شهریار عباسی: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌ادبیات
پرش به ناوبری پرش به جستجو
هرمز شهداد (بحث | مشارکت‌ها)
طراوت بارانی (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۵۰: خط ۵۰:
}}
}}


'''شهریار عاسی''' (زادهٔ ۱۳۴۹ در خرم‌آباد)، داستان‌نویس (رمان، مجموعه داستان و تک‌داستان بلند)، منتقد،‌ سردبیر مجله و مدرس کارگاه‌های داستان‌نویسی است.
'''شهریار عباسی''' (زادهٔ ۱۳۴۹ در خرم‌آباد)، داستان‌نویس (رمان، مجموعه داستان و تک‌داستان بلند)، منتقد،‌ سردبیر مجله و مدرس کارگاه‌های داستان‌نویسی است.
<center>* * * * *</center>
<center>* * * * *</center>



نسخهٔ ‏۱ آذر ۱۳۹۸، ساعت ۱۴:۳۷

شهریار عباسی

زمینهٔ کاری داستان (رمان، مجموعه داستان و تک‌داستان بلند)
زادروز ۱۳۴۹
خرم‌آباد
محل زندگی تهران
بنیانگذار مجلۀ ایران پاک
پیشه داستان‌نویس، منتقد و مدرس داستان‌نویسی
مدرک تحصیلی علوم‌سیاسی
دانشگاه تهران

شهریار عباسی (زادهٔ ۱۳۴۹ در خرم‌آباد)، داستان‌نویس (رمان، مجموعه داستان و تک‌داستان بلند)، منتقد،‌ سردبیر مجله و مدرس کارگاه‌های داستان‌نویسی است.

* * * * *

شهریار عباسی را بیشتر با آثاری که دربارۀ دفاع مقدس نوشته است می‌شناسند. صاحب‌نظران بر این عقیده‌اند که آثار این نویسنده نگاه متفاوت و بدیعی نسبت به جنگ دارد و کلیشه‌های رایج را که حاصل سانسور و خودسانسوری است، به‌هم می‌زند. همین نگاه متفاوت باعث شده است تا واکنش‌های متفاوت و جنجال‌برانگیزی دربارۀ این نویسنده شاهد باشیم. از برگزیدگی و داوری جشنواره جایزۀ ادبی جلال آل‌احمد تا نامۀ برخی نویسندگان به وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی علیه وی، حاکی از برداشت‌های بسیار متفاوت از این نویسنده دارد.

شهریار عباسی کودکی را در شهر خرم‌آباد گذرانید و تا پایان دورۀ متوسطه در همین شهر ماند. سپس برای ادامه تحصیل به تهران رفت و در دانشگاه تهران در رشتۀ علوم‌سیاسی درس خواند. وی اکنون ساکن تهران است. شهریار عباسی کار را با تئاتر و تجربه شعر‌گفتن در نوجوانی شروع کرد.در جوانی چند داستان کوتاه نوشت که بعدها با نام «پیتزای برشته» منتشر شد. اولین رمان شهریار عباسی «التهاب» نام دارد که در سال ۱۳۸۱ منتشر شد. این رمان در یک فضای سورئالیستی نوشته شده است و دو داستان امروزی و اساطیری (برگرفته از شاهنامه فردوسی) به‌طور موازی در آن روایت شده است که به موضوع مرگ و ناآگاهی انسان می‌پردازد. [۱]

اولین رمانی که از شهریار عباسی دیده شد، «می‌خواهم یک نامۀ کوتاه بنویسم» بود که در سال ۱۳۸۶ منتشر شد. داستان این کتاب در فضای دههٔ شصت و در شهر خرم‌آباد می‌گذرد و فضای رعب و وحشت ناشی از بمباران‌های این شهر در میانۀ جنگ ایران و عراق بر آن حاکم است. شخصیت‌های اصلی رمان دو نوجوان اند که وسوسه می‌شوند برای استفاده از سهمیه رزمندگان به جبهه بروند. این رمان در همان سال نامزد دریافت بهترین رمان با موضوع جنگ در ایران شد. [۲]

«موسم آشفتگی» کار بعدی شهریار عباسی است که به موضوع زلزله در تهران پرداخته. عباسی در این رمان، نوع دیگری از نوشتن را آزمود و رمانی نوشت که قصۀ آن وقوع زلزله‌ای مهیب و خیالی در شهر تهران است. این رمان از سوی شهرداری تهران به‌صورت کتاب صوتی منتشر شده است. [۳]

در سال ۱۳۸۷ «زنی پنهان در میان واژه‌ها» چاپ شد. عباسی تلاش کرده است تا این رمان را در سبک رئالیسم جادویی بنویسد. داستان در شهری در آخر دنیا می‌گذرد که فقط از طریق یک خط‌ آهن با جاهای دیگر ارتباط دارد. قصه، قصهٔ پیرمردی کتاب‌فروش است که با زنی از شخصیت‌های کتاب‌های کتابخانه‌اش روبه‌رو می‌شود. «زنی پنهان در میان واژه‌ها» از سوی جایزه ادبی اصفهان، شایسته تقدیر شناخته شد. [۴]

او سپس در سال ۱۳۹۰ رمان «هتل گمو» را منتشر کرد که بازهم داستانی دربارۀ جنگ ایران و عراق است. در این رمان، یک سرباز ایرانی عاشق دختری کرد می‌شود که با خانواده‌اش در روستایی بین ایران و عراق زندگی می‌کند و جنگ باعث می‌شود از محل زندگی خود کوچ کند. دربارۀ رمان «هتل گمو» نقدهای فراوانی در نشریات ایران نوشته شد و بیشتر منتقدان به تجلیل از این کتاب پرداختند و آن را به‌عنوان اثری متفاوت در حوزه جنگ ایران و عراق به‌شمار آوردند. این کتاب نامزد نهایی دریافت چند جایزه ادبی بوده است. [۵]

طولانی‌ترین رمان شهریار عباسی با نام «سایه‌های بلند» منتشر شد، داستانی طولانی دربارۀ یک خانوادۀ ایرانی است که در آستانۀ انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ در حاشیۀ یکی از شهرهای غرب ایران زندگی می‌کنند و هر کدام واکنش متفاوتی نسبت به وقوع انقلاب دارند و به سرنوشت‌های متفاوتی دچار می‌شوند. «سایه‌ّهای بلند» رمانی دیالوگ‌محور است که می‌توان سبک نوشتاری آن را «نئورئالیسم» به‌شمار آورد. این رمان در جایزۀ ادبی غنی‌پور نشان ویژهٔ تقدیر دریافت کرد. «دختر لوتی» در سال ۱۳۹۳ منتشر شد و سال بعد به‌عنوان اثر برگزیده جایزه جایزه جلال آل‌احمد معرفی شد. این رمان دربارۀ معلمی است که در میانۀ جنگ ایران و عراق به شهر کوچکی در جنوب غرب ایران فرستاده می‌شود و در آنجا با خانواده‌ای کولی که به کار موسیقی مشغول هستند آشنا می‌شود. [۶]

«بازیگوش» تازه‌ترین اثر شهریار عباسی است که تقریباً تمی سیاسی دارد. داستان دو مرد و یک زن را در یک قهوه‌خانهٔ بین‌راهی در جنوب غرب ایران و در دهه‌های ۴۰ تا ۶۰ روایت می‌کند. داستان با قتل یکی از مردها توسط دیگری شروع می‌شود و به‌محض ورود به داستان، متوجه می‌شویم که اختلاف آن‌ها بر سرِ چه بوده است و شخصیت‌های داستان به‌طور ناخواسته وارد مسائل سیاسی می‌شوند. شهریار عباسی علاوه‌بر فعالیت در زمینه ادبیات، در موضوع آسیب‌های اجتماعی نیز فعال است. وی از سال ۱۳۸۶ تاکنون سردبیر ماهنامه «ایران‌ پاک» با موضوع آسیب اعتیاد است.

