مهدی یزدانیخرم
مهدی یزدانیخرم | ||||||
---|---|---|---|---|---|---|
کماکان گور پدر تاریخ | ||||||
زمینهٔ کاری | روزنامهنگاری داستان نویسی مقاله نویسی نقدادبی ویراستاری | |||||
زادروز | ٢شهریور ١٣٥٨ تهران | |||||
ملیت | ایرانی | |||||
سبک نوشتاری | تاریخ معاصر ایران | |||||
کتابها | به گزارش اداره هواشناسی: فردا این خورشیدلعنتی من منچستریونایتد را دوست دارم سرخِسفید خونخورده | |||||
همسر(ها) | مریم حسینیان | |||||
فرزندان | امیرحسین | |||||
مدرک تحصیلی | کارشناسی ادبیات فارسی | |||||
دانشگاه | دانشگاه تهران | |||||
اثرپذیرفته از | ابراهیم گلستان رضا براهنی | |||||
|
مهدی یزدانیخرم روزنامهنگار، داستاننویس، منتقد، برندهٔ جوایز ادبی در چند دوره است که از او به عنوان یکی از پنج امید ادبیات داستانی معاصرایران تجلیل شده است.[۱]
نام مهدی یزدانیخرم با رسانههای مکتوب گره خورده است؛ او نویسنده و روزنامهنگار است و در حوزهٔ فرهنگ، هنر و ادبیات منتقد و تحلیلگر به شمار میآید. عمدهٔ شهرتش در این حوزه به نقدهای ادبی او بازمیگردد. وی از نوجوانی به نویسندگی و روزنامهنگاری علاقهمند شد و تنها چهارده سال بیشتر نداشت که در کلاسهای نویسندگی احمد غلامی که در «مجلهٔ شباب» برگزار میشد، شرکت کرد. هجده ساله بود که اولین یادداشت ادبیاش در روزنامه به چاپ رسید. سپس با روزنامههای خرداد، فتح، همشهری، هممیهن، شرق، اعتماد، کارگزاران، اعتماد ملی، سازندگی و نیز هفتهنامههای «شهروند امروز»، «ایران دخت»، «هفتهنامه آسمان»، «هفتهنامه صدا» و «مجله نافه» همکاری کردهاست. یزدانیخرم دبیر سرویس ادبیات مجلهٔ «مهرنامه» و عضو شورای دبیران مجلهٔ «تجربه» است که به صورت ماهنامه در تهران منتشر میشوند. او همچنین مسئول انتخاب داستان ایرانی نشر چشمه و مشاوراصلی بخش ادبیات این انتشارات بهشمار میآید.
داستانکها
عکسها به داستانهایم جان می دهند
- «اتفاقهای تاریخی، تماشا کردن عکسهای قدیمی، دیدن انسانهای بینام و نشان که عکسهایشان در روزنامههای ٧٠، ٨٠ سال پیش به چشمم میخورد و ... همهٔ این مسائل مرا قلقلک میدهد تا برایشان قصه طراحی کنم.»[۲]
پیرهنزرشکیِ چوبک یقهام را گرفت
- «اما داستانِ من و صادق چوبک بازمیگردد به عصری زمستانی و سرد در دفتر مجله شباب درچهاردهسالگی. جمعِ داستانخوانی و مهمان آن هفته که محمد بهارلو بود همراه کتاب تازه درآمدهاش، یک آنتولوژی درجه اول از نویسندهگان ایرانی. چوبک در آن سال که به گمانم هفتاد و سه ساله میشد هنوز در جهان بود. گردون نوشته بود سوی چشمانش را از دست داده و در آمریکاست. محمد بهارلو در آن غروب پنجشنبه پیشنهاد کرد یک داستان از کتابش بخواند و خواند، داستانِ «پیراهن زرشکی» را خواند که تا امروز هیچ داستان کوتاهی در ادبیات ایران نتوانسته چنین جان و روح من را متلاطم کند. وقتی محمد بهارلو خواندنِ داستان را تمام کرد من در حیرت کامل فرورفته بودم. حیرتی که تا امروز و هر بار که این داستانِ چوبک را میخوانم یقهٔ جانم را میگیرد.»[۳]
آنقدر نوشتم تا چاپ شد
- «من همهجا گفتهام، تأثيری كه احمد غلامی روی من داشت، بيش از هر چيز سختگيری عجيب و غريباش بود؛ من داستانهای بسیاری نوشتم و او رد کرد و در «مجله شباب» چاپ نشد. وقتی كه روزنامههای دوم خرداد بهوجود آمدند بيست و دو..سه مطلب از من رد شده بود تا بلاخره یک مطلب تایید شد و چاپ شد. من برای نویسنده و روزنامهنگاری بهشدت تلاش کردم.»خطای یادکرد: برچسب
<ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
از کودکی تا به امروز
پدربزرگم قلب طهران قدیم
- «پدربزرگم نجاری داشت نزدیک حسنآباد. زیرزمینی بزرگ که ورودیاش تهِ یک پاساژ بود. سالهای دههٔ شصت، هنوز آن تکه را نکوبیده بودند و ثبتِ احوال را نساخته بودند. پدربزرگم مرد قویهیکلی بود. شیفتهٔ بدنِ چوبها. هر وقت به حسنآباد نزدیک میشدیم و گنبدها خود را نشان میدادند بوی خاکاره میپیچید در ذهنم. مردِ جدیای بود. از آن پدربزرگها نبود که یله شوی توی آغوششان. اما گاهی من را قلمدوش میکرد بعدِ کار. دمِ غروب و میبرد سمت حسنآباد. موهایش پُر و سفید بود و تکههای ریز چوب را میدیدم تویشان. زیر نور برق میزدند. مثل گنبدهای حسنآباد.از آن روزها خیلی میگذرد... آن راسته تخریب شد و میدان حسنآباد برای من شد قصهٔ گنبدها، خروس و پدربزرگی که وقتی قلمدوشم میکرد از فرط اقتدارش تکان نمیخوردم آن بالا. دور حسنآباد میچرخیدیم و بعدش تمامِ نقرهایهای اطراف از مو و گنبد و تیغههای نجاری میریخت توی ذهنم.»[۴].
