سهراب سپهری: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌ادبیات
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جانِ پریش (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
جانِ پریش (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۷۳: خط ۷۳:
===داستانک استاد===
===داستانک استاد===


===داستانک شاگرد===
===نخستین پاداش===
اول دبستان بودم. یک روز داشتم نقاشی می‌کردم، معلم ترکه انار را برداشت و مرا زد و گفت:‌ همه درس‌هایت خوب است، تنها عیب تو این است که نقاشی می‌کنی! این نخستین پاداشی بود که برای نقاشی گرفتم. <ref name= ''هنوز''>{{پک|سپهری٬ پریدخت|۱۳۸۰|ک= هنوز در سفرم (شعرها و یادداشتهای منتشر نشده سهراب سپهری)|ص=۱۶}}</ref>


===داستانک مردم===
===داستانک مردم===
خط ۷۹: خط ۸۰:
===ده تا بیست مطلب از مجلات دورهٔ خود===
===ده تا بیست مطلب از مجلات دورهٔ خود===


===داستانک‌های دشمنی===
===شعرهای خط خطی===
پریدخت، خواهر سهراب می‌گوید: هر شب موقع خواب قلم و کاغذی کنار بسترش می‌گذاشت. صبح که چشم می‌گشود، شعری را که به خاطر تاریکی شب با خطی درهم و نامرتب نوشته بود را می‌خواند و تبسمی که شاید نشانهٰ رضایت بود در چهره‌اش نقش می‌بست... <ref name= ''هنوزدرسفر''>{{پک|سپهری٬ پریدخت|۱۳۸۰|ک= هنوز در سفرم (شعرها و یادداشتهای منتشر نشده سهراب سپهری)|ص=۹}}</ref>


===داستانک‌های دوستی===
===داستانک‌های دوستی===
خط ۸۵: خط ۸۷:
===داستانک‌های قهر===
===داستانک‌های قهر===


===داستانک‌های آشتی‌ها===
===مأمور مبارزه با ملخ!===
«نمی‌دانم تابستان چه سالی، ملخ به شهر ما هجوم آورد. زیان‌ها رساند. من مأمور مبارزه با ملخ در یکی از آبادی‌ها شدم. راستش را بخواهید، حتی برای کشتن یک ملخ هم نقشه نکشیدم! وقتی میان مزارع راه می‌رفتم، سعی می‌کردم پا روی ملخ‌ها نگذارم. اگر محصول را می‌خوردند پیدا بود که گرسنه‌اند. منطق من ساده و هموار بود. روزها در آبادی زیر یک درخت دراز می‌کشیدم و پرواز ملخ‌ها را در هوا دنبال می‌کردم. اداره کشاورزی مزد مرا می‌پرداخت.»  <ref name= ''هنوز''/>


===داستانک نگرفتن جوایز===
===داستانک نگرفتن جوایز===
خط ۹۱: خط ۹۴:
===داستانک حرفی که در حین گرفتن جایزه زده است===
===داستانک حرفی که در حین گرفتن جایزه زده است===


===داستانک‌های مذهب و ارتباط با خدا===
===چند متر نزدیک‌تر...===
«من سال‌ها نماز خوانده‌ام. بزرگترها می‌خواندند من هم می‌خواندم. در دبستان ما را برای نماز به مسجد می‌بردند. روزی در مسجد بسته بود. بقال سر گذر گفت: نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متری به خدا نزدیکتر باشید!... مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد. و من سال‌ها مذهبی ماندم بی آنکه خدایی داشته باشم.» <ref name= ''هنوزدرسفرم''>{{پک|سپهری٬ پریدخت|۱۳۸۰|ک= هنوز در سفرم (شعرها و یادداشتهای منتشر نشده سهراب سپهری)|ص=۱۰}}</ref>
«من سال‌ها نماز خوانده‌ام. بزرگترها می‌خواندند من هم می‌خواندم. در دبستان ما را برای نماز به مسجد می‌بردند. روزی در مسجد بسته بود. بقال سر گذر گفت: نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متری به خدا نزدیکتر باشید!... مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد. و من سال‌ها مذهبی ماندم بی آنکه خدایی داشته باشم.» <ref name= ''هنوزدرسفرم''>{{پک|سپهری٬ پریدخت|۱۳۸۰|ک= هنوز در سفرم (شعرها و یادداشتهای منتشر نشده سهراب سپهری)|ص=۱۴-۱۵}}</ref>


===داستانک‌های عصبانیت، ترک مجلس، مهمانی‌ها، برنامه‌ها، استعفا و مشابه آن===
===داستانک‌های عصبانیت، ترک مجلس، مهمانی‌ها، برنامه‌ها، استعفا و مشابه آن===
خط ۱۰۷: خط ۱۱۰:


«در خانه آرام نداشتم. از هر چه درخت بود بالا می‌رفتم. از پشت بام می‌پريدم پايين. من شر بودم. مادرم پيش‌بينی می‌کرد که من لاغر خواهم ماند. من هم ماندم. ما بچه‌های يک خانه نقشه‌های شيطاني می‌کشيديم.
«در خانه آرام نداشتم. از هر چه درخت بود بالا می‌رفتم. از پشت بام می‌پريدم پايين. من شر بودم. مادرم پيش‌بينی می‌کرد که من لاغر خواهم ماند. من هم ماندم. ما بچه‌های يک خانه نقشه‌های شيطاني می‌کشيديم.
روز دهم مه 1940 موتور سيکلت عموي بزرگم را دزديديم، و مدتي سواري کرديم. دزدي ميوه را خيلي زود ياد گرفتيم.از ديوار باغ مردم بالا مي رفتيم و انجير و انار مي دزديديم. چه کيفي داشت! شب‌ها در دشت صفي‌آباد به سينه می‌خزيديم تا به جاليز خيار و خربزه نزديک شويم. تاريکي و اضطراب را ميان مشت هاي خود مي‌فشرديم. تمرين خوبي بود.هنوز دستم نزديک ميوه دچار اضطرابي آشنا مي شود.» <ref name= ''هنوزدرسفرم''/>
روز دهم مه ۱۹۴۰ موتور سيکلت عموي بزرگم را دزديديم، و مدتي سواري کرديم. دزدي ميوه را خيلي زود ياد گرفتيم.از ديوار باغ مردم بالا می‌رفتيم و انجير و انار می‌دزديديم. چه کيفي داشت! شب‌ها در دشت صفی‌آباد به سينه می‌خزيديم تا به جاليز خيار و خربزه نزديک شويم. تاريکي و اضطراب را ميان مشت‌های خود مي‌فشرديم. تمرين خوبي بود. هنوز دستم نزديک ميوه دچار اضطرابي آشنا می‌شود.» <ref name= ''هنوزدرسفرم''/>





نسخهٔ ‏۱۳ خرداد ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۳۹

سهراب سپهری

من به آغاز زمین نزدیکم...
زمینهٔ کاری شعر، نقاشی و تدریس
زادروز ۱۵مهر۱۳۰۷
کاشان
پدر و مادر اسدالله و مه‌جبین
مرگ ۱ادریبهشت۱۳۵۹
بیمارستان پارس تهران
محل زندگی کاشان، تهران و اصفهان
علت مرگ سرطان خون
جایگاه خاکسپاری امامزاده سلطان‌علی بن محمدباقر(مشهد اردهال)
پیشه شاعر، نقاش و مدرس


سهراب سپهری، شاعر، نقاش و نویسنده معاصر ایرانی است.

* * * * *


انتشار دو شعر بلند صدای پای آب و مسافر و نیز مجموعه‌شعر حجم سبز از افتخارات این شاعر بلندآوازه است. [۱]

سپهری دهه اول و دوم زندگی خویش را با علم و هنر به سر آورد. دهه سوم زندگی‌اش را به تجربه‌اندوزی و سفر٬ و دهه چهارم را بیشتر در سفرهای دراز گذراند. در این دوره بود که بارها و بارها به‌: ژاپن‌، فرانسه‌، ایتالیا، هندوستان‌، آمریکا، و بسیاری دیگر از کشورهای شرق و غرب سفر کرد. بسیاری از آگاهان زندگی و شعر وی را تأثیر پذیرفته از تعالیم خاور دور و ادیان هند و بودا می‌دانند. برخی دیگر معتقد شده‌اند که او تحت تأثیر ادیان ژاپن بوده است‌، اما درست این است که او انسانی بود که تعالیم خویش را از زندگی می‌گرفت و هرگز هیچ یک از میراث‌های درست و منطقی زندگی را نفی نمی‌کرد. برای او آنچه مهم بود، قرار داشتن در مدار زندگی بود.

در این میان آشنایی و رفاقت او با ستون‌های بزرگ ادب فارسی و بیش از همه نیما یوشیج و فروغ فرخزاد نشان‌دهنده کشش و ذوق اوست‌. سپهری با همه بزرگان شعری ایران ایام خود دوستی داشت‌، اما در بین آنها استقلال خود را حفظ می‌کرد. در هیچ یک از صفحات زندگی او به نمونه‌ای از تنش و بحران برخورد نمی‌کنیم‌، بلکه راه او راه هنر است و در این راه سکوت را بر هر چیزی ترجیح می‌دهد.

بهترین شاهد این موضوع انتشار آرام و تدریجی آثارش است‌. سپهری آثار خود را در فضایی آرام و در ساکن‌ترین و بی‌جنجال‌ترین بخش‌های دهه ۳۰ و ۴۰ به دست چاپ سپرد و پس از سال ۱۳۴۵ تا مدتهای مدیدی شعر نگفت‌. در هیچ یک از زندگی نامه‌های موجود از علت این موضوع سخن به میان نیامده است که چرا شاعرِ صدای پای آب و مسافر و حجم سبز٬ از سال ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۹ که پای از هستی بیرون کشید، تنها ۱۴ قطعه شعر سرود...

در نهایت‌٬ شاعر بزرگ عشق و هنر پس از تحمل یک دوره بیماری که حدود دو سال طول کشید، سرانجام در اول مرداد ۱۳۵۹ در سن ۵۲ سالگی بدرود حیات گفت‌. طبق وصیتش او را به زادگاه کودکی‌اش در مشهد اردهال منتقل کردند و با قطعه‌ای که بر حسب تصادف از حجم سبز انتخاب شد، سنگ قبری برایش نهادند: «به سراغ من اگر می آیید، نرم و آهسته بیایید، مباد که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من‌...» [۲]

داستانک

داستانک‌های انتشار

داستانک عشق

داستانک استاد

نخستین پاداش

اول دبستان بودم. یک روز داشتم نقاشی می‌کردم، معلم ترکه انار را برداشت و مرا زد و گفت:‌ همه درس‌هایت خوب است، تنها عیب تو این است که نقاشی می‌کنی! این نخستین پاداشی بود که برای نقاشی گرفتم. [۳]

داستانک مردم

ده تا بیست مطلب از مجلات دورهٔ خود

شعرهای خط خطی

پریدخت، خواهر سهراب می‌گوید: هر شب موقع خواب قلم و کاغذی کنار بسترش می‌گذاشت. صبح که چشم می‌گشود، شعری را که به خاطر تاریکی شب با خطی درهم و نامرتب نوشته بود را می‌خواند و تبسمی که شاید نشانهٰ رضایت بود در چهره‌اش نقش می‌بست... [۴]

داستانک‌های دوستی

داستانک‌های قهر

مأمور مبارزه با ملخ!

