غلام‌حسین ساعدی: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌ادبیات
پرش به ناوبری پرش به جستجو
آزاده (بحث | مشارکت‌ها)
طراوت بارانی (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
{{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده
{{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده
|نام                    = غلام‌حسین ساعدی
|نام                    = غلام‌حسین ساعدی
خط ۵: خط ۴:
|توضیح تصویر            =  
|توضیح تصویر            =  
|نام اصلی              =  
|نام اصلی              =  
|زمینه فعالیت          = داستان‌نویس، نمایشنامه‌نویس،فیلمنامه نویس، مترجم
|زمینه فعالیت          = داستان‌نویس، نمایشنامه‌نویس،فیلم‌نامه نویس، مترجم
|ملیت                  =  
|ملیت                  =  
|تاریخ تولد            = ۲۴دی۱۳۱۴
|تاریخ تولد            = ۲۴دی۱۳۱۴
خط ۳۵: خط ۳۴:
|فرزندان                = نداشت
|فرزندان                = نداشت
|تحصیلات                = پزشکی
|تحصیلات                = پزشکی
|دانشگاه                = دانشکده‌ی پزشکی تبریز
|دانشگاه                = دانشکدهٔ پزشکی تبریز
|حوزه                  =  
|حوزه                  =  
|شاگرد                  =
|شاگرد                  =
خط ۵۰: خط ۴۹:
}}
}}


'''غلامحسین ساعدی''' معروف به '''گوهر مراد''' داستان‌نویس ، شاعر، نمایشنامه‌نویس ، روزنامه‌نگار ، فعال سیاسی و پزشک معاصر بود. <ref name=''مجابی''/>
[[پرونده:Saedi3.jpg.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''غلام‌حسین در دو‌سالگی'''</center>]]
[[پرونده:Saedimanzel.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''منزل پدری ساعدی در تبریز''']]
[[پرونده:Saedinojavani.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''نوجوانی غلام‌حسین '''</center>]]
[[پرونده:Saedistu.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''ساعدی در دانشکده پزشکی'''</center>]]
[[پرونده:Saedisol.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''ساعدی در پادگان سلطنت‌آباد'''</center>]]
[[پرونده:Saedisafar.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''در یکی از سفرهایش'''</center>]]
 
'''غلام‌حسین ساعدی''' معروف به '''گوهر مراد''' داستان‌نویس ، شاعر، نمایشنامه‌نویس ، روزنامه‌نگار ، فعال سیاسی و پزشک معاصر بود.<ref name=''مجابی''/>
<center>* * * * *</center>
<center>* * * * *</center>


غلام‌حسین ساعدی در شانزده سالگی فعالیت سیاسی خود را آغاز کرد. انگیزه‌ای قوی‌تر، رهبری و تعلیم دیگران، او را به نوشتن و روزنامه‌نگاری کشاند. پیش از آنکه دیپلم بگیرد در هفده سالگی او را می‌بینیم که در سه روزنامه وابسته به حزب توده قلم می‌زند. در آنها داستان و مقاله می‌نویسد و حتی به عنوان سردبیر، نشریه‌ جوانان آذربایجان را می‌گرداند. نوجوانی او مصادف بود با نهضت ملی شدن نفت و سپس کودتای ۲۸مرداد ۱۳۳۲. در همین سال‌هاست که برای اولین بار به جرم همکاری با سازمان جوانان فرقه دموکرات پیشه وری به زندان می‌افتد، وقتی از زندان آزاد می‌شود تجربه‌های تازه‌ای آموخته است. پس از کودتا در دانشگاه تبریز پزشکی می‌خواند و دکترایش را در رشته روانپزشکی می‌گیرد.
غلام‌حسین ساعدی در شانزده‌سالگی فعالیت سیاسی خود را آغاز کرد. انگیزه‌ای قوی‌تر، رهبری و تعلیم دیگران، او را به نوشتن و روزنامه‌نگاری کشاند. پیش از آنکه دیپلم بگیرد در هفده سالگی او را می‌بینیم که در سه روزنامه وابسته به حزب توده قلم می‌زند. در آن‌ها داستان و مقاله می‌نویسد و حتی به‌عنوان سردبیر، نشریه‌ جوانان آذربایجان را می‌گرداند. نوجوانی او مصادف بود با نهضت ملی شدن نفت و سپس کودتای ۲۸مرداد ۱۳۳۲. در همین سال‌هاست که برای اولین بار به جرم همکاری با سازمان جوانان فرقه دموکرات پیشه وری به زندان می‌افتد، وقتی از زندان آزاد می‌شود تجربه‌های تازه‌ای آموخته است. پس از کودتا در دانشگاه تبریز پزشکی می‌خواند و دکترایش را در رشته روانپزشکی می‌گیرد.<ref name=''مجابی''>{{یادکرد کتاب|عنوان=شناختنامه ساعدی|صفحه=۲۶،۲۷،۱۶۸،۴۵،۵۰،۲۵۶،۳۶،۳۷،۵،۴۷۶،۴۸۴،۴۸۷}}</ref><ref name=''اسدی''>{{یادکرد کتاب|عنوان=شناخت‌نامهٔ غلام‌حسین ساعدی|صفحه=۱۶ و ۱۷ و ۱۰۳}}</ref><ref name=''نیلوفر''/>{{سخ}}
<ref name=''مجابی''>{{یادکرد کتاب|عنوان=شناختنامه ساعدی|صفحه=۲۶،۲۷،۱۶۸،۴۵،۵۰،۲۵۶،۳۶،۳۷،۵،۴۷۶،۴۸۴،۴۸۷}}</ref>
سال ۱۳۳۹ برای گذراندن سربازی در پادگان سلطنت آباد به تهران می‌آید. ساعدی طبیب پادگان است. در همین سال‌هاست که نمایشنامه‌ها و داستان‌هایش را در نشریه سخن چاپ می‌کند. در آغاز دهه ۴۰ مطب دلگشا را باز می‌کند و درگیر طبابت فقرا و کارهای ادبی و سیاست و راه انداختن نشریات ادبی می‌شود.<ref name=''اسدی''/>{{سخ}}
<ref name=''اسدی''>{{یادکرد کتاب|عنوان=شناخت‌نامه‌ی غلامحسین ساعدی|صفحه=۱۶ و ۱۷ و ۱۰۳}}</ref>
<ref name=''نیلوفر''/>{{سخ}}
سال ۱۳۳۹ برای گذراندن سربازی در پادگان سلطنت آباد به تهران می‌آید. ساعدی طبیب پادگان است. در همین سال‌هاست که نمایشنامه‌ها و داستان‌هایش را در نشریه سخن چاپ می‌کند. در آغاز دهه ۴۰ مطب دلگشا را باز می‌کند و درگیر طبابت فقرا و کارهای ادبی و سیاست و راه انداختن نشریات ادبی می‌شود.
<ref name=''اسدی''/>{{سخ}}[[پرونده:Saeditabib.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''درحال ویزیت بیمار در درمانگاهی در میدان قزوین تهران'''</center>]]
پربارترین سال‌های عمر ساعدی از سال‌های ۴۳-۴۲ به بعد شروع می‌شود. او برای نوشتن تک‌نگاری‌ها به حوالی تبریز و جنوب بوشهر و جزایر سفر می‌کند. تمام مجموعه داستان‌ها و نمایشنامه‌های درخشان او حاصل این دهه شکوفاست. ساعدی در حین کار پزشکی و ادبی، روزنامه نگاری هم کرده است که از آن جمله می‌توان به دوازده شماره «الفبا»، شش شماره در ایران و شش شماره در فرانسه اشاره کرد و نیز «ایرانشهر» که پیش از انقلاب در لندن منتشر می‌شد و ساعدی در انتشار آن با شاملو همکاری داشت.
پربارترین سال‌های عمر ساعدی از سال‌های ۴۳-۴۲ به بعد شروع می‌شود. او برای نوشتن تک‌نگاری‌ها به حوالی تبریز و جنوب بوشهر و جزایر سفر می‌کند. تمام مجموعه داستان‌ها و نمایشنامه‌های درخشان او حاصل این دهه شکوفاست. ساعدی در حین کار پزشکی و ادبی، روزنامه نگاری هم کرده است که از آن جمله می‌توان به دوازده شماره «الفبا»، شش شماره در ایران و شش شماره در فرانسه اشاره کرد و نیز «ایرانشهر» که پیش از انقلاب در لندن منتشر می‌شد و ساعدی در انتشار آن با شاملو همکاری داشت.
<ref name=''اسدی''/>{{سخ}}
<ref name=''اسدی''/>{{سخ}}
در ۱۳۵۳ ساواک رسما او را دستگیر می‌کند. پیش از این هم ساعدی بارها به زندان افتاده بود ولی در این بار آخر ساواک ضربه دهشتناکی به او می‌زند. نزدیک به یک سال در اوین بازجویی و شکنجه می‌شود. ساواک از او می‌خواهد که مخفیگاه چریک‌ها و اهدافشان را لو بدهد. ساعدی اطلاعی از این امور ندارد.۱۳۵۴ بالاخره آزاد می‌شود. ۱۳۵۶ به دعوت انجمن‌های ادبی و دانشگاهی آمریکا به آنجا می‌رود و به همراه کنفدراسیون دانشجویان دست به افشاگری‌هایی درباره  شکنجه می‌زند.[[پرونده:Saedimadar.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''همراه مادرش طیبه خانم، زنی که همواره حامی او بود و وقتی از زندان با او تماس گرفتند تا از پسرش بخواهد دست از نوشتن مقاله سیاسی بردارد او گفت: «از قول من بهش بگيد اگر همچين کاري کنه حق نداره پاشو توي خونه بذاره و شيرمو حرامش مي‌کنم» و تلفن را قطع مي‌کند.'''</center>]]
در ۱۳۵۳ ساواک رسماً او را دستگیر می‌کند. پیش از این هم ساعدی بارها به زندان افتاده بود؛ ولی در این بار آخر ساواک ضربه دهشتناکی به او می‌زند. نزدیک به یک سال در اوین بازجویی و شکنجه می‌شود. ساواک از او می‌خواهد که مخفیگاه چریک‌ها و اهدافشان را لو بدهد. ساعدی اطلاعی از این امور ندارد.۱۳۵۴ بالاخره آزاد می‌شود. ۱۳۵۶ به دعوت انجمن‌های ادبی و دانشگاهی آمریکا به آنجا می‌رود و به همراه کنفدراسیون دانشجویان دست به افشاگری‌هایی درباره  شکنجه می‌زند.<ref name=''اسدی''/>{{سخ}}
<ref name=''اسدی''/>{{سخ}}
در ۱۳۵۷ به ایران باز می‌گردد. از این زمان تا وقتی که باز مجبور به ترک ایران شود (۱۳۶۰) مانند تمام هنرمندان و روشنفکران فعال دوران شاه خواسته یا ناخواسته بیشتر درگیر امور سیاسی و مطبوعاتی است.<ref name=''اسدی''/>{{سخ}}
در ۱۳۵۷ به ایران باز می‌گردد. از این زمان تا وقتی که باز مجبور به ترک ایران شود (۱۳۶۰) مانند تمام هنرمندان و روشنفکران فعال دوران شاه خواسته یا ناخواسته بیشتر درگیر امور سیاسی و مطبوعاتی است.
ساعدی خود در این باره می‌نویسد:«‌ابتدا با تهدید‌های تلفنی شروع شده بود. در روزهای اول انقلاب ایران بیشتر از داستان‌نویسی و نمایشنامه‌نویسی که کار اصلی من است مجبور بودم که برای سه روزنامه معتبر و عمده کشور هر روز مقاله بنویسم. یک هفته‌نامه هم به نام آزادی مسئولیت عمده‌اش با من بود...»<ref name=''نیلوفر''/>{{سخ}}
<ref name=''اسدی''/>{{سخ}}
ساعدی خود در این باره می‌نویسد:«‌ ابتدا با تهدید‌های تلفنی شروع شده بود. در روزهای اول انقلاب ایران بیشتر از داستان‌نویسی و نمایشنامه‌نویسی که کار اصلی من است مجبور بودم که برای سه روزنامه معتبر و عمده کشور هر روز مقاله بنویسم. یک هفته‌نامه هم به نام آزادی مسئولیت عمده‌اش با من بود...»
<ref name=''نیلوفر''/>{{سخ}}
پس از مهاجرت اجباری به پاریس سر انجام غربت را تاب نیاورد و در ۱۳۶۴ از شر آوارگی برای همیشه رها شد.  
پس از مهاجرت اجباری به پاریس سر انجام غربت را تاب نیاورد و در ۱۳۶۴ از شر آوارگی برای همیشه رها شد.  
[[پرونده:Saedimadar.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''همراه مادرش طیبه خانم، زنی که همواره حامی او بود و وقتی از زندان با او تماس گرفتند تا از پسرش بخواهد دست از نوشتن مقاله سیاسی بردارد او گفت: «از قول من بهش بگید اگر همچین کار‌ی کنه حق نداره پاشو تو‌ی خونه بذاره و شیرمو حرامش می‌کنم» و تلفن را قطع می‌کند.'''</center>]]
[[پرونده:Saeditabib.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''درحال ویزیت بیمار در درمانگاهی در میدان قزوین تهران'''</center>]]
[[پرونده:Saedimohavate.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''محوطه دانشگاه تبریز{{سخ}}به‌سمت کوی دانشگاه'''</center>]]
[[پرونده:Saediuni.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''پس از نشست ادبی دانشگاه همراه‌با جلال آل‌احمد و دیگران'''</center>]]


==داستانک==
==داستانک==
===تردید===
===تردید===
[[پرونده:Saeditardid.jpg|193px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''گوهرمراد'''</center>]]
ساعدی نمی‌توانست تشخیص بدهد تاثیر کلامش در داستان‌ها بر مخاطبانش بیشتر است یا در نمایشنامه‌هایش و همیشه بین این دو سردرگم بود. به همین دلیل هم محتوای یک نمایشنامه با یک یا چند داستان از او یکسان به نظر می‌رسید. به گفته جواد مجابی او نام ساعدی را بر داستان‌ها و گوهرمراد را بر نمایشنامه‌هایش برگزید تا به نظر خود توانسته باشد تعادل را در هر دو گونه حفظ کند.<ref name=''مجابی''/>
ساعدی نمی‌توانست تشخیص بدهد تاثیر کلامش در داستان‌ها بر مخاطبانش بیشتر است یا در نمایشنامه‌هایش و همیشه بین این دو سردرگم بود. به همین دلیل هم محتوای یک نمایشنامه با یک یا چند داستان از او یکسان به نظر می‌رسید. به گفته جواد مجابی او نام ساعدی را بر داستان‌ها و گوهرمراد را بر نمایشنامه‌هایش برگزید تا به نظر خود توانسته باشد تعادل را در هر دو گونه حفظ کند.<ref name=''مجابی''/>[[پرونده:Saedidast.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''علي نصيريان و جعفر والي در صحنه‌اي از نمايش «دست بالاي دست»، از آثار غلامحسين ساعدي'''</center>]]
===عضو علی البدل کانون نویسندگان ایران===
نطفه‌ٔ برپایی کانون نویسندگان ایران در کنار [[جلال آل احمد]]، [[احمد شاملو]] و [[محمود اعتمادزاده|به‌آذین]] در اوایل دههٔ ۴۰ در مطب دلگشا‌ی غلام‌حسین ساعدی بسته می‌شود. منع سانسور و پاسداری از آزادی قلم و بیان از هدف‌های اصلی این کانون محسوب می‌شدند. هدفی که بعدها توفیق وصال نیافت. نگاه منتقدانهٔ او به عملکرد دولت در برابر اهداف کانون در مصاحبهٔ سال ۵۷ ساعدی در نیویورک به وضوح گویای این نگاه است: «... این شوخی نیست، حقیقت است که وقتی صدای کانون نویسندگان ایران در تمام پهنهٔ مملکت طنین انداخت، روزنامه‌های وابسته خبر دادند که به هفتصد و خرده‌ای یا هشتصد و خرده‌ای نویسنده و شاعر این انجمن‌ها جایزه داده شد! راستی این همه اهل قلم در کدام قارهٔ دنیا پیدا می‌شود تا چه رسد به مملکتی که تعداد کتاب‌های چاپ شده در آن در هر سال به ششصد عنوان نیز نمی‌رسد؟{{سخ}}
با وجود مخالفت صریح دولت، کانون نویسندگان به طور غیر‌رسمی، و نه غیر‌قانونی، به حیات خود ادامه می‌دهد و امیدوار است که پشتیبانی هرچه بیشتر متفکرین و نویسندگان و ناشرین آزادی‌خواه جهان، دولت ایران را وادار به پذیرش درخواست‌های کانون بکند... .»<ref name=''مجابی''/>


===عضو علی البدل کانون نویسندگان ایران===
نطفه‌ی برپایی کانون نویسندگان ایران در کنار جلال آل احمد، احمد شاملو و به‌آذین در اوایل دهه‌ی ۴۰ در مطب دلگشا‌ی غلامحسین ساعدی بسته می‌شود. منع سانسور و پاسداری از آزادی قلم و بیان از هدف‌های اصلی این کانون محسوب می‌شدند. هدفی که بعدها توفیق وصال نیافت. نگاه منتقدانه‌ی او به عملکرد دولت در برابر اهداف کانون در مصاحبه‌ی سال ۵۷ ساعدی در نیویورک به وضوح گویای این نگاه است: « ... این شوخی نیست، حقیقت است که وقتی صدای کانون نویسندگان ایران در تمام پهنه‌ ی مملکت طنین انداخت، روزنامه‌های وابسته خبر دادند که به هفتصد و خرده‌ای یا هشتصد و خرده‌ای نویسنده و شاعر این انجمن‌ها جایزه داده شد! راستی این همه اهل قلم در کدام قاره‌ی دنیا پیدا می‌شود تا چه رسد به مملکتی که تعداد کتاب‌های چاپ شده در آن در هر سال به ششصد عنوان نیز نمی‌رسد؟
[[پرونده:Saedivay.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''پرویز فنی زاده و فهیمه راستکار در صحنه ای از نمایش «وای بر مغلوب»'''</center>]]
با وجود مخالفت صریح دولت، کانون نویسندگان به طور غیر‌رسمی، و نه غیر‌قانونی، به حیات خود ادامه می‌دهد و امیدوار است که پشتیبانی هرچه بیشتر متفکرین و نویسندگان و ناشرین آزادی‌خواه جهان، دولت ایران را وادار به پذیرش درخواست‌های کانون بکند... »
<ref name=''مجابی''/>
===ماجرای افتتاحیه کوی دانشگاه تبریز===
===ماجرای افتتاحیه کوی دانشگاه تبریز===
ساعدی در سال ۱۳۴۶ همراه با جلال آل‌احمد به دانشگاه تبریز رفتند در آن روزگار آن‌ها نماد روشنفکران و معترضین جامعه خود بودند. صمد بهرنگی عمدتا مسئول برگزاری هماهیش‌ها و نشست‌ها در دانشگاه تبریز بود. بنابراین فرصت را مغتنم شمرد و یک جلسه گفت‌و‌گوی دانشجویی با حضور این دو تن ترتیب داد.این نشست با حضور ساعدی و آل‌احمد به مقدمه‌ای برای اعتصاب بزرگ دانشگاه تبریز بدل شد.فرج سرکوهی که خود در این نشست حضور داشته است درباره محتوای آن اینچنین می‌نویسد:{{سخ}}
ساعدی در سال ۱۳۴۶ همراه با [[جلال آل‌احمد]] به دانشگاه تبریز رفتند در آن روزگار آن‌ها نماد روشنفکران و معترضین جامعه خود بودند. [[صمد بهرنگی]] عمدتاً مسئول برگزاری هماهیش‌ها و نشست‌ها در دانشگاه تبریز بود. بنابراین فرصت را مغتنم شمرد و جلسهٔ گفت‌و‌گوی دانشجویی با حضور این دو تن ترتیب داد. این نشست با حضور ساعدی و آل‌احمد به مقدمه‌ای برای اعتصاب بزرگ دانشگاه تبریز بدل شد.فرج سرکوهی که خود در این نشست حضور داشته است دربارهٔ محتوای آن اینچنین می‌نویسد:
[[پرونده:Saedimohavate.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''محوطه دانشگاه تبریز. در راه رفتن به سمت کوی دانشگاه'''</center>]]
:«ساعدی درباره تعریف و کارکرد تمثیل، استعاره و نماد در نمایش‌نامه‌های خود سخن گفت.»{{سخ}}
«ساعدی در باره تعریف و کارکرد تمثیل، استعاره و نماد در نمایشنامه‌های خود سخن گفت.»{{سخ}}[[پرونده:Saediuni.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''پس از نشست ادبی دانشگاه همراه با [[جلال آل‌احمد]] و دیگران'''</center>]]
از قضا این نشست مصادف شده بود با مراسم افتتاحیه کوی (خوابگاه) دانشگاه تبریز که قرار بود در حضور تیمسار صفاری، استاندار و رئیس دانشگاه تبریز، در بعدازظهر همان روز، در مراسمی رسمی با قیچی کردن روبان رنگی آن را افتتاح کنند اما ساعدی که تازه در طول مسیر از ماجرا خبردار شده بود به گفته سرکوهی : «شیطنتی معترض در چشم‌های درشت و زیبای ساعدی شعله کشید و طنزی زیبا در لحن و کلامش درخشید و رو به آل‌احمد گفت چطور است ما زحمت تیمسار محترم را کم کنیم؟ و بعد بی آنکه کسی پرسیده باشد چطور؟ ادامه داد که ما کوی را افتتاح می‌کنیم.» {{سخ}}
از قضا این نشست مصادف شده بود با مراسم افتتاحیه کوی (خوابگاه) دانشگاه تبریز که قرار بود در حضور تیمسار صفاری، استاندار و رئیس دانشگاه تبریز، در بعدازظهر همان روز، در مراسمی رسمی با قیچی کردن روبان رنگی آن را افتتاح کنند اما ساعدی که تازه در طول مسیر از ماجرا خبردار شده بود به گفته سرکوهی : «شیطنتی معترض در چشم‌های درشت و زیبای ساعدی شعله کشید و طنزی زیبا در لحن و کلامش درخشید و رو به آل‌احمد گفت چطور است ما زحمت تیمسار محترم را کم کنیم؟ و بعد بی آنکه کسی پرسیده باشد چطور؟ ادامه داد که ما کوی را افتتاح می‌کنیم.» {{سخ}}
و به محض رسیدن روبان را بادست‌های خود قیچی کرده و آن را در میان بهت و تشویق دانشجویان افتتاح کردند.  
و به محض رسیدن روبان را بادست‌های خود قیچی کرده و آن را در میان بهت و تشویق دانشجویان افتتاح کردند.<ref name=''تبریز''>{{یادکرد وب|نشانی = http://www.bbc.com/persian/arts/2010/11/101125_l41_book_saedi_sarkoohi_memories.shtml|عنوان=نگاهی دیگر؛ ساعدی، آل احمد و فداییان خلق تبریز}}</ref>
<ref name=''تبریز''>{{یادکرد وب|نشانی = http://www.bbc.com/persian/arts/2010/11/101125_l41_book_saedi_sarkoohi_memories.shtml|عنوان=نگاهی دیگر؛ ساعدی، آل احمد و فداییان خلق تبریز}}</ref>


