حبیب یغمایی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۲۷۱: | خط ۲۷۱: | ||
یغمایی در مصاحبهای دیگر میگوید: شعر و ادب باید استخوانبندی قدیم را داشته باشد و نو بشود، یعنی مطلب و فکر باید نو باشد و همهاش سر همبندی دو سه کلمه به نام شعر نباشد. اینها نو نیست. نو مثنوی است، برای اینکه فکر نو دارد. شما اصلا به قافیه و وزن مثنوی اعتنا نکنید، به فکرش بنگرید که مثل دریا است. به قول یکی از فرنگیهایی که اشعار مولانا را میخواند: مثنوی تو را، «تو»ی بشر را به آسمانها میبرد و به جایی میرساند که دیگر تحمل نداری، یعنی بشر تحملش را ندارد و پایین میافتد. | یغمایی در مصاحبهای دیگر میگوید: شعر و ادب باید استخوانبندی قدیم را داشته باشد و نو بشود، یعنی مطلب و فکر باید نو باشد و همهاش سر همبندی دو سه کلمه به نام شعر نباشد. اینها نو نیست. نو مثنوی است، برای اینکه فکر نو دارد. شما اصلا به قافیه و وزن مثنوی اعتنا نکنید، به فکرش بنگرید که مثل دریا است. به قول یکی از فرنگیهایی که اشعار مولانا را میخواند: مثنوی تو را، «تو»ی بشر را به آسمانها میبرد و به جایی میرساند که دیگر تحمل نداری، یعنی بشر تحملش را ندارد و پایین میافتد. | ||
این جوانهای امروزی، این به اصطلاح نوپردازها، باید فکرشان را درست کنند. اهمیتی ندارد اگر لفظ و قالب را به هم بزنند. بایستی فکر نو داشته باشند ولی شما کاوش کنید در این جستوجو مسلماً بعضی خوبها را هم پیدا میکنید؛ مثلا شعرهای [[نادر نادرپور]]، [[فریدون مشیری]] و [[ | این جوانهای امروزی، این به اصطلاح نوپردازها، باید فکرشان را درست کنند. اهمیتی ندارد اگر لفظ و قالب را به هم بزنند. بایستی فکر نو داشته باشند ولی شما کاوش کنید در این جستوجو مسلماً بعضی خوبها را هم پیدا میکنید؛ مثلا شعرهای [[نادر نادرپور]]، [[فریدون مشیری]] و [[مهدی اخوان ثالث]] خوب است و خانمهایی هم هستند که خوب شعر میگویند. [[لیلا کسری]]، [[فروغ فرخزاد]]، [[ژاله قائممقامی]](مادر پژمان)، [[پروین اعتصامی]] و [[سیمین بهبهانی]] از آنهاست.{{سخ}} درعینحال این را هم بگویم که چون من خود کهنهام و به ادب و فرهنگ اصیل و قدیم و قویم فارسی معتقدم و بدان خو گرفتهام و «خوگری از عاشقی بتر بود»، به این جهت، از لغاتی چون: اردنانس، لجستیک، فرست (حاضر)، نه هست (غایب)، ترابری و کمثال اینها نفرت دارم و منظومههایی را که غالباً بیمغز و بیمعنی است و به نام شعر نو خوانده میشود مطلقاً نمیپسندم و همین یک بیت حافظ را: | ||
:دریغ و درد که تا این زمان ندانستم | :دریغ و درد که تا این زمان ندانستم | ||
:::که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق | :::که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق | ||
خط ۲۸۰: | خط ۲۸۰: | ||
:شعر ناگفتن بِه از شعری که باشد نادرست | :شعر ناگفتن بِه از شعری که باشد نادرست | ||
:::بچه نازادن بِه از شش ماهه افکندن جنین<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =پژوهشگرانمعاصرایران|جلد =هشتم|صفحه =۱۴و۱۵}}</ref> | :::بچه نازادن بِه از شش ماهه افکندن جنین<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =پژوهشگرانمعاصرایران|جلد =هشتم|صفحه =۱۴و۱۵}}</ref> | ||
==آثار و منبعشناسی== | ==آثار و منبعشناسی== | ||
===سبک و لحن و ویژگی آثار=== | ===سبک و لحن و ویژگی آثار=== |
نسخهٔ ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۰۸
حبیب یغمایی | |
---|---|
تبه کردم جوانی تا کنم خوش زندگانی را چه سود از زندگانی چون تبه کردم جوانی را | |
نام اصلی | حاجسیدحبیبالله منتخبالسادات آلداود خوری |
زمینهٔ کاری | شعر، نویسندگی، تدریس، تحقیق و روزنامهنگاری |
زادروز | ۲۶آذر۱۲۷۷شمسی دهکده خور |
پدر و مادر | حاج میرزااسدالله و فاطمه |
مرگ | ۲۴اردیبهشت۱۳۶۳ بیمارستان آراد تهران |
رویدادهای مهم | کودتای ۲۸مرداد۱۳۳۲ |
سالهای نویسندگی | از سال۱۳۰۰ تا پایان عمر |
کتابها | دخمه ارغنون، فردوسی در شاهنامه، قصیده معروف خاقانی با مطلع و... |
تخلص | حبیب |
همسر(ها) | تمیمه یغمایی نصرت تجربهکار |
فرزندان | پرویز، اسماعیل، احمد، بدرالدین، پروین، پروانه، افسانه، پیرایه، مریم و مسیح |
مدرک تحصیلی | دیپلم از دارالمعلمی عالی. دکترای افتخاری ادبیات |
دانشگاه | تهران |
دلیل سرشناسی | شعر و مجلهنگاری |
حاج سیدحبیبالله منتخبالسادات آلداود خوری معروف به حبیب یغمایی نادر مردی بود که در دورهای از تاریخ ایران پدیدار شد و آثاری کمنظیر بهجای گذاشت. در ادبیات مهارتها داشت که شاعری، نویسندگی، پژوهش، روزنامهنگاری از آنهاست. او معلم بود و گاهی کار ترجمه میکرد. [۱]
یغمایی در مقالهنویسی نیز متبحر بود و برای تحقق هدفی بزرگ؛ یعنی پاسداری از زبان و ادب اصیل فارسی، مجله یغما را منتشر کرد.[۲] اهالی دنیای ادب، «یغما» را بزرگترین اثر یغمایی میدانند. وی با آنکه در رشتههای بسیاری فعالیت میکرد بیش از همه شاعر بود. گرفتاریهای بسیاری در انتشار مجله داشت و این باعث میشد که نتواند با تمام قدرت به شاعری بپردازد؛ اما باتوجه به اشعار بهجایمانده از او باید در شمار شاعران خوب معاصر بهحسابش آورد.[۳]
هنر یغمایی در خلق شعر، کامل و تمام عیار بود. شعرش فصاحت و بلاغت دارد. استوار، محکم، ساده و لطیف است. اگر سری به دیوان او بزنیم خواهیم دید که هدفش از شعر، پیوند نظمی نیست شاعری است که حرفها و دردها برای گفتن دارد. سرشار از شور و عشق است. با این همه، او تنها به فکر خود نیست، به مسائل روز و اطرافیان نظر میافکند. با تمام وجود عشق خود را به ایران نمایان میکند. شیراز و قمصر و بابل را ستایش میکند، از «خور» و مزرعه سلامآباد میگوید، درختان حاشیه کویر را عاشقانه وصف میکند. با زبانی ساده و صمیمی از معلمان، همکلاسیها و همکاران اداریاش یاد میکند و به نام و نشان آنان و تخصص و خدمتی که کردهاند، میپردازد. با ورود به دنیای شعری یغمایی، گویندهای را میبینیم که متفکر است و به خویش میپردازد و در عین حال از دنیای بیرون هم غافل نیست! به این سبب، مضامین شعری او متنوع، جالب و جذاب است.[۴]
حبیب جامعیت ادبی داشت. ذوق و سلیقهای فطری در نهادش بود؛ همین بود که هر کاری را خوب و بیعیب انجام میداد. نوشتههای درست و بینقص او و متوقف نشدنش در یک شیوه، ماحصل سالیان متمادی مطالعه در آثار نثر فصیح و درست پارسی بود.[۱]
شهرت حبیب در اصل «آلداود خوری» است. نژاد وی از طرف مادر و مادرِ پدر به یغمای جندقی میپیوست. به همین سبب و به اصرار خویشاوندان، نامخانوادگیِ یغمایی را برگزید و به حبیب یغمایی مشهور شد. [۵]
از میان یادها
حاشیهنویسی
یغمایی در مجله، حاشیهنویسیهایی داشت. گاه این حاشیهها در آخر برخی مقالات مانند نامهٔ خصوصی بود؛ مثلاً: «محمدابراهیم باستانی پاریزی قرار بود شرححال پورداوود را بنویسد. دو ماه به وعده گذراند، عاقبت هم نکرد. لابد دلیلی داشت. او این روزها سرش خیلی شلوغ است.»
در دو سطر فوق، حبیب از دوست و همکارش هم گلایه کرده، هم انتقاد و هم به او کنایه زده!
در آخر مقالهای مفصل در یغما چنین نوشته: «مقالهای ممتع و مستند است؛ ولی حشو و زواید زیاد دارد. بهتر بود نویسنده محترم مقداری از آن را حذف میکرد تا خواندنیتر میشد.»
