مهدی اخوان ثالث
مهدی اخوان ثالث | |
---|---|
ولیکن عزت آزادگی را نگهبانیم، آزادیم، آزاد[۱] | |
زمینهٔ کاری | سرایش، نویسندگی و نظریهپردازی ادبی |
زادروز | ۱۰ اسفند ۱۳۰۷ توس، خراسان |
پدر و مادر | مریم و علی |
مرگ | ۴ شهریور ۱۳۶۹ بیمارستان مهر، تهران |
محل زندگی | توس، تهران، آبادان، ورامین |
جایگاه خاکسپاری | توس، آرامگاه فردوسی |
در زمان حکومت | پهلوی و جمهوری اسلامی |
رویدادهای مهم | کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، انقلاب اسلامی ۵۷ |
پیشه | شاعری، نقدنویسی، نویسندگی و گویندگی رادیو، مجری |
کتابها | زمستان، ارغنون، آخر شاهنامه و... |
نوشتارها | گر تو شاه دخترانی، من خدای شاعرانم، حیوانهایی که شعر میگفتند و ... |
تخلص | م. امید |
همسر(ها) | ایران(خدیجه) اخوان ثالث |
فرزندان | لاله، لولی، توس، تنسگل، زردشت، مزدکعلی |
مدرک تحصیلی | آهنگری |
دانشگاه | هنرستان فنی مشهد |
دلیل سرشناسی | سرودهٔ زمستان، تثبیت شعر نیمایی |
اثرگذاشته بر | محمدرضا شفیعی کدکنی و... |
اثرپذیرفته از | نیما یوشیج |
وبگاه رسمی | http://akhavansaales.ir |
مهدی اخوان ثالث از پیشکسوتان شعر امروز فارسی بهویژه شعر حماسی و اجتماعی است. او را شاعر حماسههای شکست مینامند. شعر اخوان ریشه در ادبیات گذشته ایران دارد که هم از نظر زبان و هم از نظر مضمون قوی و پربار است. او در شعرش کلمات زبان محاوره را بهراحتی در کنار کلمات ادبی فاخر مینشاند و از این حیث زبان غنی و خاص خود را داراست که در میان شاعران معاصر کاملاً مشخص است.[۲] اخوان بعد از نیما یوشیج که در حقیقت رسالت نهضت شعر فارسی معاصر را در نوسرایی برعهدهداشت، از جمله شاعرانی است که توانست هنر نیما را بیواسطه عمیقاً درک کند و در عین حال اصالت و ابتکار خود را حفظ نماید. موفقیت اخوان در بیان دقیقترین احساسهای درونی و آرمانهای اجتماعی که از روح آزادمنش وی مایه میگیرد و آوردن استعارات و تمثیلات اصیل ایرانی در شعر، بهبهترین صورت و استوارترین لفظ، موجب شدهاست که در ردیف بهترین شعرای معاصر و از پیروان شعر زمان خویش شمردهشود.[۳]
داستانک
تعارفهای کشکی
بهنقل از عماد خراسانی:
« | اوایل مسافرت بهتهران یک شب در خیابان منوچهری من و اخوان سر شبی قدم میزدیم که از دور، جاودانیاد هنرمند بزرگ صبا از دور پیدا شد... خودمان را به صبا رسانیدیم و اخوان را معرفی کردم و بعد با ایما و اشاره پرسیدیم که توی جیبهای کارتونک گرفتهمان جمعاً و معاً چهمقدار پول داریم، البته مقدار قابلتوجهی نبود، ولی میشد رستورانی رفت، از صبا خواهش کردیم که سرافرازمان کند، با خوشرویی قبول کرد بهرستورانی رفتیم. صبا هی فرمان میداد. آقای گارسن باز هم کباب بیارید، لطفاً باز هم سودا، باز هم فلان... . کمکم رنگوروی اخوان و لابد من تغییراتی پیدا میکرد و از سرخی به زردی میزد... از زیر میز دست اخوان را پیدا کردم و انگشتر خود را توی مشتش گذاشتم و اخوان هم ساعتش را ضمیمهٔ انگشتر کرد و پیش صاحب رستوران گرو گذاشت که بعداً برویم و از گرو دربیاوریم. بعد از ساعتی صبا نیز که مثل اخوان بهبهانهٔ دستشویی رفتهبود، رفت... صبا رفت و حساب میز را پرداخت. بعداً که خواستیم برویم صبا گفت که اگر اینجا حساب دارید، امشب را من حساب کردهام. شروع کردیم بهتعارف که استاد ما از شما دعوت کردهبودیم، کملطفی فرمودید و از این حرفها که چشممان به چشم هم افتاد و هر دو از این تعارفهای کشکی خود خجالت کشیدیدم.[۴] | » |
مودونم اما نمیگووَم
نصرت رحمانی از دیدارش با اخوان میگوید:
« | در حقیقت اولینباری بود که او را میدیدم. نگاهش کردم و دستم را بهسویش دراز کردم و گفتم: خیلی خوشحالم. با شعر و نامتان دیریاست آشنایم. دستم را در دستهایش فشرد، نگاهش لبریز از مهربانی شد و گفت: ولی من شما را دیدهبودم، اما این غرور شهرستانی من نگذاشت تا بیایم جلو و خودی نشان بدهم. «کوچ» را هم خواندهام، گرچه قبل از اینکه کتاب بشود بیشتر شعرهایش را در مجلهٔ فردوسی دیدهبودم، اما شعرها وقتی یکجا جمع میشوند حال دیگری پیدا میکنند، مخصوصاً با آن مقدمهٔ بیرودربایستی نیما. گفتم: رویهم رفته چهطور بود؟ گفت: بههمین زودی نایاب شد. همین برایتان در این روزگار کافی نیست؟ گفتم: اما من عقیدهٔ شخصی شما را میخواستم. به گویش غلیظ مشهدی گفت: مودونم، اما نمیگووَم![۵] | » |
زندان
بهنقل از اخوان:
« | چندبار بهزندان افتادم، بار اول بهخاطر پناهندهای بود که بهخانهٔ ما رویآوردهبود، یعنی من و دوستم رضا مرزبان با یکدیگر در یک خانه مینشستیم و پناهندهای را بهما سپردند تا او را مخفی کنیم. این شخص آمد، حالا دوران بعد از کودتای ۲۸ مرداد است. اواخر زمستان بود، مدتی او را نگه داشتیم و این مرد بیآرام شد و یکیدوبار بهکوچه رفت و گیر افتاد، دنبال او آمدند و ریختند بهخانه و ما را هم بردند و پس از چند روز آزاد کردند. یکبار هم زمانی بود که ارغنون را منتشر کردهبودم و اینبار خودم طرف اتهام بودم. اتفاقاً آن زمانها شعری هم در یکی از روزنامههای مخفی منتشر شدهبود، خطاب بهشاه با دشنام و حملهٔ شدید... این شعر را بهمن نسبت میدادند که تو گفتی... حال آنکه من نگفتهبودم، ولی میدانستم چهکسی گفته... مرا چندبار بهمحاکمه کشیدند و این دفعه زندانم طول کشید... یکسالی زندانی بودم.[۶] | » |
فسیلهای عینکی
بهنقل از مرتضی کاخی:
« | اخوان ثالث ارتباط خاصی با نیما دارد که با دیگران بسیار متفاوت است. اولاً نیما از لحاظ شخصی رفتار غیرقابل توجیه و بدی با اخوان داشته، بعد از کودتای ۲۸ مرداد نیما جملات بدی را بهزبان آورد، آن هم درست زمانی که دستگاه وقت بهنیما اتهام تودهایبودن و چپگرایی زدهبود. او گفته بود: من اصلاً چپ نیستم و این آدمهای وقتگیر مثل اخوان و شاملو که دور من جمع میشوند عضو حزب تودهٔ ایران هستند. خب این حرف نیما بیشتر از همه به اخوان ثالث لطمه زد، در کتاب «بامداد در آینه» هم از زبان شاملو آمدهاست: «وقتی در زندان لشگر ۲ زرهی با اخوان بودیم اصلاً مرا شکنجه نکردند، اما اخوان را بسیار کتک زدند و او شکنجههای سختی را تحمل کرد.» حالا چرا برای اخوان بیشتر گران تمام شد یکی از دلایلش آن بود که شاملوی عزیز، پدرش بههرحال سرهنگ بود و کمی مراعات احمد را میکردند. علیرغم تمام این زشتیها که نیما با این دو شاعر که از مهمترین پیروانش بودند، خصوصاً با اخوان ثالث انجام داد باید بگویم مهمترین جریانی که باعث تثبیت حرکت نیما و شخص او در ادبیات ایران شد شاملو و اخوان بودهاند... اخوان در غائلهٔ ضدیت منتقدان علیه نیما حق بزرگی بر گردن نیما دارد، منتقدان نیما اعتقاد داشتند نیما اصلاً وزن و قافیه را نمیشناسد و بهقول معروف اهلیت این قضایا را ندارد؛ اخوان آمد و یک وزن خاص را در شعر نو ترویج داد و بعد کتاب «بدعتها و بدایع نیما» را نوشت، او کار نیما را برای شاعران مخالف نیما و استادان بهقول شاملو «فسیلهای عینکی» دانشکدهٔ ادبیات جاانداخت، طوریکه آنها را سر جایشان نشاند، قبل از این حرکت اخوان، کسی این کار را نکردهبود، چرا که حتی کسانی مثل شاملو و همگنانش احاطهای را که اخوان بر شعر کلاسیک و عروض فارسی داشت، ابداً نداشتند.[۷] | » |
شاید که ابله بود
یدالله قرایی از ابراهیم گلستان نقل میکند:
« | در میدان زندان پیش در منتظر ماندم، چندین نفر منتظر بودند هرکس برای زندانیش. کسی جلو آمد و پرسید که آیا در انتظار میم. امیدم؟ گفتم بله. گفت آیا شما آقای گلستاناید؟ گفتم بله. بهخاک افتاد، زانویم را بغل گرفت و میبوسید و میگفت اخوان مرادِ اوست، استادِ اوست. من ربطی میان این مریدی با زانوی خودم نمیدیدم. در صبح سرد زمستان برابر زندان برای من از حسنهای من میگفت. انگار خود خبر نداشتم از بعضی، هرچند از بعضی بهکلی بیخبر بودم. من پیش از آن هرگز او را ندیدهبودم و بعد از آن هرگز او را ندیدم. یادم درست نیست در جواب چه گفتم. پیداست ترغیبش نمیکردم و شکر ادای خندهآورش را نمیکردم و هنوز هم دلیل چنین کارش را نمیدانم. شاید که ابله بود، گویا هنوز هم هست.[۸] | » |
قرایی در ادامه توضیح میدهد:
این خاطره این ارزش را دارد که بگویم آنکس شادروان مهدی عنایتی بودهاست که از عاشقان اخوان بود و گمان میکرده آقای گلستان نجاتدهندهٔ اخوان از زنداناند. آن شادروان کمی در آخرهای عمر بهعلت فقر ناگزیری حالش بههمخوردهبود و خیالات واهی در او راه مییافت. او اخوان را خوب میشناخت، معلمی دربهدر و سوخته بود و اخوان در هیچ نشستی نبود که از او یاد نکند.[۸]
شاعر دهه ندارد
بهنقل از پرویز اتابکی:
« | پیرانهسر دیگربار بههم رسیدیم. من از سفرهای دوردست چندینساله بازگشتم و اخوان را پس از دیری جدایی ظاهری در مجلس بادبود مرحوم خدیوجم دیدم. گویی دیروز یا ساعتی پیش از هم جدا شدهبودیم. همان الفت دیرینه برقرار بود، همچنان یکدل و یکرنگ، طبعاً هردو از پیری و بیماریها نالیدیم. اخوان سخت ضعیف شدهبود، بیماری قند داشت، اما چشمانش همچنان فروزان و پرفروغ و زبانش پرطنز و مهر و عطوفتش سرشار و گرم و فراگیر بود. در این نوبت بیشتر یکدیگر را میدیدیم که وقت تنگ بود و آفتاب عمرمان بر لب بام. روزی مجلسی داشتیم، سخن از شاعران دوران بود. اخوان میگفت: این چیست که در مجلات ادبی مینویسند فلانی شاعر دههٔ فلان است، شاعر که دهه ندارد. کسی یا شاعر است یا نیست، اگرکه شاعر است که همیشه شاعر است، ولو اینکه چهارتا شعر خوب ماندگار گفتهباشد.[۹] | » |
بیداد رفت لالهٔ بربادرفته را
بهنقل از یدالله قرایی:
« | تلفن منزلم زنگ زد. گفتند اخوان است. گوشی را گرفتم شنگ؛ بهقول خودش مثل پلنگ! اخوان آرام گفت: ای عزیزجان، نمیدانی چه شده...رفتم به آدرسی که دادهبود. دیدم بوی عزا از در و دیوار و سیاهپوشان دم در میآید. اخوان چشمش به من افتاد. گفت برویم تو. در بین راه برایم نقل کرد که لاله(دختر اخوان) مرده و چگونه مردهاست. گفت به ایران(همسر اخوان) تلفن زدهام بیاید. و ساعت هشت بعد از ظهر به فرودگاه میرسد. برویم او را بیاوریم، ولی او خبر ندارد. از فرودگاه تا منزل آهسته برو و کمکم به او بفهمان که اگر ناگهان بشنود، ممکن است سکته کند. مأموریت دشواری بود. ایرانخانم را در فرودگاه سوار کردیم و راه افتادیم. من گفتم نگران نباشید. گفت نگران چه؟ گفتم هیچ! آخر لاله گرفتار حادثهای کوچک شده و در بیمارستان است. گفت چه حادثهای؟ حالش خیلی بد است؟ گفتم نه... گفت حالا چرا بهبیمارستان نمیروید و بیجهت میگردید؟ کمکم بهطرف منزل راه افتادیم. خود اخوان خونسرد حقیقت را پذیرفته بود، ولی نگران همسرش بود... ایران خانم را بهدرون فرستادیم. شیون بهپا شد... اخوان را از محل عزا خارج کردم. شب با تعدادی از دوستانش در منزل من جمع شدیم. اخوان را میدیدم که این حادثه را درست و بههوش و بههنجار پذیرفتهبود.[۱۰] | » |
از قبای پیر، مدد
بهنقل از نویسندهٔ وبلاگ کارورز:
« | اخوان بهمراسم یادبود غلامحسین ساعدی آمدهبود. با قبایی بر دوش. همه بهاحترام او یا دور صحن نشستهبودند یا پشت سر او. انگار نماز جماعتی بود که پیشنمازش با سر پایینانداخته داشت دعا میخواند. وجود معنویش هرگز از یادم نمیرود. اخوان، حتی اگر «پیر» و «مراد» هم نمیخواست باشد، هیبت پیران را داشت. کسانی که در آن لحظه در کنار کفشکَنی مسجد بودند و همزمان با اخوان از صحن بیرون آمدند، از جمله یکی دو تا از دوستانم، بهیاد دارند که بعضی از کسانی که از کنار اخوان رد میشدند، دستی بهپشت عبایش میکشیدند و بر صورتشان میمالیدند. انگار پیری، مؤبدی، یا یکی از کبریاست. تازه فراموش نکنید که مراسم ختم نویسندهای لائیک بود و آن جمعی که آنجا آمده بودند، چندان مسجدبرو نبودند و اهل عرفان و مکتبی هم نبودند. عدهای از نویسندگان و مترجمان بودند که به احترام غلامحسین ساعدی جمع شدهبودند. با این حال، دستبهعباکشیدنی را که در آنجا دیدم فقط هنگامی دیدهبودم که در قم، مردمی که پشت سر آیتالله مرعشی نجفی نماز میخواندند، بعد از نماز، بهعبای او دست میکشیدند و دستشان را بر چهره میمالیدند. اما اخوان نه پیشنماز بود و نه مؤبد. بهنظرم اندیشهٔ اخوان تلفیقی از اندیشههای فردوسی و خیام و هدایت و باورهای شخصی خود او بود.[۱۱] |
» |
خون پاش و نغمه ریز
روزی مرتضی کاخی برای اخوان نواری از دوتار نوازی غلامحسین سمندری، همراه با خوانندگی ابراهیم شریفزاده آوردهبود. روزهای آغازین بهار ۱۳۶۳ بود و باران میبارید. نوار را توی ضبطصوت گذاشت و دکمهٔ «پلی» را فشار داد. «غمش در نهان خانه دل نشیند/ بنازی که لیلی به محمل نشیند...» غلامحسین سمندری دوتار میزد و ابراهیم شریفزاده میخواند. نوار کاست که بهآخر رسید، پهنای صورت اخوان خیس بود. بیاختیار قلم و کاغذش را برداشت و سیاهه کرد:
قربان زخمههای تو، خون پاش و نغمه ریز!
