مهدی اخوان ثالث: تفاوت میان نسخهها
آقای مستقیم (بحث | مشارکتها) صفحهای تازه حاوی «{{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده |نام = مهدی اخوان ثالث |تصویر...» ایجاد کرد |
آقای مستقیم (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۷۷: | خط ۷۷: | ||
==داستانک== | ==داستانک== | ||
===تعارفهای کشکی=== | |||
بهنقل از [[عماد خراسانی]]: | |||
{{گفتاورد تزیینی|اوایل مسافرت بهتهران یک شب در خیابان منوچهری من و اخوان سر شبی قدم میزدیم که از دور، جاودانیاد هنرمند بزرگ صبا از دور پیدا شد... خودمان را به صبا رسانیدیم و اخوان را معرفی کردم و بعد با ایما و اشاره پرسیدیم که توی جیبهای کارتونک گرفتهمان جمعاً و معاً چهمقدار پول داریم، البته مقدار قابلتوجهی نبود، ولی میشد رستورانی رفت، از صبا خواهش کردیم که سرافرازمان کند، با خوشرویی قبول کرد به رستورانی رفتیم. صبا هی فرمان میداد. آقای گارسن باز هم کباب بیارید، لطفاً باز هم سودا، یاز هم فلان... . کمکم رنگوروی اخوان و لابد من تغییراتی پیدا میکرد و از سرخی به زردی میزد... از زیر میز دست اخوان را پیدا کردم و انگشتر خود را توی مشتش گذاشتم و اخوان هم ساعتش را ضمیمهٔ انگشتر کرد و پیش صاحب رستوران گرو گذاشت که بعداً برویم و از گرو دربیاوریم. بعد از ساعتی صبا نیز که مثل اخوان بهبهانهٔ دستشویی رفتهبود، رفت... صبا رفت و حساب میز را پرداخت. بعداً که خواستیم برویم صبا گفت که اگر اینجا حساب دارید، امشب را من حساب کردهام. شروع کردیم به تعارف که استاد ما از شما دعوت کردهبودیم، کملطفی فرمودید و از این حرفها که چشممان به چشم هم افتاد و هر دو از این تعارفهای کشکی خود خجالت کشیدیدم.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی =مجموعهٔ نویسندگان |نام =|عنوان =ناگه غروب کدامین ستاره...(یادنامهٔ مهدی اخوان ثالث) |صص= ۵۲۱ و ۵۲۲}}</ref>}} | |||
===مودونم اما نمیگووَم=== | |||
[[نصرت رحمانی]] از دیدارش با اخوان میگوید: | |||
{{گفتاورد تزیینی|در حقیقت اولینباری بود که او را میدیدم. نگاهش کردم و دستم را بهسویش دراز کردم و گفتم: خیلی خوشحالم. با شعر و نامتان دیریاست آشنایم. دستم را دستهایش فشرد، نگاهش لبریز از مهربانی شد و گفت: ولی من شما را دیدهبودم، اما این غرور شهرستانی من نگذاشت تا بیایم جلو و خودی نشان بدهم. «کوچ» را هم خواندهام، گرچه قبل از اینکه کتاب بشود بیشتر شعرهایش را در [[مجلهٔ فردوسی]] دیدهبودم، اما شعرها وقتی یکجا جمع میشوند حال دیگری پیدا میکنند، مخصوصاً با آن مقدمهٔ بیرودربایستی [[نیما یوشیج|نیما]]. گفتم: رویهم رفته چهطور بود؟ گفت: بههمین زودی نایاب شد. همین برایتان در این روزگار کافی نیست؟ گفتم: اما من عقیدهٔ شخصی شما را میخواستم. به گویش غلیظ مشهدی گفت: مودونم، اما نمووَم!<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی =مجموعهٔ نویسندگان |نام =|عنوان =ناگه غروب کدامین ستاره...(یادنامهٔ مهدی اخوان ثالث) |صص=۵۲۶}}</ref>}} | |||
===شاید که ابله بود=== | |||
یدالله قرایی از [[ابراهیم گلستان]] نقل میکند: | |||
{{گفتاورد تزیینی| در میدان زندان پیش در منتظر ماندم، چندین نفر منتظر بودند هرکس برای زندانیش. کسی جلو آمد و پرسید که آیا در انتظار میم.امیدم؟ گفتم بله. گفت آیا شما آقای گلستاناید؟ گفتم بله بهخاک افتاد، زانویم را بغل گرفت و میبوسید و میگفت اخوان مراد اوست، استاد اوست. من ربطی میان این مریدی با زانوی خودم نمیدیدم. در صبح سرد زمستان برابر زندان برای من از حسنهای من میگفت. انگار خود خبر نداشتم از بعضی، هرچند از بعضی بهکلی بیخبر بودم. من پیش از آن هرگز او را ندیدهبودم و بعد از آن هرگز او را ندیدم. یادم درست نیست در جواب چه گفتم. پیداست ترغیبش نمیکردم و شکر ادای خندهآورش را نمیکردم و هنوز هم دلیل چنین کارش را نمیدانم. شاید که ابله بود، گویا هنوز هم هست.<ref name="golestanAblah">{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = قرایی|نام =یدالله|عنوان =چهل و چند سال با امید |ص= ۲۱۵}}</ref>}} | |||
قرایی در ادامه توضیح میدهد: | |||
{{نقلقول|این خاطره این ارزش را دارد که بگویم آنکس شادروان مهدی عنایتی بودهاست که از عاشقان اخوان بود و گمان میکرده آقای گلستان نجاتدهندهٔ اخوان از زنداناند. آن شادروان کمی در آخرهای عمر بهعلت فقر ناگزیری حالش بههمخوردهبود و خیالات واهی در او راه مییافت. او اخوان را خوب میشناخت، معلمی دربهدر و سوخته بود و اخوان در هیچ نشستی نبود که از او یاد نکند.<ref name="golestanAblah"/>}} | |||
