چارگرد قلا گشتم
چارگرد قلا گشتم | |
---|---|
![]() | |
نویسنده | رهنورد زریاب |
ناشر | کلکین |
محل نشر | تهران |
تاریخ نشر | ۱۴۰۱ |
تعداد چاپ | اول |
شابک | ۹۷۸۶۲۲۹۹۴۲۹۸۷ |
تعداد صفحات | ۳۶۰ |
موضوع | رمان |
زبان | فارسی |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شومیز |
رمان «چارگرد قلا گشتم» نوشته رهنورد زریاب، اولین بار در سال ۱۳۹۰ در انتشارات تاک در کابل افغانستان منتشر شدهاست. این کتاب در بخش رمان نهمین دوره جایزه ادبی جلال (بخش ویژه افغانستان) در سال ۱۳۹۶ به عنوان اثر برگزیده معرفی شده است.
کتاب «چارگرد قلا گشتم» (پایزیب طلا یافتم) به قلم رهنورد زریاب، در ده بخش نوشته شده و همزمان برشی از زندگی دو شخصیت در مقاطع زمانی مختلف را روایت میکند. بیان زیبا و فصیح نویسنده در این رمان، عامل اصلی ارتباط آسان مخاطب با رمان دانسته شدهاست.
آغاز روایت در هر بخشی از این رمان به صورت دیالکتیکی صورت گرفته که به شیوه مدرن رماننویسی بر میخورد. شیوهای که بهنحوی وافر خواننده را به سمت متن میکشد و به تفکر وا میدارد. در این رمان به صراحت دیده میشود که نویسنده با روایتهایی از کابل قدیم، دهههای چهل و پنجاه مدام حسرت گذشته پایتخت زخمی کشورش را میخورد و از وضعیت اسفبار کنونی کابل مدام در حال شکایت است.
نویسنده تصویری از کابل قدیم را در پرده نمایش میگذارد و از جوانمردی و شجاعت مردمان این شهر، دیار شهدا، دیار دوستی و صلح و صفا و دیار کاکهها و عیاران کابل قدیم سخن میگوید. همه بخشهای این رمان به زاویهدید شخص اول در زمان حال جاری روایت میشود که از دیگر مشخصههای داستاننویسی مدرن است و رمان را قویتر نشان داده است.
رهنورد زریاب از مسائل سیاسی بهگونه آشکار نه، بلکه بهگونهای استعارهای و در لابهلای روایت رمان یاد کردهاست. این رمان جنبه تاریخی– فرهنگی داشته و در قسمتهایی سورئالیستی نوشته شدهاست.
خلاصه اثر
راوی در مسکو به یاد دوستان کابلش میافتد، به یاد رفیقهای دوران نوباوگی و یاد تنها صحنهای که با آنان سنگر برفی ساخته بود و یکی از آنان در میان گلوله برفی سنگی را تعبیه کرده و بر سر رفیقش حواله کرده بود. به یاد بچههایی که اکنون بزرگ سال هستند. راوی اکنون در مسکو زندگی میکند و شیفته یک دختر روسی شده است. آن کسی که در مسکو عاشق گالیا شده است، همان راوی است که با پنج تن دیگر بر بام خانه حاجی نعیم مینشستند، پرسشهای حکیمانه طرح میکردند و پاسخهای حکیمانه مییافتند.
