فروغ فرخزاد: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۸۸: | خط ۸۸: | ||
فروغ فقط چند سال بعد از زندگی با [[پرویز شاپور|شاپور]]، از این ازدواج با عنوان «آن عشق مضحک در شانزدهسالگی» یاد کرد و در جایی گفت: | فروغ فقط چند سال بعد از زندگی با [[پرویز شاپور|شاپور]]، از این ازدواج با عنوان «آن عشق مضحک در شانزدهسالگی» یاد کرد و در جایی گفت: | ||
:«آدم نمیتواند هم مادر خوبی باشد، هم همسر خوبی باشد و هم شاعر خوبی باشد، باید یکی را انتخاب کرد.»{{سخ}} | :«آدم نمیتواند هم مادر خوبی باشد، هم همسر خوبی باشد و هم شاعر خوبی باشد، باید یکی را انتخاب کرد.»{{سخ}} | ||
و در ادامه برای شاپور مینویسد که حق دارد او را دوست نداشته باشد؛ چراکه هیچوقت برای او زن خوبی نبوده است. او افسوس میخورد که چرا نمیتواند مانند زنان دیگر راضی بماند. او در نامههایِ قبل و بعد از طلاقْ تماماً قدردان زحمات و حمایتهای شاپور است. در تابستان و پاییز۱۳۳۳ که ازدواج آنها روبهاتمام است، حین بازگشت از تهران به اهواز | و در ادامه برای شاپور مینویسد که حق دارد او را دوست نداشته باشد؛ چراکه هیچوقت برای او زن خوبی نبوده است. او افسوس میخورد که چرا نمیتواند مانند زنان دیگر راضی بماند. او در نامههایِ قبل و بعد از طلاقْ تماماً قدردان زحمات و حمایتهای شاپور است. در تابستان و پاییز۱۳۳۳ که ازدواج آنها روبهاتمام است، حین بازگشت از تهران به اهواز میسُراید: | ||
{{شعر|نستعلیق|سبک=color:#FF0090}}{{ب|میروم خسته و افسرده و زار|سوی منزلگه ویرانۀ خویش}} | {{شعر|نستعلیق|سبک=color:#FF0090}}{{ب|میروم خسته و افسرده و زار|سوی منزلگه ویرانۀ خویش}} | ||
{{ب|به خدا میبرم از شهر شما|دل شوریده و دیوانۀ خویش}} | {{ب|به خدا میبرم از شهر شما|دل شوریده و دیوانۀ خویش}} | ||
خط ۹۶: | خط ۹۶: | ||
{{ب|شستوشویش دهم از لکۀ عشق|زینهمه خواهش بیجا و تباه}} | {{ب|شستوشویش دهم از لکۀ عشق|زینهمه خواهش بیجا و تباه}} | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}} | ||
فروغ در شعری دیگر که بهنظر میرسد برای شاپور نوشته، چنین | فروغ در شعری دیگر که بهنظر میرسد برای شاپور نوشته، چنین میگوید:{{سخ}} | ||
<font color=darkcyan>''آری این منم که در دل سکوت شب {{سخ}} | <font color=darkcyan>''آری این منم که در دل سکوت شب {{سخ}} | ||
''نامههای عاشقانه پاره میکنم{{سخ}} | ''نامههای عاشقانه پاره میکنم{{سخ}} | ||
خط ۱۸۴: | خط ۱۸۴: | ||
===فرار کردم تا کتک نخورم=== | ===فرار کردم تا کتک نخورم=== | ||
فروغ بارها از دست پدر کتک خورده بود و این را در نامههایش به شاپور نوشته است. تجربۀ مقاومت در برابر خشونتِ پدر هر بار انگیزۀ عصیان را در او بیشتر میکرد. فروغ در نامهای به پرویز شاپور تصریح میکند که پدرش مدام او را کتک میزند و او نیز چارهای جز فرار نمیبیند. | فروغ بارها از دست پدر کتک خورده بود و این را در نامههایش به شاپور نوشته است. تجربۀ مقاومت در برابر خشونتِ پدر هر بار انگیزۀ عصیان را در او بیشتر میکرد. فروغ در نامهای به پرویز شاپور تصریح میکند که پدرش مدام او را کتک میزند و او نیز چارهای جز فرار نمیبیند. | ||
===خودْ بودن از دیدگاه پدر=== | ===خودْ بودن از دیدگاه پدر=== | ||
خط ۲۳۲: | خط ۲۳۳: | ||
نامهای در دست است که ثابت میکند برخلاف سیاهنماییهای بعد از جدایی فروغ از شاپور، این خود فروغ است که کامیار را به مادر پرویز سپرد. دو ماه پس از طلاقش، یعنی ۱۹دی۱۳۳۴، در نامهای به پرویز مینویسد: | نامهای در دست است که ثابت میکند برخلاف سیاهنماییهای بعد از جدایی فروغ از شاپور، این خود فروغ است که کامیار را به مادر پرویز سپرد. دو ماه پس از طلاقش، یعنی ۱۹دی۱۳۳۴، در نامهای به پرویز مینویسد: | ||
:«کامی را بردم پیش مادرت چون محیط منزل ما برای او خوب نبود. بهعلاوه، من خودم در منزل وضعیت خوبی ندارم که او داشته باشد. به این جهت ترجیح دادم که از او دور باشم و او پیش مادرت زندگی کند. وقتی به تهران آمدی، علت این کار را مفصلاً برایت شرح میدهم. در منزلی که من هیچگونه استقلالی ندارم، چطور میخواهی کامی را بتوانم به میل خودم تربیت کنم.» | :«کامی را بردم پیش مادرت چون محیط منزل ما برای او خوب نبود. بهعلاوه، من خودم در منزل وضعیت خوبی ندارم که او داشته باشد. به این جهت ترجیح دادم که از او دور باشم و او پیش مادرت زندگی کند. وقتی به تهران آمدی، علت این کار را مفصلاً برایت شرح میدهم. در منزلی که من هیچگونه استقلالی ندارم، چطور میخواهی کامی را بتوانم به میل خودم تربیت کنم.» | ||
====اشعارش را به مردانی غریبه نسبت میدهند!==== | |||
هرچه میگذشت شایعات و حواشی زندگی شخصی فروغ بیشتر میشد. اشعار او را به روابطی مربوط میدانستند که او با مردانی که شوهرش نبودند، داشته است. در این میان برخی از چهرههای ادبی ادعا میکردند که با او رابطۀ عاشقانه داشتهاند؛مانند [[نصرت رحمانی]]. [[محمود مشرف آزاد تهرانی|م.آزاد]] مینویسد: | |||
:«ریشهٔ این ادعای رحمانی ظاهراً شعری بود که فروغ در پاسخ به شعر رحمانی سروده و زمینهٔ خیالپردازی و داستانپردازی را برای او فراهم کردهاست.» | |||
===داستانک شکایتهایی از دیگران کرده به محاکم و شکایتهایی که از او شده=== | ===داستانک شکایتهایی از دیگران کرده به محاکم و شکایتهایی که از او شده=== | ||
خط ۳۵۳: | خط ۳۵۹: | ||
====مرگ همزاد فروغ==== | ====مرگ همزاد فروغ==== | ||
بهصرف اقدام چندباره برای خودکشی، مسئلۀ مرگ را نمیتوان در اندیشۀ او بررسی کرد. میل به مرگ از همان نوجوانی در افکار او رخنه میکرد. میلی که توأم با نوعی دلهره، اضطراب و رنج، نیروهای مقاوم او برای حیات را تحلیل میبرد. خاک مأمنی امن و پذیرا برای او بود، جایی که او بهواسطۀ فکر به آن، آرامش مییافت. | بهصرف اقدام چندباره برای خودکشی، مسئلۀ مرگ را نمیتوان در اندیشۀ او بررسی کرد. میل به مرگ از همان نوجوانی در افکار او رخنه میکرد. میلی که توأم با نوعی دلهره، اضطراب و رنج، نیروهای مقاوم او برای حیات را تحلیل میبرد. خاک مأمنی امن و پذیرا برای او بود، جایی که او بهواسطۀ فکر به آن، آرامش مییافت. | ||
====هر حرفش، حرف دیگرش را نقض میکند!==== | |||
فروغ شخصیتی چندوجهی داشت؛ گاهی بسیار شاد و گاهی بسیار غمگین بود. میگفت که به «بیماری شاد» مبتلاست. در زمانهای افسردگی خود را چندین روز در اتاقی حبس میکرد و بعد ناگهان دستخوش حالت شادی میشد. با شهامت میگفت که هر حرفش، حرف دیگر را نقض میکند و درعینحال به همۀ آنها معتقد است.{{سخ}} | |||
نوسانات او بعد از طلاق بیشتر خودش را نشان میداد. بهگفتۀ گلوریا او ناگهان تغییر ماهیت داد و به جوانی مضطرب و مأيوس تبدیل شده بود. گریههای ظاهراً بیدلیل، عصبانیت، تحریکپذیری، احساس تنهایی و ناخرسندی گهگاه باعث میشد از نور و روشنایی و افراد خانواده بگریزد و تا اعماق تاریکی و انزوا فرو رود. در نامههایش به [[پرویز شاپور]] میگوید که سرگردانی روح او درمانپذیر نیست و هرگز به آرامش نخواهد رسید.{{سخ}} | |||
====شیشه را شکستند تا در را باز کرد!==== | |||
پس از بازگشت از اروپا [[جلال خسروشاهی]] همراهبا بیوک مصطفوی به دیدن او در آپارتمان کوچهٔ معزی، خیابان بهار میروند؛ ولی هرچه به در میکوبند پاسخی نمیگیرند. [[طوسی حائری]] و فخری ناصری نیز سه روز بود که از او خبر نداشتند. آنها میدانستند که باز فروغ خود را پنهان کرده است و دلش نمیخواهد کسی را ببیند. بالاخره شکستن یکی از شیشهها باعث شد فروغ در را باز کند. فروغ سه روز در خانه خودش را حبس کرده بوده و در این مدت هم هیچچیز نخورده بود.{{سخ}} | |||
مقاومت او بهدلایلی نظیر مشکلات خانوادگی، سرخوردگیها در عشق، آبروی ازدسترفته، شایعات و مسائل مرتبط با مجلههای بهاصطلاح ادبی کاهش یافته بود. | |||
===زمینهٔ فعالیت=== | ===زمینهٔ فعالیت=== | ||
خط ۳۶۳: | خط ۳۷۷: | ||
:«فروغ با رفتار عجیب خود در آن مهمانی قصد داشته به من بفهماند که افراد دیگری نیز به او علاقهمندند.»{{سخ}} | :«فروغ با رفتار عجیب خود در آن مهمانی قصد داشته به من بفهماند که افراد دیگری نیز به او علاقهمندند.»{{سخ}} | ||
نادرپور نیز از این رفتار بهشدت عصبانی میشود و مهمانی و فروغ را ترک میکند. نادر اذعان میکند که تا مدتها بعد از این ماجرا نیز عاشق فروغ بودهاست؛ اما به نظرش فروغ زنی غیرمنطقی بود و زندگی با او پرتنش. | نادرپور نیز از این رفتار بهشدت عصبانی میشود و مهمانی و فروغ را ترک میکند. نادر اذعان میکند که تا مدتها بعد از این ماجرا نیز عاشق فروغ بودهاست؛ اما به نظرش فروغ زنی غیرمنطقی بود و زندگی با او پرتنش. | ||
====جمعی علت و عوامل، فروغ را از پا درآورد==== | |||
{{گفتاورد تزیینی|[[مهدی اخوان ثالث|اخوان]] حال روحی فروغ و علت این وضعیت، همچنین مشکل ارتباط با [[ابراهیم گلستان|گلستان]] و مسئلهٔ [[کامیار شاپور|کامی]] را این طور توصیف میکند: | |||
یک حالتِ پا روی زمین نگذاشته، یک حالتِ مثل فراری داشت. یک حالتی که هی میخواست به زندگی برگردد؛ یعنی به زمین. مثل اینکه بالی دارد، حالتی که پروازش میدهد. روحیهاش منقطع و گسسته بود. گاه شنگ و شاد و اینها بود و گاه بود که میدیدی دو روز است رفته توی اتاق نشسته و اصلاً در را بسته؛ نه گلستان و نه هیچکسِ دیگر را نمیبیند. یک دلیلش هم سدّی بود که در راه این محبت میان آن دو وجود داشت. سدّی اجتماعی که بهحق بود یا ناحق، من نمیدانم. این مسائلی است که هنوز هم در اجتماع ما هست. همهٔ طرفین هم حق داشتند، هم فروغ، هم گلستان، هم دیگری و آن دیگری، اینها همه حق داشتند. شاید یک دلیل دیگر این حالت انقطاعی، قضیهٔ بچهاش بود. او را دوست داشت و نمیتوانست او را ببیند. بعد از اینکه فیلم «خانه سیاه است» یا «تاریک است» را ساخت؛ آنجا یک بچه شبیه بچهٔ خودش توی آن جذامیها پیدا کرده بود، آورده بود. این یکخورده، کمکم به او تسکین داد. بههرحال حالتی بود که نمیشد گفت آدمِ این دنیاست.}} | |||
====اشعارش جاودانه نیست==== | ====اشعارش جاودانه نیست==== | ||
[[نادر نادرپور|نادرپور]]، فروغ را در زمرۀ کسانی میداند که فقط بر جریان ادبی مؤثر است و نه کسانی که اشعارشان بهخودیخود جاودان خواهد ماند. او در شعری از مجموعۀ «انگور»، خود را پیکرتراشی میداند که اکنون تندیس خودساختهاش به او بیاعتنا شده است:{{سخ}} | |||
<font color=gold> | <font color=gold> | ||
''یک شب تو را ز مرمر شعر آفریدهام{{سخ}} | '''''یک شب تو را ز مرمر شعر آفریدهام{{سخ}} | ||
...{{سخ}} | ...{{سخ}} | ||
''اما تو چون بتی که به بتساز ننگرد{{سخ}} | '''''اما تو چون بتی که به بتساز ننگرد{{سخ}} | ||
''در پیش پای خویش به خاکم فکندهای{{سخ}} | '''''در پیش پای خویش به خاکم فکندهای{{سخ}} | ||
...{{سخ}} | ...{{سخ}} | ||
''یک شب که خشم عشق تو دیوانهام کند{{سخ}} | '''''یک شب که خشم عشق تو دیوانهام کند{{سخ}} | ||
''بینند سایهها که تو را هم شکستهام</font>{{سخ}} | '''''بینند سایهها که تو را هم شکستهام</font>{{سخ}} | ||
ادّعای نادرپور آن است که فروغ را او شاعر کرده و اگر اکنون فروغ برای خود اسم و رسمی دستوپا کرده، این امر بهواسطهٔ او ممکن شده است. | ادّعای نادرپور آن است که فروغ را او شاعر کرده و اگر اکنون فروغ برای خود اسم و رسمی دستوپا کرده، این امر بهواسطهٔ او ممکن شده است. | ||
خط ۳۸۰: | خط ۳۹۸: | ||
:«نادرپور اینا ملکی داشتن تو چیذر. بیرون از دنیا بود. جای خیلی قشنگی بود. من و نادرپور و فروغ میرفتیم اونجا قدم میزدیم. اون دو تا میرفتن و من واسه خودم آواز میخوندم. همون موقع بود که نادرپور شعرهای فروغ رو درست میکرد. همهٔ اون شعرهای اسیر و دیوار و عصیان رو نادرپور درست کرده بود و از تأثیرات او بود.»}} | :«نادرپور اینا ملکی داشتن تو چیذر. بیرون از دنیا بود. جای خیلی قشنگی بود. من و نادرپور و فروغ میرفتیم اونجا قدم میزدیم. اون دو تا میرفتن و من واسه خودم آواز میخوندم. همون موقع بود که نادرپور شعرهای فروغ رو درست میکرد. همهٔ اون شعرهای اسیر و دیوار و عصیان رو نادرپور درست کرده بود و از تأثیرات او بود.»}} | ||
====بهرغم مانیفستش، اگر میتوانستم با | ====بهرغم مانیفستش، اگر میتوانستم با او میرفتم==== | ||
[[کامیار شاپور|کامیار]] در مصاحبهای با [[فرزانه میلانی]] وقتی از او دربارۀ فروغ میپرسند خاطراتش را از فروغ بسیار محدود میداند. بااینحال معتقد است که بیماری اعصابش را از فروغ بهارث برده است. او در جایی قید میکند که دوقطبی است و بههمیندلیل نمیتواند قرص نخورد. کامیار مانیفست شعر فروغ را این گونه بازمیگوید: | [[کامیار شاپور|کامیار]] در مصاحبهای با [[فرزانه میلانی]] وقتی از او دربارۀ فروغ میپرسند خاطراتش را از فروغ بسیار محدود میداند. بااینحال معتقد است که بیماری اعصابش را از فروغ بهارث برده است. او در جایی قید میکند که دوقطبی است و بههمیندلیل نمیتواند قرص نخورد. کامیار مانیفست شعر فروغ را این گونه بازمیگوید: | ||
:«او مانیفستش را قبل از ترک من و پدر داده است. میگوید بین کامی و شعر، شعر را انتخاب میکنم.»{{سخ}} | :«او مانیفستش را قبل از ترک من و پدر داده است. میگوید بین کامی و شعر، شعر را انتخاب میکنم.»{{سخ}} | ||
خط ۳۸۷: | خط ۴۰۵: | ||
کامیار در انتهای مصاحبه از پشیمانیاش حرف میزند: <font color=DarkBlue>''«اگر میتوانستم دوباره زندگی کنم، با فروغ میرفتم.»''</font> | کامیار در انتهای مصاحبه از پشیمانیاش حرف میزند: <font color=DarkBlue>''«اگر میتوانستم دوباره زندگی کنم، با فروغ میرفتم.»''</font> | ||
{{گفتاورد تزیینی دیگر|right|'''[[فریدون مشیری]] در رثای فروغ'''{{سخ}} | |||
