بیژن الهی: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌ادبیات
پرش به ناوبری پرش به جستجو
آقای مستقیم (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
آقای مستقیم (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۷۴: خط ۷۴:
[[پرونده:20180527 1472746472816991 7039127789538115584 n.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''با بهمن محصص در راه سفر به شیراز''']]
[[پرونده:20180527 1472746472816991 7039127789538115584 n.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''با بهمن محصص در راه سفر به شیراز''']]
<center>* * *</center>
<center>* * *</center>
در ابتدای دهه‌ٔ چهل خورشیدی پایش به محافل شعری کشیده شد و در سال ۱۳۴۳، اولین شعرش را در کتاب دوم جنگ ادبی طرفه منتشر کرد و به همه‌ٔ اهالی حرفه‌ای شعر معرفی شد. او با حضور در محافل ادبی و نیز انتشار اشعارش در مجله‌ٔ جزوهٔ شعر تأثیری شگرف بر هم‌نسلان خود گذاشت و به همراه [[احمد‌رضا احمدی]] چشم‌اندازی متفاوت و نگاهی نو در شعر معاصر به وجود آورد و به تبیین فضاهای شعری خود دست یافت و با حضور در مجله‌ٔ اندیشه و هنر حیات فکری خود را گسترش داد.<ref name= "dar sher erfan"/> هنگام جمع‌آوری امضا برای [[بیانیه شعر حجم]]، بیژن الهی در سفر بود و آن بیانیه را امضا نکرد، اما به نقل از مجله «بررسی کتاب» (ویژه شعر حجم) می‌گوید: «این حرکت، یک حرکت ایرانی است. همان‌طور که عرفانیت، ایرانی است، حرکت ما عرفانی در شعر است. ما در شعر عرفان می‌کنیم...»<ref name= "Arman"/> بیژن الهی دربارهٔ شعر گفته‌ است: «شعر تعقیب حقیقت است از بی‌راهه و که این مذهب رابطه‌هاست. اما با شناخت راه و رابطه است که بی‌راهه را می‌شناسی.»<ref name= "dar sher erfan"/>
بیژن الهی، از پیشروترین شاعران شعر معاصر فارسی است. او از نحلهٔ [[شعر دیگر]] است. خود شعر دیگر از جنبش «[[موج نو]]» برخاسته بود. او در ابتدای دهه‌ٔ چهل خورشیدی پایش به محافل شعری کشیده شد و در سال ۱۳۴۳، اولین شعرش را در کتاب دوم [[جنگ ادبی طرفه]] منتشر کرد و به همه‌ٔ اهالی حرفه‌ای شعر معرفی شد. او با حضور در محافل ادبی و نیز انتشار اشعارش در مجله‌ٔ جزوهٔ شعر تأثیری شگرف بر هم‌نسلان خود گذاشت و به همراه [[احمد‌رضا احمدی]] چشم‌اندازی متفاوت و نگاهی نو در شعر معاصر به وجود آورد و به تبیین فضاهای شعری خود دست یافت و با حضور در مجله‌ٔ اندیشه و هنر حیات فکری خود را گسترش داد.<ref name= "dar sher erfan"/> هنگام جمع‌آوری امضا برای [[بیانیه شعر حجم]]، بیژن الهی در سفر بود و آن بیانیه را امضا نکرد، اما به نقل از مجله «بررسی کتاب» (ویژه شعر حجم) می‌گوید: «این حرکت، یک حرکت ایرانی است. همان‌طور که عرفانیت، ایرانی است، حرکت ما عرفانی در شعر است. ما در شعر عرفان می‌کنیم...»<ref name= "Arman"/> بیژن الهی دربارهٔ شعر گفته‌ است: «شعر تعقیب حقیقت است از بی‌راهه و که این مذهب رابطه‌هاست. اما با شناخت راه و رابطه است که بی‌راهه را می‌شناسی.»<ref name= "dar sher erfan"/>
[[پرونده:DHn08xGXgAEABF5-708x440.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''دههٔ چهل''']]
[[پرونده:DHn08xGXgAEABF5-708x440.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''دههٔ چهل''']]
==داستانک==
==داستانک==
===خرابه‌های ری نزدیک تهران است===
===خرابه‌های ری نزدیک تهران است===
محسن صبا، دوست صمیمی بیژن، که با او هم‌مدرسه‌ای نیز بوده است، چنین نقل می‌کند:
محسن صبا، دوست صمیمی بیژن، که با او هم‌مدرسه‌ای نیز بوده است، چنین نقل می‌کند:
{{گفتاورد تزیینی|فکر می‌کنم یکی دو هفته بیش‌تر طول نکشید که بیژن صبح‌ها در نهایت آراستگی، با شعری ماشین‌شده، از راه می‌رسید؛ من را به کناری می‌کشید و با لحن خاص دلچسپ‌اش آن را می‌]واند. یک روز تصمیم گرفتم یکی از آن شعرها را در روزنامهٔ دیواری مدرسه بیاورم. عجیب این بود که خودش هم استقبال کرد ـ این شاید نخستین نشانه‌های حادثه‌جویی پیش‌تازاه‌اش بودـ بعد حتا جند بیتی هم از صائب، لابد برای زمینه‌چینی ذهن خوانندگان احتمالی مدرسه، زینت روزنامه کرد. این ماجرایی است از دورهٔ شانزده سالگی بیژن. در آن روزنامه دیواری به هر حال ضمانت صائب هم افاقه نکرد. بچه‌های مدرسه‌، از سر خشم، روزنامهٔ دیواری را قیمه‌قیمه کردند و روی دیوار هم هر چه بدوبی‌راه بود حوالهٔ شاعر جوان. در عوض او چنان از این ناهمگون بودنِ خودش به شوق آمده بود که قردای آن روز دو تا از نقاشی‌هایش را به من هدیه داد. اما شعری که بیژن برای روزنامهٔ دیواری مدرسه به من داده بود هنوز دو سطری از آن به یادم مانده است:
{{گفتاورد تزیینی|فکر می‌کنم یکی دو هفته بیش‌تر طول نکشید که بیژن صبح‌ها در نهایت آراستگی، با شعری ماشین‌شده، از راه می‌رسید؛ من را به کناری می‌کشید و با لحن خاص دلچسپ‌اش آن را می‌خواند. یک روز تصمیم گرفتم یکی از آن شعرها را در روزنامهٔ دیواری مدرسه بیاورم. عجیب این بود که خودش هم استقبال کرد ـ این شاید نخستین نشانه‌های حادثه‌جویی پیش‌تازاه‌اش بودـ بعد حتا چند بیتی هم از صائب، لابد برای زمینه‌چینی ذهن خوانندگان احتمالی مدرسه، زینت روزنامه کرد. این ماجرایی است از دورهٔ شانزده سالگی بیژن. در آن روزنامهٔ دیواری به هر حال ضمانت صائب هم افاقه نکرد. بچه‌های مدرسه‌، از سر خشم، روزنامهٔ دیواری را قیمه‌قیمه کردند و روی دیوار هم هر چه بدوبی‌راه بود حوالهٔ شاعر جوان. در عوض او چنان از این ناهمگون بودنِ خودش به شوق آمده بود که فردای آن روز دوتا از نقاشی‌هایش را به من هدیه داد. اما شعری که بیژن برای روزنامهٔ دیواری مدرسه به من داده بود هنوز دو سطری از آن به یادم مانده است:
{{شعر|سبک=color: darkred}}{{ب|فرزندِ خونِ من راه تو آن است|خرابه‌های ری نزدیک تهران است<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = صبا|نام = محسن|عنوان = دو گفتار|صص=۴۰ و ۴۱}}</ref>}}
{{شعر|سبک=color: darkred}}{{ب|فرزندِ خونِ من راه تو آن است|خرابه‌های ری نزدیک تهران است<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = صبا|نام = محسن|عنوان = دو گفتار|صص=۴۰ و ۴۱}}</ref>}}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}
خط ۸۶: خط ۸۶:
===ترجمهٔ لورکا، [[بیانیهٔ شعر حجم]] و [[یدالله رؤیایی|رؤیایی]]===
===ترجمهٔ لورکا، [[بیانیهٔ شعر حجم]] و [[یدالله رؤیایی|رؤیایی]]===
به نقل از محسن صبا:
به نقل از محسن صبا:
{{گفتاورد تزیینی|وقتی کمی قبل از سال ۱۳۵۰ بیژن الهی دفتر علف ایام را به چاپ سپرد و در همان ماه‌های اولیهٔ سال پنجاه از میان برد، مشخص بود که او تصمیم دارد شاعری را کنار بگذارد. سرخوردگی اولیهٔ بیژن از کلکی بود که یدالله رؤیایی سوار کرد. آن‌قدر انتشار لورکا را عقب انداخت تا کتاب شعر خود را پیش‌تر آورد. اظهر‌من‌الشمس بود که این رؤیایی با کتاب‌های قبلی‌اش تفاوت کلی دارد و فقط آدم‌های معدودی معدودی بودند که پس از انتشار ''لورکا'' (که مدت‌ها حاضر بود) نقش الهی را در زبان رؤیایی ککه متعلق به نسل شاعران قبل بود بدانند. رؤیایی از این‌کار نیم‌نگاهی هم به جریان شعر حجم داشت که می‌خواست عناصر شعر دیگر را که سبک خاصی نبود با نام دیگر مصادره کند که نفوذ لازم را نیز در اختیار داشت و فکر می‌کرد در مدتی که بیژن در اروپا است آن‌قدر امضا جمع می‌کند که بیژن هم قبول می‌کند. اما او هیچ‌وقت حاضر به امضا نشد، چون با اصل نام‌گذاری برای سبک شعر موافق نبود. واقعیت این است که من از آغاز دوستی با بیژن تا آخرین روزهایش هرگز ندیدم که بیژن از شعر شاعران بعد از نیما حتا به یک خط اعتنایی کرده باشد.<ref name="andishepooyasaba">{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی۱=صبا |نام۱=محسن |عنوان= دربارهٔ دوستم، بيژن الهی}}</ref>}}
{{گفتاورد تزیینی|وقتی کمی قبل از سال ۱۳۵۰ بیژن الهی دفتر «علف ایام» را به چاپ سپرد و در همان ماه‌های اولیهٔ سال پنجاه از میان برد، مشخص بود که او تصمیم دارد شاعری را کنار بگذارد. سرخوردگی اولیهٔ بیژن از کلکی بود که یدالله رؤیایی سوار کرد. آن‌قدر انتشار لورکا را عقب انداخت تا کتاب شعر خود را پیش‌تر آورد. اظهر‌ من‌الشمس بود که این رؤیایی با کتاب‌های قبلی‌اش تفاوت کلی دارد و فقط آدم‌های معدودی بودند که پس از انتشار ''لورکا'' (که مدت‌ها حاضر بود) نقش الهی را در زبان رؤیایی که متعلق به نسل شاعران قبل بود بدانند. رؤیایی از این‌کار نیم‌نگاهی هم به جریان شعر حجم داشت که می‌خواست عناصر شعر دیگر را که سبک خاصی نبود با نام دیگر مصادره کند که نفوذ لازم را نیز در اختیار داشت و فکر می‌کرد در مدتی که بیژن در اروپا است آن‌قدر امضا جمع می‌کند که بیژن هم قبول می‌کند. اما او هیچ‌وقت حاضر به امضا نشد، چون با اصل نام‌گذاری برای سبک شعر موافق نبود. واقعیت این است که من از آغاز دوستی با بیژن تا آخرین روزهایش هرگز ندیدم که بیژن از شعر شاعران بعد از نیما حتا به یک خط اعتنایی کرده باشد.<ref name="andishepooyasaba">{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی۱=صبا |نام۱=محسن |عنوان= دربارهٔ دوستم، بيژن الهی}}</ref>}}
[[پرونده:3ftsjd9uwzig.jpeg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''با همسرش [[غزاله علیزاده]]''']]
[[پرونده:3ftsjd9uwzig.jpeg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''با همسرش [[غزاله علیزاده]]''']]
===چشم ژاله‌بار===
===چشم ژاله‌بار===
مسعود کیمیاییِ فیلم‌ساز که از نوجوانی با بیژن الهی دوست صمیمی بود، در مصاحبه‌ای داستان ازدواج الهی با ژاله کاظمی را چنین توصیف کرده است:
مسعود کیمیاییِ فیلم‌ساز که از نوجوانی با بیژن الهی دوست صمیمی بود، در مصاحبه‌ای داستان ازدواج الهی با ژاله کاظمی را چنین توصیف کرده است:
{{گفتاورد تزیینی|من غزاله علیزاده که بعدها همسر بیژن شد را نمی‌‌شناختم ولی هم شاهد عقدش بودم هم طلاقش. طلاق خیلی تلخی هم بود. اما ماجرای ازدواجش با ژاله کاظمی کاملاً از طریق من صورت گرفت. ماجرا این‌طور بود که یک روز بیژن به من تلفن کرد و گفت من عاشق شدم، عاشق کسی شدم که تو می‌شناسیش و دست توست. گفتم کیه؟ که گفت و من هم تلفن کردم به ژاله و ماجرا را برایش تعریف کردم. زمانی که می خواست با ژاله ازدواج کند من و «شمیم بهار» شاهدش بودیم. یعنی ما دو نفر بودیم. بعدها گاه گداری موضوعات شان را حل می کردم. در ازدواج دومش با ژاله اصلامن فکر نمی کردم که آنقدر ژاله را دوست داشته باشد. شبی که ژاله فوت شد دو شب بعدش بیژن فهمید تلفن زد به من، واقعا صدایش به سقف می چسبید آنقدر بلند گریه می کرد. آنجا من فهمیدم خیلی ژاله را دوست داشت اما نمی گفت: یعنی آنقدر نمی گفت.<ref name= "kimiaei">{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی۱= اکبری |نام۱= مینا|عنوان= جواب آن تنهایی را چه کسی می‌دهد؟}}</ref>}}
{{گفتاورد تزیینی|من [[غزاله علیزاده]] که بعدها همسر بیژن شد را نمی‌‌شناختم، ولی هم شاهد عقدش بودم هم طلاقش. طلاق خیلی تلخی هم بود. اما ماجرای ازدواجش با ژاله کاظمی کاملاً از طریق من صورت گرفت. ماجرا این‌طور بود که یک روز بیژن به من تلفن کرد و گفت من عاشق شدم، عاشق کسی شدم که تو می‌شناسیش و دست توست. گفتم کیه؟ که گفت و من هم تلفن کردم به ژاله و ماجرا را برایش تعریف کردم. زمانی که می خواست با ژاله ازدواج کند من و «[[شمیم بهار]]» شاهدش بودیم. یعنی ما دو نفر بودیم. بعدها گاه‌گداری موضوعات‌شان را حل می‌کردم. در ازدواج دومش با ژاله اصلاً من فکر نمی کردم که آن‌قدر ژاله را دوست داشته باشد. شبی که ژاله فوت شد، دو شب بعدش بیژن فهمید تلفن زد به من، واقعاً صدایش به سقف می‌چسبید، آن‌قدر بلند گریه می کرد. آن‌جا من فهمیدم خیلی ژاله را دوست داشت اما نمی گفت، یعنی آنقدر نمی گفت.<ref name= "kimiaei">{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی۱= اکبری |نام۱= مینا|عنوان= جواب آن تنهایی را چه کسی می‌دهد؟}}</ref>}}
[[پرونده:1345mountain1.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''از راست: بیژن الهی، [[احمدرضا احمدی]] و [[اسماعیل نوری‌‌علاء]] در کوهستان''']]
[[پرونده:1345mountain1.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''از راست: بیژن الهی، [[احمدرضا احمدی]] و [[اسماعیل نوری‌‌علاء]] در کوهستان''']]