یزدانیخرم کتاب «من منچستریونایتد را دوست دارم» به پدربزرگش تقدیم کرده است.
گلشیری خواندنم اخراجم کرد
- «من در دبیرستان فرهنگ درس خواندهام. دبیرستان مثلاً نخبهگان علوم انسانی. مدرسهای خاص که در زمان ما شصت نفر بیشتر دانشآموز نداشت و دکتر حدادعادل، مدیرش بود. هدایت میخواندیم و اخوان و کافکا...هرچند بهسبب گلشیری خواندن اخراجی موقت شدم اما باز بازگشتم و این قصهٔ دیگریست... [۵] آنجا من و دوستانم مجله "نسیم" را در میآوردیم. محسنِ آزرم همكلاسیام بود، روزبه صدرآرا بود، هادی حيدری و خیلیها که در رشتههای دیگر مطرح شدند. آن دوره را دورهٔ طلاييِ دبیرستان فرهنگ میگویند. در تمامِ آن سالها کار ما نوشتن و خواندن و جدّی گرفتنِ خود بود. اينكه آدمی خودش را جدّی بگیرد خیلی راهگشاست. »خطای یادکرد: برچسب
<ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
به فوتبال و كيوكوشين علاقه داشتم
مهدی یزدانیخرم در باشگاهِ نوجوانان «عقاب» بازی كرده بود و بنا به گفتههایش صادق ورمرزيار بازیکن موردعلاقهاش بوده است. او همیشه پیراهن شماره سه میپوشید و قصد داشت تا برای پست هافبك در تیم استقلال تست بدهد که نویسندگی مسیر زندگیاش را تغییر داد. او همچنین در ورزش رزمی «كيوكوشين» مقامِ استانی داشته است و کمربند قهوهای گرفته است.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
از منچستریونایتد تا كيوكوشين کای سیوسه ساله
یزدانیخرم از هواداران جدی و سرسخت باشگاه استقلال است و در رابطه با تیم محبوبش می گوید: «من نویسندهای هستم که در اعماقِ روح و ذهنم تاریخِ این باشگاه را مرور میکنم و خبرها را میخوانم.» او برای نوشتنِ رمان «سرخِ سفید» و برای طراحی یک بازیکن استقلال که با رسیدن انقلاب وضعیتش نامشخص شده؛ تحقیقات زیادی کرده است. او هم چنین در یادداشتی بهنام «ناخدای من برخیز» از شکستها و تلخکامیهای تیم استقلال گفته است. [۶]. عنوان دومین کتابش «من منچستریونایتد را دوست دارم» برگرفته از، دیگر تیم محبوبش است. او که سالها ورزش رزمی کار کرده است قهرمان اصلیاش در رمان ''سرخسفید'' یک مبارز رزمیکار است.
دانشگاه تهران و آن چهار روز
- «سر درِ دانشگاه که بین ما به «پنجاه تومَنی» مشهور بود دروازهٔ بهشت بود انگار. وقتی هجدهم تیر اول صبح فهمیدیم چه گذشته بر بچههای خوابگاه خود را به دروازهمان رساندیم. آن چند روز تأثیری جدی در ذهن من گذاشت. تأثیری که برای بسیاری دیگر نیز بود. موتورها، هَروله، صداها، دودها، اشکها و گاهی لبخندها. تکههایی که در اولین رمانم که تجربهٔ جوانیم بود ثبت شد. هجده تیر مسیر منِ نوزده ساله را عوض کرد. تجربهٔ آن چهار روز، بسیار پُر بار بود. اینکه رفتار سیاسی باید در اعماق کلمات و تاریخ نمود یابد نه عکس دو یا سه نفره با قبور شاعران و نویسندگان. اینکه در اقلیت قرار میگیری، اینکه اگر از کارکرد برخی روشنفکرانِ سالهای قبل، پرسش کنی ممکن است دشنامآجین شوی و اینکه خون و خشم و حسرت بچههای هجدهم تیر باید تبدیل شود به روایتهایی برای تمام تاریخ... نویسندهٔ سیاسی بهزعم من به نهادهای مختلف قدرت مینگرد در تاریخ و قصه میسازد برایشان وگرنه همین سردر سیمانی را میتوان صد جور تصور کرد. مهم سردر نبود که دروازه بود. دروازهای که هُل داد بسیاری از ما را به سوی سیاسیشدن. دروازهٔ دوزخ با کلی دود و خون و ارواحِ شَر...»
ازدواج با خانم نویسنده
یزدانیخرم در سال١٣٩٠ با مریم حسینیان نویسندهٔ کتاب «بهار برایم کاموا بیار» و «مااینجا داریم میمیریم» ازدواج کرد. حسینیان از فعالان انجمن ادبیات داستانی خراسان است که مسئول برگزاری کارگاههای داستان بوده است و سالها با مطبوعات کشور همکاری داشتهاست. وی هماکنون کارشناس کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان است.