===بیداد رفت لالهٔ بربادرفته را=== | |||
بهنقل از یدالله قرایی: | |||
{{گفتاورد تزیینی|تلفن منزلم زنگ زد. گفتند اخوان است. گوشی را گرفتم شنگ؛ بهقول خودش مثل پلنگ! اخوان آرام گفت: ای عزیزجان، نمیدانی چه شده...رفتم به آدرسی که دادهبود.دیدم بوی عزا از در و دیوار و سیاهپوشان دم در میآید. اخوان چشمش به من افتاد. گفت برویم تو. در بین راه برایم نقل کرد که لاله(دختر اخوان) مرده و چگونه مردهاست. گفت به ایران(همسر اخوان) تلفن زدهام بیاید. و ساعت هشت بعد از ظهر به فرودگاه میرسد. برویم او را بیاوریم، ولی او خبر ندارد. از فرودگاه تا منزل آهسته برو و کمکم به او بفهمان که اگر ناگهان بشنود، ممکن است سکته کند. مأموریت دشواری بود. ایرانخانم را در فرودگاه سوار کردیم و راه افتادیم. من گفتم نگران نباشید. گفت نگران چه؟ گفتم هیچ! آخر لاله گرفتار حادثهای کوچک شده و در بیمارستان است. گفت چه حادثهای؟ حالش خیلی بد است؟ گفتم نه... گفت حالا چرا بهبیمارستان نمیروید و بیجهت میگردید؟ کمکم بهطرف منزل راه افتادیم. خود اخوان خونسرد حقیقت را پذیرفته بود، ولی نگران همسرش بود... ایران خانم را بهدرون فرستادیم. شیون بهپا شد... اخوان را از محل عزا خارج کردم. شب با تعدادی از دوستانش در منزل من جمع شدیم. اخوان را میدیدم که این حادثه را درست و بههوش و بههنجار پذیرفتهبود.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = قرایی|نام =یدالله|عنوان =چهل و چند سال با امید |صص=۸۱ و ۸۲}}</ref>}} | |||
===از قبای پیر، مدد=== | |||
بهنقل از نویسندهٔ وبلاگ کارورز: | |||
{{گفتاورد تزیینی|اخوان بهمراسم یادبود [[غلامحسین ساعدی]] آمدهبود. با قبایی بر دوش. همه بهاحترام او یا دور صحن نشستهبودند یا پشت سر او. انگار نماز جماعتی بود که پیشنمازش با سر پایینانداخته داشت دعا میخواند. وجود معنویش هرگز از یادم نمیرود. اخوان، حتی اگر «پیر» و «مراد» هم نمیخواست باشد، هیبت پیران را داشت.{{سخ}} | |||
کسانی که در آن لحظه در کنار کفشکَنی مسجد بودند و همزمان با اخوان از صحن بیرون آمدند، از جمله یکی دو تا از دوستانم، بهیاد دارند که بعضی از کسانی که از کنار اخوان رد میشدند، دستی بهپشت عبایش میکشیدند و بر صورتشان میمالیدند. انگار پیری، مؤبدی، یا یکی از کبریاست. تازه فراموش نکنید که مراسم ختم نویسندهای لائیک بود و آن جمعی که آنجا آمده بودند، چندان مسجدبرو نبودند و اهل عرفان و مکتبی هم نبودند. عدهای از نویسندگان و مترجمان بودند که به احترام غلامحسین ساعدی جمع شدهبودند. با این حال، دستبهعباکشیدنی را که در آنجا دیدم فقط هنگامی دیدهبودم که در قم، مردمی که پشت سر آیتالله مرعشی نجفی نماز میخواندند، بعد از نماز، بهعبای او دست میکشیدند و دستشان را بر چهره میمالیدند. اما اخوان نه پیشنماز بود و نه مؤبد. بهنظرم اندیشهٔ اخوان تلفیقی از اندیشههای فردوسی و خیام و [[صادق هدایت|هدایت]] و باورهای شخصی خود او بود.<ref>{{یادکرد وب|نشانی =https://karvand.persianblog.ir/aN3Bj5YoK4Cgn43LkyX4-%D8%B3%D9%87-%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%D8%A8%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D9%85%DB%8C%D9%86-%D8%B3%D8%A7%D9%84%D9%85%D8%B1%DA%AF-%D9%85%D9%87%D8%AF%DB%8C-%D8%A7%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86-%D8%AB%D8%A7%D9%84%D8%AB|عنوان=سه خاطره(از بیستمین سالمرگ مهدی اخوان ثالث)|}}</ref>}} | |||
====== | |||
در فرودگاه مهر آباد، اخوان ثالث شبیه هر مسافر تازه کار و بی تجربه گویا اشکالاتی در باب اسباب و اثاثیه ی سفر داشت .قصد سفر به لندن داشت...به مسوول گمرک گفتم " این آقا مهدی اخوان ثالث است. مواظبش باش . خیلی عزیز است." مسوول گمرک از من پرسید : "کی؟ همین آدم ؟ " | |||
===داستانکهای انتشار=== | ===داستانکهای انتشار=== | ||
خط ۱۲۵: | خط ۱۴۵: | ||
==زندگی و تراث== | ==زندگی و تراث== | ||
===نگاه تند به زندگی لولیوش=== | |||
*'''۱۳۰۷''': تولد در توس، مشهد. | |||
*'''۱۳۲۶''': دیپلمهٔ هنرستان فنی مشهد. | |||
*'''۱۳۲۷''': سفر به تهران و آغاز کار معلمی در کریمآباد ورامین. | |||
*'''۱۳۲۸''' تا '''۱۳۳۰''': ادامهٔ کار معلمی در پلشت ورامین. | |||
*'''۱۳۳۰''': نشر [[دفتر شعر اغنون|اغنون]]. | |||
