نادر ابراهیمی: تفاوت میان نسخهها
محمد ایذجی (بحث | مشارکتها) |
محمد ایذجی (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۸۴: | خط ۸۴: | ||
===درگیری با گلابدرهای=== | ===درگیری با گلابدرهای=== | ||
[[یوسفعلی میرشکاک]] نقل میکند: روزی در جلسهای نادر ابراهیمی گفت که من رمان زندگی ملاصدرا و امام خمینی(ره) را مینویسم. [[محمود گلابدرهای]] گفت: بخواب. نادر گفت: بله؟ محمود جوابش داد: بخواب! تو انقلابی نیستی. | [[یوسفعلی میرشکاک]] نقل میکند: روزی در جلسهای نادر ابراهیمی گفت که من رمان زندگی ملاصدرا و امام خمینی(ره) را مینویسم. [[محمود گلابدرهای]] گفت: بخواب. نادر گفت: بله؟ محمود جوابش داد: بخواب! تو انقلابی نیستی.<ref>{{یادکرد ژورنال | نام خانوادگی = میرشکاک| نام = یوسفعلی| نام خانوادگی۲ = | نام۲ = | عنوان = تقلید ممنوع| ژورنال = ماهنامه ادبیات و داستان | مکان = تهران| دوره = سال اول| شماره =پنجم | سال =خرداد ۱۳۹۲ | ص=۴۵}}</ref> | ||
===مدرسه دارالفنون و دعوای [[داریوش آشوری|آشوری]]=== | ===مدرسه دارالفنون و دعوای [[داریوش آشوری|آشوری]]=== | ||
حُسن مدرسهٔ دارالفنون این بود که دانشآموزان اجازه داشتند بهصورت آزاد به هر کلاسی میخواهند بروند و همیشه کلاس آقای شریفیان در جلساتی که دربارهٔ ملیشدن نفت حرف میزد پر از جمعیت میشد، طوریکه دانشجویان روی طاقچه مینشستند و بحث داغ میشد. آنزمان من ([[محمدعلی سپانلو]]) بودم و [[ناصر شاهینپر]] و [[احمدرضا احمدی]] و [[بهرام بیضایی]] و نوذر پرنگ و عباس پهلوان و نادر ابراهیمی و داریوش آشوری. این بحثها گاهی در زنگ انشا نوشتاری درمیگرفت و گاه میشنیدیم که هفته پیش در کلاس انشا داریوش آشوری انشایی نوشته و به عقاید نادر ابراهیمی حمله کرده و این هفته هم نادر میخواهد بههمان صورت جوابش را بدهد. | حُسن مدرسهٔ دارالفنون این بود که دانشآموزان اجازه داشتند بهصورت آزاد به هر کلاسی میخواهند بروند و همیشه کلاس آقای شریفیان در جلساتی که دربارهٔ ملیشدن نفت حرف میزد پر از جمعیت میشد، طوریکه دانشجویان روی طاقچه مینشستند و بحث داغ میشد. آنزمان من ([[محمدعلی سپانلو]]) بودم و [[ناصر شاهینپر]] و [[احمدرضا احمدی]] و [[بهرام بیضایی]] و نوذر پرنگ و عباس پهلوان و نادر ابراهیمی و داریوش آشوری. این بحثها گاهی در زنگ انشا نوشتاری درمیگرفت و گاه میشنیدیم که هفته پیش در کلاس انشا داریوش آشوری انشایی نوشته و به عقاید نادر ابراهیمی حمله کرده و این هفته هم نادر میخواهد بههمان صورت جوابش را بدهد.<ref name="مدرسه دارالفنون">{{یادکرد کتاب|نویسنده = محمدهاشم اکبریانی|عنوان = محمدعلی سپانلو|ناشر =ثالث |شهر = تهران|تاریخ =۱۳۹۶ |ص=۴۷|شابک=۹-۷۶۸-۳۸۰-۹۶۴-۹۷۸}}</ref> | ||
===[[تأسیس کانون نویسندگان]]=== | ===[[تأسیس کانون نویسندگان]]=== | ||
خانه داریوش آشوری بودیم. خیلیها نیامده بودند. نُه نفر بودیم. زن آشوری متن مخالفت ما با '''کنگره دولتی نویسندگان''' را به تعداد نُه نفر تایپ کرده بود. همان نُه نفری که بعدها رسماً و اسماً حلقه اصلی کانون نویسندگان را تشکیل دادند: [[جلال آلاحمد|آلاحمد]]، بهرام بیضایی، داریوش آشوری، [[اسماعیل نوریعلا]]، [[اسلام کاظمیه]]، فریدون معزیمقدم، هوشنگ وزیری، محمدعلی سپانلو و من(نادر ابراهیمی). | خانه داریوش آشوری بودیم. خیلیها نیامده بودند. نُه نفر بودیم. زن آشوری متن مخالفت ما با '''کنگره دولتی نویسندگان''' را به تعداد نُه نفر تایپ کرده بود. همان نُه نفری که بعدها رسماً و اسماً حلقه اصلی کانون نویسندگان را تشکیل دادند: [[جلال آلاحمد|آلاحمد]]، بهرام بیضایی، داریوش آشوری، [[اسماعیل نوریعلا]]، [[اسلام کاظمیه]]، فریدون معزیمقدم، هوشنگ وزیری، محمدعلی سپانلو و من(نادر ابراهیمی).<ref name="مدرسه دارالفنون"/> | ||
===دفن اثر=== | ===دفن اثر=== |
نسخهٔ ۱۱ خرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۴:۵۷
نادر ابراهیمی | ||||
---|---|---|---|---|
و اگر عشق با همین روزمرگیها عشق بماند، عشق است. | ||||
زمینهٔ کاری | نویسندگی، ترانهسرایی، ترجمه و فیلمسازی | |||
زادروز | ۱۴فروردین۱۳۱۵ تهران | |||
پدر و مادر | عطاءالملک | |||
مرگ | ۱۶خرداد۱۳۸۷ تهران | |||
محل زندگی | تهران | |||
جایگاه خاکسپاری | قطعهٔ هنرمندان بهشتزهرا | |||
پیشه | نویسنده، روزنامهنگار، فیلمساز، ترانهسرا و مترجم | |||
سالهای نویسندگی | ۱۳۴۰تا۱۳۸۷ | |||
کتابها | آتش بدون دود، ابنمشغله، یک عاشقانه آرام، مردی در تبعید ابدی، بار دیگر شهری که دوست میداشتم، ابوالمشاغل و... | |||
شریک(های) زندگی |
فرزانه منصوری (ابراهیمی) | |||
مدرک تحصیلی | لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی | |||
اثرگذاشته بر | احمدرضا احمدی، کیومرث پوراحمد، ابراهیم حاتمیکیا، کمال تبریزی، فواد صفاریانپور و سعید کیائی | |||
اثرپذیرفته از | جلال آلاحمد | |||
وبگاه رسمی | www.naderebrahimi.info | |||
شمارهٔ 2382720/ صفحه در دادگان فیلمها | ||||
|
نادر ابراهیمی قاجار معروف به نادر ابراهیمی داستاننویس، پژوهشگر، قصهنویس و مترجم آثار کودکان بود.
تحصیل کوتاهمدت در دارالفنون، نیمهکاره رهاکردن دورهٔ دانشکدهٔ حقوق و اخذ مدرک لیسانس در رشتهٔ زبان و ادبیات انگلیسی، شاکلهٔ زندگی تحصیلات آکادمیکِ ابراهیمی را تشکیل میدهد و آنطورکه در زندگینامهٔ خودنوشت خویش، ابنمشغله (۱۳۵۵)، مینگارد همواره به کارهای گوناگون از تعمیر ماشینآلات کشاورزی تا خبرنگاری، ویراستاری و پژوهشگری، روی آورده است؛ هرچند در بین اهالی ادبیات و مردم، داستاننویس میخوانندش.[۱]
پانزدهسالگی به حزب ملت ایران پیوست و اوایل دههٔ۴۰، بهاتفاق محمدعلی سپانلو، احمدرضا احمدی و مهرداد صمدی، گروه طرفه را تشکیل میدهد. تقریباً بیستوپنجسالگی، نخستین داستانش را در کتاب هفته و جُنگ طرفه بهچاپ رساند. سال ۱۳۴۲ فعالیتهایش او را به پشت میلههای زندان کشاند و جالب آنکه اولین کتابش، خانهای برای شب در همان دوران منتشر شد.[۲]
ابراهیمی چنانکه از مضامین داستانهایش پیداست، نویسندهای تجربهگرا با افتوخیزهای فکری و ادبی است و گاه بسیار درگیر نثر خوشآهنگ، تاحدیکه گویی ساختمان داستان را از یاد برده و دلمشغول اخلاقیات، بحثهای منطقی دوسویه با نتیجههای نچندان روشن و وسواس در درستنویسی و کوششهای بیوقفه در آرایش نثر و جملهپردازی میشود.[۱]
با همراهیِ همسرش، فرزانه منصوری و با حمایت مالی انتشارات امیرکبیر، مؤسسهٔ مطالعاتی «همگام با کودکان و نوجوانان» را در سال ۱۳۵۰ تأسیس میکند و به مطالعه، نوشتن و ترجمه دربارهٔ رفتار، زبان و شیوههای یادگیری کودکان میپردازد. در این رهگذر قصهٔ دور از خانه به سال ۱۳۴۶، کتاب برگزیدهٔ سال شورای کتاب کودک میشود و درخت قصه، قمریهای قصه در سال ۱۳۶۹، جایزهٔ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را از آنِ خود میکند.[۲]
نوشتن دربارهٔ روحیات کارمندان و روشنفکران، نگارش داستانهای توصیفی پرماجرا و رمانتیک دربارهٔ زندگی ترکمنها، خلق داستانهای وهمناک و اخلاقگرایانه با درونمایهٔ مسائل کلی جامعهٔ بشری از دیگر مضامین انتخابی اوست.
