مرتضی کیوان: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌ادبیات
پرش به ناوبری پرش به جستجو
صدرا (بحث | مشارکت‌ها)
صدرا (بحث | مشارکت‌ها)
خط ۱۰۵: خط ۱۰۵:
در جمع دوستان آن روز نادره‌ای بود کم مانند، از این حیث که بسیار می‌خواند. مخصوصا هم آنچه به ترجمه می‌رسید و از این رهگذر با ادبیات غربی و به طور اخص ادبیات روسی و نوشته‌های هنری و اجتماعی مکتب‌های چپ آشنایی می‌یافت و هم آنچه از ادبیات و متون فارسی در دسترس او قرار می‌گرفت. او در این وادی تشنه ناآرام و سیراب ناپذیر بود. کیوان نثر را تند و روان و بی‌عیب و سریع می‌نوشت. در نوشتن مکتوب دوستانه پرتوان بود.
در جمع دوستان آن روز نادره‌ای بود کم مانند، از این حیث که بسیار می‌خواند. مخصوصا هم آنچه به ترجمه می‌رسید و از این رهگذر با ادبیات غربی و به طور اخص ادبیات روسی و نوشته‌های هنری و اجتماعی مکتب‌های چپ آشنایی می‌یافت و هم آنچه از ادبیات و متون فارسی در دسترس او قرار می‌گرفت. او در این وادی تشنه ناآرام و سیراب ناپذیر بود. کیوان نثر را تند و روان و بی‌عیب و سریع می‌نوشت. در نوشتن مکتوب دوستانه پرتوان بود.


===زمینهٔ فعالیت===
===[[نجف دریابندری]]، شعر نیمدار می‌سرود:===
خود کیوان در شعر و داستان طبع آزمایی کرده بود ولی از هر دو دست کشیده بود. اولین شعرهایش در اواسط دهه ۲۰ چاپ می کرد. خودش به این شعرها می گفت نیمدار، چون نه کهنه بود نه نو. یک بار که به عنوان خبرنگار روزنامه به سوی آینده به آبادان آمده بود یک پاکت بزرگ پر از این داستان ها به عنوان سوغات برای من آورده بود، که من خواندم و به او برگرداندم. تقریبا همه داستان ها زمینه عشقی و رمانتیک داشتند. مربوط به همین داستان ها نامه مفصلی به کیوان نوشتم. و در واقع پر بود از ایراد و اعتراض، ولی کیوان همه اش را با نام مستعار ن . بندر چاپ کرد.


===یادمان و بزرگداشت‌ها===
===یادمان و بزرگداشت‌ها===

نسخهٔ ‏۲۳ تیر ۱۳۹۸، ساعت ۱۲:۳۹

مرتضی کیوان
زمینهٔ کاری شعر، نویسندگی،‌ نقد ادبی و روزنامه‌نگاری
زادروز فرودین۱۳۰۰
اصفهان
مرگ ۲۷مهر۱۳۳۳

مرتضی کیوان شاعر، منتقد ادبی، روزنامه‌نگار و فعال سیاسی بود. پس از کودتای ۲۸مرداد و در حالی که مسئولیت نگهداری سه تن از افسران حزب توده را برعهده داشت، در خانه بازداشت و به اعدام محکوم شد. او نخ تسبیح بسیاری از حلقه‌های روشن‌فکری و جلسات ادبی از جمله انجمن شعر شمع سوخته بود.

