مصطفی مستور (ذرتی‌پور) داستان‌نویس، نمایشنامه‌نویس، مترجم و برنده جوایز ادبی است که بیشتر او را به واسطه داستان‌های عاشقانه و فلسفی‌اش می‌شناسیم. برخلاف چیزهایی که تاکنون نوشته، رشته تحصیلی‌اش در کارشناسی مهندسی عمران است. در مقطع کارشناسی ارشد به رشته زبان و ادبیات فارسی تغییر رشته داد.[۱]

مصطفی مستور

نام اصلی مصطفی
زمینهٔ کاری داستان‌نویس، مترجم، نمایشنامه‌نویس
زادروز ۱۳۴۳
اهواز
ملیت ایرانی
محل زندگی اهواز/ تهران
نمایشنامه‌ها دویدن در میدا تاریک مین
مدرک تحصیلی کارشناسی مهندسی عمران/ ارشد ادبیات فارسی
دلیل سرشناسی نوشتن داستان‌های عاشقانه- فلسفی
در حال تدریس داستان
کوتاه با شجاعی!
نمایشنامه‌خوانی دویدن در میدان تاریک مین
بهترین شکل ممکن
از ایستگاه سلینجر پیاده می‌شوم
ترجمه آثار مستور
چند روایت معتبر درباره مستور
مستور سخنران!
تاریک/ روشن مستور
سینمایی‌ترین اثر مستور
مهم‌ترین اثر
مهم‌ترین اثر
* * * * *

مستور در ادبیات داستانی امروز ایران نویسنده‌ای مطرح و بحث‌برانگیز است. نخستین داستان او در سال ۱۳۷۰ در مجله کیان منتشر شد.[۱] در فاصله‌های ۱۳۷۰ تا ۷۶ چند داستان کوتاه دیگر را در مجله کیان به چاپ رساند که در سال ۱۳۷۷ به عنوان نخستین اثر خود، آن‌ها را با نام عشق روی پیاده‌رو منتشر کرد. از کتاب استقبال چندانی نشد اما دو سال بعد نشر مرکز رمان کوتاهی از او را با نام روی ماه خداوند را ببوس منتشر کرد که با استقبال خوانندگان و منتقدان روبه‌رو شد. این کتاب به عنوان بهترین رمان سال‌های ۱۳۷۹ و ۱۳۸۰ جایزه قلم رزین را برد. روی ماه خداوند را ببوس ظرف سیزده سال به چهل و شش چاپ رسید و نقدهای زیادی را در رسانه‌ها برانگیخت و گرچه چند کارگردان ایرانی برای ساخت فیلم به نویسنده پیشنهاد خرید امتیاز کتاب را داده‌اند، اما مستور هرگز به ساخت فیلمی اقتباسی براساس رمانش تن نداد.[۲]

مستور در سال ۱۳۸۲ مجموعه داستان چند روایت معتبر را منتشر کرد. در سال ۱۳۸۳ مجموعه داستان من دانای کل هستم و رمان کوتاه استخوان خوک و دست‌های جذامی از وی منتشر شد. اثری که منتقدان به عنوان سینمایی‌ترین کار نویسنده از آن نام می‌برند. مستور به‌خاطر هر سه کتاب ذکرشده بسیار تحسین شد؛ به‌طوری‌که استخوان خوک و دست‌های جذامی نامزد جایزه بهترین رمان سال از سوی انجمن منتقدان مطبوعات شد و جایزه ادبی اصفهان را به عنوان بهترنی رمان برد. تلاش برای ساخت فیلمی براساس این رمان به دلیل تقاضا برای حذف بخش‌هایی از رمان و مخالفت نویسنده ناکام ماند.[۲]

کتاب‌های «روی ماه خداوند را ببوس» و «استخوان خوک و دست‌های جذامی» تاکنون به زبان‌های انگلیسی، ترکی، روسی، عربی و ایتالیایی ترجمه شده‌اند.

در سال ۱۳۸۴ مستور نخستین نمایشنامه‌ خود را با عنوان دویدن در میدان تاریک مین منتشر کرد. نمایشنامه‌ای که برخلاف اسمش، کوششی است در نمایش نوعی درماندگی فلسفی انسان معاصر.

آثار مستور بارها تجدید چاپ شده‌اند و خود او نیز اخیرا در نظرسنجی از دانشجویان دانشگاه‌های تهران، یکی از ده نویسنده محبوب هشتاد سال داستان‌نویسی ایران نام گرفت.


از میان یادها

تردید

از وقتی بر قوای فکری خود مسلط شده‌ام (از سن ده – دوازده سالگی) کتاب می‌خوانده‌ام و پرسش‌هایی در ذهنم بوده که به احتمال زیاد در ذهن بیشتر هم سن و سال‌های من هم بوده است؛ اما من جدی‌تر به آنها فکر کرده‌ام و هر چه جلوتر آمده‌ام این پرسش‌ها عمیق‌تر شده‌اند و پرسش‌های دیگر را پیش کشیده‌اند. در آن سال‌ها عمدتا کتاب‌های فلسفی در حوزه توحید می‌خاوندم. مطالعاتی که داشتم آمیخته شد با تجربه شخصی. همین تردیدها و تشکیک‌هایی که در قصه هست به جان خودم هم افتاد و آن دانسته‌ها هیچ کمکی به من نمی‌کرد. فکر می‌کنم نٌه ماه کلنجار می‌رفتم با آن تردید.

