تندرکیا
شمسالدین تندرکیا | |
---|---|
نام اصلی | آقاعباس نوری |
زمینهٔ کاری | سرایش، نمایشنامهنویسی، نقد ادبی |
زادروز | ۱۲۸۸ه.ش. تهران، محلهٔ سنگلج |
پدر و مادر | میرزا هادی نوری و عصمتالحاجیه بروجردی |
مرگ | ۱۳۶۶ه.ش. تهران |
علت مرگ | سرطان |
لقب | شمسی |
بنیانگذار | شعر نو فارسی |
پیشه | شاعری، نقدپردازی، نمایشنامهنویسی |
نمایشنامهها | تیسفون |
تخلص | تندرکیا |
مدرک تحصیلی | لیسانس حقوق، دکترای حقوق در شاخهٔ اقتصاد |
دانشگاه | دانشگاه تهران، دانشگاه پاریس |
استاد | علیاکبر دهخدا، عبدالله مستوفی و فاضل خلخالی |
دلیل سرشناسی | نهیب جنبش ادبی، شاهین |
اثرگذاشته بر | بیژن الهی |
امضا | [[پرونده:|frameless|upright=0.72|alt=]] |
شمسالدین تندرکیا مشهور به تندرکیا از نخستین شاعران نوپرداز، منتقد ادبی و نمایشنامهنویس ایرانی است.
عباس شمسالدین کیا دکتری اقتصاد را از دانشگاه پاریس گرفته بود و در دهههای ۱۳۱۰تا۱۳۵۰ آثاری به صورتهای شعر و نثر منتشر میکرد. او نوهٔ پسری شیخ فضلالله نوری، مجتهد نامور شیعه و برادر زهرا کیا، پژوهشگر و مترجم ادبی، بود.[۱] او در آن زمانه سودایی در سر داشت که باور برخی بسیار عظیم بود. او تنها در حیطهٔ ادبیات باقی نماند و رفتهرفته از طبیعت بشری، ظهور و سقوط فرهنگها، قوانین تاریخ، ویژگیهای نژاد ایرانی، ظهور فرابشر و... صحبت میکند و این همه را بهمنظور «پیدایش حیات عالی» انجام میدهد. او همچنین در نمایشنامهنویسی قلمآزمایی کرد و حاصل این امر، نمایشنامهای بهنام «تیسفون» به نظم بود.[۲] نکتهای که اکثر منتقدان و تاریخنویسان شعر نو در رابطه با تندرکیا و شاهین اشاره کردهاند، استفاده از ادبیات فولکلور، ضربالمثل و حتی لحن عامیانه در شاهینها، مقدمهها، فروزهها، افسانههای نو، چیزکها و... است.[۳] او سطر منظوم را با نثم و نثرهای آهنگین همراه میکند. میتوان گفت که اگر نیما در وزن اصلاحات میکند، تندرکیا علیه تکوزنی بودن انقلاب میکند. بهاین معنا که نیما عروض موجود را متحول میکند، ولی تندرکیا با قراردادن آن در کنار نثر و نثم، اقتدارش را بهعنوان یگانه عامل ساخت موسیقی شعر بههممیزند. همچنین تندرکیا با حذف شاعرانگی معمول و مئلوف فضا را برای ورود همان لحنها و همین وزن و آهنگ نامتعهد بهعروض باز میگذارد.[۳]
از میان یادها
مردم کوفه
« | تندرکیا چند ماه پس از مرگ پدربزرگش (شیخ فضلالله نوری) در محیطی ماتمزده و در همان خانهٔ پدربزرگ بهدنیا آمد. بهتصریح خود:
|
» |
اما این غرور خانوادگی با مطالعهٔ کتاب تاریخ مدرسه، که در آن از شیخ فضلالله بدگویی شده بود، مخدوش شد. پدرش در پاسخ او میگوید که این مطالب دروغ است. اما او به خود میگفت:
« | راستی اگر مردم حاج شیخ فضلالله نوری را دوست میداشتند، پس چرا گذاشتند او را ببرند و بهدار بزنند؟ این سؤال را از هرکه میکردم، جواب همه تقریباً یکی بود: «این مردم از اهل کوفه بدترند. تا بود، دور و ورش بودند و وقتی که او را گرفتند و دارش زدند، همه متفرق شدند و رفتند گوشهٔ صندوقخانههایشان هایهای گریه کردند!»[۴] | » |
اتمام تحصیل
در اواخر دورهٔ تحصیلش، شعلههای جنگ جهانی دوم، روزبهروز، بیشتر میشد. دولت ایران دستور داد که دانشجویان ایرانی در اروپا، به سرعت به کشور بازگردند. تندر که از ناتمام ماندن تحصیلش بیمناک بود کاری عجیب کرد. یک روز، آنقدر دوید و دوید تا پزشک معتمد سفارت ایران در پاریس گمان برد او به بیماری قلبی مبتلا است. با تجویز استراحت، بازگشتش مدتی به تعویق افتاد. او نیز از این فرصت برای اتمام سریع تحصیلاتش بهره برد.[۵]
آخرین خنده، آخرین زکام
تندرکیا درجایی تأکید کرده است که پس از دورهٔ جوانی، هیچگاه نخندیده و سرما نخورده است:
« | آخرین خندهٔ زندگانیام را در همین تهران کردم. و در دانشکدهٔ حقوق و سیاسی بود و سال لیسانس بود و بهار۱۳۱۱شمسی بود که برای آخرینبار در زندگانیام خنده گرفت و خندیدم. در شوخیهای خوشمزه با دو نفر از همکلاسیها خندهام آمد و خندیدم، اطالالله عمرهما، که زنده باشند و خوش باشند! دیگر از آن روز بهاری بهبعد بهخودم خنده ندیدهام. یعنی دیگر اصلاً خندهام نگرفته تا که بخندم. چه میشود کرد؟! روی باز و شکفته بله، کموبیش همیشه. خندهٔ صدادار حتی یک پُکی هرگز!... نه خندیدهام و نه سرما خوردهام. آخرین سرماخوردگی و زکام من در زمستان۱۳۱۰شمسی بود، هنگام آفرینش تیسفون و در همین تهران.[۶] | » |
شاهین در شهر آرام
او در دورهٔ سربازی خود، نخستین افسر وظیفهای بود که در دادرسی ارتش خدمت میکرد. به تأکید خود، دفتر دوم شاهین را که در «دانشکدهٔ افسری بر پشت زین اسب ساخته بود»، در آبان۱۳۱۹ برای دریافت پروانهٔ چاپ به نزد وزیر فرهنگ وقت برد. میدانیم که در آن دوره، وزیر فرهنگ اسماعیل مرآت بود. وزیر با پرخاش به او میگوید: «ببین شما هنوز از پاریس برنگشته، چه بلبلشویی توی این شهر آرام راه انداختهاید. ببینید دنیای غرب داره چه کارهایی میکنه. شعر، شعر، شاهین، شاهین! اگر که میخواهید ما شما را توی اداراتمون راه بدهیم، باید که از این دورهٔ افسری وظیفهٔ خودتون استفاده کنید و این کارها را ولش کنید و بگذارید که مردم شاهین را فراموش کنند.»[۷]
ناپلئون نشوم، خیام میشوم!
