فروغ فرخزاد
فروغ فرخزاد | |
---|---|
در کوچه باد میآید این ابتدای ویرانی است! | |
نام اصلی | فروغزمان فرخزاد عراقی |
زمینهٔ کاری | شعر و کارگردانی |
زادروز | ۸دی۱۳۱۳ تهران |
پدر و مادر | محمدباقر فرخزاد عراقی و توران وزیریتبار |
مرگ | ۲۴بهمن۱۳۴۵ تهران |
علت مرگ | سانحهٔ تصادف |
پیشه | شاعر و کارگردان |
سالهای نویسندگی | ۱۳۲۹تا۱۳۴۵ |
فیلمنامهها | خانه سیاه است |
دیوان سرودهها | اسیر دیوار عصیان تولدی دیگر ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد و... |
تخلص | فروغ |
همسر(ها) | پرویز شاپور |
شریک(های) زندگی |
ابراهیم گلستان |
فرزندان | کامیار شاپور و حسین منصوری (فرزندخوانده) |
فروغالزمان فرخزاد عراقی معروف به فروغ فرخزاد و متخلص به فروغ، شاعر نامدار و کارگردان تکاثری ماندگار است. هر پنج دفتر شعر او در قالب شعر نیمایی است و آثارش به زبانهای انگلیسی، ترکی، عربی، چینی، فرانسوی، اسپانیایی، ژاپنی، آلمانی و عبری ترجمه شده است.
داستانک
داستانکهای انتشار
فریدون مشیری و گناه فروغ
مدیرمسئول نشریهٔ روشنفکر لحظهٔ ورود فروغ به دفتر نشریه برای چاپ شعر گناه را چنین بهیاد میآورد:
- «دختری با موهای آشفته، با دستهایی که به جوهر خودنویس آغشته بود، با کاغذی تاشده که شاید هزار بار آن را میان انگشتانش فشرده بود؛ وارد اتاق هیئت تحریریهٔ مجلهٔ روشنفکر شد و با تردید و دودلی، درحالیکه از شدت شرم کاملاً سرخ شده بود و میلرزید، کاغذش را روی میز گذاشت. این دختر فروغ فرخزاد بود که ۱۲ سال پیش از فوت، اولین شعرش را به مجلهٔ روشنفکر سپرد و همان هفته بود که صدهاهزار نفر با خواندن شعر بیپروای او با نام شاعرهای آشنا شدند که چندی بعد به اوج شهرت رسید و آثارش هواخواهان بسیاری یافت.»
ناصر خدایار، سردبیر روشنفکر، میگوید:
- «مشیری در چاپ گناه اکراه داشت و زیر بار نمیرفت. من او را راضی کردم.»
فحشهایت را فراموش نمیکنم!
پرویز شاپور از ترس نگاه مردم، بعد از انتشار گناه یک هفته نتوانست خانه را ترک کند. کامیار که در آن زمان تنها دو سال داشت، چنین ادعا میکند که پدرش فروغ را بهدلیل چاپ این شعر بهشدت مورد بیاحترامی قرار داد. یکی از نامههای خود فروغ به شاپور نیز مؤید همین بیاحترامی است:
- «هیچوقت تحقیرهایی که به من کردهای و فحشهایی را که به من دادهای، نمیتوانم فراموش کنم.»
پدر گناه را مایع ننگ میداند
سرهنگ فرخزاد از چاپ شعر گناه چنان خشمگین شد که بهقول پوران:
- «داشت خانه را خراب میکرد. میخواست فروغ را بکشد. ما هم اگر حرف میزدیم، میخواست ما را هم بکشد.»
آبروی چندینسالهٔ سرهنگ با این شعر بر باد رفته بود. سرهنگ فرخزادی که خود در همان سالها معشوق تازهای دستوپا کرده بود. سالها بعد پوران میگوید:
- «تمام تفرشیها به بابام هجوم آورده بودند که این دختر آبروی تو را برده.»
داستانک عشق
شانزدهسالگیم به شاپور ختم شد
ناصر با شکوفه، فروغ را روانی کرد!
