هوشنگ گلشیری: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
طراوت بارانی (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده | {{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده | ||
|نام | |نام = هوشنگ گلشیری | ||
|تصویر | |تصویر = | ||
|توضیح تصویر = | |توضیح تصویر = | ||
|نام اصلی | |نام اصلی = | ||
|زمینه فعالیت | |زمینه فعالیت = نویسندگی، آموزگاری و روزنامهنگاری | ||
|ملیت | |ملیت = ایران | ||
|تاریخ تولد | |تاریخ تولد = ۲۵اسفند۱۳۱۶ | ||
|محل تولد | |محل تولد = اصفهان | ||
|والدین | |والدین = | ||
|تاریخ مرگ | |تاریخ مرگ = ۱۶خرداد۱۳۷۹ | ||
|محل مرگ = تهران، بیمارستان مهرگان | |محل مرگ = تهران، بیمارستان مهرگان | ||
|علت مرگ = منژنیت | |علت مرگ = منژنیت | ||
|آخرین محل زندگی | |آخرین محل زندگی = اکباتان تهران | ||
|مختصات محل زندگی | |مختصات محل زندگی = | ||
| | |مدفن = گورستان امامزاده طاهر | ||
| | |در زمان حکومت = | ||
|اتفاقات مهم = | |اتفاقات مهم = | ||
|نامهای دیگر = عباس ایرانی | |نامهای دیگر = عباس ایرانی | ||
|لقب = | |لقب = | ||
|بنیانگذار | |بنیانگذار = | ||
|پیشه | |پیشه = کارمند دفتر اسناد رسمی، معلمی، استاد دانشگاه | ||
| سالهای نویسندگی | | سالهای نویسندگی = | ||
|سبک نوشتاری | |سبک نوشتاری = | ||
|کتابها | |کتابها = | ||
|مقالهها | |مقالهها = | ||
|نمایشنامهها | |نمایشنامهها = | ||
|فیلمنامهها | |فیلمنامهها = | ||
|دیوان اشعار | |دیوان اشعار = | ||
|تخلص | |تخلص = | ||
|فیلم | |فیلم ساخته بر اساس اثر= شازد احتجاب، بهمن فرمانآرا | ||
|همسر | |همسر = فرزانه طاهری | ||
|شریک زندگی | |شریک زندگی = | ||
|فرزندان | |فرزندان = غزل، باربد | ||
|تحصیلات | |تحصیلات = لیسانس ادبیات فارسی | ||
|دانشگاه | |دانشگاه = دانشگاه اصفهان | ||
|حوزه | |حوزه = | ||
|شاگرد | |شاگرد = | ||
|استاد = | |استاد = | ||
|علت شهرت | |علت شهرت = | ||
|تأثیرگذاشته بر | |تأثیرگذاشته بر = | ||
|تأثیرپذیرفته از | |تأثیرپذیرفته از = | ||
|وبگاه | |وبگاه = | ||
|imdb_id | |imdb_id = | ||
|soure_id | |soure_id = | ||
|جوایز | |جوایز = | ||
|گفتاورد | |گفتاورد = | ||
|امضا | |امضا = | ||
}} | }} | ||
'''هوشنگ گلشیری''' نویسنده، روزنامهگار، عضو فعال کانون نویسندگان ایران بود. | '''هوشنگ گلشیری''' نویسنده، روزنامهگار، عضو فعال کانون نویسندگان ایران بود. گرچه شروع فعالیت ادبی او را با شعر میشناسند؛ شعر را رها کرد و بقیهٔ عمر را بهطور حرفهای به داستان و نقد داستان پرداخت. | ||
<center>* * * * *</center> | |||
اهمیت به خود داستان همیشه بر وجههای دیگر زندگی | اهمیت به خود داستان همیشه بر وجههای دیگر زندگی هوشنگ گلشیری غلبه کرد، آنقدر که ترجیح داد او را نوولیست بخوانند تا نویسنده. داستاننویسی پرکار که در چهار دههٔ فعالیت ادبی تلاش کرد مسائلی که نویسندهٔ ایرانی در آغاز راه مدرنشدن و در جامعهای سیاستزده با آن درگیر است، تبیین و حل کند. داستانهای او بار سنگین معیارهای دقیق بسیاری که خودش مطرح کرده بهدوش میکشند: از تعهد به اصل داستان تا نوآوریهایی که شکل ادبیات داستانیِ یک زبان را منحصربهفرد کند تا ضرورتداشتن حرفی برای گفتن و حساسیتهای زبانی. تأثیر هم از طریق نوشتههایش هم از طریق شاگردانش به نسلهای بعدی هنوز هم منتقل میشود. آدابی چون داستانخوانی برای مخاطب با صدای خود، بازنویسی مکرر، نقد کارگاهی و... به کمک او بسیار جدیتر وارد محافل ادبی شد.{{سخ}} | ||
پس از آشنایی با | پس از آشنایی با شـیوههای مدرن داستاننویسی و انتشار چند داستان نظیر «دخمهای برای سمور آبی»، «مثـل همیشـه» و «مردی با کراوات سرخ» توجه جامعهٔ ادبی به او جلب شد و خلق رمانِ برجستۀ [[شازده احتجاب]] شهرتی بسزا به او بخشید. بعد از شازده احتجاب کارهای بسیار دیگری هم منتشر کرد؛ اما همیشه شازده احتجاب خوشاقبالترین و مطرحترین اثر او باقیماند.{{سخ}} | ||
پابهپای نوشتن داستانهای مدرن و تکنیک محور، با نوشتن مقالاتی | پابهپای نوشتن داستانهای مدرن و تکنیک محور، با نوشتن مقالاتی چند، دربارهٔ رمان و شعر، کوشید تا مبانیِ نظری کارش را نیز بهخوبی شرح دهد. گلشیری تلاش کرد تا مفهوم تعهد را از تنگناهای حزبی نجات دهد و طلیعهدار مفاهیمی چون انسانگرایی و فردیت باشد. هرچند در بسیاری از نوشتههای گلشیری توجه به تکنیک و فرم، وجه غالب مینماید؛ این تکنیکگرایی، به تکنیکزدگی نیانجامیده است. وی در تلاش بود روشهایِ تازهٔ داستاننویسی را از دل ادبیات کلاسیک فارسی، قرآن، فرهنگ اسلامی، تاریخ بیهقی و... بیابد و همواره در برابر گرتهبرداری و تقلید صرف از شیوههای روایی ادبیات غرب مقاومت میکرد. نظرهای صریح دربارهٔ آثار معاصرانش، هوشنگ گلشیری را تأثیرگذارتر کرد و پافشاریش بر سر معیارهایی که داشت از او تصویری پرحاشیهتر ساخت، بهطوریکه سخت میشود نظر کاملاً مساعدی از او دربارهٔ آثار معاصرانش پیدا کرد. بسیاری را مقلد میدانست و پرکاریِ بعضی را بدونِضرورت. از طرفی داستانهای بلندی مانند بوف کور آنقدر برایش مهم بود که شازده احتجاب را راهی برای مشخصکردن تکلیف خود با این داستانهای بلند میدید.<ref name=''بوفکور''>{{یادکرد وب|نشانی =http://www.honaronline.ir/%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D8%A7%D8%AE%D8%A8%D8%A7%D8%B1-8/82246-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%AE%D8%A7%D9%84%D9%82-%D8%AC%D9%86-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A8%D8%A7%DB%8C%D8%AF-%D8%AA%DA%A9%D9%84%DB%8C%D9%81%D9%85-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%D8%A7-%D9%87%D8%AF%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%B5%D8%A7%D8%AF%D9%82%DB%8C-%DA%86%D9%88%D8%A8%DA%A9-%D8%AA%D8%B9%DB%8C%DB%8C%D9%86-%D9%85%DB%8C-%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%85 |عنوان=باید تکلیفم را با بوف کو روشن میکردم}}</ref>{{سخ}} | ||
<ref name=''بوفکور''>{{یادکرد وب|نشانی =http://www.honaronline.ir/%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D8%A7%D8%AE%D8%A8%D8%A7%D8%B1-8/82246-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%AE%D8%A7%D9%84%D9%82-%D8%AC%D9%86-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A8%D8%A7%DB%8C%D8%AF-%D8%AA%DA%A9%D9%84%DB%8C%D9%81%D9%85-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%D8%A7-%D9%87%D8%AF%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%B5%D8%A7%D8%AF%D9%82%DB%8C-%DA%86%D9%88%D8%A8%DA%A9-%D8%AA%D8%B9%DB%8C%DB%8C%D9%86-%D9%85%DB%8C-%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%85 |عنوان=باید تکلیفم را با بوف کو روشن میکردم}}</ref> | گلشیری همچنین مدتی در دانشکدهٔ هنرهای زیبا تدریس کرد؛ اما تعلیق شد و داستاننویسی را بیشتر در خانهها و کارگاههای شخصی آموزش داد. او در کنار شاگردانش در جلسات داستانخوانی، فضایی خلق کرد که در آنجا اهمیت به خودِ اثر فراتر از دوستی، حزب و روابط کاری بود. دو دههٔ پایانی زندگی گلشیری از سویی پرثمرترین دورهٔ کاری و حضور فرهنگی او بود، از سوی دیگر سالهای خفقان شدید و اضطراب مدام که بر زندگی و کار بسیاری دیگر از نویسندگان تأثیر گذاشت. | ||
مدتی در | |||
دو | |||
==داستانک== | ==داستانک== | ||
===استاد داستاننویسها=== | ===استاد داستاننویسها=== | ||
[[ضیاء موحد]] میگوید برای هر شاعری پوشهای داشت و شعرهایشان را نگهداری میکرد. من گمان میکنم بعضی از شاعران خودشان چنین پوشهای برای شعرهایشان نداشتند! روزی به او گفتم تو مرعوب شعر هستی | [[ضیاء موحد]] میگوید برای هر شاعری پوشهای داشت و شعرهایشان را نگهداری میکرد. من گمان میکنم بعضی از شاعران خودشان چنین پوشهای برای شعرهایشان نداشتند! روزی به او گفتم تو مرعوب شعر هستی. گفت: :میدانی، از هر آدمِ متوسطی میتوان داستاننویس متوسط یا خوبی ساخت؛ اما شاعر متوسطی هم نمیتوان ساخت.<ref name=''نظردیگران''>{{یادکرد وب|نشانی =http://www.golshirifoundation.com/Internet_Link/other's_point_of_view3/1390/jmahdi_com_2011_06_06_blog-post.htm|عنوان=به بهانهی شانزدهم خرداد یازدهمین سالمرگ هوشنگ گلشیری}}</ref> | ||
=== | ===نقشهٔ جاسوسی=== | ||
نویسندهای لهستانی را دیدم در آمریكا كه رفته بود نقشهٔ معادن لهستان را خریده بود و به من نشان داد. گفت کهاین نقشه را در اینجا به دو دلار میشود خرید و من در لهستان اگر این را داشته باشم، زندانیام میكنند. یعنی كه همهٔ آمریكاییها، توریست، جاسوس و... كه میآمدند، میتوانستند یک نقشهٔ دودلاری بگذارند توی جیبشان و بیایند؛ ولی خود لهستانی كه مدام به حساب نگهبان این معادن و محلهای استراتژیک و این حرفهاست، نمیتوانست آن را داشته باشد.<ref name=''گفتوگوی اول''/> | |||
یعنی كه | |||
==== | ====سیاهکردنِ عکس==== | ||
پشت جلد "باغ | پشت جلد "باغ بیبرگی"، عكسی است از [[مهدی اخوان ثالث|اخوان]]، [[محمدرضا شفیعی كدكنی|شفیعی کدکنی]]، [[محمود دولتآبادی]] و [[بزرگ علوی]]. كنار اخوان یک سایه میبینید و آن من بودم. سیاهش كردند، من حرفی نزدم، اصلاً به حرمت اخوان حرفی نزدم. من میتوانم اصل این عكس را چاپ كنم. كی كرده این كار را؟ گردآورنده كرده؟...<ref name=''گفتوگوی اول''>{{یادکرد وب|نشانی =http://www.golshirifoundation.com/interview_iakrehie.htm |عنوان=گفتوگوی بهروژ ئاكرهیی با هوشنگ گلشیری}}</ref> | ||
====دوستان تحت تعقیب==== | ====دوستان تحت تعقیب==== | ||
شبی بهاتفاق [[ابوالحسن نجفی|نجفی]]، حقوقی و مختاریان در كافه تیكران جلفا بودیم و بسیار خوش گذشته بود. نمیدانم چرا هنگام خداحافظی اين توهم برایم پیش آمد كه اگر من اول از این دوستان جدا شوم حتماً آنها پشتسرم غیبت خواهند كرد. منهم برایاینكه نگذارم دستکم آن شب این اتفاق بیفتد یکیک دوستان را بهخانهشان رساندم و بعد به خانهٔ خودمان رفتم. خلاصه آن شب خیلی پیچیدهای به منزل رفتم.<ref>{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=فرمانآرا|نام=بهمن|عنوان=یادنامه گلشیری|ژورنال=روزنامه شرق |مکان= تهران |دوره= |شماره=۹۸۴|سال=۱۳۸۹|ص۱۶|تاریخ بازبینی=۱خرداد۱۳۹۸}}</ref> | |||
===آنسوی دیگر کتابخانه=== | ===آنسوی دیگر کتابخانه=== | ||
بازجوهای | بازجوهای گلشیری، با دقت کارهای او را میخواندند و همیشه در دل نوشتههایش به دنبال بهانهای برای محکومکردنش بودند. از نظر یکی از آنان گلشیری ضدمذهب بود و در نوشتههایش رگههایی از عناد و دشمنی با مذهب دیده میشد. یک بار به خانهٔ گلشیری میروند. برخلاف انتظارشان از دیدن کتابخانه گلشیری متعجب میشوند. چندین قفسه کاملاً پر بود از کتابهای قرآنی و تفاسیر مختلف قرآن. | ||
=== | ===رأی آوردن [[علیاشرف درویشیان]]=== | ||
به یاد دارم که روز انتخاب مجمع عمومی بود واتحادیه ناشران سالن بزرگی به ما دادند که در آنجا انتخابات را برگزار کنیم. آن روز حدود ۲۴۰ نفر از اعضا برای شرکت در انتخابات آمده بودند. من هم در فهرست کاندیدا بودم. رفتم و خودم را معرفی کردم و برنامههایم را گفتم. وقتی داشتم برمی گشتم که روی صندلیام بنشینم، از کنار صندلی گلشیری گذشتم که همان جلو نشسته بود. | |||
گلشیری همانجا دست مرا گرفت و بوسید و همین باعث شد رأی بیاورم.<ref name=''اشرف''>{{یادکرد وب|نشانی=http://www.bbc.com/persian/arts/2010/06/100603_l41_golshiri_memory_darvishian|عنوان=نگاهی گذرا به زندگی هوشنگ گلشیری}}</ref> | |||
آن روز | |||
من هم کاندیدا | |||
گلشیری | |||
===کابوس قاتلها=== | ===کابوس قاتلها=== | ||
در آن | در آن سالها گلشیری بهدلیل قتل نویسندگان و روششنفکران تحت فشار و اضطراب داد. در اولین روزی که به آلمان آمد به [[عباس معروفی]] گفت: | ||
:توی این مدت سه بار قاتلم را دیدم. | |||