تاریخ معاصر زنی را به گور سپرد که همهٔ روح و وجود خود را در واژههای بکر و شورانگیز ریخت و سرودهای ابدی و ارجمندش با اثری وصفناپذیر، دلهای مردم حساس را دگرگون کرد.{{سخ}} | |||
شعر او، کمال پیروزی و حقانیت شعر نو بود. دریغ و درد که مرگ، تشنگیناپذیر است و او را بسیار زود درربود و مصیبتی دردناک و جانگداز برجای گذاشت.}} | |||
{{گفتاورد تزیینی دیگر|left|'''توصف [[يدالله رؤیایی|رویایی]] از فروغ'''{{سخ}} | |||
او بسیار بود و بحران بسیار داشت. هرچندیکبار، قلبش از ملالی گم و مبهم میفرسود و تا این مرحله آرام گیرد در آستانۀ سقوط مینشست.{{سخ}} | |||
من او را فراموش نخواهم کرد و تصویر هوشمندش را در میان ابدیتهای شادمان آن سوی دیوار، در کنار تمام کسانی میبینم که در گذار قرون، بشریت را به بلندترین درجات اعتلا و هیجان، عروج دادهاند که او ملکهٔ شعر، عاقلهٔ عصر و دوام حیثیت آدمی است. تن متناهیاش را در سینههای متناهیمان تدفین میکنیم.}} | |||
{{جعبه گفتاورد|نقلقول= <center><span style="color:darkblue">'''شهید شد و در حسرتمان گذاشت'''{{سخ}} | |||
[[رضا براهنی]] که بهقول خودش پس از مرگ فروغ هیچ کار از او و امثال او برنمیآید جز آنکه فروغ را شهید بنامند، در حسرت فروغ چنین مینویسد: | |||
:«بزرگترین حسرت از این نظر است که در بین شاعرگان معاصر، کسی که حتی بهاندازهٔ دهدوازده سال پیشِ فرخزاد استعداد و قدرت و همت نشان بدهد، وجود ندارد. این نکته نیز بهراستی ناراحتکننده است که چقدر تهران، بدون او خالی و ماتمزده و بیروح بهنظر میرسد؛ | |||
و قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کردهاست و ذهن باغچه دارد آرامآرام از خاطرات سبز تھی میشود.»</span><noinclude></center>|تراز=وسط|عرض=۲۰%|رنگ پسزمینه = #d5fdf4}} | |||
====دومین سالروز فروغ و قلم [[احمد شاملو]]==== | |||
یادآور فروغ، برای همیشه تجدید مطلع اندوه بزرگ شعر دوباره فارسی است از خاموشیِ نابههنگام شاعری بسیار بزرگ. شاعری که درست در آستانهٔ برخورداری از کشف مجدد خود به خاک افتاد و سرخی خونش چون داغی ابدی بر دل مادر جاودان زنده شعر ماند. شاعری که پس از تولد دوبارهٔ خویش، بیش از پنج يا شش سال زیست؛ اما با مجالی که بیرحمانه اندک بود توانست بهصورت یکی از درخشانترین چهرههای شعر امروز تثبیت شود.{{سخ}} | |||
با مرگ او موسیقی درخشانی که خاص شعر معصومانهاش بود غیرقابل تقلید ماند و از گسترش بازایستاد. مرگ فروغ تنها مرگ یک انسان، مرگ یک شاعر، نبود: <font color=DarkBlue>''فرصتی عظیم بود برای تاریخ شعر فارسی، که از دست رفت.''</font>{{سخ}} | |||
سالروزهای فروغ برای من همیشه با این دریغ همراه است و این دریغ چنان تلخ و گزنده است که گاه با خود میگویم: <font color=teal>'''''کاش این تولد دوباره را نیافته بود!'''''</font> | |||
====وای! وای! محمودجان چه کنم، بیفروغ؟!==== | |||
[[مهدی اخوان ثالث]] پس از شنیدن خبر مرگ فروغ از زبان [[محمود مشرف آزاد تهرانی|م.آزاد]]، بهقلم آهنگین خود، روایتی دراماتیک، تلخ و خواندنی میدهد و آن را در اسفند همان سال منتشر میکند:{{سخ}} | |||
:<font color=gray>''وای وای محمودجان، حالا چهکنیم؟ تاریک شدیم، فقیر شدیم یکباره، وای محمود... چه کار میشود کرد؟ چه میشود گفت؟ هیچهیچ. خیلی اما دردناک است. وحشتآور و دردناک. هنوز جراحت مرگ نیما خوب نشده که فروغ میرود و رفت فروغ. فروغ رفت.{{سخ}} | |||
پریشادخت شعر آدمیزادان که من او را بدین نشان نام مینهادم، رفت، رفت، رفت. کم دردی نیست این. برای ما در این قحطستان آدمیزاد، بهویژه، مصیبت کوچکی نیست این. آخر مگر ما در دنیای شعرمان چند بزرگمرد مثل نیما داریم، یا چند نازنینزن مثل فروغ؟ هیچ. هیچی. تقریباً نه، بلکه تحقيقاً حتی یکی دیگر نیز همتای این دو عزیز نداریم. و به معیاری که من میشناسم همین تنها صحبت از بزرگمرد و نازنینزن نیست. اصلاً در تمامت آمار روحی و شمار انسانیِ دیار و شهر ما (میگویم: دیار و شهر ما، نه دیار و دهر ما، زیرا شمار دیگر دیاران را ندارم و نمیخواهم ندانسته از سرِ هواداری سخن بگویم) فروغ فرخزاد در حال و منوال خویش همتا نداشت و ندارد.{{سخ}} | |||
من دلم میسوزد، من دلم آتش گرفته، بهدرد آمده، من گریه میکنم، من میگویم ای وای، ای داد، ای فریاد... و آیا فقط همین؟ گویا بلی، همین میشود اکنون فریاد کرد، ای وای افسوس گفت، و گریه کرد. و من... هم ...گریه کردم. زارزار گریستم، ای وای افسوس گفتم، و راستی که حیف، حيف، وااسفا، واويلا، وامصیبتا...دریغا فروغ، اما چه فایده؟ ...{{سخ}} | |||
مشرف آزاد به خانهٔ اخوان آمدهاست تا خبر مرگ را به او بدهد، اما از جهت مراعات حال اخوان، به او میگوید که حال فروغ ناخوش است و باید به عیادتش برویم، اخوان اما پیش از آنکه از خانه بیرون بروند از حالات آزاد متوجهِ موضوع میشود: | |||
:دیگر نه به عیادت، که به تماشای یک کشته میرفتیم، و شاید یک شهید. شهیدِ این زندگی، این مهد و اجتماعی که داریم. زندگی بد و آشفته، بیهنجار و حساب. عهدی پُرِ شتابهای شوم و حوادث وحشتناک و غمآجين. اجتماع بیسروسامان و مردآلودی که آدمهای نجیب در آن بریده، ناتمام مانده، قطعهقطعه شده و سراسیمه و پریشان و طعمهٔ مرگهای نه طبیعی و نه بهنگام.{{سخ}} | |||
:و فروغ، دردا، دریغا فروغ، این زن همه حالاتش عجيب و زندگیش معصومیت فریب. این زن همه حركات روحیش مسحورانه ساحر و ساحرانه مسحور. این زن بهدرستی مریمآسا، زائیده عیسائی چند و بهراستی زادن و زادگانی معجزهوار و با تولدی دیگر. این زن چند شعرش درست مثل چند لحظهٔ سحرآمیز و این زن بود و هست و خواهد بود، این زن مردانهتر از هرچه مرداناند.''</font> | |||
===نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش=== | ===نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش=== | ||
====معصومیت کودکیم رفت!==== | |||
فروغ در نامهای به شاپور چنین مینویسد: | |||
:«پرویز اگر تو نبودی، من حالا باید در خانۀ پدریم با خفّت و خواری زندگی میکردم و همیشه این اسم برایم باشد که گناه کردهام... من خودم میدانم که موجود ناقصی بودم، خودم میدانم که آنچه را که دختران دیگر داشتند من نداشتم و تو همۀ این چیزها را نادیده گرفتی.»{{سخ}} | |||
در جایی دیگر نیز چنین مینویسد: | |||
:«من وقتی به یاد کودکیِ خودم میافتم، یاد آن موقع که کسی از من مواظبت نمیکرد و من یک کودک بیخبر و ساده بیشتر نبودم، دلم میخواهد همه را با چنگالهای خود خفه کنم. بیشک اگر مادر من از من مواظبت میکرد، اکنون این پردۀ رمز و ابهامی که در اطراف من بسته شده است، از بین میرفت و من میفهمیدم.»{{سخ}} | |||
و در سوگ از دستدادن معصومیت کودکی چنین میسُراید:{{سخ}} | |||
<font color=magenta> | |||
''کوچهای هست در آنجا{{سخ}} | |||
''پسرانی که به من عاشق بودند، هنوز{{سخ}} | |||
''با همان موهای درهم و گردنهای باریک و پاهای لاغر{{سخ}} | |||
''به تبسمهای معصوم دخترکی میاندیشند که یک شب او را{{سخ}} | |||
''باد با خود برد</font>{{سخ}} | |||
شاید منظور [[پوران فرخزاد]] آنجا که میگوید، <font color=olive>'''''رازی هست، بگذریم'''''</font>؛ همین باشد. پوران در مصاحبهای پس از مرگ فروغ میگوید: | |||
:''«یک حقیقتی هم دربارهٔ فروغ وجود دارد که نمیتوانم بگویم، بگذریم.»''{{سخ}} | |||
این راز سربهمهر و ماجرای محنتزا در زندگی فروغ که هرگز بر عموم فاش نشد اتفاقی فراموشناشدنی برای ادراکات و ذهنیات او رقم زد. | |||
====آیا من همان فروغم؟!==== | |||
{{گفتاورد تزیینی|من خیلی تنها هستم. امروز خودم را در آینه تماشا میکردم. حالا کمکم از قیافهٔ خودم وحشت میکنم. آیا من همان فروغ هستم؟ ...استقامتکردن کار آسانی نیست. ناامیدی مثل موریانه روح مرا گرد میکند؛ ولی در ظاهر روی پاهایم ایستادهام. گاهی میخندم و گاهی گریه میکنم؛ اما حقیقت این است که خسته هستم. میخواهم فرار کنم. میخواهم بروم، گم بشوم. با این اعصاب مريض نمیدانم سرانجامم چه میشود.}} | |||
===تفسیر خود از آثارش=== | ===تفسیر خود از آثارش=== | ||
خط ۴۲۸: | خط ۴۸۹: | ||
===گزارش جامعی از سفرها(نقشه همراه مکانهایی که به آن مسافرت کرده است)=== | ===گزارش جامعی از سفرها(نقشه همراه مکانهایی که به آن مسافرت کرده است)=== | ||
====تهران غاری تحملناپذیر است!==== | |||
فروغ برای اولین بار در سال ۱۳۳۵ به اروپا سفر کرد که نُه ماه طول کشید. از نامههای ضمیمۀ کتاب «دیوار» بهوضوح پیداست که فرخزاد در تدارک سفر اروپا با مشکلات مالی زیادی مواجه بود و این سفر جز با کمکهای مالی همسر سابقش میسر نمیشد. گزارش این سفر در هشت بخش تحت عنوان «در دیاری دیگر» در مجلۀ فردوسی بهچاپ رسید. تأکید نویسنده بیش از هر چیز بر آزادی حرکت است؛ چراکه او تحت تأثیر فشارهای خفقانآور و بیسرپرست چنین تصمیمی را اتخاذ کرده بود. ''در دیاری دیگر'' عاری از ماجراجوییهای عاشقانه است و صمیمیترین ارتباطات نویسنده با بچههای کوچک ترسیم شده است. پیش از سفر در مقالهای از او به نام «بیلیتیس ایران» یاد کردند. بیلیتیس شخصیت خیالی ادیبی فرانسوی به نام پییرلویی بود. موج انتقادهایی از این دست که برخی درپی کوچکشماری آثار و اشعار فروغ و نوع نگاه زنانهٔ او نیز بود، فروغ را بر آن داشت تا مدتی از ایران برود. برای توضیح دلیل سفرش، تهران را به غاری تشبیه میکند که برایش تحملناپذیر شدهاست و خودش بعدها این سفر را بسیار انرژیبخش و مفید ارزیابی کرد. | |||
===برنامههای ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است=== | ===برنامههای ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است=== | ||
خط ۵۳۵: | خط ۶۰۲: | ||
====منتشره در سال ۱۳۹۰تا۹۲==== | ====منتشره در سال ۱۳۹۰تا۹۲==== | ||
# | # ''سنت و مدرنیسم در سرودههای فروغ''، علیمراد خرمی (کارن تبری)، ۱۳۹۰، شیداسب، تهران | ||
# | # ''زندگی و شعر فروغ''، هومن خسروی، ۱۳۹۰، گسترهٔ هیربد، تهران | ||
# | # ''اعتراض در شعر فروغ''، رضا افسری، ۱۳۹۱، آرنا، تهران | ||
# | # ''حرکت جوهری در شعر: تحلیل و بررسی سرودههای فروغ فرخزاد دیدی نو از تولدی دیگر''، فاروق صفیزاده، ۱۳۹۲، ایران جام، تهران | ||
# | # ''فرهنگ واژهنمای اشعار فروغ''، روحانگیز کراچی، ۱۳۹۲، چاپار، تهران | ||
# | # ''شعر فروغ فرخزاد در بوته نقد زیباییشناسی''، فاطمه مدرسی، ۱۳۹۲، دانشگاه آزاد واحد ارومیه، ارومیه | ||
====منتشره در سال ۱۳۹۳==== | ====منتشره در سال ۱۳۹۳==== | ||
# | # ''آن روز او را در باغچه کاشتند''،(مجموعه تصاویر تشییع و تدفین فروغ) یحیی دهقانپور، نشر مانوش، کرمان | ||
# | # ''در کوچههای صبح (تفسیر چند شعر فروغ فرخزاد)''، کامران زمانی نعمتسرا، بیان دانش، تهران | ||
# سالاری، مهتاب، | # ''زنانه با فروغ'' (نقد اشعار فروغ)، مهتاب سالاری، مهتاب، کتاب درنا، تهران | ||
# | # ''زن از دیدگاه پروین اعتصامی و فروغ فرخزاد''، سمانه عسگری، سمانه، انتشارات علمی یسنا، قائمشهر | ||
# | # ''دلم برای باغچه میسوزد: بازتاب سنت و مدرنیته در اشعار فروغ''، مهدی قاسمنیا، مشکوة دانش، تهران | ||
# | # ''جامعهشناسی شعر امروز: بررسی دیالکتیک اشعار شاملو فروغ و اخوان ثالث''، مهدی گوهریان، تیرگان، تهران | ||
# | # ''فروغ، نقطهی تلاقی شعر و سینما''، ژینوس نازککار، ژینوس، قطره، تهران | ||
====منتشره در سال ۱۳۹۴تا۹۵==== | ====منتشره در سال ۱۳۹۴تا۹۵==== | ||
خط ۵۸۴: | خط ۶۵۱: | ||
# ''خانهٔ دور: ناگفتههایی از زندگی فروغ در گفتوگو با کامیار شاپور، پوران فرخزاد و دیگران''، عسل همتی، شمشاد، مشهد | # ''خانهٔ دور: ناگفتههایی از زندگی فروغ در گفتوگو با کامیار شاپور، پوران فرخزاد و دیگران''، عسل همتی، شمشاد، مشهد | ||
# ''زنی تنها: فروغ و شعرش''، مایکل هیلمن، ترجمهٔ تینا حمیدی، نشر هنوز، تهران | # ''زنی تنها: فروغ و شعرش''، مایکل هیلمن، ترجمهٔ تینا حمیدی، نشر هنوز، تهران | ||
# سفرنامهٔ فروغ فرخزاد به | # و ۱۳۹۸ ''سفرنامهٔ فروغ فرخزاد به اروپا''، بهکوشش داوود محمدیفر، لنجوان، شهر ری | ||
===بررسی چند اثر=== | ===بررسی چند اثر=== | ||
خط ۶۵۳: | خط ۷۲۰: | ||
==نوا، نما، نگاه== | ==نوا، نما، نگاه== | ||
===خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونههای شنیداری و تصویری انتخاب شود)=== | ===خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونههای شنیداری و تصویری انتخاب شود)=== | ||
[[پرونده:Tavalodi digar.jpg| | [[پرونده:Tavalodi digar.jpg|150px|thumb|بندانگشتی|راست|<center>'''تولدی دیگر خلق شد!'''</center>]] | ||
نسخهٔ ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۲۰:۲۲
فروغ فرخزاد | |
---|---|
در کوچه باد میآید این ابتدای ویرانی است! | |
نام اصلی | فروغزمان فرخزاد عراقی |
زمینهٔ کاری | شعر و کارگردانی |
زادروز | ۸دی۱۳۱۳ تهران |
پدر و مادر | محمدباقر فرخزاد عراقی و توران وزیریتبار |
مرگ | ۲۴بهمن۱۳۴۵ تهران |
علت مرگ | سانحهٔ تصادف |
پیشه | شاعر و کارگردان |
سالهای نویسندگی | ۱۳۲۹تا۱۳۴۵ |
فیلمنامهها | خانه سیاه است |
دیوان سرودهها | اسیر دیوار عصیان تولدی دیگر ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد و... |
تخلص | فروغ |
همسر(ها) | پرویز شاپور |
شریک(های) زندگی |
ابراهیم گلستان |
فرزندان | کامیار شاپور و حسین منصوری (فرزندخوانده) |
امضا |
فروغالزمان فرخزاد عراقی معروف به فروغ فرخزاد و متخلص به فروغ، شاعر نامدار و کارگردان تکاثری ماندگار است. هر پنج دفتر شعر او در قالب شعر نیمایی است و آثارش به زبانهای انگلیسی، ترکی، عربی، چینی، فرانسوی، اسپانیایی، ژاپنی، آلمانی و عبری ترجمه شده است.