===عکس گرفتن او را معذب می‌کرد===
===عکس گرفتن او را معذب می‌کرد===
خط ۹۸: خط ۹۸:
===سخن از موسیقی رفت===
===سخن از موسیقی رفت===
[[امید شمس]]، شاعر جوان، در آخرین دیداری که با الهی داشته است، چنین به یاد می‌آورد:
[[امید شمس]]، شاعر جوان، در آخرین دیداری که با الهی داشته است، چنین به یاد می‌آورد:
{{گفتاورد تزیینی|چیزی نگفت و گوش داد حرف را عوض کرد و به موسیقی رسید. باهم موسیقی شنیدیم از طبل‌های غنایی استفان میکاس تا شیخ شنگر از باراد و تا چند کار نامجو. از یکی دو کار نامجو(به ویژه از آن اجرای غزل زلف برباد مده) خوشش آمد و خندید و گفت: «این کاری است که به فرامرز اصلانی می‌گفتم باید با حافظ بکنی و هرگز نکرد!»{{سخ}}
{{گفتاورد تزیینی|چیزی نگفت و گوش داد. حرف را عوض کرد و به موسیقی رسید. با هم موسیقی شنیدیم. از طبل‌های غنایی استفان میکاس تا شیخ شنگر از باراد و تا چند کار نامجو. از یکی دو کار نامجو(به ویژه از آن اجرای غزل زلف بر باد مده) خوشش آمد و خندید و گفت: «این کاری است که به فرامرز اصلانی می‌گفتم باید با حافظ بکنی و هرگز نکرد!»{{سخ}}
از سفر افغانستان یک گل کوچک باقی مانده بود که آوردم. به رغم قلب ضعیف و نگاه نگران [[داریوش اسدی کیارس|داریوش]] همراهی مختصری کرد و سرخوش شدیم و شب گذشت و فردا رفتند شیراز. گذشت و دیگر ندیدمش تا شد آن‌چه شد.<ref>{{یادکرد وب|نشانی= http://rasaaneh.com/2014/12/%d8%b3%db%8c%d9%85%d8%a7%db%8c-%db%8c%da%a9-%d8%b4%d8%a7%d8%b9%d8%b1-%d9%88-%d8%ad%d8%af%db%8c%d8%ab-%d8%af%d9%88-%d8%af%db%8c%d8%af%d8%a7%d8%b1/|عنوان= سیمای یک شاعر و حدیث دو دیدار}}</ref>}}
از سفر افغانستان یک گل کوچک باقی مانده بود که آوردم. به رغم قلب ضعیف و نگاه نگران [[داریوش اسدی کیارس|داریوش]] همراهی مختصری کرد و سرخوش شدیم و شب گذشت و فردا رفتند شیراز. گذشت و دیگر ندیدمش تا شد آن‌چه شد.<ref>{{یادکرد وب|نشانی= http://rasaaneh.com/2014/12/%d8%b3%db%8c%d9%85%d8%a7%db%8c-%db%8c%da%a9-%d8%b4%d8%a7%d8%b9%d8%b1-%d9%88-%d8%ad%d8%af%db%8c%d8%ab-%d8%af%d9%88-%d8%af%db%8c%d8%af%d8%a7%d8%b1/|عنوان= سیمای یک شاعر و حدیث دو دیدار}}</ref>}}
[[پرونده:بیژن-الهی-و-الف-اسفندیاری1.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''بیژن الهی در کنار الف. اسفندیاری''']]
[[پرونده:بیژن-الهی-و-الف-اسفندیاری1.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''بیژن الهی در کنار الف. اسفندیاری''']]
===«روی دست خود ماندن»===
===«روی دست خود ماندن»===
به گفتهٔ محسن صبا، بیژن الهی در اواخر عمر رفتاری خلاف عادت از خود نشان داد و همراه با افرادی که شناخت زیادی از آن‌ها نداشت، به مسافرت رفت:
به گفتهٔ محسن صبا، بیژن الهی در اواخر عمر رفتاری خلاف عادت از خود نشان داد و همراه با افرادی که شناخت زیادی از آن‌ها نداشت، به مسافرت رفت:
{{گفتاورد تزیینی|سرگشتگی بیژن از زمانی بر من آشکار شد که عکس او را در شیراز در کنار شخصی دیدم که نامش هم در آن موقع برای من آشنا نبود. بیژن در آن عکس آشکار بیمار نشان می‌داد، اما بیش از وجه ظاهری خود، سفر کردنش برایم عجیب آمد. بیژن برای گرفتن کارت ملی دو سال دست‌دست می‌کرد و وقتی کار گرین‌کارت امریکای او- که ژاله تقاضا کرده بود- تأیید و به آنکارا فرستاده شد، تا من شخصی را که از قبل می‌شناختم معرفی نکردم و تلفن آنکارا را به او ندادم نرفت. یا پس از سفر چند ماهه‌اش به امریکا و دیدار دوستان قدیم خوددر شرق و غرب کشور، به دفعات نسبت به تاریخ انقضای کارت اقامتش به او یادآوری کردم و حتا خواستم برای مدت کوتاهی پیش من بیاید تا کارت را تمدید کنیم، اما آن‌قدر امروز و فردا کرد که گرین‌کارت سرانجام باطل شد. حالا چه اتفاقی افتاده بود، او که برای دعوت‌کردن کسی به یک رستوران باید ساعت و دقیقه‌اش حتماً معلوم می‌شد، و روزهای دوشنبه‌اش به خاطر محمودآقای باغبان و سه‌شنبه‌های ویژهٔ [[شمیم بهار]] حتا جواب تلفن کسی را نمی‌داد، و جز خودی‌ها کسی را به‌ خانه دعوت نمی‌کرد، یک‌باره راه افتاده و با کسی یک شب را در هتلی در اصفهان گذرانده و از آن‌جا عازم شیراز شده است؟! این‌ها را هم من از [[منصور ملکی]] شنیدم وگرنه وقتی بعداً از خودش پرسیدم طفره رفت و «روی دست خودش ماندن» را پیش کشید.<ref name="andishepooyasaba"/>}}
{{گفتاورد تزیینی|سرگشتگی بیژن از زمانی بر من آشکار شد که عکس او را در شیراز در کنار شخصی دیدم که نامش هم در آن موقع برای من آشنا نبود. بیژن در آن عکس آشکار بیمار نشان می‌داد، اما بیش از وجه ظاهری خود، سفر کردنش برایم عجیب آمد. بیژن برای گرفتن کارت ملی دو سال دست‌دست می‌کرد و وقتی کار گرین‌کارت امریکای او- که ژاله تقاضا کرده بود- تأیید و به آنکارا فرستاده شد، تا من شخصی را که از قبل می‌شناختم معرفی نکردم و تلفن آنکارا را به او ندادم نرفت. یا پس از سفر چند ماهه‌اش به امریکا و دیدار دوستان قدیم خود در شرق و غرب کشور، به دفعات نسبت به تاریخ انقضای کارت اقامتش به او یادآوری کردم و حتا خواستم برای مدت کوتاهی پیش من بیاید تا کارت را تمدید کنیم، اما آن‌قدر امروز و فردا کرد که گرین‌کارت سرانجام باطل شد. حالا چه اتفاقی افتاده بود، او که برای دعوت‌کردن کسی به یک رستوران باید ساعت و دقیقه‌اش حتماً معلوم می‌شد، و روزهای دوشنبه‌اش به خاطر محمودآقای باغبان و سه‌شنبه‌های ویژهٔ [[شمیم بهار]] حتا جواب تلفن کسی را نمی‌داد، و جز خودی‌ها کسی را به‌ خانه دعوت نمی‌کرد، یک‌باره راه افتاده و با کسی یک شب را در هتلی در اصفهان گذرانده و از آن‌جا عازم شیراز شده است؟! این‌ها را هم من از [[منصور ملکی]] شنیدم وگرنه وقتی بعداً از خودش پرسیدم طفره رفت و «روی دست خودش ماندن» را پیش کشید.<ref name="andishepooyasaba"/>}}
===غروب‌ها===
===غروب‌ها===
مسعود کیمیایی در رابطه با سال‌‌های آخر زندگی بیژن الهی چنین گفته‌ است:
مسعود کیمیایی در رابطه با سال‌‌های آخر زندگی بیژن الهی چنین گفته‌ است:
{{گفتاورد تزیینی|بیژن این اواخر خیلی حال روحی بدی داشت. خیلی از عصرهای خودش می‌ترسید. به دلیل این‌که من خیلی با او نزدیک بودم اصلاً نمی‌شود یک چیزهایی را گفت. برای این‌که زندگی به طور قطع صددرصد خصوصی او است. خیلی روزهای بدی را می گذراند. از غروب به بعد، از ساعت ۴ بعدازظهر به بعد واقعا یک مشت رطیل و عقرب در جانش بود تا فرضاً بشود ۱۲ و نیمه‌شب بگذرد تا یواش‌یواش آرام می‌شد. می‌آمد پهلوی من در مدرسه. بعد از این‌که بچه ها می‌رفتند، میز بیلیارد آنجا بود که بچه‌ها بازی می‌کردند و می‌نشست و سرش گرم بود. می‌نشست نگاه می‌کرد. هیچ‌کاری نمی‌توانستم بکنم... در آن روز عصر هر چه کردم نماند. می‌گفت: مسعود از غروب می ترسم. انگار در شنزار روی سنگ‌های داغ بدوی. همه کار کردم به خانه‌ام بیاید. برایش ماشین گرفتم اما آمد و زود رفت. پس‌فردا عصر به یادش بودم. پیش خودم فکر می کردم نکنه بترسد. رسیدم به مدرسه که به او تلفن بزنم دیدم یکی از دستیارام می‌خواهد چیزی بگوید، اما می ترسد- نه از من- از اینکه دروغ باشد، از اینکه ناخوشی قلب من بالا بزند. اما گفت...<ref name= "kimiaei"/>}}
{{گفتاورد تزیینی|بیژن این اواخر خیلی حال روحی بدی داشت. خیلی از عصرهای خودش می‌ترسید. به دلیل این‌که من خیلی با او نزدیک بودم اصلاً نمی‌شود یک چیزهایی را گفت. برای این‌که زندگی به طور قطع صددرصد خصوصی او است. خیلی روزهای بدی را می گذراند. از غروب به بعد، از ساعت ۴ بعدازظهر به بعد واقعا یک مشت رطیل و عقرب در جانش بود تا فرضاً بشود ۱۲ و نیمه‌شب بگذرد تا یواش‌یواش آرام می‌شد. می‌آمد پهلوی من در مدرسه. بعد از این‌که بچه ها می‌رفتند، میز بیلیارد آنجا بود که بچه‌ها بازی می‌کردند و می‌نشست و سرش گرم بود. می‌نشست نگاه می‌کرد. هیچ‌کاری نمی‌توانستم بکنم... در آن روز عصر هر چه کردم نماند. می‌گفت: «مسعود از غروب می ترسم. انگار در شنزار روی سنگ‌های داغ بدوی.» همه کار کردم به خانه‌ام بیاید. برایش ماشین گرفتم اما آمد و زود رفت. پس‌فردا عصر به یادش بودم. پیش خودم فکر می کردم نکنه بترسد. رسیدم به مدرسه که به او تلفن بزنم دیدم یکی از دستیارهام می‌خواهد چیزی بگوید، اما می‌ترسد- نه از من- از اینکه دروغ باشد، از این‌که ناخوشی قلب من بالا بزند. اما گفت...<ref name= "kimiaei"/>}}
===روایت مرگ او به این شکل است===
===روایت مرگ او به این شکل است===
به نقل از هادی محیط:
به نقل از هادی محیط:
{{گفتاورد تزیینی|روایت مرگ او به این شکل است که ظاهراً بیژن احساس ناراحتی قلبی می‌کند و نمی‌دانم چگونه بوده که با [[محمدرضا پورجعفری]]ِ داستان‌نویس برای بردنش به بیمارستان و همان زمان هوای تهران به شدت آلوده بود. ظاهراْ آن‌ها که با آزانس به بیمارستان می‌رفتند به ترافیک  سنگینی برخورد می‌کنند و تا برسند، بیژن تمام می‌کند... پس‌فردای آن روز که دخترش سلمی هم از پاریس رسید صبح با یکی دو ماشین به سمت بهشت‌ زهرا رفتیم. من و داریوش (اسدی کیارس) و مجتبی آجرلو از دوستان داریوش به غسالخانه رفتیم و جسد بیژن را آوردند. مثل یکی دیگر از خودش شده بود. از همیشه لاغرتر می‌نمود. مرگ حالا در او بود. موهای بلند جوگندمیش را که از پشت می‌بست، داشت. تن نحیف عریانش رو سنگ غسالخانه چیز کمی از بیژن زنده را در خود نشان می‌داد. لپ‌هایش کامل فرورفته بود. با دهان نیمه‌باز انگاری برای تنفس در حال تنفس برای همیشه خاموش شده‌ باشد... بعد آمبولانسی آمد برای بردن او... بعد از آمدن آمبولانس از من خواسته شد که سوار آمبولانس شوم و با راننده به سمت چالوس برویم... نرسیده به چالوس بایستی وارد یک جاده فرعی می‌شدیم و تا یک ساعت در دل کوهستان‌های زیبای شمال می‌راندیم تا به روستای بیجده نو برسیم. در کل آن روز به جز روستاییان، بیست سی نفر بیشتر نبودیم. یکی از اهالی روستا بر جنازه نماز خواند و سپس بیژن الهی را در سراشیبی یک گورستان کوچک در دل کوهستان‌های البرز به خاک سپردیم و برگشتیم.<ref name= "hadimohit"/>}}
{{گفتاورد تزیینی|روایت مرگ او به این شکل است که ظاهراً بیژن احساس ناراحتی قلبی می‌کند و نمی‌دانم چگونه بوده که با [[محمدرضا پورجعفری]]ِ داستان‌نویس تماس می‌گیرد برای بردنش به بیمارستان و همان زمان هوای تهران به شدت آلوده بود. ظاهراْ آن‌ها که با آژانس به بیمارستان می‌رفتند به ترافیک  سنگینی برخورد می‌کنند و تا برسند، بیژن تمام می‌کند... پس‌فردای آن روز که دخترش سلمی هم از پاریس رسید صبح با یکی دو ماشین به سمت بهشت‌ زهرا رفتیم. من و داریوش (اسدی کیارس) و مجتبی آجرلو از دوستان داریوش به غسالخانه رفتیم و جسد بیژن را آوردند. مثل یکی دیگر از خودش شده بود. از همیشه لاغرتر می‌نمود. مرگ حالا در او بود. موهای بلند جوگندمیش را که از پشت می‌بست، داشت. تن نحیف عریانش رو سنگ غسالخانه چیز کمی از بیژن زنده را در خود نشان می‌داد. لپ‌هایش کامل فرورفته بود. با دهان نیمه‌باز انگاری در حال تنفس برای همیشه خاموش شده‌ باشد... بعد آمبولانسی آمد برای بردن او... بعد از آمدن آمبولانس از من خواسته شد که سوار آمبولانس شوم و با راننده به سمت چالوس برویم... نرسیده به چالوس بایستی وارد یک جاده فرعی می‌شدیم و تا یک ساعت در دل کوهستان‌های زیبای شمال می‌راندیم تا به روستای بیجده نو برسیم. در کل آن روز به جز روستاییان، بیست سی نفر بیشتر نبودیم. یکی از اهالی روستا بر جنازه نماز خواند و سپس بیژن الهی را در سراشیبی یک گورستان کوچک در دل کوهستان‌های البرز به خاک سپردیم و برگشتیم.<ref name= "hadimohit"/>}}
[[پرونده:Salmi elahi.png|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''سلمی الهی؛ فرزند بیژن و غزاله علیزاده''']]
[[پرونده:Salmi elahi.png|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''سلمی الهی؛ فرزند بیژن و غزاله علیزاده''']]
==زندگی و تراث==
==زندگی و تراث==
خط ۱۲۹: خط ۱۲۹:
*'''۱۳۵۱''': همکاری با انتشارات ۵۱.
*'''۱۳۵۱''': همکاری با انتشارات ۵۱.
*'''۱۳۵۳''': چاپ دفتر شعر «ساحت جوانی»، عدم پخش آن.
*'''۱۳۵۳''': چاپ دفتر شعر «ساحت جوانی»، عدم پخش آن.
*'''۱۳۵۹''': انتشار «ساحت جوانی»
*'''۱۳۵۹''': انتشار «ساحت جوانی».
*'''۱۳۶۷''': ازدواج با ژاله کاظمی.