راوی آنان را حکیمان زمانه میخواند، و در تمام داستان نامهای اصلی آنان را نمی گوید. تنها با شغل پدرشان از آنان یاد میکند؛ پینهدوززاده، پسر کتابفروش، پسر پهلوان سهراب، افسرزاده و پسر تاجر پارچههای پشمی. نویسنده شمار آنان را هفت میداند اما هر جا که از آنان نام میگیرد، شش تن هستند. این حکیمان زمانه، نمایندگان قشرها و طبقات گوناگوناند و افکارشان هم پارهای از موقعیتهای آنان حکایت دارد.[۱]

داستان حکیمان زمانه در روزگار شاه اتفاق میافتد، اما خواننده درنمییابد که در چه سالی است. پسر کتابفروش از همه داناتر است. پسر پهلوان سهراب مانند پدرش از جوانمردی سخن میزند. پینهدوززاده اندکی سادهانگار است و پیوسته در این اندیشه است که آیا کناراب اعلاحضرت از شیشه است و یا این که آیا اعلاحضرت گوز میزند یا نه. افسرزاده هم همواره به ارگ میاندیشد، به شکار اعلاحضرت، اینکه آیا در بهشت هم تفنگ است می اندیشد. سرانجام هوش و حواس پسر تاجر پارچههای پشمی و وجود جواهر در بهشت است.[۱]
در داستان دیگر که در مسکو روی میدهد، خواننده از گفتگوها درمییابد که پس از سقوط دولت شوروی است؛ گرانی بیداد میکند، از وجود ویسکی و کولا و پپسی هم دریافت میشود که باید پس از فروپاشی شوروی سوسیالستی باشد. در این داستان، راوی عاشق دختر گلفروشی میشود و دختر هم راوی را دوست دارد. دختری با چشمهای آبی و خال سبزی بر گردن. نامش گالیاست. برادرش (سرگی) در کشور راوی کشته شده است اما به رغم آن با راوی دوست میشود. گالیا مادینه گمشده راوی است.
آن دو روزها را با هم میگذرانند. یک روز گالیا به راوی خبر میدهد که او با مادرش برای کاریابی به هانکانگ خواهد رفت تا با پول کارشان در مسکو مغازهای را بگشایند. با آنکه به راوی پیمان میسپارد که پس از یک سال باز خواهد گشت، اما راوی پس از سفر گالیا زندگی خویش را آغاز یک خاموشی و تنهایی میداند.
نویسنده این بخش را که حدیث عشق دیوانهوار یک جوان شرقی به دختری نیمه روس و نیمه مغولی است، بس شورانگیز و زیبا نگاشته است. داستان گالیا، رمانتیک و آراسته با زرق و برقهای شاعرانه است. در این داستان به رغم داستان حکیمان زمانه، از رویدادهای غیرمنتظره خبری نیست. رخدادها خارقالعاده نیستند. خواننده در این داستان زیباترین تصویرها و شورانگیزترین توصیفها را مینگرد.[۱]
عنوان کتاب
نام این رمان از یک آهنگ فولکلوریک افغانستان گرفته شده است و هنگامی در داستان معنا مییابد که راوی یک شب آن را برای محبوبش زمزمه میکند. چارگرد قلا گشتم، پای زیب طلا یافتم آهنگی محلی است که بیشتر دختران خردسال در روستاها دور هم جمع میشوند و این آهنگ را به صورت دستهجمعی به صدای بلند زمزمه میکنند. استاد رهنورد زریاب میگوید که برای نام رمانش چندین نام انتخاب كرده بود، اما برای این که آهنگ ( چارگرد قلا گشتم، پای زیب طلا یافتم؛ پای زیب طلایافتم) توسط یکی راویان رمان به صورت مسلسل تکرار میشود نام کتاب را نیز چارگرد قلا گشتم ، پای زیب طلا یافتم، گذاشته است.[۲]
درباره نویسنده
رهنورد زریاب در سوم سنبله (شهریور) سال ۱۳۲۳ در «ریکاخانه» یکی از محلههای قدیمی کابل چشم به جهان گشود چشم به جهان گشود. پدرش از غزنی و مادرش از شمال کشور افغانستان بود. زریاب که از اهل سنت افغانستان بود، بعد از به پایان رساندن «لیسه حبیبیه» وارد دانشگاه کابل شد و رشته خبرنگاری را انتخاب کرد. مدتی پس از پایان تحصیل با استفاده از یک بورس تحصیلی به بریتانیا رفت و از دانشگاه ویلز جنوبی گواهینامه کارشناسی ارشد گرفت.