جایی دیگر درباره غلطهای چاپی نوشته: «اغلاط مطبعی مجله نسبتاً کم است و اگر در هر شماره یکی دو اشتباه بیش نباشد، راضیام، چه کنم؟ چشمها کار نمیکند و خراب است.»[۶]
ولایت عشق
۶۱ سال سپری شد؛ دلش هوای روزگار کودکی کرده و بهانهٔ پدر و مادر و آبادی را می گرفت. پنداری، نیمی از خود را در آنجا یعنی زادگاهش، جا گذاشته بود. چندی در فراق خور سخت گذشت. سرانجام هجران را پایان داد و پا به خاک عشق گذاشت. از سال ۱۳۴۸ تا پایان عمر هر سال، سالش را آنجا نو میکرد. سرپناهی کنار کتابخانه و آرامگاهش داشت. همولایتیها آغوش باز و محفل گرم او را دوست داشتند. گذر روزهای دلانگیز خور را بهتحریر درمیآورد. به بهانههای مختلف دست بهقلم میشد و وصف وطن میکرد. حتی گاهی مرگ برزگران، دهقانان و روستاییان را در مجله یغما درج میکرد. شماتت استادان و همکاران را نیز بهجان میخرید. در اشعار متعددی که از نوجوانی تا پیری سروده عشق خود را به این ناحیه هویدا کرده است. در جوانی مسمطی سروده که فقط بندهایی از آن در مجله بهچاپ رسیده و با این بیت آغاز میشود:
یاد آن روزی که از ده سال کمتر بود مرا | هم پدر بر سر و هم مهربان مادر مرا[۷] |
مدیر یاسائی
مدیر مدرسه ناظمیه در دامغان، عبدالله یاسائی، تنبیهی سخت برای شاگردان درنظر گرفت. به کف دستشان شلاق میزد! ساعت آخر کلاس بود. با ترس و اضطرابی که وجودم را فراگرفته بود چند بیتی سرودم، از اشعار نخستین، شکر خدا مؤثر افتاد![۸]
ای حضرت صدر،ای که دیگر | نارد چو تو مام دهر فرزند | |
ای آنکه موقران به پیشت | کاهاند به پیش کوه الوند | |
امروز کلاس ما تمامی | عاصی و گناهکار باشند | |
دانیم سزای ماست شلاق | اما تو روا مدار و مپسند | |
هر چند به قول شیخ سعدی | "بی بند نگیرد آدمی پند" | |
لیکن گنه و خطا ز بنده | عفو و کرم است از خداوند |
استاد بهار
نظم محمدتقی
بهمناسبت صدمین سال وفات پوشکین، شاعر بزرگ روس، وزارت معارف از ترجمه داستانهایش کتابی انتشار داد. ترجمه سه قطعه از اشعارش را بهار، وحید دستگردی و حبیب یغمایی بهنظم درآوردند. مضمون قطعه منظوم بهار اقتضای انتشار نداشت. وزیر معارف مرا خدمت بهار فرستاد که در آن نظم تجدیدنظر فرماید. آشفتگی بهار را نمیتوانم شرح دهم. میگفت: «مضمون از دیگری است من نمیتوانم و نباید آن را تغییر دهم.» بالاخره، با التماس، اندک تغییری داد؛ اما بازهم مقبول نبود و آمدوشد من تکرار شد. بالاخره فرمود: «هر تغییری که میباید خودت بده و از این بیش زحمت مده!» من در مراجعت از منزل استاد، آن نظم را به هم ریختم و مثلاً بهجای کلمات انقلاب و انتقام و آزادی، کلمات عشق و بوس را کنار گذاشتم و البته پسند افتاد! سالها بعد، بهار، در یکی از مجلات فریادها کرد که یغمایی نظم مرا درهم ریخت و خراب کرد؛ ولی آنچه البته بهجایی نرسد فریاد است. چون آن قطعه با اصلاحات بسیار مناسب بنده، بهچاپ رسیده بود.[۹]
حبیب شعر مرا خراب کرد!
دیوان بهار در سه مجلد مدتها در دست من بود. اوایل که مجله یغما را تأسیس کردم، اشعاری از دیوانش برای نوشتن در مجله انتخاب میکردم. در مرثیه مرحوم عارف قزوینی قطعهای دارد به این مطلع:
دعوی چه کنی داعیهداران همه رفتند | شو بار سفر بند که یاران همه رفتند |
به او عرض کردم مصراع اول قطعه را خوب است عوض کنید. فرمود خودت عوض کن. عوض کردم و گفتم:
از مُلک ادب حکمگزاران همه رفتند»
و با تلفن به ایشان عرض کردم. پسندید. اما وقتی چاپ شد، اعتراضها کرد که شعر مرا خراب کردی، همان که خودم گفتهام بهتر است. با اینکه وجه صحیح و اصیل را در مجله توضیح دادم، بیاثر ماند. اعتراض دیگر این بود که چرااین قطعه را زیر خبر وفات محمد قزوینی چاپ کردهای و توضیح ندادهای که در رثای مرحوم عارف قزوینی ساخته شده است.[۱۰]
غلط مشهور
در اواخر دیماه۱۳۲۷ یغمایی بهعنوان رئیس فرهنگ کرمان انتخاب شد. قبل از رفتن به آن شهر یغما را به برادرش اقبال یغمایی سپرد. دکتر باستانی پاریزی از آن روزگار خاطرهای دارد، مطلب مربوط به همان شعر شاهکار ملکالشعرا بهار است: از ملک ادب حکمزاران همه رفتند...
- موضوع مربوط به این میشود که در سال ۱۳۲۸ شمسی، پس از آنکه علامه محمد قزوینی درگذشت، در مجله یغما، قرار شد مطلبی دربارهٔ ایشان درج شود. حبیب یغمایی به سابقه محبت و لطفی که به بنده داشت و بنده آن روزها دانشجو دانشکده ادبیات بودم و این لطف از شرحی که به مناسبت انتشار یغما در روزنامه خاور نوشته بودم مضاعف شده بود، مرا واداشت که در غلطگیری مجله، در غیاب ایشان، کمک باشم برای اقبال یغمایی، برادر فاضل ایشان. من در عالم دانشجویی و نامجویی، هر روز عصر به دفتر مجله یغما که آن وقتها در منزل شخصی ایشان، سرِ آبدار بود، میرفتم.
آن سهچهار شمارهای که ما در غیاب یغمایی چاپ کردیم هرگز درخور توجه ایشان قرار نگرفت. با اینکه بیشتر مقالات را خود ایشان قبلاً دیده بود. ملکالشعرای بهار به سابقه محبتی که به حبیبالله داشت، پنجشش جلد مجموعه اشعار خود را در اختیار او نهاده بود که هر شعری را مناسب دانست انتخاب و چاپ کند. این پنجشش جلد مجموعه در این چند ماه در اختیار بنده ناتوان هم قرار گرفت و باید اقرار کنم که هرگز لیاقت برخورد با چنین گنجینهٔ گرانبهایی را نداشتم. روزها تصفح و بعضی اشعار را رونویس میکردم. باری، وقتی برخوردم که بالای آن به خط خوش بهار نوشته شده بود: «این شعر را در رثای عارف قزوینی گفتهام.» من با خود گفتم شعر خوبی است، در مرگ یک شاعر است که قزوینی است، جایی هم مثل این چاپ نشده، ما آن را در مرگ محمد قزوینی چاپ میکنیم. خود بهار هم، وقتی ببیند خوشش خواهد آمد که شعرش را در چنین موقعیتی چاپ کردهایم. شعر در دیوان بهار چنین بود:
دعوی چه کنی داعیهداران همه رفتند | شو بار سفر بند که یاران همه رفتند |
به هر حال آن جسارت و گستاخی صورت گرفت و در مجلهٔ یغما در برابر عکس مرحوم علامه قزوینی، به امضای م.بهار چاپ شد، درحالیکه در مقطع آن میگفت:
افسوس که افسانهسرایان همه خفتند | اندوه که اندوهگساران همه رفتند | |
خونبار بهار از مژه در فرقت احباب | کز پیش تو چون ابر بهاران همه رفتند |
البته همه اذعان دارند که مصراع بهار در حد اعلای فصاحت و بلاغت است و ترکیب «ملک ادب» و «حکمگزاران» که بهکار برده شد در برابر لطف و بلاغت و گرمی شعر بهار، بسیار نارساست و بدترکیب!
نتیجه آنکه؛ پس از بازگشت یغمایی از کرمان، روزی تلفن زنگ زد. بهار بود. من ندانم با یغمایی چه گفت، حدود بیست دقیقه صحبت کردند، یغمایی تمام مسئولیتها را به گردن گرفت و پیدرپی میگفت: من اشتباه کردم، خواهید بخشید.
بعد از پایان تلفن، یغمایی به من گفت: کاری عجیب شده، بهار رنجیده میگوید: اولاً، من این شعر را در مرگ عارف قزوینی گفتهام. من چه کار داشتم که شعر در مرگ محمد قزوینی بگویم؟ ثانیاً، چرا در شعر من دست بردید، چه کسی این کار را کرده؟ البته، اگر یغمایی میگفت یک بچه محصل چنین کرده قیامت برپا میشد. این کار باعث شد که یغمایی همهٔ دیوانهای بهار را برد و تحویل داد و دیگر من آن گنجینه را ندیدم.
بههرحال، بعدها کموبیش یغمایی موضوع را با بهار درمیان نهاده بود. بهار فرموده بود که خودم هم اصولاً از اینکه این شعر را برای عارف قزوینی گفته بودم راضی نبودم و به همین دلیل هیچجا هم بدان مناسبت چاپ نشده است. البته حبیب یغمایی تا آخر عمر همهجا خود را در این ماجرا شریک جرم قلمداد کرد، چه در حیات بهار که وحشت داشت که چیزی در این باب بگوید یا بنویسد که موجب سرشکستگی، سرکوفتگی و دماغسوختگی من شود و چه بعد از مرگ او و حتی وقتی که من در مجله هفتواد کرمان که خود منتشر میکردم، به این ماجرا اشاره کردم، یغمایی مقالتی برای من فرستاد و طی آن نوشت که تغییر مصراع با نظر خود ملکالشعرا بهار بوده...، مطلع را نپسندیده بود. به ایشان عرض کردم: تغیییر دهید. فرمودند: خودت تغییر بده. با نظر جنابعالی تغییر یافت و به این صورت بهچاپ رسید: از ملک ادب... اما امروز باید اعتراف کنم که شخص یغمایی در این تغییر مصراع اصلاً دست نداشت و خطا از من بود و مثل همیشه او شخصاً توانسته بود، مثل مادر، روی خطاکاریهای فرزندش را پوشانده باشد.[۱۱]
رویِ خوش
همشهریان محفل گرم او را دوست داشتند. زمانی که به خور میرفت به دیدار وی میرفتند و او نیز با خوشرویی آنان را میپذیرفت. به سخنان آنان گوش فرامیداد و تا جایی که امکان داشت و نفوذش اجازه میداد برای برآوردن خواستههای آنان کوشش میکرد. از مطرحکردن خواستههای مردم با مقامات بالای کشور ابایی نداشت. با اینکه در برخی مواقع حرفش را نمیخواندند.[۱۲]
تلخ تر از زهر!