از سال ۱۳۵۰ به فیلمنامهنویسی روی آورد و آنکه خیال بافت، آنکه عمل نکرد را نوشت. سپس جذب تلویزیون شد. مجموعههای تلویزیونی آتش بدون دود، سفرهای دور و دراز هامی و کامی و همچنین فیلمنامههای سینمایی «صدای صحرا»، «روزی که هوا ایستاد» و «آخرین عادل غرب» حاصل کار او در این زمینه است. اما فعالیت او در عرصه فیلمنامهنویسی و سینما به این نمونهها ختم نشد؛ ابراهیمی استادی است که در تربیت و کشف ویژگیِ تعدادی از چهرههای مطرح در سینمای امروز ایران نقش بسزایی داشت.[۲]
داستانک
برنامهٔ روزانه
ابراهیمی عادت خاصی برای نوشتن داشت، فرزانه منصوری درباره نحوهٔ کار کردن نادر اینطور میگوید:
دوست داشت صبح زود بیدار شود؛ برخلاف من که به خواب صبح علاقه دارم. صبحهای زود پیادهروی میکرد. خرید خانه را هم سر راه انجام میداد و به خانه که برمیگشت، من و بچهها تازه بیدار میشدیم. دوش میگرفت و با همهٔ ما خوشوبش میکرد. بعد پشت میز کارش مینشست و مینوشت یا اگر بیرون کاری داشت، میرفت و باز وقتی برمیگشت اولین برنامهاش رسیدن به خانواده بود. شب هم وقتی همه میخوابیدیم، نادر پشت میزش مینشست و تاجاییکه میتوانست و کشش داشت و ذهنش مایل به نوشتن بود، کار میکرد. گاهی ممکن بود تا ۴ و ۵ صبح کار کند و بعد از پشت میز بلند شود و برود پیادهروی یا اینکه یکیدو ساعتی فرصت استراحت پیدا کند. یادداشتهایی برای خودش و برای تأکید نوشته بود که به در و دیوار اتاقش میزد... دقیق برنامهریزی میکرد. یک ساعت ورزش، یک ساعت ساز، نیمساعت بازی با دختر کوچکمان، ۶ صفحه پاکنویس، یک ساعت برای فرزان، دقایقی خطاطی و... .
دوستیِ چهلساله
یکی از دوستانم در بانک عمران شعبهٔ هیلتون سابق کار میکرد. همیشه به من میگفت چقدر کتاب میخوانی؟ خسته نمیشوی؟ روزی گفت: جلال (فهیمهاشمی) اینجا همکاری دارم که مثل توست، دائم سرش در کتاب است و مطلب مینویسد. گفتم: کیست؟ گفت: نادر ابراهیمی. گفتم: اتفاقاً یک قصه از او در «کتاب هفته» چاپ شد. وقتی نادر آمد دو پاراگراف آن را از حفظ خواندم. خوشش آمد و شمارهٔ من را گرفت. آن زمان من مدیر تولید انتشارات روزبهان بودم. از آن موقع به بعد کتابهایش را آورد پیش من. از سال۴۶ یا ۴۷ باهم آشنا شدیم و نزدیک به ۴۰ سال باهم دوست بودیم.[۳]
دو نسل ابراز علاقه
یکی از افسران نیروی هوایی، اسم پسرش را از روی یکی از کتابهای نادر ابراهیمی انتخاب کرد و بعدها علاقه آن پسر به نادر تاحدی بود که او نیز نام دخترش را از روی یکی از شخصیتهای داستانهای ابراهیمی انتخاب کند. بهقدری مردم با داستانهای او ارتباط برقرا میکردند که گاهی دنبال کوچهها و خیابانهای داستانها میگشتند و فکر میکردند این نشانیها و این آدمها واقعی هستند.[۳]
نادر را کتک زدند
روشنفکران هیچوقت نادر را برای نوشتن کتابهایش نبخشیدند. او و کتابهایش همیشه با توطئه سکوت درگیر بودند. آتش بدون دود را به پول شخصی خودش چاپ کرد. برای انتشار این کتاب و داستان سه دیدار روشنفکران بسیار اذیتش کردند. هیچ کتابفروشی، حاضر نشد این کتابها را بفروشد. خودش سه هفته کتابهایش را برد نمازجمعه گرگان و آنها را فروخت. چهارمین هفته ریختند و او را کتک زدند و نگذاشتند کتابهایش را بفروشد.[۳]
درگیری با گلابدرهای
یوسفعلی میرشکاک نقل میکند: روزی در جلسهای نادر ابراهیمی گفت که من رمان زندگی ملاصدرا و امام خمینی(ره) را مینویسم. محمود گلابدرهای گفت: بخواب. نادر گفت: بله؟ محمود جوابش داد: بخواب! تو انقلابی نیستی.[۴]
مدرسه دارالفنون و دعوای آشوری
حُسن مدرسهٔ دارالفنون این بود که دانشآموزان اجازه داشتند بهصورت آزاد به هر کلاسی میخواهند بروند و همیشه کلاس آقای شریفیان در جلساتی که دربارهٔ ملیشدن نفت حرف میزد پر از جمعیت میشد، طوریکه دانشجویان روی طاقچه مینشستند و بحث داغ میشد. آنزمان من (محمدعلی سپانلو) بودم و ناصر شاهینپر و احمدرضا احمدی و بهرام بیضایی و نوذر پرنگ و عباس پهلوان و نادر ابراهیمی و داریوش آشوری. این بحثها گاهی در زنگ انشا نوشتاری درمیگرفت و گاه میشنیدیم که هفته پیش در کلاس انشا داریوش آشوری انشایی نوشته و به عقاید نادر ابراهیمی حمله کرده و این هفته هم نادر میخواهد بههمان صورت جوابش را بدهد.[۵]
تأسیس کانون نویسندگان
خانه داریوش آشوری بودیم. خیلیها نیامده بودند. نُه نفر بودیم. زن آشوری متن مخالفت ما با کنگره دولتی نویسندگان را به تعداد نُه نفر تایپ کرده بود. همان نُه نفری که بعدها رسماً و اسماً حلقه اصلی کانون نویسندگان را تشکیل دادند: آلاحمد، بهرام بیضایی، داریوش آشوری، اسماعیل نوریعلا، اسلام کاظمیه، فریدون معزیمقدم، هوشنگ وزیری، محمدعلی سپانلو و من(نادر ابراهیمی).[۵]
دفن اثر
روزی به سرم زد تاریخ تحلیلی ادبیات داستانی ایران را بنویسم. تقریباً ششصد صفحه پاکنویس داشتم مربوط به دورههای مختلف و کتابهای مختلف. آنها را بردم به جای تمیز و مجللی که نام عصر قدیمیاش بنگاه ترجمه و نشر کتاب بود و اسم انقلابیاش را هنوز هم یاد نگرفتهام! پوشه را گذاشتم و توضیح دادم چنین قصدی دارم؛ اما تألیف چنین اثری احتمالاً سیچهل سال وقت میخواهد و نیروی اضافی. من، بیکار بیکارم. امکانات مالی ندارم. نیروی اضافی هم ندارم. اگر نمونههای کار را پسندیدید، قرارداد ببندید و من را خانهنشین کنید تا این کار را بهسرانجام رسانم. آنجا دو تن بودند که بسیار دستم انداختند و بازی دادند. گفتند: کار را بگذارید و بروید و سه ماه بعد برگردید. اینجا یک هیئت نُه نفر از دانشمندان، آثار را مطالعه میکنند. سه ماه بعد، بازگشتم. بازهم سربهسرم گذاشتند و فرمودند: کارتان رد شد. پوشهٔ نمونههایم را زدم زیر بغلم، سرافکنده تا بیایم بیرون. گفت: نمیخواهید توضیحات هیئت را بشنوید؟ گفتم: اگر لازم است، چرا؛ گفت: هیئت معتقد است که ما اصولاً در ادبیاتمان، داستان نداریم. هرچه داریم فقط شعر است. پرسیدم: پس من این همه داستان را از کجا آوردهام؟ گفت: نظر هیئت را خواستید به شما گفتیم. گفتم: نظر چنین هیئتی نباید به مدارک و واقعیات باشد؟ با خشونت گفت: اینجا حق جر و بحث ندارید. پرسیدید، جواب دادیم. بیرونم کردند. در بحث میتوانستم مثل شپش لهشان کنم؛ اما مرا سراندن بهسوی یک اعتراض ساده و بعد... به خانه برگشتم. همهٔ یادداشتهایم در این زمینه را در دو بستهٔ بزرگ جمعوجور کردم. روی آنها نوشتم: «بیمصرف. بعد از مرگم، بههیچوجه چاپ نشود. ناقص و معیوب و آشفته است» و بردم به زیرزمین خانه، همه را آنجا دفن کردم.
شاگردی که از صفر به صد رسید
معلم بسیار خوبی بود. تا پیش از بیماری، روزهای سهشنبه درِ خانهاش به روی نویسندگان و نقاشان باز بود. کسی از مراجعانش اصلاً از هنر تصویرگری چیزی نمیدانست؛ اما بعد از ۱۰تا۱۱ جلسه به نقاشی درجه یک تبدیل شد.
نَقل فرزانه از سه دیدار نادر
دربارهٔ «سه دیدار» اول این را بگویم، برای آن کسانی که میگویند نادر ابراهیمی چطور برای امام کتاب نوشته است. نادر از خرداد۱۳۴۲ امام را میشناخت و درپی شناخت مردی بود که واقعاً او را مبارز بداند. حرکات او را دنبال میکرد، مثلاینکه آدم زندگی چهگوارا با فیدل کاسترو را دنبال کند که شخصیتهای مبارز بسیار زیبایی بودند. یادم میآید در همان شلوغی انقلاب روزنامهها را میآورد و میخواست از یادداشتها و خبرهای کوچک روزنامهها کتابی به نام نهضت ایمان بنویسد. میگفت: «فرزانه بیا کمک کن.» اخبار را میبریدم و توی پوشهای به نام «مستندات نهضت ایمان» جمع میکردم. از خرداد۴۲، دنبال این مرد بود بهعنوان فردی مبارز. بعدها فهمید که فیلسوف هم هست، شاعر هم هست. «سه دیدار» را برای این ننوشت که حقوق یا مزد بیشتر بگیرد؛ مثل همهٔ حقالتألیفهای دیگر بود. معترضان به نادر همان شبهروشنفکران بودند، اینها به عقاید دیگران احترام نمیگذارند. نادر اعتقادش را با صدای بلند بیان میکرد. روزی هم اگر میفهمید که این اعتقاد اشتباه است، بازهم با صدای بلند میگفت که من اشتباه کردم.
کودکی و آوارگی
پدربزرگم که آجودان حضور قاجار از اولاد ابراهیمخان ظهیرالدوله بود، به دستور رضاخان پهلوی از کرمان به مشکینشهر آذربایجان تبعید و خلق درجه شد. پدرم، عطاءالمک، آنجا به دنیا آمد. آذری بود و آذری سخن میگفت. مادرم از لاریجانیهای مقیم تهران بود. نمیدانم من را در شمال بهدنیا آورده یا اینکه اول در تهران زاده شدم و بلافاصله به شمال برده است. کودکیهایم را در شاهی (قائمشهر امروز) و گرگان (استرآباد دیروز) گذراندم. کودکانه عاشق شمال شدم و پیوسته فخر شمالیبودن فروختهام. همانطورکه فخر آذریبودن. بااینحال وقتی کمسنوسال بودم، مادرم از پدرم جدا شد و هیچکدامشان بههیچوجه مرا نمیخواستند. از اینجا رانده و از آنجا مانده. با من دائماً «دستش دِه» بازی میکردند؛ ولی هیچکس دلش نمیخواست توپ را نگه دارد. هرگز در هیچ شرایطی مهربانی دیگران به خویشتن را حس و لمس نکردهام.