اصرار بر چاپ کردن

اولین داستان کوتاه من به شکل حرفه‎ای، در مجله «کیان» که در آن روزگار تنها مجله روشنفکری دینی بود و در اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد منتشر می‎شد چاپ شد. من اصرار زیادی داشتم که در این مجله که اتفاقا بخش کوچکی از آن به ادبیات و هنر اختصاص داشت و بیشتر به مطالب فلسفی و نظری می‎پرداخت، منتشر شود. اوایل تحریریه کیان برای چاپ داستان‌ها مقاومت می‌کرد، اما بعد از چاپ یکی از داستان‌ها و احتمالا بازتاب آن در بین خوانندگان و اعضای تحریریه پذیرفتند تا سایر داستان‎های من را هم منتشر کنند.[۳]

رنج، عشق و ناکامی

وقتی با خوانندگانم مواجه می‌شوم و با آن‌ها حرف می‌زنم احساس می‌کنم سال‌هاست آن‌‌ها را می‌شناسم و آن‌ها هم سال‌هاست که مرا می‌شناسند بدون آن‌که همدیگر دیده باشیم. همین احساس قرابت است که باعث می‌شود آن‌ها مرا در رنج‌هایشان، عشق‌هایشان و ناکامی‌هاشان سهیم کنند. این سهیم شدن باعث می‌شود تا مدام در اندوه دیگران سهیم شوی.


هدیه کتاب

کسی در اصفهان به من گفته بود چهل جلد کتاب (روی ماه خداوند را ببوس) را خریده‌ام و به دوستان هدیه داده‌ام؛از نظر خودش به عنوان یک کار مقدس. من واقعا نمی‌دانستم چه باید بگویمو یک قدری هم احساس مسئولیت می‌کردم و یک کمی هم احساس خوشحال می‌کنم. خیلی از افرادی که به باور به دین نداشته‌اند، وقتی با من صحبت کرده‌اند که تأثیر پذیرفته‌اند. این برای از جوایز مادی خیلی ارزشمندتر است.

نویسندهٔ مذهبی!

در ساختارهای ذهنی ما در ایران این‌گونه است که اگر کسی از خدا بنویسد، نویسنده دولتی و طرفدار انصار حزب‌الله و طرفدار ده‌نمکی به حساب می‌آید؛ در حالی‌که مثلا سلینجر هم نویسنده مذهبی است و هیچ‌وقت به او نمی‌گویند که شعار می‌دهد و دولتی است. طیف روشنفکر لاییک جامعه می‌گویند که مستور نویسنده مذهبی است و مرا به مجالس و برنامه‌هایشان دعوت نمی‌کنند و طیف مذهبی هم مرا ضددین می‌دانند و حاضر نیستند یک نفر را با عقایدش بپذیرند.[۴]

زندگی در آرمان‌شهر

شهر ایده‎آل من برای زندگی تهران است. تهران از هر نظر بهترین شهر ایران است و در جامعه توسعه نیافته‌ای مثل ایران که نود درصد امکانات در تهران متمرکز است زندگی در هر شهر دیگر بجز تهران یک خسران بزرگ است. اهواز، احتمالا مثل بسیاری از شهرهای ایران، تقریبا یک روستای بزرگ ناهنجار به خود رها شده است. امیدی به سامان یافتن آن در دو دهه آینده ندارم. از زندگی در آن متنفرم. آن قدر متنفرم که شخصیت‌های داستان‌هایم اجازه نمی‌دهم در آن قدم بزنند و وقتی داستان اقتضا کند که در جنوب بگذرد داستان را به چهل سال پیش می برم. چهل سال پیش اهواز شهر خوبی بود.[۳]


عشق و چیزهای دیگر

من ترجیح می‌دهم کتابم (عشق و چیزهای دیگر) هرگز منتشر نشود تا این‌که تسلیم خواست و سلیقه‌ کسانی شوم که حقوق‌شان را از مالیات امثال من و خوانندگان کتاب‌هایم می‌گیرند تا تنها ابزار ارتباطی ما را با سانسور و ممیزی مختل کنند. تنها خواسته‌ من این است که اداره‌ بررسی کتاب وزارت ارشاد به شکلی شفاف و بدون شرمساری توضیح دهد که در صفحات ۵۰ تا ۵۴ این رمان چه یافته‌ است که فکر می‌کند اگر این صفحات «اصلاح» نشوند، دل و دین مردم بر باد خواهد رفت؟

نگاه به زندگی

همیشه فکر کرده‌ام زندگی مثل سقوط آزاد از ارتفاعی بلند است که ۱۰ ثانیه بعد با زمین برخورد می‌کنیم و همه چیز تمام می‌شود. آدمی که در حال سقوط آزاد است، چرا هنگام سقوط باید نگران به هم خوردن آرایش موهایش یا گم شدن ساعت مچی‌اش باشد.[۵]

دست‌مایه‌های نوشتن

هیچ‌وقت دوست نداشتم از فقر یا جنگ بنویسم؛ بااینکه در اهواز زندگی‌ کرده‌ام. از نزدیک، جنگ را دیده‌ام و بستگان زیادی را هم در آن دوران از دست داده‌ام. بارها گفته‌ام اگر یک بمب کنار من منفجر شود، نمی‌توانم از آن بنویسم، اما اگر کسی کنارم گریه کند، صدایش را می‌شنوم و آن را به کلمه درمی‌آورم.