نامه
پیرمرد ناتوانِ نابینا با دلی شکسته دست به قلم شد. چنین نامهای نوشت و در مجلهٔ آینده منتشر کرد:
- «مجله یغما پس از سیویک سال انتشار مرتب ورشکست و تعطیل شد. اکنون بنده ماندهام و مقداری مجله و کتاب که خریدار ندارد و مبالغی قرض. به من رحم کنید و بدهی خود را محضالله بپردازید. بهعنوان خمس هم که باشد میپذیرم. دست و پای مشترکین بدحساب را میبوسم و التماس میکنم که بدهی خود را توسط ایرج افشار مدیر مجلهٔ آینده بفرستند. دعاگوی همه، سید حبیبالله یغمایی ۱۱تیر۱۳۵۸.»
پس از این نامهٔ استغاثهآمیز، ایرج افشار در آینده نوشت:
- «در قبال مشروحه یغمایی، تنها یک نامه به مجله رسیده است و آن هم نامهای است لطفآمیز؛ یعنی هیچکس نپذیرفته که به یغمایی بدهکار است.[۱۳]
آخرین شماره
پس از سیویک سال،اسفند۱۳۵۷ در شمارهٔ آخر یغما نوشت:
- «سیویک سال، عمری است نسبه طولانی؛ در این مدت مدید مجلهای ادبی و معنوی را با مقالاتی مستند و دقیق و اشعاری نغز و اصیل، با سرمایهای قلیل و مشتریانی غالباً بیبندوبار، در دوران حکومتی بیفرهنگ و بیاعتنا با سازمانهایی مزاحم و آزاردهنده، بیهیچ وقفه و تعلل گرداندن و انتشار دادن، کاری سرسری و شوخی نیست.»
از نخستین روزی که قصد انتشار یغما را کرد، با عشق قدم در این راه گذاشت و با همت، فداکاری و بردباری ادامه داد. سیویک سال با ملایمت تمام این راه ناهموار را پیمود. چه جفاها و اهانتها که ندید و چه ناسزاها که نشنید!
ناچار تعهداتی سخت و سنگین داد؛ اما نه به اراده خویش. خود و نویسندگان را رهاند و رنج خود و راحت یاران را خرید.
بارها مجبور شد صفحاتی را از مجله جدا کند. از این گستاخی جلادهای ادبی رنجها برد و دم نزد.
در ادامهٔ شماره مذکور مینویسد: «عمر بدینسان تباه گشت. چشم بینایی را از دست نهاد، جسم بیتوش و روح بیهوش گشت. زیان دو جهانی بهره افتاد، این است سرانجام نادانان و احمقان! بهقول مسعود فرزاد: «اگر از راه دیگر رفته بودم» صورت میتوانست بست که عاقبتی به خیرتر و پایانی مناسبتر و مقصدی بهدلخواهتر میبود؛ ولی نبشته چنین بود و زان چاره نیست و اکنون انگشت ندامت گزیدن و بر گذشته افسوس بردن نادانیِ تکراری است.»
دوستیها
حساب خودت را بپرداز!
در آن زمان (سال ۱۳۰۸ش یا اندکی پسوپیش) معلم بودم. روزی مجتبی مینوی مرا به کافهای در خیابان لالهزار به نام «رزنوار» دعوت کرد. رفتم. صادق هدایت، بزرگ علوی، مسعود فرزاد و مجتبی باهم نشسته بودند. هر چهار تن دوره نظاموظیفه را میگذراندند. به پیش آنان رفتم، از هر در سخن میگفتند و مینوشتند. من نیز گوش فراداده بودم و صاحبنظر! زمانی که قصد رفتن داشتم متحیر بودم که حساب کافهچی را بپردازم یا مینوی یا دیگری خواهد پرداخت! مینوی فرمود: «حساب خودت را بپرداز؛ چون رسم ما این است که هر کس بهای آنچه را خواسته است، خود بپردازد.» از این رسم و قاعده چندان خشنود شدم و تعلیم یافتم که هنوز هم گاهی این روش را بهکار میبندم؛ چون نوعی آزادی و ادب مصاحبت بود. همه روز به آن مجلس میرفتم و اندکاندک من بدان دوستان خوی گرفتم و آنان به من. البته در شمار آنان نبودم. چون جوانانی بودند بیبندوبار و من تا حدی مذهبی.
نه در مسجد دهندم ره که رندی
نه در میخانه کاین خمّار خام است
پدر و پسر شاعر
در یکی از شمارههای مجله یغما، محمدابراهیم باستانی پاریزی مطلبی نوشته بود که این مفهوم را میرساند: منتخبالسادات، پدر حبیب یغمایی، شعر میگفت؛ ولی شعر خوب نمیگفت. یغمایی آن مطلب را در مجله چاپ کرد، در کنار آن ستاره زد و در پاورقی همان صفحه نوشت: پدر من هم شعرهایی میگفت مثل شعرهای مرحوم حاجآخوند، پدر باستانی. پدران و پسران هر دو شعر میگفتند و پدران هر دو بد شعر میگفتند و هر دو از پسران بهتر شعر میگفتند.[۱۴]
محضر حق
برخلاف ظاهرش مرد معتقدی بود، در انجام فرائض دقت و وسواس نداشت! حضور قلبش بیش بود! پس از سفر حج باور دینی او افزون شد که در برخی از آثارش هویداست. مثنوی «سلامآباد» را در اواخر عمر سرود. در این اثر نشانههای فراوانی از علایق مذهبی حبیب نمایان است.[۱۵]
وداعِ دار فانی
دیدگانش یاری نمیرساند. به توصیه پزشکان به لندن رفت. در بیمارستان ولینگتون بستری شد و معالجه را آغاز کرد. پس از درمان به ایران بازگشت. شتاب زمان و ناتوانی حبیب! و باز بهدلیل کسالت چند باری در بیمارستان بستری شد. اواسط بهار۶۳ بیماریش شدت گرفت. شبهنگام ۲۳اردیبهشت به بیمارستان آراد منتقل شد و همان جا بامداد ۲۴اردیبهشت ۶۳ درگذشت. در ۸۶سال، جسمی سالم و نیرومنداو را همراه بود.[۱۶]
دارایِ ندار
خانه محقری در خیابان صفا! دفتر یغما بود و سرپناه یغمایی.
ارث رایگان
زمینی بود پهناور و مرغوب در مرکز خور. به حبیب ارث رسیده بود. با خیالی خوش نقشهها برای زمین کشیده بود! که آرامگاهی برای خود و کتابخانهای عمومی بنا کند. زمین را حصار کشید و مقدمات احداث ساختمان را فراهم کرد. دیوار کتابخانه و مقبره برافراشته شد. از بخت بد معلوم شد که زمین در طرح شهرداری افتاده و قرار است فلکه مرکزی خور در آنجا احداث شود. شهرداری زمین را به رایگان خواست و او هم بدون گرفتن بها آن را بخشید.
به ۲کیلومتری خور در مسیر مهرجان و یزد بر فراز تپهای به نام «گچ» رفت. سه ساختمان جداگانه، یکی برای کتابخانه که دو سالن وسیع داشت، یکی بر فرازش گنبدی بنا شده بود، برای آرامگاه! و ساختمان کوچکی هم برای سکونت احداث کرد.[۱۷]
زیستن
استاد مسلم شعر و ادب، ساده و قانع بود و طلبهوار زندگی میکرد. مجلهاش تنها معشوق وی بود، جدایی و ترک آن دردی بود الیم! اما ناچار شد! پس از آن منزوی شد و گاهگاهی شعر میسرود و در مجلهٔ آینده بهچاپ میرسید.
زمانه که روی بد نمایان کرد رحمی در کار نیست! در سالهای پایانی حیات در دفتر مجله زندگی میکرد همه کارهایش را بهتنهایی انجام میداد. گاهی به دوستان و نزدیکان و فرزندان سر میزد.
بااینکه از تعطیلی یغما سالها میگذشت، دوستان و دانشمندان فراموشش نکرده بودند و به دیدارش میرفتند و حبیب شخصاً از آنان پذیرایی میکرد.
کارکنان کوچک، نقل از افسانه یغمایی
زادگاه مجله یغما خانۀ خود ما بود. در یک اتاق کوچک. محلۀ آب سردار. ما بچهها متناسب با سن و سالمان کمکِ پدر بودیم و به کارکنان کوچک مجلۀ یغما شهرت یافتیم. برادرم پرویز که به دبیرستان میرفت وظیفه داشت پشت پاکتها را به زبان انگلیسی بنویسد. من کلاس پنجم بودم و پشت پاکتهایی که به شهرستانها فرستاده میشد مینوشتم. پیرایه خواهر خیلی کوچکترم پشت پاکتها را تمبر میچسباند و احمدِ سهساله تمبرها را جدا میکرد تا او راحتتر این تمبرها را بچسباند. اسماعیل وظیفه داشت این مجلهها را در بقچههای بزرگ ببندد و از چهارراه آب سردار به پستخانه بفرستند. البته پدر من هیچگاه از ما کارکنان کوچک مجله که مفت و مجانی کار میکردیم و حتی از مادرم تشکر و سپاسی نکرد، نه در مجله یاد خیری کرد و نه بهزبان! پسرعموهای من هم در مجله کمک حال ما بودند. آقای سیدعلی و سیدجواد آلداود. در سالهای آخر هم پرویز برادرم مدیر داخلی نشریه بود. شبها فرمهای مجله را از چاپخانه میآوردند. من و پرویز باید متن را میخواندیم و پدرم با اصل مطلب مطابقت میداد. وای به وقتی که ویرگولی یا تشدیدی از چشم ما میافتاد و یا کلمهای را غلط میگفتیم! آنوقت داد پدرم بلند میشد! این سختگیریها باعث شد که ما به ادبیات فارسی علاقهمند شویم و متأسفانه معلم شویم و متأسفانه معلمهای خوب و دلسوزی شویم. جارو و نظافت آنجا هم به عهدۀ من بود! من کی درس میخواندم؟! نمیدانم! اصلاً پدر من نمیدانست ما کلاس چند هستیم! او پیوسته سرگرم نوشتن بود.
حقوق باشد و بس!
