محمود دولتآبادی: تفاوت میان نسخهها
شریف پرندی (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
شریف پرندی (بحث | مشارکتها) |
||
خط ۳۴۲: | خط ۳۴۲: | ||
===برنامههای ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است=== | ===برنامههای ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است=== | ||
دولتآبادی در برنامههای ادبی زیادی در کشورهای مختلف شرکت کرده که در پایین به برخی از آنها اشاره میشود.<ref name=''سالشمار محمود''/> | دولتآبادی در برنامههای ادبی زیادی در کشورهای مختلف شرکت کرده که در پایین به برخی از آنها اشاره میشود.<ref name=''سالشمار محمود''/> | ||
* سخنرانی در سمپوزیوم آمستردام (۱۹۸۹)(۱۳۶۸)(موضوع سخنرانی: انسان سوم) | * سخنرانی در سمپوزیوم آمستردام (۱۹۸۹) (۱۳۶۸) (موضوع سخنرانی: انسان سوم) | ||
* سخنرانی در کنفرانس سییرا، دانشگاه میشیگان آمریکا (۱۹۹۱)(۱۳۷۰)(موضوع سخنرانی: مثلث نحس) | * سخنرانی در کنفرانس سییرا، دانشگاه میشیگان آمریکا (۱۹۹۱) (۱۳۷۰) (موضوع سخنرانی: مثلث نحس) | ||
* سخنرانی در دانشگاه کوئینز کانادا (۱۹۹۱)(۱۳۷۰) | * سخنرانی در دانشگاه کوئینز کانادا (۱۹۹۱) (۱۳۷۰) | ||
* سخنرانی در دانشگاههای سیاتل و برکلی آمریکا (۱۹۹۱)(۱۳۷۰)(موضوع سخنرانی: رنج ما، فرضیه ما) | * سخنرانی در دانشگاههای سیاتل و برکلی آمریکا (۱۹۹۱) (۱۳۷۰) (موضوع سخنرانی: رنج ما، فرضیه ما) | ||
* سخنرانی در سمپوزیوم «ادبیات در گذار به هزارهٔ سوم» در مونیخ (۱۹۹۲)(۱۳۷۱) | * سخنرانی در سمپوزیوم «ادبیات در گذار به هزارهٔ سوم» در مونیخ (۱۹۹۲) (۱۳۷۱) | ||
* شرکت در جشن «صدای ادبیات ایران» در آمریکا (۱۹۹۹)(۱۳۷۸) | * شرکت در جشن «صدای ادبیات ایران» در آمریکا (۱۹۹۹) (۱۳۷۸) | ||
===تأثیرپذیریها=== | ===تأثیرپذیریها=== |
نسخهٔ ۸ تیر ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۳۴
محمود دولتآبادی | |
---|---|
من هنر را از کار کردن یاد گرفتم نه از تئوریهای ادبی.خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
| |
زمینهٔ کاری | رمان و داستان کوتاه |
زادروز | ۱۵مرداد۱۳۱۹ خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازهدولتآباد (سبزوار) |
پدر و مادر | عبدالرسول و فاطمه خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
|
محل زندگی | تهران |
پیشه | نویسنده و نمایشنامه و فیلمنامهنویس |
سالهای نویسندگی | ۱۳۳۹ تاکنون |
سبک نوشتاری | واقعنگاری |
کتابها | کلیدر، جای خالی سلوچ، روزگار سپری شده مردم سالخورده، زوال کلنل و...خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
|
نمایشنامهها | تنگنا، ققنوس و...خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
|
فیلمنامهها | سربداران و هیولا و اتوبوسخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
|
همسر(ها) | مهرآذر ماهر (۱۳۴۹)[۱] |
فرزندان | سیاوش و فرهاد و سارا [۲] |
مدرک تحصیلی | پایان ابتداییخطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
|
محمود دولتآبادی نویسنده، نمایشنامهنویس و فیلمنامهنویس، خالق رمان بلند دهجلدی کلیدر و برندهٔ جوایز ادبی ایران و جهان است.
«کلیدر قلهای است که از مه بیرون است.»خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه این جملهٔ احمد شاملو نخستین اظهار نظری است که پس از چاپ کتاب کلیدر در مورد این کتاب بیان میشود. همچنین بزرگ علوی دربارهٔ رمان کلیدر گفته است: «این کتاب تاریخ سههزارسالهٔ ایران را در خودش دارد.»خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه خانم سیمین دانشور در مورد دولتآبادی گفته است: «دولتآبادی مثل هیچکس نیست.»[۴]
دولتآبادی در خانوادهای پرجمعیت متولد شد. ثمرهٔ ازدواج دوم و سوم پدر وی شش فرزند پسر و یک فرزند دختر بود.[۵] او دورهٔ ابتدایی را در روستای خود در دبستان مسعود سعد سلمان گذراند.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه در نوجوانی در مشهد، یک بار صحنهٔ تئاتر در تئاتر اصغر قفقازی را میبیند و شیفتهٔ صحنهٔ نمایش میشود و این شیفتگی او را به تهران میکشاند تا در هنرکدهٔ آناهیتا تحصیل کند.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه در کنار تحصیل در هنرکده و کار کردن، نویسندگی را نیز آغاز میکند و داستان "ته شب" مینویسد.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه در پایان تحصیلات در هنرکدهٔ آناهیتا در دو رشته شاگرد اول شد: نویسندگی و بازیگری.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه دولتآبادی در سال ۴۷ در اولین جلسهٔ کانون نویسندگان شرکت میکند و اساسنامهٔ کانون را امضا میکند.[۶]از دورهٔ ورود به هنرکدهٔ آناهیتا تا سال ۵۳ در چندین نمایش ایفای نقش میکند و چندین اثر را هم مینویسد. تا آن زمان یک جلد از کتاب کلیدر را هم مینویسد. دولتآبادی در این دوره بازی در سینما را نیز تجربه کرد و در فیلم «گاو» ساختهٔ داریوش مهرجویی بازی کرد.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه در سال ۵۳ وقتی تصمیم گرفت برای آخرین بار بر روی صحنهٔ نمایش حاضر شود، درست یک شب قبل از اجرا، توسط نیروهای ساواک دستگیر شد و دو سال حبس کشید و هیچگاه تفهیم اتهام نشد که علت بازداشت او چه بودهاست.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه دولتآبادی در سال ۱۳۴۹ با مهرآذر ماهر ازدواج کردخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد که حاصل این ازدواج سه فرزند به نامهای سیاوش و فرهاد و سارا بود. بعد از انقلاب، دولتآبادی مدتی دبیر سندیکای تئاتر بود. وی چندین اثر نوشت که بعضی از آثار او مثل زوال کلنل تاکنون مجوز انتشار نگرفتهاست.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
دولتآبادی آثار متعددی دارد. برای تعیین دورههای آثار او میتوان گفت تا قبل از کتاب جای خالی سلوچ یک دوره است. در دورهٔ دوم آثار، رمان کلیدر قرار میگیرد دورهٔ سوم آثار او از زوال کلنل آغاز میشود و تا آن مادیان سرخ یال و سلوک ادامه مییابد.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه تاکنون آثار او به زبانهای انگلیسی، فرانسوی، آلمانی، ایتالیایی، سوئدی، چینی و عربی ترجمه شده است.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد [۷]
رمان کلیدر در یک دوره، نامزد جایزهٔ نوبل ادبیات شد. در آن زمان دولتآبادی به دعوت دانشگاه میشیگان در آمریکا بهسر میبرد. آنها به دولتآبادی پیشنهاد یک بورس ۹ ماهه را دادند و گفتند در صورتی که بماند و کلیدر به انگلیسی ترجمه شود، قطعا این رمان نوبل ادبیات را دریافت خواهد کرد ولی دولتآبادی این پیشنهاد را نپذیرفت.[۸] رمان زوال کلنل در سال ۱۳۹۰ نامزد دریافت جایزهٔ بوکر شد.[۹]. همچنین این کتاب در سال ۲۰۱۳ برندهٔ جایزهٔ «یان میخالسکی» در سوییس شده است. همچنین در سال ۲۰۱۴ جایزهٔ ادب و شوالیهٔ فرانسه توسط سفیر دولت فرانسه در تهران به دولتآبادی اهدا شد. [۱۰]خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
داستانک
کلیدر و ماجراهایش
ماجرای ساخت سوییت کلیدر
داود موسایی، بنیانگذار فرهنگ معاصر، تصمیم گرفت که چاپ بیستم کلیدر را با ویژگیِ خاصی منتشر کند. میخواست از کتاب و نویسنده، همزمان قدرشناسی کند. ضمناینکه روی اثر، موسیقی هم بگذارد تا وقتی کتاب چاپ شد، همراه آن یک یا دو سیدی با صدای نویسنده و موسیقیِ زیر متن عرضه شود. محمدرضا درویشی را صدا زد که موسیقی این داستان را بنویسد. ضبط این کار در کشور اوکراین بود و حاصل کار زیاد به مذاق دولتآبادی خوش نیامد. میگفت این موسیقی ایرادهایی اساسی دارد مثل نداستن ساز ایرانی. بعد از مدتی، بااینکه هنوز تکلیف این اثر مشخص نشده بود درویشی کارش را در کنسرت اجرا کرد. دولتآبادی و موسایی کار درویشی را دور از اخلاق حرفهای میدانستند؛ ولی چون اعتقاد داشتند نباید جلوی اجرای اثر هنری را گرفت، مخالفتی با درویشی نکردند. بلیت کنسرت برای دولتآبادی و موسایی فرستاده شد؛ اما هر دو تصمیم گرفتند، شرکت نکنند تا بهنوعی اعتراض خاموش خود را به کار درویشی اعلام کنند و این حرکت، اثر خود را گذاشت: غیبت نویسنده و ناشرِ کتاب، سؤالی شد که ذهن همگان را درگیر کرد.[۱۱]
کلیدر، نامزد جایزهٔ نوبل ادبیات
در آن موقع دولتآبادی به دعوت دانشگاه میشیگان به آمریکا رفته بود. در آنجا پیشنهاد یک بورس ۹ماهه با حقوق و مزایای بسیار بالا به او شد و گفته شد که اگر بپذیرد و بماند، کلیدر به انگلیسی ترجمه خواهد شد و چون نسخهٔ فارسی آن نامزد دریافت جایزه شده، ترجمهٔ انگلیسی بخت دریافت جایزهٔ نوبل ادبیات را افزایش خواهد داد؛ اما او نمیتوانست اقامت در آمریکا را بپذیرد. باید بازمیگشت به زندگیاش. به نوشتن ادامهٔ روزگار سپری شدهٔ مردم سالخورده. آن کتاب فقط در ایران میشد نوشته شود. پس نمیتوانست خودش را برای اقامت قانع کند. خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
ماجرای دریافت مجوز رمان کلیدر
سال ۶۲ که رمان تمام شد، دولتآبادی آن را تحویل وزارت ارشاد داد. مدتی گذشت برای دریافت مجوز. دولتآبادی زنگ زد به آقای فریدزاده، مشاور فرهنگی دکتر خاتمی، وزیر ارشاد. دولتآبادی گفت: «مجوز این کتاب را بدهید، ما را اذیت نکنید.» فریدزاده گفت بیا اینجا حرف بزنیم و او رفت. فریدزاده گفت: «من دلم نمیآید جلد دهم تمام شود و ماجرا پایان پیدا کند. این جلد پایانی مانند دُرد شراب است، من هر شب یک قسمتی از آن را میخوانم.» دولتآبادی گفت: «تو را خدا اجازهٔ کتاب را را بدهید. بعداً شما هم مانند دیگران این کتاب را بخوانید و اینجا معطلش نکنید.» گویا از بالادستها هم نظر داده بودند این کتاب باید منتشر شود. ظاهراً خود شخص دکتر محمد خاتمی که خود شخصیت باسواد و فرهیختهای است در انتشار کتاب موثر بود و همچنین بهاالدین خرمشاهی، کامران فانی و احمد مسجدجامعی کمک کردند تا کتاب مجوز بگیرد. [۱۲]
سیلی معلم
در دوران ابتدایی مدیر و معلم مدرسهٔ روستای دولتآباد، ابوالقاسم زمانی بود که دولتآبادی بهشدت به او علاقه داشت و زمانی هم دولتآبادی را بهعنوان یک شاگرد کنجکاو دوست داشت. یک بار تمام بچهها را تنبیه میکند حتی دولتآبادی. او از این کار ناراحت شده و نزد پدرش رفته و از این موضوع گلایه میکند. پدر دولتآبادی در جواب میگوید:
سیلی معلم به کسی ننگ ندارد
سیبی که سهلیش نزنند رنگ ندارد. خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
صدای پرندهها
عید سال ۵۴ در زندان کمیته مشترک، ناهار که آوردند، بچهها نتوانستند بخورند. همه تعجب میکردند که چرا اشتها ندارند؟ دولتآبادی گفت: «برای اینکه ما به صدای پرندهها شرطی شدهایم و حالا که عید است و بازجوها رفتهاند مرخصی و سروصدایی نیست و سکوت مرگ برقرار شده، نمیتوانیم غذا بخوریم!» دولتآبادی اسم نعرههای زیر بازجویی را گذاشته بود صدای پرندهها.[۱۳]
کمک به مردم زلزلهزده روبار
سال ۶۹ که زلزلهٔ رودبار رخ داد، محمود دولتآبادی همه را به خانهٔ منصور کوشان دعوت کرد و گفت که بیایید کمکی بکنیم. بحث شد که چگونه؟ محمدعلی سپانلو گفت: «ما میتوانیم هرکدام جداگانه پول بدهیم؛ ولی اگر به نام نویسندگان باشد، باید به سنتهای کانون نویسندگان برگردیم. ما سابقهای داریم که میتوانیم روی آن بایستیم.» همان شب شروع کردند به پول جمع کردن. مثلاً آقای علیمحمد افغانی پولدار است و مبلغ خوبی داد. دولتآبادی بابت ترجمه کتابش ارز داد. هوشنگ گلشیری هم همینطور. به خارج هم اعلام شد و از آنجا هم پولها به حساب اعضای کانون ریخته شد. در نهایت پولها جمع شد و طی چکی به وزارت آموزشوپرورش داده شد. نویسندگان گفتند که ما میخواهیم با این پول یک مدرسه ساخته شود. آن مدرسه هم زیر نظر دولتآبادی ساخته شد که روز اول پیشنهاد این کار را داده بود.[۱۴]
دولتآبادی جعلی
سال ۵۵-۵۶ که دولتآبادی تازه از زندان آزاد شده بود، به داروخانهای در شرق تهران رفت تا برای برادر زادههایش که یتیم بودند و پدرشان قبلا فوت کرده بود دارو بگیرد. وقتی نسخه رفت پیش مسئول داروخانه، دولتآبادی را صدا زد و گفت: «شما از خانوادهٔ دولتآبادی هستید؟» دولتآبادی گفت: «بله» گفت: «محمود دولتآبادی را میشناسی؟» پاسخ داد: «بفهمی نفهمی.» مسئول گفت: «خیلی آقاست.» تا گفت خیلی آقاست دولتآبادی فورا متوجه شد زمانی که زندان بوده آقایی رفته به یک خانواده گفته من دولتآبادی هستم. دولتآبادی به مسئول گفت: «چطور؟» پاسخ داد: «با خانوادهٔ ما رفت و آمد دارد و خواهرهای من عاشقش هستند و ۱۵ روز باهم سفر بودیم و خیلی هم خوش گذشت.» دولتآبادی حیفش آمد این هوشمندی آن جوان را فورا افشا کند و توی ذوقش بخورد. خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
داستانکهای دوستی
پینگپنگ با آقای هاشمی رفسنجانی
دولتآبادی با هاشمی رفسنجانی نسبتاً نزدیکی سنی داشت و همانقدرکه دولتآبادی در محدوده فکری و کاریاش باز بود، هاشمی هم در آن سو باز بود. یکی دیگر از وجوه نزدیکشدنشان بههم، میز پینگپنگی بود که به حیاط بند آورده بودند. در آستانهٔ آمدن نمایندگان حقوق بشر، به زندانها لباس نو دادند و کلاً فضای زندان را بهتر کردند. هاشمی رفسنجانی پینگپنگ را دوست داشت و بلد نبود، دولتآبادی هم بلد نبود؛ اما هر دو دوست داشتند یاد بگیرند درنتیجه هر دو همبازی پینگپنگی مناسبیبودن و از این جهت یک جور مؤانستی باهم داشتند. [۱۵]
فروش کتابهای روانیپور
در سفر به آلمان همراهبا چند تن از نویسندگان، منیرو روانیپور ششصد جلد از کتابهایش را آوردهبود برای فروش و چون بچه کوچک هم داشت، دولتآبادی و محمدعلی سپانلو از سر دلسوزی وسایل روانیپور را برایش جابجا میکردند. کتابهای روانیپور را کسی نمیخرید اما سپانلو و دولتآبادی بیست تا کتاب از هرکدام از کتابهایشان بردهبودند که فروش رفت و کم هم آمد. در آلمان با اینها تماس گرفتند و دعوتشان کردند به شهری که انتشارات دهخدا آنجاست. دولتآبادی به یارو گفت: «به این شرط میآییم که شما همهٔ کتابهای این خانم را بخرید.» آنها هم قبول کردند و به هرحال دولتآبادی و سپانلو از سر کتابها خلاص شدند.[۱۶]
خط رو خط شدن دولتآبادی و ساعدی
دولتآبادی اواخر سال ۵۶ یا ۵۷ همراه داییاش رفت شهرستان خودشان سبزوار و از آنجا تلفن میزد به منزلش که در خیابان شیخ هادی تهران بود تا با همسرش صحبت کند چون شبهای آشفتگی و انقلاب بود. ناگهان دید غلامحسین ساعدی روی خط است. دولتآبادی گفت: «اِ... من تهران را گرفتم، من خانهام را گرفتم، تو چرا برداشتی گوشی را؟» ساعدی گفت: «من گوشی را برنداشتم، من هم شماره گرفتم با تهران صحبت کنم.» دولتآبادی گفت: «کجا هستی؟» پاسخ داد: «تبریزم. تو کجایی؟» گفت: «سبزوارم.» ولی تلفن به هر حال یک جوری بههم وصل شده بود و آنها یک دقیقه باهم سلام و علیک و احوالپرسی کردند. بعد دولتآبادی گفت: «خیلی خوب، پس تو میخواهی به پدرت اینها زنگ بزنی و من میخواهم با خانمم و بچهها صحبت کنم.» و خداحافظی کردند. [۱۷]
دوزخی هستم
در سال ۱۳۷۰ که دولتآبادی از سفر آمریکا برمیگشت، پیش از رجعت به تهران طبق دعوتی که داشت به استکهلم سوئد رفت. دبیر کانون نویسندگان سوئد پیشنهاد اقامت دائم در سوئد کرد که بماند. خانوادهاش هم بیایند و مقیم آنجا شوند. دولتآبادی گفت: «نمیتوانم. باید برگردم.» دبیر کانون گفت: «آنجا جنگ است. جنگ دوزخ است. بهتر است نروید.» دولتآبادی پاسخ داد: «جنگ واقعا دوزخ است.» و به شوخی ادامه داد: «ولی من چه کنم که علیالصول دوزخی هستم!» خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
دفتر حزب توده
دولتآبادی سال ۵۵ بعد از آزاد شدن از زندان به کانون نویسندگان رفت و چون فضای کانون پرتشنج بود، آمد بیرون. بعد از مدتی شنید گروهی از نویسندگان را کنار گذاشته بودند. محمود اعتمادزاده معروف به بهآذین، سیاوش کسرایی، احسان طبری، فریدون تنکابنی و چندتن دیگر. همه را به بهانهٔ عضویت در حزب توده. دولتآبادی در دیداری با احمد شاملو داوطلب میانجیگری شد. شاملو استقبال کرد. گفت: «اگر آنها نگاه حزبی را فاکتور بگیرند و فقط به عنوان نویسنده بیایند استقبال میکنیم.» دولتآبادی برای اولین و آخرین بار به دفتر حزب توده رفت. با احسان طبری دیدار کرد و پیام شاملو را رساند. طبری گفت: «نمیشود، چون دست شستن از گرایش حزب امکان پذیر نیست. پس بهتر است موضوع بازگشت به کانون را منتفی بدانیم.» پیش از خارج شدن از ساختمان حزب توده، نورالدین کیانوری آمد توی راهرو به سلاموعلیک با دولتآبادی. او به چشمهای دولتآبادی نگاه نکرد. فقط به یقهٔ او چشم دوخته بود و با او حرف میزد. همان موقع برای دولتآبادی سؤال ایجاد شد که چرا چشمهایش را از من میدزدد؟ [۱۸]
کنفرانس برلین
سال ۸۰ کنفرانس برلین بود و از اهل قلم و روزنامهنویسها دعوت شدهبود برای شرکت در مراسم. روز دوم برنامه ادبیات بود. ظاهراً مخالفان تجهیز بزرگی برای این برنامه کرده بودند و حدود ۲۵۰ نفر از سوئد با هواپیما به برلین آمده بودند. گردانندگان مخالفان هم چیزی به اسم حزب کمونیست کارگران و دهقانان ایران بود. یک ساعت بعد از شروع برنامه، مخالفان بهطور هماهنگ شروع به جنجال و بههم ریختن برنامه کردند. محمود دولتآبادی رفت بالا که مثلاً ریشی گرو بگذارد، رفت آنجا و گفت: «بله شما پدر کشته هستید.» ولی گفتند خجالت بکش دولتآبادی. هوار میکشیدند و نمیگذاشتند او هم حرف بزند. هرچه او صدایش را بلند کرد. نگذاشتند حرف بزند. درنهایت مجلس بههم خورد و دولتآبادی و سپانلو به هتل برگشتند.[۱۹]
انجمن گوته
بعد از اتمام کنفرانس برلین در سال ۸۰، نویسندگان از بقیه جدا شدند و به انجمن گوته در مونیخ رفتند. در نوبت شعرخوانی محمدعلی سپانلو یکی از ته سالن فریاد زد که سپانلو درود بر تو ولی تا نگویی مرگ بر رژیم نمیگذاریم شعر بخوانی. سپانلو گفت: «اگر من بگویم حاضری فردا باهم به ایران برویم؟!» بعد اتفاقا دولتآبادی حرف جالبی زد. او از پشت بلندگو گفت: «شما حق ندارید برای ما تصمیم بگیرید. ما هم حق نداریم برای شما تعیین تکلیف کنیم. ما میخواهیم اینجوری زندگی کنیم. زندهباد ملت ایران. من برای شما حرف نمیزنم.» و صحنه را ترک کرد.[۲۰]
خوشحالشدن از اخراج
دولتآبادی در بخش تجاری روزنامه «کیهان» کار میکرد. از بس خسته شده بود بهجای اینکه بنویسد «تجار» نوشت «تجارین». گفتند شما باید بروید بیرون. چقدر خوشحال بود آن لحظهای که آمد بیرون. احساس کرد از گچ آمده بیرون. بنابراین از آنجایی هم که ناموفق بود هم یاد گرفت. خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
نمایش عباسآقا کارگر ایران ناسیونال
دولتآبادی میگوید من از خیابانها جمع کردم آن تئاتر را. آن موقع او دبیر سندیکای تئاتر بود، رفت سعید سلطانپور را پیدا کرد و به او گفت داری همه چیز تئاتر و سندیکا را از هم میپاشی. تو را خدا اجرا نکن. آدم کشته میشود و نکرد دیگر. به عنوان دبیر سندیکای تئاتر و اینکه همکار بودند، دولتآبادی کار خودش را میکرد و سلطانپور هم کار خودش را. به سلطانپور میگفت: «این کارگرهایی که ته شهر زندگی میکنند محترماند، اینها را برای چه به تئاتر میآوری روی صحنه؟ من با اینها روی صحنه نمیروم.» آدمهایی را آورده بود که بیایند روی صحنه به عنوان سیاهیلشکر. دولتآبادی گفت: «آقا من و دیگران هم مثلا آرتیست هستیم! شما چرا ما را در کنار اینها میآوری؟» [۲۱]
فوت سعیدیسیرجانی
آذر ماه سال ۷۳ که علی اکبر سعیدیسیرجانی در بازداشت فوت کرد و اکبر گنجی نوشت او را با شیاف پتاسیم کشتند، همان روز وزارت اطلاعات چهار نفر از کانون نویسندگان را احضار کردهبود. دولتآبادی، هوشنگ گلشیری، رضا براهنی و محمد مختاری. بعد از احضار، این چهار نفر به جلسه کانون نویسندگان رفتند و گزارش دادند که چه شده. گفتند خیلی با ما مهربانی کردند. قرمهسبزی هم به ما دادند، بعد طرف به ما گفت: «ما به مبارزه شما کاری نداریم، شما کار خودتان را بکنید، ولی راجع به سعیدیسیرجانی بدانید که او به مرگ طبیعی مرده. اگر میخواهید گوشه کنایه بزنید که او کشته شده، پدرتان را در میآوریم.» دولتآبادی گفت: «طرف به ما گفت که شما و ما از یک کشور هستیم، خیلی از دوستان شما با ما همکاری میکنند.» براهنی درآمدهبود که این تولید شبهه میکند. لطفا اسم ببرید. طرف گفته بود یکیاش خود شما. براهنی گفته بود من اگر اینکار را بکنم یک میلیون میگیرم.گفته بود خب ما میدهیم.[۲۲]
