، ص ۲۸ تا ۳۳
- آزاد، پیمان، «هدایت و تکامل آگاهی»، آدینه، ش ۱۳۵، دی ۱۳۷۷، ص ۶۸ و ۶۹
- خراسانی، مریم، «بازخوانی داستان داشآکل»، کارنامه، ش ۷، شهریور و مهز ۱۳۷۸، ص ۶۴ تا ۷۸
- هدایت، جهانگیر، «بوف کور، چکیدهٔ همهٔ دانستههای هدایت»، آفتاب امروز، ۳۰ بهمن ۱۳۷۸، ص ۴
- مدیحی، محمدرضا، «نگاهی به «فردا»ی هدایت»، پایاب، سال ۱، ش ۱، اسفند ۱۳۷۷، ص ۶۵ تا ۷۴
- معتقدی، محمود، «بوف کور نمادی برای عبور از خود!»، فرهنگ توسعه، ش ۴۲ و ۴۳، اسفند ۱۳۷۸، ص ۱۵۸
- جورکش، شاپور، «باز هم داشآکل»، کارنامه، دوره ۱، ش ۹، اسفند ۱۳۷۸، ص ۸۰ تا ۸۳
- اصغری، حسن، «بازخوانی حاجیمراد، داستانی از صادق هدایت»، گلستانه، ش ۳۶، بهمن ۱۳۸۰، ص ۹۲
- معتقدی، محمود، «هدایت و سرچشمههای متن»، ایران، ۱۵ تیر ۱۳۸۱، ص ۲۰
- چهلتن، امیرحسن، «تاریکخانهٔ هدایت»، توسعه، ۲۰ تیر ۱۳۸۱، ص ۹
- صنعتی، محمد، «اسطورهآفرینی و اسطورهکشی»، همشهری، ۲۳ تیر ۱۳۸۱، ص ۶
- سمیعی، عنایت، «بوف کور استعاره همیشه زنده است»، نگاه نو، ش ۵۳، مرداد ۱۳۸۱، ص ۴۸ و ۴۹
- قاسمزاده، محمد، «ادبیات ایده تسلط کامل بر مفاهیم است»، اعتماد، ۳ آذر ۱۳۸۱، ص ۱ ویژهنامه
- امرایی، امیلی، «از زندگی تا عشق به مرگ»، اعتماد، ۱۹ آذر ۱۳۸۱، ص ۸
- امرایی، امیلی، «از عشق تا انزجار»، توسعه، ۳ بهمن ۱۳۸۱، ص ۸
- معصومه، علی، «هدایت میخواست از خودش فراروی کند»، بایا، دورهٔ ۲، سال ۱، ش ۳ تا ۵، ۱۳۸۱، ص ۹۶ تا ۱۰۱
- بلوکی، ابراهیم، «جایگاه صادق هدایت در داستاننویسی»، کتابماه ادبیات و فلسفه، ش ۶۴، بهمن ۱۳۸۱، ص ۷۴ تا ۷۷
- پرهام، بابک، «هدایت نمایشنامهنویس»، کارنامه، ش ۳۴، اردیبهشت ۱۳۸۲، ص ۴۴ و ۴۵
- فلکی، محمود، «تار خیالی هدایت»، کارنامه، ش ۳۴، اردیبهشت ۱۳۸۲، ص ۳۴ تا ۳۷
- چهلتن، امیرحسن، «تنهایی هدایت»، کارنامه، ش ۳۴، اردیبهشت ۱۳۸۲، ص ۳۰ تا ۳۱
- صفاریان، ناصر، «زندگی سگی»، فیلم، ش ۳۰۰، ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۲، ص ۷۴
- اصیل، حجتالله، «نگاه آرمانشهری هدایت، آب زندگی»، فرهنگ مردم، سال ۲، ش ۱، بهار ۱۳۸۲، ص ۶۳ تا ۶۶
- وقفیپور، شهریار، «پس از بابل»، کارنامه، ش ۳۴، اردیبهشت ۱۳۸۲، ص۳۸ تا ۴۰
- دهقانی، کبری، «شباهتی میان هیتلر و هدایت!»، ابرار، ۸ خرداد ۱۳۸۲، ص ۶
- ضابطیان، مینو، «زندگی در دالان جهنم»، ایران، ۳ اردیبهشت ۱۳۸۳، ص ۹
- پورحاجیزاده، پرارین، «هدایت و بوف کور»، مردمسالاری، ۱۲ شهریور ۱۳۸۳، ص ۱۵
