سیاوش کسرایی

از ویکی‌ادبیات
پرش به ناوبری پرش به جستجو
سیاوش کسرایی

بسیاری از نگفته‌هاست که
گفتنی نیست
زمینهٔ کاری شعر، نقاش، سیاست و تدریس
زادروز ۵اسفند۱۳۰۵
اصفهان، سرای هشت‌بهشت
مرگ ۱۹بهمن۱۳۷۴
وین اتریش
محل زندگی اصفهان، ساری، تهران، کابل، مسکو و وین
علت مرگ ابتلا به ذات‌الریه پس از جراحی قلب
جایگاه خاکسپاری گورستان مرکزی وین
(Gruppe 33E, Reihe 3, Grab 30)
رویدادهای مهم کودتای ۲۸مرداد
انقلاب۱۳۵۷ ایران
فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی
نام(های)
دیگر
کولی
رفیق کسرایی[۱]
فرهاد ره‌آور[۲]
، شَبان بزرگْ امید، فرهاد ره‌آور و رشید خلقی[۳]
بنیانگذار انجمن ادبی شمع سوخته
پیشه شاعر، نقاش[۴]
، شَبان بزرگْ امید، فرهاد ره‌آور و رشید خلقیخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد، استاد دانشگاه و فعال سیاسی حزب توده
کتاب‌ها آوا، آرش کمانگیر، مهره سرخ، خون سیاوش و...
همسر(ها) مهری نوذری
فرزندان بی‌بی(۱۳۴۴)
مانلی(۱۳۴۷)
اشرف (دختر خوانده)
مدرک تحصیلی لیسانس علوم سیاسی
دانشگاه دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران
استاد نیما یوشیج
دلیل سرشناسی منظومهٔ حماسیِ نیمایی آرش کمانگیر
اثرپذیرفته از نیما یوشیج و حزب توده

سیاوش کَسرایی شاعر و نقاشی برخاسته از عمارت هشت‌بهشت اصفهان و از بنیان‌گذاران کانون نویسندگان ایران[۵] بود که نامش در شمار فعالان سیاسی چپ‌گرای تاریخ معاصر ایران نیز آورده می‌شود.

* * * * *

سُراینده اولین منظومهٔ حماسی نیمایی، «آرش کمانگیر»، [۶]از شاگردان نیما یوشیج بود که به سبک شعر وی وفادار ماند. آوا، در هوای مرغ آمین، با دماوند خاموش و خون سیاوش تعدادی از مجموعه شعرِ به‌جا مانده از سیاوش است.[۷]
بنیان‌گذاریِ انجمن ادبی شمع سوخته حاصل اندیشه و تلاش این دانش‌آموختهٔ دانشکدهٔ حقوق و علوم‌سیاسی دانشگاه تهران است که اجازهٔ دفاع از پایان‌نامه‌اش را نمی‌یابد؛ چون به موضوع جنبش کارگری پرداخته بود. کسرایی نیز بنابه‌اقتضای دوران خود و همانند بسیاری از هم‌دوره‌ای‌هایش، سالیان درازی را در حزب توده فعالیت می‌کرد. کسرایی در ۱۳۴۷ عضو کانون نویسندگان ایران شد و تا سال۱۳۵۱ یکی از دبیران منتخب آن بود. سخنرانی شب‌های گونه طی سال۱۳۵۶ را نیز در کارنامهٔ فرهنگی وی ثبت کرده‌اند.[۸]

در گذر از خاطره‌ها

بی‌بی، مهمان مامان و مهمان بابا

دو طبقهٔ خانهٔ کوچک ما سال‌ها محل رفت‌وآمد دو گروه اجتماعی بود: مشتریان مادر که از خانواده‌های اعیان و بزرگان بودند و شیک و معطر و برای طراحی و خیاطی می‌آمدند و دیدارکنندگان با پدر که تابستان‌ها خیس عرق از راه می‌رسیدند و زمستان‌ها با کفش‌های گل‌آلود و غالباً برای درددل و مشورت به سراغ پدرم می‌آمدند. خانهٔ ما همیشه پر بود از کتاب‌های اهدایی به پدر و جعبه‌های بازنشدهٔ شکلات که برای مادر می‌آوردند.[۹]

پیام سیاوش به سهراب زخم‌خورده

درپی شکست‌ها وقتی که یأس و افسون بر جان‌ها سایه انداخته بود، سیاوش، سهراب زخم‌خورده را این‌چنین پیام می‌دهد:

«شیفتگی و آرمان‌خواهی به‌تنهایی کافی نیست، باید جانی روشن داشت و در چشمهٔ خرد و دانایی تن شست.»[۱۰]

