مرتضی کیوان
مرتضی کیوان | |
---|---|
زمینهٔ کاری | شعر، نویسندگی، نقد ادبی و روزنامهنگاری |
زادروز | فرودین۱۳۰۰ اصفهان |
مرگ | ۲۷مهر۱۳۳۳ |
مرتضی کیوان شاعر، منتقد ادبی، روزنامهنگار و فعال سیاسی بود. پس از کودتای ۲۸مرداد و در حالی که مسئولیت نگهداری سه تن از افسران حزب توده را برعهده داشت، در خانه بازداشت و به اعدام محکوم شد. او نخ تسبیح بسیاری از حلقههای روشنفکری و جلسات ادبی از جمله انجمن شعر شمع سوخته بود.
مرتضی کیوان در فروردین سال 1300 در اصفهان متولد شد. از تاریخ دقیق تولد او اطلاعاتی در دست نیست اما از نام یکی از امضاهای او مشخص است که در فروردین ماه متولد شده و بهاری است. پدر او یک مغازه سقط فروشی داشت و از اجاره آن زندگی می کرد. پدربزرگش ملاعباسعلی کیوان از شیوخ معروف صوفیه دراویش گنابادی اصفهان بود. مجالس وعظ او به کثرت جمعیت مشهور بود و کتاب هایی در مباحث تصوف نگاشته بود. اما بعدها حاشیههایی نوشت و از دراویش جدا شد. چراغ اندیشه را پدربزرگ در ذهن و ضمیر کیوان روشن کرد. تاثیر اندیشه های پدربزرگ و روحیه انتقادی که داشت بعدها در شعر و افکارش نمودار شد، به گونه ای که همسر و دوستان از تاثیر روحی و فکری پدربزرگ و خاطراتی که در نزد آنها بازگو کرده است، روایت کردند.
او از خانواده فقیری بود. در عنفوان جوانی و در زمانی که کلاس نهم بود، پدرش مرد و فقر بیشتر بر خانواده اش سایه افکند. با مرگ پدر مسئولیت های زندگی زودتر گریبان او را گرفت و سرپرست خانواده شد. همزمان کار می کرد و درس می خواند. او در دبیرستان مروی درس خواند و دیپلم را که گرفت . سپس به خدمت دولت درآمد و در وزارت راه مشغول به کار شد. در وزارت راه، زیر نظر آموزشگاه فنی یک دوره تخصصی آموزش دید و برای انجام وظیفه در سال 1323 به شهر همدان اعزام شد.
او بسیار می خواند و می نوشت. یادداشت های شخصی اش که معمولا نقد و تجزیه و تحلیل کتاب هایی بود که خوانده بود کم کم تبدیل به نقد ادبی می شود. این یادداشت ها کم کم از بایگانی شخصی پا به مطبوعات و مجلات گذاشت و حاصل آنها صدها نقد کتاب، نقد ادبی، یاددشت سیاسی، شعر، داستان کوتاه و طرح مسائل اجتماعی شد.
آغاز فعالیت سیاسی کیوان با عضویت در حزب پیکار بود. و سپس مبارزه خود را از طریق روزنامه نگاری و با مقالاتی که می نوشت پی گرفت. او پس از ترور شاه در دانشگاه تهران در 15 بهمن 1327 که حزب غیرقانونی شده بود، به حزب توده پیوست و به زندگی پنهانی روی آورد.
عضویت در پیکار در سال 1323 اولین بازداشت و زندان را به مدت 20 روز برای او به همراه آورد. او در ضمن مبارزاتش بارها دستگیر شد ولی هر بار چند ماهی بیشتر طول نکشید.یک بار در بیجار زندانی است. یک بار در قم زندانی می شود. یک بار به خارک تبعید می شود. او پس از آزادی در نامه ای به ساوش کسرایی می نویسد: «این توقیف و تبعید و زندان مرا از خودم بیرون آورد. روزهایی رسید که دیدم خنده ها و یاوه گویی های ما لعاب چرکین بیهودگی هاست ... دور هم جمع شده ایم، خنده زده ایم و ندانسته ایم که نقد وجود را به عبث با سمباده خنده تراشیده و دور ریخته ایم»
او در مرداد ماه 1323 درخواست انتقال به وزارت راه داد و به تهران آمد. در کنار طی کردن پله های روزنامه نگاری و دغدغه های سیاسی و اجتماعی که داشت، در اداره رییس دفترخانه اداره کل دفتر وزارتی و معاون اداره دفتر وزارت راه در دوران نخست وزیری دکتر مصدق شد.