- سمیعی، عنایت، «غیاب زمان در بوف کور»، فرهنگ آشتی، ۲۹ مرداد ۱۳۸۴، ص ۱۴
- شریعتزاده، محمودرضا، «درد خدایی هدایت و بوف کور»، ماهنامهٔ حافظ، ش ۲۰، آبان ۱۳۸۴، ص ۵۲ تا ۵۴
- سلیمجو، محمد، «هدایت و بوف کور»، اعتماد، ۲۸ خرداد ۱۳۸۵، ص ۵
- دادخواه تهرانی، مهدی، «اتمسفر نوشتار و انگشت سبابه هدایت، نوشتن مرهیوا»، اعتماد، ۱۶ اسفند ۱۳۸۴، ص ۷ و ۹
* جعفرزاده، ناصر، «روشنفکری کافهای و گروه ربعه، عصر بخیر آقای هدایت»، اعتماد، ۱۶ اسفند ۱۳۸۴، ص ۷
- صابری، رضوان، «خودکشی هدایت از نگاهی دیگر، و شی ادامهٔ همان شب است»، اعتماد، ۱۶ اسفند ۱۳۸۴، ص ۱۰
- معاصر، افشین، «آب زندگی»، کلک، ش ۷۶ تا ۷۹، تیر نت مهر ۱۳۷۵
- بهارلو، محمد، «گزنکرده پارهکردن»، جهان کتاب، سال ۲، ش ۱۵ و ۱۶، مرداد ۱۳۷۶، ص ۸ و ۹
- اخوت، احمد، «به هدایت»، جهان کتاب، ش ۱۲۱ و ۱۲۲، اردیبهشت ۱۳۸۰، ۲ ۲۰ تا ۲۳
- حبیبی، مجتبی، «راز شهرت صادق هدایت»، ادبیات داستانی، ش ۱۱۲، آبان و آذر ۱۳۸۶، ص ۱۰۲ و ۱۰۴
- اناری، علی، «سایهها و خاک»، همشهری، ۲۵ بهمن ۱۳۸۴، ص ۲۲
- نقوی، محمدحسن، «صادق هدایت، راوی درون»، مردمسالاری، ۲۷ بهمن ۱۳۸۴، ص ۵
- خضرایی، فیروزه، «فوتوریسم و بحثهای فلسفی در اثری از صادق هدایت»، جهان کتاب، ش ۱۹۹، آبان ۱۳۸۴، ص ۲۴ و ۲۵
- شهشهانی، سهیلا، «صادق هدایت پایهگذار انسانشناسی در ایران»، کلک، ش ۳۵ و ۳۶، بهمن و اسفند ۱۳۷۲، ص ۱۶۵ تا ۱۷۱
- میرافضلی، علی، «صادق هدایت و ترانههای خیام»، نشر دانش، سال ۱۷، ش ۱، بهار ۱۳۷۸، ص ۲۷ تا ۳۹
- سعیدوزیری، منوچهر، «اگر مرآت میگذاشت صادق هدایت دندانساز قابلی از آب درمیآمد»، دنیای سخن، ش ۸۷، شهریور و مهر ۱۳۷۸، ص ۷ تا ۷۲
- دلشاد، فرشید، «دگرگونی زبان و نوشتار در بوف کور»، فصلنامهٔ هنر، دورهٔ جدید، ش ۳۷، پاییز ۱۳۷۷، ص ۳۶ تا ۴۰
- هدایت، جهانگیر، «هدایت به فرهنگ عامیانهٔ مردم ایران چهرهٔ دیگری داد»، عصر آزادگان، ۲۸ بهمن ۱۳۷۸، ص ۱۰
- کراچی، روحانگیز، «شباهتهای فکری هدایت و فروغ»، چیستا، سال ۱۵، ش ۴ و ۵، دی و بهمن ۱۳۷۶، ص ۳۰۵ تا ۳۰۷
- پارسینژاد، ایرج، «صادق هدایت و پیام کافکا»، بخارا، ش ۹ و ۱۰، آذر و اسفند ۱۳۷۸، ص ۲۹۹ و ۳۰۸
- حیدریگوران، فرهاد، «بوف کور و بحران فرهنگ مخالف»، دوران امروز، ۱۹ دی ۱۳۷۹، ص ۹
- وثوقی، ناصر، «جاودان - یادها»، بخارا، ش ۱۸، خرداد و تیر ۱۳۸۰، ص ۳۷۰ و ۳۸۶
