مریم برادران: تفاوت میان نسخهها
محمد ایذجی (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
محمد ایذجی (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۵۲: | خط ۵۲: | ||
<center>* * * * *</center> | <center>* * * * *</center> | ||
[[پرونده:برادران.jpg|320px|thumb|چپ]] | |||
[[پرونده:اینک شوکران.jpg|320px|thumb|چپ]] | |||
[[پرونده:برادران۲.jpg|320px|thumb|چپ]] | |||
[[پرونده:حنانه.jpg|320px|thumb|چپ]] | |||
[[پرونده:ر.jpg|320px|thumb|چپ]] | |||
[[پرونده:منوچهر مدق.jpg|320px|thumb|چپ]] | |||
[[پرونده:برادران۱.jpg|320px|thumb|چپ]] | |||
[[پرونده:یادگاران۲.jpg|320px|thumb|چپ]] | |||
[[پرونده:سعید جان برزگر.jpg|320px|thumb|چپ]] | |||
[[پرونده:درها۱.jpg|320px|thumb|چپ]] | |||
[[پرونده:یادگاران.jpg|320px|thumb|چپ]] | |||
[[پرونده:درها۲.jpg|320px|thumb|چپ]] | |||
[[پرونده:نا.jpg|320px|thumb|چپ]] | |||
==آیینهای از مریم برادران== | ==آیینهای از مریم برادران== |
نسخهٔ ۲ تیر ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۴۵
مریم برادران | |
---|---|
زمینهٔ کاری | ادبیات داستانی، مستندسازی و خاطرهنگاری |
زادروز | ۱۳۵۵ تهران |
ملیت | ایرانی |
کتابها | «نا»، «ر»، «حنانه» و «اینک شوکران» |
مدرک تحصیلی | کارشناسی فیزیک اتمی، کارشناسی ارشد مدیریت آموزشی، دکتری برنامهریزی توسعه آموزش عالی |
مریم برادران، نویسنده و مستندساز ایرانی حوزه دفاع مقدس است.[۱]
آیینهای از مریم برادران
اولین تجربههای نویسندگی
من از وقتی محصل بودم مینوشتم؛ دلنوشته، یادداشت، شعر، داستان، اما نوشتن به طور جدی به بعد از دوره کارشناسیام برمیگردد. من فیزیک خوانده بودم و در مراکز اپتیک جهاد دانشگاهی صنعتی شریف مشغول به کار بودم، دوست داشتم کنار کار تخصصی رشتهام در مرکز فرهنگی هم مشغول باشم. آن سالها بعضی از دوستانم در انتشارات روایت فتح فعال بودند. توسط یکی از دوستانم به آنجا معرفی شدم. اول رفتم نه برای نوشتن، آنجا حضور داشتم. اسنادی درباره شهید آوینی را مطالعه میکردم، فیلم میدیدم تا وارد فضایشان شوم. کمکم دوستان پیشنهاد دادند اتودی بزنم و خاطرات کوتاهی نوشتم؛ چیزهایی شبیه به یادگاران، خوششان آمد و کارم در نوشتن جدی شد. شاید باید از دوستانم در آن سالها تشکر کنم.[۱]
نوشتن را دوست داشتم
انشانویس خوبی بودم، یادم هست در دوران دبستان و راهنمایی وقتی موضوع انشا مطرح میشد بچهها سر کلاس سریع میگفتند «برادران» انشا بخواند. نوشتن را دوست داشتم، اما هیچ وقت به اینکه یک روزی بنویسم فکر نمیکردم. براساس اقتضای سنم در دوران دبیرستان شعر میسرودم، اما برای کسی نمیخواندم. خواندن به شکل جدی را از دبیرستان آغاز کردم.[۲]
علاقه به کار فرهنگی
رمان، یا هر کتابی که بود به اقتضای سنم میخواندم، مجاز و غیر مجاز را میخواندم. سالهای آخر دبیرستان آثار دکتر شریعتی را میخواندم. زمانی که میخواستم از دانشگاه فارغالتحصیل شوم به اینکه فعالیت فرهنگی داشته باشم فکر میکردم. ریاضی فیزیک خوانده بودم، اما همیشه فکر میکردم اگر بخواهم تنها کار تخصصی انجام دهم، خلأیی خواهم داشت. وارد کار شدم، اما همیشه فکر میکردم کارهایی در ذهن و دلم وجود دارد که باید آنها را انجام دهم. روزهای آخر دانشگاه به خوابگاه رفتم همانجا به دوستانم گفتم:"دوست دارم کار فرهنگی داشته باشم. هرکداممان هر کجا که بودیم به یاد دیگران باشیم"، گفتم: "من کار فرهنگی را دوست دارم".[۲]
آغاز به کار فرهنگی
همان سال ۷۸ شاید سه یا چهار ماه بعد، در فصل زمستان یکی از دوستانم زنگ زد و پرسید: هنوز هم آن ایده را داری؟ دوست داری کار فرهنگی انجام بدهی؟ گفتم به شدت، گفتم به خصوص الان که از دانشگاه فارغ شدهام و بیشتر دوست دارم مشغول شوم. گفت یکسری از بچههای دانشگاه شریف انتشاراتی راهاندازی کردهاند، کار فرهنگی انجام میدهند، دوست داری کارشان را ببینی؟ رفتم و گفتم دوست دارم کار فرهنگی انجام دهم. گفتم فضا برایم مهم است و اینکه بتوانم کاری انجام دهم.[۲]
همکاری با روایت فتح
آن زمان اینگونه بود که هرکسی وارد انتشارات روایت فتح نمیشد و بچههای شریف در آن مشغول بودند، تستی میگرفتند و میگفتند اگر نوشتهای دارید بیاورد. من هم نوشتههایم را بردم و پذیرفته شد. در آن روزها تازه کتاب نیمههای پنهان «چمران و بعد همت» منتشر شده بود.[۲]
اولین تجربههای خاطرهنویسی
از ابتدا هم در ذهنم بود که کار نیمه وقت در جهاد دانشگاهی داشته باشم. از ابتدا هم به محل کارم این مسئله را گفته بودم. وقت آزادم را به روایت فتح میرفتم. چند ماهی مشغول بودم و حس خوبی به آنجا داشتم. حبیبه جعفریان مشغول تالیف کتاب شهید «حمید باکری» بود. به من هم گفتند برای مصاحبهها با ایشان همراه شوم تا با روند مسیر آشناتر باشم. نه اینکه سوال کنم، بلکه فضا را ببینم. بعد از مدتی هم گفتند: دوست داری بنویسی؟ پاسخم مثبت بود، بعد کار «یادگاران» که مربوط به شهید همت را به من دادند،. جزوههایی داشتند که میشد خاطراتی از آن استخراج کرد (کتاب منتشر شدهبود). یادم هست تجربه هیجانانگیزی بود. به این دلیل که مصاحبهها و اطلاعات خاصی به دستم رسید. در خاطرم هست چند خاطره کوتاه نوشتم. آن زمان آقای علیانی میخواندند، خیلی خوششان آمده بود.[۲]
اولین موفقیت
در آن زمان مجله مستندی منتشر میشد که چهار شماره آن صفر درآمد. اولین کاری که از من چاپ شد در این مجله درباره «شهید بهنام محمدی» بود. این اولین موفقیت من بود، این نوشته خیلی برایم لذت بخش است.[۲]
عشق به حیطه شهدا
البته در دوران کارشناسی در انجمن اسلامی مسئول واحد شهدا بودم، یعنی حیطه شهدا را دوست داشتم، این عشق از اردوی جنوب هم آغاز شد. هرچه هم پیش میرفتم شیفتهتر میشدم. اگر قصه فرهنگ برایم مهم بود این دغدغه هم برایم اهمیت داشت.[۲]
از زندگی راضیام
از زندگی هم راضی هستم. کلنجار به آن مفهوم شاید نداشته باشم. این راضی بودن به مواجهههایم بر میگردد.[۲]
پس از جایزه جلال
مطمئن بودم در آن دوره جایزه نمیگیرم، اما دریافت جایزه جلال تاثیری در من نداشت، راهی برای خودم تعریف کردهام و قصدم ادامه همان راه است، اما دریافت جایزه جلال باعث شد پایم به برخی نشستها باز شود، مثل داوری ها و... از نظر تصمیمات کاری مریم برادران پس از دریافت جایزه تغییری نکردهاست.[۲]
از خواندن میآموزم
داستان در زندگیام محوریت دارد. من هیچ وقت کلاس نویسندگی نرفتم، بلکه از خواندن آثار متفاوت آموختهام. نگاه از آن خودم است اما تکنیک و زاویه نگاه را در سایر آثار مورد توجه قرار میدهم. حتی کتابهای خارجی را میخوانم تا زاویه نگاههایی که از آن غافل هستم را دریابم. به نظرم جنگ یکی از اتفاقات بزرگ عالم است.[۲]
برادران از نگاه خود
دختری با دغدغههای متفاوت هستم که دوست دارد هر کاری را با علاقه انجام دهد و از انجامش لذت ببرد.[۱]
دنیای کتابخوانی
انتخاب یک کتاب کار سادهای نیست. به خصوص که موضوعات خودشان تعیینکنندهاند در کتاب خوب، اما شاید هنوز شازده کوچولو میتواند بهترین باشد. در نوع خودش کوچک، ساده و عمیق و متعلق به همه زمانها و زبانها. در کل علاقهام به خواندن زندگینامهها زیاد است و رمانهای کلاسیک و البته داستانهای کوتاه خوب.[۱]
نویسندگان مورد علاقه
نویسندههای مورد علاقهام خیلی زیاد هستند. در هر حیطهای شاید کسی... مثلاً نادر ابراهیمی را خیلی دوست دارم؛ لطیف، صریح، روان و سرشار از ادبیات. علی موذنی را میپسندم. چخوف از اولین نویسندگانی است که به هر نوجوان توصیه میکنم؛ رئالنویس قهاری است که کتابهایش از فرهنگ روایی ما دور نیست. زیرکی فوئنتس را به خصوص در کتاب دوست دارم و تیزبینی مارکز را.[۱]
لذت نویسندگی
نوشتن از دغدغههای اصلی زندگی من به شمار میآید، اما شغل من نیست و هدفم از نوشتن، انتقال لذت همراهی و همنشینی با افراد ارزشمند و دوستداشتنی و معرفی بیشتر آنان و خدماتشان به جامعه است.[۳]
زندگی و یادگار
دیدگاه و اندیشه
کتاب خوب کم داریم
آنچه از گذر در بازار نشسته یا از رصد نمایشگاه کتاب به نظر میرسد، باید شرایط موجود را جدی گرفت و برایش برنامهریزی کرد. من نمیگویم چرا کتاب جدید این همه کم یا بد و بیسلیقه یا گران چاپ میشود اما میگویم چرا کتاب خوب این همه کم داریم؟ چرا کتابی که بر اساس تفکر و آزاداندیشی و بیان واقعیات باشد و به خواننده لذت و آگاهی را با هم بدهد این همه کم است؟ چرا کتاب ایرانی متناسب با فرهنگمان نداریم؟ چرا بازار ترجمه هنوز این همه داغتر است؟ چرا بازار نشرمان دارد هویت خودش را از دست میدهد؟ چرا کسی به فکر فرهنگ نیست؟[۱]