===سکوت شعر===
===سکوت شعر<ref name=''مجابی''/>===
بسیار اندکند افرادی که می‌دانند غلامحسین ساعدی شاعر نیز بوده است. او اهمیت فراوانی برای شعر قائل بود و از شدت این علاقه و احترام هم بود که هرگز در فصلنامه‌ی الفبایش شعری به چاپ نرساند. اشعاری که سروده بیش از سی و چهار قطعه‌اند و برخی به غزل و اکثرا نیمایی. تنها سه شعر او عنوان دارند و مابقی در حسرت هویت یافتن از سمت خالقشان در گور کاغذ آرمیده‌اند.  به گفته‌ی دوستانش این اشعار تنها پس از مرگ او بود که روی مخاطب به خودشان دیدند، او چون گنجی از آنها تا پایان عمر محافظت نمود. آنچه در زیر آمده است نمونه‌ای از این گنج است:
بسیار اندکند افرادی که می‌دانند غلام‌حسین ساعدی شاعر نیز بوده است. او اهمیت فراوانی برای شعر قائل بود و از شدت این علاقه و احترام هم بود که هرگز در فصلنامهٔ الفبایش شعری به چاپ نرساند. اشعاری که سروده بیش از سی و چهار قطعه‌اند و برخی به غزل و اکثرا نیمایی. تنها سه شعر او عنوان دارند و مابقی در حسرت هویت یافتن از سمت خالقشان در گور کاغذ آرمیده‌اند.  به گفتهٔ دوستانش این اشعار تنها پس از مرگ او بود که روی مخاطب به خودشان دیدند، او چون گنجی از آن‌ها تا پایان عمر محافظت نمود. آنچه در زیر آمده است نمونه‌ای از این گنج است:{{سخ}}
<ref name=''مجابی''/>{{سخ}}
<span style="color:purple">هر دایره خطی بسته است{{سخ}}
<span style="color:purple">هر دایره خطی بسته است{{سخ}}
بسته است سخت{{سخ}}
بسته است سخت{{سخ}}
خط ۹۷: خط ۹۵:
مثل حباب در باد{{سخ}}
مثل حباب در باد{{سخ}}
هر لحظه در تمایلِ{{سخ}}
هر لحظه در تمایلِ{{سخ}}
پاشیدن و رها شدن از وجود مرده‌ی خویش است.{{سخ}}     
پاشیدن و رها شدن از وجود مردهٔ خویش است.{{سخ}}     
و مرگ{{سخ}}
و مرگ{{سخ}}
مرگ دایره‌ای بسته است{{سخ}}
مرگ دایره‌ای بسته است{{سخ}}
خط ۱۰۳: خط ۱۰۱:
یک خط بی‌نهایت در خود دویدن است{{سخ}}
یک خط بی‌نهایت در خود دویدن است{{سخ}}
بله{{سخ}}
بله{{سخ}}
این خط دایره.
این خط دایره
<ref name=''مجابی''/>
 
[[پرونده:Saeditardid.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''گوهرمراد'''</center>]]
[[پرونده:Saedidast.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''علی نصیریان و جعفر والی در صحنه‌ا‌ی از نمایش «دست بالا‌ی دست»، از آثار غلام‌حسین ساعدی'''</center>]]
[[پرونده:Saedibaba.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''جمشید مشایخی و علی نصیریان در صحنه‌ا‌ی از نمایش «بهترین بابا‌ی دنیا» نوشته غلام‌حسین ساعدی'''</center>]]
[[پرونده:Saediay.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''عزت‌الله انتظام‌ی در صحنه‌ا‌ی از نمایش «آ‌ی با‌کلاه، آ‌ی بی‌کلاه» نوشته غلام‌حسین ساعدی'''</center>]]
[[پرونده:Saedijafar.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''[[جعفر والی]] در صحنه‌ا‌ی از نمایش «روح چاه» نوشته غلام‌حسین ساعدی'''</center>]]
[[پرونده:Saedivay.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''پرویز فنی‌زاده و فهیمه راستکار در صحنه‌ای از نمایش «وای بر مغلوب»'''</center>]]
===ارزیابی خویش===
===ارزیابی خویش===
غلامحسین ساعدی مدام آثارش را در معرض ارزیابی قرار می‌داد و غالبا از نتیجه کار چندان که باید راضی به نظر نمی‌رسید. در جایی اینچنین به خود و قلمش می‌تازد:{{سخ}}[[پرونده:Saedibaba.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''جمشيد مشايخي و علي نصيريان در صحنه‌اي از نمايش «بهترين باباي دنيا» نوشته غلام‌حسين ساعدي'''</center>]]
غلام‌حسین ساعدی مدام آثارش را در معرض ارزیابی قرار می‌داد و غالباً از نتیجه کار چندان که باید راضی به نظر نمی‌رسید. در جایی اینچنین به خود و قلمش می‌تازد:{{سخ}}
«... دوری از وطن و بی‌خانمانی تا حدود زیادی کارهای اخیرم را تیزتر کرده است. من نویسنده‌ متوسطی هستم، هیچ‌وقت کار خوب ننوشته‌ام، ممکن است بعضی‌ها با من هم‌عقیده نباشند ولی مدام هر‌شب و روز صدها سوژه‌ی ناب مغز مرا پر می‌کند. فعلا شبیه چاه آرتزینی هستم که هنوز به منبع اصلی نرسیده، امیدوارم چنین شود و یک‌مرتبه موادی بیرون بریزد... »[[پرونده:Saediay.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''عزت‌الله انتظامي در صحنه‌اي از نمايش «آي با‌کلاه، آي بي‌کلاه» نوشته غلام‌حسين ساعدي'''</center>]]
«... دوری از وطن و بی‌خانمانی تا حدود زیادی کارهای اخیرم را تیزتر کرده است. من نویسنده‌ متوسطی هستم، هیچ‌وقت کار خوب ننوشته‌ام، ممکن است بعضی‌ها با من هم‌عقیده نباشند؛ ولی مدام هر‌شب و روز صدها سوژهٔ ناب مغز مرا پر می‌کند. فعلاً شبیه چاه آرتزینی هستم که هنوز به منبع اصلی نرسیده، امیدوارم چنین شود و یک‌مرتبه موادی بیرون بریزد... .»
و در یکی از نامه‌هایش به فرج الله صبا، روزنامه‌نگار، خود را اینگونه ملامت می‌کند:[[پرونده:Saedijafar.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''[[جعفر والي]] در صحنه‌اي از نمايش «روح چاه» نوشته غلام‌حسين ساعدي'''</center>]]
و در یکی از نامه‌هایش به فرج الله صبا، روزنامه‌نگار، خود را این گونه ملامت می‌کند:
«در هر کاری خواسته‌ام خود را زودتر خلاص کنم. در نوشتن خواسته‌ام زودتر فارغ شوم و جنین مرده بیرون انداخته‌ام.»
:«در هر کاری خواسته‌ام خود را زودتر خلاص کنم. در نوشتن خواسته‌ام زودتر فارغ شوم و جنین مرده بیرون انداخته‌ام.»<ref name=''آوارگی''>{{یادکرد وب|نشانی = https://www.dw.com/fa-ir/%D9%85%D8%B1%DA%AF-%D8%AF%D8%B1-%D8%A2%D9%88%D8%A7%D8%B1%DA%AF%DB%8C-%DB%B2%DB%B5-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D8%A7%D8%B2-%D9%85%D8%B1%DA%AF-%D8%B3%D8%A7%D8%B9%D8%AF%DB%8C-%D9%85%DB%8C%DA%AF%D8%B0%D8%B1%D8%AF/a-6257513|عنوان=مرگ در آوارگی، ۲۵ سال از مرگ ساعدی می‌گذرد}}</ref>
<ref name=''آوارگی''>{{یادکرد وب|نشانی = https://www.dw.com/fa-ir/%D9%85%D8%B1%DA%AF-%D8%AF%D8%B1-%D8%A2%D9%88%D8%A7%D8%B1%DA%AF%DB%8C-%DB%B2%DB%B5-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D8%A7%D8%B2-%D9%85%D8%B1%DA%AF-%D8%B3%D8%A7%D8%B9%D8%AF%DB%8C-%D9%85%DB%8C%DA%AF%D8%B0%D8%B1%D8%AF/a-6257513|عنوان=مرگ در آوارگی • ۲۵ سال از مرگ ساعدی می‌گذرد}}</ref>
 
===متن کارت دعوت عروسی هم نوشته است===
===متن کارت دعوت عروسی هم نوشته است===
ساعدی در کنار دوستان و نزدیکان خود فردی بسیار شوخ و طناز شناخته می‌شد، به طوریکه برای متن کارت دعوت عروسی برادرش اکبر ساعدی و همسرشان فیروزه جوادی چند متن مختلف بر روی کاغذ آورد تا از خشکی و یکنواختی این دست نوشته‌ها بکاهد و آنها را از حالتی رسمی به حالتی صمیمانه تبدیل کند:
ساعدی در کنار دوستان و نزدیکان خود فردی بسیار شوخ و طناز شناخته می‌شد، به‌طوری‌که برای متن کارت دعوت عروسی برادرش اکبر ساعدی و همسرش فیروزه جوادی چند متن مختلف بر روی کاغذ آورد تا از خشکی و یکنواختی این دست نوشته‌ها بکاهد و آن‌ها را از حالتی رسمی به‌حالتی صمیمانه تبدیل کند:
 
:<font color=violet>'''''«فیروزه جوادی و علی‌اکبر ساعدی»، به همدیگر کاراته زده و کانون مستقلی می‌خواهند روبه‌راه کنند، تشریف بیاورید تا به ریش هر دو (که هر دو ریش دارند) اندکی بخندیم.'''''</font>
۱
:<font color=orange>'''''زندگی مشترک، لولایی است که آزادی را از آدمیزاد سهل است که از جسم و جان نیز می‌گیرد، منتهی «فیروزه جوادی» و «علی‌اکبر ساعدی» به این اصل، معرفت پیدا نکرده‌اند و می‌خواهند خلاف این قضیه را ثابت کنند، لطفاً تشریف بیاورید و قیافهٔ این دو فیلسوف را ببینید!'''''</font><ref name=''مجابی''/>


فیروزه جوادی و علی اکبر ساعدی
[[پرونده:Saedinameh.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''قسمتی از یک نامه‌: «کله‌ام پر است، اگر آرامش و سکونی داشتم شاید هر روز یک قصه می‌نوشتم...به هر ترتیبی شده فرار می‌کنم و به تو پناه می‌آورم. تو تنها پناهگاه من هستی.»'''</center>]]
 
به همدیگر کاراته زده و کانون مستقلی می‌خواهند روبراه کنند، تشریف بیاورید تا به ریش هر دو ( که هر دو ریش دارند ) اندکی بخندیم.  
 
۲
 
زندگی مشترک، لولایی است که آزادی را از آدمیزاد سهل است که از جسم و جان نیز می‌گیرد، منتهی فیروزه جوادی و علی اکبر ساعدی به این اصل معرفت پیدا نکرده‌اند و می‌خواهند خلاف این قضیه را ثابت کنند، لطفا تشریف بیاورید و قیافه‌‌ی این دو فیلسوف را ببینید!
<ref name=''مجابی''/>
===طاهره، طاهره، طاهره===
===طاهره، طاهره، طاهره===
طاهره کوزه‌گرانی و غلام‌حسین هرگز به هم نرسیده‌اند و این عشق، بی‌وصل پایان یافته است. غم فراق و اندوه عشق تا زمانی‌که در جهان خاکی بوده‌اند همراهشان بوده است. گذرت اگر به گورستان وارلان تبریز بیفتد سنگ قبری را خواهی دید که رویش نوشته: «آرام‌جای کسی که میان استخوان‌های گوهرمراد آواز می‌خواند.» عشق جوانی‌ای که حتی تا آخرین لحظات عمرش او را رها نمی‌کرد و حقیقتا میان استخوان‌های او چنان‌چه براهنی سروده آواز می‌خواند. حامد احمدی ماجرای یافتن نامه‌ها را اینچنین تعریف می‌کند:«تنها پس از چند هفته از وفات طاهره کوزه‌گرانی بود که نامه‌های غلام‌حسین ساعدی از پستوی خانه‌ای که آدم را یاد «نمایش نامه‌های مشروطیت» می‌انداخت پیدا کردیم. نمی‌شد تصورش را هم کرد. این‌ها رازهایی بودند که طاهره سال‌های سال آن‌هارا پنهان کرده بود و شاید در مواقع تنهایی‌اش سری به آن‌ها می‌زد... نامه‌هایی که با عنوان «طاهره عزیزم» شروع می‌شد و با «طاهره عزیزم را می‌بوسم» خاتمه می‌یافت. آن‌ها تمام صمیمیت ساعدی را که تنها می‌توانست در مکتوبی به یک معشوقه بیان شود نمایان می‌ساخت. کابوس‌های او را عیان می‌کرد، رنج‌هایش را معنا می‌داد به‌راستی این «طاهره عزیزم» که بود که ساعدی این‌چنین مومنانه می‌پرستیدش و تشنه تنها یک جواب کوتاه از او بود؟»[[پرونده:Saedinameh.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''قسمتی از یکی از این نامه‌ها: «کله‌ام پر است، اگر آرامش و سکونی داشتم شاید هر روز یک قصه می‌نوشتم...به هر ترتیبی شده فرار می‌کنم و به تو پناه می‌آورم. تو تنها پناهگاه من هستی.»'''</center>]]
طاهره کوزه‌گرانی و غلام‌حسین هرگز به هم نرسیده‌اند و این عشق، بی‌وصل پایان یافته است. غم فراق و اندوه عشق تا زمانی‌که در جهان خاکی بوده‌اند همراهشان بوده است. گذرت اگر به گورستان وارلان تبریز بیفتد سنگ قبری را خواهی دید که رویش نوشته: «آرام‌جای کسی که میان استخوان‌های گوهرمراد آواز می‌خواند.» عشق جوانی‌ای که حتی تا آخرین لحظات عمرش او را رها نمی‌کرد و حقیقتا میان استخوان‌های او چنان‌چه براهنی سروده آواز می‌خواند. حامد احمدی ماجرای یافتن نامه‌ها را اینچنین تعریف می‌کند: «تنها پس از چند هفته از وفات طاهره کوزه‌گرانی بود که نامه‌های غلام‌حسین ساعدی از پستوی خانه‌ای که آدم را یاد «نمایشنامه‌های مشروطیت» می‌انداخت پیدا کردیم. نمی‌شد تصورش را هم کرد. این‌ها رازهایی بودند که طاهره سال‌های سال آن‌هارا پنهان کرده بود و شاید در مواقع تنهایی‌اش سری به آن‌ها می‌زد... نامه‌هایی که با عنوان «طاهره عزیزم» شروع می‌شد و با «طاهره عزیزم را می‌بوسم» خاتمه می‌یافت. آن‌ها تمام صمیمیت ساعدی را که تنها می‌توانست در مکتوبی به یک معشوقه بیان شود نمایان می‌ساخت. کابوس‌های او را عیان می‌کرد، رنج‌هایش را معنا می‌داد به‌راستی این «طاهره عزیزم» که بود که ساعدی این‌چنین مومنانه می‌پرستیدش و تشنه تنها یک جواب کوتاه از او بود؟»


===زن سرخ پوش میدان فردوسی===
===زن سرخ پوش میدان فردوسی===
شبی ساعدی به اتفاق چند تن از دوستانش با حالتی سرخوش در حال خواندن شعرهایشان در خیابان بودند که چشمشان به یاقوت (زن سرخ پوش میدان فردوسی) می‌افتد. مسعود بهنود او را از قبل می‌شناخته نزدیک می‌رود تا احوالش را جویا شود که متوجه می‌شود حال چندان مناسبی ندارد. ساعدی پی به بدحالی او می‌برد و با هر زحمتی که شده او را به کلینیک منتقل می‌کند. زن سرخ پوش به هیچ وجه حاضر به ترک منظقه خود نبوده اما ساعدی به زور متوسل شده واو را در تاکسی نشانده به کلینیک می‌رساند. بعدها که از ایران مهاجرت می‌کند نیز در نامه‌ای که برای یکی از دوستان خود می‌نویسد همچنان جویای حال یاقوت می‌شود.  
شبی ساعدی به اتفاق چند تن از دوستانش با حالتی سرخوش در حال خواندن شعرهایشان در خیابان بودند که چشمشان به یاقوت (زن سرخ پوش میدان فردوسی) می‌افتد. مسعود بهنود او را از قبل می‌شناخته نزدیک می‌رود تا احوالش را جویا شود که متوجه می‌شود حال چندان مناسبی ندارد. ساعدی پی به بدحالی او می‌برد و با هر زحمتی که شده او را به کلینیک منتقل می‌کند. زن سرخ پوش به هیچ وجه حاضر به ترک منظقه خود نبوده اما ساعدی به زور متوسل شده واو را در تاکسی نشانده به کلینیک می‌رساند. بعدها که از ایران مهاجرت می‌کند نیز در نامه‌ای که برای یکی از دوستان خود می‌نویسد همچنان جویای حال یاقوت می‌شود.<ref name=''مسعود''/>
<ref name=''مسعود''/>
 
[[پرونده:Saedizendan.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''در زندان برای برادرش می‌نویسد: اکبر عزیزم، اگر مرا خفه کردند، نعره مرا نمی‌توانند خفه کنند، یادت باشد که بعد از مرگ نیز من فریاد خواهم کشید.'''</center>]]
===زندان و شکنجه، واگن سیاه===
===زندان و شکنجه، واگن سیاه===
نوجوان هفده ساله‌ای بود که به دلیل طرفداری از دکتر مصدق برای نخستین بار به زندان رفت و یک سال حبس کشید. از آن پس هر از گاهی بازداشت می‌شود. «واگن سیاه» از جمله داستان‌هایی که به نوعی روایتی دست اول از زندگی خود ساعدی، بخصوص دوران زندان او را بازمی‌نماید، «واگن سیاه» نخستین بار در کتاب جمعه شماره ۱ سال ۱۳۵۸ چاپ شد. [[پرونده:Saedizendan.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''در زندان برای برادرش می‌نویسد: اکبر عزیزم، اگر مرا خفه کردند، نعره مرا نمی‌توانند خفه کنند، یادت باشد که بعد از مرگ نیز من فریاد خواهم کشید.'''</center>]]
نوجوان هفده ساله‌ای بود که به دلیل طرفداری از دکتر مصدق برای نخستین بار به زندان رفت و یک سال حبس کشید. از آن پس هر از گاهی بازداشت می‌شود. «واگن سیاه» از جمله داستان‌هایی که به نوعی روایتی دست اول از زندگی خود ساعدی، بخصوص دوران زندان او را بازمی‌نماید، «واگن سیاه» نخستین بار در کتاب جمعه شماره ۱ سال ۱۳۵۸ چاپ شد.  
بخشی از «واگن سیاه»، داستانی که مالامال از طنز است، طنزی تلخ و عاقبتی تلخ تر:{{سخ}}
بخشی از «واگن سیاه»، داستانی که مالامال از طنز است، طنزی تلخ و عاقبتی تلخ تر:{{سخ}}
«نه، نه، اسم و رسم درست و حسابی نداشت. مثل همه ولگردا. هر گوشه به یه اسم صداش می‌کردن. تو راه آهن: هایک، ته شاپور: مایک، تو مختاری: قاراپت، تو تشکیلات: هاراپت، تو سنگلج: برغوس، تو توپخونه: مرغوس،.. آوانِس خله، موغوس، پوغوس، آخرشم نفهمیدیم اسم اصلیش چی هس، کجا رو خشت افتاده، چه جوری زندگی کرده،... از کِی به کله ش زده.»
«نه، نه، اسم و رسم درست و حسابی نداشت. مثل همه ولگردا. هر گوشه به یه اسم صداش می‌کردن. تو راه آهن: هایک، ته شاپور: مایک، تو مختاری: قاراپت، تو تشکیلات: هاراپت، تو سنگلج: برغوس، تو توپخونه: مرغوس،.. آوانِس خله، موغوس، پوغوس، آخرشم نفهمیدیم اسم اصلیش چی هس، کجا رو خشت افتاده، چه جوری زندگی کرده،... از کِی به کله ش زده.»<ref name=''عجیب''>{{یادکرد وب|نشانی = http://www.bbc.com/persian/arts/2015/11/151125_l41_books_saedi_anniversary|عنوان=واژه‌های غریب در دنیای عجیب؛ ۳۰ سال از مرگ ساعدی گذشت}}</ref>{{سخ}}
<ref name=''عجیب''>{{یادکرد وب|نشانی = http://www.bbc.com/persian/arts/2015/11/151125_l41_books_saedi_anniversary|عنوان=واژه‌های غریب در دنیای عجیب؛ ۳۰ سال از مرگ ساعدی گذشت}}</ref>{{سخ}}
 
===[[احمد شاملو]] از شکنجه روحی ساعدی می‌گوید===
===[[احمد شاملو]] از شکنجه روحی ساعدی می‌گوید<ref name=''عجیب''/>===
وقتی بار آخر از زندان ساواک درآمد دیگر خلاقیتی برایش باقی نگذاشته بودند. ۱۳۵۴ آزاد می‌شود. رژیم متن توبه نامه‌ای را که منسوب به ساعدی است منتشر می‌کند. این عمل بیش از هر شکنجه‌ای ساعدی را از نظر روحی از پا می‌اندازد. در این توبه نامه ساعدی منکر حرکت سیاسی – روانی ساواک می‌شود.
وقتی بار آخر از زندان ساواک درآمد دیگر خلاقیتی برایش باقی نگذاشته بودند. ۱۳۵۴ آزاد می‌شود. رژیم متن توبه نامه‌ای را که منسوب به ساعدی است منتشر می‌کند. این عمل بیش از هر شکنجه‌ای ساعدی را از نظر روحی از پا می‌اندازد. در این توبه نامه ساعدی منکر حرکت سیاسی‌روانی ساواک می‌شود.
<ref name=''اسدی''/>{{سخ}}
<ref name=''اسدی''/>{{سخ}}
شاملو این دوران را اینچنین وصف می‌کند:{{سخ}}
شاملو این دوران را اینچنین وصف می‌کند:{{سخ}}
خط ۱۴۵: خط ۱۴۳:
پیچیده می‌کند.
پیچیده می‌کند.
<ref name=''اسدی''/>{{سخ}}
<ref name=''اسدی''/>{{سخ}}
ساعدی خودش یک بار در یکی از این زندان رفتن‎هایش چیزی با این مضمون گفته بود: «آن‌قدر فریاد می‌زنم تا از دستم عاصی شوند.»<ref name=''عجیب''/>
ساعدی خودش یک بار در یکی از این زندان رفتن‎هایش چیزی با این مضمون گفته بود: «آن‌قدر فریاد می‌زنم تا از دستم عاصی شوند
 
===واژه‌سازی به‌سبک ساعدی===
عادت داشت کلمات را به هم بریزد و با همان حروف واژه‌ای جدید با حفظ معنای واژه اصلی بسازد اصولاً از پسوندهای انگلیسی مثل «ایشن» یا «سیون» استفاده می‌کرد. ناصر پاکدامن، دوست دیرینه او در وطن و در غربت، فهرست بلندی از این کلمات ساخته شده او دارد. پاکدامن می‌گوید:{{سخ}}
«اغلب آدم‌ها را با نام "جیمز" که بیشتر به سر پیشخدمت‌های انگلیسی گفته می‌شد صدا می‌کرد. تا زمانی که در ایران بود با لغات انگلیسی ور می‌رفت. اصطلاحاتی درست می‏‌کرد، به سیاق اسم درست کردن انگلیسی که مثلاً آخر آن "ایشن" اضافه می‏‌کنند؛ مانند کالشن، دایرکشن، پابلیکیشن و... او بر این سیاق، اصطلاح "زِرتیشن" را ساخت.{{سخ}}
در پاریس نیز ساعدی همچنان به واژه‌سازی ادامه داد بدون آن که زبان فرانسه را بداند: «اوایل حضور او در پاریس، یک شب با هم بیرون رفته بودیم و وقتی از آنجا برمی‏‌گشتیم تاکسی گرفتیم. او کلمه‏‌ای را با تلفظ فرانسه درست کرد و گفت: «زپرتاسیون دولامرد». «مِرد» در فرانسه به‌معنای «سرگین» است و «زپرتاسیون» هم از نظر او چیزی در همان معنا بود. او این عبارت را طوری تلفظ کرد که رانندهٔ تاکسی فکر ‏کرد دارد به فرانسه حرف می‌زند و او هم با ساعدی فرانسوی حرف زد.»<ref name=''عجیب''/>


