هوشنگ گلشیری: تفاوت میان نسخهها
طراوت بارانی (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
طراوت بارانی (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲۲۱: | خط ۲۲۱: | ||
===شش گوشهٔ زندگی گلشیری=== | ===شش گوشهٔ زندگی گلشیری=== | ||
====کودکی و نوجوانی==== | ====کودکی و نوجوانی==== | ||
هوشنگ گلشیری زادهٔ ۲۵اسفند۱۳۱۶ در اصفهان و در خانوادهای پرجمعیت بود. ششمین فرزند خانوادهای سنتی که بهدلیل سفرهای کاری پدر و جمعیت زیاد، خودش از اصطلاح | هوشنگ گلشیری زادهٔ ۲۵اسفند۱۳۱۶ در اصفهان و در خانوادهای پرجمعیت بود. ششمین فرزند خانوادهای سنتی که بهدلیل سفرهای کاری پدر و جمعیت زیاد، خودش از اصطلاح «الخی بارآمدن» استفاده میکرد. هر اتاق از خانهای که در آن میزیست یک خانواده ساکن بود. باوجوداین از «کودکی» خود بهعنوان بهشت گمشده یاد میکند. دورانی که در آن تحقیر دیگران نیست و آدمها بر یکدیگران سلطه ندارند.<ref name=''بچه''>{{یادکرد وب|نشانی =http://oral-history.ir/show.php?page=post&id=3366|عنوان=خاطره کودکی}}</ref> اولین داستان منتشرشدهاش «چنار» هم براساس یکی از خاطرات کودکی اوست که در آن عدهای میتوانند با بالارفتن از درخت چنار پردهٔ سینما را ببینند.{{سخ}} | ||
پدرش کارگر شرکت نفت بود. برای یکی از سفرهای کاری پدرش، همراه خانواده به آبادان میروند. گلشیری بعدها این سفر را در داستانهایش بسیار تأثیرگذار میداند. از کودکی کار میکرد تا اینکه در سال ۱۳۳۷ در آموزشوپرورش استخدام شد و شغل معلمی، پیشه ثابت زندگی او شد. قبل از این در کارخانه، بازار، دکان رنگرزی، خرازی و قنادی کار کرده بود. مدتی هم تجربه کارمندی در دفتر اسناد رسمی را داشت که فضای کارمندی در شهرستان تحت تأثیر این کار به اولین کتابش «مثل همیشه» سرایت کرد.<ref name=''بچه''/> | پدرش کارگر شرکت نفت بود. برای یکی از سفرهای کاری پدرش، همراه خانواده به آبادان میروند. گلشیری بعدها این سفر را در داستانهایش بسیار تأثیرگذار میداند. از کودکی کار میکرد تا اینکه در سال ۱۳۳۷ در آموزشوپرورش استخدام شد و شغل معلمی، پیشه ثابت زندگی او شد. قبل از این در کارخانه، بازار، دکان رنگرزی، خرازی و قنادی کار کرده بود. مدتی هم تجربه کارمندی در دفتر اسناد رسمی را داشت که فضای کارمندی در شهرستان تحت تأثیر این کار به اولین کتابش «مثل همیشه» سرایت کرد.<ref name=''بچه''/> | ||
====روایت کلی زندگی ادبی==== | ====روایت کلی زندگی ادبی==== | ||
پس از دیپلم، معلم شد، در دهی دورافتاده، سرراه اصفهان به یزد. گلشیری در سال۱۳۳۸ تحصیل در رشتهُ ادبیات فارسی را در دانشگاه اصفهان آغاز کرد. آشنایی با انجمن ادبی صائب در همین دوره نیز اتفاقی مهم در زندگی او بود.<ref name=''زندگی''/> در همان آغاز دههٔ چهل، به اتهام عضویت در جزب توده روانهٔ زندان ساواک اصفهان و قزل قلعه تهران شد. گلشیری برای باری دیگر در سال۵۲ دادگاهی و محاکمه شد که با انقلاب اسلامی حکمش را لغو کردند.<ref name=''زندگی''/>{{سخ}} | پس از دیپلم، معلم شد، در دهی دورافتاده، سرراه اصفهان به یزد. گلشیری در سال۱۳۳۸ تحصیل در رشتهُ ادبیات فارسی را در دانشگاه اصفهان آغاز کرد. آشنایی با انجمن ادبی صائب در همین دوره نیز اتفاقی مهم در زندگی او بود.<ref name=''زندگی''/> در همان آغاز دههٔ چهل، به اتهام عضویت در جزب توده روانهٔ زندان ساواک اصفهان و قزل قلعه تهران شد. گلشیری برای باری دیگر در سال۵۲ دادگاهی و محاکمه شد که با انقلاب اسلامی حکمش را لغو کردند.<ref name=''زندگی''/>{{سخ}} | ||
رمان شازده احتجاب را در سال۴۸ و رمان «کریستین و کید» را در سال۵۰ منتشر کرد. در اواخر۱۳۵۲، برای بار دوم به مدت شش ماه به زندان افتاد و بهمدت پنج سال نیز از حقوق اجتماعی، از جمله تدریس محروم شد. ناچار در سال۵۳ به تهران آمد. در تهران با بعضی از یاران قدیمی جُنگ که ساکن تهران بودند و عدهای دیگر از اهل قلم، جلساتی هفتگی برگزار کرد. مجموعهداستان «نمازخانهُ کوچک من» به سال۵۴ و جلد اول رمان «برهُ گمشدهُ راعی» به سال۵۶ حاصل همین دوره بود. سال۵۴، نمایشنامهای از او به نام «سلامان و ابسال» بهروی صحنه آمد. این نمایشنامه هنوز منتشر نشده است.<ref name=''زندگی''/> {{سخ}} | رمان [[شازده احتجاب]] را در سال۴۸ و رمان «کریستین و کید» را در سال۵۰ منتشر کرد. در اواخر۱۳۵۲، برای بار دوم به مدت شش ماه به زندان افتاد و بهمدت پنج سال نیز از حقوق اجتماعی، از جمله تدریس محروم شد. ناچار در سال۵۳ به تهران آمد. در تهران با بعضی از یاران قدیمی جُنگ که ساکن تهران بودند و عدهای دیگر از اهل قلم، جلساتی هفتگی برگزار کرد. مجموعهداستان «نمازخانهُ کوچک من» به سال۵۴ و جلد اول رمان «برهُ گمشدهُ راعی» به سال۵۶ حاصل همین دوره بود. سال۵۴، نمایشنامهای از او به نام «سلامان و ابسال» بهروی صحنه آمد. این نمایشنامه هنوز منتشر نشده است.<ref name=''زندگی''/> {{سخ}} | ||
در سال۵۶، تدریس در گروه تئاتر دانشکدهُ هنرهای زیبای دانشگاه تهران را بهصورت قراردادی آغاز کرد. در پاییز همین سال، گلشیری در دهشب شعری که کانون نویسندگان ایران با همکاری انجمن فرهنگی ایران و آلمان، انستیتو گوته، در باغ این انجمن برپا کرد، به ایراد سخنرانیِ متفاوتی با عنوان «جوانمرگی در نثر معاصر فارسی» پرداخت. در بهمن همین سال، برندهُ جایزهُ فروغ فرخزاد شد.{{سخ}} در تابستان۵۷، برای شرکت در طرح بینالمللی نویسندگی به آیواسیتی آمریکا سفر کرد. طی چند ماه اقامت در خارج از کشور در شهرهای مختلف سخنرانی کرد و در زمستان همان سال، پس از بازگشت به ایران، به اصفهان رفت و تدریس در دبیرستان را از سر گرفت.<ref name=''زندگی''/> {{سخ}} | در سال۵۶، تدریس در گروه تئاتر دانشکدهُ هنرهای زیبای دانشگاه تهران را بهصورت قراردادی آغاز کرد. در پاییز همین سال، گلشیری در دهشب شعری که کانون نویسندگان ایران با همکاری انجمن فرهنگی ایران و آلمان، انستیتو گوته، در باغ این انجمن برپا کرد، به ایراد سخنرانیِ متفاوتی با عنوان «جوانمرگی در نثر معاصر فارسی» پرداخت. در بهمن همین سال، برندهُ جایزهُ فروغ فرخزاد شد.{{سخ}} در تابستان۵۷، برای شرکت در طرح بینالمللی نویسندگی به آیواسیتی آمریکا سفر کرد. طی چند ماه اقامت در خارج از کشور در شهرهای مختلف سخنرانی کرد و در زمستان همان سال، پس از بازگشت به ایران، به اصفهان رفت و تدریس در دبیرستان را از سر گرفت.<ref name=''زندگی''/> {{سخ}} | ||
در اواسط۱۳۶۲، گلشیری نشستهای هفتگی داستانخوانی را که به جلسات پنجشنبهها معروف شد، با شرکت نسل جوانتر داستاننویسان آغاز کرد. در این جلسات که تا اواخر۶۷ ادامه یافت، [[جبهخانه]]، «حدیث ماهیگیر» و «دیو» را منتشر کرد.{{سخ}} | در اواسط۱۳۶۲، گلشیری نشستهای هفتگی داستانخوانی را که به جلسات پنجشنبهها معروف شد، با شرکت نسل جوانتر داستاننویسان آغاز کرد. در این جلسات که تا اواخر۶۷ ادامه یافت، [[جبهخانه]]، «حدیث ماهیگیر» و «دیو» را منتشر کرد.{{سخ}} |
نسخهٔ ۱۲ خرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۱۲
هوشنگ گلشیری | |
---|---|
پرونده:Gholshiri.jpg دیوار و سقف خانهٔ من همینهاست که مینویسم. | |
زمینهٔ کاری | نویسندگی، آموزگاری و روزنامهنگاری |
زادروز | ۲۵اسفند۱۳۱۶ اصفهان |
مرگ | ۱۳خرداد۱۳۷۹ بیمارستان مهرگانِ تهران |
محل زندگی | تهران شهرک اکباتان |
علت مرگ | منژنیت |
جایگاه خاکسپاری | گورستان امامزاده طاهر |
نام(های) دیگر |
عباس ایرانی |
پیشه | کارمند دفتر اسناد رسمی، معلم و استاد دانشگاه |
همسر(ها) | فرزانه طاهری |
فرزندان | غزل و باربد |
مدرک تحصیلی | لیسانس ادبیات فارسی |
دانشگاه | دانشگاه اصفهان |
هوشنگ گلشیری نویسنده، روزنامهگار، عضو فعال کانون نویسندگان ایران بود. گرچه شروع فعالیت ادبی او را با شعر میشناسند؛ شعر را رها کرد و بقیهٔ عمر را بهطور حرفهای به داستان و نقد داستان پرداخت.
اهمیت به خود داستان همیشه بر وجههای دیگر زندگی هوشنگ گلشیری غلبه کرد، آنقدر که ترجیح داد او را نوولیست بخوانند تا نویسنده. داستاننویسی پرکار که در چهار دهه فعالیت ادبیِ خود، تلاش کرد مسائلی که نویسندهٔ ایرانی در آغاز راه مدرنشدن و در جامعهای سیاستزده با آن درگیر است، تبیین و حل کند. داستانهای گلشیری بارِ سنگین معیارهای دقیقی را که خود، مطرح کرده بود بهدوش میکشند: از تعهد به اصل داستان تا نوآوریهایی که شکل ادبیات داستانیِ یک زبان را منحصربهخود کند تا ضرورتداشتن حرفی برای گفتن و حساسیتهای زبانی.
تأثیر هوشنگ گلشیری هم از طریق نوشتههایش هم از طریق شاگردانش به نسلهای بعدی هنوز هم منتقل میشود. آدابی چون داستانخوانی برای مخاطب با صدای بلند، بازنویسی مکرر، نقد کارگاهی و... به کمک گلشیری بسیار جدیتر وارد محافل ادبی شد.[۱]
پس از آشنایی با شـیوههای مدرن داستاننویسی و انتشار چند داستان نظیر «دخمهای برای سمور آبی»، «مثـل همیشـه» و «مردی با کراوات سرخ» توجه جامعهٔ ادبی به گلشیری، بیشتر جلب شد و خلق رمانِ شازده احتجاب شهرتی بسزا به او بخشید. بعد از شازده احتجاب کارهای بسیاری منتشر کرد؛ اما همیشه شازده احتجاب خوشاقبالترین و مطرحترین اثر او باقیماند.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
گلشیری تلاش کرد تا مفهوم تعهد را از تنگناهای حزبی نجات دهد و طلیعهدار مفاهیمی چون انسانگرایی و فردیت باشد. هرچند در بسیاری از نوشتههایش توجه به تکنیک و فرم، وجه غالب مینماید؛ این تکنیکگرایی، به تکنیکزدگی نیانجامیده است. وی پیوسته در تلاش بود روشهایِ تازهٔ داستاننویسی را از دل ادبیات کلاسیک فارسی، قرآن، تاریخ بیهقی و... بیابد و همواره در برابر گرتهبرداری و تقلید صرف از شیوههای روایی ادبیات غرب، مقاومت میکرد.
سخت میشود نظر کاملاً مساعدی از گلشیری دربارهٔ آثار معاصرانش پیدا کرد. بسیاری را مقلد میدانست و پرکاریِ بعضی را بدونِضرورت. از طرفی داستانهای بلندی مانند بوف کور، آنقدر برایش مهم بود که شازده احتجاب را راهی برای مشخصکردن تکلیف خود با این داستانهای بلند میدید.[۲]
گلشیری همچنین مدتی در دانشکدهٔ هنرهای زیبا تدریس کرد؛ اما تعلیق شد و داستاننویسی را بیشتر در خانهها و کارگاههای شخصی آموزش داد. او در کنار شاگردانش در جلسات داستانخوانی، فضایی خلق کرد که در آنجا اهمیت به خودِ اثر فراتر از دوستی، حزب و روابط کاری بود. دو دههٔ پایانی زندگی گلشیری از سویی پرثمرترین دورهٔ کاری و حضور فرهنگی او بود، از سوی دیگر سالهای خفقان شدید و اضطراب مدام که بر زندگی و کار بسیاری دیگر از نویسندگان تأثیر گذاشت.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
یادها و خاطرهها
داستاننویس میشود ساخت، شاعر اما نه!
ضیاء موحد میگوید برای هر شاعری پوشهای داشت و شعرهایشان را نگهداری میکرد. من گمان میکنم بعضی از شاعران خودشان چنین پوشهای برای شعرهایشان نداشتند! روزی به او گفتم تو مرعوب شعر هستی. گفت:
- میدانی، از هر آدمِ متوسطی میتوان داستاننویس متوسط یا خوبی ساخت؛ اما [از هر آدم متوسطی، حتی] شاعر متوسطی هم نمیتوان ساخت.[۳]
نقشهٔ جاسوسی
نویسندهای لهستانی را دیدم در آمریکا که نقشهٔ معادن لهستان را خریده بود و به من نشان داد. گفت این نقشه را در اینجا به دو دلار میشود خرید و من در لهستان اگر این را داشته باشم، زندانیام میکنند. یعنی که همهٔ آمریکاییها، توریستها، جاسوسها و... که میآمدند، میتوانستند یک نقشهٔ دودلاری بگذارند توی جیبشان و بیایند؛ ولی خود لهستانیها که حتی ممکن است نگهبان این معادن و محلهای استراتژیک باشد، نمیتوانستند آن را داشته باشد.[۴]
سیاهکردنِ عکس
پشت جلد باغ بیبرگی، عکسی است از اخوان، شفیعی کدکنی، محمود دولتآبادی و بزرگ علوی. کنار اخوان، یک سایه میبینید و آن من بودم. سیاهش کردند، من حرفی نزدم. اصلاً به حرمت اخوان حرفی نزدم. من میتوانم اصل این عکس را چاپ کنم. کی کرده این کار را؟ گردآورنده کرده؟...خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
دوستان تحت تعقیب
شبی بهاتفاق نجفی، حقوقی و مختاریان در کافه تیکران جلفا بودیم و بسیار خوش گذشته بود. نمیدانم چرا هنگام خداحافظی این توهم برایم پیش آمد که اگر من اول از این دوستان جدا شوم، حتماً آنها پشتسرم غیبت خواهند کرد. منهم برایاینکه نگذارم دستکم آن شب این اتفاق بیفتد یکیک دوستان را بهخانهشان رساندم و بعد به خانهٔ خودمان رفتم. خلاصه آن شب خیلی پیچیدهای به منزل رفتم.[۵]
آنسوی دیگر کتابخانه
بازجوهای گلشیری، با دقت کارهای او را میخواندند و همیشه در دل نوشتههایش به دنبال بهانهای برای محکومکردنش بودند. از نظر یکی از آنان گلشیری ضدمذهب بود و در نوشتههایش رگههایی از عناد و دشمنی با مذهب دیده میشد. یک بار به خانهٔ گلشیری میروند. برخلاف انتظارشان از دیدن کتابخانه گلشیری متعجب میشوند. چندین قفسه کاملاً پر بود از کتابهای قرآنی و تفاسیر مختلف قرآن.
علیاشرف درویشیان از رأیآوردنش بهیاد میآورد:
روز انتخاب مجمع عمومی بود و اتحادیه ناشران سالن بزرگی به ما دادند که در آنجا انتخابات را برگزار کنیم. آن روز حدود ۲۴۰ نفر از اعضا برای شرکت در انتخابات آمده بودند. من هم در فهرست کاندیدا بودم. رفتم و خودم را معرفی کردم و برنامههایم را گفتم. وقتی داشتم برمی گشتم که روی صندلیام بنشینم، از کنار صندلی گلشیری گذشتم که همان جلو نشسته بود. گلشیری همانجا دست مرا گرفت و بوسید و همین باعث شد رأی بیاورم.[۶]
کابوس قاتلها
گلشیری بهدلیل قتل نویسندگان و روشنفکران تحت فشار و اضطراب بود. در اولین روزی که به آلمان آمد به عباس معروفی گفت:
- توی این مدت سه بار قاتلم رو دیدم.
آخرین داستانش را به دستم داد و گفت:
- بخوون و خودت رو از پنجره پرت کن.