زندگی و یادگار

شخصیت و اندیشه

من از همان سال‎های اوایل دهه شصت که مجله کیهان فرهنگی به‎عنوان جدی‎ترین مجله فرهنگی، فلسفی و ادبی آن زمان منتشر می‎شد دوست داشتم در آن مجله چیزی منتشر کنم. علتش گرایش همزمان گردانندگان مجله به دین و روشنفکری بود. یعنی همان چیزهایی که دغدغه من هم بود. داستان‌های من اصولا داستان‌هایی بودند با مایه‌های فلسفی. دل‌مشغولی آن روزها و حتی این روزهای من هیچ وقت ادبیات به معنای ادبیات صرف نبوده است. اساسا از آن موقع تا به ‎حال بیشتر حوزه مطالعاتی من فلسفه بوده تا ادبیات. من اغلب فلسفه و گاهی فیزیک می‎خوانم تا رمان و داستان کوتاه. رمان «روی ماه خداوند را ببوس» را زمانی نوشتم که شاید پنج رمان هم نخوانده بودم.[۳]

زمینهٔ فعالیت

چاپ تعداد زیادی اثر در حوزه داستان کوتاه و رمان در فاصله کمی بیش از دو دهه برای آشنایان وادی پر رنج نشر جذاب است، اما این همه کارنامه مستور نیست و این آثار را نیز باید به اثار داستانی‌اش افزود: پژوهشی کوتاه و بسیار کاربردی با نام مبانی داستان کوتاه، ترجمه‌هایی از داستان‌های ریموند کارور (در قالب دو مجموعه پاکت‌ها و چند داستان دیگر و فاصله و چند داستان دیگر)، ترجمه سرشت و سرنوشت سینمای کریشنف کیشلوفسکی (نوشته مونیکا مورر) و همچنین دو کتاب متفاوت پرسه در حوالی زندگی روایت‌نگاری بر چهل عکس) و مجموعه شعر دست‌هایت بوی نور می‌دهند.[۲]

از نگاه دیگران

علی‌اصغر محمدخانی

نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش

تفسیر خود از آثارش

  • علاقه‌ی ژرفی که میان من و خواننده وجود دارد باعث می‌شود دردها و رنج‌های مشترک را در کنار یکدیگر تجربه ‌کنیم و خوب است که با این مشکلات مواجه شویم ، برای این است که داستان‌های بنده شبیه نامه‌های سرگشاده‌ای است که در صندوق پستی قرار می‌گیرند و آنهایی که علاقه دارند از آن صندوق نامه‌های خود را بر می‌دارند و این یک مکاتبه دور و در عین حال آشنایی است که صورت می‌گیرد.
  • در داستان‌های من نه مسائل سیاسی وجود دارد که بخواهم به کسی طعنه بزنم و نه مسائل طنز که باعث خنده شود، اما باید بگویم که این نوع کتاب‌ها که مسائل سیاسی و طنز را در خود جای نداده‌اند، دست به دست شده، خوانده می‌شود و مورد توجه قرار می‌گیرد. این موضوع یک هشدار جدی اجتماعی است که باید مورد توجه قرار بگیرد.
  • وقت نوشتن در مورد آن‌چه که می‌خواهم بگویم فکر می‌کنم و به مخاطب فکر نمی‌کنم. بدین معنا که به چگونه گفتن داستان به او فکر می‌کنم.
  • دغدغه‌ای که من را در کنار دیگر مسائل درگیر کرده این است که احساس می‌کنم در خانواده‌ها هوش و استعداد به شکل خیلی بی‌رحمانه‌ای تقسیم می‌شود و بنده به لحاظ روان‌شناختی با شخصیت‌ها خیلی احساس همدردی می‌کنم برای همین است که بیشتر موضوعات داستان برگرفته از درد و رنج مردم است و دوست دارم که افراد عام‌تر به ویژه زنان خانه‌دار کتاب‌های من را مطالعه کنند.
  • بعضی از شخصیت‌ها در داستان‌ فرعی هستند و فرصت سخن گفتن برای آنها فراهم نشده که از خودشان صحبت کنند بهترین مثالی که می‌توان برای این موضوع به کار برد شخصیت «ناصر» است که فرد بسیار جالبی است و نمونه‌های عینی مانند این شخصیت در جامعه وجود دارد که حرف برای گفتن دارند. بنابراین ناچار هستم که این مسیر را ادامه دهم و پازل کلی که در ذهنم شکل گرفته در داستان‌های جدید و با شخصیت‌های فرعی‌تری که متولد می‌شود به رشته تحریر درآورم تا در داستان‌های بعدی و با یک فرصت بهتر آن‌ها را معرفی کنم و چیزی نیست که از قبل‌ طراحی کرده و یا به آن فکر کرده باشم بلکه فرآیند نوشتن به کار گرفته شده است.
  • تا به باوری نرسیده باشم نمی‌نویسم و در میان نویسندگان کسی را سراغ ندارم که به این شکل باورهای خود را بنویسد و به این ترتیب تمام نوشته‌های من به خودم تعلق دارد و از دست کسی تقلب نمی‌کنم و اگر ضعیف یا قوی است، متعلق به خودم است. چند عنصر در داستان‌نویسی برایم مهم است که یکی از این عنصرها این است که خود داستان حتما باید برایم جذاب باشد؛ اما بابت این مسئله به خواننده باج نمی‌دهم؛ بلکه سعی می‌کنم داستان طوری باشد که خواننده دنبالم بیاید و داستان را پیگیری کند.[۴]
  • بیشتر مطالعات من در حوزه فلسفه، فیزیک و الهیات است تا رمان و شعر و داستان کوتاه. در واقع پرسش‌های مشترک این سه حوزه همان سوالاتی است که ذهنم را مشغول کرده است. پرسش‌هایی مثل این که «چرا هستم؟»، «چرا جهان هست؟» و «آخر این نمایش قرار است چه اتفاقی بیفتد؟» گاهی این پرسش‌ها یا کندوکاوها به شکل عمیقی در رمان یا داستان کوتاه طرح می‌شود. یکی از نویسندگانی که به بهترین شکل ممکن این پرسش‌ها و موقعیت‌‌ها را در داستان‌هایش طرح کرده، سلینجر بوده است. به همین خاطر سلینجر نویسنده محبوب من است. اگر نویسنده‌ها مثل ایستگاه‌های قطار باشند، من در ایستگاه سلینجر پیاده شده‌ام و دوست ندارم و دوباره سوار قطار شوم. یکی دو محض تفنن این کار کردم و رفتم چند ایستگاه دیگر، اما فورا و با اولین قطار برگشتم سراغ سلینجر. ترجیحم این است به جای این که وقتم را با خواندن چیزهای دیگر تلف کنم، وقتم را با خواندن چند باره کتاب‌های سلینجر غنی کنم.[۵]