مفهوم کتاب
معلمی برای زندگی؛ همراهی برای روزهای خوش و ناخوشی سندی فرهنگی که باید آن را جدی گرفت.[۱]
اهمیت خواندن
خوب خواندن و کتاب خوب خواندن به برکت عمر میافزاید.[۱]
در نبود کتاب
کتاب که نباشد چیزی در زندگی کم است و هیچ کس نقص را دوست ندارد.[۱]
مشق نویسندگی
شاید کتاب تجربههایی به آدم میدهد بدون آنکه تجربه شده باشند. در اصل کتاب خوب اگر به نگاه عبرت خوانده شود، میتواند شناخت و بینشی به خواننده بدهد که او را در زندگیش توانمندتر کند. به علاوه اینکه من شخصاً نوشتن را با خواندن آموختم. هیچ کلاسی یا دورهای ندیدهام. هر کتابی را میخوانم شاید در وهله اول میخوانم که لذت ببرم اما اگر کتاب لذتبخشی باشد میخوانم که یاد بگیرم چرا لذتبخش است و آن وقت از رویش به نوعی مشق میکنم و تجربه میاندوزم.[۱]
زایش و پیشرفت
البته زایش خوشایند است، اما همیشه به کار بعدی فکر میکنم. خصوصا اینکه از بازخورد کار قبل برای کار بعد کمک بگیرم و اینکه کمکم اجازه پیدا کردم خودم موضوع را انتخاب کنم.[۲]
خواندن همراه با تفکر
خواندن را از زندگی حذف نکنیم و در هر شرایطی در سبد خریدمان کتاب را هم جای دهیم. اما فکر نکنیم که فقط با خواندن اتفاق ویژهای میافتد. اگر خواندن با تفکر نباشد، جز سرگرمی چیزی نیست. اگر این حرف را بپذیریم، سپس داشتن کتاب خوب تأمل برانگیز و فضای نقد و علمی، بخشی از امور حیاتی حیطه فرهنگ است.[۱]
اهمیت مقدمهنویسی
نوشتن مقدمه، از مهمترین بخشهای یک اثر خاطرهنویسی است و باید در ابتدای این نوع آثار گنجانده شود که متأسفانه در تألیف بسیاری از خاطرات، مورد توجه قرار نمیگیرد.[۳]
آگاهسازی نسل جوان
مخاطب جوان امروز، سؤالات زیادی درباره امنیت کشور و لزوم جنگ و دفاع در مناطق مختلف دارد و حضور سرداران جنگ در مناطقی مانند بوسنی، عراق و سوریه باید بهروشنی برای وی شرح داده شود. نسل جوان باید بداند که سردارانی مانند شهید حیدری و شهید حججی با چه دلایل و آرمانهایی، کیلومترها دور از محل زندگی خود به شهادت رسیدهاند و سعی در نشر چه اندیشهای داشتهاند.[۳]
سیاسی نیستم
من سیاسی نیستم، سیاست را بلد نیستم، سیاست را نخواندهام؛ بنابراین وقتی سراغ افرادی میروم که یک مقدار جنبه سیاسی دارند، خیلی راحت به مخاطب خود میگویم و خودم ابا دارم وارد این محدوده شوم. دغدغههای من فرهنگی، اجتماعی و شخصیتی است و قبول دارم که سیاست خیلی بحث مهمی است؛ من شهید صدر را نخواندم، و یکی از چیزهایی که برای من مهم بود، خواندن این آدم برای ورود به شهید صدر است، الان سعی میکنم بخوانم و در پروژههای دانشجویی که در اطرافم هستند، فرصتی را فراهم میکنم که شهید را بخوانیم، بفهمیم و درباره او گفتوگو کنیم.[۴]
کمگویی و خوشگویی
درست یا غلط، استراتژی هر کسی، استراتژی اوست و قابل نقد است. یکی هم اینکه دنیای امروز کم مطالعه است و موضوعات خاصی مانند این آدمها (شهید صدر) دارای اقبال کمتری است بنابراین کمگویی و خوشگویی یک استراتژی برای ورود به این دنیا است.[۴]
لزوم نقد جدی
نقدهای جدی بهترین اتفاقات زندگی یک کتاب هستند، به شرط اینکه بیغرض و باب گفتوگو باشند؛ یک طرفه نباشند، واقعی و با شواهد باشند و بتوان درباره آنها گفتوگو کرد تا راههای اصلاحی را ایجاد کند.[۴]
ضعف در نقادی
جریان نقد در جامعه ما خیلی ضعیف است؛ اگر این اتفاق رخ بدهد، اتفاقات بزرگتری برای نویسندگان و خوانندگان خواهد افتاد. این نقدها در متنهای بعدی نویسندگان تأثیرگذار است.[۴]
یادگیری در تمام شئون
میفهمم که نقطه شروع باور و عزم است در همه سطوح، و در این میان ظرفیت رسانه مغفول مانده… گویا تعلیم و تربیت فقط در مرز کنکور است که مورد سؤال قرار میگیرد و سوژه صداوسیما و مطبوعات میشود یا هنگام حقوق معلمان و چیزهایی از این جنس. والا یادگیری موضوعیت ندارد و کسی نمیپرسد: چه خبر از دانش کاربردی، چه خبر از نقادی سازنده، از زندگی عالمانه، از فرهیختگی….[۵]
خوشبینی در دشواریها
خوشحالم که جبر شرایط ما را انداخت به ورطهای که شرایط، گذار را تسهیل میکند اما نگرانم این فرصت بگذرد و باز بمانیم میان گسستها و دوگانگیها و تعارضهای لاینحل. امیدوارم قدر بدانیم. اگر مرا عضوی از جامعه تعلیم و تربیت بدانید، همانطور که از شروع قصه کرونا حداقل در کلاسهای درسم و سعی کردهام خوشبینانه نگاهش کنم با شما همراهم و همفکر.[۵]
یادگیری و کنکور
چه باید کرد تا جامعه عمومی، تربیت و یادگیری را به مطالبه تبدیل کنند و این تقاضا را از حاکمیت داشته باشند؟ میدانم پاسخ خیلیها حذف کنکور است. اما شاید با من هم عقیده باشید که با حذف کنکور هم لزوماً این اتفاق نمیافتد… کار از جای دیگر میلنگد.[۵]
اهمیت آموزش در مدارس
لازم است آمارها و پایشهای ملی را جدی بگیریم. عینیتبخشی مهم است. شهود داریم اما وقتی آمار و ارقام جلوی چشممان میآید اتفاق دیگری رقم میخورد. باید به بررسی پیامدهای آموزش مدارس متنوع از جمله حکمت و مدارس دولتی همت گماشت.[۵]
از آرمانشهرها میترسم
نقاط شکست شروع حرکتاند. اما این چیزها را معمولاً بر زبان نمیآوریم. دوست داشتم نقاط شکست درسآموز یا نقاط قابل بهبود تجربه فاخر مدرسه حکمت را بیشتر بدانم. چرا؟ برایم واقعیتر میشد و خودم را به آن نزدیکتر میدیدم. گاهی تبدیل شده به مدینة فاضله و من از آرمانشهرها میترسم.[۵]
سبک زندگی در خاطرهنویسی
سبک زندگی را نمیتوان از جنس روح افراد جدا کرد. یادم هست یکی از اتفاقات در این راستا رخ داد، و برای همسر شهید باکری دشواریهایی ایجاد کرد، این مسئله خرید روسری همسر ایشان بود، درحالیکه این خرید روسری به نوعی شیوه ابراز محبت و... اینها سبک زندگی است، فریمی از زندگی یک فرد بیان میشود که میتواند نشان بدهد در موقعیتها چطور رفتار کرده است، سبک زندگی را نمیتوان از جنس روح افراد جدا کرد. اما بسیاری در مورد بیان همین روسری خریدن هم مخالفت میکنند.[۵]
زندگینامهنویسی و زندگینامهخوانی
یکی از دغدغهها و علاقهمندیهای خودم زندگینامهنویسی و زندگینامهخوانی است. معتقدم این آثار، گنجینهای از یک سابقه تاریخی و سرمایه ملی است و متأسفانه در کشورمان توجه چندانی به آن نمیشود. وقتی درباره آدمها و شخصیتهای خاص، بهویژه درباره آدمهای متفکر، نوشته میشود، آنوقت میتوان درباره آنها حرف زد. درواقع تا از آنها نوشته نشود و در حافظههای تاریخی صرفاً شفاهی بمانند، قابل گفتوگو و نقادی نخواهند بود؛ باید از بزرگان و نخبگان و اندیشمندان نوشت. این کار، هم ثبت بخشی از تاریخ است، هم تجربۀ زیستهای است که درسآموز خواهد شد و بستری برای نقد و بررسی موشکافانه آثار ایشان فراهم میکند.[۶]
نیاز به گفتوگوهای شفاف
یکی از مشکلاتی که ما در زندگینامهنویسیِ شخصیتهای بزرگ داریم، این است که این افراد یا بازماندگانشان بسیاری از مسائل را مطرح نمیکنند، فقط به این دلیل که ریا نشود. درصورتیکه به این مسئله توجه ندارند که تجربههای زیستی و اندیشهای آنها میتواند برای یک جامعه مفید و مؤثر باشد و باید آن را سخاوتمندانهتر در اختیار دیگران قرار دهند. به نظرم دیگر زمان این بزرگواریها گذشته و باید گفتوگوهای شفاف آغاز شود. ما بزرگان زیادی داریم که گنجینهاند، اما حاضر به گفتوگو نیستند. زندگینامه خودنوشت هم در جامعه ما بسیار کمرنگ است، درحالیکه هرآنچه از این ژانر در کشورمان نوشته شده موردتوجه مخاطبان قرار گرفته و جزو آثار پرفروش بودهاست. [۶]
نوشتن و تمدنسازی
نگارش زندگینامه و تجربههای زیستی در میان همه افراد و طبقات و حتی سیاستمداران کشورمان دیده نمیشود، درحالیکه این رخداد میتواند تجربههایی برای آیندگان بهارمغان بیاورد. همین امر باعث شده کتابخانه منِ نوعی، مملو از زندگینامههای شخصیتهای خارجی باشد؛ زیرا ما هنوز نوشتن را جدی نگرفتهایم و باور نداریم نوشتن، بخش مهمی در تمدنسازی است و درواقع از نوشتن زندگینامه و توضیح خودمان گریزان و نگرانیم.[۶]
جزئینگری در روایت
به هرحال زاویه نگاه مهم است، شاید جنسیت در زاویه نگاه تاثیرگذار است، شاید آنچه برای من نویسنده زن مهم است برای آن نویسنده مرد اهمیت نداشته باشد، میگویند خانمها جزیی نگرند، من یک قدم میروم عقبتر و میگویم جزییبینی جز ذات نوشتن است، شما نمیتوانید در مورد چیزی خصوصا در حیطه روایت بنویسید و جزیی نگر نباشید چرا که این مسئله کار را خواندنی میکند.[۲]
روایت آدمهای جنگ