گلشیری در پاسخ به ممیز، نقل از جلال میکند:
بَررس گفت که یازده تفسیر در این باره نوشته شده است و من خواهش کردم بعضی از آنها را برایم بخواند. متوجه شدم که تفسیرها گاهی ربطی به داستان ندارند. پرسید: «چرا این قبر را اینچنین توصیف کردهای؟»
- گفتم: قبر خاکی را طوری وصف کردهام که انگار تختجمشید را وصف میکنم.
گفت: توی قبر کیست؟
- گفتم: خودم خوابیدهام.
چرا اینهمه تفسیرهای متفاوت؟ فکر میکنم نوعی سوءتفاهم در کار باشد. عدهای گمان میکنند ادبیات فقط و فقط سیاست است. میروند دنبال تفسیرهای عجیبوغریب. بهنظر من «ادبیات با حکومت» یا «ادبیات با حکومت»، ادبیات نیست، مثل همهٔ آن مدایح عنصری یا بهتر همهٔ مدایح فردوسی و آن هجونامهٔ آخر کار. اما بقیهٔ شاهنامه کاری است سترگ. پس حکومتها با حمایت از این نوع مدحوقدحها پولشان را دور میریزند و برعکس هم آدمهای سیاسی که ادبیات را پوشش میکنند به شهادت این سالها کاری جدی عرضه نخواهند کرد. من این حرف آلاحمد را قبول دارم که میگفت: تنت را بفروش؛ اما قلمت را هرگز.[۷]
ضیا موحد از شب اکران شازده احتجاب میگوید:
فیلم شازده احتجاب را که نشان میدادند کارگردان، بهمن فرمان آرا، برابر پردهٔ سینما آمد و گفت امشب هوشنگ گلشیری، نویسندهٔ شازده احتجاب، هم در سینما حضور دارد. تماشاگران برخاستند، بهجانب گلشیری برگشتند و فریاد تحسین و شادیشان فضا را بهلرزه درآورد. درست در همین لحظه گلشیری بهجانب من که پشت سر او ایستاده بودم و نگاهی کرد چنان شرمآگین و چنان درمانده که هیچگاه آن را فراموش نمیکنم. گویی دنبال پناهگاهی میگشت... .[۸]
تأسیس کارنامه
بهنقل از ضیا موحد: میگفتم حیف نیست از گرفتارشدن در مسائل روزمرهٔ سیاسی آنهم با این قابلیت و دانش هنری. میگفت:
- نمیگذارند؛ اما بناست مجلهای را سردبیری کنم. میخواهم ادبی صرف باشد.
کارنامه منتشر شد. به قولش وفا کرده بود. خواسته بود مسئولیت شعرِ مجله را بهعهده بگیرم که قتلهای زنجیرهای بهصورتی عریانتر و وحشتناکتر ادامه یافت. راست میگفت: نمیگذاشتند!خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
باربد گلشیری و سنگ قبرِ پدر:
اگر گلبرگهای پرپرشده را کنار بزنید و کنار سنگ رو به مزار محمدجعفر پوینده و محمد مختاری بایستید میتوانید سنگنبشت او را بخوانید که از خانهروشنان اوست:
- ... به خاکش اگر بسپارند یا به امانت اگر در لایهٔ زیرینِ خاکش، خاک کنند. همسایهٔ ظلمت است کاتب. بوی کاغذ نانوشته را میدهد یا مدادی که نتراشیده باشندش. در تابوت ناگفتههاست که هست.
بعد از «هست» دیگر سنگ شکسته است، ناتمام مانده است. سنگ را از قصد، شکسته ساختم تا هم ناتمامی او را برساند و هم تاریخ گوری را که برنتابیدند. این سنگ که میبینید تاریخ همان «چیز بودن» است. دو هفتهای حتی نمیگذرد که نگذاشتند در سالگرد قتلهای زنجیرهای لحظهای بالای سنگ پدرم بایستم و توبیخ کردند که اگر آن قبر پدرم است چرا روی گورهای پوینده و مختاری هم گل میگذارم؟ یادم نیامد. باید میگفتم:چون همسایهٔ ظلمت است کاتب.[۹]
عباس میلانی از نامههای ناشناس میگوید:
« | چندین سال پیش روزی در دانشکده پاکتی از ایران به دستم رسید. نشانی ناشناس داشت. چند صفحه نامرتب، از متنی بهظاهر ساده و بیسروته، در آن بود. ظرف چند روز بعد، چند پاکت مشابه دیگر هم دریافت کردم. وقتی محتوای آنان را کنارهم گذاشتم، دیدم رمانی کوتاه به نام شاه سیاهپوشان است. اثری بود بهراستی بدیع. داستان گنبد سیاه از هفت پیکر نظامی را در بافتی شگرف بهکار برده بود و تصویری تکاندهنده از اوضاع زندانهای هر دو رژیم، فعلی و پهلوی را عرضه میکرد.[۱۰] | » |
نوشتنم، گاهی برحسب وظیفه است!
«مواقعی واقعاً وظیفه است. برای مثال دوستی به من گفت بالاخره تو این شازده احتجاب را چرا نوشتی؟ مجلهای آنجا بود که روی جلدش عکس شاه بود. عکس را نشان دادم و گفتم بهخاطر ظلمی که در این داستان به «فخرالنساء» میشود. درحقیقت نتیجه ساختار درونی جامعه ماست. ساختاری که کسی در رأس هرم باشد و بقیه زیر سیطره او. در این نظام، آدمها مسخ میشوند. به آنان گفته میشود این گونه بیندیش. یعنی کاری که با فخری میشد.»[۱۱]
زندگی و تراث
گلشیری در پیچوتاب تاریخ[۱۲]
- ۱۳۱۶: تولد در اصفهان، ۲۵اسفند.
- ۱۳۲۰یا۱۳۲۱: سفر به آبادان بههمراه مادر، برادر و خواهر برای یافتن پدر.
- ۱۳۳۳: بازنشستگی پدر و بازگشت به اصفهان.
- ۱۳۳۴: کار در بازار و کارگاه رنگرزی طی تابستان.
- ۱۳۳۶: گرفتن دیپلم ریاضی؛ کار در دفتر اسناد رسمی طی یک سال.
- ۱۳۳۷: استخدام در آموزشوپرورش، آموزگار دبستان تودشک و دبیر دبیرستان قهپایه تا ۲۵آبان۳۸.
- ۱۳۳۸: گرفتن دیپلم ادبی و شرکت در کنکور شبانهٔ دانشکدهُ ادبیات اصفهان؛ آموزگار دبستانهای لنجان سفلی تا ۲۸بهمن۴۰.
- ۱۳۳۹: شرکت در انجمنهای ادبی اصفهان همچون صائب و آشنایی با شاعران و نویسندگان کهنگرا و نوگرا؛ تشکیل انجمن مستقل صائب بر سر مزار وی تا اواخر ۴۱؛ انتشار شعرهای نو و فولکلوریک در مجلات فردوسی و پیام نوین و چاپ اعتقادات مردم اصفهان و بازیها با نام مستعار؛ چاپ شعر «شهر کولیا» در لهجهُ لارگانی اصفهانی و داستان کوتاهِ «چنار» در پیام نوین.
- ۱۳۴۰: چاپ مقالهُ «بازیهای محلی اصفهان(۱)و(۲)» با نام مستعار سیاوش آگاه در پیام نوین؛ دستگیری بهاتهام عضویت در حزب توده در بهمنماه؛ اسارت در زندان ساواک اصفهان و قزل قلعهُ تهران تا شهریور۴۱.
- ۱۳۴۱: گرفتن لیسانس ادبیات فارسی در شهریورماه؛ آموزگار دبستان و دبیرستان مهرگان در نزدیکی منارجنبان اصفهان تا ۳مهر۴۵؛ تشکیل جلسات ادبی در خانهها و همکاری در انتشار جُنگ اصفهان.
- ۱۳۴۲: انتشار شعر بلند «مردی در راه» در کیهانهفته به سردبیری م.ا.بهآذین؛ چاپ دو مقالهُ «ترانههای اصفهانی» و «یک ترانهُ چوپانی لنجانی» در پیام نوین.
- ۱۳۴۴: انتشار دفتر اول جُنگ اصفهان با همکاریِ محمد حقوقی، جلیل دوستخواه، اورنگ خضرایی، مجید نفیسی، احمد گلشیری، محمد کلباسی و دیگران؛ چاپ شعر «تخت سمنبر»، داستان کوتاه «دهلیز» و مقالهٔ «نقدی بر ماه در مرداب از خانلری» با نام مستعار قدرتالله نیزاری؛ چاپ دو شعر «برگها» و «مرغ کوکو» در آبان و آذر؛ انتشار دفتر دوم جُنگ اصفهان با آثاری از منوچهر آتشی، یدالله رویایی، هراند قوکاسیان، بهرام صادقی، صفدر تقیزاده، ابراهیم گلستان، مصطفی رحیمی، ابوالحسن نجفی و نیما یوشیج در کنار آثار یاران قدیمی جنگ؛ چاپ شعر «پروانه را رها کن» در دفتر دوم جُنگ اصفهان در زمستان؛ انتشار شعر «برکه» در پیام نوین.
- ۱۳۴۵: چاپ شعر «برگها(۷)» در پیام نوین؛ انتشار شعر «لاله» و مقالهُ «شعر آفریقای سیاه» با همکاریِ احمد گلشیری در دفتر سوم جُنگ اصفهان طی تابستان؛ چاپ دو شعر «نفرین خاک» و «انسان صخرهای» و مقالهٔ «شعر روز و شعر همیشه(۱)» در پیام نوین طی تابستان، پاییز و دیماه؛ دبیر دبیرستان نمونهُ اصفهان از ۳مهر۱۳۴۵ تا ۲۶شهریور۱۳۵۲.
- ۱۳۴۶: انتشار دفتر چهارم جُنگ اصفهان در بهار به پیوست روزنامهُ اصفهان با همکاری: عبدالحسین آلرسول، مهدی اخوان ثالث، م.ع.سپانلو، محمدرضا شیروانی، شاپور قریب، م.آزاد، تقی مدرسی، ضیاء موحد، احمد میرعلایی و م.طاهرنوکنده؛ داستان کوتاه «شب شک» و شعر «بیتو تمام پنجرهها بسته است» در سوگ فروغ فرخزاد در دفتر چهارم جنگ اصفهان؛ چاپ مقالهٔ «شعر روز و شعر همیشه(۲): هماهنگی و تشکل» در پیام نوین؛ انتشار دفتر پنجم جُنگ اصفهان به پیوست روزنامهُ اصفهان در تابستان و پیوستن همکاران جدید: رضا فرخفال و امیرحسین افراسیابی؛ چاپ داستان کوتاه «مثل همیشه»، دو شعر «شهر» و «شبها» و مقالهُ «سیسال رماننویسی: بررسیِ بوف کور از هدایت، ملکوت از صادقی و سنگ صبور از چوبک» در دفتر پنجم جُنگ اصفهان؛ چاپ شعر «بخوان، بخوان» در دورهٔ نهم پیام نوین در آبانماه؛ انتشار شعر «بهیاد آور که زندگی باد است» در شماره۴۹ مجلهٔ خوشه؛ امضای بیانیهُ اهل قلم در مخالفت با برگزاری «کنگرهُ جهانی نویسندگان و شعرا و مترجمان» از جانب حکومت وقت در اواخر بهمنماه که منجر به تشکیل هستهُ اولیهُ کانون نویسندگان ایران شد.
- ۱۳۴۷: برگزاریِ اولین جلسهُ هیئت مؤسس کانون نویسندگان ایران و تصویب اساسنامهُ آن در پنجم فروردین؛ انتشار بیانیهُ «دربارهُ یک ضرورت» معرف اعلام موجودیت کانون نویسندگان ایران در اردیبهشتماه؛ چاپ داستان کوتاه «دخمهای برای سمور آبی» در دفتر ششم جُنگ اصفهان؛ چاپ داستان کوتاه «پرنده فقط یک پرنده بود» در دفتر یک نشریهٔ لوح؛ انتشار داستان کوتاه «مردی با کراوات سرخ» و شعر «با تو» در دفتر هفتم جُنگ اصفهان طی زمستان؛ انتشار مجموعهداستان «مثل همیشه».
- ۱۳۴۸: انتشار رمان «شازده احتجاب»؛ مصاحبه با مجلهٔ آیندگان بهاتفاق قاسم هاشمینژاد با موضوع «خلاقیت، سهم اصلی در نویسندگی» در ۲۳بهمن؛ گفتوگوی رادیویی دربارهُ مثل همیشه و شازده احتجاب با دانشجویان دانشگاه پهلوی شیراز، چاپشده در «ویژهنامهُ هوشنگ گلشیری» زیرنظر انتشارات شورای رادیو و تلویزیون دانشجویان دانشگاه پهلوی در آبان۴۹.
- ۱۳۴۹: چاپ داستان کوتاه «معصوم اول» و «معصوم دوم» در دفتر هشتم جُنگ اصفهان طی تابستان.
- ۱۳۵۰: انتشار رمان «کریستین و کید» و مقالهُ «من زندگی نکردهام، میخواهم دیگری باشم»، برداشتی از ویرانههای مدور بورخس در شماره۷ مجلهٔ فرهنگ و زندگی.
- ۱۳۵۱: انتشار شمارهُ نهم جُنگ اصفهان، ویژهُ داستان با داستانهایی از او و شهرنوش پارسیپور، تقی مدرسی، غلامحسین ساعدی، بهرام صادقی و اسماعیل فصیح؛ چاپ داستان کوتاه «هر دو رویِ یک سکه» در دفتر نهم جنگ اصفهان؛ داستان کوتاه «گرگ» در شمارهٔ دهم رودکی طی مردادماه؛ انتشار مقالهُ «محمد حجاز» در پیک نوجوان.
- ۱۳۵۲: چاپ داستان کوتاه «نمازخانهُ کوچک من» در شماره۱۷ رودکی؛ انتشار داستان کوتاه در دو جلد اول و دوم الفبا با عناوین «عروسک چینیِ من» و «معصوم چهارم»؛ مشارکت در نوشتن فیلمنامهُ شازده احتجاب با بهمن فرمانآرا؛ آغاز تدریس در دبیرستان ابنسینای اصفهان؛ دستگیری و محکومشدن به شش ماه زندان در پنجم اسفندماه از سوی کمیتهُ مشترک و زندان مجرد و عمومی اصفهان. تغییر حکم در دادگاه تجدیدنظر شماره۱۰ اصفهان به پنج ماه حبس جنحهای تا ۲۱تیرماه۵۳، پنج سال محرومیت از حقوق اجتماعی و حکم تعلیق از آموزشوپرورش که در سال ۵۷ لغو شد.
- ۱۳۵۳: آغاز اقامت در تهران؛ نگارش مقاله برای پیک جوانان با عناوین «همراهبا ابراهیمبیگ»، «جمالزاده و داستاننویسی جدید»، «صادق هدایت و تحلیل داشآکل»، «تحلیل سه قطره خون» که آخری اجازهٔ چاپ نیافت؛ برگزیدهشدن فیلم شازده احتجاب در فستیوال جهانی فیلم تهران.
- ۱۳۵۴: استخدام حقالتدریسی و بعد آزمایشی در دانشکدهُ هنرهای زیبای دانشگاه تهران؛ چاپ داستان کوتاه «بختک» در شماره۵۲ رودکی؛ انتشار مجموعهداستان «نمازخانهُ کوچک من» که در همین سال به چاپ دوم رسید؛ نوشتن دو اثر که چاپ نشد: نمایشنامهُ «سلامان و ابسال» که در انجمن ایران و امریکا اجرا شد و فیلمنامهُ «سایههای بلند باد» همراهبا بهمن فرمانآرا براساس داستان «معصوم اول».
- ۱۳۵۵: انتشار داستان کوتاه «به خدا من فاحشه نیستم»، بدونِ نام، در شمارهٔ شهریورماه مجلهٔ رودکی.
- ۱۳۵۶: شرکت فعال در برگزاری دهشب شعر کانون نویسندگان ایران با همکاری انجمن فرهنگی ایران و آلمان در انستیتوی گوته و ایراد سخنرانی با موضوع «علل جوانمرگی در نثر معاصر ایران» طی ۱۸تا۲۸مهر؛ انتشار جلد اول رمان «برهُ گمشدهُ راعی» با عنوان «تدفین زندگان».
- ۱۳۵۷: سفر به امریکا برای شرکت در برنامهٔ بینالملی نوشتن (International Writing Program) در آیواسیتی؛ سخنرانیهای متعدد و حضور در راهپیماییهای دانشجویان علیه شاه در امریکا؛ سفر به انگلستان؛ همکاری با مجلهُ ایرانشهر به سردبیری احمد شاملو در لندن همراهبا غلامحسین ساعدی؛ نگارش مقالهُ «نگاهی دیگر به نثر معاصر ایران» در شماره۱۱ مجلهٔ ایرانشهر انگلستان در دیماه؛ بازگشت به ایران و اقامت در اصفهان در بهمنماه؛ پایان حکم تعلیق و آغاز تدریس در آموزشگاه هنرستان فنی اصفهان در اسفندماه.
- ۱۳۵۸: تأسیس «دفتر مطالعات فرهنگی» در اصفهان با جمعی از دوستان در تابستان؛ آغازبهکار در دبیرستان ابنسینا در مهرماه؛ ازدواج با فرزانه طاهری، مترجم، در ۱۷آبان؛ مصاحبه با مجلهٔایران که در دو شماره۴و۵ با عنوان «گفتوگو با گلشیری(۱)و(۲)» چاپ شد؛ موافقت ادارهٔکل آموزشوپرورش استان اصفهان برای انتقال به دانشگاه تهران در بهمنماه؛ آغاز دورهُ جدید تدریس در دانشکدهُ هنرهای زیبا در اسفندماه؛ انتشار داستان بلند «معصوم پنجم» یا «حدیث مرده بر دارکردن آن سوار که خواهد آمد» که طی چهار سالِ ۱۳۵۴تا۱۳۵۸ نوشته شده بود.
- ۱۳۵۹: راهاندازیِ جلسات ادبی با سمت مسئول فرهنگی کانون نویسندگان ایران؛ لغو حکم آزمایشی تدریس در دانشکدهُ هنرهای زیبا درپی تعطیلی دانشگاهها.