دانشگاه تهران مراسم بزرگداشت ملکالشعرا بهار را در ۴اردیبهشت۱۳۵۱ برگزار کرد. در آن مراسم یغمایی سخنرانی را با مقدمهای کوتاه آغاز کرد. سپس داستانهایی از بهار گفت و با ذکر خاطراتی از وی یاد کرد. در قسمتی از نطقش به یاد امضای اوراق امتحانی افتاد و چنین شرح داد:
- «ملکالشعرا در دانشگاه مواد دوره دکتری را تدریس میفرمود و چون غالباً بیمار بود، دانشجویان به منزلش میآمدند و امتحان میدادند. در آن روزگاران معهود بود که اوراق امتحانی را دو نفر از استادان باید امضا کنند. گاهی به من امر میفرمود اوراق را من نیز امضا کنم. مکرر عرض کردم من چون استاد دانشگاه نیستم امضایم اعتبار ندارد؛ اما نمیپذیرفت. اگر اوراق امتحانی آن سالها را ملاحظه فرمایید، امضای مرا زیر امضای بهار خواهید دید.»
نقل خاطره بیهدف نبود! ادامه داد:
- «این نکته را در این محضر مقدس مخصوصاً یاد کردم که اگر جناب دکتر نهاوندی لطف و عنایتی داشته باشد، به استناد همین اوراق میتوانند حکم استادی مرا صادر فرمایند! مقصود اصلی هم حقوق استادی است نهعنوانش! و نه تدریسش! و نه دانشش!»[۱۸]
داستان دوستان
در سالهای۴۱و۴۲، یغمایی برنامهای هفتگی در رادیو ایران داشت. نخست «از یادداشتهای یک استاد» نام داشت، سپس به «داستان دوستان» تغییر کرد. در هر قسمت، خصوصیات اخلاقی و زندگی یکی از بزرگان ادب و فرهنگ ایران را که اغلب از دوستان وی بودند شرح میداد. نطقش نیز چون قلمش صادقانه، گیرا و جذاب بود. پس از این برنامه، حبیب گاهی در مجله شرححالی مختصر از خود یا آثار بزرگان فرهنگ مینوشت.[۱۹]
آرامید
دوستان و خویشان با تابوت به خور رفتند. به یک مصراع از وصیت شاعرانه یغمایی که خواسته بود او را «در نمکزاری کجا از هر طرف فرسنگهاست» پنهان کنند، عمل کردند. به رهبری یار دیرین یغمایی، ایرج افشار، کاروانی فرهنگی مرکب از استادان دانشگاه، ادیبان، شاعران و تعدادی از خویشان در روز ۲۵اردیبهشت از تهران حرکت کردند. روز ۲۶اردیبهشت گروه مذکور وارد خور شدند. دانشمند روحانی، عبدالله نورانی نیشابوری استاد دانشکده الهیات دانشگاه تهران بر پیکر او نماز خواند. پیکر یغمایی تا آرامگاه تشییع و به خاک سپرده شد.
ترسِ مرگ
شبها افسانه در بیمارستان مهر کنارش بود. از شیراز برای دیدار پدر به تهران میآمد. شبی از دختر پرسید: «آن دنیا به چه صورت است؟ آیا آنچه دربارهاش شنیدهایم واقعیت دارد؟» تنها یک جواب شنید، نمیدانم! و به دنبالش این بیت را: فرصتشمار صحبت، کز این دو راهه منزل
- چون بگذریم، دیگر نتوان بههم رسیدن
خوب میدانست که پدرش عاشق حافظ و سعدی است. یک عاشق متعصب. ازاین رو سخن حافظ و سعدی به میان میآورد و بحث و جدلی شکل میگرفت. این بحث تنها درپی یک هدف بود؛ میخواست مرگ را از ذهن او دور کند.
ایرج افشار این گونه نوشته:
- حبیب همیشه از مرگ اظهار ترس میکرد. درعین حال مردی قویدل بود و از مضمونهایی که دربارهٔ مرگ دارد این احساس بهدست میآید که مرگ را طبیعی میدانست و پذیرای آن بود.
پاداشِ شیرین
در سالهای بعد از هزاروسیصدواندی، انجمنی به نام انجمن ادبی ایران در تالار آینه وزارت معارف آن روز تشکیل مییافت که ارزشی خاص داشت و در پیشرفت زبان و ادب فارسی از عوامل مؤثر بود. شبی در آن انجمن قطعهای را که نمونهای از تشویق است با این مطلع خواندم:
تبه کردم جوانی، تا کنم خوش زندگانی را | چه سود از زندگانی چون تبه کردم جوانی را |
اتفاقاً فردای آن شب به وزارت معارف رفتم. در سوی شرقی عمارت وزارت فرهنگ اتاقهایی بود محاذی با سطح صحن، تعمیر ناشده و نمناک و محل اداره کل اوقاف. ریاست اوقاف را مرحوم محمدعلی بامداد برعهده داشت. وقتی مرا دید پیش خواند و احترام و تعظیمی بیش از آنچه درخور محصلی کهنجامه و بینوا باشد، بهجای آورد و درخواست که آن قطعه را دیگر بار بخوانم. چون برخاستم اسکناسی پنجتومانی به دستم نهاد. با احتیاج فراوانی که بود قبول نکردم و بالاخره پذیرفتن آن را سوگندها داد. اکنون پس از گذشت روزها اقرار میکنم که بزرگترین و شیرینترین پاداشی که از شعروادب، پس از جفای پدر رحمهاللهعلیه و سیلی استاد، در همهٔ عمر یافتهام آن بوده است این را هم بیفزایم که پنج تومان در آن ایام یعنی سال۱۳۴۳ معادل بود با هزینه ده پانزده روز مخارج محصلی چون من و امثال من![۲۰]
زندگی و یادگار
بر چرخ ایام
- ۱۲۷۷(۲۶آذر مصادفبا ۳شعبان۱۳۱۶ه.ق): تولد در شهرک خور مرکز بخش خوروبیابانک.
- ۱۲۸۵: تحصیلات مقدماتی نزد پدر و مکتبداران خور.
- ۱۲۹۵: سفر به دامغان از راه کویر و تحصیل در مدرسه سعادت و مدرسه ناظمیه دامغان به مدیریت عبداللهخان یاسائی.
- ۱۲۹۸: سفر به شاهرود و اقامت در آن شهر و ادامه تحصیل.
- ۱۳۰۰: حرکت به تهران و اقامت در مدرسه دارالشفا و ادامه تحصیل در مدرسه آلیانس.
- ۱۳۰۱: آغاز تحصیل در دارالمعلمین مرکزی عالی.
- ۱۳۰۲: عضویت در انجمن ادبی ایران.
- ۱۳۰۳: شروع همکاری با روزنامه «طوفان» به مدیریت فرخی یزدی.
- ۱۳۰۶: تحصیل در مدرسه حقوق و علوم سیاسی بهمدت یک سال.
- ۱۳۰۷: ریاست اداره ثبت احوال خور، مدتی کوتاه.
- ۱۳۰۸: ریاست معارف و اوقاف سمنان.
- ۱۳۰۹: آغاز تدریس در مدرسه دارالفنون و چند مرکز آموزشی دیگر؛ همکاری با محمد پروفسور اسحاق هندی در تألیف کتاب «سخنوران ایران در عصر حاضر» چاپ کلکته در ۲ مجلد.
- ۱۳۱۰: فوت پدرش اسدالله منتخبالسادات در دیماه
- ۱۳۱۱: درگذشت مادر، فاطمه دخترزاده احمد صفایی فرزند دوم یغما.
- ۱۳۱۲: آغاز همکاری با محمدعلی فروغی در تصحیح و چاپ کلیات سعدی و آثار دیگر.
- ۱۳۱۳: عضویت اداره انطباعات وزارت معارف.
- ۱۳۱۶: همکاری در انتشار مجله آموزش و پرورش بهمدت ۳ سال، دورههای ۱۴و۱۵و۲۳.
- ۱۳۲۷: ریاست فرهنگ کرمان به مدت سه ماه، تأسیس مجله یغما و انتشار مداوم آن بهمدت سیویک سال.
- ۱۳۲۸: انتقال از کرمان به تهران با سمت بازرس وزارت فرهنگ.
- ۱۳۳۱: ریاست اداره کل نگارش وزارت فرهنگ در دورهٔ وزارت دکتر آذر.
- ۱۳۴۱تا۱۳۴۴: تدریس صناعات ادبی، قافیه و برخی دروس دیگر در دانشسرای عالی و مدرسه عالی ادبیات و زبانهای خارجی.
- ۱۳۴۹: تأسیس کتابخانهٔ عمومی خور و بیابانک و احداث دو سالن برای آن.
- ۱۳۵۵: دریافت دکترای افتخاری ادبیات و علومانسانی از دانشگاه تهران.[۲۱]
- ۱۳۵۷: تعطیل دائمی مجلهٔ یغما در اسفندماه
- ۱۳۶۰: سفر به کرمان و اقامت یکساله در آنجا.
- ۱۳۶۳: ۲۴اردیبهشت درگذشت در بیمارستان آراد تهران، ۲۶اردیبهشت حمل پیکر یغمایی به خوربیابانک و خاکسپاری در آرامگاه احداثی وی برفراز تپه گچ.
- ۱۳۶۴: تجدید چاپ دور کامل مجلهٔ یغما توسط انتشارات ایران.[۲۲]
از آغاز تا پایان
حبیب یغمایی در شهرک خور ناحیه جندق و بیابانک زاده شد. وی سومین پسر منتخبالسادات بود. حاج سیدحبیبالله، پدرش حاج میرزااسدالله منتخبالسادات آلداود خوری، مادرش فاطمه دخترزاده احمد صفائی دومین فرزند یغمای جندقی بود. صفائی متشرع، مذهبی و شاعری مرثیهسرا بود. سیدداود امامزادهای که نژاد حبیب به او میپیوندد از نبیرگان امام کاظم(ع) در خور مدفون است. نیای پدری و مادری حبیب هر دو فقیه و از دانشمند و عالمان دین بودند و او نیز راه اجداد را دنبال کرد.[۵] دوران کودکیاش در خور بهسر شد. تحصیلات ابتدایی را نزد پدر و در مکتبخانههای خور گذراند. از همان کودکی طبع موزون او نمایان شد. گاهی خواستههای خود را بهزبان شعر بیان میکرد.[۲۳] او تحصیلات راهنمایی را از مدرسه ناظمیه دامغان آغاز کرد. مدتی نیز در مدرسه مطلبخان که یکی از دو مدرسه آموزش علوم اسلامی دامغان بود، دانشآموزی کرد. بعد از آن به شاهرود رفت و در آنجا اقامت کرد و به تحصیل پرداخت. علمآموزی در تهران را از مدریه آلیانس آغاز کرد و در دارالمعلمین مرکزی عالی ادامه داد. پس از اخذ دیپلم از آنجا یک سال در مدرسهٔ حقوق عالی سرگرم تحصیل شد اما بهاتمام نرساند. در دارالمعلمین از محضر استادانی چون ابوالحسن فروغی و عباس اقبال آشتیانی بهره برد. اقبال او را به نگارش مقالات تحقیقی و کتاب هدایت میکرد.