- شهرجردی، پرهام، «قضایای صادق هدایت و وغوغ ساهاب»، آزاد، ۴ تیر ۱۳۸۱، ص ۵
- مجابی، جواد، «نگاه گستاخ کاشف تا ته قضیه»، توسعه، ۲۰ تیر ۱۳۸۱، ص ۹
- محمدعلی، محمد، «شاید پرنده رهگذری خواب میدید»، همشهری، ۲۹ تیر ۱۳۸۱، ص ۱۶
- هدایت، جهانگیر، «صادق هدایت و کارت پستال»، مردمسالاری، ۱۵ مهر ۱۳۸۱، ص ۶
- میری، ناصر، «نگاهی توصیفی به شخصیت صادق هدایت»، همشهری، سال ۲، ش ۱۲۹، ۶ آبان ۱۳۸۱، ص ۲۶
- عبداللهی، علی، «دیدن را میآموزم!»، کارنامه، ش ۳۲، دی ۱۳۸۱، ص ۴۸ تا ۵۰
- پورمحسن، مجتبی، «نویسندهای که جهان به او نیاز داشت»، همبستگی، ۴ اسفند ۱۳۸۱
- سلیمی، علیالله، «هدایت همه را سرکار گذاشت!»، جمهوری اسلامی، ۲۷ اسفند ۱۳۸۱، ص ۹
- نجفی، محمدحسن، «سرو روان»، کارنامه، ش ۴۲، اردیبهشت ۱۳۸۳، ص ۳۴ و ۳۵
کتاب
- هدایت، جهانگیر، «شناختنامهٔ صادق هدایت»، تهران: چشمه، ۱۳۸۷
- وصاف، حمیدرضا، «پوسترهای صادق هدایت»، تهران: نازنین، ۱۳۸۱
- هدایت، جهانگیر، «حسرتی، نگاهی و آهی! آلبوم عکسهای صادق هدایت»، تهران: دید، ۱۳۷۹
- Katouzian, Mohammad Ali, "Sadeq Hedayat: the life and literature of an Iranian Writer", London: I. B. Tauris, 1991
- هدایت، جهانگیر، «نیمهٔ پنهان سرگذشت صادق هدایت»، تهران: ورجاوند، ۱۳۸۲
- بهار، آنیتا، «زندگی صادق هدایت»، تهران: شرکت توسعه کتابخانههای ایران، ۱۳۸۲
- حبیبیآزاد، ناهید، «کتابشناسی صادق هدایت»، تهران: قطره، ۱۳۸۶
- همایونی، صادق، «آنکس که با سایهاش حرف میزد»، شیراز: نوید شیراز، ۱۳۷۳
- کامیار، حسن، «مرد اثیری: سیری در زندگانی»، تهران: نظر روزگار، ۱۳۸۰
- هدایت، سیما، «زندگی با مرگ»، تهران: بدرقهٔ جاویدان، ۱۳۸۶
- هدایت، عیسی، «سیوشش روز با صادق هدایت: یادداشتهای روزانهٔ عیسی هدایت»، تهران: نشر سالی، ۱۳۸۱
- جورکش، شاپور، «زندگی، عشق و مرگ از دیدگاه صادق هدایت: نگاهی نو به بوف کور»، تهران: آگاه، ۱۳۷۷
- اسحاقپور، یوسف، «بر مزار صادق هدایت»، تهران: باغ آیینه، ۱۳۷۳
- طاهباز، حسن، «یادبودنامه صادق هدایت: بهمناسبت هشتادمین سال تولد او»، کلن: بیدار، ۱۹۸۳
- گوشه، مریمالسادات، «صادق هدایت از نگاه بوف کور»، تهران: روزنگار، ۱۳۸۲
- قائمیان، حسن، «دربارهٔ صادق هدایت و هدایت از نگاه اروپاییان»، تهران: آزادمهر، ۱۳۸۴
- قربانی، محمدرضا، «نقد و تفسیر آثار صادق هدایت»، تهران: نشر ژرف، ۱۳۷۲