مگر قصهگویی کار کیست؟ مادرها قصه میگویند، انگار روایت کردن جزیی از کار زنانه است، حتی برخی منفی یا مثبت میگویند: کتاب «ر» زنانهنویس است. حتی برخی میگویند مگر زنان میتوانند جنگ را روایت کنند؟ من در پاسخ میگویم اتفاقا من همیشه میگویم من جنگ را نمینویسم بلکه آدمهای جنگ را مینویسم. هرچند سوژه پیشنهاد میشود من پاسخ میدهم آدمهای جنگ برایم مهم هستند. من در مجلات زیاد در مورد ادبیات و تاریخ نوشتهام، اما در حیطه کتاب بسیار برایم مهم است در حیطه جنگ بنویسم چرا که احساسم این است که آدمهای جنگ بخاطر قرار گرفتن در یک بحران آدمهای شفافی هستند به خصوص که با زندگی و مرگ دست و پنجه نرم میکنند.[۲]
نوشتن یا مصاحبه
نوشتن یک چیز است و مصاحبه چیز دیگر، نشستن و کنار این افراد قرار گرفتن آوردههایی برایم دارد. قسمتی برایم خودم میماند و قسمتی را در قالبی مینویسم به دیگران میدهم تا بچشند. احساسم این است ما زنها عالم را از دریچهای دیگر میبینیم. ولی من مطمئنم آنچه من میبینم و حس میکنم برای یک مرد نویسنده آنگونه نیست.[۲]
طعم متفاوت روایتها
هیچ کدام از کارهایم روایتگر افراد ویژهای نبودهاند، جز کار «شهید همت» که خودم آن را انتخاب نکردم، شاید «یادگاران» که مجلد مربوط به شهید میثمی هم اینطور بود. شرایط خاص داشت؛ کار روی زمین مانده بود،. یا نیمه پنهان در مورد شهید باکری شرایط خاص داشت، اما حتی کارهای جدیدم، دوست دارم در مورد مردم عادی باشد. آدمهای بزرگی که حتما بزرگ هستند، مارک بزرگ بودن از جانب ما روی آنها نیست، افرادی که کلیشه نشدهاند؛ بنابراین مواجهه با آنها حتما طعم دیگری دارد.[۲]
روایت واقعگرایانه
آدمهایی که اسمورسم دارند بالاخره هالهای داشته و کلیشهها مانع میشود به آنها پرداخت، هرچه روایت به کف جامعه نزدیکتر باشد به واقعیت نزدیکتر است.[۲]
آرم ناشران دولتی
موضوع برایم مهم است، «شهید مدق» سمت ویژهای نداشت، گفتند بررسی کنید و ببینید نوشتن این اثر شدنی است یا نه. رفتم و پیگیری کردم و نهایت منجر به نوشتن اولین کتاب اینک شوکران شد. بعد از «اینک شوکران» به موضوع فرزندان شهدا رسیدم، کتاب «حنانه» را پیش بردم، سخت چاپ شد... حتی «محلههای زندگی» را که کار کردم درباره مادر شهید بهایی بود که مسلمان شده. این کار را خودم پیشنهاد کردم. ویژگی مادر شهید برایم مهم بود، هرچند فرزندش شهید بود، اما این مادر بسیار سختکوش، محروم و مظلوم بود و برایم جالب بود. بعد از این کتابها به «ر» رسیدم و مسیرم را از نشر دولتی جدا کردم، البته به دلایلی، چون دوست داشتم این موضوعات به دل جامعه بیاید و بیشتر خواننده داشته باشد، نه اینکه آرم یک ناشر دولتی بر آن باشد.[۲]
مارکزدن به آثار
خوب است برخی موضوعات وارد همه انتشاراتها شود، نه اینکه چون کار برای شهداست از سوی نشر خاصی چاپ شود، این مارک زدن را دوست ندارم. دوست دارم این فرآیند را ادامه دهم.[۲]
نوشتن کار هر کسی نیست
به طرز عجیبی چند وقت است از افراد مختلف میشنوم که میگویند: "کار دانشگاه را همه میتوانند انجام دهند اما نوشتن را هرکسی نمیتواند انجام دهد". استادم هم این مسئله را به من گفت. در طیفهای مختلف خیلیها این مسئله را میگویند که تدریس یا پژوهش را با کیفیتهای مختلف همه افراد انجام میدهند اما شاید نوشتن کار هرکسی نباشد.[۲]
کار جذاب نوشتن
من فردی هستم که کارهایم را با لذت انجام میدهم و با آن ارتباط برقرار میکنم، اما در کار نوشتن به دلیل جنس کار موظف به مطالعه هستم چون در نوشتن اثرگذار است. حس میکنم حرف آدمها درست است؛ یعنی اگر تدریس در دانشگاه را روزی نداشته باشم اتفاقی نمیافتد ولی اگر روزی ننویسم ... من کار جذاب نوشتن را انتخاب کردهام. مصاحبههایی رفتهام که از منزلشان بیرونم کردهاند.[۲]
تجربههای متنوع
مصاحبه هایی بوده که پس دادم و گفتهام کار من نیست؛ در این مسیر تجربههای متنوعی داشتم، کاری که حس کردم میفهمم و دوستش دارم و روایت آن را بلد باشم را میپذیرم.[۲]
انتقال حقیقت ناب
کاری را نوشتم و چاپ نشده چون ناشر دیده و در انتها گفته اینطور باید بنویسی، اما پاسخ دادم به قلمم احترام قائلم. نگاهشان دستکاری در کار بود و من نپذیرفتم. این هم یک چالش بود. در کار مستند این چالشها وجود دارد، من برای مستندنویسی ارزش بسیار قائلم، چون رسالتش حقیقتیابی است،کار من داستان نوشتن نیست کار من انتقال حقیقت ناب است.[۲]
مستندنویسی در جامعه امروز
اینکه امروز در جامعه ما مستند جای خود را باز کرده جای امیدواری است، در ابتدای مسیر هیچکدام از کتابهایم بعد از چاپ به راحتی پذیرفته نشد، اما میفهمیدم این طبیعی است. در مصاحبهها و هنگام تالیف آثار شهدا به خانوادههایشان هم میگفتم و اشاره به هجمه میکردم. خیلی وقتها فشار به خانواده ها وارد میشد، یادم هست وقتی کتاب شهید باکری چاپ شد یک شب همسر ایشان(صفیه) زنگ زد و گریه میکرد و حتی پشیمان شدهبود، من که که کارم این است میدانم فشار بسیاری روی خانوادههاست.[۲]
فاصله با شهدا
یکی از مسایل این است که برایم مهم است اینکه یک ظلمی به آدمها میکنیم چه کم و چه زیاد نشان دهیم ظلم کرده ایم،. یکی از کارها در حیطه دفاع مقدس کردیم این بوده که فاصله شهدا را به حدی زیاد کردهایم که پیامدهای خوبی نداشتهاست.[۲]
ترسیم واقعیتها
خیلی معتقدم هرچه آن فرد واقعی ترسیم شود، حتما در جایی که باید قرار گیرد جاگیر می شود؛ راه خودش را بهتر باز میکند و در جامعه قابل پذیرشتر است.[۲]
حول محور زنانگی
زن برایم مهم است. محور اغلب کارهایم زنان هستند، زمانی کار «نیمه پنهان» منتشر میشد، مدام میپرسیدم چرا «نیمه»؟ میگفتند منظور پشت ماه است که دیده نمیشود، احساسم این است واقعا زن بودن تجربه متفاوت است،. نقش زن در رشد یک مرد و انتخابهایش همیشه پررنگ و تربیت کننده است. احساس میکنم زنها کمتر دیده شدهاند. از این باب سعی میکنم به آنها بیشتر بپردازم.[۲]
عشق در خانواده شهدا
وقتی مجاورت با افراد مادران و همسران رزمنده داریم، اثر میپذیریم. شاید با این آدمها به نوعی زندگی میکنم، در تصمیمهایم تاثیراتی قطعا داشتهاند. در شرایط دشوار این افراد مقابل چشمم بودهاند، حتی در شیوه تعامل با دیگران، مثلا از خودگذشتگی که در زندگی «فرشته ملکی همسر شهید منوچهر مدق» (در اینک شوکران) دیدم و عشقی که در کنارش حفظ کرده برایم جذاب بوده و همیشه آن را روایت کردهام. اینها الگو هستند و اغلب در ذهنم تداعی میشود. من با این افراد زندگی میکنم. در تولدها و شهادتهایشان برایشان تبریک و پیام دارم و ارتباطهایم را حفظ کردهام.[۲]
فرهنگ و کودکان
چهار سال پیش که به نمایشگاه کتاب فرانکفورت رفتم، متوجه شدم که چرا آلمانیها اینقدر اهل مطالعهاند، زیرا صنعت چاپشان کتابهای خوب، خوشدست و سبکی را در اختیار شهروندان قرار میدهند که به راحتی میتوانند آن را حمل کنند و این یک بخش از کار است. مهمترین اتفاق برای کتابخوان شدن مردم این است که فرهنگ مطالعه را از کودکی به فرزندانمان بیاموزیم و لذت مطالعه را به آنها بچشانیم. بقیه راه را خودشان طی میکنند.[۷]
پرورش تخیل و تفکر
متأسفانه در کشور ما به کتاب کودک چندان اهمیتی داده نمیشود و کتابهای کودک پر از کلمهاند، به جای اینکه پر از تصویر باشند. در صورتی که کتابهای ترجمهای کودک متفاوتاند. بنابراین مخاطب چه کودک و چه بزرگسال باید از طرف ناشران و تولیدکنندگان کتاب مورد توجه قرار گیرند. برای مثال برای کتاب کودک باید این مسئله را درنظر بگیریم که کودک نیز در ساختن داستان وارد شود و این راه را برای او باز کنیم و اجازه تخیل و تفکر را بدهیم که این اتفاق در ردههای بعدی نیز قابل پیگیری است.[۷]
راهنمایی در کتابخوانی
این موضوع مورد علاقه من است و اتفاقاتی که در این زمینه در حال وقوع است، نشان از سطحینگری به این موضوع دارد. در این باره باید چند سؤال از خود بپرسیم و بعد اقداماتی را در این زمینه انجام دهیم. اتفاقی که کمتر در جامعه رخ میدهد این است که ما قبل از اینکه سؤال کنیم، جوابهای آمادهای داریم. اینکه ما چقدر لذت مطالعه را به دیگران چشاندهایم و اینکه آدمها میفهمند خودشان باید عامل باشند و با اراده انتخاب کنند و وقتی با اراده کتاب میخوانند چه کتابی را باید بخوانند و آیا منابعی در این زمینه انتخاب و معرفی میشود که درست انتخاب کنند. یعنی راهنماهای خوبی که بتوانند این شرایط را فراهم کنند.[۷]
کتابخوانی یا کتابخانه؟
در سند تحول نظام آموزشی یک بند مهم وجود دارد که درباره کتابخوانی است، در حالی که به نظرم اولین قدم فکر کردن به کتابخانههای مدارس و بعد کتابخانههای عمومی است که چه اندازه از منابع غنی برخوردارند. چه اندازه منابع متناسب با سن دانشآموزان در مدارس وجود دارد؟[۷]
تناسب کتاب و بچهها