در شهریور 1323 یعنی دو ماه بعد از انتقال به تهران، در خارج از ساعات اداری، اولین تجربه فعالیت مطبوعاتی را در مجله بانو به مدیرمسئولی و صاحب امتیازی نیره سعیدی به عنوان مدیر داخلی آغاز کرد. او فراتر از یک مدیر و به سرعت در نقش سردبیری ظاهر شد. سپس به مجله جهان نو رفت . تجربه ای که در سال 1330 در هنگام تاسیس مجله کبوتر صلح به اوج رسید. کیوان دیگر نویسنده قوی دست بود و با مقالاتی که نوشت در میان نویسندگان شهره شد.
مرتضی کیوان فردی اجتماعی با دوستان فراوان بود. دوستانی که از او به گونه ای دیگر یاد می کردند. او نویسنده ها و روشنفکران بسیاری را به یکدیگر متصل کرد. محجوب در کتاب خود با اشاره مبسوط به این موضوع اشاره می کند که چگونه او توانست حلقه هایی از روشنفکران و شعرای زمانه خود را تشکیل دهد و بر آثار و اندیشه های آنان اثر گذارد که وی به ارتباط احمد شاملو و فریدون رهنما در شناخت ادبیات فرانسه اشاره می کند. از جمله کارهای او ارتباط بین نویسندگان و ناشران و جراید بود.
از مرتضی کیوان اثری جز تعدادی از نامه هایی که به دوستان خود نوشت و مقالاتی که جراید وقت چاپ کرد باقی نمانده است. دست نوشته های او در یورش ماموران به خانه اش به غارت رفت و عمده کارهای او بازگردانده نشد. هرچند همسر وی پوری سلطانی تلاش هایی برای گرفتن تعدادی از آنها کرد، اما انبوه دست نوشته های وی از بین رفت.[۱]
گنجشکهای کیوانیه
انشاء کلاس
هر دو همکلاس بودند. محجوب میگفت انشاء مرتضی خیلی خوب بود و مال من خیلی بد ... حافظ چه می گوید محمود هومن را میدهد به محجوب، بعدا نظر او را میخواهد. محجوب نظر میدهد، مرتضی میگوید همینها را که گفتی بنویس، هر چه محجوب تحاشی میکند؛ او بیشتر اصرار میکند. مقاله نوشته و در مجله جهان نو چاپ میشود؛ اولین مقاله محجوب! میگفت مرتضی قلم به دست من داد وگرنه انشاء من خیلی بد بود و اگر اصرار او نبود شاید هرگز چیز نمینوشتم.
مهرورزیهای بیادعا
یکی از روزها در دقایقی که منتظر آمدن مرتضی بودم، من نامهای را که همان روز از مادرم رسیده بود میخواندم و از اینکه مادر از نامه ننوشتن من گله کرده بود چنان متاثر شده بودم که گویا اشکی بر صورتم نشسته بود. در همین لحظه مرتضی سر رسید و پس از آگاهی از موضوع علت ننوشتن مرا پرسید و من بهانه کردم که فرصت نمیکنم برای خرید تمبر و پاکت به پستخانه بروم. نمی دانم با چه تردستی مرتضی نشانی مادر مرا از پشت پاکت برداشت و در دیدار بعد ده پاکت تمبر شده با نشانی مادرم به دست من داد و گفت دیگر بهانهای برای نامه ننوشتن نخواهی داشت.