*'''۱۳۶۷''': ازدواج با ژاله کاظمی.
*'''۱۳۷۹''': جدایی از ژاله کاظمی.
*'''۱۳۷۹''': جدایی از ژاله کاظمی.
خط ۱۳۶: خط ۱۳۶:
[[پرونده:1.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''محض اطلاع و معرفی''']]
[[پرونده:1.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''محض اطلاع و معرفی''']]
===کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری===
===کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری===
بیژن الهی، که نام کامل‌اش در شناسنامه بیژن الهی شیرازی بود، در شانزدهم تیرماه سال ۱۳۲۴ شمسی به دنیا آمد.<ref name= "Arman">{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی۱=اصفهانی |نام۱=سامان|عنوان= بیژن الهی؛ شاعر راز و نیاز و سکوت}}</ref>او کودکی و نوجوانی خود را در محله‌ٔ استخر، چهار راه حسن‌آباد سپری کرد و همان‌جا بود که با جواد حمیدی آشنا شد و در کلاس‌های آموزشی حمیدی، نقاشی را به صورت مقوله‌ای حرفه‌ای دنبال و نسبت به زندگی و هنر نقاشان خارجی شناخت پیدا کرد.<ref name= "dar sher erfan"/> بیژن الهی در چهارده‌سالگی صحنهٔ گِل‌گرفتن و پاره‌کردن آثار نقاشانی را که مدرنیست و پیرو پیکاسو محسوب می‌شدند، در خیابان لاله‌زار، در نمایشگاه مهرگان دید. خانوادهٔ او، بیژن را در مدرسهٔ البرز نام‌نویسی کردند و آرزو داشتند روزی بیژن دکتر یا مهندس شود. اما او علاقه‌ای به این موضوع نداشت و مانند مادر نقاشش، پیگیر امر نقاشی شد، اما با مخالفت‌های شدید خانواده روبرو شد؛ به گونه‌ای که برای مقابله با آن‌ها، در سال پنجم مدرسه، برگه‌‌هایی امتحانی‌اش را سفید و خالی تحویل داد. او با سفید تحویل‌دادن برگه‌های امتحان و ردشدن در امتحانات، از همان نوجوانی انشعاب خود را از تفکر کلیشه‌ای و استبدادی خانواده‌اش ابراز کرد. <ref name= "tandis">{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی۱=اسدی کیارس|نام۱=داریوش|عنوان= نقاشی: تندیس بیژن الهی|}}</ref> پس از آن او سال‌های پایانی تحصیلش را در دبیرستان شاهپور تجریش گذراند.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = صبا|نام = محسن|عنوان = دو گفتار|ص=۳۹}}</ref>{{سخ}}
بیژن الهی، که نام کامل‌اش در شناسنامه بیژن الهی شیرازی بود، در شانزدهم تیرماه سال ۱۳۲۴ شمسی به دنیا آمد.<ref name= "Arman">{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی۱=اصفهانی |نام۱=سامان|عنوان= بیژن الهی؛ شاعر راز و نیاز و سکوت}}</ref>او کودکی و نوجوانی خود را در محله‌ٔ استخر، چهارراه حسن‌آباد سپری کرد و همان‌جا بود که با جواد حمیدی آشنا شد و در کلاس‌های آموزشی حمیدی، نقاشی را به صورت مقوله‌ای حرفه‌ای دنبال و نسبت به زندگی و هنر نقاشان خارجی شناخت پیدا کرد.<ref name= "dar sher erfan"/> بیژن الهی در چهارده‌سالگی صحنهٔ گِل‌گرفتن و پاره‌کردن آثار نقاشانی را که مدرنیست و پیرو پیکاسو محسوب می‌شدند، در خیابان لاله‌زار، در نمایشگاه مهرگان دید. خانوادهٔ او، بیژن را در مدرسهٔ البرز نام‌نویسی کردند و آرزو داشتند روزی بیژن دکتر یا مهندس شود. اما او علاقه‌ای به این موضوع نداشت و مانند مادر نقاشش، پیگیر امر نقاشی شد، اما با مخالفت‌های شدید خانواده روبرو شد؛ به گونه‌ای که برای مقابله با آن‌ها، در سال پنجم مدرسه، برگه‌‌هایی امتحانی‌اش را سفید و خالی تحویل داد. او با سفید تحویل‌دادن برگه‌های امتحان و ردشدن در امتحانات، از همان نوجوانی انشعاب خود را از تفکر کلیشه‌ای و استبدادی خانواده‌اش ابراز کرد. <ref name= "tandis">{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی۱=اسدی کیارس|نام۱=داریوش|عنوان= نقاشی: تندیس بیژن الهی|}}</ref> پس از آن او سال‌های پایانی تحصیلش را در دبیرستان شاهپور تجریش گذراند.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = صبا|نام = محسن|عنوان = دو گفتار|ص=۳۹}}</ref>{{سخ}}
بیژن الهی در ایام نوجوانی خود بسیار میل داشت تا در مدرسهٔ ملی هنرهای زیبای پاریس(بوزآر) درس نقاشی ببیند. جواد حمیدی، استاد او، علاقهٔ بیژن را جهت کسب و لذت درس نقاشی در فرانسه، در حرف‌های او می‌بیند. او به بیژن توصیه می‌کند چند اثر خود را در دوسالانهٔ(بی‌ینال) چهارم پاریس بفرستد، چراکه برای حضور او در پاریس و انتخاب رشته در بوزار بی‌تأثیر نخواهد بود. فرستادن چهار تابلو، چنان چیره‌دستانه و هنرمندانه است که سه کار او در «بی‌ینال» انتخاب و آثار او در کتابخانه‌ٔ آن‌جا چاپ می‌شود. این جوازی است تا او به هر مدرسه‌ای در اروپا می‌خواست برود. اما بیژن الهی در همان دوران به‌طور کامل دست از نقاشی ‌می‌کشد و همه‌ٔ نقاشی‌ها و طرح‌های خود را ازبین می‌برد.<ref name= "tandis"/> {{سخ}}
بیژن الهی در ایام نوجوانی خود بسیار میل داشت تا در مدرسهٔ ملی هنرهای زیبای پاریس(بوزآر) درس نقاشی ببیند. جواد حمیدی، استاد او، علاقهٔ بیژن را جهت کسب و لذت درس نقاشی در فرانسه، در حرف‌های او می‌بیند. او به بیژن توصیه می‌کند چند اثر خود را در دوسالانهٔ(بی‌ینال) چهارم پاریس بفرستد، چراکه برای حضور او در پاریس و انتخاب رشته در بوزآر بی‌تأثیر نخواهد بود. فرستادن چهار تابلو، چنان چیره‌دستانه و هنرمندانه است که سه کار او در «بی‌ینال» انتخاب و آثار او در کتابخانه‌ٔ آن‌جا چاپ می‌شود. این جوازی است تا او به هر مدرسه‌ای در اروپا می‌خواست برود. اما بیژن الهی در همان دوران به‌طور کامل دست از نقاشی ‌می‌کشد و همه‌ٔ نقاشی‌ها و طرح‌های خود را ازبین می‌برد.<ref name= "tandis"/> {{سخ}}
او تا سن بیست سالگی، اشعار بسیاری می‌سراید و مورد توجه افراد مانند [[بهمن فرسی]] و [[فریدون رهنما]] قرار می‌گیرد. به‌ گونه‌ای که فریدون رهنما به او پیشنهاد بازی در یکی از فیلم‌‌هایش را می‌دهد، هرچند الهی قبول نمی‌کند. چندی بعد فریدون رهنما شعر «برف» او را همراه با شعری از شاعری دیگر، [[مروا نبیلی]]، با معرفی‌نامه‌ای تحت عنوان «دو نوزاد باورنکردنی»، در کتاب دوم [[جُنگ طرفه]] می‌آورد و از تولد شاعر سخن می‌گوید.<ref name= "tandis"/> پس از آن همکاری با [[اسماعیل نوری‌علاء]] و [[جزوهٔ شعر]]ش را شروع می‌کند و در آن‌جا اشعار مهمی را به چاپ می‌رساند.<ref> {{یادکرد وب|نشانی= https://www.puyeshgaraan.com/ES.Articles/ES.Articles.Bijan-Elahi.htm|عنوان=يک سال با بيژن الهی و جزوهء شعر|}}</ref> در همان سال‌ها، او که در عالم ترجمه مشغول به آزمون و خطا بود، بعضی از برگردان‌هایش را در مجلهٔ [[اندیشه و هنر]]، زیر نظر [[شمیم بهار]] به چاپ رساند. همچنین او دیگر دوستانش که نگاهی نو و پیشرو به شعر داشتند، دست به انتشار «شعر دیگر» زدند. «شعر دیگر» جنگی بود که در آن شاعران کم‌کار اما حرفه‌ای گرد هم آمده بودند و نتیجهٔ آن ایجاد جنبشی شعری به نام «شعر دیگر» بود. <ref name= "tandis"/>{{سخ}}
او تا سن بیست‌سالگی، اشعار بسیاری می‌سراید و مورد توجه افراد مانند [[بهمن فرسی]] و [[فریدون رهنما]] قرار می‌گیرد؛ به‌ گونه‌ای که فریدون رهنما به او پیشنهاد بازی در یکی از فیلم‌‌هایش را می‌دهد، هرچند الهی قبول نمی‌کند. چندی بعد فریدون رهنما شعر «برف» او را همراه با شعری از شاعری دیگر، [[مروا نبیلی]]، با معرفی‌نامه‌ای تحت عنوان «دو نوزاد باورنکردنی»، در کتاب دوم [[جُنگ ادبی طرفه]] می‌آورد و از تولد شاعر سخن می‌گوید.<ref name= "tandis"/> پس از آن همکاری با [[اسماعیل نوری‌علاء]] و [[جزوهٔ شعر]]ش را شروع می‌کند و در آن‌جا اشعار مهمی را به چاپ می‌رساند.<ref> {{یادکرد وب|نشانی= https://www.puyeshgaraan.com/ES.Articles/ES.Articles.Bijan-Elahi.htm|عنوان=يک سال با بيژن الهی و جزوهء شعر|}}</ref> در همان سال‌ها، او که در عالم ترجمه مشغول به آزمون و خطا بود، بعضی از برگردان‌هایش را در مجلهٔ [[اندیشه و هنر]]، زیر نظر [[شمیم بهار]] به چاپ رساند. همچنین او دیگر دوستانش که نگاهی نو و پیشرو به شعر داشتند، دست به انتشار «شعر دیگر» زدند. «شعر دیگر» جُنگی بود که در آن شاعران کم‌کار اما حرفه‌ای گرد هم آمده بودند و نتیجهٔ آن ایجاد جنبشی شعری به نام «شعر دیگر» بود. <ref name= "tandis"/>{{سخ}}
او زبان فرانسوی را تا قبل از سال ۱۳۴۷ با معلم‌هایی که مادرش می‌گرفت، به طور خصوصی و در منزلش فرا گرفت.<ref name= "az chashm"/> همچنین او خود، زبان‌هایی مثل عربی، یونانی و انگلیسی را فراگرفت. از آن پس او بیش‌تر انرژی و وقت خود را صرف ترجمه‌ٔ آثار افرادی چون آرتور رمبو، فدریکو گارسیا لورکا، کنستانتین کاوافی، ولادیمیر نابوکوف، هانری میشو، تی.اس.الیوت، فردریش هولدرلین و … کرد، که با توجه به تسلط او به چند زبان زنده‌ٔ دنیا، ترجمه‌ی قابل توجه‌ای از خود به جای گذاشت. <ref name= "dar sher erfan"/> بیژن الهی در سال ۱۳۵۰ مجموعهٔ شعری در دویست نسخه‌ٔ خشتی به نام «علف ایام» به چاپ می‌رساند که بلافاصله همه‌‌ٔ نسخه‌های آن را می‌سوزاند و اجازه‌ٔ پخش کتاب را نمی‌دهد.<ref name= "dar sher erfan">{{یادکرد وب|نشانی= http://rasaaneh.com/2014/11/%d8%a7%d9%88-%d8%af%d8%b1-%d8%b4%d8%b9%d8%b1-%d8%b9%d8%b1%d9%81%d8%a7%d9%86-%d9%85%db%8c-%da%a9%d9%86%d8%af/|عنوان=او در شعر عرفان می‌کند
او زبان فرانسوی را تا قبل از سال ۱۳۴۷ با معلم‌هایی که مادرش می‌گرفت، به طور خصوصی و در منزلش فرا گرفت.<ref name= "az chashm"/> همچنین او خود، زبان‌هایی مثل عربی، یونانی و انگلیسی را فراگرفت. از آن پس او بیش‌تر انرژی و وقت خود را صرف ترجمه‌ٔ آثار افرادی چون آرتور رمبو، فدریکوگارسیا لورکا، کنستانتین کاوافی، ولادیمیر نابوکوف، هانری میشو، تی.اس.الیوت، فردریش هولدرلین و … کرد، که با توجه به تسلط او به چند زبان زنده‌ٔ دنیا، ترجمه‌ی قابل توجه‌ای از خود به جای گذاشت. <ref name= "dar sher erfan"/> بیژن الهی در سال ۱۳۵۰ مجموعهٔ شعری در دویست نسخه‌ٔ خشتی به نام «علف ایام» به چاپ می‌رساند که بلافاصله همه‌‌ٔ نسخه‌های آن را می‌سوزاند و اجازه‌ٔ پخش کتاب را نمی‌دهد.<ref name= "dar sher erfan">{{یادکرد وب|نشانی= http://rasaaneh.com/2014/11/%d8%a7%d9%88-%d8%af%d8%b1-%d8%b4%d8%b9%d8%b1-%d8%b9%d8%b1%d9%81%d8%a7%d9%86-%d9%85%db%8c-%da%a9%d9%86%d8%af/|عنوان=او در شعر عرفان می‌کند
}}</ref> بیژن الهی از آن سال‌ها خود را از جامعهٔ ادبی دور می‌کند و تا پایان عمرش، با معدود افرادی همچون محسن صبا، [[رضا زاهد]]، [[بهرام اردبیلی]]، مسعود کیمیایی،[[مهین خدیوی]] و [[محسن طاهر نوکنده]] معاشرت داشت.<ref name= "mazdak"/> {{سخ}}
}}</ref> بیژن الهی از آن سال‌ها خود را از جامعهٔ ادبی دور می‌کند و تا پایان عمرش، فقط با معدود افرادی همچون محسن صبا، [[رضا زاهد]]، [[بهرام اردبیلی]]، مسعود کیمیایی،[[مهین خدیوی]] و [[محسن طاهر نوکنده]] معاشرت داشت.<ref name= "mazdak"/> {{سخ}}
بیزن الهی دو بار ازدواج کرد.او در سال ۱۳۴۸ با [[غزاله علیزاده]] ازدواج کرد که دو سال بیشتر نپایید. حاصل این ازدواج دختری به نام «سلمی» است. [[محمود شجاعی]] دوست ایشان، ازواجشان را چنین شرح می‌دهد:
بیزن الهی دو بار ازدواج کرد.او در سال ۱۳۴۸ با [[غزاله علیزاده]] ازدواج کرد که دو سال بیشتر نپایید. حاصل این ازدواج دختری به نام «سلمی» است. [[محمود شجاعی]] دوست ایشان، ازواجشان را چنین شرح می‌دهد:
{{نقل‌قول|آقای علیزاده از درویش‌های خوشنام و با کردار جناب حاجی مطهر، سرسلسلهٔ خاکسار ابوترابی بود. در آن دوره وقتی غزاله آشنایی با بیژن را برای پدرش تعریف کرد، ایشان برای این ازدواج شرطی گذاشت... که پیرش بیژن را ببیند و نظر بدهد. بیژن و غزاله و آقای علیزاده پیش جناب حاجی مطهر به خانقاه دروازه دولت تهران رفتند و ایشان به هر علتی موافقت کردند و بدین ترتیب بیژن و غزاله ازدواج می‌کنند.<ref name="andishepooyasaba"/>}}
{{نقل‌قول|آقای علیزاده از درویش‌های خوشنام و با کردار جناب حاجی مطهر، سرسلسلهٔ خاکسار ابوترابی بود. در آن دوره وقتی غزاله آشنایی با بیژن را برای پدرش تعریف کرد، ایشان برای این ازدواج شرطی گذاشت... که پیرش بیژن را ببیند و نظر بدهد. بیژن و غزاله و آقای علیزاده پیش جناب حاجی مطهر به خانقاه دروازه دولت تهران رفتند و ایشان به هر علتی موافقت کردند و بدین ترتیب بیژن و غزاله ازدواج می‌کنند.<ref name="andishepooyasaba"/>}}

