ه.ا.سایه
امیرهوشنگ ابتهاج معروف به هوشنگ ابتهاج و ملقب به سایه و متخلص به ه.ا.سایه غزلسرا، مصحح دیوان حافظ و موسیقیپژوه است که آثارش نشان از ارادت همزمان به شعر نیما یوشیج و غزل شهریار دارد.
هوشنگ ابتهاج | ||||
---|---|---|---|---|
آدمی که از پشت کوه آمده.[۱]خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
| ||||
نام اصلی | امیرهوشنگ ابتهاج سمیعی گیلانیخطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
| |||
زمینهٔ کاری | سرایش و تصحیح و پژوهش | |||
زادروز | ۶اسفند۱۳۰۶[۲][۳] رشت | |||
پدر و مادر | میرزا آقاخان ابتهاج و فاطمه رفعت | |||
محل زندگی | رشت، تهران و کلنِ آلمان | |||
پیشه | شاعر و مصحح و پژوهشگر | |||
کتابها | نخستین نغمهها، سیاهمشق(۱، ۲، ۳، ۴ و شعر نو)، شبگیر، چند برگ از یلدا، تا صبح شب یلدا و... | |||
تخلص | ه.ا.سایه و سایه | |||
همسر(ها) | آلما مایکیال (۱۳۳۷ تاکنون) | |||
فرزندان | یلدا، کیوان، آسیا و کاوه | |||
اثرپذیرفته از | شهریار و نیما یوشیج | |||
امضا | ||||
|
سایه شعر را از نوجوانی آغاز کرد و پس از گامهای آغازین خود، به تجربههای فریدون تَوَلَلی و نیما یعنی شعر جدید گرایش پیدا کرد و البته هرگز از سرودن غزل غافل نشد. درواقع تلاشهایش در مسیر اعتلابخشی به غزل فارسی است و لذا در شعر نو از پیشگامان سرشناس و در غزلسرایی از گزیدهگویان و پاکیزهگویان عصر خویش است، بهگونهای که سِحر کلامش همواره مخاطبان را بهسمت خود میرباید.[۴]
ابتهاج همچنین مدتی بهعنوان مدیرکل شرکت دولتی سیمان تهران مشغول بهکار شد و شش سال نخست دههٔ پنجاه، پس از کنارهگیری داوود پیرنیا در رادیوی ایران سرپرست برنامه گلها بود و برنامه موسیقایی گلچین هفته را پایهگذاری کرد.[۵]
در دههٔ هفتاد به امریکا و اروپا سفر کرد و به شعرخوانی و سخنرانی دربارهٔ دیوان حافظ در شهرهای برکلی، لوسآنجلس، دالاس، نیویورک، فیلادلفیا، ساندیهگو و سیاتل پرداخت.[۵]
داستانک
شیطنت دوران کودکی
امیرهوشنگ، تک پسر آقاخان و فاطمه خانم، از کودکیش چنین یاد میکند:
- بعد از من، سه ختر بهدنیا آمدند و یک پسر هم قبل از من بود که نیامده رفت. خیلی عزیزکرده و خودسر و لوس و از خودراضی بار آمدم! خیلی اذیتکننده بودم و آزارگر. یک بچهٔ کمسالتر از خودم را با طناب میبستم و از درخت آویزان میکردم.
از آشپزی تا موسیقی
گرچه در درس و مدرسه کوشا نبوده، شیفتهٔ مهارتآموزی است. در کنار نقاشی و مجسهسازی به دیگر هنرها نیز هرکدام در دورهای علاقهاش را جلب کرده است:
- «در همان هشت تا دهسالگی برای غذاپختن حرص میزدم. یک بار هم سه ماه تابسان مرا فرستادند پیش یک خام خیاط. شاید چون در خانه شلوغ میکردم. گلدوزی و دِسْمِهدوزی هم از او یاد گرفتم. مدت کوتاهی هم پیش «موسیو یرواندی» پدر «جرج مارتیرسیان» نوازندهٔ ارکسر سمفونی تهران، مشق ویلون کردم.»
کُشتی و وزنهبرداری تفریحی، بیلیارد حرفهای
« | کُشتی و وزنهبرداری دو رشتهٔ محبوبش در همان دوران کودکی و نوجوانی است و البته بهگفتهٔ خودش بیلیارد برایش دنیایی دیگری است:
|
» |
داستانکهای انتشار
برای معشوقهاش گالیا
امیرهوشنگ جوان، دلباخته دختری ارمنی به نام گالیا ساکن رشت بوده و این عشق دوران جوانی دستمایه اشعار عاشقانهای میشود که در آن ایام سرود. بعدها نیز که ایران غرق خونریزی و جنگ و بحران شد، شعری با اشاره به همان روابط عاشقانهاش با گالیا سرود.[۵]
عاشقانههای آلما
نمیگم دوستت دارم
یکی از گلایههای همیشگی آلما اینه که من تاحالا نگفتم: «دوستت دارم.» برای اینکه گفتن این جمله برام بوی حقهبازی میده... به من میگفت: «بمیر»، میمُردم؛ یعنی فراتر از دوستداشتن... حالا چه اهمیتی داره که به زبون بیارم. موضوع غرور و تفرعن نیست بهخدا... من طوری نشون میدم که اصلاً هیچم. اصلاً چه نیازی داره که آدم این جملات توخالی مضحک رو بگه.[۸]
زندان و آلما و غزل
بود که بار دگر بشنوم صدای تو را؟ | ببینم آن رخ زیبای دلگشای تو را؟! | |
مباد روزی چشم من ای چراغ امید | که خالی از تو ببینم شبی سرای تو را | |
دل گرفتهٔ من کی چو غنچه باز شود | مگر صبا برساند به من هوای تو را | |
چنان تو در دل من جا گرفتهای ای جان | که هیچکس نتواند گرفت جای تو را | |
به پایداری آن عشق سربلند قسم | که سایهٔ تو بهسر میبرد وفای تو را |
داستانک استاد
داستانک شاگرد
داستانک مردم
ده تا بیست مطلب از مجلات دورهٔ خود
داستانکهای دشمنی
داستانکهای دوستی
کسرایی ناجی چایخوردن
چایی میخوردیم، پنج زار. پول چایی رو نداشتیم. کسرایی رو مینشوندیم توی کافه و میرفتیم توی خیابون. داد میزدیم: کمیتهٔ نجاتِ شاعر مردم سیاوش کسرایی! کمیتهٔ نجاتِ کسرایی! میگفتن: چی شده؟ کسرایی رو گرفتن؟ می گفتیم: نه پول چایی رو ندادیم اون رو گرو گذاشتیم. دو تومن جمع میشد. هم کسرایی نجات پیدا میکرد و هم دو تا چایی دیگه میخوردیم. هرچی پول داشتیم خرج میکردیم. فردا هم خدا بزرگه![۹]
نیمای ظریف با صدایی شاهکار
روزی با سیاوش و کیوان نیما را از اداره برداشتیم و بردیم به ساختمان ششهفت طبقهٔ سیمانی خاکستریرنگ نزدیکی مخبرالدوله، آن زمان آسمانخراش تهران بود. کنارش دکهای بود. نیما چیزی نوشید و نطق و خطابهای ایراد کرد. از فیزیک گفت و فلسفه. تازه شعر «مرغ آمین» را گفته بود، شروع کرد به خواندن. گویی انبوهی زن و مرد ایستادهاند و دارد آن را میخواند. آمین!آمین!