تندرکیا، در اشارهای به استادش، فاضل تونی، چنین گفته است:
« | یک روز از خیابان سپه میرفتم که بروم مدرسه. او هم میرفت تا برود مدرسه، با درشکه. درشکه را نگه داشت و سوارم کرد و گپزنان رفتیم تا رسیدیم. توی راه از من پرسید: «تو میخواهی چهکاره بشی؟» گفتم: «من اگر ناپلئون نشوم، حتماً خیام میشوم با شعار خوش باش!» غشغش خندید... و گذشت. دهدوازده سال از آن صحبت گذشت. در سال۱۳۱۸ که از اروپا برگشتم، یک روزی به دیدنش رفتم. آن روز هم گذشت و چندماه بعدش، نخستین شاهین در تهران پخش گشت و پشتش آن همه هو و جنجال و سروصدا... یک روزی از همان روزهای هو، در خیابان «لالهزار» بههم برخوردیم. تا مرا دید جواب سلامم را نداده، غشغش زد به خنده و گفت: «اینجوری خیام شدی؟ ای که هرچی یادت دادم حرومت باشه. از خر شیطون بیا پایین، آدم شو، آدم!»[۸] | » |
دزد تیسفون
تندرکیا ماجرای دزدیدن نمایش نامهاش، تیسفون را چنین روایت میکند:
« | سال ۱۳۱۰شمسی بود. و من در سال سوم دانشکدهٔ حقوق و سیاسیی دانشگاه تهران دانشجو بودم. در این دوران و دوره بود که شبی مغز من ناگهانی و ننگره بهمن فرمان داد: «نمایشی بده!» و بدینگونه «تیسفون» پدید آمد. در سرآغاز تیسفون همان روز و روزگاران بدان اشاره شده، بله، یک دانشجو! «تیسفون» پدید آمد و باامید بسیار و سرشار کوشیدم تا شاید بتوانم آن را روی صحنهٔ بهنمایش آورم. یکی از خویشان ما، مرا با کسی که آن روزها یکهتاز جهان نمایش ما بود آشنا ساخت، درحالیکه بهمن هشدار میداد که اینها همه دزدند و ممکن است اپرای تو را بدزدند و بهنام و نشان دیگری نمایشنامهای بنویسند و بهاسم خودشون نمایشش بدهند. گفتم که چه میشود کرد، هرچه باداباد، دیگر باید رفت و دید که چه میشود! و رفتم و با شخص سرشناس روز که در گرندهتل تهران آن روز مدیر نمایشات بود و خودش هم در عین تجارتهای دیگری نمایشنامه هم مینوشت، دیدنی کردم و گفتوگوهایی؛ و «تیسفون» را به او دادم و درخواست نمایشش را کردم. و او پس از چندی آن را بهمن پس داد، «تیسفون» را و عذر و بهانههایی هم برای رد آن تراشید. اما هنوز در همین تهران خرابآباد بودم که دیدم حرف آن خویشاوند من درست درآمده، و روی سن همان تئاتر در گراندهتل دیدم که همون شخص مدیر مدبر صفحههایی از تیسفون دزدیده و روی صحنه آورده، ای حرامزاده، بله، این سرقت را در همین تهرون خودمون همونوقتها با دوتا چشمهای باز خودم دیدمش![۹] | » |
انزوای مطلق
بنابر شنیدههای فرشاد سنبلدل، نویسندهٔ کتاب «گزارش نهیب جنبش ادبی شاهین»، انزوای تندرکیا در حدی بوده که قراری که با بیژن الهی گذاشته پس از دیدن او از پشت تیر برق از ملاقات صرفنظر میکند و برمیگردد. همچنین او مخفیانه بهدیدن تئاترهای خجسته کیارفته و بعدها تلفنی نقدش میکرده است. نیز گویا پرخاشهای جدی هم با کسی کرده که قصد مصاحبه با او در خانهاش داشته است. او تا سالهای آخر عمر هنوز بهتنهایی کوهنوردی میکرده و بهسفرهای داخلی میرفته است.[۱۰]
زندگی و یادگار
کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری
«آقاعباس» ملقب به شمسالدین، فرزند میرزاهادی، فرزند شیخفضلالله نوری، در سال۱۲۸۸هجری شمسی و در محلهٔ «سنگلچ» تهران بهدنیا آمد. پدر او قاضی عدلیه و مادرش، خانم عصمةالحاجیه بروجردی، فرزند یکی از روحانیون بود. میرزاهادی جز او چهار فرزند دیگر نیز داشت: محمد، فروغ، نیّر و زهرا که بهجهت فعالیتهای ادبی و ازدواج با پرویز ناتل خانلری از سایرین مشهورتر است. بنابر شجرهنامه، خانوادهٔ کیا، از مردم «نور» مازندران، به «جاماسب، برادر قباد ساسانی» نسب میبرند.[۱۱] شمسالدین که «شمسی» صدایش میکردند، بعدها نام هنری تندرکیا را برای خود برگزید. دورهٔ ابتدایی را در مدرسهٔ «شرف مظفری» بهپایان برد و در سال۱۳۰۷ هجری شمسی برخلاف علاقهٔ بسیار بهتحصیل در مدرسهٔ نظام بهعلت تندمزاجی و ناراضیبودن خانواده و البته بهبهانهٔ کمخونی دوبار در امتحان ورودی رد شد. این درحالی بود که با وجود امکان تحصیل در اروپا و اصرار خانوادهاش بهمهاجرت، از این قضیه تن میزد.[۱۲]
در سال۱۳۰۷ بر اثر مخالفت خانواده با ورود بهمدرسهٔ نظام و یا بر اساس ادعایی که پزشک مدرسه میکند و تندرکیا نقل میکند بر اثر تندمزاجی، وارد مدرسهٔ سیاسی شد و در مدرسهٔ کمالالملک نیز نقاشی آموخت. دورهٔ متوسطه در مدرسهٔ سیاسی و هم مدت تحصیل در دانشکدهٔ حقوق تهران را سپری کرد و در همان زمان نمایشنامهٔ «تیسفون» را نگاشت. تااینکه پس از گرفتن لیسانس از دانشکدهٔ حقوق تهران برای ادامهٔ تحصیل، بههمراه گروه محصلین بورسیهشده توسط دولت، در ۲۲شهریور۱۳۱۱ عازم فرانسه شد. سال اول تمدید دورهٔ لیسانس را در شهر «لیون» و پس از آن تا مقطع دکتری در پاریس تحصیل کرد؛ تا در تاریخ ۲مارس۱۹۳۹ میلادی مدرک دکترای حقوق خود را در شاخهٔ اقتصاد دریافت کرد و سپس در ۲۸فروردین۱۳۱۸ بهتهران برگشت.[۱۳]
او که در سال۱۳۱۷، یعنی کمی پیش از رجوع بهوطن، بهفکر حرکتی نوین در ادبیات افتاده بود و میخواست نظام پیر و سالخوردهٔ ادبیات فارسی را درهمشکند و نظم نوینی در ادبیات حاکم کند، سرانجام نتیجهٔ تأملات خود در این زمینه را با عنوان «نهیب جنبش ادبی شاهین» مطرح کرد. قرار بود آگهی نخستین شاهین در روزنامهٔ اطلاعات بهتاریخ ۴آذر۱۳۱۸ اعلام انقلابی ادبی بهرهبری دکتر تندرکیا باشد؛ اما هجمهٔ هر دو طیف قدمایی و نوگرا او را بهشدت منزوی ساخت.[۱۴]
سالی گذشت و تندرکیا درحالیکه مشغول خدمت وظیفهٔ سربازی بود و نیز با وجود مشکلاتی که در اخذ مجوز متوجه کارش شده بود، شاهین یک را بهانضمام شاهین دو و سه در یک مجلد بهچاپ رساند. تندرکیای جوان که در هر شاهینی اعلام پیروزی انقلابش را میکرد، در نامهای که در روزنامهٔ ایران چاپ میکند از هواداران میخواهد که راه را ادامهدهند تا بازگردد. پس از پایان خدمت سربازي در سال۱۳۲۲ شاهینهای ۴ تا ۲۵ در جزوهای ۳۱صفحهای منتشر میشود.[۱۵]