«سبز پری»ست اینکه زنی یا «شتر خجو»؟
تو با دو سیم محشر کبری بهپا کنی
ششتار خویش من شکنم یا نه؟ هان بگو...
پایان شعر هم در بخشی از یادداشتش که دربارهٔ علت سرودن این قطعه بود، نوشت «برای استاد بزرگ حسین سمندری خوافی و حضرتآقای شریفزاده همراه سازش، که هنوز هیچکدامشان را ندیدهام، اما ساز و آوازشان را شنیدم.»[۱۲]
پیغمبر بر خویشتن مبعوثشده
بهنقل از منصور اوجی:
« | سال ۶۲ بود، اخوان به شیراز آمد. در چند جلسهای که با او بودم، صدرنشین بود و مجلسآرا. در شب اول چند غزل خواندم تأیید کرد و گفت اگر کسی مردش باشد هنوز هم میشود غزل گفت. بعد گفت اوجی یادت هست میخواستی اسم کتاب اولت را «رسالت» بگذاری؟ گفتم ها! گفت پس بگذار تعریفی برایت بکنم. و بعد رو بههمه کرد و گفت در زندان که بودم بهعلت سبلتین و گیس بلندم یکی از زندانیان خیال میکرد در خط عرفان و درویشبازی هستم، مرتب بهسراغم میآمد و عاقبت روزی پرسید بهچه فرقهای وابستهام؟ گفتم بههیچ فرقهای و او رفت. ولی دست از سرم برنمیداشت و بهطرق مختلف پیجوی مسئله میشد. بالاخره روزی طاقتم طاق شد، به او گفتم پدرجان دست از سرم بردار، اگر نمیدانی بدان من پیغمبرم. طرف چشمهایش باز شد و من اضافه کردم بله، پیغمبری که بر خودش نازلشده و جز خودش امتی ندارد و بدین ترتیب طرف را دک کردم. من بهدنبال حرف اخوان گفتم که این حکم بعضی از شاعران امروزی را دارد که آیه صادر میکنند، منتها برای خودشان، چراکه جز خودشان پیروی ندارند و اسمی را بردم که او تأییدکرد...[۱۳] | » |
در وطن خویش غریب
پرویز پرستویی خاطرهای را از عباس کیارستمی نقل می کند:
« | در فرودگاه مهرآباد، اخوان ثالث شبیه هر مسافر تازهکار و بیتجربه گویا اشکالاتی در باب اسباب و اثاثیهٔ سفر داشت. قصد سفر به لندن داشت... به مسئول گمرک گفتم: این آقا، مهدی اخوان ثالث است. مواظبش باش. خیلی عزیز است. مسئول گمرک از من پرسید: کی؟ همین آدم؟ گفتم بله. همین آدم. به او نگاهی کرد، ولی انگار او را بهجانیاورد. بهدادش رسیدم و گفتم او شاعر است. اما باز هم افاقه نکرد. از پهلوی او که رد شدم به او سلام کردم. با خضوع و تواضع روستایی جواب سلام مرا داد. ظاهراً انتظار نداشت که کسی در چنین صحرای محشری او را بشناسد. توی هواپیما یکبار دیگر از کنارم رد شد. بهمسافری که پهلویم نشسته بود گفتم این آقا مهدی اخوان ثالث است. پرسید کیه؟ گفتم شاعر است. سری تکان داد و تظاهر کرد که او را میشناسد. ولی نشناختهبود. چون پرسید در تلویزیون کار می کند؟ بهنظرم آمد اگر بخواهی جزو مشاهیر باشی باید صورتی آشنا داشتهباشی نه نامی آشنا.[۱۴] | » |
بر سلطه یا با سلطه
بهنقل از رهبر انقلاب، آیتالله سیدعلی خامنهای، درمورد ارتباط ایشان با اخوان:
« | در اوایل انقلاب، یکوقت سراغ یکی از همین معاریف را - که با بنده آشنایی داشت و حالا از دنیا رفته است - گرفتم.(من در همان اوایل، این فکر را داشتم که با بعضی از رفقا یا آشناهای قدیمی، حداقل تماس تلفنی برقرار کنم و سراغی از آنها بگیرم.)... در همان گرفتاریها، گاهی از فرصتی استفاده میکردم و به وسیلهٔ تلفن، از این افراد احوالی میپرسیدم؛ به تصور اینکه شاید برای انقلاب، کاری شدهباشد. باری؛ به آن آشنای معروف تلفن زدم که «آقا، چطوری؟ رفیق، کجایی؟ انقلاب شده. خبر داری، نداری؟ نظام شاه رفته و اوضاع عوض شده.» و از این حرفها. ناگهان با لحن خیلی بدی شروع کرد بهحرف زدن و گفت: «بنای ما بر این است که همیشه بر سلطه باشیم نه با سلطه!» گفتم: «اولاً بنای بسیار غلطی است! مگر سلطه همیشه بد است که شما میخواهید «بر سلطه» باشید؟ نه؛ اگر سلطه خوب است، بیایید نوکر سلطه بشوید و «با سلطه» باشید. ثانیاً شما میخواهید «بر سلطه» باشید؟ خیلی خوب؛ سلطهٔ آمریکا دارد پدر ما را درمیآورد. (سال ۵۸ بود.) میبینید سلطهٔ آمریکا که بالاتر از همه است، چه کار میکند!؟ بر این سلطه باش و هر چه دلت میخواهد، بگو!» اِن و اون کرد؛ گوشی را گذاشتم و تا آخر هم سراغ او نرفتیم. البته او بعدها - یعنی این سالهای اخیر - آمد که دیگر اجل محتوم مهلتش نداد و به آن دنیا رفت.[۱۵] | » |
زندگی و تراث
نگاه تند به زندگی لولیوش
- ۱۳۰۷: تولد در توس، مشهد.
- ۱۳۲۶: دیپلمهٔ هنرستان فنی مشهد.
- ۱۳۲۷: سفر به تهران برای قرعهکشی خدمت وظیفه، گرفتن دوسال معافی، استخدام ادارهٔ آموزش روستایی تهران، آغاز کار معلمی در کریمآباد ورامین.
- ۱۳۲۸ تا ۱۳۳۰: ادامهٔ کار معلمی در پلشت ورامین.
- ۱۳۲۹: سکونت در تهران. ازدواج با دخترعمویش ایران (خدیجه) اخوان ثالث.
- ۱۳۳۰: نشر اغنون. شروع بهکار در تهران، معلمی در لویزان و سلطنتآباد.
- ۱۳۳۱: شروع زندگی مشترک با همسرش ایران.
- ۱۳۳۲: اردیبهشت: مدال طلای مسابقهٔ شعر فستیوال جوانان دموکرات به او تعلق گرفت و قراربود به فستیوال جهانی بخارست رود، اما نرفت. در اواخر سال، شروع خدمت سربازی. ۱۵ روز بعد، با پرداخت ۵۰۰ تومان معاف شد.
- ۱۳۳۳: زندان بهعلت فعالیت سیاسی. تولد لاله، اولین فرزندش.
- ۱۳۳۴: انتظار خدمت (وابسته به وزارت کار).
- ۱۳۳۴ تا ۱۳۳۵: کار ادبی با نشریات جهان، ایران ما، آژنگ و بامشاد. ادیتور ادبی در «گلستان فیلم».
- ۱۳۳۵: نشر زمستان.
- ۱۳۳۶: تولد دخترش، لولی، ادیتور ادبی رادیو ایران.
- ۱۳۳۸: تولد پسرش توس (فرزند سوم)، نشر آخر شاهنامه
- ۱۳۴۲: تولد دخترش تنسگُل، فرزند چهارم.
- ۱۳۴۴: نشر از این اوستا، زندان بهمدت ششماه. تولد فرزند پنجمش زردشت.
- ۱۳۴۵: چاپ اول منظومهٔ شکار.
- ۱۳۴۸: نشر عاشقانهها و کبود، نشر در حیاط کوچک پاییز در زندان، نشر بهترین امید. عزیمت به خوزستان.
- ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۳: کار ادبی در تلوزیون آبادان.
- ۱۳۵۰: چاپ اول مجموعهٔ مقالات، تولد ششمین فرزند مزدکعلی.
- ۱۳۵۳: غرقشدن دخترش لاله در رودخانهٔ کرج. مراجعت و اقامت در تهران. شروع بهکار در تلوزیون ملی ایران.
- ۱۳۵۴: نشر «مرد جنزده». نشر «آوردهاند که فردوسی».
- ۱۳۵۵: نشر «درخت پیر و جنگل».
- ۱۳۵۶ تا ۱۳۵۷: تدریس ادبیات دورهٔ سامانی و ادبیات معاصر در دانشگاه تهران، ملی و تربیت مدرس.
- ۱۳۵۷: نشر دوزخ اما سرد، نشر «بدعتها و بدایع نیما یوشیج».
- ۱۳۵۸: کار در سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی (فرانکلین سابق).
- ۱۳۶۱: نشر «عطا و لقای نیما».
- ۱۳۶۸: نشر تو را ای کهن بوم و بر دوستدارم.
- ۱۳۶۹: سفر به اروپا بهدعوت «خانهٔ فرهنگ آلمان»، مراجعت در ۲۹ تیرماه و بدرود زندگی در ساعت دهوسی دقیقهٔ شب یکشنبه ۴ شهریور در بیمارستان مهر. در ۱۲ شهریور، انتقال پیکر وی بهتوس خراسان و دفن در جوار آرامگاه حکیم ابوالقاسم فردوسی.
کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری
... من اصلاً سرگذشت و شرححال ندارم. حتی همین اسم و شناسنامه هم زیادی است. من نه خانوادهٔ چنین و چنانی و نه حسب و نسب فلان و بهمان دارم، نه ماجراهای عجیب و غریب بر من گذشته، نه سفرنامه به دیارهای دور و نزدیکدست دارم، نه تحصیلات منظم و غیرمنظم در دانشگاههای خارج و داخل داشتهام، نه اقدامات و فعالیتهای درخشان و پرتاب و تب داشتهام و نه هیچ هیچ هیچ. بهجای تمام این حرفها و ستونهای خالی بگذار در دائرةالمعارف زمان ما بنویسند: هیچ پسر هیچ که هیچ جا نرفت و هیچکاری هم نکرد و هرچه هم بر سرش کوبیدند هیچ نگفت،هیچ درسی نخواند، هیچ دوستی نگرفت و خلاصه هیچستان محض. حالا خوب شد؟
مهدی اخوان ثالث در نامهای به سیروس طاهباز، دفترهای زمانه: بدرودی با مهدی اخوان ثالث و دیدار و شناخت م. امید، صفحات ۲۴۲ و ۲۴۳
مهدی اخوان ثالث، معروف به «امید»، در ۱۰ اسفند ۱۳۰۷، در توس در استان خراسان بهدنیا آمد.[۱۶] از آنجایی که تولد او مصادف با ولادت حضرت مهدی(ع) بود، خانواده نام مهدی را برای او برگزید. پدر اخوان از عطاران معروف گذشته بود که در مشهد به «حاج علیآقای عطار» مشهور شدهبود. خانوادهٔ او اصلاً اهل «فهرج» در استان یزد بودند که به خراسان کوچیده و در همانجا پرورش یافتهبودند.[۱۷] پدر اخوان مثل بسیاری از ایرانیان در آن دوره نام «اخوان» را برای خانواده برگزید و چون این نام مورد توجه بسیاری بود، با افزودن «ثالث»، نام خانوادگی خود را متمایز ساخت.[۱۸] مادر مهدی، «مریم» نامداشت که اخوان در رابطه با ایشان چنین میگوید:
از ذوقیات من هر چه دارم از مادرم است.[۱۷]
اخوان پیش از آنکه به شعر و شاعری بگرود، موسیقی را بسیار میپسندید و بهشکل خستگیناپذیری در یادگیری آن کوشش میکرد. او دور از چشم پدر برای خود تاری دستوپا میکند و پیش استادی مشق و تمرین میکند و در نوازندگی به آنجا میرسد که میتواند ترانههای آن روزها را تا حدی که بتوان شنید، از آب درمیآورد. همچنین او با بعضی از دستگاههای موسیقی ردیفی آشنا میشود و بهقول خود به آنجا نزدیک میشود که امروز و فردا کارش از کنج پستو و اتاق و خانه به سالن و تالارهای بیرون از خانه کشیدهشود. تا اینکه پدر که بهشدت موسیقی را برای آیندهٔ فرزندش خطرناک میدیدهاست، او را از این کار برحذر میدارد و بسیار او را نصیحت میکند تا اینکه اخوان نوجوان نیز دست از کار موسیقی میکشد؛ هرچند که تأثیرات آن همیشه در زندگی و شعر او باقی میماند. پس از آن اخوان بهتشویق پدر و با حمایت کامل او، بهشعر روی میآورد.[۱۹]
اخوان تخصیلات متوسطهٔ خود را در رشتهٔ آهنگری در هنرستان مشهد در سال ۱۳۲۶ بهپایان رساند و در همین سال برای دورهٔ ششم ادبی، در دبیرستان «شاهرضا» نامنویسی کرد. همچنین در همین سال اخوان برای اولینبار به «انجمن ادبی خراسان» رفت و توسط افرادی همچون فرخ خراسانی و علیاکبر گلشن تشویق شد. این اتفاق شوق اخوان را در مسیر ادبیاش دوچندان کرد.[۱۷] بهگفتهٔ خود اخوان، تخلص «امید» را نیز برای اولینبار توسط عبدالحسین نصرت در «انجمن ادبی خراسان» در نامیدن او بهکار میرود و اخوان این نام را میپسندد و تا پایان عمر از آن بهره میگیرد.[۲۰]
اخوان در سنین نوجوانی عاشق دختری بهنام «توران» میشود که این عشق باعث سرودن غزلیات بسیاری میشود که اکثر این اشعار در دفتر شعر «ارغنون» بهچاپ میرسد. اخوان ثالث تا سال ۱۳۲۶ در شهر مشهد ساکن بود. او در این بازه، بهعضویت سازمان جوانان حزب توده درآمد. پس از این دوره، یعنی در سالهای ۲۶ و ۲۷، او بهتهران رفت و مشغول بهآموزگاری در روستاهای «خاتونآباد»، «کریمآباد بهنام سوخته»، «پلشت ورامین» و «حوضآباد کاشان» شد. او در سال ۱۳۳۰ بهمدیریت مدرسهٔ «رستمآباد» رسید.[۲۱]
مهدی اخوان ثالث، در سال ۱۳۲۹، با دخترعمویش، ایران (خدیجه) ازدواج کرد. حاصل این ازدواج سهدختر و سهپسر بود: لاله، دختر بزرگتر که در سال ۱۳۳۳ بهدنیا آمد و در سال ۱۳۵۳، در رودخانهٔ سد کرج غرق شد. لولی، متولد بهسال ۱۳۳۶، توس، اولین فرزند پسر، متولد بهسال ۱۳۳۸، تنسگل، متولد ۱۳۴۲ که پنج روز پس از تولد فوت کرد و اخوان دلیل آن را نداشتن پانصد تومان پول و آوردن مامای خصوصی میداند. زردشت، متولد بهسال ۱۳۴۴ و مزدکعلی، متولد بهسال ۱۳۵۰. خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
اخوان در سال ۱۳۳۰، مجموعهٔ شعر اغنون را با سرمایهٔ شخصیاش بهچاپ رسانید که شامل شعرهای سالهای ۱۳۲۵ تا ۱۳۳۰ بود. یعنی سالهایی که او هنوز با جریان شعر نو آشنایی نداشت و گام در راه نیما یوشیج ننهادهبود.[۲۲] باری، طولی نکشید که اخوان با نیما و شعرش آشنا شد و آن را درک کرد.[۲۳]
با تبعید رضاشاه بهخارج از کشور و بهسلطنترسیدن محمدرضا پهلوی، استبداد رضاخانی از فضای سیاسی کشور برچیدهشد و روشنفکران و آزادیخواهان و میهنپرستان فرصتی برای بیان نظرات خود یافتند. اخوان به نقل از یدالله قرایی در آن سالها تا فاصلهٔ کودتا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، چنین بود:
اخوان یکپارچه شور و احساسات بود، آتش بود، ماجراهای سیاسیای که بر مملکت میگذشت او را چنان امیدوار و پرجَروجوش کردهبود که گنجشکهای بهاری در هجوم بر یک درخت توت .[۲۴]
پس از وقوع کودتا، این آرزوهای آزادیخواهان و منجمله اخوان ثالث، ازبینرفت. روز وقوع این حادثه، اخوان در مشهد بود. چند روز بعد بهتهران آمد که پس از چندی بهعلت مخفیکردن یکی از اعضای حزب توده زندانی شد. اخوان پس از چندی از زندان آزاد شد و مجدداً بهشغل معلمی، در آموزش و پرورش مشغول شد. اما بهعلت سوابق سیاسی به حومهٔ کاشان تبعید و ناگزیر بهترک خدمت شد. از آن پس تا قبل از همکاری با رادیو و تلوزیون، با روزنامهها و مجلات همکاری میکرد و برای آنان با اسم مستعار مطلب و مقاله مینوشت. اخوان تجارب این سالها را که به شکست و یأس و نومیدی انجامیدهبود، در خود فروبرد و در سالهای بعد در اشعارش نمایان کرد.[۲۵]