کرمان، خانهٔ ابراهیمیهاست
سالها پیش از این با گروهی فیلمبردار برای کار مستندی، به کرمان رفتم. در مهمانخانهای فروآمدم. مرد دفتردار نامم را پرسید. گفتم:
- نادر ابراهیمی.
سربلند کرد و مرا نگاه کرد، مدتی. بعد، مؤدب و مهربان ایستاد و گفت:
- ابراهیمی کرمانی؟
- - بله قربان؛ اما کرمان را تازه آمدهام که ببینم.
اتاقهایمان را تصرف کردیم. هنوز تنکوفته به بستر نسپرده بودیم که انگشت به در زدند.
-بفرمایید؟
مردی متین و جاافتاده وارد شد و مرا نامید.
-منم
- -در کرمان. ابراهیمیها حق ندارند به مهمانخانه بروند. کرمان، خانهٔ ابراهیمیهاست.
گفتم که ما بسیاریم و کارمان ایجاب میکند که اینجا باشیم. چند لحظه بعد، مرد دیگری وارد شد و مرا طلبید و همان سخنها بازگفت و من نیز آنچه گفته بودم، بازگفتم. باور نمیکردم که میان افراد این قبیلهٔ بزرگ، چنین وابستگی شگفتانگیزی باشد.
زندگی و تراث
سالشمار زندگی
کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری
نادر ابراهیمی ۱۴فروردین۱۳۱۵ در تهران بهدنیا آمد. تحصیلات مقدماتی را در مدرسۀ دارالفنون طی کرد و پس از گذراندن ششم ادبی وارد دانشکدهٔ حقوق شد. مدتی با داریوش آشوری، سیروس صبوری و محمدعلی سپانلو همدرس بود؛ اما بعد دانشکده حقوق را رها کرد و اینبار در رشتهٔ زبان و ادبیات انگلیسی به درجه لیسانس رسید.
ارائه فهرست کاملی از مشاغل ابراهیمی کار دشواری است. او خود در دو کتاب ابن مشغله و ابوالمشاغل ضمن شرح وقایع زندگی به فعالیتهای گوناگون خود نیز پرداخته است. در این میان، نویسندگی را بهطور جدی و رسمی، با اندوختهای غنی از مطالعۀ کتب کلاسیک فارسی، از شانزدهسالگی آغاز کرد. سال ۱۳۴۲ اولین کتابش، خانهای برای شب را بهچاپ رساند که داستان «دشنام» در آن با استقبالی چشمگیر مواجه شد؛ بهآذین و سیمین دانشور آن را بهعنوان یکی از سه قصهٔ برگزیده ایرانی به غرب معرفی کردند. آلاحمد آن را ستود و داریوش مهرجویی ترجمهٔ انگلیسی آن را بهچاپ رساند.
در همان سال، مدتی را به اتهام مشارکت در تظاهرات و درگیریهای ۱۵خرداد۱۳۴۲ در زندان شاه بهسربرد. بعد به همکاری با روزنامهٔ آیندگان پرداخت. در مدت دو سال همکاری با تلویزیون آثار مستند بسیاری نوشت و کارگردانی کرد و در سال ۱۳۴۹ توانست اولین مؤسسه غیرانتفاعی، غیردولتی ایرانشناسی را تأسیس کند. مدتی نیز به یاری احمدرضا احمدی، محمدعلی سپانلو، اکبر رادی و اسماعیل نوریعلا انتشارات «طرفه» را بهراه انداخت؛ اما طرفی نبست.
ابراهیمی مدتی نیز در مؤسسه «خدمت به کودکان» مشغول بود؛ اما فعالیت حرفهای را در زمینهٔ ادبیات کودک با همکاری همسرش فرزانه منصوری در سال ۱۳۵۰ با تأسیس مؤسسه «همگام با کودکان و نوجوانان» آغاز کرد؛ مؤسسهای بهمنظور مطالعه دربارهٔ کودکان و نوجوانان که فعالیتش را در حیطهٔ نوشتن، چاپ و پخش کتاب، نقاشی، عکاسی، تحقیق دربارهٔ خلقوخو، رفتار و زبان کودکان و بررسیِ شیوههای یادگیری آنان دنبال کرده و میکند.
ابراهیمی تصویرگری و ویرایش آثاری از نویسندگان کودک را نیز بهعهده گرفت و ضمن ترجمهٔ چند کتاب بهفارسی، چه در زمینهٔ کودکان و چه در زمینهٔ بزرگسالان، چند اثرش به زبانهای مختلف دنیا برگرداند؛ برای نمونه در کتاب «دو قصهٔ برگزیدهٔ آسيا»، قصهٔ ایرانی این مجموعه از اوست. دو جلد کتاب نیز در نقد و تحلیل جامعهشناختی داستانهای او بهفرانسه در بلژیک نوشته شده است.
ابراهیمی علاوهبر تأليف آثار تئوریکی در زمینهٔ شیوههای نویسندگی، به تدریس این مهارت نیز پرداخت. مدتی در دارالفنون به تحصیل پرداخت؛ اما طولی نکشید که به کار روی آورد. دورهٔ دانشکدهٔ حقوق را نیمهتمام گذاشت و به تحصیل در رشتهٔ زبان و ادبیات انگلیسی پرداخت. چنانکه از زندگی خودنوشت او، «ابنمشغله»، برمیآید به کارهای گوناگون، از تعمیر ماشینآلات کشاورزی تا خبرنگاری روزنامهٔ آیندگان و ویراستاری و پژوهشگری برای تلویزیون، پرداخته است؛ اما در بین اهالی ادبیات و مردم بهعنوان داستاننویس شهرت دارد. در ۱۱۳۰ به «حزب ملت ایران» که تازه تأسیس شده بود، پیوست.
داستانهای اولیهاش را در نخستین سالهای دهه۱۳۴۰ در کتاب هفته و جُنگ طرفه بهچاپ رساند. در همین دوره، او و محمدعلی سپانلو در کنار احمدرضا احمدی و مهرداد صمدی، «گروه طرفه» را ایجاد کردند.
اولین کتابش در سال ۱۳۴۲ و هنگامی که در زندان بهسر میبرد انتشار یافت. از آن بهبعد در زندگی پرفراز پر نشیب خود، کتابهای بسیاری را منتشر کرد. داستانهایش نشانگر آزمونهای گوناگون در زمینهٔ نثر و مضموناند؛ او را نویسندهای تجربهگرا با افتوخیزهای فکری و ادبی معرفی میکنند که گاه آنقدر درگیر پرداختن به نثر خوشآهنگ و جملات قصار میشود که ساختمان داستان را از یاد میبرد. دلمشغولیهای شدید به اخلاقیات، وفور کلمات نغز و قصار برساختهٔ خود نویسنده، بحثهای منطقی دوسویه با نتیجههای نچندان روشن و وسواس در درستنویسی و کوششهای بیوقفه در آرایش نثر و جملهپردازی و یافتن سلسله کلماتی آهنگین و موزون از ویژگیهای آثار اوست.
ابراهیمی داستانهای خود را با نوشتن داستانهای استعاری شروع کرد. سپس آثاری دربارهٔ مشغلههای روحی کارمندان و روشنفکران نوشت و پس از نگارش چند داستان توصیفی پرماجرا و رمانتیک دربارهٔ زندگی ترکمنها داستانهای وهمناک و اخلاقگرایانهای در زمینهٔ مسائل کلی بشری پدید آورد. داستانهای کوتاهش در سالهای ۱۳۶۹تا۱۳۷۰ در سه مجلد از سوی انتشارت امیرکبیر منتشر شد.
ابراهیمی برای رمان «آتش بدون دود» برندهٔ لوح زرین و دیپلم افتخار «بیست سال ادبیات داستانی ایرانِ» وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی شد. او طی چهار دههٔ فعالیت ادبی در کنار داستان و شعر، نمایشنامه، فیلمنامه و نقد ادبی نیز نوشت.
از میان نقدهایش، مقاله «بازدید قصهٔ امروز» (پیام نوین؛ ۱۳۴۵-۱۳۴۶) مهمترین آنان است. او بهجز لوازم نویسندگی (ساختار و مبانی ادبیات داستانی؛ ۱۳۷۰)، جلد اول تاریخ تحلیلی پنجهزار سال ادبیات داستانی ایران را با نام صوفیانهها و عارفانهها (۱۳۷۰) منتشر کرده است.
ابراهیمی در زمینهٔ ادبیات کودکان و نوجوانان نیز فعالیت کرد. او و همسرش در سال ۱۳۵۰ موسسهٔ مطالعاتی «همگام با کودکان و نوجوانان» را با حمایت مالی مؤسسه انتشارات امیرکبیر تأسیس کردند و به نوشتن و ترجمهکردن برای این گروه سنی و مطالعه دربارهٔ رفتار و زبان و شیوههای یادگیری آنان پرداختند. قصهٔ دور از خانهٔ (۱۳۴۶) او برای کودکان کتاب برگزیدهٔ سال «شورای کتاب کودک» شد. ابراهیمی مقدمهای بر فارسینویسی برای کودکان (۱۳۵۳) و چند مقدمهٔ دیگر دربارهٔ مراحل گوناگون خلق و تولید ادبیات کودکان و نوجوانان نوشت. او ضمن نوشتن داستانها و آثار آموزشی برای کودکان، برخی از حکایتهای کهن را نیز برای آنان بازنویسی کرد. در سال ۱۳۶۹ جایزهٔ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را برای درخت قصه، قمریهای قصه گرفت. از او آثار متعددی، اعم از تألیف و ترجمه برای کودکان منتشر شده است.
از نگاه دیگران
جلال فهیمهاشمی
نوع رفتار و مخاطب کتابهای نادر با بقیهٔ نویسندگان و روشنفکران فرق میکرد. نادر مخالف جَو حاکم بر مطبوعات آن زمان بود، بههمیندلیل، خودش و آثارش مسکوت بود؛ اما مردم عادی و مخاطبهای کتابهایش همیشه به او علاقه داشتند. چون بهعکس روشنفکران، جنس مردم را خوب میشناخت و هرگز از آنان جدا نشد.[۳]
منوچهر احترامی
کارهای ابراهیمی اثرگذار بود. او کتابهای جایزهگرفته هم داشت و در میان کارهای زیادی که انجام داده، قصههای خوبی هم دارد. یادم میآید قبل از انقلاب، برای بچهها مجموعهٔ تلویزیونی «هامی و کامی» را ساخت که این کار را بچهها و بزرگتر میدیدند و مهمتر اینکه ایدهٔ خوب و جدیدی بود که به ایرانگردی و جهانگردی توجه میکرد و اطلاعات خوبی به بچهها میداد.[۶]
سینا بهمنش
نادر ابراهیمی شعار نمیداد. باورهایش را با ما درمیان گذاشت. عشق، تعصب، زمان، زمانه، وطنگریزی که به ساحل مهگرفته یا آنسوی ساحل مهگرفته میگریزد، کتاب، خواندن، انقلاب، حکومت و شاه را نقد میکند. دلیل این همه سکوت مقابل نوشتهها، اندیشهها و نقدهای نادر ابراهیمی، آنهم از سوی کسانی که خود را اندیشمند و منتقد میدانند، چیست؟[۷]
سوسن طاقدیس
من با اینکه نادر ابراهیمی را از نزدیک ندیدهام؛ اما گویی سالهاست او را میشناسم. بااینحال دربارهاش چنین مینویسم: «تو را نمیشناسم. تو را که گوشههای دلم از آثارت پر شده است. تو را که اینهمه بودی. کنار هم بودیم و قصههای تو در خیال خانه من خانهٔ قشنگی داشت.