یزدانی خرم رمان «سرخسفید» را به همسرش تقدیم کرده است. در پیشانینوشت این رمان آمده است: «رمانی برای مریم؛ که در آن تیرماه داغ سال٩٠ من را از نو زنده کرد و در تیرماه سال٩٢ تنهایم نگذاشت...» یک پسر بهنام امیرحسین، حاصل این ازدواج است.
یزدانیخرم در یادداشتی که در مجله نافه چاپ شد رمان «بهار برایم کاموا بیار» را نقد کرد.[۷] این رمان که برای نخستین بار در سالِ ١٣٨٩ چاپ شد نامزدِ جایزهٔ بنیادهوشنگِ گلشیری شد و نمونهای از گونهٔ «گوتیک» در ادبیات داستانی ایران است.[۸]
یزدانیخرم از خودش می گوید
« | «آدم پررویی هستم و دوست دارم نویسنده جاهطلبی باشم. ترجیح میدهم رمانی بنویسم و با سر به زمین بخورم، اما یک کار پاستوریزه انجام ندهم.[۹] | » |
- «بنده یک نویسنده فرمالیست هستم یعنی در ابتدا فرم داستان را مشخص کرده و در مراحل بعد قصهها را به هم متصل میکنم؛ درواقع از آن دسته نویسندگانی نیستم که در ابتدا موضوع داشته باشم و شروع به نوشتن کنم و این شیوه فرمنویسی را مدیون ابراهیم گلستان هستم که این توصیه را به بنده کرد.» [۱۰]
عبور از ابتذال و فرار از نخبهگرایی ملالآور
- «علاقهمندان به داستاننویسی، نوشتن را باید به صورت روشمند یاد بگیرند؛ زیرا نویسندگی یک فن است. از طرفی فقط غریزی نوشتن، نویسنده را هرز میدهد و تلفات غریزینویسی زیاد است. باید علاقهمندان سعی کنند تا جایی که میتوانند چارچوبها و ساختارهای کلی داستاننویسی را یاد بگیرند. پس از آن میتوانند آن را بشکنند و به سبک بیان خودشان برسند. نقطهٔعطف داستاننویسی یا برگ برنده داستاننویسی در نوگرایی است و در اینکه نویسنده بداند از کنار ابتذال عبور کند، بدون آنکه در دام نخبهگرایی ملالآور بیفتد. نویسنده آدمی است که سعی میکند، در مقابل شر دنیا بایستد تا جهان خود را عَِلَم کند، نویسنده انسانی است که هیچ فضیلت زیستی نسبت به بقیه ندارد. کسی که از مرگ و فناپذیری خود آگاه است. به خاطر همین از این امر بسیار رنج میبرد. بنابراین مینویسد تا بتواند مرگ روحی خود را به تعویق بیاندازد.»خطای یادکرد: برچسب
<ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
کلاسهای داستاننویسی و محافل نقدادبی
مهدی یزدانیخرم یکی از اساتید دوره آموزشی داستاننویسی «جلال آل احمد» بوده است و برای شرکت کنندگان از «لحن و آسیبشناسی لحن» در ساختار داستان صحبت کرده است. او مدتی در «موسسه بهاران خردواندیشه» کارگاه کوچک رمان نیز داشته است. همچنین در برخی از محافل ادبی برای نقد کتاب حضور می یابد.
دبیر جشنوارهٔ احمد محمود
مهدی یزدانیخرم دبیر دومین دورهٔ «جشنوارهٔ احمد محمود» بود جشنوارهای که حاشیههای فراوانی بههمراه داشت. از جمله اعتراضاتی که به این جشنواره مطرح شد نحوه داوری آن بود . یزدانیخرم در جواب این حاشیهها گفت: «وظیفه جایزه احمد محمود کشف استعدادهای گمنام نیست. من این مساله را رد نمیکنم که ممکن است کتابهایی باشند که در این داوریها دیده نشوند و این مساله کاملا طبیعی است. ما از روز اول برگزاری این جایزه این قرار را گذاشتیم که کار ما کشف استعداد نیست. ما کتابهایی را که جامعه ادبی ایران آنها را میبیند و نظر دربارهشان میدهد انتخاب میکنیم.»[۱۱]
کمی بیشتر با یزدانیخرم
«کلیدر» و «جای خالی سلوچ» در ذهن ایرانیها
- «بدون شک محمود دولتآبادی یکی از بزرگترین نویسندگان معاصر است که نامش برای هر گوشی آشناست. او با تلاشهای بسیار و خلق آثار بینظیر، سلایق مختلف را به سمت خود جلب کرد و علیرغم قلم سختش همه با آثار او ارتباط برقرار میکنند. کلیدر را همه حتی مخاطبان عام خواندند و جای خالی سلوچ را مخاطب خاص و سختگیر میپسندد و خیلیها بر این عقیده هستند که «جای خالی سلوچ» بهترین رمان ادبیات ایران است.»[۱۲]
اُمیدسازِ اعظم «شازده احتجاب»