برخی از فعالیت‌های ادبی و جوایز کسب‌شده:

تألیف و انتشار هشت رمان، یک مجموعه داستان و یک داستان بلند برگزیده جایزه شهید غنی‌پور در سال ۱۳۹۲ در بخش رمان آزاد برای رمان «سایه‌های بلند» برگزیده جایزه ادبی اصفهان در سال ۱۳۸۸ برای رمان «زنی پنهان در میان واژه‌ها» نامزد نهایی کتاب فصل و جایزه هفت اقلیم در سال ۱۳۹۱ برای رمان «هتل گمو» نامزد نهایی جایزه شهید غنی‌پور در بخش رمان دفاع مقدس در سال ۱۳۸۷ برای «رمان می‌‌خواهم یک نامه کوتاه بنویسم». برگزیده جایزه جلال آل‌احمد برای رمان «دختر لوتی» در سال ۱۳۹۴ تألیف و انتشار ده‌ها مقاله و نقد در زمینه ادبیات و مسائل مربوط در نشریات گوناگون داوری جشنواره‌ جلال آل‌احمد تدریس داستان‌نویسی در کلاس‌ها و کارگاه‌های گوناگون [۷]


داستانک

نامه به وزیر

پس از آنکه سیدعباس صالحی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی برای دهمین دورۀجایزۀ ادبی جلال آل‌احمد شهریار عباسی را به دبیری جشنواره منصوب کرد، انجمن قلم ایران به ریاست محمدرضا سرشار (رضا رهگذر) در نامه‌ای خطاب به وزیر وقت از انتخاب وی انتقاد کردند. متن این نامه بدین شرح است:

«بسمه تعالی

همان‌گونه‌که مستحضرید، جشنوارۀ ادبی جلال آل‌احمد خاصه به‌واسطۀ مبلغ بسیار زیاد مالی جایزهٔ آن، یکی از رویداهای مهم حوزۀ ادبیات کشور محسوب می‌شود. بااین‌حال در بدو مسئولیت کنونی جناب‌عالی انتصاب دبیر علمی امسال این جایزه که عملاً وظیفۀ مهم اجراییِ تعیین داوران و سنجش و گزینش آثار این جشنواره را برعهده دارد باعث تعجب شده است.

انجمن قلم ایران به‌عنوان تک تشکل‌ فراگیر از اهالی قلم کشور که بنابر وظیفه تعیین‌شده برای آن در اساسنامه‌اش باید همواره رصد جریان‌ها و کنشگران این عرصه را دنبال ‌کند، به‌دلیل مواضع فکری نامنطبق با ارزش‌های نظام مشارالیه نظیر اینکه پدیدآورندگان و نهادهای انقلابی حوزهٔ نشر را بخش "بی‌صلاحیت دولتی" می‌نامد و نیز فقدان حداقل پیشینه و وزانت علمی لازم برای تصدی چنین مسئولیت خطیری است، نگران دورشدن جایزۀ جلال از عدالت و نیز اعمال نظری خلاف معیارها و اهداف فرهنگی نظام است. بنابراین برادرانه از جناب‌عالی درخواست می‌شود تا دیر نشده درخصوص این انتصاب ناصواب دستور تجدیدنظر صادر فرمایید.» [۸]

مهدی قزلی دبیر اجرایی جایزه در‌ واکنش به نامهٔ محمدرضا سرشار در نشست خبری جایزۀ جلال گفت: اعلام هیئت علمی و دبیر جایزهٔ جلال، در تمام دوره‌ها با واکنش‌های مثبت و منفی همراه بوده است. البته ما هم انتظار نداریم تا انتخاب‌های اینچنینی در وزارت ارشاد، هیچ‌کس را به واکنش وا ندارد. جناب‌ آقای سرشار هم مُحق‌اند نظرشان را بدهند؛ اما نباید منتظر باشند تا مجموعۀ وزارت ارشاد مطابق نظر ایشان عمل کند. وی در ادامه با دفاع از شهریار عباسی و تلویحاً خطاب به سرشار افزود: کارنامۀ آقای عباسی، کارنامۀ روشنی است؛ ایشان ۱۰تا۱۱ کتاب گردن‌کلفت دارند که برخی از نویسندگان ما این روزها با داشتن یکی دو نمونه از آن‌ها پادشاهی می‌کنند. ایشان جوایز ادبی متعددی را کسب کرده‌اند که اگر بخواهیم آن‌ها را بشماریم، باید انگشتان دوستانتان هم در کنار انگشتان دست خود استفاده کنیم. دیگر باید چه چیزی باشد تا یک نفر وزانت دبیری جایزۀ ما را داشته باشد؟

شهریار عباسی نیز در پاسخ فقط به این جمله اکتفا کرد: «در ادبیات برای همهٔ افراد جا هست؛ بنابراین نباید با چنین نگاهی به ادبیات نگریست. به اعتقاد من جایزهٔ جلال دولتی نیست، بلکه جایزه‌ای ملی است؛ چراکه دولت، من نویسنده را انتخاب کرده است تا با کمک همکارانم یک جایزه را برگزار کنیم. بنابراین نمی‌توان این جایزه را دولتی دانست. ما در این جایزه نگاه کلی به تمام آثار خواهیم داشت؛ چراکه معتقدیم آدم‌ها شبیه آنچه ما از دور می‌بینیم نیستند و وقتی به آن‌ها نزدیک شویم، متوجه خواهیم شد که چقدر تفکر ما به این افراد نزدیک است. ما باید همگی به این نتیجه برسیم که ادبیات افراد را به هم نزدیک‌تر می‌کند.» [۹]