ششم مهرماه ۱۳۳۴ اولین بخش از «شکوفهٔ کبود» نوشته ناصر خدایار در مجلهٔ روشنفکر بهچاپ رسید؛ داستانی که هر خوانندهای را وادار میکرد تا شخصیت زن آن را فروغ بداند. در آن شماره تصویر فروغ درست یک صفحه قبل از آن داستان، کنار دیگر شاعرانی همچون فریدون کار و نادر نادرپور آمده بود. چاپ این داستان دنبالهدار بار دیگر نام فروغ را بر سر زبانها انداخت و تمام موقعیتهای اجتماعیخانوادگیاش را متزلزل ساخت؛ چراکه بعد از یک سال سردبیر نشریهای که شعر گناه را چاپ کرده بود، حالا برای همگان روشن میساخت که معشوق آن شعر چه کسی است و آن گناه با که رخ داده است و آن خلوتگه تاریک و خاموش کجاست و جزئیاتی خیلی بیشتر از اینها را در رابطهٔ پنهانی آن معشوق با فروغ آشکار میکرد.
فروغی که بهتازگی از شاپور جدا شده است و از خانه مطرود، دوستش پروین معاضد و برادرش فریدون فرخزاد را نزد خدایار فرستاد تا از انتشار این داستان جلوگیری کند؛ اما بیفایده بود و خدایار ده شماره این داستان دنبالهدار و جذاب را ادامه داد و فروش نشریهاش را از طریق مخاطبانِ پیگیر جریانهای ادبی و روشنفکریِ جامعه بالا و بالاتر برد. کسمایی دربارهٔ آن قصه میگوید:
- «داستانی بود که اگر همه آن را نخوانده بودند، لااقل داستانِ آن داستان را شنیدهبودند.»
زبان داستان بهگونهای است که ذهن را ناخودآگاه به سمت شعر گناه میبرد و لذا فروغ پس از چاپ این داستان به مدت یک ماه راهی آسایشگاه روانی دکتر رضاعی میشود.
داستانک استاد
داستانک شاگرد
داستانک مردم
گناهکاران حوزهٔ هنری
« | مخملباف از روزهای حوزهٔ هنری روایت میکند:
دیگری گفت:
من گفتم:
|
» |
ده تا بیست مطلب از مجلات دورهٔ خود
خلاصهٔ شکوفهٔ کبود
شکوفه اسم مستعار زنی فتان و وسوسهگر است که میخواهد به هر دوزوکلکی شده هنرمند شود. یک روز به دفتر کار نادر که نویسنده و روزنامهنگار است، تلفن میکند و خواستار ملاقات با او میشود. نادر از این پیشنهاد صریح یکه میخورد؛ چون در زندگیاش هرگز سابقه نداشت که زنی به این نحو با او صحبت کند و وعدهٔ ملاقات بخواهد. قرار میشود در خیابان شاهرضا، دم در دانشگاه یکدیگر را ملاقات کنند. در همان دیدار اول نادر متوجه میشود که با «زنی غیرعادی» طرف شده است. شکوفه چشمهای کشیدهٔ قهوهای رنگ و موهای خرماییِ آشفته دارد و صدایی دردناک و محزون. به استقبال ماجرا میشتابد و این استقبال را با همهٔ عواقب شوم آن دوست دارد. زندگیِ یکنواختِ روزانه، او را راضی نمیکند. ناآرام و ماجراطلب است. شوهرش به مأموریت رفته و در تهران نیست. هنرش گناهآلود است. عشقی آتشین میخواهد. در خلوتگهی تاریک و خاموش بارها با نادر که آغوشی گرم و سوزان دارد، ملاقات میکند. نادر نویسندهای است مجنونوار که عشق شکوفه او را از پا درآورده و حالا میخواهد که مدتی به ناکجا برود تا بلکه آرام بگیرد؛ او از دوست قدیمیاش خواهش میکند که برود پروندهٔ شکوفه را از کنار پروندهٔ دیگر معشوقانش بردارد و از این عشق یک داستان بسازد. او میداند که فاش کردن اسرار خصوصی درست نیست؛ اما هدفش از این کار آن است که شاید درس عبرتی بشود برای دیگران. او همچنین میخواهد این کار «تازیانهای باشد برای زنانی که برای رسیدن به هدفهای خود از هیچ جنایتی رویگردان نیستند». اکنون که نادر دست به چنین کاری زده است، شکوفه هنرمندی مطرح شده و «در جادهٔ هنر چهاراسبه میتازد».
خدایار در پاسخ به فرزانه میلانی که پرسید چرا اقدام به چاپ این داستان کردید، میگوید:
- «چون ایشان داستان اعتراف را نوشت و گناه را انداخت گردن من.»