- «شازدهاحتجاب یکی از خواندهشدهترین کتابهای تاریخِ ادبیات ایران است. اغراق نیست اگر بگوییم بینِ سه کتابِ ادبیاتِ نخبهگرای ایران از حیثِ میزانِ خوانش قرار دارد. حداقل از دههٔ شصت به این طرف به ندرت نویسنده و مخاطب و منتقدی بوده که کارش را آغاز کرده باشد و این کتاب جزو نخستین خواندههایش نباشد.هوشنگ گلشیری «شازده احتجاب» را سال ۱۳۴۸ چاپ کرد. کتابی که به سرعت به یکی از آثار بحث ساز ادبیات ایران تبدیل شد. در واقع جریانی از ادبیاتِ داستانی که تحتِ نامِ محفلی به نامِ «جُنگِ اصفهان» در دههٔ چهل تشکیل شده بود با مطرح کردنِ نامهایی چون گلشیری و شازده احتجاب، بهرامِ صادقی و سنگر و قمقمه های خالی، یونسِ تراکمه و... جنسی از ادبیات را پیشنهاد داد که از تاریخِ ایران می آمد.»[۱۳]
علی اکبر دهخدا شمع روشن ادبیات
- «علیاکبر دهخدا برعکسِ بسیاری روشنفکران و نویسندگانی که در دورانِ مشروطه بالیدند و خود و نگاهشان را به عصرِ جدید و قرنِ تازه خورشیدی که مصادف شد با به قدرترسیدن رضاخان، رساندند، انزوایی فعال پیشه کرد. شاید کمتر کسی باور کند که مردِ تند و تیز و پر شوری که «چرند و پرند» را نوشته و آن یادداشتهای شورانگیز را دربابِ آزادی چنین به گوشهٔ عزلت برود و عملاً مردِ دانشگاه شود. دهخدا شمِ سیاسی قدرتمندی داشت. او خیلی زودتر از برخی همنسلانش دریافت که نگاههای انقلابی در این بافت و ساختار نهتنها به توفیقی دست نمییابند بلکه باعثِ برخوردهای تندتر هم میشوند.»[۱۴]
افسانهٔ نیما یوشیج
- «افسانهٔ نیما کمکم در حالِ ظهور است. نیمایی که بعدِ مرگش بهسرعت مومیایی شد و پیروان و منتقدانش فضای ادبیاتِ ایران را در دست گرفتند. اما حالا قصه جورِ دیگری در حالِ رقمخوردن است که میشود با ظرافت آن را بازخوانی جدی فکرِ نیمایی دانست در بخشِ مهمی از جامعهٔ ادبی جدید امروز ایران. این امر با توجه به شکلِ زندگی و منشِ هنری این شاعر ساخته شده است و بیش از آنکه بحثی زیباییشناسانه باشد، امریست سیاسی و جامعه شناسانه. [۱۵]
همسایهها ی احمد محمود
- «ادبیات یعنی استعاره، نویسندگانی مانند احمد محمود نیز در آثار خود از استعاره استفاده میکنند؛ به عنوان مثال در «همسایهها» یک جامعه کوچک را تشکیل داده است که آنها گرد هم زندگی میکنند و هر کدام از آنها به نوعی یک وابستگی دارند و تمام آنها کنار هم در جامعه نمادین نویسنده زندگی میکنند. ادبیات چیزی جز خوانش استعارهای از واقعیت نیست.خطای یادکرد: برچسب
<ref>
نامعتبر؛ منابع بدون نام باید محتوا داشته باشند
سوقصد به ذات همایونی
- «سال ٧٤ بود. رمان « سوقصد به ذات همایونی» را از كتابفروشی پنجره خريدم. فروشنده گفتند: «رضا جولايي نويسنده مهمی ست.» من كتاب را خواندم و با همان سن كمی كه داشتم از كتاب شوكه شدم . كار عجيبی بود؛ شخصاً به كتاب علاقمند شدم. با اينكه در آن سالها پخش مناسبی نداشت. همين علاقهٔ من به آقای جولايی باعث شد كه براي مصاحبه به خانه شان بروم.»[۱۶]
دلدادهٔ داس و چکش؛ بهآذین
- «هرزمان که به او میاندیشم و حجمِ کاری که از خود باقی گذاشت، بی اختیار احترامم دوچندان میشود اما این احترام نمیتواند نافیِ مسیر غلطی باشد که محموداعتمادزاده بر بودن در آن ممارست ورزید. نمونهٔ انقلابی چپِ کامل که تا آخرین نفس برای آرمانهایش جنگید و هیچ انعطافی نداشت برای این رفتار.»[۱۷]
ربنای محمدرضاشجریان
- «نمادینترین عنصرِ فرهنگی ماهِ رمضان در ایرانِ معاصر نوای «ربنا»ی محمدرضا شجریان است که بیش از سه دهه از صدا و سیمای ایران پخش شد و چنان جایگاهی پیدا کرد که واردِ حوزهی عمومی شد. نیایشی که برگرفته شده از چهار آیهٔ قرآن که شجریان در تیرماه ۱۳۵۸ در سهگاه آن را اجرا کرد. محمدرضا شجریان و ربنایش برای تکههای عظیمی از جامعه مصداقِ یادآوری امورِ شخصی، دینداری، تنهایی، شادکامی و... است.[۱۸]
دکتر شفیعی را به دانشگاه راه ندادند