خیلی لاغر و استخوانی و کوتاه بود. جثهٔ کوچکی داشت. صدایی که موقع خواندن این شعر از او میشنیدیم، گویی جمعیت کثیری دارند او را همراهی میکنند. آن روز اگر ضبط صوتی بود و میشد ضبط کرد، واقعاً شاهکاری بود!
داستانکهای قهر
داستانکهای آشتیها
داستانک نگرفتن جوایز
داستانک حرفی که حین گرفتن جایزه زده است
داستانکهای مذهب و ارتباط با خدا
داستانکهای عصبانیت، ترک مجلس، مهمانیها، برنامهها، استعفا و مشابه آن
داستانک نحوهٔ مرگ، بازتاب خبر مرگ در روزنامهها و مجلات و نمونههایی از آن
داستانکهای دارایی
جمعاً ده دقیقه گیلکی حرف نزدم
سایه گیلکی معترف است که گیلکی حرف نزده است به دو دلیل. از یکسو:[۱۰]
نسبتهای مادری | زادگاه | نسبتهای پدری | ||
---|---|---|---|---|
مادربزرگِ مادر | مادربزرگِ پدر | |||
مادرِ مادر | مادرِ پدر و پدرِ پدر | تهرانی و تفرشی | ||
مادر | پدر |
|
و از دیگر سوی، پدر و مادرم با من و خواهرانم فارسی حرف میزدند. گرچه بچههای شهرستانی باهم بهزبان محلی صحبت میکنند؛ همه با من فارسی حرف میزدند.[۱۱]
پدرسوخته
پدر و مادرش همواره باهم همدل و نیکرفتار بودند:
- مجموعاً در خانه فضای خوبی داشتیم. من هیچوقت نشنیدم پدر و مادرم باهم دعوا کنند یا حتی با صدای بلند باهم حرف بزنند. در خانهٔ ما از هیچکس فحش شنیده نمیشد. حرف خیلی بدی که از دهان بچهها درمیآمد، پدرسوخته بود.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
شعر و افیون
وقتی دامنه صحبت میلاد عظیمی با سایه به رابطهٔ شعر و افیون میکشد، از سایه میپرسد که آیا تا این ثانیه از عمر، به سراغ افیون رفته است؟ پاسخ سایه، اما روشن است: «پیش اومده که با نادرپور و اخوان و تقی مدرسی به تریاک خانهها هم رفتم؛ ولی لب نزدم. خب من رفیق حجره و گرمابه و گلستان بچهها بودم. هر جا میرفتن باهاشون میرفتم.»[۱۲]
مهاجرت برای شیپور زدن!
« | من خودم مهاجرت نکردم، اول یکی از بچههایم رفت آلمان، بعد زنم رفت که بچهام تنها نباشد. بعد بچههای دیگرم رفتند، رفتن من اجباری بود؛ ولی اگر چیزی زندگی شما را تهدید میکند و خطر مرگ برای شما محرز است، شما حق دارید که هر نقطهٔ خطرناکی را ترک کنید تا درامان باشید. یک مدتی، من ممنوعالخروج بودم و بالاخره من هم رفتم.
وقتی میخواهید کاری کنید که اصل زندگیتان است، در جایی میشود و در جای دیگری نمیشود. حتی اگر آن کار عبث باشد؛ مثلاً میخواهید شیپور بزنید. البته منظورم از شیپور، ابزار موسیقی نیست.
شما نمیتوانید در خانه خودتان شیپور بزنید؛ چون همسایه داد میزند که آقا شلوغ نکن، میخواهیم بخوابیم. [در این صورت] شما نهتنها حق دارید؛ بلکه وظیفه شماست جایی بروی که این تنها غرض زندگیتان را انجام دهید؛ حالا چه به بیابان بروید، چه جایی بروید که کسی مانع کارتان نشود. |
» |
سایه و آواز و صدای...
همشاگردیاش در مدرسه تمدن نقل میکند که:
- هوشنگ بهمحض بیرونآمدن از دبیرستان نقس عمیقی میکشید و شروع به خواندن میکرد و خلیلزاده یادش بهخیر، قسمش میداد که بس کند! ناگفته نماند که گرچه خداوند در زمینهٔ ذوق ادبی و شناخت موسیقی و هنر دربارهٔ هوشنگ دستودلباز بود؛ ولی درزمینهٔ صدا چندان لطفی به او نشان نداده بود.خطای یادکرد: برچسب
<ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
این در حالی است که سایه بهگفتهٔ خودش، در اوقات فراغت به زمزمه آواز هم میخوانده. حتی یک بار آوازی در ماهور خوانده و ضبط کرده؛ هرچند بعد پشیمان شده و همه را پاک کرده است!خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
میترسم بعد از مرگ هم شعر بگویم
من دوسه ساعت بیشتر نمیخوابم. صبح خیلی زود بیدار میشوم. خودم چای درست میکنم. صبحانه یک لیوان چای میخورم با کمی نان خشک تا ظهر. روزها مینشینم گاهی تلویزیون تماشا میکنم و میبینم که دنیا روزبهروز دیوانهتر میشود.
بعد ناهار میخورم و دوباره دیوانگی دنیا را تماشا میکنم. برایم جالب است که بدانم آخر این دیوانگی دنیا تا به کجا خواهد کشید. بعد شب هم کمی میروم و میخوابم. همین! هیچ کار مهمی نمیکنم.
شعر هم که ویروسی است که از تن آدم نمیرود. ترسم این است که در آن دنیا هم دچار شعرگفتن شوم. شعرگفتن ایران و آلمان و ژاپن ندارد. گاهی چیزهایی به کله شما میآید و شما یاد گرفتهاید که آنچه حس میکنید، بگویید؛ گاهی کمتر و گاهی بیشتر.[۵]
انتساب دو مطلب جعلی به سایه
بااینکه کذببودن هر دو مطلب برایم مسجل بود؛ اما از خود سایه پرسیدم و او نیز هر دو را تکذیب کرد:
- پهنِ تر کف قبر مسلمان مستحب است!