زایش عشق
دانشکده میرفتم و یادم است در مورد ویس و رامین تحقیقی میکردم و آن شب آشنایی در این مورد با مرتضی صحبت کرده بودم. صبح روز بعد او به دانشکده ادبیات آمد و در این مورد مطلبی از صادق هدایت برایم آورد و دوستی ما از همان جا سر گرفت... پس از نیم ساعت گفتگو به نظرم آمد سالها با هم دوست و آشنا بوده ایم.
خانه مخفی عروس
ما عروسی کردیم، خانه ما مخفی بود و من به ناچار میبایست جای دیگری را به خانوادهام نشانی میدادم. پسر دایی مرتضی ما را پذیرا شد. من 15 روز اول زندگیم را به ظاهر در آنجا گذارندم تا دید و بازدیدها فروکش کرد. سرانجام از سه راه زندان به خیابان خانقاه باریافتم و در کاشانه خودم ماوا گزیدم. خانه نسبتا قدیمی و متوسطی بود با چهار یا پنج اتاق. یکی دست مادر و خواهر کیوان بود. یکی دست ما و بقیه دوستانمان که مخفی بودند.
کارتها
تا مرتضی بیاید من اتاق خودمان را از روزنامه و اسناد و مدارک پاک کردم و همه را بردم و ریختم پستو خانه و در را قفل کردم. مرتضی رسید. گفت کارتهای حزبی مان؟ خواستم از او بگیرم نگذاشت. گفت می دهم به مادرم قایمش کند. در همین گیر و دار در زدند. من رفتم در را باز کنم. هنوز لای در را باز نکرده، عده ای با لباس نظامی و غیرنظامی ریختند تو و گفتند باید خانه را بگردند. سه ساعت یا بیشتر در خانه ما بودند. بالاخره کارت ها به دستشان افتاد، در آن پستو شکسته شد و بسیاری چیزها بر آنها مسلم شد. رفتارشان وحشیانه تر شد. کلمات رکیکی که از دهانشان خارج میشد ناگفتنی است. یکی فریاد می کشید من همان سیاحتگرم که در روزنامه هایتان به من فحش میدادید، دیگری می گفت مرا نمیشناسید؟ من سرگرد زیبایی معروفم که پاهای وارطان را با دست خودم قطع کردم.
گنجشک کیوانیُه
همیشه یک قلم خودنویس خوب با جوهر سبز و مقداری یادداشت توی جیب بغلش داشت. این یادداشت ها را از لای کتابها و مجلهها و حتی روزنامهها بر میداشت، از هر نکته خواندنی یا عجیب یا مضحکی که به چشمش میخورد. ما همدیگر را معمولا توی کافهها میدیدیم و کیوان همین که مینشست یادداشتهایش را از جیبش در میآورد و روی میز میریخت. اسم این یادداشتها گنجشکهای کیوانیه بود و همه ما برای دیدن آخرین گنجشکها بی تاب بودیم.
آخرین یادگاری
در آن ایام من زندانی بودم و مرا به همراه با پنج نفر از رفقایم برای محاکمه مجدد از آبادان به بازداتشگاه لشکر 2 زرهی تهران آورده بودند. حبسهای سنگین داشتیم، با این حال هفته اول ما در سلولهای انفرادی بازداتشگاه زرهی انداختند. من و یکی از آن جمع شش نفری در یک سلول افتادیم و طبعا با کنجکاوی شروع کردیم به وارسی در و دیوار سلول. روی دیوار مقداری خط و اسم بود، من از میان آنها یک خط آشنا را شناختم: مرتضی کیوان ۱۳۳۳/۷/۲۶. کیوان را در سحرگاه ۱۳۳۳/۷/۲۷ در میدان تیر همان لشکر 2 زرهی اعدام کردند. بنابراین کیوان به احتمال قوی تا شب آخر در همان سلول بوده و این آخرین پیام او بود، البته نه به شخص من، به هر کسی که گذارش به آن سلول میافتاد و این پیام از قضا به من هم رسید.