نخستین بار در دوران تحصیل در دامغان، با مطبوعات مشهور تهران آشنا شد و ارتباط برقرار کرد که روزنامه نسیم شمال، طوفان، رعد و مجلهٔ ارمغان و دانشکده از آن دست بودند. مجلهٔ ادبی ارمغان پلی بود که ارتباط حبیب را با استادان و ادیبان پایتخت برقرار کرد. در آن روزگار حبیب مخبر محلی روزنامه رعد بود و اخبار آن ناحیه را مرتباً برای دفتر روزنامه میفرستاد. پس از اتمام تحصیلات، به کارهای دولتی روی آورد مدت کوتاهی رئیس اداره ثبت احوال خور بود، سپس ریاست معارف و اوقاف سمنان را عهدهدار شد. چندی بعد به تهران بازگشت و در مدارسی نظیر دارالفنون به تدریس اشتغال یافت و عضو اداره انطباعات شد. همکاری با افرادی چون، مخبرالسلطنه هدایت رئیسالوزرا موجب شد که اشعار سادهاش در کتب درسی ابتدایی چاپ شود و در میان دانشآموزان شهرت یابد. از اوایل دههٔ بیست هوای سیاست به سرش زد و کاندیدای مجلس شد اما چون اطلاعات و تجربهٔ کافی در آن زمینه نداشت کنارهگیری کرد و ادامهٔ راه دانش و ادب را پیمود. یغمایی سه دوره، مدیر و سردبیر مجلهٔ آموزشوپرورش بود و یک دورهٔ کامل سردبیر نامهٔ فرهنگستان شد.
در سال ۱۳۲۵ یکی از اعضا اصلیِ کنگرهٔ بزرگ نویسندگان ایران به ریاست ملکالشعرا بهار بود.[۲۴] در زمان نخستوزیریِ دکتر مصدق به ریاست اداره کل نگارش رسید. در سال۱۳۲۷ که همزمان بود با تأسیس مجلهٔ یغما، ریاست ادارهٔ فرهنگ کرمان را عهدهدار شد. او سالها در مدارس عالی چون دانشسرای عالی دروسی از قبیل بدیع، قافیه و صناعات ادبی را تدریس میکرد و کتاب علم قافیه را بههمینمنظور تألیف کرد.[۲۵]
هشت سال پیش از مرگ چشمانش کمسو شد و برای درمان به انگلستان رفت. بعد از جراحی مدتی روی چشمانش بسته بود و موقتاً نابینا شد در آن زمان بنابر تخیلات ذهن منظومهٔ نابینایی را سرود. بهغیر از قصیدهٔ نابینایی زمانی که در بیمارستان ولینگتون لندن بستری بود سلامآباد را نیز بهنظم درآورد.[۲۶]
پس از پیروزی انقلاب مجلهٔ یغما تعطیل شد. مدیر مجله به گوشه انزوا پناه برد. در همان سالها ایرج افشار تصمیم به انتشار مجدد مجلهٔ آینده گرفت. بخش شعر این مجله زیر نظر یغمایی بود چون افشار به تشخیص او اعتقاد داشت. گاهی هم شعری میسرود که برخی از آنها در «آینده» بهچاپ میرسید. این روند تا پایان زندگی او ادامه داشت. تا اینکه بامداد ۲۴اردیبهشت۱۳۶۳، در بیمارستان آراد دیده از جهان بست و برای همیشه در زادگاهش آرام گرفت.[۲۷]
شخصیت و اندیشه
نقل از یارِ دیرینِ شاعر،ایرج افشار: «جستوجو در شعر یغمایی بهترین راه آشنایی با اندیشههای اوست.»
زمینهٔ فعالیت
تحقیق و تدریس کار همیشگیِ روزنامهنگاری بود که گاه گاهی شعر هم میسرود.
نگاهِ دیگران
اسلامی ندوشن
نکتهسنج، شوخ طبع و دقیق بود. بزرگترین معشوقش مجلهاش بود. با کوشش بسیاری آن را منتشر میکرد.
یغمایی با تاریخ و ادب ایران پیوند داشت و به پختگی رسیده بود. تنعمهای معنوی نزد او گرامیتر بود و به مقامهای دولتی چشم نداشت. او مردم و کشورش را بسیار دوست میداشت.[۱۳]
حبیب بیشتر شاعر بود تا نویسنده، با این حال من نثرهای او را بر شعرهایش ترجیح میدهم. در مضامین شعرها و لحن گویندگیاش نوعی ضعف اراده و خفض شخصیت است، درحالی که در شیوه نثرش کهنگی و لطیفی نهفته است.[۲۸]
ایرج افشار
زندگیاش برای فرهنگِ درخشانِ ایران پربهره بود.
نثرش از نثرهای شناخته شدهٔ روزگار ماست. لفظ دری در دست او حکم موم داشت هم در شعر و هم در نثر. استواری آهنگ خوش و ایجاز از مختصات سخن اوست.
یغمایی، پیراستادمجلهنویسی ایران، در راه پرپیچوخمِ یغما رنجهای دراز بر جان خرید و به راستی که در انتشار مجله معجزه کرد![۱۳]
جلالالدین همایی
همایی حبیب را مهین شاعر خجستهروان نامیده بود.[۱۳]
وصفِ افسانه
پدر من مرد دانای روزگار، یک ایرانی وطنپرست. استاد مسلم شعر و ادب فارسی. نویسندهای توانا و شاعری خوشطبع و گزیدهگوی. کسی که بیشترین لحظه عمرش و قسمت اعظم حیاتش، با عشق فراوان به زبان و ادب فارسی، عشق به آموختن، یاد دادن، یادگرفتن، خواندن، نوشتن و در کل عشق به ایران و ایرانی سپری شده است. بدون اغراق هفتادوهشت سال از عمر هشتادوشش سالهاش در کتاب و کتاب و کتاب گذشته است.[۱۳]
غلامرضا قدسی
در بحث از جامعیت ادبی یغمایی، از یغماییِ پژوهشگر و مصحح متون نیز باید سخن گفت؛ مردی که در جوانی با فروغی کار کرده، ریزهکاریهای نقد و تصحیح را از او آموخته بود و چون خود به استقلال کار کرد، آنچه را انجام داد، درست، صحیح و بیعیب انجام داد و سنگ تمام نهاد.[۲۹]
یکی از پسرانش
یغمایی میگفت: یکی از پسرهایم در «بنیاد شاهنامه» کار میکند. دیگری در باستانشناسی است که بهتازگی شیئی را کشف کرده است که نمیدانم چیست. به من نمیگوید. خبرش را در روزنامه اطلاعات خواندم و تعجب کردم. وقتی از او پرسیدم چرا به من نمیگوید که در مجله یغما بنویسم، گفت: روزنامهها را خوب میخوانند، مجلهٔ تو کهنه است.[۳۰]
از خودش و آثارش میگوید
مجموعه اشعار حبیب یغمایی با نام سرنوشت نخست در سال۱۳۵۱ توسط انتشارات یغما چاپ شد. پس از آن در سال۱۳۸۹ پرویز یغمایی اشعار سرنوشت و اشعاری دیگر را جمعآوری کرد و با نام سرنوشت و دیگر اشعار به چاپ رساند.
سخنان شاعر که در مقدمه کتاب سرنوشت و دیگر اشعار آمده:
- «در هر دوره از عمر،اشعار خود را در دفاتری در دفاتری مخصوص فراهم آورده بودم که همه از میان رفته است، و اکنون حتی گاهی مصراعی از آن همه به خاطرم نمی آید. قسمتی از شعرهای نخستین دوره را علی اصغر کشاورز دامغانی و عبدالله از سال۱۳۰۰شمسی به بعد میتوان جست؛ و بخش دیگر که شاید یک چهارم از همه باشد همین است که در این مجموعه (سرنوشت و دیگر اشعار) فراهم آوردهام. غیر از قطعاتی که مطلقاً به یادم نمانده اشعاری به نام دیگران ساختهام که اکنون در تذکرهها و به نامشان ثبت است، و نیز قطعاتی طیبآمیز، و احیاناً هجو، و غزلیاتی عاشقانه و یکی دو تصنیف گفتهام که بعضی را خودم میپسندم و شاید برخی از اهل ذوق هم بپسندند که این همه را مطلقاً حذف کردم. در چاپ و انتشار همین مختصر هم نه هوس داشتم و نه میل، اما اصرار دوستان بدین کارم وادشت، با این همه به نظر آنان تسلیم نشدم که چندهزارساله نسخهٔ چاپ شود. فقط سیصد نسخه چاپ کردم و امیدوارم که تجدید چاپ نشود نه در حیات من و نه پس از مرگ من.
در رابطه با این کتاب (سرنوشت و دیگر اشعار) باید به ۲نکته توجه داشت؛
نخست اینکه بعضی از قطعات موجود به مناسبت وقت گفته شده و اکنون بیموضوع و نامناسب مینماید.
دوماینکه تشویش معنوی اشعار در صورت هم آشکارا شده، به این معنی که نظم و ترتیب انشاء هر قطعه در چاپ این مجموعه رعایت نشده. مثلا قطعهای که در اختلال دهمین سال مجله است بعد از قطعهای واقع شده که در اختلال بیستمین سال است. یا قطعهای که در سال۱۳۰۸ گفتهام بعد از قطعهای درج شده که در سال۱۳۴۸گفتهام.[۳۱]
ثمر عمر
میگویند که محصول عمر من در ادب و فرهنگ کشور قابل توجه است، اما خودم خوب درمییابم که این همه بیارزش است، و باری از نتیجه رنجی که در مدت زندگانی به دست آمده سخت ناراضی و ناخشنودم و به طور قطع اگر به راهی دیگر رفته بودم بهرهای سزاوارتر میبردم، ولی چه میتوان کرد. جفالقلم بماهو کائن الییومالدین.