- بهنقل از شفیعی کدکنی گفتهاند که ابتهاج تعریف میکند در مراسم کفنودفن شخصی دیدم شخصی یک وجب سرگین و فضولات تَر گوسفند کف قبر میریزد. از او پرسدیم این چه رسمی است که شما دارید؟! پاسخ داد در رساله نوشته که این کار مستحب است. چون برایم تعجبآور بود، بهسرعت و البته بهزحمت رسالهای یافتم و خواستم تا صفحهٔ مربوط آن مطلب را نشان دهند. او نیز بخش آیین کفنودفن میت را میآورد و گفت بفرما. دیدم، نوشته:«کف قبر مسلمان، مستحب است یک وجب پهنِ تر باشد.»
- سرودهٔ «مرگ بر آمریکا» اثری از سایه!
آفت نوع بشر آمریکاست آمریکا
مرگ بر آمریکا
دشمن علم و هنر آمریکاست آمریکا
مرگ بر آمریکا
دشمن راه امام آمریکاست آمریکا
مرگ بر آمریکا
... [۱۳]
به حنّانه نگفتم پیانو بلد نیستی!
« | سایه در خاطراتش میگوید:
|
» |
داستانک شکایتهایی از دیگران کرده به محاکم و شکایتهایی که از او شده
داستانکهای مشهور ممیزی
بانگ نی و انتشاری هرچند باتأخیر اما بدونِاطلاع مؤلف
نوروز ۹۶، میلاد عظیمی در مجلهٔ اندیشه پویا چنین مینویسید:
- نشر «بانگ نی» مهمترین اتفاق در حوزهٔ شعر معاصر در سال ۱۳۹۵ بود. کتابی که پس از سالها توقیف بالاخره از سوی انتشاارت کارنامه منتشر شد. یاد محمد زهرایی بهخیر که با چه شور و شوقی اولین نسخهای را که از چاپخانه درآمده بود، برای سایه آورد. چشمانش هم میخندید وقتی میدید کتابی چنین زیبا و آراسته تولید کرده است.
داستانکهای مربوط به مصاحبهها، سخنرانیها و حضور رادیو یا تلویزیون یا فضای مجازی همراه ارائه نمونههایی از آن برای بخش شنیداری و تصویری
نگاهش به مرگ و آرزویش برای بعد از خود
سایه در پاسخ به مسعود بهنود که در گفتوگویی دوستانه از او میپرسید هیچوقت به مرگ فکر کردی، چنین پاسخ میدهد:
- نه، البته این اواخر چرا. دیگه حالا هر روز آدم بهش فکر میکنه؛ ولی چیز زشت و بدی نیست یا اینکه آدم بترسه یا حیفش بیاد. چون دیگه خب آدم میگه همهٔ کارام رو کردم.
و وقتی بهنود پرسید که فکر میکنی چطور از سایه یاد کنند، آرزو کرد چنین از یاد او کنند:
- امیدوارم به اینکه هرچی میگفت باصداقت گفت و باور داشت.
داستانهای دیگر
زندگی و تراث
سالشمار زندگی
- ۱۳۰۶ زادهٔ ۶اسفند در شهر رشت
- ۱۳۱۳ آغاز تحصیلات، مدارس عنصری، قاآنی، لقمان و شاپور در رشت و دبیرستان تمدن در تهران
- ۱۳۱۸ سرودن نخستین شعر و آشنایی با موسیقی
- ۱۳۲۵ انتشار اولین نغمهها در مهروماه؛ مهاجرت به تهران؛ آشنایی با مهدی حمیدی شیرازی و فریدون تَوَلَلی
- ۱۳۲۶ درگذشت مادر
- ۱۳۲۷ آشنایی با محمدحسین بهجت تبریزی (شهریار)، ابوالحسن صبا، حسین تهرانی، احمد عبادی و...
- ۱۳۲۸ آشنایی با نادر نادرپور
- ۱۳۳۰ انتشار سراب در فروردین؛ آشنایی با مرتضی کیوان، نیما یوشیج، احمد شاملو، مهدی اخوان ثالث، سیاوش کسرایی، منوچهر شیبانی، اسماعیل شاهرودی، فریدون مشیری، فروغ فرخزاد و سهراب سپهری
- ۱۳۳۱ ورود به حزب توده
- ۱۳۳۲ انتشار سیاهمشق۱ با یاداشتی از مرتضی کیوان و مقدمهٔ شهریار از سوی انتشارات امیرکبیر
- ۱۳۳۲ انتشار شبگیر در مردادماه؛ درگذشت پدر در آبانماه؛ استخدام در شرکت ساختمانهای کشوری و شرکت سیمان تهران
- ۱۳۳۳ تیربارانشدن مرتضی کیوان همرزم وی در حزب توده و از یاران بسیار محبوبش، در ۲۷مهرماه
- ۱۳۳۴ انتشار زمین در دیماه از سوی انتشاارت نیل
- ۱۳۳۷ ازدواج با آلما مایکیال؛ سفر به تبریز برای دیدار شهریار
- ۱۳۳۸ تولد «یلدا»، تکدخترش؛ شرکت در «شب شعر» انجمن ایران و آمریکا
- ۱۳۳۹ تولد «کیوان»، اولین پسرش
- ۱۳۴۰ تولد «آسیا»، پسر دوم؛ انتشار ۲۴ قطعه شعر در مجموعهٔ غزلیات معاصر ایران بهروسی با همت جهانگیر دُرّی و ورا کلاشتورنیا
- ۱۳۴۱ تولد «کاوه»، آخرین فرزند خانواده؛ نگارش مقدمهای برای مجموعهٔ خون سیاوشِ کسرایی
- ۱۳۴۶ شرکت در آیین شعرخوانی بر مزار حافظ
- ۱۳۴۸ انتشار یادنامه ترجمهٔ شعر تومانیان شاعری ارمنی، با همکاری نادر نادپور، گاموست خاننس و ر.بن در مهرماه
- ۱۳۵۱ آغاز فعالیت در رادیو ایران با سمت سرپرست موسیقی ایرانی در خردادماه و تهیهکنندگی دو برنامهٔ گلهای تازه و گلچین هفته
- ۱۳۵۲ انتشار سیاهمشق۲؛ حضور در کنفرانس نویسندگان آسیا و آفریقا و آمریکای جنوبی در شهر آلماتای قزاقستان؛ شرکت در سمینار شعر آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین در شهر ایروان ارمنستان بههمراه دکتر غلامعلی رعدی آذرخشی و صادق چوبک
- ۱۳۵۳ راهاندازیِ گروه موسیقی «شیدا» با همکاری محمدرضا لطفی
- ۱۳۵۴ راهاندزیِ گروه موسیقی «عارف» با همکاری حسین علیزاده و پرویز مشکاتیان؛ خروج از شرکت سیمان تهران
- ۱۳۵۷ استعفا از رادیو بهاتفاق گروه «شیدا» و «عارف» در ۱۸شهریورماه
- ۱۳۵۸ راهاندازیِ «کانون چاووش» با همکاری محمدرضا لطفی، حسین علیزاده، پرویز مشکاتیان و گروه شیدا و گروه عارف؛ مصاحبه با نشریه «آفتاب»
- ۱۳۶۰ انتشار تا صبح شب یلدا همراهبا دو کاست صدای شاعر؛ انتشار یادگار خون سرو تقدیمی به مرتضی کیوان در بهمنماه
- ۱۳۶۲ زندانیشدن در اردیبهشتماه
- ۱۳۶۳ آزادی از زندان در اردیبهشتماه با وساطت شهریار؛ تحقیق و تصحیح دیوان حافظ
- ۱۳۶۴ انتشار سیاهمشق۳ در فروردینماه