داستانکهای زندگی شخصی
نابلدی در انشا
در دورهٔ دبستان دولتآبادی نهتنها شاگرد اول نبود؛ بلکه اصلاً نمیدانست انشا چیست. در دیکته همیشه شانزده یا شانزده و نیم میگرفت، دیکتهٔ آنها را از کلیلهودمنه میگفتند. یک بار هم دولتآبادی تشویق شد، نه بهدلیل نمرههای خوب و درس خوب، علتش این بود که از مدیر دبستان، زندهیاد ابوالقاسم زمانی، سوال کرد که خیلی هم ساده بود.اسم یک دِه را در آنجا "شِشتَمد" تلفظ میکردند که در زنگ تفریح از آقای مدیر پرسید: «آقا معنی این اسم چی میشود؟میشود شش تا نمد یا شش تا مرد؟» هیچکس نمیدانست، مدیر مدرسه هم نمیدانست. او دولتآبادی را سر دست بلند کرد و گفت که مثل این
پیبردن به توانایی در نوشتن
یکی از دوستان دولتآبادی در دِه کسی بود که به او میگفتند «انگلیس» یعنی اهل سیاست! یک بار انگلیس نامهای برای دولتآبادی نوشت و او در پاسخ به دوستش نامهای نوشت که جملهاش این بود، «وقتی که نامهٔ تو را خواندم احساس من چنان بود که انگار قلوهسنگی درون برکهای افکندهشود» اینجا بود که دولتآبادی پی برد که میتواند بنویسد.[۲۳]
ترک مدرسه
دولتآبادی دورهای به سبزوار رفت،برگشت و رفت مشهد، بعد از مشهد هم بالاخره آمد تهران و گفت: «بروم درسی بخوانم.» سال دوم دبیرستان بود که رفت مدرسه امتحانی بدهد. بعد از زلزلهٔ خراسان، دولتآبادی دربارهٔ زلزله چیزی نوشتهبود. از روز سوم که رفت مدرسه، دید معلمها در راهرو ایستادهاند، او را نشان دادند و گفتند اوست. دولتآبادی را دعوت کردند دفتر، او فکر کرد مگر من خلافی کردهام؛ خلاف نکردهبود، گفتند: «شما چرا دانشگاه نرفتید؟» دولتآبادی گفت: «پیش آمد، نرفتم دیگر.» پیشنهادی به او دادند و گفتند: «سالی دوبار بیا اینجا امتحان بده، دوسال دیگر برو دانشگاه. ما تضمین میکنیم که شما قبول میشوی.» دولتآبادی گفت خیلی ممنون. آمد بیرون و دیگر درس نخواند.[۲۴]
علاقه به رنگ
دولتآبادی رنگ را خیلی دوست دارد. دوتا از رنگهایی که خیلی دوست دارد یکی آبی است و یکی نارنجی متمایل به تیره یا روشن، فرقی نمیکند. در مورد علت این موضوع فکر کرده و به این نتیجه رسید که یکی رنگ زمین است و یکی رنگ آسمان. یعنی اولین رنگهایی که او چشم باز کرد و دید، کویر است و آسمان کویر. به این ترتیب این دوتا رنگ همیشه با او هستند. خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
اسب سواری
بعضیها فکر میکنند باتوجهبه اسبهایی که در کلیدر وجود دارد، دولتآبادی یک اسب شناس است در حالی که اینطور نیست. او یک بار سوار اسب شد و چون جراحی پهلو کرده بود، دایی اش که جنگلبان بود گفت: «چیه؟» پاسخ داد: «هیچی.» دایی گفت: «بیا پایین، جواب بابای کولی تو را نمیتوانم بدهم.» او را پیاده کرد. اسبسواری دولتآبادی همین بود که آن هم اسب نبود. بیشتر قاطر بود. خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
۵۰ سال سلمانی نرفتن
وقتی دولتآبادی در آرایشگاه کار میکرد یک لحظه فکر کرد ببیند میتواند سر خود را اصلاح کند. شروع کرد و دید میتواند. در آرایشگاه آینهٔ پشت سر هم وجود دارد ولی در خانه دیگر با دستش این کار را میکند. دستش مثل چشم کار میکند. با دست لمس میکند و قسمتهای زائد را میفهمد. الان دیگر ۵۰ سالی میشود آرایشگاه نرفته است. خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
ماجرای نوشتن کتاب کارنامهٔ سپنج
دولتآبادی ده داستان این کتاب را در دههٔ چهل و اوایل دههٔ پنجاه نوشته است، آن هم در شرایطی که جا و مکانی برای نوشتنشان نداشت و تقریباً همهشان را در قهوهخانههای تهران و عمدتاً در قهوهخانهٔ وطن، کنار ورودی سینما سعدی مینوشت، از صبح تا ناهار بازار که قهوهخانه شلوغ میشد. وقتی پول دیزی نداشت پا میشد میرفت بیرون، نصف نان میخرید و با خلوت شدن قهوهخانه برمیگشت آنجا و مینشست پشت همان میز کوچک ته آن باریکه. زمستانها هم پشت به دیوار گرم مطبخ میداد تا بدنش جان بگیرد. داستان گاوارهبان را هم در قهوهخانهٔ نبش خیابان کوشک به پایان رساند. [۲۵]
داستانک شکایتهایی از دیگران کرده به محاکم و شکایتهایی که از او شده
شکایت از فیلم مادیان
در همان سال که محمدحسین پرتوی برای سربداران به منزل دولتآبادی میرفت، علی ژکان هم مدام همراه او بود. سالها بعد فیلمی با سرمایهٔ بنیاد سینمایی فارابی ساخته شد به کارگردانی و نویسندگی علی ژکان به نام مادیان. بیهیچ اشارهای به اقتباس آن. او خودش را شاگرد دولتآبادی میدانست و به این شاگردی میبالید. بیهیچ اجازهای نیمهٔ دوم کتاب جای خالی سلوچ را به فیلم برگردانده بود. دولتآبادی شکایت کرد به وزارت ارشاد. ژکان معترف شد که این کار را کردهاست و اجازه خواست جبران کند و غرامت بپردازد. از آن تاریخ سالها گذشته و دیگر هیچ خبری نشد. [۲۶]
دادگاه پاوِل
داستان دادگاه دولتآبادی در سال ۵۴ مثل دادگاه پاول در کتاب «مادر» گورکی ترتیب داده شده بود. بعد از دادگاه تجدیدنظر، دولتآبادی فکر کرد باید در دادگاه سخنرانی کند و در آن زمان کتابی از حسین پیرنیا بهدستش رسیده که در مورد ایران باستان بود. در قسمتی از این کتاب به داستانی برمیخوریم که یکی از پادشاهان حکم میکند و میگوید این شخص اگر گناهکار است، باید ثابت شود و اگر گناهکار نیست باید بخشوده شود و همهٔ کسانی که در آنجا بودند شروع به استناد میکنند. دولتآبادی این داستان را خوانده بود و با چنین فکری در دادگاه شروع به سخنرانی کوبنده کردو سخنرانی اینچنین شروع شد: «ما شاهانی داشتیم، چنین و چنان و...» پنج صفحه را با خط خوانا و درشت نوشته بود که تُپُق نزند؛ سرش را که بلند کرد تا عکسالعملها را ببیند، در کمال ناامیدی دید که دوتا از آقایان نظامیهای سالخورده خوابیدهاند و یکی از آنها مثل داستان پاول در حال نقاشی است. دولتآبادی دو برگ را نیمهکاره گذاشت و به صفحه و پاراگراف آخر رسید: «در نتیجه من انتظار دارم با من با عدالت و عدل و انصاف برخورد شود و...»خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
جشنوارهٔ تئاتر
سندیکای تئاتر ۵۸-۵۹ بود که شکل گرفت و دولتآبادی بهعنوان دبیر آن برگزیده شد. همان سال جشنوارهای را طی ۱۲ شب در سه سالن تئاتر در لالهزار برگزار کردند. جشنواره را با کاری از سعدی افشار افتتاح کردند. شب افتتاح جشنواره مصادف شد با آغاز حملهٔ عراق به ایران. دولتآبادی به روی صحنه رفت و دربارهٔ هنر نمایش سخنانی گفت و سرانجام در انتها با اشاره به رقص سعدی افشار و حملهای که تدارک شده بود علیه ما با عبارت «ما آن مطربانیم که در خون میرقصیم» سخن را پایان داد و رقص سعدی افشار آغاز شد به افتتاح. [۲۷]
جرج سروس و انجمن جهانی قلم
سال ۱۹۹۹ انجمن جهانی قلم دولتآبادی و سپانلو و چند نویسنده دیگر را به نیویورک دعوت کرد. انجمن قلم بودجه حسابی نداشت و چند وقت قبلتر از سفر نویسندگان ایرانی، از جرج سروس نویسنده و ثروتمند معروف یک چک گرفته بودند که با آن کارهای فرهنگی را انجام دهند. قرار شد یک روز نویسندگان به دیدار جرج سروس بروند. در جلسهٔ دیدار، او گاهی دربارهٔ حقوق اقلیتها در ایران سوال میکرد. مثلاً میگفت وضع یهودیها چطور است؟ البته میدانست.سپانلو گفت: «والله بهنظر میرسد که از وضع ما بهتر باشد. حداقل به زندگی خصوصی آنها کاری ندارند.» سروس گفت: «بهاییها چطور؟» سپانلو گفت: «نه. در قانون اساسی آنها نیامدهاند.» آخرش محمود دولتآبادی گفت: «برایم جالب است که میبینیم مردی مثل شما اینقدر نسبت به مسائل ما آگاه است. ما فکر میکردیم که با ثروتمندی طرفیم که فقط پولش از پارو بالا میرود.»[۲۸]
دیدار نمایندگان صلیب سرخ از زندان
در زندان هنگامی که دولتآبادی با بازدیدکنندگان صلیب سرخ حرف میزد، ارتشبد نصیری رییس ساواک کنار دستش بود. او لباس نظامی به تن داشت و وقتی از دولتآبادی پرسیده شد: «شکنجه شدهاید؟» دولتآبادی پاسخ داد: «من نشدهام. بهتر است این سؤال را کسانی بنید که شکنجه شدهاند!» [۲۹]
زندگی و تراث
سوانح عمر
سالشمار زندگی محمود دولتآبادی در پایین میآید.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
- ۱۳۱۹: تولد در دولتآباد سبزوار
- ۱۳۳۷: سفر به مشهد به قصد ورود به اموزشگاه گروهبانی، آشنایی با سینما و تئاتر
- ۱۳۳۸: سفر به تهران. آشنایی با آثار آنتوان چخوف و صادق هدایت
- ۱۳۳۹: آغاز داستان نویسی
- ۱۳۴۰: شرکت در کلاس تئاتر «آناهیتا» بهصورت مستمع آزاد
- ۱۳۴۱: مهاجرت خانواده به تهران. چاپ نخستین داستان «ته شب» در مجلهٔ آناهیتا. بازی در نمایشنامه «شبهای سفید» اثر داستایفسکی
- ۱۳۴۲: نگارش داستانهای«ادبار» و «هجرت سلیمان». بازی در نمایشهای «قرعه برای مرگ» اثر واهه کاچا، «انیس مندو» و «تانیا»
- ۱۳۴۳: مرگ نورالله دولتآبادی(برادر ۲۱ سالهاش). ترک تحصیل. بازی در نمایش «نگاهی از پل» اثر آرتور میلر. نگارش داستانهای«بیابانی» و «گلدستهٔ امامزاده شعیب» و «سایههای خسته»
- ۱۳۴۵: آشنایی با احمد شاملو. نگارش داستانهای «سفر» و «بند».سفر به بندر عباس
- ۱۳۴۶: آشنایی با جلال آلاحمد. آشنایی با آثار غلامحسین ساعدی. بازی در نمایش چوب به دستهای ورزیل اثر غلامحسین ساعدی. پایان نگارش اوسنهٔ باباسبحان. بازی در نمایش «شهر طلایی» اثر عباس جوانمرد
- ۱۳۴۷:انتشار «اوسنهٔ باباسبحان».بازی در نمایش «طلسم حریر و ماهیگیر» اثر علی حاتمی. نگارش داستانهای گاوارهبان و باشبیرو. نگارش نمایشنامه«تنگنا». انتشار داستان بلند سفر. انتشار مجموعهٔ لایههای بیابانی
- ۱۳۴۸: سفر به«کاخک» خراسان پس از زلزلهٔ خراسان. بازی در نمایش «ضیافت» و «عروسکها» اثر بهرام بیضائی. آغاز نگارش رمان کلیدر. نگارش داستان بلند عقیل عقیل
- ۱۳۴۹: ازدواج با مهرآذر ماهر. سفر به روستای کلیدر. بازی در نمایشهای «مرگ در پاییز» اثر اکبر رادی و «تمام آرزوها» اثر نصرت نویدی. انتشار نمایشنامه تنگنا. بازی در فیلم گاو ساختهٔ داریوش مهرجویی خطای یادکرد: برچسب
<ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه - ۱۳۵۰: آشنایی با امیرحسین آریانپور. انتشار داستان بلند گاوارهبان. پایان نگارش داستان بلند با شبیرو. تنظیم و اجرا و بازی در نمایش «راشومون» اثر «آکوتاگاوا» نویسنده ژاپنی. نگارش داستان مرد.