«نمی‌دانم تابستان چه سالی، ملخ به شهر ما هجوم آورد. زیان‌ها رساند. من مأمور مبارزه با ملخ در یکی از آبادی‌ها شدم. راستش را بخواهید، حتی برای کشتن یک ملخ هم نقشه نکشیدم! وقتی میان مزارع راه می‌رفتم، سعی می‌کردم پا روی ملخ‌ها نگذارم. اگر محصول را می‌خوردند پیدا بود که گرسنه‌اند. منطق من ساده و هموار بود. روزها در آبادی زیر یک درخت دراز می‌کشیدم و پرواز ملخ‌ها را در هوا دنبال می‌کردم. اداره کشاورزی مزد مرا می‌پرداخت.» خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

داستانک نگرفتن جوایز

داستانک حرفی که در حین گرفتن جایزه زده است

چند متر نزدیک‌تر...

«من سال‌ها نماز خوانده‌ام. بزرگترها می‌خواندند من هم می‌خواندم. در دبستان ما را برای نماز به مسجد می‌بردند. روزی در مسجد بسته بود. بقال سر گذر گفت: نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متری به خدا نزدیکتر باشید!... مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد. و من سال‌ها مذهبی ماندم بی آنکه خدایی داشته باشم.» [۵]

داستانک‌های عصبانیت، ترک مجلس، مهمانی‌ها، برنامه‌ها، استعفا و مشابه آن

داستانک نحوهٔ مرگ، بازتاب خبر مرگ در روزنامه‌ها و مجلات و نمونه‌هایی از آن

داستانک‌های دارایی

داستانک‌های زندگی شخصی

داستانک برخی خاله‌زنکی‌های شیرین (اشک‌ها و لبخندها)

دزدی میوه را زود یاد گرفتم!

«در خانه آرام نداشتم. از هر چه درخت بود بالا می‌رفتم. از پشت بام می‌پريدم پايين. من شر بودم. مادرم پيش‌بينی می‌کرد که من لاغر خواهم ماند. من هم ماندم. ما بچه‌های يک خانه نقشه‌های شيطاني می‌کشيديم. روز دهم مه ۱۹۴۰ موتور سيکلت عموي بزرگم را دزديديم، و مدتي سواري کرديم. دزدي ميوه را خيلي زود ياد گرفتيم.از ديوار باغ مردم بالا می‌رفتيم و انجير و انار می‌دزديديم. چه کيفي داشت! شب‌ها در دشت صفی‌آباد به سينه می‌خزيديم تا به جاليز خيار و خربزه نزديک شويم. تاريکي و اضطراب را ميان مشت‌های خود مي‌فشرديم. تمرين خوبي بود. هنوز دستم نزديک ميوه دچار اضطرابي آشنا می‌شود.» خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد


داستانک شکایت‌هایی از دیگران کرده به محاکم و شکایت‌هایی که از او شده

داستانک‌های مشهور ممیزی

داستانک‌های مربوط به مصاحبه‌ها، سخنرانی‌ها و حضور رادیو یا تلویزیون یا فضای مجازی همراه ارايه نمونه‌هایی از آن برای بخش شنیداری و تصویری

عکس سنگ‌قبر و داستانکی از تشییع جنازه و جزيیات آن

داستان‌های دیگر

زندگی و تراث

کودکی و نوجوانی

دوران درس آموزی سهراب در دبستان به شکل معمولی سپری شد. مثل همه کودکان مشق می‌نوشت‌، مثل همه کودکان بازیگوش بود، مثل همه کودکان از معلم می‌ترسید، مثل همه کودکان از تعطیلات خوشش می‌آمد و مثل همه کودکان تنبیه می‌شد. اما تفاوت‌هایی با دیگر هم سن و سالانش داشت‌: او عشقی عجیب به نقش داشت. بنابراین مثل همه کودکان نقاشی نمی‌کرد بلکه مثل خودش نقاشی می‌کرد. دیگر آنکه سهراب در خانه شور و شر به پا می‌کرد ولی در مدرسه کودکی معصوم و طفلی بسیار مؤدب بود. بنابراین تنبیه شدن او در مدرسه هیچ وقت به خاطر بازیگوشی یا شلوغی نبود بلکه به این جهت بود که بیش از اندازه نقاشی می‌کرد.

آشنایی با چهره‌های فرهنگی شهر کوچک کاشان این اجازه را به سهراب نوجوان می‌داد که به مسائلی فراتر و بزرگ‌تر فکر کند. از این رو وقتی هنوز پا به جوانی نگذاشته بود٬ در تعدادی از هنرهای رایج و مرسوم دستی بر آتش داشت‌. خط زیبا، نقش زیبا، شعر زیبا و نگاه زیبا... . او در ۱۷ سالگی دیوانی را به چاپ سپرد.