- ۱۳۶۶ سفر به تبریز همراهِ محمدرضا شفیعی کدکنی برای آخرین دیدار با شهریار؛ سفر به آلمان و اقامت در شهر کلن
- ۱۳۶۷ برپایی شب شعر در آلمان و اتریش و دانمارک
- ۱۳۶۸ برپایی شب شعر در آلمان و دانمارک
- ۱۳۶۹ انتشار آینه در آینه گزیدهای از اشعار بهانتخاب محمدرضا شفیعی کدکنی
- ۱۳۷۱ انتشار سیاهمشق۴؛ برپایی شب شعر در هلند
- ۱۳۷۲ انتشار دیوان حافظ بهسعی سایه و پیشکش به آلما؛ برپایی شب شعر و سخنرانی دربارٔ دیوان حافظ در بابل و لندن؛ برپایی شب شعر در سوئد، نروژ و دانمارک
- ۱۳۷۴ سفر به آمریکا و کانادا و شعرخوانی و سخنرانی دربارهٔ «دیوان حافظ» در شهرهای برکلی، لوسآنجلس، دالاس، نیویورک، فیلادلفیا، سندیوگو، سیاتل، واشنگتن، بالتیمور، شیکاگو، سنخوزه و اُکلاهاماسیتی در آمریکا و تورنتو و ونکوو در کانادا؛ انتشار دفتر هنر «ویژهنامهٔ سایه» طی اسفندماه در نیوجرسی
- ۱۳۷۸ انتشار سیاهمشق (سیاهمشق۴،۳،۲،۱ و اشعار جدید)
- ۱۳۸۵ انتشار تاسیان (مجموعه شعر نو از ۱۳۲۵تا۱۳۸۲)
- ۱۳۸۶ انتشار ویژهنامهٔ سایه در مجلات «نگاه نو و بخارا»؛ چاپ شعر در مجلات و نشریات بسیاری چون: سخن، کاویان، صدف، مصلحت، جهان نو، جامجم، خروس جنگی، کبوتر صلح، فرهنگ نو، سپیدوسیاه، اندشه و هنر، خوشه، پیام نوین، راهنمای کتاب، فردوسی، هیرمند، آرش و...
- ۱۳۸۷ ثبت ملی منزل او به نام «ارغوان»، از سوی سازمان میراث فرهنگی، خانهای از منازل سازمانی شرکت سیمان تهران
- ۱۳۸۵تا۱۳۹۱ گفتوگوی شش ساله با میلاد عظیمی و عاطفه طیه برای تدوین کتاب پیر پرنیاناندیش حاصلی از خاطرات قریبِ ۹دهه زندگی سایه
کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری
شخصیت و اندیشه
زمینهٔ فعالیت
یادمان و بزرگداشتها
ثبت ملی خانهٔ کودکی
در آستانهٔ ۹۰سالگی امیرهوشنگ ابتهاج، دو فوریت الزام شهرداری رشت به خرید خانه مادری ابتهاج جایی که وی چشم و لب گشود و تبدیل آن خانه به بنیاد شعر و ادب سایه با رأی قاطع اعضای شورای شهر تصویب شد که گویی آبی بود که بر آتش جان همشهریانش ریخته شد تا دلنگران تخریب منزل بزرگ شهرشان نباشد. یلدا ابتهاج دختر سایه برای تقدیر از تمام پیگیرانه این مهم، چنین پیام میفرستد: «اگر طالب گنجید، به ویرانه بگردید.»[۱۵]
شب سایه
« | غروب یکشنبه ۵آبان۱۳۹۲، این چهرهها در «شب سایه» گردهم میآیند: سیمین بهبهانی، داریوش شایگان، نجف دریابندری، پوری سلطانی، آیدین آغداشلو، محمدرضا شفیعی کدکنی، ایرج پارسینژاد،فخرالدین فخرالدینی، منوچهر پارسادوست، محبوبه مهاجر، ناصرالدین پروین، داود موسایی، اصغر علمی، شهرام ناظری، داریوش طلایی، یلدا ابتهاج و محمدافشین وفایی.خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازهیکصدوسیوهفتمین شب بخارا همان آیین نکوداشت امیرهوشنگ ابتهاج است که در کانون زبان فارسی برگزار میشود. هرکس سخنش را با زبانی خاص خود به سایه میگوید:
|
» |
در آینهٔ آرا
سایه در دفتر یادداشتهای روزانهٔ نیما
سایه را دیدم. در مغازهٔ داوود. سبیل گذاشته بود. بسیار فکری بود. مرا مهمان کرد. گفت اتاقم را با حصیر و نی ساختهام. گفت عکس مرا دارد. میخواستم به او بگویم آنقدر فکری نباش. بسیار خواهد آمد که ما به اشتباهها و سادهلوحیهای خود برخورد کنیم و آنچه میدانستیم که چنان است، نهچنان است. میخواستیم به او بگویم که شاعر عموماً فکری ندارد؛ بهاستثنای شاعری فیلسوف و محقق و در چند رشته کارکرده. شاعر تقلیداً به فکرهای روزانه عقیدهمند شده و موضوعات شعر خود را روی آن قرار میدهد و به نظرش میآيد. نه از روی تحقیق که این فکر، مفید برای زندگی او و دیگران است...؛ ولی سایه بسیار فکری بود. مرا مهمان کرد. بعد مختصر آذوقهٔ شام را خرید و رفت.[۱۶]
غلامحسین یوسفی
در غزل فارسی معاصر، شعرهای سایه در شمار آثار خوب و خواندنی است. مضامین گیرا و دلکش، تشبیهات و استعارات و صور خیال بدیع، زبان روان و موزون و خوشترکیب و هماهنگ با غزل، از ویژگیهای شعر اوست و نیز رنگ اجتماعی ظریف آن یادآور شیوهٔ دلپذیر حافظ است. دوزخ روح، شبیخون، خونبها، گریهٔ لیلی، چشمی کنار پنجرهٔ انتظار و نقش دیگر از غزلهای برتر سایه است.[۵]
خودش را میگوید و آثارش را
دیگر نمیخواهم چُنین باشم
سایه که هم خود از نثرنویسیاش شاکی است هم شهریار در نوشتن تنبلش میخواند، در فروردین ۱۳۳۰ زمانی که مجموعهٔ سراب تازه منتشر شده بود، چنین مقدمهای را خطاب به مرتضی کیوان برای آن کتاب مینویسد:
- به پیشگاه مردم: پیام و پیمان