آخرین داستانش را به دستم داد و گفت: | |||
:«بخوان و خودت را از پنجره پرت کن.» | |||
===داستانکهای مشهور ممیزی=== | ===داستانکهای مشهور ممیزی=== | ||
بَررس گفت که یازده تفسیر در این باره نوشته شده و من خواهش کردم بعضی از آنها را برایم بخواند. متوجه شدم که تفسیرها گاهی ربطی به داستان ندارند. پرسید: «چرا این قبر را اینچنین توصیف کردهای؟» | |||
:گفتم: قبر خاکی را طوری وصف کردهام که انگار تختجمشید را وصف میکنم.{{سخ}} | |||
گفت: توی قبر کیست؟ | |||
:گفتم: خودم خوابیدهام.{{سخ}} | |||
چرا اینهمه تفسیرهای متفاوت؟ فکر میکنم نوعی سوءتفاهم در کار باشد. عدهای گمان میکنند ادبیات فقط و فقط سیاست است. میروند دنبال تفسیرهای عجیبوغریب. بهنظر من «ادبیات بر حکومت» یا «ادبیات با حکومت»، ادبیات نیست، مثل همهٔ آن مدایح عنصری یا بهتر همهٔ مدایح فردوسی و آن هجونامهٔ آخر کار. اما بقیهٔ شاهنامه کاری است سترگ. پس حکومتها با حمایت از این نوع مدحوقدحها پولشان را دور میریزند و برعکس هم آدمهای سیاسی که ادبیات را پوشش میکنند به شهادت این سالها کاری جدی عرضه نخواهند کرد. من این حرف [[جلال آلاحمد|آلاحمد]] را قبول دارم که میگفت: «تنت را بفروش؛ اما قلمت را هرگز.» | |||
===اکران فیلم شازده احتجاب=== | ===اکران فیلم شازده احتجاب=== | ||
خط ۲۰۶: | خط ۲۰۷: | ||
«ما نویسندگان گاهی در شناخت خودمان از همین ابزار سود میجوییم. زمانی، در سالهای دور، داستانی نوشتم و بعد به قصد کار بر موسیقی کلام آن را ضبط کردم. شبی که داشتم به صدای خودم گوش میدادم، از لحن صدا دریافتم که راوی داستان عاشق شده است. واقعههای داستانی گاهی برگرفته از اتفاقاتی بود که در زندگی من اتفاق میافتاد، اما من خود آگاهانه میخواستم فقط راوی آنها باشم. پس از این داستان، من شش داستان دیگر هم نوشتم، با مصالح زندگی روزمرهای که برای خودم یا در کنار من اتفاق میافتاد. حاصل کار هفت داستان پیوسته بود، چیزی میان یک رمان و هفت داستان کوتاه پیوسته. بعضی از منتقدان گفتهاند که این اثر ثبت وضعیت روشنفکران زمانه است در تقابل با فرهنگ غرب، چرا که زن، در آن داستان غربی بود و راوی، آدمی بر آمده از سنت. سرانجام و با سفر زن، راوی مینشیند تا وقایع رفته را بنویسد.» <ref name="سخنرانی">{{یادکرد وب|نشانی= http://www.golshirifoundation.com/Why%20we%20write.htm|عنوان =سخنرانی گلشیری در آلمان}}</ref> | «ما نویسندگان گاهی در شناخت خودمان از همین ابزار سود میجوییم. زمانی، در سالهای دور، داستانی نوشتم و بعد به قصد کار بر موسیقی کلام آن را ضبط کردم. شبی که داشتم به صدای خودم گوش میدادم، از لحن صدا دریافتم که راوی داستان عاشق شده است. واقعههای داستانی گاهی برگرفته از اتفاقاتی بود که در زندگی من اتفاق میافتاد، اما من خود آگاهانه میخواستم فقط راوی آنها باشم. پس از این داستان، من شش داستان دیگر هم نوشتم، با مصالح زندگی روزمرهای که برای خودم یا در کنار من اتفاق میافتاد. حاصل کار هفت داستان پیوسته بود، چیزی میان یک رمان و هفت داستان کوتاه پیوسته. بعضی از منتقدان گفتهاند که این اثر ثبت وضعیت روشنفکران زمانه است در تقابل با فرهنگ غرب، چرا که زن، در آن داستان غربی بود و راوی، آدمی بر آمده از سنت. سرانجام و با سفر زن، راوی مینشیند تا وقایع رفته را بنویسد.» <ref name="سخنرانی">{{یادکرد وب|نشانی= http://www.golshirifoundation.com/Why%20we%20write.htm|عنوان =سخنرانی گلشیری در آلمان}}</ref> | ||
{{سخ}}«اگر ما با ابزار داستان بتوانیم دیگری را از درون ببینیم و یا بتوانیم به آنچه در درون خودمان میگذرد، شکل بدهیم؛ یا بتوان به این زندگی درگذر شکل داد، مفهومش کرد، آیا داستان میتواند از آینده، از آنچه حاصل جمع کردار و رفتار و گفتار معاصران ما در آیندهی دور یا حداقل نزدیک باشد خبر بدهد؟» <ref name="سخنرانی"/> | {{سخ}}«اگر ما با ابزار داستان بتوانیم دیگری را از درون ببینیم و یا بتوانیم به آنچه در درون خودمان میگذرد، شکل بدهیم؛ یا بتوان به این زندگی درگذر شکل داد، مفهومش کرد، آیا داستان میتواند از آینده، از آنچه حاصل جمع کردار و رفتار و گفتار معاصران ما در آیندهی دور یا حداقل نزدیک باشد خبر بدهد؟» <ref name="سخنرانی"/> | ||
«... حالا ما میآییم درخت را وصف میكنیم. اینكه ما نمیتوانیم درخت را در سه بعد درخت وصف بكنیم، خودش یک مسئله است. پس بهناچار ادبیات تغییر میدهد. اصلاً انعكاس واقعیت نیست ادبیات. ها؟... مسئلهی داستان این است كه وقتی من میآیم سر یك جمله زحمت میكشم و هی جابهجا میكنم فعل و فاعل و مفعول را و هی دوباره پاكنویس میكنم، در حقیقت داستان دارد به من میگوید، كه اصلاً خود ذات داستان مسئلهاش این است كه تغییر جهان اندك اندك است. كمكم.» <ref name='' | «... حالا ما میآییم درخت را وصف میكنیم. اینكه ما نمیتوانیم درخت را در سه بعد درخت وصف بكنیم، خودش یک مسئله است. پس بهناچار ادبیات تغییر میدهد. اصلاً انعكاس واقعیت نیست ادبیات. ها؟... مسئلهی داستان این است كه وقتی من میآیم سر یك جمله زحمت میكشم و هی جابهجا میكنم فعل و فاعل و مفعول را و هی دوباره پاكنویس میكنم، در حقیقت داستان دارد به من میگوید، كه اصلاً خود ذات داستان مسئلهاش این است كه تغییر جهان اندك اندك است. كمكم.» <ref name=''گفتوگوی اول''/>{{سخ}} | ||
همچنین درمورد بعضی از آثار به خصوص خود نظرات مشخصی نیز پیدا میشود: | همچنین درمورد بعضی از آثار به خصوص خود نظرات مشخصی نیز پیدا میشود: | ||
:«رمانی است حدود هفتصد صفحه به نام «جن نامه». شخصیت اصلی داستان «آدمی» هم تیپ خود من است. در جوانی تعدادی کتاب جن گیری به او به ارث رسیده. این جوان عاشق زنی است که خود را موظف به وفاداری به او نمی داند. مرد می خواهد با استفاده از این کتاب جن گیری، خورشید را برگرداند به آسمان چهارم و زمین را مسطح کند. در حقیقت، کتاب نسخه جادوگری مسطح کردن زمین است. من برای نوشتن این کتاب از بسیاری از نسخه های جادوگری استفاده کردم. مثلا نسخه احضار روح را در آن آوردم. مشکل اساسی این آدم این است که این میراث را جدی گرفته که مثل خود ما که این قدر به ادبیات کهن علاقه داریم، این آدم دلش نمی خواهد زمین کروی باشد. می گوید آن دنیایی که ما پیش از گالیله داشتیم، دنیای بهتر و جمع و جورتری بود که با زندگی انسان تطبیق می کرد. این دنیا، دنیای خیلی بدیست. خوب، ممکن است معانی عجیب و غریبی رویش بگذارند، مثلا مخالفت با آیین ها و... در صورتی که اصلا اینها نیست. این در حقیقت مصالح من است برای یک بازی، یک بازی خیلی زیبا.» <ref name="میترا"/> | :«رمانی است حدود هفتصد صفحه به نام «جن نامه». شخصیت اصلی داستان «آدمی» هم تیپ خود من است. در جوانی تعدادی کتاب جن گیری به او به ارث رسیده. این جوان عاشق زنی است که خود را موظف به وفاداری به او نمی داند. مرد می خواهد با استفاده از این کتاب جن گیری، خورشید را برگرداند به آسمان چهارم و زمین را مسطح کند. در حقیقت، کتاب نسخه جادوگری مسطح کردن زمین است. من برای نوشتن این کتاب از بسیاری از نسخه های جادوگری استفاده کردم. مثلا نسخه احضار روح را در آن آوردم. مشکل اساسی این آدم این است که این میراث را جدی گرفته که مثل خود ما که این قدر به ادبیات کهن علاقه داریم، این آدم دلش نمی خواهد زمین کروی باشد. می گوید آن دنیایی که ما پیش از گالیله داشتیم، دنیای بهتر و جمع و جورتری بود که با زندگی انسان تطبیق می کرد. این دنیا، دنیای خیلی بدیست. خوب، ممکن است معانی عجیب و غریبی رویش بگذارند، مثلا مخالفت با آیین ها و... در صورتی که اصلا اینها نیست. این در حقیقت مصالح من است برای یک بازی، یک بازی خیلی زیبا.» <ref name="میترا"/> | ||
خط ۲۱۲: | خط ۲۱۳: | ||
هوشنگ گلشیری به طور کلی درمورد روند کلی آثارش هم مینویسد: | هوشنگ گلشیری به طور کلی درمورد روند کلی آثارش هم مینویسد: | ||
:«با «شب شك» كه در مثل همیشه هست، به این نتیجه رسیدم كه خیلی خوب، داستاننویسی در جهان به این صورتهاست، حالا من چكار كنم؟ پس نوع نوشتنی كه متمایز باشد با گذشتگانِ خودم، در مثلاً ادبیات خودمان، برایم مطرح شد كه آن را چگونه بنویسم؟ پس، مرحلهی بعد، اینكه آدم حرفهایی دارد احتمالاَ، ولی مهم این است كه به چه شیوهای بیان كند. مرحلهی بعد برایم شازده احتجاب بود كه من نه شازدهای دیده بودم، نه حشر و نشری با آنها داشتم و نه در خانههای اینجوری هم زندگی كرده بودم. من چیزی نوشتم كه هیچ ربطی با من از نظر مادی نداشت. و احتمالاً دنبال این موضوعها رفتم. خانههای قدیمی را دیدم. یادداشت كردم، كتاب خیلی خواندم. كاری است كه جز در یك لحظات كوچكی كه آدم وام میدهد به كار، من حضور ندارم. ولی در مرحلهی بعد، در كریستین و كید،من نوشتم تا ببینم كه چكارهام؟ و از طریق این نوشتهام فهمیدم كه عاشقم. و بعد خواستم وضعیت خودم را ضمن نوشتن كریستین و كید، در این ارتباطی كه دور و بر بود، بفهمم. پس مینوشتم. دوستانِ من نوشتههای من را میخواندند و میشنیدند، برای اینكه بفهمند در زندگی بر من چه گذشته است. من مینوشتم تا ببینم كه چهكار باید بكنم و من چهكارهام؟ در حقیقت اینكه، پس، نوشتن در این دوره برای من شناختِ خود بود. اگر در شازده احتجاب شناخت تاریخمان بود، گذشتهی این مملكت بود، این ساختار هرمی شكل بود، این استبدادِ اصطلاحاً آسیایی بود، در اینجا مسئلهی خودم بود. خوب مسائل دیگری هم مطرح است، چون من از لحاظ زمانی خیلی، حیطهای كه درش كار كردهام، وسیع بوده، متفاوت بوده. ولی توی برهی گمشدهی راعی باز من میخواستم كلِ فرهنگِ گذشتهام را باهاش روبهرو بشوم و فرهنگِ زمانِ خودم را، كه با اینها چكار كنم؟ در مقطعِ بعد از 57، نوشتن برای من این بوده كه بنویسم تا بدانم در مملكتم چه میگذرد...؟ پس، نوشتن برای من وسیلهی شناختِ جهان بود.»<ref name='' | :«با «شب شك» كه در مثل همیشه هست، به این نتیجه رسیدم كه خیلی خوب، داستاننویسی در جهان به این صورتهاست، حالا من چكار كنم؟ پس نوع نوشتنی كه متمایز باشد با گذشتگانِ خودم، در مثلاً ادبیات خودمان، برایم مطرح شد كه آن را چگونه بنویسم؟ پس، مرحلهی بعد، اینكه آدم حرفهایی دارد احتمالاَ، ولی مهم این است كه به چه شیوهای بیان كند. مرحلهی بعد برایم شازده احتجاب بود كه من نه شازدهای دیده بودم، نه حشر و نشری با آنها داشتم و نه در خانههای اینجوری هم زندگی كرده بودم. من چیزی نوشتم كه هیچ ربطی با من از نظر مادی نداشت. و احتمالاً دنبال این موضوعها رفتم. خانههای قدیمی را دیدم. یادداشت كردم، كتاب خیلی خواندم. كاری است كه جز در یك لحظات كوچكی كه آدم وام میدهد به كار، من حضور ندارم. ولی در مرحلهی بعد، در كریستین و كید،من نوشتم تا ببینم كه چكارهام؟ و از طریق این نوشتهام فهمیدم كه عاشقم. و بعد خواستم وضعیت خودم را ضمن نوشتن كریستین و كید، در این ارتباطی كه دور و بر بود، بفهمم. پس مینوشتم. دوستانِ من نوشتههای من را میخواندند و میشنیدند، برای اینكه بفهمند در زندگی بر من چه گذشته است. من مینوشتم تا ببینم كه چهكار باید بكنم و من چهكارهام؟ در حقیقت اینكه، پس، نوشتن در این دوره برای من شناختِ خود بود. اگر در شازده احتجاب شناخت تاریخمان بود، گذشتهی این مملكت بود، این ساختار هرمی شكل بود، این استبدادِ اصطلاحاً آسیایی بود، در اینجا مسئلهی خودم بود. خوب مسائل دیگری هم مطرح است، چون من از لحاظ زمانی خیلی، حیطهای كه درش كار كردهام، وسیع بوده، متفاوت بوده. ولی توی برهی گمشدهی راعی باز من میخواستم كلِ فرهنگِ گذشتهام را باهاش روبهرو بشوم و فرهنگِ زمانِ خودم را، كه با اینها چكار كنم؟ در مقطعِ بعد از 57، نوشتن برای من این بوده كه بنویسم تا بدانم در مملكتم چه میگذرد...؟ پس، نوشتن برای من وسیلهی شناختِ جهان بود.»<ref name=''گفتوگوی اول''/> | ||