همه چیز در خدمت هنر

جاودانگی سهراب سپهری درست از جوانی‌اش شروع شد. نگاه فراخ او به پدیده‌های ملموس و ناملموس که بعدها عناصر شعر و شعور او را تشکیل دادند٬ همگی میراث بازمانده ایام جوانی اویند. سپهری جوانی خود را به پای هنر نهاد. عرصه‌های بعدی زندگی او٬ که خود را در تحصیلات دانشگاهی و مشغول شدن در کارهای اداری نمایان کرد٬ هرگز نتوانست اشتیاق جدی سهراب را به هنر از بین ببرد. گویا عهد بسته بود همه چیز را به خدمت هنر بیاورد: از درس تا کار و سمت‌های اجتماعی.او حتی در دوره تحصیل در دانشگاه نیز بیش از آن که به کتاب‌های درسی بیاندیشد به شکار جلوه‌های هنری زمان می‌گذاشت‌. خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

پا به پای سفر

شخصیت و اندیشه

سپهری از تنهاترین کسانِ زمانه‌ی خود بود. کمتر کسی او را در افتتاحیه‌ی نمایش آثارش دیده است؛ هرگز با مجله یا روزنامه‌ای مصاحبه نکرد؛‌ خیلی زود از کارهای دولتی و زندگی در اجتماع کناره گرفت؛ و برای رسیدن به آرامش جانش رو به عرفان هند آورد. او انزواطلب بود و درون‌گرا. هیچ‌گاه ازدواج نکرد. هیچ‌گاه به صراحت شعری عاشقانه برای یک جفت نسرود.
سهراب در نامه‌ای که به یکی از بهترین دوستان خود٬ صادق بریرانی٬ در دهه ۱۳۳۰ می‌نویسد٬ دلیل نخواستن اجتماع و دوری از مردم را این‌طور می‌پندارد: «... من نمی‌خواهم مثل [آندره] ژید بگویم پست‌تر و کثیف‌تر از انسان٬ اجتماعی از آنهاست. ولی چیزی که برایم روشن است٬ این است که اجتماع کور و خطاکار است. به علاوه٬ ذوق اجتماع همیشه در مرتبه پایین قرار دارد. بنابراین٬ در کارهای ذوقی هم پای اجتماعی بودن درخور هنرمند واقعی٬ که پیشتازی می‌کند٬ نیست؛ و به درد کسی می‌خورد که صاحب یک ذوق معمولی و تلطیف نشده است. هنرمند حقیقی پیوسته پی‌جوی عالی‌ترین شکل هنری است. کار ندارد به این که این عالی‌ترین شکل هنری چقدر از دریافت اجتماعی‌اش دور است.» [۶]


از شاعری تا نقاشی

سپهری٬ تا اوایل دهه ٬۳۰ بیشتر شاعر بود تا نقاش؛‌ اما کناره‌گیری‌اش از تعهد به وزارت فرهنگ و آمدن خودخواسته‌اش به تهران و خصوصاً آشنایی با هنرمندان مهم زمان خود که برخی در دانشکده هنرهای زیبا٬ یا دانشجو بودند یا استاد٬ او را به سمت حرفه‌ای نگریستن به نقاشی سوق داد. سپهری در دوره نقاشی‌های رنگین٬ دیوانه رنگ خاکستری بود. تونالیته همه پرده‌های نقاشی او٬ در همه هفت دوره کاری‌اش٬ خاکستری است. رنگ خاکستری معرف بر هیچ بودن جهان است. در آخرین شعرهایی که قبل از مرگ سروده بود٬ به هیچِ خوش‌رنگ اشاره دارد.


خبر درگذشت سهراب سپهری، روزنامه اطلاعات، ۳اردیبهشت۱۳۵۹
آگهی ساده خانواده سپهری


آخرین اصوات...

سهراب سپهری در سال ۱۳۵۸ به بیماری سرطان خون مبتلا شد و در همان سال برای درمان به انگلستان رفت، اما چندی بعد ناکام از درمان به تهران بازگشت. نقاش متولد مهر ۱۳۰۷ کاشان٬ بعد از پنجاه و یک سال و چند ماه٬ وقتی که در بعداز ظهر اول اردیبهشت ٬۱۳۵۹ از کمر به پایین فلج شده بود و در بیمارستان پارس تهران داشت به درد سرطان این بدن خاکی را ترک می‌کرد٬ از لای پنجره صدای پایکوبی مردم را برای یک انقلاب مردمی می‌شنید. صدای شلیک‌ها و شعارها آخرین اصواتی بود که از این جهان با خود به جهانی دیگر می‌برد. لحظه‌ای که او با تمام تنهایی‌اش داشت می‌رفت٬ انقلاب با همه خروش داشت می‌آمد... خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد خبر درگذشت او ‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍در مطبوعات ایران منتشر شد. خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه



ماجرای سنگ‌ها

پس از مرگ سهراب، صحن امامزاده سلطان‌علی‌بن محمد باقر در روستای مشهد اردهال، واقع در اطراف کاشان، میزبان همیشگی او شد. در آغاز، یک کاشی فیروزه‌ای در محل دفن سهراب سپهری نصب‌ شد، اما مدتی بعد با حضور خانواده سهراب، سنگ سفید رنگی جایگزین آن شد که‌ روی آن، بخشی از شعر «واحه‌ای در لحظه» از کتاب حجم سبز با خطاطی رضا مافی حکاکی شده‌ بود؛ سنگ ساده‌ای که همگان قبرش را با تصویر آن می‌شناسند؛