چند میگویی که این کارست نیک، آن کار زشت
کار زشت و نیک نبود جز به حکم سرنوشت
نظرش درباره دیگران
یادِ فروغ
در اوایل سال۱۳۳۷ دوستان و استادان یغمایی، به مناسبت دهسالگیِ مجله یغما جشنی ادبی برگزار کردند. شاعران، نویسندگان و بزرگان طراز اول کشور در آن انجمن حضور داشتند. حبیب برای اولین بار فروغ فرخزاد را در آنجا دید. وی بیان احساسات فروغ در شعر را تحسین میکند و او را مبتکر سبکی بدیع و صاحب مکتبی خاص میداند. پس از مرگ فروغ، در مجله تسلیتی به اهل ادب و هنر و فرهنگ عرض میکند و اینگونه دربارهٔ آن مرحوم مینویسد:
- در شمار مشترکین مجله بود. کتابهای خود را با امضاء خود به کتابخانه یغما اهدا میفرمود و به درخواست مجله، قطعات از اشعار خود را نیز میفرستاد.
فروغ فرخزاد اگر از عمق تحصبلات درسی به پایه ژاله قائم مقامی و پروین اعتصامی نیست، اما در بیان احساسات زنانه، عواطف نفسانی و صراحت لهجه در میان زنان شاعر فارسی زبان، جز مهستی، بینظیر و بیمانند است. او در وزن و در مضمون و معنی شعر مبتکر سبکی بدیع و صاحب مکتبی خاص است که در ادب و فرهنگ ایران وجود نداشته و شاعران نوپرداز مخصوصا بانوان معاصر، همه از پیروان و از شاگردان مکتب ویاند.
ما عادت کردهایم که تمایلات عاشقانه از مردان بشنویم. مثلا از شعر سعدی لذت میبریم که میگوید: - میان ما و تو جز پیرهن نخواهد ماند
- وگر حجاب شود، تا به دامنش بدرم
اما اگر همین معنی را زنی بیپیرایهتر و برهنهتر بیان کند، ناروا میدانیم به این بهانه که: از شیر حمله خوش بود و از غزال رم.[۳۲]
داستاننویسی صادق
روزی به او گفتم داستانهایی که مینویسی نتایج اخلاقی ندارد و خواننده را راهنمایی نمیکند. قطعه کاغذی برگرفت و حکایتی به این مضمون نوشت:«مادرشوهری با عروس خود بدرفتاری میکرد... روزی پیرزن برای پختن نان بر سر تنور بود. عروس مادرشوهر را بلند کرد و در تنور افکند. این حکایت به ما تعلیم میدهد که هیچوقت عروس و مادرشوهر را نباید تنها در خانه گذاشت.»
ساده و آسان نوشت و پیش من افکند و گفت این هم داستان بانتیجه!
کتاب بوف کور را که در هندوستان نوشته بود پیش از بازگشتش، وزارت فرهنگ به من سپرد که اظهار نظر کنم. مکرر خواندم و نفهمیدم. اکنون نیز اقرار میکنم که نمیفهمم، کتابی که به زبان فرانسه ترجمه کردهاند و اهمیت بسیار دارد. امان از بیذوقی و بیاستعدادی![۱۳]
همراهیهای سیاسی
یغمایی اشعار سیاسی هم میسرود. چند غزل و قصیده در دوران جوانی سرود که در هفتهنامه طوفان به چاپ رسید. همزمان با کودتای ۲۸مرداد و به زندان افتادن یاران مصدق، قصیدهای برای معاون مجلس، مهندس احمد رضوی سرود که موجب آزادی او شد.[۳۳]
نحوهٔ پوشش
لباس پوشیدن و آرایش ظاهری، رنگ تیره چهره و لبهای یغمایی آنگونه مینمود که تریاکی است و چون شاعر هم بود این گمان در ذهنها به یقین تبدیل میشد. اما افراد بسیاری که با حبیب سفرهای چند روزه داشتهاند به خوبی میدانند که او تریاکی مزاج نبوده و طبیعت ظاهری او اینگونه بوده است. خودش آشفتگی حال داشت و این باعث میشد که گمانه زنیها درمورد او قویتر شود.[۱۳]
حالم بد است!
در گفتارهای معمول همیشه از زندگی ناله میکرد. هرکه حالش را میپرسید میگفت: «حالم بد است، دارم میمیرم. کاش مرگی ناگهانی برسد.» ولی فقط ظاهری بود! او سرشار از عشق بود و با عشق زیستن و این در نوشتههایش نمایان است.
زیستگاه
دفتر مجله یغمایی در کوچه خانقاه در خیابان صفی عالیشاه و نزدیک میدان بهارستان قرار داشت، هم دفتر مجله بود و هم منزل شخصی او. در آنجا روزگار میگذراند.
سفرها
از اوان نوجوانی، به قصد علمآموزی به شهرهای مختلف ایران سفر کرده. سفرهایی به کشورهای خارجی نیز داشته که دربارهٔ آنها این گونه میگوید: ممالک آلمان، انگلیس، سویس، فرانسه، ترکیه، اسرائیل، عراق و حجاز را به قدم سیاحت و زیارت در سپردهام اما چنان که سعدی فرمودهاست در برگشتن همان بودم که در رفتن![۳۴]
ناشرانی که با او کار کردهاند
در روزگار جوانی آثار و سرودههایش بیشتر در روزنامههای طوفان، ارمغان، ایران باستان، روزنامه امروز ایران، روزنامه اقدام، روزنامه تازه بهار مشهد، روزنامه ستاره ایران، روزنامه ایران، کتاب لآلی الادب ابتدایی، ایران ما و برخی کتابهای درسی.[۳۵]
علت شهرت
شعر میگفت و مجلهنگاری میکرد. وی شاعری استاد و مجلهنگاری برجسته بود تسلط و اشراف او در حوزه مطبوعات بینظیر بود.
برگههایی از مصاحبههای فرد
ایرانشناسی انگلیسی به نام آربری که علاقه وافری به ادب و آثار ایرانی داشت، گفتوگو و پرسشوپاسخی با حبیب یغمایی ترتیب داد. وی قطعهای از اشعار حبیب را نیز به انگلیسی منطوم نموده است. در طی گفتوگوی مذکور از یغمایی پرسیده بود: آیا به نظر شما تغییر و تجددی در شعر فارسی لازم است؟ آیا وزنهای شعر فارسی را در خور تغییر میدانید؟ و در این صورت چه نوع وزنی به نظر شما باید جانشین وزنهای معمول بشود و آیا ممکن است شعر فارسی بیقافیه باشد؟ او در پاسخ گفته بود: شاعر به معنی شعرای بزرگ گذشته در روزگار ما نیست و سرودن شعر به صورت قدیم با درگذشت ملکالشعرا بهار پایان یافت. اما در باب اینکه امروز چگونه باید شعر گفت، به نظر من باید فکر نو را در قالب های قدیمی، با قافیه و وزن، سرود و تجدد در شعر را تا شعرهای فریدون تولَّلی و ابوالقاسم حالت مجاز میدانم.
یغمایی در مصاحبهای دیگر میگوید: شعر و ادب باید استخوانبندی قدیم را داشته باشد و نو بشود، یعنی مطلب و فکر باید نو باشد و همهاش سر همبندی دو سه کلمه به نام شعر نباشد. اینها نو نیست. نو مثنوی است، برای اینکه فکر نو دارد. شما اصلا به قافیه و وزن مثنوی اعتنا نکنید، به فکرش بنگرید که مثل دریا است. به قول یکی از فرنگیهایی که اشعار مولانا را میخواند: مثنوی تو را، «تو»ی بشر را به آسمانها میبرد و به جایی میرساند که دیگر تحمل نداری، یعنی بشر تحملش را ندارد و پایین میافتد.
این جوانهای امروزی، این به اصطلاح نوپردازها، باید فکرشان را درست کنند. اهمیتی ندارد اگر لفظ و قالب را به هم بزنند. بایستی فکر نو داشته باشند ولی شما کاوش کنید در این جستوجو مسلماً بعضی خوبها را هم پیدا میکنید؛ مثلا شعرهای نادر نادرپور، فریدون مشیری و مهدی اخوان ثالث خوب است و خانمهایی هم هستند که خوب شعر میگویند. لیلا کسری، فروغ فرخزاد، ژاله قائممقامی(مادر پژمان)، پروین اعتصامی و سیمین بهبهانی از آنهاست.
درعینحال این را هم بگویم که چون من خود کهنهام و به ادب و فرهنگ اصیل و قدیم و قویم فارسی معتقدم و بدان خو گرفتهام و «خوگری از عاشقی بتر بود»، به این جهت، از لغاتی چون: اردنانس، لجستیک، فرست (حاضر)، نه هست (غایب)، ترابری و کمثال اینها نفرت دارم و منظومههایی را که غالباً بیمغز و بیمعنی است و به نام شعر نو خوانده میشود مطلقاً نمیپسندم و همین یک بیت حافظ را:
- دریغ و درد که تا این زمان ندانستم
- که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق
بر همه اشعار این عصر برتری مینهم. به فرمودهٔ سعدی:
- یا سخن آرای چو مردم به هوش
- یا بنشین همچو بهایم خموش
و بهقول منوچهری:
- شعر ناگفتن بِه از شعری که باشد نادرست
- بچه نازادن بِه از شش ماهه افکندن جنین[۳۶]
آثار و منبعشناسی
سبک و لحن و ویژگی آثار
یغمایی، هرآنچه میسرود خوب بود. آنچنانکه نمیتوان گفت در کدام قالب شعری مسلطتر است. شعر «جستوجو»: به جستوجوی ورق پارهای دیروز... نمومهای از قطعات عالی او میباشد و در زبان فارسی شناخته شدهاست.
قصاید او که شیراز نمونهای از آنهاست: شیراز را زیبا بتی بربسته زیور بنگری / چون از فراز تنگه اللهاکبر بنگری چه فخیم و استوار است.
غزلی زیبا، فلسفی و ماندگار به نام شکوه، با مطلع: تبه کردم جوانی تا کنم خوش زندگانی را از معروفترین غزلهای اوست که به آغاز کار شاعریاش برمیگردد.