مهدی اخوان ثالث، در سال ۱۳۳۲ در فستیوالی با نیما یوشیج که داور بود، آشنا شد. پس از آن بهمطالعهٔ شیوهٔ او پرداخت و در مقالهٔ «نوعی وزن در شعر امروز ایران» بهدفاع از نیما پرداخت. بعد از این مقاله، اخوان مقالات متعدد دیگری در دفاع از نیما و شعر نیمایی نوشت. او با مقالات تحلیلی خود نقش مهمی در فروریختن آخرین سنگرهای مرتجعین ادبی و واپسگرایان در برابر شعر نوین ایران برعهده داشت.[۲۶]
پس از آن اخوان با ابراهیم گلستان آشنا شد و از طریق او در مؤسسهٔ ایرانفیلم در زمینهٔ سینما و فیلمسازی مشغول بهکار شد. پس از تعطیلی کارگاه فیلم گلستان، اخوان بهدعوت ایرج گرگین، فعالیتهای رادیویی خود را از پی گرفت و حدود چهارسال، برای برای برنامههای رادیو متن نوشت.[۲۷]
در سال ۱۳۴۸ اخوان بهپیشنهاد یکی از دوستانش در تلوزیون ملی ایران شروع بهکار میکند و برای خدمت در تلوزیون خوزستان، راهی آبادان میشود. اقامت او در آبادان پنجسال طول میکشد تا اینکه در سال ۱۳۵۳، دخترش لاله و پسرعمهاش که نامزد او نیز بودهاست و برای نجات او بهآب میزند، در رودخانهٔ جلود سد کرج غرق میشود و اخوان مجبور بهبازگشت بهتهران میشود. او همکاری خود را در تهران با تلوزیون ملی، برای چندسالی ادامه داد. او علاوهبر همکاری با تلوزیون ملی ایران، از سال ۱۳۵۶ در دانشگاههای تهران و تربیت مدرس، ادبیات دورهٔ سامانی و ادبیات معاصر را تدریس میکرد. این امر تا انقلاب ادامه داشت.[۲۸]
پس از انقلاب، حقوق اخوان قطع شد و کار نشر مجموعهٔ شعرهایش بهتأخیر اختاد. همچنین پس از مدتی حال جسمی اخوان رو بهوخامت گذاشت و پزشکان ابتدا کیسهٔ صفرایش را برداشتند و سپس ابتلای او را بهبیماری دیابت تشخیص دادند.[۲۹] در سال ۱۳۵۸، اخوان در سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی مشغول بهکار شد. او در اوخر عمرش سفری بهاروپا داشت و از چند کشور اروپایی دیدار کرد.[۳۰]
سرانجام، مهدی اخوان ثالث پس از ۶۲ سال زندگی پرفراز و نشیب، در ساعت ۱۰ و ۳۰ دقیقهٔ شب یکشنیه چهارم شهریورماه ۱۳۶۹ در بیمارستان مهر تهران، چشم از جهان فانی فروبست و در دوازدهم همان ماه پیکر او را از سردخانهٔ بهشت زهرا به توس منقل کردند و او را جوار حکیم ابوالقاسم فردوسی دفن کردند.[۳۱]
شخصیت و اندیشه
مهدی اخوان ثالث، شاعری است که هیچگاه نخواسته و نتوانسته دست از امید و تلاش بشوید، و ناامیدی و یأسی که در جایجای آثارش رخ مینماید، در حقیقت، خود، عامل دیگری دارد که همانا ناخشنودی و نارضایتی او از وضعیت خود و مردم و وطنش میباشد. او همیشه بهنقطهای و روزنهای هرچند بسیار دور امیدوار است و این امید او بهاشکال مختلفی چون خشم، خروش، نفرت و نفرین یا طنز و لودگی یا دعوت بهتلاش و امیدواری یا مرثیهخوانی و حتی افسردگیها و ناامیدیها جلوه میکند.[۳۲] مهدی اخوان ثالث در طول زندگیاش، علیرغم تنگدستی و فقر شدیدش، هرگز از کسی تقاضایی نکرد و و دائماً با سختیها و مشکلاتی که مانع بسیاری از کارهای او میشدند، دستوپنجه نرم میکرد، بهطوریکه بارها و بارها بهعلت مستأجربودن مجبور بهخانهبهدوشی شد.[۳۳] اخوان همیشه در حال مطالعه بود. طوری که در کتابخانهٔ او چندین هزار جلد کتاب وجودداشت.[۳۴]او، بسیار از غلطخوانی شعرش بیزار بود و همیشه بهدوستانش توصیه میکرد که پیشتر باید شعر را در خلوت بخوانند تا در جمع شعرش درست خواندهشود.[۳۵] بهباور یدالله قرایی، شرم و نجابت از بروبالای شعر اخوان میبارد. بهجز چند شعر در ارغنون، که شاید خود هم از آن راضی نبود، در بقیهٔ اشعارش، نجابت و پاکی و صمیمیت موج میزند. اگر در شعری مانند «قصهٔ درد زادن» پروای لحن سخن را نکردهاست و صراحت نثری دارد یا شعری مانند «خطبهٔ اردیبهشت»، برای این است که متعلق بهآثار دوران خامی اوست. از آن پس افتادگی و شرم از شعرش میتراود و خود را زمزمهکننده و روستاییای از دیار توس میداند. خامی و رعونت مال دوران ناآگاهی اوست و بهتدریج که پخته میشود، قامتش را شکستهتر میبینیم. نجابتش در احترام بهآزادی بشریت بیشتر جلوه میکند و پیرو آن است که امر و نهی که چه بخور! و چه بکن! وظیفهٔ یک مربی دامداری است که میخواهد بپرورد و بهره بکشد و بکُشد. اخوان هزل نمیگفت و کسی را هجو نمیکرد.[۳۶]
گزارشی از سفر اخوان به اروپا
مهدی اخوا ثالث، در اواخر عمر، بهدعوت «خانهٔ فرهنگ آلمان» به اروپا رفت و از انگلیس، دانمارک، سوئد، نروژ و فرانسه دیدن کرد.[۳۰] بهنقل از یدالله قرایی: {{گفتاورد تزیینی|دی یا بهمن ۱۳۶۸ بود که بر حسب دعوتی که از او شدهبود، تصمیم بهسفر خود را گفت. من از آنجا که مشتاق بودم او سفر کند، چون هم برای اولین بار دنیای دیگری را میدید و هم با دردهای مختلفی که داشت در آنجا شرایط درمان بیشتری فراهمبود، گفتم تو اهل سفر نیستی. گفت هستم و خواهیدید. گفت دویست مارک برای سفرم لازم دارم و ایران قرار است که، نمیدانم، گفت یک گوشواره یا دستبند خود را بفروشد و هزینهٔ سفر را فراهم کند. دیدم مردانه عزم سفر دارد و دوازدهم فروردین ۱۳۶۹ راه افتاد. میگفت دست بالا یکماه خواهدماند. حدود چهارماه سفرش بهدرازا کشید تا برگشت و چشم همه را روشن کرد. حالش در برگشت خوب بود و از سفرش بهاجمال سخن گفت.[۳۷]
زمینهٔ فعالیت
شاعری
اخوان ثالث، سرودن شعر را به سبک کلاسیک خراسانی آغاز کرد. او نخستین شعرهایش را در نشریات محلی خراسان چاپ کرد. انتشار نخستین اشعار اخوان جوان، در میان شاعران، ادیبان و ادبدوستان خراسان برای او شهرت و محبوبیت فراوانی بههمراه آورد.[۳۸] نخستین مجموعهٔ شعر او، «ارغنون»، دارای اشعاری بهسبک خراسانی و در قالبهای قصیده، غزل، قطعه، رباعی، مثنوی و ترکیببند، نشانگر قدرت و مهارت شاعر در این نوع شعر است. اخوان پس از اشعار ارغنونی، تحتتأثیر نیما قرارگرفت، بهشعر آزاد نیمایی روی آورد و شش دفتر شعر، بهنامهای «زمستان»، «آخر شاهنامه»، «از این اوستا»، «در حیاط کوچک پاییز در زندان»، «زندگی میگوید: اما باید زیست» و «دوزخ اما سرد» را منتشر کرد که بیشتر قالب نیمایی دارند و بنابر باور منتقدین، مهمترین آثار شعر معاصر را تشکیل میدهند. اما آخرین مجموعهّ شعر اخوان، با نام «ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم» که تنها یکسال پیش از درگذشت وی بهچاپ رسید، «ارغنونی» دیگر به سبک خراسانی است و تمامی اشعار آن در قالبهای کهن مانند غزل، قصیده، قطعه، مثنوی، رباعی، دوبیتی، تکبیتی و خسروانی سروده شدهاند. میتوان گفت که شعر نیمایی اخوان ثالث، میان دو هلال «ارغنون» و «تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم»، قرار دارد. [۳۹]
اخوان بر وزن عروضی و وزن نیمایی تسلط کمنظیری داشت، اگرچه که در اشعار او نوعی تمایل بهوزنهای ساده مانند فاعلاتن، مفاعیلن، و یا مستفعلن دیده میشود. اخوان را میتوان بهترین شارح و قویترین مدافع شعر بهویژه اوزان نیمایی دانست.[۳۹]
نثرنویسی
نثر اخوان ثالث، بهسبب درخشش شعرش کمتر موردتوجه قرار گرفتهاست. وی در نثر نیز چون شعر میان کهن و نو پیوند برقرار ساختهبود. در نثر او رگههایى از نثر بیهقى، سعدی و قائم مقام فراهانى، آمیخته بهویژگیهایى از نثر هدایت و دهخدا در چرند و پرند و همراه با مایههایى از طرز بیان نقالان وجود دارد. واژههای نثر کهن در کنار کلمات و اصطلاحات عامیانه قرار مىگیرد و حاصل این تناقض همچون طنزی گسترده در نثر او جاری مىشود. افزون بر این، حالتآفرینیهای توأم با نقالى، بهویژه در مؤخرهٔ «از این اوستا» بر جاذبهٔ نثر او مىافزاید. آنچه در سراسر آثار منثور اخوان بهوضوح مشهود است، زبان پر از طنز اوست. این طنز که از ویژگیهای روحى و اخلاقى او بود، حتى در مواردی که دربارهٔ مطلبى بهجد سخن مىگفت، نیز آشکارا ظاهر مىشد. نمونه این جد آمیخته بهطنز در نقدی که بر اشعار سهراب سپهری نوشت، دیدهمىشود.[۴۰]
یادمان و بزرگداشتها
شب مهدی اخوان ثالث
عصر سه شنبه، پنجم بهمن ماه سال ۱۳۹۵، شب ۲۷۹ مجلۀ بخارا با همراهی بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار و نشر زمستان به مهدی اخوان ثالث اختصاص یافت. این جلسه با حضور محمدرضا شفیعی کدکنی، محمود دولت آبادی، بهرام پروینگنابادی، مرتضی امیری اسفندقه، زردشت اخوان ثالث و علی دهباشی بهعنوان سخنران و با حضور محمد استعلامی بهمناسبت رونمایی از کتاب مجموعۀ کامل اشعار اخوان ثالث که توسط نشر زمستان منتشر شده بود، برگزار شد. همچنین نمایشگاه آثار خوشنویسی علی پسندیده از اشعار مهدی اخوان ثالث، بخشی دیگر از این شب بود.[۴۱]
بزرگداشت در خانهٔ هنرمندان
مراسم بزرگداشت مهدی اخوان ثالث با سخنرانی محمد بقایی (ماکان)، اصغر دادبه، قدمعلی سرامی، اردشیر خورشیدیان، بهرام پروینگنابادی، بهادر باقری و زردشت و مزدک اخوان ثالث روز جمعه، پانزدهم شهریور ماه ۱۳۹۸ در خانهٔ هنرمندان ایران توسط انجمن فرهنگی افراز و انتشارات زمستان برگزار شد. این مراسم با اخوانخوانی فرنگیس طوسی، نسرین ارمکان، زینب دریسمحافی، چیستا سلامتی و فرزانه زمانی همراه شد.[۴۲]
اخوان از نگاه دیگران
ایرج افشار
« | از همان روز اولی که اخوان تهراننشین شد، با او آشنا شدم و از شعرخواندن او به لحجهٔ باملاحت خراسانیوارش لذت بردم و در خیالم میگذشت که عطار و سنایی و سیف باخزری هم بههمین لحن و شیوه شعر میخواندهاند. دیدارمان بیشتر در کتابفروشی نیل و ابنسینا و مخصوصاً چایخانهها و خانهٔ دوستان ادبی و فرهنگی و دوسهباری در دفتر مجلهٔ یغما بود. حرفمان اغلب بهمطالبی میکشید که بهقول خودش «قدمایی» بود. اگرچه شاعر استخواندار نوپردازان و از فحول این طبقهٔ بهنام بود، همیشه در جستجو و کنجکاوی آن بود که از «مفیدهای کهنه» بر افق وسیع نگرش خود در زمینهٔ شعر و ادب کهن پرتوی تازه ببخشد. این بود که برخلاف بسیاری از نوپردازان گریزان از متون کهن، با رغبت و میل و حوصله و تساهل از شنیدن آگاهیهایی از نسخههای خطی و نوشتههای رنگورورفتهٔ پیشینیان که خواستار کمی داشت، لذت میبرد. تن نمیزد و خسته نمیشد.[۴۳] | » |
ابراهیم گلستان
« | ... او را بردم و میدیدم راه بهبیغوله میرود. جایی که روشنی نبود و راه نبود و سکوت بود و خانهها، اگر خانهای بودند در شب، زواردررفته حس میشد. بهچشم نمیدیدی که او با آنجا که بیشتر بیابان بود آشنایی داشت، راهنماییم میکرد. اگر میشد این را راهنمایی گفت، در ظلمات میرفتیم. ساکت بود، شاید اندیشههای مرا میخواند و خاموش ماندهبود و من کشیدهبودن اعصاب را در سکوت درک میکردم و هیچ نمیخواستم که سخت بگذراند. تا اینکه گفت نگه دارم. یککم نشسته ماند، بعد هم گفت: «عزیزجان اینیم!» اینی که گفت پیشم نفی درخشندگیها بود؛ تسلیم تلخ که پیوسته نابهجاست. پیاده شد، دیدم که در سیاهیهاست.[۴۴] | » |
محمدرضا شفیعی کدکنی
« | دو خصوصیت برجسته، شعر «اخوان ثالث» را از دیگر شاعران معاصر جدا میکند: نخست زبان غنی و پرطنین او و دیگر جنبهٔ اجتماعی شعرش که تصویرهایی از زندگی و تاریخ معاصر دارد. شاعران دیگری هستند که شعرشان از نظرگاههای دیگر ارزش فراوان دارند، اما از این دو نقطهٔ دید بیهیچ گمان شعر اخوان برجستهترین نمونه است. توفیق اخوان در ایجاد یک زبان مشخص و شیوهٔ بیان فصیج و مستقل- نه یاوهگویی و هرزهدرایی تکروانه- از مهمترین خصایص هنر او بهشمار میرود. باید او را پیشوای سبک خراسانی جدید در شعر معاصر فارسی نامید.[۴۵] در این عرصهٔ پهناور که از هرسوی کوششی و کششی بهجانبی ـ دانسته یا نادانسته ـ هست، و هرکسی با اندک آگاهی، یا بی هیچآگاهی، از رمزهای زبان، باافزودن حرف اضافهای بر صفتی، دعوی آوردن شیوهای خاص دارد و میگوید: مرا شیوهای خاص و تازه است و داشت/ همان شیوهٔ باستانی عنصری ـ در این چو هنری آشفته، از این دعویهای کودکانه که بگذریم، پس از نیما، م. امید را با اسلوبترین شاعر زبان فارسی خواهیمیافت. زیرا تنها اوست که با پذیرفتن اصولی در زمینهٔ موسیقی شعر و قالب آن و عناصر پیوند معنوی در شعر(چه آنها که خود بهوجودآورده و چه آنها که از میراث گذشتگان بوده و او دگرباره در شعر امروز احیا کرده)اسلوبی بهوجود آوردهاست که از همهٔ اسلوبهای شعر امروز بهنیروتر و پرتأثیرتر است.[۴۶] |