بعد از شازده احتجاب گلشیری کارهای بسیاری دیگری منتشر کرد. علیه سایه بزرگ این کتاب ایستاد و موافق نبود بعد از آن کارها هم شازده احتجاب هنوز بهترین کار او بماند: | بعد از شازده احتجاب گلشیری کارهای بسیاری دیگری منتشر کرد. علیه سایه بزرگ این کتاب ایستاد و موافق نبود بعد از آن کارها هم شازده احتجاب هنوز بهترین کار او بماند: | ||
«معصوم پنجم» به نظر من در مرحلة بالاتری از «شازده احتجاب» است. من آن را برای خواص نوشته بودم و کسانی که با ادب کهن فارسی آشنایند. اما آشنایان به ادب کهن مشغول تصحیح متون کهن بودند، یا سر کلاسهایشان رایگیری میکردند که پسند همگان را به دست بیاورند و نه آموزش بدهند تا پسند را بالاتر ببرند، پس از آنجا سری بیرون نیامد که ذهنیتش را نداشتند. اما کسانی به آن توجه کردند که ذهنیتی جدید داشتند. من به جنگ ادب کهن فارسی رفته بودم، در زبان و سبک. یک پیشنهاد جدید بود که ریشة آن در« قصه یوسف» و در داستان «منصور حلاج» هست. در« خمسه ابن محمود قصهخوان» این تجربه را دنبال کردهام.»<ref name='' | «معصوم پنجم» به نظر من در مرحلة بالاتری از «شازده احتجاب» است. من آن را برای خواص نوشته بودم و کسانی که با ادب کهن فارسی آشنایند. اما آشنایان به ادب کهن مشغول تصحیح متون کهن بودند، یا سر کلاسهایشان رایگیری میکردند که پسند همگان را به دست بیاورند و نه آموزش بدهند تا پسند را بالاتر ببرند، پس از آنجا سری بیرون نیامد که ذهنیتش را نداشتند. اما کسانی به آن توجه کردند که ذهنیتی جدید داشتند. من به جنگ ادب کهن فارسی رفته بودم، در زبان و سبک. یک پیشنهاد جدید بود که ریشة آن در« قصه یوسف» و در داستان «منصور حلاج» هست. در« خمسه ابن محمود قصهخوان» این تجربه را دنبال کردهام.»<ref name=''گفتوگوی اول''/> | ||
===تفسیر خود از آثارش=== | ===تفسیر خود از آثارش=== | ||
خط ۲۳۸: | خط ۲۳۹: | ||
اصلاحات برای او خیلی مهم بود، اصول خود را داشت و میتوانست پراگماتیسم سیاسی خود را حفظ کند تا جایی که به اصول لطمه وارد نشود. معتقد به مشارکت در امر سیاسی بود، نه در امر قدرت یا گرفتن قدرت. خیلی به جامعهی مدنی معتقد بود و مطلبی هم در این زمینه دارد که هنوز منتشر نشده است. در مطلبی که سال ۷۶ برای انتخاب خاتمی نوشت و در فرانکفورتر آلگماینه چاپ شد گفته بود که اگر ساختارها را تغییر ندهد محکوم به شکست است و تقویت جامعهی مدنی فقط میتواند تداوم ببخشد. | اصلاحات برای او خیلی مهم بود، اصول خود را داشت و میتوانست پراگماتیسم سیاسی خود را حفظ کند تا جایی که به اصول لطمه وارد نشود. معتقد به مشارکت در امر سیاسی بود، نه در امر قدرت یا گرفتن قدرت. خیلی به جامعهی مدنی معتقد بود و مطلبی هم در این زمینه دارد که هنوز منتشر نشده است. در مطلبی که سال ۷۶ برای انتخاب خاتمی نوشت و در فرانکفورتر آلگماینه چاپ شد گفته بود که اگر ساختارها را تغییر ندهد محکوم به شکست است و تقویت جامعهی مدنی فقط میتواند تداوم ببخشد. | ||
اولین مواجه او با فعالان سیاسی در انجمن ادبی صائب بود. این | اولین مواجه او با فعالان سیاسی در انجمن ادبی صائب بود. این همنشینی به دستگیری او در سال ۱۳۴۰ منجر شد. تجربه زندان او را عمیقتر از پیش با حزب توده آشنا کرد. بسیاری از داستانهای سیاسی او با جهتگیری سیاسی در آن دوران نوشته شدند. داستانهایی مثل مثل «عکسی برای قاب عکس خالی من»، «هر دو روی یک سکه»، «یک داستان خوب اجتماعی»، و بالاخره بعدها «جبهخانه».» اما بعدها خودش صریحا میگوید آبش با فعالان چپ و سوسیالیستها توی یک جوب نمیرود. همین اظهار نظرها باعث شد بسیاری با گلشیری و آثارش دشمنی داشته باشند. | ||
خود او درمورد سیاسی بودن میگوید: | خود او درمورد سیاسی بودن میگوید: | ||
:«مسئله این است كه صبح كه بلند میشوی، در تمام هستیات باید نویسنده باشی و سیاسی باشی به معنی دقیق كلمه! سیاسی بودن سادهترینش این است كه مردم، همهی مردمِ جهان، حق دارند. ها...؟ با آرمانهایی كه گفتم. همهی مردمِ جهان باید امكانات مساوی داشته باشند. این در تمام حركاتِ تو باید باشد. هر كدامش كه خلاف این حركت بود، در حقیقت لطمه زده به كارت. من نمیتوانم به تو دروغ بگویم، بعد بنشینم داستانِ خوب بنویسم. این را جای دیگر هم گفتهام: تو گوش زنم بزنم. مثلاً بروم ددر... ها؟... و بعد برگردم به زنم بگویم تو را دوست دارم. من این مسخرهبازیها را نمیتوانم قبول كنم. و نه اینكه مثلاً من گناه نكنم. میبینی؟ یا مثلاً توبه نكنم. یعنی چنین چیزی نیست. ولی میگویم كه هر آدمی باید یگانه بشود با خودش. و نویسنده بیشتر! چون میخواهد فرم بدهد. برای من خیلی مهم است مسئله! با دستِ آلوده نمیشود كاری كرد. اگر هم دستش آلوده باشد، باید آلودگی را بگوید. بگوید دیگر! من نمیتوانم مثلاً فرض كنیم كه... ساندویچ بخورم توی شهر، بعد مثلاً توی ده بیل بگذارم روی دوشم، روی دوش قهرمان داستانم. من اصلاً نمیفهمم | :«مسئله این است كه صبح كه بلند میشوی، در تمام هستیات باید نویسنده باشی و سیاسی باشی به معنی دقیق كلمه! سیاسی بودن سادهترینش این است كه مردم، همهی مردمِ جهان، حق دارند. ها...؟ با آرمانهایی كه گفتم. همهی مردمِ جهان باید امكانات مساوی داشته باشند. این در تمام حركاتِ تو باید باشد. هر كدامش كه خلاف این حركت بود، در حقیقت لطمه زده به كارت. من نمیتوانم به تو دروغ بگویم، بعد بنشینم داستانِ خوب بنویسم. این را جای دیگر هم گفتهام: تو گوش زنم بزنم. مثلاً بروم ددر... ها؟... و بعد برگردم به زنم بگویم تو را دوست دارم. من این مسخرهبازیها را نمیتوانم قبول كنم. و نه اینكه مثلاً من گناه نكنم. میبینی؟ یا مثلاً توبه نكنم. یعنی چنین چیزی نیست. ولی میگویم كه هر آدمی باید یگانه بشود با خودش. و نویسنده بیشتر! چون میخواهد فرم بدهد. برای من خیلی مهم است مسئله! با دستِ آلوده نمیشود كاری كرد. اگر هم دستش آلوده باشد، باید آلودگی را بگوید. بگوید دیگر! من نمیتوانم مثلاً فرض كنیم كه... ساندویچ بخورم توی شهر، بعد مثلاً توی ده بیل بگذارم روی دوشم، روی دوش قهرمان داستانم. من اصلاً نمیفهمم اینها را و برعكس، این سادهترین مثالی است كه میتوانم برایت بزنم.»<ref name=''گفتوگوی اول''/> | ||
===نامههای سرگشاده=== | ===نامههای سرگشاده=== |
نسخهٔ ۷ خرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۱۱
هوشنگ گلشیری | |
---|---|
زمینهٔ کاری | نویسندگی، آموزگاری و روزنامهنگاری |
زادروز | ۲۵اسفند۱۳۱۶ اصفهان |
مرگ | ۱۶خرداد۱۳۷۹ تهران، بیمارستان مهرگان |
ملیت | ایران |
علت مرگ | منژنیت |
جایگاه خاکسپاری | گورستان امامزاده طاهر |
پیشه | کارمند دفتر اسناد رسمی، معلمی، استاد دانشگاه |
همسر(ها) | فرزانه طاهری |
فرزندان | غزل، باربد |
مدرک تحصیلی | لیسانس ادبیات فارسی |
دانشگاه | دانشگاه اصفهان |
امضا | [[پرونده:|frameless|upright=0.72|alt=]] |
هوشنگ گلشیری نویسنده، روزنامهگار، عضو فعال کانون نویسندگان ایران بود. گرچه شروع فعالیت ادبی او را با شعر میشناسند؛ شعر را رها کرد و بقیهٔ عمر را بهطور حرفهای به داستان و نقد داستان پرداخت.
اهمیت به خود داستان همیشه بر وجههای دیگر زندگی هوشنگ گلشیری غلبه کرد، آنقدر که ترجیح داد او را نوولیست بخوانند تا نویسنده. داستاننویسی پرکار که در چهار دههٔ فعالیت ادبی تلاش کرد مسائلی که نویسندهٔ ایرانی در آغاز راه مدرنشدن و در جامعهای سیاستزده با آن درگیر است، تبیین و حل کند. داستانهای او بار سنگین معیارهای دقیق بسیاری که خودش مطرح کرده بهدوش میکشند: از تعهد به اصل داستان تا نوآوریهایی که شکل ادبیات داستانیِ یک زبان را منحصربهفرد کند تا ضرورتداشتن حرفی برای گفتن و حساسیتهای زبانی. تأثیر هم از طریق نوشتههایش هم از طریق شاگردانش به نسلهای بعدی هنوز هم منتقل میشود. آدابی چون داستانخوانی برای مخاطب با صدای خود، بازنویسی مکرر، نقد کارگاهی و... به کمک او بسیار جدیتر وارد محافل ادبی شد.
پس از آشنایی با شـیوههای مدرن داستاننویسی و انتشار چند داستان نظیر «دخمهای برای سمور آبی»، «مثـل همیشـه» و «مردی با کراوات سرخ» توجه جامعهٔ ادبی به او جلب شد و خلق رمانِ برجستۀ شازده احتجاب شهرتی بسزا به او بخشید. بعد از شازده احتجاب کارهای بسیار دیگری هم منتشر کرد؛ اما همیشه شازده احتجاب خوشاقبالترین و مطرحترین اثر او باقیماند.
پابهپای نوشتن داستانهای مدرن و تکنیک محور، با نوشتن مقالاتی چند، دربارهٔ رمان و شعر، کوشید تا مبانیِ نظری کارش را نیز بهخوبی شرح دهد. گلشیری تلاش کرد تا مفهوم تعهد را از تنگناهای حزبی نجات دهد و طلیعهدار مفاهیمی چون انسانگرایی و فردیت باشد. هرچند در بسیاری از نوشتههای گلشیری توجه به تکنیک و فرم، وجه غالب مینماید؛ این تکنیکگرایی، به تکنیکزدگی نیانجامیده است. وی در تلاش بود روشهایِ تازهٔ داستاننویسی را از دل ادبیات کلاسیک فارسی، قرآن، فرهنگ اسلامی، تاریخ بیهقی و... بیابد و همواره در برابر گرتهبرداری و تقلید صرف از شیوههای روایی ادبیات غرب مقاومت میکرد. نظرهای صریح دربارهٔ آثار معاصرانش، هوشنگ گلشیری را تأثیرگذارتر کرد و پافشاریش بر سر معیارهایی که داشت از او تصویری پرحاشیهتر ساخت، بهطوریکه سخت میشود نظر کاملاً مساعدی از او دربارهٔ آثار معاصرانش پیدا کرد. بسیاری را مقلد میدانست و پرکاریِ بعضی را بدونِضرورت. از طرفی داستانهای بلندی مانند بوف کور آنقدر برایش مهم بود که شازده احتجاب را راهی برای مشخصکردن تکلیف خود با این داستانهای بلند میدید.[۱]
گلشیری همچنین مدتی در دانشکدهٔ هنرهای زیبا تدریس کرد؛ اما تعلیق شد و داستاننویسی را بیشتر در خانهها و کارگاههای شخصی آموزش داد. او در کنار شاگردانش در جلسات داستانخوانی، فضایی خلق کرد که در آنجا اهمیت به خودِ اثر فراتر از دوستی، حزب و روابط کاری بود. دو دههٔ پایانی زندگی گلشیری از سویی پرثمرترین دورهٔ کاری و حضور فرهنگی او بود، از سوی دیگر سالهای خفقان شدید و اضطراب مدام که بر زندگی و کار بسیاری دیگر از نویسندگان تأثیر گذاشت.
داستانک
استاد داستاننویسها
ضیاء موحد میگوید برای هر شاعری پوشهای داشت و شعرهایشان را نگهداری میکرد. من گمان میکنم بعضی از شاعران خودشان چنین پوشهای برای شعرهایشان نداشتند! روزی به او گفتم تو مرعوب شعر هستی. گفت: :میدانی، از هر آدمِ متوسطی میتوان داستاننویس متوسط یا خوبی ساخت؛ اما شاعر متوسطی هم نمیتوان ساخت.[۲]
نقشهٔ جاسوسی
نویسندهای لهستانی را دیدم در آمریكا كه رفته بود نقشهٔ معادن لهستان را خریده بود و به من نشان داد. گفت کهاین نقشه را در اینجا به دو دلار میشود خرید و من در لهستان اگر این را داشته باشم، زندانیام میكنند. یعنی كه همهٔ آمریكاییها، توریست، جاسوس و... كه میآمدند، میتوانستند یک نقشهٔ دودلاری بگذارند توی جیبشان و بیایند؛ ولی خود لهستانی كه مدام به حساب نگهبان این معادن و محلهای استراتژیک و این حرفهاست، نمیتوانست آن را داشته باشد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
سیاهکردنِ عکس
پشت جلد "باغ بیبرگی"، عكسی است از اخوان، شفیعی کدکنی، محمود دولتآبادی و بزرگ علوی. كنار اخوان یک سایه میبینید و آن من بودم. سیاهش كردند، من حرفی نزدم، اصلاً به حرمت اخوان حرفی نزدم. من میتوانم اصل این عكس را چاپ كنم. كی كرده این كار را؟ گردآورنده كرده؟...[۳]
دوستان تحت تعقیب
شبی بهاتفاق نجفی، حقوقی و مختاریان در كافه تیكران جلفا بودیم و بسیار خوش گذشته بود. نمیدانم چرا هنگام خداحافظی اين توهم برایم پیش آمد كه اگر من اول از این دوستان جدا شوم حتماً آنها پشتسرم غیبت خواهند كرد. منهم برایاینكه نگذارم دستکم آن شب این اتفاق بیفتد یکیک دوستان را بهخانهشان رساندم و بعد به خانهٔ خودمان رفتم. خلاصه آن شب خیلی پیچیدهای به منزل رفتم.[۴]
آنسوی دیگر کتابخانه
بازجوهای گلشیری، با دقت کارهای او را میخواندند و همیشه در دل نوشتههایش به دنبال بهانهای برای محکومکردنش بودند. از نظر یکی از آنان گلشیری ضدمذهب بود و در نوشتههایش رگههایی از عناد و دشمنی با مذهب دیده میشد. یک بار به خانهٔ گلشیری میروند. برخلاف انتظارشان از دیدن کتابخانه گلشیری متعجب میشوند. چندین قفسه کاملاً پر بود از کتابهای قرآنی و تفاسیر مختلف قرآن.