نوروز از زبان خودش

اولین نوروزی كه یادم مانده، آغاز سال ۱۳۵۵ است. سال كه تحویل شد، دست توی دست پدرم از خانه بیرون رفتم. حس می‌كردم همه چیز نو شده و با چند دقیقه پیش فرق دارد. بین زمین و آسمان می‌دویدم. سر كوچه كه رسیدیم، پیرمردی چند تصویر كاغذی برای فروش كنارِ خیابان پهن كرده بود. تصویری از امام علی نظرم را جلب كرد. دست پدرم را كشیدم و اصرار كردم آن‌ را با پول عیدی‌ام‌ برایم بخرد و او خرید. چهرۀ جذاب و مردانه‌، با چشم‌های درشت و مژه‌ها و ابروهای بلند و كشیده داشت. عمامۀ سبزی دورِ سرش بود و ریش‌ها و موهای بلند و مرتبی داشت. دستش به قبضۀ شمشیر بود كه نوكش از وسط دو فاق شده بود. لبخند نمی‌زند؛ ولی برای من لبخندی زیرِ لب‌هایش پنهان بود كه بوی عید می‌‌داد و هنوز هم می‌‌دهد. بعدش، نوروز سال ۱۳۵۷ یادم مانده است. سفرۀ هفت‌سین بزرگ و مفصلی توی بزرگ‌ترین اتاق خانه چیده بودیم. سال كه تحویل شد، صدای عكاس دوره‌گردی را شنیدیم كه داد می‌زند: عكس می‌گیرم، عكس. پدرم آوردش و او با دوربین پلوراید، دو یا سه عكس از ما گرفت. به‌گمانم آن عكس‌ها هنوز توی آلبوم قدیمی پدرم هست. برادر كوچك‌ترم صبر نكرد عكس خانوادگی بگیریم، بعد پرتقال پوست بكند. من هم هرچه اصرار كردم، قانع نشد. توی یكی از عكس‌ها، می‌خواهم مانع كارش بشوم و او نصف پرتقال را پوست كنده است. آن روز توی عالم بچگی كمی حرص خوردم؛ ولی عید خیلی زود همه چیز را از یادم برد. نوروز سال ۱۳۶۰ انقلاب شده و جنگ هم شروع شده بود. پدرم راضی نبود سفره بچینیم؛ ولی به اصرارِ ما پذیرفت. من و برادرم رفتیم از سرِ خیابان دو تا ماهی قرمز خریدیم و شادمانه برگشتیم. نزدیك خانه، مرد جوانی با نگاه اخم‌آلود، زیرِ لب غرید: مردم این همه شهید دادند، اون وقت این‌ها عید گرفته‌اند! حرفش دلمان را شكست. وقتی موضوع را به پدرم گفتیم، روی دست خودش زد و گفت: راست گفته! دلم بیشتر شكست، ولی سال كه نو شد و پدرم عیدی‌دادن یادش نرفت، همه چیز یادم رفت. نوروز سال ۱۳۶۲ خیلی تلخ بود. بهمن ۱۳۶۱ پسرعمه‌ام شهید شد. موقع تحویل سال من و برادرم و پسرعمویم توی خانه تنها بودیم. پدر و مادرم رفته بودند خانۀ عمه‌ام. وقتی سال ‌تحویل شد، به هم نگاه كردیم و حتی سال نو را تبریك نگفتیم. آن روز اگر كسی می‌دید تلویزیون روشن كرده‌ایم سرزنشمان می‌كرد؛ اما ما تلویزیون را روشن كردیم. وقتی تحویلِ سال اعلام شد، قلبم تند زد و بوی عید توی مشامم دوید. آن روز شهیدشدن پسرعمه‌ام یادم رفت. نوروز سال ۱۳۶۶ توی جبهه بودم. زمان تحویل سال را از رادیوی اتوبوسی شنیدم كه به قرارگاه می‌رفت. وقتی رسیدیم، یک‌ساعتی از شروع سال گذشته بود. بچه‌های هم‌سنگر تحویلمان گرفتند. روبوسی و تبریک سال نو غربت را از یادم برد. در آن روزهای سخت و تلخ هم عید برایم شیرین بود. آنجا هم قلبم تندتر زد. بیشتر نوروزها تا امروز یادم مانده است؛ ولی به‌گمانم همین‌ها برای گفتن احساسم بس است. من هنوز با فكر عید و لحظۀ تحویل سال قلبم تند می‌تپد و می‌‌دانم آن روز همۀ غم‌ها یادم می‌رود. [۱۰]

ممیزی‌ها

از جالب‌ترین ممیزی‌هایی که آثار شهریار عباسی با آن مواجه شده،‌ می‌توان به رمان «دختر لوتی» اشاره کرد که بابت عبارت «ختنه» سانسور شد. دربارۀ رمان «هتل گمبو» که در سال ۸۹ شش ماه توقیف بود، شهریار عباسی می‌گوید: «به‌زحمت توانستم رییس وقت ادارۀ کتاب ارشاد را ملاقات کنم، آنجا با ادله عجیبی مواجه شدم. مسئول مذکور لیستی از موارد را جلوی روی من گذاشت که اولین موردش این بود که «گامو» یک اثر ضد جنگ است! یا در جای دیگری به سیگار کشیدن سربازِ بسیجی ایراد گرفته بودند. واقعا شوکه شدم و به ایشان گفتم؛ سن و سال شما اقتضا نمی‌کند که بدانید اصلا ما در جبهه سهمیه‌ سیگار هم داشتیم. اما با وجود این توضیحات، ناچار شدم برای انتشار کتاب، بخش‌هایی مثل شخصیتی اهل سنت را به‌طور کامل از کتاب حذف کنم. [۱۱]

