محمدجعفر محجوب: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌ادبیات
پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۶۸: خط ۶۸:
===داستانک‌ فردوسی‌دوستی‌اش===
===داستانک‌ فردوسی‌دوستی‌اش===
یاحقی تعریف می‌کند محجوب به خراسان آمده بود، باهم به آرامگاه فردوسی می‌روند. در کتابفروشیِ داخلِ موزه، کتاب آفرین فردوسی را می‌بینند. دو جلد از کتاب را، گو اینکه خودش مؤلف کتاب بوده، می‌خرد و پولش را حساب می‌کند. سپس به پاژ، زادگاه فردوسی می‌روند. در مسیر، کنارِ بنای یادبود «میل اخنگان»، از همسرش می‌خواهد کمی خاک بردارد. می‌خواست خاک توس را به امریکا ببرد و بو کند.
یاحقی تعریف می‌کند محجوب به خراسان آمده بود، باهم به آرامگاه فردوسی می‌روند. در کتابفروشیِ داخلِ موزه، کتاب آفرین فردوسی را می‌بینند. دو جلد از کتاب را، گو اینکه خودش مؤلف کتاب بوده، می‌خرد و پولش را حساب می‌کند. سپس به پاژ، زادگاه فردوسی می‌روند. در مسیر، کنارِ بنای یادبود «میل اخنگان»، از همسرش می‌خواهد کمی خاک بردارد. می‌خواست خاک توس را به امریکا ببرد و بو کند.
شوخی واگیردار===
شوخی‌های محجوب سیستماتیک بود، به این معنی که هر کلمه‌ای یا فکری را ممکن بود به بازی بگیرد و این بازی را ادامه دهد. به این ترتیب، نوعی زبان خصوصی به وجود آورده بود که بسیار ساده و محدود بود ولی درست مانند زبان متعارف عمل می‌کرد... وقتی می‌گفت «دیشب فیلم حرافی درج کردیم»، منظورش این بود فیلم قشنگی تماشا کرده است. یا اگر می‌گفت «فلانی معلومات کودانی کارسازی کرده»، منظورش این بود که فلانی کتاب مهملی نوشته است. این زبان را البته همه نمی‌فهمیدند، ولی دوستان محجوب آن را یاد گرفته بودند و بی‌اختیار میان خودشان به کار می‌بردند.
===خودش را دست می‌انداخت===
محجوب خاکی و فروتن بود و این درواقع وجه دیگری از شوخ‌طبعی او بود. آدمی که جنبه‌های مضحک همهٔ امور دنیا را می‌شکافت و بازگو می‌کرد. طبعاً، خودش را هم به شکل یکی از همان امور می‌دید و دست می‌انداخت.
در واقع آن‌قدر فروتن بود که ادعای فروتنی هم نداشت.
برای او آمیزش با آدم‌ها از هر کاری مهم‌تر بود. (دریابندی ۱۳۷۴: ص ص ۲۸تا۲۹)
[[نادر نادرپور]] محجوب را با شش خصلتی که با هم در تضاد بودند می‌شناخت: «ساده‌مردی هوشیار»، «توانگری گشاده‌دست»، «سنت‌گرایی بدعت‌گزار».
نادرپور ادامه می‌دهد این تضاد در زندگی خصوص‌ی‌اش هم آشکار بود و از او «شرمگینی بی‌پروا» ساخته بود که در عین داشتن شرم، هنگامِ بذله‌گویی چنان گستاخ می‌شد که حاضران را نادیده می‌گرفت.


==زندگی و تراث==
==زندگی و تراث==
خط ۱۵۳: خط ۱۶۴:
===ماجرای ازدواج دوم محجوب===
===ماجرای ازدواج دوم محجوب===
زهرا نامدار، دختر برادر دکتر اقبالِ نخست‌وزیر بود. ده سال از محجوب بزرگ‌تر بود. چیزهایی خوانده بود، چون شوهر اولش در تئاتر بوده و دکلاماسیون را از او یاد گرفته بود و به شعر هم علاقه داشت و به نحوهٔ خاصی دکلمه می‌کرد. گویا زمانی که می‌خواسته تز بنویسد سراغ محجوب می‌رود و باب آشنایی باز می‌شود. کمی پیش از مهاجرت ازدواج می‌کنند. بعد از مهاجرت هم در آپارتمان کوچکی در لس‌آنجلس همراه همین خانم زندگی می‌کرد و تا آخر با هم بودند. <ref>{{یادکرد وب|نشانی = http://bukharamag.com/1394l|عنوان = خاطراتی از دکتر محجوب، گفت‌وگو با مهدی نوریان }}</ref>
زهرا نامدار، دختر برادر دکتر اقبالِ نخست‌وزیر بود. ده سال از محجوب بزرگ‌تر بود. چیزهایی خوانده بود، چون شوهر اولش در تئاتر بوده و دکلاماسیون را از او یاد گرفته بود و به شعر هم علاقه داشت و به نحوهٔ خاصی دکلمه می‌کرد. گویا زمانی که می‌خواسته تز بنویسد سراغ محجوب می‌رود و باب آشنایی باز می‌شود. کمی پیش از مهاجرت ازدواج می‌کنند. بعد از مهاجرت هم در آپارتمان کوچکی در لس‌آنجلس همراه همین خانم زندگی می‌کرد و تا آخر با هم بودند. <ref>{{یادکرد وب|نشانی = http://bukharamag.com/1394l|عنوان = خاطراتی از دکتر محجوب، گفت‌وگو با مهدی نوریان }}</ref>
از عاشقی===
«عاشق کسی است که از عشق خود سرمست باشد و این سرمستی را به دیگران هم سرایت بدهد. این همان رابطه‌ای است که محجوب با زبان و شعر فارسی داشت.» دریابندری باز می‌گوید گاهی هم اگر مانند هر انسانی به چیزهای دیگری هم اعتنا می‌کرد برای فراهم‌کردن اسبابِ پرداختن به عشقش بود. نشست و برخاست با او سبب می‌شد عاشق زبان فارسی شوی.
===رنگِ تازهٔ زبان محجوب===
[[نجف دریابندری]] می‌گوید محجوب در زمستان ۱۳۲۹ برای گردش به آبادان رفته بود. در جمع کوچکی از جوانان محلی حاضر شد. در آن ایام جوانی بیست و پنج شش ساله بود و لهجهٔ غلیظِ تهرانی‌اش برای ما غریب بود. به‌سرعت روحیهٔ جمع را دریافت و رنگ و روی تازه‌ای به آن داد و در حقیقت سردستهٔ جمع شد. آنچه از بابِ شعر و شوخی و تکیه‌کلام و ضرب‌المثل و غیره از او شنیدیم در ذهن همه حک شد. بعد از آن همه کم‌وبیش به زبان امیر و حتی به خیال خودمان با لهجهٔ او حرف می‌زدیم.
===حافظهٔ غریب محجوب===
«هزاران بیت شعر در حافظه داشت» که بی‌درنگ و بی‌دودلی در اختیارش بود و می‌توانست شاهد مثال برای اثباتِ نکته‌ای دستوری یا فقط برای لذت‌بردن شنونده از حفظ بخواند. «حافظهٔ محجوب با عشق او ارتباط مستقیم داشت.» به‌نظر نمی‌آمد شعری را به قصد حفظ‌کردن خوانده باشد.