زمانی که فروغ مدرسه رفتن را شروع کرد، نیروهای روسیه و انگلیس، طی جنگ جهانیِ دوم، ایران را اشغال کرده بودند و رضاشاه خلع ید و تبعید شده بود. آن روزها بهلحاظ اقتصادی و روانی برای بیشتر ایرانیان دوران دشواری بود. داستان کوتاه «تجهيز ملت» جلال آلاحمد برجستهترین منتقد اجتماعی عصر پس از مصدق و پیش از انقلاب، بهروشنی سردرگمیِ تهرانیها را در دوران جنگ جهانی دوم نشان میدهد؛ تصویر سربازوظیفهای که از خدمت مرخصش کردهاند و بیهدف در بازار پرسه میزند و زنانی که در حمام عمومی با شنیدن صدای هواپیماها بیدلیل فرار میکنند تا شاید جای امن تری پیدا کنند. در زمان اشغال ایران به دست نیروهای متفقین طبیعتاً فروغ آنقدر کمسنوسال بود که احساس شرمساریِ امثال جلال را از چنین تسلیمِ خفتباری در برابر غرب احساس نکند.
داستانک
داستانکهای انتشار
فریدون مشیری و گناه فروغ
مدیرمسئول نشریهٔ روشنفکر لحظهٔ ورود فروغ به دفتر نشریه برای چاپ شعر گناه را چنین بهیاد میآورد:
- «دختری با موهای آشفته، با دستهایی که به جوهر خودنویس آغشته بود، با کاغذی تاشده که شاید هزار بار آن را میان انگشتانش فشرده بود؛ وارد اتاق هیئت تحریریهٔ مجلهٔ روشنفکر شد و با تردید و دودلی، درحالیکه از شدت شرم کاملاً سرخ شده بود و میلرزید، کاغذش را روی میز گذاشت. این دختر فروغ فرخزاد بود که ۱۲ سال پیش از فوت، اولین شعرش را به مجلهٔ روشنفکر سپرد و همان هفته بود که صدهاهزار نفر با خواندن شعر بیپروای او با نام شاعرهای آشنا شدند که چندی بعد به اوج شهرت رسید و آثارش هواخواهان بسیاری یافت.»
ناصر خدایار، سردبیر روشنفکر، میگوید:
- «مشیری در چاپ گناه اکراه داشت و زیر بار نمیرفت. من او را راضی کردم.»
فحشهایت را فراموش نمیکنم!
پرویز شاپور از ترس نگاه مردم، بعد از انتشار گناه یک هفته نتوانست خانه را ترک کند. کامیار که در آن زمان تنها دو سال داشت، چنین ادعا میکند که پدرش فروغ را بهدلیل چاپ این شعر بهشدت مورد بیاحترامی قرار داد. یکی از نامههای خود فروغ به شاپور نیز مؤید همین بیاحترامی است:
- «هیچوقت تحقیرهایی که به من کردهای و فحشهایی را که به من دادهای، نمیتوانم فراموش کنم.»
پدر گناه را مایع ننگ میداند
سرهنگ فرخزاد از چاپ شعر گناه چنان خشمگین شد که بهقول پوران:
- «داشت خانه را خراب میکرد. میخواست فروغ را بکشد. ما هم اگر حرف میزدیم، میخواست ما را هم بکشد.»
آبروی چندینسالهٔ سرهنگ با این شعر بر باد رفته بود. سرهنگ فرخزادی که خود در همان سالها معشوق تازهای دستوپا کرده بود. سالها بعد پوران میگوید:
- «تمام تفرشیها به بابام هجوم آورده بودند که این دختر آبروی تو را برده.»
داستانک عشق
آن عشق مضحک شانزدهسالگی
فروغ در شانزدهسالگی دلباختهٔ پرویز شاپور، یکی از قوام دورشان (نوهٔ خالهٔ مادرش) شد که معمولاً به خانهٔ آنها میآمد. عشق این دو بهرغم اختلاف سنی پانزدهسالهشان و با وجود مخالفتهای خانوادگی به ازدواج منتهی شد. پوران علت این موافقت را تمایل پدر برای رهاشدنِ هرچه زودتر از شرّ دخترهای دمِبخت میپندارد. فریدون دراینباره به هیلمن میگوید:
- «او خودش را در اتاقش حبس میکرد و گریه و زاری راه میانداخت تا بالاخره آنها راضی شدند.»
از پرویز مهر دیدم نه مهریه
پرویز شاپور، فارغالتحصیل دانشکدهٔ اقتصاد دانشگاه تهران، در سال ۱۳۲۷ در دفتر وزارت دارایی اهواز مشغول به کار شد و در دههٔ۳۰ به طنز و کاریکلماتور پرداخت. شاپور بعد از طلاق هرگز ازدواج نکرد، بعد از مرگ فروغ به مدت یک ماه غیبش زد، درخصوص رابطهاش با فروغ کلامی به زبان نیاورد و تمام سالهای بعد را با پسر و مادرش زندگی کرد. از نظر فریدون:
- آنچه فروغ را عاشق شاپور میکرد، محبت او بود که کمتر در خانه و محیط سرد و خشک آن وجود داشت.
مراسم عروسی آنها بهسادگیِ هرچهتمامتر با تعدادی محدود برگزار شد و فروغ که به مسائل مادی بیاعتنا بود، نه مهریۀ کلان میخواست و نه حق طلاق. معیارهای او در انتخاب همسر نه ثروت بود نه شجرهنامۀ خانوادگی. نُه ماه بعد از ازدواجْ کامیار، اولین و آخرین فرزند آنها بهدنیا آمد.
باید یکی را انتخاب کرد
فروغ فقط چند سال بعد از زندگی با شاپور، از این ازدواج با عنوان «آن عشق مضحک در شانزدهسالگی» یاد کرد و در جایی گفت:
- «آدم نمیتواند هم مادر خوبی باشد، هم همسر خوبی باشد و هم شاعر خوبی باشد، باید یکی را انتخاب کرد.»
و در ادامه برای شاپور مینویسد که حق دارد او را دوست نداشته باشد؛ چراکه هیچوقت برای او زن خوبی نبوده است. او افسوس میخورد که چرا نمیتواند مانند زنان دیگر راضی بماند. او در نامههایِ قبل و بعد از طلاقْ تماماً قدردان زحمات و حمایتهای شاپور است. در تابستان و پاییز۱۳۳۳ که ازدواج آنها روبهاتمام است، حین بازگشت از تهران به اهواز میسُراید:
میروم خسته و افسرده و زار | سوی منزلگه ویرانۀ خویش | |
به خدا میبرم از شهر شما | دل شوریده و دیوانۀ خویش |
میبرم تا که در آن نقطۀ دور | شستوشویش دهم از رنگ گناه | |
شستوشویش دهم از لکۀ عشق | زینهمه خواهش بیجا و تباه |
فروغ در شعری دیگر که بهنظر میرسد برای شاپور نوشته، چنین میگوید:
آری این منم که در دل سکوت شب
نامههای عاشقانه پاره میکنم
رفته است و مهرش از دلم نمیرود
ای ستارهها چه شد که او مرا نخواست؟
روز ۱۷آبان۱۳۳۴ یعنی پنج سال و دو ماه پس از پیوندشان، طلاق فروغ فرخزاد و پرویز شاپور در محضر شماره ۷۲ تهران بهثبت میرسید و این درحالی بود که طبق نخستین سرشماری ملی که در سال ۱۳۳۵، آن زمان تنها چهار درصد ازدواجهای شهر تهران، به طلاق میانجامید.
مادر از دیدار پسر محروم شد!
طی طلاق فروغ و شاپور، پسر به پدرش سپرده شد. چون نهتنها فروغ هنگام طلاق از همسرش شکایتی نکرده بود؛ بلکه طبق شواهد و اسناد متهم به خیانت (احتمالاً منظور همان خدایار است) نیز بود. فروغ خودش هم این را میدانست که نه آمادگی بزرگکردن بچه را دارد و نه میتواند یک زن خانهدار باقی بماند. فروغ بهواسطۀ پایبندیاش به شعر، هنجارگریزیها و سبک زندگی استقلالطلبانهاش نزد اطرافیان و خانواده منفور شده بود و این تا حدی بود که اجازۀ دیدن فرزندش را نیز نداشت.
ناصر با شکوفه، فروغ را روانی کرد!
ششم مهرماه ۱۳۳۴ اولین بخش از «شکوفهٔ کبود» نوشته ناصر خدایار در مجلهٔ روشنفکر بهچاپ رسید؛ داستانی که هر خوانندهای را وادار میکرد تا شخصیت زن آن را فروغ بداند. در آن شماره تصویر فروغ درست یک صفحه قبل از آن داستان، کنار دیگر شاعرانی همچون فریدون کار و نادر نادرپور آمده بود. چاپ این داستان دنبالهدار بار دیگر نام فروغ را بر سر زبانها انداخت و تمام موقعیتهای اجتماعیخانوادگیاش را متزلزل ساخت؛ چراکه بعد از یک سال سردبیر نشریهای که شعر گناه را چاپ کرده بود، حالا برای همگان روشن میساخت که معشوق آن شعر چه کسی است و آن گناه با که رخ داده است و آن خلوتگه تاریک و خاموش کجاست و جزئیاتی خیلی بیشتر از اینها را در رابطهٔ پنهانی آن معشوق با فروغ آشکار میکرد.
فروغی که بهتازگی از شاپور جدا شده است و از خانه مطرود، دوستش پروین معاضد و برادرش فریدون فرخزاد را نزد خدایار فرستاد تا از انتشار این داستان جلوگیری کند؛ اما بیفایده بود و خدایار ده شماره این داستان دنبالهدار و جذاب را ادامه داد و فروش نشریهاش را از طریق مخاطبانِ پیگیر جریانهای ادبی و روشنفکریِ جامعه بالا و بالاتر برد. کسمایی دربارهٔ آن قصه میگوید:
- «داستانی بود که اگر همه آن را نخوانده بودند، لااقل داستانِ آن داستان را شنیدهبودند.»
زبان داستان بهگونهای است که ذهن را ناخودآگاه به سمت شعر گناه میبرد و لذا فروغ پس از چاپ این داستان به مدت یک ماه راهی آسایشگاه روانی دکتر رضاعی میشود.
