بلقیس سلیمانی
بلقیس سلیمانی | ||||
---|---|---|---|---|
زمینهٔ کاری | داستاننویسی، نقد ادبی، پژوهش | |||
زادروز | ۱۳۴۲ شهرستان رابر، کرمان | |||
ملیت | ایرانی | |||
لقب | بلقیسو | |||
سبک نوشتاری | واقعگرایی و اقلیمی | |||
کتابها | بازی آخر بانو مارون سگسالی روز خرگوش پیاده و ... | |||
همسر(ها) | مجتبی بشردوست | |||
فرزندان | کیمیا و سپهر | |||
مدرک تحصیلی | کارشناسی ارشد فلسفه | |||
دانشگاه | دانشگاه تهران | |||
امضا | ||||
|
بلقیس سلیمانی داستاننویس، منتقد،روزنامهنگار، پژوهشگر، مدرس، تهیهکننده و برندهٔ جایزهٔ ادبی مهرگان و جایزهٔ اصفهان است که مفتخر به نشان درجهیک هنری در سال۱۳۹۵ شد.[۱]
نامش بلقیس و متولد سال۱۳۴۲ در روستایی حوالی کرمان است. چهارسال پس از بهدنیاآمدنش صاحب شناسنامه شد و آن سالهای بدون سجل،«بلقیسو» صدایش میکردند.[۲] کودکیاش با هیزمهای دودی اجاق، پیچوتابِ دوکهای نخریسی مادر، شبنشینی باسوادهای روستا که مشاعره میکردند و صدای پدر که شاهنامه یا حافظ میخواند؛ گذشت. بلقیس قبل آنکه مدرسه برود بسیار بیتها از مولانا و حافظ و فردوسی ... حفظ بود.[۳] در چهاردهسالگی، برادرش که معلّم بوداو را با دنیای کتاب و جهان داستان آشنا کرد. هجدهسالگی کلیدر را خواند و پسازآن، با سودای نویسندگی، در دفتری دویست برگ، نخستین داستانش را نوشت. آن دفتر در گذرِ سالها گم شد و بلقیس ِشیفتهٔ کتاب و ممتاز کلاس، به دبیرستانی نزدیکِ روستا رفت و در رشتهٔ ادبیات درسش را بهپایان رساند. سپس کنکور شرکت کرد و سالهای نخستین ِانقلاب فرهنگی، در رشتهٔ «فلسفه دانشگاه تهران» پذیرفته شد. پس از ازدواجش زمانی کوتاه در شمال زیست و دوباره به تهران بازگشت. او مدتی تندنویس یک نویسنده بود[۴]، چند سالی معلّم بود و مدتی در کانون تئاتر بانوان کار میکرد. دو فیلم سینمایی بازی کرده است که تنها یکی از آنها بهنمایش در آمد.[۵] اولین اثری که از او در روزنامه چاپ شد شعر سپیدی درباره کودکان کشتهشده در جنگ بود. سپس از اواسط دههٔ هفتاد برای مطبوعات، نقد ادبی نوشت و نخستین سطر از رمانش را که بازی آخر بانو نام دارد در سال١٣٧٧ نوشت. این رمان، نخستین بار در سال١٣٨۴ چاپ شد و با برندهشدن در جوایز ادبی، بلقیس سلیمانی را به مخاطبان داستان، شناساند. [۶] بلقیس سلیمانی اکنون از پرکارترین و پرمخاطبترین داستاننویسان معاصر است که ١٣ رمان چاپشده و بیش از هشتاد مقاله در کارنامهٔ خویش دارد.
داستانک
بلقیس واقعیام نه استعاری!
