حسینقلی مستعان
حسینقلی مستعان | |
---|---|
زندهام برای نوشتن | |
نام اصلی | مستعانالسلطانبنغلامحسین مستعان هوشیدریان[۲] |
زمینهٔ کاری | نویسندگی، ترجمه و سرایش[۳] |
زادروز | ۱۲۸۳شمسی[۱] تهران[۱] |
پدر و مادر | غلامحسین مستعان[۲] |
مرگ | ۱۵اسفند۱۳۶۱[۱] و بهروایتی دیگر، ۱۳۶۲[۲] تهران[۱] |
جایگاه خاکسپاری | تهران |
لقب | ح.م.حمید، حبیب، انوشه، مولوی و...[۱] |
پیشه | داستان و نمایشنامهنویس، مترجم، شاعر و روزنامهنگار[۳] |
سالهای نویسندگی | ۱۳۰۰ تا ۱۳۵۷[۱] |
سبک نوشتاری | پاورقینویسی[۱] |
کتابها | شهرآشوب، آفت، رابعه، ترجمهٔ «بینوایان» و...[۳] |
نمایشنامهها | هالو، عروس مرمرالملوک، شوهرهای مریمخانم و...[۱] |
همسر(ها) | ماهطلعت پسیان[۱] |
فرزندان | گلاب (آدینه)[۴] |
مدرک تحصیلی | دبیرستان دارالفنون و مدرسهٔ علومسیاسی[۱] |
"'حسینقلی مستعان"' ملقب به "'ح.م.حمید"' نخستین پاورقینویس حرفهای، پیشتاز داستانهای عامهپسند، روزنامهنگار، مترجم، شاعر و ترانهسرا و نیز نمایشنامهنویس بود.[۳]
مستعان نخستین خبرنگار عکاس ایرانی و مؤسس اولین مجلهٔ مصور مدرن بود. زبانهای گوناگونی را کموبیش، میدانست: عربی، فرانسه، انگلیسی، آلمانی، ترکی، روسی، ایتالیایی، اسپانیایی و چینی. او سالها یکهتاز میدان ادبیات عامهپسند بود و شوروحال رمانتیک نسلی را بازتاب میداد که با شگفتی به قصه روی آورده بودند. اغلب آثار مستعان، بارها تجدیدچاپ شد؛ اما نام واقعی او برای اکثر خوانندگان ناشناخته ماند.[۳] داستانهایش را با نامهای مستعار "'حبیب"'، "'انوشه"'، "'یکی از نویسندگان"' و... و اشعارش را با نامهایی چون «مولوی» در مجلهها منتشر میکرد.[۱]
در عالم ادبوهنر کم پیش میآید که وقتی هنرمندی شهرتش را از دست داد، باز موفق شود آن را بهدست آورد. مستعان از کسانی بود که این بخت را یافت تا طعم شهرت و محبوبیت را چند بار بچشد. در سالهای قبل از شهریور۱۳۲۰ که کتابهای سیاسی، فلسفی و اجتماعی منتشر نمیشد مردم به مطالعهٔ کتابهای عشقی و پلیسی روی آورده بودند. مستعان، در آن سالها شهرتی همسنگ شهرت هنرپیشههای سینما در سالهای بعد پیدا کرده بود. در آن زمان کمتر باسواد و اهل مطالعه بود که آثار مستعان را نخواند و دربارهٔ آنها بحث نکند.[۱]
مستعان نویسندهای منظم، دقیق و پرکار بود. نثری درست، روان و شیرین داشت که حتی مخالفانش نیز نمیتوانستند منکر آن شوند. برخلاف بسیاری از نویسندگان که نخواندن نوشتههای دیگران را افتخاری برای خود میشمردند او قصههای تمام مجلهها را میخواند. مستعان تخیلی قوی داشت و تمام وقتش صرف مطالعه، تفکر و نوشتن میشد. او بدون وقفه ۵۷ سال قلم زد؛ از سال ۱۳۰۰ تا ۱۳۵۷. گاهی در فراز بود و گاهی در نشیب، ولی همیشه به کاری که میکرد اعتقاد داشت.[۱]
از میان یادها
تیشهٔ جامانده[۲]
مستعان دربارهٔ پاورقیهای متعددی که در مجلات مینوشت میگوید:
- گاه میشد که مجبور بودم پنج یا شش داستان را همزمان ادامه دهم. دشوارترین کار، مراقبت از مخلوطنشدن شخصیتها و ماجراها بود. بااینحال یک بار اشتباه کردم و آن زمانی بود که یکی از شخصیتهای «رابعه» کسی را با یک تیشه کشته بود و تیشه را در چاه افکنده بود و هفتهٔ بعد همان شخصیت را میدیدیم که همان تیشه را در دست دارد. صدها نامه و تلفن خوانندگان مرا از این اشتباه آگاه کرد.
دیدار با شهدختها[۱]
روزی مستعان برای تماشای فیلمی به سینما میهن در چهارراه حسنآباد رفته بود. متوجه شد که دو خانم جوان او را بههم نشان میدهند و دربارهاش صحبت میکنند. وقتی فیلم تمام شد آن دو بهطرف مستعان رفتند و خودشان را معرفی کردند:
- ما شهدختشمس پهلوی و مهدختاشرف پهلوی هستیم. شما آقای مستعان هستید. این طور نیست؟ خیلی خوشوقتیم با شما از نزدیک آشنا شدیم. آیا ممکن است بگویید کتاب آیندهٔ شما چه نام دارد و موضوعش چیست؟
مستعان که با مشاهدهٔ مأموران محافظ، آنها را شناخته بود جواب داد:
- اگر موضوعش را بگویم لطفش از بین میرود. دربارهٔ نامش هم هنوز تصمیم نگرفتهام. اگر چند روز دیگر صبر کنید آن را هم خواهید دانست.
متخصص هیپنوتیزم[۱]
علی بهزادی، مدیر مجلهٔ «سپیدوسیاه»، در سفرِ تعدادی از روزنامهنویسان به کشورهای اسکاندیناوی همراه مستعان بود. در این سفر حین بازدید از باغوحش کپنهاگ، مستعان دست بهزادی را میگیرد و او را کنار میکشد:
- کمی صبر کن بقیه بروند. میخواهم یک صحنه جالب به تو نشان بدهم.
مستعان شیری را به بهزادی نشان میدهد:
- من الان این شیر را هیپنوتیزم میکنم طوریکه مثل یک بره رام شود و هرچه بگویم اطاعت کند.
مستعان درحال خیرهشدن به چشمان شیر آرامآرام جلو میرود تااینکه فاصلهاش با قفس شیر به کمتر از نیم متر میرسد. ناگهان شیر سرش را چرخانده و نعرهٔ بلندی میکشد؛ طوریکه مستعان و بهزادی بیاراده قدمی به عقب میروند. مستعان این غرش را «آخرین نیروی مقاومت شیر» تعبیر کرده و دوباره با اعتمادبهنفس بیشتر، حالت هیپنوتیزمکردن به خود میگیرد. این بار، شیر صاعقهوار به طرف نردهها میپرد و دستش را بهسمت او حواله میکند. همه میترسند جز مستعان که هنوز هم امیدوار به هیپنوتیزمکردن است. بالاخره در آن روز هیپنوتیزم شیر عملی نمیشود؛ اما از بهزادی قول میگیرد که یک روز دیگر شاهد هنرنمایی او باشد. ادامهٔ ماجرا از زبان بهزادی:
- مدتی بعد مستعان به من زنگ زد. تصور میکردم با شروع همکاری قرارمان را از یاد برده باشد؛ اما این طور نبود. گفت باغوحش تهران دو شیر قویهیکل و درنده آورده و او آماده است که آنها را هیپنوتیزم کند؛ چون قول داده بودم، پیشنهادش را پذیرفتم. باهم به باغوحش رفتیم. ساعتی بعد که از آنجا بیرون آمدیم، بین ما قراردادی برای همکاری منعقد شده بود. قرار ما این بود که او هفتهای دو داستان، یکی کوتاه و دیگری دنبالهدار در «سپیدوسیاه» بنویسد. آن روز مستعان بهجای شیرها مرا هیپنوتیزم کرده بود.