تعدادی از دانشجویان در سال گذشته تحقیقی را با راهنمایی من در اصفهان آغاز کردند. با گفتوگوهایی که انجام دادند درباره کتابخوانی و شرایط کتابخانه مدرسه تحقیق کردند. اولین قدمی که پیش رفتند با چند دانشآموز مدرسه گفتوگو و پرسشنامههایی را پر کردند و بچههایی که حتی خود را کتابخوان میدانستند اولین سؤالشان این بود که کتابی را که به آن علاقهمند بودند از کجا بیابند. زیرا بسیاری از کتابهایی که در کتابخانههای مدارس است متناسب سن بچهها نیست و همچنین به نیاز آنها پاسخ نمیدهد.[۷]
احترام به مخاطب
باید گفت که هر جا صحبت از مخاطب و ارتباط است، باید به مخاطب احترام بگذاریم و نیازش را بشناسیم. به نظرم این موضوع مورد غفلت واقع شدهاست. چون همیشه یک نفر هست که مدعی است و آن هم حاکمیت است و بدون اینکه به نسل جوان و نیازهایش نزدیک شود، آنها را گزینش میکند. به همین دلیل اکنون فاصلههای نسلی اساتید و دانشجویان چندان زیاد نیست، من در کلاسهایم میبینم که دانشجوهایم سالبهسال نیازهای متفاوتی دارند. از این رو ترویج کتابخوانی با نگاه حاکمیتی امکانپذیر نیست، بلکه باید از ظرفیتها استفاده و شرایط فراهم شود.[۷]
الگوگیری نادرست
اینکه بخواهند به صورت گزینشی یکسری کتابها را انتخاب و معرفی کنند، بسیار آسیبزاست. ما هنوز ادب مطالعه را در کشورمان نمیشناسیم، یعنی اگر خیلی کار مهمی انجام دهیم، این است که بدون توجه به فرهنگ و ظرفیتهای خودمان از کشورهای دیگر الگو میگیریم. به همین دلیل نظام آموزشیمان مدتی با الگوی فرانسوی، مدتی با الگوی ژاپن و یا کشورهای دیگر اداره میشود، بدون اینکه بفهمیم هر کشوری با توجه به مؤلفههای فرهنگی، حتی اجتماعی و اقتصادی الزامات خود را دارد.[۷]
حل مسئله کتابخوانی
با اطمینان میگویم که مطالعه برای ما مسئله نیست. اگر مسئله بود و ما درباره این موضوع دغدغه داشتیم، ویژگیهای جامعه را برای مطالعه بررسی و کشف میکردیم و اینکه جامعه برای مطالعه چه الزاماتی را میطلبد. ما همواره در برخورد با مسئلههایمان همانند مسئله مطالعه برخورد میکنیم و صرفاً به یکسری پاسخهای سردستی و بسیار سطحی بسنده میکنیم و راهحلهای ما از سر باز کردن است نه حل مسئله. به همین دلیل نه مطالعه میکنیم و نه به سطوح مختلف جامعه نزدیک میشویم که بفهمیم چرا مطالعه میکنند.[۷]
نقشآفرینی جمعی
هر کدام سطح مختلف خود را دارند. قسمتهای گوناگون جامعه اعم از مدیر مدرسه، نظام آموزشی، نهاد کتابخانههای عمومی و هر جایی که دغدغه ترویج مطالعه را دارد در این امر سهیم است. همچنین سمنها و انجمنهای مردمی نیز میتوانند نقشآفرین باشند، زیرا در کشورهای دیگر بسیاری از این اتفاقات در جامعه رخ میدهد و قسمت مهم دیگر زمینهسازیهای حاکمیتی است. اکنون همین مسابقههای کتابخوانی تبدیل به بدترین اتفاق فرهنگی در جامعه شدهاست، مثلاً مسابقه ادبی برگزار میکنیم و ادعا هم داریم که باعث ترویج مطالعه شدهایم. این کار در کدام کشور انجام و باعث ترویج مطالعه شدهاست![۷]
جریانسازی و کتابخوانی
انگیزهبخشیهای ما بیرونی است و سبب نهادینهسازی نمیشود. یعنی با برگزاری مسابقه کتابخوانی فضای متفاوتی ایجاد میشود و جریانسازی نمیشود. جریانسازی فرایندهای خاصی دارد اما معمولاً جوسازی میکنیم. اشکال دیگر پویشهای کتابخوانی این است که مقطعی است و آسیبهای همین امر در نهایت به کتاب برمیگردد و یکباره بیان میکنیم که شمارگان فلان کتاب به چندهزار نسخه رسید، اما گفته نمیشود که این کار با چه فرایندی انجام میشود، اینکه کسی که در این مسابقه شرکت کرده، مخاطب این کتاب بوده یا فقط به دلیل گرفتن جایزه شرکت کردهاست.[۷]
ارتباط با کتابخوانی
پویشهای کتابخوانی یک پاسخ دمدستی برای حل مسئله کتابخوانی است. بدون بررسی پیامدهای اقدامی گرتهبرداری میکنیم. در واقع به جای مسابقه کتابخوانی میتوانیم کتاب را به درستی و به شکلهای گوناگون مانند مطالعه گروهی معرفی کنیم و سپس فضای نقد آن را ایجاد کنیم تا مخاطب با لایههای مختلف یک اثر آشنا شود. در واقع این گعدههای کتاب و کتابخوانی را نداریم که میتواند بین ما و کتاب رابطه برقرار کند.[۷]
در دسترس نبودن کتاب
در تحقیقی که دانشجویانم انجام دادند دانشآموزان گفته بودند که به داستان و رمان علاقه دارند و در کتابخانه مدرسه نیست و بیشتر کتابها تاریخی و مذهبی است که مناسب سنمان نیست یا علاقهای به آنها ندارند. حتی دانشآموزان به دلیل در دسترس نبودن کتابهای مورد علاقهشان، به رمانها و داستانهای سطحی در فضای مجازی روی آورده بودند که اغلب مناسب سن آنها نیستند.[۷]
نقش حاکمیت و رسانه
در جامعه چقدر بین آدمی که میداند و آنکه نمیداند تفاوت وجود دارد و چقدر الگو معرفی و بیان شده که مطالعه در فرایند زندگی و تصمیمگیری آدمها مؤثر است. لازم نیست دست آدمها را بگیریم و به نقطه مطلوب برسانیم. در بسیاری از موارد حاکمیت و رسانه میتوانند الگوهای مناسبی را معرفی کند. باید به آدمها احترام بگذاریم و آگاهی دهیم تا راه خودشان را انتخاب کنند.[۷]
نقطه اشتراک با کتابها
در کارگاه داستاننویسیام یکسری از آدمها اهل مطالعه بودند و من به فراخور نیاز و علاقه آنها کتابهایی را معرفی میکردم و در جلسه بعد با هم درباره آن کتابها گفتوگو میکردیم. متوجه شدم که بسیاری از آنها شیوه ارتباط با کتاب را نمیدانند و در جامعهای زندگی میکنیم که گفتوگو و ارتباط حلقهای مفقوده است. اگر میخواهیم با کسی ارتباط برقرار کنیم، باید ابتدا نقطه اشتراکمان را بیابیم تا افقهای جدید دوستی برای ما باز شود و سپس سطح ارتباط ما با همدیگر تعریف میشود. در مورد کتاب نیز همینطور است.[۷]
نقطه شرع ارتباط
باید یاد بگیریم چگونه کتاب بخوانیم. شاید گاهی وقتها کتاب را باز میکنید که از ابتدا بخوانید، اما ابتدای کتاب نقطه شروع ارتباط نیست و فصلهایی هست که اگر از آنجا شروع کنید، کتاب برای شما جذابتر خواهد بود.[۷]
نگرش جهانی
در داستاننویسی یا هر آفرینش دیگری، شاید دو سر طیف داریم؛ محلی دیدن و جهانی دیدن. بعضیها فقط در محدودهای خاص برای مخاطب ویژه خود مینویسند و برخی فارغ از همه مرزها و ارزشها، همهچیز را بدون توجه به زمینه خاص روایت میکنند. در کنار این دو نگاه، بهنظر من یک نگاه بینابینی وجود دارد که شعار آن این است: «جهانی بیندیش، محلی عمل کن».[۸]
الوهیت در جنگ
من فکر میکنم هیچ آدم سالمی جنگ را دوست ندارد، بخاطر پیامدهای آن ازجمله دوریها، از دستدادنها و حتی همین که انسانی مجبور میشود کسی را بکشد. بهنظرم میرسد کسانی هم که جنگ را دوستداشتنی مینویسند و آنرا تقدیس میکنند هم فقط به جنبه اُلوهی آن ازجمله شهادت نگاه میکنند و جنبه انسانی و زیست طبیعی آنرا حذف میکنند. اتفاقا کسانی که به این بخش از جنگ پرداختهاند، موفقتر بوده و بُرد بیشتری داشتهاند. ما در جنگ دقیقا دو بخش تنفر و دلبستگی را داریم.[۸]
ایدهپردازی و خلاقیت
هر کسی یک بُنمایه ایدهای دارد که همان را پرورش میدهد، ولی اینکه این بُنمایه چقدر ابعاد پیدا میکند به خلاقیت و ابعاد وجودی فرد برمیگردد؛ اینکه وقتی کاری را انجام میدهیم، احساس نکنیم که چقدر کار تکراری است، اهمیت دارد.[۸]
«پروین» و توجه به زنان
حدود سال 80 بود که جایزه پروین اعتصامی تعریف شد و آن زمان این جایزه موضوعیت بیشتری نسبت به امروز داشت. توجه به زنان در آن دوره در عرصه حمایت معنیدارتر به نظر میرسید. بهطور طبیعی هر زمانی الزاماتی را میطلبد که بستگی به زمینه ایجاد آن دارد و لازم نیست که یک امر دائمی باشد. اینکه الان این حمایت و تفکیک جنسیتی معنادار است یا خیر باید با تامل و بسیار کارشناسانه مورد بحث قرار گیرد. گاهی اوقات ممکن است این حمایت ضربهزننده باشد و این تفکیکها گاهی اوقات آسیبرسان میشود. در حال حاضر در جایزههای دیگر و در کارگاههای داستان نیز حقوق پررنگ زنان نویسنده را شاهد هستیم و نیاز آن چنانی به یک حمایت ویژه در حوزه زنان احساس نمیشود.[۹]
جریانسازی جوایز ادبی
=جایزه باعث یک اتفاق و جریان نمیشود. آن هم جایزههای ما که بیشتر ریالی است و پیامدهای شخصی برای نویسنده به همراه دارد. به دلیل اینکه پیگیریهای لازم پس از اهدای جوایز صورت نمیگیرد این جوایز پیامد آنچنانی ندارد و اتفاقی که باید نمیافتد.[۹]
لزوم نقد آثار
هیچ اثری حتی اگر برگزیده شود، صددرصد نیست اما باید برای آن جلسات نقد و معرفی بهصورت صحیح انجام شود. این فعالیتها میتواند باعث بهوجود آمدن جریان و اتفاقات خوبی برای اثر شود. درست مانند آن چیزی که در جهان و در راستای جوایز ادبی رخ میدهد.[۹]
رسالت اهدای جوایز