- «بسیاری بر این باورند که نام بلقیس سلیمانی اسم مستعار یگانهای است که انتخاب کردم تا بهچشم بیایم. شاید بهدلیل ترکیب شگفت، تاریخی و زیبای بلقیس و سلیمان، خیال میکنند که این نام از اعماق تاریخ خودش را برکشیده و به من رسانده است؛ اما نه این طور نیست. من، واقعاً بلقیسم.»[۷]
بلد بودم و تنبیهم کرد
- «تصور کنید زمانی را که من کلاس اول ابتدییام. روزی بازرس که از اربابان روستاست به مدرسه میآید. دخترش نمیتواند کلمه «ندارد» را بخش کند. معلّم برای اثبات پرکاری خود و خنگی دخترک از دانش آموزان دیگر میخواهد تا کلمه را بخش کنند. من کارم را بلدم و درست بخش میکنم. ارباب عصبانی است و به معلّم میگوید دخترکش را تنبیه کند و معلّم ترکهٔ خیسخوردهٔ بید را از گوشه کلاس برمیدارد و فرمان میدهد: «دستها جلو» و این فرمان برای همهٔ دانشآموزان است حتی من، بااینکه درست گفتهام. این عادلانه نیست... این انصاف نیست... از همان زمان بچگی مفهوم عدالت از صحن کلاسهای تنگ و کاهگلی جفتپا میپرد در ذهن و روانم و همهٔ عمر در شخصیتم جا خوش میکند.»[۸]
ردپای بلقیسها را بر ضمیرم حس میکنم
دو بلقیس در ادبیات ایران و جهان بودهاند که حس مرا به خودم عمیقتر کردهاند:
- اولی بلقیس عمهٔ مارال که ستون خانوادهٔ کلمیشیها در رمان کلیدر نوشتهٔ دولتآبادی است. البتّه اگر از بلقیس سنگ صبور صادق چوبک نامی نبرم، اجحاف کردهام؛ چرا که سالها این شخصیت با من بوده و حتی در هجوم باشکوه بلقیس کلیدر هم عقب نکشیده است.
- دومی بلقیس همسر نزار قبانی است. نخستین بار که شعر بلند نزار برای همسرش بلقیس را با صدای خودش گوش کردم، سیر گریستم.»[۹]
بلقیس الراوی٭٭٭ بلقیس الراوی٭٭٭ ضربآهنگ نامش را دوست داشتم٭٭٭ پناه میجستم به نواختنش و میهراسیدم از چسباندن نام او بهنام خودم
زنگتفریح علف میچیدیم
- «مدرسه مستخدم و بابا نداشت. ناظم هم نداشت. معلّم، هم مدیر بود، هم ناظم و هم دفتردار. و ما هم دانشآموز بودیم و هم مستخدم. نوبتبهنوبت عصرها میماندیم و کلاسها را تمیز میکردیم. جالباینکه ما سطل آشغال نداشتیم؛ چون نه کیک میخوردیم، نه ساندیس و نه ساندویچ. موزهای تغذیه رایگانمان را هم برادر و پدرمان به عباس سوپری میفروختند تا برایمان مداد و دفتر بخرند. هنوز بلد نیستیم چیزی را هدر بدهیم. معلّم فصل بهار ساعتی به ما درس ریاضی و علوم میداد و بعد سوی دشت روانه میکرد تا برای گوسفندانش علف بچینیم.»[۱۰]
کتابهایی که راهم را عوض کردند
همهٔ دوران مدرسه درسخوان بودم. اگرچه در ریاضی از جدول ضرب فراتر نرفتم و در علوم در همان حد سلول و مولکول ماندهام، در دروس ادبی و حفظی تقریباً بیرقیب و در انشا کاملاً تک بودم. سال ١٣۵۶ وقتی که چهاردهساله بودم؛ آشنایی من با کتابهایی بود که زندگی مرا برای هیمشه دستخوش تغییر کردند. دو کتاب از انبوه کتابها در ذهنم ماندهاند؛ ماهی سیاه کوچولو از صمد بهرنگی و خداحافظ شهر شهادت از شریعتی.[۱۱]
برای دبیری صلاحیتم تأیید نشد