- ۱۳۵۱: مرگ برادر ناتنیاش علی دولتآبادی در حادثه رانندگی. انتشار داستان بلند با شبیرو. آشنایی با سهراب سپهری. بازی در نمایش «حادثهٔ درویشی» اثر آرتور میلر. انتشار داستان بلند عقیل عقیل. نگارش نمایشنامه «درخت» (مفقودشده). نگارش رمان پایینیها (مفقودشده)
- ۱۳۵۲: نگارش داستان روز و شب یوسف (مفقودشده). بازی در نمایش «چهرههای سیمون ماشار» اثر برتولت برشت. تهیه فیلم کوتاه به کارگردانی عبدالله نریموسی که نیمهتمام ماند. نمایش فیلم سینمایی خاک به کارگردانی مسعود کیمیایی براساس داستان «اوسنهٔ باباسبحان». سفر به سبزوار به همراه مهدی فتحی و شهاب موسویزاده و محمدرضا لطفی. انتشار داستان کوتاه مرد.
- ۱۳۵۳: بازی در نمایش «اعماق» اثر ماکسیم گورکی. نگارش از خم چنبر. دستگیری و بازداشت توسط ساواک
- ۱۳۵۶: رهایی از زندان. انتشار داستان بلند از خم چنبر. انتشار سفرنامه دیدار بلوچ
- ۱۳۵۷: انتشار رمان جای خالی سلوچ. انتشار فیلمنامه سربداران
- ۱۳۵۸: دیدار و گفتوشنود با بزرگ علوی. انتخاب به عنوان دبیر اول سندیکای هنرمندان و کارکنان تئاتر ایران.
- ۱۳۶۰: فوت پدر
- ۱۳۶۱: آغاز مکاتبه با محمدعلی جمالزاده. انتشار نمایشنامه ققنوس
- ۱۳۶۲: پایان نگارش رمان ده جلدی کلیدر. تدریس در مدرسه تلویزیون
- ۱۳۶۵: فوت مادر. نگارش فیلمنامه هیولا. نگارش قصهٔ رادیویی «اتاق شماره۶» و «گل دیوانه»
- ۱۳۶۷: انتشار داستان آهوی بخت من گزل
- ۱۳۶۸: انتشار کتاب کارنامه سپنج. انتشار کتاب ما نیز مردمی هستیم. سفر به هلند، سوئد، آلمان، انگلستان و فرانسه. سخنرانی در سمپوزیوم آمستردام
- ۱۳۶۹: سفر به آلمان به دعوت خانهٔ فرهنگهای جهان
- ۱۳۷۰: سفر به آمریکا و سخنرانی در کنفرانس سییرا، دانشگاه میشیگان، دانشگاه سیاتل و دانشگاه برکلی. سفر به کانادا و سخنرانی در دانشگاه کوئینز.
- ۱۳۷۱: سفر به مونیخ و سخنرانی در سمپوزیوم «ادبیات در گذار به هزاره سوم». حضور در نمایشگاه کتاب فرانکفورت
- ۱۳۷۲: سفر به آلمان. انتشار فیلمنامه اتوبوس
- ۱۳۷۸: شرکت در جشن «صدای ادبیات ایران» در آمریکا
شخصیت و اندیشه
علت بازداشت در قبل از انقلاب
فکر میکنم هیچکدام از آثار من نمیتوانست موجب حساسیت دستگاه بشود، اما کتابهای باشُبیرو و گاوارهبان باعث شدهبود که آقایان بهانهای برای بازداشتم پیدا کنند و این بهانه وقتی تقویت شد که من در عرصهٔ تئاتر،کمتر با گروههایی کار میکردم که از دولت کمک مالی دریافت میکردند یا زیرمجموعه تلویزیون یا اداره فرهنگ و هنر بودند. در بازجوییها هم میگفتم که من این کتابها را پس از نگارش نوشته و به ادارهٔ ممیزی ادارهٔ فرهنگوهنر دادهام و آنها هم مجوز دادند.[۳۰]
مشاهیر در زندان اوین
در زندان اوین آقایان روحانیونی هم حضور داشتند که عبارت بودند از [آیتالله] طالقانی، [آیتالله] مهدوی کنی، [آیتالله] منتظری، [آیتالله] لاهوتی، آقای هاشمی رفسنجانی، آقای کروبی، آقای حاجی عراقی که من خیلی به او ارادت داشتم و آقای معادیخواه و از ترور حسنعلی منصور هم آقای عسگراولادی و آقای لاجوردی و سپس آقای بادامچیان که برخی از اشخاص ربطی به ترور منصور نداشتند. من با تمام این طیفها محشور بودم؛ آقای کنی خیلی محبت داشتند؛ آقای عراقی هم که به نظر من شخصیت بسیار محترم و مؤقری بود و البته من بیشتر با آقای طالقانی صحبت میکردم.[۳۱]
نوع رفتار در زندان
من در زندان قصر هم که بودم با همهٔ آدمها از تمام طیفها قدم میزدم و به قصههایشان گوش میدادم؛ مثلاً با زندانیهای عادی که برای مدتی تبعید میشدند به بند سیاسی بهعنوان تنبیه! در زندان اوین که به طریق اولی اشتیاق به دانستن و تجربه داشتم. در یکی از اتاقها تلویزیون بود که گاهی میرفتیم آنجا و تماشا میکردیم. من با همه راحت بودم و گاهی دیگران با یکدیگر مثل کارد و پنیر بودند،ولی من با هر دو طرف دوست بودم.[۳۲]
دستاوردهای زندان
خیلیها از من میپرسند که در زندان چه چیز بهدست آوردم و چه چیزی را از دست دادم.باید بگویم اگر زندان نرفته بودم،قطعا قسمت اعظم کلیدر را نوشته بودم،چون در اوج خلاقیت داستان بودم که مرا گرفتند و بردند.کتاب پایینیها گم شد و از لحاظ اجتماعی و ادبی آنچه از دست دادم، زمانی مفید برای کار بود؛ ولی آنچه بهدست آوردم این بود که مقدمات تحول تاریخ را را در مقطع زندان حس کردم،یعنی فهمیدم که تاریخ چگونه دارد تغییر میکند و بهطور ملموس نشانههای آن را دیدم و برای نزدیکان هم کم و بیش توضیح میدادم، ولی آنها متقاعد نمیشدند. از لحاظ شخصی هم فایدهاش این بود که در زندان اولا آدمیزاد را که موضوع و دغدغهٔ تمام عمرم بودهاست، بهتر شناختم و دیگر آنکه بهطورقطع دریافتم که بههیچوجه اهل حرفهٔ سیاست نیستم و این مکمل درک پیشین من بود از خودم قبل از بازداشت و فاصله گرفتنهایم از مسائل روز.[۳۳]
وضعیت فرهنگی و چشمانداز آن در ادبیات
ارزیابی چشمانداز خنثی و بی تفاوتی عمومی وضعیت فرهنگی را در حقیقت به حساب سیر جامعه ما باید گذاشت و اینکه درک افراد از ادبیات و خلاقیت ادبی غلط بوده است و این غلط بودن با تعدد جوایز ادبی تشویق شده است و آنرا به یک بن بستی رسانده که خود جوایز و اهداکنندگانش میگویند در این راه اثری نمیبینیم که قابل جایزه باشد؛جوایزی که کمک کرد به سمت سطحیگرایی شدن.من از آغاز مخالف این وفور جوایز ادبی بودم.معتقدم در هر کشوری یک جایزه بومی وجود داشته باشد.در مملکت ما استانهای گوناگونی هستند و در هر استان هم شخصیتهایی وجود داشتهاند که بتوان به نامشان جایزهای تاسیس کرد و همه باید کمک کنند به این توزیع تمرکز.ولی ما مردم انگار لقوهای هستیم و اندک اندک داریم به رستهٔ نرمتنان نزدیک میشویم.ناگهان یک امر را مد میکنند و همه هم دنبال آن میدوند.[۳۴]
انتقاد از وضعیت صدور مجوز کتاب
هر وقت از طرف مجموعهٔ نویسندگان نماینده شدهام که بروم با آقایان صحبت کنم، رفتهام و همیشه توضیح دادهام که ادبیات جز اینکه به حیثیت یک ملت کمک کند کار دیگری انجام نمیدهد، هیچ آسیبی به حکومت نمیرساند. در زمانی هم که خیلی ادبیات اجتماعی و انقلابی باب بود من سند دارم که گفتهام و نوشتهام ادبیات تاثیر کند و آرامی بر جامعه دارد به سمت ارتقای ذهنی و به مقولهٔ حکومت و به این باشد و آن نباشد نمیپردازد. اصلاً در امکان جانسوز ادبیات نیست که به مقولات روزمره بپردازد که مبتلا به حکومت هاست. بنابراین از اینکه جلوی فرهنگ زنده گرفته شود چه نتیجهای میتوانیم بگیریم؟[۳۵]
چشم انداز جغرافیایی ایران
من فکر میکنم ما در جغرافیایی زندگی میکنیم که آن را نمیشناسیم. شناخت جغرافیا در کشور ما یک فعالیت جدی نشدهاست. در هر گوشهٔ این مملکت ناشناختههایی وجود دارد که اگر شخص حوصله داشته باشد، فرصت داشته باشد و به فرد مجال بدهند، میتواند آنها را بکاود. عمرها میخواهد برای شناختن ایران و به طور کلی حتی در حوزهٔ جغرافیایش. دانشمندانی داریم که میکوشند،اما فعالیت هایشان به صورت زنده ارائه نمیشود. اصلاً یک نشریهٔ جغرافیایی ایرانی داریم؟![۳۶]
تعریف زندگی
میتوان گفت زندگی داستانی است که از زبان هر شخصی یک جور روایت میشود. بههمینسبب هر فرد و هر چیز داستانهایی از زندگی بیان میکنند که لزوماً شبیه داستان دیگری نیست. به این معنا هر تجربهای یک داستان خاص است و در عین حال داستانی از زندگی. دربارهٔ مهمترین مسئلهٔ زندگی میتوان گفت خودِ زندگی مهمترین مسئلهٔ زندگی است؛ از آنکه زندگی یک جعبهٔ در بسته و مجموع از چیزهای واقع و قطعی نیست تا بتوان آنچیزها را به خرد و کلان یا هر ردیف دیگری دستهبندی کرد و گفت کدام جزء آن مهمترین مسئلهٔ زندگی است. دلخوشیهایی از این دست وجود دارد که گفته شود مثلاً هنر، اقتصاد، فرهنگ، رفتار و... اما نسبت به خود زندگی اینها جنبههایی از زندگی هستند، گیرم بسیار هم مهم، اما مهمترین مسئلهٔ زندگی خود زندگی است که بسیار پیچیدهتر است از وجوه و جنبههای آن.[۳۷]
همزیستی اقلیتها در ایران
تاآنجاکه به مردم ایران مربوط میشود، میتوانم عرض کنم که مردم ایران با هیچ اقلیتی هرگز درگیری نداشتهاند. مردم را میگویم! ما یکی از معتدلترین مردم کرهٔ زمین هستیم. یکی از خوشرو ترین مردمانی هستیم که در منطقه وجود دارند. همیشه با اقلیتها رابطهای دوستانه داشتهایم. مردم را میگویم! مردم هرگز همسایهها را دور نینداختند، اگرچه به مسلک و آیین آنها نبودند. مثلاً ۴۰۰ سال است که ارامنه در ایران هستند و سه هزار سال است کلیمیها در ایران هستند. من هرگز نزاعی بین اینها ندیدم بین مردم و از طرف مردم، کمااینکه ازدواجهای بسیاری تا قبل انقلاب اسلامی صورت میگرفت بین اقلیتها و بین همگان با اقلیتها. خوب بعد از آن یک خطکشی پیش آمد که شاید بازهم انجام میگرفت اما قدری پنهانی. منظور من این است که مردم ما هرگز غیرستیز نبودهاند. در جنگی هم که بهراستی از خودشان دفاع کردند به ما حمله شد و جوانهای ایران از مملکت و ارزشهایی که داشتند دفاع کردند و ای کاش این حمله صورت نمیگرفت و یک مقدار داروی عقل بین کسانی که به ما حمله کردند توزیع میشد. امیدوارم که خداوند ملتها را به عنوان دوستان یکدیگر با یکدیگر نگه دارد.[۳۸]
علت ماندن و مهاجرت نکردن
اول اینکه از دنیا نمیتوان گریخت. دوم اینکه حتی فکر رفتن را هم نکردم؛ من اراده کردهبودم که در وطنم زندگی کنم و سرما و گرمایش را تحمل کنم، بنابراین از نظر من اساسا هیچ دودلی وجود نداشته که رفتن درست است یا ماندن، تا اینکه بعدش بخواهم حسرت بخورم که چرا راه بهتر را انتخاب نکردم. من تصمیم داشتم بمانم و ماندم. بارها امکان اقامت در غرب پیش آمد و از من دعوت کردند در آلمان، سوئد و آمریکا بمانم، اما من همیشه از دعوت کنندگانم تشکر کردهام و گفتهام تصمیم قطعی و همیشگی من ماندن در کشورم ایران بودهاست، مانند باقی مردم. اما هرگز به خودم اجازه ندادهام که رفتگان را داوری کنم. از دید من هرکس به ضرورت زندگی خودش پاسخ داده است.[۳۹]