- ۱۳۶۰: تولد غزل، اولین فرزند در ۱۰فروردین؛ چاپ داستان کوتاه «فتحنامهُ مغان» در شمارهٔ۱ کارگاه قصه.
- ۱۳۶۱: عضویت در شورای سردبیری نقد آگاه، طی چهار دفتر؛ نگارش مقالهُ «حاشیهای بر رمانهای معاصر(۱)، حاشیهای بر کلیدر» در دفتر اول نقد آگاه و مقالهُ «حاشیهای بر رمانهای معاصر(۲)، رمان و تعهد سیاسی» در دفتر دوم نقد آگاه؛ تولد باربد، فرزند پسر در ۱۷شهریور؛ «گفتوگو پیرامون داستان و داستاننویسی، وظیفهُ داستاننویس...» با م.ع.سپانلو و مهرداد رهسپار در جلد چهارم چراغ؛ سفر به سوسنگرد در بهمنماه.
- ۱۳۶۲: از سرگیری نشستهای ادبی کانون که بعدها به جلسات پنجشنبهها معروف شد و تا سال۶۷ ادامه یافت. حاصل جلسات پنجشنبهها سه مجموعهُ هشت داستان، کنیزو و ده داستان دیگر و پاگرد سوم بود که از این میان فقط هشت داستان اجازهُ نشر یافت؛ قطعیشدن حکم انفصال دائم از خدمات دولتی صادره از هیئت بازسازی ستاد انقلاب فرهنگی در ۲۵اردیبهشت۶۲ که از ۱۸مرداد اجرا شد؛ مرگ پدر در ۲۲مهر؛ مجموعهداستان «جبهخانه»؛ انتشار مقالهٔ «نقدی بر رمان دادگاه مونزا» در دفتر دوم نقد آگاه.
- ۱۳۶۳: نگارش «وجیزهای در کارنامهُ این دفتر» مقدمه بر مجموعهُ هشت داستان، دربارهُ نشستهای پنجشنبهها؛ انتشار داستان بلند «حدیث ماهیگیر و دیو» برای نوجوانان؛ انتشار مقالهُ «حاشیهای بر رمانهای معاصر(۳): بررسی آثار سیمین دانشور، جدال نقش با نقاش» در دفتر سوم نقد آگاه.
- ۱۳۶۴: نگارش مقالهُ «داشآکل و برزخ کیمیایی» مجموعهمقالات در معرفی و نقد آثار مسعود کیمیایی؛ چاپ متن «یک بگومگوی دوستانه»، گفتوگو با جمشید ارجمند، محمدعلی سپانلو، زاون قوکاسیان و مجموعهمقالات در نقد و معرفی آثار مسعود کیمیایی.
- ۱۳۶۵: پذیرش مسئولیت صفحات ادبی ماهنامهُ مفید که تا ده شماره ادامه یافت؛ نگارش مقالهُ «همخوانی با همآوازان، افسانهُ نیما، مانیفیست شعر نو(۱)» در شمارهٔ اول مفید؛ نگارش مقالهُ «بازخوانی یک شعر: خانهام ابری است» در شمارهٔ هشتم دنیای سخن.
- ۱۳۶۶: انتشار مقالهُ «بازخوانی یک شعر: ریرا...ریرا...ریرا...» و «داستاننویسی: درس اول» در شمارهٔ نهم دنیای سخن؛ چاپ دو مصاحبهٔ با نامهای «رمزی، سیاسی، فلسفی» و «ادبیات یعنی آرمانیکردن واقعیت» در گفتوگو با سیمین دانشور(۱)و(۲)، نگارش سه مجموعه مقالات: «همخوانی با همآوازان، افسانهُ نیما، مانیفست شعر نو(۲)»، «همخوانی با همآوازان، غم نان حتی اگر گذارد: در نقد شعر شاملو»، «رندی از تبار خیام، شرحی بر شعر مرد و مرکب اخوان»، «جادوی یک شعر، شرحی بر شعر همه شب نیما»، «زنجیرههای اوزان در شعر نو(۱)و(۲)»، «در هیچیک نگنجیدم: یادداشتی بر چند شعر از رضا چایچی»، «خطبهُ سخن، خمسهُ ابن محمود قصهخوان: بخشی از یک رمان ناتمام»، در شمارههای دوم، سوم، پنجم، هفتم، هشتم، نهم، دهم مفید؛ چاپ متن «هوالحی، یادی از بهرام صادقی» در کتاب آینه.
- ۱۳۶۷: انتشار «مجلس دوم؛ پارهای از رمان منتشرنشدهُ جننامه» در شماره۱۷ دنیای سخن، نوشتهشده در مهر۶۴؛ انتشار مقالهُ «ادبیات و خرافه» در شمارهُ۲۳ دنیای سخن، نوشتهشده در فروردین۶۶؛ پاسخ به اقتراح «تلقی شما از معاصربودن چیست؟» در شماره۲۵ دنیای سخن.
- ۱۳۶۸: نگارش «در باب این دفتر: مقدمهای بر مجموعهداستان نویسندگان معاصر ایتالیا»، نوشتهشده در سال۶۵؛ سفر به هلند در آبانماه بهدعوت سازمان آیدا برای شرکت در برنامهُ تبادل فرهنگی ایران و هلند و سخنرانی و داستانخوانی در چند شهر اروپا؛ بازگشت به ایران در آذرماه؛ انتشار «پیشگویی در ادب معاصر ایران» خلاصهُ سخنرانی در شماره۲۹ دنیای سخن، نوشتهشده در آبان۶۸، انتشار مجموعهداستان «پنجگنج» در سوئد؛ چاپ داستان کوتاه «نقشبندان» در شماره۴۱ آدینه
- ۱۳۶۹: مصاحبه با ماشاالله آجودانی برای شماره۶ فصل کتاب در انگلستان با عنوان «گفتوگو با هوشنگ گلشیری»؛ شرکت در جلسات خانهُ فرهنگهای جهان در برلین، سخنرانی و داستانخوانی در اغلب شهرهای آلمان، سوئد، دانمارک و سخنرانی در دانشکدهُ مطالعات ایرانی در دانشگاه سوربن جدید شهر پاریس؛ بازگشت به ایران در ۱۶خرداد؛ انتشار متن پاسخ به نظرخواهی دربارهُ «پدیدهُ ماهواره» در شماره۴۸ آدینه؛ نگارش مقاله «تلقی غلط از ادبیات و تاریخ» برای شماره۳۳ دنیای سخن؛ چاپ متن «اتحادیهُ صنفی نویسندگان نیازی اساسی است: میزگرد با رضا براهنی، محمود دولتآبادی، سیمین بهبهانی و جواد مجابی» در شماره۴۹ آدینه؛ شروع جلسات تالار کسری، کلاس و کارگاه داستاننویسی، جلسات ماهانهُ عمومی؛ نگارش متن «تأثیر ادبیات کلاسیک در ادبیات معاصر: سخنرانی در آکسفورد» در شمارهٔ سوم فانوس (انگلستان)؛ چاپ متن «نوشتن صبر ایوب میخواهد: مصاحبه با آدینه» در شماره۵۰و۵۱؛ تدوین فیلمنامهُ «دوازده رخ» نوشتهشده در بهمن۶۷؛ انتشار «نگاهی به حیات خود»، زندگینامهُ خودنوشته، در شمارهُ هشتم نشریهٔ چشمانداز پاریس در دیماه؛ چاپ داستان کوتاه «شرحی بر قصیدهُ جملیه» در شماره۳۷ دنیای سخن؛ چاپ داستان کوتاه «خوابگرد»، مجموعهُ خوابگرد و داستانهای دیگر در مشهد؛ انتشار مقالهُ «نقل نقال» به یاد مهدی اخوان ثالث، متن کامل و مقالهٔ «چه کسی شاعر را کشته است؟» در شماره۱۴و۱۵ اندیشهُ آزاد سوئد.
- ۱۳۷۰: سردبیری یک شماره از فصلنامهُ ارغوان؛ انتشار متن «یادداشت» و مقالهُ «حاشیهای دیگر بر داستان ضحاک» در شمارهُ اول ارغوان؛ انتشار رمان «در ولایت هوا: تفننی در طنز» در سوئد، نوشتهشده در بهار۶۸؛ بخشی از رمان «در ولایت هوا، تفننی در طنز» در شماره۵۹ آدینه؛ چاپ «در احوال این نیمهُ روشن»، زندگینامهُ خودنوشته، در شمارهٔ هفتم نشریهٔ مکث سوئد، ویژهُ شصتسالگی هوشنگ گلشیری.
- ۱۳۷۱: انتشار مقالهُ «نقل نقال» در شماره۶۸و۶۹ آدینه، نوشتهشده در شهریور۶۹؛ چاپ «هوشنگ گلشیری و چهارمین دیوار: شرحی بر عکسی از میشل دورلا در کتاب چهارمین دیوار بهزبانهای فارسی، انگلیسی و هلندی» در شماره۱۷ اندیشهُ آزاد سوئد؛ سفر به آلمان و آمریکا و سخنرانی در کنفرانس سیرا در هوستون تگزاس و نیز داستانخوانی و سخنرانی در دانشگاه هاروارد، دانشگاه راتگرز، دانشگاه کلمبیا، دانشگاه شیکاگو و برکلی، همچنین داستانخوانی در شهرهای سوئد و شهرهای آلمان، سخنرانی در بروکسل؛ انتشار متن «داستانهای معاصر و ما ایرانیان: خلاصهای از سخنرانی در کنفرانس سیرا از ۱۰تا۱۲آوریل۱۹۹۲» در شماره۷۱ آدینه؛ چاپ متن «فرهنگ و ادبیات فارسی در مهاجرت: گفتوگو با اردشیر بهتویی در شماره۱۷ نشریهٔ آرشِ فرانسه؛ بازگشت به ایران در تیرماه؛ انتشار رمان «آینههای دردار» همزمان در ایران و امریکا طی تابستان، نوشتهشده در شهریور۷۰؛ مصاحبه با سهراب مازندرانی از مجلهٔ رویا چاپشده با عنوان «گفتوگویی نامتعارف و مستقیم با هوشنگ گلشیری» در شمارهُ دوم مجله؛ انتشار داستان کوتاه «خانهروشنان» در شماره۱۱ زندهرود؛ «مرا پیر ممیران: گفتوگو با بهروژ ئاکرهای» در شماره۵ مجلهٔ افسانه در سوئد.
- ۱۳۷۲: آغاز سردبیری فصلنامهُ زندهرود طی شمارههای ۴، ۵، ۶، ۷، ۸ و ۹؛ چاپ مقاله در مجلهٔ گردون با عنوانِ «گردون، چوب دفاع از آزادی نشر و بیان را خورد» در شماره۲۷و۲۸، «به سراغ کدام شاعر یا نویسنده میرویم؟» در شماره۲۹و۳۰ و «حکایت نقطهچینکردن آثار ما» در شماره۳۱و۳۲؛ چاپ مقالهُ «آش شلهقلمکار هدایت» در شماره۸۴و۸۵ مجلهٔ آدینه؛ انتشار مقالهُ «حاشیهای بر رمان سووشون: شکستن قالبهای نقش زن و جلوهها و جمال نقشباز در جدال با نقشگذار» در شماره۴و۵ زندهرود؛ چاپ داستان کوتاه «نقاش باغانی» در شماره۸۶و۸۷ آدینه؛ سفر به آلمان برای شرکت در بزرگداشت نودسالگی بزرگ علوی که برگزار نشد؛ سفر به هلند و بلژیک و داستانخوانی و سخنرانی در شهرهای مختلف؛ بازگشت به ایران؛ مصاحبه با چکامه بلژیک با عنوان «گفتوگو با هوشنگ گلشیری» و مقالهُ «تفکر کهن و نگرش نو در ادبیات» برای شماره۹و۱۰.
- ۱۳۷۳: چاپ داستان کوتاه «انفجار بزرگ» و مقالهٔ «کانون، مستقل و وفادار به اصل خود: پاسخ به نظرخواهی آدینه» در شماره۹۰و۹۱؛ تدریس نثر کهن و نثر معاصر در دورهُ تربیت ویراستار در مرکز نشر دانشگاهی از فروردین تا مهرماه؛ مصاحبه با جلال سرفراز از مجلهٔ آرش فرانسه با عنوان «گفتوگو با هوشنگ گلشیری» برای شماره۴۱و۴۲؛ امضای متن «ما نویسندهایم»، نامهُ سرگشادهُ ۱۳۴ نویسنده؛ انتشار دو مقالهُ در تکاپو با عناوین «روایت خطی، منابع شگردهای داستاننویسی در ادبیات کهن(۱) تفاسیر قرآن» در شماره۱۲ و «شکست روایت خطی، منابع شگردهای داستاننویسی در ادبیات کهن(۲) کتب تاریخی: تاریخ بیهقی» در شماره۱۳؛ داستان کوتاه «حریف شبهای تار» در شماره۹۸ آدینه.
- ۱۳۷۴: چاپ مقالهُ «عفت قلم و آداب سانسور» در شماره۴۶و۴۷ گردون، مقالههای «تنها داستان، پاسخگوی نیازهای زمانهُ ماست: گفتوگو با ناصر کرمی» در شماره۱۴ معیار؛ «نزدیک فردا... رودرروی آینههای دردار: گفتوگو با علیاصغر شیرزادی و محمد تقوی» در شماره۸و۹ دوران؛ «انتخاب دشوار: پاسخ به نظرخواهی مجلهُ زنان» برای شماره۲۶؛ خواندن داستان کوتاه «گنجنامه» در مراسم چهلم احمد میرعلایی در کوی نویسندگان، تهران؛ نگارش مقالهُ «دوراههُ من و من دیگر» در شماره۵۲ گردون؛ شرکت در همایش «صدمین سال تولد نیما» هتل بادله در ساری؛ انتشار مجموعهداستان «دست تاریک، دست روشن»؛ چاپ داستان کوتاه «گنجنامه» در شماره۱۰ دوران، ویژهنامهُ احمد میرعلایی؛ انتشار مقالهٔ «در ستایش شعر سکوت: نظریهای در نقد شعر».
- ۱۳۷۵: انتشار مقالهُ «عربده با مولودیخوانان یک پاورقی دیگر» و متن «آزادیِ قلم، زمینهساز شکوفایی فرهنگی است»، میزگردی با علیاشرف درویشیان، روشنک داریوش، محمدعلی سپانلو، فرج سرکوهی در شماره۱۰۸و۱۰۹ آدینه؛ چاپ مقالهُ «در باب متن مرجع ترجمهُ قرآن مجید»، «باز هم در باب متن مرجع ترجمهُ قرآن مجید(۱)و(۲): پاسخ به جوابیهُ بهاءالدین خرمشاهی» در شماره۱۴۳۵ و ۱۴۴۳ روزنامهُ سلام؛ داستان کوتاه «زیر درخت لیل» در شماره۱۲ دوران؛ ترجمهُ فرانسهُ «فتحنامهُ مغان» و «شازده احتجاب» در پاریس؛ گفتوگو با بخش فارسی رادیو بینالمللی فرانسه دربارهُ آثار بزرگ علوی برای شماره۶۰ نشریهٔ آرش پاریس.
- ۱۳۷۶: چاپ مقالهٔ «از هرچه رفته، علوی داستاننویس است» در شماره۱۱۶و۱۱۷ آدینه، نوشتهشده در پاییز و دی۷۲؛ سفر به آلمان بهدعوت بنیاد هاینریش بل؛ بهپایانرساندن رمان «جننامه» پس از سیزده سال و در دوران اقامت پنجماهه در خانهُ هاینریش بل؛ برندهُ جایزهُ هلمن همت؛ «پیام نوروزی به انجمن قلم سوئد» در شماره۱۹ اطلس سوئد؛ داستانخوانی و سخنرانی در شهرهای مختلف آلمان؛ شرکت در مراسم جشن شصتسالگی در فرانکفورت؛ انتشار مقالهُ «چند قطره خون بر این سفید مولع: بهیاد تقی مدرسی» در شماره۵۳و۵۴ و چاپ داستان کوتاه «بانویی و آنه و من» در شماره۵۵ گردون آلمان، نوشتهشده در فروردین و اردیبهشت۷۶ و در زمان اقامت در خانهُ هاینریش بل؛ سخنرانی و داستانخوانی در شهرهای هلند؛ارائهُ مقالهُ «یک پیشنهاد» در سمپوزیوم «رسالت نویسنده» در دانشگاه برن سوئیس؛ آغاز اقامت چهارماهه در مهمانسرای دانشگاه برمن؛ سخنرانی و داستانخوانی در هلند و فرانسه؛ شرکت در سیامین سالگرد بنیانگذاری کانون نویسندگان و بیستمین سالگرد دهشب شاعران و نویسندگان، کلن؛ چاپ متن سخنرانی «بازخوانی متن موضع کانون» در شماره۵۷ گردون؛ داستانخوانی در سوئد، شرکت در مراسم جشن شصتسالگی؛ چاپ «یک پیشنهاد: متن سخنرانی در سمپوزیوم دانشگاه برن» و مقالهٔ «واقعیت و خداگونگی انسان: گفتوگوی حسین نوشآذر» در شماره۴و۵ مجلهٔ سنگ سوئد؛ بازگشت به ایران؛ گفتوگو با مهدی استعدادیشاد با عنوان «هوشنگ گلشیری منتقد؟» برای شماره هشتم مجله دیدار آلمان؛ نگارش مقالهٔ «جدال نقش با نقاش: در آثار سیمین دانشور، از سووشون تا آتش خاموش»؛ انتشار رمان «جننامه» در سوئد.