- «خبرِ پشت درِ دانشگاه ماندنِ دکتر محمدرضا شفیعیکدکنی به خاطرِ همراه نداشتنِ کارتِ شناسایی اساتید به طنز میماند. طنزی همهجانبه. در پسِ این اتفاق تلخیهایی وجود دارد که باعث میشود ماجرا چنین رسانهای شود و آن گسست ِعمیقی است که میانِ جامعهٔ عادی و نخبهگان به وجود آمده است. گسستی که در این سالها بیشتر هم شده و به خاطرِ حضورِ فزایندهٔ ابتذال از هر نوعش در فضای عمومی است که کسی چون محمدرضا شفیعیکدکنی پشت در میماند و به کلاسش نمیرسد.[۱۹]
رمانها
تاریخ معاصر، بستر روایت رمانهای یزدانیخرم است. ترکیبِ جعل و تاریخ موتیفیست که در رمانهای مهدیِ یزدانیخرم تکرار میشود. رمان تاریخِ رسمی نیست که عیناً به حوادثِ تاریخی وفادار باشد . تاریخِ غیرِرسمی نیست که تطبیقِ جزئیات در آن بر چیزی دیگری برتری داشته باشد. او آگاهانه تکههای پراکندهٔ عینی در تاریخ را مالِ خود میکند و قصهاش را در بستری فراهم، روایت میکند. نکتهٔ مهم دربارهٔ آثار یزدانیخرم، اهمیتِ خردهروایتهاست. نویسنده با انبوهِ خردهروایتهای ریز و درشت وارد میشود، آنها را جوری به بدنهٔ روایتش وصل میکند که گویی همهچیزِ تاریخ از ابتدا چنین بوده است. یزدانیخرم رماننویسیست که مخاطبش میداند قرار است با چه جنسی از روایت روبهرو شود و تاریخ و فردیتِ آدمها چه جایگاهی در آن دارد.[۲۰]
به گزارش اداره هواشناسی: فردا این خورشیدلعنتی
«به گزارش اداره هواشناسی...» اولین رمان یزدانیخرم است که در بیستوپنج سالگی نوشت و انتشارات ققنوس آن را سال ۱۳۸۴ منتشر کرد. رمان در سال ۱۳۸۵ جایزهٔ بهترین رمان متفاوت سال را از آنِ خود کرد اما تنها دو ماه روی پیشخوان کتاب فروشیها بود و سپس توقیف شد. سرانجام پس از یازده سال ممنوع و نایاب بودن از نو منتشر شد. رمانی تجربی و آوانگارد که نقدها و بحثهای بسیاری برانگیخت. داستان ساختاری درهمپیچیده و ضدزمان دارد و درباره احوالاتِ یک روزنامهنگار و نویسنده به نام احمد است که در زمان گم شده است و صورتها و شکلهای مختلف مرگ را در دهههای مختلف تجربه کرده است. احمدِگمشدهٔ زمان، گاهی به سال ٦٠ برمیگردد و کودک میشود و گاهی مردی میشود که از جنگ برگشته است، او در روایت شاعرانه خود میکوشد کابوسها و رؤیاهایش را لمس کند اما با مرگ ناگهانی همسر و دختر محبوبش کابوسهایش دوچندان میشود. رمان خط سیر زمانی منظمی ندارد و میکوشد با زبانی آهنگین به فرمهای «رمانشعر» نزدیک شود. رمانی با تعددِ مکان؛ از دانشگاه تهران گرفته تا خیابان ولیعصر؛ از خطِ مقدمِ جنگ تا بهشتزهرا... [۲۱]
من منچستریونایتد را دوست دارم
«منچستریونایتد» یک غمنامهٔ کمدیست که تهرانی اسیر در حلقهٔ متفقان را در دههٔ٢٠ تا ٣٠خورشیدی روایت میکند. یک دوربینِ متشنجِ رویدست که در کوچهخیابانهای منتهی به کودتا، بیوقفه و سرگیجهوار، می دود. از ورای دیوار خانهها و از پسِ ذهن آدمها می گذرد، به پستوهای خوفناک جرم و قتل و خرافهپرستی و دعانویسی و فرزندکشی و آدمسوزی و تنفروشی سر میکشد. از گذرگاههای قدارهکشی و هوچیگری و ماجراجویی و ولنگاری و هرجومرجطلبی و روشنفکرنمایی عبور می کند و به خیابانهای کودتا می رسد.[۲۲] این رمان تندیس بهترین رمانِسال هفتاقلیم و جایزهٔ جشنوارهٔ ادبی بوشهر را برنده شد و با انتشار ۱۲۵۰۰ نسخه، در فهرست پرمخاطبترین داستانهای ایرانی دههٔ نود قرار گرفت. [۲۳] رمان من منچستریونایتد را دوست دارم بهزبان ترکی استانبولی ترجمه شده است و در ترکیه بازخوردهای خوبی داشت.[۲۴]
سرخِسفید