« | از نگاهی که در آن خشم و درد موج میزند ملامت تو را میشنوم و بیهیچگونه بهانه و سخنی سر فرو میافکنم. در رزمی که تو هستیِ خود را بر سر آن گذاشتهای من خاموش ماندهام و هرگاه که لب به سخن گشودهام آوازم، گناه خاموشیِ مرا گرانتر و نابخشودنیتر نموده است. بههنگامی که خروش خشم و فریاد درد در پردهٔ دل تو میآویزد، من برای دلم، برای عشق بیمارم آواز خواندهام. بههنگامی که نگاه آزادمردان کشور من از پشت میلههای زندان شعله میکشد، من برای نگاهی شعر ساختهام که در آن عشق و هوس ترانه میزند و میرقصد. بههنگامی که چهرههای زرد و شکستهٔ هممیهنان من به اشک و خون آغشته میشود، من برای گلهای یاس، برای شبهای مهتابی، برای خوابها و رویاهای خودم سرودهام. بههنگامی که گرگان خوناشام گروهگروه مردان و زنان و کودکان را به کشتارگاههای جنگ و ستیز میکشانند، من بر فراز عشقهای خویش گریستهام. و بههنگامی که انسانهای سرفراز همگام و هماهنگ صلای صلح و آزادی میزنند و این آواز و آرزو هر روز بلندتر و گستردهتر میشود، من در تنهایی اندوهبار خویش ناله سردادهام. شعر من همچون نالهٔ مرغ شب آواز اندوه و پریشانی و شکست شده است و من دیگر نمیخواهم که چُنین باشم. من که سایههای تیرهٔ اوهام گذشته را که پناهگاه روحی شاعران قرون پیش بوده است، از گوشههای مغز خویش راندهام، دریچهٔ قلبم را بهروی آفتابی تازه و روشن میگشایم که هرگز غروب نکرده. من دلی را که در انگشتان عشقهای ناسپاس فشرده و خونین شده، به عشق مردم، به عشق وفادار مردم میسپارم و در این عشق بزرگ زنده میمانم. من آواز خویش را در دل این شب تنگ سرخواهم داد و این آواز را که سرگذشت رنج و رزم پرشکوه انسانهاست از میان حصارهای ویران این شب خونآلود به گوش دورترین ستارهٔ بیدار آسمان خواهم رساند. سالهاست که دل من هماهنگ تپشهای قلب تو زده است و اندیشههای دورپرواز من با آرزوهای تابناک تو همراه گشته است. سالهاست که من در دل خاموشیام نالیدهام و روحم از خشم و درد آتش گرفته است. دیگر بس است! من این خاموشیِ ننگآلود را خواهم شکست و مرغ آوازم را از دل پیچیده و سیاه این جنگل سکوت پرواز خواهم داد. با این پیمان دستت را میفشارم. رشت فروردینماه۱۳۳۰ |
» |
اندر باب شعر
” | در فصل "اندر باب شعر" در کتاب پیر پرنیاناندیش که حاصل شش سال گفتوگوی چهرهبهچهرهٔ میلاد عظیمی و عاطفهطیه با ابتهاج است، سایه چنین نظر میدهد:
|
“ |
” | در محفلی، کسی در مقام تمجید و تحسین به سایه میگوید ما از شعر شما بیشتر از شعر حافظ لذت میبریم. سایه بلادرنگ پاسخ میهد:
«حق دارین چون سطح شعر من از شعر حافظ خیلی پایینتره و در حد فهم شماهاست؛ درنتیجه از شعر من لذت می برین!... . من یک عمر در اقیانوس شعر فارسی غوطه زدم و غرق شدم حالا به این نتیجه رسیدم که: |
“ |
♦♦♦♦♦
«احساس» برای ویتنام نیست!خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
و تو چون مرواریدන گردنآویز کسان دگری
- بهحضرتعباس من این قصد رو نداشتم که «احساس» رو برای ویتنام بگم!... وقتی من این شعر رو میگفتم، هنوز واقعهٔ ویتنام اتفاق نیفتاده بود. شعر من تاریخ داره: ۲۱دی۱۳۳۱، با کیوان و شاملو در کافه نشسته بودیم. من این شعر رو روی کاغذ سیگار نوشتم. شاملو قلم رو از من گرفت و بالای اون نوشت: احساس یه علامت تعجب هم جلوش گذاشت.
اولین کتابش را از خودش هم پنهان میکند!
« | بهنود در گفتوگویش با سایه، سراغ اولین شعرش را میگیرد و چنین پاسخ میشنود:
بهنود: پس اون رو ندادید ما بخونیم!
|
» |
نیش و نوشهای سایه
جلال آلاحمد
« | سایه به ارتباطی در حد سلامعلیک خیلی دورادور با جلال اشاره میکند و دیدارش با او بهخصوص دورهای که آلاحمد مستأجر نادرپور بوده و اینکه در کانون نویسندگان هم چند بار جلال را دیده است. سایه درخصوص قصه، آثار، نثر و نظریات جلال چنین میگوید:
|
» |
شهریار در شعر سایه
ترانه غزل دلکشم مگر نشنفتی | که رام من نشدی آخر ای غزال رمیده | |
خموش سایه که شعر تو را دگر نپسندم | که دوش گوش دلم شعر شهریار شنیده |
تخیل نیما
« | هیچکدومِ ما تخیل نیما رو نداشتیم... تخیل خام کسرایی خیلی خوب بود و حتی از نادرپور هم قویتر بود؛ ولی خام بود. درصورتیکه مثلاً بهنسبت کسرایی، نادرپور و اخوان، تخیل آراستهتری دارن و برای همین تخیلشون بیشتر جلوه میکنه؛ ولی با نیما قابل مقایسه نیستند.[۱۸] نیما محبوب همهٔ ما بود. در شعرش دریچههای تازه بهروی دنیا و زندگی گشوده بود و ما بااحترام و اعجاب نگاهش میکردیم. میگفت چند گونی شعر دارم و به پستوی خانه اشاره میکرد! و ما خیال میکردیم که این شعرها را نوشته و تویِ گونی پُر کرده است! اخیراً که سیروس طاهباز کلیات شعر نیما را منتشر کرد، دیدیم تقریباً همه را دیدهایم. بهغیر از یکیدو غزل چیزی نبود که ندیده باشیم!هنرپیشهای بود. هیچوقت از او جوابی درست و حسابی نمیشنیدی!هرچه سؤال میکردید، میگفت: بله!بله! خیلی زیرک بود![۱۶] |
» |
در رثای اخوان (امید)[۱۹]
{{ب|اشک خونین من ازین ره دور|گل سرخی بر آن مزار گذاشت
رفت آن یار و داغ صدافسوس | بر دل داغدار یار گذاشت | |
ما سپسماندگان قافلهایم | او به منزل رسید و بار گذاشت | |
در جوانی کنار هم بودیم | چون جوانی، مرا کنار گذاشت | |
پی تیشهزدن به ریشهٔ خویش | دست در دست روزگار گذشت | |
او به پایان راه خویش رسید | همراهان را درانتظار گذاشت | |
نام امید داشت؛ اما گام | در ره ناامیدوار گذاشت | |
مست هشیار بود و رندانه | دست بر مست و هوشیار گذاشت | |
تا قیامت غم از خزانش نیست | آنکه این باغ پربهار گذاشت | |
سینهٔ سایه بین که داغ امید | بر سر داغ شهریار گذاشت |
مست گفت ای دوست این پیراهن است، افسار نیست
♦ ♦ ♦ ♦ ♦
ای گربه تو را چه شد که ناگاه
رفتی و نیامدی دگربار
هرکه باشی و ز هر جا برسی
آخرین منزل هستی این است
خاک در دیده بسی جانفرساست
سنگ بر سینه بسی سنگین است
پروین اعتصامی در غوغا فراموش شد!