» |
هوشنگ گلشیری
« | مهدی اخوان ثالث، م. امید، بیشک رندی است از تبار خیام، با زبانی بیشوکم میانهٔ شعر نیما و شعر کلاسیک فارسی. تعلق خاطر او را به ادب کهن هم در التزام بهوزن عروضی و قافیهبندی، ترجیع و تکرار میتوان دید و هم در تبعیت در همان صنایع لفظی قدما مانند مراعات النظیر و جناس و غیره. مهمتر اینکه شعر شکل بیشتر اشعار او متکی بر نقل یک قصه است و گاه حتی از ساخت قصه در قصه مألوف ادب شرق سود میبرد... آبشخور بینش او از همان سرچشمهای است که نیما از سال ۱۳۱۶ یا ۱۳۱۷ بهبعد دستیافت، که اصطلاحاً «مترقی» خواندهمیشد، و اصول آن را اخوان گاه بهصراحتی بیشتر از نیما اعلام داشتهاست.[۴۷] | » |
اسماعیل خویی
« | م. امید شاعر «اینجا» و «اکنون» است. سروکار شعر او با همین وجب از خاک خدا در همین روزگار است. و اصالت او نیز چون یک شاعر اجتماعی، در همین محدودبودن زمینهٔ مکانی - زمانی شعر اوست. امید با آنکه «مرثیهخوان» است، هیچگاه مثلاً برای لومومبا یا چه، سوگنامهای نسرودهاست و من این را بزرگترین دلیل اصالت و صمیمیت او میدانم؛ زیرا برآنم که شاعر این سرزمین پیش از آنکه شاعر جهان، یا حتی جهان سوم باشد، شاعر این سرزمین است.[۴۸] | » |
فروغ فرخزاد
« | م. امید، اخوان بههرحال در ردیف نیما و شاملوست. یکی از آن آدمهایی است که اگر هم دیگر شعر نگوید، به حد کافی گفته. شعر اخوان بهشکل صمیمانهای هم مال این دوره است و هم مال خود اخوان. زبانی که اخوان در شعرش بهوجودآورده برای من همیشه حالت زبان سعدی را دارد. مشکل است که آدم کلمات خیلی رگوریشهدار زبان فارسی را بیاورد پهلوی کلمات زبان روزانه و متداول بگذارد و هیچکس نفهمد. یعنی اینکار را آنقدر ماهر و صمیمانه انجام بدهد که آدم بیآنکه متوجه بشود بگذرد. مثل شعر سعدی و کاری که او با کلمات عربی میکرد. اما این ظاهر شعر اوست. اصل کار حرفی است که با این کلمات زدهمیشود. حرفهای اخوان حرفهای کوچکی نیستند. از غزلها و قصیدههایش که بگذریم، انقدر به ما نزدیک است که انگار دارد در خودمان حرف میزند. بهنظر من او کامل است، یعنی شعرش هم فرم دارد و هم زبان جاافتاده و شکلگرفته، هم محتوای قابل تعمق و هم فضای فکری و دید. فقط بهنظرم که بعضی وقتها او خودش هم فریفتهٔ مهارتها و تردستیهایش در بازی با کلمات میشود. البته این جزو خصوصیات شعر اوست. بههرحال او در جایی نشستهاست که دیگران باید سعی کنند به آن برسند. [۴۹] | » |
منوچهر آتشی
« | شعر اخوان، در قطعات درخشان زمستان، حضوری سازنده و سرنوشتساز در این دوران داشت و از رکود مکتب نیمایی پیشگیری میکرد. یعنی شعر اخوان توانست ظرفیتهای تازهتر مکتب نیمایی را پیش روی شاعران جوانتر بگذارد و بهدوران کلیشهها پایان دهد. شعر اخوان البته حاوی جمالشناسی پیشرفتهتری از نیما نبود، سهل است، در قفای آن قرار داشت، با این همه به شاعران جوانتر کمک کرد تا عرصههای تازهتری از زیبایی در طبیعت و قلمروهای عاطفه جستجو کنند و شعر سترگ دههٔ چهل با چهرههای نمایانش را بهوجود آورند. اخوان خود نیز سه دهه بهحضور بزرگ و استادانهٔ خود ادامهداد. اوج آثار اخوان را «زمستان»، «آخر شاهنامه» و «از این اوستا» تشکیل میدهد؛ سه کتابی که برای جاودانیکردن نام او کافی هستند، دیگر اینکه ما همه وامدار او هستیم و سپاس خود را از او و اندیشه و روان فرخندهاش با صدای بلند اعلام میداریم.[۵۰] | » |
محمد مختاری
« | در فضای اندیشهٔ اخوان دو منحنی «نفی» و «اثبات» هست که مجموعاً حوزهٔ جهانشناسی و مختصات نگرش او را بهانسان و هستی ترسیم میکند. اگر «نفی»، برآمدی در دل تنهایی و شکست و تباهی و پوکی کلی حیات است، این سمت «اثبات»، نشان میدهد که دربرابر «نفی کل» چهچیزی اثباتشدنی است. چهچیزی در دل مرگ و تیرگی و آلودگی و فساد و قضا و قدر و بیپناهی جمعی، باز هم شاعر را بهزندگی، در آنگونه که میاندیشد و میخواهد وامیدارد. این جهت «اثبات» را میتوان در سه نمود اصلی بازیافت:
از نگاه اخوان اگر آدمی بتواند این سه را در دل شکست و تباهی جمعی و کلی دریابد و صیانت کند، بههستی خویش مفهومی بخشیدهاست. و جالب توجه است که این هر سه، بهمنزلهٔ درک و اثبات «فرد» است دربرابر «جمع» و درک و اثبات «جزء» است در برابر «کل». اخوان در آن نفی گفتهاست که جهان عبث است، و ما جز پری در معرض باد نیستیم؛ که هربار ما را بهگونهای میگرداند؛ و با سر بهزمینمان میکوبد. اما در «اثبات» از اینجا آغاز کردهاست که پس آیا باید بربادرفت؟ و راه خویش را برای همین زندگی و زمان و انسان برگزیدهاست. و در همین گزینش است که میان خیام و هدایت، بهراه خیام میرود.[۵۱] |
» |
زندگی از دید خود و نظرات اخوان دررابطه با شعر
اخوان و گرایش به شعر
بهگفتهٔ خود او:
« | آنچه مرا در ابتدا به شعر کشاند، یک مقدار ناتوانی بود... آدم نمیتواند حرف خویش را از زبان دیگران بگوید، مثل لالها و گنگها، و یک کلام از این و یک کلام از آن... افتادم به خط شعر و این دنیای معنوی را برای خودم کشف کردم... وقتی یککمی پیش خودم زبان باز کردم، کمکم سرمشقهایی برایم پیدا شد؛ این سرمشقها طبعاً عبارت بود از مقداری شعر که در کتابها یا مطبوعات وقت و انجمنهای ادبی خراسان میخواندم. یکوقت دیدم بهکلی دارم برای خودم غزل میگویم... حرفهایم برای خودم زمینه پیدا کرد و بعد کمکم فکرم متوجه بعضی مسائل اجتماعی شد، یعنی هدف از مسائل فردی کشیدهشد به موضوعات دیگر.[۵۲] | » |
ارائهٔ زبانی نو
« | من اگر هیچکار دیگر نکنم، بهشعر سلیم و زنده و پیشرو امروز، یک زبان سالم فارسی بومی و اسلوب بیان ایرانی، آزاد از قیود، و دارای عناصر دقت و قوت با امکانات وسیع گذشته و حال پیشنهاد کردهام، با تکوتوکی نمونهها در همان زبان و با همان بیان و با یک شیوهٔ توجه بهمسائل اجتماعی و انسانی.[۳۹] | » |
اخوان و فقر
« | اگر دنبال ساززدن رفتهبودم، الآن شدهبودم فلانی، اگر دنبال هر بدبختی دیگری رفتهبودم وضعم از حالا بهتر بود. هر کس هم که از راه میرسد تَخم میفرماید که شاعر باید اینجوری باشد و شاعر مردم باید بگوید که «الفقرُ فخری» و نباید که بسازد و نباید تسلیم شود و از این شرّوورها و همهچیزشان روبهراه است. خانهشان، ماشینشان، ماهی دههزار تومان حقوقشان، آنوقت اینجا و آنجا قلم میزنند و تَخم میفرمایند که اخوان ناامید است، تلخ است، بدبین است، کدامشان میدانند من چه میکشم؟[۵۳] | » |
قالب نیمایی
« | آمدن قالب نیمایی نفی قوالب گذشته نیست. خود نیما بعضی تفننها در قوالب گذشته داشت. ولی من آن زمان چون هنوز زندهبود، خیلی باملایمت حرف زدم که پیرمرد ناراحت نشود ـ اما حرفم را زدم. متأسفانه شعر نیما در شیوههای قدمایی، خیلی نازل بود. خیلی مبتدیانه بود، اما در همین شیوهها نیز دوسه تکهٔ جاافتاده دارد. مثل «میرداماد»... بههرحال مشکلاتی داشت. در همین ماخاولا «در کنار رودخانه میپلکد سنگپشت پیر» این «میپلکد» منسجم نیست. من در «بدعتها و بدایع» هشتتا ـ بعدها با اعتراضی که شد نهتا ـ از زمینهها و گذشتههایی را که میتوانست موردنظر نیما باشد آوردهام و در آخر هم یکی از شعرهای خوب نیما را گذاشتهام «در مسیر خامش جنگل» و گفتم که آنها گذشته بودهاند و اینهم کار نیما، آنجا گفتم که قوالب شعر گوناگون داشتهایم. از غزل و قصیده و رباعی بگیر تا مستزاد و چهوچهها. تا برسیم بهقالب نیمایی که قالبی است در کنار آنها. اما کار دیگری هم باید میکردم که نکردم. از بحث فرمها یکی مصرعسرایی، یکی بیتسرایی، یکی سهلتی... که بعد از آن دوبیتی، رباعی، غزل و قصیده و... میآید. کار نیمایی یک قالب بر دیگر قالبها افزودهاست. چون تک مصرعسرایی و «سهلتی» یعنی خسروانی را که خودم احیا کردهام، نیاوردهبودم اگر عمری باقی بود در مقالهای مینویسم. وزن و قالب نیمایی در کنار قالبهای دیگر. که کار کوچکی هم نیست. کار بسیار عظیمی است، یعنی عیوب گذشته را ندارد و تازگی و ندرت و بدعت دارد.[۵۴] | » |
وصیتنامه اخوان
« | من که مردم، اگر شد، مرا پیش پای فردوسی بهخاک بسپارید، چهبهتر و اگر نشد، بیرون از هر بهشتی، در جایی دوردست که کسی جز خدا نشناسد و تنها با عورتپوشی، در گودالی بهطول قامتم، پیش چشم پدرم خورشید، بهمادرم زمین بسپارید. اگر خورشید پشت ابرها باشد و ابرها ببارند، امری و مسألهای نیست، دو درخت از هر نوع که بخواهید، بهفاصلهٔ دو متر بر سر گورم بکارید، تا از لاشهٔ من تغذیه کنند و بر آن درختها، مرغ «شب گمکرده آشیانهای» بیاساید! و یا میوهای داشتهباشد و گرسنهای را بهراحت برساند. یا گلی و سایهای بر رهگذر خستهای هدیه کند و یا دستکم هیمهای بر سرماماندهای ببخشد. و مِنْهُ أَصلي و اليه وَصلي.[۳۱] | » |
تفسیر و دیدگاه اخوان از آثارش
زمستان
« | حقیقت امر این است که ما کارهای نیستیم. بهراستی در جهان شعر و هنر، خاصه در اقالیم فارسی زبان، با این همه سران، گردنکشیدن کسانی بهپایه و مایهٔ من بیش از آنچه نادرست باشد، مضحک است. و اینجا پرسشی پیش میآید که پس چه میگویی؟ از هرچه بگذریم بالاخره من هم یک تماشایی این زندگیام. یک تماشاگر، دستکم حق این را دارد که از نمایشی که میبیند، بدش یا خوشش بیاید. او حق دارد بپسندد یا نپسندد، نقنق کند یا شادمانه از شعف فریاد کند. و این داوری از اوست. از همین رهگذری است که «زمستان» فراهم آمدهاست. و این است زمستان. زمستان، داوری این حال و روز من دربارهٔ زندگی و زمانهای که در آنم... و اما «من» در این حال و هوا که مراست، نه امیدی را (که برایم رسالت تاریخیاش را ازدستداده) برخود بهدروغ تحمیل کردهام و نه یأسی را که از رنجش فارغ بودهام... این است رنج و یأسنامهٔ امید، مرد ملامتی لولیوشی که همیشه یکتاپیراهن بود و هردو دستش زنجیر محبت روستاییانهاش. اوراق این کتاب، دستهای او نیستند که برای فشردن دست کسی آخته باشد، بلکه میوهٔ برگریزان درختی هستند که گویا میخواهد دیگر خود باغبان خود باشد... میل دارم این را هم دربارهٔ آنچه زمستان است(که لاجرم جز سردی نباید باشد) بگویم: اگر بهتاریخهایی که در زیر قطعات این کتاب است، توجه شود، کموبیش این نکته هم آشکار میگردد که من کوشیدهام از راه میانبری از خراسان به مازندران بروم. از خراسان دیروز به مازندران امروز. اما همچنانکه نخواستم یک زائر بیخیال دخیلبند روستایی بمانم، همجنان نیز نمیخواهم در ابهام و تیرگی و آبکندها و فراز و فرودهای جنگلی تاریک و نُهتو گم شوم. من میخواهم چنین باشید و میکوشم که بتوانم اعصاب و رگهای سالم و درست زبانی پاکیزه و متداول را - که اغلب تاروپود زنده و استخوانبندی استوارش از روزگاران گذشتهاست - بهخون و احساس و تپش امروز پیوند بزنم.[۵۵] | » |
دوزخ، اما سرد
« | وقتی کتاب چاپ شد و برای نوشتن فهرست و نگاه آخربار آن را از نظر گذراندم، به این نکته متوجه شدم که در این کتاب من بهصبحها بیشتر از پیشترها نگاه کردهام، توصیف صبح در این دفتر من بیش از دیگر دفترهاست. اگر مثلاً در «آخر شاهنامه» یک «طلوع» داشتهام، در این کتاب گیرم با نامها و برداشت و درآمدهای دیگر چندین و چند صبح و سحرستایی دارم، در شیوههای گوناگون از کهن، نو و چهوچهها. بعد از خودم پرسیدم چرا و دلیلش را هم دانستم. چون اکنون سالهای سال است که من شبها بیدارم و روزها میخوابم، کار و زندگی من چنین نظم و نظامی یافتهاست، ابتدا بهدلایل اقتصادی و احساسی و اقتضای کار سرودن و نوشتن که سکوت و خلوت میطلبد و منجمله اینکه من کار منظم اداری، پس از هفدههجدهسال آموزگاری و دبیری، سالهاست که ندارم که ناچار باشم صبحها سرکارم حاضر باشم و دیگر اینکه روزها نمیخواستم آزادی و سروصدا و شور و شیطنت بچههای خود را سلب کنم و از ایشان بخواهم ساکت و آرام باشند که من مثلاً دارم شعر میگویم و چیز مینویسم... یکی از نتایج این حال و حکایت این شد که من در این مدت بیش از همهٔ گذشتهٔ عمرم سکوت شبها و اختران را شنیدهام و دیدم و نیز بیش از همهٔ عمر گذشتهام سحرها، صبحها و طلوعها را نگریستهام و در همهٔ فصلهای سال، ... و این بود، این است دلیل بیشتر صبح و سحرستایی من در این دفتر و اما دیگر قضایا و مطالب را خودتان میخوانید و میدانید و تاکنون شما مردم با من عادلانه رفتار کردهاید.[۵۶] | » |
زندگی میگوید اما: باید زیست، باید زیست...!