رهنورد زریاب در اوایل دهه ۱۳۷۰ خورشیدی به فرانسه مهاجرت کرد و پس از سقوط طالبان به کابل بازگشت و برای مدتی به عنوان مشاور وزارت اطلاعات و فرهنگ کار کرد. پس از آن کار خود را در تلویزیون طلوع به عنوان ویراستار ادامه داد. او همچنین به عنوان رئیس انجمن نویسندگان افغانستان نیز کار کرده بود.[۳]
کتابهای وی:
- و شیخ گفت؛
- شورشی که آدمی...؛
- هذیانهای دور غربت؛
- سکهای که سلیمان یافت؛
- چارگرد قلاگشتم؛
- گلنار و آیینه.[۴]
رهنورد زریافت نویسنده کتاب چارگرد قلا گشتم
رهنورد زریاب مقالاتی نیز درباه درباره صادق هدایت و بزرگ علوی نوشتهاست. همسر او سپوژمی زریاب، نویسندهای نامدار در افغانستان است. این زوج، سه فرزند دارند. در پاییز سال ۱۳۹۱ منوچهر فرادیس نویسنده افغانستانی، نشری را به نام محمداعظم رهنورد زریاب تأسیس کرد. اکنون این نشر، از ناشران صاحبنام و مهم افغانستان در حوزه پارسی زبان حساب میشود که آثار ادبی پارسی زبان و جهان را منتشر کردهاست.
رهنورد زریاب از نظر شمار نوشتهها پرکارترین نویسنده افغانستان در چند دهه اخیر بود و به سبکهای گوناگون مینوشت. زریاب که در هفتههای پایانی عمرش به کرونا مبتلا شده بود؛ در ۲۱ آذر ۱۳۹۹ (۱۱ نوامبر ۲۰۲۰) در بیمارستان ۴۰۰ بستر (تخت) کابل درگذشت.[۳]
نقد و بررسی اثر
ابهام زمان
در این رمان، درازای زمان مشخص نیست. راوی بیست و چهار ساعت ندیدن گالیا را سالها و سدهها میپندارد. زمان در هم میآمیزد و خط فاصلی میان اکنون و گذشته دیده نمیشود.
راوی در همان لحظات که از خود میپرسد برای چه (رفیق) در کابل سنگ را درون کلوله برف بر سر(نسیم) حواله کرده است بلافاصله از رفتن گالیا مینالد؛ بیآنکه خطفاصلی میان این دو زمان و مکان ناهمگون بکشد. بیآنکه حتی پاراگرافی را نو کند. در نگاه راوی، خواب مثل بیداری است. هرچه که در خواب ببینند، در بیداری اتفاق میافتد. مرزی میان خواب و بیداری هم نیست. همانگونه که مرزی میان رؤیا و واقعیت وجود ندارد.[۱]
روایت موازی دو داستان
این رمان با آن که دو داستان جداگانه در دو زمان ناهمگون در خود دارد، ولی نویسنده آن را در دو فصل جداگانه نپرداخته است. او گاهی راوی این روایت است و زمانی راوی روایتی دیگر. یکی از داستانها سرگذشت حکیمان زمانه است که نوباوگان یک کوچهاند و راوی خود از شمار آنان است. آنان هنگام غروب بر بام خانه حاجی نعیم مینشینند و از هر دری سخن میزنند. داستان دیگر داستان عاشقانه راوی است در مسکو، با دختری به نام گالیا که دوست دارد او را زلیخا بنامد.[۱]
اگر به تکنیک این رمان بنگری نه بر نثر نویسنده، میپنداری که این دو داستان را دو نویسنده جداگانه نوشتهاند. در داستان حکیمان زمانه، خیالپردازی و واقعنگاری به هم میآمیزند. برخی از رخدادها شگرف، باورنکردنی و فراواقعیاند ولی نویسنده زمینه را چنان فراهم میسازد که باورکردنی در نظر آیند که این ویژگی واقعگرایی جادویی است و رهنورد زریاب در این داستان از ریالیسم جادویی بهره میگیرد.
گویی نویسنده از گریبان گارسیا مارکز، آستریاس، ایزابل آلنده و بورخس سر به درمیآورد. میپنداری که اثری از یک نویسنده امریکای لاتین را میخوانی. در داستان حکیمان زمانه، فضا اثیری میشود، نه مانند بوف کور صادق هدایت، بلکه به گونهای که رهنورد فضاسازی میکند.