مستعان و تهرانمصور
سالهای آخر دههٔ بیست، مجلهٔ «تهرانمصور» اندکاندک جای خود را در میان مجلات معتبر باز میکرد. این مجله بهمدیریت احمد دهقان منتشر میشد؛ اما آنچه «تهرانمصور» را در حرکت اول جلو آورد انتشار اولین پاورقیِ سیاسیجنجالی بود. «من جاسوس شوروی در ایران بودم» بهقلم کریم روشنیان عضو پیشین کمیتهٔ شهرستان حزب تودهٔ ایران آن پاورقی را مینوشت. او از حزب توده بریده و بعد از وقایع آذربایجان به افشای روابط حزب توده، فرقهٔ دموکرات آذربایجان، ک.گ.ب. و شوروی میپرداخت. صحت و سقم مطالب روشنیان هنوز هم معلوم نیست؛ اما تأثیر این پاورقی در تیراژ «تهرانمصور» انکارناپذیر است. دو پاورقینویس دیگر به نامهای علی جلالی و فرخ کیوانی نیز این مجله را یاری میدادند. با ورود حسینقلی مستعان در صحنهٔ «تهرانمصور»، عصر حضور پاورقی مجلهای در معنایی که حداقل بیست سال دوام آورد، آغاز شد. مستعان با پاورقیهای «بیعرضه»، «شهرآشوب»، «رابعه» و «آفت» "تهرانمصور" را بهصورت اولین مجلهٔ هفتگی تهران درآور طوری که ترور احمد دهقان، کوچکترین تأثیری در ادامهٔ حیات آن نگذاشت.[۵]
مستعان بعد از سالها همکاری با «تهرانمصور» کاملاً ناگهانی همکاریاش را قطع کرد و پاورقی «توفاهی» را به مجلهای دیگر برد. بعدها مهندس والا مدیر «تهرانمصور» اذعان کرد ضربهای که رفتن مستعان به مجله وارد کرد هرگز جبران نشد.[۱]
«شوریده» را من سرودم نه مولانا[۳]
« | در سال۱۳۱۸ یکی از مثنویها(ی خودم) را در داستان «شوریده» که ماجرایی از دوران اقامت کوتاهم در قم بود، آوردم که همان قطعهٔ «عشق خوبان» بود با مطلع:
دو سال بعد، آقای احسنی خوشنویس، این قطعه را با خط خوش نوشت و کلیشهٔ آن در مجلهٔ «ترقی» چاپ شد با نسبتدادن شعر به مولانا جلالالدین. من شرحی در مجله نوشتم که این اشتباه شایسته نیست و مقام مولانا بسی بالاتر از آن است که شعر من به او نسبت داده شود؛ اما کسانی که بعد از دیدن آن شعر در مجله اتفاقاً جواب مرا در شمارهٔ بعدی ندیدند در اشتباه خود ماندند و این مثنوی را از مولانا دانستند. چندی بعد، همین قطعهٔ «عشق خوبان» از تلویزیون به نام مولوی اجرا شد و پس از اعتراض من تلویزیون اشتباه خود را اصلاح کرد و بار دیگر که برنامهای از این قطعه برای تلویزیون ساخته شد از من توضیحی خواستند و پس از آن چند قطعهٔ دیگر نیز از همان مثنویهای قدیم من در برنامهٔ موسیقی هنرهای زیبای تلویزیون اجرا شد. |
» |
نویسندهٔ خوشبین، نویسندهٔ بدبین
سالها پیش، در یکی از مجلات تهران، تحت عنوان «نویسندهٔ خوشبین و نویسندهٔ بدبین» مقالهای دربارهٔ صادق هدایت و حسینقلی مستعان بهچاپ رسید.[۶]
مستعان که روزگاری نویسندهٔ روز تهران بود و تهنشین شهرت او آنقدر دوام داشت که بعد از وقایع ۲۸مرداد، مدیران و سردبیران مجلههای آن دوره، برای چاپ اثری از او بهصورت پاورقی در مجلهٔ خود، به در خانهاش رفتند و چون به تیراژ خود اهمیت میدادند، همهٔ شرایط او را پذیرفتند؛ و هدایت که «شین پرتو» عضو وزارت امورخارجهٔ ایران، در سال۱۳۱۵ شمسی وقتی عازم ماموریت اداری هند میشود، در گفتوگویی با اسماعیل جمشیدی میگوید:
- «دست این پسرهٔ لوس و ننر یعنی صادق خان را که از زندگی در تهران دلمرده شده بود گرفتم و با خودم به بمبئی بردم. آنجا ماشین تحریری قراضه در اختیارش گذاشتم تا پسره «بوف کور»ش را استنسیل کند و بتواند در ۳۰تا۴۰ نسخهٔ پلیکپیشده تکثیر کند و با پخش آن نزد این و آن، عدهای را بترساند»![۶]
اثری که تا مدتها هیچ ناشری حاضر به چاپ آن نشده بود، بعدها، بهادعای عبدالرحیم جعفری مدیر انتشارات امیرکبیر، تا سال۱۳۵۷ نزدیک یک میلیون نسخه از آن فروش رفت.[۶]
در مقالهٔ مذکور به این نکته توجه شده بود که این هر دو نویسندهٔ ایرانی بهنحوی خانهخراب شدند. هدایت در دیار غربت به زندگی خود خاتمه داد درحالیکه شهرت قابل قبولی در داخل و خارج کشور یافته بود. بعدها شهبانوی پهلوی میخواست خانهٔ پدری او را بهسبک خانهٔ داستایفسکی، موزه کند. اما بعد از انقلاب، فکر ساختن موزه فراموش شد و خانهٔ پدری این نویسندهٔ جهانیشدهٔ معاصر تبدیل به مهدکودک شد! «مهدکودک صادقیه» بهجای «موزهٔ صادق هدایت.»[۶]
مستعان هم در همان دههٔ پنجاه یک بار خانهاش به حراج بانک گذاشته شد. او دیگر پولساز نبود و در مجلات پاورقیهایش را نمیخواستند. او چند سال بعد از انقلاب در تهران بر اثر کهولت درگذشت. نویسندهٔ خوشبین در شرایطی با زندگی وداع گفت که هیچ جا اسمش سر زبانها نبود، حتی همان مطبوعاتی که عمری آثار او را پشتوانهٔ تیراژشان کرده بودند و به او «استاد، استاد» میگفتند از چاپ خبر و گزارش مرگ او اکراه داشتند.[۶]
در جهان سوم، نویسندگان و روشنفکران غالباً نخستین قربانیان تحولات سیاسی بودهاند. اما آیا این سرنوشت همهٔ نویسندگان جهان سوم است؟[۶]
سر پیری و معرکهگیری[۱]
مستعان در ۷۴سالگی دل به دختری ۱۴ساله بست. دختر برای آموختن نویسندگی نزد او رفته بود. ۳ سال از تدریس گذشت. نه دختر نویسنده شد نه دل نویسنده آرام گرفت. همسر نخستین نویسنده، که مادر فرزندان او بود و به دلدادگیهای شوهرش عادت داشت، برای چندمین بار رضایت به ازدواج شوهرش داد.
زن جوان در آغاز از اینکه همسر نویسندهٔ مشهوری شده، شاد بود و در آسمانها پرواز میکرد. اما کمکم حقایق روشن شد. وقتی اسم همسرش را میگفت، جوانها او را نمیشناختند و پیرها هم او را دختر یا نوهٔ نویسنده میپنداشتند. این حرفها زن جوان را متوجه اختلاف سنشان میکرد. نویسنده بارها با او از دورانی سخن گفته بود که هر روز آدمهای مختلف از مجلههای مختلف با پاکتهای پر از پول میآمدند، پاکتها را داده و قصهها را میگرفتند. اما حالا اگر کسی در خانه را میزد برای گرفتن پول بود نه دادن پول؛ کرایه خانه، پول آب، برق، تلفن و... .
نویسنده کمکم دچار اوهام شد. خیالبافیهای او که در گذشته برای داستانپردازی بود حالا به زندگی واقعی راه یافته بود. روزی از فکرش گذشت که اگر روزگاری قصههای شیرین مینوشت، شاید بهدلیل سحرخیزیهایش بود. به یاد آن روزهایی که در زمستان یخ حوض را میشکست و در آب سرد غوطهور میشد یک صبح زمستان این کار را کرد؛ نتیجهٔ آن تب شدید و عوارض آن هذیان و اوهام بود. میگفت:
- «امروز رابعه، آقابالاخان و حمویه به دیدارم میآیند. وسایل پذیرایی را آماده کن.»
مستعان با پیانو آشنایی داشت و باخ را میشناخت. میگفت:
- «دیروز باخ به من تلفن کرد. مدتی با هم صحبت کردیم...»
یا میگفت:
- «ویکتور هوگو به دیدار من آمد. گفت آمدهام از تو بابت ترجمهٔ خوبی که از «له میزرابل» کردهای تشکر کنم.»
زن جوان این کارها را صحنهسازی میپنداشت و ادعا میکرد این کارها را برای سرگرمی او میکند؛ اما چندی بعد از بروز این اوهام و هذیانها، دوران زندگی نویسنده هم بهسر آمد.