در زمستان۱۳۲۳ بهتعبیر خود، تندرکیا «انقلابی فکری» در زندگیاش رخ میدهد و او را تا ۱۳۳۴ از مطالعه و کار باز میدارد. در این هنگام او درمییابد که هیچ کتابی در دنیا وجود ندارد که فایدهای داشتهباشد و فقط «کتاب عظیم زندگانی» ممکن است به او چیزی بیاموزد و بس! پس با کتاب قهر کرد و تا سالها چیزی چاپ نکرد. پس از آن دورهٔ رکود، شاهینهای ۲۶تا۳۱ در سال۱۳۳۵ چاپ شد که روزنامهٔ سیاسی فرمان ناشر آن بود. در این سالها تندرکیا مینوشت؛ ولی جز در مصاحبهٔ مکتوب با «اندیشه و هنر» و مقالهای با نام مستعار در همان نشریه، فعالیت چشمگیری در نشریات نداشته است. بااینکه مجموعهٔ شاهینها را در سالهای ۴۳ و ۴۹ و ۵۴ کامل کرد؛ اما همیشه از مصاحبه و حتی حضور در جمع همصنفان خود پرهیز داشت. تاجاییکه با هیچکس از اهالی ادبیات حشر و نشری نداشت و البته جز معدودی هم او را جدی نمیگرفتند. جز ناصر وثوقی، مدیر اندیشه و هنر کسی به او فضای بحث و مجال سخن نداد و گویا جز بیژن الهی، علاقمند جدی در فضای ادبیات نداشت، البته جلال آلاحمدی که در مواردی نوشتهٔ تاریخی او درباره شیخ فضلالله را پسندیده است. جز اینها حتی خانوادهاش او را مسخره میکردند و در جمع شعر او را میخواندند و میخندیدند. شاید همین امر او را تا زمان مرگ از ایشان جدا ساخته بود و باعث شده بود جز با خواهر و دخترعمویش ارتباطی نگیرد. اگرچه تقدیم «تیسفون» توسط «زهرا کیا» در سال۱۳۱۵ بهکتابخانهٔ دانشسرای عالی و یا ارجاع منتقدین بهتماس با محمد کیا در آگهیهای روزنامهای در سال۱۳۱۸ نشانی از نزدیکی وی با این خواهر و برادرش، حدااقل تا آن سالها دارد. او همچنین هیچگاه ازدواج نکرد و بههمین جهت جز آنچه در میان نوشتههای او در مقدمهٔ تیسفون، مقالهٔ شیخ فضلالله، مجموعههای شاهین و مکتوبات در اندیشه و هنر یا زندگینامهٔ اعضای خانوادهاش بهدست ميآید منبعی برای کسب اطلاع از احوال ایشان در دست نیست. تنها یادداشتهای روزانه و سایر نوشتههای موجود را هم پس از مرگش، صاحبخانه دور ریخته و درواقع همه را از امکان پیگیری کار ایشان در سالهای آخر عمر محروم کرده است.[۱۶]
دکتر شمس الدین (تندر)کیا، از بانیان شعر نو فارسی، در نهایت در سال۱۳۶۶ بر اثر بیماری سرطان در تهران جان سپرد و در بهشت زهرا بهخاک سپرده شد.[۱۷]
شخصیت و اندیشه
تندر از نظر شخصیت، مردی تنها، تکرو و منزوی بود. چند بار در آستانهٔ خودکشی قرار گرفت. اما توانست با جهان و هستی آشتی کند. درجایی میگوید که «راستی رعب، رعب مرموزی دارد جهان جدایی و تنهایی.» او در آثار و آرای خود پرهیاهو جلوه میکند. اما در زندگی و رفتار شخصی آرام بود و جدی. با کسی «شور و مشورت» نمیکرد. بهتأکید خود از آغاز دهه۱۳۳۰ تا دههٔ بعد از آن «حتی با یک نفر از اهل کلام، بحث و مباحثه» نداشت. البته اندکی بعد بهگفتگو با ناصر وثوقی پرداخت. تهران را بسیار دوست داشت. بسیار کم بهسفر میرفت. در نیمهٔ دوم زندگی خود، تمایل بهگیاهخواری داشت. هر هفته، یک شب، «معمولاً جمعه شبها» شام نخورده میخوابید. هرروز حدود ساعت چهار صبح از خواب برمیخاست. کارهایی میکرد و دوباره یک ساعتی میخوابید. به این نتیجه رسیده بود که خوابهایش رنگیاند. اهل تنظیم «برنامههای عریض و طویل» بود. با جدیت و دقت آنها را اجرا میکرد. او فردی بسیار بدبین بود.[۱۸]
او اندیشهای ضد مارکسیستی دارد و دربارهٔ آنها میگوید:
مارکسیستها میگویند در جهان جز ماده نیست و جلوهٔ این ماده در جامعه، ثروت است. اقتصاد در حقیقت، ریشه و زمینه و اُسّ اساس تمام تحولات تاریخی و اجتماعی است. بهنظر ما، صحیح نمیآید. زیرا که از طرفی نهتنها جهان فقط ماده نیست، بلکه ماده خود جلوهای است از هوش. هستی همه هوش است و از طرف دیگر، بهجز مال و ماده که بیشک عنصری است اساسی، عاملهای دیگری نیز در کاراند: عامل ایمانی، عامل طبیعی، عامل مرضی، عامل جنسی، عامل اتفاقی که همه در هستهٔ خود نیروهایی هستند آزاد و جدای از نیروی اقتصادی.[۱۹]
زمینهٔ فعالیت
نمایشنامهنویسی
تندرکیا در سال۱۳۱۰، یعنی در دورهٔ دانشجویی خود دست بهنوشتن نمایشنامهای زد که حاصل آن، اثر منظوم «تیسفون» بود. این نمایشنامه درونمایههایی دارد که پراهمیتترین آن میهندوستی تاحد کشتهشدن در راه وطن است. نمایشنامهنگار مستقیم یا غیرمستقیم بر این نکته پامیفشارد که میهن مقدم بر همسر، فرزند و خانواده است. پرطنینترین آوایی که از شعرها و شاعران ایرانی در تیسفون شنیده میشود، آوای شاهنامهٔ فردوسی است. همچین تأثیرپذیری تندرکیا از فردوسی در انتخاب وزنی مشابه وزن شاهنامه (فعولن فعولن فعولن فعل) برای این نمایشنامهٔ منظوم مشخص است.[۲۰]
همانطور که اشاره شد نمایشنامهٔ تیسفون در وزن شاهنامه سروده شده است. حالآنکه با وجود شباهات بسیار در این الگوبرداری این متن از شاهنامه، نویسنده در مقدمهای که بر کتاب نوشته و البته چون دیگر جایها، مرتباً درحال تمسخر خود و دیگران است و این موضوع امکان قضاوت دربارهٔ جدیت سخنان را کم میکند، در پارهای از موارد شاهنامه را مثلاً بهسبب درصد لغات عربی موجود در متن نکوهش میکند و اثر خود، تیسفون را برتر میشمارد. تندرکیا با فرض اینکه تا آن روز «درام منظوم» در زبان فارسی موجود نبوده است اقدام به ساختن این نمایشنامه میکند و همانند ایدههای بعدیاش اولویت را بربرداشتن قدمی پیشروانه در ادبیات فارسی میگذارد.[۲۱]
ادبیات
زمینهٔ اصلی کار تندرکیا و دغدغهٔ او در ادبیات است. نمیتوان او را صرفاً شاعر دانست، چه او علاوهبر اشعارش که آنها را شاهین نامیده است، دست بهنوشتن آثاری زده است که بهباور او نه نظماند و نه نثر؛ و آنها «نثم» نامیده است. همچنین تندرکیا آثاری دارد که مطابق با اصول ذهنی خود آنها را طبقهبندی کرده و این آثار را عنوانی چون «چیزک»، «فروزه» و ... نامیده است. در اینجا بهبدنهٔ اصلی فعالیت او، یعنی شاهینهایش پرداخته میشود:
شاهینگویی
تندرکیا بدنهٔ اصلی اشعارش را شاهین مینامید. خود او در این باره گفته است که در آغاز سال۱۳۱۷ شالودهٔ شاهین ریختهشد؛ البته پس از هفت سال که یک بیت فارسی نخوانده بود و جز چندباری فارسی نشنیده و نگفته بود او در چهارشنبه ۲۴مرداد۱۳۱۸ شاهین را از «نگار»(منظور تئوری شعری اوست) به «کردار» (شکل بهعمل درآمدهٔ تئوری اشعارش) درمیآورد. نخستین دفتر از شاهین او در آبانماه ۱۳۱۸ در بیست صفحه منتشر شد. نوآوریهای تندرکیا در شکل و وزن، یکماه بر نوآوریهای نیما یوشیج در این زمینه تقدم تاریخی دارد.[۲۲]
شاهینهای او در سالهای۱۳۱۸ تا ۱۳۵۴ منتشر میشد. درمجموع او پنجاهویک شاهین دارد. هرچند که شاهینهای شماره۴۱ تا ۴۵ هیچگاه بهچاپ نرسید. تندرکیا در شاهینهایش از این مضمونها سخن میگوید: عشق، خدا، طبیعت، زندگی، بچهها، جوانی، مرگ، تنکامگی، هستی، عرفان، مفاخره، اخلاق، رثا، انقلاب، تهران، زرتشت، زن، نوروز و ایران.[۲۳]
نمونهای از شاهینهای او:
- ای خودستا خواهی که من خواری کنم؟!
- هی هی!!
- بر پای تو زاری کنم؟!هی هی!!
- آیا پسندی من چنین کاری کنم؟!وای وای!!
- از دیدنت بهتر که خود داری کنم؟!وای وای!!
- من بنده شوم؟! نی نی!!
- بیشتر سر افکنده شوم؟!نی نی!!
- زیر لگدهایت کشانم آبرو، پاس خودم؟!قاه قاه!!
- بهر چه، بهر قلب حساس خودم؟!قاه قاه قاه!!!
