محمود گلابدره‌ای: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌ادبیات
پرش به ناوبری پرش به جستجو
محمد ایذجی (بحث | مشارکت‌ها)
محمد ایذجی (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۵ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۵۳: خط ۵۳:
[[پرونده:گلابدره‌یی.jpg|بندانگشتی|چپ|<center>'''تنها زیست'''</center>]]
[[پرونده:گلابدره‌یی.jpg|بندانگشتی|چپ|<center>'''تنها زیست'''</center>]]
[[پرونده:خانه گلابدره‌ای.jpg|بندانگشتی|چپ|<center>'''خانهٔ آقای نویسنده'''</center>]]
[[پرونده:خانه گلابدره‌ای.jpg|بندانگشتی|چپ|<center>'''خانهٔ آقای نویسنده'''</center>]]
[[پرونده:سهیل محمودی.jpg|بندانگشتی|چپ|<center>'''در سوگ گلابدره‌ای'''</center>]]
[[پرونده:جلد قدیمی لحظه‌های انقلاب.jpg|بندانگشتی|چپ|<center>'''طرح جلد قدیمی کتاب «لحظه‌های انقلاب»'''</center>]]
[[پرونده:جلد قدیمی لحظه‌های انقلاب.jpg|بندانگشتی|چپ|<center>'''طرح جلد قدیمی کتاب «لحظه‌های انقلاب»'''</center>]]


خط ۶۰: خط ۵۹:
<center>* * * * *</center>
<center>* * * * *</center>
گلابدره‌ای در محلهٔ گلابدرهٔ شمیران به‌دنیا آمد و تا رسیدن به دورهٔ جوانی و گرفتن دیپلم در همان محل ساکن بود. پس از اخذ دیپلم در ۱۳۴۱ دو سال به‌عنوان سپاهی دانش در روستای اُشترکان بندر انزلی تدریس کرد. اولین کارش که یک انشاء بود در ۱۳۳۳ توسط [[جلال آل‌احمد]] به چاپ رسید.<ref name="فرهنگنامه">{{یادکرد کتاب|نویسنده =محمد شریفی |عنوان =فرهنگ ادبیات فارسی معاصر|ص= ۷۰۲}}</ref>
گلابدره‌ای در محلهٔ گلابدرهٔ شمیران به‌دنیا آمد و تا رسیدن به دورهٔ جوانی و گرفتن دیپلم در همان محل ساکن بود. پس از اخذ دیپلم در ۱۳۴۱ دو سال به‌عنوان سپاهی دانش در روستای اُشترکان بندر انزلی تدریس کرد. اولین کارش که یک انشاء بود در ۱۳۳۳ توسط [[جلال آل‌احمد]] به چاپ رسید.<ref name="فرهنگنامه">{{یادکرد کتاب|نویسنده =محمد شریفی |عنوان =فرهنگ ادبیات فارسی معاصر|ص= ۷۰۲}}</ref>
نخستین داستان کوتاهش،'''جولی''' در سال ۱۳۴۱ در مجلهٔ صبح امروز منتشر شد و نخستین رمانش [[سگ کوره‌پز]] توصیفی ناتورالیستی از زندگی کودکان گودهای حاشیهٔ‌ شهر تهران است.<ref name="میرعابدینی">{{یادکرد کتاب|نویسنده = حسن میرعابدینی|عنوان = فرهنگ داستان‌نویسان ایران از آغاز تا امروز |ص= ۲۳۳}}</ref>
نخستین داستان کوتاهش، '''جولی''' در سال ۱۳۴۱ در مجلهٔ صبح امروز منتشر شد و نخستین رمانش [[سگ کوره‌پز]] توصیفی ناتورالیستی از زندگی کودکان گودهای حاشیهٔ‌ شهر تهران است.<ref name="میرعابدینی">{{یادکرد کتاب|نویسنده = حسن میرعابدینی|عنوان = فرهنگ داستان‌نویسان ایران از آغاز تا امروز |ص= ۲۳۳}}</ref>
در سال ۱۳۴۳ برای ادامهٔ تحصلیش در رشتهٔ ادبیات انگلیسی به انگلستان رفت و تا ۱۳۴۷ در لندن بود و همانجا با یک دختر سوئدی ازدواج کرد. در ۱۳۶۰ همسر و فرزندانش در زمان جنگ به سوئد رفتند ولی خود بارها در زمان جنگ، به جبهه رفته بود.<ref name="فرهنگنامه"/>  
در سال ۱۳۴۳ برای ادامهٔ تحصلیش در رشتهٔ ادبیات انگلیسی به انگلستان رفت و همانجا با یک دختر سوئدی ازدواج کرد. سال ۱۳۴۷ به ایران برگشت و دو ماه بعد همسر سوئدی‌اش به او پیوست. در ۱۳۶۱ به‌همراه همسر و فرزندانش به دلیل جنگ به سوئد رفتند، ولی گلابدره‌ای خودش در زمان جنگ به ایران برگشته و بارها به جبهه رفته بود.<ref name="فرهنگنامه"/>  
گلابدره‌ای که نویسنده‌ای مستندگرا بود، در سال ۱۳۵۸ در کتاب [[لحظه‌های انقلاب]] با شرکت در راهپیمایی‌ها، وقایع و شعارهای دورهٔ انقلاب را ثبت کرد.<ref name="میرعابدینی"/>
گلابدره‌ای که نویسنده‌ای مستندگرا بود، در سال ۱۳۵۸ در کتاب [[لحظه‌های انقلاب]] با شرکت در راهپیمایی‌ها، وقایع و شعارهای دورهٔ انقلاب را ثبت کرد.<ref name="میرعابدینی"/>
نوشته‌هایش سال‌ها به صورت نمایشنامه از ''صدای جمهوری اسلامی ایران'' پخش می‌شد. طی دههٔ شصت بارها برای دیدار خانوده‌اش به سوئد رفت. در ۱۳۶۸ مدتی را به اتهامی غیر سیاسی در زندان قصر گذراند. در ۱۳۶۹ به آمریکا مهاجرت کرد و در ۱۳۷۹ پس از اقامتی ده ساله که در بی‌خانمانی گذشت، به ایران بازگشت.<ref name="فرهنگنامه"/>  
نوشته‌هایش سال‌ها به صورت نمایشنامه از ''صدای جمهوری اسلامی ایران'' پخش می‌شد. طی دههٔ شصت بارها برای دیدار خانوده‌اش به سوئد رفت. در ۱۳۶۸ مدتی را به اتهامی غیر سیاسی در زندان قصر گذراند. در ۱۳۶۹ به آمریکا مهاجرت کرد و در ۱۳۷۹ پس از اقامتی ده ساله که در بی‌خانمانی گذشت، به ایران بازگشت.<ref name="فرهنگنامه"/>  
مضامین اولیه‌ای که او در کتاب‌هایش به نگارش درمی‌آورد، بیشتر حول محور مسائل اجتماعی و اختلافات طبقاتی با دیدی انتقادی بود؛ اما آثار پایانی‌اش غالبا صبغهٔ وقایع‌نگاری و زندگینامهٔ خودنوشت دارد.<ref name="میرعابدینی"/>  
مضامین اولیه‌ای که او در کتاب‌هایش به نگارش درمی‌آورد، بیشتر حول محور مسائل اجتماعی و اختلافات طبقاتی با دیدی انتقادی بود؛ اما آثار پایانی‌اش غالبا صبغهٔ وقایع‌نگاری و زندگینامهٔ خودنوشت دارد.<ref name="میرعابدینی"/>  
    
    
==داستانک==
==از میان یادها==
===ملاقات در زندان===
===ملاقات در زندان===
سال ۱۳۶۷ به اتهام قتل پدرم، زندان که بودم [[اکبر خلیلی]]، [[محسن مخملباف]]، '''محمود اسعدی''' و [[یوسفعلی میرشکاک]] آمده بودند ملاقاتم. گفتند: «اینجا چه می‌کنی؟»  
سال ۱۳۶۸ به اتهام قتل پدرم، زندان که بودم [[اکبر خلیلی]]، [[محسن مخملباف]]، '''محمود اسعدی''' و [[یوسفعلی میرشکاک]] آمده بودند ملاقاتم. گفتند: «اینجا چه می‌کنی؟»  
فکر می‌کنید برای چه آمده بودند؟  
فکر می‌کنید برای چه آمده بودند؟  
توی بند قتلی‌های قصر، اعتصاب شده بود. زندانی‌ها را جمع کرده بودند توی اتاق‌های محدود که قبلا جای نشستن نبود.  چند نفر بقیه را تشویق کردند که اعتصاب کنیم. گفتم برای چه باید اعتصاب کنیم؟ قتل کردی باید زندانش را هم بکشی. همه‌جای دنیا زندان دارد و تاوان قتل هم مشخص است. آدم کُشتی، خب حبسش را هم بکش. گفتند اعتصاب برای غذا. یک تکه نان برداشتم و لب ایوان نشستم و گفتم برای من همین کافی‌ست؛ نیستم. تو نگو رادیو ''بی‌بی‌سی'' شبش زده بود، محمود گلابدره‌ای نویسنده، به اتهام قتل، به عنوان زندانی سیاسی و فعال علیه جمهوری اسلامی در زندان است و اعتصاب راه انداخته. این آدم‌ها هم برای همین آمده بودند ملاقاتم!<ref name="وضع روشنفکری">{{یادکرد ژورنال | نام خانوادگی = گلابدره‌ای|نام = محمود|عنوان = وضع روشنفکری در ایران خوب نیست}}</ref>
توی بند قتلی‌های قصر، اعتصاب شده بود. زندانی‌ها را جمع کرده بودند توی اتاق‌های محدود که قبلا جای نشستن نبود.  چند نفر بقیه را تشویق کردند که اعتصاب کنیم. گفتم برای چه باید اعتصاب کنیم؟ قتل کردی باید زندانش را هم بکشی. همه‌جای دنیا زندان دارد و تاوان قتل هم مشخص است. آدم کُشتی، خب حبسش را هم بکش. گفتند اعتصاب برای غذا. یک تکه نان برداشتم و لب ایوان نشستم و گفتم برای من همین کافی‌ست؛ نیستم. تو نگو رادیو ''بی‌بی‌سی'' شبش خبر زده بود «محمود گلابدره‌ای نویسنده، نه به اتهام قتل، بلکه به عنوان زندانی سیاسی و فعال علیه جمهوری اسلامی در زندان است و اعتصاب راه انداخته.» این آدم‌ها هم برای همین آمده بودند ملاقاتم!<ref name="وضع روشنفکری">{{یادکرد ژورنال | نام خانوادگی = گلابدره‌ای|نام = محمود|عنوان = وضع روشنفکری در ایران خوب نیست}}</ref>