زندگی و یادگار
مستعان در گذار روزگاران
- "'۱۲۸۳"': تولد در تهران[۱]
- "'۱۲۸۷"': شروع تحصیلات در مکتبخانه و آموختن زبان عربی و فرانسه[۲]
- "'۱۲۸۹تا۱۲۹۵"': ورود به مدرسهٔ «شرف مظفری» و گذراندن کلاسهای چهارم تا ششم؛ گذراندن دورهٔ متوسطه در دبیرستان «دارالفنون»[۲]؛ تحصیل در مدرسهٔ علومسیاسی[۱]
- "'۱۲۹۵تا۱۳۰۰"': پدر مستعان که با تحصیل او در دارالفنون مخالف بود. او را از خانه بیرون کرد و مستعان در این سالها زندگی ماجراجویانهای را در خارج از تهران گذراند و به کارهای مختلفی مشغول بود.[۲]؛ سفرهایی به خارج از ایران[۳]
- "'۱۳۰۰تا۱۳۱۰"': بازگشت به خانهٔ پدری؛ ابتلا به مالاریا؛ شروع کار روزنامهنگاری پس از بهبودی(ابتدا در روزنامههای «نسیم شمال»، «رعد» و «اتحاد»)؛ استخدام در روزنامهٔ «ایران»(او در این روزنامه وظایف مختلفی چون حسابداری، صندوقداری، خبرنگاری، نویسندگی و معاونت سردبیر را تجربه کرد؛ ترجمهٔ آثار نویسندگانی مانند ویکتور هوگو و نوشتن پاورقیها و داستانهایی بیامضا از دیگر فعالیتهای او در این دوره بود.)[۲]؛ انتشار آثاری مانند «افسانه»، «عنتر شجاع عرب»، «علی بابا» و ترجمههای «بینوایان» و «یهودی سرگردان»[۷]
- "'۱۳۱۰"': رسیدن مستعان به سردبیری روزنامهٔ «ایران»[۲]؛ انتشار ترجمهٔ «ثمیله» اثر ژاک گیلمن دوشن[۷]
- "'۱۳۱۴"': در یک دورهٔ کوتاه، سردبیری روزنامهٔ ایران به «مجید موقر» رسید اما چندی بعد، موقر نقش صاحب امتیاز را پیدا کرد و مستعان مدیر و سردبیر روزنامهٔ ایران و همچنین مجلات «مهر» (بعد از کنارهگیری سعید نفیسی[۱]) و «مهرگان» شد. شروع داستاننویسی با نام مستعار «ح.م.حمید» در مجلهٔ مهرگان[۲]؛ انتشار ترجمهٔ «ماجرای دل» اثر مارسل الن[۷]
- "'۱۳۱۵"': انتشار «اندیشههای جوانی» و «ارمغان زندگی»[۷]
- "'۱۳۱۸"': انصراف کوتاهمدت از کار روزنامهنگاری بهدلیل فشار کار و خستگی[۲]؛ انتشار «نوری» و «آزیتا»[۷]
- "'۱۳۱۹"': بازگشت به کار روزنامهنگاری و بهدستگرفتن ادارهٔ مجلهٔ مهرگان با نام «مهر ایران»؛ گرفتن امتیاز انتشار مجلهٔ «راهنمای زندگی» که بهمدت دو سال منتشر شد.[۲]؛ آغاز به چاپ کتابهای ماه (۲۵ کتاب داستان در ۲۵ ماه)[۱]
- "'۱۳۲۰"': زینالعابدین رهنما، صاحب امتیاز روزنامهٔ ایران، مدیریت این روزنامه را دوباره به مستعان واگذار کرد (البته این همکاری پس از مدتی از سوی مستعان پایان یافت).[۲]
- "'۱۳۲۱"': انتشار نخستین شمارهٔ روزنامهٔ «اخبار» در بهمن۱۳۲۱ که تا فروردین۱۳۲۲.[۲]
- "'۱۳۲۲تا۱۳۲۳"': انتشار آثاری مانند «گلی»، «قصهٔ انسانیت» و «نرگس»[۷]
- "'۱۳۲۴تا۱۳۲۵"': انتشار هفتهنامهٔ «دستور» بهمدت کوتاه؛ انصراف از کار مدیریتی در مطبوعات؛ شروع داستاننویسی برای مجلهٔ «تهرانمصور» و بعد از آن، قلمزدن در چند مجلهٔ دیگر (امید ایران، فردوسی، اتحاد ملل مجلهٔ رادیو تهران، سپیدوسیاه و...)[۱] که بهمدت بیش از ۱۰ سال طول کشید.[۲]
- "'۱۳۳۰تا۱۳۳۶"': انتشار داستانهای «آفت» و «شهرآشوب» در بالغ بر سیصد شمارهٔ مجلهٔ تهرانمصور[۳]
- "'۱۳۳۰تا۱۳۳۶"': تولد دخترش گلاب که بعد از ورود به سینما بهدلیل مخالفت پدر با این کار نامخانوادگیاش را تغییر داد به «آدینه».
- "'۱۳۳۷تا۱۳۴۹"': انتشار آثاری مانند «دلخسته»، «گناه مقدس»، «آتش به جان شمع فتد» و «مثل خدا که مال همه است»[۷]
- "'۱۳۶۰"': چندمین ازدواج مستعان در سن ۷۷سالگی(عروس، دختری ۱۷ساله و از شاگردان نویسندگی او بود.)[۱]
- "'۱۳۶۱"': درگذشت مستعان در ۱۵اسفندماه[۱]
- "'۱۳۶۲تا۱۳۸۰"': انتشار برخی از آثار مستعان مانند «رابعه»، «اشک دلاوران» و «حمویه» (که قبلا در مجلات منتشر شده بودند) در قالب کتاب[۷]
زندگی پرفراز و نشیب
از مکتبخانه تا استقلال
حسینقلی مستعان تحصیلات خود را از چهارسالگی در مکتبخانه شروع کرد و از همان زمان به تشویق پدرش شروع به آموختن زبان فرانسه و عربی کرد. در ششسالگی او را برای تحصیلات ابتدایی به مدرسهٔ «اسلام» فرستادند؛ اما مستعان قبول نکرد که در کلاس اول تحصیل کند؛ به مدرسهٔ «شرف مظفری» رفت، امتحان داد و در کلاس چهارم مشغول تحصیل شد. او تا کلاس ششم را در همین مدرسه گذراند.[۲]
تعصب مذهبی پدر مستعان باعث شد از رفتن پسرش به دارالفنون برای گذراندن دورهٔ متوسطه جلوگیری کند؛ زیرا فکر میکرد درسخواندن در دارالفنون، او را بیدین خواهد کرد. برخلاف پدر، مادر موافق نظر فرزند بود و برای تحصیل پسرش، پول و لباس و لوازم زندگی مهیا کرد. بعد از پایان تحصیلات متوسطه، یک روز، پدر مستعان در اوج عصبانیت، او را از خانه بیرون کرد. پس از این ماجرا، زندگی مستقل و پر از مشقت مستعان شروع شد. از تهران رفت و چهاریاپنج سالی را به کارهای مختلف، از پیشخدمتی تا روضهخوانی، مشغول شد.[۲]
آغاز روزنامهنگاری تا شهرت
مستعان پس از پنج سال، درحالیکه به بیماری مالاریا مبتلا شده بود به خانه بازگشت. او طی مسافرتهایش در روزنامهنگاری هم تجربیاتی کسب کرده بود و پس از بهبودی بهصورت حرفهای وارد این شغل شد. ابتدا در روزنامههای «نسیم شمال»، «رعد» و »اتحاد» و از سال۱۳۰۰ در روزنامهٔ «ایران» مشغول شد. او تمام مراحل روزنامهنگاری را از صندوقداری تا سردبیری، در این روزنامه طی کرد. در همین دوره به نوشتن مقالات گوناگون و ترجمهٔ آثار ادبی مانند «بینوایان» پرداخت و داستانها و پاورقیهایی بدون امضا منتشر کرد. او از سال۱۳۱۰، سردبیر روزنامهٔ ایران بود و بعد از وقفهای در سال۱۳۱۴، سردبیری مجلات «مهر» و «مهرگان» را نیز علاوهبر روزنامهٔ ایران برعهده گرفت. داستاننویسی مستعان در مجلهٔ مهرگان با نام مستعار «ح.م.حمید» بهطورجدی شروع شد.[۲]
در سال۱۳۱۸، مستعان بر اثر فشار کاری، مدتی از کار سربیری روزنامه کنارهگیری کرد و امتیاز مجلهٔ «راهنمای زندگی» را گرفت که حدود دو سال منتشر میشد. در اوایل دههٔ بیست، مستعان مجددا مدیر روزنامهٔ «مهر ایران» شد که همان روزنامهٔ ایران با عنوانی دیگر بود اما پس از مدتی، با این روزنامه قطع رابطه کرد. مستعان مدتی هم روزنامهٔ «اخبار» و هفتهنامهٔ «دستور» را منتشر کرد اما از سال۱۳۲۵ تصمیم گرفت تنها به عنوان داستاننویس با مجلات همکاری کند. با مجلهٔ «تهرانمصور» بیش از ۱۰ سال همکاری کرد و بعد از آن هم در مجلات دیگری، داستانهای متعددی منتشر کرد. در روزهایی که تلویزیونی نبود و سینما هنوز گروههای کوچکی را جلب میکرد چاپ داستانهای مستعان در این مجلات ضامن فروش معتبری برای آنها بود. قشری مرکب از هزاران مرد و زن «قصهخوان» پدید آمده بود که برای پیگیری حوادث داستانّهای او روزشماری میکردند.[۲]
سکانس آخر
سرانجام، فشارهای روحی قوای مرد هزارقصه را تحلیل برد تا آن که سنگینی بار مشکلات باعث شد زندگی را بدرود گوید. کسانی که در آخرین لحظات قبل از خاکسپاری او را دیدند، نمیتوانستند در وجود مرد بینهایت لاغری که ریش انبوهی صورتش را پوشانده بود نویسندهٔ مشهور شهر را بشناسند. او را همچنان که خواسته بود زیر پای مادرش دفن کردند و روی سنگ قبرش نوشتند:
- "'زیر پای مادرم خفتهام که بهشت اینجاست."'[۱]
شخصیت و اندیشه
« | نظر علی بهزادی درباب شاکله وجود و تفکر مستعان:
مستعان قصههای تمام مجلهها را میخواند. هرگز نشنیدم از نوشتهٔ کسی بد بگوید؛ ولی گاهی ادعا میکرد فلان نویسنده مضمون قصهاش را تمام یا قسمتی از قصه را از فلان داستان او که در فلان تاریخ در فلان مجله چاپ کرده بود گرفته است. بیشتر اوقات که پیگیری میکردیم حق با او بود.[۱] |
» |
مستعان عقیده داشت در نوشتن، علاوهبر تلاش برای بازنمایی دقیق و آینهوار وضع زمانهٔ خود، همواره هدف اصلی «راهنمایی و بهآموزی و سوقدادن خواننده به فضایل انسانی و اخلاقی» را حفظ کرده است. او میگوید:
- «هرگز سطری ننوشتهام که در آن این تعهد و رسالت اساسی را از عهده برنیامده باشم؛ زیرا اعتقاد راسخ دارم اگر نوشتهای عاری از این آرمانخواهی اخلاقی و انسانی باشد، هرچند از نظر هنری به اوج کمال هم برسد، بیهوده و بیارزش است.»[۱]
با اینهمه، در داستانهایش گاهی صحنههای بیپرده بهچشم میخورد. بهزادی میگوید وقتی به او یادآوری میکردم، میگفت:
- «اینها را نباید با مطالب سکسی نویسندههای دیگر مقایسه کرد. این راهی است که من برای مبارزه با سکس و انحرافات و مفاسد اجتماعی برگزیدهام.»[۱]!