[پروین] خیلی خوب، خیلی خوب... و اعجوبهای بود اصلاً؛ ولی حیف اولاً بیموقع مُرد و ثانیاً مرگش مصادف شد با غوغای شعر نو که بیچاره پروین اصلاً درک نشد توی اون غوغا. اما بااینحال هنوز هم دیوان پروین یکی از پرتیراژترین کتابهای شعره. خیلی شاعر قویای بود. قطعههاش جزو بهترین قطعههای زبان فارسیه... . اون مثنوی «مادر موسی» شاهکاره. انگار مولاناست که با زبان سعدی و حافظ داره شعر میگه. اوج زبانه واقعاً. یا اون قطعهٔ «مست و هشیار» شاهکاره.
واقعاً مملکت عجیبیه ایران... گاهی یه استعدادهایی توش پیدا میشه... حتی شعرهای نرمتر و سبکتر پروین هم خیلی جالبه:
یه روز رادیو پاریس به من زنگ زد گفت امروز یه برنامه داریم راجع به پروین اعتصامی، شما چند کلمه صحبت میکنین؟ من نمیدونم چرا گفتم آره. اونجا همین حرف رو گفتم که پروین تو غوغای شعر نو فراموش شد.[۲۰]
شهناز و لطفی را میگوید
ساز شهناز: «آفرینندگی در لحظه داره و مضرابِش همیشه خوش صداست. جملهبندیهایش فوقالعاده است. مال خودشه، ساز خودشه!» لطفی:
- به موسیقی احترام میگذاره. اون اجرای شور روی غزل هوای کوی تو دارم نمیگذارندم عالیه!
- باید موسیقی با درون شما کوک بشه. این کاریه که بعضی از کارهای لطفی با من میکنه. درواقع با صداهای درونیِ آدمی یکی میشه و اونقدر فشار این صداهای درونی زیاده که سینه رو میخواد بترکونه!
در سوگ کیوان پاکباز و قلمزن نکتهسنج
ای آتش افسردهٔ افروختنی | ای گنج هدرگشتهٔ اندوختنی | |
ما عشق و وفا را ز تو آموختهایم | ای زندگی و مرگ تو آموختنی |
همراهیهای سیاسی
- سایه بهگفتهٔ خودش از نوجوانی چیزهایی در سرش میگذشته است.
اقدامی بیسابقه[۲۱]
شاعر «ایران ای سرای امید» نیمروز ۷اسفند۱۳۹۴ با همراهی میلاد عظیمی در دبیرستان نرگس که ظاهراً از شعب اخذ رأی نزدیکِ منزلش است، حضور مییابد و به فهرست امید برای انتخابات مجلس شورای اسلامی و مجلس خبرگان رهبری رأی میدهد. سایه که آن روز با واکر به محل آرا رفته، نام ۳۰ نامزد را در برگهٔ رأی مجلس شورای اسلامی و ۱۶ نامزد را در برگهٔ رأی خبرگان رهبری نوشته است.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
مخالفتهای سیاسی
نامههای سرگشاده
نامهای دستهجمعی
بیانیهها
جملهٔ موردعلاقه در کتابهایش
جملهای از ایشان
نحوهٔ پوشش
ما چند نفر جوان که همیشه در خیابانها و کافههای شهر پورشور حاضر میشدیم و همیشه هم بیپول بودیم، وقتی میگفتیم پول نداریم کسی باور نمیکرد؛ چون همگی کت و شلوار مرتب و شیک میپوشیدم با پیراهن یقه آهاردار و همیشه کرواتزده بودیم.