متولی جایزه کاری انجام نمیدهد و این نهادها و جریانهای پیرامونی و گاهی فعالیتهای ناشران باعث این اتفاقات میشود. من در جایزه دفاعمقدس و جلال هم تجربه داوری دارم و یکی از بحثهایی که همیشه در انتهای مسابقات مطرح میکنم این است که خوب که چی؟ یک نفر را برگزیده کنیم و حتی یک جلسه نقد هم برای معرفی کتابش برگزار نکنیم و حتی داوران نیز نظرات خود را بیان نکنند که چرا آن کتاب را انتخاب کردهاند؟! یکی از مسائلی که داریم این است که تنها به معرفی برگزیده اکتفا نکنیم و برای خوانده شدن آن نیز پیگیریهای لازم را انجام بدهیم. اما ما این وظایف دنبالهدار را رها میکنیم. یک اثر را تنها معرفیکردن کار ناقصی است و باعث میشود جایزه رسالت نداشته باشد.[۹]
معرفی یا خوانده شدن؟
یکی از مسائلی که داریم این است که تنها به معرفی برگزیده اکتفا نکنیم و برای خوانده شدن آن نیز پیگیریهای لازم را انجام بدهیم.[۹]
بازنگری در شیوه داوری
در کل فرایند داوریها اشکال اساسی دارد. دو تا سه ماه زمان داریم برای خواندن و انتخاب از میان حجم بالایی از داستانها و طبعا کار سختی پیشرو داریم. در صورتی که باید یک فرایند مداوم طراحی شود و ما دو سال وقت داشته باشیم کتابها را به مرور مطالعه و نقد کنیم و همچنین دبیرخانه ثابتی وجود داشته باشد و در آن زمان است که نتایج از اعتبار بالایی برخوردار میشود. البته من و بقیه داوران نهایت سعی خودمان را کردیم تا داوری به بهترین شکل ممکن انجام شود اما به هرحال همواره این نگرانی در ما وجود داشت که نکند کتابی بوده که از چشم ما پنهان ماندهاست. در کل فرآیند داوری نیازمند یک بازنگری اساسی است تا پیامدهای خوبی داشته باشد و ما باید جایزه را نقطه اوجی ببینیم که میتواند ادامه داشته باشد و به چیزهای بهتری ختم شود.[۹]
قالبهای جایزهدهی
جایزهای که دیدگاه داورها البته با شاخص موردنظر اثر داشته باشد، اتفاق خوبی است و این تنوع نوید میدهد که انگار ما از ایدئولوژی خط سیر ثابت همیشگی جدا شدهایم اما باید المانهای خاص و قالب خاصی برای جایزه وجود داشته باشد.[۹]
تب نوشتن
در کارهای نویسندگی بیشتر تب نوشتن وجود دارد و بسیاری از هنرجوها به کارگاههای نویسندگی میروند تا در مسابقهای برنده شوند. ما با قلمروی عجیب و غریبی در ادبیات مانند کنکور مواجهه شدهایم که باید آسیبشناسی شود. ما هنوز زنانی که عمیق ببینند و قلمشان به آن پختگی رسیده باشد، کمتر داریم. درست است رگههایی از این چیزها را بهخصوص در داستان کوتاه میبینیم ولی هنوز آنقدر پخته نیست تا قابل برگزیدهشدن باشد. یک جور پختگی اجتماعی و بسترهای دیگری غیر از نوشتن باید وجود داشته باشد و به نظرم پشتوانه نوشتن تفکر است. این تفکر به حد بلوغش نرسیده و در بخش زنان کمتر دیده میشود.[۹]
فرصتسازی در ادبیات
ما نیاز به فرصتسازیهای داریم که بتوانیم ادبیات خوبی ایجاد کنیم و بگوییم کسی مانند پروین پشت این جایزه است. چون پروین از اجتماع خود با پشتوانه خانوادگی خاص خودش ایجاد شدهاست. جامعه ما باید به رشد و فهم ارزش ادبیات برسد. ما ادبیات را بهعنوان چیزی باید ببینیم که تفکر خودمان را در آن بریزیم. بهطور مثال در غرب روی روایتپژوهی بسیار کار شدهاست. روایت، پژوهشی به زبان ادبیات است و خواننده بیشتری دارد و به این شکل است که ادبیات وارد زندگی مردم میشود. بحث لذت متن هم همینجاست که مطرح میشود.[۹]
لذت در متن
لذت متن بسیار مهم است بعید نیست که آکادمی نوبل در سالهای آتی به متنی از علم فیزیک جایزه بدهد؛ همان طور که به مستند جایزه داد.[۹]
همپایی علم و ادبیات
رسیدن به این مساله فهم و زمینه خاصی نیاز دارد. همپایی علم و ادبیات میتواند گستره دید ایجاد کند. تفکیکی بودن بیش از حد به ما آسیبزده و میزند. خودی و غیرخودی در بحثهای ادبی و علمی ما را یک قدم به عقب میراند.[۹]
دیگران از نگاه مریم برادران=
منش و زندگانی شهید صدر
زندگی شهید صدر در همه موارد برجسته و درسآموز است. درواقع او عالمی است که همه انسانها برایش مهم هستند؛ امت اسلامی، شاگردانش، استادش و هر بشری که بنده خداست. با اینکه شاید مهمترین هدفش مطالعه، علمآموزی و نظریهپردازی بوده و فعالیتهای بسیاری حتی در حوزه سیاست داشته، اما توجه لطیف به خانواده را از زندگیاش حذف نکردهاست. او مرد مهربان جامعی است که به همه مسائل توجه میکرده و البته خانوادۀ همراهی نیز داشته است. فارغ از اینکه این شخص با چه رویکردی زندگی کرده و بهعنوان یک عالم دینی یا حتی سیاسی شناخته میشود، من او را یک متفکر بهتماممعنا یافتم. کسی که تمام زندگیاش را وقف مطالعه کرد و بیش از مطالعه تفکر کردهاست. یکی از خاطراتی که بسیار درخشان است و در پشت جلد کتاب «نا» نیز آمده، دقیقاً به همین مسئله اشاره دارد که: یکی از شاگردانش، از او سؤال میکند اگر کسی از شما بپرسد محمدباقر صدر چگونه محمدباقر صدر شد، چه میگویید؟ تأکید شهید صدر بر این است که من همیشه با کتاب زندگی کردهام و بیش از این، تفکر کردهام. مسئلهای که در جامعه ما و حتی جامعۀ علمی ما، بسیار مغفول ماندهاست.[۶]
سوابق اجرایی
- عضو حقیقی شورای پژوهش دانشگاه ۱۳۹۸ تاکنون
- مدیرکل پژوهش؛ ۱۳۹۲ تا ۱۳۹۸
- مدیر دفتر برنامهریزی و ارزیابی آموزشی؛ ۱۳۸۸ تا ۱۳۹۲
- مدیر نظارت، ارزیابی و توسعه آموزش؛ ۱۳۸۳ تا ۱۳۸۸
- کارشناس اپتیک و مسئول فنی آزمایشگاه اپتیک؛ ۱۳۷۸ تا ۱۳۸۸
- سوابق در حیطه ادبی
- داور دهمین و یازدهمین جشنواره جایزه جلال آل احمد- بخش مستند؛ ۱۳۹۶ و ۱۳۹۷
- دارو جشنواره پروین؛ ۱۳۹۷
- داور یازدهمین دوره جشنواره کتاب سال دفاعمقدس- بخش خاطره؛ ۱۳۸۶
- عضو تحریریه مجلات (جوان، داستان، یادماندگار، روایت نزدیک، ماهنامه مستند، روزنامه شریف، الف و فرهنگ پایداری)؛ ۱۳۸۳ تا ۱۳۹۱
فعالیتهای علمی و اجرای
- دبیر تخصصی دوفصلنامه علوم تربیتی از دیدگاه اسلام، شماره ۹ و ۱۲
- داور فصلنامه مطالعات برنامهریزی آموزشی؛ ۱۳۹۶ تاکنون
- داور فصلنامه پژوهش و برنامهریزی در آموزش عالی؛ ۱۳۹۸ تاکنون
تقدیر علمی
- دانشجوی نمونه آموزشی در رشته آموزش عالی- برنامهریزی توسعه؛ سال ۱۳۹۵
- مقاله برتر همایش علمی پژوهشی سبک زندگی و دانشجوی ایرانی علم نافع، مؤلفههای مناسب انتخاب محتوای آموزشی و تأثیر آن در سبک زندگی علمی؛ سال ۱۳۹۴
- رتبه اول در بخش کارشناسی ارشد در پانزدهمین جشنواره پژوهش برتر به خاطر کتاب مولفههای آموزشی توسعه انسانی؛ سال ۱۳۹۲
- به خاطر تدوین مقاله کاربرد CCD در تلسکوپهای نجومی حاصل طرح پژوهشی؛ جهاد دانشگاهی صنعتی شریف، سال ۱۳۸۷
- انجام موفقیتآمیز طرحهای تداوم و تعالی؛ جهاددانشگاهی صنعتی شریف، سال ۱۳۸۵
تقدیر شغلی
- همکاری خلاقانه و مدبرانه در مدیریت آموزش در دانشگاه امام صادق ع؛ سال ۱۳۹۰
- جهادگر نمونه (در بین مدیران) در جهاد دانشگاهی صنعتی شریف؛ سال ۱۳۸۸
- فرد موثر در انجام فعالیتهای مرکز اپتیک و آزمایشگاه استاندارد؛ جهاددانشگاهی صنعتی شریف سال ۱۳۸۷
- جهادگر نمونه (در بین کارشناسان)؛ جهاد دانشگاهی شریف، سال ۱۳۸۶
جوایز و تقدیر ادبی
- تقدیر از کتاب «ر» در نهمین جایزه جلال آل احمد در بخش مستندنگاری، ۱۳۹۵ و تقدیر شده در کتاب سال جمهوری اسلامی، ۱۳۹۷
- تقدیر از کتاب «زمانی برای آسودن» از سوی سازمان بهزیستی کشور، ۱۳۸۵
- تقدیر از کتاب «حنانه» در پنجمین جشنواره انتخاب کتاب سال شهید غنی پور، ۱۳۸۴
- کسب رتبه دوم کتاب «اینک شوکران ۱» در هشتمین جشنواره انتخاب بهترین کتاب دفاع مقدس، ۱۳۸۲
آثار و کتابشناسی
- «حنانه»، نشر روایت فتح، ۱۳۸۸
- «نا: زندگینامه شهید سید محمدباقر صدر (ره)»، نشر دارالصدر، ۱۳۹۹
- «سرداران ۲: مثل من و تو (روایتی کوتاه از زندگی شهید احمد کاظمی)»، نشر روایت فتح، ۱۳۸۹
- «یادگاران ۵: کتاب میثمی»، نشر روایت فتح، ۱۳۸۲
- «یادگاران ۲: کتاب همت»، نشر روایت فتح، ۱۳۸۰
- «اینک شوکران- جلد اول: منوچهر مدق به روایت همسر شهید»، نشر روایت فتح، ۱۳۸۲
- «ر : رسول حیدری (مجید منتظری)»، نشر آرما، ۱۳۹۴
- «حتی یک قطره اشک نریختم»، نشر دانشگاه صنعتی شریف، ۱۳۸۵
- «زمانی برای آسودن»، نشر سازمان بسیج جامعه پزشکی، ۱۳۸۹
- «محلههای زندگی»، نشر روایت فتح، ۱۳۹۰
نگاهی به برخی آثار
کتاب «نا»