مستعان نویسندهای بود که میخواست زندگی خانوادهاش را از راه قلم تامین کند. در میان نویسندگان ایران، او از معدود کسانی بود که در این کار موفق بود. اما این طرز کار یک اثر منفی هم داشت و آن زیاد کار کردن بود. شاید اگر مستعان بهجای هزار قصهای که بهادعای خود نوشته بود صد قصه و بهجای دویست کتاب، بیست کتاب مینوشت، موفقتر بود.[۱]
جملهای از مستعان
"'«کوشیدهام تا همچون یک وقایعنگار دقیق یا یک آیینهٔ صیقلی گزارشگر و نمایشگر راستین حوادث و چهرهها و زشتیها و زیباییهای جامعه و خصوصیات و ریزهکاریهای عصر خود باشم.»"'[۱]
یک نویسنده و چندین نام[۳]
« | وقتی که نشر داستانهایم را در مجلهٔ «مهرگان» شروع کردم نام "'ح.م.حمید"' را برگزیدم. پس از آن در مجلهٔ خودم، «راهنمای زندگی» که اولین مجلهٔ مصور ایران بهسبک کنونی و پیشرو و الگوی همهٔ مجلات هفتگی بود با چندین اسم مستعار مقاله، داستان و مطالب گوناگون نوشتم: "'فرخنده"'، "'انوشه"'، "'مینو"'، "'شادگان"'، "'نیلوفر"'، "'بیدل"'، "'مهربان مراد"'، "'آینه"'، "'راهنما"'، "'زیبنده"'، "'دکتر تبریزیان"'، "'سیروس راستان"'، "'فردا میگم"' و چند نام دیگر. بعدها داستانهای تاریخی را با اسم مستعار "انوشه"، داستانهای کوتاه را با نام "'یکی از نویسندگان"' و رمانهای را با نام "'حبیب"' نوشتم. نامهای مستعار دیگری نیز برگزیدم: "'نویسندهٔ کهن"'، "'ادیبه کمالی"'، "'ابوالوتاب"'، "'مهین"'، "'دوست شما"'، "'ح.بیدل"'، "'حمید"' و "'مراد"'. و برخی نامهای دیگر که یادم نیست. امضای مستعارم برای مقالات زنانه "ادیبه کمالی" بود و خانمها پیوسته سراغ این ادیبه کمالی را میگرفتند. |
» |
زمینهٔ فعالیت
روزنامهنگاری
روزنامهنگاری مستعان از سال۱۳۰۰ بهطور حرفهای در روزنامهٔ «ایران» آغاز شد. او در این روزنامه، صندوقداری، حسابداری، خبرنگاری، نویسندگی، معاونت سردبیر و سردبیری را تجربه کرد. خود او میگوید:
- «من اولین خبرنگار عکاس مطبوعات در ایران بودم و اولین خبرنگاری بودم که برای تهیهٔ گزارشهای بزرگ به نقاط مختلف اعزام شدم.»[۲]
او در سال۱۳۱۰خورشیدی بهسردبیری روزنامهٔ ایران رسید. در سال۱۳۱۴ سردبیری ایران را به مجید موقر دادند که مدیر مجلهٔ «مهر» بود؛ ولی چندی نگذشت که اختیار روزنامهٔ ایران و مدیریت و سردبیری آن، همراه با مدیریت و سردبیری مجلات «مهر» و «مهرگان» در اختیار مستعان قرار گرفت و مجید موقر حکم صاحبامتیاز را پیدا کرد. با ابتکار مستعان، تیراژ مجلهٔ «مهرگان» از ۴۰۰ نسخه به ۱۴هزار نسخه رسید.[۲]
مستعان در سال۱۳۱۸ بر اثر فشار کار و خستگی بیش از اندازه، این روزنامه را ترک گفت؛ هرچند که بعدها همان روزنامه را، این بار با نام «مهر ایران»، اداره کرد. در همان سال امتیاز مجلهٔ «راهنمای زندگی» را گرفت که بیست و هشت شمارهٔ آن از ۲۴آبان۱۳۱۹ تا ۲۵آذر۱۳۲۰ منتشر شد.[۲] راهنمای زندگی، اولین مجلهٔ ایران بهسبک امروزی بود و هر دو هفته یکبار منتشر میشد. تمام مطالب مجله را هم مستعان و همسر دومش، ماهطلعت پسیان مینوشتند و تنها دو سه نویسنده و مترجم دیگر با آنها همکاری میکردند.[۱] بهگفتهٔ مستعان، یکسال و نیم پس از انتشار این مجله، مؤسسهٔ اطلاعات رقابت شدیدی را با این مجله آغاز کرد و در اثر خیانت مالی یکی از نمایندگان مستعان، شکست سختی بر او وارد شد.[۲]
بعد از شهریور۱۳۲۰، زینالعابدین رهنما، صاحبامتیاز روزنامهٔ ایران، از مستعان درخواست کرد مدیریت روزنامه را بپذیرد. مستعان شرایطی گذاشت و بالاخره مدیریت روزنامه را پذیرفت. در این دوره، او همانند یک تیم واحد بود و با ۱۲تا۱۴ امضای مختلف مطلب مینوشت. بعد از مدتی، معرفی شخصی دیگر از سوی رهنما به عنوان مدیر روزنامه، باعث شد مستعان همکاریاش را با این روزنامه قطع کند. چندی بعد روزنامهٔ ایران تعطیل شد.[۲]
مستعان مدتی هم روزنامههای «دستور» و «اخبار» را منتشر کرد. نخستین شمارهٔ روزنامهٔ «اخبار» که ناشر اخبار رسمی دولت بود، در بهمن۱۳۲۱ منتشر شد و تا فروردین۱۳۲۲ ادامه یافت. آخرین کار مدیریتی او در روزنامهنگاری، انتشار هفتهنامهٔ «دستور» در سال۱۳۲۵ بود و بعد از آن، همکاری خود را با مطبوعات و مجلات، محدود به داستاننویسی برای مجلات مختلف کرد.[۲]
داستان، رمان و نمایشنامه
مهمترین بخش زندگی مستعان، داستاننویسی اوست. او میگوید:
- «من همواره عاشق قصهنویسی بودم و روزنامهنگاری تنها وسیلهای بود برای امرار معاش. از ۴سالگی پای قصههای مادربزرگ مینشستم و در ۶سالگی، خودم یک قصهگو بودم با طرفداران بسیار میان بچههای محله. نخستین قصهام را در ۱۲سالگی براساس یک حادثهٔ واقعی نوشتم.»[۲]
مستعان در نشریهٔ مهرگان، داستاننویسی خود را با اسم مستعار «ح.م.حمید» بهطورجدی آغاز کرد. او داستان «نوری» را منتشر کرد و این داستان وقتی بهصورت کتاب درآمد، در عرض یک هفته پانزدههزار نسخه از آن فروش رفت.[۲]
سالهای۱۳۱۸تا۱۳۲۰ اوج شهرت مستعان در داستاننویسی بود. او از اول سال۱۳۱۹ در ۲۵ ماه، ۲۵ داستان نوشت. داستانهایی در ۱۲۰تا۱۶۰ صفحه در قطع کوچک (جیبی) با نامهای خوشآهنگ و مضمونهای عشقی و احساساتی که اشک از چشم خواننده روان میساخت و تقریبا همه بهسبک کتاب «پل و ویرژینی» برناردن دو سن پیر و آثار لامارتین و شاتوبریان بودند، اما با حال و هوای ایرانی.[۱]
مستعان مدتی هم به کار نمایشنامهنویسی مشغول شد و چند نمایشنامه نوشت که در سالهای بعد از شهریور۱۳۲۰ با موفقیت به روی صحنه آمد.[۱] «هالو»، «فرشته»، «شوهرهای مریمخانم» و «عروس مرمرالملوک زن نیست، فرشته است» نمونههایی از آنهاست.[۳]
دورهٔ دوم داستاننویسی مستعان از اواسط دههٔ ۲۰ و همکاریاش با مجلهٔ «تهرانمصور» شروع شد. مستعان داستانهای خود را در آغاز کوتاه و پس از مدتی دو سه شمارهای و بعدا بهصورت پاورقیهای چندساله و با نامهای مستعار «حبیب»، «انوشه» و «یکی از نویسندگان» در تهرانمصور چاپ میکرد. مستعان بعد از سالها همکاری با این مجله، در اثر اختلافی، بهطورناگهانی همکاریاش را با تهرانمصور قطع کرد و آخرین پاورقیاش را که «توفاهی» نام داشت به مجلهای دیگر برد. او بعد از تهرانمصور با مجلات مختلفی مانند «امید ایران»، «فردوسی»، «اتحاد ملل» و «مجلهٔ رادیو تهران» کار کرد و بعدها با مجلهٔ «سپیدوسیاه» همکاری کرد. بعضی از داستانهای او در سپیدوسیاه، مانند «خونخواه مرو» و «دلی در تندباد هوسی» مشهور شد؛ ولی هیچکدام شهرت داستانهای «آفت»، «رابعه» و «شهرآشوب» را که در تهرانمصور نوشته بود، پیدا نکرد.[۱]
مستعان در نوشتن رمان (پاورقی) در سه زمینه کار میکرد:
- پاورقیّهای تاریخی یا شبهتاریخی مانند «حمویه»، «توفاهی» و «خونخواه مرو». او وقایع و زمان و مکان داستان را از کتابهای تاریخی قدیم مانند «حبیبالسیر» خواندمیر انتخاب میکرد، آنگاه شخصیتی خیالی خلق میکرد و او را ب متن این حوادث میبرد.