* * * * *

مرتضی کیوان در فروردین سال 1300 در اصفهان متولد شد. از تاریخ دقیق تولد او اطلاعاتی در دست نیست اما از نام یکی از امضاهای او مشخص است که در فروردین ماه متولد شده و بهاری است. پدر او یک مغازه سقط فروشی داشت و از اجاره آن زندگی می کرد. پدربزرگش ملاعباس‌علی کیوان از شیوخ معروف صوفیه دراویش گنابادی اصفهان بود. مجالس وعظ او به کثرت جمعیت مشهور بود و کتاب هایی در مباحث تصوف نگاشته بود. اما بعدها حاشیه‌هایی نوشت و از دراویش جدا شد. چراغ اندیشه را پدربزرگ در ذهن و ضمیر کیوان روشن کرد. تاثیر اندیشه های پدربزرگ و روحیه انتقادی که داشت بعدها در شعر و افکارش نمودار شد، به گونه ای که همسر و دوستان از تاثیر روحی و فکری پدربزرگ و خاطراتی که در نزد آنها بازگو کرده است، روایت کردند.
او از خانواده فقیری بود. در عنفوان جوانی و در زمانی که کلاس نهم بود، پدرش مرد و فقر بیشتر بر خانواده اش سایه افکند. با مرگ پدر مسئولیت های زندگی زودتر گریبان او را گرفت و سرپرست خانواده شد. همزمان کار می کرد و درس می خواند. او در دبیرستان مروی درس خواند و دیپلم را که گرفت . سپس به خدمت دولت درآمد و در وزارت راه مشغول به کار شد. در وزارت راه، زیر نظر آموزشگاه فنی یک دوره تخصصی آموزش دید و برای انجام وظیفه در سال 1323 به شهر همدان اعزام شد. او بسیار می خواند و می نوشت. یادداشت های شخصی اش که معمولا نقد و تجزیه و تحلیل کتاب هایی بود که خوانده بود کم کم تبدیل به نقد ادبی می شود. این یادداشت ها کم کم از بایگانی شخصی پا به مطبوعات و مجلات گذاشت و حاصل آنها صدها نقد کتاب، نقد ادبی، یاددشت سیاسی، شعر، داستان کوتاه و طرح مسائل اجتماعی شد. آغاز فعالیت سیاسی کیوان با عضویت در حزب پیکار بود. و سپس مبارزه خود را از طریق روزنامه نگاری و با مقالاتی که می نوشت پی گرفت. او پس از ترور شاه در دانشگاه تهران در 15 بهمن 1327 که حزب غیرقانونی شده بود، به حزب توده پیوست و به زندگی پنهانی روی آورد. عضویت در پیکار در سال 1323 اولین بازداشت و زندان را به مدت 20 روز برای او به همراه آورد. او در ضمن مبارزاتش بارها دستگیر شد ولی هر بار چند ماهی بیشتر طول نکشید.یک بار در بیجار زندانی است. یک بار در قم زندانی می شود. یک بار به خارک تبعید می شود. او پس از آزادی در نامه ای به ساوش کسرایی می نویسد: «این توقیف و تبعید و زندان مرا از خودم بیرون آورد. روزهایی رسید که دیدم خنده ها و یاوه گویی های ما لعاب چرکین بیهودگی هاست ... دور هم جمع شده ایم، خنده زده ایم و ندانسته ایم که نقد وجود را به عبث با سمباده خنده تراشیده و دور ریخته ایم» او در مرداد ماه 1323 درخواست انتقال به وزارت راه داد و به تهران آمد. در کنار طی کردن پله های روزنامه نگاری و دغدغه های سیاسی و اجتماعی که داشت، در اداره رییس دفترخانه اداره کل دفتر وزارتی و معاون اداره دفتر وزارت راه در دوران نخست وزیری دکتر مصدق شد. در شهریور 1323 یعنی دو ماه بعد از انتقال به تهران، در خارج از ساعات اداری، اولین تجربه فعالیت مطبوعاتی را در مجله بانو به مدیرمسئولی و صاحب امتیازی نیره سعیدی به عنوان مدیر داخلی آغاز کرد. او فراتر از یک مدیر و به سرعت در نقش سردبیری ظاهر شد. سپس به مجله جهان نو رفت . تجربه ای که در سال 1330 در هنگام تاسیس مجله کبوتر صلح به اوج رسید. کیوان دیگر نویسنده قوی دست بود و با مقالاتی که نوشت در میان نویسندگان شهره شد. مرتضی کیوان فردی اجتماعی با دوستان فراوان بود. دوستانی که از او به گونه ای دیگر یاد می کردند. او نویسنده ها و روشنفکران بسیاری را به یکدیگر متصل کرد. محجوب در کتاب خود با اشاره مبسوط به این موضوع اشاره می کند که چگونه او توانست حلقه هایی از روشنفکران و شعرای زمانه خود را تشکیل دهد و بر آثار و اندیشه های آنان اثر گذارد که وی به ارتباط احمد شاملو و فریدون رهنما در شناخت ادبیات فرانسه اشاره می کند. از جمله کارهای او ارتباط بین نویسندگان و ناشران و جراید بود. (کتاب مرتضی کیوان، به کوشش شاهرخ مسکوب) از مرتضی کیوان اثری جز تعدادی از نامه هایی که به دوستان خود نوشت و مقالاتی که جراید وقت چاپ کرد باقی نمانده است. دست نوشته های او در یورش ماموران به خانه اش به غارت رفت و عمده کارهای او بازگردانده نشد. هرچند همسر وی پوری سلطانی تلاش هایی برای گرفتن تعدادی از آنها کرد، اما انبوه دست نوشته های وی از بین رفت.[۱]