- هیچگاهی هیچگاه
از نگاه دیگران
نیما یوشیج
نیما هیچگاه حاضر نشد که بهطورمستقیم راجع به تندرکیا صحبت کند. او تنها در نامهای که به شین پرتو، در شهریور۱۳۲۵ مینویسد، کنایاتی میزند که بیشک راجعبه تندرکیا هستند:
متأسفانه بسیار کارهای ما ابتدایی است و در آنچه ابتدا میشود ناچار بسیار حرفهای ابتداییتر و باید دید هریک از این گویندگانی که سروصداهای خودشان و طرفداران شعرشان بیشتر از شعرشان است، هنوز چندان راهی نرفته از سرمنزل نشانی میدهند. غورهنشدههایی هستند که خود را با قیر رنگ داده و مویزی میکنند. بههرکدام که میخورید نظریهنویسهایی هستند حالآنکه نیستند. اینکار سن و پختگی در کار میخواهد. حرف برای خودشان برمیگردد و چون از روی دلی نیست، گوشهٔ دلی را هم پیدا نمیکند. اما مثل گوشت که عفونت گرفته و کرم از آن میجوشد، از ترکیب خام و خودسر بارآمده، اظهار عقیده بیرون از حد کفایت و ادعای «انقلاب ادبی میکنیم»، میجوشد. و حالآنکه این مفهوم درنتیجهٔ کارهای جزءجزء و متناقض یا متوافق مصداق پیدا میکند شبیه بهحاصل رقمهای چند است. اما هر خشتی را میبینید که میگوید: من بنای پرطول و عرضی هستم. اگر بهسر ریسمانی بچسبید در آن سر ریسمان بهپایتخت فرعون بیچون و چرا میرسید. اگر سگی درنده نباشد، خیکی است که از بس باد گرفته است، دارد میترکد.[۲۴]
سعید نفیسی
مؤلفین کتابهای عروضی که ندانسته و ناسنجیده نوشتهاند عروض فارسی پیروی و تقلید از عروض عربی است، از همینجا دچار اشتباه شدهاند و ندانستهاند که اگر لحن مخصوص و آهنگ خاص زبانی موافقت نکند، ممکن نیست عروض زبانی پیرو عروض زبان دیگر باشد و چون لحن و آهنگ زبان فارسی و تازی هر دو یکی است و هیچیک تقلید از دیگری نیست. حالا اگر کسی پیدا شود که این عقیدهٔ سخیف و این رأی ناپخته را اظهار کند که باید در زبان فارسی مانند زبانهای اروپایی شعر هجایی و سیلابی ساخت و یگانه عیب و ایراد شعر فارسی همین است، با او چگونه باید معامله کرد؟ اگر این عقیده را بهصورت کتابچهای چاپ کند و بهدست مردم بدهد و مخصوصاً اشعار خندهآور جاهلانهای نیز بههمین سبک و روش بسازد و در آن بگنجاند، تکلیف ما با او چیست؟ اگر بخواهیم بسیار مؤدبانه با او گفتوگو کنیم باید به او بگوییم: آقای عزیز! این کار، کار شما نیست. شما در این زمینه هیچ اطلاع ندارید، اطلاع و آگاهی شما که گویا تحصیل حقوق کردهاید، در زمینهٔ شعر فارسی مانند اطلاع و آگاهی شما از مهندسی و پزشکی است که در آنجا هم گویا دست شما تهی باشد.[۲۵]
ربیع مشفق همدانی
«میشل سروانتس» نویسندهٔ شهیر اسپانیایی که جنون شهرتطلبی برخی از جوانان کوتهنظر را که برای بهدست آوردن شهرت از هیج اقدامی کوتاهی نمیکنند در سرتاسر زندگانی قهرمان جاویدانش «دنکیشوت» با زبردستی شگفتانگیزی نشان داده است و این را میشود دنکیشوت ادب نام داد.
چند کلمه فرفر پشت هم زنجیرکردن و چند بحر طویل ناقص بیمعنا و مبتذل ساختن و چند آهواوه! و علامت استفهام و تعجب چاپکردن و بر آن نام شاهین و نهیب جنبش ادبی و دبستان تازهٔ ادبیات فارسی نهادن و بدین طریق نام خود را زبانزد خاص و عام کردن، آیا بهمراتب از اقدامات «دنکیشوت» شگفتانگیزتر و خندهآورتر نیست؟[۲۶]
پرویز ناتل خانلری
در همین اوان که شعرهای آزاد نیما انتشار مییافت؛ یعنی سالهای ۱۳۱۸ و ۱۳۱۹، جزوهٔ مستقلی با عنوان شاهین و توصیف نهیب جنبش ادبی و با امضای تندرکیا منتشر شد. در مقدمهٔ این رساله بیشتر دربارهٔ ایجاد وزن تازه بحث شده بود و در متن جملههای موزون یا نیمهموزون با عبارتهای بیوزن درهمآمیخته، صورتی خاص پدیدآورده بود که نویسنده آن را نثم خوانده بود. این کلمه را خود او از اجزا کلمات نثر و نظم ساخته بود، شاید برای اینکه همین آمیختگی نثر و نظم را نشان بدهد؛ اما خود او اینگونه کلام را آهنگین و گویندهٔ آن را آهنگینگو نامیده بود. چندی جوانان دربارهٔ این نوشته که مقدمهٔ آن حاوی ادعاهای بزرگ نیز بود گفتوگو کردند و سپس سروصدای آن یکسره فرونشست.[۲۷]
رضا براهنی
کسی که در جدید بهدلیل گذشته و در قدیم بهدلیل وجود جدید دست نبرد محکوم بهمرگ است. بههمین دلیل هم تولَّلی محکوم بهفناست هم تندرکیا: اولی عشق میکند دربرابر ما، دومی لج میکند دربرابر گذشته. اولی دست در تنبان معشوقه میکند که شاعر دردمندم، دومی بشکن میزند در شعر که سرمستم و کیست که بر این دو پشیزی ارزش قائل شود؟[۲۸]
در شعر تندرکیا تصادف و طنز درهمآمیخته شدو فضای شاعرانه با واقعیتهای خندهدار ترکیب شد.[۲۹]
یدالله رؤیایی
از آدمی بهاسم تندرکیا حرف میزنم. البته اهمیت سیر برای او قائل نیستم. ولی خواهینخواهی او در تاریخ ادبیات وجود دارد. اگرچه آدم وقتی دربارهٔ او حرف میزند، جدی نمیگیرد. ولی من وقتی شاهینهای او را میخواندم، دیدم این آدم حرفی دارد؛ ولی هنر ندارد اسانس هنر در کار او نیست. خصوصاً اینکه بدعت نیما محتاج دانش عمیق در عروض قدیم فارسی و شعر کهن بود که با آن جرئت قاطی میشد... خندهدار هم هست وقتی میگوید:
هوا انگولکی من هم هوایی کلاغه میپرد قار قار قار قار این یک چیزی تویش هست. منتهی هنر شاعری ندارد و هنر نیما در همین بود که با هوش فراوان حرف را پیدا کرد و فرم را هم که یافته بود. پس چیزی باقی نماند و از او شاعری ساخت درخور.[۳۰]
...گو اینکه در میان این نامها سهم تندرکیا را نباید فراموش کنیم، بهخصوص در زمینهٔ همین هویت زبانی که میگفتم، کوششهای او در بهکارگرفتن زبان گفتاری در شعر برای نفوذ و پیشبرد شعر نو کمک کمی نبود. «شعر آزاد» در نزد تندرکیا بیشتر روی مفهوم «آزاد» تکیه میکرد تا تکنیکهای عروضی مصرعها، بههمین جهت تکنیکهای او بهجایاینکه بهوزنها در عروض کلاسیک نزدیکی کنند، بیشتر وزنهای آزاد، هجایی، اوستایی و گفتاری را روی کاغذ میبردند، در آنجا فاصلههایشان را تنظیم میکردند. بهعبارت دیگر میشود گفت که تندر، نیایش و دعا را بهزبان شعر میگفت و شعر را بهزبان محاوره و گفتار... در شعر بهخصوص استفاده از بان مردم کوچه، زبان محاوره، استفاده از صداها و خطابها در شعر مدرن، عصیان او علیه شعر کهن و شیوهٔ کلاسیک جسورتر و فراگیرتر از نیما و شاعران همنسل خود و آن نامها که بردیم میکند.[۳۱]
ناصر وثوقی
بهدنبال دکتر مقدم و همزمان با چلهنشینی نیما بهقول م.امید تندر بهمیدان آمد و با شاهینهایش وزن و بحر و قافیه را دور انداخت. تندر موسیقی سخن یعنی هماهنگی لفظ و معنی را فراهم کرد. کار این پیشگامان را هوشنگ ایرانی، پرویز داریوش، هوشنگ ابتهاج و احمد شاملو پی گرفتند. ناگفته پیداست که سهم تندر و شاملو در این تلاش بیش از همگان است.[۳۲]
سیروس طاهباز
آنچه در اندیشه و هنر از تندر آمده، خزعبلات است. آنگاه که میخوانی، میبینی سرت کلاه رفته است و بیهوده پولت را حرام کردهای... باید حضراتی چون تی. اس. الیوت و ازرا پاوند را متنبه کرد تا دست از اشتباه بردارند و راه بیهوده نپویند و با صدور اشعاری در شیوهٔ شیوای شاهین و نیز فروزه و نثم، ما را بهآیندهٔ خویش امیدوار سازند.[۳۳]
همچنین او بهتمسخر ادامه میدهد که ایکاش زبان سوئدی میدانست تا با ترجمهٔ شاهینها مسبب اهدای جایزهٔ نوبل به «شاهینساز بزرگ» گردد و اگر روزی به «عضویت پیوستهٔ فرهنگستان ایرانزمین» درآید، «با نطقی فصیح سرایندهٔ نامراد شاهین را بهعنوان تنها شاعر ولایت محروسهٔ ایران و ممالک همجوار در تمام طول دوران پالئولیتیک و نئولیتیک بهایرانیان و جهانیان بشناساند.»[۳۴]
نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش
درباب موزیک سخن
برای چه میخواهیم بیندیشیم؟ برای تكمیل «موزیك سخن»!
سخن، در پس هر كالبدی نیرویی است كه جان ماده است؛ گوهر میكوشد تا پیكر را همانند خود بسازد؛ بیرونی كموبیش نمایندهٔ نارسای درونی است.
معنی جان لفظ است؛ لفظ نماینده معنی است.