موضع‌گیری‌های او دربارهٔ دیگران

نسیم مرعشی

نامه‌های سرگشاده

اعراض و اعتراض

در اخبار خواندم که نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور با هدف «تجلیل از قلم متعهد و برجسته» در طرحی موسوم به «چهل قلم» بدون اطلاع و هماهنگی با من، اسم بنده را به عنوان یکی از چهل نویسنده متعهد و ارزشی که قرار است در ایام برگزاری چهلمین سال پیروزی انقلاب اسلامی تقدیر شوند، قرار داده است. به اطلاع این نهاد و کسانی که این خبر را خوانده‌اند می‌رسانم که من اصولا به معنای متعارف و رایج آقایان «ارزشی و متعهد» نبوده و نیستم. ارزش و تعهد معیارهایی نیستند که گروهی بر اساس باور‌های خود آن‌ها را تعریف کنند و بعد مدال‌هایی از جنس‌شان بسازند و تصمیم بگیرند این مدال‌ها را به گردن دیگران بیندازند. در باور من، بسیاری از نویسندگان ما، که البته نام‌شان در این فهرست چهل نفره نیست، جزو نویسندگان متعهد و ارزشی هستند: متعهد به ارزش و ارزش‌های انسانی....[۱۱]

نامه به فردوسی‌پور

عادل فردوسی‌ پور عزیز همین اول بگویم که خبر کنار گذاشتن شما از برنامه‌ی نود و احتمالا حذف کامل شما از تلویزیون، مثل خیلی خبرهای تلخ دیگر این روزها، گرچه باعث تاسف است اما مطلقا تعجب‌آور نیست. حداقل برای من نیست. راستش به شنیدن چیزهای تاسف‌آوری که دیگر شگفت‌زده‌ام نمی‌کنند عادت کرده‌ام. قبول دارم عادت زشت و خجالت‌آوری است؛ در واقع از آن عادت‌هایی است که خودش هم مایه تاسف است. با این حال گمان می‌کنم حتی اگر قرار باشد کسی از این اتفاق تعجب کند بیش‌تر باید از این جهت شگفت‌زده شود که چرا برنامه نود ۲۰ سال از تلویزیون ما پخش شد؟... ... من می‌توانم فهرست مفصلی از گناهان نود را اینجا بیاورم و نشان دهم که مدیران تلویزیون در تحمل بیست ساله‌این برنامه اتفاقا سعه‌ی صدر نشان‌داده‌اند! دقیقا به همین دلیل است که همیشه از پخش هر برنامه‌ نود شگفت‌زده می‌شدم. خب حالا با حذف نود، قطار تلویزیون به ریل همیشگی‌اش برگشت و تلویزیون به شکل کل منسجم و یکدستی از جنس کلیشه و کسالت درآمد. و چه خوب! حالا دیگر لازم نیست دوشنبه‌شب‌ها کارهای شخصی‌مان را کنار بگذاریم، کتاب ‌نخوانیم، فیلم نبینیم، موسیقی گوش‌ندهیم و هزار کار دیگر نکنیم تا فرصتی برایدیدن نود پیدا کنیم. مدیران تلویزیون هم البته می‌توانند آسوده‌تر بخوابند. اما یک پرسش مهم همچنان خواب مدیران را خواهد آشفت: با استحاله یا حذف برنامه‌های طبیعی و پربیننده و رویگردانی از خواست عمومی مخاطب دنبال چه هستیم؟[۱۲]

نامه به عزت‌الله ضرغامی در خصوص پخش نشدن ربنای شجریان

پرسش ساده من - درواقع یکی از صدها پرسش ساده من - به عنوان شهروندی عادی که ظاهرا قرار است مخاطب تلویزیون شما باشد، از کسی است که خود را مسئول «رسانه ملی» می‌داند. «ملی» یعنی منسوب به ملت و مردم ایران، لابد. اگر چنین است چرا و به چه دلیل چندین سال است یکی از نغمه‌های مذهبی را - که به گواه و داوری همین ملتی که قرار است تلویزیون «ملی» متعلق به آن‌ها باشد، بهترین و زیباترین و اثرگذارترین و پرخاطره‌ترین نغمه‌هاست - هنگام رمضان از رادیو و تلویزیون پخش نمی‌کنید و آن را از مردم دریغ می‌دارید؟ آیا صرفا به این دلیل که نام خواننده آن محمدرضا شجریان است؟ یا شاید به این دلیل که خواننده‌اش براساس عرف و قانون و حقوق شخصی مایل نیست تصنیف‌هایش از رادیو و تلویزیون پخش شود؟...[۱۳]