رسیدن به آنچه در نویسندگی میخواستم
من در نوشتن به دنبال چیزی نبودم تا به آن برسم مگر خودِ نوشتن، و از نظر من نوشتن یک ضرورت بود و من این ضرورت را به انجام رساندم و هنوز هم در حال انجامش هستم. به یاد ندارم هرگز چیز خاصی در ازای نوشتن خواسته باشم بهدست بیاورم مگر امکان نوشتن و انتشار آن اگر ممکن بشود! اهدافی بیرون از آثارم وجود نداشتهاند وندارد. پیش از این باید گفته باشم که هنر همهٔ انسان را میطلبد. پس دیگر جایی برای چیزی دیگر خواستن باقی نمیگذارد. من همه چیز را تبدیل به کار کردم؛ گذشته، زندان، انقلاب، از دست دادنها، ناگزیریها، بیپولی، اخراج از دانشگاه و... به مرور زمان و با رخداد هرکدام، جزئی از ملزومات قرارشان دادم. من آرزوهای بزرگی داشتهام که باید رنجهایم را تحملپذیر میکرد.[۴۰]
نگاه به آینده
من به آینده امیدوارم. این امیدواری از واقعبینی من میآید. از اینکه زندگی را سطحی ندیدهام و دورههای مختلفی را تجربه کردهام،افت و خیزهایش را دیدهام و درک واقع بینانهای از تاریخ بدست آوردهام.حضرت بیهقی گفت: «زمانه بر یک قرار بنماند.» این امید از کجا آمده؟ هزار سال پیش از امروز این سخن گفته شده، از این دست سخنان در ادبیات ما فراوان است. یکی از نیازهای جوانی من رفتن به سمت ادبیات کلاسیک خودمان بود و اینکه فکر نکردم سعدی و حافظ چرا،یا مثلا چرا باید ناصرخسرو رو ده بار خواند. آن آثار برای ما خیلی آموزندهاند و این نیاز روحی من خیلی خجسته بوده که عاشقانه رفتهام طرف آن ادبیات و خیلی هم زود رفتم. ضمن اینکه باور دارم نومیدی یعنی عقیم کردن ذهن و روان. یک بوف کور برای شناخت ناامیدی و درماندگی در هزارتوی توهم کافی است.[۴۱]
نقدی بر آثار امروزی
فقدان طبیعت در آثار حال حاضر مشهود است ولی وجه دیگرش که میبایستی غنی باشد به طبیعت ربطی ندارد.دیکنز در طبیعت نبوده. دیکنز در یتیم خانهها و کوچههای باریک لندن در فقر و نکبت زندگی کرده. میخواهم بگویم فقدان زندگی در همین زندگی شهری، زیست نکردن در زندگی شهری است؛ یعنی افراد واداشته نشدهاند که یک شب در قهوهخانه بخوابند. این بچهها از دانشگاه میآیند برای نوشتن، بدون تجربه و احیانا درک زندگی. مادری فرزندش را پیش همینگوی میبرد و از او میخواهد راه و روش نوشتن را به فرزندش یاد دهد. همینگوی دقیق ترین توصیه را میکند.میگوید یک ده دلاری کف دستش بگذار و در خیابانها ولش کن، یا نویسنده میشود و یا نمیشود. منظورم این نیست که دانشگاه بد است. در دانشگاه هم زندگی کردن داریم یا انجام وظیفه. بنابراین ما میبینیم افراد همه چیز داستان را بلدند ولی چیزی برای گفتن ندارند. به گمان من سه علت روشن دارد: نداشتن تجربه و دانش و حوصله.[۴۲]
علت خلق نشدن آثار ماندگار در آثار امروزی
آثار بزرگ به تعبیر توماس مان وقتی پدید میآیند که دورهٔ تاریخی عینیت آنها در حال افول باشد؛ بنابراین باتوجهبه افول زندگی به اصطلاح چادرنشینی ما، افول زندگی روستایی ما، افول جامعه خرده بازاری سنتی ما، کلیدر نوشته شده، دیگر نوشته نخواهد شد و نیازی هم برایش نیست تا مرحلهٔ بعدی. در مرحلهٔ بعدی که ممکن است صد سال یا پنجاه سال دیگر باشد. طبعاً همه چیز دگرگون خواهد شد و بشر ناچار خواهد شد خودش را با چنان شرایطی سازگار کند؛ اما واقعاً انتظار نمیرود اتفاق مهمی در ادبیات بیفتد؛ به خصوص ادوات جدید فعالیت جسمیفیزیکی انسان را تقلیل خواهد داد. چه توان کرد؟ فرزانهای گفته است جهان خارج از ارادهٔ ما حرکت میکند و درست گفته است.[۴۳]
پدر و مادر
مادرم یکی از چیزهایی که میگفت این بود که شما سر خاک من نمیآیید، من میدانم، و پیشاپیش گلهمند بود؛ ولی من جلد سوم روزگار سپری شدهٔ مردم سالخورده یعنی پایان جغد را تمامش سر خاک پدر و مادرم نوشتم. نه که بروم آنجا، بلکه در ذهنم فضایی که پدید آمد گورستان است و من یا سایهٔ من که سامون است میرود و با آنها گفتوگو میکند. خواستم به او گفته باشم که من همیشه به یاد شما هستم و به واقع تصویر آنها یک لحظه از ذهنم دور نشده یعنی انگار که آنها هستند و من بهشان فکر میکنم زیرا وقتی هم که بودند بیشتر در ذهن من بودند، چون یا کار بودم یا دیر میرفتم خانه. خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
تکنولوژیهای جدید
من همیشه نوابغ را ستایش کردهام، چه در گذشته، چه در زمان حال. نبوغ ستودنی است و این سیستمهای جدید نشانه بلوغ و نبوغ مغز بشر است. چطور ممکن است من بی اعتنا بمانم و فکر کنم چون من نمیتوانم بفهممشان، پس حداقلش را هم استفاده نکنم؟ من دربارهٔ این چیزها تعصب ندارم. میگویم معچزهٔ ذهن بشر. حیرت میکنم هنوز وقتی سوار طیاره میشوم و بعد از چهار ساعت در یک منزل دیگر هستم، میگویم معجزه است. مارکس میگوید: «تاریخ جهان خارج از ارادهٔ من و شما حرکت میکند.» و این تکنولوژی یک بخش از تاریخ علم و فناوری بشر است. پس من که آن عبارت در ذهنم مانده چطور میتوانم به آن چه خارج از ارادهٔ من و شما انچام میگیرد بگویم نه، چون من دوست ندارم. خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
انتخابات و رای دادن
رأی دادن در هر انتخاباتی یعنی حمایت از انتخابات و این یک امر بسیار درست و شایستهای است در یک کشور، حتی اگر به طریق کشور ما کنترل شده باشد. چون هر آدمی فکر میکند یک آدم است و این بسیار مهم است. خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
جسارت صلح
در جامعهٔ ما صلح جسارت بیشتری میخواهد. اول صلح کردن حکومت با کسانی که مخالفش هستند و دیگری آمادگی برای صلح با دنیا. این کار قدرت و جسارت بیشتری لازم دارد تا آن کارهایی که فکر میکردند جسورانه است. در همین انتخابات سال ۸۸ وقتی از من پرسیدند به چه منظور در انتخابات شرکت میکنید، پاسخ دادم با آرزوی همبستگی ملی. قطعا منظورم این نبوده که گروهها و طبقات اجتماعی قربان صدقهٔ هم بروند! منظورم دقیقا به اجماع رسیدن نقطه نظرهای متناظر بوده و هست؛ اجماعی که روحیهٔ جمعی را در بطن خود داشته باشد درعین رعایت حقوق شهروندی-کشوری. [۴۴]
بازی در فیلم «گاو» و تعارض با رای دادن به اصلاحات ارضی
تعارضی وجود ندارد چون از نظر ساواک، چند سال پس از اصلاحات ارضی، داریوش مهرجویی فیلمی ساخته و دهاتیِ عقب افتادهای را نشان داده که این با تبلیغات حکومت که این همه سعی کردیم روستاها آباد شود در تناقض بود. اگر سازمان امنیت روایت اشتباهی از دریافت اشتباه خودش میدهد، معنایش این نیست که ما بدون تامل بپذیریم. چه کسی گفته سال ۴۲ اصلاحات ارضی میکنید و سال ۴۷ همه چیز گلستان میشود؟ تاریخ را نمیشناسند. آن مقام امنیتی نمیفهمد که تاریخ زندگی اجتماعی و اقتصادی ورق زدن کتاب نیست، مخالفینشان هم آن را نمیشناختند. من به اصلاحات ارضی رای دادم، بسیار هم مفتخرم. من دو امضای جدی دارم، یکی به اصلاحات ارضی و یکی هم به کانون نویسندگان که ناضر به تمامیت ارضی ایران و آزادی بیان و رای دادن بود. هرگز هم از این امضاها پشیمان نشدم. خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
انقلاب اسلامی
انقلاب اسلامی، انقلاب روستاییان بود. روستاییانی که تمام فرهنگ خودشان را آوردند و در شهر مستقر کردند. حکومت و جغرافیای شهری ظرفیت آن را نداشت و آمادهٔ انفجار شد. آنها تاریخ رانمیشناسند. ولی اگر قرار بود من بر اساس قضاوت این افراد متمرکز شوم، درست مانند این بود که به قضاوت تندروهای قبل از انقلاب مقید شوم. آنها نمیدانند در اندرون من چه هست، ندانستند. بعدا عریان میشود. وقتی قرار باشد ادبیات در یک ارتباط تاریخی بررسی شود، آن وقت درخواهند یافت چه کسی تاریخ یک قرن اخیر را در ادبیات نوشته است. [۴۵]
داشتن روحیهٔ اصلاحطلبانه نسبت به جای رویهٔ انقلابی
از ابتدای ورودم به جامعه، طبعاً به تجربه شروع به شناختن جامعهٔ خودم کردم و به تدریج سعی کردم در مسائل اجتماعی و تاریخی نگاهی آگاهانه پیدا کنم. ضمن اینکه یک متفکر ایتالیایی گفته است که اگر یک جوان ۱۸تا۲۰ساله احساسات کمونیستی نداشته باشد مشکل دارد و اگر در ۶۰ سالگی همچنان آن احساسات را داشته باشد باز هم مشکل دارد. بدیهی است زندان بسیار از این جهت به من کمک کرد. به شناخت من از منظر تاریخ معاصر کمک کرد. در قیاس رفتاری قرار گرفتم و متوجه شدم که اهل این تند و تیزیها نیستم. بهلحاظ روحیهٔ شخصی هم از کودکی حساس بودهام نسبت به خشونت و شقاوت. [۴۶]
شرایط در زمان جنگ
زمانی که جنگ شد مثل همهٔ هموطنانم که ماندند و تحمل کردند، ماندم و هرگز از آن وضع نگریختم. همهٔ خانوادهام هم ماندند. آنچه مرا در آن شرایط دشوار جنگ خواست مستاصل کند جلوگیری از انتشار آثارم بود و همزمان شدن آن با اخراجم از دانشگاه. هیچ محلی در جامعه نداشتم. عملا نان خانوداهام قطع شده بود. امیرحسین چهلتن یک شب آمد خانهمان. گفتم کمک کن فرش را جمع کنیم ببریم بفروشیم. شاید همین شبانه برای آن مشتری پیدا شود که نشد. از همان شبهایی بود که تهران موشک میخورد. [۴۷]
استعفا از کانون نویسندگان
علت استعفا سرعقیدهای بود که به نظرم عقیدهٔ صالحی هم بود:کانون را باید غیر سیاسی و عمیقا فرهنگی نگه داریم. این عقیده و انتقاد به جایی نرسید و من ترک کردم و رفتم. من اعتقاد داشتم و دارم که نهادهای فرهنگی باید به دور از تعصبات حزبی کار خودشان را کنند، بارها هم آنجا گفتم احزاب الان آزادند، بنابراین بروید این داد و فریادها را در احزابتان بزنید. اینجا نیایید برای حرف سیاسی. ولی دیدم حرفم به جایی نمیرسد و آمدم بیرون. [۴۸]
زمینهٔ فعالیت
یادمان و بزرگداشتها
- تمبر یادبود محمود دولتآبادی همزمان با هفتادوچهارمین سالگرد تولد این نویسنده با عنوان «آقای رمان ایران» در زادگاهش سبزوار رونمایی شد.