تو را نمیشناسم گرچه گمان میکردم میشناسم. تو رفتهای و میفهمم عمر درازی در کنار تو بودم. کنار من بودی و بین ما دو قدم فاصله بیش نبود؛ اما دو قدم پنهای دیوار فاصله بود.
تو را نمیشناسم. تو را که «آتش بیدود» وجودت، در دلم شمعی برافروخته بود. «هامی و کامی»ات در خانه من زندگی میکردند و «عاشقانه آرام»ت، در همان شهری که دوست میداشتی و دوست میداشتم؛ عاشقانهٔ آرامبخش لذتهایم بود.
ولی همهٔ کدهایت اینجاست. نشانیات را دارم. میتوان تو را پیدا کرد و با تو باز آشنا شد، اگرچه رفته باشی.»[۶]
المیرا دادور
زنستیزی و زنستایی موضوع جدیدی در ادبیات معاصر ایران نیست. مثلاً صادق هدایت به جایی میرسد که مجبور میشود از زن اثیری دست بردارد و لکاته نصیبش شود. یا علی دشتی زن را چیزی جز فتنه نمیداند؛ ولی زن در نگاه نادر ابراهیمی آرمانگراست. زنهایی داستانهای او، چه قبل و چه بعد از سال ۵۷، تمام خواستهشان را برای عشقشان میگذارند. عشق به فرزند، عشق به همسر، میهن و...[۸]
یوسفعلی میرشکاک
در کارهای نادر ابراهیمی بهویژه در «با سرودخوان جنگ» برای آنها که اهل ادبیاتاند، پیغام مهمی هست: اینکه اهل تقلید نباشند و تقصیر نپذیرند.
درگیری نادر ابراهیمی با روشنفکران به روزگار حال برنمیگردد. قبل از انقلاب هم از جنس آنها نبود. نه خرابات روشنفکران را داشت و نه مفسدههای بیرونی آنها را. قبل از انقلاب هم خرجش از آنها جدا بود.[۹]
احمدرضا احمدی
از ویژگیهای نادر این است که کارهای متنوعی کرده؛ خطاطی، نقاشی، نوازندگی، نویسندگی، فیلمسازی و... از معدود ایرانیهایی بود که برای زندگی و کار برنامه داشت. هیچوقت اداهای روشنفکرانه و رفتارهای نامعقول نداشت. نظرهایش را صریح میگفت و ترسی از واکنش حرفهای دیگران نداشت. یادم میآید به یکی از نقاشان کتاب کودک که جایزهٔ جهانی برده بود، بهشدت انتقاد کرد و گفت: «نقاشیهای او اصلاً به درد نمیخورد. این نقاشیها بچهها را میترساند.»
آنچه به نظرش درست بود انجام میداد و فقط به جذب عدهای خاص از مخاطبان فکر نمیکرد. بههمیندلیل در میان خوانندگان آثارش همهجور آدمی دیده میشود. کتاب بزرگسالش (بار دیگر شهری که دوست داشتم) بالغ بر ۱۸ چاپ میخورد. بااینحال اهتمام فوقالعادهای به ادبیات کودکان و نوجوانان داشت. با چهرههای مطرح دیگری چون بیضایی، سپانلو، منوچهر آتشی و دیگران کار را شروع کرد؛ اما هیچکدام از آنان کار کودک را ادامه ندادند. نادر ابراهیمی کار کودک و نوجوان را جدی گرفت. دریغ که دیگر او تکرار نمیشود.[۶]
پرویز کیمیاوی
نادر عزیز! چقدر متأسف و غمگینم که نمیتوانم در مراسم بزرگداشت تو حضور یابم. من در فرانسه بهسرمیبرم؛ چون در لیون تمام فیلمهایم را نمایش میدهند که البته در بین آنها «تپههای قیطریه» و «پ مثل پلیکان» وجود دارد. نادر عزیز بزرگان همیشه در انتظارند و تو هم بارها میگفتی، نور خواهد آمد و درانتظار آن خان هستی. دیالوگهای زیبای تو شاهد این گواهاند. آنگاه که در فیلم «پ مثل پلیکان»، پیرمردی روی نیمکت تنها نشسته است و و منتظر: «اگه اون سفیده، اگه اون نرمه، اگه اون خنکه، مثل خوابه؛ پس چرا نمیماند؟ مگه من درانتظارش اینقدر پیر نشدم؛ پس باید بیاد دیگه!» تو عاشق این سرزمینی! عاشق این مرز و بوم. نوشتههایت، رمانهایت از عشق به خاک و فرهنگ اصیل ایران حکایت دارند. تو همیشه از بزرگان علم و ادب، از شعرا و فلاسفه ایران یاد کردی! تو همیشه با آنها در ارتباط فکری و ذهنی بودی! در شروع فیلم «تپههای قیطریه»، تو فقط با یک بار فیلم را دیدن، حس خودت را مستقیم، این طور یبان کردی: «اینجا قیطریه. ما با گمشدگان تاریخ درارتباطیم. ما مودت تاریخیمان را تجدید میکنیم.» نادر عزیز! یادت هست پس از دیدن فیلم آلنرنه «مجسمه هم میمیرند» که متن آن را ماگریت دوراس نوشته بود؛ چه حالی داشتی؟ جملهای در این فیلم را بهیاد میآوردی: «یک مجسمه همیشه زنده است. او وقتی میمیرد که نگاههای زنده و متفکر دیگر وجود نداشته باشند.» تو هیچگاه دوست نداشتی اشیا از دل خاک بیرون آورده شوند. میگفتی: «فضا مناسبِ مناسب نیست و آنها آلوده خواهند شد و اصالت خود را از دست خواهند داد.» میگفتی: «نگاهها زنده نیستند.» اولین کلنگ باستانشناس که به زمین خورد، با صدای خودت گفتار خودت را این طور آغاز کردی: «حال دوران آزادی در قلب پرمحبت خاک پایان مییابد و آغاز اسارت است.» یا در سکانس دیگری، جایی کوزهها و اشیا با یکدیگر درددل میکردند... نادر عزیز! از دور میبوسمت و از خدای بزرگ برایت سلامت و تندرستی آرزو میکنم.[۶]
نامه منتشر نشده ابراهیم گلستان به نادر ابراهیمی
هوش را به کار نبردن گناه کبیره است شنبه ۲۱ دسامبر ۱۹۹۱ نادر ابراهیمی گرامی احمدرضا که آمد نامه ترا برای من آورد، چیزی که پیش بینی آن از خیال نگذشته بود، تا آن روز. ازآن روز زیرو رو میکردم آیا باید یک چند کلمه پاسخی بنویسم، که اگربنویسم باید ازفقط برای سپاس ازمحبتت باشد، یا پاسخ به خواهشت یا واکنش به حرفهای توی آن نامه. درهرحال باز از خیال هرگز نمی گذشت که من بنشینم، یک روز، و نامهای برای تو بنویسم. حالا چیزهائی که هرگزازخیال نگذشته بودهاند در هر زمینه اتفاق میافتد. پایان دوره هزاره است و حادثات زیرورو کننده پیش میآیند. این هم یکیش. چه باید کرد؟...
موضعگیریهای او دربارهٔ دیگران
صادق هدایت
صادق هدایت را بهیاد میآورند؟ «باد، او را هم با خود خواهد برد.» خیال میکنید جز «بوف کور»، آنهم به دلیلهای مختلف قابلبحث، چیزی از آن مرحوم خواهد ماند؟
ر. اعتمادی
زمان ما کتابهایی بهقلم موجودی بهنام «ر. اعتمادی» هم خوب فروش میرفت؛ بهمراتب بهتر از کارهای من.
کیومرث منشیزاده
جوان که بودیم به شعرهای ریاضیوارش گوش میدادیم و گاه میخندیدیم. چیزی بیش از این یادم نیست.
سعید نفیسی
دربارهٔ سعید نفیسی چیزی نمیگویم؛ چراکه هنوز هم کسانی معتقدند او دانشمند بزرگی بوده است؛ بسیار بسیار بزرگ و کارهای بزرگ بسیاری هم کرده است. ازجمله ترجمهٔ ایلیاد و ادیسه. دربارهٔ مردی که چنین اعتقاداتی نسبت به او وجود دارد، بهآسانی نمیتوان سخن گفت. صبر میکنیم.
میمندینژاد
تنها همین یادم هست که وقتی بچه و نوجوان بودیم پاورقیهای جذاب و کاملاً سطحی او را در مجله میخواندیم و لذت میبردیم؛ «نادر شاه افشار» و چنین چیزهایی مینوشت.
ناظرزاده کرمانی
جناب دکتر فرهاد ناظرزاده کرمانی را دورادور میشناسم. استاد خوبی است و نویسندهای که دانشجویانش اکثراً او را دوست دارند.
طاهره صفارزاده
بانو طاهره صفارزاده را تاحدی میشناسم. بانوی آگاهِ پرشوری است. سرشار از زندگی و عشق به آموختن.
هوشنگ مرادی کرمانی
نویسندهٔ قصههای مجید، آدم باصفایی است واقعاً! قصههای مجید هم، قبل از آنکه فیلم شود، قصههای لطیف و دلنشین و باصفایی بود. حال دیگر نمیدانم این قصهها بهآسانی حیثیت قدیم خود را بهدست میآورند یا نه! زمان لازم است، تحمل میکنیم.
احمدرضا احمدی
احمدرضا احمدی به اعتقاد من یکی از بزرگترین شاعرانهاندیشان و شاعرانِ عصر ماست؛ یا بهتر بگویم «از بزرگترین پرورشدهندگانِ خیال و تصویر و حس.» احمدرضا احمدی، بیش از سی سال است که «پیشگام موج نو» بودن خود را در شعر ما حفظ کرده است و این مطلقاً آسان نیست. در شعر احمدی چهبسا که به معنا نرسیم یا به معنای یگانهٔ محتوم نرسیم؛ اما به حس و تصویر میرسیم، در سطحی باورنکردنی. احمدرضا احمدی در فرهنگ بشری یک مسئله است نه یک فرد؛ یک جریان و مکتب است نه یک روش بیان، یک محور است نه یک معما.