همچنین از تهدید پیش از انتشار داستان میگوید:
- «برایش پیغام فرستادم که بردمت بالا! حالا میارمت پایین.»
اعتراف داستانی است که در دهمین شمارهٔ نشریهٔ امید ایران منتشر شد و حکایت زنی هنرمند است که با یک فرزند دوساله در برابر هوس تسلیم گشته و درگیر یک رابطهٔ پنهانی شده و اکنون پشیمان است و برای چارهجویی این داستان را نوشته است. در پایان داستان چنین میآید:
- «چه خوب است همه این داستان را بخوانند که هم عبرتی برای آنها باشد و هم شاید به این گولخوردهٔ پشیمان راهی نشان بدهند که قادر شود به چهرهٔ درخشان فرزند و قیافه متین شوهرش نگاه کند و خلاصه به پناه شوهر و آغوش فرزندش بازگردد.»
داستانکهای دشمنی
اعتراف به رسوایی
ناصر خدایار، گویندهٔ مشهور آن دوران در رادیو و سردبیر نشریهٔ عوامانهٔ روشنفکر بود. سیروس آموزگار میگوید:
- «بسیار مشهور و محبوب بود و در زمان اجرای برنامهاش در رادیو بدوناغراق همه را پای رادیو میکشید.»
خدایار در گفتوگو با فرزانه میلانی، سالها پس از ماجرای چاپ داستان شکوفههای کبود، چگونگی آغاز رابطهٔ خود با فروغ را چنین بهیاد میآورد:
- «عرض شود خدمتتون من یک داستانی نوشته بودم به اسم «ماهیِ پیر و دریا». بعد از چاپش خانمی به من در دفتر مجلهٔ روشنفکر تلفن زد و شروع کرد به نقدکردن آن داستان. دو روز بعد دوباره تلفن زد... پیشنهاد داد همدیگر را ببینیم؛ چون او روشنفکر و اهل نقد بود، دم در دانشگاه ساعت هشت شب قرار گذاشتیم... از آنجا راه افتادیم تا دم کوچهٔ کمیلی پیاده رفتیم و صحبت کردیم... موقع خداحافظی قرار گذاشتیم روز بعد خیابان فردوسی، نرسیده به خیابان کوشک، بالای شرکت فرش در بالاخانهٔ لامسکوت که بعدها همان «خلوتگه تاریک و خاموش» شد، همدیگر را ببینیم... وقتی ایشان آمدند، یک دفترچهٔ باریک سبزرنگی زیر بغل داشت... برای من یک شعر گفته بود که خواند. اسمش «دیشب» بود. پرسیدم این را از کجا دزدیدی؟... چند شب بعد شعر «انتظار» را برایم خواند و شعر بعدی گناه بود که با جوهر سبز نوشته بود و آن را به من داد. من هنوز آن دستخط را دارم. در آن، بهجای «ای عاشق دیوانهٔ من» نوشته بود «ای ناصر دیوانهٔ من»... بله، این من بودم که فروغ را ساختم. همانطورکه خودش گفته، تو مرا شاعره کردی، ای مرد.»
در همین گفتوگو خدایار مدعی میشود که نهتنها معشوق پنهان اشعار اولیهٔ فروغ است؛ بلکه قهرمان رمان بعد از عشق نوشتهٔ فریده گلبو و فیلم «نیمهٔ پنهان» ساختهٔ تهمینه میلانی که اقتباسی از رمان مذکور است، نیز بود. اگر این ادعای خدایار را بپذیریم که قهرمان این رمان اوست، باید از زبان او بشنویم که میگوید: «هر آشنایی یک اتفاق است و هر جدایی یک قانون» و شاید بتوان انگیزهاش از چاپ داستان شکوفهٔ کبود را در این اعتقاد مازوخیستیاش ریشهیابی کرد که از زبان قهرمان رمان گلبو میگوید: :«در رسوایی لذتی است که در خوشنامی نیست.»