بر مزار محمود

به مناسبت سال روز درگذشت احمد محمود، شهریار عباسی به‌همراه مهدی قزلی مدیرعامل بیناد ادبیات داستانی و چند تن از نویسندگان بر سر مزار احمد محمود حاضر شدند و یاد او را گرامی داشتند. در این مراسم شهریار عباسی متنی را بر سر مزار این نویسندۀ فقید خواند که از این قرار است: تگ گرما شکسته است. روزهای اول پاییز است. چهرۀ شهر عوض شده است. احمد پس می‌کشد و تکیه می‌دهد به این دیوار ابدی و سکوت می‌کند. دلش نمی‌خواهد باور کند چه شده است. هرچه ما وراجی می‌کنیم، احمد سکوت می‌کند. جان از دست و پایش بریده است؛ ولی انگار زیرلب می‌گوید: کاش... -‌ کاش چی؟ احمد می‌گوید: من می‌روم! می‌خواهم بپرسم کجا؟ ساکش را می‌اندازد رو دوشش و راه می‌افتد؛ ولی دودل است. می‌گویم: خب پس چرا معطلی؟ تازه حرفش می‌گیرد و مدام چیزهایی می‌گوید که همه‌شان در جایی در ذهنم باقی می‌مانند. از خالد می‌گوید و چقدر حرف دارد از باران. چنان از باران می‌گوید که حس می‌کنم چیز نمانده باران ببارد. دلش پر است از فرامرز و کارهای عجیب و غریبش و فکر می‌کنم عمه تاجی‌اش را همین امروز وقتی می‌رفتم نان بخرم توی کوچه دیدم که آرام می‌رفت. به‌‌نظرم هنوز واهمه‌ای عمیق از گروهبان غانم دارد و به دیوار مرده‌شوی‌خانه تکیه داده است و از غم علی سیگاربه‌سیگار می‌گیراند. وقتی می‌گوید گودی کمر علی و برجستگی لمبرش از خون دلمه و خشکیده، سیاهی می‌زند، تنم مورمور می‌شود. دلم طاقت نمی‌آورد. سر برمی‌گردانم و چشمانم را روی‌هم می‌گذارم. می‌گوید: این حکایت حال است. می‌پرسم کدام حکایت؟ کدام حال؟ بی‌حوصله می‌گوید: اه! از مرحله، پرتی پسر! از مش رحیم و غلام هم پرت‌تری تو! می‌خواهم از بلور خانم و شریفه یا از دختر سیاه‌چشم بگوید. حوصله‌اش نمی‌کشد و می‌گوید: هرچه تا حالا گفتم بس است. و بعد بی‌آنکه چیزی بپرسم، خودش می‌گوید: داستان تعریف حرکت، تعریف اشیا و حوادث نیست. داستان تعریف است در حرکت! می‌خواهم بگویم یعنی چه؟ پشیمان می‌شوم. گره‌های ابرویش و سرفه‌های خشک‌اش که انگار از ته حلق من درمی‌آید پشیمانم می‌کند. سرفه‌اش که می‌ایستد، خودش می‌گوید: تکنیک را باور دارم،‌ عنصر لازمی است برای داستان. داستان باید معماری داشته باشد، خوش‌ساخت باشد و این‌ها همه کار تکنیک است که «داستان» را به «رمان» تبدیل می‌کند؛ اما «استفاده از تکنیک» و «مرعوب‌شدن در برابر تکنیک» دو مقوله کاملاً جداست. به دست‌های لرزانش خیره می‌شوم و می‌گویم: وقتی زمین سوخته است، این‌ها به چه کارمان می‌آید؟ بازهم به سیگار پک می‌زند و سرفه می‌کند و دست بالا می‌کند و درخت را نشانم می‌دهد. تا حالا نگاهم به بالای درخت نیفتاده بود. چشمم می‌افتد به دستی که در انفجار از شانه جدا شده است و همراه موج انفجار بالا رفته است و تو خوشۀ خشک نخل پایه‌بلند گوشۀ حیاط ننه‌باران گیر کرده است. آفتاب کاکل نخل را سایه‌روشن زده است. خون خشک، تمام دست را پوشانده است. انگشت کوچک دست، از بند دوم قطع شده است و سبابه‌اش مثل یک درد، مثل یک تهمت و مثل یک تیر سه شعبه به قلبم نشانه رفته است. حیران به احمد نگاه می‌کنم و می‌گویم: کی انفجار شد؟ چرا ما سالم مانده‌ایم؟ با سرفه می‌خندد و به سیگار پک می‌زند و می‌گوید: هرکس سهمی از عمر دارد و اگر از دست برآید باید چنان زیست که تلخ نباشد یا تلخی برای دیگران فراهم نیاید.

علوم سیاسی دانشگاه تهران

شهریار عباسی برخلاف کارنامۀ ادبی‌اش، در دانشگاه تهران علوم‌سیاسی خوانده و تجربۀ نشستن در کلاس اساتیدی چون دکتر حسین بشیریه، دکتر حسین سیف‌زاده، صادق زیباکلام و... را دارد. همچنین به گفتۀ خودش تنها کسی بوده که در آن دوره توانسته است از دکتر حسین بشیریه نمره ۲۰ بگیرد.

زیباکلام و حافظۀ استثنایی‌اش

سال‌ها بعد از دوران دانشجویی شهریار عباسی صادق زیباکلام را در انتشارات روزنه به‌صورت اتفاقی می‌بیند. صادق زیباکلام در اولین برخورد شهریار عباسی را می‌شناسد و حتی اسامی هم‌دوره‌ای‌هایش را می‌گوید و در جواب پرسش یکی از مدیران نشر روزنه که پرسیده بود آیا فکر می‌کرده، شهریار عباسی نویسنده شود، گفته بود «بله! مطمئن بودم کارمند ارشاد نمی‌شود.» [۱۲]

زندگی و تراث

نظرات

رمان چیست؟

«رمان بازآفرينی تجربۀ انساني است، به‌طوري كه نويسنده در اين بازآفرينی به كشف تازه‌ای از تجربۀ زيستن مي‌رسد. نكته اين‌كه، كشف در رمان، خودآگاه به‌دست نمي‌آيد و اتفاقی هم نيست. كشف در رمان از جنس شهود است. آنچه نويسنده مي‌كند، نه بازتاب واقعيت است و نه توضيحی دربارۀ آن. نويسنده يك بار ديگر زيست خود را در فضای واژه‌‌ها بازسازی مي‌كند. البته اين بازسازی كاري برای رسيدن به آرزوها نيست، بلكه تلاشی براي كشف چگونه بودن و چرا بودن است. برای همين، ممكن است آنچه در رمان كشف مي‌شود، هولناك، ناخواستنی و تلخ باشد. نويسنده مسئول ساختن دنيای زيبا در رمان نيست. شايد كارش، كشف زخم‌هايی باشد كه اگر درمان شوند، زندگی زيباتر شود.»[۱۳]

داستان ایرانی به زن ایرانی می‌ماند

در این کشور کسی به فکر داستان ایرانی نیست. حتی برخی داستان‌نویسان ایرانی مترجم آثار خارجی شده‌اند و توی سر داستان ایرانی می‌زنند و هرکس بیشتر به داستان‌های ایرانی بتازد شجاع‌تر و باسوادتر خوانده می‌شود. در این کشور حرف‌هایی می‌شود در داستان‌های خارجی ترجمه و منتشر کرد که تصور انتشارشان در داستان ایرانی رویاست. در این کشور داستان ایرانی به زن ایرانی می‌ماند. حقوقش پایمال می‌شود، حجابش اجباری است و آسان می‌شود سرش هوو آورد.[۱۴]

سانسور

سانسور تلاش بيهودۀ بشر برای فرار از خود و دنيای پيرامون است كه بر دو پايه استوار است. جهل و ترس دو پايۀ سانسور هستند كه در علم و هنر به يک‌شكل عمل مي‌‌كنند. كساني كه امروز هنر را سانسور مي‌كنند، دنبالۀ كسانی هستند كه گزاره‌های علمی را در گذشته سانسور مي‌كردند و عالمان را وامی‌داشتند از حرف‌هايشان توبه كنند. گرچه حالا هم هر جا بشود گزاره‌های علم را رد مي‌كنند، ولي چون هنر علاوه بر مشاهده و آزمايش به تجربه‌های دروني وابسته است، سانسورش را راحت‌تر توجيه می‌كنند. امروز همۀ ما دادگاهی كه گاليله را ناچار كرد حرفش را پس بگيرد، لعنت می‌كنيم. كسانی كه هنر را سانسور می‌كنند گناه بزرگ‌تری مرتكب می‌شوند، چون ممكن است آنچه را سانسور می‌كنند ديگر به شكل كنوني‌اش تكرار نشود.[۱۵]