- ۱۳۷۷: چاپ مقالهُ «خطوط کلی ادبیات زنان» در شماره۴۸ مجلهٔ زنان؛ مقالهُ «میرعلایی و من دیگر او» در شماره۱۳۴ آدینه؛ سخنرانی در مراسم خاکسپاری محمد مختاری؛ «سرگذشت کانون نویسندگان ایران: گفتوگو با هفتهنامهُ آبان»؛ سردبیری ماهنامه کارنامه و آغاز انتشار آن؛ چاپ «مقدمهای بر کارنامه۱» و مقالهُ «تاریخ بیهقی، منابع شگردهای داستاننویسی در ادبیات کهن» در شماره اول کارنامه، نوشتهشده در فروردین۷۳؛ برگزیدهشدن در نشست عمومی کانون نویسندگان ایران بهعنوان یکی از اعضای هیئت دبیران موقت؛ انتشار مقالهُ «بحثی در ساختار قصههای رمزی براساس قصهُ رمزی حیبنیقظان» در شمارهٔ سوم کارنامه، نوشتهشده در خرداد۷۳؛ نگارش مقالهُ «داستان طلخند و گو» در شمارهٔ چهارم کارنامه.
- ۱۳۷۸: سفر به اهواز بهدعوت جمعیت توسعهُ فرهنگی و سیاسی خوزستان؛ دو جلسه سخنرانی و پرسشوپاسخ دربارهُ کانون نویسندگان ایران و صادق هدایت، بهمناسبت صدمین سال تولد او، چاپشده در شماره۲۴و۲۵ پیام شمال در آذر۸۰؛ پرسشوپاسخ و داستانخوانی در نمایشگاه مطبوعات، تهران؛ ترجمهُ آلمانی «شازده احتجاب» و چند داستان دیگر با عنوان «مردی با کراوات سرخ» در مونیخ؛ سفر به آلمان برای تور داستانخوانی بهمناسبت انتشار «مردی با کراوات سرخ»؛ دریافت جایزهُ صلح اریش ماریا رمارک، ازنابروک، آلمان؛ بازگشت به ایران؛ مقالهُ «سخنی دیگر با دردمندان این دیار»، «چرا داستان مینویسیم؟» متن سخنرانی بههنگام دریافت جایزهُ صلح ارش ماریا رمارک در شماره ششم کارنامه؛ سفر به آلمان و شرکت در نمایشگاه کتاب فرانکفورت و سخنرانی و داستانخوانی در لندن؛ بازگشت به ایران؛ مجموعه مقالات «باغ در باغ»، در دو جلد؛ سفر به رامسر برای داستانخوانی و سخنرانی و پرسشوپاسخ.
- ۱۳۷۹: بستریشدن در بیمارستان جم در ۱۶فروردین بهمدت سه روز برای آزمایشهای پزشکی و تشخیص، درپی یک دورهُ طولانی احساس ضعف و بیماری؛ انتشار مقالهُ «چشماندازهای داستان معاصر ایران» در شمارهٔ دهم کارنامه؛ سیر بیماری: مشاهدهُ توده در رادیوگرافی ریه، نمونهبرداری و تشخیص آبسهُ ریوی، ایجاد مننژیت و آبسههای متعدد مغزی، احتمالأ بهدلیل پارهشدن آبسه حین نمونهبرداری، رفتن بهحالت نیمههشیاری و بستریشدن در بیمارستان مهر در ششماردیبهشت، وخامت حال، انتقال به بخش مراقبتهای ویژهُ بیمارستان مهر، انتقال به بخش، مراقبتهای ویژهُ بیمارستان ایرانمهر، بهبود نسبی پس از برداشتن یک آبسهُ مغزی، انتقال به بخش، تخلیهُ دو آبسهُ دیگر، ادامهُ وضعیت نیمههشیاری؛ تشنج در ساعات اولیهُ صبح، رفتن به اغمای عمیق و احتمالأ مرگ مغزی روز جمعه ۱۳خرداد؛ اعلام مرگ قطعی از سوی پزشکان در ۱۶خرداد؛ تشیع پیکر از مقابل بیمارستان ایرانمهر و خاکسپاری در گورستان امامزاده طاهر، مهرشهر کرج در ۱۸خرداد.
شش گوشهٔ زندگی گلشیری
کودکی و نوجوانی
هوشنگ گلشیری زادهٔ ۲۵اسفند۱۳۱۶ در اصفهان و در خانوادهای پرجمعیت بود. ششمین فرزند خانوادهای سنتی که بهدلیل سفرهای کاری پدر و جمعیت زیاد، خودش از اصطلاح «الخی بارآمدن» استفاده میکرد. هر اتاق از خانهای که در آن میزیست یک خانواده ساکن بود. باوجوداین از «کودکی» خود بهعنوان بهشت گمشده یاد میکند. دورانی که در آن تحقیر دیگران نیست و آدمها بر یکدیگران سلطه ندارند.[۱۵] اولین داستان منتشرشدهاش «چنار» هم براساس یکی از خاطرات کودکی اوست که در آن عدهای میتوانند با بالارفتن از درخت چنار پردهٔ سینما را ببینند.
پدرش کارگر شرکت نفت بود. برای یکی از سفرهای کاری پدرش، همراه خانواده به آبادان میروند. گلشیری بعدها این سفر را در داستانهایش بسیار تأثیرگذار میداند. از کودکی کار میکرد تا اینکه در سال ۱۳۳۷ در آموزشوپرورش استخدام شد و شغل معلمی، پیشه ثابت زندگی او شد. قبل از این در کارخانه، بازار، دکان رنگرزی، خرازی و قنادی کار کرده بود. مدتی هم تجربه کارمندی در دفتر اسناد رسمی را داشت که فضای کارمندی در شهرستان تحت تأثیر این کار به اولین کتابش «مثل همیشه» سرایت کرد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
روایت کلی زندگی ادبی
پس از دیپلم، معلم شد، در دهی دورافتاده، سرراه اصفهان به یزد. گلشیری در سال۱۳۳۸ تحصیل در رشتهُ ادبیات فارسی را در دانشگاه اصفهان آغاز کرد. آشنایی با انجمن ادبی صائب در همین دوره نیز اتفاقی مهم در زندگی او بود.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد در همان آغاز دههٔ چهل، به اتهام عضویت در جزب توده روانهٔ زندان ساواک اصفهان و قزل قلعه تهران شد. گلشیری برای باری دیگر در سال۵۲ دادگاهی و محاکمه شد که با انقلاب اسلامی حکمش را لغو کردند.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
رمان شازده احتجاب را در سال۴۸ و رمان «کریستین و کید» را در سال۵۰ منتشر کرد. در اواخر۱۳۵۲، برای بار دوم به مدت شش ماه به زندان افتاد و بهمدت پنج سال نیز از حقوق اجتماعی، از جمله تدریس محروم شد. ناچار در سال۵۳ به تهران آمد. در تهران با بعضی از یاران قدیمی جُنگ که ساکن تهران بودند و عدهای دیگر از اهل قلم، جلساتی هفتگی برگزار کرد. مجموعهداستان «نمازخانهُ کوچک من» به سال۵۴ و جلد اول رمان «برهُ گمشدهُ راعی» به سال۵۶ حاصل همین دوره بود. سال۵۴، نمایشنامهای از او به نام «سلامان و ابسال» بهروی صحنه آمد. این نمایشنامه هنوز منتشر نشده است.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
در سال۵۶، تدریس در گروه تئاتر دانشکدهُ هنرهای زیبای دانشگاه تهران را بهصورت قراردادی آغاز کرد. در پاییز همین سال، گلشیری در دهشب شعری که کانون نویسندگان ایران با همکاری انجمن فرهنگی ایران و آلمان، انستیتو گوته، در باغ این انجمن برپا کرد، به ایراد سخنرانیِ متفاوتی با عنوان «جوانمرگی در نثر معاصر فارسی» پرداخت. در بهمن همین سال، برندهُ جایزهُ فروغ فرخزاد شد.
در تابستان۵۷، برای شرکت در طرح بینالمللی نویسندگی به آیواسیتی آمریکا سفر کرد. طی چند ماه اقامت در خارج از کشور در شهرهای مختلف سخنرانی کرد و در زمستان همان سال، پس از بازگشت به ایران، به اصفهان رفت و تدریس در دبیرستان را از سر گرفت.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
در اواسط۱۳۶۲، گلشیری نشستهای هفتگی داستانخوانی را که به جلسات پنجشنبهها معروف شد، با شرکت نسل جوانتر داستاننویسان آغاز کرد. در این جلسات که تا اواخر۶۷ ادامه یافت، جبهخانه، «حدیث ماهیگیر» و «دیو» را منتشر کرد.
وی همچنین داستان «پنجگنج» طی سال۶۸ در سوئد، فیلمنامهُ «دوازده رخ» در سال۶۹، رمان در ولایت هوا طی سال۷۰ در سوئد، آینههای دردار در امریکا و ایران بهطور همزمان طی سال۷۱، مجموعهداستان «دست تاریک، دست روشن» در سال۷۴ و «در ستایش شعر سکوت» دو مقالهُ بلند دربارهُ شعر طی سال۷۴ منتشر کرد. فروردین۷۶، اقامتی نهماهه در آلمان بهدعوت بنیاد هاینریش بل، برایش فرصتی شد تا رمان جننامه که تحریر آن را سیزده سال پیشتر آغاز کرده بود، بهپایان رساند. در همین دوره، برای داستانخوانی و سخنرانی به شهرهای مختلف اروپا رفت و جایزهُ لیلیان هلمن، دشیل همت را نیز دریافت کرد. طی زمستان۷۶، رمان «جننامه» در سوئد و «جدال نقش با نقاش» انتشار یافت.
گلشیری در دوازدهم تیرماه۷۸ جایزهُ صلح اریش ماریا رمارک را در مراسمی در شهر ازنابروک آلمان دریافت کرد.این جایزه به پاس آثار ادبی و تلاشهای او در دفاع از آزادی قلم و بیان اهدا شد. در مهر همان سال طی آخرین سفرش در نمایشگاه بینالمللی کتاب فرانکفورت شرکت کرد. سپس برای سخنرانی و داستانخوانی به انگلستان رفت. مجموعهُ مقالات باغدرباغ را پاییز۷۸ بهچاپ رساند.
هوشنگ گلشیری بهدنبال یک دورهُ طولانی بیماری که نخستین نشانههای آن از پاییز۷۸ بهچشم میخورد، در بیمارستان ایرانمهر تهران بستری شد و پس از گذراندن چندین روز تلخ و سخت که با بیهوشِ کامل نیز همراه بود، سرانجام ۱۶خرداد۱۳۷۹ زندگی را بدرود گفت و در امامزاده طاهر در مهرشهر کرج، تا به ابد، آرام گرفت.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
دوران روزنامهنگاری
همکاریِ گلشیری با مطبوعات از همان دوران دانشگاه آغاز شد. وی برخی آثارش را در نشریاتی مانند پیام نوین، کیهانهفته و فردوسی بهچاپ رساند. پس از راهاندازی جُنگ اصفهان نیز شاخصترین چهره و بهگفتهٔ منتقدی سخنگوی پرنفوذ این جریان بهشمار میرفت.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
پس از انقلاب نیز گلشیری فعالیت روزنامهنگاری را ادامه داد. از اواخر۱۳۶۴، با همکاریِ مجلهُ آدینه از اولین شماره و پس از آن، دنیای سخن و پذیرش مسئولیت صفحات ادبی مفید برای ده شماره دور تازهای از کار مطبوعاتی خود را آغاز کرد. سردبیری ارغوان که فقط یک شماره منتشر شد خرداد۱۳۷۰ و سردبیری و همکاری با چند شمارهُ نخست فصلنامهُ زندهرود (۱۳۷۱تا۱۳۷۲) ادامهُ فعالیتهای مطبوعاتی او تا پیش از سردبیری کارنامه بود. سردبیری ماهنامهٔ ادبی کارنامه را در تابستان ۱۳۷۷ برعهده گرفت و نخستین شمارهٔ آن را در دیماه همین سال منتشر کرد. این مجله درحقیقت پایگاهی بود برای نویسندگانی که در دههٔ پیشین امکان انتشار آثار خود را نداشتند. در این دوره، جلسات بررسی شعر و داستان نیز به همت او در دفتر کارنامه برگزار میشد. یازدهمین شمارهٔ کارنامه به سردبیری او پس از مرگش در خرداد۱۳۷۹ منتشر شد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
دوران کانون نویسندگان
از همان ابتدای تأسیس کانون نویسندگان، در سال۱۳۴۷، با این نهاد همکاری کرد؛ اما عضویت رسمی او در کانون با سهیم بودن در برگزاری «ده شب شعر» در پاییز۱۳۵۶ آغاز میشود.[۱۶]
در دورهٔ دوم فعالیت کانون (از ۱۳۵۷تا۱۳۶۰) از رهبران این نهاد روشنفکری بود. پس از تعطیلشدن کانون به تلاشی پیگیر برای احیای آن پرداخت بهطوری تأمینکننده حقوق نویسندگان ایرانی باشد. نقش گلشیری در جریانسازی ادبی و فرهنگی، بهویژه تلاشهای او و تعدادی دیگر از اهل قلم برای احیای کانون نویسندگان ایران را میتوان از دیگر علتهای ناخشنودی مسئولان جمهوری اسلامی و فشارها و محدودیتهای تحمیل شده بر این نویسنده دانست.
تلاشها برای فعال کردن کانون نویسندگان در نیمه دوم دهه شصت خورشیدی گسترش یافت و در ابتدای دهه هفتاد با تشکیل "جمع مشورتی" که گلشیری هم در آن عضو بود، وارد مرحلهٔ تازهای شد. خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
جمع مشورتی در سال ۷۳ متنی با عنوان "ما نویسندهایم" را که به نامه ۱۳۴ نویسنده هم معروف است، در اعتراض به سانسور و حمایت از آزادی اندیشه، بیان و نشر تهیه و منتشر کرد که در داخل و خارج بازتاب وسیعی داشت.
انتشار این نامه نخستین حرکت جمعی نویسندگان دگراندیش و غیرحکومتی پس از متلاشی کردن کانون و قتل شماری از اعضای آن در سالهای نخست پس از انقلاب محسوب میشود.
ادامه فعالیت جمع مشورتی که تدوین منشور تازهای برای کانون نویسندگان را بر عهده داشت با تهدیدها و احضارهای مکرر اعضای آن توسط ماموران اطلاعاتی همراه بود.
گلشیری در مراسم خاکسپاری مختاری در گورستان امامزاده طاهر در سخنرانی کوتاهی گفت، قتل فجیع او در ضمن پیامی به دیگر روشنفکران فعال است که اگر از فعالیت دست نکشند، سرنوشت مشابهای در انتظار آنان خواهد بود.
هوشنگ گلشیری این مراسم گفت: «آنقدر عزا بر سر ما ریختنهاند که فرصت زاری کردن نداریم. پیام، دقیق، به ما رسیده است: خفه میکنیم. ما هم حاضریم! مگر قرار نیست برای جامعه مدنی، برای آزادی بیان قربانی بدهیم؟ حاضریم» خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
آشنایی با فرزانه طاهری
اولین دیدار به شبهای شعر کانون نویسندگان برمیگردد. در سال ۵۶ شب ششم هوشنگ گلشیری «جوانمرگی در نثر معاصر فارسی» را میخواند. فرازنه طاهری نوزده سال دارد. انتخاب او و آنچه میخواند و احترامی که به مخاطب میگذارد یه یادش میماند. قبلتر فقط فیلم شازده احتجاب را دیده و چد داستان از گلشیری خوانده. روز بعد در جلسه پرسش و پاسخ با گلشیری بیشتر آشنا میشود. در محفلی دیگر آشنایی بیشتر میشود. بعد از انقلاب ازدواج میکنند. ثمره این ازدواج دو فرزند باربد و غزل هستند.[۱۷]
دوران زندگی بر اساس حلقههای ادبی
میشود زندگی هوشنگ گلشیری را به انجمنها و حلقههایی تقسیمبندی کرد که به نوعی یا باعث و بانیشان بوده است. او بهترین منتقدان خود را اعضای این حلقهها و جلسات میداند. بده بستانهایی که در آنها میشود را در شناخت بیشتر داستان و نقد ادبی تاثیرگذار میداند.
دوره اول، انجمن ادبی صائب و دانشکده ادبیات اصفهان
در سال ۱۳۳۸ با انجمن ادبی صائب آشنا میشود و گرایش خودش را برای مدرن بودن و فراتر رفتن از جریانهای مرتجع در همین جمع متوجه میشود. در این انجمن بین کهنهگرایان و نو باهم تقابل داشتند و در همین دوره بود که هوشنگ گلشیری خود را در این دعوا به علوم آنها مسلح کرد. در این انجمن بود که اولین بار بهرام صادقی، منوچهر بدیعی را دید. یکی از مهمترین دستآوردهای این انجمنها برای هوشنگ گلشیری دسترسی به کتابخانه آنها است. زیرا در آن زمان به قول خودش برای تهیه کتاب از پول ناهارش میزد.