داستانک استاد
داستانک شاگرد
داستانک مردم
گناهکاران حوزهٔ هنری
« | مخملباف از روزهای حوزهٔ هنری روایت میکند:
دیگری گفت:
من گفتم:
|
» |
ده تا بیست مطلب از مجلات دورهٔ خود
خلاصهٔ شکوفهٔ کبود
شکوفه اسم مستعار زنی فتّان و وسوسهگر است که میخواهد به هر دوزوکلکی شده هنرمند شود. یک روز به دفتر کار نادر که نویسنده و روزنامهنگار است، تلفن میکند و خواستار ملاقات با او میشود. نادر از این پیشنهاد صریح یکه میخورد؛ چون در زندگیاش هرگز سابقه نداشت که زنی به این نحو با او صحبت کند و وعدهٔ ملاقات بخواهد. قرار میشود در خیابان شاهرضا، دم در دانشگاه یکدیگر را ملاقات کنند. در همان دیدار اول نادر متوجه میشود که با «زنی غیرعادی» طرف شده است. شکوفه چشمهای کشیدهٔ قهوهای رنگ و موهای خرماییِ آشفته دارد و صدایی دردناک و محزون. به استقبال ماجرا میشتابد و این استقبال را با همهٔ عواقب شوم آن دوست دارد. زندگیِ یکنواختِ روزانه، او را راضی نمیکند. ناآرام و ماجراطلب است. شوهرش به مأموریت رفته و در تهران نیست. هنرش گناهآلود است. عشقی آتشین میخواهد. در خلوتگهی تاریک و خاموش بارها با نادر که آغوشی گرم و سوزان دارد، ملاقات میکند. نادر نویسندهای است مجنونوار که عشق شکوفه او را از پا درآورده و حالا میخواهد که مدتی به ناکجا برود تا بلکه آرام بگیرد؛ او از دوست قدیمیاش خواهش میکند که برود پروندهٔ شکوفه را از کنار پروندهٔ دیگر معشوقانش بردارد و از این عشق یک داستان بسازد. او میداند که فاش کردن اسرار خصوصی درست نیست؛ اما هدفش از این کار آن است که شاید درس عبرتی بشود برای دیگران. او همچنین میخواهد این کار «تازیانهای باشد برای زنانی که برای رسیدن به هدفهای خود از هیچ جنایتی رویگردان نیستند». اکنون که نادر دست به چنین کاری زده است، شکوفه هنرمندی مطرح شده و «در جادهٔ هنر چهاراسبه میتازد».
خدایار در پاسخ به فرزانه میلانی که پرسید چرا اقدام به چاپ این داستان کردید، میگوید:
- «چون ایشان داستان «اعتراف» را نوشت و گناه را انداخت گردن من.»
همچنین از تهدید پیش از انتشار داستان میگوید:
- «برایش پیغام فرستادم که بردمت بالا! حالا میارمت پایین.»
اعتراف داستانی است که در دهمین شمارهٔ نشریهٔ امید ایران منتشر شد و حکایت زنی هنرمند است که با یک فرزند دوساله در برابر هوس تسلیم گشته و درگیر یک رابطهٔ پنهانی شده و اکنون پشیمان است و برای چارهجویی این داستان را نوشته است. در پایان داستان چنین میآید:
- «چه خوب است همه این داستان را بخوانند که هم عبرتی برای آنها باشد و هم شاید به این گولخوردهٔ پشیمان راهی نشان بدهند که قادر شود به چهرهٔ درخشان فرزند و قیافه متین شوهرش نگاه کند و خلاصه به پناه شوهر و آغوش فرزندش بازگردد.»
داستانکهای دشمنی
اعتراف به رسوایی
ناصر خدایار، گویندهٔ مشهور آن دوران در رادیو و سردبیر نشریهٔ عوامانهٔ روشنفکر بود. سیروس آموزگار میگوید:
- «بسیار مشهور و محبوب بود و در زمان اجرای برنامهاش در رادیو بدوناغراق همه را پای رادیو میکشید.»
خدایار در گفتوگو با فرزانه میلانی، سالها پس از ماجرای چاپ داستان شکوفههای کبود، چگونگی آغاز رابطهٔ خود با فروغ را چنین بهیاد میآورد:
- «عرض شود خدمتتون من یک داستانی نوشته بودم به اسم «ماهیِ پیر و دریا». بعد از چاپش خانمی به من در دفتر مجلهٔ روشنفکر تلفن زد و شروع کرد به نقدکردن آن داستان. دو روز بعد دوباره تلفن زد... پیشنهاد داد همدیگر را ببینیم؛ چون او روشنفکر و اهل نقد بود، دم در دانشگاه ساعت هشت شب قرار گذاشتیم... از آنجا راه افتادیم تا دم کوچهٔ کمیلی پیاده رفتیم و صحبت کردیم... موقع خداحافظی قرار گذاشتیم روز بعد خیابان فردوسی، نرسیده به خیابان کوشک، بالای شرکت فرش در بالاخانهٔ لامسکوت که بعدها همان «خلوتگه تاریک و خاموش» شد، همدیگر را ببینیم... وقتی ایشان آمدند، یک دفترچهٔ باریک سبزرنگی زیر بغل داشت... برای من یک شعر گفته بود که خواند. اسمش «دیشب» بود. پرسیدم این را از کجا دزدیدی؟... چند شب بعد شعر «انتظار» را برایم خواند و شعر بعدی گناه بود که با جوهر سبز نوشته بود و آن را به من داد. من هنوز آن دستخط را دارم. در آن، بهجای «ای عاشق دیوانهٔ من» نوشته بود «ای ناصر دیوانهٔ من»... بله، این من بودم که فروغ را ساختم. همانطورکه خودش گفته، تو مرا شاعره کردی، ای مرد.»
در همین گفتوگو خدایار مدعی میشود که نهتنها معشوق پنهان اشعار اولیهٔ فروغ است؛ بلکه قهرمان رمان «بعد از عشق» نوشتهٔ فریده گلبو و فیلم «نیمهٔ پنهان» ساختهٔ تهمینه میلانی اقتباسی از همین رمان، نیز بوده است. اگر این ادعای خدایار را بپذیریم که قهرمان این رمان اوست، باید از زبان او بشنویم که میگوید: «هر آشنایی یک اتفاق است و هر جدایی یک قانون» و شاید بتوان انگیزهاش از چاپ داستان شکوفهٔ کبود را در این اعتقاد مازوخیستیاش ریشهیابی کرد که از زبان قهرمان رمان گلبو میگوید:
- «در رسوایی لذتی است که در خوشنامی نیست.»
داستانکهای دوستی
بیمارستان روانی رضاعی و همراهیهای نادرپور
پس از طلاق و تحمل انواع فشارها فروغ ناگزیر بار دیگر دست به خودکشی ناموفقی زد و سرانجام راهی بیمارستان روانی شد. نادر نادرپور تاریخ بستریشدن او را حدود دو هفته بعد از آغاز انتشار داستان دنبالهدار «شکوفه کبود»، یعنی اواسط مهرماه۱۳۳۴، میدانست. این فشارها فروغ را حدوداً بین یک تا سه ماه در بیمارستان بستری کرد. طول مدت این بیماری، نادرپور مدام به او سر میزد. نادرپور بهیاد میآورد که فروغ در این مدت مدام هذیان میگفت.
بهجتِ نقاش، دوستش صمیمی
فروغ در دبیرستان بود که شعرگفتن را شروع کرد.او بعد از گذراندن کلاس نهم در پانزدهسالگی دبیرستان را رها کرد و به هنرستان کمالالملک پا گذاشت. از ۱۳۰۳ با بهجت صدر، یکی از نقاشان بسیار سرشناس، پتگر و کاتوزیان آشنا شد و چند صباحی نزد آنها نقاشی کار کرد. بهجت تا پایان حیات کوتاه فروغ، یکی از دوستان صمیمیِ او بود.
داستانکهای قهر
داستانکهای آشتیها
داستانک نگرفتن جوایز
داستانک حرفی که در حین گرفتن جایزه زده است
داستانکهای مذهب و ارتباط با خدا
داستانکهای عصبانیت، ترک مجلس، مهمانیها، برنامهها، استعفا و مشابه آن
داستانک نحوهٔ مرگ، بازتاب خبر مرگ در روزنامهها و مجلات و نمونههایی از آن
داستانکهای دارایی
داستانکهای زندگی شخصی
پناهگاهم کتابخانهٔ پدرم بود
عامل اصلیِ سختگیریهای نظامگونه در خانهٔ کودکی فروغ، سرهنگ مقتدر، پدرش، بود؛ درعینحال همین پدر بود که در فرزندانش اشتیاق ادبی و فکری ایجاد میکرد. کتابخانهٔ شخصیاش مأمن کودکی و نوجوانی فروغ بود. پدر گاهی صبحها بچهها را برای ورزش صبحگاهی به حیاط میبرد و گاهی آنها را در اتاقی برای شاهنامهخوانی یا نصیحت جمع میکرد.
لباس شب عید
« | بهگفتهٔ فریدون خانوادهاش بهدلیل شغل و موقعیت پدر هرگز بهلحاظ مالی در مضیقه نبودند. پوران نیز به علاقهٔ فروغ به سال نوی ایرانی و مناسبات آن اشاره میکند. او بهیاد میآورد که مادرشان روزهای قبل از عید همیشه با پارچه و قیطان به خانه میآمد تا خیاط برای آنها لباس نو بدوزد. فروغ که همیشه دلش میخواست پیش از سال نو لباسهایش را بپوشد، یک بار نتوانست صبر کند و دوستانش را به خانه آورد تا لباسهایش را نشان دهد و مادر بهعلت برهمخوردن آدابورسوم، فروغ را کتک میزند:
|
» |
فرار کردم تا کتک نخورم
فروغ بارها از دست پدر کتک خورده بود و این را در نامههایش به شاپور نوشته است. تجربۀ مقاومت در برابر خشونتِ پدر هر بار انگیزۀ عصیان را در او بیشتر میکرد. فروغ در نامهای به پرویز شاپور تصریح میکند که پدرش مدام او را کتک میزند و او نیز چارهای جز فرار نمیبیند.
خودْ بودن از دیدگاه پدر
« | فروغ در سفرنامهاش، پس از جدایی از شاپور و پس از راندهشدن از خانهٔ سرهنگ، پدرش را چنین تحلیل میکند:
فروغ توضیح میدهد که مقصود پدر از آن کارها آن بوده است که بچهها نازکنارنجی بار نیایند و متوجه باشند که در سختی است که انسان رشد میکند. از نظر سرهنگ، به نقل از فرزندش فروغ، پیش از آنکه کسی بهلحاظ معیشت به استقلال رسیده باشد، حق خودشبودن ندارد:
|
» |
مرا جا گذاشت
فروغ ترککردن خانه را در شعری به نام «خانۀ متروک» روایت میکند واز نظر کامیار، فروغ در همین سطور مانیفست خودش را اعلام میدارد؛ جایی که فروغ شعر را بر کامیار ترجیح میدهد:
دانم اکنون کز آن خانۀ دور
شادی زندگی پر گرفته
دانم اکنون که طفلی به زاری
ماتم از هجر مادر گرفته
...
لیک من خستهجان و پریشان
میسپارم ره آرزو را
یار من شعر و دلدار من شعر
میروم تا به دست آرم او را
جدا شد تا فقط خود بسوزد
« | مشیری با حسن تعلیل شاعرانهٔ خودش علت ترک فروغ را چنین ذکر میکند:
|
» |
نخواستند بفهند که فروغ مادر است!
فروغ مادربودن را نه یک امتیاز بلکه حق بلامنازع خود میدانست؛ اما فشارهای اجتماعی و روحی دستوپایش را بسته بود. او که از دیدن کامیار محروم میماند در برابر این فشارها ایستادگی میکرد و چنین میگفت:
- «من میخواستم یک زن یعنی یک بشر باشم. من میخواستم بگویم که من هم حق نفسکشیدن و حق فریادزدن دارم و دیگران میخواستند فریادهای مرا بر لبانم و نفسم را در سینهام خفه و خاموش کنند. آنها اسلحههای برندهای انتخاب کرده بودند... .»
در نامهها، اشعار و سفرنامهاش صدای مادری که یگانه فرزندش را به جان دوست میدارد با صدای شاعر جوانی درهم میآمیزد. او «مادری» را سرشار از عشق و لذت میدانست. پیش از آنکه از کامیار جدا شود؛ خطاب به شاپور مینویسد:
- «من به پسرم علاقۀ زیادی دارم و شاید هیچکس را بهاندازۀ او دوست نداشته باشم. من هر وقت که او را توی بغلم میگیرم و به سینهام فشار میدهم، چشمهایم پر از اشک میشود و حس میکنم که خیلی خوشبخت هستم و از خدا میخواهم که بتوانم او را آنطورکه آرزو دارم تربیت کنم.»
نامههایی دربارهٔ کامی
هنگام عزیمت به ایتالیا لحظهٔ خداحافظی با کامیار:
- « چه کسی موهای او را شانه خواهد زد؟ چه کسی برای او لباسهای قشنگ خواهد دوخت؟ چه کسی برای او روی کاغذ فیل و ماشین دودی و سهچرخه خواهد کشید؟ چه کسی او را بهقدر من دوست خواهد داشت؟»
و ادامه میدهد:
- « چون دلم نمیخواست او حس کند که من دارم از او جدا میشوم. برایش یک ماشینکوکی کوچک خریدم و بعد او را بوسیدم. زیاد، خیلیزیاد. آنقدرکه او تعجب کرده بود. آسفالت خیابان زیر آفتاب تیرماه نرم شده بود. کاسبهای محله با کنجکاوی حرکات مرا ورانداز میکردند و من لبهایم را میگزیدم تا هقهق گریهام را در گلویم خاموش کنم و او با سروصدای کودکانهاش پیادهروی خیابان را شلوغ کرده بود و بعد از من جدا شد، مثل برگی که از شاخهاش جدا میشود، سایۀ کوچکش روی آسفالت خزید و محو شد. در آن لحظه احساس کردم از آنچه شادی نام دارد تهی شدم.»
گریه کردم تا صبح!
پس از بازگشت از سفرش از اروپا برای دیدن فرزند عزیزش به خانهٔ مادرشوهر سابق خود میرود؛ اما آنها از این دیدار ممانعت میکنند. فروغ این ماجرا را چنین روایت میکند:
- «آن روز که برای اولین بار به دیدن کامی رفتم و مادر شاپور نگذاشت که ببینمش، میخواستم خودم را بکشم. بعد توی خیابانها راه افتادم و پرسهزنان خیابانها را طی میکردم. یک وقتی به میدان کوچکی رسیدم و به خودم آمدم. آنجا را اصلاً نمیشناختم... با اولین تاکسی به خانه برگشتم و تنهایی نیمبطری ودکایی که از مهمانیِ دوسه شب پیش مانده بود، سرکشیدم. بعدش دیگر یادم نیست. وقتی بیدار شدم صبح شده بود و بالش زیر سرم خیسخیس بود. در مستی و بیخبری همهٔ شب را گریه کردهبودم.»
شوکدرمانی
وقتی کار فروغ به بیمارستان روانی میکشد، چند بار با هوشیاری کامل و بدونِ|استفاده از داروی بیهوشی تحت جریان مستقیم الکترونیکی یا اصطلاحاً شوکدرمانی قرار میگیرد. او بعدها در نامهای به شاپور به حالات عجیب جسمانیای اشاره میکند که بهنظر میرسد از عواقب این شوک درمانی باشد:
- «یک مرتبه سرم گیج میرود و چشمهایم سیاه میشود و مثل اینکه یک نفر تمام رگهای مرا میکشد و آن گاه دیگر هیچچیز نمیفهمم. در این لحظات انگار دیگر فروغ نیستم؛ بلکه یک بشری هستم که اسم ندارد.»
فرزانه میلانی در اثر ارزشمند خود در باب فروغ تلاش میکند تا با رویکردی تطبیقی این اتفاق عجیب را در اثر سیلویا پلات و همچنین شیوا ارسطویی پیگیری کند.
داستانک برخی خالهزنکیهای شیرین (اشکها و لبخندها)
کامی را خودش به مادر شاپور سپرد
نامهای در دست است که ثابت میکند برخلاف سیاهنماییهای بعد از جدایی فروغ از شاپور، این خود فروغ است که کامیار را به مادر پرویز سپرد. دو ماه پس از طلاقش، یعنی ۱۹دی۱۳۳۴، در نامهای به پرویز مینویسد:
- «کامی را بردم پیش مادرت چون محیط منزل ما برای او خوب نبود. بهعلاوه، من خودم در منزل وضعیت خوبی ندارم که او داشته باشد. به این جهت ترجیح دادم که از او دور باشم و او پیش مادرت زندگی کند. وقتی به تهران آمدی، علت این کار را مفصلاً برایت شرح میدهم. در منزلی که من هیچگونه استقلالی ندارم، چطور میخواهی کامی را بتوانم به میل خودم تربیت کنم.»