===واژه‌سازی به سبک ساعدی===
عادت داشت کلمات را به هم بریزد و با همان حروف واژه‌ای جدید با حفظ معنای واژه اصلی بسازد اصولا از پسوندهای انگلیسی مثل «ایشن» یا «سیون» استفاده می‌کرد. ناصر پاکدامن، دوست دیرینه او در وطن و در غربت، فهرست بلندی از این کلمات ساخته شده او دارد.  پاکدامن می‌گوید:{{سخ}}
«اغلب آدم‌ها را با نام "جیمز" که بیشتر به سر پیشخدمت‌های انگلیسی گفته می‌شد صدا می‌کرد. تا زمانی که در ایران بود با لغات انگلیسی ور می‌رفت. اصطلاحاتی درست می‏‌کرد، به سیاق اسم درست کردن انگلیسی که مثلاً آخر آن "ایشن" اضافه می‏‌کنند؛ مانند کالشن، دایرکشن، پابلیکیشن و… او بر این سیاق، اصطلاح "زِرتیشن" را ساخت.{{سخ}}
در پاریس نیز ساعدی همچنان به واژه‌سازی ادامه داد بدون آن که زبان فرانسه را بداند: «اوایل حضور او در پاریس، یک شب با هم بیرون رفته بودیم و وقتی از آن‏جا برمی‏‌گشتیم تاکسی گرفتیم. او کلمه‏‌ای را با تلفظ فرانسه درست کرد و گفت: «زپرتاسیون دولامرد». «مِرد» در فرانسه به معنای «سرگین» است و «زپرتاسیون» هم از نظر او چیزی در همان معنا بود. او این عبارت را طوری تلفظ کرد که راننده‏ تاکسی فکر ‏کرد دارد به فرانسه حرف می‌زند و او هم با ساعدی فرانسوی حرف زد.»
<ref name=''عجیب''/>
===آواره===
===آواره===
ساعدی سال ۶۰ به پاریس می‌رود.از ابتدای ورود به فرودگاه اورلی از رفتن پشیمان شده است. در یکی از نوشته‌های حسرت آمیزش « دگردیسی و رهایی آواره‌ها » تفاوت آن‌ها را با کسانی که به میل خود مهاجرت کرده‌اند را مطرح می‌کند. آنچه درباره‌ی آواره‌ها نوشته کمابیش حسب حالی است از روزگار دوزخی سال‌های آخر عمرش که در غربت گذشته است:<ref name=''مجابی''/>{{سخ}}
ساعدی سال ۶۰ به پاریس می‌رود.از ابتدای ورود به فرودگاه اورلی از رفتن پشیمان شده است. در یکی از نوشته‌های حسرت آمیزش «دگردیسی و رهایی آواره‌ها» تفاوت آن‌ها را با کسانی که به میل خود مهاجرت کرده‌اند را مطرح می‌کند. آنچه دربارهٔ آواره‌ها نوشته کمابیش حسب حالی است از روزگار دوزخی سال‌های آخر عمرش که در غربت گذشته است:<ref name=''مجابی''/>
{{گفتاورد تزیینی| ''...آواره مدت‌ها به هویت گذشته‌ی خویش، به هویت جسمی و روحی خویش آویزان است. و این آویختگی یکی از حالات تدافعی در مقابل مرگ محتوم در برزخ است. آویختگی به یاد وطن، آویختگی به خاطره‌ی یاران و دوستان، به هم‌رزمان و هم‌سنگران، به چند بیتی از حافظ یا نقل قولی چند از لاادریون و گاه گداری چند ضرب المثل عامیانه را چاشنی صحبت‌ها کردن، یا مزه ریختن و دیگران را به خنده واداشتن. اما آواره مدام در استحاله است. با سرعت تغییر شکل می‌دهد ، نه مثل  غنچه‌ای که باز شود ، چون گل چیده شده‌‌ای که دارد افسرده می‌شود ، می‌پلاسد ، می‌میرد. عدم تحمل، زودرنجی، قهر و آشتی، تغییر خلق، گریه‌ی آمیخته به خنده، ولخرجی همراه با خست، ندیدن دنیای خارج، آواره و ول گشتن، در کوچه‌های خلوت گریستن و دورافتاده‌ها را به اسم صدا کردن، مدام در فکر و هوای وطن بودن، پناه بردن به خویشتن خویش که آخر سر منجی می‌شود به نفرت آواره از آواره، یادشان می‌رود که هر دو زاده‌ی کاشانه‌ی خویشند...}}
{{گفتاورد تزیینی|''...آواره مدت‌ها به هویت گذشتهٔ خویش، به هویت جسمی و روحی خویش آویزان است. و این آویختگی یکی از حالات تدافعی در مقابل مرگ محتوم در برزخ است. آویختگی به یاد وطن، آویختگی به خاطرهٔ یاران و دوستان، به هم‌رزمان و هم‌سنگران، به چند بیتی از حافظ یا نقل قولی چند از لاادریون و گاه گداری چند ضرب المثل عامیانه را چاشنی صحبت‌ها کردن، یا مزه ریختن و دیگران را به خنده واداشتن. اما آواره مدام در استحاله است. با سرعت تغییر شکل می‌دهد ، نه مثل  غنچه‌ای که باز شود؛ چون گل چیده شده‌‌ای که دارد افسرده می‌شود ، می‌پلاسد ، می‌میرد. عدم تحمل، زودرنجی، قهر و آشتی، تغییر خلق، گریهٔ آمیخته به خنده، ولخرجی همراه‌با خست، ندیدن دنیای خارج، آواره و ول گشتن، در کوچه‌های خلوت گریستن و دورافتاده‌ها را به اسم صدا کردن، مدام در فکر و هوای وطن بودن، پناه‌بردن به خویشتن خویش که آخر سر منجی می‌شود به نفرت آواره از آواره، یادشان می‌رود که هر دو زادهٔ کاشانهٔ خویش‌اند...}}
 


==زندگی و تراث==
==زندگی و تراث==
* '''۱۳۲۹''': ورود به دبستان «منصور»‌{{سخ}}[[پرونده:Saedi3.jpg.jpg|150px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''غلام‌حسین در دو سالگی'''</center>]]
===زندگی در سایهٔ تقویم<ref name=''مجابی''/>===
* '''۱۳۳۰''': آغاز فعالیت سیاسی هم‌زمان با نهضت ملی‌[[پرونده:Saedimanzel.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''منزل پدری ساعدی در تبریز''']]
* '''۱۳۲۹''': ورود به دبستان «منصور»‌
* '''۱۳۳۰''': آغاز فعالیت سیاسی هم‌زمان با نهضت ملی
* '''۱۳۳۱''': مسئولیت انتشار روزنامه‌های «فریاد» و «صعود» و «جوانان آذربایجان» و انتشار مقالات و داستان در این سه روزنامه و همچنین «دانش‌آموز»   
* '''۱۳۳۱''': مسئولیت انتشار روزنامه‌های «فریاد» و «صعود» و «جوانان آذربایجان» و انتشار مقالات و داستان در این سه روزنامه و همچنین «دانش‌آموز»   
* '''۱۳۳۲''': نوشتن داستان بلندی به نام «نخود هر آش» که چاپ نشده است.[[پرونده:Saedinojavani.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''نوجوانی غلام‌حسین '''</center>]]
* '''۱۳۳۲''': نوشتن داستان بلندی به نام «نخود هر آش» که چاپ نشده است.
* '''۱۳۳۴''': ورود به دانشکده‌ی پزشکی تبریز.[[پرونده:Saedistu.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''ساعدی در دانشکده پزشکی'''</center>]]
* '''۱۳۳۴''': ورود به دانشکدهٔ پزشکی تبریز.
* '''۱۳۳۵''': همکاری با مجله‌ سخن  و انتشار داستان «مرغ انجیر» چاپ و انتشار «پیگمالیون» (داستان و نمایشنامه)   
* '''۱۳۳۵''': همکاری با مجله‌ سخن  و انتشار داستان «مرغ انجیر» چاپ و انتشار «پیگمالیون» (داستان و نمایشنامه)   
* '''۱۳۳۶''': انتشار داستان «خانه‌های شهر ری» و نمایشنامه «لیلاج‌ها» در مجلهٔ سخن.
* '''۱۳۳۶''': انتشار داستان «خانه‌های شهر ری» و نمایشنامه «لیلاج‌ها» در [[مجله سخن|مجلهٔ ادبی سخن]]
* '''۱۳۳۷''': رهبری جنبش‌های دانشجویی و اعتصابات دانشگاه تبریز، آشنایی و دوستی با [[صمد بهرنگی]]، [[بهروز دهقانی]]، [[مفتون امینی]]، کاظم سعادتی و مناف ملکی.[[پرونده:Saedisol.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''ساعدی در پادگان سلطنت‌آباد'''</center>]]
* '''۱۳۳۷''': رهبری جنبش‌های دانشجویی و اعتصابات دانشگاه تبریز، آشنایی و دوستی با [[صمد بهرنگی]]، [[بهروز دهقانی]]، [[مفتون امینی]]، کاظم سعادتی و مناف ملکی.
* '''۱۳۳۸''': انتشار نمایشنامهٔ تک‌‌پرده‌ای «سایه‌های شبانه».
* '''۱۳۳۸''': انتشار نمایشنامهٔ تک‌‌پرده‌ای «سایه‌های شبانه».
* '''۱۳۳۹''': انتشار نمایشنامهٔ «کار با فک‌ها در سنگر»، مجموعه داستان‌‌‌‌های کوتاه «شب‌نشینی باشکوه» و نمایشنامهٔ سفر مرد خسته (۴ پرده)که چاپ نشده.
* '''۱۳۳۹''': انتشار نمایشنامهٔ «کار با فک‌ها در سنگر»، مجموعه داستان‌‌‌‌های کوتاه «شب‌نشینی باشکوه» و نمایشنامهٔ سفر مرد خسته (۴ پرده) که چاپ نشد
* '''۱۳۴۰''': فارغ التحصیل دانشکدهٔ پزشکی و گذراندن پایان‌نامه‌ای به نام «علل اجتماعی پسیکونوروز‌ها در آذربایجان»، انتشار نمایشنامهٔ «کلاته گل»  
* '''۱۳۴۰''': فارغ التحصیل دانشکدهٔ پزشکی و گذراندن پایان‌نامه‌ای به نام «علل اجتماعی پسیکونوروز‌ها در آذربایجان»، انتشار نمایشنامهٔ «کلاته گل»  
* '''۱۳۴۱''': اعزام به خدمت سربازی و طبیب پادگان سلطنت‌آباد به‌صورت سرباز صفر؛ نوشتن داستان‌های کوتاه دربارهٔ زندگی سربازی به نام‌های «صداخونه»، «پادگان خاکستری» و «مانع آتش» در مجلهٔ کلک؛ افتتاح مطب شبانه‌روزی، همکاری با کتاب هفته و مجلهٔ آرش، آشنایی و دوستی با [[احمد شاملو]]، [[جلال آل‌احمد]]، [[پرویز ناتل خانلری]]، [[رضا براهنی]]، [[محمود آزاد تهرانی |م.آزاد]]، [[سیروس طاهباز]]، [[محمدنقی براهنی]]، [[رضا سیدحسینی]]، [[بهمن فرسی]]، [[محمود اعتمادزاده|به‌آذین]]، [[اسماعیل شاهرودی]] و [[جمال میرصادقی]]... .
* '''۱۳۴۱''': اعزام به خدمت سربازی و طبیب پادگان سلطنت‌آباد به‌صورت سرباز صفر؛ نوشتن داستان‌های کوتاه دربارهٔ زندگی سربازی به نام‌های «صداخونه»، «پادگان خاکستری» و «مانع آتش» در مجلهٔ کلک؛ افتتاح مطب شبانه‌روزی، همکاری با کتاب هفته و مجلهٔ آرش، آشنایی و دوستی با [[احمد شاملو]]، [[جلال آل‌احمد]]، [[پرویز ناتل خانلری]]، [[رضا براهنی]]، [[محمود آزاد تهرانی |م.آزاد]]، [[سیروس طاهباز]]، [[محمدنقی براهنی]]، [[رضا سیدحسینی]]، [[بهمن فرسی]]، [[محمود اعتمادزاده|به‌آذین]]، [[اسماعیل شاهرودی]] و [[جمال میرصادقی]] و...
* '''۱۳۴۲''': انتشار ده لال‌بازی (پانتومیم)، ورود به بیمارستان روانی «روزبه» جهت اخذ تخصص بیماری‌های اعصاب و روان. آشنایی و همکاری با دکتر مسعود میربها و دکتر حسن مرندی. همکاری با موسسهٔ تحقیقات و مطالعات اجتماعی و انتشار تک‌نگاری «ایلخچی» توسط همان موسسه و چاپ مقالات علمی در مجلهٔ  
* '''۱۳۴۲''': انتشار ده لال‌بازی (پانتومیم)، ورود به بیمارستان روانی «روزبه» جهت اخذ تخصص بیماری‌های اعصاب و روان. آشنایی و همکاری با دکتر مسعود میربها و دکتر حسن مرندی. همکاری با موسسهٔ تحقیقات و مطالعات اجتماعی و انتشار تک‌نگاری «ایلخچی» توسط همان موسسه و چاپ مقالات علمی در مجلهٔ روان‌‌پزشکی. ترجمهٔ کتاب «شناخت خویشتن» (آرتور جرسیلد) با دکتر محمدنقی براهنی. ترجمهٔ کتاب «قلب و بیماری‌های قلبی و فشار خون» (ه. بله کسلی) با دکتر محمدعلی نقشینه. همکاری با کتاب هفته
روان‌‌پزشکی. ترجمهٔ کتاب «شناخت خویشتن» (آرتور جرسیلد) با دکتر محمدنقی براهنی. ترجمهٔ کتاب «قلب و بیماری‌های قلبی و فشار خون» (ه. بله کسلی) با دکتر محمدعلی نقشینه. همکاری با کتاب هفته.
* '''۱۳۴۳''': سفر به آذربایجان و نوشتن تک‌‌نگاری «خیاو یا مشکین‌شهر»؛ ترجمهٔ فیلم‌نامهٔ «آمریکا، آمریکا» الیاکازان با دکتر محمد نقی براهنی. چاپ لال‌بازی در «در انتظار» در مجلهٔ آرش. انتشار هشت داستان پیوسته به نام «عزاداران بیل»  
* '''۱۳۴۳''': سفر به آذربایجان و نوشتن تک‌‌نگاری «خیاو یا مشکین‌شهر»؛ ترجمهٔ فیلمنامهٔ «آمریکا، آمریکا» الیاکازان با دکتر محمد نقی براهنی. چاپ لال‌بازی در «در انتظار» در مجلهٔ آرش. انتشار هشت داستان پیوسته به نام «عزاداران بیل»  
* '''۱۳۴۴''': انتشار نمایشنامهٔ «چوب بدست ‌های ورزیل»، انتشار تک‌‌نگاری «خیاو یا مشکین‌شهر»، انتشار نمایشنامهٔ «بهترین بابای دنیا»، نوشتن داستان بلند «مقتل»، سفر به جنوب و حاشیهٔ خلیج فارس  
* '''۱۳۴۴''': انتشار نمایشنامهٔ «چوب بدست ‌های ورزیل»، انتشار تک‌‌نگاری «خیاو یا مشکین‌شهر»، انتشار نمایشنامهٔ «بهترین بابای دنیا»، نوشتن داستان بلند «مقتل»، سفر به جنوب و حاشیهٔ خلیج فارس [[پرونده:Saedisafar.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''در یکی از سفرهایش'''</center>]]
* '''۱۳۴۵''': انتشار تک‌نگاری «اهل هوا» توسط موسسهٔ تحقیقات و مطالعات اجتماعی.انتشار مجموعه داستان «دندیل»، انتشار «پنج نمایشنامه از انقلاب مشروطیت»
* '''۱۳۴۵''': انتشار تک‌نگاری «اهل هوا» توسط موسسهٔ تحقیقات و مطالعات اجتماعی.انتشار مجموعه داستان «دندیل»، انتشار «پنج نمایشنامه از انقلاب مشروطیت».
* '''۱۳۴۶''': انتشار مجموعه داستان «واهمه‌های بی‌نام و نشان». انتشار نمایشنامهٔ «آی بی‌کلاه، آی باکلاه». انتشار «خانه روشنی»؛ مذاکره با دولت وقت به‌اتفاق [[جلال آل‌احمد]]، [[رضا براهنی]] و [[سیروس طاهباز]] برای رفع سانسور از اهل قلم و مطبوعات
* '''۱۳۴۶''': انتشار مجموعه داستان «واهمه‌های بی‌نام و نشان». انتشار نمایشنامهٔ «آی بی‌کلاه، آی باکلاه». انتشار «خانه روشنی». مذاکره با دولت وقت به اتفاق [[جلال آل‌احمد]]، [[رضا براهنی]] و [[سیروس طاهباز]] برای رفع سانسور از اهل قلم و مطبوعات.
* '''۱۳۴۷''': همکاری با مجله‌های جهان‌نو، فردوسی، خوشه، نگین و جنگ‌های ادبی. انتشار داستان «ترس و لرز»؛ انتشار نمایشنامهٔ «دیکته و زاویه»، سفر به آذربایجان و منطقهٔ «قراداغ» جهت تدارک تک‌‌نگاری «قراداغ»
* '''۱۳۴۷''': همکاری با مجله‌های جهان‌نو، فردوسی، خوشه، نگین و جنگ‌های ادبی. انتشار داستان «ترس و لرز». انتشار نمایشنامهٔ «دیکته و زاویه»، سفر به آذربایجان و منطقهٔ «قراداغ» جهت تدارک تک‌‌نگاری «قراداغ»
* '''۱۳۴۸''': انتشار رمان «توپ». انتشار نمایشنامهٔ «پرواربندان»؛ انتشار فیلم‌نامهٔ «فصل گستاخی»  
* '''۱۳۴۸''': انتشار رمان «توپ». انتشار نمایشنامهٔ «پرواربندان». انتشار فیلمنامهٔ «فصل گستاخی»  
* '''۱۳۴۹''': انتشار نمایشنامهٔ «وای بر مغلوب»؛ انتشار نمایشنامهٔ «جانشین»؛ فیلم‌نامهٔ «ما نمی‌شنویم» (سه فیلم‌نامهٔ کوتاه)؛ نمایشنامهٔ «ضحاک»   
* '''۱۳۴۹''': انتشار نمایشنامهٔ «وای بر مغلوب». انتشار نمایشنامهٔ «جانشین». فیلمنامهٔ «ما نمی‌شنویم» (سه فیلمنامهٔ کوتاه)، نمایشنامهٔ «ضحاک»   
* '''۱۳۵۰''': انتشار فیلم‌نامهٔ «گاو»؛ انتشار نمایشنامهٔ «چشم در برابر چشم»         
* '''۱۳۵۰''': انتشار فیلمنامهٔ «گاو»، انتشار نمایشنامهٔ «چشم در برابر چشم»         
* '''۱۳۵۳''': انتشار مجلهٔ الفبا با همکاری نویسندگان معتبر آن روزگار؛ نوشتن نمایشنامهٔ «مار در محراب»؛ چاپ داستان «بازی تمام شد» در کتاب اول الفبا؛ در اردیبهشت‌ماه سفر به «لاسگرد» در اطراف سمنان جهت تهیهٔ تک‌‌نگاری، دستگیری توسط ساواک. نگارش رمان «تاتار خندان». انتشار کتاب «کلاته نان»  
* '''۱۳۵۳''': انتشار مجلهٔ الفبا با همکاری نویسندگان معتبر آن روزگار. نوشتن نمایشنامهٔ «مار در محراب». چاپ داستان «بازی تمام شد» در کتاب اول الفبا. در اردیبهشت‌ماه سفر به «لاسگرد» در اطراف سمنان جهت تهیهٔ تک‌‌نگاری، دستگیری توسط ساواک. نگارش رمان «تاتار خندان». انتشار کتاب «کلاته نان»  
* '''۱۳۵۴''': آزادی از زندان؛ انتشار «عاقبت قلم‌فرسایی» (دو نمایشنامه)؛ فیلم‌نامهٔ «عافیتگاه»؛ سفر به شمال و نوشتن نمایشنامهٔ «هنگامه آرایان»  
* '''۱۳۵۴''': آزادی از زندان. انتشار «عاقبت قلم‌فرسایی» (۲ نمایشنامه). فیلمنامهٔ «عافیتگاه». سفر به شمال و نوشتن نمایشنامهٔ «هنگامه آرایان»  
* '''۱۳۵۵''': سفر به تبریز و نوشتن رمان «غریبه در شهر»  
* '''۱۳۵۵''': سفر به تبریز و نوشتن رمان «غریبه در شهر»  
* '''۱۳۵۶''': انتشار «گور و گهواره»  (سه داستان). انتشار نمایشنامهٔ «ماه عسل». چاپ نمایشنامهٔ تک‌پرده‌ای «رگ و ریشهٔ دربدری» در کتاب ۶ الفبا. ترجمهٔ برخی از آثارش به زبان‌های روسی، انگلیسی و آلمانی.سخنرانی در شب‌های شعر انجمن گوته، تحت عنوان «شبه هنرمند»  
* '''۱۳۵۶''': انتشار «گور و گهواره»  (سه داستان)؛ انتشار نمایشنامهٔ «ماه عسل»؛ چاپ نمایشنامهٔ تک‌پرده‌ای «رگ و ریشهٔ دربدری» در کتاب ۶ الفبا. ترجمهٔ برخی از آثارش به زبان‌های روسی، انگلیسی و آلمانی؛ سخنرانی در شب‌های شعر انجمن گوته، تحت عنوان «شبه هنرمند»  
* '''۱۳۵۷''': سفر به آمریکا بنا به دعوت انجمن قلم آمریکا و ناشرین آمریکایی. عقد چند قرارداد برای ترجمهٔ کتاب‌هایش با ناشر معروف Random house «راندم هاوس». سفر به لندن و همکاری با [[احمد شاملو]] در انتشار روزنامهٔ فرهنگی ـ سیاسی «ایرانشهر». بازگشت به ایران. انتشار «کلاته‌کار».
* '''۱۳۵۷''': سفر به آمریکا بنا به دعوت انجمن قلم آمریکا و ناشرین آمریکایی. عقد چند قرارداد برای ترجمهٔ کتاب‌هایش با ناشر معروف Random house «راندم هاوس»؛ سفر به لندن و همکاری با احمد شاملو در انتشار روزنامهٔ فرهنگی‌سیاسی «ایرانشهر»؛ بازگشت به ایران. انتشار «کلاته‌کار»
* '''۱۳۵۸''': انتشار مقالات سیاسی و اجتماعی در روزنامه‌های کیهان، اطلاعات، آیندگان و تهران مصور و نشریات دیگر.انتشار داستان «واگن سیاه»  
* '''۱۳۵۸''': انتشار مقالات سیاسی و اجتماعی در روزنامه‌های کیهان، اطلاعات، آیندگان و تهران مصور و نشریات دیگر؛ انتشار داستان «واگن سیاه»
* '''۱۳۵۹''': نوشتن قصه‌ها و نمایشنامه‌هایی از جمله داستان‌های «اسکندر و سمندر در گردبار»، «بوسهٔ عذرا»، «خانه باید تمیز باشد»، «جوجه تیغی» نمایشنامه‌های «خرمن سوزها»، «باران»، «پرندگان در طویله» و... . داستان بلند و به هم پیوستهٔ «سفرنامهٔ سفیران خدیو مصر به دیار امیر تاتارها».
* '''۱۳۵۹''': نوشتن قصه‌ها و نمایشنامه‌هایی همچون داستان‌های «اسکندر و سمندر در گردبار»، «بوسهٔ عذرا»، «خانه باید تمیز باشد»، «جوجه تیغی» نمایشنامه‌های «خرمن سوزها»، «باران»، «پرندگان در طویله» و...؛ داستان بلند و به‌هم‌پیوستهٔ «سفرنامهٔ سفیران خدیو مصر به دیار امیر تاتارها»
داستان «شنبه شروع شد» در مجلهٔ آرش و نمایشنامهٔ تک‌پرده‌ای «خیاط جادو شده» و داستان «میهمانی»، «ساندویچ» و «آشفته حالان بیدار بخت» در مجله‌های آدینه، دنیای سخن و کتاب به‌نگار و آرش.
داستان «شنبه شروع شد» در مجلهٔ آرش و نمایشنامهٔ تک‌پرده‌ای «خیاط جادو شده» و داستان «میهمانی»، «ساندویچ» و «آشفته حالان بیدار بخت» در مجله‌های آدینه، دنیای سخن و کتاب به‌نگار و آرش
* '''۱۳۶۰''': سفر به پاریس در اواخر سال ۱۳۶۰. ازدواج با خانم بدری لنکرانی.
* '''۱۳۶۰''': سفر به پاریس در اواخر سال ۱۳۶۰. ازدواج با خانم بدری لنکرانی
* '''۱۳۶۴-۶۱''':  اقدام به انتشار مجلهٔ الفبا (چاپ پاریس)  و چند نمایشنامه به نام‌های «اتللو در سرزمین عجایب» و «پرده‌دران آینه افروز» و چند فیلمنامه به نام‌های «دکتر اکبر» و «رنسانس» و با همکاری [[داریوش مهرجویی]] فیلمنامهٔ «مولوس کورپوس» را نوشته است   
* '''۱۳۶۴-۶۱''':  اقدام به انتشار مجلهٔ الفبا (چاپ پاریس)  و چند نمایشنامه به نام‌های «اتللو در سرزمین عجایب» و «پرده‌دران آینه افروز» و چند فیلم‌نامه به نام‌های «دکتر اکبر» و «رنسانس» و با همکاری داریوش مهرجویی فیلم‌نامهٔ «مولوس کورپوس» را نوشته است   
* '''۱۳۶۴''': فوت در روز دوم آذرماه، دفن در گورستان پرلاشز پاریس.<ref name=''مجابی''/>
* '''۱۳۶۴''': فوت در روز دوم آذرماه، دفن در گورستان پرلاشز پاریس
 