- پاورقیهای پرماجرا و جنایی مانند «شهرآشوب» و قهرمان معروفش «آقابالاخان» که سالها مردم را مشغول کرد.
- داستانهای عشقی که معروفترین کارهای او در این زمینه، «عشق مقدس»، «دلی در تندباد هوسی» و «آتش به جان شمع فتد» بود.[۱]
شعر و ترانه
مستعان میگوید:
- از ۸سالگی شعر میگفتم و پیشرفتهایی در این فن داشتم. اولین دفعه منظومههای اجتماعی، انتقادی و فکاهی و نیز بعضی از غزلهایم در روزنامهٔ «نسیم شمال» چاپ میشد...[۳]
مستعان چند سالی نیز در قم درس طلبگی میخواند. آشناشدن با مقدمات حکمت و عرفان شوروحالی به او میدهد که منجر به سرودن دهها قطعه مثنوی میشود. او چند ترانه نیز با اسم مستعار «بیدل» بر روی چند آهنگ سرود که اجرا شد. از ترانههای او میتوان به «مرگ عاشق»، «تمنای عشق»، «آرزوی وصل»، «نالهٔ بیدل»، «یار نازنین»، «فراق جانان» و «رویای شیرین» اشاره کرد.[۳]
ترجمه
اولین کار ترجمهٔ مستعان، بهگفتهٔ خودش، اثری مربوط به تاریخ یونان و میتولوژی بود. سپس، «بینوایان» ویکتور هوگو را ترجمه کرد. بخشی از این اثر قبل از آن توسط اعتصامالملک با عنوان «تیرهبختان» از روی ترجمهٔ عربی ترجمه شده بود. هنگامی که روزنامهٔ ایران تصمیم به انتشار ترجمهٔ کامل بینوایان کرد، مستعان ترجمهٔ خود را ارائه کرد و در جلسهای با حضور چند تن از مترجمان و نویسندگان، همچون «عباسقلی خان قریب» رئیس دارالترجمهٔ وزارت امور خارجهٔ وقت، کیفیت ترجمهٔ مستعان نسبت به ترجمهٔ اعتصامالملک و موافقت آن با اصل تایید شد. این ترجمه بهگفتهٔ حسن میرعابدینی، از سال ۱۳۰۷تا۱۳۱۲ طول کشید و بر نثر داستاننویسان رمانتیک ایرانی، تأثیری بیچونوچرا گذاشت. از دیگر ترجمههای مستعان میتوان به «یهودی سرگردان» اوژن سو اشاره کرد.[۳]
مستعان و آثارش در بوتهٔ نقد
حسن میرعابدینی
به نظر میرعابدینی، نویسندگان رمانهای اجتماعی و تاریخی اولیه که عمدتا در قالب پاورقی در مجلات منتشر میشدند، با برداشتی غیرواقعی از وقایع تاریخی و حوادث جنایی و جنسی، داستانهایی میسازند که از لحاظ سبک و مضمون هنری ارزشی ندارند و بیشتر جنبهٔ وقتگذرانی و سرگرمی دارند. او، مستعان را عمدهترین پاورقینویس دورهٔ رضاشاه میداند که زمانی که ادبیات پیشرو امکان نشر و مخاطب نداشت، یکهتاز میدان نویسندگی بود.[۸] میرعابدینی مینویسد:
- (مستعان) در گفتوگویی با روزنامهٔ آیندگان (۱۳۴۸) اظهار داشته که تاکنون ۹۰ اثر منتشر کرده است. در سالهایی که هدایت آثارش را بهسختی در صد یا دویست نسخه چاپ میکرد، نوشتههای مستعان بارها تجدید چاپ میشد.[۸]
یعقوب آژند[۲]
از نظر یعقوب آژند، دربارهٔ موفقیت داستانهای مستعان و پرخوانندهبودن آنها این نکته را نباید فراموش کرد که در آن زمان، تلویزیون، سینما، تئاتر، اپرا و دیگر پرکنندگان اوقات فراغت چندان وجود نداشت و مستعان با نوشتن پاورقیهای هیجانانگیز خود جای همهٔ اینها را پر میکرد. او مینویسد:
« | منتقدان و صاحبنظران رمان را محصول طبقهٔ متوسط دانستهاند. زمانی که مستعان نخستین داستانهای خود را مینوشت، این طبقه در ایران در شرف تکوین و شکلگیری بود. این طبقهٔ متوسط میخواست در اثری تصویر شود و آثار داستانهای مستعان آینهای در برابر این شخصیتها و تیپها و چهرهها بود. از این رو طبقهٔ متوسط را که تقریبا بیشترین خوانندگان داستانهای او نیز بودند بهطرف خود جلب کرد. | » |
علی بهزادی[۱]
- منتقدان ادبی ما مختار هستند دربارهٔ مستعان نظر خود را داشته باشند و مستعان را با وجود نوشتن آنهمه داستان کوتاه و رمان بلند و داشتن یکی از زیباترین نثرهای معاصر، و کتابهایی که بیش از ده بار تجدید چاپ شد و تیراژش از ۵۰هزار گذشت (۵۰هزار تیراژ در زمانی که جمعیت وطن ما از ۲۰میلیون نفر کمتر بود و ۸۰درصد آنها هم بیسواد بودند) در تجزیه و تحلیلهای خود جزو نویسندهها بهشمار نیاورند؛ ولی ما نمیتوانیم قضاوت مردم را دربارهٔ مستعان ندیده بگیریم. مردمی که تمام هفته انتظار میکشیدند تا روزنامهفروشی نام مجلهای را که داستانهای مستعان در آن چاپ شده را فریاد بکشد و آنها با علاقه مجله را بگیرند و نوشتههای مستعان را بخوانند.
- روزی دکتر محمود عنایت ضمن تجزیه و تحلیل دربارهٔ نویسندههای معاصر، از نثر مستعان تعریف کرد. سخنان او بعضی از روشنفکران را خوش نیامد. آنها حتی نمیخواستند بشنوند که نثر مستعان کمنظیر است.
محمدعلی سپانلو
« | نویسندهٔ تهرانمصور حسینقلی مستعان در چند زمینه پاورقی نوشت که مشهورترین آنها «شهرآشوب» و «آفت» ماجراهای هولناکی است که در خانوادههای قدیمی میگذرد. «آفت» بهخصوص از نظر جامعهشناسی خانوادههای متعین این مملکت در دوران سیاه ۲۰ساله قابل توجه است. رمان تاریخی «رابعه» بهمدت چند سال در مجلهٔ تهرانمصور پاورقی شد... علی رغم تکرر و یکشکلی حوادث، که گویی رابعه ناموس خود را بهدست گرفته تا از شر گرگان جامعه بهدر برد، انصاف را که شخصیت افسانهای این زن بهطرزی چشمگیر بازسازی شده است. |
» |
نظر مستعان دربارهٔ خود و آثارش[۲]
مستعان درباب شیوهٔ داستاننویسی خود میگوید:
- من همیشه قهرمانهای داستانهایم را از جامعه میگیرم و بهشکل دلخواهم ارائه میدهم. همیشه پیش از شروع به نگارش داستان، روی قهرمانهای داستانهایم کاملاً فکر میکنم و جای هرکدام و کارهای هرکدام را بهدقت تعیین میکنم. گاه اتفاق افتاده که برای نوشتن داستان صدصفحهای، دویست صفحه یادداشت برداشتهام. من ابتدا موضوع داستان را بهصورت یک سناریو مینویسم و مقابل خود میگذارم، آنگاه چهرههای قهرمانان و مشخصات و خصوصیات آنها را در کاغذهای جداگانه یادداشت میکنم و بعد نوشتن داستان را شروع میکنم.
- برای شناختن روحیهٔ ایرانی است که من در میان مردم راه میافتم، به مسافرت میروم تا عناصر رمانم را فراهم کنم، گاه حتی برای پیوستن به جمع مردم پایینشهر و در موقعی که احتمال خطر بود با لباس دهاتی میرفتم.
نظر او دربارهٔ برخی از آثارش هم خواندنی است؛ دربارهٔ «آفت» مینویسد:
- از این نظر برای خودم اهمیت دارد که یک تاریخ زندهٔ اجتماعی از زندگی مردم است و تمام حوادث و وقایع در آن گنجانده شده است. این کتاب از این لحاظ بینظیر است و یگانه رمان بزرگ واقعی زبان فارسی شمرده میشود. کتاب «شهرآشوب» هم در زمان خودش حاوی تمامی مسائل و مشکلات و بدبختیها و خوشحالیهای افراد این مملکت است و رمان حساسی است. تفاوتش با «آفت» این است که «آفت» نمایانگر زندگی طبقهٔ مرفه است و «شهرآشوب» به زندگی عامهٔ مردم اختصاص دارد.
مستعان بهعلت فعالیتّهای فراگیر روزنامهنگاری و داستاننویسی، رقبا و مخالفانی نیز داشت. او دربارهٔ منتقدان خود میگوید:
« | کار به جایی رسید که در روزنامهای در یک تیتر سرتاسری که اول صفحه را میگرفت، نوشتند:
خلاصهآنکه مطبوعات به من خیلی هتاکی کردند. از وقتی که محبوبیت پیدا کردم با این وضع روبهرو بودم. |
» |
خلقیات[۱]
« | بهزادی چنین عقیده دارد:
نوشتههّای مستعان پیشنویس و پاکنویس نداشت؛ از همان آغاز کار شروع به نوشتن میکرد. در داستانهایی که برای ما میفرستاد و هریک شش تا هفت صفحه داشت، شاید فقط دو تا سه قلمخوردگی دیده میشد. |
» |
آثار و کتابشناسی
کارنامه و فهرست آثار
داستان[۲][۷]
- افسانه، تهران: جیبی، ۱۳۰۴.