نویسنده در این رمان به بحثهای مستقیم سیاسی نمیپردازد. نویسنده میکوشد تا در هر دو داستان برهههایی از وضعیت سیاسی هر دو جامعه را نمودار سازد؛ از یورش بیدادگرانه چنگیزیان و از ستم روزگار استالین میگوید.[۱]
زبان داستان
زبان داستان زبان دستوری، سالم و پاکیزه است. نثر رهنورد زریاب در این کتاب شورانگیز توفنده و آهنگین است. بهرهگیری از اسطوره، نماد و شعر بر زیبایی این نثر میافزاید. هرچندگاهی در کنار فعلها و واژگان ادبی و باستانی چون: برنهیم، درنوشتند، آژنگ، آسمانه و سرنگون واژگان عامیانهای مانند: ستره، منگ و دنگ، تلو تلو خوران، یکپارچگی این نثر سخته را خدشهدار میکند.[۱]
رنگ و بوی فلسفی
رمان چارگرد قلا گشتم؛ ساختار متفاوتی دارد، این رمان تنها یک روایت خطی نیست. رمان از موضوعهای گوناگونی که در کنار هم قرار گرفته پیش میروند. قصههای بومی در داخل این رمان، این اثر را شبیه رمانی نوشته شده به سبک رئالیزم جادویی میسازد.
رمان با نخستین جملهای که آغاز میشود از فلسفه میگوید، حتی فلسفهای که کودکان را نیز بیدار میکند. غروب زیبا، تنها تصویری است برای بیداری همه، برای فکر کردن، تنهایی، سکوت و وسیلهای است که انسان را مجبور میسازد تا فکر کند. به همه چیز فکر کند، حتی به جبر و اختیاری که نخستین مساله بحث و گفتگو در این کتاب است.
این کتاب با پرداختن به جبر و اختیار آغاز میشود و آن هم از نخستین آغاز انسان، از هابیل و قابیل که درگیر مساله جبر و اختیار بودند. سخن از کشتهشدن هابیل بهدست قابیل است و این که این کشتهشدن، از پیش در سرنوشت هابیل بوده یا نه. موضوع دیگر رنگ فلسفی نیست، با اینکه دوباره در برگ هفدهم این کتاب، یک بار دیگر اشاره به این موضوع میشود و جبر و اختیار از حالت فلسفی خود خارج شده و موضعی تاریخی به خود میگیرد اما سخن نویسنده فقط با یک جمله کوتاه بریده میشود. یکی از شخصیتهای کتاب میگوید:
«پس همهچیز به خواست خدا است؟»
و بعد سخنش را با این جمله درست میکند.
«کفر نگو»
دیگر همه چیز ساکت میشود و اینگونه انسان را در تقابل با دو موردی که همیشه گریبانگیر بوده میگذارد و گویا انسان پیش از آن که مختار باشد، گرفتار جبر است. این جبر خواسته یا ناخواسته در ذهنی که هم میتواند شک کند، رسوخ کرده و بازدارنده فکری است که بتواند فرار از مساله جبری که حتا در ذهن خانه کرده، فراتر برود.
موضوع، دیگر رنگ فلسفی و شکاکیت را نمیگیرد. با آنکه دوباره در برگ هفدهم این کتاب، یک بار دیگر اشاره به این موضوع میشود و جبر و اختیار از حالت فلسفی خود بیرون شده، موضوع تاریخی به خود میگیرد، چنان که بیانگر همین موضوع است: جبر در همه حال با انسانها است.
جبری که «آدم» نیز با هبوطکردن به سراندیپ و سهصد سال گریستن، از آن گریزی نداشته است و این جبر در هر برههای از زمان، خودش را در این کتاب به نمایش میگذارد. باری شهزاده یوری که به دست باتو، نوه چنگیز کشته میشود، میگوید:
«این هم خواست خدا بوده»
اما وقتی باتو میگوید:«تو گفته بودی که اگر مرا به دست آوردی، بکُش و مالم از آن تو باشد»
شهزاده یوری میگوید:
«البته آن گفته هم خواست خدا بوده».
آیینهای عرفانی؛ فلسفه و تاریخ سه اصلی است که در زندگی انسان نقش بزرگی را دارند و این سه موضوع در این رمان بهخوبی با هم بافت خوردهاند.