دخالت نهاد‌های نظامی در فرهنگ

«به نظر من اساساً نهادهای نظامی و یا وابسته به نظام، نمی‌توانند و نباید در تولید آثار ادبی وارد شوند زیرا اصولاً تعاریفی که در نظام وجود دارد، با اساس ادبیات متفاوت است. حتی در دموکرات‌ترین کشورهای جهان نیز نمی‌بینیم که ارتش‌ها مسئولیتی در تولید و یا حمایت از آثار هنری نقشی داشته باشند. نظامیها هرگز به تفاوت‌ها اهمیت نمی‌دهند و تنها دنبال شباهت‌ها هستند. همان‌طور که نهادهای نظامی این‌طورند. مثلا نظامیان به‌دنبال رعایت نظم کامل در رژه‌های نظامی هستند؛ یعنی دوست دارند بالا رفتن و پایین‌رفتن‌های منظم دست و پای سربازان را ببینند؛ اما هنر و ادبیات، دنبال تفاوت‌هاست؛ آن‌چنان‌که اگر در میان سربازان، یک سرباز حرکت‌های نامنظمی در رژه داشته باشد، آن سرباز است که مورد توجه نویسنده قرار می‌گیرد.اما این افراد و سازمان‌های تابعه‌شان به دنبال تقدیس بی‌قید و شرط هستند؛ آنچنان که اهداف سازمانی‌شان از آن‌ها می‌خواهد. بنابراین هرگز ایدئولوژی شان را عوض نمی‌کنند و اصرار دارند جنگ را تنها از یک نگاه باید دید. به همین خاطر است که از بین آثاری که در این ساختار تولید می‌شوند، هرگز اثر شاخصی تولید نمی‌شود.»[۱۶]

جنگ

«من بارها گفته‌ام که ادبیات ایران اگر بتواند و بخواهد جهانی شود مسیر آن از ادبیات دفاع مقدس می‌گذرد. جنگ است که می‌تواند نگاهی عریان به انسان داشته باشد و این نگاه چیزی است که مخاطب جهانی ادبیات از ما انتظارش را دارد. اما اصولاً جنگ در هر فرهنگ و هر کشوری، اتفاق بدی است و هر انسانی با اتکا به انسانیت خود، باید ضدجنگ باشد؛ چرا که محصول جنگ، کشته شدن، تخریب محیط زیست و فجایع مختلف است. بنابراین اینکه یک رمان، موضع ضدجنگ داشته باشد و فضای جنگ را تلخ و تاریک توصیف کند، چیز بدی نیست. من پنجم ابتدایی بودم که جنگ شروع شد و با پایان جنگ،‌ من دیپلم را گرفتم؛ یعنی این دوران بهترین روزهای عمرم را به خود اختصاص داده است. بنابراین می‌توانم بگویم جنگ بخشی از زندگی من است، پس چه بخواهم و چه نخواهم، هر وقت قلم به دست می‌گیرم بر نوشته‌هایم تاثیر می‌گذارد. ما نویسنده‌ایم؛ سیاست‌مدار نیستیم! و از آنجا که جنگ اتفاق مهمی در زندگی ما بوده، از آن می‌نویسم، همین.»[۱۷] و [۱۸]

انقلاب اسلامی علیه چپ‌گرایی در ادبیات

«وقتی ایران در سال ۱۳۲۰ به اشغال نیروهای خارجی در می‌آید و رضاشاه سرنگون می‌شود، ادبیات نیروهای چپ بر نوشته‌های داستانی ما تسلط می‌یابد و بین سال‌های دهه ۱۳۲۰ تا پیروزی انقلاب اسلامی، تفکر سوسیالیستی و مارکسیستی، ادبیات ما را تغییر می‌دهند. با پیروزی انقلاب اسلامی، ادبیات داستانی ما تحت تأثیر انقلاب و جنگ تحمیلی قرار گرفت و نوشتن از این رویداد بزرگ، موجب شد تا داستان‌نویسی ما علاوه بر خلاصی و جدایی از اندیشه‌های چپ‌گرا، حرف‌های تازه‌ای برای گفتن داشته باشد. داستان‌نویسان ایرانی در ۱۵ سال اخیر به دنبال شکل نوینی از نویسندگی بوده‌اند و بعد از سال ۱۳۸۰ کشف تازه‌ای از دنیای فوق مدرن داستان‌نویسی اتفاق افتاده است.»[۱۹]

روایت در قرآن

زاویۀ دید در سوره‌های قرانی با هم متفاوت است. یعنی از چند زاویۀ دید برای بیان روایت‌ها استفاده شده است. برای مثال، زاویه دید سورۀ حمد با بیشتر سوره‌های قران متفاوت است. جالب تر آنكه گاهی در یك سورۀ كوتاه چند بار زاویۀ دید عوض شده است. نكتۀ دوم، شیوۀ روایت‌پردازی است. تا آنجا كه من دیده‌ام، كمتر روایتی به‌طور خطی در قران آمده است. بیشتر روایت‌ها از نقطه‌‌های میانی آغاز شده‌اند و گاه شروع روایت از نقطۀ پایان است. سوره‌های یوسف و مریم نمونه‌های جالب این نوع روایت‌اند.[۲۰]

دامپروری

«هولناك‌ترين كاري كه در مسير تمدنِ بشر انجام شده، «دامپروري» است. فكرش را كه بكنی از انسان بودن چندش‌ات مي‌شود. انسان، حيواني را به محلِ زندگيِ خود مي‌آورد، با او دوست مي‌شود، به او غذا و جا مي‌دهد و حيوانِ بيچاره خيال مي‌كند دوستِ خوبي يافته است، ولي انسان همين حيوان را مي‌كشد و با لذت مي‌‌خورد. در واقع از ابتدا دوستي در كار نبوده است. انسان با كمكِ اين عقلِ لعنتي، حيوان را فريفته است! گلۀ گوسفندها يا دسته‌ي مرغ‌ها را وقتي به خانۀ صاحبشان برمي‌گردند، ديده‌ايد؟ آنجا را خانۀ خود مي‌دانند و آسوده‌خاطر به جايي مي‌روند كه سر آخر قتل‌گاه آن‌‌هاست. به‌نظرم، شكار نيز غم‌انگيز است، ولي دستِ‌كم حيوان مي‌تواند بگريزد و كشته شدنش حاصلِ اعتمادِ بيهوده به شكارچي نيست.»[۲۱]

از نگاه شهریار عباسی

فروغ فرخزاد

گاهی با خود می اندیشم با مرگ زودهنگامش چه شعرهای زیبایی از ما و زبان فارسی دریغ کرد. اما او به واقع تولدی دیگر در فرهنگ و ادب سرزمین ما بود که مرگ پایانش نبود.[۲۲]


اکبر هاشمی رفسنجانی

ما بچه بودیم كه انقلاب شد و بسیار كنجکاو بودیم كه چهره‌های انقلابی را بشناسیم. چهره‌های تازه‌ای اینجا و آنجا از درون انقلاب برآمدند و دیری نپایید كه شیخ جوانی در همه جا خودنمایی كرد. او برخلاف بیشتر انقلابی‌ها، ریش نداشت. با دیدن او فهمیدم برخی آدم‌بزرگ‌ها هم ریش ندارند. خبر ترور آن شیخ جوان و نجاتش به‌واسطۀ شجاعت همسرش نیز یكی از خبرهای بود كه در یادم ماند. چندی بعد، روی یكی از دیوارهای شهرمان شعاری نقش بست كه «هاشمی زنده است تا نهضت زنده است». آن روزها یقین كردم كه شیخ جوان آدم بسیار مهمی است. راستش تا سال‌ها گمان نمی‌كردم روزی جمهوری اسلامی پابرجا باشد و او از قدرت بیفتد. شك نداشتم كه او مرد دوم جمهوری اسلامی است. اگر بخواهم هاشمی را با سیاست‌مداری در تاریخ معاصر ایران مقایسه كنم، شاید بیش از همه به قوام‌السلطنه شبیه باشد.[۲۳]