نسخهٔ ‏۲۶ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۵۴

بیژن الهی

شرم در نور است و این، پایان هر سخنی‌ست
نام اصلی بیژن الهی شیرازی
زمینهٔ کاری سرایش، نقاشی، ترجمه
زادروز ۱۶ تیر ۱۳۲۴
تهران
پدر و مادر علی‌محمد الهی و قدسی‌خانم
مرگ ۹ آذر ۱۳۸۹
تهران، خیابان شیراز
محل زندگی تهران، لندن، پاریس
زعفرانیه، تهران
علت مرگ ایست قلبی
جایگاه خاکسپاری بیجده نو، مرزن‌آباد
نام(های)
دیگر
فرهاد سامان، فرود خسروانی، طاهر علفی، تینا شهرستانی، فرهاد آرام
پیشه شاعر، نقاش، مترجم
همسر(ها) غزاله علیزاده، ژاله کاظمی
فرزندان سلمی
استاد جواد حمیدی
دلیل سرشناسی شعر برف، سردمداری جنبش «شعر دیگر»
اثرپذیرفته از نیما یوشیج،فریدون رهنما، آرتور رمبو، کنستانتین کاوافی و...
امضا

بیژن الهی شاعر، نفاش و مترجم ایرانی بود.

با بهمن محصص در راه سفر به شیراز
* * *

بیژن الهی، از پیشروترین شاعران شعر معاصر فارسی است. او از نحلهٔ شعر دیگر است. خود شعر دیگر از جنبش «موج نو» برخاسته بود. او در ابتدای دهه‌ٔ چهل خورشیدی پایش به محافل شعری کشیده شد و در سال ۱۳۴۳، اولین شعرش را در کتاب دوم جنگ ادبی طرفه منتشر کرد و به همه‌ٔ اهالی حرفه‌ای شعر معرفی شد. او با حضور در محافل ادبی و نیز انتشار اشعارش در مجله‌ٔ جزوهٔ شعر تأثیری شگرف بر هم‌نسلان خود گذاشت و به همراه احمد‌رضا احمدی چشم‌اندازی متفاوت و نگاهی نو در شعر معاصر به وجود آورد و به تبیین فضاهای شعری خود دست یافت و با حضور در مجله‌ٔ اندیشه و هنر حیات فکری خود را گسترش داد.[۱] هنگام جمع‌آوری امضا برای بیانیه شعر حجم، بیژن الهی در سفر بود و آن بیانیه را امضا نکرد، اما به نقل از مجله «بررسی کتاب» (ویژه شعر حجم) می‌گوید: «این حرکت، یک حرکت ایرانی است. همان‌طور که عرفانیت، ایرانی است، حرکت ما عرفانی در شعر است. ما در شعر عرفان می‌کنیم...»[۲] بیژن الهی دربارهٔ شعر گفته‌ است: «شعر تعقیب حقیقت است از بی‌راهه و که این مذهب رابطه‌هاست. اما با شناخت راه و رابطه است که بی‌راهه را می‌شناسی.»[۱]

دههٔ چهل

داستانک

خرابه‌های ری نزدیک تهران است

محسن صبا، دوست صمیمی بیژن، که با او هم‌مدرسه‌ای نیز بوده است، چنین نقل می‌کند:

'

ترجمهٔ لورکا، بیانیهٔ شعر حجم و رؤیایی

به نقل از محسن صبا:

با همسرش غزاله علیزاده

چشم ژاله‌بار

مسعود کیمیاییِ فیلم‌ساز که از نوجوانی با بیژن الهی دوست صمیمی بود، در مصاحبه‌ای داستان ازدواج الهی با ژاله کاظمی را چنین توصیف کرده است:

از راست: بیژن الهی، احمدرضا احمدی و اسماعیل نوری‌‌علاء در کوهستان

عکس گرفتن او را معذب می‌کرد

به نقل از هادی محیط:

از راست: بیژن الهی، غفار حسینی و اسماعیل نوری‌‌علاء در کوهستان

سخن از موسیقی رفت

امید شمس، شاعر جوان، در آخرین دیداری که با الهی داشته است، چنین به یاد می‌آورد:

بیژن الهی در کنار الف. اسفندیاری

«روی دست خود ماندن»

به گفتهٔ محسن صبا، بیژن الهی در اواخر عمر رفتاری خلاف عادت از خود نشان داد و همراه با افرادی که شناخت زیادی از آن‌ها نداشت، به مسافرت رفت:

غروب‌ها

مسعود کیمیایی در رابطه با سال‌‌های آخر زندگی بیژن الهی چنین گفته‌ است:

روایت مرگ او به این شکل است

به نقل از هادی محیط:

سلمی الهی؛ فرزند بیژن و غزاله علیزاده

زندگی و تراث

سال‌شمار زندگی بیژن الهی

  • ۱۳۲۴: تولد در محلهٔ حسن‌آباد تهران. ۱۶ تیرماه ۱۳۲۴.
  • ۱۳۴۰: تحصیل در دبیرستان شاهپور تجریش.
  • ۱۳۴۱: سرودن نخستین شعر منتشرشده‌اش، «برف».
  • ۱۳۴۳: انتشار شعر «برف»، آبان‌ماه، در نشریه «جُنگ طرفه۲».
  • ۱۳۴۴: انتشار شعر «اینک»، مهرماه، در مجلهٔ «اندیشه و هنر»، دورهٔ پنجم، شمارهٔ هفتم. اولین آشنایی با اشعار کاوافی.
  • ۱۳۴۵: انتشار شعر «آزادی و تو»، اردیبهشت‌ماه، در «جزوهٔ شعر»، شمارهٔ اول.

انتشار شعر «مدیحه»(تقدیم به مسعود کیمیایی)، فروردین‌ماه، در «جزوهٔ شعر»، شمارهٔ دوم.
انتشار شعر «هاروت»، خرداد و تیرماه، در «جزوهٔ شعر»، شمارهٔ سوم و چهارم.
انتشار شعر «طاعون»، «تراخم»، «سل» و «گلیلی در پردهٔ خون»، آذرماه، در «جزوهٔ شعر»، شمارهٔ نهم.

  • ۱۳۴۶: انتشار شعر «شقاقلوس» و «روزی بزرگ می‌گذرد» در «دفترهای روزن».
  • ۱۳۴۶: انتشار دفتر «چهارگوش خودی» در کتاب «شعر دیگر، کتاب اول»، چاپ‌شده در نشر «سازمان انتشارات اشرفی».
  • ۱۳۴۷: همکاری برای چاپ جنگ «شعر دیگر».
  • ۱۳۴۸: سفر به انگلستان. ازدواج با غزاله علیزاده.
  • ۱۳۵۰: انتشار دویست نسخه از «علف ایام» در قطع خشتی. سوزاندن همهٔ نسخه‌های «علف‌ ایام». جدایی از غزاله علیزاده.
  • ۱۳۵۱: همکاری با انتشارات ۵۱.
  • ۱۳۵۳: چاپ دفتر شعر «ساحت جوانی»، عدم پخش آن.
  • ۱۳۵۹: انتشار «ساحت جوانی».
  • ۱۳۶۷: ازدواج با ژاله کاظمی.
  • ۱۳۷۹: جدایی از ژاله کاظمی.
  • ۱۳۸۸: سفر به اصفهان و شیراز.
  • ۱۳۸۹: مرگ در ۹ آذر.
محض اطلاع و معرفی

کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری

بیژن الهی، که نام کامل‌اش در شناسنامه بیژن الهی شیرازی بود، در شانزدهم تیرماه سال ۱۳۲۴ شمسی به دنیا آمد.[۲]او کودکی و نوجوانی خود را در محله‌ٔ استخر، چهارراه حسن‌آباد سپری کرد و همان‌جا بود که با جواد حمیدی آشنا شد و در کلاس‌های آموزشی حمیدی، نقاشی را به صورت مقوله‌ای حرفه‌ای دنبال و نسبت به زندگی و هنر نقاشان خارجی شناخت پیدا کرد.[۱] بیژن الهی در چهارده‌سالگی صحنهٔ گِل‌گرفتن و پاره‌کردن آثار نقاشانی را که مدرنیست و پیرو پیکاسو محسوب می‌شدند، در خیابان لاله‌زار، در نمایشگاه مهرگان دید. خانوادهٔ او، بیژن را در مدرسهٔ البرز نام‌نویسی کردند و آرزو داشتند روزی بیژن دکتر یا مهندس شود. اما او علاقه‌ای به این موضوع نداشت و مانند مادر نقاشش، پیگیر امر نقاشی شد، اما با مخالفت‌های شدید خانواده روبرو شد؛ به گونه‌ای که برای مقابله با آن‌ها، در سال پنجم مدرسه، برگه‌‌هایی امتحانی‌اش را سفید و خالی تحویل داد. او با سفید تحویل‌دادن برگه‌های امتحان و ردشدن در امتحانات، از همان نوجوانی انشعاب خود را از تفکر کلیشه‌ای و استبدادی خانواده‌اش ابراز کرد. [۸] پس از آن او سال‌های پایانی تحصیلش را در دبیرستان شاهپور تجریش گذراند.[۹]
بیژن الهی در ایام نوجوانی خود بسیار میل داشت تا در مدرسهٔ ملی هنرهای زیبای پاریس(بوزآر) درس نقاشی ببیند. جواد حمیدی، استاد او، علاقهٔ بیژن را جهت کسب و لذت درس نقاشی در فرانسه، در حرف‌های او می‌بیند. او به بیژن توصیه می‌کند چند اثر خود را در دوسالانهٔ(بی‌ینال) چهارم پاریس بفرستد، چراکه برای حضور او در پاریس و انتخاب رشته در بوزآر بی‌تأثیر نخواهد بود. فرستادن چهار تابلو، چنان چیره‌دستانه و هنرمندانه است که سه کار او در «بی‌ینال» انتخاب و آثار او در کتابخانه‌ٔ آن‌جا چاپ می‌شود. این جوازی است تا او به هر مدرسه‌ای در اروپا می‌خواست برود. اما بیژن الهی در همان دوران به‌طور کامل دست از نقاشی ‌می‌کشد و همه‌ٔ نقاشی‌ها و طرح‌های خود را ازبین می‌برد.[۸]
او تا سن بیست‌سالگی، اشعار بسیاری می‌سراید و مورد توجه افراد مانند بهمن فرسی و فریدون رهنما قرار می‌گیرد؛ به‌ گونه‌ای که فریدون رهنما به او پیشنهاد بازی در یکی از فیلم‌‌هایش را می‌دهد، هرچند الهی قبول نمی‌کند. چندی بعد فریدون رهنما شعر «برف» او را همراه با شعری از شاعری دیگر، مروا نبیلی، با معرفی‌نامه‌ای تحت عنوان «دو نوزاد باورنکردنی»، در کتاب دوم جُنگ ادبی طرفه می‌آورد و از تولد شاعر سخن می‌گوید.[۸] پس از آن همکاری با اسماعیل نوری‌علاء و جزوهٔ شعرش را شروع می‌کند و در آن‌جا اشعار مهمی را به چاپ می‌رساند.[۱۰] در همان سال‌ها، او که در عالم ترجمه مشغول به آزمون و خطا بود، بعضی از برگردان‌هایش را در مجلهٔ اندیشه و هنر، زیر نظر شمیم بهار به چاپ رساند. همچنین او دیگر دوستانش که نگاهی نو و پیشرو به شعر داشتند، دست به انتشار «شعر دیگر» زدند. «شعر دیگر» جُنگی بود که در آن شاعران کم‌کار اما حرفه‌ای گرد هم آمده بودند و نتیجهٔ آن ایجاد جنبشی شعری به نام «شعر دیگر» بود. [۸]
او زبان فرانسوی را تا قبل از سال ۱۳۴۷ با معلم‌هایی که مادرش می‌گرفت، به طور خصوصی و در منزلش فرا گرفت.[۱۱] همچنین او خود، زبان‌هایی مثل عربی، یونانی و انگلیسی را فراگرفت. از آن پس او بیش‌تر انرژی و وقت خود را صرف ترجمه‌ٔ آثار افرادی چون آرتور رمبو، فدریکوگارسیا لورکا، کنستانتین کاوافی، ولادیمیر نابوکوف، هانری میشو، تی.اس.الیوت، فردریش هولدرلین و … کرد، که با توجه به تسلط او به چند زبان زنده‌ٔ دنیا، ترجمه‌ی قابل توجه‌ای از خود به جای گذاشت. [۱] بیژن الهی در سال ۱۳۵۰ مجموعهٔ شعری در دویست نسخه‌ٔ خشتی به نام «علف ایام» به چاپ می‌رساند که بلافاصله همه‌‌ٔ نسخه‌های آن را می‌سوزاند و اجازه‌ٔ پخش کتاب را نمی‌دهد.[۱] بیژن الهی از آن سال‌ها خود را از جامعهٔ ادبی دور می‌کند و تا پایان عمرش، فقط با معدود افرادی همچون محسن صبا، رضا زاهد، بهرام اردبیلی، مسعود کیمیایی،مهین خدیوی و محسن طاهر نوکنده معاشرت داشت.[۱۲]
بیزن الهی دو بار ازدواج کرد.او در سال ۱۳۴۸ با غزاله علیزاده ازدواج کرد که دو سال بیشتر نپایید. حاصل این ازدواج دختری به نام «سلمی» است. محمود شجاعی دوست ایشان، ازواجشان را چنین شرح می‌دهد:

آقای علیزاده از درویش‌های خوشنام و با کردار جناب حاجی مطهر، سرسلسلهٔ خاکسار ابوترابی بود. در آن دوره وقتی غزاله آشنایی با بیژن را برای پدرش تعریف کرد، ایشان برای این ازدواج شرطی گذاشت... که پیرش بیژن را ببیند و نظر بدهد. بیژن و غزاله و آقای علیزاده پیش جناب حاجی مطهر به خانقاه دروازه دولت تهران رفتند و ایشان به هر علتی موافقت کردند و بدین ترتیب بیژن و غزاله ازدواج می‌کنند.[۴]

هر چند به باور محسن صبا، از دوستان نزدیک الهی، عقد بیژن الهی و غزاله علیزاده پیش از آن و در سفرشان به پاریس یا لندن منعقد شده بود.[۴]ازدواج دوم او با ژاله کاظمی، نقاش، گوینده و مجری تلویزیون و همسر سابق سیامک یاسمی و ایرج گرگین بود که بعد از چندی به جدایی انجامید.[۱]
سرانجام بیژن الهی در سه شنبه ۹ آذر ۱۳۸۹، بین ساعات پنج تا شش بعد از ظهر در سن ۶۵ سالگی بر اثر حملهٔ قلبی و در راه بیمارستان در خیابان شیراز درگذشت.[۱۳][۱۴] او در روستای بیجده‌نو از توابع شهرستان مرزن‌آباد استان مازندران به خاک سپرده شد. بنا بر وصیتش بر سنگ گور او هیچ نامی حک نشد.[۱۵] الهی، حق چاپ و انتشار آثار خود را بر عهده‌ٔ دوست قدیمی خود، شمیم بهار گذاشت و گروهی از دوستان نزدیک او به جمع‌آوری و نشر آثار تألیف و ترجمه‌ٔ او همت گماشته‌اند.[۱]

آخرین سفر: در شیراز

شخصیت و اندیشه

بیژن الهی دارای شخصیت سرسخت و عزلت‌گزینی بود. این عزلت‌گزینی به‌گونه‌ای بود که در دهه‌های پایانی عمرش، گمان می‌رقت که دیگر او زنده نیست. شخصیت گوشه‌گیر او به‌گونه‌ای بود که هرگز اجازهٔ چاپ مجدد آثارش یا چاپ آثار منتشرنشده‌اش را نمی‌داد. به نقل از هادی محیط، بیژن الهی در گفت‌وگویی با وی، علت چاپ نشدن آثارش را «همین دوستان روشن‌فکر» معرفی کرده‌ است. «این‌ها نگذاشتند من کار کنم.» [۶]
همچنین از نظر هادی محیط، بیزن الهی دارای شخصیتی بی‌حوصله و خسته از روزگار و اندکی افسرده بوده است:

...وگرنه هنوز می‌گفت و می‌خندید و نشاط زندگی داشت. آدمی نبود که البته بشود وارد جهان شخصی‌اش شد. به شدت گزیده‌کار و سخت‌گیر بود در انتخاب آدم‌های اطرافش و فاصله‌ها را می‌ناخت و فاصله‌ها را ارج می‌نهاد.[۶]

بابک احمدی که از دوستان الهی بود، به ویژگی‌های دیگر شخصیت و اندیشهٔ او اشاره می‌کند:

بیژن تنهایی را دوست داشت و با وجود این مهمان‌نواز بود و خانه‌ٔ زیبایش میعادگاه به قول خودش «بروبچه‌ها». ایمانش چندان ژرف بود که به ندرت از آن حرف می‌زد و البته کاری به کار کسی نداشت. اصرار نداشت همه مقل او فکر کنند یا حتی بکوشد تا او را بفهمند. بخشنده بود و کینهٔ کسی را به دل نداشت.[۱۱]

همچنین به گفتهٔ جعفر مدرس صادقیِ داستان‌نویس:

اینکه با شمار اندکی از دوستان نشست و برخاستی می‌کرد و سخنی می‌گفت، همه از سر لطف بود وگرنه او، نه هم‌سخنی داشت و نه همدمی. سخت تنها بود و پوست‌کلفتی هم نداشت که با بی‌رحمی زمانه دست‌وپنجه نرم کند. گاهی شکایتی می‌کرد اما فقط درددلی بود.[۲]

به باور هوشنگ چالنگی :

در وصف اخلاقش همین بس که بگویم برایش فرقی نداشت که یکی همچون من از خانواده‌ای کارگرزاده باشد، یا این‌که از خانواده‌ای ثروتمند با فلان جایگاه اجتماعی، تنها چیزی که برایش مهم بود شعر و دانش افرادی بود که با آنان سر و کار داشت. برای شعر چنان جایگاهی قائل بود که هیچ‌گاه حاضر نمی شد با افرادی که شعر برایشان ابزاری بود به خاطر دست‌یابی به اهداف دیگر معاشرت کند.[۱۶]

بر مزار خواجه حافظ شیرازی

زمینهٔ فعالیت

شعر

اولین شعر بیژن الهی با نام «برف» به معرفی فریدون رهنما در مجلهٔ «طرفه»، در سال ۱۳۴۳ چاپ می‌شود. این شعر از نظر منتقدان شعری ساده و آسان فهم تلقی شد، اما چهار شعری که از او در مجلهٔ «اندیشه و هنر»، شمارهٔ هفت، چاپ شد، گمان سادگی اولیه را در مورد اشعارش ازبین‌برد و خواننده را با شاعری دشوارگو و دشوارفهم مواجه ساخت. با توجه به کتاب «دیدن» و باقی اشعار کتاب‌نشدهٔ الهی که در مطبوعات به چاپ رسیده است، می‌توان گفت شعر بیژن الهی سه دورهٔ شعری دارد: در دورهٔ‌ نخست که مربوط به «جزوهٔ شعر» است، الهی تمایل به شعرهای پیچیده، طولانی و گاه نامفهوم دارد. در دورهٔ دوم شعری‌اش، بینامتنیت در اشعارش، پخته‌تر و درونی‌تر می‌شود و هم‌چنین شعرها کوتاه‌تر و ارگانیک‌تر هستند. از جملهٔ این اشعار، اشعاری هستند که در مجلات «اندیشه و هنر» و «شعر دیگر» به چاپ رسیدند. دورهٔ سوم شعری الهی، دوره‌ای است که در ان دفاتر «دورهٔ سیاه در سرایش پارسی»، «علف ایام» و «نحو محو» در مجلهٔ «تماشا» منتشر می‌شوند. در این دوره اشعار الهی به نوعی از سادگی، بداهت و پاکی‌ای که مختص زبان خودش است می‌رسند. حضور نیما یوشیج در اشعار این دوره مشهود است. به باور غلام‌رضا صراف، اشعار این دورهٔ الهی را می‌توان بازگشتی به سبک و زبان اولین شعر چاپ‌شدهٔ الهی، «برف» دانست. در این دوره، چند‌صدایی(پلی‌فونیسم) در شعرهای او بیش از هر زمان دیده می‌شود. الهی در شعر به‌سوی فضاهایی رفت که از نظر بسیاری «شاعرانه» نبودند. در شاعران شعر دیگر و به خصوص در الهی، نشانه‌ای از رمانتیسم حاضر در شعر آن زمان نبود. [۱۷]
تاثیرها و تأثرات متقابل شعر الهی با سایر شعر دیگری‌ها چشم‌گیر و درخور بررسی است. به عنوان مثال، می‌توان از شعر «آواز نبی» نام برد. زبان و لحن و نحوهٔ برخورد با کلمات الهی در این شعر، از شعر «ذوذنبی برخاک» اردبیلی بسیار متفاوت است و لحن حماسی این شعر را ندارد. در خود شعر الهی هم، برخلاف شعر اردبیلی، نشانه‌ای از «نبی» و سرنوشت تلخ‌اش نیست. الهی تصویری در غیاب سوژه، از سوژهٔ شعری‌ به دست می‌دهد. این در حالی است که با توجه به رفاقت صمیمانه و نزدیک بین الهی و اردبیلی، هیچ بعید نیست که الهی از طربق اردبیلی با زندگی و تاریخچهٔ «نبی» آشنا شده باشد. می‌توان نتیجه گرفت که شعر الهی فاقد لحن تماماً حماسی-تراژیک اشعار اسلام‌پور، اردبیلی و چالنگی است و این امر به علت وجود چندصدایی است که اجازه نمی‌دهد فقط یک لحن بر سراسر شعر حاکم شود.[۱۷]

ترجمه

وصیت‌نامه

بیژن الهی مسلط به زبان‌های فرانسوی و انگلیسی بود[۱۸]، با زبان عربی آشنایی بسیار خوبی داشت[۱۹] و آثار بسیاری را از این زبان‌ها، به تعبیر قاسم هاشمی‌نژاد، با «قریحهٔ وحی‌آمیزش»، به فارسی برگرداند.[۲۰] از جملهٔ این آثار می‌توان به ترجمه‌های او از عربی: حلاج[۲۱] و ابن عربی[۲۲]، از انگلیسی: ویلیام بلیک[۲۳]، تی. اس. الیوت[۲۴]، جیمز جویس[۲۵]، ویلیام شکسپیر[۲۶] و ادگار آلن پو[۲۶]، از فرانسوی: آرتور رمبو[۲۷]، هانری میشو[۲۶]، پل الوار [۲۸] و فلوبر [۲۹]، از یونانی: کنستانتین کاوافی[۳۰] و از اسپانیایی: لورکا[۳۱] اشاره کرد. همچنین او اشعار هلدرلین را از ترجمهٔ انگلیسیش به فارسی ترجمه و در دفتر شعری به نام «نیت خیر» چاپ کرد.[۳۲] از دیگر ترجمه‌های او به شکل غیرمستقیم و از روی ترجمه، می‌توان به ترجمه‌ٔ او از اشعار ماندالشتام[۲۸] اشاره کرد.