دل زندگیها
محمدجعفر محجوب، در مقام دوست:
او را کشتند و سالها گذشت هنوز دل من و وجدان ناآگاه، ضمیر نا به خود من، هنوز این مزگ را نپذیرفته است. هر چند گاه یک بار خواب میبینم که مرتضی کیوان زنده است یا مثلا ضعیف است باید پرستاری بشود، باید مواظبت کنند تا حالش خوب بشود. هیچ وقت من در درونم نتوانستم این را باور کنم و این را تحمل کنم. مرتضی کیوان اهل قلم بود. اهل نگارش هم بود و به خصوص حق عظم به گردن نسل هم سال من دارد. کسانی که قلم در دست دارند تقریبا همه تربیت شده کیوان هستند، نه از این نظر که او حق استادی به گردنشان داشته باشید خیر، ولی این بچه استعداد خاصی داشت در اینکه هر کسی را در راه و روشی که دارد و در استعدادی که نشان می دهد تشویق کند و او را به رفتن راه وادارد.
احمد شاملو، از مرتضی سخن می گویم:
وارطان سالاخاتیان و مرتضی کیوان از جمله قهرمانان اشعار شاملو اند. او در توصیف مرتضی کیوان میگوید: ««من از او بسیار چیزها آموختم. مرتضی برای من واقعا یک انسان نمونه بود، یک انسان فوق العاده. من هیچ وقت نتوانستم دردش را فراموش کنم، هیچ وقت ... قتل نابهنگامش هرگز برای من کهنه نشد و حتی اکنون که این سطور را می نویسم ...» و در جای دیگری می نویسد « پس از 35 سال هنوز غمش چنان در دلم تازه است که انگار خبرش را دمی پیش شنیدهام» و شاملو در چنین غمی بود که « به خاطر تو، به خاطر هر چیز کوچک هر چیز پاک به خاک افتادند، به یاد آر، عموهایت را میگویم، از مرتضی سخن میگویم» را سرود.
از عموهایت سخن میگویم، نگاه کن، عشق عمومی، آن روزها چهار قطعه شعری است از اشعار شاملو که به مرتضی کیوان اختصاص دارد. او در پی نوشت شعر از عموهایت سخن میگویم نوشت این شعر خطاب به پسرم که در آن هنگام هشت ساله بود، در اعدام مبارزان سازمان نظامی عموما و مرتضی کیوان خصوصا نوشته شد. مرتضی نزدیکترین دوست من بود. انسانی والا با خلقیاتی کم نظیر و هوشمندی شگفت انگیز. قتل نابهنگامش هرگز برای من کهنه نشد و حتی اکنون که این سطور را مینویسم (دوم مرداد ۱۳۵۷) پس از ۳۵ سال هنوز غمش چنان در دلم تازه است که انگار خبرش را دمی پیش شنیدهام.
مصطفی فرزانه، صورت بند خاطره:
فرزانه نویسندهای که بر مبنا شناخت مستقیم و رابطه دوستانه و بیواسطه، توصیفی از شخصیت و منش کیوان ارائه داده است. او این نوشتار را به همراه برخی نامههای کیوان در کتابی به نام بر مبنای چند نامه از مرتضی کیوان منتشر کرده است. او در مقدمه این کتاب می گوید: «چه باعث شده من آنها را حفظ کنم؟ چهل سال آزگار آنها را بغل گرفتهام، از این خانه به آن خانه، از این شهر به آن شهر بردهام ... در طی این سالها بارها جابجایشان میکردم، نگاهشان میکردم بدون آنکه محتوایشان به یادم مانده باشد، آنها را دوباره نمیخواندم. انگاری که این کاغذها برایم فقط عزیز بودند، یک جور یادگاریهای متبرک بودند»
شاهرخ مسکوب، رفیق بود، رفیق:
دوست داشتن، پیله خود را شکافتن، به دیگری دست یافتن و او را در دل پذیرفتن، مثل پرواز در پرنده، در ذات زیستن او بود. او در کنه ضمیر دوستانش چنان نقش بسته که انگار گرد فراموشی هرگز بر وی نمینشیند.