اخراج گروهی از خانهٔ خودی

کانون نویسندگان ایران بنیادی که هر وقت نامش می‌آید یاد مؤسسان و دبیران دور اولش زنده می‌شود در سال۵۸ هئیت دبیرانی داشته که جمعی، تصمیم به اخراج گروهی می‌گیرند. باقر پرهام، احمد شاملو، محسن یلفانی، غلام‌حسین ساعدی و اسماعیل خویی روزی اعلام می‌کنند که سیاوش کسرایی، به‌آذین، هوشنگ ابتهاج، فریدون تنکابنی و محمدتقی برومند اخراج‌اند. از مجمع عمومی کانون، تأییدیه می‌گیرند و کل اعضاء توده‌ای، به‌همراه این پنج تن، از کانون نویسندگان ایران، اخراج می‌شوند.[۱۱][۱۲]

داستانک‌های دارایی

هوشنگ ابتهاج امینی است که کسرایی متولی آثارش کرده‌ است.[۱۳]


ممنوعیت از کار

چاپ شعر یونانی، سایهٔ ممیزی را بر سروده‌ها و دفترهای کسرایی نیز انداخت.[۱۴] شعر یونانی برای میکیس تئودوراکیس،آهنگساز شهیر آن کشور[۱۵] گفته شده بود؛ اما چون با «وطنم قلب من است، قلب من زندانی است» تمام می‌شود باآنکه مربوط به وقایع یونان است؛ چاپ آن در وضعیت سیاسیِ نیمهٔ دوم دههٔ چهل ایران، سیاوش رو ممنوع‌القلم می‌کند.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد


تأمین زندگی به دست مادر

باآنکه سیاوش همواره شاغل بود و معمولاً پیوسته مشغول می‌شد؛ اما بی‌بی، مادر مهری را که در تهران طراح و خیاط معروفی بود، نان‌آور می‌داند: «سفارش لباس قبول می‌کرد و زندگی ما با سرانگشت هنرمندانهٔ مادرم تأمین می‌شد.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی داردخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد بی‌بی در خاطره‌ای از پدر نقل می‌کند که: «پدرم روزی به‌شوخی گفت اگر [کار خیاطی] مادرتان نبود، شاید من هم یکی از شاعران پشت مسجدشاه می‌شدم و مجبور بودیم برای دیگران نامه بنویسیم.»خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه

بی‌بی سیاوش در ده‌سالگی

ده‌ساله بودم که در جواب معلمم وقتی پرسید می‌خواهی چه کاره شوی، گفتم: «یا سوفیالورن یا چه‌گوارا». آنقدر که تحت تأثیر دو طبقهٔ همیشه پرتردد خانه‌مان بودم. هرچند معلم هاج و واج ماند و سری تکان داد و سکوت کرد؛ اما وقتی برای پدرم تعریف کردم گفت: «تو دیگه کمتر توی این اتاق پایین بیا.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

مزار افتخاری وین

داستانک نحوهٔ مرگ، بازتاب خبر مرگ در روزنامه‌ها و مجلات و نمونه‌هایی از آن

چه شد که پدر رفت

سیاوش کسرایی به‌گفتهٔ دخترش بی‌بی، از بدو تولد مشکل ریوی داشت و همواره از تنگی‌نفس رنج می‌برد:

«آئورت‌هاش جای اینکه سمت چپ باشد، سمت راست بود. در این سال‌های آخر هم، بااینکه خورد و خوراکش را رعایت می‌کرد، گویا مشکل کلسترول پیدا کرده بود؛ اما [مشکل عمدهٔ بابا] در تمام مدت عمرش نفس‌تنگی بود.»[۱۶] سرانجام نیز بیماری قلبی که سال‌ها به آن بی‌اعتنا بود گریبانش را گرفت و پس از عمل جراحی به‌سبب ذات‌الریه درگذشت.