===آخرین داستان===
===آخرین داستان===
آخرین داستان منتشرشده‌ای که از غلام‌حسین ساعدی به یادگار مانده، داستان ناتمامی است به نام «سنگ روی سنگ» که نخستین بار در اولین شماره‌ نامه کانون نویسندگان ایران منتشر شد. جملاتی از این کتاب:{{سخ}}
آخرین داستان منتشرشده‌ای که از غلام‌حسین ساعدی به یادگار مانده، داستان ناتمامی است به نام «سنگ روی سنگ» که نخستین بار در اولین شماره‌ نامه کانون نویسندگان ایران منتشر شد. جملاتی از این کتاب:{{سخ}}
«دوستان عزیز، خیال نکنید که ما می‌خواهیم سر شما را گرم کنیم. ما آمده‌ایم که نیروی مقاومت شما بیشتر شود و در ضمن زندگی این روزه را به تماشا بگذاریم...»
«دوستان عزیز، خیال نکنید که ما می‌خواهیم سر شما را گرم کنیم. ما آمده‌ایم که نیروی مقاومت شما بیشتر شود و درضمن زندگی این روزه را به‌تماشا بگذاریم...»
<ref name=''نوش آذر''>{{یادکرد وب|نشانی = http://www.bbc.com/persian/arts/2010/11/101118_hn_saedi_sang.shtml|عنوان=داستان انقلاب به روایت غلامحسین ساعدی}}</ref>
<ref name=''نوش آذر''>{{یادکرد وب|نشانی = http://www.bbc.com/persian/arts/2010/11/101118_hn_saedi_sang.shtml|عنوان=داستان انقلاب به‌روایت غلام‌حسین ساعدی}}</ref>
===کتاب‌شناسی===
آثار ساعدی را می‌توان در شش دسته مجموعه داستان‌، رمان، نمایشنامه، فیلمنامه، تک نگاری و ترجمه طبقه‌بندی کرد.
===مجموعه داستان===
* ''[[خانه‌های شهرری]]، تبریز، ۱۳۳۴.
* ''[[شب‌نشینی باشکوه]]، ۱۳۳۹.
* ''[[عزاداران بیل]]، ۸داستان پیوسته، ۱۳۴۳
* ''[[دندیل]]، ۴داستان، ۱۳۴۵.
* ''[[گور و گهواره]]، ۳داستان، ۱۳۴۵.
* ''[[واهمه‌های بی‌نام و نشان]]، ۶داستان، ۱۳۴۶.
* ''[[ترس و لرز]]، ۶داستان پیوسته، ۱۳۴۷.
* ''[[آشفته حالان بیداربخت]]، ۱۰داستان، ۱۳۷۷.
===رمان===
* ''[[توپ]]، ۱۳۴۸.
* ''[[تاتار خندان]]، ۱۳۵۳.
* ''[[غریبه در شهر]]، ۱۳۵۵.
===نمایشنامه===
* ''[[کاربافک‌ها در سنگر]]، ۱۳۳۹.
* ''[[کلاتهٔ گل]]، ۱۳۴۰.
* ''[[ده لال‌بازی]]، ۱۰نمایشنامه پانتومیم، ۱۳۴۲.
* ''[[چوب به دست‌های ورزیل]]، ۱۳۴۴.
* ''[[بهترین بابای دنیا]]، ۱۳۴۴.
* ''[[پنج نمایشنامه از انقلاب مشروطیت]]، ۱۳۴۵.
* ''[[آی باکلاه آی بی‌کلاه]]، ۱۳۴۶.
* ''[[خانه روشنی]]، ۵نمایشنامه، ۱۳۴۶.
* ''[[دیکته و زاویه]]، ۲نمایشنامه، ۱۳۴۷.
* ''[[پرواربندان]]، ۱۳۴۸.
* ''[[وای بر مغلوب]]، ۱۳۴۹.
* ''[[ما نمی‌شنویم]]، ۳نمایشنامه، ۱۳۴۹.
* ''[[جانشین]]، ۱۳۴۹.
* ''[[چشم در برابر چشم]]، ۱۳۵۰.
* ''[[مار در معبد]]، ۱۳۵۲.
* ''[[عاقبت قلم فرسایی]]، ۲نمایشنامه، ۱۳۵۴.
* ''[[هنگامه آرایان]]، ۱۳۵۴.
* ''[[ضحاک]]، ۱۳۵۵.
* ''[[ماه عسل]]، ۱۳۵۷.
===فیلمنامه===
* ''[[فصل گستاخی]]، ۱۳۴۸.
* ''[[گاو]]، ۱۳۵۰.
* ''[[عافیتگاه]]، ۱۳۵۷.
* ''[[مولوس کورپوس]]، ۱۳۶۱.
===تک‌نگاری===
* ''[[ایلخچی]]، ۱۳۴۲.
* ''[[خیاو یا مشکین‌شهر]]، ۱۳۴۳.
* ''[[اهل هوا]]، ۱۳۴۵.
===ترجمه===
* ''شناخت خویشتن (آرتور جرسیلد)، با محمدنقی براهنی، ۱۳۴۲.
* ''قلب، بیماری‌های قلبی و فشارخون (ه. بله‌کسلی)، با محمد علی نقشینه، ۱۳۴۲.
* ''آمریکاآمریکا (الیا کازان)، با محمد نقی براهنی، ۱۳۴۳.
===نشریات===
* ''[[کتاب اول الفبا]]، تابستان ۱۳۵۲.
* ''[[کتاب دوم الفبا]]، پاییز ۱۳۵۲.
* ''[[کتاب سوم الفبا]]، زمستان ۱۳۵۲.
* ''[[کتاب چهارم الفبا]]، تابستان ۱۳۵۳.
* ''[[کتاب پنجم الفبا]]، زمستان ۱۳۵۳.
* ''[[کتاب ششم الفبا]]، تابستان ۱۳۵۶.
[[الفبا چاپ پاریس]]
* ''کتاب اول، زمستان ۱۳۶۱.
* ''کتاب دوم، بهار ۱۳۶۲.
* ''کتاب سوم، تابستان ۱۳۶۲.
* ''کتاب چهارم، پاییز ۱۳۶۲.
* ''کتاب پنجم، زمستان ۱۳۶۳.
* ''کتاب ششم، پاییز ۱۳۶۴.
* ''کتاب هفتم، پاییز ۱۳۶۵.
===ممنوع ولی مجاز===
از دهه ۶۰ کتاب‌های ساعدی به دلیل همکاری وی با گروهک‌های مسلح و هتاکی نسبت به [آیت الله] خمینی و مقابله با انقلاب، ممنوع الانتشار شد؛ لکن در دولت اصلاحات، آثار وی به لطف سیاست تساهل و تسامح وزیر ارشاد وقت منتشر گردید. این اقدام با انتقاد برخی از گروه‌های متعهد و وفادار جمهوری اسلامی مواجه شد. از جمله دفتر سیاسی سپاه پاسداران در نشریه رویدادها نسبت به تجدید چاپ آن آثار اعتراض کردند. اما مدیرکل وقت کتاب وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی اعلام کرد که چون آقای دکتر ساعدی در هیچ‌یک از مراجع قانونی ایران محکوم نشده‌اند، نمی‌توان جلو انتشار آثار او و یا تجدید چاپ آن‌ها را گرفت.
===سبک و لحن و ویژگی آثار===
در برخی از آثار ساعدی اعم از نمایشنامه و داستان بیش از همه ویژگی‌های رئالیسم جادویی،آفرینش موجودات وهمی و استحاله شخصیت‌ها مدنظر قرار گرفته است. برخی از وجوه این سبک در آثار برجسته او مانند [[عزاداران بیل]] ،[[مولوس کورپوس]]، [[آشفته حالان بیداربخت]] و [[ترس و لرز]] منعکس است. از جمله این وجوه، عناصر نامتناجس، به‌ویژه موجودات عجیب و ترکیبی میان انسان و حیوان در آثار اوست. منتقدان، آثار او را در قالب سبک‌های دیگر نیز معرفی کرده‌اند. برخی سبک او را ترکیبی از سورئالیسم، امپرسیونیسم و رئالیسم با قطره‌های رنگینی از سمبولیسم می‌دانند. برخی معتقدند که آثار او «در شکل جهانی، قابل ارائه خواهد بود».{{سخ}}
یکی از ویژگی‌های ساعدی در مجموعه نخستش، توصیف غیر متعارف است از یک امر متعارف. این ویژگی تا آخر کار داستان نویسی او ادامه پیدا کرد و پخته تر و غنی تر شد. ساعدی نمی‌گوید شیئی به در خورد و صدا کرد، بلکه به شیء نسبتی انسانی می‌دهد و از این راه چیزی آشنا را غریبه می‌کند. بعدها ساعدی از این تکنیک نهایت استفاده را می‌برد تا جهانی از هول و هراس بیافریند.
===دنیای مارکز و دنیای ساعدی===
ساعدی پیش از رئالیسم جادویی مارکز و ماکوندوی غربیش و خیلی پیش از ترجمه آن‌ها به آفرینش جهانی خیالی با دستمایه‌های جادو و بیشتر هراس پرداخته بود. اما تفاوت این دو شاید بیشتر در این باشد که دنیای مارکز سرشار از شهوت زیستن است و جهان ساعدی مشحون از مرگ و جنون و از این نظر شاید ساعدی بیشتر به فاکنر نزدیکتر باشد تا مارکز.
===عاشقی به سبک چخوف===
می‌گویند چخوف عاشق شخصیت‌های داستانش بود و آدم‌هایش را دوست داشت و این از سطر‌سطر آثارش پیداست. تاثیر چخوف بر ساعدی آشکار است. ساعدی هم پیداست که آدم‌هایش را دوست دارد. مهربانی از ویژگی‌های شاخص شخصیت او است، اما این هم هست  که نوع دوست داشتن او، دوست داشتنی توام با وحشت است و اضطراب. ساعدی بلاهت جماعتی گرسنه و عقیم را نمایش می‌دهد. بلاهتی که به غارت ختم می‌شود. آدم‌های ساعدی در زخم‌خورده‌ترین حالتشان باز تحمل می‌کنند و می‌مانند. انگار به امید روزی که ورق برگردد و به قولی گدا معتبر شود، وحشت ساعدی هم از همین است. 
===جهان داستان‌های ساعدی===
جهان نیازمندان بی‌قهرمانی است که در پی قهرمان باقی و قدیس‌پروری عمرشان تباه شده است و از قهرمان هم خبری نیست. ساعدی در تمام داستان‌هایش همین فقر را نشانه رفته است. قهرمان نبودن و بی‌قهرمان زیستن فقر نیست، فقر آن‌جاست که از آدمی با هزار نقطه ضعف و نیاز، قهرمانی قدیس ساخته شود. در جهان ساعدی چنین قهرمانی یا فریبکار می‌شود یا گریزان و سرگردان.
===بررسی نقش زن در آثار ساعدی===
زن در داستان‌های ساعدی اصولاً یا شخصیتی مادرگونه دارد، یا دختری است نجیب، هنرمند و عاشق‌پیشه یا اینکه در اغلب مواقع یک زن وقیح است که با وقاحتش قصد دارد به خواسته‌هایش برسد.
ساعدی در این رابطه می‌نویسد: «چاله چوله‌های عاطفی سنگ پای روحه. یک مرتبه می‌آید و همه چیز را جاکن می‌کند.»
<ref name=''نوش آذر''/>
با این حال [[نیلوفر بیضایی]] نظری کاملا متفاوت دارد، از نظر او در آثاری از ساعدی که در آن زنان حضور دارند، این حضور در سایه خصلت‌های پستی که نویسنده برای آن‌ها در نظر می‌گیرد بی‌اهمیت و منفی جلوه می کند.
ساعدی در مصاحبه‌ای در مورد کمرنگ بودن نقش زن در آثارش و اینکه آیا تعمدی در کار بوده یا نه می‌گوید:{{سخ}}
«نه! تعمدی در کار نبوده است. وقتی راجع به زن فکر می‌کنند، به خصوص ایرانی‌ها در فضای خاصی زندگی کرده‌اند، بیشتر به زن به عنوان یک ماده نگاه می‌کنند. شخصیت گدا یک زن است. یک پیرزن. پس زن حضور دارد. در «آرامش در حضور دیگران» دو تا زن جوان هستند. به هر حال در کار من در این مورد تعمدی در کار نیست. بستگی دارد به اینکه در اثری که می‌نویسید ضرورت وجود زن هست یا نه.»
<ref name=''نیلوفر''>{{یادکرد وب|نشانی = http://www.bbc.com/persian/arts/2010/11/101123_l41_theater_saeedi_niloufar_beizaee.shtml|عنوان=نگاهی به زندگی و آثار غلامحسین ساعدی}}</ref>
===انقلابی سابق===
حدیث زندگی او بی‌شک حدیث دردمندی است که در دو نوبت آوارگی دید. هم در دوران شاه و هم در دوران پس از انقلاب اسلامی. زندگی و آثار غلام‌حسین ساعدی، حکایت خلاقیت، نبوغ و آفرینش هنری است در بستر یک جامعه استبدادزده.ساعدی پس از انقلاب تا مدت‌ها تحت تعقیب بود و به گفته خودش چندین ماه زندگی مخفی داشت:«همدم من چرخ‌های بزرگ خیاطی و مانکن‌های گچی بود. اغلب در تاریکی می‌نوشتم. بیش از هزار صفحه داستان‌های کوتاه نوشتم. در این میان برادرم را دستگیر کردند و مدام پدرم را تهدید می‌کردند که جای مرا پیدا کنند و آخر سر دوستان ترتیب فرار مرا دادند و من با چشم گریان و خشم فراوان و هزاران کلک از راه کوه‌ها و دره‌ها از مرز گذشتم و به پاکستان رسیدم و با اقدامات سازمان ملل و کمک چند حقوقدان فرانسوی ویزای فرانسه را گرفتم و به پاریس آمدم.» همچنین چند روز پیش از مرگش تاسف خود را از وضعی که دچار آن شده اینگونه ابراز می‌دارد:« درگیری سیاسی تا به حال نگذاشته است که به این کار (نویسندگی) بپردازم. کار اصلی من مبارزه با مرگ است. من نمی‌خواهم بمیرم.»
===منافق فعلی===
هشت روز پس از پیروزی انقلاب و در تاریخ ۱۳۵۷/۱۱/۳۰ عده‌‌ای از اعضای کانون نویسندگان در یک حرکت تاکتیکی به دیدار [آیت الله] خمینی رفتند. غلام‌حسین ساعدی هم در میان کسانی که به دیدار ایشان رفتند، قرار داشت. او بعدها و در جریان گفت‌و‌گو با ضیاء صدقی، به ماجرای این ملاقات اشاره می‌کند. ساعدی در جریان رفراندوم ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ مخالفت خود با حاکمیت اسلامی را علنی کرد و مقابل نظام ایستاد. وی تمام توان خود را در خدمت با تبلیغات سوء علیه رفراندوم جمهوری اسلامی به کار گرفت. همچنین در رابطه با انتخابات مجلس خبرگان نوشت:« انتخابات قلابی راه انداختند و نخبه‌های حیرت‌آور و شیخ‌های بی‌نام و نشان مسئله‌گو را از صندوق‌ها بیرون کشیدند تا سرنوشت‌نامه سیاهی، نه تنها برای نسل حاضر که برای نسل‌های بعدی رقم بزنند، نخبه‌هایی که بیشترشان در روضه‌خوانی صلاحیت دارند.»
===منبع‌شناسی===
به طور کلی دو شناخت‌نامه در ارتباط با زندگی و آثار غلام‌حسین ساعدی موجود می‌باشد. یکی شناخت‌نامه‌ای است که [[جواد مجابی]] گرآورده است و دیگری شناخت‌نامه‌ای است به همت کوروش اسدی.
برخی دیگر از منابعی که در ارتباط با ساعدی و آثارش موجود می‌باشند:
* ''[[گوهر مراد و مرگ خود خواسته]]، [[اسماعیل جمشیدی]]، ۱۳۸۱، تهران، نشر علم
* ''[[بختک نگار قوم (نقد آثار غلام‌حسین ساعدی) از نگاه نویسندگان]]، [[علی‌رضا سیف‌الدینی]]، ۱۳۷۸، تهران، نشر اشاره
* ''[[نقد و تحلیل و گزیده داستان‌های غلام‌حسین ساعدی]]، [[روح‌الله مهدی‌پورعمرانی]]، ۱۳۸۱، تهران، نشر روزگار
* ''[[نقد آثار غلام‎حسین ساعدی (گوهرمراد)]]، [[عبدالعلی دست‌غیب]]، ۱۳۵۴، نشر چاپار


===دیگران ساعدی را چطور شناختند؟===
===ساعدی را چطور شناختند؟===
===دیدگاه [[رضا براهنی]]===
===دیدگاه [[رضا براهنی]]===
در میان آثار متعددی که ساعدی از خود به جای گذاشته است کتاب «ده لال‌بازی» او همچنان در نظر براهنی از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. او در این باره می‌نویسد:{{سخ}}
در میان آثار متعددی که ساعدی از خود به جای گذاشته است کتاب «ده لال‌بازی» او همچنان در نظر براهنی از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. او در این باره می‌نویسد:{{سخ}}
خط ۲۹۵: خط ۲۰۲:


===دیدگاه اریک رولو===
===دیدگاه اریک رولو===
رولو خبرنگار روزنامه‌ی فرانسوی « لوموند » است که در اوایل پاییز ۱۹۷۵ به تهران آمده بود و در بازگشت از این سفر، سه مقاله درباره‌ی ایران نوشت. عنوان مقاله‌ی دوم او « رضا ر...، شاعر آزاد شده از زندان » است که در آن از تجربه‌های واقعی غلام‌حسین ساعدی در زندان های ساواک در پشت نقاب چهره‌ی تخیلی فردی به نام رضا ر. قلم زد. در بخشی از این مقاله رولو اینچنین از اولین ملاقاتش با ساعدی که در منزل او صورت پذیرفته بود می‌نویسد:{{سخ}}  
رولو خبرنگار روزنامهٔ فرانسوی « لوموند » است که در اوایل پاییز ۱۹۷۵ به تهران آمده بود و در بازگشت از این سفر، سه مقاله دربارهٔ ایران نوشت. عنوان مقالهٔ دوم او «رضا ر...، شاعر آزادشده از زندان» است که در آن از تجربه‌های واقعی غلام‌حسین ساعدی در زندان های ساواک در پشت نقاب چهرهٔ تخیلی فردی به نام رضا ر. قلم زد. در بخشی از این مقاله رولو اینچنین از اولین ملاقاتش با ساعدی که در منزل او صورت پذیرفته بود می‌نویسد:{{سخ}}  
«اتاق کوچک است و روی زمین تشکی پهن افتاده است و دسته دسته کتاب‌های فارسی و فرانسوی و روزنامه‌های فرنگی که در اثر گذشت زمان به زردی گراییده‌اند...  
«اتاق کوچک است و روی زمین تشکی پهن افتاده است و دسته دسته کتاب‌های فارسی و فرانسوی و روزنامه‌های فرنگی که در اثر گذشت زمان به زردی گراییده‌اند...  
رضا ر. که بر بالشتی تکیه داده، دیگر آن شادابی و زنده‌دلی را نداشت که در سال‌های تحصیل در پاریس در او سراغ داشتیم. حیرت زده از دیدار نا به هنگام ما  در میانه‌ی شب، فوری پرسید که آیا « کاملا مطمئن » هستیم که تعقیبمان نکرده‌اند؟... رضا ر.، در آغاز با تردید، با لحنی غیر مشخص به شرح «درگیری‌های» خود با مقامات دولتی می‌پردازد. می‌گوید: « مورد من هیچ چیز استثنایی ندارد، هزاران روشنفکر ایرانی، با کمی تغییر، به همین سرنوشت من دچار شده‌اند.»» <ref name=''مجابی''/>
رضا ر. که بر بالشتی تکیه داده، دیگر آن شادابی و زنده‌دلی را نداشت که در سال‌های تحصیل در پاریس در او سراغ داشتیم. حیرت زده از دیدار نا به هنگام ما  در میانهٔ شب، فوری پرسید که آیا «کاملاً مطمئن» هستیم که تعقیبمان نکرده‌اند؟... رضا ر.، در آغاز با تردید، با لحنی غیر مشخص به شرح «درگیری‌های» خود با مقامات دولتی می‌پردازد. می‌گوید:
:«مورد من هیچ چیز استثنایی ندارد، هزاران روشنفکر ایرانی، با کمی تغییر، به همین سرنوشت من دچار شده‌اند.»<ref name=''مجابی''/>


[[پرونده:Saedi4jpg.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''ساعدی در کنار [[جلال آل‌احمد]] و [[مفتون امینی]] شاعر'''</center>]]
===دیدگاه [[جلال آل‌احمد]]===
===دیدگاه [[جلال آل‌احمد]]===
آل احمد شیفته‌ی نمایشنامه‌ٔ «ورزیل‌» می‌شود و پس از دیدن نمایشی از همین نمایشنامه برای ساعدی این‌ طور می‌نویسد: «اینجا دیگر ساعدی یک ایرانی برای دنیا حرف زننده است. بر سکوی پرش مسائل محلی به دنیا جستن یعنی این. من اگر خرقه بخشیدن در عالم قلم رسم بود و اگر لیاقت و حق چنین بخششی می‌یافتم خرقه‌ام را به دوش دکتر غلام‌حسین ساعدی می‌افکندم... .»{{سخ}}
آل احمد شیفتهٔ نمایشنامه‌ٔ «ورزیل‌» می‌شود و پس از دیدن نمایشی از همین نمایشنامه برای ساعدی این‌ طور می‌نویسد: «اینجا دیگر ساعدی یک ایرانی برای دنیا حرف زننده است. بر سکوی پرش مسائل محلی به دنیا جستن یعنی این. من اگر خرقه بخشیدن در عالم قلم رسم بود و اگر لیاقت و حق چنین بخششی می‌یافتم خرقه‌ام را به دوش دکتر غلام‌حسین ساعدی می‌افکندم... .»{{سخ}}
[[پرونده:Saedi4jpg.jpg|300px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''ساعدی در کنار [[جلال آل‌احمد]] و [[مفتون امینی]] شاعر'''</center>]]
و در جایی دیگر می‌افزاید:
و در جایی دیگر می‌افزاید: «به هر صورت من «ورزیلی‌ها» را بهترین نمایشنامه‌ فارسی دیدم که تاکنون دیده‌ام و پذیرفتمش به عنوان کفاره‌ٔ گناهانی که در «تئاتر حکومتی سنگلج» شده است چرا که در آن جرگه سنگلج از نظر تحریک اندیشه‌ٔ تماشاچی این یکی مقام اول را داشت.»
:«به هر صورت من «ورزیلی‌ها» را بهترین نمایشنامه‌ فارسی دیدم که تاکنون دیده‌ام و پذیرفتمش به‌عنوان کفاره‌ٔ گناهانی که در «تئاتر حکومتی سنگلج» شده است چرا که در آن جرگه سنگلج از نظر تحریک اندیشه‌ٔ تماشاچی این یکی مقام اول را داشت.»<ref name=''مجابی''/>
<ref name=''مجابی''/>
 
===دیدگاه [آیت الله][[سید علی خامنه‌ای]]===
===دیدگاه [آیت الله][[سید علی خامنه‌ای]]===
این شخص (غلام‌حسین ساعدی) قبل از انقلاب نمایشنامه‌ای به نام «آ باکلاه، آ بی‌کلاه» نوشته بود. آن وقت‌ها ما این نمایشنامه را خواندیم. او نقش روشنفکر را در این نمایشنامه مشخص کرده بود. در آن بیان سمبولیک منظور از «آ بی‌کلاه» انگلیسی‌ها بودند و منظور از «آ با کلاه» آمریکایی‌ها. در پرده اول، نمایشنامه نشان دهنده دوره نفوذ انگلیسی‌ها بود و در پرده دوم، نشان دهنده دوره نفوذ آمریکایی‌ها و در هر دوره، قشرهای مردم به حسب موقعیت خودشان، حرکت و تلاش دارند اما روشنفکر که در آن نمایشنامه «آقای بالای ایوان» نام دارد، به کل برکنار می‌ماند. می‌بیند، احیانا کلمه‌ای هم می‌گوید، اما مطلقا خطر نمی‌کند و وارد نمی‌شود. این نمایشنامه را آن آقا نوشت. من همان وقت در مشهد بعد از نماز برای دانشجویان و جوانان صحبت می‌کردم، این کتاب به دست ما رسید، من گفتم که خود این آقای نویسنده کتاب هم همان «آقای بالای ایوان» است. در حقیقت خودش را تصویر و توصیف کرده است؛ به کلی برکنار.  
این شخص (غلام‌حسین ساعدی) قبل از انقلاب نمایشنامه‌ای به نام «آ باکلاه، آ بی‌کلاه» نوشته بود. آن وقت‌ها ما این نمایشنامه را خواندیم. او نقش روشنفکر را در این نمایشنامه مشخص کرده بود. در آن بیان سمبولیک منظور از «آ بی‌کلاه» انگلیسی‌ها بودند و منظور از «آ با کلاه» آمریکایی‌ها. در پرده اول، نمایشنامه نشان دهنده دوره نفوذ انگلیسی‌ها بود و در پرده دوم، نشان دهنده دوره نفوذ آمریکایی‌ها و در هر دوره، قشرهای مردم به حسب موقعیت خودشان، حرکت و تلاش دارند اما روشنفکر که در آن نمایشنامه «آقای بالای ایوان» نام دارد، به کل برکنار می‌ماند. می‌بیند، احیانا کلمه‌ای هم می‌گوید، اما مطلقا خطر نمی‌کند و وارد نمی‌شود. این نمایشنامه را آن آقا نوشت. من همان وقت در مشهد بعد از نماز برای دانشجویان و جوانان صحبت می‌کردم، این کتاب به دست ما رسید، من گفتم که خود این آقای نویسنده کتاب هم همان «آقای بالای ایوان» است. در حقیقت خودش را تصویر و توصیف کرده است؛ به کلی برکنار.
 