رأی آوردن علیاشرف درویشیان
به یاد دارم که روز انتخاب مجمع عمومی بود واتحادیه ناشران سالن بزرگی به ما دادند که در آنجا انتخابات را برگزار کنیم. آن روز حدود ۲۴۰ نفر از اعضا برای شرکت در انتخابات آمده بودند. من هم در فهرست کاندیدا بودم. رفتم و خودم را معرفی کردم و برنامههایم را گفتم. وقتی داشتم برمی گشتم که روی صندلیام بنشینم، از کنار صندلی گلشیری گذشتم که همان جلو نشسته بود. گلشیری همانجا دست مرا گرفت و بوسید و همین باعث شد رأی بیاورم.[۵]
کابوس قاتلها
در آن سالها گلشیری بهدلیل قتل نویسندگان و روششنفکران تحت فشار و اضطراب داد. در اولین روزی که به آلمان آمد به عباس معروفی گفت:
- توی این مدت سه بار قاتلم را دیدم.
آخرین داستانش را به دستم داد و گفت:
- «بخوان و خودت را از پنجره پرت کن.»
داستانکهای مشهور ممیزی
بَررس گفت که یازده تفسیر در این باره نوشته شده و من خواهش کردم بعضی از آنها را برایم بخواند. متوجه شدم که تفسیرها گاهی ربطی به داستان ندارند. پرسید: «چرا این قبر را اینچنین توصیف کردهای؟»
- گفتم: قبر خاکی را طوری وصف کردهام که انگار تختجمشید را وصف میکنم.
گفت: توی قبر کیست؟
- گفتم: خودم خوابیدهام.
چرا اینهمه تفسیرهای متفاوت؟ فکر میکنم نوعی سوءتفاهم در کار باشد. عدهای گمان میکنند ادبیات فقط و فقط سیاست است. میروند دنبال تفسیرهای عجیبوغریب. بهنظر من «ادبیات بر حکومت» یا «ادبیات با حکومت»، ادبیات نیست، مثل همهٔ آن مدایح عنصری یا بهتر همهٔ مدایح فردوسی و آن هجونامهٔ آخر کار. اما بقیهٔ شاهنامه کاری است سترگ. پس حکومتها با حمایت از این نوع مدحوقدحها پولشان را دور میریزند و برعکس هم آدمهای سیاسی که ادبیات را پوشش میکنند به شهادت این سالها کاری جدی عرضه نخواهند کرد. من این حرف آلاحمد را قبول دارم که میگفت: «تنت را بفروش؛ اما قلمت را هرگز.»
اکران فیلم شازده احتجاب
فیلم شازده احتجاب را که نشان می دادند کارگردان، بهمن فرمان آرا، برابر پرده ی سینما آمد و گفت امشب هوشنگ گلشیری، نویسنده ی شازده احتجاب، هم در سینما حضور دارد. تماشاگران برخاستند، به جانب گلشیری برگشتند و فریاد تحسین و شادی شان فضا را به لرزه درآورد. درست در همین لحظه گلشیری به جانب من که پشت سر او ایستاده بودم و نگاهی کرد چنان شرم آگین و چنان درمانده که هیچ گاه آن را فراموش نمی کنم. گویی دنبال پناهگاهی می گشت…... [۶]
تاسیس کارنامه
به نقل از ضیا موحد
- میگفتم حیف نیست گرفتارشدن در مسائل روزمرهی سیاسی آن هم با این قابلیت و دانش هنری. میگفت نمیگذارند اما بناست مجلهای را سردبیری کنم. میخواهم ادبی صرف باشد. کارنامه منتشرشد. به قولاش وفاکرده بود. خواسته بود مسئولیت شعرِ مجله را به عهده بگیرم که قتلهای زنجیرهای به صورتی عریانتر و وحشتناکتر ادامه یافت. راست میگفت. نمیگذاشتند. [۷]
سنگ قبر شکسته گلشیری
اگر گلبرگهای پرپرشده را کنار بزنید و کنار سنگ رو به مزار محمدجعفر پوینده و محمد مختاری بایستید میتوانید سنگنبشت او را بخوانید که از خانهروشنان اوست:
- ... به خاکش اگر بسپارند یا به امانت اگر در لایهی زیرین خاکش خاک کنند. همسایهی ظلمت است کاتب. بوی کاغذ نانوشته را میدهد یا مدادی که نتراشیده باشندش. در تابوت ناگفتههاست که هست.
بعد از «هست» دیگر سنگ شکسته است. ناتمام مانده است. سنگ را از قصد شکسته ساختم تا هم ناتمامی او را برساند و هم تاریخ گوری را که برنتابیدند. این سنگ که میبینید تاریخ همان «چیز بودن» است. دو هفتهای حتی نمیگذرد که نگذاشتند در سالگرد قتلهای زنجیرهای لحظهای بالای سنگ پدرم بایستم و توبیخ کردند که اگر آن قبر پدرم است چرا روی گورهای پوینده و مختاری هم گل میگذارم؟ یادم نیامد. باید میگفتم: چون همسایهی ظلمت است کاتب. [۸]
داستانهای دیگر
«مواقعی واقعا وظیفه است. برای مثال دوستی به من گفت بالاخره تو این «شازده احتجاب» را چرا نوشتی؟ مجله ای آنجا بود که روی جلدش عکس شاه بود. عکس را نشان دادم و گفتم به خاطر ظلمی که در این داستان به «فخرالنساء» میشود. در حقیقت نتیجه ساختار درونی جامعه ماست. ساختاری که کسی در رأس هرم باشد و بقیه زیر سیطره او. در این نظام، آدمها مسخ می شوند. به آنها گفته می شود این گونه بیندیش. یعنی کاری که با فخری می شود.» [۹]
زندگی و تراث
سالشمار
کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری
هوشنگ گلشیری در ۲۵ اسفند ۱۳۱۶ در اصفهان در خانوادهای پر جمعیت به دنیا آمد. ششمین فرزند خانوادهای سنتی بود که به دلیل سفرهای کاری پدر و جمعیت زیاد، خودش از اصطلاح الخی بار آمدن استفاده میکند. در خانهای زندگی میکرد که در هر اتاقش یک خانواده بودند. با این وجود از کودکی خود به عنوان بهشت گمشده یاد میکند. دورانی که در آن تحقیر دیگران وجود ندارد و آدمها بر یکدیگران سلطه نداشتند.[۱۰] اولین داستان منتشر شدهاش چنار هم بر اساس یکی از خاطرات کودکی او است که در آن عدهای می توانند با بالا رفتن از درخت چنار پرده سینما را ببینند.
پدرش کارگر شرکت نفت بود و به خاطر یکی از سفرهای کاری پدرش به آبادان میروند که او این سفر را در داستانهایش بسیار تاثیرگذار میداند. از کودکی کار میکرد تا اینکه در سال ۱۳۳۷ در آموزش و پرورش استخدام شد و شغل معلمی پیشه ثابت زندگی او شد. قبل از این در کارخانه و بازار و دکان رنگرزی و خرازی و قنادی و کار کرده بود. مدتی هم تجربه کارمندی در دفتر اسناد رسمی را داشته است که فضای کارمندی در شهرستان تحت تاثیر این کار به اولین کتابش «مثل همیشه» سرایت کرد. خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
پس از گرفتن ديپلم، معلم شد، در دهي دورافتاده در سرراه اصفهان به يزد. گلشيري در سال ۱۳۳۸ تحصيل در رشتهُ ادبيات فارسي را در دانشگاه اصفهان آغاز كرد. آشنايي با انجمن ادبي صائب در همين دوره نيز اتفاقي مهم در زندگي او بود.
در همان آغاز دهه چهل گلشیری به اتهام عضویت در جزب توده به زندان ساواک اصفهان و قزل قلعه تهران میرود. او یکبار دیگر در سال ۱۳۵۲ دادگاهی میشود و به پنج سال محرومیت از حقوق اجتماعی محکوم میشود که با انقلاب اسلامی لغو میگردد.
رمان شازده احتجاب را در سال ۱۳۴۸، و رمان كريستين و كيد را در سال ۱۳۵۰منتشر كرد. در اواخر ۱۳۵۲، براي بار دوم به مدت شش ماه به زندان افتاد و به مدت پنج سال نيز از حقوق اجتماعي، از جمله تدريس محروم شد. ناچار در سال ۱۳۵۳ به تهران آمد. در تهران با بعضي از ياران قديمي جنگ كه ساكن تهران بودند و عدهاي ديگر از اهل قلم جلساتي هفتگي برگزار كردند. مجموعه داستان نمازخانهُ كوچك من (۱۳۵۴) ، و جلد اول رمان برهُ گمشدهُ راعي (۱۳۵۶) حاصل همين دوره بود. در سال ۱۳۵۴، نمايشنامه اي از او به نام سلامان و ابسال به روي صحنه آمد. اين نمايشنامه هنوز منتشر نشده است.
در سال ۱۳۵۶، تدريس در گروه تئاتر دانشكدهُ هنرهاي زيباي دانشگاه تهران را به صورت قراردادي آغاز كرد. در پائيز همين سال، گلشيري در ده شب شعري كه كانون نويسندگان ايران با همكاري انجمن فرهنگي ايران و آلمان - انستيتو گوته - در باغ اين انجمن بر پا داشت، سخنراني اي با عنوان جوانمرگي در نثر معاصر فارسي ايراد كرد. در بهمن همين سال، برندهُ جايزهُ فروغ فرخزاد شد. در تابستان ۱۳۵۷، براي شركت در طرح بين المللي نويسندگي به آيواسيتي در آمريكا سفر كرد. در چند ماه اقامت در خارج از كشور در شهرهاي مختلف سخنراني كرد و در زمستان ۱۳۵۷، پس از بازگشت به ايران، به اصفهان رفت و تدريس در دبيرستان را از سر گرفت.
در اواسط سال ۱۳۶۲، گلشيري جلسات هفتگي داستانخواني را كه به جلسات پنجشنبه ها معروف شد، با شركت نسل جوانتر داستان نويسان آغاز كرد. در اين جلسات كه تا اواخر سال ۱۳۶۷ ادامه ياف جبه خانه در سال ۱۳۶۲ و حديث ماهيگير و ديو در سال۱۳۶۳ منتشر شد. گلشيري از اواخر سال ۱۳۶۴، با همكاري با مجلهُ آدينه از اولين شمارهُ آن، و پس از آن، دنياي سخن، و پذيرش مسئوليت صفحات ادبي مفيد براي ده شماره (۶۵ تا ۶۶) دور تازه اي از كار مطبوعاتي خود را در حالي آغاز كرد كه انتشار اين نشريات سرآغاز فضاي تازهاي در مطبوعات ادبي بود. سردبيري ارغوان كه فقط يك شماره منتشر شد (خرداد ۱۳۷۰)، و سردبيري و همكاري باچند شمارهُ نخست فصلنامهُ زنده رود (۱۳۷۱ تا ۱۳۷۲) ادامهُ فعاليتهاي مطبوعاتي او تا پيش از سردبيري كارنامه بود. در سال ۱۳۶۸، در اولين سفر به خارج از كشور پس از انقلاب براي سخنراني و داستانخواني به هلند (با دعوت سازمان آيدا)، و شهرهاي مختلف انگستان و سوئد رفت. در سال ۱۳۶۹ نيز براي شركت در جلسات خانهُ فرهنگ هاي جهان در برلين به آلمان سفر كرد. در اين سفر در شهرهاي مختلف آلمان، سوئد، دانمارك و فرانسه سخنراني و داستانخواني كرد. در بهار ۱۳۷۱ به آلمان، امريكا، سوئد، بلژيك و در بهمن ۱۳۷۲ هم به آلمان، هلند، بلژيك سفر كرد.
مجموعه داستان پنج گنج در سال ۱۳۶۸ (سوئد) فيلمنامهُ دوازده رخ در سال ۱۳۶۹، رمانهاي در ولايت هوا در سال ۱۳۷۰ (سوئد)، آينه هاي دردار (امريكا و ايران) در سال ۱۳۷۱، مجموعه داستان دست تاريك،دست روشن در سال ۱۳۷۴،و در ستايش شعر سكوت (دو مقالهُ بلند در بارهُ شعر) در سال ۱۳۷۴ منتشر در فروردين ۱۳۷۶، اقامتي نه ماهه در آلمان به دعوت بنياد هاينريش بل فرصتي شد براي به پايان رساندن رمان جنن نامه كه تحرير آن را سيزده سال پيشتر آغاز كرده بود. در همين دوره، براي داستانخواني و سخنراني به شهرهاي مختلف اروپا رفت و جايزهُ ليليان هلمن/ دشيل همت را نيز دريافت كرد. در زمستان ۱۳۷۶، رمان جن نامه (سوئد) و جدال نقش با نقاش انتشار يافت.
گلشيري سردبيري ماهنامهُ ادبي كارنامه را در تابستان ۱۳۷۷ پذيرفت و نخستين شمارهُ آن را در دي ماه همين سال منتشر كرد. در اين دوره جلسات بررسي شعر و داستان نيز به همت او در دفتر كارنامه برگزار ميشد. يازدهمين شمارهُ كارنامه به سردبيري او پس از مرگش در خرداد ۱۳۷۹ منتشر شد.
گلشيري در دوازدهم تيرماه ۱۳۷۸ جايزهُ صلح اريش ماريا رمارك را در مراسمي در شهر ازنابروك آلمان دريافت كرد.اين جايزه به پاس آثار ادبي و تلاشهاي او در دفاع از آزادي قلم و بيان به او اهدا شد.در مهر ماه همين سال در آخرين سفرش در نمايشگاه بين المللي كتاب فرانكفورت شركت كرد. سپس براي سخنراني و داستانخواني به انگلستان رفت.مجموعهُ مقالات باغ در باغ در پاييز ۱۳۷۸ منتشر شد.
به دنبال يك دورهُ طولاني بيماري، كه نخستين نشانه هاي آن از پاييز ۱۳۷۸ شروع شده بود، هوشنگ گلشيري در ۱۶ خرداد ۷۹ در بيمارستان ايرانمهر تهران در گذشت و در امامزاده طاهر در مهر شهر كرج به خاك سپرده شد.
دوران روزنامهنگاری
همکاری او با مطبوعات از همین دوران آغاز کرد. وی برخی آثار خود را در نشریاتی مانند پیام نوین، کیهان هفته و فردوسی به چاپ رساند. پس از راهاندازی جنگ اصفهان نیز گلشیری شاخصترین چهره و به گفتهٔ منتقدی سخنگوی پرنفوذ این جریان بهشمار میرفت. پس از انقلاب نیز گلشیری فعالیت روزنامهنگاری را ادامه داد. گلشیری از اواخر سال ۱۳۶۴، با همکاری با مجلهُ آدینه از اولین شمارهُ آن، و پس از آن، دنیای سخن، و پذیرش مسئولیت صفحات ادبی مفید برای ده شماره دور تازهای از کار مطبوعاتی خود را آغاز کرد. سردبیری ارغوان که فقط یک شماره منتشر شد (خرداد ۱۳۷۰)، و سردبیری و همکاری با چند شمارهُ نخست فصلنامهُ زنده رود (۱۳۷۱ تا ۱۳۷۲) ادامهُ فعالیتهای مطبوعاتی او تا پیش از سردبیری کارنامه بود. سردبیری ماهنامهٔ ادبی کارنامه را در تابستان ۱۳۷۷ بر عهده گرفت و نخستین شماره آن را در دی ماه همین سال منتشر کرد. این مجله در حقیقت پایگاهی بود برای نویسندگانی که در دههٔ پیشین امکان انتشار آثار خود را نداشتند. در این دوره، جلسات بررسی شعر و داستان نیز به همت او در دفتر کارنامه برگزار میشد. یازدهمین شماره کارنامه به سردبیری او پس از مرگش در خرداد ۱۳۷۹ منتشر شد.