چینی نازک تنهایی...
داستان بی‌پایان تعویض سنگ قبرها

سال ۱۳۸۴ نیز که در حین بازسازی صحن امامزاده، بر اثر بی‌دقتی کارگران و برخورد مصالح، سنگ قبر سهراب سپهری شکست، تلاشی ناشیانه شده بود تا سنگ قبری شبیه به سنگ قبر پیشین جایگزین شود که برای بسیاری شاید این تغییر قابل تشخیص نبود تا آن که در ۲۹ اسفند ماه ۱۳۸۷، سنگ قبر سهراب در حرکتی غیرمترقبه تغییر کرد. یک بولدزر و چند کارگر، سنگ قبر سهراب را کندند و سنگی سیاه و دراز جایگزین سنگ پیشین کردند. [۷] جالب این بود که شماره تماس مؤسسه حکاکی سنگ قبر روی آرامگاه سهراب درج شده بود که با اصرار دوستداران و خانواده اش سنگ تعویض شد. این پایان ماجرا نبود. چند سال بعد شهرداری کاشان بااهدای یک قطعه سنگ، مجدداً ظاهر آرام آرامگاه او را تغییر داد. گرچه سنگ جدید از سنگ‌های قبلی آراسته‌تر است و همان شعر اولیه «به سراغ من اگر می‌آیید، نرم و آهسته بیایید...» در وسط آن نقش بسته است اما ترجمه انگلیسی این شعر، که در حاشیه سنگ حک شده، بسیار ابتدایی و دارای چندین اشکال است. [۸]



یادمان و بزرگداشت‌ها

از نگاه دیگران

سهراب سپهری از دید بسیاری از منتقدان٬ شاعری است با احساس بسیار قوی و اندیشه عرفانی که در بیشتر آثار وی مشاهده می‌شود. عده‌ای نیز، او را شاعری تنها لقب می‌دهند که نسبت به رویدادها و مسائل اجتماعی زمانه‌اش بی‌تفاوت است. شاعری که در دوران پرالتهاب دهه‌ ۴۰ که شاعران بسیاری به سرودن شعرهای سیاسی مشغول بودند، اعتنایی به سیاست نداشت و همین موضوع زمینه انتقادهای بسیار به او شد. در میان نظراتی که در مورد این شاعر از صاحب‌نظران وجود دارد٬ انتقادهایی که به شیوه شعری او شده است٬ بیشتر به چشم می‌خورد؛

احمد شاملو

از نگاه شاملو سهراب سپهری در شعرهایش بیشتر به جنبه «زیبایی» اکتفا کرده و این کافی نیست. شاملو معتقد است هر شاعر آرمان‌گرا در نهایت امر یک آنارشیست تام و تمام است اما اشکال سهراب در این است که ذاتاً آنارشیست نیست و در نتیجه٬ دارویی که تجویز می‌کند مسکن است نه معالج. او اختلاف خود با سپهری را در موضوع کاربرد شعر می‌داند و در این باره می‌گوید: «من ترجیح می‌دهم شعر شیپور باشد نه لالایی. یعنی بیدارکننده باشد نه خواب‌آور». شاملو فرم کارهای سپهری را در ردیف فروغ قرار می‌دهد و معتقد است آن سنگینی و تقید به وزنی که در کار اخوان است و کارش را از شعر دور می‌کند و به حیطه قدرت ادبی می‌کشد٬ در کار این دو نیست. او البته در کنار تمام این اختلاف مشرب‌ها٬ تأکید می‌کند که انسانی شریف‌تر از سهراب را کمتر می‌شناخته و از صمیم قلب به خلوص این انسان بی‌غل و غش حرمت می‌گذاشته است. [۹]

مهدی اخوان ثالث

مهدی اخوان ثالث معتقد است، نقاشی‌های سهراب از شعرهایش بهتر است و می‌گوید: «از کارهای سهراب سپهری در این هشت کتاب چهار پنج شعر بدک نیست، بسیار نازکانه و لطیف است و به نظر من از بسیاری جهات تحت تأثیر شعرهای اخیر فروغ فرخزاد. او در ابتدا همه نوآوری‌ها و اسلوب‌بازی‌ها را آزمود. این اواخر که راهش را پیدا کرد، متأسفانه اجل مهلتش نداد که بیش‌تر کار کند. ولی سهراب سپهری مرد نجیب و محجوبی بود و نقاش بسیار خوبی... فقط این چند شعر اخیرش است که می‌تواند پیامی را به خواننده‌اش ابلاغ کند، چون یکی از هدف‌های شعر ابلاغ پیام است... او در اشعار قبلی‌اش بیهوده به این طرف و آن طرف می‌گشت و می‌خواست کاری را انجام بدهد که دیگران انجام نداده بودند. ولی همان‌طور که قبلا گفتم، نجیب بود و چون برای کارش اصالتی قائل بود، دوباره بر سر جای اولش سادگی برگشت و کوشید تا در این اشعار آخرینش به مردم نزدیک بشود. او جست‌و‌جوگر سرگردانی بود که نقاشی‌هایش را به مراتب بهتر از شعرهایش ارائه می‌داد.»