- صادق ممقلی داروغهٔ اصفهان یا شرلوک هلمس ایران، تهران، ۱۳۰۴. تجدید چاپ: کرمان: مانیا هنر، ۱۳۹۶.
- عنتر شجاع عرب، تهران: جیبی، ۱۳۰۴.
- علیبابا، تهران: جیبی، ۱۳۰۶.
- اندیشههای جوانی، تهران، ۱۳۱۵.
- ارمغان زندگی، تهران: مطبعهٔ ایران، ۱۳۱۵.
- نوری، تهران: بنگاه رازی، ۱۳۱۸.
- آزیتا، تهران: بنگاه رازی، ۱۳۱۹.
- رفزا (یا رخزا)، تهران: کتابفروشی رازی، ۱۳۱۹.
- دلارام، تهران: کتابفروشی رازی، ۱۳۱۹.
- شوریده، تهران: جیبی، ۱۳۱۹. تجدید چاپ: تهران: بنگاه مطبوعاتی شیپور، کتابخانهٔ گوتنبرگ، ۱۳۳۵.
- شهرزاد، تهران: بنگاه رازی، ۱۳۱۹.
- آفرین، تهران: کتابفروشی رازی، ۱۳۱۹.
- شیرین، تهران: بنگاه رازی، ۱۳۱۹. تجدید چاپ: تهران: بنگاه مطبوعاتی شیپور، کتابخانهٔ گوتنبرگ، ۱۳۱۹.
- عروس، تهران: بنگاه رازی، ۱۳۱۹.
- غزال، تهران: بنگاه رازی، ۱۳۱۹.
- گل بیخار، تهران: بنگاه رازی، ۱۳۱۹.
- ناز، تهران: بنگاه رازی، ۱۳۱۹.
- شیده، تهران: بنگاه رازی، ۱۳۱۹و۱۳۲۰.
- پشیمان، تهران: بنگاه رازی، ۱۳۲۰.
- شورانگیز، تهران: بنگاه رازی، ۱۳۲۰.
- عشق آزاد، تهران: بنگاه رازی، ۱۳۲۰. (چهاردهمین داستان مجلهٔ راهنمای زندگی)
- بهشت روی زمین، تهران: بنگاه رازی، ۱۳۲۰. (پانزدهمین داستان مجلهٔ راهنمای زندگی)
- افسردهدل، تهران: بنگاه رازی، ۱۳۲۰. (هجدهمین داستان مجلهٔ راهنمای زندگی)
- مهربانی، تهران: بنگاه پروین، ۱۳۲۱.
- نوش، تهران: بنگاه پروین، ۱۳۲۱. تجدید چاپ: تهران: بنگاه مطبوعاتی شیپور، کتابخانهٔ گوتنبرگ.
- استخوان زیر پی، تهران: بنگاه رازی، ۱۳۲۲. تجدید چاپ: تهران: نگارستان کتاب، ۱۳۸۷.
- آلامد، تهران: بنگاه رازی، ۱۳۲۲.
- داستانهای ح.م.حمید، تهران: بنگاه رازی، ۱۳۲۲.
- گلی، تهران: بنگاه مطبوعاتی پروین، ۱۳۲۲.
- نرگس، تهران: بنگاه پروین، ۱۳۲۲.
- قصهٔ انسانیت، تهران: گوتنبرگ، ۱۳۲۳. تجدید چاپ: ۱۳۳۸.
- وسوسه، تهران: جیبی، ۱۳۲۴.
- آفت، تهران، ۱۳۳۰-۱۳۳۶.
- از شمع پرس قصه، تهران: بنگاه پروین، ۱۳۳۵. تجدید چاپ: تهران: بنگاه مطبوعاتی گوتنبرگ.
- بهشت، تهران: گوتمبرگ، ۱۳۳۵.
- شهرآشوب، تهران: شیپور، ۱۳۳۵-۱۳۳۶.
- عشق، تهران: شیپور، ۱۳۳۶.
- عشق مقدس، تهران: شیپور، ۱۳۳۶. تجدید چاپ: تهران: بنگاه مطبوعاتی شیپور، کتابخانهٔ گوتنبرگ؛ روایت، ۱۳۷۱؛ جهانآرا، ۱۳۷۸.
- هوس، تهران: شیپور، ۱۳۳۶.
- دلخسته، تهران: گوتمبرگ، ۱۳۳۷.
- گناه مقدس، تهران: گوتمبرگ، ۱۳۴۰.
- آتش به جان شمع فتد، تهران: گوتمبرگ، ۱۳۴۳. (چاپ اول در مجلهٔ تهرانمصور در سالهای ۱۳۳۵ و ۱۳۳۶)
- تار شکسته، تهران: امیرکبیر، کتابهای پرستو، ۱۳۴۳.
- نقطههای شراب، تهران: کتابهای پرستو، امیرکبیر، ۱۳۴۳.
- مثل خدا که مال همه است (مجموعه داستان)، تهران، ۱۳۴۹.
- رابعه (رمان تاریخی)، ۲ جلد، تهران: نقره، ۱۳۶۹. تجدید چاپ: تهران: بنگاه مطبوعاتی گوتنبرگ؛ الست فردا، ۱۳۸۴ (۳ ج)؛ نگارستان کتاب، ۱۳۸۸ (۳ ج).
- اشک دلاوران (اشک دلاور: حماسهٔ عشق و شمشیر)، تهران: زرین، ۱۳۷۷.
- فتنهٔ شادیاخ: سرگذشت سلطان تکش خوارزمشاه، تهران: زرین، ۱۳۷۷.
- حمویه: داستانی از عشق و هجران (حمویه: شکوه و عظمت پادشاهی سامانیان و حدیث دلدادگی)، تهران: نگارستان کتاب، ۱۳۸۲. تجدید چاپ: تهران: سمیر، زرین، ۱۳۸۶؛ اکباتان، ۱۳۸۴؛ زرین، نگارستان کتاب، ۱۳۸۶ و ۱۳۸۸.
ترجمه[۲][۷]
- یهودی سرگردان، اوژن سو، ۵ جلد، تهران، ۱۳۰۶. تجدید چاپ: تهران: موسسه انتشاراتی روزنامهٔ ایران.
- ژان پهلوان پسر پاردیان، میشل زواگو، ۶ جلد، تهران، ۱۳۰۷.
- بینوایان، ویکتور هوگو، ۵ جلد، تهران، ۱۳۰۷تا۱۳۱۰. تجدید چاپ: تهران: مطبعهٔ ایران؛ کانون معرفت؛ بنگاه مطبوعاتی گوتنبرگ؛ کتابخانهٔ علیاکبر علمی و شرکاء، ۱۳۲۶؛ امیرکبیر، ۱۳۳۱، ۱۳۴۹، ۱۳۶۳، ۱۳۷۰، ۱۳۷۷، ۱۳۸۲، ۱۳۸۴، ۱۳۸۷، ۱۳۸۸، ۱۳۹۰، ۱۳۹۱، ۱۳۹۲، ۱۳۹۶، ۱۳۹۷ و ۱۳۹۸ (۲ ج)؛ جاویدان، ۱۳۳۱ و ۱۳۶۱ (۲ج)؛ بدرقهٔ جاویدان، ۱۳۸۶ (۲ ج). (خلاصهٔ این ترجمه در سال۱۳۳۵ و نیز در سال۱۳۸۸ توسط نشر امیرکبیر منتشر شد.)
- ثمیله، فردینان دوش (ژاک گیلمن دوشن)، تهران، ۱۳۱۰.
- معجزهٔ گرگان، مازوئل، تهران، ۱۳۱۰.