دو مثنوی «سفر مکه» و «سلامآباد» قدرت طبع و توانایی وی را در پرداختن مضامین بهرخ میکشند.[۳۷]
با خواندن شعر یغمایی و اندیشه در آن، آسانی و روان بودنش را درمییابیم. اشعاری است به سبک کلاسیک. شاید در میان شعرهای شاعران صد سال اخیر که بهسبک سنتی شعر سرودهاند، اشعار وی روانترین و سهلترین باشد. آثارش در عین سادگی، معنیدار است که بسیاری از اشعارش در کتابهای درسی درج شده است و از دوران کودکی و تحصیل آنها را بهیاد داریم. او در شعر خود به کویر، بیابان و گوشهگوشهٔ نقاط ایران نظر دارد و با علاقه و به شیوایی از آن یاد میکند. در سرودههایش اشارههایی به قرآن، حدیث و ضربالمثلها دارد و همه آنها را با چنان مهارتی به کار برده که نمایانگر تسلط کامل او بر معارف گوناگون است. تضمینهای به کار رفته در شعرش چنان ماهرانه است که برای خواننده شعرِ او تفکیک سروده وی از شاعران گذشته آسان نیست.[۳۸]
آثار
آثار حبیب یغمایی شامل ششدستهٔ تصحیحی، تألیفات، اشعار، منظومهها، یادنامه، نشر آثار دیگران، نشریات و مقالات است.
تصحیحی
- گلستان سعدی: به اهتمام محمدعلی فروغی و حبیب یغمایی، تهران۱۳۱۶ تا ۱۳۲۱ش.
- گرشاسبنامه: اثر حکیمابوتراب علیبناحمداسدیطوسی، به تصحیح حبیب یغمایی، تهران، ۱۳۱۷ش.
- منتخب شاهنامه: به اهتمام محمدعلی فروغی و حبیب یغمایی، تهران، ۱۳۲۲ش، ۵۵۰ص.
- ترجمه تفسیرطبری: مفصلترین متنی که حبیب یغمایی تصحیح کرده و در ۷مجلد بین سالهای۱۳۳۹ تا ۱۳۴۴ به چاپ رسانده است.
- قصص الانبیاء: تالیف ابواسحاق نیشابوری، به اهتمام حبیب یغمایی، تهران، بنگاه ترجمه و نشرکتاب، ۱۳۴۰ش.
- نمونه نظمونثر فارسی: از آثار اساتید متقدم. بهاهتمام و تصحیح حبیب یغمایی، تهران، ۱۳۴۳ش، ۲۷۲ص.
- ابیاتی از مولانا صائب: به کوشش و اهتمام حبیب یغمایی، تهران، دی۱۳۵۴ش،۲۸ص.
- غزلیات سعدی: به تصحیح حبیب یغمایی،تهران،موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی،۱۳۶۱ش،۱۱+۷۸۰ص.
- دیوان منوچهری دامغانی: در سال۱۳۲۵ش بر اساس خطی و چاپ پاریس سال۱۸۸۶م (بهاهتمام کازیمیرسکی) و چند چاپ سنگی تهران تصحیح شد.
تألیفات
- جغرافیای جندق و بیابانک و شرح حال یغما: تهران، انتشارات خاور، ۱۳۰۴شمسی، ۵۶صفحه.
- دخمهارغنون: داستان عاشقانه و تاریخی کوتاهی که نویسنده آن را در جوانی نوشته است. سال۱۳۱۲شمسی به چاپ رسید.
- فهرست مصنفات شیخالرئیس خطی: تهران، ۱۳۱۴شمسی.
- علم قافیه: به تألیفِ حبیب یغمایی. تهران، انتشارات ابن سینا، ۱۳۴۹شمسی.
- کاروان فرهنگی از پاکستان به ایران: رسالهای کوتاه در ۱۶صفحه. انتشارِ نخست در مجلهٔ یغما، سال ششم، شماره۴، تیر۱۳۳۲شمسی.
- واحه جندق و بیابانک یا کویرنشینان مرکزی: تهران، ۱۳۳۷شمسی، ۲۴صفحه.
- فردوسی و شاهنامه: به اهتمام حبیب یغمایی،انتشارات انجمن آثار ملی، ۱۳۴۹شمسی، ۳۵۹صفحه.
- فردوسی در شاهنامه: تهران، انتشارات مجله یغما، ۱۳۵۴شمسی، قطع رقعی، ۱۹۶صفحه.
- خاطرات حبیب یغمایی: به کوشش ایرج افشار، تهران،انتشارات طلایه، ۱۳۷۲شمسی، ۲۱۲صفحه.
- رساله در شرح قصیده خاقانی: از آثار دیگر یغمایی، رساله مفصلی است که وی در میانسالی تألیف کرده است.
اشعار و منظومه ها
- مدینهٔ پیغمبر (شهرپیامبر): تهران،انتشارات مجله یغما، ۱۳۴۴شمسی.
- سرنوشت:گزیدهٔ سرودهها و اشعار حبیب یغمایی، انتشارات مجله یغما، سال۱۳۵۱.
- سلامآباد: تهران، انتشارات مجله یغما، ۱۳۵۸شمسی.
- دیوان اشعار خطی
- اشعار و سرودههای پراکنده خطی: تعداد این سرودهها زیاد است. و به خصوص اشعاری که شاعر پس از انقلاب سروده اکثراً بهطبع نرسیده و نسخه آن نزد افراد مختلف و خویشان او در ایران و خارج است.
یادنامهها و نشر آثار دیگران
- یادنامه تقی زاده: به اهتمام حبیب یغمایی، تهران،انجمن آثار ملی، ۱۳۴۹شمسی، ۳۰۶صفحه.
- نامه مینوی: به کوشش حبیب یغمایی، ایرج افشار، با همکاری محد روشن، تهران۱۳۵۰شمسی، ۵۸۸صفحه.
- مقالات فروغی درباره شاهنامه فردوسی: اثر محمدعلی فروغی به اهتمام حبیب یغمایی، تهران، انجمن آثار ملی، ۱۳۵۱شمسی، ۱۹۲صفحه.
- عامری نامه: به اهتمام حبیب یغمایی، تهران، انتشارات مجله یغما، ۱۳۵۳شمسی، ۳۷۳صفحه.
- مقالات فروغی جلد اول: اثر محمدعلی فروغی، به اهتمام حبیب یغمایی، تهران، انتشارات مجله یغما، ۱۳۵۳شمسی، ۳۵۱صفحه.
- مقالات فروغی جلد دوم: نوشتهٔ محمدعلی فروغی به اهتمام حبیب یغمایی،تهران، مجله یغما،۱۳۵۵ش،۳۰۶ص.
- محیط ادب: مجموعه سی گفتار به پاس پنجاه سال تحقیقات و مطالعات سید محمد طباطبایی، به کوشش حبیب یغمایی و دیگران، تهران، دبیرخانه هیأتامنای کتابخانههای عمومی کشور،۱۳۵۸ش،۴۸۸ص.
- رجال عصر مشروطیت: نوشته سید ابوالحسن علوی، به کوشش حبیب یغمایی و ایرج افشار، تهران، انتشارات اساطیر، ۱۳۶۳ش، ۱۷۵ص.
- نامههای طبیب نادرشاه: ترجمه دکتر علی اصغر حریری، با مقدمه و اهتمام حبیب یغمایی، تهران، انجمن آثار ملی، ۱۳۴۰ش.
- سازمان آموزش عمومی در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی: ترجمه سعید نفسی، به اهتمام حبیب یغمایی، تهران، ۱۳۲۳ش، ۲۰ص.
نشریات
- نامه فرهنگستان: [ده شماره و یک ضمیمه از سال۱۳۲۲تا۱۳۲۹ش]. نشریه رسمی فرهنگستان ایران،این مجله از ابتدای سال۱۳۲۲ با مدیریت رشید یاسمی و سردبیری حبیب یغمایی شروع به انتشار کرد.
- روزنامه یغما: این روزنامه با امتیاز مجله یغما منتشر میشد. از سال۱۳۲۳.
- مجله یغما: بزرگترین خدمت یغمایی به زبان فارسی و حوزه پژوهشهای ایرانی، چاپ ونشر مرتب سی و یک سال مجله یغماست. از سال۱۳۲۷ش.
- انتشارات مجله یغما: تکثیر و چاپ جداگانه برخی مقالات مفصل مجله و انتشار آن به صورت رساله مجزا، فعالیت دیگر انتشاراتی مجله یغما بوده است.