محمدعلی اسلامیندوشن، حلقهای که داشتیم:
در همین سالهای دانشکده حقوق، بین سالهای ۲۵ و ۲۸، یک حلقه ادبی شده بودیم که نقطه اتصال آن مرتضی کیوان عضو وزارت راه بود. کیوان همه را به هم پیوند میداد. یک حلقه چند نفری تشکیل دادیم. من بودم و کیوان و محجوب و ناصر نظمی و نعمت الله ناظری. کیوان گاهی شعر میگفت که چیزی قابل توجه نبود. در نثر، بیشتر نقد کتاب مینوشت ولی چون ذاتا مرد خلیقی بود و در جهت تشویق دیگران کار میکرد، نقدهایش زننده نبود و بیشتر جنبه تاییدی داشت.
ایرج افشار، در نوشتن مکتوب دوستانه پرتوان بود:
در جمع دوستان آن روز نادرهای بود کم مانند، از این حیث که بسیار میخواند. مخصوصا هم آنچه به ترجمه میرسید و از این رهگذر با ادبیات غربی و به طور اخص ادبیات روسی و نوشتههای هنری و اجتماعی مکتبهای چپ آشنایی مییافت و هم آنچه از ادبیات و متون فارسی در دسترس او قرار میگرفت. او در این وادی تشنه ناآرام و سیراب ناپذیر بود. کیوان نثر را تند و روان و بیعیب و سریع مینوشت. در نوشتن مکتوب دوستانه پرتوان بود.
نجف دریابندری، شعر نیمدار میسرود:
خود کیوان در شعر و داستان طبع آزمایی کرده بود ولی از هر دو دست کشیده بود. اولین شعرهایش در اواسط دهه ۲۰ چاپ می کرد. خودش به این شعرها می گفت نیمدار، چون نه کهنه بود نه نو. یک بار که به عنوان خبرنگار روزنامه به سوی آینده به آبادان آمده بود یک پاکت بزرگ پر از این داستان ها به عنوان سوغات برای من آورده بود، که من خواندم و به او برگرداندم. تقریبا همه داستان ها زمینه عشقی و رمانتیک داشتند. مربوط به همین داستان ها نامه مفصلی به کیوان نوشتم. و در واقع پر بود از ایراد و اعتراض، ولی کیوان همه اش را با نام مستعار ن . بندر چاپ کرد.
امیر هوشنگابتهاج (ه. ا. سایه)، درس وفا:
سایه روایت می کند که این شعر را در سال ۱۳۵۲ ساختم. مسگر آباد. گورستان بود. گور مرتضی کیوان هم آنجا بود. آنجا را کوبیدن. برای اینکه قبرها را از بین ببرند درخت کاشتن. بعد درختها را زدن ساختمان درست کردن. درختهای سرو و کاج بلند داشت. ساختمان درست کردن که هیچ اثری از قبرها از جمله قبر کیوان باقی نماند. برای این قضیه این شعر را در خانه پوری ساختم و روی بشقاب نوشتم.