===از نگاه دیگران (چند دیدگاه مثبت و منفی)===
===از نگاه دیگران (چند دیدگاه مثبت و منفی)===
خط ۱۸۴: خط ۲۰۴:
===نظرگاهش دربارهٔ چرایی سقوط حزب کمونیست===
===نظرگاهش دربارهٔ چرایی سقوط حزب کمونیست===
از نظرش کل قضیه بسیار ساده بود. دستگاهی که در روسیه به‌وجود آمد به اندازهٔ پول سیاهی برای آدم‌ها و خون و جانشان ارزشی قائل نبود. از آنها به‌عنوان ابزار و وسیله‌ای در دستش استفاده می‌کرد و هر وقت هم دلش می‌خواست و منافعش ایجاب می‌کرد، رهایشان می‌کرد. همهٔ احزاب را همین‌طور می‌دید. فقط در ایتالیا استقلالش حفظ شد. اما معتقد بود در فرانسه و روسیه آدم‌هایی پفیوز و بی‌ارزش و نوکرمآب در رأس نشسته بودند و نتیجه‌اش توطئه پشت توطئه و خیانت پشت خیانت شد. اخلاق در حزب سقوط کرد تا آنجا که شأنِ آدم هم سقوط کرد. دروغ و زیرآب‌زنی به منتهادرجه‌اش رسید تا حدی که عفونت بالا زد و از داخل همه چیز پکید. <ref name=''آخرین دیدار و گفت‌گو با استاد دکتر محمدجعفر محجوب، گفت‌وگو با ناصر زراعتی، ۱۲مهر۱۳۷۴''>[http://bukharamag.com/۱۳۹۴| بخارا و شب محمدجعفر محجوب]</ref>
از نظرش کل قضیه بسیار ساده بود. دستگاهی که در روسیه به‌وجود آمد به اندازهٔ پول سیاهی برای آدم‌ها و خون و جانشان ارزشی قائل نبود. از آنها به‌عنوان ابزار و وسیله‌ای در دستش استفاده می‌کرد و هر وقت هم دلش می‌خواست و منافعش ایجاب می‌کرد، رهایشان می‌کرد. همهٔ احزاب را همین‌طور می‌دید. فقط در ایتالیا استقلالش حفظ شد. اما معتقد بود در فرانسه و روسیه آدم‌هایی پفیوز و بی‌ارزش و نوکرمآب در رأس نشسته بودند و نتیجه‌اش توطئه پشت توطئه و خیانت پشت خیانت شد. اخلاق در حزب سقوط کرد تا آنجا که شأنِ آدم هم سقوط کرد. دروغ و زیرآب‌زنی به منتهادرجه‌اش رسید تا حدی که عفونت بالا زد و از داخل همه چیز پکید. <ref name=''آخرین دیدار و گفت‌گو با استاد دکتر محمدجعفر محجوب، گفت‌وگو با ناصر زراعتی، ۱۲مهر۱۳۷۴''>[http://bukharamag.com/۱۳۹۴| بخارا و شب محمدجعفر محجوب]</ref>
===جمله‌ای از ایشان===
===ما کی هستیم که پیام داشته باشیم===
[[علی دهباشی]] در مراسم '''شب محمدجعفر محجوب''' جمله‌ای از ایشان خواند: «ما اولاً کی هستیم که پیام داشته باشیم. ثانیاْ چه پیامی! مردم دنبال کار و زندگی‌شان هستند. بنده چه بگویم؟ ما اینجا هستیم، هیچ منتی هم بر سر کسی نداریم. یک چیزهایی یاد گرفته‌ایم، تازه منت‌پذیرِ آن بزرگانی هستیم که این‌ها را به ما یاد داده‌اند. سعی می‌کنیم تا آنجا که ممکن است این‌ها را به دیگران منتقل کنیم و وام به گردن خودمان نگیریم و من امیدوارم که هموطنان در داخل کشور و ایرانیان خارج کشور هیچ‌گاه ایرانی‌بودنِ خود را فراموش نکنند. این حرف به‌معنای آن نیست که می‌شود ایرانی‌بودن را فراموش کرد. نخیر، نمی‌شود! حتی بابت نمی‌دانم تخمه‌ژاپنی و آش‌رشته هم که شده، فراموش نمی‌شود. ما ایرانی زاده شدیم و هر جا که باشیم ایرانی هستیم.»
[[علی دهباشی]] در مراسم '''شب محمدجعفر محجوب''' جمله‌ای از ایشان خواند: «ما اولاً کی هستیم که پیام داشته باشیم. ثانیاْ چه پیامی! مردم دنبال کار و زندگی‌شان هستند. بنده چه بگویم؟ ما اینجا هستیم، هیچ منتی هم بر سر کسی نداریم. یک چیزهایی یاد گرفته‌ایم، تازه منت‌پذیرِ آن بزرگانی هستیم که این‌ها را به ما یاد داده‌اند. سعی می‌کنیم تا آنجا که ممکن است این‌ها را به دیگران منتقل کنیم و وام به گردن خودمان نگیریم و من امیدوارم که هموطنان در داخل کشور و ایرانیان خارج کشور هیچ‌گاه ایرانی‌بودنِ خود را فراموش نکنند. این حرف به‌معنای آن نیست که می‌شود ایرانی‌بودن را فراموش کرد. نخیر، نمی‌شود! حتی بابت نمی‌دانم تخمه‌ژاپنی و آش‌رشته هم که شده، فراموش نمی‌شود. ما ایرانی زاده شدیم و هر جا که باشیم ایرانی هستیم.»
<ref> {{یادکرد وب|نشانی =https://www.isna.ir/news/94111308760/%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%AF%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%A7%D8%B2-%D8%A7%D9%88%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%81%D8%B1%D9%86%DA%AF%DB%8C-%D8%AE%D8%AC%D8%A7%D9%84%D8%AA-%D9%85%DB%8C-%DA%A9%D8%B4%DB%8C%D8%AF|عنوان= استادی که از «اوستاهای فرنگی» خجالت می‌کشید}}</ref>
<ref> {{یادکرد وب|نشانی =https://www.isna.ir/news/94111308760/%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%AF%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%A7%D8%B2-%D8%A7%D9%88%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%81%D8%B1%D9%86%DA%AF%DB%8C-%D8%AE%D8%AC%D8%A7%D9%84%D8%AA-%D9%85%DB%8C-%DA%A9%D8%B4%DB%8C%D8%AF|عنوان= استادی که از «اوستاهای فرنگی» خجالت می‌کشید}}</ref>
خط ۲۲۷: خط ۲۴۷:


====خود را شاعر نمی‌دانست====
====خود را شاعر نمی‌دانست====
[[نادر نادرپور]] می‌گوید: «در زندگی محجوب آنچه شگفت می‌نمود احترازی بود که از ادعادی داستان‌نویسی و شاعری داشت.» او هرگز داعیهٔ آفریدگاری در اقلیم ادب نداشت و خود را شاعر یا داستان‌سرا نمی‌پنداشت. (نادرپور ۱۳۷۵: ص ص ۱۸۷تا۱۹۰)
نوه‌اش، امیررضا مغربی می‌گوید: «از وجود طبع شعر در او، تا حدی که خود را شاعر نمی‌دانست، باخبر بودم، ولی چگونه می‌توان پذیرفت که گویندهٔ غزل زیر شاعر نبوده باشد:
نوه‌اش، امیررضا مغربی می‌گوید: «از وجود طبع شعر در او، تا حدی که خود را شاعر نمی‌دانست، باخبر بودم، ولی چگونه می‌توان پذیرفت که گویندهٔ غزل زیر شاعر نبوده باشد:



نسخهٔ ‏۱۰ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۱۵:۰۵

محمدجعفر محجوب
زمینهٔ کاری نویسنده، محقق، مترجم،
مصحح، فرهنگ‌نویس و فرهنگ‌پژوه
زادروز ۱شهریور۱۳۰۳
تهران
مرگ ۲۷بهمن۱۳۷۴
لس‌آنجلس، کالیفرنیا
علت مرگ ابتلاء به سرطان
نام(های)
دیگر
امیر
همسر(ها) شمسی عسگری، زهرا نامدار
فرزندان شهرزاد، شهریار

محمدجعفر محجوب ادیب، محقق و فرهنگ‌پژوه نامدار ایرانی در سال ۱۳۳۰ در تهران دیده به‌جهان گشود و در همان شهر دوران دبستان و دبیرستان خود را گذراند. وی در سال ۱۳۲۳ کارش را با تندنویسی در مجلس آغاز کرد. در سال‌های ۱۳۲۶ و ۱۳۳۳ در رشته‌های علوم سیاسی و زبان و ادبیات فارسی لیسانس خود را از دانشکدهٔ حقوق و ادبیات دانشگاه تهران دریافت کرد. پس از آن موفق شد در سال ۱۳۴۲ درجهٔ دکترای زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران دریافت کند. از سال ۱۳۳۶ به بعد سمت‌های مدرس، دانشیار و استاد زبان و ادب فارسی را در دانشگاه تربیت‌معلم و دانشگاه تهران به‌عهده داشت. در سال‌های ۱۳۵۰ و ۱۳۵۱ به عنوان استاد میهمان در دانشگاه آکسفورد انگلستان و دو دوره در سال‌های ۱۳۵۳ تا ۱۳۵۵ و ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۳ در دانشگاه استراسبورگ فرانسه به آموزش زبان و ادبیات فارسی پرداخت. او مدت ۲۳ سال عضو انجمن ایرانی فلسفه و علوم انسانی وابسته به یونسکو بود. دکتر محجوب از سال ۱۳۵۸ تا ۱۳۵۹ ریاست فرهنگستان زبان و فرهنگستان ادب و هنر ایران را به‌عهده داشت و از سال ۱۳۷۰ تا هنگام مرگش در ۱۳۷۴ در دانشگاه برکلی در کالیفرنیا به تدریس ادبیات فارسی مشغول بود. از مجموعه درس‌های دکترمحجوب که در سال ۱۳۶۷ به بعد ضبط شده است، شرح و تفسیر برخی از غزلیات حافظ، شرحی دربارهٔ مثنوی مولانا، نظامی گنجه‌ای، شاهنامهٔ فردوسی و باب دوم سعدی از سوی انتشارات ماهور در قالب سی‌دی به بازار عرضه شد. بیان گرم و شیرین و شیوهٔ تفسیری جذاب ایشان نقش مهمی در آشناکردن علاقه‌مندان به ادب فارسی داشته است. دکترمحجوب در طولِ زندگی پربارش برخی از متون کهن را تصحیح کرده و تألیفات باارزشی مانند: برگزیدهٔ غزلیات شمس‌تبریزی، دیوان قاآنی شیرازی، دیوان سروش اصفهانی، ویس و رامین فخرالدین اسعد گرگانی، کلیات ایرج‌میرزا، متن کامل امیرارسلان، سبک خراسانی در شعر فارسی، فرهنگ لغات و اصطلاحات عامیانه (با همکاری محمدعلی جمالزاده) و تصحیح کلیات عبیدزاکانی را به سامان رساند. برخی از مقالات وی دربارهٔ فرهنگ‌ عامیانه در کتابی حجیم و دوجلدی از سوی نشر چشمه به بازار کتاب عرضه شد. آخرین اثر استاد محجوب کتاب آفرین فردوسی بود که در سال ۱۳۷۱ در تهران منتشر شد. [۱]

داستانک

یگانه متاع محجوب

در مصاحبهٔ ناصر زراعتی با محجوب، کمی پیش از سفرِ بی‌برگشتش، سخن از این می‌شود که باوجود دوری از مکان، روح و جان ایران همیشه ایشان بوده است حتی بیشتر هم کار کرده‌اند. محجوب با شیرینی همیشه می‌گوید: «والله، به سوری گفتند: «اشتها داری؟» گفت: «من بینوا در جهان، همین متاع دارم!» من چیز دیگری که ندارم! نه فیزیک اتمی بلدم، نه مهندس کامپیوترم، نه شیمی‌دان، نه پزشک... تنها چیزی که بلدم همین زبان و ادب فارسی است. یک وقتی، کسی پرسید: «تو دکتر چی هستی؟» گفتم: «من دکتر خوش‌صحبتی هستم.» چهار کلمه زبان و ادب فارسی خوانده‌ام. آن هم به‌شکل ناقص، همان‌طور که عرض کردم نمی‌توانستم سر اغلب کلاس‌ها حاضر شوم...