از دوست عمری‌اش، بهرام اردبیلی

برای درک تفاوت ترجمه‌های الهی با دیگران، می‌توان نگاهی به نظر او دربارهٔ ماهیت ترجمه و مترجم انداخت. الهی، دربارهٔ مترجم، ترجمه و اسلوب آن، در جایی چنین شرح می‌دهد:

سخن از دو قطبی عالم ترجمه رفت. این باره بگیر اولی نویسنده‌ست (به معنای اعم: شاعر و داستان‌نویس و عالم و عارف و که و که)، دومی بازنویسنده، اگر تعبیری از مترجم باشد. پس بگو ترجمه کلاً دو گونه می‌شود: «مقید» و «مختار.» اولی با قواعد اعمالی‌ست، دومی با قواعد اختیاری. هر دو ترجمان هم، اگر که شایسته‌اند، وفادارند؛ الا که اولی وفادار قواعدی است که نویسنده اعمال می‌کند، و دومی وفادار قواعدی است که بازنویسنده اختیار می‌کند. هم‌زمان که قواعد اختیاری بازنویسنده کلاً یا بعضاً ناظر به قواعد اعمالی نویسنده است به هر اعتباری از اعتبارها. «ترجمهٔ مختار» یعنی که دومی، خود دو مقولهٔ کاملاً جداست. یکی به نام‌گذاری ما، «همرازی»ست، که خود، گذشته از دم‌سازی، رسانای اشتراک در سرّ و لون و ساخت تواند بود (ناظر به باطن و ظاهر و رابط این دو.) قصد این ترجمه آفرینندگی‌ست («خلق») در سطوح مختلف به مقاصد مختلف. دومی، اما، قصدش آزادروی‌ست (مقولهٔ ثانی از همان «ترجمهٔ مختار»). «تصرف» به همین ترجمه گفته‌اند، یا که «دخل و تصرف». از این دو مقولهٔ کاملاً جدا در مقام رویارویی (یعنی هرگاه که در قبال هم، یا که بالنسبهٔ هم، یاد شوند)، بنده به «دخل» و «خلق» عبارت کرده‌ام.[۳۳]

به گفتهٔ آیدین آغداشلو:

می‌خواست متن‌های اصلی را بخواند. می‌خواست ببیند در اصل و بدون حایل ترجمه، جان کلام چیست. یعنی مستقیماً با شعر با هر زبانی که بود ارتباط برقرار کند. درنتیجه از این‌جا به بعد یک جریان حیرت‌انگیز و نبوغ‌آمیزی شروع شد که به فراگیری چندزبان انجامیدو از فرانسه تا انگلیسی. یعنی الیوت را به انگلیسی، منصور حلاج را به عربی، رمبو را به فرانسوی و... در اصل هر متنی چه‌طور نوشته شده است و پیش خودش زبان اصلی را آموخت. این یک تناقض حیرت‌انگیز و غریبی بود که بدون آن‌که زبان‌دان باشد، زبان‌شناس شد. خاطرم هست که یک‌بار از من کتاب «تاریخ هخامنشیان» را خواست که نوشته‌د اومستد بود و ترجمهٔ مرحوم مقدم.د از او پرسیدم: «تو چه علاقه‌یی به این کتاب داری؟» گفت: «مترجم لغاتی را در متن معادل‌گذاری کرده که بسیار ناب‌اند و از یک نبوغ خلاقه می‌آیند، این لغات برای من خیلی مهم‌اند.» یعنی خود متن کتاب خیلی برایش مهم نبود، لغاتی وضع‌شده برایش مهم بودند. بنابراین در بیژن چیزی شروع شده بود که اوایل خیلی با این ذهن هندسی- منطقی که من دارم جور در نمی آمد. یکی، دو مرتبه که ترجمه کرده بود، از شمیم بهار گرفتم نگاه کردم، متن فوق‌العاده بود. از شمیم بهار که نظرش برای من همیشه حجت بود و هنوز هم هست، پرسیدم: «این همان انگلیسی الیوت است؟» که او هم پاسخ داد: «بله، این دقیقا همان معادل انگلیسی الیوت است.» وقتی که این را گفت حجت بر من تمام شد. درباره بیژن الهی یک اتفاق خیلی غریبی افتاده بود که فکر هم نمی کنم دیگر تکرار شود، این‌که زبانی مثل موم در چنگ‌اش قرار و شکل می‌گرفت که شاید به تمامی به وجوه آکادمیک آن زبان آشنایی نداشت، ولی اتفاق غریبی بود. این مسئله را من یک بار در شخص دیگری هم دیدم، دربارهٔ عباس نعلبندیان. او هم بسیار فصیح و عالی با فارسی درخشان که در عین حال به درخشانی زبان اصلی بود ترجمه می‌کرد.[۱۸]

همچنین آغداشلو در پاسخ به این سؤال که «آیا ترجمه الهی را می‌توان در مقابل ترجمه‌های دیگر فارسی‌زبانان از شاعران مذکور گذاشت یا مقایسه کرد» می‌گوید:

قابل مقایسه نیستند، ترجمه‌های بیژن جنسشان فرق دارد. برای این‌که بیژن الهی قطعاً یک نابغه بود... کاری که می کرد، این بود که شعر هولدرلین را دوباره به زبان فارسی، شکل شعر می‌گفت. نمی‌نشست جای هر لغتی یک لغت پیدا کند و مثلاً ترتیب توالی کلمات را حفظ کند. این کار‌ها را هم می‌کرد، ولی در حقیقت دوباره شعر می‌گفت. وقتی که فوت کرد یک اتاق انباشته از جزوه، دفتر و متن تا سقف داشت. همین طوری نمی‌نشست که یک چیزی ازش بتراود، کارش را با تصحیحات مکرر همراه می‌کرد. به نظر من اتفاق غریبی که می‌افتاد و این برای آدمی مانند من که سعی می‌کند احساساتی نباشد، شاید به راحتی پذیرفته نشود، این بود که بیژن درجا و در لحظه هولدرلین می شد.[۱۸]

هارلکین، اثری که بهمن محصص به الهی تقدیم کرد.

یادمان و بزرگداشت‌ها

بزرگداشت الهی در دانشگاه تهران

مراسم بزرگداشت بيژن الهي، سه‌شنبه ۲۳ آذرماه در تالار كمال دانشكدهٔ ادبيات دانشگاه تهران برگزار شد. در اين مراسم، هوشنگ چالنگي، مظفر رؤيايي و خشايار فهيمي درباره‌ٔ آثار و ترجمه‌ها و وجوه شخصيتي بیژن الهی سخنراني کردند.[۳۴]

از نگاه دیگران

بخشی از شعر آزادی و تو. تصحیحات به دست‌خط خود شاعر است.'

قاسم هاشمی‌نژاد

قاسم هاشمی‌نژاد، از دوستان الهی، پس از مرگ او در یادداشتی چنین از دوست رفته‌اش یادکرد:

آیدین آغداشلو

یادداشت مسعود کیمیایی پس از وفات دوست قدیمی‌اش، بیژن الهی

به باور آیدین آغداشلو:

م. مؤید

اسماعیل خویی

یدالله رؤیایی

از راست: داریوش اسدی کیارس، بیژن الهی، هادی محیط

حافط موسوی

بابک احمدی

هوشنگ چالنگی

در شیراز

حمید عرفان

منصور ملکی

در منزل کاظم رضا، تابستان ۱۳۸۷.
از راست: محسن صبا، محسن طاهر نوکنده، رضا زاهد، بیژن الهی و کاظم رضا

نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش

جوانی‌ها

تفسیر خود از آثارش

درباب اسلوب ترجمهٔ «نیت خیر»

هلدرلین من، از نظری، نقطهٔ مقابل حلاج منست. ذکر این‌که از چه نظر، اشاره‌ای می‌طلبد به تصوری همه‌گیر، درنتیجه عوامانه، فاتر و مرتجع، دربارهٔ ترجمه-زاده از ناتوانی متصور: «ترجمه یا دقیق یا زیباست؛ اگر زیباست دقیق نیست و اگر دقیق زیبا نیست.» استثناها به کنار، مترجمان ادبی ما نشان داده‌اند که از زیبایی تصور ایستایی دارند؛ چون کرگدنند، با گردنی که نمی‌گردد، که همین پیش‌ روی را می‌بیند، و عاری از «نگاهی گردان»؛ گذشته از این‌که دقیق هم نیستند: اکثر ترجمه‌های فارسی، کم‌وبیش، نیم‌چندان اضافه بر اصل است از لحاظ حجم. و آن‌جا که بناست متن زیبا باشد- که یعنی سخت و بی‌دلیل، دور از اصل- زیبایی از حقیقت اصل نمی‌آید، و از هیچ حقیقتی نمی‌آید، چیزی تحمیلی‌ست، از سوی مترجم، که بسا که آدمی کم‌مایه‌ست، کم‌مایه‌تر از شخص نویسنده به حتم؛ بسا که آدمی‌ست وامانده از سرودن شعر، وامانده از نوشتن قصه، وامانده از اندیشه و جستجو، که به این «عرصه» پناه آورده. ترجمه، این‌گونه، در این محیط، چه بسا عقدهٔ سرکوفتهٔ آفرینندگی‌ست. ما، اما، همدهان با برخی، آن را بازآفرینشی می‌شمریم، به اعتباری البته، دشوارتر از آفرینش اصل- به این اعتبار که آفرینش اگر رقصی است، ترجمه رقصی‌ست در زنجیر: در ترجمهٔ شکسپیر باید بپری اما با پر بسته! بگذریم از این که ترجمه هم، چون تألیف، به شیوه‌ها و راه‌های گونه‌گون تواند رفت. این یکی از راه‌هاست که جنبهٔ پایه دارد و شالوده. من، به ستیز با تصور مذکور، در کتابی چند کوششی داشتم به اثبات این‌که «هرچه دقیق‌تر، زیباتر،» اگر، البته، دریافت زیبایی‌مان گندزدایی شود از کثافت و ایستایی، و لطیف. دقت را، حتی می‌توان گفت، واژه‌نامه‌ها تضمین می‌کنند. از آن چند کتاب، یکی شعرهای نثری رمبوست، یکی قصه‌ٔ فلوبر، یکی هم همین هلدرلین. گرچه هر سه چنین دیر به فارسی می‌آیند، باید انتظار داشت زیبایی‌های ناشناخته یا کم‌شناخته‌ای به زبان ما بیاورند، طعمی «تازه»: همچنان که در زبان خود نیز زیبایی کم‌شناخته‌ای آوردند، یا «ناشناخته»‌ای ـ صفتی که با زبان و جو هلدرلین سازگارتر می‌نماید.[۳۶]

موضع‌گیری‌های او دربارهٔ دیگران

از راست:ابوالحسن تهامی‌نژاد، سیمین بهبهانی، فرزانه قوامی، هوشنگ قوامی و بیژن الهی

نیما یوشیج

فریدون رهنما

رضا براهنی

لندن، ۱۳۵۹

بیژن الهی در گفت‌وگویی با هادی محیط:

ابوالفضل بیهقی

در کنار همسر دومش، ژاله کاظمی
با ژاله کاظمی و پرویز تناولی

بیژن الهی و سیاست

آیدین آغداشلو معتقد است بیژن الهی اصولاً آدم سیاسی‌ای نبود:

خب هر آدمی سیاسی است. هر آدمی وقتی هوا گرم می‌شود غر می‌زند، هوا سرد می شود می‌رود در اتاقش. بالاخره آدم است و به وقایع اطراف خودش عکس‌العمل نشان می‌دهد. یک جایی از یک خبر خوش، خوشحال می‌شود، گاهی ناراحت می‌شود، خب این وجه غالب یک آدم هوشیار و متمدن است. اما سیاسی بودن به عنوان این‌که فرقه و حزبی را به یک معنای ازپیش‌تعیین‌شده دنبال کند و براساس آن عمل کند، فرق دارد. در این صورت پیوسته می‌رود به اپوزیسیون، یعنی آن طوری که در همان دههٔ چهل جریان داشت، هدایت می‌شد، آل‌احمد می‌گفت برای کجا بنویسند و کجا ننویسند، آدم سیاسی آل احمد بود، حتی شاملو هم نبود، به این معنایی که اشاره کردم، خلیل ملکی بود. اگر به این معنا بخواهید آدم سیاسی را در نظر بگیرید، بیژن آدم سیاسی نبود. ولی به معنای این‌که بالاخره نسبت به اتفاقات داوری و نظر داشت، بله این طور بود.[۱۸]

اما به گفته‌ٔ غلام‌رضا صراف بیژن الهی نه تنها سیاسی بود، بلکه در شعر‌هایش رگه‌های مخالفت با رژیم شاهنشاهی دیده می‌شده است:

به نظر من جریان نقد ساده‌نگر براساس روساخت قضاوت می‌کند. شاید بنیان‌های سیاسی شعر این شاعران(منظور بیژن الهی و شاعران هم‌سبک اوست.) نسبت به شاعران دیگر بسیار قوی‌تر باشد. مطمئناً آن زیباشناسی حقیقی که محصول خلاقیت است از شرایط پیرامونی تأثیر می‌پذیرد، حال شاعری مانند شاملو رخدادهای سیاسی، مانند جریان سیاهکل را طوری بیان می‌کند که المان‌ها و نمادهایش قابل تشخیص است. ولی برای مثال در شعر ذوذنبی بر خاک، که اردبیلی می‌گوید:

«الامان ای جوخه! ماشه را نچکان/ هنوز اندکی شب است»، این اتفاق بسیار درونی‌تر نشان داده می‌شود. در مورد الهی باید بگویم که در سه شعری که مجلهٔ روزن چاپ کرد می‌توان گرایش سیاسی و رادیکال او را در مبارزه با نظام شاهنشاهی پیشین پیگیری کرد. برای مثال دریکی از آن‌ها درخصوص اعدام یک زندانی سیاسی در پیش از انقلاب می گوید: « ما که زادگاه، وطن، قلمرومان، چارپایه‌یی کوتاه است/در دم تبعید -کشیدن چارپایه‌یی - / در دم خفقان/ بدانیم پادشاه هواییم، پادشاه هواییم».[۴۰]