داستانکهای دوستی
داستانکهای قهر
داستانکهای آشتیها
داستانک نگرفتن جوایز
داستانک حرفی که در حین گرفتن جایزه زده است
داستانکهای مذهب و ارتباط با خدا
داستانکهای عصبانیت، ترک مجلس، مهمانیها، برنامهها، استعفا و مشابه آن
داستانک نحوهٔ مرگ، بازتاب خبر مرگ در روزنامهها و مجلات و نمونههایی از آن
داستانکهای دارایی
داستانکهای زندگی شخصی
لباس شب عید
« | بهگفتهٔ فریدون خانوادهاش بهدلیل شغل و موقعیت پدر هرگز بهلحاظ مالی در مضیقه نبودند. پوران نیز به علاقهٔ فروغ به سال نوی ایرانی و مناسبات آن اشاره میکند. او بهیاد میآورد که مادرشان روزهای قبل از عید همیشه با پارچه و قیطان به خانه میآمد تا خیاط برای آنها لباس نو بدوزد. فروغ که همیشه دلش میخواست پیش از سال نو لباسهایش را بپوشد، یک بار نتوانست صبر کند و دوستانش را به خانه آورد تا لباسهایش را نشان دهد و مادر بهعلت برهمخوردن آدابورسوم، فروغ را کتک میزند:
|
» |
داستانک برخی خالهزنکیهای شیرین (اشکها و لبخندها)
داستانک شکایتهایی از دیگران کرده به محاکم و شکایتهایی که از او شده
داستانکهای مشهور ممیزی
داستانکهای مربوط به مصاحبهها، سخنرانیها و حضور رادیو یا تلویزیون یا فضای مجازی همراه ارايه نمونههایی از آن برای بخش شنیداری و تصویری
عکس سنگقبر و داستانکی از تشییع جنازه و جزيیات آن
مادر از صدای دخترش نجوای مرگ شنیده است
توران دربارهٔ مرگ فروغ نیز اعتقاد راسخ دارد که مرگ فرزندش را از لبهای سرد او چند ساعت پیش از تصادف دریافته است.
آن روز در ظهیرالدوله
« | پرویز لوشانی از لحظات تشییع و تدفین فروغ در ظهیرالدوله گزارش مفصلی در ویژهنامهٔ سپیدوسیاه برای مرگ فروغ که تقریباً دو هفته پس از مرگ منتشر شد، ارائه میدهد. قلم لوشانی مانند یک دوربین هر لحظه یکی از تصویرهای غمبار آن روز برفی را شکار میکند. روایت او چنین آغاز میشود:
گزارشگر از ناشناسی حرف میزند که به نظرش مرگ فروغ زندگیاش را زیرورو میکند:
|
» |
پناهگاهم کتابخانهٔ پدرم بود
عامل اصلیِ سختگیریهای نظامگونه در خانهٔ کودکی فروغ، سرهنگ مقتدر، پدرش، بود؛ درعینحال همین پدر بود که در فرزندانش اشتیاق ادبی و فکری ایجاد میکرد. کتابخانهٔ شخصیاش مأمن کودکی و نوجوانی فروغ بود. پدر گاهی صبحها بچهها را برای ورزش صبحگاهی به حیاط میبرد و گاهی آنها را در اتاقی برای شاهنامهخوانی یا نصیحت جمع میکرد.
فرار کردم تا کتک نخورم
فروغ بارها از دست پدر کتک خورده بود و این را در نامههایش به شاپور نوشته است. تجربۀ مقاومت در برابر خشونتِ پدر هر بار انگیزۀ عصیان را در او بیشتر میکرد. فروغ در نامهای به پرویز شاپور تصریح میکند که پدرش مدام او را کتک میزند و او نیز چارهای جز فرار نمیبیند.
خود بودن در دیدگاه پدر
« | فروغ در سفرنامهاش، پس از جدایی از شاپور و پس از راندهشدن از خانهٔ سرهنگ، پدرش را چنین تحلیل میکند:
فروغ توضیح میدهد که مقصود پدر از آن کارها آن بوده است که بچهها نازکنارنجی بار نیایند و متوجه باشند که در سختی است که انسان رشد میکند. از نظر سرهنگ، به نقل از فرزندش فروغ، پیش از آنکه کسی بهلحاظ معیشت به استقلال رسیده باشد، حق خودشبودن ندارد:
|
» |
زندگی و تراث
سوانح عمر
زمینه و زمانهٔ فروغ
شنبه ۸دی۱۳۱۳ کودکی چشم بر جهان گشود که از فرط زیبایی و درخشانی او را فروغالزمان نامیدند. آن روز پدرش در زندان بود و مادرش، توران، بعد از یک سال دوندگی توانست پدر را آزاد کند. شناسنامۀ فروغ به شمارۀ ۶۷۸ هشت ماه بعد از تولدش، در شهریور۱۳۱۴ در حوزۀ پنج تهران صادر شد. وی تا هفتسالگی، در خانۀ بزرگی در مازندران زندگی کرد. سرهنگ محمدباقر فرخزاد رئیس املاک سلطنتی رضاخان در مازندران بود. خانوادۀ او شهریور۱۳۲۰ مازندران را به قصد تهران ترک کردند. فروغ در پایان ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد تمام لحظات پس از عزیمت از مازندران را «انبوهی از جنون و جهالت» میداند:
ای هفتسالگی
ای لحظۀ شگفت عزیمت
بعد از تو هر چه رفت، در انبوهی از جنون و جهالت رفت
محمد فرخزاد که در اصل نامخانوادگیاش «رضائی» بود و فرخزاد را بعدها خود بهعنوان نامخانوادگی برگزید. وی متولد و بزرگشدهٔ تفرش از روستاهای استان مرکزی، بود و بههمیندلیل پس از فرخزاد پسوند عراقی(اراکی) را اضافه کرد، پسوندی که در شناسنامهٔ فروغ میتوان آن را مشاهده کرد.