گنجشک‌های کیوانیه

انشاء کلاس

هر دو همکلاس بودند. محجوب می‌گفت انشاء مرتضی خیلی خوب بود و مال من خیلی بد ... حافظ چه می گوید محمود هومن را می‌دهد به محجوب، بعدا نظر او را می‌خواهد. محجوب نظر می‌دهد، مرتضی می‌گوید همین‌ها را که گفتی بنویس، هر چه محجوب تحاشی می‌کند؛ او بیشتر اصرار می‌کند. مقاله نوشته و در مجله جهان نو چاپ می‌شود؛ اولین مقاله محجوب! می‌گفت مرتضی قلم به دست من داد وگرنه انشاء من خیلی بد بود و اگر اصرار او نبود شاید هرگز چیز نمی‌نوشتم.

کیوان و پری‌‌اش در
نخستین روزهای زندگی مشترک

مهرورزی‌های بی‌ادعا

یکی از روزها در دقایقی که منتظر آمدن مرتضی بودم، من نامه‌ای را که همان روز از مادرم رسیده بود می‌خواندم و از اینکه مادر از نامه ننوشتن من گله کرده بود چنان متاثر شده بودم که گویا اشکی بر صورتم نشسته بود. در همین لحظه مرتضی سر رسید و پس از آگاهی از موضوع علت ننوشتن مرا پرسید و من بهانه کردم که فرصت نمی‌کنم برای خرید تمبر و پاکت به پستخانه بروم. نمی دانم با چه تردستی مرتضی نشانی مادر مرا از پشت پاکت برداشت و در دیدار بعد ده پاکت تمبر شده با نشانی مادرم به دست من داد و گفت دیگر بهانه‌ای برای نامه ننوشتن نخواهی داشت.

زایش عشق

دانشکده می‌رفتم و یادم است در مورد ویس و رامین تحقیقی می‌کردم و آن شب آشنایی در این مورد با مرتضی صحبت کرده بودم. صبح روز بعد او به دانشکده ادبیات آمد و در این مورد مطلبی از صادق هدایت برایم آورد و دوستی ما از همان جا سر گرفت... پس از نیم ساعت گفتگو به نظرم آمد سال‌ها با هم دوست و آشنا بوده ایم.