رمان ''سرخسفید'' سومین رمانِ مهدی یزدانیخرم است که پیش از این «خون» نام داشت. این رمان را نشر چشمه در بهار١٣٩٥ روانه بازار کرد. داستان در یک شب سرد دی ماه ۱۳۹۱ اتفاق میافتد. اما یک شب تاریخی؛ شبی که کش میآید از دو طرف گذشته و آینده. رزمیکار سیوسه سالهای برای تبدیل کمربند قهوهای به سیاهدانیک قرار است با پانزده مبارز در مبارزهای یکدقیقهای شرکت کند. میان این مبارزها و در بحبوحهٔ کمرگیری و لگدها و ضربهها، قصهٔ آدمها هم روایت میشود که نقطه عطف زندگیشان دی ماه۱۳۵۸ است. رمان اینگونه نقش می بندد و پیش میرود تا در هر مبارزهای قصهای تعریف شود. قصهٔ کشیش یونانی آزادیخواه در برف و سرمای آن سال، قصهٔ بازیکن بلاتکلیف باشگاه تاج تهران، قصهٔ فروشنده کتابی که عاشق یک پزشک متخصص زنان ممنوع الکار شده و داستانها و خردهروایتهایی که نقطه پیوندشان مبارزات رزمی کار جوان است. شخصیتهای زیادی در این اثر وجود دارند؛ از جنازه امیرعباس هویدا گرفته تا استخوانهای رضاخان و شخصیتهای بسیار دیگر. انقلاب اگرچه ذاتا تحولی بنیادی در ساختار سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است، در داستان ''سرخسفید'' به تمام آدمهای جامعه از هر طبقه و سنی، مرده و زنده، سرایت میکند تا جایی که شخصیت، ذات و منش آنها را تغییر میدهد. فرقی نمیکند جسد استالین و استخوان رضاخان باشند یا یک آدم معمولی در خیابان. [۲۵] گویی مبارز سی و سه ساله عصاره و نمادی از تمام کسانی است که در راه انقلاب قدمی و قلمی برداشتهاند. در راستا یا بر خلاف آن انقلاب کردهاند و حالا همگی نمایندهای برای مبارزه با گیوکوشینکای سی و سه ساله فرستادهاند. شاهد این مبارزه دو روح سرگردان است که در تمام صحنههای مبارزه حضور دارند. روح شاعری آزادیخواه و روحی خبیثِ خالدار. رمان «سرخسفید» رمانی با ساختاری هزارویک شبی است. به این معنا که در هر صفحهاش قصهای تازه را رو میکند تا مخاطب را بیدار و هوشیار نگه دارد. قصههایی که از دل تاریخ بیرون کشیده شدهاند. تاریخی که گویی بیشتر به بازندهها نظر دارد تا برندهها. تاریخی که این بار بازندهها آن را نوشتهاند نه فاتحان! بازندههایی که در برنده شدن هم معنایی نمیبینند.[۲۶]
خونخورده
این رمان در اسفند ١٣٩٧ نخستین بار در نشرچشمه منتشر شد و مورد استقبال مخاطبان و منتقدان قرار گرفته است بهطوری که کمتر از یکسال از انتشارش در ٨٠٠٠ نسخه بهچاپ رسیده است. داستان قصهٔ پنج برادر در سالهای دههٔ شصتِ ایران است. قصهٔ برادران سوخته که در لایههای تاریخ با آرزوهای سوختهشان خاکستر شدند. ناصر سوخته، باستانشناس است، مسعود سوخته از نیروهای در خدمت شهید چمران بوده، که در شکست محاصره آبادان جنگیده است، منصور سوخته عکاس است و در پی شهرت و مقامی جهانی است، محمود سوخته که عاشق دختری تودهای است و مارکسیست شده است و طاهر سوخته که قربانی موشکباران تهران میشود. این قصه از تهران تا اصفهان، از بیروت تا آبادان و از مشهد تا کلیسایی کوچک در محلهٔ نارمَک که دو روح روی صلیبِ لقشدهاش نشستهاند روایت میشود. این دو روح که روح خبیث خالدار و روح شاعرآزادیخواه نام دارند در رمان های قبلی یزدانیخرم هم حضور داشتند. رمان در یک بازه زمانی بین سالِ ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۷ در زمانِ گذشته و بخشی از آن در یکی دو سالِ اخیر رخ میدهد. خونخورده را میتوان رمانی گوتیک دانست. گوتیک نه به معنای ترس که به معنای نوعی تعلیق. گوتیک به معنای هجوم تاریخ بر روان بشر. روایتی از دل سردابهها و سفر به دل تاریخ بعضاً جعلی. [۲۷] «خونخورده» از ذهنی پُرقصه و مهندسیشده برآمده است و به عقیده منتقدان تجربهٔ موفقی است و از آن به عنوان یکی از جدیترین و بهترین رمانهای فارسیِ سالهای اخیر نام بردهاند.[۲۸] «خونخورده» اگرچه رمانی است مجزا و برای خواندن و مرورِ آن نیازی به خواندنِ رمانهای پیشین یزدانیخرم نیست اما روایتیست در امتدادِ قصهها و ساختارهای قبلی. این رمان را در کنار «من منچستر یونایتد را دوست دارم» و «سرخ سفید» میتوان سهگانه تاریخی مهدی یزدانیخرم دانست. دعوت به خواندن "خون خورده" دعوت به مرور تلخیهای تاریخ است که در چرخهای بیانتها تکرار میشود و آدمی را از آن گریزی نیست....