انتخاب اولم در کنکور سال ١٣۶٢ دبیری تاریخ دانشسرای عالی یزد بود. میخواستم معلّم بشوم اما صلاحیتم برای دبیری تأیید نشد. البتّه بعد از یکسالونیم تفحص و تحقیقِ آقایان و پیجویی ما، همین آقایان تصمیم گرفتند نخستین رشتهٔ آزاد انتخابی مرا که فلسفه دانشگاه تهران بود تأیید کنند. با نامه کوتاه اداری اطلاع دادند در این رشته پذیرفته شدهام و حسرتدیدن نامم در روزنامه را بر دلم گذاشتند.[۱۲]
بازیگر شدم
سال شصتوچهار بود که دوستی برایم بازی در فیلمی سینمایی را جور کرد. اسم فیلم «ردپایی بر شن» بود و موضوع آن حوادثی بود که در میان یک ایل میگذشت. من زن روستایی بودم که خوب گوسفند میدوشید و نان میپخت. فیلم با آن گروه به سرانجامی نرسید و من دستازپا درازتر به تهران برگشتم. بعدها البتّه این فیلم با عوامل دیگری ساخته شد. دومین و آخرین فیلمم، نامش «شنا در زمستان» بود و من نقش مادر پسرکی را بازی میکردم که درگیر بگیر و ببندهای پهلوی دوم بود. خاطرهانگیزترین بخش این فیلم همبازیشدن با پسرکهایی بود که از کانون اصلاح تربیت آورده بودند.[۱۳]
ده تا بیست مطلب از مجلات دورهٔ خود
داستانکهای دشمنی
گریهوزاری من از آنجا شروع شد که از گزینش دبیری رد صلاحیت شدم و البته به آدمهای فرصتطلبی که دروازه دانشگاه را به رویم بسته بودند بدوبیراه گفتم و اعتراض کردم. در عرض چند دقیقه همهٔ روستا فهمیدند من از سد سدید گزینش عبور نکردم و همه با من همدردی میکردند. یکی از همان فرصتطلبهای دوآتشه که بعدها یکی از مقامات شهر شد به مقابله با من برخاست و تهدیدم کرد و اگر کمی کوتاه نمیآمدم کتک مفصلی هم میخوردم. تعهد کتبی دادم که اعتراض نکنم و سرنوشت خود را بپذیرم.[۱۴]
دوستیهای شاعرانه
گروهی پنجشش نفره بودیم که تقریباً هر دو هفته یکبار به کوه می زدیم، چای آتشی میخوردیم و شعرهای شاملو، فروغ، اخوان و سهراب سپهری را بلندبلند در کوه میخواندیم و تا عبور ممنوع، صعود میکردیم.[۱۵]
جنگ شاعرم کرد
جنگ خلیج فارس بود و من تازه مادره شده بودم. اجساد مادران و کودکان عراقی را که در تلویزیون می دیدم ، پسرکم را محکم در بغل میفشردم. همان روزها نخستین و آخرین شعر سپید عمرم را سرودم. شعری برای مادران و کودکان مرده عرب. این شعر اولین نوشته من بود که چاپ شد تصور می کنم در کیهان یا اطلاعات منتشر شد.[۱۶]
داستانکهای قهر
داستانکهای آشتیها
داستانک نگرفتن جوایز
داستانک حرفی که در حین گرفتن جایزه زده است
داستانکهای مذهب و ارتباط با خدا
داستانکهای عصبانیت، ترک مجلس، مهمانیها، برنامهها، استعفا
داستانکهای دارایی
داستانکهای زندگی شخصی
داستانک برخی خالهزنکیهای شیرین
داستانک شکایتها
داستانکهای مشهور ممیزی
رمان «بازی آخر بانو» که ابتدا نامش «من شهرزاد هستم» بود اولین اثر من بود که بهدنیا نیامده بهمحاق رفت. تقریباً دو سالوهشت ماه در اداره کتاب ماند و در نهایت غیرقابلچاپ اعلام شد. من و کتابم داشتیم جوانمرگ میشدیم. با همه اینها رمان «خالهبازی» را نوشتم و به ناشر دادم که نپذیرفت همینطور که سابق بر این رمان «بازی آخر بانو» را شش بار ناشر رد کرده بود. در سال ١٣٨٢ بود که در جلسهای از صاحبنظری شنیدم که رمان نویسندهای غربی چهار پایان دارد. این کلام مرا بر آن داشت تا درباره رمانهای پستمدرن و پایانهای مفتوح مطالعه کنم. شاهزاده یا دستکم شوالیه پستمدرنسیم در آن سال با زره نهچندان فولادینش از راه رسید و دست من و «بازی آخر بانو» را گرفت تا چاپ شد.[۱۷]