« | یعنی میخواهم بگویم همچنان که «شعر منثور» داریم، یعنی نوشتههایی که عنصر و مادهٔ اصلی آنها «خیال و تصویر و تخیل» در صورتها و گونههای گوناگون است و بهقول قدما «مخیل» است، اما در قالب و شکل شعری و موزون نیست، همچنین میتوانیم بهجای خود و برای مقاصد و اغراض خود «نثر منظوم» هم داشتهباشیم و من در این منظومهٔ مفصل دست بهچنین آزمایشی زدهام و چند حکایت را در اوزان نیمایی بهنظم کشیدهام. در واقع این یادداشتها و گزارشهایی است که موزون و منظوم شدهاست. در بسیاری از جهات عنصر اصلی شعر بهقولی «صور خیال» در این منظومه عنصر اصلی نیست و شیوهٔ بیان شعری هم که بیشتر کنایی و غیرمستقیم و تصویری است، در این آزمایش جای خود را در کل و جز، بهراحت صراحت دادهاست و بیانی مستقیم و صریح دارد که محتوی را، از قلمرو شعر دور میدارد. | » |
درخت پیر و جنگل
« | این قصه را اگرچه من برای بچهها و درواقع برای نوجوانان نوشتهام و روی خطاب و سخنم با کسانی است که سالهای ابتدایی و اوایل دبیرستان (راهنمایی) را میگذرانند؛ ولی چند کلمهای هم با بزرگترها میخواهم گپ بزنم و بگویم که در این نقل و نگارش، من بیشتر، اگر نگویم فقط، از لحاظ شمایل و صورت کار است که خواستهام با حال و منوال «قصه برای بچهها» کار کنم. یعنی این صورت و شکل را برای بیان معنی و مقصود خود بهتر و مناسبتر دانستهام. وگرنه من داعیهٔ داستاننویسی برای بزرگترها و قصهگویی برای بچهها را نداشتهام و ندارم، که فن و فضای من این قلمروها نیست و مخصوصاً از حیث زبان و عبارتپردازی و الفاظ، که بیهیچ پروا و تردیدی باید خود متأسفانه بهصراحت اعتراف کنم که در کار زبان «بزرگتران» هم من پارهای وقتها درمیمانم و نمیتوانم یا شاید هم نمیپسندم حد و اندازهٔ معمول محاوره و متداول «روزمره» را نگهدارم. [۵۷] و اما من این قصه را اگرچه یکبار در طی و طومار هفدههجده هفته - با گهگاهی گسست و گسلهای تعطیل و فواصل یا احیاناً بهقول بعضی از حضرات، «کنسل» - در هفدههجده قصهٔ دهپانزده دقیقهای، در برنامهٔ کودکان تلویزیون ملی ایران، خودم روایت و اجرا کردهام، ولی همان فواصل و کنسلها و مخصوصاً هفتگیبودن برنامه امکان آزمایش دقیق و دلخواه و ثمربخش را بهمن نداد. با اینهمه برایم تجربهای بود که از جهات دیگر سودمند بود و مخصوصاً از لحاظ برخوردارشدن از عواطف عجیب مؤثر و تکاندهنده و محبتهای بیشائبه و شوقانگیز بچهها، که برایم بهراستی بهترین بهرهها و برترین پاداشها بود.[۵۸] |
» |
از نگاه اخوان
دربارهٔ نیما یوشیج
« | نیما، به این اعتبار که شعرش در قلمرو شعر ناب و بری از آمیختگی و آلودگی است و سرشار از عصمت و صفای روستایی، به «باباطاهر» میماند؛ مخصوصاً حساسیت و سوز سخنش. و به این اعتبار که در کنه اعراض تصاویر و تماثیل و واقعیات عینی، جوهر شعرش متکی به قائمهٔ فکری و عمق دردهای بشری است و جهانبینی دارد، به «خیام» میماند. البته بیقاطعیت و صراحت خیام که از لطایف هنر اوست، بلکه با ابهامی غالباً معتدل. و این ابهام زاییده همان بیان تمثیلی و تویهدار و عینی اوست.[۶۰] اما از حیث استقلال سبک در گزینش الفاظ و شیوهٔ جملهبندی و برشها و فصلها و عطفها و نحوهٔ آوردن صفت و قید و خلاصه آنچه مربوط بهجنبهٔ لفظی کارهای اوست، بیشبیه است. فقط از لحاظ تشخص و شبهتناپذیری و ممتاز و بارزبودن سبک، اگر بخواهیم بنا بهجهاتی در بزرگان و اساتید گذشته برای او مانندی بیابیم، من گاهی «ناصرخسرو» را(با ستایش میگویم) و غالباً «خاقانی» را(بی ستایش) بهخاطر میآورم. شعر نیما از حیث لفظ اغلب هیچ پخوپهلوی ملایمی ندارد. درشتناک، مضرس و خشن است و گاهی نسبت بهبعضی گذشتههای زمان خود، بدوی می نماید.[۶۰] |
» |
دربارهٔ احمد شاملو
« | در میان جوانانی که امروز در مملکت ما با کار شعر سرگرمند، کمتر کسی را میتوان سراغ گرفت که بهاندازهٔ این مرد جوان با بیپروایی و بیهراس از حرف این و آن دل بهدریا زده و در جهات مختلف آزمایش کردهباشد. این خصوصیت اگرچه بهتنوع و رنگینی آثارش میافزاید البته، و گاهگاه شاعر از خوض و غواصی خود نتیجهٔ خوب میگیرد و گوهر برمیآورد، ولی همین سیاحت بیپروا مانع آن شده که وی در یک جهت خاص یا در یک زمینه بهکمال برسد و بنیاد استواری بگذارد یا بهاصطلاح دنیایی خاص خود بیافریند که هرکس در آن گام میگذارد، با تمام احساسش دریابد که اینجا با دنیاهای دیگر که آفریدگاران دیگر بهوجود آوردهاند، این تفاوتها را دارد، مثلاً شهرهایش، مردمانش، زبان مردمش، رودها و کوههایش، شبها و روزهایش، فصولش و همهچیزش دنیای دیگری است. از این جهت من معتقدم که احمد شاملو در کارهای شعریش هنوز پرش و جهش خود را آغاز نکرده و آنچه از او دیدهام، همه نشانهٔ دورخیز اوست یا جهشهای موقت و کوتاه. اما باید بهاین نکته توجه داشت که هنوز بر نخستین پلههای جوانی برآمده و آنچه نوید میبخشد این است که وی کوشا و پیگیر است و راه دیگری در زندگی پیشنگرفته جز هنرش.[۶۱] | » |
دربارهٔ «زمین»، دیوان شعری از هوشنگ ابتهاج
« | آنچه در این کتاب است، گلچینی از «سراب»، «سیاهمشق» و «شبگیر»، یعنی دیوانهای سابق سایه و چند قطعهٔ دیگر که پس از انتشار آخرین دیوانش سروده شدهاست. اما از شبگیر، چنان که افتد و دانی، بیش از دو سه قطعه انتخاب نشده. محتویات حسی و اندیشگی این کتاب مثل موجی است که از دوردست یک لذت «نایافته» سرچشمه میگیرد و در سراب یک «امید» کلی و مبهم و «همینطوری» میریزد، امیدی که مثلاً میتوانست یکی از موضوعات انشای یکی از کلاسهای چندم یکی از مدرسههای قشنگ یکی از شهرهای تمیز یکی از کشور روایالیستی با ترادیسیونهای ناسیونالیستی چندهزارساله باشد؛ امیدی مطلق بهاین شکل: مخوان ای جغد شب، لالایی شوم |
» |
دربارهٔ فروغ فرخزاد
« | حقیقتش این است که من هیچ عقیدهٔ خاصی دربارهٔ فروغ فرخزاد ندارم. او زنی معترض بهستمی که بر زنان میرفت، بود. او میخواست بهظلمی که بهنیمی از افراد جامعه میرفت اعتراض کند. این را در کتابهایش میتوانیم ببینیم، از «اسیر» گرفته تا «دیوار» و زندگی و طرز فکری خیامیاش را در «عصیان». بعد هم که خواست اسلوب و کار تازهای را ارائه دهد، بسیار لطیف و پرشوروحال شعر میگفت و از زنان جالب و خوب روزگار ما بود. البته هرکس در جوانیاش اینسو و آنسو چمیدنهایی دارد و تلوتلوخوردنهایی که فروغ هم داشت. من نمیخواهم از او بهعنوان یک زن مقدس سخنی بگویم. او شاعر خوبی بود. بهخصوص شعرهای آخرش بسیار لطیف و پرشوروحال بود، شعر ناب و نجیب بود.[۶۳] | » |
دربارهٔ سهراب سپهری
« | شعرهای سهراب سپهری را، که هم سن و سال بودیم، من در جوانی در بعضی مطبوعات و در چند کتابش از تجربههای نخستینش در شعر نو (در شعر قدمایی هم مقدمهای در جوانی با یک قصیده بر کتاب مشفق کاشانی و یککتابچهٔ شعر قدیمی هم گویا از خودش قبلاً در کاشان چاپ کرده که من ندیدهام هیچکدام را، فقط شنیدهام و داوری نمیتوانم بکنم.)، قبلاً دیدهبودم، بهنظرم تجربههای موفقی در شعر نو نبود و سهراب هنوز داشت میآزمود. اخیراً هشت کتاب او نیز یکجا درآمد، از همان کتابهای نخستین و کتابهای اخیرش که دیدم این اواخر خوشبختانه بهسادگی و صفا و صلح برگشته، ولی باز هم میخواهد «چیزی دیگر» باشد، اما بهشدت زیر تأثیر فروغ فرخزاد است، همانطور نرم و زیرکانه. و میخواهد لطیف و غیرعادی هم بودهباشد... یعنی دو کتاب و چند کار اخیرش از دو کتاب و چند کار اخیر فروغ سخت متأثر است. «بوی هجرت میآید» در ندای آغاز بهخوبی یادآور «پرنده رفتنی است» که فروغ گفته و این یک مثال است و اشارت؛ اگر حالش را داشتهباشی، دهها مثال و بشارت میتوانی پیدا کنی. اصلاً در این کارهای اخیر سهراب (نگوییم زنانه و خانمی بگوییم) نازکانهبودن و لطافت و ظرافت که هنجار بعضی از انواع و اغراض شعر است، چه و گاه طرز نگاه، حضور فروغ را بهوضوح میتوان احساس کرد. من از تقلید حرف نمیزنم، بلکه از تقریباً نزدیکی روح و بیان شعر سخن میگویم.[۶۴] | » |
دربارهٔ شهرام ناظری و آلبوم در گلستانه
« | بهاینجا رسیدهبودم که شهرام ناظری، خوانندهٔ خوشآواز و لطیفطبع و ردیفآمخت مشهور تلفن کرد و دعوتی، که چون مشغول نوشتن بودم، عذر خواستم، اما یادم آمد که شهرام ناظری یک نوار هم از شعرهای (البته نو) سهراب سپهری خوانده و پُروپخش کردهبود... شهرام ناظری خود میداند که من چه ارادتی به او دارم. او از خوبترین و پرخواستارترین خوانندگان خوشآواز ماست و شهرام در نوار سهراب سپهری، الحق نهایت کوشش خود را کردهبود. ولی شعر نو برای آواز ایدل، امان ببم، چهچه، تحریر، شور، ماهور، ابوعطا و غیره خوب جور و کوک نمیشود. تنها چیزی که از آن نوار بهخاطرم مانده که در آن شهرام توانستهبود داد دلی از چهچه بگیرد این مصرع نو سهراب سپهری که های امان ای دل، ببم «در گلستانه چه بوی علفی میآید» که یادآور «مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید» بود.[۶۵] | » |
اخوان ثالث و سیاست
مهدی اخوان ثالث که مدتی در شهر مشهد عضو باشگاه جوانان حزب توده بود و با مفاهیمی مانند اختلاف و تضاد طبقاتی، عدالت اجتماعی، فقر و... آشنا شدهبود و بههمراه سایر هممسلکیهایش بهدنبال ایجاد دگرگونی در سطح جامعه بودند، در ۱۳۲۷ راهی تهران میشود و در آموزش و پرورش بهدبیری مشغول گردید. در زمان حضور در تهران است که با اوجگیری مبارزات ملی و حزب چپ در سال ۱۳۲۸، مهدی جوان وارد نبردهای اجتماعی میشود و در نتیجه بهزندان میافتد و به کاشان تبعید میشود. اشعار این دورهٔ او که جنبهٔ رئالیسم حزبی دارد، بیشتر در روزنامهها و مجلههای حزب چپ بهچاپ رسیدهاست. اخوان در ۱۳۴۵ در اثر منازعهای خصوصی، بهزندان قصر فرستاده میشود و ۹ ماه در زندان میماند. بهباور مجتبی عطارزاده، این ماجرا هر چه بوده از لحاظ کار شعر بر اخوان تأثیر فراوان داشتهاست، زیرا دفترهای «پاییز در زندان» و «زندگی میگوید» یادگار این ایام است. [۶۶]
ارزش و اهمیت شعر اخوان در عرصهٔ سیاسی - اجتماعی زمانی نمود مییابد که او دفتر شعر زمستان را منتشر میکند. اگرچه ارزش و اهمیت زمستان را نباید صرفاً بهلحاظ کارکرد نوپردازانهٔ این مجموعه دانست، بلکه بیگمان بیشترین ارزش زمستان را باید بهلحاظ تولد این مجموعه در دورهای دانست که بهلحاظ تاریخی یکی از مهمترین دوران سیاسی ایران بهشمار میرود. دورانی که بسیاری از روزنامهها توقیف میشوند و بسیاری از شاعران و نویسندگان که گرایش سیاسی به یک حزب خاص داشتند، بهزندان افکنده میشوند. مهمتر از همهٔ این نکات باید از تأثیر ساختار سیاسی ایران بر شعر اخوان و علیالخصوص شعر زمستان او یاد کرد. زمستان بهنوعی محصول زمانهای است که شاعران برای ترسیم خفقان و رعب و وحشت مردم از سرنوشت سیاسی خود، روی بهاستعاره، کنایه و تمثیل آوردهبودند و بهتعبیری دیگر ارزش کار شاعرانی چون اخوان نه صرفاً بهلحاظ جایگاه ادبیشان، بلکه بهلحاظ زیست خود و آثارشان در دورهای از تاریخ بوده که پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در فضای سیاسی و ادبی ایران حاکم میشود. بازتاب تحولات سیاسی جامعه در شعر حماسی اخوان ثالث. ۵۸ و ۵۹.