دوران کانون نویسندگان
از همان ابتدای تاسیس کانون نویسندگان، در سال ۱۳۴۷، با این نهاد همکاری کرد. اما عضویت رسمی او در کانون با سهیم بودن در برگزاری «ده شب شعر» در پاییز ۱۳۵۶ آغاز میشود.[۱۱]
در دوره دوم فعالیت کانون( از ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۰) از رهبران این نهاد روشنفکری بود. پس از تعطیل شدن کانون به تلاشی پیگیر برای احیای آن پرداخت به طوری تامین کننده حقوق نویسندگان ایرانی باشد. نقش گلشیری در جریانسازی ادبی و فرهنگی، به ویژه تلاشهای او و تعدادی دیگر از اهل قلم برای احیای کانون نویسندگان ایران را میتوان از دیگر علتهای ناخشنودی مسئولان جمهوری اسلامی و فشارها و محدودیتهای تحمیل شده بر این نویسنده دانست.
تلاشها برای فعال کردن کانون نویسندگان در نیمه دوم دهه شصت خورشیدی گسترش یافت و در ابتدای دهه هفتاد با تشکیل "جمع مشورتی" که گلشیری هم در آن عضو بود، وارد مرحلهی تازهای شد. خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
جمع مشورتی در سال ۷۳ متنی با عنوان "ما نویسندهایم" را که به نامه ۱۳۴ نویسنده هم معروف است، در اعتراض به سانسور و حمایت از آزادی اندیشه، بیان و نشر تهیه و منتشر کرد که در داخل و خارج بازتاب وسیعی داشت.
انتشار این نامه نخستین حرکت جمعی نویسندگان دگراندیش و غیرحکومتی پس از متلاشی کردن کانون و قتل شماری از اعضای آن در سالهای نخست پس از انقلاب محسوب میشود.
ادامه فعالیت جمع مشورتی که تدوین منشور تازهای برای کانون نویسندگان را بر عهده داشت با تهدیدها و احضارهای مکرر اعضای آن توسط ماموران اطلاعاتی همراه بود.
گلشیری در مراسم خاکسپاری مختاری در گورستان امامزاده طاهر در سخنرانی کوتاهی گفت، قتل فجیع او در ضمن پیامی به دیگر روشنفکران فعال است که اگر از فعالیت دست نکشند، سرنوشت مشابهای در انتظار آنان خواهد بود.
هوشنگ گلشیری این مراسم گفت: «آنقدر عزا بر سر ما ریختنهاند که فرصت زاری کردن نداریم. پیام، دقیق، به ما رسیده است: خفه میکنیم. ما هم حاضریم! مگر قرار نیست برای جامعه مدنی، برای آزادی بیان قربانی بدهیم؟ حاضریم»[۱۲]
آشنایی با فرزانه طاهری
اولین دیدار به شبهای شعر کانون نویسندگان برمیگردد. در سال ۵۶ شب ششم هوشنگ گلشیری «جوانمرگی در نثر معاصر فارسی» را میخواند. فرازنه طاهری نوزده سال دارد. انتخاب او و آنچه میخواند و احترامی که به مخاطب میگذارد یه یادش میماند. قبلتر فقط فیلم شازده احتجاب را دیده و چد داستان از گلشیری خوانده. روز بعد در جلسه پرسش و پاسخ با گلشیری بیشتر آشنا میشود. در محفلی دیگر آشنایی بیشتر میشود. بعد از انقلاب ازدواج میکنند. ثمره این ازدواج دو فرزند باربد و غزل هستند.[۱۳]
دوران زندگی بر اساس حلقههای ادبی
میشود زندگی هوشنگ گلشیری را به انجمنها و حلقههایی تقسیمبندی کرد که به نوعی یا باعث و بانیشان بوده است. او بهترین منتقدان خود را اعضای این حلقهها و جلسات میداند. بده بستانهایی که در آنها میشود را در شناخت بیشتر داستان و نقد ادبی بسیار تاثیری بسیاری میگذارد.
دوره اول، انجمن ادبی صائب و دانشکده ادبیات اصفهان
در سال ۱۳۳۸ با انجمن ادبی صائب آشنا میشود و گرایش خودش را برای مدرن بودن و فراتر رفتن از جریانهای مرتجع در همین جمع متوجه میشود. در این انجمن بین کهنهگرایان و نو باهم تقابل داشتند و در همین دوره بود که هوشنگ گلشیری خود را در این دعوا به علوم آنها مسلح کرد. در این انجمن بود که اولین بار بهرام صادقی، منوچهر بدیعی را دید. یکی از مهمترین دستآوردهای این انجمنها برای هوشنگ گلشیری دسترسی به کتابخانه آنها است. زیرا در آن زمان به قول خودش برای تهیه کتاب از پول ناهارش میزد. در دل همین انجمن هم بود که با اعضای جزب توده آشنا میشود و ساز مخالفت او با آنها بعدها برایش دشمن تراشی میکند. بدترین میراث این جریان را نداشتن اخلاق و دوستی در مبارزه میداند. با این وجود در دهه چهل به اتهام عضویت در حزب توده نصف سال را در زندان میگذراند. بعد از زندان تعداد نوگرایان از کهنهگرایان پیشی گرفتند و مسند جلسه به دست آنها بود. در همین دوره است که با موحد و حقوقی هم آشنا میشود در همین زمان، در دانشکده خود را مرهون استادانی چون هوفر، ادیب بروم، مهریار، صدر هاشمی و...که او را مجموعه فرهنگ کهن آشنا کردند.[۱۴]
دوره دوم، جنگ ادبی اصفهان
ساواک انجمن صائب را تاب نمیآورد. در نتیجه جلسات هم به خانهها راه پیدا میکند و بعدتر به جلسات جنگ ادبی اصفهان معروف میشوند. پایبندی بر قوانین یک جلسه ادبی بدون تعارف و دوستبازی از این دوره در شخصیت او ریشه میدواند. چشمانداز او از کار مشترک ادبی در تجربههایی در جنگ ادبی اصفهان روشنتر میشود.در جنگ هستهای ادبی تشکیل میشود که ورود و خروج بسیاری دارد. هستهای شامل افرادی مانند حقوقی و دوستخواه و برادرش. در این دوره با مجید نفیسی و اکبر سردوزامی، فرخفال آشنا میشود. افراد دیگری بعدتر به جنگ اضافه میشود که برای هوشنگ گلشیری بسیار مهم هستند. از طریق نجفی با رمان نو فرانسه آشنا میشود. از دریچه احمد میرعلایی ادبیات آمریکای لاتین را میشناسد. حشر و نشر با سپانلو او را بیشتر با جلسات و فضای پایتخت آشنا میکند. در دوستیاش با ضیا موحد هر شعر او را اتفاقی در زندگیاش میداند. ضیا موحد، منوچهر آتشی، داریوش آشوری هم بعدتر به جنگ اضافه میشوند. در این دوره هوشنگ گلشیری فرضت مییابد تا شازده احتجاب را قطعه قطعه برای اعضای حلقه میخواند. او معصومها، کریستین و کید هم برای حلقه میخواند.[۱۵]
دوره سوم از ۵۳ تا ۵۶
جنگ اصفهان در سال ۵۳ به تهران منتقل میشود. در تهران بین گلشیری و حقوقی کدورت پیش میآید و حقوقی دیگر جز اعضای جلسه این دوره نیست. گلشیری داستان به خدا من فاحشه نیستم را در این دوره برای جمع میخواند.
[۱۶] دوره کانون از ۵۶ تا ۵۷ پس از شبهای شعر کانون جلساتی با حضور اعضای کانون شکل میگیرد. به پیشنهاد هوشنگ گلشیری کار جلسه به بحث درباره آثار چاپ شده منحصر میشود. تنشهایی میان او و کسانی که دعیه رئالیسم سوسیالیست داشتند درمیگیرد.گلشیری مینویسد که در این دوره است که عیار خیلیها به دستش میآید.[۱۷] دوره سوم جنگ اصفهان از ۵۷ تا ۵۸ هوشنگ گلشیری به اصفهان برمیگردد. با کمک مالی چند تن از اعضای جنگ، تصمیم میگیرند دفتر مطالعاتی برای ادامه جلسات برپا کنند. اما این جلسات دیری نمیپاید. حضور احزاب مختلف برای اینکه این دفتر پوششی برای کارهایشان شود تنش بیشتری میآورد. اما چهرههای تازهای مثل علی خدایی در این جلسات به دوستان و شاگردان گلشیری میپیوندند.[۱۸]
هوشنگ گلشیری در یک پاراگراف ثمره دورانی از زندگی خود را اینگونه مینویسد:
- «حاصل این چهل سال نوشتن که البته سی و پنج سال آن به شکل جدی بوده ـچون تنها همین آثار به چاپ رسیده استـ بیم زندان و ترور است و از سوی دیگر همین داستانهایی است که به این نام در آمده و شهرتی در کشورم و ترجمههایی به زبانهای مختلف و مثلاً همین جایزه.
هر چه پیش بیاید من باز به کشورم بازمیگردم که بنویسم. کارهایی نیمه تمام دارم که باید به سرانجامی برسانم. در این چند ماه که از قتل نویسندگان میگذرد، من به ندرت حتا برای خرید یک پاکت سیگار تنها از خانهمان بیرون رفتهام.»
گلشیری چهارده پانزده سال آخر با کامپیوتر کار میکرد. روزهایی میشد که خیلی کار میکرد، روزهایی هم نمیتوانست و عصبی میشد. ولی منظم باید برای خودش وقت داشت یا میخواند یا مینوشت. چند سال آخر معاشرت بیدلیل برایش معنی نداشت، مهمانی اگر بود باید جلسهای بود که به میهمانی تبدیل میشد. حتی بسیاری از مهمانی ها را به جلسه داستانخوانی تبدیل میکرد. آغاز مریضیاش بود و برای تشخیص به بیمارستان رفتیم، میگفت: «این¬بار که خوب شوم، دیگر همه¬ی این کارها، مجله و این¬ها را کنار می¬گذارم و فقط مینویسم.» که دیگر از بیمارستان بازنگشت.
شخصیت و اندیشه
هوشنگ گلشیری به کامل کردن پازل سیمای نویسنده ایرانی با حساسیتها و جسارتهای خود کمک کرد. از یک طرف اندوه و اضطراب شخصیت او به عنوان یک روشنفکر مثال خوبی برای شرایط نویسندگان ایرانی بود زیرا این اندوه و اضطراب با خفقان و سانسور تنیده شده بود. از طرف دیگری اهمیت او به کلمه معنایی عینیتر و عملیتر داشت زیرا حساسیت زبانی او فقط یک حساسیت تکنیکی نبود. برای او کلمهها تکههایی مهم از یک معماری عظیم بودند و به هیچ بهانهای خارج از اثرش آنها را تغییر نمیداد. همینها اخلاقیات او را هم شکل داده بودند. برای مثال نظرات رک و صریح او بر دوستیهایش سایه میانداخت. بیشتر همراهانش در نوشتههای خود از او تاثیر میگرفتند تا اینکه از نام و جایگاه او اعتبار کسب کنند. حتی دوستیهایش جایی به ثمرهای در ادبیات میرسید. هم خود او سعی میکرد یادبگیرد و هم دیگران را در بازنویسیهای مکرر اثرشان همراهی میکرد.
این قدرت تاثیرگذاری حتی در زندگی با همسرش بود. فرزانه طاهری مترجمی آثار مهمی در ادبیات غرب تاثیرپذیری از او را نه به خاطر جوانتر بودن از گلشیری بلکه به دلیل روحیه مثبتاندیش او می داند.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
خستگیناپذیری و پرکاری او شاید از صفاتی است مشترک در نظرات همدورهایهایش درباره او است. با وجود آنکه سانسور باعث میشد از انتشار کارهایش دلگرمی نگیرد اما به کار کردن استمرار داشت. هیچ یک از جایگاههایی که اشغال کرد صرفا یک نمایش خالی نبود.
توقعش را از یک نویسنده را بر خودش هم اعمال میکرد. مثلا برایش مهم نبود از داستاننویس دیگری بهتر بنویسد اما حساس بود که از کارهای قبلیاش جلوتر برود. اصرار به پرکاری را صرفا برای اعلام زنده بودن و نمایش خود وقتی پیشرفتی در کار نیست نوعی مرگ مضاعف میدانست. [۱۹]
به سختی میشود گلشیری را نویسندهای جاهطلب در شهرت خواند. حتی در سالهای میانه فعالیت ادبی با واقعیت نویسندگی در ایران کنار میآید و درباره شهرت میگوید:
«بسیارند کسانی که اگر کتابشان چاپ نشود دیگر زندگی برایشان تمام است. همان طور که در جوانی من چنین بود. اگر به «شازده احتجاب» اجازه چاپ نمی دادند، برای من ضربه بود، ولی حالا مهم نیست. اواسط داستان می فهمم که این برای چاپ در این موقعیت، مناسب نیست و می توانم آن را نگه دارم یا اسم مستعار بگذارم.» [۱۹]
اخلاق و روحیات گلشیری را سخت میشود از کار نویسندگی او جدا کرد. حتی خود او هم دوست دارد بیشتر با کارهایش قضاوت شود. اعتقاد دارد نویسنده با نوشتن خودش را هم تغییر میدهد. همه داستان کوتاههایش را به ترتیب انتشار را در کتاب نیمه تاریک ماه منتشر کرده است و وقتی مخاطب به ترتیب کارهای او را می خواند روند شکلگیری شاکله روحیه او را در طی سالهای زندگیش میبیند. از جاه طلبی تکنیکی و فرمی در آغاز تا رسیدن به دورهای که میل به گفتن شکایتها در دل داستانها بر جاهطلبیها غلبه میکند. او نویسندهای است که حتی گاهی در داستانهایش رد پای کاراکترهایی که ابعاد دیگر زندگی مزاحم خلوت و فکر و کارشان میشود را پیدا میشود. نویسندهای که وقتی در بیمارستان برای آخرین بار بستری است به خودش و همسرش وعده میدهد وقتی بیرون بیاید بیشتر از قبل مینویسد. سابقه پرکاری هم باعث نمیشود حسرت وقت و آزادی بیشتری برای نوشتن دردلش نمانده باشد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
هوشنگ گلشیری برخلاف داستانهای نسبتا پیچیدهاش، صریح و واضح درباره خودش حرف میزند و مینویسد. در مصاحبهها، مقدمهها، سخنرانیها بارها از خودش حرف زده و در مواجه با خود چندان مشکلی ندارد. در مقدمه مجموعه داستانهای خود، نیمه تاریک ماه، مشغلههای خودش را نام میبرد و توضیح دهد:
مشغله واقعیت و خیال
او این مشغله را فراتر از یک تمهید داستانی میداند. این مرز بین واقعیت و خیال در زندگی رشتهای بوده که از کودکی همراهش بود. حتی وقتی با چپهای افراطی به مشکل برمیخورد یکی از دلایل این مشکل را در همین رشته مییابد. زیرا این شک بین واقعیت و خیال باعث میشود هر فرد متفکری بتواند با پیدا کردن نظرگاهی شخصی درباره واقعیتهای جبری اجتماعی خود را از تحت تاثیر مطلق آنها بودن نجات دهد و همین اهمیت طبقه آگاه جامعه را بیشتر مشخص میکند. اعتقاد دارد عامل اصلی هر واقعه نه خود واقعه بلکه راوی و منظری است که بدان مینگریم. این شک برای گلشیری یکی از عوامل زبان تکهتکه او در داستانها میشود.