===دیدگاه [[مسعود بهنود]]===
===دیدگاه [[مسعود بهنود]]===
«مردی که در سکوت هیبت آدم بزرگ‌های خشن را داشت با آن سبیلش، وقتی درماندگی می‌دید مانند بچه‌ها گریه می‌کرد. زار می‌زد، نه فقط شانه که تمام وجودش می‌لرزید.»{{سخ}}
«مردی که در سکوت هیبت آدم بزرگ‌های خشن را داشت با آن سبیلش، وقتی درماندگی می‌دید مانند بچه‌ها گریه می‌کرد. زار می‌زد، نه فقط شانه که تمام وجودش می‌لرزید.»{{سخ}}
توجه ساعدی به مسئله فقر و التفات به دور از ریایی که نسبت به بینوایان از خود نشان می‌داد برای مسعود بهنود جذابیت فراوان داشت. بهنود از بخشی از نامه ساعدی به دوستی می‌نویسد که یکسال پیش از مرگش در غربت برای او نوشت :{{سخ}}
توجه ساعدی به مسئله فقر و التفات به دور از ریایی که نسبت به بینوایان از خود نشان می‌داد برای مسعود بهنود جذابیت فراوان داشت. بهنود از بخشی از نامه ساعدی به دوستی می‌نویسد که یکسال پیش از مرگش در غربت برای او نوشت:  
«زندگی اشک را از من دریغ کرد. اینجا چنان بیگانه‌ام و دور و اطراف خود چنان جانورانی می‌بینم که با آنها احساس نزدیکی نمی‌کنم. غمشان را نمی‌خورم، اشکم برایشان در نمی‌آید.»  
:''«زندگی اشک را از من دریغ کرد. اینجا چنان بیگانه‌ام و دور و اطراف خود چنان جانورانی می‌بینم که با آن‌ها احساس نزدیکی نمی‌کنم. غمشان را نمی‌خورم، اشکم برایشان در نمی‌آید.»''<ref name=''مسعود''>{{یادکرد وب|نشانی = http://www.bbc.com/persian/arts/2010/11/101125_l41_book_saedi_behnood.shtml|عنوان=پهلوانی که گریستن می توانست}}</ref>
<ref name=''مسعود''>{{یادکرد وب|نشانی = http://www.bbc.com/persian/arts/2010/11/101125_l41_book_saedi_behnood.shtml|عنوان=پهلوانی که گریستن می توانست}}</ref>


===دیدگاه [[محمدعلی سپانلو]]===
===دیدگاه [[محمدعلی سپانلو]]===
سپانلو واقعیت موجود در آثار ساعدی را اینگونه تشریح می‌کند :{{سخ}}
سپانلو واقعیت موجود در آثار ساعدی را اینگونه تشریح می‌کند:
« ... فراموش نکنیم که در اینجا یک پزشک اعصاب و روان تخصص خود را با هنرش تلفیق کرده و به کشف رویه‌های تاریک واقعیت رفته است اما به هرحال او ملزوم نیست که این روابط را عریان برای ما توضیح دهد. او روزی ۸ ساعت در روز می‌نویسد و در این عرق‌ریزان شاق روح، خود نیز دستخوش اوهام است این چیزی جز تزریق واکسن مکشوفه به خود کاشف نیست، یک تزریق داوطلبانه برای آزمایش نتایج کار اما در پس این تراش ارادی روح یکی از کارآمدترین نویسندگان ما لحظات شوم سال‌های ما را که هیچ‌گاه به دقت و علاقه ندیده‌ایم، در موارد تاثیرش نشان می‌دهد، چیزی که با کلید نقد، نقدی که بر واقعیت استوار باشد چهره عمومی زندگی ماست و شناخت ما را نسبت به دردها و سقوط‌هایی که همه علل مادی دارند کامل می‌کند. »
:«... فراموش نکنیم که در اینجا یک پزشک اعصاب و روان تخصص خود را با هنرش تلفیق کرده و به کشف رویه‌های تاریک واقعیت رفته است اما به‌هرحال او ملزوم نیست که این روابط را عریان برای ما توضیح دهد. او روزی ۸ ساعت در روز می‌نویسد و در این عرق‌ریزان شاق روح، خود نیز دستخوش اوهام است این چیزی جز تزریق واکسن مکشوفه به خود کاشف نیست، یک تزریق داوطلبانه برای آزمایش نتایج کار اما در پس این تراش ارادی روح یکی از کارآمدترین نویسندگان ما لحظات شوم سال‌های ما را که هیچ‌گاه به دقت و علاقه ندیده‌ایم، در موارد تاثیرش نشان می‌دهد، چیزی که با کلید نقد، نقدی که بر واقعیت استوار باشد چهره عمومی زندگی ماست و شناخت ما را نسبت به دردها و سقوط‌هایی که همه علل مادی دارند کامل می‌کند.»<ref name=''مجابی''/>
<ref name=''مجابی''/>
 
===دیدگاه امید کشتکار===
===دیدگاه امید کشتکار===
ساعدی برای آن‌که به اهداف خود که یکی از آن‌ها آگاه کردن توده مردم بود برسد، ناچار بود که از فراز، فرود بیاید و داستان‌ها و نمایشنامه‌هایش را طوری بنویسد که این طبقه متوسط ناآگاه به ادبیات و نمایش را جذب کند. حاصل این نوع دید آن می‌شود که نویسنده‌ای که اثر درخشان «واهمه‌های بی‌نام و نشان» را نوشته است، آثاری نمایشی می‌آفریند که چیزی جز بیانیه‌های سیاسی تاریخ مصرف‌دار نیستند.
ساعدی برای آن‌که به اهداف خود که یکی از آن‌ها آگاه‌کردن توده مردم بود برسد، ناچار بود که از فراز، فرود بیاید و داستان‌ها و نمایشنامه‌هایش را طوری بنویسد که این طبقه متوسط ناآگاه به ادبیات و نمایش را جذب کند. حاصل این نوع دید آن می‌شود که نویسنده‌ای که اثر درخشان «واهمه‌های بی‌نام و نشان» را نوشته است، آثاری نمایشی می‌آفریند که چیزی جز بیانیه‌های سیاسی تاریخ مصرف‌دار نیستند.


[[پرونده:Saedifilm.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''صحنه‌ای از فیلم گاو'''</center>]]
[[پرونده:Saeditaghvaei.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''به‌همراه ناصر تقوایی'''</center>]]
===دیدگاه [[پرویز جاهد]]===
===دیدگاه [[پرویز جاهد]]===
[[پرونده:Saeditaghvaei.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''به همراه ناصر تقوایی'''</center>]]
اگر فیلم متوسط شوهر آهوخانم ساخته داوود ملاپور که بر اساس رمانی به همین نام اثر محمدعلی افغانی، ساخته شد را نادیده بگیریم، بدون شک می‌توان فیلم «گاو» را نخستین اقتباس جدی و خلاقانه از ادبیات معاصر ایران در سینما دانست.مهرجویی درباره همکاری خود با ساعدی در نوشتن فیلم‌نامه «گاو» به نگارنده گفته است:
اگر فیلم متوسط شوهر آهوخانم ساخته داوود ملاپور که بر اساس رمانی به همین نام اثر محمدعلی افغانی، ساخته شد را نادیده بگیریم، بدون شک می‌توان فیلم «گاو» را نخستین اقتباس جدی و خلاقانه از ادبیات معاصر ایران در سینما دانست.مهرجویی درباره همکاری خود با ساعدی در نوشتن فیلمنامه «گاو» به نگارنده گفته است :{{سخ}}[[پرونده:Saedifilm.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''صحنه‌ای از فیلم گاو'''</center>]]
«ما علاوه‌بر گاو چندین فیلم مختلف با هم کار کردیم. کمی با هم گفت و گو می‌کردیم و بعد می‌نشستیم به نوشتن. مثلا یادم می‌آید که فیلم گاو را حدود ده شب یا دو هفته رفتیم توی مطب ساعدی در خیابان دلگشا و حرف می‌زدیم.»{{سخ}}
«ما علاوه بر گاو چندین فیلم مختلف با هم کار کردیم. کمی با هم گفت و گو می‌کردیم و بعد می‌نشستیم به نوشتن. مثلا یادم می‌آید که فیلم گاو را حدود ده شب یا دو هفته رفتیم توی مطب ساعدی در خیابان دلگشا و حرف می‌زدیم.»{{سخ}}
ناصر تقوایی در نخستین فیلم سینمایی‌اش به جای قصه‌های خود، همانند مهرجویی به سراغ قصه‌ای از ساعدی رفت.فیلم «آرامش در حضور دیگران» که بر اساس قصه واهمه‌های بی‌نام و نشان ساعدی (۱۳۴۶) ساخته شده، اثری انتقادی در نقد طبقه اجتماعی متوسط جامعه و قشر به ظاهر روشنفکر ایران و مناسبات بین آنهاست.
ناصر تقوایی در نخستین فیلم سینمایی‌اش به جای قصه‌های خود، همانند مهرجویی به سراغ قصه‌ای از ساعدی رفت.فیلم «آرامش در حضور دیگران» که بر اساس قصه واهمه‌های بی‌نام و نشان ساعدی (1346) ساخته شده، اثری انتقادی در نقد طبقه اجتماعی متوسط جامعه و قشر به ظاهر روشنفکر ایران و مناسبات بین آنهاست.
داریوش مهرجویی، بعد از موفقیت هنری فیلم «گاو»، چند سال بعد یعنی در ۱۳۵۳ به سراغ داستان دیگری از ساعدی یعنی «آشغالدونی» (از مجموعه گور و گهواره) می‌رود تا تجربه موفقیت‌آمیز «گاو» را در «دایره مینا» تکرار کند.{{سخ}}
داریوش مهرجویی، بعد از موفقیت هنری فیلم «گاو»، چند سال بعد یعنی در ۱۳۵۳ به سراغ داستان دیگری از ساعدی یعنی «آشغالدونی» (از مجموعه گور و گهواره) می‌رود تا تجربه موفقیت آمیز «گاو» را در «دایره مینا» تکرار کند.{{سخ}}
غلام‌حسین ساعدی به‌عنوان فیلم‌نامه‌نویس تنها با مهرجویی همکاری کرد و در نوشتن فیلم‌نامه «آرامش در حضور دیگران»، با ناصر تقوایی همکاری نکرد.<ref name=''پرویز''>{{یادکرد وب|نشانی = http://www.bbc.com/persian/arts/2010/11/101129_l41_cinema_saedi_cinema_jahed.shtml|عنوان=غلام‌حسین ساعدی و سینما}}</ref>
غلامحسین ساعدی به عنوان فیلمنامه‌نویس تنها با مهرجویی همکاری کرد و در نوشتن فیلمنامه «آرامش در حضور دیگران»، همکاری‌ای با ناصر تقوایی نداشت.
<ref name=''پرویز''>{{یادکرد وب|نشانی = http://www.bbc.com/persian/arts/2010/11/101129_l41_cinema_saedi_cinema_jahed.shtml|عنوان=غلامحسین ساعدی و سینما}}</ref>


[[پرونده:Saedimazar.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''مزار ساعدی در گورستان پرلاشز پاریس'''</center>]]
===خاموشی قلم===
===خاموشی قلم===
در غربتی که برای بار دوم به آن تن داد دیگر نتوانست دوام بیاورد. غربتی که میز و دم و دستگاهی در آن نداشت. بر سر مزار صادق هدایت رفت و به دوستانش گفت:{{سخ}}[[پرونده:Saedimazar.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''مزار ساعدی در گورستان پرلاشز پاریس'''</center>]]
در غربتی که برای بار دوم به آن تن داد دیگر نتوانست دوام بیاورد. غربتی که میز و دم و دستگاهی در آن نداشت. بر سر مزار [[صادق هدایت]] رفت و به دوستانش گفت:{{سخ}}
«میشه سنگ مزارش را به ما قرض بدهد تا یک میز تحریر برای نوشتن داشته باشیم.»
«میشه سنگ مزارش را به ما قرض بدهد تا یک میز تحریر برای نوشتن داشته باشیم.»
<ref name=''نوش آذر''/>{{سخ}}
<ref name=''نوش آذر''/>{{سخ}}
این دفعه بی‌تاب‌تر از هر زمان دیگری با زندگی جدیدش در پاریس مواجه می‌شداز ابتدای ورودش به این شهر تا چند ماه را در خانه دوستان قدیمش، هما ناطق و ناصر پاکدامن سپری کرد. همچنان فعال بود، اما دلزده و دلشکسته. هما ناطق دور افتادن ساعدی از فعالیت اصلی را به گردن سیاست‌بازها می‌اندازد:{{سخ}} «جنگیران حرفه‌ای پیرامونش را گرفتند. او را که همه عمر از جن زده‌ها می‌‌هراسید.»
این دفعه بی‌تاب‌تر از هر زمان دیگری با زندگی جدیدش در پاریس مواجه می‌شداز ابتدای ورودش به این شهر تا چند ماه را در خانه دوستان قدیمش، هما ناطق و ناصر پاکدامن سپری کرد. همچنان فعال بود، اما دلزده و دلشکسته. هما ناطق دور افتادن ساعدی از فعالیت اصلی را به گردن سیاست‌بازها می‌اندازد:{{سخ}} «جنگیران حرفه‌ای پیرامونش را گرفتند. او را که همه عمر از جن زده‌ها می‌‌هراسید.»
<ref name=''آوارگی''/>
<ref name=''آوارگی''/>{{سخ}}
سرانجام غلامحسین ساعدی در روز دوم آذرماه ۱۳۶۴ پس از طی یک بیماری کبدی در اثر خونریزی داخلی در پنجاه سالگی در پاریس درگذشت. پیکر او را در گورستان پرلاشز پاریس درنزدیکی صادق هدایت به خاک سپردند.
سرانجام غلام‌حسین ساعدی در روز دوم آذرماه۱۳۶۴ پس از طی یک بیماری کبدی در اثر خون‌ریزی داخلی در پنجاه‌سالگی در پاریس درگذشت. پیکر او را در گورستان پرلاشز پاریس در نزدیکی [[صادق هدایت]] به خاک سپردند.
 
==کتاب‌شناسی و ویژگی‌های اثر==
===لحن و سبک و سیاق ساعدی===
در برخی از آثار ساعدی اعم از نمایشنامه و داستان بیش از همه ویژگی‌های رئالیسم جادویی، آفرینش موجودات وهمی و استحاله شخصیت‌ها مدنظر قرار گرفته است. برخی از وجوه این سبک در آثار برجسته او مانند [[عزاداران بیل]]، [[مولوس کورپوس]]، [[آشفته حالان بیداربخت]] و [[ترس و لرز]] منعکس است. نمونه‌ای از این وجوه، عناصر نامتناجس، به‌ویژه موجودات عجیب و ترکیبی میان انسان و حیوان در آثار اوست. منتقدان، آثار او را در قالب سبک‌های دیگر نیز معرفی کرده‌اند. برخی سبک او را ترکیبی از سورئالیسم، امپرسیونیسم و رئالیسم با قطره‌های رنگینی از سمبولیسم می‌دانند. برخی معتقدند که آثار او «در شکل جهانی، قابل ارائه خواهد بود».{{سخ}}
یکی از ویژگی‌های ساعدی در مجموعه نخستش، توصیف غیر متعارف است از یک امر متعارف. این ویژگی تا آخر کار داستان نویسی او ادامه پیدا کرد و پخته‌تر و غنی‌تر شد. ساعدی نمی‌گوید شیئی به در خورد و صدا کرد؛ بلکه به شیء نسبتی انسانی می‌دهد و از این راه چیزی آشنا را غریبه می‌کند. بعدها ساعدی از این تکنیک نهایت استفاده را می‌برد تا جهانی از هول و هراس بیافریند.
 
===کارنامهٔ فعالیت===
آثار ساعدی را می‌توان در شش دسته مجموعه داستان‌، رمان، نمایشنامه، فیلم‌نامه، تک‌نگاری و ترجمه طبقه‌بندی کرد:
====مجموعه داستان====
* ''[[خانه‌های شهرری]]، تبریز، ۱۳۳۴
* ''[[شب‌نشینی باشکوه]]، ۱۳۳۹
* ''[[عزاداران بیل]]، ۸ داستان پیوسته، ۱۳۴۳
* ''[[دندیل]]، ۴داستان، ۱۳۴۵
* ''[[گور و گهواره]]، ۳ داستان، ۱۳۴۵
* ''[[واهمه‌های بی‌نام و نشان]]، ۶ داستان، ۱۳۴۶
* ''[[ترس و لرز]]، ۶داستان پیوسته، ۱۳۴۷.
* ''[[آشفته حالان بیداربخت]]، ۱۰ داستان، ۱۳۷۷
====رمان====
* ''[[توپ]]، ۱۳۴۸
* ''[[تاتار خندان]]، ۱۳۵۳
* ''[[غریبه در شهر]]، ۱۳۵۵
 
====نمایشنامه====
* ''[[کاربافک‌ها در سنگر]]، ۱۳۳۹
* ''[[کلاتهٔ گل]]، ۱۳۴۰
* ''[[ده لال‌بازی]]، ۱۰ نمایشنامه پانتومیم، ۱۳۴۲
* ''[[چوب به دست‌های ورزیل]]، ۱۳۴۴
* ''[[بهترین بابای دنیا]]، ۱۳۴۴
* ''[[پنج نمایشنامه از انقلاب مشروطیت]]، ۱۳۴۵
* ''[[آی باکلاه آی بی‌کلاه]]، ۱۳۴۶
* ''[[خانه روشنی]]، ۵ نمایشنامه، ۱۳۴۶
* ''[[دیکته و زاویه]]، ۲ نمایشنامه، ۱۳۴۷
* ''[[پرواربندان]]، ۱۳۴۸
* ''[[وای بر مغلوب]]، ۱۳۴۹
* ''[[ما نمی‌شنویم]]، ۳ نمایشنامه، ۱۳۴۹
* ''[[جانشین]]، ۱۳۴۹
* ''[[چشم در برابر چشم]]، ۱۳۵۰
* ''[[مار در معبد]]، ۱۳۵۲
* ''[[عاقبت قلم فرسایی]]، ۲ نمایشنامه، ۱۳۵۴
* ''[[هنگامه آرایان]]، ۱۳۵۴
* ''[[ضحاک]]، ۱۳۵۵
* ''[[ماه عسل]]، ۱۳۵۷
 
====فیلم‌نامه====
* ''[[فصل گستاخی]]، ۱۳۴۸
* ''[[گاو]]، ۱۳۵۰
* ''[[عافیتگاه]]، ۱۳۵۷
* ''[[مولوس کورپوس]]، ۱۳۶۱
 
====تک‌نگاری====
* ''[[ایلخچی]]، ۱۳۴۲
* ''[[خیاو یا مشکین‌شهر]]، ۱۳۴۳
* ''[[اهل هوا]]، ۱۳۴۵
 
===ترجمه===
* ''شناخت خویشتن (آرتور جرسیلد)، با محمدنقی براهنی، ۱۳۴۲
* ''قلب، بیماری‌های قلبی و فشارخون (ه. بله‌کسلی)، با محمد علی نقشینه، ۱۳۴۲
* ''آمریکاآمریکا (الیا کازان)، با محمدنقی براهنی، ۱۳۴۳
 
====نشریات====
* ''[[کتاب اول الفبا]]، تابستان ۱۳۵۲
* ''[[کتاب دوم الفبا]]، پاییز ۱۳۵۲
* ''[[کتاب سوم الفبا]]، زمستان ۱۳۵۲
* ''[[کتاب چهارم الفبا]]، تابستان ۱۳۵۳
* ''[[کتاب پنجم الفبا]]، زمستان ۱۳۵۳
* ''[[کتاب ششم الفبا]]، تابستان ۱۳۵۶
[[الفبا چاپ پاریس]]
* ''کتاب اول، زمستان ۱۳۶۱
* ''کتاب دوم، بهار ۱۳۶۲
* ''کتاب سوم، تابستان ۱۳۶۲
* ''کتاب چهارم، پاییز ۱۳۶۲
* ''کتاب پنجم، زمستان ۱۳۶۳
* ''کتاب ششم، پاییز ۱۳۶۴
* ''کتاب هفتم، پاییز ۱۳۶۵
 
 
===سخنی بیشتر دربارهٔ آثارش===
====ممنوع ولی مجاز====
از دهه ۶۰ کتاب‌های ساعدی به‌دلیل همکاری وی با گروهک‌های مسلح و هتاکی نسبت به [آیت الله] خمینی و مقابله با انقلاب، ممنوع الانتشار شد؛ لکن در دولت اصلاحات، آثار وی به لطف سیاست تساهل و تسامح وزیر ارشاد وقت منتشر گردید. این اقدام با انتقاد برخی از گروه‌های متعهد و وفادار جمهوری اسلامی مواجه شد. از جمله دفتر سیاسی سپاه پاسداران در نشریه رویدادها نسبت به تجدید چاپ آن آثار اعتراض کردند. اما مدیرکل وقت کتاب وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی اعلام کرد که چون آقای دکتر ساعدی در هیچ‌یک از مراجع قانونی ایران محکوم نشده‌اند، نمی‌توان جلو انتشار آثار او و یا تجدید چاپ آن‌ها را گرفت.
 