جای خالی سلوچ

هر كس هر چه می‌خواهد بگويد. من باور دارم كه «جای خالي سلوچ» چیزی كمتر از «صد سال تنهایی» ندارد و براي من كه در اين سرزمين ريشه دارم، خواندني‌تر، آموزنده‌تر، شيرين‌تر و بسيار باارزش‌تر است.[۲۴]

نامه‌ها

سید محمد خاتمی

«آقای خاتمی عزيز سلام من بارها گفته‌ام، داستان‌نويس نبايد داستان سياسي بنويسد و هنوز هم بر نظرم استوار ايستاده‌ام. ولي روشن است كه شركت در انتخابات و دادن رأي فقط براي سياست‌‌مداران نيست و حق مردم است. از اين گذشته، شما را فقط یک سياست‌مدار نمي‌دانم، چون حرف‌ها‌يتان را شنيده‌ام و نوشته‌ها‌يتان را خوانده‌ام. شما دست‌‌كم به من ثابت كرده‌ايد كه در نظر و عمل به اصول اخلاقی و انسانی پايبند هستيد و عميقاً به حق مردم برای تعيين سرنوشت‌شان احترام مي‌گذاريد. جناب خاتمي، من شما را بسيار دوست مي‌دارم و گرچه گاهي منتقد عملكردتان بوده‌ام، ولي منش و روش‌تان را در وضع كنوني، برآيند روح جامعه امروزمان مي‌‌دانم. عيب‌ها و حسن‌های شما، همان‌‌هایی است كه روح جمعی ما ايرانيان دارد. مي‌دانم چه زمانی كه رييس‌جمهور بوده‌ايد و چه پس از آن و به‌ويژه در چهار سال اخير، بسيار آزار ديده‌ايد، ولی يكی از اخلاق‌های دوست‌داشتنی شما صبر و گذشتی است كه در سياست‌مداران ديگر سراغ ندارم. سرتان را درد نمی‌آورم و از جايگاه يك شهروند ايرانی، دعوت مي‌كنم، بلكه اصرار مي‌كنم، نامزد انتخابات رياست‌جمهوري سال ۱۳۹۲ بشويد. می‌دانم و می‌دانيد كه كار بسيار دشوار است، ولي چاره‌ای نيست. بازی روزگار طوری چرخيده كه قرعۀ كار به ‌نام‌تان افتاده است. به‌تازگي گفته‌ايد، از اينكه عظمت ايران آب مي‌شود غصه‌داريد. پس به دريا بزنيد، ما هم هستيم. شايد فرجی شد.» [۲۵]

معصومه ابتکار

در جریان برنامه پیاده‌روی «شمس و مولانا» که به همت بنیاد شعر و ادبیات داستانی و با حضور مجید قیصری، شهریار عباسی، مهدی قزلی، حبیب یوسف‌زاده، محمدعلی قربانی، میثم امیری، سیدسکندر حسینی و تعدادی از مخاطبان ادبیات، طی روزهای سوم تا پنجم خرداد از فشم به سمت بلده انجام شد که بعد از آن شهریار عباسی خطاب به رئیس محیط زیست وقت چنین نوشت: «سرکار خانم دکتر معصومه ابتکار

معاون محترم رییس جمهور و رییس سازمان محیط زیست

با سلام

همان‌طور که می‌دانید تعدادی از شاعران و داستان‌نویسان، مسیر فشم به شمال را (با گذر از دشت لار، آبشار سفیدآب، گردنه سرخک، روستای یال‌رود و ...) پیاده پیمودند. پیام شما برای این گروه باعث دلگرمی ما شد و قدری از دشواری پیمودن مسیر را برایمان کاست. به سهم خودم بابت پیامی که دادید متشکرم و چند نکته را نیز اضافه می‌کنم.

در ابتدای مسیر با راهبندی مواجه شدیم که عبور به سمت منطقه حفاظت‌شده را (جز با داشتن مجوز) مسدود کرده بود. تا رسیدن مجوز کمی معطل شدیم، لیکن من خشنود شدم از اینکه دری بر پیکر زخم‌خورده محیط زیست ایران دیدم و خشنودتر شدم، وقتی شنیدم شما از زمان دولت آقای خاتمی تاکنون، در برابر احداث جاده از این مسیر و به‌هم خوردن اکوسیستم آن مقاومت کرده‌اید و تکه‌ای از محیط زیست کشورم را مادرانه با چنگ و دندان محفوظ نگه داشته‌اید. این را نوشتم چون می‌دانم در شرایطی که بیش‌تر مردمان به سودهای شخصی و زودگذر می‌اندیشند، اینگونه مقاومت‌ها چقدر دشوار است.

گرچه این کوه‌پیمایی برای پاهای من سنگین بود، ولی دلم به دیدن طبیعت زیبا و کم‌تر دست‌خورده مسیر سبک شد و یکی از همکاران شما که در مسیر ما را دید و نان و پنیرش را صادقانه تعارفمان کرد، ایثار را پس از سال‌های دور جنگ، برایم تداعی کرد.

دشت زیبا و سرسبز، آبشارهای بلند، قله‌های پی در پی و برف‌گرفته که پشت به پشت هم بی‌پایان به نظر می‌آمدند و به ویژه دیدن خرسی با توله‌هایش (از فاصله نزدیک در دره یال‌رود) مرا ذوق‌زده کرد. در نوجوانی در کوه‌های لرستان از نزدیک خرس دیده بودم. گمان نمی‌کردم بار دیگر دیدن چنین حیوانی در طبیعت ایران از فاصله نزدیک نصیبم شود. من و همراهانم به جای ترسیدن از خرس، ذوق‌زده شدیم. البته آن‌ها از ما ترسیدند و در زیر آبشار پنهان شدند، گویی از وحوش می‌گریختند! و لابد حق داشتند.

همان‌طور که شما نیز در پیامتان به الهام شاعران و نویسندگان از طبیعت اشاره کردید، طبیعت و جغرافیا نقش مهمی در ادبیات دارد و متأسفانه در ادبیات سال‌های اخیر، به دلایل متعدد «جغرافیا» کمرنگ شده و همین از اصالت و سترگی ادبیات ما کاسته است.

ما و شما در کارمان نقطه مشترکی داریم. هر دو باید حافظ میراث ارزشمند و در خطر این سرزمین باشیم. شما حافظ محیط زیست ایران هستید و خودتان بهتر می‌دانید تا چه اندازه، آسیب‌دیده و زخم‌خورده است. ما نیز حافظ زبان و ادبیات فارسی هستیم که مانند محیط زیست به شدت آسیب دیده و در معرض حذف شدن در برابر سایر زبان‌هاست.