- شمیسا، سیروس، «داستان یک روح: شرح و متن بوف کور»، تهران: فردوس، ۱۳۷۲
- جمشیدی، اسماعیل، «خودکشی صادق هدایت»، تهران: زرین، ۱۳۷۳
- اعتمادزاده، زردشت، «روان ازهمگسیخته: بوف کور»، بیجا: بینا، ۱۳۷۴
- طایفی اردبیلی، موسیالرضا، «صادق هدایت در گذر زمان»، تهران: ایمان، ۱۳۷۲
- کاتوزیان، محمدعلی، «بوف کور هدایت»، تهران: مرکز، ۱۳۷۳
- رهگذر، رضا، «حقیقت «بوف کور» نقدی متفاوت بر بوف کور شاخصترین اقر هدایت»، تهران: کانون اندیشهٔ جوان، ۱۳۸۷
- گلبن، محمد، «کتابشناسی»، تهران: توس، ۱۳۵۶
- قاسمزاده، محمد، «روی جاده نمناک»، تهران: کاروان، ۱۳۸۱
- صنعتی، محمد، «صادق هدایت و هراس از مرگ»، تهران: مرکز، ۱۳۸۲
- کتیرایی، محمود، «کتاب صادق هدایت»، تهران: اشرفی، ۱۳۵۰
- طلوعی، محمود، «نابغه یا دیوانه؟!: ناگفتهها دربارهٔ صادق هدایت»، تهران: علمی، ۱۳۸۷
- محمودزاده، محمدرضا، «بازخوانی تصویری بوف کور و بررسی چهار داستان دیگر»، ساری: شلفین، ۱۳۸۶
- دستغیب، عبدالعلی، «نقد آثار هدایت»، تهران: سپهر، شیراز: کتابفروشی زند، ۱۳۵۷
- هدایت، جهانگیر، «یکصدمین سال تولد صادق هدایت در ایران و جهان»، تهران: دنیای دانش: جاویدان، ۱۳۹۱
- جانزاده، علی، «صادق هدایت»، تهران: بینا، ۱۳۸۴
- فردید، احمد، «نهیلیسم صادق هدایت»، تهران: رفیعه تفکر، ۱۳۷۷
- داریوش، پرویز، «یاد بیدار: یادی از صادق هدایت و نقد آثارش»، تهران: نشر سالی، ۱۳۷۸
- پارسای، کیومرث، «صادق هدایت»، تهران: اکباتان، ۱۳۷۹
بررسی چند اثر هدایت
ناشرانی که با او کار کردهاند
تجدید چاپها
با سانسور
تجدید چاپهای فراوان
نگاه
پانویس
- ↑ فرزانه، آشنایی با صادق هدایت، ۳۴ و ۳۵.
- ↑ بهارلو، نامههای صادق هدایت، ۲۸۵.
- ↑ دهباشی، یاد صادق هدایت، ۸۱۹ و ۸۲۰.
- ↑ دهباشی، یاد صادق هدایت، ۲۱۶ و ۲۱۷.
- ↑ ۵٫۰ ۵٫۱ کاتوزیان، صادق هدایت از افسانه تا واقعیت، ۵۰ و ۵۱.
- ↑ دهباشی، یاد صادق هدایت، ۸۲۱.
- ↑ بهارلو، نامههای صادق هدایت، ۲۸۴.
- ↑ دهباشی، یاد صادق هدایت، ۱۹.
- ↑ ۹٫۰ ۹٫۱ طاهباز، بوف کور (دربارهٔ زندگی و هنر صادق هدایت)، ۲۵.
- ↑ ۱۰٫۰ ۱۰٫۱ دهباشی، یاد صادق هدایت، ۷.
- ↑ طاهباز، بوف کور (دربارهٔ زندگی و هنر صادق هدایت)، ۲۵ و ۲۶.
- ↑ طاهباز، بوف کور (دربارهٔ زندگی و هنر صادق هدایت)، ۲۶.
- ↑ فرزانه، آشنایی با صادق هدایت، ۳۲۳.
- ↑ کاتوزیان، صادق هدایت از افسانه تا واقعیت، ۲۷.
- ↑ کاتوزیان، صادق هدایت از افسانه تا واقعیت، ۲۸.