فروغ فرخ‌زاد

اما فروغ فرخزاد که از دوستان سهراب سپهری هم بوده است، نظر متفاوتی دارد: «سپهری از بخش آخر کتاب «آوار آفتاب» شروع می‌شود و به شکل خیلی تازه و مسحورکننده‌ای هم شروع می‌شود و همین‌طور ادامه دارد و پیش می‌رود. سپهری با همه فرق دارد. دنیای فکری و حسی او برای من جالب‌ترین دنیاهاست. او از شهر و زمان و مردم خاصی صحبت نمی‌کند. او از انسان و زندگی حرف می‌زند و به همین دلیل وسیع است. در زمینه وزن راه خودش را پیدا کرده. اگر تمام نیروهایش را فقط صرف شعر می‌کرد، آن‌وقت می‌دیدید که به کجا خواهد رسید.»

محمدرضا شفیعی کدکنی

محمدرضا شفیعی کدکنی با اعتقاد به نبود ساخت شعری در آثار سهراب، از این موضوع انتقاد می‌کند: «شعر او در کل زنجیره‌ای است از مصراع‌های مستقل که عامل وزن، بدون قافیه آن‌ها را به هم پیوند می‌دهد و به ندرت دارای ساخت شعری (Structure) است... به همین مناسبت دورترین کس است از نیما و اخوان و شاملو... و به نظرم می‌توان گفت نوعی شعر سبک هندی جدید است که مجازهای زبانی بیش‌ترین سهم را در ایجاد آن دارند... سپهری تمام عمرش بیش از آن‌که صرف شعر گفتن شود، صرف کوشیدن در راه رسیدن به سبک شعری شد و با «صدای پای آب» به سبک شعری موفقی رسید و همان سبک در «ما هیچ ما نگاه» بلای جان او شد و مشتش را در برابر خواننده هوشیار باز کرد...» [۱۰]

رضا براهنی

«سهراب با عرفان سر و کار دارد و شاعری بسیار صمیمی است. اما من با عارف بودن در عصر ما مخالف بودم و معتقد بودم که شاعر باید اجتماعی باشد و شاعری که همیشه در سنگر زندگی کند نمیتواند با مردم ارتباط بر قرار کند. البته اکنون معتقدم که شاعر نباید تنها در یک دوران خاص و در رابطه با یک مطلب خاص شعر بگوید." براهنی معتقد است: از جهت تکنیک شعر، سپهری به قدرت شعر نیما، اخوان، شاملو و یا فروغ نیست.»

سیمین دانشور

«سهراب را دوست دارم. شعرش یک نوع نقاشی و نقاشی اش یک نوع شعر شد. سهراب از صمیم قلب خود را وقف شعر و نقاشی کرده بود. سهراب تیپ شهودی بود بر خلاف نیما که تیپ فکور بود .طبع شهودی سهراب بی ا ینکه او را متوجه گنجینه گسترده عرفان ایران بکند، به خاور دور و ژاپن کشاندش. ره آورد این سفر هم در نقاشی و هم در شعر سهراب اثر گذاشت. از شعر (هایکو) بسیار خوشش آمده بود. شعر سهراب به نظر من ادامه یافته هایکو است. سهراب فرصت زیادی نداشته تا به مطالعه ادبیات سنتی ما بپردازد. به هر جهت شعر سهراب شعر مطلق است ، شعر ناب است.»

فرج سواد کوهی

«سهراب سپهری توانایی و شایستگی آن را داشت که یکی از بحث‌انگیزترین و تأثیرگذارترین شاعران زمانه‌ی ما باشد. اما به رغم تأثیر گسترده سبک و زبان و بسامانی و نظام‌یافتگی اندیشه سپهری، محتوای شعر او، تأثیری بر جریان‌های فکری و فرهنگی جامعه به جا نگذاشت.»

شاهرخ مسکوب

شاهرخ مسکوب از دیدی دیگر به سپهری می‌نگرد: « سهراب سرنوشت دیگری دارد. او هر چند از اجتماع فاصله گرفته بود، اما درد دل روزگار خود بود. او شاعر روزگار است «از اهالی امروز» او زندگی اجتماعی را از گذرگاه طبیعت می‌نگرد.»

نصرت رحمانی

«آنچه ما را به سوی هم جذب می‌کرد، تمایل هر دوی ما به هنر بود. هر دو به نقاشی سخت شیفته بودیم و خط و رنگ به دوستی ما دامن می‌زد... سهراب سپهری یکی از چهره‌های شاخص این روزگار بود. با آنکه به هیچ انجمنی دل نبست حرفش در همه مجامع ادبی بود. شیوه‌ی خاصش او را از دیگران متمایز می‌کرد. سپهری عرفان ما را خوب می‌شناخت، او مردی جهان‌گشته و مطلع بود.»

مرتضی ممیز

«سپهری چه نقاش و یا چه شاعر به هر حال مورد ستایش به حق جامعه قرار گرفته است. در واقع جامعه از سپهری شاعر ستایش بیشتری کرده است تا از سپهری نقاش. و سپهری نقاش در فرهنگ و تاریخ ما مهجور و ناشناخته مانده است.»

حمید مصدق

«او چون نقاش بود گاهی در تصویرگری به نوعی نابی و عامی خاص می‌رسید. در کتاب‌های اولیه سهراب نشانه‌ای از وزن نمی‌بینید بیشتر نثر شاعرانه است. در کارهای آخرش وزن‌های نیمایی را به کار می‌بندد. سپهری یک تصویرساز است و کوشش عمده‌اش در بیان تصاویری زیبا از صحنه‌های خاص است بی‌آنکه مطالبش ارتباط چندانی با یکدیگر داشته باشد.»