محمود دولتآبادی
دولتآبادی ارجمند ما قدری کمرنگ شده است. انگار که تازه فروید را کشف کرده و بسیار دیر. قصههایی را که ریشه در عقدههای جنسی دارد باید در هفدهسالگی نوشت. شاید دولتآبادی به چاپ برخی طرحهای ناتمام خود اقدام میکند؛ اما بههرحال خوب است و مسلط و آگاه.
هوشنگ گلشیری
هوشنگ گلشیری با آینههای دردار گامی جدی در حفظ خود بهعنوان یک نویسنده بزرگ ایرانی برداشته است.
محسن مخملباف
با همان «باغ بلور» کاری کرده است سنگین و ماندگار.
غلامحسین ساعدی و بهرام صادقی
آثارشان در تاریخ ادبیات ما ماندگار است.
جملات نغز از وی
« | داستان ما بیهویت نشده، بیهویت هم نخواهد شد. داستاننویس میانسال و جوان و نوجوان ما هم بیهویت نخواهد شد. ترس، ما را بیهویت خواهد کرد و شبهروشنفکر ترسو که هیچیک هم در خانه ما جایی ماندگار ندارند. شبهروشنفکر، سیگارش که تمام شود. به گدایی میافتد و هم به گریه. چنین آدمی قابل آن نیست که ما از تلاشش برای بیهویت کردن ملتمان بترسیم.
نگفتن، همان دروغ گفتن است، قدری کثیفتر. شخصیت ستون فقرات داستان است. شخصیت در حرکت، ایجاد ماجرا میکند. ماجرا در امتداد زمان است که شکل نهایی خود را مییابد و به ساختمان میرسد. این داستان به معنی عام کلمه است. همین داستان اگر اعتبار هنری هم داشته باشد، یعنی «بیان زیبا و متعالی احساس، عاطفه و اندیشه انسانی» باشد، میشود داستان به معنای هنری کلمه. شخصیت در داستان زاییده ذهن فعال و خلاق نویسنده است. گرچه پس از زاییده شدن و شکل گرفتن، مانند یک انسان بیرون از داستان، ارادهای فعال و عور انتخاب و حق حیات و تفکر پیدا میکند و راه خود را مییابد و خود، در کنار نویسنده به ساخت ماجرا مشغول میشود. شعر علیالاصول، بیاعنتا و بینیاز به عامل زمان است. هرجا شعری یافتی که متوسل به زمان شده و از زمان برای وصول به ساختمان استفاده کرده بود و ضمن بیان مفاهیم، الزاما به زمان ساعتی و زمان تقویمی نظر افکنده بود، بدان آن شعر قبل آنکه از شعر باشد، داستان است. بنابراین مثنوی مولوی یکسره داستان نه چیز دیگر. پایان، بیمعنی است. پایانی وجود ندارد. داستان، نباید پایان داشته باشد؛ چون پایان مرگ است و اثر هنری نامیراست. اگر داستانی بهذهنم بیاید که نتوانم آن را به تمامی اداره کنم، یعنی سروته کمرکش داستان را بدانم و حرکتهای شخصیتها را بتوانم پیشبینی و طرحی کاملا دقیق و گامبهگام از آن داستان در ذهن داشته باشم و هنوز آغاز نکرده، بدانم چگونه پایانی در انتظار شخصیتها و ماجراست. مسلم بدانید آن داستان را – حتی اگر ماجرای اصلیاش بینظیر باشد- دور میاندازم. انسان موجودی است سیاسی؛ هنر موجودی است انسانی؛ و داستان، نیرومندترین هنرهاست برای حرکت دادن و واداشتن او به انتخاب نگره و برانگیختنش. متنفرم از اینکه مخاطبانم را با داستان بخوانم. کسی صفحه جنگ این سرزمین را ندیده، هرچه هست، نویسنده نیست. هرکسی ادعای هنرمندی دارد، یا گرفتار توهم هنرمند بودن است، جسور هم هست. هنرمند محافظهکار، یعنی غیرممکن، یعنی دروغ. اما محصول جسارت و سخن نو آوردن و کار تازه کردن، همیشه آفرینش و بدیع نیست. آنکس که میخواهد فیلمنامهنویسی متعلق به خطه فرهنگ و هنر بشود، در آغاز راه باید گفتوگویی طولانی با روح خویش را ترتیب بدهد. شب، زیر آسمان خدا. در خلوت کامل. به دور از همه وسوسهها و فریبکاریها. روشنفکرانِ ما، بهخاطر آنکه حرفشان در مورد «فقط صد و پنجاه سال»، درست درآید، نه تنها حاضرند گیلگمش را به دگیران بفروشند، که حاضرند کل وطن را هم بفروشند که علیالاصول مال خودشان نیست و هیچ سهمی در حفظش نداشتهاند و به خاطر نگه داشتنش، حتی یک فریاد هم نکشیدهاند و یک شهید هم ندادهاند. کارهای بزرگ، گریههای شبانه میخواهد، خفت کشیدن میخواهد، از درد به خود میخواهد، و باز گریههای شبانه میخواهد. هرگز نگفتهام و نمیگویم که دنیا بگیریم و فقط به خودمان نگاه کنیم. این کار بیماریست و بسیار خطرناک. من میگویم: نگاهی پرغرور به درون، نگاهی کنجکاوانه به بیرون. جهان، متعلق به انسان است و انسان، حق دارد از سراسر جهان بهره برگیرد؛ اما کسی که گلستان هزار رنگ و عطر کنار خانه خود را نمیبیند، چطور ممکن است رابطهای درست با گلهایی در باغی دور برقرار کند؟ |
» |
زمینهٔ فعالیت
نادر ابراهیمی چندین فیلم مستند و سینمایی و همچنین دو مجموعهٔ تلویزیونی را نوشته و کارگردانی کرده، و آهنگها و ترانههایی برای آنها ساختهاست. او همچنین توانستهاست نخستین مؤسسهٔ غیرانتفاعی ـ غیردولتی ایرانشناسی را تأسیس کند؛ که هزینه و زحمتهای فراوانی برای سفر، تهیهٔ فیلم و عکس و اسلاید از سراسر ایران و بایگانی کردن آنها صرف کرد؛ ولی چنانکه باید، شناخته و بهکار گرفته نشد و با فرارسیدن انقلاب و جنگ، متوقف شد.
او فعالیت حرفهای خود را در زمینهٔ ادبیات کودکان، با تأسیس «مؤسسهٔ همگام با کودکان و نوجوانان» ـ با همکاری همسرش ـ در آن مؤسسه متمرکز کرد. این مؤسسه، بهمنظور مطالعه در زمینهٔ مسائل مربوط به کودکان و نوجوانان برپا شد و فعالیتش را در حیطهٔ نوشتن، چاپ و پخش کتاب، نقاشی، عکاسی، و پژوهش دربارهٔ خلقوخو، رفتار و زبان کودکان و نیز بررسی شیوههای یادگیری آنان دنبال کرد. «همگام» عنوان «ناشر برگزیدهٔ آسیا» و «ناشر برگزیدهٔ نخست جهان» را از جشنوارههای آسیایی و جهانی تصویرگری کتاب کودک دریافت کرد.
ابراهیمی کتابی در دست چاپ داشت دربارهٔ آثار نقاشیِ نقاشان همدوره خودش: «ضمناً یک کار جدی هم، البته جدی برای خودم، روی تحلیل هنرهای معاصر ایران در دست دارم که جلد اولش، زیر نام «الف با: تحلیل فلسفی طرحهای علیاکبر صادقی» منتشر شده است و جلد دومش دربارهٔ «آثار ژازه طباطبایی» بهزودی زیر چاپ خواهد رفت. این مجموعه تحلیلی فعلاً ده جلد است و شامل آثار نصرالله کسراییان عکاس، غلامحسین نامی نقاش، سندوز مجسمهساز و نقاش و کسانی دیگر میشود و نیز ابراهیم حاتمیکیا، فیلمساز.»
یادمان و بزرگداشتها
مراسم بزرگداشت
سال ۱۳۸۴ بزرگداشتی در خانهٔ هنرمندان برای نادر ابراهیمی گرفته شد که پرویز کیمیاوی کارگردان در آن با نامه، ابراهیمی را مورد خطاب قرار داد.
موزهٔ نادر ابراهیمی
به مناسبت هشتادسالگی نادر ابراهیمی و با حضور جمعی از هنرمندان، مسئولان شهری و علاقهمندان به ادبیات ایران، از سومین کتاب صوتیِ اين نويسنده، رونمایی شد.
در اين مراسم که افرادی چون داریوش ارجمند، خسرو سینایی، محمد صالحعلا، زهرا سعیدی، بیژن بیژنی، پیام دهکردی، احمد مسجدجامعی و عبدالحسین مختاباد از اعضای شورای شهر تهران و محمود صلاحی، رئیس سازمان فرهنگی، هنری شهرداری تهران حضور داشتند. در این جلسه نیز از ساخت موزه این نویسنده در پارک لاله خبر داده شد.
نظرات فرد دربارهٔ خودش
خواندن بیهوا و بیدروپیکر را از ۱۳یا۱۴سالگی شروع کردم. نمیدانم چرا. شاید چون در ابتدای نوجوانی، حزبی شدم و میل به خودنمایی پیدا کرده بودم؛ شاید بهایندلیل که درونگرا بودم و رابطهٔ مطبوعی با دیگران برقرار نمیکردم. بد و غلط خواندم. بیمرشد و راهنما و مشاور. بخش عمدهای از عمرم را تلف کردم. شاید بهترین بخش دوران یادگیری را. نتیجهاش این شد که خواندن را یاد بگیرم و بعدها معتاد شدم به خواندن؛ اما متناسب نیاز خواندن.
بهجز یک سال، یعنی ۱۳۵۹ که در آن بهطور استثنا ۳۵هزار صفحه مارکسیسم خواندم و چندهزار صفحه یادداشت برداشتم و از پی آن، کتاب کوچک و تطبیقی «اقتصاد از دیدگاه حضرت علی(ع) و اقتصاد از دیدگاه مارکس» را نوشتم و بخشی از آن را هم به دعوت استادم دکتر عابدینی در دانشگاه آزاد سخنرانی کردم.
از بیستسالگی بیش از ۲۰هزار صفحه نخواندهام و بهطور معمول هر سال، طبق برنامه، ۱۲هزار صفحه یعنی ماهی فقط هزار صفحه، روزی تقریباً ۳۳ خواندهام. دیر فهمیدم چگونه باید خواند، دیر برنامهریزی کردم و خیلی دیر، تدریس «روش چند کتابخوانی مقابل تکخوانی» را شروع کردم.