نکات کوتاه؛ درباره داستان‌نویسی

  • داستان‌نویسان اگر بخواهند با خود صادق باشند تلاش می‌کنند جهان را توصیف کنند و شاید از این نظر، داستان‌نویسان یک پله از فیلسوفان پایین‌تر هستند؛ چرا که فیلسوفان از یک شیوه غیرشخصی در پی آن هستند تا گزاره‌هایی بیابند که جهان را تبیین کنند، در حالیکه نویسنده سعی دارد جهان را از منظر خود بیان کند، پس طبیعتا کار نویسنده کوچکتر از یک فیلسوف است.
  • توقع من از نوشتن این نیست که بخواهم زندگی فردی را تغییر دهم، چرا که این امر از هنر بر نمی‌آید. انگیزه نوشتن، روشن است؛ برای آن می‌نویسم که تأثیرگذار باشم اما این آأگذاری از 4 دقیقه فراتر نمی‌رود و بعد فراموش می‌شود.
  • من تا بخشی از تجربه داستان را حس نکنم داستانی نمی‌نویسم، در واقع هیچ داستانی ندارم که صرفاً به قصد نوشتن یک قصه، پشت کامپیوتر نشسته باشم. همیشه باید یک انرژی کافی برای نوشتن داستانی فراهم شود. این انرژی را دقیقا نمی‌شود تعریف کرد اما بخش مهمی از آن محصول غواصی روح است.
  • نویسندگی کار خیلی جالبی نیست. نوشتن در بدترین حالت نوعی سرگرمی است. در بهترین حالت می‌تواند کاری عمیقا انسانی باشد؛ به اشتراک گذاشتن رنج‌های نویسنده با دیگران جوری که خواننده احساس کند در رنج‌هایی که می‌کشد تنها نیست.
  • نویسنده وقتی در جمعی هست انگار دارد تنها زندگی می‌کند. یک جورهایی از بقیه متفاوت است. این تفاوت اصلا خوب نیست. انگار از لذت‌های خوب زندگی لذت نمی‌برد. این چیزی نیست که نویسنده خودش انتخاب کرده باشد. این به شکل طبیعی در نویسنده وجود دارد.
  • نویسندگی غواصی کردن در خود آدم است، خیره شدن به صحنه‌هایی است که آدم در حالت عادی دوست ندارد به آن‌ها نگاه کند. تمرکز روی مرگ، بیماری و...
  • نویسنده‌ها همیشه دارند کار می‌کنند؛ بخصوص و اغلب وقتی نمی‌نویسند نویسنده ممکن است در خواب هم در حال کار باشد. برای نوشتن داستان باید ساعت‌ها فکر کرد و زندگی کرد و فکر کردن وقت نوشتن به کار آدم نمی‌آید. درست مثل متولد شدن یک بچه که خیلی اتفاقات باید قبلش بیفتد تا در زمان بخصوصی متولد شود.
  • نویسنده خوب و یا هر فردی که در حوزه هنری مشغول فعالیت است زمانی باید از کار خود رضایت کامل را داشته باشد که شاهد پیشرفت در آثارش باشد در واقع آخرین کار او بهترین کار و در صورت عملی شدن این هدف می‌توان گفت که نویسنده مسیر درستی را طی کرده است.
  • نوشتن داستان یعنی خلق کردن داستان، متولد کردن داستان. داستان موجود زنده‌ای است که باید زیبا و باهوش متولد شود. بعضی داستان‌ها در بدو تولد ناقص‌الخلقه هستند یا مرده به دنیا می‌آیند. یعنی ظاهرشان داستان است ولی روح ندارند. بعضی داستان‌ها زنده هستند ولی عمرشان خیلی کوتاه است و زود می‌میرند. چرا بعضی داستان‌ها بعد از ۲۰۰ – ۳۰۰ سال هنوز زنده هستند و هنوز از خواندن‌شان لذت می‌بریم؟ مثلا «مردگان» جویس، «بانو و سگ ملوسش» از چخوف، «آدم‌کش»های همینگوی، «آدم خوب کم گیر میاد» از فلانری اوکانر. در این داستان‌ها چه هست که بعد از سال‌ها هنوز زنده هستند؟ این داستان‌ها زنده هستند چون زندگی می‌کنند، روح دارند و حرف می‌زنند. حرف‌شان هنوز زنده است. حرف‌شان را می‌شنویم و لذت می‌بریم.
  • من بارها نسبت به ادبیات هنر و سیاست گفته بودم که این دو تفاوت‌هایی را با هم دارند؛ در سیاست ساده‌ترین مسائل تبدیل به معماهای پیچیده می‌شود و برخلاف آن، ادبیات پیچیده‌ترین مسائل از جمله اجتماعی، روانشناختی و... را به ساده‌ترین شکل ممکن مطرح می‌کند.