محمود مشرف تهرانی(م.آزاد)

«نقاشان می‌گویند او شاعر خوبی است و شاعران می‌گویند او نقاش بهتری است. سپهری شاعر خوبی است ولی البته باید از کارهایش انتخابی کرده شود. شعر سپهری ظریف است ولی محکم نیست. اشعارش را کامل نمی‌بینم، البته دارای معانی، مضامین و عبارات لطیف است.»

داریوش آشوری

«به نظر من سهراب شاعر خوب و موفقی است. او جزو همین چند شاعر موفق دوران ماست، از جهت فکری شاید روشن‌تر و دقیق‌تراز اندیشه دیگر شاعران می‌شود در موردش قضاوت کرد. چرا که از اندیشه‌های مشخصی تاثیر پذیرفته است و می‌تواند آنها را در شعر خود منعکس بکند. او بیانگر نوعی رفان طبیعی در آثارش است.»

علی موسوی گرمارودی

«سپهری از کسانی است که راه نیما را شناخته بود اما آن را با پای خود و با شخصیت یگانه خویش پیمود. او خود را با رنگ و کلمه، بیان می‌کرد. مصالح خلاقیت او، هم رنگ بود وهم کلمه و او با این هر دو نقاشی می‌کرد، یا با این هر دو «مأموریت ادبی» خود را انجام می‌داد. سپهری نخستین کسی یا دست کم مهمترین شاعری است که زبان شعر نو را با زبان محاوره پیوند زد.»

مرتضی باقری

«او وارد زمان خطی تاریخ نمی‌شود، از این روی شعر سپهری تاریخ‌مند نیست. او بی‌تفاوت از کنار شهر و جمعیت انبوه آدمیان عبور می‌کند. قطار سیاست را خالی می‌بیند و هیاهو و غوغای شهریان را با چشمی نیمه باز می‌نگرد و می‌گذرد.» [۱۱]

شمس لنگرودی

شمس لنگرودی نیز معتقد است، سهراب سپهری توانسته است علی‌رغم همه انتقادهای غیرهنری با ایستادگی، صبر و هوشیاری به قله شعر نو دست یابد: «در جامعه‌ای که نقد هنر بستگی مستقیم به ناتوانی و توانایی‌های غیرهنری خالق اثر هنری دارد، لازمه ایستادگی و دوام در برابر تخطئه‌ها و تنگ‌نظری‌ها و بی‌اعتنایی‌ها، فقط خلق آثاری نیرومند است، و سپهری از چنین قدرت مسحورکننده‌ای برخوردار بود.او با استعدادی ژرف و شناخت و اعتماد به نفس فراوان، در سایه تلاشی طاقت‌فرسا و دقتی حوصله‌سوز، در توفان انواع توطئه‌ها و دیگر ابتلائات فرهنگی جوامع استبدادی، با صبر و هوشیاری کافی کار کرد، قدم به قدم پیش آمد، تا نیمه اول دهه 40 که با انتشار آثاری چون «صدای پای آب» و «مسافرم و «حجم سبز» به قله شعر نو دست یافت.»

سیروس شمیسا

سیروس شمیسا هم که نظر تعدادی از شاعران برجسته را درباره سهراب سپهری در کتاب «راهنمای ادبیات معاصر» گرد آورده، خود درباره این شاعر می‌نویسد: «سپهری همان‌قدر که در میان مردم و ادب‌دوستان شیفتگان بیش‌تری یافت، در نزد برخی از شاعران طرد شد و آنان عمدتاً بنا بر دو محور٬ یکی این‌که شعرهای او مردمی و سیاسی نیست و دیگر این‌که ساختار ندارد، او را رد کردند و به نظر من این ردیه‌ها مبنای علمی درستی ندارند و باید آن‌ها را از باب منافسات شاعران هم‌عصر محسوب داشت.
سپهری یکی از بزرگ‌ترین شاعران معاصر است و هرچه زمان بیش‌تر می‌گذرد، عظمت او (و فروغ) بیش‌تر آشکار می‌شود و برعکس از اهمیت شاعران ایدئولوژیک کاسته می‌شود. به نظر بسیاری از دوست‌داران شعر، سپهری هم به لحاظ زبان و ساخت و هم به لحاظ بینش و محتوا، یک سر و گردن از دیگران فراتر رفته است. او در هر دو جنبه فلسفی هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی به اوج‌هایی دست یافته است که برای معاصران او دست نداده است... به نظر می‌رسد که شهرت و محبوبیت سپهری در میان مردم برای آن دسته از ادیبانی که این توفیق را منوط به شعر سیاسی و اجتماعی می‌دانستند، پدیده‌ای غیرقابل هضم بوده است و لذا هر یک با طرح مسأله‌ای به ظاهر موجه و علمی شگفتی خود را اظهار کرده‌اند.» خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش

تفسیر خود از آثارش

سهراب سپهری نیز که حتما انتقادهای دیگران را به بی‌اعتنایی‌اش به سیاست شنیده است، خود در نامه‌ای شاید در پاسخ به این انتقادها نوشته است: «وجود گرسنگی، شقایق را شدیدتر می‌کند... وقتی که پدرم مرد، نوشتم: پاسبان‌ها همه شاعر بودند. حضور فاجعه، آنی دنیا را تلطیف کرده بود. فاجعه آن طرف سکه بود، وگرنه من می‌دانستم که پاسبان‌ها شاعر نیستند. در تاریکی آن‌قدر مانده‌ام که از روشنی حرف بزنم... ولی نخواهید که این آگاهی خودش را عریان نشان دهد... من هزارها گرسنه در خاک هند دیده‌ام و هیچ‌وقت از گرسنگی حرف نزده‌ام، نه هیچ‌وقت. ولی هر وقت رفته‌ام از گلی حرف بزنم، دهانم گس شده است.» خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