رمان که با سخن از جبر و اختیار آغاز میشود و از قصه نخستین انسان میگوید و میگذرد، با یک پرش زمانی، دوباره به کابل برمیگردد، در حقیقت زبان روایت و تصویرسازی در این رمان چنان شفاف هستند که ما را به هر سمتی که بخواهد میکشاند. همین است که ناگهان از افسانه آدم، هابیل و قابیل و موضوع جبر و اختیار به یک واقعیت برمیگردیم به واقعیتی که کابل است.[۵]
گردش در زمان
پس از لحظاتی که در کابل با حکیمان زمانه - شخصیتهای رمان- سپری میشود، زمان دوباره میچرخد، تاریخ دوباره رنگ دیگری میگیرد، راوی تو را با خود و با این تاریخ میکشاند، و به دور دستها میبرد، به بریدهای از زمانیکه مغولها را در خود جا داده و همانجا است که ناگهان خود را در میان مغولها مییابی. رمان با یک فلشبک و پرش زمانی به گذشته برمیگردد. به دوره تاراج و کشتار مغولها.[۵]
سخن از عرفان
رمان پس از برگشت از جنگها و کشتار مغولها و جنگ و کشتار کابل و روایت حکیمان زمانه از مرگ و کشتار، شکوه از ظلم انسان میکند، از قدرت میگوید، از شیطان میگوید، از شیطانی که در درون انسان است، نفس انسان، و اینجا است که بعد عرفانی رمان آشکار میشود و نقش عرفان در زندگی انسانها که آن هم بخشی از روایت واقعی زندگی انسانها و مساله گزینش و اختیار است.
عرفان وسیلهای که میتواند دست از جنگ بکشاند و به نحوی، پیشنهادی از سوی نویسنده که میتوانست مانع از کشتار شود، چیزی که شاید تاریخ را هم میتوانست دگرگون بسازد. برای همین سخن از بهدست گرفتن نفس میگوید. بعد بهگونه ساده و شفاف یکباره رمان به هندوستان میرود، به «جوگیهایی» که در جنگلها به ریاضت مینشینند.
انتخاب هند و باورهای هندی، سخن بسیاری برای گفتن دارد. زیرا آیین هندو، یگانه آیینی است که در آن همیشه دو نماد خوب و زشت، با هم در جنگ هستند، حماسه رامایان، نموداری از این تلفیق درگیری زشتی و پلیدی است. یا هم راون نماد زشتی مشهور باورهای هندو و رام نماد خوبی و زیباییهای این آیین.[۵]
تلفیق عرفان و مذهب
در هند همواره وقتی کسی عصبانی میشود میگوید: «شیطان درون من را بیدار نکن»
این جمله در هندوستان کاربرد زیاد دارد. همینجا است که یکی از شخصیتها که خودش فرزند یک کتابفروش عارف است، میگوید: «در درون هر انسان یک شیطان نهفته است که همانا نفس اماره است». نویسنده برای کشتن این نفس اماره از جوگیهای هندی مثال میدهد و میگوید تنها راه بهدستگرفتن این نفس و کشتن آن یک چیز است. «ریاضت… ریاضت… ریاضت…»
نمونه دیگری از تلفیق عرفان و مذهب است که بازهم باهم بافت میخورند. چیز دیگری که برای من در این کتاب جالب بود، نویسنده در هر بخشی تو را برای بازگشتن به آن نگه میدارد و مجبور میسازد، همان جا بمانی تا سرنخ دیگری از آن به دست بدهد و گره بزند و همین است که نمیخواهد روایت خطی از هر موضوع را به اتمام رسانده، تو را وارد یک مرحله دیگر بسازد.
در همین جا هم است که دوباره تاریخ را با فلسفه میبافد و به سراغ دکارت و خرد دکارتی میرود.
«سرباز آرام آرام، زمزمه کرد: آه دکارت… دکارت عزیز… این خرد آدمیکجا است؟ بر سر آن چی آمده است؟… خرد …. خرد… خرد…! دکارت، تو نتوانستی آدمیرا خردمند بسازی»[۵]
آفرینشگریهای بزرگ
این رمان، همچنانکه با پدیدههای تاریخی و فلسفی بازی میکند، آفرینشگریهای بزرگ و قصههای خوب هم دارد. در این رمان شخصیتهایی که در کنار چند شخصیت عادی قرار دارند برگرفته شده از افسانههای مذهبی، تاریخی و فسلفی و یا درگیر با این موضوعات میباشند. سهراب پهلوان، که با قصه سهراب همخوانی دارد. گالیا، دختری که در مسکو و در زمان حال زندگی میکند در واقع شهبانویی است که پس از تاراج روسیه به دست مغولها اسیر شده و این قوم او را با خود به مغولستان بردهاند.