مشغله سیاست
سیاست برای گلشیری از همان سبک زندگی در شهرستان آغاز میشود. شهرستان شرایطی را فراهم میآورد که همه آدمها را عمیق بشناسد. او این رویه را در دادوستدهای ادبی و گشتوگذارهای فرهنگی پیاده میکند. بسیاری از موضعگیریهای او واکنشی بدبینانه بود به شناختش از احزابی که در دیکتاتوری و کج سلیقگی فرقی با حکومتهای خودکامه نداشتند. همین باعث میشود نوک تیز پیکان نقد او به فضا متوجه به بدنه جامعه روشنفکر هم باشد.
مشغله گذشته و گذشتگان
برای هوشنگ گلشیری داستاننویس همراه بار وظیفه است. یکی از وظایف داستاننویس امروز این است که به سبک خود پاسخی برای چنین قدمتی حی و حاضر بدهد. انتخاب گلشیری در انجام این امر، یکی مدرن کردن این گذشته با ابزار داستان نویسی است و دیگری رهایی از پسماندههای گذشتگان در عرصه تلقی امروز.
مشغله ابزار شناخت بودن ادبیات
او مینویسد شکل دادن داستان همان شکل دادن به خود و شکل دادن رابطهاش با دیگران است. علاوه بر این نوشتن داستان به او کمک میکند تا واقعا بفهمد چه گذشته است یا بر یک ملت یا یک شخص چه رفته است. این کشف و شناختن حتی تا پیشبینی آینده هم پیش میرود.
زمینهٔ فعالیت
یادمان و بزرگداشتها
از نگاه دیگران
رضا براهنی
«در قصه بلند کارِ بدیع کرده است. گلشیری نوع ادبی را به هم ریخته است. هم از قصه کوتاهِ بلند، و هم از نوعِ رمان، نوع زدایی کرده است، که حاصل کار شازده احتجاب است، و به نوعی آینه های دردار، که در حد وسط بین قصه کوتاهِ بلند، و رمان از سویی دیگر، راقمِ نوعی ادبی بوده است.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
ضیا موحد
«در زندگی گلشیری مثل این که هیچ چیز شخصی و خصوصی وجود نداشت. در خانه اش همیشه به روی ما باز بود و اگر کسی مدت کوتاهی با او رفت و آمد می کرد از همه چیز زندگی گذشته و حال او آگاهی می یافت. برای او آن چه مهم بود ادبیات بود. کسی که بیشترین آزار را به او رسانده بود همین که شعر، داستان یا مقاله ای خواندنی می نوشت زنگ کدورت را به آنی از قلب او پاک می کرد.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
عباس میلانی
«جهان نزد گلشيری هميشه و همواره به صورت يک قصه شکل می گرفت و معنی پيدا می کرد. اگر دکارت می گفت « می انديشم پس هستم » و اگر کامو معتقد بود « طاغی ام پس هستم » گلشيری هم ظاهرا می گفت « قصه بازم پس هستم ». مرادش از قصه بازی هم دو روی سکه واحد شکل بخشيدن و شور و سودای معنی بخشيدن به قصه بود.»
منصور کوشان
«در واقع آن چه تعدادی از داستانهای گلشیری را کمی دور از ارتباط و شناخت ملموس نشان میدهد، بهره بردن او از همان شگردهایی است که سالیان بسیاری است در دل شعر، کاشیکاری، آینهکاری و قالی ایرانی نشسته است و نه در شگردهایی عجیب و غریب. داستانهای او تکه تکه روایت میشوند به همان گونه که کاشیکاریهای عمارتها، گنبدها، منارهها، کتیبهها، ایوانها و باغهای ایرانی»
فرج سرکوهی
«با هوشنگ گلشیری دهه چهل و پنجاه بود که تعریف خلق هنری و ادبی در ایران از تعهد به سیاست روز یا از کاهش به این یا آن مکتب و ایدئولوژی رها شد». خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش
هوشنگ گلشیری تلاش کرد مبانی نظری کارش را در مصاحبهها و سخنرانیهای خود توضیح دهد. او در توضیح خود بیشتر نظرات شخصی و تجربی خود را میگوید و از اینکه به نقل قولهای تئوریزده بپردازد اکراه دارد. او درباره همه ابعاد کارش از زبان، تکنیکها، ریشه شخصیتها در واقعیت و ...حرفهایی برای گفتن دارد. در زیر برخی توضیحات او درمورد نوشتن و معنای داستاننویسی میآید:
«ما نویسندگان گاهی در شناخت خودمان از همین ابزار سود میجوییم. زمانی، در سالهای دور، داستانی نوشتم و بعد به قصد کار بر موسیقی کلام آن را ضبط کردم. شبی که داشتم به صدای خودم گوش میدادم، از لحن صدا دریافتم که راوی داستان عاشق شده است. واقعههای داستانی گاهی برگرفته از اتفاقاتی بود که در زندگی من اتفاق میافتاد، اما من خود آگاهانه میخواستم فقط راوی آنها باشم. پس از این داستان، من شش داستان دیگر هم نوشتم، با مصالح زندگی روزمرهای که برای خودم یا در کنار من اتفاق میافتاد. حاصل کار هفت داستان پیوسته بود، چیزی میان یک رمان و هفت داستان کوتاه پیوسته. بعضی از منتقدان گفتهاند که این اثر ثبت وضعیت روشنفکران زمانه است در تقابل با فرهنگ غرب، چرا که زن، در آن داستان غربی بود و راوی، آدمی بر آمده از سنت. سرانجام و با سفر زن، راوی مینشیند تا وقایع رفته را بنویسد.» [۲۰]
«اگر ما با ابزار داستان بتوانیم دیگری را از درون ببینیم و یا بتوانیم به آنچه در درون خودمان میگذرد، شکل بدهیم؛ یا بتوان به این زندگی درگذر شکل داد، مفهومش کرد، آیا داستان میتواند از آینده، از آنچه حاصل جمع کردار و رفتار و گفتار معاصران ما در آیندهی دور یا حداقل نزدیک باشد خبر بدهد؟» [۲۰]
«... حالا ما میآییم درخت را وصف میكنیم. اینكه ما نمیتوانیم درخت را در سه بعد درخت وصف بكنیم، خودش یک مسئله است. پس بهناچار ادبیات تغییر میدهد. اصلاً انعكاس واقعیت نیست ادبیات. ها؟... مسئلهی داستان این است كه وقتی من میآیم سر یك جمله زحمت میكشم و هی جابهجا میكنم فعل و فاعل و مفعول را و هی دوباره پاكنویس میكنم، در حقیقت داستان دارد به من میگوید، كه اصلاً خود ذات داستان مسئلهاش این است كه تغییر جهان اندك اندك است. كمكم.» خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
همچنین درمورد بعضی از آثار به خصوص خود نظرات مشخصی نیز پیدا میشود:
- «رمانی است حدود هفتصد صفحه به نام «جن نامه». شخصیت اصلی داستان «آدمی» هم تیپ خود من است. در جوانی تعدادی کتاب جن گیری به او به ارث رسیده. این جوان عاشق زنی است که خود را موظف به وفاداری به او نمی داند. مرد می خواهد با استفاده از این کتاب جن گیری، خورشید را برگرداند به آسمان چهارم و زمین را مسطح کند. در حقیقت، کتاب نسخه جادوگری مسطح کردن زمین است. من برای نوشتن این کتاب از بسیاری از نسخه های جادوگری استفاده کردم. مثلا نسخه احضار روح را در آن آوردم. مشکل اساسی این آدم این است که این میراث را جدی گرفته که مثل خود ما که این قدر به ادبیات کهن علاقه داریم، این آدم دلش نمی خواهد زمین کروی باشد. می گوید آن دنیایی که ما پیش از گالیله داشتیم، دنیای بهتر و جمع و جورتری بود که با زندگی انسان تطبیق می کرد. این دنیا، دنیای خیلی بدیست. خوب، ممکن است معانی عجیب و غریبی رویش بگذارند، مثلا مخالفت با آیین ها و... در صورتی که اصلا اینها نیست. این در حقیقت مصالح من است برای یک بازی، یک بازی خیلی زیبا.» [۹]
«در نقشبندان زنی تکهتکه میشود. خانوادهاش در سرتاسر جهان پراکنده میشوند. مردی میخواهد تا با کشیدن نقاشی از تکهتکهشدن او جلوگیری کند. نمیتواند ، نمیشود. زن دیگری هم در داستان هست. زن آرمانی. زنی که مقابله با مرگ است. همان زنی که رها و آزاد تصویر میشود. اما زن دیگری نیست. همان زن اولی است در صورت آرمانی خود، بدون بار تعلق. آن زن اولی کشور ما است. نقاش میخواهد با کشیدن او را مجموع کند و نمیتواند اما وقتی داستان نوشته میشود ما مجموع میشویم. دیگر حتی مرگ نمیتواند آن زن را نابود کند که میرود رو به باد.» [۱۹]
هوشنگ گلشیری به طور کلی درمورد روند کلی آثارش هم مینویسد:
- «با «شب شك» كه در مثل همیشه هست، به این نتیجه رسیدم كه خیلی خوب، داستاننویسی در جهان به این صورتهاست، حالا من چكار كنم؟ پس نوع نوشتنی كه متمایز باشد با گذشتگانِ خودم، در مثلاً ادبیات خودمان، برایم مطرح شد كه آن را چگونه بنویسم؟ پس، مرحلهی بعد، اینكه آدم حرفهایی دارد احتمالاَ، ولی مهم این است كه به چه شیوهای بیان كند. مرحلهی بعد برایم شازده احتجاب بود كه من نه شازدهای دیده بودم، نه حشر و نشری با آنها داشتم و نه در خانههای اینجوری هم زندگی كرده بودم. من چیزی نوشتم كه هیچ ربطی با من از نظر مادی نداشت. و احتمالاً دنبال این موضوعها رفتم. خانههای قدیمی را دیدم. یادداشت كردم، كتاب خیلی خواندم. كاری است كه جز در یك لحظات كوچكی كه آدم وام میدهد به كار، من حضور ندارم. ولی در مرحلهی بعد، در كریستین و كید،من نوشتم تا ببینم كه چكارهام؟ و از طریق این نوشتهام فهمیدم كه عاشقم. و بعد خواستم وضعیت خودم را ضمن نوشتن كریستین و كید، در این ارتباطی كه دور و بر بود، بفهمم. پس مینوشتم. دوستانِ من نوشتههای من را میخواندند و میشنیدند، برای اینكه بفهمند در زندگی بر من چه گذشته است. من مینوشتم تا ببینم كه چهكار باید بكنم و من چهكارهام؟ در حقیقت اینكه، پس، نوشتن در این دوره برای من شناختِ خود بود. اگر در شازده احتجاب شناخت تاریخمان بود، گذشتهی این مملكت بود، این ساختار هرمی شكل بود، این استبدادِ اصطلاحاً آسیایی بود، در اینجا مسئلهی خودم بود. خوب مسائل دیگری هم مطرح است، چون من از لحاظ زمانی خیلی، حیطهای كه درش كار كردهام، وسیع بوده، متفاوت بوده. ولی توی برهی گمشدهی راعی باز من میخواستم كلِ فرهنگِ گذشتهام را باهاش روبهرو بشوم و فرهنگِ زمانِ خودم را، كه با اینها چكار كنم؟ در مقطعِ بعد از 57، نوشتن برای من این بوده كه بنویسم تا بدانم در مملكتم چه میگذرد...؟ پس، نوشتن برای من وسیلهی شناختِ جهان بود.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
بعد از شازده احتجاب گلشیری کارهای بسیاری دیگری منتشر کرد. علیه سایه بزرگ این کتاب ایستاد و موافق نبود بعد از آن کارها هم شازده احتجاب هنوز بهترین کار او بماند:
«معصوم پنجم» به نظر من در مرحلة بالاتری از «شازده احتجاب» است. من آن را برای خواص نوشته بودم و کسانی که با ادب کهن فارسی آشنایند. اما آشنایان به ادب کهن مشغول تصحیح متون کهن بودند، یا سر کلاسهایشان رایگیری میکردند که پسند همگان را به دست بیاورند و نه آموزش بدهند تا پسند را بالاتر ببرند، پس از آنجا سری بیرون نیامد که ذهنیتش را نداشتند. اما کسانی به آن توجه کردند که ذهنیتی جدید داشتند. من به جنگ ادب کهن فارسی رفته بودم، در زبان و سبک. یک پیشنهاد جدید بود که ریشة آن در« قصه یوسف» و در داستان «منصور حلاج» هست. در« خمسه ابن محمود قصهخوان» این تجربه را دنبال کردهام.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
تفسیر خود از آثارش
موضعگیریهای او دربارهٔ دیگران
جواد مجابی: مجابی روزنامهنویس مقتدری است، که این برای نویسندة امروز پشتوانة کمی نیست، به او یاد میدهد که به جای ادبیات گریز، ادبیات درگیر با دورة خودش را بنویسد. در بعضی داستانهای کوتاهش با نثر نزدیک به کهن کارهایی کرده است که گفتم کدام را میپسندم. من به او امید بسیار دارم. امید این که بداند رمان و داستان کوتاه مقولة دیگری است، کاری است که با صبوری و صبوری میتوان در آن کاری کرد، فقط هم نباید مثل کار روزنامه پاسخ روز و روزگار را داد. محمدعلی سپانلو: سپانلو در اعتلای داستاننویسی ما نقش اساسی داشته است، نکتههای ظریف بسیار گفته است ولی نقد نکتة ظریف گفتن نیست. او دربارة همه هم خوب مینویسد، همه را همسنگ میبیند. دربارهٔ «کبودان» همان مقدار مینویسد که دربارة « کلیدر». از نظر سپانلو همه نویسندگان خوب هستند. این نوع نقدنویسی فاقد معیار است. به جای آیین نقد، آیین دوستیابی در آن رعایت میشود. محمود دولتآبادی در مورد دولتآبادی هم قبلا گفتهام. «جای خالی سلوچ» را تأیید میکنم البته با دویست صفحه حذف. بقیه کارهایش بیارزش است، یعنی کار اساسی نیست. در مورد «کلیدر» گفتم، امروز هم تثبیت شده، نقالی و زیادهگویی است. قرن هجدهمی است. کار بعدش هم شکست مطلق بود، یعنی «روزگار سپری شده مردمان سالخورده» به نظر من «روزگار سپری شده» رماننویس بود. دولتآبادی به جای اینکه برگردد و به شیوههای من داستان بنویسد، باید جای خالی سلوچ را ادامه میداد. متأسفانه بیدلیل مرعوب من شد. خواست تکنیک تازهای به کار ببرد در حالی که اصلا اینکاره نیست. جای خالی سلوچ دولتآبادی جزو بهترین داستانهای ایرانی است. دولت آبادی یک داستاننویس ایرانی است و من هیچ مشکلی ندارم. شهرنوش پارسی پور مسئله یافتن راه حلهای نوست و این اعتقاد که ما هم میتوانیم به غیر از ادامة دستاوردهای دیگران ، داستاننویسی ایرانی داشته باشیم. البته کار میخواهد، اما شروع شده است. آنچه گفتم یکی از راههاست. راههای دیگری هم هست. به گمانم خانم پارسیپور هم راهی نشان میدهد. او با زبان و لحن قصههای عامیانه ما داستان مینویسد. این یک کشف است. که باید تکامل خودش را پیدا کند، با دستاوردهای ادبیات جهانی پیوند بخورد. « توبا و معنای شب» گرچه برگردة صد سال تنهایی سوار است اما راهی را پیشنهاد میکند. «زنان بدون مردان» هم دستاورد بزرگی است در تکنیک و بافت. گرچه باز میگویم مثل دیگر کتابهای خانم پارسیپور این کتاب نیز آخرش خراب میشود. رضا براهنی: کار براهنی اصلا برای من جدی نیست. کتاب اخیرش را من تا صفحه پنجاه خواندم و دیدم کلا زیاد است. بعد دوستان به من گفتند بقیهاش را بخوان. حالا میگویم چشم؛ بقیهاش را هم میخوانم ولی پنجاه صفحه اول زائد است. بیمعنی است. سادهترین معیار من برای خواندن داستان این است که اول ببینم نویسنده فارسی میداند یا نه. بعد نگاه میکنم ببینم چهقدر زیادی نوشته، کار آخیر آقای براهنی همین پنجاه صفحهای که خواندم از هر سه سطر دو سطرش اضافی است و واقعا میتوانم ثابت کنم. من به خود براهنی هم گفتهام که چرا هُل میزنی؟ چرا این قدر پرگویی میکنی و چرا اینقدر پُر مینویسی؟ چرا در هر مجله باید عکست باشد؟ شعرت باشد؟ چرا هر سال باید یک کار جدیدی در بیاوری؟ ممکن است بگویند بهخاطر زندگی و مالیات و این حرفها، ولی من میگویم برای امرار معاش، شغلهای دیگری هم وجود دارد که شرافتمندانهتر است. اینها به نظر من دلیل نمیشود. من در ادبیات بیرحمم و با کسی تعارف تکهپاره نمیکنم. وقتی میگویم پنجاه صفحه این رمان زیادی است، واقعا زیادی است. بعد داخل متن که میشوم میبینم دعوایی را که با من دارد، در داستان میخواهد تصفیه کند. اسم کاراکترش را میگذارد هوشنگ. چهرهاش را هم وصف می کند و بعد حرفهایی را هم به او نسبت میدهد
همراهیهای سیاسی
مخالفتهای سیاسی
اگر بتوان هوشنگ گلشیری را نویسندهای متعهد دانست به خاطر تعلق خاطر او در حزب یا مکتب سیاسی خاصی نیست. آزادیخواهی و استقلال او هم بیشتر ریشه در همان فردیتگرایی داشت که باعث میشد به چهرهای از انسان معتقد باشد فراتر از ایدئولوژیهای رایج .بنابراین تلاش میکرد بسیاری از حرفهای خود در بستری تاویلپذیر در داستانهایش بگوید و اصالت نویسندگی خود را با وابسته شدن به حکومت یا هر حزبی در خطر نیاندازد.این دفاع از اصالت نویسندگی در شرایط سیاسی زمانهاش خود به خود منجر به مقاومتی سیاسی میشد. همزمانی حیات ادبی او با جریانات سوسیالیستی، انقلاب اسلامی و سرکوب نویسندگان در دهه شصت رویکرد او در برابر سانسور و سرکوب را فعالانه تر از یک مقاومت صرف کرد. این رویکرد آرام آرام به نوعی موضعگیری مشخص سیاسی تبدیل شد. تکامل این موضع سیاسی بعد از فراز و نشیبهای انقلاب اسلامی و سرکوب نویسندگان دردهه شصت رخ داد. با وجود گذر از این دوران روحیه فعال و پویا در این رویکرد سیاسی بود. اصلاحات برای او خیلی مهم بود، اصول خود را داشت و میتوانست پراگماتیسم سیاسی خود را حفظ کند تا جایی که به اصول لطمه وارد نشود. معتقد به مشارکت در امر سیاسی بود، نه در امر قدرت یا گرفتن قدرت. خیلی به جامعهی مدنی معتقد بود و مطلبی هم در این زمینه دارد که هنوز منتشر نشده است. در مطلبی که سال ۷۶ برای انتخاب خاتمی نوشت و در فرانکفورتر آلگماینه چاپ شد گفته بود که اگر ساختارها را تغییر ندهد محکوم به شکست است و تقویت جامعهی مدنی فقط میتواند تداوم ببخشد.