مقالات
- پژوهشهای ادبی
- پژوهشهای تاریخی و جغرافیایی
- کتابشناسی و نقد کتاب
- سرگذشت و وفیان معاصران
- دشواریهای مجلهنگاری
- مباحث اجتماعی، انتقادی و مسائل روز
جوایز و افتخارات
همزمان با رفتن یغمایی به لندن برای معالجه چشمانش، دانشگاه تهران مراسمی ترتیب داد، طی آن مراسم از یغمایی و چند تن دیگر تقدیر شد و دکترای افتخاری ادبیات از سوی دانشگاه تهران به آنان اهدا شد.[۳۹]
منابعی دربارهٔ شاعر و براساس آثارش
- «حبیب یغمایی» شرح حال یغمایی منتشر شده در مجله ارمغان، دورهٔ هفتم،شماره۶و۷، شهریور و مهر ۱۳۰۵ طی صفحات ۳۷۲تا۳۷۳[۴۰]
- «حبیب یغمایی» زندگینامهٔ استاد از منظر فرزندش افسانه یغمایی منتشر شده در مجله رشد آموزش زبان و ادب فارسی شماره۸۴، زمستان۱۳۸۶ طی صفحات۴۶تا۵۱[۴۱]
- «حبیب یغمایی» به معرفیِ سید علی آل داوود مندرج در مجلهد کلک شمراه۸۴ اسفند۱۳۵۷ در صفحات۳۰۴تا۳۰۹[۴۰]
- «حبیب یغمایی» به گزارشِ عبدالحمید عرفانی درج شده در مجله هلال شماره۲۲ فروردین۱۳۳۷ از صفحه۵۱تا۵۴[۴۰]
- «حبیب یغمایی و لافونتن» به قلم محمدکاظم احمدی انتشار در مجله رشد معلم شماره۲۶۱ آذرماه۱۳۹۰ از صفحه ۳۴تا۳۵[۴۰]
- «واپسین سخن»: سفری همراه با کالبد استاد سخن فارسی، حبیب یغمایی به گزارش احمد اقتداری مندرج در مجله یغما، یادنامهٔ یغما طی صفحات۸۱۹تا۸۳۰[۴۰]
- از نامههای مرحوم علامه محمد قزوینی به حبیب یغمایی منتشر شده در مجله یغما شماره ۱۱۹ خرداد۱۳۳۷ طی صفحات ۱۰۸تا۱۱۰[۴۰]
- از علامه محمد قزوینی به حبیب یغمایی منتشر شده در مجله یغما شماره۸ سال بیست و ششم آبان ماه۱۳۵۲[۴۲]
- مقالهٔ از یغمایِ جندقی تا حبیب یغمایی به کوشش سید علی آل داوود مندرج در مجلهٔ علمی، پژوهشیِ نامه فرهنگستان شماره۵۱ بهار۱۳۹۳ از صفحه۶تا۲۰[۴۰]
- از یغمایِ جندقی تا حبیب یغمایی به کوشش سید علی آل داوود مندرج در مجلهٔ نامه فرهنگستان دوره۱۳ شماره۳ بهار۱۳۹۳[۴۳]
- نگاهی به کتاب و کتابشناسی در نوشتههای حبیب یغمایی؛ به همراه نقد و بررسی و ارائه طرح پیشنهادی جهت شیوهٔ گردآوری و تنظیمِ اطلاعات این نوع آثار به معرفیِ هما افراسیابی منتشر شده در مجله نقد کتاب میراث شماره ۹و۱۰ بهار و تابستان۱۳۹۵ طی صفحات ۱۵۹تا۱۸۰[۴۰]
- نامههای حبیب یغمایی به ایرج افشار مندرج در مجله بخارا شماره۱۱۴ مهر و ابان۱۳۹۵ از صفحه۲۲۲تا۲۳۶[۴۰]
- خوانش کتاب نوشتهای حبیب یغمایی به قلم اسماعیل مهدوی راد منتشر شده در مجله آینه پژوهش شماره۶، ۲۶بهمن و اسفند ۱۳۹۴ طی صفحات۸۸تا۹۱[۴۴]
بررسی چند اثر
سرنوشت
سرنوشت، دیوان اشعار حبیب یغمایی است. این دیوان، برگزیدهای از سرودههای وی میباشد که به تشخیص خودش از سایر اشعارش بهتر است. سرنوشت در تیراژی بسیار کم [۵۰۰نسخه] چاپ شده است. حبیب قطعهای مشهوری به نام سرنوشت سروده بود و آن را در مجله یغما چاپ کرده بود که پس از انتشار آن، بحثهای بسیاری پیش آمد، علی دشتی، محسن صدرالاشراف و دیگران مقالاتی در رابطه با آن اثر نوشتند. نام کتاب سرنوشت نیز برگرفته از همان قطعه مشهور است. قطعه مذکور همانند عنوانش شعری شکآمیز است. پس از انتشار این اثر دوستان شاعر و شاعران دیگری قطعات و قصاید ستایشآمیزی درباره آن سرودند که به نمونهای از آنها میپردازیم.
ابیاتی از قصیده استاد خلیلالله خلیلی(برجستهترین شاعر معاصر افغان):
به گیتی تا بود نازند مرد از فیض دانائی | سخننازان بود بر حضرت استاد یغمایی | |
بهار عمر را ماند به پیری شعر شادابش | شگفتا معجز مرد است در پیری و برنائی | |
خجسته نثر زیبایش بیاض قدس را ماند | ز بویائی و شیوائی و نغزی و شکوفائی | |
گل آرد نوبهار آرد، نشاط آرد، امید آرد | شود تا باغبان طبع وی در گلشنآرائی | |
کتاب «سرنوشتش» انقلاب دهر را ماند | گه از رنج زمینگیری گه از اوج فلکسائی |
از خور تا انارک
مثنوی «از خور تا انارک» از بهترین و زیباترین و روانترین مثنویهایی است که ساخته شده است. این مثنوی در کتاب سرنوشت درج شده است. با خواندن این اثر شخص به بیابانهای وهمانگیز میرود. این اثر به سبک اشعار جلالالممالک شباهت دارد.[۴۵]
نابینایی
نابینائی از جمله آثار حبیب یغمایی بود که پس از انتشار بلافاصله مشهور شد. این منظومه را در کتاب «سرنوشت» میتوان خواند. هنگامی که برای معالجه چشمانش به لندن رفته بود این منظومه را سروده است. در آن زمان چند روزی چشمانش بسته بود و او تحت تاثیر این حالت قرار گرفت و اثر مذکور را سرود. نابینائی با این بیت آغاز میشود:
- دیگر آن آسمان نمیبینم
- خرمن کهکشان نمیبینم[۴۵]
نگاه
حبیبِ شاعر در کنار دوستان و همکاران
پانویس
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ پژوهشگران معاصر ایران. هشتم. ص. ۴.
- ↑ پژوهشگرانمعاصرایران. هشتم. ص. ۱۷.
- ↑ پژوهشگرانمعاصرایران. هشتم. ص. ۵.
- ↑ پژوهشگران معاصر ایران. هشتم. ص. ۵و۶.
- ↑ ۵٫۰ ۵٫۱ ارجنامه حبیب یغمایی. ص. ۲۰و۲۱.
- ↑ پژوهشکران معاصر ایران. هشتم. ص. ۲۲و۲۳.
- ↑ ارج نامه حبیب یغمایی. ص. ۴۱و۴۲.
- ↑ سرنوشت و دیگراشعار. ص. ۴۷۸و۴۷۹.
- ↑ برینخوانیغما. ص. ۲۴۳و۲۴۴.
- ↑ برینخوانیغما. ص. ۲۴۴.
- ↑ پژوهشگرانمعاصرایران. هشتم. ص. ۵۴و۵۵و۵۶.
- ↑ ارج نامه حبیب یغمایی. ص. ۴۱.
- ↑ ۱۳٫۰ ۱۳٫۱ ۱۳٫۲ ۱۳٫۳ ۱۳٫۴ ۱۳٫۵ ۱۳٫۶ «شب حبیب یغمایی».
- ↑ پژوهشگرانمعاصرایران. هشتم. ص. ۲۳.
- ↑ ارجنامه حبیب یغمایی. ص. ۵۱.
- ↑ ارجنامه حبیب یغمایی. ص. ۴۴و۴۵و۴۷.
- ↑ آلداود، سیدعلی. ارجنامه حبیب یغمایی. ص. ۴۳و۴۴و۴۷.
- ↑ برینخوانیغما. ص. ۲۴۲و۲۴۳.
- ↑ برینخوانیغما. ص. ۷.
- ↑ جامجهانبین. ص. ۱۱و۱۲و۱۳.
- ↑ یادگارنامه حبیب یغمایی. ص. ۹و۱۰.
- ↑ ارجنامه حبیب یغمایی. ص. ۱۸.
- ↑ ارجنامه حبیب یغمایی. ص. ۲۲.
- ↑ ارجنامه حبیب یغمایی. ص. ۳۵.
- ↑ ارجنامه حبیب یغمایی. ص. ۲۴تا۳۱.
- ↑ ارجنامه حبیب یغمایی. ص. ۵۷.
- ↑ ارجنامه حبیب یغمایی. ص. ۴۶و۴۷.
- ↑ پژوهشگرانمعاصرایران. هشتم. ص. ۱۰.
- ↑ پژوهشگرانمعاصر ایران. هشتم. ص. ۱۵.
- ↑ پژوهشگرانمعاصرایران. هشتم. ص. ۱۷.
- ↑ سرنوشت و دیگر اشعار. ص. ۱۵و۱۶.
- ↑ برینخوانیغما. ص. ۲۱۰و۲۱۱.
- ↑ ارجنامه حبیب یغمایی. ص. ۳۰۵.
- ↑ سرنوشت و دیگر اشعار. ص. ۲۰.
- ↑ ارجنامه حبیب یغمایی. ص. ۳۰۵.
- ↑ پژوهشگرانمعاصرایران. هشتم. ص. ۱۴و۱۵.
- ↑ پژوهشگران معاصر ایران. هشتم. ص. ۶.
- ↑ ارجنامه حبیب یغمایی. ص. ۳۰۱.
- ↑ ارجنامه حبیب یغمایی. ص. ۴۶.
- ↑ ۴۰٫۰ ۴۰٫۱ ۴۰٫۲ ۴۰٫۳ ۴۰٫۴ ۴۰٫۵ ۴۰٫۶ ۴۰٫۷ ۴۰٫۸ «حبیب یغمایی».
- ↑ «زندگینامهٔ استاد از منظر فرزندش».
- ↑ «یغمایی».
- ↑ «از یغمای جندقی تا حبیب یغمائی».
- ↑ «خوانش کتاب نوشتهای حبیب یغمایی».
- ↑ ۴۵٫۰ ۴۵٫۱ ارجنامه حبیب یغمایی. ص. ۳۰۳و۳۰۴.
منابع
- اتحاد، هوشنگ (۱۳۹۰). پژوهشگران معاصر ایران. هشتم. تهران: فرهنگ معاصر. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۸۶۳۷-۰۱-۴.
- آلداود، سیدعلی (۱۳۸۵). ارجنامه حبیب یغمایی. تهران: میراث مکوب.
- برین خوان یغما. اول. مگستان. ۱۳۸۷. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۷۸۱۶-۲۳-۶.
- یغمایی، حبیب (۱۳۹۰). سرنوشت و دیگر اشعار. تهران: بهین.
- یغمایی، پرویز (۱۳۸۹). برینخوانیغما. دوم. تهران: مگستان.
- افشار، ایرج (۱۳۵۶). یادگارنامه حبیب یغمایی. تهران: فرهنگایرانزمین. ص. ۹و۱۰.
- ایلنت، علی (۱۳۹۷). جامجهانبین. تهران: مدید. ص. ۱۱و۱۲و۱۳. شابک ۹۷۸-۶۰۰-۸۷۲۲-۶۴-۹.
پیوند به بیرون
- «شب حبیب یغمایی». مجله فرهنگی و هنری بخارا، ۲۲اردیبهشت ۱۳۹۵.