*'''۱۳۳۲''': ازدواج. اقامت در تهران. | |||
*'''۱۳۳۳''': زندان بهعلت فعالیت سیاسی. | |||
*'''۱۳۳۴''': انتظار خدمت (وابسته به وزارت کار) | |||
*'''۱۳۳۴''' تا '''۱۳۳۵''': کار ادبی با نشریات جهان، ایران ما، آژنگ و بامشاد. ادیتور ادبی در گلستان فیلم. | |||
*'''۱۳۳۵''': نشر [[دفتر شعر زمستان|زمستان]]. | |||
*'''۱۳۳۶''': ادیتور ادبی رادیو ایران. | |||
*'''۱۳۳۸''': نشر [[دفتر شعر آخر شاهنامه|آخر شاهنامه]] | |||
*'''۱۳۴۴''': نشر [[دفتر شعر از این اوستا|از این اوستا]] | |||
*'''۱۳۴۵''': زندان عادی. | |||
*'''۱۳۴۸''': نشر [[دفتر شعر عاشقانهها و کبود|عاشقانهها و کبود]]، نشر [[دفتر شعر در حیاط کوچک پاییز در زندان|در حیاط کوچک پاییز در زندان]]، نشر [[کتاب بهترین امید|بهترین امید]]. | |||
*'''۱۳۴۹''' تا '''۱۳۵۳''': کار ادبی در تلوزیون آبادان. | |||
*'''۱۳۵۳''': غرقشدن دخترش لاله در رودخانهٔ کرج. مراجعت و اقامت در تهران. | |||
*'''۱۳۵۴''': نشر «مرد جنزده». نشر «آوردهاند که فردوسی». | |||
*'''۱۳۵۶''' تا '''۱۳۵۷''': تدریس در دانشگاه تهران، ملی و تربیت مدرس. | |||
*'''۱۳۵۷''': نشر [[دفتر شعر دوزخ اما سرد|دوزخ اما سرد]]، نشر «بدعتها و بدایع نیما یوشیج»، نشر «درخت پیر و جنگل». | |||
*'''۱۳۵۸''': کار در سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی. | |||
*'''۱۳۶۱''': نشر «عطا و لقای نیما». | |||
*'''۱۳۶۸''': نشر [[دفتر شعر تو را ای کهن بوم و بر دوستدارم|تو را ای کهن بوم و بر دوستدارم]]. | |||
*'''۱۳۶۹''': سفر به اروپا، مراجعت و بدرود زندگی. | |||
===کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری=== | ===کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری=== | ||
{{جعبه گفتاورد |'''... من اصلاً سرگذشت و شرححال ندارم. حتی همین اسم و شناسنامه هم زیادی است. من نه خانوادهٔ چنین و چنانی و نه حسب و نسب فلان و بهمان دارم، نه ماجراهای عجیب و غریب بر من گذشته، نه سفرنامه به دیارهای دور و نزدیکدست دارم، نه تحصیلات منظم و غیرمنظم در دانشگاههای خارج و داخل داشتهام، نه اقدامات و فعالیتهای درخشان و پرتاب و تب داشتهام و نه هیچ هیچ هیچ. بهجای تمام این حرفها و ستونهای خالی بگذار در دائرةالمعارف زمان ما بنویسند: هیچ پسر هیچ که هیچ جا نرفت و هیچکاری هم نکرد و هرچه هم بر سرش کوبیدند هیچ نگفت، هیچ درسی نخواند، هیچ دوستی نگرفت و خلاصه هیچستان محض. حالا خوب شد؟'''{{سخ}} مهدی اخوان ثالث در نامهای به سیروس طاهباز، دفترهای زمانه: بدرودی با مهدی اخوان ثالث و دیدار و شناخت م. امید، صفحات ۲۴۲ و ۲۴۳}} | {{جعبه گفتاورد |'''... من اصلاً سرگذشت و شرححال ندارم. حتی همین اسم و شناسنامه هم زیادی است. من نه خانوادهٔ چنین و چنانی و نه حسب و نسب فلان و بهمان دارم، نه ماجراهای عجیب و غریب بر من گذشته، نه سفرنامه به دیارهای دور و نزدیکدست دارم، نه تحصیلات منظم و غیرمنظم در دانشگاههای خارج و داخل داشتهام، نه اقدامات و فعالیتهای درخشان و پرتاب و تب داشتهام و نه هیچ هیچ هیچ. بهجای تمام این حرفها و ستونهای خالی بگذار در دائرةالمعارف زمان ما بنویسند: هیچ پسر هیچ که هیچ جا نرفت و هیچکاری هم نکرد و هرچه هم بر سرش کوبیدند هیچ نگفت، هیچ درسی نخواند، هیچ دوستی نگرفت و خلاصه هیچستان محض. حالا خوب شد؟'''{{سخ}} مهدی اخوان ثالث در نامهای به سیروس طاهباز، دفترهای زمانه: بدرودی با مهدی اخوان ثالث و دیدار و شناخت م. امید، صفحات ۲۴۲ و ۲۴۳}} | ||
خط ۱۳۴: | خط ۱۸۱: | ||
===از نگاه دیگران (چند دیدگاه مثبت و منفی)=== | ===از نگاه دیگران (چند دیدگاه مثبت و منفی)=== | ||
====ابراهیم گلستان==== | ====[[ابراهیم گلستان]]==== | ||
{{گفتاورد تزیینی | {{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:Golestan0097.jpg|80px|thumb|بندانگشتی|راست|]]... او را بردم و میدیدم راه به بیغوله میرود. جایی که روشنی نبود و راه نبود و سکوت بود و خانهها، اگر خانهای بودند در شب، زواردررفته حس میشد. بهچشم نمیدیدی که او با آنجا که بیشتر بیابان بود آشنایی داشت، راهنماییم میکرد. اگر میشد این را راهنمایی گفت، در ظلمات میرفتیم. ساکت بود، شاید اندیشههای مرا میخواند و خاموش ماندهبود و من کشیدهبودن اعصاب را در سکوت درک میکرد و هیچ نمیخواستم که سخت بگذراند. تا اینکه گفت نگه دارم. یککم نشسته ماند، بعد هم گفت: «عزیزجان اینیم!» اینی که گفت پیشم نفی درخشندگیها بود؛ تسلیم تلخ که پیوسته نابهجاست. پیاده شد، دیدم که در سیاهیهاست.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = قرایی|نام =یدالله|عنوان =چهل و چند سال با امید |ص= ۲۱۴}}</ref>}} | ||