پدر فروغ، فارغالتحصیل مدرسهٔ نظام تهران و از افسران نظامی رضاخان بود که در مسیر سیاستهای رضاخان در زمینهٔ ملی گرایی، سکولاریزاسیون (جداسازیِ دین از حکومت) و غربگرایی انجام وظیفه میکرد. موقعیت پدر فروغ و زندگی در پایتخت موجب میشد که خانوادهٔ نهچندان متمولش، از زمرهٔ اقلیت ایرانیان باسواد آن دوران باشند و آگاه از وقایع و دیدگاههای جهان.
اولین فرزند این خانواده در ۱۳۱۰ پا بهجهان گذاشت. سه فرزند بعدی پشت سرهم در سه سال متوالی زاده شدند. پس از بازگشت به تهران نیز گلوریا، مهرداد و مهران بهدنیا آمدند.
پوران که سه سال از فروغ بزرگتر بود در دههٔ۴۰ شمسی مترجم و نویسندهٔ برنامههای رادیویی شد. اغلب اطلاعات دربارهٔ دورانِ کودکیِ فروغ و مسائل شخصیِ او همچون مشکلاتِ رابطه با گلستان از مصاحبههای متعدد پوران بهدست پژوهشگران رسیده است. خواهر بزرگتری که ابراهیم گلستان او را از جمله اعضای قزمیت خانوادهٔ فرخزاد میداند که هیچ حریمی برای همخون قائل نیستند. جالب اینجاست که همین پوران فرخزاد که در تمام این سالها از طریق گفتن و نوشتن دربارهٔ فروغ، خودش را نشان داده است، بعد از چاپ کتاب فرزانه میلانی او را متهم به رعایتنکردن حریم شخصیِ آدمها کرد.
فریدون دو سال پس از فروغ، متولد شد. پس از تحصیل در آلمانغربی در اواخر دههٔ۴۰ خورشیدی به وطن بازگشت و خواننده و مجری مشهور جُنگهای تلویزیون قبلِ انقلاب شد.
امیرمسعود در آلمان پزشکی خواند. مهرداد و مهران، دیگر برادران فروغ نیز در آلمان مهندسی صنایع خواندند. گلوریا (گلستان)، خواهر کوچک فروغ، در تهران بوتیک داشت.
فروغ با مادرش، توران وزیریتبار، رابطهای صمیمانه و نزدیک داشت و در «دلم برای باغچه میسوزد» که سرودهٔ در وصف خانواه است، مادر را زنی میبیند که به پشتگرمی عقیدههای خرافی در اوج ناملایمات زندگی، دوام میآورد:
مادر تمام روز دعا میخواند
مادر گناهکار طبیعی است
و فوت میکند به تمام گلها
و فوت میکند به تمام ماهیها
و فوت میکند به خودش
مادر درانتظار ظهور است
و بخششی که نازل خواهد شد.
فروغ در همان سروده پدرش را نیز بهروشنی چنین تصویر و حتی پیشبینی میکند:
پدر میگوید:
از من گذشته است
از من گذشته است
من بار خودم را بردم
و کار خودم را کردم
و در اتاقش از صبح تا غروب
یا شاهنامه میخواند
یا ناسخ التواریخ
پدر به مادر میگوید:
لعنت به هر چی ماهی و هر چه مرغ
وقتی که من بمیرم دیگر
چه فرق میکند که باغچه باشد
یا باغچه نباشد
برای من حقوق تقاعد کافی است.