رفته رفته این تاریخ باز هم او را دوباره به جایی برمیگرداند که زمان او را از آنجا رهانیده بود و مغولان ربوده بودندش. قصه سرگذشت گالیا، زمانی شیرینتر میشود که او با یک افغانستانی آشنا میشود و این آشنایی باعث گفتههای زیادی میشود که بخشی از تاریخ ما است و در بخش مغولها و در بخش حمله روسها این دو ملت را با هم روبهرو میسازد و پیوند میدهد.
این پیوند در بخشی دیگر چهره دیگری به خود میگیرد، زمانیکه روسیه برای ساختن افغانستان آمده بود، حالا خودش چهره دیگری به خود گرفته است. ما به تصاویر دیگری هم از این کشور برمیخوریم؛ کارگری که دست به گدایی میزند و یا هم شراب میفروشد. نویسنده با ناراحتی به این موضوع تاریخی میبیند. در حقیقت ما همهچیز را با چشم خود میبینیم. زبان پُخته و تصویرسازی قوی رهنورد زریاب این همه را زنده پیش چشمان ما مجسم میکند و بعد و با دو تصویری که از آنجا میدهد، یکی قدرت است که نابود میکند و دیگری هم سرمایه.[۵]
اشاره به پدیده سرمایهداری
درگیری نویسنده با سرمایه و قدرت گاهی نماد عرفانی میگیرد و گاهی هم از دید تفاوتهای اجتماعی آن را واکاوی میکند. اشاره به پدیده سرمایهداری و ناداری که بین اجتماع تفاوت ایجاد میکند، در داستانهای دهه چهلوپنجاه رهنورد زریاب نیز بهخوبی دیده میشود. مانند داستانهای: یادداشتهای یک مرغ، شکست، دریا، بچه لچک صنف ما و… که این موضوع گاهی حسرت نویسنده را به سوسیالیزم نیز به همراه دارد.[۵]
گزینش شخصیتها
یکی از نکاتی که برای نویسنده کمک میکند، تا موضوعهای فلسفی، تاریخی و عرفانی را کنار هم قرار بدهد، گزینش شخصیتهای این رمان است که از آن جمله یکی هم عمر خیام است. فیلسوف شکاک و بدبین. گزینش این شخصیت خودش گپهای زیادی برای گفتن دارد اما کوتاه همین که نویسنده هیچکسی را بهتر از خیام نمیتوانست بیابد که سخن خودش را آمیخته با سخن فلسفی خیام بیان کند.
وقتی سخن از جبر و اختیار اوج میگیرد، وقتی سخن از هستی و نیستی میشود بهسادگی دست به دامن خیام میزند و این رباعی او را بار بار در برگ برگ این رمان تکرار میکند:
«ما لعبتگانیم و فلک لعبت باز/ از روی حقیقتی نه از روی مجاز
یک چند در این بساط بازی کردیم/ رفتیم به صندوق عدم یک یک باز.»
در جای دیگر همان سخن معروف خیام سر بر میدارد: «جهان مانند کتابی است که آغاز و انجام آن ناپیدا است.»