====محمدرضا شفیعی کدکنی==== | ====[[محمدرضا شفیعی کدکنی]]==== | ||
{{گفتاورد تزیینی | {{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:Kadkani.jpeg|80px|thumb|بندانگشتی|راست|]]دو خصوصیت برجسته، شعر «اخوان ثالث» را از دیگر شاعران معاصر جدا میکند: نخست زبان غنی و پرطنین او و دیگر جنبهٔ اجتماعی شعرش که تصویرهایی از زندگی و تاریخ معاصر دارد. شاعران دیگری هستند که شعرشان از نظرگاههای دیگر ارزش فراوان دارند، اما از این دو نقطهٔ دید بیهیچ گمان شعر اخوان برجستهترین نمونه است. توفیق اخوان در ایجاد یک زبان مشخص و شیوهٔ بیان فصیج و مستقل- نه یاوهگویی و هرزهدرایی تکروانه- از مهمترین خصایص هنر او بهشمار میرود. باید او را پیشوای سبک خراسانی جدید در شعر معاصر فارسی نامید.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی =مجموعهٔ نویسندگان |نام =|عنوان =ناگه غروب کدامین ستاره...(یادنامهٔ مهدی اخوان ثالث) |ص= ۳۰۹}}</ref>{{سخ}} | ||
در این عرصهٔ پهناور که از هرسوی کوششی و کششی بهجانبی ـ دانسته یا نادانسته ـ هست، و هرکسی با اندک آگاهی، یا بی هیچآگاهی، یا بیهیچ آگاهی، از رمزهای زبان، باافزودن حرف اضافهای بر صفتی، دعوی آوردن شیوهای خاص دارد و میگوید: مرا شیوهای خاص و تازه است و داشت/ همان شیوهٔ باستانی عنصری ـ در این چو هنری آشفته، از این دعویهای کودکانه که بگذریم، پس از [[نیما یوشیج|نیما]]، م. امید را با اسلوبترین شاعر زبان فارسی خواهیمیافت. زیرا تنها اوست که با پذیرفتن اصولی در زمینهٔ موسیقی شعر و قالب آن و عناصر پیوند معنوی در شعر(چه آنها که خود بهوجودآورده و چه آنها که از میراث گذشتگان بوده و او دگرباره در شعر امروز احیا کرده)اسلوبی بهوجود آوردهاست که از همهٔ اسلوبهای شعر امروز بهنیروتر و پرتأثیرتر است.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی =مجموعهٔ نویسندگان |نام =|عنوان =ناگه غروب کدامین ستاره...(یادنامهٔ مهدی اخوان ثالث) |ص= ۶۵}}</ref>}} | |||
====[[هوشنگ گلشیری]]==== | |||
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:Gholshiri.jpg|80px|thumb|بندانگشتی|راست|]] مهدی اخوان ثالث، م. امید، بیشک رندی است از تبار خیام، با زبانی بیشوکم میانهٔ شعر نیما و شعر کلاسیک فارسی. تعلق خاطر او را به ادب کهن هم در التزام بهوزن عروضی و قافیهبندی، ترجیع و تکرار میتوان دید و هم در تبعیت در همان صنایع لفظی قدما مانند مراعات النظیر و جناس و غیره. مهمتر اینکه شعر شکل بیشتر اشعار او متکی بر نقل یک قصه است و گاه حتی از ساخت قصه در قصه مألوف ادب شرق سود میبرد... آبشخور بینش او از همان سرچشمهای است که [[نیما یوشیج|نیما]] از سال ۱۳۱۶ یا ۱۳۱۷ بهبعد دستیافت، که اصطلاحاً «مترقی» خواندهمیشد، و اصول آن را اخوان گاه بهصراحتی بیشتر از نیما اعلام داشتهاست.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی =مجموعهٔ نویسندگان |نام =|عنوان =ناگه غروب کدامین ستاره...(یادنامهٔ مهدی اخوان ثالث) |صص= ۱۸۱ و ۱۸۲}}</ref>}} | |||
===نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش=== | ===نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش=== | ||
خط ۲۲۵: | خط ۲۷۴: | ||
#{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = طاهباز|نام =سیروس|عنوان =دفترهای زمانه: بدرودی با مهدی اخوان ثالث و دیدار و شناخت م. امید |ناشر = گردآورنده|شهر = تهران|سال =۱۳۷۰|شابک=}} | #{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = طاهباز|نام =سیروس|عنوان =دفترهای زمانه: بدرودی با مهدی اخوان ثالث و دیدار و شناخت م. امید |ناشر = گردآورنده|شهر = تهران|سال =۱۳۷۰|شابک=}} | ||
#{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = قرایی|نام =یدالله|عنوان =چهل و چند سال با امید |ناشر = بزرگمهر|شهر = تهران|سال =۱۳۷۰|شابک=}} | #{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = قرایی|نام =یدالله|عنوان =چهل و چند سال با امید |ناشر = بزرگمهر|شهر = تهران|سال =۱۳۷۰|شابک=}} | ||