- ↑ ۱۶٫۰ ۱۶٫۱ دهباشی، یاد صادق هدایت، ۳۱۴.
- ↑ کاتوزیان، صادق هدایت از افسانه تا واقعیت، ۳۱.
- ↑ کاتوزیان، صادق هدایت از افسانه تا واقعیت، ۳۵.
- ↑ ۱۹٫۰ ۱۹٫۱ دهباشی، یاد صادق هدایت، ۳۱۵.
- ↑ دهباشی، یاد صادق هدایت، ۳۱۸.
- ↑ ۲۱٫۰ ۲۱٫۱ دهباشی، یاد صادق هدایت، ۳۱۹.
- ↑ ۲۲٫۰ ۲۲٫۱ ۲۲٫۲ سفرنامهٔ صادق هدایت. ۲۳.
- ↑ ۲۳٫۰ ۲۳٫۱ ۲۳٫۲ ۲۳٫۳ سفرنامهٔ صادق هدایت. ۲۴.
- ↑ مونتی، دربارهٔ صادق هدایت، نوشتهها و اندیشههای او، ۱۸ تا ۲۱.
- ↑ مونتی، دربارهٔ صادق هدایت، نوشتهها و اندیشههای او، ۴۰.
- ↑ مونتی، دربارهٔ صادق هدایت، نوشتهها و اندیشههای او، ۴۲.
- ↑ هدایت، گروه محکومین و پیام کافکا، ۳۳.
- ↑ هدایت، گروه محکومین و پیام کافکا، ۳۵.
- ↑ هدایت، گروه محکومین و پیام کافکا، ۳۹.
- ↑ بهارلو، نامههای صادق هدایت، ۲۴۰.
- ↑ مونتی، دربارهٔ صادق هدایت، نوشتهها و اندیشههای او، ۴۷.
- ↑ ۳۲٫۰ ۳۲٫۱ ۳۲٫۲ صادق هدایت، در جایگاه منتقد ادبی. ۳۶.
- ↑ صادق هدایت، در جایگاه منتقد ادبی. ۳۵.
- ↑ ۳۴٫۰ ۳۴٫۱ صادق هدایت، در جایگاه منتقد ادبی. ۳۷.
- ↑ صادق هدایت، در جایگاه منتقد ادبی. ۳۸ و ۳۹.
- ↑ صادق هدایت، در جایگاه منتقد ادبی. ۴۰.
- ↑ بازشناسی مبانی نظری نگارگری ایرانی در رمان بوف کور. ۱۳۸.
- ↑ صادق هدایت نقاش. ۷۴.
- ↑ مونتی، دربارهٔ صادق هدایت، نوشتهها و اندیشههای او، ۱۳۳.
- ↑ مونتی، دربارهٔ صادق هدایت، نوشتهها و اندیشههای او، ۱۳۶.
- ↑ هدایت، هشتاد و دو نامه به حسن شهیدنورایی، ۵۱.
- ↑ طاهباز، بوف کور (دربارهٔ زندگی و هنر صادق هدایت)، ۲۲۳ و ۲۲۴.
- ↑ فرزانه، آشنایی با صادق هدایت، ۱۹ و ۲۰.
- ↑ شعر عقاب خانلری و صادق هدایت.
- ↑ دهباشی، یاد صادق هدایت، ۲۱۱.
- ↑ دهباشی، یاد صادق هدایت، ۲۵۳ و ۲۵۴.
- ↑ دهباشی، یاد صادق هدایت، ۲۷۵.
- ↑ دهباشی، یاد صادق هدایت، ۱۶۳ و ۱۶۴.
- ↑ دهباشی، یاد صادق هدایت، ۶۴۲ و ۶۴۳.
- ↑ دهباشی، یاد صادق هدایت، ۲۶۵.
- ↑ دهباشی، یاد صادق هدایت، ۶۱۸ تا ۶۲۰.
- ↑ دهباشی، یاد صادق هدایت، ۱۰۱.
- ↑ دهباشی، یاد صادق هدایت، ۵۱.
- ↑ دهباشی، یاد صادق هدایت، ۵۵.
- ↑ بهارلو، نامههای صادق هدایت، ۱۵۲.
- ↑ فرزانه، آشنایی با صادق هدایت، ۵۷.