خانه مخفی عروس

ما عروسی کردیم، خانه ما مخفی بود و من به ناچار می‌بایست جای دیگری را به خانواده‌ام نشانی می‌دادم. پسر دایی مرتضی ما را پذیرا شد. من 15 روز اول زندگیم را به ظاهر در آنجا گذارندم تا دید و بازدیدها فروکش کرد. سرانجام از سه راه زندان به خیابان خانقاه باریافتم و در کاشانه خودم ماوا گزیدم. خانه نسبتا قدیمی و متوسطی بود با چهار یا پنج اتاق. یکی دست مادر و خواهر کیوان بود. یکی دست ما و بقیه دوستانمان که مخفی بودند.

کارت‌ها

تا مرتضی بیاید من اتاق خودمان را از روزنامه و اسناد و مدارک پاک کردم و همه را بردم و ریختم پستو خانه و در را قفل کردم. مرتضی رسید. گفت کارت‌های حزبی مان؟ خواستم از او بگیرم نگذاشت. گفت می دهم به مادرم قایمش کند. در همین گیر و دار در زدند. من رفتم در را باز کنم. هنوز لای در را باز نکرده، عده ای با لباس نظامی و غیرنظامی ریختند تو و گفتند باید خانه را بگردند. سه ساعت یا بیشتر در خانه ما بودند. بالاخره کارت ها به دستشان افتاد، در آن پستو شکسته شد و بسیاری چیزها بر آنها مسلم شد. رفتارشان وحشیانه تر شد. کلمات رکیکی که از دهانشان خارج می‌شد ناگفتنی است. یکی فریاد می کشید من همان سیاحتگرم که در روزنامه هایتان به من فحش می‌دادید، دیگری می گفت مرا نمی‌شناسید؟ من سرگرد زیبایی معروفم که پاهای وارطان را با دست خودم قطع کردم.

گنجشک کیوانیُه

همیشه یک قلم خودنویس خوب با جوهر سبز و مقداری یادداشت توی جیب بغلش داشت. این یادداشت ها را از لای کتاب‌ها و مجله‌ها و حتی روزنامه‌ها بر می‌داشت، از هر نکته خواندنی یا عجیب یا مضحکی که به چشمش می‌خورد. ما همدیگر را معمولا توی کافه‌ها می‌دیدیم و کیوان همین که می‌نشست یادداشت‌هایش را از جیبش در می‌آورد و روی میز می‌ریخت. اسم این یادداشت‌ها گنجشک‌های کیوانیه بود و همه ما برای دیدن آخرین گنجشک‌ها بی تاب بودیم.

آخرین یادگاری

در آن ایام من زندانی بودم و مرا به همراه با پنج نفر از رفقایم برای محاکمه مجدد از آبادان به بازداتشگاه لشکر 2 زرهی تهران آورده بودند. حبس‌های سنگین داشتیم، با این حال هفته اول ما در سلول‌های انفرادی بازداتشگاه زرهی انداختند. من و یکی از آن جمع شش نفری در یک سلول افتادیم و طبعا با کنجکاوی شروع کردیم به وارسی در و دیوار سلول. روی دیوار مقداری خط و اسم بود، من از میان آنها یک خط آشنا را شناختم: مرتضی کیوان ۱۳۳۳/۷/۲۶. کیوان را در سحرگاه ۱۳۳۳/۷/۲۷ در میدان تیر همان لشکر 2 زرهی اعدام کردند. بنابراین کیوان به احتمال قوی تا شب آخر در همان سلول بوده و این آخرین پیام او بود، البته نه به شخص من، به هر کسی که گذارش به آن سلول می‌افتاد و این پیام از قضا به من هم رسید.

دل زندگی‌ها

محمدجعفر محجوب، در مقام دوست:

او را کشتند و سال‌ها گذشت هنوز دل من و وجدان ناآگاه، ضمیر نا به خود من، هنوز این مزگ را نپذیرفته است. هر چند گاه یک بار خواب می‌بینم که مرتضی کیوان زنده است یا مثلا ضعیف است باید پرستاری بشود، باید مواظبت کنند تا حالش خوب بشود. هیچ وقت من در درونم نتوانستم این را باور کنم و این را تحمل کنم.