مرثیه سرودهها
امیر هوشنگابتهاج (ه. ا. سایه)، درس وفا:
امیر هوشنگابتهاج (ه. ا. سایه)، درس وفا:
امیر هوشنگابتهاج (ه. ا. سایه)، درس وفا:
امیر هوشنگابتهاج (ه. ا. سایه)، درس وفا:
امیر هوشنگابتهاج (ه. ا. سایه)، درس وفا:
امیر هوشنگابتهاج (ه. ا. سایه)، درس وفا:
امیر هوشنگابتهاج (ه. ا. سایه)، درس وفا:
کیوان ستاره بود
سایه عصر روزی که کیوان اعدام شد نوشت؛ سایه سالهای بعد قطعات دیگری نیز در سوگ دوست خود سرود
ما از نژاد آتش بودیم
همزاد آفتاب بلند اما
با سرنوشت تیره خاکستر
عمری میان کوره بیداد سوختیم
او چون شراره رفت
من با شکیب خاکستر ماندم
کیوان ستاره شد
تا برفراز این شب غمناک
امید روشنی را
با ما نگاه دارد
کیوان ستاره شد
تا شب گرفتگان
راه سپید را بشناسند
کیوان ستاره شد
که بگوید
آتش
آنگاه آتش است
کز اندرون خویش بسوزد
وین شام تیره را بفروزد
من در تمام این شب یلدا
دست امید خسته خود را
دردستهای روشن او می گذاشتم
من در تمام این شب یلدا
ایمان آفتابی خود را
از پرتو ستاره او گرم داشتم
کیوان ستاره بود
با نور زندگانی می کرد
با نور درگذشت
او در میان مردمک چشم ما نشست
تا ایم ودیعه را
روزی به صبحدم بسپاریم
تاسیس نهادهای مدنی و ادبی
اتحادیه نویسندگان مطبوعات ایران
شاید کمتر کسی نام کیوان را در تاسیس اتحادیه نویسندگان مطبوعات ایران شنیده باشد، نهادی مستقل در جهت سازماندهی صنف نویسندگان و روزنامه نگاران کشور. امری که بعد ها در کانون نویسندگان ایران در سال ۱۳۴۷ و سندیکای نویسندگان و خبرنگاران ایران در سال ۱۳۴۱ به تحقق رسید. در شماره ۲۰ اسفند ۱۳۲۶ در روزنامه ستاره می خوانیم این آقایان از طرف اعضا موسس اتحادیه نویسندگان مطبوعات ایران به سمت عضویت هیئت مدیره اتحادیه نامبرده انتخاب شده اند: آقای علی کسمایی مدیر عامل، آقای علی زرینقلم معاون، آقای مسعود برزینمنشی، آقای مرتضی کیوان منشی ، آقای جهانگیر افخمی خزانه دار، آقای فرهنگ ریمن بازرس، آقای محمدعلی شیرازی مشاور حقوقی
انجمن ادبی شمع سوخته
انجمنی ادبی بود که در اوایل دهه ۱۳۳۰ با حضور پیشتازان شعر نو ایران از جمله محجوب، هوشنگ ابتهاج، سیاوش کسرایی، نیما یوشیج، احمد شاملو و مهدی اخوانثالث تشکیل شد. جلسات این انجمن بیشتر به صورت هیئتی و خودجوش برگزار میشد و عمده نقش آن تبادل و بحث و نقد اشعار، داستان کوتاه و مقالات اعضا بود. این انجمن یکی از دهها محفل دوستانهای بود که پیرامون مرتضی کیوان جمع میشدند. این جلسات چنانچه در خاطرات ایرج افشار ذکر شده بیشتر در کافهها و به فراخور احوال اعضا در منزل هر یک برگزار میشد. اهمیت این قبیل انجمنها و حلقهها در ارتباط و تعامل بین هنرمندان و روشنفکران عصر در حل مسائل اجتماعی و سیاسی روز بود که خارج از فضای حزبی و با ابزارهای فرهنگی دنبال میشد.
آثار و منبعشناسی
نقد کتاب
در سالهای ۱۳۲۳ تا ۱۳۲۶ و در زمانی که کیوان تازه پا در جوانی گذاشته بود نقدهای فراوانی به کتاب ها و مقاله های ادبی مشهور با نام مستعار نوشت که نویسندگان بزرگ آن روز چون جمال زاده به وی جوابیه نوشتند. از او در مجلات نقد کتاب ها و مقاله های بیشماری از جمله فاجعه، دیوان غبار، ولگردان از ماکسیم گورکی، علوم برای توده به قلم دکتر فروتن، خدایان تشنه اند از آناتول فرانس، دخمه نشینان از میخائیل سادوده آنو، سایه از علی دشتی، دید و بازدید از جلال آلاحمد کمونیسم و رستاخیز از رژه گارودی، آرا و عقاید از گوستاو لوبن، انسان وحشی از امیل زولا ... با اسامی مستعار وجود دارد که اشاره به همه آنها از حوصله مطلب خارج است.