زندگی و تراث

کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری

سیاوش را از خردسالی به تهران آوردند. در مدرسهٔ ادب، دورهٔ ابتدایی را گذراند و در مدرسهٔ نظام و دارالفنون دوران دبیرستان را. همان دوران دبیرستان با محسن پزشکپور و داریوش فروهر همراه شد و در فعالیت‌های دانش‌آموزیِ ملی‌گرا شرکت کرد. طی سال‌های ۱۳۲۶تا۱۳۲۹ در دانشکده حقوق دانشگاه تهران دورهٔ لیسانس علوم‌سیاسی را گذراند که البته نگذاشتند از پایان‌نامه‌اش دفاع کند؛ چون جنبش کارگری را موضوع رسالهٔ خود کرده بود. کسرایی از دو سال قبل از اتمام تحصیلات دانشگاهی، عضو حزب توده شده بود. دوران سربازی را در دانشکده افسری به‌سربرد.[۱۷] [۱۸] سه سال بعد، کسرایی کارمند سازمان همکاری بهداشت، وابسته به برنامه اصل چهار ترومن شد و در نشریه‌های بهداشت همگانی در ناحیهٔ دریای خزر و زندگی و بهداشت قلم‌فرسایی می‌کرد. طی بیست سال متمادی یعنی از اواسط دههٔ ۱۳۳۰ تا اواخر دههٔ ۱۳۵۰ در سازمان‌های مربوط به مسکن عمومی که بانک ساختمانی، وزارت آبادانی و مسکن و نیز وزارت مسکن و شهرسازی را شامل می‌شد، تقریباً بی‌وقفه شاغل بود. صرفاً یک دوره به‌حالت تعلیق خدمت اداری درآمد که در بخش تبلیغات گروه صنعتی بهشهر کار می‌کرد و البته همیشه در کنار مشاغل دائمی، به تدریس ادبیات در دانشگاه‌های تهران و زاهدان نیز می‌پردازد.[۱۷][۱۸]
کسرایی در تمام طیف‌های فعالیتش از عرصهٔ علمی گرفته تا فرهنگی و هنری، ثابت کرده که همواره پشتکار داشته است. این ویژگی در زندگی سیاسی‌اش نیز نمایان بود؛ همراهی‌با حزب توده که از سال۱۳۲۷ آغاز کرد تا چهل سال بعد همچنان ادامه داشت و در این اثنیٰ تبعاتی را نیز متحمل شد. پس از کودتای ۲۸مرداد۱۳۳۲، مدت کوتاهی را در زندان به‌سر برد و در ۱۳۶۲، هم‌زمان با سرکوبی حزب توده، وطن را ترک کرد. زندگی در کابل تا ۱۳۶۶ و در مسکو تا ۱۳۷۴ و سپس اقامت در وین تا پایان عمر، بخشی از این تبعات است. از ۱۳۶۵ تا زمان استعفایش از حزب توده در ۱۳۶۷، کسرایی عضو هیئت سیاسی حزب بود؛ اما سرانجام در ۱۳۶۹ از کمیته مرکزی حزب نیز کناره گرفت. جدایی از این تشکیلات نیز با چنان اطمینانی رخ داد که آخرین مجموعهٔ شعرش، مهرهٔ سرخ را در اعتراض علنی به سیاست حزب توده و عواقب آن سُرود و در سال۱۳۷۴ چاپ و منتشر کرد.[۱۷] [۱۹]

شخصیت و اندیشه

زمینهٔ فعالیت

یادمان و بزرگداشت‌ها

۷۴ و ۳ رویدادش

کوشش کسرایی برای ترک مسکو سرانجام در ۱۳۷۴ به‌نتیجه رسید و سکونتش در وین به‌عنوان پناهنده میسر شد. وین اما نگاهش به کسرایی، نگاهی از جنس مرغ مهاجر نبود و انجمن فرهنگی ایرانیان مقیم اتریش، آبان همان سال، باورش از سیاوش را با برگزاری شب شعری بسیار باشکوه به‌نمایش گذاشت. شب شعری به‌دور از سیاست و حزب و سازمان و... . امید بار دیگر در روحیهٔ شبانش بهبود یافت:

باور نمی‌کند دل من مرگ خویش رانه نه من این یقین را باور نمی‌کنم
تا همدم من است نفس‌های زندگیمن با خیال مرگ دمی سر نمی‌کنم

امیدی که دیری نپایید و این نه رویداد که حادثهٔ نهایی، سال۷۴ برای سیاوش بود: آتش درون خاموش شد.[۲۰]خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

زیباترین شعر در رثای کسراییخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

حمید مصدق
آنجا کنار باغی

سراغی
از یاران‌رفته گرفتیم

اینجا کنار رودی

سرودی
با یاد رفتگان خواندیم

بی‌دوستان رفته و

یاران درگذشته
تنها ماندیم

گفتیم

اندوهِ برنشسته به دل را
با استعاره‌هایی
به اهل راز گوییم

دیدیم

دیگر به‌غیر آینه یاری نمانده است
تا راز بازگوییم
اندوه برنشسته به دل را
با اهل راز گوییم

فردا که آینه تنها می‌ماند

بی‌ما می‌ماند
آیا کدام تصویر
قاب این آینه را پُر خواهد کرد؟


در آیینهٔ آرا

هوشنگ ابتهاج

«واقعاً عجول بود، در حرف‌زدن، در تصمیم‌گرفتن، در قضاوت‌کردن و...»
این نظر رفیق گرمابه‌وگلستان و امین آثار سیاوش است وقتی که پیام سیاوش را از شجریان می‌شنود. سایه‌ای که باور دارد:

«در این سال‌هایی که در مسکو بود، یک شاعر فوق‌العاده، فوق‌العاده خوب به‌وجود آمد و یک دوران پختگی خاصی برایش پیدا شد و شانس بزرگش این بود که از جمعی که در ایران دور او بودند، بریده شد؛ البته این بریدن، بیچاره‌اش کرد. من شنیده‌ام در مسکو دائم نشسته بود و گریه می‌کرد.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی داردخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

مهدی اخوان ثالث

م.امید، آرش کمانگیر کسرایی را در بخش اول و آخر بسیار زیبا دیده و مضمون شعر را بکر می‌داند؛ به‌گونه‌ای که گیرایی و جاذبهٔ خاصی دارد و نادرستی زبان آن را فقط اهل فن می‌فهمند. ثالث معتقد است «آرش کمانگیر» آن‌قدرها زبان حماسی ندارد؛ چراکه زبان حماسی باید استحکام و درشتناکی و اعتلا داشته و هر کلمه با تمام معنا بجا بنشیند و قادر به تعویض و جایگزینی آن نباشیم و می‌گوید اگر این مضمون به دست کسی می‌افتاد که در زبان حماسی ورزیده‌تر بود، شاید شاهکاری درمی‌آمد. این شعر شاهکارِ لنگانی است که که به‌دلیل مضمونِ زیبا، برداشتِ خوب و تأثیرِ ابتدا و انتها و نیز نهفته‌بودن ایراد برای مردم، اثری موفق و در میان مردم پذیرفته‌شده است و البته تبلیغ بسیاری هم برای آن شد. خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه

ابوالفضل محققی

نادر نادپور

کسرایی با همهٔ ارادتی که به نیما داشت، فقط مقلد نیما نبود و به‌یمن تجربه‌هایی که از تقلید نیما و تأثیر دیگران اندوخت، زبانی ویژهٔ خود یافت که گرچه بی‌نقص و استوار نیست، گاه رنگین و دلپذیر است. درعین حال او استقلالی برای قلمرو شاعرانه‌اش تحصیل نکرده و شوربختانه سروده‌هایش پس از انقلاب هیچ اعتباری برای نام او نیاورد. حتی در منظومهٔ «آرش کمانگیر» نیز به‌زبان کامل حماسی دست نیافت و فاصلهٔ طبع رنگینش با عظمت شاعرانه او چندان اندک نبود ؛اما به‌رغم تمام این‌ها او از شاعران نامدار و ماندگار دوران ما شناخته می‌شود.خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه

محمدرضا شفیعی کدکنی

احسان طبری

سکهٔ نوپردازی، به نام نیما ضرب خورده است؛ با آنکه پیش از او نیز کسانی برای تصرف و درهم‌شکستن قزل‌قلعهٔ وزن و قافیه تلاش‌هایی کردند. در آسمان نوپردازی ستارگان درخشانی طلوع کردند که بی‌گمان سیاوش کسرایی، یکی از نورانی‌های آن است که موفق شد از یک جایی به بعد، شیوهٔ خاص خود را به میدان آورد. او شاعرانه‌بودن را با درخدمت تکامل تاریخی بودن هماویز کرد و به «شاعر مردم» بدل شود. خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه

علی دشتی

دشتی در یادداشت چهل‌وششم خود که اختصاصاً به تحلیل اندیشه و محتوای آثار نادر نادرپور پرداخته، دربارهٔ سیاوش کسرایی و دیگر شاعران هم‌نسل نادرپور چنین می‌گوید:

در راه رسیدن به گوهرشهر، آزمون‌ها، لحظه‌ها و گام‌هایی را به‌پایان بردند و شاید این یک ویژگی عمومی بین تمام شاعران آن نسل بود که تجربه‌ها و کوشش‌های خود را آسان نمی‌گرفتند.[۲۱]

کامیار عابدی

شعر کسرایی از لحاظ صورت‌های خیال، شعر کم‌باری نیست؛ اما سروده‌هایش از پیراستگی، زدودگی و وسعت زبانی و معنایی شعر ا.بامداد، م.امید، سهراب سپهری و فروغ فرخزاد دور جلوه می‌کند. با این‌همه در نوع شعر سیاسی، به‌ویژه در نیمهٔ دوم سدهٔ بیستم میلادی، به‌احتمال زیاد، هماورد پراهمیتی نمی‌توان برایش تصور کرد. البته تأیید این داوری منوط بر آن است که خود را از جدال‌های سیاسی‌ادبیِ «پدرها» و «پدرهای پدرها» دور نگه داریم. سیاوش شاید مهم‌ترین شاعر عصر خود در ایران بود که در سودایی از جان برآمده، همهٔ هنر کلامی و سلوک خویش را به سود آرمان‌های لبریز و غریب سدهٔ بیستم یعنی سوسیالیسم و مارکسیسم وانهاد. خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه

عبدالعلی دستغیب

تعبیرات و تصویرهای بسیار تازه و ابداع‌آمیز در وصف‌ها و تغزلاتِ کسرایی از ویژگی‌های شیوهٔ شاعری اوست. درعین‌حال مجموعهٔ خون سیاوش حاوی قطعه‌هایی است که غالباً شعر شمرده نمی‌شود. تصویرها و تعبیرها یا کهنه و قدیمی است و به درد شعر امروز نمی‌خورد مثل قطعهٔ نامزدی یا مصنوعی ساخته شده است و در سرودن آن‌ها پیش‌اندیشی به‌چشم می‌خورد؛ مثل قطعه‌های جهان پهلوان، مرغ توفان و قلوه‌سنگ. بعضی شعرهای کسرایی عجولانه ساخته شده است. مثلاً در کتاب «خانگی» هم قطعهٔ خانگی را می‌بینیم که شعری است کامل و هم قطعهٔ «یاد دوست» که نظم بی‌لطفی، بیش نیست.[۲۲]

م.ا.به‌آذین

اعتمادزاده که تندخویی و بدبینی مفرط زبانزد بود، همواره به سیاوش که انسانی بود مهرورز، خرده‌ای ارتباطی می‌گرفت:

«از حلقهٔ بی‌جفت‌وبست دوستان رنگارنگ که سیاوش را همیشه در میان دارند» خشمگین بود.[۲۳]

نظرات فرد دربارهٔ خود و آثارش

شعرگفتن
شعرگفتن برای من پاسخ به نیاز درونی است که بیش و پیش از همه خودم را آرام می‌کند پس از گفتن نیز ابتدا خودم را دگرگون می‌سازد. باری است که تا بر زمین نگذارم، احساس آسودگی نمی‌کنم و چون می‌گذارمش سرِ آن دارم که باری بس سنگین‌تر بردارم. دریچه‌ای است که به رنج بر تنگنایم باز می‌کنم و نقسی به‌راحتی می‌کشم؛ اما دوباره این در به‌سختی به رویم بسته می‌شود. جواب سلام به کسی است که سخت دوستش دارم؛ اما نمی‌بینمش. یک قناری است که آزاد می‌کنم و چون از دست دادمش، روحم لبریز از شادی می‌شود. شعر کوتاه‌ترین فاصلهٔ من با مردم است؛ اما شاعری راه درازی است که سال‌هاست در آن گام می‌زنم تا به دیدار خلق بشتابم.[۲۴]
داغ خاک دامن‌گیر!
خانوادهٔ من از ریشه، اصفهانی است و اصفهان زادگاه من است، گرچه جز چند ماهی بر خاک برکت‌خیزش نمانده‌ام. بیشترین یادهای من از کودکی را گسترهٔ سبز و بارانی و مه‌آلود مازندران پرمی‌کند با شب‌بیداری‌های فرازکومه‌ها در کشت‌راز و آوازهای محلی، آتش‌های هیزم‌شکن‌های خسته در جنگل، جامه‌های رنگین زنان در پهنهٔ دشت و تماشای اسب‌های آزادِ یال بر باد سپرده و اما این تهران بود که مرا به خود گرفت و مهر و داغش را یکجا بر دل من گذاشت.[۲۵]

قلم‌تراش نکرد؛ اما ماندگار ماند!
بی‌بی کسرایی هنوز هم بریده‌کاغذهای باطله‌ای را که پدر بر روی آن‌ها شعر می‌نوشت، نگه داشته است:

[بابا] شعر رو این طوری می‌گفت و روی شعر وسواس نداشت. خیلی از دوستاش بهش می‌گفتند تو فکر نمی‌کنی، قلم‌تراش نمی‌کنی، آب‌تراش نمی‌کنی و... . باید شاعر ماندگار باشی؛ [بابا] می‌گفت:
«نه! من شاعر روزگارم!»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد


وصف سیاوش از مهرهٔ سرخ همچون وصیت
در این هنگامهٔ پرآشوب که میهن بلاخیز ما نیز در کشاکش بود و نبود نام و تاریخ و فرهنگ خویشتن است، مهرهٔ سرخ را به دست شما آگاهان می‌سپارم، همچنان‌که یک بار دیگر «آرش» را به شما واگذاردم
و شما او را در دست و دامان و گهوارهٔ دل‌هایتان
به برومندی رساندید![۲۶]