===صنار سه شاهی===
===صنار سه شاهی===
در یک روزنامه سوئدی، قصه‌ای به زبان سوئدی نوشتم. اسم قصه '''ترس''' بود. زن سوئدی‌ام آمد و گفت: «یک مؤسسه هست که کتاب و فیلم و این جور چیزها برای مهاجرها و پناهنده‌های ایرانی فراهم می‌‌کند. پیشنهاد کردند مسئول انتخاب کتاب برای ایرانی‌ها باشی.» [[احمدشاملو]]، [[محمود دولت‌آبادی]]، '''حسین دولت‌آبادی'''، [[ناصر مؤذن]]، [[نسیم خاکسار]]، [[هوشنگ گلشیری]] و خیلی‌های دیگر، کتاب‌شان را می‌فرستادند تا انتخاب کنم که دولت سوئد چاپ کند و به این نویسنده‌ها پول بدهد. هر شب تلفن می‌زدند. خودم برای محمود دولت‌آبادی به ۱۲۰ تومان یک بار در منطقه علی شاه‌عوض گرفتم. همه زنگ می‌زدند که «محموجان، کتاب ما را انتخاب کن.» محسن مینوخرد، شوهرخواهر محمود دولت‌آبادی که الان سوئد است، حسین دولت‌آبادی که چهارتا بچه‌اش پاریس است و.... دیدم باید یکی از اینها را انتخاب کنم. از آن‌طرف هم زنم و مؤسسه فشار می‌آوردند که «زود باش کتاب برسان.» کارشان است، کتاب را چاپ می‌کنند و به خانهٔ پناهنده‌ها می‌فرستند. حالا این پناهنده‌ بمب گذاشته، رجایی و مطهری را کشته یا در ایران چه کاری می‌کرده، دولت کاری ندارد. کتاب‌ها را می‌دهد که بخوانند. از این‌طرف همه اینها رفیق‌های من هستند و دایم زنگ می‌زنند برای ''صنار سه‌ شاهی''.<ref name="وضع روشنفکری"/>  
در یک روزنامه سوئدی، قصه‌ای به زبان سوئدی نوشتم. اسم قصه '''ترس''' بود. زن سوئدی‌ام آمد و گفت: «یک مؤسسه هست که کتاب و فیلم و این جور چیزها برای مهاجرها و پناهنده‌های ایرانی فراهم می‌‌کند. پیشنهاد کردند مسئول انتخاب کتاب برای ایرانی‌ها باشی.» [[احمدشاملو]]، [[محمود دولت‌آبادی]]، '''حسین دولت‌آبادی'''، [[ناصر مؤذن]]، [[نسیم خاکسار]]، [[هوشنگ گلشیری]] و خیلی‌های دیگر، کتاب‌شان را می‌فرستادند تا انتخاب کنم که دولت سوئد چاپ کند و به این نویسنده‌ها پول بدهد. هر شب تلفن می‌زدند. همه زنگ می‌زدند که «محموجان، کتاب ما را انتخاب کن.» محسن مینوخرد، شوهرخواهر محمود دولت‌آبادی که الان سوئد است، حسین دولت‌آبادی که چهارتا بچه‌اش پاریس است و.... دیدم باید یکی از اینها را انتخاب کنم. از آن‌طرف هم زنم و مؤسسه فشار می‌آوردند که «زود باش کتاب برسان.» کارشان است، کتاب را چاپ می‌کنند و به خانهٔ پناهنده‌ها می‌فرستند. حالا این پناهنده‌ بمب گذاشته، رجایی و مطهری را کشته یا در ایران چه کاری می‌کرده، دولت کاری ندارد. کتاب‌ها را می‌دهد که بخوانند. از این‌طرف همه اینها رفیق‌های من هستند و دایم زنگ می‌زنند برای ''صنار سه‌ شاهی''.<ref name="وضع روشنفکری"/>  


===مار می‌خورم===
===مار می‌خورم===
خط ۹۶: خط ۹۵:


===«اذا زلزلت الارض زلزالها»===
===«اذا زلزلت الارض زلزالها»===
توی آمریکا می‌رفتم روی سن و می‌گفتم «می‌دانید من از کجا آمده‌ام؟» می‌گفتم «ایران.» بعد می‌گفتم «یک جمله به بان اجدادم می‌گویم خودتان معنی‌اش را می‌فهمید. به زبان فارسی نه، که زبان مادرم است، به زبان پدرم.» می‌گفتم «بعد از من تکرار کنید و بگویید چه حسی دارید.» داد می‌زدم: «اذا زلزلت الارض زلزالها» و چند بار تکرار می‌کردم. طرف می‌گفت «یو آر تاکینگ ابوت ارث کوئک» درباره زمبن‌لرزه حرف می‌زنی. اینها را به چه کسی بگویم؟ به تلویزیون؟<ref name="وضع روشنفکری"/>  
توی آمریکا می‌رفتم روی سن و می‌گفتم «می‌دانید من از کجا آمده‌ام؟» می‌گفتم «ایران.» بعد می‌گفتم «یک جمله به زبان اجدادم می‌گویم خودتان معنی‌اش را می‌فهمید. به زبان فارسی نه، که زبان مادرم است، به زبان پدرم.» می‌گفتم «بعد از من تکرار کنید و بگویید چه حسی دارید.» داد می‌زدم: «اذا زلزلت الارض زلزالها» و چند بار تکرار می‌کردم. طرف می‌گفت «یو آر تاکینگ ابوت ارث کوئک» درباره زمین‌لرزه حرف می‌زنی. اینها را به چه کسی بگویم؟ به تلویزیون؟<ref name="وضع روشنفکری"/>  


===جلال آل‌احمد===
===جلال آل‌احمد===
[[جلال آل‌احمد]] معلم ادبیات ما بود. در شاپور تجریش که الان  شده است موزه سینما. مدرسه شاپور، درالفنون بچه‌های شمیران بود. سر کلاس ما، خوزیمه، پسر علم وزیر دربار می‌نشست. خسرو آزموده و ... خوزیمه علم کنار من می‌نشست. مدرسه شاپور دبستان و دبیرستان بود و من تا دیپلم آنجا بودم. چند سال آل‌احمد معلم ما بود. قبلش شهیدی بود. شهیدی دکترای ادبیات داشت. زیاد به ما اهمیت نمی‌داد. کلاس هفتم بودیم و روز اولی که کلاس رفتیم، گفت «من معلم انشای شما هستم. یک انشا بنویسید درباره «تابستان را چگونه گذرانده‌اید؟» یا «علم بهتر است یا ثروت؟» همین‌ها بود دیگر. آقای شهیدی سیگار می‌کشید. گفت «پس من می‌روم توی حیاط، شما بنویسید.» همین کارش بود. موضوع را می‌گفت و می‌رفت. یک روز بچه‌های کلاس رفتند شهیدی را صدا زدند که بیا محمود یک داستان نوشته. گفت «برو بخوان.» این اولین داستانی بود که نوشتم. شهیدی گفت د«استان سیاسی ننویسید تا من را به دردسر نیندازید.» بعد کلاس هشتم شد و جلال آمد. ساعت انشا تا می‌آمد می‌گفت «محمود بلند شود بخوان.» جلال آل‌احمد که خودش ختم بشر بود و از هیجکس نمی‌ترسید، در کلاس را از تو قفل می‌کرد. می‌رفت سر جای من می‌نشست. گاهی همه کلاس را قصه می‌خواندیم.<ref name="وضع روشنفکری"/>  
[[جلال آل‌احمد]] معلم ادبیات ما بود. در شاپور تجریش که الان  شده است موزه سینما. مدرسه شاپور، درالفنون بچه‌های شمیران بود. سر کلاس ما، خوزیمه، پسر علم وزیر دربار می‌نشست. خسرو آزموده و ... خوزیمه علم کنار من می‌نشست. مدرسه شاپور دبستان و دبیرستان بود و من تا دیپلم آنجا بودم. چند سال آل‌احمد معلم ما بود. قبلش شهیدی بود. شهیدی دکترای ادبیات داشت. زیاد به ما اهمیت نمی‌داد. کلاس هفتم بودیم و روز اولی که کلاس رفتیم، گفت «من معلم انشای شما هستم. یک انشا بنویسید درباره «تابستان را چگونه گذرانده‌اید؟» یا «علم بهتر است یا ثروت؟» همین‌ها بود دیگر. آقای شهیدی سیگار می‌کشید. گفت «پس من می‌روم توی حیاط، شما بنویسید.» همین کارش بود. موضوع را می‌گفت و می‌رفت. یک روز بچه‌های کلاس رفتند شهیدی را صدا زدند که بیا محمود یک داستان نوشته. گفت «برو بخوان.» این اولین داستانی بود که نوشتم. شهیدی گفت د«استان سیاسی ننویسید تا من را به دردسر نیندازید.» بعد کلاس هشتم شد و جلال آمد. ساعت انشا تا می‌آمد می‌گفت «محمود بلند شو بخوان.» جلال آل‌احمد که خودش ختم بشر بود و از هیجکس نمی‌ترسید، در کلاس را از تو قفل می‌کرد. می‌رفت سر جای من می‌نشست. گاهی همه کلاس را قصه می‌خواندیم.<ref name="وضع روشنفکری"/>  




===آمریکا بهشت زهرا ندارد===
===آمریکا بهشت زهرا ندارد===
خودم را رسانده بودم ''آبشار نیاگارا''. اطراف آبشار پر از هتل است. هتل‌هایی که از چند سال قبل رزرو شده بودند. از ژاپن، هند، خود آمریکا، ایران و... یک اتاق می‌گیرند. تورلیدرها ساعت ۷ صبح ملت را می‌برند داخل اتاقک‌های توری فلزی و آبشار را نشان‌شان می‌دهند. بعد می‌گویند آبشار را دیدید، بروید هتل بخوابید، فردا هم برمی‌گردید. توی آن چند روزی که آبشار بودم، حسابی گرسنه‌ام شده بود. گفتم نه کلیسایی اینجا هست و نه بهشت زهرایی که خرما خیر کنند. دیدم بالای آبشار نیاگارا یک تپه هست. خودم را رساندم. گفتم چه جایی! یک رستوران مفصل بود. عده‌ای سر صف ایستاده بودند. پرسیدم، گفتند «نوبت رفتن داخل رستوران است.» حالا چه شکلی‌ام؟ ریش بلند با یک تیشرت که رویش نوشته «جی‌زز» یعنی خدا، مسیح. آنها می‌دانند یعنی چه. انگار وسط خیابان داد بزنید «یا امام حسین.» گفتم «می‌خواهم صاحب رستوران را ببینم.» آمد گفت «چه می‌خواهی؟ چکار می‌توانم برایت بکنم؟» گفتم «این د آور جی‌زز» یعنی بسم‌الله الرحمن الرحیم. یعنی به نام حضرت مسیح. بعدش گفتم « گیو می ا پیس و او برد، گلاس او کلد واتر» یعنی یک تکه نان و یک لیوان آب سرد به من بدهید. جمله منسوب به حضرت مسیح است. رئیس هتل چه کار کرد؟ گفت «پلیز.» من را نشاند سر یک میز. منو را گذاشت جلویم. من که گفته بودم نان و آب می‌خواهم، دست گذاشتم روی گران‌ترین غذا که ۶۰- ۷۰ دلار بود. رفت دو بسته دیگر از همان غذا، مثل بسته پیتزا آورد. یک ۲۰ دلاری هم چسباند روی آن و گذاشت کنارم.<ref name="وضع روشنفکری"/>   
خودم را رسانده بودم ''آبشار نیاگارا''. اطراف آبشار پر از هتل است. هتل‌هایی که از چند سال قبل رزرو شده بودند. از ژاپن، هند، خود آمریکا، ایران و... یک اتاق می‌گیرند. تورلیدرها ساعت ۷ صبح ملت را می‌برند داخل اتاقک‌های توری فلزی و آبشار را نشان‌شان می‌دهند. بعد می‌گویند آبشار را دیدید، بروید هتل بخوابید، فردا هم برمی‌گردید. توی آن چند روزی که آبشار بودم، حسابی گرسنه‌ام شده بود. گفتم نه کلیسایی اینجا هست و نه بهشت زهرایی که خرما خیر کنند. دیدم بالای آبشار نیاگارا یک تپه هست. خودم را رساندم. دیدم عجب جایی است! یک رستوران مفصل بود. عده‌ای سر صف ایستاده بودند. پرسیدم، گفتند «نوبت رفتن داخل رستوران است.» حالا چه شکلی‌ام؟ ریش بلند با یک تیشرت که رویش نوشته «جی‌زز» یعنی خدا، مسیح. آنها می‌دانند یعنی چه. انگار وسط خیابان داد بزنید «یا امام حسین.» گفتم «می‌خواهم صاحب رستوران را ببینم.» آمد گفت «چه می‌خواهی؟ چکار می‌توانم برایت بکنم؟» گفتم «این د آور جی‌زز» یعنی بسم‌الله الرحمن الرحیم. یعنی به نام حضرت مسیح. بعدش گفتم « گیو می ا پیس و او برد، گلاس او کلد واتر» یعنی یک تکه نان و یک لیوان آب سرد به من بدهید. جمله منسوب به حضرت مسیح است. رئیس هتل چه کار کرد؟ گفت «پلیز.» من را نشاند سر یک میز. منو را گذاشت جلویم. من که گفته بودم نان و آب می‌خواهم، دست گذاشتم روی گران‌ترین غذا که ۶۰- ۷۰ دلار بود. رفت دو بسته دیگر از همان غذا، مثل بسته پیتزا آورد. یک ۲۰ دلاری هم چسباند روی آن و گذاشت کنارم.<ref name="وضع روشنفکری"/>   