برنامه‌های ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است

مصطفی مستور در نشستی که روز پنج‌شنبه ششم آبان‌ماه ۱۳۹۵ با حضور دانشجویانی که زبان فارسی را به عنوان واحد انتخابی می‌گذرانند که در حاشیه برگزاری شصت و یکمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب بلگراد در دانشکده فیلولوژی دانشگاه بلگراد برگزار شد، از ادبیات، نوشتن و چگونگی کار نویسندگی صحبت کرد.[۱۴]


مصطفی مستور که به‌منظور شرکت در سومین دوره همایش «بوکستان، بدون شرق بدون غرب» در سارایوو حضور داشت، سه‌شنبه (۳ جولای) با حاجم حیدروویچ رئیس انجمن نویسندگان بوسنی و هرزگوین و دکتر نناد تانوویچ رئیس شورای این انجمن در محل ساختمان رایزنی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در سارایوو دیدار و گفت‌وگو کرد.[۱۵]


آثار و منبع‌شناسی

سبک و لحن و ویژگی آثار

بیهودگی و تکرار در اجبار زندگی، برداشت و دریافتی از زندگی است که مستور دوست دارد آن را به هر زبانی، بارها و بارها برای خوانندگان در کتاب‌هایش روایت کند. از ویژگی دیگر داستان‌های مستور به چگونگی وارد کردن روحی متافیزیکی است که در پس اجزا و میزانسن داستان‌های کتاب پنهان شده است.

او خواسته یا ناخواسته شخصیت‌هایی می‌سازد که به دلیل یک نقص، یک ویژگی زیستی و یا دارا بودن مؤلفه‌‌ای خاص، می‌توانند این ارواح یا قدرت‌های شاعرانه را کشف کنند. او فرم داستان را به شکلی طراحی کرده که اغلب آن‌ها دربرگیرنده نوعی سکوت است که این قشر از آدم‌های او سوال‌ها، خاطره‌ها و یا هذیان‌هایی را بازگو می‌کنند. هذیان‌هایی که گاه تبدیل به ایمان می‌شوند. نکته‌ای دیگر که در آثار مستور وجود دارد، تداوم شخصیت ها و تکرار آن‌ها از رمانی به رمان دیگر و داستانی به داستان دیگر است. به طوری که اگر در یک کتاب از مصطفی مستور با شخصیتی آشنا شدید، حتما می‌توانید داستان آن شخصیت یا شخصیت‌ها و اتفاقات مرتبط به او را در کتاب‌های دیگر نیز پیدا کنید.

آدم‌های داستان مستور وابسته به اقلیم‌ خاصی نیستند. او حتی در بعضی از داستان‌هایش با نام و نشان، فضا و شخصیت‌های داستانی‌اش را خارج از فضا و آدم‌های شهر خودش معرفی می‌کند گویی شخصیت‌ها در جهان انتزاعی و آبستره به سر می‌برند و ورای شهرها و مکان‌ها تنفس می‌کند.[۲]

کارنامه و فهرست آثار

کارهای داستانی

  • عشق روی پیاده‌رو (مجموعه داستان) ۱۳۷۷
  • چند روایت معتبر (مجموعه داستان) ۱۳۸۲
  • من دانای کل هستم (مجموعه داستان) ۱۳۸۳
  • حکایت عشقی بی‌قاف، بی‌شین، بی‌نقطه (مجموعه داستان) ۱۳۸۴
  • من گنجشک نیستم (رمان) ۱۳۸۷
  • تهران در بعد از ظهر (مجموعه داستان) ۱۳۸۹
  • قصه ۸۴ (به کوشش) ۱۳۸۹
  • سه گزارش کوتاه دربارهٔ نوید و نگار (رمان)
  • رساله‌ای دربارهٔ نادر فارابی (رمان) ۱۳۹۴
  • بهترین شکل ممکن (مجموعه داستان) ۱۳۹۵
  • تهران در بعدازظهر(مجموعه داستان) ۱۳۹۶
  • زیر نور کم (مجموعه داستان) ۱۳۹۶
  • عشق و چیزهای دیگر (داستان بلند)
  • پرسه در حوالی زندگی (تصویر و متن)

پژوهش

  • مبانی داستان کوتاه ۱۳۷۹

ترجمه

  • فاصله و داستان‌های دیگر، ریموند کارور، ۱۳۸۰
  • پاکت‌ها و چند داستان دیگر، ریموند کارور، ۱۳۸۲
  • سرشت و سرنوشت، سینمای کریشتف کیشلوفسکی، مونیکا مور، ۱۳۸۶

نمایش‌نامه

  • دویدن در میدان تاریک مین، ۱۳۸۵
  • پیاده روی در ماه، ۱۳۹۷

جوایز و افتخارات

برگزیده بهترین رمان سال‌های ۷۹ و ۸۰ جشنواره قلم زرین

برندهٔ لوح تقدیر از نخستین مسابقه داستان‌نویسی صادق هدایت

برندهٔ جایزه سوم مسابقه داستان کوتاه مجله ادبیات داستانی

منبع‌شناسی

علاوه بر کتاب سعی بر مدار اندوه که انتشارات «به‌نگار» در سال ۱۳۹۲ چاپ کرده، هشت پایانامه دانشگاهی در پیوند با آثار مستور نوشته شده است.[۲]

بررسی چند اثر

دویدن در میدان تاریک مین

دويدن در ميدان مين در 4 پرده نوشته شده و در پادگانی جریان دارد كه اختناق شديدی برپاست و سربازها را خيلی اذیت می‌كنند. در حقیقت شاهد هستیم كه فرمانده مركز، اميرماهان و یاقوت را به دليل عاشق شدن و تفكر در مورد چيستی دنیا و خدا مورد بازخواست قرار می‌دهد. این كتاب به عنوان نامزد بخش هنری جایزه کتاب سال دفاع مقدس معرفی شد.[۱۶]