نیش و نوش‌های سیاوش

به سایهٔ من بگو

۱۳۶۹، محمدرضا شجریان به دیدار دوست قدیمش‌اش در مسکو می‌رود. سیاوش را همچون گذشته شاد و سرشار از حرف‌های انرژی‌بخش نمی‌بیند. وقتی در خلوت دردش را جویا می‌شود، کسرایی پیامی می‌دهد که برای سایه‌جانش ببرد:

«برو بگو این فلان‌فلان‌شده‌ها به همهٔ ما دروع گفتند. همهٔ ما رو فریب دادند... آه در بساط ندارند... من اینجا گیر افتادم. شما دنبال ما نیایید... .»

این، نظر کسرایی دربارهٔ حزبی است که تا سرحد جان برایش تاوان داد.[۲۷]خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد


همراهی‌های سیاسی

مخالفت‌های سیاسی

نامه‌های سرگشاده

نام‌های دسته‌جمعی

بیانیه‌ها

جملهٔ موردعلاقه در کتاب‌هایش

از دل خاطرات ابوالفضل محققی

مولانا را نباید با ریتم غم‌انگیز خواند. مولانا شور است، حرکت است.
باید ضرب گرفت و رقصید.
خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
♦ ♦ ♦ ♦ ♦

روزی در حیاط رادیو زحمتکشان نشسته بودیم؛ بعدازظهر بود، آفتاب زیبای کابل، درختان دور حیاط خانه «عموی شاه» حال‌وهوای دیگری داشت. از رادیو صدای شهرام ناظری به‌گوش می‌رسید که اشعاری از مولانا می‌خواند. با سرانگشت شروع کرد به گرفتن ریتم روی زانوانش و حرکت‌دادن ریتمیک سر و بدن. گفت:

خالقِ آرش چه تیپی و چه منشی داشت

قدی متوسط، رخساری سبز با گونه‌هایی کوچک، اندامی میانه و موهایی سیاه با سبیل مشکی و پرپشت که به چهرهٔ مردانه‌اش جذابیت بیشتری می‌داد. آراسته بود و همیشه دوست داشت شیک و مرتب لباس بپوشد. این سیما و نمایی است که سیاوش در ذهن همکاران اداری و فرهنگی و دوستان و خویشاوند دور و نزدیک، به یادگار گذاشته است.[۲۸]
در بین دوستان ما معمول بود که می‌گفتند سیاوش آدم لوسی است؛ ولی وضعیت نابسامان زندگی در مهاجرت به من ثابت کرد که این حرف صحیح نیست و او نشان داد که چقدر می‌تواند خوددار و بی‌توقع باشد.[۲۹]

ای دل غافل

مهری نوذری در نامه‌ای به عابدی وصف حال سیاوش مهاجر را با درد بسیاری نوشته و در چند سطر مانده به پایان دست‌نوشته، اشاره می‌کند که هروقت، حرفی از رفیقی می‌شد یا خبری از کسی می‌رسید که مناسب نبود، غمگین و ساکت گوشه‌ای مچاله می‌نشست و به دیوار روبه‌رویش خیره می‌شد و تنها می‌گفت: ای دل غافل![۳۰]
بی‌بی نیز حرف مادر را می‌زند:
کسرایی همیشه از دو طرف خورد؛ هم از دوست خورد هم از دشمن...، برای همین می‌نشست، دیوار رو نگاه می‌کرد و همش می‌گفت: ای دل غافل!خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

خلقیات

روابط اجتماعی گسترده، مصاحبت و همیاری، خصلت‌هایی است که کسرایی را بدان‌ها می‌شناسند. در بین چهره‌های ادبی زمان خودش، هوشنگ ابتهاج، احمدرضا احمدی، به‌آذین، ایرج افشار، فروغ فرخزاد، مرتضی کیوان، شاهرخ مسکوب، فریدون مشیری، نادر نادرپور، نیما یوشیج و ابراهیم یونسی از نزدیکان اویند. از اوائل دهه۱۳۴۰ تا اوائل دهه۱۳۶۰، تقریباً هر روز، در دفتر یا منزل، کسرایی محیطی باز برای دورهم‌آیی فراهم می‌کرد.
سیاوش خوش‌معاشرت و خوش‌برخورد بود و همه او را دوست داشتند. کسانی که دوستش نداشتند صرفاً از باب ملاحظات سیاسی بود نه ملاحظات دیگری. آغوش او برای پذیرایی از همه باز بود... دوستان غالباً می‌گفتند که ما زنگ تفریحمان پیش شما می‌آییم.[۲۹]