لفظ باید هرچه بیشتر پیرو، ساخت و آیینه معنی باشد. معنی زنده و جنبان است و بهما رنگارنگ و گوناگون جلوه میكند: روشن و تاریك، نرم و سخت، سبك و سنگین، تند و كند، پست و بلند، باز و بسته و جز اینها. پس برای این كه سخن جاندار باشد میباید هرگونه قید لفظی را درهمشكست تا بدین گونه لفظ بتواند «آزاد» از معنی پیروی كند. چنین علوم ادبیهٔ گذشته درهممیریزند؛ یكپارچه باید بازدید و زدوده شوند. پس «شاهین» و «شاهینساز» از هرگونه بندی آزاد است كاملاً آزاد! حتی از قید قافیه اگر این قافیه دشمن معنی و بند شاهینساز گردد.
ولی توجه بهجان با مراقبت كامل تن هیچ ناساز نیست و آزادی را با اهمال نباید اشتباه كرد.[۳۵]
پیدایش نگار
نگار شاهین خودش پیدا شد. اما زندگانی هفتساله اروپای من تكاملهایی در من پدیدآورد و در تمام جلوههای زندگانی من نافذ شد. در نفس ادبیم نیز اثر گذاشت. ولی این اثر ادبی از زندگانی فرنگ روی هم رفته بیشتر آمد تا از ادبیات اروپایی؛ مثلاً تربیت موزیكی و رقصی یقیناً در آهنگینگویی من بیشتر دخالت دارد تا دیدن تركیبهای گوناگون اشعار فرانسه. بهعلاوه بهدیدن این تركیبها هیچ نیازی نداشتم، زیرا كه پیش از آن كه حتی فرانسه بدانم «مستزاد» خودمان را میشناختم و در من هی تكامل یافت.[۳۶]
درباب شاهینها
شاهینها فراخور معنی، از کم واژهترین تا پرواژهترین بهیکباله(مثل شاهین یک)، چندباله(مانند شاهین دو) و یکپره(شاهین سه) تقسیم میشوند.[۳۷] همچنین جای پیوستن دو پره را بند یا پیوند میتوان نامید.[۳۸]
شاهین چندان تولید و تناسلی نکرد و از آن چندان تقلیدی نشد، درصورتیکه سایر جلوههای شعر نو بسط یافت.[۳۹]
شاهین از لحاظ ریشه و شکل، محصول تهران است؛ ولی از لحاظ روح امر دیگری است. مربوط بهمحتواست. شاهین اثر یک نفر ایرانی است که در پاریس پرورش یافته است، یعرفالمؤمنون بسیماهم.[۴۰]
یک ابتکار شاهین از این قرار است: آوردن عکسهای مختلف در جاهای سفید و بیکارهٔ افتادهٔ کتاب.[۴۰]
از میان «شاهینها» و «افسانههای نو» و «چیزکها» و جز اینها میتوان اپراها، بالهها، نمایشها و فیلمهایی را پدیدآورد همه زیبا زیبا، بهتر از بهتر و گیراتر از گیرا.[۴۰]
موضعگیریهای تندرکیا دربارهٔ دیگران
نیما یوشیج
تندرکیا، در مقالهای بهنام «مرحوم نیما یوشیج چهکاره بود؟» که در نشریهٔ اندیشه و هنر، بدون نام، منتشر میکند، چنین نیما را توصیف میکند:
باور کنید من که دانشجو بودم تا چند سال پیش اسمی از افسانه(شعری از نیما) نرسیده بود. شهرتی نداشت اصلن، خود نیما هم شهرتی نداشت. شاید در انجمنهای ادبی او را میشناختند؛ اما بیرون شهرتی نداشت. فقط وقتی در مجلهٔ موسیقی چیز نوشت با آثار او آشنا شدم. اشعاری که در آن مجله درج میکرد، همه بههمان سبک قدیم بود و همان اوزان و قوافی سال۱۳۱۸ بود. من دانشجو بودم و چیزی که آن روزها باعث تعجب من بود، این بود که وقتی شاهین تندرکیا منشتر شد و آن هو و جنجال را راه انداخت و قالب قافیهٔ شعر را درهمشکست، چند روز بعدش دیدم که مرحوم نیما در مجلهٔ موسیقی این شعر شکسته را نوشته:
- غراب:
- وقت غروب از بر کهسار آفتاب
- با رنگهای زرد غمش هست در حجاب
- تنها نشسته بر سر ساحل یکی غراب
- وز دور آبها
- همرنگ آسمان شدهاند و یکی بلوط
- زرد از خزان
از همان زمان بود که مرحوم نیما یوشیج سبک قدیم خود را ول کرد و سبک «شاهین» را قاپید و بعد از آن مصراعهایش را هی درازتر و کوتاهتر نمود...
یک نکتهٔ خوشمزه در این کتاب کلیات نیما یوشیج این است که بعضی از تقریضهایی که برای «شاهین» نوشتهشده است، بهحساب خودش گذاشته است؛ مثلاً قسمتی که در مقدمهٔ «خار» نقل مینماید! باری بگذریم کتاب فقیری است!
اما از اشعار بلند و کوتاه یا بهاصطلاح آثار نو مرحوم نیما یوشیج هم چنانکه اشاره رفت چونکه این آثار بعد از نشر «شاهین» بهوجود آمده و منتشر شده است، دارای اصالت و ابتکاری نمیباشد... بهطورکلی اگر از استثنا بگذریم، میتوان دربارهٔ مرحوم نیما و آثارش چنین گفت که فکرش عمق ندارد، لفظش رسا و ساده نیست، معنایش تعقید دارد و نامفهوم میباشد و از همهٔ اینها بالاتر اینکه کلامش بیروح میباشد و در خواننده ایجاد احساس و هیجانی نمیکند... رویهمرفته چیزی نیست.[۴۱]
زیگموند فروید
تندرکیا با روانکاوی میانهای ندارد و آرای زیگموند فروید را قالبی و باطل میداند.[۴۲]
زرتشت و آیین زرتشتی
تندرکیا آیین زرتشتی را «یگانه آیین آسمانی» میداند که «در عین یکتاپرستی راست و دروغ را دربرابر هم گذاشته، نبرد آنها را برافراشته است. این آیین بهکالبد ایرانی روح الهی دمید و آن را نیرو بخشید.» خود زرتشت نیز «پرتویی است که در سایههای ماقبل تاریخ افتاده، از دل تاریکیهای آن صحنهٔ تاریخ ایران را روشن ساخته است.» درواقع در این دوره «نژاد ایرانی» در آغاز تاریخ خود بود و «آمادهٔ انفجار و انبساط»: «آیین زرتشت نیز با جنبهٔ حیاتی و دنیوی خویش، این سرشت سرکش را برانگیخته، نیرو میبخشد.» تندرکیا آیین زرتشت را «نخستین خیز معنوی» در جامعهٔ ایران میداند.[۴۳]
شیخ فضلالله نوری
تندرکیا دلبستهٔ پدربزرگش، شیخ فضلالله نوری است. وی در دورهٔ کودکی در کتابهای درسی، و بعدها در کتابهای غیردرسی، تحلیلها و روایاتهایی دربارهٔ شیخ فضلالله مییابد. او دربارهٔ پدربزرگش میگوید:
شیخ فضلالله اعیان نبود؛ اما تمیز و سخی بود: جوراب میپوشیده. یخهاش الکی باز نبوده. پیشانیاش جای داغ، ببخشید جای مُهر نداشته است. حمام و نظافتش مرتب بوده. رویهمرفته شیخ تمیزی بوده. ایشان بهواسطهٔ تبحر علمی و جامعیت معلومات و قدرت استدلال و قوت و نفوذ ناطقه و ایمان قوی و هوش سرشارش و همچنین بهواسطهٔ جاذبهٔ شخصی و فن و مردمداریاش، چه در دربار، و چه در جامعه بهمقام و محبوبیتی رسید که در ایران تالی نداشت. ایشان یکی از جلوههای عالی پرتو ایرانی است. اما آیا او پانزدهمین معصوم بوده است؟ نه.[۴۴]
همچنین او دررابطه با اعدام شیخ فضلالله جنین میگوید:
محاکمه و اعدام شهید نوری در تاریخ ایران بینظیر است و یکی از اتفاقات مهم تاریخ اسلامی محسوب میشود. او با شجاعت و شهامت جان سپرد. محال است بدون حسن نیتی محکم و ایمانی عمیق بتوان در آستانهٔ مرگ چنین ایستاد و چنین افتاد.[۴۵]
رودکی