#{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی =مجموعهٔ نویسندگان |نام =|عنوان =ناگه غروب کدامین ستاره...(یادنامهٔ مهدی اخوان ثالث) |ناشر = بزرگمهر|شهر = تهران|سال =۱۳۷۰|شابک=}} | |||
==پیوند به بیرون== | ==پیوند به بیرون== | ||
* {{یادکرد وب|نشانی =https://karvand.persianblog.ir/aN3Bj5YoK4Cgn43LkyX4-%D8%B3%D9%87-%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%D8%A8%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D9%85%DB%8C%D9%86-%D8%B3%D8%A7%D9%84%D9%85%D8%B1%DA%AF-%D9%85%D9%87%D8%AF%DB%8C-%D8%A7%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86-%D8%AB%D8%A7%D9%84%D8%AB|عنوان=سه خاطره(از بیستمین سالمرگ مهدی اخوان ثالث)|ناشر=وبلاگ کاروند| تاریخ انتشار=۲۰۱۰/۸/۲۶|تاریخ بازبینی=۲۸ مهر۱۳۹۸}} |
نسخهٔ ۲۸ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۲:۳۲
مهدی اخوان ثالث | |
---|---|
ولیکن عزت آزادگی را نگهبانیم، آزادیم، آزاد[۱] | |
زمینهٔ کاری | سرایش، نویسندگی و نظریهپردازی ادبی |
در زمان حکومت | پهلوی و جمهوری اسلامی |
رویدادهای مهم | کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، انقلاب اسلامی ۵۷ |
کتابها | زمستان، ارغنون، آخر شاهنامه و... |
تخلص | م. امید |
اثرپذیرفته از | نیما یوشیج |
بخش لید (معرفی ویژه و ناب در حد ۳۰۰تا۵۰۰ واژه)
داستانک
تعارفهای کشکی
بهنقل از عماد خراسانی:
« | اوایل مسافرت بهتهران یک شب در خیابان منوچهری من و اخوان سر شبی قدم میزدیم که از دور، جاودانیاد هنرمند بزرگ صبا از دور پیدا شد... خودمان را به صبا رسانیدیم و اخوان را معرفی کردم و بعد با ایما و اشاره پرسیدیم که توی جیبهای کارتونک گرفتهمان جمعاً و معاً چهمقدار پول داریم، البته مقدار قابلتوجهی نبود، ولی میشد رستورانی رفت، از صبا خواهش کردیم که سرافرازمان کند، با خوشرویی قبول کرد به رستورانی رفتیم. صبا هی فرمان میداد. آقای گارسن باز هم کباب بیارید، لطفاً باز هم سودا، یاز هم فلان... . کمکم رنگوروی اخوان و لابد من تغییراتی پیدا میکرد و از سرخی به زردی میزد... از زیر میز دست اخوان را پیدا کردم و انگشتر خود را توی مشتش گذاشتم و اخوان هم ساعتش را ضمیمهٔ انگشتر کرد و پیش صاحب رستوران گرو گذاشت که بعداً برویم و از گرو دربیاوریم. بعد از ساعتی صبا نیز که مثل اخوان بهبهانهٔ دستشویی رفتهبود، رفت... صبا رفت و حساب میز را پرداخت. بعداً که خواستیم برویم صبا گفت که اگر اینجا حساب دارید، امشب را من حساب کردهام. شروع کردیم به تعارف که استاد ما از شما دعوت کردهبودیم، کملطفی فرمودید و از این حرفها که چشممان به چشم هم افتاد و هر دو از این تعارفهای کشکی خود خجالت کشیدیدم.[۲] | » |
مودونم اما نمیگووَم
نصرت رحمانی از دیدارش با اخوان میگوید:
« | در حقیقت اولینباری بود که او را میدیدم. نگاهش کردم و دستم را بهسویش دراز کردم و گفتم: خیلی خوشحالم. با شعر و نامتان دیریاست آشنایم. دستم را دستهایش فشرد، نگاهش لبریز از مهربانی شد و گفت: ولی من شما را دیدهبودم، اما این غرور شهرستانی من نگذاشت تا بیایم جلو و خودی نشان بدهم. «کوچ» را هم خواندهام، گرچه قبل از اینکه کتاب بشود بیشتر شعرهایش را در مجلهٔ فردوسی دیدهبودم، اما شعرها وقتی یکجا جمع میشوند حال دیگری پیدا میکنند، مخصوصاً با آن مقدمهٔ بیرودربایستی نیما. گفتم: رویهم رفته چهطور بود؟ گفت: بههمین زودی نایاب شد. همین برایتان در این روزگار کافی نیست؟ گفتم: اما من عقیدهٔ شخصی شما را میخواستم. به گویش غلیظ مشهدی گفت: مودونم، اما نمووَم![۳] | » |
شاید که ابله بود
یدالله قرایی از ابراهیم گلستان نقل میکند:
« | در میدان زندان پیش در منتظر ماندم، چندین نفر منتظر بودند هرکس برای زندانیش. کسی جلو آمد و پرسید که آیا در انتظار میم.امیدم؟ گفتم بله. گفت آیا شما آقای گلستاناید؟ گفتم بله بهخاک افتاد، زانویم را بغل گرفت و میبوسید و میگفت اخوان مراد اوست، استاد اوست. من ربطی میان این مریدی با زانوی خودم نمیدیدم. در صبح سرد زمستان برابر زندان برای من از حسنهای من میگفت. انگار خود خبر نداشتم از بعضی، هرچند از بعضی بهکلی بیخبر بودم. من پیش از آن هرگز او را ندیدهبودم و بعد از آن هرگز او را ندیدم. یادم درست نیست در جواب چه گفتم. پیداست ترغیبش نمیکردم و شکر ادای خندهآورش را نمیکردم و هنوز هم دلیل چنین کارش را نمیدانم. شاید که ابله بود، گویا هنوز هم هست.[۴] | » |
قرایی در ادامه توضیح میدهد:
این خاطره این ارزش را دارد که بگویم آنکس شادروان مهدی عنایتی بودهاست که از عاشقان اخوان بود و گمان میکرده آقای گلستان نجاتدهندهٔ اخوان از زنداناند. آن شادروان کمی در آخرهای عمر بهعلت فقر ناگزیری حالش بههمخوردهبود و خیالات واهی در او راه مییافت. او اخوان را خوب میشناخت، معلمی دربهدر و سوخته بود و اخوان در هیچ نشستی نبود که از او یاد نکند.[۴]
بیداد رفت لالهٔ بربادرفته را
بهنقل از یدالله قرایی:
« | تلفن منزلم زنگ زد. گفتند اخوان است. گوشی را گرفتم شنگ؛ بهقول خودش مثل پلنگ! اخوان آرام گفت: ای عزیزجان، نمیدانی چه شده...رفتم به آدرسی که دادهبود.دیدم بوی عزا از در و دیوار و سیاهپوشان دم در میآید. اخوان چشمش به من افتاد. گفت برویم تو. در بین راه برایم نقل کرد که لاله(دختر اخوان) مرده و چگونه مردهاست. گفت به ایران(همسر اخوان) تلفن زدهام بیاید. و ساعت هشت بعد از ظهر به فرودگاه میرسد. برویم او را بیاوریم، ولی او خبر ندارد. از فرودگاه تا منزل آهسته برو و کمکم به او بفهمان که اگر ناگهان بشنود، ممکن است سکته کند. مأموریت دشواری بود. ایرانخانم را در فرودگاه سوار کردیم و راه افتادیم. من گفتم نگران نباشید. گفت نگران چه؟ گفتم هیچ! آخر لاله گرفتار حادثهای کوچک شده و در بیمارستان است. گفت چه حادثهای؟ حالش خیلی بد است؟ گفتم نه... گفت حالا چرا بهبیمارستان نمیروید و بیجهت میگردید؟ کمکم بهطرف منزل راه افتادیم. خود اخوان خونسرد حقیقت را پذیرفته بود، ولی نگران همسرش بود... ایران خانم را بهدرون فرستادیم. شیون بهپا شد... اخوان را از محل عزا خارج کردم. شب با تعدادی از دوستانش در منزل من جمع شدیم. اخوان را میدیدم که این حادثه را درست و بههوش و بههنجار پذیرفتهبود.[۵] | » |
از قبای پیر، مدد
بهنقل از نویسندهٔ وبلاگ کارورز:
« | اخوان بهمراسم یادبود غلامحسین ساعدی آمدهبود. با قبایی بر دوش. همه بهاحترام او یا دور صحن نشستهبودند یا پشت سر او. انگار نماز جماعتی بود که پیشنمازش با سر پایینانداخته داشت دعا میخواند. وجود معنویش هرگز از یادم نمیرود. اخوان، حتی اگر «پیر» و «مراد» هم نمیخواست باشد، هیبت پیران را داشت. کسانی که در آن لحظه در کنار کفشکَنی مسجد بودند و همزمان با اخوان از صحن بیرون آمدند، از جمله یکی دو تا از دوستانم، بهیاد دارند که بعضی از کسانی که از کنار اخوان رد میشدند، دستی بهپشت عبایش میکشیدند و بر صورتشان میمالیدند. انگار پیری، مؤبدی، یا یکی از کبریاست. تازه فراموش نکنید که مراسم ختم نویسندهای لائیک بود و آن جمعی که آنجا آمده بودند، چندان مسجدبرو نبودند و اهل عرفان و مکتبی هم نبودند. عدهای از نویسندگان و مترجمان بودند که به احترام غلامحسین ساعدی جمع شدهبودند. با این حال، دستبهعباکشیدنی را که در آنجا دیدم فقط هنگامی دیدهبودم که در قم، مردمی که پشت سر آیتالله مرعشی نجفی نماز میخواندند، بعد از نماز، بهعبای او دست میکشیدند و دستشان را بر چهره میمالیدند. اما اخوان نه پیشنماز بود و نه مؤبد. بهنظرم اندیشهٔ اخوان تلفیقی از اندیشههای فردوسی و خیام و هدایت و باورهای شخصی خود او بود.[۶] |
» |
==
در فرودگاه مهر آباد، اخوان ثالث شبیه هر مسافر تازه کار و بی تجربه گویا اشکالاتی در باب اسباب و اثاثیه ی سفر داشت .قصد سفر به لندن داشت...به مسوول گمرک گفتم " این آقا مهدی اخوان ثالث است. مواظبش باش . خیلی عزیز است." مسوول گمرک از من پرسید : "کی؟ همین آدم ؟ "
داستانکهای انتشار
داستانک عشق
داستانک استاد
داستانک شاگرد
داستانک مردم
ده تا بیست مطلب از مجلات دورهٔ خود
داستانکهای دشمنی
داستانکهای دوستی
داستانکهای قهر
داستانکهای آشتیها
داستانک نگرفتن جوایز
داستانک حرفی که در حین گرفتن جایزه زده است
داستانکهای مذهب و ارتباط با خدا
داستانکهای عصبانیت، ترک مجلس، مهمانیها، برنامهها، استعفا و مشابه آن
داستانک نحوهٔ مرگ، بازتاب خبر مرگ در روزنامهها و مجلات و نمونههایی از آن
داستانکهای دارایی
داستانکهای زندگی شخصی
داستانک برخی خالهزنکیهای شیرین (اشکها و لبخندها)
داستانک شکایتهایی از دیگران کرده به محاکم و شکایتهایی که از او شده
داستانکهای مشهور ممیزی
داستانکهای مربوط به مصاحبهها، سخنرانیها و حضور رادیو یا تلویزیون یا فضای مجازی همراه ارايه نمونههایی از آن برای بخش شنیداری و تصویری
عکس سنگقبر و داستانکی از تشییع جنازه و جزيیات آن
داستانهای دیگر
زندگی و تراث
نگاه تند به زندگی لولیوش
- ۱۳۰۷: تولد در توس، مشهد.