در ۱۸یا۱۹سالگی، تقریباً با متنهای قدیمی و اصلی فارسی، شعر و نثر آشنا بودم. مکررخوانی میکردم و علامتگذاری و یادداشتبرداری. از کلاس ۱۰تا۱۲ ادبی، کاملاً دیوانهوار میخواندم. مجنون تاریخ بیهقی شدم. شاگردانم همه میدانند.
تفسیر فرد از آثارش
اما درباره روش کار خودم هم چند کلمهای بگویم: من از آنجا که یار و یاوری نداشتهام و ندارم، تقریباً بهتنهایی کار میکنم و چندین تحقیق بزرگ را بهطورهمزمان پیش میبرم و پیوسته میان اسناد و مدارکی گوناگون، گیجگیجی میخورم و تجربههای بسیار هم ثبت کردم که موجودی کمهوش و در موارد متعدد، بسیار کمهوش و بیحافظه، هستم، روش درستی برای کارکردن ندارم. برگهدان، یادداشتها، ورقپارهها و مدارکم بسیار آشفته و درهمریخته است و عصبانیکننده. عیب کارم این است که همیشه، لااقل دهپانزده تحقیق را باهم راه میبرم و این خبر از نقص عقل میدهد، جداً. در چندین گوشه اتاق کوچکم، چندین طرح و تحقیق را ولو کردهام. دو رمان در دست نوشتن دارم. با جلال شباهنگی، کتاب دانشگاهی «خلاقیت رنگ» را کار میکنم. با «حوزه» روی یک مجموعه بزرگ برای کودکان و هماکنون صحنههای فیلمی را که در دست ساختن دارم طراحی میکنم. پشت این میز، پرسشهای شما را جواب میدهم، پشت آن میز، قصه یک عاشقانه آرام را پاکنویس میکنم، آنجا، کنار آن میز، کتاب «استهلال در ادبیات داستانی» را پیش میبرم و کنار این میز یادداشتهایم را دربارهٔ تاریخ ادبیات داستانی تنظیم میکنم... و مشکل خیلی بیش از اینهاست و حقیقت را به شما بگویم: تنبل و کمکارم. گاه میبینم که یک ساعت ول میگردم و نق میزنم. در این شرایط میبینم که شباهتهایی انکارناپذیر با روشنفکران اخته میهنم دارم و سخت خجل میشوم.
جملهٔ موردعلاقه در کتابهایش
♦ ♦ ♦ ♦ ♦
عادت، رد تفکر است و رد تفکر، آغاز بلاهت است.
♦ ♦ ♦ ♦ ♦
ایمان، نیاز به آزمون را مطرود میداند.
♦ ♦ ♦ ♦ ♦
تحمل اندوه، از گدایی همهٔ شادیها آسانتر است.
♦ ♦ ♦ ♦ ♦
انسان برای خطاکردن و جبران خطا زاییده میشود. خطا، دلیل تازگی راه است، دلیل رشد، دلیل بازشدن و دلیل اینکه انسان نمیخواهد و نمیتواند فقط به تجربهشدهها قناعت کند.
♦ ♦ ♦ ♦ ♦
بیاندیشید و از یاد نبرید که میان تحمل و تسلیم تفاوتی است
استادان و شاگردان
از تمامی شاگردان نادر ابراهیمی ابراهیم حاتمیکیا ، کمال تبریزی و حجت بقایی از بقیه معروفترند.
نام جاهایی که به اسم این فرد است
در ﺣﺎل ﺣﺎﺿر ﺧﯾﺎﺑﺎن ھﻔدھم ﮐﺎرﮔر ﺷﻣﺎﻟﯽ که ﻣﺣل زﻧدﮔﯽ ﻧﺎدر اﺑراھﯾﻣﯽ در ﺳﺎلھﺎی ﭘﺎﯾﺎﻧﯽ ﻋﻣرش ﺑوده اﺳت و اﯾن روزھﺎ در آن زﻧدﮔﯽ همسر و فرزندانش زندگی میکنند به ﻧﺎم وی ﻧﺎﻣﮕذاری ﺷده اﺳت.
آثار و منبعشناسی
کارنامه و فهرست آثار
نویسندگی و کارگردانی
- سینمایی «صدای صحرا»، سال ۱۳۵۴، بههمراه تنظیم موسیقی متن
- مستند «علم کوه و تخت سلیمان»
- مستند «گلهای وحشی ایران»
- داستانی «پدر در کوهستان»
- مجموعهٔ ۳۶ساعته «آتش بدون دود»
- ۵۰ ساعت از مجموعهٔ تربیتی، آموزشی «سفرهای دور و دراز»
- مستند ۶۱دقیقهای «شرکت نفت در سختترین سالها»، همراهبا تدوین فیلم
- مجموعهٔ تلویزیونی به نام «اسناد کهنه، تاریخ نو»، همراهبا تدوین
- مستند «صحرای دوگانه»
- داستانی «روزی که هوا ایستاد» سال ۱۳۷۷
سایر فعالیتهای سینمایی
- نویسندگی و مشاورت کارگردانی مجموعه کوتاه تلویزیونی «هفته دولت».
- نویسندگی و مشاورت کارگردانی و تدوین مجموعهٔ ۱۳ قسمتی «جمعه خونین مکه».
- نگارش فیلمنامه فیلم «دست شیطان» به کارگردانی حسین زندباف، سال ۱۳۶۰.
- نگارش فیلمنامه فیلم «مادر» (براساس شعری از بهار) به کارگردانی فتحعلی اویسی سال ۱۳۶۳.
- تدریس فیلمنامهنویسی و کارگردانی و تحلیل فیلم و داستاننویسی در دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، دفتر فیلمسازی سپاه پاسداران، دانشکده صداوسیما
کتابشناسی
کتابهای کودک و نوجوان
- دور از خانه تصویرگر: پری بیانی تهران (چاپ اول ۱۳۴۷) کتاب برگزیده شورای کتاب کودک (۱۳۴۷) و کتاب برگزیده آسیا از سوی سازمان جهانی یونسکو.
- کلاغها (چاپ اول ۱۳۴۸) برنده جایزه اول فستیوال کتابهای کودکان توکیو- ژاپن، برنده جایزه اول (سیب طلایی) براتیسلاوا و برنده جایزه اول تعلیم و تربیت از یونسکو.
- سنجابها تصویرگر: رمضانی (چاپ اول ۱۳۴۹)
- قصه گلهای قالی تصویرگر: نورالدین زرین کلک (چاپ اول ۱۳۵۲)
- پهلوان پهلوانان پوریای ولی تصویرگر: علی کوثراحمدی (چاپ اول ۱۳۵۲) دریافت جایزه بزرگ جشنواره کتاب کودک کنکور نوما ژاپن (۱۹۷۸)
- باران، آفتاب و قصه کاشی تصویرگر: علی اکبر صادقی (چاپ اول ۱۳۵۳)
- بزی که گم شد تصویرگر: یوتا آذرگین (چاپ اول ۱۳۵۳)
- من راه خانهام را بلد نیستم (چاپ اول ۱۳۵۳)
- سفرهای دور و دراز هامی و کامی در وطن (۱۶ جلد) (چاپ اول ۱۳۵۶)
- این باغ بزرگ باورنکردنی (درباره کشاورزان ایران)
- جای او خالی (قصههای انقلاب، شماره دو) (چاپ اول، ۱۳۵۷)
- نیروی هوایی (قصههای انقلاب، شماره سه) (چاپ اول ۱۳۵۷)
- برادرت را صدا بزن (قصههای انقلاب، شماره پنجم)
- برادر من مجاهد، برادر من فدایی (چاپ اول ۱۳۵۷)
- سحرگاهان همافرها اعدام میشوند (قصههای انقلاب، شماره چهارم) (چاپ اول ۱۳۵۸)
- جنگ بزرگ از مدرسه امیریان (قصههای اعتراض، شماره یک) (چاپ اول ۱۳۵۸)
- انقلاب به ما چه داد؟ (چاپ اول ۱۳۵۸)
- نامه فاطمه و پاسخ نامه فاطمه
- مامان من چرا بزرگ نمیشوم؟ بابا من چرا بزرگ نمیشوم؟ (از قصههای ریحانه خانم شماره یک) تصویرگر: جمالالدین خرمینژاد (چاپ اول ۱۳۶۸)
- روزی که فریادم را همسایهها شنیدند (قصههای ریحانه خانم شماره دو) تصویرگر: جمالالدین خرمینژاد (چاپ اول ۱۳۶۸)
- آدم وقتی حرف میزند چه شکلی میشود (قصههای ریحانه خانم شماره سه) تصویرگر: جمالالدین خرمینژاد (چاپ اول ۱۳۶۹)
- درخت قصه، قمریهای قصه تصویرگر: محمدحسین تهرانی (چاپ اول ۱۳۶۹) برنده جایزه کتاب و برگزیده از سوی هیأت داوران بزرگسال کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان (سومین جشنواره، ۱۳۷۰) و برنده جایزه کتاب برگزیده از سوی هیات داوران خردسال کانون (سومین جشنواره، ۱۳۷۰)
- عبدالرزاق پهلوان (از مجموعه قصهها و داستانهای پهلوانی ایران) تصویرگر: علی کوثراحمدی (چاپ اول ۱۳۶۹)
- آنکه خیال بافت و آنکه عمل کرد تصویرگر: نیره تقوی (چاپ اول ۱۳۶۹)
- حکایت کاسه آب خنک (نوسازی حکایتهای خوب قدیم برای کودکان شماره یک) تصویرگر: امیر نساجی (چاپ اول ۱۳۷۰)
- حکایت دو درخت خرما (نوسازی حکایتهای خوب قدیم شماره دو) تصویرگر: امير نساجی (چاپ اول ۱۳۷۰)
- قلب کوچکم را به چه کسی هدیه بدهم؟ تصویرگر: محمدحسین تهرانی (چاپ اول ۱۳۷۱) برنده دیپلم افتخار و سکه بهار آزادی اولین نمایشگاه آسیایی تصویرگران کتاب کودک و نوجوان (۱۳۷۰)