شخصیت و اندیشه
استقلالطلبی در دل خانهٔ نظامی
« | اغلب خانوادهٔ فرخزاد، محیط خانهٔ خود را شبیه به محیط نظامی تصویر میکنند که در آن خشکی و مقررات حکمفرماست و لطافت و عطوفت در آن جایی ندارد؛ محیطی که بیشک نطفهٔ بسیاری از عقدههای فرخزادها را در خود دارد.
پوران میگوید:
|
» |
مرگ همزاد فروغ
بهصرف اقدام چندباره برای خودکشی، مسئلۀ مرگ را نمیتوان در اندیشۀ او بررسی کرد. میل به مرگ از همان نوجوانی در افکار او رخنه میکرد. میلی که توأم با نوعی دلهره، اضطراب و رنج، نیروهای مقاوم او برای حیات را تحلیل میبرد. خاک مأمنی امن و پذیرا برای او بود، جایی که او بهواسطۀ فکر به آن، آرامش مییافت.
زمینهٔ فعالیت
یادمان و بزرگداشتها
از نگاه دیگران (چند دیدگاه مثبت و منفی)
نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش
تفسیر خود از آثارش
موضعگیریهای او دربارهٔ دیگران
همراهیهای سیاسی
مخالفتهای سیاسی
نامههای سرگشاده
نامهای دستهجمعی
بیانیهها
جملهٔ موردعلاقه در کتابهایش
جملهای از ایشان
نحوهٔ پوشش
تکیهکلامها
خلقیات
منزلی که در آن زندگی میکرد (باغ و ویلا)
خانهٔ دوران کودکیِ فروغ
در محلهٔ امیریهٔ تهران خانهای بود که در امتداد حیاطش جوی آبی رد میشد و درختهای اقاقی در حاشیهٔ آن صف کشیده بودند. تصویر این جوی و درختانش، این حیاط و خانه در اغلب اشعار فروغ دیده میشود.
گزارش جامعی از سفرها(نقشه همراه مکانهایی که به آن مسافرت کرده است)
برنامههای ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است
ناشرانی که با او کار کردهاند
بنیانگذاری
استادان و شاگردان
علت شهرت
فیلم ساخته شده براساس
حضور در فیلمهای مستند دربارهٔ خود
اتفاقات بعد از انتشار آثار
نام جاهایی که به اسم این فرد است
کاریکاتورهایی که دربارهاش کشیدهاند
مجسمه و نگارههایی که از او کشیدهاند
ده تا بیست مطلب نقلشده از نمونههای فوق از مجلات آن دوره
برگههایی از مصاحبههای فرد
آثار و منبعشناسی
سبک و لحن و ویژگی آثار
گزیز از کلیگویی
دوران استبدادزدۀ پهلوی با اِعمال سانسور دولتی و اختناق نمیتوانست مروج روایات شخصی باشد. در چنین وضعیتی اجتماع تشویق به خاموشی و کلیگویی میشود. از طرفی چون خویشتنداری از فضایل زن بهشمار میآید، بیپردهگویی هرگز کار آسانی نیست؛ اما شخصیبودن یکی از مشخصههای شعر فروغ است. او همواره درپی آزادی بود و از وضعیت زمانهاش گلایه میکرد. او به بیان بیقیدوشرط احساسات باور داشت و هنر را بیحد میدانست و زندگی را برای هنرش میخواست و حدیثنفسنگاری از مؤلفههای بارز ادبی اوست.
رویارویی با مرگ
مرگاندیشی در کانون زیست فروغ است، چنانکه از آن هم در اشعار و هم در خاطراتش میتوان سراغ گرفت؛ بنابراین افزونبر عشق و آزادیِ فردی، مرگ نیز از بنمایههای اصلی اشعار فروغ بهشمار میرود. مرگاندیشی در آثار متأخر او نیز جلوهگر میشود در نامهای مینویسد:
- «زندگی همین است، یا باید خودت را با سعادتهای زودیاب و معمول مثل بچه و شوهر و خانواده گول بزنی یا با سعادتهای دیریاب و غیرمعقول مثل شعر و سینما و هنر و از این مزخرفات! اما بههرحال همیشه تنها هستی و تنهایی تو را میخورد و خرد میکند.»