اخوان پس از آزادی از زندان از امور سیاسی دوری جست و در روزنامهٔ «ایران ما» بهفعالیت پرداخت.[۶۷]
بهباور سیمین بهبهانی:
« | اخوان یک شاعر سیاسی است، بیآنکه به سیاست چندان گرایشی یا از آن چندان اطلاعی داشتهباشد، یا صریحاً به آن تظاهر کند. (زیرا که شعر جای اینگونه تظاهرات نیست) شعر او مدام از وقایع و حوادث سیاسی که در کشور میگذرد بارور میشود. شور و هیجان مردم و دستهها و احزاب قبل از کودتای ۲۸ مرداد، حالت انتظار و بهتزدگی بعد از آن، تصور اینکه دستهای بیگانه در کارها دخیلند: پوشیده میخندید با هم پیر فرزینان |
» |
آثار و منبعشناسی
سبک و لحن و ویژگی آثار
سه دورهٔ شاعر
کار شعری اخوان را به سه دوره میتوان تقسیم کرد. دورهٔ نخست دورهٔ اشعار «ارغنون»وار اوست که جامعهٔ سختگیر و متعصب ادبی خراسان را بهتحسین و تمجید وامیدارد. در این دوره اخوان زیر تأثیر شاعران مکتب خراسانى است، و توانایى خود را در سرودن شعر بهشیوههای کهن مىآزماید. غزلهای نخستین اخوان، متأثر از شعر شهریار و سرشار از شور و احساس است.[۴۰] برای نمونه غزلی بهنام «حجت بالغ» با مطلع «برده دل از کف من آن خط و خالی که توراست»، یا قصیدهای که بهنام «عصیان» با مطلع «برخیزم و طرح دیگر اندازم» که بهترتیب در هجده و بیستویکسالگی اخوان سرودهشدهاند، کافی بود که همهٔ سنتگرایان ادبی خراسان را به آیندهٔ این شاعر جوان امیدوار کنند.[۶۹]با اینهمه، چون ابتدا توفیق چندانى در غزلسرایى نیافت، بهقصیدهپردازی رویآورد. نظر منتقدان دربارهٔ این قصاید متفاوت است. برخى برآنند که این قصاید در عین تقلید از گذشتگان، نشان از استقلال و قدرت خلاقیت وی دارد و برخى دیگر ابیات این قصاید را دارای «مضامینى معمولى و سطحى» و فاقد «استواری و سنگینى قصاید خوب فارسى» دانستهاند. همچنین اخوان در این دوره چنانکه خود نیز مىگوید، با مکتب نیمایى مخالف بود، اما اندکاندک شناخت او نسبت بهشیوهٔ نیمایى بیشتر شد و آن مخالفتها بهطرفداری و پیروی از این روش انجامید.[۴۰]
دورهٔ دوم از ۱۳۳۱ بهبعد است که اخوان با شعر نیما آشنا میشود و مهمترین و بهترین آثار شعر نیمایی را بهوجود میآورد.[۶۹] این دوره با طبع آزماییهایى در قالب چارپاره آغاز مىشود و تا كتابهای «دوزخ اما سرد» و «زندگى مىگوید...» ادامه مىیابد. اخوان پس از شناخت شیوهٔ نیمایى، ابتدا بهشكستن اوزان عروضى و طرح مضامین و موضوعات نو پرداخت و سپس با حفظ صلابت و استواری زبان شعر قدیم خراسانى و درآمیختن آن با تحولاتى كه مكتب نیمایى پدید آوردهبود، شعر جدید فارسى را متحول ساخت و سبكى خاص خویش ایجاد كرد. اوج این دوره را در دفتر شعر «زمستان» میبینیم؛[۴۰] همچنین حاصل این دوره، شش دفتر شعر اوست.[۶۹]
دورهٔ سوم کار اخوان، دورهٔ گرایش بیشتر او به قالبهای سنتی شعر فارسی است، و آخرین دفتر شعری او را بهنام «تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم» تشکیل میدهد.[۶۹]دراین دفتر شعر ناهماهنگیهای آشكاری دیدهمىشود. شاعر گاه بهزبان ساده و روان ایرج میرزا نزدیك مىشود و گاه به شیوهٔ پرصلابت شاعران خراسان روی مىآورد. استعمال واژههای مهجور و اسامى خاص در این اشعار آن قدر فراوان است كه شاعر ذیل بسیاری از صفحات را بهتوضیح آنها اختصاص دادهاست.[۴۰]
معانی و مفاهیم شعری در دورهٔ نخست و سوم چندان اهمیتی ندارد و شاعر بیشتر با استفاده از قدرت زبان، همان مطالب کهن را در قالبهای قدیم ریختهاست. اما شعر دورهٔ دوم هم از محتوی و هم صورت اهمیت بسیار دارند.[۶۹]
زبان اخوان: بهرهگیری از سبک خراسانی
مهمترین و چشمگیرترین موضوع در عرصهٔ شعر اخوان، مسئلهٔ زبان است. در این مورد هیچیک از منتقدان و سخنشناسان تردید ندارند که اخوان از لحاظ قدرت زبان بزرگترین شاعر نیمایی است؛ حتی ناقدان شعر نو که از تصرفات زبانی و نارساییهای صرفی و نحوی نیما ایرادهای سختی میگیرند، بر این باورند که از نظر زبان فارسی چیرهدستترین شاعر امروز اخوان است. هدف او زبانی است که با مقتضیات روز و و نیازهای روزگار سازگار باشد. زبان او پاک و پالوده است. او با ایجاد سکونها و حرکتها و قطع و وصلهای کلامی، تا حدی طنین خاص زبان حماسی را بهشعر خود میدهد. میتوان دید که از نظر دستگاه زبان اخوان از سبک خراسانی در نظم و نثر بهره گرفتهاست. ویژگیهای سبک خراسانی در زبان شعر اخوان بسیار چشمگیرند. در اشعاری که او در سبک و قالب کلاسیک سروده و تعداد آنها کمتر از شعرهای نوی نیمایی نیست، او بهشدت تحتتأثیر خدایان سخن خراسان قرار گرفتهاست. او در قصیده به سنایی، ناصرخسرو، منوچهری، انوری، خاقانی و مسعود سعد سلمان نظر دارد و در غزل از سعدی و حافظ بهره جستهاست. اما میبینیم در اشعار نوی نیمایی نیز زبان او چندان تغییری نکردهاست و او با همان قدرت و توانایی از «زبان خراسنیک» استفاده و بهخراسانی بودن خود افتخار میکردهاست.[۳۹]
زبان اخوان: کهنگرایی
پیوند شعر اخوان با زبان و ادب کهنسال فارسی و استفاده از واژهها و ترکیبات و عبارات آن زبان که بهصورت متنوع و پراکنده در شعر او مشهود است، یکی از تمهیدات شاعرانهٔ اوست که بهزبانش شکل و نمایی حماسی و باصلابت بخشیدهاست. این تمهید که یکی از شیوههای آشناییزدایی با عناصر گذشته زبان و معروف بهباستانگرایی یا کهنگرایی است، از ویژگیهای مهم شعر اخوان است. اخوان بهلحاظ آشنایی با آثار گذشتگان و استفاده از عناصری که میتواند علاوهبر برجستهسازی، موجب اصالت و ریشهدارشدن شعر شود، رونق دیگری بهشعر خود بخشیدهاست. خواننده، هنگام خواندن شعر انتظار دارد که تغییر شکل و اختلاف زبان شعر را با زبان مورد استفاده روزانهٔ خود مشاهده کند. اخوان با استفادهٔ بهجا و شایسته از واژگان و دیگر عناصر زبان کهن در شعر، بهطریق هنرمندانهای این انتظار را برآورده کردهاست. آشنایی او با زبان شاعرانهٔ گذشته و دامنهٔ وسیع گنجینهٔ واژگان کهن در ذهن او باعث شده از یکسو برای القای هر مفهومی واژهٔ خاص آن را در اختیار داشتهباشد و از سوی دیگر واژهها در شعرش رسالت مفاهیم را بهخوبی ادا کنند.[۷۰]
نگاه اخوان: نشاندادنیترین فضای شعر معاصر
بهغیر از آن گروه شعرهای اخوان که در مرز میان «عینیت» و «ذهنیت» شکلگرفته، مثل شعر «سبز»، فضایی که شعر او محیط به آن است، فضایی است انحصاری که از ابتدا تا امروز حفظ شدهاست و آن را میتوان نشاندادنیترین فضای شعر معاصر دانست. زیرا اخوان در این شعرهایش، صاحب نگاهی است که نه حرکت بهعمق که حرکتی چندجانبه در سطح دارد. او از ابتدا نگاهش را بهگردش در پیرامون خود و آنچه در سطح چشمانداز میگذرد، عادت داده و بهعبارت دیگر کمتر نگاه عمودی داشتهاست. چنین است که شیوهٔ نگاه او و لاجرم آن شعرهایی که حاصل این نگاه خاص اوست، از زمرهٔ نزدیکترین شعرها بههنرهای نمایشی و بهویژه سینما است. [۷۱]
توصیفگری
بهباور یدالله قرایی:
اخوان برخلاف شعرای کلاسیک و حتی بسیاری معاصران نوپرداز، حالات روحی خود را با کلمات کلی توصیف نمیکند، نمیگوید خوشحالم، شادم، خشمگینم. بلکه او با توصیف آن حالات مانند یک نقاش جلوههای شادی و خوشحالی و خشمگینی را بهپرده میکشد تا خواننده در مزمزهٔ آن حالت سهیم گردد، خود او در مورد نیما، در «بدعتها و بدایع نیما» به آن اشاره کردهاست. اما چیزی که در او بدیع است، آن است که حالت روحی گنگی را که حس میکند و برای آن کلمه ندارد. با آفریدن و درهم ریختن کلماتی خاص در کام خواننده میریزد تا خواننده آن را بچشد.[۷۲]
کارنامه و فهرست آثار
شعر
نام اثر | محل نشر | انتشارات | سال انتشار | |
---|---|---|---|---|
ارغنون | تهران | تهران | ۱۳۳۰ | |
زمستان | تهران | زمان | ۱۳۳۵ | |
آخر شاهنامه | تهران | زمان | ۱۳۳۸ | |
از این اوستا | تهران | مروارید | ۱۳۴۵ | |
منظومهٔ شکار | تهران | مروارید | ۱۳۴۵ | |
پاییز در زندان | تهران | مروارید | ۱۳۴۸ | |
عاشقانهها و کبود | تهران | جوانه | ۱۳۴۸ | |
بهترین امید | تهران | روزن | ۱۳۴۸ | |
برگزیدهٔ شعرهای مهدی اخوان ثالث | تهران | بامداد | ۱۳۴۹ | |
در حیاط کوچک پاییز، در زندان | تهران | توس | ۱۳۵۵ | |
زندگی میگوید: باید زیست، باید زیست، باید زیست!... | تهران | توکا | ۱۳۵۷ | |
دوزخ، اما سرد | تهران | توکا | ۱۳۵۷ | |
ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم | تهران | مروارید | ۱۳۶۸ | |
قاصدک (گزیدهٔ اشعار) | تهران | ابتکار | ۱۳۶۸ | |
گزینهٔ اشعار مهدی اخوان ثالث | تهران | مروارید | ۱۳۶۹ | |
سه کتاب: در حیاط کوچک پاییز، در زندان، زندگی میگوید: اما باز باید زیست .... دوزخ، اما سرد | تهران | زمستان | ۱۳۷۴ | |
سر کوه بلند(منتخب اشعار به انتخاب مرتضی کاخی) | تهران | زمستان | ۱۳۷۷ | |
آنگاه پس از تندر: منتخب هشت دفتر شعر ارغنون، زمستان، آخر شاهنامه و... | تهران | سخن | ۱۳۷۸ | |
منظومهٔ بلند سواحلی و خوزیات | تهران | زمستان | ۱۳۸۱ | |
لحظهٔ دیدار نزدیک است(ترجمهٔ اشعار به انگلیسی) | تهران | کمال اندیشه | ۱۳۸۸ | |
چاووشی(لوح فشرده: صدا و شعر مهدی اخوان ثالث، موسیقی مجید درخشانی) | تهران | زمستان | ۱۳۹۰ | |
سال دیگر، ای دوست، ای همسایه... | تهران | زمستان | ۱۳۹۳ | |
باغ بیبرگی(ترجمهٔ اشعار به اسپانیایی) | اصفهان | حروفچین | ۱۳۹۵ |
نقد ادبی، مقالات و نامهها
نام اثر | محل نشر | انتشارات | سال انتشار | |
---|---|---|---|---|
مقالات | تهران | توس | ۱۳۵۰ | |
بدعتها و بدایع نیما یوشیج | تهران | توکا | ۱۳۵۷ | |
عطا و لقای نیما یوشیج | تهران | دماوند | ۱۳۶۱ | |
دربارهٔ هنر و ادبیات: گفتوشنودی با مهدی اخوان ثالث، علی موسوی گرمارودی | بابل | کتابسرای بابل | ۱۳۶۸ | |
حریم سایههای سبز | تهران | زمستان | ۱۳۸۴ | |
با یادهای عزیز گذشته: دهنامه از مهدی اخوان ثالث به محمد قهرمان | تهران | زمستان | ۱۳۸۴ | |