در دل همین انجمن هم بود که با اعضای جزب توده آشنا میشود و ساز مخالفت او با آنها بعدها برایش دشمن تراشی میکند. بدترین میراث این جریان را نداشتن اخلاق و دوستی در مبارزه میداند. با این وجود در دهه چهل به اتهام عضویت در حزب توده نصف سال را در زندان میگذراند. بعد از زندان تعداد نوگرایان از کهنهگرایان پیشی گرفتند و مسند جلسه به دست آنها بود. در همین دوره است که با موحد و حقوقی هم آشنا میشود
در همین زمان، در دانشکده خود را مرهون استادانی چون هوفر، ادیب بروم، مهریار، صدر هاشمی و...که او را مجموعه فرهنگ کهن آشنا کردند.[۱۸]
دوره دوم، جنگ ادبی اصفهان
ساواک انجمن صائب را تاب نمیآورد. در نتیجه جلسات هم به خانهها راه پیدا میکند و بعدتر به جلسات جنگ ادبی اصفهان معروف میشوند. پایبندی بر قوانین یک جلسه ادبی بدون تعارف و دوستبازی از این دوره در شخصیت او ریشه میدواند. چشمانداز او از کار مشترک ادبی در تجربههایی در جنگ ادبی اصفهان روشنتر میشود.در جنگ هستهای ادبی تشکیل میشود که ورود و خروج بسیاری دارد. هستهای شامل افرادی مانند حقوقی و دوستخواه و برادرش. در این دوره با مجید نفیسی و اکبر سردوزامی، رضا فرخفال آشنا میشود. افراد دیگری بعدتر به جنگ اضافه میشود که برای هوشنگ گلشیری بسیار مهم هستند. از طریق نجفی با رمان نو فرانسه آشنا میشود. از دریچه احمد میرعلایی ادبیات آمریکای لاتین را میشناسد. حشر و نشر با محمدعلی سپانلو او را بیشتر با جلسات و فضای پایتخت آشنا میکند. در دوستیاش با ضیا موحد هر شعر او را اتفاقی در زندگیاش میداند. ضیا موحد، منوچهر آتشی، داریوش آشوری هم بعدتر به جنگ اضافه میشوند. در این دوره هوشنگ گلشیری فرضت مییابد تا شازده احتجاب را قطعه قطعه برای اعضای حلقه میخواند. او معصومها، کریستین و کید هم برای حلقه میخواند.[۱۹]
دوره سوم از ۵۳ تا ۵۶
جنگ اصفهان در سال ۵۳ به تهران منتقل میشود. در تهران بین گلشیری و حقوقی کدورت پیش میآید و حقوقی دیگر جز اعضای جلسه این دوره نیست. گلشیری داستان به خدا من فاحشه نیستم را در این دوره برای جمع میخواند.[۲۰]
دوره کانون از ۵۶ تا ۵۷
پس از شبهای شعر کانون جلساتی با حضور اعضای کانون شکل میگیرد. به پیشنهاد هوشنگ گلشیری کار جلسه به بحث درباره آثار چاپ شده منحصر میشود. تنشهایی میان او و کسانی که دعیه رئالیسم سوسیالیست داشتند درمیگیرد.گلشیری مینویسد که در این دوره است که عیار خیلیها به دستش میآید.[۲۱]
دوره سوم جنگ اصفهان از ۵۷ تا ۵۸
هوشنگ گلشیری به اصفهان برمیگردد. با کمک مالی چند تن از اعضای جنگ، تصمیم میگیرند دفتر مطالعاتی برای ادامه جلسات برپا کنند. اما این جلسات دیری نمیپاید. حضور احزاب مختلف برای اینکه این دفتر پوششی برای کارهایشان شود تنش بیشتری میآورد. اما چهرههای تازهای مثل علی خدایی در این جلسات به دوستان و شاگردان گلشیری میپیوندند.[۲۲]
دوره کانون از ۵۹ تا ۶۱
گلشیری در کانون داستان فتحنامه مغان را میخواند. سپس قرار میشود جلساتی دیگر راه بیندازند. ناصر زراعتی تدارک و اداره آنها را بر عهده میگیرد. گلشیری در جلسه اول ««معضوم پنجم» را از خودش میخواند تا نگویند دوباره میخواهد دیگران را سر طاس بنشاند و تیربارانی از نقدشان کند. خوبی این جلسات به نقل گلشیری باز بودن در به افراد خارج از کانون است. [۲۳]
دوره پنجشنبهها از اواسط ۶۲ تا ۶۸
از اعضای جلسات کانون دعوت میشود در جسلاتی دیگری به عنوا جلسات پنجشنبهها بیایند. گلشیری مینویسند بخش عمدهای از آثار این دهه در این جلسات به بحث گذاشته شده است. افراد مختلف از دوست و دشمن به جلسات رفت و آمد دارند و هدف ایجاد یک امکان مساوی از داشتهها برای شروع نوشتن بوده است. اما این جلسات نیز تحت فشار حواشی زیاد قرار میگیرد. خیلیها حرفهای درون جلسه را به بیرون میآورند و خیلیها به اعضا انگ نوچه شدن میچسبانند. برای رفع اتهام جلسهها به خارج از خانه گلشیری برده میشود. در کنار جلسات جلسههایی دیگر به صورت عمومی برای نقد آثار دیگران صورت میگیرد. آثار افرادی مثل شهرنوش پارسیپور در این جلسات خوانده میشود. شهریار مندنیپور و منیرو روانیپور و بسیاری از افراد سرشناس در این جلسهها شرکت کردند. اما بعد از مدتی گلشیری از حواشی خسته میشود و جلساتی شخصیتر در خانهاش میگیرد که این جلسات را از مهمترین مخاطب کارهای آن سالهایش میداند.[۲۴]
هوشنگ گلشیری در یک پاراگراف ثمره دورانی از زندگی خود را اینگونه مینویسد:
- «حاصل این چهل سال نوشتن که البته سی و پنج سال آن به شکل جدی بوده ـچون تنها همین آثار به چاپ رسیده استـ بیم زندان و ترور است و از سوی دیگر همین داستانهایی است که به این نام در آمده و شهرتی در کشورم و ترجمههایی به زبانهای مختلف و مثلاً همین جایزه.
هر چه پیش بیاید من باز به کشورم بازمیگردم که بنویسم. کارهایی نیمه تمام دارم که باید به سرانجامی برسانم. در این چند ماه که از قتل نویسندگان میگذرد، من به ندرت حتا برای خرید یک پاکت سیگار تنها از خانهمان بیرون رفتهام.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
گلشیری چهارده پانزده سال آخر با کامپیوتر کار میکرد. روزهایی میشد که خیلی کار میکرد، روزهایی هم نمیتوانست و عصبی میشد. ولی منظم باید برای خودش وقت داشت یا میخواند یا مینوشت. چند سال آخر معاشرت بیدلیل برایش معنی نداشت، مهمانی اگر بود باید جلسهای بود که به میهمانی تبدیل میشد. حتی بسیاری از مهمانیها را به جلسه داستانخوانی تبدیل میکرد.
آغاز مریضیاش بود میگفت: «اینبار که خوب شوم، دیگر همه این کارها، مجله و اینها را کنار میگذارم و فقط مینویسم.» که دیگر از بیمارستان بازنگشت.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
شخصیت و اندیشه
هوشنگ گلشیری برخلاف داستانهای نسبتا پیچیدهاش، صریح و واضح درباره خودش حرف میزند و مینویسد. در مصاحبهها، مقدمهها، سخنرانیها بارها از خودش حرف زده و در مواجه با خود چندان مشکلی ندارد. در مقدمه مجموعه داستانهای خود، نیمه تاریک ماه، مشغلههای خودش را نام میبرد و توضیح دهد:
مشغله واقعیت و خیال
او این مشغله را فراتر از یک تمهید داستانی میداند. این مرز بین واقعیت و خیال در زندگی رشتهای بوده که از کودکی همراهش بود. حتی وقتی با چپهای افراطی به مشکل برمیخورد یکی از دلایل این مشکل را در همین رشته مییابد. زیرا این شک بین واقعیت و خیال باعث میشود هر فرد متفکری بتواند با پیدا کردن نظرگاهی شخصی درباره واقعیتهای جبری اجتماعی خود را از تحت تاثیر مطلق آنها بودن نجات دهد و همین اهمیت طبقه آگاه جامعه را بیشتر مشخص میکند. اعتقاد دارد عامل اصلی هر واقعه نه خود واقعه بلکه راوی و منظری است که بدان مینگریم. این شک برای گلشیری یکی از عوامل زبان تکهتکه او در داستانها میشود.[۲۵]
مشغله سیاست
سیاست برای گلشیری از همان سبک زندگی در شهرستان آغاز میشود.تراکم جمعیت در شهرستان شرایطی را فراهم میآورد که همه آدمها را عمیق بشناسد. او این رویه را در دادوستدهای ادبی و گشتوگذارهای فرهنگی پیاده میکند. بسیاری از موضعگیریهای او واکنشی بدبینانه بود به شناختش از احزابی که در دیکتاتوری و کج سلیقگی فرقی با حکومتهای خودکامه نداشتند. همین باعث میشود نوک تیز پیکان نقد او به فضا متوجه به بدنه جامعه روشنفکر هم باشد.[۲۶]
مشغله گذشته و گذشتگان
برای هوشنگ گلشیری داستاننویس همراه بار وظیفه است. یکی از وظایف داستاننویس امروز این است که به سبک خود پاسخی برای چنین قدمتی حی و حاضر بدهد. انتخاب گلشیری در انجام این امر، یکی مدرن کردن این گذشته با ابزار داستان نویسی است و دیگری رهایی از پسماندههای گذشتگان در عرصه تلقی امروز.[۲۷]
مشغله ابزار شناخت بودن ادبیات
او مینویسد شکل دادن داستان همان شکل دادن به خود و شکل دادن رابطهاش با دیگران است. علاوه بر این نوشتن داستان به او کمک میکند تا واقعا بفهمد چه گذشته است یا بر یک ملت یا یک شخص چه رفته است. این کشف و شناختن حتی تا پیشبینی آینده هم پیش میرود.[۲۸]
مشغله زبان
هوشنگ گلشیری در ابتدا شعر نوشته. اما خود را شاعر شکستخورده نمیداند. مینویسد تجربه شاعری کمکی شایان به نثرنویسی او کرده از موسیقی درونی نثر گرفته تا ااگاهی به فاصله نثر و شعر. همچنین او سعی کرده با خواندن آثار کهن به امکانات زبانی بیفزاید. ««شازده احتجاب»» شروعی در این پروژه است که سعی کرده زبان را به متن سفرنامهها و رزونامهها نزدیک کند.مینویسد با عنایت به جملات بلند و تحدیدنظر در استفاده از موصول و ساختار جمله بعد از جلال میخواهد گامی دیگر به در معاصر کردن نثر فارسی برمیدارد.[۲۹]
مشغله ساختار داستان
با پیشفرض که داستان خود شکل دهنده آنچه میگذرد باشد و نه بیان آنچه فکر کردیم گلشیری تلاش میکند دنبال ساختاری متناسب برای هر داستان بگردد. با چنین پیشفرضی زبان خود عامل افشایی کاراکترها میشود و عناصر دیگر داستان هر کدام اهمیتی متفاوت با داستان کلاسیک پیدا میکنند. گلشیری مینویسد اما گاهی این بازنگری در ساختار داستان منجر به بحران میشود که ناشی از تقلید گری است. اگر عاملهای کلاسیک رنگ میبازند باید منجر به ازادی و خلاقیت بیشتر در نبود سرعتگیرها شود.[۳۰]
زمینهٔ فعالیت
یادمان و بزرگداشتها
گلشیری در زوایهٔ دیدها
رضا براهنی
«در قصه بلند کارِ بدیع کرده است. گلشیری نوع ادبی را به هم ریخته است. هم از قصه کوتاهِ بلند، و هم از نوعِ رمان، نوع زدایی کرده است، که حاصل کار شازده احتجاب است، و به نوعی آینههای دردار، که در حد وسط بین قصه کوتاهِ بلند، و رمان از سویی دیگر، راقمِ نوعی ادبی بوده است.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
ضیا موحد
«در زندگی گلشیری مثل این که هیچ چیز شخصی و خصوصی وجود نداشت. در خانه اش همیشه به روی ما باز بود و اگر کسی مدت کوتاهی با او رفت و آمد میکرد از همه چیز زندگی گذشته و حال او آگاهی مییافت. برای او آن چه مهم بود ادبیات بود. کسی که بیشترین آزار را به او رسانده بود همین که شعر، داستان یا مقالهای خواندنی مینوشت زنگ کدورت را به آنی از قلب او پاک میکرد.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
عباس میلانی
«جهان نزد گلشیری همیشه و همواره به صورت یک قصه شکل میگرفت و معنی پیدا میکرد. اگر دکارت میگفت « میاندیشم پس هستم » و اگر کامو معتقد بود « طاغی ام پس هستم» گلشیری هم ظاهراً میگفت «قصه بازم پس هستم.» مرادش از قصه بازی هم دو روی سکه واحد شکل بخشیدن و شور و سودای معنی بخشیدن به قصه بود.»
منصور کوشان
«در واقع آن چه تعدادی از داستانهای گلشیری را کمی دور از ارتباط و شناخت ملموس نشان میدهد، بهره بردن او از همان شگردهایی است که سالیان بسیاری است در دل شعر، کاشیکاری، آینهکاری و قالی ایرانی نشسته است و نه در شگردهایی عجیب و غریب.
داستانهای او تکه تکه روایت میشوند به همان گونه که کاشیکاریهای عمارتها، گنبدها، منارهها، کتیبهها، ایوانها و باغهای ایرانی»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
فرج سرکوهی
«با هوشنگ گلشیری دهه چهل و پنجاه بود که تعریف خلق هنری و ادبی در ایران از تعهد به سیاست روز یا از کاهش به این یا آن مکتب و ایدئولوژی رها شد».خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش
هوشنگ گلشیری تلاش کرد مبانی نظری کارش را در مصاحبهها و سخنرانیهای خود توضیح دهد. او در توضیح خود بیشتر نظرات شخصی و تجربی خود را میگوید و از اینکه به نقل قولهای تئوریزده بپردازد اکراه دارد. او درباره همه ابعاد کارش از زبان، تکنیکها، ریشه شخصیتها در واقعیت و ...حرفهایی برای گفتن دارد. در زیر برخی توضیحات او درمورد نوشتن و معنای داستاننویسی میآید:
«ما نویسندگان گاهی در شناخت خودمان از همین ابزار سود میجوییم. زمانی، در سالهای دور، داستانی نوشتم و بعد به قصد کار بر موسیقی کلام آن را ضبط کردم. شبی که داشتم به صدای خودم گوش میدادم، از لحن صدا دریافتم که راوی داستان عاشق شده است. واقعههای داستانی گاهی برگرفته از اتفاقاتی بود که در زندگی من اتفاق میافتاد، اما من خود آگاهانه میخواستم فقط راوی آنها باشم. پس از این داستان، من شش داستان دیگر هم نوشتم، با مصالح زندگی روزمرهای که برای خودم یا در کنار من اتفاق میافتاد. حاصل کار هفت داستان پیوسته بود، چیزی میان یک رمان و هفت داستان کوتاه پیوسته. بعضی از منتقدان گفتهاند که این اثر ثبت وضعیت روشنفکران زمانه است در تقابل با فرهنگ غرب، چرا که زن، در آن داستان غربی بود و راوی، آدمی بر آمده از سنت. سرانجام و با سفر زن، راوی مینشیند تا وقایع رفته را بنویسد.»[۳۱]
«اگر ما با ابزار داستان بتوانیم دیگری را از درون ببینیم و یا بتوانیم به آنچه در درون خودمان میگذرد، شکل بدهیم؛ یا بتوان به این زندگی درگذر شکل داد، مفهومش کرد، آیا داستان میتواند از آینده، از آنچه حاصل جمع کردار و رفتار و گفتار معاصران ما در آیندهٔ دور یا حداقل نزدیک باشد خبر بدهد؟»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
«... حالا ما میآییم درخت را وصف میکنیم. اینکه ما نمیتوانیم درخت را در سه بعد درخت وصف بکنیم، خودش یک مسئله است. پس بهناچار ادبیات تغییر میدهد. اصلاً انعکاس واقعیت نیست ادبیات. ها؟... مسئلهٔ داستان این است که وقتی من میآیم سر یک جمله زحمت میکشم و هی جابهجا میکنم فعل و فاعل و مفعول را و هی دوباره پاکنویس میکنم، درحقیقت داستان دارد به من میگوید، که اصلاً خود ذات داستان مسئلهاش این است که تغییر جهان اندک اندک است. کمکم.» خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
همچنین درمورد بعضی از آثار به خصوص خود نظرات مشخصی نیز پیدا میشود:
- «رمانی است حدود هفتصد صفحه به نام «جن نامه». شخصیت اصلی داستان «آدمی» هم تیپ خود من است. در جوانی تعدادی کتاب جن گیری به او به ارث رسیده. این جوان عاشق زنی است که خود را موظف به وفاداری به او نمی داند. مرد میخواهد با استفاده از این کتاب جن گیری، خورشید را برگرداند به آسمان چهارم و زمین را مسطح کند. در حقیقت، کتاب نسخه جادوگری مسطح کردن زمین است. من برای نوشتن این کتاب از بسیاری از نسخههای جادوگری استفاده کردم. مثلا نسخه احضار روح را در آن آوردم. مشکل اساسی این آدم این است که این میراث را جدی گرفته که مثل خود ما که این قدر به ادبیات کهن علاقه داریم، این آدم دلش نمی خواهد زمین کروی باشد. میگوید آن دنیایی که ما پیش از گالیله داشتیم، دنیای بهتر و جمع و جورتری بود که با زندگی انسان تطبیق میکرد. این دنیا، دنیای خیلی بدیست. خوب، ممکن است معانی عجیب و غریبی رویش بگذارند، مثلا مخالفت با آیینها و... در صورتی که اصلا اینها نیست. این در حقیقت مصالح من است برای یک بازی، یک بازی خیلی زیبا.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
«در نقشبندان زنی تکهتکه میشود. خانوادهاش در سرتاسر جهان پراکنده میشوند. مردی میخواهد تا با کشیدن نقاشی از تکهتکهشدن او جلوگیری کند. نمیتواند ، نمیشود. زن دیگری هم در داستان هست. زن آرمانی. زنی که مقابله با مرگ است. همان زنی که رها و آزاد تصویر میشود. اما زن دیگری نیست. همان زن اولی است در صورت آرمانی خود، بدون بار تعلق. آن زن اولی کشور ما است. نقاش میخواهد با کشیدن او را مجموع کند و نمیتواند اما وقتی داستان نوشته میشود ما مجموع میشویم. دیگر حتی مرگ نمیتواند آن زن را نابود کند که میرود رو به باد.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
هوشنگ گلشیری به طور کلی درمورد روند کلی آثارش هم مینویسد:
- «با «شب شک» که در مثل همیشه هست، به این نتیجه رسیدم که خیلی خوب، داستاننویسی در جهان به این صورتهاست، حالا من چکار کنم؟ پس نوع نوشتنی که متمایز باشد با گذشتگانِ خودم، در مثلاً ادبیات خودمان، برایم مطرح شد که آن را چگونه بنویسم؟ پس، مرحلهٔ بعد، اینکه آدم حرفهایی دارد احتمالاَ، ولی مهم این است که به چه شیوهای بیان کند. مرحلهٔ بعد برایم شازده احتجاب بود که من نه شازدهای دیده بودم، نه حشر و نشری با آنها داشتم و نه در خانههای اینجوری هم زندگی کرده بودم. من چیزی نوشتم که هیچ ربطی با من از نظر مادی نداشت. و احتمالاً دنبال این موضوعها رفتم. خانههای قدیمی را دیدم. یادداشت کردم، کتاب خیلی خواندم. کاری است که جز در یک لحظات کوچکی که آدم وام میدهد به کار، من حضور ندارم. ولی در مرحلهٔ بعد، در کریستین و کید،من نوشتم تا ببینم که چکارهام؟ و از طریق این نوشتهام فهمیدم که عاشقم. و بعد خواستم وضعیت خودم را ضمن نوشتن کریستین و کید، در این ارتباطی که دور و بر بود، بفهمم. پس مینوشتم. دوستانِ من نوشتههای من را میخواندند و میشنیدند، برای اینکه بفهمند در زندگی بر من چه گذشته است. من مینوشتم تا ببینم که چهکار باید بکنم و من چهکارهام؟ در حقیقت اینکه، پس، نوشتن در این دوره برای من شناختِ خود بود... پس، نوشتن برای من وسیلهٔ شناختِ جهان بود.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
بعد از شازده احتجاب گلشیری کارهای بسیاری دیگری منتشر کرد. علیه سایه بزرگ این کتاب ایستاد و موافق نبود بعد از آن کارها هم شازده احتجاب هنوز بهترین کار او بماند:
- «معصوم پنجم» به نظر من در مرحلة بالاتری از «شازده احتجاب» است. من آن را برای خواص نوشته بودم و کسانی که با ادب کهن فارسی آشنایند. اما آشنایان به ادب کهن مشغول تصحیح متون کهن بودند، یا سر کلاسهایشان رایگیری میکردند که پسند همگان را به دست بیاورند و نه آموزش بدهند تا پسند را بالاتر ببرند، پس از آنجا سری بیرون نیامد که ذهنیتش را نداشتند. اما کسانی به آن توجه کردند که ذهنیتی جدید داشتند. من به جنگ ادب کهن فارسی رفته بودم، در زبان و سبک. یک پیشنهاد جدید بود که ریشة آن در« قصه یوسف» و در داستان «منصور حلاج» هست. در« خمسه ابن محمود قصهخوان» این تجربه را دنبال کردهام.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
دیگران در زاویهٔ دید او
نیما یوشیج
آنکه اجتماعی بودن را میخواهد به دنبال اسم خود یدک بکشد ، ناچار در برابر فضای گستردهتری که از مصلح شعری و غیر شعری سرشار است، قرار دارد و باید مسئولیت عظیمتری را به دوش بکشد. از این رو توفیق در این زمینه اگر ناممکن نباشد دشوارتر مینماید، و شاعری میتواند از این گسترهٔ عظیم مصالح شعری اش را به نحو احسن برگزین که این مسئولیت را بیشتر حس کند.