===حسین جهان‌شاه===
===حسین جهان‌شاه===
کسی هست به اسم حسین جهان‌شاه. قهرمان کتاب «آقا جلال.» لات چاقوکش منطقه شمیران. اسم پسرش را به خاطر آل‌احمد گذاشته جلال. جهان‌شاه بزرگترین قاب‌باز سر پل تجریش بود. دایم می‌رفتیم خانه جلال. بیچاره از دست ما آسایش نداشت. یک روز به همین جهان‌شاه گفت «پس کی این تجربه‌های قاب‌بازی‌ات را می‌نویسی؟» حسین رفت کتاب '''قاب‌بازی در ایران''' را نوشت که یک کار تحقیقی جدی دربارهٔ سابقه قمار در ایران است. قبل از آن و بعد از آن حسین هیچ کار دیگری را نکرد. جهان‌شاه نوچه جلال بود، '''ما جوجه جلال بودیم'''. با هم بردیم نوشته‌های جهان‌شاه را شبانه به جلال رساندیم. گفت «صبح بیایید ببینم چه کار کرده‌اید.» صبح زنش را صدا زد که «بیا بین کی محقق شده!» جلال خودش نامه نوشت به وزارت فرهنگ وقت که کتاب را چاپ کنند و کردند.<ref name="وضع روشنفکری"/>   
کسی هست به اسم حسین جهان‌شاه. قهرمان کتاب «آقا جلال.» لات چاقوکش منطقه شمیران. اسم پسرش را به خاطر آل‌احمد گذاشته جلال. جهان‌شاه بزرگترین قاب‌باز سر پل تجریش بود. دایم می‌رفتیم خانه جلال. بیچاره از دست ما آسایش نداشت. یک روز به همین جهان‌شاه گفت «پس کی این تجربه‌های قاب‌بازی‌ات را می‌نویسی؟» حسین رفت کتاب '''قاب‌بازی در ایران''' را نوشت که یک کار تحقیقی جدی دربارهٔ سابقه قمار در ایران است. قبل از آن و بعد از آن حسین هیچ کار دیگری را نکرد. جهان‌شاه نوچه جلال بود، '''ما جوجه جلال بودیم'''. با هم بردیم نوشته‌های جهان‌شاه را شبانه به جلال رساندیم. گفت «صبح بیایید ببینم چه کار کرده‌اید.» صبح زنش را صدا زد که «بیا ببین کی محقق شده!» جلال خودش نامه نوشت به وزارت فرهنگ وقت که کتاب را چاپ کنند و کردند.<ref name="وضع روشنفکری"/>   




==زندگی و تراث==
==زندگی و یادگار==
===کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری===
===کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری===
* محمود گلابدره‌ای در سال ۱۳۱۸ در شمیران تهران و در خانواده‌ای سرشناس به دنیا آمد. پدر و پدربزرگش از بزرگان امام‌زاده قاسم و شمیران بودند. مادرش دختر یکی از روحانیون معتبر سرچشمه بود. در عنفوان جوانی به شاگردی جلال آل‌احمد نشست.  
* محمود گلابدره‌ای در سال ۱۳۱۸ در شمیران تهران و در خانواده‌ای سرشناس به دنیا آمد. پدر و پدربزرگش از بزرگان امام‌زاده قاسم و شمیران بودند. مادرش دختر یکی از روحانیون معتبر سرچشمه بود. در عنفوان جوانی به شاگردی جلال آل‌احمد نشست.  
خط ۱۲۲: خط ۱۲۱:
* با پیروزی انقلاب از کانون پرورش فکری کودکان اخراج شده بود، به نگارش کتاب‌های جدیدش پرداخت. بعد از بروز مشکلات خانوادگی به سوئد رفته و مدتی در کنار همسر سوئدی و فرزندانش زندگی می‌کرده، ولی روح سرکش او آرام نمی‌گیرد و به سوی آمریکا حرکت می‌کند. او در ده‌سال تمام ایالت‌ها و شهرهای آمریکا را پیاده طی می‌کند و به قول خودش آوارگی کوه و بیابان را که آرزوی مولوی بود، پیشه می‌کند. طی این ده‌سال با نویسندگانی چون کن‌کیسی هم‌خانه می‌شود.
* با پیروزی انقلاب از کانون پرورش فکری کودکان اخراج شده بود، به نگارش کتاب‌های جدیدش پرداخت. بعد از بروز مشکلات خانوادگی به سوئد رفته و مدتی در کنار همسر سوئدی و فرزندانش زندگی می‌کرده، ولی روح سرکش او آرام نمی‌گیرد و به سوی آمریکا حرکت می‌کند. او در ده‌سال تمام ایالت‌ها و شهرهای آمریکا را پیاده طی می‌کند و به قول خودش آوارگی کوه و بیابان را که آرزوی مولوی بود، پیشه می‌کند. طی این ده‌سال با نویسندگانی چون کن‌کیسی هم‌خانه می‌شود.


* گلابدره‌ای پس از سفر ده‌ساله‌اش به ایران می‌آید و دچار مصائبی که قبل از انقلاب برایش پیش آمده بود و برای فرار از آنها و بازیابی افکارش به کوه پناه می‌برد و در تنهایی زندگی می‌کند. او که همیشه دعوایش با ناشران به یکی مسائل تکراری و روزمره‌ زندگی‌اش تبدیل شده بود، در اواخر عمر '''علی خلیلی''' را وصی و جانشین قانونی قرار داده و مالکیت آثارش را به او واگذار می‌کند.  
* گلابدره‌ای پس از سفر ده‌ساله‌اش به ایران می‌آید و دچار مصائبی می‌شود که قبل از انقلاب برایش پیش آمده بود و برای فرار از آنها و بازیابی افکارش به کوه پناه می‌برد و در تنهایی زندگی می‌کند. او که همیشه دعوا با ناشران به یک مسأله تکراری و روزمره‌ زندگی‌اش تبدیل شده بود، در اواخر عمر '''علی خلیلی''' را وصی و جانشین قانونی خود قرار داده و مالکیت آثارش را به او واگذار می‌کند.  


* گلابدره‌ای در '''۱۵ مرداد ۱۳۹۱''' در منزلی که '''وزارت فرهنگ''' برای او تهیه کرده بود چشم از جهان فرو بست و در قطعه نام‌آوران بهشت زهرا آرام گرفت.<ref>{{یادکرد کتاب|نویسنده = محمود گلابدره‌ای |عنوان = گفتگوی دال با الاغ}}</ref>
* گلابدره‌ای در '''۱۵ مرداد ۱۳۹۱''' در منزلی که '''وزارت فرهنگ''' برای او تهیه کرده بود چشم از جهان فرو بست و در قطعه نام‌آوران بهشت زهرا آرام گرفت.<ref>{{یادکرد کتاب|نویسنده = محمود گلابدره‌ای |عنوان = گفتگوی دال با الاغ}}</ref>


===یادمان و بزرگداشت‌ها===
===یادمان و بزرگداشت‌ها===
 
مراسم بزرگداشتی عصر روز شنبه ۸ شهریور ۱۳۹۳ در تالار مهر حوزه هنری برگزار شد.
[[پرونده:مراسم حوزه.jpg|بندانگشتی|چپ|<center>'''یادمان نویسنده اسماعیل اسماعیل'''</center>]]
[[پرونده:سهیل محمودی.jpg|بندانگشتی|چپ|<center>'''در سوگ گلابدره‌ای'''</center>]]
[[پرونده:سخنرانی زنوزی در مراسم مرگ نویسنده.jpg|بندانگشتی|چپ|<center>'''سخنرانی زنوزی در مراسم مرگ نویسنده'''</center>]]
[[پرونده:جشن امضای کتاب «آقاجلال» در خانه!.jpg|بندانگشتی|چپ|<center>'''جشن امضای کتاب «آقاجلال» در خانه!'''</center>]]
===از نگاه دیگران (چند دیدگاه مثبت و منفی)===
===از نگاه دیگران (چند دیدگاه مثبت و منفی)===
====[[سهیل محمودی]]====
====[[سهیل محمودی]]====
{{گفتاورد تزیینی|محمود گلابدره‌ای و [[منوچهر آتشی]] اولین کسانی بودند که در شعر و چیز نوشتن دستم را در عالم مطبوعات گرفته بودند. و حالا هر دو نیستند. محمود گلابدره‌ای نویسنده بود و خطرکننده در نویسندگی. همانطور که در زندگی. سال‌ها در سوئد با زنی و دو پسر. بعد هم ده‌سال خانه به‌دوشی در آمریکا. ده‌سال با یک کوله‌پشتی. بعد هم آمده بود به ایران. با ریش بلند و شال سبزی به کمر و کفش آدیداس به پا. هرجا می‌رفت شلوغ می‌کرد. اگر در سالنی دعوت می‌شد، از پای سن می‌پرید روی صحنه. در محافل هم به بچه‌های نویسندهٔ جوان‌تر می‌گفت «جوجه» و خودش را هم جوجهٔ جلال می‌دانست. وقت‌هایی می‌شد که هیچکس توان تحملش را نداشت. حتی دوستان هم سن و سالش. شنیده بودم با '''عباس کیارستمی''' رفیق و و بچه محل بوده در شمیران. و حتی '''مهرجویی''' که می‌گویند داستان «دال» او را به فیلمنامه تبدیل کرده است. [[سیمین دانشور]] هم در سال‌های پیش از این و سال‌های بعدتر که حوصلهٔ شلوغ‌بازی‌های مریدان جلال را از همان سال‌های حیات نداشت و تحویل نمی‌گرفت شاگردهای جلال را. گلابدره‌ای هم که عصبانیتش از سیمین به اوج می رسید، ناله می‌کرد که این جلال را کشت! و همه می ریختند سرش که این چه حرفی است مرد حسابی!<ref>{{یادکرد وب|نشانی = https://www.entekhab.ir/fa/news/72794/%D8%AF%D9%84-%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87-%D8%B3%D9%87%DB%8C%D9%84-%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%B3%D9%88%DA%AF-%D9%81%D9%82%D8%AF%D8%A7%D9%86-%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF-%DA%AF%D9%84%D8%A7%D8%A8%D8%AF%D8%B1%D9%87-%D8%A7%DB%8C ‏|عنوان = دل‌نوشتهٔ سهیل محمودی در سوگ فقدان محمود گلابدره‌ای|}}</ref>
{{گفتاورد تزیینی|محمود گلابدره‌ای و [[منوچهر آتشی]] اولین کسانی بودند که در شعر و چیز نوشتن دستم را در عالم مطبوعات گرفته بودند. و حالا هر دو نیستند. محمود گلابدره‌ای نویسنده بود و خطرکننده در نویسندگی. همانطور که در زندگی. سال‌ها در سوئد با زنی و دو پسر. بعد هم ده‌سال خانه به‌دوشی در آمریکا. ده‌سال با یک کوله‌پشتی. بعد هم آمده بود به ایران. با ریش بلند و شال سبزی به کمر و کفش آدیداس به پا. هرجا می‌رفت شلوغ می‌کرد. اگر در سالنی دعوت می‌شد، از پای سن می‌پرید روی صحنه. در محافل هم به بچه‌های نویسندهٔ جوان‌تر می‌گفت «جوجه» و خودش را هم جوجهٔ جلال می‌دانست. وقت‌هایی می‌شد که هیچکس توان تحملش را نداشت. حتی دوستان هم سن و سالش. شنیده بودم با '''عباس کیارستمی''' رفیق و بچه محل بوده در شمیران. و حتی '''مهرجویی''' که می‌گویند داستان «دال» او را به فیلمنامه تبدیل کرده است. [[سیمین دانشور]] هم در سال‌های پیش از این و سال‌های بعدتر که حوصلهٔ شلوغ‌بازی‌های مریدان جلال را از همان سال‌های حیات نداشت و تحویل نمی‌گرفت شاگردهای جلال را. گلابدره‌ای هم که عصبانیتش از سیمین به اوج می رسید، ناله می‌کرد که این جلال را کشت! و همه می ریختند سرش که این چه حرفی است مرد حسابی!<ref>{{یادکرد وب|نشانی = https://www.entekhab.ir/fa/news/72794/%D8%AF%D9%84-%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87-%D8%B3%D9%87%DB%8C%D9%84-%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%B3%D9%88%DA%AF-%D9%81%D9%82%D8%AF%D8%A7%D9%86-%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF-%DA%AF%D9%84%D8%A7%D8%A8%D8%AF%D8%B1%D9%87-%D8%A7%DB%8C ‏|عنوان = دل‌نوشتهٔ سهیل محمودی در سوگ فقدان محمود گلابدره‌ای|}}</ref>