- ↑ فرزانه، آشنایی با صادق هدایت، ۳۴۰.
- ↑ فرزانه، آشنایی با صادق هدایت، ۲۴ و ۲۵.
- ↑ مونتی، دربارهٔ صادق هدایت، نوشتهها و اندیشههای او، ۱۸.
- ↑ دهباشی، یاد صادق هدایت، ۲۱۴.
- ↑ طاهر نوکنده، این شماره با تأخیر ۸، ۱۵۹.
- ↑ طاهر نوکنده، این شماره با تأخیر ۸، ۱۶۰ و ۱۶۱.
- ↑ طاهر نوکنده، این شماره با تأخیر ۸، ۱۶۷ تا ۱۷۰.
- ↑ طاهر نوکنده، این شماره با تأخیر ۸، ۱۷۴ تا ۱۷۶.
- ↑ طاهر نوکنده، این شماره با تأخیر ۸، ۱۷۷ و ۱۷۸.
- ↑ مونتی، دربارهٔ صادق هدایت، نوشتهها و اندیشههای او، ۲۷.
- ↑ رضی، احمد و مسعود بهرامی. زمینهها و عوامل نومیدی صادق هدایت. ۱۱۱.
- ↑ بهارلو، نامههای صادق هدایت، ۳۰۰.
- ↑ بهارلو، نامههای صادق هدایت، ۳۰۰ و ۳۰۱.
- ↑ ۷۱٫۰ ۷۱٫۱ بهارلو، نامههای صادق هدایت، ۳۰۱.
- ↑ فرزاد؛ انسان رنجدیده و ستیزگر. ۱۷۴ تا ۱۷۶.
- ↑ ۷۳٫۰ ۷۳٫۱ ۷۳٫۲ ۷۳٫۳ نقش رسانه در تقلید معنا؛ تحلیل تطبیقی داستان و فیلم داشآکل. ۲۰.
- ↑ نقش رسانه در تقلید معنا؛ تحلیل تطبیقی داستان و فیلم داشآکل. ۲۱.
- ↑ نقش رسانه در تقلید معنا؛ تحلیل تطبیقی داستان و فیلم داشآکل. ۲۳.
- ↑ گزارش اقلیت. ۸۰.
- ↑ «نمایش بوف نه چندان کور، روایت غیروفادار سجادی از بوف کور».
- ↑ ۷۸٫۰ ۷۸٫۱ دهباشی، یاد صادق هدایت، ۲۱۸.
- ↑ فرزانه، آشنایی با صادق هدایت، ۵۷.
- ↑ ۸۰٫۰ ۸۰٫۱ مونتی، دربارهٔ صادق هدایت، نوشتهها و اندیشههای او، ۵۴.
- ↑ کاتوزیان، صادق هدایت و مرگ نویسنده، ۷۴.
- ↑ کاتوزیان، صادق هدایت و مرگ نویسنده، ۷۴ و ۷۵.
- ↑ کاتوزیان، صادق هدایت و مرگ نویسنده، ۷۷.
- ↑ کاتوزیان، صادق هدایت و مرگ نویسنده، ۷۸.
- ↑ کاتوزیان، صادق هدایت و مرگ نویسنده، ۱۸۵.
- ↑ مونتی، دربارهٔ صادق هدایت، نوشتهها و اندیشههای او، ۵۵.
- ↑ کاتوزیان، صادق هدایت و مرگ نویسنده، ۱۹.
- ↑ دهباشی، یاد صادق هدایت، ۸۲۶ و ۸۲۷.
- ↑ آتشسودا، محمدعلی. سبک نثر داستانی هدایت. ۱۳ و ۱۴.
- ↑ ۹۰٫۰ ۹۰٫۱ آتشسودا، محمدعلی. سبک نثر داستانی هدایت. ۱۴.
- ↑ مونتی، دربارهٔ صادق هدایت، نوشتهها و اندیشههای او، ۳۶.
- ↑ کاتوزیان، صادق هدایت و مرگ نویسنده، ۶۷.
- ↑ آتشسودا، محمدعلی. سبک نثر داستانی هدایت. ۴۸.
منابع
- فرزانه، مصطفی (۱۹۸۸). آشنایی با صادق هدایت. پاریس: بینا. شابک ۲۹۵۰۱۷۴۴۳۴.