به این دلیل است که میبینیم نیما که در برابر فضای گسترده تری قرار دارد و مسئولیتش را حس کرده است و ذهنی تن پرور نداشته ، توانسته است از عهدهٔ سرودن اشعاری در همان زمینهٔ اجتماعی برآید و همین خصیصه است که او را یک سرو گردن از دیگران پس از او متمایز میسازد. [۳۲]
جواد مجابی
مجابی روزنامهنویس مقتدری است، که این برای نویسنده امروز پشتوانه کمی نیست، به او یاد میدهد که به جای ادبیات گریز، ادبیات درگیر با دوره خودش را بنویسد. در بعضی داستانهای کوتاهش با نثر نزدیک به کهن کارهایی کرده است که گفتم کدام را میپسندم. من به او امید بسیار دارم. امید این که بداند رمان و داستان کوتاه مقوله دیگری است، کاری است که با صبوری و صبوری میتوان در آن کاری کرد، فقط هم نباید مثل کار روزنامه پاسخ روز و روزگار را داد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
محمدعلی سپانلو
سپانلو در اعتلای داستاننویسی ما نقش اساسی داشته است، نکتههای ظریف بسیار گفته است؛ ولی نقد نکتة ظریف گفتن نیست. او دربارهٔ همه هم خوب مینویسد، همه را همسنگ میبیند. دربارهٔ «کبودان» همان مقدار مینویسد که دربارهٔ « کلیدر». از نظر سپانلو همه نویسندگان خوب هستند. این نوع نقدنویسی فاقد معیار است. به جای آیین نقد، آیین دوستیابی در آن رعایت میشود.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
محمود دولتآبادی
دربارهٔ دولتآبادی هم قبلا گفتهام. «جای خالی سلوچ» را تأیید میکنم، البته با دویست صفحه حذف. بقیهٔ کارهایش بیارزش است؛ یعنی کار اساسی نیست. دربارهٔ «کلیدر» گفتم، امروز هم تثبیت شده، نقالی و زیادهگویی است. قرن هجدهمی است. کار بعدش هم شکست مطلق بود، یعنی «روزگار سپریشده مردمان سالخورده» به نظر من «روزگار سپریشده» رماننویس بود. دولتآبادی بهجای اینکه برگردد و بهشیوههای من داستان بنویسد، باید جای خالی سلوچ را ادامه میداد. متأسفانه بیدلیل مرعوب من شد. خواست تکنیک تازهای بهکار ببرد درحالیکه اصلاً اینکاره نیست. جای خالی سلوچ دولتآبادی در شمار بهترین داستانهای ایرانی است. دولت آبادی یک داستاننویس ایرانی است و من هیچ مشکلی ندارم.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
شهرنوش پارسی پور
مسئله یافتن راه حلهای نوست و این اعتقاد که ما هم میتوانیم به غیر از ادامة دستاوردهای دیگران ، داستاننویسی ایرانی داشته باشیم. البته کار میخواهد، اما شروع شده است.
آنچه گفتم یکی از راههاست. راههای دیگری هم هست. به گمانم خانم پارسیپور هم راهی نشان میدهد. او با زبان و لحن قصههای عامیانه ما داستان مینویسد. این یک کشف است. که باید تکامل خودش را پیدا کند، با دستاوردهای ادبیات جهانی پیوند بخورد. « توبا و معنای شب» گرچه برگردة صد سال تنهایی سوار است اما راهی را پیشنهاد میکند.
«زنان بدون مردان» هم دستاورد بزرگی است در تکنیک و بافت. گرچه باز میگویم مثل دیگر کتابهای خانم پارسیپور این کتاب نیز آخرش خراب میشود.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
رضا براهنی
کار براهنی اصلا برای من جدی نیست. کتاب اخیرش را من تا صفحه پنجاه خواندم و دیدم کلا زیاد است. بعد دوستان به من گفتند بقیهاش را بخوان. حالا میگویم چشم؛ بقیهاش را هم میخوانم ولی پنجاه صفحه اول زائد است. بیمعنی است. سادهترین معیار من برای خواندن داستان این است که اول ببینم نویسنده فارسی میداند یا نه. بعد نگاه میکنم ببینم چهقدر زیادی نوشته، کار آخیر آقای براهنی همین پنجاه صفحهای که خواندم از هر سه سطر دو سطرش اضافی است و واقعا میتوانم ثابت کنم. من به خود براهنی هم گفتهام که چرا هُل میزنی؟ چرا این قدر پرگویی میکنی و چرا اینقدر پُر مینویسی؟ چرا در هر مجله باید عکست باشد؟ شعرت باشد؟ چرا هر سال باید یک کار جدیدی در بیاوری؟ ممکن است بگویند بهخاطر زندگی و مالیات و این حرفها، ولی من میگویم برای امرار معاش، شغلهای دیگری هم وجود دارد که شرافتمندانهتر است. اینها به نظر من دلیل نمیشود. من در ادبیات بیرحمم و با کسی تعارف تکهپاره نمیکنم. وقتی میگویم پنجاه صفحه این رمان زیادی است، واقعا زیادی است. بعد داخل متن که میشوم میبینم دعوایی را که با من دارد، در داستان میخواهد تصفیه کند. اسم کاراکترش را میگذارد هوشنگ. چهرهاش را هم وصف میکند و بعد حرفهایی را هم به او نسبت میدهد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
فراز و نشیببهای سیاسی
اگر بتوان هوشنگ گلشیری را نویسندهای متعهد دانست به خاطر تعلق خاطر او در حزب یا مکتب سیاسی خاصی نیست. آزادیخواهی و استقلال او هم بیشتر ریشه در همان فردیتگرایی داشت که باعث میشد به چهرهای از انسان معتقد باشد فراتر از ایدئولوژیهای رایج. بنابراین تلاش میکرد بسیاری از حرفهای خود در بستری تاویلپذیر در داستانهایش بگوید و اصالت نویسندگی خود را با وابسته شدن به حکومت یا هر حزبی در خطر نیاندازد.این دفاع از اصالت نویسندگی در شرایط سیاسی زمانهاش خود به خود منجر به مقاومتی سیاسی میشد. همزمانی حیات ادبی او با جریانات سوسیالیستی، انقلاب اسلامی و سرکوب نویسندگان در دهه شصت رویکرد او در برابر سانسور و سرکوب را فعالانه تر از یک مقاومت صرف کرد. این رویکرد آرام آرام به نوعی موضعگیری مشخص سیاسی تبدیل شد.
تکامل این موضع سیاسی بعد از فراز و نشیبهای انقلاب اسلامی و سرکوب نویسندگان در دههٔ شصت رخ داد. با وجود گذر از این دوران روحیه فعال و پویا در این رویکرد سیاسی بود.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
اصلاحات برای او خیلی مهم بود، اصول خود را داشت و میتوانست پراگماتیسم سیاسی خود را حفظ کند تا جایی که به اصول لطمه وارد نشود. معتقد به مشارکت در امر سیاسی بود، نه در امر قدرت یا گرفتن قدرت. خیلی به جامعهٔ مدنی معتقد بود و مطلبی هم در این زمینه دارد که هنوز منتشر نشده است. در مطلبی که سال ۷۶ برای انتخاب خاتمی نوشت و در فرانکفورتر آلگماینه چاپ شد گفته بود که اگر ساختارها را تغییر ندهد محکوم به شکست است و تقویت جامعهٔ مدنی فقط میتواند تداوم ببخشد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
اولین مواجه او با فعالان سیاسی در انجمن ادبی صائب بود. این همنشینی به دستگیری او در سال ۱۳۴۰ منجر شد. تجربه زندان او را عمیقتر از پیش با حزب توده آشنا کرد. بسیاری از داستانهای سیاسی او با جهتگیری سیاسی در آن دوران نوشته شدند. داستانهایی مثل مثل «عکسی برای قاب عکس خالی من»، «هر دو روی یک سکه»، «یک داستان خوب اجتماعی»، و بالاخره بعدها «جبهخانه».» اما بعدها خودش صریحا میگوید آبش با فعالان چپ و سوسیالیستها توی یک جوب نمیرود. همین اظهار نظرها باعث شد بسیاری با گلشیری و آثارش دشمنی داشته باشند.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
خود او درمورد سیاسیبودن میگوید:
- «مسئله این است که صبح که بلند میشوی، در تمام هستیات باید نویسنده باشی و سیاسی باشی به معنی دقیق کلمه! سیاسی بودن سادهترینش این است که مردم، همهٔ مردمِ جهان، حق دارند. ها...؟ با آرمانهایی که گفتم. همهٔ مردمِ جهان باید امکانات مساوی داشته باشند. این در تمام حرکاتِ تو باید باشد. هر کدامش که خلاف این حرکت بود، در حقیقت لطمه زده به کارت. من نمیتوانم به تو دروغ بگویم، بعد بنشینم داستانِ خوب بنویسم. این را جای دیگر هم گفتهام: تو گوش زنم بزنم. مثلاً بروم ددر... ها؟... و بعد برگردم به زنم بگویم تو را دوست دارم. من این مسخرهبازیها را نمیتوانم قبول کنم. و نه اینکه مثلاً من گناه نکنم. میبینی؟ یا مثلاً توبه نکنم. یعنی چنین چیزی نیست. ولی میگویم که هر آدمی باید یگانه بشود با خودش. و نویسنده بیشتر! چون میخواهد فرم بدهد. برای من خیلی مهم است مسئله! با دستِ آلوده نمیشود کاری کرد. اگر هم دستش آلوده باشد، باید آلودگی را بگوید. بگوید دیگر! من نمیتوانم مثلاً فرض کنیم که... ساندویچ بخورم توی شهر، بعد مثلاً توی ده بیل بگذارم روی دوشم، روی دوش قهرمان داستانم. من اصلاً نمیفهمم اینها را و برعکس، این سادهترین مثالی است که میتوانم برایت بزنم.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
جملهٔ موردعلاقه در کتابهایش
در «انفجار بزرگ»
- نبودی تو، رفته بودی نان بگیری یا نمیدانم سبزی. صبح، اول وقت، یکی تلفن کرد، گفت:
- دو تا جوان قرار گذاشتهاند، سر پنج عصر وسط میدان ونک برقصند.
من اول زنگ زدم، به دو سه جا. همینطور شماره میگرفتم و همین را میگفتم. یکی هم به خودم زنگ زد و گفت. من هم غلتیدم و خودم را انداختم پایین و همینطور سینه خیز رفتم تا کنار پنجره و بالاخره بلند شدم. دلم گرفت والله. پشت این همه پنجره یکی نبود. مردهاند مگر این مردم؟ بعد هم که دست دراز کردم و به هر والزّاریاتی بود پنجره را باز کردم و روی این دو تا آرنجم خودم را کشیدم بالا که مثلن این نیمکت پایین ساختمان را ببینم، دیدم که خالی است. آن یکی هم که جلو ورودی سه هست، خالی بود. کجا هستند این جوانها که دو تاشان نمیآیند روی این نیمکت، زیر این پنجرهٔ ما، بنشینند، دخترک آن سر و پسر این سر و بعد هی یکی روی چوب نیمکت به ناخن خط بکشد و بپرسد:
- خوب، چطوری؟
در «خانه روشنان»
- صندلیها میگویند از سنگینی یا سبکی میفهمند که هرکس چقدر تاریک است. گفتهاند وقتی آمد و نشست تلخ بود. تلخی را از صدای فنرها فهمیده بود. ما تلخ نمیشویم.تلخی آدم را ما از دستی که بر دسته صندلی میگذارد میفهمیم و با تلخیهای گذشته کههست که پاسخ میدهیم و تلخترش میکنیم. او چنان پر بود که تلخیهای کهنه را پس میزد،مثل ابر که میگویند پر است از آب، سرریز میشود.کبریت که کشید،دریچه شعله روشن شد.
در «جننامه»
- می توانست خودش خارهای درشت را با دندان از پای آدم بیرون بکشد، از بس زمین خار داشت، یا خرده آهن، یا شیشه. صاف شد و یک دست. خاک نرم سرخ. جان میداد برای بازی. اما حیف ما به کمک پوست پاهامان دندانهای مادرها، یا شلوارهای پاره هرچه توی خاک بود بیرون کشیده بودیم، اما حالا داشتند توش ساختمان میکردند.
جملهای از ایشان
«اگر سربازان با تمرین تیراندازی میآموزند تا دیگری را آدمک ببینند، یا خلبانها، خانههای دیگران را نقطهای بر روی مانیتور، داستان ما را عادت میدهد تا آن دیگری را آدمی ببینیم خاص که فقط یکبار اتفاق میافتد،گاه حتا میتواند، همچنان که در داستانهای سنت اگزوپری، با دیدن یک چراغ یک زندگی را ببیند، خانوادهای که سر شام نشستهاند، مادری که دارد به کودکش شیر میدهد.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
خلقیات
هوشنگ گلشیری به کاملکردن پازل سیمای نویسنده ایرانی با حساسیتها و جسارتهای خود کمک کرد. از یک طرف اندوه و اضطراب شخصیت او به عنوان یک روشنفکر مثال خوبی برای شرایط نویسندگان ایرانی بود زیرا این اندوه و اضطراب با خفقان و سانسور تنیده شده بود. از طرف دیگری اهمیت او به کلمه معنایی عینیتر و عملیتر داشت زیرا حساسیت زبانی او فقط یک حساسیت تکنیکی نبود. برای او کلمهها تکههایی مهم از یک معماری عظیم بودند و به هیچ بهانهای خارج از اثرش آنها را تغییر نمیداد. همینها اخلاقیات او را هم شکل داده بودند. برای مثال نظرات رک و صریح او بر دوستیهایش سایه میانداخت. بیشتر همراهانش در نوشتههای خود از او تاثیر میگرفتند تا اینکه از نام و جایگاه او اعتبار کسب کنند. حتی دوستیهایش جایی به ثمرهای در ادبیات میرسید. هم خود او سعی میکرد یادبگیرد و هم دیگران را در بازنویسیهای مکرر اثرشان همراهی میکرد.
این قدرت تاثیرگذاری حتی در زندگی با همسرش بود. فرزانه طاهری مترجمی آثار مهمی در ادبیات غرب تاثیرپذیری از او را نه به خاطر جوانتر بودن از گلشیری بلکه به دلیل روحیه مثبتاندیش او میداند.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
خستگیناپذیری و پرکاری او شاید از صفاتی است مشترک در نظرات همدورهایهایش درباره او است. با وجود آنکه سانسور باعث میشد از انتشار کارهایش دلگرمی نگیرد اما به کار کردن استمرار داشت. هیچ یک از جایگاههایی که اشغال کرد صرفا یک نمایش خالی نبود.