رودکی شاعر لطیف و حساسی است. سرسلسلهٔ سرایندگان فارسی است. اما او از گویندگانی است که چندان همساز با عصر خویش نبوده است: نه پولاد پهلوانی در بیان او مایه بسته، نه شهد عرفانی. آثاری که از وی باقی نمانده شاید اهمیت زیادی نداشته است. چون دشوار است اثری با دل و جان و فکر و فطرت مردم درآمیزد و به این آسانیها از میان ایشان بگریزد: مینویسندش، دستبهدست میبرندش، زبانبهزبان میگردانندش: جورواجور میخوانندش.[۴۶]
فردوسی
او نهتنها شاهنامهٔ گذشتهٔ ایران و شاهنشاه آیندهٔ ایران بود که نمایش و نمایهٔ روح عصر سامانی نیز بهشمار میرفت.[۴۷] شاید غیرت و عظمت فردوسی است که شباهت خاص او و «اسپنتمان زرتشت» را موجب شدهباشد.[۴۸] از دیگر سو مذهب فردوسی سبب تشخص اوست: گویا نمیگذاشتهاند مردهٔ فردوسی دفن شود. زیرا که زندهاش شیعه بوده.[۴۹]
بیشک روح عصر پهلوانی، مخصوصاً در حماسه بیان میشود و حماسه در فردوسی. علاوهبراین رواج شاهنامهنویسی تراوشی است از جوشش روح باستانی در عصر پهلوانی. فکر موتور فردوسی نوزیست ایران و فارسی میبوده. شاهنامه تلاطم اقیانوس روح ایرانی است. شاهنامه رستاخیز زبان فارسی است. شاهنامه سند میل بقای ماست و شاهنامه مرز ایران زرتشتی و اسلامی است.[۵۰] از این روست که فردوسی هرگز در این سرزمین منکر نداشته است. که خیام و مولوی و حافظ و سعدی منکر دارند، ولی فردوسی ندارد. از روی تخت تا زیر پلاس، از توی شهر تا سر کوه، هر کجا بروید و بگردید، در و دشت و بیابانها و کنار نهرها و دریاها، زن و مرد، کوچک و بزرگ، همه فردوسیشناس و شاهنامهسرایند.[۵۱]
عبدالله مستوفی
این مدرسه (مدرسهای که تندرکیا در آن درس میخواند) درس تاریخ سنگینی داشت؛ همه با جزوه. مردی بود متدین و متعصب و رک و راست و یکدنده. در امتحان خیلی سختگیرنده. و میگفتند که شاعر اول اولین دورهٔ مدرسهٔ علوم سیاسی بوده. یکروزی با عصبانیت میگفت: «من نمیفهمم این آقایون متجددین چی میگن. میگن آبوهوای ایران، خیام بهبار میآره و آبوهوای آمریکا، ادیسون. اما باباجون، شما بیچارهها که نه اون هستین و نه اون: یک مشت مقلد و میمون.[۵۲]»
تندر کیا و حزب توده
تندر کیا در سال۱۳۳۵، بهشدت به «مادهپرستان ناایرانی» یا همان هواخواهان «حزب توده» حمله میبرد و هشدار میدهد که:
عظمت مادی ایران باستان را مردمانی ساختند که اهورا در دل و جانشان جای داشت. شکوه معنوی ایران اسلامی را کسانی پدید آوردند که الله جزو خون ایشان بود. چه میگویند این بیخدایان. بهچه حقی میخواهند در افتخارات ایران شرکت کنند کسانی که منکر خدای ایراناند؟ برانید از خودتان این مادهپرستان را تا بروند برای خودشان ادبیات ماتریالیستیکی درست کنند. این گوی و این میدان. تا ببینیم چه در چنته دارند. برانیدشان تا بروند و بهچشم خود ببینند چه فقیر و چه عاجزند مادهپرستان.[۵۳]
بیانیهها
اعلام انقلاب ادبی
درباب ایرانیبودن شاهین
ادبیات شاهینی پناهگاه تنبلی نیست، بیتنبلی! شاهینساز برای آفرینش شاهینش رنج میبرد، زندهباد رنج!
آثار و کتابشناسی
کارنامه و فهرست آثار
دفترها: شاهین
- «دفترها ۱: شاهین»، تهران، شرکت چاپ رنگین، آبان۱۳۱۸
- «دفترها ۲: شاهین»، تهران، چاپخانهٔ مرکزی، آبانوآذر۱۳۲۰
- «دفترها ۳: شاهین»، بیجا، آبانوآذر۱۳۲۲
- «دفترها ۴: شاهین»، تهران، شرکت سهامی چاپ گهر، دی۱۳۳۵
- «دفترها ۵: شاهین»، تهران، شرکت سهامی چاپ گهر، شهریور۱۳۴۳
- «دفترها ۶: شاهین»، تهران، شرکت سهامی چاپ گهر، آبان۱۳۴۹
- «دفترها ۷: شاهین»، تهران، چاپخانهٔ بانک ملی ایران، اردیبهشت۱۳۵۴
نمایشنامه
- «تیسفون: نمایش منظوم»، تهران، مطبعهٔ مجلس، ۱۳۱۳
مقالات
- «آخرین روزهای شیخ فضلالله نوری از زبان شاهدان عینی»، روزنامهٔ جامجم، ۹مرداد۱۳۸۲، ص ۱۳
- «مرحوم نیما یوشیج چهکاره بود؟»، نشریهٔ اندیشه و هنر، دورهٔ ۲، شماره۹، فروردین۱۳۳۹، صص ۶۲۸تا۶۳۱
- «نظر شما دربارهٔ شعر معاصر از لحاظ شکل و محتوا چیست؟»، نشریهٔ اندیشه و هنر، دورهٔ چهارم، شماره۳، آبان۱۳۴۰، صص ۱۹۴تا۲۲۰
- «چه عواملی در تحول شعر صوری فارسی تأثیر داشته؟»، نشریهٔ اندیشه و هنر، دورهٔ چهارم، شماره۴، اردیبهشت۱۳۴۱، صص ۲۴۷تا۲۸۰
- «چه عواملی در تحول محتوای شعر معاصر تأثیر داشته؟» ضمیمهٔ نشریهٔ اندیشه و هنر، مهر۱۳۴۵
- «آیندهٔ شعر فارسی»، ضمیمهٔ نشریهٔ اندیشه و هنر، در سال۱۳۴۷
پایاننامه
- Essai sur l'histoire industrielle de l'Iran
سبک و لحن و ویژگی آثار
شاهین
تندرکیا معتقد بود که شعر نمیگوید و آنچه میسرود «شاهین» نامید. خود او میگوید که در آغاز سال۱۳۱۷، شالودهٔ شاهین ریخته شد. او چهارمآذر۱۳۱۸ در روزنامهٔ اطلاعات، زایش جنبش ادبی خود را اعلام کرد.[۵۶] شماری از ویژگی شاهینها از نظر ساختار، انواع و آرایههای ادبی از این قرار است:
- شکل و صورت این آثار، از نگاه اغلب خوانندگان، بسیار بینظم و بیقاعده جلوه میکند.
- در قسمتهای مختلف، رفتوآمدهای مکرر میان لحن طنز، فکاهه، هزل، خشم، شعار، رجز، هشدار و مانند اینها وجود دارد.
- راوی شاهینها، اگر نه همیشه، دستکم اغلب، در جهانی بهسر میبرد که در آن اغتشاش بر آرامش غلبهای نزدیک مطلق دارد.
- بهنظر میآید که بخش درخور توجهی از شاهینها از آغاز تا پایان سطرها نه براساس خیال که براساس توهم پیشرفته است.
- در شاهینها نظم و نثر در کنارهم قرار دارد. از وزنهای عروضی تا نثر بهمعنی معمول و متعارف دیدهمیشود.
- هم در نثر و هم در نظمهای شاهین، قافیههای پراکنده حضور یافته است.
- بخشی از نثرهای شاهین مسجع است.
- کوتاهی و بلندی مصراعها در مواردی بهنوعی مستزاد ایجاد کرده است.
- بحر طویلهای کامل یا ناقص در قسمتهایی از شاهین دیده میشود.
- گاه نوعی نظم، وزن هجایی در شاهینها شکل گرفته است.
- شاعر، بهطور گسترده یا بسیار آشکار از صوتها برای القای فضای معنایی، یا در واقع، ساخت فضای معنایی با صوتها بهرهگرفته است.
- علاوهبر فعلهای جعلی (مانند بپخش)، واژهورزی و بازتابهای صوتی و نوشتاری آنها(سپهرانه، سپهر، پهر، مهر) در برخی شاهینها دیده میشود.
- پرشهای کلامی و حذف بخشهای ارتباطی میان بندها خصیصهٔ پراهمیت شاهینهاست.
- استفادهٔ فراوان از لفظها، اصطلاحها و فرهنگ عامه، هم در وجه موسیقیایی و هم از نظر زبانی در شاهینها جایگاه ویژهای دارد.
- روایتهای داستانی، بهصورتی اغلب ناقص در شاهینها وجود دارند و در آنها شعر بهداستان نزدیک میشود.