تکیهکلامها
خلقیات
کمحرف و آرام و کنارهجو. وقتی به شعر روی میآورد پدرش موافق نیست، ملاک پدر، «ملکالشعرا بهار» بود و میگفت: «ملک» هم از شاعری نان نخورده است. دلش نمیخواسته که پسرش محتاج باشد. اما دلخوش بود که هوشنگ دست به هر کاری میزند، دوروزه آن را رها میکند و امید داشت که شعر را هم رها کند. سایه اما، بهلحاظ موضوعهای شعری از پیرامون و جامعه غافل نیست. در گوشهگیری ادبیاش نوعی سرافرازی و حتی غرور شاعرانه هم دیده میشود.[۲۲]
منزلی که در آن زندگی میکرد (باغ و ویلا)
گزارش جامعی از سفرها(نقشه همراه مکانهایی که به آن مسافرت کرده است)
برنامههای ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است
ناشرانی که با او کار کردهاند
بنیانگذاری
استادان و شاگردان
علت شهرت
فیلم ساختهشده براساس
حضور در فیلمهای مستند دربارهٔ خود
اتفاقات بعد از انتشار آثار
نام جاهایی که به اسم این فرد است
کاریکاتورهایی که دربارهاش کشیدهاند
مجسمه و نگارههایی که از او کشیدهاند
ده تا بیست مطلب نقلشده از نمونههای فوق از مجلات آن دوره
برگههایی از مصاحبههای فرد
آثار و منبعشناسی
سبک و لحن و ویژگی آثار
هوشنگ ابتهاج در سال ۱۳۱۸ با موسیقی و سرودن شعر آشنا شد. وی در آغاز، همچون شهریار، چندی کوشید تا به راه نیما برود؛ اما نگرش مدرن و اجتماعی شعر نیما بهویژه پس از سُرایش ققنوس، با طبع او که اساساً شاعری غزلسرا بود؛ همخوانی نداشت. پس راه خود را که همان سرودن غزل بود؛ دنبال کرد. ضمنآنکه در مجموعهٔ آثار ابتهاج اشعار نو درونمایهای تازه و ابتکاری دارد و چون فصاحت زبان و قوت بیان سایه با این درونمایهٔ ابتکاری همگام شده، نتیجهٔ مطلوبی بهبار آورده است.[۵]
دو مقولهٔ شعر و موسیقی پرمایهتر از رکن اصلیِ فعالیتهای سایه است. سایه از سرآمدان عرصه اول و از شناسندگان عرصه دوم بهشمار میرود. شگفتیآور است که عشق و علاقهاش به دومی بیشتر از اولی است که میدان اصلی هنرنمائی اوست. خودش میگوید که از موسیقی به شعر رسیده است.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
کارنامه و فهرست آثار
- نخستین نغمهها، ۱۳۲۵
- سراب، ۱۳۳۰
- سیاه مشق، فروردین ۱۳۳۲
- شبگیر، مرداد ۱۳۳۲
- زمین، دی ۱۳۳۴
- چند برگ از یلدا، آبان ۱۳۴۴
- یادنامه، مهر ۱۳۴۸ (ترجمه شعر تومانیان شاعر ارمنی، با همکاری نادرپور، گالوست خاننس و روبن)
- تا صبح شب یلدا، مهر ۱۳۶۰
- یادگار خون سرو، بهمن ۱۳۶۰
- حافظ به سعی سایه (دیوان حافظ با تصحیح ابتهاج)
- آینه در آینه (برگزیده شعر)، بهاهتمام: محمدرضا شفیعیکدکنی، نشر چشمه، ۲۱۷ صفحه، چ.اول۱۳۶۹ و چ.سیوسوم۱۳۹۷، جمع تیراژ: حدودِ ۱۰۰هزار نسخه
- تأسیان(اشعار ابتهاج در قالب نو)، نشر کارنامه، ۲۰۸ صفحه، چ.اول۱۳۸۵ و چ.پانزدهم۱۳۹۷، جمع تیراژ: بیش از ۶۰هزار نسخه
- بانگ نی، نشر کارنامه، ۱۳۶ صفحه، چ.اول۱۳۹۵ و چ.دوم۱۳۹۷، جمع تیراژ: ۱۸۷۰۰ نسخه
- حافظ، شمسالدینمحمد حافظ؛ مصحح:هوشنگ ابتهاج، توس، ۷۱۶ صفحه، چ.اول۱۳۷۳
- حافظ، بهاءالدین خرمشاهی؛ بهاهتمام:هوشنگ ابتهاج - طرح نو، چ.اول
جوایز و افتخارات
منبعشناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)
بررسی چند اثر
بانگ نی و نظر میلاد عظیمی
« | بارها از سایه شنیدم که «بانگ نی» از لحاظ فوتوفن شاعری، اوج کار اوست. میگوید در این کتاب توانسته به آن زبان سادهٔ آراستهای که مطلوب اوست، برسد. حق هم با اوست. «بانگ نی» منظومهای است که برای سطرسطر و کلمهبهکلمهاش فکر شده است. سایه مثل یک مجسمهساز سختگیرِ زیباییشناس اجزای آن را بارها و بارها ساخته و تخریب کرده و تغییر داده است. راستش را بخواهید هنوز هم کار این کتاب را تمامشده نمیداند. در این سخن اغراقی نیست. نمونههای مختلف ابیات این منظومه را که طی سالها بهتفاریق سرودهشده دیدهام.
هر بخش بانگ نی در زمانی و بهمناسبت موضوعی سروده شده است. فیالمثل بخش «کرکسی خود را به سیمرغی گرفت» (صص ۷۱و۷۲) مربوط است به وقایع تشکیل حزب رستاخیز و تبختر «آن پادشاه» که گفت هرکس از وضع مملکت راضی نیست، برود. سایه غزلی هم برای این موضوع گفته است؛ غزل زیبای «در فتنهٔ رستاخیز». پیداست تفرعن آن پادشاه، کامش را تلخ کرده بود. هنوز هم وقتی آن تفرعنهای نابخردانه را بهخاطر میآورد اوقاتش تلخ میشود. تاآنجاکه شنیدم یکی از دلایل توقیف چندسالهٔ کتاب، کژخوانیِ همین بخش بوده است. بانگ نی با همهٔ زبان ساده و عاطفهٔ نافذ و بیان شیوایی که بیتها و مصراعهایش را تا حد ضربالمثلشدن برمیکشد، البته «تأویل»پذیر است. تاریخ مصرف ندارد. آیینهای است در برابر زمانه و ابنای آن و البته آیینهای است که عبور سالیان سایه را از معبر زمان و زمانه بازتاب میدهد. این اواخر سایه، مقالهای از احسان طبری دربارهٔ بانگ نی به من نشان داد. جای آن است که دوستان نکتهشناس ما در «اندیشهٔ پویا»، آن مقاله را بازنشر کنند و به نقد و بررسی آن بپردازند. ابیاتی از بانگ نی در سال پنجاهوهشت در نشریهٔ «سوگند» منتشر شده بود. احسان طبری آن مرد دانشمند هنرفهم سیاستپیشهٔ سیاستزده، در شمارهٔ بعد همان نشریه، مقالهای نوشت با عنوان «بانگ نی و رنگ خون».[۲۳] طبری در آن مقاله مهمترین سخنش با سایه این بود که بانگ نی بهاندازهٔ کافی صریح نیست. تأویلپذیر است:
سخن طبری البته برهنه است و تأویلپذیر نیست. توقع او آن است که شاعر از همان ابتدا چنان برهنه و فاش سخن بگوید که «بوی خون انقلاب» از آن بهراحتی شنیده شود. میگوید:
سیاس نظریهپرداز، این مقاله را نوشت تا بانگ نی را تأویل «رفیقانه» کند و بر «رنگ خون» آن تأکید بایسته. اندیشههای تجریدی را با بیان روشن و نظامیافته از دل مازهای رازآلود بیان سایه بیرون بکشد تا «بوی خون انقلاب» از آن بهتر استشمام شود. دانشمند هنرشناس سیاستزده اما، نمیدانست که انقلاب روزگار چه بازیهایی در پرده دارد. نمیدانست «خاتمت» او درخشانترین و تراژیکترین و عبرتآموزترین فراز «بانگ نی» خواهد شد. نمیدانست که نسلها و نسلها خواهند خواند: |
» |
روزگارا قصد ایمانم مکن...
«کژ» مکن از «راه» پیشاهنگ را...
«حب ذاتم» را مکن فرمانروا...
توبه کردی زآنچه گفتی ای حکیم...
سالها شد تا برآمد نام مرد...
توبهفرما را فزونتر باد ننگ...
ما زیان دیدیم و او نابود شد...
من در این بازی چه بردم باختم...
من در این بازی چه بردم باختم...