- آن شب که تا سحر (نوسازی حکایتهای خوب قدیم شماره سه) تصویرگر: امیر نساجی (چاپ اول ۱۳۷۱)
- دور ایران در شش ساعت (گزارش دومین نمایشگاه ایرانگردی ۱۳۷۱) (چاپ اول ۱۳۷۱)
- داستان سنگ و فلز و آهن سنگ و آهن و پولاد (از مجموعه ایران را عزیز بداریم شماره دو) تصویرگر: حمیدرضا محسنی (چاپ اول ۱۳۷۱)
- مثل پولاد باش پسرم، مثل پولاد (از مجموعه ایران را عزیز بداریم شماره یک) تصویرگر: حمیدرضا محسنی (چاپ اول ۷۲ -۱۳۷۱)
- قصه سار و سیب (چاپ اول ۱۳۷۳)
- قصه موش خودنما و شتر باصفا (چاپ اول ۱۳۷۳)
- با من بخوان تا یاد بگیری (چاپ اول ۱۳۷۳)
- حالا دیگر میخواهم فکر کنم (چاپ اول ۱۳۷۳)
- با من آشناشو، با من دوست شو (مقدمات و واژهنامه)، (از مجموعه من زیرزمین زندگی میکنم) (چاپ اول ۱۳۷۳)
- ما مسلمانهای این آب و خاکیم (از مجموعه ایران را عزیز بداریم) (چاپ اول ۱۳۷۳)
- هستم اگر میروم، گر نروم نیستم (با مایعات معدنی)، (از مجموعه من زیرزمین زندگی میکنم)(چاپ اول ۱۳۷۴)
- راستی اگر نبودم (از مجموعه من زیرزمین زندگی میکنم) (چاپ اول ۱۳۷۴)
- کمیاب و قیمتی اما همانقدر هم خوب و لازم (از مجموعه من زیرزمین زندگی میکنم) (چاپ اول ۱۳۷۴)
- یک صعود باورنکردنی (خاطرات) (چاپ اول ۱۳۷۴)
- نرگس و قالیچه سحرآمیز (چاپ اول ۱۳۷۵)
- مدرسه بزرگتر هم وجود دارد (یک قصه بلند فلزی) (از مجموعه من زیرزمین زندگی میکنم) (چاپ اول ۱۳۷۵)
- گل اباد دیروز، گل اباد امروز (یک قصه بلند فلزی) (چاپ اول ۱۳۷۵)
- گلآباد امروز، گلآباد فردا (یک قصه بلند فلزی) (چاپ اول ۱۳۷۵)
- فرهنگ فرآوردههای فلزی ایران (ایران را عزیز بداریم) (چاپ اول ۱۳۷۶)
- فرهنگ مواد معدنی ایران (ایران را عزیز بداریم) (چاپ اول ۱۳۷۶)
- پدر چرا توی خانه مانده است (قصههای انقلاب برای کودکان و نوجوانان، شماره یک ) (چاپ اول ۱۳۷۶)
- قصههای قالیچههای شیری (چاپ اول ۱۳۷۷)
ترجمههای کودک و نوجوان
- از پنجره نگاه کن (نویسنده: جان والش انگلوند) ترجمه با همکاری احمد منصوری
- دوست کسیست که آدم را دوست دارد (نویسنده: جان والش انگوند) ترجمه با همکاری احمد منصوری
کتابهای ویژه بزرگسال
- آرش در قلمرو تردید (چاپ اول ۱۳۴۱)
- پاسخناپذیر (چاپ اول ۱۳۴۱)
- مصابا و رؤیاهای گاجرات
- مکانهای عمومی
- هزارپای سیاه و قصههای صحرا (چاپ اول ۱۳۴۵)
- افسانه باران
- در سرزمین کوچک من (منتخب آثار)
- تضادهای درونی
- انسان، جنایت و احتمال
- خانهای برای شب
- رونوشت بدون اصل
- در حد توانستن (شعرگونهها) (چاپ اول ۱۳۵۷)
- ده قصه کوتاه (چاپ اول ۱۳۵۱) [بعد از انتشار، سانسور و سوزانده شد و با تغییرات به نام «غزل داستانهای سال بد» چاپ شد]
- غزل،داستانهای سال بد
- ابنمشغله (چاپ اول ۱۳۵۴)
- ابوالمشاغل (چاپ اول ۱۳۵۶)
- فردا شکل امروز نیست (چاپ اول ۱۳۵۱)
- لوازم نویسندگی (ساختار و مبانی ادبیات داستانی) (چاپ اول ۱۳۷۰)
- مقدمهای بر فارسینویسی برای کودکان (چاپ اول ۱۳۵۳)
- مقدمهای برای مصورسازی کتاب کودکان (چاپ اول ۱۳۶۷)
- مقدمهای بر مراحل خلق و تولید ادبیات کودکان (چاپ اول ۱۳۶۳)
- مقدمهای بر آرایش و پیرایش کتابهای کودکان (چاپ اول ۱۳۶۸)
- چهل نامه کوتاه به همسرم (نامهها) (چاپ اول ۱۳۶۸)
- مجموعه اول (قصههای کوتاه) (چاپ اول ۷۰-۱۳۶۹)
- مجموعه دوم (قصههای کوتاه) (چاپ اول ۷۰-۱۳۶۹)
- مجموعه سوم (قصههای کوتاه) (چاپ اول ۷۰-۱۳۶۹)
- آتش بدون دود (۷ جلد: اتحاد بزرگ/ حرکت از نو/ درخت مقدس/ گالان و سولماز/ هرگز آرام نخواهی گرفت/ هر سرانجام، سرآغازیست/ واقعیتهای پر خون) (چاپ اول ۱۳۷۱)
- حکایت آن اژدها (مجموعه ۱۰ داستان کوتاه) (چاپ اول ۱۳۷۱)
- با سرودخوان جنگ، در خطه نام و ننگ (خاطرات) (چاپ اول ۱۳۶۶)
- تکثیر تأسفانگیز پدربزرگ (چاپ اول ۱۳۷۵)
- مردی در تبعید ابدی (بر اساس زندگی ملاصدرا) (چاپ اول ۱۳۷۵)
- بر جادههای آبی سرخ (بر اساس زندگی میرمهنای دوغابی) {از داستان بلند ۸ جلدی} (چاپ اول ۱۳۷۷)
- بار دیگر شهری که دوست میداشتم
- صوفیانهها و عارفانهها (تاریخ تحلیلی پنج هزار سال ادبیات داستانی ایران) (چاپ اول ۱۳۷۰)
- یک عاشقانه آرام (چاپ اول ۱۳۷۶)
- سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما میآید (چاپ اول ۱۳۷۷)
ترجمههای بزرگسالان
- مویه کن سرزمین محبوب (ترجمه با فریدون سالک)
- آدم آهنی (نویسنده: ترهيوز)
- خلاقیت در رنگ (ترجمه با جلال شباهنگی)
ویرایش و مقدمهنویسی کتابهای بزرگسال
- ترکمن صحرا (مقدمهنویسی) (مجموعه عکسهای مریم زندی) (چاپ اول ۱۳۶۱)
- خلاقیت در رنگ (ویرایش و مقدمهنویسی) (ترجمه با مشارکت جلال شباهنگی)
- چهار کوارتت اليوت (ویرایش و مقدمهنویسی) (ترجمه مهرداد صمدی) (چاپ اول ۱۳۶۸)
- الفبای فلسفه علی اکبر صادقی (مقدمهنویسی ) (از مجموعه ده جلدی نقاشان بزرگ ایران)
- طراحی حیوانات (مقدمهنویسی) (نویسنده علی کوثر احمدی) (با گفتاری تحلیلی در باب مفاهیم و تعاریف «طرح» در هنرها به قلم نادر ابراهیمی)
ویرایش و مصورسازی کتابهای کودک
- راه دور (نویسند: مریم زندی) (چاپ اول ۱۳۵۱)
- گل هفت رنگ (انویسنده: کاتالیو والنتین) ترجمه و تنظيم: الميرا دادور (چاپ اول ۱۳۵۱)
- قصه پیرزنی که دلش میخواست تمیزترین خانه دنیا را داشته باشد (نویسنده: شکور لطفی) (چاپ اول ۱۳۵۳)
- ما بوتۀ گل سرخ را از خواب بیدار کردیم [عروسکسازی] (نویسنده: شکور لطفى) (چاپ اول ۱۳۵۶)
- سومین هدیه (نویسنده: جان کرد) ترجمه: فرزانه ابراهیمی (چاپ اول ۱۳۶۹)
- در بهار خرگوش سفیدم را یافتم [ویراستاری] (نویسنده: احمدرضا احمدی) (چاپ اول ۱۳۷۰)
فهرست فیلمنامهها و نمایشنامهها
- صدای صحرا (فیلمنامه) (۱۳۴۸)
- اجازه هست آقای برشت؟ (نمایشنامه) (۱۳۴۹)
- وسعت معنای انتظار (نمایشنامه) (سه قصه نمایشی) (چاپ اول ۱۳۵۵)
- یک قصه معمولی و قدیمی در باب جنایت (نمایشنامه)
- آخرین عادل غرب (فیلمنامه) (چاپ اول ۱۳۶۹)
فهرست آثار منتشرنشده
- حضور حکومت در قلمرو ادبیات کودکان (تهران، آگاه)
- مقدمهای بر بررسی، نقد و تحلیل ادبیات کودکان (۲ جلد) (تهران، آگاه)
- مقدمهای بر حکایت و ادبیات کودکان (تهران، آگاه)
- قصه چیست؟ داستان چیست؟ (تهران، آگاه)
- ویژگیهای شعر کودک (تهران، آگاه)
- ضرباهنگ موسیقی در ادبیات کودک (تهران، آگاه)
- نمایش برای کودکان (تهران، آگاه)
جوایز و افتخارات
نادر ابراهیمی در ادبیات کودکان، جایزه نخست براتیلاوا، جایزه نخست تعلیم و تربیت یونسکو، جایزه کتاب برگزیده سال ایران و چندین جایزه دیگر را دریافت کرد. او همچنین عنوان نویسنده برگزیده ادبیات داستانی ٢٠ سال بعد از انقلاب را برای داستان بلند و هفتجلدی آتش بدون دود گرفت.