- بهطور کلی، در شاهینها محتوا، زبان و شکل در دو وجه سنتی و نو در درون هم قرار میگیرند.[۵۷]
بهباور علی قنبری، در شاهینهای او:
رجوع به آفاق و بازگشت بهمنشأ مفروض و مبدأگرایی(Primitivism) و بروز كلیگویی در سایهٔ روایتی كلان، شعر را بهسمت یك مدلول استعلایی سوق میدهد و بافت كلی شعر را اسیر فضایی پیشامدرن میكند كه در آن اخلاقگرایی ماقبل مدرن و درك عرفانی و باطنی هنوز دارای منزلت است. ایقان، اطمینان و وحدت حاكم بر شعر و بنیادگرایی مستتر در آن، شعر را بعید از سرحدات مدرنیت می گذارد و نیز نگاهی تقابلی و اصرار بر دوگانگی و خیر، استعلا، فراز و سپهر در مقابل شر، انزال، فرود و خاك و همچنین كاربرد عناصر ابدی و ازلی متن را اسیر ذهنیتی دكارتی میكند.[۵۸]
فروزه
فروزه بنابر تعریف تندرکیا آن چیزی است که منثور و آهنگین با محتوای عموماً نیایشی و نوعی از شعر نو است و بهدو گونهٔ كوچك و كوتاه، بزرگ و بلند تقسیم میشود.[۵۹]
چیزک
در شعر کیا، چیزك تكهای است كه در آن حكایتی كوچک، نكتهای، لطیفهای یا مانند اینها چیزی آمده و با روح نو و سبكی تازه آمده است.[۵۹]
زنجیره
چنانچه میان چند چیزک ربطی وجود داشتهباشد، تندرکیا مجموعهٔ آنها را زنجیره و هریک از آنها را حلقه یا گره مینامد.[۵۹]
افسانه
از منظر تندرکیا افسانه آن داستانهایی است كه روح نوول(novel) دارند و فرق چندانی با داستانهای معاصر خود ندارند.[۵۹]
نواوستایی
متونی كه بهگفتهٔ تندرکیا تحت تاثیر اوستا در لحن و ساخت قرار دارند.[۵۹]
بررسی چند اثر
نهیب جنبش ادبی شاهین(۱-۳)
این مجموعهٔ یکصدوبیستوهشت صفحهای در قطع رقعی و مشتمل بر سه شاهین است که اولین آنها در آذر۱۳۱۸ با عنوان «من که گذشتم ز عشق» در جزوهای بیستصفحهای بهچاپ رسیده و در روزنامهٔ اطلاعات و ایران آگهی شده است. بهعبارت دیگر، انتشار این شاهین در این دفتر چاپ مجدد آن است. شاهین یک، بلند و یکپارچه است یا بهحساب تندرکیا «یکباله» است و امضای اول شهریور۱۳۱۸ را دارد. اما شاهین دوم و سوم ابتدا مجوز نشر نمیگیرند؛ پس تندرکیا یک نسخهٔ دستنویس و یک نسخهٔ ماشیننویسیشده از آن را بهکتابخانهٔ مجلس میسپارد، همچنین پنجاه نسخه را هم تایپ دستی کرده و میان اطرافیان توزیع میکند. او در آغاز نسخهٔ ماشیننویسی مجلس نوشته است که «ای مجلس ملی ایران این حقیقت ادبی را بهدست توانای تو میسپارم تا آن را از شر ادبا نگه داری.»[۶۰]
شاهین دو از چهار بال تشکیل شده است که بهترتیب بال سیاه(زندهباد مرگ)، بال زرد(ای عشق تو خدایی!)، سرخ(خودت را بکش زود!) و سفید(ما برای نبردیم!) نام دارند. نام کلی شاهین دوم، «ای بهدرک که مرگ مرد!» است و امضای ۲۸مهر۱۳۱۹ را دارد. شاهین سه نمونهٔ شاهین یکپره و در یک بند با نام «زهر شیرین» است. در پایان مؤخرهٔ کوتاه این شاهین تاریخ سهشنبه دهمدی۱۳۱۹ درج شده است.[۶۱]
از ویژگیهای این کتاب یکی مقدمهٔ شاهین یک که اولین نگار (تئوری) شاهینسازی بهشمار میرود و دیگر مقدمهای بر شاهین دو و نیز مقدمه و مؤخرهٔ کوتاه دیگری بر شاهین سه است.[۶۲]
فروزهها
تندرکیا در سال۱۳۳۵ «فروزه» را بهتعبیر خود «برای نخستین بار در زبان فارسی» بهکار برد. او از آن بهعنوان «این گونهٔ آهنگین» یادکرد. بهگفتهٔ کیا، سجع در فروزه نقش اساسی دارد، هرچند اجباری نیست. تندرکیا، اساس فروزه را تحتتأثیر آیهها و سورههای کتب مقدسه دانسته است، اساسی که بعداً راه تکامل خود را مستقلاً پیوده است. او بعدها فروزه را در دو نوع کوچک و کوتاه، بزرگ و بلند تقسیم تقسیمبندی میکند. اولین فروزهٔ او مربوط بهسال۱۳۳۵ میشود که مطابق با تقسیمبندی خود شاعر، از نوع «بزرگ و بلند» است. اغلب فروزههای تندرکیا، نثرهایی مسجع و نیایشگونه است. ازاینرو با وجود تأکیدها و توضیحهای وی، نمیتوان پیبرد که چه تفاوتی میان فروزههای او و نثرهای مسجع و نیایشگونهٔ رایج در زبان فارسی، از روزگار خواجه عبدالله انصاری تا امروز وجود دارد. در مقابل البته تفاوت میان فروزه و شاهین بسیار آشکار است. در شاهین نوعی شکل شعری وجود دارد. اما فروزه فاقد این شکل است. در مجموع بهنظر میآید که در فروزه منطق نثر حاکم است. شاید بد نباشد که فروزه را نیایشوارههایی بهنثر مسجع، منتها نزدیک و گاه، بسیار نزدیک بهفارسی مدرن بدانیم.[۶۳]
منبعشناسی
- زندی، محمد، «تردیدها و تأییدهای شعر پستمدرن»، روزنامهٔ همشهری، ۶مرداد۱۳۸۲، ص۱۶
- سپهران، کامران، «تندرکیا و نهیب جنبش ادبی»، نشریهٔ گفتوگو، شماره۱۷، پاییز ۱۳۷۶، صص ۲۷تا۲۹
- عابدی شال، کامیار، «شورشگر بیآشتی»، تهران، ثالث، ۱۳۹۴
- سنبلدل، فرشاد، «گزارش نهیب جنبش ادبی شاهین»، تهران، نشر گوشه، ۱۳۹۵
- وثوقی، ناصر، «نیما یوشیج، پدر شعر نو یا یکی از پدران»، نشریهٔ کلک، شمارهٔ ۷۶تا۷۹، تیر تا مهر۱۳۷۵، صص ۱۶۴تا۱۷۸
- طاهباز، سیروس، «پروازی با شاهین»، نشریهٔ کیهان ماه، شماره۲، شهریور۱۳۴۱
- آلاحمد، جلال، «مقدمهای بر پروازی با شاهین»، نشریهٔ کیهان ماه، شماره۲، شهریور۱۳۴۱
- بیرانوند، احمد، «شرح حاشیه(بررسی ساختار جریانهای شعر معاصر بعد از نیما)»، تهران، نشر روزگار، ۱۳۸۹
- شفیعی کدکنی، محمدرضا، «ادوار شعر فارسی، از مشروطیت تا سقوط سلطنت»، تهران، توس، ۱۳۵۹
- شفیعی کدکنی، محمدرضا، «با چراغ و آینه(در جستجوی ریشههای تحول شعر معاصر ایران)»، تهران، سخن، ۱۳۹۰
- قنبری، علی، «رفرم تندرکیا»، عصر پنجشنبه، شیراز، شماره۵۵و۵۶، فروردین۱۳۸۲
پانویس
- ↑ «نوهٔ شورشی شیخ شهید».
- ↑ تندرکیا و نهیب جنبش ادبی. ۲۸.
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ «مقدمهای بر آثار تندرکیا».
- ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ تندرکیا، شمسالدین. دفترها ۴: شاهین. ص. ۲۱۱.
- ↑ عابدی شال، کامیار. شورشگر بیآشتی. ص. ۲۳.
- ↑ تندرکیا، شمسالدین. دفترها ۷: شاهین. صص. ۱۳۴۸و۱۳۴۹.
- ↑ عابدی شال، کامیار. شورشگر بیآشتی. ص. ۲۷.
- ↑ تندرکیا، شمسالدین. دفترها ۶: شاهین. ص. ۴۵۲.
- ↑ سنبلدل، فرشاد. گزارش نهیب جنبش ادبی شاهین. صص. ۲۶۴ و ۲۶۵.
- ↑ سنبلدل، فرشاد. گزارش نهیب جنبش ادبی شاهین. ص. ۱۶.
- ↑ عابدی شال، کامیار. شورشگر بیآشتی. ص. ۱۷.
- ↑ سنبلدل، فرشاد. گزارش نهیب جنبش ادبی شاهین. ص. ۱۱.
- ↑ سنبلدل، فرشاد. گزارش نهیب جنبش ادبی شاهین. صص. ۱۲-۱۴.
- ↑ سنبلدل، فرشاد. گزارش نهیب جنبش ادبی شاهین. ص. ۱۴.
- ↑ سنبلدل، فرشاد. گزارش نهیب جنبش ادبی شاهین. ص. ۱۵.
- ↑ سنبلدل، فرشاد. گزارش نهیب جنبش ادبی شاهین. صص. ۱۵-۱۷.