از نگاه دیگران (چند دیدگاه مثبت و منفی)
اتهام کمونیست عارف
این حرف را اولین بار بازجوی دولتآبادی به نام ناصر به او زد. این اتهام از زندگی دولتآبادی میآمد. او هنوز هم جوری زندگی میکند که همه فکر میکنند یا عارف است یا کمونیست. میگفتند این آدم روزی ده ساعت کار میکند، شب تا ساعت دو نصف شب کتاب میخواند، فردا هفت صبح میآید دَم مغازه، پدر و مادر و خواهر را اداره میکند، به یک نفر هم رو نمیاندازد که کاری برایش بکند. پس این صفات به اون نسبت مییابد لابد! [۴۹]
سیمین بهبهانی
تردید نمیکنم که محمود دولتآبادی نویسندهای تواناست، نویسندهای است که سیلان اندیشهاش قلمش را به ستوه میآورد و تکاپوی قلمش مچ دستش را. قلمرو کار او روستاست و شخصیتهای او بیشتر روستاییاند. در این قلمروی محدود و معین، وسعت خیال او موجب حیرت است. در آثاری که از این نویسندهٔ پرکار پیشرو داریم، صدها شخصیت میبینیم که تقریباً همهٔ آنها مردم عادی هستند. سعی او بر این است که زندگی طاقت فرسای محرومترین طبقات جامعهٔ ایرانی یعنی همین روستاییان را تشریح کند. در رسیدن به این مقصود تاکنون موفقتر از او کسی را سراغ ندارم.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
بهاالدین خرمشاهی
دربارهٔ کلیدر به درخواست دوستی، مقالهای نوشتم که اسم و رسمش و ظاهر و باطنش «کلیدر و نیالودنش به رمان نو» بود. به گمانم جناب دولتآبادی آن نقد و نظر را نخوانده رد کرده. هنوز نمیدانم چه خلف و خلافی در آن مقاله بود. روشن تر از خورشید است که سبک نگارش کلیدر قدیمی است. چنانکه سبک همهٔ آثار داستانی شادروان صادق هدایت و آثار روانشاد محمدعلی جمالزاده هم قدیمی است. منظورم از قدیمی این است که سرراست و رئالیست و قصهگویانه و بدون بازیهای رمان نو است. رمان نو جادو و جاذبهٔ قصه را ندارد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش
- دولتآبادی در مورد خودش میگوید: «خوب که نگاه میکنم میبینم یکی از گرفتارترین آدمهای دورهٔ خودم در این شهر بودهام و موانع بیشماری سر راهم بوده است، اما من همیشه مثل یک اسب سمج ترکمنی از روی تمام این موانع عبور کردهام برای آن که بتوانم کاری را که شروع کردهام به انجام برسانم.» [۵۰]
- «من فقط یک نویسنده هستم که به جامعه، فرهنگ و تاریخ کشورم اندیشیدهام؛ دو سال حبس دوران شاه را تحمل کردهام و ربع قرن انزوا را با دردسرهایش در جمهوری اسلامی، و هر دو نظام میدانستند و میدانند که این نویسنده چه روزگاری گذرانیده و چگونه با آمده است؛ و گمان دارم پذیرفته باشند که همان هستم که هستم؛ بی ریا و بی دروغ، مثل آب روان جاری در لابهلای سنگها و صخرهها که تاکنون بوده و احتمالا خواهد بود با اصل مدارا و خویشتن داری.» [۵۱]
- «من بنا داشته بودم که در فرهنگ ۱۱۰۰ سالهٔ ایران کاری انجام بدهم. در هنگام نوشتن، لایههای زیرین ذهن من به یک شخصیتی فکر میکرده که در یک دورهای از تاریخ به عنوان نمونهای از عیاری کلاسیک فارسی دارد به پایان خودش میرسد. مثلا گلمحمد در کلیدر زاییدهٔ ذهن من است. چنین شخصیتی بوده ولی من بودم که این شخصیت را به این شکل در کتاب خلق کردم. خطای یادکرد: برچسب
<ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
موضعگیریهای او دربارهٔ دیگران
در وصف آقای طالقانی
آقای طالقانی بهگمان من نماد یک پدر بود و صعهٔ صدر والایی داشت.از زبان طالقانی شنیدم که از تقی ارانی در زندان قزل قلعه ستایش میکرد و میگفت آن مرد چنین و چنان بود و در زندان قزل قلعه به ما قوت قلب میداد.یک جور وسعت نظر منحصر به فردی داشت.یکبار برادر خانم مرا که نقاش است ۲۴ ساعتی میگیرند و به او میگویند چرا خواهر تو از این مرد طلاق نمیگیرد؟ ما که نمیخواهیم او را آزاد کنیم.این خبر به گوش من رسید.در آنجا دوستان من بودند،از جمله محسن و سعید و شایان. پاک نژاد و آقایان روحانیون هم بودند ولی من این حرف را فقط به آقای طالقانی میتوانستم بگویم و گفتم.آقای طالقانی گفت: «شما زیاد نگران نباش.من الان از پیش اعظم میآیم،رفتم و او را دیدم.به هر حال اینجا اینطور است،ولی جای نگرانی نیست.» من طالقانی را "پدر" دیدم.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
خاتمی، ویلی برانت ایران
انتظار داشتم دکتر خاتمی، ویلی برانت نوع خودِ ما و ایران باشد. ویلی برانت بعد از جنگ آلمان آمد و از برکت نبوغ و درستی او و پشتیبانانش، آلمان دوباره سرپا شد. من هم دوست داشتم مملکتم سرپا شود. ویلی برانت میگوید: « من بعد از جنگ ایستاده بودم به صف نانوایی نگاه میکردم، مردم معطل نان بودند، پیرزنی نوبتش شد نان را گرفت و راه افتاد، در حالی که داشت میرفت گفت: «پیشوا لااقل به ما نان میداد!»» ویلی برانت میگوید من فکر میکردم چه باید کرد که مردم نان داشته باشند و پیشوا را نخواهند. این آدم بزرگی است و دیگر این که آن جامعه هم او را میپذیرد، میرود این کار را میکند. آلمانیها تا پایان دورهٔ ویلی برانت رسیدند به جایی که قدرت اقتصادی دوم جهان شوند. من خیلی آرزو داشتم آقای خاتمی بتواند ویرانیها را از بین ببرد و تولید را راه بیندازد، آزادی قانونی را اجرا کند، چون در دورهٔ بحران که ما نمیتوانیم بگوییم این را میخواهیم، آن را میخواهیم. جنگ تمام شده، مملکت باید ساخته شود. [۵۲]
جلال آلاحمد
اولش جلال آلاحمد را خیلی دوست داشتم، بعد که غربزدگی را نوشت فکر کردم که از لحاظ فکری اشکال دارد. فکر میکردم غرب فقط آن نیست که او میگوید. هرپدیدهای قابل تجزیه و تفکیک و شناخت است و عوامل مثبت و منفی در آن هست. آن کتاب به اعتبار ایدهها و ابزارهای سنتی که داشتیم همه را جارو میکرد. این نگاه را دوست نداشتم و مخالفش بودم. نثر جلال آلاحمد هیچ کمکی به رماننویسی نمیکند. آل احمد فاقد تخیل بود. نفرین زمین را نوشت که نفرتانگیز بود. در واقع این کتاب چندشآور است. این کتاب اهانت است. من نظامیها را از ابتدا دوست داشتم؛ در این کتاب هنر آقای آلاحمد این است که یک افسر و خانوادهاش را آلوده کند؛ آن هم طبق چیزی که آلاحمد احیانا فقط شنیده بود. ولی مدیر مدرسه جلال عالی بود.[۵۳]
غلامحسین ساعدی
ساعدی بهواقع یک ذهن استثنایی بود، یک نویسندهٔ خود به خودی بود. هیچکس را من ندیدم مثل ساعدی بتواند از معدود آدم در یک محیط بسته داستانهایی در بیاورد که شاهکار باشند. یک ذهن استثنایی بود و یک آدم استثنایی، که استثنایی بودن هم جنبههای منفی داشت برایش و هم مثبت. ساعدی یک تناقض مشخص بود و این خصیصهٔ او بود که میتوانست در عین گسیختگی و آشفتگی منسجم باشد و میتوانست در عین حفظ انسجام ذهنی، آشفته و بیقرار و گسیخته باشد. ذهنیت و تخیل فوقالعادهای که ساعدی داشت میتوانست از یک واقعیت عینی و ملموس یا به ظاهر پیش پا افتاده، ناگهان انسان را از موقعیت بکند ببرد به یک فضایی و در یک موقعیتی که آدم حیرت کند که مگر میشود از این مصالح پیش پا افتاده، یک اثر عجیب و غریب خلق کرد. به این ترتیب میتوانم بگویم که آثار داستانی ساعدی مصداق آن اصطلاحی است که گفته میشود سهلِ ممتنع. یکی از ضربههایی که ساعدی را فروکاست، تن دادن به معاشرتهای سیاسی بود و قلم را در اختیار گرایشهای مسلکی قرار دادن به عنوان مقالهنویس و چون یک شخصیتی بود که به همه روی خوش نشان میداد، همه و هرکس هم در جای خودش از او بهرهٔ خودش را میخواست و او هم دریغ نمیکرد. ساعدی باید مراقبت بیشتری از خودش به عمل میآورد و تن نمیداد به انقلابیگری. حتی اگر فکر کنید که ساعدی گرایشهای مترقی داشت که داشت، ولی او یک هنرمند و نویسندهٔ مترقی باید میبود، ولی هرگز نگذاشتند او واقف بشود به اینکه باید اضافههای ذهن خود را ویرایش کند و کار اصلی خود را انجام دهد. [۵۴]
محمدجواد ظریف و قاسم سلیمانی
«متأسفانه این طور است. اتفاقا من هم قاسم سلیمانی و امثال او را میپسندم در جای خود و همین طور آقای ظریف و امثال او را. به همین روشنی هم این حرف را چاپ کنید. او و امثال او باید سر جای خودشان بایستند و نگذارند مردمکُشان وارد کشور ایران شوند و این دیگران هم سر جای خودشان و از طُرُق دیگر بگویند و بکوشند که این مردم کُشان را باید جمع کرد! باز هم سعدی گفت «جهان مانند خط و خال است و ابرو/که هر چیزی به جای خویش نیکوست».[۵۵]
همراهیهای سیاسی
انتخابات ریاست جمهوری سال ۷۶
در این انتخابات، دولتآبادی از کاندیداتوری سید محمد خاتمی و جریان دوم خرداد حمایت کرد.[۵۶]
انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۴
وقتی انتخابات به دور دوم کشیده شد،دولتآبادی از آقای هاشمی رفسنجانی حمایت کرد.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸
چند ماه پیش از انتخابات، دولتآبادی در یک مقالهای پیش بینی کرده بود که انتخابات ۸۸ با معضل روبرو میشود. به همین دلیل بعد از انتخابات مردم را به وحدت دعوت کرد. در جریان این انتخابات، دولتآبادی از کاندیداتوری مهندس میرحسین موسوی حمایت کرد.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
نامههای سرگشاده
ماجرای نامه به فرح
داستان از این قرار بود که در تیرماه سال ۵۴ وقتی دولتآبادی در زندان قصر بود،در روزنامه خبری را خواند و برایش عجیب هم بود که این روزنامه چگونه به دستش رسده؟ در روزنامه نوشته بودند داستانی از دولتآبادی به نام سفر به صورت نمایش نامه در جشنواره توس اجرا و برندهٔ جایزهٔ نمایش نامه نویسی شده است.خواندن این مطلب همزمان بود با یکی از تهدیدهایی که دولتآبادی از طرف کمیته مشترک میشد که چیزی بنویس! کانون پرورش فکری که دولتآبادی کارمند آن بود زیرمجموعهٔ دفتر فرح پهلوی بود و جشنوارهٔ توس را فرح پهلوی در کنار جشنواره شیراز اداره میکرد.دولتآبادی فکر کرد شاید مناسب باشد که بنویسد چرا من باید در زندان باشم و در عین حال نمایش نامهٔ من در جشنواره توس زیر نظر کسی اجرا بشود که در واقع رئیس هئت امنای من هم حساب میشود و نمایش نامه جایزه هم ببرد؟! شهبانو فرح پهلوی درواقع رئیس کانون پرورش فکری بود که نمایش نامه دولتآبادی از آن طریق به جشنواره رفته بود و در عین حال ملکه در آن شرایط شخصیتی داشت که تقریبا انگی به او نمیخورد به جز اینکه شاه به او گفته بود که روشنفکرها را پررو کردهای.دولتآبادی یادداشتی نزدیک به این مضمون خطاب به ملکه فرح پهلوی نوشت.[۵۷]
جملهای از ایشان
- این سرزمین یک لخته درد است، لحظه به لحظهاش را نگاه بکنید فاجعهای است که فاجعهٔ بعدی را دارد آبستن میشود. و در حرکت متوالی فاجعه، مردم هستند که مالیده میشوند و تبدیل میشوند به لخته لختههای تازهای از درد. بنابراین، من انتظار ندارم به عنوان یک انسان ایرانی در همچه سرزمینی و با همچه تاریخی با عافیت زندگی کنم. اصلاً. من فقط میخواهم زنده باشم و کار کنم و این است عشق بزرگ من. چون در این سرزمین اگر کسی بخواهد کار بکند، اگر کسی بخواهد وجود خودش را به عنوان جزئی از وجود کل جامعه و مردمش صمیمانه باور داشته باشد، به جز از رنج و عذاب و فاجعه و زحمت گزیری ندارد و انتظار هیچ عافیت و آسودگی را نباید داشته باشد و عشق یعنی همین که بس افتاد مشکلها.[۵۸]
- هر انسانی در این جهان یک ریشهای دارد، یک دودمانی دارد و با آن دودمان است که در جهان هست. حرف ما الان با نظامهای سیاسی حاکم بر ما این است که آقا ما با دودمان خودمان در جهان میتوانیم باشیم. شما چرا دارید دودمان ما را خراب میکنید؟!