احمد شاملو، از مرتضی سخن می گویم:

وارطان سالاخاتیان و مرتضی کیوان از جمله قهرمانان اشعار شاملو اند. او در توصیف مرتضی کیوان می‌گوید: ««من از او بسیار چیزها آموختم. مرتضی برای من واقعا یک انسان نمونه بود، یک انسان فوق العاده. من هیچ وقت نتوانستم دردش را فراموش کنم، هیچ وقت ... قتل نابهنگامش هرگز برای من کهنه نشد و حتی اکنون که این سطور را می نویسم ...» و در جای دیگری می نویسد « پس از 35 سال هنوز غمش چنان در دلم تازه است که انگار خبرش را دمی پیش شنیده‌ام» و شاملو در چنین غمی بود که « به خاطر تو، به خاطر هر چیز کوچک هر چیز پاک به خاک افتادند، به یاد آر، عموهایت را می‌گویم، از مرتضی سخن می‌گویم» را سرود.
از عموهایت سخن می‌گویم، نگاه کن، عشق عمومی، آن روزها چهار قطعه شعری است از اشعار شاملو که به مرتضی کیوان اختصاص دارد. او در پی نوشت شعر از عموهایت سخن می‌گویم نوشت این شعر خطاب به پسرم که در آن هنگام هشت ساله بود، در اعدام مبارزان سازمان نظامی عموما و مرتضی کیوان خصوصا نوشته شد. مرتضی نزدیک‌ترین دوست من بود. انسانی والا با خلقیاتی کم نظیر و هوشمندی شگفت انگیز. قتل نابهنگامش هرگز برای من کهنه نشد و حتی اکنون که این سطور را می‌نویسم (دوم مرداد ۱۳۵۷) پس از ۳۵ سال هنوز غمش چنان در دلم تازه است که انگار خبرش را دمی پیش شنیده‌ام.

مصطفی فرزانه، صورت بند خاطره:

فرزانه نویسنده‌ای که بر مبنا شناخت مستقیم و رابطه دوستانه و بی‌واسطه، توصیفی از شخصیت و منش کیوان ارائه داده است. او این نوشتار را به همراه برخی نامه‌های کیوان در کتابی به نام بن بست منتشر کرده است. او در مقدمه این کتاب می گوید: «چه باعث شده من آنها را حفظ کنم؟ چهل سال آزگار آنها را بغل گرفته‌ام، از این خانه به آن خانه، از این شهر به آن شهر برده‌ام ... در طی این سال‌ها بارها جابجایشان می‌کردم، نگاهشان می‌کردم بدون آنکه محتوایشان به یادم مانده باشد، آنها را دوباره نمی‌خواندم. انگاری که این کاغذها برایم فقط عزیز بودند، یک جور یادگاری‌های متبرک بودند»

شاهرخ مسکوب، رفیق بود، رفیق:

دوست داشتن، پیله خود را شکافتن، به دیگری دست یافتن و او را در دل پذیرفتن، مثل پرواز در پرنده، در ذات زیستن او بود. او در کنه ضمیر دوستانش چنان نقش بسته که انگار گرد فراموشی هرگز بر وی نمی‌نشیند.

محمدعلی اسلامی‌ندوشن، حلقه‌ای که داشتیم:

در همین سالهای دانشکده حقوق، بین سالهای ۲۵ و ۲۸، یک حلقه ادبی شده بودیم که نقطه اتصال آن مرتضی کیوان عضو وزارت راه بود. کیوان همه را به هم پیوند می‌داد. یک حلقه چند نفری تشکیل دادیم. من بودم و کیوان و محجوب و ناصر نظمی و نعمت الله ناظری. کیوان گاهی شعر می‌گفت که چیزی قابل توجه نبود. در نثر، بیشتر نقد کتاب می‌نوشت ولی چون ذاتا مرد خلیقی بود و در جهت تشویق دیگران کار می‌کرد، نقدهایش زننده نبود و بیشتر جنبه تاییدی داشت.