اولین مواجه او با فعالان سیاسی در انجمن ادبی صائب بود. این همنشینی به دستگیری او در سال ۱۳۴۰ منجر شد. تجربه زندان او را عمیقتر از پیش با حزب توده آشنا کرد. بسیاری از داستانهای سیاسی او با جهتگیری سیاسی در آن دوران نوشته شدند. داستانهایی مثل مثل «عکسی برای قاب عکس خالی من»، «هر دو روی یک سکه»، «یک داستان خوب اجتماعی»، و بالاخره بعدها «جبهخانه».» اما بعدها خودش صریحا میگوید آبش با فعالان چپ و سوسیالیستها توی یک جوب نمیرود. همین اظهار نظرها باعث شد بسیاری با گلشیری و آثارش دشمنی داشته باشند. خود او درمورد سیاسی بودن میگوید:
- «مسئله این است كه صبح كه بلند میشوی، در تمام هستیات باید نویسنده باشی و سیاسی باشی به معنی دقیق كلمه! سیاسی بودن سادهترینش این است كه مردم، همهی مردمِ جهان، حق دارند. ها...؟ با آرمانهایی كه گفتم. همهی مردمِ جهان باید امكانات مساوی داشته باشند. این در تمام حركاتِ تو باید باشد. هر كدامش كه خلاف این حركت بود، در حقیقت لطمه زده به كارت. من نمیتوانم به تو دروغ بگویم، بعد بنشینم داستانِ خوب بنویسم. این را جای دیگر هم گفتهام: تو گوش زنم بزنم. مثلاً بروم ددر... ها؟... و بعد برگردم به زنم بگویم تو را دوست دارم. من این مسخرهبازیها را نمیتوانم قبول كنم. و نه اینكه مثلاً من گناه نكنم. میبینی؟ یا مثلاً توبه نكنم. یعنی چنین چیزی نیست. ولی میگویم كه هر آدمی باید یگانه بشود با خودش. و نویسنده بیشتر! چون میخواهد فرم بدهد. برای من خیلی مهم است مسئله! با دستِ آلوده نمیشود كاری كرد. اگر هم دستش آلوده باشد، باید آلودگی را بگوید. بگوید دیگر! من نمیتوانم مثلاً فرض كنیم كه... ساندویچ بخورم توی شهر، بعد مثلاً توی ده بیل بگذارم روی دوشم، روی دوش قهرمان داستانم. من اصلاً نمیفهمم اینها را و برعكس، این سادهترین مثالی است كه میتوانم برایت بزنم.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
نامههای سرگشاده
نامهای دستهجمعی
بیانیهها
جملهٔ موردعلاقه در کتابهایش
جملهای از ایشان
«اگر سربازان با تمرین تیراندازی میآموزند تا دیگری را آدمک ببینند، یا خلبانها، خانههای دیگران را نقطهای بر روی مانیتور، داستان ما را عادت میدهد تا آن دیگری را آدمی ببینیم خاص که فقط یکبار اتفاق میافتد،گاه حتا میتواند، همچنان که در داستانهای سنت اگزوپری، با دیدن یک چراغ یک زندگی را ببیند، خانوادهای که سر شام نشستهاند، مادری که دارد به کودکش شیر میدهد.»
نحوهٔ پوشش
تکیهکلامها
خلقیات
منزلی که در آن زندگی میکرد (باغ و ویلا)
با اینکه جز از ویراستاری، نویسندگی و روزنامهنگاری منبع درآمد دیگری نداشته است و مدتی هم با درآمد همسرش زندگی کرد اما در یک خانه خریداری شده در شهرک اکباتان با دو فرزندش زندگی میکرد. علاوه بر این یک خانه کوچک به عنوان محل کارش گرفته بود.
گزارش جامعی از سفرها(نقشه همراه مکانهایی که به آن مسافرت کرده است)
برنامههای ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است
گلشیری سفرهای زیادی به خارج از ایران کرد اما همیشه برگشت تا در ایران بنویسد. در سال ۱۳۶۸، در اولين سفر به خارج از كشور پس از انقلاب براي سخنراني و داستانخواني به هلند (با دعوت سازمان آيدا)، و شهرهاي مختلف انگستان و سوئد رفت. در سال ۱۳۶۹ نيز براي شركت در جلسات خانهُ فرهنگ هاي جهان در برلين به آلمان سفر كرد. در اين سفر در شهرهاي مختلف آلمان، سوئد، دانمارك و فرانسه سخنراني و داستانخواني كرد. در بهار ۱۳۷۱ به آلمان، امريكا، سوئد، بلژيك و در بهمن ۱۳۷۲ هم به آلمان، هلند، بلژيك سفر كرد. در فروردين ۱۳۷۶، اقامتي نهماهه در آلمان به دعوت بنياد هاينريش بل فرصتي شد براي به پايان رساندن رمان جننامه كه تحرير آن را سيزده سال پيشتر آغاز كرده بود. در همين دوره، براي داستانخواني و سخنراني به شهرهاي مختلف اروپا رفت و جايزهُ ليليان هلمن/ دشيل همت را نيز دريافت كرد. در زمستان ۱۳۷۶، رمان جننامه (سوئد) و جدال نقش با نقاش انتشار يافت.
ناشرانی که با او کار کردهاند
بنیانگذاری
جایزه هوشنگ گلشیری این بنیاد چند روز پس از مرگ گلشیری تشکیل شد و فرزانه طاهری، مترجم و همسر گلشیری، علیاشرف درویشیان و محمود دولتآبادی، داستاننویسان مطرح معاصر و بهمن فرمانآرا، فیلمساز هیئت موسس آن را تشکیل میدهند. گلشیری در ماههای پایان عمر در فکر راهاندازی یک جایزه ادبی سالانه برای آثار برتر ادبیات داستانی بود و بنیاد، از جمله برای تحقق این فکر تشکیل شد. نخستین دوره جایزه ادبی گلشیری در سال ۸۰ برگزار شد. این جایزه و مراسم معرفی برندگان آن خیلی زود جایگاهی ارزنده را در ردیف مهمترین رویدادهای ادبی و فرهنگی مستقل ایران به خود اختصاص داد.
تأثیرپذیریها
تاثیرپذیری از ادبیات مدرن فارسی
هوشنگ گلشیری کار خود را در مکتب بهرام صادقی آغاز کرد. اما این تاثیری دیری نپایید و طنز درونی کاراکترهای بهرام صادقی جای خود را به اندوه و غم غربت کاراکترها داد. منظور از غم غربت نوعی کلنجار با خاطرات گذشته است. نوعی دلتنگی و کندوکاو وسواسگونه گذشته. همچنین گلشیری بیشتر از صادقی بافتهای اجتماعی و تاریخی به کارش میدهد. مّا روح غالب بر مثل هميشه و بعضي از مجموعههاي بعدي از نظر نوع نگاه در مجموع منطبق بر همان منظري است كه در مجموعه داستانهاي بهرام صادقي قابل مشاهده است: سوژهگزيني از موقعيتهاي استثنايي و اعجابانگيز، تمسخر نمايشي كنشهاي مسخ شده مثل عشقهاي پرسوز و تب رمانيتك، نامگذاريهاي معنادار و كنايهآميز آدمها؛ ابهامهاي آغازين براي انگيزش جذّابيت و كنجكاوي.[۲۱]
اما صادق هدایت نویسندهای دیگری است که میتوان تاثیر روی گلشیری میگذارد. در دخمهاي براي سمور آبي ـ در مثل هميشه ـ گويي نويسندهي آن، به يك بازآفريني ديگر از بوف كور دست زده است هم از لحاظ انتخاب زاویه دید و هم رابطه زن و مرد در داستان و حضور گربه و کشته شدن آن به دست راوی شباهتی با سه قطره خون پدید میآورد.[۲۱]
گلشیری را میتوان همچنین تا حدی متاثر از جلال آل احمد، صادق چوبک، بزرگ علوی،ابراهیم گلستان دانست. البته تاثیر او از جلال آل احمد بیشتر در منش و مراودهاش با فضاهای ادبی و سیاسی به چشم میآید. خود او در این باره میگوید:
«آلاحمد به من آموخته كه: "خودت را بفروش، تنت را بفروش، امّا كلامت را نفروش." من كلامم را نميفروشم. اين را خوب ياد گرفتهام. ياد گرفتهام كه بر سر يك كلمه كشته شوم. براي اينكه براي يك داستان، شش ماه كار ميكنم و كلمه كلمهاش جزء وجود من است.»
تاثیر او از بزرگ علوی در حوزه ادبیات زندان و مهاجرت روشن میشود. کریسیتن و کید گلشیری هم شباهت زیادی با سنگ صبور چوبک دارد. خلق شخصيتهاي منفعل و ابلوموفوار ابراهيم گلستان را نيز ميتوان در شماري از روايتهاي گلشيري مشاهده كرد.[۲۱]
تاثیر پذیری از متون کهن فارسی
در مورد استفادهی هوشنگ گلشیری از متون کهن بهتر است که سخن را با نقل قولی از خود او آغاز کنیم که گفته است: «نويسندگان معاصر بهجاي تقليد از رئاليسم جادويي و رئاليسم سوسياليستي بهتر است به سرچشمههاي ادب خود چون شيوهي عطار و بيهقي و قرآن توجه نمايند.» البته باید گفت که گلشيري در اولين تلاشهاي خود در تقلید از متون كهن، ناموفق بوده، اما گذشت زمان و انس بيشتر وي با این متون، وي را در این کار تواناتر ميكند. لحن كلاسيك را در آثار گلشيري، ميتوان تحت سه عنوان تقسيمبندي كرد: ۱- لحن كلاسيك قاجاري. ۲- لحن متون مقدس. ۳- لحن متون كهن خاصه تاريخ بيهقي. [۲۲]
تاثیرپذیری از ادبیات مدرن غرب
بسیاری از ویژگیهایی که کارهای هوشنگ گلشیری را مدرن میکند آثار او را به نویسندگان غرب زدیک میکند. از تاثیرپذیری او از ادبیات غرب میتوان به تاثیرپذیری او از رمان نو فرانسه و سردمداران جریان سیال ذهن اشاره کرد. همچنین تأثيرپذيري از رئاليسم جادویي، و ايجاد پيچشهاي پر ابهام روايي و معنايي در كلام، مكالمه با مخاطب و تحليل بخشهايي از كنشها، از مشخصههاي مشترك در داستانهاي گلشيري و بورخس است. همچنین نویسندگانی چون کافکا، جویس، فاکنر، پروست و همینگوی نیز بر کارهای او تاثیر گذاشته اند. [۲۱]
خود میگوید من آن دسته نویسندگانی هستم که آنچه زندگی میکنم را مینویسم. او برای نوشتن کارهایش حتی به سفر هم میرود. مثلا خودش میگوید اصفهان راحتترین مکان برای نوشتن است و یا برای نوشتن داستان بره گم شده راعی به قبرستان میرود.
قضای کارگاههای گلشیری
واضح است که گلشیری شاگردان زیادی داشت و افراد بسیاری را میتوان در نسل داستاننویسان بعد از او پیدا کرد که او را استاد خود میدانند. اما او هرگز خودش را مستقیما استاد کسی نمیدانست. در محفلها و کارگاههایش هرگز نمیگذاشت جریان جلسه یکتنه به دست او باشد یا سخنران اصلی او باشد. درواقع جلسات او حالت کلاس مدرسه نداشت. روحیه پرسشگری و جوان خود را حفظ میکرد. بنابراین روشاش در تربیت نویسندگی دیگران بیشتر به خاطر نفوذ دیدگاههایش در حلقههایی که باعث و بانیاش بود استمرار آنها بود. برای مثال بیشتر داستانهایی که او و شاگردانش مینوشتند، می خواندند، پس از نقد کارگاهی منتشر میکردند از جریان خطی طفره میرفتند. همگی از اطناب و توضیحات مستقیم و انتزاعی و شعاری اکراه داشتند. دستورالعملهایی روشن و حیاتی نیز رایج بود شبیه بازنویسیهای مکرر. توجه به اینکه اساسا نوشته شدن این داستان ضرورت دارد یا نه.