برنامههای ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است
دولتآبادی در برنامههای ادبی زیادی در کشورهای مختلف شرکت کرده که در پایین به برخی از آنها اشاره میشود.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
- سخنرانی در سمپوزیوم آمستردام (۱۹۸۹) (۱۳۶۸) (موضوع سخنرانی: انسان سوم)
- سخنرانی در کنفرانس سییرا، دانشگاه میشیگان آمریکا (۱۹۹۱) (۱۳۷۰) (موضوع سخنرانی: مثلث نحس)
- سخنرانی در دانشگاه کوئینز کانادا (۱۹۹۱) (۱۳۷۰)
- سخنرانی در دانشگاههای سیاتل و برکلی آمریکا (۱۹۹۱) (۱۳۷۰) (موضوع سخنرانی: رنج ما، فرضیه ما)
- سخنرانی در سمپوزیوم «ادبیات در گذار به هزارهٔ سوم» در مونیخ (۱۹۹۲) (۱۳۷۱)
- شرکت در جشن «صدای ادبیات ایران» در آمریکا (۱۹۹۹) (۱۳۷۸)
تأثیرپذیریها
مناطق مختلف ایران
آن نواحی از ایران که تاثیر مشخص گذاشته بر دولتآبادی، آثار مشخص هم در موردش نوشته شده. برای مثال در سفر به سیستان و بلوچستان، دیدار بلوچ را نوشت و در سفر به سنندج مقالهای دربارهٔ دراویش نوشت. آنجایی که تاثیر مستقیم و مشخص داشته، اثری هم دربارهاش نوشته شده.[۵۹]
صادق هدایت
مهمتر از همه، صادق هدایت روی دولتآبادی به این عنوان که میتوانی نویسنده باشی، تاثیر گذاشته. وقتی او آثار هدایت را خواند فکر کرد چقدر آثار و بیان هدایت به زندگی تجربی دولتآبادی نزدیک است و این نزدیکی باعث شد قوت قلب پیدا کند برای نوشتن. [۶۰]
استادان و شاگردان
دولتآبادی: «من در زندگی ادبیام هیچ استادی نداشتهام.استادهای من، مترجمهایی بودهاند که آثار بزرگان ادبیات را ترجمه کردهاند و کاشفان ادبیات قدیم ایران، و نویسندگان و شاعران معاصر خودمان.»[۶۱]
علت شهرت
فیلم ساخته شده براساس
- «خاک»(۱۳۵۲): این فیلم به کارگردانی مسعود کیمیایی براساس داستان اوسنهٔ باباسبحان که از دید دولتآبادی، کیمیایی در ساخت فیلم به داستان وفادار نماند. خطای یادکرد: برچسب
<ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه - «گوزنها»(۱۳۵۳): این فیلم به کارگردانی مسعود کیمیایی براساس نمایشنامه تنگنا ساخته شد بیهیچ اشارهای به نمایشنامه و نویسندهاش.خطای یادکرد: برچسب
<ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه - «مادیان»(۱۳۶۴): این فیلم به کارگردانی علی ژکان براساس نیمهٔ دوم کتاب جای خالی سلوچ ساخته شد بدونِکسب اجازه از دولتآبادی. خطای یادکرد: برچسب
<ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
اتفاقات بعد از انتشار آثار
در ارتباط با سینما
در شرایطی که دولتآبادی نیاز به پول داشت اوسنهٔ باباسبحان را به سینما داد به کارگردانی مسعود کیمیایی. او فیلم «خاک» را با اقتباس از آن داستان ساخت که متأسفانه به آن وفادار نمانده بود. دولتآبادی نارضایتی خودش را همان موقع طی نوشتهای ابراز کرد. در همان سالها دولتآبادی نمایشنامهای نوشته بود به نام تنگنا. وقتی به زندان افتاد این نمایشنامه بدون اجازهٔ او به فیلم برگردانده شد و نامش شد «گوزنها». آن هم بیهیچ اشارهای به نمایشنامه و نویسندهاش. [۶۲]
فیلمنامه اتوبوس
سال ۵۹ بود که یک روز داریوش فرهنگ بهاتفاق همسرش سوسن تسلیمی به خانهٔ دولتآبادی رفتند. آن دو به سفارش بهرام بیضائی از دولتآبادی خواستند فیلمنامهای براساس طرحی که به بیان وی در گذشته به شکل واقعی رخ داده بود بنویسد و دولتآبادی فیلمنامه اتوبوس را نوشت. داریوش فرهنگ فیلمنامه را به مدیر شبکهٔ دوم تلویزیون، آقای حسین جلایر داد. ایشان خواند و فیلمنامه را پسندید و حتی پیش پرداخت هم به دولتآبادی دادند. بعد فیلمنامه را به شبکهٔ یک تلویزیون دادند. در آنجا بار دیگر با نام دولتآبادی مخالفت شد. این را داریوش فرهنگ تلفنی به دولتآبادی خبر داد. با این خبر دولتآبادی گمان کرد این فیلمنامه هم میرود کنار گاوارهبان و سربداران. اما چند ماه بعد دولتآبادی مطلع شد فیلمی با همین نام اتوبوس در جشنوارهٔ فیلم فجر به نمایش درآمده است که فیلمنامه نویس آن دیگری است! به آن فیلم چند جایزهٔ سیمرغ هم دادند اما دولتآبادی تا ۷۲ ساعت دچار سردرد عصبی شد! خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
فیلمنامههای بیسرانجام
حمید سمندریان از روی طرح فیلمنامهٔ هیولای دولتآبادی که به درخواست سمندریان نوشته بود فیلمی ساخت با نام «همهٔ آرزوی زمین» که در تیتراژ آن هیچ اشارهای به دولتآبادی و حقوق وی نکرد. نه اجازه گرفت و نه حرفی زد و نه پولی پرداخت!