ایرج افشار، در نوشتن مکتوب دوستانه پرتوان بود:

در جمع دوستان آن روز نادره‌ای بود کم مانند، از این حیث که بسیار می‌خواند. مخصوصا هم آنچه به ترجمه می‌رسید و از این رهگذر با ادبیات غربی و به طور اخص ادبیات روسی و نوشته‌های هنری و اجتماعی مکتب‌های چپ آشنایی می‌یافت و هم آنچه از ادبیات و متون فارسی در دسترس او قرار می‌گرفت. او در این وادی تشنه ناآرام و سیراب ناپذیر بود. کیوان نثر را تند و روان و بی‌عیب و سریع می‌نوشت. در نوشتن مکتوب دوستانه پرتوان بود.

نجف دریابندری، شعر نیمدار می‌سرود:

خود کیوان در شعر و داستان طبع آزمایی کرده بود ولی از هر دو دست کشیده بود. اولین شعرهایش در اواسط دهه ۲۰ چاپ می کرد. خودش به این شعرها می گفت نیمدار، چون نه کهنه بود نه نو. یک بار که به عنوان خبرنگار روزنامه به سوی آینده به آبادان آمده بود یک پاکت بزرگ پر از این داستان ها به عنوان سوغات برای من آورده بود، که من خواندم و به او برگرداندم. تقریبا همه داستان ها زمینه عشقی و رمانتیک داشتند. مربوط به همین داستان ها نامه مفصلی به کیوان نوشتم. و در واقع پر بود از ایراد و اعتراض، ولی کیوان همه اش را با نام مستعار ن . بندر چاپ کرد.

یادمان و بزرگداشت‌ها

از نگاه دیگران (چند دیدگاه مثبت و منفی)

نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش

تفسیر خود از آثارش

موضع‌گیری‌های او دربارهٔ دیگران

همراهی‌های سیاسی

مخالفت‌های سیاسی

نامه‌های سرگشاده

نام‌های دسته‌جمعی

بیانیه‌ها

جملهٔ موردعلاقه در کتاب‌هایش

جمله‌ای از ایشان

نحوهٔ پوشش

تکیه‌کلام‌ها

خلقیات

منزلی که در آن زندگی می‌کرد (باغ و ویلا)

گزارش جامعی از سفرها(نقشه همراه مکان‌هایی که به آن مسافرت کرده است)

برنامه‌های ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است

ناشرانی که با او کار کرده‌اند

بنیان‌گذاری

تأثیرپذیری‌ها

استادان و شاگردان

علت شهرت

فیلم ساخته شده براساس

حضور در فیلم‌های مستند دربارهٔ خود

اتفاقات بعد از انتشار آثار

نام جاهایی که به اسم این فرد است

کاریکاتورهایی که درباره‌اش کشیده‌اند

مجسمه و نگاره‌هایی که از او کشیده‌اند

ده تا بیست مطلب نقل‌شده از نمونه‌های فوق از مجلات آن دوره

برگه‌هایی از مصاحبه‌های فرد

آثار و منبع‌شناسی

سبک و لحن و ویژگی آثار

کارنامه و فهرست آثار

جوایز و افتخارات

منبع‌شناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)

بررسی چند اثر

ناشرانی که با او کار کرده‌اند

تعداد چاپ‌ها و تجدیدچاپ‌های کتاب‌ها

نوا، نما، نگاه

خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونه‌های شنیداری و تصویری انتخاب شود)

پانویس

  1. «خودزندگی‌نامهٔ جلال آل‌احمد». تبیان، ۱۸ فروردین ۱۳۸۴. بازبینی‌شده در ۱ بهمن ۱۳۹۷. 

منابع

پیوند به بیرون