داستانکهای مربوط به مصاحبهها
داستانهای دیگر
زندگی و تراث
بلقیس و گذر زمان
بهار و خزان دیدنهای سلیمانی
کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری
شخصیت و اندیشه
زمینهٔ فعالیت
یادمان و بزرگداشتها
از نگاه دیگران (چند دیدگاه مثبت و منفی)
نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش
من نویسندهای هستم که دیر متولد شدم در سن سیوهشتسالگی اولین اثر داستانیام را نوشتم. این امر در سرزمینی که نویسندگانش جوانمرگ میشوند یا بسیاری زیر پنجاهسالگی میمیرند بسیار خطرناک است.[۱۸]
تفسیر خود از آثارش
موضعگیریهای او دربارهٔ دیگران
غزاله علیزاده
من هرگز خانم علیزاده را ندیدم ولی از این وآن شنیدن که او زنی زیبا و اگر بار منفی اصطلاح «جلوهفروش» را در اینجا لحاظ نکنیم، جلوهفروش بوده. یعنی زیباییاش را پاس میداشته و به جهان عرضه میکرده احتمالاً او مثل من، بدنش را سالها به فراموشی نمی سپرد و از لحاظ نظری بین خودش و بدنش فاصله نمی انداخت و به دوگانگی دکارتی «بدن و ذهن» یا «جسم و روح» باور نداشت و نگاهی زیباشناختی به بدنش داشت و احتمالاً برای نجات آن از اضمحلال و فروپاشی بوده که به مرگ خودخواسته روی آورده است.[۱۹]
بهرام صادقی
در ادبیات داستانی ایران، رمان ملکوت بهرام صادقی نمونهٔ اعلای داستانی است که بدن در آن حضور دارد. بهرام صادقی در این اثر بهنظرم به دوگانهانگاری تاریخی میاندیشد و رمان را به آزمایشگاهی برای محکزدن این دوگانهانگاری تبدیل میکند.[۲۰]
همراهیهای سیاسی
مخالفتهای سیاسی
نامههای سرگشاده
نامهای دستهجمعی
بیانیهها
جملهٔ موردعلاقه در کتابهایش
جملهای از ایشان
نحوهٔ پوشش
تکیهکلامها
خلقیات
منزلی که در آن زندگی میکرد
گزارش جامعی از سفرها
برنامههای ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است
ناشرانی که با او کار کردهاند
بنیانگذاری
تأثیرپذیریها
استادان و شاگردان
علت شهرت
فیلم ساخته شده براساس
حضور در فیلمهای مستند دربارهٔ خود
اتفاقات بعد از انتشار آثار
نام جاهایی که به اسم این فرد است
کاریکاتورهایی که دربارهاش کشیدهاند
مجسمه و نگارههایی که از او کشیدهاند
ده تا بیست مطلب نقلشده از نمونههای فوق از مجلات آن دوره
برگههایی از مصاحبههای فرد
آثار و کتابشناسی
کارنامهٔ بلقیس سلیمانی
آثار پژوهشی
- هنر و زیبایی از دیدگاه افلاطون
- همنوا با مرغ سحر (زندگی و شعر علیاکبر دهخدا)
- تفنگ و ترازو (نقد و تحلیل رمانهای جنگ)
رمانها و داستانها
- بازی آخر بانو برنده جایزه ادبی مهرگان و جایزه اصفهان
- مجموعه داستان بازی عروس و داماد
- خالهبازی
- به هادس خوش آمدید
- پسری که مرا دوست داشت
- روز خرگوش
- سگ سالی
- شب طاهره
- من از گورانیها میترسم
- مارون
- آن مادران، این دختران
- پیاده
- نام کوچک من بلقیس
مقالهها[۲۱]
او بیش از هشتاد مقاله[۲۲] در کارنامه خود دارد...