====[[محمدرضا بایرامی]]====
====[[محمدرضا بایرامی]]====
گلابدره‌ای ادبیات ویژه و زندگی ویژه خود را داشت. ادبیات و زندگی‌اش کاملا شبیه هم بود. او در هر دو حوزه با فراز نشیب بسیار روبرو بود و اگر بپذیریرم که اگر هنر محصول بی‌قراری و بی‌ثباتی است، به‌گمانم گلابدره‌ای به اندازه کافی این ویژگی‌ را در زندگی خود داشت. فراز و فرودی که در کتاب‌هایش هم مشهود است. لجلم‌گسیختگی نثر گلابدره‌ای به اندازه‌ای مؤثر بود که می‌توانست تبدیل به یک سبک شود. التهابی که در نوشته‌های او وجود داشت، بعدها در زندگی و کارش هم نمود داشت.<ref name="ومراسم مرگ">{{یادکرد ژورنال | نام خانوادگی = گلابدره‌ای|نام = محمود|عنوان = خداحافظ بچه شمرون}}</ref>
گلابدره‌ای ادبیات ویژه و زندگی ویژه خود را داشت. ادبیات و زندگی‌اش کاملا شبیه هم بود. او در هر دو حوزه با فراز نشیب بسیار روبرو بود و اگر بپذیریم هنر محصول بی‌قراری و بی‌ثباتی است، به‌گمانم گلابدره‌ای به اندازه کافی این ویژگی‌ را در زندگی خود داشت. فراز و فرودی که در کتاب‌هایش هم مشهود است. لجام‌گسیختگی نثر گلابدره‌ای به اندازه‌ای مؤثر بود که می‌توانست تبدیل به یک سبک شود. التهابی که در نوشته‌های او وجود داشت، بعدها در زندگی و کارش هم نمود داشت.<ref name="ومراسم مرگ">{{یادکرد ژورنال | نام خانوادگی = گلابدره‌ای|نام = محمود|عنوان = خداحافظ بچه شمرون}}</ref>


====[[قاسم‌علی فراست]]====
====[[قاسم‌علی فراست]]====
خط ۱۳۹: خط ۱۴۲:


====[[فیروز زنوزی جلالی]]====
====[[فیروز زنوزی جلالی]]====
روح سرگردان محمود گلابدره‌ای ۴۸ ساعت است آرام گرفته است. به یاد [[حمد محمود]] افتادم که مشکل تنفسی داشت و وقتی به او گفتم اجازه دهید دربارهٔ شما چیزی بنویسم که نهادهای مسئول مساعدت کنند، گفت اکر این کار را کنی، دیگر تلفن تو را هم جواب نمی‌دهم. یاد مرحوم آغاسی و [[تیمور ترنج]] افتادم که در همین تنهایی از دنیا رفتند. نمی‌دانم این چه امر محتومی است که نویسندگان باید در تنهایی بمیرند؟  
روح سرگردان محمود گلابدره‌ای ۴۸ ساعت است آرام گرفته است. به یاد [[احمد محمود]] افتادم که مشکل تنفسی داشت و وقتی به او گفتم اجازه دهید دربارهٔ شما چیزی بنویسم که نهادهای مسئول مساعدت کنند، گفت اکر این کار را کنی، دیگر تلفن تو را هم جواب نمی‌دهم. یاد مرحوم آغاسی و [[تیمور ترنج]] افتادم که در همین تنهایی از دنیا رفتند. نمی‌دانم این چه امر محتومی است که نویسندگان باید در تنهایی بمیرند؟  
گلابدره‌ای نویسنده پرکاری بود و برای هفتادمیلیون ایرانی می‌نوشت؛ ولی نکتهٔ تکان‌دهنده این است که در تنهایی جان سپرد. در تمام نوشته‌هایش خودش بود و قلم ویژهٔ خود را داشت. گلابدره‌ای نسل ویژه هم‌دوره خود را شناخته بود. گرچه عصبیتی در قلمش بود که گاهی به اثر لطمه می‌زد. به او گفتم در نوشته‌هایت، هم شخصیت‌ها و هم راوی و... همه گلابدره‌ای هستند. اهل مصلحت‌اندیشی و مماشات نبود و از این جهت بسیار به [[جلال آل‌احمد]] نزدیک بود.<ref name="ومراسم مرگ"/>
گلابدره‌ای نویسنده پرکاری بود و برای هفتادمیلیون ایرانی می‌نوشت؛ ولی نکتهٔ تکان‌دهنده این است که در تنهایی جان سپرد. در تمام نوشته‌هایش خودش بود و قلم ویژهٔ خود را داشت. گلابدره‌ای نسل ویژه هم‌دوره خود را شناخته بود. گرچه عصبیتی در قلمش بود که گاهی به اثر لطمه می‌زد. به او گفتم در نوشته‌هایت، هم شخصیت‌ها و هم راوی و... همه گلابدره‌ای هستند. اهل مصلحت‌اندیشی و مماشات نبود و از این جهت بسیار به [[جلال آل‌احمد]] نزدیک بود.<ref name="ومراسم مرگ"/>


====[[علیرضا کمری]]====
====[[علیرضا کمری]]====
محمود گلابدره‌ای را شاگرد جلال می‌دانم و هست. لحظه‌های انقلاب کار بی‌مانندی است و ذیل عنوان ادبیات انقلاب اسلامی در صدر قرار می‌گیرد و تقدم فضل و فضل تقدم در میدان، از آن این کتاب است. این کتاب حاصل تلفیق هنرمندانه رمان و خاطره و قلم استوار و مشاهده درست از اتفاق‌ها و ماجراهای میدانی انقلاب است که قدرش مجهول ماند. اگرچه آدم‌های بزرگی درباره آن نظر دادند. حتی بعضی‌ها با اغراق، آن را تاذیخ بیهقی معاصر دانستند،<ref name="ومراسم مرگ"/>
محمود گلابدره‌ای را شاگرد جلال می‌دانم و هست. لحظه‌های انقلاب کار بی‌مانندی است و ذیل عنوان ادبیات انقلاب اسلامی در صدر قرار می‌گیرد و تقدم فضل و فضل تقدم در میدان، از آن این کتاب است. این کتاب حاصل تلفیق هنرمندانه رمان و خاطره و قلم استوار و مشاهده درست از اتفاق‌ها و ماجراهای میدانی انقلاب است که قدرش مجهول ماند. اگرچه آدم‌های بزرگی درباره آن نظر دادند. حتی بعضی‌ها با اغراق، آن را تاریخ بیهقی معاصر دانستند،<ref name="ومراسم مرگ"/>


====[[صادق کرمیار]]====
====[[صادق کرمیار]]====
خط ۱۵۲: خط ۱۵۵:


====[[محمود جوانبخت]]====
====[[محمود جوانبخت]]====
اهل دل بود و آداب بی‌قراری را خوب می‌دانست. سال‌ها پیش – گمانم سال ۸۷ – او را با خود به جنوب بردم. بارها زا من می‌خواست در سفرهای جنوب او را با خودم ببرم تا به قول خودش در جبهه‌ها حالی کند!<ref name="ومراسم مرگ"/>}}
اهل دل بود و آداب بی‌قراری را خوب می‌دانست. سال‌ها پیش – گمانم سال ۸۷ – او را با خود به جنوب بردم. بارها از من می‌خواست در سفرهای جنوب او را با خودم ببرم تا به قول خودش در جبهه‌ها حالی کند!<ref name="ومراسم مرگ"/>}}
 
===نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش===
 
===تفسیر خود از آثارش===


===موضع‌گیری‌های او دربارهٔ دیگران===
===موضع‌گیری‌های او دربارهٔ دیگران===
خط ۱۶۷: خط ۱۶۶:
====[[نادر ابراهیمی]]====
====[[نادر ابراهیمی]]====
نادر ابراهیمی گفت که می‌خواهد براساس زندگی '''ملاصدرا''' و '''حضرت امام(ره)''' کتابی بنویسد. محمود گلاب‌دره‌ای گفت: بخواب. نادر گفت: بله؟ محمود جوابش داد: بخواب! تو انقلابی نیستی و خیلی کوچک‌تر از این حرف‌هایی، درغیراین‌صورت تلویزیون ''قطب‌زاده'' به تو اجازه کار نمی‌داد.
نادر ابراهیمی گفت که می‌خواهد براساس زندگی '''ملاصدرا''' و '''حضرت امام(ره)''' کتابی بنویسد. محمود گلاب‌دره‌ای گفت: بخواب. نادر گفت: بله؟ محمود جوابش داد: بخواب! تو انقلابی نیستی و خیلی کوچک‌تر از این حرف‌هایی، درغیراین‌صورت تلویزیون ''قطب‌زاده'' به تو اجازه کار نمی‌داد.
===جمله‌ای از ایشان===
===منزلی که در آن زندگی می‌کرد (باغ و ویلا)===