نویسنده در کنار خیام در بخشی از کتاب خودش هم چکش خودش را به آنچه که از این و آن نقل قول کرده میکوبد و میگوید:
«آدمیان تاریخ را ساختهاند تا خودشان را فریب بدهند که آغاز راه را میدانند. اما در ساختن تاریخ پایان راه درماندهاند… درماندهاند…»[۵]
نظر نویسنده درباره اثر
افغانستان، تنها کشوری که نویسندگان بابت چاپ کتاب پولی دریافت نمیکنند

من از این جایزه (جایزه ادبی جلال) که بابت چارگرد قلاگشتم دریافت کردم، ممنونم. تشویق نویسندگان افغانستان در این جایزه بسیار تأثیرگذار است. افغانستان تنها کشوری است که ناشر جهانی ندارد و نویسندگان بابت چاپ کتاب پولی از ناشر دریافت نمیکنند. در افغانستان وضعیت هنر از جمله داستان نویسی چندان خوشایند نیست و به علت بیتوجهی دولت به فرهنگ و هنر پدیدههای هنری، ادبیات و فرهنگ در حاشیه قرار دارد. [۶]
جوایز و افتخارات
- اثر برگزیده نهمین دوره جایزه ادبی جلال(بخش ویژه افغانستان) در بخش رمان، سال ۱۳۹۶.[۷]
نشستهای مهم درباره اثر

- شب رهنمود زریاب از سلسله نشستهای جمله بخارا در ۲۰ بهمن ۱۳۹۵ با حضور محمود دولتآبادی، نصرالله پورجوادی، سیروس علینژاد، رهنورد زریاب، حسین فخری، منوچهر فرادیس، جواد ماهزاده، یامان حکمت آبادی برگزار شد..[۸]
اظهارنظرها درباره اثر
شجاع الدین امینی؛ منتقد ادبی
دو راوی در دو روایت؛ بدعت یا خطا
« | از موجودیت دو راوی در دو روایت -متفاوت از هم- این داستان در شگفتم. نمیدانم این را باید بدعت خواند یا یک خطا در فرم. این دو راوی که هیچ نسبتی به هم ندارند و روایتهایشان در موقعیتهای زمانی مختلف، تا اخیر داستان در دو خط موازی به پیش رانده میشود و هیچگاهی به هم پیوند نمیخورد، هیچ شباهتی با یکدیگر ندارند.
همین است که خواننده در یک کشاکش عجیب نمیتواند با رویدادهای رمان رابطه برقرار کند. من قبلا کاری از این دست نخواندهام و باید منتظر ماند تا نویسنده در این باب به ابراز دیدگاهش بپردازد. در این رمان نویسنده درگیری عجیبی با زمان دارد. تقلا میورزد که این زمانبندی را تا اخیر داستان در قالب دو روایت متفاوت، به جایی برساند که خواننده مجاب شود. اینطور نمیشود و نویسنده با این درگیری رمان را به پایان میبرد. |
» |
جاوید فرهاد؛ نویسنده معاصر افغانستانی
یک قصهنویس تمام عیار کابلی
« | زریاب مردی بود میان دیروز و امروز، یعنی متنهای پار و پیرار ادبیات پارسی را درست و ژرف خوانده بود و از جریانهای ادبی، فلسفی و تاریخی امروز نیز آگاه بود. او با پیشینه زبانِ پارسی آشنایی کامل داشت و ذات و زایش زبان پارسی را خوب میشناخت.
به همین دلیل توانست چنین داستانی را بنویسد. زریاب مرزهای میانِ زبانِ گفتار و نوشتار را در بیشتر نوشتههایش پاس میداشت. یک قصهنویسِ تمام عیار کابلی بود که از گویش در گفتار تا پردازش در نوشتار، این کابلیگریاش خود را نشان میداد. |
» |
محمد حسین محمدی؛ نویسنده اهل أفغانستان و ویراستار این اثر
به گفته نویسنده رمانش به لحاظ شکل و پرداخت کاملا جدید است

« | این رمان اثر متفاوتی است و ساختار رواییاش به دیگر کارهای زریاب شباهت ندارد. در این کتاب عنصر تکرار زیاد به چشم میخورد و مهمتر از اینها اینکه داستان آن سر راست نیست تا بتوان با خواندن سراسر اثر خلاصهای از قصه را به شخص دیگری تعریف کرد.