کتاب «نا» روایتی نهچندان بلند، اما واقعنما، مستند و پرجزئیات از شهید صدر از شاگردان امام خمینی (ره) و نویسنده کتابهای «فلسفتنا»، «اقتصادنا» و «مجتمعنا» است که با دوری از زیادهپردازی و اغراق، در ۱۶ فصل به شرح زندگی او پرداخته است.[۱۰] مریم برادران کوشیده این روایت، کتاب بلند و پرحجمی نباشد، اما داستانی جامع همراه با جزئیات فراوان را روایت کند که از ارتباطات خانوادگی گرفته تا مبارازات سیاسی و فعالیتهای علمی و... را دربر بگیرد. «نا» روایتهای بیروحِ تاریخی را در قالب و زبان داستان روایت کرده، ولی درعینحال واقعیت است و اغراقگری و خیالپردازی ندارد. همه جزئیات این کتاب دارای مستندات تاریخی و تأیید از سوی همسر و برخی دیگر از اعضای خانوادۀ شهید صدر است.[۱۱] برادران با ابراز تأسف از اینکه نتوانسته است در تدوین این کتاب به اطلاعات بیشتری دست پیدا کند تصریح کردهاست: بسیار طبیعی است که نقد به این کتاب زیاد باشد، و من باید این نقدها را بپذیرم؛ شاید اگر نگاهم را بر این میگذاشتم که هدفم صدر شناسی و معرفی این شخصیت است، زمانم را باز میگذاشتم و قصه چیز دیگری میشد؛ زندگی حرفهای من با چنین قسمتی از زندگی تفاوتی دارد؛ وقتی وارد نوشتن میشوم محدودههایی برای خودم تعریف میکنم، علاوه بر اینکه محدودههای خودم، این را بر قصه بار میکند.[۴]
روند شکلگیری «نا» از زبان نویسنده
کتاب «شرح صدر» مربوط به زندگی شهید محمدباقر صدر است و از سوی یکی از شاگردان ایشان، بهنام شیخ محمدرضا نعمانی، به نگارش درآمده و ارزش کتاب «شرح صدر» به همین است که نویسنده از نزدیک با شخصیت شهید صدر آشنا بوده است؛ اما کار من براساس مطالعه مستندات در حد امکان جامع است که با کمک کارشناسان پژوهشگاه شهید صدر و تأیید خانواده، سندیت آنها محرز شد. پژوهشگاه شهید صدر، منابع موردنیاز را در اختیارم گذاشت و به همین دلیل از نظر دسترسی به منابع مشکلی نداشتم، اما برخی کتابها ترجمه نشده بود. برای مثال کتاب عربی چهار جلدی «السیره و المسیره فی حقایق و وثاق» نوشته ابوزید عاملی را ترجمه و استفاده کردم که به عنوان یکی از مهمترین منابع کتاب «نا» است. البته با فاطمه خانم صدر، همسر گرامی محمدباقر صدر نیز مکالماتی داشتم و همه اینها باعث شد این اثر شکل بگیرد.[۶]
نقدهای مثبت و منفی «نا»
به گفته رئیس مؤسسه مطالعاتی تحقیقاتی فتوح اندیشه، کتاب «نا» کتابی ماندگار و خواندنی است که باعث نشاط معنوی میشود و خواننده همراه با کلمات با نویسنده در متن زندگی شهید صدر قرار میگیرد. به اعتقاد استاد دانشگاه باقرالعلوم(ع)، مطالب کتاب «نا» درباره زندگی شهید صدر فراتر از حاشیه بلکه متن زندگی شهید صدر است و اگر این موارد را در متن زندگی شهید صدر نبینیم، کل ساختمان معرفت او را نمیتوان درست توضیح داد.[۱۲]
کتاب «ر»
«ر» عنوان اثری از مریم برادران است که در آن زندگی رسول حیدری(مجید منتظری) را به تصویر کشیده است؛ زندگی مردی که در کنار مردمی از جنس خودش اما با زبان و آداب و رسوم متفاوت در کشوری غریب (بوسنی و هرزگوین) به شهادت رسید. حتما اولین نکتهای که توجه هر بینندهای را درباره این کتاب به خود جذب خواهد کرد، عنوان کتاب است. «ر» عنوان این کتاب است که از ابتدای اسم شهید رسول حیدری برگرفته شده اما خلاقیتی که نویسنده در نامگذاری اثرش به خرج داده به اینجا ختم نمیشود زیرا شهید حیدری حرف «ر» را به عنوان امضای پایین نامههایش درج میکرده و نویسنده در حقیقت امضای شهید را در ابتدای کار خود قرار داده است. این نحوه نامگذاری در نوع خود موجب جذب مخاطب در اولین برخورد با کتاب خواهد شد که این جذبه منحصر در نامگذاری کتاب نیست و در ادامه نیز شاهد خلاقیتهای نویسنده خواهیم بود. پس میتوان گفت «ر» کتابی خلاقانه است که مریم برادران به خوانندگانش پیشنهاد کرده است.[۳]
نکته دیگری که در این کتاب به چشم میآید و چشمگیر است و بعد از باز کردن کتاب و آغاز مطالعه متن دستگیر خواننده میشود این است که نویسنده در نگارش متن رویه غیرمعمول داشته و از شیوه مرسوم نگارش دوری کرده و همین خواننده را به مطالعه کتاب ترغیب میکند. مریم برادران برای نگارش «ر» از زمان خطی تابعیت نکرده بلکه با انتخاب زمان غیر خطی، ناگهان خواننده را به دل ماجراهای شخصیت کتابش پرتاب میکند و او را نه به صورت معمول بلکه به روشی غیرمعمول وارد اتفاقات کتاب میکند. فصل نخست، از زمانی آغاز میشود که رسول حیدری از سفر بوسنی در سال ۷۱ باز میگردد. نویسنده در این فصل، حالوهوای او در خانه و دلتنگیهای همسرش معصومه و بچهها را در آن روزها ترسیم کردهاست. در ادامه به همین نحو بخشهای مختلف زندگی شهید حیدری را برای خواننده بازگو میکند. یکی از وجوه قابل توجه در «ر» که به نظر میرسد نویسنده آن را مدنظر داشته پرداختن به وجه انسانی شخصیت کتابش است. او در این کتاب در نظر داشته تا ابعاد انسانی و اخلاقی شهید رسول (عنوانی که مردم بوسنی به این شهید دادهاند) را به خواننده نشان دهد از همین رو از بیان جزئیات رزمی پرهیز داشته تا خواننده درگیر روحیه حماسی شهید حیدری نشود و بیشتر آن روحیه انسانی و نوع دوستی او در نظرش برجسته شود.[۳]
برای خواننده «ر»، آشنایی با ابعاد مردان دوران نبرد بیشتر از پیبردن به خلاقیتها و شاهکارهای رزمی آنها اهمیت دارد و از همین رو جذابیت حیات شهید حیدری (مانند اغلب ستارگان آسمان دوران دفاعمقدس) در چهره انسانی او نهفته است. تصویر در کتب مستند از اهمیت بالایی برخوردار است و بر مستند شدن کار تاثیر بیشتری دارد. در «ر» باز هم برادران کاری کرده که پیش از آن کمتر در کتب دفاعمقدس انجام شده و به مخاطبش نشان داده با نویسنده و کتابی روبهرو است که تا پیش از این نبوده است. برادران در این کتاب به فراخور متن، تصاویر را در صفحه روبهروی همان متن به کار بسته تا خواننده ارتباط بیشتری با کتاب و شخصیت آن برقرار کند. این خلاقیت موجب میشود تا خواننده در تصویرسازی وقایع و رویدادها بهتر بتواند ذهنش را به کار بیندازد. نویسنده حتی وقتی سخن از نامههای ردوبدل شده میان شهید حیدری با خانوادهاش میگوید عین دستخط شهید را در کتاب و در صفحه مقابلش میآورد تا خواننده کاملا در فضا قرار بگیرد. (۵) نوع و نحوه روایت «ر» نیز یکی دیگر از وجوه برجسته آن است. یعنی در روایت نیز برادران امضای خود را پای «ر» گذاشته است. یعنی برخلاف سایر کتب این ژانر که معمولا نویسنده از زبان راوی با خواننده سخن میگوید و در حقیقت راوی خاطره میگوید و نویسنده خاطرات را سروشکل میدهد، در این کتاب برادران با انتخاب یک راوی دانای کل که خودش باشد راویان دیگر را به عنوان راویان فرعی برگزیده است و میتوان گفت در «ر» خواننده با یک روایت متفاوت روبهرو است و همین بر جذابیت کتاب میافزاید.[۳]
روند شکلگیری کتاب «ر»از زبان نویسنده
پیشنهاد آغاز این کار از طرف فرزند شهید حیدری مطرح شد. البته من نیز همواره به تحقیق درباره شهدا یا نیروهای اطلاعاتی و ثبت خاطراتشان علاقهمند هستم، اما پس از خواندن نامههای شهید حیدری به همسرش، برای نوشتن این کتاب، انگیزه زیادی به دست آوردم. این کتاب بر مبنای مصاحبههایی نوشتهشده است که با کمک فرزند شهید حیدری، برادر ایشان و حمایت خانواده این شهید گرانقدر، پیگیری و انجام شده است.[۳]
نقدهای مثبت و منفی
احمد شاکری: بیشتر خاطرات شخصیتمحور است، نه حادثه محور؛ کتاب «ر» نیز از این قاعده مستثنی نیست. کتاب، روایت زندگی و زمانه رسول حیدری است و خاطرات کودکی تا شهادت وی را در قالبی خارج از ترتیب زمانی، بیان میکند. از نکات دیگر این کتاب، تعدد زاویه دید است که از وحدت هنری اثر میکاهد. طبعاً مجموعه اطلاعات یا مقدار قابلتوجهی از آن، نتیجه مصاحبه با شاهدان عینی است؛ در بخشهایی از کتاب نیز از منابع کتابخانهای و دستنوشتهها استفادهشده است؛ اما این سؤال مطرح است که «چرا تنها بعضی از مصاحبهها و نقلقولها بهصورت غیرقابل تغییر در متن آورده شده؟» نکته دیگر، تأکید نویسنده بر «روایت انسانی» از یک شخصیت جنگی است که برادران آن را دلیلی بر عدم پرداخت به صحنههای جنگی در این اثر میداند؛ اما ظاهراً منظور نویسنده از نگاه انسانی، نگاهی غیرنظامی است. موقعیت ممتاز شخصیت رسول برای مستند نگاری، مقطعی است که وی به بوسنی میرود. تعداد آثاری با این موضوع بسیار اندک است و حضور یک رزمنده دفاع مقدس در بوسنی و موقعیتهای جدید آن، میتواند برای مخاطب جالب باشد، اما این موضوع تنها یکسوم مطالب این کتاب را به خود اختصاص داده است، همچنین شرح بیشتر صحنه شهادت رسول حیدری نیز میتوانست تصور بهتری از وی در ذهن مخاطب بهجا بگذارد.[۳]
«حنانه»