- ۱۳۲۶: دیپلمهٔ هنرستان فنی مشهد.
- ۱۳۲۷: سفر به تهران و آغاز کار معلمی در کریمآباد ورامین.
- ۱۳۲۸ تا ۱۳۳۰: ادامهٔ کار معلمی در پلشت ورامین.
- ۱۳۳۰: نشر اغنون.
- ۱۳۳۲: ازدواج. اقامت در تهران.
- ۱۳۳۳: زندان بهعلت فعالیت سیاسی.
- ۱۳۳۴: انتظار خدمت (وابسته به وزارت کار)
- ۱۳۳۴ تا ۱۳۳۵: کار ادبی با نشریات جهان، ایران ما، آژنگ و بامشاد. ادیتور ادبی در گلستان فیلم.
- ۱۳۳۵: نشر زمستان.
- ۱۳۳۶: ادیتور ادبی رادیو ایران.
- ۱۳۳۸: نشر آخر شاهنامه
- ۱۳۴۴: نشر از این اوستا
- ۱۳۴۵: زندان عادی.
- ۱۳۴۸: نشر عاشقانهها و کبود، نشر در حیاط کوچک پاییز در زندان، نشر بهترین امید.
- ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۳: کار ادبی در تلوزیون آبادان.
- ۱۳۵۳: غرقشدن دخترش لاله در رودخانهٔ کرج. مراجعت و اقامت در تهران.
- ۱۳۵۴: نشر «مرد جنزده». نشر «آوردهاند که فردوسی».
- ۱۳۵۶ تا ۱۳۵۷: تدریس در دانشگاه تهران، ملی و تربیت مدرس.
- ۱۳۵۷: نشر دوزخ اما سرد، نشر «بدعتها و بدایع نیما یوشیج»، نشر «درخت پیر و جنگل».
- ۱۳۵۸: کار در سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی.
- ۱۳۶۱: نشر «عطا و لقای نیما».
- ۱۳۶۸: نشر تو را ای کهن بوم و بر دوستدارم.
- ۱۳۶۹: سفر به اروپا، مراجعت و بدرود زندگی.
کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری
... من اصلاً سرگذشت و شرححال ندارم. حتی همین اسم و شناسنامه هم زیادی است. من نه خانوادهٔ چنین و چنانی و نه حسب و نسب فلان و بهمان دارم، نه ماجراهای عجیب و غریب بر من گذشته، نه سفرنامه به دیارهای دور و نزدیکدست دارم، نه تحصیلات منظم و غیرمنظم در دانشگاههای خارج و داخل داشتهام، نه اقدامات و فعالیتهای درخشان و پرتاب و تب داشتهام و نه هیچ هیچ هیچ. بهجای تمام این حرفها و ستونهای خالی بگذار در دائرةالمعارف زمان ما بنویسند: هیچ پسر هیچ که هیچ جا نرفت و هیچکاری هم نکرد و هرچه هم بر سرش کوبیدند هیچ نگفت، هیچ درسی نخواند، هیچ دوستی نگرفت و خلاصه هیچستان محض. حالا خوب شد؟
مهدی اخوان ثالث در نامهای به سیروس طاهباز، دفترهای زمانه: بدرودی با مهدی اخوان ثالث و دیدار و شناخت م. امید، صفحات ۲۴۲ و ۲۴۳
شخصیت و اندیشه
زمینهٔ فعالیت
یادمان و بزرگداشتها
از نگاه دیگران (چند دیدگاه مثبت و منفی)
ابراهیم گلستان
« | ... او را بردم و میدیدم راه به بیغوله میرود. جایی که روشنی نبود و راه نبود و سکوت بود و خانهها، اگر خانهای بودند در شب، زواردررفته حس میشد. بهچشم نمیدیدی که او با آنجا که بیشتر بیابان بود آشنایی داشت، راهنماییم میکرد. اگر میشد این را راهنمایی گفت، در ظلمات میرفتیم. ساکت بود، شاید اندیشههای مرا میخواند و خاموش ماندهبود و من کشیدهبودن اعصاب را در سکوت درک میکرد و هیچ نمیخواستم که سخت بگذراند. تا اینکه گفت نگه دارم. یککم نشسته ماند، بعد هم گفت: «عزیزجان اینیم!» اینی که گفت پیشم نفی درخشندگیها بود؛ تسلیم تلخ که پیوسته نابهجاست. پیاده شد، دیدم که در سیاهیهاست.[۷] | » |
محمدرضا شفیعی کدکنی
« | دو خصوصیت برجسته، شعر «اخوان ثالث» را از دیگر شاعران معاصر جدا میکند: نخست زبان غنی و پرطنین او و دیگر جنبهٔ اجتماعی شعرش که تصویرهایی از زندگی و تاریخ معاصر دارد. شاعران دیگری هستند که شعرشان از نظرگاههای دیگر ارزش فراوان دارند، اما از این دو نقطهٔ دید بیهیچ گمان شعر اخوان برجستهترین نمونه است. توفیق اخوان در ایجاد یک زبان مشخص و شیوهٔ بیان فصیج و مستقل- نه یاوهگویی و هرزهدرایی تکروانه- از مهمترین خصایص هنر او بهشمار میرود. باید او را پیشوای سبک خراسانی جدید در شعر معاصر فارسی نامید.[۸] در این عرصهٔ پهناور که از هرسوی کوششی و کششی بهجانبی ـ دانسته یا نادانسته ـ هست، و هرکسی با اندک آگاهی، یا بی هیچآگاهی، یا بیهیچ آگاهی، از رمزهای زبان، باافزودن حرف اضافهای بر صفتی، دعوی آوردن شیوهای خاص دارد و میگوید: مرا شیوهای خاص و تازه است و داشت/ همان شیوهٔ باستانی عنصری ـ در این چو هنری آشفته، از این دعویهای کودکانه که بگذریم، پس از نیما، م. امید را با اسلوبترین شاعر زبان فارسی خواهیمیافت. زیرا تنها اوست که با پذیرفتن اصولی در زمینهٔ موسیقی شعر و قالب آن و عناصر پیوند معنوی در شعر(چه آنها که خود بهوجودآورده و چه آنها که از میراث گذشتگان بوده و او دگرباره در شعر امروز احیا کرده)اسلوبی بهوجود آوردهاست که از همهٔ اسلوبهای شعر امروز بهنیروتر و پرتأثیرتر است.[۹] |