- ماجرای دل، مارسل الن، ۶ جلد، تهران: چاپخانهٔ ایران، ۱۳۱۴. (ترجمه و اقتباس)
سبک و لحن و ویژگی آثار
تعریف رمان پاورقی
مستعان را مطرحترین پاورقینویس دههٔ بیست میشناسند که علاوهبر مهارت در خلق ماجراهای عاشقانه، در نوشتن رمانهای تاریخی هم شناختهشده است و شهرت خود را تا اواخر دههٔ سی هم حفظ کرد. تعریف مشخصی از داستان پاورقی در دست نیست و همین سنگ بنای بسیاری از اختلافهاست.[۹] میرعابدینی مینویسد:
- "'پاورقینویسی شاخهای از ادبیات است که خصلت سرگرمکنندگی و کشش داستانیاش برجستهتر از دیگر عناصر داستاننویسی است."'[۹]
بیضاوی در تعریفی دیگر از پاورقی مینویسد:
- "'به رمانی که بهصورت منظم و دنبالهدار در جراید بهچاپ رسد رمان پاورقی میگویند. رمان پاورقی از ابتدای پیدایش در قسمت پایین یکی از صفحات جراید بهچاپ میرسید. در هر نسخه از روزنامه، رمان در جایی قطع میگردید که خواننده برای دانستن وقایع بعدی میل و انگیزهٔ شدید در خود احساس میکرد. ناتمامماندن وی را مشتاق و درعینحال بلاتکلیف نگه میداشت؛ در نتیجه وی بیصبرانه در انتظار شمارهٔ بعدی روزنامه باقی میماند."'[۹]
نگاهی تاریخی به مقولهٔ پاورقی در ایران
این جریان در دورهٔ رضاشاه در آثار مستعان بازتاب مییافت و در تقابل با جریان نخبهگرایی قرار میگرفت که آثار صادق هدایت نمایندهٔ آن بود. سواد اندک در جامعهٔ آن روز باعث میشد مردم ساختار پیچیدهٔ آثار هدایت را کمتر درک کنند ولی آثار مستعان بهسرعت بهفروش میرسید. همین باعث شد میان مستعان و هدایت شکرآب شود و بحثهای داغی در محافل آن روز شکل بگیرد. با مساعدشدن زمانه در دههٔ بیست، کمکم راه برای پذیرش آثار متعالی هم باز میشد تا اینکه پس از کودتای ۲۸مرداد۱۳۳۲ دوباره رمانهای پاورقی رونق چشمگیری یافتند. در این دوره شکست نهضتهای مردمی و تسلط مجدد عوامل سرکوبگر حاکمیت، یاس عمیقی را در روح و جان مردم پدید آورد. در چنین فضایی، آنان که حوصلهٔ کتابخواندن داشتند، بهدنبال چیزی میگشتند که لحظهای آنان را از اندوه شکست برهاند. بههمیندلیل، پاورقینویسی در مجلات تولدی دوباره یافت و مردم گرایشی شدید به خواندن رمانهای عاشقانه با پایانی خوش و چاشنی طنز و شیرینکاریهای شخصیتها یافتند. عدهای نیز خوانندهٔ پروپاقرص داستانهای تاریخی ماندند.[۹] مستعان در این سالها با داستانهای متعددی که در مجلههای «تهرانمصور»، «سپیدوسیاه» و ... منتشر میکند، شهرت دوبارهای بهدست میآورد.[۱] اما در دههٔ چهل با رونق زندگی شهری و افزایش اشتغالات و بهویژه رواج صنعت چاپ، پاورقی به پایان راه خود میرسد. پاورقی نقشی را که در عادتدادن کمسوادان به کتابخوانی داشت از دست میدهد و مخاطبان آن جذب سینما و سریالهای تلویزیونی میشوند.[۹]
ادبیات به مثابهٔ کالا
اغلب مجلات عامهپسندی که رمانهای پاورقی در آنها منتشر میشود، دیدگاه مشخصی ندارند؛ ضمن اینکه از حکومت انتقاد میکنند و لزوم یک دگرگونی اجتماعی نامشخص را یادآور میشوند، صفحات خود را از مطالب غیرضروری پر میکنند. اگر روزنامهنگار پیشرو با مشارکت مسئولانه در حیات سیاسی و اجتماعی در جهت گسترش فرهنگ نو تلاش میکند، پاورقینویس هدفی جز سرگرمکردن خواننده ندارد و براساس عکسالعمل احساسی خوانندگان، داستان را پیش میبرد، هرجا حس کند که خواننده مجذوب شده، داستان را کش میدهد و آن حادثه را بهشکلهای مختلف تکرار میکند و هرجا که ببیند خواننده با شوق ماجرا را دنبال نمیکند مسیر داستان را تغییر میدهد. بدین ترتیب، خواننده، نقش فعالی در چگونگی شکلگیری اثر ایفا میکند. او همچنین مجبور است خواستهّهای سردبیر و ناشر مجله را هم در نظر بگیرد تا کار خود را حفظ کند. بنابراین، نویسنده بهصورت تولیدکنندهای مزدبگیر درمیآید و پاورقینویسی به پدیدهٔ ادبی اجتماعی مهمی تبدیل میشود. کار ادبی اینک به کاملترین معنای کلمه کالا میگردد. یک دسته نویسندهٔ حرفهای به تولید کالای ادبی برای عرضه به خوانندگان مجلات مشغول میشوند و در رقابت با یکدیگر، در جهت هیجانانگیزترکردن کار خود میکوشند.[۱۰]
داستان عامهپسند: لازمهٔ داستان نخبهگرا یا سدی در برابر آن
از یک منظر دیگر هم به داستان عامهپسند نگریسته شده است. پاورقینویسان عمدتا به مفاهیمی توجه میکنند که مایههای زندگی معمولی را تشکیل میدهند. از این رو خوانندگان بیشتری مییابند و بر ایجاد عادت کتابخوانی و پدیدآوردن خواننده برای ادبیات متعالی تأثیر میگذارند. میتوان گفت ادبیات عامهپسند و اصولاً هر نوع ادبیات سرگرمکننده همچون پلهای برای گذر از مطالعات کمارزش به مطالعاتی جدیتر عمل میکند. بدون وجود چنین ادبیاتی بیشک عدهای پرشمار هرگز کتابخوان، ولو کتابخوان سطحی و تفننی نمیشدند.[۹]
ضعف ساختاری داستانهای عامهپسند بیشازآنکه به ناتوانی نویسندهٔ عامهپسند در بهکارگیری عناصر داستانی و... برگردد، مربوط به هدفی است که این نویسندگان پیش رو دارند. همچنین در نظر گرفتن جنس و سن مخاطبانی که بیشترین خوانندگان این آثار هستند این مسئله را روشنتر میکند. البته گرایش به ابتذال، نگاه سطحی و دورشدن از ساختار ادبی، مهمترین مشکل داستان عامهپسند است که نمیتوان آن را نادیده گرفت. البته شاید طرد این آثار از سوی منتقدان هم در این امر بیتأثیر نباشد.[۹]
اگر انتشار آثار عامهپسند در حد چاپ پاورقیهای مجلات بود شاید هنوز هم جای نگرانی برای داستاننویسان پیشرو نبود. پرشمارگانترین کتابهای هر سال را تعداد زیادی آثار عامهپسند تشکیل میدهند و این امر مختص به ایران هم نیست. در همه جای جهان شمارگان کتابهای عامهپسند بهمراتب افزونتر از کتابهای جدی است. البته این امر نشاندهندهٔ هیچ امر خطرناکی نیست؛ خطر آنجاست که در جامعهای به هر دلیل کارکرد و نقش کتابهای عامهپسند دگرگون شود و این پدیده بهجایآنکه پلهای برای صعود خواننده به مرحلهای بالاتر باشد، همچون سدی در برابر او عمل کند.[۹]
بررسی چند اثر
رابعه
این رمان ۱۷۰۰صفحهای، به توصیف زندگی امیری اختصاص یافته که درپی رقابتهای عشقی و سیاسی، دو پسر خود را بهقتل میرساند: عمرو، پسر خلف بن احمد صفاری، شکستخورده در جنگ با جانشینان عضدالدوله، به سیستان بازمیگردد. رابعه دختر زیبای عضدالدوله همراه اوست. گفتوگوی آن دو خواننده را با گذشته و روحیات خلف آشنا میکند. او امیری است با ظاهری ملکوتی و باطنی شیطانی که برای رسیدن به مطامع شهوانیاش از هیچ شناعتی روگردان نیست. خلف با دیدن رابعه دل به او میبازد. عمرو را به سیاهچال میافکند و پس از بریدن سر او بر جنازهاش نماز میگذارد.[۱۰]
رابعه تلاشهای خلف برای کامجویی را خنثی میکند. از این پس رمان گرد تعقیب و گریز این دو شکل میگیرد و در پسزمینهٔ درگیریهای عاشقانه، تاریخ آن دوره، ضعف خلفا و درگیریهای حکومتهای منطقهای با یکدیگر، روایت میشود. رابعه، دچار بلایای بسیار شده، بارها دزدیده و محبوس میشود؛ اما هر بار بهنوعی از خطر میرهد و تن به اغوا و اجبار امیر نمیدهد.[۱۰]
تمامی ماجراهای این رمان پردسیسه برای رسیدن به نتیجهای اخلاقی ساخته و پرداخته شده است؛ اما اخلاقیات تبلیغشده در این اثر صمیمی نیست؛ زیرا که حاصل تجربهٔ مستقیم از زندگی و برآمده از درون فرم اثر نیست. در واقع نویسنده که بر هر نوع تضاد و درگیری اجتماعی چشم بسته، از موضعی اخلاقی به ارشاد خواننده میپردازد.[۱۰]
نویسنده برای گریز از کهنهشدن حادثهها ماجراها و آدمهای جدیدی را وارد داستان میکند. دریچههایی در رمان میگشاید تا خواننده از آنها به دنیای آشفتهای بنگرد که در آن هرکس برای حفظ خود، اسباب قتل دیگران را فراهم میکند. رابعه به وصیت عمرو با طاهر، پسر دیگر خلف، ملاقات میکند و به یاری او میگریزد. از آن پس جنگ و گریز رابعه و طاهر از سویی و خلف و جاسوسش، ابراهیم فیروز از سوی دیگر شروع میشود.[۱۰]
مستعان رمان خود را بر پایهٔ این باور بنا کرده که شهوت عامل تمامی تحرکات تاریخی و سیاسی است. رابعه هرجا میرود جمعی را شیدای خود میکند و بر دشمنان طاهر میافزاید. همواره یکی بهدنبال رابعه میتازد تا او را تصرف کند. دسیسهها، قتلها و وقایع مرموزی رخ میدهد و حتی گاهی پای جادوگرانی بهمیان کشیده میشود که زخمخوردگان رو به مرگ را زنده میکنند.[۱۰]
مستعان نگارش این رمان را در سال۱۳۲۸ در مجلهٔ تهرانمصور با اسم مستعار «انوشه» شروع کرد که در سال۱۳۳۰ بهپایان رسید. پس از پایانیافتن رابعه، مستعان بلافاصله دو دنبالهٔ دیگر، به نامهای «پسر رابعه» (از ۱۳۳۰تا۱۳۳۱) و «طاهر و طاهره» (از زمستان۱۳۳۱ تا تابستان۱۳۳۴)، را نیز همچنان بهصورت پاورقی در همان مجله بر آن افزود. این سهگانه تا سال۱۳۳۴ خوانندگان رمانهای تاریخی را سرگرم ساخت. مستعان پس از چند سال فاصله، رمان «توفاهی» را در مجلهای دیگر با زیرعنوان دنبالهای بر سه اثر مذکور نوشت.[۱۱]
شهرآشوب
یکی دیگر از آثار معروف مستعان که در دهها جزوهٔ هفتگی طی سالهای ۱۳۳۴تا۱۳۳۶ منتشر شد. این اثر که مایهای خانوادگی، جنایی و اخلاقی دارد، سرگذشت زنی است که بدخواهیهایش پایانی ندارد. او بهراحتی آدم میکشد، اما در حفظ اخلاقیات متعارف کوشاست. داروغه نیز، بهشرط آنکه شهرآشوب «دیگر گرد بدی و خیانت نگردد»، جنایتهای او را نادیده میگیرد. از آن پس هیجان داستان به شکلی ابتدایی ایجاد میشود: شهرآشوب بر ضد هوویش توطئه میکند؛ اما هر بار سر بزنگاه داروغهٔ تیزبین فرامیرسد و نقشهها را نقش بر آب میکند تا عاقبت بر اثر سمی که شهرآشوب در غذایش ریخته، جان دهد.[۸]
نویسنده هر هفته درپی برآشفتن خواننده، با توصیف قتلها و معاشقهها، برای ترغیب وی به دنبالکردن ماجراست. بههمیندلیل، توطئههای داستانی متعددی را مطرح میکند که هریک تنشی را در رمان پدید میآورند. اما این تنشهاکه بهزودی تکراری میشوند زودگذرند و موجد تغییری اساسی در وقایع و پیشآوردن سوالی برای خواننده نمیشوند؛ زیرا رمان ساختاری بهقاعده و درهمتنیده ندارد و توطئهها جزئی کارآمد و برآمده از منطق حوادث نیستند؛ بلکه به سیر ماجرا تحمیل میشوند، بیآنکه بتوانند با ایجاد این وقفههای کوتاهمدت، روایت را هیجانانگیزتر کنند.[۸]
منابعی برای مطالعهٔ بیشتر
- «نویسندگان پیشرو ایران» بهقلم محمدعلی سپانلو، تهران: انتشارات زمان، ۱۳۶۲.