دور از خانه – قصه برگزیده آسیا، از سوی «سازمان جهانی یونسکو» و کتاب برگزیده شورای کتاب کودک در سال ۱۳۴۷ کلاغها – جایزه اول فستیوال کتابهای کودکان توکیو ژاپن، جایزه اول – سیب طلایی – براتیسلاوا، جایزه اول تعلیم و تربیت از یونسکو چاپ شده در سال ۱۳۴۸ سنجابها در سال ۱۳۴۹ به چاپ رسیدهاست. قصه برگزیده آسیا، از سوی «سازمان جهانی یونسکو» و کتاب برگزیده شورای کتاب کودک در سال ۱۳۴۹ قصه گلهای قالی چاپ شده در ۱۳۵۲- جایزه بزرگ جشنواره کتاب کودک کنکور نوما، ژاپن پهلوان پهلوانان؛ پوریای ولی – چاپ شده در سال ۱۳۵۲- کتاب برگزیده از سوی «آکادمی المپیک» همایش فردوسی و اخلاق پهلوانی ۱۳۸۴، جایزه بزرگ جشنواره کتاب کودک کنکور نوما، ژاپن ۱۹۷۸
درخت قصه ـ قُمریهای قصه – (جایزه کتاب برگزیده ازسوی هیئت داوران بزرگسال کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، جایزهکتاب برگزیده ازسوی هیئت داوران خردسال، ترجمهشده به زبان روسی در ترکمنستان) چاپ شده در سال ۱۳۶۹ عبدالرزاق پهلوان – کتاب برگزیده از سوی «آکادمی المپیک» همایش فردوسی و اخلاق پهلوانی ۱۳۸۴ قلب کوچکم را به چه کسی هدیه بدهم؟ – دیپلم افتخار نخستین نمایشگاه بینالمللی تصویرگران کتاب کودک ۱۳۷۲ ما مسلمانان این آب و خاکیم – از مجموعهٔ «ایران را عزیز بداریم» دریافت جایزه نخست آسیایی تصویرگران کتاب کودک ۱۳۷۰
منبعشناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)
بررسی چند اثر
باد بادآروههارا نمیبرد
آفرینش داستان براساس مأموریتهای اداری در شهر و روستا گرایش شایعی در داستاننویسی دههٔ ۱۳۴۰ است. نادر ابراهیمی نیز تجربهٔ زیستی حاصل از سفرهای کاریِ خود در ترکمن صحرا را جانمایهٔ داستانی شاعرانه کرده است. آواز عاشق جانباخته، چون صدای صحرا، همواره به گوش میرسد و شوری غمانگیز پدید میآورد. نویسنده، واقعگرایی را با رمانتیسم افسانههای قومی درمیآمیزد و اثری خیالانگیز میآفریند. او، برای ترسیم تصویری غنایی، رنجها و شادیهای ساده مردم را بر زمینهای از بیکرانگی طبیعت وصف میکند و با نثری ساده و موجز، آداب و روسم ترکمنها را بهشکلی غیرمستقیم مینمایاند؛ مثلاً از طریق واگویه پدر دختر از دست داده، نشان میدهد که او نیز اگر بند سنتها نبود عشق قلیچ را میپذیرفت: «اگر دختر را میبردی، بهتر بود.» حفظ لحن آلنی در بازگویی خاطرهها بر شیرینی نثر افزوده است. داستان، بهدلیل مضمون رمانتیکش، بهراحتی میتوانست اثری احساساتی از کار درآید. روایت خونسردانهٔ ماجرا و نقل گفتوگوها بدون داوری دربارهٔ آنها از تمهیداتی است که نویسنده برای مقابلهٔ چنین وضعی اندیشیده است.
بار دیگر شهری که دوست میداشتم
از آثار شاخصی که در دههٔ چهل منتشر شد و برای نویسندهاش شهرت فراوان بههمراه آورد، «بار دیگر شهری که دوست میداشتم» شاهکار نادر ابراهیمی است که مسیر دیگری از ادبیات غالب دههٔ چهل پیمود؛ آنطورکه احمدرضا احمدی در شعر. نادر ابراهیمی پیش از این کتاب در سال ۱۳۴۲ اولین کتاب خود خانهای برای شب را منتشر کرده بود که داستان «دشنام» از سوی بـهآذین و سـیمین دانشور بهعنوان یکی از سه قصهٔ برگزیده ایرانی معرفی شد، آلاحمد آن را ستود و داریوش مهرجویی ترجمه انگلیسی آن را انجام داد، اما شاید نادر ابراهیمی واقعی را باید در «بار دیگر شهری که دوست میداشتم»، این اثر عاشقانه و شاعرانه جست؛ تصویری زیبا از عشق دو دختر و پسر نوجوان که خواننده را از شروع تا پایان رمان با نثری خیالانگیز یکنفس پیش میبرد: از باران رویایی پاییز تا پنج نامه از ساحل چمخاله به ستارهآباد و درنهایت پایان باران رویا. «بار دیگر شهری که دوست میداشتم» با خطاب قراردادن هلیا مدام به گذشته پل میزند تا خاطرهٔ یازدهسالگی راوی و هلیا را در امروز تصویر کند.
آتش بدون دود(۷ جلد)
«آتش بدون دود»، رمان بلندی است که در هفت جلد منتشر شده و نویسنده در آن پس از اشاره به زیباییهای ترکمنصحرا در سه جلد اول و در چهار جلد بعد به شیوهای داستانیتاریخی به بیان مبارزات انقلابی معاصر پرداخته است.
قهرمان رمان در جلد اول، گالان اوجا نام دارد که یک قهرمان اسطورهای ترکمن بهشمار میرود. در جلد دوم نویسنده با گذری کوتاه بر اتفاقات صحرا شرایط را برای معرفی یگانه قهرمانان داستان؛ دکتر آلنی آقاویلر و همسر وفادارش دکتر مارال آقاویلر فراهم میکند. آلنی نوه گالان اوجاست و یک شخصیت واقعی شمرده میشود. او یک انقلابی تحصیلکرده است که برای اعتلای نام وطن و رهایی آن از ظلم از هیچ کوششی فرو گذار نمیکند. موضوع اصلی بقیهٔ رمان زندگی و فعالیتهای سیاسی این زوج است.
نادر ابراهیمی برای ساخته و پرداخته «آتش بدون دود» بیش از سی سال، یعنی نیمی از عمرش را صرف کرده است. سریالی نیز با همین نام ساخت. داستان حدوداً از سال ۱۲۰۰ خورشیدی آغاز میشود. در ابتدا نویسنده توضیحی دربارهٔ سرگذشت تاریخی قوم ترکمن در ایران می دهد و سپس به سراغ قوم یموت ترکمن میرود و... .
الگو:مکانهای عمومی
کتاب «مکانهای عمومی» از گفتوگوهای عامیانه میان مردمان ساده دل، با نثر روان حکایت دارد و درباره آدمی است که به دلیل سرخوردگی در ایدههایش تصمیم به انزوا میگیرد اما بودن او در مکانهای عمومی و موقعیتهای مردمی و اجتماعی نوعی تضاد و تقابل را برای او به همراه دارد.
الگو:مصابا و رؤیای گاجرات
این مجموعه حاوی 14 داستان کوتاه نوشتهی نادر ابراهیمی است که یکی از این داستانها، فراموشی فرزند فراموشی نام دارد. در این داستان مردی مشغول تمیز کردن صندوقچهی قدیمیاش است که پسر کوچکش میآید و پاکتهای خالی نامه را از پدر میگیرد تا تمبرهایش را بردارد. در این هنگام کودک در میان وسایل صندوق قدیمی، بستهای مدادرنگی مییابد و به پدرش میگوید: این مدادرنگیها چقدر پیر هستند. کودک برای تعویض مدادرنگیهای پیر با مداد رنگی جوان، به مغازهای میرود و...
الگو:رونوشت، بدون اصل
روایتی متفاوت از مفهوم زندگی و مرگ، جنگ، توهم، عشق، مبارزه، وطن خواهی و سکوت.
کتاب شامل هفت داستان است که هر کدام موضوعی متفاوت دارند. به موضوع هر داستان از زاویه دیگری نگاه و تعریف شده است. به عنوان مثال در داستان کارمرگ، راوی به شهری دعوت میشود که اصلن روی نقشه کره زمین نیست و قطاری که او را به مقصد میبرد تنها یک مسافر دارد چرا که میزبان فقط او را دعوت کرده است. مردم این کشور مراسم سنتی دارند به اسم کارمرگ همه باید این مراسم را انجام دهند و تا این مراسم در شناسنامه آنان ثبت نشود، اعتبار ندارند. کسی که کارمرگی میکند، تمام مراسم یک مرگ واقعی را قبول میکند و البته تحمل، از آغاز تا زمانی که سنگ بر گور بگذارند و آن شخص زمانی کوتاه در تاریکی مطلق گور بسر خواهد برد و سپس سنگ برداشته میشود و مراسم تمام... چرا که به نظر آنان، انسانِ مرگ آشنا، بی نیاز از تباه کردن روح است و راوی این مراسم را تجربه میکند.
ناشرانی که با او کار کردهاند
نادر ابراهیمی با توجه به گستردگی کتابها و موضوعاتی که درباره آنها نوشته، با ناشران زیادی و متفاوتی از جمله امیرکبیر، فکر روز، شهر قلم، سازمان همگام با کودکان و نوجوانان، فرهنگان، اطلاعات، سوره مهر، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، مرکز، فرزین، هاشمی، پیشگام، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، جانزاده، آگاه و روزبهان کار کرده است. با اینحال غالب کتابهای چاپشده نادر ابراهیمی را انتشارات روزبهان منتشر کرده است.
نوا، نما، نگاه
خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونههای شنیداری و تصویری انتخاب شود)
پانویس
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ محمد شریفی. فرهنگ ادبیات فارسی معاصر.
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ حسن میرعابدینی. فرهنگ داستاننویسان ایران از آغاز تا امروز.
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ ۳٫۳ فهیمهاشمی، جلال. مردم را خوب میشناخت.
- ↑ میرشکاک، یوسفعلی. «تقلید ممنوع». ماهنامه ادبیات و داستان (تهران) سال اول، ش. پنجم (خرداد ۱۳۹۲): ۴۵.
- ↑ ۵٫۰ ۵٫۱ محمدهاشم اکبریانی (۱۳۹۶). محمدعلی سپانلو. تهران: ثالث. ص. ۴۷. شابک ۹-۷۶۸-۳۸۰-۹۶۴-۹۷۸ مقدار
|شابک=
را بررسی کنید: invalid prefix (کمک). - ↑ ۶٫۰ ۶٫۱ ۶٫۲ ۶٫۳ [/http://www.hamshahrionline.ir/news/54512 «او دیگر تکرار نمیشود»]. hamshahrionline.ir، ۲۲ خرداد ۱۳۸۷. بازبینیشده در ۱۰ خرداد ۱۳۹۸.
- ↑ بهمنش، سینا. «نگفتن، کثیفتر است». ماهنامه ادبیات و داستان (تهران) سال دوم، ش. نهم (خرداد ۱۳۹۲): ۷۴.
- ↑ دادور، المیرا. «نگاه نادر ابراهیمی آرمانگراست». ماهنامه ادبیات و داستان (تهران) سال دوم، ش. نهم (خرداد ۱۳۹۲): ۷۲.
- ↑ میرشکاک، یوسفعلی. «تقلید ممنوع». ماهنامه ادبیات و داستان (تهران) سال اول، ش. پنجم (خرداد ۱۳۹۲): ۴۵.
منابع
محمد شریفی (۱۳۹۵). فرهنگ ادبیات فارسی معاصر. تهران: فرهنگ نشرنو. ص. ۴۸. شابک ۹-۹۹-۷۴۳۹-۶۰۰-۹۷۸ مقدار |شابک=
را بررسی کنید: invalid prefix (کمک).
حسن میرعابدینی (۱۳۸۶). فرهنگ داستاننویسان ایران از آغاز تا امروز. تهران: چشمه. ص. ۱۶. شابک ۳-۳۶۲—۳۶۲-۹۶۴-۹۷۸ مقدار |شابک=
را بررسی کنید: invalid character (کمک).
.فهیمهاشمی، جلال. «مردم را خوب میشناخت». ماهنامه ادبیات و داستان (تهران) سال دوم، ش. نهم (خرداد ۱۳۹۲): ۶۲.