جوانمرگی قهرمانِ رمانها
او در جواب این پرسش که چرا اکثر قهرمانهای رمانهایش بیتاریخ و بیسرنوشت هستند؛ گفت: «تاریخ ایران تاریخ جوانمرگی است. ما تمام مرثیههایمان از قاجار تا الان حتی در قالب سرودهای ملی و میهنی و حتی مارشهای نظامی دوران دفاع مقدس با این تم سروده شدهاند. نوحه «ممد نبودی ببینی…» را مرور کنید. من به اینها نمیتوانم بیتفاوت باشم.»[۲۹]
تاریخ و حماسه در ادبیات
- «ادبیاتی که خون نریزد، رنج و غم نسازد و بافت عاطفی مغز خواننده را تحریک نکند برای من ادبیات بیارزشی است و بود و نبودش اهمیت ندارد. قبول دارم که هفتاد هشتاد درصد ادبیات تولید برای تفریح است ولی من نظرم همین است. این هشتاد درصد جنس نازلی از ادبیات هستند و اگر نویسندگانش هم این تعریف را نپذیرند برایم مهم نیست. این نظر من است. من رمان نویسی را از براهنی و مدرس صادقی و گلستان یاد گرفتم و عاشق سلین و زولا و کونترگراس هستم. اینها نویسندههایی هستند که به مخاطب خود زخم میزنند و خارج از هر قضاوتی، احضار کننده ارواح در داستان هستند. من هم در فضایی پر از آشوب بزرگ شده و کار کردهام و مدام در حال تخیل درباره تاریخ ایران و خاورمیانه هستم. برای همین روشن است که در نوشتن بیرحم هستم و تلاش میکنم مخاطبم را با این بیرحمی همراه کنم و خوشبختانه این اقبال را داشتهام. در رمانی که گرمای خون و تصویر مرگ و تراژدی عشق را نبینیم برای من ارزشی ندارد.» خطای یادکرد: برچسب
<ref>
نامعتبر؛ منابع بدون نام باید محتوا داشته باشند
ممیزی چیزی جز هزینه برای ما نداشت
یزدانیخرم در نشستی که تحت عنوان «ممیزی و نظارت در ادبیات داستانی» در پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات برگزار شده بود؛ گفت: « من از شما میخواهم به آرشیو روزنامهها و اسناد در سالهای ابتدایی انقلاب نگاه کنید، قرار شد در کشور ما نویسنده آزاد بیندیشد، بنویسد و زندگی کند. سیاستگذاریهای ما در دهه ۶۰ و اختلافات درونی که از همان زمان به دلیل آنها حتی در میان جبهه نویسندگان منتسب به انقلاب شکل گرفت نشان داد ادبیات فرمایشی نمیتواند محقق شود و اگر هم بشود، مخاطبی ندارد. به باور من همین اتفاق باعث شده تا نهادهای انقلابی به تدریج به سراغ خاطرهنگاری بروند که بسیار هم امر پسندیدهای است و اتفاقاً در آن هم موفق شدهاند. این اثبات این ماجراست که ادبیات فرمایشی در هیچ جای عالم از زمان خلق رمان تاکنون اقبالی نداشته است. من به آزادی مطلق اعتقاد ندارم و پیرو نگاه هانا آرنت به آزادی مثبت و منفی اعتقاد دارم. در موضع ممیزی هم بحثم معرفتشناسی است و به همین خاطر میگویم که سانسور باید از ساختار فکری کشور ما خارج شود چرا که چیزی جز هزینه برای ما نداشته است.»[۳۰]
نقدهای ادبی
یزدانیخرم نقدهای ادبی بسیاری نوشته است که در روزنامههاو مجلههای متعددی چاپ شده است. عمده شهرت یزدانی خرم به نقدهای ادبیاش بازمیگردد. با هم شماری چند از نقدهایادبی او را مرور میکنیم:
- در ستایش جنون خاقانی شروانی: «خاقانی از زمان مرگ خود تا به امروز یکی از پرسشهای مهم ادبیات ایران بوده که غور و ژرفنگری در باب شعر و اندیشهاش بزرگانی را به خود مشغول داشته و از سویی دیگر هواخواهان و منتقدان بسیاری نیز داشته است. شعر خاقانی به دلیل استفاده او از پیچیدهترین فرمهای روایی و شعری و استعانت از جنبههای منحصر به فرد بلاغی دشوار، مهم و در عین حال باشکوه بوده است.»[۳۱]
- مارسل پروست برای جوانان: «رمان در جست و جوی زمان از دست رفته شمایلنگاری یک دوران فکری، زیستی و طبقاتی است در تاریخ فرانسه، دورانی که با پس لرزههای سقوط ناپلئون سوم آغاز شده و با رسیدن به قرن جدید گنگ و بههمریخته به نظر میرسد.مسأله مهم رمان پروست «زمان» است.اصلا شرمآور نيست اگر بگوييم خواندن پروست سخت است. چون رمزگان و جهاننشانهها و ارجاعهای تاريخیاش نيازمند تحقيق و مکث های مداوم است و براي همين دانشی که خواندن اين رمان میطلبد، دانشی است که نيازمند رجوع به منابع مختلف است. پس میشود از آثاری شروع کرد که تا حدی ذهن را براي درک اين زيبايی شناسی بزرگ آماده میکنند.»[۳۲]
نقدهای سینمایی
یزدانی خرم در عرصهٔ نقد فیلم هم فعالیت داشته است که در نقدهایش ساختارِ داستانی فیلم را بررسی کرده است. در زیر چند نمونه از نقدهای سینمایی به قلم او آمده است:
- خشت و آیینه ساختهٔ ابراهیم گلستان: «خط سیر داستانیای که گلستان برای اثر برگزیده است، حضور پرتعداد مردان است و هرچه به پایان اثر نزدیک میشویم این زنانهگی است که قدرت و سایهٔ خود را میگستراند. نرینههای فیلم عمدتاً مردانی خسته، رها و در بسیاری موارد خوش هستند که برای زندگی مانیفست صادر میکنند. ابراهیم گلستان چه در مقام داستاننویس، چه در مقام فیلمساز از تردیدی که نسبت به زیست جامعهٔ پا در هوای ایران دارد روایت میکند. او دراین اثر هیچ اعتمادی به نمادهایی که قرار است نجاتبخش باشند ندارد. جوانی خموده، اخته گی، کودکان رهاشده و گمشدن و از همه مهمتر فقدان اخلاق باعث میشود او در پایان اثر در فضایی طعنهآلود صدای گویندهٔ تلویزیون را پخش کند که در باب نوع دوستی سعدی ممیگوید و این که نتوان بر برخی نام آدمی نهاد. ابراهیم گلستان «خشت و آینه» را در سال ۱۳۴۳ ساخت. فیلمی که بارها دربارهٔ اهمیت سبکی و جریان سازیاش مقالهها وگزارشهای فراوانی نوشته شده است. [۳۳]
- رد خون ساختهٔ محمدحسین مهدویان: «ردِ خون» خلاصهایست شتابزده از یکی از مهمترین تکههای تاریخ در دههٔ شصت که انسجامِ خود را فدایِ جاهطلبیِ بیپشتوانهای کرده که میخواهد تکلیفِ همه چیز و همهکس، حتی خودِ تاریخ را هم مشخص کند و چنین است که از فرطِ اطلاعرسانی ساختار فیلم منهدم میشود و آوارش در انتها بر سرِ مخاطبان فرود میآید.[۳۴]
- شبی که ماه کامل شد، ساختهٔ نرگسِ آبیار: تازهترین فیلمِ نرگسِ آبیار روایتیست دراماتیک از یک واقعیتِ تاریخی. خوانشِ من از این فیلم بر اساسِ همین نکته استوار شده است که چگونه امرِ تاریخی میتواند در تقابل از «واقعیت تاریخی» عمل کند و چگونه «کشتن» به عنوانِ یک امرِ باستانی در هیاتِ یک تفکرِ رادیکالِ دینی سر از خاک برآورده و به زبان و روایتی خاص دست یابد.[۳۵]
- غلامرضا تختی ساختهٔ بهرام توکلی: «تختی» فیلمِ بسیار مهمیست چون با رندی و هوشمندی راویِ تنِ قهرمانی میشود که سریع تبدیل به شمایلِ دیواری و پوستر شده ولی از جامعه بیرون گذاشته میشود. فیلمی دربارهٔ بدنِ ازپادرآمدهٔ یک قهرمان که همه سهمِ خود را از آن می خواهند، فیلمی علیه مفهومِ مردم...[۳۶]
مصاحبهها
یزدانیخرم با بسیاری از اهالی ادبیات مصاحبه کرده است و زوایای زندگی ادبی آنها را بررسی کرده است.