===حضور در فیلم‌های مستند دربارهٔ خود===
===حضور در فیلم‌های مستند دربارهٔ خود===
خط ۲۲۷: خط ۲۲۲:
===بررسی چند اثر===
===بررسی چند اثر===
====[[پرکاه]]====
====[[پرکاه]]====
گلابدره‌ای در مان ۵۶۰ پرکاه (۱۳۵۳) با گذر از رمانتیسم اجتماعی به واقع‌گرایی انتقادی، موفق می‌شود خشم و کینهٔ خود را به نحوی متقاعدکنندخه‌تر از پیش به قلم آورد. البته پرکاه نیز از پرگویی‌ها و توصیف‌های خسته‌کننده آسیب دیده است. همهد بخش‌های این رمان طولانی در یک نقشهٔ دقیق قرار نگرفته‌اند، به همین دلیل پر کاه انباشته از عناصر بی‌نظم است. با این‌ که مضمون رمان بارِ حادثه‌ای قوی دارد، اما گلابدره‌ای حادثه‌ها را زیر بهمنی از توصیف‌های ذهنی دفن می‌‌کند. در نتیجه برای حفظ علاقهٔ خواننده به ادامهٔ داستان، در پایان هر فصل ناگزیر به ایجاد پیچش‌هایی از نوع پیچش‌های پاورقی‌نویسان می‌شود. البته پر کاه به موضوعی پرداخته که رمان پاورقی توان و جرأت نزدیک شدن به آن را ندارد. زبان رمان از شدت عامیانگی، مصنوعی است. گلابدره‌ای زبان کوچه و بازار را «در زشتگوی‌های بی‌سر و ته» خلاصه کرده است.<ref name="اجتماعی‌نویسی"/>
گلابدره‌ای در رمان ۵۶۰ پرکاه (۱۳۵۳) با گذر از رمانتیسم اجتماعی به واقع‌گرایی انتقادی، موفق می‌شود خشم و کینهٔ خود را به نحوی متقاعدکننده‌تر از پیش به قلم آورد. البته پرکاه نیز از پرگویی‌ها و توصیف‌های خسته‌کننده آسیب دیده است. همه بخش‌های این رمان طولانی در یک نقشهٔ دقیق قرار نگرفته‌اند، به همین دلیل پر کاه انباشته از عناصر بی‌نظم است. با این‌ که مضمون رمان بارِ حادثه‌ای قوی دارد، اما گلابدره‌ای حادثه‌ها را زیر بهمنی از توصیف‌های ذهنی دفن می‌‌کند. در نتیجه برای حفظ علاقهٔ خواننده به ادامهٔ داستان، در پایان هر فصل ناگزیر به ایجاد پیچش‌هایی از نوع پیچش‌های پاورقی‌نویسان می‌شود. البته پر کاه به موضوعی پرداخته که رمان پاورقی توان و جرأت نزدیک شدن به آن را ندارد. زبان رمان از شدت عامیانگی، مصنوعی است. گلابدره‌ای زبان کوچه و بازار را «در زشتگویی‌های بی‌سر و ته» خلاصه کرده است.<ref name="اجتماعی‌نویسی"/>
====[[بادیه]]====
====[[بادیه]]====
بادیه (۱۳۵۷) کاریکاتوری است از پر کاه. گلابدره‌ای این بار درگیری طبقاتی را در دعوای دو همکلاسی، عباس و و توکلی، تجسم می‌بخشد و رودررویی دو تیپ محسن و شهرام را تکرار می‌کند. پس از این دعوا، عباس نمی‌تواند از خانهٔ توکلی پلو نذری بگیرد و با پدر درگیر می‌شود و او را کتک می‌زند و خانه را ترک می‌کند. پدر رنجبری است بری از مهر و کینه‌جو که پسر را نیز وا می‌دارد تا رنج ببرد و پسر، پدرکشی است گرفتار «عقدهٔ اودیپ.» اگر در سال ۱۳۵۳ محسن به صحنهٔ مبارزان مبارزان شهری با نیروهای امنیتی برمی‌خورد، در سال ۱۳۵۷ عباس – به اقتضای زمانه – در مسجد پناه می‌جوید.<ref name="اجتماعی‌نویسی"/>
بادیه (۱۳۵۷) کاریکاتوری است از پر کاه. گلابدره‌ای این بار درگیری طبقاتی را در دعوای دو همکلاسی، عباس و توکلی، تجسم می‌بخشد و رودررویی دو تیپ محسن و شهرام را تکرار می‌کند. پس از این دعوا، عباس نمی‌تواند از خانهٔ توکلی پلو نذری بگیرد و با پدر درگیر می‌شود و او را کتک می‌زند و خانه را ترک می‌کند. پدر رنجبری است بری از مهر و کینه‌جو که پسر را نیز وا می‌دارد تا رنج ببرد و پسر، پدرکشی است گرفتار «عقدهٔ اودیپ.» اگر در سال ۱۳۵۳ محسن به صحنهٔ مبارزان شهری با نیروهای امنیتی برمی‌خورد، در سال ۱۳۵۷ عباس – به اقتضای زمانه – در مسجد پناه می‌جوید.<ref name="اجتماعی‌نویسی"/>
====[[دال]]====
====[[دال]]====
رمان ۳۵۰ صفحه‌ای دال (۱۳۶۵) سفرنامهٔ نویسنده به سوئد است، شرح دیده‌ها و اندیشه‌های نویسنده دربارهٔ روشنفکران مهاجر. تلاش گلابدره‌ای در این کتاب، صرف نمودن درون آشفتهٔ روشنفکری (نبی شمیرانی) می‌شود که از ریشه‌های  بومی‌اش جدا شده، بی‌آن‌که بتواند خود را با فرهنگ تازه سازگار کند و زندگی دیگرگونه‌ای بنا نهد. به‌همین‌جهت گرفتار بحرانی درونی می‌شود. نویسنده در این کتاب، آوارگان ایرانی مقیم سوئد را بی‌هویت و واخورده می‌بیند. گلابدره‌ای در توصیف جامعهٔ سوئد متأثر از رمان‌های تخیلی- سیاسی جورج اُرول است. استکهلم «شهر سرد یخ‌زدهٔ سیاه همیشه تاریکی» است که آدم‌هایش خلوت و جمعیت خاطری ندارند. گلابدره‌ای در واقع، جامعه روشنفکری را از دید شخصیت داستان (نبی) مورد سرزنش قرار می دهد؛ آن پرندهٔ بلندپرواز، دیگر عشقی ندارد، آرمانی ندارد، به پوچی و نومیدی تن داده و زندگی ملال‌آوری یافته است. دال بیان دوگانگی روحی روشنفکری مانده در برزخ است. این کتاب، مضمونی نو دارد، اما داستان آشفته‌ای استبا نثری ناهموار؛ آکنده از پرگویی، دیالوگ‌های تصنعی و بازی کلمات. رمان، به‌خصوص در فصول پایانی، بافتی توضیحی می‌یابد.نویسنده نتوانسته است شخصیت و گذشتهٔ آدم‌ها را طی حادثه بشناساند، آنان را به اعتراف وا می‌دارد، بی‌آن‌که انگیزهٔ مشخصی برای این کار داشته باشند.<ref name="اجتماعی‌نویسی"/>  
رمان ۳۵۰ صفحه‌ای دال (۱۳۶۵) سفرنامهٔ نویسنده به سوئد است، شرح دیده‌ها و اندیشه‌های نویسنده دربارهٔ روشنفکران مهاجر. تلاش گلابدره‌ای در این کتاب، صرف نمودن درون آشفتهٔ روشنفکری (نبی شمیرانی) می‌شود که از ریشه‌های  بومی‌اش جدا شده، بی‌آن‌که بتواند خود را با فرهنگ تازه سازگار کند و زندگی دیگرگونه‌ای بنا نهد. به‌همین‌جهت گرفتار بحرانی درونی می‌شود. نویسنده در این کتاب، آوارگان ایرانی مقیم سوئد را بی‌هویت و واخورده می‌بیند. گلابدره‌ای در توصیف جامعهٔ سوئد متأثر از رمان‌های تخیلی- سیاسی جورج اُرول است. استکهلم «شهر سرد یخ‌زدهٔ سیاه همیشه تاریکی» است که آدم‌هایش خلوت و جمعیت خاطری ندارند. گلابدره‌ای در واقع، جامعه روشنفکری را از دید شخصیت داستان (نبی) مورد سرزنش قرار می دهد؛ آن پرندهٔ بلندپرواز، دیگر عشقی ندارد، آرمانی ندارد، به پوچی و نومیدی تن داده و زندگی ملال‌آوری یافته است. دال بیان دوگانگی روحی روشنفکری مانده در برزخ است. این کتاب، مضمونی نو دارد، اما داستان آشفته‌ای استبا نثری ناهموار؛ آکنده از پرگویی، دیالوگ‌های تصنعی و بازی کلمات. رمان، به‌خصوص در فصول پایانی، بافتی توضیحی می‌یابد.نویسنده نتوانسته است شخصیت و گذشتهٔ آدم‌ها را طی حادثه بشناساند، آنان را به اعتراف وا می‌دارد، بی‌آن‌که انگیزهٔ مشخصی برای این کار داشته باشند.<ref name="اجتماعی‌نویسی"/>  

نسخهٔ کنونی تا ‏۴ آذر ۱۳۹۸، ساعت ۱۲:۲۴

محمود گلابدره‌ای

تا لحظه مرگش سرزنده بود
نام اصلی سید محمود قادری گلابدره‌یی
زمینهٔ کاری داستان‌نویس
زادروز دی‌ماه ۱۳۱۸
شمیران تهران
مرگ مرداد ۱۳۹۱
تهران
ملیت ایرانی
همسر(ها) ایوون (سوئدی)
فرزندان پیمان و پویان
مدرک تحصیلی ادبیات انگلیسی
دانشگاه انگلستان (لندن)
استاد جلال آل‌احمد
کوهنوردی مسلکش بود
در بند چیزی نبود
همیشه می‌نوشت
در جدال با سرنوشت
تنها زیست
خانهٔ آقای نویسنده
طرح جلد قدیمی کتاب «لحظه‌های انقلاب»

محمود گلابدره‌ای داستان‌نویس، مستندنگار و برنده جایزه ۲۰ سال ادبیات داستانی ایران است.

* * * * *

گلابدره‌ای در محلهٔ گلابدرهٔ شمیران به‌دنیا آمد و تا رسیدن به دورهٔ جوانی و گرفتن دیپلم در همان محل ساکن بود. پس از اخذ دیپلم در ۱۳۴۱ دو سال به‌عنوان سپاهی دانش در روستای اُشترکان بندر انزلی تدریس کرد. اولین کارش که یک انشاء بود در ۱۳۳۳ توسط جلال آل‌احمد به چاپ رسید.[۱] نخستین داستان کوتاهش، جولی در سال ۱۳۴۱ در مجلهٔ صبح امروز منتشر شد و نخستین رمانش سگ کوره‌پز توصیفی ناتورالیستی از زندگی کودکان گودهای حاشیهٔ‌ شهر تهران است.[۲] در سال ۱۳۴۳ برای ادامهٔ تحصلیش در رشتهٔ ادبیات انگلیسی به انگلستان رفت و همانجا با یک دختر سوئدی ازدواج کرد. سال ۱۳۴۷ به ایران برگشت و دو ماه بعد همسر سوئدی‌اش به او پیوست. در ۱۳۶۱ به‌همراه همسر و فرزندانش به دلیل جنگ به سوئد رفتند، ولی گلابدره‌ای خودش در زمان جنگ به ایران برگشته و بارها به جبهه رفته بود.[۱] گلابدره‌ای که نویسنده‌ای مستندگرا بود، در سال ۱۳۵۸ در کتاب لحظه‌های انقلاب با شرکت در راهپیمایی‌ها، وقایع و شعارهای دورهٔ انقلاب را ثبت کرد.[۲] نوشته‌هایش سال‌ها به صورت نمایشنامه از صدای جمهوری اسلامی ایران پخش می‌شد. طی دههٔ شصت بارها برای دیدار خانوده‌اش به سوئد رفت. در ۱۳۶۸ مدتی را به اتهامی غیر سیاسی در زندان قصر گذراند. در ۱۳۶۹ به آمریکا مهاجرت کرد و در ۱۳۷۹ پس از اقامتی ده ساله که در بی‌خانمانی گذشت، به ایران بازگشت.[۱] مضامین اولیه‌ای که او در کتاب‌هایش به نگارش درمی‌آورد، بیشتر حول محور مسائل اجتماعی و اختلافات طبقاتی با دیدی انتقادی بود؛ اما آثار پایانی‌اش غالبا صبغهٔ وقایع‌نگاری و زندگینامهٔ خودنوشت دارد.[۲]