- نقد و بررسی کتاب شخصیتپردازی در داستانهای کوتاه دفاع مقدس، کتاب ماهادبیات، سال دوم،شماره۲۳، اسفند۱۳۸۷
- شما که غریبه نیستید، کتاب ماهادبیات و فلسفه، شماره۹۴، مرداد۱۳۸۴
- اینجا گنجشک ها نفس میکشند، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۸۷و۸۸، دی و بهمن۱۳۸۳
- زنان میتوانند، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۸۷و۸۸، دی و بهمن۱۳۸۳
- چرا خلاصه این رمان دشوار است؟ (نقد و بررسی کتاب پستی)، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۷۲، مهر۱۳۸۲
- در ستایش نشانهها، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۷۵و۷۶، دی و بهمن۱۳۸۲
- در حضور تاریخ، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۶۳، دی۱۳۸۱
- سفر از جنون اندیشه به ندانستگی کودکی، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۶۰، مهر۱۳۸۱
- ضیافت ناممکن، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۶۳، دی۱۳۸۱
- در خلوت راوی، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۶۰، مهر۱۳۸۱
- تقارن و تقابل فرهنگها، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۵۶و۵۷، خرداد و تیر۱۳۸۱
- سیر دلبستن و دلکنده، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۵۶و۵۷، خرداد و تیر ۱۳۸۱
- نقد داستان عریضه، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۴۴، خرداد۱۳۸۰
- زن در داستانهای جنگ، ادبیات داستانی، شماره۵۵، تیر و مرداد۱۳۸۰
- رمان هیس روایت تنهایی انسانها، ادبیات داستانی، شماره۵۴، فروردین و اردیبهشت و خرداد۱۳۸۰
- عنصر اندیشه در رمان فارسی، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۴۱و۴۲، اسفند۱۳۷۹و فروردین۱۳۸۰
- این یک درخت نیست، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۴۹، آبان۱۳۸۰
- بازگشت به عشق پاک، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۴۸، مهر۱۳۸۰
- زیبایی راستین، هنر راستین (نسبت زیبایی، عشق و خیر از دیدگاه افلاطون)، هنر، شماره۴۱، پاییز۱۳۷۸
- شعر و دیالکتیک، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۲۸، بهمن۱۳۷۸
- راویان بحران، ناقدان مدرنیته، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۲۰، خرداد۱۳۷۸
- کتاب و جامعه، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۲۳و۲۴، شهریور و مهر۱۳۷۸
- علامه محمد قزوینی و علامه علیاکبر دهخدا، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۲۲، مرداد۱۳۷۸
- از فرادست (حکایت شیخ صنعان، حکایت یاد و فراموشی)، ادبیات داستانی، شماره۴۹، زمستان۱۳۷۷
- شعر و شاعری از دیدگاه افلاطون (بخش دوم)، شعر، شماره۲۳، تابستان۱۳۷۷
- شعر و شاعری از دیدگاه افلاطون (بخش اول)، شعر، شماره۲۲، بهار۱۳۷۷
- پژوهشی در رئالیسم اروپایی، ادبیات داستانی سال دوم، شماره۲۳، شهریور۱۳۷۳
- رمان کیمیاگر در آینه ادب پارسی، ادبیات داستانی، شماره۴۵، زمستان۱۳۷۶
- فیلمنامهای جذاب برای فیلمی پرحادثه، ادبیات داستانی، سال سوم، شماره۳۳، زمستان۱۳۷۴
- از یک سند روان جامعهشناسانه تا یک اثر ناب ادبی، ادبیات داستانی سال سوم، شماره۲۸و۲۹، بهمن و اسفند۱۳۷۳
- سپهری و نگاه اسطورهای، کلمه دانشجو، شماره۵، خرداد و تیر۱۳۷۲
سبک و لحن و ویژگی آثار
دهه شصت و تحولات سیاسیاجتماعی آن، موتیف تمام آثار اوست.
جوایز و افتخارات
- برنده جایزه ادبی مهرگان در۱۳۸۵
- برنده جایزه ادبی اصفهان در۱۳۸۵
- دریافت نشانِ درجه یک هنری در۱۳۹۵
بررسی چند اثر
ناشرانی که با او کار کردهاند
چشمه، ققنوس، ثالث، روزگار، زاوش، گوهر منظوم
تعداد چاپها و تجدیدچاپهای کتابها
منبعشناسی
منابعی که دربارهٔ فرد و آثارش نوشته شده است
نوا، نما، نگاه
خواندنی و شنیداری و تصویری
جستارهای وابسته
پانویس
- ↑ «نشان درجه یک هنری».
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ٧.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ٢١.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ٣٨.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١۵۵.
- ↑ «نخستین رمان».
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١١.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١٧.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١٢.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١٩.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ٣٠.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١٣٣.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١۵٨.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١٠٩.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١۶١.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١٧٩.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ٢١٩.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ٢١٧.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١٨۶.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١٩١.
- ↑ «مقالههای بلقیس سیلمانی».
- ↑ «بیش از هشتاد مقاله در کارنامه».
منابع
- سلیمانی، بلقیس (۱۳۹۸). نام کوچک من بلقیس. تهران: نشر چشمه. ص. ۲۲۴. شابک ۹۷۸-۶۰۰-۲۷۸-۴۷۴-۲.
پیوند به بیرون
- «اعطای درجه یک هنری». ایسنا، ۱۳مرداد۱۳۹۵. بازبینیشده در ١٧مهر۱۳۹٨.