خاک‌سپاری در بیجده‌نو

آثار و منبع‌شناسی

سبک و لحن و ویژگی آثار

بیژن الهی و دیگر افراد هم‌نسل خود در جریانی ویژه از نظر زبانی قرار داشتند و با نگاهی کاملاً نو به ادبیات فارسی می‌نگریستند. جریانی که به ویژه با کندوکاو در دقایق زبان فارسی و نوعی آشنایی‌زدایی از عادت‌های زبانی، نگاهی نو به ادبیات کلاسیک فارسی، به ویژه ادبیات عرفانی، احیا ظرفیت‌های نادیده‌انگاشته در زبان فارسی و پیوندزدن تمامی این‌ها با ادبیات جهان مشخص می‌شد و به ادبیات رویکردی نامتعارف داشت. ازهمین رو گذشته‌گرایی شاعری چون بیژن الهی نه یک گذشته گرایی فرسوده، آن گونه که در گرایش استادان محافظه‌کار ادبیات مشهود است، که نوعی نگاه خلاق و نامتعارف به گذشته است که بخشی از آن از شناخت توأمان ادبیات کلاسیک و مدرن جهان نشئت می‌گیرد. ازهمین رو بازخوانی اشعار و ترجمه‌های بیژن الهی نوعی مواجهه دیگرگونه با سنت ادبی را نیز امکان پذیر می کند.[۴۱]
به باور محمد آزرم، بیژن الهی شاعر فرم سازی با لحن زبان و تصویرهای زبانی است. همچنین او معتقد است یکی از دلایل سکوت شعری الهی با وجود ممارست او در ترجمه می تواند مساله عرفان و تجربه زیسته او در این حوزه باشد. الهی در پایان دهه چهل و مقارن با انتشار بیانیه شعر حجم، عبارت مشهوری دارد که می تواند در تاویل مفهوم عرفان راهگشا باشد: «حرکت ما عرفانی در شعر است. ما در شعر عرفان می کنیم.» اگر به شعر «از افق آغاز کرده» نگاه کنیم، درمی یابیم که زبان شعر و چگونگی بیان آن که پدیدآورنده فرم شعر هم هست، خود آن «عرفان» است که الهی از آن حرف زده و اشاره ای که در این شعر به «سدره المنتها» می شود هم به خاطر معناهای متکثری که دارد، در ساختن فرمی که شهودی زبانی است نقش موثری ایفا می کند:
از افق آغاز کرده
آخر باد را یکی
(مادری انگار) بر سرم
می ایستاند: بامی
که وقفه می دهد شیرین
به قاصدک‌هایی همواره
از گمشدگانی دیگر
به گمشدگانی دیگر.
از-افق- آغاز- کرده را بگو
به کجا رود، به کجا...
ای مبتدای منظر چشم،
سدره المنتها!
استفاده از تکنیک‌های ادبیات مدرن در کنار دانش او از ادبیات کلاسیک، منجر به خلق فضایی نو و تصویرپردازی ویژه‌ای در شعر بیژن الهی شد. از جمله شاخصه‌های مهم شعر او تقطیع و چینش منحصربه‌فرد واژگان و همچنین تلفیق گزاره‌های انفصالی، تلویحی و به‌هم‌پیوستن توانش ارتباطی و روایی و خلق صحنه‌های بدیع و تصویرسازی‌های تازه و نو در شعر فارسی بود. نگاه ارگانیک او به تقطیع و کاربردهای زیبایش از ویرگول و خط تیره و دو نقطه و... آثار او را از شاعران هم‌نسل خودش متمایز جلوه می‌داد و به‌نوعی سایه او را بر شعر شاعران پیشرو «شعر دیگر» می‌گستراند.[۲]
علی‌ سطوتی قلعه معتقد است در شعرهای الهی، رابطه‌هایی استعاری و مکانیسمی برای تشکیل آن‌ها وجود دارد. این مکانیسم در دو مرحله عمل می‌کند:

  1. شعر حول یک واژه شکل می‌گیرد و آن واژه در شعر نام خود را از دست می‌دهد. هیچ‌جایی در طول شعر به نام آن واژه اشاره نمی‌شود و در عوض توصیفی عینی از آن به دست داده می‌شود.
  2. توصیف عینی آن واژه، بدون آن‌که نامی از آن به زبان آید، راه را برای نام‌گذاری آن تحت رابطه‌ای استعاری می‌گشاید و به این ترتیب آن واژه وجه تمثیلی و سرایت‌کنندهٔ خود را از دست می‌دهد و به مضمونی انتقال‌پذیر تبدیل می‌شود. [۴۲]

به باور هوشنگ چالنگی ویژگی شعر الهی چنین است:

مهم‌ترین شاخصهٔ شعرهای بیژن عمق نگرش او به پیرامون بوده است. در شعرهای او همیشه نگرانی (دغدغه‌ای) دیده می‌شده است که هنوز هم این شاخصه را در دنیا به عنوان یک اصل مطرح می‌کنند. به لحاظ زیبایی‌شناسی شعرش بی‌نهایت مطرح بود. عمق هستی‌نگری شاعرانه به نظر من به درد شعرش خورد نه اندیشه‌های سیاسی و اجتماعی که در آن موقع باب بود. شعر او شعر رئالیستی شاعرانه بود. زیبایی‌شناسی مدرن «متکی» به «کلاسیک» داشت. برای نمونه وقتی می‌گوید:"زمانی از وقت من غلت می‌زنی و جای مردن به خواب می‌آیی" این تکه عمق زیبایی شناسی را نشان می دهد؛ یک «زیبایی شناسی مدرن».[۱۲]

مدفن او[۴۳]

کارنامه و فهرست آثار

شعر

  1. «جوانی‌ها»، تهران، بیدگل، ۱۳۹۵
  2. «دیدن»، تهران، بیدگل، ۱۳۹۳

ترجمه

  1. هلدرلین، فردریش، «نیت خیر»، تهران، بیدگل، ۱۳۹۴
  2. میشو، هانری، «مستغلات»، تهران، بیدگل، ۱۳۹۵
  3. لورکا، فدریکوگارسیا، «لورکا(گزیدهٔ اشعار فدریکوگارسیا لورکا)»، تهران، بیدگل، ۱۳۹۸
  4. کاوافی، کنستانتین، «صبح روان»، تهران، بیدگل، ۱۳۹۶
  5. الیوت، تامس‌استرنز، روستان، ادموند، «زمرد و حمله»، تهران، بیدگل، ۱۳۹۷
  6. کاوافی، کنستانتین، «صبح روان»، تهران، بیدگل، ۱۳۹۶
  7. جمعی از نویسندگان، «دره‌ی علف هزاررنگ»، تهران، بیدگل، ۱۳۹۵
  8. منصورحلاج،حسین، «حلاج‌الاسرار»، تهران،بیدگل، ۱۳۹۳
  9. الیوت، تامس‌استرنز، «چهارشنبه خاکستر»، تهران، پیکره، ۱۳۹۰
  10. رمبو، آرتور، «اشراقها»، تهران، فاریاب، ۱۳۶۲، بیدگل، ۱۳۹۵

جُنگ ادبی

  • «این شماره با تأخیر ۱»، تهران، کتاب ایران، ۱۳۸۲
  • «این شماره با تأخیر ۳»، تهران، کتاب ایران، ۱۳۸۵
  • «این شماره با تأخیر ۶»، تهران، آوانوشت، ۱۳۹۰
  • «این شماره با تأخیر ۷»، تهران، آوانوشت، ۱۳۹۲
  • «این شماره با تأخیر ۸»، تهران، آوانوشت، ۱۳۹۷

منبع‌شناسی

  • صبا، محسن، «دو گفتار»، تهران، آوانوشت، ۱۳۹۴
  • سطوتی قلعه، علی، «بیژن الهی: تولید جمعی شعر و کمال ژنریک»، تهران اختران، ۱۳۹۶
  • اسدی کیارس، داریوش، «شاعران نقاش: بیژن الهی(جلد ۱)»، تهران، پیکره، ۱۳۹۳
  • شاهرخ، حمید، «دیروز: بیژن الهی، شمیم بهار، قاسم هاشمی‌نژاد، فیروز ناجی/ در عکس‌های حمید شاهرخ»، تهران، رشدیه، ۱۳۹۶
  • ماهنامهٔ ادبی-هنری «هنگام»، سال دوم، شمارهٔ ۱۴ و ۱۵، خرداد و تیر ۱۳۹۴
  • فصل‌نامهٔ تخصصی زبان و ادبیات فارسی «بهین‌نامه»، سال اول، شماره ۱، زمستان ۱۳۹۶

«دیدن»

به نوشتهٔ داریوش کیارس، کتاب «دیدن» که پس از مرگ بیژن الهی و در سال ۱۳۹۳ توسط نشر بیدگل وارد بازار شد، شامل چهار دفتر از شعرهای بیژن الهی است که اکثر آن‌ها در ظرف چهار سال، یعنی سال‌های ۱۳۴۷، ۱۳۴۸، ۱۳۴۹ و ۱۳۵۰ سروده شده‌اند و دورهٔ میانی از زندگی شعری او را دربرمی‌گیرد. آماده‌سازی این کتاب به سال ۱۳۵۱ بازمی‌گردد. خود بیژن الهی اسم «دیدن» را برای این کتاب انتخاب می‌کند و آن را به «انتشارات پنجاه و یک»، جهت چاپ، می‌سپارد.[۴۴] این انشارات متعلق به دوستان او، شمیم بهار و عزیزه عضدی بود.[۱۸] اما پیش از چاپ این اثر، «انتشارات پنجاه و یک» تعطیل می‌شود و بیژن الهی تا شش سال اقدامی برای چاپ آن نمی‌کند. شش سال بعد، یعنی در سال ۱۳۵۷، الهی تصمیم به چاپ این اثر می‌گیرد و در یادداشتی در مقدمه آن چنین می‌نویسد: «حال پس از تأخیری شش‌ساله از بد روزگار، به خاطره‌هایی بادخورده و غمگین می‌ماند که بیشتر آزاردهنده‌اند تا رضایت‌بخش.» کتاب شعر «دیدن»، صفحه‌بندی و زینک می‌شود، اما مجدداً به مرحلهٔ چاپ نهایی نمی‌رسد. سرانجام در سال ۱۳۹۳، یعنی چهار سال پس از مرگ او، این کتاب با اجازهٔ سلمی الهی، دختر او، و زیرنظر داریوش کیارس به چاپ می‌رسد.[۴۴]
بیژن الهی بعضی از اشعار این کتاب را به دوستان و آشنایانی تقدیم کرده است، از جملهٔ این اشعار می‌توان به شعرهای «در زمینهٔ پشت» به محسن صبا، «آفرینگان» به فیروز ناجی، «اتاق‌ها» به شمیم بهار، «تشریفات» به غزاله علیزاده، «شبتاب» به علی مولانا، «حلزون» به یاد فرانک هشترودی، «گنجشک» به علی‌رضا پودات، «مرغ سفید» به علیمراد فدایی‌نیا، «معلقهٔ ماه روی دشتهای دمشق» به محمود شجاعی، «دره-جنی» به عزیزه عضدی، «به سلمی» به دخترش سلمی الهی و «سرناد...» به ماریا کنچیتا استره‌لاس اشاره کرد.
محسن صبا باورد دارد که شمیم بهار که بیژن الهی او را قیّم خود قرار داده، در انتشار آثار او بی‌اعتنایی به خرج داده است. او در مطلبی دربارهٔ انتشار «دیدن» چنین می‌نویسد:

بی‌اعتنایی‌ بهار از این نیز تلخ‌تر است. در حالی که پس از سی‌سال بعید است که زینک و فیلم دفتر «دیدن» اُکسیده و ناخوانا نشده باشد، متن تایپ‌شده‌ٔ خود بیژن را در مرده‌ریگ او یافته و با ناشی‌گری و یا بی‌اعتنایی‌ عامدانه به صورتی نابلدانه آن را تایپ کرده و به دستیارِ صاحب‌امضا خود و آن شاعر مشهدی‌ جزو ابواب جمع خانواده‌ٔ علیزاده سپرده -دروتخته‌ای که شیطان به‌ صورت مالک و مستأجر به‌هم وصل کرده- و گفته ببرند چاپ کنند. از همه بی‌شرمانه‌تر یادداشتی‌ست که در صفحه‌ٔ آخر «دیدن» آمده و در آن ادعا شده این کتاب چاپ «بازیابی و بازچینی‌ نسخه‌ی سال ٥٧» بیژن است. شمیم بهار آنقدر بی‌اعتنا بوده که «مرزن آباد» را «مرزان آباد» تایپ کرده است. و بسیاری از علائم از نوع کسره و ضمه و تیره‌های دو‌گانه‌ی انتخابی‌ بیژن، در انتخاب حروف، یا ازدست‌رفته و یا کلمات چنان بهم نزدیک و تقریباً چسبیده شده‌اند که مثلاً کسره‌ٔ اضافه‌ٔ «علف» به صورت حرکت زیر الف «ایام» قرار گرفته است. بگذارید حرف را خلاصه کنم: «بازیابی» آقایان دقیقاً همان چیزی را می‌رساند که در ایران امروز به آن خالی‌بندی می‌گویند، و «بازچینی» متن انصافاً به چیز دیگری نمی‌ماند الا شکستن عضوی از اعضای غول.[۴۵]

شعر «تشریح پیاز»

شعر «تشریح پیاز» در دفتر گاهان، در کتاب «دبدن» قرار دارد. این شعر چنین است:[۴۶]

بی‌مغز، در عوض تودرتو.
مغز، اما، چیست
جز روابط تویه‌ها؟

گشودن دوایر بی‌مرکز
آشفتن رابطه‌هاست...

و مدّ بینایی.