از میان یادها

ملاقات در زندان

سال ۱۳۶۸ به اتهام قتل پدرم، زندان که بودم اکبر خلیلی، محسن مخملباف، محمود اسعدی و یوسفعلی میرشکاک آمده بودند ملاقاتم. گفتند: «اینجا چه می‌کنی؟» فکر می‌کنید برای چه آمده بودند؟ توی بند قتلی‌های قصر، اعتصاب شده بود. زندانی‌ها را جمع کرده بودند توی اتاق‌های محدود که قبلا جای نشستن نبود. چند نفر بقیه را تشویق کردند که اعتصاب کنیم. گفتم برای چه باید اعتصاب کنیم؟ قتل کردی باید زندانش را هم بکشی. همه‌جای دنیا زندان دارد و تاوان قتل هم مشخص است. آدم کُشتی، خب حبسش را هم بکش. گفتند اعتصاب برای غذا. یک تکه نان برداشتم و لب ایوان نشستم و گفتم برای من همین کافی‌ست؛ نیستم. تو نگو رادیو بی‌بی‌سی شبش خبر زده بود «محمود گلابدره‌ای نویسنده، نه به اتهام قتل، بلکه به عنوان زندانی سیاسی و فعال علیه جمهوری اسلامی در زندان است و اعتصاب راه انداخته.» این آدم‌ها هم برای همین آمده بودند ملاقاتم![۳]

صنار سه شاهی

در یک روزنامه سوئدی، قصه‌ای به زبان سوئدی نوشتم. اسم قصه ترس بود. زن سوئدی‌ام آمد و گفت: «یک مؤسسه هست که کتاب و فیلم و این جور چیزها برای مهاجرها و پناهنده‌های ایرانی فراهم می‌‌کند. پیشنهاد کردند مسئول انتخاب کتاب برای ایرانی‌ها باشی.» احمدشاملو، محمود دولت‌آبادی، حسین دولت‌آبادی، ناصر مؤذن، نسیم خاکسار، هوشنگ گلشیری و خیلی‌های دیگر، کتاب‌شان را می‌فرستادند تا انتخاب کنم که دولت سوئد چاپ کند و به این نویسنده‌ها پول بدهد. هر شب تلفن می‌زدند. همه زنگ می‌زدند که «محموجان، کتاب ما را انتخاب کن.» محسن مینوخرد، شوهرخواهر محمود دولت‌آبادی که الان سوئد است، حسین دولت‌آبادی که چهارتا بچه‌اش پاریس است و.... دیدم باید یکی از اینها را انتخاب کنم. از آن‌طرف هم زنم و مؤسسه فشار می‌آوردند که «زود باش کتاب برسان.» کارشان است، کتاب را چاپ می‌کنند و به خانهٔ پناهنده‌ها می‌فرستند. حالا این پناهنده‌ بمب گذاشته، رجایی و مطهری را کشته یا در ایران چه کاری می‌کرده، دولت کاری ندارد. کتاب‌ها را می‌دهد که بخوانند. از این‌طرف همه اینها رفیق‌های من هستند و دایم زنگ می‌زنند برای صنار سه‌ شاهی.[۳]

مار می‌خورم

از استکهلم برای سن خوزه بلیت خریدم. استکلهم، نیویورک، کالیفرنیا، لس‌آنجلس، سانفرانسیسکو و آخرش سن‌خوزه. می‌بایست چند پرواز عوض می‌کردم تا به آنحا می‌رسیدم. به پیمان زنگ زدم، گفتم پویان را بیاور فرودگاه. چون زنم اگر می‌دانست، نمی‌گذاشت بروم و ناله سر می‌داد که «مردی و بمان خرج بچه‌ها را بده و تا حالا که ایران بودی و سراغ انقلاب رفتی و جنگ و سه سال هم که زندان.» حق هم با او بود. به پیمان گفتم مامانت نفهمد. هرچه پول تو جیبم بود به پویان دادم. گفتم «می‌روم آمریکا، اگر در کوههای کالیفرنیا مار پیدا کردم، می‌خورم.» وقتی در سن‌خوزه از هواپیما پیاده شدم، یک دلار هم نداشتم.[۳]

به خانلری گفتم نه!

سال ۴۰- ۴۱ به عنوان بهترین سرباز سپاه دانش دوره شاه انتخاب شدم. بچه‌های تهران دوست دارند، سربازی تهران باشند. ولی خودم گفتم می‌خواهم بروم در جنگل‌های شمال. تیمسار اویسی با سرهنگ جاویدپور مثلا پارتی‌بازی کردند. مرا فرستادند دهی وسط جنگل‌های گیلان. یک قصه درباره آنجا نوشتم. پرویز ناتل خانلری که بعد وزیر شاه شد، قصه را چاپ کرد و نقدی بر آن نوشت. دوره سپاه دانش که تمام شد مرا خواستند. گفتند تو بهترین سپاه دانش روی کرهٔ زمینی! خانلری گفت می‌توانی نویسنده بزرگی باشی و مرا با صادق هدایت مقایسه کرد. گفت «بمان و بنویس.» گفتم «نیستم، می‌خواهم بروم درس بخوانم.» از قبل پنهانی پذیرش گرفته بودم از دانشگاه پاتریس لومومبا.[۳]

برنامه زنده را قطع کردند

سوئد که بودم مجله‌های مختلفی از آمریکا برایم می‌آمد. یکی از اینهاجوانان بود. مجله را ذکایی در می‌آورد که مجله جوانان مؤسسه اطلاعات را قبل از انقلاب منتشر می‌کرد. انقلاب که شد رفت آمریکا. مجله ذکایی که در آمریکا درمی‌آمد، نقد یک خانم را چاپ کرده بود، بر رمان دال که من نوشته بودم. ذکایی نسخه‌ای از این شماره را برای من به سوئد فرستاد. بعدش تلفن کرد، گفت «دوس داری بیایی آمریکا؟ برایت دعوت‌نامه می‌فرستم.» دیدم اگر ذکایی «جوانان» قبل از انقلاب مرا دعوت کند، برایم خوب نیست. با دعوت‌نامه او نرفتم، ولی وقتی رسیدم آمریکا، آمد سراغم. توی ماشین می‌گفت: «کی آمدی و کجا می‌خواهی بروی؟» و از این حرف‌ها. رادیوی ماشین روشن بود. رادیو آمریکا گفت: «سرانجام محمود گلابدره‌ای هم از رژیم جلاد جمهوری اسلامی گریخت و به آمریکا آمد.» گفتم «ذکایی تو به اینها گفتی آمدم؟» گفت «به خدا تقصیر من نیست و همه فهمیده‌اند و باید مصاحبه کنی و حرف بزنی.» گفتم «اوکی.» قرار شد مصاحبه کنیم. مصاحبهٔ زنده‌ای ترتیب دادند. روی آنتن زنده گفتم «تو همان علیرضا میبدی هستی که پیش والا حضرت اشرف پهلوی بودی و برایش مجله درمی‌آوردی؟» برنامه را قطع کرد. میبدی تو آمریکا گفته بود «من چریک فدایی خلق بودم و در سیاهکل تیر خوردم و فرار کردم.» حالا او شده قهرمان ایرانی‌هایی که آنجا بودند![۳]

کانون پرورش فکری شاه

ایران که بودم توی کانون پرورش فکری کودک و نوجوان کار می‌کردم. مسئول آموزش و انتخاب کتاب‌دار برای کتابخانه‌های کانون پرورش فکری بودم. خرید کتاب‌های خودم برای کتابخانه‌های کانون ممنوع بود. سگ کوره‌پز را سال ۴۷ منتشر کردم که یک رمان کودک و نوجوان است. کانون این کتاب را نمی‌خرید. لیلی امیر ارجمند مدیرعامل کانون پرورش فکری بود که دوست نزدیک فرح پهلوی بود. کتاب که نمی‌توانستم بفروشم، ولی انتخاب کتاب‌دار برعهدهٔ من بود. می‌گفتند کتابدار حتما باید بی‌حجاب باشد. انسیه دختر خواهرم آن زمان دیپلم گرفته بود. مادرش – خواهرم- از دنیا رفته و پدرش ۱۵ خرداد ۴۲ کشته شده بود. هر کار کردم انسیه حاضر نشد چادرش را بردارد و روسری سر کند تا در کانون استخدام شود. با حجاب هم که قبول نمی‌کردند، کانون پرورش فکری شاه بود دیگر.[۳]

مهمانی در خانه نویسنده

کن کیسی نویسنده آمریکایی، کتاب «پرواز برفراز آشیانه فاخته» را نوشته بود که سال‌های آخر دهه ۴۰ به فارسی ترجمه شده بود. ترجمه‌اش را چندبار خواندم. سال ۵۳ فیلمی از روی آن ساخته شد که به ایران آمد. «جک نیکلسون» بازی می‌کرد. در اروپا چند بار دیدم و بعدش هم بارها دیدم. در آمریکا تحقیق کردم که کن کیسی کجاست و می‌خواستم او را ببینم. در کوههای «اروگن» بود، نزدیک مرز کانادا. من کجا بودم؟ نزدیم مرز مکزیک. ۶ ساعت پرواز بود و ۴۸ ساعت با ماشین. راه افتادم و رفتم. در خانه‌اش که رسیدم، زنگ زدم. گفت: «کیه؟» یک کلمه گفتم: «محمود گلابدره‌ای.» گفت «چی می‌خوای؟» گفتم «چیزی نمی‌خواهم سؤال دارم. رمانت را بارها خوانده‌ام و فیلمش را هم خیلی دیده‌ام. قهرمانی در رمان است که سرخپوست است. یک دیالوگ هم ندارد و راه نجات را هم او به من نشان داده است. چطور چنین آدمی را ساخته‌ای؟» گفت «بیا تو.» در را باز کرد. گفت «چطور اینجا آمده‌ای؟» گفتم «پای پیاده.» گفت «مگر می‌شود؟!» گفتم «من شمس تبریزی‌ام، آیا تو مولوی هستی؟ گفت «شعری از مولوی حفظ هستی بخوانی؟» برایش خواندم. رفیق شدیم. ۶ ماه مهمان خانه‌اش بودم.[۳]

کلاس‌های داستان‌نویسی

اولین‌بار در فرهنگسرای جوان سال ۸۱ می‌رفتم کلاس داستان‌نویسی. ۵۰- ۶۰ نفر می‌آمدند سر کلاس. عبدالجبار کاکایی و علیرضا قزوه هم کلاس شعر داشتند. جلسه اول گفتم «من محمود گلابدره‌ای هستم و می‌خواهم چکیدهٔ آنچه می‌دانم به شما بگویم.» ساعت یک بعدازظهر کلاس شروع می‌شد. آژانس می‌آمد دنبالم. آن‌زمان توی غار دارآباد زندگی می‌کردم. در را می‌بستم و کسی را به کلاس راه نمی‌دادم. از جلسه اول مجبورشان می‌کردم بنویسند. با مداد نه، با خودکار. چه یک خط، چه یک صفحه و چه ۵ هزار صفحه. گفتم «بنویسید چطور پای‌تان به اینجا کشیده شد و از کجا آمدید؟» هر کس می‌آمد می‌گفتم «نام ۵ نویسنده ایرانی را بگو.» بعضی‌ها اسم یک نویسنده را هم به‌زور می‌گفتند. اگر طرف نویسنده را می‌شناخت می‌گفت، می‌پرسیدم «کدام کتابش را خوانده‌ای؟» هر جلسه که می‌آمدند باید یک قصه می‌نوشتند و بقیه درباره‌اش حرف می‌زدند.[۳]


«اذا زلزلت الارض زلزالها»

توی آمریکا می‌رفتم روی سن و می‌گفتم «می‌دانید من از کجا آمده‌ام؟» می‌گفتم «ایران.» بعد می‌گفتم «یک جمله به زبان اجدادم می‌گویم خودتان معنی‌اش را می‌فهمید. به زبان فارسی نه، که زبان مادرم است، به زبان پدرم.» می‌گفتم «بعد از من تکرار کنید و بگویید چه حسی دارید.» داد می‌زدم: «اذا زلزلت الارض زلزالها» و چند بار تکرار می‌کردم. طرف می‌گفت «یو آر تاکینگ ابوت ارث کوئک» درباره زمین‌لرزه حرف می‌زنی. اینها را به چه کسی بگویم؟ به تلویزیون؟[۳]