عشق روی پیاده‌رو

عشق روی پیاده‌رو مجموعه‌ای از داستان‌های كوتاه و با مضامين همیشگی كه مستور می‌نویسد است. عشق، زندگی، اندوه و خداوند. در این كتاب هم مانند دیگر كارهای این نویسنده برخی از داستان‌ها با الهام از خاطرات كودكی او نوشته شده است. داستان‌ها اكثرا تلخند اما حس قشنگی را به آدم منتقل می‌كنند.[۱۶]

استخوان‌ خوک و دست‌های جذامی

استخوان‌ خوک و دست‌های جذامی، داستان آدم‌هایی است که هر اندازه به‌هم نزدیک باشند، باز از هم دوراند. این رمان به عنوان بهترین رمان سال 1383انتخاب شد و جایزه ادبی اصفهان را نصیب خود کرد. مستور تنها با کنار هم گذاشتن هنرمندانه‌ی روزمرگی‌هایی که "بازی دست‌ها"ی عروسک گردان می‌سازد شگردش را آشکار کرده و دست‌های عریان عروسک‌گردان دانا را به ما لو داده است. همین و نه چیزی بیشتر. اما تا آن حد هنرمندانه که احساس می‌کنی از میان تمام عینیت‌های روزمره‌ داستان حدیثی نو از زندگی را کشف کرده‌ای. چیزی که شاید روزی باید می‌دانسته‌ای و از یاد برده بودی‌اش. این هنر زبان ساده‌ روایت مستور است.

مستور کوشیده دنیایی که در آن زندگی می‌کنیم را بازسازی کند. نه شعار داده و نه برهان اقامه کرده. تنها دوربین را در زاویه‌ای قرار داده که خدا نیز در کادر باشد. و بی‌صدا «استخوان خوک در دست جذامی» را از بسته‌بندی زرکوب و پر تملقی که هر روز من و تو آن را می‌بینیم بیرون کشیده و بی‌فریب هر دو را عریان در مقابل چشمان‌مان به نمایش گذاشته. مستور تنها بر تجربه و خاطره‌ ثبت شده ذهن ما از زندگی‌های اطراف‌مان تکیه کرده و از اصول فطرت‌مان سود برده و با یاری همین دو عنصر، داستانی باورپذیر از دنیای واقعی ما ساخته که در پس آن کم‌بهایی بازی‌های آن و حضور پر معنای حقیقتی غیر قابل انکار را برای خواننده آشکار کرده است.[۱۶]

من گنجشک نیستم

من گنجشک نیستم داستان روزمرگی‌های مردی است که خواهرش برای معالجه، او را به مجتمع درمانی سپرده و در حال حاضر او ساکن طبقه نهم و واحد ۹۰۲ از این تیمارستان است. راوی به خاطر مرگ همسرش افسانه (وقت وضع حمل) و فرزندش، سردردهای عجیبی دارد و گاهی وقت‌ها کله‌اش داغ می‌شود...[۱۶]

تهران در بعدازظهر

مجموعه‌ داستان تهران در بعدازظهر با ۶ داستان کوتاه است. محوریت موضوعی همه‌ی داستان‌های این مجموعه زنان و نقش آن‌ها در زندگی مردان است. این نگرش در داستان «تهران در بعدازظهر» به اوج خود می‌رسد. این داستان شامل ۷ روایت در یک بعدازظهر در تهران است که در آن‌ها شخصیت‌ها هرکدام به نوعی درگیر رابطه‌ عاطفی یا شکست در رابطه‌ با زنان هستند.[۱۶]

سه گزارش کوتاه درباره نوید و نگار

این کتاب، ماجرای سه روز از زندگی خواهر و برادری به نام نوید و نگار را روایت می‌کند که شخصیت نگار پیش‌تر در یکی از اپیزود‌های رمان استخوان خوک و دست‌های جذامی حضور داشته است. این رمان در فضای امروز تهران می‌گذرد و سفری ا‌ست به لایه‌های زیرین جامعه‌ امروز ایران و تهران.[۱۶]

روی ماه خداوند را ببوس

این کتاب با محور قراردادن شخصیتی که سابقاً مذهبی بوده و حالا به خداوند شک کرده، موضوعاتی چون تقدیر و مشیت الهی، مرگ و عشق را بررسی می‌کند و داستان زندگی مردی است که در کیستی و چیستی خود و خدا دچار شک شده و در واقع داستان انسانی در جستجوی معنا است.[۱۶]

مبانی داستان کوتاه

کتاب مبانی داستان کوتاه نوشته‌ مصطفی مستور است که در آن فصل به فصل به بررسی داستان کوتاه، تاریخچه، ساختار و عناصر شکل گیری‌اش می‌پردازد. مصطفی مستور در این کتاب ابتدا تاریخچه‌ای از داستان کوتاه و تعاریفی از آن ارائه می‌کند. مفهوم طرح در داستان کوتاه، ساختار طرح، عناصر داستان و نمونه و تحلیل، فصل‌های دیگر این کتاب هستند. در بخش مفاهیم عمده‌ داستان کوتاه، مفاهیم توالی زمان، روایت، واقعه، انتظار، تعلیق، صمیمیت، تأثیر واحد، پیام، طرح، سببیت، شروع و گسترش، گره، نقطه اوج، گره‌گشایی، شخصیت، دیدگاه، لحن، فضا، زبان، سبک، صحنه و نظایر آن بررسی و تبیین می‌شود. در پایان کتاب هم «داستان گم شدن دوچرخه گیلبرت» اثر «ریموند کارور» برحسب موضوع، درون‌مایه، شخصیت‌پردازی، زاویه دید، صحنه‌پردازی، لحن، فضا، زبان، سبک و تکنیک بررسی می‌شود.[۱۶]