«حنانه» کتاب زندگی حنانه نصاری است. مریم برادران برای اینکه قصه زندگی حنانه را بنویسد، او را از آبادان به تهران دعوت کرد، دو شب در هتل مهمانش نمود و در این مدت کوتاه حدود ده ساعت با او مصاحبه کردهاست. حنانه نصاری قصه زندگیش را برای مریم براداران بازگو میکند. هفت ماه آزگار با سرما و گرما، بدون وسایل کافی سر کردند. اوایل زمستان پاهای خدیجه ورم کرد. از نم و سرما رماتیسم گرفتهبود. اگر زود معالجهاش نمیکردند، به قلبش میزد. کلیههای فاطمه هم آن قدر درد میگرفت که امانش را میبرید. توفیق برای معالجهشان زیر بار نرفت. «حنانه» قصه یک دختر جنگ زده است که به خاطر حمله صدام به خاک ایران مجبور شد شهر و دیارش را رها کند و به شهرهای دیگر بگریزد. جنگ همه چیز حنانه را از او گرفت، اول خانه پرخاطره دوران کودکیش را که در اروندکنار بوده و بعد مال و دارایی و نخلها و لنج پدرش را و دست آخر پدرش، مادرش و بعد برادرش را از او گرفت. اما حنانه همه این سختی و گرفتاری و نگرانیها را تحمل کرد. حنانه نصاری اجازه داد تا همه اسمها و شخصیتهای کتاب واقعی بمانند. او مشکلات زندگی خانواده یک شهید را بیان میکند تا همه در کنار تلخی جنگ ناشی از عملکرد صدام و حامیانش، فداکاری و ایثار ایرانیان را بفهمند.[۱۳]
کتاب «یادگاران: کتاب میثمی»
کتاب «یادگاران: کتاب میثمی» روایت زندگی شهید عبدالله میثمی است. این کتاب که پنجمین کتاب از مجموعه یادگاران میباشد، حاوی یکصد خاطره کوتاه درباره مراحل مختلف زندگی شهید میثمی از زبان خانواده، آشنایان، دوستان، همرزمان و همکاران اوست. میثمی در خرداد 1344 در اصفهان به دنیا آمد. در حوزه تحصیل کرد و به انقلاب اسلامی پیوست. پس از انقلاب پاینده امام (ره) در سپاه یاسوج و شیراز بود. به جبهه رفت و سرانجام در سال 1365 در شلمچه به شهادت رسید.[۱۳]
«حتی یک قطره اشک نریختم»
کتاب "حتی یک قطره اشک نریختم" زندگینامه شهید مصطفی چمران (1360- 1311) است با نگاهی بر دوران کودکی وی، دوران تحصیل در دانشکده فنی، تحصیل در امریکا و آغاز فعالیتهای سیاسی هجرت به لبنان، انتصاب به وزارت دفاع، پیروزی در انتخابات اولین دوره مجلس شورای اسلامی در کسوت نمایندگی مردم تهران تا مبارزات وی و شهادت در دهلاویه را دربرمیگیرد. همچنین در کتاب مطالبی تحت عناوینی چون زندگینامه خودنوشت شهید چمران، پیام حضرت امام (ره) به مناسبت شهادت وی، مصاحبه با حضرت آیتالله خامنهای درباره شهید چمران، به روایت همسر شهید، به رویات حجتالاسلام عاملی (از هم رزمان این شهید)، اشعاری چند در وصف وی، چمران به روایت اسناد ساواک و برخی از نوشتههای این شهید فراهم آمدهاست.[۱۳]
«زمانی برای آسودن»
کتاب "زمانی برای آسودن" به زندگی شهید محمدعلی فیاض بخش اختصاص دارد و با هدف گسترش و تعمیق ارزشهای اخلاقی و معنوی در جامعه پزشکی کشور به چاپ رسیدهاست. این کتاب حاصل بیست ساعت مصاحبه با خانواده دوستان و همکاران شهید فیاضبخش است. وی در روز 16 اسفند 1316 در تهران متولد شد. پس از طی تحصیلات مقدماتی در سال 1336 در دانشگاه تهران در رشته پزشکی شروع به تحصیل کرد و در سال 1349 تخصص ارتوپدی خویش را اخذ نمود. در سال 1358 به سمت معاون وزیر بهداری و مدیر کل توانبخشی و در سال 1359 به سمت وزیر مشاور و رییس سازمان بهزیستی کشور منصوب شد. وی خدمات فراوانی در به ثمر نشستن انقلاب اسلامی انجام داد و سرانجام در حادثه ی بمبگذاری 7 تیر 1360 به مقام رفیع شهادت نایل آمد. تمامی مطالب کتاب از آغاز زندگی ایشان تا لحظه شهادت نشان از بزرگواری، بزرگ منشی، ایمان و خدمت و ارادت خالصانه به انقلاب اسلامی اسلام و شخص امام خمینی (ره) دارد.[۱۳]
«محلههای زندگی»
کتاب «محلههای زندگی» درباره مادر شهید بلورچی است. وقتی کتاب را مینوشتم بسیار کنار ایشان بودم،. ایشان فرد بسیار پرارتباط اما تنها و دور از فامیل بود،. شبهای بسیاری کنارش میماندم،. فرد عاقلی بود. چند شب کنارش ماندم. در حادثهای پایشان شکسته بود،. با همه دردی که داشت، وقتی دوستان پسرش به دیدنش میآمدند، همه دردهایش را فراموش میکرد و مادری کامل میشد. این برایم عجیب و غمانگیز بود. با اینکه سختی بسیار کشیدهبود، اواخر به واسطه ارثی که به او رسیده بود، منزلی تمام و شیکی خریده بود، اما هیچ وقت احساس دلبستگی به مال دنیا در این آدم ندیدم،. همیشه برایم مثالزدنی بود. با اینکه سختی بسیار کشیده بود، اما میگفت ای کاش وقتی مهران بود اینها را داشتم. الان داشتن و نداشتن برایم فرقی نمیکند. بعد بلافاصله گفت: الان مهران هم بود دنیا چه خبر بود! که غصه بخورم پسرم نیست.[۲]
«دوره درهای بسته۲»
«دوره درهای بسته ۲» به روایت اسیر شماره ۵۵۳۳، یعنی فاطمه ناهیدی نقل میشود. مریم برادران، نگارنده این کتاب، از آغاز جنگ، وضعیت اعزام به جبهه فاطمه ناهیدی را ترسیم میکند. فاطمه ناهیدی فارغالتحصیل رشته مامایی بیست و چهار ساله با گروهی از پزشکان برای امداد به جبهههای دفاع مقدس اعزام میشود. سه روز به غرب میروند ولی بنابر احتیاج به امدادرسانی در جبهههای جنوب، عازم دزفول میشوند و سپس به خرمشهر میروند و در خانهای در خرمشهر مستقر میشوند. فردای آن روز برای درمان و امدادرسانی به خط میروند درحالیکه آن خط توسط دشمن اشغال شدهبود. بدین ترتیب یک روز پس از اعزام جبهه جنوب یعنی 20 مهر 1359 اسیر میشود. در ابتدا او را به آسایشگاه درجه دارها می برند در آنجا سه زن دیگر هم که همزمان اسیر شدهبودند، به او ملحق میشوند که تا پایان اسارت همراه هم بودند. از آنجا به آسایشگاه بسیجیها و سپس به زندان سیاسی الرشید منتقل میشوند و دوران مشقت باری را در زندان سپری میکنند. شپش، موش، سرد کردن سلول توسط عراقیها، صدای وحشتناک شکنجه زندانیها و بسیاری مشکلات دیگر، در این ایام که گریبانگیر آنان بودهاست. چند تن از فرماندهان و مقامات جمهوری اسلامی که در جنگ به اسارت در آمده بودند نیز در همان زندان حبس بودهاند. شهید تندگویان و تیمسار محمدی از جمله اشخاصی هستند که خانم ناهیدی در آن کتاب از آنها اسم میبرد ولی ارتباط با زندانیان به هیچ طریقی میسر نبوده، مگر با سلولهای مجاور، که از طریقه ضربه به دیوار با همدیگر صحبت میکردند و بعدها اشخاصی را در اردوگاهها میبینند که در همان زندان اسیر بودهاند و صدایشان را شنیدهاند ولی یکدیگر را ندیده بودند. سرانجام با اعتصاب غذای 20 روزه به اردوگاه اسرای جنگی در موصل منتقل میشوند. و پس از آن به اردوگاه الاماره منتقل میشوند و تا پایان اسارت در آن اردوگاه به سر میبرند. در این کتاب حالات روحی و وصف سختیهای دوران اسارت، مخصوصاً برای یک زن، به خوبی به تصویر کشیده شده و مخاطب را ناخودآگاه تا پایان ماجرا به دنبال خود میکشاند. (۱۴)
بخشی از کتاب:
«در سلول که بسته شد، چند لحظه ایستادند. جا خورده بودند. از بصره که راه افتاده بودند، فکر میکردند میخواهند برشان گردانند ایران. چرا باید آنجا نگهشان میداشتند؟ حتا اسم خیلی از اسرا را گرفته بودند که با خودشان ببرند ایران. حالا سر از آنجا درآورده بودند، یک سلول چهار متری. کف و دیوارها کاشی قهوهای پر رنگ بود. داخل سوراخی نزدیک سقف، لامپ کم سویی بود. با دو تا دیوار هفتاد هشتاد سانتی کوتاه، کنج سلول را جدا کردهبودند. پشت آن توالت فرنگی با شیر مخلوط کن آب سرد و گرم بود. در آهنی دریچه کوچکی داشت که فقط از بیرون باز میشد. دور در را نوار لاستیکی گرفتهبودند. هیچ صدایی نه بیرون میرفت، نه تو میآمد. جای کوچک کثیفی بود. اما برای چند روز قابل تحمل بود. به گوشه و کنار سرک میکشیدند و هر چه میدیدند برای هم میگفتند. فاطمه خم شد و حلیمه روی پشتش رفت. تو سوراخی که لامپ بود، یک مداد پیدا کرد و آن را برداشت. روی دیوار، بین کاشیها چیزهایی نوشته شده بود. بعضی نوشته بودند فردا قرار است اعدام شوند و وصیتنامههاشان را روی دیوار کنده بودند. حلیمه آنها را برایشان میخواند. نوشتهها عربی بودند. بعضی جاها فقط اسم و تاریخ بود.»[۱۴]
«دوره درهای بسته۵: به روایت علی علیدوست قزوینی»
روحانی آزاده علیدوست قزوینی در حوزه علمیه قم مشغول تحصیل علم بود که از دستاندازیهای عراق به شهرهای مرزی آگاه می شود. وی به همراه تعدادی از دوستان طلبهاش برای حضور در کردستان عازم شهر کرمانشاه میشود و در سپاه این شهر ثبتنام میکند. با حمله رژیم بعثی عراق به مرزهای ایران اسلامی و بمباران فرودگاههای شهرهای ایران توسط جنگندههای عراقی، جنگ تحمیلی رسماً آغاز میشود و این روحانی آزاده به همراه دیگر رزمندگان برای دفاع از مرزهای ایران اسلامی به شهر قصرشیرین عزیمت میکند. وی در روز دوم مهرماه 1359 درحالیکه برای استقرار در میان کوههای مشرف به شهر در حرکت بود در محاصره فوجی از سربازان دشمن قرار گرفته و به اسارت در میآید. آزاده علی علیدوست قزوینی که دوستان هم بندش او را با نام علی قزوینی میشناسند مدت ده سال را در شرایط طاقتفرسای اسارت به سر برد تا اینکه در مردادماه 1369 به وطن بازگشت.