اشعارش را به مردانی غریبه نسبت میدهند!
هرچه میگذشت شایعات و حواشی زندگی شخصی فروغ بیشتر میشد. اشعار او را به روابطی مربوط میدانستند که او با مردانی که شوهرش نبودند، داشته است. در این میان برخی از چهرههای ادبی ادعا میکردند که با او رابطۀ عاشقانه داشتهاند؛مانند نصرت رحمانی. م.آزاد مینویسد:
- «ریشهٔ این ادعای رحمانی ظاهراً شعری بود که فروغ در پاسخ به شعر رحمانی سروده و زمینهٔ خیالپردازی و داستانپردازی را برای او فراهم کردهاست.»
داستانک شکایتهایی از دیگران کرده به محاکم و شکایتهایی که از او شده
داستانکهای مشهور ممیزی
داستانکهای مربوط به مصاحبهها، سخنرانیها و حضور رادیو یا تلویزیون یا فضای مجازی همراه ارايه نمونههایی از آن برای بخش شنیداری و تصویری
بهدنیا آمدم که بمیرم
« | فروغ در پاسخ به مصاحبهکنندهٔ رادیو، ایرج گرگین که از او میخواهد تا اطلاعاتی دربارهٔ زندگیاش بدهد، میگوید:
|
» |
عکس سنگقبر و داستانکی از تشییع جنازه و جزيیات آن
مادر از صدای دخترش نجوای مرگ شنیده است
توران دربارهٔ مرگ فروغ نیز اعتقاد راسخ دارد که مرگ فرزندش را از لبهای سرد او چند ساعت پیش از تصادف دریافته است.
آن روز در ظهیرالدوله
« | پرویز لوشانی از لحظات تشییع و تدفین فروغ در ظهیرالدوله گزارش مفصلی در ویژهنامهٔ سپیدوسیاه برای مرگ فروغ که تقریباً دو هفته پس از مرگ منتشر شد، ارائه میدهد. قلم لوشانی مانند یک دوربین هر لحظه یکی از تصویرهای غمبار آن روز برفی را شکار میکند. روایت او چنین آغاز میشود: «ساعت ده صبح روز چهارشنبه بیستوششمبهمن۱۳۴۵ است و همه درانتظار آمدن جنازهٔ فروغ. همان ساعاتی که بعدها مسعود کیمیایی ادعا کرد که درحال غسل جنازه بوده است.
اخوان در گوشهای ایستاده و با همهٔ وجود، اشک میریزد. ضرورت گریه آنهم برای مردی که دوست نمیدارد دیگران گریهٔ او را ببینند چه دردناک است. اسم فروغ در این سالهای اخیر همیشه با اسم او و شاملو بهعنوان سه شاعر مهم روزگار ما همراه بودهاست؛ اما حالا... . |
» |
زندگی و تراث
سررسید فروغ
- ۱۳۱۳. تولد، هشتم دیماه.
- ۱۳۲۰. بازگشت خانواده از مازندران به تهران برای همیشه در هفتسالگی؛ ورود به دبستان فروغ در کنار علاقهٔ شدید به قصههای مادربزرگ.
- ۱۳۲۶. سرودن غزلهایی که هرگز چاپ نشدند در سیزدهسالگی.
- ۱۳۲۸. آموزش نقاشی زیرنظر علیاصغر پتگر در هنرستان کمالالملک؛ همچنین آشنایی با سهراب سپهری و مهری رخشا.
- ۱۳۲۹. ازدواج با پرویز شاپور، همسایه و نوهٔ خالهٔ مادرش، در شانزدهسالگی.
- ۱۳۳۰. تولد کامیار؛ سرودن نخستین شعر منتشرشده در دیماه با عنوان به «خواهرانم».
- ۱۳۳۱. انتشار مجموعهٔ اسیر در هجدهسالگی با مقدمهٔ شجاعالدین شفا در انتشارات امیرکبیر.
- ۱۳۳۲. سفر به اهواز بهاتفاق پرویز.
- ۱۳۳۳. انتشار شعر گناه.
- ۱۳۳۴. جدایی از شاپور؛ انتشار چاپ دوم مجموعهٔ اسیر بههمراه «توضیح»؛ مصاحبه با نشریهٔ روشنفکر؛ اقدام به خودکشی نافرجام و بستری شدن در بیمارستان روانی بهمدت یک تا سه ماه بعد از انتشار داستان «شکوفهٔ کبود» در مهرماه.
- ۱۳۳۵. انتشار مجموعهٔ دیوار؛ سفر چهاردهماهه به ایتالیا و آلمان.
- ۱۳۳۶. انتشار مجموعهٔ عصیان همراهبا قطعاتی از قرآن و عهد عتیق بهعنوان مقدمه؛ انتشار «خاطرات سفر به اروپا» در مجلهٔ فردوسی تحت عنوان در دیاری دیگر از مهر تا بهمن.
- ۱۳۳۷. استخدام در سازمان فیلم گلستان بهعنوان مسئول بایگانی.
- ۱۳۳۸. سفر به انگلستان با هزینهٔ استودیو فیلم گلستان جهت آموزشهای مربوط به سینما بهخصوص تدوین؛ بازگشت به ایران و تدوین مجدد مستند «یک آتش» ساختهٔ ابراهیم گلستان.
- ۱۳۳۹. انتشار سری یادداشتهایی در باب شعر معاصر تحت عنوان «نگرشی بر شعر امروز ایران» در هفتهنامهٔ آژنگ؛ انتشار یادداشتی در مجلهٔ ایرانآباد دربارهٔ آخر شاهنامه سومین مجموعهشعر اخوان؛ بازی در فیلم «خواستگاری» بهسفارش موسسهٔ فیلم ملی کانادا ساختهشده در گلستانفیلم.
- ۱۳۳۴۰. بازی در فیلم «خواستگاریِ» ابراهیم گلستان؛ تجربهٔ گویندگی در دوبلهٔ فیلم «مهر هفتمِ برگمان» به سرپرستی پرویز بهرام که اخوان ثالث نیز مسئول فارسینویسیِ آن بود؛ بازی بهعنوان نقش اصلی در فیلم ناتمام «دریا» براساس داستان «چرا دریا طوفانی شده بود» نوشتهٔ صادق چوبک.
- ۱۳۴۱. سفر مقدماتی بههمراه دکتر راجی به تبریز برای بازدید از جذامخانهٔ باباداغی. ساخت و اکران عمومیِ مستند خانه سیاه است؛ به فرزندپذیرفتن حسین منصوری، کودک یک خانوادهٔ جذامی؛ مصاحبه با دکتر حسن هنرمندی در رادیو تهران.
- ۱۳۴۲. دریافت جایزهٔ بهترین مستند از جشنوارهٔ جهانیِ اوبر هاوزن برای فیلم «خانه سیاه است»؛ بازی در نمایش «شش شخصیت در جستوجوی نویسنده» نوشتهٔ پیراندللو به کارگردانیِ پری صابری؛ چاپ سوم مجموعهٔ اسیر؛ نوشتن فیلمنامهای دربارهٔ وضعیت زن ایرانی که ساخته نشد.
- ۱۳۴۳. انتشار مجموعهٔ تولدی دیگر؛ بازی در دو سکانسِ فیلم «خشت و آینه»؛ سفری چهارماهه به آلمان، ایتالیا و فرانسه؛
مصاحبه با ایرج گرگین در رادیو ایران؛ مصاحبه با م.آزاد برای شمارهٔ ۸ نشریهٔ آرش در تابستان.
- ۱۳۴۴. ساخت فیلم نیمساعتهٔ «یونسکو» دربارهٔ زندگی فروغ؛ مصاحبه با محمدتقی صالحپور، منتشرشده در روزنامهٔ بازار رشت
- ۱۳۴۵. شرکت در جشنوارهٔ سینمای «مؤلف پزارو»؛ گفتوگو با برتولوچی؛ ساخت مستندی کوتاه دربارهٔ فروغ توسط برتولوچی؛ گفتوگو با سیروس طاهباز و غلامحسین ساعدی، برای شمارهٔ ۱۳ نشریهٔ آرش در اسفندماه؛ مصاحبه با صدرالدین الهی مسئول نشریهٔ سپیدوسیاه، منتشرشده در ویژهنامهٔ فروغ بهمناسبت درگذشتش در اسفند۱۳۴۵
- و سرانجام
مرگ نابهنگام در اثر تصادف در بیست و چهارم بهمنماه؛ بهخاکسپردن فروغ در روز چهارشنبه بیستوششم بهمنماه در ظهیرالدوله.
زمینه و زمانهٔ فروغ
شنبه ۸دی۱۳۱۳ کودکی چشم بر جهان گشود که از فرط زیبایی و درخشانی او را فروغالزمان نامیدند. آن روز پدرش در زندان بود و مادرش، توران، بعد از یک سال دوندگی توانست پدر را آزاد کند. شناسنامۀ فروغ به شمارۀ ۶۷۸ هشت ماه بعد از تولدش، در شهریور۱۳۱۴ در حوزۀ پنج تهران صادر شد. وی تا هفتسالگی، در خانۀ بزرگی در مازندران زندگی کرد. سرهنگ محمدباقر فرخزاد رئیس املاک سلطنتی رضاخان در مازندران بود. خانوادۀ او شهریور۱۳۲۰ مازندران را به قصد تهران ترک کردند. فروغ در پایان ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد تمام لحظات پس از عزیمت از مازندران را «انبوهی از جنون و جهالت» میداند:
ای هفتسالگی
ای لحظۀ شگفت عزیمت
بعد از تو هر چه رفت، در انبوهی از جنون و جهالت رفت
محمد فرخزاد که در اصل نامخانوادگیاش «رضائی» بود و فرخزاد را بعدها خود بهعنوان نامخانوادگی برگزید، متولد و بزرگشدهٔ تفرش از روستاهای استان مرکزی، بود و بههمیندلیل پس از فرخزاد پسوند عراقی(اراکی) را اضافه کرد، پسوندی که در شناسنامهٔ فروغ میتوان آن را مشاهده کرد.
پدر فروغ، فارغالتحصیل مدرسهٔ نظام تهران و از افسران نظامی رضاخان بود که در مسیر سیاستهای رضاخان در زمینهٔ ملی گرایی، سکولاریزاسیون (جداسازیِ دین از حکومت) و غربگرایی انجام وظیفه میکرد. موقعیت پدر فروغ و زندگی در پایتخت موجب میشد که خانوادهٔ نهچندان متمولش، از زمرهٔ اقلیت ایرانیان باسواد آن دوران باشند و آگاه از وقایع و دیدگاههای جهان.
اولین فرزند این خانواده در ۱۳۱۰ پا بهجهان گذاشت. سه فرزند بعدی پشت سرهم در سه سال متوالی زاده شدند. پس از بازگشت به تهران نیز گلوریا، مهرداد و مهران بهدنیا آمدند.
پوران که سه سال از فروغ بزرگتر بود در دههٔ۴۰ شمسی مترجم و نویسندهٔ برنامههای رادیویی شد. اغلب اطلاعات دربارهٔ دورانِ کودکیِ فروغ و مسائل شخصیِ او همچون مشکلاتِ رابطه با گلستان از مصاحبههای متعدد پوران بهدست پژوهشگران رسیده است. خواهر بزرگتری که ابراهیم گلستان او را از جمله اعضای قزمیت خانوادهٔ فرخزاد میداند که هیچ حریمی برای همخون قائل نیستند. جالب اینجاست که همین پوران که در تمام این سالها از طریق گفتن و نوشتن دربارهٔ فروغ، خودش را نشان داده است، بعد از چاپ کتاب فرزانه میلانی او را متهم به رعایتنکردن حریم شخصیِ آدمها کرد.
فریدون دو سال پس از فروغ، متولد شد. پس از تحصیل در آلمانغربی در اواخر دههٔ۴۰ خورشیدی به وطن بازگشت و خواننده و مجری مشهور جُنگهای تلویزیون قبلِ انقلاب شد.
امیرمسعود در آلمان پزشکی خواند. مهرداد و مهران، دیگر برادران فروغ نیز در آلمان مهندسی صنایع خواندند. گلوریا (گلستان)، خواهر کوچک فروغ، در تهران بوتیک داشت.
فروغ با مادرش، توران وزیریتبار، رابطهای صمیمانه و نزدیک داشت و در «دلم برای باغچه میسوزد» که سرودهای در وصف خانواه است، مادر را زنی میبیند که به پشتگرمی عقیدههای خرافی در اوج ناملایمات زندگی، دوام میآورد:
مادر تمام روز دعا میخواند
مادر گناهکار طبیعی است
و فوت میکند به تمام گلها
و فوت میکند به تمام ماهیها
و فوت میکند به خودش
مادر درانتظار ظهور است
و بخششی که نازل خواهد شد
فروغ در همان سروده پدرش را نیز بهروشنی چنین تصویر و حتی پیشبینی میکند:
پدر میگوید:
از من گذشته است
از من گذشته است
من بار خودم را بردم
و کار خودم را کردم
و در اتاقش از صبح تا غروب
یا شاهنامه میخواند
یا ناسخ التواریخ
پدر به مادر میگوید:
لعنت به هرچه ماهی و هرچه مرغ
وقتی که من بمیرم دیگر
چه فرق میکند که باغچه باشد
یا باغچه نباشد
برای من حقوق تقاعد کافی است'
دبستان فروغ
پوران و فروغ به دبستان مختلطی در نزدیکیِ منزلشان میرفتند. این مدارس بهدنبال برنامهٔ غربگرایی و مدرانیزاسیونِ حکومت پهلوی در زمینهٔ آموزش، بهعنوان جایگزین مکتبخانههای مذهبیسنتی، ایجاد شده بود.
شخصیت و اندیشه
استقلالطلبی در دل خانهٔ نظامی
« | اغلب خانوادهٔ فرخزاد، محیط خانهٔ خود را شبیه به محیط نظامی تصویر میکنند که در آن خشکی و مقررات حکمفرماست و لطافت و عطوفت در آن جایی ندارد؛ محیطی که بیشک نطفهٔ بسیاری از عقدههای فرخزادها را در خود دارد.
پوران میگوید:
|
» |
جریان نیست...
هیچ منتقد منصفی انکار نمیکند که دههٔ۴۰ پویاترین و پربارترین دورهٔ ادبیات و هنر معاصر است؛ اما فروغ در بطن همان دوره از نبود محیطی سالم و زنده مینالد. او در مصاحبه با ایرج گرگین ضعف اساسیِ شعر زمان خود و هر کار هنریِ دیگر را نبود محیطی مناسب میداند. در نامهای به گلستان از اروپا مینویسد:
- «من و تو چهکم داشتیم و چهکم داریم جز یک محیط مستعد برای رشدکردن و باربرداشتن و میوهدادن و سیرابشدن؟ دلم میسوزد.»
دل فروغ برای محیط خفقانآورش میسوزد که میبیند در آن، چه استعدادها که حیف نمیشوند؛ درحالیکه «جریان زندهٔ هوشیار» غرب را میبیند که با نیرویی تمامنشدنی پیش میرود و شوق به آفریدن و ساختن را بیدار میکند. در همان مصاحبه میگوید بهعلت نبود محیط مناسب، جریانی هم نیست. همین فقدان جریان سبب میشود هنرمندان خودبهخود به انزوای پناه برند. این هنرمندان حتی اگر قدرت کافی داشته باشند و تاب تنهایی بیاورند، شعرشان شعر مجرد و بیجان خواهد بود؛ شعری که در ارتباط زنده با محیط خود نیست. در ابتدای همان نامه مینویسد:
- «حس خارج از جریان بودن دارد خفهام میکند، کاش در جایی نزدیک به مرکز حرکات و جنبشهای زنده بهدنیا آمده بودم.»