- ↑ سنبلدل، فرشاد. گزارش نهیب جنبش ادبی شاهین. ص. ۱۷.
- ↑ سنبلدل، فرشاد. گزارش نهیب جنبش ادبی شاهین. صص. ۳۳و۳۴.
- ↑ عابدی شال، کامیار. شورشگر بیآشتی. ص. ۹۳.
- ↑ عابدی شال، کامیار. شورشگر بیآشتی. صص. ۴۶و۴۸.
- ↑ سنبلدل، فرشاد. گزارش نهیب جنبش ادبی شاهین. صص. ۶۰و۶۳.
- ↑ عابدی شال، کامیار. شورشگر بیآشتی. صص. ۵۲ و ۵۳.
- ↑ عابدی شال، کامیار. شورشگر بیآشتی. صص. ۵۳.
- ↑ یوشیج، نیما. دربارهٔ هنر شعر و شاعری. ص. ۲۹۳.
- ↑ فکر تازه باید کرد.
- ↑ آیا میشود راه حقیقت را نهفت؟.
- ↑ ناتل خانلری، پرویز. هفتاد سخن. ص. ۲۷۷.
- ↑ براهنی، رضا. طلا در مس. ص. ۱۴۲۰.
- ↑ براهنی، رضا. گزارش به نسل بیسن فردا. ص. ۱۸۰.
- ↑ رؤیایی، یدالله. از سکوی سرخ.
- ↑ رؤیایی، یدالله. عبارت از چیست؟. صص. ۲۷تا۵۶.
- ↑ نیما یوشیج، پدر شعر نو یا یکی از پدران. ۱۶۴.
- ↑ پروازی با شاهین. شهریور ۱۳۴۱. ۱۸۷.
- ↑ پروازی با شاهین. شهریور۱۳۴۱. ۱۸۷- ۱۹۲.
- ↑ تندرکیا، شمسالدین. دفترها ۱: شاهین. صص. ۸ و۹.
- ↑ «بدعتها و بدایع تندرکیا».
- ↑ تندرکیا، شمسالدین. دفترها ۲: شاهین. ص. ۱۲۳.
- ↑ تندرکیا، شمسالدین. دفترها ۳: شاهین. ص. ۱۵۹.
- ↑ عابدی شال، کامیار. شورشگر بیآشتی. ص. ۶۷.
- ↑ ۴۰٫۰ ۴۰٫۱ ۴۰٫۲ عابدی شال، کامیار. شورشگر بیآشتی. ص. ۶۷.
- ↑ مرحوم نیما یوشیج چهکاره بود؟. فروردین ۱۳۳۹.
- ↑ عابدی شال، کامیار. شورشگر بیآشتی. ص. ۹۱.
- ↑ عابدی شال، کامیار. شورشگر بیآشتی. ص. ۱۰۱.
- ↑ عابدی شال، کامیار. شورشگر بیآشتی. ص. ۱۱۸.
- ↑ تندرکیا، شمسالدین. دفترها ۴: شاهین. صص. ۳۱۸و۳۱۹.
- ↑ تندرکیا، شمسالدین. دفترها ۶: شاهین. ص. ۵۰۶.
- ↑ تندرکیا، شمسالدین. دفترها ۶: شاهین. ص. ۴۳۰.
- ↑ تندرکیا، شمسالدین. دفترها ۴: شاهین. ص. ۱۷۹.
- ↑ تندرکیا، شمسالدین. دفترها ۶: شاهین. ص. ۴۴۵.
- ↑ تندرکیا، شمسالدین. دفترها ۶: شاهین. ص. ۴۸۶.
- ↑ عابدی شال، کامیار. شورشگر بیآشتی. ص. ۱۲۵.
- ↑ تندرکیا، شمسالدین. دفترها ۷: شاهین. ص. ۱۰۴۲.
- ↑ عابدی شال، کامیار. شورشگر بیآشتی. ص. ۲۸.
- ↑ تندرکیا، شمسالدین. دفترها ۴: شاهین. صص. ۱۹۱و۱۹۲.
- ↑ سنبلدل، فرشاد. گزارش نهیب جنبش ادبی شاهین. صص. ۱۲۶.
- ↑ عابدی شال، کامیار. شورشگر بیآشتی. صص. ۵۲و۵۳.
- ↑ عابدی شال، کامیار. شورشگر بیآشتی. صص. ۵۷ و ۵۸.
- ↑ فراروی تندرکیا با بالهای شاهین.
- ↑ ۵۹٫۰ ۵۹٫۱ ۵۹٫۲ ۵۹٫۳ ۵۹٫۴ تندرکیا و نیما، شکل دیگر سخن گفتن.
- ↑ سنبلدل، فرشاد. گزارش نهیب جنبش ادبی شاهین. ص. ۶۶.
- ↑ سنبلدل، فرشاد. گزارش نهیب جنبش ادبی شاهین. صص. ۶۶و۶۷.
- ↑ سنبلدل، فرشاد. گزارش نهیب جنبش ادبی شاهین. ص. ۶۷.
- ↑ عابدی شال، کامیار. شورشگر بیآشتی. صص. ۷۶تا۷۸.
منابع
- سنبلدل، فرشاد (۱۳۹۵). گزارش نهیب جنبش ادبی شاهین. تهران: گوشه. شابک ۹۷۸۶۰۰۹۴۹۹۳۴۲.
- عابدی شال، کامیار (۱۳۹۴). شورشگر بیآشتی. تهران: ثالث. شابک ۹۷۸۹۶۴۳۸۰۹۷۱۳.
- یوشیج، نیما (۱۳۸۵). دربارهٔ هنر شعر و شاعری. تهران: نگاه. شابک ۹۶۴۳۵۱۲۲۹۰.
- ناتل خانلری، پرویز (۱۳۷۷). هفتاد سخن. تهران: توس. شابک ۹۶۴۳۱۵۳۰۶۱.
- براهنی، رضا (۱۳۷۱). طلا در مس. مؤلف. شابک ۹۶۴۷۰۹۷۰۴۲.
- براهنی، رضا (۱۳۷۴). گزارش به نسل بیسن فردا. تهران: مرکز. شابک ۹۶۴۳۰۵۰۷۹۳.
- رؤیایی، یدالله (۱۳۵۷). از سکوی سرخ. تهران: مروارید. شابک ۹۷۸۹۶۴۳۵۱۷۲۱۲.
- رؤیایی، یدالله (۱۳۸۶). عبارت از چیست؟. تهران: آهنگ دیگر. شابک ۹۶۴۸۴۳۳۲۸۳.
- تندرکیا، شمسالدین (۱۳۱۸). دفترها ۱: شاهین. تهران: شرکت چاپ رنگین.
- تندرکیا، شمسالدین (۱۳۲۰). دفترها ۲: شاهین. تهران: چاپخانهٔ مرکزی.
- تندرکیا، شمسالدین (۱۳۲۲). دفترها ۳: شاهین. تهران: مؤلف.
- تندرکیا، شمسالدین (۱۳۳۵). دفترها ۴: شاهین. تهران: شرکت سهامی چاپ گهر.
- تندرکیا، شمسالدین (۱۳۴۹). دفترها ۶: شاهین. تهران: شرکت سهامی چاپ گهر.
- تندرکیا، شمسالدین (۱۳۵۴). دفترها ۷: شاهین. تهران: چاپخانهٔ بانک ملی ایران.
- «فراروی تندرکیا با بالهای شاهین». عصر پنجشنبه، ش. ۵۵ (فروردین۱۳۸۲).
- «تندرکیا و نیما، شکل دیگر سخن گفتن». اعتماد، ش. ۴۴۶۷ (۲۸شهریور ۱۳۹۸).
- «مرحوم نیما یوشیج چهکاره بود؟». اندیشه و هنر، ش. ۹ (فروردین۱۳۳۹).
- «فکر تازه باید کرد». روزنامهٔ ایران، ۲۸آذر۱۳۱۸.
- «پروازی با شاهین». کیهان ماه، ش. ۲ (شهریور۱۳۴۱).
- «آیا میشود راه حقیقت را نهفت؟». روزنامهٔ ایران، ۳اسفند۱۳۱۸.
- «نیما یوشیج، پدر شعر نو یا یکی از پدران». نشریهٔ کلک، ش. ۷۶تا۷۹ (تیرومهر۱۳۷۵).
- «تندرکیا و نهیب جنبش ادبی». گفتوگو، ش. ۱۷ (پاییز۱۳۷۶): ۲۷تا۴۰.
پیوند به بیرون
- «مقدمهای بر آثار تندرکیا». مطرود، ۱۵خرداد۱۳۹۰. بازبینیشده در ۸مهر۱۳۹۸.
- «نوهٔ شورشی شیخ شهید». شهرکتاب، ۱۴فروردین۱۳۹۵. بازبینیشده در ۲مهر۱۳۹۸.
- «بدعتها و بدایع تندرکیا». توتیمگ، آبان۱۳۹۴. بازبینیشده در ۱۲مهر۱۳۹۸.