ادبیات ایران | تهران | طرح آینده | ۱۳۸۸ | |
نقیضه و نقیضهسازان | تهران | زمستان | ۱۳۹۰ | |
دمزنی چند در هوای تازه: مجموعه منتخب شعرهای الف. بامداد | تهران | زمستان | ۱۳۹۰ |
قصه و داستان
نام اثر | محل نشر | انتشارات | سال انتشار | |
---|---|---|---|---|
مرد جنزده (مجموعهٔ چهار داستان) | تهران | توس | ۱۳۵۴ | |
درخت پیر و جنگل | تهران | توس | ۱۳۵۵ |
گفتوگو
نام اثر | محل نشر | انتشارات | سال انتشار | |
---|---|---|---|---|
گفتوشنودی با مهدی اخوان ثالث؛ بهکوشش ناصر حریری | بابل | کتابسرای بابل | ۱۳۶۸ | |
گفتوگوی محمد محمدعلی با مهدی اخوان ثالث | تهران | قطره | ۱۳۷۲ |
جوایز و افتخارات
اخوان در سال ۱۳۳۰، اولین کتابش را بهنام ارغنون بهچاپ میرساند و آن را بهکوشندگان راه صلح که خود او نیز یکی از آنها بود، تقدیم میکند. اخوان با این کتاب، مدای طلای «فستیوال جوانان دموکرات» را بهدست آورد.[۷۳]
منبعشناسی
کتاب
- میرحسینی مطلق، سیدهزهرا، «آشنایی با مهدی اخوان ثالث»، تهران، تیرگان، ۱۳۹۳
- مظفری ساوجی، مهدی، «آفاق و اسرار شب: دربارهٔ زندگی و آثار مهدی اخوان ثالث»، تهران، نگاه، ۱۳۹۳
- محمدی آملی، محمدرضا، «آواز چگور: زندگی و شعر مهدی اخوان ثالث»، تهران، ثالث، ۱۳۸۰
- قویمی، مهوش، «آوا و لقا: رهیافتی بهشعر اخوان ثالث»، تهران، شهر کتاب، هرمس، ۱۳۸۳
- آتشی، منوچهر، «اخوان: شاعری که شعرش بود»، تهران، آمیتیس، ۱۳۸۲
- شیخالاسلامی، محمدعلی، «اخوان، صائب و سبک هندی: درنگی بر داوریهای اخوان درباب سبک هندی و صائب تبریزی»، تهران، پرنیان خیال، ۱۳۹۴
- ابتدایی، مجید، «اخوان و شاملو در تقابل با مسائل اجتماع»، مشهد، سخنگستر، ۱۳۹۴
- میزبان، جواد، «از زلال آب و آیینه: تأملی در شعر مهدی اخوان ثالث(م. امید)»، مشهد، پایه، ۱۳۸۲
- حسینیان، محمدعلی، «امید ناامیدیها»، تهران، انتشارات اساتید ایران، ۱۳۹۱
- شهابی، علی، «امید نومید شعر معاصر: بررسی زندگی، اندیشه و اشعار مهدی اخوان ثالث (م. امید)»، ملایر، آوازهٔ دانش ملایر، ۱۳۹۷
- ترابی، ضیاءالدین، «امیدی دیگر»، تهران، نشر دنیای نو، ۱۳۸۰
مقاله
- عمرانپور، محمد، ««همانسازی» و کارکرد زیباشناختی آن در شعر اخوان»، پژوهش زبان و ادبیات فارسی، شماره ۱۳، تابستان ۱۳۸۸
- دهنی، نیلوفر، «آب بود و آب ماند»، اعتماد، ۳ شهریور ۱۳۸۴
- احمدیفر، م، «آزادی بیکرانه»، ایران، ۱۹ مرداد ۱۳۸۱
- مشرفآزاد تهرانی، محمود، «آنچه اصل است خود زندگی است»، آدینه، شماره ۱۰۴، مهر ۱۳۷۴
- صادقی، محسن، «آواز چگور»، بخارا، سال اول، شماره ۴، بهمن و اسفند ۱۳۷۷
- داودیان، محمدحسن، «آیا هیچ داند باد؟: نقدی زیباییشناسانه بر شعر مرثیهٔ اخوان ثالث»، تاک توس، شمارهٔ ۴۳، مهر ۱۳۸۷
- کارگرد، یحیی، «اخوان، ستایشگر فردوسی»، کیهان فرهنگی، شمارهٔ ۱۶۶، مرداد ۱۳۷۹
- امین، حسن، «اخوان، شاعر زمستان»، ماهنامهٔ حافظ، شمارهٔ ۲۴، بهمن ۱۳۸۴
- خلج، رضا، «اخوان، شاعر واژهساز»، رشد آموزش زبان و ادبیات فارسی، شمارهٔ ۸۹، بهار ۱۳۸۸
- رحیمی، مصطفی، «اخوان، شاعری سیاسی، باامیدی پنهان»، اطلاعات سیاسی-اقتصادی، سال ۱۷، شمارهٔ ۳ و ۴، آذر و دی ۱۳۸۱
- فولادوند، عزتالله، «اخوان ثالث: حماسهسرای روزگار؟ یا داستانسرای کلاسیک؟»، ماهنامهٔ حافظ، شمارهٔ ۲۴، بهمن ۱۳۸۴
- ابوالحسنی، لیلی، «اخوان ثالث، شاعر حماسه و شکست»، آفتاب یزد، ۱۰ شهریور ۱۳۸۴
- ابراهیمزاده، فرزانه، «اخوان ثالث، شاعر حماسههای شکستخورده»، آفتاب یزد، ۵ شهریور ۱۳۸۳
- پورنامداریان، تقی، «اخوان در برزخ شعر گذشته و امروز»، اطلاعات، ۱۷ شهریور ۱۳۸۳
- شمسلنگرودی، محمد، «اخوان قلهای در شعر پارسی»، آزما، شمارهٔ ۵، آبان ۱۳۷۸
- تاجبخش، اسماعیل، «اخوانیات اخوان»، ماهنامهٔ حافظ، شمارهٔ ۲۲، دی ۱۳۸۴
- رادشهیدی، محمدتقی، «از خراسان تا یوش معاصر»، ادبیات معاصر، سال اول، شمارهٔ ۹ و ۱۰، دی و بهمن ۱۳۷۵
- معمار، داریوش، «اعتراض در زمستانی دیگر»، ابرار، ۲۰ بهمن ۱۳۸۲
- عارف، عباس، «اما نمرده، نخواهد مرد امید ما...» دنیای سخن، سال ۱۳، شمارهٔ ۷۵، مرداد و شهریور ۱۳۷۶
- ابراهیمزاده، فرزانه، «امید در وطن خویش غریب»، آفتاب یزد، ۱۰ آذر ۱۳۸۴
- فروتن، محمدرضا، «ایران در آیینهٔ شعر مهدی اخوان ثالث»، کیهان فرهنگی، شمارهٔ ۲۸۰ و ۲۸۱، بهمن و اسفند ۱۳۸۸
- علیعباسآباد، یوسف، «ایران و هویت ملی در اندیشهٔ مهدی اخوان ثالث»، مطالعات ملی، شمارهٔ ۴۱، ۱۳۸۹
- فیضی، حسن، «ای فلانی شاید زندگی همین باشد»، اعتماد، ۲ مرداد ۱۳۸۲
- طهماسبی، طغرل، «باستانگرایی در شعر اخوان»، کتاب ماه ادبیات، شمارهٔ ۳۹، تیر ۱۳۸۹
- مشرفآزاد تهرانی، محمود، «بهیاد اخوان و نه بهبهانهٔ هفتادمین سال»، نشاط، ۶ اسفند ۱۳۷۷
بررسی چند اثر
شعر «زمستان»
«زمستان» نام یکی از اشعار بسیار رمزآلود اخوان است که میتوان آن را بهعنوان مانیفست یا آیینهٔ تمامنما از هنر شاعری و اندیشههای «امید» بهشمار آورد. این شعر که تاریخ سرودن آن دیماه ۱۳۳۴ است، بنابر باور بسیاری نمودار برخورد شاعر است با فضای کشور پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و آنچه او را میآزردهاست، محیط تنگ و بسته و خاموش، نبودن آزادی بیان و قلم، نابودی آرمانها، تجربههای تلخ، پراکندگی یاران و همفکران، بیوفاییها و پیمانشکنی و سرانجام کوشش هرکسی برای گلیم خویش از موج بهدربردن و دیگران را بهدست حوادث سپردن.[۷۴]
این شعر که در سال ۱۳۳۵ منتشر شد، نشاندهندهٔ تغییرات عظیم فکری شاعر، از سال ۱۳۳۰، یعنی تاریخ چاپ «ارغنون»، است. این تغییرات محصول دو رویداد مهم، یعنی تجربهٔ شکست پس از کودتای ۱۳۳۲ و آشنایی با نیما یوشیج است.[۷۵] لایهٔ بیرونی این شعر، تصویر و توصیفی است دقیق و عینی از زمستانی سرد و سوزان، حکایت لولیوش مغموم، میخوارهای بیرنگ و ریا که از آن سرمای ناجوانمردانه به میخانهٔ هرشبه پناه آوردهاست. بهباور حافظ موسوی، اگر این ویژگی نبود، زمستان مثل بسیاری از نمونههای دیگر بهشعری نمادگرا و تکبعدی با تاریخ مصرفی نهچندان طولانی تبدیل میشد. این شعر در لایههای درونی خود، دقیقاً تصویری فشرده از آن جامعهٔ سرکوبشده است.[۷۶]
بخشی از این شعر:
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان،
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین،
درختان اسکلتهای بلورآجین،
زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه
غبارآلوده مهر و ماه
زمستان است.[۷۷]
«مرداب»: درک قافیه پردازی اخوان
مرداب در سال ۱۳۳۵ نوشتهشدهاست. شعری که براساس آن میتوان میزان تربیت ذهنی اخوان را در پایان دهسالهٔ آغاز شاعریاش دید و بهچگونگی تجاذب کلمات در ذهن او اندیشید. تجاذب هم از نظر «تناسب» بهاصطلاح بدیع در شعر کهن و هم بهاعتبار ذهن نوجویانهٔ او در دایرهٔ تشکل صوری «مرداب»، و در نهایت پیدایی چهرهٔ شاعر و تبلور اندیشهٔ او در آیینهٔ شعر.[۷۸]
قافیه در شعر اخوان چه از نظر موسیقی کلام و چه از لحاظ تقسیم بندها و خاصه قافیههای دوبهدو در فواصل مختلف، وظیفهای بسیار مهم را متعد است. در بند اول شعر، قافیهٔ «چاک» و «آتشناک» با سه مصراع فاصله، در بند دوم قافیههای «خواب» و «مرداب» و «مردابی» و «گردابی» و در بند سوم «دشنام» و «پیغام»، همه با یک سطر فاصله و نیز «عمر اوبار» و «غار» و «ماهیخوار» و «منقار» به همچنین. اما قافیه در مصراعهای سوم، چهارم و پنجم و هم دو قافیهٔ «بنیاد» و «صیاد» و «شورانگیز» و «آتشخیز» نیز پشتسرهم میآیند. و در بند آخر که آخرین دو سطر شعر با قافیه «شاید» و «برباید» پایان میپذیرد.[۷۹]
بهباور محمد حقوقی، کاربرد درست این قوافی را وقتی درست درک میکنیم که شعر مرداب را با صدای بلند بخوانیم. وی معتقد است که ممکن است همهٔ این قافیهها ناخودآگاه بهکاررفتهباشد، زیرا کلمات از نظر بار و موسیقی و معنی، بر مدار ذهن شاعری که چنین حد از تربیت ذهن و آشنایی و اخت با کلام و کلمات رسیدهباشد، هنگامی که به حرکت آغاز میکنند، با نیروی متجاذب همدیگر میچرخند تا آنگاه که در جای خود بنشینند. انگار که شاعر در حین سرایش شعر بهچگونگی کار خود از نظر انتخاب و استخدام کلمات سخت آگاه بودهاست.[۸۰]
بخشی از شعر مرداب:
این نه آن آبست کآتش را کند خاموش
با تو گویم، لولیِ لول گریبان چاک!
آبیاری میکنم اندوه زار خاطر خود را؛
زآن زلال تلخ شورانگیز؛
تاکزاد پاک آتشناک.
در سکوتش غرق،
چون زنی عریان میان بستر تسلیم، اما مرده یا در خواب،
بیگشاد و بستلبخندی و اخمی، تن رها کردهست
پهنهور مرداب.
بی تپش، و آرام،
مرده یا در خواب مردابیست.
و آنچه در وی هیچ نتوان دید،
قلهٔ پستان موجی، ناف گردابیست.
من نشستهم بر سریر ساحل این رود بیرفتار،
وز لبم جاری خروشان شطی از دشنام.
زی خدای و جمله پیغامآورانش، هر که وز هرجای
بسته گوناگون پل پیغام.
سرودهٔ «نادر یا اسکندر»
شعر «نادر یا اسکندر»، اولین سرودهٔ کتاب «آخر شاهنامه» است. هم نام کتاب و هم نام سروده بهگونهای نمادین و معنادار انتخاب شده و بهطور بارزی با بینش شاعر و دیدگاههای او نسبت بهپیامد کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، در ارتباط است. چراکه، بهگفتهٔ نجف دریابندری، کودتای ۲۸ مرداد و برای نسل اخوان، بیش از یک شکست، سرآغاز یک دورهٔ طولانی وهن و خفت اخلاقی بود که بسیاری از افراد نسل اخوان در معرض آن قرار گرفتند.[۸۱]
بهباور محمد ناصر، اخوان روزهای زندانیبودن و شکست سیاسی و اهانت را هیچگاه فراموش نمیکند. در سراسر مجموعهٔ آخر شاهنامه یأس و نومیدی و سرگشتگی را میبینیم که درواقع معرفینامهٔ نسل نگران و مضطرب است. همین یأس و نومیدی اجتماعی، ویژگی بارز دفتر شعر «آخر شاهنامه» است که در شعر «نادر یا اسکندر» به اوج خود میرسد [۸۲] و شاعر آرزو میکند:
- نادری پیدا نخواهدشد امید!
کاشکی اسکندری پیدا شود.