داستان کتاب از آنجایی آغاز میشود که راوی در آسایشگاه اردوگاه به دنبال آن است که از اخبار تلویزیون خبری از زلزله رودبار به وقوع پیوسته کسب نماید. چون خودش در گذشتهای دور در یک زلزله مادر، برادر و خواهرش را از دست دادهاست. در این زمان وی در ذهنش خاطرات گذشته را مرور مینماید این روحانی آزاده در مورد فعالیتهای سیاسی و انقلابی خود در پیش از انقلاب چنین میگوید: «… امام را میشناختم. رسالهاش را خوانده بودم. یک استاد جوان داشتم که خیلی حرفش را میخواندم. او از قول استادش گفته بود: آقای خمینی از همه مجتهدین اعلمتر است. شده بودم مقلد امام. همین و نه بیشتر. حاج آقا مصطفی که شهید شد، توی مجلس ختم و چهلمش من انگاز تازه فهمیدم دوروبرم چه خبر است. چشم و گوشم باز شد. دنبال کتابها و نوارهای امام گشتم… اعلامیههای امام را از این و آن می گرفتم و میخواندم و پخش میکردم. میرفتم پای سخنرانیهای انقلاب. پس از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل جهاد سازندگی، در تایستان 1358 برای کمک به روستائیان به یکی از روستاهای اطراف ساوه میرود و در ما رمضان نیز برای سخنرانی و پاسخ به سوالات شرعی مردم این روستا اقدام میکرد.[۱۵]
نظر نویسنده درباره آثارش
برادران درمورد نگارش روایت «ر» گفته است:
امیدم به کتاب «ر» شروع شناخت آدمهایی از نسخ رسول حیدری است. آدمهایی که همیشه به دلیل ویژگیهای شغلی مهجور ماندهاند و کسی زیاد نمیشناسدشان. من به خاطر کنجکاویم او را شناختم و خط سیری از زندگیش را روایت کردم امیدوارم بابش باز شود.[۱] پس از چند نوبت بازنویسی به این متن رسیدم و همواره تلاش کردم تا ضمن حفظ ویژگیهای اثر مستند از جذابیت کتاب برای خواننده نیز غافل نشوم. تطابق متن با عکسها، نامهها و یادداشتها از دیگر ویژگیهای این کتاب است تا بتوان ضمن حفظ استناد، قرابت بیشتری را میان مخاطب و اثر به وجود آورد. «ر» اثری شخصیت محور است و زندگی رسول را در طول زندگی، بهویژه در مقطع حضورش در بوسنی روایت کند. داستان از بوسنی آغاز شده و در همانجا پایان مییابد.[۳] از نظر من، رسول حیدری مردی بیقرار، احساساتی، شجاع و دوست داشتنی که به خاطر آنچه فکر میکرد، درست است حاضر بود، جانش را بدهد.[۱]
درمورد روایت «نا» از زبان نویسنده
در طول این روایت، احساس میکردم اگر آدمها «ما» بودند، محمدباقر صدر شهید نمیشد. شهید صدر برای «ما بودن» خیلی زحمت کشید و در تجربههای زندگی ایشان هم مشهود است که هروقت مشکلی پیش میآمد، (حصری بود، دستگیری یا انزوا رخ میداد) ما بودن راهحل خارج شدن از بنبست میشد. اتفاق بد وقتی افتاد که آن شکاف ایجاد شد و ما دیگر ما نشد. در زندگینامههایی که نگاشته شده کمتر به شخصیتهای علمی پرداختهایم. سید محمدباقر صدر علاوهبر اینکه فرد علمی شاخصی است، عالم دینی است که به نیاز زمانه خویش آگاه بود و علم خود را با عمل آمیخت. یعنی فقط به علمورزی در گوشۀ خانه و کتابخانه یا محافل علمی نپرداخت؛ بلکه علمش را برای خدمت به جامعه خواست. در این کتاب زندگی چنین کسی را خواهید خواند. کسی که همه عمرش را صرف خواندن و نوشتن و اقدام برای زندگی سعادتمند کرد و از محبت به دیگران دریغ نورزید، حتی کسانی که جاهلانه به او تهمت زدند.[۱۱] این کتاب، نگاه جامع در حد مقدوری به زندگی شهید صدر است و در آن سعی کردم به جوانب گوناگون زندگی او از جمله ارتباط خانوادگی نیز بپردازم که شاید در سایر کتابها به این صورت مورد توجه قرار نگرفته باشد. این اثر را طوری نوشتم که بهویژه جوانان و دانشجویان بتواند از آن بهرهمند شود. انشاءالله سایر افراد در حوزه عمومی نیز میتوانند با آن ارتباط برقرار کنند.[۵]
پانویس
- ↑ ۱٫۰۰ ۱٫۰۱ ۱٫۰۲ ۱٫۰۳ ۱٫۰۴ ۱٫۰۵ ۱٫۰۶ ۱٫۰۷ ۱٫۰۸ ۱٫۰۹ ۱٫۱۰ ۱٫۱۱ ۱٫۱۲ [- https://www.google.com/amp/s/www.yjc.news/fa/amp/news/5272580 «مریم برادران: خواندن را از زندگی حذف نکنیم»].
- ↑ ۲٫۰۰ ۲٫۰۱ ۲٫۰۲ ۲٫۰۳ ۲٫۰۴ ۲٫۰۵ ۲٫۰۶ ۲٫۰۷ ۲٫۰۸ ۲٫۰۹ ۲٫۱۰ ۲٫۱۱ ۲٫۱۲ ۲٫۱۳ ۲٫۱۴ ۲٫۱۵ ۲٫۱۶ ۲٫۱۷ ۲٫۱۸ ۲٫۱۹ ۲٫۲۰ ۲٫۲۱ ۲٫۲۲ ۲٫۲۳ ۲٫۲۴ ۲٫۲۵ ۲٫۲۶ ۲٫۲۷ «در کتابهایم افراد را رُتوش نمیکنم/ ما زنها عالم را از دریچهای دیگر میبینیم».
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ ۳٫۳ ۳٫۴ ۳٫۵ ۳٫۶ ۳٫۷ ۳٫۸ «خرید اینترنتی کتاب ر شهید رسول حیدری مجید-منتظری نوشته مریم برادران کتاب رمان نشر آرما چهارسوق».
- ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ ۴٫۲ ۴٫۳ ۴٫۴ «مریم برادران: کتاب «نا» بابی برای ورود به زندگی شهید صدر است».
- ↑ ۵٫۰ ۵٫۱ ۵٫۲ ۵٫۳ ۵٫۴ ۵٫۵ ۵٫۶ «نظر خانم دکتر مریم برادران در مورد کتاب گذار در بحران».
- ↑ ۶٫۰ ۶٫۱ ۶٫۲ ۶٫۳ ۶٫۴ «گفتوگو با مریم برادران، «نا» نگاهی جامع به زندگی شهید صدر».
- ↑ ۷٫۰۰ ۷٫۰۱ ۷٫۰۲ ۷٫۰۳ ۷٫۰۴ ۷٫۰۵ ۷٫۰۶ ۷٫۰۷ ۷٫۰۸ ۷٫۰۹ ۷٫۱۰ ۷٫۱۱ ۷٫۱۲ ۷٫۱۳ ۷٫۱۴ «طرح ترویجی منجر به عادت مطالعه نمیشود».
- ↑ ۸٫۰ ۸٫۱ ۸٫۲ «قیصری انسان را فراتر از آدمیزاده ترسیم نمیکند».
- ↑ ۹٫۰۰ ۹٫۰۱ ۹٫۰۲ ۹٫۰۳ ۹٫۰۴ ۹٫۰۵ ۹٫۰۶ ۹٫۰۷ ۹٫۰۸ ۹٫۰۹ ۹٫۱۰ «منیژه آرمین: رگههایی از ابتذال بر ادبیات زنان سایه انداخته/ الهام فلاح:راحتطلبی نویسندگان به ادبیات لطمه فراوان زده است».
- ↑ «مسابقه هشتبهشت به زندگی شهید صدر میپردازد».
- ↑ ۱۱٫۰ ۱۱٫۱ «روایت نابغهای که نمیشناسیم/ کتاب برادران نیامده به چاپ دوم رسید+ فیلم».
- ↑ «آزمون مسابقه کتابخوانی «کتاب نا» برگزار میشود».
- ↑ ۱۳٫۰ ۱۳٫۱ ۱۳٫۲ ۱۳٫۳ «پاتوق کتاب فردا».
- ↑ «دوره ی درهای بسته 2: به روایت فاطمه ناهیدی».
- ↑ «دوره ی درهای بسته 5: به روایت علی علیدوست قزوینی».