- «ادبیات ایران از آغاز تا امروز» نوشتهٔ جورج موریس و دیگران، ترجمهٔ یعقوب آژند، تهران: انتشارات گستره، ۱۳۸۰.
- «واژهنامهٔ هنر داستاننویسی» اثر جمال میرصادقی و میمنت میرصادقی، تهران: کتاب مهناز، ۱۳۷۷.
- «درآمدی بر مقولهٔ پاورقینویسی» مقالهای از صدرالدین الهی چاپشده در «ایرانشناسی»، سال دهم، شماره۳و۴، ۱۳۷۷.
- «سیری در پاورقینویسی ایران» از مقالههای علی بهزادی، منتشرشده در «گردون»، شماره۲۵ و ۲۶، ۱۳۷۲.
- «جایگاه پاورقی کجاست» نوشتهٔ منیژه عارفی، در مجلهٔ «ادبیات داستانی»، شماره۵۹، ۱۳۸۱.
- «شبی که سحر نداشت» گزارشی از پاورقینویسی ایران، بهکوشش کاوه گوهرین، منتشرشده در تکاپو، شماره۶، ۱۳۷۲.
- «پاورقینویسی»مقالهای بهقلم حسن میرعابدینی، مندرج در «ادبیات داستانی»، شماره۵۹، ۱۳۸۱.
نوا، نما، نگاه
جستارهای وابسته
پانویس
- ↑ ۱٫۰۰ ۱٫۰۱ ۱٫۰۲ ۱٫۰۳ ۱٫۰۴ ۱٫۰۵ ۱٫۰۶ ۱٫۰۷ ۱٫۰۸ ۱٫۰۹ ۱٫۱۰ ۱٫۱۱ ۱٫۱۲ ۱٫۱۳ ۱٫۱۴ ۱٫۱۵ ۱٫۱۶ ۱٫۱۷ ۱٫۱۸ ۱٫۱۹ ۱٫۲۰ ۱٫۲۱ ۱٫۲۲ ۱٫۲۳ ۱٫۲۴ ۱٫۲۵ ۱٫۲۶ ۱٫۲۷ ۱٫۲۸ ۱٫۲۹ ۱٫۳۰ ۱٫۳۱ ۱٫۳۲ ۱٫۳۳ ۱٫۳۴ ۱٫۳۵ ۱٫۳۶ ۱٫۳۷ بهزادی، شبه خاطرات، ۱: ۵۳۹ تا ۵۵۳.
- ↑ ۲٫۰۰ ۲٫۰۱ ۲٫۰۲ ۲٫۰۳ ۲٫۰۴ ۲٫۰۵ ۲٫۰۶ ۲٫۰۷ ۲٫۰۸ ۲٫۰۹ ۲٫۱۰ ۲٫۱۱ ۲٫۱۲ ۲٫۱۳ ۲٫۱۴ ۲٫۱۵ ۲٫۱۶ ۲٫۱۷ ۲٫۱۸ ۲٫۱۹ ۲٫۲۰ ۲٫۲۱ ۲٫۲۲ ۲٫۲۳ ۲٫۲۴ ۲٫۲۵ ۲٫۲۶ ۲٫۲۷ ۲٫۲۸ ۲٫۲۹ ۲٫۳۰ «پابهپای پاورقینویسان ایران». ادبیات داستانی، ش. ۵۲، ۱۵۳تا۱۵۸.
- ↑ ۳٫۰۰ ۳٫۰۱ ۳٫۰۲ ۳٫۰۳ ۳٫۰۴ ۳٫۰۵ ۳٫۰۶ ۳٫۰۷ ۳٫۰۸ ۳٫۰۹ ۳٫۱۰ ۳٫۱۱ ۳٫۱۲ ۳٫۱۳ اتحاد، پژوهشگران معاصر ایران، ۶: ۶۵۸تا۶۷۰.
- ↑ «زندگینامهٔ گلاب آدینه».
- ↑ «درآمدی بر مقولهٔ پاورقینویسی در ایران». ایرانشناسی، ش. ۴، ۷۱۶تا۷۳۳.
- ↑ ۶٫۰ ۶٫۱ ۶٫۲ ۶٫۳ ۶٫۴ ۶٫۵ «خیابان نیوگراپ». کلک، ش. ۲۵و۲۶، ۲۱۱تا۲۱۵.
- ↑ ۷٫۰۰ ۷٫۰۱ ۷٫۰۲ ۷٫۰۳ ۷٫۰۴ ۷٫۰۵ ۷٫۰۶ ۷٫۰۷ ۷٫۰۸ ۷٫۰۹ «آثار حسینقلی مستعان از سایت کتابخانه ملی ایران».
- ↑ ۸٫۰ ۸٫۱ ۸٫۲ ۸٫۳ میرعابدینی، صد سال داستاننویسی ایران، ۱و۲: ۱۵۲تا۱۵۵.
- ↑ ۹٫۰ ۹٫۱ ۹٫۲ ۹٫۳ ۹٫۴ ۹٫۵ ۹٫۶ ۹٫۷ فروغیراد. «ادبیات عامهپسند لازمهٔ ادبیات نخبهگرا». مطالعات ادبیات، عرفان و فلسفه، ش. ۳، ۱تا۱۱.
- ↑ ۱۰٫۰ ۱۰٫۱ ۱۰٫۲ ۱۰٫۳ ۱۰٫۴ ۱۰٫۵ میرعابدینی، صد سال داستاننویسی ایران، ۱و۲: ۱۴تا۱۴۵.
- ↑ مستعان، رابعه، ۱: ۷تا۱۴.
منابع
- اتحاد، هوشنگ (۱۳۸۷). پژوهشگران معاصر ایران. ۶. فرهنگ معاصر.
- بهزادی، علی (۱۳۷۶). شبهخاطرات. ۱. زرین.
- آژند، یعقوب. «پابهپای پاورقینویسان ایران مستعان، حسینقلی (مستعان السلطانبنغلامحسین مستعان هوشیدریان)». ادبیات داستانی، ش. ۵۲ (زمستان۱۳۷۸).
- میرعابدینی، حسن (۱۳۸۰). صد سال داستاننویسی ایران. ۱و۲. چشمه.
- مستعان، حسینقلی (۱۳۸۸). رابعه. ۱. نگارستان کتاب.
- فروغیراد، اسما. «ادبیات عامهپسند لازمهٔ ادبیات نخبهگرا». مطالعات ادبیات، عرفان و فلسفه، ش. ۳ (پاییز۱۳۹۷).
- الهی، صدرالدین. «درآمدی بر مقولهٔ پاورقینویسی در ایران(۳الف)». ایرانشناسی، ش. ۴ (زمستان۱۳۷۷).
- جمشیدی، اسماعیل. «خیابان نیوگراپ». کلک، ش. ۲۵و۲۶ (فروردین و اردیبهشت۱۳۷۱).
پیوند به بیرون
- «زندگینامهٔ گلاب آدینه». ویستا.
- «آثار حسینقلی مستعان از سایت کتابخانه ملی ایران». بازبینیشده در ۲۰بهمن۱۳۹۸.