مرگ همزاد فروغ
بهصرف اقدام چندباره برای خودکشی، مسئلۀ مرگ را نمیتوان در اندیشۀ او بررسی کرد. میل به مرگ از همان نوجوانی در افکار او رخنه میکرد. میلی که توأم با نوعی دلهره، اضطراب و رنج، نیروهای مقاوم او برای حیات را تحلیل میبرد. خاک مأمنی امن و پذیرا برای او بود، جایی که او بهواسطۀ فکر به آن، آرامش مییافت.
هر حرفش، حرف دیگرش را نقض میکند!
فروغ شخصیتی چندوجهی داشت؛ گاهی بسیار شاد و گاهی بسیار غمگین بود. میگفت که به «بیماری شاد» مبتلاست. در زمانهای افسردگی خود را چندین روز در اتاقی حبس میکرد و بعد ناگهان دستخوش حالت شادی میشد. با شهامت میگفت که هر حرفش، حرف دیگر را نقض میکند و درعینحال به همۀ آنها معتقد است.
نوسانات او بعد از طلاق بیشتر خودش را نشان میداد. بهگفتۀ گلوریا او ناگهان تغییر ماهیت داد و به جوانی مضطرب و مأيوس تبدیل شده بود. گریههای ظاهراً بیدلیل، عصبانیت، تحریکپذیری، احساس تنهایی و ناخرسندی گهگاه باعث میشد از نور و روشنایی و افراد خانواده بگریزد و تا اعماق تاریکی و انزوا فرو رود. در نامههایش به پرویز شاپور میگوید که سرگردانی روح او درمانپذیر نیست و هرگز به آرامش نخواهد رسید.
شیشه را شکستند تا در را باز کرد!
پس از بازگشت از اروپا جلال خسروشاهی همراهبا بیوک مصطفوی به دیدن او در آپارتمان کوچهٔ معزی، خیابان بهار میروند؛ ولی هرچه به در میکوبند پاسخی نمیگیرند. طوسی حائری و فخری ناصری نیز سه روز بود که از او خبر نداشتند. آنها میدانستند که باز فروغ خود را پنهان کرده است و دلش نمیخواهد کسی را ببیند. بالاخره شکستن یکی از شیشهها باعث شد فروغ در را باز کند. فروغ سه روز در خانه خودش را حبس کرده بوده و در این مدت هم هیچچیز نخورده بود.
مقاومت او بهدلایلی نظیر مشکلات خانوادگی، سرخوردگیها در عشق، آبروی ازدسترفته، شایعات و مسائل مرتبط با مجلههای بهاصطلاح ادبی کاهش یافته بود.
زمینهٔ فعالیت
یادمان و بزرگداشتها
فروغ در سایه و روشن حافظهها
عاشقش بودم؛ اما بیمنطق بود
بعد از ترخیص، نادرپور با فروغ اوقات زیادی گذراند. از این رابطه میتوان بهعنوان اولین رابطۀ نزدیک او با یکی از چهرههای ادبی نام برد. نادرپور اصالتاً از خاندان نادرشاه افشار بود و در دانشگاه سوربن ادبیات فرانسه خوانده بود. این رابطه در غروبی از اسفند۱۳۳۵ در یک مهمانی پایان گرفت. نادرپور میگوید:
- «فروغ با رفتار عجیب خود در آن مهمانی قصد داشته به من بفهماند که افراد دیگری نیز به او علاقهمندند.»
نادرپور نیز از این رفتار بهشدت عصبانی میشود و مهمانی و فروغ را ترک میکند. نادر اذعان میکند که تا مدتها بعد از این ماجرا نیز عاشق فروغ بودهاست؛ اما به نظرش فروغ زنی غیرمنطقی بود و زندگی با او پرتنش.
جمعی علت و عوامل، فروغ را از پا درآورد
« | اخوان حال روحی فروغ و علت این وضعیت، همچنین مشکل ارتباط با گلستان و مسئلهٔ کامی را این طور توصیف میکند:
یک حالتِ پا روی زمین نگذاشته، یک حالتِ مثل فراری داشت. یک حالتی که هی میخواست به زندگی برگردد؛ یعنی به زمین. مثل اینکه بالی دارد، حالتی که پروازش میدهد. روحیهاش منقطع و گسسته بود. گاه شنگ و شاد و اینها بود و گاه بود که میدیدی دو روز است رفته توی اتاق نشسته و اصلاً در را بسته؛ نه گلستان و نه هیچکسِ دیگر را نمیبیند. یک دلیلش هم سدّی بود که در راه این محبت میان آن دو وجود داشت. سدّی اجتماعی که بهحق بود یا ناحق، من نمیدانم. این مسائلی است که هنوز هم در اجتماع ما هست. همهٔ طرفین هم حق داشتند، هم فروغ، هم گلستان، هم دیگری و آن دیگری، اینها همه حق داشتند. شاید یک دلیل دیگر این حالت انقطاعی، قضیهٔ بچهاش بود. او را دوست داشت و نمیتوانست او را ببیند. بعد از اینکه فیلم «خانه سیاه است» یا «تاریک است» را ساخت؛ آنجا یک بچه شبیه بچهٔ خودش توی آن جذامیها پیدا کرده بود، آورده بود. این یکخورده، کمکم به او تسکین داد. بههرحال حالتی بود که نمیشد گفت آدمِ این دنیاست. |
» |
اشعارش جاودانه نیست
نادرپور، فروغ را در زمرۀ کسانی میداند که فقط بر جریان ادبی مؤثر است و نه کسانی که اشعارشان بهخودیخود جاودان خواهد ماند. او در شعری از مجموعۀ «انگور»، خود را پیکرتراشی میداند که اکنون تندیس خودساختهاش به او بیاعتنا شده است:
یک شب تو را ز مرمر شعر آفریدهام
...
اما تو چون بتی که به بتساز ننگرد
در پیش پای خویش به خاکم فکندهای
...
یک شب که خشم عشق تو دیوانهام کند
بینند سایهها که تو را هم شکستهام
ادّعای نادرپور آن است که فروغ را او شاعر کرده و اگر اکنون فروغ برای خود اسم و رسمی دستوپا کرده، این امر بهواسطهٔ او ممکن شده است.
اسیر و دیوار را نادرپور درست کرد
« | هوشنگ ابتهاج دربارهٔ تأثیر نادپور بر فروغ میگوید:
|
» |
بهرغم مانیفستش، اگر میتوانستم با او میرفتم
کامیار در مصاحبهای با فرزانه میلانی وقتی از او دربارۀ فروغ میپرسند خاطراتش را از فروغ بسیار محدود میداند. بااینحال معتقد است که بیماری اعصابش را از فروغ بهارث برده است. او در جایی قید میکند که دوقطبی است و بههمیندلیل نمیتواند قرص نخورد. کامیار مانیفست شعر فروغ را این گونه بازمیگوید:
- «او مانیفستش را قبل از ترک من و پدر داده است. میگوید بین کامی و شعر، شعر را انتخاب میکنم.»
کامیار درحالی که اذعان دارد که از پدرش جانبداری نمیکند میگوید:
- «یکی از شکایتهای پدرم همیشه این بود که بیش از ۵۰ سال پیش، یعنی نیم قرن پیش، وقتی شعر گناه چاپ شد، پدرم جرئت نمیکرد سرش را بالا بگیرد؛ چون مردم نگاههای عجیبی به او میکردند. پدرم آن موقع اهواز بود.»
کامیار در انتهای مصاحبه از پشیمانیاش حرف میزند: «اگر میتوانستم دوباره زندگی کنم، با فروغ میرفتم.»
” | فریدون مشیری در رثای فروغ تاریخ معاصر زنی را به گور سپرد که همهٔ روح و وجود خود را در واژههای بکر و شورانگیز ریخت و سرودهای ابدی و ارجمندش با اثری وصفناپذیر، دلهای مردم حساس را دگرگون کرد. |
“ |
” | توصف رویایی از فروغ او بسیار بود و بحران بسیار داشت. هرچندیکبار، قلبش از ملالی گم و مبهم میفرسود و تا این مرحله آرام گیرد در آستانۀ سقوط مینشست. |
“ |
رضا براهنی که بهقول خودش پس از مرگ فروغ هیچ کار از او و امثال او برنمیآید جز آنکه فروغ را شهید بنامند، در حسرت فروغ چنین مینویسد:
- «بزرگترین حسرت از این نظر است که در بین شاعرگان معاصر، کسی که حتی بهاندازهٔ دهدوازده سال پیشِ فرخزاد استعداد و قدرت و همت نشان بدهد، وجود ندارد. این نکته نیز بهراستی ناراحتکننده است که چقدر تهران، بدون او خالی و ماتمزده و بیروح بهنظر میرسد؛
دومین سالروز فروغ و قلم احمد شاملو
یادآور فروغ، برای همیشه تجدید مطلع اندوه بزرگ شعر دوباره فارسی است از خاموشیِ نابههنگام شاعری بسیار بزرگ. شاعری که درست در آستانهٔ برخورداری از کشف مجدد خود به خاک افتاد و سرخی خونش چون داغی ابدی بر دل مادر جاودان زنده شعر ماند. شاعری که پس از تولد دوبارهٔ خویش، بیش از پنج يا شش سال زیست؛ اما با مجالی که بیرحمانه اندک بود توانست بهصورت یکی از درخشانترین چهرههای شعر امروز تثبیت شود.
با مرگ او موسیقی درخشانی که خاص شعر معصومانهاش بود غیرقابل تقلید ماند و از گسترش بازایستاد. مرگ فروغ تنها مرگ یک انسان، مرگ یک شاعر، نبود: فرصتی عظیم بود برای تاریخ شعر فارسی، که از دست رفت.
سالروزهای فروغ برای من همیشه با این دریغ همراه است و این دریغ چنان تلخ و گزنده است که گاه با خود میگویم: کاش این تولد دوباره را نیافته بود!
وای! وای! محمودجان چه کنم، بیفروغ؟!
مهدی اخوان ثالث پس از شنیدن خبر مرگ فروغ از زبان م.آزاد، بهقلم آهنگین خود، روایتی دراماتیک، تلخ و خواندنی میدهد و آن را در اسفند همان سال منتشر میکند:
- وای وای محمودجان، حالا چهکنیم؟ تاریک شدیم، فقیر شدیم یکباره، وای محمود... چه کار میشود کرد؟ چه میشود گفت؟ هیچهیچ. خیلی اما دردناک است. وحشتآور و دردناک. هنوز جراحت مرگ نیما خوب نشده که فروغ میرود و رفت فروغ. فروغ رفت.
پریشادخت شعر آدمیزادان که من او را بدین نشان نام مینهادم، رفت، رفت، رفت. کم دردی نیست این. برای ما در این قحطستان آدمیزاد، بهویژه، مصیبت کوچکی نیست این. آخر مگر ما در دنیای شعرمان چند بزرگمرد مثل نیما داریم، یا چند نازنینزن مثل فروغ؟ هیچ. هیچی. تقریباً نه، بلکه تحقيقاً حتی یکی دیگر نیز همتای این دو عزیز نداریم. و به معیاری که من میشناسم همین تنها صحبت از بزرگمرد و نازنینزن نیست. اصلاً در تمامت آمار روحی و شمار انسانیِ دیار و شهر ما (میگویم: دیار و شهر ما، نه دیار و دهر ما، زیرا شمار دیگر دیاران را ندارم و نمیخواهم ندانسته از سرِ هواداری سخن بگویم) فروغ فرخزاد در حال و منوال خویش همتا نداشت و ندارد.
من دلم میسوزد، من دلم آتش گرفته، بهدرد آمده، من گریه میکنم، من میگویم ای وای، ای داد، ای فریاد... و آیا فقط همین؟ گویا بلی، همین میشود اکنون فریاد کرد، ای وای افسوس گفت، و گریه کرد. و من... هم ...گریه کردم. زارزار گریستم، ای وای افسوس گفتم، و راستی که حیف، حيف، وااسفا، واويلا، وامصیبتا...دریغا فروغ، اما چه فایده؟ ...
مشرف آزاد به خانهٔ اخوان آمدهاست تا خبر مرگ را به او بدهد، اما از جهت مراعات حال اخوان، به او میگوید که حال فروغ ناخوش است و باید به عیادتش برویم، اخوان اما پیش از آنکه از خانه بیرون بروند از حالات آزاد متوجهِ موضوع میشود:
- دیگر نه به عیادت، که به تماشای یک کشته میرفتیم، و شاید یک شهید. شهیدِ این زندگی، این مهد و اجتماعی که داریم. زندگی بد و آشفته، بیهنجار و حساب. عهدی پُرِ شتابهای شوم و حوادث وحشتناک و غمآجين. اجتماع بیسروسامان و مردآلودی که آدمهای نجیب در آن بریده، ناتمام مانده، قطعهقطعه شده و سراسیمه و پریشان و طعمهٔ مرگهای نه طبیعی و نه بهنگام.
- و فروغ، دردا، دریغا فروغ، این زن همه حالاتش عجيب و زندگیش معصومیت فریب. این زن همه حركات روحیش مسحورانه ساحر و ساحرانه مسحور. این زن بهدرستی مریمآسا، زائیده عیسائی چند و بهراستی زادن و زادگانی معجزهوار و با تولدی دیگر. این زن چند شعرش درست مثل چند لحظهٔ سحرآمیز و این زن بود و هست و خواهد بود، این زن مردانهتر از هرچه مرداناند.
نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش
معصومیت کودکیم رفت!
فروغ در نامهای به شاپور چنین مینویسد:
- «پرویز اگر تو نبودی، من حالا باید در خانۀ پدریم با خفّت و خواری زندگی میکردم و همیشه این اسم برایم باشد که گناه کردهام... من خودم میدانم که موجود ناقصی بودم، خودم میدانم که آنچه را که دختران دیگر داشتند من نداشتم و تو همۀ این چیزها را نادیده گرفتی.»
در جایی دیگر نیز چنین مینویسد:
- «من وقتی به یاد کودکیِ خودم میافتم، یاد آن موقع که کسی از من مواظبت نمیکرد و من یک کودک بیخبر و ساده بیشتر نبودم، دلم میخواهد همه را با چنگالهای خود خفه کنم. بیشک اگر مادر من از من مواظبت میکرد، اکنون این پردۀ رمز و ابهامی که در اطراف من بسته شده است، از بین میرفت و من میفهمیدم.»
و در سوگ از دستدادن معصومیت کودکی چنین میسُراید:
کوچهای هست در آنجا
پسرانی که به من عاشق بودند، هنوز
با همان موهای درهم و گردنهای باریک و پاهای لاغر
به تبسمهای معصوم دخترکی میاندیشند که یک شب او را
باد با خود برد
شاید منظور پوران فرخزاد آنجا که میگوید، رازی هست، بگذریم؛ همین باشد. پوران در مصاحبهای پس از مرگ فروغ میگوید:
- «یک حقیقتی هم دربارهٔ فروغ وجود دارد که نمیتوانم بگویم، بگذریم.»
این راز سربهمهر و ماجرای محنتزا در زندگی فروغ که هرگز بر عموم فاش نشد اتفاقی فراموشناشدنی برای ادراکات و ذهنیات او رقم زد.
آیا من همان فروغم؟!