ویراستاری
او ویراستاری و ویرایش کتابهای دوستان ادبی خود را بر عهده میگرفت که از او به عنوان اولین ویراستار ایران نیز نام بردهاند. از جمله همسرش در خاطرات خود ذکر میکند که کتاب وداع با اسلحه ارنست همینگوی به ترجمه نجف دریابندری و مروارید جان اشتاینبک ترجمه محجوب را ویراستاری کرده است.
روزنامه نگاری
مرتضی کیوان روزنامه نگاری را دوست داشت و در سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۲ قطعات ادبی و اشعارش را در نشریه گلهای رنگارنگ چاپ میکرد. او علاوه بر سردبیری مجله بانو و مجله جهاننو به سایر مجلهها و روزنامهها در زمینههای مختلف هنری، ادبی، اجتماعی و فلسفی مقاله میداد و نقد کتاب مینوشت. او با بیشتر مجلات و روزنامههای آن روز مثل کبوتر صلح، مصلحت، پیک صلح، سخن، گلهای رنگارنگ و روزنامههایی چون به سوی آینده، شهباز، نبرد، ایران ما، هفته نامه سوگند و بسیار نشریات دیگر همکاری داشت.
امضاها و نام های مستعار
کیوان با این امضاها مقاله و نقد نوشته است: مرتضی کیوان، م. کیوان، م. ک. م. فروردین، م. گراش، آبنوسی، دلپاک، سایه، بیزار، پگاه، سامان، مهتاب، آویده
منبعشناسی
شصت سال عاشقی، زندگی و زمانه پوری سلطانی و مرتضی کیوان به کوشش فرشاد قوشچی
پوری سلطانی همسر مرتضی کیوان بود. این کتاب داستان مرتضی کیوان به روایت همسر است. داستانی که مملو است از شکست و خیزش و عشق. در این کتاب کیوان از نگاه دیگری خوانده شده و مسائل حول حوادث و روابط یک زن و شوهر است. در اینجا کیوان بیشتر یک همسر عاشق و وفادار است که عشق به همسر و میهن در او یگانه است.
بن بست، بر مبنای چند نامه از مرتضی کیوان به کوشش مصطفی فرزانه
تنها منبع خصوصی و دست اول ماندگار در این کتاب است. کیوان در نامه هایی که به فرزانه می نوشت و به فرانسه می فرستاد آشکارا از احساسات و اندیشه های خود می گوید.
کتاب مرتضی کیوان اثر شاهرخ مسکوب
۱۵ سال پیش نشر نادر این کتاب را منتشر کرد که پس از گذشت مدت کوتاهی نایاب شد. سال ۱۳۹۷ مجوز چاپ جدید کتاب صادر و به وسیله انتشارات جاوید تجدید چاپ شد. کتاب با مقدمه مسکوب و پوری سلطانی آغاز و با یادنامه منثور و منظوم دوستان ادیب کیوان ادامه مییابد و به نامهها و مقالات او ختم میشود. شاید بتوان این اثر را در مقایسه با آثار دیگر، یادنامهای ادبی و متناسب با سوژه درنظر گرفت. بررسی اندیشه های کیوان، بیشتر از دو اثر دیگر مورد نظر نویسنده بوده است.
واپسین نامه
به دنبال زندگی و سرنوشت و سرانجام خود میروم. همه شما برای من عزیز و مهربان بودید و چقدر به من محبت کردهاید اما من نتوانستم، نتوانستم، جبران کنم. اکنون که پاک و شریف می میرم، دلم خندان است که برای شما پسر، دوست و شوهر و برادر نجیبی بودم، همین کافی است. دوستانم زندگی ما را ادامه میدهند و رنگین میسازند ... همه را دوست دارم زیرا زندگی پاک و نجیبانه و شرافتمندانه را میپرستیدهام. زن عزیزم یادت باشد که عمو تیغ تیغی تو راه را تا به آخر طی کرد.
پانویس
- ↑ «خودزندگینامهٔ جلال آلاحمد». تبیان، ۱۸ فروردین ۱۳۸۴. بازبینیشده در ۱ بهمن ۱۳۹۷.