قصه در یک بستر تاریخی اتفاق میافتد. در این اثر از حمله نوادگان چنگیز به سرزمینهای شمالی اروپا و روسیه سخن گفته میشود. از حمله شوروی به افغانستان و از رویدادهای سالهای ۳۰ و ۴۰ افغانستان نیز در داستان گفته میشود اما تمامی اینها در حال رفت و برگشتهای زمانی و تغییر زاویه دید و راویها رخ میدهند. همین امر باعث شده است تا خوانندهای که دنبال قصه است نتواند به آسانی با این اثر رابطه برقرار کند. راوی اول شخص رمان که نوجوانی در کابل همسالان و دوستان خود را به خواننده معرفی میکند و از بچه فلان و فلان حرف میزند اما معلوم نمیشود که خود او فرزند چه کسی است. خود آقای زریاب نیز معتقد است که رمان اخیر او به لحاظ ساختار، جدید است و نخستین تجربه او در این نوع پرداخت داستانی است. نویسنده معتقد است که او پیش از این رمانی به چنین سبک و سیاق را ندیده است و بنابراین به گفته او رمانش به لحاظ شکل و پرداخت کاملا جدید و دارای ارزش خاص است. |
» |
مشخصات کتابشناختی
کتاب «چارگرد قلا گشتم» اثر رهنورد زریاب و ویراستار فنی آن محمد حسین محمدی میباشد که در قطع رقعی با جلد شومیز در سال ۱۳۹۰ و در ۱۰۰۰ نسخه در انتشارات تاک در کابل افغانستان به چاپ رسیده است. طراحی جلد و صفحه آرایی آن توسط حسین سینا انجام شده است.
نسخه کتاب الکترونیکی «چارگرد قلا گشتم» در بستر طاقچه موجود میباشد.
نوا، نما و نگاه
- معرفی کتاب «چارگرد قلا گشتم». کتاب خوب تی وی. ۹ مهر ۱۴۰۲
- رهنورد زریاب: افغانستان تنها کشوری که نویسندگان بابت چاپ کتاب پولی از ناشر دریافت نمیکنند. کابلستان. ۵ دی ۱۳۹۵
پانوشت
- ↑ پرش به بالا به: ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ ۱٫۴ ۱٫۵ ۱٫۶ «چارگرد قلا گشتم پای زیب طلا یافتم». فرهنگستان. ۱۹ تیر ۱۳۹۵. دریافت شده در ۵ دی ۱۴۰۳
- ↑ «استاد زریاب این بار، با پای زیب طلا از فراز هنر داستانی، تحفه دارد». کلبه نارون. دریافت شده در ۵ دی ۱۴۰۳
- ↑ پرش به بالا به: ۳٫۰ ۳٫۱ «رهنورد زریاب نویسنده مطرح افغانستان درگذشت». بی بی سی. ۲۱ آذر ۱۳۹۹
- ↑ «رهنمود زریاب». ایران کتاب. بیتا. دریافت شده در ۵ دی ۱۴۰۳
- ↑ پرش به بالا به: ۵٫۰ ۵٫۱ ۵٫۲ ۵٫۳ ۵٫۴ ۵٫۵ ۵٫۶ «به بهانه چاپ دوم رمان «چارگرد قلا گشتم»…». هشت صبح. ۲ تیر ۱۳۹۵
- ↑ «رهنورد زریاب: افغانستان تنها کشوری که نویسندگان بابت چاپ کتاب پولی از ناشر دریافت نمیکنند». کابلستان. ۵ بهمن ۱۳۹۶. دریافت شده در ۵ دی ۱۴۰۳
- ↑ «برگزیدگان نهایی نهمین دوره جایزه جلال معرفی شدند». خبرگزاری دانشجو. ۴ دی ۱۳۹۵. دریافت شده در ۷ اسفند ۱۴۰۳
- ↑ «شب رهنورد زریاب برگزار شد/آیدین پورخامنه»..بخارا. ۲۱ آذر ۱۳۹۹. ۵ دی ۱۴۰۳
- ↑ «چارگرد قلا گشتم…، رمانی نیازمند بازآفرینی». صبح. ۲۱ آبان ۱۳۹۰. دریافت شده در ۵ دی ۱۴۰۳
- ↑ «چارگرد قلا گشتم؛ مروری کوتاه بر کارنامهی رهنورد زریاب». دیار .دریافت شده در ۵ دی ۱۴۰۳
- ↑ «مجله فرهنگی؛ از رمان زریاب در کابل تا نشریه سیمرغ در لندن». بی بی سی. ۲۸ مرداد ۱۳۹۰. دریافت شده در ۵ دی ۱۴۰۳