به باور علی سطوتی قلعه، سروکار خواننده در این شعر، نا با خود شعر، بلکه با تمثیلی دربارهٔ شعر است. شعر از سه بند تشکیل شده است. بند اول سه سطر، بند دوم دو سطر و بند سوم یک سطر را در خود جای داده است. از نظر سطوتی قلعه، نباید این شمارش‌گری را نباید تقلیل محتوای کیفی شعر به «مشتی اطلاعات کمی گرفت و آن را بی‌اهمیت دانست.»[۴۷] او معتقد است در این شعر این معیارهای کمی به مرور به معیارهایی کیفی تبدیل می‌شوند. تصویری که الهی در بند اول از پیاز ارائه می‌دهد، دارای مفهومی قدیمی است که به معنای بی‌مغزبودن است. نزد شاعران قدیم پیاز همواره «مستعار از تودرتویی و در عین حال بی‌مغزی بوده است.»[۴۷] الهی تودرتویی بی‌مغز پیاز را از چارچوب قضاوت اخلاقی قدما بیزون می‌کشد و بدان محتوایی دیگر می‌بخشد. استعارهٔ پیاز حیات تازه‌ای می‌یابد. هیچ مغزی وجود نداردو مغز در روابطی است که میان لایه‌های مختلف به دست داد. احتمالاً این گویاترین تصویری باشد که بتوان از عدم تعهد ادبی به دست داد. اگر تعهد ادبی آن است که ادبیات را به ایده‌ای مرکزی و در عین حال بیرونی متعهد کند، الهی با توسل به استعارهٔ پیاز نشان می‌دهد که هیچ بیرونی در کار نیست و همه چیز در درون شعر می‌گذرد و شعر چیزی جز رابطه‌ها نمی‌تواند باشد، بدون آن‌که مرکزی در کار باشد، یا به عبارتی دیگر، اگر بتوان مرکزی برای شعر متصور شد، باید آن‌ را در رابطه‌ّای درونی شعر جست. شعر «تشریح پیاز» به‌ جای خود، فرمی پیازی دارد. هربند که به پایان می‌رسد گویی لایه‌ای از پیاز کنده می‌شود. بند اول شعر، همچون لایه‌های بیرونی پیاز که قطورترند، سطرهای بیشتری دارد. بند بعدی نازک‌تر می‌شود و بند آخر، گویی روی نازک‌ترین لایه درونی پیاز نوشته می‌شود . بیش از یک سطر تاب نمی‌آورد. لایه‌برداری الهی، هر چه از بیرون فاصله می‌گیرد، تجرید بیشتری می‌یابد. اگر بند اول به توصیف عینی و بازتعریف عینیت پیاز می‌پردازد، بند دوم به شیوهٔ ادراک ما و نه خود مدرک اختصاص دارد و حتی بند آخر در بند این هم نمی‌ماند. لایه‌‌ها کنار می‌روند تا راوی شعر که تمثیلی از شاعر است، به مغز و به مرکز، «مدّ بینایی» برسد. «مدّ بینایی» یا همان چیزی که با توسل به تعریف الهی از شعر می‌توان آن را شرط شناخت راه و بی‌راهه خواند، احتمالاً کلیدی‌ترین مفهومی باشد که از مجموعهٔ شعرها و معدود حرف‌های الهی پیرامون شعر ناشی می‌شود. [۴۸]

«جوانی‌ها»

در سال ۱۳۹۳ شعر‌های نوجوانی بیژن الهی در کتاب «جوانی‌ها» توسط نشر بیدگل، زیر نظر داریوش کیارس و با اجازهٔ دختر الهی، سلمی، انتشار یافت. داریوش اسدی در یادداشتی در مؤخرهٔ این کتاب اشاره دارد به این که شعرهای «جوانی‌ها»، از شعر «برف»، یعنی اولین شعری که منتشر می‌کند تا آستانهٔ شعرهایی را که در «دیدن» آمده‌اند، شامل می‌شوند. خود الهی، از این شعرها به عنوان «شعرهای جوانم!» یاد کرده و در ادامه می‌گوید:

شعرهای قابل ارائه... محدود به افعال، صداها، تأثرات و رنگ‌های محدود...[۴۹]

و در گفت‌وگویی:

بسیاری از شعرهای این رمان به دور ریخته شد. شاید اگر همگی کنار هم به چاپ می‌رسید، سلسله‌ای که «برف» را(چه در شعر چه در زندگی) به «طاعون» می‌پیوندد، مشخص می‌شد.[۴۹]

به این ترتیب شعرهای این مجموعه نیمهٔ دههٔ چهل را به سال پنجا و یک می‌رسانند. بیژن الهی بعضی از اشعار این دفتر را به افرادی تقدیم کرده‌ است. از این اشعار و افراد می‌توان از شعرهای «با تو...» و «زمانی که هر دو دل‌ها می‌شکند» به فریدون رهنما، «تو را خوانده‌ام» به بهمن فرسی، «غزل تپه‌ها غزل مهتاب» و «سه‌تار در هوای آزاد» به م. عبیری‌نژاد و «پیرامون بوته‌های جارو»، «مدیحه و مرثیه» و «تراخم» به مسعود کیمیایی نام برد. [۴۹] دربارهٔ انتشار بعضی از اشعار حاضر در این کتاب همیشه این بحث در جریان بوده است که انتشارشان برخلاف میل الهی است. در این باره هادی محیط می‌گوید:

نکته مهمی که باید این‌جا یادآوری کنم و امروزه به کلی نادیده گرفته شده است، مخصوصاً از جانب متولیان آثار بیژن، این‌که او بارها و بارها به خود من که می‌خواستم کارهایش را چاپ کنم فقط اجازهٔ چاپ شعرهای دورهٔ مجلهٔ «تماشا» را داد و دیگر آثارش را قبول نداشت و مطلقاً اجازهٔ بازنشر آن‌ها را نمی‌داد. چاپ شعرهایی که خود آن‌ها را مجموع نکرده خلاف نظر الهی است![۶]


ناشرانی که با او کار کرده‌اند

او آثار خود را از قبیل شعر و ترجمه، در دههٔ چهل و پنجاه شمسی، در جنگ‌ها و نشریاتی مانند «اندیشه و هنر»، «طرفه»، «شعر دیگر»، «تماشا»، «سخن»، «خوشه» و «جزوهٔ شعر» با چاپ می‌رساند. پس از مرگ او آثار او در انتشاراتی مثل پیکره و بیدگل به چاپ رسیده است.[۱۵]

پانویس

  1. ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ ۱٫۴ ۱٫۵ ۱٫۶ «او در شعر عرفان می‌کند». 
  2. ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ ۲٫۳ ۲٫۴ ۲٫۵ اصفهانی، سامان. بیژن الهی؛ شاعر راز و نیاز و سکوت. 
  3. صبا، محسن. دو گفتار. صص. ۴۰ و ۴۱.
  4. ۴٫۰ ۴٫۱ ۴٫۲ ۴٫۳ صبا، محسن. دربارهٔ دوستم، بيژن الهی. 
  5. ۵٫۰ ۵٫۱ اکبری، مینا. جواب آن تنهایی را چه کسی می‌دهد؟. 
  6. ۶٫۰ ۶٫۱ ۶٫۲ ۶٫۳ ۶٫۴ ۶٫۵ ۶٫۶ محیط، هادی. بیژن الهی شیرازی. 
  7. «سیمای یک شاعر و حدیث دو دیدار». 
  8. ۸٫۰ ۸٫۱ ۸٫۲ ۸٫۳ اسدی کیارس، داریوش. نقاشی: تندیس بیژن الهی. 
  9. صبا، محسن. دو گفتار. ص. ۳۹.
  10. «يک سال با بيژن الهی و جزوهء شعر». 
  11. ۱۱٫۰ ۱۱٫۱ ۱۱٫۲ ۱۱٫۳ ۱۱٫۴ بیژن الهی از چشم دیگران. ۷۳. 
  12. ۱۲٫۰ ۱۲٫۱ پنجه‌ای، مزدک. چون میخی در سنگ. 
  13. صبا، محسن. دو گفتار. ص. ۸۷.
  14. ۱۴٫۰ ۱۴٫۱ «بیژن الهی، شاعر، مترجم و نقاش درگذشت». 
  15. ۱۵٫۰ ۱۵٫۱ «بیژن الهی». 
  16. چالنگی، هوشنگ. پیرو راهی که نیما پرچمدارش بود. 
  17. ۱۷٫۰ ۱۷٫۱ چشم‌اندازهایی از بدعت‌ها و بدایع بیژن الهی. 
  18. ۱۸٫۰ ۱۸٫۱ ۱۸٫۲ ۱۸٫۳ ۱۸٫۴ ۱۸٫۵ حسینی، فرزام. بیژن الهی نخواست شاعر رسمی باشد. 
  19. ۱۹٫۰ ۱۹٫۱ مؤید، م.. دربارهٔ دوستم، بيژن الهی. 
  20. ۲۰٫۰ ۲۰٫۱ هاشمی‌نژاد، قاسم. بیژن الهی و صدای رازگشای او. 
  21. الهی، بیژن. این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی. ص. ۲۲۷.
  22. الهی، بیژن. این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی. ص. ۲۲۰.
  23. الهی، بیژن. این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی. ص. ۲۲۱.
  24. الهی، بیژن. این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی. صص. ۲۲۳ و ۲۳۴.
  25. الهی، بیژن. این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی. ص. ۲۲۴.
  26. ۲۶٫۰ ۲۶٫۱ ۲۶٫۲ الهی، بیژن. این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی. ص. ۲۳۲.
  27. الهی، بیژن. این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی. ص. ۲۲۸.
  28. ۲۸٫۰ ۲۸٫۱ الهی، بیژن. این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی. ص. ۲۳۳.
  29. الهی، بیژن. این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی. ص. ۲۲۹.
  30. «یادداشت‌های شخصی(نگاهی به یک “شب جمعه‌گردی” بر خاک بیژن الهی)». 
  31. الهی، بیژن. این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی. ص. ۲۳۴.
  32. الهی، بیژن. این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی. ص. ۲۳۱.
  33. الهی، بیژن. اشراقها: اوراق مصور آرتور رمبو. صص. ۴۹.
  34. «مراسم بزرگداشت بيژن الهي در دانشگاه تهران برپا مي‌شود». 
  35. عرفان، حمید. بعد از سفر. 
  36. الهی، بیژن. این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی. صص. ۴۷ و ۴۸.
  37. الهی، بیژن. این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی. صص. ۵۵ و ۵۷.
  38. الهی، بیژن. این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی. ص. ۵۵.
  39. الهی، بیژن. اشراقها: اوراق مصور آرتور رمبو. صص. ۱۷ و ۱۸.
  40. جعفری، سهراب. بیژن الهی حقیقی ترین پیرو نیما. 
  41. حیدرقزوینی، پیام. کارنامه ایام گذشته. 
  42. سطوتی قلعه، علی. بیژن الهی: تولید جمعی شعر و کمال ژنریک. صص. ۱۰۰-۱۰۱.
  43. شاهرخ، حمید. دیروز.
  44. ۴۴٫۰ ۴۴٫۱ الهی، بیژن. دیدن. ص. ۳۰۱.
  45. «یادداشت‌های شخصی (از شمیم بهار تا سموم زمستان، مصائب بیژن الهی در آن سوی هستی)». 
  46. الهی، بیژن. دیدن. ص. ۴۳.
  47. ۴۷٫۰ ۴۷٫۱ سطوتی قلعه، علی. بیژن الهی: تولید جمعی شعر و کمال ژنریک. ص. ۹۹.
  48. سطوتی قلعه، علی. بیژن الهی: تولید جمعی شعر و کمال ژنریک. صص. ۹۹-۱۰۱.
  49. ۴۹٫۰ ۴۹٫۱ ۴۹٫۲ الهی، بیژن. جوانی‌ها. ص. ۲۳۳.

منابع

  1. صبا، محسن (۱۳۹۴). دو گفتار. تهران: آوانوشت. شابک ۹۷۸۶۰۰۷۰۲۴۱۱۳ مقدار |شابک= را بررسی کنید: checksum (کمک).
  2. الهی، بیژن (۱۳۹۳). دیدن. تهران: بیدگل. شابک ۹۷۸۶۰۰۵۱۹۳۶۶۴.
  3. الهی، بیژن (۱۳۹۳). جوانی‌ها. تهران: بیدگل. شابک ۹۷۸۶۰۰۵۱۹۳۸۹۳.
  4. الهی، بیژن (۱۳۹۰). این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی. تهران: آوانوشت. شابک ۹۷۸۶۰۰۹۱۸۹۳۵۹.
  5. الهی، بیژن (۱۳۹۴). اشراقها: اوراق مصور آرتور رمبو. تهران: بیدگل. شابک ۹۷۸۶۰۰۷۸۰۶۱۹۷.
  6. سطوتی قلعه، علی (۱۳۹۷). بیژن الهی: تولید جمعی شعر و کمال ژنریک. تهران: اختران. شابک ۹۷۸۹۶۴۲۰۷۱۵۹۳.
  7. شاهرخ، حمید (۱۳۹۷). دیروز. تهران: رشدیه. شابک ۹۷۸۶۰۰۹۶۶۰۴۴۵.
  8. اکبری، مینا. «جواب آن تنهایی را چه کسی می‌دهد؟». اعتماد، ش. ۲۸۵۹ (۴ دی ۱۳۹۲). 
  9. هاشمی‌نژاد، قاسم. «بیژن الهی و صدای رازگشای او». شرق، ش. ۱۱۲۶ (۱۱ آذر ۱۳۸۹). 
  10. حسینی، فرزام. «بیژن الهی نخواست شاعر رسمی باشد». اعتماد، ش. ۲۸۶۲ (۸ دی ۱۳۹۲). 
  11. جعفری، سهراب. «بیژن الهی حقیقی ترین پیرو نیما». اعتماد، ش. ۳۱۲۷ (۱۷ آذر ۱۳۹۳). 
  12. حیدرقزوینی، پیام. «کارنامه ایام گذشته». شرق، ش. ۳۲۳۶ (۱۴ شهریور ۱۳۹۷). 
  13. پنجه‌ای، مزدک. «چون میخی در سنگ». شرق، ش. ۱۱۳۲ (۱۸ آذر ۱۳۸۹). 
  14. مؤید، م.. «دربارهٔ دوستم، بيژن الهی». اعتماد، ش. ۴۴۲۱ (۱ مرداد ۱۳۹۸). 
  15. صبا، محسن. «دربارهٔ دوستم، بيژن الهی». اندیشه پویا، ش. ۳۰ (آبان ۱۳۹۴). 
  16. اصفهانی، سامان. «بیژن الهی؛ شاعر راز و نیاز و سکوت». آرمان امروز، ش. ۳۴۹۰ (۲۳ آذر ۱۳۹۶). 
  17. چالنگی، هوشنگ. «پیرو راهی که نیما پرچمدارش بود». ایران، ش. ۶۶۵۶ (۱۱ آذر ۱۳۹۶). 
  18. اسدی کیارس، داریوش. «نقاشی: تندیس بیژن الهی». تندیس، ش. ۱۴۴ (۷ اسفند ۱۳۸۷). 
  19. محیط، هادی. «بیژن الهی شیرازی». هنگام، ش. ۱۴ و ۱۵ (خرداد و تیر ۱۳۹۴). 
  20. عرفان، حمید. «بعد از سفر». هنگام، ش. ۱۴ و ۱۵ (خرداد و تیر ۱۳۹۴). 
  21. «بیژن الهی از چشم دیگران». هنگام، ش. ۱۴ و ۱۵ (خرداد و تیر ۱۳۹۴). 
  22. «چشم‌اندازهایی از بدعت‌ها و بدایع بیژن الهی». هنگام، ش. ۱۴ و ۱۵ (خرداد و تیر ۱۳۹۴). 

پیوند به بیرون