بانگ نی روایت دردناک زندگی شومبختان «باختهای» است که در بنبست زندگی به جایی میرسند که آرزوی مرگ یاران میکنند... بانگ نی پارههای دل و جان شاعر زخمخوردهٔ بادبانشکستهٔ آشیان برباد است. بارها و بارها گریههای هقهقگونهٔ شاعر را وقتی که پارههایی از این شعر را برایم میخواند، دیدهام...
نی حدیث راه پرخون میکند و... ᗙ ᗙ ᗙ در نفیرش مرد و زن نالیدهاند...
ای که چون خورشید بودی باشکوه | در غروب تو چه غمگین است کوه | |
برگذشتی عمری از بالا و پست | تا چنین پیرانهسر رفتی ز دست | |
کاشکی خود مرده بودی پیش از این | تا نمیمُردی چنین ای نازنین | |
شومبختی بین خدایا این منم | کآرزوی مرگِ یاران میکنم |
ناشرانی که با او کار کردهاند
تعداد چاپها و تجدیدچاپهای کتابها
نوا، نما، نگاه
خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونههای شنیداری و تصویری انتخاب شود)
-
دیدار شگفتانگیز سایه و لطفی در ایستگاه کلن پس از مدتها دوری
پانویس
- ↑ «شناخت آدم ساده، ساده است.».
- ↑ در زلالِ شعر. ص. ۱۷.
- ↑ «گزارشی از شب سایه». بخارا(جشننامهٔ سایه، ۱۳۹۲.
- ↑ در زلالِ شعر. ص. ۷تا۱۰.
- ↑ ۵٫۰ ۵٫۱ ۵٫۲ ۵٫۳ ۵٫۴ ۵٫۵ ۵٫۶ «گفتوگوی جدید با سایه در آلمان؟!». شعر سرپوش. بازبینیشده در ۱۸اسفند۱۳۹۷.
- ↑ پیر پرنیاناندیش. ۱.
- ↑ «سایه از شهریار چرا رنجید؟!».
- ↑ پیر پرنیاناندیش. ۱. ص. ۳۲۹.
- ↑ پیر پرنیاناندیش. ۱. ص. ۱۷۱.
- ↑ در زلالِ شعر. ص. ۱۸.
- ↑ در زلالِ شعر. ص. ۲۲.
- ↑ «آفتابی در سایه!».
- ↑ [@MilaadAzimi «نور سیاه»]. کانال تلگرامی یادداشتهای ایرانشناسیِ میلاد عظیمی، ۹اسفند۱۳۹۷. بازبینیشده در ۱۲اسفند۱۳۹۷.
- ↑ پیر پرنیاناندیش. ص. ۱۲۵۹.
- ↑ «میراث ملی شد، خانهٔ کودکیش!».
- ↑ ۱۶٫۰ ۱۶٫۱ در زلالِ شعر. ص. ۳۴.
- ↑ پیر پرنیاناندیش. ص. ۴۲۱.
- ↑ پیر پرنیاناندیش. ص. ۸۶۴.
- ↑ پیر پرنیاناندیش. ص. ۹۳۹تا۹۴۰.
- ↑ پیر پرنیاناندیش. ص. ۸۷۸تا۸۷۹.
- ↑ «ابتهاج رأی خود را در صندوق انداخت».
- ↑ در زلالِ شعر. ص. ۴۵ و ۵۱.
- ↑ سوگند. ۱۳۵۸.
منابع
- عابدی، کامیار (۱۳۹۰). در زلالِ شعر؛ بررسی زندگی و شعر هوشنگ ابتهاج. تهران: ثالث. شابک ۹۷۸۹۶۴۳۸۰۲۶۱۵. پارامتر
|چاپ=
اضافه است (کمک) - دهباشی، علی. «جشننامهٔ سایه (گزارشی از شب سایه)». دو ماهنامه ادبیفرهنگی بخارا (تهران)، ش. ۹۵و۹۶ (۱۳۹۲).
- میلاد عظیمی، عاطفه طیه (۱۳۹۶). پیر پرنیاناندیش (۲جلدی). ۱. تهران: سخن. شابک ۳-۵۹۸-۳۷۲-۹۶۴-۹۷۸ مقدار
|شابک=
را بررسی کنید: invalid prefix (کمک). از پارامتر ناشناخته|تعداد صفحات=
صرفنظر شد (کمک); از پارامتر ناشناخته|قطع=
صرفنظر شد (کمک); از پارامتر ناشناخته|تیراژ=
صرفنظر شد (کمک); پارامتر|چاپ=
اضافه است (کمک) - میلاد عظیمی، عاطفه طیه (۱۳۹۶). پیر پرنیاناندیش (۲جلدی). ۲. تهران: سخن. شابک ۰-۵۹۹-۳۷۲-۹۶۴-۹۷۸ مقدار
|شابک=
را بررسی کنید: invalid prefix (کمک). از پارامتر ناشناخته|تعداد صفحات=
صرفنظر شد (کمک); از پارامتر ناشناخته|قطع=
صرفنظر شد (کمک); از پارامتر ناشناخته|تیراژ=
صرفنظر شد (کمک); پارامتر|چاپ=
اضافه است (کمک) - طبری، احسان. «سوگند». نشریه (تهران) دوم، ش. ۹ (۱۳۵۸).
پیوند به بیرون
- «شناخت آدم ساده، ساده است.». وبگاه آپارات، ۱۱آبان۱۳۹۷. بازبینیشده در ۱۱اسفند۱۳۹۷.
- «گویی مردهها زنده میشوند!». بخارا، مجلهٔ فرهنگی و ادبی، ۶آبان۱۳۹۲. بازبینیشده در ۱۱اسفند۱۳۹۷.
- «کوتاه بشناسیم!». همشهری آنلاین، ۳آذر۱۳۸۸. بازبینیشده در ۱۳اسفند۱۳۹۷.
- «ابتهاج هم رأی داد». خبر آنلاین، ۴اسفند۱۳۹۴. بازبینیشده در ۱۳اسفند۱۳۹۷.
- «ابتهاج رأی خود را در صندوق انداخت». ایران آنلاین بهنقل از ایلنا، ۲۹اردیبهشت۱۳۹۶. بازبینیشده در ۱۳اسفند۱۳۹۷.
- «سایه از شهریار چرا رنجید؟!». خبر آنلاین، ۲۷شهریور۱۳۹۴. بازبینیشده در ۱۵اسفند۱۳۹۷.
- «آفتابی در سایه!». بیبیسی، ۲۴فروردین۱۳۹۲(۱۳آوریل۲۰۱۳). بازبینیشده در ۱۳اسفند۱۳۹۷.
- «میراث ملی شد، خانهٔ کودکیش!». ایرانآنلاین، ۱۴دی۱۳۹۷. بازبینیشده در ۱۱اسفند۱۳۹۷.