از جنجالیترین مصاحبههایش می توان به مصاحبه او با ابراهیم گلستان اشاره کرد. یزدانیخرم در این مصاحبهٔ مفصل (۳۰ صفحه) به گفتگوی رودررو با گلستان نشسته است و گلستان نیز دست به افشاگریهای بسیاری زده است و ناگفتههای بسیاری از خودش، خانوادهاش و وضعیت فرهنگ و هنر در زمان پهلوی و افراد فعال در آنزمان بیان کرده است. گلستان همچنین انتقادات تندی به چهرههایی چون احمد شاملو و جلال آل احمد وارد کرده است. این مصاحبه در ویژهنامهای بهنام « ضدخاطرات» در روزنامه همشهری به چاپ رسیده است.
از دیگر مصاحبههای یزدانیخرم، گفتگوی او با رضا امیرخانی است که به مناسبت چاپ کتاب "نفحات نفت" در مجله نافه تحت عنوان «مجبورم فرياد بزنم» منتشر شد. [۳۷]
همچنین گفتگوی مفصلی با امیرخانی در رابطه با زندگی ادبیسیاسی این نویسنده انجام داده است که در روزنامه شرق انجام چاپ شد. [۳۸]
[۳۹]
مقالهها
جوایز
- جایزهٔ ادبی واو برای رمان به گزارش اداره هواشناسی: فردا این خورشیدلعنتی
- جایزهٔ بهترین رمان سال ۹۱ از هفت اقلیم و جایزهٔ بهترین رمان سالهای ۹۱ و ۹۲ از جایزه ادبی بوشهر برای رمان رمان من منچستر یونایتد را دوست دارم
- جایزهٔ ادبی «چهل» برندهٔ پنج امید ادبیات داستانی ایران
نوا، نما و نگاه
خونخورده متاستاز خون بر تن تاریخ
-
خونخورده
صدای نویسنده
جستارهای وابسته
پانویس
- ↑ «برگزیدگان انجمن ادبی «چهل»».
- ↑ «عکسها و قصهها».
- ↑ «پیرهن زرشکی چوبک».
- ↑ «پدربزرگ».
- ↑ «دبیرستان فرهنگ».
- ↑ «ناخدای من برخیز».
- ↑ «یادداشتهای مریم حسینیان».
- ↑ «بهار برایم کاموا بیار».
- ↑ «نویسنده پررویی هستم».
- ↑ «احمد محمود».
- ↑ «جشنواره احمدمحمود».
- ↑ «دولت آبادی».
- ↑ «هوشنگ گلشیری».
- ↑ «دهخدا».
- ↑ «نیما یوشیج».
- ↑ «سوقصد».
- ↑ «محموداعتمادزاده».
- ↑ «ربنای شجریان».
- ↑ «ددکتر شفیعیکدکنی».
- ↑ «روایت تاریخ».
- ↑ «به گزارش اداره هواشناسی: فردا این خورشیدلعنتی».
- ↑ «من منچستریونایتد را دوست دارم».
- ↑ «پرمخاطبترین داستانهای دههٔ٩٠».
- ↑ «منچستریونایتد در بازار کتاب ترکیه».
- ↑ «سرخسفید».
- ↑ «جدال با تاریخ».
- ↑ «خونخورده».
- ↑ «خونخورده،متاستاز خون بر تاریخ».
- ↑ «حماسه».
- ↑ «سانسور».
- ↑ «خاقانی».
- ↑ «مارسل پروست».
- ↑ «فیلم خشت و آیینه».
- ↑ «فیلم رد خون».
- ↑ «ریگ روان برماه».
- ↑ «زیبایی شناسیِ زهر».
- ↑ «مجبورم فریاد بزنم».
- ↑ «مصاحبه باامیرخانی قسمت اول».
- ↑ «مصاحبه باامیرخانی قسمت دوم».
- ↑ «جوایز یزدانیخرم».
منابع
ضد خاطرات، مصاحبه ابراهیم گلستان با مهدی یزدانیخرم، شهروند امروز، شماره ۳۲