تعهد، جایگزین میهندوستی
کارنامه و فهرست آثار
جوایز و افتخارات
منبعشناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)
بررسی چند اثر
گناه
نخستین شعری بود که فروغِ بیپروا منتشر کرد و سروصدای زیادی بهراه انداخت. پیش از این هرگز سابقه نداشت که زنی، چنین از ماجرای عشق پنهانیِ خود پرده بردارد. گناه شعری بود دوازدهبیتی که با دو عکس و زندگینامهای از فروغ بهچاپ رسید؛ زندگینامهای که تأکید میکرد شاعرِ شعرِ گناهْ مادر پسری دوساله است و همراهبا همسر خود در اهواز زندگی میکند. این شعر با تغییراتی اندک، بعدها در دفتر دوم فروغ، عصیان بهچاپ رسید.
منوچهر آتشی
آتشی در تحلیل گناه فروغ مینویسد:
- «فروغ پس از رابعه بنتکعب دومین کسی است که در تاریخ شعر فارسی با صدای خود، نه به تقلید از مردان، حرف زد و زنانگیاش را بیپروا اعلام کرد. او مرد را بیهراس از انگها در جایگاه معشوق قرار میدهد، نه عاشق.»
واکنش مردم
شعر گناه که چاپ شد سیل اعتراضات نسبت به این بیپروایی به پا خواست. مشیری میگوید:
- بسیاری به دفتر مجله تلفن میکردند و اعتراض میکردند که شما در مجلهتان شرح همخوابگی زنی را منتشر میکنید. خیلیها فروغ را زنی بیبندوبار میخواندند که تنها درپی لذتهای جسمانی است. از قم اعتراضهای شدید شد و روشنفکر را از ادامهٔ انتشار چنین اشعاری برحذر داشت. پوران فرخزاد از طوماری حرف میزند که علمای قم علیه سرایندهٔ گناه امضا کرده بوند.
پاسخ فروغ
فروغ در مؤخرهاش بر اسیر که بهطرز معناداری شعر گناه در آن حضور نداشت، میگوید، او تنها آنچه احساس کرده است، گفته و مشکل از این اجتماع مردسالار است که نمیتواند صدای زن را بشنود:
- «وقتی زنی قلم برداشت و برای خود این حق را قائل شد که آنچه احساس میکند بگوید، ناگهان چهارستون عرش میلزرد و از هر طرف فریادِ واویلا بلند میشود و همه در عزای ازدسترفتن عفت و اخلاق ماتم میگیرند.»
فروغ در شعر پاسخ این دلواپسانِ عفت را ریاکارانی میخواند که تاب صداقتِ او را نیاوردهاند و از این موقعیت در جهت عفیف جلوهدادن خودشان در اذهان سوءاستفاده میکنند؛ کسانی که به ظاهرْ هادی حقیقتاند و در باطن چیزی جز عوامفریبی ندارند.
پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا
نام خدا نبردن از آن به که زیر لب
بهر فریب خلق بگویی خدا خدا
....
ماییم که طعنهٔ زاهد شنیدهایم
ماییم که جامهٔ تقوا دریدهایم
زیرا درون جامه بهجز پیکر فریب
زین هادیان راه حقیقت ندیدهایم
فروغ خود را زنی میداند که بیآنکه نگران نگاهها و حرفهای دیگران باشد، بیآنکه از تزتزل موقعیت خانوادگی و اجتماعیِ خویش بترسد، همان چیزی را که احساس کرده، بیپرده در شعر خود بیان میکند.
شجاعالدین شفا
شفا در مقدمهای که برای اسیر مینویسد، تمایز فروغ را در همین بیریاییِ او میبیند:
- «این شعر، به نظرم تند و بیپروا اما بسیار زنده و باروح آمد. شعری که در آن شاعر احساس درونی خود را بیتظاهر و پردهپوشی نشان داده و شاید همین بیریایی بود که بدان جاذبهای خاص داده بود.»
اما شعر گناه هرگز از این دریچه دیده نشد که شعری است بر مبنای مفهومی دینی با همین نام؛ «گناه». شاعر سرتاسر شعر فریاد میزند که گناهی کرده است و البته بههیچوجه بهطرزی ریاکارانه کتمان نمیکند که این گناه پر از لذت نبوده است؛ منتها تأکید میکند که کاری کرده است، بنابر مبنای اخلاقی خطا و درواقع شعر بهمنزلهٔ یک اعتراف با پشیمانی جهت رفع عذاب وجدان است. به نظر میرسد آنچه فروغ را بعدها به اظهار پشیمانی وامیدارد نه انجام این گناه، که در وهلهٔ اول گناه دیدن آن عمل و در وهلهٔ بعد، قراردادن محوریت کار هنری خود بر پایهٔ این اعتراف است.