» |
هوشنگ گلشیری
« | مهدی اخوان ثالث، م. امید، بیشک رندی است از تبار خیام، با زبانی بیشوکم میانهٔ شعر نیما و شعر کلاسیک فارسی. تعلق خاطر او را به ادب کهن هم در التزام بهوزن عروضی و قافیهبندی، ترجیع و تکرار میتوان دید و هم در تبعیت در همان صنایع لفظی قدما مانند مراعات النظیر و جناس و غیره. مهمتر اینکه شعر شکل بیشتر اشعار او متکی بر نقل یک قصه است و گاه حتی از ساخت قصه در قصه مألوف ادب شرق سود میبرد... آبشخور بینش او از همان سرچشمهای است که نیما از سال ۱۳۱۶ یا ۱۳۱۷ بهبعد دستیافت، که اصطلاحاً «مترقی» خواندهمیشد، و اصول آن را اخوان گاه بهصراحتی بیشتر از نیما اعلام داشتهاست.[۱۰] | » |
نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش
تفسیر خود از آثارش
موضعگیریهای او دربارهٔ دیگران
همراهیهای سیاسی
مخالفتهای سیاسی
نامههای سرگشاده
نامهای دستهجمعی
بیانیهها
جملهٔ موردعلاقه در کتابهایش
جملهای از ایشان
نحوهٔ پوشش
تکیهکلامها
خلقیات
منزلی که در آن زندگی میکرد (باغ و ویلا)
گزارش جامعی از سفرها(نقشه همراه مکانهایی که به آن مسافرت کرده است)
برنامههای ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است
ناشرانی که با او کار کردهاند
بنیانگذاری
تأثیرپذیریها
استادان و شاگردان
علت شهرت
فیلم ساخته شده براساس
حضور در فیلمهای مستند دربارهٔ خود
اتفاقات بعد از انتشار آثار
نام جاهایی که به اسم این فرد است
کاریکاتورهایی که دربارهاش کشیدهاند
مجسمه و نگارههایی که از او کشیدهاند
ده تا بیست مطلب نقلشده از نمونههای فوق از مجلات آن دوره
برگههایی از مصاحبههای فرد
آثار و منبعشناسی
سبک و لحن و ویژگی آثار
کارنامه و فهرست آثار
جوایز و افتخارات
منبعشناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)
بررسی چند اثر
ناشرانی که با او کار کردهاند
تعداد چاپها و تجدیدچاپهای کتابها
نوا، نما، نگاه
خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونههای شنیداری و تصویری انتخاب شود)
پانویس
- ↑ اخوان ثالث، مهدی. زمستان. ص. ۸۳.
- ↑ مجموعهٔ نویسندگان. ناگه غروب کدامین ستاره...(یادنامهٔ مهدی اخوان ثالث). صص. ۵۲۱ و ۵۲۲.
- ↑ مجموعهٔ نویسندگان. ناگه غروب کدامین ستاره...(یادنامهٔ مهدی اخوان ثالث). صص. ۵۲۶.
- ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ قرایی، یدالله. چهل و چند سال با امید. ص. ۲۱۵.
- ↑ قرایی، یدالله. چهل و چند سال با امید. صص. ۸۱ و ۸۲.
- ↑ «سه خاطره(از بیستمین سالمرگ مهدی اخوان ثالث)».
- ↑ قرایی، یدالله. چهل و چند سال با امید. ص. ۲۱۴.
- ↑ مجموعهٔ نویسندگان. ناگه غروب کدامین ستاره...(یادنامهٔ مهدی اخوان ثالث). ص. ۳۰۹.
- ↑ مجموعهٔ نویسندگان. ناگه غروب کدامین ستاره...(یادنامهٔ مهدی اخوان ثالث). ص. ۶۵.
- ↑ مجموعهٔ نویسندگان. ناگه غروب کدامین ستاره...(یادنامهٔ مهدی اخوان ثالث). صص. ۱۸۱ و ۱۸۲.
منابع
- اخوان ثالث، مهدی (۱۳۴۸). زمستان. تهران: مروارید. شابک ۹۷۸۹۶۴۶۲۰۰۲۶۵.
- طاهباز، سیروس (۱۳۷۰). دفترهای زمانه: بدرودی با مهدی اخوان ثالث و دیدار و شناخت م. امید. تهران: گردآورنده.
- قرایی، یدالله (۱۳۷۰). چهل و چند سال با امید. تهران: بزرگمهر.
- مجموعهٔ نویسندگان (۱۳۷۰). ناگه غروب کدامین ستاره...(یادنامهٔ مهدی اخوان ثالث). تهران: بزرگمهر.
پیوند به بیرون
- «سه خاطره(از بیستمین سالمرگ مهدی اخوان ثالث)». وبلاگ کاروند، ۲۰۱۰/۸/۲۶. بازبینیشده در ۲۸ مهر۱۳۹۸.