منزلی که در آن زندگی می‌کرد (باغ و ویلا)

گزارش جامعی از سفرها(نقشه همراه مکان‌هایی که به آن مسافرت کرده است)

برنامه‌های ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است

ناشرانی که با او کار کرده‌اند

بنیان‌گذاری

تأثیرپذیری‌ها

سایه که از سال۱۳۳۰ تا پایان عمر همراهِ همیشگی کسرایی است در وصف تأثیرپذیریِ او از یوشیج می‌گوید:

عکس معروفی که همگی دور کرسی نشسته‌ایم در خانهٔ کسرایی گرفته شده و او کنار نیماست. سیاوش خیلی شیفتهٔ نیما بود. خیلی شدید.

استادان و شاگردان

آرش، شهرت‌آفرین سیاوش

آرش کمانگیر میوهٔ جوانی سیاوش است. کسرایی به‌گفتهٔ خودش اولین بار که اوستا را می‌خواند، با سرگذشت مردی در زمان پادشاهیِ منوچهر آشنا می‌شود. این مرد داوطلب آن است که از بالای البرز کوه، تیری بیندازد تا هرجا که تیر به زمین نشست، مرزِ ایران و توران مشخص شود. او که همان آرش است، یک نِی را پُر از شبنم می‌کند و آن را مقابل خورشید پرتاب می‌کند؛ چون خورشید جذب‌کنندهٔ شبنم است و تیر آرش فاصلهٔ زیادی را طی خواهد کرد. سیاوش میهن‌پرست، اما جای این تعبیر زیبای شاعرانه، به‌نفع ملتش، جان آرش را در تیر می‌نهد. او آرش منظومه‌اش را چنین توصیف می‌کند:

«آرش با برجانهادن گَردِ تن، از سد مرگ برمی‌جهد و نه جان خود که جان‌های بی‌شمار دیگری را می‌رهاند که جز این را برنمی‌تابد و راهی دیگر نیز نمی‌نماید.»[۳۱]

شاعرِ امید در جست‌وجوی خورشید

بیستمین سالگرد درگذشت سیاوش کسرایی، یعنی سال۲۰۱۶، جمشید برزگر مستندی ساخت به نام «در جست‌وجوی خورشید». این فیلم از بخش فارسی تلویزیون بی.بی.سی پخش شد.[۲]

حضور در فیلم‌های مستند دربارهٔ خود

اتفاقات بعد از انتشار آثار

نام جاهایی که به اسم این فرد است

کاریکاتورهایی که درباره‌اش کشیده‌اند

مجسمه و نگاره‌هایی که از او کشیده‌اند

ده تا بیست مطلب نقل‌شده از نمونه‌های فوق از مجلات آن دوره

برگه‌هایی از مصاحبه‌های فرد

رباعیِ نیما برای مرتضی
به دست‌خط سیاوش

آثار و کتاب‌شناسی

کارنامه سیاوس

  1. از آوا تا هوای آفتاب: مجموعه کامل اشعار، تهران: کتاب نادر، ۱۳۸۴
  2. الف. در هوای مرغ آمین: نقدها، گفت‌وگوها و داستان‌ها، تهران: کتاب نادر، ۱۳۸۲
  3. ب. هوای آفتاب: واپسین سروده‌ها، تهران: کتاب نادر، ۱۳۸۲
  4. مهره سرخ، وین: کارا، ‍۱۳۷۴
  5. ستارگان سپیده دم، لندن: بینا، ۱۳۶۸
  6. الف. هدیه برای خاک، لندن: بینا، ۱۳۶۳
  7. ب. پیوند، کابل: حزب توده ایران، ۱۳۶۳
  8. تراشه‌های تبر، کابل: انجمن فرهنگی پوهانتون، ۱۳۶۲
  9. چهل کلید، تهران: حزب توده ایران، ۱۳۶۰
  10. آمریکا، آمریکا، تهران: علم و هنر، ۱۳۵۸
  11. از قرق تا خروسخوان، تهران: مازیار، ۱۳۵۷
  12. به سرخی آتش، به طعم دود، سوئد (شهر نامعلوم): حزب توده ایران، (به اسم مستعار شَبانِ بزرگْ امید) ۱۳۵۵
  13. چهره مردمی شعر نیما، دانشگاه زاهدان، پلیکپی، ۱۳۵۴
  14. الف. بعد از زمستان در آبادی ما(داستان)، تهران: کانون پرورش فکری کودکان‌ونوجوانان، ۱۳۴۶
  15. ب. خانگی، تهران: بینا، ۱۳۴۶
  16. الف. با دماوند خاموش، تهران: صائب، ۱۳۴۵
  17. ب. سنگ و شبنم، تهران: صائب، ۱۳۴۵
  18. خون سیاوش، تهران: امیرکبیر، ۱۳۴۱
  19. آرش کمانگیر، تهران: اندیشه، ۱۳۳۸
  20. آوا، تهران: نیل، ۱۳۳۶


سبک و لحن و ویژگی آثار

زبانی ساده و آهنگین، تصاویر و تخیلی بدیع و مضامینی پرشور و انقلابی، ویژگی‌هایی است که از همان آثار نخست کسرایی، او را بر یکی از کرسی‌های مختص شاعران مهم و پرطرفدار ادبیات معاصر نشاند.