====دنیای مارکز و دنیای ساعدی====
ساعدی پیش از رئالیسم جادویی مارکز و ماکوندوی غربیش و خیلی پیش از ترجمه آن‌ها به آفرینش جهانی خیالی با دستمایه‌های جادو و بیشتر هراس پرداخته بود؛ اما تفاوت این دو شاید بیشتر در این باشد که دنیای مارکز سرشار از شهوت زیستن است و جهان ساعدی مشحون از مرگ و جنون و از این نظر شاید ساعدی بیشتر به فاکنر نزدیکتر باشد تا مارکز.
 
====عاشقی به سبک چخوف====
می‌گویند چخوف عاشق شخصیت‌های داستانش بود و آدم‌هایش را دوست داشت و این از سطر‌سطر آثارش پیداست. تاثیر چخوف بر ساعدی آشکار است. ساعدی هم پیداست که آدم‌هایش را دوست دارد. مهربانی از ویژگی‌های شاخص شخصیت اوست؛ اما این هم هست  که نوع دوست داشتن او، دوست داشتنی توام با وحشت است و اضطراب. ساعدی بلاهت جماعتی گرسنه و عقیم را نمایش می‌دهد. بلاهتی که به غارت ختم می‌شود. آدم‌های ساعدی در زخم‌خورده‌ترین حالتشان باز تحمل می‌کنند و می‌مانند. انگار به امید روزی که ورق برگردد و به قولی گدا معتبر شود، وحشت ساعدی هم از همین است.
 
====جهان داستان‌های ساعدی====
جهان نیازمندان بی‌قهرمانی است که در پی قهرمان باقی و قدیس‌پروری عمرشان تباه شده است و از قهرمان هم خبری نیست. ساعدی در تمام داستان‌هایش همین فقر را نشانه رفته است. قهرمان نبودن و بی‌قهرمان زیستن فقر نیست، فقر آن‌جاست که از آدمی با هزار نقطه ضعف و نیاز، قهرمانی قدیس ساخته شود. در جهان ساعدی چنین قهرمانی یا فریبکار می‌شود یا گریزان و سرگردان.
 
====بررسی نقش زن در آثار ساعدی====
زن در داستان‌های ساعدی اصولاً یا شخصیتی مادرگونه دارد، یا دختری است نجیب، هنرمند و عاشق‌پیشه یا اینکه در اغلب مواقع یک زن وقیح است که با وقاحتش قصد دارد به خواسته‌هایش برسد.
ساعدی در این رابطه می‌نویسد: «چاله چوله‌های عاطفی سنگ پای روحه. یک مرتبه می‌آید و همه چیز را جاکن می‌کند.»
<ref name=''نوش آذر''/>
بااین‌حال [[نیلوفر بیضایی]] نظری کاملا متفاوت دارد، از نظر او در آثاری از ساعدی که در آن زنان حضور دارند، این حضور در سایه خصلت‌های پستی که نویسنده برای آن‌ها در نظر می‌گیرد بی‌اهمیت و منفی جلوه می کند.
ساعدی در مصاحبه‌ای در مورد کمرنگ بودن نقش زن در آثارش و اینکه آیا تعمدی در کار بوده یا نه می‌گوید:{{سخ}}
«نه! تعمدی در کار نبوده است. وقتی راجع به زن فکر می‌کنند، به خصوص ایرانی‌ها در فضای خاصی زندگی کرده‌اند، بیشتر به زن به‌عنوان یک ماده نگاه می‌کنند. شخصیت گدا یک زن است. یک پیرزن. پس زن حضور دارد. در «آرامش در حضور دیگران» دو تا زن جوان هستند. به هر حال در کار من در این مورد تعمدی در کار نیست. بستگی دارد به اینکه در اثری که می‌نویسید ضرورت وجود زن هست یا نه.»
<ref name=''نیلوفر''>{{یادکرد وب|نشانی = http://www.bbc.com/persian/arts/2010/11/101123_l41_theater_saeedi_niloufar_beizaee.shtml|عنوان=نگاهی به زندگی و آثار غلام‌حسین ساعدی}}</ref>
 
====انقلابی سابق====
حدیث زندگی او بی‌شک حدیث دردمندی است که در دو نوبت آوارگی دید. هم در دوران شاه و هم در دوران پس از انقلاب اسلامی. زندگی و آثار غلام‌حسین ساعدی، حکایت خلاقیت، نبوغ و آفرینش هنری است در بستر یک جامعه استبدادزده.ساعدی پس از انقلاب تا مدت‌ها تحت تعقیب بود و به گفته خودش چندین ماه زندگی مخفی داشت:«همدم من چرخ‌های بزرگ خیاطی و مانکن‌های گچی بود. اغلب در تاریکی می‌نوشتم. بیش از هزار صفحه داستان‌های کوتاه نوشتم. در این میان برادرم را دستگیر کردند و مدام پدرم را تهدید می‌کردند که جای مرا پیدا کنند و آخر سر دوستان ترتیب فرار مرا دادند و من با چشم گریان و خشم فراوان و هزاران کلک از راه کوه‌ها و دره‌ها از مرز گذشتم و به پاکستان رسیدم و با اقدامات سازمان ملل و کمک چند حقوقدان فرانسوی ویزای فرانسه را گرفتم و به پاریس آمدم.» همچنین چند روز پیش از مرگش تاسف خود را از وضعی که دچار آن شده اینگونه ابراز می‌دارد: «درگیری سیاسی تا به حال نگذاشته است که به این کار (نویسندگی) بپردازم. کار اصلی من مبارزه با مرگ است. من نمی‌خواهم بمیرم.»
 
====منافق فعلی====
هشت روز پس از پیروزی انقلاب و در تاریخ ۳۰بهمن۱۳۵۷ عده‌‌ای از اعضای کانون نویسندگان در یک حرکت تاکتیکی به دیدار [آیت الله] خمینی رفتند. غلام‌حسین ساعدی هم در میان کسانی که به دیدار ایشان رفتند، قرار داشت. او بعدها و در جریان گفت‌و‌گو با ضیاء صدقی، به ماجرای این ملاقات اشاره می‌کند. ساعدی در جریان رفراندوم ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ مخالفت خود با حاکمیت اسلامی را علنی کرد و مقابل نظام ایستاد. وی تمام توان خود را در خدمت با تبلیغات سوء علیه رفراندوم جمهوری اسلامی به کار گرفت. همچنین در رابطه با انتخابات مجلس خبرگان نوشت:« انتخابات قلابی راه انداختند و نخبه‌های حیرت‌آور و شیخ‌های بی‌نام و نشان مسئله‌گو را از صندوق‌ها بیرون کشیدند تا سرنوشت‌نامه سیاهی، نه تنها برای نسل حاضر که برای نسل‌های بعدی رقم بزنند، نخبه‌هایی که بیشترشان در روضه‌خوانی صلاحیت دارند.»
 
===منبع‌شناسی===
به طور کلی دو شناخت‌نامه در ارتباط با زندگی و آثار غلام‌حسین ساعدی موجود می‌باشد. یکی شناخت‌نامه‌ای است که [[جواد مجابی]] گرآورده است و دیگری شناخت‌نامه‌ای است به همت کوروش اسدی.
برخی دیگر از منابعی که در ارتباط با ساعدی و آثارش موجود می‌باشند:
* ''[[گوهر مراد و مرگ خود خواسته]]، [[اسماعیل جمشیدی]]، ۱۳۸۱، تهران، نشر علم
* ''[[بختک نگار قوم (نقد آثار غلام‌حسین ساعدی) از نگاه نویسندگان]]، [[علی‌رضا سیف‌الدینی]]، ۱۳۷۸، تهران، نشر اشاره
* ''[[نقد و تحلیل و گزیده داستان‌های غلام‌حسین ساعدی]]، [[روح‌الله مهدی‌پورعمرانی]]، ۱۳۸۱، تهران، نشر روزگار
* ''[[نقد آثار غلام‎حسین ساعدی (گوهرمراد)]]، [[عبدالعلی دست‌غیب]]، ۱۳۵۴، نشر چاپار
 
 


== پانویس ==
== پانویس ==
خط ۳۴۰: خط ۳۶۳:


== منابع ==
== منابع ==
* {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی=اسدی|نام=کورش|پیوند نویسنده=کورش اسدی|عنوان=شناخت‌‌‌نامهٔ غلام‌حسین ساعدی|سال=۱۳۹۶|ناشر=نشر نیماژ|مکان=تهران|شابک=۹۷۸۶۰۰۳۶۷۳۹۴۶|صفحه=|تاریخ بازبینی=}}
* {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی=اسدی|نام=کورش|پیوند نویسنده=کورش اسدی|عنوان=شناخت‌‌‌نامهٔ غلام‌حسین ساعدی|سال=۱۳۹۶|ناشر=نشر نیماژ|مکان=تهران|شابک=۹۷۸۶۰۰۳۶۷۳۹۴۶|صفحه=}}


* {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی=مجابی|نام=جواد|پیوند نویسنده=جواد مجابی|عنوان=شناختنامهٔ ساعدی|سال=۱۳۷۸|ناشر=نشر قطره|مکان=تهران|شابک=۹۶۴-۳۴۱-۰۵۰-۱|صفحه=|تاریخ بازبینی=}}
* {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی=مجابی|نام=جواد|پیوند نویسنده=جواد مجابی|عنوان=شناختنامهٔ ساعدی|سال=۱۳۷۸|ناشر=نشر قطره|مکان=تهران|شابک=۹۶۴-۳۴۱-۰۵۰-۱|صفحه=}}




==پیوند به بیرون==
==پیوند به بیرون==
*{{یادکرد وب|نشانی=http://www.bbc.com/persian/arts/2015/11/151125_l41_books_saedi_anniversary
*{{یادکرد وب|نشانی=http://www.bbc.com/persian/arts/2015/11/151125_l41_books_saedi_anniversary
|عنوان=واژه‌های غریب در دنیای عجیب؛ ۳۰ سال از مرگ ساعدی گذشت|ناشر=|تاریخ انتشار=۲۵ نوامبر ۲۰۱۵ - ۴ آذر ۱۳۹۴}}
|عنوان=واژه‌های غریب در دنیای عجیب؛ ۳۰ سال از مرگ ساعدی گذشت|ناشر=|تاریخ انتشار=۴آذر۱۳۹۴ (۲۵نوامبر۲۰۱۵)}}


*{{یادکرد وب|نشانی=http://www.bbc.com/persian/arts/2010/11/101125_l41_book_saedi_special_page|عنوان=یادی از غلامحسین ساعدی؛ ۲۵ سال پس از مرگش|ناشر=|کد خبر=|تاریخ انتشار=۲۵ نوامبر ۲۰۱۰ - ۴ آذر ۱۳۸۹}}  
*{{یادکرد وب|نشانی=http://www.bbc.com/persian/arts/2010/11/101125_l41_book_saedi_special_page|عنوان=یادی از غلام‌حسین ساعدی؛ ۲۵ سال پس از مرگش|ناشر=|کد خبر=|تاریخ انتشار=۴آذر۱۳۸۹ (۲۵نوامبر۲۰۱۰)}}  


*{{یادکرد وب|نشانی=http://www.bbc.com/persian/arts/2010/11/101122_l41_saedi_anniversary_baraheni.shtml|عنوان=در حکمت ساعدی بودن گوهر مراد|ناشر=|کد خبر=|تاریخ انتشار= ۴ آذر ۱۳۹۴}}  
*{{یادکرد وب|نشانی=http://www.bbc.com/persian/arts/2010/11/101122_l41_saedi_anniversary_baraheni.shtml|عنوان=در حکمت ساعدی بودن گوهر مراد|ناشر=|کد خبر=|تاریخ انتشار= ۴آذر۱۳۹۴}}  


*{{یادکرد وب|نشانی=http://www.bbc.com/persian/arts/2010/11/101125_l41_book_saedi_sarkoohi_memories.shtml|عنوان=نگاهی دیگر؛ ساعدی، آل احمد و فداییان خلق تبریز|ناشر=|کد خبر=|تاریخ انتشار= ۴ آذر ۱۳۹۴}}  
*{{یادکرد وب|نشانی=http://www.bbc.com/persian/arts/2010/11/101125_l41_book_saedi_sarkoohi_memories.shtml|عنوان=نگاهی دیگر؛ ساعدی، آل احمد و فداییان خلق تبریز|ناشر=|کد خبر=|تاریخ انتشار= ۴آذر۱۳۹۴}}  


*{{یادکرد وب|نشانی=http://www.bbc.com/persian/arts/2010/11/101118_hn_saedi_sang.shtml|عنوان=داستان انقلاب به روایت غلامحسین ساعدی|ناشر=|کد خبر=|تاریخ انتشار= ۴ آذر ۱۳۹۴}}  
*{{یادکرد وب|نشانی=http://www.bbc.com/persian/arts/2010/11/101118_hn_saedi_sang.shtml|عنوان=داستان انقلاب به روایت غلام‌حسین ساعدی|ناشر=|کد خبر=|تاریخ انتشار= ۴آذر۱۳۹۴}}  


*{{یادکرد وب|نشانی=http://www.bbc.com/persian/arts/2010/11/101125_l41_book_saedi_behnood.shtml|عنوان=پهلوانی که گریستن می توانست|ناشر=|کد خبر=|تاریخ انتشار= ۴ آذر ۱۳۹۴}}  
*{{یادکرد وب|نشانی=http://www.bbc.com/persian/arts/2010/11/101125_l41_book_saedi_behnood.shtml|عنوان=پهلوانی که گریستن می توانست|ناشر=|کد خبر=|تاریخ انتشار= ۴آذر۱۳۹۴}}  


*{{یادکرد وب|نشانی=http://www.bbc.com/persian/arts/2010/11/101123_l41_theater_saeedi_niloufar_beizaee.shtml|عنوان=نگاهی به زندگی و آثار غلامحسین ساعدی|ناشر=|کد خبر=|تاریخ انتشار= ۴ آذر ۱۳۹۴}}  
*{{یادکرد وب|نشانی=http://www.bbc.com/persian/arts/2010/11/101123_l41_theater_saeedi_niloufar_beizaee.shtml|عنوان=نگاهی به زندگی و آثار غلام‌حسین ساعدی|ناشر=|کد خبر=|تاریخ انتشار= ۴آذر۱۳۹۴}}  


*{{یادکرد وب|نشانی=http://www.bbc.com/persian/arts/2010/11/101129_l41_cinema_saedi_cinema_jahed.shtml|عنوان=غلامحسین ساعدی و سینما|ناشر=|کد خبر=|تاریخ انتشار= ۴ آذر ۱۳۹۴}}  
*{{یادکرد وب|نشانی=http://www.bbc.com/persian/arts/2010/11/101129_l41_cinema_saedi_cinema_jahed.shtml|عنوان=غلام‌حسین ساعدی و سینما|ناشر=|کد خبر=|تاریخ انتشار= ۴آذر۱۳۹۴}}  


*{{یادکرد وب|نشانی=https://www.dw.com/fa-ir/%D9%85%D8%B1%DA%AF-%D8%AF%D8%B1-%D8%A2%D9%88%D8%A7%D8%B1%DA%AF%DB%8C-%DB%B2%DB%B5-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D8%A7%D8%B2-%D9%85%D8%B1%DA%AF-%D8%B3%D8%A7%D8%B9%D8%AF%DB%8C-%D9%85%DB%8C%DA%AF%D8%B0%D8%B1%D8%AF/a-6257513|عنوان=مرگ در آوارگی • ۲۵ سال از مرگ ساعدی می‌گذرد|ناشر=|کد خبر=|تاریخ انتشار=}}
*{{یادکرد وب|نشانی=https://www.dw.com/fa-ir/%D9%85%D8%B1%DA%AF-%D8%AF%D8%B1-%D8%A2%D9%88%D8%A7%D8%B1%DA%AF%DB%8C-%DB%B2%DB%B5-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D8%A7%D8%B2-%D9%85%D8%B1%DA%AF-%D8%B3%D8%A7%D8%B9%D8%AF%DB%8C-%D9%85%DB%8C%DA%AF%D8%B0%D8%B1%D8%AF/a-6257513|عنوان=مرگ در آوارگی، ۲۵ سال از مرگ ساعدی می‌گذرد|ناشر=|کد خبر=|تاریخ انتشار=}}

نسخهٔ ‏۱ تیر ۱۳۹۸، ساعت ۰۱:۴۴

غلام‌حسین ساعدی

زمینهٔ کاری داستان‌نویس، نمایشنامه‌نویس،فیلم‌نامه نویس، مترجم
زادروز ۲۴دی۱۳۱۴
تبریز
پدر و مادر علی اصغر ساعدی،طیبه
مرگ ۲آذر۱۳۶۴
پاریس
لقب گوهرِ مراد
بنیانگذار مجله‌ الفبا(چاپ پاریس)
پیشه نویسنده
سال‌های نویسندگی از۱۳۳۱ تا۱۳۶۴
کتاب‌ها عزاداران بیل، آشفته حالان بیدار بخت، واهمه های بی نام و نشان و...
نمایشنامه‌ها آی بی‌کلاه آی باکلاه، چوب به دست‌های ورزیل،
بهترین بابای دنیا و...
فیلم‌نامه‌ها ما نمی‌شنویم، فصل گستاخی و عافیت‌گاه
همسر(ها) بدریِ لَنکَرانی
فرزندان نداشت
مدرک تحصیلی پزشکی
دانشگاه دانشکدهٔ پزشکی تبریز
اثرپذیرفته از جلال آل‌احمد
غلام‌حسین در دو‌سالگی
منزل پدری ساعدی در تبریز
نوجوانی غلام‌حسین
ساعدی در دانشکده پزشکی
ساعدی در پادگان سلطنت‌آباد
در یکی از سفرهایش

غلام‌حسین ساعدی معروف به گوهر مراد داستان‌نویس ، شاعر، نمایشنامه‌نویس ، روزنامه‌نگار ، فعال سیاسی و پزشک معاصر بود.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

* * * * *

غلام‌حسین ساعدی در شانزده‌سالگی فعالیت سیاسی خود را آغاز کرد. انگیزه‌ای قوی‌تر، رهبری و تعلیم دیگران، او را به نوشتن و روزنامه‌نگاری کشاند. پیش از آنکه دیپلم بگیرد در هفده سالگی او را می‌بینیم که در سه روزنامه وابسته به حزب توده قلم می‌زند. در آن‌ها داستان و مقاله می‌نویسد و حتی به‌عنوان سردبیر، نشریه‌ جوانان آذربایجان را می‌گرداند. نوجوانی او مصادف بود با نهضت ملی شدن نفت و سپس کودتای ۲۸مرداد ۱۳۳۲. در همین سال‌هاست که برای اولین بار به جرم همکاری با سازمان جوانان فرقه دموکرات پیشه وری به زندان می‌افتد، وقتی از زندان آزاد می‌شود تجربه‌های تازه‌ای آموخته است. پس از کودتا در دانشگاه تبریز پزشکی می‌خواند و دکترایش را در رشته روانپزشکی می‌گیرد.[۱][۲]خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
سال ۱۳۳۹ برای گذراندن سربازی در پادگان سلطنت آباد به تهران می‌آید. ساعدی طبیب پادگان است. در همین سال‌هاست که نمایشنامه‌ها و داستان‌هایش را در نشریه سخن چاپ می‌کند. در آغاز دهه ۴۰ مطب دلگشا را باز می‌کند و درگیر طبابت فقرا و کارهای ادبی و سیاست و راه انداختن نشریات ادبی می‌شود.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
پربارترین سال‌های عمر ساعدی از سال‌های ۴۳-۴۲ به بعد شروع می‌شود. او برای نوشتن تک‌نگاری‌ها به حوالی تبریز و جنوب بوشهر و جزایر سفر می‌کند. تمام مجموعه داستان‌ها و نمایشنامه‌های درخشان او حاصل این دهه شکوفاست. ساعدی در حین کار پزشکی و ادبی، روزنامه نگاری هم کرده است که از آن جمله می‌توان به دوازده شماره «الفبا»، شش شماره در ایران و شش شماره در فرانسه اشاره کرد و نیز «ایرانشهر» که پیش از انقلاب در لندن منتشر می‌شد و ساعدی در انتشار آن با شاملو همکاری داشت. خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
در ۱۳۵۳ ساواک رسماً او را دستگیر می‌کند. پیش از این هم ساعدی بارها به زندان افتاده بود؛ ولی در این بار آخر ساواک ضربه دهشتناکی به او می‌زند. نزدیک به یک سال در اوین بازجویی و شکنجه می‌شود. ساواک از او می‌خواهد که مخفیگاه چریک‌ها و اهدافشان را لو بدهد. ساعدی اطلاعی از این امور ندارد.۱۳۵۴ بالاخره آزاد می‌شود. ۱۳۵۶ به دعوت انجمن‌های ادبی و دانشگاهی آمریکا به آنجا می‌رود و به همراه کنفدراسیون دانشجویان دست به افشاگری‌هایی درباره شکنجه می‌زند.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
در ۱۳۵۷ به ایران باز می‌گردد. از این زمان تا وقتی که باز مجبور به ترک ایران شود (۱۳۶۰) مانند تمام هنرمندان و روشنفکران فعال دوران شاه خواسته یا ناخواسته بیشتر درگیر امور سیاسی و مطبوعاتی است.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
ساعدی خود در این باره می‌نویسد:«‌ابتدا با تهدید‌های تلفنی شروع شده بود. در روزهای اول انقلاب ایران بیشتر از داستان‌نویسی و نمایشنامه‌نویسی که کار اصلی من است مجبور بودم که برای سه روزنامه معتبر و عمده کشور هر روز مقاله بنویسم. یک هفته‌نامه هم به نام آزادی مسئولیت عمده‌اش با من بود...»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
پس از مهاجرت اجباری به پاریس سر انجام غربت را تاب نیاورد و در ۱۳۶۴ از شر آوارگی برای همیشه رها شد.