« | من خیلی تنها هستم. امروز خودم را در آینه تماشا میکردم. حالا کمکم از قیافهٔ خودم وحشت میکنم. آیا من همان فروغ هستم؟ ...استقامتکردن کار آسانی نیست. ناامیدی مثل موریانه روح مرا گرد میکند؛ ولی در ظاهر روی پاهایم ایستادهام. گاهی میخندم و گاهی گریه میکنم؛ اما حقیقت این است که خسته هستم. میخواهم فرار کنم. میخواهم بروم، گم بشوم. با این اعصاب مريض نمیدانم سرانجامم چه میشود. | » |
تفسیر خود از آثارش
نرمی و سختی کلامش در وصف دیگران
نادرپور رکود ادبی شدید دارد
فروغ در مصاحبهای که با غلامحسین ساعدی و سیروس طاهباز از روحیۀ محافظهکارانۀ نادرپور و رکود ادبی او چه بهلحاظ فرمی و چه محتوایی بهشدت انتقاد کرد.
همراهیهای سیاسی
مخالفتهای سیاسی
نامههای سرگشاده
نامهای دستهجمعی
بیانیهها
جملهٔ موردعلاقه در کتابهایش
جملهای از ایشان
نحوهٔ پوشش
تکیهکلامها
خلقیات
منزلی که در آن زندگی میکرد (باغ و ویلا)
خانهٔ دوران کودکیِ فروغ
در محلهٔ امیریهٔ تهران خانهای بود که در امتداد حیاطش جوی آبی رد میشد و درختهای اقاقی در حاشیهٔ آن صف کشیده بودند. تصویر این جوی و درختانش، این حیاط و خانه در اغلب اشعار فروغ دیده میشود.
گزارش جامعی از سفرها(نقشه همراه مکانهایی که به آن مسافرت کرده است)
تهران غاری تحملناپذیر است!
فروغ برای اولین بار در سال ۱۳۳۵ به اروپا سفر کرد که نُه ماه طول کشید. از نامههای ضمیمۀ کتاب «دیوار» بهوضوح پیداست که فرخزاد در تدارک سفر اروپا با مشکلات مالی زیادی مواجه بود و این سفر جز با کمکهای مالی همسر سابقش میسر نمیشد. گزارش این سفر در هشت بخش تحت عنوان «در دیاری دیگر» در مجلۀ فردوسی بهچاپ رسید. تأکید نویسنده بیش از هر چیز بر آزادی حرکت است؛ چراکه او تحت تأثیر فشارهای خفقانآور و بیسرپرست چنین تصمیمی را اتخاذ کرده بود. در دیاری دیگر عاری از ماجراجوییهای عاشقانه است و صمیمیترین ارتباطات نویسنده با بچههای کوچک ترسیم شده است. پیش از سفر در مقالهای از او به نام «بیلیتیس ایران» یاد کردند. بیلیتیس شخصیت خیالی ادیبی فرانسوی به نام پییرلویی بود. موج انتقادهایی از این دست که برخی درپی کوچکشماری آثار و اشعار فروغ و نوع نگاه زنانهٔ او نیز بود، فروغ را بر آن داشت تا مدتی از ایران برود. برای توضیح دلیل سفرش، تهران را به غاری تشبیه میکند که برایش تحملناپذیر شدهاست و خودش بعدها این سفر را بسیار انرژیبخش و مفید ارزیابی کرد.
برنامههای ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است
ناشرانی که با او کار کردهاند
بنیانگذاری
استادان و شاگردان
علت شهرت
فیلم ساخته شده براساس
حضور در فیلمهای مستند دربارهٔ خود
اتفاقات بعد از انتشار آثار
نام جاهایی که به اسم این فرد است
کاریکاتورهایی که دربارهاش کشیدهاند
مجسمه و نگارههایی که از او کشیدهاند
ده تا بیست مطلب نقلشده از نمونههای فوق از مجلات آن دوره
برگههایی از مصاحبههای فرد
آثار و منبعشناسی
سبک و لحن و ویژگی آثار
گزیز از کلیگویی
دوران استبدادزدۀ پهلوی با اِعمال سانسور دولتی و اختناق نمیتوانست مروج روایات شخصی باشد. در چنین وضعیتی اجتماع تشویق به خاموشی و کلیگویی میشود. از طرفی چون خویشتنداری از فضایل زن بهشمار میآید، بیپردهگویی هرگز کار آسانی نیست؛ اما شخصیبودن یکی از مشخصههای شعر فروغ است. او همواره درپی آزادی بود و از وضعیت زمانهاش گلایه میکرد. او به بیان بیقیدوشرط احساسات باور داشت و هنر را بیحد میدانست و زندگی را برای هنرش میخواست و حدیثنفسنگاری از مؤلفههای بارز ادبی اوست.
رویارویی با مرگ
مرگاندیشی در کانون زیست فروغ است، چنانکه از آن هم در اشعار و هم در خاطراتش میتوان سراغ گرفت؛ بنابراین افزونبر عشق و آزادیِ فردی، مرگ نیز از بنمایههای اصلی اشعار فروغ بهشمار میرود. مرگاندیشی در آثار متأخر او نیز جلوهگر میشود در نامهای مینویسد:
- «زندگی همین است، یا باید خودت را با سعادتهای زودیاب و معمول مثل بچه و شوهر و خانواده گول بزنی یا با سعادتهای دیریاب و غیرمعقول مثل شعر و سینما و هنر و از این مزخرفات! اما بههرحال همیشه تنها هستی و تنهایی تو را میخورد و خرد میکند.»
تعهد، جایگزین میهندوستی
کارنامه و فهرست آثار
از فروغ آثاری برجاست که در بازار نشر بهدلیل انگیزههای اقتصادی، چاپهای بسیار متعدد و متنوع آثار چه بهصورت کامل و چه بهصورت گزیده، اصولاً تفاوتی باهم ندارد. البته چاپهای اول آثار فروغ و همچنین چاپهای رسمی انتشارات مروارید پس از مرگ او، بر دیگر چاپها بهلحاظ رسمیّت برتری دارد.
دفترهای پنجگانه
- اسیر، ۱۳۳۴، امیرکبیر، تهران، بیانیهٔ فمنیستی فروغ تحت عنوان توضیح در این چاپ که چاپ دوم است، درج شد.
- دیوار، ۱۳۳۵، امیرکبیر، تهران
- عصیان، ۱۳۳۷، جاویدان، تهران
- تولدی دیگر، ۱۳۴۸، مروارید، تهران،مجموعه شعرهای ۱۳۳۸تا۱۳۴۲
- ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، ۱۳۵۵، مروارید، تهران، این دفتر پس از مرگ فروغ چاپ شد و درواقع گردآوری اشعار منتشرنشدهٔ فروغ پس از دفتر قبلی اوست.
سایر آثار
- از نیما تا بعد ۱۱۲ شعر از ۱۳ شاعر بهانتخاب فروغ فرخزاد، ۱۳۴۷، مروارید، تهران
- حرفهایی با فروغ فرخزاد، ۱۳۶۸، انتشارات خاوران، پاریس، گردآوری متن مجموعه مصاحبههای فروغ
- دیوان اشعار (با مقدمهٔ بهروز جلالی)، ۱۳۷۷، مروارید، تهران
- دیوان اشعار شامل اسیر، دیوار، عصیان، تولدی دیگر، ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، بههمراه مصاحبه با فروغ فرخزاد نقل از مجله آرش ، ۱۳۸۰، افراسیاب، تهران
جوایز و افتخارات
منبعشناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)
- جاودانه: فروغ فرخزاد، بهکوشش امیر اسماعیلی و ابوالقاسم صدارت، چاپ دوم، ۱۳۴۷، مرجان، تهران، مجموعهٔ نوشتهها و گفتههای دیگران دربارهٔ فروغ، این منبع کلاسیکترین منبع با این شیوهٔ پژوهش است.
- A lonely woman: forugh Farrokhzad and her poetry (زنی تنها: فروغ و شعرش)، مایکل گریک هیلمن، ۱۳۶۶(۱۹۸۷)، انتشارات three continents، واشنگتن، از منابع بسیار مهم دربارهٔ فروغ، این کتاب پس از سی سال بالاخره مجوز ترجمه و چاپ در ایران گرفت که اطلاعات آن بهطور جداگانه خواهد آمد. بسیاری از پژوهشگران عنوان کار پژوهشی خود دربارهٔ فروغ را بعدها به تبعیت از هیلمن «زنی تنها» گذاشتند.
منتشره در سال ۱۳۷۴تا۷۹
- نگاهی به فروغ، سیروس شمیسا، ۱۳۷۴، مروارید، تهران
- فروغ فرخزاد: جاودانه زیستن، در اوج ماندن بهکوشش بهروز جلالیپندری، شامل نامهها، مصاحبهها، مقالات و خاطرات فروغ بههمراه: مجموعه مقالات، خاطرات، نوشتهها و سرودهها دربارهٔ شعر و زندگانی فروغ، ۱۳۷۵، مروارید، تهران، بهروز جلالی بیشک از پژوهشگران بسیار مهم دربارهٔ زندگیِ فروغ محسوب میشود؛ بااینحال باید درنظر گرفت که آثار متعدد او در این زمینه اغلب تکرار مکررات است. در هر صورت نمیتوان منکر شد که همین اثر اخیر یعنی جاوادانه زیستن از منابع اصلی و اساسی برای شناخت فروغ محسوب میشود. اهمیت کار او بیش از هر چیز به آن است که نوشتههای فروغ و همچنین نوشتههای دربارهٔ فروغ را از نشریات و مصاحبهها و کتب پراکنده جمعآوری کردهاست.
- فروغی دیگر: نگاهی تازه به شعرهای فروغ، ضیاءالدین ترابی، ۱۳۷۵، نشر دنیای نو، تهران
- پریشادخت شعر: زندگی و شعر فروغ فرخزاد، محمود مشرف آزادتهرانی، ۱۳۷۶، ثالث، تهران، گردآوری نوشتههای دربارهٔ فروغ
- زنی تنها: یادنامهٔ فروغ فرخزاد، حمید سیاهپوش، ۱۳۷۶، نگاه، تهران
- در غروبی ابدی، بهکوشش بهروز جلالیپندری، مجموعه آثار منثور فروغ، ۱۳۷۶، مروارید، تهران
- فروغ فرخزاد: شعر فروغ فرخزاد از آغاز تا امروز، محمد حقوقی، شعرهای برگزیده تفسیر و تحلیل موفقترین شعرها، ۱۳۷۶، نگاه، تهران
- زنی تنها: درباره زندگی و شعر فروغ فرخزاد، سیروس طاهباز، ۱۳۷۶، زریاب، تهران
- فروغ؛ یاغی مغموم، همراه با کتابشناسی، روحانگیز کراچی، ۱۳۷۶، راهیان اندیشه، تهران
- گگبازخوانی دو منظومه: ایمان بیاوریم از فروغ و مسافر سهراب سپهری، عنایت سمیعی، ۱۳۷۶، نشانه، تهران
- تنهاتر از یک برگ: زندگی و شعر فروغ فرخزاد، کامیار عابدی، ۱۳۷۷، جامی، تهران
- Rebirth: on a poem by Forough Farrokhzad for soprano (بازتولد: شعری از فروغ برای سوپرانو)، سیاوش بیضایی، ۱۳۷۷، رودکی، تهران، پارتیسون یک قطعهٔ موسیقی براساس تولدی دیگر
- آسمان روشن شعر (فرهنگ اشعار فروغ فرخزاد)، محمد عبدعلی، ۱۳۷۷، فکر روز، تهران
- دین به فروغ فرخزاد، جلال خسروشاهی، ۱۳۷۹، نگاه، تهران
منتشره در سال ۱۳۸۰تا۸۲
- در کوچه باد میآید: ویژهٔ فروغ فرخزاد همراه با شعر داستان گفتوگو، بهکوشش بهروز جلالیپندری، ۱۳۸۰، نشر روزگار، تهران
- در محفل عزای آینهها: نگاهی به آثار فروغ فرخزاد، کامران زمانی نعمتسرا، ۱۳۸۰، بیان دانش، تهران
- حجم وهم: تأثیرپذیری و همانندیهای شعر فروغ و سهراب، محمد قاسمزاده، محمد با نام مسعتار هیوا مسیح، ۱۳۸۰، قصیدهسرا، تهران
- اولین تپشهای عاشقانهٔ قلبم: نامههای فروغ به پرویز شاپور، بهکوشش کامیار شاپور و عمران صلاحی، ۱۳۸۱، مروارید، تهران
- تنها صداست که میماند: زندگینامه و نقد و بررسی اشعار فروغ، فرشید احمدی، ۱۳۸۱، آصف، فرخشهر
- خداباوری در شعر فروغ، عبدالعظیم صاعدی، ۱۳۸۱، پویهنگار، تهران
- آیههای آه: ناگفتههایی از زندگی و کار فروغ فرخزاد،ناصر صفاریان، ۱۳۸۱، روزنگار، تهران
- gesammelte مجموعه آثار فروغ فرخزاد، بهکوشش بهنام باوندپور،۱۳۸۱، نشر نیما، اسن آلمان، یکی از منابع بسیار مهم برای دسترسی به نامهها و دیگر آثار منثور فروغ.
- فروغ در میان اشباح، منوچهر آتشی، ۱۳۸۲، آمیتیس، تهران
- رمانتیسم در شعر فروغ فرخزاد، فرشته رستمی، ۱۳۸۲، نوای دانش، اراک
- بر آفتاب سلامی دوباره خواهم داد(شعرها، زندگی و بررسی اشعار فروغ)، گردآورنده: بتول عباسی، ۱۳۸۲، علم، تهران
- فریاد درمه: بررسی و تحلیل شعر فروغ فرخزاد، افسانه کینژاد، ۱۳۸۲، آفرینش، تهران
منتشره در سال ۱۳۸۴تا۸۹
- شناختنامهٔ فروغ، شهناز مرادیکوچی، ۱۳۸۴، قطره، تهران
- گپی با فروغ فرخزاد در غروبهای ظهیرالدوله، رضا کاظمی، ۱۳۸۴، محمدرضا، تهران، شامل نجواهای رضا کاظمی بر مزار فروغ
- پرواز را بهخاطر بسپار: مجموعهای از بهترین اشعار فروغ بههمراه دیدگاه برخی صاحبنظران راجع به شعر فروغ، بهکوشش محمدمهدی نمازی، ۱۳۸۴، مهربرنا، تهران
- پری کوچک غمگین: نقد و تحلیل شعر فروغ فرخزاد، عبدالعلی دستغیب، ۱۳۸۵، آمیتیس، تهران
- در کوچههای خاکی معصومیت (نقد تطبیقی فروغ فرحزاد و غاده السمان شاعر معاصر عرب)، نسرین مدنی، ۱۳۸۵، چشمه، تهران
- بزرگبانوی هستی، گلی ترقی، ۱۳۸۶، نیلوفر، تهران
- الههٔ اغواگر: تقابل نگرش به زن در آثار و اندیشهٔ پروین اعتصامی و فروغ فرخزاد، مهتاب سالاری، ۱۳۸۶، سیفا، خرمآباد
- کسی که مثل هیچکس نیست: دربارهٔ فروغ فرخزاد، پوران فرخزاد، ۱۳۸۷، کاروان، تهران، برخی از متون حاضر در آن به درخواست پوران خاصه برای همین کتاب نوشته شدهاست؛ از این جهت این کتاب را میتوان از خیل کتابهای مشابه متمایز کرد.