جوایز و افتخارات

بررسی چند اثر

سایه و آرش کمانگیر

سایه در گفت‌وگو با نگارندگان کتاب پیر پرنیان‌اندیش، آرشِ سیاوش را چنین توصیف می‌کند: «آرش کمانگیر یه مجموعه‌ای از ضعف و قدرته؛ بعضی جاهاش درخشانه و بعضی جاها ضعف داره و یه ایراد دیگه که می‌گیرن اینه که تو آرش ترکیب دو وزن هست که به‌نظر من عیبی نیست؛ لااقل برای یه منظومه عیبی نیست».[۳۲]


ناشرانی که با او کار کرده‌اند

تعداد چاپ‌ها و تجدیدچاپ‌های کتاب‌ها

منبع‌شناسی

نوا، نما، نگاه

پانویس

  1. «سیاوش کسرایی و صلیبی که خود بر دوش نهاد». 
  2. ۲٫۰ ۲٫۱ «در جست‌وجوی خورشید: روایتی از شعری با دو قلب دقیقه ۱۳:۱۵». 
  3. عابدی، شبانِ بزرگْ امید، ۲۴.
  4. «[کاتالوگ ۱۳۹۴، حراج تهران»]. 
  5. «حزب توده و کانون نویسندگان ایران». 
  6. «سالگرد خاموشی سیاوش کسرایی، شاعر انقلاب و غربت». 
  7. «پنج دری؛ فرهنگ و هنر ایران در هفته گذشته». 
  8. عابدی، شبانِ بزرگْ امید، ۱۶و۲۲و۲۴.
  9. عابدی، شبانِ بزرگْ امید، ۸۹.
  10. «کسرایی پدر، کسرایی دوست». 
  11. کوشان، حدیث تشنه و آب، ۷۲تا۸۵.
  12. «ایران، چرا توده‌ای‌های کانون نویسندگان اخراج شدند؟». 
  13. «من، بی‌بی‌ کسرایی ۱۴ سال داشتم.». 
  14. شبانِ بزرگْ امید. ص. ۲۳.
  15. «میکیس تئودوراکیس». 
  16. عابدی، شبانِ بزرگْ امید، ۹۶.
  17. ۱۷٫۰ ۱۷٫۱ ۱۷٫۲ عابدی، شبانِ بزرگْ امید، ۱۳تا۱۷.
  18. ۱۸٫۰ ۱۸٫۱ کسرایی، سیاوش. بدون تاریخ، احتمالاً اواسط دههٔ۱۳۶۰. شرح زندگی. اسناد خصوصی کسرایی.
  19. «متن نطق در پلنوم فروردین ۱۳۶۹ کمیته مرکزی حزب توده». 
  20. عابدی، شبانِ بزرگْ امید، ۲۹تا۳۱.
  21. هوشنگ اتحاد، پژوهشگران معاصر ایران، ۷:‎ ۳۶۹.
  22. انتشارات مروارید، گزینهٔ اشعار سیاوش کسرایی، ۲۶.
  23. اعتمادزاده، از هر دری زندگی‌نامه سیاسی‌اجتماعی، ۱:‎ ۱۴۹.
  24. کسرایی، گزینهٔ اشعار سیاوش کسرایی، ۱۲.
  25. عابدی، شَبان بزرگْ امید، ۱۳.
  26. کسرایی، گزینهٔ اشعار سیاوش کسرایی، ۱۵.
  27. عابدی، شَبان بزرگْ امید، ۲۹و۳۰.
  28. عابدی، شَبان بزرگْ امید، ۱۸و۲۳.
  29. ۲۹٫۰ ۲۹٫۱ عابدی، شَبان بزرگْ امید، ۶۸.
  30. عابدی، شَبان بزرگْ امید، ۷۴.
  31. کسرایی، گزینهٔ اشعار سیاوش کسرایی، ۱۳.
  32. عظیمی و طیه، پیر پرنیان‌اندیش، ۹۹۴.

منابع

پیوند به بیرون