همراه مادرش طیبه خانم، زنی که همواره حامی او بود و وقتی از زندان با او تماس گرفتند تا از پسرش بخواهد دست از نوشتن مقاله سیاسی بردارد او گفت: «از قول من بهش بگید اگر همچین کار‌ی کنه حق نداره پاشو تو‌ی خونه بذاره و شیرمو حرامش می‌کنم» و تلفن را قطع می‌کند.
درحال ویزیت بیمار در درمانگاهی در میدان قزوین تهران
محوطه دانشگاه تبریز
به‌سمت کوی دانشگاه
پس از نشست ادبی دانشگاه همراه‌با جلال آل‌احمد و دیگران

داستانک

تردید

ساعدی نمی‌توانست تشخیص بدهد تاثیر کلامش در داستان‌ها بر مخاطبانش بیشتر است یا در نمایشنامه‌هایش و همیشه بین این دو سردرگم بود. به همین دلیل هم محتوای یک نمایشنامه با یک یا چند داستان از او یکسان به نظر می‌رسید. به گفته جواد مجابی او نام ساعدی را بر داستان‌ها و گوهرمراد را بر نمایشنامه‌هایش برگزید تا به نظر خود توانسته باشد تعادل را در هر دو گونه حفظ کند.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

عضو علی البدل کانون نویسندگان ایران

نطفه‌ٔ برپایی کانون نویسندگان ایران در کنار جلال آل احمد، احمد شاملو و به‌آذین در اوایل دههٔ ۴۰ در مطب دلگشا‌ی غلام‌حسین ساعدی بسته می‌شود. منع سانسور و پاسداری از آزادی قلم و بیان از هدف‌های اصلی این کانون محسوب می‌شدند. هدفی که بعدها توفیق وصال نیافت. نگاه منتقدانهٔ او به عملکرد دولت در برابر اهداف کانون در مصاحبهٔ سال ۵۷ ساعدی در نیویورک به وضوح گویای این نگاه است: «... این شوخی نیست، حقیقت است که وقتی صدای کانون نویسندگان ایران در تمام پهنهٔ مملکت طنین انداخت، روزنامه‌های وابسته خبر دادند که به هفتصد و خرده‌ای یا هشتصد و خرده‌ای نویسنده و شاعر این انجمن‌ها جایزه داده شد! راستی این همه اهل قلم در کدام قارهٔ دنیا پیدا می‌شود تا چه رسد به مملکتی که تعداد کتاب‌های چاپ شده در آن در هر سال به ششصد عنوان نیز نمی‌رسد؟
با وجود مخالفت صریح دولت، کانون نویسندگان به طور غیر‌رسمی، و نه غیر‌قانونی، به حیات خود ادامه می‌دهد و امیدوار است که پشتیبانی هرچه بیشتر متفکرین و نویسندگان و ناشرین آزادی‌خواه جهان، دولت ایران را وادار به پذیرش درخواست‌های کانون بکند... .»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

ماجرای افتتاحیه کوی دانشگاه تبریز

ساعدی در سال ۱۳۴۶ همراه با جلال آل‌احمد به دانشگاه تبریز رفتند در آن روزگار آن‌ها نماد روشنفکران و معترضین جامعه خود بودند. صمد بهرنگی عمدتاً مسئول برگزاری هماهیش‌ها و نشست‌ها در دانشگاه تبریز بود. بنابراین فرصت را مغتنم شمرد و جلسهٔ گفت‌و‌گوی دانشجویی با حضور این دو تن ترتیب داد. این نشست با حضور ساعدی و آل‌احمد به مقدمه‌ای برای اعتصاب بزرگ دانشگاه تبریز بدل شد.فرج سرکوهی که خود در این نشست حضور داشته است دربارهٔ محتوای آن اینچنین می‌نویسد:

«ساعدی درباره تعریف و کارکرد تمثیل، استعاره و نماد در نمایش‌نامه‌های خود سخن گفت.»

از قضا این نشست مصادف شده بود با مراسم افتتاحیه کوی (خوابگاه) دانشگاه تبریز که قرار بود در حضور تیمسار صفاری، استاندار و رئیس دانشگاه تبریز، در بعدازظهر همان روز، در مراسمی رسمی با قیچی کردن روبان رنگی آن را افتتاح کنند اما ساعدی که تازه در طول مسیر از ماجرا خبردار شده بود به گفته سرکوهی : «شیطنتی معترض در چشم‌های درشت و زیبای ساعدی شعله کشید و طنزی زیبا در لحن و کلامش درخشید و رو به آل‌احمد گفت چطور است ما زحمت تیمسار محترم را کم کنیم؟ و بعد بی آنکه کسی پرسیده باشد چطور؟ ادامه داد که ما کوی را افتتاح می‌کنیم.»
و به محض رسیدن روبان را بادست‌های خود قیچی کرده و آن را در میان بهت و تشویق دانشجویان افتتاح کردند.[۳]

سکوت شعرخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

بسیار اندکند افرادی که می‌دانند غلام‌حسین ساعدی شاعر نیز بوده است. او اهمیت فراوانی برای شعر قائل بود و از شدت این علاقه و احترام هم بود که هرگز در فصلنامهٔ الفبایش شعری به چاپ نرساند. اشعاری که سروده بیش از سی و چهار قطعه‌اند و برخی به غزل و اکثرا نیمایی. تنها سه شعر او عنوان دارند و مابقی در حسرت هویت یافتن از سمت خالقشان در گور کاغذ آرمیده‌اند. به گفتهٔ دوستانش این اشعار تنها پس از مرگ او بود که روی مخاطب به خودشان دیدند، او چون گنجی از آن‌ها تا پایان عمر محافظت نمود. آنچه در زیر آمده است نمونه‌ای از این گنج است:
هر دایره خطی بسته است
بسته است سخت
سختی دایره
بسیار مضحک است
مثل حباب در آب
مثل حباب در باد
هر لحظه در تمایلِ
پاشیدن و رها شدن از وجود مردهٔ خویش است.
و مرگ
مرگ دایره‌ای بسته است
بسته شدن به هرچه که بسته است
یک خط بی‌نهایت در خود دویدن است
بله
این خط دایره

گوهرمراد
علی نصیریان و جعفر والی در صحنه‌ا‌ی از نمایش «دست بالا‌ی دست»، از آثار غلام‌حسین ساعدی
جمشید مشایخی و علی نصیریان در صحنه‌ا‌ی از نمایش «بهترین بابا‌ی دنیا» نوشته غلام‌حسین ساعدی
عزت‌الله انتظام‌ی در صحنه‌ا‌ی از نمایش «آ‌ی با‌کلاه، آ‌ی بی‌کلاه» نوشته غلام‌حسین ساعدی
جعفر والی در صحنه‌ا‌ی از نمایش «روح چاه» نوشته غلام‌حسین ساعدی
پرویز فنی‌زاده و فهیمه راستکار در صحنه‌ای از نمایش «وای بر مغلوب»

ارزیابی خویش

غلام‌حسین ساعدی مدام آثارش را در معرض ارزیابی قرار می‌داد و غالباً از نتیجه کار چندان که باید راضی به نظر نمی‌رسید. در جایی اینچنین به خود و قلمش می‌تازد:
«... دوری از وطن و بی‌خانمانی تا حدود زیادی کارهای اخیرم را تیزتر کرده است. من نویسنده‌ متوسطی هستم، هیچ‌وقت کار خوب ننوشته‌ام، ممکن است بعضی‌ها با من هم‌عقیده نباشند؛ ولی مدام هر‌شب و روز صدها سوژهٔ ناب مغز مرا پر می‌کند. فعلاً شبیه چاه آرتزینی هستم که هنوز به منبع اصلی نرسیده، امیدوارم چنین شود و یک‌مرتبه موادی بیرون بریزد... .» و در یکی از نامه‌هایش به فرج الله صبا، روزنامه‌نگار، خود را این گونه ملامت می‌کند:

«در هر کاری خواسته‌ام خود را زودتر خلاص کنم. در نوشتن خواسته‌ام زودتر فارغ شوم و جنین مرده بیرون انداخته‌ام.»[۴]

متن کارت دعوت عروسی هم نوشته است

ساعدی در کنار دوستان و نزدیکان خود فردی بسیار شوخ و طناز شناخته می‌شد، به‌طوری‌که برای متن کارت دعوت عروسی برادرش اکبر ساعدی و همسرش فیروزه جوادی چند متن مختلف بر روی کاغذ آورد تا از خشکی و یکنواختی این دست نوشته‌ها بکاهد و آن‌ها را از حالتی رسمی به‌حالتی صمیمانه تبدیل کند:

«فیروزه جوادی و علی‌اکبر ساعدی»، به همدیگر کاراته زده و کانون مستقلی می‌خواهند روبه‌راه کنند، تشریف بیاورید تا به ریش هر دو (که هر دو ریش دارند) اندکی بخندیم.
زندگی مشترک، لولایی است که آزادی را از آدمیزاد سهل است که از جسم و جان نیز می‌گیرد، منتهی «فیروزه جوادی» و «علی‌اکبر ساعدی» به این اصل، معرفت پیدا نکرده‌اند و می‌خواهند خلاف این قضیه را ثابت کنند، لطفاً تشریف بیاورید و قیافهٔ این دو فیلسوف را ببینید!خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
قسمتی از یک نامه‌: «کله‌ام پر است، اگر آرامش و سکونی داشتم شاید هر روز یک قصه می‌نوشتم...به هر ترتیبی شده فرار می‌کنم و به تو پناه می‌آورم. تو تنها پناهگاه من هستی.»

طاهره، طاهره، طاهره

طاهره کوزه‌گرانی و غلام‌حسین هرگز به هم نرسیده‌اند و این عشق، بی‌وصل پایان یافته است. غم فراق و اندوه عشق تا زمانی‌که در جهان خاکی بوده‌اند همراهشان بوده است. گذرت اگر به گورستان وارلان تبریز بیفتد سنگ قبری را خواهی دید که رویش نوشته: «آرام‌جای کسی که میان استخوان‌های گوهرمراد آواز می‌خواند.» عشق جوانی‌ای که حتی تا آخرین لحظات عمرش او را رها نمی‌کرد و حقیقتا میان استخوان‌های او چنان‌چه براهنی سروده آواز می‌خواند. حامد احمدی ماجرای یافتن نامه‌ها را اینچنین تعریف می‌کند: «تنها پس از چند هفته از وفات طاهره کوزه‌گرانی بود که نامه‌های غلام‌حسین ساعدی از پستوی خانه‌ای که آدم را یاد «نمایشنامه‌های مشروطیت» می‌انداخت پیدا کردیم. نمی‌شد تصورش را هم کرد. این‌ها رازهایی بودند که طاهره سال‌های سال آن‌هارا پنهان کرده بود و شاید در مواقع تنهایی‌اش سری به آن‌ها می‌زد... نامه‌هایی که با عنوان «طاهره عزیزم» شروع می‌شد و با «طاهره عزیزم را می‌بوسم» خاتمه می‌یافت. آن‌ها تمام صمیمیت ساعدی را که تنها می‌توانست در مکتوبی به یک معشوقه بیان شود نمایان می‌ساخت. کابوس‌های او را عیان می‌کرد، رنج‌هایش را معنا می‌داد به‌راستی این «طاهره عزیزم» که بود که ساعدی این‌چنین مومنانه می‌پرستیدش و تشنه تنها یک جواب کوتاه از او بود؟»

زن سرخ پوش میدان فردوسی

شبی ساعدی به اتفاق چند تن از دوستانش با حالتی سرخوش در حال خواندن شعرهایشان در خیابان بودند که چشمشان به یاقوت (زن سرخ پوش میدان فردوسی) می‌افتد. مسعود بهنود او را از قبل می‌شناخته نزدیک می‌رود تا احوالش را جویا شود که متوجه می‌شود حال چندان مناسبی ندارد. ساعدی پی به بدحالی او می‌برد و با هر زحمتی که شده او را به کلینیک منتقل می‌کند. زن سرخ پوش به هیچ وجه حاضر به ترک منظقه خود نبوده اما ساعدی به زور متوسل شده واو را در تاکسی نشانده به کلینیک می‌رساند. بعدها که از ایران مهاجرت می‌کند نیز در نامه‌ای که برای یکی از دوستان خود می‌نویسد همچنان جویای حال یاقوت می‌شود.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

در زندان برای برادرش می‌نویسد: اکبر عزیزم، اگر مرا خفه کردند، نعره مرا نمی‌توانند خفه کنند، یادت باشد که بعد از مرگ نیز من فریاد خواهم کشید.

زندان و شکنجه، واگن سیاه

نوجوان هفده ساله‌ای بود که به دلیل طرفداری از دکتر مصدق برای نخستین بار به زندان رفت و یک سال حبس کشید. از آن پس هر از گاهی بازداشت می‌شود. «واگن سیاه» از جمله داستان‌هایی که به نوعی روایتی دست اول از زندگی خود ساعدی، بخصوص دوران زندان او را بازمی‌نماید، «واگن سیاه» نخستین بار در کتاب جمعه شماره ۱ سال ۱۳۵۸ چاپ شد. بخشی از «واگن سیاه»، داستانی که مالامال از طنز است، طنزی تلخ و عاقبتی تلخ تر:
«نه، نه، اسم و رسم درست و حسابی نداشت. مثل همه ولگردا. هر گوشه به یه اسم صداش می‌کردن. تو راه آهن: هایک، ته شاپور: مایک، تو مختاری: قاراپت، تو تشکیلات: هاراپت، تو سنگلج: برغوس، تو توپخونه: مرغوس،.. آوانِس خله، موغوس، پوغوس، آخرشم نفهمیدیم اسم اصلیش چی هس، کجا رو خشت افتاده، چه جوری زندگی کرده،... از کِی به کله ش زده.»[۵]

احمد شاملو از شکنجه روحی ساعدی می‌گویدخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

وقتی بار آخر از زندان ساواک درآمد دیگر خلاقیتی برایش باقی نگذاشته بودند. ۱۳۵۴ آزاد می‌شود. رژیم متن توبه نامه‌ای را که منسوب به ساعدی است منتشر می‌کند. این عمل بیش از هر شکنجه‌ای ساعدی را از نظر روحی از پا می‌اندازد. در این توبه نامه ساعدی منکر حرکت سیاسی‌روانی ساواک می‌شود. خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
شاملو این دوران را اینچنین وصف می‌کند:
این فصل دیگری‌ست
که سرمایش
از درون
درک صریح زیبایی را
پیچیده می‌کند. خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
ساعدی خودش یک بار در یکی از این زندان رفتن‎هایش چیزی با این مضمون گفته بود: «آن‌قدر فریاد می‌زنم تا از دستم عاصی شوند.»

واژه‌سازی به‌سبک ساعدی

عادت داشت کلمات را به هم بریزد و با همان حروف واژه‌ای جدید با حفظ معنای واژه اصلی بسازد اصولاً از پسوندهای انگلیسی مثل «ایشن» یا «سیون» استفاده می‌کرد. ناصر پاکدامن، دوست دیرینه او در وطن و در غربت، فهرست بلندی از این کلمات ساخته شده او دارد. پاکدامن می‌گوید:
«اغلب آدم‌ها را با نام "جیمز" که بیشتر به سر پیشخدمت‌های انگلیسی گفته می‌شد صدا می‌کرد. تا زمانی که در ایران بود با لغات انگلیسی ور می‌رفت. اصطلاحاتی درست می‏‌کرد، به سیاق اسم درست کردن انگلیسی که مثلاً آخر آن "ایشن" اضافه می‏‌کنند؛ مانند کالشن، دایرکشن، پابلیکیشن و... او بر این سیاق، اصطلاح "زِرتیشن" را ساخت.
در پاریس نیز ساعدی همچنان به واژه‌سازی ادامه داد بدون آن که زبان فرانسه را بداند: «اوایل حضور او در پاریس، یک شب با هم بیرون رفته بودیم و وقتی از آنجا برمی‏‌گشتیم تاکسی گرفتیم. او کلمه‏‌ای را با تلفظ فرانسه درست کرد و گفت: «زپرتاسیون دولامرد». «مِرد» در فرانسه به‌معنای «سرگین» است و «زپرتاسیون» هم از نظر او چیزی در همان معنا بود. او این عبارت را طوری تلفظ کرد که رانندهٔ تاکسی فکر ‏کرد دارد به فرانسه حرف می‌زند و او هم با ساعدی فرانسوی حرف زد.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

آواره

ساعدی سال ۶۰ به پاریس می‌رود.از ابتدای ورود به فرودگاه اورلی از رفتن پشیمان شده است. در یکی از نوشته‌های حسرت آمیزش «دگردیسی و رهایی آواره‌ها» تفاوت آن‌ها را با کسانی که به میل خود مهاجرت کرده‌اند را مطرح می‌کند. آنچه دربارهٔ آواره‌ها نوشته کمابیش حسب حالی است از روزگار دوزخی سال‌های آخر عمرش که در غربت گذشته است:خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد


زندگی و تراث

زندگی در سایهٔ تقویمخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

  • ۱۳۲۹: ورود به دبستان «منصور»‌
  • ۱۳۳۰: آغاز فعالیت سیاسی هم‌زمان با نهضت ملی
  • ۱۳۳۱: مسئولیت انتشار روزنامه‌های «فریاد» و «صعود» و «جوانان آذربایجان» و انتشار مقالات و داستان در این سه روزنامه و همچنین «دانش‌آموز»
  • ۱۳۳۲: نوشتن داستان بلندی به نام «نخود هر آش» که چاپ نشده است.
  • ۱۳۳۴: ورود به دانشکدهٔ پزشکی تبریز.
  • ۱۳۳۵: همکاری با مجله‌ سخن و انتشار داستان «مرغ انجیر» چاپ و انتشار «پیگمالیون» (داستان و نمایشنامه)
  • ۱۳۳۶: انتشار داستان «خانه‌های شهر ری» و نمایشنامه «لیلاج‌ها» در مجلهٔ ادبی سخن
  • ۱۳۳۷: رهبری جنبش‌های دانشجویی و اعتصابات دانشگاه تبریز، آشنایی و دوستی با صمد بهرنگی، بهروز دهقانی، مفتون امینی، کاظم سعادتی و مناف ملکی.
  • ۱۳۳۸: انتشار نمایشنامهٔ تک‌‌پرده‌ای «سایه‌های شبانه».
  • ۱۳۳۹: انتشار نمایشنامهٔ «کار با فک‌ها در سنگر»، مجموعه داستان‌‌‌‌های کوتاه «شب‌نشینی باشکوه» و نمایشنامهٔ سفر مرد خسته (۴ پرده) که چاپ نشد
  • ۱۳۴۰: فارغ التحصیل دانشکدهٔ پزشکی و گذراندن پایان‌نامه‌ای به نام «علل اجتماعی پسیکونوروز‌ها در آذربایجان»، انتشار نمایشنامهٔ «کلاته گل»
  • ۱۳۴۱: اعزام به خدمت سربازی و طبیب پادگان سلطنت‌آباد به‌صورت سرباز صفر؛ نوشتن داستان‌های کوتاه دربارهٔ زندگی سربازی به نام‌های «صداخونه»، «پادگان خاکستری» و «مانع آتش» در مجلهٔ کلک؛ افتتاح مطب شبانه‌روزی، همکاری با کتاب هفته و مجلهٔ آرش، آشنایی و دوستی با احمد شاملو، جلال آل‌احمد، پرویز ناتل خانلری، رضا براهنی، م.آزاد، سیروس طاهباز، محمدنقی براهنی، رضا سیدحسینی، بهمن فرسی، به‌آذین، اسماعیل شاهرودی و جمال میرصادقی و...
  • ۱۳۴۲: انتشار ده لال‌بازی (پانتومیم)، ورود به بیمارستان روانی «روزبه» جهت اخذ تخصص بیماری‌های اعصاب و روان. آشنایی و همکاری با دکتر مسعود میربها و دکتر حسن مرندی. همکاری با موسسهٔ تحقیقات و مطالعات اجتماعی و انتشار تک‌نگاری «ایلخچی» توسط همان موسسه و چاپ مقالات علمی در مجلهٔ روان‌‌پزشکی. ترجمهٔ کتاب «شناخت خویشتن» (آرتور جرسیلد) با دکتر محمدنقی براهنی. ترجمهٔ کتاب «قلب و بیماری‌های قلبی و فشار خون» (ه. بله کسلی) با دکتر محمدعلی نقشینه. همکاری با کتاب هفته
  • ۱۳۴۳: سفر به آذربایجان و نوشتن تک‌‌نگاری «خیاو یا مشکین‌شهر»؛ ترجمهٔ فیلم‌نامهٔ «آمریکا، آمریکا» الیاکازان با دکتر محمد نقی براهنی. چاپ لال‌بازی در «در انتظار» در مجلهٔ آرش. انتشار هشت داستان پیوسته به نام «عزاداران بیل»
  • ۱۳۴۴: انتشار نمایشنامهٔ «چوب بدست ‌های ورزیل»، انتشار تک‌‌نگاری «خیاو یا مشکین‌شهر»، انتشار نمایشنامهٔ «بهترین بابای دنیا»، نوشتن داستان بلند «مقتل»، سفر به جنوب و حاشیهٔ خلیج فارس
  • ۱۳۴۵: انتشار تک‌نگاری «اهل هوا» توسط موسسهٔ تحقیقات و مطالعات اجتماعی.انتشار مجموعه داستان «دندیل»، انتشار «پنج نمایشنامه از انقلاب مشروطیت»
  • ۱۳۴۶: انتشار مجموعه داستان «واهمه‌های بی‌نام و نشان». انتشار نمایشنامهٔ «آی بی‌کلاه، آی باکلاه». انتشار «خانه روشنی»؛ مذاکره با دولت وقت به‌اتفاق جلال آل‌احمد، رضا براهنی و سیروس طاهباز برای رفع سانسور از اهل قلم و مطبوعات
  • ۱۳۴۷: همکاری با مجله‌های جهان‌نو، فردوسی، خوشه، نگین و جنگ‌های ادبی. انتشار داستان «ترس و لرز»؛ انتشار نمایشنامهٔ «دیکته و زاویه»، سفر به آذربایجان و منطقهٔ «قراداغ» جهت تدارک تک‌‌نگاری «قراداغ»
  • ۱۳۴۸: انتشار رمان «توپ». انتشار نمایشنامهٔ «پرواربندان»؛ انتشار فیلم‌نامهٔ «فصل گستاخی»
  • ۱۳۴۹: انتشار نمایشنامهٔ «وای بر مغلوب»؛ انتشار نمایشنامهٔ «جانشین»؛ فیلم‌نامهٔ «ما نمی‌شنویم» (سه فیلم‌نامهٔ کوتاه)؛ نمایشنامهٔ «ضحاک»
  • ۱۳۵۰: انتشار فیلم‌نامهٔ «گاو»؛ انتشار نمایشنامهٔ «چشم در برابر چشم»
  • ۱۳۵۳: انتشار مجلهٔ الفبا با همکاری نویسندگان معتبر آن روزگار؛ نوشتن نمایشنامهٔ «مار در محراب»؛ چاپ داستان «بازی تمام شد» در کتاب اول الفبا؛ در اردیبهشت‌ماه سفر به «لاسگرد» در اطراف سمنان جهت تهیهٔ تک‌‌نگاری، دستگیری توسط ساواک. نگارش رمان «تاتار خندان». انتشار کتاب «کلاته نان»
  • ۱۳۵۴: آزادی از زندان؛ انتشار «عاقبت قلم‌فرسایی» (دو نمایشنامه)؛ فیلم‌نامهٔ «عافیتگاه»؛ سفر به شمال و نوشتن نمایشنامهٔ «هنگامه آرایان»
  • ۱۳۵۵: سفر به تبریز و نوشتن رمان «غریبه در شهر»
  • ۱۳۵۶: انتشار «گور و گهواره» (سه داستان)؛ انتشار نمایشنامهٔ «ماه عسل»؛ چاپ نمایشنامهٔ تک‌پرده‌ای «رگ و ریشهٔ دربدری» در کتاب ۶ الفبا. ترجمهٔ برخی از آثارش به زبان‌های روسی، انگلیسی و آلمانی؛ سخنرانی در شب‌های شعر انجمن گوته، تحت عنوان «شبه هنرمند»
  • ۱۳۵۷: سفر به آمریکا بنا به دعوت انجمن قلم آمریکا و ناشرین آمریکایی. عقد چند قرارداد برای ترجمهٔ کتاب‌هایش با ناشر معروف Random house «راندم هاوس»؛ سفر به لندن و همکاری با احمد شاملو در انتشار روزنامهٔ فرهنگی‌سیاسی «ایرانشهر»؛ بازگشت به ایران. انتشار «کلاته‌کار»
  • ۱۳۵۸: انتشار مقالات سیاسی و اجتماعی در روزنامه‌های کیهان، اطلاعات، آیندگان و تهران مصور و نشریات دیگر؛ انتشار داستان «واگن سیاه»
  • ۱۳۵۹: نوشتن قصه‌ها و نمایشنامه‌هایی همچون داستان‌های «اسکندر و سمندر در گردبار»، «بوسهٔ عذرا»، «خانه باید تمیز باشد»، «جوجه تیغی» نمایشنامه‌های «خرمن سوزها»، «باران»، «پرندگان در طویله» و...؛ داستان بلند و به‌هم‌پیوستهٔ «سفرنامهٔ سفیران خدیو مصر به دیار امیر تاتارها»

داستان «شنبه شروع شد» در مجلهٔ آرش و نمایشنامهٔ تک‌پرده‌ای «خیاط جادو شده» و داستان «میهمانی»، «ساندویچ» و «آشفته حالان بیدار بخت» در مجله‌های آدینه، دنیای سخن و کتاب به‌نگار و آرش