حسین مرتضاییان آبکنار از شاگردان گلشیری درمورد کارگاههای او اینگونه میگوید:
- در کارگاه هرگز من نديدم درباره اصطلاحی شروع کند به تعريف دادن. هميشه بحث اتفاق می افتاد و ما به صورت درونی به يک تعريف می رسيديم. مثلا اينکه فضاسازی چيست، شخصيت پردازی چيست، نظرگاه چيست؟ يا سبک چيست، فرم چيست و امثال اينها.شيوه کار هم اينطوری بود که گاهی آثار ايرانی را مطالعه می کرديم، گاهی آثار خارجی را مرور می کرديم، گاهی ادبيات کهن می خوانديم. به عنوان نمونه در چندين جلسه ما "بوف کور" را خط به خط شروع کرديم به خواندن. يعنی چند سطر می خوانديم، قطع می کرديم، گلشيری راجع به آن چند سطر توضيح می داد و بعد ادامه می داديم. همين کار را با متون کهن می کرديم مثلا شاهنامه فردوسی يا تاريخ بيهقی يا گنبد سياه نظامی. هنگام خواندن اين متون بود که من به تسلط گلشيری بر ادبيات کهن پی بردم. واقعا تسلط او بر ادبيات کهن زياد بود. در عين حال نگاه خيلی مدرنی داشت به ادبيات کهن. اينکه گفتم آثار ايرانی يا خارجی را در کارگاه می خوانديم بايد اضافه کنم نمی خوانديم که مثلا گلشيری آنها را معنی کند، آن جور که در کلاس های ادبيات رايج است. اگر تاريخ بيهقی می خوانديم گلشيری به دنبال صحنه ای می گشت که ببيند اين صحنه چقدر واقعی است يا چه اندازه با ايجاز دارد صحنه را توضيح می دهد.از ادبيات خارجی موپاسان خوانديم، چخوف خوانديم تا رسيديم به فاکنر. بسياری از داستانهای چخوف را خط به خط می خوانديم و گلشيری توضيح می داد. يا "خشم و هياهو" را، دست کم پنجاه صفحه اول آن را خط به خط خوانديم و توضيحات او را يادداشت کرديم. طوری که آخر سر کتاب خط خطی شده بود.» [۲۳]
علت شهرت
فیلم ساخته شده براساس
شازده احتجاب فیلم سینمایی ایرانی به کارگردانی بهمن فرمان آرا است که با اقتباس از رمان شازده احتجاب ساخته شدهاست. هوشنگ گلشیری در نوشتن فیلمنامه فرمانآرا را همکاری کرده است. این فیلم در بخش جانبی پانزده روز با کارگردانان جشنواره فیلم کن ۱۹۷۵ به نمایش درآمد. در این فیلم جمشید مشایخی و فخری خوروش بازی میکنند.
حضور در فیلمهای مستند دربارهٔ خود
اتفاقات بعد از انتشار آثار
نام جاهایی که به اسم این فرد است
کاریکاتورهایی که دربارهاش کشیدهاند
مجسمه و نگارههایی که از او کشیدهاند
ده تا بیست مطلب نقلشده از نمونههای فوق از مجلات آن دوره
برگههایی از مصاحبههای فرد
آثار و منبعشناسی
مجموعههای داستانهای کوتاه
- مثل همیشه (۱۳۴۷)
- نمازخانه کوچک من (۱۳۵۴)
- جُبّهخانه (۱۳۶۲)
- پنج گنج (۱۳۶۸)
- دست تاریک دست روشن (۱۳۷۴)
- نیمهٔ تاریک ماه (برگزیده آثار- کتاب اول ۱۳۸۰)
داستانهای بلند
- شاه سیاهپوشان
- حدیث ماهیگیر و دیو (۱۳۶۳)
رمانها
- شازدهٔ احتجاب (۱۳۴۸)
- کریستین و کید (۱۳۵۰)
- بره گمشده راعی (۱۳۵۶)
- معصوم پنجم یا حدیث مرده بر دار کردن آن سوار که خواهد آمد (۱۳۵۸)
- در ولایت هوا، تفننی در طنز (۱۳۷۰، در سوئد).
- آینههای دردار (۱۳۷۰)
- جِننامه (۱۳۷۶، نشر باران، سوئد)
فیلمنامه
• دوازده رخ (۱۳۶۷، انتشارات نیلوفر)
آثار غیرداستانی
- ویرایش گلستان سعدی نسخهٔ تصحیح شدهٔ محمدعلی فروغی (۱۳۶۱)
- باغ در باغ مجموعه مقالات (۱۳۷۸)
- در ستایش شعر سکوت، (دو مقالهُ بلند در بارهُ شعر) (۱۳۷۴)
- جدال نقش با نقاش، بررسی آثار سیمین دانشور (از آتش خاموش تا سووشون) (۱۳۷۶)
نقد آثار گلشیری
- بررسی تطبیقی خشم و هیاهو و شازده احتجاب، صالح حسینی، انتشارات نیلوفر، ۱۳۷۲
- همخوانی کاتبان، زندگی و آثار هوشنگ گلشیری، گردآوری حسین سناپور، نشر دیگر، ۱۳۸۰
- همراه با شازده احتجاب، نشر دیگر، ۱۳۸۰
- گلشیری کاتب و خانهٔ روشنان، صالح حسینی، پویا رفویی، انتشارات نیلوفر، ۱۳۸۰
- نقشبندان قصهٔ ایرانی، رضا عامری، ترجمان اندیشه، ۱۳۸۲
- مکتب داستاننویسی اصفهان و نقش هوشنگ گلشیری و بهرام صادقی در شکلگیری آن، فصل
- سوم از کتاب مکتبهای داستاننویسی در ایران، قهرمان شیری، نشر چشمه، ۱۳۸۷.
- از رمان؛ جستارهایی پیرامون آثار هوشنگ گلشیری، مجتبی هوشیار محبوب، نشر روزگار، ۱۳۹۴
سبک و لحن و ویژگی آثار
کارنامه و فهرست آثار
جوایز و افتخارات
منبعشناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)
شازده احتجاب
داستان در دوره ای رخ می دهد که قدرت از خاندان قاجار به پهلوی منتقل گشته و اشرافی گری در ایران رو به نابودی است. خسرو یا همان شازده احتجاب آخرین بازمانده از یک خانوادهی اشرافی قجری از اداره ی امور عمارت موروثی دست کشیده، همه ی خدم و حشم را مرخص کرده و دارایی به ارث برده را به پای قمار می ریزد. مراد پیشکار سابق او هر از گاهی با آوردن خبر مرگ یکی از خویشان به دیدنش می آید اما امشب ، آمدن مراد به معنای مرگ کیست؟ به گفته ی گلشیری طرح اولیه ی این اثر، داستانی یک صفحه ای درباره ی مردی به نام خسرو بود که شب تا صبح را سرفه می کند و خاطرات معمولی زندگی متعارفش را به یاد می آورد تا این که صبح می میرد. گلشیری تصمیم گرفت تا بر عمق محتوای داستان بیفزاید بنابراین شروع به خواندن درباره ی قاجار کرد و با دوباره نویسی متن به شیوه ی سیال ذهن حول شخصیت خسرو، شازده احتجاب را طی یک سال و نیم تلاش خلق کرد. این اثر با توجه به سال انتشارش – ۱۳۴۸ – از لحاظ شیوه ی روایی، پیچیدگی و غنای محتوا در ادبیات ایران بی نظیر است.
دست تاریک، دست روشن؛ ۱۳۷۴
این مجموعه حاوی پنج داستان است که بیشتر با تعابیر شاعرانه نوشته شدهاند. داستانهایی که اشخاص و اشیا و بخشهای تاریک زندگی را نشان میدهند. نگاه نویسنده یا متمرکز بر شکل و سطح و زوایای هندسی اشیا است یا متوجه ابعاد تاریک دانستگی. رویدادهای این «داستانها»، اگر بتوان آنها را رویداد نامید، به مدد کلمه آشکار میشوند تا بار دیگر به خفا و تاریکی بروند. گلشیری به پیروی از «ربگریه»، «کلود سیمون» و «ناتالی ساروت»، متن داستان و زبان آن را «ایستگاه نهایی» کار میداند و گمان میبرد که چون واقعیت در زبان به ظهور میرسد، پس منحصراً در زبان وجود دارد نه در جهان برون و داستاننویس «از واژهای به واژهی دیگر میپرد نه از واژهای به معنایی و نه از معنایی به معنایی دیگر.» او در هر قصه قطعههای وصفی را کنار هم میچیند، اینجا و آنجا استعاره و تشبیهی میآورد، بخشی از گفتوگویی را نقل میکند و سپس خود کنار میرود. اکنون بر عهدهی خواننده است که این قطعههای پریشیده و خردهریزههای زبان استعاری را کنار هم و به طور مرتب قرار دهد و در دانستگی خود منظم کند تا دریابد که مراد نویسنده چیست. در هیچ یک از این قصهها کشف جدیدی از مناسبات اجتماعی یا عاطفی به دست داده نشده است؛ قصهها چیز تازهای نمیگویند و به رغم اسلوب جدیدی که در نوشتن آنها به کار گرفته شده، بوی کهنگی و کپکزدگی میدهند.
معصوم پنجم، ۱۳۵۸
این رمان نیز از جمله آثاریست که با سانسور مواجه شد؛ یک بار در سال ۵۸ منتشر شده اما دیگر امکان تجدید چاپ نیافت. در این رمان گلشیری از شیوهی روایتگری در حوزهی نقل احادیث استفاده میکند و با گوشه چشمی که به داستانپردازی «بورخس» دارد، قالب داستان را چنان به شیوههای مقالهنویسی و نقل وقایع در کتب تاریخ و حدیث قدیم که با کثرت و ناشناختگی راویها و گوناگونی و پرتناقضیِ گفتارها همراه است، نزدیک میکند که در پایان مخاطب درمیماند آنچه مطالعه میکند یک مقالهی واقعیست یا یک داستان واقعی.(۷)
تعداد چاپها و تجدیدچاپها
شازده احتجاب نخستین بار در سال ۱۳۴۸ منتشر شد و تا سال ۵۷ به چاپ هفتم رسید. پس از شکل گرفتن جمهوری اسلامی ۱۱ سال طول کشید تا بالاخره مجوز نشر چاپ هشتم این کتاب صادر شد.نهمین چاپ شازده احتجاب بهار ۷۰ آماده شد اما حدود یک دهه، تا سال مرگ نویسنده اجازه پخش نداشت؛ رمان مشهور گلشیری پس از آن چندبار در خارج از کشور منتشر شد و انتشارات نیلوفر در سال ۸۴ امکان یافت چاپ چهاردهم آن را به بازار عرضه کند. جلد چاپ هفتم "شاهزده احتجاب" که توسط نشر ققنوس به انتشار رسید در جمهوری اسلامی سرنوشت دیگر آثار گلشیری نیز کمابیش همینگونه بوده است؛ یا اصلا اجازه انتشار نگرفتهاند، یا جلوی تجدید چاپ آنها گرفته شده است.
از گروه اول، میتوان به مجموعه داستان "پنجگنج"، داستان بلند "شاه سیاهپوشان" و رمان "جننامه" اشاره کرد که در خارج از کشور منتشر شدهاند؛ دو کتاب آخر توسط نشر باران در سوئد.
"مثل همیشه"، نخستین مجموعه داستان گلشیری (چاپ اول ۱۳۴۷)، "کریستین و کید"، هفت داستان پیوسته و جلد اول رمان "بره گمشده راعی" از جمله آثار گروه دوم هستند که پس از سال ۵۷ امکان انتشار نیافتهاند.
رمان کوتاه "معصوم پنجم یا حدیث مرده بر دار کردن آن سوار که خواهد آمد" نیز از آثاری است که یکبار در سال ۵۸ منتشر شد و تجدید چاپ آن با مانع سانسور روبرو شده است.
مجموعه داستان "نمازخانه کوچک" من سرنوشتی مشابه داشت و پس از چاپ سوم در سال ۶۴ اجازه انتشار نگرفت. یک دهه پیش از آن نسخههای چاپ دوم این کتاب از کتابفروشیها جمع شده بود.
در ولایت هوا" کار دیگری است که نویسنده آن را تفننی در طنز خوانده و ۱۳۷۹ در سوئد منتشر شد. "آینههای دردار" تنها اثر داستانی گلشیری است که سال ۷۱ همزمان در ایران و آمریکا انتشار یافت و تا پایان دهه هشتاد در ایران به چاپ پنجم رسید. خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
نوا، نما، نگاه
خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونههای شنیداری و تصویری انتخاب شود)
برای شناخت بهتر
پانویس
- ↑ «باید تکلیفم را با بوف کو روشن میکردم».
- ↑ «به بهانهی شانزدهم خرداد یازدهمین سالمرگ هوشنگ گلشیری».
- ↑ «گفتوگوی بهروژ ئاكرهیی با هوشنگ گلشیری».
- ↑ فرمانآرا، بهمن. «یادنامه گلشیری». روزنامه شرق (تهران)، ش. ۹۸۴ (۱۳۸۹).
- ↑ «نگاهی گذرا به زندگی هوشنگ گلشیری».
- ↑ «یادی از دوست».
- ↑ خطای یادکرد: برچسب
<ref>
نامعتبر؛ متنی برای ارجاعهای با نامموحد
وارد نشده است - ↑ «سنگ گور هوشنگ گلشیری».
- ↑ ۹٫۰ ۹٫۱ شجاعی، میترا. «گفتگو با هوشنگ گلشیری». نشریه دنا (تهران)، ش. ۸ (۱۳۷۹).
- ↑ «خاطره کودکی».
- ↑ «داستانسرای روزگار خفقان و اضطراب».
- ↑ خطای یادکرد: برچسب
<ref>
نامعتبر؛ متنی برای ارجاعهای با نامکانون
وارد نشده است - ↑ «ماجرای عاشق شدن هوشنگ گلشیری و فرزانه طاهری».
- ↑ هوشنگ گلشیری، نیمه تاریک ماه، ۱۱،۱۲، ۱۳، ۱۴.
- ↑ هوشنگ گلشیری، نیمه تاریک ماه، ۱۶،۱۵، ۱۷، ۱۸، ۱۹، ۲۰، ۲۱، ۲۲.
- ↑ هوشنگ گلشیری، نیمه تاریک ماه، ۲۲.
- ↑ هوشنگ گلشیری، نیمه تاریک ماه، ۲۲.
- ↑ هوشنگ گلشیری، نیمه تاریک ماه، ۲۳.
- ↑ ۱۹٫۰ ۱۹٫۱ ۱۹٫۲ سرکوهی، فرج. «گفتگو باهوشنگ گلشیری». آدینه (تهران)، ش. ۵۰ و۵۳ (۱۳۶۹۹).
- ↑ ۲۰٫۰ ۲۰٫۱ «سخنرانی گلشیری در آلمان».
- ↑ ۲۱٫۰ ۲۱٫۱ ۲۱٫۲ ۲۱٫۳ شیری، قهرمان. «تاثیرپذیری در سرزمین آفرینشگری و داستانهای هوشنگ گلشیری». دو فصلنامه تاریخ ادبیات (تهران)، ش. ۷۱ (۱۳۹۱).
- ↑ «بررسی تطبیقی نثر گلشیری».
- ↑ «شهرزاد قصهگو را فراموش مکن».
منابع
- اصغری، احمد (۱۳۹۲). تاریخ ایران: مروری بر منابع فارسی، عربی و انگلیسی. تهران: نشر معاصر.