این سفر مرا به ادامه کارم مصمم‌تر و سرسختی را در من تقویت کرد. حضور در کوهستان و طبیعت، تجربه باارزشی برای شاعر و داستان‌نویس است. خستگی، گرسنگی، تشنگی، ترس، مقاومت، سرمای گزنده، گرمای کشنده، آفتاب سوزنده، سرسختی، ناامیدی از رسیدن، امید به دیدن آبادی، ارزش یک تکه نان یا چند قطره آب، ارزش همراهی، تکیه بر توان شخصی و ... را بهتر از هر جایی در کوهستان و طبیعت می‌توان تجربه کرد. بی‌شک داستان‌نویس و شاعری که این‌ها را به خوبی تجربه نکند، نمی‌تواند آن‌ها را در اثر هنری به درستی بازآفرینی و به مخاطب منتقل کند.

برای شما و همکارانتان در حراست از محیط زیست ایران زیبا و کهن آرزوی موفقیت می‌کنم. به سهم خودم هرجا بتوانم برای حفظ این میراث حیاتی تلاش خواهم کرد. معتقدم حراست از محیط زیست مانند حفظ زبان فارسی وظیفه همه ماست و نباید برای حفاظت آن منتظر دیگری باشیم.

با احترام

شهریار عباسی

هفتم خرداد هزار و سیصد و نود و شش»[۲۶]

دیدگاه سیاسی

وی تاکنون رسماً در سیاست اعلام وابستگی نکرده، اما از مواضع وی می‌توان فهمید که شهریار عباسی اصلاح‌طلب-اعتدالی است. [۲۷]

اشعار

شهریار عباسی باوجوداینکه داستان‌نویس است؛ اما در شعرسرایی هم مهارت دارد و گه‌گاهی بعضی از آن‌ها را در وبلاگ شخصی‌اش منتشر می‌کند.

بنیان‌گذاری

ماه‌نامۀ ایران پاک

شهریار عباسی از سال ۸۶ تاکنون سردبیر مجلۀ ایران پاک به مدیرمسئولی فرزین رحیم‌نظری است. این نشریۀ فرهنگی‌اجتماعی بیشتر به معضل اعتیاد و مسائل مربوط به آن می‌پردازد.[۲۸]

برنامه در کشورهای خارجی

جشنواره فرهنگی هنری بابل

شهریار عباسی به‌همراه عبدالعزیز حمادی در سال ۱۳۹۵ این جشنواره حضور پیدا کردند. این جشنواره از زمان صدام حسین، هرساله در شهر حله برگزار می‌شود. شهر حله در کنار شهر باستانی بابل بنا شده که از مراکز فرهنگی عراق است. عمده برنامه‌های این جشنواره به شعرخوانی شاعران اختصاص دارد اما تقریبا از تمامی هنرها می‌توان در آن نشانه‌ای یافت. امسال به‌جز ایران کشورهای دیگری مانند آرژانتین، آلمان، ایرلند، انگلستان، سوریه، عمان، ترکیه و لبنان نیز در این جشنواره مهمانانی داشتند و شهریار عباسی نیز در مراسم روز پایانی به سخنرانی دربارۀ سیر تحول ادبیات داستانی در ایران پرداخت.

وی دراین‌باره می‌گوید: «در این فرصت سعی کردم به جای روایت از تاریخ ادبیات فارسی به معرفی سیر تحول ادبیات در ایران بپردازم. این در حالی بود که دیگر مهمانان به طور عمده سعی داشتند آثار خود را معرفی کنند. من ترجیح دادم سیر تحول ادبیات فارسی را از دوران باستان تا فردوسی به صورت مقایسه‌ای روایت و پس از آن ورود نثرنویسی جدی به فارسی را تا دوران صفویه و پس از آن چگونگی تأثیرپذیری رمانس فارسی از رمانس‌های غربی و نیز ورورد رمان به ایران و نیز تاثیرپذیری آن از ادبیات سوسیالیستی را شرح دهم. در واقع در این سخنرانی تلاشم این بود که نشان دهم ایران هیچ گاه از داستان و اسطوره خالی نبوده و پیوند فرهنگی عمیقی با آن داشته است که خوشبختانه این اظهارات با استقبال قابل توجهی نیز روبه‌رو شد و باعث شگفتی حضار نیز شد.»[۲۹]

نمایشگاه فرانکفورت

در سال ۱۳۹۵ شهریار عباسی همراه با دیگر هنرمندان و ناشران در نمایشگاه فرانکفورت حضور داشت. وی در این نمایشگاه دربارۀ‌ مزایای رمان سخنرانی ایراد کرد که بخشی از آن بدین شرح است: «...در جامعه توتالیتر انسان‌ها توصیف كوتاهی دارند. یا به پیشوا وفادار و خوب‌اند یا خائن و بد هستند. در چنین جامعه‌ای تعریف انسان‌ها شبیه و حتی کپی یکدیگر است. با خواندن رمان می‌آموزیم که برای توضیح هر انسان ممکن است صدها صفحه نیز کم باشد. شاید سیاست‌مداران مایل باشند جامعه را پیوسته و همبسته نمایش بدهند، ولی رمان نمی‌تواند چنین كاری بكند. در رمان، انسان با خودش نیز همبسته نیست و نیروهای درونی‌اش مدام با هم در ستیزند. جامعه نیز چنین است و دیدن لبخند یگانگی در آن ‌از عهدۀ رمان‌نویس برنمی‌آید. رمان‌نویس تعارض‌ها را كشف و نمایش می‌دهد. او به‌دنبال گسترش تعارض‌ها نیست، بلكه با كشف این اختلاف‌ها راه را برای مصالحۀ واقعی در جامعه می‌گشاید. توصیه می‌کنم، ایرانیان را از طریق خبرها و سخنان سیاست‌مدران یا ژنرال‌ها نشناسید. اگر می‌خواهید ما را بهتر بشناسید، رمان‌های ما را بخوانید. به گمان من، رمان ایرانی به دلایل مختلف مغفول واقع شده است. خوشبختانه اروپاییان با هنر ایرانی از طریق سینما آشنا شده‌‌اند. من اینجا هستم که به شما بگویم، رمان ایرانی چند برابر سینمای ایران پیش رفته و سینمای ما وامدار ادبیات امروز ماست. اگر رمان‌های ایرانی را ترجمه کنید و بخوانید، به این سخن من گواهی خواهید داد.»[۳۰] و[۳۱]