فرزانه میلانی
« | :«در فضای یأس و سکوت سرد سال بعد از کودتای ۲۸مرداد۱۳۳۲ زمانی که دیوار حاشا بلند و انگشت ملامتگر فراوان بود، زنی جوان شخص دیگری غیر از خود را متهم نکرد و فریاد برآورد که این اوست که گناهکار است. نه خود را ناجی خواند، نه رسالتی تاریخی و سیاسی برای خود قائل شد، نه ادعای مبارزهٔ برابری طلبانه داشت. درعینحال، نقش قربانی را نپذیرفت با بیانی عریان چهار بار خود را خاطی خواند؛ اما حاضر نشد معشوق را گناهکار یا حتی شریک گناه بداند. مسئولیت اعمال و امیالش را پذیرفت و به انتخابش احترام گذاشت و به آن وفادار ماند. تأکیدش بر آزادی فردی و شاید، از آن مهمتر، بر مسئولیت فردی بود.» | » |
باید توجه کرد که قبل از این شعر، معشوق مرد، از دیدن تصویر خود در ادبیات زنان محروم بود. در مقام نگارنده و نقاش، قلم و قلممو در انحصار خود او بود. حتی آن معدود زنانی که بخت همراهشان بود و آثارشان از محدودهٔ یادداشتهای خصوصی فراتر میرفت، به حکم پارهای ملاحظات فرهنگی، یا به مردان عنایت چندانی نمیکردند یا اغلب آنها را بهعنوان یک نمونه و فاقد شخصیتی فردی میآفریدند. بهطورمثال میتوان به کتاب معایبالرجال بیبی خانم استرآبادی اشاره کرد که در آن از معایب مردان بهتفصیل میگوید؛ اما این مرد همهٔ مردان است و فیالواقع هیچیک از آنان نیست. مسئلهٔ مهم دقیقاً همینجاست که فروغ برای نخستین بار مرد را در جایگاه معشوق قرار داد، آنهم نه مانند زنان پیش از خودش، مرد بهطورکلی بهعنوان یک نوع؛ بلکه یک مصداق خاص مرد را بهمنزلهٔ معشوق به بیان شاعرانه کشید.
به خواهرانم
از نظر تاریخی، نخستین شعری که فروغ منتشر کرد به خواهرانم است. این شعر را دیماه ۱۳۳۰ در اهواز سرود، ۱۲دی۱۳۳۳ در مجلهٔ امید تهران و بعدتر در دفتر اسیر بهچاپ رساند. در شعری که فروغ به سن هفدهسالگیاش سرود میتوان همان آرزویی را دید که تا لحظهٔ آخر عمر درپی آن بود؛ یعنی ازبینرفتن تبعیض جنسیتی چه در سطح عرفیات جامعه و چه در سطح قوانین مکتوب. به نظر فروغ در این شعر، پیش از هرکس، خود زنان هستند که باید در مسیر برقراری عدالت گام بردارند. او با شورمندیِ نوجوانانهای خواهرانش را به این خیزش علیه وضع موجود فرامیخواند. این شعر از چاپهای بعدیِ اسیر حذف شد.
خیز از جا پی آزادی خویش | خواهر من، ز چه رو خاموشی | |
خیز از جای که باید زین پس | خون مردان ستمگر نوشی |
کن طلب حق خود ای خواهر من | از کسانی که ضعیفت خوانند | |
از کسانی که به صد حیله و فن | گوشهٔ خانه ترا بنشانند |
تا به کی در حرم شهوت مرد | مایهٔ عشرت و لذت بودن | |
تا به کی همچو کنیزی بدبخت | سر مغرور به پایش سودن | |
تا به کی در ره یک لقمهٔ نان | صیغهٔ حاجی صدساله شدن | |
هَووی دوم و سوم دیدن | تا به کی ظلم و ستم خواهر من؟ |
باید این نالهٔ خشمآلودت | بیگمان نعره و فریاد شود | |
باید این بند گران پاره کنی | تا ترا زندگی آزاد شود |
خیز از جای و بکن ریشهٔ ظلم | راحتیبخش دلِ پرخون را | |
جهد کن جهد که تغییر دهی | بهر آزادی خود قانون را |