داستانک مردمی‌بودن

محمدجعفر یاحقی در شب محجوب خاطره‌ای گفتند از مردمی‌بودن و بی‌تعلقی ایشان به مسائل. یاحقی در ۱۳۷۰ در بروکلی بود، با محجوب تماس می‌گیرد و می‌گوید می‌خواهد به لس‌انجلس برود. محجوب می‌گوید بیا و خودش با اتومبیل شخصی به‌دنبالش می‌رود، برایش هتل می‌گیرد، با دوستانِ بسیاری آشنایش می‌کند، در حالی‌که شبِ تولدِ شصت‌وهشت‌سالگی‌اش بوده و دوستانش در شهری دیگر برایش تولد گرفته بودند.

داستانک‌ فردوسی‌دوستی‌اش

یاحقی تعریف می‌کند محجوب به خراسان آمده بود، باهم به آرامگاه فردوسی می‌روند. در کتابفروشیِ داخلِ موزه، کتاب آفرین فردوسی را می‌بینند. دو جلد از کتاب را، گو اینکه خودش مؤلف کتاب بوده، می‌خرد و پولش را حساب می‌کند. سپس به پاژ، زادگاه فردوسی می‌روند. در مسیر، کنارِ بنای یادبود «میل اخنگان»، از همسرش می‌خواهد کمی خاک بردارد. می‌خواست خاک توس را به امریکا ببرد و بو کند.

شوخی واگیردار=== شوخی‌های محجوب سیستماتیک بود، به این معنی که هر کلمه‌ای یا فکری را ممکن بود به بازی بگیرد و این بازی را ادامه دهد. به این ترتیب، نوعی زبان خصوصی به وجود آورده بود که بسیار ساده و محدود بود ولی درست مانند زبان متعارف عمل می‌کرد... وقتی می‌گفت «دیشب فیلم حرافی درج کردیم»، منظورش این بود فیلم قشنگی تماشا کرده است. یا اگر می‌گفت «فلانی معلومات کودانی کارسازی کرده»، منظورش این بود که فلانی کتاب مهملی نوشته است. این زبان را البته همه نمی‌فهمیدند، ولی دوستان محجوب آن را یاد گرفته بودند و بی‌اختیار میان خودشان به کار می‌بردند.

خودش را دست می‌انداخت

محجوب خاکی و فروتن بود و این درواقع وجه دیگری از شوخ‌طبعی او بود. آدمی که جنبه‌های مضحک همهٔ امور دنیا را می‌شکافت و بازگو می‌کرد. طبعاً، خودش را هم به شکل یکی از همان امور می‌دید و دست می‌انداخت. در واقع آن‌قدر فروتن بود که ادعای فروتنی هم نداشت. برای او آمیزش با آدم‌ها از هر کاری مهم‌تر بود. (دریابندی ۱۳۷۴: ص ص ۲۸تا۲۹) نادر نادرپور محجوب را با شش خصلتی که با هم در تضاد بودند می‌شناخت: «ساده‌مردی هوشیار»، «توانگری گشاده‌دست»، «سنت‌گرایی بدعت‌گزار». نادرپور ادامه می‌دهد این تضاد در زندگی خصوص‌ی‌اش هم آشکار بود و از او «شرمگینی بی‌پروا» ساخته بود که در عین داشتن شرم، هنگامِ بذله‌گویی چنان گستاخ می‌شد که حاضران را نادیده می‌گرفت.


زندگی و تراث

احوال و رویدادهای عمر

سال‌شمار زندگی و آثار محجوب در ادامه می‌آید. این سال‌شمار برگرفته از پژوهش علی دهباشی است:

۱۳۰۳: تولد، تهران

۱۳۲۳: دریافت دیپلم دبیرستان، تهران

۱۳۲۳: آغاز خدمت در تندنویسی مجلس شورای ملی

۱۳۲۶: دریافت درجهٔ لیسانس رشتهٔ علوم سیاسی از دانشگاه تهران

۱۳۳۲: انتشار کتاب فن نگارش با راهنمای انشاء با همکاری علی‌اکبر فرزام‌پور (چاپ دهم، ۱۳۵۹)

۱۳۳۳: دریافت درجهٔ لیسانس رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران

۱۳۳۶: عضویت در انجمن ایرانی فلسفه و علوم انسانی وابسته به یونسکو (که تا سال ۱۳۵۹ ادامه داشت)

۱۳۳۶: انتشار کتاب برگزیدهٔ غزلیات شمس تبریزی،-با مقدمه و شرح، انتشارات امیرکبیر، تهران

۱۳۳۶: انتشار کتاب دربارهٔ کلیله و دمنه (داستان‌های بیدپای)، انتشارات خوارزمی، تهران (چاپ دوم ۱۳۴۹)

۱۳۳۶: انتشار کتاب دیوان قاآنی شیرازی، با مقدمهٔ انتقادی و شرح، انتشارات امیرکبیر، تهران

۱۳۳۷: انتشار کتاب ویس و رامین، فخرالدین اسعد گرگانی، با تعلیقات، انتشارات اندیشه، تهران

۱۳۳۹: تدریس زبان و ادبیات فارسی در دانشسرای عالی تهران

۱۳۳۹: انتشار کتاب دیوان سروش اصفهانی، انتشارات امیرکبیر، تهران

۱۳۴۰: انتشار کتاب امیرارسلان، با مقدمه‌ای در احوال مؤلف و معرفی منابع کتاب، سازمان کتاب‌های جیبی، تهران

۱۳۴۰: انتشار کتاب کلیات ایرج میرزا، (۱۳۴۲، ۱۳۴۹، ۱۳۵۳، ۱۳۵۶ در ایران)؛ چاپ‌های پنجم ۱۳۶۵ و ششم ۱۳۶۸، شرکت کتاب، امریکا

۱۳۴۱: انتشار کتاب فرهنگ لغات و اصطلاحات عامیانه، با همکاری سید محمدعلی جمالزاده، تهران

۱۳۴۲: دریافت درجهٔ دکتری زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران

۱۳۴۲: دانشیار زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه تربیت معلم، مأمور تدریس در دانشگاه تهران

۱۳۴۵: انتشار کتاب طرایق‌الحقایق در سه جلد، کتابفروشی بارانی، تهران

۱۳۴۵: انتشار کتاب سبک خراسانی در شعر فارسی (رسالهٔ دکترای زبان و ادبیات فارسی)، انتشارات دانشگاه تربیت‌معلم، تهران