- فرزانه، مصطفی (۱۳۷۲). آشنایی با صادق هدایت. تهران: مرکز. شابک ۹۶۴۳۰۵۰۱۹ مقدار
|شابک=
را بررسی کنید: length (کمک). - مونتی، ونسان (۱۳۳۱). دربارهٔ صادق هدایت، نوشتهها و اندیشههای او. تهران: دنیای امروز.
- همایون کاتوزیان، محمدعلی (۱۳۷۲). صادق هدایت: از افسانه تا واقعیت. تهران: طرح نو.
- همایون کاتوزیان، محمدعلی (۱۳۷۴). صادق هدایت و مرگ نویسنده. تهران: مرکز. شابک ۹۶۴۳۰۵۱۱۶۱.
- دهباشی، علی (۱۳۸۰). یاد صادق هدایت. تهران: ثالث. شابک ۹۶۴۷۲۳۰۶۰۵.
- بهارلو، محمد (۱۳۴۲). نامههای صادق هدایت. تهران: اوجا.
- هدایت، صادق؛ قائمیان، حسن (۱۳۴۲). گرو محکومین و پیام کافکا. تهران: امیرکبیر.
- طاهرنوکنده، محسن (۱۳۹۶). این شماره با تأخیر ۸. تهران: نیلوفر. شابک ۹۷۸۹۶۴۴۴۸۷۱۴۹.
- طاهباز، سیروس (۱۳۷۶). بوف کور (دربارهٔ زندگی و هنر صادق هدایت). تهران: زریاب.
- هدایت، صاق (۱۳۷۹). هشتاد و دو نامه به حسن شهیدنورایی. پاریس: چشمانداز.
- آتشسودا، محمدعلی. «سبک نثر داستانی هدایت». پژوهشهای نقد ادبی، ش. ۴ (پیدرپی ۳۰) (زمستان ۱۳۹۶): ۱۱ تا ۴۸.
- معزی مقدم، فریدون. «داش آکل هدایت و داش آکل کیمیایی». نگین، ش. ۷۶ (شهریور ۱۳۵۰): ۱۴ تا ۱۷.
- رضی، احمد و مسعود بهرامی. «زمینهها و عوامل نومیدی صادق هدایت». پژوهشهای ادبی، ش. ۱۱ (بهار ۱۳۸۵): ۹۳ تا ۱۱۲.
- «سفرنامهٔ صادق هدایت». فردوسی، ش. ۶۹ و ۷۰ (مهر و آبان ۱۳۸۷): ۲۲ تا ۲۶.
- «فرزاد؛ انسان رنجدیده و ستیزگر». آینده، ش. ۵ (مرداد ۱۳۶۱): ۱۲۳۷ تا ۲۴۱.
- «صادق هدایت، در جایگاه منتقد ادبی». کتاب ماه ادبیات و فلسفه، ش. ۴۶ و ۴۷ (مرداد و شهریور ۱۳۸۰): ۳۴ تا ۴۱.
- «گزارش اقلیت». هفت، ش. ۲۷ (اسفند ۱۳۸۴): ۷۶ تا ۸۰.
- «صادق هدایت نقاش». گزارش، ش. ۹۰ (مرداد ۱۳۷۷): ۷۴ و ۷۵.
- «شعر عقاب خانلری و صادق هدایت». حافظ، ش. ۹ (آذر ۱۳۸۳).
- «جایگاه صادق هدایت در داستاننویسی». کتاب ماه ادبیات و فلسفه، ش. ۶۴ (بهمن ۱۳۸۱): ۷۴ تا ۷۷.
- «بازشناسی مبانی نظری نگارگری ایرانی در رمان بوف کور». پژوهشهای ادبی، ش. ۵۴ (زمستان ۱۳۹۵): ۱۱۴ تا ۱۴۳.
- «نقش رسانه در تقلید معنا؛ تحلیل تطبیقی داستان و فیلم داشآکل». ادبیات تطبیقی، ش. ۱۲ (پاییز و زمستان ۱۳۹۴): ۱۱ تا ۴۵.
پیوند به بیرون
- «نمایش بوف نه چندان کور، روایت غیروفادار سجادی از بوف کور». وبگاه آرتتالک. بازبینیشده در ۱۵ دی ۱۳۹۸.