جلال آل‌احمد

جلال آل‌احمد معلم ادبیات ما بود. در شاپور تجریش که الان شده است موزه سینما. مدرسه شاپور، درالفنون بچه‌های شمیران بود. سر کلاس ما، خوزیمه، پسر علم وزیر دربار می‌نشست. خسرو آزموده و ... خوزیمه علم کنار من می‌نشست. مدرسه شاپور دبستان و دبیرستان بود و من تا دیپلم آنجا بودم. چند سال آل‌احمد معلم ما بود. قبلش شهیدی بود. شهیدی دکترای ادبیات داشت. زیاد به ما اهمیت نمی‌داد. کلاس هفتم بودیم و روز اولی که کلاس رفتیم، گفت «من معلم انشای شما هستم. یک انشا بنویسید درباره «تابستان را چگونه گذرانده‌اید؟» یا «علم بهتر است یا ثروت؟» همین‌ها بود دیگر. آقای شهیدی سیگار می‌کشید. گفت «پس من می‌روم توی حیاط، شما بنویسید.» همین کارش بود. موضوع را می‌گفت و می‌رفت. یک روز بچه‌های کلاس رفتند شهیدی را صدا زدند که بیا محمود یک داستان نوشته. گفت «برو بخوان.» این اولین داستانی بود که نوشتم. شهیدی گفت د«استان سیاسی ننویسید تا من را به دردسر نیندازید.» بعد کلاس هشتم شد و جلال آمد. ساعت انشا تا می‌آمد می‌گفت «محمود بلند شو بخوان.» جلال آل‌احمد که خودش ختم بشر بود و از هیجکس نمی‌ترسید، در کلاس را از تو قفل می‌کرد. می‌رفت سر جای من می‌نشست. گاهی همه کلاس را قصه می‌خواندیم.[۳]


آمریکا بهشت زهرا ندارد

خودم را رسانده بودم آبشار نیاگارا. اطراف آبشار پر از هتل است. هتل‌هایی که از چند سال قبل رزرو شده بودند. از ژاپن، هند، خود آمریکا، ایران و... یک اتاق می‌گیرند. تورلیدرها ساعت ۷ صبح ملت را می‌برند داخل اتاقک‌های توری فلزی و آبشار را نشان‌شان می‌دهند. بعد می‌گویند آبشار را دیدید، بروید هتل بخوابید، فردا هم برمی‌گردید. توی آن چند روزی که آبشار بودم، حسابی گرسنه‌ام شده بود. گفتم نه کلیسایی اینجا هست و نه بهشت زهرایی که خرما خیر کنند. دیدم بالای آبشار نیاگارا یک تپه هست. خودم را رساندم. دیدم عجب جایی است! یک رستوران مفصل بود. عده‌ای سر صف ایستاده بودند. پرسیدم، گفتند «نوبت رفتن داخل رستوران است.» حالا چه شکلی‌ام؟ ریش بلند با یک تیشرت که رویش نوشته «جی‌زز» یعنی خدا، مسیح. آنها می‌دانند یعنی چه. انگار وسط خیابان داد بزنید «یا امام حسین.» گفتم «می‌خواهم صاحب رستوران را ببینم.» آمد گفت «چه می‌خواهی؟ چکار می‌توانم برایت بکنم؟» گفتم «این د آور جی‌زز» یعنی بسم‌الله الرحمن الرحیم. یعنی به نام حضرت مسیح. بعدش گفتم « گیو می ا پیس و او برد، گلاس او کلد واتر» یعنی یک تکه نان و یک لیوان آب سرد به من بدهید. جمله منسوب به حضرت مسیح است. رئیس هتل چه کار کرد؟ گفت «پلیز.» من را نشاند سر یک میز. منو را گذاشت جلویم. من که گفته بودم نان و آب می‌خواهم، دست گذاشتم روی گران‌ترین غذا که ۶۰- ۷۰ دلار بود. رفت دو بسته دیگر از همان غذا، مثل بسته پیتزا آورد. یک ۲۰ دلاری هم چسباند روی آن و گذاشت کنارم.[۳]


حسین جهان‌شاه

کسی هست به اسم حسین جهان‌شاه. قهرمان کتاب «آقا جلال.» لات چاقوکش منطقه شمیران. اسم پسرش را به خاطر آل‌احمد گذاشته جلال. جهان‌شاه بزرگترین قاب‌باز سر پل تجریش بود. دایم می‌رفتیم خانه جلال. بیچاره از دست ما آسایش نداشت. یک روز به همین جهان‌شاه گفت «پس کی این تجربه‌های قاب‌بازی‌ات را می‌نویسی؟» حسین رفت کتاب قاب‌بازی در ایران را نوشت که یک کار تحقیقی جدی دربارهٔ سابقه قمار در ایران است. قبل از آن و بعد از آن حسین هیچ کار دیگری را نکرد. جهان‌شاه نوچه جلال بود، ما جوجه جلال بودیم. با هم بردیم نوشته‌های جهان‌شاه را شبانه به جلال رساندیم. گفت «صبح بیایید ببینم چه کار کرده‌اید.» صبح زنش را صدا زد که «بیا ببین کی محقق شده!» جلال خودش نامه نوشت به وزارت فرهنگ وقت که کتاب را چاپ کنند و کردند.[۳]


زندگی و یادگار

کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری

  • محمود گلابدره‌ای در سال ۱۳۱۸ در شمیران تهران و در خانواده‌ای سرشناس به دنیا آمد. پدر و پدربزرگش از بزرگان امام‌زاده قاسم و شمیران بودند. مادرش دختر یکی از روحانیون معتبر سرچشمه بود. در عنفوان جوانی به شاگردی جلال آل‌احمد نشست.
  • گلابدره‌ای برای تحصیلات در اوایل دهه ۴۰ به انگلستان رفت و در رشته زبان و ادبیات انگلیسی به تحصیل مشغول شد. در همین سال‌ها بود که به کلاس‌های جیمز جویس و کلاس داستان‌نویسی همینگوی، دو تن از بزرگترین نویسندگان غرب راه پیدا کرد. خود او در این‌باره می‌گوید «حاصل این کلاس‌ها را در کتاب‌های لحظه‌های انقلاب و دال» پیاده کردم و آخرین تکنیک‌های داستان‌نویسی روز دنیای غرب را برای نگارش آن دو اثر به کار گرفتم.»
  • گلابدره‌ای از اواخر دهه ۳۰ پا به عرصه داستان‌نویسی گذاشت. اولین اثرش، نمایشنامه‌ای است به نام فرار. این اثر که تاکنون به چاپ نرسیده توسط جلال آل‌احمد حاشیه‌نویسی شده است. دومین اثر گلابدره‌ای رمان افسانه‌های اسیران است که مدت ۳۰ سال زمان برد تا نوشته شود. این اثر نیز به‌طور کامل چاپ نشده، ولی در جُنگ‌های ادبی قبل از انقلاب به صورت پراکنده منتشر شده است. از آثار منتشر شده گلابدره‌ای می‌توان از «سگ کوره‌پز»، «پر کاه»، شش داستان از نویسندگان روس (ترجمه) و «اباذر نجار» نام برد.
  • با شروع انقلاب در حالی‌که به‌عنوان کارشناس ارشد ادبیات داستانی در کانون پرورش فکری کودکان مشغول به کار بود به ناگاه پشت پا به تمامی اندیشه‌های روشنفکرانه حاکم بر کانون زده و پابه‌پای مردم در تمامی درگیری‌ها و تظاهرات شرکت می‌کند که شرح این ماجراها، کتاب «لحظه‌های انقلاب» را در همان روزها به‌وجود می‌آورد.
  • با پیروزی انقلاب از کانون پرورش فکری کودکان اخراج شده بود، به نگارش کتاب‌های جدیدش پرداخت. بعد از بروز مشکلات خانوادگی به سوئد رفته و مدتی در کنار همسر سوئدی و فرزندانش زندگی می‌کرده، ولی روح سرکش او آرام نمی‌گیرد و به سوی آمریکا حرکت می‌کند. او در ده‌سال تمام ایالت‌ها و شهرهای آمریکا را پیاده طی می‌کند و به قول خودش آوارگی کوه و بیابان را که آرزوی مولوی بود، پیشه می‌کند. طی این ده‌سال با نویسندگانی چون کن‌کیسی هم‌خانه می‌شود.
  • گلابدره‌ای پس از سفر ده‌ساله‌اش به ایران می‌آید و دچار مصائبی می‌شود که قبل از انقلاب برایش پیش آمده بود و برای فرار از آنها و بازیابی افکارش به کوه پناه می‌برد و در تنهایی زندگی می‌کند. او که همیشه دعوا با ناشران به یک مسأله تکراری و روزمره‌ زندگی‌اش تبدیل شده بود، در اواخر عمر علی خلیلی را وصی و جانشین قانونی خود قرار داده و مالکیت آثارش را به او واگذار می‌کند.
  • گلابدره‌ای در ۱۵ مرداد ۱۳۹۱ در منزلی که وزارت فرهنگ برای او تهیه کرده بود چشم از جهان فرو بست و در قطعه نام‌آوران بهشت زهرا آرام گرفت.[۴]

یادمان و بزرگداشت‌ها

مراسم بزرگداشتی عصر روز شنبه ۸ شهریور ۱۳۹۳ در تالار مهر حوزه هنری برگزار شد.

یادمان نویسنده اسماعیل اسماعیل
در سوگ گلابدره‌ای
سخنرانی زنوزی در مراسم مرگ نویسنده
جشن امضای کتاب «آقاجلال» در خانه!

از نگاه دیگران (چند دیدگاه مثبت و منفی)

سهیل محمودی

موضع‌گیری‌های او دربارهٔ دیگران

[آیت‌الله]سیدعلی خامنه‌ای

توی آمریکا، وقتی به آمریکایی‌ها می‌گفتم رهبر سیاسی ایران، ژان کریستف و دن آرام و رومن رولان و جنگ و صلح می‌خواند، باور نمی‌کردند. می‌گفتند مگر آخوندها این چیزها را می‌خوانند؟ می‌دانست دروغ نمی‌گویم، می‌پرسید واقعا؟ می‌گفتم بله؛ ولی فضای روشنفکری در ایران چنان است که نمی‌توانند به این آدم که از همه فرهنگی‌تر و بامطالعه‌تر است، افتخار کنند. آدمی که این‌همه کتاب خوانده و به اتفاق‌های فرهنگی دقت دارد.[۳]

محمود دولت‌آبادی

محمود دولت‌آبادی یک قصه درباره انقلاب و ۸ سال جنگ این مردم ننوشته است. آقای نویسنده مردمی! تو که این‌همه کتاب نوشته‌ای، خب یک صفحه هم درباره ماجراهای جنگ بنویس. دو صفحه درباره صدام بنویس که به سرزمین تو حمله کرد. این یک نویسنده است![۳]

نادر ابراهیمی

نادر ابراهیمی گفت که می‌خواهد براساس زندگی ملاصدرا و حضرت امام(ره) کتابی بنویسد. محمود گلاب‌دره‌ای گفت: بخواب. نادر گفت: بله؟ محمود جوابش داد: بخواب! تو انقلابی نیستی و خیلی کوچک‌تر از این حرف‌هایی، درغیراین‌صورت تلویزیون قطب‌زاده به تو اجازه کار نمی‌داد.