موضع‌گیری‌های او دربارهٔ دیگران

همراهی‌های سیاسی

مخالفت‌های سیاسی

نامه‌های سرگشاده

نام‌های دسته‌جمعی

بیانیه‌ها

جملهٔ موردعلاقه در کتاب‌هایش

جمله‌ای از ایشان

نحوهٔ پوشش

تکیه‌کلام‌ها

خلقیات

منزلی که در آن زندگی می‌کرد (باغ و ویلا)

گزارش جامعی از سفرها(نقشه همراه مکان‌هایی که به آن مسافرت کرده است)

برنامه‌های ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است

ناشرانی که با او کار کرده‌اند

بنیان‌گذاری

تأثیرپذیری‌ها

متأثر از نیما

سهراب در آغاز کار شاعری تحت تأثیر شعرهای نیما بود و این تأثیر در «مرگ رنگ» به خوبی مشهود است. در آثار بعدی کم کم کارش شکل می‌گیرد و شعرش از دیگر شاعران هم‌دوره خویش متمایز می‌گردد.


استادان و شاگردان

علت شهرت

فیلم ساخته شده براساس

حضور در فیلم‌های مستند دربارهٔ خود

اتفاقات بعد از انتشار آثار

نام جاهایی که به اسم این فرد است

کاریکاتورهایی که درباره‌اش کشیده‌اند

مجسمه و نگاره‌هایی که از او کشیده‌اند

ده تا بیست مطلب نقل‌شده از نمونه‌های فوق از مجلات آن دوره

برگه‌هایی از مصاحبه‌های فرد

آثار و منبع‌شناسی

اشعار

  1. مرگ رنگ (۱۳۳۰)
  2. ٰزندگی خواب‌ها (۱۳۳۲)
  3. آوار آفتاب (۱۳۴۰)
  4. شرق اندوه (۱۳۴۰)
  5. صدای پای آب (۱۳۴۴)
  6. مسافر (۱۳۴۵)
  7. حجم سبز (۱۳۴۶)
  8. ما هیچ، ما نگاه (۱۳۶۳)
  9. اتاق آبی (۱۳۶۹)

سبک و لحن و ویژگی آثار

کارنامه و فهرست آثار

جوایز و افتخارات

منبع‌شناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)

بررسی چند اثر

ناشرانی که با او کار کرده‌اند

تعداد چاپ‌ها و تجدیدچاپ‌های کتاب‌ها

نوا، نما، نگاه

خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونه‌های شنیداری و تصویری انتخاب شود)

پانویس

  1. شمس لنگرودی، تاریخ تحلیلی شعر نو، ۵۰۸-۵۰۷.
  2. «مقاله‌ای در مورد زندگی‌نامه سهراب سپهری». پایگاه اینترنتی هنر اسلامی، ۱۳ خرداد ۱۳۹۳. بازبینی‌شده در ۱۹اردیبهشت ۱۳۹۸. 
  3. سپهری٬ پریدخت، هنوز در سفرم (شعرها و یادداشتهای منتشر نشده سهراب سپهری)، ۱۶.
  4. سپهری٬ پریدخت، هنوز در سفرم (شعرها و یادداشتهای منتشر نشده سهراب سپهری)، ۹.
  5. سپهری٬ پریدخت، هنوز در سفرم (شعرها و یادداشتهای منتشر نشده سهراب سپهری)، ۱۴-۱۵.
  6. اسدی کیارس، داریوش. «تندیس سهراب سپهری». تندیس، ش. ۱۳۵ (۱۳۸۷): ۴-۶. 
  7. «قبر سهراب سپهری را بار دیگر سفید کنیم». تابناک، ۱اردیبهشت۱۳۹۲. بازبینی‌شده در ۱۰خرداد۱۳۹۸. 
  8. «سنگ سهل‌انگاری روی سینهٰ سهراب». روزنامه ایران، ۱اردیبهشت۱۳۹۵. بازبینی‌شده در ۱۰خرداد۱۳۹۸. 
  9. حریری٬ ناصر، درباره‌ی هنر و ادبیات (گفت و شنودی با احمد شاملو)، ۱۷۳-۱۷۶.
  10. «شعر سهراب از نگاه مخالفان و موافقان». ایسنا، ۱۴ مهر ۱۳۹۲. بازبینی‌شده در ۲۱اردیبهشت ۱۳۹۸. 
  11. «سهراب سپهری از نظر منتقدان». وبگاه معید پناهی، ۱۳ آذر ۱۳۹۴. بازبینی‌شده در ۲۱اردیبهشت ۱۳۹۸. 

منابع

  • شمس لنگرودی، محمد (۱۳۹۷). تاریخ تحلیلی شعر نو. ۱. تهران: نشر مرکز. ص. ۶۴۹ص. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۳۰۵-۳۵۹-۸. پارامتر |تاریخ بازیابی= نیاز به وارد کردن |پیوند= دارد (کمک)


پیوند به بیرون