- راز یک زندگی (نگاهی نو به شعر فروغ)، آتنا چشمی، ۱۳۸۷،استاد، مشهد
- کابوس و پنج داستان دیگر، گردآوری یوسف نیکفام، ۱۳۸۷، افراز، تهران
- بررسی تطبیقی درونمایههای شعر فروغ با آنا اخماتووا، طاهره میرزایی سعیدآباد، ۱۳۸۹، بالسو، تهران
منتشره در سال ۱۳۹۰تا۹۲
- سنت و مدرنیسم در سرودههای فروغ، علیمراد خرمی (کارن تبری)، ۱۳۹۰، شیداسب، تهران
- زندگی و شعر فروغ، هومن خسروی، ۱۳۹۰، گسترهٔ هیربد، تهران
- اعتراض در شعر فروغ، رضا افسری، ۱۳۹۱، آرنا، تهران
- حرکت جوهری در شعر: تحلیل و بررسی سرودههای فروغ فرخزاد دیدی نو از تولدی دیگر، فاروق صفیزاده، ۱۳۹۲، ایران جام، تهران
- فرهنگ واژهنمای اشعار فروغ، روحانگیز کراچی، ۱۳۹۲، چاپار، تهران
- شعر فروغ فرخزاد در بوته نقد زیباییشناسی، فاطمه مدرسی، ۱۳۹۲، دانشگاه آزاد واحد ارومیه، ارومیه
منتشره در سال ۱۳۹۳
- آن روز او را در باغچه کاشتند،(مجموعه تصاویر تشییع و تدفین فروغ) یحیی دهقانپور، نشر مانوش، کرمان
- در کوچههای صبح (تفسیر چند شعر فروغ فرخزاد)، کامران زمانی نعمتسرا، بیان دانش، تهران
- زنانه با فروغ (نقد اشعار فروغ)، مهتاب سالاری، مهتاب، کتاب درنا، تهران
- زن از دیدگاه پروین اعتصامی و فروغ فرخزاد، سمانه عسگری، سمانه، انتشارات علمی یسنا، قائمشهر
- دلم برای باغچه میسوزد: بازتاب سنت و مدرنیته در اشعار فروغ، مهدی قاسمنیا، مشکوة دانش، تهران
- جامعهشناسی شعر امروز: بررسی دیالکتیک اشعار شاملو فروغ و اخوان ثالث، مهدی گوهریان، تیرگان، تهران
- فروغ، نقطهی تلاقی شعر و سینما، ژینوس نازککار، ژینوس، قطره، تهران
منتشره در سال ۱۳۹۴تا۹۵
- جادوی جاودانگی، بهکوشش بهروز جلالیپندری، شامل نامهها، مصاحبهها و خاطرات فروغ، گفتوگوهای فروغ با دیگران و نیز سرودهها و نوشتههای دیگران دربارهٔ او، ۱۳۹۴، مروارید، تهران
- در جستوجوی جانب آبی: تأملی در شعر فروغ فرخزاد، سعید یوسفنیا، ۱۳۹۴، پرنیان خیال، تهران
- سنت و نوآوری در شعر فروغ فرخزاد، نازیلا سید یککلمه، ۱۳۹۴، نشر نگره، شیراز
- فروغ فرخزاد: زندگینامهٔ ادبی همراهبا نامههای چاپنشده، فرزانه میلانی، ۱۳۹۵، پرشین سیرکل، تورنتو کانادا، به دید کارشناسان ادبی، مهمترین اثری دربارهٔ فروغ است. میلانی بیش از چهل سال از عمرش را برای بهدستدادن اطلاعات اعجابآور این کتاب صرف کردهاست.
- از گمشدگی تا رهایی، محمود نیکبخت، ۱۳۹۵، گمان، تهران، بهترین اثر مستقل در نقد آثار و اندیشهٔ فروغ
- سیمای زن در آثار فروغ فرخزاد و سیمین دانشور، نرگس رمجی، ۱۳۹۵، تیرگان، تهران
- بازتاب تصویر جامعه در شعر زنان شاعر (با نگاهی به شعر سیمین بهبهانی، فروغ فرخزاد، پروین اعتصامی)، طیبه محمدینیا، ۱۳۹۵، ارم، قم
منتشره در سال ۱۳۹۶
- فروغ فرخزاد و سینما، غلام حیدری، عباس بهارلو، قطره، تهران
- روشنای آیهٔ تاریک (نگاه ولد زن به فروغ)، کوروش کرمپور، نشر هشت، اهواز
- اسیر سیاست (بررسی انتقاد و اعتراض در آثار احمد شاملو و فروغ فرخزاد)، محمدطاهر شیراوند، آرادمان، تهران
- مطالعه تطبیقی عاطفه زن در اشعار غاده السمان و فروغ فرخزاد، وجیهه گلینمقدم، حکایت قلم نوین، تهران
- زبان زنانه در شعر معاصر ایران: پروین اعتصامی، فروغ فرخزاد، فاطمه راکعی، فاطمه مزیانپور، واژه آرا، تهران
- پروین، سیمین، فروغ: صدای زنانه در شعر معاصر پارسی، شروین وکیلی، شورآفرین، تهران
منتشره در سال ۱۳۹۷
- صاحب شناسنامه ۶۷۸: تأملی در شعر و اندیشه فروغ فرخزاد، محمد قراگوزلو، نگاه، تهران
- پنج آبتنی و مقالات دیگر دربارهٔ فروغ فرخزاد، سایه اقتصادینیا، مروارید، تهران
- ایماژ در اشعار فروغ فرخزاد، حجتاالله اورک، انتشارات نوروزی، گرگان
- تحلیل روانشناختی آثار فروغ فرخزاد براساس نظریههای کارل گوستاو یونگ، محمدرضا پژوهانمنش، اریترین، اندیمشک
- بررسی تطبیقی مضامین مشترک و غیرمشترک فروغ فرخزاد و پروین، طاهره جعفریمقدم، کاکتوس، تهران
- ترانهٔ مرغ اسیر، جاسمین دارزنیک، ترجمهٔ علی مجتهدزاده، بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه، تهران، رمانی با اقتباس از زندگی فروغ
- سه بانوی شعر ایران، مجتبی حبیبی، آبارون، کرج
- فردیت در شعر معاصر با بررسی شعر نیما یوشیج، سهراب سپهری و فروغ فرخزاد، منیر سلطانپور، گفتمان اندیشهٔ معاصر، اصفهان
- سبکشناسی سطح زبانی اشعار فروغ فرخزاد، لیلا سلیمی، انتشارات محقق اردبیلی، اردبیل
- مقایسه و تحلیل سبک سه شاعر زن فارسی زبان (فروغ فرخزاد، خالده فروغ و فرزانه خجندی)، طاهره سیدرضایی، نوای دانش، اراک
- بر مدار اندیشه و زبان (سیر دگرگونی زبان و اندیشه در شعر فروغ)، منصوره صبحنمایان، حلّه، بوشهر
- سنت و مدرنیته از دیدگاه سیمین بهبهانی، فروغ فرخزاد، پروین اعتصامی، طاهره میثمیپور، نشر وارث آدم، مشهد
- از عرش تا فرش با نجوای عاشقانهٔ فروغ فرخزاد، زینب میرزایی، نگار کمال، اراک
- خانهٔ دور: ناگفتههایی از زندگی فروغ در گفتوگو با کامیار شاپور، پوران فرخزاد و دیگران، عسل همتی، شمشاد، مشهد
- زنی تنها: فروغ و شعرش، مایکل هیلمن، ترجمهٔ تینا حمیدی، نشر هنوز، تهران
- و ۱۳۹۸ سفرنامهٔ فروغ فرخزاد به اروپا، بهکوشش داوود محمدیفر، لنجوان، شهر ری
بررسی چند اثر
گناه
نخستین شعری بود که فروغِ بیپروا منتشر کرد و سروصدای زیادی بهراه انداخت. پیش از این هرگز سابقه نداشت که زنی، چنین از ماجرای عشق پنهانیِ خود پرده بردارد. گناه شعری بود دوازدهبیتی که با دو عکس و زندگینامهای از فروغ بهچاپ رسید؛ زندگینامهای که تأکید میکرد شاعرِ شعرِ گناهْ مادر پسری دوساله است و همراهبا همسر خود در اهواز زندگی میکند. این شعر با تغییراتی اندک، بعدها در دفتر دوم فروغ، عصیان بهچاپ رسید.
منوچهر آتشی
آتشی در تحلیل گناه فروغ مینویسد:
- «فروغ پس از رابعه بنتکعب دومین کسی است که در تاریخ شعر فارسی با صدای خود، نه به تقلید از مردان، حرف زد و زنانگیاش را بیپروا اعلام کرد. او مرد را بیهراس از انگها در جایگاه معشوق قرار میدهد، نه عاشق.»
واکنش مردم
شعر گناه که چاپ شد سیل اعتراضات نسبت به این بیپروایی به پا خواست. مشیری میگوید:
- بسیاری به دفتر مجله تلفن میکردند و اعتراض میکردند که شما در مجلهتان شرح همخوابگی زنی را منتشر میکنید. خیلیها فروغ را زنی بیبندوبار میخواندند که تنها درپی لذتهای جسمانی است. از قم اعتراضهای شدید شد و روشنفکر را از ادامهٔ انتشار چنین اشعاری برحذر داشت. پوران فرخزاد از طوماری حرف میزند که علمای قم علیه سرایندهٔ گناه امضا کرده بوند.
پاسخ فروغ
فروغ در مؤخرهاش بر اسیر که بهطرز معناداری شعر گناه در آن حضور نداشت، میگوید، او تنها آنچه احساس کرده است، گفته و مشکل از این اجتماع مردسالار است که نمیتواند صدای زن را بشنود:
- «وقتی زنی قلم برداشت و برای خود این حق را قائل شد که آنچه احساس میکند بگوید، ناگهان چهارستون عرش میلزرد و از هر طرف فریادِ واویلا بلند میشود و همه در عزای ازدسترفتن عفت و اخلاق ماتم میگیرند.»
فروغ در شعر پاسخ این دلواپسانِ عفت را ریاکارانی میخواند که تاب صداقتِ او را نیاوردهاند و از این موقعیت در جهت عفیف جلوهدادن خودشان در اذهان سوءاستفاده میکنند؛ کسانی که به ظاهرْ هادی حقیقتاند و در باطن چیزی جز عوامفریبی ندارند.
پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا
نام خدا نبردن از آن به که زیر لب
بهر فریب خلق بگویی خدا خدا
....
ماییم که طعنهٔ زاهد شنیدهایم
ماییم که جامهٔ تقوا دریدهایم
زیرا درون جامه بهجز پیکر فریب
زین هادیان راه حقیقت ندیدهایم
فروغ خود را زنی میداند که بیآنکه نگران نگاهها و حرفهای دیگران باشد، بیآنکه از تزتزل موقعیت خانوادگی و اجتماعیِ خویش بترسد، همان چیزی را که احساس کرده، بیپرده در شعر خود بیان میکند.
شجاعالدین شفا
شفا در مقدمهای که برای اسیر مینویسد، تمایز فروغ را در همین بیریاییِ او میبیند:
- «این شعر، به نظرم تند و بیپروا اما بسیار زنده و باروح آمد. شعری که در آن شاعر احساس درونی خود را بیتظاهر و پردهپوشی نشان داده و شاید همین بیریایی بود که بدان جاذبهای خاص داده بود.»
اما شعر گناه هرگز از این دریچه دیده نشد که شعری است بر مبنای مفهومی دینی با همین نام: «گناه». شاعر سرتاسر شعر فریاد میزند که گناهی کرده است و البته بههیچوجه بهطرزی ریاکارانه کتمان نمیکند که این گناه پر از لذت نبوده است؛ منتها تأکید میکند که کاری کرده است، بنابر مبنای اخلاقی خطا و درواقع شعر بهمنزلهٔ یک اعتراف با پشیمانی جهت رفع عذاب وجدان است. به نظر میرسد آنچه فروغ را بعدها به اظهار پشیمانی وامیدارد نه انجام این گناه، که در وهلهٔ اول گناه دیدن آن عمل و در وهلهٔ بعد، قراردادن محوریت کار هنری خود بر پایهٔ این اعتراف است.
فرزانه میلانی
« | «در فضای یأس و سکوت سرد سال بعد از کودتای ۲۸مرداد۱۳۳۲ زمانی که دیوار حاشا بلند و انگشت ملامتگر فراوان بود، زنی جوان شخص دیگری غیر از خود را متهم نکرد و فریاد برآورد که این اوست که گناهکار است. نه خود را ناجی خواند، نه رسالتی تاریخی و سیاسی برای خود قائل شد، نه ادعای مبارزهٔ برابری طلبانه داشت. درعینحال، نقش قربانی را نپذیرفت با بیانی عریان چهار بار خود را خاطی خواند؛ اما حاضر نشد معشوق را گناهکار یا حتی شریک گناه بداند. مسئولیت اعمال و امیالش را پذیرفت و به انتخابش احترام گذاشت و به آن وفادار ماند. تأکیدش بر آزادی فردی و شاید، از آن مهمتر، بر مسئولیت فردی بود.» | » |
باید توجه کرد که قبل از این شعر، معشوق مرد، از دیدن تصویر خود در ادبیات زنان محروم بود. در مقام نگارنده و نقاش، قلم و قلممو در انحصار خود او بود. حتی آن معدود زنانی که بخت همراهشان بود و آثارشان از محدودهٔ یادداشتهای خصوصی فراتر میرفت، به حکم پارهای ملاحظات فرهنگی، یا به مردان عنایت چندانی نمیکردند یا اغلب آنها را بهعنوان یک نمونه و فاقد شخصیتی فردی میآفریدند. بهطورمثال میتوان به کتاب معایبالرجال بیبی خانم استرآبادی اشاره کرد که در آن از معایب مردان بهتفصیل میگوید؛ اما این مرد همهٔ مردان است و فیالواقع هیچیک از آنان نیست. مسئلهٔ مهم دقیقاً همینجاست که فروغ برای نخستین بار مرد را در جایگاه معشوق قرار داد، آنهم نه مانند زنان پیش از خودش، مرد بهطورکلی بهعنوان یک نوع؛ بلکه یک مصداق خاص مرد را بهمنزلهٔ معشوق به بیان شاعرانه کشید.
به خواهرانم
از نظر تاریخی، نخستین شعری که فروغ منتشر کرد «به خواهرانم» است. این شعر را دیماه ۱۳۳۰ در اهواز سرود، ۱۲دی۱۳۳۳ در مجلهٔ امید تهران و بعدتر در دفتر اسیر بهچاپ رساند. در شعری که فروغ به سن هفدهسالگیاش سرود میتوان همان آرزویی را دید که تا لحظهٔ آخر عمر درپی آن بود؛ یعنی ازبینرفتن تبعیض جنسیتی چه در سطح عرفیات جامعه و چه در سطح قوانین مکتوب. به نظر فروغ در این شعر، پیش از هرکس، خود زنان هستند که باید در مسیر برقراری عدالت گام بردارند. او با شورمندیِ نوجوانانهای خواهرانش را به این خیزش علیه وضع موجود فرامیخواند. این شعر از چاپهای بعدیِ اسیر حذف شد.
خیز از جا پی آزادی خویش | خواهر من، ز چه رو خاموشی | |
خیز از جای که باید زین پس | خون مردان ستمگر نوشی |
کن طلب حق خود ای خواهر من | از کسانی که ضعیفت خوانند | |
از کسانی که به صد حیله و فن | گوشهٔ خانه ترا بنشانند |
تا به کی در حرم شهوت مرد | مایهٔ عشرت و لذت بودن | |
تا به کی همچو کنیزی بدبخت | سر مغرور به پایش سودن | |
تا به کی در ره یک لقمهٔ نان | صیغهٔ حاجی صدساله شدن | |
هَووی دوم و سوم دیدن | تا به کی ظلم و ستم خواهر من؟ |
باید این نالهٔ خشمآلودت | بیگمان نعره و فریاد شود | |
باید این بند گران پاره کنی | تا ترا زندگی آزاد شود |
خیز از جای و بکن ریشهٔ ظلم | راحتیبخش دلِ پرخون را | |
جهد کن جهد که تغییر دهی | بهر آزادی خود قانون را |
ناشرانی که با او کار کردهاند
تعداد چاپها و تجدیدچاپهای کتابها
نوا، نما، نگاه
خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونههای شنیداری و تصویری انتخاب شود)