دولتآبادی برای ناصر تقوایی هم به خواست او یک طرح نوشت براساس جای خالی سلوچ که در اختیارش گذاشت. برای داریوش مهرجویی هم به خواست خودش بر اساس آن متنی که دولتآبادی در مجلهٔ «لابف» منتشر کرده بود با عنوان «صلح و جنگ، پایان کابوس» طرح فیلمنامهای نوشت که آن را هم به مهرجویی داد. هر دو فیلمنامه ساخته نشدهاند. خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
مجسمه و نگارههایی که از او کشیدهاند
تمبر یادبود محمود دولتآبادی
تمبر یادبود محمود دولتآبادی همزمان با هفتاد و چهارمین سالگرد تولد او با عنوان «آقای رمان ایران» در زادگاهش سبزوار، به او اهدا شد.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
آثار و منبعشناسی
سبک و لحن و ویژگی آثار
کارنامه و فهرست آثار
آثار دولتآبادی به شش دسته: کتاب، نقد، مقاله، نمایشنامه، فیلمنامه و سفرنامه تقسیم میشود.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی داردخطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
کتاب
- ته شب (۱۳۴۱)(داستان کوتاه)(نخستین داستان)
- سفر (نگارش ۱۳۴۵، انتشار ۱۳۴۷)(داستان بلند)
- بند (نگارش ۱۳۴۵)
- اوسنهٔ باباسبحان (نگارش ۱۳۴۶، انتشار ۱۳۴۷)
- لایههای بیابانی (انتشار ۱۳۴۷)(مجموعه داستانهای کوتاه)
- گاوارهبان (نگارش ۱۳۴۸، انتشار ۱۳۵۰)(داستان بلند)
- عقیل عقیل (نگارش ۱۳۴۸، انتشار ۱۳۵۱)(داستان بلند)
- باشُبیرو (نگارش ۱۳۵۰، انتشار ۱۳۵۱)(داستان بلند)
- مرد (نگارش ۱۳۵۰، انتشار ۱۳۵۲)
- پایینیها (نگارش ۱۳۵۰)(مفقود شده)
- روز و شب یوسف (نگارش ۱۳۵۲)(مفقود شده)
- [از خم چنبر]] (نگارش ۱۳۵۳، انتشار ۱۳۵۶)(داستان بلند)
- جای خالی سلوچ (انتشار ۱۳۵۷)(رمان)
- کلیدر (انتشار ۱۳۶۲)(رمان)
- آهوی بخت من گزل (انتشار ۱۳۶۷)
- ما نیز مردمی هستیم (انتشار ۱۳۶۸)(گفتوگو با دولتآبادی)
- کارنامه سپنج (انتشار ۱۳۶۸)
- روزگار سپریشدهٔ مردم سالخورده (انتشار ۱۳۷۰)
- رَد، گفت و گزار سپنج (انتشار ۱۳۷۱) (مجموعه مقالات و سخنرانیها و نوشته های پراکنده)
- سلوک (انتشار ۱۳۸۲) (رمان)
- آن مادیان سرخ یال (انتشار ۱۳۸۳) (رمان)
- ادبار و آینه (انتشار ۱۳۸۴) (مجموعهٔ داستانها)
- گلدستهها و سایهها (انتشار ۱۳۸۴) (مجموعهٔ داستانها)
- نون نوشتن (انتشار ۱۳۸۸) (یادداشتهای روزانه از سال ۱۳۵۹ تا ۱۳۷۴)
- میم و آن دیگران (انتشار ۱۳۹۱) (یادداشتها در مورد دیگران)
- بنی آدم (انتشار ۱۳۹۴) (مجموعهٔ داستانها)
- تا سر زلف عروسان سخن (انتشار ۱۳۹۴) (گزیدهای از شاهکارهای نثر کلاسیک فارسی)
- این گفتوسخنها (انتشار ۱۳۹۶) (گفتوگو)
نقد
- سودای مرد پیر (۱۳۴۹)(نقدی بر نمایشنامه «محاق» و «مرگ در پاییز» اثر اکبر رادی)
- سیری در اندیشههای برشت (۱۳۴۹)(نقدی بر کتاب«سیری در اندیشههای برشت»)
- غریب در نارستان (۱۳۵۰)(نقدی بر نمایشنامه«افول» اثر اکبر رادی)
- قصه هستی، قصهای کودکانه برای بزرگسالان (۱۳۵۲)(نقدی بر کتاب «قصه هستی» اثر مرتضی رضوان)
- بابا سبحان در خاک (۱۳۵۲)(نقدی بر فیلم خاک اثر مسعود کیمیایی)
- کله گردها و کله تیزها (۱۳۵۸)(نقدی بر اجرای نمایشنامه برتلود برشت)
- ضد خاطرات، اثری متفاوت (۱۳۶۷)(نقدی بر کتاب «ضد خاطرات» اثر آندره مالرو)
- یادستایی نمایش تنبور نواز (۱۳۷۳)(نقدی بر اجرای نمایش «تنبور نواز»)
مقاله
- تذکره، دیدار خاموش با بهرنگ (۱۳۵۲)
- پشت نقاب (۱۳۵۶)
- ناگزیری و گزینش هنرمند (۱۳۵۷)
- عشق، عاشقان را، جام جم، شما را (۱۳۵۷)
- پیش از هر آئینی ایرانی هستیم (۱۳۵۸)
- به سوی تئاتر ملی (۱۳۵۸)
- آزادی، ایدئولوژی مشترک همهٔ نویسندگان جهان است (۱۳۶۶)(مقالهای با یاد غلامحسین ساعدی)
- در احوال رمان (۱۳۶۷)
- رمان چیست (۱۳۶۷)
- رابطهٔ هنر و ادبیات با مردم (۱۳۶۹)
- بوی خوش باغستان یوش در افغانستان (۱۳۷۰)
- آیا ادبیات ما جهانی است (۱۳۷۱)
- از نقطهٔ عزیمت تا لحظهٔ شدن (۱۳۷۲)
- دموکراسی و حدود بشربودن ما (۱۳۷۲)
- زبان فارسی زبان شعر است (۱۳۷۲)
- چیرگی بر مرگ، تاوان زیستن (۱۳۷۳)
- در چرایی فقدان اختران (۱۳۷۳)
نمایشنامه
- تنگنا (۱۳۴۹)
- درخت (۱۳۵۱)(نفقود شده)
- ققنوس (۱۳۶۱)
- خانهٔ آخر (۱۳۸۲)
- گل آتشین (۱۳۸۳)
- یک زندگی کوچک (۱۳۸۳) [۶۳]
فیلمنامه
سفرنامه
- دیدار بلوچ (۱۳۵۶)(سفر به استان سیستان و بلوچستان)
جوایز و افتخارات
- برنده جایزهٔ «یان میخالسکی» برای رمان زوال کلنل در سال ۲۰۱۳ میلادی.خطای یادکرد: برچسب
<ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه - نامزد دریافت جایزهٔ «بوکر» برای رمان «زوال کلنل» در سال ۲۰۱۲.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - نامزد دریافت نوبل ادبیات برای رمان کلیدر.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - دریافت نشان «شوالیهٔ هنر و ادب» از دولت فرانسه در سال ۲۰۱۴.خطای یادکرد: برچسب
<ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه - برنده «جایزهٔ بیست سال ادبیات داستانی انقلاب اسلامی» در سال ۱۳۷۷.
- برنده «جایزهٔ ادبی یلدا» برای یک عمر فعّالیت ادبی در سال ۱۳۸۱.
منبعشناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)
شعر احمد شاملو دربارهٔ دولتآبادی
خویشتن را به بستر تقدیر سپردن
و با هر سنگریزه
راضی به نارضایی گفتن
زمزمهٔ روح چه شیرین استخطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
شعر بهرام بیضائی به مناسبت تولد هفتاد سالگی محمود دولتآبادی
در زادروز آن كه دولتش آباد
لب بسته بود حقّ
حوالیِ بیهق
افسانه نمیخوانْد پِچ پِچه!
سایهها پَرسه میزدند
در اطراف سبزوار
واژهها گُم بودند
سَرْگشته پی معنایی
تا تو آمدی؛
هفتاد سالِ پیش، امروزخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
بررسی چند اثر
زوال کلنل
دولتآبادی این کتاب را در سالهای ۶۲ تا ۶۴ نوشت و در این چند سال گاهی به سراغش رفته برای تلطیف کردن و ویراستن.این تنها اثری است که دولتآبادی بخشهایی از آن را به صورت کابوس در خواب دیده است و بعد از بیدار شدن از کابوس،از شدت پریشانی شروع کرد به یادداشت کردن.بخشهای عمدهای از این رمان در چنان فضاهایی جاری است و او دیگر هیچ وقت خوابی که به رمان مربوط میشود ندید.این اثر هنوز مجوز انتشار نگرفته است.[۶۴]
عقیل عقیل
عقیل پیرمرد روستایی که بر اثر زلزلهٔ خراسان همهٔ نزدیکانش را از دست داده، برای یافتن پسرش تیمور بهراه میافتد. تیمور در بیرجند سرباز است. داستان، شرح ذهنی این سفر است و با تداعی معانیهای عقیل گسترده میشود.[۶۵]
باشُبیرو
جاسم قهرمان جوان «باشبیرو» خود را از شبیرو، این روح بردگی و خفتزدگی جنوب، میرهاند. «باشبیرو» متضمن خوش بینی آرمانی است که در آن نسل جوان بر زمینهٔ شکست نسل پیش حرکتی تازه و قهرآمیز را آغاز میکند. این کتاب اثری فرازجو است و مسألهٔ زندانیان سیاسی دوران شاه را مطرح میکند.[۶۶]
کلیدر
کلیدر بیان حماسی یک واقعیت تاریخی در کشور ماست. دولتآبادی در این رمان موفق شده است خواننده را همراه قهرمانان خود به صحنههای زندهای از زندگی روستایی و ایلی ببرد و بخشی از تاریخ جنبش دهقانی معاصر را پیش روی او قرار دهد. همچنین این کتاب مطالعهٔ جامعی در زندگی روستاییان خراسان است. جایی که دولتآبادی کودکی و نوجوانی خود را گذرانده و با دقایق زندگی مردمش آشنایی دارد. ستایشگران آثار دولتآبادی به پرگوییهای آن نیز اشاره کردهاند. [۶۷]
جای خالی سلوچ
داستان اینگونه است که سلوچ، صنعتگر خفّتدیده از تنگدستی، شبانه رفتهاست.صبح که شده همسر او مِرگان و فرزندانش ماندهاند با دشواریهای پیش بینی نشدهٔ یک زندگی تازه. جای خالی سلوچ، مرگان را به خود میآورد و زندگی که تا حال عادت بود رنگ استثنا میگیرد.[۶۸]
ناشرانی که با او کار کردهاند
تعداد چاپها و تجدیدچاپهای کتابها
نوا، نما، نگاه
خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونههای شنیداری و تصویری انتخاب شود)
پانویس
- ↑ «سالشمار محمود دولتآبادی». وبگاه مجلات تخصصی نور، مرداد ۱۳۸۹. بازبینیشده در ۱۹ بهمن ۱۳۹۷.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۲۷۴.
- ↑ دهباشی، علی. «جشننامهٔ محمود دولتآبادی». مجلهٔ فرهنگی و هنری بخارا، ش. ۷۶ (۱۳۸۹).
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۱۷۵.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۱۹۴.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۱۵۴و۱۵۵.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۲۶۵.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۲۰۳.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۲۶۱-۲۶۴.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۳۵۰.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۹۸-۱۱۱.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۲۸۲و۲۸۳.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۳۶.
- ↑ فرجی،امیرینژاد، محمدعلی سپانلو، ۳۳۳-۳۳۵.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۳۲و۳۳.
- ↑ فرجی،امیرینژاد، محمدعلی سپانلو، ۴۴۰و۴۴۴.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۲۹۲.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۲۰۱.
- ↑ فرجی،امیرینژاد، محمدعلی سپانلو، ۴۳۹-۴۴۲.
- ↑ فرجی،امیرینژاد، محمدعلی سپانلو، ۴۴۳و۴۴۴.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۱۵۰.
- ↑ فرجی،امیرینژاد، محمدعلی سپانلو، ۳۵۹.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۱۴۴و ۱۴۵.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۱۴۰.
- ↑ دولتآبادی، اینگفتوسخنها، ۳۶۸.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۲۰۸-۲۱۰.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۲۰۱و۲۰۲.
- ↑ فرجی،امیرینژاد، محمدعلی سپانلو، ۴۳۵-۴۳۷.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۲۰۰.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۹.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۳۰و۳۱.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۳۳و۳۴.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۳۷.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۵۷و۵۸.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۷۵.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۸۵و۸۶.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۱۱۲و ۱۱۳.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۱۱۸و ۱۱۹.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۱۲۲و ۱۲۳.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۱۲۱و ۱۲۲.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۱۲۷.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۹۳و۹۴.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۹۷.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۲۲۳.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۲۱۸و۲۱۹.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۲۱۷.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۲۰۵.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۱۶۳.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۱۵۷.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۱۹۳.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۲۶۹.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۱۶۶و۱۶۷.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۱۵۱و۱۵۳.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۲۹۳-۲۹۵.
- ↑ «روشنفکر نیستم و میگویم هم «ظریف» میخواهیم و هم «قاسم سلیمانی»». تابناک، ۹ شهریور ۱۳۹۴. بازبینیشده در ۱۴ اسفند ۱۳۹۷.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۴۳-۷۱.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۳۷-۳۹.
- ↑ چهلتن-فریاد، ما نیز مردمی هستیم، ۳۶.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۸۷.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۳۵۳.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۱۹۶.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۲۰۷.
- ↑ میرعابدینی، فرهنگ داستاننویسان ایران، ۱۲۸.
- ↑ دولتآبادی، این گفتوسخنها، ۶۸.
- ↑ میرعابدینی، صدسال داستان نویسی ایران، ۵۵۹.
- ↑ میرعابدینی، صدسال داستان نویسی ایران، ۵۶۰.
- ↑ میرعابدینی، صدسال داستان نویسی ایران، ۸۶۳و۸۷۶.
- ↑ میرعابدینی، صدسال داستان نویسی ایران، ۸۶۴.
منابع
- دولتآبادی، محمود (۱۳۹۶). این گفتوسخنها. نشر چشمه.
- چهلتن،فریاد، امیرحسین،فریدون (۱۳۸۰). ما نیز مردمی هستیم. نشر چشمه-فرهنگ معاصر.
- فرجی،امیرینژاد، محسن،اردوان (۱۳۹۶). محمدعلی سپانلو. نشر ثالث.
- میرعابدینی، حسن (۱۳۸۷). صدسال داستاننویسی ایران. نشر چشمه.
- شریفی، محمد (۱۳۹۵). فرهنگ ادبیات فارسی معاصر. نشر نو-نشر آسیم.
- میرعابدینی، حسن (۱۳۸۶). فرهنگ داستاننویسان ایران. نشر چشمه.
- دهباشی، علی. «جشننامهٔ محمود دولتآبادی». مجلهٔ فرهنگی و هنری بخارا، ش. ۷۶ (۱۳۸۹).
پیوند به بیرون
- «با محمود دولتآبادی در ۷۷سالگی». https://isna.ir، وبگاه ایسنا، ۱۰مرداد۱۳۹۶.
- «سالشمار محمود دولتآبادی». https://noormags.ir، وبگاه مجلات تخصصی نور، مرداد ۱۳۸۹.
- «سلوک یک نویسنده». https://www.bbc.com، بیبیسی فارسی، ۱۷فروردین۱۳۹۰.
- «جشن تولد محمود دولتآبادی». https://www.ibna.ir، ایبنا، ۹ مرداد ۱۳۹۷.
- «روشنفکر نیستم و میگویم هم «ظریف» میخواهیم و هم «قاسم سلیمانی»». https://www.tabnak.ir، تابناک، ۹ شهریور ۱۳۹۴.