توقعش را از یک نویسنده را بر خودش هم اعمال میکرد. مثلا برایش مهم نبود از داستاننویس دیگری بهتر بنویسد اما حساس بود که از کارهای قبلیاش جلوتر برود. اصرار به پرکاری را صرفا برای اعلام زنده بودن و نمایش خود وقتی پیشرفتی در کار نیست نوعی مرگ مضاعف میدانست.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
بهسختی میشود گلشیری را نویسندهای جاهطلب در شهرت خواند. حتی در سالهای میانهٔ فعالیت ادبی با واقعیت نویسندگی در ایران کنار میآید و درباره شهرت میگوید:
- «بسیارند کسانی که اگر کتابشان چاپ نشود دیگر زندگی برایشان تمام است. همان طور که در جوانی من چنین بود. اگر به «شازده احتجاب» اجازه چاپ نمیدادند، برای من ضربه بود، ولی حالا مهم نیست. اواسط داستان میفهمم که این برای چاپ در این موقعیت، مناسب نیست و میتوانم آن را نگه دارم یا اسم مستعار بگذارم.» خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
اخلاق و روحیات گلشیری را سخت میشود از کار نویسندگی او جدا کرد. حتی خود او هم دوست دارد بیشتر با کارهایش قضاوت شود. اعتقاد دارد نویسنده با نوشتن خودش را هم تغییر میدهد. همه داستان کوتاههایش را به ترتیب انتشار را در کتاب نیمه تاریک ماه منتشر کرده است و وقتی مخاطب به ترتیب کارهای او را میخواند روند شکلگیری شاکله روحیه او را در طی سالهای زندگیش میبیند. از جاه طلبی تکنیکی و فرمی در آغاز تا رسیدن به دورهای که میل به گفتن شکایتها در دل داستانها بر جاهطلبیها غلبه میکند. او نویسندهای است که حتی گاهی در داستانهایش رد پای کاراکترهایی که ابعاد دیگر زندگی مزاحم خلوت و فکر و کارشان میشود را پیدا میشود. نویسندهای که وقتی در بیمارستان برای آخرین بار بستری است به خودش و همسرش وعده میدهد وقتی بیرون بیاید بیشتر از قبل مینویسد. سابقه پرکاری هم باعث نمیشود حسرت وقت و آزادی بیشتری برای نوشتن دردلش نمانده باشد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
منزلی که در آن زندگی میکرد (باغ و ویلا)
با اینکه جز از ویراستاری، نویسندگی و روزنامهنگاری منبع درآمد دیگری نداشته است و مدتی هم با درآمد همسرش زندگی کرد؛ اما در یک خانه خریداری شده در شهرک اکباتان با دو فرزندش زندگی میکرد. علاوه بر این یک خانه کوچک به عنوان محل کارش گرفته بود.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
برنامههای ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است
گلشیری سفرهای زیادی به خارج از ایران کرد اما همیشه برگشت تا در ایران بنویسد. سال ۱۳۶۸، در اولین سفر به خارج از کشور پس از انقلاب برای سخنرانی و داستانخوانی به هلند (با دعوت سازمان آیدا)، و شهرهای مختلف انگستان و سوئد رفت. در سال ۱۳۶۹ نیز برای شرکت در جلسات خانهُ فرهنگهای جهان در برلین به آلمان سفر کرد. در این سفر در شهرهای مختلف آلمان، سوئد، دانمارک و فرانسه سخنرانی و داستانخوانی کرد. در بهار ۱۳۷۱ به آلمان، امریکا، سوئد، بلژیک و در بهمن ۱۳۷۲ هم به آلمان، هلند، بلژیک سفر کرد.
در فروردین ۱۳۷۶، اقامتی نهماهه در آلمان به دعوت بنیاد هاینریش بل فرصتی شد برای به پایان رساندن رمان جننامه که تحریر آن را سیزده سال پیشتر آغاز کرده بود. در همین دوره، برای داستانخوانی و سخنرانی به شهرهای مختلف اروپا رفت و جایزهُ لیلیان هلمن/ دشیل همت را نیز دریافت کرد. در زمستان ۱۳۷۶، رمان جننامه (سوئد) و جدال نقش با نقاش انتشار یافت. خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
بنیانگذاری
جایزه هوشنگ گلشیری
این بنیاد چند روز پس از مرگ گلشیری تشکیل شد و فرزانه طاهری، مترجم و همسر گلشیری، علیاشرف درویشیان و محمود دولتآبادی، داستاننویسان مطرح معاصر و بهمن فرمانآرا، فیلمساز هیئت مؤسس آن را تشکیل میدهند.
گلشیری در ماههای پایان عمر در فکر راهاندازی یک جایزه ادبی سالانه برای آثار برتر ادبیات داستانی بود و بنیاد، از جمله برای تحقق این فکر تشکیل شد.
نخستین دورهٔ جایزه ادبی گلشیری در سال ۸۰ برگزار شد. این جایزه و مراسم معرفی برندگان آن خیلی زود جایگاهی ارزنده را در ردیف مهمترین رویدادهای ادبی و فرهنگی مستقل ایران به خود اختصاص داد.
تأثیرپذیری از ادبیات مدرن فارسی
هوشنگ گلشیری کار خود را در مکتب بهرام صادقی آغاز کرد. اما این تاثیری دیری نپایید و طنز درونی کاراکترهای بهرام صادقی جای خود را به اندوه و غم غربت کاراکترها داد. منظور از غم غربت نوعی کلنجار با خاطرات گذشته است. نوعی دلتنگی و کندوکاو وسواسگونه گذشته. همچنین گلشیری بیشتر از صادقی بافتهای اجتماعی و تاریخی به کارش میدهد. مّا روح غالب بر مثل همیشه و بعضی از مجموعههای بعدی از نظر نوع نگاه در مجموع منطبق بر همان منظری است که در مجموعه داستانهای بهرام صادقی قابل مشاهده است: سوژهگزینی از موقعیتهای استثنایی و اعجابانگیز، تمسخر نمایشی کنشهای مسخ شده مثل عشقهای پرسوز و تب رمانیتک، نامگذاریهای معنادار و کنایهآمیز آدمها؛ ابهامهای آغازین برای انگیزش جذّابیت و کنجکاوی.[۳۳]
اما صادق هدایت نویسندهای دیگری است که میتوان تاثیر روی گلشیری میگذارد. در دخمهای برای سمور آبی ـ در مثل همیشه ـ گویی نویسندهٔ آن، به یک بازآفرینی دیگر از بوف کور دست زده است هم از لحاظ انتخاب زاویه دید و هم رابطه زن و مرد در داستان و حضور گربه و کشتهشدن آن به دست راوی شباهتی با سه قطره خون پدید میآورد.[۳۳]
گلشیری را میتوان همچنین تا حدی متاثر از جلال آل احمد، صادق چوبک، بزرگ علوی،ابراهیم گلستان دانست. البته تاثیر او از جلال آلاحمد بیشتر در منش و مراودهاش با فضاهای ادبی و سیاسی به چشم میآید. خود او در این باره میگوید:
«آلاحمد به من آموخته که: "خودت را بفروش، تنت را بفروش، امّا کلامت را نفروش." من کلامم را نمیفروشم. این را خوب یاد گرفتهام. یاد گرفتهام که بر سر یک کلمه کشته شوم. برای اینکه برای یک داستان، شش ماه کار میکنم و کلمه کلمهاش جزء وجود من است.»
تاثیر او از بزرگ علوی در حوزه ادبیات زندان و مهاجرت روشن میشود. کریسیتن و کید گلشیری هم شباهت زیادی با سنگ صبور چوبک دارد. خلق شخصیتهای منفعل و ابلوموفوار ابراهیم گلستان را نیز میتوان در شماری از روایتهای گلشیری مشاهده کرد.[۳۳]
تأثیر پذیری از متون کهن فارسی
دربارهٔ استفادهٔ هوشنگ گلشیری از متون کهن بهتر است که سخن را با نقل قولی از خود او آغاز کنیم که گفته است: «نویسندگان معاصر بهجای تقلید از رئالیسم جادویی و رئالیسم سوسیالیستی بهتر است به سرچشمههای ادب خود چون شیوهٔ عطار و بیهقی و قرآن توجه نمایند.» البته باید گفت که گلشیری در اولین تلاشهای خود در تقلید از متون کهن، ناموفق بوده، اما گذشت زمان و انس بیشتر وی با این متون، وی را در این کار تواناتر میکند. لحن کلاسیک را در آثار گلشیری، میتوان تحت سه عنوان تقسیمبندی کرد:
- ۱- لحن کلاسیک قاجاری. ۲- لحن متون مقدس. ۳- لحن متون کهن خاصه تاریخ بیهقی.[۳۴]
تأثیرپذیری از ادبیات مدرن غرب
بسیاری از ویژگیهایی که کارهای هوشنگ گلشیری را مدرن میکند آثار او را به نویسندگان غرب زدیک میکند. از تاثیرپذیری او از ادبیات غرب میتوان به تاثیرپذیری او از رمان نو فرانسه و سردمداران جریان سیال ذهن اشاره کرد. همچنین تأثیرپذیری از رئالیسم جادویی، و ایجاد پیچشهای پر ابهام روایی و معنایی در کلام، مکالمه با مخاطب و تحلیل بخشهایی از کنشها، از مشخصههای مشترک در داستانهای گلشیری و بورخس است. همچنین نویسندگانی چون کافکا، جویس، فاکنر، پروست و همینگوی نیز بر کارهای او تأثیر گذاشتهاند.[۳۳]
خود میگوید من آن دسته نویسندگانی هستم که آنچه زندگی میکنم را مینویسم. او برای نوشتن کارهایش حتی به سفر هم میرود. مثلا خودش میگوید اصفهان راحتترین مکان برای نوشتن است و یا برای نوشتن داستان بره گم شده راعی به قبرستان میرود.
قضای کارگاههای گلشیری
واضح است که گلشیری شاگردان زیادی داشت و افراد بسیاری را میتوان در نسل داستاننویسان بعد از او پیدا کرد که او را استاد خود میدانند. اما او هرگز خودش را مستقیما استاد کسی نمیدانست. در محفلها و کارگاههایش هرگز نمیگذاشت جریان جلسه یکتنه به دست او باشد یا سخنران اصلی او باشد. درواقع جلسات او حالت کلاس مدرسه نداشت. روحیه پرسشگری و جوان خود را حفظ میکرد. بنابراین روشاش در تربیت نویسندگی دیگران بیشتر به خاطر نفوذ دیدگاههایش در حلقههایی که باعث و بانیاش بود استمرار آنها بود. برای مثال بیشتر داستانهایی که او و شاگردانش مینوشتند، میخواندند، پس از نقد کارگاهی منتشر میکردند از جریان خطی طفره میرفتند. همگی از اطناب و توضیحات مستقیم و انتزاعی و شعاری اکراه داشتند. دستورالعملهایی روشن و حیاتی نیز رایج بود شبیه بازنویسیهای مکرر. توجه به اینکه اساسا نوشته شدن این داستان ضرورت دارد یا نه.
حسین مرتضاییان آبکنار از شاگردان گلشیری درمورد کارگاههای او اینگونه میگوید:
- در کارگاه هرگز من ندیدم درباره اصطلاحی شروع کند به تعریف دادن. همیشه بحث اتفاق میافتاد و ما به صورت درونی به یک تعریف میرسیدیم. مثلا اینکه فضاسازی چیست، شخصیت پردازی چیست، نظرگاه چیست؟ یا سبک چیست، فرم چیست و امثال اینها.شیوه کار هم اینطوری بود که گاهی آثار ایرانی را مطالعه میکردیم، گاهی آثار خارجی را مرور میکردیم، گاهی ادبیات کهن میخواندیم. به عنوان نمونه در چندین جلسه ما "بوف کور" را خط به خط شروع کردیم به خواندن. یعنی چند سطر میخواندیم، قطع میکردیم، گلشیری راجع به آن چند سطر توضیح میداد و بعد ادامه میدادیم. همین کار را با متون کهن میکردیم مثلا شاهنامه فردوسی یا تاریخ بیهقی یا گنبد سیاه نظامی. هنگام خواندن این متون بود که من به تسلط گلشیری بر ادبیات کهن پی بردم. واقعا تسلط او بر ادبیات کهن زیاد بود. در عین حال نگاه خیلی مدرنی داشت به ادبیات کهن. اینکه گفتم آثار ایرانی یا خارجی را در کارگاه میخواندیم باید اضافه کنم نمی خواندیم که مثلا گلشیری آنها را معنی کند، آن جور که در کلاسهای ادبیات رایج است. اگر تاریخ بیهقی میخواندیم گلشیری به دنبال صحنهای میگشت که ببیند این صحنه چقدر واقعی است یا چه اندازه با ایجاز دارد صحنه را توضیح میدهد.از ادبیات خارجی موپاسان خواندیم، چخوف خواندیم تا رسیدیم به فاکنر. بسیاری از داستانهای چخوف را خط به خط میخواندیم و گلشیری توضیح میداد. یا "خشم و هیاهو" را، دست کم پنجاه صفحه اول آن را خط به خط خواندیم و توضیحات او را یادداشت کردیم. طوری که آخر سر کتاب خط خطی شده بود.» [۳۵]
فیلم سینمایی شازده احتجاب
شازده احتجاب فیلم سینمایی است به کارگردانی بهمن فرمانآرا و با اقتباس از رمان شازده احتجاب. هوشنگ گلشیری در نوشتن فیلمنامه فرمانآرا را همکاری کرد. این فیلم در بخش جانبی پانزده روز با کارگردانان جشنواره فیلم کن ۱۹۷۵ بهنمایش درآمد. در این فیلم جمشید مشایخی و فخری خوروش بازی میکنند.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
کارنامهٔ پروپیمان
مجموعهداستان کوتاه
- مثل همیشه (۱۳۴۷)
- نمازخانه کوچک من (۱۳۵۴)
- جُبّهخانه (۱۳۶۲)
- پنج گنج (۱۳۶۸)
- دست تاریک دست روشن (۱۳۷۴)
- نیمهٔ تاریک ماه (برگزیده آثار- کتاب اول ۱۳۸۰)
داستان بلند
- شاه سیاهپوشان
- حدیث ماهیگیر و دیو (۱۳۶۳)
رمانها
- شازدهٔ احتجاب (۱۳۴۸)
- کریستین و کید (۱۳۵۰)
- بره گمشده راعی (۱۳۵۶)
- معصوم پنجم یا حدیث مرده بر دار کردن آن سوار که خواهد آمد (۱۳۵۸)
- در ولایت هوا، تفننی در طنز (۱۳۷۰، در سوئد).
- آینههای دردار (۱۳۷۰)
- جِننامه (۱۳۷۶، نشر باران، سوئد)
فیلمنامه
- دوازده رخ (۱۳۶۷، انتشارات نیلوفر)
آثار غیرداستانی
- ویرایش گلستان سعدی نسخهٔ تصحیح شدهٔ محمدعلی فروغی (۱۳۶۱)
- باغ در باغ مجموعه مقالات (۱۳۷۸)
- در ستایش شعر سکوت، (دو مقالهُ بلند در بارهُ شعر) (۱۳۷۴)
- جدال نقش با نقاش، بررسی آثار سیمین دانشور (از آتش خاموش تا سووشون) (۱۳۷۶)
چگونه مینوشت
گلشیری در زبان نوعی «سادیسم ادبی» را در کارش به نمایش میگذارد،اگر ناباکوف به واسطهٔ موقعیت شخصیتش را عتاب میدهد، ابزار شکنجه گلشیری زبان است. زبان گلشیری، که زبانی به دقت پرداخت شده است و محصول آشنایی عمیق نویسنده با فارسینویسی، اغلب مثل شلاقی بر سر شخصیتها فرود میآید و هدایتشان میکند به آنجا که نویسنده فرمان میدهد. زبانهای مختلف در آثار گلشیری وجود ندارد، او یک زبان دارد که مثل بولدوزری از روی شخصیتها رد میشود و لهشان میکند. راوی تعدادی از مهمترین داستانهای گلشیری، مثل «خانه روشنان» و «فتحنامه مغان» و «شرحی بر قصیده جملیه» ضمیر «ما» است که معمولاً در تمام طول داستان مبهم میماند، نوعی شبح جمعی است که پرسه میزند و میبیند و دیدههاش را گزارش میدهد. راوی «ما» در داستاننویسی راوی غریبی است، از آن تجربههاست که ادبیات جهان هم چندان به آن تن نداده است. خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
در «دست روشن، ست تاریک» راوی همه داستانها شخصیت است.او در ماجراجویی در انتخاب راوی، زاویه دید و ساختار داستان در همه کارهای دیگرش نیز مثال زدنی است. [۳۶]
گلشیری نویسندهای تک بعدی نبود. از تاریخ معاصر ایران تا زندگی مردم عادی تهران و شهرستان موضوع داستانهایش بود. اما آنچه در همه داستانهای او مشترک بود نسبتی است که با واقعیت برقرار میکند. او نوعی شک به واقعیت را مبنای چندصدایی بودن کارهایش قرار میدهد. مبنایی که فرصتی بیشتر برای قصهپردازیهای فرعی باز میکند. در مورد نکات بیشتری راجع به این نسبت میتوان به «آینههای دردار» رجوع کرد. در این رمان شخصیت اصلی خودش یک نویسنده است. نویسنده داستانی برای اطرافیانش میخواند و در برابر گلولهباران رابطه نویسنده واقعیت میگوید واقعیت سکوی پرتابی برای نویسنده است. درواقع
به زعم نویسنده گلشیری، که شباهتهایش با خود او انکارناپذیر است، نوشتن گاه امری است سراپا شخصی، تلاشی است برای «شکل دادن به کابوس فردی» و «بهیادآوردن و حتی تثبیت خوابی که یادمان رفته است.» بنابراین فارغ از رابطه ادبیات با واقعیت، ادبیات رسالت دیگری نیز بر دوش دارد و آن چیزی است که گلشیری «یادآوری» مینامدش. [۳۷] نویسنده گلشیری در این رمان میگوید:
- «مگر نه اینکه تا چیزی را بهعینه نبینیم نمیتوانیم بر آن غلبه کنیم؟ خب، داستاننویس هم گاه ارواح خبیثهمان را احضار میکند، تجسد میبخشد و میگوید: «حالا دیگر خود دانید، این شما و این اجنهتان.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
براهنی دربارهٔ نحوه بیان در آثار گلشیری مینویسد:
- استعدادی غریب که فقط در حضور استادان کلاسیک مینیاتور ایرانی و یا نقاشی چینی و یا کاشیکاری یک مسجد کهن دیده میشود. گاهی آنچه میخواهد بگوید، انگار یادش رفته باشد، اما خود آن یادش رفتن هم بخشی از یک نقشه مینیاتوری زبان است. گاهی آدم وسط قرائت اثر، احساس میکند نویسنده یادش رفته چه میخواسته بگوید، تنها پس از قرائت چند صفحه دیگر است که میفهمد آن یاد رفتن بخشی از خاطره بهیادداشتن بود؛ چراکه چفتوبستها از پشت سر میرسند و اثر را به صورت نوعی زبانسازی برای آن قصه بخصوص در کنار قصههای دیگر گلشیری، در برابر خواننده میگذارد.[۳۸]
منابعی دربارهٔ او و آثارش
نقد آثار گلشیری
- بررسی تطبیقی خشم و هیاهو و شازده احتجاب، صالح حسینی، انتشارات نیلوفر، ۱۳۷۲
- همخوانی کاتبان، زندگی و آثار هوشنگ گلشیری، گردآوری حسین سناپور، نشر دیگر، ۱۳۸۰
- همراه با شازده احتجاب، نشر دیگر، ۱۳۸۰
- گلشیری کاتب و خانهٔ روشنان، صالح حسینی، پویا رفویی، انتشارات نیلوفر، ۱۳۸۰
- نقشبندان قصهٔ ایرانی، رضا عامری، ترجمان اندیشه، ۱۳۸۲
- مکتب داستاننویسی اصفهان و نقش هوشنگ گلشیری و بهرام صادقی در شکلگیری آن، فصل
- سوم از کتاب مکتبهای داستاننویسی در ایران، قهرمان شیری، نشر چشمه، ۱۳۸۷.