در نام این سروده، دو شخصیت تاریخی، یکی ایرانی که آشفتگیهای پس از دوران صفویه و حملهٔ افغانها را آرام کرد و دیگری شخصیتی که در دیگاه ایرانیان باستان گجستک یا ملعون خواندهشدهاست. یعنی تقابل یک منجی با یک ویرانگر.[۸۱]
این شعر در قالب چارپاره سرودهشدهاست و از بیست رباعی نو بههمپیوسته تشکیل شدهاست که تنها مصراعهای دوم آنها دارای قافیه است. هفت رباعی بههمپیوستهٔ اول، گزارش تأثیر وضعیت کودتا بر جامعهٔ ایران، هفت رباعی بعد گزارش زندانیشدن شاعر، راوی یا قهرمان سروده، ملاقات مادر شاعر با او، مکالمه و ردوبدلشدن اشارات بین آنها و شش رباعی آخر در حکم نتیجهگیری موضوع است. [۸۱]
پانویس
- ↑ اخوان ثالث، مهدی. زمستان. ص. ۸۳.
- ↑ «سبک شعری اخوان».
- ↑ «مهدی اخوان ثالث».
- ↑ مجموعهٔ نویسندگان. ناگه غروب کدامین ستاره...(یادنامهٔ مهدی اخوان ثالث). صص. ۵۲۱ و ۵۲۲.
- ↑ مجموعهٔ نویسندگان. ناگه غروب کدامین ستاره...(یادنامهٔ مهدی اخوان ثالث). صص. ۵۲۶.
- ↑ موسوی، حافظ. لولیوش مغموم. ص. ۳۷.
- ↑ «گفتوگو با مرتضی کاخی». هفتهنامهٔ نگاه پنجشنبه.
- ↑ ۸٫۰ ۸٫۱ قرایی، یدالله. چهل و چند سال با امید. ص. ۲۱۵.
- ↑ کاخی، مرتضی. باغ بیبرگی. ص. ۸۷.
- ↑ قرایی، یدالله. چهل و چند سال با امید. صص. ۸۱ و ۸۲.
- ↑ «سه خاطره(از بیستمین سالمرگ مهدی اخوان ثالث)».
- ↑ «زخمههایی که اخوان ثالث را گریه انداخت».
- ↑ کاخی، مرتضی. باغ بیبرگی. ص. ۱۲۰.
- ↑ «خاطرهٔ کیارستمی از مهدی اخوان ثالث در فرودگاه لندن».
- ↑ «دشمن انقلاب می گوید:ما میخواهیم علیه سلطه باشیم!».
- ↑ طاهباز، سیروس. دفترهای زمانه: بدرودی با مهدی اخوان ثالث و دیدار و شناخت م. امید. ص. ۲۴۳.
- ↑ ۱۷٫۰ ۱۷٫۱ ۱۷٫۲ احمدپور، علی. شهریار شهر سنگستان. ص. ۱۸.
- ↑ احمدپور، علی. شهریار شهر سنگستان. ص. ۴۰.
- ↑ پژوم، جعفر. نامی و نامهای از مهدی اخوان ثالث. صص. ۱۱ و ۱۲.
- ↑ کاخی، مرتضی. باغ بیبرگی. ص. ۳۹۸.
- ↑ احمدپور، علی. شهریار شهر سنگستان. صص. ۲۰ و ۲۱.
- ↑ موسوی، حافظ. لولیوش مغموم. ص. ۲۵.
- ↑ موسوی، حافظ. لولیوش مغموم. ص. ۲۷.
- ↑ موسوی، حافظ. لولیوش مغموم. صص. ۳۳ تا ۳۵.
- ↑ موسوی، حافظ. لولیوش مغموم. صص. ۳۵ تا ۴۲.
- ↑ موسوی، حافظ. لولیوش مغموم. صص. ۴۵ تا ۴۷.
- ↑ موسوی، حافظ. لولیوش مغموم. صص. ۷۸ و ۷۹.
- ↑ موسوی، حافظ. لولیوش مغموم. صص. ۱۷۹ تا ۱۸۱.
- ↑ قرایی، یدالله. چهل و چند سال با امید. صص. ۹۱ و ۹۳.
- ↑ ۳۰٫۰ ۳۰٫۱ احمدپور، علی. شهریار شهر سنگستان. ص. ۳۵.
- ↑ ۳۱٫۰ ۳۱٫۱ احمدپور، علی. شهریار شهر سنگستان. ص. ۳۶.
- ↑ احمدپور، علی. شهریار شهر سنگستان. ص. ۲۶.
- ↑ احمدپور، علی. شهریار شهر سنگستان. ص. ۲۲.
- ↑ قرایی، یدالله. چهل و چند سال با امید. ص. ۱۲۹.
- ↑ قرایی، یدالله. چهل و چند سال با امید. ص. ۱۳۳.
- ↑ قرایی، یدالله. چهل و چند سال با امید. صص. ۱۳۹ و ۱۴۰.
- ↑ قرایی، یدالله. چهل و چند سال با امید. صص. ۱۱۳ و ۱۱۴.
- ↑ موسوی، حافظ. لولیوش مغموم. ص. ۲۱.
- ↑ ۳۹٫۰ ۳۹٫۱ ۳۹٫۲ ۳۹٫۳ صورت در شعر مهدی اخوان ثالث.
- ↑ ۴۰٫۰ ۴۰٫۱ ۴۰٫۲ ۴۰٫۳ ۴۰٫۴ «درباره شعر و نثر اخوان».
- ↑ «کلیات دیوان اشعار مهدی اخوان ثالث با حضور دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی و محمود دولت آبادی رونمایی شد».
- ↑ «مراسمی برای بزرگداشت مهدی اخوان ثالث».
- ↑ کاخی، مرتضی. باغ بیبرگی. ص. ۸۷.
- ↑ قرایی، یدالله. چهل و چند سال با امید. ص. ۲۱۴.
- ↑ مجموعهٔ نویسندگان. ناگه غروب کدامین ستاره...(یادنامهٔ مهدی اخوان ثالث). ص. ۳۰۹.
- ↑ مجموعهٔ نویسندگان. ناگه غروب کدامین ستاره...(یادنامهٔ مهدی اخوان ثالث). ص. ۶۵.
- ↑ مجموعهٔ نویسندگان. ناگه غروب کدامین ستاره...(یادنامهٔ مهدی اخوان ثالث). صص. ۱۸۱ و ۱۸۲.
- ↑ طاهباز، سیروس. دفترهای زمانه: بدرودی با مهدی اخوان ثالث و دیدار و شناخت م. امید. ص. ۲۰۷.
- ↑ و نگاهی دیگر: بررسی آراء و نقدهای گوناگون دربارهٔ شعر اخوان ثالث. ۲۵.
- ↑ کاخی، مرتضی. باغ بیبرگی. ص. ۷۴.
- ↑ کاخی، مرتضی. باغ بیبرگی. ص. ۳۵۶.
- ↑ احمدپور، علی. شهریار شهر سنگستان. ص. ۲۰.
- ↑ احمدپور، علی. شهریار شهر سنگستان. صص. ۲۲ و ۲۳.
- ↑ «حرفهایی که مهدی اخوان ثالث ۲۲ سال پیش زد/بازخوانی تاریخ».
- ↑ اخوان ثالث، مهدی. زمستان. صص. ۹ تا ۱۴.
- ↑ اخوان ثالث، مهدی. دوزخ، اما سرد. ص. از مقدمه.
- ↑ اخوان ثالث، مهدی. درخت پیر و جنگل و مرد جنزده. صص. ۵و ۶.
- ↑ اخوان ثالث، مهدی. درخت پیر و جنگل و مرد جنزده. ص. ۸.
- ↑ اخوان ثالث، مهدی. درخت پیر و جنگل و مرد جنزده. ص. ۹.
- ↑ ۶۰٫۰ ۶۰٫۱ ۶۰٫۲ فصولی پراکنده دربارهٔ اینکه نیما مردی بود مردستان.
- ↑ اخوان ثالث، مهدی. مقالات. صص. ۷ و ۸.
- ↑ کاخی، مرتضی. باغ بیبرگی. ص. ۷۰۹.
- ↑ کاخی، مرتضی. باغ بیبرگی. ص. ۷۱۹.
- ↑ کاخی، مرتضی. باغ بیبرگی. صص. ۷۲۳ و ۷۲۴.
- ↑ کاخی، مرتضی. باغ بیبرگی. ص. ۷۲۴.
- ↑ اخوان؛ نماد امید در نمود یاس سیاسی. ۱۴۹ و ۱۵۰.
- ↑ اخوان؛ نماد امید در نمود یاس سیاسی. ۱۵۰.
- ↑ مجموعهٔ نویسندگان. ناگه غروب کدامین ستاره...(یادنامهٔ مهدی اخوان ثالث). صص. ۲۰۰ و ۲۰۱.
- ↑ کهنگرایی واژگانی در شعر اخوان.
- ↑ حقوقی، محمد. شعر زمان ما ۲. ص. ۹۹.
- ↑ قرایی، یدالله. چهل و چند سال با امید. ص. ۱۷۶.
- ↑ احمدپور، علی. شهریار شهر سنگستان. ص. ۲۱.
- ↑ احمدپور، علی. شهریار شهر سنگستان. ص. ۶۰.
- ↑ موسوی، حافظ. لولیوش مغموم. صص. ۵۱ و ۵۲.
- ↑ موسوی، حافظ. لولیوش مغموم. ص. ۵۸.
- ↑ حقوقی، محمد. شعر زمان ما ۲. ص. ۹۹.
- ↑ حقوقی، محمد. شعر زمان ما ۲. ص. ۳۷۹.
- ↑ حقوقی، محمد. شعر زمان ما ۲. صص. ۳۷۹ و ۳۸۰.
- ↑ حقوقی، محمد. شعر زمان ما ۲. ص. ۳۸۰.
- ↑ ۸۱٫۰ ۸۱٫۱ ۸۱٫۲ تحلیل و بررسی سرودهٔ «نادر یا اسکندر» اخوان ثالث.
- ↑ معانی در شعر مهدی اخوان ثالث. ۹۷.
منابع
- اخوان ثالث، مهدی (۱۳۴۸). زمستان. تهران: مروارید. شابک ۹۷۸۹۶۴۶۲۰۰۲۶۵.
- احمدپور، علی (۱۳۸۸). شهریار شهر سنگستان. تهران: کلهر. شابک ۹۷۸۹۶۴۵۸۳۵۷۰۳.
- موسوی، حافظ (۱۳۹۶). آواز چگور. تهران: نگاه. شابک ۹۷۸۶۰۰۳۷۶۲۳۲۹.
- حقوقی، محمد (۱۳۷۰). شعر زمان ما ۲. تهران: نگاه. شابک ۹۷۸۹۶۴۶۷۳۶۹۲۴.
- کاخی، مرتضی (۱۳۸۵). باغ بیبرگی. تهران: زمستان. شابک ۹۶۴۶۲۰۰۱۵ مقدار
|شابک=
را بررسی کنید: length (کمک). - پژوم، جعفر (۱۳۸۱). نامی و نامهای از مهدی اخوان ثالث. تهران: سایه. شابک ۹۶۴۵۹۱۸۳۸۳.
- اخوان ثالث، مهدی (۱۳۵۷). دوزخ، اما سرد. تهران: توکا.
- طاهباز، سیروس (۱۳۷۰). دفترهای زمانه: بدرودی با مهدی اخوان ثالث و دیدار و شناخت م. امید. تهران: گردآورنده.
- قرایی، یدالله (۱۳۷۰). چهل و چند سال با امید. تهران: بزرگمهر.
- اخوان ثالث، مهدی (۱۳۴۹). مقالات. تهران: توس.
- اخوان ثالث، مهدی (۱۳۶۸). درخت پیر و جنگل و مرد جنزده. تهران: بزرگمهر.
- مجموعهٔ نویسندگان (۱۳۷۰). ناگه غروب کدامین ستاره...(یادنامهٔ مهدی اخوان ثالث). تهران: بزرگمهر.
- «و نگاهی دیگر: بررسی آراء و نقدهای گوناگون دربارهٔ شعر اخوان ثالث». نشریهٔ آزما، ش. ۳۲ (مهر ۱۳۸۳).
- «معانی در شعر مهدی اخوان ثالث». نشریهٔ نامهٔ پارسی، ش. ۲۴ (مهر ۱۳۸۳).
- «صورت در شعر مهدی اخوان ثالث». نشریهٔ نامهٔ پارسی، ش. ۲۳ (زمستان ۱۳۸۰).
- «تحلیل و بررسی سرودهٔ «نادر یا اسکندر» اخوان ثالث». نشریهٔ شعرپژوهی، ش. ۱ (بهار ۱۳۸۸).
- «فصولی پراکنده دربارهٔ اینکه نیما مردی بود مردستان». اندیشه و هنر، ش. ۹ (۱۳۳۶).
- «اخوان؛ نماد امید در نمود یاس سیاسی». نشریهٔ زیباییشناسی ادبی، ش. ۹ (۱۷ خرداد ۱۳۹۷).
- «بازتاب تحولات سیاسی جامعه در شعر حماسی اخوان ثالث». فصلنامهٔ مطالعات فرهنگی هنری خراسان، ش. ۴۸ (۹ دی ۱۳۹۶).
- «گفتوگو با مرتضی کاخی». هفتهنامهٔ نگاه پنجشنبه، ش. ۲۱ (۲ شهریور ۱۳۹۱).
- «کهنگرایی واژگانی در شعر اخوان». پژوهش زبان و ادبیات فارسی، ش. ۵ (پاییز و زمستان ۱۳۸۴).
پیوند به بیرون
- «سه خاطره(از بیستمین سالمرگ مهدی اخوان ثالث)». وبلاگ کاروند، ۲۰۱۰/۸/۲۶. بازبینیشده در ۲۸ مهر۱۳۹۸.
- «خاطرهٔ کیارستمی از مهدی اخوان ثالث در فرودگاه لندن». وبگاه باشگاه خبرنگاران جوان، ۱۹ تیر ۱۳۹۵. بازبینیشده در ۲۸ مهر۱۳۹۸.
- «زخمههایی که اخوان ثالث را گریه انداخت». وبگاه ایلنا، ۴ دی ۱۳۹۶. بازبینیشده در ۲۸ مهر۱۳۹۸.
- «کلیات دیوان اشعار مهدی اخوان ثالث با حضور دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی و محمود دولت آبادی رونمایی شد». وبگاه مجلهٔ بخارا، ۶ بهمن ۱۳۹۵. بازبینیشده در ۲۹ مهر۱۳۹۸.
- «مراسمی برای بزرگداشت مهدی اخوان ثالث». وبگاه ایسنا، ۱۱ شهریور ۱۳۹۸. بازبینیشده در ۲۹ مهر۱۳۹۸.
- «سبک شعری اخوان». وبلاگ شاعر معاصر مهدی اخوان ثالث، ۱۸ مرداد ۱۳۹۱. بازبینیشده در ۴ آبان۱۳۹۸.
- «درباره شعر و نثر اخوان». وبگاه تبیان، ۲۲ اسفند ۱۳۸۷. بازبینیشده در ۴ آبان۱۳۹۸.
- «دشمن انقلاب می گوید:ما میخواهیم علیه سلطه باشیم!». وبگاه دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتالله خامنهای، ۲۲ تیر ۱۳۷۳. بازبینیشده در ۴ آبان۱۳۹۸.
- «حرفهایی که مهدی اخوان ثالث ۲۲ سال پیش زد/بازخوانی تاریخ». وبگاه هنرآنلاین، ۲۴ آذر ۱۳۹۰. بازبینیشده در ۱۱ آبان۱۳۹۸.
- «مهدی اخوان ثالث». وبگاه رشد. بازبینیشده در ۱۴ آبان۱۳۹۸.