  • ۱۳۶۰: سفر به پاریس در اواخر سال ۱۳۶۰. ازدواج با خانم بدری لنکرانی
  • ۱۳۶۴-۶۱: اقدام به انتشار مجلهٔ الفبا (چاپ پاریس) و چند نمایشنامه به نام‌های «اتللو در سرزمین عجایب» و «پرده‌دران آینه افروز» و چند فیلم‌نامه به نام‌های «دکتر اکبر» و «رنسانس» و با همکاری داریوش مهرجویی فیلم‌نامهٔ «مولوس کورپوس» را نوشته است
  • ۱۳۶۴: فوت در روز دوم آذرماه، دفن در گورستان پرلاشز پاریس

آخرین داستان

آخرین داستان منتشرشده‌ای که از غلام‌حسین ساعدی به یادگار مانده، داستان ناتمامی است به نام «سنگ روی سنگ» که نخستین بار در اولین شماره‌ نامه کانون نویسندگان ایران منتشر شد. جملاتی از این کتاب:
«دوستان عزیز، خیال نکنید که ما می‌خواهیم سر شما را گرم کنیم. ما آمده‌ایم که نیروی مقاومت شما بیشتر شود و درضمن زندگی این روزه را به‌تماشا بگذاریم...» خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه

ساعدی را چطور شناختند؟

دیدگاه رضا براهنی

در میان آثار متعددی که ساعدی از خود به جای گذاشته است کتاب «ده لال‌بازی» او همچنان در نظر براهنی از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. او در این باره می‌نویسد:
«در ساعدی تجسمی از کارهای چاپلین بود، به‌ویژه در لال‌بازی‌ها و نمایشنامه‌های کوتاه. اما اثر نمایشی، به‌ویژه وقتی خود پدیده نمایش تازه دارد به نویسنده، بازیگر و تماشاگر معرفی می‌شود، به کلی بدیع است، و لال‌بازی، به‌ویژه، نیازمند بازسازی قصه توسط خود بیننده است، و به همین دلیل، در فقدان زبان، بیننده باید حرکت را به نوعی در ذهن خود، بی‌حضور زبان، صاحب نوعی زبان کند، به دلیل اینکه هر حرکتی، ولو در سکوت، ترجمه است به زبان، ولو بر زبان نیامده‌اش.... بالاخره در لال‌بازی همه چیز از طریق عمل انجام می شود، و آنچه در ذهن می‌گذرد، زبانش غایب است، مگر آنکه اندام انسان در آن نقش بازی کند....» [۶]

دیدگاه اریک رولو

رولو خبرنگار روزنامهٔ فرانسوی « لوموند » است که در اوایل پاییز ۱۹۷۵ به تهران آمده بود و در بازگشت از این سفر، سه مقاله دربارهٔ ایران نوشت. عنوان مقالهٔ دوم او «رضا ر...، شاعر آزادشده از زندان» است که در آن از تجربه‌های واقعی غلام‌حسین ساعدی در زندان های ساواک در پشت نقاب چهرهٔ تخیلی فردی به نام رضا ر. قلم زد. در بخشی از این مقاله رولو اینچنین از اولین ملاقاتش با ساعدی که در منزل او صورت پذیرفته بود می‌نویسد:
«اتاق کوچک است و روی زمین تشکی پهن افتاده است و دسته دسته کتاب‌های فارسی و فرانسوی و روزنامه‌های فرنگی که در اثر گذشت زمان به زردی گراییده‌اند... رضا ر. که بر بالشتی تکیه داده، دیگر آن شادابی و زنده‌دلی را نداشت که در سال‌های تحصیل در پاریس در او سراغ داشتیم. حیرت زده از دیدار نا به هنگام ما در میانهٔ شب، فوری پرسید که آیا «کاملاً مطمئن» هستیم که تعقیبمان نکرده‌اند؟... رضا ر.، در آغاز با تردید، با لحنی غیر مشخص به شرح «درگیری‌های» خود با مقامات دولتی می‌پردازد. می‌گوید:

«مورد من هیچ چیز استثنایی ندارد، هزاران روشنفکر ایرانی، با کمی تغییر، به همین سرنوشت من دچار شده‌اند.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
ساعدی در کنار جلال آل‌احمد و مفتون امینی شاعر

دیدگاه جلال آل‌احمد

آل احمد شیفتهٔ نمایشنامه‌ٔ «ورزیل‌» می‌شود و پس از دیدن نمایشی از همین نمایشنامه برای ساعدی این‌ طور می‌نویسد: «اینجا دیگر ساعدی یک ایرانی برای دنیا حرف زننده است. بر سکوی پرش مسائل محلی به دنیا جستن یعنی این. من اگر خرقه بخشیدن در عالم قلم رسم بود و اگر لیاقت و حق چنین بخششی می‌یافتم خرقه‌ام را به دوش دکتر غلام‌حسین ساعدی می‌افکندم... .»
و در جایی دیگر می‌افزاید:

«به هر صورت من «ورزیلی‌ها» را بهترین نمایشنامه‌ فارسی دیدم که تاکنون دیده‌ام و پذیرفتمش به‌عنوان کفاره‌ٔ گناهانی که در «تئاتر حکومتی سنگلج» شده است چرا که در آن جرگه سنگلج از نظر تحریک اندیشه‌ٔ تماشاچی این یکی مقام اول را داشت.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

دیدگاه [آیت الله]سید علی خامنه‌ای

این شخص (غلام‌حسین ساعدی) قبل از انقلاب نمایشنامه‌ای به نام «آ باکلاه، آ بی‌کلاه» نوشته بود. آن وقت‌ها ما این نمایشنامه را خواندیم. او نقش روشنفکر را در این نمایشنامه مشخص کرده بود. در آن بیان سمبولیک منظور از «آ بی‌کلاه» انگلیسی‌ها بودند و منظور از «آ با کلاه» آمریکایی‌ها. در پرده اول، نمایشنامه نشان دهنده دوره نفوذ انگلیسی‌ها بود و در پرده دوم، نشان دهنده دوره نفوذ آمریکایی‌ها و در هر دوره، قشرهای مردم به حسب موقعیت خودشان، حرکت و تلاش دارند اما روشنفکر که در آن نمایشنامه «آقای بالای ایوان» نام دارد، به کل برکنار می‌ماند. می‌بیند، احیانا کلمه‌ای هم می‌گوید، اما مطلقا خطر نمی‌کند و وارد نمی‌شود. این نمایشنامه را آن آقا نوشت. من همان وقت در مشهد بعد از نماز برای دانشجویان و جوانان صحبت می‌کردم، این کتاب به دست ما رسید، من گفتم که خود این آقای نویسنده کتاب هم همان «آقای بالای ایوان» است. در حقیقت خودش را تصویر و توصیف کرده است؛ به کلی برکنار.

دیدگاه مسعود بهنود

«مردی که در سکوت هیبت آدم بزرگ‌های خشن را داشت با آن سبیلش، وقتی درماندگی می‌دید مانند بچه‌ها گریه می‌کرد. زار می‌زد، نه فقط شانه که تمام وجودش می‌لرزید.»
توجه ساعدی به مسئله فقر و التفات به دور از ریایی که نسبت به بینوایان از خود نشان می‌داد برای مسعود بهنود جذابیت فراوان داشت. بهنود از بخشی از نامه ساعدی به دوستی می‌نویسد که یکسال پیش از مرگش در غربت برای او نوشت:

«زندگی اشک را از من دریغ کرد. اینجا چنان بیگانه‌ام و دور و اطراف خود چنان جانورانی می‌بینم که با آن‌ها احساس نزدیکی نمی‌کنم. غمشان را نمی‌خورم، اشکم برایشان در نمی‌آید.»[۷]

دیدگاه محمدعلی سپانلو

سپانلو واقعیت موجود در آثار ساعدی را اینگونه تشریح می‌کند:

«... فراموش نکنیم که در اینجا یک پزشک اعصاب و روان تخصص خود را با هنرش تلفیق کرده و به کشف رویه‌های تاریک واقعیت رفته است اما به‌هرحال او ملزوم نیست که این روابط را عریان برای ما توضیح دهد. او روزی ۸ ساعت در روز می‌نویسد و در این عرق‌ریزان شاق روح، خود نیز دستخوش اوهام است این چیزی جز تزریق واکسن مکشوفه به خود کاشف نیست، یک تزریق داوطلبانه برای آزمایش نتایج کار اما در پس این تراش ارادی روح یکی از کارآمدترین نویسندگان ما لحظات شوم سال‌های ما را که هیچ‌گاه به دقت و علاقه ندیده‌ایم، در موارد تاثیرش نشان می‌دهد، چیزی که با کلید نقد، نقدی که بر واقعیت استوار باشد چهره عمومی زندگی ماست و شناخت ما را نسبت به دردها و سقوط‌هایی که همه علل مادی دارند کامل می‌کند.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

دیدگاه امید کشتکار

ساعدی برای آن‌که به اهداف خود که یکی از آن‌ها آگاه‌کردن توده مردم بود برسد، ناچار بود که از فراز، فرود بیاید و داستان‌ها و نمایشنامه‌هایش را طوری بنویسد که این طبقه متوسط ناآگاه به ادبیات و نمایش را جذب کند. حاصل این نوع دید آن می‌شود که نویسنده‌ای که اثر درخشان «واهمه‌های بی‌نام و نشان» را نوشته است، آثاری نمایشی می‌آفریند که چیزی جز بیانیه‌های سیاسی تاریخ مصرف‌دار نیستند.

صحنه‌ای از فیلم گاو
به‌همراه ناصر تقوایی

دیدگاه پرویز جاهد

اگر فیلم متوسط شوهر آهوخانم ساخته داوود ملاپور که بر اساس رمانی به همین نام اثر محمدعلی افغانی، ساخته شد را نادیده بگیریم، بدون شک می‌توان فیلم «گاو» را نخستین اقتباس جدی و خلاقانه از ادبیات معاصر ایران در سینما دانست.مهرجویی درباره همکاری خود با ساعدی در نوشتن فیلم‌نامه «گاو» به نگارنده گفته است: «ما علاوه‌بر گاو چندین فیلم مختلف با هم کار کردیم. کمی با هم گفت و گو می‌کردیم و بعد می‌نشستیم به نوشتن. مثلا یادم می‌آید که فیلم گاو را حدود ده شب یا دو هفته رفتیم توی مطب ساعدی در خیابان دلگشا و حرف می‌زدیم.»
ناصر تقوایی در نخستین فیلم سینمایی‌اش به جای قصه‌های خود، همانند مهرجویی به سراغ قصه‌ای از ساعدی رفت.فیلم «آرامش در حضور دیگران» که بر اساس قصه واهمه‌های بی‌نام و نشان ساعدی (۱۳۴۶) ساخته شده، اثری انتقادی در نقد طبقه اجتماعی متوسط جامعه و قشر به ظاهر روشنفکر ایران و مناسبات بین آنهاست. داریوش مهرجویی، بعد از موفقیت هنری فیلم «گاو»، چند سال بعد یعنی در ۱۳۵۳ به سراغ داستان دیگری از ساعدی یعنی «آشغالدونی» (از مجموعه گور و گهواره) می‌رود تا تجربه موفقیت‌آمیز «گاو» را در «دایره مینا» تکرار کند.
غلام‌حسین ساعدی به‌عنوان فیلم‌نامه‌نویس تنها با مهرجویی همکاری کرد و در نوشتن فیلم‌نامه «آرامش در حضور دیگران»، ‌ با ناصر تقوایی همکاری نکرد.[۸]

مزار ساعدی در گورستان پرلاشز پاریس

خاموشی قلم

در غربتی که برای بار دوم به آن تن داد دیگر نتوانست دوام بیاورد. غربتی که میز و دم و دستگاهی در آن نداشت. بر سر مزار صادق هدایت رفت و به دوستانش گفت:
«میشه سنگ مزارش را به ما قرض بدهد تا یک میز تحریر برای نوشتن داشته باشیم.» خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
این دفعه بی‌تاب‌تر از هر زمان دیگری با زندگی جدیدش در پاریس مواجه می‌شداز ابتدای ورودش به این شهر تا چند ماه را در خانه دوستان قدیمش، هما ناطق و ناصر پاکدامن سپری کرد. همچنان فعال بود، اما دلزده و دلشکسته. هما ناطق دور افتادن ساعدی از فعالیت اصلی را به گردن سیاست‌بازها می‌اندازد:
«جنگیران حرفه‌ای پیرامونش را گرفتند. او را که همه عمر از جن زده‌ها می‌‌هراسید.» خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
سرانجام غلام‌حسین ساعدی در روز دوم آذرماه۱۳۶۴ پس از طی یک بیماری کبدی در اثر خون‌ریزی داخلی در پنجاه‌سالگی در پاریس درگذشت. پیکر او را در گورستان پرلاشز پاریس در نزدیکی صادق هدایت به خاک سپردند.

کتاب‌شناسی و ویژگی‌های اثر

لحن و سبک و سیاق ساعدی

در برخی از آثار ساعدی اعم از نمایشنامه و داستان بیش از همه ویژگی‌های رئالیسم جادویی، آفرینش موجودات وهمی و استحاله شخصیت‌ها مدنظر قرار گرفته است. برخی از وجوه این سبک در آثار برجسته او مانند عزاداران بیل، مولوس کورپوس، آشفته حالان بیداربخت و ترس و لرز منعکس است. نمونه‌ای از این وجوه، عناصر نامتناجس، به‌ویژه موجودات عجیب و ترکیبی میان انسان و حیوان در آثار اوست. منتقدان، آثار او را در قالب سبک‌های دیگر نیز معرفی کرده‌اند. برخی سبک او را ترکیبی از سورئالیسم، امپرسیونیسم و رئالیسم با قطره‌های رنگینی از سمبولیسم می‌دانند. برخی معتقدند که آثار او «در شکل جهانی، قابل ارائه خواهد بود».
یکی از ویژگی‌های ساعدی در مجموعه نخستش، توصیف غیر متعارف است از یک امر متعارف. این ویژگی تا آخر کار داستان نویسی او ادامه پیدا کرد و پخته‌تر و غنی‌تر شد. ساعدی نمی‌گوید شیئی به در خورد و صدا کرد؛ بلکه به شیء نسبتی انسانی می‌دهد و از این راه چیزی آشنا را غریبه می‌کند. بعدها ساعدی از این تکنیک نهایت استفاده را می‌برد تا جهانی از هول و هراس بیافریند.

کارنامهٔ فعالیت

آثار ساعدی را می‌توان در شش دسته مجموعه داستان‌، رمان، نمایشنامه، فیلم‌نامه، تک‌نگاری و ترجمه طبقه‌بندی کرد:

مجموعه داستان

رمان

نمایشنامه

فیلم‌نامه

تک‌نگاری

ترجمه

  • شناخت خویشتن (آرتور جرسیلد)، با محمدنقی براهنی، ۱۳۴۲
  • قلب، بیماری‌های قلبی و فشارخون (ه. بله‌کسلی)، با محمد علی نقشینه، ۱۳۴۲
  • آمریکاآمریکا (الیا کازان)، با محمدنقی براهنی، ۱۳۴۳

نشریات

الفبا چاپ پاریس

  • کتاب اول، زمستان ۱۳۶۱
  • کتاب دوم، بهار ۱۳۶۲
  • کتاب سوم، تابستان ۱۳۶۲
  • کتاب چهارم، پاییز ۱۳۶۲
  • کتاب پنجم، زمستان ۱۳۶۳
  • کتاب ششم، پاییز ۱۳۶۴
  • کتاب هفتم، پاییز ۱۳۶۵


سخنی بیشتر دربارهٔ آثارش

ممنوع ولی مجاز

از دهه ۶۰ کتاب‌های ساعدی به‌دلیل همکاری وی با گروهک‌های مسلح و هتاکی نسبت به [آیت الله] خمینی و مقابله با انقلاب، ممنوع الانتشار شد؛ لکن در دولت اصلاحات، آثار وی به لطف سیاست تساهل و تسامح وزیر ارشاد وقت منتشر گردید. این اقدام با انتقاد برخی از گروه‌های متعهد و وفادار جمهوری اسلامی مواجه شد. از جمله دفتر سیاسی سپاه پاسداران در نشریه رویدادها نسبت به تجدید چاپ آن آثار اعتراض کردند. اما مدیرکل وقت کتاب وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی اعلام کرد که چون آقای دکتر ساعدی در هیچ‌یک از مراجع قانونی ایران محکوم نشده‌اند، نمی‌توان جلو انتشار آثار او و یا تجدید چاپ آن‌ها را گرفت.

دنیای مارکز و دنیای ساعدی

ساعدی پیش از رئالیسم جادویی مارکز و ماکوندوی غربیش و خیلی پیش از ترجمه آن‌ها به آفرینش جهانی خیالی با دستمایه‌های جادو و بیشتر هراس پرداخته بود؛ اما تفاوت این دو شاید بیشتر در این باشد که دنیای مارکز سرشار از شهوت زیستن است و جهان ساعدی مشحون از مرگ و جنون و از این نظر شاید ساعدی بیشتر به فاکنر نزدیکتر باشد تا مارکز.

عاشقی به سبک چخوف

می‌گویند چخوف عاشق شخصیت‌های داستانش بود و آدم‌هایش را دوست داشت و این از سطر‌سطر آثارش پیداست. تاثیر چخوف بر ساعدی آشکار است. ساعدی هم پیداست که آدم‌هایش را دوست دارد. مهربانی از ویژگی‌های شاخص شخصیت اوست؛ اما این هم هست که نوع دوست داشتن او، دوست داشتنی توام با وحشت است و اضطراب. ساعدی بلاهت جماعتی گرسنه و عقیم را نمایش می‌دهد. بلاهتی که به غارت ختم می‌شود. آدم‌های ساعدی در زخم‌خورده‌ترین حالتشان باز تحمل می‌کنند و می‌مانند. انگار به امید روزی که ورق برگردد و به قولی گدا معتبر شود، وحشت ساعدی هم از همین است.

جهان داستان‌های ساعدی

جهان نیازمندان بی‌قهرمانی است که در پی قهرمان باقی و قدیس‌پروری عمرشان تباه شده است و از قهرمان هم خبری نیست. ساعدی در تمام داستان‌هایش همین فقر را نشانه رفته است. قهرمان نبودن و بی‌قهرمان زیستن فقر نیست، فقر آن‌جاست که از آدمی با هزار نقطه ضعف و نیاز، قهرمانی قدیس ساخته شود. در جهان ساعدی چنین قهرمانی یا فریبکار می‌شود یا گریزان و سرگردان.

بررسی نقش زن در آثار ساعدی

زن در داستان‌های ساعدی اصولاً یا شخصیتی مادرگونه دارد، یا دختری است نجیب، هنرمند و عاشق‌پیشه یا اینکه در اغلب مواقع یک زن وقیح است که با وقاحتش قصد دارد به خواسته‌هایش برسد. ساعدی در این رابطه می‌نویسد: «چاله چوله‌های عاطفی سنگ پای روحه. یک مرتبه می‌آید و همه چیز را جاکن می‌کند.» خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه بااین‌حال نیلوفر بیضایی نظری کاملا متفاوت دارد، از نظر او در آثاری از ساعدی که در آن زنان حضور دارند، این حضور در سایه خصلت‌های پستی که نویسنده برای آن‌ها در نظر می‌گیرد بی‌اهمیت و منفی جلوه می کند. ساعدی در مصاحبه‌ای در مورد کمرنگ بودن نقش زن در آثارش و اینکه آیا تعمدی در کار بوده یا نه می‌گوید:
«نه! تعمدی در کار نبوده است. وقتی راجع به زن فکر می‌کنند، به خصوص ایرانی‌ها در فضای خاصی زندگی کرده‌اند، بیشتر به زن به‌عنوان یک ماده نگاه می‌کنند. شخصیت گدا یک زن است. یک پیرزن. پس زن حضور دارد. در «آرامش در حضور دیگران» دو تا زن جوان هستند. به هر حال در کار من در این مورد تعمدی در کار نیست. بستگی دارد به اینکه در اثری که می‌نویسید ضرورت وجود زن هست یا نه.» [۹]

انقلابی سابق

حدیث زندگی او بی‌شک حدیث دردمندی است که در دو نوبت آوارگی دید. هم در دوران شاه و هم در دوران پس از انقلاب اسلامی. زندگی و آثار غلام‌حسین ساعدی، حکایت خلاقیت، نبوغ و آفرینش هنری است در بستر یک جامعه استبدادزده.ساعدی پس از انقلاب تا مدت‌ها تحت تعقیب بود و به گفته خودش چندین ماه زندگی مخفی داشت:«همدم من چرخ‌های بزرگ خیاطی و مانکن‌های گچی بود. اغلب در تاریکی می‌نوشتم. بیش از هزار صفحه داستان‌های کوتاه نوشتم. در این میان برادرم را دستگیر کردند و مدام پدرم را تهدید می‌کردند که جای مرا پیدا کنند و آخر سر دوستان ترتیب فرار مرا دادند و من با چشم گریان و خشم فراوان و هزاران کلک از راه کوه‌ها و دره‌ها از مرز گذشتم و به پاکستان رسیدم و با اقدامات سازمان ملل و کمک چند حقوقدان فرانسوی ویزای فرانسه را گرفتم و به پاریس آمدم.» همچنین چند روز پیش از مرگش تاسف خود را از وضعی که دچار آن شده اینگونه ابراز می‌دارد: «درگیری سیاسی تا به حال نگذاشته است که به این کار (نویسندگی) بپردازم. کار اصلی من مبارزه با مرگ است. من نمی‌خواهم بمیرم.»

منافق فعلی

هشت روز پس از پیروزی انقلاب و در تاریخ ۳۰بهمن۱۳۵۷ عده‌‌ای از اعضای کانون نویسندگان در یک حرکت تاکتیکی به دیدار [آیت الله] خمینی رفتند. غلام‌حسین ساعدی هم در میان کسانی که به دیدار ایشان رفتند، قرار داشت. او بعدها و در جریان گفت‌و‌گو با ضیاء صدقی، به ماجرای این ملاقات اشاره می‌کند. ساعدی در جریان رفراندوم ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ مخالفت خود با حاکمیت اسلامی را علنی کرد و مقابل نظام ایستاد. وی تمام توان خود را در خدمت با تبلیغات سوء علیه رفراندوم جمهوری اسلامی به کار گرفت. همچنین در رابطه با انتخابات مجلس خبرگان نوشت:« انتخابات قلابی راه انداختند و نخبه‌های حیرت‌آور و شیخ‌های بی‌نام و نشان مسئله‌گو را از صندوق‌ها بیرون کشیدند تا سرنوشت‌نامه سیاهی، نه تنها برای نسل حاضر که برای نسل‌های بعدی رقم بزنند، نخبه‌هایی که بیشترشان در روضه‌خوانی صلاحیت دارند.»

منبع‌شناسی

به طور کلی دو شناخت‌نامه در ارتباط با زندگی و آثار غلام‌حسین ساعدی موجود می‌باشد. یکی شناخت‌نامه‌ای است که جواد مجابی گرآورده است و دیگری شناخت‌نامه‌ای است به همت کوروش اسدی. برخی دیگر از منابعی که در ارتباط با ساعدی و آثارش موجود می‌باشند:


پانویس

  1. شناختنامه ساعدی. ص. ۲۶،۲۷،۱۶۸،۴۵،۵۰،۲۵۶،۳۶،۳۷،۵،۴۷۶،۴۸۴،۴۸۷.
  2. شناخت‌نامهٔ غلام‌حسین ساعدی. ص. ۱۶ و ۱۷ و ۱۰۳.
  3. «نگاهی دیگر؛ ساعدی، آل احمد و فداییان خلق تبریز». 
  4. «مرگ در آوارگی، ۲۵ سال از مرگ ساعدی می‌گذرد». 
  5. «واژه‌های غریب در دنیای عجیب؛ ۳۰ سال از مرگ ساعدی گذشت». 
  6. «در حکمت ساعدی بودن گوهر مراد!». 
  7. «پهلوانی که گریستن می توانست». 
  8. «غلام‌حسین ساعدی و سینما». 
  9. «نگاهی به زندگی و آثار غلام‌حسین ساعدی». 

منابع


پیوند به بیرون