۱۳۵۰: انتشار کتاب شاهنامهٔ فردوسی، امیرکبیر، تهران

۱۳۵۰: استاد مدعو در دانشگاه اکسفورد، انگلیس (که تا سال ۱۳۵۱ طول کشید)

۱۳۵۲: استاد مدعو در دانشگاه استراسبورگ، فرانسه (که تا سال ۱۳۵۲ طول کشید)

۱۳۵۳: رایزن فرهنگی ایران در پاکستان (که تا سال ۱۳۵۸ طول کشید)

۱۳۵۸: رئیس فرهنگستان زبان، فرهنگ و ادب و هنر ایران (که تا سال ۱۳۵۹ طول کشید)

۱۳۵۸: انتشار کتاب فتوت‌نامهٔ سلطانی، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، تهران

۱۳۶۱: استاد مدعو در دانشگاه استراسبورگ، فرانسه (که تا سال ۱۳۶۲ طول کشید)

۱۳۷۰: استاد مدعو در دانشگاه کالیفرنیا، برکلی، که با تدریس شاهنامهٔ فردوسی در لس‌انجلس هم‌زمان بود

۱۳۷۱: انتشار کتاب آفرین فردوسی، مجموعهٔ مقالات دربارهٔ فردوسی و شاهنامه، چاپ دوم ۱۳۷۸ انتشارات مروارید، تهران

۱۳۸۰: انتشار نوارهای شنیداری داستان رستم و سهراب، با صدا و شرح و تفسیرِ دکتر محمدجعفر محجوب، (۸ کاست)، ماهور، تهران

۱۳۸۰: انتشار نوارهای شنیداری داستان رستم و اسفندیار، با صدا و شرح و تفسیرِ دکتر محمدجعفر محجوب، (۸ کاست)، ماهور، تهران

۱۳۸۰: انتشار نوارهای شنیداری داستان‌های اساطیری شاهنامه، با صدا و شرح و تفسیرِ دکتر محمدجعفر محجوب، (۸ کاست)، ماهور، تهران ۱۳۸۲: انتشار کتاب مجموعه مقالات دربارهٔ افسانه‌ها و آداب و رسوم مردم ایران، دکتر محمدجعفر محجوب، در دو جلد (به‌کوشش دکتر حسن ذوالفقاری)

۱۳۷۴: مرگ، برکلی، کالیفرنیا

۱۳۷۷: انتشار کتاب خاکستر هستی، مجموعهٔ مقالات،‌ مصاحبه و زندگی‌نامهٔ دکتر محمدجعفر محجوب، مروارید، تهران

محمدجعفر محجوب، همچنین مقاله‌های پژوهشی فراوانی دارد که در نشریات آکادمیک ایران‌نامه و ایران‌شناسی و فصلنامهٔ بررسی کتاب (ویژهٔ هنر و ادبیات) در امریکا چاپ شده‌اند.

کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری

زائیدهٔ تهران بود. بچه‌تهران، پدر و مادرش هم زائیدهٔ تهران بودند. پدرش از سه چهارپشت پیش‌تر بختیاری بود و در سال ۱۲۸۸ قمری، حدود اواسطِ سلطنت ناصرالدین‌شاه به دنیا آمده بود. آن زمان قحطی شدیدی بود که به گرانی ۸۸ می‌شناسندش. منزل پدری‌اش در پامنار بود؛ دروازه شمیران. پدرش سوادکی داشت و دواسازی می‌کرد. دواخانه داشت در شاه‌آباد، کوچهٔ ظهیرالاسلام و به این قرار سرشناس بود. مادرش هم از شمیرانات بود؛ همهٔ آبادی‌های کوهپایهٔ شمال را تهران را شمیران یا شمیرانات می‌گفتند. ظاهراْ پدرش یا جدش در دستگاه امین‌الدوله و پدر امین‌الدوله از خدم و حشم بودند. محجوب در منزلی در سه‌راه ‌ژاله به دنیا آمد؛ در مدرسهٔ دخترانه‌ای به نام طیّبات. در آن دوران مردم با سرمایه و همتِ خودشان مدرسه تأسیس می‌کردند چون بیشتر مردم بی‌سواد بودند. اسم این مدرسه‌ها مدرسه ملی بود. عمه‌اش که به او خانم مدیر می‌گفتند و از پدرش چندسالی بزرگ‌تر بود، کت و شلیته می‌پوشید و عینک بادامی به چشم می‌زد و در اتاقی پنج‌دری که حکم دفترش را داشت می‌نشست و مدرسه را اداره می‌کرد. مدرسه اندرونی و بیرونی داشته که در اتاقی که صندوق‌خانه‌ای دراز و تاریک داشت و راهرویی که به پشت‌بام منتهی بود پدر و مادر محجوب زندگی می‌کردند. مادر محجوب در آن مدرسه درس می‌داد و ازدواجِ دیرهنگامِ پدر محجوب، که در آن سال‌ها حدود ۵۲ سال سن داشت، در نتیجهٔ پادرمیانی عمه بود. پدرش مجرد و دیرسال مانده بود چون خود را متعهد مخارج مادر و خواهرش می‌دانست. تاریخ تولد محجوب ۲۲محرم۱۳۴۳ معادل ۱شهریور۱۳۰۳ شمسی است. [۲] اما در شناسنامه‌اش این‌طور نوشته نشده است، یعنی حدود دوسال بزرگ‌تر به تاریخ خرداد۱۳۰۱ است. دلیلش هم این است چون می‌خواست کار قضایی بگیرد باید سنش ۲۵ سال می‌بود، بنابراین شناسنامه‌اش را دو سال بزرگ‌تر کرد. از آنجا که منزلشان هم مدرسه بود، هم خانه، محجوب که فرزند اول خانه بود، آزادانه از این کلاس به آن کلاس و از این اتاق به آن اتاق می‌رفت. در آن زمان تنها پسر توی آن مدرسه بود و بقیه همه دختر بودند. روزی دخترها با سروصدا نزد مادر محجوب می‌روند که این بچه سواد دارد، هر چه به او می‌دهیم می‌خواند و هجی می‌کند. سنِ محجوب در آن زمان حدود سه‌ونیم چهار سال بود. پدر محجوب هم از موقعیت استفاده کرد و قرآن را به او آموخت. به سن مدرسه که رسید او را به مدرسهٔ سیروس بردند که نزدیک‌ترین مدرسه به منزلشان بود. پدرش به آنها گفت پسرم سواد دارد، چند کلمه‌ای از او پرسیدند و در نهایت تشخیص دادند محجوب کلاس چهارم بنشیند. او که بچهٔ نحیف و ضعیفی بود، بسیار از هم‌کلاسی‌هایش آزار دید. درسش خوب بود هرچند هرگز در مدرسه درس نمی‌خواند و در خانه لای کتاب را باز نمی‌کرد، اگر مشقی بود می نوشت و اگر مسئله‌ای بود حل می‌کرد. تا کلاس پنجم آنجا بود و پس از آن چون مدرسه سیروس منحل شد، او را به دبستان امیر معزی بردند. در ده‌سالگی تصدیق ابتدایی را گرفت. باز انتخاب پدرش نزدیک‌ترین دبیرستان به منزلشان بود؛ مدرسه تجارت. همان روز اول تعدادی از کتاب‌هایش را دزدیدند که خود عذاب عظیمی بر جانش گذاشت. پدر با عتاب و تنبیه متهمش کرد به بی عرضگی و دیگر برایش کتاب‌ها را نخرید. محجوب ناچار شد برای اینکه از شماتت معلم‌ها در امان بماند، تمام تاریخ مشیرالدوله را، که از کتاب های ازدست‌داده‌اش بود، با جوهر بنویسد؛ چیزی در حدود هفتصد، هشتصد صفحه پستی. همان سال مبتلا شد به حصبه. دو سه‌ماهی طول کشید تا نقاهتش برطرف شود. چون باید غذای نرم می‌خورد، مادرش چند ماه به پامنار و دکان‌های آب‌بندی می‌رفت تا برایش شیربرنج و فرنی بخرد. خلاصه دو سه‌ماهی از سال گذشته بود که به مدرسه رفت. خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه

ماجرای ازدواج دوم محجوب

زهرا نامدار، دختر برادر دکتر اقبالِ نخست‌وزیر بود. ده سال از محجوب بزرگ‌تر بود. چیزهایی خوانده بود، چون شوهر اولش در تئاتر بوده و دکلاماسیون را از او یاد گرفته بود و به شعر هم علاقه داشت و به نحوهٔ خاصی دکلمه می‌کرد. گویا زمانی که می‌خواسته تز بنویسد سراغ محجوب می‌رود و باب آشنایی باز می‌شود. کمی پیش از مهاجرت ازدواج می‌کنند. بعد از مهاجرت هم در آپارتمان کوچکی در لس‌آنجلس همراه همین خانم زندگی می‌کرد و تا آخر با هم بودند. [۳]

از عاشقی=== «عاشق کسی است که از عشق خود سرمست باشد و این سرمستی را به دیگران هم سرایت بدهد. این همان رابطه‌ای است که محجوب با زبان و شعر فارسی داشت.» دریابندری باز می‌گوید گاهی هم اگر مانند هر انسانی به چیزهای دیگری هم اعتنا می‌کرد برای فراهم‌کردن اسبابِ پرداختن به عشقش بود. نشست و برخاست با او سبب می‌شد عاشق زبان فارسی شوی.

رنگِ تازهٔ زبان محجوب

نجف دریابندری می‌گوید محجوب در زمستان ۱۳۲۹ برای گردش به آبادان رفته بود. در جمع کوچکی از جوانان محلی حاضر شد. در آن ایام جوانی بیست و پنج شش ساله بود و لهجهٔ غلیظِ تهرانی‌اش برای ما غریب بود. به‌سرعت روحیهٔ جمع را دریافت و رنگ و روی تازه‌ای به آن داد و در حقیقت سردستهٔ جمع شد. آنچه از بابِ شعر و شوخی و تکیه‌کلام و ضرب‌المثل و غیره از او شنیدیم در ذهن همه حک شد. بعد از آن همه کم‌وبیش به زبان امیر و حتی به خیال خودمان با لهجهٔ او حرف می‌زدیم.

حافظهٔ غریب محجوب

«هزاران بیت شعر در حافظه داشت» که بی‌درنگ و بی‌دودلی در اختیارش بود و می‌توانست شاهد مثال برای اثباتِ نکته‌ای دستوری یا فقط برای لذت‌بردن شنونده از حفظ بخواند. «حافظهٔ محجوب با عشق او ارتباط مستقیم داشت.» به‌نظر نمی‌آمد شعری را به قصد حفظ‌کردن خوانده باشد.

از نگاه دیگران (چند دیدگاه مثبت و منفی)

فراچشم ایرج افشار

او دانشمندی ادیب بود. صاحب ذوق والای ادبی بود. شعرشناس بود. پژوهشگر دانشگاهی در رشتهٔ فرهنگ عامه بود. خوش‌حافظه و خوش‌سلیقه در شعرخوانی بود. آگاهِ کم‌رقیبی در زمینهٔ ادبیات داستانی و حماسی و پیشینهٔ آنها بود. تندنویس و بسیارنویس بود. دوستی با او از سال‌های پیش آمد که در مجلس، تندنویس بود و اوقات فراغت را در کتابخانهٔ مجلس به مطالعهٔ جراید قدیم و کتاب‌های ادبی می‌پرداخت. در آن زمان از جوانان روزنامه‌نویس و نویسندگان تندوتیز بود. گرایشی تام و تمام به جریان‌های چپ داشت ولی نسبتاً زود دریافت که راه تحقیق و تجسس علمی با های‌وهو و هیایهوی سیاسی سازگاری ندارد. وادی سیاست جز تیه ضلالت و گرفتاری نیست. پس دل به درس و بحث دانشگاهی بست و دانست که درک محضر استادانی مانند: بهار و نفیسی و پورداود و اقبال و همایی و فروزانفر و مدرس رضوی و خطیبی و خانلری و مُعین و صفا، شوق و کششی دارد که کوشش‌های اجتماعی و هیجانی روز از آن عاری است. چون این راه را به استواری دنبال کرد، خود به مقام استادی رسید و جوهر دانایی خود را نیک عرضه کرد. در آغاز جوانی دورهٔ شاهنامه‌خوانی با او داشتیم. یادش به‌خیر باد که مرحوم مرتضی کیوان آن اساس را گذاشت. محجوب معمولاً شاهنامه می‌خواند و با سابقه‌ای که از سخنوری و نقالی زورخانه داشت، اشعار را بسیار گیرا ادا می‌کرد. دوستان از طرز خواندن او لذت می‌بردند. وقتی جمالزاده موادّ فرهنگ عامیانهٔ خود را به من سپرد که چاپ کنم چون آن کتاب محتاج به بررسی و تنظیم دقیق بود، این کارِ گران را از محجوب درخواست کردم. او با دو سه سال کار توانست کتاب را آراسته کند. کتاب به‌چاپ رسید و اکنون نایاب است. خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه

نقدش بر حافظ به سعی ه. الف. سایه

میلاد عظیمی که با کوشش عاطفه طیّه کتاب پیر پرنیان‌اندیش را جمع‌آوری کرده است از سایه دربارهٔ نقد درازدامنی که محجوب بر حافظ به سعی سایه در مجلهٔ کلک نوشته می‌پرسد. سایه پاسخ می‌دهد: «راستشو بخواید، همون موقع که نقد محجوب چاپ شد، دکتر شفیعی به من گفت: سایه! انگار محجوب حرف‌هایی که زده درسته، تو که با حرف درست دعوا نداری، جواب نده؛ محجوب مریضه، سرطان داره، ولش کن. روزهای آخرشه. این حرف شفیعی با فطرت تنبلانهٔ من کاملاً جور درمی‌اومد! گفتم حتماً! تو دلم گفتم رضا جان اگه نمی‌گفتی هم من جواب نمی‌دادم. ولی تو این ده پونزده سال اخیر چندین بار قصد کردم که بنویسم. حتی مدخل سخنمو هم یادمه. می‌خواستم بگم که: قدما می‌گن ببین چه می‌گوید، نبین که می‌گوید و این حرف درستیه و اما حرف‌ها گاهی به اعتبار گوینده بااهمیت می‌شن اگر چه پروپایی نداشته باشن. دوست من استاد محجوب با اون حافظهٔ عجیب غریبش نقدی بر حافظ به سعی سایه نوشته که اهمیت خاصی داره. ولی حافظهٔ عجیب و غریب محجوب، خبط‌های بزرگی هم کرده... خودتون دیدید که محجوب تو این نقد، خیلی از حافظ خانلری دفاع می‌کنه، بعداً فهمیدم که محجوب همکار خانلری تو این کار بوده و در حقیقت داشته از کار خودش دفاع می‌کرده!» خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه

فراچشم سایه

سابقهٔ دوستی این دو به خیلی قدبم بازمی‌گردد. «وای! وای! محجوب یک حافظهٔ عجیب و غریب باورنکردنی داشت... ملک‌الشعراء بهار یک قصیده داشت با قافیهٔ ماشین و کابین... این قصیده اصلاً آهن‌پاره است و سروصدای آهن‌پاره‌ها را می‌شنوید توش... سایه به قصیدهٔ «از زندان» اشاره دارد:

یاد ندارد کس از ملوک و سلاطین

شاهی چون پهلوی به عزّ و به تمکین

...محجوب همهٔ این قصیده رو حفظ بود! بهش می‌گفتم آقای محجوب! تو چطور این همه آهن‌قراضه رو تو ذهنت جا دادای؟! یا همهٔ اون شعر مکرم اصفهانی رو حفظ بود؛ باز گویم، گاه گویم، باز گویم، گاه گویم، همهٔ شعر این‌طوری بود. ولی محجوب همهٔ اینها رو حفظ بود. من تو عمرم حافظه‌ای مثل حافظهٔ محجوب ندیدم.خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه

گرایش سیاسی محجوب

سال ۱۳۲۴ وقتی محجوب به مجلس رفت، فراکسیون حزب توده در مجلس بود. ایرج اسکندری، فریدون کشاورز، شهاب فردوس، پروین گنابادی، تقی فداکار، اردشیر آوانسیان، عبدالصمد کامبخش... میان آنها ناطق‌های درجه یک بود، به‌خصوص فریدون کشاورز که ناطق فوق‌العاده ای بود. آنها حق‌جانبانه برای دانشجوهای جوان حرف می‌زدند. یکی دو تا جزوه هم می‌دادند که «حزب تودهٔ ایران چه می‌گوید و چه می‌خواهد؟» ناخودآگاه وارد جریان می‌شود اما خیلی زود متوجه می‌شود باید برگردد. در بیرون، بعد از ۲۸ مرداد، وقتی خروشچف آمد و اسناد بسیاری روی دایره ریخت علیه استالین که تا پیش از آن وقتی اسمش می‌آمد، همه با گلاب دهانشان را می‌شستند. در داخل هم از اعضای شعبهٔ مطبوعات حزب بود که هفته‌ای یک روز با اعضای کمیتهٔ مرکزی جلسه داشتند. از افراد تهِ تهِ شبکه. مدام به آنها یادآوری می‌کردند که مدرکی با خودشان حمل نکنند، مبادا چیزی دست پلیس بیفتد. آن وقت یکهو سازمان نظامی حزب لو می‌رود و دستگیر می‌شوند که هر کس اسمش در آن لیست بود، بالای دار رفتنش حتمی می‌شود. سه چهار تا گونی یادداشت‌ها و نوشته‌های کوچک وریز، به خط تک‌تک رفقای اسیر را بردند فرمانداری نظامی و بعد کتاب سیاه حزب تودهٔ ایران را منتشر کردند. می‌گفت دیگر ماندن در حزب خفت عقل بود! رفت و هیچ‌وقت دیگر برنگشت.خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه

مهدی نوریان تعریف می‌کند روزی محجوب گفت می‌خواهم به شما جوان‌ها نصیحتی بکنم: «من از سال ۱۳۲۴تا۱۳۳۴ در سیاست بودم. آن ده سال را که اوج جوانی و یادگیری‌ام بود در سیاست تلف کردم و به شما نصیحت می‌کنم این کار را نکنید. کسی‌که می‌خواهد در رشتهٔ ادبیات باشد در بیست و چهار ساعت هم وقت کم می‌آورد و اصلاً فرصت ندارد که به کارهای دیگر بپردازد و باید همهٔ وقتش را صرف ادبیات کند. شما اشتباه مرا نکنید و با سیاست کاری نداشته باشید.» خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه

نظرگاهش دربارهٔ چرایی سقوط حزب کمونیست

از نظرش کل قضیه بسیار ساده بود. دستگاهی که در روسیه به‌وجود آمد به اندازهٔ پول سیاهی برای آدم‌ها و خون و جانشان ارزشی قائل نبود. از آنها به‌عنوان ابزار و وسیله‌ای در دستش استفاده می‌کرد و هر وقت هم دلش می‌خواست و منافعش ایجاب می‌کرد، رهایشان می‌کرد. همهٔ احزاب را همین‌طور می‌دید. فقط در ایتالیا استقلالش حفظ شد. اما معتقد بود در فرانسه و روسیه آدم‌هایی پفیوز و بی‌ارزش و نوکرمآب در رأس نشسته بودند و نتیجه‌اش توطئه پشت توطئه و خیانت پشت خیانت شد. اخلاق در حزب سقوط کرد تا آنجا که شأنِ آدم هم سقوط کرد. دروغ و زیرآب‌زنی به منتهادرجه‌اش رسید تا حدی که عفونت بالا زد و از داخل همه چیز پکید. خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه

ما کی هستیم که پیام داشته باشیم

علی دهباشی در مراسم شب محمدجعفر محجوب جمله‌ای از ایشان خواند: «ما اولاً کی هستیم که پیام داشته باشیم. ثانیاْ چه پیامی! مردم دنبال کار و زندگی‌شان هستند. بنده چه بگویم؟ ما اینجا هستیم، هیچ منتی هم بر سر کسی نداریم. یک چیزهایی یاد گرفته‌ایم، تازه منت‌پذیرِ آن بزرگانی هستیم که این‌ها را به ما یاد داده‌اند. سعی می‌کنیم تا آنجا که ممکن است این‌ها را به دیگران منتقل کنیم و وام به گردن خودمان نگیریم و من امیدوارم که هموطنان در داخل کشور و ایرانیان خارج کشور هیچ‌گاه ایرانی‌بودنِ خود را فراموش نکنند. این حرف به‌معنای آن نیست که می‌شود ایرانی‌بودن را فراموش کرد. نخیر، نمی‌شود! حتی بابت نمی‌دانم تخمه‌ژاپنی و آش‌رشته هم که شده، فراموش نمی‌شود. ما ایرانی زاده شدیم و هر جا که باشیم ایرانی هستیم.» [۴]

سفارش‌نامهٔ محجوب دربارهٔ یادداشت‌های بازمانده از خود

ایرج افشار که دوستی‌اش با محجوب از سال ۱۳۲۵ پاگرفته بود در یادداشتی می‌گوید که محجوب مشروحه‌ای مصدّق را خطاب به همسر گرامی خود نوشته بود: «در مورد یادداشت‌ها و فیش‌ها و مطالب چاپ‌نشده‌ای که از من مانده است ایشان با صلاحدید دوستم ایرج افشار اقدام مقتضی را اعم از چاپ و انتشار یا کامپیوتری‌کردن یا واگذاری آن به نهادی علمی معمول خواهد داشت و اگر خدای ناخواسته ایشان حیات نداشتند با دوست دیگرم آقای دکتر احمد تفضلی و در صورت دسترسی‌نیافتن بدیشان با دوست و همکار دیگرم آقای محمدرضا شفیعی‌کدکنی ماجرا را درمیان خواهد گذاشت و به صلاحدید ایشان عمل خواهد کرد. ...این وصیت‌نامه را در کمال عقل و اختیار در روز دوشنبه ۲۸اسفند۱۳۷۲ موافقِ ۱۹مارچ۱۹۹۴ در شهر لس‌انجلس به خط خود نوشتم.» با پیگری افشار، کاظم بجنوردی، رئیس کتابخانهٔ ملی، ترتیبی دادند که آن یادداشت‌ها و میکروفیلم‌ها به ایران آورده شود و به گنجینهٔ کتابخانهٔ ملی سپرده شود.خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه

از شاعری که محجوب بود

غزلی سرودهٔ محمدجعفر محجوب

احمد مهدوی‌دامغانی در سوگ نامه‌ای که برای محجوب نوشته، از فضیلتِ «شاعری» محجوب سخن به میان می‌آورد که نمونه‌اش غزلی است که بیش از سی سال پیش در یغما چاپ شده بود: به شب دو دیده به راهی که داشتم دارم

به روز شام سیاهی که داشتم دارم

ز دیده سیل سرشکم اگر فروخشکید

به سینه شعلهٔ آهی که داشتم دارم

مرا گناه غم عشق توست و تا دم مرگ

به دوش بار گناهی که داشتم دارم

اگر به تارک مه پا نهم هنوز به سر

هوای دیدن ماهی که داشتم دارم

مباش تنگ‌دل ای گل که من ز شبنم اشک

به پاکی تو گواهی که داشتم دارم

به عاشقان نظری کن کزان دو نرگسِ مست

امیدِ نیم‌ نگاهی که داشتم دارم

مرانم از نظر خویشتن به قهر که من

به کوی عشق تو راهی که داشتم دارمخطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه

شعرش چیزی نبود

سایه می‌گفت که محجوب شعر می‌نوشت اما چیز خاصی نبود. معمولی بود. یکی دوبار که در مجالس قصد داشت شعر بخواند، مقدمه‌چینی می‌کرد که در حضور فلانی من نباید شعر بخوانم و خودش می‌دانست که شعرش چیزی نیست ولی وقتی دهنش گرم می‌شد، خیلی عالی قصه تعریف می‌کرد.خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه

خود را شاعر نمی‌دانست

نادر نادرپور می‌گوید: «در زندگی محجوب آنچه شگفت می‌نمود احترازی بود که از ادعادی داستان‌نویسی و شاعری داشت.» او هرگز داعیهٔ آفریدگاری در اقلیم ادب نداشت و خود را شاعر یا داستان‌سرا نمی‌پنداشت. (نادرپور ۱۳۷۵: ص ص ۱۸۷تا۱۹۰) نوه‌اش، امیررضا مغربی می‌گوید: «از وجود طبع شعر در او، تا حدی که خود را شاعر نمی‌دانست، باخبر بودم، ولی چگونه می‌توان پذیرفت که گویندهٔ غزل زیر شاعر نبوده باشد:

دیشب نظر به روی نکوی تو داشتم

چشم امید خویش به سوی تو داشتم

از دیدهٔ تر ای مه رخشان برج حُسن

آیینه در برابر روی تو داشتم

من نقش آرزوی خود ای نقش آرزو

در بند زلف غالیهِ بوی تو داشتم

دل‌تنگیت مباد که در جام خوش‌دلی

هر مِی که داشتم ز سبوی تو داشتم

طبع رمیده را گهرافشان و نکته‌سنج

از ذوق لعل نادره‌گوی تو داشتم

گوی و گلوی دختر دل‌بند شعر را

زیور ز یاد گوش و گلوی تو داشتم

گرمی طبع و لطف سخن را به یادگار

از لطف طبع و گرمی خوی تو داشتم

خواب تو خوش! که من شب تاریک هجر را

تا بامداد زنده به بوی تو داشتم» خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه


آثار و منبع‌شناسی

کتاب‌شناسی

تألیف
تصحیح
ترجمه

نوا، نما، نگاه

خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونه‌های شنیداری و تصویری انتخاب شود)

پانویس

منابع

پیوند به بیرون

  1. «زندگی‌نامهٔ محمدجعفر محجوب». وبگاه همشهری آنلاین، ۴فروردین۱۳۸۹. 
  2. «استادی که از «اوستاهای فرنگی» خجالت می‌کشید». وبگاه ایسنا، ۱۳بهمن۱۳۹۴.