کتاب‌شناسی

رمان‌

التهاب

می‌خواهم یک نامۀ کوتاه بنویسم

موسم آشفتگی

زنی پنهان در میان واژه‌ها

هتل گمو

سایه‌های بلند

بازیگوش

رمان بازیگوش آخرین اثر شهریار عباسی است. داستان از زاویه‌دید سوم‌شخص نوشته شده است و ازاین‌جهت ساختاری روایی دارد، ماجرای داستان که به لحاظ زمانی سه دورۀ پیش از انقلاب ایران، دوران انقلاب و پس‌ازآن را در برمی‌گیرد بازگوکننده حوادثی پیرامون شخصیت‌های اصلی آن یعنی: سمندر، مهری، مرتضی و علی است. داستان با قتل آغاز می‌شود. قتلی که توسط «سمندر» و با ضربۀ ناگهانی به سر مرتضی، طی یک حرکت غریزی (با کوباندن سنگ) به وقوع می‌پیوندد. جنایتی که شبیه اولین جنایت بشر؛ داستان معروف (هابیل و قابیل) است و با جلوتر رفتن در داستان و فهمیدن این موضوع که مرتضی و سمندر همدیگر را «برادر» خطاب می‌کردند و با دریافتن اینکه انگیزۀ اصلی این قتل یک زن بوده است، کهن‌الگوی برادرکشی را در ذهن مخاطب پررنگ‌ می‌شود. بدون تردید شهریار عباسی نیم‌نگاهی به اسطوره‌ها در جریان داستان داشته است چراکه آگاهانه صحنه‌ها و اتفاق‌های داستان را تدارک دیده و مجال ایجاد چنین تداعی‌هایی را برای مخاطب ایجاد کرده است، از این نظر می‌توان به کارکرد درخت انجیر در این رمان نیز اشاره کرد، درختی که مقدس‌ترین گیاه در اسطوره‌های هندی است و معتقدند بودا زمانی که زیر این درخت نشسته بود، به حقیقت دست یافته است. در داستان نیز شاهد آن هستیم که شخصیت مهری ساعت‌ها زیر این درخت می‌نشیند و به دنبال نشانه‌هایی از یک شهودی درونی می‌گردد. ماجرای سمندر با یک جبر ناخواسته از کودکی شروع می‌شود. او علاوه بر هیکل درشت و مردانه‌اش نقصی در مردانگی‌اش دارد، بعدها به همین دلیل امینِ دوستش مرتضی می‌شود تا آنجا که زن دومش (مهری) را نزد او برای نگهداری می‌سپارد. مرتضی که در ساخت قهوه‌خانه سمندر به همین جهت کمک‌هایی کرده است از او می‌خواهد اتاقی کوچک برای مهری در کنج قهوه‌خانه بسازد و ماجراهای بعد که رقم می‌خورد، سمندر را به مردی عاشق و قاتلِ دوست خود تبدیل می‌کند. مهری زنی ساده و زیباست که سرنوشت او را با مرتضی آشنا می‌کند و همین سرنوشت بعد از مرگ مرتضی، او را به جایی می‌رساند که ساعت‌ها زیر درخت انجیر می‌نشیند و به دنبال شهودی در خود و اثبات کراماتش می‌گردد؛ و ماجراهایی که برای علی پسر مرتضی رخ می‌دهد نیز اتفاقاتی از این سلک است. هرکدام از این شخصیت‌ها طی بازی‌ای که سرنوشت برای آن‌ها رقم می‌زند وارد فضایی نو می‌شوند: ماجرای مرتضی (همسر مهری) از آنجایی رقم می‌خورد که مرگ برادرش یک سال بعد از کودتای بیست و هشتم مرداد و در اثر تصادف رانندگی روی می‌دهد، اما خانواده و دوستانش اعتقاد دارند رژیم او را سر به نیست کرده است. از گذشته مرتضی به خاطر علاقۀ زیاد به برادر، به کارهای سیاسی علاقه‌مند شد و هر موقع برادر با دوستانش راجع به سیاست حرف می‌زد او نیز خود را به آن‌ها نزدیک می‌نمود و به حرف‌های آن‌ها گوش می‌داد. سال‌ها بعد، به دنبال یک آشنایی اتفاقی با فردی به نام مهندس نوری، کم‌کم علاقه‌ای که مرتضی در پس ذهن خود نسبت به برادر و کارهایش نگه داشته دوباره زنده می‌شود و همین موضوع زمینه‌‌ی وارد شدن او به کارهای سیاسی را فراهم می‌آورد. همان‌طور که آشنایی او با مهری (زن صیغه‌ایش) و سمندر او را به سرنوشتی ناخواسته یعنی مرگ دچار می‌کند.

مجموعه داستان

پیتزای برشته

نوا، نما، نگاه

ویدئوها

سی‌ویکمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران | شهریار عباسی در سرای بازار جهانی کتاب از علل عدم‌ حضور ایران به عنوان یک قدرت فرهنگی در عرصه‌ی جهانی صحبت می‌‌کند

متن خوانی شهریار عباسی برای امام رضا (ع)

تصاویر

پانویس

  1. ‏ «معرفی شهریار عباسی». 
  2. ‏ «اولین اثر شهریار عباسی». 
  3. ‏ «رمان عباسی درپی زلزله تهران». 
  4. ‏ «اثری مفتخر به جایزهٔ ادبی اصفهان». 
  5. ‏ «هتل گمو پرداختی دوباره به جنگ تحمیلی». 
  6. ‏ «سایه‌های بلند عباسی و نئورئالیسم». 
  7. ‏ «شهریار عباسی دبیر علمی جشنواره». 
  8. «اعتراض انجمن قلم ایران به یک انتخاب». 
  9. «نشست خبری مهم‌ترین جایزهٔ ادبی کشور». 
  10. «هنوز هم قلبم تند می‌تپد». 
  11. «ما سیاست‌مدار نیستیم، نویسنده‌ایم». 
  12. «ندیدن احمد محمود حسرتی ابدی برای من است». 
  13. رمان چيست؟.
  14. داستان ایرانی.
  15. علم هنر و سانسور.
  16. نهادهای نظامی در تولید آثار ادبی دخالت نکنند، خبرگزاری آنا ۳۱ شهریور ۱۳۹۴.
  17. ضد جنگ بودن چیز بدی نیست.، خبرگزاری آنا ۳۱ شهریور ۱۳۹۴.
  18. [https://www.mehrnews.com/news/4359874/%D8%AA%D9%86%D9%87%D8%A7-%D8%AC%D9%86%DA%AF-%D9%85%DB%8C-%D8%AA%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%AF-%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D8%A7-%D8%AC%D9%87%D8%A7%D9%86%DB%8C-%DA%A9%D9%86%D8%AF تنها جنگ می‌تواند ادبیات ایران را جهانی کند]، خبرگزاری مهر ۷ مرداد ۱۳۹۷.
  19. سخنرانی در جشنوارۀ بابل، وبلاگ شهریار عباسی ۱۲ خرداد ۱۳۹۵.
  20. زاویه دید در قرآن.
  21. غمي كه نمي‌دانم چگونه فراموش‌اش كنم.
  22. سال‌مرگ فروغ،.
  23. هاشمی در نقش قوام.
  24. خدا قوت استاد.
  25. نامه به سید محمد خاتمی، اسفند ۱۳۹۱.
  26. نامه به معصومه ابتکار.
  27. [http://shahriarabbasi.blogfa.com.
  28. ماه‌نامۀ ایران پاک، خبرگزاری دفاع مقدس ۱۸ آبان ۱۳۹۳.
  29. برگزیده جلال از «بابل» گزارش می‌دهد، سایت مرکز دایرة‌المعارف بزرگ اسلامی ۱۰ خرداد ۱۳۹۵.
  30. متن سخنرانی شهریار عباسی در نمایشگاه فرانکفورت.
  31. معرفی نمایندۀ ایران در نمایشگاه فرانکفورت.

منابع

پیوند به بیرون