رساله درباره‌ی نادر فارابی

رمانِ رساله درباره‌ٔ نادر فارابی از نظر ساختارِ روایی با آثارِ قبلی‌اش بسیار متفاوت است. در این داستان با کارکردهای نوِ تکنیکی این نویسنده‌ روبه‌رو هستیم که قصه‌ٔ غیبتِ عجیبِ یک شخصیت را ساخته و خواننده‌اش را با انواعِ پرسش‌های ریز و درشت روبه‌رو می‌کند. «رساله درباره‌ی نادر فارابی» بستری رئالیستی دارد که با رویکردی فلسفی، سازوکارهای پلیسی و معمایی را به کار گرفته است. این رمان درباره‌ٔ غیب‌‌ شدن ترانه‌سرایی است که پیش از این در صحنه‌ٔ بسیار کوتاهی از رمان «سه گزارش کوتاه درباره‌ی نوید و نگار» ظاهر شده بود. داستان کاوشی است درباره‌ٔ حضور و غیبتِ قهرمانِ داستان و احتمال‌هایی که پسِ این غیبتِ عجیب وجود دارد.[۱۶]


ناشرانی که با او کار کرده‌اند

از میان ناشران، نشر رسش، سوره مهر (به کوشش)، ققنوس، مرکز و چشمه، انتشاراتی‌هایی بودند که مصطفی مستور با آن‌ها کار کرده است. هرچند بیشترین کتاب چاپ‌شده از این نویسنده را نشر چشمه و مرکز به زیور طبع آراسته‌اند.

تعداد چاپ‌ها و تجدیدچاپ‌های کتاب‌ها

تعداد کتاب‌های تالیفی چاپ‌شده مستور بنابر آمار و اطلاعات خانه کتاب، ۳۱۸ چاپ برای مجموع کتاب‌هاست که از این تعداد، کتاب روی ماه خداوند را ببوس با ۸۴ چاپ، بیشترین تعداد چاپ را در بین کتاب‌های این نویسنده داراست.

نوا، نما، نگاه

خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونه‌های شنیداری و تصویری انتخاب شود)

پانویس

  1. ۱٫۰ ۱٫۱ حسن میرعابدینی. فرهنگ داستان‌نویسان ایران از آغاز تا امروز.
  2. ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ ۲٫۳ ۲٫۴ فرشید شریفی. سعی بر مدار اندوه.
  3. ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ ۳٫۳ ۳٫۴ ‏ «نوشتن و زندگی در گفتگو با مصطفی مستور». 
  4. ۴٫۰ ۴٫۱ «حرف‌های مصطفی مستور درباره ده‌نمکیزم ادبی». 
  5. ۵٫۰ ۵٫۱ مستور، مصطفی. سلینجر از من نمی‌گذرد. 
  6. ۶٫۰ ۶٫۱ ۶٫۲ ۶٫۳ «بررسی کارنامه مستور». 
  7. «شجاعی: مصطفی مستور از نظر داستان‌نویسی در صدر نشسته است». 
  8. «مستور: مرعشی تجربه‌های عمیق زنان را به قلم آورده است». 
  9. ‏ «من در ایستگاه سلینجر پیاده می‌شوم». 
  10. «امام صدر تلاش می‌کرد تا جهان جای بهتری برای زیستن شود». 
  11. [‏http://www.ensafnews.com/153056/%D8%A7%D8%B9%D8%AA%D8%B1%D8%A7%D8%B6-%D9%85%D8%B5%D8%B7%D9%81%DB%8C-%D9%85%D8%B3%D8%AA%D9%88%D8%B1-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D8%B1%D8%A7%D8%B1-%DA%AF%D8%B1%D9%81%D8%AA%D9%86-%D9%86%D8%A7%D9%85%D8%B4-%D8%AF «اعتراض مستور به قرار گرفتن اسمش در بین نویسندگان متعهد و ارزشی»]. 
  12. «نامه مصطفی مستور به فردوسی‌پور». 
  13. «نامه مستور به ضرغامی: «ربنا»ی شجریان حق‌الناس است». 
  14. «حضور مصطفی مستور و فرهاد حسن‌زاده در نمایشگاه کتاب بلگراد». 
  15. «بررسی گسترش همکاری‌های ادبی ایران و بوسنی». 
  16. ۱۶٫۰ ۱۶٫۱ ۱۶٫۲ ۱۶٫۳ ۱۶٫۴ ۱۶٫۵ ۱۶٫۶ ۱۶٫۷ ۱۶٫۸ «مصطفی مستور». 

منابع

  • حسن میرعابدینی (۱۳۸۶). فرهنگ داستان‌نویسان ایران از آغاز تا امروز. تهران: چشمه. ص. ۲۵۷. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۳۶۲-۳۶۲-۳.
  • فرشید شریفی (۱۳۹۲). سعی بر مدار اندوه. شیراز: به‌نگار. ص. ۱۵. شابک ۹۷۸۶۰۰۶۸۳۵۳۶۵.
  • مستور، مصطفی. «سلینجر از من نمی‌گذرد». مجله همشهری جوان (تهران) -، ش. ۶۴۴ (-): ۱۶. 

پیوند به بیرون