حضور در فیلم‌های مستند دربارهٔ خود

آثار و منبع‌شناسی

سبک و لحن و ویژگی آثار

از سال‌های ۱۳۵۰ به بعد، اجتماع‌نگاران با توجه به فضای آن‌دوره به توصیف برش‌هایی از زندگی محرومان پرداختند و جلوه‌های اعتراضی و مقاومتی مردم را منعکس می‌کردند. نویسندگانی چون، تنکابنی، الهی، درویشیان، یاقوتی، حسام، گلابدره‌ای و دیگران. داستان‌هایی با درونمایه «امتناع از تسلیم» نوشتند. این داستان‌ها با نتیجه‌گیری‌های عقیدتی پایان می‌یافتند و انگیزه‌های سیاسی جنبهٔ آشکاری از ساختار آن‌ها را تشکیل می‌داد.

محمود گلابدره‌ای نویسنده‌ای مستندگراست. غالبا، مسائل اجتماعی، فقر و درگیری‌های طبقاتی موضوع و مضمون آثار اوست. نخستین اثرش، سگ کوره‌پز، نشانگر دل‌نگرانی او نسبت به وضع کودکان زاغه‌نشینی است که به زندگی پر رنج و مشغله‌ای پرتاب می‌شوند. دومین اثرش، اباذر نجار از رشد جنبهٔ اعتراضی آثار او خبر می‌دهد. در رمان‌های بعدی، او با گذر از رمانتیسم اجتماعی به واقع‌گرایی انتقادی، موفق می‌شود خشم و کینهٔ خود را به نحوی متقاعدکننده‌تر از پیش به قلم درآورد.[۷]

کارنامه و فهرست آثار

  • شش داستان از نویسندگان روس/ مجموعه داستان/ ترجمه/ دنیای دانش/ ۱۳۵۱
  • پر کاه/ رمان/ بیدار/ ۱۳۵۳
  • سگ کوره‌پزخانه/ رمان کودک و نوجوان/ گلشایی/ ۱۳۵۳
  • بادیه/ رمان/ بیدار/ ۱۳۵۳
  • حسین آهنی/ رمان/ کانون پرورش فکری کودک و نوجوان/ ۱۳۵۹
  • صحرای سرد/ رمان/ ایران یاد/ ۱۳۶۳
  • پرستو/ مجموعه داستان/ ایران یاد/ ۱۳۶۳
  • سرنوشت بچه شمرون/ مجموعه داستان/ رئوف/ ۱۳۶۴
  • دال/ رمان/ آوازه/ ۱۳۶۵
  • آهوی کوهی/ رمان/ کورش/ ۱۳۷۰
  • چلچله‌ها/ رمان/ خجسته/ ۱۳۸۰
  • سنگ ۳ مثقال/ قصه کودکان/ نخستین/ ۱۳۸۱
  • مادر (از کتاب پرستو که جداگانه چاپ شد)/ سروش/ ۱۳۸۱
  • حکومت نظامی (داستان‌هایی از کتاب بچه شمرون)/ خجسته/ ۱۳۸۳
  • منیر (زگیل)/ رمان/ آشیانه کتاب/ ۱۳۸۳
  • سفر به حجله‌گاه عشق/ خاطرات سفر به قونیه/ آشیانه کتاب/ ۱۳۸۴
  • لحظه‌های انقلاب/ خاطره‌نگاری/ کیهان (از ۱۳۸۰)/ عصر داستان (از ۱۳۹۱)/ نشر معارف (از ۱۳۹۵)

جوایز و افتخارات

بررسی چند اثر

پرکاه

گلابدره‌ای در رمان ۵۶۰ پرکاه (۱۳۵۳) با گذر از رمانتیسم اجتماعی به واقع‌گرایی انتقادی، موفق می‌شود خشم و کینهٔ خود را به نحوی متقاعدکننده‌تر از پیش به قلم آورد. البته پرکاه نیز از پرگویی‌ها و توصیف‌های خسته‌کننده آسیب دیده است. همه بخش‌های این رمان طولانی در یک نقشهٔ دقیق قرار نگرفته‌اند، به همین دلیل پر کاه انباشته از عناصر بی‌نظم است. با این‌ که مضمون رمان بارِ حادثه‌ای قوی دارد، اما گلابدره‌ای حادثه‌ها را زیر بهمنی از توصیف‌های ذهنی دفن می‌‌کند. در نتیجه برای حفظ علاقهٔ خواننده به ادامهٔ داستان، در پایان هر فصل ناگزیر به ایجاد پیچش‌هایی از نوع پیچش‌های پاورقی‌نویسان می‌شود. البته پر کاه به موضوعی پرداخته که رمان پاورقی توان و جرأت نزدیک شدن به آن را ندارد. زبان رمان از شدت عامیانگی، مصنوعی است. گلابدره‌ای زبان کوچه و بازار را «در زشتگویی‌های بی‌سر و ته» خلاصه کرده است.[۷]

بادیه

بادیه (۱۳۵۷) کاریکاتوری است از پر کاه. گلابدره‌ای این بار درگیری طبقاتی را در دعوای دو همکلاسی، عباس و توکلی، تجسم می‌بخشد و رودررویی دو تیپ محسن و شهرام را تکرار می‌کند. پس از این دعوا، عباس نمی‌تواند از خانهٔ توکلی پلو نذری بگیرد و با پدر درگیر می‌شود و او را کتک می‌زند و خانه را ترک می‌کند. پدر رنجبری است بری از مهر و کینه‌جو که پسر را نیز وا می‌دارد تا رنج ببرد و پسر، پدرکشی است گرفتار «عقدهٔ اودیپ.» اگر در سال ۱۳۵۳ محسن به صحنهٔ مبارزان شهری با نیروهای امنیتی برمی‌خورد، در سال ۱۳۵۷ عباس – به اقتضای زمانه – در مسجد پناه می‌جوید.[۷]

دال

رمان ۳۵۰ صفحه‌ای دال (۱۳۶۵) سفرنامهٔ نویسنده به سوئد است، شرح دیده‌ها و اندیشه‌های نویسنده دربارهٔ روشنفکران مهاجر. تلاش گلابدره‌ای در این کتاب، صرف نمودن درون آشفتهٔ روشنفکری (نبی شمیرانی) می‌شود که از ریشه‌های بومی‌اش جدا شده، بی‌آن‌که بتواند خود را با فرهنگ تازه سازگار کند و زندگی دیگرگونه‌ای بنا نهد. به‌همین‌جهت گرفتار بحرانی درونی می‌شود. نویسنده در این کتاب، آوارگان ایرانی مقیم سوئد را بی‌هویت و واخورده می‌بیند. گلابدره‌ای در توصیف جامعهٔ سوئد متأثر از رمان‌های تخیلی- سیاسی جورج اُرول است. استکهلم «شهر سرد یخ‌زدهٔ سیاه همیشه تاریکی» است که آدم‌هایش خلوت و جمعیت خاطری ندارند. گلابدره‌ای در واقع، جامعه روشنفکری را از دید شخصیت داستان (نبی) مورد سرزنش قرار می دهد؛ آن پرندهٔ بلندپرواز، دیگر عشقی ندارد، آرمانی ندارد، به پوچی و نومیدی تن داده و زندگی ملال‌آوری یافته است. دال بیان دوگانگی روحی روشنفکری مانده در برزخ است. این کتاب، مضمونی نو دارد، اما داستان آشفته‌ای استبا نثری ناهموار؛ آکنده از پرگویی، دیالوگ‌های تصنعی و بازی کلمات. رمان، به‌خصوص در فصول پایانی، بافتی توضیحی می‌یابد.نویسنده نتوانسته است شخصیت و گذشتهٔ آدم‌ها را طی حادثه بشناساند، آنان را به اعتراف وا می‌دارد، بی‌آن‌که انگیزهٔ مشخصی برای این کار داشته باشند.[۷]

لحظه‌های انقلاب

لحظه‌های انقلاب، کتابی مستندنگارانه درباره وقایع سال ۵۷ است. نویسنده با حضور در بطن حادثه، رویدادهای آن‌زمان را به صورت میدانی از نزدیک مشاهده کرده و توانسته است با نثری روان آنها را ثبت کند. بر پشت جلد کتاب لحظه‌های انقلاب سه نظر از سه فرد متفاوت نوشته شده، که شاید توضیحی مختصر از کل اثر باشد.

تعداد چاپ‌ها و تجدیدچاپ‌های کتاب‌ها

نوا، نما، نگاه

خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونه‌های شنیداری و تصویری انتخاب شود)

پانویس

  1. ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ محمد شریفی. فرهنگ ادبیات فارسی معاصر. ص. ۷۰۲.
  2. ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ حسن میرعابدینی. فرهنگ داستان‌نویسان ایران از آغاز تا امروز. ص. ۲۳۳.
  3. ۳٫۰۰ ۳٫۰۱ ۳٫۰۲ ۳٫۰۳ ۳٫۰۴ ۳٫۰۵ ۳٫۰۶ ۳٫۰۷ ۳٫۰۸ ۳٫۰۹ ۳٫۱۰ ۳٫۱۱ ۳٫۱۲ ۳٫۱۳ گلابدره‌ای، محمود. وضع روشنفکری در ایران خوب نیست. 
  4. محمود گلابدره‌ای. گفتگوی دال با الاغ.
  5. ‏ «دل‌نوشتهٔ سهیل محمودی در سوگ فقدان محمود گلابدره‌ای». 
  6. ۶٫۰ ۶٫۱ ۶٫۲ ۶٫۳ ۶٫۴ ۶٫۵ ۶٫۶ گلابدره‌ای، محمود. خداحافظ بچه شمرون. 
  7. ۷٫۰ ۷٫۱ ۷٫۲ ۷٫۳ حسن میرعابدینی. صد سال داستان‌نویسی ایران.
  8. محمود گلابدره‌ای. لحظه‌های انقلاب.

منابع

  • محمد شریفی (۱۳۹۵). فرهنگ ادبیات فارسی معاصر. تهران: فرهنگ نشر نو. ص. ۷۰۲. شابک ۹۷۸-۶۰۰-۷۴۳۹-۹۹-۹.
  • حسن میرعابدینی (۱۳۸۶). فرهنگ داستان‌نویسان ایران از آغاز تا امروز. تهران: چشمه. ص. ۲۳۲. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۳۶۲-۳۶۲-۳.
  • گلابدره‌ای، محمود. «وضع روشنفکری در ایران خوب نیست». ماهنامه ادبیات و داستان (تهران) اول، ش. سوم (۱۳۹۱): ۶۳. 
  • گلابدره‌ای، محمود. «خداحافظ بچه شمرون». ماهنامه ادبیات و داستان (تهران) اول، ش. پنجم (۱۳۹۱): ۱۶. 
  • محمود گلابدره‌ای (۱۳۹۷). گفتگوی دال با الاغ. قم: نشر معارف. ص. ۴۵. شابک ۲-۱۰۴-۴۴۱-۶۰۰-۹۷۸ مقدار |شابک= را بررسی کنید: invalid prefix (کمک).
  • حسن میرعابدینی (۱۳۸۷). صد سال داستان‌نویسی ایران. تهران: چشمه. ص. ۶۵۸. شابک ۴-۴۹-۶۱۹۴-۹۶۴ مقدار |شابک= را بررسی کنید: checksum (کمک).
  • محمود گلابدره‌ای (۱۳۹۱). لحظه‌های انقلاب. تهران: عصر داستان. ص. پشت جلد. شابک ۲-۱-۹۳۰۳۲-۶۰۰-۹۷۸ مقدار |شابک= را بررسی کنید: invalid prefix (کمک).

پیوند به بیرون

‏ «دل‌نوشتهٔ سهیل محمودی در سوگ فقدان محمود گلابدره‌ای». www.entekhab.ir، ۲۰ مرداد ۱۳۹۱. بازبینی‌شده در ۲۹ خرداد ۱۳۹۸.