- از رمان؛ جستارهایی پیرامون آثار هوشنگ گلشیری، مجتبی هوشیار محبوب، نشر روزگار، ۱۳۹۴
شازده احتجاب ۱۳۴۸
داستان در دورهای رخ میدهد که قدرت از خاندان قاجار به پهلوی منتقل گشته و اشرافیگری در ایران رو به نابودی است. خسرو یا همان شازده احتجاب آخرین بازمانده از یک خانوادهٔ اشرافی قجری از ادارهٔ امور عمارت موروثی دست کشیده، همهٔ خدم و حشم خود را مرخص کرده و دارایی به ارث برده را به پای قمار میریزد. مراد پیشکار سابق او هر از گاهی با آوردن خبر مرگ یکی از خویشان به دیدنش میآید اما امشب ، آمدن مراد به معنای مرگ کیست؟ به گفتهٔ گلشیری طرح اولیهٔ این اثر، داستانی یک صفحهای دربارهٔ مردی به نام خسرو بود که شب تا صبح را سرفه میکند و خاطرات معمولی زندگی متعارفش را بهیاد میآورد تا این که صبح میمیرد. گلشیری تصمیم گرفت تا بر عمق محتوای داستان بیفزاید بنابراین شروع به خواندن دربارهٔ قاجار کرد و با دوباره نویسی متن به شیوهٔ سیال ذهن حول شخصیت خسرو، شازده احتجاب را طی یک سال و نیم تلاش خلق کرد. این اثر باتوجهبه سال انتشارش یعنی ۱۳۴۸ از لحاظ شیوهٔ روایی، پیچیدگی و غنای محتوا در ادبیات ایران بی نظیر است. [۳۹]
دست تاریک، دست روشن۱۳۷۴
این مجموعه حاوی پنج داستان است که بیشتر با تعابیر شاعرانه نوشته شدهاند. داستانهایی که اشخاص و اشیا و بخشهای تاریک زندگی را نشان میدهند. نگاه نویسنده یا متمرکز بر شکل و سطح و زوایای هندسی اشیا است یا متوجه ابعاد تاریک دانستگی. رویدادهای این «داستانها»، اگر بتوان آنها را رویداد نامید، به مدد کلمه آشکار میشوند تا بار دیگر به خفا و تاریکی بروند. [۴۰]
گلشیری به پیروی از «ربگریه»، «کلود سیمون» و «ناتالی ساروت»، متن داستان و زبان آن را «ایستگاه نهایی» کار میداند و گمان میبرد که چون واقعیت در زبان به ظهور میرسد، پس منحصراً در زبان وجود دارد نه در جهان برون و داستاننویس «از واژهای به واژهٔ دیگر میپرد نه از واژهای به معنایی و نه از معنایی به معنایی دیگر.» او در هر قصه قطعههای وصفی را کنار هم میچیند، اینجا و آنجا استعاره و تشبیهی میآورد، بخشی از گفتوگویی را نقل میکند و سپس خود کنار میرود. اکنون بر عهدهٔ خواننده است که این قطعههای پریشیده و خردهریزههای زبان استعاری را کنار هم و به طور مرتب قرار دهد و در دانستگی خود منظم کند تا دریابد که مراد نویسنده چیست. در هیچ یک از این قصهها کشف جدیدی از مناسبات اجتماعی یا عاطفی به دست داده نشده است؛ قصهها چیز تازهای نمیگویند و به رغم اسلوب جدیدی که در نوشتن آنها به کار گرفته شده، بوی کهنگی و کپکزدگی میدهند. خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
معصوم پنجم، ۱۳۵۸
این رمان نیز از جمله آثاریست که با سانسور مواجه شد؛ یک بار در سال ۵۸ منتشر شده اما دیگر امکان تجدید چاپ نیافت.
در این رمان گلشیری از شیوهٔ روایتگری در حوزهٔ نقل احادیث استفاده میکند و با گوشه چشمی که به داستانپردازی «بورخس» دارد، قالب داستان را چنان به شیوههای مقالهنویسی و نقل وقایع در کتب تاریخ و حدیث قدیم که با کثرت و ناشناختگی راویها و گوناگونی و پرتناقضیِ گفتارها همراه است، نزدیک میکند که در پایان مخاطب درمیماند آنچه مطالعه میکند یک مقالهٔ واقعیست یا یک داستان واقعی.[۴۱]
تعداد چاپها و تجدیدچاپها
شازده احتجاب نخستین بار در سال ۱۳۴۸ منتشر شد و تا سال ۵۷ به چاپ هفتم رسید. پس از شکلگرفتن جمهوری اسلامی ۱۱ سال طول کشید تا بالاخره مجوز نشر چاپ هشتم این کتاب صادر شد. نهمین چاپ شازده احتجاب بهار ۷۰ آماده شد؛ اما حدود یک دهه، تا سال مرگ نویسنده اجازه پخش نداشت؛ رمان مشهور گلشیری پس از آن چند بار در خارج از کشور منتشر شد و انتشارات نیلوفر در سال ۸۴ امکان یافت چاپ چهاردهم آن را به بازار عرضه کند. جلد چاپ هفتم "شازده احتجاب" که توسط نشر ققنوس به انتشار رسید با تغییر در طرح جلد همراه بود. این اثر همچنین بعد ۱۳ سال سانسور، مجدداً در بهار۱۳۹۷ مجوز انتشار گرفت و به چاپ پانزدهم رسید و نیلوفر در ۴۲۰۰ نسخه عرضه کرد.
سرنوشت دیگر آثار گلشیری نیز کمابیش همینگونه است؛ یا اصلاً اجازه انتشار نگرفته یا جلوی تجدید چاپ آنها گرفته شده است.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
از گروه اول، میتوان به مجموعهداستان "پنجگنج"، داستان بلند "شاه سیاهپوشان" و رمان "جننامه" اشاره کرد که در خارج از کشور منتشر شد؛ دو کتاب آخر را نشر باران در سوئد چاپ کرد.
"مثل همیشه"، نخستین مجموعهداستان گلشیری (چاپ اول ۱۳۴۷)، "کریستین و کید"، هفت داستان پیوسته و جلد اول رمان "بره گمشده راعی" از آثار گروه دوم است که پس از سال ۵۷ امکان انتشار نیافت.
رمان کوتاه "معصوم پنجم یا حدیث مرده بر دار کردن آن سوار که خواهد آمد" نیز از آثاری است که یک بار در سال ۵۸ منتشر شد و تجدید چاپ آن با مانع سانسور روبهرو شد.
مجموعهداستان "نمازخانه کوچک من" سرنوشتی مشابه داشت و پس از چاپ سوم در سال ۶۴ اجازه انتشار نگرفت. یک دهه پیش از آن نسخههای چاپ دوم این کتاب از کتابفروشیها جمع شده بود.
در ولایت هوا" کار دیگری است که نویسنده آن را تفننی در طنز خوانده و ۱۳۷۹ در سوئد منتشر شد. "آینههای دردار" تنها اثر داستانی گلشیری است که سال ۷۱ همزمان در ایران و آمریکا انتشار یافت و تا پایان دههٔ هشتاد در ایران بهچاپ پنجم رسید.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
نوا، نما، نگاه
برای شناخت بهتر
پانویس
- ↑ «زندگینامه هوشنگ گلشیری».
- ↑ «باید تکلیفم را با بوف کور روشن میکردم».
- ↑ «به بهانهٔ شانزدهم خرداد یازدهمین سالمرگ هوشنگ گلشیری».
- ↑ «گفتوگوی بهروژ ئاکرهای با هوشنگ گلشیری».
- ↑ فرمانآرا، بهمن. «یادنامه گلشیری». روزنامه شرق (تهران)، ش. ۹۸۴ (۱۳۸۹).
- ↑ «نگاهی گذرا به زندگی هوشنگ گلشیری».
- ↑ سرکوهی، فرج. «گفتوگو باهوشنگ گلشیری». آدینه (تهران)، ش. ۵۰ و۵۳ (۱۳۶۹۹).
- ↑ «یادی از دوست».
- ↑ «سنگ گور هوشنگ گلشیری».
- ↑ «گلشیری بهروایت عباس میلانی».
- ↑ شجاعی، میترا. «گفتوگو با هوشنگ گلشیری». نشریه دنا (تهران)، ش. ۸ (۱۳۷۹).
- ↑ «در تاریخش چه گذشت؟!». وبگاه مجلهٔ ویستا. بازبینیشده در ۸خرداد۱۳۹۸.
- ↑ «در خانهای که هوشنگ بود، نوشتن تعطیلبردار نبود!». وبگاه بنیاد گلشیری، ۲۱خرداد۱۳۹۴. بازبینیشده در ۱۱خرداد۱۳۹۸.
- ↑ «باربد گلشیری گورنگار و مجسمهساز مریم اشرفی».
- ↑ «خاطره کودکی».
- ↑ «داستانسرای روزگار خفقان و اضطراب».
- ↑ «ماجرای عاشق شدن هوشنگ گلشیری و فرزانه طاهری».
- ↑ هوشنگ گلشیری، نیمه تاریک ماه، ۱۱،۱۲، ۱۳، ۱۴.
- ↑ هوشنگ گلشیری، نیمه تاریک ماه، ۱۶،۱۵، ۱۷، ۱۸، ۱۹، ۲۰، ۲۱، ۲۲.
- ↑ هوشنگ گلشیری، نیمه تاریک ماه، ۲۲.
- ↑ هوشنگ گلشیری، نیمه تاریک ماه، ۲۲.
- ↑ هوشنگ گلشیری، نیمه تاریک ماه، ۲۳.
- ↑ هوشنگ گلشیری، نیمه تاریک ماه، ۲۵.
- ↑ هوشنگ گلشیری، نیمه تاریک ماه، ۲۶، ۲۷.
- ↑ هوشنگ گلشیری، نیمه تاریک ماه، ۲۹.
- ↑ هوشنگ گلشیری، نیمه تاریک ماه، ۲۹.
- ↑ هوشنگ گلشیری، نیمه تاریک ماه، ۳۰.
- ↑ هوشنگ گلشیری، نیمه تاریک ماه، ۳۱.
- ↑ هوشنگ گلشیری، نیمه تاریک ماه، ۳۳.
- ↑ هوشنگ گلشیری، نیمه تاریک ماه، ۳۴.
- ↑ «سخنرانی گلشیری در آلمان».
- ↑ هوشنگ گلشیری، باغ در باغ، ۱۲۲.
- ↑ ۳۳٫۰ ۳۳٫۱ ۳۳٫۲ ۳۳٫۳ شیری، قهرمان. «تاثیرپذیری در سرزمین آفرینشگری و داستانهای هوشنگ گلشیری». دو فصلنامه تاریخ ادبیات (تهران)، ش. ۷۱ (۱۳۹۱).
- ↑ «بررسی تطبیقی نثر گلشیری».
- ↑ «شهرزاد قصهگو را فراموش مکن».
- ↑ «دموکراسی رادیکال گلشیری».
- ↑ «ادبیات و شیاطین درون».
- ↑ «شیوه نگارش گلشیری».
- ↑ «روایتی سیال از یک خاندان».
- ↑ دستغیب، عبدلعلی. «نقد کتاب دست تاریک، دست روشن». نشریه چیستا (تهران)، ش. ۱۳۰ (۱۳۷۵).
- ↑ شیری، قهرمان. «پسامدرنیسم و مکتب داستاننویسی اصفهان». نشریه دانشکده ادبیات دانشگاه اصفهان (تهران)، ش. ۴۲ و ۴۳ (۱۳۸۴).
منابع
- گلشیری، هوشنگ (۱۳۸۰). نیمهتاریک ماه. تهران: نیلوفر. ص. ۵۶۵. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۳۸۰-۲۶۱-۵.
- گلشیری، هوشنگ (۱۳۹۷). باغ در باغ. تهران: نیلوفر. ص. ۸۷۶. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۳۸۰-۲۶۱-۵.
- فرمانآرا، بهمن. «یادنامه گلشیری». روزنامه شرق (تهران)، ش. ۹۸۴ (۱۳۸۹).
- شجاعی، میترا. «گفتوگو با هوشنگ گلشیری». نشریه دنا (تهران)، ش. ۸ (۱۳۷۹).
- سرکوهی، فرج. «گفتوگو باهوشنگ گلشیری». آدینه (تهران)، ش. ۵۰ و۵۳ (۱۳۶۹۹).
- دستغیب، عبدلعلی. «نقد کتاب دست تاریک، دست روشن». نشریه چیستا (تهران)، ش. ۱۳۰ (۱۳۷۵).
- شیری، قهرمان. «پسامدرنیسم و مکتب داستاننویسی اصفهان». نشریه دانشکده ادبیات دانشگاه اصفهان (تهران)، ش. ۴۲ و ۴۳ (۱۳۸۴).
- شیری، قهرمان. «تاثیرپذیری در سرزمین آفرینشگری و داستانهای هوشنگ گلشیری». دو فصلنامه تاریخ ادبیات (تهران)، ش. ۷۱ (۱۳۹۱).
پیوند به بیرون
- «باید تکلیفم را با بوف کور روشن میکردم». هنر آنلاین، ۱۶خرداد۱۳۹۵. بازبینیشده در ۲خرداد۱۳۹۸.
- «زندگینامه هوشنگ گلشیری». بنیاد هوشنگ گلشیری. بازبینیشده در ۱خرداد۱۳۹۸.
- «به بهانهٔ شانزدهم خرداد یازدهمین سالمرگ هوشنگ گلشیری». وبلاگ مهدی جلیلخانی، ۱۳۹۰. بازبینیشده در ۲خرداد۱۳۹۸.
- «گفتوگوی بهروژ ئاکرهای با هوشنگ گلشیری». بنیاد هوشنگ گلشیری، ۱۳۸۹. بازبینیشده در ۲خرداد۱۳۹۸.
- «در تاریخش چه گذشت؟!». وبگاه مجلهٔ ویستا. بازبینیشده در ۸خرداد۱۳۹۸.
- «نگاهی گذرا به زندگی هوشنگ گلشیری». بیبیسی فارسی، ۴اردیبهشت۱۳۸۹. بازبینیشده در ۲خرداد۱۳۹۸.
- «یادی از دوست». وبلاگ مهدی جلیلخانی، ۱۵اردیبهشت۱۳۸۵. بازبینیشده در ۲خرداد۱۳۹۸.
- «سنگ گور هوشنگ گلشیری». بنیاد هوشنگ گلشیری، ۲۴ آذر ۹۵. بازبینیشده در ۲خرداد۱۳۹۸.
- «اُمیدسازِ اعظم، شازده احتجاب؛ داستانِ بلندِ هوشنگِ گلشیری بعدِ سیزده سال، از نو از سدِ سانسور گذشت و منتشر شد». وبگاه سازندگی، ۲۷آذر۱۳۹۷. بازبینیشده در ۱۰خرداد۱۳۹۸.
- «گلشیری به روایت عباس میلانی». وبلاگ عباس میلانی، ۱۴مهر۱۳۹۴. بازبینیشده در ۲خرداد۱۳۹۸.
- «خاطره کودکی». تاریخ شفاهی، ۵آذر۱۳۹۰. بازبینیشده در ۲خرداد۱۳۹۸.
- «داستانسرای روزگار خفقان و اضطراب». دویچه وله فارسی، ۱۴اردیبهشت۱۳۹۴. بازبینیشده در ۲خرداد۱۳۹۸.
- «در خانهای که هوشنگ بود، نوشتن تعطیلبردار نبود!». وبگاه بنیاد گلشیری، ۲۱خرداد۱۳۹۴. بازبینیشده در ۱۱خرداد۱۳۹۸.
- «ماجرای عاشقشدن هوشنگ گلشیری و فرزانه طاهری». ایلنا، ۲۶مهر۱۳۹۴. بازبینیشده در ۲خرداد۱۳۹۸.
- «سخنرانی گلشیری در آلمان». بنیاد هوشنگ گلشیری، ۱۳۹۰. بازبینیشده در ۲خرداد۱۳۹۸.
- «بررسی تطبیقی نثر گلشیری». نشریه الفما، ۱بهمن۱۳۹۷. بازبینیشده در ۲خرداد۱۳۹۸.
- «شهرزاد قصهگو را فراموش مکن». بیسیسی فارسی، ۲۹فروردین۱۳۸۴. بازبینیشده در ۲خرداد۱۳۹۸.
- «دموکراسی رادیکال گلشیری». مجله میدان، ۳۱شهریور۱۳۹۳. بازبینیشده در ۲خرداد۱۳۹۸.
- «ادبیات و شیاطین درون». وبگاه روزنامه شرق، ۱۹تیر۱۳۹۰. بازبینیشده در ۲خرداد۱۳۹۸.
- «شیوه نگارش گلشیری». بیبیسی فارسی، ۴اردیبهشت۱۳۸۹. بازبینیشده در ۲خرداد۱۳۹۸.
- «روایتی سیال از یک خاندان». وبلاگ نوار، ۱۵مهر۱۳۹۵. بازبینیشده در ۲خرداد۱۳۹۸.